۱۳-۱۸ شعبان ۱۴۴۱
ترجمه
بچههایی که جاودانهاند پیرامون آنان میگردند؛
اختلاف قرائت
عَلَیهِم /عَلَیهُم[۱]
نکات ادبی
یطُوفُ
قبلا بیان شد که درباره ماده «طوف» ابنفارس بر این باور است که در اصل دلالت میکند بر دَوَران چیز به دور چیز دیگر و به آن پیچیدن، و «طوفان» (اعراف/۱۳۳؛ عنکبوت/۱۴) هم از همین ماده است به معنای آنچه دور اشیا میچرخد و آنها را با آب میپوشاند (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۴۳۲) اما حسن جبل معتقد است که اصل این ماده دلالت دارد بر پوشاندن چیزی (با غلظت یا قوت) به نحوی که حدود آن چیز را دربربگیرد؛ چنانکه طوفان آبی است که هر مکانی را میپوشاند (فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ، اعراف/۱۳۳؛ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی قَوْمِهِ … فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ، عنکبوت/۱۴) ویا «طَوف» به معنای دستهای از نی ویا چوب است که محکم به هم بسته میشود و روی آب قرار میگیرد تا بر آن سوار شوند و «طواف» دربرگرفتن اطراف چیزی است که دور آن گردیده میشود؛ چنانکه راغب هم گفته «طوفان» به هر حادثهای که انسان را احاطه کند گفته میشود و به خاطر کاربرد این واژه در مورد طوفان نوح بوده که به طور خاص، در مورد آب عظیمی که به عنوان بلا انسان را دربرگیرد رایج شده است. البته کاربرد این ماده به صورت فعل ثلاثی مجرد درقرآن کریم بیشتر نظر کسانی که آن را به معنای دوران چیزی به دور چیز دیگر می دانستهاند تقویت میکند؛ چنانکه در خصوص بهشتیان: «وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ» (طور/۲۴) «يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ» (واقعه/۱۷؛ انسان/۱۹) «يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعينٍ» (صافات/۴۵) «يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَكْوابٍ» (زخرف/۷۱) «وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَواريرَا» (انسان/۱۵) و حتی در مورد جهنمیان آمده است: «يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَميمٍ آنٍ» (الرحمن/۴۴) (در غیر این موارد، فقط یک مورد به صورت فعل ثلاثی مجرد آمده: «فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ» (قلم/۱۹) که در ادامه در مورد آن بحث می شود)
و این ماده وقتی به صورت فعل در مورد طواف خانه خدا [و سعی صفا و مروه] به کار رفته در باب تفعل استعمال شده است: «وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتيقِ» (حج/۲۹) «إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما» (بقره/۱۵۸) که این صیغه دلالت بر تکلف و اصرار به متصف شدن به وضف مربوطه (طواف) دارد و ظاهرا میخواهد اشاره کند به اوج جدیت و اخلاص آنان در طواف.
«طائف» به معنی کسی است که دور چیز دیگری میگردد و نه تنها به کسانی که دور خانه خدا طواف میکنند : «أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ» (بقرة/۱۲۵)، بلکه به جنیانی که دور قلب انسان میگردند تا او را وسوسه کنند «إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا» (اعراف/۲۰۱) یا بلایی که دورادور نعمتی را فرامیگیرد «فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ» (قلم/۱۹) یا به نگهبان خانه که غالبا دور خانه میگردد نیز گفته میشود.
«طوّاف» (نور/۵۸) هم صیغه مبالغه «طائف» است (المصباح المنیر، ج۲، ص۳۸۰) و در آیه «لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ وَ الَّذينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرَّاتٍ … لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلی بَعْض» (نور/۵۸) ظاهرا به معنای کثرت ارتباط بین افراد است که گویی دائما دور هم میگردند.
«طائفه» به جماعتی از مردم گفته میشود از این جهت که دور یک نفر یا یک چیز گرد آمدهاند و برخی گفتهاند در اصل افرادی بودند که دائما در سفر در حال گردش بودهاند، اما تدریجا به هر جماعتی گفته شده، و کمکم حتی بر دو نفر و بر یک نفر هم اطلاق گردیده است؛ چنانکه آیات «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما» (حجرات/۹) یا «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهوا فِی الدّین» (توبه/۱۲۲) را در جایی که بین دو نفر نزاع شود یا حتی یک نفر برای تفقه در دین اقدام کند جاری دانستهاند.
جلسه ۴۸۵ http://yekaye.ir/al-qalam-68-19/
وِلْدانٌ
ماده «ولد»[۲] در اصل به معنای بچه و فرزند است؛ یعنی آنچه از نسل هر موجود زندهای ادامه پیدا کند. کلمه «وَلَد» (فرزند) را هم برای یک نفر یا بیشتر، و نیز هم برای پسر و دختر به کار میبرند. (معجم المقاييس اللغة، ج۶، ص۱۴۳[۳]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۸۴؛ المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۹۶۷) البته برخی بر این باورند که اگرچه ولادت موجود زنده بارزترین مصداق آن است، اما اصل این ماده به معنای مطلق خروج چیزی است از چیز دیگر به نحوی که دومی از اولی تکوین یافته و نتیجه شده باشد، اعم از اینکه از موجود زنده باشد یا غیر آن و مادی باشد یا معنوی؛ چنانکه تعبیر «ولد الكلام» برای خروج سخن از دهان نیز به کار میرود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۳، ص۱۹۹[۴]) و وی بر همین اساس، حتی تعبیر «وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ» (بلد/۳) را نه به معنای پدر و فرزند، بلکه به معنای مطلق آن چیزی که از چیزی درمیآید دانسته؛ و بر این باور است که والد اشاره به همان «بلد» (سرزمین مکه) دارد و »ما ولد« همه چیزهایی است که از این سرزمین بیرون آمد از تولد پیامبر اکرم ص گرفته تا روییدن درختان و جریان یافتن رودها و … (همان، ص۲۰۱[۵]) اما دیگران با اینکه بر کاربردهایی نیز «ولد الكلام» ویا «تَولَّدَ الشّیءُ عن الشّیء» به معنای حصول چیزی از چیز دیگر اذعان دارند (معجم المقاييس اللغة، ج۶، ص۱۴۳؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۸۴) اما ظاهرا معنای اصلی را همان می دانند که اشاره شد و احتمالا اینها از باب توسعه استعمال لفظ به نحو استعاره و مجاز بوده است. البته آن خروج به عنوان لازمه این معنا قابل تردید نیست؛ چنانکه قرآن کریم نه تنها اینکه خداوند کسی را به عنوان ولد برای خود بگیرد بارها انکار کرده است «وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ» (بقره/۱۱۶؛ یونس/۱۰؛ کهف/۴) «لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفی مِمَّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ سُبْحانَه» (زمر/۴)؛ بلکه اساسا فعل ولادت برای خداوند متعال را انکار می کند: «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ» (اخلاص/۳)، یعنی هرگونه خروج چیزی از خدا (که چیزی از خدا جدا شود) را در حقیقت انکار کرده است؛ و این نکته تناسبی جدی دارد با سوره توحید که آن را شناسنامه خداوند دانستهاند؛ یعنی با اینکه همه اشیاء مخلوق و آفریده خداوندند؛ اما آفرینش به این نحوه نیست که چیزی از خدا جدا و از او خارج شود.
فعل «وَلَدَ» به معنای «فرزند آورد» (وصف پدر و مادر) است: «وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ» (بلد/۳) «وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً» (نوح/۲۷) «إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلاَّ اللاَّئي وَلَدْنَهُمْ» (مجادله/۹)، نه به معنای «متولد شد» (وصف فرزند) چنانکه تعبیر «لم یلد: فرزند نیاورد» (توحید/۳) و یا جمله مشرکان در مورد خدا «یقولون وَلَدَ اللَّهُ: میگویند خدا فرزند آورد» (صافات/۱۵۲) بخوبی این تفاوت را نشان میدهد؛ و وقتی بخواهند وضعیت فرزند را بیان کنند یا از صیغه مجهول (وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ، مریم/۱۵؛ وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ، مریم/۳۳) ویا از صیغه «تولّد» استفاده میکنند. بدین ترتیب، وقتی این فعل به باب تفعیل میرود (ولّد) و متعدی میشود، منظور – نه فعل پدر و مادر، بلکه – فعل کسی است که در به دنیا آمدن بچه نقش ایفا میکند (مثلا: ماما که بچه را از شکم مادر بیرون میآورد).
در مورد کلمه «والد»، اگرچه برخی بر این باورند که «والد» به معنای پدر و در مقابل «والدة» به معنای مادر (وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ … لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها، بقره/۲۳۳؛ َ اذْكُرْ نِعْمَتي عَلَيْكَ وَ عَلی والِدَتِكَ، مائده/۱۱۰؛ وَ بَرًّا بِوالِدَتي، مریم/۳۲) به کار میرود (المصباح المنير، ج۲، ص۶۷۱) اما به نظر میرسد که این کاربرد در جایی است که قرینهای بر این مقابله باشد؛ اما وقتی «والد» بتنهایی بیاید، غالبا اعم از پدر و مادر است: «لا يَجْزي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَيْئاً» (لقمان/۳۳) «وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ« (بلد/۳)؛ و وقتی پدر و مادر با هم مد نظر باشد همین کلمه به صورت مثنی میآید: «لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُون» (نساء/۷) «وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» (بقره/۸۳) که البته وقتی مضاف واقع شود نونش میافتد: «وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً» (عنکبوت/۸) «رَبَّنَا اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ» (ابراهیم/۴۱؛ نوح/۲۸) «وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ … أَنِ اشْكُرْ لي وَ لِوالِدَيْكَ» (لقمان/۱۴)
با اینکه خود کلمه «وَلَد»، به معنای فرزند برای اعم از مفرد و جمع هم به کار میرود (وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ ُ نساء/۱۲؛ لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ؛ بقره/۲۳۳؛ يَوْماً لا يَجْزي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ، لقمان/۳۳)، اما برای جمع آن به نحو خاص کلمات «اولاد» (شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلاد، اسراء/۶۴؛ نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلادا، سبأ/۳۵) و «وُلْد» (نوح/۲۱؛ بنابر قرائت برخی از قراء سبعه: مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وُلْدُه) نیز استفاده شده است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۸۴[۶])
کلمه «مولود» اسم مفعول است و در ظاهر باید به معنای مطلق کسی که ولادت یافته، باشد؛ اما در زبان عربی عموما این کلمه را برای بچه کوچک به کار میبرند که هنوز به زمان ولادتش نزدیک بوده است: «وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ و عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ … لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ» (بقره/۲۳۳) (المصباح المنير، ج۲، ص۶۷۲)
این نکته در مورد کلمه «ولید» (جمع آن: «وِلْدانَ») هم صادق است چرا که اینجا فعیل به معنای مفعول است (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۳۹۳[۷]) و به بچهای میگویند مادام که به سن بلوغ نرسیده (تاج العروس، ج۵، ص۳۲۶) و بلکه مدت زمان زیادی از ولادتش نگذشته باشد: «يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً» (مزمل/۱۷) است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۸۳[۸])
با اینکه تفاوت کلمه «ولد» و «ابن» را در این دانستهاند که «ولد» ناظر به تولد یافتن از شخص خاص است، چنانکه این تعبیر را برای حیوانات هم به کار میبرند؛ اما «ابن» بیشتر دلالت بر اختصاص و مداومت همنشینی دارد و از این جهت است که برای نسبت دادن غالبا تعبیر «ابن فلان» رایج است و علما شاگردان خود ویا سلاطین رعایای خود را «ابناء» خود خطاب میکنند و حتی برای فرزندخواندگی فعل «تبنّی» را ساختهاند[۹] (الفروق في اللغة، ص۲۷۶[۱۰]) اما از ماده «ولد» هم ظاهرا کلمه «ولید» را برای فرزندخوانده هم به کار میبرند؛ چنانکه آسیه در مورد حضرت موسی ع پیشنهاد می دهد که وی را فرزند خود بگییریم: »وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسی أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» (قصص/۹) وبعدا فرعون با همین تعبیر «ولید» از این جریان یاد می کند: «قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فينا وَليداً وَ لَبِثْتَ فينا مِنْ عُمُرِكَ سِنينَ» (شعراء/۱۸)
اساسا برخی از اهل لغت کلمه «ولید» را به معنای مطلق «بچه» (صبی) (نه لزوما فرزند) دانستهاند (كتاب العين، ج۸، ص۷۱) و به نظر میرود در قرآن نیز بدین صورت به کار رفته است: «وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ» (نساء/۷۵) »إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً» (نساء۹۸) «وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتيكُمْ فيهِنَّ وَ ما يُتْلی عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ في يَتامَی النِّساءِ اللاَّتي لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الْوِلْدانِ» (نساء/۱۲۷) که اگر چنین باشد تعبیر «ولدان مخلدون» (يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ؛ واقعه/۱۷؛ انسان/۱۹) هم صرفا اشاره به نوجوانان زیبارو است (الطراز الأول، ج۶، ص۳۳۹[۱۱]) داشته باشد: هرچند برخی اهل لغت چون اصل این ماده را به معنای خروج و حصول چیزی از چیز دیگر دانسته بودند نظرشان در خصوص این آیات این است که این «ولدان» به نحوی متناسب با عالم معنا برآمده از وجود معنوی خود بهشتیاناند. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۳، ص۲۰۱-۲۰۲[۱۲])
ماده «ولد» و مشتقاتش ۱۰۲ مورد در قرآن کریم استفاده شده است.
مُخَلَّدُونَ
ماده «خلد» در اصل دلالت دارد بر ثبات و همراهی همیشگی با چیزی (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۲۰۷[۱۳]). برخی با توجه به کاربرد کلمه «خَوَالِد» در خصوص اموری مانند سنگ پایهی اجاق یا کوهها و صخرههایی که مدتهای طولانی باقی میمانند، گفتهاند این ماده دلالت دارد بر دوام و بقای چیزی بدین نحو که آن وضعیت و حالتش مدتی طولانی باقی بماند در حالی که امور شبیه آن در چنین مدتی نابود شوند (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۵۹۴)؛ ولی دیگران توضیح دادهاند که معنای اصلیاش همان دوام و بقاست؛ لیکن دوام هر چیزی به حسب خودش است: دوام در دنیا و امور دنیوی (که در این مصادیق یافت میشود) به معنای ماندگاری طولانی مدت است و دوام در آخرت به معنای جاودانگی (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۹۸[۱۴]) البته در کاربردهای قرآنی این کلمه هماره به معنای بقای ابدی در نظر گرفته شده است زیرا از سویی کلمه «خالد» فقط در وصف و حال بهشتیان (أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ، بقره/۸۲ و اعراف/۴۲ و یونس/۲۶ و…؛ ُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها، آلعمران/۱۹۸و مائده/۱۱۹و توبه/۸۹) و جهنمیان (َ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ، بقره/۳۹ و ۸۱ و ۲۱۷ و ۲۵۷ و …؛ فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها، نساء/۹۳؛ كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النَّار، محمد/۱۵) آمده است و از سوی دیگر تاکید شده که کسی در دنیا خالد نخواهد بود؛ خواه انسانهای بدی باشند: «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ» (انبیاء/۳۴)، خواه خوب: « وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ … وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ ما كانُوا خالِدينَ» (انبیاء/۷-۸)؛ در حالی که وجود انسانهایی که عمری بسیار طولانی داشتهاند (مانند حضرت نوح ع که فقط دعوتش ۹۵۰ سال طول کشید؛ عنکبوت/۱۴) مورد تصریح قرآن کریم است.
در هر صورت، «خُلُود» (ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ؛ ق/۳۴) مصدر، و به معنای مبرا بودن چیزی است از اینکه در معرض فساد و تباهی قرار بگیرد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۹۱[۱۵]) و ظاهرا «خُلْد» هم اسم، و به همین معناست: «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ» (انبیاء/۳۴) (تاج العروس، ج۴، ص۴۳۷[۱۶]) و کسی که در چنین موقعیتی قرار بگیرد که دیگر از آن موقعیت به در نیاید را «خَالِد» ویا «مُخَلَّد» میگویند (كتاب العين، ج۴، ص۲۳۱[۱۷]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۹۲[۱۸]) که این کلمه اخیر که تنها دوبار در قرآن کریم آمده است: «يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ» (واقعه/۱۷؛ انسان/۱۹) اگرچه غالبا گفتهاند که به معنای این است که هیچگاه پیر نمیشوند (مجاز القرآن، ج۲، ص۲۴۹[۱۹]) و کنایه است از اینکه ظاهرشان به گونهای است که سنشان هیچگاه تغییر نمیکند؛ چنانکه در زبان عربی به شخصی که سنش بالا رود اما موهایش سفید نشود ویا دندانهایش نریزد «مُخَلَّد» گویند (معاني القرآن، ج۳، ص۱۲۲[۲۰]) اما در عین حال معنای دیگری که برای این تعبیر مطرح شده این است که چهبسا این تعبیر از کلمه «خِلَدة» (جمع آن: خِلَد) به معنای گوشواره گرفته شده باشد (که وجه تسمیهاش این است که همواره همراه گوش است)؛ و آنگاه «مُخَلَّد» به معنای کسی باشد که گوشواره در گوش دارد (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۲۰۸[۲۱]؛ معاني القرآن، ج۳، ص۱۲۳[۲۲]؛ مجمع البيان، ج۹، ص۳۲۷[۲۳]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۹۲[۲۴]) که شاید تعبیر کنایهای است شبیه تعبیر «غلام حلقه به گوش» در فارسی که به معنای همواره آماده به خدمت است؛ البته برخی هم گفتهاند دو کلمه الخُلْد و الخَلَدَة به ترتیب به معنای النگو و گوشواره است و میتواند به هریک از این دو کلمه ناظر باشد (الطراز الأول، ج۵، ص۳۴۵[۲۵]) و برخی هم بین این دو قول (جاودانگی و زینت ظاهری) جمع کرده و گفتهاند به این معناست که با گوشوارهای از جاودانگی زینت یافتهاند (الميزان، ج۱۹، ص۱۲۲[۲۶])
این ماده در حالت ثلاثی مجرد لازم است و برای دلالت بر خلود خود شخص به کار میرود: «يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فيهِ مُهاناً» (فرقان/۶۹) اما وقتی به صورت «أخلد الی فلان» به کار میرود به معنای رکون و اعتماد به چیزی و رضایت دادن به آن است (كتاب العين، ج۴، ص۲۳۲)، برخی این را به معنای باب افعال و متعدی کردن مربوط دانستهاند و گفتهاند «إخلاد» به معنای چیزی را همیشگی قرار دادن ویا حکم به همیشگی بودن چیزی دادن میباشد: «يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ» (همزه/۳)؛ و آیه «وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ»(أعراف/۱۷۶) یعنی چنان به آن رکون و اعتماد کرد گویی که آن را جاودانه میداند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۹۲[۲۷])[۲۸]
چنانکه اشاره شد ماده «خلد» به مادههای «بقی» و «دوم» بسیار نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفتهاند: «بقاء» صرف ادامه یافتن حالت سابق است و نقطه مقابل آن «نفاد» (پایان و زوال) است؛ «دوام» به معنای استمرار بقاء در جمیع اوقات (همیشگی بودن) است؛ اما «خلود» استمرار جاودانهای[۲۹] است که ابتدا داشته باشد و از وقت معینی آغاز شده باشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۹۹[۳۰]) و به همین دلیل است که در مورد خود خداوند تعبیر «دائم» به کار برده میشود اما تعبیر «خالد» خیر (الفروق في اللغة، ص۱۱۱-۱۱۲[۳۱])
کلمه «الْخُلْد» گاه به صورت مضاف الیه به برخی کلمات آمده است؛ ظاهر سخن برخی از اهل لغت این است که گویی «خلد» یکی از اسامی بهشت است (كتاب العين، ج۴، ص۲۳۱[۳۲])؛ اما دیگران تذکر دادهاند که این برداشت ناصواب است [بویژه اسم بهشت دانستن آن چون تعبیر «عَذابَ الْخُلْدِ» هم آمده است؛ یونس/۱۰ و سجده/۱۴؛ مگر اینکه بگوییم منظورشان عالم قیامت بوده است] و در این موارد، اضافه به معنای «ل» است یعنی تعابیری مانند عَذابَ الْخُلْدِ، شَجَرَةِ الْخُلْدِ (طه/۱۲۰)، جَنَّةُ الْخُلْدِ (فرقان/۱۵)، دارُ الْخُلْدِ (فصلت/۲۸) به معنای عذاب و درخت و بهشت و سرایی برای جاودانگی و ماندن همیشگی است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۹۹[۳۳])
ماده «خلد» و مشتقات آن ۸۷ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
حدیث
۱) از امام صادق (علیه السلام) از پدرشان از جدشان روایت شده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خطاب به دوستداران ما اهل بیت (علیهم السلام) فرمودند:
بهزودی از قریش جراحت و زحمی به شما میرسد؛ پس صبر کنید تا با من دیدار کنید در کنار حوض [کوثر] که نوشیدنی آن از عسل شیرینتر، از شیر سفیدتر، از یخ خنکتر و از کره نرمتر است؛ و شما کسانی هستید که خداوند در کتابش توصیف فرمود: بچههایی که جاودانهاند پیرامون آنان میگردند؛ با تُنگها و ابريقها و جامهايی از بادهای نمایان؛ كه نه سردرد از آن گيرند و نه از خرد افتند. (واقعه/۱۷-۱۹)
تفسير فرات الكوفي، ص۴۶۶
فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَی بْنِ زَكَرِيَّا مُعَنْعَناً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِمُحِبِّينَا أَهْلَ الْبَيْتِ:
سَتَجِدُونَ مِنْ قُرَيْشٍ أَثَرَةً فَاصْبِرُوا حَتَّی تَلْقَوْنِي عَلَی الْحَوْضِ شَرَابُهُ أَحْلَی مِنَ الْعَسَلِ وَ أَبْيَضُ مِنَ اللَّبَنِ وَ أَبْرَدُ مِنَ الثَّلْجِ وَ أَلْيَنُ مِنَ الزَّبَدِ وَ أَنْتُمُ الَّذِينَ وَصَفَكُمُ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ «يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ؛ بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ؛ لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ».
۲) الف. از امیرالمومنین ع روایت شده است که درباره تعبیر «ولدان» در این آیه فرمودند:
آنها اولاد اهل دنیا هستند که نه دارای اعمال نیکی هستند که به خاطر آنها ثواب داده شوند و نه کارهای زشت انجام دادهاند که مجازات شوند. به همین خاطر است که این مقام و منزلت به آنها داده شده است.
تأويل الآيات الظاهرة، ص۷۲۰؛ مجمع البيان، ج۹، ص۳۲۷؛ الكشف و البيان عن تفسير القرآن (ثعلبی)، ج۹، ص۲۰۴؛ كنز جامع الفوائد (به نقل از بحار الأنوار، ج۵، ص۲۹۱)
قَوْلُهُ تَعَالَی «يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ» رُوِيَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّهُ قَالَ:
الْوِلْدَانُ أَوْلَادُ أَهْلِ الدُّنْيَا لَمْ يَكُنْ لَهُمْ حَسَنَاتٌ يُثَابُونَ عَلَيْهَا وَ لَا سَيِّئَاتٌ فَيُعَاقِبُونَ عَلَيْهَا فَأُنْزِلُوا هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ.
ب. روایت شده است که از پیامبر (صلی الله علیه و آله) دربارهی فرزندان مشرکان سؤال شد.
حضرت (صلی الله علیه و آله) فرمودند: خدمتگزاران بهشت به صورت بچههایی برای خدمت به اهل بهشت آفریده شدهاند.
تأويل الآيات الظاهرة، ص۷۲۰؛ كنز جامع الفوائد (به نقل از بحار الأنوار، ج۵، ص۲۹۱)
قَوْلُهُ تَعَالَی «يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ» رُوِيَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّهُ قَالَ: الْوِلْدَانُ أَوْلَادُ أَهْلِ الدُّنْيَا لَمْ يَكُنْ لَهُمْ حَسَنَاتٌ يُثَابُونَ عَلَيْهَا وَ لَا سَيِّئَاتٌ فَيُعَاقِبُونَ عَلَيْهَا فَأُنْزِلُوا هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ.
وَ رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ أَطْفَالِ الْمُشْرِكِينَ فَقَالَ: خَدَمُ أَهْلِ الْجَنَّةِ عَلَی صُورَةِ الْوِلْدَانِ خُلِقُوا لِخِدْمَةِ أَهْلِ الْجَنَّة.
ج. روایتی در مجمع البيان، ج۹، ص۳۲۷ به صورت زیر آمده است که ممکن است مطلب فوق بدین صورت بوده و اشتباهی توسط ناسخان رخ داده باشد:
از پیامبر (صلی الله علیه و آله) دربارهی فرزندان مشرکان سؤال شد.ایشان فرمودند: «آنها خدمتکاران اهل بهشت هستند».
و گفته شده: بلکه آنان از خدمتگزاران بهشت به صورت بچههایی هستند که برای خدمت به اهل بهشت آفریده شدهاند.
روي عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ أَطْفَالِ الْمُشْرِكِينَ؟ فَقَالَ هُمْ خَدَمُ أَهْلِ الْجَنَّة؛
و قيل: بل هم من خدم الجنة علی صورة الولدان خلقوا لخدمة أهل الجنة.
تبصره
درباره اینکه تکلیف فرزندان مشرکان و در مجموع اطفالی که به سن بلوغ نرسیدند و از دنیا رفتند چه میشود، روایات متعددی است که مضامین مختلفی دارد و این یکی از آنهاست.
۳) از امام باقر ع روایت شده است:
همانا اهل بهشت زندهاند و هرگز نمی میرند؛ و بیدارند و هرگز به خواب نمیروند؛ و بینیازند و هرگز فقیر نمیشوند؛ و خوشحالند و هرگز غمگین نمیشوند؛ و خندانند و هرگز گریان نمیشوند؛ و مورد اکرام و احتراماند و هرگز مورد اهانت واقع نمیشوند؛ و مزاح میکنند و هرگز اخم نمیکنند؛ و همواره مورد خرسندی و شادی واقع میشوند؛ و میخورند و هرگز گرسنه نمیشوند؛ و سیراب میشوند و هرگز تشنه نمیمانند؛ و پوشیدهاند و هرگز برهنه نمیمانند؛ و سوارهاند و همواره به دید و بازدید هم میروند؛ در خدمت آناناند بچههایی که جاودانهاند، در حالی که ابریقهایی از نقره و جامهایی از طلا در دست دارند؛ و آنان بر تختهایی تکیه زده، بر اریکههایی مینگرند؛ از جانب خداوند همواره بدانان تحیت و سلام میرسد؛ از خداوند بهشت را به رحمتش خواستاریم که همانا او بر هر چیزی تواناست.
الإختصاص، ص۳۵۸
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی قَالَ حَدَّثَنِي سَعِيدُ بْنُ جَنَاحٍ عَنْ عَوْفِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَزْدِيِّ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
إِنَّ أَهْلَ الْجَنَّةِ يُحْيَوْنَ فَلَا يَمُوتُونَ أَبَداً وَ يَسْتَيْقِظُونَ فَلَا يَنَامُونَ أَبَداً وَ يَسْتَغْنُونَ فَلَا يَفْتَقِرُونَ أَبَداً وَ يَفْرَحُونَ فَلَا يَحْزَنُونَ أَبَداً وَ يَضْحَكُونَ فَلَا يَبْكُونَ أَبَداً وَ يُكْرَمُونَ فَلَا يُهَانُونَ أَبَداً وَ يَفْكَهُونَ وَ لَا يُقَطِّبُونَ أَبَداً وَ يُحْبَرُونَ وَ يُسَرُّونَ أَبَداً وَ يَأْكُلُونَ فَلَا يَجُوعُونَ أَبَداً وَ يَرْوُونَ فَلَا يَظْمَئُونَ أَبَداً وَ يَكْسُونَ فَلَا يَعْرُونَ أَبَداً وَ يَرْكَبُونَ وَ يَتَزَاوَرُونَ أَبَداً يُسَلِّمُ عَلَيْهِمُ الْوِلْدَانُ الْمُخَلَّدُونَ أَبَداً بِأَيْدِيهِمْ أَبَارِيقُ الْفِضَّةِ وَ آنِيَةُ الذَّهَبِ أَبَداً مُتَّكِئِينَ عَلی سُرُرٍ أَبَداً عَلَی الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ أَبَداً تَأْتِيهِمُ التَّحِيَّةُ وَ التَّسْلِيمُ مِنَ اللَّهِ أَبَداً نَسْأَلُ اللَّهَ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِهِ إِنَّهُ عَلی كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.
۴) امیرالمومنین ع یکبار در خطبهای به موعظه اصحابش پرداخت و در این موعظهاش اشاراتی به بهشت و جهنم کرد. در فرازی از این خطبه آمده است:
پس اگر حال و روز تو به سعادت ختم شد رو به سوی خرسندی مینهی، در حالی که سلطانی فرماندهنده هستی و ایمنی که دچار هیچ اضطرابی نمیشود؛ بچههایی پیرامونتان میگردند که گویی مرواریدند با جامهایی از باده نمایان و زلال که لذتبخش نوشندگانش است؛ اهل بهشت در آنجا در ناز و نعمتند …
الأمالي (للطوسي)، ص۶۵۲
حَدَّثَنَا الشَّيْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِيُّ قَالَ: أَخْبَرَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِيِّ، قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَی الرَّقِّيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبَانٍ مَوْلَی زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ بَهْدَلَةَ، عَنْ شُرَيْحٍ الْقَاضِي، قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) لِأَصْحَابِهِ يَوْماً وَ هُوَ يَعِظُهُمْ:
…[۳۴] فَإِنْ خُتِمَ لَكَ بِالسَّعَادَةِ صِرْتَ إِلَی الْحُبُورِ، وَ أَنْتَ مَلِكٌ مُطَاعٌ، وَ آمِنٌ لَا يُرَاعُ، يَطُوفُ عَلَيْكُمْ وِلْدَانٌ كَأَنَّهُمْ الْجُمَانُ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ، أَهْلُ الْجَنَّةِ فِيهَا يَتَنَعَّمُون …[۳۵]
۵) بنا بر روایات اهل بیت ع، امور متعددی انسان را سزاوار نعمت بهشتیِ مذکور در این آیه میکند؛ از جمله:
الف. ابو حمزه ثمالی از امام زين العابدين عليه السّلام روايت كرده است كه فرمودند:
كسی كه حاجت برادر [دینی]اش را برآورد به برآوردن حاجت خداوند شروع كرده، و خدا صد حاجت او را برآورده میكند كه يكی از آنها بهشت است؛
و كسی كه گرفتاریای از برادرش برطرف سازد، خداوند گرفتاري او را در روز قيامت، هر اندازه كه باشد، برطرف سازد؛
و كسی كه او را بر عليه کسی که براو ظلم کرده ياری كند، خداوند او را در عبور از پل صراط، آن هنگامی كه قدمها میلغزند، ياری کند؛
و كسی كه در انجام حاجت او تلاش كند تا آن را برآورده كند و او را شادمان سازد، به منزله آن است كه رسول خدا صلّی اللَّه عليه و آله و سلّم را شادمان كرده باشد؛
و كسی كه او را سيراب كند، خداوند از رحیق مختوم (شربت سر به مهر) او را سيراب خواهد ساخت؛
و كسی كه او را با اطعام از گرسنگی درآورد، خداوند از ميوههای بهشتی به او اطعام فرمايد؛
و كسی كه برهنگی او را بپوشاند، خداوند بر اندام او از جامههای استبرق و ابريشمين خواهد پوشاند،
و كسی كه او را با آنكه برهنه نيست بپوشاند، همواره در پناه خدا خواهد بود تا زمانی كه از آن جامه تار و پودی بر تن آن شخص باقی باشد؛
و كسی كه او را از آنچه كه باعث خواری و سرشكستگی اوست نجات دهد، و آبرويش را حفظ كند و به ياری او بشتابد، خداوند ولدان مخلّدين [بچههایی که جاودانهاند] را در بهشت به خدمت او بگمارد؛
و كسی كه او را بر مركب خویش سوار کند خداوند او را در روز قيامت سوار بر ناقهای از ناقههای بهشتی به محشر درآورد، به گونهای كه بر فرشتگان ببالد؛
و كسی كه او را پس از مرگ كفن كند، مانند اين است كه بدن او را از روزی كه به دنيا آمده تا روزی كه از دنيا رفته است پوشانده باشد؛
و كسی كه برای او همسری بیابد كه مايه انس و آرامش خاطر او شود، خداوند انیس او در قبرش را [فرشتهای] به صورت محبوبترين بستگانش قرار دهد؛
و كسی كه به هنگام بيماری برادرش از او عيادت كند، فرشتگان اطراف او را میگيرند و در حقّ او دعا میكنند تا زمانی كه (به خانه خود) باز گردد، و به او میگويند: خوشا بر تو! و بهشت بر تو خوش باد.
و به خدا سوگند برآوردن حاجت برادر مؤمن نزد خداوند، از دو ماه روزه در حال اعتكاف در ماه حرام محبوبتر است.
ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص۱۴۶
أَبِي ره قَالَ حَدَّثَنِي سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِي عَبَّادُ بْنُ أبي سُلَيْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ عَنْ أَبِيهِ سُلَيْمَانَ عَنْ مُخَلَّدِ بْنِ يَزِيدَ النَّيْسَابُورِيِّ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ:
مَنْ قَضَی لِأَخِيهِ حَاجَةً فيحاجه الله بها [فَبِحَاجَةِ اللَّهِ بَدَأَ] وَ قَضَی اللَّهُ بِهَا مِائَةَ حَاجَةٍ فِي إِحْدَاهُنَّ الْجَنَّةُ؛
وَ مَنْ نَفَّسَ عَنْ أَخِيهِ كُرْبَةً نَفَّسَ اللَّهُ عَنْهُ كُرْبَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ بَالِغاً مَا بَلَغَتْ؛
وَ مَنْ أَعَانَهُ عَلَی ظَالِمٍ لَهُ أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَی إِجَازَةِ الصِّرَاطِ عِنْدَ دَحْضِ الْأَقْدَامِ؛
وَ مَنْ سَعَی لَهُ فِي حَاجَةٍ حَتَّی قَضَاهَا لَهُ فَسُرَّ بِقَضَائِهَا فَكَانَ كَإِدْخَالِ السُّرُورِ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ ص؛
وَ مَنْ سَقَاهُ مِنْ ظَمَإٍ سَقَاهُ اللَّهُ مِنَ الرَّحِيقِ الْمَخْتُومِ وَ مَنْ أَطْعَمَهُ مِنْ جُوعٍ أَطْعَمَهُ اللَّهُ مِنْ ثِمَارِ الْجَنَّةِ؛
وَ مَنْ كَسَاهُ مِنْ عُرْيٍ كَسَاهُ اللَّهُ مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ حَرِيرٍ؛
وَ مَنْ كَسَاهُ مِنْ غَيْرِ عُرْيٍ لَمْ يَزَلْ فِي ضَمَانِ اللَّهِ مَا دَامَ عَلَی الْمَكْسُوِّ مِنَ الثَّوْبِ سِلْكٌ؛
وَ مَنْ كَفَاهُ بِمَا هُوَ يَمْتَهِنُهُ وَ يَكُفُّ وَجْهَهُ وَ يَصِلُ بِهِ يَدَيْهِ يُخْدِمُهُ الْوِلْدَانَ [الْمُخَلَّدِينَ] ؛
وَ مَنْ حَمَلَهُ مِنْ رَحْلِهِ بَعَثَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَی نَاقَةٍ مِنْ نُوقِ الْجَنَّةِ يُبَاهِي بِهِ الْمَلَائِكَةَ؛
وَ مَنْ كَفَّنَهُ عِنْدَ مَوْتِهِ فَكَأَنَّمَا كَسَاهُ يَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ إِلَی يَوْمِ يَمُوتُ؛
وَ مَنْ زَوَّجَهُ زَوْجَةً يَأْنَسُ بِهَا وَ يَسْكُنُ إِلَيْهَا آنَسَهُ اللَّهُ فِي قَبْرِهِ بِصُورَةِ أَحَبِّ أَهْلِهِ إِلَيْهِ؛
وَ مَنْ عَادَهُ عِنْدَ مَرَضِهِ حَفَّتْهُ الْمَلَائِكَةُ تَدْعُو لَهُ حَتَّی يَنْصَرِفَ وَ تَقُولُ طِبْتَ وَ طَابَتْ لَكَ الْجَنَّةُ؛
وَ اللَّهِ لَقَضَاءُ حَاجَتِهِ أَحَبُّ إِلَی اللَّهِ مِنْ صِيَامِ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ بِاعْتِكَافِهِمَا فِي الشَّهْرِ الْحَرَامِ.
ب. عبدالله بن سلیمان نوفلی میگوید خدمت امام صادق ع بودم که نامهای از یکی از شیعیان ایشان به نام عبدالله نجاشی رسید که استاندار ولایت اهواز شده بود و از امام هم برای ایفای شایسته مسئولیتش و هم در زمینههای دیگر سوالاتی کرده بود. در فرازی از پاسخ امام ع آمده است:
… و پدرم از پدرانش از رسول الله ص روایت کرده است که فرمود:
کسی که به فریاد مومن درماندهای برسد خداوند در روزی که سایهای جز سایه او نیست به فریادش برسد و او را در آن روز فزع بزرگ ایمن بدارد و از بازگشتگاه بد در امان بدارد؛
و كسی كه حاجت برادر [دینی]اش را برآورد به برآوردن حاجت خداوند شروع كرده، و خدا حاجات فراوانی از او را برآورده میكند كه يكی از آنها بهشت است؛
و كسی كه برهنگی او را بپوشاند، خداوند بر اندام او از جامههای سندس بهشتی و استبرق و ابريشمي آن خواهد پوشاند و همواره دررضوان خدا خواهد بود مادامی كه از آن جامه تار و پودی بر تن آن شخص باقی باشد؛
و كسی كه او را با اطعام از گرسنگی درآورد، خداوند از خوراکیهای طیب و پاک بهشتی او را اطعام فرمايد؛ و كسی كه او را از تشنگی سيراب كند، خداوند از رحیق مختوم (شربت سر به مهر) او را سيراب خواهد ساخت؛
و کسی که خدمتی در حق برادرش انجام دهد، خداوند از ولدان مخلّدين [بچههایی که جاودانهاند] به خدمت او بگمارد و همنشین اولیای طاهرش گرداند؛
و كسی كه او را بر مركب خویش سوار کند خداوند او را در روز قيامت سوار بر ناقهای از ناقههای بهشتی به محشر درآورد، و وی بدان بر فرشتگان مقرب در روز قیامت مباهات کند؛
و كسی كه برای برادرش همسری بیابد كه مايه انس و آرامش خاطر او شود و یار و یاور و مایه راحتی و دلخوشی وی باشد، خداوند حور العین را به همسری وی درآورد و محبوبترین صدیقین از خانواده و برادرانش را انیس او قرار دهد و آنان را با وی انس دهد؛
و كسی كه او را در برابر سلطان ظالمی ياری دهد، خداوند او را در عبور از پل صراط، آن هنگامی كه قدمها میلغزند، ياری کند؛
و كسی كه بدون اینکه نیازی به برادر دینیاش داشته باشد به دیدار و زیارت او رود از زیارتکنندگان خداوند محسوب شود و بر خداوند است که زیارتکننده خود را اکرام کند…
كشف الريبة (للشهید الثانی)، ص۹۲ِ جامع الأخبار(للشعيري)، ص۸۶[۳۶]
رَوَيْنَاهُ بِأَسَانِيدَ مُتَعَدِّدَةٍ أَحَدُهَا الْإِسْنَادِ الْمُتَقَدِّمِ فِي الْحَدِيثَ السَّابِعِ إِلَی الشَّيْخِ أَبِي الْقَاسِمِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَيْهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی الْأَشْعَرِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ النَّوْفَلِيِّ قَالَ:
كُنْتُ عِنْدَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ ع فَإِذَا بِمَوْلًی لِعَبْدِ اللَّهِ النَّجَاشِيِّ قَدْ وَرَدَ عَلَيْهِ فَسَلَّمَ وَ أَوْصَلَ إِلَيْهِ كِتَابَهُ فَفَضَّهُ وَ قَرَأَهُ فَإِذَا أَوَّلُ سَطْرٍ فِيهِ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَطَالَ اللَّهُ تَعَالَی بَقَاءَ سَيِّدِي وَ جَعَلَنِي مِنْ كُلِّ سُوءٍ فَدَاهُ وَ لَا أَرَانِي فِيهِ مَكْرُوهاً فَإِنَّهُ وَلِيُّ ذَلِكَ وَ الْقَادِرُ عَلَيْهِ وَ اعْلَمْ سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ أَنِّي بُلِيتُ بِوِلَايَةِ الْأَهْوَازِ فَإِنْ رَأَی سَيِّدِي أَنْ يَحُدَّ لِيَ حَدّاً أَوْ يُمَثِّلَ لِي مِثَالًا لِأَسْتَدِلَّ بِهِ عَلَی مَا يُقَرِّبُنِي إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِلَی رَسُولِهِ وَ يُلَخِّصَ فِي كِتَابِهِ مَا يَرَی لِيَ الْعَمَلَ بِهِ وَ فِيمَا تبدله [أَبْذُلُهُ] وَ ابتدله [أَبْتَذِلُهُ] وَ أَيْنَ أَضَعُ زَكَاتِي وَ فِيمَنْ أَصْرِفُهَا وَ بِمَنْ آنَسُ وَ إِلَی مَنْ أَسْتَرِيحُ وَ بِمَنْ أَثِقُ وَ آمَنُ وَ أَلْجَأُ إِلَيْهِ فِي سِرِّي فَعَسَی اللَّهُ أَنْ يُخَلِّصَنِي بِهِدَايَتِكَ وَ دَلَالَتِكَ فَإِنَّكَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَی خَلْقِهِ وَ أَمِينُهُ فِي بِلَادِهِ وَ لَا زَالَتْ نِعْمَتُهُ عَلَيْكَ. كَذَا بِخَطِّهِ.
قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سُلَيْمَانَ فَأَجَابَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ جَامَلَكَ اللَّهُ بِصُنْعِهِ وَ لَطَفَ بِمَنِّهِ وَ كَلَأَكَ بِرِعَايَتِهِ فَإِنَّهُ وَلِيُّ ذَلِكَ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ جَاءَنِي رَسُولُكَ بِكِتَابِكَ فَقَرَأْتُهُ وَ فَهِمْتُ مَا فِيهِ وَ جَمِيعَ مَا ذَكَرْتَهُ وَ سَأَلْتَ عَنْهُ …
…وَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ:
مَنْ أَغَاثَ لَهْفَاناً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَغَاثَهُ اللَّهُ يَوْمَ لَا ظِلَّ إِلَّا ظِلُّهُ وَ آمَنَهُ يَوْمَ الْفَزَعِ الْأَكْبَرِ وَ آمَنَهُ مِنْ سُوءِ الْمُنْقَلَبِ؛
وَ مَنْ قَضَی لِأَخِيهِ الْمُؤْمِنِ حَاجَةً قَضَی اللَّهُ لَهُ حَوَائِجَ كَثِيرَةً إِحْدَاهَا الْجَنَّةُ؛
وَ مَنْ كَسَا أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ مِنْ عُرْيٍ كَسَاهُ اللَّهُ مِنْ سُنْدُسِ الْجَنَّةِ وَ إِسْتَبْرَقِهَا وَ حَرِيرِهَا وَ لَمْ يَزَلْ يَخُوضُ فِي رِضْوَانِ اللَّهِ مَا دَامَ عَلَی الْمَكْسُوِّ مِنْهَا سَلَكَ؛
وَ مَنْ أَطْعَمَ أَخَاهُ مِنْ جُوعٍ أَطْعَمَهُ اللَّهُ مِنْ طَيِّبَاتِ الْجَنَّةِ؛
وَ مَنْ سَقَاهُ مِنْ ظَمَإٍ سَقَاهُ اللَّهُ مِنَ الرَّحِيقِ الْمَخْتُومِ رَيَّهُ وَ مَنْ أَخْدَمَ أَخَاهُ أَخْدَمَهُ اللَّهُ مِنَ الْوِلْدَانِ الْمُخَلَّدِينَ وَ أَسْكَنَهُ مَعَ أَوْلِيَائِهِ الطَّاهِرِينَ؛
وَ مَنْ حَمَلَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ رَحْلَهُ حَمَلَهُ اللَّهُ عَلَی نَاقَةٍ مِنْ نُوقِ الْجَنَّةِ وَ بَاهَی بِهِ عَلَی الْمَلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛
وَ مَنْ زَوَّجَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ امْرَأَةً يَأْنَسُ بِهَا وَ تَشُدُّ عَضُدَهُ وَ يَسْتَرِيحُ إِلَيْهَا زَوَّجَهُ اللَّهُ مِنْ حُورِ الْعِينِ وَ آنَسَهُ بِمَنْ أَحَبَّ مِنَ الصِّدِّيقِينَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ إِخْوَانِهِ وَ آنَسَهُمْ بِهِ؛
وَ مَنْ أَعَانَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ عَلَی سُلْطَانٍ جَائِرٍ أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَی إِجَازَةِ الصِّرَاطِ عِنْدَ زَلْزَلَةِ الْأَقْدَامِ؛
وَ مَنْ زَارَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ إِلَی مَنْزِلِهِ لَا لِحَاجَةٍ مِنْهُ إِلَيْهِ كُتِبَ مِنْ زُوَّارِ اللَّهِ وَ كَانَ حَقِيقاً عَلَی اللَّهِ أَنْ يُكْرِمَ زَائِرَهُ …
ج. از امام صادق عليه السّلام روایت شده که فرمودند:
كسی كه بر تلاوت سوره حم عسق (سوره شوری) مداومت كند خداوند در روز قيامت او را با سيمائی [سفید و درخشان] همچون برف يا آفتاب برمیانگيزد تا در پيشگاه خداوند عز و جل بايستد؛ و خداوند او را مورد خطاب قرار میدهد كه: ای بنده من! بر تلاوت سوره حم عسق مداومت كردی نمی دانستی که چه ثوابی دارد! که اگر میدانستی كه اين سوره چه سورهای است و ثوابش چه اندازه است، هرگز از خواندن آن خسته نمیشدی، و من اينك پاداش تو را آن گونه که شایسته است به تو میدهم؛ او را وارد بهشت كنيد، و در آن بهشت، كاخی از ياقوت سرخ از آن اوست كه درها و ايوانها و پلّههای آن همه از همان [ياقوت سرخ] است، از درون آن ظاهرش دیده شود و از ظاهرش درون آن هويداست؛ و در خدمت او هزار غلام است از آن بچههایی که جاودانهاند، همانها كه خداوند عز و جل آنان را وصف كرده است.
ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص۱۱۳
أَبِي ره قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبِي الْعَلَاء عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
مَنْ قَرَأَ حمعسق بَعَثَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ وَجْهُهُ كَالثَّلْجِ أَوْ كَالشَّمْسِ حَتَّی يَقِفَ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَيَقُولُ عَبْدِي أَدَمْتَ قِرَاءَةَ حمعسق وَ لَمْ تَدْرِ مَا ثَوَابُهَا أَمَا لَوْ دَرَيْتَ مَا هِيَ وَ مَا ثَوَابُهَا لَمَا طلت [مَلِلْتَ] قِرَاءَتَهَا وَ لَكِنْ سَأُجِيزُكَ جَزَاءَكَ أَدْخِلُوهُ الْجَنَّةَ وَ لَهُ فِيهَا قَصْرٌ مِنْ يَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ أَبْوَابُهَا وَ شُرَفُهَا وَ دَرَجُهَا مِنْهَا يُرَی ظَاهِرُهَا مِنْ بَاطِنِهَا وَ بَاطِنُهَا مِنْ ظَاهِرِهَا وَ أَلْفُ غُلَامٍ مِنَ الْوِلْدَانِ الْمُخَلَّدِينَ الَّذِينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ.[۳۷]
تدبر
۱) «یطُوفُ عَلَیهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ»
از نعمتهایی که خداوند برای مقربان درگاهش مقدر فرموده، احترام و اکرام ویژهای است که از آنان به عمل میآید. از جمله اینکه پیرامون آنان «ولدان»ی در گردشاند. چنانکه در نکات ادبی گذشت «ولدان» جمع «ولید» است و در لغت، نه فقط برای فرزند خود شخص، بلکه برای فرزندخوانده (شعراء/۱۸) و برای مطلق بچهها (با تاکید بر اینکه از نوجوانی گذر نکرده و به سن بلوغ نرسیده باشد) به کار رفته است که این تعبیر اشارهای است به زیبارویان کم سن و سالی که همواره پیرامون و در خدمت آناناند (مجمع البيان، ج۹، ص۳۲۷[۳۸]). اما مراد از این «ولدان» در این آیه چیست؟
الف. آنان بچههای انسانها در دنیا هستند که در همان سن بچگی از دنیا رفتند و به سن تکلیف نرسیدند که پاداش و جزایی برایشان معنی داشته باشد (حدیث۲.الف)؛ از این رو، به تفضل خداوند در بهشتاند، نه همرتبه بهشتیانی که با ایمان و عمل خویش به آن مقامات بالا رسیدهاند؛ بلکه پیرامون و در حاشیه آنها هستند. (تصحيح اعتقادات الإمامية (للمفید)، ص۱۱۷[۳۹]) موید این دیدگاه روایتی است که اطفال مشرکان را خدمتگزاران بهشتیان معرفی کرده است (حدیث۲.ج) بویژه با توجه به آیهای که میفرماید ذریه مومنان در بهشت به خود آنان ملحق میشوند (طور/۲۱) که در نتیجه فقط اطفال مشرکان باقی میمانند.[۴۰]
ب. خدمتگزاران بهشتی هستند که در خدمت بهشتیاناند و به صورت بچههایی زیبارو و دلنشین آفریده شدهاند؛ (به نقل از مجمع البيان، ج۹، ص۳۲۷[۴۱]) نه اینکه فرزند کسی باشند؛ یعنی عبارت دیگری است از آنچه در جای دیگر به عنوان «وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُون» (طور/۲۴) تعبیر کرد. (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۳۹۳[۴۲])
ج. یک احتمال چهبسا این باشد که اینان فرزندان بهشتی بهشتیاناند؛ یعنی اگر در بهشت لذتهای برخورداری از همسر زیبا (حورالعین) و باغهای باشکوه و … هست، ، و با توجه به میل و علاقه انسان به فرزند و لذتی که هر پدر و مادری از فرزندانش میبرد، و به ویژه محروم ماندن برخی از انسانها از این لذت عظیم، آیا محال است که در بهشت انسانها فرزنددار شوند و خداوند در همان بهشت فرزندانی بدانان دهد که آنان این لذت عظیم (که علیالقاعده بدون مشکلات فرزندداری در دنیاست) بهرهمند باشند؟ پس چهبسا اشاره باشد به اینکه بهشتیان هم به قدرت الهی در بهشت هم فرزندانی خواهند داشت که دائما دور و بر آنان می گردند و مایه لذت و سرور آنان میشوند.
د. …
۲) «یطُوفُ عَلَیهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ»
گفتیم تعبیر «ولدان» اشارهای است به زیبارویان کم سن و سالی که همواره پیرامون و در خدمت مقرباناند. در صورتی که منظور از این «ولدان» واقعا فرزندانی بهشتی برای آنان باشد (تدبر ۱.ج) جایی برای این سوال نمیماند که چرا برای اشاره به اینکه عدهای دائما پیرامون آنان در گردشاند از این تعبیر استفاده کرد؛ اما اگر اینان واقعا فرزندان بهشتیِ آنان نیستند، آنگاه شاید علت استفاده از این تعبیر برای اشاره به این است که:
الف. چون افراد کم سن و سال، زیباتر و دلنشینترند؛ پس برای اشاره به اینکه پیرامون آنها را خدمتکارانی زیبا و دلنشین احاطه کرده، و اینکه آنان را چنین آفریده، از این تعبیر استفاده کرد. چنانکه بسیاری از مفسران در تفسیرشان بر این نکته دست گذاشته و مثلا گفتهاند: «مسئولين پذيرايی و شيوه پذيرايی بهشتيان، خصوصياتی دارد… [یکی از آنها این است که] نوجوانانی با قيافهای زيبا و دلپذيرند.« (تفسير نور، ج۹، ص۴۲۲)
ب. غیر از کسانی که هم رتبه مقرباناند که با هم مقابل مینشینند (آیه قبل) سایر افرادی که پیرامون آناناند در رتبه پایینتری از آناناند و از این رو از تعبیری که برای افراد کم سن و سال به کار میرود استفاده کرد تا کوچکی اینان در برابر مقربان را نشان دهد.
ج. با توجه به احادیث متعدد که ظهورشان در این است که رشد معرفتی انسان در بهشت متوقف نمیشود -که شاید اگر بپذیریم که مقام حمدگویی مطلق فوق مقام تسبیحگویی است؛ و اینکه بهشتیان از مقام تسبیحگویی به مقام حمدگویی میرسند، آنگاه آیه «دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين» (یونس/۱۰) نیز موید این مطلب باشد- آنگاه چهبسا تعبیر کم سن و سالتر بودن افرادی که پیرامون مقرباناند اشاره باشد به شاگردی اینان از محضر مقربان و استفادهای که از آنان میبرند.
د. چهبسا این تجسم برخی از اعمال آنان باشد؛ انسانها فرزند خویش را تداومبخش وجود خویش در دنیا میبینند؛ کسانی هم که کارهایی کردهاند که وجودشان را در دنیا امتداد بخشیده، این امتداد وجودی به صورت فرزندانی که پیرامون آنها را در بهشت احاطه کرده و مایه لذت و سرور آنها میشوند جلوهگر میشود؛ در این صورت، این ولدان هم شامل فرزندان صالح انسانها میشود و هم شامل هرچیزی که مصداق «باقیات صالحات» باشد.
تبصره
در صورتی که این «ولدان» تجسم فرزندی باشند که وی در دنیا به عنوان باقیات صالحات برجای گذاشته، منافاتی ندارد که خود آن فرزند مستقلا در بهشت به زندگیاش ادامه دهد؛ از این جهت که تجلی و تجسم عمل خود این شخص [پروراندن فرزند و زحماتی که برای رشد وی متحمل شده] غیر از شخصیت حقیقی خود فرزندشان است که وجودی مستقل از والدین دارد.
ه. …
۳) «یطُوفُ عَلَیهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ»
این زیبارویان کم سن و سالی را که پیرامون مقربان الهی در گردشاند با تعبیر «مخلدون» توصیف کرد. مقصود از آن چیست؟
الف. یعنی همواره باقیاند نه میمیرند و نه پیر و فرتوت میشوند و نه از آن وضع و حالی که دارند تغییر میکنند (به نقل از مجاهد، مجمع البيان، ج۹، ص۳۲۷[۴۳]) به تعبیر دیگر میخواهد حکایت کند که تا ابد بر آن شکل و ظاهر کم سن و سالشان باقی میمانند (الميزان، ج۱۹، ص۱۲۲[۴۴])
ب. این تعبیر از کلمه «خِلَدة» (جمع آن: خِلَد) به معنای گوشواره گرفته شده و به معنای کسی باشد که گوشواره در گوش دارد (سعید بن جبیر و فراء؛ به نقل از مجمع البيان، ج۹، ص۳۲۷) که شاید کنایهای است شبیه تعبیر «غلام حلقه به گوش» در فارسی، که به معنای همواره آماده به خدمت است.[۴۵] البته برخی هم گفتهاند دو کلمه الخُلْد و الخَلَدَة به ترتیب به معنای النگو و گوشواره است و میتواند به هریک از این دو کلمه ناظر باشد (الطراز الأول، ج۵، ص۳۴۵[۴۶]) و برخی هم به معنای مطلق زیورآلات گرفتهاند (به نقل از الجامع لأحكام القرآن، ج۱۸، ص۲۰۲[۴۷])
ج. چهبسا بتوان بین این دو قول (جادانگی و زینت ظاهری) جمع کرد و گفت: به این معناست که با گوشوارهای از جاودانگی زینت یافتهاند (اقتباس از الميزان، ج۱۹، ص۱۲۲[۴۸])
د. در میان قدما تفسیر کلمه «مخلدون» به «متنعمون: کسانی که در ناز و نعمتند» نیز مطرح شده است (عکرمه، به نقل از الجامع لأحكام القرآن، ج۱۸، ص۲۰۳[۴۹]) که شاید از این باب باشد که ابدیت یک نوع در ناز و نعمت همیشگی غرق بودن را میرساند.
د. اشاره است به اینکه مسئولين پذيرايی و شيوه پذيرايی بهشتيان، خصوصياتی دارد… [یکی از آنها این است که دلپذيری آنان موسمی و لحظهای نيست. (تفسير نور، ج۹، ص۴۲۲)
ه. …
تبصره
در تفسیر القمی در ذیل این آیه (ج۲، ص۳۴۸ ) نوشته شده است: «مُخَلَّدُونَ أي مسرورون» (= شادمانها) و فقط در یکی از تفاسیر روایی هم به تبع وی همین قول به عنوان یک تفسیر آیه مطرح شده است (البرهان في تفسير القرآن، ج۵، ص۲۵۸) و در تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۵، ص۴۷۰ هم این مطلب از این دو نقل شده و ترجمه شده «یعنی درحالیکه شاد و خوشحال هستند» به نقل از این دو) و همچنین در تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۵، ص۴۷۰ به نقل از مرحوم مجلسی (بحار الأنوار، ج۸، ص۱۳۴) به تفسیر قمی نسبت داده شده که «مُخَلَّدُونَ أَيْ مَسْتُورُونَ» و ترجمه شده یعنی [نوجوانانی] پوشیده. (عجیبتر اینکه به عنوان آدرس این مطلب، علاوه بر بحار به «تفسیر فرات الکوفی، ص۴۶۶» هم ارجاع داده شده؛ اما در ادامهاش نوشته “«ای مستورون» محذوف”!) و نیز در خود تفسير القمي (ج۲، ص۳۹۹) ذیل آیه ۱۹ سوره انسان نوشته است: «قَوْلُهُ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ قَالَ: مُسْتَوُونَ»
اما واضح است که در همه این سه مورد اشتباهی توسط ناسخ بوده است و اصل آن «مسورون» (النگو به دستها) بوده است؛ زیرا
اولا در هیچ کتاب لغتی ادعا نشده که کلمه «مخلد» به معنای «مسرور» یا «مستور» یا «مستوی» باشد؛
ثانیا مرحوم فیض کاشانی ذیل هر دو آیه سوره واقعه و سوره انسان (تفسير الصافي، ج۵، ص۱۲۱ و۲۶۴) و مرحوم مشهدی ذیل آیه سوره انسان (تفسير كنز الدقائق، ج۱۴، ص۶۲) تصریح می کنند که در تفسیر قمی [یعنی بر اساس نسخه ای که در دست او بوده] «مسوّرون» بوده است؛
ثالثا اینکه «مخلد» به معنای «مسوّر» باشد مورد تاکید اهل لغت بوده است بویژه که همان طور که «الخَلَدَة» به معنای «القُرْطُ: گوشواره» به کار رفته، «الخُلْدِ» به معنای «السِّوارُ: دستنبد، النگو» نیز به کار رفته است (الطراز الأول، ج۵، ص۳۴۵) و لذا در بسیاری از تفاسیر ادبی برای کلمه «المخلدون» علاوه بر معنای «جاودانها» دو معنای «مقرطون: گوشواره به گوشها» و «مسورون: النگو به دستها» نیز احتمال داده شده است. (مثلا: معاني القرآن (للفراء)، ج۳، ص۱۲۳؛ غريب القرآن (لابن قتيبة)، ص۳۸۵[۵۰]؛ التبيان في تفسير غريب القرآن، ص۳۱۱[۵۱] و ۳۳۱؛ مفاتيح الغيب، ج۳۰، ص۷۵۳[۵۲]؛ الجامع لأحكام القرآن، ج۱۸، ص۲۰۲)[۵۳]
۴) «یطُوفُ عَلَیهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ»
غالبا تعبیر «یطُوفُ عَلَیهِمْ: پیرامون آنان میگردند» را کنایه از اینکه در خدمت آنان هستند گرفتهاند. اما چرا صریحا نفرمود «یخدمونهم»؟
الف. شاید اشاره به محوریت شخصیت این بهشتیان برای وجود آن افراد دارد که چنانکه همیشه هرچیزی دور محور خود میگردد
ب. شاید اشاره به جذابیت شخصیت آنان دارند که مقربان چناناند که ولدان بهشتی پروانهوار دور آنان در گردش اند.
ج. اشاره است به اینکه مسئولين پذيرايی در بهشت هر لحظه در دسترس میباشند. (تفسير نور، ج۹، ص۴۲۲)
د. این ولدان هم از لحاظ شخصت وهم سرویسدهی نقش بالاتر از خدمه را دارند؛ نه فقط کار خدمت رسانی را انجام می دهند، بلکه با شکوه و در کمال زیبایی و مسرتبخشی به صورت طواف رژه میروند و لذتبخشی ناز و کرشمه رقص را تداعی میکنند و در نتیجه حظ بصری را به دیگر اسباب فرحبخشی میافزایند. (نکته دریافتی از یکی از مخاطبان)
ه. …
۵) «یطُوفُ عَلَیهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ»
تعبیر «طواف ولدان مخلدون» در قرآن کریم تنها دوبار به کار رفته است. یکی در سوره انسان (آیه۱۹) است که آیات مذکور در وصف اهل بیت ع است (که برترین مصادیق مقرباناند) و دیگری همین آیه سوره واقعه است که در توصیف مقربان است. آنچه توجه را بیشتر جلب میکند این است که در این سوره اگر مقایسهای کنیم بین نعمتهای سابقون و اصحاب یمین، هر دو از خوردنیها و نوشیدنیها و همسران بهشتیای بهرهمندند، ولو که نوع و مرتبه هریک از اینها بین آن دو متفاوت باشد (که البته هریک از اینها علاوه بر معنای ظاهریاش دلالت بر حقایق باطنیای هم دارند و ان شاء الله در آیات بعد بدانها خواهیم پرداخت)؛ تنها تفاوت بارزی که هست این است که در خصوص سابقون از اینکه بر تختهایی تکیه زدهاند و اطرافشان ولدان مخلدی طواف میکنند صحبت شده، اما در خصوص اصحاب یمین چنین صحبتی نشده است.
البته چنانکه در بحث از آیه قبل (تدبر۲.ب) گذشت اصل اینکه اصحاب یمین هم در بهشت بر جاهایی تکیه بزنند بر اساس قرآن کریم قابل اثبات است؛ اما اینکه «ولدان مخلد» به دور آنان طواف کنند، خیر.
بله، علاوه بر دو آیه فوق، چهار آیه دیگری در قرآن هست که از «طواف» به دور بهشتیان سخن گفته است؛ دو آیهاش که ظهور جدی دارد که در وصف همان مقربان باشد:
– «يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعينٍ» (صافات/۴۵) این آیه در وصف «عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصين» (صافات/۴۰) است که با توجه به تفاوت مخلَص و مخلِص این احتمال که اینان همان مقربان باشند بسیار زیاد است.
– «وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَواريرَا» (انسان/۱۵) این آیه اگرچه تعبیر ولدان در آن نیامده اما چون در سوره انسان و در وصف اهل بیت ع است احتمال تطبیقش بر مقربان بسیار زیاد است.
اما دو آیه دیگر – که در وصف «متقین» است و قرینهای که بتوان آن را منحصر در مقربان کرد ندارد و و احتمالا شامل حال اصحاب یمین بشود- بدین قرار است که در یکی، همانند دو مورد فوق، آن کسانی که به دور اینان میگردند معلوم نشده: «يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَكْوابٍ وَ فيها ما تَشْتَهيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ وَ أَنْتُمْ فيها خالِدُونَ» (زخرف/۷۱) و در دیگری از «طواف غِلمان» سخن به میان آمده است: «وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُون» که با توجه به تفاوت «غِلمان» (که صرفا بر اینکه آنان خدمتکارانی کم سن و سال هستند دلالت دارد) و «وِلدان» (که علاوه بر این، به نحوی بر فرزند بودن هم اشعار دارد) چهبسا بتوان احتمال داد که «ولدان»ی که پیرامون افراد بگردند از نعمتهای خاص مقربان است؛ که اگر چنین باشد این احتمال که در تدبر قبل گذشت که «ولدان» یک نحوه فرزند بهشتی برای آنان باشد شاید بیشتر تقویت شود.
[۱] . تقدمت القراءة فيه مرارا بضم الهاء وكسرها، وانظر الآية/۷ من سورة الفاتحة، والآية/۱۶ من سورة الرعد. (معجم القراءات ج۹، ص۲۹۳)
[۲] . این ماده قبلا در جلسه ۳۳۲ http://yekaye.ir/al-balad-90-3/ بحث شده بود که اکنون تکمیل شد.
[۳] . الواو و اللام و الدال: أصلٌ صحيح، و هو دليل النَّجْل و النسْل، ثمَّ يقاس عليه غيرُه. من ذلك الوَلَد، و هو للواحد و الجميع، و يقال للواحد وُلْدٌ أيضاً. و الوَليدةُ الأنثى، و الجمع ولائد. و تَولَّدَ الشّىءُ عن الشّىء: حَصَل عنه.
[۴] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو خروج شيء عن شيء و نتاجه بالتكوّن منه سواء كان في حيوان أو غيره مادّيّا أو معنويّا. و من أظهر مصاديقه: ولادة الحيوان. يقال: وَلَدَ يَلِدُ لِدَةً و وِلَادَةً و إِلَادَةً و مَوْلِداً، من باب وعد يعد عدة، فهو والد. و ولدت النبات لدة. و ولد الكلام أى حدث و تخرّج. و تولّد الحديث. و أمة مولّدة، و عبد مولّد، أى مستحدث متخرّج من العرب.
[۵] . لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ- ۹۰/۳ البلد: قطعة محدودة من الأرض عامرة أو غير عامرة. و الحلّ: صفة كالملح، بمعنى من يكون في انطلاق برفع أى ممنوعيّة. و الوالد: كلّ ما أخرج من نفسه شيئا بالتكوين. و المولود: هو الخارج منه. و الوالد عطف على قوله بِهذَا الْبَلَدِ، أى و لا اقسم بالوالد و ما ولده. و ليس المراد من الوالد: الأب الوالد لولده، بل مطلق ما يخرج شيئا من نفسه إنسانا أو غير إنسان. و البلد في هذا المورد والد يخرج النبىّ الأكرم، و هذا مصداق واحد من مصاديقه.و الكلمة تشمل الأشجار المورقة المثمرة، و الجبال المكوّنة بالمعادن، و الثوابت المنيرة، و البحار المولّدة للبخار و السحاب، و الحيوانات المولّدة لأطفالها، و الأراضى المولّدة للنبات و الحيوان.و أمّا تخصيص الوالد بآدم النبىّ (ص) أو بإبراهيم الخليل (ع) أو برسول اللّه (ص) أو بغيرهم: فلا يناسب في المقام.
[۶] . و قيل:الْوُلْدُ جمعُ وَلَدٍ نحو: أُسْدٍ و أَسَدٍ، و يجوز أن يكون واحدا نحو: بُخْلٍ و بَخَلٍ، و عُرْبٍ و عَرَبٍ، ورُوِيَ: (وُلْدُكِ مَنْ دَمَّى عَقِبَيْكِ).و قرئ: مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وُلْدُهُ [نوح/۲۱]
[۷] . و الولدان جمع الوليد، و هو في الأصل فعيل بمعنى مفعول و هو المولود لكن غلب على الصغار مع قطع النظر عن كونهم مولودين، و الدليل أنهم قالوا للجارية الصغيرة وليدة، و لو نظروا إلى الأصل لجردوها عن الهاء كالقتيل.
[۸] . و الْوَلِيدُ يقال لمن قرب عهده بِالْوِلَادَةِ و إن كان في الأصل يصحّ لمن قرب عهده أو بعد، كما يقال لمن قرب عهده بالاجتناء: جَنِيٌّ، فإذا كبر الوَلَدُ سقط عنه هذا الاسم، و جمعه:وِلْدَانٌ، قال: يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً [المزمل/۱۷] و الْوَلِيدَةُ مختصّة بالإماء في عامّة كلامهم، و اللِّدَةُ مختصّةٌ بالتِّرْبِ، يقال: فلانٌ لِدَةُ فلانٍ، و تِرْبُهُ، و نقصانه الواو، لأنّ أصله وِلْدَةٌ.
[۹] . و تفاوت دیگر این است که «ولد» هم برای پسر به کار میرود و هم برای دختر؛ اما «ابن» برای پسر و «بنت» برای دختر است.
[۱۰] . (الفرق) بين الولد و الابن: أن الابن يفيد الاختصاص و مداومة الصحبة و لهذا يقال ابن الفلاة لمن يداوم سلوكها و ابن السرى لمن يكثر منه، و تقول تبنيت ابنا اذا جعلته خاصا بك، و يجوز أن يقال إن قولنا هو ابن فلان يقتضي أنه منسوب اليه و لهذا يقال الناس بنو آدم لأنهم منسوبون اليه و كذلك بنو اسرائيل، و الابن في كل شيء صغير فيقول الشيخ للشاب يا بني و يسمي الملك رعيته الأبناء و كذلك أنبياء من بني اسرائيل كانوا يسمون أممهم أبناءهم و لهذا كني الرجل بأبي فلان و إن لم يكن له ولد على التعظيم، و الحكماء و العلماء يسمون المتعلمين أبناءهم و يقال لطالبي العلم أبناء العلم و قد يكنى بالابن كما يكنى بالأب كقولهم ابن عرس و ابن نمرة و ابن آوى و بنت طبق و بنات نعش و بنات وردان، و قيل أصل الابن التأليف و الاتصال من قولك بنيته و هو مبني و أصله بنى و قيل بنوء و لهذا جمع على أبناء فكان بين الأب و الابن تأليف. و الولد يقتضي الولادة و لا يقتضيها الابن و الابن يقتضي أبا و الولد يقتضي والدا، و لا يسمى الانسان والدا الا اذا صار له ولد و ليس هو مثل الأب لأنهم يقولون في التكنية أبو فلان و إن لم يلد فلانا و لا يقولون في هذا والد فلان الا أنهم قالوا في الشاة والد في حملها قبل أن تلد و قد ولدت اذا ولدت، و يقال الابن للذكر و الولد للذكر و الأنثى.
[۱۱] . «وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ» جمعُ وَليدٍ، و هوَ الغُلامُ الوَصيفُ، أَي غلمانٌ لا يَهْرَمُونَ و لا يَتَغَيَّرُونَ و لا يَمُوتُونَ.قيل:هُم أَولادُ أهلِ الدُّنيا لم تكن لهم حَسَناتٌ فيثابُوا عليها و لا سيِّئاتٌ فيعاقبوا عليها فَأُنزِلُوا هذِهِ المَنْزِلَةَ، و هوَ مَرْوِيٌّ عن عليٍّ عليْهِ السّلام و الحَسَنِ و قيلَ: هم من خَدَمِ أَهلِ الجَنَّةِ على صُورَةِ الوِلْدانِ خُلِقُوا لِخِدْمَةِ أهلِ الجَنَّةِ.
[۱۲] . عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ- ۵۶/۱۷ الولدان جمع الوليد و هو من يتّصف بالتولّد أى الخروج من شيء و التكوّن منه. و هؤلاء الولدان ليسوا من خلق عالم المادّة، بل من عالم ما وراء المادّة، و من سنخ موجودات الجنّة، و المتناسبة بوجود أهل الجنّة من جهة اللطافة و الظرافة و الصفاء و النورانيّة، و يدلّ على هذا توصيفهم بالخلود، فانّ الموجود المادّىّ لا خلود فيه.
[۱۳] . الخاء و اللام و الدال أصلٌ واحدٌ يدلُّ على الثبات و الملازَمة فيقال: خَلَدَ: أقام، و أخلَدَ أيضاً.
[۱۴] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة هو الدوام و البقاء، و دوام كلّ شيء بحسبه و بمقتضى موضوعه و ظرفه، فالدوام في الدنيا و في هذه الدار الفانية و للأجساد البالية: هو طول العمر و المكث الطويل. و الدوام في الآخرة و هي دار القرار و للأجسام و الأرواح المستديمة: هو البقاء ما دام تلك الدار باقية، فهي تدلّ على مطلق الدوام و البقاء.
[۱۵] . الْخُلُودُ: هو تبرّي الشيء من اعتراض الفساد، و بقاؤه على الحالة التي هو عليها، و كلّ ما يتباطأ عنه التغيير و الفساد تصفه العرب بالخلود، كقولهم للأثافي: خَوَالِدُ، و ذلك لطول مكثها لا لدوام بقائها. يقال: خَلَدَ يَخْلُدُ خُلُوداً، قال تعالى: لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ [الشعراء/۱۲۹]
[۱۶] . الخُلْدُ، بالضّمّ: البَقَاءُ و الدَّوَامُ في دارٍ لا يَخْرُج منها، كالخُلُود.
[۱۷] . الخُلْدُ: من أسماء الجنان، و الخُلُودُ: البقاء فيها، و هم فيها خَالِدُونَ و مُخَلَّدُونَ. و تفسير «وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ» مقرطون.
[۱۸] . أصل الْمُخَلَّدِ: الذي يبقى مدّة طويلة و منه قيل: رجل مُخَلَّدٌ لمن أبطأ عنه الشيب، و دابة مُخَلَّدَةٌ: هي التي تبقى ثناياها حتى تخرج رباعيتها، ثم استعير للمبقيّ دائما. و الْخُلُودُ في الجنّة: بقاء الأشياء على الحالة التي عليها من غير اعتراض الفساد عليها، قال تعالى: أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ [البقرة/۸۲]، أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ [البقرة/۳۹]، وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها [النساء/۹۳].
[۱۹] . «وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ» من الخلد أي لا يهرمون يبقون على حالهم لا يتغيرون و لا يكبرون.
[۲۰] . و قوله: وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ. يقال: إنهم على سن واحدة لا يتغيرون، و العرب تقول للرجل إذا كبر و لم يشمط: إنه لمخلّد، و إذا لم تذهب أسنانه عن الكبر قيل أيضا: إنه لمخلد، و يقال: مخلّدون مقرّطون، و يقال: مسوّرون
[۲۱] . قال اللَّه تعالى: وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ: فأمَّا قوله تعالى: وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ، [فهو] من الخُلْد، و هو البقاء، أى لا يموتون. و قال آخرون: من الخِلَد، و الخِلَدُ: جمع خِلَدة و هي القُرْط. فقوله: مُخَلَّدُونَ أى مقرَّطون مشنَّفون. قال: «و مخَلّدَاتٌ باللَّجَينِ كأنَّما /أعجازُهُنَّ أَقاوِزُ الكُثْبَان» و هذا قياسٌ صحيح، لأنّ الخِلَدةَ ملازمةٌ للأذُن.
[۲۲] . و يقال: مخلّدون مقرّطون، و يقال: مسوّرون.
[۲۳] . «مُخَلَّدُونَ» أي باقون لا يموتون و لا يهرمون و لا يتغيرون عن مجاهد و قيل مقرطون و الخلد القرط يقال خلد جاريته إذا حلاها بالقرطة عن سعيد بن جبير و الفراء.
[۲۴] . قوله تعالى: يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ [الواقعة/۱۷]، قيل:مبقون بحالتهم لا يعتريهم استحالة، و قيل:مقرّطون بخلدة، و الْخَلَدَةُ: ضرب من القرطة.
[۲۵] . «وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ» أَي مُبقَونَ دائماً على شكلِ الوِلدانِ لا يَهرَمُونَ و لا يتغيَّرونَ، أَو مُسَوَّرُونَ أَو مُقَرَّطونَ من الخُلْدِ أَو الخَلَدَةِ- كقُفْلٍ و قَصَبَةٍ- و هما السِّوارُ و القُرْطُ.
[۲۶] . قوله تعالى: «يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ» الولدان جمع ولد و هو الغلام، و طوافهم عليهم كناية عن خدمتهم لهم، و المخلدون من الخلود بمعنى الدوام أي باقون أبدا على هيئتهم من حداثة السن، و قيل من الخلد بفتحتين و هو القرط، و المراد أنهم مقرطون بالخلد.
[۲۷] . إِخْلَادُ الشيء: جعله مبقى، و الحكم عليه بكونه مبقى، و على هذا قوله سبحانه: وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ [الأعراف/۱۷۶]، أي:ركن إليها ظانّا أنه يخلد فيها.
[۲۸] . مرحوم مصطفوی تفاوت این بابها را این گونه توضیح داده است: ثمّ انّ الفعل إذا لوحظ من حيث هو: فيعبّر عنه بصيغة المجرّد، و إذا لوحظ من جهة النظر الى الفاعل و قيامه به: فيعبّر بصيغة الإفعال، و إذا كان النظر الى جهة وقوع الفعل و تعلّقه بالمفعول: فيعبّر بصيغة التفعيل، كما في قوله تعالى-. وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۹۹)
[۲۹] . البته مرحوم مصطفوی بر این باور است که خلود صرف استمرار داشتن است و برای اینکه بینهایت و جاودانه باشد باید قرینهای بیاید؛ اما با توجه به شواهدی که در متن ارائه شد ظاهرا این گونه نیست بلکه مواردی که کلمهای مانند «ابدا» آمده ظاهرا برای تاکید است. ر.ک: پاورقی بعد.
[۳۰] . و أمّا الفرق بين الخلود و البقاء و الدوام: انّ البقاء هو استدامة حالة سابقة في وقتين فصاعدا، و يقابله النفاد. و الدوام استمرار البقاء في جميع الأوقات. و الخلود استمرار البقاء من وقت مبتدإ معيّن، فهو لزوم مستمرّ.فِي النَّارِ خالِدَيْنِ فِيها، … أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ، … وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ …فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ … إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً …أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ، … فَفِي رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فِيها خالِدُونَ، … يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ، … خالِدِينَ فِيها أَبَداً لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ، … جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً، … طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ.- اى مستمرّون، باقون على الدوام. فالخُلُودُ مطلق الدوام و الاستمرار من وقت مبتدإ، و إذا أريد الاستمرار الدائم: فيقيّد بقرينة لفظيّة كالأبد و نحوه- خالِدِينَ فِيها أَبَداً …. وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ- ۷/۱۷۶- أى استمرّ باقيا و مستندا الى الأرض و معتمدا الى جريان الحياة الدنيا.
[۳۱] . (الفرق) بين الدوام و الخلود: أن الدوام هو استمرار البقاء في جميع الاوقات و لا يقتضي أن يكون في وقت دون وقت ألا ترى أنه يقال ان الله لم يزل دائما و لا يزال دائما و الخلود هو استمرار البقاء من وقت مبتدأ، و لهذا لا يقال إنه خالد كما انه دائم.
(الفرق) بين الخلود و البقاء: أن الخلود استمرار البقاء من وقت مبتدأ على ما وصفنا، و البقاء يكون وقتين فصاعدا، و أصل الخلود اللزوم و منه أخلد الى الأرض و أخلد الى قوله أي لزم معنى ما أتى به فالخلود اللزوم المستمر و لهذا يستعمل في الصخور و ما يجري مجراه و منه قول لبيد «حمر خوالد ما يبين كلامها» و قال علي بن عيسى الخلود مضمر بمعنى في كذا و لهذا يقال خلده في الحبس و في الديوان، و من أجله قيل للاثافي خوالد فاذا زالت لم تكن خوالد، و يقال للّه تعالى دائم الوجود و لا يقال خالد الوجود.
[۳۲] . الخُلْدُ: من أسماء الجنان، و الخُلُودُ: البقاء فيها.
[۳۳] . ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ، … أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ، … أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ، … لَهُمْ فِيها دارُ الْخُلْدِ، … لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ. الاضافة بمعنى اللام، أى عذاب و شجرة و جنّة و دار للخلد و الخلود. فالخلد في هذه الموارد مستعمل بمعناه اللغوي لا الاسمى، فليس مفهوم جنّة الخلد عبارة عن الجنّة الّتى اسمها الخلد، حتّى يكون الخُلْدُ من أسماء الجنّة.
[۳۴] . تَرَصَّدُوا مَوَاعِيدَ الْآجَالِ، وَ بَاشِرُوهَا بِمَحَاسِنِ الْأَعْمَالِ، وَ لَا تَرْكَنُوا إِلَى ذَخَائِرِ الْأَمْوَالِ، فَتُخَلِّيَكُمْ خَدَائِعَ الْآمَالِ، إِنَّ الدُّنْيَا خَدَّاعَةٌ صَرَّاعَةٌ، مَكَّارَةٌ غَرَّارَةٌ سَحَّارَةٌ، أَنْهَارُهَا لَامِعَةٌ، وَ ثَمَرَاتُهَا يَانِعَةٌ، ظَاهِرُهَا سُرُورٌ، وَ بَاطِنُهَا غُرُورٌ، تَأْكُلُكُمْ بِأَضْرَاسِ الْمَنَايَا، وَ تُبِيرُكُمْ بِإِتْلَافِ الرَّزَايَا، لَهَمَّ بِهَا أَوْلَادُ الْمَوْتِ، وَ آثَرُوا زِينَتَهَا، فَطَلَبُوا رُتْبَتَهَا، جَهِلَ الرَّجُلُ، وَ مِنْ ذَلِكَ الرَّجُلِ الْمُولَعُ بِلَذَّاتِهَا، وَ السَّاكِنُ إِلَى فَرْحَتِهَا، وَ الْآمِنُ لِغُدْرَتِهَا! دَارَتْ عَلَيْكُمْ بِصُرُوفِهَا، وَ رَمَتْكُمْ بِسِهَامِ حُتُوفِهَا، فَهِيَ تَنْزِعُ أَرْوَاحَكُمْ نَزْعاً، وَ أَنْتُمْ تَجْمَعُونَ لَهَا جَمْعاً، لِلْمَوْتِ تُولَدُونَ، وَ إِلَى الْقُبُورِ تُنْقَلُونَ، وَ عَلَى التُّرَابِ تُنَوَّمُونَ، وَ إِلَى الدُّودِ تُسْلَمُونَ، وَ إِلَى الْحِسَابِ تُبْعَثُونَ. يَا ذَا الْحِيَلِ وَ الْآرَاءِ، وَ الْفِقْهِ وَ الْأَنْبَاءِ، اذْكُرُوا مَصَارِعَ الْآبَاءِ، فَكَأَنَّكُمْ بِالنُّفُوسِ قَدْ سُلِبَتْ، وَ بِالْأَبْدَانِ قَدْ عُرِيَتْ، وَ بِالْمَوَارِيثِ قَدْ قُسِمَتْ، فَتَصِيرُ- يَا ذَا الدَّلَالِ وَ الْهَيْئَةِ وَ الْجَمَالِ- إِلَى مَنْزِلَةٍ شَعْثَاءَ، وَ مَحَلَّةٍ غَبْرَاءَ، فَتُنَوَّمُ عَلَى خَدِّكَ فِي لَحْدِكَ، فِي مَنْزِلٍ قَلَّ زُوَّارُهُ، وَ مَلَّ عُمَّالُهُ، حَتَّى تُشَقَّ عَنِ الْقُبُورِ وَ تُبْعَثَ إِلَى النُّشُورِ،
[۳۵] . َ، وَ أَهْلُ النَّارِ فِيهَا يُعَذَّبُونَ، هَؤُلَاءِ فِي السُّنْدُسِ وَ الْحَرِيرِ يَتَبَخْتَرُونَ، وَ هَؤُلَاءِ فِي الْجَحِيمِ وَ السَّعِيرِ يَتَقَلَّبُونَ، هَؤُلَاءِ تُحْشَى جَمَاجِمُهُمْ بِمِسْكِ الْجِنَانِ، وَ هَؤُلَاءِ يُضْرَبُونَ بِمَقَامِعِ النِّيرَانِ، هَؤُلَاءِ يُعَانِقُون الْحُورَ فِي الْحِجَالِ، وَ هَؤُلَاءِ يُطَوَّقُونَ أَطْوَاقاً فِي النَّارِ بِالْأَغْلَالِ، فِي قَلْبِهِ فَزَعٌ قَدْ أَعْيَا الْأَطِبَّاءَ وَ بِهِ دَاءٌ لَا يَقْبَلُ الدَّوَاءَ. يَا مَنْ يُسَلَّمُ إِلَى الدُّودِ وَ يُهْدَى إِلَيْهِ، اعْتَبِرْ بِمَا تَسْمَعُ وَ تَرَى، وَ قُلْ لِعَيْنَيْكَ تَجْفُو لَذَّةَ الْكِرَى، وَ تُفِيضُ مِنَ الدُّمُوعِ بَعْدَ الدُّمُوعِ تَتْرَى، بَيْتُكَ الْقَبْرُ بَيْتُ الْأَهْوَالِ وَ الْبِلَى، وَ غَايَتُكَ الْمَوْتُ. يَا قَلِيلَ الْحَيَاءِ، اسْمَعْ يَا ذَا الْغَفْلَةِ وَ التَّصْرِيفِ، مِنْ ذِي الْوَعْظِ وَ التَّعْرِيفِ، جَعَلَ يَوْمَ الْحَشْرِ يَوْمَ الْعَرْضَ وَ السُّؤَالِ، وَ الْحِبَاءِ وَ النَّكَالِ، يَوْمَ تُقْلَبُ إِلَيْهِ أَعْمَالُ الْأَنَامِ، وَ تُحْصَى فِيهِ جَمِيعُ الْآثَامِ، يَوْمَ تَذُوبُ مِنَ النُّفُوسِ أَحْدَاقُ عُيُونِهَا، وَ تَضَعَ الْحَوَامِلُ مَا فِي بُطُونِهَا، وَ يُفَرَّقُ بَيْنَ كُلِّ نَفْسٍ وَ حَبِيبِهَا، وَ يَحَارُ فِي تِلْكَ الْأَهْوَالِ عَقْلُ لَبِيبِهَا، إِذْ تَنَكَّرَتِ الْأَرْضُ بَعْدَ حُسْنِ عِمَارَتِهَا، وَ تَبَدَّلَتْ بِالْخَلْقِ بَعْدَ أَنِيقِ زَهْرَتِهَا، أَخْرَجَتْ مِنْ مَعَادِنِ الْغَيْبِ أَثْقَالَهَا، وَ نُفِّضَتْ إِلَى اللَّهِ أَحْمَالُهَا، يَوْمَ لَا يَنْفَعُ الْجَدُّ إِذْ عَايَنُوا الْهَوْلَ الشَّدِيدَ فَاسْتَكَانُوا، وَ عُرِفَ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَاسْتَبَانُوا، فَانْشَقَّتِ الْقُبُورُ بَعْدَ طُولِ انْطِبَاقِهَا، وَ اسْتَسْلَمَتِ النُّفُوسُ إِلَى اللَّهِ بِأَسْبَابِهَا، كُشِفَ عَنِ الْآخِرَةِ غِطَاؤُهَا، وَ ظَهَرَ لِلْخَلْقِ أَنْبَاؤُهَا، فَ دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا، وَ مُدَّتْ لِأَمْرٍ يُرَادُ بِهَا مَدّاً مَدّاً، وَ اشْتَدَّ الْمُثَارُونَ إِلَى اللَّهِ شَدّاً شَدّاً، وَ تَزَاحَفَتِ الْخَلَائِقُ إِلَى الْمَحْشَرِ زَحْفاً زَحْفاً، وَ رُدَّ الْمُجْرِمُونَ عَلَى الْأَعْقَابِ رَدّاً رَدّاً، وَ جَدَّ الْأَمْرُ- وَيْحَكَ يَا إِنْسَانُ- جَدّاً جَدّاً، وَ قُرِّبُوا لِلْحِسَابِ فَرْداً فَرْداً، وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا، يَسْأَلُهُمْ عَمَّا عَمِلُوا حَرْفاً حَرْفاً، فَجِيءَ بِهِمْ عُرَاةَ الْأَبْدَانِ، خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ، أَمَامَهُمُ الْحِسَابُ، وَ مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ، يَسْمَعُونَ زَفِيرَهَا، وَ يَرَوْنَ سَعِيرَهَا، فَلَمْ يَجِدُوا نَاصِراً وَ لَا وَلِيّاً يُجِيرُهُمْ مِنَ الذُّلِّ، فَهُمْ يَعْدُونَ سِرَاعاً إِلَى مَوَاقِفِ الْحَشْرِ، يُسَاقُونَ سَوْقاً، فَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ، وَ الْعِبَادُ عَلَى الصِّرَاطِ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ، يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ لَا يَسْلَمُونَ، وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَتَكَلَّمُونَ، وَ لَا يُقْبَلُ مِنْهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ، قَدْ خُتِمَ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ، وَ اسْتُنْطِقَتْ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ. يَا لَهَا مِنْ سَاعَةٍ مَا أَشْجَى مَوَاقِعَهَا مِنَ الْقُلُوبِ حِينَ مِيزَ بَيْنَ الْفَرِيقَيْنِ! فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ، مِنْ مِثْلِ هَذَا فَلْيَهْرَبِ الْهَارِبُونَ، إِذَا كَانَتِ الدَّارُ الْآخِرَةُ لَهَا يَعْمَلُ الْعَامِلُونَ.
[۳۶] . شعیری از اصل این روایت طولانی فقط همین فرازی که در اینجا آمد (با مختصر تفاوتی) را نقل کرده است؛ بدین بیان:
قَالَ الصَّادِقُ ع عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَالَ سَمِعْتُ النَّبِيَّ ص يَقُولُ مَنْ قَضَى لِأَخِيهِ الْمُؤْمِنِ حَاجَةً قَضَى اللَّهُ لَهُ حَوَائِجَ كَثِيرَةً فِي إِحْدَاهُنَّ الْجَنَّةُ وَ مَنْ كَسَا أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ مِنْ عُرْيٍ كَسَاهُ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ وَ حَرِيرٍ مِنْ ثِيَابِ الْجَنَّةِ وَ مَنْ كَسَا أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ مِنْ غَيْرِ عُرْيٍ يَخُوضُ فِي رِضْوَانِ اللَّهِ مَا دَامَ عَلَى الْمَكْسِيِّ سِلْكُهُ وَ مَنْ أَطْعَمَ مُؤْمِناً أَطْعَمَهُ اللَّهُ مِنْ ثِمَارِ الْجَنَّةِ وَ مَنْ سَقَى أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ سَقَاهُ اللَّهُ مِنْ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ وَ مَنْ أَخْدَمَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ مَاهِناً بمهينة [يَمْهَنُهُ] وَ يَشُدُّ بِهِ عَضُدَهُ أَخْدَمَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِنَ الْوِلْدَانِ الْمُخَلَّدِينَ وَ أَسْكَنَهُ مَعَ أَوْلِيَائِهِ الطَّاهِرِين وَ مَنْ حَمَلَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ لِرَحْلِهِ حَمَلَهُ اللَّهُ عَلَى نَاقَةٍ مِنْ نُوقِ الْجَنَّةِ وَ يُبَاهِي بِهِ الْمَلَائِكَةَ وَ الْخَلَائِقَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مَنْ زَوَّجَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ زَوْجَةً يَأْنَسُ بِهَا وَ يَسْتَرِيحُ إِلَيْهَا زَوَّجَهُ اللَّهُ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ وَ آنَسَهُ فِي قَبْرِهِ بِأَحَبِّ الْفَرِيقَيْنِ إِلَيْهِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ أَخَوَاتِهِ وَ آنَسَهُمْ بِهِ وَ مَنْ أَعَانَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ عَلَى سُلْطَانٍ جَائِرٍ أَعَانَهُ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى إِجَازَةِ الصِّرَاطِ عِنْدَ دَحْضِ الْأَقْدَامِ.
[۳۷] . وجود ولدانی که جاودانهاند از نعمتهایی بهشتی است که در بسیاری از روایات بدان اشاره شده است؛ ازجمله:
[رفع الطور فوق رءوس بني إسرائيل:] … فَأَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى جَبْرَئِيلَ، فَقَطَعَ بِجَنَاحٍ مِنْ أَجْنِحَتِهِ- مِنْ جَبَلٍ مِنْ جِبَالِ فِلَسْطِينَ عَلَى قَدْرِ مُعَسْكَرِ مُوسَى ع وَ كَانَ طُولُهُ فِي عَرْضِهِ فَرْسَخاً فِي فَرْسَخٍ…. فَنَظَرَ الْقَوْمُ إِلَى الْجَبَلِ وَ قَدْ صَارَ قِطْعَتَيْنِ: قِطْعَةٌ مِنْهُ صَارَتْ لُؤْلُؤَةً بَيْضَاءَ فَجَعَلَتْ تَصْعَدُ وَ تَرْقَى حَتَّى خَرَقَتِ السَّمَاوَاتِ، وَ هُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْهَا إِلَى أَنْ صَارَتْ إِلَى حَيْثُ لَا تَلْحَقُهَا أَبْصَارُهُمْ، وَ قِطْعَةٌ صَارَتْ نَاراً وَ وَقَعَتْ عَلَى الْأَرْضِ بِحَضْرَتِهِمْ، فَخَرَقَتْهَا وَ دَخَلَتْهَا وَ غَابَتْ عَنْ عُيُونِهِمْ. فَقَالُوا: مَا هَذَانِ الْمُفْتَرِقَان مِنَ الْجَبَلِ فِرْقٌ صَعِدَ لُؤْلُؤاً وَ فِرْقٌ انْحَطَّ نَاراً قَالَ لَهُمْ مُوسَى: أَمَّا الْقِطْعَةُ الَّتِي صَعِدَتْ فِي الْهَوَاءِ فَإِنَّهَا وَصَلَتْ إِلَى السَّمَاءِ وَ خَرَقَتْهَا إِلَى أَنْ لَحِقَتْ بِالْجَنَّةِ. فَأُضْعِفَتْ أَضْعَافاً كَثِيرَةً لَا يَعْلَمُ عَدَدَهَا إِلَّا اللَّهُ، وَ أَمَرَ اللَّهُ أَنْ تُبْنَى مِنْهَا لِلْمُؤْمِنِينَ بِمَا فِي هَذَا الْكِتَابِ قُصُورٌ- وَ دُورٌ وَ مَنَازِلُ وَ مَسَاكِنُ مُشْتَمِلَةٌ عَلَى أَنْوَاعِ النِّعَمِ الَّتِي وَعَدَ بِهَا الْمُتَّقِينَ مِنْ عِبَادِهِ، مِنَ الْأَشْجَارِ وَ الْبَسَاتِينِ وَ الثِّمَارِ، وَ الْحُورِ الْحِسَانِ، وَ الْمُخَلَّدِينَ مِنَ الْوِلْدَانِ كَاللَّآلِي الْمَنُثُورَةِ وَ سَائِرِ نَعِيمِ الْجَنَّةِ وَ خَيْرَاتِهَا. (التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص۴۲۸)
فَعِنْدَ ذَلِكَ يَأْمُرُ اللَّهُ تَعَالَى بِهَذَا الْعَبْدِ إِلَى الْجَنَّةِ، فَتَلَقَّاهُ الْمَلَائِكَةُ بِالْحِبَاءِ وَ الْكَرَامَاتِ وَ يَحْمِلُونَهُ عَلَى نُجُبِ النُّورِ، وَ خُيُولِ الْبُرَاقِ وَ يَصِيرُ إِلَى نَعِيمٍ لَا يَنْفَدُ، وَ دَارٍ لَا تَبِيدُ وَ لَا يَخْرُجُ سُكَّانُهَا، وَ لَا يَهْرَمُ شُبَّانُهَا، وَ لَا يَشِيبُ وِلْدَانُهَا، وَ لَا يَنْفَدُ سُرُورُهَا وَ حُبُورُهَا وَ لَا يَبْلَى جَدِيدُهَا. (التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص۶۵۶)
و حتی وقتی بهشتیان به سمت همسرانشان میروند این بچهها پیش روی آنان می دوند و به همسرانشان آمدن اینان را بشارت می دهند:
فَقُلْتُ اسْكُنِي فِي عِبَادِي خَيْرَ مَسْكَنٍ ارْجِعُوا إِلَى أَزْوَاجِكُمْ قَالَ فَيَقُولُونَ يَا سَيِّدَنَا اجْعَلْ لَنَا شَرْطاً قَالَ فَإِنَّ لَكُمْ كُلَّ جُمُعَةٍ زَوْرَةً مَا بَيْنَ الْجُمُعَةِ إِلَى الْجُمُعَةِ سَبْعَةُ آلَافِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ قَالَ فَيَنْصَرِفُونَ فَيُعْطَى كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ رُمَّانَةً خَضْرَاءَ فِي كُلِّ رُمَّانَةٍ سَبْعُونَ حُلَّةً لَمْ يَرَهَا النَّاظِرُونَ الْمَخْلُوقُونَ فَيَسِيرُونَ فَيَتَقَدَّمُهُمْ بَعْضُ الْوِلْدَانِ حَتَّى يُبَشِّرُوا أَزْوَاجَهُمْ وَ هُنَّ قِيَامٌ عَلَى أَبْوَابِ الْجِنَانِ قَالَ فَلَمَّا دَنَا مِنْهَا نَظَرَتْ إِلَى وَجْهِهِ فَأَنْكَرَتْهُ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فَقَالَتْ حَبِيبِي لَقَدْ خَرَجْتَ مِنْ عِنْدِي وَ مَا أَنْتَ هَكَذَا (الإختصاص، ص۳۵۴)
[۳۸] . «يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ» أي وصفاء و غلمان للخدمة
[۳۹] . و منهم من يتفضل عليه بغير عمل سلف منه في الدنيا و هم الولدان المخلدون الذين جعل الله تعالى تصرفهم لحوائج أهل الجنة ثوابا للعاملين و ليس في تصرفهم مشاق عليهم و لا كلفة لأنهم مطبوعون إذ ذاك على المسار بتصرفهم في حوائج المؤمنين.
[۴۰] . این درست نقطه مقابل احتمالی است که فخر رازی مطرح کرده است. او احتمال را بدین صورت مطرح کرده که اینان فرزندان مومنان باشند و خودش اشکالاتی را بر این احتمال عنوان نموده و نهایتا به همین تحلیل فوق رسیده استو عبارت وی چنین است:
في الولدان وجهان أحدهما: أنه على الأصل و هم صغار المؤمنين و هو ضعيف، لأن صغار المؤمنين أخبر اللّه تعالى عنهم أنه يلحقهم بآبائهم، و من الناس المؤمنين الصالحين من لا ولد له فلا يجوز أن يخدم ولد المؤمن مؤمنا غيره، فيلزم إما أن يكون لهم اختصاص ببعض الصالحين و أن لا يكون لمن لا يكون له ولد من يطوف عليه من الولدان، و إما أن يكون ولد الآخر يخدم غير أبيه و فيه منقصة بالأب، و على هذا الوجه قيل: هم صغار الكفار و هو أقرب من الأول إذ ليس فيه ما ذكرنا من المفسدة.
[۴۱] . و اختلف في هذه الولدان فقيل إنهم أولاد أهل الدنيا لم يكن لهم حسنات فيثابوا عليها و لا سيئات فيعاقبوا فأنزلوا هذه المنزلة عن علي (ع) و الحسن و قد روي عن النبي ص أنه سأل عن أطفال المشركين فقال هم خدم أهل الجنة؛ و قيل بل هم من خدم الجنة على صورة الولدان خلقوا لخدمة أهل الجنة.
[۴۲] . في الولدان وجهان أحدهما: … و الثاني: أنه على الاستعمال الذي لم يلحظ فيه الأصل و هو إرادة الصغار مع قطع النظر عن كونهم مولودين و هو حينئذ كقوله تعالى: وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ [الطور: ۲۴]
[۴۳] . «مُخَلَّدُونَ» أي باقون لا يموتون و لا يهرمون و لا يتغيرون عن مجاهد.
[۴۴] . المخلدون من الخلود بمعنى الدوام أي باقون أبدا على هيئتهم من حداثة السن.
[۴۵] . قرطبی توضیحی میدهد که این احتمال را خیلی تقویت میکند: وی «مقرطون» را به معنای «ممنطقون» (برگرفته از کلمه مناطق به معنای «پیشبند» و «کمربند») می گیرد که ظاهرا اشاره به کسانی که برای انجام خدمت پیشبند بستهاند (و قيل: مقرطون يعني ممنطقون من المناطق. الجامع لأحكام القرآن، ج۱۸، ص۲۰۳)
[۴۶] . «وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ» أَي مُبقَونَ دائماً على شكلِ الوِلدانِ لا يَهرَمُونَ و لا يتغيَّرونَ، أَو مُسَوَّرُونَ أَو مُقَرَّطونَ من الخُلْدِ أَو الخَلَدَةِ- كقُفْلٍ و قَصَبَةٍ- و هما السِّوارُ و القُرْطُ.
[۴۷] . (يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ) أي غلمان لا يموتون، قاله مجاهد. الحسن و الكلبي: لا يهرمون و لا يتغيرون، و منه قول امرئ القيس: «وهل ينعمن إلا سعيد مخلد / قليل الهموم ما يبيت بأوجال» و قال سعيد بن جبير: مخلدون مقرطون، يقال للقرط الخلدة و لجماعة الحلي الخلدة. و قيل: مسورون و نحوه عن الفراء، قال الشاعر: «و مخلدات باللجين كأنما /أعجازهن أقاوز الكثبان»
[۴۸] . المخلدون من الخلود بمعنى الدوام أي باقون أبدا على هيئتهم من حداثة السن، و قيل من الخلد بفتحتين و هو القرط، و المراد أنهم مقرطون بالخلد.
[۴۹] . و قال عكرمة: (مُخَلَّدُونَ) منعمون.
[۵۰] . وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ يقال: على سن واحدة لا يتغيرون، [و لا يموتون]. و من خلد و خلق للبقاء: لم يتغير. و يقال: مسورون و يقال: مقرطون و ينشد فيه شعر: «و مخلدات باللجين كأنما / أعجازهن اقاوز الكثبان»
[۵۱] . وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ: أي مبقون ولدانا لا يهرمون و لا يتغيّرون.و يقال: مُخَلَّدُونَ: مسوّرون، و يقال: مقرّطون، و يقال: محلّون، و يقال لجماعة الحليّ: الخلد
[۵۲] . و قد تقدم تفسير هذين الوصفين في سورة الواقعة [= مُخَلَّدُونَ وجهان أحدهما: أنه من الخلود و الدوام، و على هذا الوجه يظهر وجهان آخران أحدهما: أنهم مخلدون و لا موت لهم و لا فناء و ثانيهما: لا يتغيرون عن حالهم و يبقون صغارا دائما لا يكبرون و لا يلتحون و الوجه الثاني: أنه من الخلدة و هو القرط بمعنى في آذانهم حلق، و الأول أظهر و أليق؛ ج۲۹، ص۳۹۳] و الأقرب أن المراد به دوام كونهم على تلك الصورة التي لا يراد في الخدم أبلغ منها، و ذلك يتضمن دوام حياتهم و حسنهم و مواظبتهم على الخدمة الحسنة الموافقة، قال الفراء: يقال مخلدون مسورون و يقال: مقرطون. و روى نفطويه عن ابن الأعرابي مخلدون محلون.
[۵۳] . ضمنا در تفسير نور الثقلين هم که مبنایش این بوده که سخنان قمی را هم نقل کند در ذیل هیچیک از این دو آیه ج۵، ص۲۱۱ و ۴۸۲) این مطلب را اصلا نیاورده؛ که احتمالا ناشی از این است که این را کاملا نامربوط میدیده است.
بازدیدها: ۱۰۶۲
غالبا تعبیر «یطُوفُ عَلَیهِمْ: پیرامون آنان میگردند» را کنایه از اینکه در خدمت آنان هستند گرفتهاند. اما چرا صریحا نفرمود «یخدمونهم»؟
این ولدان هم از لحاظ شخصت وهم سرویس دهی نقش بالاتر از خدمه را دارند نه فقط کار خدمت رسانی را انجام می دهند بلکه با شکوه و در کمال زیبایی و مسرت بخشی به صورت طواف رژه می روند و لذت بخشی ناز و کرشمه ترقص را تداعی میکنند و در نتیجه حظ بصری را به دیگر اسباب فرح بخشی میافزایند
سلام علیکم.
ممنون. تحلیل جالبی است. به متن اضافه شد.
بازتاب: ۱۱۲۲) وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنيهِ | یک آیه در روز
یه سری افراد،تو فضای مجازی مینویسن که خداوند تو کتابش وعده لواط و عشق و حال با غلمان بهشتی رو به مسلمین داده!
این افراد حتی برای اثبات حرفاشون از خود قران استدلال میارند.استدلال اونا من یکی رو که به شک فروبرده و نمیدونم واقعا چی بگم.اقای سوزنچی ایا تفسیرشون درسته؟
دلیل قرانی شون رو اینجا کپی پیست کردم:
“تو هیچ کجای دنیا،شخصی که برده و خدمتگذار میفروشد از زیبایی برده اش تعریف و تمجید نمیکند بلکه از میزان کارایی و عملکردش برای خریدار تعریف و توصیف میکند.
اگه واقعا این غلمان بهشتی فقط برای خدمتگذاری و نوکری افریده شده اند پس چه لزومی دارد که خداوند حکیم از زیباییشون حرف بزنه؟!جز اینکه میخواد با توصیف زیبایی شان تو دهن شخص لواط کار اب بیندازد و وسوسه اش کند؟!”
سلام علیکم
این مقدمه کاملا غلط است که «تو هیچ کجای دنیا،شخصی که برده و خدمتگذار میفروشد از زیبایی برده اش تعریف و تمجید نمیکند»
اتفاقا همین الان که برده داری ظاهرا نیست اما به جایش برخی افراد پولدار انواعی از خدمتکاران دارند آیا یکی از اهتمامهای اصلی شان این نیست که خدمتکارانشان زیبا و شیک باشند و آیا همین که خدمتکارانی بدین زیبایی و شیکی دارند کلاس کار آنها را بالا نمیبرد؟ آیا به طور طبیعی اگر یک خدمتکار بسیار زیبا باشد کسی که میخواهد وی را استخدام کند انگیزه بیشتری برای استخدام وی ندارد تا اینکه او مردی بسیار زشت باشد؟ آیا ترجیحش به خاطر این است که میخواهد با او رابطه برقرار کند؟ وقتی یک آدم خیلی پولدار دهها خدمتکار بسیار زیبا و شیک را برای کارهای مختلف خودش استخدام کرده یعنی میخواهد با آنها رابطه برقرار کند؟
حتی در خصوص زنان، آیا هر شرکتی ترجیح نمیدهد که کارکنانش زیبا و شیک باشند و اگر در مقام استخدام کارکنان زیبا را انتخاب کند صرفا هدفش این است که با آنها رابطه جنسی برقرارکند؟ دقت کنید: نمی گویم هیچ کسی درباره زنان زیبارو که استخدام میکند هیچ قصد سوءي ندارد، اما آیا هرکس زن زیبارویی را استخدام کرد یعنی حتما حتما به خاطر این است که میخواهد با او رابطه جنسی برقرار کند؟
به نظر میرسد این طور نیست و خود دیدن شخص زیبارو (مرد باشد یا زن) انبساط خاطری برای بیننده ایجاد میکند ولو که هیچ قصدی برای رابطه جنسی نداشته باشد. اما اگر آن فرد زیبارو زن باشد احتمال اینکه فضای جنسی در رابطه غلبه کند زیاد میشود و به همین دلیل است که در اسلام در این جهت سختگیری بیشتری شده ولی در مورد مردان چون غالبا چنین ذهنیتی در افراد به طور معمول رخ نمی دهد سختگیری خاصی رخ نداده است.
این مطلب در خصوص مردان واضحتر است، آیا همین الان در بسیاری از شرکتهای عادی در همین ایران، اگر یک مرد زیبارو بخواهد استخدام شود یا مرد بسیار زشترو، و همه شرایط دیگرشان یکسان باشد آیا به طور ناخودآگاه و طبیعی آن فرد زیبارو را ترجیح نمیدهند؟ آیا ترجیح دادنشان به خاطر این است که با او میخواهند رابطه جنسی برقرار کنند؟
مرسی خوشمزه اومد بهترین پاسخ دادی آفرین به این شکوفا ذهن
با عرض سلام واحترام زنده باد این بهترین پاسخ به این سو تفاهم افراد مریض الحال بود مرسی مرسی ممنون تشکر خوش اومد