۹رمضان۱۴۳۹
ترجمه
و در پیش رویشان مانعی نهادهایم، و از پشت سرشان هم مانعی، پس آنان را پوشاندهایم، پس آنان نمیبینند.
نکات ادبی
سَدًّا
قبلا بیان شد که ماده «سدد» در اصل به معنای بستن و رخنهای را پوشاندن است و به هر چیزی که فاصله و مانع بین دو چیز قرار گیرد «سدّ» گویند.
همچنین اشاره شد که کلمه «سدّ« هم به صورت «سَدّ» تلفظ شده و هم به صورت «سُدّ»،
برخی (کسائی) گفتهاند که دو لهجه است و معنایش تفاوت ندارد؛
برخی (عكرمة و أبوعمرو بن العلاء و أبوعبيده) گفتهاند: موانعی که بشر ساخته (مصنوعی است) «سَدّ» و موانع طبیعی خداوند ایجاد فرموده «سُدّ» است؛ برخی بالعکس این را گفتهاند؛
برخی (خلیل و سیبویه و ابوعلی) هم گفتهاند «سَدّ» مصدر است؛ اما «سُدّ» به معنای اسم مفعول (= مسدود) است؛
برخی (ابنابی اسحاق) هم گفتهاند موانعی که با چشم دیده نمیشود «سَدّ» و موانعی که با چشم دیده میشود «سُدّ» نامیده میشود!
جلسه ۶۷۵ http://yekaye.ir/al-kahf-18-93/
اختلاف قرائت
در قرائت اغلب اهل کوفه (حمزه، کسائی، و روایت حفص از عاصم) نیز در قرائت خلف (از قراء عشر) و حسن و اعمش (از قراء اربعه عشر) و قرائات غیرمشهوری مانند قرائت عبدالله و عکرمه و نخعی و ابنوثاب و طلحه به صورت «سَدًّا» قرائت شده است؛
اما در اغلب قرائتها بویژه در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و مدینه (نافع) و بصره (ابوعمرو) و شام (ابنعامر) و روایت شعبه از عاصم (از قراء کوفه) به صورت «سُدًّا» قرائت شده است؛
(مجمع البيان، ج۶، ص۷۵۹[۱]؛ الکامل المفصل فی القرائات الاربعه عشر، ص۴۴۰[۲]؛ البحر المحيط، ج۹، ص۵۱[۳])
فَأَغْشَيْناهُمْ
قبلا بیان شد که ماده «غشی» [یا «غشو»] به معنای پوشش (غطاء) می باشد. و قیامت را از این جهت «غاشیه» گفتهاند که ترس و فزع حاصل از آن هم را در برمیگیرد.
در تفاوت «غشاوة» با «غطاء» گفتهاند که «غشاء» امر رقیقی است که به خاطر رقیق بودنش بیننده غالبا متوجه اینکه جلوی چشمش را گرفته نمیشود و غالبا از جنس خود شیء است؛ اما «غطاء» پوشش ضخیمی است که شخص کاملا متوجه مانع بودنش میشود.
همچنین توضیح دادهاند که چون این پوشش حالت احاطه بر شیء و بنوعی نفوذ و حلول در شیء مورد نظر میکند، تاکید آن بر پوشاندن و مخفی کردن از کلمات «ستر» و «غطاء» بیشتر است و به همین جهت است که فراگیری روز قیامت را با این کلمه به کار بردهاند.
جلسه ۱۵۸ http://yekaye.ir/al-jathiyah-045-23/
اختلاف قرائت
در قرائت حسن (از قراء اربعه عشر) و برخی از قرائتهای کمتر مشهور مانند قرائت ابن عباس و عكرمة و ابن يعمر و نخعي و عمر بن عبد العزيز و ابورجاء و زید بن علی و یزید بربری و یزید بن مهلب و ابوحنیفه و ابنمقسم، این کلمه به صورت «فَأَعْشَيْناهُمْ» (یعنی حرف ع به جای غ) قرائت شده است که ماده «عشی» (همخانواده کلمه «عشاء») به معنای ضعف بصر میباشد، یعنی مانعی در برابر دیدگانشان قرار دادیم که توان دید آنها را کم کردیم و به همین جهت نمیبینند.
مجمع البيان، ج۸، ص۶۴۸-۶۴۹[۴]؛ الکامل المفصل فی القرائات الاربعه عشر، ص۴۴۰[۵]؛ البحر المحيط، ج۹، ص۵۱[۶]
لا يُبْصِرُونَ
درباره ماده «بصر» قبلا بیان شد که برخی گفتهاند به معنای «چشم» ویا «قوه بینایی» است؛ و برخی گفتهاند به معنای «علم به چیزی» است؛ و برخی هم این گونه بین این سخنان جمع کردهاند که: به معنای «علمی است که با نظر کردن (خواه نظر کردن [ظاهری] چشم و خواه نظر کردن [باطنی] قلب) حاصل میشود»، علمی که مثل دیدن، کاملا آشکار است.
همچنین در تفاوت «بصر» با «عین» (= چشم) گفتهاند «چشم، ابزار دیدن است؛ اما بصر، اسم برای خود دیدن است؛ لذا به کسی نابیناست میگویند: «عین» او کور (عمیاء) است، نه اینکه «بصر» او کور است.
جمع «بَصَر»، «أبصار» است؛ و جمع «بصیرت»، «بصائر»؛ و هردو در قرآن کریم آمده است: (لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ؛ انعام/۱۰۳) و (قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُم؛ انعام/۱۰۴)
جلسه ۹۱ http://yekaye.ir/yusuf-012-108/
شأن نزول
در بسیاری از نقلها شأن نزول این آیه را آن زمانی دانستهاند که قریش درب خانه پیامبر جمع شدند که ایشان را شبانه به شهادت برسانند و حضرت علی ع در بستر پیامبر ص خوابیدند و روایت کردهاند که وقتی پیامبر ص از خانه بیرون آمد مشتی خاک بر روی محاصره کنندگان پاشید و این آیه را خواند و آنان نیز ایشان را ندیدند. (تفسير القمي، ج۱، ص۲۷۵-۲۷۶[۷]؛ مجمع البيان، ج۸، ص۶۵۰[۸]؛ مناقب آل أبي طالب ع، ج۱، ص۷۵-۷۶ و ۱۸۳؛ قصص الأنبياء (للراوندي)، ص۳۳۶؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۱۴۴؛ الأمالي (للطوسي)، ص۴۴۶[۹] و …) که متن کاملی از گزارش این واقعه را میتوانید در شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج۱، ص۲۷۹-۲۸۲ مطالعه فرمایید.[۱۰]
البته با توجه به برخی عبارات این روایتها بعید نیست که قرائت حضرت در آن موقعیت، نه از باب شأن نزول، بلکه از باب قرائت این آیه در موقعیت متناسب بوده باشد؛ بویژه که در برخی نقلهای دیگر این آیه را مربوط به جریانی که ابوجهل متعرض پیامبر شد (شأن نزولی که در آیه قبل گذشت) دانستهاند (مثلا تفسير القمي، ج۲، ص۲۱۲[۱۱]؛ مجمع البيان، ج۸، ص۶۵۲[۱۲]؛ إعلام الورى بأعلام الهدى، ص۳۰[۱۳]) چنانکه در برخی از نقل ها آمده است که امیرالمومنین ع نیز این آیه را در ضمن دعایی در همان شبی که در بستر پیامبر خوابیدند خواندند (مصباح المتهجد، ج۱، ص۹۲)[۱۴]
حدیث
۱) یهودیای بعد از رحلت پیامبر ص بر اصحاب پیامبر ص وارد شد و اعتراض کرد که چرا شما همه فضیلتها را به پیامبر خودتان نسبت میدهید و شروع کرد به برشمردن فضایل پیامبران گذشته و امیرالمومنین ع در پاسخ او نشان داد که نهتنها پیامبر اکرم همه آن فضایل را دارست، بلکه فضیلتهای اختصاصی هم دارد.
فرازهایی از این روایت در جلسه۱۷۰، حدیث۱ http://yekaye.ir/ya-seen-036-79/ و جلسه۴۲۶ حدیث۴ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-7/ و جلسه ۴۲۸، حدیث۲ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-9/ و فراز پایانیاش در جلسه ۴۷۰ حدیث۱ http://yekaye.ir/al-qalam-68-4/ گذشت. در فرازی دیگر از آن حدیث آمده است:
یهودی گفت: حضرت ابراهیم ع در برابر نمرود با حجابهای سهگانه محجوب شد و در امان ماند.
حضرت علی ع پاسخ داد: و حضرت محمد ص نیز در برابر کسانی که قصد کشتنش را داشتند با حجابهای پنجگانه محجوب شد و در امان ماند؛ سهتای آن به ازای سهتا؛ و او دوتا هم اضافه داشت:
خداوند عز وجل در حالی که وضع و حال حضرت محمد ص را توصیف میکرد فرمود «و در پیش رویشان مانعی نهادهایم»، این حجاب اول؛ «و از پشت سرشان هم مانعی» و این حجاب دوم، «پس آنان را پوشاندهایم، پس آنان نمیبینند» (یس/۹) و این حجاب سوم؛ سپس فرمود «و چون قرآن بخوانى، ميان تو و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند پردهاى پوشيده قرار مىدهيم» (اسراء/۴۵) و این حجاب چهارم؛ و «[آن غل و زنجیرها] تا به چانههاست، پس آنان سر بالا نگهداشتهشدگاناند.» (یس/۸). و این هم حجابهای پنجگانه.
الإحتجاج (للطبرسي)، ج۱، ص۲۱۱
رُوِيَ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ ع عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ: إِنَّ يَهُودِيّاً مِنْ يَهُودِ الشَّامِ وَ أَحْبَارِهِمْ كَانَ قَدْ قَرَأَ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ الزَّبُورَ وَ صُحُفَ الْأَنْبِيَاءِ ع وَ عَرَفَ دَلَائِلَهُمْ جَاءَ إِلَى مَجْلِسٍ فِيهِ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ فِيهِمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ ابْنُ عَبَّاسٍ وَ ابْنُ مَسْعُودٍ وَ أَبُو سَعِيدٍ الْجُهَنِيُ فَقَالَ يَا أُمَّةَ مُحَمَّدٍ مَا تَرَكْتُمْ لِنَبِيٍّ دَرَجَةً وَ لَا لِمُرْسَلٍ فَضِيلَةً إِلَّا أَنْحَلْتُمُوهَا نَبِيَّكُمْ فَهَلْ تُجِيبُونِّي عَمَّا أَسْأَلُكُمْ عَنْهُ؟ فَكَاعَ الْقَوْمُ عَنْهُ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع نَعَمْ مَا أَعْطَى اللَّهُ نَبِيّاً دَرَجَةً وَ لَا مُرْسَلًا فَضِيلَةً إِلَّا وَ قَدْ جَمَعَهَا لِمُحَمَّدٍ ص وَ زَادَ مُحَمَّداً عَلَى الْأَنْبِيَاءِ أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً فَقَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ فَهَلْ أَنْتَ مُجِيبِي؟ قَالَ لَهُ نَعَمْ سَأَذْكُرُ لَكَ الْيَوْمَ مِنْ فَضَائِلِ رَسُولِ اللَّهِ ص مَا يُقِرُّ اللَّهُ بِهِ عَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَكُونُ فِيهِ إِزَالَةٌ لِشَكِّ الشَّاكِّينَ فِي فَضَائِلِهِ ص إِنَّهُ كَانَ إِذَا ذَكَرَ لِنَفْسِهِ فَضِيلَةً قَالَ وَ لَا فَخْرَ وَ أَنَا أَذْكُرُ لَكَ فَضَائِلَهُ غَيْرَ مُزْرٍ بِالْأَنْبِيَاءِ وَ لَا مُنْتَقِصٍ لَهُمْ وَ لَكِنْ شُكْراً لِلَّهِ عَلَى مَا أَعْطَى مُحَمَّداً ص مِثْلَ مَا أَعْطَاهُمْ وَ مَا زَادَهُ اللَّهُ وَ مَا فَضَّلَهُ عَلَيْهِمْ قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ إِنِّي أَسْأَلُكَ فَأَعِدَّ لَهُ جَوَاباً قَالَ لَهُ عَلِيٌّ ع هَاتِ قَالَ الْيَهُودِيُّ…
قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ فَإِنَّ إِبْرَاهِيمَ ع حُجِبَ عَنْ نُمْرُودَ بِحُجُبٍ ثَلَاثٍ قَالَ عَلِيٌّ ع لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ وَ مُحَمَّدٌ ص حُجِبَ عَمَّنْ أَرَادَ قَتْلَهُ بِحُجُبٍ خَمْسٍ فَثَلَاثَةٌ بِثَلَاثَةٍ وَ اثْنَانِ فَضْلٌ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ يَصِفُ أَمْرَ مُحَمَّدٍ ص «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا» فَهَذَا الْحِجَابُ الْأَوَّلُ «وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا» فَهَذَا الْحِجَابُ الثَّانِي «فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ» فَهَذَا الْحِجَابُ الثَّالِثُ ثُمَّ قَالَ «إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً» فَهَذَا الْحِجَابُ الرَّابِعُ ثُمَّ قَالَ «فَهِيَ إِلَى الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ» فَهَذِهِ حُجُبُ خَمْس. …
۲) در حدیث۲ از آیه قبل ، روایتی از امام صادق ع گذشت که عدم ایمان را به عدم ایمان به ولایت امیرالمومنین ع و ائمه پس از ایشان تطبیق میفرمود و آیه قبل را عذاب آنان. در ادامه آن روایت آمده است:
سپس فرمودند «و در پیش رویشان مانعی نهادهایم، و از پشت سرشان هم مانعی، پس آنان را پوشاندهایم، پس آنان نمیبینند» (یس/۹) که این هم عقوبت آنان است از این جهت که ولایت امیرالمومنین ع و امامان پس از او را انکار کردند؛ این مربوط به دنیایشان است؛ و در آخرت در آتش جهنم «سر به بالا نگهداشته شدگان» (یس/۸) هستند.
الكافي، ج۱، ص۴۳۲؛ تأويل الآيات الظاهرة، ص۴۷۶
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع … ثُمَّ قَالَ «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ» عُقُوبَةً مِنْهُ لَهُمْ حَيْثُ أَنْكَرُوا وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ هَذَا فِي الدُّنْيَا وَ فِي الْآخِرَةِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ «مُقْمَحُونَ» َ….
ادامه روایت ذیل آیه بعد خواهد آمد، انشاءالله.
۳) از امام رضا ع از پدرانشان از امام حسین ع روایت کردهاند که یکبار امیرالمومنین ع در مسجد کوفه بودند که مردی از اهل شام بلند شد و گفت: من سوالاتی دارم.
حضرت فرمود: برای فهمیدن بپرس نه برای ایراد گرفتن.
چشمان مردم گرد شد و وی شروع کرد به پرسیدن سوالاتش.
امام علی ع در بخشی از توضیحاتی که میدادند فرمودند:
حضرت آدم ع به زمین فرود آمد در حالی که همراهش نُه آیه از آیات کتاب خداوند عز و جل بود که در بهشت آنها را میخواند و با اوست تا روز قیامت: سه آیه اول سوره کهف، و سه آیه از سوره اسراء که شروعش از آیه «إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ …» اسراء/۴۵) است و سه آیه از سوره «یس» که شروعش از آیه «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا …» (یس/۹) است.
عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج۱، ص۲۴۴
حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرِو بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبَصْرِيُّ بِإِيلَاقَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ جَبَلَةَ الْوَاعِظُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَامِرٍ الطَّائِيُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ع قَالَ: كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع بِالْكُوفَةِ فِي الْجَامِعِ إِذْ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّي أَسْأَلُكَ عَنْ أَشْيَاءَ فَقَالَ سَلْ تَفَقُّهاً وَ لَا تَسْأَلْ تَعَنُّتاً فَأَحْدَقَ النَّاسُ بِأَبْصَارِهِمْ فَقَالَ أَخْبِرْنِي … فقال ع: …
نزل آدم عليه السلام وَ مَعَهُ تِسْعُ آيَاتٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِمَّا كَانَ آدَمُ ع يَقْرَؤُهَا فِي الْجَنَّةِ وَ هِيَ مَعَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثَلَاثُ آيَاتٍ مِنْ أَوَّلِ الْكَهْفِ؛ وَ ثَلَاثُ آيَاتٍ مِنْ سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى، وَ هِيَ «إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ»؛ وَ ثَلَاثُ آيَاتٍ مِنْ يس وَ هِيَ «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا …».
۴) ابوالسری سهل بن یعقوب بن اسحاق، یکی از اصحاب امام هادی ع که به ابونواس موذن معروف شده بود. او از کسانی بوده که ادای دیوانگان را درمیآورده و با مردم شوخی میکرده و چون در همین فضای مزاح و شوخی تشیع خود را ابراز می داشته بر جان خویش ایمن بوده است؛ و میگویند وقتی حکایت او به امام میرسد امام ع لقب ابونواس را بر وی میگذارد و به وی میفرماید: ابوالسری! تو ابونواس حق هستی و آنکه بر تو پیشی گرفته ابونواس باطل بود. [ابونواس نام یکی از شاعران بذلهگوی عرب بوده که اشعار فراوانی در وصف شراب و … دارد.]
وی می گوید: به امام هادی ع عرض کردم: سرورم برنامهای که چه روزی از ماه برای انجام چه کاری مناسب است، با واسطههایی از قول امام صادق ع برای من نقل شده، آیا این را خدمتتان نشان دهم که ملاحظه کنید؟
فرمود: بیاور. آن را خدمت ایشان عرضه کردم و گفتم این را افراد موثقی نقل کردهاند؛ سپس به امام عرض کردم: سرورم! در اکثر این روزها به خاطر چیزهایی که در مورد نحوست و امور هولناک نقل میشود، مانع میشود که کارهایی را که تصمیم گرفتهایم انجام دهیم لطفا مرا به چیزی که از امور هولناک در اینها حفظ کند راهنمایی بفرمایید چرا که گاه ضرورت اقتضا میکند که برای رفع حوایج خود در این روزها اقدام کنیم.
امام ع فرمود: سهل! همانا شیعیان ما به خاطر بهرهمندی از ولایت ما امنیتی دارند که اگر با این ولایت در دریاهای عمیق و خروشان ویا بیابانهای وسیع و بیانتها، در میانه درندگان و گرگها و دشمنان جن و انس وارد شوند، به خاطر ولایت ما از هول و هراس آنان ایمناند؛ پس به خدا اعتماد کن و در ولایت نسبت به امامان پاک اخلاص بورز و آنگاه هر جایی خواستی برو و هر کاری خواستی انجام بده.
ای سهل! هر گاه که در صبح و شام سه بار این جملات را بگویی در برابر امور هولناک، در دژی استوار؛ و در برابر امور نگران کننده، در امنیت خواهی بود. [آن جملات این است: ]
أَصْبَحْتُ اللَّهُمَّ مُعْتَصِماً بِذِمَامِكَ الْمَنِيعِ الَّذِي لَا يُطَاوَلُ وَ لَا يُحَاوَلُ، مِنْ شَرِّ كُلِّ طَارِقٍ وَ غَاشِمٍ مِنْ سَائِرِ مَا خَلَقْتَ وَ مَنْ خَلَقْتَ مِنْ خَلْقِكَ الصَّامِتِ وَ النَّاطِقِ، فِي جُنَّةٍ مِنْ كُلِّ مَخُوفٍ بِلِبَاسٍ سَابِغَةٍ، وَلَاءِ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكَ، مُحْتَجِزاً مِنْ كُلِّ قَاصِدٍ لِي إِلَى أَذِيَّةٍ بِجِدَارٍ حَصِينٍ، الْإِخْلَاصِ فِي الِاعْتِرَافِ بِحَقِّهِمْ، وَ التَّمَسُّكِ بِحَبْلِهِمْ جَمِيعاً، مُوقِناً بِأَنَّ الْحَقَّ لَهُمْ وَ مَعَهُمْ وَ فِيهِمْ وَ بِهِمْ، أُوَالِي مَنْ وَالَوا، وَ أُجَانِبُ مَنْ جَانَبُوا، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، فَأَعِذْنِي اللَّهُمَّ بِهِمْ مِنْ شَرِّ كُلِّ مَا أَتَّقِيهِ، يَا عَظِيمُ، حَجَزْتُ الْأَعَادِيَ عَنِّي بِبَدِيعِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ، إِنَّا «جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ»
خدایا روزم را آغاز میکنم در حالی که درمیآویزم به ذمه بلندمرتبه تو که از هر دستاندازی و تغییری مصون است، از شر هر کسی که یکباره هجوم میآورد و بر من خشم میگیرد در میان امور دیگر و کسان دیگری که آفریدهای اعم از گویا و بیزبان، در سپری که مرا از هر امر هولناکی در امان بدارد، با پوششی فراگیر:یعنی همان ولایت اهل بیتت؛ که از هرکسی که نسبت من قصد آزار داشته باشد به دیواری رسوخناپذیر پناه بردم: یعنی خالصانه به حق آنان اعتراف کردن و تمسک ورزیدن به ریسمان همگی آنان، در حالی که یقین دارم به اینکه حق از آنِ آنان و همراه آنان و در آنان و به دست آنان است؛ همراه با کسیام که همراه آنان باشد و دوری میگزینم از کسی که از آنان دوری گزیند؛ پی بار خداوندا ! بر محمد و آل محمد درود فرست و به [وسیله] آنها مرا از شر هر چیزی که از آن اجتناب میکنم پناه بده، ای عظیم! دشمنانم را با پدیدآورنده آسمانها و زمین از خویش مانع میشوم که همانا «در پیش رویشان مانعی نهادهایم، و از پشت سرشان هم مانعی، پس آنان را پوشاندهایم، پس آنان نمیبینند.»
الأمالي (للطوسي)، ص۲۷۷؛ بشارة المصطفى لشيعة المرتضى (عماد الدین طبری، م۵۵۳)[۱۵]، ص۱۳۰؛ مكارم الأخلاق، ص۲۷۸
أَخْبَرَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْفَحَّامُ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو الْحَسَنِ الْمَنْصُورِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو السَّرِيِّ سَهْلُ بْنُ يَعْقُوبَ بْنِ إِسْحَاقَ، الْمُلَقَّبُ بِأَبِي نُوَاسٍ الْمُؤَذِّنُ، فِي الْمَسْجِدِ الْمُعَلَّقِ فِي صَفِّ شَنِيفٍ بِسُرَّمَنْرَأَى، قَالَ الْمَنْصُورِيُّ: وَ كَانَ يُلَقَّبُ بِأَبِي نُوَاسٍ لِأَنَّهُ كَانَ يَتَخَالَعُ وَ يُطِيبُ مَعَ النَّاسِ وَ يُظْهِرُ التَّشَيُّعَ عَلَى الطَّيْبَةِ فَيَأْمَنُ عَلَى نَفْسِهِ، فَلَمَّا سَمِعَ الْإِمَامُ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) لَقَّبَنِي بِأَبِي نُوَاسٍ، قَالَ: يَا أَبَا السَّرِيِّ، أَنْتَ أَبُو نُوَاسٍ الْحَقُّ، وَ مَنْ تَقَدَّمَكَ أَبُو نُوَاسٍ الْبَاطِلُ.
قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ [لِأَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرِيِّ ع][۱۶] ذَاتَ يَوْمٍ: يَا سَيِّدِي، قَدْ وَقَعَ لِي اخْتِيَارُ الْأَيَّامِ عَنْ سَيِّدِنَا الصَّادِقِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) مِمَّا حَدَّثَنِي بِهِ الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُطَهَّرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ سَيِّدِنَا الصَّادِقِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) فِي كُلِّ شَهْرٍ فَأَعْرِضُهُ عَلَيْكَ. فَقَالَ لِي: افْعَلْ، فَلَمَّا عَرَضْتُهُ عَلَيْهِ وَ صَحَّحْتُهُ،
قُلْتُ لَهُ: يَا سَيِّدِي، فِي أَكْثَرِ هَذِهِ الْأَيَّامِ قَوَاطِعُ عَنِ الْمَقَاصِدِ لِمَا ذُكِرَ فِيهَا مِنَ النَّحْسِ وَ الْمَخَاوِفِ، فَتَدُلُّنِي عَلَى الِاحْتِرَازِ مِنَ الْمَخَاوِفِ فِيهَا، فَإِنَّمَا تَدْعُونِي الضَّرُورَةُ إِلَى التَّوَجُّهِ فِي الْحَوَائِجِ فِيهَا.
فَقَالَ لِي: يَا سَهْلُ، إِنَّ لِشِيعَتِنَا بِوَلَايَتِنَا عِصْمَةً، لَوْ سَلَكُوا بِهَا فِي لُجَّةِ الْبِحَارِ الْغَامِرَةِ وَ سَبَاسِبِ الْبَيْدَاءِ الْغَائِرَةِ، بَيْنَ سِبَاعٍ وَ ذِئَابٍ، وَ أَعَادِي الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ، لَأَمِنُوا مِنْ مَخَاوِفِهِمْ بِوَلَايَتِهِمْ لَنَا، فَثِقْ بِاللَّهِ (عَزَّ وَ جَلَّ)، وَ أَخْلِصْ فِي الْوَلَاءِ لِأَئِمَّتِكَ الطَّاهِرِينَ، وَ تَوَجَّهْ حَيْثُ شِئْتَ، وَ اقْصِدْ مَا شِئْتَ.
يَا سَهْلُ، إِذَا أَصْبَحْتَ وَ قُلْتَ ثَلَاثاً:
أَصْبَحْتُ اللَّهُمَّ مُعْتَصِماً بِذِمَامِكَ الْمَنِيعِ الَّذِي لَا يُطَاوَلُ وَ لَا يُحَاوَلُ، مِنْ شَرِّ كُلِّ طَارِقٍ وَ غَاشِمٍ مِنْ سَائِرِ مَا خَلَقْتَ وَ مَنْ خَلَقْتَ مِنْ خَلْقِكَ الصَّامِتِ وَ النَّاطِقِ، فِي جُنَّةٍ مِنْ كُلِّ مَخُوفٍ بِلِبَاسٍ سَابِغَةٍ، وَلَاءِ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكَ، مُحْتَجِزاً مِنْ كُلِّ قَاصِدٍ لِي إِلَى أَذِيَّةٍ بِجِدَارٍ حَصِينٍ، الْإِخْلَاصِ فِي الِاعْتِرَافِ بِحَقِّهِمْ، وَ التَّمَسُّكِ بِحَبْلِهِمْ جَمِيعاً، مُوقِناً بِأَنَّ الْحَقَّ لَهُمْ وَ مَعَهُمْ وَ فِيهِمْ وَ بِهِمْ، أُوَالِي مَنْ وَالَوا، وَ أُجَانِبُ مَنْ جَانَبُوا، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، فَأَعِذْنِي اللَّهُمَّ بِهِمْ مِنْ شَرِّ كُلِّ مَا أَتَّقِيهِ، يَا عَظِيمُ، حَجَزْتُ الْأَعَادِيَ عَنِّي بِبَدِيعِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ، إِنَّا «جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ»
وَ قُلْتَهَا عَشِيّاً ثَلَاثاً، حَصَلْتَ فِي حِصْنٍ مِنْ مَخَاوِفِكَ، وَ أَمْنٍ مِنْ مَحْذُورِكَ. …
توجه:
قرائت این آیه در ضمن بسیاری از ادعیه آمده است نهتنها در ادعیه ناظر به حفظ داراییهای خود (الأصول الستة عشر، ص۱۳۱)[۱۷] و جان خود از شر دشمنان (مثلا: مصباح المتهجد، ج۱، ص۲۳۵؛ مكارم الأخلاق، ص۴۱۶؛ إقبال الأعمال، ج۲، ص۵۴۶) بلکه در مقام دعا برای شفای برخی از مشکلات مانند سر درد و … (مثلا مكارم الأخلاق، ص۳۷۳)[۱۸]
تدبر
۱) «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ»
در آیه قبل، درباره اینکه مراد از آیه چیست، دیدگاههای متنوعی بیان شد. (جلسه ۷۵۵، تدبر۱)
متناسب با هر تحلیلی که از آن آیه ارائه شود، مراد از این سد و غشاوه و عدم رویت متفاوت خواهد بود، مثلا:
الف. اگر مَثَلی برای بیان حال و روز کفار و مشرکان باشد، آنگاه این آیه توصیف میکند که خداوند چگونه آنان را خوار و ذلیل کرده، گویی در پیش رو و پشت سرشان سدی زده که نه راه پس دارند و نه راه پیش. (مجمع البيان، ج۸، ص۶۵۲)
ب. اگر بیان حال آنان در قیامت است، حکایت از ضیق و تنگی جایگاهشان در جهنم دارد که نمیتوانند ذرهای جلو یا عقب بروند و راهشان از همه طرف بسته و کاملا محاصره شدهاند. (مجمع البيان، ج۸، ص۶۵۲)
ج. اگر حکایت کسانی است که قصد کشتن و آسیب زدن به پیامبر ص را داشتند مراد آن پردهای است که خداوند بر دیدگان آنها انداخت که پیامبر ص از جلویشان عبور کرد اما او را ندیدند. (مجمع البيان، ج۸، ص۶۵۲)
د. اگر اشاره به کسانی است که از ایمان آوردن و از قرآن رویگردانند، میخواهد بگوید آنان با این اقدامشان چنان در باطل گرفتار میشوند که گویی به غل و زنجیر کشیده شده و راه بر آنان بسته شده است که راه خلاصیای نمییابند. (مجمع البيان، ج۸، ص۶۵۲)
ه. …
۲) «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ»
کسی که مسیر کفرورزی را در پیش میگیرد، راهش از جلو و عقب مسدود میشود؛
در واقع موانع او را احاطه میکنند که دیگر هیچ حقیقتی را نبیند.
اما مقصود از جلو و پشت سر چیست؟
الف. کنایه از جمیع جهات است (المیزان، ج۱۷، ص۶۵)
ب. شايد مراد از پیش رو، آرزوهاى طولانى انسان براى آينده و مراد از پشت سر غفلت از خلافكارىهاى گذشته باشد كه آن آرزوها و این غفلتها دو مانع بزرگ براى ديدن حقّ است. (تفسیر نور، ج۹، ص۵۲۴)
ج. غافلان بى ايمان، نه از گذشتهى كفّار عبرت مىگيرند، و نه از معجزه و استدلالى كه پيش روى آنان است. (تفسیر نور، ج۹، ص۵۲۴)
د. چهبسا این پیش رو و پشت سر، دو جهت از همان جهاتی است که شیطان وعده داده بود از این جهات سراغ انسان میآیم (ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ؛ اعراف/۱۷) و آنگاه هر معنایی که آنجا باشد اینجا هم میتواند باشد، مانند اینکه پیش رو آخرت است که شیطان با آرزواندیشی راه انسان به سوی آخرت را سد میکند، و پشت سر اموال و فرزندان و اموری که انسان بدانها تکیه میکند و با اعتماد بدانها از خدا غافل میشود؛ و یا … .
(این آیه و احتمالات متعدد آن قبلا در جلسه ۲۳۷ مورد بررسی قرار گرفت: http://yekaye.ir/al-aaraf-7-17/)
ه. …
۳) «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ»
چنانکه در نکات ادبی گذشت در تفاوت «غشاوة» با «غطاء» گفتهاند که «غشاء» امر رقیقی است که به خاطر رقیق بودنش بیننده غالبا متوجه اینکه جلوی چشمش را گرفته نمیشود و غالبا از جنس خود شیء است؛ اما «غطاء» پوشش ضخیمی است که شخص کاملا متوجه مانع بودنش میشود.
شاید بتوان گفت در آیه با استفاده از تعبیر «أغشیناهم» میخواهد تذکر دهد که اگرچه موانع درک حقیقت، کسانی را که ایمان نمیآورند کاملا احاطه کرده است و امکان دیدن را از آنان گرفته، اما این موانع امری بیرون از آنها نیست، بلکه از خودشان است؛ و به همین جهت متوجه آن نمیشوند.
ظاهراً به همین جهت است که آنان در حالی که زیانکارترین افرادند، خودشان گمان میکنند بهتریناند: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالاً؛الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً» (کهف/۱۰۳-۱۰۴)
۴) «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ»
این آیه هم میتواند وصف دنیایی کسانی باشد و هم وصف اخروی آنان،
در دنیا با کفر ورزیدنشان مانعی برای خود در برابر دیدن حقیقت قرار دادهاند؛
در آخرت هم همین مانع تجلی میکند و نمیگذارد راه بهشت را بیابند و بدان سو روند.
در واقع، توجه به آیاتی مانند «وَ مَنْ كانَ في هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبيلاً: و هر كه در اين [دنيا] كور باشد در آخرت هم كور و گمراهتر خواهد بود» (اسراء/۷۲) میتواند نشان دهد که – حتی اگر به امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا باور نداشته باشیم – تلقی اخروی از این گونه آیات کاملا با تلقی دنیوی از اینها قابل جمع است و این گونه نیست که با قبول یکی، ناچار شویم دیگری را کنار بگذاریم؛ بویژه اگر توجه کنیم که آخرت باطن دنیاست.[۱۹]
۵) «إِنَّا جَعَلْنا في أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً فَهِيَ إِلَى الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ؛ وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ»
این دو آیه در کنار هم میتواند اشاره به موانع انفسی و آفاقیای داشته باشد که انسان غیرمومن را دربرگرفته است:
در واقع، مانع ایمان آوردن یا در درون آنهاست که هماندد غل و زنجیری تا گلوی آنان بالا آمده و نمیگذارد جلوی پایشان را ببینند؛
یا در بیرون آنهاست که همانند سدی پیش رو و پشت سر آنان قرار گرفته و آنان را احاطه کرده و نمیتوانند حقیقت را ببینند. (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج۲۶، ص۲۵۵؛ الميزان، ج۱۷، ص۶۵)
به علت کثرت تدبرها، بقیه فردا در کانال تقدیم میشود
۶) «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا»
حرکت انسان غالبا رو به جلوست و اینکه در مسیر آنان سدی قرار داده شد، در مورد سدی که پیش روی آنهاست کاملا قابل فهم است. اما چرا پشت سرشان هم سد قرار داده شده است؟
الف. انسان یک هدایت فطری دارد و یک هدایت نظری و فکری. راه پیش رو آن است که با فکر و نظر به هدایت برسند که این بر آن بسته شده است؛ و به خاطر عنادورزیشان حتی نمیتوانند برگردند و برای حرکت کردن به هدایت فطریشان تکیه کنند. (مفاتیح الغیب، ج۲۶، ص۲۵۵)
ب. انسان مبداش از خداست و غایتش هم به سوی اوست. آنها نه به سوی غایت حقیقی خویش حرکت میکنند و نه به مبدا خویش برمیگردند. (مفاتیح الغیب، ج۲۶، ص۲۵۵)
ج. وقتی کسی مسیری را میرود و به مانعی برخورد میکند که مسیرش بنبست میشود به نقطه آغاز برمیگردد و دوباره از آنجا حرکت خویش را شروع میکند، و میداند که اگر در همانجا بماند به هیچ مقصدی نمیرسد و هلاک میشود؛ وقتی علاوه بر راه پیش رو، راه پشت سر هم بسته شده باشد هلاکت قطعی است و خداوند با این تعبیر میخواهد به هلاکت قطعی آنها اشاره کند. (مفاتیح الغیب، ج۲۶، ص۲۵۵)[۲۰]
د. پشت سر و پیش رو به لحاظ زمانی همان گذشته و آینده است، که دیگر چپ و راست ندارد؛ یعنی میخواهد بگوید غافلان بى ايمان، نه از گذشتهى كفّار عبرت مىگيرند، و نه از معجزه و استدلالى كه پيش روى آنان است. (تفسیر نور، ج۹، ص۵۲۴)
ه. …
۷) «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا»
چرا فقط از قرار دادن سد در جلو و عقبشان سخن گفت و به چپ و راستشان اشاره نکرد؟
الف. چون انسان دو مسیر هدایت بیشتر ندارد: هدایت با فکر و نظر، و هدایت فطری؛ که اینها به ترتیب راه جلو و پشت سر است (تدبر۶، بندالف) و وقتی این دو راه مسدود شود راه دیگری برای هدایت شدن نمیماند. (مفاتيح الغيب، ج۲۶، ص۲۵۶)
ب. انسان وقتی میخواهد حرکت کند به سمت جلو یا عقب حرکت میکند و وقتی بخواهد به طرفین هم حرکت کند ابتدا رویش را به آن سو میکند. پس هر حرکت به چپ و راست هم به حرکت جلو و عقب برمیگردد؛ و اگر او همواره در جلو و عقبش مانع باشد عملا جلوی همه حرکاتش مسدود میشود. (مفاتيح الغيب، ج۲۶، ص۲۵۶)
ج. این دو مانع جلو و عقب چنان به وی نزدیکند که امکان حرکت و چرخش را از او سلب کردهاند و او عملا نمیتواند بچرخد و مسیر چپ یا راست را در پیش گیرد. (مفاتيح الغيب، ج۲۶، ص۲۵۶)[۲۱]
د. اگر توجه شود که حرکت انسان در زندگیاش یک حرکت دائمی است و انسان هیچ لحظهای توقف ندارد، آنگاه شاید با این تعبیر میخواهد به اینکه آنها اساسا مذبذباند و در مسیر معوج و غیرمستقیم قدم برمیدارند، اشاره کند: هر حرکتی که میکنند راه جلو و پشتشان بسته میشود پس جز چپ یا راست راهی برایشان نمیماند و در حرکت بعدی نیز همین رخ میدهد؛ یعنی به جای اینکه یک مسیر مستقیم را طی کنند دائما در حال تغییر جهت دادن هستند؛ به تعبیر دیگر، نه فقط در صراط مستقیم نیستند بلکه هیچ سبیل و راه معینی را هم در زندگیشان ندارند: «لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلا: نه چارهای مییابند و نه به راهی هدایت میشوند» (نساء/۹۸) و ظاهرا به همین جهت است که وقتی در برابر راه خدا (سبیل الله) قرار میگیرند، از آن اعراض میکنند و به جای آن راهی کج و معوج در پیش میگیرند (یبغونها/ تبغونها عوجاً؛ آلعمران/۹۹[۲۲] و اعراف/۴۵[۲۳] و ۸۶[۲۴] و هود/۱۹[۲۵] و ابراهیم/۱۳[۲۶]) .
نکته تخصصی معرفتشناسی و انسانشناسی (تکثرگرایی ناصواب)
تشتت انسان مدرن بقدری در تمامی عرصههای زندگی او غلبه کرده و امر رایجی شده است که به نام کثرتگرایی هر گونه صراط مستقیمی که برای همه بشریت رهگشا باشد را انکار میکنند؛ بلکه بلکه به بهانه آزادی! و خودشکوفایی! این را که برای یک نفر هم در طول زندگیاش یک صراط مستقیم وجود داشته باشد مورد انکار قرار میدهند.
اما یادمان باشد که این یک مغالطه است که «چون داریم میبینیم که انسانهای مختلف راههای مختلفی را در زندگی خود در پیش گرفتهاند، پس راه سعادت حقیقی و صراط مستقیمی برای همگان وجود ندارد»
ریشه مغالطهاش هم این است که اختیار انسان و توان بیراهه رفتن او را نادیده گرفتهاند:
وجود اختیار در انسان، یعنی او میتواند راه درست را برنگزیند، حتی اگر بداند که آن راه درست است؛
پس برنگزیدن راه درست توسط بسیاری از انسانها منطقا دلیل نمیشود که راه درستی در کار نباشد؛
از این رو،
از اینکه افرادی اختلاف نظر دارند و همگان یک راه را نمیپویند،
منطقا نتیجه نمیشود که واقعیتی هم در کار نیست و راه صحیحی هم وجود ندارد.
تکمله ۱
نقد تکثرگراییِ ناصواب بدین معنا نیست که هر تکثرگراییای ناصواب است. عرصههایی از زندگی هست که اساسا روحیات و اقتضائات انسانها متفاوت است و این تفاوتها چون در متن آفرینش انسانهاست، درست و غلط دانستن آنها معنی ندارد، که نمونه بارزش عرصه تنوع سلیقههاست. تکثرگرایی ناصواب آن است که در جایی که حقیقت واحدی در کار است، به بهانه تشتتهایی که پیش آمده، منکر حقیقت واحد شویم.
تکمله ۲
صرف اینکه خود شخص گمان کند که راهش درست است نیز منطقا دلیل بر درستی راه او نیست؛ و به تعبیر دیگر، اینکه برخی افراد در تشخیص راه درست خطا کنند، دلیل نمیشود که هیچکس نمیتواند راه درست را بشناسد. از این رو، کسی از این واقعیت که بسیاری از افرادی هم که راههای گوناگون در پیش گرفتهاند از نظر خودشان راه درست را میروند، نیز نمیتواند نتیجه بگیرد که راه درستی واقعا در کار نیست.
۸) «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ»
«أغشیناهم» را با حرف «ف» – و نه با حرف «و» به جملات قبل عطف کرد، نشان میدهد که این پوشاندن متفرع بر مطلب قبل است. اما چگونه؟ (بویژه که فقط از بسته شدن جلو و پشت سرشان سخن گفت و درباره چپ و راستشان چیزی نفرمود)
الف. این «ف» میتواند «ف» ترتب مطالب باشد نه «ف» تفریع، یعنی میخواهد گام به گام محدود شدن دایره دید آنها را بیان کند: ابتدا فرمود که در گردنهایشان غل و زنجیرهایی گذاشتهایم که سرشان را رو به بالا نگهداشته، یعنی جلوی پایشان را نمیبینند، و مقداری دایره دیدشان محدود شد؛ بعد میفرماید و در پیش رویشان و پشت سرشان هم مانعی نهادهایم، پس دیدشان از جلو عقب هم کاملا مسدود شد و فقط چپ و راست ماند؛ در آخر هم میفرماید کاملا آنان را پوشاندیم، پس دیگر آنان نمیبینند. (مفاتيح الغيب، ج۲۶، ص۲۵۶)
ب. اگر «ف» تفریع باشد میتواند بدین معنا باشد که وقتی مانعی کاملا جلوی چشم انسان قرار گیرد و در عین حال مانعی هم پشت سر باشد [که این دو مانع با همدیگر امکان چرخش سر را منتفی کنند] عملا دید انسان کاملا در حجاب قرار میگیرد. (مفاتيح الغيب، ج۲۶، ص۲۵۶)[۲۸]
ج. میتواند «ف» تفریع باشد و مترتب بر کل جملات قبل، نه فقط جمله اخیر؛ یعنی غل و زنجیرها سرشان را ثابت کرده و مانع پیش رو و پشت سر هم دیگر دایره دید آنها را کاملا مسدود نموده است؛ و این یعنی پوشیده شدن کامل دایره دید.
د. این مانع، مانعی در وجودشان است که راه پس و پیش را بسته است، و شاهدش هم اینکه با اینکه نهایتا از «لا یبصرون» سهن گفت اما نفرمود «أغشینا ابصارهم»، بلکه فرمود «أغشیناهم». (توضیح در تدبر۸)
ه. …
۸) «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ»
چرا با اینکه از «فهم لا یبصرون» سخن گفت و ندیدن آنها را مبتنی بر کارهایی کرد که در موردشان انجام داد، اما نفرمود «أغشینا ابصارهم»، بلکه فرمود «أغشیناهم»؟
الف. شاید میخواهد توجه دهد که آن غل و زنجیرها و این سدهایی که قرار داده شده، همگی در متن وجود اوست، نه صرفا در خارج از او و جلوی چشمش.
ب. …
۹) «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ»
کارکرد اصلی سد و مانع، این است جلوی حرکت را میگیرد.
چرا با اینکه از موانع پیش رو و پشت سر سخن گفت، اما نتیجهاش را «ندیدن» معرفی کرد نه «حرکت نکردن»؟
الف. چون حرکتی که مبتنی بر بصیرت نباشد ارزشی ندارد.
به تعبیر دیگر، مانعی که مانع دیدن و بصیرت انسان شود بسیار مهمتر است از مانعی که مانع حرکت شود. اگر کسی راه را درست تشخیص ندهد، حرکت کردنش ضررش بیشتر است. از این رو «آزادی معنوی» نهتنها مقدم بر «آزادی اجتماعی» است، بلکه شرط تحقق «آزادی اجتماعیِ» واقعی است؛ اگر افراد مسیر و مقصدشان را درست درک نکنند، ممکن است ظاهرا آزادی اجتماعی داشته باشند؛ اما چون در بیراهه بسر میبرند حقیقتا از آزادی محروماند. (تفصیل این بحث در کتاب آزادی معنوی، شهید مطهری)
نقدی بر لیبرالیسم و آزادیخواهی انسان مدرن
امروزه شعار آزادی از مهمترین شعارهای انسانها شده است؛ در حالی که آزادی، یعنی نبودن مانع؛ و نبودن مانع، تنها و تنها به ازای هدف معنی دارد و تا هدف معلوم نباشد سخن از آزادی فریبی بیش نیست (مثلا اگر هدف من نوشتن باشد این میز کمککار من است؛ اما اگر هدفم راه رفتن باشد این میز مانع من است). پس تا وقتی انسانها به هدف خود نیندیشند و بدان بصیرت پیدا نکنند، شعار آزادی شعاری است که فقط برای فریفتن آنها به کار میآید؛ و به نظر میرسد یکی از علل اینکه بسیاری از بهاصطلاح روشنفکران بر کلیدواژه «آزادی» اصرار میکنند بدون اینکه مخاطب خود را متوجه «هدف زندگی» کنند، این است «آزادیِ» بیهدف در واقع همان هوسرانی است و اینکه افراد بتوانند هوسرانیشان را ذیل یک تعبیر ارزشمند انجام دهند، برایشان خیلی مطلوبتر است.
ب. …
۱۰) «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ»
کسانی که ایمان نمیآورند پشی رو و پشت سرشان سدی قرار داده میشود
ظاهرا به همین جهت است که وقتی در برابر راه خدا قرار میگیرند، از آن اعراض میکنند و به جای آن راهی کج و معوج در پیش میگیرند.
[۱] . قرأ ابن كثير و أبو عمرو «بَيْنَ السَّدَّيْنِ» و «سَدًّا» فی الکهف بالفتح و في ياسين بالضم و قرأ أهل الكوفة غير عاصم بين السدين بضم السين و سدا حيث كان بالفتح و قرأ حفص الجميع بالفتح و قرأ الباقون الجميع بالضم كل القرآن
[۲] . قرا حفص و حمزه و کسائی و خلف «سَدًّا» بفتح السین فیهما و وافقهم الحسن و الاعمش و قرأ الباقون «سُدًّا» بالضم.
[۳] . و قرأ عبد اللّه، و عكرمة، و النخعي، و ابن وثاب، و طلحة، و حمزة، و الكسائي، و ابن كثير، و حفص: سَدًّا بفتح السين فيهما و الجمهور: بالضم، و تقدم شرح السد في الكهف. (ظاهرا در اینکه «این کثیر» را هم در زمره قاریان «سَدًّا» آورده است اشتباهی از جانب ابوحیان رخ داده است)
[۴] . و قراءة ابن عباس و عكرمة و ابن يعمر و النخعي و عمر بن عبد العزيز فأعشيناهم بالعين … من قرأ فأعشيناهم بالعين فإنه منقول من عشي يعشي إذا ضعف بصره و أعشيته أنا و أما «فَأَغْشَيْناهُمْ» بالغين المعجمة فعلى حذف المضاف أي فأغشينا أبصارهم أي جعلنا عليها غشاوة و الغشاوة على العين كالغشي على القلب فيلتقي معنى القراءتين و
[۵] . قرأ حسن «فأعشيناهم» بعین المهمله و هو ضعف البصر
[۶] . و قرأ الجمهور: فَأَغْشَيْناهُمْ بالغين منقوطة و ابن عباس، و عمر بن عبد العزيز، و ابن يعمر، و عكرمة، و النخعي، و ابن سيرين، و الحسن، و أبو رجاء، و زيد بن علي، و يزيد البربري، و يزيد بن المهلب، و أبو حنيفة، و ابن مقسم: بالعين من العشاء، و هو ضعف البصر.
[۷] . فَلَمَّا أَمْسَى رَسُولُ اللَّهِ ص جَاءَتْ قُرَيْشٌ لِيَدْخُلُوا عَلَيْهِ فَقَالَ أَبُو لَهَبٍ لَا أَدَعُكُمْ أَنْ تَدْخُلُوا عَلَيْهِ بِاللَّيْلِ فَإِنَّ فِي الدَّارِ صِبْيَاناً وَ نِسَاءً وَ لَا نَأْمَنُ أَنْ تَقَعَ بِهِمْ يَدٌ خَاطِئَةٌ فَنَحْرُسُهُ اللَّيْلَةَ، فَإِذَا أَصْبَحْنَا دَخَلْنَا عَلَيْهِ، فَنَامُوا حَوْلَ حُجْرَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ يُفْرَشَ لَهُ فَفُرِشَ لَهُ فَقَالَ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ افْدِنِي بِنَفْسِكَ، قَالَ نَعَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ نَمْ عَلَى فِرَاشِي وَ الْتَحِفْ بِبُرْدَتِي فَنَامَ عَلِيٌّ عَلَى فِرَاشِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ الْتَحَفَ بِبُرْدَتِهِ وَ جَاءَ جَبْرَئِيلُ فَأَخَذَ بِيَدِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَخْرَجَهُ عَلَى قُرَيْشٍ وَ هُمْ نِيَامٌ وَ هُوَ يَقْرَأُ عَلَيْهِمْ «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ» وَ قَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ خُذْ عَلَى طَرِيقِ ثَوْرٍ، وَ هُوَ جَبَلٌ عَلَى طَرِيقِ مِنًى لَهُ سَنَامٌ كَسَنَامِ الثَّوْرِ …
[۸] . روى أبو حمزة الثمالي عن عمار بن عاصم عن شقيق بن سلمة عن عبد الله بن مسعود أن قريشا اجتمعوا بباب النبي ص فخرج إليهم فطرح التراب على رءوسهم و هم لا يبصرونه قال عبد الله هم الذين سحبوا في القليب قليب بدر.
و روى أبو حمزة عن مجاهد عن ابْنُ عَبَّاسٍ فِي قَوْلِهِ وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا إِنَّ قُرَيْشاً اجْتَمَعَتْ فَقَالَتْ لَئِنْ دَخَلَ مُحَمَّدٌ لَنَقُومَنَّ إِلَيْهِ قِيَامَ رَجُلٍ وَاحِدٍ فَدَخَلَ النَّبِيُّ ع فَجَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَلَمْ يُبْصِرُوهُ فَصَلَّى النبی ص ثُمَّ أَتَاهُمْ فَجَعَلَ يَنْثُرُ عَلَى رُءُوسِهِمْ التُّرَابَ وَ هُمْ لَا يَرَوْنَهُ فَلَمَّا خَلَى [جلی] عَنْهُمْ رَأَوْا التُّرَابَ فَقَالُوا هَذَا مَا سَحَرَكُمْ ابْنُ أَبِي كَبْشَة
[۹] . أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ مِنْهُمْ الْحُسَيْنُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ، وَ أَحْمَدُ بْنُ عُبْدُونٍ، وَ أَبُو طَالِبِ بْنُ غرور [عَزْوَرٍ]، وَ أَبُو الْحَسَنِ الصَّقَّالُ، وَ أَبُو عَلِيٍّ الْحَسَنُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أُشْنَاسٍ، قَالُوا: حَدَّثَنَا أَبُو الْمُفَضَّلِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُطَّلِبِ الشَّيْبَانِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ سُفْيَانَ بْنِ الْعَبَّاسِ النَّحْوِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عُبَيْدِ بْنِ نَاصِحٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ وَاقِدٍ الْأَسْلَمِيُّ قَاضِي الشَّرْقِيَّةِ، قَالَ: حَدَّثَنِي إِبْرَاهِيمُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي حَبِيبَةَ، يَعْنِي الْأَشْهَلِيَّ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَيْنِ، عَنْ أَبِي غَطَفَانَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: اجْتَمَعَ الْمُشْرِكُونَ فِي دَارِ النَّدْوَةِ لِيَتَشَاوَرُوا فِي أَمْرِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، فَأَتَى جَبْرَئِيلُ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ أَخْبَرَهُ الْخَبَرَ، وَ أَمَرَهُ أَنْ لَا يَنَامَ فِي مَضْجَعِهِ تِلْكَ اللَّيْلَةَ، فَلَمَّا أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) الْمَبِيتَ أَمَرَ عَلِيّاً (عَلَيْهِ السَّلَامُ) أَنْ يَبِيتَ فِي مَضْجَعِهِ تِلْكَ اللَّيْلَةَ، فَبَاتَ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) وَ تَغَشَّى بِبُرْدٍ أَخْضَرَ حَضْرَمِيٍّ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) يَنَامُ فِيهِ، وَ جَعَلَ السَّيْفَ إِلَى جَنْبِهِ، فَلَمَّا اجْتَمَعَ أُولَئِكَ النَّفْرُ مِنْ قُرَيْشٍ يَطُوفُونَ وَ يَرْصُدُونَهُ وَ يُرِيدُونَ قَتْلَهُ، فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ هُمْ جُلُوسٌ عَلَى الْبَابِ، عَدَدُهُمْ خَمْسَةٌ وَ عِشْرُونَ رَجُلًا، فَأَخَذَ حَفْنَةً مِنَ الْبَطْحَاءِ ثُمَّ جَعَلَ يَذُرُّهَا عَلَى رُءُوسِهِمْ هُوَ يَقْرَأُ «يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ» حَتَّى بَلَغَ «فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ» فَقَالَ لَهُمْ قَائِلٌ: مَا تَنْظُرُونَ قَدْ وَ اللَّهِ خِبْتُمْ وَ خَسِرْتُمْ، وَ اللَّهِ لَقَدْ مَرَّ بِكُمْ وَ مَا مِنْكُمْ رَجُلٌ إِلَّا وَ قَدْ جَعَلَ عَلَى رَأْسِهِ تُرَاباً. فَقَالُوا: وَ اللَّهِ مَا أَبْصَرْنَاهُ. قَالَ: فَأَنْزَلَ اللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ) «وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ».
[۱۰] . أَخْبَرَنَامُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُقْرِئُ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْفَضْلِ بْنِ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ جَدِّي قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى قَالَ: حَدَّثَنَا سَلَمَةُ، قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ قَالَ: حَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي نَجِيحٍ عَنْ مُجَاهِدِ بْنِ جَبْرٍ: عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ:
لَمَّا اجْتَمَعُوا لِذَلِكَ وَ اتَّعَدُوا أَنْ يَدْخُلُوا دَارَ النَّدْوَةِ وَ يَتَشَاوَرُوا فِيهَا فِي أَمْرِ رَسُولِ اللَّهِ! غَدَوْا فِي الْيَوْمِ الَّذِي اتَّعَدُوا، وَ كَانَ ذَلِكَ الْيَوْمُ يُسَمَّى يَوْمَ الرَّحْمَةِ، فَاعْتَرَضَهُمْ إِبْلِيسُ فِي هَيْئَةِ شَيْخٍ جَلِيلٍ عَلَيْهِ بَتٌ فَوَقَفَ عَلَى بَابِ الدَّارِ، فَلَمَّا رَأَوْهُ وَاقِفاً عَلَى بَابِهَا قَالُوا: مَنِ الشَّيْخُ قَالَ: شَيْخٌ مِنْ أَهْلِ نَجْدٍ سَمِعَ بِالَّذِي اتَّعَدْتُمْ لَهُ فَحَضَرَ مَعَكُمْ لِيَسْمَعَ مَا تَقُولُونَ وَ عَسَى أَنْ لَا يَعْدَمَنَّكُمْ مِنْهُ رَأْيٌ وَ نُصْحٌ. قَالُوا: أَجَلْ فَادْخُلْ . فَدَخَلَ مَعَهُمْ وَ قَدِ اجْتَمَعَ فِيهَا أَشْرَافُ قُرَيْشٍ كُلُّهُمْ مِنْ كُلِ قَبِيلَةٍ، مِنْ بَنِي عَبْدِ شَمْسٍ عُتْبَةُ، وَ شَيْبَةُ ابْنَا رَبِيعَةَ، وَ أَبُو سُفْيَانَ بْنُ حَرْبٍ، وَ مِنْ بَنِي نَوْفَلِ بْنِ عَبْدِ مَنَافٍ طُعْمَةُ بْنُ عَدِيٍّ وَ جُبَيْرُ بْنُ مُطْعِمٍ وَ الْحَرْثُ بْنُ عَامِرِ بْنِ نَوْفَلٍ، وَ مِنْ بَنِي عَبْدِ الدَّارِ بْنِ قُصَيٍّ النَّضْرُ بْنُ الْحَرْثِ بْنِ كَلَدَةَ، وَ مِنْ بَنِي أَسَدِ بْنِ عَبْدِ الْعُزَّى أَبُو الْبَخْتَرِيِّ بْنُ هِشَامٍ وَ زَمْعَةُ بْنُ الْأَسْوَدِ بْنِ الْمُطَّلِبِ وَ حَكِيمُ بْنُ حِزَامٍ، وَ مِنْ بَنِي مَخْزُومٍ أَبُو جَهْلِ بْنُ هِشَامٍ، وَ مِنْ بَنِي سَهْمٍ نَبِيهٌ وَ مُنَبِّهٌ ابْنَا الْحَجَّاجِ، وَ مِنْ بَنِي جَمْحٍ أُمَيَّةُ بْنُ خَلَفٍ أَوْ مَنْ كَانَ مِنْهُمْ وَ غَيْرُهُمْ مِمَّنْ لَا يُعَدُّ مِنْ قُرَيْشٍ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ قَدْ كَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا قَدْ رَأَيْتُمْ [وَ] إِنَّا وَ اللَّهِ مَا نَأْمَنُهُ عَلَى الْوُثُوبِ عَلَيْنَا بِمَنْ قَدِ اتَّبَعَهُ مِنْ غَيْرِنَا، فَأَجْمِعُوا فِيهِ رَأْياً وَ تَشَاوَرُوا، ثُمَّ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ: احْبِسُوهُ فِي الْحَدِيدِ وَ غَلِّقُوا عَلَيْهِ بَاباً، ثُمَّ تَرَبَّصُوا بِهِ مَا أَصَابَ أَشْبَاهَهُ مِنَ الشُّعَرَاءِ الَّذِينَ [كَانُوا] قَبْلَهُ [مِثْلَ] زُهَيْرٍ، وَ نَابِغَةَ وَ مَنْ مَضَى مِنْهُمْ مِنْ هَذَا الْمَوْتِ [كَذَا] حَتَّى يُصِيبَهُ مِنْهُ مَا أَصَابَهُمْ. فَقَالَ الشَّيْخُ النَّجْدِيُّ: لَا وَ اللَّهِ مَا هَذَا لَكُمْ بِرَأْيٍ وَ اللَّهِ لَئِنْ حَبَسْتُمُوهُ كَمَا تَقُولُونَ لَخَرَجَ أَمْرُهُ مِنْ وَرَاءِ الْبَابِ الَّذِي أَغْلَقْتُمْ دُونَهُ إِلَى أَصْحَابِهِ، فَلَأَوْشَكُوا أَنْ يَثِبُوا عَلَيْكُمْ فَيَنْتَزِعُونَهُ مِنْ أَيْدِيكُمْ ثُمَّ يُكَابِرُوكُمْ بِهِ حَتَّى يَغْلِبُوكُمْ عَلَى أَمْرِكُمْ، مَا هَذَا لَكُمْ بِرَأْيٍ فَانْظُرُوا فِي غَيْرِهِ. ثُمَّ تَشَاوَرُوا، ثُمَّ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ: نُخْرِجُهُ مِنْ بَيْنِ أَظْهُرِنَا فَنَنْفِيهِ مِنْ بَلَدِنَا، فَإِذَا خَرَجَ عَنَّا فَوَ اللَّهِ مَا نُبَالِي أَيْنَ يَذْهَبُ وَ لَا حَيْثُ وَقَعَ [إِذَا] غَابَ عَنَّا أَذَاهُ وَ فَرَغْنَا مِنْهُ وَ أَصْلَحْنَا أَمْرَنَا وَ أُلْفَتَنَا كَمَا كَانَتْ. قَالَ الشَّيْخُ النَّجْدِيُّ: لَا وَ اللَّهِ مَا هَذَا لَكُمْ بِرَأْيٍ أَ لَمْ تَرَوْا إِلَى حُسْنِ حَدِيثِهِ وَ حَلَاوَةِ مَنْطِقِهِ وَ غَلَبَتِهِ عَلَى قُلُوبِ الرِّجَالِ بِمَا يَأْتِي بِهِ، وَ اللَّهِ لَوْ فَعَلْتُمْ ذَلِكَ مَا أَمِنْتُمْ عَلَى أَنْ يَحُلَّ عَلَى حَيٍّ مِنَ الْعَرَبِ فَيَغْلِبَ عَلَيْهِمْ بِذَلِكَ مِنْ قَوْلِهِ وَ حَدِيثِهِ حَتَّى يُبَايِعُوهُ عَلَيْهِ، ثُمَّ يَسِيرُ بِهِمْ إِلَيْكُمْ حَتَّى يَطَأَكُمْ بِهِمْ فَيَأْخُذَ أَمْرَكُمْ مِنْ أَيْدِيكُمْ ثُمَّ يَفْعَلُ بِكُمْ مَا أَرَادَ دَبِّرُوا فِيهِ رَأْياً غَيْرَ هَذَا. فَقَالَ أَبُو جَهْلِ بْنُ هِشَامٍ: وَ اللَّهِ إِنَّ لِي فِيهِ لَرَأْياً مَا أَرَاكُمْ وَقَفْتُمْ عَلَيْهِ بَعْدُ. قَالُوا: وَ مَا هُوَ يَا [أَ] بَا الْحَكَمِ قَالَ: أَرَى أَنْ تَأْخُذُوا مِنْ كُلِّ قَبِيلَةٍ فَتًى شَابّاً جَلِيداً نَسِيباً وَسِيطاً فِينَا، ثُمَّ نُعْطِي كُلَّ فَتًى مِنْهُمْ سَيْفاً صَارِماً، ثُمَّ يَعْمِدُونَ إِلَيْهِ، ثُمَّ يَضْرِبُونَ بِهَا ضَرْبَةَ رَجُلٍ وَاحِدٍ فَيَقْتُلُونَهُ فَنَسْتَرِيحَ مِنْهُ، فَإِنَّهُمْ إِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ تَفَرَّقَ دَمُهُ فِي القَبَائِلِ كُلِّهَا فَلَمْ يَقْدِرْ بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ عَلَى حَرْبِ قَوْمِهِمْ جَمِيعاً، وَ رَضُوا عَنَّا بِالْعَقْلِ فَعَقَلْنَاهُ لَهُمْ قَالَ: فَقَالَ لَهُمُ الشَّيْخُ النَّجْدِيُّ: الْقَوْلُ مَا قَالَ هَذَا الرَّجُلُ، هَذَا [هُوَ] الرَّأْيُ لَا رَأْيَ لَكُمْ غَيْرُهُ . فَتَفَرَّقَ الْقَوْمُ عَنْهُ عَلَى ذَلِكَ وَ هُمْ مُجْمِعُونَ لَهُ. فَأَتَى جَبْرَئِيلُ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ: لَا تَبِتْ هَذِهِ اللَّيْلَةَ عَلَى فِرَاشِكَ الَّذِي كُنْتَ تَبِيتُ عَلَيْهِ. قَالَ: فَلَمَّا كَانَ عَتَمَةٌ مِنَ اللَّيْلِ اجْتَمَعُوا عَلَى بَابِهِ يَرْصُدُونَهُ حَتَّى يَنَامَ فَيَثِبُونَ عَلَيْهِ، فَلَمَّا رَأَى رَسُولُ اللَّهِ ص مَكَانَهُمْ قَالَ لِعَلِيٍّ: نَمْ عَلَى فِرَاشِي وَ اتَّشِحْ بِبُرْدِي هَذَا الْحَضْرَمِيِّ الْأَخْضَرِ فَنَمْ فِيهِ فَإِنَّهُ لَا يَخْلُصُ إِلَيْكَ شَرٌّ وَ كَرَاهَةٌ مِنْهُمْ، وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَنَامُ فِي بُرْدِهِ ذَلِكَ إِذَا نَامَ.
قُلْتُ: انْتَهَى حَدِيثُ سَلَمَةَ، وَ زَادَ يُونُسُ بْنُ بُكَيْرٍ، عَنِ ابْنِ إِسْحَاقَ
ثُمَّ دَعَا رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فَأَمَرَهُ أَنْ يَبِيتَ عَلَى فِرَاشِهِ وَ يَتَّشِحَ بِبُرْدٍ لَهُ أَخْضَرَ فَفَعَلَ [عَلِيٌّ ذَلِكَ]. ثُمَّ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى الْقَوْمِ وَ هُمْ عَلَى بَابِهِ فَخَرَجَ [وَ] مَعَهُ حَفْنَةٌ مِنْ تُرَابٍ فَجَعَلَ يَنْثُرُهَا عَلَى رُءُوسِهِمْ وَ أَخَذَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِأَبْصَارِهِمْ عَنْ رُؤْيَةِ نَبِيِّهِ [وَ] هُوَ يَقْرَأُ: يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِلَى قَوْلِهِ: فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ. فَلَمَّا أَصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ أَذِنَ اللَّهُ لَهُ بِالْخُرُوجِ إِلَى الْمَدِينَةِ وَ كَانَ آخِرُ مَنْ قَدِمَ إِلَى الْمَدِينَةِ مِنَ النَّاسِ فِيمَنْ لَمْ يُفْتَنْ فِي دِينِهِ أَوْ [لَمْ] يُحْبَسْ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ ذَلِكَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ أَخَّرَهُ بِمَكَّةَ وَ أَمَرَهُ أَنْ يَنَامَ عَلَى فِرَاشِهِ وَ أَجَّلَهُ ثَلَاثاً وَ أَمَرَهُ أَنْ يُؤَدِّيَ إِلَى كُلِّ ذِي حَقٍّ حَقَّهُ فَفَعَلَ ثُمَّ لَحِقَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ اطْمَأَنَّ النَّاسُ وَ نَزَلُوا إِلَى أَرْضِ أَمْنٍ مَعَ إِخْوَانِهِمْ مِنَ الْأَنْصَارِ.
[و أيضا] أخبرناه محمد، و أحمد، قالا: حدثنا محمد بن يعقوب، قال: حدثنا أحمد بن عبد الجبار، قال: حدثنا يونس بن بكير، عن محمد بن إسحاق بذلك.
[۱۱] . به این روایت در اولین حدیث جلسه بعد اشاره خواهد شد.
[۱۲] . و قوله «فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ» أي أغشينا أبصارهم فهم لا يبصرون النبي ص فقد روي أن أبا جهل هم بقتله ص فكان إذا خرج بالليل لا يراه و يحول الله بينه و بينه
[۱۳] . الْكَلْبِيُّ عَنْ أَبِي صَالِحٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّ نَاساً مِنْ بَنِي مَخْزُومٍ تَوَاصَوْا بِالنَّبِيِّ ص لِيَقْتُلُوهُ مِنْهُمْ أَبُو جَهْلٍ وَ الْوَلِيدُ بْنُ الْمُغِيرَةِ وَ نَفَرٌ مِنْ بَنِي مَخْزُومٍ فَبَيْنَا النَّبِيُّ ص قَائِمٌ يُصَلِّي إِذْ أَرْسَلُوا إِلَيْهِ الْوَلِيدَ لِيَقْتُلَهُ فَانْطَلَقَ حَتَّى انْتَهَى إِلَى الْمَكَانِ الَّذِي كَانَ يُصَلِّي فِيهِ فَجَعَلَ يَسْمَعُ قِرَاءَتَهُ وَ لَا يَرَاهُ فَانْصَرَفَ إِلَيْهِمْ فَأَعْلَمَهُمْ ذَلِكَ فَأَتَاهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبُو جَهْلٍ وَ الْوَلِيدُ وَ نَفَرٌ مِنْهُمْ فَلَمَّا انْتَهَوْا إِلَى الْمَكَانِ الَّذِي يُصَلِّي فِيهِ سَمِعُوا قِرَاءَتَهُ وَ ذَهَبُوا إِلَى الصَّوْتِ فَإِذَا الصَّوْتُ مِنْ خَلْفِهِمْ فَيَذْهَبُونَ إِلَيْهِ فَيَسْمَعُونَهُ أَيْضاً مِنْ خَلْفِهِمْ فَانْصَرَفُوا وَ لَمْ يَجِدُوا إِلَيْهِ سَبِيلًا فَذَلِكَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ.
[۱۴] . دُعَاءٌ آخَرُ أَمْسَيْتُ اللَّهُمَّ مُعْتَصِماً بِذِمَامِكَ الْمَنِيعِ الَّذِي لَا يُطَاوَلُ وَ لَا يُحَاوَلُ مِنْ شَرِّ كُلِّ غَاشِمٍ وَ طَارِقٍ مِنْ سَائِرِ مَنْ خَلَقْتَ وَ مَا خَلَقْتَ مِنْ خَلْقِكَ الصَّامِتِ وَ النَّاطِقِ فِي جُنَّةٍ مِنْ كُلِّ مَخُوفٍ بِلِبَاسٍ سَابِغَةٍ وَ لِأَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ مُحْتَجِباً مِنْ كُلِّ قَاصِدٍ لِي بِأَذِيَّةٍ بِجِدَارٍ حَصِينٍ الْإِخْلَاصِ فِي الِاعْتِرَافِ بِحَقِّهِمْ وَ التَّمَسُّكِ بِحَبْلِهِمْ مُوقِناً أَنَّ الْحَقَّ لَهُمْ وَ مَعَهُمْ وَ فِيهِمْ وَ بِهِمْ أُوَالِي مَنْ وَالَوْا وَ أُجَانِبُ مَنْ جَانَبُوا فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَعِذْنِي اللَّهُمَّ بِهِمْ مِنْ شَرِّ كُلِّ مَا أَتَّقِيهِ يَا عَظِيمُ حَجَزْتُ الْأَعَادِيَ عَنِّي بِبَدِيعِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّا جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ وَ رُوِيَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ لَيْلَةَ الْمَبِيتِ عَلَى فِرَاشِ النَّبِيِّ ع.
[۱۵] . وی نیز این روایت را با واسطه شیخ مفید از شیخ طوسی روایت کرده و روایت خود را چنین شروع میکند:
أَخْبَرَنَا الشَّيْخُ الْمُفِيدُ أَبُو عَلِيٍّ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ بِقِرَاءَتِي عَلَيْهِ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ سَنَةَ إِحْدَى عَشْرَةَ وَ خَمْسِمِائَةٍ بِمَشْهَدِ مَوْلَانَا أَمِيرِ الْمُؤْمِنِين عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ: حَدَّثَنَا السَّعِيدُ الْوَالِدُ أَبُو جَعْفَرٍ الطُّوسِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْفَحَّامُ السَّامَرِّيُّ قَالَ:…
[۱۶] . اینکه مقصود امام حسن عسکری است – علاوه بر اینکه به لحاظ زمانی با امام صادق ع جور درنمیآید (زیرا آن ابونواس معروف در سال ۱۹۸ از دنیا رفته است و روایتی هم که با چند واسطه از امام صادق ع روایت کرده معلوم است که وی با امام صادق ع فاصله داشته از روایت مكارم الأخلاق، ص۲۷۸ برمیآید که شروعش چنین است:
جَاءَتِ الرِّوَايَةُ عَنْ أَبِي السَّرِيِّ سَهْلِ بْنِ يَعْقُوبَ الْمُلَقَّبِ بِأَبِي نُوَاسٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرِيِّ ع يَا سَيِّدِي قَدْ وَقَعَ إِلَيَّ اخْتِيَارَاتُ الْأَيَّامِ عَنِ الصَّادِقِ ع مَا حَدَّثَنِي بِهِ الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُطَهَّرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الصَّادِقِ ع …
[۱۷] . حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ هَارُونُ بْنُ مُوسَى بْنِ أَحْمَدَ التَّلَّعُكْبَرِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ، قَالَ: أَخْبَرَنَا حُمَيْدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ حَمَّادٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ نَهِيكٍ أَبُو الْعَبَّاسِ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ زَيْدٍ الزَّرَّادِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ:
إِذَا أَحْرَزْتَ مَتَاعاً فَاقْرَأْ آيَةَ الْكُرْسِيِّ، وَ اكْتُبْهُ وَ ضَعْهُ فِي وَسَطِهِ، وَ اكْتُبْ: «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ» لَا ضَيْعَةَ عَلَى مَا حَفِظَ اللَّهُ «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ» ؛ فَإِنَّكَ تَكُونُ قَدْ أَحْرَزْتَهُ، وَ لَا يُوصَلُ إِلَيْهِ بِسُوءٍ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
[۱۸] . للصداع و الشقيقة عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: اقْرَأْ وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ إِلَى قَوْلِهِ هَدًّا (مریم/۹۰) وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا الْآيَةَ (یس/۸) يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي الْآيَةَ (هود/۴۴)
[۱۹] . علامه طباطبایی (المیزان، ج۱۷، ص۶۵) توضیحاتی ذیل این آیه دارند که به نظر میرسد ایشان هم همین مطلب را قبول دارند:
و قد تقدم في قوله تعالى: «إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا:» البقرة: ۲۶ في الجزء الأول من الكتاب أن ما وقع في القرآن من هذه الأوصاف و نظائرها التي وصف بها المؤمنون و الكفار يكشف عن حياة أخرى للإنسان في باطن هذه الحياة الدنيوية مستورة عن الحس المادي ستظهر له إذا انكشفت الحقائق بالموت أو البعث، و عليه فالكلام في أمثال هذه الآيات جار في مجرى الحقيقة دون المجاز كما عليه القوم.
[۲۰] . المسألة الأولى: السد من بين الأيدي ذكره ظاهر الفائدة فإنهم في الدنيا سالكون و ينبغي أن يسلكوا الطريقة المستقيمة و من بين أيديهم سدا فلا يقدرون على السلوك، و أما السد من خلفهم، فما الفائدة فيه؟
فنقول الجواب عنه من وجوه الأول: هو أن الإنسان له هداية فطرية و الكافر قد يتركها و هداية نظرية و الكافر ما أدركها فكأنه تعالى يقول: جعلنا من بين أيديهم سدا فلا يسلكون طريقة الاهتداء التي هي نظرية و جعلنا من خلفهم سدا فلا يرجعون إلى الهداية الجبلية التي هي الفطرية الثاني: هو أن الإنسان مبدأه من اللّه و مصيره إليه فعمى الكافر لا يبصر ما بين يديه من/ المصير إلى اللّه و لا ما خلفه من الدخول في الوجود بخلق اللّه الثالث: هو أن السالك إذا لم يكن له بد من سلوك طريق فإن انسد الطريق الذي قدامه يفوته المقصد و لكنه يرجع و إذا انسد الطريق من خلفه و من قدامه فالموضع الذي هو فيه لا يكون موضع إقامة لأنه مهلك فقوله: وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ إشارة إلى إهلاكهم.
[۲۱] . المسألة الثالثة: ذكر السدين من بين الأيدي و من خلف و لم يذكر من اليمين و الشمال ما الحكمة فيه؟
فنقول، أما على قولنا إنه إشارة إلى الهداية الفطرية و النظرية فظاهر، و أما على غير ذلك فنقول بما ذكر حصل العموم و المنع من انتهاج المناهج المستقيمة، لأنهم إن قصدوا السلوك إلى جانب اليمين أو جانب الشمال صاروا متوجهين إلى شيء و مولين عن شيء فصار ما إليه توجههم ما بين أيديهم فيجعل اللّه السد هناك فيمنعه من السلوك، فكيفما يتوجه الكافر يجعل اللّه بين يديه سدا و وجه آخر: أحسن مما ذكرنا و هو أنا لما بينا أن جعل السد صار سببا للإغشاء كان السد ملتزقا به و هو ملتزق بالسدين فلا قدرة له على الحركة يمنة و لا يسرة فلا حاجة إلى السد عن اليمين و عن الشمال و قوله تعالى: فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ يحتمل ما ذكرنا أنهم لا يبصرون شيئا، و يحتمل أن يكون المراد هو أن الكافر مصدود و سبيل الحق عليه مسدود و هو لا يبصر السد و لا يعلم الصد، فيظن أنه على الطريقة المستقيمة، و غير ضال.
[۲۲] . قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ.
[۲۳] . الَّذينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُونَ.
[۲۴] . وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَليلاً فَكَثَّرَكُمْ وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ.
[۲۵] . الَّذينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ.
[۲۶] . الَّذينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِكَ في ضَلالٍ بَعيد.
[۲۸] . المسألة الثانية: قوله تعالى: فَأَغْشَيْناهُمْ بحرف الفاء يقتضي أن يكون للإغشاء بالسد تعلق و يكون الإغشاء مرتبا على جعل السد فكيف ذلك؟ فنقول ذلك من وجهين أحدهما: أن يكون ذلك بيانا لأمور مترتبة يكون بعضها سببا للبعض فكأنه تعالى قال: إنا جعلنا في أعناقهم أغلالا فلا يبصرون أنفسهم لإقماحهم و جعلنا من بين أيديهم سدا و من خلفهم سدا فلا يبصرون ما في الآفاق و حينئذ يمكن أن يروا السماء و ما على يمينهم و شمالهم فقال بعد هذا كله: و جعلنا على أبصارهم غشاوة فلا يبصرون شيئا أصلا و ثانيهما: هو أن ذلك بيان لكون السد قريبا منهم بحيث يصير ذلك كالغشاوة على أبصارهم فإن من جعل من خلفه و من قدامه سدين ملتزقين به بحيث يبقى بينهما ملتزقا بهما تبقى عينه على سطح السد فلا يبصر شيئا، أما غير السد فللحجاب، و أما عين السد فلكون شرط المرئي أن لا يكون قريبا من العين جدا.
بازدیدها: ۲۵۸۵