۱۰۸۶) بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ؛ عَبَسَ وَ تَوَلَّى

 ۱۴-۲۰ ذی‌الحجه ۱۴۴۴

ترجمه

به نام خداوند رحمت‌گستر که رحمتش همیشگی است. اخم کرد [چهره درهم کشید] و رویگردان شد؛

اختلاف قرائت[۱]

عَبَسَ

در قراءات معروف به همین صورت فعل ثلاثی مجرد است؛

اما در قرائتی غیرمشهور (زید بن علی) به صورت فعل باب تفعیل «عَبَّسَ» قرائت شده است؛ که تشدید در اینجا را علامت شدت و مبالغه دانسته‌اند.

معجم القراءات ج ۱۰، ص۳۰۱[۲]؛ المغنی فی القراءات، ص۱۸۸۹[۳]

تَوَلَّى[۴]

نکات ادبی

عَبَسَ

درباره ماده «عبس» اغلب اهل لغت با اشاره به کلمه «العَبَس» (پشگل و مدفوع و ادرار گوسفند و شتر و … است که به دم و نشیمنگاه آنها می‌چسبد) به توضیح اصل معنای این ماده پرداخته‌اند؛ ابن فارس بر این باور است که اصل این ماده دلالت بر احساس ناخوشایندی نسبت به چیزی دارد: «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» (عبس/۱) (معجم المقاييس اللغة، ج‏۴، ص۲۱۰-۲۱۱[۵]). مرحوم مصطفوی اصل این ماده را یک نحوه انقباضی می‌داند که با حزن همراه باشد و علت تسمیه العبس را هم این دانسته که [برای انسان با دیدنش] یک نحوه انقباض و کراهتی حاصل می‌شود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۸، ص۲۰[۶]). راغب هم با همین توضیح درباره کلمه «العبس» معنای این ماده را درهم کشیده شدن چهره به خاطر به تنگ آمدن سینه دانسته است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۴۴[۷]). اما حسن جبل در هنگام توضیح خود مقداری متفاوت موضع گرفته است. وی در هنگام بحث از ماده «عبس» به کلمه «عابس» اشاره کرده که به معنای شیری است که همه از ترس از او فرار می‌کنند و به تبع آن، معنای محوری آن را در هم شدن چهره دانسته است به نحوی که وحشت در دل انسان بیندازد همانند چهره آن شیر؛ و البته در ادامه به همین کلمه «العبس» اشاره کرده و گفته وجه تسمیه آن به خاطر آن حالت تنفری که دیدن آن به انسان دست می‌دهد آن را چنین نامیده‌اند (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۳۹۳[۸]). اما خود وی وقتی در اول باب مربوط به دو حرف «ع» و «ب» از تک تک کلمات مربوطه بر اساس ویژگی تک‌تک حروف آنها سخن می‌گوید توضیحی داده که نشان می‌دهد همان تحلیلی که اغلب اشاره کرده‌اند درست‌تر است. وی در آنجا بیان می‌دارد که حرف «ع» اشاره به یک نحوه پیوستگی رقیق دارد و حرف «ب» برای جمع شدنی سست و یک نحوه چسبندگی به کار می‌رود و این دو در کنار هم برای تراکم یک ماده رقیق سست همانند مایعات در یک مکان یا درون چیزی استفاده می‌شود؛ و حرف «س» هم دلالت بر یک نحوه نفوذ با دقت و حدت دارد و ترکیبش با آن دو برای اشاره به چیزی که خشک و خشکیده به کار می‌رود (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم،  ص۱۳۸۵-۱۳۸۶[۹])؛ که چنان که مشاهده می‌شود این توضیحات با همان کلمه «العبس» تناسب بیشتری دارد.

برخی در توضیح این ماده به جایگاه آن در قبال ماده‌های مشابه اشاره کرده و گفته‌اند: «عبس» به چهره خشمگین گفته می‌شود؛ اگر خشم به حدی برسد که شخص دندانهایش را هم نشان دهد از تعبیر «کلح» استفاده می‌شود. اگر این خشم و ناراحتی با دلمشغولی و اندیشیدن درباره موضوع همراه شود از تعبیر «بسر» استفاده می‌شود که خداوند هم در جایی اشاره کرد «عَبَسَ وَ بَسَرَ» (مدثر/۲۲)[۱۰] و اگر علاوه براین اخم کردن، عصبانیت هم در چهره‌اش هویدا شود می‌گویند «بسل»؛ و اگر علاوه بر اینها بین دو چشمش هم چین و چروک بیفتد تعبیر «قطب» استفاده می‌شود (كتاب العين، ج‏۱، ص۳۴۳[۱۱]).

در هر صورت از این تعبیر، کلمه «یوم عبوس» به معنای روزی که بشدت ناخوشایند است گرفته شده: «إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَريراً» (انسان/۱۰) (معجم المقاييس اللغة، ج‏۴، ص۲۱۱[۱۲]) که برخی همین آیه را شاهد گرفته‌اند که کلمه «عبوس» برای غیر ذوی العقول هم به کار می‌رود و این حالت گرفتگی و ناخوشایندی در هر چیزی به فراخور خودش است و «عبوس» در خصوص روز عبارت است از انقباض و عسرت در جریان امور آن روز (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۸، ص۲۰[۱۳]).

ماده «عبس» تنها همین ۳ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

تَوَلَّى

درباره ماده «ولی» قبلا بیان شد که:

برخی گفته‌اند که اصل آن، دلالت بر «قرب» و نزدیکی می‌کند، چنانکه تعبیر «تَبَاعَدَ بعد وَلْىٍ» یعنی بعد از نزدیکی دور شد. برخی دقت بیشتری به خرج داده‌اند که نه به هرگونه قرب و نزدیکی، بلکه دلالت دارد بر وقوع چیزی در ورای چیز دیگر (که وراء، اعم از جلو یا پشت سر است) در حالی که رابطه‌ای بین آنها باشد، و در واقع، «قرب» و نزدیکی لازمه و اثر این معناست، نه اصل آن؛ به تعبیر دیگر، به معنای اتصال دو چیز است بدون اینکه فاصله‌ای بین آنها باشد؛ و این استعاره گرفته می‌شود برای نزدیکی از حیث مکان، نسبت، دین، دوستی، نصرت، اعتقاد، و …؛ چنانکه فعل «ولی یلی» – که کاربرد رایج آن به صورت «وَلِيَ يَلِي» است، اما ندرتاً به صورت «وَلَي يَلِي» هم به کار رفته است– در جایی به کار می‌رود که چیزی در پس چیز دیگری باشد «قاتِلُوا الَّذينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ» (توبه/۱۲۳) ویا در پی او بیاید؛ و حتی برخی اگرچه کلمه «وَلْي» را به همان معنای «قُرْب» دانسته‌اند، اما اشاره کرده‌اند که برخی این کلمه را هم به معنای «حصول امر دومی بعد از امر اول بدون فاصله» دانسته‌اند…

این ماده وقتی به باب تفعیل (ولّی یولّی تولیة) می‌رود به معنای این است که چیزی را در امری و یا کاری، ورای چیز قبلی قرار دهند؛ بدین ترتیب تعبیر «ولّی وجهه کذا» که به معنای روی آوردن به چیزی است: «فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ» (البقرة/۱۴۴) «وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» (بقره/۱۴۹ و ۱۵۰) «فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلى‏ قَوْمِهِمْ مُنْذِرينَ» (احقاف/۲۹) «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» (بقره/۱۱۵) «لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِب» (بقره/۱۷۷) ‏یعنی روی خود را به سمت آن چیز و در پی توجه به آن چیز قرار دادن؛ و وقتی با تعبیر عنه بیاید «وَلَّى وجهَهُ عن کذا» به معنای روی‌گردان شدن از چیزی است، گویی روی خود را در ورای آنچه در آن بوده قرار می‌دهد و از مواجهه قبلی با آن به جهت ورای آن برمی‌گردد: «سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ» (بقره/۱۴۲)، که گاهی بدون حرف «عن» و با قرینه‌های کلام، این مفهوم روی‌گردان شدن (و نه روی آوردن) فهمیده می‌شود: «فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً» (نمل/۱۰ و قصص/۳۱)، «وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً» (انفال/۱۶)، «وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِ آياتُنا وَلَّى مُسْتَكْبِراً» (لقمان/۷)…

اما وقتی به باب تفعل برود به معنای پذیرش ولایت است؛ در این حالت کلمه «متولی» نیز همانند «ولیّ» در دو معنای فاعلی و مفعولی به کار می‌رود؛ یعنی هم در خصوص کسی که «ولایت و سرپرستی کس دیگری» را می‌پذیرد تا عهده‌دار امور او شود: «إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ» (اعراف/۱۹۶)، «وَ إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فيها» (بقره/۲۰۵) ، «يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى» (نساء/۱۱۵) و هم در مورد کسی به کار می‌رود که «ولایت ولیّ‌ای بر خود» را پذیرفته است: «وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» (مائده/۵۶).

همانند باب تفعیل، اگر با حرف اضافه «عن» بیاید (چه صریحا و چه در تقدیر) به معنای اعراض کردن و رویگردان می‌باشد؛ که این اعراض کردن گاهی با جسم است و گاهی با گوش ندادن و بی‌اعتنایی کردن: «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا» (نجم/۲۹) ، «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حينٍ» (صافات/۱۷۴) «أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْه‏» (انفال/۲۰). البته ظاهر کلام برخی از محققان این است که چه‌بسا خود کلمه «تولی» (بدون حرف عن، حتی در تقدیر) بتواند بر اساس همان معنای اصلی‌اش به نحوی بر معنای اعراض و رویگردانی دلالت کند، بدین جهت که در پشت سر دیگری قرار گرفتن می‌تواند به معنای خروج از برنامه وی قلمداد شود که با توجه به کثرت فراوان کاربرد «تولی» بدون «عن» در معنای اعراض، – مانند «قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّل» (نور/۵۴)، «إِنَّ الَّذينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطان‏» (آل عمران/۱۳۴) ، « عَبَسَ وَ تَوَلَّى» (عبس/۱)- این احتمال بعید نیست و اگر چنین باشد چه‌بسا اساساً ماده «ولی» از مواد متضاد باشد؛ یعنی از موادی باشد که در دو مفهوم ضد هم به کار می‌روند (شبیه «قسط» که هم در معنای عدل به کار می‌رود و هم در معنای ظلم) و آنگاه چه‌بسا نه‌تنها در باب تفعّل، بلکه در باب تفعیل هم همین قاعده برقرار باشد؛ و نه‌تنها تشخیص کاربرد آن در معنای رویگردان شدن، بلکه تشخیص کاربرد آن در معنای روی آوردن، به کمک قرینه‌ها باشد…

جلسه ۹۶۱ https://yekaye.ir/an-nesa-4-33/

شأن نزول

درباره شأن نزول این آیات (آیه ۱ تا ۱۰) اتفاق نظر هست که پیامبر اکرم ص در حال دعوت عده‌ای از بزرگان از مشرکان بود که شخصی نابینا خدمت پیامبر ص آمد و سوالی از ایشان داشت. در اینجا کسی به آن نابینا اخم کرد و از او روی گرداند. درباره اینکه آن دعوت‌شدگان برخی از بزرگان قریش (اغلبشان از بنی‌امیه) بودند و اینکه آن نابینایی که در آیه ۲ به وی اشاره می‌شود، ابن ام مکتوم بوده است، اختلافی نیست؛ اما درباره اینکه آن کسی که در آیه اول مورد نظر است و عتابهای بعدی (آیات ۳ تا ۱۰) متوجه اوست، کیست دو روایت متفاوت از واقعه وجود دارد. در روایت اهل سنت این شخص خود پیامبر ص است؛ که البته خود مفسرانشان در توضیح اینکه چگونه ممکن است چنین رفتاری از پیامبر ص سر زده باشد و خداوند چنین او را عتاب کرده باشد به تکلفات فراوانی افتاده‌اند (که در تدبرها بدان اشاره خواهد شد)؛ و روایت شیعه (مستند به احادیثی از امام صادق ع) این است که آن شخص عثمان بوده، که در کنار آن جمع حاضر بوده است؛ یعنی وقتی اصرار آن مسلمان نابینا را می‌بیند به او اخم می‌کند و با رویگردان شدن از او سعی می‌کند ناراحتی‌اش را از این وضع به پیامبر ص و دیگران نشان دهد. در ادامه گزارشی از این دو روایت (همراه با نقد علمای شیعه بر روایت اهل سنت) ‌تقدیم می‌شود.

الف. روایت اهل سنت از شأن نزول این آیه:

این واقعه در منابع اهل سنت به طرق مختلفی گزارش شده است که چند نقل معروفتر تقدیم می‌شود:

۱) خداوند فرمود: عبس و تولی ان جاءه الاعمی و مقصود از این نابینا ابن ام مکتوم بود و داستان از این قرار است که وی سراغ پیامبر ص آمد در حالی که پیامبر داشت با عتبة بن ربیعه، ابوجهل، عباس بن عبدالمطلب، أبیّ بن خلف و امیه بن خلف نجواکنان گفتگو می‌کرد و آنان را به خداوند دعوت می‌کرد و به اسلام آوردنشان امیدوار بود. در این شرایط ابن ام مکتوم آمد و گفت: ای رسول الله ص! از آنچه خداوند به تو تعلیم داد به من یاد بده! و این را با صدای بلند می‌گفت و تکرار می‌کرد و نمی‌دانست که ایشان با دیگران مشغول گفتگو است، تا حدی که ناراحتی در چهره رسول الله ص به خاطر قطع شدن کلامش نمایان شد و با خود گفت: این بزرگان می‌گویند: پیروان او کورها و افراد پست و بردگان‌اند پس اخم کرد و روی گرداند و به آنان که داشت با آنان صحبت می‌کرد روی آورد. پس خداوند این آیات را نازل کرد. از آن پس رسول الله ص وی را اکرام می‌کرد و وقتی او را می‌دید می‌فرمود: مرحبا به کسی که خداوند مرا به خاطر او عتاب کرد.

اسباب نزول القرآن، ص۴۷۱[۱۴]

 

۲) الف. از عایشه نقل شده است که: عبس و تولی درباره ابن ام مکتوم نابینا نازل شد؛ وی سراغ پیامبر ص آمده بود و مرتب می‌گفت: یا رسول الله مرا راهنمایی کن؛ و نزد رسول الله مردانی از بزرگان مشرکان حضور داشتند و پیامبر از او رویگردان می‌شود و به بقیه توجه می‌کرد و [می‌گفت: آیا در این مطلبی که من گفتم مشکلی می‌بینید؟ و پاسخ می‌شنید که: خیر.]* در اینجا «عبس و تولی» نازل شد.[۱۵]

اسباب نزول القرآن، ص۴۷۲؛ الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۱۴[۱۶]

* مطلب داخل کروشه در اسباب النزول نیامده ولی در الدرالمنثور آمده است.

ب. از عایشه روایت شده است که رسول الله ص در مجلسی بود که عده‌ای از چهره‌های مهم قریش همچون ابوجهل و عتبه حضور داشتند و به آنها می‌فرمود: آیا اگر من چنین و چنان مطلبی آورده باشم خوب نیست؛ آنها می‌گفتند: به خدا سوگند خوب است. در این موقع ابن ام مکتوم آمد در حالی که حضرت مشغول گفتگو با آنها بود و لذا به وی توجهی نکرد. پس خداوند نازل فرمود: «اما کسی که احساس بی‌نیازی می‌کند تو خود را متصدی کار او می‌کنی … و اما کسی که شتابان به سوی تو می‌آید و [از خدا] ترسان است: تو از او به دیگران می‌پردازی» (عبس/۵-۱۰). و بعد از این پیامبر ص هر وقت وی می‌آمد اکرامش می‌کرد.

الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۱۴[۱۷]

ج. از مسروق روایت شده که بر عایشه وارد شدم در حالی که مردی نابینا نزدش بود و عایشه برای او بالنگ قاچ می‌کرد و عسل به او می خورانید. گفتم:‌ای ام المومنین! این کیست؟

گفت: این ابن ام مکتوم است که خداوند به خاطر او پیامبرش را عتاب کرد. و داستانش این بود که وی سراغ پیامبر رفت در زمانی که عتبه و شیبه نزد ایشان بودند. پیامبر ص به آنها توجه کرد و از او رویگردان شد و خداوند نازل فرمود: اخم کرد و رویگردان شد؛ از اینکه سراغش آمد آن نابینا، ابن ام مکتوم.

الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۱۵[۱۸]

 

۳) از انس روایت شده است: ابن ام مکتوم سراغ پیامبر ص آمد در حالی که ایشان داست با أبی بن خلف گفتگو می‌کرد و لذا از او رویگردان شد. پس خداوند «عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى» (عبس/۱-۲)‌را نازل کرد و بعد از این پیامبر ص هر وقت وی می‌آمد اکرامش می‌کرد.

الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۱۴[۱۹]

 

۴) از ابن عباس روایت شده است: رسول الله ص داشت با عتبه بن ربیعة و عباس بن عبدالمطلب و ابوجهل آرام گفتگو می‌کرد و خیلی خود را وقف آنان کرده بود و آرزو داشت که آنان ایمان بیاورند. پس مرد نابینایی که به وی عبدالله بن ام مکتوم می‌گفتند نزدیک شد در حالی که پیامبر گرم گفتگو بود. عبدالله مرتب از پیامبر ص درخواست می‌کرد که آیه‌ای از قرآن بر او بخواند و می‌گفت: یا رسول الله! از آنچه خداوند به تو تعلیم داده چیزی به من بیاموز! پیامبر ص از او رویگردان شد و اخم کرد و روی گرداند و از سخنش ناراحت شد و رو به دیگران آورد. چون گفتگویش با آنها تمام شد و راه رفتن به سوی خانه خود را در پیش گرفت خداوند مقداری از بینایی وی را گرفت و سرش را نگه داشت و «عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏» را نازل فرمود. چون خداوند این را نازل کرد پیامبر خدا وی را اکرام کرد و با او سخن گفت و به او می‌فرمود: چه کاری داری؟ آیا چیزی از من می‌خواهی؟

الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۱۵[۲۰]

 

۵) از ابومالک درباره «عبس و تولی» روایت شده است: عبدالله بن ام مکتوم نزد وی آمد و او در بابر وی چهره در هم کشید و رویگرداند و مصتدی بحث با امیه بن خلف بود؛ پس خداوند فرمود: «اما کسی که احساس بی‌نیازی کند تو متصدی او می‌شوی؟» (عبس//۵-۶)

الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۱۵[۲۱]

 

۶) از ضحاک درباره آیه «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» نقل شده است که داستان از این قرار است که رسول الله ص با مردی از اظراف قریش ملاقات کرد و او را به اسلام دعوت نمود، در همین حین عبدالله بن ام مکتوم رسید و مرتب شروع به سوال کردن درباره برخی از مسائل اسلام نمود. رسول الله ص به او اخم کرد و خداوند در این واقعه وی را عتاب کرد. چون این آیه نازل شد، رسول الله ص ابن ام مکتوم را خواند و وی را اکرام نمود و دوبار هم در مدینه وی را جانشین خود کرد.

الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۱۵[۲۲]

 

۷) از مجاهد نقل شده است: رسول الله ص با بزرگی از بزرگان قریش خلوت کرده بود و او را به خداوند دعوت می‌کرد و امید داشت که وی اسلام بیاورد که در همین حال عبدالله بن ام مکتوم سر رسید. چون پیامبر ص او را دید آمدنش را خوش نداشت و با خود گفت: این قریشی الان می‌گوید که پیوران وی کوران و افراد سفله و بردگان‌اند و لذا چهره در هم کشید؛‌پس وحی نازل شد: عَبَسَ وَ تَوَلَّى؛ … .

الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۱۵[۲۳]

 

۸) مطلبی هم از قول ابی امامه و هم از قول کعب بن عجره نقل شده که ابن ام مکتوم سراغ پیامبر ص آمد و گفت من سنم بالا رفته و توانم کم شده و آیا اجازه می‌دهید که نمازم را در منزل بخوانم. حضرت پرسید که آیا صدای موذن را می‌شنوی؟ گفت: بله. و حضرت اجازه نداد؛ و این دو ادعا کرده‌اند که درخواستی که وی از پیامبر ص داشت و آیات مذکور برایش نازل شده این بوده است (الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۱۵[۲۴])؛ در حالی که بوضوح این نادرست است زیرا اذان دادن علنی‌ای که در این واقعه مطرح شده مربوط به مدینه است در حالی که اجماع مفسران و مورخان این است که این آیات در مکه و در جمع بزرگان قریش نازل شد.[۲۵]

نقد این روایت:

این روایت اهل سنت اشکالاتی وارد است:

الف) اختلاف روایات اهل سنت درباره طرف گفتگوی پیامبر ص:

درباره اینکه آن شخصی که پیامبر ص مشغول گفتگو بود در میان خود اهل سنت اختلاف نظر فراوان است. فقط قرطبی (م۶۷۱) تا زمان خود ۷ قول متفاوت را در این زمینه از تفاسیر مختلف اهل سنت نقل کرده است: (۱) ولید بن مغیرة؛ (۲) أمية بن خلص؛ (۳) أبي بن خلف؛ (۴) عتبة بن ربيعة و شيبة بن ربيعة و أبي بن خلف؛ (۵) عتبة بن ربيعة؛ (۶) عباس بن عبدالمطلب؛ (۷) عتبة بن ربيعة و شيبة بن ربيعة و أبوجهل و عباس بن عبدالمطلب، و أمية بن خلف، و الوليد بن المغيرة (الجامع لأحكام القرآن، ج‏۲۰، ص۲۱۲).

ب) عدم اتصال سند تا مشاهده‌گر

با توجه به اسامی راویان این واقعه که مدعی‌اند خود پیامبر چهره ترش کرد و رویگردان شد می‌بینیم که هیچیک از راویان مستقیم ماجرا، امکان این را نداشته‌اند که خودشان در این ماجرا حضور داشته باشند. توضیح مطلب اینکه اجماع است که این سوره از سوره‌های مکی است؛ و قبلا اشاره شد که تاریخ نزول این سوره را بعد از هجرت به حبشه دانسته‌اند (هجرت به حبشه مربوط به سال پنجم تا هفتم بعثت است). در حالی که راویان این واقعه، یا از تابعین‌اند که اصلا محضر رسول الله ص را درک نکرده‌اند؛ و در میان کسانی که محضر پیامبر ص را درک کردند و این واقعه را به این صورت در منابع اهل سنت نقل کرده‌اند فقط اسم ابن عباس و عایشه و انس بن مالک دیده می‌شود که در میان این سه هم، انس بن مالک هم که اساسا اول بار در مدینه خدمت پیامبر می‌رسد و مسلمان می‌شود؛ پس قطعا در این واقعه حاضر نبوده، ابن‌عباس (متولد ۱۰ بعثت) است که هنوز این واقعه رخ نداده، و عایشه (متولد ۴ یا ۵ بعثت) نیز در زمان واقعه کودکی حداکثر دو سه ساله بوده‌ که معلوم است که اگر گزارشی از این واقعه می‌دهد بر اساس تجربه خودش نیست.

ج) نقد ادبی این روایت

ذیل آیه ۳ بیان خواهد شد که توضیحی که علمای بلاغت (از جمله علمای اهل سنت مثل زمخشری) درباره صنعت التفات به کار رفته در آیه ۳ بیان کرده‌اند به نحوی است که اگر بر خود محتوای آیه تمرکز کنیم، اقتضای اولیه این التفات این است که ابتدا خبر ناظر به شخصی غیر از عامل اصلی باشد، و بعد یکدفعه خطاب را برگرداند و کسی که عامل بوده را مورد سرزنش مستقیم قرار دهد.

د) ناسازگاری این روایت با آیات و روایات دیگر ناظر به شخصیت پیامبر ص

علمای شیعه از این زاویه اشکالاتی مطرح کرده‌اند که برخی از علمای اهل سنت هم این اشکالات را وارد دانسته، و لذا احتمال روایت دوم (روایت شیعی) را تقویت کرده‌اند:

۱) شیخ طوسی در تفسیر خویش توضیح داده است:

درباره اینکه مقصود از شخصی که خداوند حکایت کرده که او چهره درهم کشید چه کسی بوده اختلاف است. بسیاری از مفسران و ظاهرگرایان می‌گویند مراد خود پیامبر ص بوده است و مطلب از این قرار بوده که پیامبر با جماعتی از بزرگان و اشراف قریش خلوت کرده بود که ناگاه ابن ام مکتوم آمد تا مسلمان شود؛ ولی پیامبر ص از او رویگردان شد به خاطر اینکه مبادا آن جماعت از اقبال ایشان به وی ناخرسند شوند و خداوند بدین حهت او را عتاب کرد. ویا گفته‌اند که ابن ام مکتوم مسلمان بود و علت اینکه پیامبر ص را مخاطب قرار داد این بود که متوجه نبود که رسول الله ص مشغول گفتگو با آن جماعت است.

اما این سخنان نادرست است؛‌زیرا پیامبر ص کسی است که خداوند قدر و منزلت وی را خیلی باتلاتر از چنین برخوردهایی دانسته است؛‌چگونه ممکن است وی اخم و روی ترش کرده باشد در حالی که وی را در جای دیگر توصیف کرد که «وَ إِنَّك‏ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ: و همانا تو بر ملكه نفسانى بزرگى [كه همه اخلاق فاضله انسانى در آن جمع است] استوارى.» (قلم/۴) و فرمود: «وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ: و اگر بد خلق و سختدل بودى حتما از دورت پراكنده مى‏شدند.» (آل عمران/۱۵۹) و چگونه ممکن است کسی از مواجهه با این نابینا رویگردان شود که خداوند درباره‌اش فرمود: «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ: از خود مران آنان كه صبح و شام پروردگارشان را مى‏خوانند در حالی که فقط توجه او را مى‏خواهند.» (انعام/۵۲) و هرکس که اخلاق نیک پیامبر و آنچه از مکارم الاخلاق و خوش‌صحبتی که خداوند به وی اختصاص داده بود را خبر داشته باشد – تا حدی که گفته شده است که نشد با کسی دست دهد مگر اینکه طرف مقابل نهایتا دستش را بکشد – آیا این سخنان را باور می‌کند. کسی که اوصافش این گونه است چگونه ممکن است در روی نابینایی که برای اسلام آوردن آمده روی ترش کند، به علاوه که پیامبران از مانند این خلقیات و کمتر از اینها منزه‌اند، چرا که اینها اموری است که موجب نفرت از قبول سخن ایشان و مانع گوش دادن مخاطبان به دعوت ایشان می‌شود؛ و کسی که قدر و منزلت پیامبران را بشناسد چنین ادعاهایی را درباره ایشان نمی‌پذیرد.

اما دیگران گفته‌اند این آیات درباره مردی از بنی‌امیه نازل شد که در کنار پیامبر ص آنجا ایستاده بود [و شاهد گفتگوی پیامبر با بزرگان قریش بود]، که وقتی ابن ام مکتوم آمد از او بدش آمد و خود را جمع کرد و در روی او اخم نمود و رویش را از سمت او برگرداند؛ و خداوند این کارهای وی را حکایت کرد و از باب عتاب بر وی اینها را ناپسند شمرد.

التبيان فى تفسير القرآن، ج‏۱۰، ص۲۶۸-۲۶۹[۲۶]

ابن شهر آشوب هم در متشابه القرآن و مختلفه (ج‏۲، ص۱۲) شبیه همین توضیحات را آورده است.[۲۷]

۲) سید مرتضی علم‌الهدی هم بعد از اشاره به وجود چنین تفسیری در میان برخی از مفسران توضیح داده است:

ظاهر آیه که هیچ دلالتی ندارد که ناظر به پیامبر باشد و این خطابی به او باشد؛ بلکه صرفا یک خبر داده است که از کسی که خبر درباره اوست سخنی نگفته است؛ و کسی که اهل تامل باشد از همین درمی‌یابد که مقصود پیامبر ص نبوده است؛ زیرا وی را به عبوس بودن توصیف کرده و از صفاتی که خود قرآن در توضیح شخصیت پیامبر ص آورده اصلا این پذیرفتنی نیست؛ و حتی در روایات هم سخنی از چنین برخوردهایی از جانب ایشان با دشمنان فرومایه‌شان نیست، چه رسد به مومنانی که برای هدایت به ایشان مراجعه می‌کردند؛ سپس در آیه بیان کرده که آن شخص خود را متصدی ثروتمندان می‌کرده و از فقرا دوری می‌گزیده است و همه می‌دانند که پیامبر ص اصلا چنین نبوده است. پس اینها هیچ شباهتی با اخلاق گشاده‌روی ایشان و نرمخویی‌شان با مردمان و عطوفتشان در حق دیگران ندارد و چگونه ممکن است به ایشان گفته شود: «چیزی بر عهده تو نيست كه او پاك و تزکیه نشود» (عبس/۷)، در حالی که اساسا هدف از بعثت ایشان دعوت و هشدار دادن افراد به پاک شدن بوده؛ پس چگونه چیزی برعهده او نباشد؛ و این چنین سخنی تشویق به بی‌خیال شدن در خصوص ایمان قومش است.

در مقابل گفته‌اند که این سوره درباره مردی از اصحاب پیامبر ص نازل شده است که اینها رفتارهای او بوده است؛ و اگر ما شک داشته باشیم که درباره چه کسی نازل شده در این نباید شک کنیم که مقصود پیامبر ص نیست؛ و چه مذمتی بالاتر از اینکه کسی در چهره مومنان اخم کند و از آنان رویگردان شود و به کافران ثروتمند روی آورد و متصدی امور آنان شود؛ در حالی که خداوند قطعا ایشان را از اموری خیلی کمتر از این هم منزه دانسته است.

تنزيه الأنبياء عليهم السلام، ص۱۱۹[۲۸]

لازم به ذکر است که برخی از اهل سنت نیز این اشکال سید مرتضی را جدی گرفته، و از همین رو، احتمال اینکه مقصود از «عبس» نه پیامبر ص، بلکه شخصی از بنی‌امیه باشد را احتمالی قابل اعتنا دانسته‌اند (اعراب القرآن و بيانه، ج‏۱۰، ص۳۷۸[۲۹]).

۳) سید بن طاووس هم بعد از اشاره به این قول در میان مفسران‏ توضیح می دهند: چه‌بسا مراد، عتاب کردن با کسی است که چنین ویژگی‌هایی را دارد از باب «به در می‌گویم تا دیوار بشنود»؛ و در بسیاری از موارد می‌شود که خداوند پیامبرش را مخاطب قرار داده است اما مقصودش امت ایشان می‌باشد؛ زیرا که پیامبر ص اساسا مرشکان را به دستور خداوند به طاعت خداوند دعوت می‌کرد و تنها چیزی که مانه طاعت خداوند بود موجب خشم و اخم ایشان می‌شد؛ و چگونه ممکن است به کسی که چنین است مورد چنین عتابی قرار گیرد؛ و اصلا آن اوصافی که از پایمبر ص کامل ص ما آمده چه نسبتی دارد با این آیات که: «اما کسی که احساس بی‌نیازی می‌کند، تو متصدی کار او می‌شوی؛ و برعهده تو چیزی نیست اگر که او پاک و تزکیه نشود؛ و اما کسی که شنابان سراغت می‌آید در حالی که خاشع است تو از او رویگردان می‌شوی!» (عبس/۵-۱۰). آیا کسی که این اوصاف را دارد همان کسی است که خداوند متعال درباره‌اش فرمود: «و او هرگز از روی هوای نفس و دلخواه سخن نمی‌گوید؛ [سخنان او] نیست مگر وحی‌ای که به وی وحی می‌شود. و آیا اصلا پیامبر ص این گونه بوده که متصدی امور ثروتمندان شود و به افراد فقیری که اهل خشیت هستند بی‌اعتنا باشد در حالی که خداوند متعال درباره‌اش می‌فرماید: «او به مومنین بسیار مهربان و دارای رحمت است» (توبه/۱۲۸).

سعد السعود، ص۲۴۹[۳۰]

۴) مرحوم فیض کاشانی هم می‌گوید: آنچه مشهور شده که این آیات درباره خود پیامبر ص، و نه عثمان، نازل شده است، سیاق این عتابه که اصلا با منصب ایشان سازگاری‌ای ندارد،ا این ادعا را رد می‌کند؛ و نیز سایر توضیحاتی که تا آخر سوره آمده است، همان گونه که بر هرکسی که به اسلوبهای کلام آگاه باشد این مخفی نیست؛ و بعید نیست که از امور ساختگی اهل نفاق – که خداوند خوارشان کند- باشد.

تفسير الصافي، ج‏۵، ص۲۸۵[۳۱]

 

ب. روایت علمای شیعه از شأن نزول این آیه:

در موارد فوق دیدیم برخی علمای شیعه (شیخ طوسی، سید مرتضی، ابن شهر آشوب، و سید بن طاووس) صرفا اشاره کرده بودند که شخص مورد مذمت در سوره عبس، غیر از پیامبر ص بوده و برخی هم بیان کرده بودند از بنی‌امیه بوده است. در تفسیر قمی به نام وی تصریح شده است:

۵) مرحوم قمی می‌نویسد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏. این آیات درباره عثکن* و ابن ام مکتوم که موذن رسول الله و نابینا بود نازل شد؛ وی سراغ رسول الله ص آمد در حالی که اصحابشان گرد ایشان بودند و عثکن هم آنجا بود. پس رسول الله ص وی را بر او مقدم نمود و او چهره‌اش را در هم کرد و از او رویگرداند؛ سپس خداوند نازل فرمود: «چهره درهم کشید] و رویگردان شد» یعنی عثکن؛ «از اینکه نابینایی نزد او آمد؛ و تو چه می‌دانی شاید او تزکیه شود» یعنی طاهر و پاک باشد؛ «یا متذکر شود» یعنی رسول الله ص وی را متذکر سازد؛ سپس عثکن را مخاطب قرار داد و فرمود: أ«اما کسی که احساس بی‌نیازی می‌کند؛ تو متصدی کار او می‌شوی؛ یعنی وقتی ثروتمندی سراغ تو می‌آید متصدی کار او می‌شوی و او را بالا می‌بری؛ «و برعهده تو نیست اینکه او پاک نباشد» یعنی برایت مهم نیست که او قرد پاکی است یا پاک نیست همین که ثروتمند باشد کافی است». «و اما کسی که شتابان به سراغت می‌آید» یعنی ابن ام مکتوم «در حالی که خاشع است؛ پس تو از او تلهّی می‌جویی» یعنی بی‌خیال می‌شوی و التفاتی به او نمی‌کنی.

تفسير القمي، ج‏۲، ص۴۰۴-۴۰۵[۳۲]

* عثکن: در متن کنونی تفسیر قمی به این صورت نوشته شده است؛ اما در کتابهایی که بعدا از وی نقل قول کرده‌اند به صورت «عثمان» ثبت شده است؛ مثلا ر.ک: تفسير الصافي، ج‏۵، ص۲۸۴؛ البرهان في تفسير القرآن، ج‏۵، ص۵۸۲؛ بحار الأنوار، ج‏۱۷، ص۸۵، و ج۳۰، ص۱۷۴، و ج۳۱، ص۵۹۸)؛ تفسير نور الثقلين، ج‏۵، ص۵۰۸.

 

۶) مرحوم طبرسی نیز پس از اینکه قول مشهور مفسران اهل سنت را نقل می‌کند و نقدهای سید مرتضی را عینا تکرار می‌نماید، دو حدیث از امام صادق که موید شأن نزول فوق است می‌آورد که آن احادیث را در قسمت احادیث خواهیم آورد (مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۶۶۳-۶۶۴).

 

۷)‌ برخی از معاصران در کنار نام عثمان، نام‌های عتبه و شیبه را هم به عنوان احتمالات دیگری در مورد کسی که آیه «عبس» در موردش نازل شد مطرح، و ادعا کرده‌اند که این سخنشان بر اساس روایاتی از امام صادق ع است (نهج البيان عن كشف معانى القرآن، ج‏۵، ص۳۱۶[۳۳])؛ اما اولا چنین روایتی در کتب شیعه یافت نشد؛‌ و ثانیا با توجه به اینکه خود این دو نفر مشرک بوده‌اند و لحن عتاب آیات (بویژه آیات بعد) به گونه‌ای است که ظاهرا یک مسلمان را مورد عتاب قرار می‌دهد، احتمال دارد این اظهار نظر مبتنی بر خلط شخص مورد عتاب با افرادی که مخاطب گفتگوی پیامبر ص بوده‌اند واقع شده باشد.

حدیث

۱) از امام صادق ع روایت شده است:

این آیات درباره مردی از بنی‌امیه نازل شد که کنار پیامبر ص بود وقتی که ابن ام مکتوم آمد؛ آن شخص تا وی را دید از آمدنش احساس بدی کرد و خود را جمع و جور کرد و چهره‌ای را از او برگرداند. پس خداوند سبحان این مطلب را حکایت کرد و بر او خرده گرفت.

مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۶۶۴

قد رُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ ع:

أَنَّهَا نَزَلَتْ فِي رَجُلٍ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ كَانَ عِنْدَ النَّبِيِّ ص فَجَاءَهُ ابْنُ أُمِّ مَكْتُومٍ، فَلَمَّا رَآهُ تقذر [نَفَرَ] مِنْهُ وَ جَمَعَ نَفْسَهُ وَ عَبَسَ وَ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ عَنْهُ، فَحَكَى اللَّهُ سبحانه ذَلِك‏ وَ أَنْكَرَهُ عَلَيْه‏.

 

۲) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

رسول الله ص هرگاه عبدالله بن ام مکتوم را می‌دید می‌فرمود: مرحبا، مرحبا، به خدا سوگند که خداوند هرگز مرا در خصوص تو عتاب نکرد؛ و بقدری به وی لطف می‌کرد که گاه وی بخاطر این برخوردها [= ابراز محبتهای شدید پیامبر ص به وی] از اینکه محضر پیامبر ص برسد خودداری می‌کرد.

مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۶۶۴

رُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ:

كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا رَأَى عَبْدَ اللَّهِ ابْنَ أُمِّ مَكْتُومٍ قَالَ: مَرْحَباً مَرْحَباً لَا وَ اللَّهِ لَا يُعَاتِبُنِي اللَّهُ فِيكَ أَبَداً وَ كَانَ يَصْنَعُ به [فِيهِ] مِنَ اللُّطْفِ حَتَّى كَانَ يَكُفُّ عَنِ النَّبِيِّ ص مِمَّا يَفْعَلُ بِهِ.

 

۳) با سندهای مختلف و در مقاطع مختلف از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

اگر کسی به برادر ایمانی‌اش «أف» بگوید*، ولایتی که بین آنهاست از هم می‌گسلد…

* أف گفتن در عربی برای ابراز ناراحتی و کراهت به کار می‌رود؛ مانند آن است که در فارسی بگوید: «آخ، از دست تو!»

الكافي، ج‏۲، ص۱۷۰

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

[۳۴] وَ إِذَا قَالَ الرَّجُلُ لِأَخِيهِ أُفٍّ انْقَطَعَ مَا بَيْنَهُمَا مِنَ الْوَلَايَة …[۳۵]

الكافي، ج‏۲، ص۳۶۱

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:

إِذَا قَالَ الرَّجُلُ لِأَخِيهِ الْمُؤْمِنِ أُفٍّ خَرَجَ مِنْ وَلَايَتِهِ …[۳۶]

الكافي، ج‏۸، ص۳۶۵

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ التَّيْمِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:

إِذَا قَالَ الْمُؤْمِنُ لِأَخِيهِ أُفٍّ خَرَجَ مِنْ وَلَايَتِهِ …[۳۷]

تدبر

۱) «عَبَسَ وَ تَوَلَّى»

از سیاق آیه واضح است که این آیه ناظر به یک واقعه خاصی است که شخصی در برابر یک فرد نابینا چهره درهم و به او پشت کرده است؛ و خداوند در مقام مذمت این رفتار برآمده است. چنانکه در شأن نزول آیه بیان شد آن مقدار که مسلم است این است که پیامبر اکرم ص در حال دعوت یک یا چند نفر از سران مشرکین بوده، و در این حال ابن ام مکتوم، که مسلمانی نابینا بود سراغ پیامبر ص می‌آید و سوالاتی از ایشان می‌پرسد. اما اختلاف است که چه کسی در این واقعه با عبوس کردن چهره‌‌اش ناراحتی خود را ابراز داشت؟ مفسران اهل سنت بر این باورند که خود پیامبر ص بود که چنین کرد؛ و مفسران شیعه آن را شخصی دیگر می‌دانند، برخی وی را شخصی از بنی‌امیه دانسته و برخی هم به طور خاص از عثمان نام برده‌اند.

در خصوص روایاتی که در کتب اهل سنت نقل شد در قسمت شأن نزول توضیح دادیم که هیچیک از راویان مستقیم این ماجرا امکان اینکه خودش واقعه را دیده باشد وجود ندارد. این نشان می‌دهد که تمام نقل‌های این‌چنینی این واقعه، اصطلاحا روایت مسند است (‌یعنی در اهل سنت هیچ راوی‌ای که خودش ماجرا را دیده و روایت کرده باشد وجود ندارد)؛ و لذا این احتمال بسیار تقویت می‌شود که اینها برداشت و یا شنیده خود را بیان کرده باشند نه مشاهده خویش را؛ و دیدیم که مویدات دیگری نیز درباره عدم اعتبار روایت مذکور قابل ارائه بود؛ و اینجاست که این قول تقویت می‌شود که این روایت از ماجرا را منافقان (تفسير الصافي، ج‏۵، ص۲۸۵[۳۸]) و به احتمال زیاد بنی‌امیه، برای از یاد بردن نقش عثمان در این واقعه ساخته و پرداخته و ترویج کرده‌اند (حجة التفاسير و بلاغ الإكسير، ج‏۷، ص۱۷۰[۳۹]).

اگرچه شیعیان برای روایت صحیح از واقعه، احادیثی از امام صادق ع دارند، اما آنچه مورد تاکید شدید آنان است این است که این مذمت‌ها درباره هرکس باشد، درباره شخص پیامبر اکرم ص نیست؛ زیرا چنین مواجهه‌ای با نابینایی که برای طلب هدایت آمده، از جانب شخص پیامبر ص – که اساسا وظیفه‌اش نرم‌خویی در دعوت افراد بوده با شأن پیامبری وی ناسازگار است، بویژه که خداوند هم صریحا این نرم‌حویی وی با مومنان را مورد تاکید قرار داده است: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِك‏» (آل عمران/۱۵۹).

برخی از علمای اهل سنت هم اصل اشکال را پذیرفته‌اند، بویژه که خود آنها از جملات معروفی که در وصف پیامبر ص نقل کرده‌اند (و این جمله بقدری معروف شده که در کتب لغت آن را شاهد مثال می‌آورند) این است که ایشان را «لا عَابِسٌ و لا مُفَنَّد[۴۰]: نه چهره درهم می‌کشد و نه سخن بی‌فایده می‌گوید» (الطبقات الكبير، ج۱، ص۱۹۸؛ أنساب الأشراف، ج۱، ص۳۹۱؛ بلاغات النساء، ص۴۹؛ الثقات لابن حبان، ج۱، ص۱۲۷؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۱، ص۲۷۹؛ النهاية (ابن أثیر)، ج۳، ص۱۷۱؛ لسان العرب، ج۳، ص۳۳۹؛ و …) ویا «لَا ‌عَابس وَلَا مُعْتَد: نه چهره درهم می‌کشد و نه بر کسی ستم می‌کند» (غريب الحديث (ابن قتيبة)، ج۱، ص۴۶۳؛ أخبار أبي القاسم الزجاجي، ص۶۴؛  دلائل النبوة لأبي نعيم الأصبهاني، ص۳۳۹؛ الفائق في غريب الحديث، ج۱، ص۹۵؛ و …) معرفی می‌کنند ویا تصریح می‌کنند که سبک ایشان به گونه‌ای بود که «فقرا نزد ایشان همچون امراء بودند (به نقل از سفیان ثوری؛ الكشاف، ج‏۴، ص۷۰۱[۴۱])؛ و قلیلی از آنها به خاطر همین اشکالات، به سمت روایت شیعی از واقعه متمایل شده‌اند (مثلا محیی‌الدین درویش در اعراب القرآن و بيانه، ج‏۱۰، ص۳۷۸[۴۲])؛ اما اغلب سعی کرده‌اند با انواع بیانات توجیه کنند که چرا چنین رفتاری از پیامبر ص سر زد و وقوع این رفتار منافاتی با شأن پیامبری ایشان ندارد![۴۳]

اگر مطلب در حد همین دو آیه اول بود چه‌بسا توجیهی برای وقوع این رفتار از پیامبر ص می‌شد ارائه داد که: ابن ام مکتوم نابینا بود، و اخم کردن و روی گرداندن، دو عملی است که شخص بینا متوجه آنها می‌شود، و اگر خدا پیامبر ص را برای اینها عتاب کرد با توجه به اوج محاسن اخلاقی است که از پیامبر ص انتظار می‌رفت، نه اینکه ایشان با عملش موجب رنجش یک مسلمان نابینا شده باشد (مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۶۶۴[۴۴])؛ اما شاید نکته مهمی که به نظر می‌رسد علت اصلی حساسیت شیعه در نپذیرفتن روایت فوق است آيات بعدی است که علت این اقدام آن فردی که اخم کرده را نشان  می‌دهد که این توضیحات، نه‌تنها خلاف توصیفاتی است که خداوند از پیامبر ارائه کرده، بلکه حتی از یک مومن اخلاق‌مدار بعید است چه رسد به کسی در مقام نبوت.

علامه طباطبایی در این باره می‌گویند:

« همان طور که سید مرتضی توضیح داده این آیات هیچ ظهوری ندارد که مراد از این کسی که اخم کرد پیامبر ص باشد؛ بلکه این آیات صرفا یک خبرند که نه تنها درباره کسی که از او خبر داده می‌شود هیچ صراحتی ندارند، بلکه در آن مطالبی هست که دلالت دارد که مقصود کس دیگری است؛ زیرا عبوس بودن حتی از ویژگی‌های پیامبر ص در قبال دشمنان فرومایه‌شان نیست، چه رسد به مومنانی که برای هدایت به ایشان مراجعه می‌کردند؛ سپس در آیه بیان کرده که آن شخص خود را متصدی ثروتمندان می‌کرده و از فقرا دوری می‌گزیده است و این هیچ نسبتی با اخلاق کریمانه پیامبر ص ندارد.

علاوه بر اینها، خداوند قبل از نزول این سوره، در سوره قلم خلق و خویی متعالی پیامبر ص را ستوده است هنگامی که فرمود: «وَ إِنَّك‏ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ: و راستى كه تو را خويى والاست!» (قلم/۴)؛ و همه اتفاق نظر دارند که سوره قلم بعد از سوره علق [و لذا پیش از سوره عبس] نازل شده است و چگونه فرض دارد که خداوند وی را در ابتدای بعثتش این گونه بستاید و اندکی بعد وی را به خاطر اموری عتاب کند همچون اینکه وی عطف توجه به ثروتمندان می‌کند و از فقیران هرچند که مومن و دنبال هدایت باشند رویگردان است!

به علاوه که خداوند در سوره مکی دیگری فرمود: «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ؛ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ؛ و خويشانِ نزديكت را هشدار ده؛ و بال [مهر و فروتنی] خود را براى آن مؤمنانى كه تو را پيروى كرده‏اند، فرو گستر.» (شعراء/۲۱۴-۲۱۵) و ایشان را به خفض جناح در برابر مومنان دعوت کرد؛ و خود عبارت «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» هم دلالت دارد که این هم از آیات نازل شده در اوایل بعثت است. همچنین در سوره مکی دیگری فرمود: «لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ: و چشمان خود را به سوى آنچه گروه‏هايى از آنان را از آن برخوردار كرده‏ايم مدوز، و بر آنها غمگين مباش و بال تواضعت را براى مؤمنان فرو گستر» (حجر/۸۸) و این آیه هم در حال و هوای آیه «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ: پس آنچه را كه بدان امر مى‏شوى آشكارا بيان كن و از مشركان روى برتاب» (حجر/۹۴) نازل شده؛ آنگاه چگونه متصور است که ایشان علی‌رغم این دستور خداوند به مومنی عبوس شود و از او اعراض کند و چشمش به سوی اهل دنیا باشد.

از همه اینها گذشته، اساسا بدی ترجیح دادن ثروتمندان بر فقرا و رویگردان شدن از فقرا و اقبال به ثروتمندان خودش به قدر کافی قبیح و مخالف اخلاق کریمانه انسانی است و نیازی به نهی کردن هم ندارد.» (الميزان، ج‏۲۰، ص۲۰۳[۴۵])

اینجاست که روایت امام صادق ع از سخن پیامبر ص به ابن ام مکتوم بسیار معنی‌دار است؛‌ یعنی پیامبر ص پیش‌بینی می‌کرده که بعدها چنین برداشت نادرستی از آیه شایع شود؛ و لذا در عین اینکه ابن ام مکتوم را بسیار تکریم می‌کرده (که نشان دهد رفتار کسی که در قبال وی اخم کرده و رویگردان شده چقدر بد بوده)، به وی می‌گفته: خداوند هرگز مرا به خاطر تو مورد عتاب قرار نداد (حدیث۲).

 

۲) «عَبَسَ وَ تَوَلَّى»

خداوند چهره درهم کشیدن و پشت کردن به یک طالب هدایت را مذمت کرد، ولو در مورد شخصی که نابیناست و احتمالا متوجه این رفتار نشود. این نشان می‌دهد که اقدامات ناپسند اخلاقی را صرفا از حیث تاثیری که بر مخاطب می‌گذارد نباید تحلیل کرد. انجام کار بد در حق دیگران، بد است و بر خود شخص تأثیر سوء می‌گذارد، ولو خود آن دیگران متوجه این اقدام نشوند. (اقتباس از تفسير نور، ج‏۱۰، ص۳۸۴[۴۶])

 

۳) «عَبَسَ وَ …»

نابینایی برای سوال کردن از پیامبر ص می‌آید و شخص ثالثی به این نابینا اخم می‌کند و خداوند این اخم کردن را ذکر و مذمت می‌کند.

این یعنی حتی کمترین حرکات چهره، که مخاطبِ مستقیمش هم متوجه‌اش نمی‌شود، نه‌تنها در رصد دستگاه الهی است، بلکه برایش آیه نازل شده است.

ثمره اخلاقی

همین آیه آیا کافی نیست که نظارت شدید الهی بر اعمال و رفتار خود را باور کنیم و خیلی جدی مراقب تک تک حرکات و سکنات خود باشیم؟ آیا واقعا این اندازه مراقب حرکات و سکنات خویش هستیم؟

 

۴) «عَبَسَ وَ …»

مومن حرمت دارد، تا حدی که حتی اخم کردن به یک مومن نابینا – که احتمالا خودش متوجه آن اخم نشود – مذمت و مواخذه الهی را در پی دارد. شاید بدین جهت است که هرگونه ابراز ناراحتی و کراهت نسبت به یک مومن، ایمان خود فرد را متزلزل می‌کند (حدیث۳).

 

 


[۱] . در الدرالمنثور مطلبی ذیل همین سوره عبس آمده که: کسی در محضر خود پیامبر [ظاهرا] برای قرآن اضافاتی از خودش افزوده است و همین واقعه را ذیل سوره اعلی هم گفته‌اند. اینکه زمان خود پیامبر ص هم عده‌ای از خودشان مطلبی می‌افزوده اند شاید زمینه این را که بعدا صحابه به خود اجازه داده باشند با استناد به حدیث سبعة احرف، مترادف گویی کنند قابل فهمتر کند.

وَأخرج ابْن الضريس عَن أبي وَائِل: أَن وَفد بني أَسد أَتَوا النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم فَقَالَ: من أَنْتُم فَقَالُوا: نَحن بَنو الزِّينَة أحلاس الْخَيل فَقَالَ النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم: أَنْتُم بَنو رشدة فَقَالَ الْحَضْرَمِيّ بن عَامر: وَالله لَا نَكُون كبني المحوسلة وهم بَنو عبد الله بن غطفان كَانَ يُقَال لَهُم بَنو عبد الْعُزَّى بن غطفان. فَقَالَ النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم للحضرمي: هَل تقْرَأ من الْقُرْآن شَيْئا قَالَ: نعم فَقَالَ: اقرأه فَقَرَأَ من ‌‌{عبس وَتَوَلَّى} مَا شَاءَ الله أَن يقْرَأ ثمَّ قَالَ: وَهُوَ الَّذِي منَّ على الحبلى فَأخْرج مِنْهَا ‌نسمَة ‌تسْعَى ‌بَين شراسيف وحشا فَقَالَ النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم لَا تزد فِيهَا فَإِنَّهَا كَافِيَة» «الدر المنثور في التفسير بالمأثور» (۸/ ۴۱۵)

«وَأخرج ابْن النجار عَن أنس قَالَ: اسْتَأْذن الْعَلَاء بن يزِيد الْحَضْرَمِيّ على النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم فَأذن لَهُ فتحدثا طَويلا ثمَّ قَالَ لَهُ: يَا عَلَاء تحسن من الْقُرْآن شَيْئا قَالَ: نعم ثمَّ قَرَأَ عَلَيْهِ عبس حَتَّى خَتمهَا فَانْتهى إِلَى آخرهَا وَزَاد فِي آخرهَا من عِنْده: وَهُوَ الَّذِي أخرج من الحبلى نسمَة تسْعَى من بَين شراسيف وحشا فصاح بِهِ النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم: يَا عَلَاء إنته فقد انْتَهَت السُّورَة وَالله أعلم» «الدر المنثور في التفسير بالمأثور» (۸/ ۴۱۶)

مطلب در سوره اعلی چنین است:

«وَأخرج ابْن سعد عَن الْكَلْبِيّ قَالَ: وَفد حضرمي بن عَامر على النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم فَقَالَ لَهُ النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم: أَتَقْرَأُ شَيْئا من الْقُرْآن فَقَرَأَ {سبح اسْم رَبك الْأَعْلَى الَّذِي خلق فسوّى وَالَّذِي قدر فهدى} وَالَّذِي أمتن على الحبلى فَأخْرج مِنْهَا ‌نسمَة ‌تسْعَى ‌بَين شغَاف وحشا. فَقَالَ رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم: لَا تزيدنّ فِيهَا فَإِنَّهَا شافية كَافِيَة»«الدر المنثور في التفسير بالمأثور» (۸/ ۴۸۱).

البته به نظر می‌رسد که این صحابی، این افزوده را از مطالب ساختگی مسیلمه استفاده کرده است زیرا این عبارات در آیه‌های ادعایی مسیلمه موجود است:

ثُمَّ خَرَجَتْ سَجَاحُ فِي الْجُنُودِ وَقَصَدَتِ الْيَمَامَةَ، وَقَالَتْ: عَلَيْكُمْ بِالْيَمَامَهْ، وَدُفُّوا دَفِيفَ الْحَمَامَهْ، فَإِنَّهَا غَزْوَةٌ صَرَّامَهْ، لَا يَلْحَقُكُمْ بَعْدَهَا مَلَامَهْ. فَقَصَدَتْ بَنِي حَنِيفَةَ، فَبَلَغَ ذَلِكَ مُسَيْلِمَةَ، فَخَافَ إِنْ هُوَ شُغِلَ بِهَا أَنْ يَغْلِبَ ثُمَامَةُ وَشُرَحْبِيلُ بْنُ حَسَنَةَ وَالْقَبَائِلُ التى حَوْلَهُمْ عَلَى حَجْرٍ، وَهِيَ الْيَمَامَةُ، فَأَهْدَى لَهَا، ثُمَّ أَرْسَلَ يَسْتَأْمِنُهَا عَلَى نَفْسِهِ حَتَّى يَأْتِيَهَا، فَآمَنَتْهُ، فَجَاءَهَا فِي أَرْبَعِينَ مِنْ بَنِي حَنِيفَةَ، فَقَالَ مُسَيْلِمَةُ: لَنَا نِصْفُ الْأَرْضِ، وَكَانَ [ص۲۱۱] لِقُرَيْشٍ نِصْفُهَا لَوْ عَدَلَتْ، وَقَدْ رَدَّ اللَّهُ عَلَيْكِ النِّصْفَ الَّذِي رَدَّتْ قُرَيْشٌ. وَكَانَ مِمَّا شَرَعَ لَهُمْ أَنَّ مَنْ أَصَابَ وَلَدًا وَاحِدًا ذَكَرًا لَا يَأْتِي النِّسَاءَ حَتَّى يَمُوتَ ذَلِكَ الْوَلَدُ، فَيَطْلُبُ الْوَلَدَ حَتَّى يُصِيبَ ابْنًا ثُمَّ يُمْسِكُ. وَقِيلَ: بَلْ تَحَصَّنَ مِنْهَا، فَقَالَتْ لَهُ: انْزِلْ، فَقَالَ لَهَا: أَبْعِدِي أَصْحَابَكِ. فَفَعَلَتْ، وَقَدْ ضَرَبَ لَهَا قُبَّةً وَجَمَّرَهَا لِتَذْكُرَ بِطِيبِ الرِّيحِ الْجِمَاعَ، وَاجْتَمَعَ بِهَا، فَقَالَتْ لَهُ: مَا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ؟ فَقَالَ: أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ فَعَلَ بِالْحُبْلَى. أَخْرَجَ مِنْهَا نَسَمَةً تَسْعَى، بَيْنَ صِفَاقٍ وَحَشًى؟ قَالَتْ: وَمَاذَا أَيْضًا؟ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ النِّسَاءَ أَفَرَاجَا، وَجَعَلَ الرِّجَالَ لَهُنَّ أَزْوَاجًا، فَتُولِجُ فِيهِنَّ قُعْسًا إِيلَاجًا، ثُمَّ تُخْرِجُهَا إِذْ تَشَاءُ إِخْرَاجًا، فَيُنْتِجْنَ لَنَا سِخَالًا إِنْتَاجًا. قَالَتْ: أَشْهَدُ أَنَّكَ نَبِيٌّ. قَالَ: هَلْ لَكِ أَنْ أَتَزَوَّجَكِ وَآكُلَ بِقَوْمِي وَقَوْمِكِ الْعَرَبَ؟ قَالَتْ: نَعَمْ. قَالَ … «الكامل في التاريخ – ت تدمري» (۲/ ۲۱۰-۲۱۱).

[۲] . قرأ الجمهور «عَبَسَ» مخففاً.

وقرأ زيد بن علي «عَبَّسَ» بشد الباء، والتشديد للمبالغة.

[۳] . قراءة المعروفة «عَبَسَ» بتخفیف الباء. زيد بن علي «عَبَّسَ» بتشدید الباء.

[۴] . قرأه بالإمالة حمزة والكسائي وخلف والأعمش. وبالتقليل قرأ الأزرق وورش وأبو عمرو. والباقون بالفتح. وقال في المكرر : «والفتح عن ورش قليل». (معجم القراءات ج ۱۰، ص۳۰۱)

[۵] . العين و الباء و السين أصلٌ صحيح يدلُّ على تكرُّه‏ فى شى‏ء. و أصله العَبَس: ما يَبِس على هُلْب الذَّنَب من بَعْرٍ و غيره، و هو من الإبل كالوَذَحِ من الشَّاء. قال أبو النَّجم: «كأنَّ فى أذنابهنَّ الشُّوَّلِ / مِن عَبَس الصَّيف قرونَ الأُيَّلٍ» وفى الحديث: أنّه مرّ بإبلٍ قد عَبَست فى أبوالها. و قال جرير يذكر راعية: «تَرَى العَبَسَ الحَوْلىَّ جَوْناً بكُوعِها / لها مَسَكاً من غير عاجٍ و لا ذَبْلِ».

[۶] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو انقباض مع حزن. و قد سبق في البسر أنّه حصول أمر أو عمل قبل أوانه بعجلة، و هو حالة حاصلة بعد العبوس، و يذكر بعده- ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ. فالتكرّه مقدّمة تحصل قبل العبوس. كما أنّ الشدّة و الغضب يكونان من آثاره، و يتحصّلان بعد تحقّقه، و ليسا من الأصل. و أمّا ما لصق بأذناب الشاه: فهو بمناسبة انقباض و تكرّه فيه.

[۷] . الْعُبُوسُ: قُطُوبُ الوجهِ من ضيق الصّدر. قال تعالى: عَبَسَ وَ تَوَلَّى‏ [عبس/ ۱]، ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ [المدثر/ ۲۲]، و منه قيل: يوم عَبُوسٌ. قال تعالى: يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً [الإنسان/ ۱۰]، و باعتبار ذلك قيل الْعَبَسُ: لِمَا يَبِسَ على هُلْبِ الذَّنَبِ من البعر و البول، و عَبِسَ الوسخُ على وجهه.‏

[۸] . جهامة فی الوجه تملأ النفس وحشة کوجه الأسد … و من مادّی ما یثیر فی النفس النفور و هو الجفاء: «الْعَبَسُ- بالتحریک: مَا يَبِسَ على هُلْبِ اذنابِ الإبل و أفخاذها من البعر و البول، و عَبِسَ الوسخُ علیه و فیه:‌یبس».‏

[۹] . العین تعبر عن التحام رقیق و الباء تعبر عن تجمع رخو و تلاصق ما، و الفصل منهما یعبر عن تراکم مادة رقیقة رخوة کالمائع و ما الیه فی الحیز أو الجوف کما فی عباب الماء … و فی (عبس) تعبر السین عن نفاذ بدقة و حدة، و الترکیب معهما یعبر عن جفاف و یبس.

[۱۰] . مرحوم مصطفوی بر این باور است که «بسر» حصول امری یا کاری با عجله و قبل از رسیدن زمانش است؛ و البته قبول دارد که این وضعیتی است که بعد از «عبس» حاصل می‌شود؛ یعنی ابتدا پیدا شدن یک حالت ناخوشایندی‌ است که این موجب بروز حالت عبوسی است و در پی آن ممکن است به حالت «بسر» برسد؛ و شدت و غضب و … همگی از آثار عبوس شدن است نه معنای آن.  (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۸، ص۲۰) عبارت وی در پاورقی‌های قبل گذشت.

[۱۱] . عَبَسَ يَعْبِس عبوسا فهو عابس الوجه غضبان. فإن أبدى عن أسنانه في عبوسه قلت كلح. و إن اهتم لذلك و فكر فيه، قلت: بسر، و هكذا قول الله عز و جل عَبَسَ وَ بَسَرَ؛ و بلغنا أن النبي صلى الله عليه و آله كان مقبلا على رجل يعرض عليه الإسلام فأتاه ابن أم مكتوم، فسأله عن بعض ما كان يسأل فشغله عن ذلك الرجل فعبس رسول الله صلى الله عليه و آله وجهه، و ليس من التهاون به، و لكن لما كان يرجو من إسلام ذلك الرجل، فأنزل الله: عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى؛ و إن رأيته مع ذلك مغضبا قلت: بسل. و إن رأيته مع ذلك و قد زوى بين عينيه قلت: قطب و قطب أيضا فهو عابِس و قاطب. و العَبَسُ: ما يبس على هلب الذنب من البعر و البول، و هو من الإبل كالوذح من الشاء الذي يتعلق بأذنابها و ألياتها و خصاها، و يكون ذلك من السمن. و في الحديث: مر رسول الله بإبل قد عبست في أبوالها فتقنع بثوبه. و قد عبست فهي عبسة. قال: «كأن في أذنابهن الشول / من عَبَس الصيف قرون الأيل‏» و يوم عَبُوس: شديد.

[۱۲] . ثم اشتُقَّ من هذا: اليوم العَبُوس، و هو الشديد الكَرِيه. و اشتقّ منه عَبَسَ الرجل يَعْبِس عُبوساً، و هو عابس الوجه: غضبان. و عبّاسٌ، إذا كَثَر ذلك منه.

[۱۳] . . إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً- ۷۶/ ۱۰.يدلّ على أنّ مادّة العُبُوسِ تستعمل في ذوى العقول و غيرهم. فانّ الانقباض و التكره في كلّ شي‏ء بحسبه. و العُبُوسِ في اليوم عبارة عن انقباض و تعسّر في جريان أموره، كما قال تعالى:. وَ كانَ يَوْماً عَلَى الْكافِرِينَ عَسِيراً.

[۱۴] . قوله تعالى: عَبَسَ وَ تَوَلَّى* أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ [۱- ۲] [و هو (ابن أم مَكْتُوم)، و ذلك أنه أتَى النبيَّ صلى اللَّه عليه و سلم و هو يُناجي عُتْبةَ بن ربيعةَ، و أبا جهل بن هشام، و عباس بن عبد المطلب، و أُبَيَّاً و أُميةَ ابْنَيْ خلف، و يدعوهم إلى اللَّه تعالى، و يرجو إسلامهم. فقام ابن أم مَكْتُوم و قال: يا رسول اللَّه، علمني مما علمك اللَّه، و جعل يُناديه و يكرر النداء، و لا يدري أنه مشتغلٌ مقبلٌ على غيره، حتى ظهرت الكَراهِيَةُ في وجه رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم لِقطعِه كلامَه، و قال في نفسه: يقول هؤلاء الصناديدُ: إنما أتباعُه العميانُ و السِّفْلَةُ و العبيدُ فعَبَس رسولُ اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم و أعرض عنه، و أقبل على القوم الذين يكلمهم. فأنزل اللَّه تعالى هذه الآيات. فكان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم- بعد ذلك- يكرِّمُه، و إذا رآه قال: مرحباً بمن عاتبني فيه ربي.]

[۱۵] . أخبرنا محمد بن عبد الرحمن المصاحِفِي، أخبرنا أبو عمرو محمد بن أحمد بن حمدان، أخبرنا أبو يَعْلَى، حدَّثنا سعيد بن يحيى بن سعيد، حدَّثنا أبي، قال: هذا ما قرأنا على هشام بن عُروة، عن عائشة، قالت: أنزلت عَبَسَ وَ تَوَلَّى في ابن أم مَكْتُوم الأعمى، أتَى إلى النبي ص فجعل يقول: يا رسول اللَّه أرشدني، و عند رسول اللَّه رجالٌ من عظماء المشركين، فجعل النبيُّ ص يُعرِضُ عنه، و يُقْبِلُ على الآخَرين. ففي هذا أنزلتْ عَبَس و تَوَلَّى.

رواه الحاكم في صحيحه، عن علي بن عيسى الحِيرِي، عن العتابي، عن سعد بن يحيى.

[۱۶] . أخرج الترمذي و حسنه و ابن المنذر و ابن حبان و الحاكم و صححه و ابن مردويه عن عائشة قالت أنزلت سورة عَبَسَ وَ تَوَلَّى في ابن أم مكتوم الأعمى أتى رسول الله صلى الله عليه و سلم فجعل يقول يا رسول الله أرشدني و عند رسول الله صلى الله عليه و سلم رجل من عظماء المشركين فجعل رسول الله صلى الله عليه و سلم يعرض عنه و يقبل على الآخر و يقول أ ترى بما أقول بأسا فيقول لا ففي هذا أنزلت‏.

[۱۷] . و أخرج ابن المنذر و ابن مردويه عن عائشة قالت: كان رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم في مجلس في ناس من وجوه قريش منهم أبو جهل بن هشام و عتبة بن ربيعة فيقول لهم أليس حسنا ان جئت بكذا و كذا فيقولون بلى و الله فجاء ابن أم مكتوم و هو مشتغل بهم فسأله فاعرض عنه فانزل الله أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى … وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى‏ وَ هُوَ يَخْشى‏ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى يعنى ابن أم مكتوم‏.

[۱۸] . و أخرج الحاكم و صححه و ابن مردويه في شعب الايمان عن مسروق قال: دخلت على عائشة و عندها رجلا مكفوف تقطع له الأترج و تطعمه إياه بالعسل. فقلت: من هذا يا أم المؤمنين؟ فقالت: هذا ابن أم مكتوم الذي عاتب الله فيه نبيه صلى الله عليه و [آله و] سلم. قالت: أتى نبى الله صلى الله عليه و [آله و] سلم و عنده عتبة و شيبة فاقبل رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم عليهما فنزلت عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ ابن أم مكتوم‏.

[۱۹] . و أخرج عبد الرزاق و عبد بن حميد و أبو يعلى عن أنس قال: جاء ابن أم مكتوم إلى النبي صلى الله عليه و [آله و] سلم و هو يكلم أبى بن خلف فاعرض عنه فانزل الله عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ فكان النبي صلى الله عليه و [آله و] سلم بعد ذلك يكرمه‏.

[۲۰] . و أخرج ابن‏ جرير و ابن مردويه عن ابن عباس قال: بينا رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم يناجى عتبة بن ربيعة و العباس بن عبد المطلب و أبا جهل بن هشام و كان يتصدى لهم كثيرا و يحرص ان يؤمنوا فاقبل اليه رجل أعمى يقال له عبد الله بن أم مكتوم يمشى و هو يناجيهم فجعل عبد الله يستقرئ النبي صلى الله عليه و [آله و] سلم آية من القرآن قال يا رسول الله علمني مما علمك الله فاعرض عنه رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم و عبس في وجهه و تولى و كره كلامه و أقبل على الآخرين فلما قضى رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم نجواه واخذ ينقلب إلى أهله أمسك الله ببعض بصره ثم خفق برأسه ثم أنزل الله عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ فلما نزل فيه ما نزل أكرمه نبى الله و كلمه يقول له ما حاجتك؟ هل تريد من شي‏؟

[۲۱] . و أخرج سعيد بن منصور و عبد بن حميد و ابن المنذر عن أبى مالك في قوله «عَبَسَ وَ تَوَلَّى». قال: جاءه عبد الله بن أم مكتوم فعبس في وجهه و تولى و كان يتصدى لامية بن خلف فقال الله: «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى».‏

[۲۲] . و أخرج ابن سعد و ابن المنذر عن الضحاك في قوله عَبَسَ وَ تَوَلَّى قال« هو رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم لقى رجلا من أشراف قريش فدعاه إلى الإسلام؛ فأتاه عبد الله بن أم مكتوم فجعل يسأله عن أشياء من أمر الإسلام؛ فعبس في وجهه؛ فعاتبه الله في ذلك. فما نزلت هذه الآية دعا رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم ابن أم مكتوم فأكرمه و استخلفه على المدينة مرتين‏

[۲۳] . و أخرج عبد بن حميد عن مجاهد قال كان النبي صلى الله عليه و [آله و] سلم مستخليا بصنديد من صناديد قريش و هو يدعوه إلى الله و هو يرجو ان يسلم، إذ أقبل عبد الله بن أم مكتوم الأعمى. فلما رآه النبي صلى الله عليه و [آله و] سلم كره مجيئه؛ و قال في نفسه: يقول هذا القرشي انما اتباعه العميان و السفلة و العبيد. فعبس فنزل الوحى «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» إلى آخر الآية.

[۲۴] . و أخرج الطبراني و ابن مردويه عن أبى امامة قال أقبل ابن أم مكتوم الأعمى و هو الذي نزل فيه عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ فقال يا رسول الله كما ترى قد كبرت سنى و رق عظمى و ذهب بصرى و لى قائد لا يلائمنى قياده إياي فهل تجد لي من رخصة اصلى الصلوات الخمس في بيتي قال هل تسمع المؤذن قال نعم قال ما أجد لك من رخصة.

و أخرج ابن مردويه عن كعب بن عجرة ان الأعمى الذي أنزل الله فيه عَبَسَ وَ تَوَلَّى أتى النبي صلى الله عليه و [آله و] سلم فقال يا رسول الله انى أسمع النداء و لعلى لا أجد قائدا فقال إذا سمعت النداء فأجب داعي الله‏.

[۲۵] . و البانی (از علمای اهل حدیث معاصر) نیز این حدیث را تضعیف کرده است و حدیث شماره ۶۷۲۲ است که در «سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة وأثرها السيئ في الأمة» (۱۴/ ۴۹۲-۴۹۷) آورده است:

«‌‌۶۷۲۲ – (وَلَوْ يَعْلَمُ هَذَا الْمُتَخَلِّفُ عَنِ الصَّلاةِ فِي الْجَمَاعَةِ مَا لِهَذَا الْمَاشِي إِلَيْهَا لأَتَاهَا، وَلَوْ حَبْوًا عَلَى يَدَيْهِ وَرِجْلَيْهِ) .

منكر بذكر: (الرجلين) .

أخرجه الطبراني في ” المعجم الكبير ” (۸/ ۲۶۶ – ۲۶۷/ ۷۸۸۶) من طريق الحسين بن أبي السري العسقلاني: ثنا محمد بن شعيب: حدثني أبو حفص القاص عثمان بن أبي العاتكة عن علي بن يزيد عن القاسم عن أبي أمامة قال: أقبل ابن أم مكتوم وهو أعمى، وهو الذي أنزلت فيه: {عبس وتولى. أن جاءه الأعمى} ، – وكان رجلاً من قريش – إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم، فقال له: يا رسول الله! بأبي أنت وأمي، أنا كما تراني، قد كبرت سني، ورق عظمي، وذهب بصري، ولي قائد لا يلاومني [كذا وقع في ” المعجم “، وفي ” الترغيب ” و” المجمع “: (يلايمني) .. وهو الصواب] قياده إياي؛ فهل تجد لي من رخصة أصلي في بيتي الصلوات؟ فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: “هل تسمع المؤذن من البيت الذي أنت فيه؟ “. فقال: نعم يا رسول الله! قال رسول والله صلى الله عليه وسلم: “ما أجد لك من رخصة، ولو يعلم … ” الحديث.

قلت: وهذا إسناد واهٍ؛ فيه علل:

الأولى: علي بن يزيد – وهو: الألهاني -: قال الذهبي في ” المغني “:” ضعفوه، وتركه الدارقطني “. وقال في ” الكاشف “:” ضعفه جماعة ولم يترك “. وقال الحافظ في ” التقريب “:”ضعيف “.

الثانية: عثمان بن أيي العاتكة أبو حفص القاص: قال في ” المغني “:” وثق، وضعفه النسائي وغيره “. وقال الحافظ:” صدوق، ضعفوه في روايته عن الألهاني “.

قلت: فالعلة مترددة بينهما؛ إن سلم من الآتي، وهو:

الثالثة: الحسين بن أبي السري العسقلاني: قال في ” المغني “:”ضعفه أبو داود. وقال أبو عروبة الحراني: هو خال أمي، وهو كذاب”. وقال الحافظ: “ضعيف”.

ثم ان الحديث فيه جمل استنكرتها؛ لأنها لم ترد في رواية الثقات لها، فقد أخرجها مسلم وغيره من حديث أبي هريرة – وهو مخرج في” الإرواء ” (۲/ ۲۴۶ – ۲۴۷) -، ومن حديث ابن أم مكتوم نفسه، عند أبي داود وغيره – وهو مخرج في ” المشكاة ” رقم (۷۸ ۰ ۱) ، وفي ” صحيح أبي داود ” (۵۶۱ و ۵۶۲) -.

وروي من حديث كعب بن عجرة عند الطبراني – والبراء أيضاً – من تلك الجمل المستنكرة: قوله في آخر الحديث:” ولو حبواً على يديه ورجليه “.

نعم؛ جاء قوله: ” ولو حبواً ” في حديث جابر بن عبد الله قال:أتى ابن أم مكتوم النبي صلى الله عليه وسلم … مختصراً جداً، وفيه:” قال: فإن سمعت الأذان؛ فأجب ولو حبواً أو زحفاً “.

أخرجه أحمد (۳/ ۳۶۷) – والسياق له -، وأبو يعلى (۳/ ۳۳۷/ ۱۸۰۳) ، وعنه ابن حبان (۲۸ ۴) ، والعقيلي في ” الضعفاء ” (۳/ ۳۸۳) ، والطبراني في ” الأوسط ” (۴/ ۴۳۹/۳۷۳۸) من طريق يعقوب القمي عن عيسى بن جارية عنه.

وفي ترجمة عيسى ساقه ابن عدي في ” الكامل ” (۵/ ۲۴۹) مع أحاديث أخرى له، وقال فيها:”وكلها غير محفوظة “. ولذلك قال فيه الذهبي في ” الكاشف “:”مختلف فيه. قال ابن معين: عنده مناكير”. وفي “المغني ” ” مختلف فيه. قال النسائي: متروك. وقال أبو زرعة: لا بأس به!. وقال الحافظ:” ليَّن،. وأشار إلى هذا الهيثمي بقوله في ” المجمع ” (۴۲/۲) :” رواه أحمد، وأبو يعلى، والطبراني في ” الأوسط “، ورجال الطبراني موثقون كلهم “!فقوله: “موثقون ” تشعر بضعف التوثيق، وهذا مما بلوته من الحافظ الذهبي؛ فإنه يستعمله كثيراً بهذا المعنى، وبخاصة في توثيق ابن حبان للمجاهيل، وقوله المتقدم: “وثق ” في (عثمان بن أبي العاتكة) ليس ببعيد عنك.الا أن قوله: “ورجال الطبراني ” لا وجه له ألبتة؛ أعني: اضافة الرجال إلى (الطبراني) ، وذلك؛ لأن إضافتهم إلى أحمد وأبي يعلى أولى؛ لأن رجالهما من رجال “التهذيب”، ولأن شيخ الطبراني فيه: (عثمان بن عبيد الله الطلحي) ،ليس منهم، ولا له ذكر في شيء من كتب الرجال التي عندي؛ فأخشى أن يكون ذكر الطبراني فيه خطأ من الناسخ أو الطابع، وأن الصواب: (ورجاله) ؛ أي:بالنظر إلى أن طرقهم دارت على من أشار إليهم بقوله: ” موثقون … “، وهما:يعقوب القمي وعيسى بن جارية.

ومما يؤيد ما ذكرت من الخطأ أن الهيثمي لما أخرج حديث جابر: ” صدق أُبَيّ ” من رواية أبي يعلى والطبراني في ” الأوسط “، وهو عندهما بهذا الإسناد عينه؛ قال (۲/۱۸۵) :” رواه أبو يعلى، والطبراني في ” الأوسط ” بنحوه، وفي ” الكبير ” باختصار، ورجال أبي يعلى ثقات ” فأضاف الرجال هنا إلى أبي يعلى.. وهو الصواب – لما تقدم -؛ لكنه أخطأ في قوله فيهما: ” ثقات “؛ لأن يعقوب وعيسى لا يصح توثيقهما، وفيهما خلاف معروف، وغاية ما يمكن أن يقال في إسناد حديثهما أنه يحتمل التحسين؛ كما قلت في غير ما حديث لهما، ومن ذلك حديث أُبي المشار إليه آنفاً، وهو مخرج في ” الصحيحة ” (۲۲۵۱) كشاهد. وهذا هو طبيعة أحاديث من كانت ترجمتهم كترجمتها؛ فهي مرشحة للتقوية تارة بالمتابعات أو الشواهد – كما هو حال حديث (أبي) ، وتارة للتضعيف؛ بسبب المخالفة – كما هو الشأن في حديث جابر هذا -.

وقد كنت غفلت عن هذه المخالفة يوم ألفت كتابي ” صحيح الترغيب ” منذ نحو عشريق سنة؛ فأوردته فيه محسناً له لشواهده المذكورة في الباب، وهو مخالف للدقة التي التزمتها فيه في أمثاله؛ وهو حذف الجملة المخالفة منه، والإشارة إلى ذلك بالنقط ( … ) ، ولكن لحكمة أرادها الله كانت الغفلة، وتبعني عليها بعض المعلقين المشتغلين بهذا العلم، الذين يستفيدون من تخريجاتي. وتحقيقاتي، ولكن (على النصت) – كما يقال في بعض البلاد -؛ بل ومع تتبع العثرات! فحسنه أيضاً المحققان المعلقان على ” موارد الظمآن ” (۱/ ۱۹۶ – طبع المؤسسة) ، وكذا المحققان المعلقاق عليه طبع الثقافة (۲/ ۱۳۲) ، مع أنهم جميعاً صرحوا بضعف إسناده في التعليق على ” الإحسان ” (۵/ ۴۱۳) ، وعلى” مسند أبي يعلى ” (۳/ ۳۳۷) !! وأما المعلقون الثلاثة على ” الترغيب ” في طبعتهم الجديدة فهم لجهلهم أتبع لي من ظلي! ولغيري أيضاً! فهم كالشاة العائرة؛ فقد قلدوني في التحسين المشار إليه في حديث جابر، وحديث الترجمة أيضاً! (۱/ ۳۳۸/۵۸۰ و ۳۵۳/ ۶۱۲/ ۶۱۳) نعم؛ قد صحت جملة: ” ولو حبواً ” في حديث لأبي هريرة في فضل صلاة العشاء والفجر في المسجد جماعة، وفيه: “ولو يعلمون ما فيهما؛ لأتوهما ولو حبواً “.متفق عليه، وهو مخرج في ” الإرواء ” (۲/ ۲۴۵ – ۲۴۶) .

ومما استنكرته أيضاً في حديث الترجمة قول ابن أم مكتوم:”وقد كبرت سني، ورق عظمي “!فإنه لم يرد له ذكر في شيء من طرق الحديث المشار إليها فيما سبق. والله سبحانه وتعالى أعلم.

[۲۶] . و اختلفوا فيمن وصفه اللَّه تعالى بذلك، فقال كثير من المفسرين و أهل الحشو: إن المراد به النبي صلى اللَّه عليه و آله قالوا و ذلك‏ أن النبي صلى اللَّه عليه و آله كان معه جماعة من أشراف قومه و رؤسائهم قد خلا بهم فاقبل ابن أم مكتوم ليسلم فأعرض النبي صلى اللَّه عليه و آله عنه كراهية أن تكره القوم إقباله عليه فعاتبه اللَّه على ذلك. و قيل: إن ابن أم مكتوم كان مسلماً، و إنما كان يخاطب النبي صلى اللَّه عليه و آله و هو لا يعلم أن رسول اللَّه مشغول بكلام قوم، فيقول يا رسول اللَّه. و هذا فاسد، لان النبي صلى اللَّه عليه و آله قد أجل اللَّه قدره عن هذه الصفات، و كيف يصفه بالعبوس و التقطيب، و قد وصفه بأنه «لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ» (قلم/۴) و قال «وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ» (آل عمران/۱۵۹) و كيف يعرض عمن تقدم وصفه مع قوله تعالى «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ» (انعام/۵۲) و من عرف النبي صلى اللَّه عليه و آله و حسن أخلاقه و ما خصه اللَّه تعالى به من مكارم الأخلاق و حسن‏ الصحبة حتى قيل إنه لم يكن يصافح احداً قط فينزع يده من يده، حتى يكون ذلك الذي ينزع يده من يده. فمن هذه صفته كيف يقطب في وجه أعمى جاء يطلب الإسلام، على أن الأنبياء عليهم السلام منزهون عن مثل هذه الأخلاق و عما هو دونها لما في ذلك من التنفير عن قبول قولهم و الإصغاء إلى دعائهم، و لا يجوّز مثل هذا على الأنبياء من عرف مقدارهم و تبين نعتهم.

و قال قوم: إن هذه الآيات نزلت في رجل من بني أمية كان واقفاً مع النبي صلى اللَّه عليه و آله، فلما اقبل ابن أم مكتوم تنفر منه، و جمع نفسه و عبس في وجهه و أعرض بوجهه عنه فحكى اللَّه تعالى ذلك و أنكره معاتبة على ذلك.

[۲۷] . قوله سبحانه عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ الآيات ظاهرها لا يدل على أنها خطاب له بل هو خير محض لم يصرح بالمخبر عنه يدل عليه أنه وصفه بالعبوس و ليس هذا من صفات النبي في القرآن و لا خبر مع الأعداء المباينين فضلا عن المؤمنين المسترشدين بل في القرآن وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ ثم إنه نفى عنه العبوس و نحوه بقوله- وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ ثم إنه وصفه بأنه يتصدى للأغنياء و يتلهى بالفقراء و هذا مما لا يوصف به النبي لأنه كان متعطفا متحننا و قد أمره الله تعالى بقوله- وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ و كيف يقول وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى و هو مبعوث للدعاء و التنبيه و كيف يجوز ذلك عليه و كان هذا القول إغراء بترك حرصه على إيمان قومه و إنما عبس صحابي ذكرنا شرحه في المثالب.

[۲۸] . فإن قيل أ ليس قد عاتب الله تعالى نبيه ص في إعراضه عن ابن أم مكتوم لما جاءه و أقبل على غيره بقوله عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى‏ و هذا أيسر ما فيه أن يكون صغيرا الجواب قلنا أما ظاهر الآية فغير دال على توجهها إلى النبي ص و لا فيها ما يدل على أنه خطاب له ص بل هي خبر محض لم يصرح بالمخبر عنه و فيها ما يدل عند التأمل على أن المعني بها غير النبي ص لأنه وصفه بالعبوس و ليس هذا من صفات النبي ص في قرآن و لا خبر مع الأعداء المنابذين فضلا عن المؤمنين المسترشدين ثم وصفه بأنه يتصدى للأغنياء و يتلهى عن الفقراء و هذا مما لا يصف به نبينا ص من يعرفه فليس هذا مشبها لأخلاقه ص الواسعة و تحننه على قومه و تعطفه و كيف يقول له وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى و هو ص مبعوث للدعاء و التنبيه و كيف لا يكون ذلك عليه و كان هذا القول إغراء بترك الحرص على إيمان قومه؛

و قد قيل إن هذه السورة نزلت في رجل من أصحاب رسول الله ص كان منه هذا الفعل المنعوت فيها و نحن إن شككنا في عين من نزلت فيه فلا ينبغي أن نشك في أنها لم يعن بها النبي ص و أي تنفير أبلغ من العبوس في وجوه المؤمنين و التلهي عنهم و الإقبال على الأغنياء الكافرين و التصدي لهم و قد نزه الله تعالى النبي ص عما دون هذا في التنفير بكثير مسألة.

[۲۹] . و هناك رواية أخرى ذهب إليها بعضهم و هي أن المحدّث عنه بالعبوس ليس النبي صلّى اللّه عليه و سلم بل هو رجل من بني أمية و هو الذي عبس لما أتى ابن أم مكتوم لأن العبوس كما يقول الشريف المرتضى ليس من صفاته صلّى اللّه عليه و سلم مع الأعداء المباينين فضلا عن المؤمنين المسترشدين. و هذا كله يراه القارئ في المطولات فليرجع إليها إن شاء.

[۳۰] . فيما نذكره من كتاب تعليق معاني القرآن لأبي جعفر أحمد بن محمد بن إسماعيل النجاشي و وجدته بصيرا في كثير مما ذكر فمما ذكره من الوجهة الثانية من القائمة الرابعة من الكراس التي قبل آخر كراس من الكتاب بلفظه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ نزلت في ابن أم مكتوم إلى النبي فقال أسيد و عند النبي رجل من عظماء الكفار فجعل النبي يعرض عنه و يقبل على المشرك فيقول يا فلان هل ترى لما أقول بأسا فيقول لا فأنزلت عبس.

يقول علي بن موسى بن طاوس هذا قول كثير من المفسرين و لعل المراد معاتبة من كان على الصفة التي تضمنها السورة على معنى إياك أعني و اسمعي يا جارة و على معنى قوله تعالى في آيات كثيرة يخاطب به النبي و المراد بها أمته دون أن تكون هذه المعاتبة للنبي ص لأن النبي إنما كان يدعو المشرك بالله بأمر الله إلى طاعة الله و إنما كان يعبس لأجل ما يمنعه من طاعة الله و أين تقع المعاتبة على من هذه صفته و إلا فأين وصف النبي الكامل من قول الله جل جلاله- أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى‏ وَ هُوَ يَخْشى‏ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى فهل هذا أقيم عنه تعالى وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏ و هل كان النبي أبدا يتصدى للأغنياء و يتلهى عن أهل الخشية من الفقراء و الله تعالى يقول عنه بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيم‏.

[۳۱] . أقولُ: و امّا ما اشتهر من تنزيل هذه الآيات في النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله دون عثمان فيأباه سياق مثل هذه المعاتبات الغير اللّائقة بمنصبه و كذا ما ذكر بعدها الى آخر السورة كما لا يخفى على العارف بأساليب الكلام و يشبه ان يكون من مختلفات اهل النفاق خذلهم اللَّه.

[۳۲] . بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏. قَالَ: نَزَلَتْ فِي عَثْكَنَ و ابْنُ أُمِّ مَكْتُومٍ‏؛ وَ كَانَ ابْنُ أُمِّ مَكْتُومٍ مُؤَذِّناً لِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ كَانَ‏ أَعْمَى، وَ جَاءَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عِنْدَهُ أَصْحَابُهُ وَ عَثْكَنَ عِنْدَهُ، فَقَدَّمَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَيْهِ؛ فَعَبَسَ وَجْهُهُ وَ تَوَلَّى عَنْهُ؛ فَأَنْزَلَ اللَّهُ «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» يَعْنِي عَثْكَنَ «أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى؛ وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى» أَيْ يَكُونُ طَاهِراً أَزْكَى «أَوْ يَذَّكَّرُ» قَالَ يُذَكِّرُهُ رَسُولُ اللَّهِ ص ثُمَّ خَاطَبَ عَثْكَنَ فَقَالَ: «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى» قَالَ أَنْتَ إِذَا جَاءَكَ غَنِيٌّ تَتَصَدَّى لَهُ وَ تَرْفَعُهُ «وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى» أَيْ لَا تُبَالِي زَكِيّاً كَانَ أَوْ غَيْرَ زَكِيٍّ إِذَا كَانَ غَنِيّاً «وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى»‏ يَعْنِي ابْنَ أُمِّ مَكْتُومٍ «وَ هُوَ يَخْشى؛‏ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى» أَيْ تَلْهُو وَ لَا تَلْتَفِتُ إِلَيْه‏.

[۳۳] . و روي في أخبارنا، عن الصّادق- عليه السّلام- أنّه قال: الّذي عبس في الآية هو عثمان بن عفّان، أو عتبة، أو شيبة؛ أخوه. على اختلاف الرّواية.

[۳۴] . حَقُّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ أَنْ لَا يَشْبَعَ وَ يَجُوعُ أَخُوهُ وَ لَا يَرْوَى وَ يَعْطَشُ أَخُوهُ وَ لَا يَكْتَسِيَ وَ يَعْرَى أَخُوهُ فَمَا أَعْظَمَ حَقَّ الْمُسْلِمِ عَلَى أَخِيهِ الْمُسْلِمِ وَ قَالَ أَحِبَّ لِأَخِيكَ الْمُسْلِمِ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ إِذَا احْتَجْتَ فَسَلْهُ وَ إِنْ سَأَلَكَ فَأَعْطِهِ لَا تَمَلَّهُ خَيْراً وَ لَا يَمَلَّهُ لَكَ كُنْ لَهُ ظَهْراً فَإِنَّهُ لَكَ ظَهْرٌ إِذَا غَابَ فَاحْفَظْهُ فِي غَيْبَتِهِ وَ إِذَا شَهِدَ فَزُرْهُ وَ أَجِلَّهُ وَ أَكْرِمْهُ فَإِنَّهُ مِنْكَ وَ أَنْتَ مِنْهُ فَإِنْ كَانَ عَلَيْكَ عَاتِباً فَلَا تُفَارِقْهُ حَتَّى تَسْأَلَ سُمَيْحَتَهُ وَ إِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ فَاحْمَدِ اللَّهَ وَ إِنِ ابْتُلِيَ فَاعْضُدْهُ وَ إِنْ تُمُحِّلَ لَهُ فَأَعِنْهُ

[۳۵] . وَ إِذَا قَالَ أَنْتَ عَدُوِّي كَفَرَ أَحَدُهُمَا فَإِذَا اتَّهَمَهُ انْمَاثَ الْإِيمَانُ فِي قَلْبِهِ كَمَا يَنْمَاثُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ وَ قَالَ بَلَغَنِي أَنَّهُ قَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَزْهَرُ نُورُهُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ كَمَا تَزْهَرُ نُجُومُ السَّمَاءِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ قَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ وَلِيُّ اللَّهِ يُعِينُهُ وَ يَصْنَعُ لَهُ وَ لَا يَقُولُ عَلَيْهِ إِلَّا الْحَقَّ وَ لَا يَخَافُ غَيْرَه‏.

[۳۶] . وَ إِذَا قَالَ أَنْتَ عَدُوِّي كَفَرَ أَحَدُهُمَا وَ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنْ مُؤْمِنٍ عَمَلًا وَ هُوَ مُضْمِرٌ عَلَى أَخِيهِ الْمُؤْمِنِ سُوءاً.

[۳۷] . وَ إِذَا قَالَ أَنْتَ عَدُوِّي كَفَرَ أَحَدُهُمَا لِأَنَّهُ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَحَدٍ عَمَلًا فِي تَثْرِيبٍ عَلَى مُؤْمِنٍ نَصِيحَةً وَ لَا يَقْبَلُ مِنْ مُؤْمِنٍ عَمَلًا وَ هُوَ يُضْمِرُ فِي قَلْبِهِ عَلَى الْمُؤْمِنِ سُوءاً لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ عَنِ النَّاسِ فَنَظَرُوا إِلَى وَصْلِ مَا بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَيْنَ الْمُؤْمِنِ خَضَعَتْ لِلْمُؤْمِنِينَ رِقَابُهُمْ وَ تَسَهَّلَتْ لَهُمْ أُمُورُهُمْ وَ لَانَتْ لَهُمْ طَاعَتُهُمْ وَ لَوْ نَظَرُوا إِلَى مَرْدُودِ الْأَعْمَالِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَالُوا مَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَحَدٍ عَمَلا.

[۳۸]  . أقولُ: و امّا ما اشتهر من تنزيل هذه الآيات في النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله دون عثمان فيأباه سياق مثل هذه المعاتبات الغير اللّائقة بمنصبه و كذا ما ذكر بعدها الى آخر السورة كما لا يخفى على العارف بأساليب الكلام و يشبه ان يكون من مختلفات اهل النفاق خذلهم اللَّه.

[۳۹] . محرر اين تفسير گويد: در عهد بنى اميّه موضوع را باين صورت درآوردند كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از ديدن ابن ام مكتوم رو ترش فرمود و اعراض كرد. (تا اسمى از عثمان و يا مرد اموى) در زبانها نباشد (اقتباس از تفسير صافى).

[۴۰]. اهل لغت توضیح داده‌اند که مفند کسی است که به خاطر بالا رفتن سنش سخنانی می‌گوید که ارزش شنیدن ندارد؛ هُوَ الَّذِي لَا فائدةَ فِي كَلَامِهِ لِكَبِرٍ أَصَابَهُ.

[۴۱] . قد روى عن سفيان الثوري رحمه اللّه أنّ الفقراء كانوا في مجلسه أمراء

[۴۲] . و هناك رواية أخرى ذهب إليها بعضهم و هي أن المحدّث عنه بالعبوس ليس النبي صلّى اللّه عليه و سلم بل هو رجل من بني أمية و هو الذي عبس لما أتى ابن أم مكتوم لأن العبوس كما يقول الشريف المرتضى ليس من صفاته صلّى اللّه عليه و سلم مع الأعداء المباينين فضلا عن المؤمنين المسترشدين. و هذا كله يراه القارئ في المطولات فليرجع إليها إن شاء.

[۴۳] . با توجه به اینکه سخنان فخر رازی (م۶۰۶) غالبا مهمترین صورت‌بندی استدلالات اهل سنت را رقم می‌زند مناسب دیدیم در پاورقی به دیدگاه وی اشاره‌ای داشته باشیم:

وی بعد از نقل روایت بر مذاق اهل سنت برای حل چالش مطرح شده صورت مساله را از آن سو مطرح می‌کند؛ یعنی می‌گوید ابن ام مکتوم با آن کارش مستحق تادیب و تنبیه شدن بود، چرا خداوند رسول الله ص را مورد عتاب قرار داد؟ و توجیهاتی تکلف‌آمیز برای اینکه ابن ام مکتوم سزاوار تنبیه شدن بود می‌آورد و می‌گوید: او درست است نابینا بود اما صدای گفتگوی پیامبر ص را که می‌شنید و از صدا باید تشخیص می‌داد که پیامبر ص چه اهتمامی به دعوت آن مشرکان دارد! به علاوه او خودش مسلمان بود وآنها مشرک بودند و باید اهم و مهم می‌کرد و می‌فهمید که مسلمان کردن آنها مهمتر از پاسخ دادن به وی است! و به علاوه در آیه ۴ سوره حجرات خداوند کسانی که پیامبر را از ورای حجره‌ها ندا می‌دهند مذمت کرد که این نشان می‌دهد ندا دادن بی‌وقت پیامبر ص گناه است؛ و اقدام وی هم مصداقی از این ندا دادن بی‌وقت است! (مفاتيح الغيب، ج‏۳۱، ص۵۲) متن وی بدین قرار است:

و في الموضع سؤالات:

الأول: أن ابن أم مكتوم كان يستحق التأديب و الزجر، فكيف عاتب اللّه رسوله على أن أدب ابن أم مكتوم و زجره؟ و إنما قلنا: إنه كان يستحق التأديب لوجوه أحدها: أنه و إن كان لفقد بصره لا يرى القوم، لكنه لصحة سمعه كان يسمع مخاطبة الرسول صلّى اللّه عليه و سلّم أولئك الكفار، و كان يسمع أصواتهم أيضا، و كان يعرف بواسطة استماع تلك الكلمات شدة اهتمام النبي صلّى اللّه عليه و سلّم بشأنهم، فكان إقدامه على قطع كلام النبي صلّى اللّه عليه و سلّم و إلقاء غرض نفسه في البين قبل تمام غرض النبي إيذاء للنبي عليه الصلاة و السلام، و ذلك معصية عظيمة و ثانيها: أن الأهم مقدم على المهم، و هو كان قد أسلم و تعلم، ما كان يحتاج إليه من أمر الدين، أما أولئك الكفار فما كانوا قد أسلموا، و هو إسلامهم سببا لإسلام جمع عظيم، فإلقاء ابن أم مكتوم، ذلك الكلام في البين كالسبب في قطع ذلك الخير العظيم، لغرض قليل و ذلك محرم و ثالثها: أنه تعالى قال: إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ [الحجرات: ۴] فنهاهم عن مجرد النداء إلا في الوقت، فههنا هذا النداء الذي صار كالصارف للكفار عن قبول الإيمان و كالقاطع/ على الرسول أعظم مهماته، أولى أن يكون ذنبا و معصية، فثبت بهذا أن الذي فعله ابن أم مكتوم كان ذنبا و معصية، و أن الذي فعله الرسول كان هو الواجب، و عند هذا يتوجه السؤال في أنه كيف عاتبه اللّه تعالى على ذلك الفعل؟)

اینکه اینها را تکلف‌آمیز خواندیم بدین جهت است که به ترتیب اشکالاتی که وی کرده بود باید گفت: اولا روایت خود اینها از واقعه این است که پیامبر ص با نجوا [یعنی صدایی کاملا آرام که فقط طرف مقابل متوجه آن می‌شود] با آن مشرکان سخن می‌گفت؛ صرف نظر از اینکه تشخیص اهتمام خاص داشتن به یک موضوع از روی صدا آن هم در جایی که شخص صدایش را بلند نکرده انتظار نامعقولی است؛ ثانیا اهم و مهمی که فخر رازی در ذهن دارد دقیقا برعکس همان اهم و مهمی است که در آیات بعدی همین سوره مطرح شده است؛ و ثالثا نه‌تنها سوره حجرات سالها بعد از این واقعه نازل شده و لذا مواخذه ابن ام مکتوم از حکمی که چند سال بعد نازل شده نامعقول است، بلکه عجیب اینجاست که همین فخر رازی در آن سوره، بلند صدا کردن ابوبکر و عمر – که شأن نزول مورد ادعای خود اهل سنت برای آن است- را که خود خداوند مایه حبط اعمال دانسته توجیه کرده است؛ که این برخورد یک بام و دو هوای وی را نشان می‌دهد.

وی در ادامه این سوالات را مطرح می‌کند و پاسخ می دهد که چون ارزش علمی چندانی بر آنها مترتب نبود صرفا در پاورقی تقدیم می‌شود:

مفاتيح الغيب، ج‏۳۱، ص۵۳

السؤال الثاني: أنه تعالى لما عاتبه على مجرد أنه عبس في وجهه، كان تعظيما عظيما من اللّه سبحانه لابن أم مكتوم، و إذا كان كذلك فكيف يليق بمثل هذا التعظيم أن يذكره باسم الأعمى مع أن ذكر الإنسان بهذا الوصف يقتضي تحقير شأنه جدا؟.

السؤال الثالث: الظاهر أنه عليه الصلاة و السلام كان مأذونا في أن يعامل أصحابه على حسب ما يراه مصلحة، و أنه عليه الصلاة و السلام كثيرا ما كان يؤدب أصحابه و يزجرهم عن أشياء، و كيف لا يكون كذلك و هو عليه الصلاة و السلام إنما بعث ليؤدبهم و ليعلمهم محاسن الآداب، و إذا كان كذلك كان ذلك التعبيس داخلا في إذن اللّه تعالى إياه في تأديب أصحابه، و إذا كان ذلك مأذونا فيه، فكيف وقعت المعاتبة عليه؟ فهذا جملة ما يتعلق بهذا الموضع من الإشكالات

و الجواب عن السؤال الأول من وجهين الأول: أن الأمر و إن كان على ما ذكرتم إلا أن ظاهر الواقعة يوهم تقديم الأغنياء على الفقراء و انكسار قلوب الفقراء، فلهذا السبب حصلت المعاتبة، و نظيره قوله تعالى: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ [الأنعام: ۵۲]، و الوجه الثاني: لعل هذا العتاب لم يقع على ما صدر من الرسول عليه الصلاة و السلام من الفعل الظاهر، بل على ما كان منه في قلبه، و هو أن قلبه عليه الصلاة و السلام كان قد مال إليهم بسبب قرابتهم و شرفهم و علو منصبهم، و كان ينفر طبعه عن الأعمى بسبب عماه و عدم قرابته و قلة شرفه، فلما وقع التعبيس و التولي لهذه الداعية وقعت المعاتبة، لا على التأديب بل على التأديب لأجل هذه الداعية و الجواب عن السؤال الثاني أن ذكره بلفظ الأعمى ليس لتحقير شأنه، بل كأنه قيل: إنه بسبب عماه استحق مزيد الرفق و الرأفة، فكيف يليق بك يا محمد أن تخصه بالغلظة و الجواب عن السؤال الثالث أنه كان مأذونا في تأديب أصحابه لكن هاهنا لما أوهم تقديم الأغنياء على الفقراء، و كان ذلك مما يوهم ترجيح الدنيا على الدين، فلهذا السبب جاءت هذه المعاتبة.

جالب اینجاست که وی در پایان کلامش ادعا کرده است که این تنها روایت از واقعه است و هیچ اختلافی در وقوع این واقعه بین مفسران نیست (المسألة الثالثة: أجمع المفسرون على أن الذي عبس و تولى، هو الرسول عليه الصلاة و السلام، و أجمعوا [على‏] أن الأعمى هو ابن أم مكتوم، و قرئ عبس بالتشديد للمبالغة و نحوه كلح في/ كلح، أن جاءه منصوب بتولى أو بعبس على اختلاف المذهبين في إعمال الأقرب أو الأبعد و معناه عبس، لأن جاءه الأعمى، و أعرض لذلك، و قرئ أن جاءه بهمزتين، و بألف بينهما وقف على عَبَسَ وَ تَوَلَّى ثم ابتدأ على معنى الآن جاءه الأعمى، و المراد منه الإنكار عليه، و اعلم أن في الأخبار عما فرط من رسول اللّه ثم الإقبال عليه بالخطاب دليل على زيادة الإنكار، كمن يشكو إلى الناس جانيا جنى عليه، ثم يقبل على الجاني إذا حمى في الشكاية مواجها بالتوبيخ و إلزام الحجة. مفاتيح الغيب، ج‏۳۱، ص۵۳)؛ این در حالی است که نه‌تنها در تفاسیری مثل تفسیر قمی (قرن۳)، بلکه در برخی از تفاسیر مهم شیعه مثل تبیان شیخ طوسی (م۴۶۰) و مجمع البیان مرحوم طبرسی (م۵۴۸) که از تفاسیری بوده که بسیار مورد مراجعه اهل سنت هم قرار می‌گرفته است چنانکه در قسمت شأن نزول دیدیم آن روایت به چالش کشیده شده و بر این روایت متفاوت تاکید شده است.)

[۴۴] . فإن قيل فلو صح الخبر الأول هل يكون العبوس ذنبا أم لا فالجواب أن العبوس و الانبساط مع الأعمى سواء إذ لا يشق عليه ذلك فلا يكون ذنبا فيجوز أن يكون عاتب الله سبحانه بذلك نبيه ص ليأخذه بأوفر محاسن الأخلاق و ينبهه بذلك على عظم حال المؤمن المسترشد و يعرفه أن تأليف المؤمن ليقيم على إيمانه أولى من تأليف المشرك طمعا في إيمانه.

و قال الجبائي في هذا دلالة على أن الفعل يكون معصية فيما بعد لمكان النهي فأما في الماضي فلا يدل على أنه كان معصية قبل أن ينهى عنه و الله سبحانه لم ينهه إلا في هذا الوقت و قيل أن ما فعله الأعمى نوعا من سوء الأدب فحسن تأديبه بالإعراض عنه إلا أنه كان يجوز أن يتوهم أنه أعرض عنه لفقره و أقبل عليهم لرياستهم تعظيما لهم فعاتبه الله سبحانه على ذلك.

[۴۵] . و ليست الآيات ظاهرة الدلالة على أن المراد بها هو النبي ص بل خبر محض لم يصرح بالمخبر عنه بل فيها ما يدل على أن المعنى بها غيره لأن العبوس ليس من صفات النبي ص مع الأعداء المباينين فضلا عن المؤمنين المسترشدين. ثم الوصف بأنه يتصدى للأغنياء و يتلهى عن الفقراء لا يشبه أخلاقه الكريمة كما عن المرتضى رحمه الله.

و قد عظم الله خلقه ص إذ قال- و هو قبل نزول هذه السورة-: «وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ» و الآية واقعة في سورة «ن» التي اتفقت الروايات المبينة لترتيب نزول السور على أنها نزلت بعد سورة اقرأ باسم ربك، فكيف يعقل أن يعظم الله خلقه في أول بعثته و يطلق القول في ذلك ثم يعود فيعاتبه على بعض ما ظهر من أعماله الخلقية و يذمه بمثل التصدي للأغنياء و إن كفروا و التلهي عن الفقراء و إن آمنوا و استرشدوا.

و قال تعالى أيضا: «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»: الشعراء: ۲۱۵ فأمره بخفض الجناح للمؤمنين و السورة من السور المكية و الآية في سياق قوله: «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» النازل في أوائل الدعوة.

و كذا قوله: «لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ»: الحجر: ۸۸ و في سياق الآية قوله: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ»: الحجر: ۹۴ النازل في أول الدعوة العلنية فكيف يتصور منه ص العبوس و الإعراض عن المؤمنين و قد أمر باحترام إيمانهم و خفض الجناح و أن لا يمد عينيه إلى دنيا أهل الدنيا.

على أن قبح ترجيح غنى الغني- و ليس ملاكا لشي‏ء من الفضل- على كمال الفقير و صلاحه بالعبوس و الإعراض عن الفقير و الإقبال على الغني لغناه قبح عقلي مناف لكريم الخلق الإنساني لا يحتاج في لزوم التجنب عنه إلى نهي لفظي.

و بهذا و ما تقدمه يظهر الجواب عما قيل: إن الله سبحانه لم ينهه ص عن هذا الفعل إلا في هذا الوقت فلا يكون معصية منه إلا بعده و أما قبل النهي فلا.

و ذلك أن دعوى أنه تعالى لم ينهه إلا في هذا الوقت تحكم ممنوع، و لو سلم فالعقل حاكم بقبحه و معه ينافي صدوره كريم الخلق و قد عظم الله خلقه ص قبل ذلك إذ قال:  «وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ» و أطلق القول، و الخلق ملكة لا تتخلف عن الفعل المناسب لها.

و عن الصادق ع- على ما في المجمع،:- أنها نزلت في رجل من بني أمية- كان عند النبي ص فجاء ابن أم مكتوم- فلما رآه تقذر منه و جمع نفسه و عبس- و أعرض بوجهه عنه- فحكى الله سبحانه ذلك و أنكره عليه.

و في المجمع، و روي عن الصادق ع أنه قال: كان رسول الله ص إذا رأى عبد الله بن أم مكتوم قال: مرحبا مرحبا و الله لا يعاتبني الله فيك أبدا، و كان يصنع به من اللطف- حتى كان يكف عن النبي ص مما يفعل به.

أقول: الكلام فيه كالكلام فيما تقدمه، و معنى قوله: حتى أنه كان يكف «إلخ» أنه كان يكف عن الحضور عند النبي ص لكثرة صنيعه ص به انفعالا منه و خجلا.

[۴۶] . عبارت ایشان چنین است: ارزش اخلاق به خاطر كمال ذاتى آن است، نه خوشايند ديگران. (نابينا كه عبوس كننده را نمى‏بيند تا شاد يا ناراحت شود.)

Visits: 51

4 Replies to “۱۰۸۶) بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ؛ عَبَسَ وَ تَوَلَّى”

  1. بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۹۰) أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى

  2. بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۹۱) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى

  3. بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۹۳) وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى

  4. بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۹۵) فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*