۸۵) وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ وَ ما نَرى‏ مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُون‏

ترجمه

و [در هنگام ورود به جهان دیگر به ظالمان خطاب می‌شود:] حقاً تنها نزد ما آمدید، همان گونه که شما را اول بار آفریدیم، درحالی‌که آنچه را که به شما دادیم پشت سرتان رها کردید؛ و با شما نمی‌بینیم شفیعانی را که می‌پنداشتید حتما آنها در شما شریک [خدا] هستند، بی‌تردید [پیوند] بین‌تان بریده شد و آنچه که [همواره] می‌پنداشتید، از شما گم شد [= از دست دادید].

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«لقد» در ابتدای دو جمله «لَقَدْ جِئْتُمُونا» و «لَقَدْ تَقَطَّعَ» مشتمل بر دو تاکید است: «لـ» لام قسم است (یعنی گویی قسمی در تقدیر است)، «قد» حرف تحقیق است (به معنای محققا، حتما)؛ در واقع شروع هریک از این دو کلام با دو تاکید، نشان‌دهنده قطعیت و حتمیت انکارناپذیر این واقعه است.

«فُرادى‏» جمع یا اسم جمع است. کسانی که آن را جمع می‌دانند درباره اینکه مفردش چیست اختلاف دارند و مفرد آن را فرد، فرید، و فردان دانسته‌اند. جایگاه نحوی این کلمه «حال» است: «آمدید در حالی که هرکدام تنها بودید» (مجمع البيان في تفسير القرآن‏۴/ ۵۲؛ الجدول في إعراب القرآن‏۷/ ۲۲۶)

«وَ تَرَكْتُمْ…»: «و» در ابتدای این جمله «واو» حالیه است (الجدول في إعراب القرآن‏۷/ ۲۲۵؛ إعراب القرآن و بيانه‏۳/ ۱۷؛ إعراب القرآن الكريم‏۱/ ۳۲؛ إعراب القرآن (نحاس)‏۲/ ۲۲)، پس جمله «… رها کردید» ‌بیان وضع و حال مخلوقات است در هنگام «آمدن به نزد پروردگار خود» (آمدید درحالی‌که رها کردید). این را که «و» استینافیه باشد – که جمله کاملا مستقل از جمله قبل باشد – در تحلیل نحوی آیه، فقط یک نفر، آن هم صرفا در حد یک احتمال مطرح کرده (إعراب القرآن و بيانه‏۳/ ۱۷) اما اغلب مترجمان (با گذاشتن «و» به جای «درحالی‌که») عملا بر اساس این احتمال ترجمه کرده‌اند.

«خَوَّل» فعل متعدی بر وزن تفعیل و از ریشه «خول» است. کلمه «خَوَل» به معنای خدم و حشم (کسانی که خدمتگزار انسان هستند) است و فعل «خوّل» در اصل به معنای «اعطاء خَوَل» بوده که کم‌کم در مورد هرگونه «اعطاء» و «تملیک» به کار رفته است. (معجم المقاييس اللغة‏۲/ ۲۳۱؛ مفردات ألفاظ القرآن/ ۳۰۵؛ لسان العرب‏۱۱/ ۲۲۴)

«شفعاء»: جمع «شفیع« است و درباره این کلمه در جلسه ۸۱ (بحث آیه‌الکرسی) توضیحاتی داده شد.

«أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ»: «هُم» اسم إنّ، و «شرکاء» خبر إن است؛ و در تحلیل نحوی، همگان «فیکم» (جار و مجرور) را متعلق به «شرکاء» دانسته‌اند که مقدم بر آن آمده است؛ که معنایش می‌شود «گمان می‌کردید آنها شریک در شمایند»؛ و چون درک این معنا دشوار بوده، برخی یک کلمه (آنها را شریک در «اموال» خود قرار دادید؛ إعراب القرآن (نحاس)‏۲/ ۲۲) و برخی دو کلمه (شریک در «حق عبادت» خود می‌دانستید؛ الجدول في إعراب القرآن‏۷/ ۲۲۵) در تقدیر گرفته‌اند. اما به نظر می‌رسد جار و مجرور بدون تقدیر هم می‌تواند معنی داشته باشد، چنانکه مرحوم طبرسی آن را چنین معنی کرده است: «گمان می‌کردید آنها شرکای ما در شما هستند» (مجمع البيان في تفسير القرآن‏۴/ ۵۲۲)

«كُنْتُمْ تَزْعُمُون»: در جلسه ۳۴ توضیح داده شد که وقتی «کان» قبل از فعل مضارع بیاید دلالت بر استمرار و وجود یک وضعیت همیشگی‌ای در آن فعل در زمان گذشته می‌کند، لذا در ترجمه کلمه «همواره» اضافه شد.

حدیث

۱) امیرالمومنین ع در فرازی از خطبه معروف به خطبه «غراء» می‌فرماید:

حَتَّى إِذَا تَصَرَّمَتِ اَلْأُمُورُ وَ تَقَضَّتِ اَلدُّهُورُ وَ أَزِفَ اَلنُّشُورُ أَخْرَجَهُمْ مِنْ ضَرَائِحِ اَلْقُبُورِ وَ أَوْكَارِ اَلطُّيُورِ وَ أَوْجِرَةِ اَلسِّبَاعِ وَ مَطَارِحِ اَلْمَهَالِكِ سِرَاعاً إِلَى أَمْرِهِ مُهْطِعِينَ إِلَى مَعَادِهِ رَعِيلاً صُمُوتاً قِيَاماً صُفُوفاً يَنْفُذُهُمُ اَلْبَصَرُ وَ يُسْمِعُهُمُ اَلدَّاعِي عَلَيْهِمْ لَبُوسُ اَلاِسْتِكَانَةِ وَ ضَرَعُ اَلاِسْتِسْلاَمِ وَ اَلذِّلَّةِ قَدْ ضَلَّتِ اَلْحِيَلُ وَ اِنْقَطَعَ اَلْأَمَلُ وَ هَوَتِ اَلْأَفْئِدَةُ كَاظِمَةً وَ خَشَعَتِ اَلْأَصْوَاتُ مُهَيْنِمَةً وَ أَلْجَمَ اَلْعَرَقُ وَ عَظُمَ اَلشَّفَقُ وَ أُرْعِدَتِ اَلْأَسْمَاعُ لِزَبْرَةِ اَلدَّاعِي إِلَى فَصْلِ اَلْخِطَابِ وَ مُقَايَضَةِ اَلْجَزَاءِ وَ نَكَالِ اَلْعِقَابِ وَ نَوَالِ اَلثَّوَابِ تنبيه الخلق عِبَادٌ مَخْلُوقُونَ اِقْتِدَاراً وَ مَرْبُوبُونَ اِقْتِسَاراً وَ مَقْبُوضُونَ اِحْتِضَاراً وَ مُضَمَّنُونَ أَجْدَاثاً وَ كَائِنُونَ رُفَاتاً وَ مَبْعُوثُونَ أَفْرَاداً وَ مَدِينُونَ جَزَاءً وَ مُمَيَّزُونَ حِسَاباً قَدْ أُمْهِلُوا فِي طَلَبِ اَلْمَخْرَجِ وَ هُدُوا سَبِيلَ اَلْمَنْهَجِ وَ عُمِّرُوا مَهَلَ اَلْمُسْتَعْتِبِ وَ كُشِفَتْ عَنْهُمْ سُدَفُ اَلرِّيَبِ وَ خُلُّوا لِمِضْمَارِ اَلْجِيَادِ وَ رَوِيَّةِ اَلاِرْتِيَادِ وَ أَنَاةِ اَلْمُقْتَبِسِ اَلْمُرْتَادِ فِي مُدَّةِ اَلْأَجَلِ وَ مُضْطَرَبِ اَلْمَهَلِ

فَيَا لَهَا أَمْثَالاً صَائِبَةً وَ مَوَاعِظَ شَافِيَةً لَوْ صَادَفَتْ قُلُوباً زَاكِيَةً وَ أَسْمَاعاً وَاعِيَةً وَ آرَاءً عَازِمَةً وَ أَلْبَاباً حَازِمَةً

نهج البلاغه خطبه ۸۳ معروف به خطبه غراء

چون رشته كارها از هم گسست و روزگاران سپرى شد و رستاخيز مردم فرا رسيد، خداوند آنها را از درون گورها يا آشيانه‏هاى پرندگان يا كنام درندگان يا هر جاى ديگر كه مرگ بر زمينشان زده است، بيرون آورد، در حالى، كه به سوی امر او شتابان‏اند و بيدرنگ به سوى بازگشتگاه او به مى‏روند، و خاموش، صف در صف، در منظر الهى ايستاده. و ندا دهنده صدایش را به گوش همه می‌رساند. جامه خامساری برتن دارند و همه وجودشان را ذلت تسلیم و خواری فراگرفته است. در آن روز، حیله‌ها گم، آرزوها منقطع، و دلها [از ترس] خالی، [هیجانها] فروخورده شده، صداها آهسته و مخفی، سر و روى غرق عرق، وحشت بر آنها چيره؛ و بانگ مهيب آن منادى كه تميز دهنده حق از باطل است و آنان را فرا مى‏خواند كه براى گرفتن جزاى اعمال خويش از ثواب يا عقاب در حركت آيند، لرزه بر اندامها اندازد.

بندگانى هستند، آفريده شده به قدرت قاهره او و پرورش يافته در تحت سيطره او، نه به دلخواه خود. در چنگال مرگ گرفتار آمده در گورها جاى گرفته. پيكرهايشان پوسيده گرديده، «تنها از گورها بيرونشان آورند» تا به کردارشان جزا بینند و با حساب وضعشان معین گردد. [در اين جهان] مهلتشان دادند تا از گمراهى به در آيند و راه روشن به آنان نمایاندند  و عمرشان را چنان بلند نمودند که بتوانند خشنودى [خدا] را به دست آوردند و تاریکی‌های شبهات از آنان زدوده شود. آنان را مانند اسبان مسابقه رها کردند تا در فرصت عمرشان که با ناآرامی سپری می‌شود در اندیشیدن و یافتن نور و معرفت بر هم پیشی بگیرند.

شگفتا! که چه مثال‌های بجا و اندرزهای شفابخشی است، اگر که به دلهاى پاك و گوشهاى شنوا و رأيهاى ثابت و خردهاى دورانديش راه يابد.

(ترجمه با اقتباس از دو ترجمه آیتی و شیروانی انجام شد)

۲) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ السَّيَّارِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ أُمَّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ كَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ هَاجَرَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مِنْ مَكَّةَ إِلَى الْمَدِينَةِ عَلَى قَدَمَيْهَا وَ كَانَتْ مِنْ أَبَرِّ النَّاسِ- بِرَسُولِ اللَّهِ ص … فَبَيْنَمَا هُوَ ذَاتَ يَوْمٍ قَاعِدٌ إِذْ أَتَاهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ هُوَ يَبْكِي فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا يُبْكِيكَ فَقَالَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ وَ أُمِّي وَ اللَّهِ … فَقَالَ الْيَوْمَ فَقَدْتُ بِرَّ أَبِي طَالِبٍ إِنْ كَانَتْ لَيَكُونُ عِنْدَهَا الشَّيْ‏ءُ فَتُؤْثِرُنِي بِهِ عَلَى نَفْسِهَا وَ وَلَدِهَا وَ إِنِّي‏ ذَكَرْتُ الْقِيَامَةَ وَ أَنَّ النَّاسَ يُحْشَرُونَ عُرَاةً فَقَالَتْ وَا سَوْأَتَاهْ فَضَمِنْتُ لَهَا أَنْ يَبْعَثَهَا اللَّهُ كَاسِيَةً وَ ذَكَرْتُ ضَغْطَةَ الْقَبْرِ فَقَالَتْ وَا ضَعْفَاهْ فَضَمِنْتُ لَهَا أَنْ يَكْفِيَهَا اللَّهُ ذَلِكَ فَكَفَّنْتُهَا بِقَمِيصِي وَ اضْطَجَعْتُ فِي قَبْرِهَا لِذَلِكَ وَ انْكَبَبْتُ عَلَيْهَا فَلَقَّنْتُهَا مَا تُسْأَلُ عَنْهُ فَإِنَّهَا سُئِلَتْ عَنْ رَبِّهَا فَقَالَتْ وَ سُئِلَتْ عَنْ رَسُولِهَا فَأَجَابَتْ وَ سُئِلَتْ عَنْ وَلِيِّهَا وَ إِمَامِهَا فَأُرْتِجَ عَلَيْهَا فَقُلْتُ ابْنُكِ ابْنُكِ].[۱]

اصول كافي، ج‏۱، ص۴۵۴

از امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده است که: «فاطمه بنت اسد، مادر امير المؤمنين عليه السلام، اوّل زنى بود كه از مكّه به سوى مدينه پاى پياده به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله هجرت نمود ، و از همه مردمان نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله مهربان‏تر بود. … روزی پیامبر علی ع را دید که گریه می‌کند. فرمود چه شده؟ گفت مادرم فاطمه از دنیا رفت. فرمود: به خدا قسم او مادر من هم بود [سپس خود پیامبر مردم را برای کفن و دفن وی خبر کرده، ردای خود را برای کفن کردن او داد و خود او را در گور ‌نهاد و تلقین کرد و … سپس فرمود]

امروز نيكى ابوطالب را گم كردم و احسانش از من بريده شد. او چنان بود كه اگر چيزى كه در نزد او بود، مرا بر خود و فرزندان خود به آن ترجیح می‌داد. در زمان حياتش سخنی از قیامت گفتم (که در روایتی دیگر، همین آیه ۹۴ سوره انعام دانسته شده: الخرائج و الجرائح‏۱/ ۹۱)[۲] و گفتم كه: مردم برهنه محشور مى‏شوند، گفت: ای وای بر شرمساری! پس من از براى او ضامن شدم كه خدا او را پوشيده محشور گرداند. و فشار قبر را ذكر كردم، گفت: ای وای از ناتوانی! پس من از براى او ضامن شدم كه خدا آن را از او دفع كند، و براى همين او را به پيراهن خود كفن كردم و برای همین [اندکی] در قبرش خوابيدم، و آنچه را كه از آن سؤال مى‏شد، به او تلقین کردم. پس او را از پروردگارش سؤال كردند، آنچه بايست بگويد، گفت؛ و از رسولش او را سؤال كردند، او را جواب داد، و از ولى و امامش سؤال شد، تشويشى بر او مستولى شد، به او گفتم: امام، پسر تو است، امام، پسر تو است»[۳]

۳) رَوَى أَبُو حَمْزَةَ الثُّمَالِيُّ قَالَ: كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ ص يُصَلِّي عَامَّةَ اللَّيْلِ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِذَا كَانَ السَّحَرُ دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ:

… فَمَنْ يَكُونُ أَسْوَءَ حَالًا مِنِّي إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلَى مِثْلِ حَالِي إِلَى قَبْرِي لَمْ أُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتِي وَ لَمْ أَفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصَّالِحِ لِضَجْعَتِي وَ مَا لِي لَا أَبْكِي وَ مَا أَدْرِي إِلَى مَا يَكُونُ مَصِيرِي وَ أَرَى نَفْسِي تُخَادِعُنِي وَ أَيَّامِي تُخَاتِلُنِي وَ قَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ رَأْسِي أَجْنِحَةُ الْمَوْتِ فَمَا لِي لَا أَبْكِي أَبْكِي لِخُرُوجِ نَفْسِي أَبْكِي لِظُلْمَةِ قَبْرِي أَبْكِي لِضِيقِ لَحْدِي أَبْكِي لِسُؤَالِ مُنْكَرٍ وَ نَكِيرٍ إِيَّايَ أَبْكِي لِخُرُوجِي مِنْ قَبْرِي عُرْيَاناً ذَلِيلًا حَامِلًا ثِقْلِي عَلَى ظَهْرِي أَنْظُرُ مَرَّةً عَنْ يَمِينِي وَ أُخْرَى عَنْ شِمَالِي إِذِ الْخَلَائِقُ فِي شَأْنٍ غَيْرِ شَأْنِي- لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ وَ ذِلَّة …

مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏۲، ص۵۹۱؛ مفاتیح‌الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی

امام سجاد ع در فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی (که خواندنش در سحرهای ماه رمضان بسیار توصیه شده است) می‌فرمایند:

… پس بدحال‌تر از من كيست، اگر من با چنين حالى به قبرم وارد شوم، قبرى كه آن را براى خواب آماده نساخته‌ام، و براى آرميدن به كار نيك فرش ننموده ام؟ و چرا گريه نكنم؟ و حال آنكه نميدانم بازگشت من به جانب چه خواهد بود، در حالی می‌بینم نفسم كه با من نيرنگ می‌بازد، و روزگار را مشاهده می‌كنم كه با من خدعه می‌ورزد، و حال آنكه بالهای مرگ بالاى سرم به حركت درآمده، پس چرا گريه نكنم؟ گريه می‌كنم براى بيرون رفتن جان از بدنم، گريه مى كنم براى تاريكى قبرم، گريه مى كنم برای تنگى لحدم، گريه مى كنم براى پرسش دو فرشته قبر منكر و نكير از من، گريه مى كنم براى درآمدنم از قبر عريان و خوار، درحالى كه بار سنگينى را بر دوش مى‌كشم، يك بار از طرف راست و بار ديگر از جانب چپم نگاه می‌كنم، هنگامى كه مردمان در كارى جز كار من‌اند، چه براى هركسى از آنان در آن روز كارى است كه او را بس است، چهره‌هايى در آن روز روشن و خندان خوشحال‌اند، و چهره هايى در آن روز بر آنها غبار بدفرجامى نشسته، و سياهى و خوارى و ذلت آنها را پوشانده، …

 

و در دعای امروز (ششم ماه رمضان) که از پیامبر اکرم ص روایت شده است، آمده است:

اللَّهُمَّ لَا تَخْذُلْنِي فِيهِ لِتَعَرُّضِ مَعْصِيَتِكَ وَ لَا تَضْرِبْنِي بِسِيَاطِ نَقِمَتِكَ وَ زَحْزِحْنِي فِيهِ مِنْ مُوجِبَاتِ سَخَطِكَ بِمَنِّكَ وَ أَيَادِيكَ يَا مُنْتَهَى رَغْبَةِ الرَّاغِبِينَ.

زاد المعاد ص۱۴۴

خدایا! در امروز مرا با روی‌آوردن به معصیتت خوار نگردان و با تازیانه سختی‌هایت تنبیه نکن، و مرا از آنچه موجب خشم تو می‌شود نجات بخش، به بزرگواری‌ و یاری‌ات ای که نهایت آرزوی آرزوکنندگانی.

تدبر

۱) علامه طباطبایی: «[۴]اموری که انسان در این دنیا با آن سروکار دارد دو گونه است:

اول، آنچه از زندگی دنیوی و تجملات آن، که می‌پندارد مالک آنهاست و در رسیدن به آرزوها و اغراض خویش از آنها کمک می خواهد؛

دوم: اموری که به عنوان شفیع و واسطه تلقی می‌شوند و انسان می‌پندارد که بدون تاثیر و کمک آنها نمی‌تواند احتیاجات خویش را برطرف سازد، مانند همسر و اولاد و نزدیکان و دوستان و سرشناسانی که دارای مکنت و هیبتی‌اند.

خدای سبحان با عبارت «لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى» (حقاً تنها نزد ما آمدید) اجمالا به بطلان هردو اشاره می‌کند.

در فقره «وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ …» (آنچه را که به شما دادیم پشت سرتان رها کردید) اشاره به زوال نوع اول،

و در فقره «وَ ما نَرى‏ مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ …» (با شما نمی‌بینیم شفیعانی را که …) اشاره به زوال نوع دوم،

و با عبارت « لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ» ([پیوند] بین‌تان بریده شد) به سبب بطلان و زوال آنها،

و با عبارت «ضَلَّ عَنْكُمْ…» (از شما گم شد …) به حاصل چنین بطلان و زوالی اشاره شده است. (انسان از آغاز تا انجام، ص۷۶-۷۷)

۲) «… جِئْتُمُونا فُرادى‏ كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ» وقتی از این دنیا می‌رویم، مانند روزی هستیم که وارد این دنیا شدیم: تک و تنها، فقط خودمان هستیم و خودمان، حتی برهنه و عاری از هر چیزی که مربوط به دنیا بود (حدیث۲)؛ هرچه به ما داده بودند پشت سرمان می‌ماند.

اگر این را باور کنیم، آنگاه «آنچه هستیم» را جدی می‌گیریم، نه «آنچه داریم»؛ افزوده‌ها در «بودن»مان مهم است، نه در «داشتن»مان. (فرمود: «زدنی علماً» طه/۱۱۴، و نفرمود: «زد علمی»: یعنی «من» را بیفزا به لحاظ علمی؛ نه اینکه «علم من» را بیفزا) و «بودن»مان، چیزی است که خودمان فقط با اندیشه و عمل خود رقم می‌زنیم. به قول ملای رومی:

ای برادر تو همان اندیشه‌ای

ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای

گر گل است اندیشة تو گلشنی

ور بود خاری تو هیمة گلخنی

http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar2/sh9/

روز قیامت هم با «بودن» ما کار دارند، نه با دارایی‌مان. آن اندازه که با دارایی‌مان، «بودن»مان را ساختیم، «دارایی»مان به درد ما می‌خورد؛ بقیه‌اش فقط وبال گردن است.

۳) «شُفَعاءَكُمُ الَّذينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ» در زندگی دنیا، عادت کرده‌ایم به اسباب و وسیله‌ها تکیه کنیم و آنها را واسطه (=شفیع) قرار دهیم برای رسیدن به هدف‌هایمان.

با واسطه‌ها (شفیعان) دو گونه می‌توان برخورد کرد:

گاه واسطه (شفیع) ‌را «واسطه‌ای که خدا او را شفیع قرار داده می‌بینیم؛ نه بیشتر.» یعنی همه‌کاره خداست، و چون خدا ما را به این واسطه (شفیع) ارجاع داده، به او مراجعه می‌کنیم؛ خواه این واسطه، «آب» باشد برای سیراب کردن (شعراء/۷۹) یا «پیامبر و امام» باشد برای هدایت کردن و به بهشت رفتن.(انبیاء/۷۳ + انبیاء/۲۸) این شفاعتی است که در روز قیامت هم برقرار است (حقیقت شفاعت در شیعه این معناست).

اما گاه این واسطه‌ها را اصل کار می‌بینیم، هم‌عرض و شریک خدا می‌پنداریم؛ گویی خدا بتنهایی کافی نیست و آن واسطه (شفیع) باید باشد تا کار ما راه بیفتد؛ رشوه، پارتی، پول، رضایت مقام مافوق، رفیق، شغل، ماشین، … باید باشد تا کار ما راه بیفتد؛ «شفیعانی (= واسطه‌هایی) که آنها را در [انجام کارهای] خودتان شریک خدا می‌دانید». این شفاعت باطل است که روز قیامت بطلانش آشکار می‌شود؛ و متاسفانه بسیاری از ما بدان گرفتاریم. مانند این سخن رایج که: «اول خدا، دوم فلان چیز (یا فلانی)».

بگذریم که بسیاری، حتی در حد شرک هم برای خدا نقشی قائل نیستند و اسباب و واسطه‌ها را همه‌کاره می‌دانند!

۴) «شُفَعاءَكُمُ الَّذينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ»: با توجه به تدبر ۳، نگاه نادرست در قبال واسطه‌ها دو گونه تجلی می‌کند:

ابتدا این واسطه‌ها را در انجام شدن کارهایمان شریک خدا می‌دانیم؛ یعنی گویی در ربوبیت خدا نسبت به ما شریک شده‌اند؛ آنگاه عبارت «زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ»، یعنی «می‌پنداشتید که آنها در ربوبیت شما شریک خدایند.»

در گام بعد، به خاطر اینکه چنین نقشی را برای آنها پذیرفته‌ایم همّ‌وغم خود را رسیدن به آنها قرار می‌دهیم؛ یعنی آنها را می‌پرستیم (توضیح در تدبر ۲ و ۳ جلسه ۸۰)؛ یعنی در عبادت، آنها را شریک خدا قرار می‌دهیم. ؛ آنگاه عبارت «زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ»، یعنی «می‌پنداشتید که آنها در هنگام عبادت کردن شما، شریک خدایند.»

این نکته، الهام گرفته از ترجمه قرآن مرحوم آیت الله مشکینی بود: «شفيعانتان را كه آنها را شريكان در (ربوبيت ما و عبادت) خود مى‏پنداشتيد»

۵) «لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُون»: خدا واقعا همه‌کاره است:

ما تا زمانی که در دنیا هستیم،

یا این را می فهمیم؛ و بر این اساس زندگی می‌کنیم. آنگاه به «بودن»مان می‌اندیشیم، نه به «دارایی»هایمان (تدبر۲)؛ و «واسطه»ها را فقط در حدی که خدا واسطه قرار داده، می‌بینیم، نه اینکه بپنداریم که از خودش کاری برمی‌آید (تدبر۳).

یا این را نمی‌فهمیم؛ و اگر نفهمیدیم، واقعیت عوض نمی‌شود؛ فقط هنگام مرگ، این واقعیت، خود را نشان می‌دهد؛ آنگاه تمام پیوندهایی که با دارایی‌ها و واسطه‌ها برقرار کرده‌ایم، قطع بودنش معلوم می‌شود؛ و چون از ابتدا رابطه‌ای نبوده، فقط پندار ما بوده، در حقیقت چیزی را در واقعیت گم نمی‌کنیم؛ بلکه فقط پنداشته‌هایمان را گم می‌کنیم؛ و دقیق‌تر اینکه، از ما گم می‌شود: «و آنچه که [همواره] می‌پنداشتید، از شما گم شد»

مواظب باشیم تا در دنیا هستیم، این واقعیت را بفهمیم؛ و فهمیدن این واقعیت، صرفا یک فهم ذهنی نیست؛ فهمی است که با عمل خودمان به دست می‌آید؛ و تمام شریعت، برنامه‌هایی است برای رسیدن به این فهم.

یک شاهد ساده: روزه می‌گیریم تا بفهمیم غذا هیچ‌کاره است؛ مهم دستور خداست؛ لذا روزهای اول ماه رمضان فهمیدن این خیلی سخت است؛ گرسنگی اذیت می‌کند؛ اما روزهای آخر چنان انسی با این واقعیت می‌گیریم که در انتهای ماه از فراغش می‌نالیم؛ دیگر مساله‌مان گرسنگی نیست، مساله‌مان خود خدا شده است.


[۱] . متن کامل حدیث چنین است:

إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ أُمَّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ كَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ هَاجَرَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مِنْ مَكَّةَ إِلَى الْمَدِينَةِ عَلَى قَدَمَيْهَا وَ كَانَتْ مِنْ أَبَرِّ النَّاسِ- بِرَسُولِ اللَّهِ ص فَسَمِعَتْ رَسُولَ اللَّهِ وَ هُوَ يَقُولُ إِنَّ النَّاسَ يُحْشَرُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عُرَاةً كَمَا وُلِدُوا فَقَالَتْ وَا سَوْأَتَاهْ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَإِنِّي أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يَبْعَثَكِ كَاسِيَةً وَ سَمِعَتْهُ يَذْكُرُ ضَغْطَةَ الْقَبْرِ فَقَالَتْ وَا ضَعْفَاهْ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَإِنِّي أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يَكْفِيَكِ ذَلِكِ وَ قَالَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ ص يَوْماً إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُعْتِقَ جَارِيَتِي هَذِهِ فَقَالَ لَهَا إِنْ فَعَلْتِ أَعْتَقَ اللَّهُ بِكُلِّ عُضْوٍ مِنْهَا عُضْواً مِنْكِ مِنَ النَّارِ فَلَمَّا مَرِضَتْ أَوْصَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَمَرَتْ أَنْ يُعْتِقَ خَادِمَهَا وَ اعْتُقِلَ لِسَانُهَا فَجَعَلَتْ تُومِي إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص إِيمَاءً فَقَبِلَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَصِيَّتَهَا فَبَيْنَمَا هُوَ ذَاتَ يَوْمٍ قَاعِدٌ إِذْ أَتَاهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ هُوَ يَبْكِي فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا يُبْكِيكَ فَقَالَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ وَ أُمِّي وَ اللَّهِ وَ قَامَ مُسْرِعاً حَتَّى دَخَلَ فَنَظَرَ إِلَيْهَا وَ بَكَى ثُمَّ أَمَرَ النِّسَاءَ أَنْ يَغْسِلْنَهَا وَ قَالَ ص إِذَا فَرَغْتُنَّ فَلَا تُحْدِثْنَ شَيْئاً حَتَّى تُعْلِمْنَنِي فَلَمَّا فَرَغْنَ أَعْلَمْنَهُ بِذَلِكَ فَأَعْطَاهُنَّ أَحَدَ قَمِيصَيْهِ الَّذِي يَلِي جَسَدَهُ وَ أَمَرَهُنَّ أَنْ يُكَفِّنَّهَا فِيهِ وَ قَالَ لِلْمُسْلِمِينَ إِذَا رَأَيْتُمُونِي قَدْ فَعَلْتُ شَيْئاً لَمْ أَفْعَلْهُ قَبْلَ ذَلِكَ فَسَلُونِي لِمَ فَعَلْتُهُ فَلَمَّا فَرَغْنَ مِنْ غُسْلِهَا وَ كَفْنِهَا دَخَلَ ص فَحَمَلَ جَنَازَتَهَا عَلَى عَاتِقِهِ فَلَمْ يَزَلْ تَحْتَ جَنَازَتِهَا حَتَّى أَوْرَدَهَا قَبْرَهَا ثُمَّ وَضَعَهَا وَ دَخَلَ الْقَبْرَ فَاضْطَجَعَ فِيهِ ثُمَّ قَامَ فَأَخَذَهَا عَلَى يَدَيْهِ حَتَّى وَضَعَهَا فِي الْقَبْرِ ثُمَّ انْكَبَّ عَلَيْهَا طَوِيلًا يُنَاجِيهَا وَ يَقُولُ لَهَا ابْنُكِ ابْنُكِ [ابْنُكِ‏] ثُمَّ خَرَجَ وَ سَوَّى عَلَيْهَا ثُمَّ انْكَبَّ عَلَى قَبْرِهَا فَسَمِعُوهُ يَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَوْدِعُهَا إِيَّاكَ ثُمَّ انْصَرَفَ فَقَالَ لَهُ الْمُسْلِمُونَ إِنَّا رَأَيْنَاكَ فَعَلْتَ أَشْيَاءَ لَمْ تَفْعَلْهَا قَبْلَ الْيَوْمِ فَقَالَ الْيَوْمَ فَقَدْتُ بِرَّ أَبِي طَالِبٍ إِنْ كَانَتْ لَيَكُونُ عِنْدَهَا الشَّيْ‏ءُ فَتُؤْثِرُنِي بِهِ عَلَى نَفْسِهَا وَ وَلَدِهَا وَ إِنِّي‏ ذَكَرْتُ الْقِيَامَةَ وَ أَنَّ النَّاسَ يُحْشَرُونَ عُرَاةً فَقَالَتْ وَا سَوْأَتَاهْ فَضَمِنْتُ لَهَا أَنْ يَبْعَثَهَا اللَّهُ كَاسِيَةً وَ ذَكَرْتُ ضَغْطَةَ الْقَبْرِ فَقَالَتْ وَا ضَعْفَاهْ فَضَمِنْتُ لَهَا أَنْ يَكْفِيَهَا اللَّهُ ذَلِكَ فَكَفَّنْتُهَا بِقَمِيصِي وَ اضْطَجَعْتُ فِي قَبْرِهَا لِذَلِكَ وَ انْكَبَبْتُ عَلَيْهَا فَلَقَّنْتُهَا مَا تُسْأَلُ عَنْهُ فَإِنَّهَا سُئِلَتْ عَنْ رَبِّهَا فَقَالَتْ وَ سُئِلَتْ عَنْ رَسُولِهَا فَأَجَابَتْ وَ سُئِلَتْ عَنْ وَلِيِّهَا وَ إِمَامِهَا فَأُرْتِجَ عَلَيْهَا فَقُلْتُ ابْنُكِ ابْنُكِ [ابْنُكِ‏].

[۲] . روی أَنَّ عَلِيّاً ع بَكَى يَوْماً وَ قَالَ مَاتَتْ أُمِّي فَنَهَضَ النَّبِيُّ ص فَقَالَ هِيَ وَ اللَّهِ أُمِّي حَقّاً مَا رَأَيْتُ مِنْ عَمِّي شَيْئاً إِلَّا وَ قَدْ رَأَيْتُ مِنْهَا أَكْثَرَ مِنْهُ ثُمَّ صَاحَ يَا أُمَّ سَلَمَةَ هَذِهِ بُرْدَتِي فَأَزِّرِيهَا فِيهَا وَ هَذِهِ قَمِيصِي فَدَرِّعِيهَا فِيهَا وَ هَذَا رِدَائِي فَأَدْرِجِيهَا فِيهِ فَإِذَا فَرَغْتِ مِنْ غُسْلِهَا فَأَعْلِمِينِي‏ فَأَعْلَمَتْهُ أُمُّ سَلَمَةَ فَحَمَلَهَا عَلَى سَرِيرِهَا ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهَا ثُمَّ نَزَلَ لَحْدَهَا فَلَبِثَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا يُسْمَعُ لَهُ إِلَّا هَمْهَمَةٌ ثُمَّ صَاحَ يَا فَاطِمَةُ قَالَتْ لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ هَلْ رَأَيْتِ مَا ضَمِنْتُ لَكِ قَالَتْ نَعَمْ فَجَزَاكَ اللَّهُ عَنِّي فِي الْمَحْيَا وَ الْمَمَاتِ أَفْضَلَ الْجَزَاءِ فَلَمَّا سَوَّى عَلَيْهَا وَ خَرَجَ سُئِلَ عَنْهَا فَقَالَ قَرَأْتُ عَلَيْهَا يَوْماً وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا فُرَادَى قُلْتُ عُرَاةً قَالَتْ وَا سَوْأَتَاهْ فَسَأَلْتُ اللَّهَ أَلَّا تُبْدَى عَوْرَتُهَا ثُمَّ سَأَلَتْنِي عَنْ مُنْكَرٍ وَ نَكِيرٍ فَأَخْبَرْتُهَا بِحَالِهِمَا بِأَنَّهُمَا كَيْفَ يَجِيئَانِ قَالَتْ وَا غَوْثَاهْ بِاللَّهِ مِنْهُمَا فَسَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ لَا يُرِيَهُمَا إِيَّاهَا وَ أَنْ يَفْسَحَ لَهَا فِي قَبْرِهَا وَ أَنْ يَحْشُرَهَا فِي أَكْفَانِهَا

[۳] . روایات دیگر در این موضوع:

قَالَ فَأَخْبِرْنِي عَنِ النَّاسِ يُحْشَرُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عُرَاةً قَالَ ع بَلْ يُحْشَرُونَ فِي أَكْفَانِهِمْ قَالَ أَنَّى لَهُمْ بِالْأَكْفَانِ وَ قَدْ بَلِيَتْ؟ قَالَ ع إِنَّ الَّذِي أَحْيَا أَبْدَانَهُمْ جَدَّدَ أَكْفَانَهُمْ قَالَ فَمَنْ مَاتَ بِلَا كَفَنٍ؟ قَالَ ع يَسْتُرُ اللَّهُ عَوْرَتَهُ بِمَا يَشَاءُ مِنْ عِنْدِهِ قَالَ أَ فَيُعْرَضُونَ صُفُوفاً؟

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏۲، ص: ۳۵۰

روي عن النبي ص أنه قال تحشرون حفاة عراة غرلا و روي أن عائشة قالت لرسول الله ص حين سمعت ذلك وا سوأتاه أ ينظر بعضهم إلى سوأة بعض من الرجال و النساء فقال ص لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ و يشغل بعضهم عن بعض

(مجمع البيان في تفسير القرآن‏۴/ ۵۲۱)

[۴] . اولین واقعیتی که در هنگام مرگ بر انسان آشکار می‌کردد، بطلان دنیا و مافیهاست، بطلان تمامی رسوماتی که بر آن در جریان است و با از هم گسستن اسباب و روابط ظاهری، همه اعمال و غایات این سویی به سرابی تبدیل می‌شود.

Visits: 24

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*