۴ محرم ۱۴۴۰
ترجمه
و به او شعر نیاموختیم و سزاوارش هم نبود؛ این نیست جز ذکر و قرآنی روشنگر.
نکات ادبی
عَلَّمْناهُ
قبلا بیان شد که «عِلم» به معنای «شناخت» و نقطه مقابل «جهل» است. گفته شده که اصل و ریشه مادهی «علم» دلالت میکند بر اثری که در هر چیزی وجود دارد که مایه تمایز آن از غیرش میشود، و کلمه «علامت» که به معنای «نشانه» میباشد و کلمه «عَلَم» هم که به معنای «پرچم» و به معنای «کوه بلند» به کار میرود (جمعِ آن: أعلام) نیز به همین جهت است.
جلسه ۲۲۲ http://yekaye.ir/al-baqare-2-32/
ذِكْرٌ
در آیه ۱۱ همین سوره اشاره شد که ماده «ذکر» به معنای «یاد و حافظه» است که نقطه مقابل «غفلت» (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا، کهف/۲۸) و «نسیان» (وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيت، کهف/۲۴) میباشد.
«ذِکر» گاه به حالت نفسانیای گفته میشود که که انسان به وسیله آن اطلاعاتی را که به دست آورده نگهداری میکند و همان «حفظ و حافظه» است از حیث احضار [مجدد] آن مطلب در ذهن؛ و گاه به خود حضور چیزی در دل [= ذهن] یا در سخن میگویند، و به همین جهت اخیر است که ذکر را به دو قسم «ذکر قلبی» (فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ، کهف/۶۳) و «ذکر زبانی» (لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ، انبیاء/۱۰) تقسیم میکنند.
جلسه ۷۵۸ http://yekaye.ir/ya-seen-36-11/
قُرْآنٌ
کلمه «قرآن» را مصدر از ماده «قرء» یا «قری» دانستهاند و قبلا بیان شد که از نظر اغلب اهل لغت، ماده «قری» دلالت بر «جمع و اجتماع» میکند، چنانکه کلمه «قریة» به معنای محلی است که عدهای از انسانها در آن جمع شده باشند و به «ایام حیض» زنان هم «قُرء» گفته میشود به خاطر اینکه خون در رحم آنها جمع میشود؛ و «قرأ» و «قرائت» هم نوعی جمع کردن است از این جهت که عبارت است از اینکه حروف و کلمات را همراه با هم ادا کردن، لذا به عمل کسی که فقط یک حرف را ادا کند، «قرائت» نمی گویند؛ و وجه تسمیه «قرآن» هم یا از این جهت است که همه آن در یکجا [مثلا در لوح محفوظ] جمع شده است؛ و یا از این جهت که جامع و مشتمل بر همه حقایق است؛ و چهبسا مستقیماً از «قرائت» باشد، یعنی چون کتابی است که بر قرائت آن بسیار تاکید شده است: «فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن» (مزمل/۲۰).
همچنین تفاوت «قرآن» با «فرقان» – با اینکه هر دو از اسمهای این کتاب آسمانیاند – در این است که «قرآن» ناظر به جمع بودن مطالب در کنار هم است؛ اما «فرقان» ناظر به اینکه بین حق و باطل جدایی میافکند.
جلسه ۳۵۰ http://yekaye.ir/al-alaq-96-1/
مُبینٌ
در آیه ۶۰ همین سوره توضیح داده شد که «مبین» از ریشه «بین» است که هم به معنای «فصل» (فاصله و جدایی) به کار میرود و هم به معنای «وصل» (اتصال و به هم رسیدن). و «بیان» به معنی آشکار کردن است و به کلام از این جهت بیان میگویند که آشکارکننده مافیالضمیر است.
جلسه ۸۰۹ http://yekaye.ir/ya-seen-36-60/
حدیث
۱) عایشه روایت کرده است که یکبار پیامبر اکرم ص برای بیان مطلبی به یکی از شعرهای بنیقیس که میگوید «بزودی روزگار آشکار میسازد برایت آنچه را که از آن بیخبر بودی؛ و برایت خبرها خواهد آورد کسی که تو برایش زاد و توشهای تهیه نکردهای.» ، استشهاد جُست؛ اما این شعر را با همان وزن اصلیاش نخواند بلکه مصراع دومش را به صورت نثر خواند که «کسی که تو برایش زاد و توشهای تهیه نکردهای برایت خبرها خواهد آورد».
ابوبکر گفت: یا رسول الله! آن شعر این طور نیست!
حضرت فرمود: من شاعر نیستم و این برایم سزاوار نیست.
مجمع البيان، ج۸، ص۶۷۵
عن عائشة أنها قالت كان رسول الله ص يتمثل ببيت أخي بني قيس: «ستبدي لك الأيام ما كنت جاهلا / و يأتيك بالأخبار من لم تزود» فجعل يقول: «يأتيك من لم تزود بالأخبار» فيقول أبو بكر: ليس هكذا يا رسول الله!
فيقول ص: إني لست بشاعر و ما ينبغي لی.[۱]
۲) پیامبر ص اصرار داشت که خودش شعر نگوید اما شاعرانی که شعرهای نیکو میگفتند تشویق میکرد از جمله اینکه روایت شده وقتی حسان بن ثابت، بعد از واقعه غدیر شعری در وصف این واقعه سرود، پیامبر اکرم ص به او فرمود:
ای حسان! همواره موید به روح القدس هستی مادامی که با زبانت ما را یاری میکنی!
مجمع البيان، ج۸، ص۶۷۵؛ الإرشاد، ج۱، ص۱۷۷
و قد صح أنه كان يسمع الشعر و يحث عليه و قال لحسان بن ثابت:
لا تزال يا حسان مؤيدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانک.[۲]
تدبر
۱) «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما ینْبَغی لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبینٌ»
قرآن شعر نیست؛ پیامبر هم شاعر نیست؛ نه او شعر بلد بود و نه سزاوار بود که شعر بگوبد.
اینکه قرآن کریم این اندازه اصرار دارد که قرآن شعر نیست و پیامبر شاعر نیست، ناشی از این است که ویژگیهایی در شعر و شاعری هست که خداوند اصرار دارد که پیامبر ص را از آنها منزه بداند. آنها عبارتند از:
الف. شعر از آن جهت که شعر است، جدی نیست؛ اما مطالب قرآن بسیار جدی است (وَ ما هُوَ بِالْهَزْل؛ طارق/۱۴).
ب. شعر مبتنی بر تخیل و خیالپردازی است، نه واقعیت؛ اما قرآن بشدت در مقام بیان حق و حقیقت، و ناظر به متن واقعیت است (نَزَّلَ الْكِتابَ بِالْحَق؛ بقره/۱۷۶).
ج. شعر به خاطر وزن و آهنگش و با تحریک احساسات و هوسهاست که مورد توجه و پیروی قرار میگیرد (وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُون؛ شعراء/۲۲۴)، و نهتنها اصرار ندارد که به فکر و اندیشه تکیه کند؛ بلکه غالبا با غلبه دادن احساسات، فکر و اندیشه را به محاق میبرد؛ اما قرآن کریم نهتنها به هوسها تکیه نمیکند (وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى؛ نجم/۳)، بلکه سراسر برهان (قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُم، نساء/۱۷۴) و بیّنه (جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَة، بینه/۴؛ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ آياتٍ بَيِّنات، بقره/۹۹) است و چون صراط مستقیم و راه سلامت را مینمایاند و انسان را از ظلمتها خارج میکند (يَهْدي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْديهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيم؛ مائده/۱۶)، و مکرر بر تعقل و اندیشهورزی اصرار دارد و از مخاطبش میخواهد که با عقل خود، و نه صرفاً با احساسات و عواطف خویش، با قرآن مواجه شوند (وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُون، بقره/۴۴؛ ُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُون، انعام/۵۴)، مورد پیروی واقع میشود.
د. شعر به خاطر اینکه بر قوه تخیل تکیه دارد غالبا غفلتزاست؛ و حتی اگر بخواهد تذکری دهد، با حالت اغراقآمیز و رویاپردازانه تذکر میدهد؛ اما قرآن اساساً برای تذکر آمده است و میخواهد انسانها را از رویاپردازی بیرون آورد و آنان را متذکر به حق و حقیقت کند. (إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ؛ یس/۶۹)
ه . شعر با اغراقگویی همراه است تا حدی که گفتهاند هرچه دروغتر باشد شیرینتر است (أحسنه أکذبه)، اما قرآن در مقام بیان واقع، کاملا بر صراط مستقیم حرکت میکند و ذرهای باطل از پس و پیش در آن راه نیابد (لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِه؛فصلت/۴۲)
و. شعر قوت و زیبایی خودش را از ابهامآفرینی و تزلزل و تردید میگیرد چنانکه یکی از صنایع ادبی مهم صنعت ایهام (به وهم افکندن مخاطب در مراد واقعی خویش) است؛ اما قرآن بری از هر گونه اعوجاج (قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذي عِوَجٍ؛ زمر/۲۸) و کتاب مبینی است که بنایش بر روشنگری و از ابهام درآوردن (قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبين؛ مائده/۱۵) و شخص را در مسیر محکم قرار دادن (إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَم؛ اسراء/۹) است؛ و اگر اختلافی در آن پیش میآید ناشی از غرضورزیِ افراد است نه ناشی از خود متن. (بقره/۲۱۳ و آلعمران/۱۹)
ز. شعر اساساً سرودنی است، یعنی از درون شخص باید بجوشد، و فهم شنونده چهبسا مهمتر باشد از مراد گوینده؛ اما قرآن «قرآن» است، یعنی اساساً خواندنی است، متنی است که هم پیامبر ص باید آن را بخواند (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ ؛ علق/۱)، و در خواندنش از متن تبعیت کند (إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ؛ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ؛ قیامت/۱۷-۱۸)، نه اینکه آن را از جانب خود بسراید (وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويل؛ حاقه/۴۴) ؛ و ما هم موظف به شنیدن (وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ؛ اعراف/۲۰۴) و خواندن آن (فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن؛ مزمل/۲۰) هستیم، نه برداشت آزاد از آن و تحمیل فهم خود بر آن (وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ … أَنْصِتُوا) و مطالب آن را تحتالشعاع نظر خود قرار دادن (لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِي؛ حجرات/۲).
ح. شاعر معنا را تابع لفظ میکند، یعنی به خاطر اینکه وزن و قافیه شعرش جور درآید گاه معنای مورد نظر خویش را با لفظ و کلمهای که چندان مناسب آن نیست بیان میکند؛ اما در قرآن کریم لفظ تابع معناست و هیچگاه هیچ موردی نیست که به خاطر رعایت جانب لفظ، در ارائه معنا کم گذاشته باشد. (وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ؛ اسراء/۱۰۶)
ط. …
نکته تخصصی فلسفه دین (درباره هرمنوتیک و تفسیر متن)
علم هرمنوتیک (تفسیر متن) اساساً در بستر مسیحیت تحریفشده پدید آمد؛ مسیحیتی که خودش معترف است که «انجیل» کلام خدا نیست! بلکه کتاب مقدس خود را روایت حواریون عیسی از زندگی حضرت عیسی ع – که نعوذ بالله او را خدا میدانند – قلمداد میکنند. بدین ترتیب «وحی» و کتاب مقدس در ادبیات مسیحیت، نه به معنای «کلام خدا» بلکه به معنای «برداشت آزاد تعدادی از انسانها از مواجههشان با خدا [= حضرت عیسی]» است؛ از این رو وقتی کتاب مقدس آنها را باز کنید، میبینید بسیاری از «انجیل»ها ، بر اساس اسم حواریون (که نویسندگان گزارش زندگی حضرت عیسی ع بودهاند) تنظیم شده است. طبیعی است که متن مقدس در این فضا بسیار رنگ و بوی انسانی به خود بگیرد!
اما قرآن کریم، در باور هر مسلمان، و به استناد متن خودش، «متن کلام خداوند» است؛ و بقدری بر اینکه این کلام خود خداوند – و نه حتی مکاشفه پیامبر ص – است، اصرار هست که همه مسلمانان بوضوح بین «حدیث قدسی» (آنجا که پیامبر در مکاشفهای مستقیم با خداوند گفتگو کرده، اما تصریح نکرده که این متن «قرآن» است) و «متن قرآن» تفاوت میگذارند؛ و هر حدیثی را، حتی اگر متواتر هم باشد، در رتبه پایینتر از قرآن مینشانند.
متاسفانه بزرگان جریان روشنفکری به اصطلاح دینی در کشور ما، بقدری از معارف اسلامی دور و مرعوب غربیان بوده، که نهتنها به این تفاوت بسیار واضح بین «متون مقدس غربیها» و «قرآن کریم» بیتوجه بوده و سعی کرده آرای افرادی را که فرض اولیهشان این بوده که با یک متنِ انساننوشته سر و کار دارند، بر عرصهای تحمیل کند که فرض اولیهشان این است که در این متن ذرهای مداخله انسان نیست (که این خطای واضح، مبنای نگارش کتاب «هرمنوتیک، کتاب و سنت» آقای مجتهد شبستری است)، بلکه حتی به این مطلب بسیار مورد تاکید قرآن – که نه پیامبر شاعر است و نه قرآن شعر است- توجه کردهاند و وقتی در مقام شرح حقیقت قرآن برآمدهاند، آن را کاملا از جنس شعر و شاعری قلمداد نمودهاند. (که این مبنای تئوری «بسط تجربه نبوی» دکتر سروش بود؛ و در مقاله «وحی و شاعری» آن را نقد کردهام؛ و آن را از لینک زیر میتوانید دانلود کنید)
http://qabasat.iict.ac.ir/article_17489.html
۲) «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ»
پیامبر، تعلیم داده شدهی از جانب خداوند است؛ و خداوند متعال است که آنچه بخواهد به او یاد میدهد و آنچه نخواهد به او یاد نمیدهد. (مفاتیح الغیب، (فخر رازی) ج۲۶، ص۳۰۴)
۳) «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ»
خداوند از تهمت به انبيا دفاع مىكند. (تفسير نور، ج۹، ص۵۵۷)
۴) «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ»
طبع شعر [توان شعر گفتن] از سوى خداوند است. (تفسير نور، ج۹، ص۵۵۷)
۵) «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما ینْبَغی لَهُ»
خداوند بقدری بر اینکه قرآن کریم شعر نیست و پیامبر هم شاعر نیست تاکید فرمود که پیامبر اکرم ص در جامعهای که بیان مقصود در قالب عبارات شعری بسیار رایج بود، نهتنها شعری نسرود، بلکه حتی هنگام نقل اشعار دیگران آنها را پس و پیش میکرد تا اینکه ایشان اهل شعر و شاعری نیست، کاملا در ذهن همگان تثبیت شود. (حدیث۱)[۳]
۶) «وَ ما عَلَّمْناهُ … وَ ما ینْبَغی لَهُ»
هر علمى براى هر كس سزاوار نيست. (تفسير نور، ج۹، ص۵۵۷)
۷) «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما ینْبَغی لَهُ»
از اینکه فرمود «به او شعر تعلیم ندادیم» و نفرمود «او شعر نگفت» معلوم میشود که خداوند صرفاً نمیخواهد بفرماید که او میتوانست شعر بگوید ولی قرآن شعر نیست؛ و نه اینکه میتوانست خوب شعر بگوید، اما چون خداوند او را نهی کرده بود، شعر نمیگفت؛ بلکه میخواهد تذکر دهد که خداوند او به گونهای بود که نمیتوانست سخن را شاعرانه ادا کند.
و با ادامه دادن اینکه «و برایش سزاوار هم نبود» تذکر میدهد که اینکه خداوند به او شعر نیاموخت نه از باب این است که اکنون نقصانی متوجه اوست و خدا خواسته عجز او را نمایان سازد؛ بلکه این از باب بالا بردن درجه او و منزه کردن وی از ضعفهایی است که گریبانگیر شعر و شاعری میشود (مانند اینکه با تخیلات کاذب و موسیقیِ کلام، میخواهند منظور خود را بر مخاطب تحمیل کنند) (المیزان، ج۱۷، ص۱۰۸)[۴]
۸) «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ … إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبینٌ»
با اینکه قرآن کلامی است که وزن دارد و آهنگین است، اما خداوند اصرار دارد که بفرماید که این کلام، شعر نیست، بلکه ذکر و خواندنیای روشنگر است.
پس اگر کسانی در مواجهه با قرآن، صرفا به جذابیتهای احساسی و وزن و آهنگ آن دلخوش، و به آن بسنده کردند، و با قرآن متذکر نشدند، ویا آن را چنان نخواندند که راه را بر آنان روشن کند، آیا نمیتوان گفت که واقعا «قرآن» نخواندهاند؟!
۹) «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ»
قرآن، مايهى تذكّر و يادآورى است. (تفسير نور، ج۹، ص۵۵۷)
۱۰) «قُرْآنٌ مُبِينٌ»
قرآن، كلامى روشن و قابل فهم و استدلال است. (تفسير نور، ج۹، ص۵۵۷)
[۱] . در همانجا همچنین روایت شده است که رسول الله ص در موقعیتی به این شعر استشهاد کرد که «اسلام و پیر شدن برای اینکه شخص را [از انجام کار ناشایست] بازدارد، کافی است».
ابوبکر گفت: یا رسول الله! آن شعر این طور نیست! بلکه این طور است که «پیر شدن و اسلام برای اینکه شخص را [از انجام کار ناشایست] بازدارد، کافی است». شهادت میدهم که تو شاعر نیستی و این برایت سزاوار نیست.
روي عن الحسن أن رسول الله ص كان يتمثل بهذا البيت: «كفى الإسلام و الشيب للمرء ناهيا» فقال أبو بكر يا رسول الله إنما قال الشاعر: «كفى الشيب و الإسلام للمرء ناهيا» أشهد أنك رسول الله و ما علمك الشعر و ما ينبغي لك
[۲] . این روایت در الأمالي( للصدوق)، ص۶۲۰ نیز در همین راستا قابل توجه است:
حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ [الْحَسَنُ] بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَعِيدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَجَّاجِ الْعَدْلُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ النَّحْوِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا شُعَيْبُ بْنُ وَاقِدٍ قَالَ حَدَّثَنَا صَالِحُ بْنُ الصَّلْتِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زُهَيْرٍ قَالَ: وَفَدَ الْعَلَاءُ بْنُ الْحَضْرَمِيِّ عَلَى النَّبِيِّ ص فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ لِي أَهْلَ بَيْتٍ أُحْسِنُ إِلَيْهِمْ فَيُسِيئُونَ وَ أَصِلُهُمْ فَيَقْطَعُونَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ. وَ ما يُلَقَّاها إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَ ما يُلَقَّاها إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ فَقَالَ الْعَلَاءُ بْنُ الْحَضْرَمِيِّ إِنِّي قَدْ قُلْتُ شِعْراً هُوَ أَحْسَنُ مِنْ هَذَا قَالَ وَ مَا قُلْتَ فَأَنْشَدَهُ
وَ حَيِّ ذَوِي الْأَضْغَانِ تَسْبِ قُلُوبَهُمْ / تَحِيَّتُكَ الْعُظْمَى فَقَدْ يُرْفَعُ النَّغَلُ [قرفع النقل]
فَإِنْ أَظْهَرُوا خَيْراً فَجَازِ بِمِثْلِهِ / وَ إِنْ خَنَسُوا عَنْكَ الْحَدِيثَ فَلَا تَسَلْ
فَإِنَّ الَّذِي يُؤْذِيكَ مِنْهُ سَمَاعُهُ / وَ إِنَّ الَّذِي قَالُوا وَرَاءَكَ لَمْ يَقُلْ
فَقَالَ النَّبِيُّ: إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحُكْماً وَ إِنَّ مِنَ الْبَيَانِ لَسِحْراً وَ إِنَّ شِعْرَكَ لَحَسَنٌ وَ إِنَّ كِتَابَ اللَّهِ أَحْسَنُ.
[۳] . اینکه حضرت هیچگاه شعری نسرود، بدین معنا نیست که هیچگاه کلامش موزون نبود؛ بلکه بیان موزون کلمات مطلبی است که در بسیاری از کلمات حضرت مشاهده میشود؛ و جزء زیباییهای سخن است؛ بلکه مقصود این است که ایشان از گفتن شعر، یعنی کلامی که دغدغه اولیهاش این باشد که از وزنهای خاصی تبعیت کند و در قالب ابیاتی ارائه شود و ابیاتش حتماً قافیه داشته باشد و … پرهیز میکرد.
[۴] . یکی از نکاتی که آقای قرائتی از این عبارت «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ» برداشت کرده این است که در این آیه، سخن از نفى ارزش شعر نيست، بلكه سخن از نفى شعر از پيامبر است. (تفسير نور، ج۹، ص۵۵۷) اما با توجه به تعبیر «و ما ینبغی له» بعید است بتوان این برداشت را درست دانست؛هرچند اصل این مطلب بخودی خود می تواند درست باشد (حدیث۲)
بازدیدها: ۸۷
عالییی بود عااالی
دست مریزاد ! عالی بود
باسلام
** ضرب المثل : کافر همه را به کیش خود پندارد. ( زمانی به کار می گویند که بخواهند تهمت کسی را رد کنند).