۲۷-۳۰ محرم ۱۴۴۵
ترجمه
پس تو از او [غافل، و به دیگران] سرگرم میشوی.
اختلاف قرائت
فَأَنتَ[۱]
عَنْهُ / عَنْهُو
در قرائت اهل مکه (ابنکثیر) و برخی قراءات اربعه عشر (ابن محیصن) این کلمه هنگام وصل به کلمه بعدی به صورت «عنهو» تلفظ میشود.
معجم القراءات ج ۱۰، ص۳۰۶[۲]؛ الکامل المفصل فی القراءات الأربعة عشر، ص۵۸۵[۳]
عَنْهُ تَلَهَّى / عَنْهو تّلَهّى
در روایتی بزی از قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و برخی دیگر از روایات غیر مشهور از وی (روایت ابن فلیح) و برخی قراءات اربعه عشر (ابن محیصن) در هنگام اتصال عنه به تلهی، حرف تاء به صورت مشدد قرائت میشود؛ که آن طور که ابوحیان توضیح داده در این صورت کلمه «تلهی» در اصل به صورت تتلهی بوده که دو تاء آن در هم ادغام شده است؛ و در فراز بعد توضیحش میآید.
معجم القراءات ج ۱۰، ص۳۰۶[۴]؛ الکامل المفصل فی القراءات الأربعة عشر، ص۵۸۵[۵]
تَلَهَّى / تّلَهّى / تُلَهَّى / تتلَهّى / تَلْهَى / تُلْهَى / تَلَّهی [؟][۶]
این کلمه در اغلب قرائات به صورت «تَلَهَّى» قرائت شده است که در اصل «تَتَلَهَّى» بوده که یک تاءآن از باب تخفیف در کلام حذف شده است؛ و اگرچه در روایت قنبل از ابن کثیر (قاری مکه) نیز به همین صورت قرائت شده است،
اما چنانکه اشاره شد در روایتی دیگر از ابن کثیر (روایت بزی) و برخی از روایات غیر مشهور از وی (روایت ابن فلیح) و برخی قراءات اربعه عشر (ابن محیصن) در هنگام اتصال عنه به تلهی، حرف تاء به صورت تاءمشدد قرائت شده است؛
در روایتی از امام باقر ع[۷] به صورت فعل مجهول «تُلَهَّى» قرائت شده؛
در برخی قرائات غیرمشهور (ابن مسعود و أبوالجوزاء و طلحة) هر دو تاء به صورت آشکار قرائت شده است: «تتلَهّى»؛
و البته از طلحه قرائت این کلمه به صورت فعل ثلاثی مجرد: «تَلْهَى» نیز روایت شده است؛ که این قرائت از برخی از طرق عاصم (قراءة حلواني از عصمه از روایت شعبه از عاصم از طريق الداني، و نیز نزد صفراوي) هم روایت شده است؛
و در برخی قرائات غیرمشهور دیگر (أُبَي و ابن سميفع و جحدري) نیز به صورت فعل ثلاثی مجرد مجهول: «تُلْهَى» قرائت شده است.
معجم القراءات ج ۱۰، ص۳۰۶[۸]؛ مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۲[۹]؛ کتاب القراءات (سیاری)، ص۱۷۲[۱۰]؛ الكشاف، ج۴، ص۷۰۲[۱۱]؛ البحر المحيط، ج۱۰، ص۴۰۸[۱۲]؛ المغنی فی القراءات، ص۱۸۹۰[۱۳]
تَلَهَّى[۱۴]
نکات ادبی
تَلَهَّى
کلمه «تلهی» را عموما از همان ماده «لهو»[۱۵] دانستهاند؛ و در برابر کسانی که گفتهاند این از ماده «لهی» است پاسخ داده شده که درست است که کلماتی که معتل اللام با حرف واو باشند در حالتی که که حرف ما قبل عله مکسورباشد فعل آنها به صورت «ی» میآید (مثل شقی یشقی) اما در حالت مصدری دوباره با حرف «و» نوشته میشوند و اگر این ماده در حالت مصدری با حرف یاء میآمد میشد گفت که ریشهاش «لهی» است (در البحر المحيط، ج۱۰، ص۴۰۸[۱۶]). در هر صورت کلمات ساخته شده از این ماده بسیار متنوع است: از «لهو» به معنای هر چیزی که از طریق تحریک هوای نفس و طرب انسان را به خود مشغول کند، گرفته تا «لهو» به معنای «زن»، ویا «لَهَاة» به معنای «زبان کوچک» (زائده گوشتیای که در انتهای سقف دهان آویزان است) و «لُهْوَة» به معنای دانههایی که داخل دهانه سنگ آسیاب میاندازند تا آرد شود، و یا «لُهَى» به معنای برترین و نابترین پاداشها (که مفرد آن «لُهْوَة» و «لُهْيَة» است) از این ماده گرفته شده است (كتاب العين، ج۴، ص۸۷-۸۸[۱۷]).
همین تنوع موجب شده که برخی همچون ابن فارس دو اصل را برای این ماده قائل شوند: یکی هر آنچه که انسان را از چیزی به چیز دیگر مشغول کند، و دیگری همان معنای پرتاب کردن چیزی با دست است و توضیح دادهاند که علاوه بر کلمه «لُهْوَة» که معنای اصلی این حالت دوم است، بخشش زیاد و دلچسب هم از این بابت که یک نحوه پرتاب کردن با دست است چنین نامیده شده و زبان کوچک هم از باب تشبیهش به دسته آسیاب که از آنجا این دانهها داخل آن ریخته میشود چنین نامیده شده است (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۲۱۳[۱۸]).
اما اغلب کوشیدهاند یک معنای جامع برای اینها بیابند. راغب اصفهانی (و ظاهرا به تبع وی، ابوحیان در البحر المحيط، ج۱۰، ص۴۰۸[۱۹]) همان معنای اولی که ابن فارس گفت را با این توضیح محور قرار داده که «لهو» هر چیزی است که انسان را از کاری که به وی مربوط میشود و برایش اهمیت دارد، به خود مشغول کند: «إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ» (محمد/۳۶)، «وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ» (عنكبوت/۶۴) و وجه تسمیه «لَهْوَة» را این میداند که آسیاب را به خود مشغول میکند و هدیه و عطیه را هم از باب تشبیه به «لهوة» چنین نامیدهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۴۸[۲۰]) ولذا معادل مناسب برای آن در فارسی «سرگرمی» است.
در مقابل، حسن جبل به معنای دومی که ابن فارس مطرح کرده بیشتر متمایل است؛ یعنی بر این باور است که معنای محوری این ماده «انداختن و رها کردن چیزی در یک عرصه باز است»[۲۱] همانند زبان کوچک یا انداختن دانه در میانه سنگ آسیاب؛ و «لهو» به معنای سرگرم شدن به چیزی و غافل شدن از سایر امور هم از باب اینکه شبیه فرو افتادن در چیزی است بدون اینکه به جایی بند باشد چنین نامیده شده است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۰۰۵).
اما مرحوم مصطفوی اساسا تحلیل متفاوتی دارد؛ وی اصل این ماده را هر آنچیزی میداند که انسان به آن یک نحوه تمایل دارد و یک لذتی را در آن جستجو میکند بدون اینکه به نتیجه کار توجه داشته باشد؛ و بر این باور است که مشغول شدن به چیزی و مانند آن از لوازم و آثار آن است نه معنای کلمه؛ و نیز بر این باور است که کلماتی که در معنای پرتاب کردن دانه در سنگ آسیاب و امثال آن به کار رفته برگرفته از ماده «لهی» است که با «لهو» تفاوت اندکی دارد؛ و سعی کرده تمام کاربردهای قرآنی کلمه «لهو» را با این توضیح شرح دهد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۰، ص۲۴۷-۲۴۹[۲۲]).
این ماده، در قرآن کریم در حالت ثلاثی مجرد در قرائت حفص از عاصم فقط به صورت مصدر (لهو) ویا اسم فاعل «لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ» (انبیاء/۳) به کار رفته است (در بخش اختلاف قرائات دیدیم که در سایر قرائات به صورت فعل ثلاثی مجرد هم به کار رفته بود)؛ اما در ابواب افعال و تفعل به صورت فعل به کار رفته است.
وقتی به باب افعال میرود متعدی میشود به معنای کسی را در لهو قرار دادن و به خود سرگرم نمودن است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۰، ص۲۴۷[۲۳]) مانند: «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ» (تکاثر/۱)، «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّه» (منافقون/۹)، «رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ» (نور/۳۷)، «ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ» (حجر/۳)
اما وقتی در باب تفعل به کار میرود به معنای خود را به بیخیالی زدن و خود را به چیزی سرگرم نمودن است: «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى» (عبس/۱۰).
سه کلمه «عبث» و «لهو» و «لعب» به هم نزدیکاند، و در مورد هرسه در قرآن کریم، این تعبیر که «خلقت خدا این گونه نیست»، به کار رفته است: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ (مومنون/۱۱۵) ؛ «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فاعِلينَ» (انبیاء/۱۷)؛ «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ (انبیاء/۱۶؛ دخان/۳۸).
در تفاوت آنها اختلاف نظر است. عسکری بر این باور است که:
«عبث» درجایی است که کار کاملا به صورت غیرارادی وناخودآگاه انجام میشود [مثلا کسی که با ریشش بازی میکند] اما در لهو و لعب میتواند یک نحوه حالت ارادی هم داشته باشد.
«لعب» کاری است که انگیزه اصلی آن لذت بردن است و دغدغهای در قبال حکیمانه بودن آن (به ثمره خاصی رسیدن) وجود ندارد (مانند بازی اطفال، که اصلا درکی از حکمت ندارند و صرفا برای لذت بازی میکنند)؛
و «لهو» آن سرگرمی است که انسان را از برنامه اصلی خود بازمیدارد.
و البته هر لهوی لعب هست، اما «لعب» میتواند «لهو» نباشد (مانند اینکه کسی بخواهد با بازی کردن، مطلب خاصی را به بچهای آموزش دهد) (الفروق في اللغة، ص۲۴۸).
اما مرحوم مصطفوی (که علاوه بر سه کلمه فوق، درباره تفاوت اینها با «لغو» و «مزاح» و «باطل» هم سخن گفته) بر این باور است که:
«عبث» آن کاری است که غرض عقلایی و فایده هدفمندی از آن نباشد؛ و
«لعب» مشغول شدن به کاری است که لذتبخش است بدون هیچ گونه توجهای به نتیجه و فایده آن؛ و
«لهو» چیزی است که انسان بدان تمایل دارد و از آن لذت میبرد بدون اینکه به نتیجهاش توجه کند؛ و
«لغو» هم انجام کاری است که قابل اعتنا نباشد و بدون تامل و فکر صورت گرفته باشد؛ و
«مزاح» صرف کاری است که برای انس گرفتن و شوخی کردن انجام میشود؛ و
«باطل» نقطه مقابل حق است و چیزی است که ثبات و تحققی نداشته باشد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۱۱)
این ماده و مشتقات آن ۱۶ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
شأن نزول
به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آيات ذیل آیه ۱ بیان شد مراجعه کنید.
حدیث
۱) امیرالمومنین ع به مناسبتی حکایتی را تعریف میکنند که در فرازی از آن از پیامبر اکرم ص حدیثی روایت میکنند درباره اینکه چگونه فرشتگان از سویی و لشکریان شیطان از سوی دیگر در روز اول شعبان به سوی مردم گسیل میشوند و درخت طوبی در بهشت و درخت زقوم در جهنم شاخههایشان را آماده میکنند که برخی از افراد با کارهای مختلف به شاخههای این دو درآویزند و وارد بهشت یا جهنم شوند. فرازهایی از این حدیث نبوی بدین قرار است:
سپس رسول الله ص فرمود: به کسی که مرا به حق به نبوت مبعوث کرد سوگند، همانا هرکسی به سراغ دری از درهای بدی و عصیان در این روز برود به شاخهای از شاخههای درخت زقوم درآویخته است که او را به جهنم ببرد.
[سپس رسول الله ص برخی از این امور بد و معصیت را برمیشمرند از جمله]
و کسی که در این روز فقیر ضعیفی سراغش بیاید که بد حال بودن وی را میداند و بدون اینکه ضرری به خودش برسد میتواند حال او را تغییر دهد و کسی هم نیست که این کار را عهدهدار شود و با این حال وی را به حال خود رها کند که ضایع شود و به فلاکت افتد و دست او را نگیرد پس به شاخهای از آن درآویخته است؛
و کسی که بدکاری نزد وی عذر تقصیر آورد و او عذرش را نپذیرد و به اندازه عقوبت بدیاش هم بسنده کند بلکه بیش از آن وی را عقوبت کند، پس به شاخهای از آن درآویخته است؛
و کسی که همسایهاش بمیرد و وی از باب خوار شمردن وی در تشییع جنازهاش شرکت نکند، پس به شاخهای از آن درآویخته است؛
و کسی که از مصیبتدیدهای رویگردان شود و از باب حقیر و کوچک شمردن وی، به وی بیاعتنایی کند، پس به شاخهای از آن درآویخته است. …
التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص۶۴۷-۶۴۸
وَ لَقَدْ مَرَّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع عَلَى قَوْم … ثُمَّ قَالَ لَهُمْ وَ نَادَاهُم:
لَقَدْ بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص جَيْشاً ذَاتَ يَوْمٍ إِلَى قَوْمٍ مِنْ أَشِدَّاءِ الْكُفَّارِ، فَأَبْطَأَ عَلَيْهِ خَبَرُهُمْ، وَ تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِهِمْ. وَ قَالَ: لَيْتَ [لَنَا] مَنْ يَتَعَرَّفُ أَخْبَارَهُمْ، وَ يَأْتِينَا بِأَنْبَائِهِمْ…
…[۲۴] ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً، وَ إِنَّ مَنْ تَعَاطَى بَاباً مِنَ الشَّرِّ وَ الْعِصْيَانِ فِي هَذَا الْيَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِ شَجَرَةِ الزَّقُّومِ فَهُوَ مُؤَدِّيهِ إِلَى النَّارِ.
…[۲۵] وَ مَنْ جَاءَهُ فِي هَذَا الْيَوْمِ فَقِيرٌ ضَعِيفٌ يَعْرِفُ سُوءَ حَالِهِ، وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَى تَغْيِيرِ حَالِهِ مِنْ غَيْرِ ضَرَرٍ يَلْحَقُهُ، وَ لَيْسَ هُنَاكَ مَنْ يَنُوبُ عَنْهُ وَ يَقُومُ مَقَامَهُ، فَتَرَكَهُ يُضَيَّعُ وَ يَعْطَبُ، وَ لَمْ يَأْخُذْ بِيَدِهِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.
وَ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَيْهِ مُسِيءٌ، فَلَمْ يَعْذِرْهُ، ثُمَّ لَمْ يَقْتَصِرْ بِهِ عَلَى قَدْرِ عُقُوبَةِ إِسَاءَتِهِ، بَلْ أَرْبَى عَلَيْهِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.
…[۲۶] وَ مَنْ مَاتَ جَارُهُ، فَتَرَكَ تَشْيِيعَ جَنَازَتِهِ تَهَاوُناً بِهِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.
وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ مُصَابٍ، وَ جَفَاهُ إِزْرَاءً عَلَيْهِ، وَ اسْتِصْغَاراً لَهُ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ…[۲۷]
تدبر
۱) «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى»
در این آیه خداوند دارد مخاطب خود را مواخذه میکند که چرا از پاسخگویی به آن فرد ضعیف و نابینا که البته با اشتیاق آمده و خشیت خدا در دل دارد خود را مشغول به دیگری کرده است (مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۵[۲۸]). با اینکه میتوانست بفرماید: «فتتلهی عنه» چرا جمله را به صورت جمله اسمیه آورد و بر ضمیر «أنت» تاکید کرد؟
الف. برای مسجل کردن عتاب و تثبیت آن (الميزان، ج۲۰، ص۲۰۱[۲۹])؛ و بفرماید از مثل تو به طور خاص سزاوار نیست که از چنین کسی غافل گردد (الكشاف، ج۴، ص۷۰۲[۳۰]؛ مفاتيح الغيب، ج۳۱، ص۵۴[۳۱]).
ب. …
۲) «فَأَنْتَ عَنْهُ تُلَهَّى»
در قسمت اختلاف قراءات اشاره شد یکی از قراءات این آیه، قرائت کلمه «تُلَهَّى» به نحو مجهول است؛ که بر این اساس معنایش این میشود که : «تو فقط از او [غافل، و به دیگران] سرگرم شوی»؛ یعنی از تو انتظار دارند که اصلا به این نابینا اعتنایی نکنی و اهتمام اصلیات را به آن شخص ثروتمند و مستغنی قرار دهی (توضیح بیشتر در جلسه ۱۰۹۲، تدبر۱ https://yekaye.ir/ababsa-80-07/ ).
اگر توجه شود که پیامبر در این موقعیت، در مقام دعوتکننده و مبلغ دین بوده، این آیه را هشداری میتوان دید به همه کسانی که از مبلغان دین و حوزویان انتظار هدایتگری دارند؛ و از نظر آنان، هدایت افراد ضعیف و محروم هیچ اولویتی ندارد.
به بیان دیگر، نهتنها خود مبلغ دین باید مراقب باشد که در ذهن خویش اولویت پرداختن به تبلیغ دین را ناظر به کسانی که مشتاقانه سراغش میآيند قرار دهد، و به خاطر ضعفهایی که در آنها مشهود است (از ضعف جسمانی مانند نابینایی گرفته، تا ضعف در درک و …) در توجه کردن به آنها کم نگذارد، بلکه سایر متدینان هم باید سطح انتظار خویش از مبلغان دینی را اصلاح کنند؛ و این گونه نباشد که از آنان انتظار داشته باشند که به این گونه افراد اهتمامی نورزند.
۳) «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى»
با توجه به اینکه جار و مجرور (عنه) متعلق به «تَلَهَّى» است، اقتضای طبیعی کلام این بود که بعد از آن بیاید؛ اما قبل از آن آمد. این تقدم ما حقّه تاخیر، دلالت بر حصر یا تاکید شدید دارد؛ و برای این است که:
الف. نشان دهد که گویی از تو میخواهند که تو تمام وقت و اهتمامت را برای این شخص مستغنی بگذاری. شاید با این نحوه بیان میخواهد بفرماید که اینکه افراد از تو به عنوان پیامبر ص و مبلغ دین انتظار داشته باشند که برای هدایت و تزکیه افراد ثروتمند و دنیامدار وقت بگذاری، اشکالی ندارد؛ اشکال آنجاست که انتظار دارند محور برنامهات را اینان قرار دهی و به دیگران بیاعتنا باشی.
ب. میخواهد این بیاعتنایی به آن نابینایی که با سعی و تلاش آمده بود را مذمت کند و بفرماید غفلت و بیاعتنایی به چنسن کسی واقعا سزاوار نیست.
ج. …
۳) «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى … فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى»
در شيوه تبليغ، برخورد دوگانه با فقير و غنى جايز نيست (تفسير نور، ج۱۰، ص۳۸۴).
[۱] . – تقدم تسهيل الهمز في الآية /٦. (معجم القراءات ج ۱۰، ص۳۰۶)
[۲] . قرأ ابن كثير والبزي «عنهو» بوصل الهاء بواو عند وصلها بما بعدها. وقراءة الجماعة «عنه» بهاء مضمومة.
[۳] . قرأ ابن کثیر بصلة الهاء بواو المدیه و وافقه ابن محیصن و قرأ الباقون بغیر صلة.
[۴] . قرأ البزي وابن فليح عن ابن كثير «عَنْهو تّلَهّى» بتشديد التاء في الوصل مع صلة الهاء قبله بواو ، وقد ذكرته. قال أبو حيان: «بإدغام تاء المضارع في تاء تفعّل» وأصله تتلَهّى.
[۵] . قرأ البزی بخلف عنه فی الوصل بتشدید التاء و وافقه ابن محیصن بخلف عنهما و قرأ الباقون بالتخفیف.
[۶] . شیخ طوسی در التبيان فى تفسير القرآن، ج۱۰، ص۲۶۷ این را گفته است؛ اما به احتمال زیاد سهو القلمی رخ داده؛ چرا که چنانکه در منابع دیگر ذکر شده قرائت بزی و ابن فلیح تشدید را روی تاءبرده است نه روی لام. عبارت وی چنین است: و قرأ ابن أبي بزة و ابن فليح عن ابن كثير «تلهى» بتشديد اللام بمعنى تتلهى، فأدغم احدى التائين في اللام. الباقون بتخفيف اللام و حذف احدى التائين.
[۷]. در برخی از کتب تفسیری که به قراءات غیرمشهور هم میپردازند این قراءت را به عنوان قرائت «ابوجعفر» ثبت کردهاند و با توجه به اینکه یکی از قراءات عشر ابوجعفر یزید بن قعقاع است برخی از متاخران اشتباها این را یکی از قراءات عشر دانسته اند (مثلا عبداللطیف در معجم القراءات در پاورقی بعد) اما این اشتباه است زیرا قراءات عشر متواتر است و این گونه نیست که قراءات در آنها اشتباه شود و در حدی که جستجو شد در کتبی که به تفاوتهای قراءات عشر اشاره شده هیچ یک اشارهای به این قراءت برای یزید بن قعقاع نکردهاند.
[۸] . وقرأ أبو جعفر يزيد بن القعقاع وأبو جعفر الباقر «تُلَهَّى» قال ابن خالويه : «سمعت ابن مجاهد يحكيها …».
وقرأ ابن مسعود وأبو الجوزاء وطلحة بن مصرف «تتلَهّى» بتاءين.
. وعن طلحة أيضاً «تَلْهَى» بتاء واحدة مفتوحة وسكون اللام. وهي قراءة الحلواني عن عصمه عن أبي بكر عن عاصم من طريق الداني، كذا عند الصفراوي
. وقرأ أُبَي وابن السميفع والجحدري «تُلْهَى» بتاء واحدة خفيفة مرفوعة ولام ساكنة.
. وقراءة الجماعة «تَلَهّى» على وزن تَفَعّل ، وهي رواية قنبل عن النبال عن ابن كثير.
[۹] . قراءة أبي جعفر الباقر (ع) تُصَدى بضم التاء و فتح الصاد و تُلَهى بضم التاء أيضا. الحجة: و قرأ ابن فليح و البزي عن ابن كثير تلهى بتشديد التاء على أنه شبه المنفصل بالمتصل و جاز وقوع الساكن بعد اللين كما جاز تمود الثوب في المتصل و حكى سيبويه فلا تناجوا . و من قرأ تصدى فالمعنى يدعوك داع من زينة الدنيا و بشارتها إلى التصدي له و الإقبال عليه و على ذلك قوله تلهى أيضا أي تصرف عنه.
[۱۰] . خلف بن حماد عن أبی عبدالرحمن الحذاء (الأعرج) عن أبی بصیر عن أبی جعفر علیه السلام فی قوله … و بإسناده فی قوله «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى؛ فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى؛ وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّى؛ وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى؛ وَ هُوَ يَخْشى؛ فَأَنْتَ عَنْهُ تُلَهَّى» قال: هذا مما حرّف.
[۱۱] . تَلَهَّى تتشاغل، من لهى عنه. و التهى. و تلهى. و قرأ طلحة بن مصرف: تتلهى. و قرأ أبو جعفر: تلهى، أى: يلهيك شأن الصناديد.
[۱۲] . و قرأ الجمهور: تَلَهَّى و البزي عن ابن كثير: عنهو تلهى، بإدغام تاء المضارعة في تاء تفعل و أبو جعفر: بضمها مبنيا للمفعول، أي يشغلك دعاء الكافر للإسلام و طلحة: بتاءين و عنه بتاء واحدة و سكون اللام.
[۱۳] . قراءة المعروفة «تَلَهَّى» بتاء واحدة مخففة و فتح اللام و تشدید الهاء. ابن کثیر: «عَنْه تّلَهّى» بتاء واحدة مشددة. طلحه: «تتلَهّى» بتاءین حفیفتین و تشدید الهاء و هی قراءة عبدالله. ابوجعفر محمد بن علی: «تُلَهَّى» بضم التاء و فتح اللام و الهاء و تشدیدها. و ذکر ابوعبدالله عن عاصم: «فأنت عنه تَلْهَی» بفتح التاء و إسکان اللام و تخفیف الهاء.
[۱۴] . . والإمالة فيه على سنن الإمالة في «تولى» في الآية الأولى، فانظر هذا حيث هو (معجم القراءات ج ۱۰، ص۳۰۷)
[۱۵] . درباره این ماده قبلا به صورت بسیار مختصر در جلسه ۱۶۰ https://yekaye.ir/al-araf-007-51/ بحث شد و اکنون تکمیل میشود.
همچنین درباره معنای تفاوت «لهو» با «لعب» و «عبث» در دو جای مختلف دو توضیح متفاوت آمد؛ یعنی در جلسه ۱۳۷ https://yekaye.ir/ad-dukhan-044-38/ نظر عسکری و در جلسه ۹۹۲ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-25/ نظر مرحوم مصطفوی بیان شد و در اینجا به هر دو اشاره خواهد شد.
[۱۶] . تَلَهَّى:تشتغل، يقال: لها عن الشيء يلهى، إذا اشتغل عنه. قيل: و ليس من اللهو الذي هو من ذوات الواو. انتهى. و يمكن أن يكون منه، لأن ما يبنى على فعل من ذوات الواو تنقلب واوه ياء لكسرة ما قبلها، نحو: شقي يشقى، فإن كان مصدره جاء بالياء، فيكون من مادة غير مادة اللهو.
[۱۷] . اللَّهْوُ: ما شغلك من هوى أو طرب. لَهَا يَلْهُو، و الْتَهَى بامرأة فهي لَهْوَتُهُ، قال «و لَهْوَةَ اللَّاهِي و لو تنطسا» و اللَّهْوُ: الصدوف عن الشيء. لَهَوْتُ عنه أَلْهُو [لَهْواً]. و العامة تقول: تَلَهَّيْتُ. و يقال: أَلْهَيْتُهُ إِلْهَاءً، أي: شغلته. و تقول: لَهِيتُ عن الشيء، و لَهِيتُ منه. و الْهَ عن هذا الأمر، و الْهَ منه. و قول الله عز و جل: لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» يقال: هو [أي: اللَّهْوُ] المرأة نفسها. و اللَّهَاةُ: أقصى الفم، و هي لحمة مشرفة على الحلق، و هي من البعير العربي الشقشقة. و يقال: لكل ذي حلق لَهَاةٌ، و الجميع: لَهاً و لَهَوَاتٌ. و اللُّهْوَةُ: ما يلقى في فم الرحى [من الحب] للطحن، قال «يكون ثفالها شرقي نجد / و لُهْوَتُهَا قضاعة أجمعينا» و اللُّهَى: أفضل العطاء و أجزله، واحدتها: لُهْوَةٌ و لُهْيَةٌ، قال «إذا ما باللُّهَى ضن الكرام».
[۱۸] . اللام و الهاء و الحرف المعتلّ أصلانِ صحيحان: أحدهما يدلُّ على شُغْل عن شَيء بشيء، و الآخر على نَبْذِ شيءٍ من اليد.
فالأوَّل اللَّهْو، و هو كلُّ شيءٍ شَغَلَك عن شيء، فقد ألْهَاك. و لَهَوتُ من اللَّهْو.و لَهِيتُ عن الشَّيء، إذا تركتَه لِغيره. و القياسُ واحدٌ و إنْ تَغيَّر اللفظُ أدنَى تغيُّر. و يقولون: إذا استأثَرَ اللَّه تعالى بشيءٍ، فالْهَ عنهُ، أي اتركْهُ و لا تشتغل به.وفي الحديث في البَلَل بعد الوُضوء: «الْهَ عنه».وكان ابنُ الزُّبَيرِ إذا سمِعَ صوتَ الرّعد لَهِيَ عن الحديث الذي يقول.: تَرَكَه و أعرَضَ عنه. و قد يُكنَى باللَّهو عن غيره. قال اللَّه تعالى: لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً: وقال الْحَسن و قَتادةُ: أراد باللَّهو المرأة. و قال قومٌ: أراد به الولد.
و أمَّا الأصل الآخَر فاللُّهْوة، و هو ما يَطرحه الطّاحِن في ثُقْبَة الرَّحَى بيده؛ و الجمع لُهًى، و بذلك سمِّي العَطاء لُهْوَة فقيل: هو كثير اللُّهَى. فأمَّا اللَّهاة فهي أقصى الفمِ، كأنَّها شُبِّهَت بثُقْبةِ الرَّحَى، و سمِّيت لَهاةً لما يُلَقى فيها من الطَّعام.
[۱۹] . تَلَهَّى:تشتغل، يقال: لها عن الشيء يلهى، إذا اشتغل عنه.
[۲۰] . [اللَّهْوُ: ما يشغل الإنسان عمّا يعنيه و يهمّه. يقال: لَهَوْتُ بكذا، و لهيت عن كذا: اشتغلت عنه بِلَهْوٍ]. قال تعالى: إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ [محمد/۳۶]، وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ [العنكبوت/۶۴]، و يعبّر عن كلّ ما به استمتاع باللّهو. قال تعالى: لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً [الأنبياء/۱۷] و من قال: أراد باللّهو المرأة و الولد فتخصيص لبعض ما هو من زينة الحياة الدّنيا التي جعل لهوا و لعبا.و يقال: أَلْهَاهُ كذا. أي: شغله عمّا هو أهمّ إليه.قال تعالى: أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ [التكاثر/۱]، رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ [النور/۳۷] و ليس ذلك نهيا عن التّجارة و كراهية لها، بل هو نهي عن التّهافت فيها و الاشتغال عن الصّلوات و العبادات بها. أ لا ترى إلى قوله: لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ [الحج/۲۸]، لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ [البقرة/۱۹۸]، و قوله تعالى: لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ [الأنبياء/۳] أي: ساهية مشتغلة بما لا يعنيها، و اللَّهْوَةُ: ما يشغل به الرّحى ممّا يطرح فيه، و جمعها: لُهًا، و سمّيت العطيّة لُهْوَةً تشبيها بها، و اللَّهَاةُ: اللّحمة المشرفة على الحلق، و قيل: بل هو أقصى الفم.
[۲۱] . التدلی هویّا فی فراغ
[۲۲] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو ما يكون فيه تمايل اليه و تلذّذ به من دون نظر الى حصول نتيجة. و سبق في عبث: الفرق بينها و بين اللعب و اللغو و الباطل و غيرها فراجع. و أمّا مفاهيم- الإشتغال بشيء أو عن شيء، و ترك شيء و نبذه، و العيال، و الولد، و الولع، و الاستمتاع: فمن آثار الأصل.
و الْإِلْهَاءُ: جعل شخص في لهو و تمايل و تلذّذ.
و أمّا الْإِلْهَاءُ بمعنى إلقاء حبوب في الرحى، و اللهوة و اللهية بمعنى ما يلهى في فم الرحى أو ما يعطى: و الظاهر أنّها في الأصل من المادّة اليائيّة ثمّ اختلطت اللغتان، و نظير هذا كثير في اللغة، و لا سيّما في الأفعال الناقصة واويّة و يائيّة.و يؤيّد هذا المعنى أنّ الياء للانكسار و الانحطاط، و يناسبه معنى الإلقاء و الصبّ و الإعطاء، و لا سيّما إذا كان الإلقاء و الإعطاء بقصد التحقير أو بلا قصد.و إذا كان بلا قصد و ليس له نظر الى نتيجة: فيقرب من معنى اللهو، و إذا قلنا باشتقاقها من الواويّة: فلا بدّ ان تستعمل في هذه الموارد. و يؤيّد ما قلنا أيضا: ما تقول أهل العالية- لهيت عنه ألهى، بمعنى الترك و السلوان، و ظاهر القول كون الكلمة يائيّة.
ثمّ إنّ اللهو قد ذكر في القرآن الكريم في موارد مختلفة:
۱- اللهو في الحديث: كما في: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ- ۳۱/ ۶ الاشتراء تحصيل شيء و أخذه في جريان، و منه أخذ الحديث اللهو، و هو الأحاديث و الروايات و الحكايات الّتى يلتذّ منها من دون أن تكون لها نتيجة مفيدة.
۲- اللهو في القلب: كما في:. اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ …. لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى- ۲۱/ ۳ القلب اللاهي هو الّذى تكون أفكاره و نيّاته و ما يرتبط بقلبه لهوا لا تفيد فائدة مطلوبة و لا يلاحظ فيها غرض عقلائىّ و لا نتيجة صحيحة.
۳- استعماله مع التجارة: كما في: وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً. قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ- ۶۲/ ۱۱ التجارة عبارة عن كلّ معاملة يراد فيها الربح، و تكون جالبة من هذه الجهة، و على هذا قدّمت في صدر الآية، فانّ النظر فيه الى كونهم منصرفين عن رسول اللَّه ص و الى تركهم له، بجاذبة التجارة و اللهو، و التجارة أقوى من اللهو لتضمّنه الربح. و هذا بخلاف آخر الآية الكريمة: فانّ النظر فيه الى حقيقة الأمر في كون ما عند اللَّه خيرا من اللهو و التجارة، أى خير من اللهو العامّ بل و من التجارة الخاصّة أيضا.
۴- استعماله مع اللعب: في مورد دينهم و في مورد الحياة الدنيا.
أمّا في الدين: كما في: الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا- ۷/ ۵۱. وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا- ۶/ ۷۰ اللعب ما لا يقصد فيه منظور مفيد، و في اللهو قيد زائد و هو كونه مورد تلذّذ و تمايل، فقدّم في الآية الاولى فانّ النظر فيها الى جهة اتخاذهم الدين لهوا فيه تلذّذ و تمايل، بل فوق هذا، و هو كونهم لاعبين في دينهم من دون تلذّذ و تمايل.و أمّا التأخير في الآية الثانية: فانّ النظر فيها الى انتقادهم و تأكيد الترك و الاعراض عنهم، فالمناسب أن يذكر من حالاتهم ما هو أقبح و أبعد عن الصواب، و هو اللعب الّذى ليس فيه نظر الى نتيجة و لا تلذّذ و لا تمايل فيه.
و أمّا في الحياة: كما في: وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ ۶/ ۳۲. اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ ۵۷/ ۲۰. وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ ۲۹/ ۶۴ فالآيتان الأوليان في تعريف مطلق الحياة الدنيا، و المناسب به أن يذكر أوّلا ما هو أقبح و ما لا فائدة فيه بوجه، ثمّ يذكر اللهو الّذى فيه تلذّذ بوجه.و الآية الثالثة في مورد مصداق الحياة الدنيا في الخارج، بقرينة قوله- هذِهِ الْحَياةُ- و في التحقّق الخارجىّ لازم أن يذكر ما يوجب التثبّت في الخارج بالوضوح، و اللهو فيه قيد زائد و صراحة مؤكّدة جليّة.
و أمّا اللهو في الأموال: فكما في:. أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ- ۱۰۲/ ۱. لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ- ۶۳/ ۹ فانّ الأموال و الأولاد و التعلّق بها و الاشتغال بتدبيرها و إدارتها و تكثيرها: يجعل صاحبها في لَهْوٍ و لَاهِياً في هذا البرنامج، يعمل على تمايل شديد و تلذّذ و تعلّق بها من دون أن يتوجّه الى نتيجة مفيدة حقّة.و على هذا يذكر في صفات أهل الذكر و التسبيح آية:. رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ- ۲۴/ ۳۷ فانّ التجارة و البيع و ان كانا مستحبّين و مطلوبين شرعا و عرفا: إلّا أنّهم لا يجعلوهما في طريق اللهو، بأن يعرضوا عن الذكر و يشتغلوا بهما.فانّهم دائما يذكرون اللّه بقلوبهم و ألسنتهم و يقيمون الصلوة في أوقاتها لا تشغلهم تجارة و لا بيع عن التوجّه اليه و العبادة له.
[۲۳] . و الْإِلْهَاءُ: جعل شخص في لهو و تمايل و تلذّذ.
[۲۴] . قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً، إِنَّ إِبْلِيسَ إِذَا كَانَ أَوَّلُ يَوْمٍ مِنْ شَعْبَانَ بَثَّ جُنُودَهُ فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ آفَاقِهَا، يَقُولُ لَهُمْ: اجْتَهِدُوا فِي اجْتِذَابِ بَعْضِ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فِي هَذَا الْيَوْمِ. وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَثَّ الْمَلَائِكَةَ فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ آفَاقِهَا يَقُولُ [لَهُمْ]: سَدِّدُوا عِبَادِي وَ أَرْشِدُوهُمْ. فَكُلُّهُمْ يَسْعَدُ بِكُمْ إِلَّا مَنْ أَبَى وَ تَمَرَّدَ وَ طَغَى، فَإِنَّهُ يَصِيرُ فِي حِزْبِ إِبْلِيسَ وَ جُنُودِهِ.
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا كَانَ أَوَّلُ يَوْمٍ مِنْ شَعْبَانَ أَمَرَ بِأَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتُفَتَّحُ، وَ يَأْمُرُ شَجَرَةَ طُوبَى فَتُطْلِعُ أَغْصَانَهَا عَلَى هَذِهِ الدُّنْيَا، [ثُمَّ يَأْمُرُ بِأَبْوَابِ النَّارِ فَتُفَتَّحُ، وَ يَأْمُرُ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ فَتُطْلِعُ أَغْصَانَهَا عَلَى هَذِهِ الدُّنْيَا] ثُمَّ يُنَادِي مُنَادِي رَبِّنَا عَزَّ وَ جَلَّ: يَا عِبَادَ اللَّهِ هَذِهِ أَغْصَانُ شَجَرَةِ طُوبَى، فَتَمَسَّكُوا بِهَا، تَرْفَعْكُمْ إِلَى الْجَنَّةِ، وَ هَذِهِ أَغْصَانُ شَجَرَةِ الزَّقُّومِ، فَإِيَّاكُمْ وَ إِيَّاهَا، لَا تُؤَدِّيكُمْ إِلَى الْجَحِيمِ. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: فَوَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً إِنَّ مَنْ تَعَاطَى بَاباً مِنَ الْخَيْرِ وَ الْبِرِّ فِي هَذَا الْيَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِ شَجَرَةِ طُوبَى، فَهُوَ مُؤَدِّيهِ إِلَى الْجَنَّةِ، وَ مَنْ تَعَاطَى بَاباً مِنَ الشَّرِّ فِي هَذَا الْيَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِ شَجَرَةِ الزَّقُّومِ، فَهُوَ مُؤَدِّيهِ إِلَى النَّارِ.
ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: فَمَنْ تَطَوَّعَ لِلَّهِ بِصَلَاةٍ فِي هَذَا الْيَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.
وَ مَنْ صَامَ فِي هَذَا الْيَوْمِ فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.
[وَ مَنْ عَفَا عَنْ مَظْلِمَةٍ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ] وَ مَنْ أَصْلَحَ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ، أَوِ الْوَالِدِ وَ وَلَدِهِ أَوِ الْقَرِيبِ وَ قَرِيبِهِ أَوِ الْجَارِ وَ جَارِهِ أَوِ الْأَجْنَبِيِّ أَوِ الْأَجْنَبِيَّةِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.
وَ مَنْ خَفَّفَ عَنْ مُعْسِرٍ مِنْ دَيْنِهِ أَوْ حَطَّ عَنْهُ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.
وَ مَنْ نَظَرَ فِي حِسَابِهِ فَرَأَى دَيْناً عَتِيقاً قَدْ أَيِسَ مِنْهُ صَاحِبُهُ، فَأَدَّاهُ فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.
وَ مَنْ كَفَلَ يَتِيماً، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.
وَ مَنْ كَفَّ سَفِيهاً عَنْ عِرْضِ مُؤْمِنٍ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.
وَ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ أَوْ شَيْئاً مِنْهُ فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.
وَ مَنْ قَعَدَ يَذْكُرُ اللَّهَ وَ نَعْمَاءَهُ وَ يَشْكُرُهُ عَلَيْهَا، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.
وَ مَنْ عَادَ مَرِيضاً فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.
وَ مَنْ شَيَّعَ فِيهِ جَنَازَةً فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.
وَ مَنْ عَزَّى فِيهِ مُصَاباً، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.
وَ مَنْ بَرَّ وَالِدَيْهِ أَوْ أَحَدَهُمَا فِي هَذَا الْيَوْمِ فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.
وَ مَنْ كَانَ أَسْخَطَهُمَا قَبْلَ هَذَا الْيَوْمِ فَأَرْضَاهُمَا فِي هَذَا الْيَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ وَ كَذَلِكَ مَنْ فَعَلَ شَيْئاً مِنْ [سَائِرٍ] مِنْ أَبْوَابِ الْخَيْرِ فِي هَذَا الْيَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.
[۲۵] . ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً، فَمَنْ قَصَّرَ فِي صَلَاتِهِ الْمَفْرُوضَةِ وَ ضَيَّعَهَا، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ. [وَ مَنْ كَانَ عَلَيْهِ فَرْضُ صَوْمٍ فَفَرَّطَ فِيهِ وَ ضَيَّعَهُ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ].
[۲۶] . وَ مَنْ ضَرَبَ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ، أَوِ الْوَالِدِ وَ وَلَدِهِ، أَوْ الْأَخِ وَ أَخِيهِ، أَوِ الْقَرِيبِ وَ قَرِيبِهِ، أَوْ بَيْنَ جَارَيْنِ، أَوْ خَلِيطَيْنِ أَوْ أَجْنَبِيَّيْنِ فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.
وَ مَنْ شَدَّدَ عَلَى مُعْسِرٍ وَ هُوَ يَعْلَمُ إِعْسَارَهُ، فَزَادَ غَيْظاً وَ بَلَاءً، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ وَ مَنْ كَانَ عَلَيْهِ دَيْنٌ فَكَسَرَهُ عَلَى صَاحِبِهِ، وَ تَعَدَّى عَلَيْهِ حَتَّى أَبْطَلَ دَيْنَهُ، فَقَد تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.
وَ مَنْ كَانَ جَارُهُ مَرِيضاً فَتَرَكَ عِيَادَتَهُ اسْتِخْفَافاً بِحَقِّهِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.
[۲۷] . وَ مَنْ عَقَّ وَالِدَيْهِ أَوْ أَحَدَهُمَا، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.
وَ مَنْ كَانَ قَبْلَ ذَلِكَ عَاقّاً لَهُمَا، فَلَمْ يُرْضِهِمَا فِي هَذَا الْيَوْمِ، وَ [هُوَ] يَقْدِرُ عَلَى ذَلِكَ- فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.
وَ كَذَا مَنْ فَعَلَ شَيْئاً مِنْ سَائِرِ أَبْوَابِ الشَّرِّ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.
وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً، إِنَّ المُتَعَلِّقِينَ بِأَغْصَانِ شَجَرَةِ طُوبَى- تَرْفَعُهُمْ تِلْكَ الْأَغْصَانُ إِلَى الْجَنَّةِ [وَ إِنَّ الْمُتَعَلِّقِينَ بِأَغْصَانِ شَجَرَةِ الزَّقُّومِ تَخْفِضُهُمْ تِلْكَ الْأَغْصَانُ إِلَى الْجَحِيمِ]….
[۲۸] . «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى» أي تتغافل و تشتغل عنه بغيره.
[۲۹] . و قوله: «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى» أي تتلهى و تتشاغل بغيره … و تقديم ضمير أنت في قوله: «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى» و قوله: «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى» و كذا الضميرين «لَهُ» و «عَنْهُ» في الآيتين لتسجيل العتاب و تثبيته.
[۳۰] . فإن قلت: قوله فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى، فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى كأن فيه اختصاصا. قلت، نعم، و معناه: إنكار التصدي و التلهي عليه، أى: مثلك خصوصا لا ينبغي له أن يتصدى للغنىّ و يتلهى عن الفقير.
[۳۱] . فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى أي تتشاغل من لهى عن الشيء و التهى و تلهى، و قرأ طلحة بن مصرف. تتلهى، و قرأ أبو جعفر تَلَهَّى أي يلهيك شأن الصناديد، فإن قيل قوله: فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى … فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى كان فيه اختصاصا، قلنا نعم، و معناه إنكار التصدي و التلهي عنه، أي مثلك، خصوصا لا ينبغي أن يتصدى للغني، و يتلهى عن الفقير.
بازدیدها: ۳۴