۸۴۰) وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ

 ۳ صفر ۱۴۴۰

ترجمه

و هرگز کسانی را که در راه خداوند کشته شدند، مرده حساب مکن؛ بلکه [آنان] زنده‌اند نزد پروردگارشان روزی داده‌ می‌شوند.

اختلاف قرائت

لا تَحْسبَنَّ

در قرائت اغلب اهل کوفه (حمزه و عاصم، از قراء سبعه؛ و ابوجعفر، از قراء عشره) و شام (ابن عامر) این فعل به صورت «لا تَحْسَبَنَّ» قرائت شده (با فتحه روی سین) ولی در قرائت بقیه اهل کوفه (کسائی) و اهل مکه (ابن کثیر) و مدینه (نافع) و بصره (ابن العلاء) به صورت «لا تَحْسِبَنَّ» قرائت شده (با کسره روی سین) قرائت شده است؛ و این اختلاف قرائت در تمام افعال مضارع باب «حسب یحسب» در کل قرآن چنین است؛ و ظاهرا تفاوتی در معنا ندارد. (مجمع البيان، ج‏۲، ص۶۶۵)[۱]

اما آنچه در معنا تفاوت ایجاد می‌کند این است که در اغلب قرائات به همین صورت «لا تَحْسبَنَّ»‌ (صیغه مخاطب) قرائت شده است (یعنی چنین حساب نکن)؛

اما در یکی از قرائات اربعه عشر (ابن‌محیصن) و برخی از قرائات غیرمشهور (مانند روایتی از قرائت ابن‌عامر، قاری شام؛ و نیز روایاتی از هشام و قرائت حمید بن قیس و و داجونی) به صورت «یحسبنّ» (صیغه غایب) قرائت شده است؛ که به این معناست که «کسی چنین حساب نکند که …»؛ هرچند ابن‌عطیه احتمال داده که این کلمه در این قرائت به صورت مجهول (یُحسَبَنّ) قرائت شده باشد (چنین حساب نشود). (البحر المحيط، ج‏۳، ص۴۲۷-۴۲۸؛ معجم القراءات، ج۱، ص۶۱۹)[۲] و [۳]

قُتِلُوا

در اغلب قرائات این کلمه به صورت «قُتِلُوا» (ثلاثی مجرد) قرائت شده است؛

اما در قرائت اهل شام (ابن عامر) و نیز یکی از قرائات اربعه عشر (حسن) ‌به صورت «قُتِّلُوا» (باب تفعیل) قرائت شده است.

در تفاوتش گفته‌اند که «قتلوا» در موردی که هم برای کم و هم برای زیاد به کار می‌رود؛ اما «قتّلوا»‌ برای زیاد است.

همچنین در روایات غیرمشهوری از عاصم (از قراء کوفه) ‌به صورت «قاتلوا» و «یقاتلون» هم قرائت شده است، که در این قرائت، معنای «جنگیدن» نسبت به «کشته شدن» غلبه دارد.

مجمع البيان، ج‏۲، ص۸۷۹[۴]؛ البحر المحيط، ج‏۳، ص۴۲۹[۵]؛ معجم القراءات، ج۱، ص۶۱۹

أَحْياء

کلمه «أحیاء» را عموما به صورت مرفوع (أحیاءٌ) قرائت کرده‌اند که خبر برای مبتدای محذوف می‌باشد و تقدیر کلام چنین بوده است: بل هم أحیاءٌ؛

اما در یکی از قرائات غیرمشهور (ابن ابی عبلة) به صورت منصوب (أحیاءً) قرائت شده است که آن را مفعول برای فعل محذوف در نظر گرفته‌اند که مثلا: بل أحسِبهم أحیاءً.[۶]

البحر المحيط، ج‏۳، ص۴۲۹[۷]

نکات ادبی

لا تَحْسَبَنَّ

برخی بر این باورند که ماده «حسب»، در اصل در چند معنای اصلی به کار رفته؛ یکی «عدّ» یعنی «حساب کردن» و «شمردن» (إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ؛ زمر/۱۰) و دومی «کفایت کردن» (حَسْبُنَا اللَّهُ؛ آل عمران/۱۷۳). دیگری در کلمه «أحسب» در مورد کسی که پوست بدنش به خاطر بیماری‌ای سفید شده باشد به کار رفته است، و چهارمی کلمه «حُسبان» که هم «حُسبانة» به معنای «بالش کوچک» است، هم به معنای «تیرهایی که از کمان رها می‌شود»؛ که تعبیر «اصابت الارضَ حُسبان» به معنای هجوم آوردن ملخها از همین معنا گرفته شده و نیز تعبیر «وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماء» (کهف/۴۰) را به عنوان تگرگی که از آسمان ببارد دانسته‌اند. (معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۶۰-۶۱) که در قرآن کریم عمدتا در دو معنای اول به کار رفته و ظاهرا این آیه سوره کهف تنها موردی است که ماده «حسب» در قرآن خارج از دو معنای استفاده شده است.

برخی معنای شمردن و حساب کردن را معنای اصلی قرار داده و خواسته‌اند بقیه معانی را هم به نحوی بدان برگردانند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۳۲) و برخی همه این معانی را بدین ترتیب جمع کرده‌اند که اصل این ماده را اشراف به قصد اطلاع و خبردار شدن (در فارسی: رسیدگی) دانسته‌اند و گفته‌اند شمارش مقدمه این رسیدگی است و کفایت کردن هم لازمه این اطلاع یافتن و اشراف پیدا کردن است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۲، ص۲۱۱)

این ماده وقتی به صورت «حَسَبَ» بیاید صریحا در معنای شمردن و حساب کردن است؛ اما وقتی در وزن «حَسِبَ» (که ظاهرا مصدر آن فقط به صورت «حسبان» می‌آید، نه «حساب») به کار رود غالبا به معنای «ظن» و گمان می‌باشد؛ و آن را هم نه معنایی مستقل، بلکه برگرفته از همین معناس «شمردن» دانسته‌اند با این توضیح که در اصل معنایش این بوده که «حساب می‌کنم که از اموری باشد که رخ می‌دهد» (معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۵۹) در واقع، معنای «ظن»، اذغان به وقوع یک مطلب بر اساس حساب و کتاب است. نکته‌ای که این مطلب را تقویت می‌کند این است که برخی در تفاوت معنای «ظن» و «حسبان» توضیح داده‌اند که ظن، حکایتگر از نوعی اعتقاد درونی است، در حالی که در معنای حسِب،‌ عنصر اعتقاد نقشی ندارد؛ در واقع حُسبان، همان «حساب کردن وقوع یک حالت» بوده که به خاطر کثرت استفاده در امور ظنی، کم‌کم به معنای ظن کار رفته است. (الفروق في اللغة، ص۹۲).

مصدر معروف این ماده «حِساب» است (لسان العرب، ج‏۱، ص۳۱۳) که در قرآن کریم بارها در مقام حسابرسی روز قیامت به کار رفته است؛ مثلا: « إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً» (انسان/۲۷) یا «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» (انبیاء/۱) و باب افعال این ماده نیز (محاسبه) بسیار مشهور است (َ إِنْ تُبْدُوا ما في‏ أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّه؛ بقره/۲۸۴)

در مورد کلمه «حُسبان» نیز اغلب بر این باورند که این هم مصدر دیگری برای این ماده است، ولی از ابوهیثم هم نقل شده که وی «حسبان» را جمعِ حساب دانسته‌اند. (لسان العرب، ج‏۱، ص۳۱۴) و البته وقتی در صیغه «حَسِبَ يَحْسَبُ» و در معنای «ظن» به کار می‌رود هم مصدرش «حِسْبَان» می‌شود (كتاب العين، ج‏۳، ص۱۴۹؛ المصباح المنير، ج‏۲، ص۱۳۴) و البته در هیچیک از موارد استعمال کلمه «حسبان» در قرآن کریم (انعام/۹۶؛ کهف/۴۰؛ الرحمن/۵) اثری از معنای «ظن» وجود ندارد و به صورت «حُسبان» بوده است.

«حَسَبُ» آن چیزی است که از انسان حساب می‌شود [تعبیر «حَسَب و نَسَب» در فارسی هم رایج است] و به این جهت که آباء و اجداد شخص که مایه شرف اوست و از او شمرده می‌شود گفته می‌شود (معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۶۰) و برخی گفته‌اند وجه تسمیه‌اش این است که با آباء و اجداد و سابقه یک نفر می‌توان بر حال و روز او تاحدودی اشراف پیدا کرد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۲، ص۲۱۱)

«حسیب» هم به معنای کسی که حَسَب و نَسَب بلندمرتیه‌ای داشته باشد به کار می‌رود و هم به معنای «محاسبه‌گر» (مجمع البيان، ج‏۳، ص۱۵) که ظاهرا در آیه «وَ كَفى‏ بِاللَّهِ حَسِيباً» (نساء/۶) معنای دوم مد نظر است و بویژه در این معنا شاید شاهد خوبی باشد بر مدعای کسانی که دو معنای «حساب و کتاب کردن» با «کفایت کردن» را ذیل معنای «رسیدگی کردن» جمع می‌کنند؛ بویژه اگر تعابیری مانند «حَسْبُنَا اللَّهُ» (آل عمران/۱۷۳) یعنی خدا ما را کفایت می‌کند و «حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ» یعنی جهنم برای آنها کافی است‏ (مجادلة/۸) را کنار آیه «ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» (أنعام/ ۵۲) و آیه «وَ ما عِلْمِي بِما كانُوا يَعْمَلُونَ؛ إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى‏ رَبِّي»‏(شعراء/۱۱۲- ۱۱۳) بگذاریم؛ زیرا حسیب، کسی است که با شمارش و حساب و کتاب به امور افراد رسیدگی می‌کند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۳۴)

«احتساب» را به معنای اجری که انسان در ازای مصیبت، برعهده خدا می‌گذارد و با خدا حساب می‌کند به کار می‌برند. (معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۶۰؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۳۴) با این حال، این کلمه در قرآن (وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ، زمر/۴۷؛ ِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا، حشر/۲) صرفا به معنای «چیزی که انسان حسابش را نمی‌کند و منتظر آن نیست» به کار رفته است. (مجمع البيان، ج‏۸، ص۷۸۳)

اغلب ترجمه‌های موجود[۸]، در آیه حاضر (و نیز در اغلب موارد کاربرد ماده «حسب») یکی از دو تعبیر «مپندار» یا «گمان مبر» را به کار برده‌اند، اما به این جهت که کلمه «ظن» در زبان عربی وجود داشته و قرآن با اینکه در موارد دیگر، آن را به کار برده، در اینجا این کلمه را به کار نبرده، ما همان تعبیر «حساب کردن» را در ترجمه استفاده کردیم.[۹]

ماده «حسب» و مشتقات آن ۱۰۹ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

يُرْزَقُونَ

قبلا بیان شد که ماده «رزق» می‌باشد به معنای عطای جاری (بخششی که در جریان است)، و نصیب و بهره‌ای که به شخص می‌رسد، و نیز غذایی که می‌خورد به کار می‌رود و ظاهرا کلمه «روزی» در فارسی همان بار معنایی را دارد. گفته‌اند اصل رزق در مورد عطاء و بخششی بوده که در زمان معین انجام می‌شده و بعد کم‌کم در بخشش‌های بدون وقت معین هم به کار رفته است.

جلسه ۲۵۸ http://yekaye.ir/al-hegr-15-20/

بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ

به لحاظ تحلیل صرفی،

«أحیاء»: خبر است برای مبتدای محذوف، که تقدیر کلام چنین بوده است: بل هم أحیاء.

«عند ربهم»:

می‌تواند خبر دوم باشد: بلکه آنان زندگانند و آنان نزد پروردگارشان‌اند؛

می‌تواند «صفت» برای احیاء باشد: بلکه آنان زندگانی هستند که نزد پروردگارشان هستند.

می‌تواند «حال» ‌برای احیاء باشد: بلکه آنان زندگانند در حالی که نزد پروردگارشان‌اند؛

«یرزقون»

می‌تواند خبر سوم باشد: بلکه آنان زندگان‌اند و آنان نزد پروردگارشان‌اند و آنان روزی داده می‌شوند؛

می‌تواند «صفت» دوم برای احیاء باشد: بلکه آنان زندگانی هستند که نزد پروردگارشان هستند و روزی داده می‌شوند.

می‌تواند «حال» باشد،

خواه حال برای احیاء: بلکه آنان زندگان‌اند در حالی که نزد پروردگارشان‌اند، زندگان‌اند در حالی که روزی داده می‌شوند.

یا حال برای ضمیری که در ضمن ظرف آمده: بلکه آنان زندگانند که نزد پروردگارشان‌اند، در حالی که نزد او روزی داده می‌شوند. (البحر المحيط، ج‏۳، ص۴۳۰)[۱۰]

البته تحلیل‌های دیگری هم از این ترکیب می‌توان کرد، مثلا اینکه «عند ربهم» را صفت متعلق به «یرزقون» بگیریم که بر آن مقدم شده و تاکید و یا حصر را می‌رساند، به این معنا که: بلکه آنان زندگانی هستند که تنها نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند؛ یا … .

شان نزول

برخی گفته‌اند این آیه درباره شهدای جنگ بدر نازل شد که چهارده نفر از انصار بودند و شش نفر از مهاجرین؛

برخی (ابن مسعود، ربیع و قتاده) گفته‌اند که این آیه درباره شهدای جنگ احد نازل شد که هفتاد نفر بودند که چهار نفرشان آنان از مهاجرین بود: حمزة بن عبد المطلب و مصعب بن عمير و عثمان بن شماس و عبد الله بن جحش، و بقیه از انصار؛

و از امام باقر ع و بسیاری از مفسران روایت شده است که که این آیه ناظر به هر دو گروه شهدای بدر و احد بود.

و برخی هم گفته‌اند که این آیه در وصف شهدای بئر معونه است که واقعه‌اش حدود سه ماه بعد از جنگ احد رخ داد. (خلاصه حکایتش این است که ابوبراء عامر بن مالک که رئیس قبیله بنی عامر بود به مدینه آمد و با پیامبر ص دیداری داشت و اسلام نیاورد ولی از پیامبر خواست که کسی را برای تبلیغ اسلام به منطقه نجد بفرستد و من سلامت آنان را تضمین می‌کنم؛ پیامبر ص منذر بن عمرو را با هفتاد نفر از مسلمانان فرستاد. آنان در مسیر در منطقه بئر معونه اطراق کردند و تصمیم گرفتند مردم آنجا را به اسلام دعوت کنند. عامر بن طفیل که در آنجا بود را دعوت کردند ولی وی نپذیرفت و یکی از اصحابش یکی از آنان را به شهادت رساند. عامر بن طفیل از بنی عامر درخواست کرد که بر مسلمانان شبیخون زنند، اما آنان به خاطر عهدی که ابوبراء بسته بود نپذیرفتند؛ وی سراغ قبیله بنی سلیم رفت و از آنان درخواست کرد و آنان برآن جماعت شبیخون زدند و همگی را به شهادت رساندند جز یک نفر زخمی که در میان کشته‌ها افتاده بود … و خداوند این آیات را در وصف آنان نازل کرد.)

مجمع البيان، ج‏۲، ص۸۸۰-۸۸۲[۱۱]

البته در بسیاری از شأن نزول‌های این واقعه بیان شده که شهدای مذکور، بعد از شهادتشان و مواجهه با نعمتهایی که در آن عالم در اختیارشان قرار داده شد، آرزو کردند که ای کاش کسی پیام ما را به مومنان می‌رساند که ما چه جای خوبی داریم تا مبادا در جهاد سستی ورزند؛ و خداوند به آنها فرمود من خودم پیامتان را به آنان می‌رسانم.

(برای نمونه‌هایی از این احادیث، ر.ک: أسباب نزول القرآن (الواحدي)، ص۱۳۲-۱۳۴[۱۲])

حدیث

۱) از امام باقر ع روایت شده است:

شخصی خدمت پیامبر اکرم ص آمد و گفت: من برای جهاد خیلی انگیزه ورغبت دارم!

حضرت فرمود: در راه خداوند به جهاد برخیز که اگر کشته شوی، زنده‌ای خواهی بود که نزد پروردگارت روزی داده شوی؛ و اگر [در مسیر] بمیری اجر و پاداشت برعهده خداست؛ و اگر هم [زنده] برگردی، از گناهانت به سمت خداوند بیرون آمده‌ای؛

این است تفسیر آیه «و هرگز کسانی را که در راه خداوند کشته شدند، مرده حساب مکن؛ …» (آل عمران/۱۶۹)

تفسير العياشي، ج‏۱، ص۲۰۶

عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:

أَتَى رَجُلٌ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ إِنِّي رَاغِبٌ نَشِيطٌ فِي الْجِهَادِ.

قَالَ ص: فَجَاهِدْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِنَّكَ إِنْ تُقْتَلْ كُنْتَ حَيّاً عِنْدَ اللَّهِ تُرْزَقُ وَ إِنْ مِتَّ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُكَ عَلَى اللَّهِ وَ إِنْ رَجَعْتَ خَرَجْتَ مِنَ الذُّنُوبِ إِلَى اللَّهِ هَذَا تَفْسِيرُ «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً»[۱۳]

 

۲) روایت شده است که وقتی امیرالمومنین در میدان جنگ قرار می‌گرفت با این عبارات مردم را سفارش به جهاد و استقامت می‌کرد:

… سپس بدانید که همانا جهاد بعد از اسلام آوردن برترین اعمال است؛ و آن ایه استواری دین است؛ و پاداش آن عظیم است، به علاوه عزت و مناعتی که به همراه می‌آورد؛ و آن سراسر حمله است [نه فرار کردن] ؛ در آن حسنات جمع است و بشارتی به بهشت بعد از شهادت، و به اینکه فردا در پیشگاه پروردگار و با احترام روزی می‌گیرند که خداوند عز و جل می‌فرماید: «و هرگز کسانی را که در راه خداوند کشته شدند، مرده حساب مکن؛ …» (آل عمران/۱۶۹)

الكافي، ج‏۵، ص۳۷-۳۸

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ عَقِيلٍ الْخُزَاعِيِ‏ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع كَانَ إِذَا حَضَرَ الْحَرْبَ يُوصِي لِلْمُسْلِمِينَ بِكَلِمَاتٍ فَيَقُولُ …[۱۴]

ثُمَّ إِنَّ الْجِهَادَ أَشْرَفُ الْأَعْمَالِ بَعْدَ الْإِسْلَامِ وَ هُوَ قِوَامُ الدِّينِ وَ الْأَجْرُ فِيهِ عَظِيمٌ مَعَ الْعِزَّةِ وَ الْمَنَعَةِ وَ هُوَ الْكَرَّةُ فِيهِ الْحَسَنَاتُ وَ الْبُشْرَى بِالْجَنَّةِ بَعْدَ الشَّهَادَةِ وَ بِالرِّزْقِ غَداً عِنْدَ الرَّبِّ وَ الْكَرَامَةِ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ‏ …[۱۵]

 

۳) روایت شده که از امیرالمومنین ع سوال شد: چگونه صبح کردی؟

فرمود: صبح کردم در حالی که صدّیق اول و فاروق اعظم هستم و منم وصی برترین بشر؛ و من اولم و من آخرم و من باطنم و من ظاهرم و من به هر چیزی دانایم و من چشم خدایم و من جَنبُ الله (پهلوی خدا) هستم و من امین خداوند بر پیامبرانم، به وسیله ما خداوند پرستیده شد و ما خزانه‌داران خداوند در زمین و آسمان هستیم و من زنده می‌کنم و من می‌میرانم!

آن اعرابی از سخنان حضرت متعجب شد؛ و حضرت چنین توضیح داد:

من اولم یعنی من اول کسی هستم که به رسول الله ص ایمان آورد؛ و من آخرم یعنی آخرین کسی هستم که به او در قبر نظر انداخت و من ظاهر هستت منظورم ظاهر اسلام است و من باطن هستم یعنی بطن من از علم پر شده؛ و من به هر چیزی دانایم یعنی به هر چیزی که خداوند به پیامبرش خبر داد او هم از آن به من خبر داد؛ اما اینکه من چشم خدا هستم من چشم خداوند بر مومنان و کافران هستم و اما اینکه من جنبُ الله هستم مقصودم همان است که «نفس [در آن روز] می‌گوید ای حسرت بر من از آنچه در جنب الله کوتاهی ورزیدم» (زمر/۵۶) و کسی که در مورد من کوتاهی بورزد در مورد خداوند کوتاهی ورزیده است؛ و نبوت هیچ پیامبری انضا نشد مگر اینکه مُهر [= خاتَم] [تاییدی] از حضرت محمد ص گرفت و از این روست که ایشان خاتَم پیامبران (احزاب/۴۰) نامیده شد؛ حضرت محمد ص سید پیامبران است و من سید اوصیاء هستم؛ اما خرانه‌داران خداوند در زمین، چرا که ما آموختیم آنچه را رسول الله ص با سخنی صادق به ما آموزش داد؛ و من زنده می‌کنم یعنی سنت رسول الله ص را زنده می‌کنم و من می‌میرانم یعنی بدعت را می‌میرانم؛ و من زنده‌ای هستم که نمی میرد به خاطر این سخن خداوند متعال است که فرمود: «و هرگز کسانی را که در راه خداوند کشته شدند، مرده حساب مکن؛ بلکه [آنان] زنده‌اند نزد پروردگارشان روزی داده‌ می‌شوند.» (آل عمران/۱۶۹)

مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏۲، ص۳۸۶

وَ سُئِلَ ع كَيْفَ أَصْبَحْتَ؟

فَقَالَ أَصْبَحْتُ وَ أَنَا الصِّدِّيقُ الْأَوَّلُ وَ الْفَارُوقُ الْأَعْظَمُ وَ أَنَا وَصِيُّ خَيْرِ الْبَشَرِ وَ أَنَا الْأَوَّلُ وَ أَنَا الْآخِرُ وَ أَنَا الْبَاطِنُ وَ أَنَا الظَّاهِرُ وَ أَنَا بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ وَ أَنَا عَيْنُ اللَّهِ وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ وَ أَنَا أَمِينُ اللَّهِ عَلَى الْمُرْسَلِينَ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ نَحْنُ خُزَّانُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ سَمَائِهِ وَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ وَ أَنَا حَيٌّ لَا أَمُوتُ!

فَتَعَجَّبَ الْأَعْرَابِيُّ مِنْ قَوْلِهِ؛ فَقَالَ ع: أَنَا الْأَوَّلُ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَنَا الْآخِرُ آخِرُ مَنْ نَظَرَ فِيهِ لِمَا كَانَ‏ فِي لَحْدِهِ وَ أَنَا الظَّاهِرُ فَظَاهِرُ الْإِسْلَامِ وَ أَنَا الْبَاطِنُ بَطِينٌ مِنَ الْعِلْمِ وَ أَنَا بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ فَإِنِّي عَلِيمٌ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ أَخْبَرَهُ اللَّهُ بِهِ نَبِيَّهُ فَأَخْبَرَنِي بِهِ فَأَمَّا عَيْنُ اللَّهِ فَأَنَا عَيْنُهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْكَفَرَةِ وَ أَمَّا جَنْبُ اللَّهِ فَـ«أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ» وَ مَنْ فَرَّطَ فِيَّ فَقَدْ فَرَّطَ فِي اللَّهِ وَ لَمْ يَجُزْ لِنَبِيٍّ نُبُوَّةٌ حَتَّى يَأْخُذَ خَاتَماً مِنْ مُحَمَّدٍ فَلِذَلِكَ سُمِّيَ «خَاتَمَ النَّبِيِّينَ» مُحَمَّدٌ سَيِّدُ النَّبِيِّينَ فَأَنَا سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ أَمَّا خُزَّانُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ فَقَدْ عَلِمْنَا مَا عَلَّمَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص بِقَوْلٍ صَادِقٍ وَ أَنَا أُحْيِيَ أُحْيِي سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَنَا أُمِيتُ أُمِيتُ الْبِدْعَةَ وَ أَنَا حَيٌّ لَا أَمُوتُ لِقَوْلِهِ تَعَالَى «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ».

 

۴) از امام صادق ع روایت شده است:

عده ای خدمت امام حسن ع رسیدند و گفتند به ما از عجایبی که پدرت به ما نشان می‌داد نشان بده!

فرمود: آیا بدان ایمان دارید؟

گفتند: ‌بله، به خداوند متعال ایمان داریم.

فرمود: آیا پدرم را می‌شناسید؟!

گفتند: بله، همگی او را می‌شناسیم!

پس پرده‌ای را کنار زد و دیدند که امیرالمومنین ع نشسته است. فرمود: آیا او را می‌شناسید؟!

گفتند: بله، به خدا سوگند او امیرالمومنین ع است؛ و شهادت می دهیم تو امام بعد از او هستی و امیرالمومنین ع را بعد از مرگش به ما نشان دادی!

امام حسن ع فرمود: وای بر شما! آیا سخن خداوند عز و جل را نشنیدید که «و هرگز کسانی را که در راه خداوند کشته شدند، مرده حساب مکن؛ بلکه [آنان] زنده‌اند نزد پروردگارشان روزی داده‌ می‌شوند…» اگر این حال و روز کسانی است که در راه خداوند کشته شدند، پس در مورد ما چه می‌گویید؟!

گفتند ایمان آوردیم و تصدیق کردیم!

الهداية الكبرى، ص۱۹۵

وَ عَنْهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ بِشْرٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هَارُونَ الْوَرَّاقِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) قَالَ:

جَاءَ النَّاسُ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ (عَلَيْهِمَا السَّلَامُ) قَالُوا أَرِنَا مَا عِنْدَكَ مِنْ عَجَائِبِ أَبِيكَ الَّتِي كَانَ يُرِينَا إِيَّاهَا

قَالَ: تُؤْمِنُونَ بِذَلِكَ؟

قَالُوا: نَعَمْ نُؤْمِنُ بِاللَّهِ تَعَالَى،

فَقَالَ: أَ لَيْسَ تَعْرِفُونَ أَبِي،

قَالُوا: بَلَى كُلُّنَا نَعْرِفُهُ،

فَرَفَعَ لَهُمْ جَانِبَ سِتْرٍ فَإِذَا بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ جَالِسٌ، قَالَ: تَعْرِفُونَهُ؟

قَالُوا بِأَجْمَعِهِمْ: هَذَا وَ اللَّهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ، وَ نَشْهَدُ أَنَّكَ الْإِمَامُ بَعْدَهُ وَ لَقَدْ أَرَيْتَنَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ بَعْدَ مَوْتِهِ،

قَالَ لَهُمُ الْحَسَنُ: وَيْلَكُمْ أَ مَا سَمِعْتُمْ قَوْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» إِلَى آخِرِ الْآيَةِ فَإِذَا كَانَ هَذَا فِيمَنْ قُتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمَا ذَا تَقُولُونَ فِينَا؟ قَالُوا: آمَنَّا وَ صَدَّقْنَا.

 

۵) از امام جواد ع روایت شده است که روزی امیرالمومنین ع به ابوبکر فرمود: «هرگز کسانی را که در راه خداوند کشته شدند، مرده حساب مکن؛ بلکه [آنان] زنده‌اند نزد پروردگارشان روزی داده‌ می‌شوند.» و شهادت می‌دهم که رسول الله ص شهید از دنیا رفت و به خدا سوگند که من او را نزد تو می‌آورم تا یقین کنی، چرا که شیطان نمی تواند در صورت او مجسم شود. پس حضرت علی ع دست ابوبکر را گرفت و پیامبر ص را به او نشان داد و پیامبر به او فرمود: ای ابوبکر! به علی ع و به یازده تن از فرزندانش ایمان بیاور که همانا آنان همچون من هستند جز در نبوت؛ و به پیشگاه خداوند توبه کن از آنچه به دست گرفته‌ای که همانا تو در آن حقی نداری!

امام جواد ع فرمود: سپس پیامبر ص رفتند و دیگر دیده نشدند.

الكافي، ج‏۱، ص۵۳۳

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْعَبَّاسِ بْنِ الْحَرِيشِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي ع‏:

أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ لِأَبِي بَكْرٍ يَوْماً «لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً ص رَسُولُ اللَّهِ مَاتَ شَهِيداً وَ اللَّهِ لَيَأْتِيَنَّكَ فَأَيْقِنْ إِذَا جَاءَكَ فَإِنَّ الشَّيْطَانَ غَيْرُ مُتَخَيِّلٍ بِهِ فَأَخَذَ عَلِيٌّ بِيَدِ أَبِي بَكْرٍ فَأَرَاهُ النَّبِيَّ ص فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا بَكْرٍ آمِنْ بِعَلِيٍّ وَ بِأَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ إِنَّهُمْ مِثْلِي إِلَّا النُّبُوَّةَ وَ تُبْ إِلَى اللَّهِ مِمَّا فِي يَدِكَ فَإِنَّهُ لَا حَقَّ لَكَ فِيهِ.

قَالَ ثُمَّ ذَهَبَ فَلَمْ يُرَ.

(این واقعه با تفصیلی‌ بیشتر در  بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏۱، ص۲۸۰ آمده است.[۱۶])

 

۶) ابوبصیر [که کنیه‌اش ابومحمد بود] می‌گوید:

[به امام  صادق ع عرض کردم] فدایت شوم؛ آیا به نظر شما کسی مرا در این امر [که به ولایت شما اذعان نمودیم] رد و تخطئه می‌کند همانند کسی است که شما را رد و تخطئه کرده است؟!

فرمود: ابامحمد! کسی که تو را در این امر رد و تخطئه کند همانند کسی است که رسول الله ص و خداوند تبارک و تعالی را رد و تخطئه کرده است؛

ابامحمد! همانا هر یک از شما که بر این امر بمیرد، شهید است.

گفتم: هرچند که در بسترش بمیرد؟!

فرمود: اگر در بسترش هم بمیرد، زنده‌ای است که نزد پروردگارش روزی داده می‌شود.

الكافي، ج‏۸، ص۱۴۶؛ المحاسن، ج‏۱، ص۱۸۵

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى‏، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ جَمِيعاً، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ،عن يَحْيَى الْحَلَبِيُّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: [قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‏]

قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ رَأَيْتَ الرَّادَّ عَلَيَّ هَذَا الْأَمْرَ فَهُوَ كَالرَّادِّ عَلَيْكُمْ؟!

فَقَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ مَنْ رَدَّ عَلَيْكَ هَذَا الْأَمْرَ فَهُوَ كَالرَّادِّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عَلَى اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى؛ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ الْمَيِّتَ مِنْكُمْ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ شَهِيدٌ قَالَ قُلْتُ وَ إِنْ مَاتَ عَلَى فِرَاشِهِ قَالَ إِي وَ اللَّهِ وَ إِنْ مَاتَ عَلَى فِرَاشِهِ حَيٌّ عِنْدَ رَبِّهِ يُرْزَق‏.

تدبر

۱) «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»

اینکه گمان کنیم کسی در راه خدا کشته می‌شود «مرده» است، یک اشتباه مهم محاسباتی است!

نکته تخصصی انسان‌شناسی

قبلا بیان شد که در قرآن تمامی مواردی که ماده «حسب» به صورت فعل به کار رفته ناظر به نوعی اشتباه در حساب و کتابهای انسانهاست؛ به طوری که در همگی می‌توان کلمه «ظن» و «زعم» (گمان و پندار) با بار معنایی منفی را به کار برد. یعنی گویی یکی از مهمترین نکته‌های دینداری این است که پی ببریم که بسیاری از حساب و کتاب‌های ما و پیش‌بینی‌هایی که بر اساس این حساب و کتاب‌ها انجام می‌دهیم درست نیست؛ و یکبار جدی باید در مدل محاسباتی‌مان در زندگی تجدید نظر کنیم.

جلسه ۹۶  http://yekaye.ir/al-muminoon-023-115/ [۱۷]

یکی از مهمترین زمینه‌های این اشتباهات این است که نظام اصلی عالم را نظام مادی و افق حیات انسان را همچون حیوانات می‌بینیم و بر این اساس، مرگ و زندگی حقیقی، را مرگ و زندگی فیزیولوژیکی که برای همه حیوانات رخ می‌دهد، قلمداد می‌کنیم؛ در حالی که اگر انسان از حقیقت عظیم‌تری به نام روح برخوردار است، همان باید مقیاس مرگ و حیات حقیقیِ او قرار گیرد:

بر این اساس است که انسانی که همه تلاشش را در راه خدا قرار می‌دهد اساساً به زندگی حقیقی دست می‌یابد، هر چند که این جان مادی و حیوانی اش را در جنگ از دست بدهد؛

و در سوی دیگر، کسی که به سخن حق گوش نمی‌دهد و از حق رویگردان است، «مرده» است هرچند که به لحاظ فیزیولوژی و حیوانی، او را زنده به حساب آورند: «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرينَ» (نمل/۸۰ و روم/۵۲)[۱۸]

تاملی با خویش

آیا ما کدام زندگی را جدی‌تر می دانیم؟! و برای سلامت در کدام زندگی بیشتر مراقب هستیم؟!

 

۲) «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا … أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ»

برای منافق، معیار زنده و مرده بودن، در دنیا بسر بردن یا از دنیا رفتن است؛ (آیه قبل)

اما برای مومن، معیار زنده و مرده بودن، نزد خدا و در محضر خدا بودن یا نبودن است.

 

۳) «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ»

تصوّر هلاكت و يا خسارت براى شهيد، تفكّرى انحرافى است كه بايد اصلاح شود. (تفسير نور، ج‏۱، ص۶۴۹)

 

۴) «وَ لا تَحْسَبَنَّ … أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»

وقتی می‌گوید گمان مبر که آنها مرده‌اند؛ نتیجه می‌شود که آنها زنده‌اند؛ پس چرا دو تعبیر «عند ربهم» و «یرزقون» را هم اضافه کرد؟

الف. شاید می‌خواهد نشان دهد که اشتباه محاسباتی آنان – که شهدا را مرده می‌پندارند- ابعاد متعددی دارد، و با این سه تعبیر، سه بعد مختلف اشتباه آنان را گوشزد می‌کند:

  • آنها را مرده مپندار، که آنها زنده‌اند؛
  • حقیقتِ آنها را جسم آنها نبین که مرده و چه‌بسا تکه تکه شده باشد؛ بلکه حقیقتِ آنها روح آنهاست که در سلامت کامل نزد پروردگارشان حاضر است؛
  • آنها را مردگانی مپندار که دیگر هیچ بهره‌ای از عالَم نمی‌برند و دستشان از هستی کوتاه شده؛ بلکه آنان هنوز در حال دریافت رزق و روزی و بهره‌وری از عالَم هستند.

ب. شاید می‌خواهد اشاره کند که اگرچه زنده بودن یک کمال است، اما زنده‌ای زنده بودنش بسیار ارزش دارد که در قرب پروردگار باشد؛

و اگرچه در قرب پروردگار بودن خیلی مقام است، اما بالاتر از آن مقام کسی است که در آن قرب متوقف نماند و باز از روزی‌های پی در پی پروردگارش بهره‌مند شود.

ج. …

 

۵) «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»

آنان که در راه خدا کشته می‌شوند، نه‌تنها زنده‌اند، که به مقام عند رب رسیده‌اند؛ و نه‌تنها به قرب پروردگارشان دست یافته‌اند، بلکه در آنجا روزی داده‌ می‌شوند.

در کلمه «رزق» چه نکته اضافه‌ای نهفته است که به زنده بودن و در مقام قرب بودن بسنده نکرد و دریافت رزق را هم اضافه کرد؟

الف. شهادت، باختن و از دست دادن نيست؛ بلكه يافتن و به دست آوردن است. (تفسير نور، ج‏۱، ص۶۴۹)

ب. شاید می‌خواهد تاکید کند که گمان نکنید این زنده بودنی که مطرح کردیم، صرفا برای دلخوش کردن شماست و چیزی همچون زنده بودن یاد و خاطره آنهاست (که خداوند خاطره آنها را زنده نگه می‌دارد)، بلکه یک زندگی کاملا واقعی و عینی است که با روزی گرفتن همراه است.

ج. از پرکاربردترین معانی رزق، غذایی است که انسان می‌خورد؛ و خاصیت غذا دو چیز است: اولا ادامه حیات را ممکن می‌سازد؛ و ثانیا به انسان توانایی می‌دهد که بتواند کاری انجام دهد. عبارت «بل احیاء» برای اشاره به ادامه حیات آنها کافی بود؛ به ویژه که حقیقت مرگ، نیستی و نابودی نیست، بلکه همگان از حیات برزخی برخوردارند؛ پس شاید می‌خواهد با تعبیر «یرزقون» اشاره کند که آنها بهره و نصیبی داده می‌شود که از آن برای ارتقای بیشتر می‌توانند استفاده کنند؛ یعنی:

ج.۱. شاید می‌خواهد بفرماید که اگرچه پرونده عموم انسانها با مرگ بسته می‌شود، اما پرونده شهید همچنان باز است و همچنان انجام اعمال صالح و دستگیری از برخی از اهل دنیا، که بر رشد او بیافزاید، برای او امکان‌پذیر است.[۱۹]

ج.۲. شاید می‌خواهد اشاره کند به ثمرات عمل شهید در دنیا، که همچنان اثرگذار است و مایه ارتقای روزافزون وی می‌شود.

ج.۳. …

د. شاید بتوان این تعبیر را شبیه تعبیر «سیهدیهم» در آیه «وَ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُم؛‏ سَيَهْديهِمْ وَ يُصْلِحُ بالَهُم‏» (محمد/۵-۶) دانست، که نکته قابل توجه این است که حرف «س» اشاره به آینده دارد در حالی که شهادت آنها با فعل ماضی اشاره شده (قتلوا) یعنی گویی بعد از شهادتشان هم هدایتی برای شهدا متصور است؛ که آن هدایت هرچه باشد، فراتر از هدایتی است که تا زمان مرگ به درد انسان می‌خورد.

ه. …

 

۶) «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ»

شهادت، پايان زندگى نيست، آغاز حيات است. بسيارى از زندگان مرده‏اند، ولى كشتگان راه خدا زنده‏اند. (تفسير نور، ج‏۱، ص۶۴۹)

 

۷) «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ»

كشته شدن، آنگاه ارزشمند است كه در راه خدا باشد. (تفسير نور، ج‏۱، ص۶۴۹)

 

۸) «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ»

مردن پایان راه انسان نیست؛ بلکه حیات برتری در انتظار انسان است.

نکته تخصصی دین‌شناسی: وجود عالم برزخ

این آیه شاهد خوبی است بر وجود حیات برزخی؛ و این باور برخی از ظاهرگرایان اهل حدیث (بویژه در وهابیت) که می‌پندارند که انسان با مردن نیست و نابود می‌شود و دوباره در قیامت ایجاد می‌شود، خلاف صریح قرآن است!

 

۹) «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ»

مردن، پایان انسان نیست؛ پس انسان منحصر در جسم نیست و روحی دارد.

نکته تخصصی انسان‌شناسی: وجود روح متعالی از جسم

می‌بینیم جسم بسیاری از این شهدا تکه تکه شده و از بین رفته، اما خداوند تصریح می‌کند که آنها زنده‌اند؛ پس این زنده بودن، وصف روح آنهاست و نه جسم آنها؛ (مجمع البیان، ج۲، ص۸۸۳) و این شاهد خوبی است از آیات قرآن در رد کسانی از ظاهرگرایان اهل حدیث (بویژه در وهابیت) که منکر وجود واقعیتی متعالی و فراتر از جسم در انسان هستند؛ و روح را صرفاً از خواص و اعراض جسم قلمداد می‌کنند.

 

۱۰) «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»

اگرچه انسانها با مرگ نیست و نابود نمی‌شوند و همگان به حیات برزخی خود ادامه می‌دهند، چرا در این آیه فقط درباره کسانی که در راه خدا کشته شدند، تعبیر احیاء را به کار برد؟

الف. مقام بحث، مواخذه منافقانی است که شهادت مجاهدان را مرگ و هلاکت و ضرر قلمداد می‌کنند؛ و این مقام اقتضا دارد که بر حیات و زندگانی شهدا اصرار شود؛ و البته اثبات چیزی به معنای نفی سایر امور نیست؛ به تعبیر فنی،‌ این جمله «مفهوم مخالف» ندارد؛ یعنی فقط می‌‌گوید اینها را مرده مپندار و نمی‌گوید که دیگران را مرده بدان!

ب. مقصود از حیات در این آیه، صرف حیات برزخی نیست، بلکه برخورداری از حیات طیبه در عالم برزخ است که این شامل همه نمی‌شود.

ج. تاکید کلام، بر «أحیاء» نیست، بلکه بر «عند ربهم یرزقون» است؛ یعنی همگان بعد از مردن زنده‌اند اما اینان کسانی‌اند که زنده و در مقام قرب هستند و روزی خاص دارند.

د. …

 

۱۱) «قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين‏؛ وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ»

بعید نیست که خطاب در این آیه (هرگز کسانی را که در راه خداوند کشته شدند، مرده حساب مکن)، تتمه خطاب آیه قبل باشد (که فرمود «بگو پس مرگ را از خویشتن دور کنید، اگر راست می‌گویید!») (المیزان، ج۴، ص۶۰)

یعنی از تقابل این دو آیه چه‌بسا بتوان برداشت کرد که خداوند می‌خواهد به منافقان بگوید در فهم حقیقت مرگ بشدت به خطا رفتید:

از طرفی شما نمی‌توانید مرگی را که از آن می‌ترسید از خودتان دور کنید؛

و از طرف دیگر، آن کسانی که مورد تخطئه قرار دادید، اتفاقا کسانی هستند که مرگ را از خویش دور کردند و به زندگی جاودان رسیدند.

 

۱۲) «بل أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ»

با توجه به اینکه خداوند مکانمند نیست، تردیدی نداریم که مقصود از «نزد پروردگار بودن» شهدا، «نزد» مکانی نیست؛ اما منظور چیست؟

الف. اشاره به مقام قرب الهی است؛ که آرزو و آرمان هر مومنی است.

ب. می‌خواهد بگوید در جایگاهی‌اند که دیگر هیچکس جز پروردگارشان نمی تواند کوچکترین ضرری به آنها برساند. (مجمع البيان، ج‏۲، ص۸۸۳)

ج. زنده بودنشان فقط نزد پروردگارشان معلوم است نه نزد مردم. (جبائی، به نقل از مجمع البيان، ج‏۲، ص۸۸۳)

د. …

 

۱۳) «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»

تصحیح یک خطا

در بسیاری از منابع اهل سنت، در ذیل این آیه، روایاتی به صحابه و گاه به خود پیامبر ص نسبت داده شده که ارواح شهدا بعد از شهادت در درون بدن یا در منقار پرندگانی در بهشت قرار می‌گیرند و آنجا به پرواز مشغولند! (مثلا: الدر المنثور، ج‏۲، ص۹۵-۹۶[۲۰]؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏۱۵، ص۴۳[۲۱]) و گاه از روایات آنها در برخی کتب شیعه هم نقل شده است (مثلا مجمع البيان، ج‏۲، ص۸۸۳)[۲۲] اما ظاهرا این برداشت غلطی بوده که از برخی روایات نبوی شده است که مثلا در مورد جعفر طیار (برادر امام علی ع که در جنگ موته دستانش قطع و سپس شهید شد) پیامبر ص فرمود که خداوند به او دو بال عطا فرمود که با آنها در بهشت به پرواز درآید (مجمع البيان، ج‏۲، ص۸۸۳)[۲۳]؛ که احتمالا شنوندگان چون تصوری از پرواز انسان نداشته‌اند، کم‌کم برداشت کرده‌اند که آنها در منقار یا شکم پرندگان به پرواز درمی‌آیند! و این برداشت‌ها بقدری در همان زمان شایع شده که افرادی از صحت و سقم این احادیث از ائمه اطهار ع سوال می‌کردند و ایشان صریحا آن را رد کرده و در عین حال که بر اوج گرفتن و پرواز ملکوتی شهدا تاکید می کردند، توضیح داده‌اند مومن نزد خداوند بسیار مقرب‌تر از آن است که خداوند بخواهد او را در منقار پرنده‌ای سکونت دهد! (الكافي، ج‏۳، ص۲۴۴)[۲۴] و علامه طباطبایی هم توضیح داده‌اند که اگر نتوان تاویل صحیحی برای اینها پیدا کرد، حتما باید آنها را کنار گذاشت. (المیزان، ج۴، ص۷۲)

 

۱۴) ‌«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»

حکایت

بلاغات النساء، ص۳۵؛ الإحتجاج (للطبرسي)، ج‏۲، ص۳۰۹[۲۵]؛ اللهوف على قتلى الطفوف، ص۱۸۴

قال: لما كان من أمر أبي عبد الله الحسين بن علي ع الذي كان‏  و انصرف عمر بن سعد  لعنه الله بالنسوة و البقية من آل محمد ص و وجههن إلى ابن زياد  لعنه الله فوجههن هذا إلى يزيد لعنه الله و غضب عليه فلما مثلوا بين يديه أمر برأس الحسين ع فأبرز في طست فجعل ينكث ثناياه‏  بقضيب في يده و هو يقول: …

فقالت زينب بنت علي ع‏ … أ تقول: «ليت أشياخي ببدر شهدوا» غير متأثم و لا مستعظم و أنت تنكث ثنايا أبي عبد الله بمخصرتك‏  و لم لا تكون كذلك و قد نكأت القرحة  و استأصلت الشأفة بإهراقك دماء ذرية رسول الله ص و نجوم الأرض من آل عبد المطلب‏  و لتردن على الله وشيكا  موردهم و لتودن أنك‏ عميت و بكمت و أنك لم تقل فاستهلوا و أهلوا فرحا اللهم خذ بحقنا و انتقم لنا ممن ظلمنا و الله ما فريت‏  إلا في جلدك و لا حززت إلا في لحمك و سترد على رسول الله ص برغمك و عترته و لحمته‏  في حظيرة القدس‏  يوم يجمع الله شملهم ملمومين من الشعث‏  و هو قول الله تبارك و تعالى: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ‏ و سيعلم من بوأك‏  و مكنك من رقاب المؤمنين إذا كان الحكم الله و الخصم محمد ص و جوارحك شاهدة عليك ف بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلا …

 

 

 


[۱] . قرأ حمزة و عاصم و أبو جعفر و ابن عامر يحسبهم بفتح السين كل القرآن و الباقون بكسرها

[۲] . و قرأ الجمهور: و لا تَحسَبَن بالتاء، أي و لا تحسبن أيها السامع. و قال الزمخشري: الخطاب لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و [آله و] سلم، أو لكل أحد.

و قرأ حميد بن قيس و هشام بخلاف عنه بالياء، أي: و لا يَحسِبَن هو، أي: حاسب واحد.

قال ابن عطية: و أرى هذه القراءة بضم الياء، فالمعنى: و لا يُحسَبَن الناس انتهى.

[۳] . ضمنا زمخشری این احتمال را که «الذین قتلوا» بر اساس قرائت «یحسبن» فاعل باشد را نیز به عنوان یک احتمال برای معنای آیه مطرح کرده (الکشاف، ج۱، ص۴۳۹: وَ لا تَحْسَبَنَّ الخطاب لرسول اللَّه صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم أو لكل أحد. و قرئ بالياء على: و لا يحسبنّ رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم، أو و لا يحسبنّ حاسب. و يجوز أن يكون الَّذِينَ قُتِلُوا فاعلا، و يكون التقدير: و لا يحسبنهم الذين قتلوا أمواتا، أى و لا يحسبنّ الذين قتلوا أنفسهم أمواتا. فإن قلت: كيف جاز حذف المفعول الأوّل؟ قلت: هو في الأصل مبتدأ، فحذف كما حذف المبتدأ في قوله أَحْياءٌ و المعنى: هم أحياء لدلالة الكلام عليهما.)

اما اما ابوحیان این را به لحاظ نحوی روا ندانسته‌ است. (البحر المحيط، ج‏۳، ص۴۲۸: قال الزمخشري: و يجوز أن يكون … انتهى كلامه. و ما ذهب إليه من أن التقدير: و لا تحسبنهم الذين قتلوا أمواتا لا يجوز، لأنّ فيه تقديم المضمر على مفسره، و هو محصور في أماكن لا تتعدى و هي باب: رب بلا خلاف، نحو: ربه رجلا أكرمته، و باب نعم و بئس في نحو: نعم رجلا زيد على مذهب البصريين، و باب التنازع على مذهب سيبويه في نحو: ضرباني و ضربت الزيدين، و ضمير الأمر و الشأن و هو المسمى بالمجهول عند الكوفيين نحو: هو زيد منطلق، و باب البدل على خلاف فيه بين البصريين في نحو: مررت به زيد، و زاد بعض أصحابنا أن يكون الظاهر المفسر خبرا للضمير، و جعل منه قوله تعالى: وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا» التقدير عنده: ما الحياة إلا حياتنا الدّنيا. و هذا الذي قدره الزمخشري ليس واحدا من هذه الأماكن المذكورة. و أما سؤاله و جوابه فإنه قد يتمشى على رأي الجمهور في أنه: يجوز حذف أحد مفعولي ظن و أخواتها اختصارا، و حذف الاختصار هو لفهم المعنى، لكنه عندهم قليل جدا. قال أبو عليّ الفارسي: حذفه عزيز جدا، كما أن حذف خبر كان كذلك، و إن اختلفت جهتا القبح انتهى قول أبي علي. و قد ذهب الأستاذ أبو إسحاق إبراهيم بن ملكون الحضرمي الإشبيلي إلى منع ذلك اقتصارا، و الحجة له و عليه مذكورة في علم النحو. و ما كان بهذه المثابة ممنوعا عند بعضهم عزيزا حذفه عند الجمهور، ينبغي أن لا يحمل عليه كلام اللّه تعالى. فتأويل من تأوّل الفاعل مضمرا يفسره المعنى، أي: لا يحسبن هو أي أحد، أو حاسب أولى. و تتفق القراءتان في كون الفاعل ضميرا و إن اختلفت بالخطاب و الغيبة.)

[۴] . قرأ ابن عامر قتلوا بالتشديد و الباقون بالتخفيف … من قرأ «قُتِلُوا» بالتخفيف فالوجه فيه إن التخفيف يصلح للقليل و الكثير

[۵] . و قرأ الحسن و ابن عامر قتلوا بالتشديد. و روي عن عاصم: قاتلوا. و قرأ الجمهور: قتلوا مخففا.

[۶] . و نباید آن را حال گرفت: لا يجوز النصب فيه بحال لأنه يصير التقدير فيه بل احسبهم أحياء و المراد بل أعلمهم أحياء (مجمع البيان، ج‏۲، ص۸۸۰)

[۷] . و قرأ الجمهور: بل أحياء بالرفع على أنه خبر مبتدأ محذوف تقديره: بل هم أحياء.

و قرأ ابن أبي عبلة: أحياء بالنصب. قال الزمخشري: على معنى بل أحسبهم أحياء انتهى.

و تبع في إضمار هذا الفعل الزجاج. قال الزجاج: و يجوز النصب على معنى: بل أحسبهم أحياء.

و رده عليه أبو علي الفارسي في الإغفال و قال: لا يجوز ذلك، لأن الأمر يقين، فلا يجوز أن يؤمر فيه بمحسبة، و لا يصح أن يضمر له إلا فعل المحسبة. فوجه قراءة ابن أبي عبلة أن يضمر فعلا غير المحسبة اعتقدهم أو اجعلهم، و ذلك ضعيف، إذ لا دلالة في الكلام على ما يضمر انتهى كلام أبي علي.

و قوله: لا يجوز ذلك لأن الأمر يقين، فلا يجوز أن يؤمر فيه بمحسبة معناه: أنّ المتيقن لا يعبر عنه بالمحسبة، لأنها لا تكون لليقين. و هذا الذي ذكره هو الأكثر، و قد يقع حسب لليقين كما تقع ظن، لكنه في ظن كثير، و في حسب قليل. و من ذلك في حسب قول الشاعر: (حسبت التقى و الحمد خير تجارة            /           رباحا إذا ما المرء أصبح ثاقلا) و قول الآخر: (شهدت و فاتوني و كنت حسبتني /           فقيرا إلى أن يشهدوا و تغيبي‏) فلو قدر بعد: بل أحسبهم بمعنى أعلمهم، لصحّ لدلالة المعنى عليه، لا لدلالة لفظ و لا تحسبن، لاختلاف مدلوليهما. و إذا اختلف المدلول فلا يدل أحدهما على الآخر.

و قوله: و لا يصح أن يضمر له إلا فعل المحسبة غير مسلم، لأنه إذا امتنع من حيث المعنى إضماره أضمر غيره لدلالة المعنى عليه لا اللفظ.

و قوله: أو اجعلهم، هذا لا يصح البتة، سواء كانت اجعلهم بمعنى أخلقهم، أو صيرهم، أو سمهم، أو القهم.

و قوله: و ذلك ضعيف أي النصب، و قوله: إذ لا دلالة في الكلام على ما يضمر إن عنى من حيث اللفظ فصحيح، و إن عنى من حيث المعنى فغير مسلم له، بل المعنى يسوغ النصب على معنى اعتقدهم، و هذا على تسليم إن حسب لا يذهب بها مذهب العلم.

[۸] . از ۵۵ ترجمه‌ای که بررسی شد، فقط ترجمه‌های طالقانی (در تفسیر پرتوی از قرآن، ج۵، ص۴۰۷: نباید … به حساب آورید)، حلبی و زین العابدین رهنما (مشمارید) ، مصطفوی (در تفسیر روشن، ج۵، ص۱۴۳: حساب مکن) از تعبیر «مپندارید» و «گمان مبرید» استفاده نکرده‌اند.

[۹] قبلا در جلسه ۹۶ http://yekaye.ir/al-muminoon-023-115/ و سپس در جلسه ۶۸۵ http://yekaye.ir/al-kahf-18-102/ توضیحی درباره این ماده آمده بود که اکنون کامل شد.

 

[۱۰] . و يحتمل عند ربهم أن يكون خبرا ثانيا، و صفة، و حالا. و كذلك يرزقون: يجوز أن يكون خبرا ثالثا، و أن يكون صفة ثانية. و قدّم صفة الظرف على صفة الجملة، لأن الأفصح هذا و هو: أن يقدم الظرف أو المجرور على الجملة إذا كانا وصفين، و لأن المعنى في الوصف بالزلفى عند اللّه و القرب منه أشرف من الوصف بالرزق. و أن يكون حالا من الضمير المستكن في الظرف، و يكون العامل فيه في الحقيقة هو العامل في الظرف.

[۱۱] . قيل نزلت في شهداء بدر و كانوا أربعة عشر رجلا ثمانية من الأنصار و ستة من المهاجرين و قيل نزلت في شهداء أحد و كانوا سبعين رجلا أربعة من المهاجرين حمزة بن عبد المطلب و مصعب بن عمير و عثمان بن شماس و عبد الله بن جحش و سائرهم من الأنصار عن ابن مسعود و الربيع و قتادة

و قال الباقر (ع) و كثير من المفسرين أنها تتناول قتلي بدر و أحد معا

و قيل نزلت في شهداء بئر معونة و كان سبب ذلك ما رواه محمد بن إسحاق بن يسار بإسناده عن أنس بن مالك و غيره قالوا قدم أبو براء عامر بن مالك بن جعفر ملاعب الأسنة و كان سيد بني عامر بن صعصعة على رسول الله المدينة و أهدى له هدية فأبى رسول الله (ص) أن يقبلها و قال يا أبا براء لا أقبل هدية مشرك فأسلم إن أردت أن أقبل هديتك و قرأ عليه القرآن فلم يسلم و لم يعد و قال يا محمد إن أمرك هذا الذي تدعو إليه حسن جميل فلو بعثت رجالا من أصحابك إلى أهل نجد فدعوتهم إلى أمرك رجوت أن يستجيبوا لك فقال رسول الله (ص) إني أخشى عليهم أهل نجد فقال أبو براء أنا لهم جار فابعثهم فليدعوا الناس إلى أمرك فبعث رسول الله (ص) المنذر بن عمرو أخا بني ساعدة في سبعين رجلا من خيار المسلمين منهم الحارث بن الصمة و حرام بن ملحان و عروة بن أسماء بن صلت السلمي و نافع بن بديل بن ورقاء الخزاعي و عامر بن فهيرة مولى أبي بكر و ذلك في صفر سنة أربع من الهجرة على رأس أربعة أشهر من أحد فساروا حتى نزلوا بئر معونة فلما نزلوا قال بعضهم لبعض أيكم يبلغ رسالة رسول الله أهل هذه الماء فقال حرام بن ملحان أنا فخرج بكتاب رسول الله (ص) إلى عامر بن الطفيل فلما أتاهم لم ينظر عامر في كتاب رسول الله فقال حرام يا أهل بئر معونة أني رسول رسول الله إليكم و أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد أن محمدا رسول الله فآمنوا بالله تعالى و رسوله فخرج إليه رجل من كسر البيت برمح فضرب به في جنبه حتى خرج من الشق الآخر فقال الله أكبر فزت و رب الكعبة ثم استصرخ عامر بن الطفيل بني عامر على المسلمين فأبوا أن يجيبوه إلى ما دعاهم إليه و قالوا لن نخفر أبا براء قد عقد لهم عقدا و جوارا فاستصرخ عليهم قبائل من بني سليم عصية و رعلا و ذكوانا فأجابوه إلى ذلك فخرجوا حتى غشوا القوم فأحاطوا بهم في رحالهم فلما رأوهم أخذوا السيوف فقاتلوهم حتى قتلوا عن آخرهم إلا كعب بن زيد فإنهم تركوه و به رمق فارتث بين القتلى فعاش حتى قتل يوم الخندق و كان في سرح القوم عمرو بن أمية الضمري و رجل من الأنصار أحد بني عمرو بن عوف فلم ينبئهما بمصاب أصحابهما إلا الطير يحوم حول العسكر فقالوا و الله إن لهذا الطير لشأنا فأقبلا لينظرا إليه فإذا القوم في دمائهم و إذا الخيل التي أصابتهم واقفة فقال الأنصاري لعمرو بن أمية ما ذا ترى قال أرى أن نلحق برسول الله فنخبره الخبر فقال الأنصاري لكني ما كنت لأرغب بنفسي عن موطن قتل فيه المنذر بن عمرو ثم قاتل القوم حتى قتل و أخذوا عمرو بن أمية أسيرا فلما أخبرهم أنه من ضمر أطلقه عامر بن الطفيل و جز ناصيته و أعتقه عن رقبة زعم أنها كانت على أبيه فقدم عمرو بن أمية على رسول الله و أخبره الخبر فقال رسول الله (ص) هذا عمل أبي براء و قد كنت لهذا كارها متخوفا فبلغ ذلك أبا براء فشق عليه إخفار عامر إياه و ما أصاب رسول الله بسببه فقال حسان بن ثابت يحرض أبا براء على عامر بن الطفيل:

بني أم البنين أ لم يرعكم / و أنتم من ذوائب أهل نجد

تهكم عامر بأبي براء / ليخفره و ما خطأ كعمد

ألا أبلغ ربيعة ذا المساعي / فما أحدثت في الحدثان بعدي‏

أبوك أبو الحروب أبو براء / و خالك ماجد حكم بن سعد

و قال كعب بن مالك:

لقد طارت شعاعا كل وجه / خفارة ما أجار أبو براء

بني أم البنين أ ما سمعتم / دعاء المستغيث مع النساء

و تنوية الصريخ بلى و لكن / عرفتم أنه صدق اللقاء

فلما بلغ ربيعة بن أبي براء قول حسان و قول كعب حمل على عامر بن الطفيل و طعنه فخر عن فرسه فقال هذا عمل أبي براء إن مت فدمي لعمي و لا يتبعن سواي و إن عشت فسأرى فيه رأيي قال فأنزل الله في شهداء بئر معونة قرآنا بلغوا قومنا عنا بأنا قد لقينا ربنا فرضي عنا و رضينا عنه ثم نسخت و رفعت بعد ما قرأناها و أنزل الله تعالى «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ» الآية

[۱۲] . أخبرنا محمد بن إبراهيم بن محمد بن يحيى، أخبرنا أبو سعيد إسماعيل بن أحمد الخلالي، أخبرنا عبد اللَّه بن زيدان [بن يزيد] البجلي، حدَّثنا أبو كريب، حدَّثنا عبد اللَّه بن إدريس، عن محمد بن إسحاق، عن إسماعيل بن أبي أمية، عن أبي الزبير، عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس، قال: قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم: لما أصيب إخوانكم بأحد، جعل اللَّه أرواحهم في أجواف طير خضر، ترد أنهار الجنة، و تأكل من ثمارها، و تأوي إِلى قناديل من ذهب معلّقة في ظل العرش، فلما وجدوا طيب مأكلهم و مشربهم وَ مقيلهم، قالوا: من يبلَّغ إخواننا [عنا] أنّا في الجنة نرزق، لئلا يزهدوا في الجهاد و لا يَنْكُلوا في الحرب؟ فقال اللَّه عز و جل: أنا أبلغهم عنكم، فأنزل اللَّه تعالى: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.) و رواه الحاكم أبو عبد اللَّه في صحيحه من طريق عثمان بن أبي شيبة.)

أخبرنا أبو بكر الحارثي، أخبرنا أبو الشيخ الحافظ، أخبرنا أحمد بن الحسين الحذَّاء، أخبرنا علي بن المديني، حدَّثنا موسى بن إبراهيم بن بشير بن الفَاكه الأنصاري: أنه سمع طلحة ابن خِرَاش قال: سمعت جابر بن عبد اللَّه قال: نظر إِليَّ رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم، فقال: ما لي أراك مهتماً؟ قلت: يا رسول اللَّه، قتل أبي و ترك دَيناً و عيالًا، فقال: أ لا أخبرك ما كلم اللَّه أحداً قط إلا من وراء حجاب، و إنه كلم أباك كِفَاحاً فقال: يا عبدي سلني أعطك، قال: أسألك أن تردني إلى الدنيا فأقتلَ فيك ثانية، فقال: إنه قد سبق مني أنهم إليها لا يرجعون. قال: يا رب، فأبلغ مَنْ ورائي. فأنزل اللَّه تعالى: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ الآية.)

أخبرني أبو عمرو القنطري فيما كتب إليّ، أخبرنا محمد بن الحسين قال: أخبرنا محمد بن يحيى، حدَّثنا إسحاق بن إبراهيم، حدَّثنا وكيع عن سفيان، عن سالم الأفطس عن سعيد بن جبير وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ قال: لما أصيب حَمْزَة بن عبد المطلب، و مُصْعَبُ بن عمير يوم أُحد، و رأوا ما رزقوا من الخير، قالوا: ليت إخواننا يعلمون ما أصابنا من الخير كي يزدادوا في الجهاد رغبة، فقال اللَّه تعالى: أنا أبلغهم عنكم، فأنزل اللَّه تعالى: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ إلى قوله: لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ.

و قال أبو الضُّحَى: نزلت هذه الآية في أهل أحد خاصة.

و قال جماعة من أهل التفسير: نزلت الآية في شهداء بئر مَعُونَة. و قصتهم مشهورة ذكرها محمد بن إسحاق بن يسار في المغازي.

و قال آخرون: إن أولياء الشهداء كانوا إذا أصابتهم نعمة أو سرور تحسروا و قالوا: نحن في النعمة و السرور و آباؤنا و أبناؤنا و إخواننا في القبور. فأنزل اللَّه تعالى هذه الآية تنفيساً عنهم، و إخباراً عن حال قتلاهم.

[۱۳] . مرحوم طبرسی می‌گوید: ما روي في الأخبار من ثواب الشهداء أكثر من أن يحصى أعلاها إسنادا ما رواه علي بن موسى الرضا (ع) عن الحسين بن علي (ع) قال بينما أمير المؤمنين يخطب و يحضهم على الجهاد إذ قام إليه شاب فقال يا أمير المؤمنين أخبرني عن فضل الغزاة في سبيل الله؟

فقال كنت رديف رسول الله (ص) على ناقته العضباء و نحن منقلبون عن غزوة ذات السلاسل فسألته عما سألتني عنه فقال الغزاة إذا هموا بالغزو كتب الله لهم براءة من النار فإذا تجهزوا لغزوهم باهى الله بهم الملائكة فإذا ودعهم أهلوهم بكت عليهم الحيطان و البيوت و يخرجون من الذنوب كما تخرج الحية من سلخها و يوكل الله بكل رجل أربعين ملكا يحفظونه من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله و لا يعمل حسنة إلا ضعف له و يكتب له كل يوم عبادة ألف رجل يعبدون الله ألف سنة كل سنة ثلاثمائة و ستون يوما اليوم مثل عمر الدنيا و إذا صاروا بحضرة عدوهم انقطع علم أهل الدنيا عن ثواب الله إياهم فإذا برزوا لعدوهم و أشرعت الأسنة و فوقت السهام و تقدم الرجل إلى الرجل حفتهم الملائكة بأجنحتها يدعون الله بالنصرة و التثبيت فينادي مناد الجنة تحت ظلال السيوف فتكون الطعنة و الضربة على الشهيد أهون من شرب الماء البارد في اليوم الصائف و إذا زال الشهيد من فرسه بطعنة أو ضربة لم يصل إلى الأرض حتى يبعث الله إليه زوجته من الحور العين فتبشره بما أعد الله له من الكرامة فإذا وصل إلى الأرض تقول له الأرض مرحبا بالروح الطيب الذي أخرج من البدن الطيب أبشر فإن لك ما لا عين رأت و لا أذن سمعت و لا خطر على قلب بشر و يقول الله عز و جل أنا خليفته في أهله من أرضاهم فقد أرضاني و من أسخطهم فقد أسخطني و يجعل الله روحه في حواصل طير خضر تسرح في الجنة حيث يشاء تأكل من ثمارها و تأوي إلى قناديل من ذهب معلقة بالعرش و يعطي الرجل منهم سبعين غرفة من غرف الفردوس سلوك كل غرفة ما بين صنعاء و الشام يملأ نورها ما بين الخافقين في كل غرفة سبعون بابا على كل باب سبعون مصراعا من ذهب على كل باب سبعون غرفة مسبلة في كل غرفة سبعون خيمة في كل خيمة سبعون سريرا من ذهب قوائمها الدر و الزبرجد مرمولة بقضبان الزمرد على كل سرير أربعون فراشا غلظ كل فراش أربعون ذراعا على كل فراش زوجة من الحور العين «عربا أترابا»

فقال أخبرني يا أمير المؤمنين عن العروبة فقال هي الغنجة الرضية الشهية لها سبعون ألف وصيف و سبعون ألف وصيفة صفر الحلي بيض الوجوه عليهن تيجان اللؤلؤ على رقابهم المناديل بأيديهم الأكوبة و الأباريق فإذا كان يوم القيامة فو الذي نفسي بيده لو كان الأنبياء على طريقهم لترجلوا لهم لما يرون من بهائهم حتى يأتوا إلى موائد من الجواهر فيقعدون عليها و يشفع الرجل منهم في سبعين ألفا من أهل بيته و جيرانه حتى أن الجارين يتخاصمان أيهما أقرب جوارا فيقعدون معي و مع إبراهيم على مائدة الخلد فينظرون إلى الله عز و جل في كل يوم بكرة و عشيا. (مجمع البيان، ج‏۲، ص۸۸۴-۸۸۵)

[۱۴] . تَعَاهَدُوا الصَّلَاةَ وَ حَافِظُوا عَلَيْهَا وَ اسْتَكْثِرُوا مِنْهَا وَ تَقَرَّبُوا بِهَا فَإِنَّهَا كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً وَ قَدْ عَلِمَ ذَلِكَ الْكُفَّارُ حِينَ سُئِلُوا ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ‏ الْمُصَلِّينَ‏ وَ قَدْ عَرَفَ حَقَّهَا مَنْ طَرَقَهَا وَ أُكْرِمَ بِهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ لَا يَشْغَلُهُمْ عَنْهَا زَيْنُ مَتَاعٍ وَ لَا قُرَّةُ عَيْنٍ مِنْ مَالٍ وَ لَا وَلَدٍ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص مُنْصِباً لِنَفْسِهِ‏ بَعْدَ الْبُشْرَى لَهُ بِالْجَنَّةِ مِنْ رَبِّهِ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها الْآيَةَ فَكَانَ يَأْمُرُ بِهَا أَهْلَهُ وَ يَصْبِرُ عَلَيْهَا نَفْسَهُ ثُمَّ إِنَّ الزَّكَاةَ جُعِلَتْ مَعَ الصَّلَاةِ قُرْبَاناً لِأَهْلِ الْإِسْلَامِ عَلَى أَهْلِ الْإِسْلَامِ وَ مَنْ لَمْ يُعْطِهَا طَيِّبَ النَّفْسِ بِهَا يَرْجُو بِهَا مِنَ الثَّمَنِ مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْهَا فَإِنَّهُ جَاهِلٌ بِالسُّنَّةِ مَغْبُونُ الْأَجْرِ ضَالُّ الْعُمُرِ طَوِيلُ النَّدَمِ بِتَرْكِ أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الرَّغْبَةِ عَمَّا عَلَيْهِ صَالِحُو عِبَادِ اللَّهِ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ مَنْ‏ … يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى‏ مِنَ الْأَمَانَةِ فَقَدْ خَسِرَ مَنْ لَيْسَ مِنْ أَهْلِهَا وَ ضَلَّ عَمَلُهُ عُرِضَتْ عَلَى السَّمَاوَاتِ الْمَبْنِيَّةِ وَ الْأَرْضِ الْمِهَادِ وَ الْجِبَالِ الْمَنْصُوبَةِ فَلَا أَطْوَلَ وَ لَا أَعْرَضَ وَ لَا أَعْلَى وَ لَا أَعْظَمَ لَوِ امْتَنَعْنَ مِنْ طُولٍ أَوْ عَرْضٍ أَوْ عِظَمٍ أَوْ قُوَّةٍ أَوْ عِزَّةٍ امْتَنَعْنَ وَ لَكِنْ أَشْفَقْنَ مِنَ الْعُقُوبَةِ

[۱۵] . ثُمَّ إِنَّ الرُّعْبَ وَ الْخَوْفَ مِنْ جِهَادِ الْمُسْتَحِقِّ لِلْجِهَادِ وَ الْمُتَوَازِرِينَ عَلَى الضَّلَالِ ضَلَالٌ فِي الدِّينِ وَ سَلْبٌ لِلدُّنْيَا مَعَ الذُّلِّ وَ الصَّغَارِ وَ فِيهِ اسْتِيجَابُ النَّارِ بِالْفِرَارِ مِنَ الزَّحْفِ عِنْدَ حَضْرَةِ الْقِتَالِ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ فَحَافِظُوا عَلَى أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي هَذِهِ الْمَوَاطِنِ الَّتِي الصَّبْرُ عَلَيْهَا كَرَمٌ وَ سَعَادَةٌ وَ نَجَاةٌ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ مِنْ فَظِيعِ الْهَوْلِ وَ الْمَخَافَةِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يَعْبَأُ بِمَا الْعِبَادُ مُقْتَرِفُونَ لَيْلَهُمْ وَ نَهَارَهُمْ لَطُفَ بِهِ عِلْماً وَ كُلُّ ذَلِكَ‏ فِي كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى‏ فَاصْبِرُوا وَ صَابِرُوا وَ اسْأَلُوا النَّصْرَ وَ وَطِّنُوا أَنْفُسَكُمْ عَلَى الْقِتَالِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَ‏ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ‏.

[۱۶] . حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبَّاسِ بْنِ حَرِيشٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ عَنْ سُورَةِ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ فَقَالَ وَيْلَكَ سَأَلْتَ عَنْ عَظِيمٍ إِيَّاكَ وَ السُّؤَالَ عَنْ مِثْلِ هَذَا فَقَامَ الرَّجُلُ قَالَ فَأَتَيْتُهُ يَوْماً فَأَقْبَلْتُ عَلَيْهِ فَسَأَلْتُهُ فَقَالَ إِنَّا أَنْزَلْناهُ نُورٌ عِنْدَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ لَا يُرِيدُونَ حَاجَةً مِنَ السَّمَاءِ وَ لَا مِنَ الْأَرْضِ إِلَّا ذَكَرُوهَا لِذَلِكَ النُّورِ فَأَتَاهُمْ بِهَا فَإِنَّ مِمَّا ذَكَرَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع مِنَ الْحَوَائِجِ أَنَّهُ قَالَ لِأَبِي بَكْرٍ يَوْماً وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ «۱» فَاشْهَدْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص مَاتَ شَهِيداً فَإِيَّاكَ أَنْ تَقُولَ إِنَّهُ مَيِّتٌ وَ اللَّهِ لَيَأْتِيَنَّكَ فَاتَّقِ اللَّهَ إِذَا جَاءَكَ الشَّيْطَانُ غَيْرَ مُتَمَثِّلٍ بِهِ فَعَجِبَ بِهِ أَبُو بَكْرٍ أَوْ فَقَالَ إِنْ جَاءَنِي وَ اللَّهِ أَطَعْتُهُ وَ خَرَجْتُ مِمَّا أَنَا فِيهِ قَالَ فَذَكَرَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ لِذَلِكَ النُّورِ فَعَرَجَ إِلَى أَرْوَاحَ النَّبِيِّينَ فَإِذَا مُحَمَّدٌ ص قَدْ أُلْبِسَ وَجْهَهُ ذَلِكَ النُّورُ وَ أَتَى وَ هُوَ يَقُولُ يَا أَبَا بَكْرٍ آمِنْ بِعَلِيٍّ ع وَ بِأَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ إِنَّهُمْ مِثْلِي إِلَّا النُّبُوَّةَ وَ تُبْ إِلَى اللَّهِ بِرَدِّ مَا فِي يَدَيْكَ إِلَيْهِمْ فَإِنَّهُ لَا حَقَّ لَكَ فِيهِ قَالَ ثُمَّ ذَهَبَ فَلَمْ يُرَ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ أَجْمَعُ النَّاسَ فَأَخْطُبُهُمْ بِمَا رَأَيْتُ وَ أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ مِمَّا أَنَا فِيهِ إِلَيْكَ يَا عَلِيُّ عَلَى أَنْ تُؤْمِنَنِي قَالَ مَا أَنْتَ بِفَاعِلٍ وَ لَوْ لَا أَنَّكَ تَنْسَى مَا رَأَيْتَ لَفَعَلْتُ قَالَ فَانْطَلَقَ أَبُو بَكْرٍ إِلَى عُمَرَ وَ رَجَعَ نُورُ إِنَّا أَنْزَلْناهُ إِلَى عَلِيٍّ ع فَقَالَ لَهُ قَدِ اجْتَمَعَ أَبُو بَكْرٍ مَعَ عُمَرَ فَقُلْتُ أَ وَ عَلِمَ النُّورُ قَالَ إِنَّ لَهُ لِسَاناً نَاطِقاً وَ بَصَراً نَاقِداً يَتَجَسَّسُ الْأَخْبَارَ لِلْأَوْصِيَاءِ ع وَ يَسْتَمِعُ الْأَسْرَارَ وَ يَأْتِيهِمْ بِتَفْسِيرِ كُلِّ أَمْرٍ يَكْتَتِمُ بِهِ أَعْدَاؤُهُمْ فَلَمَّا أَخْبَرَ أَبُو بَكْرٍ الْخَبَرَ عُمَرَ قَالَ سَحَرَكَ وَ إِنَّهَا لَفِي بَنِي هَاشِمٍ لَقَدِيمَةٌ قَالَ ثُمَّ قَامَا يُخْبِرَانِ النَّاسَ فَمَا دَرَيَا مَا يَقُولَانِ قُلْتُ لِمَا ذَا قَالَ لِأَنَّهُمَا قَدْ نَسِيَاهُ وَ جَاءَ النُّورُ فَأَخْبَرَ عَلِيّاً ع خَبَرَهُمَا فَقَالَ بُعْداً لَهُمَا كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ.

[۱۷] . قبلا به نمونه‌هایی از این اشتباهات محاسباتی اشاره شد:

– اینکه آفرینش خود را یک اقدام حکیمانه و کاملا جدی که کاملا هدفمند است و غایت خاصی را تعقیب می‌کند، نمی‌بینیم:

جلسه ۹۶، تدبر ۱ و ۲ (أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُون‏؛ مومنون/۱۱۵)  http://yekaye.ir/al-muminoon-023-115/

– اینکه وقتی اوضاع بر وفق مراد ما پیش می‌رود چنان خدا را فراموش می کنیم که گمان می‌کنیم کاری که برایش برنامه‌ریزی کرده و به خیال خود همه جوانب امور را حساب کرده‌ایم حتما عملی خواهد شد و کسی توان برهم زدن آن را نخواهد داشت:

جلسه ۳۳۴، تدبر۱ (أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ؛ بلد/۵) http://yekaye.ir/al-balad-90-5/

– اینکه «اختیار» که یک موهبت عظیم الهی به انسان است را به معنای «به خود وانهاده شدن» قلمداد کند و به خاطر «اختیار» داشتن، به خود «حق« انجام هر کاری بدهد:

جلسه ۳۹۴، تدبر۲ (أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدیً؛ قیامت/۳۶)  http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-36/

– اینکه گمان شود وقتی دین وارد جامعه شود، و مردم اعلام دینداری کنند، باید همه چیز بلافاصله بر وفق مراد شود و همه مشکلات حل گردد:

جلسه ۳۹۹، تدبرهای ۱ و ۲ (أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ؛ عنکبوت/۲) http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-2/

– و اشاره شد که این اشتباهات محاسباتی هم ریشه معرفتی دارد و هم ریشه احساساتی.

جلسه ۳۶۷، تدبر۱ (أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ؛ قیامت/۳)  http://yekaye.ir/al-qyiamah-75-3/

[۱۸] و نیز: وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ (فاطر/۲۲)

[۱۹] . یکی از اهل منبر از قول یکی از شهدا نقل می‌کرد که اندکی قبل از شهادتش گفته بود: زندگی در دنیا دست مرا برای انجام کارهای خیری که برای رشد و تعالی انسانها در نظر دارم بسته است؛ از خدا خواسته‌ام شهادت را روزی‌ام کند تا دستم باز شود و از آن عالم، همه کارهای خیری را که در نظر داشتم بتوانم انجام دهم!

[۲۰] . أخرج أحمد و هناد و عبد بن حميد و أبو داود و ابن جرير و ابن المنذر و الحاكم و صححه و البيهقي في الدلائل عن ابن عباس قال قال رسول الله صلى الله عليه و سلم لما أصيب إخوانكم بأحد جعل الله أرواحهم في أجواف طير خضر ترد أنهار الجنة و تأكل من ثمارها و تأوي إلى قناديل من ذهب معلقة في ظل العرش فلما وجدوا طيب مأكلهم و مشربهم و حسن مقيلهم قالوا يا ليت إخواننا يعلمون ما صنع الله لنا و في لفظ قالوا انا أحياء في الجنة نرزق لئلا يزهدوا في الجهاد و لا ينكلوا عن الحرب فقال الله انا أبلغهم عنكم فانزل الله هؤلاء الآيات وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا الآية و ما بعدها.

و أخرج ابن جرير عن الربيع قال ذكر لنا عن بعضهم في قوله وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا الآية قال هم قتلى بدر و احد زعموا ان الله تعالى لما قبض أرواحهم و أدخلهم الجنة جعلت أرواحهم في طير خضر ترعى في الجنة و تأوي إلى قناديل من ذهب تحت العرش فلما رأوا ما أعطاهم الله من الكرامة قالوا ليت إخواننا الذين بعدنا يعلمون ما نحن فيه فإذا شهدوا قتالا تعجلوا إلى ما نحن فيه فقال الله انى منزل على نبيكم و مخبر إخوانكم بالذي أنتم فيه ففرحوا و استبشروا و قالوا يخبر الله إخوانكم و نبيكم بالذين أنتم فيه فإذا شهدوا قتالا أتوكم فذلك قوله فَرِحِينَ الآية.

و أخرج عبد الرزاق في المصنف و الفريابي و سعيد بن منصور و هناد و عبد بن حميد و مسلم و الترمذي و ابن جرير و ابن المنذر و ابن أبى حاتم و الطبراني و البيهقي في الدلائل عن مسروق قال سألنا عبد الله بن مسعود عن هذه الآية وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً فقال أما انا قد سألنا عن ذلك أرواحهم في جوف طير خضر و لفظ عبد الرزاق أرواح الشهداء عند الله كطير خضر لها قناديل معلقة بالعرش تسرح من الجنة حيث شاءت تم تأوي إلى تلك القناديل فاطلع إليهم ربهم اطلاعة فقال هل تشتهون شيا قالوا أى شي نشتهي و نحن نسرح من الجنة حيث شئنا ففعل ذلك بهم ثلاث مرات فلما رأوا انهم لم يتركوا من ان يسألوا قالوا يا رب نريد ان ترد أرواحنا في أجسادنا حتى نقتل في سبيلك مرة أخرى فلما رأى ان ليس لهم حاجة تركوا.

و أخرج ابن جرير عن قتادة في الآية قال كنا نحدث ان أرواح الشهداء تعارف في طير بيض تأكل من ثمار الجنة و ان مساكنهم سدرة المنتهى و ان للمجاهد في سبيل الله ثلاث خصال من قتل في سبيل الله منهم صار حيا مرزوقا و عن غلب آتاه الله أجرا عظيما و من مات رزقه الله رزقا حسنا.

و أخرج ابن أبى حاتم عن أبى العالية في قوله بَلْ أَحْياءٌ قال في صورة طير خضرة يطيرون في الجنة حيث شأوا منها يأكلون من حيث شأوا.

و أخرج ابن جرير عن عكرمة في الآية قال أرواح الشهداء في طير بيض في الجنة.

و أخرج عبد الرزاق و سعيد بن منصور عن ابن عباس قال أرواح الشهداء تجول في أجواف طير خضر تعلق في ثمر الجنة.

و أخرج هناد بن السرى في كتاب الزهد و ابن ابى حاتم عن أبى سعيد الخدري عن النبي صلى الله عليه و سلم قال ان أرواح الشهداء في طير خضر ترعى في رياض الجنة ثم يكون مأواها إلى قناديل معلقة بالعرش فيقول الرب هل تعلمون كرامة أكرم من كرامة أكرمتكموها فيقولون لا الا أنا وددنا انك أعدت أرواحنا في أجسادنا حتى نقاتل فنقتل مرة أخرى في سبيلك‏.

[۲۱] . روى ابن عباس أن النبي ص قال إخوانكم لما أصيبوا بأحد جعلت أرواحهم في أجواف طير خضر ترد أنهار الجنة فتأكل من ثمارها و تأوي إلى قناديل من ذهب في ظل العرش فلما وجدوا طيب مطعمهم و مشربهم و رأوا حسن منقلبهم قالوا ليت إخواننا يعلمون بما أكرمنا الله و بما نحن فيه لئلا يزهدوا في الجهاد و يكلوا عند الحرب فقال لهم الله تعالى أنا أبلغهم عنكم فأنزل وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون‏.

[۲۲] . و روي عن ابن عباس و ابن مسعود و جابر أن النبي (ص) قال لما أصيب إخوانكم بأحد جعل الله أرواحهم في حواصل طير خضر ترد أنهار الجنة و تأكل من ثمارها.

[۲۳] . و روي عنه ص أنه قال لجعفر بن أبي طالب و قد استشهد في غزاة موته رأيته و له جناحان يطير بهما مع الملائكة في الجنه.

[۲۴] . عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي وَلَّادٍ الْحَنَّاطِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَرْوُونَ أَنَّ أَرْوَاحَ الْمُؤْمِنِينَ فِي حَوَاصِلِ طُيُورٍ خُضْرٍ حَوْلَ الْعَرْشِ فَقَالَ لَا الْمُؤْمِنُ أَكْرَمُ عَلَى اللَّهِ مِنْ أَنْ يَجْعَلَ رُوحَهُ فِي حَوْصَلَةِ طَيْرٍ وَ لَكِنْ فِي أَبْدَانٍ كَأَبْدَانِهِمْ.

[۲۵] . رَوَى شَيْخٌ صَدُوقٌ مِنْ مَشَايِخِ بَنِي هَاشِمٍ وَ غَيْرُهُ مِنَ النَّاسِ: أَنَّهُ لَمَّا دَخَلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع وَ حَرَمُهُ عَلَى يَزِيدَ وَ جِي‏ءَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ ع … فَلَمَّا رَأَتْ زَيْنَبُ ذَلِكَ … نَادَتْ … لَقَدْ نَكَأْتَ الْقَرْحَةَ وَ اسْتَأْصَلْتَ الشَّافَةَ بِإِرَاقَتِكَ دَمَ سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ ابْنِ يَعْسُوبِ دِينِ الْعَرَبِ وَ شَمْسِ آلِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ هَتَفْتَ بِأَشْيَاخِكَ وَ تَقَرَّبْتَ بِدَمِهِ إِلَى الْكَفَرَةِ مِنْ أَسْلَافِكِ ثُمَّ صَرَخْتَ بِنِدَائِكَ وَ لَعَمْرِي لَقَدْ نَادَيْتَهُمْ لَوْ شَهِدُوكَ وَ وَشِيكاً تَشْهَدُهُمْ وَ لَنْ يَشْهَدُوكَ وَ لَتَوَدُّ يَمِينُكَ كَمَا زَعَمْتَ شَلَّتْ بِكَ عَنْ مِرْفَقِهَا وَ جُذَّتْ وَ أَحْبَبْتَ أُمَّكَ لَمْ تَحْمِلْكَ وَ إِيَّاكَ لَمْ تَلِدْ أَوْ حِينَ تَصِيرُ إِلَى سَخَطِ اللَّهِ وَ مُخَاصِمُكَ رَسُولُ اللَّهِ ص اللَّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنَا وَ انْتَقِمْ مِنْ ظَالِمِنَا وَ احْلُلْ غَضَبَكَ عَلَى مَنْ سَفَكَ دِمَاءَنَا وَ نَفَضَ ذِمَارَنَا وَ قَتَلَ حُمَاتَنَا وَ هَتَكَ عَنَّا سُدُولَنَا وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَ مَا فَرَيْتَ إِلَّا جِلْدَكَ وَ مَا جَزَرْتَ إِلَّا لَحْمَكَ وَ سَتُرَدُّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ بِمَا تَحَمَّلْتَ مِنْ دَمِ ذُرِّيَّتِهِ وَ انْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ وَ سَفَكْتَ مِنْ دِمَاءِ عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ حَيْثُ يَجْمَعُ بِهِ شَمْلَهُمْ وَ يَلُمُّ بِهِ شَعَثَهُمْ وَ يَنْتَقِمُ مِنْ ظَالِمِهِمْ وَ يَأْخُذُ لَهُمْ بِحَقِّهِمْ مِنْ أَعْدَائِهِمْ فَلَا يَسْتَفِزَّنَّكَ الْفَرَحُ بِقَتْلِهِمْ وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ حَسْبُكَ بِاللَّهِ وَلِيّاً وَ حَاكِماً وَ بِرَسُولِ اللَّهِ خَصْماً وَ بِجَبْرَائِيلَ ظَهِيراً وَ سَيَعْلَمُ مَنْ بَوَّأَك‏…

حَزَزْتَ إِلَّا لَحْمَكَ وَ لَتَرِدَنَّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص بِمَا تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْكِ دِمَاءِ ذُرِّيَّتِهِ وَ انْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فِي عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ حَيْثُ يَجْمَعُ اللَّهُ شَمْلَهُمْ وَ يَلُمُّ شَعَثَهُمْ وَ يَأْخُذُ بِحَقِّهِمْ وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ وَ حَسْبُكَ بِاللَّهِ حَاكِماً وَ بِمُحَمَّدٍ ص خَصِيماً وَ بِجَبْرَئِيلَ ظَهِيراً وَ سَيَعْلَمُ مَنْ سَوَّلَ لَك‏…

Visits: 211

3 Replies to “۸۴۰) وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ”

  1. اتفاقا تاکید کلام رو احیا است.
    بل کلمه استدراک است که توهم موت در جمله قبل رو رد میکنه و تاکید میکنه احیا هستند و عند ربهم یرزقون درواقع صفت احیا و متعلق به اون هست.

    • سلام علیکم
      ضمن تشکر از شما، ظاهرا سخن شما ناظر به بند ج از تدبر ۱۰ است.
      این بند یکی از احتمالاتی است که ذکر شد که چرا با اینکه همه زنده‌اند بر زنده بودن شهداء تاکید می‌شود. یک احتمال این است که اصلا تاکید بر زنده بودن شهدا نیست که این اشکال پیش بیاید، بلکه تاکید بر نزد پروردگار روزی گرفتن است که از این جهت واقعا شهدا متمایز از دیگرانند. این سخن هیچ منافاتی ندارد با اینکه فرموده اید «عند ربهم یرزقون درواقع صفت احیا و متعلق به اون هست».
      ضمنا توجه کنید که به عنوان یک احتمال در پاسخ آن سوال (آن هم احتمال سوم، نه احتمال اول)‌مطرح شد، نه تفسیر قطعیِ آیه.
      اما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*