۳-۷ رمضان ۱۴۴۱
ترجمه
و سپیداندامهایی شهلاچشم؛
اختلاف قرائت (به همراه تحلیل نحوی)
حُورٌ عینٌ / وحورٍ عينٍ / حوراً عيناً / حورُ عينٍ / وحورَ عينٍ / وحيرٍ عينٍ / حوراءَ عيناءَ
در قرائت اهل مکه (ابن كثير) و مدینه (نافع) و بصره (أبو عمرو) و شام (ابن عامر) وبرخی از قرائات اهل کوفه (عاصم با دو روایت معروفش: حفص و شعبه) و برخی از قرائات عشر (يعقوب) و برخی قرائات غیرمشهور (شيبة و ابوعبید) به صورت «حورٌ عينٌ» قرائت شده است؛ که یا مبتدا برای خبر محذوف است (لهم هذا كله وَ حُورٌ عِینٌ؛ یا: فيهما حور عین) ویا مبتدا برای آیه «علی سرر موضونة» ویا عطف به «ولدان مخلدون»؛ و یا عطف به ضمیر فاعل در «متکین» ویا «متقابلین»
اما در قرائت برخی از اهل کوفه (حمزه و کسائی و روایت طلحه از عاصم) و برخی قراء عشره (ابوجعفر و خلف) و اربعه عشر (اعمش و حسن) و نیز برخی قرائات غیر مشهور (سلمي و عمرو بن عبيد و شيبة و عبدالله بن مسعود و مفضل و أبان) به صورت «وحورٍ عينٍ» قرائت شده است؛ که در این صورت عطف به آیه قبل است؛ یعنی بهشتیان با آن نعمتها و با حور عین متنعماند؛ ویا عطف به «جنات النعیم» باشد؛ ویا عطف به معنا باشد که تقدیر کلام چنین باشد: «و ینعمون بهذا كله و بحور عین»
و در برخی دیگر از قرائات غیرمشهور مانند قرائتی از عبد الله بن مسعود و نیز قرائت أبي بن كعب و أشهب عقيلي و نخعي و عيسى بن عمر الثقفي و عائشة و أبوعالية و عاصم جحدري به صورت منصوب «حوراً عيناً» قرائت شده است (در مصحف ابی اساسا این گونه ثبت شده است) که آن را مفعول برای فعل محذوف دانستهاند یعنی: يَعطَون هذا كله وحوراً عيناً.
و در قرائات غیرمشهور به صورتهای دیگری هم قرائت شده است؛ از جمله در قرائت قتادة به صورت «حورُ عينٍ» و در قرائت ابن مقسم «حورَ عينٍ» که به لحاظ اعرابی شبیه حالت اول و سوم است و فقط «عین» مضاف الیه (ونه صفت) میباشد: و در قرائتی از نخعي به صورت «حيرٍ عينٍ» (شبیه قرائت دوم، اما با قلب واو به یاء) و در قرائت عکرمه به صورت «حوراءَ عيناءَ» که »حوراء» مفرد «حور» است؛ و میتوان آن را منصوب ویا مجرور (عطف به آیه قبل) گرفت (یعنی شبیه قرائت دوم و سوم)
معجم القراءات ج۹، ص۲۹۶-۲۹۸[۱]؛ مجمع البیان، ج۹، ص۳۲۶[۲]؛ البحر المحیط، ج۱۰، ص۸۰-۸۱[۳]
نکات ادبی
حُورٌ
ضمن توجه به تفاوت ماده «حور» با ماده «حیر» (که کلمه «حیران« از آن است: كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّياطينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرانَ لَهُ أَصْحاب؛ انعام/۷۱) باید گفت درباره اینکه اصل ماده «حور» چیست بین اهل لغت اختلاف است. برخی سه اصل مستقل برای این ماده قائلند؛ یکی معنای رجوع و بازگشت است: «إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ» (انشقاق/۱۴) و دوم به معنای دوران و چرخش است؛ که کلمه «محور» از این معنا بسیار رایج است. و سوم به معنای رنگی از رنگها است: سفیدیای که درون سیاهی شدید باشد (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۱۱۵-۱۱۷[۴])
در خصوص این معنای سوم، برخی گفتهاند که در واقع دلالت دارد بر شدت سفیدی و صورت سفید و زیبا (مجمع البيان، ج۹، ص۱۰۴[۵]) و سفیدیای که دلالت بر اوج پاکیزگی و زیبایی و کمال داشته باشد (همان؛ ص۲۵۰[۶])؛ و برخی هم رنگ چشم را محور قرار داده و گفتهاند شدت سفیدی چشم است در شدت سیاهی آن؛ و البته به زن سفیداندام (سفیدپوست) نیز «حوراء» (جمع آن: «حور»؛ حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ؛ الرحمن/۷۲) میگویند؛ و تاکید دارند که فقط به زنان سفیداندامی که شهرنشین و بافرهنگ باشد چنین اطلاق می گردد؛ و اینکه به یاران یک نفر تعبیر «حواریون» اطلاق میشود را از باب تسری دادن یاران حضرت عیسی ع میدانند و بر این باورند که چون شغل آنها «قَصار» (گازر؛ جامهشوی؛ کسی که جامهها را با شستن سفید و تمیز میکند) بوده است به آنان «حَوارِيُّون» (آلعمران/۵۲؛ مائده/۱۱۱-۱۱۲؛ صف/۱۴) میگفتند. (كتاب العين، ج۳، ص۲۸۸[۷]؛ معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۱۱۶) و البته درباره حواریون هم از برخی از علما نقل شده که آنان چون با تبلیغ دین نفوس انسانها را پاک می کردند به «قصار» تشبیه شدهاند نه اینکه لزوما شغل آنان گازری باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۶۳[۸])
برخی دو معنای اول را به هم برگرداندهاند و آن را معنای تردد (رفت و برگشت) (اعم از تردد مکانی یا فکری) دانستهاند و بدین سان هم معنای آیه «إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ» و معنای کلماتی مانند محور را به هم نزدیک کرده اند؛ و وجه تسمیه کلمات «محاوره» (فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ … قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ؛ کهف/۳۴-۳۷) و «تحاور» (وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما؛ مجادله/۱) (که به معنای گفتگو است) را رفت و برگشتی که در کلام رخ می دهد دانسته اند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۶۲[۹]) که در این صورت به معنای «حیر» بسیار نزدیک میشود.
و برخی هم کوشیدهاند هر سه معنا را به یک معنا برگردانند؛ ولی باز در خصوص آن معنای محوری باز اختلاف است: برخی آن را مشتمل بر دو عنصر توخالی بودنی و دوران (تجوف مع الاستدارة) معرفی کردهاند؛ چنانکه فعل «یحور» «إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ» به معنای برگشت به نقطه آغاز در یک محیط دایره است؛ ویا وجه تسمیه «محاوره» را این دانسته اند که مطلبی را با رفت و برگشت (دوران) از جوف (دل)چیزی بیرون بیاوریم؛ و وجه کاربرد این کلمه در خصوص رنگ شدید سفید را این معرفی کردهاند که اساسا در عربی کلمه سفیدی (بیاض) برای انکشاف و آشکار شدنی که بعد از نقصانی حاصل شود دانسته اند؛ و بویژه در خصوص زنان سفیداندام شهرنشین وجه تسمیهاش را این دانسته اند که این زنان چون در جوف خانه ها و نسبتا در ناز و نعمت بودند: آفتاب رنگ پوستشان را تغییر نمی داد؛ برخلاف زنان بادیه نشین که غالبا در اثر نور آفتاب سیه چرده بودند؛ و وجه تسمیه حواریون (یاران خالص انبیاء) را این میدانند که دائم پیرامون پیامبر خود بودند؛ و در اینکه آنان به خاطر شغل حواریون حضرت عیسی چنین نامیده شده باشند تردید کردهاند چرا که لااقل طبق انجیلی که امروز در دست ماست شغل برخی از آنان صیاد و صراف و طبیب بوده است. (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۳۹۹-۴۰۱)
وبرخی آن معنای اصلی را خروج چیزی از جریان و روالی که قبلا داشت معرفی کردهاند؛ و گفته اند وجه تسمیهاش در خصوص سفید و تمیز کردن لباس همین است و یا محاوره را بدین جهت چنین گویند که هر یک از طرفین داپما با رد و نقض بر طرف مقابل مدار سخن را تغییر می دهد و حواریون هم به این جهت چنین نامیده شدند که علیرغم مخالفتهای قومشان با پیامبر زمانهشان همراهی کردند و حوریان بهشتی را هم بدین جهت حوری گویند که آنان از عالم فرشتگاناند با این حال به صورت انسان درآمدهاند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۲، ص۳۰۸[۱۰])
ماده «حور» و مشتقات آن جمعا ۱۲ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
عینٌ
ماده «عین» از کلماتی است که در معانی بسیاری به کار رفته است؛ البته اغلب بر این باورند که همه معانی آن به یک اصل برمیگردد. بسیاری از قدما آن اصل را «چشم» یعنی عضوی که میبیند، دانستهاند و گفته اند با توجه به مناسبتهای مختلفی که با چشم و دیدن پیدا میشود کلمات دیگر به آن برمی گردد؛ مثلا به چشمه از این جهت که منبع آب است و آب از آن خارج میشود و نیز به خاطر صفا و شفافیت آن «عین» گویند، ویا سوراخ مشک به خاطر شباهتش به چشم، و به خود کسی هم که چشم دارد «عین» گویند و احتمالا به همین مناسبت بوده که به جاسوس و نیز کسی که مراقبت از چیزی میکند (از این جهت که مهمترین کارش با چشمش است) و به «خود شیء» هم «عین» گفتهاند گویی برای هر چیزی که چشم داشته باشد گفته میشود (شاهد بر این دو معنای اخیر آن است که به برده «رقبه» (= گردن) و به حیوان سواری هم که بر پشتش می نشینند «ظهر» (=پشت) میگویند)، و یا طلا را از این جهت که از بهترین جواهر است (همان طور که چشم در انسان از بهترین عضوهاست)، و از همین باب است که به افراد فاضل هر قومی «اعیان» آن قوم گویند (تعبیر اعیان و اشراف در فارسی هم رایج است) ؛ و گاهی از باب تشبیه به تشبیه است؛ مانند گفتن «عین» به ابرهایی که از جانب قبله میآید (که غالبا بارانزاست) که گویی آنها را به چشمه تشبیه کردهاند؛ و درباره «خود شیء» هم گفتهاند گویی برای هر چیزی که چشم داشته باشد گفته میشود همان طور که به برده «رقبه» (= گردن) گفته میشود (معجم مقاييس اللغه، ج۴، ص۱۹۹-۲۰۴[۱۱]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۹۸-۵۹۹[۱۲]؛ مجمع البيان، ج۱، ص۲۴۹[۱۳])؛ اما در میان متاخرین مرحوم مصطفوی بر این باور است که معنای اصلی آن عبارت است از چیزی که از نقطهای صادر میشود و بالذات جریان مییابد؛ همانند آبی که در چشمه جاری میشود ویا شعاع نوری که از چشم بیرون آید تا رویت امکانپذیر گردد؛ و یا نگاه دقیقی که جاسوس دارد؛ و … (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۳۴۴[۱۴]) و حسن جبل هم بر این باور است که این ماده در معنای محوری خود دلالت دارد بر چیزی دایرهایشکل که از آن امر لطیف درخشانی با جریانی دائمی از مخزنی بزرگ به بیرون ساطع گردد (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۵۳۵[۱۵]).
چنانکه اشاره شد به کسی که مراقبت از چیزی میکند «عین» گفته میشود و ظاهرا به همین مناسبت است که تعبیر «فلانٌ بعینی» به معنای اینکه ما مواظب و مراقب او هستیم و او را زیر نظر داریم به کار رفته است: «اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا» (هود/۳۷؛ مومنون/۲۷) «وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا» (طور/۴۸) «تَجْري بِأَعْيُنِنا» (قمر/۱۴) و گاه به صورت «علی عینی» میآید: «وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْني» (طه/۳۹) [۱۶] (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۹۸)
کلمه «عَین» به سه صورت أعيُن و عُيون و أعيان جمع بسته میشود (معجم مقاييس اللغه، ج۴، ص: ۱۹۹[۱۷])؛ که البته کلمه آخر ظاهرا فقط برای «عین» به معنای شخص به کار میرود، نه برای چشم و چشمه.
از این ماده در قرآن کریم دو کلمه «عین» و «عَیْن» به کار رفته است.
کلمه «عِینٌ» (كَذلِكَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عينٍ، دخان/۵۴؛ مُتَّكِئينَ عَلى سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عينٍ، طور/۲۰؛ وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عينٌ، صافات/۴۸؛ وَ حُورٌ عينٌ، واقعه/۲۲) را اغلب جمع «عیناء» دانستهاند؛ آنگاه درباره خود این کلمه برخی گفتهاند به گاومیش به خاطر چشم درشت و زیبایی که دارد «أَعْینُ» و «عَینَاءُ» گفته میشود و به همیین مناسبات به زنان زیبای بهشتی تعبیر «عین» به کار رفته است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۹۸[۱۸]؛ معجم مقاييس اللغه، ج۴، ص۲۰۲[۱۹]) یعنی اساسا کسی که چشم درشتی دارد و این چشم او مایه صفا و زیبایی او می گردد «عیناء» نامیده می شود (مجمع البيان، ج۹، ص۱۰۴[۲۰]و ص۲۵۰[۲۱]) و به تعبیر دیگر از جهت برخورداری این عضو که چشم نام دارد و از جهت خود این عضو در آنها در اوج کمال و زیبایی باشد (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۳۴۶[۲۲])
اما کلمه «عَین» عموما در دو معنای چشمه و چشم به کار رفته؛
- در خصوص معنای چشمه و رودی که جاری میشود: آیاتی همچون:
وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیوناً (قمر/۱۲)
وَ أَسَلْنا لَهُ عَینَ الْقِطْرِ (سبأ/۱۲)
تَغْرُبُ في عَيْنٍ حَمِئَةٍ (کهف/۸۶)
وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (قمر/۱۲)
و در تفاوت «نهر» و «عین» گفتهاند که در «نهر» تاکید اصلی بر جاری بودن و سیلان است؛ اما در «عین» تاکید اصلی بر اتصال آن به یک منبع و حالت جوشش و بیرون آمدن از آن منبع؛ که این مطلب با توجه به اینکه تعبیر «أنهار» هم در قرآن مورد نهرهای بهشتی به کار رفته (چنانکه فقط تعبیر «تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار» ۳۴ بار در قرآن در وصف بهشت به کار رفته است[۲۳])، نکته ظریفی را در کاربرد «عین» در آیاتی مانند آیات:
فيها عَيْنٌ جارِيَةٌ (غاشیه/۱۲)
فِیهِما عَینانِ تَجْرِیانِ (رحمن/۵۰)
فِیهِما عَینانِ نَضَّاخَتانِ (رحمن/۶۶)
إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (حجر/۴۵)
عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجيراً (انسان/۶)
عَیناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا (إنسان/۱۸)
عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ (مطففین/۲۸)
إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (حجر/۴۵)
نشان میدهد (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۳۴۵[۲۴]) و جالب این است که برای جهنمیان هم تعبیر «عین» آمده اما تعبیر «نهر» خیر: تُسْقى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ (غاشیه/۵)
- اما در خصوص معنای چشم؛
- گاه همان معنای صریح چشم مد نظر بوده است؛ مانند:
وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ (مائده/۴۵)
يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ (آل عمران/۱۳)
ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ (تکاثر/۷)
أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ (بلد/۸)
سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ (اعراف/۱۱۴)
قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ (انبیاء/۶۱)
لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِه (اعراف/۱۷۹ و ۱۹۵)
وَ إِذْ يُريكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ في أَعْيُنِكُمْ قَليلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ في أَعْيُنِهِمْ (انفال/۴۴)
تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ (۸۳)
وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ (قمر/۳۷)
يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذي يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ (احزاب/۱۹)
يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ (غافر/۱۹)
فيها ما تَشْتَهيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ (زخرف/۷۱)
وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْن (یوسف/۸۴)
- و گاه چشم باطن مد نظر است؛ مانند:
الَّذينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ في غِطاءٍ عَنْ ذِكْري (کهف/۱۰۱)
- و گاهی به نحوی است که گویی هردو مد نظر است؛ مانند:
وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا (کهف/۲۸)
لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ (حجر/۸۸؛ طه/۱۳۱)
- و گاه کاربردهای استعاری چشم، (که در زبان فارسی هم این استعارهها عینا به کار گرفته میشود) مانند:
– در چشم کسی خوار و کوچک به حساب آمدن: «وَ لا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْینُكُمْ» (هود/۳۱)
– مایه چشم روشنی بودن: رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیاتِنا قُرَّةَ أَعْینٍ (فرقان/۷۴) فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ (سجده/۱۷) ذلِكَ أَدْنى أَنْ تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ (احزاب/۵۱)
– ضمنا کلمه «عین» در عربی برای چشم زخم زدن هم به کار می رود که البته در کاربرد قرآنیاش از تعبیر «لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ» (قلم/۵۱) استفاده شده است. (که تعبیر «عِنتُهُ» به معنای او را چشم زدم شبیه کاربرد کلماتی است مانند «سِفْتُهُ» یعنی او را با شمشیر زدم. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۹۸)
در تفاوت «بصر» و «عین» هم گفته اند که چشم ابزار بصر است؛ و بصر اسم برای دیدن است؛ از این رو وقتی میخواهند بگویند می گویند یکی از چشمانش نابیناست تعبیر «عین» را به کار میبرند نه «بصر» را؛ و البته کلمه «عین» گاهی مجازا برای خود دیدن هم به کار میرود. (الفروق في اللغة، ص۷۴[۲۵])
همچنین چنانکه در بحث از آیه ۱۸ (جلسه ۹۸۵) اشاره شد کلمه «معین» هم در قرآن کریم به کار رفته؛ که برخی آن را اسم مفعول از ماده «عین» دانستهاند، به معنای آبی که از سرچشمه و منبعش جاری میشود؛ اما اغلب آن را از ماده «معن» دانسته بودند.
ماده «عین» و مشتقاتش (بدون احتساب کلمه «معین») جمعا ۶۱ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
حدیث
درباره «الحور العین» روایات بسیار زیادی وجود دارد؛ از جمله روایتی که در جلسه ۹۷۷ حدیث ۱۹ گذشت که: أَنْتُمُ الطَّیبُونَ وَ نِسَاؤُكُمُ الطَّیبَاتُ كُلُّ مُؤْمِنَةٍ حَوْرَاءُ عَینَاءُ وَ كُلُّ مُؤْمِنٍ صِدِّیقٌ … . با این حال از باب نمونه برخی در اینجا تقدیم میشود:
۱) ابوبصیر روایت کرده است که یکبار به امام صادق ع عرض کردم: که فدایت شوم! شوقی در من برانگیز!
حضرت به توصیف نعمتهای بهشت پرداختند تا بحث به حور العین رسید.
پرسیدم: حور العین از چه آفریده شدهاند؟
فرمود: از تربت نورانی بهشت …
گفتم: فدایت شوم؛ آیا آنان آنان این گونه هستند که با بهشتیان سخن بگویند و همکلام شوند؟
فرمود: بله؛ آنان چنان سخن [زیبا و جذاب] میگویند که در دنیا کسی مانند آن نشنیده است.
گفتم: [مثلا] چه میگویند؟
فرمود: ما جاوادنهایم و هرگز نمیمیریم؛ ما در آسایشیم و هرگز رنگ سختی نخواهیم دید؛ ما همیشه اینجاییم و از اینجا رانده نمیشویم؛ ما همواره خشنودیم و هرگز خشمگین نمی شویم؛ خوشا به حال کسی که برای ما آفریده شده و خوشا به حال کسی که ما برای او آفریده شدهایم؛ ما چنانیم که اگر طرهای از گیسوی یکی از ما بر آسمان [دنیا] آویخته شود نورانیتش چشم همگان را خیره خواهد کرد
تفسير القمي، ج۲، ص۸۲
حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ شَوِّقْنِي …[۲۶]
قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خُلِقْنَ الْحُورُ الْعِينُ؟
قَالَ: مِنْ تُرْبَةِ الْجَنَّةِ النُّورَانِيَّةِ …[۲۷]
قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ لَهُنَّ كَلَامٌ يُكَلِّمْنَ بِهِ أَهْلَ الْجَنَّةِ؟
قَالَ نَعَمْ كَلَامٌ يَتَكَلَّمْنَ بِهِ لَمْ يَسْمَعِ الْخَلَائِقُ بِمِثْلِهِ.
قُلْتُ مَا هُوَ؟
قَالَ يَقُلْنَ نَحْنُ الْخَالِدَاتُ فَلَا نَمُوتُ وَ نَحْنُ النَّاعِمَاتُ فَلَا نَبْأَسُ وَ نَحْنُ الْمُقِيمَاتُ فَلَا نَظْعَنُ وَ نَحْنُ الرَّاضِيَاتُ فَلَا نَسْخَطُ طُوبَى لِمَنْ خُلِقَ لَنَا وَ طُوبَى لِمَنْ خُلِقْنَا لَهُ نَحْنُ اللَّوَاتِي لَوْ أَنَ قَرْنَ إِحْدَانَا عُلِّقَ فِي جَوِّ السَّمَاءِ لَأَغْشَى نُورُهُ الْأَبْصَار.[۲۸]
۲) از امام صادق ع روایت شده است که چهارکس هستند که بدانان شنیدن [صدای] خلایق داده شده است: پیامبر ص و حور العین و بهشت و جهنم:
هیچکس نیست که بر پیامبر ص صلوات بفرستد مگر اینکه این به او میرسد و او میشنود؛
و هیچکس نیست که بگوید خدایا حورالعینی را به همسری من درآور مگر اینکه آنان صدای وی را میشوند و به خداوند عرضه می دارند که پروردگارا! فلانی از ما خواستگاری کرد؛ پس ما را به همسریاش درآور؛
و هیچکس نیست که بگوید خدایا مرا به بهشت وارد کم مگر اینکه بهشت بگوید خدایا او را در من سکونت ده؛
و هیچکس نیست که به خداوند از آتش جهنم پناه برد مگر اینکه جهنم بگوید خدایا وی را از من پناه بده!
الخصال، ج۱، ص۲۰۲
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَذَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَائِذٍ الْأَحْمَسِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
أَرْبَعَةٌ أُوتُوا سَمْعَ الْخَلَائِقِ النَّبِيُّ ص وَ حُورُ الْعِينِ وَ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ.
فَمَا مِنْ عَبْدٍ يُصَلِّي عَلَى النَّبِيِّ ص وَ يُسَلِّمُ عَلَيْهِ إِلَّا بَلَغَهُ ذَلِكَ وَ سَمِعَهُ؛
وَ مَا مِنْ أَحَدٍ قَالَ اللَّهُمَّ زَوِّجْنِي مِنَ الْحُورِ الْعِينِ إِلَّا سَمِعْنَهُ وَ قُلْنَ يَا رَبَّنَا إِنَّ فُلَاناً قَدْ خَطَبَنَا إِلَيْكَ فَزَوِّجْنَا مِنْهُ؛
وَ مَا مِنْ أَحَدٍ يَقُولُ اللَّهُمَّ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ إِلَّا قَالَتِ الْجَنَّةُ اللَّهُمَّ أَسْكِنْهُ فِيَّ؛
وَ مَا مِنْ أَحَدٍ يَسْتَجِيرُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ إِلَّا قَالَتِ النَّارُ يَا رَبِّ أَجِرْهُ مِنِّي.
شبیه این روایت با سندی دیگر چنین آمده است:
ب. از امام صادق ع روایت شده است که سه کس هستند که بدانان شنیدن [صدای] خلایق داده شده است: بهشت و جهنم و حور العین:
پس هنگامی که بندهای نماز بگذارد و بگوید؛ خدایا مرا از آتش جهنم نگه دار و به بهشت وارد کم و از حور العین همسری به من بده؛ آتش جهنم میگوید: پروردگارا! بندهات از تو درخواست کرد که او را از من رهایی بخشی! تو هم او را از هم رهایی بخش. و بهشت میگوید: پروردگارا! بندهات از تو مرا درخواست کرد؛ پس او را در من سکونت بده! و خور العین میگوید: میگوید: پروردگارا! بندهات از تو مرا خواستگاری کرد پس مرا به همسری او درآور. و اگر از نمازش بلند شود و از خداوند هیچیک از اینها را نخواهد حور العین می گوید: ابن بنده نسبت به ما بیرغبت بود؛ و بهشت هم می گوید: ابن بنده نسبت به ما بیرغبت بود؛ و آتش جهنم هم می گوید این بنده نسبت به من جاهل بود!
الكافي، ج۳، ص۳۴۴
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ دَاوُدَ الْعِجْلِيِّ مَوْلَى أَبِي الْمَغْرَاءِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:
ثَلَاثٌ أُعْطِينَ سَمْعَ الْخَلَائِقِ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ وَ الْحُورُ الْعِينُ فَإِذَا صَلَّى الْعَبْدُ وَ قَالَ اللَّهُمَّ أَعْتِقْنِي مِنَ النَّارِ وَ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ وَ زَوِّجْنِي مِنَ الْحُورِ الْعِينِ قَالَتِ النَّارُ يَا رَبِّ إِنَّ عَبْدَكَ قَدْ سَأَلَكَ أَنْ تُعْتِقَهُ مِنِّي فَأَعْتِقْهُ وَ قَالَتِ الْجَنَّةُ يَا رَبِّ إِنَّ عَبْدَكَ قَدْ سَأَلَكَ إِيَّايَ فَأَسْكِنْهُ فِيَّ وَ قَالَتِ الْحُورُ الْعِينُ يَا رَبِّ إِنَّ عَبْدَكَ قَدْ خَطَبَنَا إِلَيْكَ فَزَوِّجْهُ مِنَّا فَإِنْ هُوَ انْصَرَفَ مِنْ صَلَاتِهِ وَ لَمْ يَسْأَلِ اللَّهَ شَيْئاً مِنْ هَذِهِ قُلْنَ الْحُورُ الْعِينُ إِنَّ هَذَا الْعَبْدَ فِينَا لَزَاهِدٌ وَ قَالَتِ الْجَنَّةُ إِنَّ هَذَا الْعَبْدَ فِيَّ لَزَاهِدٌ وَ قَالَتِ النَّارُ إِنَّ هَذَا الْعَبْدَ فِيَّ لَجَاهِلٌ.
۳) زندیقی خدمت امام صادق ع میرسد و سوالاتی از ایشان میپرسند که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[۲۹]
در فرازی میپرسد: چگونه است که حوریهای بهشتی با اینکه همسرانشان بارها سراغشان میروند همچنان باکرهاند؟
میفرمایند: زیرا آنان از امر طیّبی آفریده شدهاند که هیچ آفتی ندارد و جسمشان دچار هیچ مشکلی نمیشود و هرگز مبتلا به حیض نشوند پس رَحِم آنان چسبیده و سفت است و در آن جز مجرایی برای مردان نیست.
پرسید: آیا درست است که هفتاد خلعت بهشتی بر تن دارند وبا این حال مغز ساقش از ورای آن زیورآلات و بدنش دیده میشود؟
فرمود: بله؛ همان طور که وقتی درهمی را درون آب صافی که به اندازه یک تیر عمق دارد میبینید…
الإحتجاج (للطبرسي)، ج۲، ص۳۵۱
وَ مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِيقِ الَّذِي سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مَسَائِلَ كَثِيرَة …
قَالَ فَكَيْفَ تَكُونُ الْحَوْرَاءُ فِي جَمِيعِ مَا أَتَاهَا زَوْجُهَا عَذْرَاءَ؟ قَالَ ع لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِنَ الطَّيِّبِ لَا يَعْتَرِيهَا عَاهَةٌ وَ لَا يُخَالِطُ جِسْمَهَا آفَةٌ وَ لَا يَجْرِي فِي ثَقْبِهَا شَيْءٌ وَ لَا يُدَنِّسُهَا حَيْضٌ فَالرَّحِمُ مُلْتَزِقَةٌ مِلْدَمٌ إِذْ لَيْسَ فِيهَا لِسِوَى الْإِحْلِيلِ مَجْرًى قَالَ فَهِيَ تَلْبَسُ سَبْعِينَ حُلَّةً وَ يَرَى زَوْجُهَا مُخَّ سَاقِهَا مِنْ وَرَاءِ حُلَلِهَا وَ بَدَنِهَا؟ قَالَ ع نَعَمْ كَمَا يَرَى أَحَدُكُمُ الدَّرَاهِمَ إِذَا أُلْقِيَتْ فِي مَاءٍ صَافٍ قَدْرُهُ قَدْرُ رُمْح…
۴) الف. از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:
اگر حوزیهای از حوریههای بهشتی بر اهل دنیا مشرف گردد و طرهای از گیسوانش را بر آنان آشکار سازد همه اهل دنیا را فریفته خود سازد (یا اینکه همه اهل دنیا [از فرط هیجان و شوق] بمیرند)؛ و همانا میشود که نمازگزاری نماز میخواند ولی از خداوند حور العین درخواست نمی کند و آنها میگویند این چقدر به ما بیرغبت است!
الزهد، ص۱۰۲-۱۰۳
النَّضْرُ بْنُ سُوَيْدٍ عَنْ دُرُسْتَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
لَوْ أَنَّ حُوراً مِنْ حُورِ الْجَنَّةِ أَشْرَفَتْ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا وَ أَبْدَتْ ذُؤَابَةً مِنْ ذَوَائِبِهَا [لَأَفْتَنَ] لَأَمَتْنَ أَهْلَ الدُّنْيَا أَوْ لَأَمَاتَتْ أَهْلَ الدُّنْيَا وَ إِنَّ الْمُصَلِّيَ لَيُصَلِّي فَإِذَا لَمْ يَسْأَلْ رَبَّهُ أَنْ يُزَوِّجَهُ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ قُلْنَ مَا أَزْهَدَ هَذَا فِينَا.
ب. بکر بن محمد میگوید من در محضر امام صادق ع نشسته بودم که ابوبصیر از ایشان در مورد حور العین پرسید: فدایت شوم! آیا آنان آفریدهای از آفریدههای دنیاند یا آفریدهای از آفریدههای بهشتی؟
فرمودند: تو را چه به این سوالات؟ مواظب نمازت باش که همانا آخرین چیزی که رسول الله ص بدان وصیت فرمود و بر آن تشویق کرد نماز بود. مبادا احدی از شما نمازش را سبک بشمارد: نه وقتی جوان باشد آن را تمام و کمال ادا کند و نه وقتی پیر شده باشد بر آن توانی داشته باشد. وچقدر بد است دزدی از نماز! پس هرگاه که احدی از شما به نماز ایستاد صاف و معتدل بایستد؛ و هنگامی که به رکوع رفت آرام بگیرد و هنگامی که سر برداشت باز صاف و معتدل بایستد و هنگامی که به سجده رفت خود را رها و گشوده کند و آرام بگیرد و هنگامی که سر برداشت صاف و معتدل باشد و هنگامی که دوباره به سجده رفت باز خود را رها و گشوده کند و هنگامی که سر برداشت دوباره درنگ کند تا آرام شود.
قرب الإسناد، ص۳۶-۳۷
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ سَعْدٍ قَالَ: حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِيُّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَام قَالَ: سَأَلَهُ أَبُو بَصِيرٍ- وَ أَنَا جَالِسٌ عِنْدَهُ- عَنِ الْحُورِ الْعِينِ، فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ الدُّنْيَا، أَوْ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ الْجَنَّةِ؟
فَقَالَ لَهُ: مَا أَنْتَ وَ ذَاكَ! عَلَيْكَ بِالصَّلَاةِ، فَإِنَّ آخِرَ مَا أَوْصَى بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ حَثَّ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ. إِيَّاكُمْ أَنْ يَسْتَخِفَّ أَحَدُكُمْ بِصَلَاتِهِ، فَلَا هُوَ إِذَا كَانَ شَابّاً أَتَمَّهَا، وَ لَا هُوَ إِذَا كَانَ شَيْخاً قَوِيَ عَلَيْهَا. وَ مَا أَشَدَّ مِنْ سَرِقَةِ الصَّلَاةِ! فَإِذَا قَامَ أَحَدُكُمْ فَلْيَعْتَدِلْ، وَ إِذَا رَكَعَ فَلْيَتَمَكَّنْ، وَ إِذَا رَفَعَ رَأْسَهُ فَلْيَعْتَدِلْ، وَ إِذَا سَجَدَ فَلْيَنْفَرِجْ وَ لْيَتَمَكَّنْ، فَإِذَا رَفَعَ رَأْسَهُ فَلْيَعْتَدِلْ، وَ إِذَا سَجَدَ فَلْيَنْفَرِجْ، فَإِذَا رَفَعَ رَأْسَهُ فَلْيَلْبَثْ حَتَّى يَسْكُنَ.[۳۰]
تدبر
۱) «وَ حُورٌ عینٌ»
یکی از نعمتهای بهشتی که برای مقربان آماده شده است حور عین است. چنانکه در نکات ادبی گذشت لفظ حور جمع «حوراء» است که این کلمه را عموما به معنای زنی که سپیداندام باشد (کنایه از زیبایی زن) دانستهاند؛ و برخی هم آن را ناظر به کلمه «عین» دانستهاند به معنای شدت سفیدی چشم همراه با شدت سیاهی آن که زیبایی چشم را کاملا برجسته میئازد.
درباره «عین» هم غالبا گفتهاند که جمع «عیناء» است که تاکید بر چشم است؛ و بر کسی که چشمان درشتی دارد (که چشم درشت غالبا از مهمترین عناصر زیبایی صورت است) اطلاق می گردد؛ در زبان عربی کسی که چنین چشمی دارد به چشم گاومیش و در زبان فارسی به چشم آهو (که تعبیر «غزالچشم» نیز ناظر به همین است) تشبیه میشود.
ترکیب «حور عین» در قرائات مشهور به صورت ترکیب وصفی آمده است؛ یعنی حورائی که عیناء هم هست که این مناسبت بیشتر دارد با اینکه حوری بودن آنان را ناظر به سفیداندام بودنشان، و عین بودنشان را ناظر به زیبایی و جذابیت چشمانشان بدانیم؛ اما در برخی قرائات غیرمشهور به صورت «حورُ عينٍ» ویا «حورَ عينٍ» (یعنی ترکیب اضافی) نیز قرائت شده است که در این صورت این ترکیب با معنایی که بر شدت سفیدی در شدت سیاهی چشم تاکید داشت تناسب بیشتری دارد چراکه چشم گاومیش (که کلمه «عین» ابتدا در مورد آن به کار رفته و چشم انسانها به آن تشبیه شده) یکسره سیاه است و مانند انسان سفیدی چشم ندارد؛ آنگاه کلمه »حور» بر سفیدی و کلمه «عین» بر سیاهی این چشم دلالت دارد.
در روایات هم این ترکیب هم به صورت وصفی و هم به صورت اضافی به کار رفته با این تفاوت که در لسان روایات عموما کلمه «عین» معرفه آمده است (الحور العین یا حورالعین) و البته ترکیب وصفی آن بسیار شایعتر از ترکیب اضافی آن است (در نرمافزار جامع احادیث نور، وقتی دامنه جستجو را به متن احادیث محدود کنیم، برای الحور العین ۶۹۸ مورد، و برای حورالعین ۶۳ مورد، و حور عین ۱۱ مورد یافت میشود).
حور عین در قرآن
ترکیب «حُورٍ عينٍ» علاوه بر این آیه سوره واقعه که در وصف مقربان است، دو بار دیگر در قرآن کریم آمده که در وصف متقین است و در آن دو مورد از تزویج بهشتیان با حور عین سخن به میان آمده است: «كَذلِكَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عينٍ» (دخان/۵۴) و «مُتَّكِئينَ عَلى سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عينٍ» (طور/۲۰). البته از قدیم برخی از مفسران احتمال دادهاند تزویج در اینجا صرفا به معنای همنشین و قرین همدیگر بودن باشد (به نقل از مجمع البيان، ج۹، ص۱۰۵) و مرحوم علامه طباطبایی هم ظاهرا این قول را ترجیح داده است (الميزان، ج۱۸، ص۱۴۹ و ج۱۹، ص۱۲[۳۱])و موید این مطلب هم آن است که گفتهاند که عرب برای تزویج به معنای عقد ازدواج حرف اضافه «ب» را به کار نمیبرد چنانکه در جایی که از همسری سخن به میان آورده فرموده است: «فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها» (احزاب/۳۷) (مفاتيح الغيب، ج۲۷، ص۶۶۵[۳۲])؛ و البته وجود چنین قاعدهای (عدم استفاده از حرف باء برای عقد ازدواج) را برخی از علمای لغت (مانند اخفش) انکار کردهاند (به نقل از مجمع البحرين، ج۲، ص۳۰۸)؛ و احتمال میرود این توجیه ناشی از این بوده که وقوع امر جنسی در بهشت را بعید میشمردهاند در حالی که تعابیر دیگری در قرآن کریم هست که بوضوح از وجود امر جنسی در بهشت سخن میگوید مانند این تعبیر درباره حوریان بهشتی: «حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ … لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَان» (الرحمن/۷۲-۷۴) و در روایات نیز بصراحت از وقوع رابطه جنسی با حورالعین سخن به میان آمده است.
اغلب مفسران «حور عین» را به معنای زنان بهشتی دانستهاند (مثلا مجمع البيان، ج۹، ص۱۰۴؛ الميزان، ج۱۸، ص۱۴۹)؛ اما برخی از معاصران با توجه به اینکه كلمه «حور» و «عين» کلمات جمعی است که هم بر مذكر و هم بر مؤنث اطلاق مىشود، نتیجه گرفتهاند که این مفهوم گستردهاى دارد كه همه همسران بهشتى را شامل مىشود، همسران زن براى مردان باايمان و همسران مرد براى زنان مؤمن. (تفسير نمونه، ج۲۲، ص۴۲۸) اما چیزی که این احتمال را تضعیف میکند این است که دو کلمه «حور» و «عین» جداگانه برای اشاره به این نعمت بهشتی آمده است: یکی همین آیه «حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ … لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَان» (الرحمن/۷۲-۷۴) و دیگری آیه «وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عينٌ» (صافات/۴۸) (تعبیری که در جای دیگر درباره این «قاصرات الطرف» آمده عینا تعبیری است که در وصف همان حوریان در خیام آمده بود: فيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌ؛ الرحمن/۵۶) و چنانکه مشاهده میشود در هر دو مورد به صورت مونث به کار رفته است؛ و در حدی که جستجو شد در احادیث معصومین علیهمالسلام نیز سخنی از اینکه همسر یک زن مومن در بهشت را حورالعین تعبیر کرده باشند یافت نشد؛ و عموما با اوصاف مونث از حورالعینهای بهشتی سخن گفتهاند.
درباره اینکه حورالعین زنانیاند که در بهشت ایجاد شدهاند یا زنان دنیاییاند که به بهشت رفتهاند یا هردو؛ آن مقدار که از فضای روایات برمیآید قطعا مصداق بارز آنان، زنانیاند که در بهشت ایجاد شدهاند (مثلا حدیث۱)؛ و اغلب مفسران هم آنان را زنان بهشتی و نه زنان دنیایی دانستهاند؛ و حتی علامه طباطبایی این را به ظهور آیات مربوطه نسبت میدهد(الميزان، ج۱۸، ص۱۴۹[۳۳])؛ اما از آن سو در برخی روایات تعبیر کردهاند که زنان مومن خودشان حورالعیناند؛ (مثلا روایتی که در جلسه ۹۷۷ حدیث ۱۹ گذشت که: أَنْتُمُ الطَّیبُونَ وَ نِسَاؤُكُمُ الطَّیبَاتُ كُلُّ مُؤْمِنَةٍ حَوْرَاءُ عَینَاءُ وَ كُلُّ مُؤْمِنٍ صِدِّیقٌ)؛ وبا توجه به اینکه اولا در بسیاری از روایات درباره اینکه خود حورالعینهایی که همسران مردان بهشتیاند آمده است که خود این حورالعین خدم و حشم فراوانی دارند؛ و ثانیا در بسیاری از روایات آمده است که بسیاری از مردان و زنان مومنی که در دنیا واقعا شریک زندگی هم بودند در بهشت هم اگر دلشان بخواهد همسر همدیگر خواهند بود، بعید نیست که دست کم بتوان برخی از زنان مومن بهشتی را نیز مصداق حورالعین در بهشت دانست. شاید به خاطر همین پیچیدگیهای نسبتهای افراد در بهشت، و سوالات و شبهاتی که ممکن است این مساله در ذهن ایجاد کند امامان معصوم برخی را از سوال کردن از این مساله برحذر می داشتهاند. (حدیث۴.ب)
۲) «وَ حُورٌ عینٌ»
با اینکه نعمتهای بهشتی در ۴ آیه قبل همگی مجرور بود (که حکایت میکرد که ولدان مخلدون با چه چیزهایی بر گرد مقربان میگردند) این آیه مرفوع آمد؛ پس عطف به آنها نمیشود. در نکات ادبی بیان شد که اغلب «حور عین» در اینجا را یا عطف به ولدان مخلدون دانستهاند (یعنی همان طور که ولدان مخلدون پیرامون بهشتیان میگردند این حور عین هم همین طور)؛ ویا گفتهاند که مبتدای خبر محذوف است و تعبیری همانند «لهم» در تقدیر است؛ یعنی نعمت دیگری علاوه بر نعمتهای قبل، این است که به این مقربان حورالعین داده میشود (یعنی باز هم اصل و محور مقرباناند و این حورالعینها برای آنان است) [به لحاظ نحوی احتمالات دیگری هم مطرح است؛ که اغلب آنها به لحاظ معنایی به همین دو معنا برمیگردد].
در قرآن کریم علاوه بر اینجا در دو آیه «كَذلِكَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عينٍ» (دخان/۵۴) و «مُتَّكِئينَ عَلى سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عينٍ» (طور/۲۰) هم تعبیر «حور عین» به کار رفته؛ که هر دوی اینها در وصف متقین است؛ و به نظر میرسد مفهوم متقین اعم از مقربان باشد و همه بهشتیان (از جمله اصحاب یمین) را شامل شود.
با این مقایسه شاید بتوان گفت حورالعین بهشتی خودش مقام بالایی دارد که برای عموم بهشتیان، نه خادم، بلکه در حد همسر قرار میگیرد (که همسر هرکس کفو و همرتبه او باید باشد)؛ اما وقتی در نسبت با مقربان قرار میگیرند همانند خادم آنان و در رده ولدان مخلدون که در خدمت مقرباناند قرار میگیرند.
موید: در سوره انسان برخلاف اغلب مواردی که خداوند به توصیف تفصیلی بهشت پرداخته، سخنی از حور عین (و سایر تعابیری که دلالت بر همسران بهشتی دارد مانند قاصرات الطرف و …) به میان نیامده است. برخی احتمال دادهاند که چون این سوره در وصف اصحاب کساءنازل شده به حرمت حضرت زهرا س سخنی از حوریان بهشتی به میان نیامده است. این احتمال میتواند موید برداشت فوق باشد که حورالعین وقتی با مقربان (که مقربان در قبال اصحاب یمین ظاهرا در سوره انسان همان عباداللهاند در قبال ابرار) سنجیده شوند آن جلال وجبروت بهشتیشان – که آنان را نه صرفا خادم، بلکه همسر و همتای مومنان بهشتی میکرد- دیگر رنگ میبازد.
۳) «وَ حُورٌ عینٌ»
واضحترین نکته در مورد حورالعین این است که آنان همسران بهشتیای هستند که به عنوان یکی از نعمتهای بهشتی به بهشتیان ارزانی داشته میشود؛ و ذکر این نعمت بلافاصله بعد از ذکر نعمت نوشیدنیها و خوردنیهای بهشتی نشان میدهد که امر جنسی هم در بهشت برقرار است.
امر جنسی در بهشت
رسوخ تلقی رهبانیت از فضاهای هندی و مسیحی در جوامع اسلامی بتدریج موجب شده است که ذهنیت اغلب مسلمانها نسبت به رابطه امر جنسی و معنویت و ماوراء ذهنیتی منفی باشد بدین معنا که گویی امرجنسی در انسان یک امر صرفا زمینی و دنیوی است که مانع رشد معنوی انسان است و برای کسی که میخواهد به مقامات بالای معنوی دست یابد نبود آن بهتر از وجودش است!
اما این تلقی بوضوح برخلاف آیات و احادیث است؛ در اسلام، تمام نیازهای جسمانی انسان ذیل فطرت و روح الهی او رقم خورده است؛ از این رو همین ابعاد ظاهرا دنیوی حیوانی مانند خوردن و نوشیدن و ازدواج کردن برای انسان از بهشت شروع شد، نه از زمین؛ و قبلا اشاره شد که همین که زوجیت آدم و حوا در بهشت – ونه در زمین- رقم خورد، انسان در همین امر جنسی نیز با حیوانات تفاوت ماهوی پیدا کرد و در واقع آنچه ظاهرا حیوانیترین غریزه انسان بود یعنی غریزه جنسی، ریشه فرهنگیترین و غیرحیوانیترین نهاد جامعه بشری، یعنی «خانواده» شد (جلسه ۲۲۵، تدبر۲).
در واقع، همان گونه که خوردن و آشامیدن صرفا جبنه دنیوی ندارد و تغذیه انسان ابعاد معنوی و ماوراییای هم دارد، به طوری که هیچ موجود ماسویاللهای وجود ندارد که از خداوند رزق دریافت نکند (حتی فرشتگان مقرب هم دائما به رزق الهی زندهاند) و همین ابعاد معنوی و ماورایی است که خوردن و آشامیدن در بهشت را معنی دار میکند، امر جنسی در انسان نیز علاوه بر این لذت دنیوی، ابعاد معنوی و ماوراییای نیز دارد که با توجه به همان ابعاد بوده که اصل ازدواج و بلکه اصل نکاح و زناشویی در اسلام –برخلاف مسیحیت تحریفشده و نیز اغلب عرفانهای هندی- سنت و مستحب دانسته شده است؛ و تمامی اهل بیت عصمت و طهارت همسر اختیار کردهاند؛ و در قرآن کریم هم یکی از برترین نعمتهای بهشتی همین همسرانی است که از آن با تعبیر حورالعین یاد شده است.
اگر توجه کنیم که نعمتهای بهشتی تجسم اعمال خود انسانها در دنیا هستند (دست کم آن دسته از نعمتها که جزای عمل خود انساناند؛ از جمله همین حور عین که در دو آیه بعد اشاره خواهد شد که جزای عمل این مقربان است) آنگاه شاید به ظرایف بیشتری از حقیقت این حورالعین و حتی عمل جنسی در بهشت بتوانیم راه پیدا کنیم.
(مخصوصا این احتمال را در کنار احتمالی بگذارید که در جلسه ۹۸۵ درباره «ولدان مخلدون» (تدبر۱.ج و تدبر۵) گذشت که چهبسا مقربان در بهشت علاوه بر همسران بهشتی، از نعمت فرزند بهشتی نیز برخوردار باشند.)
[۱] . قرأ ابن كثير ونافع وأبو عمرو وابن عامر وعاصم وحفص وأبوبكر ويعقوب وشيبة «وحورٌ عينٌ» برفعهما، على تقدير: ولهم حور عين، أو فيهما حور…قال أبو حيان: «أو على مبتدأ محذوف هو وخبره ، تقديره: لهم هذا كله وحور عين» .وقال مكي: «من رفعه حمله على المعنى» لأن معنى الكلام: فيها أكواب وأباريق، فعطف «وحور عين» على المعنى، ولم يعطفه على اللفظ». . قال الزجاج: «ومن قرأها بالرفع فهو أحسن الوجهين» وقراءة الرفع اختيار أبي عبيد.
وقرأ السلمي والحسن وعمرو بن عبيد وأبو جعفر وشيبة وعبد الله بن مسعود وأصحابه والأعمش وخلف والمفضل وطلحة عن عاصم وأبان وحمزة والكسائي «وحورٍ عينٍ» بجرهما عطفا على ماقبله، أي: يطوف عليهم ولدان بكذا وكذا، وحور عين، وقيل هو على معنى: ينعمون بهذا كله وبحور عين . وذكر العكبري أنه جر على الجوار. وذهب الزمخشري إلى عطفه على «جنات النعيم» ، و رده أبو حيان، ورأى فيه بعدا وتفكيك كلام مرتبط بعضه ببعض، وهو فهم أعجمي. قال الفراء : «… وهو وجه العربية وإن كان أكثر القراء على الرفع…»
وقرأ عبد الله بن مسعود وأبي بن كعب والأشهب العقيلي والنخعي وعيسى بن عمر الثقفي وعائشة وأبو العالية وعاصم الجحدري «وحوراً عيناً» بالنصب. قالوا: على معنی: يَعطَون هذا كله وحوراً عيناً، وبعد أن خرّج الزجاج هذه القراءة على هذا الوجه قال: «إلا أن هذه القراءة تخالف المصحف الذي هو الإمام، وأهل العلم يكرهون أن يقرا بما يخالف الإمام» قلت: ذكر القرطبي أنه جاء في مصحف أبي كذلك.
. وقرأ قتادة «وحورُ عينٍ» على الرفع والإضافة إلى «عين». وقرأ ابن مقسم «وحورَ عينٍ» بالنصب مضافة إلى «عين». . وقرأ النخعي «وحيرٍ عينٍ» بقلب الواو ياء وجرهما. . وقرأ عكرمة «وحوراءَ عيناءَ» على التوحيد اسم جنس، وبفتح الهمزة فيهما.
[۲] . قرأ أبو جعفر و حمزة و الكسائی و حور عین بالجر و الباقون بالرفع و قراءة أبی بن كعب و ابن مسعود و حورا عینا.
الحجة: قال أبوعلی وجه الرفع فی «وَ حُورٌ عِینٌ» أنه لما قال یطُوفُ عَلَیهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ دل هذا الكلام و ما ذكر بعد على أن لهم فیها كذا و كذا و لهم فیها حور عین و كذلك من نصب حمل على المعنى لأن الكلام دل على یمنحون و یملكون و هذا مذهب سیبویه و یجوز أن یحمل الرفع على قوله عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ و التقدیر و على سرر موضونة حور عین أو و حور عین على سرر موضونة لأن الوصف قد جرى علیهن فاختصصن فجاز أن یرفع بالابتداء و لم یكن كالنكرة إذا لم یوصف نحو «فِیها عَینٌ» و قوله «عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ» خبر لقوله تعالى ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ فكذلك یجوز أن یكون خبرا عنهن و یجوز فی ارتفاع «وَ حُورٌ عِینٌ» أن یكون عطفا على الضمیر فی متكئین و لم یؤكد لكون طول الكلام بدلا من التأكید و یجوز أیضا أن یعطفه على الضمیر فی متقابلین و لم یؤكد لطول الكلام أیضا و قد جاء ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا فهذا أجدر و قال الزجاج الرفع أحسن الوجهین لأن معنى «یطُوفُ عَلَیهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ» بهذه الأشیاء أنه قد ثبت لهم ذلك فكأنه قال و لهم حور عین و مثله مما حمل على هذا المعنى قول الشاعر: «بادت و غیر آیهن مع البلى / إلا رواكد جمرهن هباء» ثم قال بعده: «و مشجج أما سواء قذاله / فبدا و غیر سارة المعزاء» لأنه لما قال إلا رواكد كان المعنى بها رواكد فحمل و مشجج على المعنى و قال غیره تقدیره و هناك حور عین قال أبوعلی وجه الجر أن یكون یحمله على قوله أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ التقدیر أولئك المقربون فی جنات النعیم و فی حور عین أی و فی مقاربة حور عین أو معاشرة حور عین فحذف المضاف فإن قلت فلم لا تحمله على الجار فی قوله تعالى یطُوفُ عَلَیهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ بكذا و بحور عین فهذا یمكن أن یقال إلا أن أبا الحسن قال فی ذا بعض الوحشة.
[۳] . و قرأ الجمهور: وَ حُورٌ عِینٌ برفعهما و خرج علی على أن یكون معطوفا على وِلْدانٌ، أو على الضمیر المستكن فی مُتَّكِئِینَ، أو على مبتدأ محذوف هو و خبره تقدیره: لهم هذا كله وَ حُورٌ عِینٌ، أو على حذف خبر فقط: أی و لهم حور، أو فیهما حور.
و قرأ السلمی و الحسن و عمرو بن عبید و أبو جعفر و شیبة و الأعمش و طلحة و المفضل و أبان و عصمة و الكسائی: بجرهما و النخعی: و حیر عین، بقلب الواو یاء و جرهما، و الجر عطف على المجرور، أی یطوف علیهم ولدان بكذا و كذا و حور عین. و قیل: هو على معنى: و ینعمون بهذا كله و بحور عین. و قال الزمخشری: عطفا على جَنَّاتِ النَّعِیمِ، كأنه قال: هم فی جنات و فاكهة و لحم و حور. انتهى، و هذا فیه بعد و تفكیك كلام مرتبط بعضه ببعض، و هو فهم أعجمی.
و قرأ أبی و عبد اللّه: و حورا عینا بنصبهما، قالوا: على معنى و یعطون هذا كله و حورا عینا. و قرأ قتادة: و حور عین بالرفع مضافا إلى عین؛ و ابن مقسم: بالنصب مضافا إلى عین؛ و عكرمة: و حوراء عیناء على التوحید اسم جنس، و بفتح الهمزة فیهما فاحتمل أن یكون مجرورا عطفا على المجرور السابق و احتمل أن یكون منصوبا كقراءة أبی و عبد اللّه: و حورا عینا
[۴] . الحاء و الواو و الراء ثلاثة أصول: أحدها لون، و الآخَر الرُّجوع، و الثالث أن يدور الشىء دَوْراً.
فأما الأول فالحَوَر: شدّةُ بياض العينِ فى شدّةِ سوادِها. قال أبو عمرو: الحَوَر أن تسودَّ العينُ كلُّها مثلُ الظباء و البقر. و ليس فى بنى آدمَ حَوَرٌ. قال و إنما قيل للنساء حُورُ العُيون، لأنهن شُبِّهن بالظِّباء و البقر قال الأصمعى: ما أدرى ما الحَوَر فى العين. و يقال حوّرت الثيابَ، أى بيّضْتُها. و يقال لأصحاب عيسى عليه السلامُ الحواريُّون؛ لأنهم كانوا يحوِّرون الثِّياب.أى يبيّضونها. هذا هو الأصل، ثم قيل لكلِّ ناصر حَوَارىٌّ. و الحَوَاريّات: النِّساء البيض. قال: «فقُلْ للحَوَاريّاتِ يبكين غيرَنا /و لا يَبْكِنا إلا الكلابُ النوابحُ» و الحُوَّارَى من الطَّعام: ما حُوِّر، أى بُيِّض. و احورَّ الشىءُ: ابيضّ، احوراراً. قال: «يا وَرْدُ إنى سأموتُ مَرَّهْ /فمَنْ حَليفُ الجَفْنَةِ المُحوَرَّه» أى المبيَّضَة بالسَّنام. و بعضُ العرب يسمِّى النَّجم الذى يقال له المشترِى «الأحورَ». و يمكن أن يحمل على هذا الأصل الحَوَرْ، و هو ما دُبِغ من الجلود بغير القَرَظ و يكون ليّنا، و لعل ثَمَّ أيضاً لونا. قال العجّاج: «بحجِنَاتٍ يَتَثقّبْنَ البهَرْ /كأنما يَمْزِقْنَ بالنجم الحَوَرْ» يقول: هذا البازى يمزّق أوساطَ الطير، كأنه يَمْزِق بها حَوَراً، أى يُسرع فى تمزيقها.
و أمّا الرجوع، فيقال حارَ، إذا رجَع. قال اللَّه تعالى: إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ. بَلى. و العرب تقول: «الباطلُ فى حُورٍ» أىْ رَجْعٍ و نَقْصٍ. و كلُّ نقص و رُجوع حُورٌ. قال: «و الذّمُّ يبقَي و زادُ القَومِ فى حُورِ» و الحَوْر: مصدر حار حَوْراً رَجَع. و يقال: «نعوذ باللَّه من الحَوْر بعد الكَوْر». و هو النّقصان بعد الزيادة.و يقال: «حارَ بعد ما كارَ». و تقول: كلَّمتُه فما رجَعَ إلىّ حَوَاراً و حِوَاراً و مَحْورَةً و حَوِيراً.
و الأصل الثالث المِحْور: الخشبةُ التى تدور فيها المَحَالة. و يقال حَوّرْتُ الخُبْزَةَ تحويراً، إذا هيّأتها و أدَرْتَها لتضعَها فى المَلَّة.
و مما شذَّ عن الباب حُوار الناقة، و هو ولدُها
[۵] . الحور جمع حوراء من الحور و هو شدة البياض و هن البيض الوجوه و قال أبو عبيدة الحوراء الشديدة بياض العين الشديدة سوادها.
[۶] . فالحور البيض النقيات في حسن و كمال
[۷] . الحَوَر: شدة بياض العين و شدة سوادها، و لا يقال: امرأة حَوْراء إلا لبيضاء مع حَوَرِها، و الجميع: حُورٌ. و في قراءة: و حِير عِين. و المِحْوَر: الحديدة التي يدور فيها لسان الإبزيم في طرف المنطقة و غيرها، [و الحديدة التي تدور عليها البكرة يقال لها: المِحْوَرة]. و المِحْوَر: الخشبة التي يبسط بها العجين يُحَوَّرُ به الخبز تَحْوِيرا. و الحُوَّارَى: أجود الدقيق، يقال: حَوَّرْتُهُ تَحْوِيرا، أي: بيضته و امرأة حَوَارِيَّة، أي: بيضاء حضرية، و لا تكون بدوية. و الحَوَارِيُّونَ: الذين كانوا مع عيسى عليه السلام ينصرونه، و كانوا قصارين، يقال: فعل الحَوَارِيُّونَ كذا، و نصر الحَوَارِيُّونَ كذا، فلما جرى على ألسنة الناس سمي كل ناصر حَوَارِيّاً.
[۸] . الْحُوَّارَى، و الْحَوَارِيُّونَ أنصار عيسى ع، قِيلَ: كَانُوا قصارين، وَ قِيلَ: كَانُوا صيادين. و قال بعض العلماء: إنّما سمّوا حَوَارِيِّينَ لأنهم كانوا يطهّرون نفوس النّاس بإفادتهم الدّين و العلم المشار إليه بقوله تعالى: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً [الأحزاب/۳۳]، قال: و إنّما قيل: كانوا قصّارين على التّمثيل و التشبيه، و تصوّر منه من لم يتخصّص بمعرفته الحقائق المهنة المتداولة بين العامّة، قال: و إنّما كانوا صيّادين لاصطيادهم نفوس النّاس من الحيرة، و قودهم إلى الحقّ.
[۹] . الْحَوْرُ: التّردّد إمّا بالذّات، و إمّا بالفكر، و قوله عزّ و جلّ: إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ [الانشقاق/۱۴]، أي: لن يبعث، و ذلك نحو قوله: زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا، قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ [التغابن/۱۷]، و حَارَ الماء في الغدير: تردّد فيه، و حَارَ في أمره: تحيّر، و منه:الْمِحْوَرُ للعود الذي تجري عليه البكرة لتردّده، و بهذا النّظر قيل: سير السّواني أبدا لا ينقطع، و السواني جمع سانية، و هي ما يستقى عليه من بعير أو ثور، و مَحَارَةُ الأذن لظاهره المنقعر، تشبيها بمحارة الماء لتردّد الهواء بالصّوت فيه كتردّد الماء في المحارة، و القوم في حَوْرٍ أي: في تردّد إلى نقصان، وقَوْلُهُ: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الْحَوْرِ بَعْدَ الْكَوْرِ».أي: من التّردّد في الأمر بعد المضيّ فيه، أو من نقصان و تردّد في الحال بعد الزّيادة فيها، و قيل: حار بعد ما كار. و الْمُحَاوَرَةُ و الْحِوَارُ: المرادّة في الكلام، و منه التَّحَاوُرُ، قال اللّه تعالى: وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما [المجادلة/۱]، و كلّمته فما رجع إليّ حَوَاراً، أو حَوِيراً أو مَحُورَةً، أي: جوابا، و ما يعيش بِأَحْوَرٍ، أي بعقل يحور إليه،
[۱۰] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو الخروج عن الجريان الخارجيّ و الرجوع عن حالة إلى غيرها، صلاحا أو فسادا، في أمر مادّيّ ظاهريّ أو معنويّ باطنيّ.و المناط هو الجريان على خلاف الحالة السابقة.
و بلحاظ هذا القيد تطلق على تبييض الثوب و تنظيفها عن الدنس و الكدر، و كذلك تستعمل في مقام ردّ اعتراض المتكلّم و إرجاع منطقه و بيانه عن مسيره عليه، بإبطال حجّته و نقض استدلاله و ردّ النفوذ و الجريان في كلامه. فإطلاقها بمعنى الدوران ملحوظ بهذا القيد، و هو الخروج عن الحالة السابقة الثابتة و باعتبارها، لا الدوران من حيث هو و في نفسه. و هذا القيد منظور في الحواريّ أيضا: فأنّهم خالفوا قومهم و أعرضوا عمّا هم فيه و خرجوا عن مسير دينهم و مذهبهم السابق، بالإيمان و الإتّباع عن دين جديد و نبيّ مبعوث إلهيّ، فرجعوا عن العداوة إلى الولاية. و أمّا الحُورُ- فكأنّهنّ قد خرجن عن مسيرهنّ و هنّ من عالم الملائكة، و صرن بأمر اللّه و إرادته تعالى على صورة إنسان لطيف ظريف ذا لون جالب و شكل حسن و هيئة كريمة، مجانسا و قابلا لمعاشرة إنسان. فظهر أنّ الحور ليس بمعنى الرجوع المطلق و لا التبييض و لا الدوران المطلق و لا النصر، و ليس مخصوصا بالعين و لا بالثياب.
[۱۱] . العين و الياء و النون أصلٌ واحد صحيح يدلُّ على عُضوٍ به يُبْصَر و يُنظَر، ثم يشتقُّ منه، و الأصلُ فى جميعه ما ذكرنا. قال الخليل: العين النّاظرة لكلِّ ذى بَصَر… و عَيْنُ القَلْب مثَل على معنى التشبيه. و من أمثال العرب فى العين، قولهم: «لا أفعَلُه ما حَمَلتْ عينى الماء»، أى لا أفعله أبداً. و يقولون: «عَينٌ بها كلُّ داء» للكثير العيوب. و يقال: رجلٌ شديد جَفْنِ العين، إذا كان صبوراً على السَّهَر.و يقال. عِنْتُ الرّجلَ، إذا أصبتَه بعينك، فأنا أعينُه عَيْنا، و هو مَعْيون. قال: «قد كان قومُك يحسبونك [سيّداً / و إخال أنّكَ] سيّدٌ مَعيونُ»و رجل عَيُونٌ و مِعيانٌ: خبيث العين.
و العائن: الذى يَعِين، و رأيت الشَّىء عِياناً، أى معايَنة. و يقولون: لقيتُه عَيْنَ عُنَّة، أى عِياناً. و صنعت ذاك عَمْدَ عَيْنٍ، إذا تعمّدتَه. و الأصل فيه العين الناظرة، أى إنّه صنع ذلك بعينِ كلِّ مَن رآه. و هو عَبْدُ عينٍ، أى يَخدُم ما دام مولاه يراه. و يقال للأمر يَضِحُ: «بيَّنَ الصُّبحُ لذى عَينَين».
و من الباب العين: الذى تبعثُه يتجسَّس الخبرَ، كأنَّه شىءٌ تَرَى به ما يَغِيب عنك. و يقال: رأيتُهم أدنى عائنةٍ، أى قَبْلَ كلِّ أحدٍ، يريد- و اللَّه أعلم- قبل كلِّ نَفْسٍ ناظرة. و يقال: اذهَبْ فاعتَنْ لنا، أى انظُرْ. و يقال: ما بها عَيَنٌ، متحركة الياء، تريد أحداً له عين، فحرّكت الياء فرقا. قال: «و لا عَيَناً إلَّا نَعَاماً مشمِّراً» فأمَّا قولهم: اعتَانَ لنا منزلًا، أى ارتادَه، فإنَّهم لم يفسِّروه. و المعنى أنّه نظر إلى المنازل بعينه ثم اختار.
و من الباب العين الجاريةُ النّابعة من عيون الماء، و إنّما سمِّيت عيناً تشبيهاً لها بالعين النّاظرةِ لصفائها و مائها. و يقال: قد عانَت الصّخرةُ، و ذلك إذا كانَ بها صَدعٌ يخرج منه الماء. و يقال: حَفَر فأعْيَن و أعان.
و من الباب العين: السَّحاب ما جاءَ من ناحية القبلة، و هذا مشبَّه بمشبَّه، لأنَّه شُبِّه بعين الماء التى شبِّهت بعين الإنسان. يقولون: إذا نشأ السَّحاب من قِبَل العين فلا يَكاد يُخلف. قال ابن الأعرابىّ: يقال هذا مطَر العين، و لا يقال مُطِرنا بالعَين. و عَين الشَّمس مشبه بعين الإنسان. قال الخليل: عين الشَّمس: صَيْخَدُها المستدير.
و من الباب ماءٌ عائن، أى سائل. و من الباب عَيْنُ السِّقاء. قال الخليل:يقال للسِّقاء إذا بَلِى ورقَّ موضعٌ منه: قد تعيَّن. و هذا أيضاً من العَين، لأنه إذا رقّ قرُب من التخرُّق فصار السِّقاء كأنّه يُنظر به. و أنشد ثعلب: «قالت سُليمَى قولةً لرِيدِها / ما لابنِ عمِّى صادراً عن شِيدها / بذات لَوثٍ عينُها فى جيدها» أراد قربةً قد تعيَّنت فى جِيدها. و يقال سِقاء عَيَّنٌ، إذا كانت فيه كالعُيون، و هو الذى قد ذكرناه. و أنشد: «ما بالُ عينِى كالشَّعيب العَيَّنِ» و قالوا فى قول الطرِمَّاح: «فأخْضَلَ منها كلَّ بالٍ و عَيَّنٍ / و جَفَّ الرَّوايا بالمَلَا المتباطنِ»
إنّ العيِّن الجَديد بلغة طىٍّ. و هذا عندنا مما لا معنَىَ له، إنّما العيِّن الذى به عُيون، و هى التى ذكرناها من عيون السِّقاء. و إنّما غَلِط القومُ لأنّهم رأوا بَالِياً و عيّناً، فذهبوا إلى أنّ الشاعر أراد كلِّ جديدٍ وبال. و هذا خطأ، لأنّ البالى الذى بلىَ، و العيِّن: الذى يكون به عُيون. و قد تكون القربةُ الجديدُ* ذاتَ عيُونٍ لعيبٍ فى الجلد. و الدَّليل على ما قلناه قولُ القطامىّ: «و لكنّ الأديم إذا تفرَّى / بِلًى و تعيُّناً غلَبَ الصَّنَاعا»
و يقال قوافٍ عِينٌ. و سئل الأصمعىُّ عن تفسيرها فقال: لا أعرفُه. و هذا من الورَع الذى كان يستعمله فى تركه تفسيرَ القرآن، فكأنّه لم يفسِّر العِينَ كما لم يفسِّر الحُور لأنَّهما لفظتان فى القرآن. قال اللَّه تعالى: «وَ حُورٌ عِينٌ». كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ. إنَّما المعنى فى القوافى العِينِ أنّها نافذةٌ كالشَّىء النافذ البصر.قال الهُذَلىّ: «بكلامِ خَصْمٍ أو جدالِ مُجادلٍ / غَلِقٍ يُعالِجُ أو قوافٍ عينِ»
و من الباب قولهم: أعيان القَوم، أى أشرافهم، و همْ قياسُ ما ذكرناه، كأنَّهم عيونُهم التى بها ينظرون، و كذلك الإخوة، قال الخليل: تقول لكلِّ إخوةٍ يكونون لأبٍ و أُمٍّ و لهم إخوةٌ من أمّهات شتّى: هؤلاء أعيانُ إخوتهم. و هذا أيضاً مقيسٌ على ما ذكرناه.
و عِينَةُ كلِّ شىءٍ: خيارُه، يستوى فيه الذكر و الأنثى، كما يقال هذا عَيْنُ الشىء و عِينَتُه، أى أجودُه؛ لأن أصفَى ما فى وجه الإنسان عينُه.
و من الباب: ابنا عِيَانٍ: خطَّانِ يخُطُّهما الزاجر و يقول: ابنَىْ عِيان، أسرِعا البيان! كأنّه بهما ينظر إلى ما يريد أنْ يعلمَه. و قال الرّاعى يصف قِدْحاً: «جَرَى ابنا عِيانٍ بالشِّوَاء المُضَهَّبِ» و يقال: نظَرَت البلادُ بعينٍ أو بعينَين، إذا طَلَعَ النّبتُ. و كلُّ هذا محمولٌ و استعارةٌ و تشبيه. قال الشاعر: «إذا نظرتْ بِلادُ بنى نُميرٍ/ بعَينٍ أو بلادُ بنى صُبَاحِ / رميناهُمْ بكلِّ أقَبَّ نَهْدٍ / و فتيانٍ العَشِيَّة و الصّباحِ»
و من الباب: العَين، و هو المال العَتِيد الحاضر؛ يقال هو عَينٌ غير دَين، أى هو مال حاضرٌ تراه العيونُ. و عينُ الشَّىء: نفسُه. تقول: خذ دِرْهمَك بعينه، فأمّا قولهم للمَيْل فى الميزان عين فهو من هذا أيضاً؛ لأنَّ العَيْن كالزِّيادة فى الميزان.
و قال الخليل: العِينَة: السَّلَف، يقال تعيَّنَ فلانٌ من فلانٍ عِينةً، و عيَّنَهُ تعييناً. قال الخليل: و اشتقّت من عين الميزان، و هى زيادتُه. و هذا الذى ذكره الخليلُ [صحيحٌ]؛ لأن العِينة لا بدّ أن تجرّ زيادة.
و يقال من العِينة: اعتَانَ. و أنشد: «فكيف لنا بالشُّرب إنْ لم تكن لنا / دراهمُ عند الحانَوِىِّ و لا نَقْدُ / أنَدَّانُ أم نعتانُ أمْ ينبرى لنا / فتًى مثل نَصْل السَّيف أبرزَه الغِمْدُ»
و من الباب عَين الرَّكِيَّة، و هما عينانِ كأنهما نُقرتانِ فى مقدَّمها.
[۱۲] . و استعیر للثّقب فی المزادة سوراخ مشک تشبیها بها فی الهیئة، و فی سیلان الماء منها فاشتقّ منها: سقاء عَینٌ و مُتَعَینٌ: إذا سال منها الماء، و قولهم: عَینْ قربتك، أی: صبّ فیها ما ینسدّ بسیلانه آثار خرزه،
و قیل للمتجسّس:عَینٌ تشبیها بها فی نظرها، و ذلك كما تسمّى المرأة فرجا، و المركوب ظهرا، فیقال: فلان یملك كذا فرجا و كذا ظهرا لمّا كان المقصود منهما العضوین،
و قیل للذّهب: عَینٌ تشبیها بها فی كونها أفضل الجواهر، كما أنّ هذه الجارحة أفضل الجوارح
و منه قیل: أَعْیانُ القوم لأفاضلهم، و أَعْیانُ الإخوة: لبنی أب و أمّ، قال بعضهم: الْعَینُ إذا استعمل فی معنى ذات الشیء فیقال: كلّ ما له عَینٌ، فكاستعمال الرّقبة فی الممالیك، و تسمیة النّساء بالفرج من حیث إنه هو المقصود منهنّ،
و یقال لمنبع الماء: عَینٌ تشبیها بها لما فیها من الماء،
[۱۳] . العين من الأسماء المشتركة فالعين من الماء مشبهة بالعين من الحيوان لخروج الماء منها كخروج الدمع من تيك و بلد قليل العين أي قليل الناس و ما بالدار عين متحركة الياء و العين مطر أيام لا يقلع و العين الذهب و العين الميزان و العين الشمس و العين المتجسس للأخبار.
[۱۴] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو ما يصدر عن نقطة جاريا عنها بالذات. كالماء الصادر الجاري عن ينبوع بالذات. و الشعاع الخارج المتحرّك عن الباصرة بعنوان الرؤية في الظاهر. و شعاع النور الباسط عن الشمس. و نور الإدراك النافذ عن البصيرة الباطنيّة. و النظر الدقيق عن الجاسوس. و أشراف القوم الّذين منهم يصدر الخير و هم عيون القوم. و الناحية الّتى منها تنشأ السحائب و الأمطار. و الأعيان المختارة من الأشياء. و تطلق على معاني اخر بمناسبة هذا الأصل المحفوظ، كما أنّها قد تطلق على نفس الشيء الذي فيه عين، و قد تطلق على ما يجرى و يخرج عن العين، كالماء الجاري، و الذوات الّتى فيها عين.
[۱۵] . المعنی المحوری دائرة ینفذ منها لطیف لامه دائم الجریان عن مختزن کثیر.
[۱۶] . الْعَيْنُ الجارحة. .. و يقال لذي الْعَيْنِ: عَيْنٌ؛ و للمراعي للشيء عَيْنٌ، و فلان بِعَيْنِي، أي: أحفظه و أراعيه، كقولك: هو بمرأى منّي و مسمع، قال: فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا [الطور/ ۴۸]، و قال: تَجْرِي بِأَعْيُنِنا [القمر/ ۱۴]، وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا [هود/ ۳۷]، أي: بحيث نرى و نحفظ. وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَینِی [طه/۳۹]، أی: بكلاءتی و حفظی. و منه: عَینُ اللّه علیك أی: كنت فی حفظ اللّه و رعایته، و قیل: جعل ذلك حفظته و جنوده الذین یحفظونه، و جمعه: أَعْینٌ و عُیونٌ.
[۱۷] . و العين تجمع على أعيُن و عُيون و أعيان. قال الشاعر«قد أرُوعُ قلوبَ الغانياتِ به / حَتّى يَمِلْنَ بأجيادٍ و أعيانِ»؛ و قال: «فقد قرَّ أعيانَ الشَّوامِتِ أنّهم» و ربّما جمعوا أعيُنا على أعيناتٍ. قال: «بأعيُنات لم يخالطها قَذَى»
[۱۸] . یقال لبقر الوحش: أَعْینُ و عَینَاءُ لحسن عینه، و جمعها: عِینٌ، و بها شبّه النّساء.
[۱۹] . و من باقى كلامهم فى العَين العِينُ: البَقَر، و توصف البقرة بسَعَة العين فيقال:بقرة عيناءُ. و الرّجُل أعين. قال الخليل: و لا يقال ثورٌ أعْين. و قال غيره: يقال ثورٌ أعين. قال ذو الرّمَّة: «رفيقُ أعْيَنَ ذَيَّالٍ تشبِّهه / فَحلَ الهِجانِ تنحَّى غيرَ مخلوجٍ» قال الخليل: الأعيَن: اسمُ الثور، (و يقال) مُعَيَّنٌ أيضاً. قال: «و معيَّناً يحوِى الصِّوَار كأنّه / متخمِّط قَطِمٌ إذا ما بَرْبَرا»
[۲۰] . العين جمع العيناء و هي العظيمة العينين.
[۲۱] . العين الواسعات الأعين في صفاء و بها.
[۲۲] . أمّا العِينُ بالكسر: كالبيض جمع الأبيض: جمع الأعين، و المؤنّث عيناء، بمعنى ما يكون أكمل و أبلغ في جهة هذا العضو. وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِينٌ- ۳۷/ ۴۸.كَذلِكَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ- ۴۴/ ۵۴.إشارة الى كون أعينهنّ جالبة بالغة في الشكل من أىّ جهة، مع كونها قاصرات و حور.
[۲۳] . البته از این ۳۴ مورد یک موردش هست که شاید کسی بگوید ناظر به دنیاست: « تَبارَكَ الَّذي إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذلِكَ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُورا» (فرقان/۱۰) و البته موارد دیگری هم درباره بهشت هست که با تعابیری مانند «تَجْري مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ» (۳ مورد) و … آمده است.
[۲۴] . عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ- ۷۶/ ۶.فِيها عَيْنٌ جارِيَةٌ- ۸۸/ ۱۲.عَيْناً فِيها تُسَمَّى سَلْسَبِيلًا- ۷۶/ ۱۸.كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ- ۴۴/ ۲۵.فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ- ۲۶/ ۵۷. فالمراد هو المجرى الجاري فيه الماء من الينبوع، و الآيات ۱، ۲ و ۳ في مورد الجنّة و فيما ورا عوالم المادّة. و آيات ۴ و ۵ ناظرة الى العيون المادّيّة الدنيويّة.
و أمّا التعبير بالعين دون النهر: فانّ النظر في النهر الى جهة الجريان و السيلان. بخلاف العين فالنظر فيه الى جهة المنبع و النبع، و بمناسبة هذه الجهة يطلق على الباصرة، لكونها منبع الرؤية. فإطلاق العين في موارد يقصد فيها الاشارة الى جهة إعمال القدرة و جهة النبع و النشوء. بخلاف النهر فيدلّ على مجرّد مجرى أو جريان. و على هذا يوصف العين بالنضخ و هو الفوران، و الانبجاس و الانفجار، كما في:فِيهِما عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ- ۵۵/ ۶۶.فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً- ۸۳/ ۲۸.فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً- ۷/ ۱۶۰.فأمّا حقيقة العُيُونِ في الآخرة: فهي خارجة عن إدراك الحواسّ المحدودة لنا، و إنّما نتعقّلها بالإجمال من جهة التعقّل الكلىّ بعوالم ما وراء هذا العالم المادّىّ، فتناسب تلك العيون: الفيوضات و التوجّهات الخاصّة الرحمانيّة، و الألطاف و المراحم و المعارف الإلهيّة. و يدلّ على هذا قوله تعالى:عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ- ۷۶/ ۶.عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ- ۸۳/ ۲۸.إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ- ۱۵/ ۴۵.
[۲۵] . (الفرق) بين البصر و العين: أن العين آلة البصر و هي الحدقة، و البصر اسم للرؤية و لهذا يقال احدى عينيه عمياء و لا يقال أحد بصريه أعمى، و ربما يجري البصر على العين الصحيحة مجازا و لا يجري على العين العمياء فيدلك هذا على أنه اسم للرؤية على ما ذكرنا، و يسمى العلم بالشيء اذا كان جليا بصرا، يقال لك فيه بصر يراد أنك تعلمه كما يراه غيرك.
[۲۶] . فَقَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ مِنْ أَدْنَى نَعِيمِ الْجَنَّةِ يُوجَدُ رِيحُهَا مِنْ مَسِيرَةِ أَلْفِ عَامٍ مِنْ مَسَافَةِ الدُّنْيَا وَ إِنَّ أَدْنَى أَهْلِ الْجَنَّةِ مَنْزِلًا لَوْ نَزَلَ بِهِ أَهْلُ الثَّقَلَيْنِ الْجِنُّ وَ الْإِنْسُ لَوَسِعَهُمْ طَعَاماً وَ شَرَاباً وَ لَا يَنْقُصُ مِمَّا عِنْدَهُ شَيْءٌ وَ إِنَّ أَيْسَرَ أَهْلِ الْجَنَّةِ مَنْزِلَةً مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ فَيُرْفَعُ لَهُ ثَلَاثُ حَدَائِقَ فَإِذَا دَخَلَ أَدْنَاهُنَّ رَأَى فِيهَا مِنَ الْأَزْوَاجِ وَ الْخَدَمِ وَ الْأَنْهَارِ وَ الْأَثْمَارِ مَا شَاءَ اللَّهُ مِمَّا يَمْلَأُ عَيْنَهُ قُرَّةً وَ قَلْبَهُ مَسَرَّةً فَإِذَا شَكَرَ اللَّهَ وَ حَمِدَهُ قِيلَ لَهُ ارْفَعْ رَأْسَكَ إِلَى الْحَدِيقَةِ الثَّانِيَةِ فَفِيهَا مَا لَيْسَ فِي الْأُخْرَى فَيَقُولُ يَا رَبِّ أَعْطِنِي هَذِهِ فَيَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى إِنْ أَعْطَيْتُكَ إِيَّاهَا سَأَلْتَنِي غَيْرَهَا فَيَقُولُ رَبِّ هَذِهِ هَذِهِ فَإِذَا هُوَ دَخَلَهَا شَكَرَ اللَّهَ وَ حَمِدَهُ قَالَ فَيُقَالُ افْتَحُوا لَهُ بَابَ الْجَنَّةِ وَ يُقَالُ لَهُ ارْفَعْ رَأْسَكَ فَإِذَا قَدْ فُتِحَ لَهُ بَابٌ مِنَ الْخُلْدِ وَ يَرَى أَضْعَافَ مَا كَانَ فِيمَا قَبْلُ فَيَقُولُ عِنْدَ تَضَاعُفِ مَسَرَّاتِهِ رَبِّ لَكَ الْحَمْدُ الَّذِي لَا يُحْصَى إِذْ مَنَنْتَ عَلَيَّ بِالْجِنَانِ وَ نَجَّيْتَنِي مِنَ النِّيرَانِ.
قَالَ أَبُو بَصِيرٍ فَبَكَيْتُ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ زِدْنِي.
قَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ فِي الْجَنَّةِ نَهَراً فِي حَافَتِهِ جَوَارٍ نَابِتَاتٌ إِذَا مَرَّ الْمُؤْمِنُ بِجَارِيَةٍ أَعْجَبَتْهُ قَلَعَهَا وَ أَنْبَتَ اللَّهُ مَكَانَهَا أُخْرَى.
قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ زِدْنِي.
قَالَ الْمُؤْمِنُ يُزَوَّجُ ثَمَانَمِائَةِ عَذْرَاءَ وَ أَرْبَعَةَ آلَافِ ثَيِّبٍ وَ زَوْجَتَيْنِ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ.
قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ ثَمَانُمِائَةِ عَذْرَاءَ؟
قَالَ: نَعَمْ مَا يَفْرِشُ [يَفْتَرِشُ يَفْتَرِسُ] فِيهِنَّ شَيْئاً إِلَّا وَجَدَهَا كَذَلِكَ.
[۲۷] . وَ يُرَى مُخُّ سَاقَيْهَا مِنْ وَرَاءِ سَبْعِينَ حُلَّةً كَبِدُهَا مِرْآتُهُ وَ كَبِدُهُ مِرْآتُهَا،
[۲۸] . قریب به این مضمون این روایت هم قابل توجه است:
الْحَسَنُ بْنُ عُلْوَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ خَالِدٍ عَنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: إِنَّ أَدْنَى أَهْلِ الْجَنَّةِ مَنْزِلَةً مِنَ الشُّهَدَاءِ مَنْ لَهُ اثْنَا عَشَرَ أَلْفَ زَوْجَةٍ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ وَ أَرْبَعَةُ آلَافِ بِكْرٍ وَ اثْنَا عَشَرَ أَلْفَ ثَيِّبٍ تَخْدُمُ كُلَّ زَوْجَةٍ مِنْهُنَّ سَبْعُونَ أَلْفَ خَادِمٍ غَيْرَ أَنَّ الْحُورَ الْعِينَ يُضَعَّفُ لَهُنَّ يَطُوفُ عَلَى جَمَاعَتِهِنَّ فِي كُلِّ أُسْبُوعٍ فَإِذَا جَاءَ يَوْمُ إِحْدَاهُنَّ أَوْ سَاعَتُهَا اجْتَمَعْنَ إِلَيْهَا يُصَوِّتْنَ بِأَصْوَاتٍ لَا أَصْوَاتَ أَحْلَى مِنْهَا وَ لَا أَحْسَنَ حَتَّى مَا يَبْقَى فِي الْجَنَّةِ شَيْءٌ إِلَّا اهْتَزَّ لِحُسْنِ أَصْوَاتِهِنَّ يَقُلْنَ أَلَا نَحْنُ الْخَالِدَاتُ فَلَا نَمُوتُ أَبَداً وَ نَحْنُ النَّاعِمَاتُ فَلَا نَبْأَسُ أَبَداً وَ نَحْنُ الرَّاضِيَاتُ فَلَا نَسْخَطُ أَبَدا. (الزهد، ص۱۰۱-۱۰۲)
[۲۹] . در چلسه۴۲، حدیث۱ http://yekaye.ir/67-27-an-naml/
جلسه۸۶، پینوشت۵ http://yekaye.ir/al-araf-007-008/
جلسه۱۳۷، حدیث۲ http://yekaye.ir/ad-dukhan-044-38/
جلسه۱۷۰، حدیث۲ http://yekaye.ir/ya-seen-036-79/
جلسه۲۰۳، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-furqan-025-48/
جلسه۳۹۸، حدیث۲ http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-40/
جلسه ۴۸۱، پینوشت۲ http://yekaye.ir/al-qalam-68-15/
جلسه۶۰۰، حدیث۴ http://yekaye.ir/al-kahf-18-19/
جلسه۶۲۹، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-kahf-18-48/
جلسه ۶۳۰، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-kahf-18-49/
جلسه ۷۲۴، حدیث۲ http://yekaye.ir/al-fater-35-24/
جلسه ۹۵۳، حدیث۴ http://yekaye.ir/an-nesa-4-26/
[۳۰] . این روایت هم درباره حور العین قابل توجه است:
ثُمَّ ذَكَرَ النَّبِی ص الْحُورَ الْعِینَ فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یا رَسُولَ اللَّهِ أَ مَا لَنَا فَضْلٌ عَلَیهِنَّ قَالَ بَلَى بِصَلَاتِكُنَّ وَ صِیامِكُنَّ وَ عِبَادَتِكُنَّ لِلَّهِ بِمَنْزِلَةِ الظَّاهِرَةِ عَلَى الْبَاطِنَةِ وَ حَدَّثَ أَنَّ الْحُورَ الْعِینَ خَلَقَهُنَّ اللَّهُ فِی الْجَنَّةِ مَعَ شَجَرِهَا وَ حَبَسَهُنَّ عَلَى أَزْوَاجِهِنَّ فِی الدُّنْیا عَلَى كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُنَّ سَبْعُونَ حُلَّةً یرَى بَیاضَ سُوقِهِنَّ مِنْ وَرَاءِ الْحُلَلِ السَّبْعِینَ كَمَا تُرَى الشَّرَابُ الْأَحْمَرُ فِی الزُّجَاجَةِ الْبَیضَاءِ وَ كَالسِّلْكِ الْأَبْیضِ فِی الْیاقُوتِ الْحَمْرَاءِ یجَامِعُهَا فِی قُوَّةِ مِائَةِ رَجُلٍ فِی شَهْوَةِ مِقْدَارِ أَرْبَعِینَ سَنَةً وَ هُنَّ أَتْرَابٌ أَبْكَارٌ عَذَارَى كُلَّمَا نُكِحَتْ صَارَتْ عَذْرَاءَ لَمْ یطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ یقُولُ لَمْ یمَسَّهُنَّ إِنْسِی وَ لَا جِنِّی قَطُّ فِیهِنَّ خَیراتٌ حِسانٌ یعْنِی خَیرَاتِ الْأَخْلَاقِ حِسَانَ الْوُجُوهِ كَأَنَّهُنَّ الْیاقُوتُ وَ الْمَرْجانُ یعْنِی صَفَاءَ الْیاقُوتِ وَ بَیاضَ اللُّؤْلُؤ. (الإختصاص، ص۳۵۱)
[۳۱] . ایشان در آدرس اول فقط همین را ذکر میکند (و المراد بتزويجهم بالحور جعلهم قرناء لهن من الزوج بمعنى القرين و هو أصل التزويج في اللغة)؛ اما در آدرس دوم این را ذکر میکند اما در انتهایش عبارت «کذا قیل» میآورد که موضع ایشان را از قاطعیت در این مساله خارج میکند: « المراد بالتزويج القرن أي قرناهم بهن دون النكاح بالعقد، و الدليل عليه تعديه بالباء فإن التزويج بمعنى النكاح بالعقد متعد بنفسها، قال تعالى: «زَوَّجْناكَها»: الأحزاب: ۳۷ كذا قيل.»
[۳۲] . قال يونس قوله وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ أي قرناهم بهن فليس من عقد التزويج، و العرب لا تقول تزوجت بها و إنما تقول تزوجتها، قال الواحدي رحمه اللّه و التنزيل يدل على ما قال يونس و ذلك قوله فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها [الأحزاب/۳۷] و لو كان المراد تزوجت بها زوجناك بها و أيضا فقول القائل زوجته به معناه أنه كان فردا فزوجته بآخر كما يقال شفعته بآخر.
[۳۳] . قوله تعالى: «كَذلِكَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ» … و ظاهر كلامه تعالى أن الحور العين غير نساء الدنيا الداخلة في الجنة.
بازدیدها: ۳۰۷
سلام
بنده قبلا مطالبی را در همین صفحه در مورد حوریان بهشتی خواندم . در مورد اینکه خداوند برای زنان هم حوریان بهشتی قرار داده ولی به دلیل حرمتی که برای زن قایل شده سخنی از ان به میان نیامده و اینکه شما این مثال زده بودید که اگر مردی قبل از ازدواج فوت کند در اگهی ترحیم جوان ناکام ذکر میشود ولی اگر دختری فوت شود از واژه ناکام استفاده نمیشودو .. الان هر چقدر تفحص نمودم این مطالبی که توسط جنابعالی بیان شده بود را پیدا نکردم. ایا این مطالب توسط جنابعالی حذف شده ؟ از راهنمایی جنابعلی متشکرم
سلام علیکم
احتمالا منظور شما نکاتی است که در قسمت جمعبندی ذیل تدبر شماره ۱۹ آورده ام. از لینک زیر میتوانید وارد آنجا شوید:
https://yekaye.ir/summary-of-sooreh-al-waqiah/
سلام
شما در ترجمه نوشته اید سپید اندام هایی شهلا چشم.
تو لغت نامه دهخدا واسه شهلا سه تا معنی ذکر شده.منظور شما از شهلا کدوم یکی از این سه معنیه؟
معنی اول:چشم سیاهی را گویند که مایل به سرخی باشد و فریبندگی داشته باشد{برهان}
معنی دوم:چشم سیاه فام{اوبهی}
معنی سوم:رنگی بین سیاهی و کبودی{یادداشت مولف}
سلام علیکم
اینها سه معنا در مقابل هم نیست. سه توضیح مختلف است برای مقصود از شهلا چشم
نکته مهم زیبایی ای است که در تعبیر شهلا چشم نهفته است که از نوعی ترکیب رنگ سیاه با رنگ دیگر (سرخی یا سفیدی) حاصل می شود
من دنبال این بودم که نزدیکترین تعبیر در فراسی را به حور العین بنویسم و البته در قسمت لغت به تفصیل اینکه مراد از این کلمات در عربی چیست را نوشتم
چرا خدا به تفاوت سلیقه مومنین احترام نمیذاره؟
فرض کنیم تو بهشت یه مومن دلش بخواد که یه حوری چشم ابی داشته باشه؛خدا بهش میگه موجود نیست و فقط حوری سیه چشم داریم؟!
سلام علیکم
کجا گفته فقط همین است و هیچ مدل دیگری نیست؟
سلام؛سوال یک:شما نوشته اید که در اکثر احادیث حورعین به صورت حورالعین نوشته شده؛حور عین با حورالعین در ترجمه فارسی چه تفاوتی با هم دارند؟
سوال دو:ایا اختلاف مفسرین بر سر اینکه این ایه عطف است یا مبتدا حذف شده بخاطر اختلاف قرائات است یا اینکه در خود قرائت اصلی قران هم این اختلافات بروز کرده؟
سوال سه:چرا در قران به جای حورالعین نوشته حورعین؟
منتظر پاسختون هستم اجرتون با خدا
در ضمن بخش ارتباط باما ی سایتتون هم مشکل داره؛نمیشه پیام ارسال کرد)
سلام علیکم
۱. حور العین ترکیب اضافی (مضاف و مضاف الیه) است ولی حور عین یا الحور العین ترکیب وصفی (موصوف و صفت) در اولی چشم ربطی به خود حور ندارد و به حور اضافه شده (شبیه کتاب من) اما در دومی عین (چشم) توصیف حور است
۲. این به قراءات مختلف برمی گردد. قرائت به تنوین رفع می تواند مبتدا و خبر شود اما قرائت مکسور حتما عطف به جمله قبل است. البته اختلاف قراءات همگی قرآن اصلی است و قرآن غیراصلی نداریم. همه قراءات نازل شده از جانب خداوند است که در برخی برگه ها توضیح داده ام و از فهرست کنار صفحه می توانید به آن توضیحات مراجعه کنید.
۳. اشتباه از آن طرف است. یعنی باید بپرسید چرا با اینکه در قرآن حور عین است ما می گوییم حور العین؛ و این مشکل به ما برمی گردد.
در خصوص مشکل ارتباط هم ممنون از تذکرتان. پیگیری می کنم
سلام.دو تا سوال ازتون داشتم اگه لطف کنید جواب بدید زود
سوال ۱:علامه طباطبایی در تفسیر المیزان میگوید که بهشتیان با حورعین ازدواج نخواهند کرد بلکه با انان همنشین خواهند شد.میشه برای من توضیح دهید که منظور علامه از این حرف دقیقا چی بوده؟
فرق ازدواج با همنشین شدن چیست؟
سوال۲:در تعریف کلمه ی عیناء بین لغت شناسان اختلافی نیست ولی برای تعریف کلمه ی حوراء،سه تا تعریف در کتاب های زبان شناسی ارائه شده شده است.کدام یک از این سه معنی به نظر شما صحیح تر است؟
تعریف۱:حوراء به زنی گفته میشود که بدن سفید داشته باشد
تعریف۲:حوراء زنی گفته میشود که علاوه بر سفید بودن بدن،سفیدی چشمانش نیز شفاف و براق باشد.{الازهرى، لغتشناس}
تعریف۳:شدت سفیدی چشم در میان سیاهی ان
بنابر تعریف ۱ و۲ چشمان حورعین میتواند هر رنگی باشد و لزوما سیاه نیست
سلام علیکم
۱) در این مورد متاسفانه ترجمه المیزان ترجمه دقیقی نیست و مطالبی در ترجمه آمده که در متن اصلی این طور نیست. عبارت المیزان چنین است:
قوله تعالى: «كَذلِكَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ» أي الأمر كذلك أي كما وصفناه و المراد بتزويجهم بالحور جعلهم قرناء لهن من الزوج بمعنى القرين و هو أصل التزويج في اللغة،
الميزان في تفسير القرآن، ج۱۸، ص: ۱۴۹
ببینید در این عبارت اصلا نفی تزویج نیست. بلکه دارد ریشه معنای لغوی تزویج را توضیح می دهد
اما مترجم این طور ترجمه کرده و مطلبی که آن را درشت کرده ام را به ترجمه اضافه کرده که در متن نیست:
و مراد از تزويج اهل بهشت با حوريان اين است كه قرين حوريان هستند، چون اين تزويج به معناى ازدواج اصطلاحى نيست، بلكه از زوج به معناى قرين است، كه معناى اصلى لغوى آن است
۲) در متن درباره آن توضیح داده ام.
سلام
خیلی ممنون که به سوال قبلی ام کامل جواب دادید.
اقای سوزنچی شما تو تفسیرهاتون از قائده ی (استفاده از یک لفظ از در چند معنا) استفاده میکنید.میخواستم بدونم که این ایه هم شامل این قائده میشه یا نه؟
معنی اول:و حورعین دارند(حذف خبر)
معنی دوم:حورعین گرد مقربین طواف میکنند(عطف به ولدان)
ایا در قرائت حفص از عاصم(وَ حُورٌ عينٌ) هر دو تای این معنی ها میتونه درست باشه یا اینکه فقط یکشیون درسته؟با بقیه قرائت ها کاری ندارم
سلام علیکم
بله
در تدبر ۲ همین را گفته ام
در المیزان درباره ایه بیستم سوره طور این طور نوشته است:
“مراد از تزویج در این ایه،همنشین شدن است نه ازدواج کردن چون که عرب برای عقد و ازدواج حرف اضافه باء را بکار نمیبرد”
یعنی میخواهید بگویید که این جمله هم در نسخه اورجینال المیزان وجود خارجی ندارد و مترجم از خودش اضافه کرده؟
سلام علیکم
عبارت دقیق در الميزان فى تفسير القرآن، ج۱۹، ص: ۱۲ چنین است
و قوله: «وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ» المراد بالتزويج القرن أي قرناهم بهن دون النكاح بالعقد، و الدليل عليه تعديه بالباء فإن التزويج بمعنى النكاح بالعقد متعد بنفسها، قال تعالى: «زَوَّجْناكَها»: الأحزاب: ۳۷ كذا قيل.
ترجمه دقیقش این است:
مراد از تزویج در این ایه،همنشین شدن است یعنی آنان را همنشین هم کرددیم نه ازدواج کردن به وسیله عقد کردن؛ و دلیلش هم این است که با حرف باء متعدی شده چرا که ازدواج کردن به وسیله عقد کردن بدون حرف باء متعدی است چنانکه خداوند می فرماید «زَوَّجْناكَها»: الأحزاب: ۳۷ و این گونه گفته شده است.
اگر دقت کنید دو نکته در فرمایش علامه هست که در ترجمه منعکس نشده
یکی اینکه ازدواج با عقد کردن را نفی می کند و معلوم است که عقد کردن مربوط به دنیاست و در بهشت عقد و خطبه عقد و … نداریم
دوم اینکه همین را هم به عنوان نظر خودشان نمی گویند. بلکه می گویند این طور گفته اند (کذا قیل)
این حوری های چشم مشکی فقط برای عرب های زمان پیامبر جذابیت داشت وبس
این که چشم مشکی برای عرب های زمان جاهلی جذاب بود به خاطر این است که چون خودشون چشم مشکی بودند و به شدت نژاد پرست بودند و حتی به خارجی ها که چشمان ابی داشتن متلک می گفتند.
این حورعین برای هیچ کس دیگری(چه انسان های فعلی و چه انسان های غیر عرب هم دوره با زمان جاهلیت)جذابیت ندارد
این ایه نشانه ی تاثیر پذیری قران از فرهنگ جاهلیت می باشد.
الان طبق معتبر ترین تحقیقات علمی بین المللی،بهترین و جذاب ترین رنگ چشم،قهوه ای روشن(عسلی) و ابی است و وقتی میخواهند که بهترین رنگ های چشم را رتبه بندی کنند؛چشم سیاه در انتهای رتبه بندی قرار میگیرد.
همچنین خیلی جالبه که محشور شدن با چشم ابی در قیامت یک نوع عقوبت و عذاب الهی است!
سلام علیکم
شما ظاهرا متن فوق را نخوانده اید. ضرف نظر از این چیزی که به عنوان معتبر ترین تحقیقات علمی بین المللی مطرح کردید بشدت قابل مناقشه است و خوب است استنادات خود را نشان می دادید (زیرا اسسا جذابیت رنگها تا حدود زیادی سلیقه ای است و سلیقه ها به عوامل متعددی از جمله ابعاد فرهنگی برمی گردد لذا اینکه کسی ادعا کند به لحاظ بین المللی یک رنگ چشم جذابتر است محل اشکال است) اما حتی اگر چنان ادعایی هم اثبات شود ربطی به آیه قرآن ندارد.
ترجمه حور عین به سیاه چشم یک ترجمه غلط است. من مفصل توضیح دادم که اتفاقا حور به معنای سفیدی است نه سیاهی و البته سفیدی در جایی که تقابل رنگها باشد بیشتر خودش را نشان می دهد. در واقع حور سفیدی چشم است که رنگ چشم خودش را در آن خوب نشان می دهد. یعنی اگر چشم کسی را ببینید که فقط مشکی یا آبی یا … است کاملا وحشتناک خواهد بود بلکه همان رنگ چشم در بافت سفیدی اش خیلی جلوه گری می کند. البته. درباره حور عین هم چند وجه گفته شده است که در متن همه را توضیح داده ام. کسانی که آن را به سیاه چشم ترجمه کرده اند بر اساس ذهنیت خودشان بوده است که تقابل سیاهی با سفیدی برایشان جذابتر بوده است اما اگر برای دیگران تقابل قهوه ای یا آبی بودن یا عسلی بودن در متن سفیدی جذابتر باشد هیچ دلیلی نداریم که حرویان آنها چشمشان این رنگی نباشد
البته تاکید می کنم که اولا حور عین در معانی دیگری هم به کار رفته (مانند سفید اندامهای دارای چشمان حذاب و زیبا) و ممکن است اصلا آن مد نظر باشد و ثانیا اینها در حد فهم و تحلیل بنده است و الله العالم.
در مورد جهنمیان هم که گفته اید آبی نیست. زرق (نَحْشُرُ الْمُجْرِمينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً سوره طه آیه ۱۰۲) به معنای کبود است نه آبی. اولا آیه درباره چشم نیست و برای همین برخی از مترجمان اصلا این را به کبود بودن بدن برگردانده اند (ترجمه آیت الله مکارم: و مجرمان را با بدنهاى كبود، در آن روز جمع مىكنيم!) بله؛ برخی مترجمان آن را کبودچشم ترجمه کرده اند شاید از این جهت که کسی که کل چشمش کبود باشد یا به معنای این است که کور شده است مثلا ترجمه انصاریان: (و گنهكاران را در آن روز، كبودچشم و نابينا محشور مىكنيم.) ویا قیافه اش بسیار ترسناک و چندش آور آور خواهد بود. مثلا ترجمه آیت الله مشکینی: و ما در آن روز گنهكاران را (در صحنه محشر) زشت و كور و نابينا گرد آوريم.
سلام اقای سوزنچی اگه میشه لطف کنید نظرتون را در مورد کامنتم بیان کنید مرسی.
الوسی از مفسران سنی معتقد است که دلیل اینکه در سوره انسان اسمی از حورعین برده نشده به خاطر حرمت حضرت فاطمه زهرا{س} می باشد
دلیل واضح برای رد حرف ایشون اینه که در این سوره،خدا نعمت های بهشت را برای ابرار توصیف میکند نه مقربین.
قطعا حضرت زهرا{س} جزء ابرار نیست بلکه از مقربین میباشد و درجه مقربین از ابرار بالاتر است.پس حضرت زهرا{س} در این جمع حضور ندارد که با اورده شدن اسم حورعین بخواد به ایشان بی احترامی بشود.
اگه قرار بود به خاطر حرمت حضرت زهرا{س} اسمی از حورعین برده نشود، بهترین جا و سوره،سوره واقعه بود که مقربین در ان سوره حضور داشتند
همچنین سوره صافات هم جای مناسبی برای این کار بود که مخلصین در ان حضور داشتند
سلام علیکم
دلیل واضحتان کاملا نادرست است. آیات از ابرار شروع می کند اما می گوید علت اینکه ابرار، ابرار شدند این است که از چشمه ای خوردند که عباد الله (که همان مقربانند) آن را ایجاد و تفجیر کرده بودند و توضیح عملی که اهل بیت ع انجام دادند عمل عباد الله است نه ابرار و لذا بهشت، بهشت مقربان است:
إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً (۵)
عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجيراً (۶)
يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطيراً (۷)
وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً (۸)
سلام و عرض ادب و احترام خدمت مدیر این سایت.
لطفا به انتقاد زیر پاسخ دهید
من با اینکه مسلمان هستم ولی نقد هایی به قران دارم؛چرا که بین سخنان خدا تناقض وجود دارد.
سوال:مگه خدا نگفته در شهوات غرق نشوید؟اگر پاسختون مثبت هستش پس تکلیف این احادیث این وسط چیه؟!
حدیثی از امام علی{ع}>:هریک ازآن حوریان، هفتاد حلّه پوشیده اند و سفیدی ساق ایشان از زیر هفتاد حلّه
معلوم است. از جماع با هر یک ازآن حوریان لذّت صد مرد را می یابد که هریک چهل
سال خواهش مجامعت و آمیزش داشته باشند و برایشان میسّر نشده باشد.
(بحارالانوار،ج ۸، ح ۲۰۵)
هر امیزش بهشتی چهل سال طول میکشد؟!احیانا اسم این کار غرق شدن در شهوات نیست؟!اگر اسمش غرق شدن نیست پس چیه؟!
چهل سال؟چه خبره مگه؟!
البته احادیث شبیه این حدیث از شمار خارج هستند
مثلا این حدیث از پیامبر{ص}:یک مومن در یک صبح در بهشت،صد دختر باکره را تصرف مینماید! ولی بکارت انها از بین نمیرود
صد دختر؟!احیانا یه دونه دختر کافی نیست؟!دیگه از غرق شدن در شهوات هم گذشته و رسیده به مرز فوران اتشفشان شهوت!
بنده خودم به این نتیجه رسیده ام که این حورعین فریبی بیش نیست.خدا از حورعین به عنوان ابزاری برای کنترل و تربیت بشر استفاده میکند تا بشر از شهوات دنیا فاصله بگیرد.
حورعین به ان شکلی دنیایی که انسان ها در رویاهایشان تجسم میکنند نیستش و خدا از رویاهای انسان سوء استفاده کرده است.
سلام علیکم
یک نکته این است که هر حدیثی ابتدا باید بررسی شود که آیا معتبر است یا نه. متاسفانه احادیث جعلی در کلمات معصومین وارد شده است و من این احادیث را که گفتید متن و سندش را ندیده ام که ببینم چقدر معتبر است.
اما مساله را به نحو کلی مطرح می کنم چون به هر حال بحث لذتهای بهشتی در خود قرآن مطرح شده است.
دقت کنید
هر عالمی اقتضاءات خودش را دارد که باید آن را با اقتضاءات خودش فهمید.
دنیا سرای امتحان است لذا خداوند محدودیتهای فراوانی در لذتها قرار داده که با این محدودیتها رشد حاصل میشود اما عالم آخرت دیگر جای امتحان نیست بلکه محل رسیدن به ثمرات کارهایی است که انجام داده ایم و اقتضای این دو با هم تفاوت دارد.
ضمنا این تلقی غلطی است که هر چیزی که لذت داشته باشد بد است. نه اتفاقا لذت خوب است و به یک معنا همه کارهایی که ما انجام می دهیم دنبال یک نحوه لذت هستیم (خواه لذت مادی یا لذت معنوی). اگر محدودیتی برای استفاده از برخی لذتها قرار داده شده یک علت مهمش این است که استفاده از برخی امور لذت بخش ویا استفاده زیاد از همین لذتهای خوب ضرر و اذیت بعدیش بیشتر است (این مساله بقدری در دنیا مهم است که اپیکور (که فلسفه اش ایپکوریسم و لذت گرایی است) از زاهدترین آدمها بوده و می گفته من بررسی کردم دیدم هر لذتی در دنیا اذیت بعدی اش بقدری زیاد است که هرچه کمتر استفاده کنم لذتم بیشتر خواهد شد). مثال خیلی ساده اش خوردن است که وقتی کسی زیاد شیرینیهای بسیار لذیذ بخورد به انواع دل درد و … مبتلا می شود که اذیتش چند برابر لذتی است که وقت خوردن شیرینی می برده است.
اما در جایی که کسی بتواند لذت ببرد و آن لذت هیچ ضرری برای خودش و دیگران نداشته باشد و مانعی برای رشد او ایجاد نکند آن لذت بردن چه اشکالی دارد؟ و چرا بد باشد؟
اما اینکه گفته اید (خدا از رویاهای انسان سوء استفاده کرده است) خدایی که از او صحبت می کنید را من اصلا نمی شناسم. خدایی که من می شناسم خدایی است که بی نیاز محض است رحمن و رحیم است و عالم و قادر مطلق و اصلا نیازی به کسی ندارد که بخواهد سوء استفاده کند.
ببینید جمله قبلی خودتان کاملا با این جمله ناسازگار است. اول گفته اید:
خدا از حورعین به عنوان ابزاری برای کنترل و تربیت بشر استفاده میکند تا بشر از شهوات دنیا فاصله بگیرد.
خوب؛ آیا کسی که از یک ابزاری استفاده می کند تا یک کسی را تربیت کند تا آن کس در اثر تربیت رشد کند سوء استفاده گر است؟
اگر این طور باشد همه والدین و معلمان که برای تربیت بچه ها از ابزاهرهای مختلفی استفاده می کنند سوء استفادهگر هستند.
خدایی که همه عالم را در اختیار دارد و می تواند هر گونه عالمی با انواع اقتضاءات بسازد نیازی ندارد که انسان را فریب بدهد. کسی دیگری را فریب می دهد که محدودیت داشته باشد و نتواند از راه عادی و درست به هدف خودش برسد و یا دنبال منافعی برای خودش باشد.