۱۷ جمادیالاولی ۱۴۴۰
ترجمه
آیا در آن [امور] سوگندی برای خردمند هست؟!
اختلاف قرائت[۱]
نکات ادبی
قَسَمٌ
ماده «قسم» در اصل بر تجزیه چیزی (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۸۶) و نصیب و سهمها را متمایز کردن (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۷۰) دلالت میکند. به تعبیر دیگر، جزءجزء کردن چیزی است که بر اساس تدبیر و اندازهگیری انجام شده باشد و به همین مناسبت برای معانیای همچون اندازهگیری و سهم و نصیب هم به کار میرود. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۲۶۲)
فعل ثلاثی مجرد آن «قَسَمَ يَقْسِمُ» است (أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُم؛ زخرف/۳۲) که مصدر آن به صورت «قَسْم» میباشد.
اما در مورد «قِسْمَة» («قسمت» در فارسی) (تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضيزی؛ نجم/۲۲) برخی آن را مصدر باب اقْتِسَام دانستهاند (كتاب العين، ج۵، ص۸۶)؛ البته برخی آن را هممعنی «قَسم» و به عنوان مصدر ثلاثی مجرد قلمداد کردهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۷۰) هر چند هر دو کلمه «قِسم» و «قسمة» به معنای سهم و نصیب هم به کار رفته [وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبی وَ الْيَتامی وَ الْمَساكين؛ نساء/۸] (مجمع البحرين، ج۶، ص۱۳۸) و در این حالت آن را اسم دانستهاند (المصباح المنير، ج۲، ص۵۰۳)؛ و بعید نیست که به معنای اسم مفعول (مقسوم) هم به کار رود، چنانکه بعید نیست معنای قسمت در آیه «وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُم» (قمر/۲۸) شبیه معنای مقسوم در آیه «لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (حجر/۴۴) باشد.
از این ماده است «قَسَم» به معنای سوگند خوردن، که فعل آن به صورت «أقسَمَ» میآید (وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ؛ انعام/۱۰۹) (كتاب العين، ج۵، ص۸۶)، برخی اصل کلمه قسم به معنای سوگند را برگرفته از کلمه «قیسما» در زبان آرامی و سریانی دانستهاند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۲۶۳) هرچند این احتمال را هم دادهاندکه از این جهت که با سوگند خوردن، مطلبی قطعی میشود و طرفین مساله از همدیگر جدا میگردد، چهبسا با «قِسم» در عربی هم نسبتی داشته باشد (همان، ص۲۶۵) اما بسیاری از اهل لغت صریحا آن را کلمهای عربی دانستهاند؛ برخی آن را برگرفته از تعبیر «قسامة» دانستهاند که وقتی اولیای مقتول خون مقتولشان را بعهده افرادی میدانستند، «قسامه» سوگندهایی را بین آنان تقسیم میکردند [به هرکسی سهمی از سوگند خوردن میدادند] و سپس برای هر سوگند خوردنی به کار رفت. (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۸۶؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۷۰) و برخی گفتهاند قَسَم جملهای از کلام است که موجب میشود این نکته که آن کلام در قِسم صواب (و نه در قسم خطا) باشد مورد تاکید قرار میگیرد (مجمع البيان، ج۹، ص۳۴۰[۲]) و «أقسام» به عنوان جمع، هم برای «قِسم» به کار میرود و هم برای «قَسَم». (كتاب العين، ج۵، ص۸۶)
فعل قسم خوردن وقتی به باب مفاعله میرود به معنای برای کس خاصی سوگند خوردن است «وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ» (اعراف/۲۱) و وقتی به باب تفاعل میرود به معنای همپیمان شدن گروهی با سوگند خوردن است برای انجام کاری «قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ» (نمل/۴۲) (لسان العرب، ج۱۲، ص۴۸۱)
ماده «قسم» وقتی به باب استفعال میرود (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ … وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ؛ مائده/۳) برخی گفتهاند به همان معنای طلب کردن است؛ یعنی طلب تقسیم کردن ویا طلب قَسَم خوردن (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۷۰) و برخی بر این باورند که این ماده عوما به صورت تعبیر«استقسام بالازلام» به کار میرفت و مراسم خاصی بوده که وظیفهای که باید انجام میدادهاند [یا سهم افراد در تقسیم گوشت[۳]] را با برداشتن «تیر»هایی که به آن ازلام میگفتند انجام میدادند (كتاب العين، ج۵، ص۸۷)
درباره فعل اقتسام هم که دلالت بر قبول کردن و مطاوعه (پذیرش) دارد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۲۶۳) ظاهرا هم در مورد کلمه «قَسَم» به کار میرود و هم برای «قسمت»؛ و از این رو، درباره مراد از «مقتسمین» (که اسم فاعل از فعل اقتسم است) در آیه «كَما أَنْزَلْنا عَلَی الْمُقْتَسِمِينَ» (حجر/۹۰) هم احتمال این معنا را دادهاند که مقصود کسانی بودند که بر راههای مکه تقسیم شدند تا سد راهی باشند برای هرکسی که میخواهد سراغ پیامبر ص بیاید؛ و هم احتمال دادهاند مقصود کسانی باشند که علیه ایشان سوگند خوردند و همپیمان شدند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۷۰)
ماده قسم و مشتقات آن ۳۳ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
از کاربردهای رایج قسم به صورت «لا أُقْسِمُ» است که اغلب آن را به معنای «قسم میخورم» دانستهاند و وجوه مختلفی درباره این تعبیر گفته شده که قبلا در جلسه ۱۳۶ (قیامت/۲ http://yekaye.ir/al-qiyamah-075-02/) و جلسه۳۳۰ (بلد/۱ http://yekaye.ir/al-balad-90-1/) دربارهاش به تفصیل توضیح داده شد.
لِذي حِجْرٍ
ماده «حجر» در کلمات متعددی مانند «حَجَر» (به معنای سنگ) (اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَر؛ بقره/۶۰)، (که جمع آن «أحجار» و «حجارة» میباشد: فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماء؛ انفال/۳۲) ، «حِجر» به معنای عقل (قَسَمٌ لِذي حِجْرٍ؛ فجر/۵) و به معنای منع و ممنوع (هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُها إِلاَّ مَنْ نَشاءُ؛ انعام/۱۳۸) ، و در «حجر» کسی بودن به معنای تحت حمایت وی بودن (رَبائِبُكُمُ اللاَّتي في حُجُورِكُمْ؛ نساء/۲۳) و … به کار رفته است و یافتن معنای اصلی آن را دشوار نموده است.
برخی معنای اصلی آن را منع کردن و احاطه بر چیزی دانستهاند (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۱۳۸) و به تعبیر دیگر، حفظ کردن چیزی با محدود کردن آن (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۲، ص۱۷۲) و عقل را هم بدین جهت «حِجر» گفتهاند که انسان را از انجام آنچه سزاوار نیست و قبیح است بازمی دارد. (مجمع البيان، ج۱۰، ص۷۳۴؛ معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۱۳۸) و تحجیر هم سنگچین کردنی است که برای محدود و معلوم کرده محدوده ممانعت از ورود دیگران میباشد. (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۱۳۸). بدین ترتیب، «حِجر» به معنای چیزی که ممنوع شده به کار رفته «هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُها إِلاَّ مَنْ نَشاءُ» (انعام/۱۳۸) و ظاهرا «محجور» هم از همین تعبیر تحجیر گرفته شده است: «وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً» (فرقان/۵۳)؛ پس حجرا محجورا یعنی منع و محدود کردنی که هیچ راه مفری باقی نمیگذارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۲۰)
«حُجْرَة» – بر وزن «فُعلة» به معنای مفعول- قطعهای از زمین است که با سنگهایی که حالت دیوار داشته محدود و محصور شده، و به تبع آن، کمکم به هرجایی که حالت اتاقمانند داشته و با دیواری محصور شود (از جمله هودجی که روی شتر میگذاشتند) اطلاق گردیده است (تفسير كنز الدقائق، ج۱۲، ص۳۲۴[۴])؛ که جمع آن به صورت «حُجَر» (همانند غُرَف) جمعی است که برای ۳ تا ۱۰ عدد به کار میرود و کلمه «حجرات» («يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُرات» حجرات/۴) جمع الجمع است، که وقتی کلمات جمع اینچنینی با «ات» مجددا جمع بسته میشوند بهتر است حرف دومشان را مضموم خواند (حُجُرات؛ غُرُفات) (معاني القرآن، ج۳، ص۷۰[۵])؛ هرچند از باب ثقیل بودن دو ضمه پیاپی آن را مفتوح ویا ساکن (حُجَرات، حُجْرات) نیز تلفظ میکنند (مجمع البیان، ج۹، ص۱۹۴[۶]).
ماده «حجر» و مشتقات آن جمعا ۲۱ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
حدیث
۱) ظاهرا[۷] از امام باقر ع روایت شده است که فرمودند «لذی حجر» یعنی برای کسی که دارای عقل است.
تفسير الصافي، ج۵، ص۳۲۴؛ تفسير كنز الدقائق، ج۱۴، ص۲۶۸؛ تفسير القمي، ج۲، ص۴۱۹
[و في رواية أبي الجارود، عن أبي جعفر عليهالسّلام] في قوله: لِذِي حِجْرٍ يقول: لذي عقل.
۲) از رسول الله ص روایت شده است:
خداوند بین بندگانش چیزی بهتر از عقل تقسیم نکرد؛ پس خواب عاقل بهتر از بیداری جاهل است و ایستادن عاقل بهتر از اقدام کردن جاهل است؛ و خداوند هیچ نبی و رسولی را مبعوث نکرد مگر اینکه عقل را کامل کرد و عقل او از جمیع عقول امتش بالاتر بود؛ … و بندهای واجبات خدا را ادا نکرد مگر آنکه عقلش بدان رسید و جمیع عبادتپیشگان در فضیلت عبادتشان بدانچه عاقل رسید نرسیدند؛ و عاقلان همان اولواالالباباند که خداوند متعال فرمود «و جز اولواالالباب متذکر نمیشوند.» (زمر/۹)
الكافي، ج۱، ص۱۲-۱۳
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَيْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ فَنَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِلِ وَ إِقَامَةُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ شُخُوصِ الْجَاهِلِ وَ لَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً وَ لَا رَسُولًا حَتَّی يَسْتَكْمِلَ الْعَقْلَ وَ يَكُونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ جَمِيعِ عُقُولِ أُمَّتِهِ …[۸] وَ مَا أَدَّی الْعَبْدُ فَرَائِضَ اللَّهِ حَتَّی عَقَلَ عَنْهُ وَ لَا بَلَغَ جَمِيعُ الْعَابِدِينَ فِي فَضْلِ عِبَادَتِهِمْ مَا بَلَغَ الْعَاقِلُ وَ الْعُقَلَاءُ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی «وَ مَا يَتَذَكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْباب».[۹]
تدبر
۱) «هَلْ في ذلِكَ قَسَمٌ لِذي حِجْرٍ»
آیا در آن [امور] سوگندی برای خردمند هست؟!
مقصود از این تعبیر چیست؟
الف. آیا در این سوگندهایی که گذشت اقناعی برای کسی که اهل عقل و درایت باشد هست که در این سوگندها بیندیشد؛ و این تاکیدی است بر آنچه بدانها سوگند خورده شد؛ یعنی اگر کسی عاقل باشد میفهمد که آنچه از این امور که خداوند بدانها سوگند خورد در آن عجایب و دلایلی بر توحید خداوند هست که پرده از عجایب صنع او برمیدارد. (مجمع البيان، ج۱۰، ص۷۳۷ )
ب. یعنی آن سوگندهایی که در آیات قبل بیان شد کافی است تا انسان با تامل در آنها به حق و تمایز آن از باطل پی ببرد. (المیزان، ج۲۰، ص۲۸۰)
ج. برای خردمند اینها ارزش سوگند خوردن داشت؟ یعنی: آری، برای كسی كه از شرافت و اسرار اين امور آگاه باشد سوگند هست. (ترجمه مشکینی)
د. آيا برای خردمندان، مقام سوگند در آنچه ذكر فرموده شد به قدر كافی روشن نيست؟ (ترجمه صفارزاده)
ه. آيا در اين [امور] برای خردمندان سوگندی [قابل قبول] هست؟ (ترجمه طاهری) به تعبیر دیگر، آيا در اين، برای خردمند [نياز به] سوگندی [ديگر] است؟ (ترجمه فولادوند) و آيا خردمند را اين سوگندها كافی است؟ (ترجمه آیتی، مجتبوی، پورجوادی)
و. آيا در اينها سوگند بجا است برای افراديكه صاحب عقل هستند؟ (مصطفوی، ترجمه تفسیر روشن)
ز. آیا این سوگندها برای یک انسان عاقل که معنی و ارزش سوگند خوردن را درک کند کافی نیست؟ اشاره است به اینکه آن انسانی واقعا به کرامت انسانی نائل آمده که به این شکل در آمده باشد. (آشنایی با قرآن (مطهری) ج۱۳، ص۷۳)
ح. …
۲) «هَلْ في ذلِكَ قَسَمٌ لِذي حِجْرٍ»
قرآن ابتدا چند قسم میخورد بعد میپرسد آیا در آن [امور] سوگندی برای خردمند هست؟!
ظاهرا میخواهد بفرماید:
مخاطبان قرآن، اهل خردند. (تفسیر نور، ج۱۰، ص۴۷۲)
و اگر کسی اهل تعقل نبود، سخنان قرآن برایش فایدهای ندارد. (حدیث۲)
۳) «هَلْ في ذلِكَ قَسَمٌ لِذي حِجْرٍ»
چقدر بین منطق ما و منطق قرآن فاصله است:
ما در جایی سوگند میخوریم که میخواهیم مخاطبمان سخن ما را بدون بررسی و فکر دربارهاش بپذیرد و دیگر درباره آن چون و چرا نکند؛
خداوند سوگند میخورد و انتظار دارد مخاطبش اهل فکر باشد تا متوجه سوگند خدا شود!
۴) «هَلْ في ذلِكَ قَسَمٌ لِذي حِجْرٍ»
مضمون مشترکی که اغلب مفسران از این آیه فهمیدهاند (با فراز و نشیبی که در این فهم بود و در بند۱ بدانها اشاره شد) این بود که در سوگندهای قبل، نکتهای هست که کسی که دارای عقل باشد بدانها پی میبرد.
اما اگر چنین مطلبی مد نظر است چرا نفرمود «آیا در آن سوگندها، مطلبی برای خردمند هست؟!» بلکه فرمود « آیا در آن، سوگندی برای خردمند هست؟!»
الف. این شبیه تشبیه مقلوب است، (که مثلا به جای اینکه بگویند فلانی مثل ماه است میگویند ماه مثل فلانی است)
ب. در آیات قبل، دست کم به چهار یا پنج چیز سوگند خورده است (بر حسب اینکه «و» قبل از وتر را واو سوگند بدانیم یا واو عطف، و سوگند به شفع و وتر را یک سوگند بشمریم) شاید با این تعبیر میخواهد بگوید کسی که عقل داشته باشد دست کم در یکی از اینها امری که سزوار سوگند خوردن باشد مییابد.
ج. …
[۱] . قزأ بادغام الکاف فی القاف ابوعمرو و یعقوب. (معجم القراءات، ج۱۰، ص۴۱۷)
[۲] . القسم جملة من الكلام يؤكد بها الخبر بما يجعله في قسم الصواب دون الخطإ
[۳] . برای بحثی تفصیلی درباره استقسام بالازلام ر.ک:
http://wikifeqh.ir/%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%82%D8%B3%D8%A7%D9%85_%D8%A7%D8%B2%D9%84%D8%A7%D9%85
[۴] . و قرئ: «الحجرات» بفتح الجيم و سكونها، و ثلاثتها جمع حجرة، و هي القطعة من الأرض المحجورة بحائط. و لذلك يقال لحظيرة الإبل: حجرة. و هي فعلة، بمعنى: مفعول، كالغرفة و القبضة.
[۵] . و قوله: مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ. وجه الكلام أن تضم الحاء و الجيم، و بعض العرب يقول: الحجرات و الرّكبات و كل جمع كأن يقال فى ثلاثة إلى عشرة: غرف، و حجر، فإذا جمعته بالتاء نصبت ثانية، فالرفع أجود من ذلك.
[۶] . قرأ أبوجعفر الحجرات بفتح الجیم و الباقون بضمها.
الحجة: من قرأ الحجرات أبدل من الضمة فتحة استثقالا بتوالی الضمتین و منهم من أسكن فقال الحجرات مثل عضد و عضد و قال أبو عبیدة حجرات جمع حجر فهو جمع الجمع.
[۷] . در متن تفسیر قمی که الان در دسترس است و آدرسش ذکر شد چنین نوشته شده «ثُمَّ قَالَ هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ يَقُولُ الَّذِي لَهُ عَقْل» ولی در دو متن مذکور که هر دو در حوالی سال ۱۰۰۰ نوشته شده، مطلب را از تفسیر وی از امام باقر ع روایت کردهاند. جالب اینجاست که در تفسیر برهان که معاصر این دو بوده عبارت چنین است: «علي بن إبراهيم: ثم قال تعالى: هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ، يقول: لذي عقل» یعنی از طرفی عبارتش شبیه دو تفسیر فوق است و از طرف دیگر ذکری از نام امام باقر ع نیست.
[۸] . وَ مَا يُضْمِرُ النَّبِيُّ ص فِي نَفْسِهِ أَفْضَلُ مِنِ اجْتِهَادِ الْمُجْتَهِدِينَ
[۹] . کلمه «ذی حجر» از کلمات بسیار کمکاربرد بوده در احادیثی که به دست ما رسیده است. از معدود احادیثی که این کلمه در آن به کار رفته، حدیث زیر است: قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَرْبَعٌ يَلْزَمْنَ كُلَّ ذِي حِجْرٍ وَ عَقْلٍ مِنْ أُمَّتِي. قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هُنَّ؟ قَالَ اسْتِمَاعُ الْعِلْمِ وَ حِفْظُهُ وَ نَشْرُهُ عِنْدَ أَهْلِهِ وَ الْعَمَلُ بِهِ. (النوادر (للراوندي)، ص۱۸)
بازدیدها: ۲۶۵