۱۱۲۲) وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنيهِ

 ۱۰ رجب ۱۴۴۵

ترجمه

[روزی که آدمی فرار می‌کند از برادرش، و مادرش و پدرش،] و همسرش، و فرزندانش؛

اختلاف قرائت

بَنيهِ / بَنيهِی

در عموم قراءات الفظ کلمه «بَنيهِ» در حالت وقف و وصل تفاوتی ندارد؛

اما در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) در هنگام وصل به صورت «بَنيهِی» تلفظ می‌شود.

معجم القراءات ج ۱۰، ص۳۱۴[۱]

نکات ادبی

صاحِبَتِهِ

قبلا بیان شد که ماده «صحب» دلالت دارد بر نزدیک و قرین هم قرار گرفتن؛ و وقتی چیزی با چیز دیگر ملائم و سازگار شد تعبیر «استصحبه» به کار می‌برند؛ «صاحب» (جمع آن: اصحاب) به هر ملازم و همنشین و همراهی گفته می‌شود، اعم از اینکه این ملازمت با بدن باشد یا با عنایت و اهتمام؛ و برخی هم معنای اصلی آن را معاشرتی که در مسیر دنیا، در برنامه‌های ظاهری یا باطنی، تداوم داشته باشد دانسته اند.

البته برخی از اهل لغت با اینکه رواج کاربرد «صاحب» در معنای «قرین» را قبول دارند، اما اصل این ماده را «حفظ کردن» می‌دانند که فقط در نسبت بین انسانها به کار می‌رود، و بر یک نوع انتفاع، دست کم در یکی از طرفین، دلالت دارد؛ برخلاف قرین که در نسبت بین اشیاء هم به کار می‌رود و بر صرف کنار هم قرار داشتن و در یک مسیر بودن دلالت دارد؛ و شاهدی بر اینکه در اصل ماده «صحب» معنای «حفظ» نهفته، آن است که عرب تعبیر «صحبك الله» را به معنای «خداوند حفظت کند» به کار می‌برند؛ چنانکه در «لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَ لا هُمْ مِنَّا يُصْحَبُونَ» (انبیاء/۴۳) نیز ظاهرا در همین معنا به کار رفته است. هرچند که برخی این کلمه را در آیه «وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ» (نساء/۳۶) نیز به همان معنای مصاحبت و همنشینی گرفته و گفته‌اند «إصحاب للشیء» به معنای منقاد و مطیع بودن در برابر آن چیز است؛ به نحوی که آن دیگری را صاحب وی می‌گرداند، و به همین مناسبت، مقصود در این آیه هم آن است که آنان را از جهت این معبودهای دروغینشان هیچ آرامش و راحتی و رفقی در کار نخواهد بود که مصاحب و همراه ایشان باشد؛ ولی اغلب اهل لغت، این را در همان معنای حفظ کردن و جوار و پناه دادن دانسته‌اند؛ و خود همین مفهوم منقاد و مطیع بودن نیز دلالت بر نوعی حفاظت کردن از جانب شخص مقابل دارد.

راغب اصفهانی که اصل معنای این ماده را ملازمت و همراهی دانسته‌، توضیح داده‌ که این ماده در عرف در مواردی اطلاق می‌شود که این همراهی زیاد باشد، و این ماده دلالت بر طول همنشینی و ملازمت دارد و بدین جهت تعبیر «مصاحبت» و «اصطحاب» بلیغ‌تر از تعبیر «اجتماع» است: هر اصطحابی اجتماع است اما هر اجتماعی اصطحاب نیست؛ و چه‌بسا اینکه پیامبر را در مقام دفاع از اینکه ایشان دیوانه نیستند «صاحب» آنان خوانده‌اند (ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ، تکویر/۲۲؛ ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ، اعراف/۱۸۴؛ ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ، سبأ/۴۶) بدین جهت باشد که وی مدتها در میان آنان زیسته و با آنان بوده و آنان ظاهر و باطن وی را می‌شناسند و در واقعا در او دیوانگی و جنونی ندیده بودند.

اما نکته قابل توجه این است که راغب اشاره می‌کند که این ماده هم در جایی که شخص مافوق و حاکم بر بقیه باشد (مانند صاحب الجیش) و هم در جایی که تحت سلطه قرار گرفته باشد (مانند صاحب الامیر) به کار می‌رود [به عنوان یک مثال قرآنی، می‌توان به «أَصْحابَ النَّارِ» اشاره کرد که هم در مورد جهنمیان که آتش بر آنان مسلط شده به کار رفته، مانند «وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّار (تغابن/۱۰)؛ و هم در مورد فرشتگان موکل بر جهنم که بر آتش آن مسلط‌اند، مانند: «ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَة» (مدثر/۳۱)]؛ و به همین جهت همراهی زیاد است که به مالک یک چیز و کسی که اختیار تصرف در چیزی را داشته باشد صاحب آن گفته می‌شود؛ اما با توجه به اینکه صاحب بدین معنا در قرآن کریم به کار نرفته است؛ بلکه عمده کاربردهایش در جایی است که به خاطر کثرت ملازمت و همراهی با کسی یا امری (أَصْحابُ مُوسى، أَصْحابَ السَّبْتِ، ‏ أَصْحابُ الْجَنَّةِ، أَصْحابَ النَّارِ، أَصْحابِ السَّعيرِ، أَصْحابِ الْجَحيمِ، أَصْحابَ الْقَرْيَةِ، أَصْحابِ مَدْيَنَ، أَصْحابِ الْقُبُورِ) ویا به مناسبت اینکه نام آنان با آن واقعه و یا آن چیز گره خورده (أَصْحابَ الْكَهْفِ، أَصْحابُ الْأُخْدُودِ، أَصْحابَ الرَّسِّ، أَصْحابَ السَّفينَةِ، أَصْحابُ الْأَعْراف، َ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ، أَصْحابُ الْحِجْرِ، أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِّ، أَصْحابَ الْيَمينِ، أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ، أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ، أَصْحابُ الشِّمالِ) آنان را صاحب و اصحاب آن امر خوانده است، بتوان نظر کسانی که نوعی معنای حفظ را هم در این ماده دخیل دانسته‌اند ترجیح داد.

این ماده به صورت فعل تنها در باب مفاعله در قرآن کریم به کار رفته است (صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً، لقمان/۱۵؛ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْ‏ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنی، کهف/۷۶) و ظاهرا وقتی به باب مفاعله می‌رود دلالت بر طرفینی بودن این مصاحبت دارد؛ و برخی بر اساس همین احتمال بوده که گفته‌اند علت اینکه زنِ شوهردار را «صاحبة»ی شوهرش – و نه «مُصاحَبَة» – گفته شده (يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ‏، عبس/۳۴-۳۶؛ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ‏، معارج/۱۲-۱۱؛ وَ أَنَّهُ تَعالى‏ جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً؛ جن/۳؛ َ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ، انعام/۱۰۱) همین تاکید بر یک طرفه بودن نیاز به مصاحبت است؛ یعنی زوجه به فطرتش و به اقتضای جریان معیشتش نیازمند به صحبت و تعلق به همسرش است؛ اما زوج به طبیعت خویش و به اقتضای وظایف و جریان امورش که تلاش و کسب روزی برای معیشت خانواده برعهده‌اش است، چنین نیست که دائما اهتمام و فکرش مشغول همسرش باشد و به مصاحبت وی مشغول شود.

جلسه ۹۶۶ http://yekaye.ir/an-nesa-4-36/

بَنيهِ

اصل کلمه «ابن» به معنای فرزند پسر را،

که مونث آن «ابْنَة» (أُريدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْن‏؛ قصص/۲۷)

و «بنت» (جمع آن: «بنات» مانند: وَ بَناتِ عَمِّكَ وَ بَناتِ عَمَّاتِكَ وَ بَناتِ خالِكَ وَ بَناتِ خالاتِكَ اللاَّتي‏ هاجَرْنَ مَعَك‏؛ احزاب/۵۰) است،

معتل اللام دانسته‌اند، چرا که در جمع به صورت «أَبْنَاء» (اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَه‏؛ غافر/۲۵)

و در حالت تصغير به صورت «بُنَيٌّ» (مانند: يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى‏ إِخْوَتِكَ‏، يوسف/۵؛ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ، صافات/۱۰۲؛ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ، لقمان/۱۳؛ يا بُنَيَّ لا تعبُد الشيطان، مریم/۴۴) به کار می‌رود؛ و عموما آن را به صورت «بنو» می‌دانند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۴۷[۲]).

درباره اینکه آیا بین اصل ماده «بنو» و «بنی» اختلافی هست یا خیر، بین اهل لغت اختلاف است؛ قبلا (در جلسه ۶۰۲ https://yekaye.ir/al-kahf-18-21/) مبتنی بر این فرض که اینها متفاوت باشند در خصوص ماده «بنی» در کاربردهای مربوط به بنا کردن و بنیان و … توضیحاتی دادیم.[۳]

اکنون به سراغ کاربردهای این ماده در کلماتی مانند «ابن» و «بنت» می‌رویم.

ابن فارس این دو ماده را کاملا از هم متمایز دانسته‌ معنای اصلی ماده «بنو» تولد چیزی از چیز دیگر همانند فرزند انسان دانسته است و توضیح داده که عرب بر این معنا متفرعات فراوانی دارد و چیزهای فراواانی را به «ابنِ» فلان چیز تعبیر می‌کند؛ و دهها مثال برای این می‌آورد که معروفترین مصادیق قرآنی‌اش:

«ابن سبیل» (پسر راه؛ مسافر) است و مثالهای دیگرش:

«ابن ذُکاء» (=پسر روشنایی: بامداد)،

«ابن تُرنا» (= پسر بی‌عفتی؛ شخص لئیم و پست‌فطرت)،

«ابن‏ ثَأْداءَ» (پسر کنیز؛ شخص عاجز و احمق)،

«ابن‏ الماء» (پسر آب؛ پرنده)

«ابن‏ جَلَا» (پسر درخنشدگی: صبح)،

«ابن‏ مُلمّة» (پسر حادثه: کسی که حادثه تلخی بر او وارد شود و سالم بماند)،

«ابن‏ أحْذَار: پسر احتیاطها؛ محتاط)،

«ابن‏ أَقْوال» (پسر سخنها: لجباز)، ‏

«ابنُ‏ الفَلاةِ» (پسر بیابان: بیابانگرد)،

«ابن‏ غَبْراء» (پسر گرد و خاک: فقیری كه جز زمین و خاك آن خانه و مأوایی ندارد)،

«ابنُ‏ ليل» (پسر شب: شب‌نورد)،

«ابنُ‏ عَمَل» (پسر عمل: کسی که کاری را که عهده دار می‌شود با جدیت انجام می‌دهد)،

«ابن‏ مدينة» (پسر شهر: کسی که شهر را خوب می‌شناسد)،

«ابن‏ بجدَتِها» (پسر باطن چیزی، کسی که حقیقت آن چیز را خوب می‌شناسد)،

«ابن‏ خَلَاوَة» (پسر خلوتکده؛ کسی که ربطی به موضوع مورد نظر ندارد)،

«ابن‏ حَبَّة» (پسر دانه: نان)، «ابن‏ نعامة» (پسرِ پا: راه) و … (معجم مقاييس اللغه، ج‏۱، ص۳۰۳-۳۰۵[۴]).

اما به نظر می‌رسد بسیاری از اهل لغت که درصدد یافتن معنای واحد بین مواد هستند تمایل دارند که خاستگاه ماده «بنو» را به همان معنای «بنی» برگردانند؛ مثلا:

راغب با اینکه تاکید دارد که اصل «ابن»، «بنو» است، با این حال وجه تسمیه پسر به «ابن» را این می‌داند که بنائی برای پدرش است یا اینکه چون پدرش او را بنیان نهاده و خداوند وی را همچون بنایی در ایجاد وی قرار داده است؛ و این تنوع کاربردهایی را که ابن فارس برشمرد از این باب می‌داند که برای هز چیزی که از حهتی از چیزی یا از تربیت آن یا با تفقد و کثرت خدمت بدان ویا با قیام به امر آن حاصل شود تعبیر «پسرِ» آن را به کار می‌برند مانند ابن الحرب، ابن السبیل، ابن اللیل، ابن العلم، و یا به کسی که همه هم و غمش شکم ویا شهوتش باشد می‌گویند «ابن بطنه» ویا «ابن فرجه»، یا به کسی که فکر فردایش نیست می‌گویند «ابن یومه»؛ و احتمال می‌دهد اینکه در قرآن اشاره شده گه یهودیان عزیر و مسیحیان حضرت عیسی را ابن الله گفته‌اند «وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ، وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ‏» (توبة/۳۰) از همین باب باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۴۷[۵]

و ظاهرا همین توسعه معنایی در خصوص «بنت» هم هست؛ همانند:

«بنت بَخْرٍ» و «بنت مخر» (=دختر بخار: ابرهای سفید)،

«بنات أَوْبَر» (دختران پشم: قارچ دنبلان)،

«بِنتُ يَوْم‏» (دختر یک روز: وصف افعی‌ای که وقتی نیش بزند یک روزه شخص را می‌کشد؛ كتاب الجيم، ج‏۳، ص۳۰[۶]

«بناتُ بَرْح‏» (دختران حادثه های عظیم: حوادث دهشتناک) و …

حسن جبل نیز با اینکه قبول دارد که در کاربرد مشتقات «بنی» و «بنو» دو معنا (یکی ناظر به بنا کردن و دیگری ناظر به فرزند) وجود دارد و در قرآن کریم براحتی با نگاه به سیاق می‌توان فهمید کدام از این دو معنا مد نظر است، اما معتقد است که معنای اصلی هر دو عبارت است از یکی زیادیِ قوی‌ای که برای چیزی پدید می‌آید و آن را استوار و پابرجا می کند یا بزرگ می‌سازد و امتدادی در جسم او رقم می‌زند[۷]؛ و وجه تسمیه فرزند به «ابن» هم این است که پسر امتداد پدرش است و از او نشأت گرفته و نسل او را امتداد می‌دهد  و برپا می‌دارد[۸] (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۸۰-۱۸۱).

مرحوم مصطفوی هم با اینکه دو عنوان مستقل بدینها اختصاص داده است اما با ادعای اینکه از ماده «بنو» هیچ فعل و صفتی مشتق نشده، این احتمال را ترجیح می‌دهد که کلمه «ابن» و «بنت» هم از ماده «بنی» باشد (که عسکری هم این را به عنوان یک احتمال مطرح و قضاوتی نکرده است؛ الفروق في اللغة، ص۲۷۶[۹]) و کسره حرف اول این دو را هم مویدی بر اینکه حرف محذوف آخر آنها «ی» باشد دانسته و می‌گوید جز کلمه «بنویّ» (منسوب به ابن) چیزی که دلالت کند اصل اینها «و» است وجود ندارد و در همین هم ممکن است نقل از یاء به واو رخ داده باشد شبیه کلمه «علوی». و بر همین اساس هم می‌گوید بعید نیست که اصلا اطلاق «ابن» بر فرزند هم به مناسبت مفهوم بناء باشد زیرا ابن به نحوی بنای بنا شده توسط پدرش است؛ و این مطلب که اصل ماده «أب» هم دلالت بر تربیت و تعذیه داشت را موید دیگری بر این مدعا می‌گیرند؛ و بر همین اساس کلماتی مانند ابن العلم و ابن الدنیا و …، و حتی «ابن الله» که یهودیان و مسیحیان به کار می‌بردند را همانند راغب تحلیل می‌کنند هرچند تذکر می‌دهند که در خصوص این دو، مسیحیان و یهودیان احتمالا می‌خواسته‌اند بگویند عزیر و مسیح ساخته و پرداخته خاص خدا هستند و کم کم به همان مفهوم فرزند خدا منتقل شده‌اند (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏۱، ص۳۶۹-۳۷۰[۱۰]).

البته تحلیل اولیه ایشان در خصوص اینکه «ابن» و «بنت» از ماده «بنی» (نه «بنو») است نه‌تنها برخلاف نظر اغلب اهل لغت است، بلکه شواهد خلاف آن بسیار بیش از آن چیزی است که ایشان برشمرده‌اند؛ یعنی چنانکه خلیل علاوه بر حالت منسوب (بنوی) به مصدر «بنوت» (پسر کسی بودن) و فعل «تبنّی» (ادعای کردن اینکه فلان کس پسر من است) اشاره دارد (كتاب العين، ج‏۸، ص۳۸۰[۱۱]).

در هر صورت همزه ابتدای «ابن» را همزه وصل دانسته‌اند (مانند: عيسَى ابْنَ مَرْيَم‏) که بسیاری از اوقات برای تسهیل در تلفظ (بویژه در حالت جمع سالم و کاربردش در خصوص مونث) می‌افتد و به صورت بنون، بنين، بنت و بنات به کار می‌رود: «وَ خَرَقُوا لَهُ بَنينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْم» (انعام/۱۰۰)،‏ «أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ» (طور/۳۹) (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏۱، ص۳۷۰[۱۲])، که در حالت جمع سالم مذکر وقتی به صورت مضاف قرار بگیرد حرف «ن» هم می‌افتد؛ مانند «بَني‏ إِسْرائيلَ»، «يا بَني‏ آدَمَ» (اعراف/۲۶)، «صاحِبَتِهِ وَ بَنيهِ» (عبس/۳۶)، «يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ لَكُمُ الدِّينَ» (بقره/۱۳۲)، «يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخيه‏» (یوسف/۸۷).

در مورد کلمه «بنت» هم حسن جبل بر این باور است که اصل آن «بِنو» یا «بِنی» بوده که حرف «و» یا «ی» به «ت» تبدیل شده است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۸۰[۱۳]

که اگر چنین باشد جزء معدود مواردی است که باید گفت ساخت مونث این کلمه بر مذکر آن مقدم بوده است؛ هرچند احتمال دیگر این است که کلمه «ابن» ابتدا به صورت «إبنة» مونث شده و این همزه ابتدایی که همزه وصل بوده برای تسهیل افتاده است و به صورت «بنة» و بعدا در نگارش به صورت «بنت» درآمده است.

کلمه «ابن» به «ولد» بسیار نزدیک است و عسکری تفاوت کلمه «ولد» و «ابن» را در این دانسته‌اند که «ولد» ناظر به حیثیت تولد یافتن است، و خود ولد هم برای مذکر و هم برای مونث به کار می‌رود و این تعبیر را حتی برای حیوانات هم به کار می‌برند؛ اما در «ابن» بیشتر برای نسبت دادن کسی به کسی استفاده می‌شود و کاری به حیثیت تولد ندارند، لذا ولد هم برای والد و هم برای مولود به کار می‌رود و چنانکه وقتی برای کسی که فرزندی ندارد و بچه‌ای از او تولد نیافته است کنیه می‌گذارند براحتی از تعبیر «ابو» فلان استفاده می‌کنند اما تعبیر «والد» خیر؛ و از آن سو تعبیر «ابن» را برای هرگونه انتسابی ولو به اشیاء و کیفیات مادی استفاده می‌کنند و در آن یک نحوه اختصاص و مداومت در همنشینی لحاظ می‌شود، چرا که در اصل ماده آن (بنی؛ بنا و ساختمان) یک نحوه تالیف و اتصال نهفته است؛ اما در هیچ یک از آنها از تعبیر «ولد فلان» استفاده نمی‌شود (الفروق في اللغة، ص۲۷۶[۱۴]).[۱۵]

در حالت عادی چنانکه عسکری بیان کرد «ابن» برای فرزند مذکر (پسر) و «بنت» برای فرزند مونث (دختر)‌به کار می‌رود و جمع اینها به ترتیب ابناء (یا بنون) و بنات است؛ اما به نظر می‌رسد قاعده اذا اجتمعا افتراق و اذا افتراقا اجتمعا در اینجا نیز صادق باشد؛ یعنی دلالت کلمه ابناء (یا بنون) بر پسران در صورتی است که هردو کلمه با هم بیایند مانند: «خَرَقُوا لَهُ بَنينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ» (انعام/۱۰۰)؛ وگرنه در بسیاری از مواردی که بتنهایی می‌آید بوضوح شامل مجموع فرزندان اعم از دختر و پسر می‌شود، مانند: «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ» (شعراء/۸۸) یا تعابیر «بنی اسرائیل» و «بنی آدم» که به وضوح شامل زنان جامعه یهودی و زنان جامعه بشری هم می‌شود؛ و از این رو در آیه محل بحث «وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنيهِ» (عبس/۳۶) نیز اگرچه بسیاری از مترجمان معروف قرآن این را به پسران ترجمه کرده‌اند؛ اما به نظر می‌رسد همانند آیه ۸۸ سوره شعراء، اینجا نیز اعم از پسران و دختران باشد. و این منافاتی با نظر مرحوم عسکری ندارد که در تفاوت «ولد» و «ابن» اولی را شامل هر دو و دومی را فقط مخصوص پسر می‌دانست؛‌ زیرا وقتی به نحو مفرد بیاید حتما متمایز است.

ماده «بنو» در معنای فرزند و مشتقات آن ۱۴۶ بار در قرآن کریم به کار رفته است که اگر این ماده و ماده «بنی» در معنای بنا کردن را یکی بدانیم (بویژه بر مبنای کسانی که اساسا در مورد فرزند هم ماده اصلی را «بنی» می‌دانستند) مشتقات آن ۱۶۶ مورد خواهد بود.

حدیث

تمامی احادیثی که ذیل آیه ۳۴ (جلسه ۱۱۲۰ https://yekaye.ir/ababsa-80-34) گذشت، مربوط به این آیه هم می‌باشد. اما احادیث دیگر:

۱) مرحوم بحرانی در تفسیر روایی خود حدیثی را بدین صورت از کتاب بستان الواعظين آورده است:

[قتاده از حسن بصری روایت کرده که] یکی از همسران رسول الله ص از ایشان پرسید: یا رسول الله! آیا روز قیامت مردی به فکر نزدیکان صمیمی‌اش هست؟

فرمودند: سه موقعیت است که کسی از کسی یاد نکند: هنگام [برپا داشتن] ترازوی اعمال، تا ببیند که آیا ترازوی سنگین شد یا سبک؟ و هنگام [عبور از] صراط، تا ببیند از آن می‌گذرد یا خیر؟ و هنگام [دادن] نامه اعمال، تا ببیند آیا به دست راستش نامه عملش را می‌گیرد یا به دست چپ؟

پس این سه موقعیتی است که احدی یادی از دوست صمیمی و دوست نزدیک و خویشاوند و رفیق و فرزندان و والدینش نکند؛ و این همان سخن خداوند عز و جل است که فرمود: «برای هرکس از ایشان در آن روز گرفتاری‌ای است که او را کفایت کند» (عبس/۳۷) که هر کسی از شدتی امور ترسناک عظیمی که می‌بیند از دیگری غافل و فقط به خود مشغول است؛ از خداوند متعال می‌خواهیم که این را به رحمتش بر ما سهل، و با مهربانی و لطفش بر ما آسان گرداند.

البرهان في تفسير القرآن، ج‏۵، ص۵۸۶؛ بستان الواعظين ورياض السامعين، ص۷۰[۱۶]

[روى قَتَادَة عَن الْحسن الْبَصْرِيّ رَضِي الله] عن رسول الله (صلى الله عليه و آله)، أنه قال له بعض أهله، يا رسول الله، هل يذكر الرجل يوم القيامة حميمه [هَل يفكر … فِي حميمه]؟

فَقَالَ رَسُول الله ص: ‌ثَلَاثَة ‌مَوَاطِن لَا يذكر فِيهَا أحد أحدا: عِنْد الْمِيزَان حَتَّى ينظر أيثقل مِيزَانه أم يخف؟ وَ عند الصِّرَاط حَتَّى ينظر أَيجوزُ أم لَا؟ وَعند الصُّحُف حَتَّى ينظر أبيمينه يَأْخُذ الصَّحِيفَة أم بِشمَالِهِ.

فَهَذِهِ ‌ثَلَاثَة ‌مَوَاطِن لَا يذكر فِيهَا أحد حميمه وَلَا صديقه وَلَا حَبِيبه وَلَا قَرِيبه وَلَا بنيه وَلَا وَالِديهِ وَذَلِكَ قَول الله تبَارك وَتَعَالَى «لكل امْرِئ مِنْهُم يَوْمئِذٍ شَأْن يُغْنِيه» (عبس/۳۷) [هُوَ] مشغول بنفسه عن غيره من شدة ما يرى من الأهوال العظام [من شدَّة الْأَهْوَال الْعِظَام]، نسأل [أسأَل] الله تعالى أن يسهلها لنا برحمته، و يهونها علينا برأفته و لطفه.

اما به نظر می‌رسد از عبارت «فَهَذِهِ ‌ثَلَاثَة ‌مَوَاطِن: پس این سه موقعیتی است» به بعد، توضیحات ابن جوزی (مولف بستان الواعظین) باشد؛ نه ادامه حدیث نبوی؛ چرا که علاوه بر اینکه در سایر منابع اهل سنت، مانند تفسير يحيى بن سلام (ج۱، ص۳۱۸[۱۷]) و أصول السنة (لابن أبي زمنين؛ ص۱۶۹[۱۸]) این حدیث با عین همین روایات به عنوان گفتگوی بین عایشه و رسول الله ص تا همینجا روایت شده است؛ بلکه در سایر روایات نزدیک به این نیز مطلب تا همینجا آمده است؛ مثلا حدیث بعدی:

 

۲) الف. روایت شده است که یکبار عایشه به یاد جهنم افتاد و گریست. پیامبر ص پرسید: چرا گریه می‌کنی؟

گفت: یا رسول الله! به یاد جهنم افتادم و گریه‌ام گرفت. آیا شما در روز قیامت همسرانت را یاد می‌کنی؟

فرمودند: سه موقعیت است که کسی از کسی یاد نکند: هنگامی که ترازوی اعمال گذاشته شود، تا وقتی که بداند آیا وزن اعمالش سنگین شد یا سبک؟ و هنگام [دادن] نامه [اعمال]، هنگامی که گفته شود «بياييد و كتابم را بخوانيد» (حاقه/۱۹) تا ببیند نامه [عمل] اش کجا قرار داده می‌شود: به دست راستش؟ یا به دست چپش؟ یا از پشت سرش؟ هنگام [عبور از] صراط، هنگامی که روی جهنم نهاده شود تا بفهمد که آیا نجات پیدا می‌کند یا خیر؟

سنن أبي داود، ج۴، ص۳۸۵؛ التبصرة (لابن الجوزي)، ج۲، ص۱۹۸-۱۹۹[۱۹]؛ الاعتقاد (للبيهقي)، ص۲۱۰[۲۰]

حَدَّثَنَا ‌يَعْقُوبُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ‌وَحُمَيْدُ بْنُ مَسْعَدَةَ أَنَّ ‌إِسْمَاعِيلَ بْنَ إِبْرَاهِيمَ حَدَّثَهُمْ قَالَ: أَخْبَرَنَا ‌يُونُسُ ، عَنِ ‌الْحَسَنِ ، عَنْ ‌عَائِشَةَ أَنَّهَا ذَكَرَتِ النَّارَ فَبَكَتْ. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: مَا يُبْكِيكِ؟

قَالَتْ: ذَكَرْتُ النَّارَ فَبَكَيْتُ، فَهَلْ تَذْكُرُونَ أَهْلِيكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؟

فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: أَمَّا فِي ‌ثَلَاثَةِ ‌مَوَاطِنَ فَلَا يَذْكُرُ أَحَدٌ أَحَدًا، ‌عِنْدَ ‌الْمِيزَانِ حَتَّى يَعْلَمَ أَيَخِفُّ مِيزَانُهُ أَوْ يَثْقُلُ؟ وَعِنْدَ الْكِتَابِ حِينَ يُقَالُ «هَاؤُمُ اقْرَءُوا كِتَابِيَهْ» حَتَّى يَعْلَمَ أَيْنَ يَقَعُ كِتَابُهُ أَفِي يَمِينِهِ، أَمْ فِي شِمَالِهِ، أَمْ مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِهِ؟ وَعِنْدَ الصِّرَاطِ إِذَا وُضِعَ بَيْنَ ظَهْرَيْ جَهَنَّمَ [حَتَّى يَعْلَمَ أَيَنْجُو أَمْ لا يَنْجُو]؟

تبصره۱: عبارت «حَتَّى يَعْلَمَ أَيَنْجُو أَمْ لا يَنْجُو» در سنن أبي داود و الاعتقاد بيهقي نیامده است؛ که احتمالا اشتباه ناسخ باشد. ضمنا این روایت با سند متفاوت و اندک تفاوتی در عبارات در التفسير الوسيط واحدي (ج۲، ص۳۵۰-۳۵۱)[۲۱] و تفسير السمعاني (ج۲، ص۱۶۶)[۲۲] نیز آمده است.

تبصره۲: اگر این نقل از عایشه درست باشد شاید بر اساس همان منابع اهل سنت مقصود پیامبر ص این بوده است که من در آن موقعیت برای تو کاری نمی‌کنم؛ زیرا:

  • اولا در حدیثی که در منابع معتبر اهل سنت آمده و بزرگان آنها (مانند البانی)‌به صحیح بودنش تصریح کرده‌اند آورده‌اند که پیامبر ص به برخی از افراد وعده داد که برای شفاعت کردن اتفاقا مرا در همین گونه مواقف جستجو کنید:

ب. انس بن مالک گوید: از رسول الله ص درخواست کردم که روی قیامت مرا شفاعت کند.

فرمود: این کار را خواهم کرد.

گفتم: یا رسول الله ص! کجا شما را بیابم؟

فرمود: اول جایی که خواستی دنبال من بگردی بر صراط باشد.

گفتم: اگر بر صراط شما را نیافتم؟

فرمود: پس در [جایی که] ترازوی اعمال [برپا می‌شود] مرا جستجو کن.

گفتم: اگر نزد ترازو نیافتم؟

فرمود: پس مرا در کنار حوض [کوثر] جستجو کن؛ که این سه موقفی است که حتما من در آنجا حضور خواهم داشت.

سنن الترمذي، ج۴، ص۶۲۱

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الصَّبَّاحِ الهَاشِمِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا بَدَلُ بْنُ المُحَبَّرِ قَالَ: حَدَّثَنَا حَرْبُ بْنُ مَيْمُونٍ الأَنْصَارِيُّ أَبُو الخَطَّابِ قَالَ: حَدَّثَنَا النَّضْرُ بْنُ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: سَأَلْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنْ يَشْفَعَ لِي يَوْمَ القِيَامَةِ.

فَقَالَ: «أَنَا فَاعِلٌ».

قَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ فَأَيْنَ أَطْلُبُكَ؟

قَالَ: «اطْلُبْنِي أَوَّلَ مَا تَطْلُبُنِي عَلَى الصِّرَاطِ».

قَالَ: قُلْتُ: فَإِنْ لَمْ أَلْقَكَ عَلَى الصِّرَاطِ؟

قَالَ: «‌فَاطْلُبْنِي ‌عِنْدَ ‌المِيزَانِ».

قُلْتُ: فَإِنْ لَمْ أَلْقَكَ عِنْدَ المِيزَانِ؟

قَالَ: «فَاطْلُبْنِي عِنْدَ الحَوْضِ فَإِنِّي لَا أُخْطِئُ هَذِهِ الثَّلَاثَ المَوَاطِنَ.» [حكم الألباني: صحيح].

  • ثانیا چنانکه قبلا به تفصیل و مستند به منابع اهل سنت بیان شد (https://yekaye.ir/about-the-wars-of-imam-ali/#_Toc111283934) پیامبر اکرم ص به عایشه هشدار شدید داده بودند که مبادا کسی باشی که سگان حوأب بر تو پارس کنند؛ و در جریان حرکت وی برای جنگ جمل این واقعه برای او رخ داد و او همواره از اینکه به جنگ با علی ع اقدام کرده بود ابراز پشیمانی می‌کرد؛
  • و باز در احادیث اهل سنت پیامبر اکرم هم برای صراط و هم برای میزان و هم برای حوض کوثر علی ع را حاضر و در مسیر درست معرفی کرده است؛ که در اینجا فقط دو مورد را که ناظر به حوض و صراط است و در دو حدیث مشترک است بر اساس منابع اهل سنت تقدیم شود:

ج. از سلمان فارسی روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

اولین کسی که روز قیامت بر سر حوض کوثر بر من وارد می‌شود همان است که اولین نفر از شما بود که اسلام آورد یعنی علی بن ابی‌طالب.

التاريخ الكبير (لابن أبي خيثمة)، ص۱۷۵

حَدثنَا عبد السَّلَام بن صَالح، قَالَ: نَا عبد الرَّزَّاق، قَالَ: أَنا الثَّوْريّ، عَن سَلمَة بن كهيل، عَن أبي صَادِق، عَن عليم الْكِنْدِيّ، عَن سلمَان قَالَ:

قَالَ رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم: أول النَّاس ورودًا على ‌الْحَوْض يَوْم الْقِيَامَة أولكم إسلاماً ‌عَليّ ‌بن ‌أبي ‌طَالب.

ب. ابونعیم با چهار سند از حذیفه روایت کرده که از رسول الله پرسیدند: آیا علی ع را به جانشینی خود نمی‌گذاری؟

فرمود:‌ اگر ولایت علی ع را بپذیرید او را هدایت‌گری هدایت‌یافته خواهید یافت که شما را بر راه مستقیم حرکت خواهد داد.

و در نقل دیگر این طور است که پیامبر ص فرمودند:

اگر به خلافت علی ع تن دهید، که نمی‌بینم چنین کنید، او را هدایت‌گری هدایت‌یافته خواهید یافت که شما را بر راهی کاملا روشن حرکت خواهد داد.

حلية الأولياء، ج۱، ص۶۴

حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ، ثَنَا أَبُو حُصَيْنٍ الْوَادِعِيُّ، ثَنَا يَحْيَى بْنُ عَبْدِ الْحَمِيدِ، ثَنَا شَرِيكٌ، عَنْ أَبِي الْيَقْظَانِ، عَنْ أَبِي وَائِلٍ، عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ الْيَمَانِ، قَالَ: قَالُوا: يَا رَسُولَ اللهِ أَلَا تَسْتَخْلِفُ عَلِيًّا؟ قَالَ: «إِنْ ‌تُوَلُّوا ‌عَلِيًّا ‌تَجِدُوهُ ‌هَادِيًا مَهْدِيًّا، يَسْلُكُ بِكُمُ الطَّرِيقَ الْمُسْتَقِيمَ»

رَوَاهُ النُّعْمَانُ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ الْجَنَدِيُّ، عَنِ الثَّوْرِيِّ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ زَيْدِ بْنِ يُثَيْعٍ، عَنْ حُذَيْفَةَ نَحْوِهِ.

حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ، ثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ وُهَيْبٍ الْغَزِّيُّ، ثَنَا ابْنُ أَبِي السَّرِيِّ، ثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، ثَنَا النُّعْمَانُ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ الْجَنَدِيُّ، عَنْ سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ زَيْدِ بْنِ يُثَيْعٍ، عَنْ حُذَيْفَةَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «‌إِنْ ‌تَسْتَخْلِفُوا ‌عَلِيًّا، وَمَا أَرَاكُمْ فَاعِلِينَ، تَجِدُوهُ هَادِيًا مَهْدِيًّا، يَحْمِلُكُمْ عَلَى الْمَحَجَّةِ الْبَيْضَاءِ»

رَوَاهُ إِبْرَاهِيمُ بْنُ هَرَاسَةَ، عَنِ الثَّوْرِيِّ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ زَيْدِ بْنِ يُثَيْعٍ، عَنْ عَلِيٍّ رَضِيَ اللهُ تَعَالَى عَنْهُ حَدَّثَنَا نَذِيرُ بْنُ جُنَاحٍ الْقَاضِي، ثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مِهْرَانَ، ثَنَا أَبِي، ثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ هَرَاسَةَ، عَنِ ابْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ زَيْدِ بْنِ يُثَيْعٍ، عَنْ عَلِيٍّ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِثْلَهُ

ابن جزری در مناقب الأسد الغالب علي بن أبي طالب (ص۳۳) بعد از اینکه سند این حدیث را از خودش تا حذیفه نقل می‌کند تصریح می‌کند که تمام رجال این حدیث موثق‌اند.[۲۳]

تبصره:‌ چگونگی جعل حدیث

کسانی که در فن حدیث کار کرده‌اند می‌دانند که یکی از روشهای مهم جعل حدیث این است که جاعل حدیث یک فرازی از سخن پیامبر ص که معتبر و معروف است را می‌آورده و فرازهای دیگری خودش بدان اضافه می‌کرده تا فرازهای جعلی هم مورد قبول واقع شود؛ و این حدیث از آن دسته احادیثی است که به طور واضح این بلا بر سرش آمده است و همین جعلیات است که نمی‌گذارد اهل سنت به واقع مطلب آگاه شوند.

حدیث فوق، ولو ابونعیم اصفهانی (م۴۳۰) با سند متصل نقل کرده و ابن جوزی (م۸۳۳) هم تمام رجال آن را مورد وثوق دانسته است، در منابع اهل سنت چندان بازتاب ندارد. در عوض حدیث دیگری در منابع اهل سنت بازتاب بیشتری دارد و حتی در مستدرک بر صحیحین حاکم نیشابوری (کتابی که احادیثی را که بر مبنای صحیح بخاری و صحیح مسلم معتبر است اما آن دو نیاورده‌اند) ذکر شده است که همین مطلب را دارد با دو فراز اضافی پیش از آن!

در مستدرک با سندی که از طریق فضیل بن مزروق به ابواسحاق واز او به زید بن یثیع و از او از قول علی ع مطلب این گونه بازگو شده است که گویی پیامبر چنین فرموده است:

اگر ولایت ابوبکر را بپذیرید او را زاهد در دنیا و مایل به آخرت خواهید یافت؛ و اگر ولایت عمر را بپذیرید او را شخصی قوی و امین خواهید یافت که در راه خدا از سرزنش سرزنش‌گران باکی ندارد؛ و ‌ اگر ولایت علی ع را بپذیرید او را هدایت‌گری هدایت‌یافته خواهید یافت که شما را بر راه مستقیم حرکت خواهد داد.

المستدرك على الصحيحين (للحاكم) ج۳، ص۷۳

حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، ثنا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ عَفَّانَ، وَأَخْبَرَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْجَوْهَرِيُّ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ خُزَيْمَةَ، ثنا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ عَفَّانَ الْعَامِرِيُّ، ثنا زَيْدُ بْنُ الْحُبَابِ، ثنا فُضَيْلُ بْنُ مَرْزُوقٍ الرُّوَاسِيُّ، ثنا أَبُو إِسْحَاقَ، عَنْ زَيْدِ بْنِ يُثَيْعٍ، عَنْ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ:

«إِنْ تُوَلُّوا أَبَا بَكْرٍ تَجِدُوهُ زَاهِدًا فِي الدُّنْيَا، رَاغِبًا فِي الْآخِرَةِ، وَإِنْ تُوَلُّوا عُمَرَ تَجِدُوهُ قَوِيًّا أَمِينًا، لَا تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ تَعَالَى لَوْمَةُ لَائِمٍ، وَإِنْ ‌تُوَلُّوا ‌عَلِيًّا ‌تَجِدُوهُ ‌هَادِيًا مَهْدِيًّا يَسْلُكُ بِكُمُ الطَّرِيقَ».

هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحُ الْإِسْنَادِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ ” وَشَاهِدَهُ حَدِيثُ حُذَيْفَةَ بْنِ الْيَمَانِ.

خود حاکم جمله آخر این حدیث را نیاورده اما در برخی منابع اهل سنت این جمله آخر را هم دارد: «وهرگز چنین نخواهید کرد»

مسند البزار (البحر الزخار)، ج۳، ص۳۲

حَدَّثَنَا حَفْصُ بْنُ عَمْرٍو الرَّبَالِيُّ، قَالَ: نا زَيْدُ بْنُ الْحُبَابِ، قَالَ: نا فُضَيْلُ بْنُ مَرْزُوقٍ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ زَيْدِ بْنِ يُثَيْعٍ، عَنْ ‌عَلِيِّ ‌بْنِ ‌أَبِي ‌طَالِبٍ، رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: إِنْ تُوَلُّوا أَبَا بَكْرٍ تَجِدُوهُ زَاهِدًا فِي الدُّنْيَا رَاغِبًا فِي الْآخِرَةِ، وَإِنْ تُوَلُّوا عُمَرَ تَجِدُوهُ قَوِيًّا أَمِينًا لَا تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ، وَإِنْ تُوَلُّوا عَلِيًّا تَجِدُوهُ هَادِيًا مَهْدِيًّا يَسْلُكُ بِكُمُ ‌الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ، وَلَنْ تَفْعَلُوا.

اگر این نقل با نقل قبلی که ابونعیم و ابن جزری آورده بودند مقایسه شود مشاهده می‌شود که سند این روایت از همین فضیل بن مزروق (متوفی ۱۶۰)، از سند آن دو جدا می‌شود. در سه سند ابونعیم راوی مطلب را از حذیفه نقل می‌کند و در یکی از خود حضرت علی ع است؛ و اتفاقا وقتی حاکم می‌خواهد بگوید این حدیث صحیحی است شاهد بر آن را حدیث حذیفه معرفی می‌کند، که ظاهرا بقدری مشهور بوده که حاکم نیاز ندیده به متن آن اشاره کند.

این فضیل بن مزروق – چنانکه ابن حبان (متوفی ۳۵۴) که خودش از رجالیون اهل سنت است می‌گوید – از کسانی بوده است که احادیث صحیحی را از افراد مورد وثوق می‌گرفت و خودش در آن اضافاتی می‌کرد و جالب اینجاست که همین حدیث را به این صورت به عنوان نمونه‌ای از احادیث وی می‌آورد (فُضَيْل بن مَرْزُوق … مُنكر الحَدِيث جدا كَانَ مِمَّن يخطئ على الثِّقَات …؛ المجروحين لابن حبان، ج۲، ص۲۰۹[۲۴]).

به‌خوبی معلوم می‌شود که حدیث معروف نبوی که در ضرورت جانشینی حضرت علی ع بوده، و حتی پیش‌بینی شده مردم بدان تن نخواهند داد در قرن اول بسیار مشهور بوده است تا یک جاعل حرفه‌ای حدیث در قرن دوم که اندکی بعد از روال حکومت بنی‌امیه از دنیا رفته، این جعل را انجام می‌دهد، یعنی اولا نقل این از خود حضرت علی ع را به جای نقل از حذیفه قرار می‌دهد، که این نقل کمتر از نقل حذیفه معروف بوده است (زیرا در زمان بنی‌امیه نقل از حضرت علی ع جرم بزرگی بود؛ و ابونعیم هم که در قرن ۵ می‌زیسته سه سندش از طریق حذیفه است) و ثانیا با افزودن مطلب مذکور چنین وانمود می‌شود که اصلا خود حضرت علی ع از پیامبر ص حدیث آورده که گویی پیامبر ص به دست گرفتن ولایت توسط ابوبکر و عمر را پیش از اسم علی مطرح کرده است[۲۵]![۲۶]

تدبر

سه تدبر نخستی  که ذیل آیه ۳۴ (جلسه ۱۱۲۰ https://yekaye.ir/ababsa-80-34) گذشت، ناظر به این آیه هم می‌باشد. نکات دیگر:

۱) «[يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ] … وَ صاحِبَتِهِ …»

یکی از کسانی که انسان روز قیامت از او فرار می‌کند همسرش است؛ جالب اینجاست که شدیدترین مصداق دوست داشتن، عشق است که بین زن و مرد رخ می‌دهد و آن عشقی که از منظر دینی مورد تأیید و تأکید است عشق زن و شوهر است؛ شاید این تعبیر نشان می دهد که شدت هول و ترس قیامت به نحوی است که کسانی که در دنیا چه‌بسا عاشق همدیگر هم بوده‌اند، هم از هم فرار می‌کنند.

البته این در جایی است که این عشق در مسیر الهی قرار نگرفته باشد؛ وگرنه اگر این پیوند عمیق در مسیر عبودیت قرار گرفته باشد افراد مشمول این آیه نمی‌شوند؛ چنانکه در مورد خانواده چهار نفره امیرالمومنین ع و حضرت زهرا و حسن و حسین ع، قرآن کریم صریحا می‌فرماید که به خاطر اخلاص و عبودیتشان در جریان اطعام مسکین و یتیم و اسیر (انسان/۷-۹) خداوند آنان را از شر آن روز ایمن فرمود: « فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُورا» (انسان/۱۱)؛ و این مطلب جزء قطعیات معارف قرآنی است که عده‌ای از مومنان (اولیاء الله، مخلَصین) ‌به مقامی می‌رسند که هیچ ترس و اندوهی از مواقف قیامت متوجه آنان نمی‌شود: «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ؛ الَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ؛ لَهُمُ الْبُشْرى‏ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ لا تَبْديلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ» (یونس/۶۴)، چرا که اصلا آنان را در آن موقف احضار نمی‌کنند: «فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ؛ إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ» (صافات/۱۲۸)؛ و معلوم است که در مورد کسی که در قیامت هیچ ترس و نگرانی ندارد و اصلا در آن موقف احضار نشود، فرار از همسر و فرزند معنا ندارد.

البته فرار از همسر و فرزند، به معنای همسر و فرزندی که اساسا در مسیر خدا نبوده حتی در مورد چنین اشخاصی فرض دارد (همانند حضرت نوح؛ ر.ک: جلسه ۱۱۲۰، حدیث۳ https://yekaye.ir/ababsa-80-34/#_ftnref15 )؛ که آن هم منافاتی ندارد با اینکه گفته شود برای حضرت نوح هیچ ترس و نگرانی‌ای در صحرای محضر نیست و او را آنجا احضار نمی‌کنند. (توضیح بیشتر در تدبر ۲ خواهد آمد).

 

۲) «[يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ] … وَ صاحِبَتِهِ …»

در قرآن کریم برای اشاره به همسر انسان، هم از تعبیر «زوج» استفاده شده است و هم از تعبیر «صاحبة» (البته در حالتی که فقط زن بودن آن همسر مورد توجه بوده است از تعبیر «امرأة» [امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ؛ تحریم/۱۰] و در حالت جمع از تعبیر «نساء» [مانند: نِساءَ النَّبِيِّ؛ احزاب/۳۰] هم استفاده شده است).

در این آیه که بحث فرار و جدایی از همسر در قیامت مطرح است (و نیز در جایی که شخص حاضر می‌شود همسرش را فدای خودش کند تا نجات یابد؛ معارج/۱۲) از تعبیر «صاحبة» استفاده شد؛

اما در موارد دیگری که همراهی بین زوجین در مرتبه وجودی قیامت مد نظر است از تعبیر «زوج» استفاده شده است، چه این همراهی، قبل از دنیا باشد: «يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّة» (بقره/۳۹؛ اعراف/۱۹)؛ یا بعد از دنیا، خواه هردو جهنمی باشند: «احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ» (صافات/۲۲)، خواه بهشتی: «جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ» (رعد/۲۳)، «رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتي‏ وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ» (غافر/۸)، «ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُكُمْ تُحْبَرُونَ» (زخرف/۷۰)؛

و اساسا از همسران بهشتی (اعم از اینکه همسر دنیوی شخص بوده، یا نبوده و در آخرت به تزویج انسان درآمده: وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عين‏؛ دخان/۵۴ و طور/۲۰)، همواره با تعبیر «زوج» یاد شده است: «لَهُمْ فيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ» (بقره/۲۵)، «هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ في‏ ظِلالٍ عَلَى الْأَرائِكِ مُتَّكِؤُنَ» (یس/۵۶)؛ و برای اشاره به همسران بهشتی از تعابیری همانند صاحبة و امرأة و نساء و … استفاده نشده است (البته این غیر از استفاده از تعابیری است که بر ویژگی خاصی از آنان تاکید دارد، مانند: حُورٌ عين‏؛ قاصِراتُ الطَّرْف‏، فُرُشٍ مَرْفُوعَة و … ).

جالب است که در مورد خداوند هم هرگاه بحث از این است که او همسری ندارد، از تعبیر «صاحبة» استفاده شده است، نه زوج: «أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ» (انعام/۱۰۱)، «مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً» (جن/۳).

اگر توجه کنیم که در کلمه «صاحبة» تأکید اصلی بر «مصاحبت و هم‌نشینی» است (نکات ادبی همین آیه) اما کلمه «زوج» در اصل بر مقارنت و تداخل بین دو چیز به طوری که با هم مختلط و مرتبط و درهم‌تنیده شوند، به کار می‌رود (جلسه ۷۸۴ http://yekaye.ir/ya-seen-36-36/)؛ شاید بتوان نتیجه گرفت که ازدواجی که در این دنیا رخ می دهد دو گونه است: یکی ازدواجی که در حد مصاحبت و همنشینی می‌ماند؛ که این گونه ازدواجهاست که در قیامت زن و شوهر از هم فرار می‌کنند و حاضرند برای نجات خود همدیگر را فدا کنند؛ و دوم ازدواجی که در آن پیوند روحی عمیقی بین زوجین برقرار می‌شود، که اگر این پیوند برقرار شد، وقتی پرده‌ها کنار رفت معلوم می‌شود که این دو همواره با هم بوده‌اند؛ حتی در جهنم: «تَبَّتْ يَدا أَبي‏ لَهَبٍ وَ تَبَّ … وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ» (مسد/۴).

بحث تخصصی خانواده‌شناسی: محوریت خانواده بر «عشق» یا «مصاحبت بالمعروف»

اگرچه یک مولفه مهم و مطلوب در خانواده آن است که پیوند عمیق عاطفی‌ای به نام عشق بین زوجین برقرار شود، و این در حد خویش می‌تواند یک زندگی شیرین دنیوی را رقم بزند و از نظر اسلام نیز وجود آن بین زوجین امری ممدوح است، و چه‌بسا در مواردی، ریشه پیدایش آن، همان لطف و عنایت الهی است که اگر کسی اقدام به ازدواج کند شامل حالش می‌شود: «جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَة» (روم/۲۱)؛ و چنین خانواده‌ای، اگر عبودیت را بتمامه رعایت کنند برترین خانواده خواهند بود (ر.ک: تدبر۱)؛ اما از نظر اسلام، این رابطه برای ایجاد و بقای نهاد خانواده، اگرچه مفید است، لکن نه شرط لازم است و نه شرط کافی برای یک خانواده اسلامی؛ یعنی این گونه نیست که اگر رابطه به این حد نرسید یا در این حد نماند، پیوند خانوادگی بی‌ارزش، و به هم زدن آن مطلوب شود:

شرط لازم نیست، زیرا ممکن است چنین پیوند عمیق روحی بین زن و شوهر برقرار نشود، یا اگر هم در اول برقرار شده، در ادامه از بین برود؛ در عین حال آنها بتوانند به مصاحبت با همدیگر و زندگی مشرکشان در دنیا ادامه دهند؛ و با توجه به قداست بنیاد خانواده، اصرار و ضرورتی برای گسستن این پیوند در دنیا نیست؛ و اساسا اینجاست که اسلام برای زن و شوهری که ارتباط روحی و عاطفی بین‌شان فروکش کرده و تمایل به جدایی از هم دارند، «امساک به معروف» را جدایی و فراق مقدم می‌کند: «فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْريحٌ بِإِحْسان» (بقره/۲۲۹)، «فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ» (بقره/۲۳۱) «فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوف‏» (طلاق/۲)؛ که اوج مصادیق چنین خانواده‌ای را – که علی‌رغم تضاد بنیادین زن و شوهر به طلاق منجر نشد – در نمونه‌هایی همچون پیوندهای زناشویی حضرت نوح ع و حضرت لوط ع و فرعون (تحریم/۱۰-۱۱)، و چه‌بسا برخی همسران پیامبر اکرم ص (تحریم/۳-۵) و برخی همسران ائمه اطهار ع (مانند امام حسن ع و جعده، یا امام جواد ع و أمّ فضل) مشاهده می‌کنیم؛

و شرط کافی نیست، زیرا ممکن است چنین پیوند عمیق بین زن و شوهر برقرار باشد، اما هردو با هم جهنمی شوند: «احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ» (صافات/۲۲)، که شاید مصداق معروف قرآنی آن ابولهب و همسرش باشند که با هم مسیر سقوط در جهنم را می‌پیمایند (مسد/۱-۴).

ظاهرا شرط لازم و کافی برای ادامه دادن زندگی مشترک بین زن و شوهر، تراضی بالمعروف و معاشرت بالمعروف و در یک کلام مصاحبت بالمعروف است: «فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوف» (بقره/۲۳۳)، «عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوف» (نساء/۱۹)، «وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ» (طلاق/۶)، همان توصیه‌ای که در ارتباط با پدر و مادر (ولو مشرک باشند) شده است: «صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً» (لقمان/۱۵)؛ تعبیر دیگر این وضعیت، «صلح» و آشتی (أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَيْر؛ نساء /۱۲۸) است که در میانه عشق‌ورزی و عدالت‌ورزی قرار دارد؛ طرفین چه‌بسا عاشق همدیگر نباشند، اما صرفا همچون دو شریک (شریک زندگی!) نیستند که بخواهند همه چیز را صرفا بر مدار عدالت جستجو کنند و اگر لازم شد با هر زور و ترفندی حق خود را از حلقوم طرف مقابل بیرون کشند؛ بلکه حقوق متقابل خود را در فضای «معروف» [= آنچه در عرف ستودنی و قابل احترام است] پی‌گیری می‌کنند: «لَهُنَّ مِثْلُ الَّذي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوف»‏(بقره/۲۲۸) و مراتبی از گذشت را در قبال هم در پیش می‌گیرند؛ و اگر گاهی بین‌شان نزاعی رخ داد زود به آشتی رو می‌آورند.

البته تأکید می‌شود که اینکه این وضعیت «صلح» و آشتی – که نه به افق عشق‌ورزی می‌رسد و نه در حد عدالت‌ورزی خشک فروکاسته می‌شود – شرط لازم و کافی برای تداوم زندگی خانوادگی است، بدین معنا نیست که الگوی آرمانی خانواده در اسلام در همین حد باشد؛ الگوی آرمانی خانواده در اسلام آن است که زوجین بکوشند، زیر سایه عبودیت، مودت و رحمتی را که خداوند پس از خطبه عقد بدانان هدیه داد، روز به روز شکوفاتر کنند و به حد عشق‌ورزی برسانند. پس عشق بین اعضای خانواده، اگر در سایه عبودیت باشد، خانواده را آرمانی‌ترین خانواده در اسلام قرار می‌دهد، و به تبع خود، عالی‌ترین روابط را بین والدین و فرزندان رقم می‌زند؛ و بدین جهت است که الگوی برتر خانواده در اسلام همان اصحاب کساء هستند؛ که عمده توصیف بهشت در سوره انسان، بهشتی است که برای این خانواده میها شده است (همچنین: ر.ک: تدبر۱).

تبصره:

اینکه برخی زوجین در جهنم با هم هستند بدین معنا نیست که در آنجا از باهم‌بودن خرسندند؛ بلکه احتمالا شبیه پیوند عمیق بین دوستان بسیار صمیمیِ غیرمتقی‌ای است که به دشمنی تبدیل می‌شود: «الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقين‏» (زخرف/۶۷)  ویا شبیه پیوند عمیق بین پیشوایان و پیروان باطل، که در عین اینکه این پیوند عمیقشان در دنیا موجب شده که در قیامت نیز با هم‌ باشند و از هم جدا نشوند، اما از هم بیزاری می‌جویند و دلشان می‌خواهد بتوانند از هم جدا شوند: «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ‏؛ وَ قالَ الَّذينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنَّا» (بقره/۱۶۷-۱۶۸). از این رو، این آیه – چنانکه در تدبر ۱ اشاره شد- می‌تواند شامل زن و شوهر جهنمی‌ای بشود که در همین دنیا در ضلالتشان با هم پیوند عمیق داشته‌اند؛ یعنی آنها هم آنجا می‌کوشند از هم فرار کنند، اما عملا با هم محشور می‌شوند.

 

۳) «[يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ] … وَ بَنيهِ»

تعبیر «بنیه» را بسیاری از مترجمان (مثلا: مشکینی و فولادوند و گرمارودی) و تفاسیر (مثلا: التبيان، ج‏۱۰، ص۲۷۷؛ مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۶۶۸) به همان معنای «پسران» (اولاد ذکور) دانسته‌اند؛ و البته بسیاری از مترجمان (مثلا: مکارم شیرازی و انصاریان و الهی قمشه‌ای) و تفاسیر (مثلا: مفاتيح الغيب، ج‏۳۱، ص۶۱؛ الجامع لأحكام القرآن (قرطبی)، ج‏۲۰، ص۲۲۵) به معنای مطلق فرزندان (اولاد)؛ و به نظر می‌رسد هر دو وجهی دارد و می‌تواند مستقلا هردو مراد شده باشد:

وجه اینکه مقصود «پسران» باشد این است که چرا از کلمه «بنیه»، که جمع «ابن» استفاده کرد که به معنای «پسر» است، نه «اولاده» که جمع «ولد» است و به مطلق فرزند (اعم از دختر یا پسر) اطلاق می‌شود؛ و در این معنا تاکید بر کمک خواستن است که انسانها غالبا در سختی‌ها وقتی می‌خواهند کمک بگیرند اگر سراغ فرزندشان هم بروند سراغ پسرانشان می‌روند.

و وجه اینکه مقصود «فرزندان» باشد این است که در بسیاری از اوقات، از باب تغلیب، در حالت جمع، کلمه مذکر به معنای اعم از مذکر و مونث به کار می‌رود که بارزترین مثال آن آیه «رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ» (نور/۳۷) است؛ و در این معنا تاکید بر تعلق داشتن است؛ که انسان به مطلق فرزندانش تعلق خاطر دارد؛ و وقتی از فرزندش می‌گریزد نشان می‌دهد که چقدر مشغولیت و هراس در آنجا شدید است.

 

۴) «[يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ] … وَ بَنيهِ»

آخرین کسی از نزدیکان که انسان از او فرار می‌کند فرزندانش است. به نظر می‌رسد دلبستگی هرکس به فرزندش بیش از بقیه باشد؛ و بسیاری از افراد فرزندان خویش را امتداد وجود خویش به حساب می‌آورند؛ لذا اینکه انسان فرزند خود را در دنیا بر خویش در زمینه‌های مختلف مقدم کند یک پدیده بسیار شایع در جوامع انسانی است؛ تا حدی که بسیاری از افراد را می‌بینیم که به لحاظ اخلاق اجتماعی بسیار بدکارند، آزار و اذیتشان را از کسی دریغ نمی‌کنند و برای منافع خویش هر بلایی را بر سر دیگران می‌آورند اما همین افراد وقتی نوبت به فرزندانشان می‌شود همه چیز خود را فدای فرزندان خویش می‌کنند (شاید نمونه بارز چنین افرادی معاویه باشد؛ که با آن همه ظلمی که در حق عموم جامعه انجام داد همه هم و غم‌اش این بود که حکومتش را به فرزندش برساند).

با این اوصاف، وقتی در عرصه قیامت بیان می‌شود که انسان از فرزند خویش هم فرار می‌کند می‌توان فهمید که چه اوضاع دشواری در پیش روست.

 

۵) «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ؛ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ؛ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنيهِ»

در این آیات افرادی از نزدیکان، که انسان از آنها فرار می‌کند را به این ترتیب برشمرد: برادر، مادر، پدر، همسر، و فرزندان. فلسفه چنین برشمردنی چیست؟

الف. این ترتیب از باب مبالغه است (تفسير الصافي، ج‏۵، ص۲۸۸[۲۷])؛ یعنی هرچه جلوتر می‌رود میزان تعلق قلبی شدیدتر است؛ گویی آیه می‌خواهد بفرماید: روزی که آدمی فرار می‌کند از برادرش، بلکه از مادرش، بلکه از پدرش، بلکه از همسرش، بلکه از فرزندانش؛ بویژه که در آیه بعد، علت مساله را شدت گرفتاری و مشغولیت خود شخص معرفی کرد (مفاتيح الغيب (للفخر الرازی)، ج‏۳۱، ص۶۱[۲۸]؛ الكشاف، ج‏۴، ص۷۰۵[۲۹]).

ب. می‌تواند این ترتیب، با لحاظ‌های مختلف باشد: اول برادر را گفت که در مقام معاونت و قوت بر همه مقدم است؛ بعد مادر را گفت که از جهت شدت تعلق مقدم است؛ و در آخر همسر و فرزندان را گفت که انسان به خاطر رفق و مدارایی که به آنها دارد آخر از همه مشکلاتش را با آنها در میان می‌گذارد (اقتباس از التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏۹، ص۵۷[۳۰]).

ج. چه‌بسا از حیث میزان مسئولیتش در قبال آنهاست، که هر چه جلوتر می‌رود مسئولیت در قبال آنها بیشتر می‌شود؛ و از آنها فرار می‌کند از این جهت که مبادا از وی عدم ادای حق خود را مطالبه کنند (اقتباس از مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۶۶۸[۳۱]).

د. اینان کسانی‌اند که انسان در دنیا از مشکلات به سوی اینها فرار می‌کرد، و بدین‌ها پناه می‌برد (مفاتيح الغيب، ج‏۳۱، ص۶۱)؛ در این پناه‌جویی، به‌ویژه در زمانه میان‌سالی، سراغ برادر رفتن، حتی بر مادر و پدر مقدم است، زیرا بسیاری از افراد شرم دارند از اینکه علی‌رغم این همه زحماتی که پدر و مادرشان در کودکی و نوجوانی برایشان کشیده‌اند در سنین بالا هم برای آنها مزاحمت ایجاد کنند، و با برادرشان راحت‌ترند؛ در مرتبه بعد مادر است که به خاطر مهربانی شدیدش، انسانها راحت‌تر از پدر می‌توانند با وی دردهای خود را به میان بگذارند؛ در مرحله بعد همسر است و آخرین مرحله فرزندان؛ چرا که انسان همواره حالت سرپرستی‌ای نسبت به فرزند خود احساس می‌کند و کسی که همواره تکیه‌گاه فرزندش بوده، شرم دارد از اینکه فرزندش تکیه‌گاه او شود. و این آیات می‌خواهد بفرماید روز قیامت همه چیز زیر و رو می‌شود؛‌ یعنی هرکس که در درجه اول به سوی او فرار می‌کرد، در قیامت اول از او فرار می‌کند!

ه. …

 

 


[۱] . القراءة عن ابن كثير حالها كحال أخيه، وبنيه، «بنيهي» بياء في الوصل.

[۲] . و (ابْنٌ) أصله: بنو، لقولهم في الجمع:أَبْنَاءٌ، و في التصغير: بُنَيٌّ، قال تعالى: يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى‏ إِخْوَتِكَ‏ [يوسف/۵]، يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ‏ [الصافات/۱۰۲]، يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ‏ [لقمان/۱۳]، يا بُنَيَّ لا تعبُد الشيطان.

… .و قال تعالى: إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي‏ [هود/ ۴۵]، إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ‏ [يوسف/ ۸۱]، و جمع ابْن: أَبْنَاء و بَنُون، قال عزّ و جل: وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً [النحل/ ۷۲]، و قال عزّ و جلّ: يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ [يوسف/ ۶۷]، يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ [الأعراف/ ۳۱]، يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ‏ [الأعراف/ ۲۷]، و يقال في مؤنث ابن: ابْنَةٌ و بِنْتٌ، و قوله تعالى: هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ‏ [هود/ ۷۸]، و قوله: لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِي بَناتِكَ مِنْ حَقٍ‏ [هود/ ۷۹]، فقد قيل: خاطب بذلك أكابر القوم و عرض عليهم بناته لا أهل قريته كلهم، فإنه محال أن يعرض بنات له قليلة على الجمّ الغفير، و قيل: بل أشار بالبنات إلى نساء أمته، و سماهنّ بَنَاتٍ له لكون كلّ نبيّ بمنزلة الأب لأمته، بل لكونه أكبر و أجل الأبوين لهم كما تقدّم في ذكر الأب، و قوله تعالى: وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ‏ [النحل/ ۵۷]، هو قولهم عن اللّه: إنّ الملائكة بنات اللّه.

شاید این احتمالی که راغب اصفهانی درباره مقصود حضرت لوط از دخترانم مطرح کرده، با توجه به توسعه‌ای باشد که در معنای «ابن» و «بنت» هست که در ادامه متن خواهیم دید که بسیاری از امور را با تعبیر ابن فلان یا بنت فلان تعبیر می‌کنند، هرچند این تعبیر آنان «لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِي بَناتِكَ مِنْ حَقٍ»‏ [هود/ ۷۹] به خاطر اینکه هرگونه حقی را در این زمینه از خودشان نفی کردند این احتمال را تضعیف می‌کند.

[۳] . آنجا بیان شد که ماده «بنی» در اصل به معنای «چیزی را به چیزی منضم کردن» است (معجم المقاييس اللغة، ج‏۱، ص۳۰۳) به منظور اینکه بنایی با شکل و هیئت خاصی حاصل شود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱، ص۳۴۴) که عموما در معنای بنا کردن و ساختمان‌سازی به کار می‌رود.

هم «بِناء» و هم «بُنْيَان» مصدر هستند که به صورت اسم هم به کار می‌روند؛ و در این صورت اسم هستند برای چیزی که بنا می‌شود (الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءًا، بقره/۲۲؛ فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِد، نحل/۲۶) (أساس البلاغة، ص۵۲).

درباره «بنیان» برخی گفته‌اند که واحدی است که جمع ندارد [یعنی واحد و جمعش یکسان است] (كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ‏، صف/۴؛ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّه، توبه/۱۰۹) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۴۷) و برخی گفته‌اند این کلمه «جمع» است و مفردش «بنیانة» است [همانند تمر و تمره] (المحيط في اللغة، ج‏۱۰، ص۴۰۵)

لازم به ذکر است که «بنیان» گاه به طور خاص معنای «دیوار» (الحائط؛ الجدار) هم به کار می‌رود (كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ‏؛ مجمع البحرين، ج‏۱، ص۶۳) و بعید نیست که در این آیه هم به همین معنا باشد.

«مَبنیّ» اسم مفعول از «بنی» است [= بنا شده] که وقتی در وصف ساختمانی به کار می‌رود منظور ساختمان برافراشته و چشم‌نواز است (تاج العروس، ج‏۱۹، ص۲۲۱) و مونث آن «مَبْنِيَّة» می‌شود (لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ؛ زمر/۲۰)

ماده «بنی» و مشتقات آن جمعاً ۲۰ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

[۴] . الباء و النون و الواو كلمةٌ واحدة، و هو الشئ يتولَّد عن الشئ، كابنِ الإِنسان و غيره. و أصل بنائه‏ بنو، و النِّسْبة إليه‏ بَنَوىٌ‏، و كذلك النسبة إلى‏ بِنْتَ‏ و إِلى‏ بُنَيَّات‏ الطَّريق. فأصل الكلمة ما ذكرناه، ثم تفرِّع العرب فتسمِّى أشياءَ كثيرةً بابن كذا، و أشياءٌ غيرها بُنِّيتْ‏ كذا، فيقولون‏ ابن‏ ذُكاء الصُّبح، و ذُكاءُ الشَّمْس، لأنَّها تذكُو كما تذكو النَّار. قال:* و ابنُ‏ ذُكاءَ كامِنٌ فى كَفْرِ *و ابن‏ تُرْنا: اللَّئيم. قال أبو ذؤيب: فإنَ‏ ابن‏ تُرْنا إذا جئتكم‏ / يُدَافعُ عَنِّى قَوْلًا بَريحا» شديداً من بَرَّحَ به. و ابن‏ ثَأْداءَ : ابن‏ الأَمَة. و ابن‏ الماء: طائر. قال: «وردتُ اعتِسَافاً و الثُّريَّا كأنَّها / على قِمّةِ الرّأس‏ ابنُ‏ ماءٍ مُحَلِّقُ‏» و ابن‏ جَلَا: الصُّبح، قال: «أنا ابنُ‏ جَلَا و طلَّاعُ الثَّنَايا / متى أَضَعِ العِمامةَ يَعْرِفُونِى‏» و يقال للذى تَنْزِلُ به المِلمَّة به المِلمَّة  فيكشفها: ابن‏ مُلمّة؛ و للحَذِر: ابن‏ أحْذَار. و منه قول النابغة : «بلِّغ زياداً و حَيْنُ المَرْءِ يدركُه‏ / فلو تَكَيَّسْتَ أو كنتَ‏ ابنَ‏ أَحْذار» و يقال لِلَّجَّاج: ابن‏ أَقْوال‏ ، و للذى يتعسَّف المفاوز: ابنُ‏ الفَلاةِ، و للفقير الذى لا مأوَى له غيرُ الأرضِ و تُرَابِها: ابن‏ غَبْراء. قال طَرَفَة: «رأيت‏ بنِى‏ غَبْرَاءَ لا يُنكِرونَنِى‏ / و لا أهلُ هَذَاكَ الطِّرَافِ الممدَّدِ» و للمسافر: ابن‏ السَّبيل. و ابنُ‏ ليلٍ: صاحبُ السُّرى. و ابنُ‏ عَمَلٍ: صاحب العملِ الجادُّ فيه. قال الرَّاجز: * يا سعد يابنَ عَمَلٍ يا سَعْدُ * و يقولون: هو ابن‏ مدينةٍ إذا كان عالماً بها ، و ابن‏ بجدَتِها  أى عالِمٌ بها و بجدّة الأمر: دِخْلتَه. و يقولون للكريمِ الآباءِ و الأمَّهاتِ هو ابنُ‏ إحداها . و يقال للبَرِئ من الأمر هو ابن‏ خَلَاوَةَ، و للخبز ابن‏ حَبَّة، و للطريق‏ ابن‏ نعامة. و ذلك أنَّهم يسمُّون الرِّجْل نَعامة. قال:* و ابنُ‏ النَّعامةِ يوم ذلِكِ مَرْكَبى‏ *و فى المثل: «ابنُكَ‏ ابنُ‏ بُوحِكَ» أى ابنُ نَفْسِك الذى وَلدْتَه. و يقال للَّيلة التى يطلُع فيها القمر: فَحْمةُ ابنِ‏ جَمِير. و قال: «نهارُهُمُ ليْلٌ بَهيمٌ و ليلُهمْ‏ / و إن كان بَدْراً فحمةُ ابنِ‏ جمِيرِ» يصِفُ قوماً لُصوصا. و ابن‏ طَابٍ: عِذْقٌ بالمدينة . و سائر ما تركنا ذكره من هذا الباب فهو مفرَّقٌ فى الكتاب، فتركنا كراهة التطويل.

و مما شذَّ عن هذا الأصل المِبناة النِّطْع. قال الشاعر : «على ظَهْرِ مَبْنَاةٍ جَديدٍ سُيورُهَا / يَطُوف بها وَسْطَ اللَّطيمةِ بائِع‏»

[۵] . و (ابْنٌ) أصله: بنو، لقولهم في الجمع:أَبْنَاءٌ، و في التصغير: بُنَيٌّ، قال تعالى: يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى‏ إِخْوَتِكَ‏ [يوسف/۵]، يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ‏ [الصافات/۱۰۲]، يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ‏ [لقمان/۱۳]، يا بُنَيَّ لا تعبُد الشيطان، و سمّاه بذلك لكونه بناء للأب، فإنّ الأب هو الذي بناه و جعله اللّه بناء في إيجاده، و يقال لكلّ ما يحصل من جهة شي‏ء أو من تربيته، أو بتفقده أو كثرة خدمته له أو قيامه بأمره: هو ابْنُهُ، نحو: فلان ابْنُ الحرب، و ابْنُ السبيل للمسافر، و ابْنُ الليل، و ابْنُ العلم، قال الشاعر: «أولاك بَنُو خير و شرّ كليهما» و فلان ابْنُ بطنه و ابْنُ فرجه: إذا كان همّه مصروفا إليهما، و ابْنُ يومه: إذا لم يتفكّر في غده. قال تعالى: وَ قالَتِ الْيَهُودُ: عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ، وَ قالَتِ النَّصارى‏: الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ‏ [التوبة/۳۰].

[۶] . و قال: الأَفعى بِنتُ يَوْم أَى لا يلْبَث الذى تَنْهَشُه إِلا يومًا،

[۷] . زیادة قویة تنشأ للشیء فتقیمه و تنصبه أو تعظمه و تمد جرمه

[۸] . الابن امتداد لابیه ناشیء منه یمد ذریته و یقیمها

[۹] . و قيل أصل الابن التأليف و الاتصال من قولك بنيته و هو مبني و أصله بنى و قيل بنوء.

[۱۰] . أنّ مادّة بَنَوٌ لم يشتق منها فعل أو صفة، و قد رأيت أنّ مق- صرّح بأن بنو كلمة واحدة. هذا إذا قلنا بأنّ ابنا أصله بنو، و أمّا إذا قلنا بأنّ أصله بنى: فتنتفى تلك الكلمة الواحدة أيضا.

و الّذى يظهر لنا: هو رجوع هذه الكلمة الى مادّة بنى يائيّا، و أنّ الكسرة في ابن و بنت تدلّ على الياء المحذوفة، و لا دليل لنا على أصالة الواو إلّا في كلمة بنوىّ منسوبا، مع إمكان النقل من الياء- كما هو المضبوط في باب النسب فيقال علوىّ، و ظواهر سائر صيغة توافق الياء. و أيضا ليس ببعيد أن يكون هذا الإطلاق بمناسبة مفهوم البناء، و أنّ الابن مصنوع لأبيه في الظاهر- كما مرّ عن- مف، أيضا. و يؤيّد هذا المعنى كون الأب بمعنى التربية و الغذو- كما مرّ، و هذا يناسب بأن يكون الابن بمعنى المصنوع و المبنىّ و من البناء.

فعلم من هذا أنّ اطلاق- ابن العلم، ابن الدنيا، ابن الحرب، و أمثالها، على الحقيقة، و المعنى: من ربّاه و صنعه العلم، و من صنعته و بنته الدنيا، و من هو مصنوع تحت تربية الحرب و بنائها، و هكذا أمثالها.

وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ‏- ۲/ ۱۷۷.أى من كان تحت جريان السبيل.

وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ‏- ۹/ ۳۰.أى تحت حكومته و صنعه و تربيته الخاصّة.

وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى‏ نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ‏- ۵/ ۱۸.أى ممّن صنعه و ربّاه خصوصا.

وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ‏- ۹/ ۳۰.أى من مصنوع اللّه الخاصّ. و بهذا يظهر معنى ما في كتب العهدين: من أنّ المسيح ابن اللّه. و قد اشتبه على بعضهم- ظاهر هذا اللفظ، و ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً.

قع- [بن‏] ابن، نجل، ولد، طفل، مواطن، ساكن، عضو.

[باناه‏] بنى، شيّد، أنشأ، أسّس، كوّن.

فهذا المعنى حقيقة مفهوم لفظ الابن. و ان كان معناه الخاصّ هو الولد، و هو مراد اكثر اليهود و النصارى من قولهم- عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ‏، و الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ‏- فحملوا هذه الكلمة و كذلك كلمة الأب في العهدين على مفهومهما الخاصّ و ضلّوا عن الحقيقة و أضلّوا كثيرا.

[۱۱] . و الْبُنُوَّةُ: مصدر الابن، و يقال: تَبَنَّيْتُهُ إذا ادعيت بنوته .. و النسبة إلى (الأبناء): بنوي، و إن شئت فأبناوي، نحو أعرابي ينسب إلى الأعراب.

[۱۲] . ثمّ إنّ همزة ابن للوصل، و تسقط إذا سهل التلفّظ بدون الهمزة- كما في بنون‏ و بنين و بنىّ و بنت و بنات.

الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا- ۱۸/ ۴۶.وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ‏- ۵/ ۲۷.أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ‏- ۵۲/ ۳۹.يا بَنِي إِسْرائِيلَ* …، يا بَنِي آدَمَ* …، يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ‏

[۱۳] . والبنت أصلها بِنو أو بِنی بالکسر أبدلو من واوها أو یاءها تاء

[۱۴] . (الفرق) بين الولد و الابن‏: أن الابن يفيد الاختصاص و مداومة الصحبة و لهذا يقال ابن الفلاة لمن يداوم سلوكها و ابن السرى لمن يكثر منه، و تقول تبنيت ابنا اذا جعلته خاصا بك، و يجوز أن يقال إن قولنا هو ابن فلان يقتضي أنه منسوب اليه و لهذا يقال الناس بنو آدم لأنهم منسوبون‏ اليه و كذلك بنو اسرائيل، و الابن في كل شي‏ء صغير فيقول الشيخ للشاب يا بني و يسمي الملك رعيته الأبناء و كذلك أنبياء من بني اسرائيل كانوا يسمون أممهم أبناءهم و لهذا كني الرجل بأبي فلان و إن لم يكن له ولد على التعظيم، و الحكماء و العلماء يسمون المتعلمين أبناءهم و يقال لطالبي العلم أبناء العلم و قد يكنى بالابن كما يكنى بالأب كقولهم ابن عرس و ابن نمرة و ابن آوى و بنت طبق و بنات نعش و بنات وردان، و قيل أصل الابن التأليف و الاتصال من قولك بنيته و هو مبني و أصله بنى و قيل بنوء و لهذا جمع على أبناء فكان بين الأب و الابن تأليف. و الولد يقتضي الولادة و لا يقتضيها الابن و الابن يقتضي أبا و الولد يقتضي والدا، و لا يسمى الانسان والدا الا اذا صار له ولد و ليس هو مثل الأب لأنهم يقولون في التكنية أبو فلان و إن لم يلد فلانا و لا يقولون في هذا والد فلان الا أنهم قالوا في الشاة والد في حملها قبل أن تلد و قد ولدت اذا ولدت، و يقال الابن للذكر و الولد للذكر و الأنثى.

[۱۵] . این تفاوت در جلسه ۹۸۴ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-17/ اندکی متفاوت توضیح داده شد.

[۱۶] . اختلافات مختصری بین دو متن هست که نسخه بستان را داخل کروشه قرار داده شده است.

[۱۷] . نا سَعِيدٌ، عَنْ قَتَادَةَ، عَنِ الْحَسَنِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَهْلِهِ، قَالَ يَحْيَى: أَخْبَرَنِي صَاحِبٌ لِي، عَنْ هِشَامٍ، عَنِ الْحَسَنِ أَنَّهَا عَائِشَةُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ هَلْ ‌يَذْكُرُ ‌الرَّجُلُ ‌يَوْمَ ‌الْقِيَامَةِ حَمِيمَهُ؟ فَقَالَ: ” ثَلاثَةُ مَوَاطِنَ لا يَذْكُرُ فِيهَا أَحَدٌ حَمِيمَهُ: عِنْدَ الْمِيزَانِ حَتَّى يَنْظُرَ أَيَثْقُلُ مِيزَانُهُ أَمْ يَخِفُّ، وَعِنْدَ الصِّرَاطِ حَتَّى يَنْظُرَ أَيَجُوزُ أَوْ لا يَجُوزُ، وَعِنْدَ الصُّحُفِ حَتَّى يَنْظُرَ أَيُعْطَى كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ أَمْ بِشِمَالِهِ.

[۱۸] . وَحَدَّثَنِي أَبِي عَنْ عَلِيٍّ، عَنْ أَبِي دَاوُدَ، عَنْ يَحْيَى قَالَ: حَدَّثَنَا سَعِيدُ بْنُ أَبِي عَرُوبَةَ عَنْ قَتَادَةَ عَنْ اَلْحَسَنِ اَلْبَصْرِيِّ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَهْلِهِ: يَا رَسُول اَللَّهِ، أَيَذْكُرُ ‌اَلرَّجُلُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ حَمِيمَهُ؟ فَقَالَ: ‌ثَلَاثَةُ ‌مَوَاطِنَ لَا يَذْكُرُ فِيهَا أَحَدٌ حَمِيمَهُ، عِنْدَ اَلْمِيزَانِ حَتَّى يَنْظُرَ أَيَثْقُلُ مِيزَانُهُ أَوْ يَخِفُّ، وَعِنْدَ اَلصِّرَاطِ حَتَّى يَنْظُرَ أَيَجُوزُ أَمْ لَا يَجُوزُ، وَعِنْدَ اَلصُّحُفِ حَتَّى يَنْظُرَ أَبِيَمِينِهِ يَأْخُذُ صَحِيفَتَهُ أَمْ بِشِمَالِهِ»

[۱۹] . أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي طَاهِرٍ بِسَنَدِهِ عن يونس بن عبيد عن الْحَسَنِ قَالَ: بَيْنَا عَائِشَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ بَكَتْ [أنها ذكرت النارَ فبكت]؛ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: مَا يُبْكِيكِ؟

قَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! هَلْ تَذْكُرُونَ أَهْلِيكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؟

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: أَمَّا فِي ‌ثَلاثَةِ ‌مَوَاطِنَ فَلا يَذْكُرُ أَحَدٌ أَحَدًا: عِنْدَ الْمِيزَانِ حِينَ يُوضَعُ حَتَّى يَعْلَمَ أَتَثْقُلُ مَوَازِينُهُ أَمْ تَخِفُّ، وَعِنْدَ الْكِتَابِ حِينَ يُقَالُ {هَاؤُمُ اقرءوا كتابيه} حَتَّى يَعْلَمَ أَيْنَ يَقَعُ كِتَابَهُ فِي يَمِينِهِ أَوْ فِي شِمَالِهِ أَوْ وَرَاءِ ظَهْرِهِ. وَعِنْدَ الصِّرَاطِ حِينَ يُوضَعُ بَيْنَ ظَهْرَيْ جَهَنَّمَ حَتَّى يَعْلَمَ أَيَنْجُو أَمْ لا يَنْجُو.

[۲۰] . أَخْبَرَنَا أَبُو عَلِيٍّ الرُّوذْبَارِيُّ، أنا أَبُو بَكْرِ بْنُ دَاسَةَ، ثنا أَبُو دَاوُدَ، ثنا يَعْقُوبُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، وَحُمَيْدُ بْنُ مَسْعَدَةَ، أَنَّ إِسْمَاعِيلَ بْنَ إِبْرَاهِيمَ، حَدَّثَهُمْ قَالَ: أنا يُونُسُ، وَقَالَ يَعْقُوبُ: عَنْ يُونُسَ، وَهَذَا حَدِيثُهُ، عَنِ الْحَسَنِ، عَنْ عَائِشَةَ، رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا، وَعَنْ أَبِيهَا، أَنَّهَا ذَكَرَتِ النَّارَ فَبَكَتْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: ” مَا يُبْكِيكِ؟ قَالَتْ: ذَكَرْتُ النَّارَ فَبَكَيْتُ فَهَلْ تَذْكُرُونَ أَهْلِيكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: ” أَمَّا فِي ‌ثَلَاثَةِ ‌موَاطِنَ فَلَا يَذْكُرُ أَحَدٌ أَحَدًا ‌عِنْدَ ‌الْمِيزَانِ حَتَّى يَعْلَمَ أَيَخِفُّ مِيزَانُهُ أَمْ يَثْقُلُ، وَعِنْدَ الْكِتَابِ حِينَ يُقَالُ: {هَاؤُمُ اقْرءُوا كِتَابِيَهْ} حَتَّى يَعْلَمَ أَيْنَ يَقَعُ كِتَابُهُ أَفِي يَمِينِهِ أَمْ فِي شِمَالِهِ أَمْ مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِهِ، وَعِنْدَ الصِّرَاطِ إِذَا وُضِعَ بَيْنَ ظَهْرَيْ جَهَنَّمَ.

[۲۱] . «أَخْبَرَنَا مَنْصُورُ بْنُ عَبْدِ الْوَهَّابِ الْبَزَّازُ، أنا أَبُو عَمْرٍو مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْحِيرِيُّ، أنا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بَشَّارٍ، أنا عُمَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، أنا أَبِي، أنا عِصَامُ بْنُ طُلَيْقٍ، عَنْ دَاوُدَ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنْ مَسْرُوقٍ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ نَائِمًا فِي حِجْرِي، فَقَطَرَتْ دُمُوعِي عَلَى خَدِّهِ فَاسْتَيْقَظَ، فَقَالَ: مَا يُبْكِيكِ؟ فَقُلْتُ: ذَكَرْتُ الْقِيَامَةَ وَهَوْلَهَا، فَهَلْ تَذْكُرُونَ أَهَالِيكُمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «أَمَّا فِي ‌ثَلاثَةِ ‌مَوَاطِنَ لا يَذْكُرُ أَحَدٌ فِيهَا أَحَدًا إِلَّا نَفْسَهُ، ‌عِنْدَ ‌الْمِيزَانِ حَتَّى يَعْلَمَ أَيَخِفُّ مِيزَانُهُ أَمْ يَثْقُلُ، وَعِنْدَ الصُّحُفِ حَتَّى يَعْلَمَ أَيَأْخُذُ صَحِيفَتَهُ بِيَمِينِهِ أَمْ بِشِمَالِهِ، وَعِنْدَ الصِّرَاطِ حَتَّى يُجَاوِزَهُ.

[۲۲] . ويروى عَن عَائِشَة – رَضِي الله عَنْهَا – أَنَّهَا قَالَت: ” كَانَ رَسُول الله نَائِما ذَات يَوْم، وَرَأسه فِي حجري، فَبَكَيْت، فقطرت دموعي على خَدّه؛ فانتبه رَسُول الله فَقَالَ: مَالك؟ قلت: ذكرت الْقِيَامَة وأهوالها، فَهَل يذكر أحد أحدا يَوْمئِذٍ؟ فَقَالَ: أما فِي ثَلَاثَة مَوَاطِن فَلَا: عِنْد الْمِيزَان حَتَّى يعلم أيثقل مِيزَانه أم يخف، وَعند تطاير الصُّحُف حَتَّى يعلم أَن صَحِيفَته تُوضَع فِي يَمِينه أَو [فِي] شِمَاله، وعَلى الصراط.

[۲۳]. قرئ على الشيخ أبي علي بن هبل الصالحي بجامع دمشق وأنا أسمع عن أبي الحسن بن البخاري أخبرنا أحمد بن محمد القاضي في كتابه أنا أبو علي الحداد أنا أحمد بن عبد الله الحافظ حدثنا سليمان بن أحمد أنا عبد الله بن وهيب أنا محمد بن أبي السري أنا عبد الرزاق أنا النعمان بن أبي شيبة الجندي عن سفيان الثوري عن أبي إسحاق عن زيد بن يثيع عن حذيفة قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم إن تستخلفوا عليا وما أراكم فاعلين تجدوه هاديا مهديا يحملكم على المحجة البيضاء. حديث حسن الإسناد رجاله موثقون. وقد رواه أيضا إبراهيم بن هراسة عن الثوري به ورواه شريك عن أبي اليقظان عن أبي وائل عن حذيفة قال قالوا يا رسول الله ألا تستخلف علينا قال إن ‌تولوا ‌عليا تجدوه هاديا مهديا يسلك بكم الطريق ‌المستقيم.

[۲۴] . فُضَيْل بن مَرْزُوق من أهل الْكُوفَة يروي عَن عَطِيَّة وَذَوِيهِ روى عَنهُ الْعِرَاقِيُّونَ مُنكر الحَدِيث جدا كَانَ مِمَّن يخطئ على الثِّقَات ويروي عَن عَطِيَّة الموضوعات وَعَن الثِّقَات الْأَشْيَاء المستقيمة فَاشْتَبَهَ أمره وَالَّذِي عِنْدِي أَن كل مَا روى عَن عَطِيَّة من الْمَنَاكِير يلزق ذَلِك كُله بعطية وَيبرأ فُضَيْل مِنْهَا وَفِيمَا وَافق الثِّقَات من الرِّوَايَات عَن الْأَثْبَات يكون محتجا بِهِ وَفِيمَا انْفَرد على الثِّقَات مَا لم يُتَابع عَلَيْهِ يتنكب عَنْهَا فِي الِاحْتِجَاج بهَا على حسب مَا ذَكرْنَاهُ من هَذَا الْجِنْس فِي كتاب شَرَائِط الْأَخْبَار وَأَرْجُو أَن فِيمَا ذكرت فِيهِ مَا يسْتَدلّ بِهِ على مَا وَرَاءه إِن شَاءَ الله سَمِعت الْحَنْبَلِيّ يَقُول سَمِعت أَحْمَد بْن زُهَيْر يَقُول سُئِلَ يَحْيَى بْن معِين عَن فُضَيْل بن مَرْزُوق فَقَالَ ضَعِيف قَالَ أَبُو حَاتِم رَوَى الْفُضَيْلُ بْنُ مَرْزُوقٍ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ عَنْ زَيْدِ بْنِ يُثَيْعٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَنْ النَّبِي صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ إِنْ تُؤَمِّرُوا أَبَا بَكْرٍ تَجِدُوهُ أَمِينًا زَاهِدًا فِي الدُّنْيَا رَاغِبًا فِي الآخِرَةِ وَإِنْ تُؤَمِّرُوا عُمَرَ تَجِدُوهُ قَوِيًّا أَمِينًا لَا تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لائِمٍ وَإِنْ تُؤَمِّرُوا عَلِيًّا وَلا أَظُنُّكُمْ فَاعِلِينَ تَجِدُوهُ هَادِيًا مَهْدِيًّا يَسْلُكُ بِكُمُ الطَّرِيقَ رَوَاهُ عَنْهُ زَيْدُ بْنُ الْحباب.

[۲۵] . فقط این جاعل ناشی‌گری‌ای کرده و جمله «هرگز چنین نخواهید کرد» را در انتهایش گذاشته است که در نقل‌های بعدی توسط بقیه راویانی که حواسشان جمع بوده این فراز هم حذف شده که پارادکسی در خود حدیث مشاهده نشود!

[۲۶]. یک مدل دیگر از جعلی که روی این حدیث انجام شده بود را یافتم که دیگر فرصت بررسی آن نیست:

«مناقب الأسد الغالب علي بن أبي طالب لابن الجزري» (ص۳۴):

«أخبرنا به على التمام شيخنا العلامة أبو بكر محمد بن أحمد بن محمد الشريشي مشافهة عن الإمام أبي جعفر أحمد بن إبراهيم بن الزبير أنا أبو الحسن الغافقي إجازة أنا عبد الله بن محمد الحجري أنا محمد بن الحسين الحافظ ثنا أبو علي الصدفي أنا عبد الله بن محمد بن إسماعيل أنا أبو عمر الطلمنكي إجازة أنا أحمد بن محمد بن مفرج ثنا محمد بن أيوب بن الصموت ثنا أبو بكر أحمد بن عمرو الحافظ ثنا عبد الله بن وضاح الكوفي ثنا يحيى بن اليمان ثنا إسرائيل عن أبي اليقظان عن أبي اليقظان عن أبي وائل عن حذيفة قال قالوا يا رسول الله ألا تستخلف علينا قال إني إن أستخلف عليكم فتعصون خليفتي ينزل عليكم العذاب قالوا ألا تستخلف أبا بكر قال إن تستخلفوه تجدوه ضعيفا في بدنه قويا في أمر الله قالوا ألا تستخلف عمر قال إن تستخلفوه تجدوه قويا في بدنه قويا في أمر الله قالوا ألا تستخلف عليا قال إن تستخلفوه ولن تفعلوا يسلك بكم الطريق المستقيم وتجدوه هاديا مهديا»

[۲۷] . وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ لاشتغاله بشأنه و علمه بأنّهم لا ينفعونه او للحذر من مطالبتهم بما قصّر في حقّهم و تأخير الاحبّ فالاحبّ للمبالغة كأنّه قيل يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ بل من أُمِّهِ وَ أَبِيهِ بل من صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ.

[۲۸] . المسألة الثانية: المراد أن الذين كان المرء في دار الدنيا يفر إليهم و يستجير بهم، فإنه يفر منهم في دار الآخرة، ذكروا في فائدة الترتيب كأنه قيل: يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ بل من أبويه فإنهما أقرب من الأخوين بل من الصاحبة و الولد، لأن تعلق القلب بهما أشد من تعلقه بالأبوين. ثم إنه تعالى لما ذكر هذا الفرار أتبعه بذكر سببه…

[۲۹] . يَفِرُّ منهم … و لعلمه أنهم لا يغنون عنه شيئا، و بدأ بالأخ، ثم بالأبوين لأنهما أقرب منه، ثم بالصاحبة و البنين لأنهم أقرب و أحب، كأنه قال: يفرّ من أخيه، بل من أبويه، بل من صاحبته و بنيه.

[۳۰] . يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ‏- ۸۰/ ۳۴.الترتيب بلحاظ المعاونة و القوّة، حيث إنّ الأخ أقدم، ثمّ الأم من جهة شدّة التعلّق، ثمّ الأب، ثمّ الصاحبة و البنون و الرفقة. و مع هذا يكون الفرار من الأخ في المرتبة الاولى: فانّ يوم القيامة لا يشفع‏ أحد لأحد إلّا باذنه، و هو مالك يوم الدين، و الناس كلّهم فقراء محتاجون لا يملكون شيئا، و لا يدفعون عن نازلة.

[۳۱] . و قيل يفر منهم حذرا من مطالبتهم إياه بما بينه و بينهم من التبعات و المظالم و قيل لعلمه بأنهم لا ينفعونه و لا يغنون عنه شيئا.

Visits: 41

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*