۲۸ صفر-۱۲ ربیع الاول ۱۴۴۱
ترجمه
که قطعا آن بیشک قرآنی است کریم؛
اختلاف قراءت
لَقُرْآنٌ / لَقُرانٌ
کلمه قرآن در اغلب قراءات به همین صورت «لَقُرْآنٌ» قرائت شده است؛
اما در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) به صورت «لَقُرانٌ» (نقل حرکت همزه به راء و حذف همزه) قرائت شده است.
(معجم القراءات ج۹، ص۳۱۷)
نکات ادبی
لَقُرْآنٌ
ماده «قرء» بسیار نزدیک است به ماده «قری» [یا «قرو»] – که بر «جمع و اجتماع» دلالت میکند، چنانکه کلمه «قریة» به معنای محلی است که عدهای از انسانها در آن جمع شده باشند؛ و درباره آن قبلا در جلسه ۱۷۲ http://yekaye.ir/al-baqarah-002-259/ بحث شد[۱]-؛ تا حدی که برخی از اهل لغت، در عین اذعان به تفاوت این دو ماده از این حیث که یکی به حرف عله ختم میشود و دیگری به همزه، اما بر این باورند که معنای این دو ماده مساوی است و ماده «قرء» نیز بر «جمع و اجتماع» دلالت دارد؛ و حتی کلمات ناظر به این دو را در یکجا بحث کردهاند؛ در همین راستا گفتهاند که به «ایام حیض» زنان هم «قُرء» گفته میشود به خاطر اینکه خون در رحم آنها جمع میشود؛ و یا «قرآن» را به خاطر اینکه جامع احکام و قصص است چنین نامیدهاند (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۷۸-۸۰[۲])؛ و شاید بتوان راغب اصفهانی را هم موید این موضع دانست؛ زیرا که وی از سویی در بحث از ماده «قری» معنای محوری آن را همین جمع کردن معرفی کرده، و از سوی دیگر در بحث از ماده «قرء» بر این باور است که «قرائت» هم نوعی جمع کردن است از این جهت که عبارت است از اینکه حروف و کلمات را همراه با هم ادا کردن، لذا به عمل کسی که فقط یک حرف را ادا کند، «قرائت» نمیگویند؛ وی کاربرد کلمه «قُرء» در خصوص ایام حیض (جمع آن: «قروء») هم بدین جهت دانسته که این کلمه جامع بین طهر و حیضِ پس از آن است؛ در واقع، وی بر این باور است که این کلمه صرفا به معنای «حیض» ویا «طهر» نیست؛ زیرا نه به زن حائضی که خون و نقاسش ادامه داشته باشد «ذات قرء» میگویند و نه به زن پاکی که اثری از خون نبیند؛ بلکه اسمی است برای دخول در حیض از حالت پاکی؛ چنانکه در تنها آیهای که این ماده در این معنا به کار رفته، یعنی آیه «وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ» (بقرة/۲۲۸) یعنی سه بار داخل شدن از پاکی به حیض؛ و البته به همین جهت که حالت بینابی دارد برای هر دو حالت حیض و طهر به کار میرود مثلا اینکه در حدیث است «اقْعُدِي عَنْ الصَّلَاةِ أَيَّامَ أَقْرَائِكِ»[۳] یعنی در ایام حیض نماز نخوان (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۶۸-۶۶۹[۴])
در مقابل برخی از اهل لغت، بر تفاوت ظریفی بین معنای ماده «قرء» با «قری» [و «قرو»] اشاره کردهاند مثلا حسن جبل در عین حال که معنای «جمع شدن» را در هر دو مشترک میداند اما بر این باور است که معنای محوری «قری» «جمع شدن چیزی است که شأن آن حرکت کردن با جسم در یک مکان معین است»[۵]؛ اما «قرء» را «جمع شدن چیزی (مایع یا متحرک) در باطن یا مکانی تا زمانی که پخش شود ویا از آن مکان خارج شود»[۶] دانسته است؛ و قرائت را هم حفظ امر خوانده شده یا جمع کردن آن در دل قلمداد کرده تا حدی که تعبیر «اقراء» در آیه «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسی» (اعلی/۶) را به معنای جمع و حفظ کردن در دل پیامبر دانسته است [برخلاف اغلب اهل لغت و مفسران که «اقراء» را متعدیِ «قرأ»، و به معنای «خواندن متن و یا شعری بر کسی به قصد تعلیم قرائت آن بر وی» میدانند] و و بر این باور است که قرائت (خواندن) کتاب هم در جایی است که چشم علامات را میبیند و در دل به معانی آنها پی میبرد و آن معانی را در دل جمع و احضار میکند؛ و بعدا و به همین مناسبت این تلفظ کردن آنچه در دل حفظ شده و القای لفظی آن «قرائت» نامیده شده است. (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۷۵۷-۱۷۵۹)
و برخی از اهل لغت، بر تفاوت جدی بین معنای سه ماده «قرء» و «قری» و «قرو» تاکید دارند؛ چنانکه مرحوم مصطفوی بر این باور است که اگرچه «قری» به معنای «جمع شدنی همراه با نوعی تشکل و انتظام» میباشد و «قریة» هم از همین ماده است؛ اما دو ماده دیگر با آن متفاوتند: «قرو» را هم به معنای «قصد همراه با اقدام و عمل» دانسته، که البته در قرآن کریم به کار نرفته است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۲۵۲-۲۵۳[۷]) و معنای اصلی ماده «قرء» را متناسب با همان معنای کلمه «قرائت» (فهم و ضبط معانی مکتوب با چشم) دانسته و سعی کرده به نحو تکلفآمیزی معانیای همچون «قُرء» (ایام حیض) را نیز به این معنا برگرداند با این توضیح که این کلمه اسم مصدر به معنای «آنچه از قرائت حاصل میشود» است و چون حالت حيض و زمانش در نتیجه اینکه زن حالات خود و جریان امور و تحولات ایام خود را قرائت میکند و با آن وظایف شرعی و عرفی و تکالیف و برنامههای نکاح و عده و طلاق و غیرهاش معلوم میشود چنین نامیده شده است! (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۲۱۹-۲۲۰[۸]) و بقدری بر تفاوت این سه ماده اصرار دارد که برای کلماتی مانند «استقراء» بر اساس اینکه ریشهاش هریک از این سه ماده باشد، معنای متفاوتی در نظر گرفته است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۲۵۳)[۹].
از کلماتی که به «قرائت» نزدیک است و اتفاقا در خصوص قرآن هم کاربرد دارد کلمه «تلاوت» است که قبلا در بحث از ماده «تلو» (جلسه ۷۲۹ https://yekaye.ir/al-fater-35-29/) اشاره شد که این ماده در اصل بر «تبعیت کردن» و «پشت سر هم آمدن» دلالت دارد، و به همین مناسبت برخی گفته اند وجه تسمیه قرائت قرآن به تلاوت این است که آیه ای بعد از آیه دیگر خوانده و تفاوت تلاوت و قرائت را در این دانستهاند که قرائت بر خواندن یک کلمه هم اطلاق میشود اما در مورد تلاوت، چون پیاپی بودن شرط است، حتما باید دو کلمه یا بیشتر در کار باشد (مثلا میگویند اسم فلانی را بخوان، اما نمیگویند اسم فلانی را تلاوت کن» (الفروق في اللغة، ص۱۸[۱۰]).
بحثی درباره کلمه «قرآن» در قرآن کریم
عموما کلمه «قرآن» را از ماده «قرأ» دانستهاند- هرچند که به شافعی نسبت داده شده که وی اصل این کلمه را «قران» (بدون همزه) دانسته که از ماده «قرن» است؛ و برخی در این انتساب مناقشه کرده و این را موضع استاد شافعی در قرائت (به نام اسماعیل بن قسطنطین) دانستهاند (ر.ک: المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۷۶۰) هرچند با توجه به اینکه خود این کلمه در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) که از قرائات سبعه متواتر از پیامبر است به صورت «قران» روایت شده است، نمیتوان این دیدگاه را یکسره کنار گذاشت. البته اساسا برخی از اهل لغت مانند زمخشری بر این باورند که نهتنها مادههای «قرأ» و «قری» [یا «قرو»] بلکه دو ماده «قرن» و «قرش» نیز همگی در معنای «جمع» مشترکند (الفائق فی غریب الحدیث، ج۳، ص۸۳[۱۱]) هرچند در ۳۱ کتاب لغت معروف[۱۲] از زمان خلیل تاکنون کسی یافت نشد که کلمه اصطلاحی «قرآن» (ولو با تلفظ «قران») را ذیل ماده «قرن» بحث کند[۱۳]. اکنون بنا بر اینکه اصل این کلمه از ماده «قرأ» باشد درباره اینکه خود این کلمه به چه معناست:
خلیل آن را به معنای اسم مفعول (مقروء: خوانده شده) دانسته است (كتاب العين، ج۵، ص۲۰۵[۱۴])؛
راغب با تاکید بر معنای «جمع شدن» آن را مصدر (مانند رجحان) معرفی کرده و آیات «إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ؛ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» (قيامة/۱۷-۱۸) را شاهد بر مدعای خود آورده و پس از اشاره به اینکه این کلمه در خصوص کتاب آسمانی پیامبر اکرم ص به عنوان اسم عَلَم درآمده، شبیه تورات برای حضرت موسی و انجیل برای حضرت عیسی؛ از برخی از اهل نظر نقل کرده که چهبسا وجه تسمیه قرآن کریم به این کلمه این باشد که جامع ثمرات همه کتب آسمانی و بلکه جامع همه علوم است؛ چنانکه خداوند خودش آن را «تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ» (يوسف/۱۱۱) و «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ» (نحل/۸۹) معرفی کرده است.
البته برخی گویی بین این دو قول جمع کرده و گفتهاند که «قرآن» مصدر است در معنای مفعولی (معادل مقروء: خوانده شده) به کار رفته است، چنانکه در آیه «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ» (رعد/۳۱) ظهور در این معنا دارد؛ و علاوه بر آن میتواند خودش اسم باشد برای چیزی که خوانده میشود شبیه «قربان» (در فارسی: قربانی) که به چیزی اطلاق میگردد که مایه تقرب قرار میگیرد. (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۲۸[۱۵])
مرحوم مصطفوی نیز کلمه «قرآن» را مصدر میداند اما برخلاف راغب، بر معنای «قرائت» و خواندن تاکید دارد؛ و میگوید وجه تسمیه کتاب آسمانی پیامبر اکرم ص به قرآن این است که کتابی است که هم خداوند آن را قرائت کرده: «فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» (قيامة/۱۸) هم پیامبر: «وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلی مُكْثٍ» (اسراء/۱۰۶) و هم مردم: «فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن» (مزمل/۲۰) و کتاب دیگری نیست که چنین خصوصیاتی داشته باشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۲۲۱[۱۶]) و اگر اشکال شود که این ویژگی برای تمام کتب آسمانی برقرار است، میتوان پاسخ داد که احتمالا منظور ایشان در خصوص مردم، رواج قرائت قران در تودههای مردم است (که در کتب آسمانی قبلی چنین رویهای نبوده؛ و صرفا خواندن آن کتابها در میان علمای آن دین رایج بوده؛ از این روست که تحریف آنها ممکن میبوده است؛ برخلاف قرآن که از همان ابتدا تمام مردم اهتمام به قرائت روزانه و اصطلاحا ختم قرآن داشتند) و در خصوص قرائت توسط خداوند هم شاید پاسخ آن در گروی نکتهای باشد که در ادامه توضیح میدهند و آن این است که قرآن کریم تنها کتابی است که نهتنها تمام معانی آن بلکه تمام الفاظ آن نیز مستقیما از جانب خداوند است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۲۲۲-۲۲۴[۱۷]) و هیچکس دیگری حتی فرشته وحی در این زمینه دخالتی نداشته؛ برخلاف اغلب وحیهای آسمانی که صرفا معنا به پیامبر مربوطه القا میشده و لفظ آن به زبان قوم مربوطه از جانب خداوند نبوده است (چنانکه در احادیث آمده است که اصل وحی بر همه پیامبران به عربی نازل میشد و تنها در گوش نبی به زبان قومش ترجمه میشد (علل الشرائع، ج۱، ص۱۲۶[۱۸]؛ قصص الأنبياء عليهم السلام (للراوندي)، ص۲۷۸[۱۹])؛ و شاید به همین جهت است که قرآن کریم تنها کتاب آسمانی است که خود کتاب معجزه است و مورد تحدی واقع شده است.
با این اوصاف به نظر میرسد یکی فلسفههای وجه تسمیه این کتاب آسمانی به قرآن گفتهاند بدین جهت است که تاکید کند که این سخن (حتی الفاظش) از خود پیامبر نیست، بلکه مطلبی است که او میخواند (چون فرق است بین انشاء یک سخن، که به خود متکلم منسوب میشود؛ و خواندن آن) [قرائت و خواندن تنها در جایی صدق میکند که مطلب از قبل آماده و مهیا شده باشد (كتاب العين، ج۵، ص۲۰۵[۲۰])]؛ هرچند این وجه تسمیه علاوه بر این میتواند به خاطر کثرت خواندن شدن این کتاب باشد (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۲۹[۲۱])، کثرت خواندنی حتی در نسبت با سایر کتابهای آسمانی؛ چرا که هیچ کتاب آسمانیای هم خواندنش برای عموم پیروانش این طور شایع نبوده است؛ و البته احتمالات دیگری هم میتوان برشمرد.
در مقام جمعبندی بین اقوال فوق در خصوص کلمه «قرآن» به نظر میرسد که وقتی سراغ کاربردهای قرآن میرویم وجهی برای اغلب اقوال فوق وجود دارد؛ در واقع، کلمه «قرآن» در حود قرآن کریم به وجوه مختلف استفاده شده است:
الف. گاهی مشخصا به عنوان اسم علم (اسم خاص) به کار رفته است؛ یعنی همین وحی خاصی که به پیامبر اکرم ص نازل شد و اکنون به صورت یک کتاب در یک مصحف در دست ماست؛ که در این حالت کلمه «قرآن»:
الف.۱. گاه به کل آن اطلاق شده است؛ مثلا:
شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ (بقره/۱۸۵)
وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ (انعام/۱۹)
وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ وَ الْقُرْآنِ (توبه/۱۱۱)
ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی (طه/۲)
وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (فرقان/۳۰)
الف.۲. گاه به هر قسمتی از آن، اطلاق شده است؛ مثلا:
وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْها (مائده/۱۰۱)
وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (اعراف/۲۰۴)
فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ (نحل/۹۸)
ب. گاه از حیث وصف قرآنیت (یعنی مثلا اینکه یک متن خواندنی و خوانده شده بر پیامبرص است) مورد توجه قرار گرفته است؛ که این میتواند:
ب.۱. ناظر به همین قرآن باشد، اما نه به عنوان اسم خاص، بلکه حیث وصف قرآنیت آن؛ مثلا: «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ» (یس/۶۹) «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ» (واقعه/۷۷) «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجيدٌ» (بروج/
ب.۲. از جهتِ مشابهت آن با همین قرآن موجود باشد؛ مانند:
قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ (یونس/۱۵)
وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ (فصلت/۴۴)
ج. گاه از حیث معنای مصدری این کلمه (خواه در معنای جمع کردن باشد یا خواندن) مورد توجه قرار گرفته است؛ مثلا:
إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ؛ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (قیامة/۱۷-۱۸)
كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (فصلت/۳)
د. گاه از حیث معنای مفعولی این کلمه (امر خوانده شده) مورد توجه قرار گرفته است؛ مثلا:
«وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ» (رعد/۳۱)
ه. گاه از حیث معنای لغوی آن (همین معانی مصدری یا مفعولی)، به نحوی که دلالتی بر قرآن اصطلاحی نداشته باشد مورد توجه قرار گرفته است؛ مثلا:
أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلی غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً (اسراء/۷۸)
لازم به ذکر است که از کلماتی که در معنای اصطلاحی قرآن به کار رفته کلمه «فرقان» است که تفاوت «قرآن» با «فرقان» – با اینکه هر دو از اسمهای این کتاب آسمانیاند – را در این دانستهاند که «قرآن» ناظر به جمع بودن مطالب در کنار هم است؛ اما «فرقان» ناظر به اینکه بین حق و باطل جدایی میافکند. (الفروق في اللغة، ص۴۹[۲۲])
ماده «قرأ» و مشتقات آن ۸۸ بار در قرآن کریم به کار رفته است که از این تعداد ۷۰ بار آن کلمه «قرآن» (اعم از مواردی که در معنای اصطلاحی قرآن بوده یا نبوده) است.
كَریمٌ
با توجه به اینکه ماده «کرم»[۲۳] هم با کلماتی مانند کَرَم و کریم و کرامت در مورد شرافت و بزرگواری انسان و خویشتنداری وی از آلودگی به بدیها به کار میرود و «کَرَم» به زمین شخمزده شدهای که از سنگ خالی گردیده و آماده کشت است اطلاق میگردد و نیز به ابری که باران فراوان ببارد تعبیر «کَرَّمَ» به کار میرود و هم با کلماتی مانند «کَرْم» به معنای گردنبند و درخت انگور، و با کلمهای مثل «کرامة» به معنای طبقی از انگور (كتاب العين، ج۵، ص۳۶۸-۳۶۹[۲۴]) برخی بر این باورند این ماده در اصل بر دو معنای مختلف دلالت دارد؛ یکی معنای شرافت فی نفسه (بزرگواری) و شرافت در خُلقی از اخلاقیات (بزرگمنشی) میباشد؛ چنانکه مثلا زمین مکرمه زمینی است که برای رشد گیاهان بسیار مناسب است و کریم بودن خداوند هم به این است که بسیار از بندگان خود درمی گذرد؛؛ و معنای دیگر این ماده گردنبند (کَرْم) است؛ و انگور را هم به این مناسبت که مجموعهای از خوشههای دارای دانههای کنار هم چیده شده است (شبیه گردنبند) «کَرْم» گویند (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۱۷۲[۲۵]).
در مقابل، برخی تلاش کردهاند که همه این معانی را به یک معنا برگردانند؛ مثلا حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده «رقت یک چیز جمع شده و پاکیزگی و صفای آن همراه با یک نحوه قابلیت داشتن و پذیرش در آن است»[۲۶] چنانکه هم به دانه انگور و هم به قطعههای طلا و نقره (که از رقیقترین جواهراتند) و هم به زمینی که از سنگها پاک و آماده کشت شده و نیز به ابری که باران فراوانی در آن جمع شده و آماده بارش است اطلاق میگردد؛ و آن معنای تنزه هم که در این ماده هست (تَکَرَّمَ الرجل عما یشینه: یعنی وی از آنچه او را بد و آلوده میکند اجتناب کرد و خود را منزه داشت) هم به همین معنا برمیگردد؛ و اصلا کرامت به معنای یک نحوه فضیلت و پاکیزگی (نقاوت) از عیوب میباشد؛ و کَرَم به معنای جود و بخشندگی هم بدین جهت چنین نامیده شده که شخص جواد نفسی رقیق و نرم و منعطف دارد نه غلیظ و سخت؛ و خود جود و بخشندگی هم غلظتی که مال در انسان ایجاد میکند را از بین میبرد چنانکه «کریم» را هم به معنای شخص پُر خیر و بخشندهای که بخشش وی تمامی ندارد» دانستهاند؛و در هر صورت در تمام کاربردهای این ماده در قرآن یک نحوه معنای نقاوت (پاکیزگی) و رقت و صفا مشاهده میشود. (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ۱۸۸۶-۱۸۸۸)
برخی هم – شاید با توجه به اینکه ظاهرا در معنای دومی که ابنفارس مورد توجه قرار داد (یعنی مفاهیمی همچون گردنبند و دانههای انگور) اصلا در قرآن به کار نرفته – فقط درباره کاربرد آن در معنای شرافت سخن گفتهاند. در این میان، راغب اصفهانی بر این باور است که این کلمه در جایی به کار میرود که این بزرگواری و بزرگمنشی ظهور و بروز داشته باشد؛ چنانکه کاربرد در مورد خدا در جایی است که او احسان و انعامش ظهور کرده (فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ؛ نمل/۴۰) و در مورد انسان هم وقتی اطلاق میشود که ویژگیهای اخلاقی خوب از وی بروز کند و لذا مادامی که شخصی خوبیاش بروز نکرده کلمه «کریم» بر او اطلاق نمیشود؛ و البته نقل هم شده که کَرَم اساساً شرافت و بزرگواری در هر چیزی که متناسب با خودش بروز کند، کرامت خوانده میشود چنانکه در «قُرْآن كَرِيم» (واقعه/۷۷) تعابیری مانند «زَوْجٍ كَرِيمٍ» (لقمان/۱۰)، «زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ» (دخان/۲۶)، «قَوْلًا كَرِيماً» (إسراء/۲۳) به کار رفته است؛ (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۰۷[۲۷])
مرحوم مصطفوی هم در مقابل معتقد است که «شرافت» عموما در خصوص برتری و امیتازات مادی به کار میرود و از این جهت با کرامت متفاوت است وشاهدش هم این است که به خداوند کریم اطلاق میشود اما شریف خیر. ایشان نیز که همچون راغب هیچ اشارهای به کاربردهای این ماده در معانی ای همچون گردنبند و انگور نمیکند، معنای محوری این ماده را در مقایسه با ماده نزدیک به آن یعنی «عزز» مطرح میکند و بر این باور است که معنای اصلی «کرامة» نقطه مقابل «هوان» (حقارت و پَستی) است (وَ مَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ؛ حج/۱۸)، همان طور که نقطه مقابل «عزت»، «ذلت» است (جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً، نمل/۳۴؛ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلّ، منافقون/۸) و همان طور که نقطه مقابل «کِبَر» (بزرگی)، «صِغَر» (کوچکی) میباشد (وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلاَّ في كِتابٍ مُبينٍ؛ یونس/۶۱؛ سبأ/۳). از نظر ایشان «هوان» و «ذلت» هر دو به معنای خواری است که اولی فی نفسه لحاظ میشود اما دومی در قبال شخص مافوق؛ و به همین ترتیب در مفهوم «عزت» هم یک نحوه استعلا و تفوق بر دیگری لحاظ شده اما کرامت یک نحوه عزت و تفوق فی نفسه است که در آن استعلای نسبت به غیری که دون اوست لحاظ نمیشود؛ و با این توضیح بر این باورند که معانیای همچون جود (بخشش) و اعطاء و سخاوت و منزه بودن و عظمت و … از لوازم و آثار کرامت است نه معنای اصلی آن. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۰، ص۴۶[۲۸])
اگرچه کاربرد ثلاثی مجرد این ماده در زبان عربی رایج است (مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهَوَاتُه؛ نهجالبلاغه، حکمت۴۴۹) اما این ماده به صورت فعل در قرآن کریم تنها در دو باب «اکرام» (فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ؛ فجر/۱۵) و «تکریم» (وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ؛ اسراء/۷۰) به کار رفته است که اینها متعدی و به معنای بزرگواری کردن در حق دیگران بدون هیچ چشمداشت، یا چیزی ارزشمند را به کسی بخشیدن میباشد که در تعبیر «ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» (الرحمن/۲۷) در خصوص خداوند ظاهرا هر دو معنا لحاظ شده است (یعنی هم در حق دیگران بزرگوار است؛ و هم اشیای ارزشمندی به دیگران میبخشد) و اسم مفعولهای این دو به ترتیب عبارتند از «مُكْرَم» و «مُکَرَّم» یعنی کسی ویا چیزی که مورد اکرام و تکریم قرار میگیرد، که گاه معنای گرامی داشته شدن غلبه دارد: «في صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ: در صحیفههایی ارزشمند» (عبس/۱۳)، و گاهی معنای مورد اکرام و بخشش واقع شدن «ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ: مهمانان مورد اکرامِ حضرت ابراهیم ع» (ذاريات/۲۴) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۰۷[۲۹]) و گاه هر دو معنا چنانکه «أُولئِكَ في جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ» (معارج/۳۵) ظاهرا هر دو معنا لحاظ شده است. در تفاوت «اکرام» و «تکریم» هم شاید بتوان همان مطلبی را گفت که در بحث از آیه ۵۲ اشاره شد که در باب افعال جهت صدور این عمل از فاعلش مد نظر است؛ اما در باب تفعیل جهت وقوع و تعلق به مفعول (جلسه ۱۰۰۲ http://yekaye.ir/al-waqiah-56-35/) یعنی در «اکرام» بیشتر این اقدام از جانب اکرامکننده مد نظر است چنانکه در آیات «وَ مَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ» (حج/۱۸) و «وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمي مَثْواهُ عَسی أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» (یوسف/۲۱) و «بِما غَفَرَ لي رَبِّي وَ جَعَلَني مِنَ الْمُكْرَمينَ» (یس/۲۷) بخوبی این مشهود است؛ اما در «تکریم» خود مورد اکرام واقع شدن، چنانکه در آیات «قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلی يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاَّ قَليلاً» (اسراء/۶۲) و «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً» (اسراء/۷۰) و «في صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ» (عبس/۱۳) چنین به نظر میرسد.
«کریم» صفت مشبهه است که غالبا در معنای فاعل برای فعل ثلاثی مجرد این ماده به کار میرود (هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَريمِ، مومنون/۱۱۶؛ إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَريمٌ، یوسف/۳۱) [هرچند که به نظر میرسد گاه در معنای اسم مفعول هم به کار رفته است؛ مثلا: ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْكَريمُ؛ دخان/۴۹)] و جمع آن كِرَام (كِراماً كاتِبِينَ، انفطار/۱۱؛ بِأَيْدِي سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَةٍ، عبس/۱۵-۱۶) و «كُرَمَاء» است (المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج۲، ص۵۳۱[۳۰])
«أکرم» صیغه تفضیل از ماده «کرم» است «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» (حجرات/۱۳) که گاه (مثلا: وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ؛ علق/۳) آن را به معنای مبالغه در «کرم» دانستهاند (الجدول فی اعراب القرآن، ج۳۰، ص۳۶۷[۳۱]) و برخی هم توضیح دادهاند که وزن «أفعل» (أکرم) گاه در معنای «فعیل» (کریم) به کار میرود؛ چنانکه در آیاتی مانند «وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ» (روم/۲۷) «لا يَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَی» (لیل/۱۵) و «وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَی» (لیل/۱۷)، نیز سه کلمه «أهون، أشقی، و أتقی» به ترتیب در معنای «هّین: آسان» «شقی: بدبخت» و «تقیّ: پرهیزکار» به کار رفته است. (التوحيد (للصدوق)، ص۲۰۰)[۳۲]
برای فهم بهتر این معنا خوب است به تفاوت آن با کلمات مشابه (عزّت، شرف، کِبَر، حریّت و جود) نیز توجه شود:
درباره تفاوت «کرم» با «عزت» گفته شد که در مفهوم عزت نوعی برتری و استعلا نسبت به دیگران نهفته است، در حالی که در «کرامت» لزوما مقایسهای در کار نیست و بزرگواری خود شخص مد نظر است؛
همچنین در تفاوت «کرامت» با «شرافت» گفته شد که این کلمه غالبا در مورد برتری و بزرگی مادی استفاده میشود و لذا به خداوند «کریم» گفته میشود اما «شریف» گفته نمیشود.
«کِبَر: بزرگی» هم به معنای مطلق بزرگ بودن است ولی «کرم» بزرگیای است که حالت متعالی دارد و لذا به نظر میرسد تفاوت «کِبَر» و «کَرَم» در زبان عربی، شییه تفاوت «بزرگی» و «بزرگواری» در زبان فارسی است.
در تفاوت «جود» و «کرم» هم گفتهاند در «جود» تاکید اصلی بر کثرت عطا و بخشش است ولو که غالبا در جایی است که حتی سوال و درخواست هم رخ نداده؛ اما در «کرم» تاکید اصلی بر عزت و ارجمندی فی نفسه است؛ و از حیث دیگر میتوان گفت کرم اعطای چیزی کاملا از روی طیب خاطر است خواه کم باشد یا زیاد؛ اما جود بخشش فراوان است خواه با طیب خاطر باشد یا خیر؛ و نیز میتوان گفت «اکرام» اعطاء در جایی است که قصد بزرگداشت و احترام کردن در کار باشد اما در جود لزوما چنین نیست (الفروق في اللغة، ص۱۶۸[۳۳]).
در تفاوت «حریت» (ماده «حرر») و «کرامت» هم گفتهاند کرامت یک نحوه حریت است با این تفاوت که حریت را در مطلق نیکوییهای بزرگ و کوچک به کار میبرند اما کرامت را فقط در نیکوییهای بزرگ به کار میبرند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۰۷[۳۴])
ماده «کرم» و مشتقات آن جمعا ۴۷ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
شأن نزول
شأن نزولی که برای آیه ۷۵ بیان شد برای آیات ۷۵ تا ۸۲ است. (جلسه۱۰۴۲ http://yekaye.ir/al-waqiah-56-75/)
حدیث
در بحث از آیه اول سوره کهف (جلسه ۵۸۲) احادیثی درباره جایگاه قرآن کریم گذشت که همگی آنها به اینجا نیز مرتبط میباشد؛ اما از تکرار آنها خودداری میکنیم و پیشنهاد میشود بدانجا مراجعه شود.[۳۵]
الف. کریم بودن قرآن و ابعاد آن
۱) از سلمان فارسی روایت شده که اعرابیای خدمت رسول الله ص آمد و سوالاتی کرد و پاسخ گرفت؛ و در پایان این گفتگو پیامبر اکرم ص توصیههایی به وی کرد و نکاتی فرمود؛ از جمله اینکه فرمودند:
اما بدان که خداوند متعال هیچ کتابی را نالز نکرد و هیچ آفریدهای را نیافرید مگر اینکه سید و سروری برایش قرار داد؛ پس قرآن سرور کتب نازل شده است؛ و ماه رمضان سرور ماههاست؛ و شب قدر سرور شبهاست؛ و فردوس سرور بهشتهاست؛ و بیت الله الحرام سرور مکانهای متبرک است؛ و جبرئیل سرور فرشتگان است؛ و من سرور پیامبرانم؛ و علی ع سرور اوصیاست؛و حسن و حسن سرور جوانان اهل بهشتند؛ و برای هر کسی در اعمالش عهم سروری هست؛ و محبت من و محبت علی ع سرور اعمال و [سرور] هر آن چیزی است که متقربان با طاعت پروردگارشان بدان وسیله به خداوند تقرب میجویند.
كنز الفوائد، ج۲، ص۲۳۷-۲۳۸؛ تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص۸۲۹-۸۳۰؛ بحار الأنوار، ج۴۰، ص۵۴
رَوَی أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدٌ الْكَرَاجُكِيُّ فِي كِتَابِهِ كَنْزِ الْفَوَائِدِ حَدِيثاً مُسْنَداً يَرْفَعُهُ إِلَی سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ قَالَ: كُنَّا عِنْدَ النَّبِيِّ ص فِي سجدة [مَسْجِدِهِ] إِذْ جَاءَ أَعْرَابِيٌّ فَسَأَلَهُ عَنْ مَسَائِلَ فِي الْحَجِّ وَ غَيْرِهِ …[۳۶]
فَقَالَ النَّبِيُّ ص …[۳۷] أَمَا إِنَّهُ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی كِتَاباً وَ لَا خَلَقَ خَلْقاً إِلَّا وَ جَعَلَ لَهُ سَيِّداً فَالْقُرْآنُ سَيِّدُ الْكُتُبِ الْمُنْزَلَةِ وَ شَهْرُ رَمَضَانَ سَيِّدُ الشُّهُورِ وَ لَيْلَةُ الْقَدْرِ سَيِّدَةُ اللَّيَالِي وَ الْفِرْدَوْسُ سَيِّدُ الْجِنَانِ وَ بَيْتُ اللَّهِ الْحَرَامِ سَيِّدُ الْبِقَاعِ وَ جَبْرَئِيلُ ع سَيِّدُ الْمَلَائِكَةِ وَ أَنَا سَيِّدُ الْأَنْبِيَاءِ وَ عَلِيٌّ سَيِّدُ الْأَوْصِيَاءِ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْ عَمَلِهِ سَيِّدٌ وَ حُبِّي وَ حُبُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ سَيِّدُ الْأَعْمَالِ وَ مَا تَقَرَّبَ بِهِ الْمُتَقَرِّبُونَ مِنْ طَاعَةِ رَبِّهِم.
در بحار الأنوار، ج۲۷، ص۱۲۸ این حدیث را از كِتَابُ الْمُحْتَضَرِ» نیز روایت کرده است (لِلْحَسَنِ بْنِ سُلَيْمَانَ مِمَّا رَوَاهُ مِنَ الْأَرْبَعِينَ رِوَايَةُ سَعْدٍ الْإِرْبِلِيِّ يَرْفَعُهُ إِلَی سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ رَضِيَ اللَّهِ عَنْهُ قَال …)
۲) روایت شده است که یکبار نزد امام رضا ع سخن از قرآن به میان آمد؛ پس ایشان حجت در آن آیه بودن و معجزه بودنش را عظیم شمردند و فرمودند:
قرآن کریم ریسمان محکم الهی و دستگیره مطمئن او و راه بیهمتای اوست به سوی بهشت و نجات از آتش؛ نه گذر زمان آن را بپوساند و نه تکرارش بر روی زبانها از ارزشمندی آن بکاهد؛ چرا که آن برای زمانی خاص قرار داده نشده؛بلکه راهنمای برهان و حجت بر هر انسان قرار داده شده است؛ «باطل نه از پیش رو و نه از پشت سر در آن وارد نشود؛ نازل شدهای است از جانب خداوند حکیم حمید.» (فصلت/۴۲)
عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج۲، ص۱۳۰
حَدَّثَنَا الْحَاكِمُ أَبُو عَلِيٍّ الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ الْبَيْهَقِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَی الصَّوْلِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَی الرَّازِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي قَالَ:
ذَكَرَ الرِّضَا ع يَوْماً الْقُرْآنَ فَعَظَّمَ الْحُجَّةَ فِيهِ وَ الْآيَةَ وَ الْمُعْجِزَةَ فِي نَظْمِهِ قَالَ:
هُوَ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِينُ وَ عُرْوَتُهُ الْوُثْقَی وَ طَرِيقَتُهُ الْمُثْلَی الْمُؤَدِّي إِلَی الْجَنَّةِ وَ الْمُنْجِي مِنَ النَّارِ لَا يَخْلُقُ عَلَی الْأَزْمِنَةِ وَ لَا يَغِثُّ عَلَی الْأَلْسِنَةِ لِأَنَّهُ لَمْ يُجْعَلْ لِزَمَانٍ دُونَ زَمَانٍ بَلْ جُعِلَ دَلِيلَ الْبُرْهَانِ وَ الْحُجَّةَ عَلَی كُلِّ إِنْسَانٍ «لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيد».
۳) ازامام رضا ع از پدرشان امام کاظم ع روایت شده است:
شخصی از امام صادق ع پرسید: چرا قرآن این طور است که هرچه میگذرد و بیشتر منتشر و تدریس میشود فقط بر تازگیاش افزوده میشود؟ [= چرا مطالبش تکراری و خسته کننده نمیشود]
فرمودند: زیرا خداوند آن را فقط برای یک زمان، و نه زمان دیگر؛ و برای فقط یک مردم، ونه مردمی دیگر، نازل نکرد؛ پس در هز زمانی و نزد هر قومی تازه و باطراوت است تا روز قیامت.
عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج۲، ص۸۷
حَدَّثَنَا الْحَاكِمُ أَبُو عَلِيٍّ الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ الْبَيْهَقِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَی الصَّوْلِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي الْقَاسِمُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ أَبِي ذَكْوَانَ قَالَ سَمِعْتُ إِبْرَاهِيمَ بْنَ الْعَبَّاسِ يُحَدِّثُ عَنِ الرِّضَا عَنْ أَبِيهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ع:
إِنَّ رَجُلًا سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع مَا بَالُ الْقُرْآنِ لَا يَزْدَادُ عِنْدَ النَّشْرِ وَ الدِّرَاسَةِ إِلَّا غَضَاضَةً؟
فَقَالَ لِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يُنْزِلْهُ لِزَمَانٍ دُونَ زَمَانٍ وَ لَا لِنَاسٍ دُونَ نَاسٍ فَهُوَ فِي كُلِّ زَمَانٍ جَدِيدٌ وَ عِنْدَ كُلِّ قَوْمٍ غَضٌّ إِلَی يَوْمِ الْقِيَامَةِ.
۴) از امام صادق ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:
… کسی که قرآن را ختم کند گویی نبوت در درون او جای گرفته است جز اینکه به وی وحی نمیشود؛ و کسی که قرآن را جمع کند و چنانکه سزاوار است در برگیرد در زمره کسانی که اموری برایشان مجهول میماند در جهالت نمیماند و در میان کسانی که مغصوب واقع میشوند مورد غضب واقع نمیگردد و در میان کسانی که حد بر آنان اجرا میشود حد بر او جاری نمیگردد؛ بلکه به خاطر بزرگداشت قرآن عفو و پردهپوشی میکند و مغفرت و حلم میورزد [یا: مورد عفو و پردهپوشی و مغفرت و حلم واقع میگردد]؛و کسی که قرآن به او داده شد و گمان کند که احدی از مردم از چیزی برتر از آنچه به او داده شده، برخوردار است، پس آنچه را خداوند حقیر و کوچک شمرده را بزرگ داشته؛ و آنچه را خداوند بزرگ شمرده را حقیر دانسته است!
الكافي، ج۲، ص۶۰۴
أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَ حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْخَشَّابِ جَمِيعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يُوسُفَ عَنْ مُعَاذِ بْنِ ثَابِتٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص …[۳۸]
مَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ فَكَأَنَّمَا أُدْرِجَتِ النُّبُوَّةُ بَيْنَ جَنْبَيْهِ وَ لَكِنَّهُ لَا يُوحَی إِلَيْهِ وَ مَنْ جَمَعَ الْقُرْآنَ فَنَوْلُهُ لَا يَجْهَلُ مَعَ مَنْ يَجْهَلُ عَلَيْهِ وَ لَا يَغْضَبُ فِيمَنْ يَغْضَبُ عَلَيْهِ وَ لَا يَحِدُّ فِيمَنْ يَحِدُّ وَ لَكِنَّهُ يَعْفُو وَ يَصْفَحُ وَ يَغْفِرُ وَ يَحْلُمُ لِتَعْظِيمِ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أُوتِيَ الْقُرْآنَ فَظَنَّ أَنَّ أَحَداً مِنَ النَّاسِ أُوتِيَ أَفْضَلَ مِمَّا أُوتِيَ فَقَدْ عَظَّمَ مَا حَقَّرَ اللَّهُ وَ حَقَّرَ مَا عَظَّمَ اللَّهُ.[۳۹]
۵) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:
همانا خداوند تبارک و تعالی در قرآن بیان و تبیین هرچیزی را نازل کرده است؛تا حدی که به خدا سوگند هیچ چیزی نیست که بندگان بدان نیازی داشته باشند که در آن نیامده باشد؛ تا جایی که هیچ بندهای نتواند بگوید که ای کاش این مطلب در قرآن هم میآمد؛ مگر اینکه خداوند حتما چیزی در آن مورد نازل فرموده است.
الكافي، ج۱، ص۵۹
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ عَنْ مُرَازِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی أَنْزَلَ فِي الْقُرْآنِ تِبْيَانَ كُلِ شَيْءٍ حَتَّی وَ اللَّهِ مَا تَرَكَ اللَّهُ شَيْئاً يَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْعِبَادُ حَتَّی لَا يَسْتَطِيعَ عَبْدٌ يَقُولُ لَوْ كَانَ هَذَا أُنْزِلَ فِي الْقُرْآنِ؛ إِلَّا وَ قَدْ أَنْزَلَهُ اللَّهُ فِيهِ.
۶) از امام کاظم ع روایت شده است که امام صادق ع در تفسیر آیه «روزی را كه خدا پيامبران را گرد میآورد پس میفرمايد: «چه پاسخی به شما داده شد؟» میگويند: «ما را هيچ علمی نيست…» (مائده/۱۰۹) فرمودند:
میگویند ما را هیچ علمی به غیر تو نیست.
و امام صادق ع – در ادامه – فرمودند: قرآن تمامیاش «تقریع» [= عتاب شدید؛ سخن شدیداللحنی که گویی طرف مقابل را درهم میکوبد] است و باطنش «تقریب» [نزدیک کردن] است.
معاني الأخبار، ص: ۲۳۲ و ۳۱۲
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمَرْوَزِيُّ الْمُقْرِي قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَمْرٍو مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْمُقْرِي الْجُرْجَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الْمَوْصِلِيُّ بِبَغْدَادَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَاصِمٍ الطَّرِيفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو زَيْدٍ عَيَّاشُ [عَبَّاسُ] بْنُ يَزِيدَ بْنِ الْحُسَيْنِ [الْحَسَنِ] بْنِ عَلِيٍّ الْكَحَّالُ مَوْلَی زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ قَالَ أَخْبَرَنِي أَبِي يَزِيدُ بْنُ الْحُسَيْنِ [الْحَسَنِ] قَالَ حَدَّثَنِي مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ:
قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا» قَالَ يَقُولُونَ لَا عِلْمَ لَنَا بِسِوَاكَ.
قَالَ وَ قَالَ الصَّادِقُ ع الْقُرْآنُ كُلُّهُ تَقْرِيعٌ وَ بَاطِنُهُ تَقْرِيبٌ.[۴۰]
۷) از امام صادق ع سوال شد که آیا قرآن و فرقان یک چیزند یا دو چیز؟
فرمودند: قرآن جملهی کتاب [= کل کتاب] است و فرقان آن محکماتی است که عمل بدان واجب است.
الكافي، ج۲، ص۶۳۰
علی بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ أَوْ عَنْ غَيْرِهِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْقُرْآنِ وَ الْفُرْقَانِ أَ هُمَا شَيْئَانِ أَوْ شَيْءٌ وَاحِدٌ؟
فَقَالَ ع الْقُرْآنُ جُمْلَةُ الْكِتَابِ وَ الْفُرْقَانُ الْمُحْكَمُ الْوَاجِبُ الْعَمَلِ بِهِ.
ب. اهل بیت؛ کرائم قرآن
۸) الف. ابن عباس روایت کرده است که:
پیامبر اکرم ص دست من و علی ع را گرفت و با خود به بالای کوه ثبیر برد و سپس چند رکعت نماز گزارد و دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود:
خدایا همانا موسی بن عمران از تو درخواستی کرد؛ و من محمد پیامبرت هم از تو درخواست میکنم که سينهام را گشاده گردانی و كارم را بر من آسان ساز و گره از زبانم بگشای تا سخنم را بفهمند و وزير و ياوری از خاندانم برای من قرار ده؛ برادرم» علی بن ابیطالب را؛ «پشتم را به او محكم كن و او را در كارم شريك گردان.» (طه/۲۵-۳۲)
ابن عباس میگوید: شنیدم منادی ندا داد: ای احمد؛ آنچه درخواست کردی به تو داده شد.
سپس رسول الله ص به علی ع فرمود: یا اباالحسن! دستانت را به سوی آسمان بلند کن و از پروردگارت درخواست کن و از او بخواه که به تو عطایی فرماید.
پس علی ع دستانش را به سوی آسمان بلند کرد وگفت: خدایا برای من نزد خودت عهدی قرار بده و برای من نزد خودت دوستی و مودتی قرار بده.
پس خداوند بر پیامبرش نازل فرمود «همانا كسانی كه ايمان آورده و كارهای شايسته كردهاند، به زودی [خدای] رحمان برای آنان دوستی و مودتی قرار میدهد.» (مریم/۹۶).
پس پیامبر ص این را بر اصحابش تلاوت کرد و آنان [از سرعت استجابت دعای ایشان] بسیار متعجب شدند.
پیامبرص فرمود: از چه تعجب کردید؛ همانا قرآن چهار قسمت است؛ یک چهارم آن خاص ما اهل بیت است؛یک چهارم آن در مورد دشمنانمان است؛ یک چهارم آن حلال و حرام است؛ و یک چهارم آن واجبات و احکام است؛ و همانا خداوند در مورد علی ع «کرائم قرآن» [= کریمهای قرآن؛ که مقصود ظاهرا آیات کریم قرآن است] را نازل فرمود.
تفسير فرات الكوفي، ص۲۴۸-۲۴۹؛ المناقب (مناقب علي؛ لابن المغازلي)، ص۳۹۴[۴۱]؛ الفضائل (لابن شاذان القمي)، ص۱۲۴-۱۲۵[۴۲]
فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ مُوسَی [قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ ثَابِتٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ شُعْبَةَ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنِ الْحَكَمِ] عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ:
أَخَذَ النَّبِيُّ ص يَدِي وَ يَدَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فَعَلا بِنَا إِلَی ثَبِيرٍ ثُمَّ صَلَّی رَكَعَاتٍ ثُمَّ رَفَعَ يَدَيْهِ إِلَی السَّمَاءِ فَقَالَ:
اللَّهُمَّ إِنَّ مُوسَی بْنَ عِمْرَانَ سَأَلَكَ وَ أَنَا مُحَمَّدٌ نَبِيُّكَ أَسْأَلُكَ أَنْ تَشْرَحَ لِي صَدْرِي وَ تُيَسِّرَ لِي أَمْرِي وَ تُحَلِّلَ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي لِيَفْقَهُوا قَوْلِي وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ أَخِي. اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي.
قَالَ فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ [رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ] سَمِعْتُ مُنَادِياً يُنَادِي يَا أَحْمَدُ قَدْ أُوتِيتَ مَا سَأَلْتَ.
قَالَ فَقَالَ النَّبِيُّ ص لِعَلِيٍّ: يَا أَبَا الْحَسَنِ ارْفَعْ يَدَكَ إِلَی السَّمَاءِ فَادْعُ رَبَّكَ وَ اسْأَلْهُ [وَ سَلْ] يُعْطِكَ.
فَرَفَعَ [عَلِيٌ] يَدَهُ إِلَی السَّمَاءِ وَ هُوَ يَقُولُ اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي عِنْدَكَ عَهْداً وَ اجْعَلْ لِي عِنْدَكَ وُدًّا.
فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی نَبِيِّهِ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِلَی آخِرِ الْآيَةِ [سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا].
فَتَلَاهَا النَّبِيُّ عَلَی أَصْحَابِهِ فَتَعَجَّبُوا مِنْ ذَلِكَ عَجَباً شَدِيداً [فَتَعَجَّبَ الصَّحَابَةُ وَ النَّاسُ مِنْ سُرْعَةِ اسْتِجَابَةِ دُعَائِهِمَا]
فَقَالَ النَّبِيُّ ص: بِمَا تَعْجَبُونَ إِنَّ الْقُرْآنَ أَرْبَعَةُ أَرْبَاعٍ فَرُبُعٌ فِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ خَاصَّةً وَ رُبُعٌ فِي أَعْدَائِنَا وَ رُبُعٌ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ وَ رُبُعٌ فَرَائِضُ وَ أَحْكَامٌ وَ إِنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ فِي عَلِيٍّ كَرَائِمَ الْقُرْآنِ.
فراز آخر این روایات که قرآن کریم را چهار قسمت میکند با سندهای مختلف و تعابیر متعدد دیگری هم روایت شده است؛ از جمله در تفسير فرات الكوفي، ص۴۶-۴۸[۴۳]؛ فقط این دستهبندی پایان روایت به صورتهای دیگری هم ذکر شده است؛ از جمله:
ب. رُبُعٌ فِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ رُبُعٌ قِصَصٌ وَ أَمْثَالٌ وَ رُبُعٌ فَرَائِضُ وَ إِنْذَارٌ وَ رُبُعُ أَحْكَامٌ وَ اللَّهُ أَنْزَلَ فِي عَلِيٍّ كَرَائِمَ الْقُرْآنِ.
یک چهارم آن خاص ما اهل بیت است؛یک چهارم آن قصهها و مَثَلهاست؛ یک چهارم آن واجبات و انذارهاست؛ و یک چهارم آن احکام است؛ و همانا خداوند در مورد علی ع «کرائم قرآن» را نازل فرمود.
ج. رُبُعٌ فِينَا وَ رُبُعٌ فِي عَدُوِّنَا وَ رُبُعٌ سُنَنٌ وَ أَمْثَالٌ وَ رُبُعٌ فَرَائِضُ وَ أَحْكَامٌ وَ لَنَا كَرَائِمُ الْقُرْآنِ.
یک چهارم آن درباره ماست؛یک چهارم آن در مورد دشمنانمان است؛ یک چهارم آن سنتها و مَثَلهاست؛ و یک چهارم آن واجبات و احکام است؛ و «کرائم قرآن» از آن ماست.
۹) امیرالمومنین ع در خطبهای در وصف اهل بیت پیامبر ص فرمودند:
کرائم قرآن [آيتهای بلند معنی قرآن] در آنان است، و گنجينههای خدای رحمانند. اگر سخن گويند جز راست نگويند، و اگر خاموش مانند بر آنان پيشی نجويند. پس پيشوای قوم بايد با مردم خود به راستی سخن گويد، و راه خرد پويد، و از فرزندان آخرت بود، كه از آنجا آمده است و هم بدانجا رود. آن كه به چشم دل نگرد، و با ديده درون كار كند، آغاز كارش آن است كه بداند آنچه كند به سود اوست يا بر او زيان است؛ اگر به سود اوست پی آن رود، و اگر به زيان اوست باز ايستد. چه، آن كه نادانسته كاری كند، مانند كسی است كه به بيراهه رود: هر چه در آن راه پيش راند، از مقصود خود دورتر ماند، و آن كه از روی دانش كننده كار است، همچون رونده در راه آشكار است. پس نگرنده بايد بپايد كه پيش میرود يا پس میآيد. و بدان كه هر ظاهری را باطنی است كه بر مثال آن است، آنچه ظاهرش پاكيزه بود باطن آن نيز آن چنان است، و آنچه ظاهرش پليد است، باطن آن نيز پليد است، و رسول صادق (ص) فرموده است: «[گاه میشود که] خداوند بنده را دوست دارد، و كرده او را ناخوش میدارد، و كاری را خوش دارد و كننده آن را ناخوش میدارد» و بدان! هر كردهای چون ميوهای است كه از گياهی رسته است، و هيچ گياه را از آب بینيازی نيست، و آبها گونه گون بود. آنچه آبياریاش نيكو، درختش نيكو و ميوهاش شيرين است، و آنچه آبياریاش پليد، درختش پليد و ميوهاش تلخ است.
نهج البلاغة ؛ خطبه۱۵۴ (ترجمه شهیدی، ص۱۵۲-۱۵۳)
و من خطبة له ع يذكر فيها فضائل أهل البيت
فِيهِمْ كَرَائِمُ الْقُرْآنِ وَ هُمْ كُنُوزُ الرَّحْمَنِ إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا فَلْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ وَ لْيُحْضِرْ عَقْلَهُ وَ لْيَكُنْ مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ فَإِنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ وَ إِلَيْهَا يَنْقَلِبُ فَالنَّاظِرُ بِالْقَلْبِ الْعَامِلُ بِالْبَصَرِ يَكُونُ مُبْتَدَأُ عَمَلِهِ أَنْ يَعْلَمَ أَ عَمَلُهُ عَلَيْهِ أَمْ لَهُ فَإِنْ كَانَ لَهُ مَضَی فِيهِ وَ إِنْ كَانَ عَلَيْهِ وَقَفَ عَنْهُ فَإِنَّ الْعَامِلَ بِغَيْرِ عِلْمٍ كَالسَّائِرِ عَلَی غَيْرِ طَرِيقٍ فَلَا يَزِيدُهُ بُعْدُهُ عَنِ الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ إِلَّا بُعْداً مِنْ حَاجَتِهِ وَ الْعَامِلُ بِالْعِلْمِ كَالسَّائِرِ عَلَی الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ أَ سَائِرٌ هُوَ أَمْ رَاجِعٌ وَ اعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ ظَاهِرٍ بَاطِناً عَلَی مِثَالِهِ فَمَا طَابَ ظَاهِرُهُ طَابَ بَاطِنُهُ وَ مَا خَبُثَ ظَاهِرُهُ خَبُثَ بَاطِنُهُ وَ قَدْ قَالَ الرَّسُولُ الصَّادِقُ ص إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْعَبْدَ وَ يُبْغِضُ عَمَلَهُ وَ يُحِبُّ الْعَمَلَ وَ يُبْغِضُ بَدَنَهُ وَ اعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ عَمَلٍ نَبَاتاً وَ كُلُّ نَبَاتٍ لَا غِنَی بِهِ عَنِ الْمَاءِ وَ الْمِيَاهُ مُخْتَلِفَةٌ فَمَا طَابَ سَقْيُهُ طَابَ غَرْسُهُ وَ حَلَتْ ثَمَرَتُهُ وَ مَا خَبُثَ سَقْيُهُ خَبُثَ غَرْسُهُ وَ أَمَرَّتْ ثَمَرَتُه.
۱۰) الف. از امام صادق ع روایت شده که رسول الله ص فرمودند:
کسی که بمیرد و امام زمانش را نشانسد به مرگ جاهلیت مرده است؛ پس بر شما باد به طاعت؛که همانا شما اصحاب علی ع را دیدهاید و به امامی اقتدا کردهاید که مردم در نشناختنش عذری ندارند؛ همانا کرائم قرآن [= کریمهای قرآن؛ که مقصود ظاهرا آیات کریم قرآن است] از آن ماست؛و ماییم آن جماعتی که خداوند طاعت ما را واجب کرد و انفال و برگزیده پاک اموال* از آن ماست.
* صَفْوُ الْمَال: برگزیده پاک اموال؛ ظاهرا مقصود «خمس» است در مقایسه با «زکات»؛ که اولی سهم اهل بیت است و دومی بر اهل بیت ع حرام است.
المحاسن، ج۱، ص۱۵۴
عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَی الْحَلَبِيِّ عَنْ بَشِيرٍ الدَّهَّانِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
مَنْ مَاتَ وَ هُوَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً فَعَلَيْكُمْ بِالطَّاعَةِ قَدْ رَأَيْتُمْ أَصْحَابَ عَلِيٍّ وَ أَنْتُمْ تَأْتَمُّونَ بِمَنْ لَا يُعْذَرُ النَّاسُ بِجَهَالَتِهِ لَنَا كَرَائِمُ الْقُرْآنِ وَ نَحْنُ أَقْوَامٌ افْتَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَنَا وَ لَنَا الْأَنْفَالُ وَ لَنَا صَفْوُ الْمَال.
ب. این روایت با همین سند، از ابتدای سخن خود امام صادق ع در تفسیر عیاشی آمده؛ اما ادامهای هم دارد که در محاسن نیامده بود. حضرت در ادامه و ظاهرا در توضیح اینکه «کرائم القرآن» از آن ماست؛ فرمودند:
و نمیگویم که من جزء اصحاب غیب هستم [از کسانی هستم که علم غیب دارد] بلکه ما کتاب الله را میشناسیم؛و کتاب الله همه چیز را در بردارد؛ همانا خداوند به ما تعلیم داد علمی را که به احدی غیر از ما تعلیم نداد؛ و نیز علمی را که به فرشتگانش و پیامبرانش تعلیم داد؛پس هرآنچه فرشتگانش و پیامبرانش میدانند ما هم میدانیم.
تفسير العياشي، ج۱، ص۱۶ و ۴۷؛ المسائل السروية (للمفید)، ص۸۰[۴۴]
عن بشير الدهان قال: سمعت أبا عبد الله ع يقول:
إن الله فرض طاعتنا في كتابه فلا يسع الناس جهلا، لنا صفو المال و لنا الأنفال و لنا كرائم القرآن، و لا أقول لكم إنا أصحاب الغيب، و نعلم كتاب الله و كتاب الله يحتمل كل شيء، إن الله أعلمنا علما لا يعلمه أحد غيره، و علما قد أعلمه ملائكته و رسله، فما علمته ملائكته و رسله فنحن نعلمه.
تدبر
۱) «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَریمٌ»
در این آیه میفرماید: «قطعا آن بیشک قرآنی است کریم». مرجع ضمیرِ «هُ: آن» چیست؟ یعنی چه چیزی «قرآنی کریم» دانسته شده است؟ پاسخ به این سوال در گروی این است که این آیه را جواب قسم بدانیم یا خیر:
الف. اگر این آیه جواب قسم است (الميزان، ج۱۹، ص۱۳۷[۴۵])؛ آنگاه مرجع ضمیر فوق عبارت است از:
الف.۱. «مطلق آیاتی که بر پیامبر اکرم ص نازل شده است» (مجمع البيان، ج۹، ص۳۴۱[۴۶]). ظاهرا این معنا مبتنی بر این تحلیل است که کل آیه ۷۶ (وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظیمٌ) را جمله معترضه در نظر بگیریم؛ یعنی میفرماید «به موقعیتهای نجوم سوگند میخورم [یا: آیا به اینها سوگند نخورم] که این آیاتی که بر تو نازل کردهایم قطعا قرآنی است کریم». و این پاسخی است به کفار؛ که آنان این را شعر و سحر ویا کلام خود حضرت محمد ص میدانستند و در این آیات سوگند خورده شده که این قرآنی کریم است؛ یعنی متنی است که اولا بر پیامبر خوانده شده (از خودش نیست) و ثانیا کریم (دارای رفعت و علو؛ و نه همچون سحر و شعر ساختگی) است (اقتباس از مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۲۸[۴۷])
الف.۲. «آیات قبلی»؛ که در این صورت میتواند:
الف.۲.۱. خود همین قسم به مواقع نجوم باشد؛ یعنی مراد این باشد که «به موقعیتهای نجوم سوگند میخورم که خود همین سوگند قطعا قرآنی است کریم». یا آیات قبلتر مثلا:
الف.۲.۲. «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ» (واقعه/۷۴) یعنی مراد این باشد که «به موقعیتهای نجوم سوگند میخورم که همین دستور به تسبیح اسم رب قطعا قرآنی است کریم»؛
الف.۲.۳. مجموع آیات ۵۷ تا ۷۳، که در مقام محاجه با منکران و تذکر دادن به قیامت است؛ یعنی این گونه تذکر دادن، قرآنی کریم است؛
الف۲.۴. …
الف.۳. «حقیقت باطنی قرآن» که بر پیامبر نشان داده شده، به قرینه آیات بعد که میفرماید «في كِتابٍ مَكْنُونٍ؛ لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ؛ تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ: در کتابی نهان؛ که جز پاکشدگان آن را مس نکنند؛ نازل شدهای از جانب پروردگار جهانها» (واقعه/۷۸-۸۰)؛ یعنی مراد این باشد که «به موقعیتهای نجوم سوگند میخورم که این حقیقت ملکوتیای که به تو نشان دادم که در کتابی نهان است و جز پاکان آن را مس نکنند و از جانب پروردگارت نازل میشود قطعا قرآنی است کریم»
الف.۴. …
ب. اگر این آیه جواب قسم نباشد (همانند آیات «وَ الْفَجْرِ؛ وَ لَيالٍ عَشْرٍ؛ وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ؛ وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ؛ هَلْ في ذلِكَ قَسَمٌ لِذي حِجْر» (فجر/۱-۵) که خود سوگندها زمینه تفکر است و جواب قسم محذوف است)؛ آنگاه مرجع ضمیر فوق عبارت است از:
ب.۱. «قسم به مواقع نجوم»؛ بر این اساس که مرجع ضمیرِ «إِنَّهُ» در این آیه همان مرجع ضمیرِ «إِنَّهُ» در آیه قبل باشد؛ یعنی آیه ۷۶ جمله معترضه نباشد (قول ابن عطیه، به نقل از البحر المحيط، ج۱۰، ص۹۲[۴۸]) در این صورت «آن» همان «قسم به مواقع نجوم» است؛ یعنی میفرماید «قسم به مواقع نجوم، که این قسم، قسمی عظیم است؛ و این قسم، قرآنی کریم (مطلب قرائتشدهای کریمانه) است.
ب.۲. «مواقع نجوم»؛ با این توضیح که در دو آیه قبل فرمود: «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ؛ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظیمٌ؛ اما نه سوگند به موقعیتهای ستارگان؛ و بیتردید آن سوگندی است که – اگر بدانید – عظیم است.» و اکنون «إنه» اشاره به همان چیزی است که بدان قسم خورده شده است (اقتباس از مجمع البيان، ج۹، ص۳۴۱[۴۹]). ظاهرا این معنا مبتنی بر این تحلیل است که کل آیه ۷۶ (وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظیمٌ) را جمله معترضه در نظر بگیریم؛ یعنی میفرماید «سوگند به مواقع نجوم … که قطعا آن مواقع نجوم که بدان سوگند خوردم قرآنی است کریم».
ب.۳. خود «نجوم»؛ شبیه تحلیل فوق، با این توضیح که میفرماید «سوگند به مواقع نجوم … که قطعا آن نجومی که در سوگند من ذکر شد قرآنی است کریم».
تبصره
بر دو تحلیل اخیر ممکن است خرده گرفته شود که در صورتی که «مواقع» یا «نجوم» مد نظر بود باید ضمیر مونث یا جمع میآمد؛ در حالی که ضمیر مفرد مذکر آمده است. شاید بتوان چنین پاسخ داد که در این گونه اشارهها و ارجاعها، وقتی امور متکثر به عنوان امری یکپارچه مورد ارجاع و اشاره قرار گیرد بتوان با ضمیر مفرد مذکر بدان اشاره کرد؛ یعنی گویی فرموده باشد «هذا الذی اقسمت به»؛ چنانکه شبیه این در مورد «شمس» هست که با ضمیر مذکر بدان ارجاع داده شده است: «فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَر» (انعام/۷۸) که در اینجا مقصود «هذا الذی نراه» میباشد.
۲) «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَریمٌ»
در این آیه قرآن به وصف «کریم» متصف شده است؛ در نکات ادبی اشاره شد که با توجه به اینکه وصف کریم برای «قرآن» به صورت نکره – نه معرفه- آمده است معلوم میشود که در این آیه «قرآن» نه به عنوان اسم خاص، بلکه از این حیث وصف قرآنیت (یعنی مثلا اینکه یک متن خواندنی و خوانده شده بر پیامبرص است) مورد توجه قرار گرفته است.
همچنین اشاره شد که ماده «کرم»، در اصل به معنای «بزرگواری» (شرافت در ذات شخص) و «بزرگمنشی» (شرافت در اعمال و رفتار) میباشد؛ و کلمه «کریم» در جایی به کار میرود که این بزرگواری و بزرگمنشی ظهور و بروز هم داشته باشد. اکنون چرا قرآن کریم خوانده شده است؟
الف. چون قرآن شأنش این است که با ادلهای که انسان را به سعادت رهنمون میشود و با تلاوت و عمل به مفاد آن خیر فراوان به انسان عطا کند پس به نحو حقیقت – نه مجاز – «کریم» خوانده شده است. (مجمع البيان، ج۹، ص۳۴۰-۳۴۱[۵۰])
ب. چون نزد خداوند کریم (ارجمند و ارزشمند) بوده و خداوند آن را اکرام کرده و بزرگ شمرده است؛ زیرا کلام اوست (مقاتل، به نقل از مجمع البيان، ج۹، ص۳۴۱[۵۱]) در واقع خداوندی که قرآن را فروفرستاده، خودش پروردگاری کریم (يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَريمِ؛ انفطار/۶) و بلکه اکرم است (اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ؛ علق/۳) که وجه و اسمش هم اهل اکرام است: «وَ يَبْقی وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» (الرحمن/۲۷) «تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» (الرحمن/۷۸) و انسان را به نحو خاص مورد اکرام قرار داد: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً» (اسراء/۷۰) تا حدی که او را مسجود فرشتگان نمود و ابلیس را به خاطر همین سجده نکردن بر انسان از درگاه خود راند و شیطان از این اندازه کرامت کردن انسان عصبانی شد: «قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلی يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاَّ قَليلاً» (اسراء/۶۲). چنین پروردگاری کلامش را از مصدر و عرشی کریم (رَبُّ الْعَرْشِ الْكَريمِ؛ مومنون/۱۱۶) و توسط فرشته و پیامآوری کریم (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ؛ حاقه/۴۰؛تکویر/۱۹) بلکه در صحیفههایی مکرم و توسط فرشتگانی کریم (في صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ؛ مَّرْفُوعَةٍ مُّطَهَّرَةِ؛ بِأَيْدِی سَفَرَةٍ؛ كِرامٍ بَرَرَةٍ؛ عبس/۱۶) فروفرستاده است. طبیعی است که چنین قرآنی سراسر کریم و مملو از کرامت باشد.
ج. چون کلام رب العزة است پس امری کریم و بزرگمنشانه است زیرا هم محفوظ از هرگونه تغییر و تبدیل است و هم معجزه است و هم مشتمل بر احکام و مواعظ است؛ و هر امر باجلالت و مهمی کریم محسوب میشود (به نقل از مجمع البيان، ج۹، ص۳۴۱[۵۲]).
د. هر کلامی زیاد خوانده و تکراری شود در چشم و گوش مخاطب ارزش خود را از دست میدهد؛ لذا توصیف مطلبی که معروفترین ویژگیاش «خواندنی بودنش» است به کریم از این بابت است که نشان دهد که با اینکه این یک متنی است که قرار است زیاد خوانده شود اما این خواندن و تلاوت مکرر اصلا موجب تنزل و عادی شدن آن نمیشود بلکه همچنان کرامت و ارجمندیاش باقی میماند (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۲۹[۵۳]).
ه. …
تکمله
برخی مفسران چون این تعبیر «کریم» به صورت مطلق و بدون هرگونه قیدی آمده است، این کریم بودن قرآن را ناظر به همه وجوه فوق دانسته و توضیح دادهاند که قرآن هم نزد خداوند کریم و عزیز است؛ هم خودش به خودی خود کریم و دارای صفات ارجمندانه است؛ و هم از جهت نفعی که به مردم میرساند و آنان را به سعادت دنیا و آخرت رهنمون میشود کریمانه است. (الميزان، ج۱۹، ص۱۳۷[۵۴]) در واقع، کلمه «کریم» وقتی به صورت مطلق میآید جامع صفات مدح است و به چیزی گفته میشود که هم اصل و ریشهاش بزرگمنشانه و ارجمند باشد (وگرنه میگویند «کریم فی نفسه» [= کریم بالفعل]) و هم بروز و تجلیات بالفعل آن چنین باشد (وگرنه میگویند «کریم الاصل»؛یعنی فقط اصل و اساسش کریمانه است و بالفعل معلوم نیست که چنان باشد) و هم صفت بخشندگی در آن ظهور و بروز داشته باشد (از این رو به حتی به زاهد ویا عالمی که ولو به جهت تنگدستی، اهل بذل و بخشش نباشد، کریم نمیگویند)؛ و قرآن اتفاقا هم به لحاظ اصل و ریشهاش (که صادر شده از مقام ربوبی است) کریم است؛ هم به لحاظ ظهور و تجلیاتش (از فصاحت و بلاغتش گرفته، که در اوج بزرگی و عظمت است تا معارف و محتویاتش)؛ و هم به لحاظ خیررسانیاش، چنانکه هم فقیه از آن استفاده میکند، هم حکیم، هم ادیب، هم …؛ و عوام هم که از معارفش بهره چندانی نبرند بقدری الفاظش به آنان استفاده میرساند که برحتی متن آن را حفظ میشوند (که در غیر قرآن بسیار نادر است که شخصی کتابی را حفظ کند و خود کلماتش را بدون مشابهسازی ادا نماید) (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۲۹[۵۵])
۳) «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَریمٌ»
در نکات ادبی اشاره شد که کلمه قرآن در این آیه اسم خاص نیست؛ و معنایش «امر خوانده شده» میباشد. با توجه به اینکه این سخن در مقابل کافران است و آنان در اینکه این یک متن خواندنی است بحثی نداشتند، بیان اینکه «این قرآن است» چه فایدهای دارد؟
الف. آنچه خبر داده شده این است که «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَریمٌ» نه صرف اینکه «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ»؛ و آنان منکر این بودند که این سخنی کریمانه و متعالی باشد؛و از این جهت ردی بر آنان است. (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۲۸[۵۶])
ب. آنان میگفتند که این کلام ساخته و پرداخته پیامبر است؛ در حالی که پیامبر ص میفرمود که اینها سخن من نیست بلکه من اینها را از فرشته وحی میشنوم و بر شما میخوانم؛ و فرق است بین انشاء کلام و خواندن کلام؛پس همین که بفرماید این یک متن خوانده شده است؛ دلالت دارد که از جانب خود رسول الله نیست و ردی است بر کلام آنها (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۲۹[۵۷])
ج. …
۴) «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَریمٌ»
همانا این قرآن کریم است. این یعنی:
قرآن، كليد كرامت و عزّتِ فرد و جامعه است. نگاه به آن، تلاوت آن، تدبّر در آن، حفظ آن، استدلال به آن و پندگيری از آن مايهی رشد و كرامت انسان است.
قرآن، در مسائل فردی، خانوادگی، اجتماعی، اقتصادی، سياسی، عبادی، نظامی، اخلاقی، اعتقادی، تربيتی و فرهنگی، به انسان نور و روشنايی میدهد.
در قرآن، حرف سست، زشت، ناموزون و دور از منطق نيامده است.
قرآن، با نهايت كرامت، معارف خود را در اختيار قرار داده و هر كس میتواند به گونهای از آن بهره گيرد. (تفسير نور، ج۹، ص۴۴۲)
۵) «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَریمٌ»
قرآن، كريم است، زيرا:
سرچشمه آن از لوح محفوظ و كتاب مكنون است: «فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ» (واقعه/۷۸)
واسطه آن، فرشتگان و پيامبر و اهل بيت عليهم السلام، همه مطهّرند: «لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» (واقعه/۷۹)
و هدف آن تربيت جهانيان است: «تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ» (واقعه/۸۰) (تفسير نور، ج۹، ص۴۴۲)
۶) «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَریمٌ»
همانا این قرآن کریم است.
«قرآن» از منظر خود قرآن کریم
غالبا بهترین معرفی از یک کتاب معرفیای است که توسط نویسنده خود آن کتاب و در خود آن کتاب انجام شود؛ و اگر در خصوص برخی از کتب بتوان گفت که نویسنده آن ممکن است اهل غلو باشد ویا لسان نویسنده آن قاصر و یا تبحر او در زمینه معرفی کم است و دیگریای که کاملا مقصود او را دریافته چهبسا بتواند معرفی بهتری از آن کتاب به عمل آورد، قطعا در خصوص قرآن کریم این سخنان جایی نخواهد داشت؛ و اگر قرآن کلام خود خداست – که هست – پس معرفیای که در این کتاب از خود شده، عالیترین و دقیقترین معرفی ممکن از قرآن است.
برای اینکه چنین معرفیای به دست آید در گام اول تمامی کاربردهای کلمات «قرآن» و «کتاب» و «فرقان»، «ذکر» (به اضافه ذکری و تذکرة)[۵۸] و تمام مواردی که ماده «نزل» در قرآن به کار رفته بود گردآوری شد. از آنجا که در این مجموعه آیاتی بود که ظهور اولیهاش ناظر به مرتبه لوح محفوظ ویا نامه اعمال انسانها در قیامت است، در تحلیل ابتدایی، این آیات به عنوان امری متمایز از قرآنی که ما میشناسیم کنار گذاشته شد؛ هرچند در پایان بحث به نسبت محتملی که بین اینها و قرآن کریم هست اشاره خواهد شد. همچنین برخیجاها سخن از قرآن است اما صرفا اشاره است به اینکه فلان مطلب در قرآن آمده است،[۵۹] که این گونه موارد هم در این تحقیق کنار گذاشته شد.
در گام دوم سراغ تمامی آنچه به عنوان اسم یا صفت قرآن نزد مفسران مطرح شده است رفتیم:
قرآن در قرآن (ذیل آیه ۷۷ سوره واقعه: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَریمٌ)
[۱] . و در جلسه ۶۴۰ http://yekaye.ir/al-kahf-18-59/ هم اضافه شد که با این توضیحات شاید بهترین معادل این کلمه در اصطلاحات زبان فارسی امروزین کلمه «جامعه» باشد.
[۲] . القاف و الراء و الحرف المعتل أصلٌ صحيح يدلُّ على جمعٍ و اجتماعٍ. من ذلك القَرْية، سمِّيت قريةً لاجتماع النَّاس فيها. و يقولون: قَرَيت الماء في المِقْراةِ: جمعتُه، و ذلك الماءُ المجموع قَرِيٌّ. و جمع القَرية قُرًى، جاءت على كُسْوةٍ و كُسًى. و المِقْراة: الجفْنة، سمِّيت لاجتماع الضَّيف عليها، أو لما جُمع فيها من طعام. و من الباب القَرْو، و هو كالمِعْصَرة. قال: «أرمِى بها البَيداءَ إذْ أعرَضَتْ / و أنت بين القَرْوِ و العاصر» و القرو: حوضٌ معروف ممدودٌ عند الحوض العظيم، تَرِدُه الإبل. و من الباب القَرْو، و هو كلُّ شيء على طريقةٍ واحدة. تقول: رأيت القوم على قَرْوٍ واحد. و قولهم إنَّ القَرْو: القصدُ؛ تقول: قروتُ و قرَيْت، إذا سلكت. و قال النابغة: «يَقْرُوا الدَّكادِكَ من ذنبَان و الأكَمَا» و هذا عندنا من الأوّل، كأنه يتبعها قريةً قرية. و من الباب القَرَى: الظَّهر، و سمَّى قرًى لما اجتمع فيه من العِظام. و ناقةٌ قَرْواءُ: شديدة الظَّهر. قال: «مضبورةٍ قَرواءَ هِرْجابٍ فُنُقْ» و لا يقال للبعير أقْرَى.
و إذا هُمِز هذا البابُ كان هو و الأوّلُ سواءً. يقولون: ما قرأَتْ هذه الناقةُ سَلًى، كأنَّه يُراد أنَّها ما حَملَتْ قطُّ. قال: «ذِراعَيْ عَيطلٍ أدماءَ بِكرٍ / هجانِ اللَّونِ لم تَقرأْ جنينا» قالوا: و منه القُرآن، كأنَّه سمِّي بذلك لجَمعِه ما فيه من الأحكام و القِصَص و غيرِ ذلك فأمَّا أقْرأَتِ المرأةُ فيقال إنَّها من هذا أيضاً. و ذكروا أنَّها تكون كذا في حال طُهرها، كأنَّها قد جَمَعَتْ دمها في جوفها فلم تُرْخِه. و ناسٌ يقولون: إنما إقراؤها: خروجُها من طُهرٍ إلى حيض، أو حيضٍ إلى طُهْر. قالوا: و القُرْء: وقْتٌ، يكونُ للطُّهر مرّةً و للحيض مرة. و يقولون: هَبَّت الرِّياح لقارئها: لوقتِها. و ينشدون: «شَنِئَت العَقْرَ عَقْرَ بنِي شُليلٍ/ إذا هبَّت لقارِئها الرِّياحُ» و جملة هذه الكلمة أنَّها مشكلة. و زعم ناسٌ من الفقهاء أنها لا تكون إلا في الطُّهر فقالوا: و هو من الباب الأول: القارئة، و هو الشَّاهد. و يقولون: الناس قواري اللَّه تعالى في الأرض، هم الشُّهود. و ممكنٌ أنْ يُحمَل هذا على ذلك القياس، أي إنَّهم يَقْرُون الأشياءَ حتَّى يجمعوها علماً ثمَّ يشهدون بها. و من الباب القِرَةُ: المال، من الإبل و الغَنَم. و القِرَة: العِيال. و أنشَد في القِرَة التي هي المال: «ما إنْ رأينا ملكاً أغارا / أكثَر منه قِرَةً و قارا» و مما شذَّ عن هذا الباب القَارِية: طرف السِّنان. و حدُّ كلِّ شيءِ: قارِيَتُه.
[۳] . توجه شود که کلمه «قرء» هم برای انسان و هم برای شتر ماده به کار میرود؛ اما تعبیر «اقراء» فقط برای انسان به کار میرود و لذا به زنی که حائض است «مقرئ» گویند؛ اما برای شتر ماده تعبیر «قروءة» به کار میرود:
تقول قَرَأَتِ المرأةُ قُرْءاً إذا رأت دما، و أَقْرَأَتْ إذا حاضت فهي مُقْرِئٌ، و لا يقال: أَقْرَأَتْ إلا للمرأة خاصة، فأما الناقة، فإذا حملت قيل قَرُؤَتْ قُرُوءَةً، قال عمرو: ذراعي هيكل أدماء بكر / هجان اللون لم تَقْرُؤْ جنينا) و القَارِئُ: الحامل، و يقال للمرأة: قعدت أيام إِقْرَائِهَا أي لم تحمل، و للناقة أيام قُرُوءَتِهَا، و ذلك أول ما تحمل فإذا استبان ولدها في بطنها ذهب عنها اسم القروءة. و قال الله- عز و جل-: ثَلاثَةَ قُرُوءٍ» لغة، و القياس أَقْرُءٌ. (كتاب العين، ج۵، ص۲۰۵)
[۴] . قَرَأَتِ المرأة: رأت الدّم، و أَقْرَأَتْ: صارت ذات قُرْءٍ، و قَرَأْتُ الجاريةَ: استبرأتُها بالقُرء. و الْقُرْءُ في الحقيقة: اسم للدّخول في الحيض عن طهر. و لمّا كان اسما جامعا للأمرين الطّهر و الحيض المتعقّب له أطلق على كلّ واحد منهما، لأنّ كلّ اسم موضوع لمعنيين معا يطلق على كلّ واحد منهما إذا انفرد، كالمائدة: للخوان و للطّعام، ثم قد يسمّى كلّ واحد منهما بانفراده به. و ليس الْقُرْءُ اسما للطّهر مجرّدا، و لا للحيض مجرّدا بدلالة أنّ الطّاهر التي لم تر أثر الدّم لا يقال لها: ذات قرء. و كذا الحائض التي استمرّ بها الدّم و النّفساء لا يقال لها ذلك. و قوله: يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ [البقرة/ ۲۲۸] أي: ثلاثة دخول من الطّهر في الحيض. و قَوْلُهُ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ: «اقْعُدِي عَنْ الصَّلَاةِ أَيَّامَ أَقْرَائِكِ» أي أيّام حيضك، فإنما هو كقول القائل: افعل كذا أيّام ورود فلان، و وروده إنما يكون في ساعة و إن كان ينسب إلى الأيّام. و قول أهل اللّغة: إنّ الْقُرْءَ من: قَرَأَ، أي: جمع، فإنّهم اعتبروا الجمع بين زمن الطّهر و زمن الحيض حسبما ذكرت لاجتماع الدّم في الرّحم.
و الْقِرَاءَةُ: ضمّ الحروف و الكلمات بعضها إلى بعض في التّرتيل، [و ليس يقال ذلك لكلّ جمع]. لا يقال: قرأت القوم: إذا جمعتهم، و يدلّ على ذلك أنه لا يقال للحرف الواحد إذا تفوّه به قراءة، و الْقُرْآنُ في الأصل مصدر، نحو: كفران و رجحان. قال تعالى: إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ؛ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ [القيامة/ ۱۷- ۱۸] قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: إِذَا جَمَعْنَاهُ وَ أَثْبَتْنَاهُ فِي صَدْرِكَ فَاعْمَلْ بِهِ. و قد خصّ بالكتاب المنزّل على محمد صلّى اللّه عليه و [آله و] سلم، فصار له كالعلم كما أنّ التّوراة لما أنزل على موسى، و الإنجيل على عيسى صلّى اللّه عليهما و سلم. قال بعض العلماء: (تسمية هذا الكتاب قُرْآناً من بين كتب اللّه لكونه جامعا لثمرة كتبه) بل لجمعه ثمرة جميع العلوم، كما أشار تعالى إليه بقوله: وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ [يوسف/ ۱۱۱]، و قوله: تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ [النحل/ ۸۹]، قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ [الزمر/ ۲۸]، وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ [الإسراء/ ۱۰۶]، فِي هذَا الْقُرْآنِ [الروم/ ۵۸]، وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ [الإسراء/ ۷۸] أي:قراءته، لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ [الواقعة/ ۷۷] و أقرأت فلانا كذا. قال: سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى [الأعلى/ ۶]، و تَقَرَّأْتُ: تفهّمت، و قَارَأْتُهُ:دارسته.
[۵] . تجمع ما شأنه الحرکة – بکثافة فی حیّز محدد (الکثافة تکون کثرة و تکون اکتنازا و ترکزا).
[۶] . تجمع الشیء (السائل او المتحرک) فی الباطن او الحیز الی اجل یِطرح او یِخرج بعده
[۷] . أنّ المادّة إمّا بالواو أو بالهمزة أو بالياء:
فالواوىّ: يدلّ على قصد مع إقدام و عمل، يقال قروت اليه بالرمح، و اسْتَقْرَى و اقْتَرَى الأمر: تتبّعه.
و بالهمزة: سبق إنّها تفهّم و ضبط معان مكتوبة بالبصر أو بالبصيرة.
و اليائىّ: يدلّ على جمع مع تشكّل و انتظام. يقال قَرَى الضيف إذا أداره و تكفّل أموره، و القَرَى: جمع افراد أو عمارات مع إيجاد تشكّل و انتظام. و القَرْيَةُ: تطلق على تلك الجمعيّة أو أرض عامرّة. و هذا المعنى بمقتضى الياء الدالّ على تثبّت و انخفاض. فالقرى مرتبته بعد مفهوم القرو. كما أنّ القرء مفهومه قبل القرو.
و قد اختلطت معاني هذه الموادّ في كتب اللغة و التفسير، و قد تشتبه الموادّ في بعض الصيغ، و لا بدّ من التشخيص بالقرائن.
[۸] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو تفهم و ضبط معاني مكتوبة بالبصر. مادّيّا أو معنويّا. و المعاني عبارة عن مفاهيم و مطالب مقصودة. و الكتابة عبارة عن ثبتها بألفاظ و حروف أو نقوش و صور مناسبة في صفحات خارجيّة أو أنفسيّة أو في اللوح المحفوظ عند اللَّه تعالى. و البصر أعمّ من أن يكون قوّة محسوسة أو بصيرة باطنيّة أو روحانيّة صرفة. ففي القِرَاءَةِ لازم أن تتحقّق هذه الخصوصيّات: و أمّا التوجّه الى المفاهيم بالقلب أو ضبطها بالسمع أو بحاسّة اخرى: فليس من مصاديق مفهوم القراءة. و بهذه المناسبة تطلق المادّة على القرب و التفقّه و الجمع مجازا.
و أمّا القُرْءُ بمعنى الحيض: فانّ القُرْءَ كالغسل اسم مصدر، بمعنى ما يتحصّل من القراءة، و حالة الحيض و زمانها إنّما تتحصّل في نتيجة قراءة المرأة حالاتها و جريان أمورها و تحوّلات أيّامها، إذ بها تتعيّن ما لها من الوظائف الشرعيّة و العرفيّة و تتغير تكاليفها اللازمة و تتبدّل مجارى أمورها الطبيعيّة، و بها تتميّز أوقاتها و أيّامها، كما في خصوصيّات الأعمال و برنامج الطهارة و النظافة و إقامة العبادات و في حساب العدّة في النكاح و الطلاق و الاجتناب عن امور معيّنة و غيرها. و أمّا إطلاق القُرْءِ على الطهر فليس بصحيح إلّا تجوّزا بالمجاورة. وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحامِهِنَ- ۲/ ۲۲۸ فلازم لهنّ مطالعة أحوالهنّ و الدقّة في جريان أيامهنّ و حساب قروئهنّ و التربّص حتّى تنتهي ثلاثة قروء. و كما أنّ الكتابة تحدث و تكتب في صفحات صافية نقيّة ثمّ تقرأ هذه الكتابة كذلك الحيض تحدث في صفحات أيّام الطهارة الطبيعيّة الأصيلة الجارية، فلا بدّ أن يكون الضبط و القراءة و الحساب عليها.
[۹] . فالاستقراء من المهموز: يدلّ على طلب التفهّم و الضبط. و بالواو: يدلّ على طلب القصد في إقدام. و بالياء: يدلّ على طلب جمع و تنظيم. مع أنّ اللغويّين يذكرون الكلمة في ذيل كلّ من الموادّ الثلث، و يفسّرونها بالتتبّع، و المناسب هو اليائىّ. و أيضا يذكرون مفهوم الجمع في ذيل كلّ منها، مع أنّ الجمع و التجمّع من معاني اليائىّ.
[۱۰] . (الفرق) بين القراءة و التلاوة: أن التلاوة لا تكون الا لكلمتين فصاعدا، و القراءة تكون للكلمة الواحدة يقال قرأ فلان اسمه و لا يقال تلا إسمه و ذلك أن أصل التلاوة اتباع الشيء الشيء يقال تلاه اذا تبعه فتكون التلاوة في الكلمات يتبع بعضها بعضا و لا تكون في الكلمة الواحدة اذ لا يصح فيه التلو.
[۱۱] . قَرأ وَ قَرَى و قَرش و قَرن: أخوات في معنى الجمع.
[۱۲] . مقصود ۲۹ کتاب لغتی است که در نرم افزار قاموس نور۲ وجود دارد به اضافهی التحقيق في كلمات القرآن الكريم (مصطفوی) و المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم (حسن جبل) .
[۱۳] . البته کلمه «قران» به معنای «المصاحبة» که حج قران هم آن است که بین حج و عمره جمع شود (الافصاح، ج۱، ص۳۳۷) و به معنای «وضع حوافر الرجلين مواضع حوافر اليدين» و «حبل يُجمع به البعيران» (همان ج۲، ص۷۶۲) به کار رفته؛ اما هیچ موردی که به معنای اصطلاحی قرآن باشد یافت نشد.
[۱۴] . و قَرَأْتُ القرآنَ عن ظهر قلب أو نظرت فيه، هكذا يقال و لا يقال قَرَأْتُ إلا ما نظرت فيه من شعر أو حديث. و قَرَأَ فلانٌ قِرَاءَةً حسنة، فالقرآن مَقْرُوءٌ، و أنا قَارِئ. و رجل قَارِئٌ عابد ناسك و فعله التَّقَرِّي و القِرَاءَةُ.
[۱۵] . المسألة الثانية: القرآن مصدر أو اسم غير مصدر؟ فنقول: فيه وجهان أحدهما: مصدر أريد به المفعول و هو المقروء و مثله في قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ [الرعد: ۳۱] و هذا كما يقال في الجسم العظيم: أنظر إلى قدرة اللّه تعالى أي مقدوره و هو كما في قوله تعالى: هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي [لقمان: ۱۱] ثانيهما: اسم لما يقرأ كالقربان لما يتقرب به، و الحلوان لما يحلى به فم المكاري أو الكاهن/ و على هذا سنبين فساد قول من رد على الفقهاء قولهم في باب الزكاة: يعطى شيئا أعلى مما وجب و يأخذ الجبران أو يعطى شيئا دونه، و يعطى الجبران أيضا، حيث قال: الجبران مصدر لا يؤخذ و لا يعطى، فيقال له هو كالقرآن بمعنى المقروء، و يجوز أن يقال: لما أخذ جابر أو مجبور أو يقال: هو اسم لما يجبر به كالقربان.
[۱۶] . و القُرْآنُ مصدر جعل اسما للكتاب المنزل للنبىّ ص، و هذه التسمية بلحاظ أنّه يقرأه اللَّهُ و يقرأه الرسول و يقرأه الناس: و ليس شيء غيره تكون له هذه الخصوصيّات الثلاثة: أمّا قِرَاءَةُ اللَّه عزّ و جلّ: فيقول تعالى-. فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ- ۷۵/ ۱۸. بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ- ۸۵/ ۲۱ فالقرآن في هذه المرتبة في لوح محفوظ عند اللَّه تعالى، و هو اللوح الظاهر فيه ما يقضى و يقدّر من الأحكام و الحقايق، و هو لوحة من علم اللَّه المحيط يفسّرها القرآن و تتجلّى فيه، و القارئ لها هو اللَّه عزّ و جلّ، و هو ينزل على لوح قلب النبىّ الأكرم، و يأخذه بقلبه و يراه رؤية شهود و حضور. و أمّا قِرَاءَةُ النبىّ الأكرم: فيقول تعالى-. وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ- ۶/ ۱۹. تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ- ۲۷/ ۱. وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ- ۱۷/ ۱۰۶ فهذا القرآن المجيد قد اوحى و نزل على قلب النبىّ الأكرم و شاهده مشاهدة حضور ثمّ يؤمر بتلاوته و قراءته على الناس، ليتوجّهوا الى وظائفهم الّتى تقدّر و تقضى من جانب اللَّه تعالى، فالقرآن من اللَّه تعالى نازل على النبىّ ص ليقرأه على الناس. و أمّا قِرَاءَةُ الناس: فيقول تعالى-. فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ- ۷۳/ ۲۰ فانّ القرآن قد نزل لهداية الناس الى السعادة و الكمال و البرّ و الخير في الحياة الدنيا و الآخرة، فواجب لهم أن يقرءوه و يتعلّموا منه ما يرشدهم الى فلاحهم و صلاحهم.
[۱۷] . ادامه مطالب ایشان بدین شرح است که مقصود بندهای ۴ و ۶ و تاحدودی ۷ است. لازم به ذکر است توضیح ایشان در بند ۵ و انکار کاربرد مجازی در قرآن هم مبناءا و هم مصداقا قابل مناقشه است:
فيتحصّل هنا مطالب لازم أن نشير اليها.
۱- إنّ كلمة القُرْآنِ مأخوذةُ من مادّة القِرَاءَةِ، لا من القرى، و لا شيء غيره يتّصف بالقراءة بمراتبها الّتى ذكرناها، بألفاظها و معانيها، و لا خصوصيّة فيه لمفهوم القرى و التجمّع.
۲- إنّ القُرْآنَ بهذه الخصوصيّات نازل من جانب اللَّه عزّ و جلّ إلينا، فانّه يقضى و يقدّر من جانب اللَّه، و يثبت في اللوح الروحانىّ الإلهىّ، ثمّ ينزل منه بالوحي الى قلب النبىّ ص فيشاهده في قلبه بالعلم الحضورىّ، ثمّ يقرأه الرسول ص على الناس، فيضبطونه في الألواح.
۳- إنّ اللوح المحفوظ هو مرتبة ظهور العلم و الحكمة بالقضاء و التقدير، و فيها تتبيّن خصوصيّات الأمور، فانّ العلم الإلهىّ هو ما يظهر من الحياة في نور الذات بما لا يتناهى، فيحيط بكلّ شيء و لا يعزب عن علمه شيء، و ذلك العلم إذا اقترن به الإرادة و الحكمة و القضاء و التقدير: يتبيّن امور و تتحصّل خصوصيّات الأحكام و الموضوعات، و هذه مرتبة فيها يضبط و يحفظ التقديرات الإلهيّة و تتعيّن فيها، ثمّ تظهر منها محدودة في الخارج ما شاء و قدّر و أراد.
۴- القُرْآنُ بجميع خصوصيّاته لفظا و معنى و حكما و بجزئيّات مفاهيمه نازل من اللَّه عزّ و جلّ في هذا اللوح المحفوظ على طبق حكمته و تقديره، و يضبط و يكتب فيه، ثمّ ينزّل منه على قلب النبىّ الأكرم بمقدار اتّصاله باللوح و حضوره و شهوده و على ما شاء و يريد. و إن كانت كليّاته و إجمال مفاهيمه نازلة عليه قبل نزول جزئيّاته، و الى هذا المعنى يشير قوله تعالى:. إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ- ۹۷/ ۱. شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ- ۲/ ۱۸۵. وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ- ۲۰/ ۱۱۴. إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ- ۲۷/ ۶. وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ- ۳۶/ ۲. إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ- ۵۶/ ۷۷. إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلًا- ۷۶/ ۲۳. بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ- ۸۵/ ۲۱. وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ- ۱۷/ ۱۰۶. كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ- ۴۱/ ۳
۵- لمّا كان القُرْآنُ بألفاظه و بمعانيه نازلا من جانب اللّه تعالى: فللمسلم المعتقد المقتدى به أن يجتهد في تحقيق تلك الألفاظ حقّ التحقيق كما يجب له التحقيق في معانيه، و كما أنّ تحصيل حقائق المعاني و المعارف و الأحكام في القرآن لازم لنا: كذلك تحصيل المعاني الحقيقيّة للألفاظ القرآنيّة، فانّ القرآن الكريم نزل معجزا من جانب اللّه تعالى، و انتخب في مقام التعبير عن الحقائق و المعارف و الحكم أحسن كلمة و أدقّ لفظ و أحقّه و أبينه و أخصّه دلالة على تلك المعاني المطلوبة، فانّ الكلمات قوالب و مرائى للمعاني، و أىّ خصوصيّة كانت في المعاني لا بدّ أن يدلّ عليها الألفاظ و تستكشف من إراءة الكلمات.
و قد قلنا في مقدّمات الكتاب إنّ الكلمات القرآنيّة ما استعملت إلّا في معانيها الحقيقيّة، و ليس في القرآن تجوّز، فانّ التجوّز يوجب و هنا و اضطرابا و ترديدا في تعيين المراد، بل و قد يوجب انحرافا و ضلالا عن تبيّن الحقّ، و يفسّر كلّ أحد كلام اللّه على طبق رأيه، و يؤوّل كلّ شخص مشكله و متشابهه على ما يوافق فهمه. نعم حينئذ يفسّر القرآن الكريم على ما يوافق الأفهام، و يتنزل سطح معارفه و حقائقه على ما يطابق أفكار الناس، فالقرآن ينطبق على آرائهم و اعتقاداتهم، مع أنّ اللازم تطبيق الآراء عليه. فالقرآن المجيد هو ميزان الحقّ و الحقيقة بألفاظه و معانيه، و هو مظهر الحقّ و مبينه-. تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ- ۲۷/ ۱
۶- قلنا إنّ القرآن الكريم معجز للبشر لفظا و معنى-. قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ- ۱۷/ ۸۸ أمّا لفظا: فانّ كلّ كلمة فيه، قد انتخب من بين مترادفاته و أشباهه بمعناه الحقيقىّ على المطلوب مع خصوصيّات فيه، و لا يصحّ وضع كلمة اخرى مكانه، فانه يفوت لطف خصوصيّة منظورة فيه، لأنّ كلّ كلمة من المترادفات له خصوصيّة و امتياز مخصوص ليس في غيره، و قد أشرنا في الكتاب الى خصوصيّة كلّ كلمة و الى لطف التعبير به في مورده. و هكذا انتخاب كلّ صيغة مخصوصة من بين الصيغ المختلفة، و تقديم كلّ كلمة و تأخيره و سائر الخصوصيّات المذكورة في علوم البلاغة. و أمّا معنى: فانّ كلّ ما يذكر فيه في كلّ موضوع و في أىّ جهة: حقّ مقطوع مسلّم يوافق الواقع و يكشف عن الحقّ بحيث لا يعتريه وهن و لا ريب. و هذه الأمور و الخصوصيّات لا يمكن لأحد أن يراعيها حقّ الرعاية، فانّه يحتاج الى حضور جميع هذه الخصوصيّات و الامتيازات اللفظيّة و المعنويّة في ذهن المتكلّم بحيث يراها في آن واحد يتكلّم فيه بكلمة، و هذا غير ممكن للبشر.و هذا حقيقة قوله تعالى:. لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً. و هذا المعنى لا يعرفه حقّ المعرفة إلّا الأوحدىّ الجامع في العلوم الأدبيّة و الأخلاقيّة و الاجتماعيّة و العرفانيّة الحقّة.
۷- قلنا إنّ القُرْآنَ مصدر كالغفران، و يطلق على ما ينزل من جانب اللّه المتعال بلفظه و معناه على رسول اللّه ص، مبالغة، فانّه يقرأه اللّه و يقرأه الرسول و يقرأه الناس، فكأنّه قراءة، كما في زيد عدل، و هذا الإطلاق في قبال مطلق القرآن كلّا أو جزءا. فيصدق على كلّ آية نزلت، أو سورة: أنّها قرآن، و هكذا على مجموع السور و الآيات المدوّنة-. فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً- ۷۲/ ۱. وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ- ۲۰/ ۱۱۴. تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ- ۱۵/ ۱. نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ- ۱۲/ ۳ ۸- قلنا إنّ القرآن مصدر بمعنى تفهّم و ضبط ما يكتب بالبصر، و الكتابة هو ثبت شيء بألفاظ أو غيرها، و بهذا الأصل يظهر حقيقة قوله تعالى:. أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً- ۱۷/ ۷۸ فالمراد ضبط ما يثبت من أثر الفجر و نقش انشقاق في الأفق، و تفهّم هذه الكتابة.
[۱۸] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ الماذراني [الْمَادَرَائِيُ] بِالْبَصْرَةِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو قِلَابَةَ عَبْدُ الْمَلِكِ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا غَانِمُ بْنُ الْحَسَنِ السَّعْدِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُسْلِمُ بْنُ خَالِدٍ الْمَكِّيُّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: مَا أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى كِتَاباً وَ لَا وَحْياً إِلَّا بِالْعَرَبِيَّةِ فَكَانَ يَقَعُ فِي مَسَامِعِ الْأَنْبِيَاءِ ع بِأَلْسِنَةِ قَوْمِهِمْ وَ كَانَ يَقَعُ فِي مَسَامِعِ نَبِيِّنَا بِالْعَرَبِيَّةِ فَإِذَا كَلَّمَ بِهِ قَوْمَهُ كَلَّمَهُمْ بِالْعَرَبِيَّةِ فَيَقَعُ فِي مَسَامِعِهِمْ بِلِسَانِهِمْ وَ كَانَ أَحَدُنَا لَا يُخَاطِبُ رَسُولَ اللَّهِ بِأَيِّ لِسَانٍ خَاطَبَهُ إِلَّا وَقَعَ فِي مَسَامِعِهِ بِالْعَرَبِيَّةِ كُلَّ ذَلِكَ يُتَرْجِمُ جَبْرَئِيلُ ع عَنْهُ تَشْرِيفاً مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ.
[۱۹] . و قَالَ [الصادق ع] إِنْ الْوَحْيُ يَنْزِلُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْعَرَبِيَّةِ فَإِذَا أَتَى نَبِيّاً مِنَ الْأَنْبِيَاءِ أَتَاهُ بِلِسَانٍ قَوْمِه.
[۲۰] . و قَرَأْتُ القرآنَ عن ظهر قلب أو نظرت فيه، هكذا يقال و لا يقال قَرَأْتُ إلا ما نظرت فيه من شعر أو حديث.
[۲۱] . نقول فيه وجهان … و ثانيهما: و هو أحسن من الأول، أنهم قالوا: هو مخترع من عنده و كان النبي صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم يقول: إنه مسموع سمعته و تلوته عليكم فما كان القرآن عندهم مقروءا، و ما كانوا يقولون: إن النبي صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم يقرأ القرآن و فرق بين القراءة و الإنشاء، فلما قال: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ أثبت كونه مقروءا على النبي صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم ليقرأ و يتلى فقال تعالى: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ سماه قرآنا لكثرة ما قرئ، و يقرأ إلى الأبد بعضه في الدنيا و بعضه في الآخرة.
[۲۲] . (الفرق) بين القرآن و الفرقان، أن القرآن يفيد جمع السور و ضم بعضها الى بعض، و الفرقان يفيد أنه يفرق بين الحق و الباطل و المؤمن و الكافر.
[۲۳] . این ماده قبلا در جلسه ۳۵۲ http://yekaye.ir/al-alaq-96-3/ بحث شده بود که اینک تکمیل شد.
[۲۴] . الكَرَمُ: شرف الرجل. رجل كَرِيمٌ و قوم كَرَمٌ و كِرَامٌ، نحو أديم و أدم، [و عمود و عمد]، و كثر ما يجيء فعل في جمع فعيل و فعول، قال الشاعر «[و أن يعدين إن كسي الجواري]/ فتنبو العين عن كَرَمٍ عجاف» و رجل كُرَّامٌ، أي: كريم. و تَكَرَّمَ [عن الشائنات]، أي: تنزه، و أكرم نفسه عنها و رفعها. و الكَرَامَةُ: طبق يوضع على رأس الحب. و الكَرَامَةُ: اسم للإكرام، مثل الطاعة للإطاعة و نحوه من المصادر. و المَكْرَمَانُ: الكريم، [نقيض] الملامان. و كَرُمَ كَرَماً، أي: صار كريما. و الكَرْمُ: القلادة. و الكَرْمَةُ: طاقة من الكَرْمِ، قال أبو محجن الثقفي «إذا مت فادفني إلى أصل كَرْمَةٍ / تروي عظامي بعد موتي عروقها» و [العرب] تقول: هذه البلدة إنما هي كَرْمَةٌ و نخلة، يعني بذلك الكثرة. و العرب تقول: هي أكثر الأرض سمنة و عسلة. و إذا جاد السحاب بغيثه قيل كَرَّمَ. و كَرُمَ فلانٌ علينا كَرَامَةً. و الكَرَمُ: أرض مثارة منقاة من الحجارة. قال الضرير: يقال أُكْرِمْتَ فاربط، أي: استفدت كريما فارتبطه.
[۲۵] . الكاف و الراء و الميم أصلٌ صحيح له بابان: أحدهما شَرَفٌ في الشَّيء في نفسِه أو شرفٌ في خُلَق من الأخلاق. يقال رجلٌ كريم، و فرسٌ كريم، و نبات كريم. و أكرَمَ الرّجلُ، إذا أتَى بأولادٍ كِرَام. و استَكْرَم: اتَّخَذَ عِلْقاً كَرِيما. و كَرُم السّحابُ: أتَى بالغَيث. و أرضٌ مَكرُمَةٌ للنَّبات، إذا كانت جيِّدة النبات. و الكَرَم في الخُلْق يقال هو الصَّفح عن ذنبِ المُذنب. قال عبدُ اللَّه بنُ مسلِم بن قُتيبة: الكريم: الصَّفوح. و اللَّه تعالى هو الكريم الصَّفوح عن ذنوب عبادِه المؤمنين.
و الأصل الآخر الكَرْم، و هي القِلادة. قال: «عَدُوسِ السُّرَى لا يَعرِف الكَرْمَ جيدُها» و أمّا الكَرْم فالعِنَب أيضاً لأنّه مجتَمِع الشُّعَب منظومُ الحبّ.
[۲۶] . رقة الشیء المتجمّع و نقاؤه أو صفاؤه، مع قبول النفس له.
[۲۷] . الْكَرَمُ إذا وصف اللّه تعالى به فهو اسم لإحسانه و إنعامه المتظاهر، نحو قوله: فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ [النمل/۴۰]، و إذا وصف به الإنسان فهو اسم للأخلاق و الأفعال المحمودة التي تظهر منه، و لا يقال: هو كريم حتى يظهر ذلك منه … و قوله تعالى: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ [الحجرات/۱۳] فإنما كان كذلك لأنّ الْكَرَمَ الأفعال المحمودة، و أكرمها و أشرفها ما يقصد به وجه اللّه تعالى، فمن قصد ذلك بمحاسن فعله فهو التّقيّ، فإذا أكرم الناس أتقاهم، و كلّ شيء شرف في بابه فإنه يوصف بِالْكَرَمِ. قال تعالى: فَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ [لقمان/۱۰]، وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ [الدخان/۲۶]، إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ [الواقعة/۷۷]، وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً [الإسراء/۲۳].
[۲۸] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو ما يقابل الهوان، كما أنّ العزّة ما يقابل الذلّة، و الكبر ما يقابله الصغر. و الذلّة هو هوان بإذلال من هو أعلى منه، بخلاف الهوان، فيعتبر في العزّة مفهوم الاستعلاء و التفوّق، بخلاف الإكرام. فَالْكَرَامَةُ عزّة و تفوّق في نفس الشيء و لا يلاحظ فيه استعلاء بالنسبة الى الغير الّذى هو دونه. و أمّا مفاهيم الجود، و الإعطاء، و السخاء، و الصفح، و العظم، و النزه، و كون الشيء مرضيّا محمودا، و كونه حسنا أو مصونا أو غير لئيم: فمن آثار الْكَرَامَةِ و من لوازمه. و أما الشرافة: فأكثر استعماله في علو و امتياز مادّىّ، و على هذا لا يقال إنّ اللَّه تعالى شريف. و يدلّ على الأصل قوله تعالى: وَ مَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ- ۲۲/ ۱۸ فجعل الإهانة في قبال الإِكْرَامِ، بحيث لا يجتمعان في مورد.
[۲۹] . و الْإِكْرَامُ و التَّكْرِيمُ: أن يوصل إلى الإنسان إكرام، أي: نفع لا يلحقه فيه غضاضة، أو أن يجعل ما يوصل إليه شيئا كَرِيماً، أي: شريفا، قال: هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ [الذاريات/۲۴]. و قوله: بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ [الأنبياء/۲۶] أي: جعلهم كراما، قال: كِراماً كاتِبِينَ [الانفطار/۱۱]، و قال: بِأَيْدِي سَفَرَةٍ؛ كِرامٍ بَرَرَةٍ [عبس/۱۵-۱۶]، وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ [يس/۲۷]، و قوله: ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ [الرحمن/۲۷] منطو على المعنيين.
[۳۰] . كَرُمَ: الشَّيءُ (كَرَماً) نَفُسَ و عَزَّ فَهُوَ (كَرِيمٌ) و الْجَمْعُ (كِرَامٌ) و (كُرَمَاءُ)
[۳۱] . الأكرم: هو بصيغة اسم التفضيل وزنه أفعل و لكنّه في المعنى مبالغة الكرم أي كرمه يزيد على كل كرم
[۳۲] . الأكرم معناه الكريم و قد يجيء أفعل في معنى الفعيل مثل قوله عز و جل وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ أي هين عليه و مثل قوله عز و جل لا يَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى و قوله وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى يعني بالأشقى و الأتقى الشقي و التقي و قد قال الشاعر في هذا المعنى: «إن الذي سمك السماء بنى لنا / بيتا دعائمه أعز و أطول»
[۳۳] . (الفرق) بين الكرم و الجود: أن الجود هو الذي ذكرناه [الجود كثرة العطاء من غير سؤال من قولك جادت السماء اذا جادت بمطر غزير، و الفرس الجواد الكثير الاعطاء للجري و الله تعالى جواد لكثرة عطائه فيما تقتضيه الحكمة]، و الكرم يتصرف على وجوه فيقال لله تعالى كريم و معناه أنه عزيز و هو من صفات ذاته و منه قوله تعالى (ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ) أي العزيز الذي لا يغلب، و يكون بمعنى الجواد المفضال فيكون من صفات فعله، و يقال رِزْقٌ كَرِيمٌ اذا لم يكن فيه إمتهان أي كرم صاحبه، و الكريم الحسن في قوله تعالى (مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ) و مثله (وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً) أي حسنا و الكريم بمعنى المفضل في قوله تعالى (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ) أي أفضلكم و منه قوله تعالى (وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ) أي فضلناهم، و الكريم أيضا السيد في قوله صلى الله عليه و سلم «إذا أتاكم كريم قوم فاكرموه». أي سيد قوم، و يجوز أن يقال الكرم هو إعطاء الشيء عن طيب نفس قليلا كان أو كثيرا، و الجود سعة العطاء و منه سمي المطر الغزير الواسع جودا، سواء كان عن طيب نفس أو لا، و يجوز أن يقال الكرم هو إعطاء من يريد اكرامه و اعزازه، و الجود قد يكون كذلك و قد لا يكون.
[۳۴] . قال بعض العلماء: الْكَرَمُ كالحرّيّة إلّا أنّ الحرّيّة قد تقال في المحاسن الصّغيرة و الكبيرة، و الكرم لا يقال إلا في المحاسن الكبيرة، كمن ينفق مالا في تجهيز جيش في سبيل اللّه، و تحمّل حمالة ترقئ دماء قوم.
[۳۵] . احادیث مذکور بدین قرارند:
۱) امیرالمومنین ع در فرازی از یکی از خطبههای خود فرمودند: … و به شما باد به کتاب خدا که همانا ریسمان استوار است و نور آشکار؛ درمانى است سود دهنده، و تشنگى را فرو نشاننده؛ چنگ در زننده را نگهدارنده، و در آويزنده را نجات بخشنده. نه كج شود، تا راستش گردانند، و نه به باطل گرايد تا آن را برگردانند. كهنه نگردد به روزگار، نه از خواندن و نه از شنيدن بسيار. کسی که به آن سخن گفت راست گفت، و آن كه بدان رفتار كرد پيش افتاد…
نهج البلاغة، خطبه۱۵۶(اقتباس از ترجمه شهیدی، ص۱۵۶)
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع: وَ عَلَيْكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ فَإِنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتِينُ وَ النُّورُ الْمُبِينُ وَ الشِّفَاءُ النَّافِعُ وَ الرِّيُّ النَّاقِعُ وَ الْعِصْمَةُ لِلْمُتَمَسِّكِ وَ النَّجَاةُ لِلْمُتَعَلِّقِ لَا يَعْوَجُّ فَيُقَامَ وَ لَا يَزِيغُ فَيُسْتَعْتَبَ وَ لَا يُخْلِقُهُ كَثْرَةُ الرَّدِّ وَ وُلُوجُ السَّمْعِ مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ سَبَقَ.
۲) از امام صادق ع خطبهای در وصف حال پیامبر ص و امامان ع روایت شده است. در فرازی از آن میفرمایند: و خداوند این کتاب را به سوی شما نازل فرمود که در آن بیان و تبیان [= توضیح] است؛ «قرآنی عربی بدون هیچ اعوجاج، باشد که تقوا پیشه کنند» (زمر/۲۸)؛ آن را برای مردم تبیین فرمود و راهش را با دانشی نمایاند که تفصیلش داد، و دینی که واضحش ساخت، و فرایضی که واجبش فرمود، و حدودی که حد آنها را برای مردم تعیین و تبیین نمود، و اموری که برای خلائق پرده از آنها برداشت و اعلان فرمود؛ در آن دلالتی به راه نجات است، و آموزههایی است که به سوی هدایت میخواند؛ پس رسول الله آنچه بدان فرستاده شده بود ابلاغ کرد، و آنچه را که بدان مامور شده بود آشکارا بیان فرمود، و آنچه از بارهای نبوت بر دوشش گذاشته بودند ادا نمود، و برای پروردگارش صبر کرد، و در راه او مجاهدت نمود، و نسبت به امتش خیرخواهی کرد، و آنان را به نجات فراخواند، و بر این ذکر تشویق فرمود، و آنان را به راه هدایتی دلالت نمود، با شیوهها و انگیزههایی که اساسش را برای بندگان پی نهاد، و منارههایی که پرچمش را برای آنان برافراشته ساخت، تا بعد از او گمراه نشوند و بدانها بسیار مهربان و رحیم بود.
الكافي، ج۱، ص۴۴۵
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ غَالِبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي خُطْبَةٍ لَهُ خَاصَّةً يَذْكُرُ فِيهَا حَالَ النَّبِيِّ وَ الْأَئِمَّةِ ع وَ صِفَاتِهِمْ …. وَ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْهِ الْكِتَابَ فِيهِ الْبَيَانُ وَ التِّبْيَانُ قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ قَدْ بَيَّنَهُ لِلنَّاسِ وَ نَهَجَهُ بِعِلْمٍ قَدْ فَصَّلَهُ وَ دِينٍ قَدْ أَوْضَحَهُ وَ فَرَائِضَ قَدْ أَوْجَبَهَا وَ حُدُودٍ حَدَّهَا لِلنَّاسِ وَ بَيَّنَهَا وَ أُمُورٍ قَدْ كَشَفَهَا لِخَلْقِهِ وَ أَعْلَنَهَا فِيهَا دَلَالَةٌ إِلَى النَّجَاةِ وَ مَعَالِمُ تَدْعُو إِلَى هُدَاهُ فَبَلَّغَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا أُرْسِلَ بِهِ وَ صَدَعَ بِمَا أُمِرَ وَ أَدَّى مَا حُمِّلَ مِنْ أَثْقَالِ النُّبُوَّةِ وَ صَبَرَ لِرَبِّهِ وَ جَاهَدَ فِي سَبِيلِهِ وَ نَصَحَ لِأُمَّتِهِ وَ دَعَاهُمْ إِلَى النَّجَاةِ وَ حَثَّهُمْ عَلَى الذِّكْرِ وَ دَلَّهُمْ عَلَى سَبِيلِ الْهُدَى بِمَنَاهِجَ وَ دَوَاعٍ أَسَّسَ لِلْعِبَادِ أَسَاسَهَا وَ مَنَارٍ رَفَعَ لَهُمْ أَعْلَامَهَا كَيْلَا يَضِلُّوا مِنْ بَعْدِهِ وَ كَانَ بِهِمْ رَءُوفاً رَحِيماً.
۳) از امام صادق ع از پدرانشان از رسول خدا ص روایت شده است که فرمودند: اى مردمان! به درستى كه شما در سرای هُدنَة [= موقعیت «آرامش قبل از طوفان»] قرار داريد، و شما بر جناح [= بال] سفريد، و رفتن با شما شتاب مىكند و شما را زود مىبرد، و ديدهايد که شب و روز و آفتاب و ماه، هر نويى را كهنه مىكنند، و هر دورى را نزديك مىسازند، و هر وعدهشده را مىآورند. پس آماده شوید براى این مسیر طولانی.
پس مقداد بن اسود برخاست و عرض كرد كه: يا رسول اللَّه! سرای هدنه چيست؟
فرمود: خانهی رساندن و تمام شدن. و چون فتنهها مانند پارههاى شب تار، امور را بر شما مشتبه سازد، پس بر شما باد به قرآن؛ زيرا كه او شفاعتگری است که شفاعتش مقبول است؛ و سعایتکنندهای است که بدگوییاش رد نمیشود، هر كه آن را در پيش روى خود قرار دهد [كه آن را پيروى كند]، او را به سوى بهشت كشاند، و هر كه آن را در پشت سر خود قرار دهد، او را به سوى آتش دوزخ براند؛ و آن راهنمايى است كه بر بهترين راهها دلالت مىكند. و آن كتابى است كه در آن تفصيل و بيان [= توضیح] و تحصیل [= حاصل شدن مقاصد و اهداف] هست، آن است جداكننده حق و باطل [= رافع هر گونه اختلاف] و شوخى و سرسرى نيست، ظاهرى دارد و باطنى، ظاهرش حكم و دستور است، و باطنش علم و دانش؛ ظاهرش خرّم و زيبا است و باطنش ژرف. اخترانى دارد [احتمالا منظور آیات قرآن است که همچون ستارههایی که در شب تاریک انسان با کمک آنها راهش را پیدا میکند، راه را به انسان نشان میدهند] و اخترانش هم اخترانى دارند؛ شگفتىهايش شماره نشوند و تازههايش كهنه نگردند؛ در آن است چراغهاى هدايت و منارههای حكمت، و راهنمایی به سوی معرفت است براى كسى كه وصف آن را بشناسد. پس سزاوار است كه انسان ديده خود را به جولان درآورد، و نظر تأمّل را به درك صفت آن برساند؛ که نجات بخشد هر كه در معرض هلاك است، و رها سازد هر كه در چنگالی گرفتار است؛ پس بهراستى این تفکر است كه حیاتبخش دل بيناست، چونان كه طالب نور در تاريكىها به وسيله نور راه مىرود. پس بر شما باد خوب خلاص شدن و کم درنگ کردن [= خود را نيكو خلاص كنيد و در فتنهها منتظر و سرگردان نگذاريد].
الكافي، ج۲، ص۵۹۹
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ فِي دَارِ هُدْنَةٍ وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ وَ السَّيْرُ بِكُمْ سَرِيعٌ وَ قَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ وَ يَأْتِيَانِ بِكُلِّ مَوْعُودٍ فَأَعِدُّوا الْجَهَازَ لِبُعْدِ الْمَجَازِ.
قَالَ فَقَامَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا دَارُ الْهُدْنَةِ؟
قَالَ دَارُ بَلَاغٍ وَ انْقِطَاعٍ فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّار وَ هُوَ الدَّلِيلُ يَدُلُّ عَلَى خَيْرِ سَبِيلٍ وَ هُوَ كِتَابٌ فِيهِ تَفْصِيلٌ وَ بَيَانٌ وَ تَحْصِيلٌ وَ هُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَظَاهِرُهُ حُكْمٌ وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ لَهُ نُجُومٌ وَ عَلَى نُجُومِهِ نُجُومٌ لَا تُحْصَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تُبْلَى غَرَائِبُهُ فِيهِ مَصَابِيحُ الْهُدَى وَ مَنَارُ الْحِكْمَةِ وَ دَلِيلٌ عَلَى الْمَعْرِفَةِ لِمَنْ عَرَفَ الصِّفَةَ فَلْيَجْلُ جَالٍ بَصَرَهُ وَ لْيُبْلِغِ الصِّفَةَ نَظَرَهُ يَنْجُ مِنْ عَطَبٍ وَ يَتَخَلَّصْ مِنْ نَشَبٍ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِيرِ كَمَا يَمْشِي الْمُسْتَنِيرُ فِي الظُّلُمَاتِ بِالنُّورِ فَعَلَيْكُمْ بِحُسْنِ التَّخَلُّصِ وَ قِلَّةِ التَّرَبُّصِ.
۴) عبدالاعلی بن اعین میگوید: از امام صادق ع شنیدم که میفرمود: من زاده رسول الله هستم و من به کتاب خدا علم دارم و در آن است آغاز آفرینش و هر آنچه رخ میدهد تا روز قیامت؛ و در آن است خبر آسمان و خبر زمین و خبر بهشت و خبر جهنم و خبر آنچه بوده و خبر آنچه خواهد بود؛ اینها را میدانم همان طور که به کف دستم نگاه میکنم؛ همانا خداوند میفرماید «در آن تبیان و توضیح هر چیزی است» (نحل/۸۹)
الكافي، ج۱، ص۶۱
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْيَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ: قَدْ وَلَدَنِي رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَنَا أَعْلَمُ كِتَابَ اللَّهِ وَ فِيهِ بَدْءُ الْخَلْقِ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ فِيهِ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ خَبَرُ الْأَرْضِ وَ خَبَرُ الْجَنَّةِ وَ خَبَرُ النَّارِ وَ خَبَرُ مَا كَانَ وَ خَبَرُ مَا هُوَ كَائِنٌ أَعْلَمُ ذَلِكَ كَمَا أَنْظُرُ إِلَى كَفِّي إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ.
۵) از امام صادق ع از امیرالمومنین ع روایت کردهاند: ای مردم! همانا خداوند تبارک و تعالی پیامبر ص را به جانب شما فرستاد و کتابش را به حق نازل فرمود … پس نسخهای از آنچه در صحیفههای نخستین [کتابهای آسمانی پیامبران پیشین] بود برایشان آورد که تصدیق میکند آنچه پیش رویش بود و جدا میکند حلال را از امور مشتبه حرام؛ آن قرآن است، پس آن را به سخن درآورید و هرگز برایتان سخن نخواهد گفت اما من به شما از آن خبر میدهم؛ همانا در آن علم آنچه گذشته و علم آنچه تا روز قیامت میآید و حکم آنچه بین شماست و بیان آن وضعیتی که در آن به سر میبرید آمده است؛ به طوری که اگر از من از آن بپرسید شما را مطلع میسازم.
الكافي، ج۱، ص۶۱
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَرْسَلَ إِلَيْكُمُ الرَّسُولَ ص وَ أَنْزَلَ إِلَيْهِ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ … فَجَاءَهُمْ بِنُسْخَةِ مَا فِي الصُّحُفِ الْأُولَى وَ تَصْدِيقِ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلِ الْحَلَالِ مِنْ رَيْبِ الْحَرَامِ ذَلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ لَكُمْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا مَضَى وَ عِلْمَ مَا يَأْتِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حُكْمَ مَا بَيْنَكُمْ وَ بَيَانَ مَا أَصْبَحْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ فَلَوْ سَأَلْتُمُونِي عَنْهُ لَعَلَّمْتُكُمْ.
[۳۶] . فَلَمَّا أَجَابَهُ قَالَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ حَجِيجَ قَوْمِي مما [مِمَّنْ] شَهِدَ ذَلِكَ مَعَكَ أَخْبَرَنَا أَنَّكَ قُمْتَ بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع بَعْدَ قُفُولِكَ مِنَ الْحَجِّ وَ وَقَفْتَهُ بِالشَّجَرَاتِ مِنْ خُمٍّ فَافْتَرَضْتَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ طَاعَتَهُ وَ مَحَبَّتَهُ وَ أَوْجَبْتَ عَلَيْهِمْ جَمِيعاً وَلَايَتَهُ وَ قَدْ أَكْثَرُوا عَلَيْنَا مِنْ ذَلِكَ فَبَيِّنْ لَنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ ذَلِكَ فَرِيضَةٌ عَلَيْنَا مِنَ الْأَرْضِ لِمَا أَدْنَتْهُ الرَّحِمُ وَ الصِّهْرُ مِنْكَ أَمْ مِنَ اللَّهِ افْتَرَضَهُ عَلَيْنَا وَ أَوْجَبَهُ مِنَ السَّمَاءِ
[۳۷] . بَلِ اللَّهُ افْتَرَضَهُ وَ أَوْجَبَهُ مِنَ السَّمَاءِ وَ افْتَرَضَ وَلَايَتَهُ عَلَى أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلِ الْأَرْضِ جَمِيعاً يَا أَعْرَابِيُّ إِنَّ جَبْرَئِيلَ ع هَبَطَ عَلَيَّ يَوْمَ الْأَحْزَابِ وَ قَالَ إِنَّ رَبَّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ إِنِّي قَدِ افْتَرَضْتُ حُبَّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ مَوَدَّتَهُ عَلَى أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلِ الْأَرْضِ فَلَمْ أَعْذِرْ فِي مَحَبَّتِهِ أَحَداً فَمُرْ أُمَّتَكَ بِحُبِّهِ فَمَنْ أَحَبَّهُ فَبِحُبِّي وَ حُبِّكَ أَحَبَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَهُ فَبِبُغْضِي وَ بُغْضِكَ أَبْغَضَهُ
[۳۸] . إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِالتَّخَشُّعِ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ لَحَامِلُ الْقُرْآنِ وَ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ بِالصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ لَحَامِلُ الْقُرْآنِ ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ يَا حَامِلَ الْقُرْآنِ تَوَاضَعْ بِهِ يَرْفَعْكَ اللَّهُ وَ لَا تَعَزَّزْ بِهِ فَيُذِلَّكَ اللَّهُ يَا حَامِلَ الْقُرْآنِ تَزَيَّنْ بِهِ لِلَّهِ يُزَيِّنْكَ اللَّهُ بِهِ وَ لَا تَزَيَّنْ بِهِ لِلنَّاسِ فَيَشِينَكَ اللَّهُ بِهِ.
[۳۹] . شبیه این مضمون در معاني الأخبار، ص۲۷۹ چنین آمده است:
رُوِيَ أَنَّ مَنْ أُعْطِيَ الْقُرْآنَ فَظَنَّ أَنَّ أَحَداً أُعْطِيَ أَكْثَرَ مِمَّا أُعْطِيَ فَقَدْ عَظَّمَ صَغِيراً وَ صَغَّرَ كَبِيراً فَلَا يَنْبَغِي لِحَامِلِ الْقُرْآنِ أَنْ يَرَى أَنَّ أَحَداً مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ أَغْنَى مِنْهُ وَ لَوْ مَلَكَ الدُّنْيَا بِرُحْبِهَا.
[۴۰] . درباره عظمت و پیچیدگی قرآن کریم این حدیث هم قابل توجه است:
عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ شُرَيْسٍ الْوَابِشِيِّ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ شَيْءٍ مِنَ التَّفْسِيرِ فَأَجَابَنِي ثُمَّ سَأَلْتُهُ عَنْهُ ثَانِيَةً فَأَجَابَنِي بِجَوَابٍ آخَرَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ كُنْتَ أَجَبْتَنِي فِي هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ بِجَوَابٍ غَيْرِ هَذَا قَبْلَ الْيَوْمِ فَقَالَ يَا جَابِرُ إِنَّ لِلْقُرْآنِ بَطْناً وَ لِلْبَطْنِ بَطْناً وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ لِلظَّهْرِ ظَهْرٌ يَا جَابِرُ لَيْسَ شَيْءٌ أَبْعَدَ مِنْ عُقُولِ الرِّجَالِ مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ إِنَّ الْآيَةَ يَكُونُ أَوَّلُهَا فِي شَيْءٍ وَ آخِرُهَا فِي شَيْءٍ وَ هُوَ كَلَامٌ مُتَّصِلٌ مُنْصَرِفٌ عَلَى وُجُوه. (المحاسن، ج۲، ص۳۰۰)
[۴۱] . أخبرنا أبو إسحاق إبراهيم بن طلحة بن غسان بن النعمان الكازروني -إجازة- أن عمر بن محمد بن يوسف حدثهم قال: حدثنا أبو إسحاق المديني، حدثنا أحمد بن موسى الحرامي، حدثنا الحسين بن ثابت المدني خادم موسى بن جعفر حدثني أبي عن شعبة عن الحكم عن عكرمة عن ابن عباس قال: أخذ رسول الله صلى الله عليه وسلم بيدي وأخذ بيد علي فصلى أربع ركعات، ثم رفع يده إلى السماء فقال: ((اللهم سألك موسى بن عمران، وإن محمداً سألك أن تشرح لي صدري، وتيسر لي أمري، وتحل عقدة من لساني يفقهوا قولي، واجعل لي وزيراً من أهلي! علياً اشدد به أزري، وأشركه في أمري!)). قال ابن عباس: فسمعت منادياً ينادي: يا أحمد! قد أوتيت ما سألت. فقال النبي: ((يا أبا الحسن ارفع يدك إلى السماء، وادع ربك وسله يعطك))، فرفع علي يده إلى السماء وهو يقول: اللهم اجعل لي عندك عهداً واجعل لي عندك وداً. فأنزل الله على نبيه {إن الذين آمنوا وعملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا}، فتلاها النبي صلى الله عليه وسلم على أصحابه فعجبوا من ذلك عجباً شديداً، فقال النبي صلى الله عليه وسلم: ((مم تعجبون؟ إن القرآن أربعة أرباع: فربع فينا أهل البيت خاصة، وربع في أعدائنا، وربع حلال وحرام، وربع فرائض وأحكام، والله أنزل في علي كرائم القرآن)).
[۴۲] . عَنِ الْقَاضِي الْكَبِيرِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْمَغَازِلِيِّ يَرْفَعُهُ إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّهُ قَالَ: أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِيَدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَصَلَّيَا أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ فَلَمَّا سَلَّمَ رَفَعَ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ سَأَلَكَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ أَنْ تَشْرَحَ لَهُ صَدْرَهُ وَ تُيَسِّرَ لَهُ أَمْرَهُ وَ تُحِلَّ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِهِ يَفْقَهُوا قَوْلَهُ وَ تَجْعَلَ لَهُ وَزِيراً مِنْ أَهْلِهِ تَشُدُّ بِهِ أَزْرَهُ وَ أَنَا مُحَمَّدٌ أَسْأَلُكَ أَنْ تَشْرَحَ لِي صَدْرِي وَ تُيَسِّرَ لِي أَمْرِي وَ تُحَلِّلَ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي وَ تَجْعَلَ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَسَمِعْتُ مُنَادِياً يُنَادِي يَا مُحَمَّدُ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ فَقَالَ النَّبِيُّ ص ادْعُ يَا أَبَا الْحَسَنِ وَ ارْفَعْ يَدَكَ إِلَى السَّمَاءِ وَ قُلِ اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي عِنْدَكَ عَهْداً مَعْهُوداً وَ اجْعَلْ لِي عِنْدَكَ وُدّاً قَالَ فَلَمَّا دَعَا نَزَلَ الْأَمِينُ جَبْرَئِيلُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ قَالَ اقْرَأْ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا فَتَلَاهَا النَّبِيُّ ص فَتَعَجَّبَ الصَّحَابَةُ وَ النَّاسُ مِنْ سُرْعَةِ اسْتِجَابَةِ دُعَائِهِمَا فَقَالَ ع أَ تَعْجَبُونَ اعْلَمُوا أَنَّ الْقُرْآنَ أَرْبَعَةُ أَرْبَاعٍ رُبُعٌ فِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ رُبُعٌ قِصَصٌ وَ أَمْثَالٌ وَ رُبُعٌ فَرَائِضُ وَ إِنْذَارٌ وَ رُبُعُ أَحْكَامٌ وَ اللَّهُ أَنْزَلَ فِي عَلِيٍّ كَرَائِمَ الْقُرْآنِ.
[۴۳] . – أَخْبَرَنَا أَبُو الْخَيْرِ مِقْدَادُ بْنُ عَلِيٍّ الْحِجَازِيُّ الْمَدَنِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَبْدُ الرَّحْمَنِ الْعَلَوِيُّ الْحُسَيْنِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا الشَّيْخُ الْفَاضِلُ أُسْتَاذُ الْمُحَدِّثِينَ فِي زَمَانِهِ فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْكُوفِيُّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ سَعِيدِ بْنِ رَحِيمٍ الْهَمْدَانِيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى بْنِ زَكَرِيَّا قَالا [قَالَ] حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ سَرَّاجٍ قَالَ حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ أَعْيَنَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٍّ ع قَالَ: الْقُرْآنُ أَرْبَعَةُ أَرْبَاعٍ رُبُعٌ فِينَا وَ رُبُعٌ فِي عَدُوِّنَا وَ رُبُعٌ فَرَائِضُ وَ أَحْكَامٌ وَ رُبُعٌ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ وَ لَنَا كَرَائِمُ الْقُرْآنِ.
– قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ صَبِيحٍ وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عُبَيْدَةَ بْنِ عُتْبَةَ بْنِ نِزَارِ بْنِ سَالِمٍ السَّلُولِيُ قَالا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ مُطَهَّرٍ قَالَ حَدَّثَنَا صَالِحٌ يَعْنِي ابْنَ [أَبِي] الْأَسْوَدِ عَنْ جَمِيلِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ النَّخَعِيِّ عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ مَيْسَرَةَ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع نَزَلَ الْقُرْآنُ أَرْبَاعاً رُبُعٌ فِينَا وَ رُبُعٌ فِي عَدُوِّنَا وَ رُبُعٌ سُنَنٌ وَ أَمْثَالٌ وَ رُبُعٌ فَرَائِضُ وَ أَحْكَامٌ وَ لَنَا كَرَائِمُ الْقُرْآنِ.
– وَ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ قَالَ [النَّبِيُّ ص] إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَنْزَلَ فِي عَلِيٍّ كَرَائِمَ الْقُرْآنِ.
– قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُوسَى قَالَ حَدَّثَنِي الْحَسَنُ بْنُ ثَابِتٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ شُعْبَةَ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنِ الْحَكَمِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: أَخَذَ النَّبِيُّ ص يَدَ عَلِيٍّ فَقَالَ إِنَّ الْقُرْآنَ أَرْبَعَةُ [أَرْبَعُ] أَرْبَاعٍ رُبُعٌ فِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ خَاصَّةً وَ رُبُعٌ فِي أَعْدَائِنَا وَ رُبُعٌ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ وَ رُبُعٌ فَرَائِضُ وَ أَحْكَامٌ وَ إِنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ فِي عَلِيٍّ كَرَائِمَ الْقُرْآنِ [مَا نَزَلَ فِي الْقُرْآنِ آيَةُ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِلَّا كَانَ عَلِيٌّ أَمِيرَهَا].
[۴۴] . در ص ۴۷ و در المسائل السروية، ص۸۰ فقط همین فراز آمده است: عن بشير الدهان قال: سمعت أبا عبد الله ع يقول إن الله فرض طاعتنا في كتابه، فلا يسع الناس جهلنا [حملنا] لنا صفو المال و لنا الأنفال و لنا قرائن [كرائم] القرآن.
همچنین در تفسير العياشي، ج۱، ص۹ این مطلب از قول امام باقرع آمده است: عن أبي الجارود قال: سمعت أبا جعفر ع يقول نزل القرآن على أربعة أرباع ربع فينا، و ربع في عدونا، و ربع في فرائض و أحكام، و ربع سنن و أمثال و لنا كرائم القرآن.
[۴۵] . فقوله: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ» جواب للقسم السابق، الضمير للقرآن المعلوم من السياق السابق.
[۴۶] . «وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ» قال الزجاج و الفراء و هذا يدل على أن المراد بمواقع النجوم نزول القرآن و الضمير في إنه يعود إلى القسم و دل عليه قوله «أُقْسِمُ» و المعنى أن القسم بمواقع النجوم لقسم عظيم لو تعلمون ففصل بين الصفة و الموصوف بالجملة ثم ذكر المقسم به فقال «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ» معناه إن الذي تلوناه عليك لقرآن كريم.
[۴۷] . المسألة الأولى: الضمير في قوله تعالى: إِنَّهُ عائد إلى ما ذا؟ فنقول: فيه وجهان أحدهما: إلى معلوم و هو الكلام الذي أنزل على محمد صلى اللّه عليه و [آله و] سلم، و كان معروفا عند الكل، و كان الكفار يقولون: إنه شعر و إنه سحر، فقال تعالى ردا عليهم: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ عائد إلى مذكور و هو جميع ما سبق في سورة الواقعة من التوحيد، و الحشر، و الدلائل المذكورة عليهما، و القسم الذي قال فيه: وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ [الواقعة: ۷۶] و ذلك لأنهم قالوا: هذا كله كلام محمد و مخترع من عنده، فقال: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ.
[۴۸] . قال: وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ. و الجملة المقسم عليها قوله: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ، و فصل بين القسم و جوابه فالظاهر أنه اعتراض بينهما، و فيه اعتراض بين الصفة و الموصوف بقوله: لَوْ تَعْلَمُونَ. و قال ابن عطية: وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ تأكيد للأمر و تنبيه من المقسم به، و ليس هذا باعتراض بين الكلامين، بل هذا معنى قصد التهمم به، و إنما الاعتراض قوله: لَوْ تَعْلَمُونَ. انتهی.
[۴۹] . عبارت مرحوم طبرسی ذیل بند الف.۱. گذشت؛وجه استناد این است که گفت «ثم ذكر المقسم به فقال إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ» در حالی که عبارتی که با وضیح ایشان در بند الف.۱. سازگار است این است که بگوید ذکر المقسم علیها؛ شبیه عبارت ابوحیان در پاورقی قبل.
[۵۰] . الكريم هو الذي من شأنه أن يعطي الخير الكثير فلما كان القرآن من شأنه أن يعطي الخير الكثير بأدلته المؤدية إلى الحق كان كريما على حقيقة معنى الكريم لا على التشبيه بطريق المجاز و الكريم في صفات الله تعالى من الصفات النفسية التي يجوز أن يقال فيها لم يزل كريما لأن حقيقته تقتضي ذلك من جهة أن الكريم هو الذي من شأنه أن يعطي الخير الكثير فلما كان القادر على الكرم الذي لا يمنعه مانع من شأنه أن يعطي الخير الكثير صح أن يقال أنه لم يزل كريم … «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ» معناه إن الذي تلوناه عليك لقرآن كريم أي عام المنافع كثير الخير ينال الأجر العظيم بتلاوته و العمل بما فيه.
[۵۱] . و قيل كريم عند الله تعالى أكرمه الله تعالى و أعزه لأنه كلامه عن مقاتل.
[۵۲] . و قيل كريم لأنه كلام رب العزة و لأنه محفوظ عن التغيير و التبديل و لأنه معجز و لأنه يشتمل على الأحكام و المواعظ و كل جليل خطير و عزيز فهو كريم
[۵۳] . المسألة الرابعة: قوله: كَرِيمٌ فيه لطيفة؟ و هي أن الكلام إذا قرئ كثيرا يهون في الأعين و الآذان، و لهذا ترى من قال: شيئا في مجلس الملوك لا يذكره ثانيا، و لو قيل فيه يقال لقائله لم تكرر هذا، ثم إنه تعالى لما قال: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ أي مقروء قرئ و يقرأ، قال: كَرِيمٌ أي لا يهون بكثرة التلاوة و يبقى أبد الدهر كالكلام الغض و الحديث الطري، و من هنا يقع أن وصف القرآن بالحديث مع أنه قديم يستمد من هذا مددا فهو قديم يسمعه السامعون كأنه كلام الساعة، و ما قرع سمع الجماعة لأن الملائكة الذين علموه قبل النبي بألوف من السنين إذا سمعوه من أحدنا يتلذذون به التذاذ السامع بكلام جديد لم يذكر له من قبل.
[۵۴] . و يستفاد من توصيفه بالكريم من غير تقييد في مقام المدح أنه كريم على الله عزيز عنده و كريم محمود الصفات و كريم بذال نفاع للناس لما فيه من أصول المعارف التي فيها سعادة الدنيا و الآخرة.
[۵۵] . المسألة الرابعة: قوله: كَرِيمٌ فيه لطيفة؟ … و الكريم اسم جامع لصفات المدح، قيل: الكريم هو الذي كان طاهر الأصل ظاهر الفضل، حتى إن من أصله غير زكي لا يقال له كريم مطلقا، بل يقال له: كريم في نفسه، و من يكون زكي الأصل غير زكي النفس لا يقال له: كريم إلا مع تقييد، فيقال: هو كريم الأصل لكنه خسيس في نفسه، ثم إن السخي المجرد هو الذي يكثر عطاؤه للناس، أو يسهل عطاؤه و يسمى كريما، و إن لم يكن له فضل آخر لا على الحقيقة و لكن ذلك لسبب، و هو أن الناس يحبون من يعطيهم، و يفرحون بمن يعطى أكثر مما يفرحون بغيره، فإذا رأوا زاهدا أو عالما لا يسمونه كريما، و يؤيد هذا أنهم إذا رأوا واحدا لا يطلب منهم شيئا يسمونه كريم النفس لمجرد تركه الاستعطاء لما أن الأخذ منهم صعب عليهم و هذا كله في العادة الرديئة، و أما في الأصل فيقال: الكريم هو الذي استجمع فيه ما ينبغي من طهارة الأصل و ظهور الفضل، و يدل على هذا أن السخي في معاملته ينبغي أن لا يوجد منه ما يقال بسببه إنه لئيم، فالقرآن أيضا كريم بمعنى طاهر الأصل ظاهر الفضل لفظه فصيح، و معناه صحيح لكن القرآن أيضا كريم على مفهوم العوام فإن كل من/ طلب منه شيئا أعطاه، فالفقيه يستدل به و يأخذ منه، و الحكيم يستمد به و يحتج به، و الأديب يستفيد منه و يتقوى به، و اللَّه تعالى وصف القرآن بكونه كريما، و بكونه عزيزا، و بكونه حكيما، فلكونه كريما كل من أقبل عليه نال منه ما يريده فإن كثيرا من الناس لا يفهم من العلوم شيئا و إذا اشتغل بالقرآن سهل عليه حفظه، و قلما يرى شخص يحفظ كتابا يقرؤه بحيث لا يغير منه كلمة بكلمة، و لا يبدل حرفا بحرف و جميع القراء يقرءون القرآن من غير توقف و لا تبديل، و لكونه عزيزا أن كل من يعرض عنه لا يبقى معه منه شيء، بخلاف سائر الكتب، فإن من قرأ كتابا و حفظه ثم تركه يتعلق بقلبه معناه حتى ينقله صحيحا، و القرآن من تركه لا يبقى معه منه شيء لعزته و لا يثبت عند من لا يلزمه بالحفظ، و لكونه حكيما من اشتغل به و أقبل عليه بالقلب أغناه عن سائر العلوم.
[۵۶] . المسألة الثالثة: إذا كان هذا الكلام للرد على المشركين فهم ما كانوا ينكرون كونه مقروءا فما الفائدة في قوله: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ؟ نقول فيه وجهان أحدهما: أنه إخبار عن الكل و هو قوله: قرآن كريم فهم كانوا ينكرون كونه قرآنا كريما و هم ما كانوا يقرون به.
[۵۷] . نقول فيه وجهان … و ثانيهما: و هو أحسن من الأول، أنهم قالوا: هو مخترع من عنده و كان النبي صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم يقول: إنه مسموع سمعته و تلوته عليكم فما كان القرآن عندهم مقروءا، و ما كانوا يقولون: إن النبي صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم يقرأ القرآن و فرق بين القراءة و الإنشاء، فلما قال: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ أثبت كونه مقروءا على النبي صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم ليقرأ و يتلى فقال تعالى: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ سماه قرآنا لكثرة ما قرئ، و يقرأ إلى الأبد بعضه في الدنيا و بعضه في الآخرة.
[۵۸] . این مورد اذعان عموم مفسران است که با این چهار اسم «قرآن»، «کتاب»، «ذکر» و «فرقان» در خود قرآن کریم، از قرآن یاد شده است.
[۵۹] . ، مثلا: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّی يَخُوضُوا في حَديثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقينَ وَ الْكافِرينَ في جَهَنَّمَ جَميعاً (نساء/۱۴۰)
بازدیدها: ۱۷۵
بازتاب: یک آیه در روز - قرآن در قرآن (ذیل آیه 77 سوره واقعه: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَریمٌ)
بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۹۹) في صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ