۱۱۵۲) يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ

 ۲۱-۲۳ رمضان ۱۴۴۶

ترجمه

از بین صُلب و استخوان‌های سینه بیرون می‌آید.

اختلاف قرائت

يَخْرُجُ / يُخْرَجُ

در قراءات معروف به صورت فعل معلوم ثلاثی مجرد «يَخْرُجُ» قرائت شده است؛

اما در برخی قراءات غیرمشهور (ابن أبي عبلة و ابن مقسم و عيسى بن عمر ثقفي و ابن سمیفع یمانی[؟]) به صورت فعل مجهول «يُخْرَجُ» قرائت شده است

نکته: نویسنده المغني في القراءات، این قرائت را به سه نفر فوق نسبت می‌دهد و قرائت ابن سمیفع یمانی را صریحا همانند قرائت معروف دانسته؛ در بسیاری از کتب از وجود این قرائت نزد دو نفر اول سخن گفته‌اند؛ اما در کتاب ابن خالویه این قرائت شاذ تنها به همین یمانی نسبت می‌دهد! و کتاب معجم فی القراءات ظاهرا با استناد به وی، نام وی را هم در ردیف این قرائت غیر مشهور آورده است؛ چرا که در سایر کتبی که ارجاع داده، اسمی از قرائت وی در این زمینه برده نشده است.

المغني في القراءات، ص۱۹۱۰[۱]؛ معجم القراءات، ج۱۰ ، ص٣٨٠[۲]؛ مختصر في شواذ القرآن (ابن خالويه)، ج۱، ص۱۷۲[۳]

الصُّلْبِ / الصَّلَبِ/ الصُّلُبِ / الصَّالِب

این کلمه در قراءات مشهور به صورت «الصُّلْبِ» قرائت شده است؛

اما در روایتی از قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و نیز برخی قراءات غیرمشهور (ابن أبي عبلة و ابن مقسم و عيسى بن عمر ثقفي و ابن مسعود، وابن سيرين) به صورت «الصُّلُبِ» قرائت شده است که گفته‌اند ضمه لام از باب اتباع است.

در قرائت غیرمشهور دیگری (ابن مقسم و ابن سميفع یمانی) به صورت «الصَّلَب» قرائت شده که گفته‌اند گویشی از همان صُلب است.

همچنین در قرائت غیرمشهور دیگری (عبد الرحمن، و جوني و ابنُ الحُسَينِ) به صورت «صالب» قرائت شده است.

تبصره۱: در طرق عشر صغری و کبری این قرائت برای اهل مکه (و در واقع برای هیچ قاری‌ای) ثبت نشده است (حتی ابن جزری در کتاب النشر فی القراءات العشر اشاره‌ای به این اختلاف قرائت ندارد)؛ با این حال ابوحیان (از متقدمین، در البحر المحیط) و شوکانی (از متاخرین، در فتح القدیر) براحتی این را به عنوان قرائت اهل مکه می‌آورند. [۴] این شاهد خوبی است بر اینکه قرائت امصار فراتر از این طرق سبع صغری و کبری است.

تبصره۲: در معجم القراءات قرائت دوم به «ابن سميفع یمانی» هم نسبت داده شده در حالی که در البحر المحیط و المغنی فی القراءات و برخی دیگر از منابع صریح در این هستند که وی این قرائت را نداشته است.

معجم القراءات، ج۱۰ ، ص٣٨٠[۵]؛ المغني في القراءات، ص۱۹۱۰[۶]؛ البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۴۵۱[۷]؛ الدر المصون، ج۱۰، ص۷۵۴[۸]؛ مختصر في شواذ القرآن (ابن خالويه)، ج۱، ص۱۷۲[۹]؛ إعراب القراءات السبع  (ابن خالویه) ج۲، ص۴۶۳-۴۶۴[۱۰]؛ فتح القدير، ج‏۵، ص۵۰۹[۱۱].

نکات ادبی

الصُّلْبِ

قبلا بیان شد که ماده «صلب» از نظر ابن فارس بر دو معنای مستقل دلالت کند، یکی به معنای نوع خاصی از چربیِ حیوان، که غالبا از مغز استخوانش گرفته می‌شود، و دوم به معنای سفتی و شدت و قوت است. البته مرحوم مصطفوی همین معنای دوم را معنای اصلی این ماده دانسته‌، و وجه تسمیه آن چربی را هم این معرفی کرده که چون این چربی از استخوان حیوان می‌گیرند به مناسبت محل آن کلمه «صلب» را برایش به کار برده‌اند. وی در تقاوت آن با شدت و قوت بر این باور است که «صلب»‌ در مقابل «لین» (نرمی) است؛ اما «شدت» در مقابل «رخاء» و «رخوت» (سستی) است و «قوت» در مقابل «ضعف».. عسکری هم در تفاوت «شدت» و «صلابت» بر این باور است که در صلابت درهم تنیده شدن اجزاء ‌به نحوی که از هرگونه خللی خالی باشد و نیز خشک بودن لحاظ شده است؛ اما در «شدت» عمدتا به هم چسبیدگی اجزاء است و استعمالش در جایی که کلمه صلابت به کار می‌رود نوعی استعاره است.

بدین ترتیب به چیزی که سفت و محکم باشد «صُلب» می‌گویند و پشت [و ستون فقرات] انسان را هم به خاطر محکم بودنش «صُلب» نامیده‌اند: «یخْرُجُ مِنْ بَینِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ» (طارق/۷)؛ که جمع آن هم «أصلاب» می‌شود: «حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذینَ مِنْ أَصْلابِكُمْ» (نساء/۲۳)

همچنین این ماده به صورت فعل برای نوعی اعدام (که با محکم بستن شخص به چوب که امکان حرکت را از او سلب می‌کند تا شخص بمیرد) به کار می‌رود: «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ‏» (نساء/۱۵۷) ، «وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّیرُ مِنْ رَأْسِهِ» (یوسف/۴۱) ، ، «أَنْ یقَتَّلُوا أَوْ یصَلَّبُوا» (مائدة/۳۳) و البته به باب تفعیل هم می‌رود «لَأُقَطِّعَنَّ أَیدِیكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعینَ» (اعراف/۱۲۴) ، «وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِینَ‏» (شعراء/۴۹) ، «وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ»‏(طه/۷۱) و ظاهرا بین حالت ثلاثی مجرد (صَلَبَ یصلُبُ) و باب تفعیل آن (صَلَّبَ یُصَلِّبُ) تقاوت فقط در تاکید و مبالغه‌ای است که در دومی است. به همین مناسبت، چوبی که شخص را روی آن می‌بندند «صلیب»، و شخصی که این گونه اعدام می‌شود «مصلوب» (= به صلیب کشیده شده) گویند و وجه تسمیه‌اش را مرحوم مصطفوی همین محکم بستن دانسته‌‌؛ ولی راغب وجهش را این دانسته‌اند که «صُلب» و پشت وی را به چوب می‌بندند؛ و ابن فارس این احتمال را هم مطرح کرده که از همان معنای چربی باشد که گویی شخص مصلوب که غالبا زیر حرارت آفتاب جان می دهد، روغن روی چهره‌اش روان می‌گردد.

جلسه ۹۵۰ https://yekaye.ir/an-nesa-4-23/

التَّرائِبِ

قبلا بیان شد که درباره اینکه اصل ماده «ترب» چیست بین اهل لغت اختلاف است.

برخی همچون ابن فارس (وچه‌بسا راغب) اصل این ماده را به دو معنای مستقل برگردانده‌اند: یکی به معنای خاک (تراب) [۱۷ مورد در قرآن کریم؛ مثلا: «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً» (بقره/۲۶۴) «أَ يُمْسِكُهُ عَلى‏ هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ» (نحل/۵۹) «إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً» (مومنون/۸۲؛ صافات/۱۶ و ۵۳) «خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ» (روم/۲۰؛ فاطر/۱۱؛ غافر/۶۷) «يا لَيْتَني‏ كُنْتُ تُراباً» (نبأ/۴۰)] و امور مربوط به آن؛ چنانکه مثلا تعبیر «تَرِبَ الرجل» به معنای آن است که چنان فقیر شد که از شدت فقر به خاک افتاده و زمین‌گیر و خاک‌نشین شده است و از همین ماده نقطه مقابلش «أَتْرَبَ الرجل» به معنای ثروتمند شد؛ گویی مال و دارایی‌اش بقدری فراوان است که همچون خاک است‏؛ و دیگری در معنای «تساوی دو چیز» است؛ مانند «ترائب» (يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ؛ طارق/۷) است که جمع «تَريبة‏» به معنای «ترقوه» یا «استخوان‌های دنده سینه» است ظاهرا از این جهت که در دو ردیف مساوی هم قرار دارند؛ و نیز مانند «تَرب» (جمع آن: أتراب؛ در وصف زنان بهشتی: وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ‏، ص/۵۲؛ فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً عُرُباً أَتْراباً، واقعه/۳۷؛ وَ كَواعِبَ أَتْراباً، نبأ/۳۳) که به معنای «دوست و رفیق» ویا «افراد هم‌سن و سال» می‌باشد.

اما برخی سعی کرده‌اند که این دو را هم به یک اصل برگردانند؛ هرچند درباره اینکه آن اصل چیست اختلاف کرده‌اند:

برخی همچون شیخ طوسی اصل آن را همان تراب به معنای خاک دانسته‌اند و گفته‌اند که «تَرب» و «أتراب» به معنای افراد دوقلو ویا هم سن و سال ‌به معنای کسانی است که همراه با هم بزرگ می‌شوند ‌یا از این جهت که با هم پا بر زمین و رخ بر خاک گذاشته‌اند ویا بدین جهت که از بچگی با همدیگر با خاک (تراب) بازی می‌کرده‌اند ویا همچون ذرات خاک شبیه همدیگرند؛ و دنده‌های سینه را هم «تریبه» گفته‌اند به خاطر شباهتی که با هم دارند یا از باب تشبیه آنان به دوقلوها بچه‌های هم‌سن (اأتراب) ویا از باب اینکه همچون ذرات خاک متشابه همدیگرند و مرحوم طبرسی هم ظاهرا به نحو دیگری برگشت «ترائب» را به «تراب» می‌داند: وجه تسمیه «ترائب» را این دانسته است که همچون خاک به سهولت حرکت می‌کند.

حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده «تراکم و توالی چیزهای ریز (یا نرم)ی است در ظاهر چیزی که بدان چسبیده ویا از آن آویزان است» مانند تراب زمین که بسیار ریز و متراک بر روی زمین است؛ ویا استخوانهای ضلع سینه که از هم جدا ولی عمود بر استخوان اصلی سینه به هم چسبیده‌اند؛ و تِرب به معنای هم‌سن و سال بودن هم از این بابت است که گویی به هم چسبیده و متراکم شده‌اند و … .

اما مرحوم مصطفوی بر این باور است که اصل این ماده به معنای مسکنت (بیچارگی) و خضوع کامل است؛ و خاک را «تراب» نامیده‌اند چون مصداق کاملی برای این معناست چرا که به خاطر شدت افتادگی‌اش زیر پاها قرار می‌گیرد؛ چنانکه «مَتْرَبَة» هم به معنای شدت نیاز و بیچارگی است و خود تعبیر «أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ» که متربه را صفتی برای مسکین قرار داده نشان می دهد که بیچارگی‌ای شدیدتر از مسکین بودن است؛ و تعبیر «تَرِبَ الرجل» را برای کسی که به فقر مبتلا شده به کار می‌برند؛ و بر این اساس معتقدند که تعبیر «تَرب» (أتراب) که برای زنان بهشتی به کار می‌رود به خاطر شدت خضوع و انقیاد آنان در برابر همسرانشان در بهشت است؛ چنانکه از آنان با تعبیر «فرش» هم تعبیر شده است و چنین دلالتی دارد؛ و اگر گاهی هم به معنای تساوی در سن و سال به کار رفته از این بابت است که افراد هم‌سن در برابر همدیگر سرکشی ندارند و خاضع‌اند؛ و البته چنین معنایی برای أتراب در هیچ کتاب لغتی یافت نشد و عموما اتفاق نظر دارند که أتراب به معنای کسانی‌اند که با هم به دنیا آمده و بزرگ شده‌اند (= هم‌سن و سال‌اند) (چنانکه برای بچه‌های هم‌سن و سال این واژه ویا واژه «لدة» به کار می‌رود و این معنا بقدری در این کلمه بارز است که برخی از مفسران هم با توجه به اینکه ولادتی در بهشت در کار نیست و هم سن و سال بودن بی‌معنا می‌شود، گفته‌اند احتمالا مقصود از «اتراب» نه «همسالان» بلکه افراد شبیه به هم (امثال) باشد و البته درباره وجه تسمیه‌اش چنانکه دیدیم برخی آن را ماده‌ای مستقل دانستند و برخی گفته‌اند یا از باب تشبیه به «ترائب» به معنای دنده‌های سینه است (که دو به دو مساوی هم می‌باشند) ‌ویا از این جهت که با هم پا بر زمین گذاشته‌اند ویا بدین جهت که از بچگی با همدیگر با خاک (تراب) بازی می‌کرده‌اند.

همچنین درباره «مَتْرَبَة» کسانی که اصل این ماده را از «تراب» و خاک می‌دانند بر این باورند که وجه تسمیه‌اش این است که به معنای کسی است که از شدت نیاز و بیچارگی، به خاک افتاده و به زمین چسبیده است؛ ‌البته برخی هم گفته‌اند «ذامتربة» به معنای «دارای عیال؛ عیال‌وار» است؛ و در هر صورت، حرف «ة» در پایان این کلمه برای «مبالغه» [= شدت زمین‌گیر شدن] است.

جلسه ۱۰۰۴ http://yekaye.ir/al-waqiah-56-37/

شأن نزول

احتمالا شأن نزولی که برای آیه ۵ مطرح شده، برای این آیه هم باشد. جلسه ۱۱۵۰ https://yekaye.ir/at-taariq-68-05/

حدیث

۱) روایت شده است که ابن بشرمه و ابوحنیفه خدمت حضرت صادق (علیه السلام) رسیدند و گفتگویی بین روایت شده است کهاز مش آ به‌اند قدر است این را به در رده‌های بالا در میان عامه عمومیت دارد.دق نیت ما را ببیند امید است که تقدیرم امام (علیه السلام) و ابوحنیفه رد و بدل شد که شروعش این بود که امام ع فرمود: «از خدا بترس و دین را با رأی و قیاس خود توجیه نکن. اوّلین کسی که قیاس کرد ابلیس بود. در فرازی از این گفتگو آمده است:

امام ع فرمود: «ادرار ناپاک‌تر و کثیف‌تر است یا منی»؟

ابوحنیفه جواب داد: «ادرار».

فرمود: «بنا به قیاس تو باید غسل را برای ادرار کرد نه برای منی، با اینکه خداوند غسل را برای منی قرار داده نه ادرار».

سپس فرمود: «چون منی اختیاری است و از تمام بدن خارج می‌شود و در هر چند روز یک‌بار است ولی ادرار ضروری است و در هر روز چند مرتبه؛ آن به اختیار است و این بر شخص وارد شده».

ابوحنیفه گفت: «چطور منی از تمام بدن خارج می‌شود با اینکه خداوند در قرآن کریم می‌فرماید یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ»؟

امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «آیا فرموده است که از جای دیگر خارج نمی‌شود؟ [فقط از همین دوجا خارج می‌شود؟].

مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏۴، ص۲۵۳؛ بحار الأنوار، ج‏۱۰، ص۲۱۳ و ج‏۵۷، ص۳۳۳

أَبُو جَعْفَرٍ الطُّوسِيُّ فِي الْأَمَالِي وَ أَبُو نُعَيْمٍ فِي الْحِلْيَةِ وَ صَاحِبُ الرَّوْضَةِ بِالْإِسْنَادِ وَ الرِّوَايَةُ يَزِيدُ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ عَنْ مُحَمَّدٍ الصَّيْرَفِيِّ وَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَالِمٍ أَنَّهُ دَخَلَ ابْنُ شُبْرُمَةَ وَ أَبُو حَنِيفَةَ عَلَى الصَّادِقِ ع فَقَالَ لِأَبِي حَنِيفَةَ: اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تَقِسِ الدِّينَ بِرَأْيِكَ فَإِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِيسُ إِذْ أَمَرَهُ اللَّهُ بِالسُّجُودِ فَقَالَ «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» …

ثُمَّ قَالَ: الْبَوْلُ أَقْذَرُ أَمِ الْمَنِيُّ؟

قَالَ: الْبَوْلُ.

قَالَ: يَجِبُ عَلَى قِيَاسِكَ أَنْ يَجِبَ الْغُسْلُ مِنَ الْبَوْلِ دُونَ الْمَنِيِّ وَ قَدْ أَوْجَبَ اللَّهُ تَعَالَى الْغُسْلَ مِنَ الْمَنِيِّ دُونَ الْبَوْلِ.

ثُمَّ قَالَ ع: لِأَنَّ الْمَنِيَّ اخْتِيَارٌ وَ يَخْرُجُ مِنْ جَمِيعِ الْجَسَدِ وَ يَكُونُ فِي الْأَيَّامِ وَ الْبَوْلُ ضَرُورَةٌ وَ يَكُونُ فِي الْيَوْمِ مَرَّاتٍ وَ هُوَ مُخْتَارٌ وَ الْآخَرُ مُتَوَلِّجٌ.

قَالَ أَبُو حَنِيفَةَ: كَيْفَ يَخْرُجُ مِنْ جَمِيعِ الْجَسَدِ وَ اللَّهُ يَقُولُ «يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ»؟

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: فَهَلْ قَالَ لَا يَخْرُجُ مِنْ غَيْرِ هَذَيْنِ الْمَوْضِعَيْن‏.

این حدیث در الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏۲، ص۳۶۱ هم آمده فقط این عبارت پایانی که ناظر به آیه است را ندارد؛ و به صورت خلاصه‌تری در دعائم الإسلام، ج‏۱، ص[۱۲]۹۱ نیز آمده است.

در منابع اهل سنت، اصل این گفتگو (بدون برخی از فرازهایش، از جمله همین فراز محل بحث) با سندهای متعددی آمده است؛ مثلا در: الأخبار الموفقيات (للزبير بن بكار)، ص۱۹-۲۰[۱۳]؛ أخبار القضاة (وکیع)، ج۳، ص۷۷[۱۴]؛ حلية الأولياء، ج۳، ص۱۹۶-۱۹۷[۱۵]؛ الفقيه والمتفقه (الخطيب البغدادي)، ج۱، ص۴۶۴-۴۶۵[۱۶]؛ وفيات الأعيان، ج۱، ص۴۷۱-۴۷۲[۱۷]؛ و …. البته برخی از متاخران اهل سنت اصل این گفتگو را به نحوی که اشکالی بر ابوحنیفه وارد نشود (که گویی خود وی اینها را به عنوان مثال نقض‌های قیاس می‌دانسته و به عمومیت قیاس قائل نبوده) بین امام باقر ع و ابوحنیفه ذکر کرده‌اند؛ مثلا در «أصول الدين عند الإمام أبي حنيفة» (ص۱۴۹)[۱۸]. و بسیاری از آنها در مقام دفاع از قیاس، اصل این گفتگو بین امام صادق ع و ابوحنیفه را انکار نکرده ولی آن را از جنس اختلاف بین دو مجتهد قلمداد کرده‌اند؛ مثلا: ر.ک: «فتاوى الشبكة الإسلامية» (ج۲۳، ص۵۰)[۱۹].

 

۲) الف. از انس بن مالک روایت شده است که عبدالله بن سلام (از بزرگان یهود) وقتی از آمدن پیامبر ص به مدینه مطلع شد خدمت ایشان رسید و گفت سه سوال از شما می پرسم که جز پیامبر ص یا کسی که وصی پیامبر باشد پاسخ آنها را نمی‌داند و بعد از شنیدن پاسخهای مذکور به پیامبر ص ایمان آورد.

یکی از سوالاتش این بود که: چه چیزی فرزند را به سمت پدر یا مادرش می‌کشاند [یعنی به یکی از آن دو شبیه می‌کند]؟

پیامبر ص فرمودند: الان جبرئیل پاسخ آنها را به من فرمود؛ و در پاسخ این قسمت فرمودند: وقتی آب مرد بر آب زن* سبقت گیرد فرزند به سمت او کشیده شود [= به او شبیه شود].

علل الشرائع، ج‏۱، ص۹۴-۹۵

حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يُوسُفَ الْخَلَّالُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْخَلِيلِ الْمُخَرِّمِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بَكْرٍ السَّهْمِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا حُمَيْدٌ الطَّوِيلُ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ:

سَمِعَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَلَامٍ بِقُدُومِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ فِي أَرْضٍ يَحْتَرِثُ فَأَتَى النَّبِيَّ فَقَالَ إِنِّي سَائِلُكَ عَنْ ثَلَاثٍ لَا يَعْلَمُهُنَّ إِلَّا نَبِيٌّ وَ وَصِيُّ نَبِيٍّ. مَا أَوَّلُ أَشْرَاطِ السَّاعَةِ وَ مَا أَوَّلُ طَعَامِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مَا يَنْزِعُ الْوَلَدَ إِلَى أَبِيهِ أَوْ إِلَى أُمِّهِ؟

قَالَ ص أَخْبَرَنِي بِهِنَّ جَبْرَئِيلُ ع آنِفاً …[۲۰] وَ إِذَا سَبَقَ مَاءُ الرَّجُلِ مَاءَ الْمَرْأَةِ نَزَعَ الْوَلَدَ إِلَيْهِ.

قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ إِنَّ الْيَهُودَ قَوْمٌ بُهْتٌ وَ إِنَّهُمْ إِنْ عَلِمُوا بِإِسْلَامِي قَبْلَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ عَنِّي بَهَتُونِي فَجَاءَتِ الْيَهُودُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ أَيُّ رَجُلٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَلَامٍ قَالُوا خَيْرُنَا وَ ابْنُ خَيْرِنَا وَ سَيِّدُنَا وَ ابْنُ سَيِّدِنَا قَالَ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَسْلَمَ عَبْدُ اللَّهِ قَالُوا أَعَاذَهُ اللَّهُ مِنْ ذَلِكَ فَخَرَجَ عَبْدُ اللَّهِ وَ قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص قَالُوا شَرُّنَا وَ ابْنُ شَرِّنَا وَ انْفَضُّوا قَالَ فَقَالَ هَذَا الَّذِي كُنْتُ أَخَافُ مِنْهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ.

ب. روایت دیگری از ثوبان نقل شده که بدون اشاره به اسم آن یهودی صرفا روایت کرده که:

یهودی‌ای نزد پیامبر ص آمد و سوالاتی پرسید. تا بدینجا رسید که گفت: اجازه می‌دهید سوالی از شما بپرسم که جز کسی که پیامبر باشد نمی‌تواند پاسخ دهد؟

فرمودند: چه چیزی؟

گفت: شباهت فرزند با پدر و مادرش؟

فرمودند: آب مرد سفید و غلیظ است و آب زن* زرد و رقیق. پس اگر آب مرد بر آب زن برتری جوید آن فرزند به اذن خداوند عز و جل پسر خواهد شد و شباهت هم از همینجاست؛ و اگر آب زن بر آب مرد برتری جوید فرزند به اذن خداوند عز و جل دختر به دنیا خواهد آمد و شباهت هم از همینجاست.

سپس فرمودند: به کسی که جانم به دست اوست در قبال هیچیک از سوالاتت چیزی از جانب خودم نداشتم تا اینکه خداوند در همین مجلس مرا از آنها باخبر کرد.

علل الشرائع، ج‏۱، ص۹۶

حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ الْقَاسِمِ الْعَلَوِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ الْجُنَيْدِ الْبَزَّازُ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُوسَى الْفَرَّاءُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ ثَوْرٍ عَنْ مُعَمَّرٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِي كَثِيرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُرَّةَ عَنْ ثَوْبَانَ أَنَّ يَهُودِيّاً جَاءَ إِلَى النَّبِيِّ ص فَقَالَ لَهُ: يَا مُحَمَّدُ أَسْأَلُكَ فَتُخْبِرُنِي….[۲۱]

قَالَ: صَدَقْتَ أَ فَلَا أَسْأَلُكَ عَنْ شَيْ‏ءٍ لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا نَبِيٌّ؟

قَالَ: وَ مَا هُوَ؟

قَالَ: شَبَهُ الْوَلَدِ أَبَاهُ وَ أُمَّهُ؟

قَالَ: مَاءُ الرَّجُلِ أَبْيَضُ غَلِيظٌ وَ مَاءُ الْمَرْأَةِ أَصْفَرُ رَقِيقٌ فَإِذَا عَلَا مَاءُ الرَّجُلِ مَاءَ الْمَرْأَةِ كَانَ الْوَلَدُ ذَكَراً بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنْ قِبَلِ ذَلِكَ يَكُونُ الشَّبَهُ وَ إِذَا عَلَا مَاءُ الْمَرْأَةِ مَاءَ الرَّجُلِ خَرَجَ الْوَلَدُ أُنْثَى بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنْ قِبَلِ ذَلِكَ يَكُونُ الشَّبَهُ.

وَ قَالَ ص: وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا كَانَ عِنْدِي فِيهِ شَيْ‏ءٌ مِمَّا سَأَلْتَنِي عَنْهُ حَتَّى أَنْبَأَنِيهِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي مَجْلِسِي هَذَا.

در الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏۱، ص۵۰ همین حدیث آمده است فقط در عبارت پایانی‌اش این عبارت را اضافه دارد که «خداوند در همین مجلس مرا از آنها باخبر کرد بر زبان جبرئیل»: حَتَّى أَنْبَأَنِيهِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي مَجْلِسِي هَذَا عَلَى لِسَانِ أَخِي جَبْرَئِيلَ.

ج. در روایت دیگری آمده است که وقتی رسول الله ص به مدینه وارد شد یهودی‌ای به نام عبدالله بن صوریا بر حضرت وارد شد و سوالاتی کرد. از جمله اینکه:

گفت: ای محمد! به من بگو آیا فرزند از مرد است یا از زن؟

فرمودند: استخوان و عصب و رگهایش از مرد است و گوشت و خون و مویش از زن.

گفت: راست گفتی. حالا چرا گاه بچّه چنان شبیه عموی خود می‌شود به‌طوری که هیچ شباهتی به دایی‌های خود ندارد و گاه چنان شبیه دایی‌های خود می‌شود به‌طوری که هیچ شباهتی به عموهای خود ندارد.

فرمود: هرکدام آبش* بر دیگری بچربد شباهت به آن طرف می‌شود».

گفت: راست گفتی. حالا بگو از کسی که فرزنددار نمی‌شود و کسی که فرزنددار می‌شود.

فرمود: هنگامی که نطفه «مغر» شود، – یعنی قرمز و تیره شود- بچه‌ای به دنیا نمی‌آید؛ و هنگامی که صاف و زلال باشد بچه به دنیا می‌آید.

التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص۴۵۳؛ الإحتجاج (للطبرسي)، ج‏۱، ص۴۳

لَمَّا قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمَدِينَةَ أَتَوْهُ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ صُورِيَا، فَقَالَ: …[۲۲]

قَالَ: وَ أَخْبِرْنِي يَا مُحَمَّدُ الْوَلَدُ يَكُونُ مِنَ الرَّجُلِ أَوْ مِنَ الْمَرْأَةِ؟

فَقَالَ النَّبِيُّ ص: أَمَّا الْعِظَامُ وَ الْعَصَبُ وَ الْعُرُوقُ فَمِنَ الرَّجُلِ، وَ أَمَّا اللَّحْمُ وَ الدَّمُ وَ الشَّعْرُ فَمِنَ الْمَرْأَةِ.

قَالَ: صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ، ثُمَّ قَالَ: فَمَا بَالُ الْوَلَدِ يُشْبِهُ أَعْمَامَهُ لَيْسَ فِيهِ مِنْ شِبْهِ أَخْوَالِهِ شَيْ‏ءٌ، وَ يُشْبِهُ أَخْوَالَهُ لَيْسَ فِيهِ مِنْ شِبْهِ أَعْمَامِهِ شَيْ‏ء؟

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: أَيُّهُمَا عَلَا مَاؤُهُ مَاءَ صَاحِبِهِ كَانَ الشَّبَهُ لَهُ.

قَالَ: صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ، فَأَخْبِرْنِي عَمَّنْ لَا يُولَدُ لَهُ [وَ مَنْ يُولَدُ لَهُ‏].

فَقَالَ: إِذَا مَغَرَتِ النُّطْفَةُ لَمْ يُولَدْ لَهُ أَيْ إِذَا احْمَرَّتْ وَ كَدَرَتْ فَإِذَا كَانَتْ صَافِيَةً وُلِدَ لَهُ.

 

۳) الف.از امام جواد (علیه السلام) حدیثی طولانی روایت شده که حضرت خضر (علیه السلام) به صورت ناشناس نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) می‌آید و سوالاتی می‌پرسد و امام ع پاسخ ایشان را به امام حسن (علیه السلام) حواله می‌دهد؛ و وقتی پاسخها را بتمامه دریافت می‌کند به امامت امیرالمومنین ع و یازده فرزند ایشان شهادت می‌دهد و از در بیرون می‌رود و وقتی افراد دنبال وی می‌روند اثری از او نمی‌یابند. فرازی از این حدیث قبلا در جلسه ۶۴۴ حدیث۳ گذشت. https://yekaye.ir/al-kahf-18-63/

فراز دیگری از آن گفتگو چنین است:

خضر گفت: به من خبر بده که چگونه شخصی بچه‌اش شبیه عموها یا دایی‌ها می‌شوند؟

امام حسن ع فرمود: … اما درباره‌ی فرزندی که شباهت به عموها و دایی‌ها پیدا می‌کند، داستان از این قرار است که وقتی مردی سراغ همسرش می‌آید و با او نزدیکی می‌کند اگر با قلبی آرام و رگ‌هایی ساکن و بدنی غیرمضطرب جماع کند آن نطفه در دل رحم قرار می‌گیرد و فرزند شباهت به پدر و مادرش می‌شود؛ و اگر نزدیکی کند با دلی ناآرام و رگهایی غیرساکن و دبنی مضطرب، آن نطفه در دل رحم به اضطراب می‌افتد و بر یکی از رگ‌ها واقع می‌گردد. پس اگر بر رگی از رگهای عموها واقع گردید فرزند به عموهایش شباهت پیدا می‌کند و اگر به رگی از رگ‌های دایی‌ها واقع گردید فرزند به دایی‌ها شباهت پیدا می‌کند.

الإمامة و التبصرة من الحيرة، ص۱۰۶-۱۰۷؛ الغيبة للنعماني، ص۵۸؛ علل الشرائع، ج‏۱، ص۹۶-۹۸؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏۱، ص۶۵-۶۸؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج‏۱، ص۳۱۳-۳۱۵؛ الإحتجاج (للطبرسي)، ج‏۱، ص۲۶۶-۲۶۷

سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ، وَ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، جَمِيعاً قَالُوا: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو هَاشِمٍ دَاوُدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيُّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ قَالَ: أَقْبَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ ذَاتَ يَوْمٍ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مُتَّكِئٌ، عَلَى يَدِ سَلْمَانَ، فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ فَجَلَسَ، إِذْ أَقْبَلَ رَجُلٌ حَسَنُ الْهَيْئَةِ وَ اللِّبَاسِ، فَسَلَّمَ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَرَدَّ عَلَيْهِ السَّلَامَ فَجَلَسَ، ثُمَّ قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَسْأَلُكَ عَنْ ثَلَاثِ مَسَائِلَ إِنْ أَخْبَرْتَنِي بِهِنَّ عَلِمْتُ أَنَّ الْقَوْمَ رَكِبُوا مِنْ أَمْرِكَ مَا أَقْضِي عَلَيْهِمْ أَنَّهُمْ لَيْسُوا بِمَأْمُونِينَ فِي دُنْيَاهُمْ وَ لَا فِي آخِرَتِهِمْ، وَ إِنْ تَكُنِ الْأُخْرَى عَلِمْتُ أَنَّكَ وَ هُمْ شَرَعٌ سَوَاءٌ.

فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: سَلْنِي عَمَّا بَدَا لَكَ؟

فَقَالَ: أَخْبِرْنِي عَنِ الرَّجُلِ …[۲۳] كَيْفَ يُشْبِهُ وَلَدُهُ الْأَعْمَامَ وَ الْأَخْوَالَ؟

فَالْتَفَتَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ فَقَالَ: يَا بَا مُحَمَّدٍ أَجِبْهُ.

فَقَالَ: …[۲۴] وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ أَمْرِ الْمَوْلُودِ الَّذِي يُشْبِهُ أَعْمَامَهُ وَ أَخْوَالَهُ، فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا أَتَى أَهْلَهُ فَجَامَعَهَا بِقَلْبٍ سَاكِنٍ وَ عُرُوقٍ هَادِئَةٍ وَ بَدَنٍ غَيْرِ مُضْطَرِبٍ فَأَسْكَنَتْ تِلْكَ النُّطْفَةُ فِي جَوْفِ الرَّحِمِ خَرَجَ الْوَلَدُ يُشْبِهُ أَبَاهُ وَ أُمَّهُ، وَ إِنْ هُوَ أَتَاهَا بِقَلْبٍ غَيْرِ سَاكِنٍ وَ عُرُوقٍ غَيْرِ هَادِئَةٍ وَ بَدَنٍ مُضْطَرِبٍ، اضْطَرَبَتْ تِلْكَ النُّطْفَةُ فَوَقَعَتْ فِي حَالِ اضْطِرَابِهَا عَلَى بَعْضِ الْعُرُوقِ [/ اضْطَرَبَتْ تِلْكَ النُّطْفَةُ فِي جَوْفِ تِلْكَ الرَّحِمِ فَوَقَعَتْ عَلَى عِرْقٍ مِنَ الْعُرُوقِ فَإِنْ وَقَعَتْ عَلَى عِرْقٍ مِنْ عُرُوقِ الْأَعْمَامِ أَشْبَهَ الْوَلَدُ أَعْمَامَهُ و] فَإِنْ وَقَعَتْ عَلَى عِرْقٍ مِنْ عُرُوقُ الْأَخْوَالِ أَشْبَهَ الرَّجُلُ أَخْوَالَهُ.

فَقَالَ الرَّجُلُ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَ لَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ، وَ لَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا، وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَصِيُّهُ وَ الْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ بَعْدَهُ- وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ- وَ لَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا، وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَصِيُّهُ وَ الْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ- وَ أَشَارَ إِلَى الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ- وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ وَصِيُّ أَبِيكَ وَ الْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ بَعْدَكَ، وَ أَشْهَدُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ الْحُسَيْنِ بَعْدَهُ، وَ أَشْهَدُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، وَ أَشْهَدُ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، وَ أَشْهَدُ عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، وَ أَشْهَدُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ، وَ أَشْهَدُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى، وَ أَشْهَدُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، وَ أَشْهَدُ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ، وَ أَشْهَدُ عَلَى رَجُلٍ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ لَا يُكَنَّى وَ لَا يُسَمَّى حَتَّى يَظْهَرَ أَمْرُهُ فَيَمْلَأَ الْأَرْضَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً، وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ، ثُمَّ قَامَ فَمَضَى.

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ اتَّبِعْهُ فَانْظُرْ أَيْنَ يَقْصِدُ؟ فَخَرَجَ الْحَسَنُ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي أَثَرِهِ، قَالَ: فَمَا كَانَ إِلَّا أَنْ وَضَعَ رِجْلَهُ خَارِجَ الْمَسْجِدِ فَمَا دَرَيْتُ أَيْنَ أَخَذَ مِنْ أَرْضِ اللَّهِ، فَرَجَعْتُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ، فَأَعْلَمْتُهُ.

فَقَالَ: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَ تَعْرِفُهُ؟ فَقُلْتُ: اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أَعْلَمُ، فَقَالَ: هُوَ الْخَضِرُ عَلَيْهِ السَّلَام‏

مرحوم کلینی (در الكافي، ج‏۱، ص۵۲۵) و شیخ طوسی (الغيبة ص۱۵۴) نیز اصل این واقعه را چون مشتمل بر معرفی ۱۲ معصوم است (با حذف پاسخهای امام حسن ع) روایت کرده‌اند.

مرحوم قمی همین واقعه را به تفصیل روایت کرده است؛ فقط سوال خضر را طولانی‌تر و پاسخ امام حسن ع به این فراز را مختصرتر روایت کرده است در

تفسير القمي، ج‏۲، ص۴۴-۴۵

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَال‏ َ أَقْبَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَوْماً وَ يَدُهُ عَلَى عَاتِقِ سَلْمَانَ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ ع حَتَّى دَخَلَ الْمَسْجِدَ فَلَمَّا جَلَسَ جَاءَهُ رَجُلٌ عَلَيْهِ بُرْدُ خَزٍّ فَسَلَّمَ وَ جَلَسَ بَيْنَ يَدَيْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ مَسَائِلَ فَإِنْ أَنْتَ خَرَجْتَ مِنْهَا عَلِمْتُ أَنَّ الْقَوْمَ نَالُوا مِنْكَ وَ أَنْتَ أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَيْرِكَ وَ إِنْ أَنْتَ لَمْ تَخْرُجْ مِنْهَا عَلِمْتُ أَنَّكَ وَ الْقَوْمُ شَرَعٌ سَوَاءٌ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ: سَلِ ابْنِي هَذَا يَعْنِي الْحَسَنَ.

فَأَقْبَلَ الرَّجُلُ بِوَجْهِهِ عَلَى الْحَسَنِ ع فَقَالَ لَهُ: يَا بُنَيَّ أَخْبِرْنِي…[۲۵] وَ أَخْبِرْنِي عَنِ الرَّجُلِ يَلِدُ لَهُ الْأَوْلَادُ مِنْهُمْ‏ مَنْ يُشْبِهُ أَبَاهُ وَ أَعْمَامَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يُشْبِهُ أُمَّهُ وَ أَخْوَالَهُ فَكَيْفَ هَذَا؟

فَقَالَ الْحَسَنُ ع: نَعَمْ …[۲۶] وَ أَمَّا الرَّجُلُ الَّذِي يَلِدُ لَهُ أَوْلَادٌ فَإِذَا سَبَقَ مَاءُ الرَّجُلِ مَاءَ الْمَرْأَةِ فَإِنَّ الْوَلَدَ يُشْبِهُ أَبَاهُ وَ عُمُومَتَهُ وَ إِذَا سَبَقَتْ مَاءُ الْمَرْأَةِ مَاءَ الرَّجُلِ يُشْبِهُ أُمَّهُ وَ أَخْوَالَه‏. …[۲۷]

و ابن شهر آشوب نیز فقط همین فراز از گفتگو را روایت کرده و پاسخ امام حسن ع را اندکی طولانی‌تر آورده است:

مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏۲، ص۵۳

وَ سَأَلَ رَجُلٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَنِ الْوَلَدِ مَا بَالُهُ تَارَةً يُشْبِهُ أَبَاهُ وَ أُمَّهُ وَ تَارَةً يُشْبِهُ خَالَهُ وَ عَمَّهُ؟

فَقَالَ لِلْحَسَنِ أَجِبْهُ.

فَقَالَ ع أَمَّا الْوَلَدُ فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا أَتَى أَهْلَهُ بِنَفْسٍ سَاكِنَةٍ وَ جَوَارِحَ غَيْرِ مُضْطَرِبَةٍ اعْتَلَجَتِ النُّطْفَتَانِ كَاعْتِلَاجِ الْمُتَنَازِعَيْنِ فَإِنْ عَلَتْ نُطْفَةُ الرَّجُلِ نُطْفَةَ الْمَرْأَةِ جَاءَ الْوَلَدُ يُشْبِهُ أَبَاهُ وَ إِذَا عَلَتْ نُطْفَةُ الْمَرْأَةِ نُطْفَةَ الرَّجُلِ شُبِّهَ أُمَّهُ وَ إِذَا أَتَاهَا بِنَفْسٍ مُنْزَعِجَةٍ وَ جَوَارِحَ مُضْطَرِبَةٍ غَيْرَ سَاكِنَةٍ اضْطَرَبَتِ النُّطْفَتَانِ فَسَقَطَتَا عَنْ يَمْنَةِ الرَّحِمِ وَ يَسْرَتِهِ فَإِنْ سَقَطَتْ عَنْ يَمْنَةِ الرَّحِمِ سَقَطَتْ عَلَى عُرُوقِ الْأَعْمَامِ وَ الْعَمَّاتِ فَشُبِّهَ أَعْمَامَهُ وَ عَمَّاتِهِ وَ إِنْ سَقَطَتْ عَنْ يَسْرَةِ الرَّحِمِ سَقَطَتْ عَلَى عُرُوقِ الْأَخْوَالِ وَ الْخَالاتِ فَشُبِّهَ أَخْوَالَهُ وَ خَالاتِهِ فَقَامَ الرَّجُلُ وَ هُوَ يَقُولُ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ وَ رُوِيَ أَنَّهُ كَانَ الْخَضِرَ ع.

 

۴) الف. ابوبصیر می‌گوید:

از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: چرا انسان گاه شبیه به دایی‌هایش می‌شود و گاه شبیه پدرش و گاه شبیه عموهایش؟

فرمود: نطفه‌ی مرد سفید و غلیظ است و نطفه‌ی زن* زرد و رقیق؛ و اگر نطفه‌ی مرد به نطفه‌ی زن غالب شود، شخص به پدر و عموهایش شبیه می‌شود و اگر نطفه‌ی زن به نطفه‌ی مرد غالب شود به دایی‌هاش شبیه می‌شود.

علل الشرائع، ج‏۱، ص۹۴

حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّ الرَّجُلَ رُبَّمَا أَشْبَهَ أَخْوَالَهُ وَ رُبَّمَا أَشْبَهَ أَبَاهُ وَ رُبَّمَا أَشْبَهَ عُمُومَتَهُ؟

فَقَالَ: إِنَّ نُطْفَةَ الرَّجُلِ بَيْضَاءُ غَلِيظَةٌ وَ نُطْفَةَ الْمَرْأَةِ صَفْرَاءُ رَقِيقَةٌ فَإِنْ غَلَبَتْ نُطْفَةُ الرَّجُلِ نُطْفَةَ الْمَرْأَةِ أَشْبَهَ الرَّجُلُ أَبَاهُ وَ عُمُومَتَهُ وَ إِنْ غَلَبَتْ نُطْفَةُ الْمَرْأَةِ نُطْفَةَ الرَّجُلِ أَشْبَهَ الرَّجُلُ أَخْوَالَهُ.

ب. عبدالله بن سنان شبیه همین سوال را از امام صادق ع می‌پرسد با این بیان که چرا فرزند گاه شبیه پدر و عموهایش می‌شود؟

امام ع فرمودند: اگر آب مرد بر آب زن سبقت جوید فرزند شبیه پدر و عمویش می‌شود و اگر آب زن* بر آب مرد سبقت جوید شبیه مادر و دایی‌اش می‌شود.

علل الشرائع، ج‏۱، ص۹۴

أَخْبَرَنِي عَلِيُّ بْنُ حَاتِمٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فِيمَا كَتَبَ إِلَيَّ قَالَ أَخْبَرَنِي الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قُلْتُ لَهُ: الْمَوْلُودُ يُشْبِهُ أَبَاهُ وَ عَمَّهُ؟

قَالَ: إِذَا سَبَقَ مَاءُ الرَّجُلِ مَاءَ الْمَرْأَةِ فَالْوَلَدُ يُشْبِهُ أَبَاهُ وَ عَمَّهُ وَ إِذَا سَبَقَ مَاءُ الْمَرْأَةِ مَاءَ الرَّجُلِ يُشْبِهُ الرَّجُلُ أُمَّهُ وَ خَالَهُ.

تبصره

۱. درباره مقصود از «ماء المرأة» و «نطفة المرأة» ذیل حدیث۲ از آیه قبل توضیحاتی داده شد: https://yekaye.ir/at-taariq-68-06/

۲. شبیه این بحث غلبه ماء مرد یا زن، در خصوص چرایی دختر یا پسر شدن در روایات آمده است که ان شاء الله ذیل سوره نجم «وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى‏؛ مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى‏» (نجم/۴۵-۴۶) خواهد آمد.[۲۸]

تدبر

۱) «يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ»

چنانکه در نکات ادبی گذشت کلمه «صلب» در این معنا تنها در این آیه و آیه «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ … وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ» (نساء/۲۳) به کار رفته است (ماده «صلب» ۶ بار دیگر به کار رفته که در همگی ناظر به معنای به صلیب کشیدن است) و مترجمان و مفسران درباره مقصود از «صلب» اختلاف چندانی ندارند؛ عموما آن را همان ستون فقرات می‌دانند و گاه تعابیر «پشت» یا «کمر» را به عنوان معادل آن انتخاب کرده‌اند.

اما در خصوص اینکه مقصود از «ترائب» چیست اقوال متعددی ارائه شده است که اهم آنها عبارتند از:

الف. استخوان ترقوه، که در تعابیر قدما با تعابیری همچون «موضع القلادة» (محل قرار گرفتن گردنبند، ابن عباس)، «ما بين الجيد و النحر» (بین گردن و گلو، ابن عباس)، «أسفل من التراقي» (پایین‌تر از گلوگاه، مجاهد)، «ما بين المنكبين و الصدر» (بین استخوانهای کتف و سینه، مجاهد)، «بين صلبه و نحره» (بین سینه و گلو) از آن یاد شده است (مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۷۱۵[۲۹]؛ جامع البيان (طبری)، ج‏۳۰، ص۹۲[۳۰]؛ الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۳۶).

احتمال دارد کسانی که تعابیر «جید» (گردن، ابن جبیر) یا «نحر» (گلو، قتاده) یا «تراقی» (گلوگاه) مطرح کرده‌اند نیز همین مد نظرشان بوده باشد الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۳۶[۳۱]؛ تفسير الثعلبي، ج۱۰، ص۱۷۹؛ البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۴۵۱[۳۲]).

ترقوه، استخوان درازی است که همراه با استخوان کتف، بازو و جناغ، کمربند شانه‌ای یا سینه‌ای را تشکیل می‌دهند. این استخوان برخلاف سایر استخوان‌های دراز، فاقد هرگونه مغزی است و دارای منشأ غشائی می‌باشد و از سمت داخل به جناغ و از سمت خارج به استخوان کتف متصل می‌شود. ترقوه تنها استخوان بین تنه و اندام فوقانی است و در تمام طولش قابل لمس است. شکل استخوان ترقوه در هر طرف قفسه سینه شبیه حرف «S» است. گفته می‌شود این استخوان اولین استخوانی است که در بدن انسان و در جنین به روش داخل غشایی استخوانی می‌شود.

ب. استخوان‌های سینه (صدر)؛ که از آن با تعابیر دیگری همچون «ما بین المنبین و الصدر» (بین کتف و سینه) یا «فوق الثدیین» (بالاتر از پستانهای زن) هم یاد شده است (ابن عباس و عکرمه و عطیه و مجاهد و أبی عیاض، به نقل مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۷۱۵[۳۳]؛ جامع البيان (طبری)، ج‏۳۰، ص۹۲[۳۴]؛ الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۳۶[۳۵])؛ که ظاهرا مقصود همان استخوان‌های دنده [=أضلاع] است؛ که البته چند قول به طور خاص آن را به بیان زیر اشاره کرده‌اند:

ب.۱. استخوان‌های دنده‌ مرد که پایین‌تر از ستون فقرات قرار می گیرد (ابن جبیر، به نقل جامع البيان (طبری)، ج‏۳۰، ص۹۲[۳۶]).

ب.۲. چهار دنده از هر طرف از قسمت پایین دنده‌ها (ابن عباس، به نقل الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۳۶[۳۷]).

ج. اطراف بدن انسان، یعنی دو دست و دو پا و دو چشم وی (ابن عباس و ضحاک، به نقل جامع البيان (طبری)، ج‏۳۰، ص۹۲[۳۸]؛ مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۷۱۵[۳۹]).

د. عصاره قلب که فرزند از آن ایجاد می‌شود (معمر، به نقل جامع البيان (طبری)، ج‏۳۰، ص۹۲[۴۰]؛ البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۴۵۱[۴۱])

ه. …

 

۲) «يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ»

در دو آیه قبل‌تر از انسان خواست که بنگرد از چه آفریده شده؛ و در آیه قبل فرمود از آبی جهنده؛ و در این آیه می‌فرماید این آب جهنده از بین صلب و ترائب بیرون می‌آید. درباره اینکه مقصود از این تعبیر چیست، عموما تفسیر آفاقی و فیزیکی آن را مد نظر قرار داده‌اند که محور این دیدگاه با توجه به اقوالی که در تدبر ۱ گذشت می‌توان با مقداری تسامح تعبیر بین ستون فقرات و سینه را مبنا قرار داد. البته می‌توان با توجه به آنچه در آیات قبل گذشت معنای انفسی‌ای از این آیه را نیز مد نظر قرار داد؛ که در آن صورت به کار گرفتن خود تعابیر «صلب» و «ترائب» ظرفیت معنایی خاصی را برای آن معنا رقم زده‌اند. اما در همین معنای آفاقی، درباره اینکه آیا این صلب و ترائب به زن یا مرد برمی‌گردد، بسیاری از مترجمان (مثلا مکارم، شعرانی، صفی‌علیشاه، معزی، آیتی، گرمارودی، پورجوادی، صفارزاده، طاهری، عاملی، و …)  و مفسران (مثلا الميزان، ج‏۲۰، ص۲۶۰[۴۲]) صرفا ترجمه کرده‌اند: «از میان صُلْبِ و سينه بيرون مى‏آيد» و حداکثر به جای کلمه «صلب» کلماتی مانند «پشت» و «کمر» و «ستون فقرات» و به جای کلمه «سینه» از کلماتی مانند «استخوانهاى سینه»، «دنده» و «پیش» و … قرار داده‌اند. اما برخی مترجمان و مفسران توضیحات خاصی داده‌اند که دست کم سه قول را می‌توان برشمرد:

الف. ستون فقرات مرد و سینه زن:

الف.ت، تغذیه خد جنی متخصصان .)  اغلب مترجمان (مثلا فولادوند، مشکینی، دهلوی، نسفی، الهی قمشه‌ای، مجتبوی، مصباح‌زاده، انصاریان، فیض‌الاسلام، جلال الدین فارسی، ارفع، حلبی، خواجوی، سراج، و …) کلمات مرد و زن را به عنوان توضیح به ترتیب برای صلب و ترائب (به صورت: صلب مرد و سینه زن) اضافه کرده‌اند؛ و این قول شاید رایج‌ترین قول در میان قدمای از مفسران بوده است (مثلا تفسير القمي، ج‏۲، ص۴۱۵[۴۳]؛ و نیز: ابن عباس، ابن أبزی، نافع بن ازرق، عکرمه، اعمش، سفیان، قتاده به نقل از الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۳۶[۴۴] و البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۴۵۱[۴۵])

برخی از مفسران معاصر در ترجمه خود از تعبیر «از ميان استخوانهاى سخت و نرم» (تفسير أحسن الحديث، ج‏۱۲، ص۱۷۴) یا به طور خلاصه «از بين پشت سخت و نرميها» (تفسير روشن، ج‏۱۶، ص۲۴۵) استفاده کرده‌اند که مقصودشان همان صلب مرد (که استخوانی سخت) و تریبه زن (استخوانهاى سينه زن، از این جهت كه مانند خاك به آسانى حركت مى‏كنند) بوده است (تفسير أحسن الحديث، ج‏۱۲، ص۱۷۴-۱۷۵[۴۶])

ب. ستون فقرات و سینه هر دو:

برخی از قدمای مفسران این نظر را داشته‌اند (قتاده و حسن، به نقل البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۴۵۱[۴۷]). یکی مفسران معاصر (مراغی) با نقل قول از یکی از متخصصان پزشکی جدید تبیین علمی زیر را برای این قول ارائه داده است که:

در هفته‌های ششم و هفتم زندگی جنین در رحم، در هر طرف ستون فقرات جسمی ایجاد می‌شود که از قسمتی از آن، بیضه‌ها در مرد و تخمدان‌ها در زن رشد می‌کند؛ یعنی هم بیضه و هم تخمدان وقتی برای اولین بار تشکیل می‌شوند، در کنار کلیه‌ها و بین استخوان صلب و ترقوه، یعنی تقریباً بین وسط ستون فقرات و در مقابل پایین دنده‌ها قرار دارند؛ و هر دو در رشد خود به سرخرگی بستگی دارند که خون آنها را تامین می‌کند، سرخرگی که از آئورت در محلی منشعب می‌شود که بین استخوان صلب و ترقوه قرار دارد. و هر دو بیضه و تخمدان، پس از تکمیل رشد خود، شروع به نزول به محل شناخته شده خود می کنند، بیضه تا زمانی که جای خود را در کیسه بیضه بگیرد، پایین می آید و تخمدان تا جایی که در لگن در کنار لوله فالوپ قرار می گیرد، پایین می آید. پس بیضه‌ها و تخمدان‌ها (که همکاری آنها عامل اصلی تولید جنین انسان است) هم در نمو اولیه خود، و هم در تغذیه خود از خون شریانی و هم در تنظیم نمو آن‌ها به وسیله اعصاب، به جایی از بدن بستگی دارند که بین ستون فقرات و ترقوه‌ها قرار دارد (تفسير المراغي، ج‏۳۰، ص۱۱۲-۱۱۵[۴۸]).

ج. ستون فقرات و سینه مردان:

از ابن جبیر نقل شده که مقصود از ترائب استخوان‌های دنده‌ مرد است که پایین‌تر از ستون فقرات قرار می گیرد (البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۴۵۱[۴۹]) و از قتاده هم نقل شده که مقصود از آیه، مایعی است که از بین ستون فقرات و گردن مرد بیرون می‌آید (جامع البيان (طبری)، ج‏۳۰، ص۹۲[۵۰]). یکی از مترجمان (محمدعلی رضایی اصفهانی) نیز ظاهرا این نظر را دارد، چرا که آیه را چنین ترجمه کرده است: «از ميان پشت و (دو استخوان) پيش (مرد) بيرون مى‏آيد.». تبیینی علمی هم از این دیدگاه ارائه شده است با این توضیح که:

در همایشی با عنوان «قرآن و علم» که در شهریور ۱۴۰۱ برگزار شده،، یک کارشناس علوم قرآن و حدیث (علی رجبی) و یک کارشناس علوم آزمایشگاهی (فاطمه زهرا روستایی) مقاله‌ای با عنوان «راز صلب و ترائب» ارائه کرده‌اند و بر اساس مخالفت با این قول مفسران که مایع جهنده منی در زن وجود داشته باشد [که در نتیجه، مقصود از ترائب، استخوان سینه زن باشد] ادعا کردند که مقصود از «بین الصلب و الترائب» مغز استخوان‌های پشت و جلوی [یعنی کل استخوانهای] بدن مرد است که وظیفه تولید خون را بر عهده دارند و چون مایع منی نیز از خون تولید می‌شود تعبیر شده که ماء دافق از میان صلب و ترائب خارج می‌شود. https://iqna.ir/fa/news/4082535

البته آن گونه که نقل شده در پایان این همایش چهار ساعته یک متخصص جنین‌شناسی به نقد این فرضیه پرداخته و گفته است درست است بخشی از مایع منی از خون تولید می‌شود ولی این مایع حاوی سلول‌های جنسی است که این سلول‌ها توسط خون تولید نمی‌شوند. https://iqna.ir/fa/news/4082569

 

۳) ‌«فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ؛ خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ؛ يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ»

توصیف شروع آفرینش انسان به آفریده شدن از آبی جهنده که از بین صلب و ترائب بیرون می‌آید اشاره‌ای دارد به اوج حقارت انسان؛ جهیدن یک نوع به زور بیرون کردنی است که خلاف حرکات عادی و طبیعی است و خروج از این اعضای درونی بدن نیز تاکید دیگری بر این حقارت اوست. واقعا انسانی که ابتدای آفرینش او در دنیا از چنین چیزی است و پایانش هم مرداری بد بو، چگونه است که به خود مغرور می‌شود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۳، ص۲۲۹[۵۱]).

جالب اینجاست که غالبا انسانهای دنیازده هستند که مغرورند و سر به سرکشی و طغیان برمی‌دارند. آخر اگر این انسان فقط همین باشد و فراتر از این دنیا خبری نباشد واقعا ارزش و اهمیتی دارد که این طور به خود ببالد؟

 

 


[۱] . القراءة المعروفة: «يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ» بفتح الياء، وضم الرَّاءِ، «الصُّلْبِ» بضمُ الصَّادِ، وإسكانِ اللَّامِ.

ابن أبي عبلةَ، وابنُ مِقسَمِ: «يُخْرَجُ» بضم الياء، وفتح الراء، على ما لم يُسَمَّ فاعله، «الصُّلُبِ» بضم الصَّادِ.

وافقهما اليماني في الأوَّلِ، وعيسى بن عمرَ فِي الثَّانِي.

[۲] . قرأ الجمهور «يَخْرُجُ» مبنياً للفاعل من «خَرَجَ».

وقرأ ابن أبي عبلة وابن مقسم وابن السميفع اليماني وعيسى بن عمر الثقفي «يُخْرَج» مبنياً للمفعول من «أَخْرَج».

[۳] . يُخرَج من بين الصلب اليماني؛

[۴] . جمله ابوحیان این بود:

و قرأ الجمهور: يَخْرُجُ مبنيا للفاعل، مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ: بضم الصاد و سكون اللام و ابن أبي عبلة و ابن مقسم:مبنيا للمفعول، و هما و أهل مكة و عيسى: بضم الصاد و اللام و اليماني: بفتحهما. قال العجاج:في صلب مثل العنان المؤدم و تقدمت اللغات في الصلب في سورة النساء، و إعرابها صالب كما قال العباس:تنقل من صالب إلى رحم (البحر المحيط في التفسير، ج‏۱۰، ص: ۴۵۱)

اما اغلب (حتی ابن خالویه در اعراب القراءات السبع با اینکه به اصل آن اشاره می کند اما نه به عنوان قرائت مکه) هیچیک آن را به عنوان قرائت اهل مکه ضبط نکرده اند و جزء شواذ آورده اند حتی در الکامل المفصل فی القراءات الاربعه عشر هم اشاره ای به این اختلاف قرائت نیست؛ البته در المغنی فی القراءات این قرائت مطرح است اما نه به عنوان قرائت اهل مکه؛ ولی یکدفعه در فتح القدیر دوباره به عنوان قرائت مکه مطرح می‌شود:

قرأ الجمهور: يَخْرُجُ مبنيا للفاعل. و قرأ ابن أبي عبلة و ابن مقسم مبنيا للمفعول. و في الصلب، و هو الظهر، لغات. قرأ الجمهور بضم الصاد و سكون اللام، و قرأ أهل مكة بضم الصاد و اللام. و قرأ اليماني بفتحهما، و يقال: صالب على وزن قالب. و منه قول العباس بن عبد المطلب (فتح القدير، ج‏۵، ص: ۵۰۹)

و آن طور که از کتاب المعجم فی القراءات در میآید آن قرائت، روایت اسماعیل از قرائت اهل مکه است.

اما اسماعیل کیست؟ اسم کاملش ‌إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قُسْطَنْطِينَ است و در ویکی پدیا گفته از شاگردان ابن کثیر بوده؛ در النشر ابن جزری چند بار اسم او آمده اما در همه موارد فقط یک مطلب را از این اسماعیل از ابن کثیر نقل می کند. «النشر في القراءات العشر» (۲/ ۴۲۰):

«فَقَالَ الْحَافِظُ أَبُو عَمْرٍو: وَالتَّكْبِيرُ مِنْ آخِرِ ” وَالضُّحَى ” بِخِلَافِ مَا يَذْهَبُ إِلَيْهِ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ الْأَدَاءِ مِنْ أَنَّهُ مِنْ أَوَّلِهَا لِمَا فِي حَدِيثِ مُوسَى بْنِ هَارُونَ عَنِ الْبَزِّيِّ عَنْ عِكْرِمَةَ عَنْ ‌إِسْمَاعِيلَ ‌عَنِ ابْنِ كَثِيرٍ مِنْ قَوْلِهِ: فَلَمَّا خَتَمْتُ ” وَالضُّحَى ” قَالَ لِي: كَبِّرْ، وَلِمَا فِي حَدِيثِ شِبْلٍ عَنِ ابْنِ كَثِيرٍ أَنَّهُ كَانَ إِذَا بَلَغَ أَلَمْ نَشْرَحْ كَبَّرَ،»

«النشر في القراءات العشر» (۲/ ۴۱۳):

«حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَزَّةَ الْبَزِّيُّ قَالَ: سَمِعْتُ عِكْرِمَةَ بْنَ سُلَيْمَانَ يَقُولُ قَرَأْتُ عَلَى ‌إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قُسْطَنْطِينَ فَلَمَّا بَلَغْتُ وَالضُّحَى قَالَ لِي: كَبِّرْ عِنْدَ خَاتِمَةِ كُلِّ سُورَةٍ حَتَّى تَخْتِمَ فَإِنِّي قَرَأْتُ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ ‌بْنِ ‌كَثِيرٍ فَلَمَّا بَلَغْتُ وَالضُّحَى قَالَ لِي: كَبِّرْ عِنْدَ خَاتِمَةِ كُلِّ سُورَةٍ حَتَّى تَخْتِمَ، وَأَخْبَرَهُ أَنَّهُ قَرَأَ عَلَى مُجَاهِدٍ فَأَمَرَهُ بِذَلِكَ، وَأَخْبَرَهُ مُجَاهِدٌ أَنَّ ابْنَ عَبَّاسٍ أَمَرَهُ بِذَلِكَ، وَأَخْبَرَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ أَنَّ أُبَيَّ بْنَ كَعْبٍ أَمَرَهُ بِذَلِكَ، وَأَخْبَرَهُ أُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ أَنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه وسلم أَمَرَهُ بِذَلِكَ،»

آدم اول احساس می کند که وی راوی مستقلی از ابن کثیر است. ابتدا فکر کردم شخص وی در طرق عشر صغری و کبری قرار نمی گیرد و چون ابوحیان که خودش با سلسله های مختلف به قراء سبع وصل بوده، قرائت او را بدون اشاره به اسم وی به عنوان قرائت اهل مکه یاد کرده است. اما بعد دیدم اتفاقا مسیر قنبل و بزی هردو از طریق وی به ابن کثیر می رسد (با این حال این دو این قرائت را از او نقل نکرده‌اند)

«النشر في القراءات العشر» (۱/ ۱۲۰):

«وَقَرَأَ الْبَزِّيُّ وَقُنْبُلٌ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلْقَمَةَ بْنِ نَافِعِ بْنِ عُمَرَ بْنِ صُبْحِ بْنِ عَوْنٍ الْمَكِّيِّ النَّبَّالِ الْمَعْرُوفِ بِالْقَوَّاسِ، وَقَرَأَ الْقَوَّاسُ عَلَى أَبِي الْإِخْرِيطِ وَهْبِ بْنِ وَاضِحٍ الْمَكِّيِّ، زَادَ الْبَزِّيُّ فَقَرَأَ عَلَى أَبِي الْإِخْرِيطِ الْمَذْكُورِ وَعَلَى أَبِي الْقَاسِمِ عِكْرِمَةَ بْنِ سُلَيْمَانَ ‌بْنِ ‌كَثِيرِ بْنِ عَامِرٍ الْمَكِّيِّ وَعَلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَسَارٍ الْمَكِّيِّ، وَقَرَأَ الثَّلَاثَةُ عَلَى أَبِي إِسْحَاقَ ‌إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قُسْطَنْطِينَ الْمَكِّيِّ الْمَعْرُوفِ بِالْقِسْطِ، وَقَرَأَ الْقِسْطُ عَلَى أَبِي الْوَلِيدِ مَعْرُوفِ بْنِ مُشْكَانَ وَعَلَى شِبْلِ بْنِ عَبَّادٍ الْمَكِّيَّيْنِ، وَقَرَأَ الْقِسْطُ أَيْضًا وَمَعْرُوفٌ وَشِبْلٌ عَلَى شَيْخِ مَكَّةَ وَإِمَامِهَا فِي الْقِرَاءَةِ أَبِي مَعْبَدٍ عَبْدِ اللَّهِ ‌بْنِ ‌كَثِيرِ بْنِ عَمْرِو بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زَاذَانَ بْنِ فَيَرُوزَانَ بْنِ هُرْمُزَ الدَّارِيِّ الْمَكِّيِّ. فَذَلِكَ تَتِمَّةُ ثَلَاثٍ وَسَبْعِينَ طَرِيقًا عَنِ ‌ابْنِ ‌كَثِيرٍ.»

در واقع این قرائت با اینکه از اسماعیل به ابن کثیر می‌شد اما نه ابن مجاهد به آن اشاره ای دارد و نه در طرق عشر کبری موجود است (کلمه «الصلب» را هم در السبعه ابن مجاهد و هم در النشر ابن جزری جستجو کردم و هیچی نبود.). این شاهد خوبی است بر اینکه قرائت امصار فراتر از این طرق سبع صغری و کبری است.

با این حال این خیلی جالب است که ابوحیان و شوکانی صریحا این را به عنوان قرائت اهل مکه یاد می کنند

[۵] . قراءة الجمهور «الصُّلْبِ» بضم الصاد وسكون اللام.

وقرأ ابن أبي عبلة وابن مقسم وعيسى بن عمر الثقفي وابن مسعود، وإسماعيل عن أهل مكة وابن السميفع وابن سيرين «الصُّلُبِ» بضم الصاد واللام ، والضم في اللام للإتباع.

وقرأ ابن السميفع اليماني «الصَّلَب» بفتح الصاد واللام وهو لغة في «الصُّلْبِ» حكاها اللحياني، والأصمعي، وقال الخليل: الصَّلب لغة في الصُّلب، و قد يقرأ: بَيْنِ الصَّلْبِ وَ التَّرائِبِ.

وقرئ «الصالب» أيضاً وهو الصلب.

[۶] . القراءة المعروفة: «يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ» بفتح الياء، وضم الرَّاءِ، «الصُّلْبِ» بضمُ الصَّادِ، وإسكانِ اللَّامِ.

ابن أبي عبلةَ، وابنُ مِقسَمِ: «يُخْرَجُ» بضم الياء، وفتح الراء، على ما لم يُسَمَّ فاعله، «الصُّلُبِ» بضم الصَّادِ.

وافقهما اليماني في الأوَّلِ، وعيسى بن عمرَ فِي الثَّانِي.

وقُرِئ: «الصَّلَبِ» بفتحتين، وبضمتين كابـن مقسم و «مِنْ بَيْنِ الصَّالِب» بألف قبل اللام المكسورة. (۵)

(۵) تعلیقه: قال المرندي: (وقرأ عبد الرحمن، والجوني: (من بين الصالب بألفٍ، وكذلك ابنُ الحُسَينِ). قرة عين القُرّاء (ل/ ۲۱۳ ب).

[۷] . و قرأ الجمهور: يَخْرُجُ مبنيا للفاعل، مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ: بضم الصاد و سكون اللام و ابن أبي عبلة و ابن مقسم: مبنيا للمفعول، و هما و أهل مكة و عيسى: بضم الصاد و اللام و اليماني: بفتحهما.

[۸] . وقرأ العامَّةُ «يَخْرُج» مبنياً للفاعل. وابنُ أبي عبلة وابن مقسم مبنياً للمفعول. وقرأ أيضاً وأهلُ مكة «الصُّلُب» بضم الصاد واللام، واليمانيُّ بفتحهما، وعليه قولُ العَجَّاج: في صَلَبٍ مِثْلِ العِنانِ المُؤْدَمِ … وتَقَدَّمَتْ لغاتُه في سورة النساء. وأَغْرَبُها «صالِب» كقوله: مِنْ صالِبٍ إلى رَحِمٍ

[۹] . من بين الصُلُب بضمتين عيسى. قال ابن خالويه: يقال صلب وصلب وصلب وصالب قال العباس رضي الله عنه يمدح النبي صلى الله عليه وسلم: «تنقل من صالب إلى رحم / إذا مضى عالَم بَدَا طَبَقَ / حتى علا بيتك المهذب / من خِنْدِفَ عَلياء تحتها النطق / وأنت لما ظهرت أشرقت الَّا / رض وضاءت بنورك الأفق».

[۱۰] . وفى الصّلب ثلاث لغات: الصّلب وهى قراءة النّاس والصّلب بضمتين، وقرأ بذلك عيسى بن عمر، والصّلب بفتح اللام والصّاد قال العجّاج : فى صلب مثل العناق المؤدم؛ ولغة رابعة: صالب، قال العبّاس بن عبد المطّلب يمدح النبيّ …

[۱۱] . قرأ الجمهور: يَخْرُجُ مبنيا للفاعل. و قرأ ابن أبي عبلة و ابن مقسم مبنيا للمفعول. و في الصلب، و هو الظهر، لغات. قرأ الجمهور بضم الصاد و سكون اللام، و قرأ أهل مكة بضم الصاد و اللام. و قرأ اليماني بفتحهما، و يقال: صالب على وزن قالب. و منه قول العباس بن عبد المطلب …

[۱۲] . وَ قَدْ رُوِّينَا عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ص‏ أَنَّهُ قَالَ لِأَبِي حَنِيفَةَ وَ قَدْ دَخَلَ عَلَيْهِ قَالَ لَهُ‏  يَا نُعْمَانُ مَا الَّذِي تَعْتَمِدُ عَلَيْهِ فِيمَا لَمْ تَجِدْ فِيهِ نَصّاً مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَ لَا خَبَراً عَنِ الرَّسُولِ ص قَالَ أَقِيسُهُ عَلَى مَا وَجَدْتُ مِنْ ذَلِكَ قَالَ لَهُ إِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِيسُ فَأَخْطَأَ إِذْ أَمَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ ع فَقَالَ‏  أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ‏ فَرَأَى أَنَّ النَّارَ أَشْرَفُ عُنْصُراً مِنَ الطِّينِ فَخَلَّدَهُ ذَلِكَ فِي الْعَذَابِ الْمُهِينِ أَيْ نُعْمَانُ أَيُّهُمَا أَطْهَرُ الْمَنِيُ‏ أَمِ الْبَوْلُ‏ قَالَ الْمَنِيُ‏ قَالَ فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْبَوْلِ‏ الْوُضُوءَ وَ فِي الْمَنِيِ‏ الْغُسْلَ وَ لَوْ كَانَ يُحْمَلُ عَلَى الْقِيَاسِ لَكَانَ الْغُسْلُ فِي الْبَوْلِ‏ وَ أَيُّهُمَا أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ الزِّنَاءُ أَمْ قَتْلُ النَّفْسِ قَالَ قَتْلُ النَّفْسِ قَالَ فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي قَتْلِ النَّفْسِ شَاهِدَيْنِ وَ فِي الزِّنَاءِ أَرْبَعَةً وَ لَوْ كَانَ عَلَى الْقِيَاسِ لَكَانَ الْأَرْبَعَةُ الشُّهَدَاءُ فِي الْقَتْلِ لِأَنَّهُ أَعْظَمُ وَ أَيُّهُمَا أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ الصَّلَاةُ أَمِ الصَّوْمُ قَالَ الصَّلَاةُ قَالَ فَقَدْ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْحَائِضَ أَنْ تَقْضِيَ الصَّوْمَ وَ لَا تَقْضِيَ الصَّلَاةَ وَ لَوْ كَانَ عَلَى الْقِيَاسِ لَكَانَ الْوَاجِبُ أَنْ تَقْضِيَ الصَّلَاةَ فَاتَّقِ اللَّهَ يَا نُعْمَانُ وَ لَا تَقِسْ فَإِنَّا نَقِفُ غَداً نَحْنُ وَ أَنْتَ وَ مَنْ خَالَفَنَا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ فَيَسْأَلُنَا عَنْ قَوْلِنَا وَ يَسْأَلُكُمْ عَنْ قَوْلِكُمْ فَنَقُولُ قُلْنَا  قَالَ اللَّهُ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ وَ تَقُولُ أَنْتَ وَ أَصْحَابُكَ رَأَيْنَا وَ قِسْنَا فَيَفْعَلُ اللَّهُ بِنَا وَ بِكُمْ مَا يَشَاءُ.

[۱۳] . «حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْقُرَشِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنِي سُلَيْمَانُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَأُمُّ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ أُمُّ جَعْفَرٍ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَأُمُّهَا فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمْ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنِ يَحْيَى الرَّبَعِيُّ، قَالَ: قَالَ ابْنُ شُبْرَمَةَ ” دَخَلْتُ أَنَا وَأَبُو حَنِيفَةَ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، فَسَلَّمْتُ، وَكُنْتُ لَهُ صَدِيقًا، ثُمَّ أَقْبَلْتُ عَلَى جَعْفَرٍ، فَقُلْتُ لَهُ: أَمْتَعَ اللَّهُ بِكَ، هَذَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ، لَهُ فِقْهٌ وَعِلْمٌ.

فَقَالَ لِي جَعْفَرٌ: لَعَلَّهُ الَّذِي يَقِيسُ الدِّينَ بِرَأْيِهِ.

ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيَّ، فَقَالَ: هُوَ النُّعْمَانُ بْنُ ثَابِتٍ؟ قَالَ: وَلَمْ أَعْرِفِ اسْمَهُ إِلا ذَلِكَ الْيَوْمَ.

قَالَ: فَقَالَ أَبُو حَنِيفَةَ: نَعَمْ، أَصْلَحَكَ اللَّهُ، فَقَالَ لَهُ جَعْفَرٌ: اتَّقِ اللَّهَ وَلا ‌تَقِسِ ‌الدِّينَ ‌بِرَأْيِكَ، فَإِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِيسُ، إِذْ أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِالسِّجُودِ لآدَمَ، فَقَالَ: {أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ} [الأعراف: ۱۲ ٍ] ثُمَّ قَالَ لَهُ جَعْفَرٌ: هَلْ تُحْسِنُ أَنْ تَقِيسَ رَأْسَكَ مِنْ جَسَدِكَ؟ فَقَالَ: لا، فَقَالَ: أَخْبِرْنِي عَنِ الْمُلُوحَةِ فِي الْعَيْنَيْنِ، وَعَنِ الْمَرَارَةِ فِي الأُذُنَيْنِ، وَعَنِ الْمَاءِ فِي الْمِنْخَرَيْنِ، وَعَنِ الْعُذُوبَةِ فِي الشَّفَتَيْنِ لأَيِّ شَيْءٍ جُعِلَ ذَلِكَ؟ قَالَ: لا أَدْرِي.

قَالَ لَهُ جَعْفَرٌ: إِنَّ اللَّهَ تبارك وتعالى خَلَقَ الْعَيْنَيْنِ فَجَعَلَهُمَا شَحْمَتَيْنِ، وَجَعَلَ الْمُلُوحَةَ فِيهِمَا مَنًّا مِنْهُ عَلَى ابْنِ آدَمَ، وَلَولا ذَلِكَ لَذَابَتَا فَذَهَبَتَا، وَجَعَلَ الْمَرَارَةَ فِي الأُذُنَيْنِ مَنًّا مِنْهُ عَلَيْهِ، وَلَولا ذَلِكَ لَهَجَمَتِ الدَّوَابُّ فَأَكَلَتْ دِمَاغَهُ.

وَجَعَلَ الْمَاءَ فِي الْمِنْخَرَيْنِ لِيَصْعَدَ مِنْهُ النَفَسُ وَيَنْزِلَ، وَيَجِدَ مِنْهُ الرِّيحَ الطَّيِّبَةَ مِنَ الرِّيحِ الرَّدِيَّةِ.

وَجَعَلَ الْعُذُوبَةَ فِي الشَّفَتَيْنِ لِيَجِدَ ابْنُ آدَمَ لَذَّةَ مَطْعَمِهِ وَمَشْرَبِهِ.

ثُمَّ قَالَ لأَبِي حَنِيفَةَ: أَخْبِرْنِي عَنْ كَلِمَةٍ أَوَّلُهَا شِرْكٌ وَآخِرُهَا إِيمَانٌ مَا هِيَ؟ قَالَ: لا أَدْرِي.

قَالَ: قُوْلُ الرَّجُلِ «لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ» ، فَلَوْ قَالَ: «لا إِلَهَ» ، ثُمَّ أَمْسَكَ كَانَ مُشْرِكًا، فَهَذِهِ كَلِمَةٌ أَوَّلُهَا شِرْكٌ وَآخِرُهَا إِيمَانٌ.

ثُمَّ قَالَ: وَيْحَكَ أَيُّمَا أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى، قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ أَمِ الزِّنَا؟ قَالَ: لا بَلْ قَتْلُ النَّفِسِ.

قَالَ لَهُ جَعْفَرٌ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ اسْمُهُ قَدْ رَضِيَ وَقَبِلَ فِي قَتْلِ النَّفْسِ بِشَاهِدَيْنِ، وَلَمْ يَقْبَلْ فِي الزِّنَا إِلا أَرْبَعَةً، فَكَيْفَ يَقُومُ لَكَ قِيَاسٌ؟ ثُمَّ قَالَ: أَيُّمَا أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ، الصَّوْمُ أَمِ الصَّلاةُ؟ قَالَ: لا بَلِ الصَّلاةُ.

قَالَ: فَمَا بَالُ الْمَرَّأَةِ إِذَا حَاضَتْ تَقْضِي الصِّيامَ وَلا تَقْضِي الصَّلاةَ؟ اتَّقِ اللَّهَ يَا عَبْدَ اللَّهِ وَلا تَقِسْ، نَقِفْ نَحْنُ غَدًا وَأَنْتَ وَمَنْ خَالَفَنَا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عز وجل، فَنَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَصَحْبِهِ، قَالَ اللَّهُ عز وجل، وَتَقُولُ أَنْتَ وَأَصْحَابُكَ: سَمِعْنَا وَرَأَيْنَا، فَيَعْمَلُ بِنَا وَبِكُمْ مَا يَشَاءُ

[۱۴] . «حَدَّثَنِي عَبْدُ اللهِ بْن سعيد الزهري، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الوليد الدمشقي، قال: حَدَّثَنِي عمي مُحَمَّد بْن عَبْد اللهِ بْن بكار، قال: حَدَّثَنِي سليمان بْن جعفر ابن إبراهيم بْن علي بْن عَبْد اللهِ بْن جعفر بْن أبي طالب، وأمر علي بْن عَبْد اللهِ بْن جعفر، زينب بنت علي بْن أبي طالب، قال: حَدَّثَنَا مُحَمَّد بْن عَبْد اللهِ الزهري فقال: حَدَّثَنَا ابن شُبْرُمَةَ، قال: دخلت أنا وأَبُوْحَنِيْفَةَ على جعفر بْن مُحَمَّد فسلمت عليه، وكنت له صديقاً ثم أقبلت على جعفر فقلت: أمتع الله بك هَذَا رجل من أهل العراق له فقه، وعقل؛ فَقَالَ: جعفر: لعله الذي يقيس الدين برأيه، ثم أقبل علَيَّ فَقَالَ: النعمان بْن ثابت؟ فَقَالَ: أَبُوْحَنِيْفَةَ: نعم، أصلحك الله! فقال: اتق الله ولا تقس الدين برأيك، فإن أول من قاس إبليس إِذ أمره الله بالسجود لآدم؛ فقال: {أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ [الأعراف: ۱۲} ثم قَالَ: له جعفر: هَلْ تحسن أن تقيس رأسك من جسدك ? فقال: لا؛ قال: فأَخْبَرَنِي عَن الملوحة في العينين، وعن المرارة في الأذنين، وعن الماء في المنخرين، وعن العذوبة في الشفتين، لأي شيء جعل ذلك؟

قال: لا أدري.

قَالَ: جعفر: الله عز وجل خلق العينين فجعلهما شحمتين، وجعل الملوحة فيها ضناً منه على ابن آدم ولولا ذلك لذابتا، فذهبتا، وجعل المرارة في الأذنين ضناً منه عليه، ولولا ذلك لهجمت الدواب، فأكلت دماغه، وجعل الماء في المنخرين ليصمد التنفس، وينزل ويجد منه الريح الطيبة من الريح الرديئة، وجعل العذوبة في الشفتين ليجد ابن آدم طعم لذة مطعمه ومشربه.

ثم قَالَ: له جعفر: أَخْبَرَنِي عَن كلمة أولها شرك، وآخرها إيمان.

قَالَ: لا أدري؟

قَالَ: لا إله إِلَّا الله،

ثم قَالَ لَهُ: أيما أعظم عند الله قتل النفس أو الزنا؟

قال: لا، قتل النفس

قَالَ: له جعفر: إن الله عز وجل قد رضى في قتل النفس بشاهدين ولم يقبل في الزنا إِلَّا بأربعة.

ثم قال: أيما أعظم عند الله الصوم أم الصلاة؟

قال: لا بل الصلاة؛ قال: فما بال

المرأة إِذَا حاضت تقضي الصيام، ولا تقضي الصلاة، اتق الله يا عَبْد اللهِ إنا نقف نحن وأنت غداً ومن خالفنا بين يدي الله جل وعز، فنقول: قَالَ رَسُوْلُ اللهِ عليه السلام: ويقول أنت وأصحابك: قَالَ: سمعنا ورأينا، ففعل بنا وبكم ما يشاء.

[۱۵] . حدثنا عبد الله بن محمد ثنا الحسن بن محمد ثنا سعيد بن عنبسة ثنا عمرو ابن جميع. قال: دخلت على جعفر بن محمد أنا وابن أبي ليلى وأبو حنيفة.

وحدثنا محمد بن علي بن حبيش حدثنا أحمد بن زنجويه حدثنا هشام بن عمار حدثنا محمد بن عبد الله القرشي بمصر ثنا عبد الله بن شبرمة. قال: دخلت أنا وأبو حنيفة على جعفر بن محمد. فقال لابن أبي ليلى: من هذا معك؟ قال:

هذا رجل له بصر ونفاذ في أمر الدين. قال: لعله يقيس أمر الدين برأيه. قال:

نعم! قال فقال جعفر لأبي حنيفة: ما اسمك؟ قال: نعمان. قال يا نعمان هل قست رأسك بعد؟ قال: كيف أقيس رأسي؟! قال: ما أراك تحسن شيئا، هل علمت ما الملوحة في العينين، والمرارة في الأذنين، والحرارة في المنخرين والعذوبة في الشفتين. قال: لا! قال: ما أراك تحسن شيئا، قال: فهل علمت كلمة أولها كفر وآخرها إيمان. فقال: ابن أبي ليلى: يا ابن رسول الله أخبرنا بهذه الأشياء التي سألته عنها. فقال: أخبرني أبي عن جدي أن رسول الله صلى الله عليه وسلم. قال: «إن الله تعالى بمنه وفضله جعل لابن آدم الملوحة في العينين لأنهما شحمتان ولولا ذلك لذابتا، وإن الله تعالى بمنه وفضله ورحمته على ابن آدم جعل المرارة في الأذنين حجابا من الدواب فإن دخلت الرأس دابة والتمست إلى الدماغ فاذا ذاقت المررة التمست الخروج، وإن الله تعالى بمنه وفضله ورحمته على ابن آدم جعل الحرارة في المنخرين يستنشق بهما الريح ولولا ذلك لأنتن الدماغ، وإن الله تعالى بمنه وكرمه ورحمته لابن آدم جعل العذوبة في الشفتين يجد بهما استطعام كل شيء ويسمع الناس بها حلاوة منطقه». قال: فأخبرني عن الكلمة التي أولها كفر وآخرها إيمان.

فقال: إذا قال العبد لا إله فقد كفر فإذا قال إلا الله فهو إيمان. ثم أقبل على أبي حنيفة فقال: يا نعمان حدثني أبي عن جدي أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: «أول من قاس أمر الدين برأيه إبليس. قال الله تعالى له اسجد لآدم فقال: {(أنا خير منه خلقتني من نار وخلقته من طين)} فمن قاس الدين برأيه قرنه الله تعالى يوم القيامة بإبليس لأنه اتبعه بالقياس». زاد ابن شبرمة في حديثه.

ثم قال جعفر: أيهما أعظم قتل النفس أو الزنا؟ قال: قتل النفس. قال: فإن الله عز وجل قبل في قتل النفس شاهدين ولم يقبل في الزنا إلا أربعة. ثم قال:

أيهما أعظم الصلاة أم الصوم؟ قال: الصلاة. قال: فما بال الحائض تقضي الصوم ولا تقضي الصلاة. فكيف ويحك يقوم لك قياسك! اتق الله ولا تقس الدين برأيك.

[۱۶] . أنا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ زِرْقَوَيْهِ ، أنا أَحْمَدُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَلْمٍ الْخُتَّلِيُّ ، نا أَحْمَدُ بْنُ عَلِيٍّ الْأَبَّارُ ، نا هِشَامُ بْنُ عَمَّارٍ الدِّمَشْقِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْقُرَشِيِّ ، عَنِ ابْنِ شُبْرُمَةَ ، قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَأَبُو حَنِيفَةَ؛ وَأَنَا عَبْدُ الْمَلِكِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْوَاعِظُ ، – وَاللَّفْظُ لَهُ – أنا أَبُو حَفْصٍ ، عُمَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْجُمَحِيُّ بِمَكَّةَ ، نا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ الْعَزِيزِ ، نا أَبُو الْوَلِيدِ الْقُرَشِيُّ ، نا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بَكَّارٍ الْقُرَشِيُّ ، حَدَّثَنِي سُلَيْمَانُ بْنُ جَعْفَرٍ ، نا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الرِّبْعِيُّ ، قَالَ: قَالَ ابْنُ شُبْرُمَةَ: دَخَلْتُ أَنَا وَأَبُو ، حَنِيفَةَ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ ، وَكُنْتُ لَهُ صَدِيقًا ، ثُمَّ أَقْبَلْتُ عَلَى جَعْفَرٍ ، وَقُلْتُ: أُمْتَعَ اللَّهُ بِكَ ، هَذَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ لَهُ فِقْهٌ وَعَقْلٌ ، فَقَالَ لِي جَعْفَرٌ: لَعَلَّهُ الَّذِي يَقِيسُ الدِّينَ بِرَأْيِهِ ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيَّ فَقَالَ: «أَهُوَ النُّعْمَانُ؟» قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الرِّبْعِيُّ ، وَلَمْ أَعْرِفِ اسْمَهُ إِلَّا ذَلِكَ الْيَوْمَ – فَقَالَ لَهُ أَبُو حَنِيفَةَ: نَعَمْ أَصْلَحَكَ اللَّهُ ، فَقَالَ لَهُ جَعْفَرٌ: ” اتَّقِ اللَّهَ ، وَلَا تَقِسِ الدِّينَ بِرَأْيِكَ ، فَإِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِيسُ ، إِذْ أَمَرَهُ اللَّهُ بِالسُّجُودِ لِآدَمَ ، فَقَالَ: أَنَا خَيْرُ مِنْهُ ، خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ جَعْفَرٌ: هَلْ تُحْسِنُ أَنَّ تقيسَ رَأْسَكَ مِنْ جَسَدِكَ؟ ” فَقَالَ لَهُ: لَا – وَفِي حَدِيثِ ابْنِ رِزْقَوَيْهِ: نَعَمْ – ، فَقَالَ لَهُ: «أَخْبِرْنِي عَنِ الْمُلُوحَةِ فِي الْعَيْنَيْنِ ، وَعَنِ الْمَرَارَةِ فِي الْأُذُنَيْنِ ، وَعَنِ الْمَاءِ فِي الْمِنْخَرَيْنِ ، وَعَنِ الْعُذُوبَةِ فِي الشَّفَتَيْنِ ، لِأَيِّ شَيْءٍ جُعِلَ ذَلِكَ؟» قَالَ: لَا أَدْرِي قَالَ لَهُ جَعْفَرٌ: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَ الْعَيْنَيْنِ فَجَعَلَهُمَا شَحْمَتَيْنِ ، وَجَعَلَ الْمُلُوحَةَ فِيهِمَا مَنًّا مِنْهُ عَلَى ابْنِ آدَمُ ، وَلَوْلَا ذَلِكَ لَذَابَتَا فَذَهَبَتَا ، وَجَعَلَ الْمَرَارَةَ فِي الْأُذُنَيْنِ مَنًّا مِنْهُ عَلَيْهِ ، وَلَوْلَا ذَلِكَ لَهَجَمَتِ الدَّوَابُّ فَأَكَلَتْ دِمَاغَهُ ، وَجَعَلَ الْمَاءَ فِي الْمِنْخَرَيْنِ لِيَصْعَدَ مِنْهُ النَّفَسُ وَيَنْزِلَ ، وَتَجِدُ مِنَ الرِّيحِ الطَّيِّبَةِ وَمِنَ الرِّيحِ الرَّدِيئَةِ ، وَجَعَلَ الْعُذُوبَةَ فِي الشَّفَتَيْنِ لِيَعْلَمَ ابْنُ آدَمَ مَطْعَمَهُ وَمَشْرَبَهُ» ، ثُمَّ قَالَ لِأَبِي حَنِيفَةَ: «أَخْبِرْنِي عَنْ كَلِمَةٍ أَوَّلُهَا شِرْكٌ وَآخِرُهَا إِيمَانٌ؟» قَالَ: لَا أَدْرِي ، فَقَالَ جَعْفَرٌ: ” لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ، فَلَوْ قَالَ: لَا إِلَهَ ثُمَّ أَمْسَكَ كَانَ مُشْرِكًا ، فَهَذِهِ كَلِمَةٌ أَوَّلُهَا شِرْكٌ وَآخِرُهَا إِيمَانٌ ” ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: ” وَيْحَكَ أَيُّهَا أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ: قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ أَوِ الزِّنَا؟ ” قَالَ: لَا ، بَلْ قَتْلُ النَّفْسِ قَالَ لَهُ جَعْفَرٌ: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ رَضِيَ فِي قَتْلِ النَّفْسِ بِشَاهِدَيْنِ ، وَلَمْ يَقْبَلْ فِي الزِّنَا إِلَّا أَرْبَعَةً ، فَكَيْفَ يَقُومُ لَكَ قِيَاسٌ؟» ثُمَّ قَالَ: «أَيُّهُمَا أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ الصَّوْمُ أَمِ الصَّلَاةُ؟» قَالَ: لَا ، بَلِ الصَّلَاةُ قَالَ: ” فَمَا بَالُ الْمَرْأَةِ إِذَا حَاضَتْ تَقْضِي الصَّوْمَ وَلَا تَقْضِي الصَّلَاةَ؟ اتَّقِ اللَّهَ يَا عَبْدَ اللَّهِ وَلَا تَقِسْ ، فَإِنَّا نَقِفُ غَدًا نَحْنُ وَأَنْتَ وَمَنْ خَالَفَنَا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ تبارك وتعالى ، فَنَقُولُ: قَالَ اللَّهُ عز وجل ، وَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم: وَتَقُولُ أَنْتَ وَأَصْحَابُكَ سَمِعْنَا وَرَأَيْنَا ، فَيَفْعَلُ اللَّهُ تَعَالَى بِنَا وَبِكُمْ مَا يَشَاءُ

[۱۷] . حدث الزبير عن محمد بن يحيى الربعي [قال:] قال ابن شبرمة: دخلت أنا وأبو حنيفة على جعفر بن محمد فسلمت عليه، وكنت له صديقاً، ثم أقبلت عليه فقلت: أمتع الله بك، هذا رجل من أهل العراق له فقه وعلم، فقال جعفر: لعله الذي يقيس الدين بريه ثم أقبل عليه فقال له: اتق الله ولا تقس الدين برأيك فإن أول من قاس إبليس إذ أمره الله بالسجود لآدم فقال: (أنا خير منه الآية الكريمة) . ثم قال له: هل تحسن أن تقيس رأسك من جسدك فقال: لا، فقال: أخبرني عن الملوحة في العين، وعن المرارة في الأذن، وعن الماء في المنخرين، وعن العذوبة في الفم، لأي شيء جعل ذلك قال: لا أدري، قال له جعفر: إن الله تبارك وعلا خلق العينين فجعلهما شحمتين، وجعل الملوحة فيهما مناً على ابن آدم، ولولا ذلك لذابتا فذهبتا، وجعل المرارة في الأذنين مناً منه عليه، وجعل الماء في المنخرين ليصعد منه النفس وينزل ويجد منه الريح الطيبة من الريح الردية، وجعل العذوبة في الفم ليجد ابن آدم لذة مطعمه ومشربه. ثم قال لأبي حنيفة: أخبرني عن كلمة أولها شرك وآخرها إيمان، ما هي قال: لا أدري، قال: قول الرجل: لا إله إلا الله، فلو قال: لا إله ثم أمسك كان مشركاً، فهذه كلمة أولها شرك وآخرها إيمان. ثم قال: ويحك أيهما أعظم عند الله: قتل النفس التي حرم أم الزنا قال: لا بل قتل النفس، قال جعفر: إن الله قد رضي وقبل في قتل النفس بشاهدين ولم يقبل في الزنا إلا أربعة، فكيف يقوم لك قياس ثم قال: أيهما أعظم عند الله: الصوم أم الصلاة قال: الصلاة، قال: فما بال المرأة إذا حاضت تقضي الصوم ولا تقضي الصلاة اتق الله يا عبد الله ولا تقس، فإنا نقف نحن غداً وأنت ومن خالفنا بين يدي الله عز وجل فنقول: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم وقال الله تعالى، وتقول أنت وأصحابك: سمعنا وأرينا، فيفعل بنا وبكم ما يشاء.

[۱۸] . «وقال لمحمد بن علي بن الحسين رضي الله عنهم مجيبا عن هذه التهمة: معاذ الله أن أفعل ذلك. فقال له محمد: بل حولت دين جدي وأحاديثه بالقياس فقام أبو حنيفة بين يديه، ثم قال لأبي جعفر: “اجلس مكانك كما يحق لك حتى أجلس كما يحق لي، فإن لك عندي حرمة كحرمة جدك صلى الله عليه وسلم في حياته على أصحابه، فجلس أبو جعفر، ثم جثا أبو حنيفة بين يديه ثم قال لأبي جعفر: إني أسألك ثلاث كلمات فأجبني.

فقال له أبو حنيفة: الرجل أضعف أم المرأة؟

قال: بل المرأة.

فقال أبو حنيفة: كم سهماً الرجل وكم سهماً المرأة؟

فقال أبو جعفر: للرجل سهمان وللمرأة سهم.

فقال أبو حنفية: هذا قول جدك، ولو حولت دين جدك لكان ينبغي في القياس أن يكون للرجل سهم وللمرأة سهمان، لأن المرأة أضعف من الرجل.

ثم قال: الصلاة أفضل أم الصوم؟

فقال: الصلاة أفضل.

قال: هذا قول جدك، ولو حولت دين جدك فالقياس أن المرأة إذا طهرت من الحيض أمرتها أن تقضي الصلاة ولا تقضي الصوم.»

[۱۹] . «‌‌حجية القياس ووجه ذم بعض السلف له» ‌‌[السُّؤَالُ] [ما قولكم يا شيخ في ما يقوله الشيعة في الحوار الذي دار بين إمامهم ‌جعفر الصادق وأبي حنيفة وتحريمه للقياس عندما سأل ‌جعفر أبا حنيفة أيهما أنجس ‌البول أم ‌المني، فقال ‌أبو ‌حنيفة ‌البول، فقال ‌جعفر الصادق لما أمر الله بالاغتسال من ‌المني ولم يأمر بالغسل من ‌البول رغم نجاسته، ما قولكم وبقية الحوار، وأرجو إجابة شافية؟]ـ

‌‌[الفَتْوَى] الحمد لله والصلاة والسلام على رسول الله وعلى آله وصحبه، أما بعد: فقد بينا حجية القياس في الفتوى رقم: ۱۶۷۳۲، والفتوى رقم: ۵۹۶۷۶ وقد ناقشنا فيهما بعض ما دار في هذا الحوار، وقد قاس النبي صلى الله عليه وسلم وقاس الصحابة بعده، وقد ورد ذم القياس عن بعض السلف قبل ‌جعفر الصادق منهم الحسن وابن سيرين كما صححه ابن كثير عنهما، ونقل ابن القيم في إعلام الموقعين كثيراً من كلام السلف في ذلك، ولكن الأصوليين قد حملوا ما ورد عن ذمه عن السلف على ما كان منه فاسداً لمصادمته النص، كما قال صاحب المراقي: وما روي من ذمه فقد عني * به الذي على فساد قد بني.

ومن هذا قياس إبليس لعنه الله فهو مصادم لأمر الله له بالسجود، ويدل لضرورة القياس أن النصوص محدودة فإذا لم يأت في الموضوع آية أو خبر أو أثر، فقد لجأ معظم المجتهدين وأصحاب المذاهب إلى الاستنباط والقياس، وهما ثابتان مقبولان بنص القرآن والسنة، فقد قيل لأبي حنيفة: إنك تقيس، وأول من قاس إبليس. فأجاب بما حاصله: أن إبليس قاس ليعصي رغم وجود الأمر، وإني أقيس لأطيع لعدم وجود النص. وقد تكلم القرطبي والشوكاني والألوسي وابن كثير في تفاسيرهم على قياس إبليس وردوه وبينوا مصادمته للنص والعقل، وقد أطال الشيخ الشنقيطي رحمه الله في أضواء البيان في بيان حجية القياس فقال: اعلم أولا أن إلحاق المسكوت عنه بالمنطوق به بنفي الفارق بينهما لا يكاد ينكره إلا مكابر، وهو نوع من القياس الجلي، ويسميه الشافعي رحمه الله تعالى (القياس في معنى الأصل) .. ومن أمثلة هذا النوع قوله تعالى: فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ. فإنه لا يشك عاقل في أن النهي عن التأفيف المنطوق به يدل على النهي عن الضرب المسكوت عنه، وقوله تعالى: فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ* وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ. فإنه لا شك أيضاً في أن التصريح بالمؤاخذة بمثقال الذرة والإثابة عليه المنطوق به يدل على المؤاخذة والإثابة بمثقال الجبل المسكوت عنه، وقوله تعالى: وَأَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ. لا شك في أنه يدل على أن شهادة أربعة عدول مقبولة وإن كانت شهادة الأربعة مسكوتاً عنها، ونهيه صلى الله عليه وسلم عن التضحية بالعوراء يدل على النهي عن التضحية بالعمياء، مع أن ذلك مسكوت عنه، وقوله تعالى: إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى. لا شك في أنه يدل على منع إحراق مال اليتيم وإغراقه، لأن الجميع إتلاف له بغير حق، وقوله صلى الله عليه وسلم: من أعتق شركا له في عبد فكان له مال يبلغ ثمن العبد قوم عليه قيمة عدل، فأعطي شركاؤه حصصهم وعتق عليه العبد، وإلا فقد عتق منه ما عتق. يدل على أن من أعتق شركا له في أمة فحكمه كذلك لما عرف من استقراء الشرع أن الذكورة والأنوثة بالنسبة إلى العتق وصفان طرديان لا تأثير لهما في أحكام العتق وإن كانا غير طرديين في غير العتق كالشهادة والميراث وغيرهما. انتهى.

وقد ذكر شيخ الإسلام في منهاج السنة أن في الشيعة من يقول بالقياس كالزيدية، فصار النزاع فيه بين الشيعة كما هو بين أهل السنة والجماعة.

هذا وليعلم أن ‌جعفر بن محمد إمام من أهل السنة، وقد روى عنه كبار علمائهم منهم ‌أبو ‌حنيفة ومالك وغيرهم، وكان هو وأبوه يقران إمامه أبي بكر وعمر ويتبرآن ممن تبرأ منهما، فقد نقل الذهبي في سير أعلام النبلاء عن محمد بن فضيل عن سالم بن أبي حفصة قال: سألت أبا ‌جعفر وابنه جعفراً عن أبي بكر وعمر، فقال: يا سالم تولهما وابرأ من عدوهما فإنهما كانا إمامي هدى.

وروى إسحاق الأزرق عن بسام الصيرفي قال: سألت أبا ‌جعفر عن أبي بكر وعمر، فقال: والله إني لأتولهما وأستغفر لهما وما أدركت أحداً من أهل بيتي إلا وهو يتولاهما. انتهى.

وقال الذهبي أيضاً: كتب إلى عبد المنعم بن يحيى الزهري وطائفة قالوا: أنبأنا داود بن أحمد أنبأنا محمد بن عمر القاضي أنبأنا عبد الصمد بن علي أنبأنا أبو الحسن الدارقطني حدثنا أحمد بن محمد بن إسماعيل الأدمي حدثنا محمد بن الحسين الحنيني حدثنا مخلد بن أبي قريش الطحان حدثنا عبد الجبار بن العباس الهمداني أن ‌جعفر بن محمد أتاهم وهم يريدون أن يرتحلوا من المدينة فقال إنكم إن شاء الله من صالحي أهل مصركم فأبلغوهم عني: من زعم أني إمام معصوم مفترض الطاعة فأنا منه بريء، ومن زعم أني أبرأ من أبي بكر وعمر فأنا منه بريء.

وبه عن الدارقطني حدثنا إسماعيل الصفار حدثنا أبو يحيى ‌جعفر بن محمد الرازي حدثنا علي بن محمد الطنافسي حدثنا حنان بن سدير سمعت ‌جعفر بن محمد وسئل عن أبي بكر وعمر فقال: إنك تسألني عن رجلين قد أكلا من ثمار الجنة.

وبه حدثنا الحسين بن إسماعيل حدثنا محمود بن خداش حدثنا أسباط بن محمد حدثنا عمرو بن قيس الملائي سمعت ‌جعفر بن محمد يقول برئ الله ممن تبرأ من أبي بكر وعمر.

قال الذهبي: قلت هذا القول متواتر عن ‌جعفر الصادق وأشهد بالله إنه لبار في قوله غير منافق لأحد …

والله أعلم. ‌‌[تَارِيخُ الْفَتْوَى] ۲۳ جمادي الأولى ۱۴۲۷»

[۲۰] . قَالَ هَلْ أَخْبَرَكَ جَبْرَئِيلُ قَالَ نَعَمْ قَالَ ذَلِكَ عَدُوُّ الْيَهُودِ مِنَ الْمَلَائِكَةِ قَالَ ثُمَّ قَرَأَ هَذِهِ الْآيَةَ قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ أَمَّا أَوَّلُ أَشْرَاطِ السَّاعَةِ فَنَارٌ تَحْشُرُ النَّاسَ مِنَ الْمَشْرِقِ إِلَى الْمَغْرِبِ وَ أَمَّا أَوَّلُ طَعَامٍ يَأْكُلُهُ أَهْلُ الْجَنَّةِ فَزِيَادَةُ كَبِدِ الْحُوتِ

[۲۱] . فَرَكَزَهُ ثَوْبَانُ بِرِجْلِهِ وَ قَالَ لَهُ: قُلْ يَا رَسُولَ اللَّهِ! فَقَالَ: لَا أَدْعُوهُ إِلَّا بِمَا سَمَّاهُ أَهْلُهُ. فَقَالَ: أَ رَأَيْتَ قَوْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ أَيْنَ النَّاسُ يَوْمَئِذٍ قَالَ فِي الظُّلْمَةِ دُونَ الْمَحْشَرِ قَالَ فَمَا أَوَّلُ مَا يَأْكُلُ أَهْلُ الْجَنَّةِ إِذَا دَخَلُوهَا قَالَ كَبِدُ الْحُوتِ قَالَ فَمَا شَرَابُهُمْ عَلَى أَثَرِ ذَلِكَ قَالَ السَّلْسَبِيلُ

[۲۲] . يَا مُحَمَّدُ كَيْفَ نَوْمُكَ فَإِنَّا قَدْ أُخْبِرْنَا عَنْ نَوْمِ النَّبِيِّ الَّذِي يَأْتِي فِي آخِرِ الزَّمَانِ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: تَنَامُ عَيْنِي وَ قَلْبِي يَقْظَانُ. قَالَ: صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ.

[۲۳] . إِذَا نَامَ أَيْنَ تَذْهَبُ رُوحُهُ؟ وَ عَنِ الرَّجُلِ كَيْفَ يَذْكُرُ وَ يَنْسَى؟ وَ عَنِ الرَّجُلِ

[۲۴] . أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ أَمْرِ الْإِنْسَانِ إِذَا نَامَ أَيْنَ تَذْهَبُ رُوحُهُ، فَإِنَّ رُوحَهُ مُتَعَلِّقَةٌ بِالرِّيحِ وَ الرِّيحُ مُتَعَلِّقَةٌ بِالْهَوَاءِ إِلَى وَقْتِ مَا يَتَحَرَّكُ صَاحِبُهَا لِلْيَقَظَةِ، فَإِنْ أَذِنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِرَدِّ تِلْكَ الرُّوحِ إِلَى صَاحِبِهَا جَذَبَتْ تِلْكَ الرُّوحُ الرِّيحَ، وَ جَذَبَتْ تِلْكَ‏ الرِّيحُ الْهَوَاءَ، فَرَجَعَتِ الرُّوحُ فَأُسْكِنَتْ فِي بَدَنِ صَاحِبِهَا، وَ إِنْ لَمْ يَأْذَنِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِرَدِّ تِلْكَ الرُّوحِ إِلَى صَاحِبِهَا جَذَبَ الْهَوَاءُ الرِّيحَ، وَ جَذَبَتِ الرِّيحُ الرُّوحَ، فَلَمْ تُرَدَّ إِلَى صَاحِبِهَا إِلَى وَقْتِ مَا يُبْعَثُ، وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ أَمْرِ الذُّكْرِ وَ النِّسْيَانِ: فَإِنَّ قَلْبَ الرَّجُلِ فِي حُقٍّ، عَلَى الْحُقِّ طَبَقٌ فَإِنْ صَلَّى الرَّجُلُ عِنْدَ ذَلِكَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَاةً تَامَّةً انْكَشَفَ ذَلِكَ الطَّبَقُ عَنْ ذَلِكَ الْحُقِّ فَأَضَاءَ الْقَلْبُ وَ ذَكَرَ الرَّجُلُ مَا كَانَ نَسِيَهُ، وَ إِنْ هُوَ لَمْ يُصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَوْ نَقَصَ مِنَ الصَّلَاةِ عَلَيْهِمْ انْطَبَقَ ذَلِكَ الطَّبَقُ عَلَى ذَلِكَ الْحُقِّ فَأَظْلَمَ الْقَلْبُ وَ نَسِيَ الرَّجُلُ مَا كَانَ ذَكَرَ.

[۲۵] . عَنِ الرَّجُلِ إِذَا نَامَ أَيْنَ تَكُونُ رُوحُهُ وَ عَنِ الرَّجُلِ يَسْمَعُ الشَّيْ‏ءَ فَيَذْكُرُهُ دَهْراً ثُمَّ يَنْسَاهُ فِي وَقْتِ الْحَاجَةِ إِلَيْهِ كَيْفَ هَذَا

[۲۶] . أَمَّا الرَّجُلُ إِذَا نَامَ فَإِنَّ رُوحَهُ تَخْرُجُ مِثْلَ شُعَاعِ الشَّمْسِ فَتَعَلَّقُ بِالرِّيحِ وَ الرِّيحُ بِالْهَوَى فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ تَرْجِعَ جَذَبَ الْهَوَى الرِّيحَ وَ جَذَبَ الرِّيحُ الرُّوحَ فَرَجَعَتْ إِلَى الْبَدَنِ وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَقْبِضَهَا جَذَبَ الْهَوَى الرِّيحَ وَ جَذَبَتِ الرِّيحُ الرُّوحَ فَيَقْبِضُهَا إِلَيْهِ وَ أَمَّا الرَّجُلُ الَّذِي يَنْسَى الشَّيْ‏ءَ ثُمَّ يَذْكُرُهُ فَمَا مِنْ أَحَدٍ إِلَّا عَلَى رَأْسِ فُؤَادِهِ حُقَّةٌ مَفْتُوحَةُ الرَّأْسِ فَإِذَا سَمِعَ الشَّيْ‏ءَ وَقَعَ فِيهَا فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُنْسِيَهَا أَطْبَقَ عَلَيْهَا وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَذْكُرَهُ فَتَحَهَا وَ هَذَا دَلِيلُ الْإِلَهِيَّةِ،

[۲۷] . فَالْتَفَتَ الرَّجُلُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ أَزَلْ أَقُولُهَا وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ لَمْ أَزَلْ أَقُولُهَا وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَصِيُّ مُحَمَّدٍ وَ خَلِيفَتُهُ فِي أُمَّتِهِ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ حَقّاً حَقّاً وَ أَنَّ الْحَسَنَ الْقَائِمَ بِأَمْرِكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَنَّ الْحُسَيْنَ الْقَائِمَ مِنْ بَعْدِهِ بِأَمْرِهِ وَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ الْقَائِمَ بِأَمْرِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ وَ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ وَ وَصِيَّ الْحَسَنِ بْنَ عَلِيٍّ الْقَائِمَ بِالْقِسْطِ الْمُنْتَظَرَ الَّذِي يَمْلَؤُهَا قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً ثُمَّ قَامَ وَ خَرَجَ مِنْ بَابِ الْمَسْجِدِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع لِلْحَسَنِ: هَذَا أَخِي الْخَضِر

[۲۸] . روایات مذکور چنین است:

مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏۲، ص: ۵۳

وَ سُئِلَ النَّبِيُّ ص كَيْفَ تُؤَنَّثُ الْمَرْأَةُ وَ كَيْفَ يُذَكَّرُ الرَّجُلُ قَالَ يَلْتَقِي الْمَاءَانِ فَإِذَا عَلَا مَاءُ الْمَرْأَةِ مَاءَ الرَّجُلِ أُنَّثَتْ وَ إِنْ عَلَا مَاءُ الرَّجُلِ مَاءَ الْمَرْأَةِ أَذْكَرَتْ.

بحار الأنوار، ج‏۵۷، ص۳۳۱

وَ رُوِيَ أَنَّهُ ص قَالَ: إِذَا غَلَبَ مَاءُ الرَّجُلِ يَكُونُ ذَكَراً وَ يَعُودُ شِبْهُهُ إِلَيْهِ وَ إِلَى أَقَارِبِهِ وَ إِذَا غَلَبَ مَاءُ الْمَرْأَةِ فَإِلَيْهَا وَ إِلَى أَقَارِبِهَا يَعُودُ الشِّبْهُ.

حدیثیهم  که به نحوی دلالت بر اختلالات در رحم دارد که منجر به گرایشهای تراجنسی می‌شود:

مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏۴، ص۳۵۴

وَ مِمَّا أَجَابَ ع بِحَضْرَةِ الْمَأْمُونِ لِصَبَّاحِ بْنِ نَصْرٍ الْهِنْدِيِّ وَ عِمْرَانَ الصَّابِي عَنْ مَسَائِلِهِمَا: …

قَالَ عِمْرَانُ الصَّابِي:‏ مَا بَالُ الرَّجُلِ إِذَا كَانَ مُؤَنَّثاً وَ الْمَرْأَةُ إِذَا كَانَتْ مُذَكَّرَةً؟

قَالَ الرِّضَا ع: عِلَّةُ ذَلِكَ أَنَّ الْمَرْأَةَ إِذَا حَمَلَتْ وَ صَارَ الْغُلَامُ مِنْهَا فِي الرَّحِمِ مَوْضِعَ الْجَارِيَةِ كَانَ مُؤَنَّثاً وَ إِذَا صَارَتِ الْجَارِيَةُ مَوْضِعَ الْغُلَامِ كَانَتْ مُذَكَّرَةً وَ ذَلِكَ أَنَّ مَوْضِعَ الْغُلَامِ فِي الرَّحِمِ مِمَّا يَلِي مَيَامِنَهَا وَ الْجَارِيَةِ مِمَّا يَلِي مَيَاسِرَهَا وَ رُبَّمَا وَلَدَتِ الْمَرْأَةُ وَلَدَيْنِ فِي بَطْنٍ وَاحِدٍ فَإِنْ عَظُمَ ثَدْيَاهَا جَمِيعاً تَحْمِلُ تَوْأَمَيْنِ وَ إِنْ عَظُمَ أَحَدُ ثَدْيَيْهَا كَانَ ذَلِكَ دَلِيلًا عَلَى أَنَّهُ تَلِدُ وَاحِداً لَا أَنَّهُ إِذَا كَانَ الثَّدْيُ الْأَيْمَنُ أَعْظَمَ كَانَ الْمَوْلُودُ ذَكَراً وَ إِذَا كَانَ الْأَيْسَرُ أَعْظَمَ كَانَ الْمَوْلُودُ أُنْثَى وَ إِذَا كَانَتْ حَامِلًا فَضَمِرَ ثَدْيُهَا الْأَيْمَنِ فَإِنَّهَا تُسْقِطُ غُلَاماً وَ إِذَا ضَمِرَ ثَدْيُهَا الْأَيْسَرُ فَإِنَّهَا تُسْقِطُ أُنْثَى وَ إِذَا ضَمِرَا جَمِيعاً تُسْقِطُهُمَا جَمِيعاً.

[۲۹] . ثم وصف سبحانه ذلك الماء فقال «يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ» و هو موضع القلادة من الصدر عن ابن عباس قال عطاء يريد صلب الرجل و ترائب المرأة و الولد لا يكون إلا من الماءين … و قيل ما بين المنكبين و الصدر عن مجاهد و المشهور في كلام العرب أنها عظام الصدر و النحر

[۳۰] . و قوله: يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ يقول: يخرج من صلب الرجل و ترائب المرأة و قيل يخرج من بين ذلك، و معنى الكلام منهما، كما يقال: سيخرج من بين هذين الشيئين خير كثير، بمعنى. يخرج منهما.

و اختلف أهل التأويل في معنى الترائب و موضعها، فقال بعضهم: الترائب: موضع القلادة من صدر المرأة. ذكر من قال ذلك. حدثني عبد الرحمن بن الأسود الطفاوي، قال: ثنا محمد بن ربيعة، عن سلمة بن سابور، عن عطية العوفي، عن ابن عباس الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قال: الترائب: موضع القلادة. حدثني علي، قال: ثنا أبو صالح، قال: ثني معاوية، عن علي، عن ابن عباس، قوله: يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ يقول: من بين ثدي المرأة. حدثني يعقوب، قال: ثنا ابن علية، عن أبي رجاء، قال: سئل عكرمة عن الترائب، فقال: هذه، و وضع يده على صدره بين ثدييه. حدثني ابن المثنى، قال: ثني سلم بن قتيبة، قال: ثني عبد الله بن النعمان الحداني أنه سمع عكرمة يقول: يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قال: صلب الرجل، و ترائب المرأة. حدثنا أبو كريب، قال: ثنا ابن يمان، عن شريك، عن عطاء، عن سعيد بن جبير، قال: الترائب: الصدر. حدثنا أبو كريب قال: ثنا ابن يمان، عن مسعر، عن الحكم، عن أبي عياض، قال: الترائب: الصدر. حدثني يونس، قال: أخبرنا ابن وهب، قال: قال ابن زيد، في قوله: يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قال: الترائب: الصدر، و هذا الصلب، و أشار إلى ظهره….

و قال آخرون: معنى ذلك، أنه يخرج من بين صلب الرجل و نحره. ذكر من قال ذلك: حدثنا بشر، قال: ثنا يزيد، قال: ثنا سعيد، عن قتادة، قوله: يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ يقول: يخرج من بين صلب الرجل و نحره….

و الصواب من القول في ذلك عندنا: قول من قال: هو موضع القلادة من المرأة، حيث تقع عليه من صدرها، لأن ذلك هو المعروف في كلام العرب، و به جاءت أشعارهم، قال المثقب العبدي: «و من ذهب يسن على تريب / كلون العاج ليس بذي غضون‏» و قال آخر: «و الزعفران على ترائبها / شرقا به اللبات و النحر».

[۳۱] . و أخرج عبد الرزاق و عبد بن حميد و ابن المنذر عن قتادة في قوله يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قال يخرج من بين صلبه و نحر

[۳۲] . و قيل: هي التراقي

[۳۳] . سئل عكرمة عن الترائب فقال هذه و وضع يده على صدره بين ثدييه

[۳۴] . و قال آخرون: الترائب: ما بين المنكبين و الصدر. ذكر من قال ذلك: حدثنا أبو كريب، قال: ثنا ابن يمان، عن إسرائيل، عن ثوير، عن مجاهد، قوله: التَّرائِبِ ما بين المنكبين و الصدر. حدثني محمد بن عمرو، قال: ثنا أبو عاصم، قال: ثنا عيسى و حدثني الحرث، قال: ثنا الحسن، قال: ثنا ورقاء، جميعا عن ابن أبي نجيح، عن مجاهد، قوله: التَّرائِبِ قال: أسفل من التراقي. حدثنا ابن حميد، قال: ثنا مهران، عن سفيان، قال: الصلب للرجل، و الترائب للمرأة، و الترائب فوق الثديين.

[۳۵] . و أخرج ابن جرير و ابن المنذر عن ابن عباس قال الترائب الصدر و أخرج عبد بن حميد عن عكرمة و عطية و أبى عياض مثله

[۳۶] . و قال آخرون: هي الأضلاع التي أسفل الصلب. ذكر من قال ذلك: حدثنا أبو كريب، قال: ثنا ابن يمان، عن أشعث، عن جعفر، عن سعيد، في قوله: يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قال: الترائب: الأضلاع التي أسفل الصلب.

[۳۷] . و أخرج الحاكم و صححه عن ابن عباس قال الترائب أربعة أضلاع من كل جانب من أسفل الأضلاع

[۳۸] . و قال آخرون: هو اليدان و الرجلان و العينان. ذكر من قال ذلك: حدثني محمد بن سعد، قال: ثني أبي، قال: ثني عمي، قال: ثني أبي، عن أبيه أب جد سعد، عن ابن عباس، قوله: يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قال: فالترائب أطراف الرجل و اليدان و الرجلان و العينان، فتلك الترائب. حدثنا ابن حميد، قال: ثنا مهران، عن سفيان، عن أبي روق، عن الضحاك يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قال: الترائب: اليدان و الرجلان. حدثنا ابن حميد قال: ثنا مهران، عن سفيان، قال: قال غيره: الترائب: ماء المر أو صلب الرجل. حدثنا عن الحسين، قال: سمعت أبا معاذ يقول: ثنا عبيد، قال: سمعت الضحاك يقول في قوله: يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ: عيناه و يداه و رجلاه.

[۳۹] . و قيل الترائب اليدان و الرجلان و العينان عن الضحاك

[۴۰] . و قال آخرون: هي عصارة القلب. ذكر من قال ذلك: حدثني محمد بن إسحاق قال: ثنا أبو صالح، قال: ثني الليث أن معمر بن أبي حبيبة المديني حدثه، أنه بلغه في قول الله: يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قال: هو عصارة القلب، و منه يكون الولد.

[۴۱] . و عن معمر: هي عصارة القلب و منه يكون الولد.

[۴۲] . قوله تعالى: «يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ» الصلب الظهر، و الترائب جمع تريبة و هي عظم الصدر. و قد اختلفت كلماتهم في الآية و ما قبلها اختلافا عجيبا، و الظاهر أن المراد بقوله: «بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ» البعض المحصور من البدن بين جداري عظام الظهر و عظام الصدر.

[۴۳] . قَالَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ فِي قَوْلِهِ: فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ قَالَ: النُّطْفَةُ الَّتِي تَخْرُجُ بِقُوَّةٍ يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قَالَ: الصُّلْبُ الرَّجُلُ وَ التَّرَائِبُ الْمَرْأَةُ وَ هِيَ صَدْرُهَا.

[۴۴] . و أخرج عبد بن حميد و ابن أبى حاتم عن ابن عباس في قوله يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قال صلب الرجل و ترائب المرأة لا يكون الولد الا منهما

و أخرج عبد بن حميد عن ابن أبزى قال الصلب من الرجل و الترائب من المرأة

و أخرج ابن أبى حاتم عن ابن عباس في قوله وَ التَّرائِبِ قال تريبة المرأة و هو موضع القلادة

و أخرج الطستي عن ابن عباس ان نافع بن الأزرق قال له أخبرني عن قوله عز و جل يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قال الترائب موضع القلادة من المرأة قال و هل تعرف العرب ذلك قال نعم أما سمعت قول الشاعر «و الزعفران على ترائبها / شرفا به اللبات و النحر»

و أخرج عبد بن حميد عن عكرمة أنه سئل عن قوله يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ قال صلب الرجل و ترائب المرأة اما سمعت قول الشاعر «نظام اللؤلؤ على ترائبها / شرفا به اللبات و النحر»

و أخرج عبد الرزاق و ابن المنذر عن الأعمش قال يخلق العظام و العصب من ماء الرجل و يخلق اللحم و الدم من ماء المرأة

[۴۵] . قال العجاج: في صلب مثل العنان المؤدم و تقدمت اللغات في الصلب في سورة النساء، و إعرابها صالب كما قال العباس: تنقل من صالب إلى رحم … و قال سفيان و قتادة أيضا: من بين صلب الرجل و ترائب المرأة، و تقدم شرح الترائب في المفردات.

[۴۶] . صلب: (بر وزن قفل) سخت و محكم. در نهج البلاغه خطبه ۴۵ فرموده:  «الاوان الشجرة البريه اصلب عودا» منظور از آن در آيه مهره‏هاى پشت و مجارى نطفه است كه به علت محكم بودن صلب گفته شده است. ترائب: استخوانهاى نرم. طبرسى آن را استخوانهاى سينه زن گفته و گويد علت اين تسميه آنست كه استخوانهاى سينه مانند خاك به آسانى حركت مى‏كنند كه ترائب از «تراب» به معنى خاك است رجوع شود به (شرحها)

[۴۷] . قال قتادة و الحسن: معناه من بين صلب كل واحد من الرجل و المرأة و ترائبه.

[۴۸] . (فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ؟) أي فلينظر بعقله، و ليتدبر فى مبدأ خلقه ليتضح له قدرة واهبه، و أنه إذا قدر على إنشائه من موادّ لم تشمّ رائحة الحياة قط فهو على إعادته أقدر فليعمل بما به يسرّ حين الإعادة.

ثم أجاب عن هذا السؤال بقوله: (خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ. يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ) أي خلق من ماء مدفوق يخرج من الظهر و الترائب لكل من الرجل و المرأة، فهو إنما يكون مادة لخلق الإنسان إذا خرج من بين الرجل و المرأة و وقع فى رحم المرأة.

و الخلاصة إن الولد يتكوّن من منىّ مدفوق من الرجل، فيه جرثومة حية دقيقة لا ترى إلا بالآلة المعظمة (الميكرسكوب)، و لا تزال تجرى حتى تصل إلى جرثومة نظيرتها من جراثيم المرأة و هى البويضة، و متى التقت الجرثومتان اتحدتا و كوّنتا جرثومة الجنين.

و قد استفتيت فى نظرية الحمل و كيفية تكوين الجنين النطاسي البارع عبد الحميد العرابى بك وكيل مستشفى الملك سابقا، فأجابنى حفظه اللّه بما يأتى:

كيفية حصول الحمل و نمو الجنين فى الرحم

قال اللّه تعالى: «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ؟. خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ» و قال أيضا: «وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى».

اعلم أخى وفقك اللّه أن فى هاتين الآيتين و ما شاكلهما من الآيات سرّا من أسرار التنزيل و وجها من وجوه إعجازه، إذ فيهما معرفة حقائق علمية تأخر العلم بها و الكشف عن معرفتها و إثباتها ثلاثة عشر قرنا.

بيان هذا: أن صلب الإنسان هو عموده الفقرى (سلسلة ظهره) و ترائبه هى عظام صدره، و يكاد معناها يقتصر على حافة الجدار الصدرى السفلى.

و إذا رجعنا إلى علم الأجنة وجدنا فى منشأ خصية الرجل و مبيض المرأة ما يفسر لنا هذه الآيات التي حيرت الألباب، و ذهب فيها المفسرون مذاهب شتى على قدر ما أوتى كل منهم من علم، و إن كان بعيدا عن الفهم الصحيح و الرأى السديد.

ذاك أنه فى الأسبوع السادس و السابع من حياة الجنين فى الرحم ينشأ فيه ما يسمى (جسم و ولف و قناته) على كل جانب من جانبى العمود الفقرى، و من جزء من هذا تنشأ الكلى و بعض الجهاز البولى، و من جزء آخر تنشأ الخصية فى الرجل و المبيض فى المرأة.

فكل من الخصية و المبيض فى بدء تكوينهما يجاور الكلى و يقع بين الصّلب و الترائب، أي ما بين منتصف العمود الفقرى تقريبا و مقابل أسفل الضلوع.

و مما يفسر لنا صحة هذه النظرية أن الخصية و المبيض يعتمدان فى نموهما على الشريان الذي يمدهما بالدم، و هو يتفرع من الشريان الأورطي فى مكان يقابل مستوى الكلى الذي يقع بين الصلب و الترائب، و يعتمدان على الأعصاب التي تمد كلا منهما و تتصل بالضفيرة الأورطية ثم بالعصب الصدرى العاشر، و هو يخرج من النخاع من بين الضلع العاشر و الحادي عشر، و كل هذه الأشياء تأخذ موضعها فى الجسم فيما بين الصلب و الترائب.

فإذا كانت الخصية و المبيض فى نشأتهما و فى إمدادهما بالدم الشرياني و فى ضبط نشئونهما بالأعصاب قد اعتمدتا فى ذلك كله على مكان فى الجسم يقع بين الصلب و الترائب فقد استبان صدق ما نطق به القرآن الكريم، و جاء به رب العالمين، و لم يكشفه العلم إلا حديثا بعد ثلاثة عشر قرنا من نزول ذلك الكتاب.

هذا، و كل من الخصية و المبيض بعد كمال نموه يأخذ فى الهبوط إلى مكانه المعروف فتهبط الخصية حتى تأخذ مكانها فى الصفن، و يهبط المبيض حتى يأخذ مكانه فى الحوض بجوار بوق الرحم.

و قد يحدث فى بعض الأحيان ألا تتم عملية الهبوط هذه، فتقف الخصية فى طريقها و لا تنزل إلى الصفن، فتحتاج إلى عملية جراحية حتى تصل إلى وضعها فى الموضع الطبيعي.

هذا، و الإنسان يبدأ حياته جنينا، و الجنين يتكوّن من تلقيح بويضة تخرج من المبيض مندفعة نحو بوق الرحم بالحيوان المنوي الذي تفرزه خصية الرجل، و يكون التلقيح فى الغالب فى داخل أحد البوقين أو فيهما معا، ثم تسير البويضة فى طريقها إلى الرحم حتى تستقر فى قرار مكين إلى أجل مسمى.

هذا إذا صادفها أحد الحيوانات المنوية، أما إذا أخطأها التلقيح فتكون ضمن الإفرازات الرحمية التي تطرد فى خارج الجسم.

و مما يلاحظ أن إفراز البويضات عند المرأة هو عملية فسيولوجية شهرية لا علاقة لها بالاجتماع الجنسي، غير أن هذا الاجتماع ضرورى لعملية التلقيح بالحيوان المنوي الذي يسبح فى ماء الرجل.

و مما سبق تعلم أن الماء الدافق يكون من كل من الرجل و المرأة، أما ماء الرجل فيتكون من الحيوانات المنوية و سوائل أخرى تفرزها الخصية و البر و ستاتة و الحويصلات المنوية، و هذه السوائل كلها جعلت مباءة و مستقرا للحيوان المنوي الذي يدونه لا يتم التلقيح.

و هكذا الحال فى البويضات التي يفرزها مبيض المرأة، فإنها بعد أن تكون فى المبيض على شكل حويصلة صغيرة تسمى حويصلة (جراف) تنمو و تبلغ أشدها فى نحو شهر حتى تقترب من المبيض ثم تنفجر كما تنفجر الفقاعة و تندفع منها البويضات مع السائل الذي خرج من الفقاعة إلى البوق حيث يقابلها حيوان منوى يقوم بعملية التلقيح- و كلا الماءين ماء الرجل و ماء المرأة دافق، أي ينصبّ مندفعا، و هذا هو الحاصل فعلا.

و من هذا يتبين بوضوح أن الإنسان خلق و نشأ من الماء الدافق (ماء الرجل و أ همّ ما فيه الحيوان المنوي و ماء المرأة و أ همّ ما فيه البويضة) الذي ينصب مندفعا من عضوين هما الخصية و المبيض، و منشؤهما و غذاؤهما و أعصابهما كلها بين الصلب و الترائب.

و قد ثبت فى علم الأجنة أن البويضة ذات الخلية الواحدة تصير علقة ذات خلايا عدّة، ثم تصير العلقة مضغة ذات خلايا أكثر عددا، ثم تصير المضغة جنينا صغيرا وزعت خلاياه إلى طبقات ثلاث يخرج من كل طبقة منها مجموعة من الأنسجة المتشابهة فى أول الأمر، فإذا تمّ نموها كونت جسم الإنسان

[۴۹] . عن ابن جبير: هي أضلاع الرجل التي أسفل الصلب.

[۵۰] . و قال آخرون: معنى ذلك، أنه يخرج من بين صلب الرجل و نحره. ذكر من قال ذلك: حدثنا بشر، قال: ثنا يزيد، قال: ثنا سعيد، عن قتادة، قوله: يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ يقول: يخرج من بين صلب الرجل و نحره.

[۵۱] . . فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ- ۸۶/ ۷- أى من نطفة تتكوّن من ماء منصب بالدفق من صلب الرجل و ترائبه- راجع الترب.

و في التوصيف بالدفق و بالخروج مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ: اشارة الى غاية خسّته و حقارته، فانّ الاندفاع هو يعادل الطرد و الردّ خلاف الثبوت و الجريان الطبيعي، و الخروج من هذا المبدأ أيضا فيه دناءة و اشمئزاز لقربه من داخل- البدن و المعدة و جهاز الهضم. هذا مبدأ خلقة الإنسان و مادّة تكوّنه، و أمّا منتهى سيره في الدنيا فيصير الى ان تبدّل جيفة منتنة تشمئزّ منها النفوس. فهو في ما بين الحالتين معجب بنفسه و منحرف عن صراطه و غافل عمّا استعدّ له من اللحوق بالملإ الأعلى، و السير الى وراء عالم المادّة، و استقراره في مقام القرب من الروحانيّين و الملائكة و استيناسه مع الأبرار و المقربين و أوليائه المنتخبين.

بازدیدها: ۳۲

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*