۲ ذیالقعده ۱۴۳۹
ترجمه
جز فریادی واحد را چشم به راه نیستند [انتظار نکشند / مهلت داده نشوند] که آنان را فراگیرد، در حالی که با یکدیگر در حال نزاعاند!
اختلاف قرائت
کلمه «یخصمون» در قرائات سبع به هر دو صورت «یَخِصِّمُونَ» و «یَخَصِّمُونَ» قرائت شده که در هر دو صورت حرف تا در صاد ادغام شده؛ و در حالت اول چون ابتدا به ساکن ممکن نبوده حرف «خ» کسره گرفته؛ و در حالت دوم، حرکت حرف «ت» به ماقبل آن (خ) منتقل شده است.
در روایت قالون از نافع (قاری اهل مدینه) به صورت «خ» ساکن هم نقل شده است! و در قرائت اُبَیّ به صورت ادغام نشده (یختصمون» قرائت شده است.
همچنین در قرائت حمزه (از قراء کوفه) به صورت «یَخْصِمون» (یعنی بدون تشدید) آمده است.
(مجمع البیان، ج۸، ص۶۶۵[۱]؛ البحر المحيط، ج۹، ص۷۳[۲])
نکات ادبی
ینْظُرُونَ
قبلا بیان شد که ماده «نظر» در اصل دلالت دارد بر تأمل کردن و نگریستن در چیزی و سپس به نحو استعاری در معانی دیگر نیز توسعه داده شده است، از جمله در معنای مهلت دادن. برخی توضیح دادهاند که «نظر» به معنای برگرداندن (تقلیب) بصر (= چشم) ویا بصیرت به منظور ادراک و دیدن چیزی است و لذا گاه به معنای تامل کردن به کار میرود؛ و این کلمه در نزد عامه عموما در مورد بصر (دیدن با چشم)، و در نزد خواص غالبا در مورد «بصیرت» به کار میرود. در واقع، نظر ادراکی است که با اقبالی از جانب دیده ویا با فکر حاصل میشود: نظر با چشم، اقبال با دیدگان و گرداندن حدقه چشم به سوی شیء مورد نظر است؛ و نظر با فکر، اقبال ذهن به جانب امری است که مورد تامل قرار گرفته و نظر کردن سلطان در کار رعیت، اقبال به جانب ایشان با حُسن سیاست است و «نظیر» هم به معنای «مثل و مانند» است گویی دو چیز که نظیر همدیگرند در کار هم نظر میکنند ویا در کارشان یکسان نظر شده است؛ و تفاوت «نظر» با تأمل در این است که تأمل، نظری است که امید میرود به معرفت آن چیزی که در آن نظر شده، برسد و غالبا نیازمند زمان است.
با این اوصاف معنای مهلت دادن در کلمه «انظار» ناشی از این است که گویی میخواهند در کار شخصی که به او مهلت میدهند تاملی کنند و «أَنْظِرْنی» یعنی در وضعیت من تاملی فرما.
همچنین کاربرد کلمه «ناظر» در معنای «منتظر» کاربرد بسیار رایجی است و در زبان فارسی نیز گاهی کلمه «ببینم» را به معنای «چشم به راه هستم» و «منتظر میمانم» به کار میرود؛ چنانکه در قرآن کریم همین تعبیر «ناظرة» مشخصا در معنای «منتظر بودن» به کار رفته است و میتوان آن را به «ببینم» (به همین معنای منتظر میمانم) ترجمه کرد: «وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیهِمْ بِهَدِیةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ یرْجِعُ الْمُرْسَلُون؛ [ملکه سبأ گفت: ] و من هدیهای برای آنها می فرستم تا ببینم [منتظر بمانم] که فرستادگان را با چه چیزی برمیگرداند.» (نمل/۳۵)
جلسه ۷۴۳ http://yekaye.ir/al-fater-35-43/
صَيْحَةً
قبلا بیان شد که ماده «صیح» در اصل به معنای صدای بلند و بلند کردن صدا (فریاد کشیدن) است و اگرچه به هر فریاد بلندی اطلاق میشود (يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِم؛ منافقون/۴) اما در قرآن غالبا به عنوان یکی از عذابهایی که موجب هلاکت قومی گردیده، مطرح شده؛ و به نفخ صور نیز «صیحه» اطلاق شده است (إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَميعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ، یس/۵۳؛ يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ، ق/۴۲)
تفاوت دیگر «صیحه» با «صوت» (= صدا) در این است که صوت کلمه عامی است برای همه صداها (از موجود زنده تولید شود یا از در و دیوار و …) به کار میرود: اما «صیحه» فقط به صدایی که از موجود زنده (جانوران، به معنای اعم از انسان) درآید گفته میشود؛ و البته تفاوت «صیحه» با «نداء» هم در این است که «نداء» صدای بلند معنیدار است؛ اما «صیحه» بر صدای بلند بیمعنا هم گفته میشود (یعنی در آن ضرورتاً از کلمات معنیدار استفاده نمیشود؛ یعنی ندا میتواند صیحه باشد اما هر صیحهای لزوما ندا نیست.) و با این اوصاف، شاید کلمه «فریاد» در زبان فارسی، بهترین معادل «صیحة» باشد.
جلسه ۷۷۶ http://yekaye.ir/ya-seen-36-29/ [۳]
یَخِصِّمُونَ
ماده «خصم» در دو معنای اصلی به کار رفته است: یکی نزاع و درگیری که کلمه «خَصْم» در این معناست؛ و دیگری، کناره ظرف و لباس که کلمه «خُصْم» در این معناست؛ و چهبسا بتوان این دو را به هم برگرداند بدین بیان که دو نفر که «خصم» همدیگرند به «خُصم» همدیگر درمیآویند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۸۴؛ معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۱۸۷)
کلمه «خَصْم» (= دشمن) برای مفرد، و جمع (وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ؛ ص/۲۱) به کار میرود و البته گاه به صورت تثنیه درمیآید (هذانِ خَصْمان؛ حج/۱۹) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۸۵)، و نیز برای مذکر و مونث به کار میرود و جمعالجمع آن کلمه «خُصوم» میباشد. (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۱۸۷)
در تفاوت «معاداة» (عداوت، دشمنی) با «مخاصمه» (خصومت، نزاع) گفتهاند که معادات مربوط به دل است اما مخاصمه مربوط به مقام سخن و بحث کردن است و از این رو ممکن است معادات باشد، اما مخاصمه نباشد؛ و بالعکس (الفروق في اللغة، ص۱۲۴).[۴]
«خِصام» (وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبينٍ؛ زخرف/۱۸) مصدر باب مفاعله (مخاصمه/خصام) است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۸۵) و البته اینکه گاه به عنوان جمعِ «خَصم» هم به کار میرود چنانکه در آیه «وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ» (بقره/۲۰۴) هر دو احتمال مطرح شده است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۷۲)
وقتی نزاع و درگیری از جانب طرفین مد نظر باشد از باب تفاعل استفاده میشود (إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ؛ ص/۶۴) و وقتی به باب افتعال میرود (هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا في رَبِّهِمْ؛ حج/۱۹؛ ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ؛ زمر/۳۱) نیز به معنای آن است که برخی با برخی دیگر درگیر شدند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۸۵)
«خَصِيمُ» به شخصی که زیاد درگیر بحث میشود (الكثير المخاصمة) گویند «هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ» (نحل/۴)، (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۸۵) و برخی آن را کنایه از عالم سخنور و بلیغ دانستهاند (تفسیر قمی، ج۲، ص۲۱۸) و آیه «وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيما» (انسان/۱۰۵) را میتوان مویدی بر این معنا دانست.
و «خَصِم» کسی است که کارش صرفاً مخاصمه باشد (بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ؛ زخرف/۵۸). (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۸۵)
کلمه «یَخِصِّمُونَ» هم در اصل یختصمون بوده که حرف تا به خاطر قریب المخرج بودن به حرف صاد تبدیل و در آن ادغام شده است؛ و چون مشدد گردیده، قبل از آن، کسره [ یا فتحه، بنا بر اختلاف قرائات] اضافه شده است. (الجدول في إعراب القرآن، ج۲۳، ص۱۹)
ماده «خصم» و مشتقات آن جمعا ۱۸ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
حدیث
۱) از رسول الله ص روایت شده است:
همانا آن ساعت برپا میشود در حالی که دو نفر لباسی را پهن کردهاند اما فرصت نمیکنند که آن را بخرند و بفروشند و یا حتی آن را بپیچند؛ و قطعا آن ساعت برپا میشود در حالی که شخص حوضش را گِلاندود کرده [تا منفذهایش بسته شود و آبش هدر نرود] اما چیزی در آن نمی ماند؛ و قطعا آن ساعت برپا میشود در حالی که شخص سراغ شیری که دوشیده میشود اما فرص نمی کند آن را بخورد؛ و قطعا که آن ساعت برپا میشود در حالی که شخص لقمه را به سوی دهانش می برد اما فرصت نمی کند آن را بخورد!
الدر المنثور، ج۵، ص۲۶۵؛ مجمع البيان، ج۸، ص۶۶۸[۵]
و أخرج سعيد ابن منصور و البخاري و مسلم و ابن المنذر و أبو الشيخ عن أبى هريرة قال قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم:
لتقومن الساعة و قد نشر الرجلان ثوبهما بينهما فلا يتبايعانه و لا يطويانه و لتقومن الساعة و هو يليط حوضه فلا يبقى فيه و لتقومن الساعة و قد انصرف الرجل بلبن لقحته فلا يطعمه و لتقومن الساعة و قد رفع أكلته إلى فمه فلا يطعمه
۲) از امیرالمومنین ع روایت شده است:
همانا غایت در پیش روی شماست و در ورای شما آن ساعت است که در پیتان میآید؛ پس سبکبار شوید تا ملحق گردید که همانا اولین شما منتظر آخرینتان است.
نهجالبلاغه، خطبه ۲۱
وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي خُطْبَتِهِ
فَإِنَّ الْغَايَةَ أَمَامَكُمْ وَ إِنَّ وَرَاءَكُمْ السَّاعَةَ تَحْدُوكُمْ تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا فَإِنَّمَا يُنْتَظَرُ بِأَوَّلِكُمْ آخِرُكُمْ.
۳) امیرالمومنین ع در فرازی از یکی از خطبههای توحیدی خود فرمودند:
اوست كه موجودات را پس از بودن نابود مىكند، آنچنان كه بودنش همچون نبودنش گردد؛ و فناى دنيا بعد از وجود آن، شگفتتر از پدید آوردن و آفریدنش نيست، چگونه شگفتتر باشد در صورتى كه اگر تمام جانداران جهان، از پرندگان و چهارپايان، و آنچه در آغل است، و آنچه چرا كند در بيابان، از هر جنس و ريشه و بن، و نادانان از مردمان و يا زيركان، براى پدید آوردن پشهاى جمع شوند قدرت پدید آوردنش را ندارند، و راه ايجاد آن را نشناسند، و خردهاشان سرگشته شود و در شناخت آن سرگردان مانند، و نيروى آنها سست شود و به پايان رسد، و رانده، و مانده بازگردند. آن گاه دانند كه شكست خوردهاند، و در آفرينش آن به ناتوانى خويش اعتراف، و به درماندگى در نابود ساختن آن اذعان کنند.
و خداى سبحان پس از سپرى كردن جهان، يگانه ماند و تنها، و چيزى با او نبود، آنسان كه بود پيش از آفريدن جهان، همان خواهد بود پس از سپرى ساختن آن. نه وقتى و نه مكان، و نه روزگارى و نه زمان. آن گاه مهلت و هنگام سرآيد، و سالها و ساعتها سپرى گردد، و چيزى نماند جز خداى يگانه قهّار، كه به سوى اوست بازگشت همه كار.
موجودات را به وقت آفرينش آنها قدرتى نبود، و به هنگام فنا شدن هم مقاومتى نشان نمىدهند، چرا كه اگر قدرت امتناع از فنا شدن داشتند هستى آنها تداوم داشت. ايجاد هيچ يك از موجودات به وقت آفريدن براى او دشوار نبود، و آفريدن آنچه را به وجود آورد حضرتش را خسته نكرد.
موجودات را براى قدرت بخشيدن به سلطنتش نيافريد، و از ترس زوال و نقصان به وجود نياورد، و براى يارى جستن از آنها در برابر همتاى معارض خلق نكرد، و براى دورى گزيدن از هجوم دشمن مهاجم، و به خاطر بسط در حكومت، و به علّت چيره شدن بر شريك در شركتش، و براى وحشت از تنهايى و انس گرفتن با آنها به عرصه هستى نياورد.
باز هم خداست كه كائنات را پس از آفریدن نابود مىكند، نه به خاطر ملالت و خستگى از كارگردانى و تدبير امور آنها، و نه براى اينكه به استراحت بپردازد، و نه به علّت اينكه چيزى از آن بر او سنگينى داشته. طول بقاء موجودات او را خسته نمىكند تا در نابود كردنشان عجله داشته باشد، بلكه خداى سبحان با لطفش همه را اداره كرده، و به امرش نگاه داشته، و به قدرتش استوار نموده، سپس همه آنها را بعد از فانى شدن باز مىگرداند بدون اينكه او را به آنان نيازى باشد، يا از آنان كمك بخواهد، يا از ترس تنهايى با آنان انس بگيرد، يا از حالت جهل و كورى به علم و درخواست بينش باز آيد، يا از فقر و نياز به ثروت و دارايى برسد، و يا از خوارى و ناتوانى به عزّت و توانايى دست يابد.
نهج البلاغة، خطبه۱۸۶
هُوَ الْمُفْنِي لَهَا بَعْدَ وُجُودِهَا حَتَّى يَصِيرَ مَوْجُودُهَا كَمَفْقُودِهَا وَ لَيْسَ فَنَاءُ الدُّنْيَا بَعْدَ ابْتِدَاعِهَا بِأَعْجَبَ مِنْ إِنْشَائِهَا وَ اخْتِرَاعِهَا وَ كَيْفَ وَ لَوِ اجْتَمَعَ جَمِيعُ حَيَوَانِهَا مِنْ طَيْرِهَا وَ بَهَائِمِهَا وَ مَا كَانَ مِنْ مُرَاحِهَا وَ سَائِمِهَا وَ أَصْنَافِ أَسْنَاخِهَا وَ أَجْنَاسِهَا وَ مُتَبَلِّدَةِ أُمَمِهَا وَ أَكْيَاسِهَا عَلَى إِحْدَاثِ بَعُوضَةٍ مَا قَدَرَتْ عَلَى إِحْدَاثِهَا وَ لَا عَرَفَتْ كَيْفَ السَّبِيلُ إِلَى إِيجَادِهَا وَ لَتَحَيَّرَتْ عُقُولُهَا فِي عِلْمِ ذَلِكَ وَ تَاهَتْ وَ عَجَزَتْ قُوَاهَا وَ تَنَاهَتْ وَ رَجَعَتْ خَاسِئَةً حَسِيرَةً عَارِفَةً بِأَنَّهَا مَقْهُورَةٌ مُقِرَّةٌ بِالْعَجْزِ عَنْ إِنْشَائِهَا مُذْعِنَةٌ بِالضَّعْفِ عَنْ إِفْنَائِهَا وَ أَنَّهُ سُبْحَانَهُ يَعُودُ بَعْدَ فَنَاءِ الدُّنْيَا وَحْدَهُ لَا شَيْءَ مَعَهُ كَمَا كَانَ قَبْلَ ابْتِدَائِهَا كَذَلِكَ يَكُونُ بَعْدَ فَنَائِهَا بِلَا وَقْتٍ وَ لَا مَكَانٍ وَ لَا حِينٍ وَ لَا زَمَانٍ عُدِمَتْ عِنْدَ ذَلِكَ الْآجَالُ وَ الْأَوْقَاتُ وَ زَالَتِ السِّنُونَ وَ السَّاعَاتُ فَلَا شَيْءَ إِلَّا الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ الَّذِي إِلَيْهِ مَصِيرُ جَمِيعِ الْأُمُورِ بِلَا قُدْرَةٍ مِنْهَا كَانَ ابْتِدَاءُ خَلْقِهَا وَ بِغَيْرِ امْتِنَاعٍ مِنْهَا كَانَ فَنَاؤُهَا وَ لَوْ قَدَرَتْ عَلَى الِامْتِنَاعِ لَدَامَ بَقَاؤُهَا لَمْ يَتَكَأَّدْهُ صُنْعُ شَيْءٍ مِنْهَا إِذْ صَنَعَهُ وَ لَمْ يَؤُدْهُ مِنْهَا خَلْقُ مَا خَلَقَهُ وَ بَرَأَهُ وَ لَمْ يُكَوِّنْهَا لِتَشْدِيدِ سُلْطَانٍ وَ لَا لِخَوْفٍ مِنْ زَوَالٍ وَ نُقْصَانٍ وَ لَا لِلِاسْتِعَانَةِ بِهَا عَلَى نِدٍّ مُكَاثِرٍ وَ لَا لِلِاحْتِرَازِ بِهَا مِنْ ضِدٍّ مُثَاوِرٍ وَ لَا لِلِازْدِيَادِ بِهَا فِي مُلْكِهِ وَ لَا لِمُكَاثَرَةِ شَرِيكٍ فِي شِرْكِهِ وَ لَا لِوَحْشَةٍ كَانَتْ مِنْهُ فَأَرَادَ أَنْ يَسْتَأْنِسَ إِلَيْهَا ثُمَّ هُوَ يُفْنِيهَا بَعْدَ تَكْوِينِهَا لَا لِسَأَمٍ دَخَلَ عَلَيْهِ فِي تَصْرِيفِهَا وَ تَدْبِيرِهَا وَ لَا لِرَاحَةٍ وَاصِلَةٍ إِلَيْهِ وَ لَا لِثِقَلِ شَيْءٍ مِنْهَا عَلَيْهِ لَمْ يُمِلَّهُ طُولُ بَقَائِهَا فَيَدْعُوَهُ إِلَى سُرْعَةِ إِفْنَائِهَا لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ دَبَّرَهَا بِلُطْفِهِ وَ أَمْسَكَهَا بِأَمْرِهِ وَ أَتْقَنَهَا بِقُدْرَتِهِ ثُمَّ يُعِيدُهَا بَعْدَ الْفَنَاءِ مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَيْهَا وَ لَا اسْتِعَانَةٍ بِشَيْءٍ مِنْهَا عَلَيْهَا.
تدبر
۱) «ما یَنْظُرُونَ إِلاَّ صَیحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ»
برهم زدن بساط کافران و نابود کردن آنان برای خداوند هیچ زحمتی ندارد. تنها یک فریاد کار آنان را تمام میکند؛ بقدری سریع که آنها در وسط نزاعشان هستند و بحثشان نیمهکاره میماند!
در واقع،
قيامت خبر نمىكند، پس اين همه غفلت و استهزا چرا؟ (تفسير نور، ج۹، ص۵۴۷)
۲) «ما یَنْظُرُونَ إِلاَّ صَیحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ»
مقصود از این «صیحه واحد»ی که آنان را دربرمیگیرد چیست؟
الف. همان نفخ صور اول است که مقدمه برپایی قیامت است. (ابنعباس، به نقل (مجمعالبیان، ج۸، ص۶۶۸) (درباره اینکه چرا واقعه نفخ صور با تعبیر «صیحه واحده»بیان شده است در جلسه ۷۷۶، تدبر ۵ http://yekaye.ir/ya-seen-36-29/ توضیحاتی گذشت.)
ب. چهبسا اشاره باشد به عذابهای دنیویای که در بسیاری از اوقات کافران را دربرگرفته است. (توضیح در جلسه ۷۷۶، تدبر ۵ http://yekaye.ir/ya-seen-36-29/)
ج. …
۳) «ما یَنْظُرُونَ إِلاَّ صَیحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ»
این جمله مولفههای مختلف برای هولناک بودن این «صیحة» را جمع کرده است:
کلمه «صیحة» نکره آمده که اصطلاحاً تنکیر تعظیم است؛ یعنی نکره بودنش دلالت بر عظمت واقعه دارد (چنانکه مثلا میگویند: فلانی دلی دارد؛ یعنی چه دل شجاع و نترسی دارد)؛
با کلمه «واحدة» تاکید شده که فقط یک صیحه برای برهم زدن بساط همه آنان کافی است؛ پس چه صیحه عظیمی است که همه را یکجا نابود میکند.
با کلمه «تاخذهم» تاکید کرد که این صیحه همه آنان را در ضرق و غرب فرامیگیرد و چیزی را فروگذار نمیکند. (مفاتيح الغيب، ج۲۶، ص۲۹۰)
۴) «ما یَنْظُرُونَ إِلاَّ صَیحَةً واحِدَةً …»
کلمه «ینظرون» در اینجا به چه معناست؟
الف. چشم به راه بودن و انتظار کشیدن (مجمعالبیان، ج۸، ص۶۶۸)؛ و با توجه به اینکه آنان منکر وقوع قیامت هستند منظور این است که:
الف.۱. با آن سوالی که کردند، عملا منتظر چنین واقعهای هستند (المیزان، ج۱۷، ص۹۸)
الف.۲. با این اعمال بدی که انجام دادهاند گویی فقط منتظر آن صیحه هستند که آنان را به جزایشان برساند. (مفاتيح الغيب، ج۲۶، ص۲۹۰)
ب. مهلت دادن؛ یعنی مهلتی ندارند مگر به اندازه آن صیحه واحدی که آنان را دربرمیگیرد.
ج. …
۵) «ما یَنْظُرُونَ إِلاَّ صَیحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ»
مقصود از «با یکدیگر در حال نزاعاند» چیست؟
الف. غافل و مشغول امورات مختلف و درگیریهای مختلف زندگیاند (حدیث۱؛ مجمعالبیان، ج۸، ص۶۶۸؛ المیزان، ج۱۷، ص۹۸)
ب. با هم درگیر این بحث هستند که آیا عذاب بر آنها نازل میشود یا خیر (مجمعالبیان، ج۸، ص۶۶۸) یعنی در حالی که در مورد اینکه قیامت برپا میشود یا نه، اختلاف و نزاع دارند، این صیحه آنان را در برمیگیرد.
ج. …
۶) «ما یَنْظُرُونَ إِلاَّ صَیحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ»
انسانها گاه چنان درگیر امور کماهمیت میشوند که از مهمترین امور غافل میشوند (آنان در حال منازعهاند اما آن صیحه بناگاه آنان را دربرمیگیرد).
۷) «ما یَنْظُرُونَ إِلاَّ صَیحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ»
پايان دنيا و آغاز قيامت در حالى خواهد بود كه [بسیاری از] مردم سرگرم جدال و كشمكش روزانهاند. (تفسير نور، ج۹، ص۵۴۷)
[۱] . قرأ ابن كثیر و ورش و محمد بن حبیب عن الأعمش و روح و زید عن یعقوب یَخَصّمون بفتح الیاء و الخاء و تشدید الصاد و قرأ أبو عمرو بفتح الخاء أیضا إلا أنه یشمه الفتح و لا یشبعه و قرأ أهل المدینة غیر ورش یَخصّمون ساكنة الخاء مشددة الصاد و قرأ حمزة یخصمون ساكنة الخاء خفیفة الصاد و الباقون «یخِصِّمُونَ» بفتح الیاء و كسر الخاء و تشدید الصاد.
الحجة: من قرأ یخصمون حذف الحركة من التاء المدغم فی یختصمون و ألقاها على الساكن الذی قبلها و هو الخاء و هذا أحسن الوجوه بدلالة قولهم رد و فر و عض ألقوا حركة العین على الساكن الذی قبلها و من قرأ «یخِصِّمُونَ» حذف الحركة من الحرف المدغم إلا أنه لم یلقها على الساكن الذی قبلها كما ألقاه فی الأول فالتقى الساكنان فحرك الحرف الذی قبل المدغم بالكسر و من قرأ یخصمون جمع بین الساكنین الخاء و الحرف المدغم قال أبو علی و من زعم أن ذلك لیس فی طاقة اللسان فقد ادعى ما یعلم فساده بغیر استدلال و أما من قرأ یخصمون و تقدیره یخصم بعضهم بعضا فحذف المضاف و حذف المفعول به و یجوز أن یكون المعنى یخصمون مجادلهم عند أنفسهم فحذف المفعول به و معنى یخصمون یغلبون فی الخصام خصومهم.
[۲] . قرأ أبي: يختصمون على الأصل، و الحرميان، و أبو عمرو، و الأعرج، و شبل، و ابن فنطنطين: بإدغام التاء في الصاد و نقل حركتها إلى الخاء و أبو عمرو أيضا، و قالون: يخالف بالاختلاس و تشديد الصاد، و عنهما إسكان الخاء و تخفيف الصاد من خصم و باقي السبعة: بكسر الخاء و شد الصاد و فرقة: بكسر الياء اتباعا لكسرة الخاء و شد الصاد.
[۳] . در این جلسه در تدبر۵ تحلیلی از کاربردهای قرآنیِ کلمه «صیحه» ارائه شده است، که بر آن اساس، شاید بتوان گفت قرآن کریم عملا با استفادههای خاص از این واژه، بار معنایی خاصی برایش ایجاد کرده است.
[۴] . البته مرحوم مصطفوی در عباراتی که در ادامه میآید بر این باور است که کلمه خصومت اعم از عداوت و نزاع و جدال است و از این رو ایشان معادل فارسی مناسب خصومت را «دشمنی» معرفی کرده است، اما به نظر میرسد نظر ابوهلال عسکری که در بالا نقل شد دقیقتر باشد
أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة [خصم] هو ما يعمّ المنازعة و العداوة و الجدال، و يعبّر عنه في الفارسيّة بكلمة- دشمنى-، فانّ النزاع مأخوذ من النزع و يستعمل في مقام انكار الحق و المطلوب و يقابله الطاعة، و العداوة مأخوذ من العدو و التعدّى و يستعمل في مقام التعدّى و التجاوز الى حقّ الطرف و ارادة السوء و يقابله الولاية، و الجدال يستعمل في مقام خصومة يراد المنع عن ظهور الحقّ، و الخُصُومَةُ أعمّ من تلك المعاني و يجوز أن يتحقّق الخصومة من دون أن يحصل النزاع أو الجدال أو المعاداة (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۷۱)
[۵] . این حدیث را مرحوم طبرسی بدین صورت روایت کرده است:
في الحديث تقوم الساعة و الرجلان قد نشرا ثوبهما يتبايعانه فما يطويانه حتى تقوم و الرجل يرفع أكلته إلى فيه فما تصل إلى فيه حتى تقوم و الرجل يليط حوضه ليسقي ماشيته فما يسقيها حتى تقوم.
بازدیدها: ۱۳۱
«ما یَنْظُرُونَ إِلاَّ صَیحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ»
اگر اگر این آیه را پاسخی برای آیه قبل بدانیم مناسبتر نیست؟
کافران با تمسخر و انکار در آیه قبل می گویند اگر شما راست می گویید این وعده عذاب کی خواهد آمد و این آیه در پاسخ به این مطلب است که عذابی که آنان انتظار دارند و یا بهتر شایسته این کافران خواهد بود، باید انقدر سریع و هم گیر باشد که هنوز چانه زدن و بحث کردن آنان پایان نیافته آنان را در بر بگیرد و مربوط به همین دنیا هست و طرح نفخ صور در آیات بعدی میتواند گویای این مطلب باشد که چنین عذابی در آخرت شبیه سازی شده است با توصیفاتی که شرح داد ه میشود. مشابه است با همین عذاب دنیایی که کافران به تمسخر خواستار بودند
منظور شما را درست متوجه نشدم. قطعا این آیه در پاسخ آیه قبل است. اما نه به این معنایی که شما فرمودید
زیرا اگر منظورتان از پاسخ این است که به محض اینکه گفتند به این عذاب مبتلا شدند باید ناظر به یک گروه خاص باشد و لذا باید به عنوان یک واقعه خارجی در جایی ثبت شده باشد در حالی که چنین گزارشی نشده است.
اگر هم بگوییم هرکس چنین گفت بلافاصله عذاب می شود قابل قبول نیست زیرا می دانیم که خیلیها الان این را می گویند و چنین عذابی نمی شود.