۱۱۳۳) لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ

۲۳-۲۷ صفر ۱۴۴۶

ترجمه

سودی برای شما ندارد خویشاوندان‌تان و نه فرزندانتان روز قیامت، [خداوند] بین شما جدایی می‌افکند [بین شما جدایی انداخته شود /حکم شود] و خداوند بدانچه انجام می‌دهید بیناست.

اختلاف قرائت

يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ / يُفْصَلُ بَيْنَكُمْ[۱] / يُفَصِّل بَيْنَكُمْ / يُفَصَّل بَيْنَكُمْ / يُفْصِلُ بَيْنَكُمْ / نَفْصِلُ بَيْنَكُمْ / نُفْصِلُ بَيْنَكُمْ / نُفَصِّل بَيْنَكُمْ

در برخی قرائات اهل کوفه (عاصم) و برخی قراءات عشر (یعقوب) و اربعه عشر (حسن و أعمش) و برخی قراءات غیرمشهور (ابوحيوة و سهل) به صورت «يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ» (فعل معلوم ثلاثی مجرد، که فاعل آن «الله» است) قرائت شده است؛

اما در بسیاری از قراءات، یعنی قرائت اهل مدینه (نافع) و مکه (ابن کثیر) و بصره (ابوعمرو) و طریقی از روایت اهل شام (طریق داجونی از روایت هشام از ابن عامر) و حتی برخی روایات غیرمعروف از عاصم (روایت مفضل ضبی) و نیز در برخی قراءات عشر (أبوجعفر) و اربعه عشر (ابن محیصن و یزیدی) به صورت «يُفْصَلُ بَيْنَكُمْ» (فعل مجهول ثلاثی مجرد که «بینکم» نایب فاعل آن است) قرائت شده است.

در برخی قراءات دیگر اهل کوفه (حمزه و کسائی) و برخی قراءات عشر (خلف و یعقوب) و اربعه عشر (اعمش) و برخی قراءات غیرمشهور (ابن وثاب و ابن أبی‌عبله و أبوزكريا فراء) به صورت «يُفَصِّل بَيْنَكُمْ» (فعل معلوم باب تفعیل)

و در قرائت اهل شام (ابن عامر) از جمله در طریق دیگری از همان روایت هشام از ابن عامر (طریق حلوانی) و برخی قراءات غیرمشهور (أعرج و عيسى بن عمر و ابن ذكوان) به صورت «يُفَصَّل بَيْنَكُمْ» (فعل مجهول باب تفعیل؛ آنگاه اینکه نایب فاعل آن را یا همین «بینَکم» دانسته‌اند و دلیل منصوب بودنش را مبنی بر فتح شدن آن به خاطر اضافه به کلمه مبنی دانسته‌اند ویا نایب فاعل را ضمیر مصدر که از «یفصل» فهمیده می‌شود یعنی: یفصل الفصلُ بینکم.

همچنین در برخی قراءات غیرمشهور (قتادة و أبوحيوة و ابن‌أبي‌عبلة) به صورت «يُفْصِلُ بَيْنَكُمْ» (فعل معلوم باب افعال)

و در برخی دیگر از  قراءات غیرمشهور (أبوحيوة و ابن أبي عبلة و زيد بن علي و علقمة و أبو رزين و عكرمة و ضحاك) به صورت «نَفْصِلُ بَيْنَكُمْ» (فعل معلوم ثلاثی مجرد اما به صورت متکلم مع الغیر)

در برخی دیگر از  قراءات غیرمشهور (أبوحيوة)  به صورت «نُفْصِلُ بَيْنَكُمْ» (فعل معلوم باب افعال اما به صورت متکلم مع الغیر)

در برخی دیگر از  قراءات غیرمشهور (أبو حيوة و ابن أبي عبلة و طلحة بن مصرف و نخعي و ابن عباس و أبو العالية و أُبَيُّ بن كعب) به صورت «نُفَصِّل بَيْنَكُمْ» (فعل معلوم باب تفعیل اما به صورت متکلم مع الغیر) قرائت شده است.

همان طور که ملاحظه می‌شود بسیاری از قراء برای این کلمه چند قرائت داشته‌اند؛ و این از شواهد خوبی است که نشان می‌دهد که نزد قراء، قبول یک قرائت به معنای نفی قراءات دیگر نبوده است.

در قراءاتی که فعل به صورت مجهول است «بینَکم» که ظرف است نایب فاعل دانسته‌اند که محلا مرفوع است؛ اما اینکه چرا در ظاهر منصوب آمده گفته‌اند چون غالبا کلمه «بین» به صورت مفتوح تلفظ می‌شود؛ ‌شبیه کلمه «دون» در آیه «وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ».

معجم القراءات ج ۹، ص٤١٧ -۴۱۸[۲]؛ مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۰۳[۳]؛ البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۱۵۴[۴]؛ الکامل المفصل فی القراءات الاربعة ‌عشر، ص۵۴۹

نکات ادبی

تَنْفَعَكُمْ

قبلا بیان شد که «نفع» در مقابل «ضرر» است (لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا؛ أعراف/۱۸۸) و به معنای هر آن چیزی است که به وسیله آن به چیزی که خیر و مطلوب است می‌توان رسید ویا به تعبیر دیگر، به معنای خیری است که برای کسی یا چیزی حاصل می‌شود.

و در تفاوت «خیر» با «منفعت» گفته‌اند که کلمه خیر فقط در مورد منافعی که اخلاقاً هم خوب باشد به کار می‌رود اما کلمه منفعت در مورد گناهان و معصیت هم – اگر به نظر شخص سودی در آن باشد – به کار می‌رود چنانکه در قرآن کریم هم آمده است «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما إِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما» (بقره/۲۱۹).

همچنین اشاره شد که «خسر» معادل فارسی آن، «زیان» و در نقطه مقابل «سود» (ربح) است و از این جهت با «ضرر» که در مقابل «نفع» است، متفاوت می‌باشد.

ماده «متع» نیز در اصل بر منفعت و بهره‌وری دلالت دارد؛ و در تفاوتش با نفع، برخی گفته‌اند نفعی است که مدتی ادامه داشته باشد، و برخی گفته‌اند نفع و منفعتی است که همراه با لذت و رفع حاجت باشد، مخصوصا اگر انسان لذتش را زود درک کند مانند لذت پولدار شدن؛ در حالی که نفع در جایی که برای رسیدن به لذت باید صبر کرد نیز به کار می‌رود.

جلسه ۸۲۳ http://yekaye.ir/ya-seen-36-73/

أَرْحامُكُمْ

قبلا بیان شد که ماده «رحم» در اصل دلالت بر معانی‌ای همچون رقت و و عطوفت و مهربانی (= رأفت) می‌کند؛ و به تعبیر دیگر، دلالت بر «رقت قلب همراه با احسان کردن» می‌کند؛ که گاه ممکن است در مورد «احسان کردن بدون لحاظ رقت قلب» به کار رود (مثلا وقتی در مورد خداوند به کار می‌رود) و یا «رقت قلب بتنهایی»…

درواقع، رحمت، ‌تجلی رأفت، و ظهور شوق و شفقت است، و مربوط به مقام ابراز نسبت به چیز خاصی است که در آن خیر و صلاح مخاطب لحاظ می‌شود، ولو خود مخاطب آن را خوش ندارد، مانند خوراندن دوای تلخ به مریض.

اگرچه برای کسی که رحم می‌کند، و از جمله برای خداوند کلمه «راحم» به کار رفته است (خَیرُ الرَّاحِمینَ، مؤمنون/۱۱۸؛  أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ؛ اعراف/۱۵۱)؛ اما برای این منظور در قرآن کریم دو کلمه «رحمان» و «رحیم» بویژه در مورد خداوند شیوع فراوان دارد.

برخی همچون مرحوم مصطفوی چنین توضیح داده‌اند که «رحیم» دلالت بر ثبوت و استمرار رحمت دارد و آن را صفت مشبهه دانسته‌اند؛ اما بسیاری آن را صیغه مبالغه دانسته و البته تذکر داده‌اند که مبالغه در «رحمان» بیشتر از «رحیم» است؛ چرا که رحمان رحمتش همه چیز را در برمی‌گیرد اما رحیم رحمتی است که بسیاری از چیزها را دربرمی‌گیرد. (البته وزن «فعیل» هم در صیغه مبالغه به کار رفته و هم در صفت مشبهه)…

با توجه به عمویت بیشتر کلمه «رحمن» عده‌ای آن رحمت عمومی‌را «رحمانیت» خداوند دانسته؛ و آن رحمت خاص شده را «رحیمیت» خداوند معرفی کرده‌اند، بویژه که در قرآن کریم اگرچه از کفر کافران به رحمانیت خداوند هم سخن به میان آمده (وَ هُمْ یكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ؛ رعد/۳۰؛ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كافِرُونَ، انبیاء/۳۶) اما چنانکه در آیات فوق اشاره شد «رحمانیت» او نسبت به کافران هم مطرح شده، در حالی که رحیمیت او خاص مؤمنان معرفی شده است. (هُوَ الَّذی … كانَ بِالْمُؤْمِنینَ رَحیماً؛ احزاب/۴۳: تقدیم «مؤمنین» بر «رحیم» دلالت بر حصر دارد).

«رَحِم» (جمعِ آن: «الأرحام») نیز همانند «رحیم» صفت مشبهه است (که البته استمرار و تاکید کلمه کمتر از «رحیم» است) و به معنای کسی است که رحمت همواره به وی پابرجاست؛ که مصداق اتم آن خویشاوندان است (لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُم؛ ممتحنه/۶)؛ و نزدیکترین خویشاوندان که چنین رحمتی بر انسان دارد، مادر است؛ و به همین مناسبت بر محلی از بدن مادر که محل شکل‌گیری و رشد فرزند است، «رَحِم» گفته می‌شود (ما خَلَقَ اللهُ فی‏ أَرْحامِهِنَّ، بقره/۲۲۸؛ ُصَوِّرُكُمْ فِی الْأَرْحامِ، آل‌عمران/۶؛ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیین، انعام/۱۴۳ و ۱۴۴؛ َ یعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ، لقمان/۳۴).

البته برخی مسأله را از آن سو توضیح داده و گفته‌اند «رَحِم» (که به صورت «رَحْم»، «رِحْم» و «رِحِم» نیز تلفظ شده) عضوی در بدن زن است که نطفه را نگه می‌دارد تا جنین شود و رشد کند و به صورت بچه به دنیا بیاید؛ و چون «خویشاوندی نسبی» نهایتا به «رَحِمِ واحد» منتهی می‌شود، از این خویشاوندی به «رَحِم» تعبیر می‌شود و به خویشاوندان (کسی که دارای پیوند خویشاوندی است) أولوا الأرحام (صاحبان رحم‌ها، برخورداران از خویشاوندی) (أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ؛ انفال/۷۵ و احزاب/۶) گفته می‌شود.

جلسه ۱ http://yekaye.ir/fatehat-alketab-1-1/

أَوْلادُكُمْ

قبلا بیان شد که ماده «ولد» در اصل به معنای بچه و فرزند است؛ یعنی آنچه از نسل هر موجود زنده‌ای ادامه پیدا کند. کلمه «وَلَد» (فرزند) را هم برای یک نفر یا بیشتر، و نیز هم برای پسر و دختر به کار می‌برند. البته برخی همچون مرحوم مصطفوی بر این باورند که اگرچه ولادت موجود زنده بارزترین مصداق آن است، اما اصل این ماده به معنای مطلق خروج چیزی است از چیز دیگر به نحوی که دومی از اولی تکوین یافته و نتیجه شده باشد، اعم از اینکه از موجود زنده باشد یا غیر آن و مادی باشد یا معنوی؛ چنانکه تعبیر «ولد الكلام» برای خروج سخن از دهان نیز به کار می‌رود. وی بر همین اساس، حتی تعبیر «وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ» (بلد/۳) را نه به معنای پدر و فرزند، بلکه به معنای مطلق آن چیزی که از چیزی درمی‌آید دانسته؛ و بر این باور است که والد اشاره به همان «بلد» (سرزمین مکه) دارد و »ما ولد« همه چیزهایی است که از این سرزمین بیرون آمد از  تولد پیامبر اکرم ص گرفته تا روییدن درختان و جریان یافتن رودها و … . اما دیگران با اینکه بر کاربردهایی نیز «ولد الكلام» ویا «تَولَّدَ الشّی‏ءُ عن الشّی‏ء» به معنای حصول چیزی از چیز دیگر اذعان دارند، اما ظاهرا معنای اصلی را همان می‌دانند که اشاره شد و احتمالا اینها از باب توسعه استعمال لفظ به نحو استعاره و مجاز بوده است …

با اینکه خود کلمه «وَلَد»، به معنای فرزند برای اعم از مفرد و جمع هم به کار می‌رود (وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ ُ نساء/۱۲؛ لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ؛ بقره/۲۳۳؛  يَوْماً لا يَجْزي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ، لقمان/۳۳)، اما برای جمع آن به نحو خاص کلمات «اولاد» (شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلاد، اسراء/۶۴؛ نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلادا، سبأ/۳۵) و «وُلْد» (نوح/۲۱؛ بنابر قرائت برخی از قراء سبعه: مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وُلْدُه‏) نیز استفاده شده است…

برخی تفاوت کلمه «ولد» و «ابن» را در این دانسته‌اند که «ولد» ناظر به تولد یافتن از شخص خاص است، چنانکه این تعبیر را برای حیوانات هم به کار می‌برند؛ اما «ابن» بیشتر دلالت بر اختصاص و مداومت همنشینی دارد و از این جهت است که برای نسبت دادن غالبا تعبیر «ابن فلان» رایج است و علما شاگردان خود ویا سلاطین رعایای خود را «ابناء» خود خطاب می‌کنند و حتی برای فرزندخواندگی فعل «تبنّی» را ساخته‌اند؛ هرچند این تحلیل از این جهت می‌تواند محل مناقشه باشد که از ماده «ولد» هم کلمه «ولید» را برای فرزندخوانده هم به کار می‌برند؛ چنانکه آسیه در مورد حضرت موسی ع پیشنهاد می‌دهد که وی را فرزند خود بگیریم: »وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لي‏ وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسی‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» (قصص/۹) وبعدا فرعون با همین تعبیر «ولید» از این جریان یاد می‌کند: «قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فينا وَليداً وَ لَبِثْتَ فينا مِنْ عُمُرِكَ سِنينَ» (شعراء/۱۸)

جلسه ۹۸۴ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-17/

يَفْصِلُ

درباره ماده «فصل» اتفاق نظری در اهل لغت وجود دارد که به معنای فاصله و جدایی بین دو چیز است هرچند در تعبیر دقیق آن اختلافات جزیی مشاهده می‌شود. خلیل آن را به معنای فاصله بین دو چیز می‌داند (كتاب العين، ج‏۷، ص۱۲۶[۵])، ابن فارس آن را تمییز گذاشتن بین چیزی از چیز دیگر و جدایی این از آن معرفی کرده (معجم المقاييس اللغة، ج‏۴، ص۵۰۵[۶])، راغب آن را جدایی چیزی از دیگری به نحوی که بین آنها فاصله‌ای بیفتد دانسته (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۳۸) و حسن جبل آن را تمییز گذاشتن چیزی از دیگری که یا با تمام شدن خود آن یا چیزی از همان باب حاصل می‌شود دانسته (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۶۷۸[۷]) و مرحوم مصطفوی هم اصرار دارد که تاکید محوری این ماده بر نقطه مقابل «وصل» است و اینکه وصل مرتفع گردد و مفاهیمی مانند تمییز و جدایی و … از آثار و لوازم آن است نه معنای اصلی آن (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۹، ص۹۶-۹۸[۸]).

فَصل به این معنای جدا کردن و فاصله انداختن، هم در خصوص افعال به کار می‌رود و هم اقوال؛ تعبیر «فَصَلَ القوم عن مكان كذا» به معنای جدا شدن و رفتن از آن مکان است: «وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ‏» (يوسف/۹۴)، و «فَصْل» به معنای قضاوت بین حق و باطل به کار رفته: «لَوْ لا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ» (شوری/۲۱) ، «إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ‏» (دخان/۴۰)، «هذا يَوْمُ الْفَصْلِ» (صافات/۲۱)، «إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ» (حج/۱۷)، و کسی که این قضاوت را انجام می‌دهد «فَیصَل» گویند و به چنین حکم و قضاوتی، قضاوتِ فیصلی یا فاصل گویند؛ و البته فاصل برای کسی هم که این حکم را صادر می‌کند گفته می‌شود: «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلينَ» (انعام/۵۷) (كتاب العين، ج‏۷، ص۱۲۶؛ معجم المقاييس اللغة، ج‏۴، ص۵۰۵). در همین راستا تعبیر «فصل الخطاب» به کار رفته که به معنای حکمی است که قطعی و فیصله‌بخش است «وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطاب‏» (ص/۲۰) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۳۸[۹]) و زبان را هم «مِفْصَل» گفته‌اند بدین جهت که با آن بین امور تفصیل داده و امور از هم متمایز می‌شوند (معجم المقاييس اللغة، ج‏۴، ص۵۰۵). و درباره اینکه چرا روز قیامت «یوم الفصل» گفته شده؛ احتمال داده‌اند به خاطر این باشد که اهل قیامت از عالم ماده و متعلقاتش جدا می‌شوند یا به جهت انفصال و جدایی‌ای که روز قیامت بین آنها می‌افتد و خوب‌ها و بدها از هم جدا می‌شوند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۹، ص۹۷[۱۰]) و می‌تواند از این بابت باشد که قضاوت‌های نهایی جداکننده حق از باطل در آن انجام می‌شود.

«فِصَال» به گرفتن بچه از شیر (جدایی انداختن بین بچه و شیر مادر) گویند: فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما» (بقرة/۲۳۳)، وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ‏» (لقمان/۱۴)، که به بچه‌ای که از شیر گرفته شده در تعابیر عامیانه «فَصِيلُ» گویند وگرنه در کاربرد دقیق، «فَصِيل» به بچه‌شتر وقتی از شیر گرفته می‌شود گویند؛ و «فَصِيلَة» به عشیره شخص گویند: « وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ‏» (معارج/۱۳)، و ظاهرا وجه تسمیه‌اش این وی از آنها [أخذ و] جدا شده‌ است‌ (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۳۸[۱۱]؛ معجم المقاييس اللغة، ج‏۴، ص۵۰۵[۱۲]).

از این ماده علاوه بر کاربردهایش به صورت ثلاثی مجرد، کاربرد آن در باب تفعیل هم در قرآن کریم مشاهده می‌شود؛ که عمده این تعبیر به صورت تفصیل آیات آمده است: «كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآيات» (انعام/۵۵؛ اعراف/۳۲ و ۱۷۴؛ یونس/۲۴؛ روم/۲۸) «يُفَصِّلُ الْآياتِ» (یونس/۵؛‌رعد/۲)، « قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ …» (انعام/۹۷ و ۹۸ و ۱۲۶) «كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ» (هود/۱) «كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا» (فصلت/۳) «وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ» (فصلت/۴۴)؛ و البته غیر آن هم هست، و در مورد هر چیزی به کار می‌رود، مانند: «وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُمْ ما حَرَّمَ عَلَيْكُمْ» (انعام/۱۱۹)، «وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ» (اعراف/۱۴۵)، «وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ … تَفْصيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فيهِ» (یونس/۳۷) «ما كانَ حَديثاً يُفْتَرى‏ وَ لكِنْ تَفْصيلَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» (یوسف/۱۱۱)؛ و شاید در آیه «وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصيلاً» (اسراء/۱۲) نسبتی بین آیه قرار دادن و تفصیل دادن هر چیزی یافت. در هر صورت درباره آن گفته‌اند که تفصیل دلالت بر وقوع فصل و تعلق آن به مفعولِ مد نظر است (زیرا در باب تفعیل جهت وقوع لحاظ می‌شود و مورد توجه است) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۹، ص۹۷-۹۸[۱۳]) و در این حالت به صورت اسم مفعول هم آمده است: «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلاً» (انعام/۱۱۴)، «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلاًت» (اعراف/۱۳۳) که البته این کلمه بر طبق احادیث نبوی به صورت اصطلاحی برای سوره‌های کوتاه اواخر قرآن به کار رفته است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۳۸[۱۴]). از نظر عسکری کلمه «تفصیل» به دو کلمه «شرح» و «تقسیم» (ماده «قسم») نزدیک است و در تفاوت اینها گفته است که: شرح بیان چیزی است که شرح داده می‌شود و بیرون آوردن آ» است از وجه اشکال به تجلی و ظهور؛ از این رو در مورد قرآن به کار برده نمی‌شود؛ اما «تفصیل» بیان آن چیزی است که کل به نحو اجمالی متضمن آن است به صورت جداگانه؛ و تفاوت دیگر این است تفصیل وصف خود آحاد جنس است و گاه خود همین تفصیل نیاز به شرح و بیان دارد؛ پس معلوم است که غیر از شرح است زیرا چیزی نیازمند خودش نیست! و تفاوتش با تقسیم این است که در تقسیم فقط به اقسام اشاره می‌شود اما در تفصیل هر قسمی توضیح داده می‌شود و تقسیم معنا را می‌گشاید اما تفصیل، بیان و توضیح آن را به سرانجام می‌رساند (الفروق في اللغة، ص۴۹[۱۵]).

خود کلمه «فصل» هم به کلماتی به لحاظ معنایی نزدیک است که توجه به تفاوت آنها می‌تواند در فهم بهتر هریک کمک کند. عسکری در کتاب خود از تفاوت  «فصل» با «فرق» و «فتح» و «قطع» و «فتق» سخن گفته است؛ از نظر وی:

تفاوت «قطع» و «فصل‏» به این است که فصل جدا شدن آشکار است؛ اما قطع هم می‌تواند آشکار باشد و هم مخفی؛ از این رو، برای جدا کردن دو نفر که نزاع دارند و حق به نفع یکی مستقر می‌شود و دیگر کاملا از هم جدا می‌شوند تعبیر «فصل» به کار می‌رود، نه قطع؛ اما در خصوص در مناظره که غالبا کاملا آشکار نمی‌شود چه کسی پیروز شده و خصومت کاملا رفع نمی‌گردد تعبیر «قطع» به کار می‌رود (الفروق في اللغة، ص۱۴۴[۱۶]).

و تفاوت «فصل» و «فرق» به این است که «فصل» فاصله افتادن و جدایی در جایی است که با یک چیز واحدی سر و کار داشته باشیم (از این رو تعبیر فصل‌ برای اجزای کتاب به کار می‌رود) اما «فرق» نقطه مقابل «جمع» است و جایی است که با دو امر سر و کار داریم. وی با توجه به این تفاوت درباره کاربرد «فصل» و «حد» [در منطق] توضیح می‌دهد که «حد» آن چیزی است که شیء‌را از غیرش جدا می‌کند اما فصل چیزی نزدیکترین چیز بدان است چنانکه گویی با آن یکی است؛ و همچنین وقتی عضوی از بدن جدا می‌شود تعبیر «فصلت العضو» به کار می‌برند نه «فرقت العضو» زیرا عضو را قسمتی از بدن می‌دانند؛ و البته اشاره می‌کند که برخی هم بر این باورند که فرق‌ها و تفاوت‌هایی که کاملا آشکار باشد «فصل» به کار می‌رود و چون دو معنا به هم نزدیک بوده‌اند کم‌کم به جای هم به کار رفته‌اند (الفروق في اللغة، ص۱۴۲[۱۷]).

البته خود وی در صفحات بعد در تفاوت «فتق» با «فصل» و «قطع» و «شقّ» می‌گوید فتق بین دو چیز به هم چسبیده است که یکی به دیگری متصل می‌باشد و وقتی بین آن دو جدایی افکنده می‌شود می‌گویند «فَتَقا»، اما وقتی که شیء واحدی باشد و بین قسمتی از آن با قسمت دیگر «فرق» انداخته شود تعابیر «فصل» و «قطع» و «شقّ» به کار می‌رود (الفروق في اللغة، ص۱۴۵[۱۸]).

در هر صورت وی در تفاوت فصل با «فتح» هم می‌گوید «فتح» فصل و فاصله انداختن بین دو چیز است تا آنچه در ورای آن دو است آشکار گردد و «فتح باب» هم به همین جهت گفته شده سپس توسعه معنایی پیدا کرده به طوری که به باران پیاپی «فتوح» ویا به حاکم (کسی که بین دو نفر حکم می‌کند «فاتح» گفته می‌شود: «افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ» (اعراف/۸۹) (الفروق في اللغة، ص۱۴۲[۱۹]).

مرحوم مصطفوی در دو جا (یکی ذیل ماده «فرج» و دیگری ذیل ماده «قطع») اشاره‌ای به معنای ماده «فصل» کرده و از تفاوت آن با کلماتی مانند «فتح» و «فتق» و «فجّ» (ماده «فجج») و «فجر» و «فجو» و «فرج» (و انفراج) و «شقّ» و «انکشاف» (ماده «کشف») و «فرق» ، «فلق»، «قطّ» (ماده «قطط») و «قرض» و «قطع»[۲۰] سخن به میان آورده است. از نظر وی، تفاوت اینها در این است که:

«فصل»‌ جدا شدن دو چیزی است که قبلا به هم وصل بوده‌اند؛

«فتح» مقابل «إغلاق» است و به معنای گشودن و برداشتن سد است؛

«فتق» مقابل «رتق» است و انفراج در مقابل التیام و بهبودی است؛

«فجّ» انفراج [باز شدن] واضح بین طرفین چیزی است؛

«فجر» انشقاق (پارگی) همراه با ظهور چیزی است؛

«فجو» انفراج [باز شدن] وسیعی بین دو چیز است؛

«فرج» و «انفراج» حصول مطلق باز شدن بین دو چیز است اعم از مادی و معنوی؛

«شقّ» انفراج مطلق است خواه همراه با تفرق و جدایی باشد یا خیر؛

«انکشاف» زوال پرده و برداشتن آن از روی چیزی است تا آشکار شود؛

«فرق» در جایی است که دو چیز در کنار هم جمع شده باشند و سپس بین آنها تفرقه و جدایی بیفتد؛

«فلق» پارگی و انشقاق در یک چیز است به نحوی که جدایی‌ای در آن حاصل شود؛

«قطّ» انقطاع و برشی است که با حصول تعیّن و محدودیت باشد؛

«قرض» قیچی کردن و جدا شدن به قطعات مختلف را گویند؛

«قطع» مطلقِ ایجاد فاصله و جدایی در ارتباط و اتصال بین اجزاست (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۹، ص۴۶[۲۱] و۲۹۳).

ماده «فصل» و مشتقات آن ۴۳ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

بَصيرٌ

درباره ماده «بصر» قبلا بیان شد که برخی بر این باورند که این ماده در اصل بر دو معنای متفاوت دلالت دارد:‌ یکی به معنای علم به چیزی است چنانکه وقتی می‌گویند «بصرت بالشیء» یعنی نسبت بدان علم و بصیرت پیدا کردم و خود «بصر» به معنای چشم به کار می‌رود و وقتی چیزی را ببینند تعبیر «أبصرته» را به کار می‌برند؛ و «بصیرة» به معنای زره و سنگر گرفتن هم ناظر به همین معناست؛ معنای دوم به معنای غلظتی است که در چیزی هست چنانکه تعبیر «بُصرِ» کوه و آسمان و دیوار و مانند آن به کار می‌رود و «بَصرَه» به معنای سنگ سست ویا زمین گچی است؛ و گفته‌اند شهر «بصره» را هم به همین جهت بصره نامیدند که وقتی مسلمانان آن را فتح کردند برای عمر نامه نوشتند که ما در «أرضاً بَصْرَةً» فرود آمدیم؛ و این اسم برای آنجا ماند.

اما بسیاری کوشیده‌اند یک معنای جامعی برای این ماده بیابند:

اغلب این معنای جامع را ناظر به دیدن دانسته‌اند؛ مثلا راغب محور معنای این ماده را دیدن قرار داده و در خصوص کاربردهای دیگر آن هم معقتد است که یک نحوه به مساله دیدن گره می‌خورد مساله زمین «بصرة»، زمینی است که خاک نرم و گچ‌مانند دارد به طوری که از دور به چشم می‌آید و …؛ و مرحوم مصطفوی هم این را به معنای علمی می‌داند که با نظر کردن حاصل می‌شود، خواه نظر کردن [ظاهری] چشم و خواه نظر کردن [باطنی] قلب؛ و همین دو مولفه (نظر + علم) را ممیزه این ماده از دو کلمه «نظر» و «علم» می‌داند که «نظر» مقید به علم نیست: «وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ» (اعراف/۱۹۸) و «علم» هم مقید به «نظر» و دیدن نیست؛ اما «بصر» جایی است که این دو مولفه با هم لحاظ شده باشد و کاربرد آن در معنای غلظت هم شاید بدین جهت بوده که همواره اول چیزی که به چشم می‌آید جسم است که غلظتی دارد و کاربردش در خصوص سنگهای نرم و گچی هم به خاطر آن سفیدی‌ای است که در آنها هست و به چشم می‌آید.

اما حسن جبل این معنای محوری را «امساک (نگه داشتن) یا التقاط (درهم‌آمیختن) در اثنای یک امر جمع‌شده ویا ممتد» معرفی کرده چنانکه در دیدن همه صورتها در چشم جمع می‌شود و بصیرت به معنای زره هم همین است و در خصوص سنگهای نرم هم در واقع سنگریزه‌هایی درون گِل احاطه و نگه داشته شده است.

البته اغلب اتفاق نظر دارند که عموم کاربردهای قرآنی این ماده ناظر به همان دیدن و درک کردن است. برخی گفته‌اند کلمه «بَصَر» (که جمع آن «أبصار» است) به خود چشم (که عمل دیدن را انجام می‌دهد) و نیز به قوه بینایی اطلاق می‌گردد؛ مانند «كَلَمْحِ الْبَصَرِ» (نحل/۷۷) و «وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ» (أحزاب/۱۰)« فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ»‏ (أحقاف/۲۶) -هرچند که مقصود دیدن با چشم باطن‌بین باشد؛ مانند «فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» (ق/۲۲) یا «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى»‏ (نجم/۱۷) – ولی به درک قلبی و قوه درک قلبی علاوه بر «بصر» از تعبیر «بصیرة» هم استفاده می‌شود: «أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي»‏ (يوسف/۱۰۸) «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ» (قيامة/۱۴) که جمع آن «بصائر» است: «قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُم» (انعام/۱۰۴) و برای دیدن غالبا از فعل «أبصر» استفاده می‌شود اما برای درک قلبی هم از «ابصر» استفاده می‌شود و هم فعل ثلاثی مجرد (بصر) و گفته‌اند حتی آنجا که فعل «بصر» که برای دیدن به کار می‌رود غالبا زمانی است که مساله در افق حس محدود نشود و درک قلبی‌ای هم همراهش باشد: «رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا» (سجدة/۱۲) «وَ لَوْ كانُوا لا يُبْصِرُونَ‏» (يونس/۴۳) «وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ»‏ (لصافات/۱۷۹) «بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ‏» (طه/۹۶) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۲۷-۱۲۸[۷]) هرچند برخی فرق این دو را در این می‌دانند که «ابصار» بر نظر کردن دقیق که با یک نحوه اشراف همراه و نتیجه‌اش حصول علم و معرفت باشد اطلاق می‌گردد و متعدی است در حالی که «بصر» [و نیز کلمه «بصیر»] لازم است و دلالت بر یک نحوه ثبوت و استمرار دارد؛ و به همین مناسبت است که کلمه «مبصر» و ابصار در مورد خداوند به کار نمی‌رود (إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ؛ اعراف/۲۰۱) اما «بصیر» و «بصر» برای خداوند به کار می‌رود…

اشاره شد که ماده «بصر» به یک نحوه به معنای «علم» دلالت دارد؛ تفاوت «بصر» و «علم» را در عام بودن علم نسبت به بصر معرفی کردند؛ خوب است اشاره کنیم که تفاوت «بصیرت» و «علم» را هم در این دانسته‌اند که بصیرت تکامل علم و معرفت به چیزی است؛ و لذا کلمه «بصیرت» هم برای خداوند به کار نمی‌رود.

جلسه ۱۰۵۲ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-85/

درباره تفاوت «سمع» و «بصر» و «علم» هم ذیل آیه اول سوره حجرات توضیحاتی گذشت.

جلسه ۱۰۶۶ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-01/

شأن نزول

این آیه کاملا ادامه دو آیه قبل است و علی‌القاعده شأن نزولی که در مورد آنها بیان شد مربوط به این آیه نیز هست.

جلسه ۱۱۳۱ https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01/

حدیث

احادیث ۸ و ۱۰ ذیل آیه ۱ به این آیه هم مرتبط می‌شود (جلسه ۱۱۳۱ https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01/)؛‌ اما احادیث دیگر:

۱) الف. زیاد بن ابی سلمه می‌گوید: بر امام کاظم ع وارد شدم به من فرمود:

زیاد! آیا تو در دستگاه حکومت و برای حکومت کار می‌کنی؟

گفتم: بله.

فرمود: چرا؟

گفتم: من آدمی آبرودار و عیال‌وارم و دستم به جایی بند نیست.

فرمود: زیاد! اینکه از کوه مرتفعی به پایین سقوط کنم و قطعه قطعه شوم برایم دوست‌داشتنی‌تر است از اینکه متولی کاری برای یکی از اینان شوم یا بساطی برای یکی از اینان پهن کنم مگر برای آن چیز خاص.

گفتم: فدایت شوم؛ برای چه چیزی؟ من نمی‌دانم.

فرمود: مگر برای رفع دردسری از مومنی رفع کنم یا آزاد کردن اسیرش یا بازپرداخت بدهی‌اش.

زیاد! همانا کمترین کاری که خداوند با کسی که متولی کاری برای آنان شود این است که سراپرده‌ای از آتش برایش برپا شود تا خداوند از حساب خلایق فارغ شود [و سراغ حساب او بیاید].

زیاد! اگر تولی کارهای آنان را عهده‌دار شدی پس به تک‌تک برادرانت نیکی کن و بدان خداوند در پشت سر آنان است.

زیاد! [بترس از اینکه] شخصی از شما متولی کاری برای یکی از آنان شود سپس بین شما و آنان یکسان برخورد کند، که به او گفته شود تو امری غیرواقعی به خود بسته‌ای و دروغگویی.

زیاد! هرگاه به یاد قدرتت بر مردم افتادی یاد کن از قدرت خدا بر تو فردا و تمام شدن آنچه در قبال برایشان انجام دادی از آنان؛ و بقای آنچه برایشان انجام دادی علیه تو*.

ظاهرا مقصود از «نَفَادَ مَا أَتَيْتَ إِلَيْهِمْ عَنْهُمْ وَ بَقَاءَ مَا أَتَيْتَ إِلَيْهِمْ عَلَيْك» این است که تو با انجام کارها برای آنان منافعی از آنان به دست می‌آوردی و گناهی بر دوش خود می‌گذاشتی. در قیامت آن منافع دیگر نیست و فقط آنچه بر دوشت سنگینی می‌کند باقی مانده است.

الكافي، ج‏۵، ص۱۰۹-۱۱۰؛ تهذيب الأحكام، ج‏۶، ص۳۳۳

الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ الْهَاشِمِيُّ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ زِيَادِ بْنِ أَبِي سَلَمَةَ قَالَ:

دَخَلْتُ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع؛ فَقَالَ لِي: يَا زِيَادُ! إِنَّكَ لَتَعْمَلُ عَمَلَ‏ السُّلْطَانِ؟

قَالَ: قُلْتُ: أَجَلْ!

قَالَ لِي: وَ لِمَ؟

قُلْتُ: أَنَا رَجُلٌ لِي مُرُوءَةٌ وَ عَلَيَّ عِيَالٌ وَ لَيْسَ وَرَاءَ ظَهْرِي شَيْ‏ءٌ.

فَقَالَ لِي: يَا زِيَادُ! لَأَنْ أَسْقُطَ مِنْ حَالِقٍ فَأَتَقَطَّعَ قِطْعَةً قِطْعَةً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَتَوَلَّى لِأَحَدٍ مِنْهُمْ عَمَلًا أَوْ أَطَأَ بِسَاطَ أَحَدِهِمْ إِلَّا لِمَا ذَا.

قُلْتُ: لَا أَدْرِي جُعِلْتُ فِدَاكَ.

فَقَالَ: إِلَّا لِتَفْرِيجِ كُرْبَةٍ عَنْ مُؤْمِنٍ أَوْ فَكِّ أَسْرِهِ أَوْ قَضَاءِ دَيْنِهِ.

يَا زِيَادُ! إِنَّ أَهْوَنَ مَا يَصْنَعُ اللَّهُ بِمَنْ تَوَلَّى لَهُمْ عَمَلًا أَنْ يُضْرَبَ عَلَيْهِ سُرَادِقٌ مِنْ نَارٍ إِلَى أَنْ يَفْرُغَ اللَّهُ مِنْ حِسَابِ الْخَلَائِقِ.

يَا زِيَادُ! فَإِنْ وُلِّيتَ شَيْئاً مِنْ أَعْمَالِهِمْ فَأَحْسِنْ إِلَى إِخْوَانِكَ فَوَاحِدَةٌ بِوَاحِدَةٍ وَ اللَّهُ مِنْ وَرَاءِ ذَلِكَ.

يَا زِيَادُ! أَيُّمَا رَجُلٍ مِنْكُمْ تَوَلَّى لِأَحَدٍ مِنْهُمْ عَمَلًا ثُمَّ سَاوَى بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ فَقُولُوا لَهُ: أَنْتَ مُنْتَحِلٌ كَذَّابٌ!

يَا زِيَادُ! إِذَا ذَكَرْتَ مَقْدُرَتَكَ عَلَى النَّاسِ فَاذْكُرْ مَقْدُرَةَ اللَّهِ عَلَيْكَ غَداً وَ نَفَادَ مَا أَتَيْتَ إِلَيْهِمْ عَنْهُمْ وَ بَقَاءَ مَا أَتَيْتَ إِلَيْهِمْ عَلَيْك‏.

شبیه این حکایت (با عباراتی اندک متفاوت) به نقل از صفوان درباره شخصی به نام زیاد بن مروان عبدی در مجموع رائق سید هبة الله (به نقل

مربوطه بیاوریم ذیل آیدانس نشان مستدرك الوسائل، ج‏۱۳، ص۱۳۵-۱۳۶[۲۲]) روایت شده است؛ که شباهت عبارات بقدری زیاد است که احتمال زیاد آن است که یک واقعه باشد و زیاد بن أبی‌سلمه همان زیاد بن مروان عبدی باشد.[۲۳]

ب. ظاهرا همین حکایت که به نقل صفوان آمده است در روضه شیخ مفید نقل شده، اما نکته اضافه و متفاوتی در آن هست؛ در آنجا آمده است که صفوان می‌گوید:

صفوان روایت کرده:‌ شخصی بر مولایم [امام کاظم ع] وارد شد. حضرت فرمود: آیا عهده‌دار کاری برای آنان شده‌ای؟

گفت: بله؛ ای مولای من!

فرمود: چرا؟

گفت: من مردی عیالوارم و مال و اموالی ندارم.

حضرت رو به اصحابش کرد و فرمود: کسی که دوست دارد به شخصی بنگرد که چنین حساب می‌کند که هنگامی که خداوند را عصیان کند روزی‌اش را می‌دهد و هنگامی که اطاعتش کند وی را محروم می‌کند به این شخص بنگرد!

مستدرك الوسائل، ج‏۱۳، ص۱۲۹

الشَّيْخُ الْمُفِيدُ فِي الرَّوْضَةِ، عَنْ صَفْوَانَ قَالَ: دَخَلَ عَلَى مَوْلَايَ رَجُلٌ. فَقَالَ ع لَهُ: أَ تَتَقَلَّدُ لَهُمْ عَمَلَهُمْ؟

فَقَالَ: بَلَى يَا مَوْلَايَ!

قَالَ: وَ لِمَ ذَلِكَ؟

قَالَ: إِنِّي رَجُلٌ عَلَيَّ عَيْلَةٌ وَ لَيْسَ لِي مَالٌ.

فَالْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ؛ ثُمَّ قَالَ: مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى رَجُلٍ يُقَدِّرُ أَنَّهُ إِذَا عَصَى اللَّهَ رَزَقَهُ وَ إِذَا أَطَاعَهُ حَرَمَهُ فَلْيَنْظُرْ إِلَى هَذَا.

 

۲) یکی از موالیان امام سجاد ع تعریف کرده است:

من در کوفه بودم که امام صادق ع به حیره آمد. خدمت ایشان رسیدم و عرض کردم: فدایت شوم! کاش با داوود بن علی [استاندار مدینه] یا برخی از اینها صحبتی کنید تا من در برخی از این ولایات [= پست‌های حکومتی] وارد شوم.

فرمود: من کسی نیستم که چنین کنم.

به منزلم برگشتم و با خود فکر کردم که گمان نمی‌کنم که مرا منع کرده باشد مگر به خاطر خوف اینکه ظلم و جوری مرتکب شوم؛ دوباره سراغشان خواهم رفت و ضمانت‌هایی در حد طلاق و آزاد کردن بردگان و سوگندهای غلیظ می‌دهم که به احدی ظلم نکنم و [از مسیر حق] منحرف نشوم و قطعا به عدالت رفتار کنم. پس سراغ ایشان رفتم و عرض کردم: فدایت شوم. من درباره این پرهیز شما فکر کردم و گمانم این است که مرا بدین جهت منع کردی و این کار را خوش نداشتی که مرتکب ظلم و جوری شوم؛ ولی برعهده من است که هر زنی که دارم طلاق‌ داده شود و هر برده‌ای که دارم آزاد شود اگر در حق احدی ظلم و جوری مرتکب شوم و عدالت نورزم.

حضرت فرمود: چه گفتی؟!!!

دوباره همه آن سوگندها را تکرار کردم!

سرش را رو به آسمان بلند کرد و فرمود: به دست آوردن آسمان برای تو ساده‌تر از این است!

الكافي، ج‏۵، ص۱۰۸

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ زُرْبِيٍّ قَالَ: أَخْبَرَنِي‏ مَوْلًى لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ:

كُنْتُ بِالْكُوفَةِ، فَقَدِمَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع الْحِيرَةَ. فَأَتَيْتُهُ فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! لَوْ كَلَّمْتَ دَاوُدَ بْنَ عَلِيٍّ أَوْ بَعْضَ هَؤُلَاءِ فَأَدْخُلَ فِي بَعْضِ هَذِهِ الْوِلَايَاتِ.

فَقَالَ: مَا كُنْتُ لِأَفْعَلَ!

قَالَ: فَانْصَرَفْتُ إِلَى مَنْزِلِي؛ فَتَفَكَّرْتُ فَقُلْتُ: مَا أَحْسَبُهُ مَنَعَنِي إِلَّا مَخَافَةَ أَنْ أَظْلِمَ أَوْ أَجُورَ. وَ اللَّهِ لآَتِيَنَّهُ وَ لَأُعْطِيَنَّهُ الطَّلَاقَ وَ الْعَتَاقَ وَ الْأَيْمَانَ الْمُغَلَّظَةَ أَلَّا أَظْلِمَ أَحَداً وَ لَا أَجُورَ وَ لَأَعْدِلَنَّ. قَالَ: فَأَتَيْتُهُ، فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! إِنِّي فَكَّرْتُ فِي إِبَائِكَ عَلَيَّ، فَظَنَنْتُ أَنَّكَ إِنَّمَا مَنَعْتَنِي وَ كَرِهْتَ ذَلِكَ مَخَافَةَ أَنْ أَجُورَ أَوْ أَظْلِمَ؛ وَ إِنَّ كُلَّ امْرَأَةٍ لِي طَالِقٌ وَ كُلَّ مَمْلُوكٍ لِي حُرٌّ عَلَيَّ وَ عَلَيَّ إِنْ ظَلَمْتُ أَحَداً أَوْ جُرْتُ عَلَيْهِ وَ إِنْ لَمْ أَعْدِلْ.

قَالَ: كَيْفَ قُلْتَ؟!

قَالَ: فَأَعَدْتُ عَلَيْهِ الْأَيْمَانَ.

فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ، فَقَالَ: تَنَاوُلُ السَّمَاءِ أَيْسَرُ عَلَيْكَ مِنْ ذَلِك‏.[۲۴]

تدبر

۱) «لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ»

در آیه اول مومنان را بازداشت از اینکه با دشمنان خود و خدا رابطه دوستانه برقرار کنند. آیه قبل چرایی این دستور را از زاویه دنیوی توضیح داد که این رابطه آن فایده‌ای را که شما انتظارش را در دنیا دارید برایتان نخواهد داشت و این آیه چرایی آن را از زاویه اخروی توضیح می‌دهد. می‌فرماید نه‌تنها این کفار در دنیا به نفع شما کاری نخواهند کرد، بلکه آن خویشاوندان و فرزندانتان که به خاطر آنها بود که چنان کردید، نیز روز قیامت هیچ فایده‌ای برای شما نخواهند داشت؛ چرا که خداوند در آن روز بین شما و آنها جدایی می‌افکند و خداوند به هرچه انجام می‌دهید آگاه است؛ یعنی روز قیامت شما می‌مانید و عملتان و خداوندی که بدین کارتان آگاه بوده و ثمره و عقوبت این کارتان را خواهد داد (مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۰۶[۲۵]؛ الميزان، ج‏۱۹، ص۲۲۹[۲۶]؛ مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۵۱۸[۲۷]؛ البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۱۵۴[۲۸]؛ تفسیر نور، ج۹، ص۵۷۷[۲۹]).

 

۲) «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ … وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ … یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ … لَنْ تَنْفَعَکُمْ»

در این سه آیه سه دلیل آورد که هرگونه انگیزه مسلمانان برای ایجاد رابطه دوستانه با کفّار را به چالش بکشد: آنها قلباً که مایلند شما هم کافر شوید؛ اگر موقعیت پیدا کنند، دست و زبانشان بر ضدّ شما خواهد بود؛ و در قیامت هم که سودی برای شما ندارند. (تفسیر نور، ج۹، ص۵۷۷).

 

۳) «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ … تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّهِ … لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ»

عواطف خویشاوندی، گاهی زمینه تمایل به دشمنان است (تفسیر نور، ج۹، ص۵۷۷).

 

۴) «لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ»

از ناکارآمدی تکیه‌گاه‌ها و تنهایی خود در قیامت یاد کنید تا از کفّار قطع امید کنید، گرچه از بستگان شما باشند (تفسیر نور، ج۹، ص۵۷۷).

 

۵) «لَنْ تَنْفَعَكُمْ … يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ»

«یوم القیامة» در این آیه ظرف است؛ که هم می‌تواند ظرف برای «ینفعکم» باشد (روز قیامت نفعی برای شما ندارند) و هم برای یفصل بینکم (روز قیامت بین شما جدایی انداخته می‌شود) (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۵۱۸[۳۰]؛ البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۱۵۴[۳۱])؛ و ظاهرا دومی دلیلی برای اولی است؛ یعنی علت اینکه روز قیامت آنان هیچ نفعی ندارند این فصلی است که رخ می‌دهد؛ اما مقصود از این فصل چیست؟

الف. همان قطع شدن مطلق اسباب و روابط دنیوی است که در آیات دیگر فرمود : «لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ» (أنعام/۹۴) یا «وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ» (بقرة/۱۶۶)؛ که در این آیه به طور خاص در خصوص خویشاوندان و فرزندان است و همان است که در جایی دیگر فرمود: ««فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ» (مؤمنون/۱۰۱). (الميزان، ج‏۱۹، ص۲۲۹[۳۲]).

ب. مراد جدایی‌ای است که خداوند بین انسانها می‌اندازد که ناشی از همان هول و هراس شدید قیامت است که در جای دیگر فرمود: «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ» (عبس/۳۴-۳۷) (به نقل از الميزان، ج‏۱۹، ص۲۲۹[۳۳]).

ج. جدایی‌ای است که بین اهل ایمان و اهل کفر می‌افتد؛ از این رو خویشاوندان و فرزندان کافر در کنار مومن نخواهند بود (به نقل از الميزان، ج‏۱۹، ص۲۲۹[۳۴])؛ یعنی می‌خواهد بفرماید در روز قیامت، خدا بستگان منحرف را از مؤمنان جدا می‌کند، پس برای چند روز دنیا، خود را به آنان وابسته نکنیم (تفسیر نور، ج۹، ص۵۷۷).

د. مقصود از «فصل» قضاوت است نه جدایی. یعنی خداوند روز قیامت بین شما قضاوت خواهد کرد، یعنی شبیه مضمون آیه «إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ» (سجدة/۲۰) (به نقل از الميزان، ج‏۱۹، ص۲۲۹[۳۵])؛ که در این صورت مقصود از «بینکم» می‌تواند بین مومنان و کفار باشد؛ یا بین شما و خویشاوندان و فرزندانتان، و می‌تواند بین دو گروه از مومنان باشد گروهی که پای‌بند به دوری از کفار بودند و گروهی که روابط دوستانه با کفار برقرار می‌کردند.

ه. …

تبصره:

علامه طباطبایی بعد از ذکر هریک از این احتمالات دوم به بعد، مناقشه‌ای از حیث عدم ارتباط آن با سیاق آیه داشته است؛ و ظاهرا این مناقشه ایشان از این بابت است که ناخودآگاه وجود یک معنای درست را شاهدی بر نادرست بودن سایر معانی قلمداد می‌کنند؛ در حالی که بر اساس قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا چنین تلازمی در کار نیست؛ و به‌ویژه بر اساس همان نکته تفسیری مهمی که ایشان قبلا تحت عنوان «هذان سرّان تحتهما أسرار» بدان اشاره کرد (الميزان، ج‏۱، ص۲۶۱۰[۳۶]) ضرورتی ندارد معنای آیه را صرفا در معنایی که متناسب با سیاق است محدود کنیم و از این رو همه این وجوه می تواند مد نظر آیه بوده باشد.

 

۶) «يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ»

در نکات ادبی گذشت که تفاوت ماده «فصل» با «فرق» در این است که اولی فاصله و جدایی‌ای است که یک وحدتی در کار بوده؛ اما دومی جدایی دو امری است که به‌خودی خود دوتا بوده‌اند؛ و کاری که خداوند در روز قیامت بین انسانها انجام می‌دهد «فصل»‌ بین آنهاست نه «فرق»؛ شاید از همین روست که درباره قیامت تعبیر «یوم الفرق» نداریم؛ هرچند – چنانکه در ادامه خواهیم دید – خود انسانها گاه چنان زندگی می‌کنند که خروجی‌اش در قیامت تبدیل شدن آنان به چند «فریق» است.

نکته تخصصی جامعه‌شناسی: عمق مساله اصالت خانواده و جامعه

به کار بردن تعبیر «فصل» برای اینجا که رابطه بین خانواده‌ها گسسته می‌شود شاهد مهمی است که پیوند افراد درون خانواده یک پیوند بسیار شدیدی است که گویی اعضای یک پیکره‌اند نه افرادی در کنار هم؛

و مروری بر آیات قرآن نشان می دهد که این پیوند فقط بین اعضای خانواده نیست؛ بلکه بین مطلق انسانها (نه فقط جامعه‌ای که در یک زمان در یک جا زندگی می‌کنند، بلکه عموم انسانها در عموم زمانها) صادق است؛ و شاهد بر این ادعا آن است که اساسا یکی از اسامی پرکاربرد روز قیامت «یوم الفصل» است و این یوم الفصل بودن صرفا ناظر به روابط خانوادگی نیست، بلکه ناظر به کل جمعیت انسانهای اولین و آخرین است که یکجا کنار هم گرد هم می‌آیند: «هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلينَ» (مرسلات/۳۸).

در واقع به نظر می‌رسد انواعی از پیوندها بین انسانها برقرار می‌شود که مراتبی از اصالت جامعه را رقم می‌زند که اولا قبول هر مرتبه نباید ما را از مراتب دیگر غافل کند و ثانیا نباید احکام این مراتب را با هم خلط کنیم و به نظر می‌رسد عمده نقدهایی که بر اصالت جامعه می‌شود ناشی از خلط احکام مراتب مختلف جامعه است.

اگر بخواهیم به این مراتب اشاره‌ای داشته باشیم به طور خلاصه می توان گفت:

الف. یک مرتبه ناظر به خانواده است؛ که خانواده‌ها (هم در سطح خانواده هسته‌ای و هم مراتب مختلف خانواده گسترده، که از خویشان نزدیک شروع می‌شود و تا قوم و قبیله و حتی نزاد ادامه پیدا می‌کند) یک پیوند شدیدی را در انسانها رقم می‌زند که سرنوشت آنها را بشدت به هم وابسته می‌کند؛ البته این وابستگی به نحوی است که اگر بر مدار تقوا باشد در قیامت هم تداوم خواهد داشت: «هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ في‏ ظِلالٍ عَلَى الْأَرائِكِ مُتَّكِؤن» (یس/۵۶؛)، «جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِم‏» (رعد/۳۴؛ غافر/۸) ، «وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُم‏» (طور/۲۱) و …؛ و اگر بر مدار تقوا نباشد نفعی به حال هم ندارند: «لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ» (ممتحنه/۳) و از هم فرار می‌کنند: «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ» (عبس/۳۴-۳۷) و چه‌بسا با هم دشمن شوند: « إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ» (تغابن/۱۴) هرچند که در عین این دشمنی ممکن است بقدری به هم پیوند خورده باشند که با هم در جهنم حاضر باشند: «احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُون‏» (صافات/۲۲) ، «سَيَصْلى‏ ناراً ذاتَ لَهَب‏؛ وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَب‏» (مسد/۳-۴).

ب. مرتبه دیگر ناظر به مردمی است که در یک زمان و یک مکان (در یک شهر یا یک روستا یا …) زندگی می‌کنند و از این جهت زندگی‌هایشان به هم گره خورده و از هم تاثیر می‌پذیرد: «وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَديداً قالُوا مَعْذِرَةً إِلى‏ رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُون‏» (اعراف/۱۶۴)، «وَ ما أَرْسَلْنا في‏ قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ» (اعراف/۹۴)، «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفيها فَفَسَقُوا فيها» (اسراء/۱۶).

ج. مرتبه دیگر ناظر به مردمی است که در یک مکان به هم پیوند خورده‌اند ولو در زمان واحدی نباشند؛ مثلا فرهنگی که در یک منطقه مستقر شده را نسلی بعد از نسل دیگر به هم منتقل می‌کنند: «وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ في‏ قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى‏ آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ» (زخرف/۲۳)، «لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً هُمْ ناسِكُوهُ فَلا يُنازِعُنَّكَ فِي الْأَمْر» (حج/۶۷)

د. مرتبه دیگر مردم کل عالم است، در یک زمان که به خاطر اینکه در یک زمان زندگی می‌کنند از هم تاثیر و تاثر می‌پذیرند: «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمينَ» (مائده/۲۰)، «وَ لَقَدْ نَجَّيْنا بَني‏ إِسْرائيلَ مِنَ الْعَذابِ الْمُهينِ … وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى‏ عِلْمٍ عَلَى الْعالَمينَ» (دخان/۳۰-۳۲)

ه. مرتبه دیگر ناظر به مردمی است که به خاطر قبول یا انکار یک مرام در طول زمان به هم پیوند خورده‌اند ولو در هیچ مکان یا زمان مشترکی در کنار هم نبوده باشند: «وَ قالَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتينا آيَةٌ كَذلِكَ قالَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ» (بقره/۱۱۸) «وَ مَنْ أَحْسَنُ ديناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً» (نساء/۱۲۵)؛ و این وحدت بقدری بر وحدت‌های دیگر تفوق دارد که گاه می‌شود شخصی در میان یک جامعه و یک قوم (یعنی در زمان و مکان واحد با عده‌ای دیگر) زندگی می‌کند اما واقعا خود را از آنها نمی‌بیند و از خدا می‌خواهد که بین او و آنها، نه حتی «فصل»، بلکه «فرق» بگذارد: «قالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلاَّ نَفْسي‏ وَ أَخي‏ فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقينَ» (مائده/۲۵) و خداوند هم از مومنان می‌خواهد که صراط واحد الهی را بپیمایند و با چنگ زدن به ریسمان الهی کاری کنند که بین‌شان «فرق» نیفتد: «وَ أَنَّ هذا صِراطي‏ مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ» (انعام/۱۵۳)، «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا» (آل عمران/۱۰۳)؛ چنانکه هیچ فرق و دوئیتی بین کل پیامبران الهی نیست: «قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى‏ وَ عيسى‏ وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» (آل عمران/۸۴)؛ و اساسا مسیر هدایت و مسیر ضلالت دو مسیری‌اند که هرچند افرادی در یک زمان و مکان واحد کنار هم باشند اما بین‌شان «فرق» هست و «فریق» همدیگرند: «فَريقاً هَدى‏ وَ فَريقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّه» (اعراف/۳۰)، «مَثَلُ الْفَريقَيْنِ كَالْأَعْمى‏ وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصيرِ وَ السَّميعِ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلا» (هود/۲۴) «تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فيهِ فَريقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَريقٌ فِي السَّعيرِ» (شوری/۷)؛ و از ویژگی‌های منافقان در جامعه دینی این است که درصددند «وصل» جامعه به هم بخورد و بین اعضای جامعه ایمانی، نه فقط «فصل» بلکه «فرق» بیفتد: «وَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ وَ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ» (توبه/۵۶) و حتی اگر مسجدی هم بنا کنند در همین راستاست: «وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ» (توبه/۱۰۷)

و. و مرتبه آخر مردم کل عالم است در همه زمانها و مکانها، که به انحای مختلف از همدیگر تاثیر و تاثر می‌پذیرند: «سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِي الْعالَمين‏» (صافات/۷۹)، «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمين‏» (آل عمران/۸)؛ «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاس» (بقره/۱۴۳)، «وَ يَوْمَ نَبْعَثُ في‏ كُلِّ أُمَّةٍ شَهيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهيداً عَلى‏ هؤُلاء» (نحل/۸۹)، «ُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَميعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً» (مائده/۳۳)، «رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ» (ابراهیم/۳۷) «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى‏ كُلِّ ضامِرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ» (حج/۲۷)

توجه شود مراتب فوق، محورهای اصلی مراتب اصالت‌دار است وگرنه اگر دقت شود در بین اینها مراتب دیگری هم قابل استقصاست که برای رعایت اختصار صرف نظر شد.

اساسا یکی از تفاوتهای بنیادین انسان با سایر موجودات زمینی این است که انسان صرفا در مکان و زمان خویش محدود نمی‌شود بلکه دامنه تاثیر و تاثراتش کاملا زمان و مکان را درمی‌نوردد که واضح‌ترین امری که امکان این تاثیر و تاثر فرازمانی و فرامکانی را مهیا می‌کند همان توان کتابت و خواندن است که امکان برقراری ارتباط با دیگری را خارج از قید زمان و مکان میسر می‌کند و این در هیچ حیوانی وجود ندارد (و البته منحصر در این نیست).

و هر تاثیر و تاثری در بین انسانها یک وحدتی را بین آنها رقم می‌زند، شباهتهایی را در سرنوشت افراد ایجاد می‌کند و وضعیت آنان را بشدت در هم متداخل و به هم مرتبط می‌گرداند که پرداختن به یکی بدون پرداختن به دیگری ممکن نیست؛ از این رو، در عین حال که هر فرد انسان یک واحد مستقل است و حساب و کتاب کاملا جداگانه‌ای برای او برپا می‌شود: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ وَ ما نَرى‏ مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُون‏» (انعام/۵۴)، سرنوشت همه انسانها چنان به هم گره خورده است که حسابرسی از یکی جز با جمع کردن و حشر همگان میسر نیست؛ و از این روست که روز قیامت همان طور که یوم الفصل است یوم الجمع و یوم الحشر نیز هست «يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ» (تغابن/۹)، «ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ» (هود/۱۰۳)، «نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً» (کهف/۹۹)، «حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَدا» (کهف/۴۷)، «وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَميعاً يا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ وَ قالَ أَوْلِياؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذي أَجَّلْتَ لَنا» (انعام/۱۲۸) و از همه جالب‌تر اینکه: روز فصل و جدایی، میقاتی برای همگان است: «إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ ميقاتُهُمْ أَجْمَعينَ» (دخان/۴۰) «هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلينَ» (مرسلات/۳۸)؛ همه را جمع می‌کند تا بتوان همه را از هم جدا کرد: «قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنا رَبُّنا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَليمُ» (سبأ/۲۶).

 

۷) «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»

این جمله اخیر به یک نحو متمم اصل مطلب «لَنْ تَنْفَعَكُمْ …» و تأکیدی بر آن است یعنی می‌خواهد بفرماید برای رفع تبعات این خیانت روز قیامت خویشاوندان‌تان و فرزندانتان کاری برای شما نمی‌توانند انجام دهند و خداوند بدانچه انجام می‌دهید بیناست و این خیانت بر او مخفی نمی‌ماند و شما را به خاطر آن عذاب خواهد کرد (الميزان، ج‏۱۹، ص۲۳۰[۳۷]).

در واقع، ایمان به علم و نظارت خداوند، عامل بازدارنده از گناه است (تفسیر نور، ج۹، ص۵۷۷) و تناسب استفاده از کلمه «بصیر» در اینجا (با اینکه می‌توانست از تعابیری مانند «خبیر» و «علیم» و … استفاده کند)‌ شاید بدین جهت است که آنها مخفی‌کاری کرده بودند و می‌خواهد بفرماید این مخفی‌کاری شما از دید الهی مخفی نیست و او همین کار مخفی شما را می‌بیند (اقتباس از مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۵۱۸[۳۸]).

 

 


[۱] . در معجم القراءات این مورد را به صورت «بینُکم» نقل کرده اما در هیچیک از منابعی که در ادامه ذکر شده بدین صورت نیامده و احتمالا اشتباهی توسط نویسنده آن کتاب رخ داده است.

[۲] . . قرأ عاصم والحسن والاعمش ويعقوب وابو حيوة وسهل «یَفْصِلُ بينَكم» بالياء مخففاً مبنياً للفاعل، أي: الله.

وقرأ نافع وابن كثير وأبو عمرو وأبو جعفر والمفضل الضبي عن عاصم و ابن محيصن واليزيدي وشيبة والزهري وعمرو بن ميمون وإبراهيم النخعي هشام من طريق الداجوني «يُفْصَلُ بينُكم» بضم الياء وفتح الصاد مخففة، مبنيا للمفعول، و «بينُكم» قائم مقام الفاعل أو النائب عن الفاعل ضمير المصدر المفهوم من يفصل.

. وقرأ قتادة وأبو حيوة وابن أبي عبلة «يُفصِل» بضم الياء وكسر الصاد، مخففة من «أفصل».

. وقرأ حمزة والكسائي وخلف وابن وثاب ويعقوب وابن أبي عبلة والأعمش وأبو زكريا الفراء «يُفَصِّل» بياء مضمومة وياء مشددة مكسورة مبنياً للفاعل، أي: يُفَرِّق الله بينكم بإدخال المؤمن الجنة والكافر النار.

. وقرأ الأعرج وعيسى بن عمر وابن عامر وابن ذكوان والحلواني عن هشام «يُفَصَّل …» بضم الباء وفتح الصاد المشدّدة مبنياً للمفعول، والمرفوع إما «بينكم» وهو مبني على الفتح لإضافته إلى مبني، وإما ضمير المصدر المفهوم من «يفصل» ، أي: يفصل هو أي الفصل.

. وقرأ أبو حيوة وابن أبي عبلة وزيد بن علي وعلقمة وأبو رزين وعكرمة والضحاك «نَفْصِلُ» بالنون المفتوحة وكسر الصاد مضارع «فَصَل».

. وقرأ أبو حيوة «نُفْصِلُ» بنون مضمومة وصاد مكسورة خفيفة مضارع «أَفْصَلَ».

. وقرأ أبو حيوة وابن أبي عبلة وطلحة بن مصرف والنخعي وابن عباس وأبو العالية وأُبَيُّ بن كعب «نُفَصِّل» بضم النون والصاد مشدّدة مكسورة، مضارع «فَصَّل».

[۳] . قرأ أهل الحجاز و أبو عمرو يفصل بينكم بضم الياء و فتح الصاد علی التخفيف و قرأ أهل الكوفة غير عاصم يفصل بضم الياء و كسر الصاد مشددا و قرأ عاصم و يعقوب و سهل «يَفْصِلُ» بفتح الياء و كسر الصاد مخففا و قرأ ابن عامر يفصل بضم الياء و فتح الصاد مشددا.

الحجة: قال أبو علي ذهب أبو الحسن في هذا النحو [إلی‏] أن الظرف أقيم مقام الفاعل و ترك علی الفتح الذي كان يجري عليه في الكلام لجريه في أكثر الكلام منصوبا و كذلك تقول في قوله «وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ» و كذلك يجي‏ء قياس قوله لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ فاللفظ علی قوله مفتوح و الموضع رفع كما كان اللفظ في قوله وَ كَفی‏ بِاللَّهِ و ما جاءني من رجل مجرورا و الموضع رفع. و القول في قراءة ابن عامر يفصل مثل القول في يفصل و قول عاصم «يَفْصِلُ» حسن و الضمير يرجع إلی اسم الله تعالی و دل عليه قوله «وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ» و كذلك قول من قرأ يفصل.

[۴] . و قرأ الجمهور يُفْصَلُ بالياء مخففا مبنيا للمفعول. و قرأ الأعرج و عيسى و ابن عامر: كذلك إلا أنه مشدد، و المرفوع، إما بَيْنَكُمْ، و هو مبني على الفتح لإضافته إلى مبني، و إما ضمير المصدر المفهوم من يفصل، أي يفصل هو، أي الفصل. و قرأ عاصم و الحسن و الأعمش: يفصل بالياء مخففا مبنيا للفاعل و حمزة و الكسائي و ابن وثاب: مبنيا للفاعل بالياء مضمومة مشددا و أبو حيوة و ابن أبي عبلة: كذلك إلا أنه بالنون مشددا و هما أيضا و زيد بن علي: بالنون مفتوحة مخففا مبنيا للفاعل و أبو حيوة أيضا: بالنون مضمومة، فهذا ثماني قراءات.

[۵] . الفَصْل: بون ما بين الشيئين. و الفَصْل من الجسد: موضع المَفْصِل، و بين كل فَصْلَيْن وصل. و الفَصْل: القضاء بين الحق و الباطل، و اسم ذلك القضاء فَيْصَل. و قضاء فَيْصَلِيّ و فاصِل. و حكم فاصِل. و الفَصِيلة فخذ الرجل من قومه الذين هو منهم. و الفُصْلَانُ جمع الفَصِيل، و هو ولد الإبل. و الفَصِيل: حائط قصير دون سور المدينة و الحصن. و الانفِصَال مطاوعة فَصَلَ. [و المَفْصِل: اللسان. و المَفْصِل أيضا: كل مكان في الجبل لا تطلع عليه الشمس، قال الهذلي: «مطافيل أبكار حديث نتاجها / يشاب بماء مثل ماء المَفَاصِل‏]» [و الفاصِلة في العروض: أن يجمع ثلاثة أحرف متحركة و الرابع ساكن مثل: فَعِلَنْ. و قال: فإذا اجتمعت أربعة أحرف متحركة فهي الفاضلة- بالضاد معجمة-، مثل: فَعَلَهُنْ‏]

[۶] . الفاء و الصاد و اللام كلمةٌ صحيحةٌ تدلُّ على تمييز الشَّى‏ء من الشَّى‏ء و إبانته عنه. يقال: فَصَلْتُ الشَّي‏ءَ فَصْلًا. و الفَيْصل: الحاكم.

[۷] . تمیز الشیء عن غیره مع تمام أو ما هو من بابه

[۸] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو ما يقابل الوصل، و سبق في الفرق، انّه في قبال الجمع، و النظر في الفصل الى رفع الوصل. و هو أعمّ من أن يكون الفصل في أمر مادىّ، كما في- فصل الثوب و الكتاب، أو في أمر معنوىّ، كما في- فصل الحقّ. و الأغلب استعماله في موضوع واحد، ليصدق رفع الوصل.

فالفصل في المحسوس: كما في-. فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ‏- ۲/ ۲۴۹. وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ‏- ۱۲/ ۹۴. فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ …. آياتٍ مُفَصَّلاتٍ‏- ۷/ ۱۳۳ يراد تحوّل الوصل الى الفصل و الانفصال، و كون الآيات منفصلا كلّ من الآخر في الخارج.

و في المعقول: كما في-. كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ‏- ۱۱/ ۱ و في المَقول: كما في-. إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ‏- ۸۶/ ۱۳ و في عالم الآخرة: كما في-. هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلِينَ‏- ۷۷/ ۳۸. إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ- ۲۲/ ۱۷ فَالانْفِصَالُ في عالم الآخرة: فانّ المِلاك في حصول الارتباطات و الاتّصالات في الحياة الدنيا هو البدن المادّىّ و قواه و تأمين العيش و إدامة الحياة الدنيويّة، كالانس و القرابة و الجوار و الوطن و الشغل و المال و الملك و الفقر و الحاجة، فإذا انقضت الحياة الدنيا يزول البدن و قواه و لوازمه و آثاره، فلا يبقى أنيس و لا رحم و لا جار و لا مال و لا ملك و لا بلد و لا حاجة و لا غنى و لا شي‏ء من اسباب العيشة المادّيّة. فيتبدّل ملاك الاتّصال و الانفصال: و لا يبقى إلّا السلامة و الصفا و الروحانيّة و الخلوص و الصلاح و المعرفة و الحبّ و الايمان و الصفات الروحانيّة، فهذه الأمور بها تتقوّم الحياة الاخرويّة و بها تتحصّل القرب و البعد و التمايل و التنفّر و الوصل و الفصل:

. لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ‏- ۶۰/ ۳ فالأرحام و الأولاد المادّيّين ممّا يتعلّق بالحياة الدنيويّة، و ينتفي بانتفائها، كسائر الموضوعات المربوطة بالدنيا. …

. وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ‏- ۳۸/ ۲۰ الحكمة عبارة عن نوع من الأحكام القاطعة و هي الحقائق المسلّمة. و فَصْلُ الخطاب عبارة عن المخاطبات الفاصلة المتميّزة المعلومة الّتى لا ترديد و لا إبهام فيها. فالحكمة راجعة الى ما في الاعتقاد القلبي. و فصل الخطاب الى ما يظهر في مقام البيان و التفهيم و التعبير. و الضمير راجع الى داود ع.

. حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى‏ وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ‏- ۳۱/ ۱۴. وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً- ۴۶/ ۱۵ فيهما دلالة على أنّ فصال الصبىّ قريب من سنتين، فالحمل إذا كان ستّة أشهر: يكون الفطام سنتين كاملتين لينجبر ضعف الحمل و تغذّيه عن امّه. و إذا كان سبعة أو تسعة: يحاسب مجموعا الى ثلاثين شهرا، فينقص من الفطام. و يدلّ على ذلك التعبير في الآية الاولى بقوله تعالى- فِي عامَيْنِ. و في الثانية بقوله- ثَلاثُونَ شَهْراً- بدون حرف في، الدالّ على التمديد. و أيضا: إنّ العام يدلّ على امتداد جريان مخصوص، و ينطبق على السنة أو ما يقرب منها. فاللازم في زمان حمل الصبىّ و رضاعه مجموعا: كونه ثلاثين شهرا، و إذا انقضت المدّة: ينقضي زمان ملازمته و اتّصاله داخلا و خارجا.

و أمّا الفصل في المعنويّات: فيتحقّق بالتبيين و التمييز حتّى ينفصل كلّ من المعاني المعقولة عن الآخر مفهوما و في مقام التعقّل.

فظهر أنّ الأصل في المادّة: هو ما يقابل الوصل و رفعه. و أمّا مفاهيم- التمييز المطلق، و الإبانة المطلق، و الحكم، و التنحية، والقطع، و الخروج، و أمثالها: فمن آثار الأصل- راجع الموادّ.

[۹] . الْفَصْلُ: إبانة أحد الشّيئين من الآخر: حتى يكون بينهما فرجة، و منه قيل: الْمَفَاصِلُ، الواحد مَفْصِلٌ، و فَصَلْتُ الشاة: قطعت مفاصلها، و فَصَلَ القوم عن مكان كذا، و انْفَصَلُوا: فارقوه. قال تعالى: وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ‏ [يوسف/ ۹۴]، و يستعمل ذلك في الأفعال و الأقوال نحو قوله: إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ‏ [الدخان/ ۴۰]، هذا يَوْمُ الْفَصْلِ [الصافات/ ۲۱]، أي: اليوم يبيّن الحقّ من الباطل، و يَفْصِلُ بين الناس بالحكم، و على ذلك قوله: يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ [الحج/ ۱۷]، وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلِينَ‏ [الأنعام/ ۵۷]. و فَصْلُ الخطاب: ما فيه قطع الحكم، و حكم فَيْصَلٌ، و لسان مِفْصَلٌ. قال: وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلًا [الإسراء/ ۱۲]، الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ [هود/ ۱]، إشارة إلى ما قال: تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً [النحل/ ۸۹].

[۱۰] . . هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ‏- ۳۷/ ۲۱. إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ‏- ۳۲/ ۲۵ و تحقّق الفصل يوم القيامة من جهتين: الأوّل- انفصال كلّ من أهل القيامة عن عالم المادّة و عمّا يتعلّق به. و الثاني- تحقّق الانفصال فيما بينهم، بلحاظ ظهور موادّ الاختلافات و تجلّى الآراء الباطنيّة و الأخلاق و الاعمال المختلفة فيما بينهم. . هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ هذا يَوْمُ الْفَصْلِ‏- ۷۷/ ۳۸ أى ليس فيه إظهار و لا اعتذار و لا ادّعاء و لا بحث قولىّ، فانّ الباطن يتجلّى في الظاهر، و ينفصل الحقّ من الباطل، و يتشخّص مقام كلّ فرد على ما هو عليه.

[۱۱] . فَصِيلَةُ الرّجل: عشيرته الْمُنْفَصِلَةُ عنه، قال: وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ‏ [المعارج/ ۱۳]، و الْفِصَالُ:التّفريق بين الصّبيّ و الرّضاع، قال: فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما [البقرة/ ۲۳۳]، وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ‏ [لقمان/ ۱۴]، و منه: الْفَصِيلُ، لكن اختصّ بالحُوَارِ.

[۱۲] . و الفَصِيل: ولدُ النَّاقةِ إذا افتُصِلَ عن أُمِّه. و المِفْصَل: اللِّسان، لأنَّ به تُفصَل الأمور و تميَّز. قال الأخطل: «و قد ماتت عِظامٌ وَ مِفْصَلُ» و المفاصل: مَفاصِل العِظام. و المَفْصِل: ما بين الجبلَيْن، و الجمع مَفاصل. قال أبو ذُؤيب: «مَطَافيلَ أبكارٍ حديثٍ نِتاجُها / يُشابُ بماءٍ مثلِ ماءِ المفاصلِ» و الفَصِيل: حائطٌ دونَ سُور المدينة. و فى بعض الحديث: «مَن أنفَقَ نفقةً فاصلةً فله من الأجر كذا». و تفسيره فى الحديث أنَّها التى فَصَلَت بين إيمانه و كُفره.

[۱۳] . و التَّفْصِيلُ تفعيل: و يدلّ على وقوع الفصل و تعلّقه بالمفعول به، فانّ التفعيل‏ يلاحظ فيه جهة الوقوع- قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ، … نُفَصِّلُ الْآياتِ، … فُصِّلَتْ آياتُهُ، … بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ‏، … وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلًا، … وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ، … آياتٍ مُفَصَّلاتٍ‏. فالنظر في هذه الموارد الى جهة الوقوع، أى كون الآيات و الكتاب و الأشياء في جهة تعلّق الفصل اليها.

[۱۴] . و الْمُفَصَّلُ من القرآن، السّبع الأخير، و ذلك للفصل بين القصص بالسّور القصار، و الْفَوَاصِلُ: أواخر الآي، و فَوَاصِلُ القلادة: شذر يفصل به بينها، و قيل: الْفَصِيلُ: حائط دون سور المدينة، وفِي الْحَدِيثِ: «مَنْ أَنْفَقَ نَفَقَةً فَاصِلَةً فَلَهُ مِنَ الْأَجْرِ كَذَا» أي: نفقة تَفْصِلُ بين الكفر و الإيمان.

[۱۵] . (الفرق) بين الشرح و التفصيل، أن الشرح بيان المشروح و إخراجه من وجه الاشكال الى التجلي و الظهور، و لهذا لا يستعمل الشرح في القرآن، و التفصيل هو ذكر ما تتضمنه الجملة على سبيل الافراد، و لهذا قال تعالى (ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ) و لم يقل شرحت، و فرق آخر أن التفصيل هو وصف آحاد الجنس و ذكرها معا و ربما احتاج التفصيل الى الشرح و البيان و الشي‏ء لا يحتاج الى نفسه.

(الفرق) بين التفصيل و التقسيم، أن في التفصيل معنى البيان عن كل قسم بما يزيد على ذكره فقط، و التقسيم يحتمل الأمرين، و التقسيم يفتح المعنى و التفصيل يتم بيانه.

[۱۶] . (الفرق) بين القطع و الفصل‏: أن الفصل هو القطع الظاهر و لهذا يقال فصل الثوب و القطع يكون ظاهرا و خافيا كالقطع في الشي‏ء الملزق المموه و لا يقال لذلك فصل حتى يبين أحد المفصولين عن الآخر، و من ثم يقال فصل بين الخصمين اذا ظهر الحق على أحدهما فزال تعلق أحدهما بصاحبه فتباينا و لا يقال في ذلك قطع، و يقال قطعه في المناظرة لأنه قد يكون ذلك من غير أن يظهر و من غير أن يقطع شغبه و خصومته.

[۱۷] . (الفرق) بين الفصل و الفرق‏: أن الفصل يكون في جملة واحدة، و لهذا يقال فصل الثوب و هذا فصل في الكتاب لأن الكتاب جملة واحدة ثم كثر حتى سمي ما يتضمن جملة من الكلام فصلا و لهذا أيضا يقال فصل الأمر لأنه واحد و لا يقال فرق الامر لان الفرق خلاف الجمع فيقال فرق بين الامرين كما يقال جمع بين الأمرين و قال المتكلمون الحد ما أبان الشي‏ء و فصله من أقرب الأشياء شبها به، لأنه اذا قرب شبهه منه صارا كالشي‏ء الواحد و يقال أيضا فصلت العضو و هذا مفصل الرسغ و غيره لأن العضو من جملة الجسد و لا يقال في ذلك فرقت لأنه ليس بائنا منه، و قال بعضهم ما كان من الفرق ظاهرا و لهذا يقال لما تضمن جنسا من الكلام فصل واحد لظهوره و تجليه و لما كان الفصل لا يكون الا ظاهرا قالوا فصل الثوب و لم يقولوا فرق الثوب ثم قد تتداخل الكلمتان لتقارب معناهما.

[۱۸] . (الفرق) بين الفصل و الفتق‏: أن الفتق بين الشيئين اللذين كانا ملتئمين أحدهما متصل بالآخر فاذا فرق بينهما فقد فتقا، و ان كان الشي‏ء واحد ففرق بعضه من بعض قيل قطع و فصل و شق و لم يقل فتق و في القرآن (كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما) و الرتق مصدر رتق رتقا إذا لم يكن بينهما فرجة و الرتقاء من النساء التي يمتنع فتقها على مالكها.

[۱۹] . (الفرق) بين الفصل و الفتح‏: أن الفتح هو الفصل بين الشيئين ليظهر ما وراءهما و منه فتح الباب ثم اتسع فيه فقيل فتح الى المعنى فتحا اذ كشفه و سميت الأمطار فتوحا و الفاتح الحاكم و قد فتح بينهما أي حكم و منه قوله تعالى (افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ).

[۲۰] . قبلا ذیل ماده «قطع»  به تفاوت معنایی آن ماده با کلمات «فصل» ، «فرق» ، «فلق» ، «قطط» و «قرض» از نظر مرحوم مصطفوی اشاره شد و الان بقیه موارد بر اساس تحلیل مرحوم مصطفوی بدان افزوده شد. رک: جلسه ۸۶۸ http://yekaye.ir/hood-11-81/

[۲۱] . أنّ الأصل الواحد في المادّة [فرج]: هو حصول مطلق انفراج بين الشيئين، في مادّىّ أو معنوىّ، و سبق في موادّ- الفتح، و الفتق، و الفجّ، و الفجر، و الفجور:امتياز كلّ منها.

فَالْفَتْحُ: يقابل الإغلاق، و هو رفع الإغلاق و السدّ.

و الفَتْقُ: يقابل الرتق، و هو انفراج في قبال الالتيام.

و الفَجُّ: انفراج واضح بين الطرفين.

و الفَجْرُ: انشقاق مع ظهور شي‏ء فيه.

و الفَجْوُ: انفراج وسيع بين شيئين.

و قلنا إنّ الشَّقَّ: انفراج مطلق مع تفرّق أم لا.

و الِانْكِشَافُ: زوال الغطاء و رفعه عن الشي‏ء حتّى يظهر.

و الفَصْلُ: ما يقابل الوصل بين شيئين.

فالنظر في مادّة الِانْفِرَاجِ: الى حصول مطلق فرجة، مادّيّا أو معنويّا، بين شيئين.

[۲۲] . السَّيِّدُ هِبَةُ اللَّهِ ِ الْمُعَاصِرُ لِلْعَلَّامَةِ فِي الْمَجْمُوعِ الرَّائِقِ، عَنِ الْأَرْبَعِينَ لِأَبِي الْفَضْلِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ مِهْرَانَ الْجَمَّالِ قَالَ: دَخَلَ زِيَادُ بْنُ مَرْوَانَ الْعَبْدِيُّ عَلَى مَوْلَايَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع فَقَالَ لِزِيَادٍ أَ تَقَلَّدُ لَهُمْ عَمَلًا فَقَالَ بَلَى يَا مَوْلَايَ فَقَالَ وَ لِمَ ذَاكَ قَالَ فَقُلْتُ يَا مَوْلَايَ إِنِّي رَجُلٌ لِي مُرُوءَةٌ عَلَيَّ عَيْلَةٌ وَ لَيْسَ لِي مَالٌ فَقَالَ ع يَا زِيَادُ وَ اللَّهِ لَأَنْ أَقَعَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ فَأَنْقَطِعَ قِطَعاً وَ يُفَصِّلَنِي الطَّيْرُ بِمَنَاقِيرِهَا مُفَصَّلًا مُفَصَّلًا لَأَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَتَقَلَّدَهُمْ عَمَلًا فَقُلْتُ إِلَّا لِمَا ذَا فَقَالَ إِلَّا لِإِعْزَازِ مُؤْمِنٍ أَوْ فَكِّ أَسْرِهِ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَ مَنْ يَتَقَلَّدُ لَهُمْ عَمَلًا أَنْ يَضْرِبَ عَلَيْهِ سُرَادِقاً مِنْ نَارٍ حَتَّى يَفْرُغَ اللَّهُ مِنْ حِسَابِ الْخَلَائِقِ فَامْضِ وَ أَعْزِزْ مِنْ إِخْوَانِكَ وَاحِداً وَ اللَّهُ مِنْ وَرَاءِ ذَلِكَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ.

[۲۳] . در حدی که جستجو شد نام هیچیک از این دو نفر در زمره اصحاب امام کاظم ع یافت نشد مگر در برخی کتب متاخر و صرفا با اشاره به همین حدیث (فقط در روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه ج‏۶، ص۴۹۸ جلوی اسم او در این حدیث نوشته (و يمكن أن يكون كنية لعبيد الله). ‌بله در اصحاب امام کاظم ع شخصی به نام زیاد بن مروان قندی هست که از سران واقفه است که بعد از شهادت امام کاظم ع منکر امامت امام رضا ع شدند و خواستند یونس بن عبدالرحمن را تطمیع کنند که با آنها همراه شود؛ هرچند چیزی که این احتمال را تضعیف می‌کند این روایت از زیاد بن مروان عبدی است در فصول المهمه (ص ۲۲۶ ط الغريّ) که: «روى عن زياد بن مروان العبدي قال: دخلت على موسى الكاظم و عنده ابنه أبو الحسن الرضا، فقال لي: يا زياد هذا ابني عليّ، كتابه كتابي و كلامه كلامي و رسوله رسولي. و ما قال فالقول قوله.»

[۲۴] . این حدیث را هم می‌توان به این آیه مرتبط دانست اما بهتر آن دیدیم که ان شاء الله ذیل آیه مربوطه بیاوریم:

مكارم الأخلاق، ص۴۵۷

وَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى أُولئِكَ فِي جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ وَ قَالَ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ إِلَى قَوْلِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ يَا ابْنَ مَسْعُودٍ لَا تَحْمِلَنَّكَ الشَّفَقَةُ عَلَى أَهْلِكَ وَ وُلْدِكَ عَلَى الدُّخُولِ فِي الْمَعَاصِي وَ الْحَرَامِ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيم‏

[۲۵] . «لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ» أي ذوو أرحامكم و المعنى قراباتكم «وَ لا أَوْلادُكُمْ» أي لا يحملنكم قراباتكم و لا أولادكم التي بمكة على خيانة النبي ص و المؤمنين فلن ينفعكم أولئك الذين عصيتم الله لأجلهم «يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ» الله «بَيْنَكُمْ» فيدخل أهل الإيمان و الطاعة الجنة و أهل الكفر و المعصية النار و يميز بعضكم من بعض ذلك اليوم فلا يرى القريب المؤمن في الجنة قريبه الكافر في النار و قيل معناه يقضي بينكم من فصل القضاء «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» أي عليم بأعمالكم علم الله سبحانه بما عمله حاطب من مكاتبة أهل مكة حتى أخبر نبيه ص بذلك.

[۲۶] . قوله تعالى: «لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ» دفع لما ربما يمكن أن يتوهم عذرا لإلقاء المودة إليهم إن في ذلك صيانة لأرحامهم و أولادهم الذين تركوهم بمكة بين المشركين من أذاهم. و الجواب أن أمامكم يوما تجازون فيه على معصيتكم و طالح عملكم و منه موالاة الكفار و لا ينفعكم اليوم أرحامكم و لا أولادكم الذين قدمتم صيانتهم من أذى الكفار على صيانة أنفسكم من عذاب الله بترك موالاة الكفار.

[۲۷] . لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ لما عوتب حاطب على ما فعل اعتذر بأن له أرحاما، و هي القرابات، و الأولاد فيما بينهم، و ليس له هناك من يمنع عشيرته، فأراد أن يتخذ عندهم يدا ليحسنوا إلى من خلفهم بمكة من عشيرته، فقال: لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ الذين توالون الكفار من أجلهم، و تقربون إليهم مخافة عليهم، ثم قال: يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ و بين أقاربكم و أولادكم فيدخل أهل الإيمان الجنة، و أهل الكفر النار وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ أي بما عمل حاطب.

[۲۸] . و لما كان حاطب قد اعتذر بأن له بمكة قرابة، فكتب إلى أهلها بما كتب ليرعوه في قرابته، قال تعالى: لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ: أي قراباتكم الذين توالون الكفار من أجلهم، و تتقربون إليهم محاماة عليهم.

[۲۹] . از آنجا که یکی از عوامل برقراری رابطه با دشمنان،حفظ روابط خانوادگی و خویشاوندی است،قرآن می فرماید:خانواده و خویشاوند کافر،در قیامت به کار شما نمی آید،پس به خاطر آنها خود را به گناه نیندازید.

[۳۰] . الثاني: يَوْمَ الْقِيامَةِ ظرف لأي شي‏ء، قلنا لقوله: لَنْ تَنْفَعَكُمْ أو يكون ظرفا ليفصل و قرأ ابن كثير: يفصل بضم الياء و فتح الصاد، و يَفْصِلُ على البناء للفاعل و هو اللَّه، و (نفصل) و (نفصل) بالنون.

[۳۱] . و يوم معمول لينفعكم أو ليفصل.

[۳۲] . و قوله: «يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ» أي يفصل الله يوم القيامة بينكم بتقطع الأسباب الدنيوية كما قال تعالى: «فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ»: المؤمنون: ۱۰۱، و ذلك أن القرابة و هي انتهاء إنسانين أو أكثر إلى رحم واحدة إنما تؤثر آثارها من الرحمة و المودة و الألفة و المعاونة و المعاضدة و العصبية و الخدمة و غير ذلك من الآثار في ظرف الحياة الاجتماعية التي تسوق الإنسان إليه حاجته إليها بالطبع بحسب الآراء و العقائد الاعتبارية التي أوجدها فيه فهمه الاجتماعي، و لا خبر عن هذه الآراء في الخارج عن ظرف الحياة الاجتماعية. و إذا برزت الحقائق و ارتفع الحجاب و انكشف الغطاء يوم القيامة ضلت عن الإنسان هذه الآراء و المزاعم و انقطعت روابط الاستقلال بين الأسباب و مسبباتها كما قال تعالى: «لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ»: الأنعام: ۹۴، و قال: «وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ»: البقرة: ۱۶۶. فيومئذ تتقطع رابطة الأنساب و لا ينتفع ذو قرابة من قرابته شيئا فلا ينبغي للإنسان أن يخون الله و رسوله بموالاة أعداء الدين لأجل أرحامه و أولاده فليسوا يغنونه عن الله يومئذ.

[۳۳] . و قيل: المراد أنه يفرق الله بينكم يوم القيامة بما فيه من الهول الموجب لفرار كل منكم من الآخر حسبما نطق به قوله تعالى: «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ»: عبس: ۳۷، و الوجه السابق أنسب للمقام.

[۳۴] . و قيل: المراد أنه يميز بعضكم يومئذ من بعض فيدخل أهل الإيمان و الطاعة الجنة، و أهل الكفر و المعصية النار و لا يرى القريب المؤمن في الجنة قريبه الكافر في النار. و فيه أنه و كان لا بأس به في نفسه لكنه غير مناسب للمقام إذ لا دلالة في المقام على كفر أرحامهم و أولادهم.

[۳۵] . و قيل: المراد بالفصل فصل القضاء و المعنى: أن الله يقضي بينكم يوم القيامة. و فيه ما في سابقه من عدم المناسبة للمورد فإن فصل القضاء إنما يناسب الاختلاف كما في قوله تعالى: «إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ»: السجدة: ۲۰، و لا ارتباط في الآية بذلك.

[۳۶] . و اعلم أنك إذا تصفحت أخبار أئمة أهل البيت حق التصفح، في موارد العام و الخاص و المطلق و المقيد من القرآن وجدتها كثيرا ما تستفيد من العام حكما، و من الخاص أعني العام مع المخصص حكما آخر، فمن العام مثلا الاستحباب كما هو الغالب و من الخاص الوجوب، و كذلك الحال في الكراهة و الحرمة، و على هذا القياس. و هذا أحد أصول مفاتيح التفسير في الأخبار المنقولة عنهم، و عليه مدار جم غفير من أحاديثهم.

و من هنا يمكنك أن تستخرج منها في المعارف القرآنية قاعدتين:

إحداهما: أن كل جملة وحدها، و هي مع كل قيد من قيودها تحكي عن حقيقة ثابتة من الحقائق أو حكم ثابت من الأحكام كقوله تعالى: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ»: الأنعام- ۹۱، ففيه معان أربع: الأول: قُلِ اللَّهُ‏، و الثاني: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ‏، و الثالث: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ‏، و الرابع: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ‏. و اعتبر نظير ذلك في كل ما يمكن.

و الثانية: أن القصتين أو المعنيين إذا اشتركا في جملة أو نحوها، فهما راجعان إلى مرجع واحد. و هذان سران تحتهما أسرار و الله الهادي.

[۳۷] . و قوله: «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» متمم لقوله: «لَنْ تَنْفَعَكُمْ» كالمؤكد له و المعنى: لن تنفعكم أرحامكم و لا أولادكم يوم القيامة في رفع تبعة هذه الخيانة و أمثالها و الله بما تعملون بصير لا يخفى عليه ما هي هذه الخيانة فيؤاخذكم عليها لا محالة.

[۳۸] . الثالث: قال تعالى: وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ و لم يقل: خبير، مع أنه أبلغ في العلم بالشي‏ء، و الجواب: أن الخبير أبلغ في العلم و البصير أظهر منه فيه، لما أنه يجعل عملهم كالمحسوس بحس البصر و اللَّه أعلم.

بازدیدها: ۲۴

2 Replies to “۱۱۳۳) لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ”

  1. سلام وقتتون به خیر و خوشی
    یه نکته ای به ذهنم رسیده و درست و غلط بودنشو نمیدونم و از شما که مفسر و حدیثشناس هستنید میخوام اینو بپرسم
    ایا تکرار یک حدیث میتواند ردپایی از جعل باشد؟منظورم اینه که من یه حدیثی از علی{ع} خونده بودم و متن اون حدیث دقیقا از زبان امام حسین و امام صادق با تغییرات بسیار جزئی و ریز تکرار شده بود و در برخی موارد اون تغییر ریز رو هم نداشت
    نکته ای که تو ذهن من هست اینه که جاعلان باهوش احادیث، برای این که بتوانند کاتبان حدیث شیعه و سنی را فریب دهند و حدیث جعلی خود را در کتب انها نفوذ دهند،دست به چنین ترفندی میزنند و یک حدیث تکراری را از زبان چند ائمه تکرار میکنند تا بتوانند کاتبان احادیث شیعه و سنی را فریب دهند
    من خودم میدونم که تکرار حدیث میتونه نشان از درستی اون باشد ولی کل صحبت های من اینه که به نیمه ی خالی لیوان نگاه کنیم.ایا در همچین موردی نیمه خالی لیوان وجود دارد یا اینکه غیر ممکن است و لیوان نیمه خالی ندارد؟

    • سلام علیکم
      صرف تکرار دلیلی بر جعل نیست بلکه غالبا دلالت دارد مضمون مهمی بوده که بسیاری از امامان تکرارش کرده اند.
      البته اینکه جاعلان حرفه ای سعی می کنند مطالب را به انحاء مختلف جعل کنند سخن درستی است؛ و در این گونه موارد باید سند را بررسی کرد. یعنی اگر دیدیم یک نفر آدم مجهول یا مغرض مرتب در سندهای آن حدیث که از قول تعدادی از معصومان بیان شده دارد تکرار می شود می تواند احتمال جعلی بودن را بالا ببرد. اما صرف اینکه اسم یک نفر در چندتا از چنین احادیثی بیاید هم دلیل بر جعلی بودن نیست زیرا بسیاری از اوقات یک نفر به یک موضوعی علاقه داشته و سعی می کرده از هر امامی هر مطلبی درباره آن می دیده مستقیم یا باواسطه روایت کند و اینجا نام وی در احادیث مشابه تکرار می شود ونمی توان گفت جعلی است.
      شناخت جعلی یا صحیح بودن یک حدیث پیچیدگیهای زیادی دارد و نیازمند آشنایی با دو فن رجال و درایه است و متاسفانه ابتذالی که در دوره معاصر مشاهده می شود این است که افراد با صرف یک نکاتی که به ذهنشان می رسد بدون اینکه تخصص لازم را داشته باشند سریع درباره احادیث قضاوت می کنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*