ترجمه
و اما آن پسرک، پدر و مادرش مومن بودند؛ و ترسیدیم که آن دو را با سرکشی و کفر دربرگیرد؛
نکات ادبی
«یُرْهِقَهُما»
درباره ماده «رهق» قبلا بیان شد که:
برخی گمان کردهاند که ماده «رهق» در اصل در دو معنا به کار میرود: یکی در معنای اینکه چیزی روی چیز دیگر را بپوشاند، و دوم در معنای عجله و تاخیر؛ و از باب نمونه، دو آیه «وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ» (یونس/۲۶) «فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً» (جن/۱۳) را به ترتیب بر این دو معنا تطبیق دادهاند.
اما اغلب معنای اصلی را همان معنای اول دانستهاند هرچند توضیحات مختلفی از این مطلب ارائه شده: برخی توضیح دادهاند که مثلا تعبیر «أَرْهَقْتُ الصّلاة» که به معنای «نمازم را به تاخیر انداختم» از این باب است که وقت بعدی میآید و وقت این نماز را میپوشاند؛ برخی بر بار منفی این کلمه تاکید کردهاند یعنی معتقدند اصل این ماده در مورد «پوشاندن با امری ناخوشایند» به کار میرود (نه مطلق پوشاندن) و مفاهیمی مانند عجله و تاخیر و … هم از مصادیق امور ناخوشایندی است که چیز دیگری را میپوشاند؛ و برخی هم توضیح دادهاند که این ماده غالبا در جایی به کار میرود که چیزی به چیز دیگری برسد و او را بپوشاند (مجمع البيان، ج۶، ص۷۵۱).
جلسه ۵۰۸ http://yekaye.ir/al-qalam-68-43/
«طُغْياناً»
قبلا بیان شد که ماده «طغو» یا «طغی» در اصل دلالت دارد بر تجاوز از حد با سرکشی و عصیان؛ چنانکه در مورد آبی هم که در زمان نوح همهجا را فراگرفت تعبیر «طغی الماء» (حاقه/۱۱) به کار رفته است. تفاوت طغیان با «تجاوز» در این است که تجاوز صرفا از حد گذر کردن است، اما طغیان از حد گذر کردنی است که با نوعی قهر و غلبه همراه باشد و تفاوتش با «عتو» (سرکشی) در این است که شدت بیشتری دارد و سرکشیای است که با قهر و غلبه همراه و مستلزم ظلم است.
جلسه ۱۳۹ http://yekaye.ir/az-zumar-039-17/
«أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً»
معنای اولیه و ظاهرتر این است که «طُغْياناً وَ كُفْراً» را مفعول دوم برای «یرهق» بگیریم (اعراب القران الکریم، ج۲، ص۲۲۹) و معنایش این میباشد که «آن دو را به طغیان و کفر بکشاند» یعنی به خاطر محبت و علاقه شدیدی که به او دارند به تبع او به کفر و طغیان کشیده شوند؛ اما با توجه به تعبیر «وَ أَقْرَبَ رُحْماً: با مهربانی بیشتر» در آیه بعد [= خدا به جای اینها فرزند مهربانتری به آنها بدهد] بعید نیست که بتوان «طُغْياناً وَ كُفْراً» را تمییز برای «یرهق» دانست، یعنی این وصف آن پسرک باشد نه وصف پدر و مادرش. (الميزان، ج۱۳، ص۳۴۸)[۱]
اغلب مترجمان این را به همان صورت اول ترجمه کردهاند؛ اما معدودی از مترجمان بر اساس این معنای دوم آیه را چنین ترجمه کردهاند:
«از راه سركشى و ناسپاسى آن دو را بستوه آورد.» (جلال الدین فارسی)
«از طغيان و كفر او بلا و ضررى به پدر و مادرش برسد» (نوبری)
«غالب آيد بر ايشان در سركشى و كفر» (دهلوی)
«در اثر [طغيانگرى و بىدينى پسرشان] آنها دچار فلاكت و اندوه شوند» (صفارزاده)
سعی شد عبارت به صورت «ترسیدیم که آن دو را با سرکشی و کفر دربرگیرد» ترجمه شود که تاحدودی ظرفیت هر دو معنا را داشته باشد.
اختلاف قرائت[۲]
در مصحف ابیّ و قرائت ابنعباس، در ادامه آیه قبل، این آیه هم به صورت «و أما الغلام فكان كافرا و أبواه مؤمنين» قرائت شده؛ و از امام صادق ع هم روایت شده است. (مجمع البيان، ج۶، ص۷۴۴[۳] و۷۵۲[۴]؛ البحر المحیط، ج۷، ص۲۱۵[۵]؛ صحیح بخاری، ج۶، ص۸۷ ؛ صحیح مسلم، ج۴، ص۱۷۴۷) و البته در منابع شیعی به صورت «طُبِعَ كَافِراً» هم روایت شده است. ( تفسير القمي، ج۲، ص۳۹[۶]؛ تفسير العياشي، ج۲، ص۳۳۶[۷])
حدیث
۱) از امام صادق در تفسیر عبارت «پس ترسیدیم» آمده است: ترسید که آن پسرک پدر و مادرش را به کفر بخواند و آنها هم از شدت محبتی که به او دارند، او را اجابت کنند.
تفسير العياشي، ج۲، ص۳۳۶
عن أبي بصير عن أبي عبد الله ع في قوله: «فَخَشِينا» خشي إن أدركه الغلام أن يدعو أبويه إلی الكفر فيجيبانه من فرط حبهما إياه.
همچنین در برخی منابع اهل سنت آمده است که آن پسرک فساد میکرد اما نزد پدر و مادرش سوگند میخورد که کاری مرتکب نشده است و آنها هم با اعتماد به سوگند او، سوگند میخوردند و در برابر کسی که در طلبش آمده بود، از او حمایت میکردند.
المحرر الوجيز (تفسير ابنعطیه)، ج۳، ص۵۳۲؛ الجامع لأحكام القرآن (قرطبی)، ج۱۱، ص۲۲
وفي الخبر: إن هذا الغلام كان يفسد في الأرض، و يقسم لأبويه أنه ما فعل، فيقسمان علی قسمه، و يحميانه ممن يطلبه.
۲) از امیرالمومنین ع روایت شده است:
زبیر همواره مردی از ما اهل بیت ع بود تا اینکه پسر شومش عبدالله بزرگ شد.
نهجالبلاغه[۸]، حکمت ۴۵۳
وَ قَالَ ع: مَا زَالَ الزُّبَيْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ حَتَّى نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْئُومُ عَبْدُ اللَّه.
این تعبیر با سندهای متعدد از امیرالمومنین ع و سایر ائمه اطهار در منابع شیعه (مثلا در الأصول الستة عشر، ص۱۵۱[۹]؛ الخصال، ج۱، ص۱۵۷[۱۰]؛ الجمل و النصرة لسيد العترة في حرب البصرة، ص۳۸۹[۱۱]) و سنی (مثلا در السقيفة و فدك، ص۶۰[۱۲]) روایت شده است.
تدبر
۱) «وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً»
اینکه از یک پدر و مادر واقعا مومن، یک فرزند سرکش و کافر به دنیا بیاید؛
و نیز اینکه یک فرزند سرکش بتواند پدر و مادر مومن خود را به کفر و سرکشی بکشاند،
عجیب هست؛ اما واقعیت دارد؛ واقعیتی که باید آن را کاملا جدی گرفت.
تحلیل اجتماعی
مساله آقازادههایی که والدین خود را به انحراف میکشانند، یک مساله ریشهدار در تاریخ است؛ و سابقهاش، نه تنها در صدر اسلام (حدیث۲) بلکه حتی در زمان حضرت موسی ع یافت میشود!
۲) «وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً»
گاه تاثیر یک فرزند در گمراه کردن والدینش بقدری زیاد است که خیر و مصلحت آنان در این است که کسی فرزندشان را بکشد.
توجه کنیم که خیر و مصلحتشان صرفاً در این نبود که فرزند نداشته باشند، چرا که برای خداوند کاری نداشت که کاری کند که آن فرزند در یک حادثه غیرمترقبه جان دهد؛ بلکه خیر و مصلحت آنها در این بود که فرزندشان کشته شود (مجمع البیان، ج)
ثمره اعتقادی
واقعا گاه خیر و مصلحت ما در چیزی است که آن را کاملا نامطلوب میدانیم و اصلا باور نمیکنیم که حتی چیز بدی نباشد، چه رسد به اینکه خوب هم باشد! اگر از پشت پرده غیب آگاه بودیم می دیدیم که در اغلب مواردی که به خاطر یک واقعه ناخوشایند به خدا اعتراض میکنیم و گمان میکنیم ما را به حال خود رها کرده و دعایمان را اجابت نمی کند، دقیقا باید از خدا شاکر باشیم.
جلال الدین بلخی، در داستان شاه و كنيزك و كشته شدن مرد زرگر بدست حكيم، چنين گويد:
كشتن آن مرد بر دست حكيم/ نه پی اوميد بود و نه ز بيم
او نكشتش از برای طبع شاه / تا نيامد امر و الهام اله
آن پسر را كَش خضر ببريد حلق / سرّ آن را در نيابد عام خلق
آنكه از حق يابد او وحی و جواب / هر چه فرمايد بود عين صواب
آنكه جان بخشد اگر بكشد رواست/ نايب است و دست او دست خداست
همچو اسماعيل پيشش سر بنه / شاد و خندان پيش تيغش جان بده
۳) «وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً»
شبهه
آیا از این اقدام حضرت خضر و اینکه حضرت موسی ع هم نهایتا توجیه او را پذیرفت، نتیجه نمیشود که قصاص قبل از جنایت جایز است؟!
پاسخ
چنانکه در «نکات ادبی» مطرح شد عبارت آخر این آیه دو معنا دارد :
یک معنایش این است که «آن دو را به طغیان و کفر بکشاند» یعنی به خاطر محبت و علاقه شدیدی که به او دارند به تبع او به کفر و طغیان کشیده شوند؛ اما با توجه به تعبیر «وَ أَقْرَبَ رُحْماً: نزدیکتر در دلرحمی» در آیه بعد [= خدا به جای اینها فرزند مهربانتری به آنها بدهد] معنای دیگرش این است که «طُغْياناً وَ كُفْراً» وصف پسرک باشد نه وصف پدر و مادرش (الميزان، ج۱۳، ص۳۴۸) یعنی آن پسر با طغیان و کفرورزی آنان را به ستوه آورد. در صورت دوم، که صورت مساله پاک میشود.
در صورت اول هم، دو نکته را باید توجه کرد:
الف. مساله اصلی، کافر کردن یک پدر و مادر مومن است، نه قتل انسانی دیگر، که مصداق قصاص قبل از جنایت شود. (یعنی اگر خضر میگفت او در آینده مومنی را میکشد و برای جلوگیری از این اقدام، من او را کشتم، قصاص قبل از جنایت بود) به تعبیر دیگر، این حکم به هیچ عنوان مجوز قصاص قبل از جنایت نیست.
ب. اما جدای از بحث قصاص قبل از جنایت، چرا او این کار را کرد؟ آیا میشود برای جلوگیری از کافر کردن دیگران، کسی را به قتل رساند؟ ظاهرا فلسفه حکم اعدام مرتد همین است و مساله برمی گردد به اهمیت مساله کفر که خیلی مهمتر از مساله زندگی جسمانی است. (توضیح بیشتر در تدبر۴)
۴) «وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً»
خداوند به حضرت خضر ع دستور داد پسرکی را بکشد که اگر بزرگ میشد پدر و مادرش را به کفر میکشاند.
تبیینی بر مساله اعدام مرتد
یکی از احکام فقهی سوالبرانگیز مساله چرایی مجازات اعدام برای مرتد است؟
به طور خلاصه باید گفت که به نظر میرسد فلسفه اصلی مجازات مرتد، جلوگیری از رواج کفر و سرکشی در جامعه است.
میدانیم که اجرای حکم اعدام مرتد، از احکامی است که باید توسط حاکم شرع انجام شود (یعنی حکمی کاملا اجتماعی است، نه فردی) پس باید آن را به لحاظ اجتماعی تحلیل کرد، نه در افق فردی؛ یعنی مساله، جواز یا عدم جواز آزادی اندیشه و عقیده (به عنوان یک حق شخصی) نیست. به تعبیر دیگر، شرایط سختگیرانه اثبات ارتداد (= نیازمند اثبات توسط شهود متعدد عادل است، با کوچکترین شبهه و احتمالی [یعنی اگر به هر نحوی بتوان توجیه کرد که منظور وی کفر نبوده است] حکم ارتداد برداشته میشود، اگر کسی حتی یقین به ارتداد شخصی پیدا کند حق ندارد خودش به قتل وی اقدام کند، و اگر بدون اثبات ارتداد نزد حاکم شرع، اقدام کند، قصاص میشود، و …) نشان میدهد که مساله کاملا یک مساله اجتماعی (یعنی ناظر به حفظ جامعه) است نه یک مساله شخصی. به تعبیر دیگر، اگر کسی در خلوت خود، و بدون اینکه در فضای جامعه التهابی ایجاد کند مرتد شود، عملا این حکم قابلیت اجرا پیدا نمیکند؛ و زمانی حکم جدی میشود که به ترویج کفر خود بپردازد، به نحوی که دست کم دو شاهد عادل بیایند و شواهد کافی نشان دهند که برای حاکم شرع یقین حاصل شود که وی مسیر کفر را در پیش گرفته. یعنی به نظر میرسد حکمت این حکم، ممانعت از ترویج کفر و طغیان در فضای جامعه است.
بر این اساس، شاید بتوان این آیه را به عنوان یکی از ادله نشاندهنده منطق جواز قتل مرتد دانست، یکبار دیگر دقت کنید:
خداوند به خضر دستور داد که کسی که موجب به کفر کشیدن شدن کسان دیگری میشود را به قتل رساند.
درباره ارتداد، قبلا در جلسه ۱۵۱ نیز بحثهایی مطرح شد: http://yekaye.ir/muhammad-47-25/
۵) «وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً»
خداوند به افراد با ايمان، عنايت خاص دارد؛ و گاه ایمان افرادی بهقدری نزد خداوند ارزشمند میشود که انسانی را به خاطر آنها از میان برمیدارد، برای اینکه:
الف. مبادا ایمانشان از دست برود (تفسير نور، ج۷، ص۲۱۳)
ب. مبادا کسی با طغیان و کفرورزی آنان را به ستوه آورد. (المیزان، ج۱۳، ص۳۴۸)
۶) «فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما»
گاهى دليل گرفتار شدن مؤمنين به بعضى ناگوارىها، حفظ ايمان و عقيده خود آنان است. (تفسير نور، ج۷، ص۲۱۳)
۷) «فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما»
بايد فتنهها را پيشبينى كرد و از ريشه خشكاند. (تفسير نور، ج۷، ص۲۱۳)
۸) «يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً»
مرگ فرزند، بهتر از آن است كه بدعاقبت و موجب فساد و طغيان شود. (تفسير نور، ج۷، ص۲۱۳)
۹) «يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً»
«طغيان» قبل از «كفر» آمده است؛ چهبسا بتوان نتیجه گرفت که طغيان و سركشى زمينهى كفر است. (تفسير نور، ج۷، ص۲۱۳)
[۱] . الأظهر من سياق الآية … أن يكون المراد بقوله: «أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً» أن يغشيهما ذلك أي يحمل والديه على الطغيان و الكفر بالإغواء و التأثير الروحي لمكان حبهما الشديد له لكن قوله في الآية التالية: «وَ أَقْرَبَ رُحْماً» لا تخلو من تأييد لكون «طُغْياناً وَ كُفْراً» تميزين عن الإرهاق أي وصفين للغلام دون أبويه
[۲] . و في قراءة أبيّ فخاف ربك، … و قرأ ابن مسعود فخاف ربک (البحر المحيط، ج۷، ص۲۱۴-۲۱۵)
[۳] . قال سعيد بن جبير كان ابن عباس يقرأ … و أما الغلام فكان كافرا و كان أبواه مؤمنين رواه البخاري و مسلم في الصحيحين
[۴] . و روي عن أبي و ابن عباس أنهما كانا يقرءان «و أما الغلام فكان كافرا و أبواه مؤمنين» و روي ذلك عن أبي عبد الله (ع)
[۵] . و قوله فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ في هذا حذف و هو أن المعنى و كان كافرا و كذا وجد في مصحف أبيّ. و قرأ ابن عباس: وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ كافرا و كان أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ و نص في الحديث على أنه كان كافرا مطبوعا على الكفر؛ و قرأ أبو سعيد الخدري و الجحدري: فكان أبواه مؤمنان، فخرجه الزمخشري و ابن عطية و أبو الفضل الرازي على أن في كان ضمير الشأن، و الجملة في موضع خبر لكان، و أجاز أبو الفضل الرازي على أن في كان ضمير الشأن و الجملة في موضع خبر لكان، و أجاز أبو الفضل الرازي أن يكون مؤمنان على لغة بني الحارث بن كعب، فيكون منصوبا، و أجاز أيضا أن يكون في كان ضمير الغلام و الجملة خبر كان.
[۶] . این ادامه حدیثی که در جلسه قبل (آیه۷۹، حدیث۲) از امام رضا ع روایت شد:
وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ وَ طُبِعَ كَافِراً، كَذَا نَزَلَتْ، فَنَظَرْتُ إِلَی جَبِينِهِ وَ عَلَيْهِ مَكْتُوبٌ طُبِعَ كَافِراً فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً فَأَبْدَلَ اللَّهُ لِوَالِدَيْهِ بِنْتاً وَ وَلَدَتْ سَبْعِينَ نَبِيّاً، وَ أَمَّا الْجِدارُ الَّذِي أَقَمْتُهُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما إِلَی قَوْلِهِ ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً.
درباره عبارت اینکه در پیشانیاش کافر ثبت شده بود، این روایت در تفسير العياشي، ج۲، ص۳۳۶ هم قابل توجه است:
عن عبد الله بن خالد رفعه قال كان في كتف الغلام الذي قتله العالم مكتوب كافر .
[۷] . عن حريز عمن ذکره عن أحدهما أنه قرأ «فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فطبع كافرا».
[۸] . در دوجای شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، این مطلب با دو تعبیر دیگر نیز آمده است؛ یکی در ج۲، ص۱۶۷: «كان أمير المؤمنين ع يقول ما زال الزبير منا أهل البيت حتى شب ابنه عبد الله.» و دیگری در ج۴، ص۷۹: «كان علي ع يقول ما زال الزبير منا أهل البيت حتى نشأ ابنه عبد الله فأفسده.»
[۹] . وَ عَنْهُ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: مَا زَالَ الزُّبَيْرُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ حَتَّى نَشَأَ ابْنُهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَيْرِ ، وَ لَقَدْ حَلَقَ رَأْسَهُ وَ هُوَ يَقُولُ: لَا نُبَايِعُ إِلَّا عَلِيّاً، قَالَ: وَ لَقَدْ أَخَذَ عُمَرُ سَيْفَهُ فَكَسَرَهُ بَيْنَ حَجَرَيْنِ.
[۱۰] . قَالَ مُصَنِّفُ هَذَا الْكِتَابِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ سَمِعْتُ شَيْخَنَا مُحَمَّدَ بْنَ الْحَسَنِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ يَرْوِي أَنَّ الصَّادِقَ ع قَالَ: مَا زَالَ الزُّبَيْرُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ حَتَّى أَدْرَكَ فَرْخُهُ فَنَهَاهُ عَنْ رَأْيِهِ.
[۱۱] . رُوِيَ عَنْ زَيْدِ بْنِ فِرَاسٍ عَنْ غَزَالِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الزُّبَيْرُ وَ جِيءَ بِرَأْسِهِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ: «أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ لَا مَا كَانَ مِنْ أَمْرِ حَاطِبِ بْنِ أَبِي بَلْتَعَةَ مَا اجْتَرَأَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ عَلَى قِتَالِي وَ أَنَّ الزُّبَيْرَ كَانَ أَقْرَبَ إِلَيَّ مِنْ طَلْحَةَ وَ مَا زَالَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ حَتَّى بَلَغَ ابْنُهُ فَقَطَعَ بَيْنَنَا»
[۱۲] . أخبرني أحمد بن اسحاق قال: حدثنا أحمد بن سيار قال: حدثنا سعيد بن كثير بن عفير الأنصاري أن النبي صلّى اللّه عليه و آله لما قبض اجتمعت الأنصار في سقيفة بني ساعده …
و كثر الناس على أبي بكر، فبايعه معظم المسلمين في ذلك اليوم، و اجتمعت بنو هاشم الى بيت علي بن أبي طالب، و معهم الزبير، و كان يعد نفسه رجلا من بني هاشم، كان عليّ يقول: ما زال الزبير منا أهل البيت حتى نشأ بنوه فصرفوه عنا… و ذهب عمر و معه عصابة الى بيت فاطمة منهم اسيد بن حضير و سلمة بن أسلّم، فقال لهم: انطلقوا فبايعوا، فأبوا عليه، و خرج اليهم الزبير بسيفه، فقال عمر: عليكم الكلب، فوثب عليه سلمة بن أسلّم. فأخذ السيف من يده فضرب به الجدار، ثم انطلقوا به و بعليّ و معها بنو هاشم،
بازدیدها: ۲۲