۵۲۹) ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیینَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَی‏ءٍ عَلیماً

ترجمه

محمد ص پدرِ هیچ‌یک از مردان شما نیست ولیکن رسول خدا و خاتَمِ پیامبران است؛ و خداوند همواره به هر چیزی کاملا داناست.

نکات ادبی

«رَسُول»

ماده «رسل» در اصل به معنای برانگیختن و امتداد یافتن است (معجم مقاييس اللغة، ج‏۲، ص۳۹۲) و یا برانگیختی که با نرمی و مدارا همراه باشد، چنانکه برای شتری که رام است و براحتی می‌توان او را به حرکت واداشت تعبیر «ناقة رَسْلَةٌ» به کار می‌برند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۵۲). برخی بر این باورند که اساساً این ماده در اصل به معنای نافذ دانستن (انفاذ) و برانگیختنی است که کار و ماموریتی را بر دوش آنکه برانگیخته می‌شود می‌گذارد، و لذا همراه با نوعی حرکت و سیر (ولو سیر معنوی) همراه است. ( التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏۴، ص۱۳۷)

در فارسی ما تعبیر «فرستادن» را به کار می‌بریم اما ظاهرا تفاوت اندکی بین این دو هست؛ شبیه تفاوتی که اهل لغت بین «برانگیختن» (بعث) با «ارسال» مطرح کرده‌اند که: در ارسال، حتما شخص ارسال شده، کار و ماموریتی را برای ارسال کننده انجام می‌دهد در حالی که در بعث [و همین طور در «فرستادن» فارسی] لزوما چنین چیزی مد نظر نیست چنانکه مثلا برای فرستادن بچه به مدرسه تعبیر «بَعَثتُهُ»» به کار می‌رود، نه «أرسَلتُهُ». (الفروق فى اللغة، ص۲۸۳).

پس، کلمه «رسول» به معنای کسی است که برای انجام کاری فرستاده می‌شود. این کلمه‌ای است که برای مذکر و مونث، مفرد و تثنیه و جمع به کار می‌رود (المصباح المنير، ج‏۲، ص۲۲۶) چنانکه در قرآن کریم گاه برای اشاره به دو پیامبر از تعبیر «رسول» استفاده شده است: «فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمين‏» (شعراء/۱۶) و البته استعمال آن به صورت مثتی (فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ، طه/۴۷) و یا جمع (يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُل‏؛ مائده/۱۰۹) هم رایج است.

کلمه «ارسال: فرستادن» نقطه مقابل «امساک: نگهداشتن» است (ما يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ‏؛ فاطر/۲) و در قرآن کریم کلمه «رسول» را فقط در مورد پیامبران (انسانها) به کار نبرده است بلکه در مورد فرشتگان هم استفاده شده (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ، تكوير/۱۹؛ وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى‏، عنكبوت/۳۱) و تعبیر ارسال (فرستادن) ‌را علاوه بر اینها، نه‌تنها در مورد باد و باران و … (مثلا: و أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ؛ حجر/۲۲)، بلکه حتی در مورد شیاطین هم به کار برده است (أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا؛ مريم/۸۳) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۵۳)

ماده «رسل» و مشتقات آن ۵۱۳ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«النَّبِیین»

کلمه «نبیّ» را اغلب از ماده «نبأ» دانسته‌اند. درباره این ماده (در جلسه ۱۸۸ http://yekaye.ir/al-qiyamah-075-13/) توضیح داده شد که در اصل به معنای «انتقال چیزی از جایی به جای دیگر» بوده که بر همین اساس در مورد «خبر» دادن هم به کار رفته است؛ البته نه هر خبری، بلکه خبری که سه شرط داشته باشد: مهم باشد، دارای فایده زیاد باشد و به طوری باشد که انسان بر اصر شنیدن آن، یقین یا گمان قوی پیدا کند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۸۸) و پیامبر را هم از این جهت که برخوردار از چنین خبری است و چنین خبری را برای مردم می‌آورد «نبی» گویند؛ و این احتمال جدی است که نبیّ (بر وزن فعیل) به معنای فاعل باشد، یعنی خبر دهنده «مُخبِر». (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۸۹)

اما عده‌ای از همان کسانی که ریشه این کلمه را «نبأ» دانسته‌اند، این احتمال را مطرح کرده‌اند که چه‌بسا «نبیّ» و «نبوّت» از ماده «نبو» باشد که ماده «نبو» به معنای آن است که چیزی نسبت به چیزهای دیگر رفعت بیابد و در جایگاه بلندتری قرار گیرد و از بقیه جدا شود (معجم مقاييس اللغة، ج‏۵، ص۳۸۴؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۹۰)؛ چنانکه وقتی می‌گویند «نبا السيفُ عن الضريبة» یعنی شمشیر از محلی که ضربه‌ زده، بلند شد بدون اینکه آن را قطع کند (الإفصاح فى فقه اللغة، ج‏۱، ص۵۹۲) و برخی اساسا این احتمال را نظر درست می‌دانند و معتقدند که چون پیامبران هم به لحاظ اصل تکوین (در آفرینش) و هم از لحاظ عمل و مجاهدت و هم از لحاظ اینکه ماموریتی الهی بر دوش آنان گذاشته شده، از جایگاه بالاتری نسبت به بقیه مردم برخوردارند، بدین جهت آنان را «نبیّ» خوانده‌اند. (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۲، ص۱۵-۱۹)

اگر «نبیّ» و «نبوّت» را از ماده «نبأ» بدانیم باید بگوییم این ماده و مشتقاتش ۱۶۰ بار در قرآن کریم به کار رفته است؛ اما اگر آن را از ماده‌ «نبو» و متمایز از ماده «نبأ» بدانیم باید گفت در قرآن کریم هر یک از این دو ماده ۸۰ بار به کار رفته است؛ و لازم به ذکر است در صورت اخیر، ماده «نبو» جز به صورت «النُّبُوَّة» (جمعا ۵ بار) و «النبیّ» (به صورت مفرد، یا به صورت جمع مکسر «الأنبیاء» و یا جمع سالم «النَّبِيُّون‏» و «النَّبِيِّين‏») به کار نرفته است.[۱]

«خاتَم»

درباره ماده «ختم» دو معنای «پایان: خاتمه» و «مُهر: خاتَم» بسیار رایج است و اینکه کدام از این دو اصل معنای این ماده را تشکیل می‌دهد محل اختلاف است. اغلب، اصل این ماده را به معنای به نهایت و پایان کار رسیدن، و نقطه مقابل «افتتاح» دانسته‌اند؛ و «ختم» را بدین جهت به معنای «طَبع» (= مُهر زدن) به کار برده‌اند که وقتی کاری به انتها می‌رسد، آن را مهر و موم می‌کنند (معجم مقاييس اللغة، ج‏۲، ص۲۴۵؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏۳، ص۲۶)

اما برخی از اهل لغت ظاهراً اصل این را به معنای «مُهر» دانسته‌اند که گاه به معنای خود مُهر زدن و تاثیر مُهر بر چیزی ؛ و گاهی از جهت پایان یافتن و به نهایت کار رسیدنی که موجب شده بر آن چیز مهر بزنند. و معتقدند تعبیر ختم (و «طبع: مهر زدن») را در دو جهت به کار می‌برند:

یکی از جهت خود عمل اثر گذاشتن [= مهر زدن] ؛

و دیگری از جهت اثری که از نقش مهر برجای می‌ماند؛ آنگاه این حالت اخیر، به صورت مجازی در معانی متعددی به کار می‌رود مانند:

بستن و ممانعت از چیزی، از باب تشبیه به دری که بر آن مهر زده‌اند ویا نامه‌ای که مهر و موم شده باشد، دیگر کسی اجازه باز کردنش را ندارد (خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏؛ بقرة/۷)؛

و یا حاصل شدن اثری از چیزی به اعتبار نقشی که از آن مهر زدن حاصل می‌شود، که یکی از این نقش‌ها به انتهای کار رسیدن است، مثلا وقتی می‌گویند «قرآن را ختم کردم» یعنی آن را به انتها رساندم و تاثیر آن را بر قلب خویش گذاشتم؛ ویا «خاتَمَ النَّبِيِّينَ‏» از این جهت است که با آمدنش نبوت را به انتها رساند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۷۵)

ضمنا در تفاوت «ختم» و «طبع» (مهر زدن) گفته‌اند «طبع» (مهر زدن) آن گونه اثری است که حتما در شیء مورد نظر باقی می‌ماند (به همین جهت هم چاپ کردن را «طبع» و نشریات را «مطبوعات» می‌گویند) اما در ختم، مساله اصلی، به انتهای کار رسیدن است، نه لزوماً اثری که با این کار بر شیء مورد نظر باقی می‌ماند. (الفروق في اللغة، ص۶۴)

ماده «ختم» و مشتقات آن جمعاً ۸ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

 

اختلاف قرائات

خاتِم / خاتَم

از میان قراء سبعه، تنها عاصم است که به صورت «خاتَم» قرائت کرده است و البته حسن بصری، شعبی، زید بن علی، و أعرج (از قرائات شاذه) ‌نیز همین طور قرائت کرده‌اند. اما بقیه قرائتها این را به صورت «خاتِم» قرائت کرده‌اند. (مجمع البيان، ج‏۸، ص۵۶۲؛ البحر المحيط، ج‏۸، ص۴۸۵)

اگر «خاتِم» باشد اسم فاعل است به معنای کسی است که سلسله انبیاء‌ را به پایان رساند، و اگر «خاتَم» باشد به معنای «چیزی است که با آن مُهر می‌شود [و معلوم می‌شود که کار به پایان و نهایت خود رسیده است]» (ابزار و وسیله ختم کردن، چنانکه به انگشتر، از این جهت که مُهر بوده است، خاتَم می‌گفته‌اند)[۲]

شأن نزول

همه مفسران اتفاق نظر دارند که عبارت اول این آیه  «محمد ص پدرِ هیچ‌یک از مردان شما نیست» به طور خاص درباره زید بن حارثه نازل شد که پیامبر ص او را به پسرخواندگی قبول کرده بود و حکایت او در (جلسه۴۲۳ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-4/) گذشت؛ و کلمه «مردان» در اینجا مهم است؛ وگرنه پیامبر پسرانی داشت که در طفولیت از دنیا رفتند و امام حسن و امام حسین ع (فرزندان حضرت زهرا) را که بر اساس روایات متواتر شیعه و سنی، «پسران خود» خطاب می‌کرد؛ هنوز طفل بودند که ایشان از دنیا رخت بربست.

تفسير القمي، ج‏۲، ص۱۹۴

و قوله: ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ فإن هذه نزلت في شأن زيد بن حارثة قالت قريش يعيرنا محمد يدعي بعضنا بعضا- و قد ادعى هو زيدا فقال الله: ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ يعني يومئذ قال: إنه ليس بأبي زيد.

حدیث

۱) از رسول اکرم ص روایت شده است:

حسن و حسین دو پسرم هستند، آنها امام‌اند، قیام کنند یا بر جای خود بنشینند.

در منابع اهل سنت از عمر بن خطاب روایت شده است: هر فرزندش به پدرش منسوب می‌شود و عصبة [= بزرگ و ریش سفید قوم] او پدرش است؛ اما فرزندان فاطمه، من هستم که پدر آنها و عصبة آنان هستم.

در منابع شیعه این روایت بدین صورت آمده است:

هر فرزندان دختری به پدرشان منسوب می‌شوند، غیر از فرزندان فاطمه که منم که پدرشان هستم.

قال النَّبِيِّ ص فِي الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع ابْنَايَ هَذَانِ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا. (مجمع البيان، ج‏۸، ص۵۶۷، الإرشاد (للمفید)، ج‏۲، ص۳۰)

حَدَّثَنَا مُحَمَّدٌ قثنا بِشْرُ بْنُ مِهْرَانَ، نا شَرِيكٌ، عَنْ شَبِيبِ بْنِ غَرْقَدَةَ، عَنِ الْمُسْتَظِلِّ، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ[۳] قال سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ:[۴] كُلُّ وَلَدِ أَبٍ فَإِنَّ عَصَبَتَهُمْ لِأَبِيهِمْ، مَا خَلَا وَلَدَ فَاطِمَةَ؛ فَإِنِّي أَنَا أَبُوهُمْ وَعَصَبَتُهُمْ (فضائل‌الصحابه (احمد بن حنبل)، ج۲، ص۶۲۶؛ كنز الفوائد، ج‏۱، ص۳۵۷).[۵]

قال ص إن كل بني بنت ينتسبون إلى أبيهم إلا أولاد فاطمة فإني أنا أبوهم. (مجمع البيان، ج‏۸، ص۵۶۷)

 

۲) از امام صادق ع روایت شده است:

یکبار حسین ع در دامن رسول الله ص آرمیده بود. یکباره سر برداشت و گفت: باباجون! کسی که بعد از وفات شما به زیارت شما بیاید و هدفی جز زیارت شما نداشته باشد، چه چیزی برایش خواهد بود؟

پیامبر ص فرمود: پسرکم! هرکس که بعد از وفاتم به زیارتم بیاید و هدفی جز زیارتم نداشته باشد، به بهشت می‌رسد؛ و هرکس بعد از وفات پدرت به زیارت او بیاید و هدفی جز زیارت او نداشته باشد به بهشت می‌رسد و هرکس بعد از وفات برادرت به زیارت او بیاید و هدفی جز زیارت او نداشته باشد به بهشت می‌رسد و هرکس که بعد از وفات تو به زیارتت بیاید و هدفی جز زیارت تو نداشته باشد به بهشت می‌رسد.

تهذيب الأحكام، ج‏۶، ص۲۱

وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْكُوفِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مَعْمَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعَدَةَ قَالَ حَدَّثَنِي عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

بَيْنَا الْحُسَيْنُ ع قَاعِدٌ فِي حَجْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص ذَاتَ يَوْمٍ إِذْ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَيْهِ فَقَالَ يَا أَبَتِ قَالَ لَبَّيْكَ يَا بُنَيَّ قَالَ مَا لِمَنْ أَتَاكَ بَعْدَ وَفَاتِكَ زَائِراً لَا يُرِيدُ إِلَّا زِيَارَتَكَ قَالَ يَا بُنَيَّ مَنْ أَتَانِي بَعْدَ وَفَاتِي زَائِراً لَا يُرِيدُ إِلَّا زِيَارَتِي فَلَهُ الْجَنَّةُ وَ مَنْ أَتَى أَبَاكَ بَعْدَ وَفَاتِهِ زَائِراً لَا يُرِيدُ إِلَّا زِيَارَتَهُ فَلَهُ الْجَنَّةُ وَ مَنْ أَتَى أَخَاكَ بَعْدَ وَفَاتِهِ زَائِراً لَا يُرِيدُ إِلَّا زِيَارَتَهُ فَلَهُ الْجَنَّةُ وَ مَنْ أَتَاكَ بَعْدَ وَفَاتِكَ زَائِراً لَا يُرِيدُ إِلَّا زِيَارَتَكَ فَلَهُ الْجَنَّةُ.[۶]

 

۳) از پیامبر ص روایت شده است:

همانا مَثَل من و انبیا [ی پیشین] حکایت شخصی است که خانه‌ای ساخت و آن را کامل کرد و به نیکوترین وجه آراست جز اینکه جای خشت و آجری را خالی گذاشته بود. هنگامی که مردم وارد می‌شدند تعجب می‌کردند و می‌گفتند ای کاش جای این خشت آخر را هم پر می‌کردی. من همان خشت هستم و منم که خاتم پیامبرانم.

مناقب آل أبي طالب ع، ج‏۱، ص۲۳۱؛ مجمع البيان، ج‏۸، ص۵۶۷[۷]

جَابِرٌ وَ أَبُو هُرَيْرَةَ إِنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ:

وَ إِنَّمَا مَثَلِي وَ مَثَلُ الْأَنْبِيَاءِ كَرَجُلٍ بَنَى دَاراً فَأَكْمَلَهَا وَ أَحْسَنَهَا إِلَّا مَوْضِعَ لَبِنَةٍ فَجَعَلَ النَّاسُ يَدْخُلُونَهَا وَ يَعْجَبُونَ بِهَا وَ يَقُولُونَ هَلَّا وُضِعَتْ هَذِهِ اللَّبِنَةُ فَأَنَا اللَّبِنَةُ وَ أَنَا خَاتَمُ النَّبِيِّينَ.

 

۴) از انس بن مالک روایت شده است که پیامبر ص فرمود:

من خاتم پیامبرانم و علی جان! تو خاتم اوصیاء [یا: اولیاء] هستی.

مناقب آل أبي طالب ع، ج‏۳، ص۲۶۲

سَهْلُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَوَّارٍ عَنْ مَالِكِ بْنِ دِينَارٍ عَنِ الْحَسَنِ الْبَصْرِيِّ عَنْ أَنَسٍ فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ أَنَا خَاتَمُ الْأَنْبِيَاءِ وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ خَاتَمُ الأوصياء [الْأَوْلِيَاءِ].[۸]

 

۵) زراره می‌گوید: از امام صادق ع درباره حلال و حرام سوال کردم. فرمود:

حلال محمد ص حلال است ابدا تا روز قیامت؛ و حرام محمد ص حرام است ابدا تا روز قیامت؛ غیر از این نخواهد بود و غیر از این نخواهد آمد.

الكافي، ج‏۱، ص۵۸

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ فَقَالَ حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَا يَكُونُ غَيْرُهُ وَ لَا يَجِي‏ءُ غَيْرُه‏.

تدبر

۱) «ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیینَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَی‏ءٍ عَلیماً»

این آیه را می‌توان به نحوی جمع‌بندی آیات قبل دانست. موضوع بحث در آیات قبل دستور خدا بود برای ازدواج پیامبر ص با همسر فرزندخوانده‌ وی که این رسم جاهلی که فرزندخوانده را مثل فرزند می‌دانستند براندازد. در این آیه تاکید می‌کند که حضرت محمد ص پدر هیچ یک از مردان شما – که منظور زید بن حارثه است – نیست؛ اما چه ارتباطی هست بین اینکه او پدر هیچیک از مردان شما نیست، با این که در ادامه بگوید «ولیکن او رسول الله و خاتم پیامبران است»؟

الف. می خواهد هشدار دهد که شما اگر می‌خواهید وی را احترام کنید، نباید دلیلتان این باشد که با این فرزندخواندگی، او نسبت فامیلی پیدا کرده‌اند. بلکه جایگاه او به خاطر این است که اولا او فرستاده خداست و ثانیا آخرین پیامبر هم هست، یعنی شریعت او از همه شریعت‌های سابق برتر است و شریعت اوست که همواره باقی خواهد بود. (مجمع‌البیان، ج۸، ص۵۶۷)

ب. …

 

۲)‌«ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ»

شبهه

با توجه به اینکه این آیه می‌فرماید که حضرت محمد ص پدرِ هیچ‌یک از مردان شما نیست، چرا شیعیان امام حسن و امام حسین ع و بلکه امامان بعدی را «یا ابن رسول الله: ای پسر رسول خدا» خطاب می‌کنند؟

پاسخ

چنانکه نه‌تنها مفسران شیعه (مثلا: مجمع‌البیان، ج۸، ص۵۶۶؛ المیزان، ج۱۶، ص۳۲۵)، بلکه بسیاری از مفسران (مثلا البحر المحیط، ج‏۸، ص۴۸۵)[۹] و سایر علمای اهل سنت (مثلا ابن‌ابی‌الحدید در شرح نهج البلاغة، ج‏۱۱، ص۲۶[۱۰]) نیز گفته‌اند: اینجا کلمه «مردان شما» موضوعیت دارد؛ وگرنه اولا بی‌هیچ تردیدی پیامبر اکرم ص پسرانی (به نام‌های قاسم و طیب و طاهر و ابراهیم) داشته (و لذا پدر آنها بوده!) که همگی در طفولیت از دنیا رفته‌اند؛ و ثانیا و مهمتر اینکه نه‌تنها در روایات فراوان (مثلا حدیث۱) بلکه در خود قرآن کریم در آیه مباهله (آل‌عمران/۶۱) امام حسن و امام حسین ع به عنوان «پسران پیامبر» مطرح شده‌اند، گذشته از اینکه اینها نه‌تنها آن زمان طفل بودند، بلکه وقتی هم که مرد شدند «مردانی از خود او بودند» نه «مردانی از دیگران»

حکایت

هارون الرشید، از خلفای عباسی، حسن بن اسماعيل بن ميثم را به جرم شيعه بودن زندانى كرد، ابوحنيفه يا کس دیگری گفت: او را به خاطر این اعتقادش باید به قتل رساند.

هارون او را از زندان بیرون آورد و با ابوحنیفه روبرو کرد و خودش از او پرسید: بهترین امت بعد از پیامبر ص کیست؟

او گفت: علی پسر عباس بن عبدالمطلب!

گفت: وای بر تو، دیوانه شده‌ای! مگر عباس [عموی پیامبر ص، که بنی‌عباس خود را به او منسوب می‌دانستند] فرزندی به اسم علی داشته؟

گفت: بله: خداوند در کتاب خودش، عمو را هم «أب» [= پدر] نامیده چنانکه از فرزندان یعقوب نقل کرده «خدای تو را می‌پرستیم و خدای پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق» (بقره/۱۳۳)، در حالی که اسماعیل پدر یعقوب نبوده؛ و یا خاله را مادر خطاب کرده چنانکه می‌فرماید «یوسف والدینش را بر اریکه سلطنتی بالا برد» (یوسف/۳۰۰) یعنی پدرش یعقوب و خاله‌اش زیرا مادر یوسف قبلا مرده بود؛ به همین ترتیب، حضرت علی ع هم همین طور است؛ حالا ای هارون‌الرشید! اگر می‌خواهی جایگاه او را عقب‌تر ببر یا همان جلو [بهترین امت بعد از پیامبر ص] قرار بده!

ابوحنیفه گفت: درباره حسن و حسین تو می‌گویی که آنها پسران رسول الله هستند در حالی که خداوند می‌فرماید « محمد ص پدرِ هیچ‌یک از مردان شما نیست» (احزاب/۴۰)؟!

پاسخ داد: بله، حضرت محمد ص پدر زید نبود، و همین طور پدر هیچ یک از مردان آنها، اما پدر پسران دخترش بود، همان طور که خداوند در قرآن کریم از حضرت عیسی سخن گفت و نَسَبِ او را به حضرت ابراهیم ع برگرداند و فرمود «از ذریه او [ابراهیم] ، … و عیسی را قرار داد» (انعام/۸۴-۸۵) و خود پیامبر هم فرمود: هر پیامبری ذریه‌ای دارد و ذریه من از صلب علی ع است.»

ابوحنیفه گفت: در مورد اختلافی که عباس و [حضرت] علی ع داشتند و اختلافشان را به نزد ابوبکر بردند بگو ببینم، کدام از آن دو بر باطل بود؟

پاسخ داد: تو اول بگو ببینم آن دو فرشته‌ای که اختلافی را نزد داوود بردند (ص/۲۱)، کدامشان بر باطل بود؟

گفت: هر دو برحق بودند؛ آنها می خواستند داوود را هشدار دهند.

گفت: خوب، همین را هم درباره عباس و [حضرت] علی ع بگو!

در اینجا هارون‌الرشید خندید و گفت: خیلی خدانشناس است کسی که تو را متهم به کفر می‌کند!

التشريف بالمنن في التعريف بالفتن (ابن‌طاووس)، ص۳۹۳-۳۹۴[۱۱]

 

۳) «رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیینَ»

پیامبر ص هم «رسول» بود و هم «نبی». اگرچه کاربرد کلمه «رسول» در قرآن خیلی عام است و شامل غیرپیامبران (مثلا برخی از فرشتگان) هم می‌شود، اما هرجا تعبیر رسول در مورد انسان آمده است، ظاهرا «پیامبر» به معنای اصطلاحی آن مد نظر است و از فضای آیات و نیز تصریح روایات فهمیده می‌شود (كافي، ج‏۱، ص۱۷۶-۱۷۷؛ بصائر الدرجات، ج‏۱، ص۳۶۸-۳۷۴)[۱۲] که مقام «رسول» بالاتر از «نبی» است و هر رسولی نبی هست، اما هر نبی‌ای رسول نیست؛ لذا وقتی می‌فرماید حضرت محمد ص خاتم انبیاء است، قطعا ختم کننده سلسله رسولان هم بوده است.

نکته

بر اساس معنای کلمه، ظاهرا در نبی، اصل ارتباط با عالم غیب و دریافت پیام مد نظر بوده، اما در رسول، داشتن ماموریت ویژه‌ای در ابلاغ این پیام هم نقش داشته است؛ (المیزان، ج۱۶، ص۳۲۵) اما در فضای احادیث، امور دیگری (بوبژه نحوه دریافت پیام از خدا و عالم غیب) نیز به عنوان مبنای تفاوت بین این دو عنوان شده است. (كافي، ج‏۱، ص۱۷۶-۱۷۷؛ بصائر الدرجات، ج‏۱، ص۳۶۸-۳۷۴)

 

۴) «ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیینَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَی‏ءٍ عَلیماً»

تاکید بر اینکه خداوند همواره به همه چیز کاملا داناست، چه ارتباطی با مطالب قبل دارد؟

الف. تاکیدی است بر اینکه اگر چنین احکامی (ازدواج پیامبر ص و نفی پدر بودن او برای مردان آنها) را برای شما بیان فرمود و شما را بدانها ملزم ساخت همگی بر اساس احاطه علمی او به مصالح بندگان بوده است. (مجمع‌البیان، ج۸، ص۵۶۷؛ المیزان، ج۱۶، ص۳۲۵)

ب. تاکیدی است بر اینکه خدا می‌داند چه کسی شایسته رسول خدا بودن و بویژه شایسته آن است که نبوت به او ختم شود (تفسير الصافي، ج‏۴، ص۱۹۴) و شریعتش تا ابد باقی بماند.

ج. …

نکته تخصصی جامعه‌شناسی

اگر

مقدمه۱. خدا به همه چیز عالم است

مقدمه۲. نبوت و فرستادن شریعت برای هدایت انسان یک امر ضروری است (که به فرموده قرآن کریم، هرکه خداشناسی اش درست باشد حتما آن را درک می‌کند؛ انعام/۹۱)؛ و

مقدمه۳. خدا شریعت اسلام را آخرین شریعت قرار داده است و تا روز قیامت احکام این شریعت برای همه انسانها برقرار خواهد بود (حدیث۵)

آنگاه

نتیجه: خدا می‌دانسته که بعد از عهد پیامبر ص، تحولات اجتماعی جوامع بقدری بنیادین نخواهد بود که کاملا کلیات برنامه زندگی عوض شود و زندگی انسان نیاز به برنامه [= شریعت] جدیدی داشته باشد.

پس

کسانی که مدرنیته، انقلاب صنعتی، انقلاب اطلاعاتی، ویا سایر تحولات مهم اجتماعی را به گونه‌ای تصویر می‌کنند که گویی زندگی انسان قبل و بعد از اینها کاملا متفاوت گردیده و عالَم و آدم عوض شده است، مبنای صحیحی در فهم و ضابطه تفاوت‌ها در پیش نگرفته‌اند.

عدم توجه به همین نکته دقیق- و شاید هم یا عدم باور جدی به نبوت پیامبر یا خاتمیت وی- بوده که برخی از به‌اصطلاح روشنفکران معاصر هم دنبال «عصری کردن دین و معرفت دینی» برآمده‌اند و می‌کوشند به اسم همراهی با زمانه، آیات رو روایات را از معانی اصلی خود تهی کنند و هرچه دلخواه زمانه بود به دین نسبت دهند!


[۱] . شاید حدیثی که نقل شده که شخصی خواست پیامبر را صدا کند و گفت «يَا نَبِي‏ءَ اللَّه» و پیامبر فرمود «لَسْتُ بِنَبِي‏ءِ اللَّهِ وَ لَكِنْ نَبِيُّ اللَّهِ» موید این باشد که نبیّ، از نبو است نه از نبأ.

[۲] . مورد دیگر اختلاف قرائت در این آیه که البته تاثیر چندانی در معنا نمی‌گذارد:

وَ لكِنْ / وَ لكِنَّ

و قرأ الجمهور؛ وَ لكِنْ رَسُولَ، بتخفيف لكن و نصب رسول على إضمار كان، لدلالة كان المتقدّمة عليه؛ قيل: أو على العطف على أَبا أَحَدٍ. و قرأ عبد الوارث، عن أبي عمرو: بالتشديد و النصب على أنه خبر لكن، و الخبر محذوف تقديره: وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ هو، أي محمد صلّى اللّه عليه و سلّم. و حذف خبر لكن و أخواتها جائز إذا دل عليه الدليل. (البحر المحيط فى التفسير، ج‏۸، ص۴۸۵)

[۳] . خَطَبَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أُمَّ كُلْثُومٍ، فَاعْتَلَّ عَلَيْهِ بِصِغَرِهَا، فَقَالَ: إِنِّي لَمْ أُرِدِ الْبَاهَ، وَلَكِنِّي

[۴] . كُلُّ سَبَبٍ وَنَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، مَا خَلَا سَبَبِي وَنَسَبِي

[۵] . این حدیث در منابه اهل سنت از ابن‌عباس و جابر بن عبدالله انصاری نیز روایت شده است: مُعْجَمِ الطَّبَرَانِيِّ بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ أَرْبَعِينِ الْمُؤَذِّنِ وَ تَارِيخِ الْخَطِيبِ بِأَسَانِيدِهِمْ إِلَى جَابِرٍ قَالَ النَّبِيُّ ص إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ ذُرِّيَّةَ كُلِّ نَبِيٍّ مِنْ صُلْبِهِ خَاصَّةً وَ جَعَلَ ذُرِّيَّتِي مِنْ صُلْبِي وَ مِنْ صُلْبِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِنَّ كُلَّ بَنِي بِنْتٍ يُنْسَبُونَ إِلَى أَبِيهِمْ إِلَّا أَوْلَادُ فَاطِمَةَ فَإِنِّي أَنَا أَبُوهُمْ. (مناقب آل أبي طالب ع، ج‏۲، ص۳۸۷)

[۶] . روایاتی که امام حسن و امام حسین رسول الله ص را پدر خطاب کرده‌اند یا دیگران ایشان را پسر ایشان حساب کرده‌اند بسیار زیاد است. از باب نمونه به کلامی از امیرالمومنین ع در نهج‌البلاغه اشاره می‌کنیم:

و من كلام له ع في بعض أيام صفين و قد رأى الحسن ابنه ع يتسرع إلى الحرب‏

امْلِكُوا عَنِّي هَذَا الْغُلَامَ لَا يَهُدَّنِي فَإِنَّنِي أَنْفَسُ بِهَذَيْنِ يَعْنِي الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ ع عَلَى الْمَوْتِ لِئَلَّا يَنْقَطِعَ بِهِمَا نَسْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص. (نهج‌البلاغه، خطبه۲۰۷)

[۷] . عن جابر بن عبد الله عن النبي ص قال إنما مثلي في الأنبياء كمثل رجل بني دارا فأكملها و حسنها موضع لبنة فكان من دخل فيها فنظر إليها قال ما أحسنها إلا موضع هذه اللبنة قال ص فأنا موضع اللبنة ختم بي الأنبياء أورده البخاري و مسلم في صحيحيهما

[۸] در ادامه‌اش این روایت آمده است: وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع خَتَمَ مُحَمَّدٌ أَلْفَ نَبِيٍّ وَ إِنِّي خَتَمْتُ أَلْفَ وَصِيٍّ وَ إِنِّي كُلِّفْتُ مَا لَمْ يُكَلَّفُوا.

این روایت هم درباره خاتمیت قابل توجه است:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عِيسَى رَفَعَهُ قَال‏ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عِيسَى رَفَعَهُ قَال‏ … َ يَا مُوسَى إِنَّهُ أُمِّيٌّ وَ هُوَ عَبْدٌ صِدْقٌ يُبَارَكُ لَهُ فِيمَا وَضَعَ يَدَهُ عَلَيْهِ وَ يُبَارَكُ عَلَيْهِ كَذَلِكَ كَانَ فِي عِلْمِي وَ كَذَلِكَ خَلَقْتُهُ بِهِ أَفْتَحُ السَّاعَةَ وَ بِأُمَّتِهِ أَخْتِمُ مَفَاتِيحَ الدُّنْيَا (الكافي، ج‏۸، ص۴۳)

[۹] . ثم نفى تعالى كون رسوله أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ، بينه و بين من تبناه من حرمة الصهارة و النكاح ما يثبت بين الأب و ولده. هذا مقصود هذه الجملة، و ليس المقصود أنه لم يكن له ولد، فيحتاج إلى الاحتجاج في أمر بنيه بأنهم كانوا ماتوا، و لا في أمر الحسن و الحسين بأنهما كانا طفلين. و إضافة رجالكم إلى ضمير المخاطبين يخرج من كان من بنيه، لأنهم رجاله، لا رجال المخاطبین.

[۱۰] . فإن قلت أ يجوز أن يقال للحسن و الحسين و ولدهما أبناء رسول الله و ولد رسول الله و ذرية رسول الله و نسل رسول الله.

قلت نعم لأن الله تعالى سماهم أبناءه في قوله تعالى «نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ» و إنما عنى الحسن و الحسين و لو أوصى لولد فلان بمال دخل فيه أولاد البنات و سمى الله تعالى عيسى ذرية إبراهيم في قوله وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ «۴» إلى أن قال وَ يَحْيى‏ وَ عِيسى‏ و لم يختلف أهل اللغة في أن ولد البنات من نسل الرجل.

فإن قلت فما تصنع بقوله تعالى ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ قلت أسألك عن أبوته لإبراهيم بن مارية فكما تجيب به عن ذلك فهو جوابي عن الحسن و الحسين ع.

و الجواب الشامل للجميع أنه عنى زيد بن حارثة لأن العرب كانت تقول زيد بن محمد على عادتهم في تبني العبيد فأبطل الله تعالى ذلك و نهى عن سنة الجاهلية و قال إن محمدا ع ليس أبا لواحد من الرجال البالغين المعروفين بينكم ليعتزي إليه بالنبوة و ذلك لا ينفي كونه أبا لأطفال لم تطلق عليهم لفظة الرجال كإبراهيم و حسن و حسين ع.

[۱۱] . و من المجموع قال: حبس الرشيد هارون الحسن بن إسماعيل بن ميثم بالرفض، فقال أبو حنيفة أو غيره: هو بمقالته حلال الدم، فاخرج من الحبس، و جمع بينهما في مجلس الرشيد، فقال له: من خير الامّة بعد نبيّنا؟

فقال: علي بن العباس بن عبد المطلب، فقال: ويلك أ مجنون أنت؟ و هل للعباس ولد من صلبه يقال له: عليّ؟ قال: نعم، سمّى اللّه في كتابه العمّ أبا، فقال حاكيا عن بني يعقوب: نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ» و ما كان إسماعيل أبا ليعقوب، و سمّى الخالة امّا، قال: «وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ» يعني أباه يعقوب و خالته فإنّ أم يوسف كانت قد ماتت، و عليّ أيّها الرشيد كان كذلك فإن شئت فقدّمه، و إن شئت فأخّره.

قال أبو حنيفة: ما قولكم للحسن و الحسين إنّهما ابنا رسول اللّه، و اللّه يقول: ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ»

فقال: نعم ما كان محمد أبا زيد، و لا أبا أحد من رجالهم، و لكن كان أبا ابني بنته، كما ذكر اللّه عيسى في القرآن، و نسبه إلى إبراهيم، و جعله من ذرّيته في قوله:مِنْ ذُرِّيَّتِهِ إلى قوله: وَ عِيسى‏». و قال النبي صلّى اللّه عليه و آله: «لكل نبيّ ذرية، و ذرّيتي من صلب علي».

قال: … أخبرني عن العباس و علي و اختصامهما إلى أبي بكر، من كان منهما صاحب باطل؟

قال: أخبرني عن الملكين اللّذين تسوّرا على داوود، من كان منهما صاحب … صاحب باطل؟ قال: كانا محقّين، فأرادا تنبيه داوود، قال: فكذلك قل في العباس و علي.

فتبسّم الرشيد، و قال: لا كان اللّه لمن نسب إليك الكفر

[۱۲] . روایات متعددی درباره تفاوت نبی و رسول آمده است که از باب نمونه به یکی اشاره می‌شود:

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْأَحْوَلِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الرَّسُولِ وَ النَّبِيِّ وَ الْمُحَدَّثِ قَالَ الرَّسُولُ الَّذِي يَأْتِيهِ جَبْرَئِيلُ قُبُلًا فَيَرَاهُ وَ يُكَلِّمُهُ فَهَذَا الرَّسُولُ وَ أَمَّا النَّبِيُّ فَهُوَ الَّذِي يَرَى فِي مَنَامِهِ نَحْوَ رُؤْيَا إِبْرَاهِيمَ وَ نَحْوَ مَا كَانَ رَأَى رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ أَسْبَابِ النُّبُوَّةِ قَبْلَ الْوَحْيِ حَتَّى أَتَاهُ جَبْرَئِيلُ ع مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بِالرِّسَالَةِ وَ كَانَ مُحَمَّدٌ ص حِينَ جُمِعَ لَهُ النُّبُوَّةُ وَ جَاءَتْهُ الرِّسَالَةُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ يَجِيئُهُ بِهَا جَبْرَئِيلُ وَ يُكَلِّمُهُ بِهَا قُبُلًا وَ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ مَنْ جُمِعَ لَهُ النُّبُوَّةُ وَ يَرَى فِي مَنَامِهِ وَ يَأْتِيهِ الرُّوحُ وَ يُكَلِّمُهُ وَ يُحَدِّثُهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونَ يَرَى فِي الْيَقَظَةِ وَ أَمَّا الْمُحَدَّثُ فَهُوَ الَّذِي يُحَدَّثُ فَيَسْمَعُ وَ لَا يُعَايِنُ وَ لَا يَرَى فِي مَنَامِهِ. (الكافي، ج‏۱، ص۱۷۶)

برای مرور تعداد زیادی از این روایات به باب مربوطه در کتاب كافي، ج‏۱، ص۱۷۶-۱۷۷؛ و از آن مفصل‌تر بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏۱، ص۳۶۸-۳۷۴ مراجعه شود.

Visits: 2697

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*