ترجمه
پس چه بسا پروردگارم بهتر از باغ تو به من دهد و صاعقهای [= عذاب حسابشدهای، تیر غیبی] از آسمان بر آن بفرستد و با خاک یکسان شود [یا: یک شبه خشکزاری صاف و لغزنده گردد]؛
نکات ترجمهای و نحوی
«حُسْباناً»
قبلا بیان شد که در اغلب کتب لغت اشاره شده که فعل «حسب»، علاوه بر معنای «عدّ» (حساب کردن، شمردن) به معنای «ظن» هم به کار میرود. در تعیین معیار تمایز، برخی گفتهاند که هرگاه از وزن «حَسَبَ» (مصدر: حِساب) استفاده شود به معنای حساب کردن است و هرگاه از وزن «حَسِبَ» (مصدر: حُسبان) استفاده شود به معنای «ظن» است؛ و در واقع، معنای «ظن»، اذغان به وقوع یک مطلب بر اساس حساب و کتاب است، و به همین جهت است که «حسِب» را به معنای «ظن» دانستهاند. به تعبیر دیگر، ظن، حکایتگر از نوعی اعتقاد درونی است، در حالی که در معنای حسِب، عنصر اعتقاد نقشی ندارد؛ در واقع حُسبان، همان «حساب کردن وقوع یک حالت» بوده که به خاطر کثرت استفاده در امور ظنی، کمکم به معنای ظن کار رفته است.
همچنین اشاره شد که در قرآن کریم، با اینکه این کلمه هم به صورت «حساب» (از «حَسَبَ») و هم «حسبان» («حَسِبَ») استفاده شده اما در هیچیک از این کاربردها اثری از معنای «ظن» وجود ندارد (انعام/۹۶؛ کهف/۴۰؛ الرحمن/۵) و احتمال داده شد که چه بسا، لااقل تا زمان ظهور قرآن، هنوز معنای «ظن» برای حُسبان (و لذا برای فعل حَسِبَ) قطعیت پیدا نکرده باشد.
جلسه۹۶ http://yekaye.ir/al-muminoon-023-115/
اکنون میافزاییم که کلمه «حسبان» در همین آیه هم این ماده را بیشتر بحثانگیز کرده است.
برخی اظهار داشتهاند که اساساً اصل ماده «حسب» در چند معنای متفاوت به کار رفته، که در یکی از آنها، «حُسبان» به معنای «تیر کوچکی» است که از کمان یک فرد رزمنده بیرون میآید؛ و این کاملا غیر از معنای «حساب کردن» می باشد و تعبیر «أصاب الأرض حُسبان» (که برای اشاره به زمینی است که مورد هجوم ملخها قرار گرفته) از همین معنا استعاره گرفته شده، و در این آیه هم حسبان از همین معنا به کار رفته و مقصود از آن «سرما زدن باغ» است. (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۶۱).[۱]
برخی با اینکه تاکید کرده اند که «حسبان» به معنای تیر است، اما توضیح دادهاند که تیرهایی است که در یک روند پیاپی و منظم پرتاب میشود و از این باب به آن «حسبان» گویند که کثرتش بر اساس حساب است (مجمع البيان، ج۶، ص۷۲۷)[۲]
برخی هم با توجه به اینکه «حسبان» به معنای «تیرهای پرتاب شده» است، چون اینها از آسمان نازل شده، آن را به معنای «صاعقهها» دانسته اند [که گویی صاعقه تیری است از آسمان که بر زمین مورد نظر اصابت میکند و آن را با خاک یکسان مینماید] (أنوار التنزيل، ج۳، ص۲۸۲)[۳]
برخی گفتهاند که این کلمه در اینجا به نحو مجازی به معنای «عذاب» است از این جهت که عمل او مورد محاسبه و جزا قرار گرفته است، گویی درخواست شده که عذاب وی در همینجا حساب شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۳۲[۴]؛ أنوار التنزيل، ج۳، ص۲۸۲)
«صَعيداً»
قبلا بیان شد که اگرچه ماده «صعد» در اصل، بر تلفیقی از دو معنای «بالا رفتن» و «مشقت» دلالت میکند؛ اما درباره معنای «صَعِيد» بین اهل لغت اختلاف است و معانیای همچون «وجه الأرض: سطح زمین» (در اصل غباری بوده که از روی زمین برمیخواسته و بالا میرفته است)، «ظهر الارض: پشت زمین» و یا «راهی که هیچ گیاهی در آن نباشد» ، «خاکی که روی سطح زمین است» به کار میرود.
جلسه۵۸۹ http://yekaye.ir/al-kahf-18-8/
«زَلَقاً»
قبلا بیان شد که ماده «زلق» در اصل به معنای لغزش چیزی از جایگاهش است و تقریبا هممعنای «زلل: لغزش» است و «مَزْلَقَة» و «مَزْلَق» به معنای زمینی است که ثبات و قراری ندارد [لغزنده است].
جلسه۵۱۶ http://yekaye.ir/al-qalam-68-51/
«صَعِيداً زَلَقاً» زمینی است که گیاهی در آن نمیروید، همانند عرصهای که قدمها در آن میلغزند و چیزی [گیاهی] نمیتواند آنجا ثابت بماند. (مجمع البيان، ج۶، ص۷۲۷) [۵]
«فَتُصْبِحَ صَعيداً زَلَقاً»
با توجه به توضیحات فوق، شاید ترجمه «تصبح صعیدا زلقا» به «با خاک یکسان شود»، ترجمهای باشد که به لحاظ بار استعارهایِ این ترکیب، معنا را دقیقتر منتقل کند.
لازم به ذکر است که فعل صیغه فعل «تُصْبِحَ» را به لحاظ نحوی هم میتوان مفرد مونث غایب در نظر گرفت و هم مفرد مذکر مخاطب؛ یعنی مرجع ضمیر آن هم میتواند خود کلمه «جَنَّتِكَ» باشد و هم میتواند «ک» در «جَنَّتِكَ»؛ اما با توجه به سیاق و نیز آیه بعد که مشخصا فاعلش «شیای است که بر آن عذاب نازل شده، نه خود وی: (أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً) حالت اول مناسبتر است.
حدیث
۱) روایت شده است که حضرت علی ع در اولین خطبهای که بعد از به حکومت رسیدن ایراد کردند، فرمودند:
اى مردم، دنيا كسى را که آرزومند و دلداده اوست مىفريبد، و بر جان كسى كه در مورد آن [با دیگران] رقابت کند بخل نمىورزد، و بر هر كه آن را به دست آورد چيره شود.
سوگند به خدا هرگز مردمى نبودند که زندگانى خرّم و نعمت فراهمی را که در آن بسر میبردند از دست بدهند مگر به خاطر گناهانى كه مرتكب شدند، زيرا «خداوند هرگز ستمكار به بندگان نيست» (آلعمران/۱۸۲).
و اگر مردم، هنگامی كه بلاها بر آنان فرود آيد، و نعمتها از دستشان برود، با نيّتهاى صادقانه و دلهاى مشتاق به پروردگارشان پناه ببرند هر آنچه از دستشان رفته به آنان باز گرداند، و هر فسادى را بر آنان اصلاح كند.
و من بر شما از اين میترسم كه همچنان در حیرت و بلاتکلیفی مانده باشید، در حالی که اموری بر شما گذشت كه شما نسبت به آن رغبتی كرديد و بدين سبب نزد من پسنديده نبوديد؛ و البته اگر آنچه از دست داديد به شما بازگردد از نيكبختان خواهيد شد. من جز کوشش و تلاش [برای برگردادندن آن وضعیت] تكليفى ندارم، اگر مىخواستم [معايب گذشتگان را] بگويم مىگفتم. «خداوند بگذرد از آنچه گذشت» (مائده/۹۵).
نهج البلاغة، خطبه۱۷۸
أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ الدُّنْيَا تَغُرُّ الْمُؤَمِّلَ لَهَا وَ الْمُخْلِدَ إِلَيْهَا وَ لَا تَنْفَسُ بِمَنْ نَافَسَ فِيهَا وَ تَغْلِبُ مَنْ غَلَبَ عَلَيْهَا وَ ايْمُ اللَّهِ مَا كَانَ قَوْمٌ قَطُّ فِي غَضِّ نِعْمَةٍ مِنْ عَيْشٍ فَزَالَ عَنْهُمْ إِلَّا بِذُنُوبٍ اجْتَرَحُوهَا لِأَنَّ «اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ» وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ حِينَ تَنْزِلُ بِهِمُ النِّقَمُ وَ تَزُولَ عَنْهُمُ النِّعَمُ فَزِعُوا إِلَى رَبِّهِمْ بِصِدْقٍ مِنْ نِيَّاتِهِمْ وَ وَلَهٍ مِنْ قُلُوبِهِمْ لَرَدَّ عَلَيْهِمْ كُلَّ شَارِدٍ وَ أَصْلَحَ لَهُمْ كُلَّ فَاسِدٍ وَ إِنِّي لَأَخْشَى عَلَيْكُمْ أَنْ تَكُونُوا فِي فَتْرَةٍ وَ قَدْ كَانَتْ أُمُورٌ مَضَتْ مِلْتُمْ فِيهَا مَيْلَةً كُنْتُمْ فِيهَا عِنْدِي غَيْرَ مَحْمُودِينَ وَ لَئِنْ رُدَّ عَلَيْكُمْ أَمْرُكُمْ إِنَّكُمْ لَسُعَدَاءُ وَ مَا عَلَيَّ إِلَّا الْجُهْدُ وَ لَوْ أَشَاءُ أَنْ أَقُولَ لَقُلْتُ «عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَف».
۲) از امام صادق ع روایتی نقل شده در اظهار تعجب ایشان از کسی که از چهار چیز فرار میکند، که چرا به چهار چیز پناهنده نمیشود. یک از آن موارد چنین است:
… و در عجبم از کسی که دنیا و زینت دنیا را میخواهد، چگونه به این سخن خداوند متعال پناه نمیبرد که «ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» زيرا كه من از خداوند عزّ و جلّ شنيدهام كه در ادامه این سخن میفرماید «اگر مرا [چنین] میبینی که من کمتر از تو است مال و فرزندم، پس چه بسا پروردگارم بهتر از باغ تو به من دهد» (کهف/۳۹-۴۰) و «عسی» [= چهبسا] در اینجا به معنای تحقق قطعی است.
من لا يحضره الفقيه، ج۴، ص۳۹۲-۳۹۳ ؛ الخصال، ج۱، ص۲۱۸؛ مجمع البيان، ج۶، ص۷۲۹
حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ ٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ قَالَ حَدَّثَنَا جَمَاعَةٌ مِنْ مَشَايِخِنَا مِنْهُمْ أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ …[۶]
وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى «ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقِبِهَا «إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً فَعَسى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ» الْآيَةَ وَ عَسَى مُوجِبَة.[۷]
۳) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:
کسی که صبح و شام کند و مهمترین دغدغهاش دنیا باشد، خداوند متعال فقر را در برابر دیدگانش قرار میدهد و کارش را متشتت و پراکنده کند و در عین حال از دنیا هم جز آن مقدار که خداوند برایش مقدر کرده برنگیرد؛
و کسی که صبح و شام کند در حالی که مهمترین دغدغهاش آخرت باشد خداوند بینیازی را در دلش اندازد و کارش را برایش جمع و جور کند.
الكافي، ج۲، ص۳۱۹
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ وَ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْعَبْدِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَى وَ الدُّنْيَا أَكْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللَّهُ تَعَالَى الْفَقْرَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ شَتَّتَ أَمْرَهُ وَ لَمْ يَنَلْ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ وَ مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَى وَ الْآخِرَةُ أَكْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللَّهُ الْغِنَى فِي قَلْبِهِ وَ جَمَعَ لَهُ أَمْرَهُ.
۴) از امام صادق ع روایت شده است که رسول الله ص فرمود:
ثروت و بینیازی، چه یار و کمککار خوبی برای تقوای الهی است!
و نیز از خود امام صادق ع روایت شده است:
دنیا، چه یار و کمککارِ خوبی برای آخرت است!
الكافي، ج۵، ص۷۱-۷۲
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى تَقْوَى اللَّهِ الْغِنَى.
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ ذَرِيحٍ الْمُحَارِبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى الْآخِرَةِ الدُّنْيَا.
تدبر
۱) «فَعَسى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ …»
چرا این مومن خود را با آن متکبر مقایسه میکند و از خدا میخواهد باغ بهتری نصیب او کند؟ آیا این درخواست با ایمان و زهد و تقوی سازگار است؟
الف. آن متکبر به خاطر امکانات بهتری که داشت، نسبت به وی فخرفروشی کرد. این مومن در پاسخ، همه چیز را از خدا دانست؛ و با این دعایش از خدا، میخواهد به آن متکبر نشان بدهد که اگر الان امکانات بهتری در اختیار او قرار گرفته، به خدا برمیگردد نه به خود وی (المیزان، ج۱۳، ص۳۱۵). در واقع، این دعا را میکند تا خدا به او نشان دهد که این فروتری و فراتری دنیوی ملاک نیست، و «اگر خدا بخواهد، فقير، غنى، بلكه برتر از غنى مىشود» (تفسیر نور، ج۷، ص۱۷۴).
ب. انسان کمالطلب است، و وضعیت برتر را طلب کردن، جزیی از فطرت انسان است؛ زهد و تقوایی که اسلام بدان تشویق میکند، این نیست که انسان از همه چیز محروم باشد؛ بلکه این است که مبادا انسان به خاطر یک رفاه برتر، یک حقیقتی را زیر پا بگذارد و از حق خودش تجاوز کند. وگرنه اگر کسی از نعمت الهی به نحو حلال برخوردار شود و آن برخورداری نهتنها عامل انحطاط او نشود بلکه وی را در مسیر خداپرستی یاری رساند، کاملا در مسیر تقواست. (حدیث۴)
ج. …
۲) «فَعَسى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعيداً زَلَقاً»
کسی که در برابر نعمت خود مغرور شود برایش باید دعا کرد که خداوند آن نعمتش را از او بگیرد![۸]
نکته تخصصی دینشناسی: دعا علیه دیگران!
آیا دعا کردن برای اینکه خداوند نعمتی را که به کسی داده از او بگیرد و به ما بهترش را بدهد، یک اقدام خودخواهانه نیست؟ آیا چنین دعایی ناشی از عقده حقارت نیست؟ آیا یک مومن واقعی نباید خیرخواه دیگران باشد؟
در دنیا هرچه خدا به هرکس میدهد، نعمت باشد یا سختی، صرفاً و صرفاً برای امتحان اوست (فجر/۱۵-۱۷). هر نعمتی را، اگر آزمایش ببینیم و در برابر آن شکرگزار باشیم آن نعمت واقعا نعمت خواهد شد؛ اما اگر مایه غفلت شود، در حقیقت انسان را از خدا دور کرده و زمینهساز عذاب خواهد شد. در چنین شرایطی از دست دادن آن نعمت در دنیا، اگر مایه توبه نشود، دست کم این مزیت را دارد که مانع فرو رفتن بیشتر در گناه میشود؛ و از این رو به نفع اوست.
انسان مومن، میداند که خیر حقیقیِ همگان در آخرت محقق میشود و هر نعمتی در دنیا که خیر حقیقیِ کسی در آخرت را با چالش مواجه کند، حقیقتا برای آن شخص «شر» خواهد بود؛ و خیرخواهی برای او این است که بخواهیم او آن نعمت را نداشته باشد!
پس این دعای مومن علیه نعمتی که در دست متکبران است، از باب خیرخواهی حقیقی برای آنان است، نه ناشی از عقده حقارت و امثال آن.
۳) «فَعَسى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ … وَ يُرْسِلَ عَلَيْها … فَتُصْبِحَ صَعيداً زَلَقاً»
دادن و گرفتنهاى خدا، بر اساس ربوبيّت و تربيت اوست. (تفسیر نور، ج۷، ص۱۷۴).
۴) «يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً»
قهر و غضب خداوند، حساب شده و عادلانه است. (تفسیر نور، ج۷، ص۱۷۴).
۵) «فَعَسى رَبِّي أَنْ … يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً»
ثروتمندان به داشتههاى خود مغرور نشوند، شايد در يك لحظه همه ثروتشان نابود شود. (تفسیر نور، ج۷، ص۱۷۴).
چه زیبا سرودی است اوحدی مراغهای:
تو بدین دولت شش روزة خود غره مباش
کین چنین صید به عمری دوسه بازی باشد…
چه روی بر سرخاکی به تکبر؟ که و را
چون تو در هر قدمی چند هزاری باشد…
بر حذر باش ز دود نفس مسکینان
که چنین دود هم از شعلة ناری باشد
خاکسارانِ چنین را به حقارت منگر
تو چه دانی که در آن گَرد، سواری باشد؟…
https://ganjoor.net/ouhadi/divano/ghasideo/sh12/
[۱] . و من هذا الأصل الحُسْبان: سهامٌ صغار يُرْمى بها عن القسىِّ الفارسية، الواحدة حُسبانة. و إنما فرق بينهما لصِغَر هذه و [كبر] تلك. و منه قولهم أصاب الأرض حُسبان، أى جراد. و فُسِّرَ قوله تعالى: وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ بالبَرَد.
[۲] . أصل الحسبان السهام التي ترمى لتجري في طلق واحد و كان ذلك من رمي الأساورة و أصل الباب الحساب و إنما يقال لما يرمي به حسبان لأنه يكثر كثرة الحساب.
[۳] . حُسْباناً مِنَ السَّماءِ مرامي جمع حسبانة و هي الصواعق. و قيل هو مصدر بمعنى الحساب و المراد به التقدير بتخريبها أو عذاب حساب الأعمال السيئة
[۴] . قيل: معناه نارا، و عذابا و إنما هو في الحقيقة ما يُحَاسَبُ عليه فيجازى بحسبه
[۵] . قال الزجاج: الصعيد الطريق الذي لا نبات فيه و الزلق الأرض الملساء المستوية لا نبات فيها و لا شيء و أصل الزلق ما تزلق عنه الأقدام فلا يثبت عليه
[۶] . عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقِبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقِبِهَا فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقِبِهَا فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
[۷] . این حدیث هم تاحدودی مشابه است:
وَ عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ الزَّيَّاتِ عَنْ رَجُلٍ عَنْ كَرَّامٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَرْبَعٌ لِأَرْبَعٍ فَوَاحِدَةٌ لِلْقَتْلِ وَ الْهَزِيمَةِ حَسَبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ الْأُخْرَى لِلْمَكْرِ وَ السُّوءِ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ وَ فَوَّضْتُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ وَ الثَّالِثَةُ لِلْحَرَقِ وَ الْغَرَقِ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ يَقُولُ وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ الرَّابِعَةُ لِلْغَمِّ وَ الْهَمِ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ. (تهذيب الأحكام، ج۶، ص۱۷۱)
[۸] . آقای قرائتی این مطلب را چنین گفته است: «آرزوى سلب نعمت از كفّار فخرفروش، و نفرين بر آنان، پسنديده است.» (تفسیر نور، ج۷، ص۱۷۴)
بازدیدها: ۳۳