۲۷ جمادیالاولی ۱۴۴۰
ترجمه
و اما انسان، هنگامی که پروردگارش او را بیازماید: به اینکه او را اکرام نماید و از نعمت برخوردارش کند، گوید پروردگارم مرا اکرام کرد؛
اختلاف قرائت[۱]
أَكْرَمَن
در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و یعقوب (از قراء عشره) این کلمه با تصریح حرف «ی» قرائت شده: «أَكْرَمَنی»
در قرائت اهل مدینه (نافع) این کلمه در وصل با «ی» (أَكْرَمَنی) و در وقف، بدون «ی» (أَكْرَمَن) قرائت شده است (که طبیعتاً چون وقف بودن «ن» هم ساکن قرائت شده است.
در قرائت اهل بصره (ابوعمرو) شخص بین باقی گذاشتن و حذف «ی» مخیر است.
در بقیه قرائات سبعه (کوفه: عاصم و حمزه و کسائی؛ شام: ابنعامر) در وقف و وصل حرف «ی» حذف میشود (در وصل، با کسره ادا میشود: أَكْرَمَنِ)
مجمع البيان، ج۱۰، ص۷۳۲ و ۷۳۴[۲]؛ البحر المحيط، ج۱۰، ص۴۷۴[۳]
نکات ادبی
ابْتَلاهُ
قبلا بیان شد که این کلمه از ماده «بلو» (ویا «بلی») میباشد. به نظر میرسد ماده «بلو» در اصل به معنای «اختبار» (امتحان کردن به منظور خبر گرفتن و معلوم کردن یک وضعیت) است و «بلی» به معنای کهنه شدن و پوسیدن میباشد. اینکه آیا واقعا اینها دو ماده مستقلند یا اینکه هردو به یکی برمیگردند، بین علمای لغت اختلاف است که این اختلاف در خصوص کلماتی مانند بلاء (که از کدام است) بیشتر آشکار میشود. تا حدی که برخی گفتهاند حروف «ب» و «ل» و حرف عله (ی یا و) دو اصل با دو معنا (امتحان کردن و پوسیدن) است و ظاهر سخن آنان این است که با اینکه به دو اصل معنایی برای مادهای که از «ب» و «ل» و حرف عله تشکیل شود باور دارند، اما این دو اصل معنایی را مرتبط به حرف و یا ی نمیدانند و ماده «بلو» و «بلی» از نظر آنان فرقی ندارد.
در مقابل، دیگرانی هستند که همین دو اصل را هم به هم ارجاع دادهاند که اینها دو دستهاند: برخی اصل را بر معنای کهنه شدن و پوسیدن قرار داده، و گفتهاند به این جهت به معنای امتحان کردن (اختبار) به کار میرود که گویی از کثرت امتحان و خبر گرفتن از او، او را پوساندم! و بلاء را هم از این جهت بلا گفتهاند که جسم را میپوساند و برخی هم «ایجاد تحول به منظور رسیدن به نتیجه مطلوب» (که به معنای «امتحان کردن» نزدیکتر است) را معنای اصلی این ماده دانستهاند و آنگاه گفتهاند لفظ «بَلِیَ» به خاطر کسره در عینالفعل بر «تحول رو به سقوط» دلالت دارد و به همین جهت است که معنای پوسیدن میدهد.
جلسه۹۵ http://yekaye.ir/al-anbiya-021-035/
ابتلاء با اینکه به باب افتعال رفته اما معنای متعدی میدهد (وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ؛ بقره/۱۲۴) و ابتلی را عموما به معنای امتحان کردن و به بلا انداختن دانستهاند. (كتاب العين، ج۸، ص۳۴۰؛ معجم مقاييس اللغه، ج۱، ص۲۹۳)
فَأَكْرَمَهُ ؛ أَكْرَمَنِ
قبلا بیان شد که ماده «کرم»، در اصل به معنای «بزرگواری» (شرافت در ذات شخص) و «بزرگمنشی» (شرافت در اعمال و رفتار) میباشد.
اگرچه کاربرد ثلاثی مجرد این ماده در زبان عربی رایج است (مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهَوَاتُه؛ نهجالبلاغه، حکمت۴۴۹) اما این ماده به صورت فعل در قرآن کریم تنها در دو باب «اکرام» (فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ؛ فجر/۱۵) و «تکریم» (وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ؛ اسراء/۷۰) به کار رفته است که اینها متعدی و به معنای بزرگواری کردن در حق دیگران بدون هیچ چشمداشت، یا چیزی ارزشمند را به کسی بخشیدن میباشد و اسم مفعولهای این دو به ترتیب عبارتند از «مُكْرَم» و «مُکَرَّم» یعنی کسی ویا چیزی که که مورد اکرام و تکریم قرار میگیرد، گرامی داشته میشود، و او را بزرگ و عزیز میدارند. (ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ: مهمانان مورد اکرامِ حضرت ابراهیم ع، ذاريات/۲۴؛ في صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ: در صحیفههایی ارزشمند، عبس/۱۳)
جلسه ۳۵۲ http://yekaye.ir/al-alaq-96-3/
نَعَّمَهُ
قبلا بیان شد که ماده «نعم» در اصل دلالت دارد بر برخورداری از رفاه (ترفّه) و خوشایند بودن معیشت (طیب العیش) و «بر وفق مراد بودن» امور. از این ماده مشتقات فراوانی ساخته شده است که قبلا به تفصیل اشاره شد و در اینجا به همین مقدار بسنده میکنیم که:
«نَعْمَة» (با فتحه ن) مصدر است به معنای متنعم بودن، در ناز و نعمت به سر بردن: «أُولِي النَّعْمَةِ» (مزمل/۱۱) «وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ» (دخان/۲۷)؛ برخی ویژگی اصلی آن (و تفاوتش با «نِعمة») را در این دانستهاند که «نَعمت» دلالت بر وضعیت مطلوب در حال دارد (آنچه نتیجه حصول نعمتهای مختلف در وضعیت فعلی است؛ و دلالت بر مبالغه و فراوانی دارد) اما «نِعمت» (با کسره ن) بر وزن «فِعلة» دلالت بر «نوع» دارد و منظور نوع خاصی از نعمت است که در مصادیق مختلف نعمت میتواند به کار رود: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» (نحل/۱۸) ؛ «و اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ» آلعمران/۱۰۳) «لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ» (قلم/۴۹) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۲، ص۱۷۸)[۳]
«نَعَّمَ، تنعیم» به معنای دیگری را در نعمت قرار دادن است «فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ» (فجر/۱۵)
جلسه ۴۵۸ http://yekaye.ir/al-qalam-68-34/
حدیث
۱) از امام صادق ع روایت شده است:
به هیچ بندهای از دنیا چیزی داده نشد مگر به عنوان عبرت؛ و از او گرفته نشد مگر از باب امتحان.
الكافي، ج۲، ص۲۶۱
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِد عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
مَا أُعْطِيَ عَبْدٌ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا اعْتِبَاراً وَ مَا زُوِيَ عَنْهُ إِلَّا اخْتِبَاراً.
۲) از امیرالمومنین ع روایت شده است:
همانا خداوند را بندگانی است که نعمتهایی را به آنان اختصاص داده برای منافع بندگان؛ پس آن نعمتها در دستان آنان است مادامی که بذل و بخشش میکنند؛ اما همین که از دیگران دریغ کردند آن را از آنان میگیرد و به دیگری واگذار می کند.
مرآة العقول، ج۹، ص۳۷۲؛ كشف الغمة، ج۲، ص۳۴۷[۴]؛ بحار الأنوار، ج۶۹، ص۲۸
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع:
إِنَّ لِلَّهِ تَعَالَى عِبَاداً يَخُصُّهُمْ بِالنِّعَمِ لِمَنَافِعِ الْعِبَادِ فَيُقِرُّهَا فِي أَيْدِيهِمْ مَا بَذَلُوهَا فَإِذَا مَنَعُوهَا نَزَعَهَا مِنْهُمْ ثُمَّ حَوَّلَهَا إِلَى غَيْرِهِمْ.
۳) از امام کاظم ع روایت شده است که خداوند عز و جل میفرماید:
همانا من نه ثروتمند را به دلیل اینکه نزد من گرامیتر است ثروتمند کردم و نه فقیر را به خاطر اینکه نزد من خوارتر است فقیر نمودم؛ بلکه ابتلائی است که ثروتمندان را به فقرا آزمودم؛ و اگر فقرا نبودند ثروتمندان مستوجب بهشت نمیشدند.
الكافي، ج۲، ص۲۶۵؛ التمحيص، ص۴۷
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ مُبَارَكٍ غُلَامِ شُعَيْبٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى ع يَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ:
إِنِّي لَمْ أُغْنِ الْغَنِيَّ لِكَرَامَةٍ بِهِ عَلَيَّ وَ لَمْ أُفْقِرِ الْفَقِيرَ لِهَوَانٍ بِهِ عَلَيَّ وَ هُوَ مِمَّا ابْتَلَيْتُ بِهِ الْأَغْنِيَاءَ بِالْفُقَرَاءِ وَ لَوْ لَا الْفُقَرَاءُ لَمْ يَسْتَوْجِبِ الْأَغْنِيَاءُ الْجَنَّةَ.
۴) از امام باقر ع روایت شده است که فرمودند:
همانا مومن در دنیا به اندازه دینش –یا فرمودند: به حَسَب دینش – مبتلا میشود.
الكافي، ج۲، ص۲۵۳
عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ الْحُرِّ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
إِنَّمَا يُبْتَلَى الْمُؤْمِنُ فِي الدُّنْيَا عَلَى قَدْرِ دِينِهِ؛ أَوْ قَالَ: عَلَى حَسَبِ دِينِه.
۵) کسی از امیرالمومنین ع درخواست موعظه کرد.
حضرت فرمود: از کسانی نباش که … هنگامی که مریض میشود پشیمان می گردد و هنگامی که سلامتش را بازمییابد در کمال بیخیالی به لهو مشغول میگردد؛ هنگامی که در عافیت است به خود مغرور میگردد و هنگامی که در ابتلایی واقع میشود ناامید میگردد؛ هنگامی که بلایی به او میرسد در حالت اضطرار دعا میکند و هنگامی که به خوشی میرسد مغرورانه روی برمی گرداند … اگر بینیاز شود سر به طغیان برمیدارد و اگر فقیر شود ناامید و سست میگردد …
نهجالبلاغه، حکمت۱۵۰
وَ قَالَ ع لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ يَعِظَهُ:
لَا تَكُنْ مِمَّنْ …[۵]إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لَاهِياً يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ وَ يَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِيَ وَ إِنْ أَصَابَهُ بَلَاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً وَ إِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً …[۶]إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَ فُتِنَ وَ إِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَ وَهَنَ …[۷]
برخی از احادیث ذیل آیه بعد هم به اینجا میتوان مرتبط دانست.
تدبر
۱) «فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ»
خداوند اگر برخی افراد را از نعمتهای دنیا بهرهمند میسازد برای آزمایش آنان است، نه نشانه اینکه خدا آنان را از دیگران گرامیتر داشته است.
ثمره اخلاقی-اجتماعی
بسیاری از افراد هستند که برای ثروتمندان بیشتر از دیگران احترام میگذارند. گویی ثروتمندی ثروتمندان و فقر فقرا تنها عامل شناسایی و قضاوت درباره میزان عقل و درایت آنان است! اگرچه تاثیر عقل و درایت را در کسب درآمد و صرف بهتر هزینهها نمیتوان انکار کرد، اما حقیقت این است که آن مقدار که عوامل دیگر، از وقایع بیرونی –حوادثی که شخص را یکدفعه به ثروت میرساند یا ثروت وی را از بین میبرد- گرفته، تا سوء استفادهها و … – که ربطی به عقل و درایت ندارد – در ثروتمند یا فقیر شدن افراد موثر است، عقل و درایت شاید موثر نباشد.
بر این اساس، برای یک انسان خداباور، تفاوت اصلی شخص ثروتمند و شخص فقیر در این است که اولی مسئولیت بیشتری در قبال دیگران دارد (حدیث۲ و ۳)؛ و تنها اگر به مسئولیت خود درست عمل کند شایسته احترام بیشتری است.
۲) «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَاد؛ فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ»
تعبیر «ف» در ابتدای آیه، نشاندهنده ربط این آیه با آیه [یا آیات] قبل است؛ آن ارتباط چیست؟
الف. گویی میگوید انسان تحت رصد الهی است که آیا صلاح در پیش میگیرد یا فساد؛ و خدا در این مسیر او را به انواعی از ابتلائات میآزماید؛ اما انسان، به جای اینکه اینها را ابتلا و آزمایش ببیند با آمدن نعمت مغرور میشود وسر به طغیان برمیدارد؛ و وقتی بر او سخت گرفته میشود ناامید میگردد. (الميزان، ج۲۰، ص۲۸۲)
ب. گویی با اشاره به رصد الهی میخواهد بگوید خداوند از انسان جز اطاعت و تلاش برای حسن عاقبت نمیخواهد و از این روست که در کمین گناهکاران است؛ اما انسان فقط زندگی زودگذر او را به خود مشغول کرده، به جای اینکه نعمت و فقر را به عنوان ابتلائات الهی ببیند، نعمت دنیوی را دلیل بر کرامت خود و فقر را علامت رویگردانی خدا از خود میپندارد. (الكشاف، ج۴، ص۷۴۹)
ج. …
۳) «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَاد؛ فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ»
آزمایشهای الهی جلوهای از در کمین بودن پروردگار نسبت به انسان است. (تفسیر نور، ج۱۰، ص۴۷۶)
۴) «إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ»
نفرمود: «اذا ابتلاه الله» یا …، بلکه تعبیر «ربه» را آورد. چرا؟
الف. آزمایش وسیله تربیت و رشد انسان است. (تفسیر نور، ج۱۰، ص۴۷۶)
ب. ابتلائاتی که خداوند برای انسان پیش میآورد، به اقتضای ربوبیت اوست.
نکته تخصصی انسانشناسی
یکی از اعتراضاتی که بر خدا و عدل الهی مطرح میشود این است وجود بدیها و سختیها و ناملایمات در زندگی است؛ اشکال کنندگان میگویند: اگر خداوند همه چیز را میداند و بر هر کاری تواناست و خیرخواه مطلق است، پس چرا انسانها را این اندازه در سختیها قرار داده است و چرا شر و بدی و سختی در عالم هست.
یکی از پاسخهای فلسفی این است که «شر، امر عدمی است و از فقدان انتزاع میشود و …»
اما به نظر میرسد قرآن ما را به درکی میرساند که اساس سوال را منهدم میکند. در واقع، این سوال و اشکال ناشی از ضعفی در انسانشناسی و جهانشناسی است. سوال کننده، زندگی انسان را محدود به همین دنیا در نظر گرفته، و وجود سختیها را میخواهد در افق همین زندگی دنیوی حل کند؛ در حالی که اگر توجه کنیم که زندگی دنیوی، مدتی کوتاه و گذرا از زندگی حقیقی انسان است؛ و دنیا دار ابتلاء و آزمایش است، میفهمیم که اساساً سوال، سوال درستی نبوده است!
اگر خدا به انسان اختیار داده که با سعی و تلاش خویش مسیر سعادت را بپیماید، پس وجود سختی و ناملایمات، نهتنها نافی خدای عالم قادر خیرخواه نیست، بلکه لازمه حکیمانه بودن آفرینش اوست؛ اقتضای حکمت آن است که اگر موجودی مختار آفریده شد، او را در معرض ابتلائات قرار دهند تا ببینند که آیا می تواند از اختیار خود درست استفاده کند یا خیر. استادگی در مقابل سختیها و ناملایمات است که انسان را میسازد، و بهره این ساختن را نه فقط در دنیا، که عمدتا در آخرت باید دید. آیا همین که هرچه درجه قرب انسانها به خدا نزدیکتر میشود سختیها و بلایا برای آنان بیشتر میشود (هر که در این دار مقربتر است / جام بلا بیشترش میدهند) شاهدی بر این نیست که از منظر خداپرستان واقعی، سوال فوق اساسا اشتباه سازماندهی شده است؟!
۵) «إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ»
فقط سختی، مصداق ابتلاء نیست؛ بسیاری از اوقات نعمت و بهرهمندی از کرامت خدا هم نوعی ابتلاء است.
۶) «إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ … فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ»
باید پشت پرده وقایع را هم دید و جدی گرفت:
خود خداوند اذعان دارد که این اکرام، اکرام از جانب پروردگارش بوده است (ربه اکرمه: پروردگارش او را اکرام کرد) اما وی را مواخذه میکند که چرا او گفت «رَبِّي أَكْرَمَنِ: پروردگارم مرا اکرام کرد». این به خاطر آن است که ابتلاء را در آن اکرام ندید.
۷) «فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ»
دریافتهای انسان بر اساس لطف اوست تا استحقاق ما؛ پس گرفتار غرور و عجب نشده، از آزمایش غفلت نکنیم. (تفسیر نور، ج۱۰، ص۴۷۶)
[۱] . رَبِّي / رَبِّيَ
قرأ نافع و أبوجعفر و ابن کثیر و أبوعمرو و ابن محیصن و الیزیدی «ربیَ» بفت الیاء.
و قرأ ابن عامر و عاصم و حمزه و الکسائی و یعقوب و خلف «ربی» بسکون الیاء. (معجم القراءات، ج۱۰، ص۴۲۲)
[۲] . و قرأ أهل المدينة أكرمني و أهانني بإثبات الياء في الوصل و حذفها في الوقف و القواس و البزي و يعقوب بإثبات الياء في الوصل و الوقف و أبو عمرو لا يبالي كيف قرأ بالياء و غير الياء و روی العياشي عنه بحذف الياء من غير تخيير و الباقون بحذف الياء في الحرفين في الوصل و الوقف … و من قرأ «أَكْرَمَنِ» و «أَهانَنِ» بغير ياء في وصل و لا وقف فهو كمن قرأ «يَسْرِ» في الوصل و الوقف لأن ما قبلها كسرة في فاصلة و من قرأهما بياء في الوصل كمثل من قرأ يسري في الوصل بإثبات الياء و بحذفها في الوقف و رواية سيبويه عن أبي عمرو أنه قرأ «رَبِّي أَكْرَمَنِ» و «رَبِّي أَهانَنِ» علی الوقف.
[۳] . و قرأ ابن كثير: أكرمني و أهانني بالياء فيهما؛ و نافع: بالياء وصلا و حذفها وقفا، و خير في الوجهين أبو عمرو، و حذفها باقي السبعة فيهما وصلا و وقفا، و من حذفها وقفا سكن النون فيه.
لازم به ذکر است در سایر قرائات غیرمشهور هم هریک به یکی از اینها قرائت و یا حالات دیگری عمل کردهاند که تفصیلش را در معجم القراءات، ج۱۰، ص۴۲۳-۴۲۴ ببینید.
[۴] . نقل کشف الغمه اندکی مختصرتر است: وَ قَالَ ع إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً يَخُصُّهُمْ بِالنِّعَمِ وَ يُقِرُّهَا فِيهِمْ مَا بَذَلُوهَا فَإِذَا مَنَعُوهَا نَزَعَهَا عَنْهُمْ وَ حَوَّلَهَا إِلَى غَيْرِهِمْ.
[۵] . يَرْجُو الآْخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ وَ يَرْجُو التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ يَقُولُ فِي الدُّنْيَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ وَ يَعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ إِنْ أُعْطِيَ مِنْهَا لَمْ يَشْبَعْ وَ إِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ يَقْنَعْ يَعْجِزُ عَنْ شُكْرِ مَا أُوتِيَ وَ يَبْتَغِي الزِّيَادَةَ فِيمَا بَقِيَ يَنْهَى وَ لَا يَنْتَهِي وَ يَأْمُرُ [النَّاسَ بِمَا لَمْ يَأْتِ] بِمَا لَا يَأْتِي يُحِبُّ الصَّالِحِينَ وَ لَا يَعْمَلُ عَمَلَهُمْ وَ يُبْغِضُ الْمُذْنِبِينَ وَ هُوَ أَحَدُهُمْ يَكْرَهُ الْمَوْتَ لِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِ وَ يُقِيمُ عَلَى مَا يَكْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجَلِهِ
[۶] . تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ وَ لَا يَغْلِبُهَا عَلَى مَا يَسْتَيْقِنُ يَخَافُ عَلَى غَيْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ وَ يَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَكْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ
[۷] . يُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَ يُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِيَةَ وَ سَوَّفَ التَّوْبَةَ وَ إِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ يَصِفُ الْعِبْرَةَ وَ لَا يَعْتَبِرُ وَ يُبَالِغُ فِي الْمَوْعِظَةِ وَ لَا يَتَّعِظُ فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ يُنَافِسُ فِيمَا يَفْنَى وَ يُسَامِحُ فِيمَا يَبْقَى يَرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً وَ الْغُرْمَ مَغْنَماً يَخْشَى الْمَوْتَ وَ لَا يُبَادِرُ الْفَوْتَ يَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِيَةِ غَيْرِهِ مَا يَسْتَقِلُّ أَكْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ وَ يَسْتَكْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا يَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَيْرِهِ فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ وَ لِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ [اللَّغْوُ] اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِيَاءِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الذِّكْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ يَحْكُمُ عَلَى غَيْرِهِ لِنَفْسِهِ وَ لَا يَحْكُمُ عَلَيْهَا لِغَيْرِهِ [يُرْشِدُ نَفْسَهُ وَ يُغْوِي غَيْرَهُ] يُرْشِدُ غَيْرَهُ وَ يُغْوِي نَفْسَهُ فَهُوَ يُطَاعُ وَ يَعْصِي وَ يَسْتَوْفِي وَ لَا يُوفِي وَ يَخْشَى الْخَلْقَ فِي غَيْرِ رَبِّهِ وَ لَا يَخْشَى رَبَّهُ فِي خَلْقِهِ.
بازدیدها: ۴۹