۲۶۵) وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ

ترجمه

و جن را پیش از آن، از آتشِ «باد گرم» آفریدیمش.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«جَانَّ»

ماده «جنن» در اصل به معنای «پوشش» (ستر) و مخفی شدن (تستّر) می‌باشد که مشتقات فراوانی از آن ساخته شده و در قرآن کریم به کار رفته است؛ از جمله:

«جِنّ» موجودی است که همانند انسان اختیار و تکلیف دارد؛ اما از ما انسانها پوشیده و مستور است و به همین جهت به او «جن» گفته می‌شود (و در زبان فارسی گاه به دیو و پری ترجمه می‌شود)[۱]. به جماعت جنیان «جِنّة» گفته می‌شود: «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ» (ناس/۶)؛ البته

«جِنّة» (سبأ/۴۶) گاه به معنای «جنون» و دیوانگی هم به کار می‌رود از این جهت که گویی عقل شخص مخفی شده است؛ هرچند درباره

«مجنون» (دیوانه) (دخان/۱۴) این احتمال هم مطرح است که از این جهت چنین نامیده شده که گمان می کردند دیوانها کسی است که جنیان بر او تسلط پیدا کرده‌اند

«جَنَانُ الليل» و «جُنُون الليل» هر دو به معنای «پوشش شب» است؛ «جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ» (انعام/۷۶) یعنی شب او را پوشاند.

«جُنَّةً» مجادلة/۱۶) به «سپر»‌ می‌گویند برای اینکه رزمنده را در مقابل سلاح دشمن می‌پوشاند و حفظ می‌کند.

«جَنَّة» (جمع آن: «جنّات») به بوستان پردرخت می‌گویند از این جهت که با درختان پوشیده شده است (سبأ/۱۵-۱۶)؛ و به بهشت هم «جنت» گفته شده (آل‌عمران/۱۳۳)، یا به خاطر تشبیه به باغ و بوستان های زمینی؛ ویا از این جهت است که پاداشی است که فعلا از دیدگان ما پوشیده و مستور است.

«جنين» به بچه گویند مادام که در شکم مادر، پوشیده از دیدگان است؛ و جمع آن «أَجِنَّةٌ» (نجم/۳۲) است [توجه: برخلاف آنچه در عوام فارسی‌زبان رایج شده، أجنّه جمع جن نیست، بلکه جمع جنین است]. [۲]

(معجم المقاييس اللغة، ج‏۱، ص۴۲۱-۴۲۲؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۰۳-۲۰۵)

و اما کلمه «جانّ»:

این کلمه چهاربار در قرآن کریم به کار رفته است؛ دوبار درباره «مار» حضرت موسی (عصا وقتی به مار تبدیل شد) (نمل/۱۰؛ قصص/۳۱) و نوعی «مار سفید» (كتاب العين، ج‏۶، ص۲۱) یا «مار چشم کبودی که غالبا در خانه‌ها دیده می‌شود»؛ كتاب الماء، ج‏۱، ص۲۷۳) و درباره وجه تسمیه‌اش برخی گفته‌اند اساسا به مار سفید رنگ «جانّ» می‌گویند گویی که یک نفر از جنیان است (معجم المقاييس اللغة، ج‏۱، ص۴۲۲). دوبار دیگر (حجر/۲۷؛ الرحمن/۱۵) در همین معنای مرتبط با «جِن» به کار رفته است. برخی آن را شخص «ابلیس» دانسته‌اند (حسن بصری و قتاده)، برخی گفته‌اند او پدر جنیان است همان طور که «آدم» پدر انسانهاست (ابن‌عباس)، برخی هم گفته‌اند اسم نوع برای جنیان است که از نسل ابلیس می‌باشند [شبیه «انسان»، که اسم نوع برای انسانهاست که همگی از نسل حضرت آدم می‌باشند] (مجمع‌البیان، ج۶، ص۵۱۷) و برخی هم گفته‌اند یک نوع خاصی از جنیان هستند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۰۵) و برخی هم آن را اسم جمع برای «جن» دانسته‌اند (شبیه «ناس» برای انسان) (كتاب الماء، ج‏۱، ص۲۷۳) برخی هم او را پدر ابلیس دانسته‌اند که جنیان همه از فرزندان اویند (تفسیر قمی، ج۱، ص۳۷۵)

«الْجَانَّ خَلَقْناهُ»: آمدن «الجانَّ» به نحو منصوب، قبل از فعلی که خودش مفعول دارد، از باب اشتغال، و شبیه عبارت «الْأَرْضَ مَدَدْناها» (حجر/۱۹) است که در جلسه ۲۵۷ درباره‌ این ساختار نحوی توضیح داده شد.

«سَمُومِ» از ماده «سمم» است که اصل این ماده به معنای سوراخ کوچکی است که چیزی از آن وارد شود چنانکه در قرآن به معنای سوراخ سوزن خیاطی به کار رفته است  (حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ: مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن وارد شود! اعراف/۴۰) و جمع آن «سُموم» است. سم کشنده را هم از این باب سم گفته‌اند که با ظرافت در بدن رسوخ می‌کند.

اما «سَموم» به معنای «باد گرم» است و وجه تسمیه‌اش یا بدین جهت است که با قوت و سوزانندگی در اجسام نفوذ می‌کند ویا بدین جهت که اثر کُشنده‌ای همچون اثر سم دارد (معجم المقاييس اللغة، ج‏۳، ص۶۲؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۴)

توجه شود که ترکیب «نارِ السَّمُومِ»، ترکیب اضافی (مضاف و مضاف الیه) است، نه ترکیب وصفی؛ یعنی «سموم» وصف آتش نیست (تا آن را مثلا به «آتش سوزان» ترجمه کنیم) بلکه «سموم» (چنانکه در بالا اشاره شد) به معنای «باد گرم و سوزان» است و «نارِ السَّمُومِ» یعنی آتش مربوط به این باد. (شبیه «آتش هیزم»)

حدیث

۱) افرادی از امام حسن عسگری سوالی درباره هاروت و ماروت (دو فرشته‌ای که حکایتشان در آیه ۱۰۲ سوره بقره مطرح شده) می‌پرسیدند؛ بحث ادامه یافت و به اینجا کشیده شد که:

گفتند: پس بنا بر آنچه فرمودید، ابلیس هم فرشته نبوده است؟

فرمود: خیر، نبوده، بلکه از جن بوده است؛ آیا نشنیده‌اید که خداوند متعال می فرماید: «و هنگامی که به فرشتگان گفتیم به آدم سجده کنید، پس سجده کردند جز ابلیس؛ که از جن بود» (کهف/۵۰) و خبر داد که او از جن بود؛ و نیز او بود که خداوند متعال در موردش فرمود: «و جن را پیش از آن، از آتشِ «باد گرم» آفریدیمش.» (حجر/۲۷)

التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص۴۷۶؛  عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏۱، ص۲۷۰

قَالَ أَبُو يَعْقُوبَ وَ أَبُو الْحَسَنِ [هما راويا التّفسير] قُلْنَا لِلْحَسَنِ أَبِي الْقَائِمِ ع‏…: فَعَلَى هَذَا لَمْ يَكُنْ إِبْلِيسُ أَيْضاً مَلَكاً فَقَالَ: لَا، بَلْ كَانَ مِنَ الْجِنِّ، أَ مَا تَسْمَعَانِ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ» فَأَخْبَرَ أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْجِنِّ، وَ هُوَ الَّذِي قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُوم‏».[۳]

۲) ابوبصیر می‌گوید: مولای ما امام باقر ع در حرم [= مسجدالحرام] نشسته بود و جمعی از دلدادگان ایشان گرد ایشان بودند که طاووس یمانی با عده‌ای از یارانش نزد ایشان آمد و به امام عرض کرد: اجازه می‌دهید که سوال بپرسم:

فرمودند: نزدیک بیا و بپرس.

[سوالاتی پرسید تا رسید به اینکه:]

پرسید: چرا آدم، آدم نامیده شد؟

فرمودند: چون طینت او از «ادیم» [= قشر] زمینِ پست برداشته شد.

پرسید: چرا حوّاء، حوّاء نامیده شد؟

فرمودند: چون از ضلع یک «حی» [= زنده] (یعنی ضلع آدم) آفریده شد.

پرسید: چرا ابلیس، ابلیس نامیده شد؟

فرمودند: چون از رحمت خداوند عز و جل مایوس شد («أبلَسَ» یعنی مایوس و ناامید شد).

پرسید: چرا «جن»، جن نامیده شده؟

فرمودند: چون آنها مایلند خود را مخفی کنند (استَجَنُّوا) تا دیده نشوند.

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏۲، ص۳۲۹

عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: كَانَ مَوْلَانَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْبَاقِرُ ع جَالِساً فِي الْحَرَمِ وَ حَوْلَهُ عِصَابَةٌ مِنْ أَوْلِيَائِهِ إِذْ أَقْبَلَ طَاوُسٌ الْيَمَانِيُّ فِي جَمَاعَةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ ثُمَّ قَالَ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع أَ تَأْذَنُ لِي فِي السُّؤَالِ؟ فَقَالَ أَذِنَّا لَكَ فَسَلْ قَالَ أَخْبِرْنِي …[۴] فَلِمَ سُمِّيَ آدَمُ آدَمَ؟ قَالَ لِأَنَّهُ رُفِعَتْ طِينَتُهُ مِنْ أَدِيمِ الْأَرْضِ السُّفْلَى قَالَ وَ لِمَ سُمِّيَتْ حَوَّاءُ حَوَّاءَ قَالَ لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِنْ ضِلْعِ حَيٍّ يَعْنِي ضِلْعَ آدَمَ‏ قَالَ فَلِمَ سُمِّيَ إِبْلِيسُ إِبْلِيسَ؟ قَالَ لِأَنَّهُ أُبْلِسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَا يَرْجُوهَا قَالَ فَلِمَ سُمِّيَ الْجِنُّ جِنّاً؟ قَالَ لِأَنَّهُمْ اسْتَجَنُّوا فَلَمْ يُرَوْا…

[توجه: «ضلع» (در عبارت آفرینش حوا از ضلع آدم) اگرچه یکی از معانیش «استخوان دنده» است؛ اما این تنها معنای این کلمه نیست و به معانی: «ضلع» هندسی (مثلا ضلع مربع)، کجی و اعوجاج (کج و معوج)، میل و تمایل، قوت، سنگینی، چوب عود، کوه کم‌ارتفاع، و … نیز به کار می‌رود (لسان العرب، ج‏۸، ص۲۲۵-۲۲۸) و در روایتی از امام صادق ع صریحا این تلقی که حواء از استخوان دنده آدم آفریده شده باشد، رد شده است؛ و در همان روایت، ایشان توضیحی می‌دهند که بر اساس آن، شاید بتوان گفت «ضلع» در این روایت به همان معنای «ضلع» هندسی است و به نحو استعاری می‌خواهد بفهمانند حوا هم از همان جنس آدم است؛ چنانکه مرحوم شیخ صدوق در حاشیه همین روایت امام صادق ع (من لا يحضره الفقيه، ج‏۳، ص۳۸۰) می‌گوید منظور از روایتی که گفته حوا از ضلع آدم است، اشاره به باقیمانده طینت و گِلی است که آدم از آن آفریده شد؛ و نیز مرحوم مجلسی برای جمع بین این دو روایت احتمال داده‌اند که حرف «من» در اینجا به معنای «لاجل» باشد (روضة المتقين، ج‏۸، ص۷۷) [یعنی حوا را برای تمایل به آدم آفریدند تا این دو به هم میل کنند و مکمل هم شوند.] [۵]

تدبر

۱) «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ …»

در این آیه با استفاده از شیوه «اشتغال» بر جن و آفریده شدنش تاکید شده است (توضیح در نکات ترجمه). شاید این آیه می‌خواهد تاکید کند که شیطان (به عنوان یکی از جنیان) هم مخلوق خداست و هرکاری که می‌کند از حوزه مشیت الهی بیرون نیست.

بحث تخصصی انسان‌شناسی

خداوند هم خیر محض است و هم مبدا و خالق همه چیز. پس شیطان، با اینکه عامل شر و بدی در عالم است، در عین حال مخلوق خداست؛ نه در عرض خدا. بی‌توجهی به مخلوق بودن شیطان، موجب باور به ثنویت (دوخداانگاری: اهورامزدا و اهریمن) شده است؛ باوری که زندگی انسان را بشدت دچار چالش می‌کند؛ همان طور که کسانی که شیطان را یک موجود مستقل می‌دانسته‌اند، خود را مجبور می‌دیده‌اند برای امان ماندن از شر او، او را بپرستند و از او اطاعت کنند!

اما کسی که توجه داشته باشد که شیطان هم مخلوق خداست و همه امور او هم به دست خداست، چنین کسی، مادام که خود را در پناه خدا قرار می‌دهد، از شیطان و نیروهای شیطانی بیم و نگرانی‌ای نخواهد داشت.

وقتی باور کنیم که حتی شیطان هم – که مهمترین دشمن خدا و مانع راه خداپرستی است- مخلوق خدا و کاملا در ید قدرت اوست، دیگر غیر خدا به هیچ چیزی دل نمی بندیم.

۲) «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ»

جن قبل از انسان آفریده شدند و بر طبق روایات، قبل از انسان در زمین زندگی می‌کردند (جلسه۲۲۰، حدیث۱ و ۲؛ و جلسه۲۳۲، حدیث۱)

۳) «وَ الْجَانَّ … مِنْ نارِ السَّمُومِ»

تاکید بر اینکه آتشی که شیطان از او آفریده شده، آتشِ «سَموم» است، چه وجهی دارد؟ (کلمه «سموم» تنها سه بار در قرآن آمده که موارد دیگرش درباره عذابهای اخروی است: وَقانا عَذابَ السَّمُوم، طور/۲۷؛ في‏ سَمُومٍ وَ حَميمٍ، واقعه/۴۲)

الف. در نکات ترجمه بیان شد که سم به معنای منفذ بسیار ریز ویا چیزی است که از چنین منفذی می‌تواند نفوذ کند و «سَموم» به معنای باد سوزان است از این جهت که حرارت را درون اشیاء نفوذ می‌دهد. اینکه شیطان از چنین ماده‌ای درست شده، شاید مقدمه‌ای است برای هشدار به اغواگری شیطان در آیات بعد، که شیطان موجودی است که از امری درست شده که بشدت می‌تواند رسوخ و نفوذ کند.

ب. …

این را در کانال نگذاشتم چون مطمئن نبودم که برداشت درستی باشد.

۴) «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ»

شروع خلقت انسان از گِل است و شروع خلقت جن از آتش. اگر گِل به همین معنای خاک و آب است که ما می‌شناسیم و به خاطر وجود این بُعد مادی، شناختهای متعددی از انسان میسر شده است (خصوصا در علوم جدید که سعی می‌کنند همه چیز را بر اساس ماده توضیح دهند) به همین ترتیب، ظاهرا شناخت ابعاد مادی جن هم تاحدودی برای انسان ممکن خواهد بود؛ البته سخن فوق به معنای یک شناخت کامل از جن نیست، چنانکه شناخت بُعد خاکی و فیزیکی انسان، شناخت کاملی از انسان نیست.

 


[۱] درباره «حن» چنین توضیحی هم داده شده است که به نظر می‌رسد بیشتر دیدگاه و تحلیل شخصی افراد از این واژه باشد نه معنای لفظی آن:‌ الْجِنُّ يقال على وجهين: أحدهما للروحانيين المستترة عن الحواس كلها بإزاء الإنس، فعلى هذا تدخل فيه الملائكة و الشياطين، فكلّ ملائكة جِنٌّ، و ليس كلّ جنّ ملائكة، و على هذا قال أبو صالح «۴»: الملائكة كلها جِنٌّ، و قيل: بل الْجِنُّ بعض الروحانيين، و ذلك أنّ الروحانيين ثلاثة:- أخيار: و هم الملائكة.- و أشرار: و هم الشياطين.- و أوساط فيهم أخيار و أشرار: و هم الْجِنُّ، و يدلّ على ذلك قوله تعالى: قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ إلى قوله: وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ [الجن/ ۱- ۱۴]. (مفردات، ص۲۰۴)

[۲] . «جَنَان» هم به معنای قلب است اما این کلمه در قرآن به کار نرفته است.

[۳] . این دو روایت هم درباره جنیان و نسبت ابلیس با آنها قابل توجه است:

  • حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْآبَاءُ ثَلَاثَةٌ آدَمُ وَلَدَ مُؤْمِناً وَ الْجَانُّ وَلَدَ مُؤْمِناً وَ كَافِراً وَ إِبْلِيسُ وَلَدَ كَافِراً وَ لَيْسَ فِيهِمْ نِتَاجٌ إِنَّمَا يَبِيضُ وَ يُفْرِخُ وَ وُلْدُهُ ذُكُورٌ لَيْسَ فِيهِمْ إِنَاثٌ. (الخصال، ج‏۱، ص۱۵۲)
  • سُئِلَ الْعَالِمُ ع عَنْ مُؤْمِنِي الْجِنِّ أَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ فَقَالَ لَا وَ لَكِنْ لِلَّهِ حَظَائِرُ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ يَكُونُ فِيهَا مُؤْمِنُو الْجِنِّ وَ فُسَّاقُ الشِّيعَةِ. (تفسير القمي، ج‏۲، ص۳۰۰)

[۴] . مَتَى هَلَكَ ثُلُثُ النَّاسِ قَالَ وَهِمْتَ يَا شَيْخُ أَرَدْتَ أَنْ تَقُولَ مَتَى هَلَكَ رُبُعُ النَّاسِ وَ ذَلِكَ يَوْمَ قَتَلَ قَابِيلُ هَابِيلَ كَانُوا أَرْبَعَةً آدَمُ وَ حَوَّاءُ وَ قَابِيلُ وَ هَابِيلُ فَهَلَكَ رُبُعُهُمْ فَقَالَ أَصَبْتَ وَ وَهِمْتُ أَنَا فَأَيُّهُمَا كَانَ أَباً لِلنَّاسِ الْقَاتِلُ أَوِ الْمَقْتُولُ؟ قَالَ لَا وَاحِدٌ مِنْهُمَا بَلْ أَبُوهُمْ شَيْثُ بْنُ آدَمَ فَقَالَ

[۵] این روایت هم در آفرینش جن قابل توجه است:

قال: ذكر بعض المفسرين، بحذف الإسناد، عن أبي بصير، عن الصادق جعفر بن محمد (عليهما السلام)، أنه قال: أخبرني عن خلق آدم، كيف خلقه الله تعالى؟

قال: «إن الله تعالى لما خلق نار السموم، و هي نار لا حر لها و لا دخان، فخلق منها الجان، فذلك معنى قوله تعالى: وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ و سماه مارجا، و خلق منه زوجه و سماها مارجة، فواقعها فولدت الجان، ثم ولد الجان ولدا و سماه الجن، و منه تفرعت قبائل الجن، و منهم إبليس اللعين، و كان يولد الجان الذكر و الأنثى، و يولد الجن كذلك توأمين، فصاروا تسعين ألفا ذكرا و أنثى، و ازدادوا حتى بلغوا عدة الرمال.

و تزوج إبليس بامرأة من ولد الجان يقال لها: لهبا بنت روحا  بن سلساسل ، فولدت منه بيلقيس  و طونة في بطن واحد، ثم شعلا و شعيلة في بطن واحد، ثم دوهر و دوهرة في بطن واحد، ثم شوظا و شيظة في بطن واحد، ثم فقطس و فقطسة في بطن واحد، فكثر أولاد إبليس (لعنة الله) حتى صاروا لا يحصون، و كانوا يهيمون على وجوههم كالذر، و النمل، و البعوض، و الجراد، و الطير، و الذباب. و كانوا يسكنون المفاوز و القفار، و الحياض، و الآجام، و الطرق، و المزابل، و الكنف ، و الأنهار، و الآبار، و النواويس ، و كل موضع وحش، حتى امتلأت الأرض منهم. ثم تمثلوا بولد آدم بعد ذلك، و هم على صور الخيل، و الحمير، و البغال، و الإبل، و المعز، و البقر، و الغنم، و الكلاب، و السباع، و السلاحف. فلما امتلأت الأرض من ذرية إبليس (لعنه الله) أسكن الله الجان الهواء دون السماء، و أسكن ولد الجن في سماء الدنيا، و أمرهم بالعبادة و الطاعة و هو قوله تعالى: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ».

و كانت السماء تفتخر على الأرض، و تقول: إن ربي رفعني فوقك، و أنا مسكن الملائكة، و في العرش و الكرسي و الشمس و القمر و النجوم، و خزائن الرحمة، و مني ينزل الوحي. فقالت الأرض: إن ربي بسطني و استودعني عروق الأشجار و النبات و العيون، و خلق في الثمرات و الأنهار و الأشجار. فقالت لها السماء: ليس‏ عليك أحد يذكر الله تعالى؟ فقالت الأرض: يا رب، إن السماء تفتخر علي، إذ ليس علي أحد يذكرك. فنوديت الأرض: أن اسكني، فإني أخلق من أديمك صورة لا مثل لها من الجن، و أرزقه العقل و العلم و الكتاب و اللسان، و انزل عليه من كلامي، ثم أملأ بطنك و ظهرك و شرقك و غربك على مزاج تربك في اللون، و الحرية، و السرية، و افتخري يا أرض على السماء بذلك.

ثم استقرت الأرض و سألت ربها أن يهبط إليها خلقا، فأذن لها بذلك، على أن يعبدوه و لا يعصوه قال و هبط الجن و إبليس اللعين و سكنا الأرض، فأعطوا على ذلك العهد، و نزلوا و هم سبعون ألف قبيلة يعبدون الله حق عبادته دهرا طويلا. ثم رفع الله إبليس إلى سماء الدنيا لكثرة عبادته، فعبد الله تعالى فيها ألف سنة، ثم رفع إلى السماء الثانية، فعبد الله تعالى فيها ألف سنة، و لم يزل يعبد الله في كل سماء ألف سنة حتى رفعه الله إلى السماء السابعة، و كان أول يوم في السماء الأولى السبت، و الأحد في الثانية، حتى كان يوم الجمعة صير في السماء السابعة، و كان يعبد الله حق عبادته، و يوحده حق توحيده، و كان بمنزلة عظيمة حتى إذا مر به جبرئيل و ميكائيل، يقول بعضهم لبعض: لقد أعطي هذا العبد من القوة على طاعة الله و عبادته ما لم يعط أحد من الملائكة. فلما كان بعد ذلك بدهر طويل، أمر الله تعالى جبرئيل أن يهبط إلى الأرض، و يقبض من شرقها و غربها و قعرها و بسطها قبضة، ليخلق منها خلقا جديدا، ليجعله أفضل الخلائق».

– و عنه: قال ابن عباس: فنزل إبليس (لعنه الله) فوقف وسط الأرض، و قال: يا أيتها الأرض، إني جئتك ناصحا لك، إن الله تعالى يريد أن يخلق منك خلقا يفضله على جميع الخلق، و أخاف أن يعصيه، و قد أرسل الله إليك جبرئيل، فإذا جاءك فاقسمي عليه أن لا يقبض منك شيئا. فلما هبط جبرئيل بإذن ربه، نادته الأرض، و قالت:يا جبرئيل، بحق من أرسلك إلي، لا تقبض مني شيئا، فإني أخاف أن يعصيه ذلك الخلق، فيعذبه في النار. قال: فارتعد جبرئيل من هذا القسم، و رجع إلى السماء و لم يقبض منها شيئا، فأخبر الله تعالى بذلك، فبعث الله تعالى ميكائيل ثانية، فجرى له مثل ما جرى لجبرئيل، فبعث الله عزرائيل ملك الموت، فلما هم بها أن يقبض منها، قالت له مثل ما قالت لهما، فقال: و عزة ربي لا أعصي له أمرا. ثم قبض منها قبضة من شرقها و غربها و حلوها و مرها و طيبها و مالحها و خسيسها «۲» و قعرها و بسطها، فقدم ملك الموت بالقبضة، و وقف أربعين عاما لا ينطق، فأتاه النداء أن يا ملك الموت، ما صنعت؟ فأخبره بجميع القضية. قال الله تعالى: و عزتي و جلالي لاسلطنك على قبض أرواح هذا الخلق الذي أخلقه؛ لقلة رحمتك. فجعل الله نصف تلك القبضة في الجنة، و النصف الآخر في النار. قال: و خلق الله آدم من سبع أرضين: فرأسه من الأرض و الاولى، و عنقه من الثانية، و صدره من الثالثة، و يداه من الرابعة، و بطنه و ظهره من الخامسة، و فخذاه و عجزه من السادسة، و ساقاه و قدماه من السابعة. (تحفة الإخوان، ص۶۲ مخطوط؛ به نقل البرهان في تفسير القرآن، ج‏۳، ص۳۴۱)

بازدیدها: ۱۸۳

3 Replies to “۲۶۵) وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ”

  1. سلام علیکم و رحمت الله و برکاته…. خدا قوت، استفاده وافر بردیم….. لیکن ملتمسانه خواهشمندم نظر مبارک را در مورد خلقت آدم عوض کنید…. آیا وقت آن نرسیده از بزرگترین سوء تفاهم تاریخی که دیگر به شکل خرافات درآمده دست بشویید و پذیرای علم باشید؟؟؟ به پانصد روش میتوان اثبات کرد که آدم، هیچ خلقت مستقلی نداشته و از نسل هوموارکتوسها است. تمام آیات قرآن و حتی آیه ۵۹ آل عمران را که آیت الله جوادی آملی به اشتباه، صیغه جدال احسن معرفی کرده تا تفسیر ضد تکاملی از آن کند، میتوان بنفع نظریه تکامل تفسیر کرد. بنده دهه هشتاد تمام تلاش خود را کردم تا به خرافات دینی رایج پایان دهم و هفت مقاله نوشتم که هیچ افاده نکرد و سپس در اواخر دهه هشتاد، احمدالحسن البصری معرف به الیمانی، در کتاب وهم الالحاد، مطالبی عرضه کرد که به مطالب اینجانب، بسیار نزدیک است و من نمیگویم کپی یا سرقت ادبی شده، بلکه مساله، همچون مساله ای ریاضی است که اگر همگان درست فکر کنند، به جواب واحد میرسند….
    ضمنا ما مدافع نظریه ماتریالیستی تکامل سنتی (داروینی) نیستیم و علم امروزه، مدلهای بسیار پیشرفته تری برای توضیح و تبیین تکامل در اختیار دارد که یک نمونه آن، تکامل کوانتومی است…. یعنی الهام از فرمالیسم مکانیک کوانتومی برای توضیح تکامل زیستی…. و اتفاقا این توجیه، خداگرایانه و الهی و متعالی گرایانه است و اصالت را در بحث اشتقاق گونه های گیاهی و حیوانی، به اراده الهی میدهد، آنطور که مثلا یک تعبیر الهیاتی برای تقلیل تابع موج وجود داد یا مثلا یک تعبیر الهیاتی برای بیگ بانگ وجود دارد و برخی فلاسفه بزرگ جهان، مثل دکتر ویلیام کریگ، به استدلال کیهانشناختی کلام میپردازند……
    خلاصه اینکه اگر نگران الهیات هستید، مشکل از قبل رفع شده است….
    شما فقط اراده کنید تا تفاسیر سنت گرای آقایان مکارم و جوادی و سبحانی و مصباح و بقیه، به موزه ها بپیوندند و همچون کلیسای مسیحیت از خواب غفلت بیدار شوید که البته بسیار هم دیر شده است.

    با تشکر، احسان نظام، کارشناس فیزیک و پژوهشگر فلسفه علم

    • سلام علیکم
      شما که پژوهشگر فلسفه علم هستید احتمالا باید مطلع باشید که دیدگاههایی که به عنوان نظریات علمی ارائه می‌شوند چه اندازه در معرض تردید و عوض شدن هستند و نمی توان آیات قرآن را صرفا بر اساس آنچه به عنوان نظریه علمی ادعا می‌شود که ممکن است چند صباح دیگر اشکالش برملاشود مستند کرد.
      ما ابتدا باید ببینیم دلالت خود آیات چیست و سپس سراغ این برویم و ببینیم نظریات علمی‌ای که تا امروز مطرح شده چه اندازه با آن دلالت همراه است یا نه و اینکه بخواهیم به بهانه تفسیر علمی قرآن، قرآن را تفسیر به رای کنیم خطاست.
      البته بنده از کسانی هستم که امکان رسیدن به نظریه قطعی در علم را منتفی نمی دانم اما آن مقدار که می دانم آفریده شدن حضرت آدم بر اساس قواعد نظریه تکامل از این دسته مطالبت نیست. در واقع اگر نظریه تکامل اثبات شود حداکثر یک پیوستگی را در متن آفرینتش اثبات می‌کند اما در خصوص یک فرد خاص از آفریده‌ها قطعا این نظریه ساکت است. به بیان دیگر، آیا اگر کسی نظریه تکامل را قبول داشته باشد باید آفریده شدن حضرت عیسی بدون پدر (که یک معجره بوده است)‌را انکار کند؟ و شما حتی با فرض قبول نظریه تکامل، چه دلیلی دارید که آفرینش حضرت آدم به نحو معجزه آسا رخ نداده باشد بویژه که خداوند هم بر شباهت آفرینش حضرت آدم و عیسی اصرار دارد و بلکه معجزه آسا بودن آفرینش حضرت عیسی ع را شبیه معجره‌آسا بودن آفرینش حضرت آدم ع می‌داند (ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون)

      در هر صورت من دلالتهای آیات را توضیح داده ام . شما اگر در دلالتاهای مذکور مناقشه دارید بفرمایید و اگر حق با شما بود می پذیرم اما از بنده نخواهید به بهانه علم پرستی، تعبد کورکروانه نسبت به مدعیات برخی از دانشمندان که از جانب برخی دیگر از دانشمندان محل مناقشه است داشته باشم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*