۱۰۸۲) یمُنُّونَ عَلَیكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللهُ یمُنُّ عَلَیكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإیمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقینَ

 ۱۶-۲۷ ذی‌القعده ۱۴۴۴

ترجمه

بر تو منت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند؛ بگو اسلامتان را بر من منت ننهید؛ بلکه [این] خداوند است که بر شما منت می‌گذارد که شما را به ایمان هدایت کرد، اگر که راستگویید.

اختلاف قرائت

أَنْ أَسْلَمُوا / إن أسلموا / إسلامَهم

در قراءات رایج به صورت «أن أسلموا» قرائت شده است؛ یعنی اینکه اسلام آوردند را بر تو منت می‌گذارند

اما در قرائت ابن مسعود دو قرائت نقل شده است؛ یکی به لحاظ رسم المصحف، موافق با مصحف عثمانی اما به صورت «إن أسلموا»، که جمله به صورت شرطی معنا می‌شود، یعنی اگر اسلام بیاورند بر تو منت می‌گذارند؛

و دیگری موافق با معنای قرائت رایج اما مخالف با مصحف عثمانی به صورت «إسلامَهم»؛‌یعنی اسلام آوردنشان را بر تو منت می‌گذارند.

معجم القراءات ج۹، ص۹۱[۱]؛ المغنی فی القراءات، ص۱۷۰۲[۲]

عَلَیَّ / عَلَیَّهْ[۳]
أَنْ هَداكُمْ / إِنْ هَداكُمْ / إِذْ هَداكُمْ

در قراءات رایج به همین صورت «أَنْ» قرائت شده است که تقدیر کلام «لأن» یا «بأن» است؛ یعنی خداوند بر شما منت دارد «برای اینکه» یا «به سبب اینکه» شما را به ایمان هدایت کرد؛

اما در قرائت زید بن علی و نیز روایتی از عاصم به صورت «إن» شرطیه آمده؛ یعنی خداوند بر شما منت دارد اگر که شما را به ایمان هدایت کرد (که چون طریق عاصم برای این روایت معلوم نشده برخی احتمال داده‌اند که این قرائت عاصم جحدری باشد نه عاصم معروف)

و در قرائت ابن مسعود به صورت «إذ» قرائت شده است؛ یعنی خداوند بر شما منت دارد هنگامی که شما را به ایمان هدایت کرد؛ و این قرائت به عبید بن عمیر و ابن خثیم هم نسبت داده شده است.

معجم القراءات ج۹، ص۹۲[۴]؛ المغنی فی القراءات، ص۱۷۰۲[۵]

هَداكُمْ[۶] / هادكُمْ

در قرائات رایج به همین صورت «هداکم» از ریشه «هدی» است که به معنای «شما را هدایت کرد» می‌باشد؛

اما در قرائت ابن مسعود به صورت «هادكُمْ» است که آن را از ماده «هود» به معنای توبه و رجوع به حق و خیر دانسته‌اند، که معنایش «شما را توبه داد» می‌باشد.

معجم القراءات ج۹، ص۹۲[۷]

لِلْإیمانِ / إلی الإسلام

در عموم قرائات به همین صورت «للإیمان» قرائت شده است؛ اما در قرائتی منسوب به عبید بن عمیر به صورت «إلی الإسلام» قرائت شده است.

المغنی فی القراءات، ص۱۷۰۲[۸]

نکات ادبی

یمُنُّونَ / لا تَمُنُّوا / یمُنُّ

درباره ماده «منن» قبلا در جلسه ۸۳۵ توضیحات لازم بیان شد:

https://yekaye.ir/ale-imran-3-164/

أَسْلَمُوا / إِسْلامَكُمْ

در آیه ۱۴ همین سوره به تفصیل درباره ماده «سلم» و کلمه اسلام توضیح داده شد.

جلسه ۱۰۷۹ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-14-1/

أَنْ أَسْلَمُوا

عبارت «أَنْ أَسْلَمُوا» می‌تواند به عنوان مفعول «منّ» قلمداد شوند (یعنی اسلامشان را مایه منتی بر تو می‌دانند)، چنانکه در فراز بعدی به صورت واضح به صورت اسم درآمده و مفعول قرار گرفته است: «لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ»؛ و می‌توان آن را مفعول من أجله دانست؛ یعنی به خاطر اسلامشان بر تو منت می‌گذارند (البحر المحيط، ج‏۹، ص۵۲۵[۹])؛ که در این صورت باید مورد اخیر (اسلامکم) را منصوب به نزع خافض (که حرف «ب» تعدیه در تقدیر باشد) دانست (التحرير و التنوير، ج‏۲۶، ص۲۲۵[۱۰])؛ هرچند برخی گفته‌اند می توان فعلی در معنای «اعتداد» (آماده کردن) را هم تدر تقدیر دانست (تفسیر كنز الدقائق، ج‏۱۲، ص۳۶۲[۱۱]).

اللهُ یمُنُّ عَلَیكُمْ

با اینکه در زبان عربی اقتضای عادی این است که فاعل بعد از فعل بیاید اما اینجا که «الله» را مقدم داشت عملا جمله را به جمله اسمیه تبیدل کرد و مسند الیه را بر مسند فعلی ترجیح داد؛‌و این از باب تقویت و تاکید بر نقش‌آفرینی خداوند در این ماجراست (التحرير و التنوير، ج‏۲۶، ص۲۲۵[۱۲])؛ یعنی بدانید که این خداوند است که بر شما منت دارد که …

هَداكُمْ

درباره ماده «هدی»‌ قبلا در جلسه ۹۵۳ توضیحات لازم بیان شد

https://yekaye.ir/an-nesa-4-26/

لِلْإیمانِ

در آیه ۱۴ همین سوره به تفصیل درباره ماده «أمن» و کلمه ایمان توضیح داده شد.

جلسه ۱۰۷۹ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-14-1/

صادِقینَ

در آیه ۱۵ همین سوره به تفصیل درباره ماده «صدق» و کلمه صادق توضیح داده شد.

جلسه ۱۰۸۰ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-15-1/

شأن نزول

درباره شأن نزول این آیه منابع شیعه و سنی دو مطلب کاملا متفاوت را روایت کرده‌اند؛ که اگرچه به نظر می‌رسد روایت سنی بیش از آنکه شأن نزول باشد، تطبیقی است که توسط راویان بر آیه انجام شده است هرچند این احتمال نیز منتفی نیست که وجود این دو گزارش ناشی از این باشد که  این آیه دو بار و در دو موقعیت متفاوت نازل شده است:

۱) گزارش شیعی شأن نزول این آیه را در جنگ خندق و در خصوص عثمان می‌داند که در چند روایت آمده است؛ یک روایت از آن ذیل آیه ۱۵ همین سوره گذشت؛ در ادامه دو روایت دیگر از این گزارش تقدیم می‌شود:

الف. در کتاب مصباح الانوار شیخ طوسی با اسناد خویش روایتی از جابر بن عبدالله انصاری آمده است که من هنگام کندن خندق نزد رسول الله بودم در حالی که مردم و حضرت علی ع هم مشغول کندن بودند. پس پیامبر ص خطاب به علی ع فرمود: پدرم فدای کسی باد که می‌کَنَد و جبرائیل خاکها را از پیش روی او جاروب می‌کند و میکائیل کمکش می‌کند در حالی که تا پیش از این به احدی از خلایق کمک نکرده بود.

سپس پیامبر رو به عثمان بن عفان کرد و فرمود: تو هم بکَن!

عثمان عصبانی شد و گفت: محمد ص به این راضی نشده که به دست وی اسلام آوردیم و حالا ما را به کارگری دستور می‌دهد.

پس خداوند بر پیامبرش نازل فرمود که: «بر تو منت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند؛ بگو با اسلامتان بر من منت نگذارید؛ بلکه خداوند است که بر شما منت می‌گذارد که شما را به ایمان هدایت کرد، اگر واقعا از راستگویانید» (حجرات/۱۷)

تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص۵۸۸

ذَكَرَ الشَّيْخُ أَبُو جَعْفَرٍ الطُّوسِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ مِصْبَاحِ الْأَنْوَارِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ رِجَالِهِ يَرْفَعُهُ إِلَى جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ:

كُنْتُ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص فِي حَفْرِ الْخَنْدَقِ وَ قَدْ حَفَرَ النَّاسُ وَ حَفَرَ عَلِيٌّ ع فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ: ص بِأَبِي مَنْ يَحْفِرُ وَ جَبْرَائِيلُ يَكْنُسُ التُّرَابَ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ يُعِينُهُ مِيكَائِيلُ وَ لَمْ يَكُنْ يُعِينُ أَحَداً قَبْلَهُ مِنَ الْخَلْقِ.

ثُمَّ قَالَ النَّبِيُّ ص لِعُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ: احْفِرْ! فَغَضِبَ عُثْمَانُ وَ قَالَ: لَا يَرْضَى مُحَمَّدٌ أَنْ أَسْلَمْنَا عَلَى يَدِهِ حَتَّى يَأْمُرَنَا بِالْكَدِّ.

فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ: «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ».

ب. علی بن ابراهیم قمی می‌گوید: این آیه در مورد عثمان در جنگ خندق نازل شد و قضیه از این قرار است که وی بر عمار گذشت در حالی که عمار مشغول کندن خندق بود و غبار از گودالی که او می‌کند برخاسته بود و عثمان آستین پیراهنش را جلوی بینی‌اش گرفت و عبور کرد و عمار این اشعار را سرود:

مساوی نیست کسی که مساجد را بنا می‌کند تا در آن رکوع و سجود انجام شود و کسی که از اینکه غبار رویش بنشیند دوری می‌گزیند و در حالی که منکر و معاند است رویگردان می‌شود.

عثمان به وی رو کرد و گفت: این فرزند زن سیاه‌پوست! مقصودت منم؟! سپس سراغ رسول الله ص رفت و به ایشان گفت: من به تو نیپوستیم که به ما دشنام دهند.

رسول الله ص فرمود: اگر می‌خواهی اسلامت را پس بگیر و برو. پس خداوند این آیه را نازل کرد که: «بر تو منت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند؛ بگو با اسلامتان بر من منت نگذارید؛ بلکه خداوند است که بر شما منت می‌گذارد که شما را به ایمان هدایت کرد، اگر واقعا از راستگویانید» (حجرات/۱۷) یعنی راستگو نیستید.

تفسير القمي، ج‏۲، ص۳۲۲[۱۳]

۲) گزارش سنی شأن نزول این واقعه را درباره کسانی می‌داند که نزد پیامبر ص آمدند و از اینکه بدون جنگ مسلمان شده بودند بر پیامبر ص منت می‌گذاشتند که به دو روایت مختصر و مفصل از این واقعه اشاره می‌شود:

الف. ابن ابی اوفی می‌گوید: عده‌ای از عرب نزد پیامبر ص آمدند و گفتند: یا رسول الله! ما اسلام آوردیم در حالی که با تو نجنگیدیم آنچنان که فلان و بهمان طایفه با تو جنگیدند؛ پس خداوند این آیه را نازل کرد که: «بر تو منت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند…»

شبیه این مطلب را از قول ابن عباس و سعید بن جبیر و حسن بصری آورده‌ و قوم مذکور را طائفه‌ای از بنی اسد و وقوع این واقعه را بعد از فتح مکه دانسته‌اند.

الدر المنثور، ج‏۶، ص۱۰۰-۱۰۱[۱۴]

ب. ابن کعب قرظی می‌گوید: ده رهط [«رهط» به گروه‌های سه تا ده نفری‌ای گویند که اصل و نسب واحدی داشته باشند] از بنی اسد در اوایل سال نهم بر رسول الله ص وارد شدند و در میان آنان حضرمي بن عامر و ضرار بن أزور و وابصة بن معبد و قتادة بن قائف و سلمة بن حبيش و نقادة بن عبدالله بن خلف و طليحة بن خويلد بودند در حالی که رسول الله ص در مسجد و در میان اصحابش بود. سلام دادند و سخنگویشان گفت:

یا رسول الله ص! ما شهادت می‌دهیم که خداوند واحد است و شریکی ندارد و اینکه تو بنده و رسول اویی؛ و نزد تو آمدیم در حالی که هیچ سپاهی علیه ما نفرستادی و ما در سلم و صلح هستیم با کسانی که در ورای ما هستند، پس خداوند نازل فرمود: «بر تو منت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند…»

الدر المنثور، ج‏۶، ص۱۰۱[۱۵]

حدیث

۱) فرازی از خطبه پیامبر اکرم ص در روز غدیر با این جمله شروع می‌شود که «معاشر الناس لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ» که چون متن آن به عنوان اولین حدیث ذیل آیه ۱۵ (جلسه ۱۰۸۰ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-15/) گذشت به همانجا مراجعه کنید.

 

۲) امیرالمومنین ع هنگامی كه به اقدام ایشان درخصوص برابرى در تقسيم غنائم‏ اعتراض کردند خطبه‌ای ایراد کردند که به عنوان حدیث ۱۳ ذیل آیه ۱۳ (جلسه ۱۰۷۸ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13-2/) تقدیم شد که در فرازی از آن فرمودند: «يَا مَعَاشِرَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ يَا مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِينَ أَ تَمُنُّونَ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ بِإِسْلَامِكُمْ وَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ الْمَنُّ عَلَيْكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ». اما حضرت امیر در مقام اتمام حجت‌ با طلحه و زبیر در همان ابتدای پذیرش خلافت نیز بدین آیات استشهاد کردند که احتمال دارد خطبه فوق مربوط به همین حادثه باشد. در هر صورت، در اینجا دو روایت دیگر از این واقعه تقدیم می‌شود:

الف. روایت مفصلی را شیخ طوسی با سندهای متعدد ذکر کرده که در آن وقایع بلافاصله بعد از پذیرش خلافت توسط امیرالمومنین ع و برخی از خطبه‌ها و گفتگوهای بین حضرت و مخالفانشان در آن موقعیت را گزارش می‌کند. فراز ابتدایی این گفتگوها قبلا (به عنوان اولین حدیث در جلسه ۹۲۱ https://yekaye.ir/ale-imran-3-199/) گذشت. در ادامه روایت مذکور، و بعد از اینکه راوی گزارشی از بحثهایی که بین برخی از اصحاب امیرالمومنین ع و مخالفان امیرالمومنین ع درگرفت مطرح کرده[۱۶]، آمده است:

پس عمار و ابوهیثم و رفاعه و ابوایوب و سهل بن حنیف جمع شدند و با مشورت به این نتیجه رسیدند که سراغ امیرالمومنین ع در قنات [= نام وادی‌ای نزدیک مدینه] بروند و ایشان را از مواضع این افراد باخبر سازند. پس سوار شدند و سراغ ایشان رفتند و از جمع شدن آن افراد و شکایت‌های آنان و ادعایشان در خصوص ناراحتی در قبال قتل عثمان به ایشان خبر دادند. ابوهیثم گفت: یا امیرالمومنین! در این امر تاملی فرما!

پس حضرت بر استر پیامبر ص سوار و وارد مدینه شد و بر منبر رفت و خداوند را حمد و ثنا گفت و خوبان و فضیلت‌مداران از اصحاب و مهاجران نزد ایشان گرد آمدند و به حضرت علی ع گفتند: آنان این پیشوا را خوش ندارند و امتیاز طلب می‌کنند و به خاطر این [مساواتی که برقرار کردی] خشمگین‌اند.

علی ع فرمود: هیچکس در این مال برتری‌ای ندارد. این کتاب الله است بین ما و شما، و این هم پیامبرتان حضرت محمد ص و سیره او. سپس با صدای بلند فرمودند: ای جماعت انصار! آیا بر من [در نقل دیگری: بر خدا] به خاطر اسلامتان منت می‌گذارید؟! بلکه خداوند و رسولش‌اند که بر شما منت دارند، اگر واقعا راستگویید. من ابوالحسن مهترم*.

و از منبر پایین آمد و در گوشه‌ای از مسجد نشست و فرستاد که طلحه و زبیر را نزد وی بخوانند …

* پی‌نوشت:

عبارت «من ابوالحسن مهترم» را در ترجمه «أَنَا أَبُو الْحَسَنِ الْقَرْمُ» برگزیدیم. معروف است که حضرت امیر ع وقتی عصبانی می‌شد و می‌خواست قاطعیت خود را در کاری نشان دهد از تعبیر «أَنَا أَبُو الْحَسَنِ» استفاده می‌کرد، و کلمه «قرم» هم به معنای شتر نر درشت‌اندام است که عرب آن را مجازا برای سرور و مهتر قوم به کار می‌برد.

الأمالي (للطوسي)، ص۷۳۱

حَدَّثَنَا الشَّيْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِيُّ (قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى بْنِ الصَّلْتِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ، قَالَ:

حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ صَالِحٍ الْهَمْدَانِيُّ أَبُو عَلِيٍّ مِنْ كِتَابِهِ فِي رَبِيعٍ الْأَوَّلِ سَنَةَ ثَمَانٍ وَ سَبْعِينَ، وَ أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى، قَالا: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرٍو، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الْكَرِيمِ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ أَحْمَدَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الصَّلْتِ عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ الْهَرَوِيُّ.

قَالَ أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ: وَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ الْحَسَنِ الْعَلَوِيُّ الْحَسَنِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الصَّلْتِ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ النَّعْجَةِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو سُهَيْلٍ بْنُ مَالِكٍ، عَنْ مَالِكِ بْنِ أَوْسِ بْنِ الْحَدَثَانِ، قَالَ: لَمَّا وَلِيَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) أَسْرَعَ النَّاسُ إِلَى بَيْعَتِهِ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ وَ جَمَاعَةُ النَّاس…

… فَاجْتَمَعَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ وَ أَبُو الْهَيْثَمِ وَ رِفَاعَةُ وَ أَبُو أَيُّوبَ وَ سَهْلُ بْنِ حُنَيْفٍ، فَتَشَاوَرُوا أَنْ يَرْكَبُوا إِلَى عَلِيٍّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) بِالْقَنَاةِ فَيُخْبِرُوهُ بِخَبَرِ الْقَوْمِ، فَرَكِبُوا إِلَيْهِ فَأَخْبَرُوهُ بِاجْتِمَاعِ الْقَوْمِ وَ مَا هُمْ فِيهِ مِنْ إِظْهَارِ الشَّكْوَى وَ التَّعْظِيمِ لِقَتْلِ عُثْمَانَ، وَ قَالَ لَهُ أَبُو الْهَيْثَمِ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، انْظُرْ فِي هَذَا الْأَمْرِ.

فَرَكِبَ بَغْلَةَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ، وَ صَعِدَ الْمِنْبَرَ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ، وَ اجْتَمَعَ أَهْلُ الْخَيْرِ وَ الْفَضْلِ مِنَ الصَّحَابَةِ وَ الْمُهَاجِرِينَ، فَقَالُوا لِعَلِيٍّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): إِنَّهُمْ قَدْ كَرِهُوا الْأُسْوَةَ، وَ طَلَبُوا الْأَثَرَةَ، وَ سَخِطُوا لِذَلِكَ.

فَقَالَ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): لَيْسَ لِأَحَدٍ فَضْلٌ فِي هَذَا الْمَالِ، وَ هَذَا كِتَابُ اللَّهِ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ، وَ نَبِيِّكُمْ مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ سِيرَتِهِ. ثُمَّ صَاحَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ: يَا مَعْشَرَ الْأَنْصَارِ، أَ تَمُنُّونَ عَلَيَّ بِإِسْلَامِكُمْ- قَالَ أَحْمَدُ: عَلَى اللَّهِ بِإِسْلَامِكُمْ- بَلْ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ الْمَنُّ عَلَيْكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ، أَنَا أَبُو الْحَسَنِ الْقَرْمُ.

وَ نَزَلَ عَنِ الْمِنْبَرِ وَ جَلَسَ نَاحِيَةَ الْمَسْجِدِ، وَ بَعَثَ إِلَى طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرِ فَدَعَاهُمَا …[۱۷]

ب. روایت دیگر این واقعه در دو کتاب وقعة الجمل و شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحدید آمده است، بدین بیان:

پس از آن عمار ياسر به نزد ابوهيثم و ابوايوب و سهل بن حنيف و گروهى از مهاجر و انصار آمد و گفت: «آگاه باشيد كه از اين چند نفر خبرهايى چنين و چنان درباره مخالفت و طعن آنها بر امير المؤمنين عليه السّلام به ما رسيده است». پس همگى برخاستند و نزد امير المؤمنين عليه السّلام رفتند و گفتند: «اى امير مؤمنان در كار خود بنگر و با اين طايفه قريشيان با شدت برخورد كن [كه بيعت تو را شكسته‏اند و با امر تو مخالفت كرده‏اند] و پنهانى ما را به رها كردن تو فرا مى‏خوانند [خداوند تو را به آن چه‏ خشنود است هدايت كند و به طريق بندگيش ارشاد نمايد]، اين كار آنها به اين جهت است كه پيشوا را دوست ندارند و امتیازشان را از دست داده‌اند، چون ميان آنها و عجمان [غير عربها] به برابرى رفتار كرده‏اى، ناخشنود شدند و با دشمنت به مشورت نشستند و او را بزرگ شمردند و براى پراكنده ساختن جماعت مسلمانان و جلب توجه گمراهان، به خونخواهى عثمان تظاهر كردند؛ [اينك رأى قاطع و محکمی درباره آنان صادر فرما و ما عليه هر سركش معاندى همراه تو هستيم»].

امير المؤمنين عليه السّلام بيرون آمد و به مسجد داخل شد در حالى كه لباس يكسره‏اى پوشيده و عباى قطرى بر دوش افكنده بود و شمشيرش را به کمر بسته و بر كمانش تكيه داشت و بر منبر رفت و بعد از حمد و ثناى خداى عز و جل و صلوات بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم فرمود:

«اى مردم! خداوند را سپاس گزاريم كه پروردگار و معبود و ولىّ نعمت ماست، او كه نعمتهايش را آشكار و پنهان بر ما ارزانى داشته، که این منتی از جانب اوست بدون آن كه سخنى بر زبان رانده و يا توانى برای آن داشته باشيم، تا ببیند ما شکر می‌گزاریم یا كفران می‌ورزیم. پس هر كس را كه شكرش به جا آرد فزونى دهد و آن را كه كفران كند عذابش نمايد. از ميان مردمان كسى نزد خداوند جايگاهش برتر و وسيله‏اش نزديك‏تر است كه فرمان بردارترينشان نسبت به اوامر الهى و داناترين آنها به اطاعت پروردگار و مطيع‏ترين آنان نسبت به سنت پيامبرش محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلم باشد و كتاب خدا را بيش از همه زنده نگه مى‏دارد. هيچ كس نزد ما فضيلتى ندارد مگر به طاعت خدا و رسولش صلّى اللّه عليه و آله و سلم. اين كتاب خداست كه پيش روى ماست و وصيت و سيره رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلم در ميان ماست، و فقط نادانى كه با حق عناد مى‏ورزد و راستى را انكار مى‏كند از آن بى خبر است خداى متعال مى‏فرمايد: «ای مردم! همانا ما شما را از نری و ماده‌ای آفریدیم و شما را نژادها (شعبه‌ها) و قبیله‌هایی قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید مسلماً باکرامت‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین‌تان است.» (حجرات/۱۳). سپس با صداى بلند فرياد برداشت: «ای کسانی که ایمان آورده‌اند! از خدا اطاعت کنید و از رسول و اولى الامرى كه از شماست» (نساء/۵۹) «و اگر روى برتابيد خداوند كافران را دوست ندارد» (آل عمران/۳۲). سپس فرمود: اى گروه مهاجرين و انصار آيا با اسلام آوردنتان بر خدا [و بر رسول خدا ص] منت مى‏گذاريد؟! «بلكه خدا بر شما منت مى‏گذارد كه به ايمان هدايتتان كرد اگر از صادقان باشيد». (حجرات/۱۶).  سپس فرمود: من ابو الحسن هستم- و فقط وقتى به خشم مى‏آمد چنين مى‏گفت- و بدانيد اين دنيايى كه در آرزوى آن هستيد و به آن دل بسته‏ايد و من به سبب آن بر شما خشم مى‏گيرم و خشنود مى‏شوم، خانه و منزلگاه شما نيست كه براى آن آفريده شده‏ايد، زندگى دنيا شما را نفريبد كه از آن بر حذر داشته شده‏ايد. پس با صبر بر طاعت الهى و گردن نهادن به حكمتهاى خداى- جلّ ثنائه- در پى كامل كردن نعمتهاى خداوندى بر خودتان باشيد.

و امّا در این اموال كسى را بر كسى امتیازی نيست در حالی که خداوند تقسیم آن را معین فرموده و اين مال خداست و شما بندگان مسلمان خداييد. اين كتاب خداست كه به آن اعتراف داريم و تسليم او هستيم و وصيت پيامبر پيش روى ماست پس هر كس به آن راضى نشود به هر جا كه خواهد رو كند زيرا بر کسی كه به طاعت الهى گردن مى‏نهد و به احكام خداوند حكم مى‏كند حرجی نیست».

سپس از منبر پايين آمد و دو ركعت نماز گذارد.

وقعة الجمل، ص۶۸؛ [نبرد جمل، ص۶۳-۶۵]؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏۷، ص۳۹-۴۰

اخبار الامام علي عليه السّلام بنقض القوم بيعتهم‏

فجاء عمّار بن ياسر الى ابي الهيثم و ابي ايوب و سهيل بن حنيف و جماعة من المهاجرين و الانصار، و قال: اعلموا ان هؤلاء النفر قد بلغنا عنهم ما هو كذا و كذا من الخلاف و الطعن على أمير المؤمنين عليه السّلام، فقاموا و أتوا اليه، و قالوا: يا أمير المؤمنين انظر في أمرك و عاتب قومك هذا الحيّ من قريش فأنهم قد [نقضوا بيعتهم لك و خالفوا أمرك‏]، و قد دعونا في السّرّ الى رفضك، [فهداك اللّه الى مرضاته و أرشدك الى‏ عباده‏]، و ذلك لانهم كرهوا الاسوة، و فقدوا الأثرة، لما واسيت بينهم و بين الاعاجم، انكروا و استشاروا عدوّك و عظموه، و اظهروا الطلب في دم عثمان فرقة للجماعة و تأليفا لاهل الضلالة، [فرأيك منهم سديد، و نحن معك على كل باغ عنيد].

فخرج عليه السّلام و دخل المسجد مرتديا بطاق، مؤتزرا ببرد قطري، متقلدا بسيفه، متنكبا على قوسه، فصعد المنبر، و قال بعد ان حمد اللّه عزّ و جلّ و اثنى عليه، و صلى على النبي صلّى اللّه عليه و اله و سلّم: اما بعد، ايها الناس، فإنا نحمد اللّه ربنا و الهنا و ولّينا و وليّ النعم علينا، الذي اصبحت نعمته علينا ظاهرة، و باطنة امتنانا منه بغير قول منّا و لا قوة لنشكر ام نكفر، فمن شكر زاده، و من كفر عذّبه، فأفضل النّاس عند اللّه منزلة و اقربهم من اللّه وسيلة اطوعهم لامره و اعلمهم بطاعته و اتبعهم لسنة [نبيه محمد رسوله‏] صلّى اللّه عليه و آله، و احياهم لكتابه ليس لأحد عندنا فضل إلا بطاعة اللّه و طاعة رسوله صلّى اللّه عليه و اله و سلّم. هذا كتاب اللّه بين أظهرنا، و عهد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلّم و سيرته فينا، لا يجهل ذلك إلا جاهل معاند عن الحق منكر للصدق، قال اللّه تعالى: «يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ». ثم انّه عليه السّلام صاح بأعلى صوته: [«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا] أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ».

ثم قال: يا معشر المهاجرين و الانصار، أ تمنون على اللّه [و رسوله‏] باسلامكم «بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ». ثم قال عليه السّلام: انا ابو الحسن، (و كان لا يقولوها إلا اذا غضب). ثم قال: الا ان هذه الدنيا التي اصبحتم تتمنونها و ترغبون فيها، و اصبحت تغضبكم و ترضيكم ليست بداركم و لا منزلكم الذي خلقتم له، فلا تغرّنكم [الحيوة الدّنيا] فقد حذرتموها فاستتموا نعم اللّه بالصبر لانفسكم على طاعة اللّه، و الذلّ لحكمه جلّ ثناؤه.

فأما هذا الفي‏ء فليس لاحد على أحد فيه أثرة و قد فرغ اللّه من قسمته فهو مال اللّه، و انتم عباد اللّه المسلمون، و هذا كتاب اللّه به أقررنا و له اسلمنا، و عهد نبينا بين أظهرنا فمن لم يرض به فليتول كيف شاء فانّ العامل بطاعة اللّه و الحاكم بحكم اللّه لا وحشة عليه.

ثم انه عليه السّلام نزل عن المنبر و صلّى ركعتين‏

 

۳) روایت شده است که بعد از ایراد یکی از خطبه‌های امیرالمومنین ع مردى برخاست و گفت ما را از فتنه خبر ده! آيا آن را از رسول خدا (ص) پرسيدى؟

امام فرمود: چون خدا اين آيت را فرستاد: «الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ»، دانستم تا رسول خدا (ص) در ميان ماست، فتنه نتواند برخاست. پرسيدم! اى رسول خدا، اين فتنه‏اى كه خدا تو را از آن خبر داده چيست؟

فرمود: «اى على! امّت من پس از من به زودى دچار فتنه گردند.»

گفتم: اى رسول خدا! روز احد كه از مسلمانان گروهى به شهادت رسيد، و شهادت نصيب من نگرديد، بر من دشوار نمود، گفتى: اى على مژده باد تو را كه شهادت به دنبالت خواهد بود. و به من فرمود: «سخن بدين منوال است، شكيبايى تو آن هنگام بر چه حال است؟» گفتم: اى رسول خدا نه جاى شكيبايى كردن است، كه جاى مژده شنيدن و شكر گزاردن است.

و فرمود: «اى على! پس از من، مردم به مالهاى خود فريفته شوند و به دين خويش بر خدا منّت نهند. رحمت پروردگار آرزو كنند، در حالی که از سطوت او خود را ايمن می‌بینند. با شبهه‏هاى دروغ و هوسهاي غافلانه‌اى كه در سر دارند حرام خدا را حلال شمارند: مى را نبيذ گويند، رشوه را هديه خوانند و ربا را معامله دانند و [اینها را این گونه] حلال پندارند».

گفتم: یا رسول الله (ص)، آن زمان جایگاه آن مردم را چه بدانم؟ ارتداد یا فتنه؟

فرمود: فتنه!

نهج البلاغة، خطبه ۱۵۶ (ترجمه شهيدى، ص۱۵۶-۱۵۷)

و قام إليه رجل فقال: يا أمير المؤمنين، أخبرنا عن الفتنة، و هل سألت رسول اللّه- صلى اللّه عليه و آله عنها؟

فقال عليه السلام: إِنَّهُ لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ قَوْلَهُ «الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ» عَلِمْتُ أَنَّ الْفِتْنَةَ لَا تَنْزِلُ بِنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ ص بَيْنَ أَظْهُرِنَا. فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتِي أَخْبَرَكَ اللَّهُ تَعَالَى بِهَا؟

فَقَالَ: يَا عَلِيُّ إِنَّ أُمَّتِي سَيُفْتَنُونَ بَعْدِي.

فَقُلْتُ: يَا رَسُولُ اللَّهِ! أَ وَ لَيْسَ قَدْ قُلْتَ لِي يَوْمَ أُحُدٍ حَيْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ حِيزَتْ‏ عَنِّي الشَّهَادَةُ فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَيَّ، فَقُلْتَ لِي: أَبْشِرْ فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِكَ؟ فَقَالَ لِي: إِنَّ ذَلِكَ لَكَذَلِكَ فَكَيْفَ صَبْرُكَ إِذاً؟ فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ لَيْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ وَ لَكِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَى وَ الشُّكْرِ.

وَ قَالَ: يَا عَلِيُّ إِنَّ الْقَوْمَ سَيُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ يَمُنُّونَ بِدِينِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ وَ يَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ يَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ وَ يَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْكَاذِبَةِ وَ الْأَهْوَاءِ السَّاهِيَةِ فَيَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ وَ السُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ وَ الرِّبَا بِالْبَيْعِ.

قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ فَبِأَيِّ الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِكَ؟ أَ بِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ؟

فَقَالَ: بِمَنْزِلَةِ فِتْنَة.

 

۴) هشام بن سالم می‌گوید: من و ابن ابی یعفور و جماعتی از شیعیان مدینه قصد رفتن به حج کردیم و در ذی الحلیفه [= محل محرم شدن حاجیانی که از مدینه حرکت می کنند] آب نبود؛ پس در مدینه غسل کردیم و لباس احراممان را پوشیدیم و بر امام صادق ع وارد شدیم؛ فرمود که برای ما روغن [درخت] بان بیاورند و فرمود: این اشکالی ندارد؛ این یک نحوه مسح کردن است. پس با آن خود را چرب کردیم.

دُرُسْت [=راوی روایت] توضیح می‌دهد: آن عصاره‌ای است که هیچ چیزی در آن نیست [=خالص است].

سپس امام صادق ع فرمود: پیاده می‌روید؟

گفتیم: بله.

فرمود: خداوند شما را بر پاهایتان می‌بَرَد و خستگی‌تان را تسکین می‌دهد، و چنین کرد و چنین کند. پس هنگامی که خسته شدید هروله بروید! که همانا رسول الله ص بدین امر فرمود. سپس فرمود: وقتی هریک از شما برخاست بلند شدنش با ناز و کرشمه، و برکشیدن خود نباشد که گویی بر خداوند منت می گذارد؛ ‌سپس این آیه را تلاوت فرمود: «بگو اسلامتان را بر من منت ننهید؛ بلکه [این] خداوند است که بر شما منت می‌گذارد که شما را به ایمان هدایت کرد، اگر که راستگویید» (حجرات/۱۷).

و فرمود: به احدی از شما درد و رنجی نرسد ویا کوچکترین زخمی بر انگشتش واقع نشود مگر به خاطر گناهی [که مرتکب شده]، و آنچه خدا از آن درمی‌گذرد بیشتر است؛ سپس این آیه را تلاوت کردند: «و آنچه از مصيبت‏ها به شما رسد به خاطر آن چیزی است كه خودتان كسب كرده‏ايد، و از بسيارى نيز درمى‏گذرد» (شوری/۳۰).

الأصول الستة عشر، ص۲۸۸

وَ حَدَّثَنِي عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ: كُنْتُ أَنَا وَ ابْنُ أَبِي يَعْفُورٍ وَ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا بِالْمَدِينَةِ نُرِيدُ الْحَجَّ، قَالَ: وَ لَمْ يَكُنْ‏ بِذِي الْحُلَيْفَةِ مَاءٌ، قَالَ: فَاغْتَسَلْنَا بِالْمَدِينَةِ وَ لَبِسْنَا ثِيَابَ إِحْرَامِنَا وَ دَخَلْنَا عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ، قَالَ: فَدَعَا لَنَا بِدُهْنِ بَانٍ، ثُمَّ قَالَ: لَيْسَ بِهِ بَأْسٌ هَذَا الْمَسِيحُ.‏

قَالَ: فَادَّهَنَّا بِهِ.

قَالَ دُرُسْتُ: هُوَ عِصَارٌ لَيْسَ فِيهِ شَيْ‏ءٌّ.

قَالَ: ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: تَمْشُونَ؟

قَالَ: قُلْنَا: نَعَمْ.

قَالَ: فَقَالَ: حَمَلَكُمُ اللَّهُ عَلَى أَقْدَامِكُمْ، وَ سَكَّنَ عَلَيْكُمْ عُرُوقَكُمْ، وَ فَعَلَ بِكُمْ وَ فَعَلَ، إِذَا أُعْيِيتُمْ فَانْسِلُوا؛ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَمَرَ بِذَلِكَ، قَالَ: ثُمَّ قَالَ: إِذَا أَقَامَ أَحَدُكُمْ فَلَا يَتَمَطَّأَنَ‏ كَأَنَّهُ يَمُنُّ عَلَى اللَّهِ، قَالَ: ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ «قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ‏».

قَالَ: قَالَ: وَ لَا يَضْرِبُ عَلَى أَحَدِكُمْ عِرْقٌ وَ لَا يَنْكُتُ‏  إِصْبَعَهُ نَكْتَةً إِلَّا بِذَنْبٍ، وَ مَا يَعْفُو اللَّهُ أَكْثَرُ، قَالَ: ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ».

 

۵) علی بن سوید می‌گوید: از امام کاظم ع درباره عجب سوال کردم. فرمودند:

فرمودند: عجب درجاتی دارد؛ از جمله اینکه برای بنده کار بدش زینت داده می‌شود و وی دچار عجب می‌گردد و چنین حساب می‌کند که کار خوبی کرده است (اشاره به آیات ۱۰۳-۱۰۴ سوره کهف)[۱۸]؛ و از آن جمله اینکه خداوند به پروردگارش ایمان می‌آورد و بر خداوند عز و جل منت می‌گذارد در حالی که خداوند در این امر بر او منت داشته است.

الكافي، ج‏۲، ص۳۱۳؛ معاني الأخبار، ص۲۴۳

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَّالِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْعُجْبِ الَّذِي يُفْسِدُ الْعَمَلَ.

فَقَالَ: الْعُجْبُ دَرَجَاتٌ مِنْهَا أَنْ يُزَيَّنَ لِلْعَبْدِ سُوءُ عَمَلِهِ فَيَرَاهُ حَسَناً فَيُعْجِبَهُ وَ يَحْسَبَ أَنَّهُ يُحْسِنُ صُنْعاً؛ وَ مِنْهَا أَنْ يُؤْمِنَ الْعَبْدُ بِرَبِّهِ فَيَمُنَّ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِلَّهِ عَلَيْهِ فِيهِ الْمَنُّ.

تدبر

۱) «یمُنُّونَ عَلَیكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللهُ یمُنُّ عَلَیكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإیمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقینَ»

در آیه۱۴ سخن از این بود که عده‌ای ادعای ایمان کردند و خداوند به پیامبرش دستور داد که به آنها بگوید آنها فقط اسلام آورده‌اند و هنوز ایمان در دلهایشان وارد نشده است؛ و البته همین اسلام هم بی‌خاصیت نیست؛ بلکه در همین حد هم اگر اطاعت خدا و رسول در پیش گیرند بهره‌اش را می‌برند. سپس در دو آیه توضیح داد چه کسانی ایمان حقیقی دارند و آن عده را به خاطر اینکه به خیال خود می‌خواهند خدا را از دینداری‌شان آگاه کنند مذمت کرد.

اکنون بحث را بر سر اسلام آوردن برد.

این آیه را می‌توان ناظر به افراد و موضع‌گیری‌های آنها که در آیات قبل بیان شد فهمید و هم می‌توان مستقل دانست (و بارها بیان شد که همه این معانی می‌تواند مد نظر بوده باشد)؛ یعنی:

– ناظر به همان کسانی باشد که در آیات قبل مورد توجه بودند، و می‌خواهد بیان کند که آنها ابتدا ادعای ایمان کردند و خداوند به آنها فرمود که ایمان به دل شما وارد نشده و ما فقط در حد اسلام آوردن از شما قبول می‌کنیم. در مرحله بعد اینها همین اسلام آوردن را هم مایه منت گذاشتن قرار دادند! در واقع اینها دو مرحله مذمت شدند: اولا شما ایمان ندارید و فقط اسلام دارید؛ ‌ثانیا به خاطر اینکه برای همین اسلام آوردنشان هم منت می‌گذارند. (این تفسیر با گزارش سنی از شأن نزول آیه سازگارتر است، مثلا: التحرير و التنوير، ج‏۲۶، ص۲۲۵[۱۹]؛ هرچند در برخی تفاسیر شیعه هم همین گونه شرح داده شده است؛ از جمله مجمع البيان، ج‏۹، ص۲۰۹[۲۰]؛ تفسیر كنز الدقائق، ج‏۱۲، ص۳۶۲[۲۱]؛ تفسير نور، ج‏۹، ص۲۰۱[۲۲]).

– مطلب مستقلی باشد (که این با گزارش شیعی از شأن نزول آیه سازگارتر است)، و می‌خواهد بیان کند که عده‌ای از مسلمانان گمان می‌کنند لطفی در حق خدا و رسول کرده‌اند که اسلام آورده‌اند و برای همین با اسلام آوردنشان منت می‌گذارند؛ و خداوند این ذهینت را تخطئه می‌کند.

و همین که در آيه ۱۳ از ادعای ایمان آوردن آنان مطرح شد، اما در این آیه از «منت گذاشتن‌شان به خاطر اسلام آوردنشان» بحث می‌شود، می‌تواند مویدی بر هر دو باشد: بر اساس اینکه این ناظر به آیه مذکور است می‌خواهد بفرماید آنان ادعای ایمان کردند اما خداوند فرمود که آنچه شما دارید فقط در حد اسلام آوردن است؛ اکنون هم می‌خواهد نشان دهد در واقع نه به خاطر ایمان بلکه با همین چیزی که دارند (یعنی اسلام آوردن) منت می‌گذارند (التحرير و التنوير، ج‏۲۶، ص۲۲۵[۲۳])؛ و در صورتی که مطلبی مستقل باشد می‌خواهد با این تغییر در عبارت نشان دهد که آنان که ادعای ایمان کردند غیر از این افرادی هستند که با اسلام آوردنشان منت می‌گذارند.

در هر دو حالت فوق، تخطئه‌ای که در این آیه آمده نیز چند وجه می‌تواند داشته باشد:

الف. همین اسلامی که دارید منتی از جانب خداوند بر شماست نه منتی از شما بر خدا و رسول؛ که خود این هم می‌تواند از جهات متعدد باشد:

الف.۱. پیامبر فقط وظیفه تبلیغ و رساندن پیام داشته است؛ لذا توجیهی ندارد که به خاطر پذیرش پیام او بر وی منت بگذارید (الميزان، ج‏۱۸، ص۳۳۰[۲۴]).

الف.۲. شما نیستید که لطف کرده‌اید که اسلام آورده‌اید که حالا بر پیامبر منت می‌گذارید، بلکه خداست که بر شما لطف کرده که شما را به این وادی وارد و از منافع دنیوی و اخروی آن بهره‌مند نموده است (الميزان، ج‏۱۸، ص۳۳۰).

الف.۳. …

ب. صرف اسلام آوردن ارزش منت گذاشتن ندارد؛ آنچه ارزش منت گذاشتن دارد ایمان است نه اسلام؛ و ایمان هم منت خدا بر شماست که با این اسلام آوردن شما را به سمت ایمان هدایت کرد (الميزان، ج‏۱۸، ص۳۳۰[۲۵]).

ج. …

 

۲) «یمُنُّونَ عَلَیكَ أَنْ أَسْلَمُوا»

با اینکه اینان عمل منت گذاشتن را انجام داده‌اند و علی‌القاعده باید با فعل ماضی از عمل آنان یاد شود، چرا با فعل مضارع به کار آنها اشاره کرد؟

الف. برای اینکه حال آنان را نشان دهد که چگونه با کاری که انجام نداده‌اند دارند منت می‌گذارند، شبیه کاربرد فعل مضارع است در آیه «زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا» (بقره/۲۱۲) (التحرير و التنوير، ج‏۲۶، ص۲۲۵[۲۶]).

ب. فعل مضارع دلالت بر یک نحوه استمرار فعل و تداوم آن در زمان حال دارد؛ شاید بدین طریق می‌خواهد به وجود یک رویه‌ای در رفتار ایشان اشاره کند؛ یعنی این طور نبوده که یکبار منت گذاشته و تمام شده باشد؛‌بلکه رویه‌شان این است که در هر مناسبتی و دائما بخاطر اسلام آوردنشان منت می‌گذارند.

ج. …

 

۳) «یمُنُّونَ عَلَیكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللهُ یمُنُّ عَلَیكُمْ»

منّت نهادن بر پيامبر، در حقيقت منّت گذاردن بر خداست (خداوند پاسخ منّت بر پيامبرش را آنگونه مى‏دهد كه گويا منّت بر او گذاشته‏اند)؛ و خداوند به اسلام و ايمان و عبادت ما احتياج و نيازى ندارد (تفسير نور، ج‏۹، ص۲۰۱).

نکته تخصصی جامعه‌شناسی: رابطه منت و اطاعت

با اینکه واضح است که ما چون در درک راه سعادت بتنهایی ناتوانیم نیاز به دین الهی داریم که راه سعادت را به ما نشان دهد، چه می‌شود که عده ای گمان می‌کنند که پیامبر ص است که به اسلام آوردن ما محتاج است؟

به نظر می‌رسد ریشه این مساله در نگاه صرفا دنیوی به پذیرش دین است. می دانیم که اساسا دینداری مستلزم کرنش و خضوع انسانها در قبال دعوت یک شخص خاص (پیامبر، کاهن، و …) است، به نحوی که هرچه او گفت تسلیم باشند. می‌دانیم که این تسلیم بودن، خواه ناخواه یک قدرت و اقتدار ویژه در زندگی دنیوی برای آن شخص ایجاد می‌کند، که از منظر دنیوی محض، رسیدن به چنین قدرتی آرزوی تمام دنیامداران است.

در نگاه دنیامدارانه، طبیعی است که اگر ما به کسی قدرت بدهیم ماییم که بر او منت گذاشته‌ایم. این در خصوص قدرتهای سیاسی بسیار واضح است: کسانی که با رأی یا حمایت عده‌ای از مردم به قدرت می‌رسند قدرت خود را وامدار ایشان می‌دانند، و از این رو، آنان بر وی منت دارند. در نظامات دنیوی در این زمینه اگر تفاوتی باشد در نحوه جبران آن منت است، مثلا در نظام‌های اریستوکراسی (اشراف‌سالاری) چون آن عده‌ای که زمینه‌ساز رسیدن وی به قدرت بودند (که در تعبیر قرآنی به عنوان «ملأ» از آنها یاد می‌شود) کاملا محدود و معین‌اند و نقش نسبتا مستقیمی در به قدرت رسیدن حاکم دارند، حاکم در ازای قدرتی که به او بخشیده‌اند آنان را در این قدرت سهیم می‌کند. اما در نظام‌های دموکرسی چون تعداد افرادی که در بخشیدن قدرت به حاکم بسیار زیادند حاکمان عملا به جای اینکه سهم معینی از قدرت را به حامیان خود بدهند سعی می‌کنند اقداماتی را به نفع حامیان خود انجام دهند ویا با وعده و وعید آنان را همچنان از خود راضی نگهدارند ویا …، و خلاصه به هر طریقی شده آنان را راضی نموده و پایگاه اجتماعی خود را حفظ کنند. در واقع، اگر افراد خود را موظف به اطاعت از یک حاکم می‌کنند و عملا به وی قدرت می‌دهند، آن حاکم هم عملا خود را موطف به منت‌کشی از آنان می‌کند؛ با این تفاوت که مثلا در نظامات آریستوکراسی این منت‌کشی صرفا نسبت به طبقه اشراف انجام می‌شود (از این روست که حتی کسی مثل فرعون، وقتی حضرت موسی ع را رقیب قدرت خویش می‌بیند به منت‌کشی از ملأ اقدام می‌کند و به آنها می‌گوید شما چه دستوری می‌دهید: «يُريدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَما ذا تَأْمُرُون‏» (اعراف/۱۱۰) «يُريدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَما ذا تَأْمُرُون‏» (شعراء/۳۵))، اما در نظامات دموکراسی این منت‌کشی نسبت به عموم جامعه انجام می‌شود.

اما مساله بسیار مهم این است که کسی که واقعا از طرف خداوند ماموریتی برای خود قائل باشد از این قاعده خارج است؛ زیرا هدف اصلی‌اش کسب قدرت نیست، بلکه کمک کردن به مردم است برای رسیدن به سعادت حقیقی خود. اما مشکل در اینجاست که وی اگر بخواهد آن تعالیم خداوند توسط مردم عمل شود چاره‌ای ندارد جز اینکه مردم را به اطاعت از خویش بخواند (عبارت «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُونِ: تقوای الهی در پیش گیرید و از من اطاعت کنید» ترجیع‌بند سخن تمام پیامبران در سوره شعراست که در آیات ۱۰۸ و ۱۱۰ و ۱۲۶ و ۱۳۱ و ۱۴۴ و ۱۵۰ و ۱۶۳ و ۱۷۹ تکرار شده است)، و اجابت مخاطبان خود بخود زمینه قدرت را برای آنان فراهم می‌آورد و از این جهت در ظاهر کارهای آنها شبیه کارهای قدرت‌طلبان می‌شود، لذا همواره دشمنان پیامبران، همواره ایشان را به قدرت‌طلبی متهم می‌کرده‌اند: «فَقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُريدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ» (مومنون/۲۴).

آنچه این معضل را دوچندان می‌کند این است که همواره، در فقدان انبیاء (همانند حکایت سامری) و بویژه بعد از درگذشت آنان، عده‌ای از دنیامداران همان شریعت الهی را ابزاری برای کسب قدرت قرار می‌دهند؛ واقعه‌ای که در تمام دین‌های قبلی رخ داد و در اسلام هم تکرار شد. و آنچه باز کار را سخت‌تر می‌کند این است که گاه برخی از عالمان دین به این قدرت‌طلبی از راه دین اقدام می‌کنند؛ چنانکه قرآن کریم صریحا این را هم در مورد سامری (طه/۷۸-۹۸) و هم در مورد علمای بعدی یهود و نصاری حکایت کرده: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّه‏» (توبه/۳۱)؛ و پیامبر اکرم ص نیز در مورد انحراف و دنیامداری برخی از علما پس از خویش هشدارهای فراوانی داده است. و البته از آن سو همواره علمایی هم بوده‌اند که در مقابل این انحرافات می‌ایستاده‌اند و واقعا برای رضای خدا – و نه برای رسیدن به قدرت- مردم را به دینداری دعوت می‌کرده‌اند.

اینجاست که کار، هم بر دعوت‌کنندگان واقعی دین و هم بر مخاطبان سخت می‌شود: مدعیان دروغین خود را همچون مدعیان واقعی جلوه می‌دهند و بلکه علمای واقعی را قدرت‌طلب معرفی می‌کنند و مخاطب هم درمی‌ماند که کدام از اینان که با ادعای اقامه دین از ما حمایت می‌خواهند، هدف اصلی‌شان، به قدرت رسیدن و کسب منافع دنیوی است، و کدام هدفشان برپایی خود دین و رساندن انسانها به سعادت؟

شاید این آیه یک راهکاری برای تشخیص به ما می‌دهد:

خداوند به پیامبرش می‌فرماید در برابر منت گذاشتن آنان بر خود بگو که منت نگذارید، بلکه اگر منتی باشد از جانب خداست آن هم در خصوص هدایت شما به ایمان.

اکنون آن کس که دارد به دین دعوت می‌کند وقتی با منت گذاشتن پیروانش مواجه می‌شود به سمت سهم دادن به آنها و کوتاه آمدن از احکام شریعت مطابق مذاق مخاطبان گام برمی‌دارد یا همچنان بر ارائه تعالیم شریعت الهی آن گونه که واقعا در متن شریعت آمده است – هرچند مخاطبان خوششان نیاید – اصرار می‌ورزد (حتی اگر در عمل، بخاطر مشکلات اجرایی از عهده اجرای احکام شریعت برنیاید)؟

اگر وی دیندار شدن مخاطبان را منتی بر خود ببیند و آنگاه به اقتضای این رفتار خاصی مرتکب شود (مانند اینکه بکوشد علمای دیگر را صرفا از این بابت که شمار پیروان را می‌کاهند از میدان بدر کند، ویا حتی اندکی بخاطر دل مخاطبان در تبیین احکام شریعت تصرف کند، ویا …) معلوم است که وی هدفش کسب قدرت است نه رساندن مردم به سعادت. اما اگر در این گونه موقعیتهای خطیر همچنان از مسیر تقوا خارج نشود در مسیر هادیان حقیقی دین گام برمی‌دارد. شاید احادیثی که از رسول الله ص و امام صادق ع آمده که اگر کسی به نام دین دست به قیام بزند و مردم را به خویش دعوت کند در حالی که می‌داند در میان مردم عالمتر از او وجود دارد شخص گمراه است (الكافي، ج‏۵، ص۲۷[۲۷]؛ الغيبة للنعماني، ص۱۱۵[۲۸]) هشداری بوده برای پرهیز از این گونه قدرت‌طلبی‌هایی که در لوای دعوت به دین انجام می‌شود.

تاریخ شیعه پر است از علمایی که بخاطر اینکه علی‌رغم اینکه مردم آنها را تنها گذاشته‌اند حاضر نشده‌اند ذره‌ای در احکام خداوند دست ببرند ویا از باب اینکه عالم دیگری را از خود برتر می‌دیده‌اند از تصدی مرجعیت و یا حتی تدریس و هر کار دیگری که یک نحوه اقبال مردم به آنان را در پی داشته کنار می‌کشیده‌اند.

ثمره اخلاقی

کسانی هم که اسلام آوردن خود را منتی بر دین می‌بیند، دین را صرفا از زاویه دنیاخواهی و دنیامداری تحلیل می‌کنند؛ آنان نیز مسلمانانی‌اند که حقیقتا ایمان در دلشان وارد نشده است. اگر برخی از عالمان آن چنان می‌لغزند این دسته از مردم هم که با منت گذاشتن خود، انتظارات ناروایی از دین و عالمان دینی رقم می‌زنند و می خواهند که احکام دین همواره به میل آنان باشد، در این انحراف مقصرند.

 

۴) «یمُنُّونَ عَلَیكَ أَنْ أَسْلَمُوا … بَلِ اللهُ یمُنُّ عَلَیكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإیمانِ»

در تدبر ۲ اشاره شد که چرا با اینکه اینان منت گذاشته‌اند برای حکایت از اقدامشان، از فعل مضارع به جای فعل ماضی استفاده شد. اکنون می‌افزاییم اینکه منت خداوند بر اینان در خصوص هدایتشان به ایمان نیز با فعل مضارع بیان شد دلالت دارد بر اینکه:

الف. هنوز آنها ایمان نیاورده‌اند، ولی احتمالا به زودی ایمان خواهند آورد (التحرير و التنوير، ج‏۲۶، ص۲۲۵[۲۹]).

ب. هنوز آنها ایمان نیاورده‌اند، ولی انتظار می‌رود که بزودی ایمان بیاورند.

ج. …

 

۵) «یمُنُّونَ عَلَیكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَكُمْ

هدايت شدن به اسلام و پذيرش اسلام، نعمت بزرگ الهى و منّتى از جانب خداست (تفسير نور، ج‏۹، ص۲۰۱).

منت‌ در قرآن کریم

ماده «منن» ۲۷ بار (در ۲۵ آيه) در قرآن کریم به کار رفته است، که ۴ مورد آن ربطی به منت گذاشتن ندارد؛ بلکه درباره «منّ» به معنای ترنجبین (بقره/۵۷؛‌ اعراف/۱۶۰؛ طه/۸۰) ویا «الْمَنُون‏» به معنای مرگ (طور/۳۰) است.

اما بقیه موارد، را می‌توان در یک دسته‌بندی کلی در سه قسم قرار داد: مواردی در آن از منت گذاشتن بین انسانها سخن به میان آمده، مواردی که درباره منت بین خدا و انسان است، و مواردی که ظرفیت این را دارند که بر هریک از این دو منطبق شوند؛ از این موارد:

الف) ۸ آیه به طور واضح ناظر به منت گذاشتن انسانها بر همدیگر است، که:

الف.۱) در ۶ آیه، منت گذاشتن، مذمت یا نهی شده است:

  1. «الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» (بقرة/۲۶۲)
  2. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ …» (بقرة/۲۶۴)
  3. «وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَني‏ إِسْرائيلَ» (شعراء/۲۲)
  4. «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» (حجرات/۱۷)
  5. وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ» (مدثر/۶)

الف.۲) در ۲ آیه، این منت گذاشتن، اجازه داده شده است، که معلوم است در این دو مورد مقصود از منت، لطف اضافی کردن در حق کسی است:

  1. «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ» (ص/۳۹)
  2. «فَإِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً» (محمد/۴)

ب) ۱۱ آیه ناظر به منت گذاشتن خدا بر انسانهاست، که:

ب.۱) ۷ مورد آن جایی است که خداوند خودش دارد ابراز می‌کند که منت گذاشته است:

  1. «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ» (آل‏عمران/۱۶۴)
  2. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثيرَةٌ كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً» (نساء/۹۴)
  3. «قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» (ابراهیم/۱۱)
  4. «وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى؛ إِذْ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّكَ ما يُوحى‏؛‏ أَنِ اقْذِفيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لي‏ وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَيْني‏» (طه/۳۷-۳۹)
  5. «وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ» (قصص/۵)
  6. «وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ» (صافات/۱۱۴)
  7. «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» (حجرات/۱۷)

ب.۲) در ۴ آیه انسانها امر خاصی را منت خدا بر خودشان یا دیگران می‌دانند:

  1. «وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرينَ» (أنعام/۵۳)
  2. «قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخي‏ قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ» (يوسف/۹۰)
  3. «وَ أَصْبَحَ الَّذينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا» (قصص/۸۲)
  4. «فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ» (طور/۲۷)

ج) و نهایتا در ۴ مورد هم اشاره به پاداش بهشتیان است که می‌فرماید آن پاداشی بی‌منت است، که این را هم می‌توان ذیل دسته اول (منت بین مردم) و هم در دسته دوم قرار داد. از این جهت در دسته دوم می‌رود که چون بحث اجر بهشتیان است در فضای نسبت بین خدا و انسانهاست و ظهورش این است که می‌خواهد بفرماید در بهشت هیچ منتی برای این پاداش بر شما نمی‌گذارند؛ اما با توجه به اینکه می‌دانیم خداوند در هرچه به ما دهد عملا منتی بر ما دارد چه‌بسا مقصود از پاداش بی‌منت، این است که در دریافت این پاداش منتی از جانب کسی (نه از جانب خداوند) بر آنها گذاشته نمی‌شود.

  1. «وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ» (قلم/۳)
  2. «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ» (فصلت/۸)
  3. «إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ» (انشقاق/۲۵)
  4. «إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ» (تين/۶)

هدایت، تنها منت خود خدا بر انسان، و لذا مهمترین نعمت خداوند بر انسانها

اگر دقت کنیم می‌بینیم از این میان ۱۱ آیه‌ای که ناظر به منت خدا بر انسانهاست؛ تمام ۷ آیه‌ای که این منت از جانب خود خداوند مطرح شده به نحوی ناظر به هدایت انسانها بوده است: یا ناظر است به برانگیختن خود پیامبران و به امامت رسیدن و به ارث بردن زمین توسط ایشان (ابراهیم/۱۱؛ قصص/۵؛ صافات/۱۱۴) و یا ناظر است به هدایت شدن مردم توسط پیامبران و دین الهی (آل‏عمران/۱۶۴؛ نساء/۹۴؛ حجرات/۱۷). حتی در یک مورد هم که از منتهای قبلی خود بر پیامبری سخن می‌گوید آن هم در راستای هدایت و نجات دادن وی بوده است (طه/۳۷-۳۹). البته ۴ موردی که افراد به منت الهی توجه کرده‌اند دو موردش ناظر به منت خدا در برتری دادن برخی بر برخی دیگر بوده (أنعام/۵۳؛ يوسف/۹۰) و دو مورد دیگر ناظر به منت خدا در نجات آنها از عذاب دنیوی (قصص/۸۲) یا اخروی (طور/۲۷).

«اين نشان مى‏دهد كه مهم‏ترين نعمت‏ها [از منظر خود خداوند، که جا دارد خداوند به خاطر آن بر مردم منت نهد]، نعمت هدايت الهى، رهبرى معصوم و حكومت حقّ مى‏باشد.» (تفسير نور، ج‏۹، ص۲۰۱)؛ هرچند از منظر خود انسانها نجات از عذاب الهی هم در ردیف هدایت شدن نعمت عظیمی است که کاملا آن را باید صرفا از جانب خداوند دید.

 

۶) «یمُنُّونَ عَلَیكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللهُ یمُنُّ عَلَیكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإیمانِ»

چرا در عبارت اخیر به جای کلمه اسلام، ایمان را گذاشت؟

الف. در آیات قبل معلوم شد که مرتبه ایمان پایین‌تر از مرتبه اسلام است؛ و با این تعبیر می‌خواهد بیان کند که اگر قرار به منت باشد، آنچه ارزش به رخ کشیدن دارد، ایمان است نه صرف اسلام آوردن (الميزان، ج‏۱۸، ص۳۳۰[۳۰]).

ب. [می‌خواهد نشان دهد] مقصد نهايىِ تكامل انسان، ايمان است، نه تظاهر به اسلام (تفسير نور، ج‏۹، ص۲۰۱).

ج. از باب همراهی با تعبیر خودشان که خود را مومن خواندند. یعنی می‌خواهد بگوید اگر فرض کنیم که شما آن گونه که خودتان ادعا کردید ایمان آورده‌اید این ایمانتان نعمتی از جانب خداوند بر شماست؛ و موید این معنا آن است که آیه را با تعبیر «إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» ختم کرد که نشان دهد که اگر واقعا در ادعایشان راست گفته باشند این تفضل خدا بر آنهاست نه تفضل آنها بر خدا (التحرير و التنوير، ج‏۲۶، ص۲۲۵[۳۱]).

د. شاید می‌خواهد بفرماید که همین ورود در اسلام، گام نهادن در مسیر هدایت شدن به سمت ایمان است. به تعبیر دیگر، نشان دهد که اگرچه – چنانکه در آیه قبل فرمود- بین ایمان حقیقی و صرف ابراز مسلمانی تفاوت هست؛ اما همین اسلام آوردن هم مرتبه‌ نازلی از ایمان را در وجود آنها رقم زده است؛ و مقصود خداوند از اینکه به آنها فرمود «نگویید ایمان آوردیم بلکه بگویید اسلام آوردیم»، یک مساله لفظی (تسمیه افراد به مسلمان یا مومن) نیست و مقصود ما این نیست که هرجا ایمان به دل وارد نشد کاربرد کلمه ایمان خطاست؛ چنانکه در همین سوره از افرادی که از باب تعدی به قتال با سایر مسلمانان می‌پردازند یا مسلمانان دیگر را مسخره می‌کنند و از آنان عیب‌جویی می‌کنند و آنان را با القاب زشت خطاب قرار می‌دهند و گمان بد می‌ورزند و تجسس و غیبت می‌کنند با تعابیر «مومنین» و «الذین آمنوا» یاد کرد.

ه. …

 

۷) «بَلِ اللهُ یمُنُّ عَلَیكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإیمانِ»

چرا با اینکه در آیات قبل ایمان آوردن آنان را انکار کرد، در این آیه فرمود: خدا بر شما منت می‌گذارد که شما را به ایمان هدایت کرد؟

الف. اولا این متناسب با تعبیر خودشان است [یعنی می‌خواهد بیان کند که اگر قرار به منت باشد، آنچه ارزش به رخ کشیدن دارد، ایمان است نه صرف اسلام آوردن] نه بیان واقعیت (تفسیر كنز الدقائق، ج‏۱۲، ص۳۶۲).

ب. هدایت کردن لزوما به معنای این نیست که مخاطب هدایت شود (تفسیر كنز الدقائق، ج‏۱۲، ص۳۶۲[۳۲]). یعنی خداوند خبر داد از لطف خودش که هدایت به ایمان را برای اینها فرستاده؛ اما این بدان معنا نیست که آنان حتما هدایت را پذیرا شده و به ایمان رسیده باشند.

ج. …

 

۸) «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ»

منت گذاشتن بخاطر ایمان حکایت از شدت جهالت و نفهمی افرادی دارد که این منت را می‌گذارند و اوج پارادوکسیکال بودن وضعیت آنان را می‌نمایاند؛ زیرا اولا ایمان یعنی اذعان به خداوندی که همه چیز از آن اوست؛‌و خود همین ایمان اقتضایش این است که انسان همه چیز را از خدا ببیند نه اینکه بر خدا و پیامبرش منت بگذارد؛ و ثانیا خود ایمان از حیث شخص مومن دلالت دارد بر اینکه نفس وی از جهالت رهایی و به زیور حق و صدق آراسته شده؛ ‌و چنین وضعیتی با منت گذاشتن بر سر دیگران ناسازگار است (اقتباس از مفاتيح الغيب، ج‏۲۸، ص۱۱۸[۳۳])

 

۹) «اللهُ یمُنُّ عَلَیكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإیمانِ»

چرا کلمه «ایمان» را با الف و لام آورد و به صورت نکره نیاورد؟

الف. این الف و لام، «ال‍» جنس است که می‌خواهد نشان دهد که ایمان یک حقیقت فی حد ذاته دارد که اینان صرفا بدان متلبس شده‌اند (التحرير و التنوير، ج‏۲۶، ص۲۲۵[۳۴]).

ب. …

 

۱۰) مقصود از آوردن تعبیر «ان کنتم صادقین» چیست؟

الف. اشاره است به همان ادعای ایمانی که نموده بودند (مجمع البيان، ج‏۹، ص۲۰۹[۳۵])؛ یعنی شما ادعای ایمان کردید و ادعایتان دروغ بود؛ اما اگر آن ادعایتان راست باشد باز هم خدا بر شما منت دارد نه شما بر پیامبر (البحر المحيط، ج‏۹، ص۵۲۵[۳۶]).

ب. در اینجا دارد ادعای ایمان آنها را تصحیح می‌کند و می‌فرماید اگر راستگو باشید همین اسلام آوردنتان شما را در مسیر اینکه خدا شما را به ایمان برساند قرار می‌دهد.

ج. [می‌خواهد نشان دهد که] مسلمان واقعى خود را طلبكار خدا نمى‏داند؛ و نشانه‏ى ايمان صادقانه، خود را منّت‏دار خداوند دانستن است، نه منّت گذاشتن بر او (تفسير نور، ج‏۹، ص۲۰۱).

د. …

 

۱۱) «یمُنُّونَ عَلَیكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللهُ یمُنُّ عَلَیكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإیمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقینَ»

نمونه بارز کسانی که همه هستی و دارایی‌های خود را فدای اسلام کردند و تمام بار اسلام بر دوش آنان بود و بابت این خدماتشان به اسلام کوچکترین منتی بر پیامبر ص نگذاشتند امیرالمومنین ع است. مناسب است در اینجا حکایتی از گفتگویی که بین ابن ابی الحدید با یکی از دوستانش در گرفت و استادش درباره این گفتگو نظری داد تقدیم شود:

حکایت

ابن ابی الحدید بعد از توضیح فرازی از خطبه ۱۰۶ نهج‌البلاغه – که امیرالمومنین ع در آن فراز به توصیف پیامبر ص و دعا برای ایشان پرداخته است – حکایت کرده که:

یکبار از استادم ابوجعفر نقیب، که شخصی دوری از هوای نفس و تعصب بود درباره این فراز سوال کردم و گفتم: من بر سخنان اصحاب و دیگران و خطبه‌هایشان احاطه دارم؛ اما ندیدم کسی از آنها همانند حضرت علی ع تعظیم و بزرگداشتی نسبت به رسول الله ص داشته باشند و همچون او برای ایشان دعا کنند؛ اما حضرت علی ع در نهج‌البلاغه و جاهای دیگر مطالب فراوانی دارد که دلالت بر اجلال فراوان و احترام شدید وی نسبت به رسول الله ص دارد؟

گفت: مگر بقیه صحابه سخن مدون آنچنانی‌ای دارند که از آن چگونگی موضع آنان در قبال پیامبر ص فهمیده شود؟ و از آنها مگر جز یک سلسله کلمات ابتدایی یافت می‌شود که محتوای عمیقی ندارد؟

سپس گفت: قطعا علی ع ایمانی قوی به رسول الله ص داشت و در تصدیق او به یقین کامل و ثابت رسیده است و در این امر قاطع و پیگیر بود و علاوه بر اینها رسول الله ص را به خاطر ارتباط نسبی‌ای که با ایشان داشت و تحت تربیت او بود و اینکه رسول الله ص وی را در میان اصحابش برگزیده بود بسیار دوست داشت و او را بر خود ترجیح می‌داد، چون آن دو همچون نفس واحدی بودند در دو بدن، با یک پدر و در یک خانه و با اخلاقی همانند هم؛ پس اگر او را تعظیم کند خود را تعظیم کرده است و اگر او را دعا کند برای خویش دعا کرده است؛ ‌و او همواره آرزو داشت که دعوت اسلام شرق و غرب را بگیرد چرا که زیبایی آن به وی می‌رسید و به او برمی‌گشت، پس چرا وی را تعظیم و اکرام نکند و در اعتلای کلمه وی نکوشد؟

به وی گفتم: ‌یکبار من و جعفر بن مکی شاعر با هم درباره همین حدیث گفتگو می‌کردیم و جعفر گفت: احدی همچون ابوطالب و فرزندانش را رسول الله ص را یاری نکرد. خود ابوطالب که کفالت و بزرگ کردن ایشان را عهده‌دار شد و وقتی دعوتش را اظهار کرد در برابر قریش که از او رویگردان شدند و می‌خواستند او را به قتل برسانند حمایت کرد؛ اما فرزندش جعفر که همراه با جماعتی از مسلمانان به حبشه هجرت کرد و دعوت وی را در آنجا منتشر ساخت؛ و اما علی ع که همانا او بود که ستون دین در مدینه را برافراشت. بعد از آن هم احدی در کشته شدن و خوار و آواره شدن بدان حدی دست نیافت که خاندان ابوطالب رسید؛ جعفر که در جنگ موته شهید شد، و علی ع هم بعد از آن همه رنجی که کشید و آرزوی مرگ کرد در کوفه به شهادت رسید و اگر هم کشته شدنش توسط ابن ملجم به تاخیر می‌افتد از فرط غم و غصه می‌مرد؛ سپس دو فرزندش با سم و شمشیر کشته شدند، و بقیه فرزندانش هم همراه برادرشان در کربلا شهید شدند و زنانشان بر مرکبهای بی‌پالان به عنوان اسیر تا شام برده شدند و بر ذریه و بازماندگانشان بعد از آن هم از کشته شدن و به دار آویخته شدن و آواره شدن در سرزمینها و خواری و زندان و تازیانه آن مقدار رسید که نتوان کنه آن را بیان کرد. واقعا در قبال یاری و محبت و بزرگداشت پیامبر با قول و فعلشان و این مصیبتهایی که کشیدند چه منفعتی به این خاندان رسید [تا کسی ادعا کند آنها به خاطر منافع دنیوی از پیامبر ص حمایت می کردند]؟

[نقیب] گفت: پس چرا به او نگفتی که «بر تو منت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند؛ بگو اسلامتان را بر من منت ننهید؛ بلکه [این] خداوند است که بر شما منت می‌گذارد که شما را به ایمان هدایت کرد، اگر که راستگویید.» (حجرات/۱۷) [کنایه از اینکه علاوه بر همه اینها آنها هیچ منتی بر پیامبر ص نگذاشتند].

سپس گفت: و چرا به او نگفتی که: بله، انصار وی را یاری کردند و جان خویش را در پیش او فدا نمودند و در موقعیتهای سخن متعددی پیشاپیش او به شهادت رسیدند و خصوصا در جنگ احد؛ اما بعدا در دادن حق او قصور ورزیدند و خود را بر ایشان ترجیح دادند و [به همین سبب] مشقتها و شدایدی بدانان رسید که بیانش به طول می‌انجامد و فقط یک واقعه حره* کفایت می‌کند؛ و آن روزی بود که در عرب مثل آن رخ نداده بود و به قومی چنین مصیبتی که آن روز به انصار وارد شد نرسیده است.

سپس گفت: همانا خداوند متعال دنیا را از بندگان صالح خویش و از اهل اخلاص دور کرده زیرا آن را پاداش عبادت آنان و ما به ازای مناسبی برای اخلاصشان نمی‌داند و پاداش آنان را به سرای دیگری غیر از این سرا ارجاع داده و در مثل چنین چیزی باید که مسابقه‌دهندگان مسابقه دهند.

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏۷، ص۱۷۴-۱۷۶[۳۷]

* پی‌نوشت:

واقعه حره: بعد از رسیدن خبر شهادت امام حسین ع به مدینه، عده‌ای را فرستادند به شام که ببینند اوضاع چه خبر است؛ و آنان برگشتند و گفتند از نزد کسی می‌آییم که در ملا عام سگ بازی و شرابخواری می‌کند و …؛ و مردم مدینه علیه حاکم منصوب یزید شوریدند و شهر را به دست گرفتند؛ یزید لشکری جرار علیه آنان فرستاد و آنان در جنگ شکست خوردند و فرمانده آن لشکر تا سه روز جان و مال و ناموس مردم را بر لشکریان خود حلال کرد! و در آن واقعه چندصدتن از انصار کشته شدند و مردم مدینه تا سالها بعد از آن واقعه هنگام ازدواج دادن دخترانشان اعلام می‌کردند که ما هیچ ضمانتی نمی‌کنیم که دخترمان باکره باشد.

 

 


[۱] . قرأ الجمهور «أن أسلموا» بفتح الهمزة.  وقرأ ابن مسعود «إن أسلموا»، بكسر الهمزة. وقرأ عبد الله أیضا «… إسلامَهم».

[۲] . القراءة المعروفة: «یمُنُّونَ عَلَیكَ أَنْ أَسْلَمُوا»؛ فی حرف عبدالله: «یمُنُّونَ عَلَیكَ إسْلامهم» مکان «أسلَمُوا».

[۳] . قرأ یعقوب فی الوقف بهاء السكت «عَلَیهْ» (معجم القراءات ج۹، ص۹۱)

[۴] . قرأ الجمهور «أن هداكم.» بفتح الهمزة، علی تقدیر: لأن، أو بأن. وقرأ عاصم فی روایة «إن هداكم…» بكسر الهمزة، قال القرطبی: وفیه بُعْدٌ. ولم تذكر المراجع طریق هذه الروایة عن عاصم، وروایة حفص عنه هی قراءة الفتح، وكذا قراءة شعبة، ثم لعله عاصم الجحدری. وقرأ عبد الله بن مسعود وزید بن علی «إذ هداكم..»، جعلا « إذ» مكان «أن»، وكلاهما تعلیل.

[۵] . القراءة المعروفة: «أَنْ هَداكُمْ لِلْإیمانِ» بفتح الهمزة و نون مخففة. عُبَید بن عمیر: «إذ» بکسر الهمزة و ذال معجمة بدل النون، «إلی الإسلام» مکان «الإیمان». [در تعلیقه نوشته این را نزد ابن عمیر نیافتم و فراء قاری این را ابن مسعود می‌داند و مرندی آن را به ابن خثیم نسبت داده. انظر: معانی القران للفراء (۳/۷۴) قرة عین القراء (ل/۱۹۰ب)]. وافقه زید بن علی: فی «إن».

[۶] . . وقرأ «هداكم» بالإمالة حمزة والكسائی وخلف. وبالفتح والتقلیل الأزرق وورش. والباقون بالفتح.

[۷] . قراءة الجماعة «هداكم». وقرأ ابن مسعود «هادكم». كذا علی تقدیم الألف، ومعنی هاد الشیء أصلحه والهود: التوبة والرجوع إلی الحق والخیر، فلعل هذه القراءة مما ذكرت.

[۸] . القراءة المعروفة: «أَنْ هَداكُمْ لِلْإیمانِ» بفتح الهمزة و نون مخففة. عُبَید بن عمیر: «إذ» بکسر الهمزة و ذال معجمة بدل النون، «إلی الإسلام» مکان «الإیمان». [در تعلیقه نوشته این را نزد ابن عمیر نیافتم و فراء قاری این را ابن مسعود می‌داند و مرندی آن را به ابن خثیم نسبت داده. انظر: معانی القران للفراء (۳/۷۴) قرة عین القراء (ل/۱۹۰ب). عبارت معانی القرآن فقط ناظر به «إذ» است: و قوله: أَنْ هَداكُمْ، و فى قراءة عبد اللّه: إذ هداكم؛ و کتاب قرة عین القراء کتابی است که فقط نسخه خطی آن با خطی بسیار ناخوانا موجود است و تاکنون به صورت چاپی منتشر نشده است].

[۹] . فإن أسلموا في موضع المفعول، و لذلك تعدى إليه في قوله: قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ. و يجوز أن يكون أسلموا مفعولا من أجله، أي يتفضلون عليك بإسلامهم.

[۱۰] . و أَنْ أَسْلَمُوا منصوب بنزع الخافض و هو باء التعدية، يقال: منّ عليه بكذا، و كذلك قوله: لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ إلا أن الأول مطرد مع أَنْ و (أن) و الثاني سماعي و هو كثير.

[۱۱] . قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ: [أي: بإسلامكم‏] فنصب بنزع الخافض، أو تضمين الفعل معنى الاعتداد.

[۱۲] . و تقديم المسند إليه على المسند الفعلي لإفادة التقوية مثل: هو يعطي الجزيل، كما مثّل به عبد القاهر.

[۱۳] . وَ قَوْلُهُ «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا» نَزَلَتْ فِي عَثْكَنَ يَوْمَ الْخَنْدَقِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ مَرَّ بِعَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ وَ هُوَ يَحْفِرُ الْخَنْدَقَ وَ قَدِ ارْتَفَعَ الْغُبَارُ مِنَ الْحَفْرِ فَوَضَعَ كُمَّهُ عَلَى أَنْفِهِ وَ مَرَّ، فَقَالَ عَمَّارٌ: «لَا يَسْتَوِي مَنْ يَبْنِي الْمَسَاجِدَ / فَيُصَلِّي فِيهَا رَاكِعاً وَ سَاجِداً / كَمَنْ يَمُرُّ بِالْغُبَارِ حَائِداً / يُعْرِضُ عَنْهُ جَاحِداً مُعَانِداً»، فَالْتَفَتَ إِلَيْهِ عَثْكَنُ فَقَالَ: يَا ابْنَ السَّوْدَاءِ إِيَّايَ تَعْنِي، ثُمَّ أَتَى رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ: لَمْ نَدْخُلْ مَعَكَ لِتُسَبَّ أَعْرَاضُنَا، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: قَدْ أَقَلْتُكَ إِسْلَامَكَ فَاذْهَبْ. فَأَنْزَلَ اللَّهُ‏ «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» أَيْ لَسْتُمْ صَادِقِين‏.

[۱۴] . أخرج ابن المنذر و الطبراني و ابن مردويه بسند حسن عن عبد الله بن أبى أوفى ان أناسا من العرب قالوا يا رسول الله أسلمنا و لم نقاتلك كما قاتلك بنو فلان فانزل الله يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا الآية

و أخرج النسائي و البزار و ابن مردويه عن ابن عباس قال جاءت بنو أسد إلى رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلّم فقالوا يا رسول الله أسلمنا و قاتلك العرب و لم نقاتلك فنزلت هذه الآية يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا

و أخرج سعيد بن منصور و عبد بن حميد و ابن المنذر و ابن مردويه و ابن جرير عن سعيد بن جبير قال أتى قوم من الاعراب من بنى أسد إلى النبي صلى الله عليه و [آله و] سلّم فقالوا جئناك و لم نقاتلك فانزل الله يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا

و أخرج ابن أبى‏حاتم و ابن مردويه عن الحسن قال لما فتحت مكة جاء ناس فقالوا يا رسول الله انا قد أسلمنا و لم نقاتلك كما قاتلك بنو فلان فانزل الله يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا.

[۱۵] . و أخرج ابن سعد عن محمد بن كعب القرظي قال قدم عشرة رهط من بنى أسد على رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلّم في أول سنة تسع و فيهم حضرمي بن عامر و ضرار بن الأزور و وابصة بن معبد و قتادة بن القائف و سلمة بن حبيش و نقادة بن عبد الله بن خلف و طليحة بن خويلد و رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلّم في المسجد مع أصحابه فسلموا و قال متكلمهم: يا رسول الله انا شهدنا ان الله وحده لا شريك له و انك عبده و رسوله و جئناك يا رسول الله و لم تبعث إلينا بعثا و نحن لمن وراءنا سلم. فانزل الله يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا الآية.

[۱۶] . برای مطالعه فراز ابتدایی همراه با ترجمه به https://yekaye.ir/ale-imran-3-199/#_ftnref7 مراجعه کنید. ادامه متن آنجا تا پیش از جملاتی که در متن آمده چنین است:

فَسَمِعَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي رَافِعٍ وَ هُوَ كَاتِبُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الزُّبَيْرِ وَ هُوَ يَقُولُ لِلزُّبَيْرِ وَ طَلْحَةَ وَ سَعِيدِ بْنِ الْعَاصِ: لَقَدِ الْتَفَتَ إِلَى زَيْدِ بْنِ ثَابِتٍ فَقُلْتُ لَهُ: إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةِ. فَقَالَ لَهُ عُبَيْدُ اللَّهِ: يَا سَعِيدَ بْنَ الْعَاصِ وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الزُّبَيْرِ، إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ: «وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ» (مومنون/۷۰). قَالَ عُبَيْدُ اللَّهِ: فَأَخْبَرْتُ عَلِيّاً (عَلَيْهِ السَّلَامُ) فَقَالَ: لَئِنْ سَلِمَتْ لَأَحْمِلَنَّهُمْ عَلَى الطَّرِيقِ، قَاتَلَ اللَّهُ ابْنَ الْعَاصِ، لَقَدْ عَلِمَ فِي كَلَامِي أَنِّي أُرِيدُهُ وَ أَصْحَابَهُ بِكَلَامِي، وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ.

قَالَ مَالِكُ بْنُ أَوْسٍ: وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) أَكْثَرَ مَا يَسْكُنُ الْقَنَاةَ، فَبَيْنَا نَحْنُ فِي الْمَسْجِدِ بَعْدَ الصُّبْحِ إِذْ طَلَعَ الزُّبَيْرُ وَ طَلْحَةُ، فَجَلَسْنَا فِي نَاحِيَةٍ عَنْ عَلِيٍّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، ثُمَّ طَلَعَ مَرْوَانُ وَ سَعِيدٌ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَيْرِ وَ الْمِسْوَرُ بْنُ مَخْرَمَةَ فَجَلَسُوا، وَ كَانَ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) جَعَلَ عَمَّارَ بْنَ يَاسِرٍ عَلَى الْخَيْلِ، فَقَالَ لِأَبِي الْهَيْثَمِ بْنِ التَّيِّهَانِ وَ لِخَالِدِ بْنِ زَيْدٍ أَبِي أَيُّوبَ وَ لِأَبِي حَيَّةَ وَ لِرِفَاعَةَ بْنِ رَافِعٍ فِي رِجَالٍ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ): قُومُوا إِلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ، فَإِنَّهُ بَلَغَنَا عَنْهُمْ مَا نَكْرَهُ مِنْ خِلَافِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِمَامِهِمْ، وَ الطَّعْنِ عَلَيْهِ، وَ قَدْ دَخَلَ مَعَهُمْ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ الْجَفَاءِ وَ الْعَدَاوَةِ، وَ إِنَّهُمْ سَيَحْمِلُونَهُمْ عَلَى مَا لَيْسَ مِنْ رَأْيِهِمْ. قَالَ: فَقَامُوا، وَ قُمْنَا مَعَهُمْ حَتَّى جَلَسُوا إِلَيْهِمْ،

فَتَكَلَّمَ أَبُو الْهَيْثَمِ بْنُ التَّيِّهَانِ، فَقَالَ: إِنَّ لَكُمَا لَقِدَماً فِي الْإِسْلَامِ وَ سَابِقَةً وَ قَرَابَةً مِنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، وَ قَدْ بَلَغَنَا عَنْكُمَا طَعْنٌ وَ سَخَطٌ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، فَإِنْ يَكُنْ أَمْرٌ لَكُمَا خَاصَّةً فَعَاتِبَا ابْنَ عَمَّتِكُمَا وَ إِمَامَكُمَا، وَ إِنْ كَانَ نَصِيحَةً لِلْمُسْلِمِينَ فَلَا تُؤَخِّرَاهُ عَنْهُ، وَ نَحْنُ عَوْنٌ لَكُمَا، فَقَدْ عَلِمْتُمَا أَنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَنْ تَنْصَحَكُمَا أَبَداً وَ قَدْ عَرَفْتُمَا- وَ قَالَ أَحْمَدُ: عَرَفْتُمْ- عَدَاوَتَهُمْ لَكُمَا، وَ قَدْ شَرِكْتُمَا فِي دَمِ عُثْمَانَ وَ مَالَأْتُمَا، فَسَكَتَ الزُّبَيْرُ وَ تَكَلَّمَ طَلْحَةُ، فَقَالَ: افْرُغُوا جَمِيعاً مِمَّا تَقُولُونَ، فَإِنِّي قَدْ عَرَفْتُ أَنَّ فِي كُلِّ وَاحِدٍ مِنْكُمْ خَبْطَةً.

فَتَكَلَّمَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ، وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، وَ قَالَ: أَنْتُمَا صَاحِبَا رَسُولِ اللَّهِ، وَ قَدْ أَعْطَيْتُمَا إِمَامَكُمَا الطَّاعَةَ وَ الْمُنَاصَحَةَ، وَ الْعَهْدَ وَ الْمِيثَاقَ عَلَى الْعَمَلِ بِطَاعَةِ اللَّهِ وَ طَاعَةِ رَسُولِهِ، وَ أَنْ يَجْعَلَ كِتَابَ اللَّهِ إِمَامَنَا- قَالَ أَحْمَدُ: وَ جَعَلَ كِتَابَ اللَّهِ إِمَاماً-، وَ هُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ طَلَّقَ النَّفْسَ عَنِ الدُّنْيَا، وَ قَدَّمَ كِتَابَ اللَّهِ، فَفِيمَ السَّخَطُ وَ الْغَضَبُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)! فَغَضَبُ الرِّجَالِ فِي الْحَقِّ: انْصُرَا نَصَرَكُمَا اللَّهُ.

فَتَكَلَّمَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَيْرِ، فَقَالَ: لَقَدْ تَهَذَّرْتَ يَا أَبَا الْيَقْظَانِ. فَقَالَ لَهُ عَمَّارٌ: مَا لَكَ‏ تَتَعَلَّقُ فِي مِثْلِ هَذَا يَا أَعْبَسُ، ثُمَّ أَمَرَ بِهِ فَأُخْرِجَ، فَقَامَ الزُّبَيْرُ فَالْتَفَتَ إِلَى عَمَّارٍ (رَحِمَهُ اللَّهُ) فَقَالَ: عَجَّلْتَ يَا أَبَا الْيَقْظَانِ عَلَى ابْنِ أَخِيكَ رَحِمَكَ اللَّهُ. فَقَالَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، أَنْشُدُكَ اللَّهَ أَنْ تَسْمَعَ قَوْلَ مَنْ رَأَيْتَ، فَإِنَّكُمْ مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِينَ لَمْ يَهْلِكْ مَنْ هَلَكَ مِنْكُمْ حَتَّى اسْتَدْخَلَ فِي أَمْرِهِ الْمُؤَلَّفَةَ قُلُوبُهُمْ. فَقَالَ الزُّبَيْرُ: مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ نَسْمَعَ مِنْهُمْ. فَقَالَ عَمَّارٌ: وَ اللَّهِ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، لَوْ لَمْ يَبْقَ أَحَدٌ إِلَّا خَالَفَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ لَمَا خَالَفْتُهُ، وَ لَا زَالَتْ يَدَيِ مَعَ يَدِهِ، وَ ذَلِكَ لِأَنَّ عَلِيّاً لَمْ يَزَلْ مَعَ الْحَقِّ مُنْذُ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّهُ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، فَإِنِّي أَشْهَدُ أَنَّهُ لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ أَنْ يُفَضِّلَ عَلَيْهِ أَحَداً.

[۱۷] . ثُمَّ قَالَ لَهُمَا: أَ لَمْ تَأْتِيَانِي وَ تُبَايِعَانِي طَائِعَيْنِ غَيْرَ مُكْرَهَيْنِ [الظاهر أنّ سقطا في هذا الموضع، يدلّ عليه ما يأتي في جواب أمير المؤمنين (عليه السّلام) من ذكر الاستشارة، و السقط على ما في رواية ابن أبي الحديد ۷: ۴۰: «قالا: بلى. فقال: غير مجبرين و لا مقسورين، فاسلمتما لي بيعتكما، و أعطيتماني عهدكما؟ قالا: نعم. قال: فما دعاكما بعد إلى ما أرى؟ قالا: أعطيناك بيعتنا على ألّا تقضي الأمور و لا تقطعها دوننا، و أن تستشيرنا في كلّ أمر، و لا تستبدّ بذلك علينا، و لنا من الفضل على غيرنا ما قد علمت؛ فأنت تقسم القسم و تقطع الأمر، و تمضي الحكم بغير مشاورتنا و لا علمنا»]، فَمَا أَنْكَرْتُمْ، أَ جَوْرٌ فِي‏ حُكْمٍ أَوْ اسْتِئْثَارٌ فِي فَيْ‏ءٍ قَالا: لَا. قَالَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): أَوْ فِي أَمْرٍ دَعَوْتُمَانِي إِلَيْهِ مِنْ أَمْرِ الْمُسْلِمِينَ فَقَصَّرْتُ عَنْهُ قَالا: مَعَاذَ اللَّهِ.

قَالَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): فَمَا الَّذِي كَرِهْتُمَا مِنْ أَمْرِي حَتَّى رَأَيْتُمَا خِلَافِي قَالا: خِلَافَكَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ فِي الْقَسْمِ، وَ انْتِقَاصَنَا حَقَّنَا مِنَ الْفَيْ‏ءِ، جَعَلْتَ حَظَّنَا فِي الْإِسْلَامِ كَحَظِّ غَيْرِنَا مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْنَا بِسُيُوفِنَا، مِمَّنْ هُوَ لَنَا فَيْ‏ءٌ، فَسَوَّيْتَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ.

فَقَالَ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ وَ أُشْهِدُ مَنْ حَضَرَ عَلَيْهِمَا، أَمَّا مَا ذَكَرْتُمَا مِنَ الِاسْتِشَارَةِ فَوَ اللَّهِ مَا كَانَتْ لِي فِي الْوِلَايَةِ رَغْبَةٌ، وَ لَا لِي فِيهَا مَحَبَّةٌ، وَ لَكِنَّكُمْ دَعَوْتُمُونِي إِلَيْهَا، وَ حَمَلْتُمُونِي عَلَيْهَا، فَكَرِهْتُ خِلَافَكُمْ، فَلَمَّا أَفْضَتْ إِلَيَّ نَظَرْتُ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ مَا وَضَعَ وَ أَمَرَ فِيهِ بِالْحُكْمِ وَ قَسَمَ وَ سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فَأَمْضَيْتُهُ، وَ لَمْ أَحْتَجْ فِيهِ إِلَى رَأْيِكُمَا وَ دُخُولِكُمَا مَعِي وَ لَا غَيْرِكُمَا، وَ لَمْ يَقَعْ أَمْرٌ جَهِلْتُهُ فَأَتَقَوَّى فِيهِ بِرَأْيِكُمَا وَ مَشُورَتِكُمَا، وَ لَوْ كَانَ ذَلِكَ لَمْ أَرْغَبْ عَنْكُمَا، وَ لَا عَنْ غَيْرِكُمَا، إِذَا لَمْ يَكُنْ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ لَا فِي سُنَّةِ نَبِيِّنَا (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، فَأَمَّا مَا كَانَ فَلَا يُحْتَاجُ فِيهِ إِلَى أَحَدٍ، وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ الْأُسْوَةِ فَإِنَّ ذَلِكَ أَمْرٌ لَمْ أَحْكُمْ أَنَا فِيهِ، وَ وَجَدْتُ أَنَا وَ أَنْتُمَا مَا قَدْ جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مِنْ كِتَابِ اللَّهِ، فَلَمْ أَحْتَجْ فِيهِ إِلَيْكُمَا، قَدْ فَرَغَ مِنْ قَسْمِهِ كِتَابُ اللَّهِ الَّذِي لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ، تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ، وَ أَمَّا قَوْلُكُمَا جَعَلْتَنَا فِيهِ كَمَنْ ضَرَبْنَاهُ بِأَسْيَافِنَا، وَ أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْنَا، فَقَدْ سَبَقَ رِجَالٌ رِجَالًا فَلَمْ يُفَضِّلْهُمْ [رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)]، وَ لَمْ يَسْتَأْثِرْ عَلَيْهِمْ مَنْ سَبَقَهُمْ، وَ لَمْ يَضُرَّهُمْ حِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ، وَ اللَّهِ مَا لَكُمْ وَ لَا لِغَيْرِكُمْ إِلَّا ذَلِكَ، أَلْهَمَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ الصَّبْرَ عَلَيْهِ.

فَذَهَبَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَيْرِ يَتَكَلَّمُ، فَأَمَرَ بِهِ فَوُجِئَتْ عُنُقُهُ وَ أُخْرِجَ مِنَ الْمَسْجِدِ، فَخَرَجَ وَ هُوَ يَصِيحُ وَ يَقُولُ: ارْدُدْ إِلَيْهِ بَيْعَتَهُ. فَقَالَ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): لَسْتُ مُخْرِجَكُمَا مِنْ أَمْرٍ دَخَلْتُمَا فِيهِ، وَ لَا مُدْخِلَكُمَا فِي أَمْرٍ خَرَجْتُمَا مِنْهُ، فَقَامَا عَنْهُ فَقَالا: أَمَّا إِنَّهُ لَيْسَ عِنْدَنَا أَمْرٌ إِلَّا الْوَفَاءُ. قَالَ: فَقَالَ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً رَأَى حَقّاً فَأَعَانَ عَلَيْهِ، أَوْ رَأَى جَوْراً فَرَدَّهُ، وَ كَانَ عَوْناً لِلْحَقِّ عَلَى مَنْ خَالَفَهُ.

[۱۸] . قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالا؛ الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعا.

[۱۹] . استئناف ابتدائي أريد به إبطال ما أظهره بنو أسد للنبي‏ء صلى اللّه عليه و [آله و] سلّم من مزيتهم إذ أسلموا من دون إكراه بغزو. و المنّ: ذكر النعمة و الإحسان ليراعيه المحسن إليه للذاكر، و هو يكون صريحا مثل قول سبرة بن عمرو الفقعسي: «أ تنسى دفاعي عنك إذ أنت مسلم / و قد سال من ذل عليك قراقر» و يكون بالتعريض بأن يذكر المان من معاملته مع الممنون عليه ما هو نافعه مع قرينة تدلّ على أنه لم يرد مجرد الإخبار مثل قول الراعي مخاطبا عبد الملك بن مروان: «فآزرت آل أبي خبيب وافدا / يوما أريد لبيعتي تبديلا» أبو خبيب: كنية عبد اللّه بن الزبير. و كانت مقالة بني أسد مشتملة على النوعين من المنّ لأنهم قالوا: و لم نقاتلك كما قاتلك محارب و غطفان و هوازن و قالوا: و جئناك بالأثقال و العيال.

[۲۰] . و كانوا يقولون آمنا بك من غير قتال و قاتلك بنو فلان فقال سبحانه «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا» أي بأن أسلموا و المعنى أنهم يمنون عليك بالإسلام «قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ» أي بإسلامكم «بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ» أي بأن هداكم للإيمان و أرشدكم إليه بأن نصب لكم من الأدلة عليه و أزاح عللكم و وفقكم له «إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» في ادعائكم الإيمان

[۲۱] . و في سياق الآية لطف، و هو أنّهم لمّا سمّوا ما صدر عنهم إيمانا و منّوا به فنفى أنّه إيمان و سمّاه إسلاما، بأن قال: يمنّون عليك بما هو في الحقيقة إسلام، و ليس بجدير أن يمنّ عليك، بل لو صحّ ادّعاؤهم للإيمان فللَّه المنّة عليه بالهداية له لا لهم.

[۲۲] . بعضى از مسلمانان مثل طائفه‏ى بنى‏اسد، اسلام آوردن خود را منّتى بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى‏دانستند و مى‏گفتند: ما با آغوش باز به اسلام روى آورديم و تو بايد قدرشناس ما باشى. اين آيه آنان را از اين عمل نهى فرمود.

[۲۳] . و قد أضيف إسلام إلى ضميرهم لأنهم أتوا بما يسمى إسلاما لقوله: وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا.

[۲۴] . و قد أخطئوا في منهم هذا من وجهين أحدهما …، و ثانيهما أن ليس للنبي ص من أمر الدين إلا أنه رسول مأمور بالتبليغ فلا من عليه لأحد ممن أسلم. فلو كان هناك من لكان لهم على الله سبحانه لأن الدين دينه لكن لا من لأحد على الله لأن المنتفع بالدين في الدنيا و الآخرة هم المؤمنون دون الله الغني على الإطلاق فالمن لله عليهم أن هداهم له… فقد تضمن قوله: «قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ» إلخ، الإشارة إلى خطئهم من الجهتين جميعا: إحداهما: خطئهم من جهة توجيه المن إلى النبي ص و هو رسول ليس له من الأمر شي‏ء، و إليه الإشارة بقوله: «لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ»….

[۲۵] . و قد أخطئوا في منهم هذا من وجهين أحدهما أن حقيقة النعمة التي فيها المن هو الإيمان الذي هو مفتاح سعادة الدنيا و الآخرة دون الإسلام الذي له فوائد صورية من حقن الدماء و جواز المناكح و المواريث، … و قد بدل ثانيا الإسلام من الإيمان للإشارة إلى أن المن إنما هو بالإيمان دون الإسلام الذي إنما ينفعهم في الظاهر فقط. فقد تضمن قوله: «قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ» إلخ، الإشارة إلى خطئهم من الجهتين جميعا: إحداهما: … و ثانيهما: أن المن- لو كان هناك من- إنما هو بالإيمان دون الإسلام، و إليه الإشارة بتبديل الإسلام من الإيمان.

[۲۶] .  و جي‏ء بالمضارع في يَمُنُّونَ مع أن منّهم بذلك حصل فيما مضى لاستحضار حالة منّهم كيف يمنون بما لم يفعلوا مثل المضارع في قوله تعالى: وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا في سورة البقرة [۲۱۲].

[۲۷] . عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ عُتْبَةَ الْهَاشِمِيِّ قَالَ: كُنْتُ قَاعِداً عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَكَّةَ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ أُنَاسٌ مِنَ الْمُعْتَزِلَةِ فِيهِمْ عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ وَ وَاصِلُ بْنُ عَطَاءٍ وَ حَفْصُ بْنُ سَالِمٍ مَوْلَى ابْنِ هُبَيْرَةَ وَ نَاسٌ مِنْ‏ رُؤَسَائِهِمْ وَ ذَلِكَ حِدْثَانُ قَتْلِ الْوَلِيدِ وَ اخْتِلَافِ أَهْلِ الشَّامِ بَيْنَهُمْ فَتَكَلَّمُوا وَ أَكْثَرُوا وَ خَطَبُوا فَأَطَالُوا فَقَالَ لَهُمْ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع … وَ أَنْتُمْ أَيُّهَا الرَّهْطُ فَاتَّقُوا اللَّهَ فَإِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي وَ كَانَ خَيْرَ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمَهُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ ص أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ مَنْ ضَرَبَ النَّاسَ بِسَيْفِهِ وَ دَعَاهُمْ إِلَى نَفْسِهِ وَ فِي الْمُسْلِمِينَ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ فَهُوَ ضَالٌّ مُتَكَلِّفٌ.

[۲۸] . أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ الْبَنْدَنِيجِيُّ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى الْعَلَوِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع يَقُولُ مَنْ خَرَجَ يَدْعُو النَّاسَ وَ فِيهِمْ مَنْ هُوَ أَفْضَلُ مِنْهُ فَهُوَ ضَالٌّ مُبْتَدِعٌ وَ مَنِ ادَّعَى الْإِمَامَةَ مِنَ اللَّهِ وَ لَيْسَ بِإِمَامٍ فَهُوَ كَافِرٌ.

[۲۹] . و جي‏ء بالمضارع في قوله: بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ لأنه منّ مفروض لأن الممنون به لمّا يقع. و فيه من الإيذان بأنه سيمنّ عليهم بالإيمان ما في قوله: وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ [الحجرات: ۱۴]، و هذا من التفنن البديع في الكلام ليضع السامع كل فنّ منه في قراره، و مثلهم من يتفطن لهذه الخصائص.

[۳۰] . و قد بدل ثانيا الإسلام من الإيمان للإشارة إلى أن المن إنما هو بالإيمان دون الإسلام الذي إنما ينفعهم في الظاهر فقط.

فقد تضمن قوله: «قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ» إلخ، الإشارة إلى خطئهم من الجهتين جميعا: …و ثانيهما: أن المن- لو كان هناك من- إنما هو بالإيمان دون الإسلام، و إليه الإشارة بتبديل الإسلام من الإيمان.

[۳۱] . و سماه الآن إيمانا مجاراة لزعمهم لأن المقام مقام كون المنّة للّه فمناسبة مسابرة زعمهم أنهم آمنوا، أي لو فرض أنكم آمنتم كما تزعمون فإن إيمانكم نعمة أنعم اللّه بها عليكم. و لذلك ذيله بقوله: إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ فنفى أولا أن يكون ما يمنّون به حقا، ثم أفاد ثانيا أن يكون الفضل فيما ادعوه لهم لو كانوا صادقين بل هو فضل اللّه.

[۳۲] . بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ: على ما زعمتم، مع أنّ الهداية لا تستلزم الاهتداء.

[۳۳] . و فيه لطائف الأولى: في قوله تعالى: يَمُنُّونَ عَلَيْكَ زيادة بيان لقبيح فعلهم، و ذلك لأن الإيمان له شرفان أحدهما: بالنسبة إلى اللّه تعالى و هو تنزيه اللّه عن الشرك و توحيده في العظمة، و ثانيهما: بالنسبة إلى المؤمن فإنه ينزه النفس عن الجهل و يزينها بالحق و الصدق، فهم لا يطلبون بإسلامهم جانب اللّه و لا يطلبون شرف أنفسهم بل منوا و لو علموا أن فيه شرفهم لما منوا به بل شكروا.

[۳۴] . و أتي بالإيمان معرّفا بلام الجنس لأنه حقيقة في حدّ ذاته و أنهم ملابسوها.

[۳۵] . و كانوا يقولون آمنا بك من غير قتال و قاتلك بنو فلان فقال سبحانه «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا» أي بأن أسلموا و المعنى أنهم يمنون عليك بالإسلام «قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ» أي بإسلامكم «بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ» أي بأن هداكم للإيمان و أرشدكم إليه بأن نصب لكم من الأدلة عليه و أزاح عللكم و وفقكم له «إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» في ادعائكم الإيمان.

[۳۶] . أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ بزعمكم، و تعليق المن بهدايتهم بشرط الصدق يدل على أنهم ليسوا مؤمنين، إذ قد بين تعالى كذبهم في قولهم آمنا بقوله: قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا. و قرأ عبد اللّه و زيد بن عليّ، إذ هداكم، جعلا إذ مكان إن، و كلاهما تعليل، و جواب الشرط محذوف. أي إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ، فهو المانّ عليكم.

[۳۷] . سألت النقيب أبا جعفر رحمه الله و كان منصفا بعيدا عن الهوى و العصبية عن هذا الموضع. فقلت له: قد وقفت على كلام الصحابة و خطبهم فلم أر فيها من يعظم رسول الله ص تعظيم هذا الرجل و لا يدعو كدعائه فإنا قد وقفنا من نهج البلاغة و من غيره على فصول كثيرة مناسبة لهذا الفصل تدل على إجلال عظيم و تبجيل شديد منه لرسول الله ص؟

فقال: و من أين لغيره من الصحابة كلام مدون يتعلم منه كيفية ذكرهم للنبي ص و هل وجد لهم إلا كلمات مبتدرة لا طائل تحتها.

ثم قال: إن عليا ع كان قوي الإيمان برسول الله ص و التصديق له ثابت اليقين قاطعا بالأمر متحققا له و كان مع ذلك يحب رسول الله ص لنسبته منه و تربيته له و اختصاصه به من دون أصحابه و بعد فشرفه له لأنهما نفس واحدة في جسمين الأب واحد و الدار واحدة و الأخلاق متناسبة فإذا عظمه فقد عظم نفسه و إذا دعا إليه فقد دعا إلى نفسه و لقد كان يود أن تطبق دعوة الإسلام مشارق الأرض و مغاربها لأن جمال ذلك لاحق به و عائد عليه فكيف لا يعظمه و يبجله و يجتهد في إعلاء كلمته؟

فقلت له: قد كنت اليوم أنا و جعفر بن مكي الشاعر نتجاذب هذا الحديث فقال جعفر لم ينصر رسول الله ص أحد نصرة أبي طالب و بنيه له أما أبو طالب فكفله و رباه ثم حماه من قريش عند إظهار الدعوة بعد إصفاقهم و إطباقهم على قتله و أما ابنه جعفر فهاجر بجماعة من المسلمين إلى أرض الحبشة فنشر دعوته بها و أما علي فإنه أقام عماد الملة بالمدينة ثم لم يمن أحد من القتل و الهوان و التشريد بما مني به بنو أبي طالب أما جعفر فقتل يوم مؤتة و أما علي فقتل بالكوفة بعد أن شرب نقيع الحنظل و تمنى الموت و لو تأخر قتل ابن ملجم لمات أسفا و كمدا ثم قتل ابناه بالسم و السيف و قتل بنوه الباقون مع أخيهم بالطف و حملت نساؤهم على الأقتاب سبايا إلى الشام و لقيت ذريتهم و أخلافهم بعد ذلك من القتل و الصلب و التشريد في البلاد و الهوان و الحبس و الضرب ما لا يحيط الوصف بكنهه فأي خير أصاب هذا البيت من نصرته و محبته و تعظيمه بالقول و الفعل- فقال رحمه الله- و أصاب فيما.

قال: فهلا قلت: «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ».

ثم قال و هلا قلت له فقد نصرته الأنصار و بذلت مهجها دونه و قتلت بين يديه في‏ مواطن كثيرة و خصوصا يوم أحد ثم اهتضموا بعده و استؤثر عليهم و لقوا من المشاق و الشدائد ما يطول شرحه و لو لم يكن إلا يوم الحرة فإنه اليوم الذي لم يكن في العرب مثله و لا أصيب قوم قط بمثل ما أصيب به الأنصار ذلك اليوم ثم قال إن الله تعالى زوى الدنيا عن صالحي عباده و أهل الإخلاص له لأنه لم يرها ثمنا لعبادتهم و لا كفؤا لإخلاصهم و أرجأ جزاءهم إلى دار أخرى غير هذه الدار في مثلها يتنافس المتنافسون‏.

بازدیدها: ۵۳

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*