۱۴-۲۹ رجب ۱۴۴۳
ترجمه:
ای آن کسانی که ایمان آوردند، صداهايتان را از صدای پیامبر بلندتر نکنید، و همانند صدا بلند کردنتان برای همدیگر، با صدای بلند با او سخن مگوييد، تا در حالی که شما احساس نمیکنید اعمالتان نابود شود!
این آیه قبلا در جلسه۲۳ (https://yekaye.ir/2-49-al-hujurat/) که اوایل کار بود به طور خیلی مختصری مورد بحث قرار گرفت؛ و اینک به طور جدیتر مورد توجه قرار میگیرد.
اختلاف قرائت
لا تَرْفَعُوا /لاتَرَفَّعوا
در قرائات رایج به صورت فعل ثلاثی مجرد (لا تَرْفَعُوا) قرائت شده است؛
اما در قرائت ابنمسعود به صورت فعل ثلاثی مزید از باب تفعیل: «لاتَرَفَّعوا»
معجم القراءات ج ۹ ، ص۷۶[۱]
أَصْواتَكُمْ /بأصْواتِكُمْ
در قرائات رایج به صورت مفعول مطلق (منصوب و بدون حرف جر) یعنی: «أَصْواتَكُمْ» آمده است؛
اما در قرائت ابنمسعود به صورت مجرور به حرف جر: «بأصْواتِكُمْ»
معجم القراءات ج ۹ ، ص۷۶[۲]
النَّبِی /النَّبِیء
در اغلب قرائات کلمه «نبی» در قرآن کریم با یاء مشدد (النَّبِی) قرائت شده است؛ که میتواند از ماده «نبو» یا «نبأ» باشد؛
اما در قرائت اهل مدینه (نافع)، با همزه: «النَّبِیء» قرائت شده است؛ که در این صورت حتما از ماده «نبأ» خواهد بود. توضیح بیشتر در نکات ادبی خواهد آمد.
معجم القراءات ج ۹ ، ص۷۶[۳]
أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ /فَتَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ
در عموم قرائات رایج این عبارت با حرف «أن» ناصبه قرائت شده است؛ که در تحلیل نحویاش چند وجه گفته شده است که در نکات ادبی خواهد آمد.
اما در قرائت ابن مسعود و نیز قرائت زید بن علی با حرف «ف» (فَتَحْبَطَ أعمالُكم)، که دلالت بر تفریع این جمله بر جمله قبل خواهد داشت.
معجم القراءات ج ۹ ، ص۷۶[۴]؛ مجمع البیان، ج۹، ص۱۹۶[۵]
نکات ادبی
برای مطالعه نکات ادبی مربوط به کلمات زیر اینجا را کلیک کنید.
لا تَرْفَعُوا ؛ أَصْواتَكُمْ /صَوْتِ ؛ النَّبِی ؛ لا تَجْهَرُوا /كَجَهْرِ ؛ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ ؛ أَنْ تَحْبَطَ ؛ أَعْمالُكُمْ ؛ لا تَشْعُرُون
شأن نزول
۱) درباره آیه قبل شأن نزولی مطرح شد که همانجا اشاره شد بسیاری از کتب اهل سنت آن را به عنوان شأن نزول آیه دوم مطرح کردهاند (و به نظر میرسد ناظر به هر دو آیه بوده است). در اینجا نمونهای از روایاتی که آن را به عنوان شأن نزول آیه دوم ذکر کرده تقدیم میشود:
هیأتی از بنیتمیم نزد پیغمبر (ص) آمدند. ابوبكر گفت: قعقاع بن معبد بن زراره را بر ایشان امیر كن.
عمر گفت: خیر؛ بلکه اقرع بن حابس را امیر كن.
ابو بكر به عمر گفت: تو جز مخالفت با من کاری نمیکنی!
عمر پاسخ داد من قصد مخالفت تو را نداشتم.
با هم به جدل و مراء پرداختند که این آیه نازل گردید که «صداهایتان را از صدای پیامبر ص بلندتر نکنید» (حجرات/۲)
البحر الزخار (مسند بزار، م۲۹۲)، ج۶، ص۱۴۵؛ أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص۴۰۲[۶]
حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ سَعِیدٍ الْجَوْهَرِی، وَمُحَمَّدُ بْنُ حَسَنِ بْنِ الصَّبَّاحِ، قَالَا: نا حَجَّاجُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: نا ابْنُ جُرَیجٍ، عَنِ ابْنِ أَبِی مُلَیكَةَ، أَنَّ ابْنَ الزُّبَیرِ، حَدَّثَهُمْ، قَالَ:
قَدِمَ رَكْبٌ مِنْ بَنِی تَمِیمٍ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ [آله و] سَلَّمَ.
فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ رَضِی اللَّهُ عَنْهُ: أَمَرَ الْقَعْقَاعُ بْنُ مَعْبَدٍ.
وَقَالَ عُمَرُ رَضِی اللَّهُ عَنْهُ: أَمَرَ الْأَقْرَعُ بْنُ حَابِسٍ.
فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: مَا أَرَدْتَ إِلَّا خِلَافِی.
فَقَالَ عُمَرُ: مَا أَرَدْتُ خِلَافَكَ.
فَتَمَارَیا فَنَزَلَتْ «لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی» [الحجرات/۲].
۲) مرحوم طبرسی شأن نزولی را برای از این آیه تا آیه ۵ آورده است که شروعش این است که این آیات در مورد گروهی از بنیتمیم نازل شد که سراغ پیامبر ص آمدند و از وراء حجرات [غرفهها] ایشان را صدا زدند…؛ که واضح است که این عبارت کاملا ناظر به آیه ۴ است؛ و واحدی نیز در اسباب النزول همین داستان را به عنوان شأن نزول آیه ۴ آورده است؛ از این رو، این شأن نزول ذیل آیه ۴ خواهد آمد.
۳) گفتهاند که این آیه دربارهی ثابتبنقیسبنشماس نازل شد؛ که گوشش سنگین بود و صدای بلندی داشت؛ و با هرکسی که میخواست صحبت کند صدایش را بالا میبرد و گاه با رسول الله ص سخن میگفت و رسول الله ص از صدای او اذیت میشد.
أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص۴۰۲
نزلت فی ثابت بن قیس بن شِمَاس، كان فی أذنه وَقْر، و كان جَهْوَرِی الصَّوت، و كان إذا كلم إنساناً جهر بصوته، فربما كان یكلم رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم فیتأذی بصوته، فأنزل اللَّه تعالی هذه الآیة.
اما مطابق با روایتی که خود واحدی در ادامه همین نقل، از انس نقل کرده (ر.ک: حدیث۱) واضح میشود که این شأن نزول آیه نبوده است؛ زیرا بخوبی معلوم میشود که نگرانی ثابت بن قیس از اینکه مشمول این آیه بشود، بعد از نزول این آیه بود؛ در حالی که شأن نزول واقعهای است که قبل از نزول آیه وجود دارد و آیه به مناسبت آن نازل شده است.[۷]
حدیث
برای مطالعه احادیث مربوط به این آیه اینجا را کلیک کنید
تدبر
۱) «یا أیها الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ»
از ناهنجاریهای مهم در ارتباطات اجتماعی این است که بخواهیم با بلند کردن صدای خود بر دیگری، بر او غلبه کنیم. ظاهرا این ناهنجاری در آن زمان هم – مثل امروز- شیوع داشته (کجهر بعضکم لبعض) است.
چنانکه در مقدمه اشاره شد به نظر میرسد محور مباحث سوره حجرات، ارتباطات اجتماعی است؛ و جالب این است که به عنوان اولین معضل – حتی قبل از نزاع و تمسخر دیگران و غیبت و تجسس و … – مسأله «صدا بلند کردن در هنگام صحبت» را مطرح کرده است.
۲) «یا أیها الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی …»
اگرچه امروزه وهابیت احترام گذاشتن به مقبره اولیاء الله را تقبیح میکند و آن را شرک میخواند! اما حقیقت این است که این باور هیچ ربطی به شرک ندارد؛ زیرا وقتی قرآن کریم در مورد شهدا صریحا میفرماید که آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزی میگیرند (آل عمران/۱۶۹)[۸]، قطعا پیامبر ص و امامان و انسانهای اینچنینی که مراتب بالاتری نزد خداوند دارند نیز در عوالم بالاتر زندهاند.
از این رو، در تاریخ اسلام، یکی از آداب دینی که در میان شیعه و سنی رواج داشته، احترام گذاشتن به اولیاء الله است حتی بعد از رحلتشان؛ و جالب اینجاست که برخلاف تبلیغات وهابیت، حرمت نهادن به قبر پیامبر ص و اولیای دین مختص شیعه نبوده و بسیاری از علمای اهل سنت از قدیم از این آیه، کراهت صدا بلند کردن در کنار قبر رسول الله ص را برداشت کرده بودند؛ و حتی برخی از علمایشان فتوایشان این بوده که نه فقط در کنار مقبره رسول الله ص نباید صدا را بلند کرد، بلکه همان طور که وقتی قرآن خوانده میشود باید ساکت بود و گوش داد: «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا» (اعراف/۲۰۴)، وقتی حدیثی از رسول الله ص روایت میشود نیز، با توجه به این آیه، کسی نباید صدایش را بلند کند (به نقل از تفسیر ثعالبی = الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص۲۶۸[۹]).
حکایت
روایت شده است که بین مالک بن انس (رئیس فرقه مالکی اهل سنت) و منصور دوانیقی در مسجد النبی (که مرقد مطهر پیامبر ص هم همانجاست) بحثی درگرفت و منصور صدایش را بلند کرد. مالک گفت: ای امیر! صدایت را در این مسجد بلند نکن، زیرا خداوند قومی را ادب کرد و فرمود: «صداهایتان را از صدای پیامبر بلندتر نکنید» (حجرات/۲) و گروهی را مدح کرد و فرمود «همانا کسانی که صدایشان را نزد رسول الله پایین میآورند …» (حجرات/۳) و گروهی را مذمت کرد و فرمود «و کسانی که ندا میدهند تو را …» (حجرات/۴) و همانا حرمت او بعد از مرگش همانند حرمت او در زندگیاش است؛ و منصور دوانیقی خجالت کشید و تسلیم شد.
الشفا بتعریف حقوق المصطفی (للیحصبی) ج۲، ص۴۱[۱۰]؛ إتحاف الزائر (لابن عساكر) ص۱۱۵[۱۱]؛ بحار الأنوار، ج۱۷، ص۳۳
۳) «یا أیها الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون»
اهمیت «ادب معاشرت» برای دیندار بودن تا حدی است که بیادبی (بلند صحبت کردن) با پیامبر ص میتواند اعمال خوب و ثوابهای انسان را از بین ببرد (حبط اعمال).
ظاهرا ریشه این بیادبی در محضر پیامبر، رعایت نکردن ادب و احترام افراد بین خودشان است (كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ). شاید بر همین اساس است که لقمان حکیم به عنوان یک دستور کلی، فرزندش را از بلند کردن صدا با همگان برحذر میدارد: «وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمیر» (لقمان/۱۹)، چرا که وقتی کسی با افراد همرتبه خویش ادب را رعایت نکند، این امر چنان برایش به صورت یک رویه عادی درمیآید که دیگر محضر پیامبر و غیرپیامبر نمیفهمد؛ و آنگاه وقتی در قبال رسول الله ص چنین کرد اعمالش حبط میشود.
آیا هیچ توجه کردهایم که عدم رعایت ادب در همین ارتباطات ساده اجتماعی میتواند زمینهای برای حبط اعمال باشد؟!.
تبصره
به نظر میرسد یکی از مهمترین ریشههای شخصیتی بیادبی، پست و حقیر بودن شخص است؛ چرا که از کسی که حقیر و پست است امکان سر زدن هر بدی وجود دارد؛ از امام هادی ع روایت شده است: «مَنْ هَانَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ فَلَا تَأْمَنْ شَرَّهُ: کسی که نزد خودش پست شده از شر او ایمن مباش» (تحف العقول، ص۴۸۴).
۴) «یا أیها الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون»
حتی کسانی که خداوند آنها را جزء «کسانی که ایمان آوردند» خوانده، ممکن است خطاهای از نظر ما پیشپاافتادهای (و أنتم لاتشعرون) مرتکب شوند، که روز قیامت معلوم شود عمل خوبی برایشان نمانده است (تحبط أعمالکم).
از این رو، در مورد هیچ انسانی – مگر کسانی همچون پیامبر ص و امامان ع که عصمت آنان با دلیل اثبات شده است – هرچقدر هم کارهای خوب و ارزشمندی کرده باشد، نمیتوان مطمئن بود که عاقبتش حتما بهشتی خواهد بود.
نکته تاریخی- جامعهشناختی
می دانیم که بسیاری از فتوحات اسلام (از جمله ایران) در زمان سه خلیفه اول، بویژه عمر بن خطاب رخ داد. او از کسانی بود که در زمانه سختی دینداری در مکه مسلمان شد و در بسیاری از وقایع مهم زمان پیامبر ص حضور داشت، در زمان خلافتش بر اجرای بسیاری از احکام شرع اصرار میورزید، حتی شخصا سبک سادهزیستی در پیش گرفت و بر کارگزارانش (به استثنای کارگزاران امویاش همچون معاویه) در خصوص سادهزیستی و اجرای احکام سختگیری میکرد؛ و همه اینها موجب شده بود که از جهات متعدد مورد تحسین بسیاری از مسلمانان، بویژه تازهمسلمانانی که از سوابق وی خبر نداشتند، قرار گیرد.
با این حال، وبا همه این افتخارات و سابقه خوب، چرا شیعه او را قبول ندارد؟
دیدگاه شیعه، برگرفته از آموزههای قرآن کریم، این است که انجام کارهای خوب زمانی واقعا دلیل بر خوبی کسی میشود که:
اولا همراه با حُسن فاعلی (برخاسته از ایمان واقعی) باشد (نساء/۱۲۴)[۱۲]، و
ثانیا در ادامه کاری نکند که آن عملش حبط و تباه شود (حجرات/۲).
شاید ما- بدون بیانی از جانب معصوم ع- نتوانیم درباره حسن فاعلی و نیت درونی افراد قضاوت کنیم، اما بر اساس آیات قرآن میتوانیم درباره اینکه عمل کسی بر اساس کارهای بعدیاش حبط شده، قضاوتی داشته باشیم.
این آیه صریحا بلند کردن صدا در برابر پیامبر ص را موجب حبط اعمال انسان برمیشمرد؛ و نهتنها در شأن نزول آیه دیدیم که حتی منابع سنی هم دلالت داشت که این آیه در خصوص رفتار عمر (و ابوبکر) نازل شده؛ بلکه حتی اگر کسی مدعی شود که این دو بعد از نزول آیه، توبه کرده باشند، – که هیچ مستند شیعه و سنیای (حتی یک حدیث ضعیف) یافت نشد که وقوع چنین توبهای توسط این دو را نقل کرده باشد – باز مسأله بسیار مهم این است که اینان در آخر عمر رسول الله ص با بلند کردن صدایشان در محضر پیامبر اکرم ص مانع انجام مهمترین وصیت پیامبر ص برای گمراه نشدن امت بعد از خود شدند (نقل این واقعه چنانکه در حدیث ۵ گذشت در معتبرترین منابع اهل سنت بارها تکرار شده است) و هیچگاه از این کارشان توبه نکردند.
با این مقدمه معلوم میشود که انکار شیعه نسبت به ابوبکر و عمر بر اساس این نیست که معتقد باشد ابوبکر و عمر کارهایی که حسن فعلی داشته باشد انجام ندادهاند؛ بلکه تمام حرف شیعه، بر اساس آیات صریح قرآن، این است که هر شخصی که برهان بر عصمت او نداشته باشیم، میتواند با انجام کارهایی تمامی اعمال خوب خود را حبط و تباه سازد؛ و اگر این مسأله در خصوص هرکس ثابت شود، ولو درخشانترین سابقه را در گسترش اسلام داشته باشد، وقتی اعمالش حبط و تباه شد آن سابقهاش نمیتواند ذرهای برای وی مفید باشد؛ هرچند بسیاری از مردم وی را به خاطر کارهایش مدح کنند.
تبصره
با این توضیح شاید بتوان فهمید که چرا امام باقر ع درباره مرگ عمر بن عبدالعزیز (تنها خلیفه اموی که در ظاهر، آدمی خوب و اهل عدالتورزیدن بود) فرمودند: «فَیبْكِی عَلَیهِ أَهْلُ الْأَرْضِ وَ یلْعَنُهُ أَهْلُ السَّمَاء: اهل زمین بر او گریه میکنند و اهل آسمان او را لعن و نفرین» (الأصول الستة عشر، ص۱۵۰[۱۳]؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۷۶[۱۴]).
۵) «یا أیها الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون»
این عادت زشتِ «غلبه بر دیگران با بلند کردن صدای خود»، خصوصا در مقابل کسی که میخواهد سخن خدا را به گوش ما برساند، مانع دریافت حقیقت خواهد شد، و شاید بدین جهت است که اعمال فرد حبط و تباه میشود؛ زیرا با بلند کردن صدای خود، سخن دین را درست نمیشنود و راه سالم نگه داشتن ثواب عمل خود را یاد نمیگیرد.
۶) «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ»
صرف یک عمل خارجی (نه لزوما ایمان و جهت گیری درونی) میتواند منجر به تباه شدن همه اعمال انسان گردد.
حبط عمل در قرآن
تعبیر «حبط عمل» صریحا در ۱۶ آیه از آیات قرآن کریم به کار رفته است؛ که علل آن را بر اساس سه ساحت وجودی انسان، میتوان در سه دسته اعتقادی و گرایشی و رفتاری قرار داد:
ظاهرا عمده آنها (۱۱ آیه) ناظر به مسأله اعتقادی (کفر ورزیدن و عدم ایمان، نفاق، شرک، تکذیب آیات الهی و قیامت) است؛ و ۴ آیه مربوط به بعد گرایشی (دنیاطلبی، دلدادگی به غیرمسلمانان و تولای غیرمؤمنان، ناخشنودی از آنچه خدا نازل کرده و بدان رضایت داده)، هرچند در برخی از آنها به عملی هم در کنار این گرایش اشاره شده؛ و تنها یک آیه مستقیما به یک عمل (صدای خود را بالای صدای پیامبر بلند کردن) اشاره کرده است. آیات مذکور به قرار زیر است:
الف. اعتقادی
الف.۱) کفر ورزیدن و عدم ایمان
- وَ مَنْ یرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دینِهِ فَیمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ (بقره/۲۱۷)
- إِنَّ الَّذینَ یكْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یقْتُلُونَ النَّبِیینَ بِغَیرِ حَقٍّ وَ یقْتُلُونَ الَّذینَ یأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلیم؛ أُولئِكَ الَّذینَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرینَ (آل عمران/۲۱-۲۲)
- وَ مَنْ یكْفُرْ بِالْإیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ (مائده/۵)
- أُولئِكَ الَّذینَ كَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقیمُ لَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً (کهف/۱۰۵)
- إِنَّ الَّذینَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَینَ لَهُمُ الْهُدی لَنْ یضُرُّوا اللَّهَ شَیئاً وَ سَیحْبِطُ أَعْمالَهُمْ (محمد/۳۲)
- أُولئِكَ لَمْ یؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ وَ كانَ ذلِكَ عَلَی اللَّهِ یسیراً (احزاب/۱۹)
الف.۲) نفاق
- وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها هِی حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقیم؛ كَالَّذینَ مِنْ قَبْلِكُمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ وَ خُضْتُمْ كَالَّذی خاضُوا أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (توبه/۶۸-۶۹)
الف.۳) شرک
- وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا یعْمَلُونَ (انعام/۸۸)
- ما كانَ لِلْمُشْرِكینَ أَنْ یعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدینَ عَلی أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ وَ فِی النَّارِ هُمْ خالِدُونَ (توبه/۱۷)
- وَ لَقَدْ أُوحِی إِلَیكَ وَ إِلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَیحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ (زمر/۶۵)
الف.۴) تکذیب آیات و قیامت
- وَ الَّذینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ یجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا یعْمَلُونَ (اعراف/۱۴۷)
ب. گرایشی
ب.۱) دنیاطلبی
- مَنْ كانَ یریدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زینَتَها نُوَفِّ إِلَیهِمْ أَعْمالَهُمْ فیها وَ هُمْ فیها لا یبْخَسُون؛ أُولئِكَ الَّذینَ لَیسَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فیها وَ باطِلٌ ما كانُوا یعْمَلُونَ (هود/۱۵-۱۶)
ب.۲) دلدادگی به غیرمسلمانان و تولی غیرمؤمنان
- یا أیها الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ (۵۱) فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یسارِعُونَ فیهِمْ یقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ فَعَسَی اللَّهُ أَنْ یأْتِی بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیصْبِحُوا عَلی ما أَسَرُّوا فی أَنْفُسِهِمْ نادِمینَ (۵۲) وَ یقُولُ الَّذینَ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذینَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خاسِرینَ (مائده/۵۳)
ب.۳) ناخشنودی از آنچه خدا نازل کرده و بدان رضایت داده
- ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ (محمد/۹)
- ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ (محمد/۲۸)
ج. عمل خارجی
یا أیها الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (حجرات/۲)
اگر در این آیات دقت کنیم مشاهده میشود تنها موردی که قرآن کریم مستقیما یک فعل و رفتار خارجی را برای حبط عمل کافی بداند (بدون اینکه درباره همراهی یا عدم همراهی آن با ایمان و گرایشات درونی سخنی بگوید) همین آیه مربوط به صدا بلند کردن بر پیامبر و با او با صدای بلند سخن گفتن است.
در میان بقیه موارد قبل، شاید در خصوص دو مورد دیگر نیز بتوان رگههایی از حضور عمل را دید؛ یعنی ظاهرا آن اعتقاد یا گرایش باید به نحوی با عمل مرتبط شود تا مشمول حبط عمل گردد: یکی در مورد کراهت از رضوان الله (محمد/۲۸)، چرا که این را عطف کرده به پیروی از آنچه خدا را ناراحت میکند؛ و دوم در مورد کفر به ایمان (مائده/۵)، چرا که در احادیث توضیح دادهاند که این در جایی است که عملی را که به اقتضای ایمان باید انجام دهد، ترک کند (سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ مَنْ یكْفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ» قَالَ: تَرْكُ الْعَمَلِ الَّذِی أَقَرَّ بِهِ، مِنْ ذَلِكَ أَنْ یتْرُكَ الصَّلَاةَ مِنْ غَیرِ سُقْمٍ وَ لَا شُغُلٍ: از امام صادق ع درباره آیه «وکسی که به ایمان کفر ورزد عملش حبط و نابود خواهد شد» (مائده/۵) سوال کردم. فرمودند: ترک عملی است که بدان اقرار کرده؛ و از این جمله است ترک نماز بدون اینکه بیماری یا گرفتاریای در کار بوده باشد. الكافی، ج۲، ص۳۸۴).[۱۵]
تبصره ۱: اشارهای به سایر «عمل»های حبطکننده اعمال در احادیث و سایر آیات
لازم به ذکر است که اینها مواردی بود که در آیات قرآن صریحا از تعبیر «حبط عمل» استفاده شده است؛ وگرنه اگر معنای کلی حبط را در نظر بگیریم (یعنی اینکه اعمال خوب انسان به خاطر یک امر ارادی -خواه از جنس ایمان و گرایش یا از جنس عمل- که از انسان سر میزند، بر باد رود)، باید گفت: هم در احادیث، اعمال متعدد دیگری (غیر از بلند کردن صدا نزد پیامبر ص) مطرح شده که مایه حبط عمل میشوند (مثلا احادیث ۶ تا ۱۸)؛ و هم آیات فراوانی وجود دارد که اگرچه عبارت «حبط عمل» در آنها نیامده، اما مضمونشان دلالت بر تباه شدن عمل به خاطر یک عمل دیگر دارد؛ مانند:
- یا أیها الَّذینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی كَالَّذی ینْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا یؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لا یقْدِرُونَ عَلی شَیءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللَّهُ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْكافِرینَ (بقره/۲۶۴)
- یا أیها الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تُطیعُوا الَّذینَ كَفَرُوا یرُدُّوكُمْ عَلی أَعْقابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرینَ (آل عمران/۱۴۹)
- وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ یؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ فی طُغْیانِهِمْ یعْمَهُونَ (انعام/۱۱۰)
- مَثَلُ الَّذینَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فی یوْمٍ عاصِفٍ لا یقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلی شَیءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعیدُ (ابراهیم/۱۸)
- قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالا؛ الَّذینَ ضَلَّ سَعْیهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یحْسِنُونَ صُنْعا (کهف/۱۰۳-۱۰۴)
- یا أیها الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ (محمد/۳۳)
- …
تبصره ۲: آیا حبط عمل در این آیه فقط ناظر به خود همین عمل است؟
برخی مفسران، ظاهرا با توجه به اینکه در بسیاری از آیات، حبط عمل ناشی از کفر معرفی شده، ویا از نظر آنان بلند کردن صدا بر پیامبر ص اصلا قابل مقایسه با کفر ورزیدن نیست، توجیهاتی ارائه کردهاند که گویی حبط عمل در این آیه صرفا ناظر به خود همین عمل است؛ یعنی اگر انسان ادب محضر پیامبر ص را رعایت کند ثوابی میبرد و کسانی که این ادب را رعایت نمیکنند، این عملشان (رسیدن به محضر پیامبر ص و درک ثواب آن) حبط میشود!
صرف نظر از تکلفآمیز بودن این دیدگاه، باید گفت که خود آوردن تعبیر «أعمالکم» به جای «عملکم» شاهد خوبی است بر نادرست بودن آن؛ و علامه طباطبایی هم به تفصیل بطلان توجیهات آنها را نشان داده است؛ بویژه که تعبیری که در این آیه به کار رفته هیچ تفاوتی ندارد با تعبیری که در سایر آیاتی که در آنها از حبط عمل به خاطر کفر سخن گفته شده است. ایشان تذکر دادهاند که در این آیه خود بلند کردن صدا [به عنوان یک عمل فیزیکی] نیست که مایه حبط عمل میشود؛ بلکه مسأله آن اذیت کردنی است که نسبت به پیامبر ص رخ میدهد؛ که آزار ایشان، که به منزله کفر ورزیدن است، حبطکننده اعمال میباشد (المیزان، ج۱۸، ص۳۰۸-۳۰۹[۱۶]).
طبق توضیحاتی که گذشت چهبسا مسأله اصلی، نه صرف ایذاء پیامبرص، بلکه این باشد که سخن پیامبر ص تحتالشعاع قرار میگیرد و عملا فرایند هدایت و ارائه حقیقت به انسانها دچار اختلال میشود؛ که این دقیقا از مصادیق کفرورزیدن است؛ زیرا که اصل کفر ورزیدن نیز همان پوشاندن حقیقت و ممانعت از هدایت است.
تکمله:[۱۷]
در این آیه از حبط عملِ (یعنی نیست و نابود شدن تمام عملِ) انسانهایی سخن گفت که آنان را با عبارت «الذین آمنوا» مخاطب قرار داد. در آیه ۱۴ خواهیم دید که درباره کسانی که هنوز ایمان به دلشان وارد نشده (و خداوند آنان را از اینکه بگویند ما ایمان آوردیم باز میدارد و میفرماید شما فقط مسلمان شدهاید و هنوز نمیتوان به شما گفت ایمان آوردهاید) میفرماید که همین افراد اگر از خدا و رسولش پیروی کنند حتی ذرهای از اعمالشان را نمیکاهد. این نشان میدهد که مخاطبان آیه ۲ چه حال و روز بدی دارند، که آنان که هنوز ایمان در دلشان وارد نشده از اینان که با لفظ «الذین آمنوا» خطاب قرار گرفتند وضع بهتری دارند. توضیح بیشتر در جلسه ۱۰۷۹ تدبرهای ۱۳ و ۱۴ خواهد آمد.
شبهه: حبط عمل و عدل الهی
آیا حبط عمل با عدالت خداوند منافات ندارد؟ مگر ما به جزای عادلانه آن هم بر اساس تجسم اعمال اعتقاد نداریم؟ خوب، اگر هر عملی که انجام دادهایم در روز قیامت عینا مشاهده میکنیم، چه توجیهی دارد که یک عمل بد ما، نابودی اعمال خوب ما را به همراه داشته باشد.
پاسخ
پاسخ این شبهه در این است که به دو عامل توجه کنیم. یکی اثرات متقابل و کسر و انکسار اعمال و دیگری تجسم اعمال در حوزه ارتباطات.
الف. توضیح نکته اول همان مطلبی است که قبلا از زوایای مختلف بدان اشاره شد؛ مثلا اینکه کارهای خوب و بد انسانها میتوانند اثر همدیگر را خنثی کنند (جلسه ۹۵۹، تدبر۶ https://yekaye.ir/an-nesa-4-31/)[۱۹]؛ یا اینکه این حبط عمل، نشان دادنِ باطنِ نهایی عمل است؛ چون خداوند عمل هیچ عملکنندهای را ضایع نمیگرداند (آل عمران/۱۹۵)؛ اما اعمال که آنان که کفر میورزند، واقعا عمل نیست، سراب است (نور/۳۹)، و حقیقتش گرد و غباری پراکنده بیش نیست (ابراهیم/۱۸) (جلسه ۹۱۸، تدبر۹ https://yekaye.ir/ale-imran-3-195/).[۲۰] ویا اینکه حقیقت عمل، صرفاً آنچه افراد انجام دادهاند نیست؛ بلکه برآیند آثاری است که اعمال مختلفِ هر فردی روی هم میگذارد (همان، تدبر۱۰)[۲۱].
ب. همان گونه که اعمال منفرد و مستقل ما تجسمی در آخرت دارند، ارتباطاتی هم که ما برقرار میکنیم تجسمی خواهند داشت (در مقدمه (غرض سوره، شماره۳) اشاره شد که محور این سوره ارتباطات اجتماعی است)؛ و اتفاقا در نگاه عمیق دینی، اثر این ارتباطات در وجود انسان بسیار عمیقتر از اثر تک تک اعمال ماست. این همان حقیقت ولایت است؛ و به نص قرآن کریم، مهمترین عامل بهشتی شدن بهشتیان، قبول ولایت الله و ولایت کسانی است که خداوند تعیین فرموده؛ و مهمترین عامل جهنمی شدن جهنمیان، پذیرش ولایت طاغوت است: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُون» (بقره /۲۵۷) و تأثیر گونهای از شفاعت در آخرت (هم شفاعت برای ورود بهشت، و هم شفاعت برای جهنمی شدن)، که شهید مطهری از آن در کتاب عدل الهی به «شفاعت رهبری» تعبیر میکند، بر همین اساس است. و اتفاقا در تمام موارد حبط، اگر دقت شود، این ارتباط عمیق (مخالفتهای عمیق با پیامبر خدا ص) است که مهمترین عامل حبط عمل شده است.
۷) «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون»
ممکن است برخی اعمالی که از نظر ما (حتی ما مؤمنان!) پیشپاافتاده باشد (= اثر آن را جدی نمیگیریم: «و انتم لاتشعرون»)، تمام اعمال خوبمان را نابود کند.
شاید یکی از علل توصیههای شدید به کوچک نشمردن هیچ گناهی[۲۲]، همین باشد که چهبسا ما آن را کوچک میشمریم؛ در حالی که نزد خداوند عظیم است: «تَحْسَبُونَهُ هَیناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظیم» (نور/۱۵).
۸) «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ»
معنای اولی که از این عبارت برداشت میشود این است که بلند کردن صدایتان بر صدای پیامبر ص، موجب حبط اعمال شما میشود؛ یعنی تعبیر «أن تحبط أعمالکم» بیان علتِ چراییِ این نهی از بلند کردن صداست.
اما احتمال دیگری که در اینجا مطرح شده این است که این عبارت، نه تعلیل نهی، بلکه تعلیل منهی عنه باشد؛ یعنی ابتدا توصیه میکند که صدا بلند نکنید، و بعد توضیح میدهد که انجام دادن این کار بد توسط شما (که مورد نهی قرار گرفته) به خاطر آن است که عملتان حبط شده است (به نقل از المیزان، ج۱۸، ص۳۰۸[۲۳])؛ یعنی این رفتارتان ثمره گناهان قبلیای است که موجب حبط عملتان شده است. یعنی درست است که قبلا ایمان آوردید (که ما با خطاب «یا أیها الذین آمنوا» با شما سخن گفتیم)، اما کارهایی کردهاید که مایه حبط عملتان شده؛ و نتیجه آنها این است که این طور بیادبانه با رسول الله ص سخن میگویید؛ که ما باید این رعایت ادب را به شما تذکر دهیم.
۹) «یا أیها الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون»
علاوه بر «ابلاغ وحی» و «تزکیه انسانها»، اصلیترین وظیفه پیامبر ص «تعلیم وحی الهی» است؛ چنانکه قرآن کریم صریحا میفرماید: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَكِّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» (آل عمران/۱۶۴)
و نیز میفرماید: «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَكِّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» (جمعه/۲)
اگر این نکته را ضمیمه کنیم به جاودانه بودن قرآن کریم از سویی، و نیز رحلت پیامبر ص از سوی دیگر، میتوان نتیجه گرفت که از بارزترین مصادیق نهی مورد نظر در این آیه دوم سوره حجرات، «تفسیر به رأی» است، خصوصاً در جایی که با بهانهگیریها برای کنار گذاشتن احادیث همراه باشد.
ثمره اجتماعی: ضدیت «قرآنیون» با دستور قرآن!
چنانکه در حدیث ۵ اشاره شد تعبیر «حسبنا کتاب الله» اساساً برای تحتالشعاع قرار دادن صدا و نظر پیامبر ص بود؛ و متأسفانه امروزه نیز عدهای با برچسب ناصواب «قرآنیون» دنبال همان رویه باطلاند؛ یعنی به جای اینکه به سخن رسول الله ص گوش دهند و در مقام فهم صحیح قرآن، سخنان پیامبر ص و کسانی که پیامبر ص در حدیث ثقلین آنان را همتای قرآن معرفی کرده جدی بگیرند و هرجا که اختلاف شد، نظر پیامبر ص (و اهل بیت ع) را فصلالخطاب قرار دهند (که این دستور صریح خود قرآن است در آیه ۶۵ سوره نساء[۲۴])، با جار و جنجال و سخنوری و به بهانه اختلاف برداشتها ویا مناقشههای عوامپسندانه در اعتبار احادیث، نظر و برداشت شخصی خود را به عنوان معنای مورد نظر قرآن و دین خدا القا میکنند؛ همان مطلبی که در آیه ۱۶ همین سوره با تعبیر «آیا شما به خدا دینتان را آموزش میدهید؟!» مذمت شده است.
تبصره:
تحلیل فوق منافاتی با این ندارد که در میان آنچه به اسم حدیث در دست ماست، احادیث غیرمعتبری وجود داشته باشد که واقعا از معصومین صادر نشده است. یعنی تردیدی نیست که متخصصان دینی باید در بحثهای خود دقت کنند که از احادیث غیرمعتبر استفاده نکنند. تذکر فوق ناظر به کسانی است که بدون تخصص و به بهانه اینکه در میان مجموعههای حدیثی، احادیث غیرمعتبر هم هست، یا با صرف استناد غیرتخصصی به برخی نکات رجالی، اعتبار هر حدیثی را منکر میشوند و در مجموع رفتن به سراغ احادیث را تخطئه، و ادعای بسنده کردن به قرآن را طرح میکنند، تا عملا سخنان معلمان اصلی قرآن را تحتالشعاع قرار دهند و صرفا و صرفا در جایی که به نفعشان باشد سراغ احادیث میروند.
۱۰) «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ»
در خصوص مقصود از «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی» چند احتمال مطرح است (که البته همگی میتواند مراد از آیه باشد) و به تبع هر احتمال، معنای خاصی برای «لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ» میتوان فهمید:
الف. «لا ترفعوا» به معنای کاملا ظاهری خودش مد نظر باشد؛ از این باب که صدا بلند کردن اقدامی است که مصداق بیاحترامی نسبت به پیامبر ص میباشد (مفاتیح الغیب، ج۲۸، ص۹۳-۹۴[۲۵])؛ آنگاه در جمله دوم مقصود این است که آن طور که با دیگران با صدای بلند صحبت میکنید با ایشان چنین نکنید (در تدبرهای ۲ و ۳ بر اساس این معنا تحلیل شد).
ب. مقصود از جمله اول این باشد که مفاد سخن خود را به نحوی بیان نکنید که سخنتان مهمتر سخن پیامبر قلمداد شود (اقتباس از مفاتیح الغیب، ج۲۸، ص۹۳[۲۶]) و با سخن خود، سخن پیامبر ص را تحتالشعاع قرار ندهید؛ یعنی کاری نکنید که صدای شما در جامعه فوق صدای پیامبر قرار گیرد؛ که در این صورت مراد از جمله دوم این است که حتی درصدد این برنیایید که سخن شما همرتبه سخن ایشان قرار گیرد (ر.ک: تدبرهای ۵ و ۹).
ج. مقصود از جمله اول زیاد سخن گفتن باشد؛ زیرا کسی که زیاد سخن میگوید عملا مانع سخن گفتن طرف مقابلش میشود و در واقع مخاطب را به سکوت وادار کرده و صدایش را فوق صدای او قرار داده است؛ و در این معنا، مقصود از جمله دوم این میشود که رویهای که با دیگران در هنگام سخن در پیش میگیرید با ایشان در پیش نگیرید و در گفتگو با ایشان به حداقل کلام بسنده کنید (مفاتیح الغیب، ج۲۸، ص۹۳-۹۴[۲۷]).
د. …
۱۱) «یا أیها الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ»
با اینکه ابتدا فرمود «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی» مجددا تعبیر «لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ» را آورد. حداقل خاصیت این تکرار آن است که شبهه امکان همتا بودن افراد با پیامبر ص را تخطئه کند؛ یعنی شاید اگر به اولی بسنده میکرد برخی مدعی میشدند که فقط برتریجویی بر پیامبر ص ممنوع است؛ اما در عرض پیامبر ص بودن اشکالی ندارد؛ با این تعبیر اخیر میفرماید آن وضعی را که شما در عرض هم هستید نیز نباید در مواجهه با پیامبر ص به کار ببرید (مفاتیح الغیب، ج۲۸، ص۹۳-۹۴[۲۸]).
در ذیل آیه قبل (جلسه ۱۰۶۶) در تدبر ۷ بیان شد که در کمال تعجب با وجود چنین آیاتی که از نظر خود علمای اهل سنت، نه فقط برتر دانستن، بلکه همتا دانستن افراد با پیامبر ص تخطئه شده است؛ اهل سنت در روایات خود احادیثی با عنوان «موافقات عمر» میآورند و در آنها مدعی میشوند که در موارد متعدد نظر عمر برتر از نظر پیامبر ص بود؛ و خدا نظر عمر را بر نظر پیامبر ص ترجیح داد و آیهای را موافق نظر عمر فرستاد!
۱۲) «یا أیها الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون»
در حدیث ۵ بر اساس معتبرترین منابع اهل سنت دیدیم که عمر صدایش را در محضر پیامبر ص بالا برد که نگذارد پیامبر ص وصیتش را بنویسد؛ و عدهای هم با او همراهی کردند و موضع وی را تقویت نمودند؛ و این آیه صریحا از حبط اعمال کسانی که صدای خود را فوق صدای پیامبر ص بردند سخن میگوید.
نکته تاریخی: عدالت همه صحابه یا ارتداد برخی از آنها
بسیاری از اهل سنت حدیثی را [از قول عمر] به پیامبر ص نسبت میدهند که «اصحاب من همچون ستارگان آسمانند و به هریک اقتدا کنید هدایت میشوید» (مثلا: ر.ک: شرح مختصر الطحاوی (للجصاص) ج۸، ص۲۲) و بر همین اساس به عدالت همه صحابه قائلند. شیعه این حدیث را، صرف نظر از ضعف سندیاش، چون مخالف صریح آیات قرآن (از جمله همین آیه ۲ سوره حجرات) است، جعلی میداند؛ و به خاطر شواهد متعددی از مخالفتهای برخی از صحابه با رسول الله ص، آنها را به نحو کلی قابل اقتدا نمیداند؛ و جالب اینجاست که این حدیث که امروزه یکی از پایههای اصلی تفکر وهابیت -و بسیاری از اهل سنت- است، از نظر امام حنابله (احمد بن حنبل) و نیز حدیثشناس معروف وهابی (البانی) حدیثی جعلی است! (ر.ک: الجامع لعلوم الإمام أحمد، ج۵، ص۱۰۲؛ ج۱۵، ص۱۳۷)[۲۹].
جالبتر اینجاست که که درست نقطه مقابل این مفهوم، مفهوم «ارتداد اصحاب» (به همین معنا که عدهای از اصحاب بعد از رسول الله ص هرچند در ظاهر مسلمان بودند، اما حقیقتا از مرام اسلام واقعی بیرون رفتند و عملا سزاوار جهنم شدند) است؛ و این مطلب نه فقط در کتب شیعه، بلکه صریحا در معتبرترین کتب اهل سنت نیز آمده است: فقط در صحیح بخاری (که بعد از قرآن کریم، معتبرترین کتاب نزد اهل سنت است) مضمون این حدیث نبوی ۱۶ بار با سندهای مختلف و از طریق هفت نفر از صحابه (ابن عباس، حذیفه، عبدالله بن عمر، انس بن مالک، سهل بن سعد، ابوسعید خدری، ابوهریره، عقبه و اسماء بنت ابوبکر) در موقعیتهای مختلف از پیامبر اکرم ص روایت شده است (صحیح البخاری؛ تحقیق مصطفی البغا؛ ج۴، صفحات۱۶۹۱ و ۱۷۶۶؛ ج۵، صفحات ۲۳۹۱ و ۲۴۰۴[۳۰] و ۲۴۰۶[۳۱] و ۲۴۰۷[۳۲] و ۲۴۰۹[۳۳]؛ ج۶، ص۲۵۸۷[۳۴]) (لازم به ذکر است که این مطلب در سایر کتب اهل سنت از قول بسیاری دیگر از صحابه هم روایت شده است؛ مثلا از قول عمر بن خطاب در (مسند عمر بن الخطاب (ابن شیبة)، ص۸۴[۳۵])
در اینجا فقط دو نقل از این مضمون را که در صحیح بخاری (و بسیاری دیگر از منابع اهل سنت) آمده، تقدیم میکنیم:
الف. ابن عباس خطبهای را از رسول الله ص نقل میکند تا به این جمله ایشان میرسد که فرمودند:
بدانید که همانا مردانی از امتم را میآورند و آنان را به سمت چپ [= محل اصحاب الشمال؛ جهنم] میبرند.
من میگویم: پروردگارا ! اینها اصحاب مناند؟!
گفته میشود: تو نمیدانی که بعد از تو چهها کردند؟!
پس من همان چیزی را میگویم که آن بنده صالح گفت: «و من شاهد بر آنان بودم مادامی که در میانشان بودم؛ پس چون مرا توفی فرمودی تو خود مراقب آنان بودی و تو بر هر چیزی شاهدی» (مائده/۱۱۷).
پس گفته شود: اینان از زمانی که از تو جدا شدند پیاپی بر روال اعقابِ [= گذشتگانِ] خویش بازگشتند و مرتد شدند.
صحیح البخاری، ج۴، ص۱۶۹۱ و ۱۷۶۶[۳۶]؛ ج۵، ص۲۳۹۱[۳۷] (ح ۴۳۴۹ و ۴۴۶۳ و ۶۱۶۱) (ت البغا)
… حدثنا شعبة: أخبرنا المغیرة بن النعمان قَالَ: سَمِعْتُ سَعِیدَ بْنَ جُبَیرٍ، عَنِ ابْنِ عباس رضی الله عنهما قال:
خطب رسول الله صلی الله علیه و [آله و] سلم فقال: …[۳۸] ألا وإنه یجاءُ بِرِجَالٍ مِنْ أُمَّتِی فَیؤْخَذُ بِهِمْ ذَاتَ الشِّمَالِ.
فأقولُ: یا رَبِّ أُصَیحابی؟!
فَیقَالُ: إِنَّكَ لَا تَدْرِی مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ.
فَأَقُولُ كَمَا قَالَ الْعَبْدُ الصَّالِحُ: «وَ كُنْتُ عَلَیهِمْ شَهیداً ما دُمْتُ فیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیتَنی كُنْتَ أَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیهِمْ وَ أَنْتَ عَلی كُلِّ شَیءٍ شَهیدٌ».
فَیقال: إنَّ هؤُلاءِ لَمْ یزالوا مُرْتَدّینَ عَلی أعْقابِهِمْ مُنْذُ فارَقْتُهُم.
ب. ابوهریره از رسول الله ص روایت کرده که ایشان فرمودند:
یکبار خوابیده بودم که [صحنهای از قیامت برایم آشکار شد] که در برابر جمعیتی هستم. وقتی آنان را شناختم مردی بین من و آنان بیرون آمد و [به آنان] گفت: راه بیفتید!
گفتم: کجا؟
گفت: والله، به سوی جهنم!
گفتم: مگر چکار کردهاند؟
گفت: همانا آنان بعد از تو مرتد شده، به پشت سر خود عقب عقب برگشتند.
سپس در مقابل گروه دیگری قرار گرفتم. وقتی آنان را شناختم مردی بین من و آنان بیرون آمد و [به آنان] گفت: راه بیفتید!
گفتم: کجا؟
گفت: والله، به سوی جهنم!
گفتم: مگر چکار کردهاند؟
گفت: همانا آنان بعد از تو مرتد شده، به پشت سر خود عقب عقب رفتند.
پس ندیدم از آنان خلاص شوند جز به اندازه «همل النعم»*.
*پینوشت:
«همل النعم» به تک و توک شترانِ ازکارافتادهای گوید که شتربان آنها را به حال خود رها میکند و دیگر کاری به کارشان ندارد: کلمه «مهمل» از همین ماده گرفته شده است.
صحیح البخاری، ج۵، ص۲۴۰۷، ح۶۲۱۲ (ت البغا)
حدثنی إِبْرَاهِیمُ بْنُ الْمُنْذِرِ الْحِزَامِی: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ فلیح: حدثنا أبی قال: حَدَّثَنِی هِلَالٌ، عَنْ عَطَاءِ بْنِ یسَارٍ، عَنْ أَبِی هُرَیرَةَ،
عن النبی صلی الله علیه و [آله و] سلم قال:
بینا أنا نائم إِذَا زُمْرَةٌ؛ حَتَّی إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَینِی وَبَینِهِمْ، فَقَالَ: هَلُمَّ.
فَقُلْتُ: أَینَ؟
قَالَ: إِلَی النَّارِ، وَاللَّهِ.
قُلْتُ: وَمَا شَأْنُهُمْ؟
قَالَ: إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَی أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَی.
ثُمَّ إِذَا زُمْرَةٌ، حَتَّی إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رجل من بینی وینهم، فَقَالَ: هَلُمَّ.
قُلْتُ أَینَ؟
قَالَ: إِلَی النَّارِ وَاللَّهِ.
قُلْتُ: مَا شَأْنُهُمْ؟
قَالَ: إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَی أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَی.
فَلَا أُرَاهُ یخْلُصُ مِنْهُمْ إِلَّا مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ.
تبصره
تعابیری مانند «مُرْتَدّینَ عَلی أعْقابِهِمْ» و «ارْتَدُّوا عَلَی أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَی» که در این دسته از احادیث تکرار میشود، انسان را به یاد این آیه قرآن کریم میاندازد که فرمود: «یا أیها الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تُطیعُوا الَّذینَ كَفَرُوا یرُدُّوكُمْ عَلی أَعْقابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرینَ: ای آن کسانی که ایمان آوردند، اگر کسانی که کفر ورزیدند اطاعت کنید شما را به پشت سرتان برمیگردانند، پس [از وضعیت سوددهی] به زیانکاری زیر و رو میشوید. (آل عمران/۱۴۹)[۳۹]
۱۳) «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ»
آیه دیگری که دستور به رعایت ادب در پیشگاه پیامبر اکرم ص دارد و به لحاظ مضمونی به این آیه نزدیک است آن است که میفرماید «لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَینَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً: مبادا خطاب قرار دادن پیامبر ص در میان شما به نحوی باشد که همدیگر را مورد خطاب قرار میدهید» (نور/۶۳)؛ تا حدی که برخی بر این باورند که اصلا معنای این آیه نیز همین است که ایشان را مثل همدیگر خطاب نکنید، بلکه با تعظیم و تجلیل ایشان را خطاب کنید (به نقل از مجمع البیان، ج۹، ص۱۹۶[۴۰])
با توجه به اینکه این معنا به عنوان یکی از احتمالات آیه میتواند مطرح باشد، در اینجا حکایتی تقدیم میشود که افراد بتوانند مقایسه کنند بین آن بلند کردن صدا توسط برخی از صحابه در پیشگاه رسول الله ص از سویی، و رعایت حرمت ایشان از جانب اهل بیت علیهمالسلام از سوی دیگر.
حکایت
از امام صادق ع روایت شده است که حضرت زهرا س فرمودهاند:
وقتی آیه «لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَینَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً: خطاب قرار دادن رسول الله ص را در میان خود همچون خطاب دادنی که نسبت به همدیگر دارید قرار ندهید» (نور/۶۳) نازل شد، من که تا پیش از این پیامبر را با تعبیر «یا ابتِ» (معادل تعبیر خودمانی «بابا جونم» در فارسی) خطاب میکردم، تصمیم گرفتم از آن پس با عنوان «یا رسول الله» ایشان را صدا کنم.
دو سه بار چنین گفتم و پیامبر ص جوابم را نداد؛ سپس به من فرمود: فاطمه جان! این آیه، نه در مورد تو نازل شده ،و نه در مورد خانواده و نسل تو؛ تو از منی و من از توام؛ همانا این در مورد افراد جفاپیشه و خشن و متکبر و خودبزرگبینِ قریش نازل شده است. تو به من «بابا جونم» بگو که این برای دل حیاتبخشتر، و در قبال پروردگار، راضیکنندهتر است.
مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج۳، ص۳۲۰
الْقَاضِی أَبُو مُحَمَّدٍ الْكَرْخِی فِی كِتَابِهِ عَنِ الصَّادِقِ ع:
قَالَتْ فَاطِمَةُ: لَمَّا نَزَلَتْ «لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَینَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً»، هِبْتُ رَسُولَ اللَّهِ أَنْ أَقُولَ لَهُ «یا أَبَتِ»، فَكُنْتُ أَقُولُ «یا رَسُولَ اللَّهِ».
فَأَعْرَضَ عَنِّی مَرَّةً وَ اثْنَتَینِ أَوْ ثَلَاثاً؛ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَی فَقَالَ: یا فَاطِمَةُ إِنَّهَا لَمْ تَنْزِلْ فِیكِ وَ لَا فِی أَهْلِكِ وَ لَا فِی نَسْلِكِ أَنْتِ مِنِّی وَ أَنَا مِنْكِ إِنَّمَا نَزَلَتْ فِی أَهْلِ الْجَفَاءِ وَ الْغِلْظَةِ مِنْ قُرَیشٍ أَصْحَابِ الْبَذَخِ وَ الْكِبْرِ. قُولِی «یا أَبَتِ» فَإِنَّهَا أَحْیا لِلْقَلْبِ وَ أَرْضَی لِلرَّبِّ.
عوض شدن تعبیر نبی و رسول در این آيات
۱۴) «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ»
در آیه قبل که میخواست از تقدم و جلو افتادن از پیامبر ص نهی کند تعبیر «رسول» را به کار برد (لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ) و در این آیه که میخواهد از بالا بردن صدا فوق صدای پیامبر ص نهی کند از تعبیر «نبی» استفاده کرد. این تفاوت تعبیر برای چیست؟
(یادآوری: در نکات ادبی بیان شد که کلمه «نبی» اگر از ماده «نبو» باشد دلالت دارد بر «کسی که مقامی رفیع دارد»، و اگر از ماده «نبأ» باشد دلالت دارد بر «کسی که خبر مهمی به او داده شده»؛ یعنی در هر دو صورت، ناظر است به شخصیت خود پیامبر ص؛ اما کلمه «رسول» دلالت دارد بر رساندن یک رسالت و ابلاغ یک پیام؛ به تعبیر دیگر درتعبیر «نبی»، تأکید بر این مقام معنوی خود آن شخص است، و در تعبیر «رسول»، برعهده گرفتن بار رسالت و وظیفه اجتماعی وی مورد تأکید است.)
الف. چهبسا بتوان گفت که میخواهد نشان رعایت ادب در پیشگاه پیامبر اکرم ص از هر جهت لازم است؛ چه از این جهت که وی پیام خدا را ابلاغ میکند و چه از جهت جایگاه معنوی شخص او. (موید این برداشت، آیه بعد است که باز از تعبیر «رسول» استفاده میکند؛ و نیز آیه بعد که اساسا از تعبیر «ک: تو» استفاده میکند.)
ب. آنجا که بحث تقدم و جلو افتادن مطرح است، از کلمه «رسول» استفاده کرد که نشان دهد که این تقدم به خاطر این نارواست که به نحوی دارد دین الهی را کنار میزند (شاهدش هم اینکه در آیه قبل «رسول» را به «الله» عطف کرد و از پرهیز از تقدم بر هر دو سخن گفت)؛ اما اینجا که بلند کردن صداست و جنبه بیاحترامی نیز در آن برجسته میشود، از تعبیر «نبی» استفاده کرد که دلالت بر مقام ارزشمند شخص پیامبر اکرم ص، و بنوعی تشویق بیشتر به رعایت ادب دارد؛ چرا که هر عاقلی وقتی در برابر یک شخصیت متعالی قرار میگیرد، بیشتر رعایت ادب میکند تا در برابر افراد عادی.
ج. چهبسا با عوض کردن تعبیر در این آیه میخواهد جلوی این تلقی نادرست را – که متأسفانه در زمان پیامبر ص بارها مشاهده شده- بگیرد که وقتی پیامبر ص توصیهای میکرد بین رسالت وی و شخصیت ایشان فرق میگذاشتند و میگفتند اگر این دستور خداست اطاعت میکنیم، اما اگر نظر شخصی خودت است ما هم برای خود نظری داریم! یعنی نهتنها از این نظر که او رسول است و پیامی ابلاغ میکند نباید از او جلو بیفتید، بلکه از نظر شخصیت خود وی نیز نباید صدایتان را بر او بلند کنید و با بهانههایی مانند اینکه کتاب الله در دست ما هست و همان کافی است، نظر او را تحتالشعاع قرار دهید.
نکته تاریخی – عقیدتی: مخالفت با پیشنهاد پیامبر ص!
احادیث پیامبر اکرم ص درباره تعیین حضرت علی ع به عنوان جانشین خود بقدری فراوان است که بسیاری از منصفان اهل سنت این را منکر نیستند (مثلا تواتر حدیث غدیر که بویژه بعد از تلاش گرانسنگ مرحوم علامه امینی دیگر امروزه جای انکار ندارد)؛ لیکن از توجیهاتی که میآورند این است که این فرمایشات صرفا یک پیشنهاد بود و چون صحابه این پیشنهاد را قبول کردند و حضرت علی ع هم اگرچه ابتدا مخالفت کرد اما بعد از شهادت حضرت زهرا از ایشان بیعت گرفته شد، لذا ایشان خلیفه چهارم است نه خلیفه اول (مثلا به توضیحات ابنابیالحدید در دفاع از مشروعیت خلفای سهگانه مراجعه کنید: شرح نهج البلاغة، ج۱۰، ص۲۱۲-۲۳۱؛ بویژه ص۲۲۷).
به نظر میرسد این دو آیه دقیقا همین منطق را زیر سوال میبرد. یعنی با صرف نظر از اینکه در همان واقعه غدیر خم تأکید شد که این دستور و رسالت الهی است: «یا أیها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» (مائده/۶۷)، و حتی اگر انتصاب حضرت علی ع صرفا پیشنهادی از جانب پیامبر اکرم ص میبود، این آیات سوره حجرات صریحا میفرماید نه فقط از او از این جهت که ابلاغ رسالات الهی میکند نباید جلو بیفتید، بلکه به خاطر نبی و مقام ارجمندی که وی دارد نیز نباید صدایتان را روی صدای او بلند کنید و نظر او را تحتالشعاع رأی خودتان قرار دهید.
و أنتم لا تشعرون
۱۵) «أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون»
اعمال آثار وضعی دارد و این آثار ربطی به دانستن و ندانستن ما ندارد (تفسیر نور، ج۹، ص۱۵۷).
به تعبیر دیگر، تعبیر «و انتم لا تشعرون» اشاره دارد که مواظب باشید که این حبط عمل به نحوی رخ میدهد که شما متوجهش نیستید؛ و این از آن جهت مهم است که گاه انسان گناه میکند اما متوجه گناه خود هست و در مقام توبه برمیآید؛ اما در این مورد، به گونهای است که توبه هم نمیکند و اعمالش همگی تباه میشود در حالی که خودش میپندارد ترازوی عملش سنگین است (مفاتیح الغیب، ج۲۸، ص۹۴[۴۱]).
۱۶) «یا أیها الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون»
برخی از مفسران بر آناند که این تعبیر «و أنتم لاتشعرون» مربوط به قبل از نزول این آیه است؛ یعنی زمانی که آنها به این توجه داشتند که این کار، کار بدی است؛ اما احساس نمیکردند که این اندازه بد است که موجب حبط اعمالشان شود و از این جهت شبیه آیاتی است همچون «وَ تَحْسَبُونَهُ هَیناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ: آن را کماهمیت حساب میکنید در حالی که نزد خداوند عظیم است» (نور/۱۵) و «وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یكُونُوا یحْتَسِبُونَ: و برایشان از جانب خداوند چیزی آشکار شد که حسابش را نمیکردند» (زمر/۴۷) (المیزان، ج۱۸، ص۳۱۰[۴۲]).
در عین اینکه شباهت بین این آیات قابل قبول است، اما اینکه بگوییم چون آیه نازل شد، اکنون دیگر میدانند موجب حبط عمل میشود، و لذا این مربوط به قبل از نزول آیه بوده، قابل قبول نیست؛ بویژه که آیه از تعبیر «لا تشعرون» استفاده کرد؛ نه «لا تعلمون». و حقیقت این است که بسیاری از انسانها حتی اگر به نحو علم حصولی مطلبی را بدانند، باز کاملا محتمل است که در هنگام عمل واقعا متوجه آن مطلب نباشند؛ و لذا «انتم لا تشعرون» حتی بعد از نزول این آیه هم در بسیاری از موارد صدق میکند.
ربط این آیه و آیه قبل
۱۷) «یا أیها الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ … یا أیها الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ»
در این دو آیه سه دستور داد؛ چرا برای دستور دو بار (برای دستور اول و و دوم) تعبیر «یا أیها الَّذینَ آمَنُوا» را تکرار کرد؛ اما در مورد دستور سوم تکرار نکرد؟
الف. دو دستور دوم و سوم هر دو از یک جنس (قول: بلند کردن صدا) بود، اما دستور دوم از جنسی دیگر (فعل: جلو افتادن) بود (مفاتیح الغیب، ج۲۸، ص۹۴[۴۳])
ب. …
۱۸) «یا أیها الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ … یا أیها الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی …»
در آیه قبل با تعبیر «جلو نیفتید» از اینکه مؤمنان خودشان را هموزن رسول الله ص ببینند و جایگاهی برای امر و نهیهای خودشان در قبال امر و نهی رسول الله ص قرار دهند برحذر داشت. در این آیه هم با تعبیر «صدایتان را روی صدای پیامبر بلند نکنید» به نظر میرسد عملا بر همین مضمون توصیه میکند. ثمره این تکرار چیست؟
الف. فخر رازی چند ثمره بر این تکرار مترتب دانسته است:
– دلالت بر شدت مهربانی دارد نسبت به مخاطبی که قرار است هدایت شود، شبیه تعبیر لقمان به فرزندش که فرمود: «یا بُنَی لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ» (لقمان/۱۳) و «یا بُنَی إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ …» (لقمان/۱۶) و «یا بُنَی أَقِمِ الصَّلاةَ» (لقمان/۱۷)؛
– این ندای مجدد موجب میشود که شنونده کاملا حواسش جمع شود؛
– موجب میشود که شنونده گمان نکند که مخاطب مطلب قبل، غیر از مخاطب این آیه است. (مفاتیح الغیب، ج۲۸، ص۹۲-۹۳[۴۴])
ب. در آیه اول دارد مسأله کلی را مطرح میکند، اما در آیه دوم یکی از مصادیق بارز آن که بسیار مورد ابتلا، و در حفظ دینداری بسیار اساسی است برمیشمرد.
ج. …
[۱]. . قرأ ابن مسعود «لاتَرَفَّعوا» بفتح التاء وشد الفاء
. وقراءة الجماعة «لاتَرْفعوا» بسكون الراء وتخفيف الفاء.
[۲] . قرأ عبد الله بن مسعود «بأصواتكم» بزيادة الباء.
[۳] . تقدمت قراءة نافع بالهمز مرارة «النبيء» .
[۴]. قرأ عبد الله بن مسعود وزيد بن علي «فَتَحْبَطَ أعمالُكم» بالفاء، وهو مسبب عما قبله.
. وقراءة الجماعة «أن تحبط أعمالكم» على تقدير: مخافة أن تحبط الأعمال، فهو مفعول له.
[۵]. «أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ» أي كراهة أن تحبط أو لئلا تحبط أعمالكم و قيل إنه في حرف عبد الله «فتحبط أعمالك».
[۶]. قال ابن أبي مليكة: كاد الحِيَّران أن يهلكا: أبو بكر و عمر، رفعا أصواتهما عند النبي صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم، حين قدم عليه ركب [من] بني تميم، فأشار أحدهما بالأَقْرع بن حَابِس، و أشار الآخر برجل آخر، فقال أبو بكر لعمر: ما أردتَ إلا خِلَافي، و قال عمر: ما أردت خلافك، و ارتفعت أصواتهما في ذلك، فأنزل اللَّه تعالى [في ذلك] لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ … الآية.
در تعلیقه اسباب النزول بر این شأن نزول، این اسناد هم برای نقل مذکور آمده است:
أخرجه مسلم في الإيمان (۱۸۸، ص۱۱۹) ص ۱۱۰؛ و أخرجه البخاري في المناقب (۳۶۱۳) و في التفسير (۴۸۴۶) من طريق موسى بن أنس عنه به؛ و زاد السيوطي نسبته في الدر (۶، ص۸۴) لأحمد و أبي يعلى و البغوي في معجم الصحابة و ابن المنذر و الطبراني و ابن مردويه و البيهقي في الدلائل.
[۷] . در «موسوعة التفسير المأثور» (۲۰/ ۳۶۸) این دو مورد هم از حسن بصری نقل شده است:
۷۱۵۷۹ – عن الحسن البصري -من طريق المبارك بن فَضالة- قال: أتى أعرابيٌّ إلى النبي – صلى الله عليه [و آله] و سلم – مِن وراء حُجرته، فقال: يا محمد، يا محمد. فخرج إليه النبيُّ – صلى الله عليه [و آله] و سلم -، فقال: «ما لك؟ ما لك؟». فقال: تعلم، إنّ مَدْحي لَزَيْنٌ، وإنّ ذَمّي لَشَيْنٌ. فقال النبي – صلى الله عليه [و آله] و سلم -: «ذاكم الله». فنَزَلتْ: {يا أيُّها الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ}. (أخرجه ابن جرير ۲۱/ ۳۴۷ – ۳۴۸)
۷۱۵۸۰ – قال الحسن البصري: {يا أيُّها الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أصْواتَكُمْ} الآية: أنّ ناسًا من المنافقين كانوا يأتون النبيَّ، فيرفعون أصواتهم فوق صوته، يريدون بذلك أذاه والاستخفاف به، فنسبهم إلى ما أُعطوا مِن الإيمان في الظاهر، فقال: {يا أيُّها الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ ولا تَجْهَرُوا لَهُ بِالقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ}. (ذكره يحيى بن سلام -كما في تفسير ابن أبي زمنين ۴/ ۲۶۰).
[۸] . وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون.
[۹]. وكَرِهَ العلماءُ رفعَ الصوت عند قبر النبي صلّى الله عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ وبحضرة العَالِمِ وفي المساجد، وفي هذه كلها آثار قال ابن العربيِّ في «أحكامه» : وحُرْمَةُ النبي صلّى الله عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ مَيِّتاً كحرمته حَيًّا، وكلامه المأثور بعد موته في الرِّفْعَةِ مِثْلُ كلامه المسموع من لفظه، فإذا قُرىءَ كلامُه وجب على كل حاضر أَلَاّ يرفعَ صوتَهُ عليه، ولا يُعْرِضَ عنه، كما كان يلزمه ذلك في مجلسه عند تَلَفُّظِهِ بِه، وقد نَبَّهَ اللَّه تعالى على دوام الحُرْمَةِ المذكورة على مرور الأزمنة بقوله: وَإِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا [الأعراف/۲۰۴] وكلام النبي صلّى الله عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ هو من الوحي، وله من الحُرْمَةِ مِثْلُ ما للقرآن، انتهى.
[۱۰] . الْأَشْعَرِی وَأَبُو الْقَاسِمِ أَحْمَدُ بن بَقِی الْحَاكِمُ وَغَیرُ وَاحِدٍ فیما أجازونیه قالو أَخْبَرَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بن عُمَرَ بن دِلْهَاثٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِی بن فِهْرٍ حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بن أَحْمَدَ بن الفَرَجِ حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَبْدُ اللَّهِ بن المُنْتَابِ حَدَّثَنَا یعْقُوبُ بن إِسْحَاقَ بن أَبِی إِسْرَائِیلَ حَدَّثَنَا ابن حمید قال:
ناظرا أَبُو جَعْفَرٍ أَمِیرُ الْمُؤْمِنینَ مَالِكًا فِی مَسْجِدِ رسول الله ص، فقال لَهُ مَالِكٌ: یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَرْفَعْ صَوْتَكَ فِی هَذَا المَسْجِدِ؛ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَی أَدَّبَ قَوْمًا فَقَالَ «لا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النبی» الآیةَ، وَمَدَحَ قَوْمًا فَقَالَ «إِنَّ الَّذِینَ یغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رسول الله» الآیةَ، وَذَمَّ قَوْمًا فَقَالَ «إِنَّ الَّذِینَ ینَادُونَكَ» الآیةَ؛ وَإِنَّ حُرْمَتَهُ مَیتًا كَحُرْمَتِهِ حَیا. فَاسْتَكَانَ لَهَا أَبُو جَعْفَرٍ.
[۱۱]. «وفي مناظرة المنصور مالك بن أنس الإمام رضي الله عنه، وقول مالك له: لا ترفع صوتك في مسجد رسول الله صلى الله عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ. فإن الله سبحانه أدب قوماً فقال: {لا ترفوا أصواتكم فوق صوت النبي ولا تجهروا له بالقول} . ومدح قوماً فقال: {إن الذين يغضون أصواتهم عند رسول الله أولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوى} . وذم قوماً فقال: {إن الذين ينادونك من وراء الحجرات أكثرهم لا يعقلون}»
[۱۲]. وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقيراً
[۱۳]. عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَطَاءٍ، قَالَ: كُنْتُ آخِذاً بِيَدِ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ، قَالَ: وَ عُمَرُ بْنُ عَبْدِ الْعَزِيزِ عَلَيْهِ ثَوْبَانِ مُمَصَّرَانِ، قَالَ: فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ: أَمَا إِنَّهُ سَيَلِي ثُمَّ يَمُوتُ، فَيَبْكِي عَلَيْهِ أَهْلُ الْأَرْضِ وَ تَلْعَنُهُ [یلعنه] أَهْلُ السَّمَاء.
[۱۴]. قَالَ أَبُو بَصِيرٍ كُنْتُ مَعَ الْبَاقِرِ ع فِي الْمَسْجِدِ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ عُمَرُ بْنُ عَبْدِ الْعَزِيزِ عَلَيْهِ ثَوْبَانِ مُمَصَّرَانِ مُتَّكِئاً عَلَى مَوْلًى لَهُ فَقَالَ ع لَيَلِيَنَّ هَذَا الْغُلَامُ فَيُظْهِرُ الْعَدْلَ وَ يَعِيشُ أَرْبَعَ سِنِينَ ثُمَّ يَمُوتُ فَيَبْكِي عَلَيْهِ أَهْلُ الْأَرْضِ وَ يَلْعَنُهُ أَهْلُ السَّمَاءِ فَقُلْنَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ لَيْسَ ذَكَرْتَ عَدْلَهُ وَ إِنْصَافَهُ قَالَ يَجْلِسُ فِي مَجْلِسِنَا وَ لَا حَقَّ لَهُ فِيهِ ثُمَّ مَلَكَ وَ أَظْهَرَ الْعَدْلَ جُهْدَه.
[۱۵]. در خصوص تولی کفار (مائده/۵۱-۵۳) هم با توجه به اینکه ابتدا فقط از عدم هدایت آنان سخن گفت و بعد از عملشان تعبیر حبط عمل را آورد شاید بتوان گفت صرف دلدادگی به آنها- اگر با هیچ عملی توام نشود – منجر به حبط عمل نشود؛ هرچند که بر این تحلیل میشود مناقشاتی داشت و لذا در متن نیاوردم.
[۱۶]. و قد توجه الآية بأن المراد بالحبط فقدان نفس العمل للثواب لا إبطال العمل ثواب سائر الأعمال كما في الكفر، قال في مجمع البيان، «و قال أصحابنا: أن المعنى في قوله: «أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ» إنه ينحبط ثواب ذلك العمل لأنهم لو أوقعوه على وجه تعظيم النبي ص و توقيره لاستحقوا الثواب فلما أوقعوه على خلاف ذلك الوجه استحقوا العقاب و فاتهم ذلك الثواب فانحبط عملهم فلا تعلق لأهل الوعيد بهذه الآية. و لأنه تعالى علق الإحباط في هذه الآية بنفس العمل و هم يعلقونه بالمستحق على العمل و ذلك خلاف الظاهر.» انتهى.
و فيه أن الحبط المتعلق بالكفر الذي لا ريب في تعلقه بثواب الأعمال أيضا متعلق في كلامه بنفس الأعمال كما في هذه الآية فلتحمل هذه على ما حملت عليه ذلك من غير فرق، و كونه خلاف الظاهر ممنوع فإن بطلان العمل بطلان أثره المترتب عليه. و قد توجه الآية أيضا بالبناء على اختصاص الحبط بالكفر بأن رفع الصوت فوق صوت النبي ص و الجهر له بالقول ليسا بمحبطين من حيث أنفسهما بل من حيث أدائهما أحيانا إلى إيذائه ص و إيذاؤه كفر و الكفر محبط للعمل.
[۱۷] . مطالب ادامه این تدبر در تاریخ ۲۲/۱/۱۴۰۲ اضافه شد.
[۱۸] . «اگرچه اعمال در وجود انسان موثرند و کارهای خوب و بد ما دامنگیر ما میشود، اما این تنها قانون عالم نیست. این آیه تصریح دارد که این گونه نیست که اگر کسی مرتکب عمل بدی شد حتما و الزاماً بدیاش دامنگیر وی شود: با انجام دادن، و یا حتی انجام ندادن برخی از کارهای دیگر، میتوان آن عمل را تکفیر، و اثرش در وجود انسان را محو کرد.»
[۱۹] . «اگرچه اعمال در وجود انسان موثرند و کارهای خوب و بد ما دامنگیر ما میشود، اما این تنها قانون عالم نیست. این آیه تصریح دارد که این گونه نیست که اگر کسی مرتکب عمل بدی شد حتما و الزاماً بدیاش دامنگیر وی شود: با انجام دادن، و یا حتی انجام ندادن برخی از کارهای دیگر، میتوان آن عمل را تکفیر، و اثرش در وجود انسان را محو کرد.»
[۲۰] . در اینجا (أُولِي الْأَلْبابِ … فَآمَنَّا … أَنِّي لا أُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ؛ آل عمران/۱۹۵) درباره خردمندانی که ایمان آوردند، فرمود که قطعاً من عمل هیچ عملکنندهای از شما را ضایع نمیگردانم. در جای دیگر درباره آنان که کافرند و امیدی به دیدار پروردگارشان ندارند، فرمود: «وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُورا: و هر عملی که عمل کردند را پیش میآوریم و آن را [همچون] گرد و غباری پراکنده میسازیم.» (فرقان/۲۳). چون خداوند عادل است و عمل هیچ عملکننده ای را ضایع نمیگرداند؛ پس اعمال که آنان که کفر میورزند، واقعا عمل نیست؛ بیخاصیت است، و حقیقتش گرد و غباری پراکنده بیش نیست.
[۲۱] . چون خداوند هرگز عمل کسی را نابود نمیکند؛ پس کسانی که در راه خدا هجرت میکنند و سختی میبینند، خداوند بدیهایشان را میزداید و نابود میکند. در نگاه ظاهرگرا چهبسا بین این دو جمله «هرگز عمل کسی را نابود نمیکند» و «بدیهایشان را میزداید» تناقض احساس شود (زیرا اینکه بدیهایشان را میزداید، نشان میدهد که بدیای مرتکب شدهاند؛ که خدا آن را نابود کند.) اما در این آیه، نه تنها اینها را در مقابل هم نمیبیند، بلکه با حرف «فـ»، «نابود کردن» بدیهای آنان را، نتیجه و ثمرهی آنکه خداوند هرگز عمل کسی را نابود نمیکند، معرفی کرد. اما چرا؟
الف. حقیقت عمل، صرفاً آنچه افراد انجام دادهاند نیست؛ بلکه برآیند آثاری است که اعمال مختلفِ هر فردی روی هم میگذارد. اثر هجرت و سختی دیدن و …، این است که بدیهای آنان نابود شود.
[۲۲]. مثلا: لَا تُحَقِّرُوا شَيْئاً مِنَ الشَّرِّ وَ إِنْ صَغُرَ فِي أَعْيُنِكُمْ، الأمالي( للصدوق)، ص۴۳۳؛َ لَا تَسْتَصْغِرُوا قَلِيلَ الْآثَامِ، الخصال، ج۲، ص۶۱۶؛ و …
[۲۳]. و قوله: «أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ» أي لئلا تحبط أو كراهة أن تحبط أعمالكم، و هو متعلق بالنهيين جميعا أي إنما نهيناكم عن رفع الصوت فوق صوته و الجهر له بالقول كجهر بعضكم لبعض لئلا تبطل أعمالكم بذلك من حيث لا تشعرون فإن فيهما الحبط، و قد تقدم القول في الحبط في الجزء الثاني من الكتاب.
و جوز بعضهم كون «أَنْ تَحْبَطَ» إلخ، تعليلا للمنهي عنه و هو الرفع و الجهر، و المعنى: فعلكم ذلك لأجل الحبوط منهي عنه، و الفرق بين تعليله للنهي و تعليله للمنهي عنه أن الفعل المنهي عنه معلل على الأول و الفعل المعلل منهي عنه على الثاني، و فيه تكلف ظاهر.
[۲۴]. فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليما.
[۲۵]. و قوله تعالى: لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ يحتمل وجوها: أحدها: أن يكون المراد حقيقته، و ذلك لأن رفع الصوت دليل قلة الاحتشام و ترك الاحترام، و هذا من مسألة حكمية و هي أن الصوت بالمخارج و من خشي قلبه ارتجف و تضعف حركته الدافعة فلا يخرج منه الصوت بقوة، و من لم يخف ثبت قلبه و قوي، فرفع الهواء دليل عدم الخشية.
[۲۶]. ثالثها: أن يكون المراد رفع الكلام بالتعظيم أي لا تجعلوا لكلامكم ارتفاعا على كلام النبي صلى اللّه عليه و [آله و] سلم في الخطاب كما يقول القائل لغيره أمرتك مرارا بكذا عند ما يقول له صاحبه مرني بأمر مثله، فيكون أحد الكلامين أعلى و أرفع من الآخر، و الأول [= مطلب ذکر شده در دو پاورقی قبلتر] أصح و الكل يدخل في حكم المراد، لأن المنع من رفع الصوت لا يكون إلا للاحترام و إظهار الاحتشام، و من بلغ احترامه إلى حيث تنخفض الأصوات عنده من هيبته و علو مرتبته لا يكثر عنده الكلام، و لا يرجع المتكلم معه في الخطاب.
… و كذلك إن قلنا المراد بالرفع الخطاب فالمراد بقوله لا تَجْهَرُوا أي لا تخاطبوه كما تخاطبون غيره.
[۲۷]. ثانيها: أن يكون المراد المنع من كثر الكلام لأن من يكثر الكلام يكون متكلما عن سكوت الغير فيكون في وقت سكوت الغير لصوته ارتفاع و إن كان خائفا إذا نظرت إلى حال غيره فلا ينبغي أن يكون لأحد عند النبي صلى اللّه عليه و [آله و] سلم كلام كثير بالنسبة إلى كلام النبي صلى اللّه عليه و [آله و] سلم/ لأن النبي عليه الصلاة و السلام مبلغ، فالمتكلم عنده إن أراد الإخبار لا يجوز، و إن استخبر النبي عليه السلام عما وجب عليه البيان، فهو لا يسكت عما يسأل و إن لم يسأل، و ربما يكون في السؤال حقيدة برد جواب لا يسهل على المكلف الإتيان به فيبقى في ورطة العقاب.
… و اعلم أنا إن قلنا المراد من قوله لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ أي لا تكثروا الكلام فقوله وَ لا تَجْهَرُوا يكون مجازا عن الإتيان بالكلام عن النبي صلى اللّه عليه و [آله و] سلم بقدر ما يؤتى به عند غيره، أي لا تكثروا و قللوا غاية التقليل.
[۲۸]. و قوله تعالى: وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ فيه فوائد: إحداها: أن بالأول حصل المنع من أن يجعل الإنسان كلامه أو صوته أعلى من كلام النبي صلى اللّه عليه و [آله و] سلم و صوته، و لقائل أن يقول فما منعت من المساواة فقال تعالى: و لا تجهروا له كما تجهرون لأقرانكم و نظرائكم بل اجعلوا كلمته عليا.
وی در ادامه ثمره دومی هم مطرح کرده است؛ که اگرچه فی نفسه نکته درستی است اما واقعا در استنادش به این آیه میتوان تردید کرد؛ا فقط در اینجا در پاورقی به متن وی اشاره میشود:
و الثانية: أن هذا أفاد أنه لا ينبغي أن يتكلم المؤمن عند النبي عليه السلام كما يتكلم العبد عند سيده، لأن العبد داخل تحت قوله كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ لأنه للعموم فلا ينبغي أن يجهر المؤمن للنبي صلى اللّه عليه و [آله و] سلم كما يجهر العبد للسيد و إلا لكان قد جهر له كما يجهر بعضكم لبعض، لا يقال المفهوم من هذا النمط أن لا تجعلوه كما يتفق بينكم، بل تميزوه بأن لا تجهروا عنده أبدا و فيما بينكم لا تحافظون على الاحترام، لأنا نقول ما ذكرنا أقرب إلى الحقيقة، و فيه ما ذكرتم من المعنى و زيادة، و يؤيد ما ذكرنا قوله تعالى: النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ [الأحزاب: ۶] و السيد ليس أولى عند عبده من نفسه حتى لو كانا في مخمصة و وجد العبد ما لو لم يأكله لمات لا يجب عليه بذله لسيده، و يجب البذل للنبي صلى اللّه عليه و [آله و] سلم، و لو علم العبد أن بموته ينجو سيده لا يلزمه أن يلقى نفسه في التهلكة لإنجاء سيده، و يجب لإنجاء النبي عليه الصلاة و السلام، و قد ذكرنا حقيقته عند تفسير الآية، و أن الحكمة تقتضي ذلك كما أن العضو الرئيس أولى بالرعاية من غيره، لأن عند خلل القلب مثلا لا يبقى لليدين و الرجلين استقامة فلو حفظ الإنسان نفسه و ترك النبي عليه الصلاة و السلام لهلك هو أيضا بخلاف العبد و السيد.
[۲۹]. عبارت احمد بن حنبل (که مصحح کتاب در ذیل آن تصریح کرده که البانی این حدیث را «موضوع» (ساختگی) می داند در این دو فراز به ترتیب چنین است:
قال إسماعيل بن سعيد: سألت أحمد عمن احتج بقول النبي -صلى اللَّه عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ-: “أصحابي كالنجوم فبأيهم اقتديتم اهتديتم”، فقال: لا يصح هذا الحديث.» الجامع لعلوم الإمام أحمد، ج۵، ص۱۰۲ ؛
«ما جاء في الاقتداء بأصحاب النبي -صلى اللَّه عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ- حديث عمر بن الخطاب -رضي اللَّه عنه-: “أصحابي كالنجوم بأيهم اقتديتم اهتديتم.” قال الإِمام أحمد: لا يصح هذا الحديث» ج۱۵، ص۱۳۷.
[۳۰]. ۶۱۶۱ – «وحَدَّثَنِي عَمْرُو بْنُ عَلِيٍّ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ: حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ الْمُغِيرَةِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا وَائِلٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ قَالَ: (أَنَا فَرَطُكُمْ عَلَى الحوض، وليرفعنَّ رِجَالٌ مِنْكُمْ ثُمَّ ليختلجنَّ دُونِي، فَأَقُولُ: يَا رَبِّ أَصْحَابِي؟ فَيُقَالُ: إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ).
تَابَعَهُ عَاصِمٌ، عَنْ أَبِي وَائِلٍ.
وَقَالَ حُصَيْنٌ، عَنْ أَبِي وَائِلٍ، عَنْ حُذَيْفَةَ، عن النبي صلى الله عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ.
«۶۲۰۵ – حَدَّثَنِي يَحْيَى بْنُ حَمَّادٍ: حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنْ سُلَيْمَانَ، عَنْ شَقِيقٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: (أَنَا فَرَطُكُمْ عَلَى الْحَوْضِ).
وحَدَّثَنِي عَمْرُو بْنُ عَلِيٍّ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ: حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ الْمُغِيرَةِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا وَائِلٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ قَالَ: (أَنَا فَرَطُكُمْ عَلَى الحوض، وليرفعنَّ رِجَالٌ مِنْكُمْ ثُمَّ ليختلجنَّ دُونِي، فَأَقُولُ: يَا رَبِّ أَصْحَابِي؟ فَيُقَالُ: إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ).
تَابَعَهُ عَاصِمٌ، عَنْ أَبِي وَائِلٍ.
وَقَالَ حُصَيْنٌ، عَنْ أَبِي وَائِلٍ، عَنْ حُذَيْفَةَ، عن النبي صلى الله عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ»
[۳۱]. «۶۲۱۱ – حَدَّثَنَا مُسْلِمُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ: حَدَّثَنَا وُهَيْبٌ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ، عَنْ أَنَسٍ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ قَالَ: (لَيَرِدَنَّ عَلَيَّ نَاسٌ مِنْ أَصْحَابِي الْحَوْضَ، حَتَّى عَرَفْتُهُمُ اخْتُلِجُوا دُونِي، فأقول: أصيحابي؟ فيقول: لا تدري ما أحدثوا بعدك)»
۶۲۱۲ – حَدَّثَنَا سَعِيدُ بْنُ أَبِي مَرْيَمَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مطَّرف: حَدَّثَنِي أَبُو حَازِمٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ قَالَ:
قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: (إِنِّي فَرَطُكُمْ عَلَى الْحَوْضِ، مَنْ مَرَّ عَلَيَّ شَرِبَ، وَمَنْ شَرِبَ لَمْ يَظْمَأْ أبدا، ليردنَّ علي أقوام أعرفهم ويعرفونني، ثُمَّ يُحَالُ بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ).
قَالَ أَبُو حَازِمٍ: فَسَمِعَنِي النُّعْمَانُ بْنُ أَبِي عَيَّاشٍ فَقَالَ: هَكَذَا سَمِعْتَ مِنْ سَهْلٍ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ، فَقَالَ: أَشْهَدُ عَلَى أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ، لَسَمِعْتُهُ وَهُوَ يَزِيدُ فِيهَا: (فَأَقُولُ: إِنَّهُمْ مِنِّي، فَيُقَالُ: إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ، فَأَقُولُ: سُحْقًا سُحْقًا لِمَنْ غيَّر بَعْدِي)
[۳۲]. «۶۲۱۳ – وَقَالَ أَحْمَدُ بْنُ شَبِيبِ بْنِ سَعِيدٍ الْحَبَطِيُّ: حَدَّثَنَا أَبِي، عَنْ يُونُسَ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ المسيَّب، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ: أَنَّهُ كَانَ يُحَدِّثُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ قَالَ: (يَرِدُ عَلَيَّ يَوْمَ القيامة رهط من أصحابي، فيجلون عَنِ الْحَوْضِ، فَأَقُولُ: يَا رَبِّ أَصْحَابِي؟ فَيَقُولُ: إِنَّكَ لَا عِلْمَ لَكَ بِمَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ، إنهم ارتدوا على أدبارهم القهقرى)»
«۶۲۱۴ – حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ صَالِحٍ: حَدَّثَنَا ابْنُ وَهْبٍ قَالَ: أَخْبَرَنِي يُونُسُ، عَنْ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ ابْنِ المسيَّب أَنَّهُ كَانَ يُحَدِّثُ، عَنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: أَنَّ النَّبِيَّ صلى الله عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ قال: (يرد علي الحوض رجال من أصحابي، فيحلَّؤون عَنْهُ، فَأَقُولُ: يَا رَبِّ أَصْحَابِي؟ فَيَقُولُ: إِنَّكَ لَا عِلْمَ لَكَ بِمَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ، إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى).
وَقَالَ شُعَيْبٌ: عَنْ الزُهري: كَانَ أَبُو هُرَيْرَةَ يُحَدِّثُ عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: (فَيُجْلَوْنَ). وَقَالَ عُقَيْلٌ: (فيحلَّؤون).
وَقَالَ الزُّبَيْدِيُّ، عَنْ الزُهري، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي رَافِعٍ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ»
مورد بعدیاش در متن خواهد آمد.
[۳۳]. «۶۲۲۰ – حَدَّثَنَا سَعِيدُ بْنُ أَبِي مَرْيَمَ، عَنْ نَافِعُ بْنُ عُمَرَ قَالَ: حَدَّثَنِي ابْنُ أَبِي مُلَيْكَةَ، عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبِي بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَتْ: قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: (إِنِّي عَلَى الْحَوْضِ حَتَّى أَنْظُرَ مَنْ يَرِدُ عَلَيَّ مِنْكُمْ، وَسَيُؤْخَذُ نَاسٌ دُونِي، فَأَقُولُ: يَا رَبِّ مِنِّي وَمِنْ أُمَّتِي، فَيُقَالُ: هَلْ شَعَرْتَ مَا عَمِلُوا بَعْدَكَ، وَاللَّهِ مَا بَرِحُوا يَرْجِعُونَ عَلَى أَعْقَابِهِمْ). فَكَانَ ابْنُ أَبِي مُلَيْكَةَ يَقُولُ: اللَّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِكَ أَنْ نَرْجِعَ عَلَى أَعْقَابِنَا، أَوْ نُفْتَنَ عَنْ دِينِنَا»
[۳۴]. «۶۶۴۱ – حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ: حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ السَّريِّ: حَدَّثَنَا نَافِعُ بْنُ عُمَرَ، عَنِ ابْنِ أَبِي مُلَيْكَةَ قَالَ: قَالَتْ أَسْمَاءُ، عَنِ النبي صلى الله عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ قال: (أنا عَلَى حَوْضِي أَنْتَظِرُ مَنْ يَرِدُ عليَّ، فَيُؤْخَذُ بناس من دوني، فأقول: أمتي، فيقول: لَا تَدْرِي، مَشَوْا عَلَى الْقَهْقَرَى). قَالَ ابْنُ أَبِي مُلَيْكَةَ: اللَّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِكَ أَنْ نرجع على أعقابنا، أو نفتن»
«۶۶۴۲ – حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِيلَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنْ مُغِيرَةَ، عَنْ أَبِي وَائِلٍ قَالَ: قَالَ عَبْدُ اللَّهِ: قال النبي صلى الله عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: (أنا فرطكم على الحوض، فليرفعنَّ إليَّ رِجَالٌ مِنْكُمْ، حَتَّى إِذَا أَهْوَيْتُ لِأُنَاوِلَهُمُ اخْتُلِجُوا دُونِي، فَأَقُولُ: أَيْ ربِّ أَصْحَابِي، يَقُولُ: لا تدري ما أحدثوا بعدك)»
«۶۶۴۳ – حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ بُكَيْرٍ: حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ أَبِي حَازِمٍ قَالَ: سَمِعْتُ سَهْلَ بْنَ سَعْدٍ يَقُولُ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ يَقُولُ: (أَنَا فَرَطُكُمْ عَلَى الحوض، من وَرَدَهُ شَرِبَ مِنْهُ، وَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ لَمْ يظمأ بعده أبداً، ليردنَّ عليَّ أقوام أعرفهم ويعرفونني، ثُمَّ يُحَالُ بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ).
قَالَ أَبُو حَازِمٍ: فَسَمِعَنِي النُّعْمَانُ بْنُ أَبِي عَيَّاشٍ وَأَنَا أحدِّثهم هَذَا، فَقَالَ: هَكَذَا سَمِعْتَ سَهْلًا؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: وَأَنَا أَشْهَدُ عَلَى أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ لَسَمِعْتُهُ يَزِيدُ فِيهِ قَالَ: (إِنَّهُمْ مِنِّي، فَيُقَالُ: إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا بدَّلوا بَعْدَكَ، فَأَقُولُ: سحقاً سحقاً لمن بدَّل بعدي)»
[۳۵]. ثَنَا مُحَمَّدٌ ، قَالَ: ثَنَا جَدِّي ، قَالَ: فَحَدَّثَنَاهُ أَبُو غَسَّانَ مَالِكُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ النَّهْدِيُّ، قَالَ: ثَنَا يَعْقُوبُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْقُمِّيُّ، عَنْ حَفْصِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ عِكْرِمَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ، رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: ” إِنِّي مُمْسِكٌ بِحُجَزِكُمْ عَنِ النَّارِ وَتَغْلِبُونِي، تَقَاحَمُونَ فِيهَا تَقَاحُمَ الْفَرَاشِ، وَالْجَنَادِبِ فَأُوشِكُ أَنْ أُرْسِلَ حُجَزَكُمْ وَأُفْرِطَ لَكُمْ، عَنْ أَوِ عَلَى الْحَوْضِ فَتَرِدُونَ عَلَيَّ مَعًا وَأَشْتَاتًا، فَأَعْرَفُكُمْ بِأَسْمَائِكُمْ، وَسِيمَاكُمْ كَمَا يَعْرِفُ الرَّجُلُ الْغَرِيبَةَ مِنَ الْإِبِلِ فِي إِبِلِهِ وَيُذْهَبُ بِكُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ، وأَنَاشدُ فِيكُمْ رَبَّ الْعَالَمِينَ عَزَّ وَجَلَّ، فَأَقُولُ: يَا رَبِّ رَهْطِي، أَيْ رَبِّ أُمَّتِي، وَيُقَالُ: يَا مُحَمَّدُ إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ، إِنَّهُمْ كَانُوا يَمْشُونَ بَعْدَكَ الْقَهْقَرَى، وَلَأَعْرِفَنَّ أَحَدَكُمْ يَأْتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَحْمِلُ شَاةً لَهَا ثُغَاءٌ، يُنَادِي: يَا مُحَمَّدُ، يَا مُحَمَّدُ، فَأَقُولُ: لَا أَمْلِكُ لَكَ شَيْئًا قَدْ بَلَّغْتُ، وَلَأَعْرِفَنَّ أَحَدَكُمْ يَأْتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَحْمِلُ بَعِيرًا لَهُ رَغًا، فَيَقُولُ: يَا مُحَمَّدُ، يَا مُحَمَّدُ، فَأَقُولُ: لَا أَمْلِكُ لَكَ شَيْئًا قَدْ بَلَّغْتُ، وَلَأَعْرِفَنَّ أَحَدَكُمْ يَأْتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَحْمِلُ فَرَسًا لَهُ حَمْحَمَةٌ، فَيَقُولُ يَا مُحَمَّدُ، يَا مُحَمَّدُ، فَأَقُولُ: لَا أَمْلِكُ لَكَ شَيْئًا قَدْ بَلَّغْتُ، وَلَأَعْرِفَنَّ أَحَدَكُمْ يَأْتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَحْمِلُ قَشْعَا مِنْ أَدَمٍ يُنَادِي: يَا مُحَمَّدُ، يَا مُحَمَّدُ، فَأَقُولُ لَا أَمْلِكُ لَكَ شَيْئًا قَدْ بَلَّغْتُ ”
[۳۶]. حدثنا سليمان بن حرب: حدثنا شعبة، عن المغيرة بن النعمان، شيخ من النخع، عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس رضي الله عنهما قَالَ: خَطَبَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ فقال: (إنكم محشورون إلى الله حُفَاةً عُرَاةً غُرْلًا: {كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نعيده وعدا علينا إنا كنا فاعلين}. ثم إن أول من يكسى يوم القيامة إبراهيم، ألا إنه يجاء بِرِجَالٍ مِنْ أُمَّتِي فَيُؤْخَذُ بِهِمْ ذَاتَ الشِّمَالِ، فأقول: يارب أصحابي، فيقال: لاتدري مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ، فَأَقُولُ كَمَا قَالَ الْعَبْدُ الصالح: {وكنت عليهم شهيدا ما دمت – إلى قوله – شهيد}. فيقال: إن هؤلاء لم يزالوا مرتدين على أعقابهم منذ فارقتهم)
[۳۷]. حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ: حَدَّثَنَا غُنْدَرٌ: حَدَّثَنَا شُعْبَةُ …
[۳۸]. يا أيها الناس، إنكم محشورون إلى الله حفاة عراة غرلا، ثم قال: «كما بدأنا أول خلق نعيده وعدا علينا إنا كنا فاعلين» إلى آخر الآية، ثم قال: ألا وَإِنَّ أَوَّلَ الْخَلَائِقِ يُكْسَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِبْرَاهِيمُ
[۳۹] . این تعبیر یکبار دیگر هم در قرآن کریم آمده است که نشان میدهد این کفر نه لزوما کفر به معنای انکار خدا، بلکه در حد همان دین را بازیچه قرار دادن است:
وَ ذَرِ الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفيعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنْها أُولئِكَ الَّذينَ أُبْسِلُوا بِما كَسَبُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَميمٍ وَ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ؛ قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّياطينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرانَ لَهُ أَصْحابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمينَ (انعام/۷۰-۷۱)
[۴۰]. و قيل معناه لا تقولوا له يا محمد كما يخاطب بعضكم بعضا بل خاطبوه بالتعظيم و التبجيل و قولوا يا رسول الله
[۴۱]. و قوله تعالى: وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ إشارة إلى أن الردة تتمكن من النفس بحيث لا يشعر الإنسان، فإن من ارتكب ذنبا لم يرتكبه في عمره تراه نادما غاية الندامة خائفا غاية الخوف فإذا ارتكبه مرارا يقل الخوف و الندامة و يصير عادة من حيث لا يعلم أنه لا يتمكن، و هذا كأن للتمكن في المرة الأولى أو الثانية أو الثالثة أو غيرها، و هذا كما أن من بلغه خبر فإنه لا يقطع بقول المخبر في المرة الأولى، فإذا تكرر عليه ذلك و بلغ حد التواتر يحصل له اليقين و يتمكن الاعتقاد، و لا يدري متى كان ذلك، و عند أي خبر حصل هذا اليقين، فقوله وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ تأكيد للمنع أي لا تقولوا بأن المرة الواحدة تعفي و لا توجب رده، لأن الأمر غير معلوم فاحسموا الباب، و فيه بيان آخر و هو أن المكلف إذا لم يحترم النبي صلى اللّه عليه و [آله و] سلم و يجعل نفسه مثله فيما يأتي به بناء على أمره يكون كما يأتي به بناء على أمر نفسه، لكن ما تأمر به النفس لا يوجب الثواب و هو محبط حابط، كذلك ما يأتي به بغير أمر النبي صلى اللّه عليه و [آله و] سلم حينئذ حابط محبط و اللّه أعلم.
[۴۲]. فقوله: «وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ» ناظر إلى حالهم قبل النهي حيث كانوا يشعرون بكون الفعل سيئة لكنهم ما كانوا يعلمون بعظمة مساءته لهذا الحد، و أما بعد صدور البيان الإلهي فهم شاعرون بالإحباط. فالآية من وجه نظيره قوله تعالى في آيات الإفك: «وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ»: النور: ۱۵، و قوله في آيات القيامة: «وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ»: الزمر: ۴۷
[۴۳]. الفائدة الثانية: أن قوله تعالى: لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ لما كان من جنس لا تَجْهَرُوا لم يستأنف النداء، و لما كان هو يخالف التقدم لكون أحدهما فعلا و الآخر قولا استأنف كما في قول لقمان يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ [لقمان: ۱۳] و قوله يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ [لقمان: ۱۷] لكون الأول من عمل القلب و الثاني من عمل الجوارح، و قوله يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ من غير استئناف النداء لأن الكل من عمل الجوارح.
[۴۴]. لا تُقَدِّمُوا [الحجرات: ۱] نهي عن فعل ينبئ عن كونهم جاعلين لأنفسهم عند اللّه و رسوله بالنسبة إليهما وزنا و مقدارا و مدخلا في أمر من أوامرهما و نواهيهما، و قوله لا تَرْفَعُوا نهي عن قول ينبئ عن ذلك الأمر، لأن من يرفع صوته عند غيره يجعل لنفسه اعتبارا و عظمة و فيه فوائد: الفائدة الأول: ما الفائدة في إعادة النداء، و ما هذا النمط من الكلامين على قول القائل يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ [الحجرات: ۱]، و لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ؟ نقول في إعادة النداء فوائد خمسة: منها أن يكون في ذلك بيان زيادة الشفقة على المسترشد كما في قول لقمان لابنه يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ [لقمان: ۱۳] يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ [لقمان: ۱۶]، يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ [لقمان: ۱۷] لأن النداء لتنبيه المنادى ليقبل على استماع الكلام و يجعل باله منه، فإعادته تفيد ذلك، و منها أن لا يتوهم متوهم أن المخاطب ثانيا غير المخاطب أولا: فإن من الجائز أن يقول القائل يا زيد افعل كذا و قل كذا يا عمرو، فإذا أعاده مرة أخرى، و قال يا زيد قل كذا، يعلم من أول الكلام أنه هو المخاطب ثانيا أيضا و منها أن يعلم أن كل واحد من الكلامين مقصود، و ليس الثاني تأكيدا للأول كما تقول يا زيد لا تنطق و لا تتكلم إلا بالحق فإنه لا يحسن أن يقال يا زيد لا تنطق يا زيد لا تتكلم كما يحسن عند اختلاف المطلوبين.
بازدیدها: ۱۷۲۴
بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۷۹-۱) نکات ادبی مربوط به آیه «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا ی
واقعا عجیبه!!از این که عمر[رضی الله عنه] صدایشان را بر پیامبر بلند کرده بود نتیجه گرفتید که ایشان نه تنها عادل نبوده بلکه مرتد شده بود؟!!تعصب کور تان کرده است
احترام اهل بیت بر همه ی مسلمین مستحب است ولی اینکه مقام علی را در حد پیغمبر ختمی مرتبت بالا ببرید این دیگر قابل تحمل نخواهد بود و غیرت هر مسلمانی را به جوش می اورد؛
اگر علی اینقدر مهم است چرا در قرآن اسمش نیامده؟
انکار حق از سوی شما از دو حالت خارج نیست:
۱-یا جاهل هستید که امیدوارم در این صورت خدا هدایت تان بفرماید
۲-یا اینکه تعصب عقلتان را کور کرده است که در این صورت امیدوارم در جهنم کنار فرعون و قارون محشور شوید
امیدوارم هنگام جواب دادن به سوالم، طفره نروید که اگر طفره بروید دیگر با شما بحث نخواهم کرد،
بدون هیچ گونه طفره رفتن به سوال زیر پاسخ بدید:
اگر علی(رضی الله عنه) اینقدر مهم است چرا اسمش در قرآن نیامده؟اسم اسم اسم، من اسم میخوام نه تأویل سلیقه ای آیات قرآن
اگر بجای پاسخ به سوال طفره بروید معلوم خواهد شد که چه کسی تو بحث کم آورده و حق با کیه
ان شاء الله با تولد و ظهور مهدی انتقام خدا از تمام کسانی که به پیامبر مظلوم خیانت کردند محقق خواهد شد
سلام علیکم
با عرض پوزش چند روز قبل مشکلی برای سایت پیش آمد که ناچار شدم از بک آپی که مربوط به حدود دو هفته قبل بود استفاده کنم و مطالب و پاسخهایی که از تاریخ ۲۹ شهریور به بعد نوشته شده بود همگی از بین رفت. لذا مجددا پاسخی به سوال فوق تقدیم میشود:
من از خودم نتیجه نگرفتم. صریح آیه قرآن است که کسی که صدایش را بر پیامبر ص بلند کند عملش حبط می شود و صریح کتابهای معتبر علمای اهل سنت است که ابوبکر و عمر هم در اینجا و هم در آخر عمر پیامبر ص صدایشان را بر او بلند کردند. علمای اهل سنت در ذیل این آیه تذکر می دهند که ابوبکر و عمر توبه کردند از این کارشان و خودشان می گویند که اگر توبه نمی کردند هلاک می شدند (و این صریح معنای آیه قرآن است) اما در خصوص بلند کردن صدا بر پیامبر در بستر بیماری هیچ جا نگفته اند که آن دو توبه کردند.
الان چه کسی تعصب دارد؟
اما در مورد اسم امام علی ع؛ اولا اینکه اسم ایشان در قرآن آمده باشد یا نیامده باشد چه ربطی به اهمیت داشتن وی دارد؟ آیا ابوبکر و عمر که برای اهل سنت این قدر اهمیت دارند اسمشان در قرآن آمده؟!!! که حالا شیعه مجبور باشد اسم امام علی ع را در قرآن پیدا کند؟
ثانیا برخلاف تصور شما اسم امام علی ع در قرآن آمده است ولو که بسیاری از افراد این اسم را ترجمه می کنند. دست کم در دوجا آمده که من این را در مقاله ای به تفصیل توضیح دادم که به آردس زیر می توانید مراجعه کنید
https://www.souzanchi.ir/imam-alis-name-in-holy-quran-2/
فقط یک موردش را می گویم:
حضرت ابراهیم از خداوند می خواهد:«وَ اجْعَلْ لي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرين» برای من زبان صدقی در میان آیندگان قرار بده (سوره شعراء آیه۸۴)
خداوند هم در جایی پاسخ وی را اجابت می کند و می فرماید: «وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا» و از رحمتمان به آنها بخشیدیم و برایشان زبان صدق را «علی» قرار دادیم (سوره مریم آیه ۵۰)
با اینکه کاملا واضح است که علی اینجا اسم شخص است متاسفانه اغلب مترجمان (حتی بسیاری از مترجمان شیعه) اینجا علی را به عنوان صفت گرفته و «بلندمرتبه» ترجمه کرده اند
(دقیقا شبیه همان کاری که یهودیان و مسیحیان در ترجمه تورات و انجیل انجام داده اند که اسم حضرت محمد که در آن کتابها آمده را به «پسندیده» ترجمه کرده اند که معلوم نشود اسم حضرت محمد است)
اینکه چرا این آیه بر این معنا دلالت دارد و ترجمه های مذکور نادرست است را در آن مقاله به تفصیل توضیح داده ام. اگر ایرادی دارید ذیل همان آدرس بنویسید چون محل اینجا مربوط به بحثهای این آیه است.
سلام علیکم
امیدوارم خدا شما را از چنگ ابلیس نجات دهد؛ان فرشته مقرب مغضوب در فریب دادن انسان ها بسیار کارکشته است،از شرش به خدا پناه ببرید و توبه کنید قبل از انکه دیر شود و وارد جهنم شوید
و اما در پاسخ شما باید بگویم که اولا: طفره رفتید
دوما:بازم طفره رفتید
سوما: نوشته اید که: {اما در خصوص بلند کردن صدا بر پیامبر در بستر بیماری هیچ جا نگفته اند که آن دو توبه کردند}
ایا عدم ذکر کردن مطلبی در یک حدیثی به معنی عدم وجود ان چیز است؟!!! ایا چنین نیتجه گیری منطقی است یا اینکه از روی تعصب است؟!! تو احادیث که قرار نیست همه چیز ها را بنویسند که
همچنین باید خدمتتون عرض کنم که خود این ایه بر فضلیت عمر{رضی الله عنه} می افزاید؛عمر{رضی الله عنه} در نزد خدا جز ملائک مقرب محسوب میشود و برای همین هم هست که این ایه نازل شد تا عمر گمراه نشود و توبه کند. خدا طاقت دوری عمر را ندارد و دوست ندارد که عمر دچار کوچکترین گناه ها بشود؛برای همین این ایه را زود نازل کرد تا عمر زودتر از گناهش برگرده
مگر نشنیده اید که خداوند بندگان مقربش را اگه خطایی بکنند زود مجازات میکند؟؟؟نشنیده اید؟؛ خدا از لحاظ روحی به عمر{رضی الله عنه} وابسته است و طاقت دوری و به جهنم انداختنش را ندارد
اما اینکه گفتید به اسم علی اشاره شده و به ایه ی مبارک {وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا} اشاره کردید؛
بالا غیرتا ایا میتوانید دستتان را روی قران بگذارید و با قاطعیت بگویید که این تفسیری که کرده اید امکان نداره که غلط باشه؟!!!
بس کنید دیگه؛تعصب تا کجا اخه؛یه برداشت سلیقه ای از قران کرده اید که ممکنه درست باشه و ممکنه درست هم نباشه؛
اینکه مترجمان عظیم شان قران را به مترجمان یهودی تورات تشبیه میکنید واقعا باعث تاسف است
همان طور که حدس میزدم در پاسخ سوالم طفره رفتید و گفتید که:
{آیا ابوبکر و عمر که برای اهل سنت این قدر اهمیت دارند اسمشان در قرآن آمده؟!!! که حالا شیعه مجبور باشد اسم امام علی ع را در قرآن پیدا کند؟}
لطفا طفره نرید؛بله شیعه مجبوره که اسم علی را در قران اثبات کنه؛مجبوره؛ادعاهای شما رافضیان گوش فلک را کر کرده است
شما رافضیان معتقید که اگر علی نبود اسمان و زمین خلق نمیشد پس با این حساب علی{رضی الله عنه} ادم بسیار مهمی بود و باید در قران به ایشان اشاره میشد در حالی که نشده.ایا اصلا ممکنه که خدا تو قران به فردی که هدف خلقت این جهان است اشاره نکنه؟؟!!!!!پس چرا اشاره نشده؟!!جز این که ادعاهای شما درباره علی {رضی الله عنه} پوچ و واهی است؟به جای تعصب یه خورده تفکر کنید؛به خدا ثواب داره
خداوند انسان های فحاش را دوست ندارد و من هم فحاش نیستم ولی اگر به حضرت عمر جسارت کنید؛ با استدلال های دندان شکن مواجه خواهید شد؛کسی که تو خانه ی شیشه ای زندگی میکند به طرف دیگران سنگ پرتاب نمی کند
با ظهور مهدی دوران شما رافضیان به سر خواهد رسید و ایشان انتقام سختی از شما خواهد گرفت به خاطر خیانتی که به پیامبر کردید
من آماده گفتگو هستم اما متن شما پر از توهین و فحاشی است و من با اینکه بنا ندارم متنهای شامل توهین را پاسخ دهم یا در سایت بازتاب دهم استثناءا این بار پاسخ میدهم اما اگر متن بعدی شما هم این چنین بود دیگر بازتاب داده نخواهد شد. و فقط در صورتی که بحث را با رعایت ادب ادامه دهید مطلب شما منتشر خواهد شد.
درباره اینکه آنها بعد از آن اقدام (بلند کردن صدا بر پیامبر تا حدی که پیامبر ص ناراحت شد و فرمود از نزد من بیرون روید) که صریحا در صحیح بخاری (معتبرترین کتاب اهل سنت) آمده توبه نکردند بهترین شاهدش این است که بزرگان اهل سنت درصدد توجیه این رفتار برآمده اند. در حالی که اگر توبه ای رخ داده بود بهترین پاسخ این بود که آن توبه را نقل کنند همان طور که در مورد همین آیه محل بحث همه آنها از عذرخواهی و توبه آنها سخن گفته اند. آیا اینکه کسی مانع شود وصیت پیامبر نوشته شود گناه کوچکی است؟ آیا پیامبر ص بالاتر است یا عمر؟ طبق آیات متعدد برای هر مسلمانی واضح است که هیچ شخصی بالاتر و محبوبتر نزد خدا از پیامبر اکرم ص وجود ندارد. آنگاه عمر مانع نوشتن وصیت پیامبر می شود و سر او پیامبر داد می زند و ایشان را به هذیان گویی متهم می کند (همه اینها در صحیح بخاری و دهها کتاب دیگر اهل سنت آمده است و آدرس آن را در صحیح بخاری در ادامه متن می گذارم) و هیچ جا نقل نمی شود که وی توبه کرده است
دقت کنید پیامبر اکرم ص میفرماید قلم و دوات بیاورید که نوشته ای برایتان بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید. عمر مانع و داد و هوار سر می دهند تا حدی که پیامبر ص می فرماید بلند شوید و بروید که نزد من نزاع کردن سزاوار نیست؛ و ابن عباس که راوی ماجراست می گوید مصیبتی به این بزرگی رخ نداده است. اما و بزرگترین علمای شما این را ناشی از فقااهت و درک قوی عمر می دانند و برخی می گویند این ناشی از شدت فقیه بودن عمر است! ببیند این جمله نووی (از بزرگان اهل سنت در قرن ۹) شارح صحیح مسلم است درباره این حدیث که می گوید اجماع علمای ما این است که این ناشی از شدت فقه عمر بوده است چون می ترسیده پیامبر ص سخن صریحی بگوید که نتوانند بدان عمل کنند!
شرح النووي على مسلم (۱۱/ ۹۰)
وَأَمَّا كَلَامُ عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَدِ اتَّفَقَ الْعُلَمَاءُ الْمُتَكَلِّمُونَ فِي شَرْحِ الْحَدِيثِ عَلَى أَنَّهُ مِنْ دَلَائِلِ فِقْهِ عُمَرَ وَفَضَائِلِهِ وَدَقِيقِ نَظَرِهِ لِأَنَّهُ خَشِيَ أَنْ يَكْتُبَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أُمُورًا رُبَّمَا عَجَزُوا عَنْهَا وَاسْتَحَقُّوا الْعُقُوبَةَ عَلَيْهَا لِأَنَّهَا مَنْصُوصَةٌ لَا مَجَالَ لِلِاجْتِهَادِ فِيهَا
یعنی جلوی وصیت کردن پیامبر (وصیتی که از نظر پیامبر اگر بدان عمل کنند هرگز گمراه نمی شوند) را می گیرد و علمای شما نمی گویند او از این کارش توبه کرد (چون همه می دانند که هیچگاه توبه نکرد)بلکه می گویند این ناشی از شدت فقه عمر و فضیلت او و دقت نظر اوست!!! خدا می فرماید اگر کسی صدا روی صدای پیامبر بلند کند همه عملش حبط می شود و علمای شما می گویند این فضیلت اوست و ناشی از شدت فقاهت اوست. یعنی جلوی وصیت پیامبر می گیرند (وصیتی که خود پیامبر می فرماید جلوی گمراهی را تا روز قیامت می گیرد) بعد این را فضیلت عمر می دانند؟ انصافا چه کسی تعصب دارد؟ ما یا شما؟
اما بیان آن واقعه در صحیح بخاری که معترترین کتاب شماست:
بخاري در سه جا که اسم عمر را میآورد تعبیر «هذیان میگوید» را حذف کرده است و مطلب را به این صورت آورده است:
صحيح البخاري (۱/ ۳۴)
114 – حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ سُلَيْمَانَ، قَالَ: حَدَّثَنِي ابْنُ وَهْبٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِي يُونُسُ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا اشْتَدَّ بِالنَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَجَعُهُ قَالَ: «ائْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ» قَالَ عُمَرُ إِنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ غَلَبَهُ الوَجَعُ، وَعِنْدَنَا كِتَابُ اللَّهِ حَسْبُنَا. فَاخْتَلَفُوا وَكَثُرَ اللَّغَطُ، قَالَ: «قُومُوا عَنِّي، وَلاَ يَنْبَغِي عِنْدِي التَّنَازُعُ» فَخَرَجَ ابْنُ عَبَّاسٍ يَقُولُ: «إِنَّ الرَّزِيَّةَ كُلَّ الرَّزِيَّةِ، مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَبَيْنَ كِتَابِهِ»
صحيح البخاري (۶/ ۹)
4432 – حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: لَمَّا حُضِرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَفِي البَيْتِ رِجَالٌ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «هَلُمُّوا أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ»، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ [ص:۱۰] قَدْ غَلَبَهُ الوَجَعُ، وَعِنْدَكُمُ القُرْآنُ حَسْبُنَا، كِتَابُ اللَّهِ فَاخْتَلَفَ أَهْلُ البَيْتِ وَاخْتَصَمُوا، فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ قَرِّبُوا يَكْتُبُ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ غَيْرَ ذَلِكَ، فَلَمَّا أَكْثَرُوا اللَّغْوَ وَالِاخْتِلاَفَ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «قُومُوا» قَالَ عُبَيْدُ اللَّهِ، فَكَانَ يَقُولُ ابْنُ عَبَّاسٍ: «إِنَّ الرَّزِيَّةَ كُلَّ الرَّزِيَّةِ، مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَبَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لَهُمْ ذَلِكَ الكِتَابَ، لِاخْتِلاَفِهِمْ وَلَغَطِهِمْ»
صحيح البخاري (۹/ ۱۱۱)
7366 – حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُوسَى، أَخْبَرَنَا هِشَامٌ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا حُضِرَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ، وَفِي البَيْتِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ، قَالَ: «هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ»، قَالَ عُمَرُ: إِنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ غَلَبَهُ الوَجَعُ وَعِنْدَكُمُ القُرْآنُ فَحَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ، وَاخْتَلَفَ أَهْلُ البَيْتِ وَاخْتَصَمُوا، فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: قَرِّبُوا يَكْتُبْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ، فَلَمَّا أَكْثَرُوا اللَّغَطَ وَالِاخْتِلاَفَ عِنْدَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «قُومُوا عَنِّي»، قَالَ [ص:۱۱۲] عُبَيْدُ اللَّهِ، فَكَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ يَقُولُ: «إِنَّ الرَّزِيَّةَ كُلَّ الرَّزِيَّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَبَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لَهُمْ ذَلِكَ الكِتَابَ مِنَ اخْتِلاَفِهِمْ وَلَغَطِهِمْ»
اما در جایی که اسم عمر را حذف کرده از تعبیر «قالوا» استفاده کرده تصریح میکند که گفت او هذیان می گوید:
صحيح البخاري (۴/ ۶۹)
3053 – حَدَّثَنَا قَبِيصَةُ، حَدَّثَنَا ابْنُ عُيَيْنَةَ، عَنْ سُلَيْمَانَ الأَحْوَلِ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّهُ قَالَ: يَوْمُ الخَمِيسِ وَمَا يَوْمُ الخَمِيسِ؟ ثُمَّ بَكَى حَتَّى خَضَبَ دَمْعُهُ الحَصْبَاءَ، فَقَالَ: اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَجَعُهُ [ص:۷۰] يَوْمَ الخَمِيسِ، فَقَالَ: «ائْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا»، فَتَنَازَعُوا، وَلاَ يَنْبَغِي عِنْدَ نَبِيٍّ تَنَازُعٌ، فَقَالُوا: هَجَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ،
صحيح البخاري (۴/ ۹۹)
3168 – حَدَّثَنَا مُحَمَّدٌ، حَدَّثَنَا ابْنُ عُيَيْنَةَ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ أَبِي مُسْلِمٍ الأَحْوَلِ، سَمِعَ سَعِيدَ بْنَ جُبَيْرٍ، سَمِعَ ابْنَ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا، يَقُولُ: يَوْمُ الخَمِيسِ وَمَا يَوْمُ الخَمِيسِ، ثُمَّ بَكَى حَتَّى بَلَّ دَمْعُهُ الحَصَى، قُلْتُ يَا أَبَا عَبَّاسٍ: مَا يَوْمُ الخَمِيسِ؟ قَالَ: اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَجَعُهُ، فَقَالَ: «ائْتُونِي بِكَتِفٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا»، فَتَنَازَعُوا، وَلاَ يَنْبَغِي عِنْدَ نَبِيٍّ تَنَازُعٌ، فَقَالُوا: مَا لَهُ أَهَجَرَ اسْتَفْهِمُوهُ؟ فَقَالَ: «ذَرُونِي، فَالَّذِي أَنَا فِيهِ خَيْرٌ مِمَّا تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ»
صحيح البخاري (۶/ ۹)
4431 – حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ سُلَيْمَانَ الأَحْوَلِ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ، قَالَ: قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: يَوْمُ الخَمِيسِ، وَمَا يَوْمُ الخَمِيسِ؟ اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَجَعُهُ، فَقَالَ: «ائْتُونِي أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا»، فَتَنَازَعُوا وَلاَ يَنْبَغِي عِنْدَ نَبِيٍّ تَنَازُعٌ، فَقَالُوا: مَا شَأْنُهُ، أَهَجَرَ اسْتَفْهِمُوهُ؟ فَذَهَبُوا يَرُدُّونَ عَلَيْهِ، فَقَالَ: «دَعُونِي، فَالَّذِي أَنَا فِيهِ خَيْرٌ مِمَّا تَدْعُونِي إِلَيْهِ»
{امیرمومنین به پیامبر گفته بود که هذیان میگویی!!!!}
این بزرگترین دروغ ممکن است،شرم کنید، امکان ندارد که امیر مومنین چنین نجسی را بر زبان اورده باشد.امکان ندارد.در ان حدیثی که شما چنین چیزی را ادعا کرده اید، تعبیر “قالوا” به کار رفته است.
امیرالمومنین که این حرف را نزده.پس صدرصد یه شخص دیگری در مجلس حضور داشته و این حرف کثیف را به پیامبر زده است
دوما:شما برای اثبات عدم توبه ی امیرمومنین این را نوشتید:
{بهترین شاهدش این است که بزرگان اهل سنت درصدد توجیه این رفتار برآمده اند. در حالی که اگر توبه ای رخ داده بود بهترین پاسخ این بود که آن توبه را نقل کنند}
در پاسخ این متن شما باید بگویم که:
اولا:استدلال شما ابکی است.
دوما: این شاهد شما معتبر نیست،بزرگان اهل سنت عزیز ما هستند ولی با این حال انها فقط و فقط فقیه هستند و معصوم نیستند و با یه فقیه درباره مسائل دینی میشود بحث کرد و چک و چونه زد،بهترین شاهد قران و احادیث معتبر هستند نه حرف یک فقیه
سوما:در کامنت قبلی ام نوشتم، در اینجا باز هم مینویسم که عدم ذکر نشدن یک مطلبی به معنی عدم وجود ان نیست و نمیشود عدم وجود را نتیجه گیری کرد،در احادیث قرار نیست که همه چیز ها را بنویسند که.
بله اگر شما بتوانید حدیثی را پیدا کنید که در ان ذکر شده باشد که امیرمومنین پس از بلند کردن صدایش توبه نکرده،ان موقع حرف و ادعای شما معتبر خواهد بود وگرنه من اصلا زیر بار حرف های شما نخواهم رفت.
چهارما:همان طور که در کامنت قبلی ام هم نوشتم، این ایه تنها در صدد مذمت امیرمومنین نیست بلکه حتی بر فضلیت ایشان می افزاید.
هم من و هم شما می دانیم که برخی از بندگان خدا به قدری برای خدا عزیز هستند که اگر خطایی از انها سر زند،زود انها را گوشمالی میدهد تا توبه کنند
ببینید امیر مومنین در نزد خدا از چه جایگاه رفیعی برخوردار هستند که وقتی خطایی از ایشان سر میزند، خداوند عزوجل او را تنبیه میکند و زود ایه به خاطر ایشان نازل میکند تا هرچه سریعتر توبه کنند و به اغوش گرم خدا بازگردد
و در اخر باید بگویم که شما با تفسیر های سلیقه ای،تلاش کرده اید اسم علی{رضی الله عنه} را در قران اثبات کنید،ایا میتوانید دست راستتان را روی قران بگذارید و با قاطعیت بگویید که این تفسیری که کرده اید امکان نداره که غلط باشه؟؟
بس کنید دیگه؛تعصب تا کجا اخه؛یه برداشت سلیقه ای از قران کرده اید که ممکنه درست باشه و ممکنه درست هم نباشه؛
شخصی که طبق ادعای شما شیعیان،اسمان و زمین به خاطر او خلق شده است و او هدف خلقت این جهان است در حالی که خدا در قران مبارکش اسمی از چنین شخص مهمی نبرده است!!!خیلی جالبه،بعد میگویید که شیعه نیازی به این ندارد که اسم علی{رضی الله} در قران امده باشد،تو رو خدا به جای تعصب ورزی یه لحظه به این موضوع تفکر و تامل کنید،به خدا ثواب داره به الله ثواب داره،قسم میخورم به ستارگان اسمان که ثواب داره
اگر شما معتبرترین کتب حدیثی خودتان مثل صحیح بخاری و صحیح مسلم را مشتمل بر دروغ می دانید پس جای بحث نمی ماند. مطلب بقدری واضح است که بزرگان شما همه سعی در توجیه آن داشته اند. اگر به این راحتی دروغ بود آنها چرا همین را نگفتند در حالی که تعصب آنها در مورد خلیفه دوم خیلی بیشتر از شما بوده است. بله؛ آنها معصوم نیستند اما تعصب شدیدی روی خلیفه دوم دارند و خیلی بیشتر از شما فکر کرده اند که چکار کنند که کار او توجیه شود زیرا مساله این اقدام وی و توبه نکردنش بقدری واضح بوده که قابل انکار نبوده است. لذا توجیه می کنند که این از فقاهت و خبرگی اوست و اصطلاحا فرار به جلو می کنند.
ضمنا چه کسی تعصب می ورزد. من آیه درباره نام امام علی ع را آورده ام با توضیحاتی که هر آدم منصفی که ادبیات عرب بلد باشد قانع می شود. شما دوباره سخن خودتان را تکرار می کنید بدون اینکه پاسخی به توضیحات بنده داده باشید. البته عرض کردم اینجا جای آن بحث نیست و اگر خواستید در ذیل همان آیه نقدی داشتید بنویسید که ان شاء الله پاسخ خواهم داد.