۹۳۷) وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصينَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى‏ بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَليمٌ

 ۸-۱۵ ذی‌القعده ۱۴۴۰

ترجمه

و نیمی از آنچه همسرانتان باقی گذاشته‌اند از آنِ شما [مردان] است، اگر که آنان فرزندی نداشته باشند؛ پس اگر آنان را فرزندی باشد، یک چهارم از آنچه باقی گذاشته‌اند از آنِ شماست؛ بعد از وصیتی که بدان سفارش می‌کنند و یا [محاسبه] بدهی‌ای [که بر گردن آنهاست / بدان اقرار می‌کنند]. و برای آنان [= زنانتان] یک چهارمِ ماترک شماست، اگر که شما را فرزندی نباشد؛ پس اگر شما فرزندی دارید برای آنان یک هشتم از ماترکِ شماست؛ بعد از وصیتی که بدان سفارش می‌کنید و یا بدهی‌ای [که برعهده دارید / بدان اقرار می‌کنید]. و اگر مردی یا زنی که از او ارث می‌برند کلاله [= بدون پدر و مادر و اولاد] باشد و برادر یا خواهری داشته باشد، پس برای هریک از آنان یک ششم است؛ پس اگر بیش از این باشند، پس آنان در یک سوم شریک‌اند؛ بعد از وصیتی که بدان سفارش می‌شود و یا بدهی‌ای [که برعهده اوست / بدان اقرار می‌کند] در حالی که [با وصیت یا اقرار به بدهی] ضررزننده [به ورثه] نیست؛ سفارشی است از جانب خداوند؛ و خداوند دانایی بردبار است.

اختلاف قرائت[۱]

نصف

عموما این کلمه را با نون مکسور (نِصف) قرائت کرده‌اند اما در برخی قرائات غیرمشهور، در کل قرآن این کلمه را با نون مضموم (نُصف) قرائت کرده‌اند، که برخی این را اختلاف لهجه دانسته‌اند. (معجم القراءات، ج۲، ص۲۷)[۲]

ثلث، الربع، السدس، الثمن

کلمات ثلث، ربع، سدس، و ثمن را عموما با ضمه بر حرف وسط (ثُلُث؛ الرُبُع؛ السُدُس؛ الثُمُن) قرائت کرده‌اند؛ اما هم در این آیه و هم در آیه قبل، در برخی قرائات غیرمشهور (حسن و نعیم بن میسره و اعرج) به این صورت که حرف وسطش ساکن باشد (ثُلْث؛ الرُبْع؛ السُدْس؛ الثُمْن) هم قرائت شده است. برخی این سکون را از باب تخفیف و تسهیل در کلام قلمداد نموده اند، و ظاهرا در معنا تفاوتی ندارد.

البحر المحيط، ج‏۳، ص۵۳۶[۳]

یورث

این کلمه در اغلب قرائات به صورت فعل مجهول از فعل ثلاثی مجرد (یُورَثُ) قرائت شده است؛

اما در برخی قرائات غیرمشهور (حسن و اعمش از قرائات اربعه عشر؛ و ایوب) به صورت فعل معلوم از باب افعال «یورِثُ» قرائت شده است؛ و در برخی دیگر از قرائات غیرمشهور (روایت دیگری از حسن و أعمش؛ و نیز قرائت أبورجاء و مطوعي و عيسى بن عمر) به صورت فعل معلوم از باب تفعیل (یُوَرِّث) قرائت شده است؛ که در این دو صورت فعل دو مفعولی خواهد بود که هر دو مفعول محذوف، و تقدیر کلام به صورت «یورُث وارثه ماله» بوده است.

مجمع البيان، ج‏۳، ص۲۷[۴]؛ معجم القراءات، ج۲، ص۳۱[۵]

کلالة

عموما «کلالة» را منصوب قرائت کرده‌اند که حال از ضمیر «یورث» می‌شود (و بنا بر دو قرائت «یورِث» و «یُوَرِّث» چه‌بسا بتوان آن را مفعول «یورث» دانست) اما قرائتی به صورت مرفوع (کلالةٌ) هم نقل شده، که در این صورت صفت برای «رجل» می‌شود یعنی: و ان کان رجُلٌ کلالةٌ.

معجم القراءات، ج۲، ص۳۱[۶]

وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ

در اغلب قرائات رایج این عبارت به همین صورت قرائت شده است،

اما در قرائتی «أخ» به صورت مشدد (أخٌّ) روایت شده که برخی آن را یک لهجه، و برخی بر اساس قواعد (در اصل أخو بوده که واو به حرف ماقبل تبدیل و مشدد شده) دانسته‌اند (معجم القراءات، ج۲، ص۳۲[۷])

اما در برخی از قرائات این عبارت، عبارت زائدی هم دارد که نشان می‌دهد که برادر و خواهر مادری مد نظر است؛ که این عبارت در قرائات مختلف متفاوت نقل شده است:

در قرائت أبیّ بن کعب و قرائت منسوب به سعد بن مالک به صورت «وله أخ أو أخت من الأم» قرائت شده؛

در قرائت ابن مسعود و سعد بن ابی وقاص، به صورت «وله أخ أو أخت من أم»؛

و ابن عطیه، قرائت سعد را به صورت «وله أخ أو أخت لأمه» روایت کرده است.

معجم القراءات، ج۲، ص۳۱-۳۲[۸]؛

قرائت ابن‌مسعود در روایات شیعه از امام صادق ع هم ذکر شده است (دعائم الإسلام، ج‏۲، ص۳۷۵)

یوصی

در قرائت اهل مدینه (نافع) و بصره (ابوعمرو) و برخی از اهل کوفه (حمزه و کسائی) به صورت فعل معلوم در باب افعال قرائت شده است: «يُوصِي» که فاعلش همان متوفایی است که ارثش در آیات قبل محل بحث بوده است؛

اما در قرائت اهل شام (ابن عامر) و اهل مکه (ابن کثیر) و برخی از اهل کوفه (عاصم) به صورت فعل مجهول در باب افعال (یُوصَی) قرائت شده است که معنایش نه متوفای معین، بلکه هر متوفایی می‌باشد.

همچنین در قرائت حسن (از قراء اربعه عشر) و برخی قرائات غیرمشهور (ابوالدرداء و ابوالرجاء) این فعل در باب تفعیل، هم به صورت معلوم (یُوَصِّی) و هم به صورت مجهول (یُوَصَّی) قرائت شده است.

مجمع البيان، ج‏۳، ص۲۳[۹]؛ معجم القراءات، ج۲، ص۳۲[۱۰]

غیر مضارّ وصیّة

در اغلب قرائات به صورت «غیرَ مضارٍّ وصیّةً» قرائت شده که «غیر» حال و منصوب است؛ «مُضارٍّ» مضاف الیه و «وصیة» مفعول مطلق است؛ یعنی ضررزننده نباشد از جهت این وصیتی که می‌کند؛

اما در قرائت حسن (از قرائات اربعه عشر) به صورت «غیرَ مضارِّ وصیّةٍ» قرائت شده که در این صورت، مضار، مضاف، و «وصیة» مضاف الیه آن؛ و عبارت «مضار وضیة» مضاف الیه برای «غیر» می‌باشد؛ یعنی ضررزننده به وصیت نباشد (اضافه «مضار» به «وصیت»، اسم فاعل به مفعول خود خواهد بود) و از او به صورت غیرمشدد (غیرمضارِ) هم روایت شده است.

مجمع البيان، ج‏۳، ص۲۷[۱۱]؛ معجم القراءات، ج۲، ص۳۳[۱۲]

نکات ادبی

نِصْفُ

ماده «نصف» در اصل دلالت دارد بر جزیی از یک چیز؛ (معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۴۳۲[۱۳]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۰۹) و این جزء عرفاً معادل جزء باقیمانده از آن چیز است و این دو با هم آن را به دو بخش مساوی تقسیم می‌کنند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۲، ص۱۴۵) و به زنی که میانسال (میانه جوانی و پیری) است «نَصَف» گفته می‌شود (كتاب العين، ج‏۷، ص۱۳۳)

کلمه «نصف» با کسره نون (نِصف) فصیح‌تر است اما با ضمه (نُصف) هم رایج است؛ و کلمه «نصیف» هم به همین معنا می‌باشد (المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج‏۲، ص۶۰۸) و در زبان فارسی دو کلمه «نیم» و هم «نیمه» برای آن به کار می‌رود: «فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ» (بقره/۲۳۷) «إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ» (نساء/۱۱) «وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ» (نساء/۱۲) «فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ» (نساء/۲۵) «فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ» (نساء/۱۷۶) «نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلاً» (مزمل/۳) «إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى‏ مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ» (مزمل/۱۷)

«انصاف» به معنای رعایت عدالت در معامله را هم ظاهرا به همین مناسبت از این ماده به کار برده‌اند که گویی شخص نیمی را از خود می دهد (كتاب العين، ج‏۷، ص۱۳۳) یعنی به نیم راضی شده و در معامله معادل همان مقداری را که داده دریافت می‌کند (معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۴۳۲[۱۴]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۰۹) و برخی هم چنین توضیح داده‌اند که این ماده هم در امور مادی و هم در امور معنوی به کار می‌رود و مصداق کاربرد آن در امور معنوی را – با توضیحی شبیه توضیح بالا- همین «انصاف» دانسته‌اند که رعایت عدالت و مساوات بین دو شخص در تقسیم و ادای حق مالی هر یک به وی است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۲، ص۱۴۵) و به این مناسبت انصاف خاص‌تر از عدالت است:‌یعنی عدالت در هرگونه اجرای حق به کار می‌رود ولو که تقسیمی در کار نباشد (مانند اجرای عدالت در مجازات دزد) (الفروق في اللغة، ص۲۲۸)

برخی بر این باورند که این ماده در اصل خود بر دو معنا دلالت دارد و معنای دوم آن چیزی از جنس خدمت و به کار گرفتن است، چرا که به خدمتگزار «ناصف» (جمع آن: نُصُف، نَصَفه) گویند (معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۴۳۲) اما دیگران این را هم به همان معنای نیم» برگشت داده و گفته‌اند وجه تسمیه‌اش این است که خدمتگزار به کارفرمای خود معادل آن نفعی را که اجرتش را می‌گیرد، می‌رساند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۱۰) یعنی کاملا از همان باب که انصاف را چنین نامیدند.

از کلماتی که به این کلمه نزدیک است ماده «وسط» است که درباره اش قبلا توضیح دادیم که در اصل دلالت بر وضعیت «میانه»، و قرار گرفتن چیزی در بین دو چیز دیگر دارد و چون در بسیاری از موارد به حالت بین افراط و تفریط گفته می‌شود و لذا به معنای مساوات و عدل و انصاف نیز به کار می‌رود. (جلسه ۴۴۸  http://yekaye.ir/al-qalam-68-28/)

ماده «نصف» تنها در همین کلمه «نصف» و ۷ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

الثُّلُث

کاربرد ماده «ثلث» بر معانی ناظر به «عدد سه» چنان شیوع دارد که بسیاری از اهل لغت اصل این ماده را همین دلالت بر عدد سه می‌دانند. (معجم المقاييس اللغة، ج‏۱، ص۳۸۵) با این حال برخی بر این باورند که اصل این ماده امساک و تعلق [= نگه داشتن] تعدادی دانه یا چیز کوچک بوده، چنانکه کلمه «ثَلِثان» به معنای انگور ثعلب است که درختهای کوتاهی دارد و خشه‌هایش از چند دانه تجاوز نمی‌کند، و احتمال داده‌اند که عدد سه را به همین مناسبت اول بار از این ماده اخذ کرده‌اند؛ و البته در قرآن هم فقط در همین معنای عدد سه به کار رفته است. (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۵۰)

خود عدد ۳ (در مقام شمارش و بدون اینکه وصف شیء خاصی قرار بگیرد) به صورت «ثلاثة» (چه برای مذکر و چه مونث) بیان می‌شود: «ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ» (مجادله/۷) «وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا» (نساء/۱۷۱) «وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا» (توبه/۱۱۸) «سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ» (کهف/۲۲) «قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ» (مائده/۷۲)

این کلمه وقتی به عنوان وصف و مقدار چیزی به کار می‌رود، به لحاظ لفظی مذکرو مونث می‌شود و غالبا قبل از موصوف خود می‌آید: «ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا» (مریم/۱۰) «ثَلاثَ مَرَّاتٍ» (نور/۵۸) «ذي ثَلاثِ شُعَبٍ» (مرسلات/۳۰) و «ثَلاثَةَ قُرُوءٍ» (بقره/۲۲۸) «ثَلاثَةَ أَيَّامٍ» (بقره/۱۹۶ و آل‌عمران/۴۱ و مائده/۸۵ هود/۶۵) «فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ» (طلاق/۴)؛ و گاه بعد از موصوف خود نیز به کار می‌رود: «في‏ ظُلُماتٍ ثَلاث» (زمر/۶) «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً» (واقعه/۷)

و «ثلاثاء» هم که الف ممدود (اء) به جای تای تانیث (ة) می‌آید عددی است که خاص روز می‌شود و لذا به معنای سه‌شنبه است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۷۵)

این کلمه وقتی به صورت «ثلاثون» جمع بسته می‌شود به معنای عدد ۳۰ می‌باشد؛ و رقم‌های بعدی نیز از ترکیب سه و صد و هزار و … به دست می‌آید: الثَّلَاثُمِائَةِ، و ثَلَاثَةُ آلاف، و …: «وَ لَبِثُوا في‏ كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً» (کهف/۲۵) ، «بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ» (آل عمران/۱۲۴)

«ثُلث» بر وزن «فُعل» (همانند صُلب)‌ دلالت بر یک نحوه ثبات دارد و به سهمی که از حاصل سه قسمت شدنِ چیزی باقی می‌ماند (=یک سوم) اطلاق می‌گردد و از این رو، این عدد به عنوان جزء مفهومی آن باقی است؛ برخلاف «ثالث» نفر سومی است که بعد از نفر دوم می‌آید؛ و دو یا سه بودن از مفهوم امری که دوم یا سوم است خارج است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۲، ص۲۲)

«ثُلاث» (سه تا سه تا) (وزن فُعال همانند شجاع) صفتی است که صیغه‌اش دلالت بر نحوه‌ای استمرار و تداوم دارد؛ و این تداوم با عبارت اخرای این معنا (ثلاثه ثلاثه) نشان داده می‌شود: «مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» (نساء/۲ و فاطر/۱)

ماده «ثلث» و مشتقات آن ۳۲ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

الرُّبُعُ

با توجه به کاربردهای متنوع این ماده، برخی دست کم سه اصل اولی برای این ماده در نظر گرفته‌اند؛ یکی همان عدد چهار است؛ دومی برپا داشتن (اقامه) و سومی برداشتن و بر دوش کشیدن (رفع و اشاله) (معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۴۷۹)

اما راغب اصفهانی، و به تبع وی مرحوم مصطفوی، بر این باورند که اصل همه این معانی همان معنای اول است و عمده کاربردهای دیگرش به نحوی یا به کلمه «ربیع» برمی‌گردد که به خاطر اینکه «یکی از فصول چهارگانه» (رابع الفصول الأربعة) است از این ماده مشتق شده است؛ بدین بیان که مثلا «مِرْبَاعُ» و «رُبَع»‌ بره و گوساله‌ای است که در بهار به دنیا آمده ویا باران «مُرْبِعٌ» و پربازده، بارانهایی است که در بهار می‌بارد؛ و «رَبَع و ارتبع» به معنای برپا داشتن کاری در فصل ربیع بوده و و نیز به مناسبت آن برای مطلق برپا داشتن امور به کار رفته ؛ یا به این جهت که چیزی که بر چارپایه بنا شود محکم و استوار و پابرجاتر است . (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۳۹-۳۴۰) و البته مشتقات ناظر به این معانی دیگر ظاهرا در قرآن کریم به کار نرفته است.

مرحوم مصطفوی هم با تکیه بر نگاه راغب، این مساله را بسط داده و کوشیده با اشاره به معنای «صیغه»های مختلف این ماده، نشان دهد که چگونه همه اینها به همین یک اصل برمی گردد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۴، ص۳۲):

«أربع» همانند أسود و أبیض دلالت دارد به اصل اتصاف به این ماده، و از این رو برای خود عدد چهار به کار رفته است: «أَرْبَع شَهاداتٍ بِاللَّهِ» (نور/۶ و ۸) «مِنْهُمْ مَنْ يَمْشي‏ عَلى‏ أَرْبَع» (نور/۴۵)

و مونث آن «أربعة» می‌شود: «أَرْبَعَة أَشْهُرٍ» (بقره/۲۲۶ و ۲۳۴؛ توبه/۲) «أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» (فصلت/۱۰) «فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ» (بقره/۲۶۰) «فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُم» (نساء/۱۵) «اثْنا عَشَرَ شَهْراً … مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ» (توبه/۳۶) «بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» (نور/۴و۱۳)

و «اربعاء» هم که الف ممدود (اء) به جای تای تانیث (ة) می‌آید چهاری است که خاص روز می‌شود و لذا به معنای چهارشنبه است.

جمع آن «أربعون» و «أربعین» می‌شود: «أَرْبَعينَ لَيْلَةً» (بقره/۵۱؛ اعراف/۱۴۲) «أَرْبَعينَ سَنَةً» (مائده/۲۶ و احقاف/۱۵)

«رابع» [= چهارم] بر وزن فاعل به معنای کس یا چیزی است که این عدد به او قائم است؛ «سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ» (کهف/۲۲) «ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ» (مجادله/۷)

در کلمه «رُباع» به خاطر افزوده شدن حرف الف و قرار گرفتن ماده در صیغه «فُعال» دلالت بر استمرار آن ماده (= تکرار عدد: چهارتاچهارتا) دارد: «أُولي‏ أَجْنِحَةٍ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» (فاطر/۱)

و در «رُبُع» (یا: رُبْع) حذف همه حروف زاید دلالت بر تخفیف و تسکین دارد و از این رو به معنای «یک‌چهارم» شده است «فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ … لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ» (نساء/۱۲)

ماده «ربع» و مشتقات آن ۲۲ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

السُّدُسُ

ماده «سدس» در اصل برای عدد شش وضع شده است؛

«سُدُس» (که به صورت سُدْسٌ هم تلفظ شده) با صیغه خود دلالت بر معنای مفعولی دارد یعنی چیزی که به شش قسمت تقسیم شده است (یک ششم) همان گونه که خُمُس به معنای «ما یکون مخموسا» می‌باشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۵، ص۸۷) «لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ» (نساء/۱۱و۱۲) «فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ» (نساء/۱۱)

کلمه «سِتّ» و «ستّة» برای خود عدد شش به کار می‌رود که آن را برگرفته و ادغام شده از کلمه «سِدْسَ» و «سِدْسَة» دانسته‌اند (معجم المقاييس اللغة، ج‏۳، ص۱۴۹؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۰۳)

کلمه «سادس» به معنای اسم فاعل از شش می‌باشد (ششم): «وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ» (کهف/۲۲) «وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ‏» (مجادلة/۷) و ظاهرا به خاطر همانچه در تبدیل «سدس» به «ستّ» رخ داده، معادل‌هایی به صورت «ساـّ» و «سادی» پیدا کرده چنانکه «جاء سَادِساً، و سَاتّاً، و سَادِياً» همگی به یک معنا می‌باشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۰۳)

ماده «سدس» و مشتقات آن ۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

لازم به ذکر است که برخی کلمه «سندس» به معنای حریر نازک (در مقابل «استبرق» به معنای حریر ضخیم) را ذیل همین ماده بحث کرده‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۰۴)؛ که ممکن است نسبتی با ماده «سدس» داشته باشد اما اغلب آن را رباعی و مستقل دانسته‌اند.

الثُّمُنُ

قبلا بیان شد که: ماده «ثمن» در دو معنای مستقل به کار رفته است؛ یکی در معنای چیزی که به ازای جنسی که خریده می‌شود، پرداخت می‌شود؛ اعم از اینکه پول باشد یا جنس؛ چنانکه می‌گویند فلان چیز را خریدم و ثمنش را پرداخت کردم؛ و دوم یکی از اعداد، «ثمانیه» یعنی عدد هشت، (سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ؛ حاقه/۷) (معجم المقاييس اللغة، ج‏۱، ص۳۸۷)؛ و کلمه «ثمین» در هر دو معنا به کار می‌رود: هم به معنای چیزی که ثمن و قیمتش زیاد باشد؛ و هم به معنای «ثُمُن» (یک هشتم) (فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ؛ نساء/۱۲) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۷۷)

معنای اول «ثمن» به کلماتی مانند «عِوَض» و «قیمت» بسیار نزدیک است؛ تفاوتش با «عِوَض» را در این است که «عوض» اعم است و برای هر چیزی به جای هر چیزی به کار می‌رود، در حالی که «ثمن» عوضی است که فقط در مقام خرید و فروش، چیزی به جای چیز دیگر قرار داده می‌شود؛

تفاوتش با ماده «قیم» ، و در واقع، تفاوت «ثَمَن» با «قیمة» در این است که قیمت به معنای مقدارِ ارزش [واقعی] کالاست، اما «ثمن» به معنای آن ارزش و قیمتی است که در معامله پرداخت می‌شود، خواه واقعا به اندازه ارزش خود کالا باشد یا بیشتر یا کمتر باشد.

برخی اصل این ماده را همان معنای ما به ازای جنس خریداری شده، می داند و بر این باورند که «ثمانیه» از کلمه «شموناه» در زبان عبری (که به معنای هشت است) وارد زبان عربی شده است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۲، ص۳۰) چیزی که این نظر را کمی تضعیف می‌کند این است که اگرچه کلمه «ثمانیه» شباهتی به کلمه عبری مذکور دارد؛ اما در زبان عربی کلمات «ثامن» (هشتم) (وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ‏؛ كهف/۲۲) و «ثُمُن» (یک هشتم) و «ثمانون» (هشتاد) (فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانينَ جَلْدَةً؛ نور/۸۰) در زبان عربی هم وجود دارند که کاملا از ماده «ثمن» هستند. (الفروق في اللغة، ص۲۳۳-۲۳۴)

ماده «ثمن» و مشتقات آن جمعا ۱۹ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

جلسه ۹۱۰  http://yekaye.ir/ale-imran-3-187/

أَزْواجُكُمْ

در آیه ۱ همین سوره (جلسه ۹۲۶ http://yekaye.ir/an-nesa-4-1/) درباره ماده «زوج» بحث شد و بیان شد که به هریک از زن و شوهر، وقتی در قبال همسرش در نظر گرفته شود «زوج» گفته می‌شود.

وَصِيَّةٍ يُوصينَ بِها تُوصُونَ بِها يُوصَى‏ بِها

ماده «وصی» در آیه قبل بحث شد.

كَلالَةً

دو اصل مستقل برای ماده «کلل» مطرح شده است[۱۵]:

* یکی در کاربرد آن در معنای «کُلّ» است؛ برخی آن را اساساً وارد شده از زبان‌های عبری و سریانی دانسته اند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۰، ص۱۰۴) اما اغلب توضیح داده‌اند که معنای آن احاطه و اینکه چیزی دور چیزی را دربرگیرد، می‌باشد (معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۱۲۱) چنانکه از این ماده «إکلیل» (=تاجی که روی سر می‌گذارند) است بدین جهت که بر سر احاطه پیدا می‌کند؛ و «کُلّ» را هم کل گویند چون بر مجموع اجزاء احاطه دارد؛ و حتی برخی «کلاله» را هم از این معنا دانسته اند بدین جهت که خویشاوندان گسترده‌تری است که به اصل نسب (فرزند و پدر و مادر) احاطه دارد؛ و یا همچون تاج (إکلیل) است که بر سر احاطه دارد اما از جنس سر نیست. (مجمع البيان، ج‏۳، ص۲۸ و ۲۹) و برخی هم اصل معنای «کُلّ» را انضمام اجزای چیزی به همدیگر دانسته‌اند که:

– یا به معنای ضمیمه شدن به ذات شیء و احوال مختص بدان است و به معنای «تمامیت یک چیز» می‌باشد، چنانکه «وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ» (إسراء/۲۹) یعنی دستت را بتمامه نگشا؛

– ویا به معنای افرادی است که به همدیگر ضمیمه می‌شود (معادل معنای «همه» و «هر» در فارسی)؛ که در این حالت دوم،

– گاه به کلمه جمع [یا در معنای جمع] دارای الف و لام اضافه می‌شود: «مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ» (بقره/۲۶۶ و اعراف/۵۷) ویا به ضمیر جمع «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً» (اسراء/۳۶) «لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً» (یونس/۹۹) «فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» (حجر/۳۰ و ص/۷۳) «وَ كُلُّهُمْ آتيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً» (مریم/۹۵) [که در این صورت در فارسی به «همه» ترجمه می‌شود؛ که البته گاه به مفرد اضافه شده اما چون برای اشاره به امور متعدد است در فارسی «همه ترجمه می‌شود مانند «لِبُيُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْها يَتَّكِؤُن‏؛ وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا» (زخرف/۳۴-۳۵) «الَّذي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها» (یس/۳۶ و زخرف/۱۲) «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ» (بقره/۳۱)] ؛

– گاه به مفرد نکره: «وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ‏» (إسراء/۱۳)، «وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ» (بقرة/۲۹) «يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَليمٍ» (اعراف/۱۱۲) «وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ» (بقره/۱۴۵)؛ و گاه به جمع [اسم جمع] نکره « يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم» (اسراء/۷۱) ً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ» (بقره/۶۰ و اعراف/۱۶۰) [که در این دو حالت در فارسی به «هر» ترجمه می‌شود]

– و گاهی بدون اضافه و با تنوین می‌آید که در این حالت، مضاف الیه مقدری در کار است: «وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ»‏ (يس/۴۰)، «وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ»‏ (نمل/۸۷)، «وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً» (مريم/۹۵)، «وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ»‏ (أنبياء/۷۲)، «و كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ»‏ (أنبياء/۸۵)، «وَ كُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ‏» (فرقان/۳۹) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۱۹)

جالب اینجاست که کلمه «کل» با الف و لام (الکلّ) در قرآن و اساساً در زبان عربی فصیح وجود ندارد، هرچند این تعبیر در کلمات فقها و متکلمان و … شایع شده است. (معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۱۲۲؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۱۹)[۱۶]

* معنای دوم ماده «کلل» کاربرد آن در معنای کُندی و ناتوانی (که کلمه «کلیل» در مورد شمشیر و زبان به کار می‌رود) و نقطه مقابل تیزی و شدت و حدت است؛ و «کَلّ» به معنای عیال نیز از این جهت که باری بر دوش شخص است؛ و به معنای یتیم به همین جهت ناتوانی و ضعف‌اش چنین نامیده شده) (معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۱۲۱) و برخی این معنای دوم را «بار سنگینی که بر دوش شخصی گذاشته می‌شود» معرفی کرده، که از آثار آن خستگی و کُندی و ناتوانی است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۰، ص۱۰۴) «رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلى‏ مَوْلاهُ» (نحل/۷۶)

درباره کلمه «کلالة» و اینکه اصل آن و حتی معنایش دقیقاً چیست، بین اهل لغت اختلاف شدیدی است. آنچه محل اشتراک است این است که بر برخی از خویشاوندان اطلاق می‌گردد که ربطی به ارث و میراث دارند، آن را میراث‌برهای کسی که فرزند و پدر و مادری بعد از خود برجای نگذاشته است، مردان میراث‌بر، عموزاده‌های میت دانسته‌اند (معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۱۲۱-۱۲۲) و این اسم هم برای وارثانِ این‌چنین و هم برای میتی که چنین وارثانی دارد، به کار رفته است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۲۰)

‌اگرچه اشاره شد که برخی «کلالة» را برگرفته از معنای «کُلّ» و احاطه دانسته‌اند؛ اما اغلب اهل لغت، آن را برگرفته از «کَلّ» و ناتوانی و کُندی معرفی کرده‌اند: از أبومسلم نقل شده که اصل «کلاله» از «کَلّ» به معنای خستگی و ناتوانی است گویی خویشاوندان بعد از شخص میراث وی را علی‌رغم میل و دلخواه می می‌خورند؛ و حتی از حسين بن علي مغربي نقل شده که اصل آن به معنای «آنچه انسان پشت سر خود برجای می‌گذارد» است برگرفته از «إکل» به معنای «پشت» و این تعبیر «پشت» ‌تعبیری است که عرب برای اشاره به نسب و وراثت به کار می‌برد (به نقل از مجمع البيان، ج‏۳، ص۲۸) برخی گفته‌اند وجه تسمیه‌اش این است که این نَسَبی است که از لحوق مستقیم به شخص ناتوان است؛ و یا اینکه بالعرض به وی ملحق شده است؛ و حتی برخی گفته‌اند بدین سبب چنین نامیده شده که شخص در خصوص جمع‌آوری اموالش زهد پیشه کند چرا که این را نه حتی برای فرزندان، بلکه برای خویشاوندان دور برجای می گذارد! (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۲۰) چرا که تامین معاش طبقه اول وارثان جزء دغدغه‌های شخص هست، اما تامین معاش بقیه گویی باری زاید بر دوش اوست که بیهوده قبول آن را متحمل شده است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۰، ص۱۰۴)

کلمه «کلالة» حالت مصدری دارد و برای مفرد و جمع و نیز برای مذکر و مونث یکسان و به همین صورت به کار می‌رود و می‌گویند «رجل كلالة و قوم كلالة و امرأة كلالة» (مجمع البيان، ج‏۳، ص۲۸)

ماده «کلل» و مشتقات آن ۳۷۷ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

البته دو کلمه دیگر وجود دارد که نسبتی با این ماده دارد:

یکی دو کلمه «کلا» و «کلتا» است که قبلا درباره‌اش توضیح داده شد که کلمه «کِلا» (و مونث آن: «کِلتا») کلمه‌ای برای حالت تثنیه است که شبیه معنای «کل» (= هر، همه؛ که برای جمع به کار می‌رود) را در مورد تثنیه ایجاد می‌کند که چون در زبان فارسی لفظ مستقلی برای تثنیه نداریم غالبا با ترکیبی از کلمه «هر» با عدد «دو» بیان می‌شود و به صورت «هر دو» ترجمه می‌شود؛

در مورد این کلمه، همانند کلمه «کل»، نقش نحویِ کلمه بعد از آن، مضاف الیه می‌باشد؛ و باز همانند «کل»، که اگر مبتدا واقع شود، خبر آن هم می‌تواند «مفرد» باشد (وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ؛ اسراء/۱۳) و هم «جمع» (كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرين؛ نمل/۸۷‏) ، خبرِ «کلا» نیز به لحاظ نحوی هم می‌تواند مفرد باشد و هم به صورت تثنیه، و اغلب، به صوت مفرد می‌آید.

همچنین اگر مضاف الیه آن، اسم ظاهر باشد، اعراب آن، شبیه إعرابِ الف مقصوره اصلی کلمه می‌شود که به همان حالت باقی می‌ماند؛ اما وقتی مضاف الیه آن ضمیر باشد، همانند اعرابِ کلمه مثنی، اعراب می‌شود؛ یعنی «الفِ» آن در حالت نصب و جر به «ی» تبدیل می‌شود (رأيت كِلَيْهِمَا، و مررت بكِلَيْهِمَا). (؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۲۶؛ إعراب القرآن و بيانه، ج‏۵، ص۶۱۱)

این کلمه در قرآن کریم تنها ۲ بار آمده است:‌ یکبار به صورت مذکر: «إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما» (اسراء/۲۳) و یکبار هم به صورت مونث در همین آیه «كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها» (کهف/۳۳)

جلسه ۶۱۴  http://yekaye.ir/al-kahf-18-33/

دوم کلمه «کَلّا» است که برای نفی و انکار است که سه گونه تحلیل از آن ارائه شده است:

یکی اینکه اساساً کلمه‌ای بسیط است که برای هشدار دادن و برحذر داشتن به کار می‌رود؛

دوم اینکه مرکب از «ک» (کاف تشبیه) و «لا»ی نفی باشد که حرف لام برای شدت و تقویت مشدد شده است؛

و سوم اینکه برگرفته از «کَلّ» به معنای سنگینی‌ای که متوجه شخص می‌شود باشد؛ و چه‌بسا مصدر (مفعول مطلق) بوده باشد و در اصل «کَلَّ کَلّاً» باشد که بعا منفرد به کار رفته و از باب وقف، تنوین آن به الف تبدیل شده باشد؛ بویژه که برای مواردی به کار می‌رود که دلالت بر یک نحوه سنگینی و خروج از حالت عادی و اعتدال دارد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۰، ص۱۰۵) «كَلاَّ إِنَّها لَظى»‏ (معارج/۱۵) «كَلاَّ إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ» (مدثر/۳۹) «كَلاَّ إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنيداً» (مدثر/۱۶) «كَلاَّ وَ الْقَمَرِ» (مدثر/۳۲)

تعبیر «کلّا» ۳۳ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً

به لحاظ نحوی، یورث، صفت برای «رجل» است؛ اما:

«کان» را می‌توان کان تامه دانست؛ و در این صورت «کلالة» را مصدر در موضع حال معرفی کرده‌اند؛ یعنی اگر مردی یافت شود که ارث برجای گذاشته باشد در حالی که متکلل النسب باشد؛ و بر اساس قرائتی که «یورث» را فعل معلوم قرائت می کرد («یورِث» ‌یا «یُوَرِّث») مفعول برای «یورث» می‌باشد: یعنی اگر مردی یافت شود که ارثی برای کلاله گذاشته باشد.

و می‌توان «کان» ناقصه دانست؛ که در این صورت «کلالة» خبر کان است یعنی اگر مردی که ارث برجای‌گذارد، متکلل النسب باشد. (مجمع البيان، ج‏۳، ص۲۸[۱۷])

شُرَكاءُ

قبلا بیان شد که ماده «شرک» در اصل به معنای مقارن هم قرار گرفتن، و نقطه مقابل تک و منفرد بودن است، و «شرکت» به معنای آن است که چیزی بین دو نفر (یا بیشتر) باشد و خاصِ یک نفر نباشد و برخی توضیح داده اند هر گونه مقارنتی بین دو یا چند نفر در چیزی یا در کاری به نحوی که هر یک سهمی و تاثیری در آن داشته باشد. و برخی تاکید آن را بر مفهوم مالکیت قرار داده و گفته‌اند «شرکت» و «مشارکت» به معنای مخلوط بودن دو مِلک و دارایی است، یعنی چیزی از آنِ دو نفر یا بیشتر باشد (وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ؛ إسراء/۱۱۱)

این ماده در قرآن کریم در باب‌های مفاعله (مشارکت، شریک کسی شدن: شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلاد، اسراء/۶۷) ، إفعال (دیگری را شریک کردن و شرک ورزیدن: إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْل، اعراف/۱۷۳؛ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ، بقره/۲۲۱) و افتعال (اشتراک، و با هم شریک شدن: ٍ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ، صافات/۳۳ و زخرف/۳۹) به کار رفته است.

جمع «شریک» «شرکاء» است؛ و این دو کلمه هم در مورد کسی که در عرض انسان است و با هم در چیزی مشارکت دارند به کار می‌رود (فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُث؛ نساء/۱۲) و هم در مورد کسی که در طول انسان است و با کس دیگری در خصوص انسان مشارکت دارد (هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَكائِنا، انعام/۱۳۶؛ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ، زمر/۲۹) بدین ترتیب وقتی این کلمه به صورت مضاف به ضمیر می‌آید، گاه به معنای «شریک در مضاف الیه» است (ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ؛ اعراف/۱۹۵) و گاهی به معنای «شریک با مضاف الیه» است (يُناديهِمْ أَيْنَ شُرَكائي‏؛ فصلت/۴۷)

جلسه ۷۴۰  http://yekaye.ir/al-fater-35-40/

مُضَارٍّ

«ضرر»[۱۸] در اصل بر سه معنا به کار رفته است؛ یکی نقطه مقابل «نفع»، دومی جمع شدن چیزی (چنانکه به جمع شدن شیر در پستان «ضرَّة» گویند) و سوم به معنای قوت است (چنانکه «ضریر»‌به معنای قوت نفس است و تعبیر «فلانٌ ذوضریر علی شیءٍ» یعنی او بر انجام این کار تواناست.) (معجم المقاييس اللغة، ج‏۳، ص۳۶۰) که البته این معنای سوم را برخی نه مطلق توانایی، بلکه توانایی در مقام غیور بودن و بلکه خود غیرت به خرج دادن دانسته‌اند (لسان العرب، ج‏۴، ص۴۸۵) که در این صورت می‌توان آن را به همان معنای اول برگرداند؛ و در هر صورت، ظاهر در قرآن کریم فقط همان معنای اول به کار رفته است.

گفته شد که «ضرر» نقطه مقابل نفع است[۱۹]، و در قرآن کریم ۱۷ بار این دو در مقابل هم مطرح شده‌اند: «وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ» (بقره/۱۰۲) «ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً» (مائده/۷۶) از آنجا که نفع به معنای خیری است که به انسان می‌رسد، ضرر هم به معنای نقصی است که متوجه انسان می‌شود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۷، ص۲۵)

در تفاوت «ضُرّ» (مثلا: وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ؛‌یونس/۱۲) و «ضَرّ» (مثلا: قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي‏ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا؛ اعراف/۱۸۸) گفته‌اند وقتی ضرر و نفع را با هم به کار می‌برند به صورت «ضَرّ» می‌آید اما وقتی تنها به کار می‌رود به صورت «ضُرّ» تعبیر می‌شود (کتاب العین، ج۷، ص۶) و نیز در معنای «ضُرّ» مفهوم بدحالی نیز نهفته است و دیگر اینکه مفهوم «ضُرّ» بلیغ‌تر و شدیدتر از «ضَرّ»است (زیرا «ضَرّ» مصدر است و بر اصل وقوع فعل دلالت می‌کند، اما «ضُرّ» صفت معدوله برای مبالغه است [= صیغه مبالغه‌ای بوده که از وزن اصلی اش خارج شده]) (الفروق فی اللغة، ص۱۹۲)

«ضراء» چیزی است که به ضرر متصف شود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۷، ص۲۷) و در تفاوت «ضرّ» با «ضرّاء» گفته‌اند که «ضرّ» در مقابل نفع است اما «ضرّاء» (زحمت و دردسر) در مقابل «سَرَّاء» و «نعماء» (خوشی و در نعمت بودن) است: «الَّذينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ» (آل‌عمران/۱۳۴) «وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ» (هود/۱۰) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۰۴)

این ماده به صورت فعل علاوه بر حالت ثلاثی مجرد «ضَرَّ یَضُرُّ ضرر» (وَ لا تَضُرُّونَهُ شَيْئاً، ‌هود/۵۷؛ َ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ، نساء/۹۵) در باب مفاعله «ضارّ یُضارّ مضارّة / ضِرار» (وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهيد، بقره/۲۸۲؛ ْ وَ لا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ، طلاق/۶؛ وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا، بقره/۲۳۱؛ وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ، توبه/۱۰۷) نیز به کار رفته است و غالبا اینها را به یک معنا دانسته‌اند (أساس البلاغة، ص۳۷۴)، و برخی گفته‌اند که وقتی به باب مفاعله می‌رود نوعی استمرار و تداوم در ضرر را می‌رساند. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۷، ص۲۸)

همچنین این ماده وقتی به باب افتعال می‌رود به معنای واداشتن انسان بر چیزی که به او ضرر می‌رساند می‌باشد و به طور متعارف به معنای واداشتن انسان به امری که ناخوش دارد به کار رفته است که این می‌تواند به سبب امری بیرونی باشد که شخص را به ضرب و زور به کاری مجبور کند: «ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى‏ عَذابِ النَّارِ» (بقرة/۱۲۶»، «ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى‏ عَذابٍ غَلِيظٍ» (لقمان/۲۴) یا به سبب امری درونی باشد یعنی دچار وضعیتی شود که توان غلبه بر آن را نداشته باشد: «فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ» (بقرة/۱۷۳) ، «فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ» (مائدة/۳)، (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۰۴) و «مضطرَّ» اسم مفعول از همین باب است به معنای کسی که در وضعیت اضطراری گرفتار آمده است: «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ‏».

و کلمه «ضروری» نیز ظاهرا از همین معنا مشتق شده است؛ چنانکه گفته‌اند کلمه «ضرورت» اسمی است که از کلمه «اضطرار» گرفته شده و در اصل به معنای مشقت و حاجت است (الطراز الأول، ج۸، ص۲۸۴) و «ضروری» هم امری است که تخلف از آن ممکن نیست. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۰۵)

تفاوت «ضرر» با «سوء» (=بدی) در این است که تعبیر «سوء» را تنها در مورد بدی‌هایی که ریشه و منشأش را می‌شناسیم به کار می‌برند اما «ضرر» را در مورد هر بدی‌ای که به انسان برسد ولو ریشه‌اش را نداند (الفروق فی اللغة، ص۱۹۲) و «سوء» در مقابل «حسن» است؛ اما «ضرر» در مقابل «نفع».[۲۰]

ماده «ضرر» و مشتقات آن ۷۴ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حَليمٌ 

قبلا بیان شد که درباره اینکه اصل ماده «حلم» بر چه چیزی دلالت دارد بین اهل لغت اختلاف است. ابن فارس بر این باور است که این ماده حداقل بر سه معنای کاملا متباین دلالت دارد: (۱) بردباری و نقطه مقابل عجله؛ (۲) حالت سوراخ و فاسد شدن پوست که توسط موریانه و سایر حشرات رخ می‌دهد؛ و (۳) دیدن چیزی در خواب؛ و این ماده را از بهترین شواهدی دانسته‌ که نمی‌توان همه معانی‌اش را بهم برگرداند؛ هرچند برخی معنای اصلی این ماده را خویشتنداری و کنترل هیجانات معرفی کرده و به نحو تکلف‌آمیزی کوشیده‌اند همه معانی مذکور را به این معنا برگردانند.

در هر صورت، بحثی نیست که «حِلْم» به معنای خویشتنداری و کنترل هیجانات است و جمع آن «أَحْلَام» می‌باشد، و «حلیم» صفت مشبهه است به معنای کسی که بسیار بردبار است و صفتی است که هم در مورد انسان (إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ‏، هود/۷۵؛ فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ‏، صافات/۱۰۱) و هم در مورد خداوند به کار رفته است، به همراه اوصافی دیگر (غَفُورٌ حَلِيمٌ، … غَنِيٌّ حَلِيمٌ‏، … عَلِيمٌ حَلِيمٌ‏، … شَكُورٌ حَلِيمٌ‏)

معنای «حلم» به «صبر» بسیار نزدیک است و برخی در تفاوت این دو گفته‌اند که «حلم» مهلت دادن حکیمانه در عذاب کردن و مواخذه کردن کسی است که مستحق عقوبت است و از این رو، نقطه مقابل آن «سفاهت»[۲۱] است که نوعی عجله‌ورزی غیرحکیمانه است؛ اما «صبر» بازداشتن خویش است از افتادن در ناملایمات یا اظهار بی‌تابی کردن؛ و از این روست که در مورد خداوند تعبیر «حلیم» ‌به کار می‌رود اما تعبیر «صابر» خیر؛ که اگر این توضیح را قبول کنیم، حق با کسانی است که اصل ماده «حلم» را نقطه مقابل عجله می‌دانستند؛ و مفهوم «خویشتنداری» را لازمه آن، و نه جزء آن، برمی‌شمردند.

جلسه ۷۴۱  http://yekaye.ir/al-fater-35-41/

حدیث

الف. مصادیقی از این آیه در احادیث

۱) الف. از امام صادق ع روایت شده است که این آیه را چنین تلاوت کردند «و اگر مردی یا زنی که از او ارث می‌برند کلاله باشد و برادر یا خواهری از مادر داشته باشد، پس برای هریک از آنان یک ششم است؛ پس اگر بیش از این باشند، پس آنان در یک سوم شریک‌اند» و فرمودند: اینچنین نازل شد: برادر یا خواهری «از مادر».

دعائم الإسلام، ج‏۲، ص۳۷۵

عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ: فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ‏ مِنْ أُمٍّ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ» قَالَ فَهَكَذَا أَنْزَلَهَا: أَخٌ أَوْ أُخْتٌ مِنْ أُمٍّ.

تبصره

چنانکه در بحث اختلاف قرائات گذشت، قرائت این آیه بدین صورت، یکی از قرائات این آیه است که در مصحف ابن‌مسعود و قرائت سعد بن ابی‌وقاص نیز بدین صورت نقل شده بود.

ب. همچنین از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند: مقصود خداوند از اینکه فرمود «و اگر مردی یا زنی که از او ارث می‌برند کلاله باشد و برادر یا خواهری داشته باشد، پس برای هریک از آنان یک ششم است؛ پس اگر بیش از این باشند، پس آنان در یک سوم شریک‌اند» مقصود از آن صرفاً برادران و خواهران مادری است.

تفسير العياشي، ج‏۱، ص۲۲۷

عَنْ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

الَّذِي عَنَى اللَّهُ فِي قَوْلِهِ «وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ‏» إِنَّمَا عَنَى بِذَلِكَ الْإِخْوَةَ وَ الْأَخَوَاتِ مِنَ الْأُمِّ خَاصَّةً.

 

۲) بکیر بن اعین می‌گوید:

به امام صادق ع عرض کردم: ‌زنی از دنیا رفت، و همسر، و برادرانِ مادری [= خواهرانی که فقط از مادر خواهد بودند و پدرانشان فرق می‌کردند] ، و خواهران و برادرانِ پدری‌ای [= که فقط از پدر، خواهر و برادر هم محسوب می‌شدند] از او باقی بود. [تکلیف ارث او چگونه است؟]

فرمود: همسر نصف سهم را می‌برد که سه سهم می‌شود [از شش سهم]؛ برای برادرانِ مادری، یک سوم [یعنی دو ششم] که دختر و پسر سهمشان در آن برابر است؛ و یک سهم [از شش سهم] باقی می‌ماند که برای خواهران و برادران پدری است، که در بین آنها سهم پسر دوبرابر سهم دختر است؛ زیرا سهام [سهم‌هایی که در قرآن معین شده] عول* ندارد و نه از سهم همسر چیزی کم می‌شود و نه از سهم برادران مادری از سهم یک سومشان، زیرا خداوند عز و جل می‌فرماید «پس اگر بیش از این باشند، پس آنان در یک سوم شریک‌اند» «و اگر یکی باشد پس برایش یک ششم است» و مقصود خداوند تبارک و تعالی از اینکه فرمود «و اگر مردی یا زنی که از او ارث می‌برند کلاله باشد و برادر یا خواهری داشته باشد، پس برای هریک از آنان یک ششم است؛ پس اگر بیش از این باشند، پس آنان در یک سوم شریک‌اند» (نساء/۱۲) مقصود فقط برادران و خواهرانی است که صرفا از مادر مشترک باشند؛ و در پایان سوره نساء فرمود «و از تو استفتاء می کنند بگو خداوند در مورد کلاله فتوا می‌دهد؛ اگر مردی بمیرد که فرزند نداشته باشد و او را خواهری باشد» (نساء/۱۷۶) یعنی خواهری از پدر و مادر یا خواهری از پدر «پس سهم او نیمی از ماترک است؛ و برادر از این خواهر ارث می‌برد اگر که این خواهر فرزند نداشته باشد … و این خواهر و برادر، زنان و مردانی باشند پس سهم پسر معادل دو دختر است» و اینان‌ند که مازاد و نقص ارث بر آنان وارد می‌شود؛ و همچنین اولاد ایشان است که زیاده و نقص بر آنان وارد می‌شود؛ و اگر زنی شوهرش و برادرانِ مادریش و دوخواهرِ پدریش برجای مانده باشند؛ سهم شوهر نصف است، که سه سهم می‌شود‌ [از شش سهم] و سهم برادران مادری دو سهم است [از شش سهم] و یک سهم می‌ماند که از آن دو خواهرِ پدری است؛ و اگر این خواهر یکی باشد، همه‌اش [همه این یک سهم] از آن اوست؛ زیرا این دو خواهر پدری، اگر دو برادر پدری هم می‌بودند، سهمشان از آنچه باقی می‌ماند بیشتر نمی‌شد و اگر یکی بودند یا به جای آنها فقط یک برادر هم بود باز هم سهمش از آنچه باقیمانده بیشتر نمی‌شد و هیچگاه دختری از این خواهران یا فرزندان، اگر پسر می‌بود سهمش بیشتر نمی‌شد.[۲۲]

الكافي، ج‏۷، ص۱۰۱-۱۰۲؛ تهذيب الأحكام، ج‏۹، ص۲۹۰-۲۹۱؛ تفسير العياشي، ج‏۱، ص۲۲۷[۲۳]

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ جَمِيعاً عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع امْرَأَةٌ تَرَكَتْ زَوْجَهَا وَ إِخْوَتَهَا لِأُمِّهَا وَ إِخْوَتَهَا وَ أَخَوَاتِهَا لِأَبِيهَا.

فَقَالَ لِلزَّوْجِ النِّصْفُ ثَلَاثَةُ أَسْهُمٍ وَ لِلْإِخْوَةِ مِنَ الْأُمِّ الثُّلُثُ الذَّكَرُ وَ الْأُنْثَى فِيهِ سَوَاءٌ وَ بَقِيَ سَهْمٌ فَهُوَ لِلْإِخْوَةِ وَ الْأَخَوَاتِ مِنَ الْأَبِ‏ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ‏ لِأَنَّ السِّهَامَ لَا تَعُولُ وَ لَا يُنْقَصُ الزَّوْجُ مِنَ النِّصْفِ، وَ لَا الْإِخْوَةُ مِنَ الْأُمِّ مِنْ ثُلُثِهِمْ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ «فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ»‏ «وَ إِنْ كَانَتْ وَاحِدَةٌ فَلَهَا السُّدُسُ‏» وَ الَّذِي عَنَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِي قَوْلِهِ «وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ‏» إِنَّمَا عَنَى بِذَلِكَ الْإِخْوَةَ وَ الْأَخَوَاتِ مِنَ الْأُمِّ خَاصَّةً؛ وَ قَالَ فِي آخِرِ سُورَةِ النِّسَاءِ: «يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ‏ يَعْنِي أُخْتاً لِأُمٍّ وَ أَبٍ أَوْ أُخْتاً لِأَبٍ‏ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ … وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالًا وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ»‏ فَهُمُ الَّذِينَ يُزَادُونَ وَ يُنْقَصُونَ وَ كَذَلِكَ أَوْلَادُهُمُ الَّذِينَ يُزَادُونَ وَ يُنْقَصُونَ وَ لَوْ أَنَّ امْرَأَةً تَرَكَتْ زَوْجَهَا وَ إِخْوَتَهَا لِأُمِّهَا وَ أُخْتَيْهَا لِأَبِيهَا كَانَ لِلزَّوْجِ النِّصْفُ ثَلَاثَةُ أَسْهُمٍ وَ لِلْإِخْوَةِ مِنْ الْأُمِّ سَهْمَانِ وَ بَقِيَ سَهْمٌ فَهُوَ لِلْأُخْتَيْنِ لِلْأَبِ وَ إِنْ كَانَتْ وَاحِدَةٌ فَهُوَ لَهَا لِأَنَّ الْأُخْتَيْنِ لِأَبٍ لَوْ كَانَتَا أَخَوَيْنِ لِأَبٍ لَمْ يُزَادَا عَلَى مَا بَقِيَ وَ لَوْ كَانَتْ وَاحِدَةٌ أَوْ كَانَ مَكَانَ الْوَاحِدَةِ أَخٌ لَمْ يُزَدْ عَلَى مَا بَقِيَ وَ لَا يُزَادُ أُنْثَى مِنَ الْأَخَوَاتِ وَ لَا مِنَ الْوَلَدِ عَلَى مَا لَوْ كَانَ ذَكَراً لَمْ يُزَدْ عَلَيْهِ. [۲۴]

۳)  از امام باقر ع روایت شده است:

همانا خداوند عز و جل والدین را بر همه طبقات میراث‌بران وارد کرد، پ‍س از سهم یک ششميِ آنان هرگز کم نشود؛ و نیز شوهر و همسر را بر همه وارد کرد پ‍س سهم آنان از یک چهارم و یک هشتم کمتر نشود.

الكافي، ج‏۷، ص۸۲

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ سَالِمٍ الْأَشَلِّ أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدْخَلَ الْوَالِدَيْنِ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ الْمَوَارِيثِ فَلَمْ يَنْقُصْهُمَا مِنَ السُّدُسِ [شَيْئاً] وَ أَدْخَلَ الزَّوْجَ وَ الْمَرْأَةَ فَلَمْ يَنْقُصْهُمَا مِنَ الرُّبُعِ وَ الثُّمُنِ [شَيْئاً].[۲۵]

 

۴) از امام باقر ع درباره زنی سوال شد که از دنیا رفت و هیچ بازمانده‌ای نداشت و فقط همسرش بود.

فرمودند: میراث وی تماماً به همسرش می‌رسد.

الكافي، ج‏۷، ص۱۲۵

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ جَمِيعاً عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي امْرَأَةٍ تُوُفِّيَتْ وَ لَمْ يُعْلَمْ لَهَا أَحَدٌ وَ لَهَا زَوْجٌ قَالَ الْمِيرَاثُ كُلُّهُ لِزَوْجِهَا.[۲۶]

 

ب. معنای کلاله

۵) الف. روایت شده است که از امام صادق ع درباره کلاله سوال شد.

فرمودند: آنکه فرزند و پدر یا مادر نباشد.

الكافي، ج‏۷، ص۹۹

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِبَاطٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْكَلَالَةِ فَقَالَ مَا لَمْ يَكُنْ وَلَدٌ وَ لَا وَالِدٌ.

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْكَلَالَةُ مَا لَمْ يَكُنْ وَلَدٌ وَ لَا وَالِدٌ.

ب. روایت شده است که از ابوبکر درباره کلاله سوال شد: گفت: من نظر خودم را در این مورد می‌گویم: اگر درست بود که از جانب خداست و اگر اشتباه کردم از جانب من و شیطان است. این خبر به گوش امیرالمومنین ع رسید؛ فرمود: در اینجا نظر شخصی مشکلی از وی را حل نمی‌کند. آیا ندانست که کلاله همان برادران و خواهران هستند از جانب پدر و مادر باشند ویا فقط از جانب پدر ویا فقط از جانب مادر؛ که خداوند عز و جل فرمود: «و از تو استفتاء می کنند بگو خداوند در مورد کلاله فتوا می‌دهد؛ اگر مردی بمیرد که فرزند نداشته باشد و او را خواهری باشد، پس سهم او نیمی از ماترک است؛ و همچنین است اگر آن برادر از این خواهر ارث ببرد، اگر این خواهر را فرزندی نباشد» (نساء/۱۷۶) و نیز فرمود «و اگر مردی یا زنی که از او ارث می‌برند کلاله باشد و برادر یا خواهری داشته باشد، پس برای هریک از آنان یک ششم است؛ پس اگر بیش از این باشند، پس آنان در یک سوم شریک‌اند» (نساء/۱۲).

الإرشاد، ج‏۱، ص۲۰۰-۲۰۱

سُئِلَ أَبُو بَكْرٍ عَنِ الْكَلَالَةِ، فَقَالَ: أَقُولُ فِيهَا بِرَأْيِي فَإِنْ أَصَبْتُ فَمِنَ اللَّهِ وَ إِنْ أَخْطَأْتُ فَمِنْ نَفْسِي وَ مِنَ الشَّيْطَانِ.

فَبَلَغَ ذَلِكَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ: مَا أَغْنَاهُ عَنِ الرَّأْيِ فِي هَذَا الْمَكَانِ! أَ مَا عَلِمَ أَنَّ الْكَلَالَةَ هُمُ الْإِخْوَةُ وَ الْأَخَوَاتُ مِنْ قِبَلِ الْأَبِ وَ الْأُمِّ وَ مِنْ قِبَلِ الْأَبِ عَلَى انْفِرَادِهِ وَ مِنْ قِبَلِ الْأُمِّ أَيْضاً عَلَى حِدَتِهَا، قَالَ اللَّهُ عَزَّ قَائِلًا «يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ»؛ وَ قَالَ جَلَّتْ عَظَمَتُهُ «وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ».

 

ج. ضرر زدن در وصیت

۶) الف. از امام صادق ع [از پدرشان] روایت شده است که فرمودند:

کسی که در وصیتش عدالت پیشه کند به منزله کسی است که در زمان حیات خویش آن را صدقه داده است؛ و کسی که در وصیتش جور و ستم پیشه کند خداوند عز و جل را در روز قیامت در حالتی ملاقات می‌کند که از وی رویگردان است.

الكافي، ج‏۷، ص۵۸؛ من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص۱۸۴

الف. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع [عَنْ أَبِيهِ ع] قَالَ:

مَنْ عَدَلَ فِي وَصِيَّتِهِ كَانَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ تَصَدَّقَ بِهَا فِي حَيَاتِهِ وَ مَنْ جَارَ فِي وَصِيَّتِهِ لَقِيَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ هُوَ عَنْهُ مُعْرِضٌ.

ب. از امام صادق ع از پدرانشان روایت شده است که امیرالمومنین ع فرمود: منحرف شدن از عدالت‌ورزی در وصیت، از گناهان کبیره است.

من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص۱۸۴؛ علل الشرائع، ج‏۲، ص۵۶۷

ب. أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ عَن‏ رَوَى هَارُونُ بْنُ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ عَلِيٌّ ع: الْحَيْفُ فِي الْوَصِيَّةِ مِنَ الْكَبَائِرِ

و در مجمع البيان، ج‏۳، ص۲۹ بدون اشاره به نام امام ع بدین صورت روایت شده که «ضرر رساندن در وصیت از گناهان کبیره است.» که البته این عبارت در کتب اهل سنت به عنوان حدیث نبوی ذکر شده است[۲۷]

تدبر

۱) «يُوصيكُمُ اللَّهُ في‏ أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ … وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا … آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً … وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ … وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ …»

در این دو آیه دیدیم که ابتدا ارث فرزندان و والدین را مطرح کرد و تذکر داد که شما نمی‌دانید که کدام از اینان نفعشان برای شما بیشتر است؛ سپس ارث همسر، و سپس ارث خواهر و برادر را متعرض شد.

این مبتنی بر یک ترتیب کاملا معقول است؛ زیرا وارث یا بدون واسطه به میت وصل می‌شود یا با واسطه؛ و اگر بدون واسطه باشد سبب این اتصال یا نَسَب است و یا زوجیت: پس سه سقم حاصل می‌شود:

برترین اینها اتصال مستقیم نَسَبی است (که شامل والدین و فرزندان می‌شود)؛ زیرا این ارتباط بین افراد، ارتباطی ذاتی است که در متن آفرینش آنهاست.

مرتبه بعد، اتصالی است که مستقیم است، اما بر اساس زوجیت می‌باشد (رابطه زوجین)؛ این رابطه از این جهت که بدون واسطه است بر رابطه‌های بعدی مقدم است، اما از این جهت که رابطه‌ای عَرَضی است و به قرارداد افراد حاصل می‌شود، پایین‌تر از رابطه قبلی است.

مرتبه بعد اتصال با واسطه است (کلاله)، که چون باواسطه و غیرمستقیم است، طبیعتا ارتباط انسان در زندگی‌اش با این افراد کمتر از دو حالت قبل است که رابطه مستقیمی با اینها داشت؛ و شاید تفاوت اصلی حکم اینها با حکم دو حالت قبل (که دو حالت قبل در هیچ حالتی از سهم‌الارث محروم نمی‌مانند؛ اما این حالت کلاله گاه بکلی از ارث بردن محروم می‌ماند) در همین تفاوت شدت رابطه و تعلقی بوده که بین میت در زمان حیاتش با این موارد برقرار بوده است که طبیعتا اهتمام بیشتری به دو مورد قبل داشته، و از همین رو، بعد از وفاتش هم حتما برای آنان سهم قرار داده می‌شود. (مفاتيح الغيب (فخر رازی)، ج‏۹، ص۵۲۰)

 

۲) «وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصينَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى‏ بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ»

این آیه (در ادامه آیه قبل) در مقام بیان سهم‌الارث شرعی‌ افراد است و برخی دیگر از افرادی که نزد خداوند سهمشان به صورت قطعی معین شده است را بیان می‌کند. در آیه قبل، سراغ طبقه اول (فرزندان و والدین)‌رفت و در این آیه سراغ همسران و طبقه دوم (برادر و خواهر) رفته است. ضوابطی که در این آیه نیز شبیه آیه قبل، سهم اولیه‌ای است که بعد از ادای دین و وصیت واجب میت، ادا می‌شود و اگر بعد از تقسیم سهم‌های اولیه معین‌شده، باز چیزی از ارث اضافه بیاید به تناسب این سهم، از آن مازاد نیز بهره‌مند می‌گردند. سهم‌های بیان شده بدین قرار است:

الف. در مورد همسران، یک سهم اولیه دارند که در هر صورت به همسرش باید پرداخت شود، و به هیچ عنوان کم نمی‌شود.

الف.۱. سهم اولیه شوهر از مال همسرش نصف است که در صورتی که آن زن فرزندی داشته باشد (خواه از این شوهر یا شوهر قبلی‌اش) سهم اولیه شوهر یک چهارم خواهد شد.

الف.۲. سهم اولیه زن از همسرش یک چهارم است که در صورتی که شوهرش فرزندی داشته باشد (خواه از این زن یا زنی دیگر) سهم اولیه زن یک هشتم خواهد شد.

ب. در صورتی که میت از طبقه اول (والدین و فرزند) وارثی نداشته باشد، به طبقه دوم (خواهر و برادر) می‌رسد؛ که در این آیه حکم خواهر و برادری که فقط از مادر مشترک باشند، بیان شده است (چرایی این تخصیص در تدبر ۴) و در آیه ۱۷۶ حکم خواهر و برادری که از پدر ویا از پدر و مادر مشترک باشند بیان خواهد شد نکته مهم این است که در مورد چنین خواهر و برادرانی، سهم دختر و پسر کاملا مساوی است؛ و جزء مواردی نیست که سهم پسر برابر سهم دو دختر باشد:

ب.۱. اگر فقط یک خواهر یا یک برادر داشته باشد، سهم اولیه وی یک ششم است.

ب.۲. اگر خواهر و برادر باقیمانده از میت بیش از یک نفر باشند (فرقی نمی‌کند که همگی خواهر یا همگی برادر یا هم خواهر و هم برادر میت باشند) سهم اولیه آنان یک سوم است که این سهم به نسبت مساوی بین آنان تقسیم می‌شود.

 

۳) «وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ … وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ …»

سهمی که مرد از همسرش می‌برد دو برابر سهمی است که زن از شوهرش می‌برد.

درباره چرایی دو برابر بودن ارث مرد بر زن در پاره‌ای از موارد این حکمتها قبلا بیان شد:

الف. مسئولیت تامین مخارج خانواده بر دوش مرد گذاشته شده، و نه زن؛ و به تبع این مسئولیت، اسلام درآمدهای متفرقه‌ای که به اعضای خانواده ممکن است برسد را به سمت مرد هدایت کرده است، زیرا درآمد او، فقط برای خودش نیست؛ برخلاف درآمد زن، که درآمدش صرفا برای خودش است و شرعا موظف نیست مخارج خانواده را تامین کند.

ب. زن، مهریه هم دریافت می‌کند؛ در حالی که مرد پرداخت‌کننده مهریه است.

ج. مرد علاوه بر افراد خانواده کوچک خود، که موظف به تامین مخارجشان است، باید در مواردی مخارج خانواده بزرگتر (در جایی که یکی از خویشاوندان مرتکب قتل غیرعمد شود، دیه مقتول را کل مردان فامیل باید پرداخت کنند) و نیز برخی از مخارج کل جامعه (موظف است در جهاد، یا با جان خویش، و یا لااقل با مال خویش مشارکت کند) بر دوشش است.

به نظر می‌رسد در این مورد، علاوه بر اینها چه‌بسا عامل دیگری هم در کار باشد:

د. با توجه به اینکه مخارج زن بر عهده شوهرش است، علی‌القاعده مرد نقش مهمی در تامین دارایی‌های همسر خویش داشته است، در حالی که علی‌القاعده زن هیچ سهمی در تامین دارایی‌های همسرش ندارد (توجه شود که درباره قاعده عمومی صحبت می‌کنیم نه موارد خاص). از این رو، چه‌بسا شارع با توجه به سهمی که مرد در تامین دارایی زنش داشته سهم بیشتری از دارایی مرد را به زن می‌دهد ولی این مساله در حالت معکوس مطرح نیست.

 

۴) «إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ»

در تدبر ۲ اشاره شد که حکم سهم الارث برادر و خواهر در این آیه فقط درباره برادر و خواهری است که از مادر مشترک باشند؛ و در مورد برادر و خواهری که از پدر، ویا هم از پدر و هم از مادر، مشترک باشند، در آیه ۱۷۶ سخن خواهد گفت (و این مطلبی است که مورد اجماع شیعه و سنی است). علاوه بر احادیثی که دلالت بر این تخصیص دارند (حدیث۱ و۲) از خود قرآن هم دو دلیل برای این تخصیص می‌توان یافت:

الف. این آیه با قرائت دیگری هم به صورت «برادر و خواهر از مادر) قرائت شده است (ر.ک: اختلاف قراءات) که منظور دقیق آیه را نشان می‌دهد.

ب. در این آیه سهم برادر و خواهر را یک سوم معین کرده در حالی که در آیه ۱۷۶ سهم خواهران را دوسوم و سهم برادر را کل مال معین کرده، که این نشان می‌دهد خواهر و برادر در این دو آیه به یک معنا نیست. (مفاتيح الغيب، ج‏۹، ص۵۲۳)

 

۵) «فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ … فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ … فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ … فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ …؛

وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ … فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ … وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ … فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ … فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ … فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ …»

چنانکه دیده می‌شود در این دو آیه، کسرهایی که مطرح شده به سه گونه است:

– عدد کسری به صورت مطلق (بدون اضافه) آمده است: النصف، الثلث، السدس، در آیه اول؛ و السدس و الثلث، در آیه دوم.

– عدد کسری به صورت اضافه به اصل مال آمده: «ثُلُثا ما تَرَكَ» (دوسوم آنچه می‌ماند) ؛ و «نِصْفُ ما تَرَكَ» (نیمِ آنچه می‌ماند) در آیه دوم.

– عدد کسری به صورت اضافه همراه با «من» تبعیضیه آمده: السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ، الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ و تَرَكْتُمْ، الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ.

در جایی که بدون اضافه آمده است، ظاهرا حذف به قرینه رخ داده است؛ اما چرا گاه بدون «من» تبعیضیه» و گاه با آن آمده است؟

الف. حرف «من» بنوعی بر گرفتن و شروع کردن از مال دلالت دارد و این مناسب جایی است که این مقدار کاملا مستهلک در کل مال باشد؛ از این رو برای مقادیر یک سوم و کمتر با حرف «من» آمده؛ اما در جایی که نصف و بیشتر، از مال مد نظر است، در واقع عمده‌ی مال مورد نظر است؛ اقتضای فصاحت این است که این کسر، کسر خود مال قلمداد شود و «من» نیاید.(الميزان، ج‏۴، ص۲۱۱-۲۱۲)

ب. …

 

۶) «وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ …»

آیا همسر انسان بعد از مرگش هم هنوز همسر وی محسوب می‌شود؟

می‌دانیم که در مساله غسل میت، مادام که فردی از جنس موافق هست، فردی از جنس مخالف اجازه ندارد غسل دهد؛ غیر از محارم شخص. از ابوحنیفه نقل شده است که چون بعد از مرگ همسر نزدیکی با وی حرام است، پس با مرگ رابطه همسری پایان می‌یابد؛ و از این رو، غسل دادن همسر توسط همسر جایز نیست.

علمای شیعه و بسیاری از علمای اهل سنت ادله مختلفی در رد نظر وی آورده‌اند که از بهترین مواردش تمسک به این آیه است که بحث ارث همسر را مطرح کرده و صریحا همسر را بعد از مرگ وی هم همسر می‌داند. در پاسخ به اشکال وی هم گفته‌اند ممنوعیت رابطه نزدیکی، بتنهایی دلیل نمی‌شود که شخص از همسر بودن خارج شود، بلکه می‌تواند از باب تخصیص‌هایی باشد که در میان زوجین برقرار است چنانکه در ایام حیض و نفاس و یا در روزهای ماه رمضان، و یا در مراسم حج و … هم رابطه نزدیکی بین زوجین حرام است، اما هیچکس نمی‌گوید که اینان همسر همدیگر نیستند و سایر احکام زوجیت (از جمله محرمیت) بین آنان برقرار نمی‌باشد؛ بلکه همان طور که این موارد به خاطر مصالح معینی رابطه نزدیکی حرام شده است، برقراری رابطه جنسی با شخصی هم که می‌میرد حرام است و این به معنای به هم خوردن زوجیت نیست. (مفاتيح الغيب، ج‏۹، ص۵۲۱)

 

۷) «إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ»

درباره اینکه مقصود از کلاله چه کسانی‌ است،این اقوال مطرح شده است:

الف. وارثان نَسَبیِ شخص بعد از والدین و فرزندان. (حدیث۱.الف؛ و نیز:‌ ابن‌عباس، قتاده و زهری و ابن زید، به نقل از مجمع البيان، ج‏۳، ص۲۹)

ب. برادران و خواهران میت (حدیث ۱.ب)

ج. وارثان شخص غیر از والدین. (روایت دیگری از ابن‌عباس، به نقل از مجمع البيان، ج‏۳، ص۲۹)

د. متوفایی که ارث باقی می‌گذارد. (ضحاک و سدی، به نقل از مجمع البيان، ج‏۳، ص۲۹)

ه. …

 

۸) «إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ»

درباره اینکه وقتی متوفی فقط یک وارث و یا وارثانی از یک سنخ (مثلا همه برادر، یا همه پسر) داشته باشد علی القاعده تمام ارث به وی (یا بدانها به طور مساوی) می‌رساند، پس چرا در این آیه سهم یک خواهر یا یک برادر را یک ششم معرفی کرده و یا در آیاتی دیگر سهمهای این‌چنینی معرفی کرده است، برخی از اهل سنت از سهم «عَصَبة» نام برده‌اند که بر اساس سنت جاهلی، ارث به افراد مذکر از خویشاوندان متوفی (که عصبه‌ی میت نامیده می‌شدند) داده می‌شد و آنها این را شاهد گرفته‌اند که اسلام سهم عصبه را قبول دارد.

در حالی که در روایات متعددی که از شیعه و سنی روایت شده است، پیامبر اکرم ص و پس از ایشان ائمه اطهار بر باطل بودن سهم‌خواهی عصبه تاکید کرده‌اند. در واقع، فلسفه چنین تعیینی آن است که گاه اینها با افراد دیگری جمع می‌شوند (مانند همسر متوفی ویا تفاوت بین برادر و خواهر مادری با سایر برادر و خواهرها) که آنها سهم معینی دارند و هدف از این تعیین سهم آن بوده که نشان دهند که نسبت باقیمانده چگونه بین این افراد تقسیم شود. (کلینی، الكافي، ج‏۷، ص۷۵)[۲۸]

 

۹) «مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصينَ بِها أَوْ دَيْنٍ … مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ … مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى‏ بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ»

ظاهرا اولیه این جمله آن است که شخص می‌تواند در خصوص کل اموالش وصیت کند؛ اما حقیقت این است که چنین نیست و علاوه بر روایات متواتر نبوی در زمینه که نشان می‌دهد وصیت متوفی در بیش از یک سوم اموالش نافذ نیست، شواهد قرآنی متعدد دیگری هم بر این تخصیص وجود دارد، از جمله:

الف. در آیه ۷ صریحا فرمود «لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثرُ نَصِيبًا مَّفْرُوضًا» که با تعبیر «نصیبٌ» نشان داد که وارثان سهمی در ماترک دارند که این سهم مفروض و ادایش واجب است؛ در حالی که اگر شخص حق وصیت در کل اموالش را داشته باشد این سهم باطل می‌شود. (مفاتيح الغيب، ج‏۹، ص۵۲۳)

ب. در آیه ۱۱ برخی از این سهمها را تصریح کرد و این تصریح را مقید به جمله «من بعد وصیة» نکرد مانند جمله «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» (مفاتيح الغيب، ج‏۹، ص۵۲۳)

ج. در همین آیه تعبیر «غیرمضار» را بعد از وصیت آورده، که نشان می‌دهد که وصیت می‌تواند به گونه‌ای باشد که به وارثان ضرر بزند، پس تمام مال در اختیار او نیست.

د. در آیات ۱۳ و ۱۴ این میراث تعیین شده را حدود الهی خوانده که تعدی از آنها را مستوجب عذاب ابدی دانسته است: «‌تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ … وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَلِدًا فِيهَا» پس این اندازه‌ها قابل تعدی و تجاوز نیست و کاملا الزام‌آور است.

ه. …

 

۱۰) «مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى‏ بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ»

مقصود از عبارت «غیر مضار» در این آیه چیست؟

الف. حال برای «وصیة» است؛ یعنی این وصیت نباید ضررزننده باشد، که مقصود می‌تواند ضرر زدن باشد به:

الف.۱. وارثان، به نحوی که عمده میراث به غیر وارثانی که خداوند معین کرده، برسد. (مجمع البيان، ج‏۳، ص۲۹)

الف.۲. وارثان نسبت به همدیگر، به نحوی که برخی از وارثان را بر برخی دیگر چنان ترجیح دهد که گروه دوم متضرر شوند. (مجمع البيان، ج‏۳، ص۲۹)

الف.۳. وصیت وی ناظر به مصرف کردن اموالش به نحوی باشد که آن کار موجب ضرر زدن به کسی باشد. (مجمع البيان، ج‏۳، ص۲۹)

الف.۴. وصیت به بیش از یک سوم باشد که به تبع آن به برخی از وارثان ضرر بخورد. (مفاتيح الغيب، ج‏۹، ص۵۲۳)

الف.۵. مطلق وصیت، حتی وصیت در یک سوم، که به هدف ضرر دیدن برخی از وارثان باشد. (مفاتيح الغيب، ج‏۹، ص۵۲۳) که در این حالت اخیر، حکم آیه صرفا یک حکم اخلاقی و حداکثر حکم تکلیفی بر خود شخص می‌شود نه حکم وضعی و حقوقی که قابلیت پیگیری داشته باشد.

الف.۶. …

ب. حال برای «دین» است؛ آنگاه یعنی:

ب.۱. به بدهی‌ای که واقعا برعهده‌اش نیست اقرار کند تا بدین وسیله به وارثان ضرر بزند و آنان را از حق خویش محروم کند. (مجمع البيان، ج‏۳، ص۲۹)

ب.۲. به دروغ ادعا کند بدهی‌ای را که از کسی طلبکار بوده دریافت کرده، تا بدین وسیله وارثانش از دریافت آن سهم محروم شوند. (مجمع البيان، ج‏۳، ص۲۹)

ب.۳. ادعا کند که بدهی‌ای از او برعهده کسی است تا بدین وسیله به آن شخص ضرر بزند. (مجمع البيان، ج‏۳، ص۲۹)

ب.۴. …

 

۱۱) «يُوصيكُمُ اللَّهُ في‏ أَوْلادِكُمْ … وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ … مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى‏ بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ»

عبارت «وصیة‌ً مِن الله» می‌تواند:

الف. مفعول مطلق باشد برای عبارت «یوصیکم الله» در آیه قبل. (مفاتيح الغيب، ج‏۹، ص۵۲۳)

ب. مفعول برای «مضار» باشد یعنی چنان نباشد که ضررزننده باشد به سفارشی که خداوند کرده است (که در بیش از یک سوم وصیت نکنید). (مفاتيح الغيب، ج‏۹، ص۵۲۳)

ج. به معنای این است که این وصیتی از جانب خداوند در مورد بازماندگان است که آنان نیازمند نباشند؛ و موید این معنا آن قرائتی است که وصیة را به صورت مضاف الیه برای «مضار» قرائت می کرد. (مفاتيح الغيب، ج‏۹، ص۵۲۴)

د. …

 

۱۲) «يُوصيكُمُ اللَّهُ في‏ أَوْلادِكُمْ… فَريضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَليماً حَكيماً؛

وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ … مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى‏ بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَليمٌ»

در آیه قبل، برخی از احکام ارث را برشمرد و آن را «فریضةً مِن الله» معرفی کرد؛ در این آیه برخی احکام دیگر ارث را برشمرد و آن را «وصیة‌ً مِن الله» دانست. چرا؟

الف. تعبیر «فرض» شدیدتر از تعبیر «وصیت» است، در آیه اول بحث بر سر میراث اولاد [و والدین] بود و آیه دوم درباره میراث [همسر و] کلاله؛ و با این تفاوت تعبیر چه‌بسا می‌خواهد نشان دهد که رعایت حال اولاد [و والدین] مهمتر و سزاوارتر است. (مفاتيح الغيب، ج‏۹، ص۵۲۴)

ب. …

 

۱۳) «يُوصيكُمُ اللَّهُ في‏ أَوْلادِكُمْ… وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ … آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَريضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَليماً حَكيماً؛

وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ … مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى‏ بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَليمٌ»

در آیه قبل، برخی از احکام ارث را برشمرد و در پایان از علم و حکمت خداوند یاد کرد؛ اما در این آیه برخی احکام دیگر ارث را برشمرد و از علم و حلم خداوند یاد کرد. همه اینها مبتنی بر علم است، اما چرا در اولی از حکمت و در دومی از حلم یاد کرد؟

الف. در آیه اول بحث بر سر میراث اولاد و والدین بود و در پایانش تذکر داد که شما نمی‌دانید اولاد و والدینتان کدام نفعش برای شما بیشتر است، از این رو بر حکیمانه بودن این امر تاکید کرد؛ اما آیه دوم درباره میراث همسر و بویژه کلاله بود، که چه‌بسا افراد دلشان می‌خواهد که اگر از افراد کاملا نزدیک وارثی ندارند برای بقیه افراد هر طور دلشان می‌خواهد عمل کنند و از این جهت حلم بیشتری برای رعایت حکم داشته باشند.

ب. …

 

۱۴) «وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ … إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ»

حکایت

شريح قاضى حكمى كرده بود در باره زنى که وفات يافته بود و شوهر و دو پسر عمو از او باقی مانده بود كه يكى از آنها برادر مادرى متوفی هم بود؛ شريح نصفى از ماترکِ زن را به شوهر داد و باقى را كه به پسر عمویی كه برادر مادرى نيز بود، داد؛ و به پسر عموى ديگر چيزى نداد و او را محروم گذاشت.

امير المؤمنين (ع) شریح را احضار کرد و فرمود: به من خبر رسیده كه در مورد فلان زن كه متوفی شده، چنین حکم کرده‌ای!

گفت: يا امير المؤمنين اين حكم را بر اساس كتاب الله انجام دادم، پسر عمویی كه برادر مادرى نيز بود را به مثابه دو برادر دانستم يكى از پدر و ديگری از مادر.

امیرالمومنین ع این را از ا نپذیرفت و فرمود: آیا در کتاب الله چنین یافتی که بعد از سهم همسر همه اموال به پسرعمویی که برادر مادری است برسد؟!

گفت: خیر.

حضرت فرمود خداوند متعال فرموده است: «و اگر مردی یا زنی که از او ارث می‌برند کلاله باشد و برادر یا خواهری داشته باشد، پس برای هریک از آنان یک ششم است» پس سهم همسر را نصف قرار داد و یک ششم را برای برادر مادری قرار داد؛ سپس بقیه را بین دو پسر عمو تقسیم نمود، پس سهم پسرعمویی که برادر مادری بود یک سوم شد و سهم پسرعمویی که برادر نبود یک ششم شد و سهم همسر نصف؛ و این گونه بود که سهم فریضه [واجب] را کامل کرد [چرا که جمع یک سوم و یک ششم و یک دوم معادل یک می‌شود] و قضاوت شریح را مردود شمرد و آن را جبران فرمود.

كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج‏۱، ص۱۳۴-۱۳۵[۲۹]

 


[۱] . برخی موارد دیگر از اختلاف قرائت در این آیه:

الف.  لَهُنَّ /  لَهُنَّه

قرأ يعقوب في الوقف بهاء السكت، بخلاف عنه «لَهُنَّه» (معجم القراءات، ج۲، ص۲۶)

[۲] . ذكر هذا ابن عطية عن علي وزيد في جميع القرآن.

[۳] . قرأ الحسن و نعيم بن ميسرة و الأعرج: ثلثا و ثلث و الربع و السدس و الثمن بإسكان الوسط، و الجمهور بالضم، و هي لغة الحجاز و بني أسد، قاله: النحاس من الثلث إلى العشر. و قال الزجاج هي لغة واحدة، و السكون تخفيف.

[۴] . روي في الشواذ قراءة الحسن يورث بكسر الراء «كَلالَةً» و روي في الشواذ قراءة عيسى بن عمر الثقفي «يورث»؛ الحجة: كلاهما منقول من ورث فهذا من أورث و ذاك من ورث و في كلتا القراءتين المفعولان محذوفان فكأنه قال يورث وارثه ماله و قد جاء حذف المفعولين جميعا قال الكميت: «بأي كتاب أم بأية سنة / ترى حبهم عارا عليّ و تحسب‏» فلم يعد تحسب.

[۵] . قرأ الجمهور «یورَث» مبنية للمفعول من «وُرِث»، لامن «أُورِث» الرباعي

وقرأ الحسن والأعمش وأيوب «یورِث» مبنية للفاعل من «أورث» والمفعولان محذوفان، أي: يورث وارثه ماله كلالة

وقرأ الحسن وأبو رجاء والأعمش والمطوعي وعيسى بن عمر «يُوَرِّث» بكسر الراء وشدها من «ورّث»، و المفعولان محذوفان، وتقديرهما كما تقدم في القراءة السابقة

[۶] . قراءة الجمهور بالنصب «كلالةً»، وهو حال من الضمير في «یورَث» ، ومفعول به عند من قرأ «يورِث»

وذكر ابن الأنباري في البيان أنه قرئ بالرفع «كلالةٌ» على تقدير: وإن كان رجل كلالة. وذكر العكبري أنه لم يعرف أحدا قرأ به.

[۷] . وقرأ بعضهم «وله أخّ» بتشديد الخاء، وقال ابن دريد «التشديد لغة» وقال ابن خالويه: «وأهل العربية يرونه لحن؛ لأن لام الفعل واو»  وفي التاج: «والأخ مشددة، وإنما شدد لأن أصله أخو، فزادوا بدل الواو خاءً»

[۸] . قرأ أبي بن كعب، «وله أخ أو أخت من الأم» ، وذكرها البيضاوي قراءة لسعد بن مالك مع أبیّ.

وقرأ سعد بن أبي وقاص وابن مسعود «وله أخ أو أخت من أم»، بغير أداة تعريف؛ وذكر ابن عطية قراءة سعد: «وله أخ أو أخت لأمه»

[۹] . و قرأ ابن عامر و ابن كثير و أبو بكر عن عاصم يوصى بفتح الصاد في الموضعين و قرأ حفص الأولى بكسر الصاد و الثانية بالفتح و الباقون بكسرهما… و من قرأ «يُوصِي» فلأن ذكر الميت قد تقدم في قوله «فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ» و من قرأ يوصى فإنما يحسنه أنه ليس بميت معين إنما هو شائع في الجميع فهو في المعنى يؤول إلى «يُوصِي»

[۱۰] . قرأ ابن عامر وابن كثير وعاصم في رواية أبي بكر والأعشى والبرجمي وحفص وأبو جعفر ويعقوب وابن محيصن «يوصی» بفتح الصاد مبنيا للمفعول؛ وقرأ نافع وأبو عمرو وحمزة والكسائي «يوصي» بكسر الصاد مبنيا للفاعل. وتقدم هذا في الآية السابقة.  وقرأ الحسن وأبو الدرداء وأبو رجاء «يُوَصّي» بتشديد الصاد وكسرها، ولم تذكر في الآية السابقة قراءة لغير الحسن.

[۱۱] . قرأ الحسن أيضا غير مضار وصية مضاف… و أما قوله «غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً» فيعني به غير مضار من جهة الوصية أو عند الوصية كقول طرفة (بضة المتجرد) أي بضة عند تجردها و هذا كما يقال شجاع حرب و كريم مسألة أي شجاع عند الحرب و كريم عند المسألة… «غَيْرَ مُضَارٍّ» منصوب على الحال أيضا «وصية» ينصب على المصدر أي يوصيكم الله بذلك وصية

[۱۲] . قرأ الجمهور «غير مضارِّ وصيةً» بنصب «غير» على الحال، وتنوين «مضار»

ونصب «وصية» على أنه مصدر مؤكد، أي: يوصيكم الله بذلك وصية

وقرأ الحسن «غير مُضارِّ وصيتةٍ» خفض «وصية» بإضافة «مضار» إليها، وهو من إضافة اسم الفاعل لمفعوله

و عن الحسن أنه قرأ «مضارٍ» بحذف إحدى الراعين لثقل التضعيف

[۱۳] . در معجم مقاییس دو اصل برای این ماده مطرح شده: «النون و الصاد و الفاء أصلانِ صحيحان: أحدهما يدلُّ على شَطْر الشَّي‏ء، و الأخرى على جنسٍ من الخِدمة و الاستعمال.» اما تا آخر متن درباره اصل دوم هیچ توضیح و مثالی ارائه نشده است.

[۱۴] . در معجم مقاییس دو اصل برای این ماده مطرح شده: «النون و الصاد و الفاء أصلانِ صحيحان: أحدهما يدلُّ على شَطْر الشَّي‏ء، و الأخرى على جنسٍ من الخِدمة و الاستعمال.» اما تا آخر متن درباره اصل دوم هیچ توضیح و مثالی ارائه نشده است.

[۱۵] . بر اساس مبنای ابن فارس که ریشه اصلی کلمه را دو حرفی می‌داند معنای سومی برای ماده «کل» هست و آن کاربردش به عنوان عضوی از اعضای بدن است، چنانکه کَلکَل، قسمت بالای سینه را گویند.

[۱۶] . (الفرق) بين الكل و الجمع‏: أن الكل عند بعضهم هو الاحاطة بالأجزاء، و الجمع الاحاطة بالابعاض، و أصل الكل من قولك تكلله أي أحاط به، و منه الاكليل سمي بذلك لاحاطته بالرأس، قال و قد يكون الاحاطة بالابعاض في قولك كل الناس و يكون الكل ابتداء توكيدا كما يكون أجمعون إلا أنه يبدأ في الذكر بكل كما قال الله تعالى (فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ)* لأن كلا تلى العوامل و يبدأ به و أجمعون لا يأتي‏ الا بعد مذكور، و الصحيح أن الكل يقتضي الاحاطة بالابعاض، و الجمع يقتضي الاجزاء ألا ترى أنه كما جاز أن ترى جميع أبعاض الانسان جاز أن تقول رأيت كل الانسان و لما لم يجز أن ترى جميع أجزائه لم يجز أن تقول رأيت جميع الانسان، و أخرى فان الابعاض تقتضي كلا و الأجزاء لا تقتضي كلا ألا ترى أن الاجزاء يجوز أن يكون كل واحد منهما شيئا بانفراده و لا يقتضي كلا، و لا يجوز أن يكون كل واحد من الابعاض شيئا بانفراده لأن البعض يقتضي كلا و جملة. (الفروق في اللغة، ص۱۳۴-۱۳۵)

[۱۷] . الإعراب: ينتصب كلالة على أنه مصدر وضع موضع الحال و يكون كان التامة؛ و يورث صفة رجل و تقديره إن وجد رجل موروث متكلل النسب و العامل في الحال يورث و ذو الحال الضمير في يورث ؛ و يجوز أن ينتصب كلالة على أنه خبر كان على أن يكون كان ناقصة قال الزجاج من قرأ يورث بكسر الراء فكلالة مفعول و من قرأ «يُورَثُ» فكلالة منصوب على الحال.

[۱۸] . درباره ماده «ضرر» قبلا در جلسه ۲۱۳  http://yekaye.ir/al-muminoon-023-075/  بحث شد و اکنون تکمیل می‌شود.

[۱۹] . اما بعدا در مورد هر چیزی که با چیز دیگری همجنس باشد و در مقاربتش قرار گیرد به کار رفته، چنانکه به هریک از دو هوو «ضَرَّة» گفته می‌شود؛ که البته ممکن است از این بابت باشد که گویی وی به دیگری ضرر می‌زند (معجم المقاييس اللغة، ج‏۳، ص۳۶۰)

[۲۰] . درباره تفاوت معنای کلمات «ضرر» ، «سوء» ، «قُبح» و «فساد» قبلا توضیحاتی گذشت: جلسه ۸۶۴  http://yekaye.ir/hood-11-77/

[۲۱] . درباره ماده «سفه» در جلسه ۹۳۰  http://yekaye.ir/an-nesa-4-5/ توضیح داده شد.

[۲۲] . در ترجمه محمد باقر بهبودی در گزیده کافی، ج۶، ص۱۴۰ این عبارت اینچنین ترجمه شده است که ظاهرا اشتباه باشد: «هيچ‏گاه خواهران ميت و يا دختران ميت از سهم برادران خود افزونتر نخواهند برد.»

[۲۳] . در تفسیر عیاشی این حدیث عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر ع روایت شده است و فراز «و قال فی آخر سورة النساء» به بعد را ندارد.

[۲۴] . در کافی، ج‏۷، ص۱۰۳ شبیه همین روایت البته به نقل از امام باقر ع آمده است با این سند «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ وَ أَبِي أَيُّوبَ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا تَقُولُ فِي امْرَأَةٍ …» فقط فراز پایانی آن چنین است: وَ لَوْ أَنَّ امْرَأَةً تَرَكَتْ زَوْجَهَا وَ أُخْتَيْهَا لِأُمِّهَا وَ أُخْتَيْهَا لِأَبِيهَا كَانَ لِلزَّوْجِ النِّصْفُ ثَلَاثَةُ أَسْهُمٍ وَ لِأُخْتَيْهَا لِأُمِّهَا الثُّلُثُ سَهْمَانِ وَ لِأُخْتَيْهَا لِأَبِيهَا السُّدُسُ سَهْمٌ وَ إِنْ كَانَتْ وَاحِدَةً فَهُوَ لَهَا لِأَنَّ الْأُخْتَيْنِ مِنَ الْأَبِ لَا يُزَادُونَ عَلَى مَا بَقِيَ وَ لَوْ كَانَ أَخٌ لِأَبٍ لَمْ يُزَدْ عَلَى مَا بَقِيَ.

مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلَهُ رَجُلٌ عَنْ أُخْتَيْنِ وَ زَوْجٍ فَقَالَ النِّصْفُ وَ النِّصْفُ فَقَالَ الرَّجُلُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ قَدْ سَمَّى اللَّهُ لَهُمَا أَكْثَرَ مِنْ هَذَا لَهُمَا الثُّلُثَانِ فَقَالَ مَا تَقُولُ فِي أَخٍ وَ زَوْجٍ فَقَالَ النِّصْفُ وَ النِّصْفُ فَقَالَ أَ لَيْسَ قَدْ سَمَّى اللَّهُ الْمَالَ فَقَالَ وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ.

همچنین این روایات هم تاحدود زیادی ناظر به همین موضوع هستند:

رَوَى ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع امْرَأَةٌ مَاتَتْ وَ تَرَكَتْ زَوْجَهَا وَ إِخْوَتَهَا لِأُمِّهَا وَ إِخْوَتَهَا لِأَبِيهَا فَقَالَ لِلزَّوْجِ النِّصْفُ ثَلَاثَةُ أَسْهُمٍ وَ لِلْإِخْوَةِ لِلْأُمِّ الثُّلُثُ الذَّكَرُ وَ الْأُنْثَى فِيهِ سَوَاءٌ وَ بَقِيَ سَهْمٌ فَهُوَ لِلْإِخْوَةِ وَ الْأَخَوَاتِ مِنَ الْأَبِ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ. (من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص۲۷۷)

وَ رَوَى ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ تَرَكَ إِخْوَةً وَ أَخَوَاتٍ مِنْ أَبٍ وَ أُمٍّ وَ جَدّاً قَالَ الْجَدُّ كَوَاحِدٍ مِنَ الْإِخْوَةِ الْمَالُ بَيْنَهُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ. (من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص۲۸۵)

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَعِيدٍ قَالَ قَالَ لِي زُرَارَةُ مَا تَقُولُ فِي رَجُلٍ تَرَكَ أَبَوَيْهِ وَ إِخْوَتَهُ لِأُمِّهِ فَقُلْتُ لِأُمِّهِ السُّدُسُ وَ لِلْأَبِ مَا بَقِيَ فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ وَ قَالَ إِنَّمَا أُولَئِكَ الْإِخْوَةُ لِلْأَبِ وَ الْإِخْوَةُ لِلْأَبِ وَ الْأُمِّ وَ هُوَ أَكْثَرُ لِنَصِيبِهَا إِنْ أَعْطَوُا الْإِخْوَةَ لِلْأُمِّ الثُّلُثَ وَ أَعْطَوْهَا السُّدُسَ وَ إِنَّمَا صَارَ لَهَا السُّدُسُ وَ حَجَبَهَا الْإِخْوَةُ لِلْأَبِ وَ الْإِخْوَةُ مِنَ الْأَبِ وَ الْأُمِّ لِأَنَّ الْأَبَ يُنْفِقُ عَلَيْهِمْ فَوُفِّرَ نَصِيبُهُ وَ انْتَقَصَتِ الْأُمُّ مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ فَأَمَّا الْإِخْوَةُ مِنَ الْأُمِّ فَلَيْسُوا مِنْ هَذِهِ فِي شَيْ‏ءٍ لَا يَحْجُبُونَ أُمَّهُمْ مِنَ الثُّلُثِ قُلْتُ فَهَلْ تَرِثُ الْإِخْوَةُ مِنَ الْأُمِّ شَيْئاً قَالَ لَيْسَ فِي هَذَا شَكٌّ إِنَّهُ كَمَا أَقُولُ لَكَ. (الكافي، ج‏۷، ص۱۰۴)

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ وَ بُكَيْرٍ وَ الْفُضَيْلِ وَ مُحَمَّدٍ وَ بُرَيْدٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: إِنَّ الْجَدَّ مَعَ الْإِخْوَةِ مِنَ الْأَبِ يَصِيرُ مِثْلَ وَاحِدٍ مِنَ الْإِخْوَةِ مَا بَلَغُوا قَالَ قُلْتُ رَجُلٌ تَرَكَ أَخَاهُ لِأَبِيهِ وَ أُمِّهِ وَ جَدَّهُ أَوْ قُلْتُ تَرَكَ جَدَّهُ وَ أَخَاهُ لِأَبِيهِ وَ أُمِّهِ قَالَ الْمَالُ بَيْنَهُمَا وَ إِنْ كَانَا أَخَوَيْنِ أَوْ مِائَةَ أَلْفٍ فَلَهُ مِثْلُ نَصِيبِ وَاحِدٍ مِنَ الْإِخْوَةِ قَالَ قُلْتُ رَجُلٌ تَرَكَ جَدَّهُ وَ أُخْتَهُ فَقَالَ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ وَ إِنْ كَانَتَا أُخْتَيْنِ فَالنِّصْفُ لِلْجَدِّ وَ النِّصْفُ الْآخَرُ لِلْأُخْتَيْنِ وَ إِنْ كُنَّ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ فَعَلَى هَذَا الْحِسَابِ وَ إِنْ تَرَكَ إِخْوَةً وَ أَخَوَاتٍ لِأَبٍ وَ أُمٍّ أَوْ لِأَبٍ وَ جَدّاً فَالْجَدُّ أَحَدُ الْإِخْوَةِ فَالْمَالُ بَيْنَهُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ قَالَ زُرَارَةُ هَذَا مِمَّا لَا يُؤْخَذُ عَلَيَّ فِيهِ قَدْ سَمِعْتُهُ مِنْ أَبِيهِ وَ مِنْهُ قَبْلَ ذَلِكَ وَ لَيْسَ عِنْدَنَا فِي ذَلِكَ شَكٌّ وَ لَا اخْتِلَافٌ. (الكافي، ج‏۷، ص۱۰۹)

[۲۵] . این روایت به سند دیگر بدین صورت در همان صفحه کافی آمده است:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدْخَلَ الْأَبَوَيْنِ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ الْفَرَائِضِ فَلَمْ يَنْقُصْهُمَا مِنَ السُّدُسِ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا وَ أَدْخَلَ الزَّوْجَ وَ الزَّوْجَةَ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ الْمَوَارِيثِ فَلَمْ يَنْقُصْهُمَا مِنَ الرُّبُعِ وَ الثُّمُنِ.

و فراز دوم این روایت در تفسير العياشي، ج‏۱، ص۲۲۶ آمده است.

ضمنا این دو روایت هم در همین راستا قابل توجه است:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَرْبَعَةٌ لَا يَدْخُلُ عَلَيْهِمْ ضَرَرٌ فِي الْمِيرَاثِ الْوَالِدَانِ وَ الزَّوْجُ وَ الْمَرْأَةُ. (الكافي، ج‏۷، ص۸۲)

عن بكير عن أبي عبد الله ع قال‏ لو أن امرأة تركت زوجها و أباها و أولادا ذكورا و إناثا كان للزوج الربع في كتاب الله و للأبوين السدسان، و ما بقي‏ فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ‏. (تفسير العياشي، ج‏۱، ص۲۲۶)

ضمنا اصل این مضمون را زراره نقل کرده که احتمالا سخن امام ع باشد:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ قَالَ قَالَ زُرَارَةُ إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تُلْقِيَ الْعَوْلَ فَإِنَّمَا يَدْخُلُ النُّقْصَانُ عَلَى الَّذِينَ لَهُمُ الزِّيَادَةُ مِنَ الْوُلْدِ وَ الْإِخْوَةِ مِنَ الْأَبِ وَ أَمَّا الزَّوْجُ وَ الْإِخْوَةُ مِنَ الْأُمِّ فَإِنَّهُمْ لَا يُنْقَصُونَ مِمَّا سَمَّى لَهُمُ [اللَّهُ‏] شَيْئاً. (الكافي، ج‏۷، ص۸۲)

[۲۶] . در کافی در ادامه این حدیث ۶ حدیث دیگر با همین مضمون روایت شده است. البته درباره مردی که بمیرد و تنها وارثش زنش باشد مساله متفاوت است؛ در همان کافی، در باب بعدی با عنوان «بَابُ الرَّجُلِ يَمُوتُ وَ لَا يَتْرُكُ إِلَّا امْرَأَتَهُ‏» این احادیث آمده است:

۱- حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ زِيَادٍ الْعَطَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ قَالَ: مَاتَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عُمَيْرٍ بَيَّاعُ السَّابِرِيِّ وَ أَوْصَى إِلَيَّ وَ تَرَكَ امْرَأَةً لَهُ وَ لَمْ يَتْرُكْ وَارِثاً غَيْرَهَا فَكَتَبْتُ إِلَى الْعَبْدِ الصَّالِحِ ع فَكَتَبَ إِلَيَّ أَعْطِ الْمَرْأَةَ الرُّبُعَ وَ احْمِلِ الْبَاقِيَ إِلَيْنَا.

۲- عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُكَيْنٍ وَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ مُشْمَعِلٍّ وَ عَنِ ابْنِ رِبَاطٍ عَنْ مُشْمَعِلٍّ كُلِّهِمْ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قَرَأَ عَلَيَّ أَبُو جَعْفَرٍ ع فِي الْفَرَائِضِ امْرَأَةٌ تُوُفِّيَتْ وَ تَرَكَتْ زَوْجَهَا قَالَ الْمَالُ كُلُّهُ لِلزَّوْجِ وَ رَجُلٌ تُوُفِّيَ وَ تَرَكَ امْرَأَتَهُ قَالَ لِلْمَرْأَةِ الرُّبُعُ وَ مَا بَقِيَ فَلِلْإِمَامِ.

۳- حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ وُهَيْبِ بْنِ حَفْصٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي رَجُلٍ تُوُفِّيَ وَ تَرَكَ امْرَأَتَهُ فَقَالَ لِلْمَرْأَةِ الرُّبُعُ وَ مَا بَقِيَ فَلِلْإِمَامِ.

۴- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ قَالَ كَتَبَ مُحَمَّدُ بْنُ حَمْزَةَ الْعَلَوِيُّ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي ع مَوْلًى لَكَ أَوْصَى إِلَيَّ بِمِائَةِ دِرْهَمٍ وَ كُنْتُ أَسْمَعُهُ يَقُولُ كُلُّ شَيْ‏ءٍ هُوَ لِي فَهُوَ لِمَوْلَايَ فَمَاتَ وَ تَرَكَهَا وَ لَمْ‏ يَأْمُرْ فِيهَا بِشَيْ‏ءٍ وَ لَهُ امْرَأَتَانِ أَمَّا إِحْدَاهُمَا فَبِبَغْدَادَ وَ لَا أَعْرِفُ لَهَا مَوْضِعاً السَّاعَةَ وَ الْأُخْرَى بِقُمَّ فَمَا الَّذِي تَأْمُرُنِي فِي هَذِهِ الْمِائَةِ دِرْهَمٍ فَكَتَبَ إِلَيْهِ انْظُرْ أَنْ تَدْفَعَ مِنْ هَذِهِ الدَّرَاهِمِ إِلَى زَوْجَتَيِ الرَّجُلِ وَ حَقُّهُمَا مِنْ ذَلِكَ الثُّمُنُ إِنْ كَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ فَالرُّبُعُ وَ تَصَدَّقْ بِالْبَاقِي عَلَى مَنْ تَعْرِفُ أَنَّ لَهُ إِلَيْهِ حَاجَةً إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

۵- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي زَوْجٍ مَاتَ وَ تَرَكَ امْرَأَةً فَقَالَ لَهَا الرُّبُعُ وَ تَدْفَعُ الْبَاقِيَ إِلَيْنَا.

[۲۷] . جَاءَ فِي الْحَدِيثِ إِنَّ الضِّرَارَ فِي الْوَصِيَّةِ مِنَ الْكَبَائِرِ؛ در همین راستا این روایت هم قابل توجه است:

رَوَى عَاصِمُ بْنُ حُمَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَضَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي رَجُلٍ تُوُفِّيَ وَ أَوْصَى بِمَالِهِ كُلِّهِ أَوْ بِأَكْثَرِهِ فَقَالَ إِنَّ الْوَصِيَّةَ تُرَدُّ إِلَى الْمَعْرُوفِ وَ يُتْرَكُ لِأَهْلِ الْمِيرَاثِ مِيرَاثُهُمْ. (من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص۱۸۶)

[۲۸] . فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ فَإِنْ كَانَ مَا بَقِيَ يَكُونُ لِلْأُخْتِ الْوَاحِدَةِ وَ لِلْأُخْتَيْنِ وَ مَا زَادَ عَلَى ذَلِكَ فَمَا مَعْنَى التَّسْمِيَةِ لَهُنَّ النِّصْفُ وَ الثُّلُثَانِ فَهَذَا كُلُّهُ صَائِرٌ لَهُنَّ وَ رَاجِعٌ إِلَيْهِنَّ وَ هَذَا يَدُلُّ عَلَى أَنَّ مَا بَقِيَ فَهُوَ لِغَيْرِهِمْ وَ هُمُ الْعَصَبَةُ قِيلَ لَهُ لَيْسَتِ الْعَصَبَةُ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ لَا فِي سُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِنَّمَا ذَكَرَ اللَّهُ ذَلِكَ وَ سَمَّاهُ لِأَنَّهُ قَدْ يُجَامِعُهُنَّ الْإِخْوَةُ مِنَ الْأُمِّ وَ يُجَامِعُهُنَّ الزَّوْجُ وَ الزَّوْجَةُ فَسَمَّى ذَلِكَ لِيَدُلَّ كَيْفَ كَانَ الْقِسْمَةُ وَ كَيْفَ يَدْخُلُ النُّقْصَانُ عَلَيْهِنَّ وَ كَيْفَ تَرْجِعُ الزِّيَادَةُ إِلَيْهِنَّ عَلَى قَدْرِ السِّهَامِ وَ الْأَنْصِبَاءِ إِذَا كُنَّ لَا يُحِطْنَ بِالْمِيرَاثِ أَبَداً عَلَى حَالٍ وَاحِدَةٍ لِيَكُونَ الْعَمَلُ فِي سِهَامِهِمْ كَالْعَمَلِ فِي سِهَامِ الْوَلَدِ عَلَى قَدْرِ مَا يُجَامِعُ الْوَلَدَ مِنَ الزَّوْجِ وَ الْأَبَوَيْنِ وَ لَوْ لَمْ يُسَمِّ ذَلِكَ لَمْ يُهْتَدَ لِهَذَا الَّذِي بَيَّنَّاهُ وَ بِاللَّهِ التَّوْفِيق‏.

[۲۹] . فمن أحكامه‏ أَنَّهُ رُفِعَ إِلَيْهِ ع أَنَّ شُرَيْحاً الْقَاضِيَ قَدْ قَضَى فِي امْرَأَةٍ مَاتَتْ وَ خَلَّفَتْ زَوْجاً وَ ابْنَيْ عَمٍّ أَحَدُهُمَا أَخٌ لِأُمٍّ وَ قَدْ أَعْطَى الزَّوْجَ النِّصْفَ مِنْ تَرَكَتِهَا وَ أَعْطَى الْبَاقِيَ لِابْنِ عَمِّهَا الَّذِي هُوَ أَخُوهَا مِنْ أُمِّهَا وَ حَرَّمَ الْآخَرَ.

فَأَحْضَرَهُ عَلِيٌّ ع قَالَ لَهُ: مَا أَمْرٌ بَلَغَنِي عَنْ قَضَائِكَ فِي قَضِيَّةِ الِامْرَأَةِ الْمُتَوَفَّاةِ.

قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَضَيْتُ بِكِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى وَ أَجْرَيْتُ ابْنَ الْعَمِّ بِكَوْنِهِ أَخاً مِنْ أُمٍّ مَجْرَى أَخَوَيْنِ أَحَدُهُمَا مِنْ أَبٍ وَ الْآخَرُ مِنْ أُمٍّ.

فَأَنْكَرَ عَلَيْهِ عَلِيٌّ ع وَ قَالَ: أَ فِي كِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى أَنَّ الْبَاقِيَ بَعْدَ الزَّوْجِ لِابْنِ الْعَمِّ الَّذِي هُوَ أَخٌ مِنْ أُمٍّ؟

قَالَ لَا.

قَالَ فَقَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِ‏ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ» فَجَعَلَ لِلزَّوْجِ النِّصْفَ وَ أَعْطَى الْأَخَ مِنَ الْأُمِّ السُّدُسَ؛ ثُمَّ قَسَمَ الْبَاقِيَ بَيْنَ ابْنَيِ الْعَمِّ. فَحَصَلَ لِابْنِ الْعَمِّ الَّذِي هُوَ أَخٌ مِنَ الْأُمِّ ثُلُثٌ وَ لِابْنِ الْعَمِّ الَّذِي لَيْسَ بِأَخٍ سُدُسٌ وَ لِلزَّوْجِ نِصْفٌ؛ فَتَكَمَّلَتِ الْفَرِيضَةُ وَ رَدَّ قَضَاءَ شُرَيْحٍ وَ اسْتَدْرَكَهُ.

بازدیدها: ۳۵

One Reply to “۹۳۷) وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصينَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى‏ بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَليمٌ”

  1. بازتاب: ۱۱۲۳) لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنيهِ | یک آیه در روز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*