ترجمه
یا [مگر] شما را کتابهایی [آسمانی] هست که [چنین حکمی را] در آن درس آموختهاید؟!
نکات ترجمه
«تَدْرُسُونَ»
ماده «درس» را در اصل به معنای «اثری که از چیزی باقی میماند» دانستهاند (كتاب العين، ج۷، ص۲۲۸) و بر همین اساس، «دَرَسَ الكتابُ» یا «دَرَسْتُ العلم» به معنای آن است که اثر آن کتاب یا علم در شخص باقی بماند و از آنجا که این کار با مداومت در خواندن کتاب و علمآموزی حاصل میشود، از این مداومت در خواندن به «درس» تعبیر کردهاند، چنانکه در قرآن کریم آمده است: «وَ دَرَسُوا ما فِيهِ» (أعراف/۱۶۹) «بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ» (آلعمران/۷۹) «وَ ما آتَيْناهُمْ مِنْ كُتُبٍ يَدْرُسُونَها» (سبأ/۴۴) «وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ» (أنعام/۱۰۵) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۱۱)[۱]
البته از آنجا که این ماده به معنای مندرس شدن (استعمال زیادی که به کمکم به کهنه شدن و از بین رفتن آثار چیزی بیانجامد) هم به کار رفته است، برخی این احتمال را مطرح کردهاند که در آیاتی نظیر «وَ دَرَسُوا ما فِيهِ» (أعراف/۱۶۹) این کلمه به معنای «ترک عمل به کتاب خدا» باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۱۱) و برخی اساساً معنای این ماده را «به کار انداختن و زیاد استفاده کردن» (جريان العمل و الاستعمال بقصد الاستفادة و الاستنتاج) دانستهاند، بدین معنا که در عمل و اقدام مداومت شود تا حدی که آثار شیء کاملا بر آن شیء مترتب گردد؛ که این میتواند معنای «مندرس کردن» را هم در خود داشته باشد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۱۹۹)[۲]
لازم به ذکر است که «درس» و «دراسة» (وَ إِنْ كُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِينَ؛ انعام/۱۵۶) غیر از علم و معرفت است، چرا که در آن تکرار مطلب و ادامه دادن و ممارست نهفته است و اگر به کاربردهای قرآنی این واژه – و اینکه چرا در آن موارد از کلمه علم و معرفت استفاده نشده – دقت شود، به نظر میرسد قرآن کریم در این موارد میخواسته مخاطب را متوجه کند که در این موارد، این جهت ظاهری (به جای حصول علم و یقین) غلبه داشته است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۲۰۰)
اگرچه بسیاری از اهل لغت کلمه «إِدْريس» (نام یکی از انبیای قبل از حضرت نوح؛ مریم/۵۶؛ انبیاء/۸۵) را هم از همین ماده دانسته و وجه تسمیهاش را «کثرت دراست و علمآموزی وی» دانستهاند (لسان العرب، ج۶، ص۷۹؛ مجمعالبحرین، ج۴، ص۲۷۰؛ تاجالعروس، ج۸، ص۲۸۳) دانستهاند، اما برخی احتمال جدی دادهاند که اصل این کلمه عبری یا یونانی باشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۵۷)
ماده «درس» و مشتقات آن – بدون احتساب کلمه «ادریس» که ۲ بار در قرآن آمده – جمعاً ۶ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
حدیث
۱) مفضل بن یزید روایت کرده است که امام صادق ع به من فرمود:
تو را از دو خصلت برحذر میدارم که مایه هلاک مردان روزگار است:
اینکه خدا را با امر باطلی بخواهی بپرستی و دینداریت را بر امر باطلی مستند کنی؛
و اینکه در جایی که علم نداری، به مردم فتوا دهی [بدون علم، ادعا کنی که حکم دین در مورد مطلبی چنین و چنان است]
الكافي، ج۱، ص۴۲
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ وَ عَبْدِ اللَّهِ ابْنَيْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ يَزِيدَ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
أَنْهَاكَ عَنْ خَصْلَتَيْنِ فِيهِمَا هَلَاكُ الرِّجَالِ أَنْهَاكَ أَنْ تَدِينَ اللَّهَ بِالْبَاطِلِ وَ تُفْتِيَ النَّاسَ بِمَا لَا تَعْلَمُ.
۲) زراره میگوید: از امام باقر ع سوال کردم:حق خداوند بر بندگان چیست؟
فرمود: اینکه آن چیزی را که میدانند بگویند و آنجایی که نمیدانند بایستند و توقف کنند.
الكافي، ج۱، ص۴۳
الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع مَا حَقُّ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ؟
قَالَ ع: أَنْ يَقُولُوا مَا يَعْلَمُونَ وَ يَقِفُوا عِنْدَ مَا لَا يَعْلَمُونَ.
۳) روایت شده است که حضرت عیسی ع [خطاب به علمای بنیاسرائیل] فرمود:
ای علمای سوء! به مردم دستور میدهید که روزه بگیرند و نماز بخوانند و صدقه دهند، و خودتان بدانچه دستور میدهید عمل نمیکنید؟! و چیزی را درس میدهید که بدان علم ندارید؟! چه بد است آنچه بدان حکم میکنید! در مقام سخن و آرزو توبه میکنید اما به هوای نفس عمل مینمایید. فایدهای برایتان ندارد که پوست بدنتان را تمییز کنید در حالی که دلهایتان آلوده است؛ و حقیقتا میگویم: همانند اَلک [= غربال] نباشید که ذرات پاک و لطیف از او بیرون میرود و نخاله در آن باقی میماند؛ شما هم حکمت از دهانتان بیرون میآید و غل و غش در سینههایتان باقی میماند.
مجموعة ورام، ج۱، ص۱۷۶
أَنَّ عِيسَى ع قَالَ يَا عُلَمَاءَ السَّوْءِ تَأْمُرُونَ النَّاسَ يَصُومُونَ وَ يُصَلُّونَ وَ يَتَصَدَّقُونَ وَ لَا تَفْعَلُونَ مَا تَأْمُرُونَ وَ تَدْرُسُونَ مَا لَا تَعْلَمُونَ فَيَا سَوْءَ مَا تَحْكُمُونَ تَتُوبُونَ بِالْقَوْلِ وَ الْأَمَانِيِّ وَ تَعْمَلُونَ بِالْهَوَى وَ مَا يُغْنِي عَنْكُمْ أَنْ تُنَقُّوا جُلُودَكُمْ وَ قُلُوبُكُمْ دَنِسَةٌ وَ بِحَقٍّ أَقُولُ لَكُمْ لَا تَكُونُوا كَالْمُنْخُلِ يَخْرُجُ مِنْهُ الدَّقِيقُ الطَّيِّبُ وَ يَبْقَى فِيهِ النُّخَالَةُ كَذَلِكَ أَنْتُمْ تُخْرِجُونَ الْحِكْمَةَ مِنْ أَفْوَاهِكُمْ وَ يَبْقَى الْغِلُّ فِي صُدُورِكُم.[۳]
تدبر
۱) «أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فيهِ تَدْرُسُونَ»
کسی که سخنی را مطرح میکند، اگر سخنش مبتنی بر یک حکم واضح عقلی نباشد (چنانکه در آیه قبل، از همین زاویه کفار را به چالش کشید) باید مطلبش را مستند به یک وحی آسمانی کند.
نکته تخصصی معرفتشناسی
غلبه رویکرد حسگرایانه در دوره مدرن موجب شد که در اوایل قرن بیستم این نگاه رواج یابد که تنها مدعایی را باید پذیرفت که بتوان با حس و مشاهده اثبات کرد (= پوزیتیویسم). پیشرفت بحثهای فلسفه علم، و تحولات در برخی علوم طبیعی، بویژه فیزیک، موجب گردید که تا اواخر قرن بیستم، سستیِ این دیدگاه کاملا آشکار شود و وجود عناصر غیرحسی در معرفت به عنوان یک امر غیرقابل انکار قلمداد گردد. با این حال، اگرچه نقص دانش بشر، و محدودیت عقل در شناخت بسیاری از حوزههای واقع کاملا مورد قبول قرار گرفته، اما هنوز این فضا غلبه دارد که تنها معرفتی اعتبار دارد که عقل خودِ افراد مستقیما بدان دست یابد.
ریشه این تلقی، آن است که هرگونه واقعیتی فراتر از انسان انکار شده است. اما کسی که خدا را به عنوان برترین واقعیت هستی باور دارد – که البته خود این باور را هم با همین عقل خود به دست آورده – میداند که اگرچه عقل و تجربه در شناخت برخی از حوزههای واقع ناتواناند، اما خدایی هست که هیچ حوزهای از حوزههای واقعیت بر او مخفی نیست؛ و این خدا انسان را به حال خود رها نکرده و با او سخن گفته و بسیاری از دانشهای ضروری مورد نیاز او را از طریق دیگری در اختیار او قرار داده است.
کسی که عقلش چنین مطلبی را درک کند، میفهمد که معرفت معتبر دو راه دارد: یا عقل خودش مستقیم بدان دست یابد؛ و یا خداوند از طریق یک عده افراد خاص (پیامبر و امام) و به طریقی متفاوت (وحی و کتاب آسمانی) آن را در اختیار وی قرار دهد. این دو راه در دوره اسلامی به راههای عقلی و سمعی، یا عقل و نقل معروف شده است.
بدین ترتیب، برای یک عاقل موحد، همواره دو راه برای کشف واقع وجود دارد: علم مستقیم (تحلیل تجربی و عقلی) و راه یقینی غیرمستقیم (شنیدن از معصوم)؛ لذا خداوند هم در بسیاری از مواضع، از مخاطبش – که ادعایی را مطرح کرده – میخواهد یا دلیل علمی بر آن مطلب بیاورد، یا از یک وحی و کتاب آسمانی شاهدی بر مدعای خود ارائه کند.
چنین مطالبهای را غیر از آیه فوق، میتوان در آیات دیگری نیز مشاهده کرد؛ مثلا:
«ائْتُوني بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين: كتابى [آسمانی] پيش از اين، يا بازماندهاى از دانش نزد من آوريد، اگر راست مىگوييد» (احقاف/۴)
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنير: و از مردم كس هست كه درباره خداوند، بدون هيچ دليل علمى و هيچ هدايت و هيچ كتاب روشن آسمانى، محاجّه و ستيز مىكند» (حج/۸؛ لقمان/۲۰)
«أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِه: آيا در زمين گردش نكردهاند، تا دلهايى داشته باشند كه با آن بينديشند يا گوشهايى كه با آن بشنوند؟» (حج/۴۶)
«أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً: آيا مىپندارى بيشتر آنان مىشنوند يا مىانديشند؟ (نه) آنها جز همانند چارپايان نيستند بلكه گمراهترند» (فرقان/۴۴)
«وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا في أَصْحابِ السَّعيرِ: و گويند: اگر ما (به راستى) مىشنيديم يا مىانديشيديم هرگز در زمره اهل آتش نبوديم» (ملک/۱۰)
۲) «أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فيهِ تَدْرُسُونَ»
اگر کسی مدعایی مربوط به عالم غیب و آخرت مطرح میکند، حتما باید مدعای خود را مستند به وحی آسمانی بکند.
تاملی جامعهشناختی درباره معنویتهای مدرن
انسان یک بعد غیبی و ملکوتی دارد که کنارگذاشتنی نیست. مدرنیته در ابتدای خود بسیار کوشید نگاه مادیگرایانه و انکار ماوراء را به اسم نگاه علمی در جامعه مستقر سازد؛ اما معنویت دائما خود را بر انسان تحمیل میکرد.
راه دیگری که در دهههای اخیر در پیش گرفته شده، ارائه معنویتهای دنیامدار و عرفانهای کاذب است.
حکم عقل این است اگر عالم ماورایی را هم باور داریم، این باورمان مستند باشد؛ و قرآن کریم هم از ما میخواهد اگر مطلبی را به عالم غیب و معنا نسبت میدهیم، حتما بررسی کنیم که آیا واقعا در یک وحی آسمانی چنین ادعایی مطرح شده است یا سخنی است که شیادان ظاهرالصلاح برای فریب ما مطرح ساختهاند؟!
[۱] . ابنفارس اصل این ماده را به معنای وضعیت مخفی (خفاء) و رو به نزول (خفض) و پوشیده ماندن (عفاء) معرفی میکند چنانکه به «راه مخفی» «الدرس» و یا به لباس مندرس «دریس» گفته میشود، اما وقتی به تعبیر درس در مورد علم و قرآن میرسد میگوید: «و من الباب دَرَسْتُ القُرآنَ و غيرَه. و ذلك أَنّ الدّارِسَ يتبَّع ما كان قرأ، كالسَّالك للطريق يتَتبَّعُه.» (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۲۶۸) که ارتباط این معنا با آنچه اصل ماده بود معلوم نشد!
[۲] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو جريان العمل و الاستعمال بقصد الاستفادة و الاستنتاج، و العمل و الاستعمال يختلف باختلاف المورد و المادّة. فالاستعمال و تكرير العمل بالنسبة الى الكتاب و اللباس و في مورد هما يوجب كونهما خلقا و عتيقا. و في مورد العلم و القرآن يوجب ضبطا و حفظا. و في مورد المنزل و الدار يوجب الإغماء و اختلال الصورة و بقاء الآثار. و في مورد النساء يوجب ضعفا و طمثا. و في الناقة يوجب ظهور مرض يغلب عليه. و في الحنطة يوجب الدرس. فحقيقة المادّة مزاولة في عمل حتّى يتحصّل اثره و ما يترتّب عليه. و هذا المعنى غير مطلق المزاولة و الاستدامة و الممارسة و غيرها.
[۳] . فرازهایی از روایتی در الأمالي (للمفيد)، ص۲۰۸-۲۰۹ نیز مضمونی نزدیک به روایت فوق دارد:
حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِيدِ الْقُمِّيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوف عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ وَاصِلِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ كَانَ الْمَسِيحُ ع يَقُولُ لِأَصْحَابِهِ … إِنَّمَا أُعَلِّمُكُمْ لِتَعْمَلُوا وَ لَا أُعَلِّمُكُمْ لِتُعْجَبُوا… إِلَى كَمْ يَسِيلُ الْمَاءُ عَلَى الْجَبَلِ لَا يَلِينُ إِلَى كَمْ تَدْرُسُونَ الْحِكْمَةَ لَا يَلِينُ عَلَيْهَا قُلُوبُكُمْ عَبِيدُ السَّوْءِ فَلَا عَبِيدٌ أَتْقِيَاءُ وَ لَا أَحْرَارٌ كِرَامٌ …
بازدیدها: ۱۹