۱۱-۱۶ ذیالحجه ۱۴۴۰
ترجمه
ای کسانی که ایمان آوردهاند! نه برای شما حلال است که زنان را به اکراه وارث شوید، و نه اینکه بر آنان سخت بگیرید تا مقداری از آنچه را بدانها [به عنوان مهریه] دادهاید [از دستشان بیرون] ببرید، مگر اینکه زشتکاریِ آشکاری مرتکب شوند؛ و با آنان به نیکی معاشرت کنید؛ پس اگر آنان را خوش ندارید، پس چه بسا چیزی را خوش نمیدارید و خداوند در آن خیر فراوانی قرار میدهد.
اختلاف قرائت
لایَحِلُّ / لاتَحِلُّ[۱]
در اغلب قرائات به صورت فعل مفرد مذکر غایب قرائت شده (لا یحل) اما در قرائتی غیرمشهور (نعیم بن میسرة) به صورت مفرد مونث غایب (لا تحل) قرائت شده و تقدیر کلام این است که «لا تحلّ لکم الوراثة». (معجم القراءات، ج۲، ص۴۰)
كَرهاً / كُرهاً
در اغلب قرائات به صورت «کَرهاً» قرائت شده است اما در قرائات برخی از اهل کوفه (حمزه و کسائی) و نیز در برخی از قرائات عشر و اربعه عشر (خلف و حسن و اعمش) به صورت «کُرهاً» قرائت شده؛ و هر دو را مصدر دانستهاند که درباره تفاوت این دو در نکات ادبی توضیح داده خواهد شد.
مجمع البیان، ج۳، ص۳۸[۲]؛ معجم القراءات، ج۲، ص۴۱[۳]
لا تَعْضُلُوهُنَّ / لا أن تَعْضُلُوهُنَّ
در قرائات رایج بر اساس مصحف عثمانی به همین صورت است؛ اما در قرائت مبتنی بر مصحف ابن مسعود به صورت «لا أن تَعْضُلُوهُنَّ» قرائت شده است.
همچنین در قرائت یعقوب (از قراء عشر) این فعل با هاء سکت قرائت شده به صورت «ولا تَعْضُلُوهُنَّه».
(معجم القراءات، ج۲، ص۴۱)[۴]
لِتَذَهبوا / لِتُذِهبوا[۵]
آتیتموهُنَّ / آتیتموهُنَّه[۶]
یأْتینَ / یاتین[۷]
إِلاَّ أَنْ یأْتینَ بِفاحِشَةٍ مُبَینَةٍ وَ عاشِرُوهُنَّ / إِلاَّ أَنْ یفْحَشْنَ علیکم وَ عاشِرُوهُنَّ / إِلاَّ أَنْ یفْحَشْنَ و عاشِرُوهُنَّ
این عبارت در قرائت ابیّ بن کعب به صورت «إلا أن یفْحَشْنَ علیكم» قرائت شده است،
در قرائت ابن مسعود به صورت «إلا أن یفْحَشْنَ و عاشِرُوهُنَّ» که این قرائت از ابن عباس وعكرمة نیز روایت شده است.
(معجم القراءات، ج۲، ص۴۱)[۸]
مُبَینَةٍ / مُبَینَةٍ / مُبِینَة / بَینَة / مُبَینِه
این کلمه در قرائت اهل مدینه (نافع) و بصره (ابوعمرو) و شام (ابن عامر) و اغلب اهل کوفه (حمزه و کسائی و روایت حفص از عاصم) و نیز در برخی از قرائات عشر و اربعه عشر (ابوجعفر و یعقوب و یزیدی و مفضل) به صورت «مُبَینَةٍ» قرائت شده است، که اسم فاعل از فعل «بَیَّنَ» است؛ یعنی فاحشهای نمایاننده.
در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و برخی از اهل کوفه (روایت شعبه از عاصم) و برخی دیگر از قراء اربعه عشر (حسن و ابنمحیصن) به صورت «مُبَینَة» قرائت شده است، که اسم مفعول از فعل «بَیَّنَ» است؛ یعنی فاحشهای آشکارشده.
و در قرائتی از ابنعباس هم به صورت«مُبِینَة»، که اسم فاعل از «أبان» است (یعنی متمایز کننده) و هم به صورت مصدر «بَینَةٍ» قرائت شده است.
مجمع البیان، ج۳، ص ۳۸[۹]؛ معجم القراءات، ج۲، ص۴۲[۱۰]
عاشِرُوهُنَّ / عاشِرُوهُنَّه[۱۱]
بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ / بِالْمَعْرُوف فَّإِنْ[۱۲]
كَرِهْتُمُوهُنَّ / كَرِهْتُمُوهُنَّه[۱۳]
وَ یجْعَلَ / وَ یجْعَلُ[۱۴]
نکات ادبی
لا یحِلُّ
قبلا بیان شد که ماده «حلل» در اصل به معنای «گشودن» و «باز کردن» (باز کردن گره؛ طه/۲۷) دانستهاند؛ و «حلال» (در مقابل «حرام») را از این جهت حلال گفتهاند که وقتی چیزی حلال است، گویی گره آن را گشوده و در آن اجازه تصرف داده شده است. «فرود آمدن و در جایی اقامت کردن» را هم «حلول» (و مکان آن را «محل») گویند از این جهت که وقتی مسافر در جایی فرود میآید بارهایش را باز میکند؛ و کمکم در مورد هر نزول و جای گرفتنی به کار رفته است. به زن و شوهر هم «حلیله» و «حلیل» (جمع آن: «حلائل»؛ نساء/۲۳) میگویند از این جهت که هر یک بر دیگری حلال شده است (و برخی گفتهاند از این جهت هریک حق دارد لباس دیگری را بگشاید و یا اینکه چون هریک از آنها در بستر و نزد دیگری حلول میکند)؛ و برخی گفتهاند: علاوه بر زن و شوهر، به هر همنشینی حلیل و حلیله گویند از این جهت که در یک محل قرار گرفتهاند. «محله» هم مکانی است که یک گروهی در آنجا جای گرفتهاند.
جلسه ۳۳۱ http://yekaye.ir/al-balad-90-2/
تَرِثُوا
در آیه ۱۱ بیان شد که ماده «ورث» به معنای آن است که چیزی از آنِ کسی باشد و [با مرگش] به دیگری منتقل گردد؛ و به همین مناسبت گاه در جایی که انسان چیزی را بدون زحمت تصاحب کند (مثلا در آیه: «لا یحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً: جایز نیست که از زنان به زور ارث ببرید» (نساء/۱۹) ویا چیزی که کاملا آماده و مهیا به کسی واگذار شود (وَ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِی أُورِثْتُمُوها: و این بهشتی است که آن را به ارث بردید؛ زخرف/۷۲) به کار میرود.
جلسه ۹۳۶ http://yekaye.ir/an-nesa-4-11/
النِّساءَ
درباره کلمه «نساء» و همخانوادههایش، یعنی «نِسْوَة» و «نِسْوَان» و «نِسُون» که همگی لفظ جمعی است به معنای «زنان»، و لفظ مفردی از آنها در زبان عربی وجود ندارد، در آیه اول همین سوره بحث مفصلی گذشت.
جلسه ۹۲۶ http://yekaye.ir/an-nesa-4-1/
كَرْهاً ، كَرِهْتُمُوهُنَّ ، تَكْرَهُوا
ماده «کره» را در اصل به معنای نارضایتی و دوست نداشتن، و نقطه مقابل رضایت و محبت دانستهاند (معجم المقاییس اللغة، ج۵، ص۱۷۲) هرچند برخی معنای اجبار را در آن پررنگتر دانسته و آن را نقطه مقابل اراده معرفی کردهاند، بدین بیان که اراده، خواستن همراه با اختیار و انتخاب است؛ [اما اکراه، انجام کار از روی اجبار و برخلاف میل است] (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج۱۰، ص۵۰)[۱۵] اما دست کم در سه آیه قرآن، ماده «کره» در مقابل ماده «حبب» قرار داده شده است: «عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیئاً … وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیئاً» (بقره/۲۱۶) ، «لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإیمانَ … وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ» (حجرات/۷) ، «أَ یحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ یأْكُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیتاً فَكَرِهْتُمُوهُ» (حجرات/۱۲)
مصدر فعل «کَرِهَ یَکرَهُ» را «کَره» دانستهاند: «لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً» (آل عمران/۸۳) برخی «کُره» را هم مصدر و تفاوت آنها را صرفا تفاوت در لهجه (لغتان) دانستهاند (مجمع البیان، ج۳، ص۳۸) اما برخی «کُره» را اسم و به معنای «مشقت» دانسته (حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً؛ احقاف/۱۵)؛ و گفتهاند «کَره» در آنجاست که خود شخص متکلفانه عملی را عهدهدار شود و آن را با ناخرسندی انجام دهد (معجم المقاییس اللغة، ج۵، ص۱۷۲[۱۶]) به تعبیر دیگر، «کُره» را مشقتی بدون اینکه شخص به خاطر آن به تکلف افتد دانستهاند و «کَرة» را مشقتی که شخص را به تکلف میاندازد و وی بناچار آن را عهدهدار میشود (المحیط فی اللغة، ج۳، ص۳۵۵[۱۷]) و نیز گفته شده که «کَره» مشقتی است که از خارج و به اجبار بر شخص تحمیل میشود، اما «کُره» آن است که شخص خود بدان میرسد در حالی که میتوانسته از آن معاف باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۰۷[۱۸])
این ماده وقتی به باب افعال برود به معنای اجبار کردن و کسی را به کاری که دوست ندارد وادار نمودن است: «وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَیهِ مِنَ السِّحْر» (طه/۷۲) «وَ لا تُكْرِهُوا فَتَیاتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ … وَ مَنْ یكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِكْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحیمٌ» (نور/۳۳) «أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یكُونُوا مُؤْمِنینَ» (یونس/۹۹) «لا إِكْراهَ فِی الدِّینِ» (بقره/۲۵۶)
بر همین اساس وقتی شخص با امر خارجی بر کاری مجبور شود، با صیغه اسم مفعول از باب افعال (یعنی «مُکرَه») تعبیر میشود؛ اما وقتی این کراهت از درون وی برخاسته باشد با صیغه اسم فاعل ثلاثی مجرد (یعنی «کاره») تعبیر میشود: «أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ» (هود/۲۸) «أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ» (مومنون/۷۰) «كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَیتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَریقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ لَكارِهُونَ» (انفال/۵)
اما چیزی که خود آن چیز مورد کراهت باشد با صیغه اسم مفعول ثلاثی مجرد میآید (یعنی «مکروه») «كُلُّ ذلِكَ كانَ سَیئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً» (اسراء/۳۸)
و وقتی به باب تفعیل برود، غالبا با حرف «الی» همراه میشود و به معنای چیزی را نزد کسی مکروه و ناخوشایند گرداندن است؛ و نقطه مقابل «حَبَّبَ الیه» میباشد: «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإیمانَ … وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ» (حجرات/۷) (مجمع البحرین، ج۶، ص۳۶۰)
ماده «کره» و مشتقات آن ۴۱ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
تَعْضُلُوهُنَّ
ماده «عضل» در اصل بر شدت و پیچیده شدن کار دلالت دارد (معجم المقاییس اللغة، ج۴، ص۳۴۵) برخی اصل این ماده را امتناع و بازداشتن (مجمع البیان، ج۳، ص۳۹) آن هم بازداشتنی که با در مضیقه و فشار قرار دادن همراه باشد دانستهاند (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج۸، ص۱۶۵) و بعید نیست که اصل این ماده از کلمه «الْعَضَلَة» [که در فارسی به اشتباه عَضُلِه» تلفظ میشود] بوده است به قسمت پرگوشت ساق و بازو گفته میشود (كتاب العین، ج۱، ص۲۷۸) و در واقع به هر گوشت محکم و درهمتنیدهای اطلاق میگردد [که تعبیر «عضلانی» در زبان فارسی از همین ماده اخذ شده است] (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۷۱)
امر «مُعضِل» کار شدیدی است که اصلاح آن با سختی و زحمت همراه است، و به همین جهت به شدائد «مُعضِلات» گفته میشود (معجم المقاییس اللغة، ج۴، ص۳۴۵) که در فارسی به اشتباه «معضَلات» تلفظ میشود.
«عَضَلْ» در تنگنا قرار دادن زن است از این طریق که مانع ازدواج او شوند (مجمع البیان، ج۳، ص۳۹) و «عَضَلْتُ المرأةَ» در جایی گفته میشود که انسان از روی ظلم مانع ازدواج کردن زنی بشود (معجم المقاییس اللغة، ج۴، ص۳۴۶) و در تفاوت «عضل» و «امساک» گفتهاند که «امساک» مطلق نگهداشتن همسر در قبال رها کردن و طلاق دادن اوست (فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ؛ بقره/۲۲۹) اما «عضل» نگه داشتنی است که همراه با سختی دادن و در مضیقه قرار دادن وی باشد. (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج۸، ص۱۶۵)
ماده «عضل» تنها دوبار در قرآن کریم و هردوبار با همین تعبیر «لا تَعْضُلُوهُنَّ» آمده است (مورد دیگر: بقره/۲۳۲)
لا تَعْضُلُوهُنَّ
این عبارت در این آیه میتواند در محل نصب باشد از این جهت که آن را عطف به «ترثوا» بگیریم؛ که چنین ترجمه میشود: برای شما حلال نیست که … ارث ببرید و اینکه آنان را در تنگنا قرار دهید»؛
و میتواند مجزوم باشد از این جهت که آن را نهی بدانیم؛ یعنی: «برای شما حلال نیست که … ارث ببرید؛ و همچنین آنان را در تنگنا قرار ندهید.» (مجمع البیان، ج۳، ص۳۹)
بِفاحِشَةٍ
مجمع البیان، ج۳، ص۳۹
الفاحشة مصدر كالعاقبة و العافیة قال أبو عبیدة الفاحشة الشنار و الفحش القبیح
در آیه ۱۵ بیان شد که ماده «فحش» (با کلماتی همچون فُحْش و فَحْشَاء و فَاحِشَة) در اصل دلالت بر زشتی و قبح و شناعت در چیزی میکند، به طوری که در مورد هر چیزی که از حد خودش تجاوز کند (که به نحوی موجب کراهت شود) «فاحش» گفته میشود؛ «فاحشة» عملی است که زشتی آن شدید است؛ و کلمه «فحشاء» (إِنَّما یأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ؛ بقره/۱۶۹) به خاطر «مد»ی که در کلام دارد، مفهومش شدیدتر از «فاحِشَة» است.
همچنین اشاره شد که این کلمه بسیاری از اوقات به طور خاص در مورد «روابط جنسی نامشروع» (اعم از زنا و لواط و مساحقه) به کار میرود: «لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیوتِهِنَّ وَ لا یخْرُجْنَ إِلاَّ أَنْ یأْتینَ بِفاحِشَةٍ مُبَینَة» (طلاق/۱) ، «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبیلاً» (اسراء/۳۲) ، «أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمینَ» (اعراف/۸۰) ، «وَ اللاَّتی یأْتینَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ» (نساء/۱۵)
جلسه ۹۴۲ http://yekaye.ir/an-nesa-4-15/
مُبَینَةٍ
قبلا بیان شد که ماده «بین» – و به تبع آن، کلمه «بین» که در زبان فارسی هم رایج است- از کلماتی است که اصطلاحا از اضداد است؛ یعنی هم به معنای «فصل» (فاصله و جدایی) به کار میرود و هم به معنای «وصل» (اتصال و به هم رسیدن). و «بیان» به معنی آشکار کردن است و به کلام از این جهت بیان میگویند که آشکارکننده مافیالضمیر است و با توجه به ریشه کلمه، برخی گفتهاند بیان به معنای آشکار کردن بعد از ابهام و اجمال است و به کلام از این جهت بیان میگویند که در آن انسان باید با جدا کردن کلمات و سپس اتصال برقرار کردن بین آنها مراد مبهم خود را آشکار کند. و «بیِّنه» [= دلیل] هم از همین ریشه و به معنای چیزی است که دلالت کاملا آشکار داشته باشد.
جلسه ۱۱۴ http://yekaye.ir/ash-shuara-026-195/
عاشِرُوهُنَّ
قبلا بیان شد که ماده «عشر» در اصل در دو معنا به کار میرود: یکی معنای «عدد ۱۰»؛ و دیگری به معنای مصاحبت و اختلاط و با هم درآمیختن و معاشرت کردن که «عشیره» به معنای اهل و عیال از همین باب است.
برخی خواستهاند این دو به معنا را به هم پیوند دهند و گفتهاند ده عدد کامل است و «عشیره» آن اهل و عیال شخص است که با آنها زیاد میشود و گویی با آنها به منزله عدد کامل میگردد، و به این مناسبت، به نزدیکان و خویشان شخص که با آنها زیاد میشود، عشیره گفتهاند؛ در مقابل، برخی بر این باورند که اساساً در زبان عربی «عشر» به همان معنای مصاحبت و همنشینی بوده است و عشر به معنای «عدد۱۰» همانند نام سایر اعداد، از زبان عبری به عربی وارد شده است.)
از مشتقات این ماده در معنای دوم، علاوه بر واژههای «عشیر» (حج/۱۳) و «عشیرة» (توبه/۲۴؛ شعراء/۲۱۴؛ مجادله/۲۲)، به صورت فعل «عاشروا» (عاشروهن بالمعروف: به نیکی با آنها معاشرت کنید؛ نساء/۱۹) و نیز به صورت اسم «معشر» (معشر الجن، انعام/۱۲۸ و ۱۳۰ و الرحمن/۳۳) به معنای جماعتی که امرشان واحد باشد [وضع و حالشان یکسان مورد توجه باشد] به کار رفته است.
جلسه ۳۱۸ http://yekaye.ir/al-hajj-22-13/
بِالْمَعْرُوفِ
در آیه ۵ درباره ماده «عرف» اشاره شد که برخی اصل این ریشه را دال بر «سکون و طمأنینه» میدانند که معرفت هم از همین باب بوده و «معروف» را هم از این جهت معروف گفتهاند که انسان با رسیدن به آن به سکون و آرامش میرسد، زیرا کسی که چیزی را نشناسد نسبت به آن نگران است و میترسد. برخی هم اصل معنا را همان «معرفت» و شاختی که با تامل حاصل شود دانستهاند، و وجه تسمیه «معروف» را این دانستهاند که کاری است که عقل و شرع آن را به عنوان کار خوب میشناسد؛ و اینکه نقطه مقابل ماده «عرف»، ماده «نکر» است: «عرف» وضعیتی است که انسان میشناسد و دلش با آن آرام میگیرد؛ و «نکر» آن است که عقل بدان اعتراف نمیکند بلکه به بدی و انکار آن حکم می کند؛ «نَکِرَ» به معنای آن است که نشناخت و چیزی را ناشناخته قلمداد کرد (فَلَمَّا رَأى أَیدِیهُمْ لا تَصِلُ إِلَیهِ نَكِرَهُم؛ هود/۷۰)
جلسه ۹۳۰ http://yekaye.ir/an-nesa-4-5/
شأن نزول
درباره شأن نزول این آیه چند مطلب روایت شده است:
۱) از ابن عباس نقل شده که هر گاه مردى فوت مىشد، وارثانش خود را اختیاردار زن متوفى هم میدانستند؛ اگر مىخواستند او را به نكاح خود در مىآوردند و اگر مىخواستند او را به همسری کسی درمیآوردند و اگر هم میخواستند اجازه ازدواج به او نمیداند؛ و خود از خانواده [پدریِ] زن برای تصمیمگری درباره او سزاوارتر میدانستند، پس این آیه درباره این وضعیت نازل شد.
أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص ۱۵۰-۱۵۱[۱۹]؛ مجمع البیان، ج۳، ص۳۹[۲۰]
۲) گویند: در زمان جاهلیت و همچنین در صدر اسلام، اهل مدینه را رسم چنین بود كه اگر مردى از آنان فوت مىشد و همسرى داشت یكى از فرزندان آن مرد – که از زنى دیگر بود- یا یکی از عُصبه [= مردان خویشاوند] متوفی مىآمد و لباس خود را روى این زن مىانداخت، آنگاه او به این زن سزاوارتر از دیگران میشد، اگر مىخواست بدون مهر و به استناد همان مهریهای كه شخص متوفى براى آن زن داده بود، او را همسر خویش قرار میداد؛ اگر میخواست او را با مهریهای به همسری شخص دیگری درمیآورد و مهریه را برای خودش برمیداشت و به آن زن نمی داد؛ و اگر می خواست آن زن را در تنگنا قرار دهند تا سهمی که آن زن از متوفی برده را فدیه دهد و خود را رها کند، یا این كه آن زن آن قدر بىشوهر بماند كه بمیرد وی ارث او را تصاحب کند.
ابو قیس بن اسلت انصارى فوت شد، همسرى از او به نام كبیشة دختر معن انصارى باقى ماند. پسر متوفى كه از زن دیگرى بود (و برخی نام او را حصن یا محصن، و برخی قیس گفتهاند)، نزد او آمد لباس خود را بر روى او افكند و وارث نكاح او شد، و او را ترك كرد، نه با او نزدیکی میکرد؛ و نه نفقهای به او میداد و او را در سختی قرار داده بود تا وی با مال خود فدیهای به او بدهد. كبیشة نزد پیامبر خدا (ص) آمد و گفت: اى رسول اللّه (ص) ابو قیس فوت شد و پسر او ازدواج مرا به ارث بده است؛ مدتى گذشته است و به من زیان مىرساند، نه نفقهام را مىدهد و نه نزد من مىآید و نه مرا آزاد مىگذارد. پیغمبر (ص) به او فرمود: در خانهات بنشین، تا خداوند فرجى در كار تو آرد. زن از خدمت رسول خدا به خانه خود رفت. و برخی دیگر از زنان مدینه نیز نزد حضرت آمدند و اظهار داشتند ما هم با كبیشه همدرد هستیم، جز آن كه نه پسران شوهرانمان، بلکه پسر عموهایش ما را به ازدواج خود درآوردهاند. پس خداوند تعالى این آیه را نازل فرمود.
أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص ۱۵۱[۲۱]
شبیه این مضمون از امام باقر ع نیز روایت شده است. (مجمع البیان، ج۳، ص۳۹[۲۲]؛ تفسیر القمی، ج۱، ص۱۳۴[۲۳])
۳) از ابنعباس همچنین نقل شده که این آیه در مورد مردی نازل شد که زنی داشت که از او خوشش نمیآمد ولی مهریهاش را به او بدهکار بود؛ پس زمان را کش میداد و او را اذیت میکرد تا وی مهریهاش را ببخشد؛ و با این آیه از چنین کاری نهی شدند. (مجمع البیان، ج۳، ص۳۹)[۲۴]
۴) از زهری نقل شده که این آیه درباره مردی نازل شد که زنش را نزد خود حبس کرده بود در حالی که نیازی به او نداشت [= با او رابطهای برقرار نمیکرد] و منتظر بود تا بمیرد تا اینکه اموالش را به ارث بردارد؛ و این مضمون هم علاوه بر زهری، از امام باقر ع نیز روایت شده است. (مجمع البیان، ج۳، ص۳۹)[۲۵]
حدیث
الف. لا تَعْضُلُوهُنَّ
۱) از امیرالمومنین ع روایت شده است: زنان نزد مرداناند به نحوی که اختیاردار ضرر و نفع خویش نیستند؛ و همانا آنان امانت خداوند نزد شمایند: پس «نه به آنان زیانی رسانید» (طلاق/۶) و «نه آنان را در تنگنا قرار دهید» (نساء/۱۹)
مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج۱۴، ص۲۵۱
الْمَوْلَى سَعِیدٌ الْمَزْیدِی فِی تُحْفَةِ الْإِخْوَانِ (خطی، ص۶۷)، عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی ع قَالَ:
إِنَّ النِّسَاءَ عِنْدَ الرِّجَالِ لَا یمْلِكْنَ لِأَنْفُسِهِنَّ ضَرّاً وَ لَا نَفْعاً وَ إِنَّهُنَّ أَمَانَةُ اللَّهِ عِنْدَكُمْ فَ«لا تُضآرُّوهُنَّ» وَ «لا تَعْضُلُوهُنَّ».
ب. لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیتُمُوهُنَّ
۲) ابراهیم بن میمون میگوید: از امام صادق ع درباره این سخن خداوند عز و جل سوال کردم که میفرماید: «نه برای شما حلال است که زنان را به اکراه وارث شوید، و نه اینکه بر آنان سخت بگیرید تا مقداری از آنچه را بدانها دادهاید [از دستشان بیرون] ببرید» فرمودند:
در مورد مردی است که سرپرستی دختر یتیمی را برعهده دارد؛ و مانع ازدواج کردن او میشود تا به خاطر این که آن دختر به وی نزدیک است وی را به ارث ببرد.
پرسیدم: و عبارت: «بر آنان سخت مگیرید تا مقداری از آنچه را بدانها دادهاید [از دستشان بیرون] ببرید»
فرمود: مردی است که زنش را کتک میزند تا آن زن [مهریهاش را] به وی فدیه دهد؛ و خداوند از این کار نهی فرمود.
تفسیر العیاشی، ج۱، ص۲۲۹
عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَیمُونٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «لا یحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیتُمُوهُنَ»
قَالَ: الرَّجُلُ تَكُونُ فِی حَجْرِهِ الْیتِیمَةُ فَیمْنَعُهَا مِنَ التَّزْوِیجِ [لِیرِثَهَا] بِمَا تكُونُ قَرِیبَةً لَهُ.
قُلْتُ: «وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیتُمُوهُنَ»؟
قَالَ: الرَّجُلُ تَكُونُ لَهُ الْمَرْأَةُ فَیضْرِبُهَا حَتَّى تَفْتَدِی مِنْهُ فَنَهَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ.[۲۶]
۳) هاشم بن عبدالله سری میگوید: [از امام صادق ع] درباره این سخن خداوند سوال کردم که میفرماید «بر آنان سخت مگیرید تا مقداری از آنچه را بدانها دادهاید [از دستشان بیرون] ببرید»
پس حضرت مطالبی را فرمود و سپس گفت: همان طور که در میان عوام میگویند: هنگامی که لباسش را روی آن زن بیندازد او را در معضل قرار داده و آن زن دیگر نمی تواند با غیر او ازدواج کند؛ و در دوره جاهلیت چنین بود.
تفسیر العیاشی، ج۱، ص۲۲۹
عَنْ هَاشِمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ السَّرِی الْعِجْلِی قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ «وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیتُمُوهُنَ»
قَالَ: فَحَكَى كَلَاماً ثُمَّ قَالَ: كَمَا یقول [یقُولُونَ] بِالنَّبَطِیةِ إِذَا طَرَحَ عَلَیهَا الثَّوْبَ عَضَلَهَا فَلَا تَسْتَطِیعُ أَنْ تَزَوَّجَ غَیرَهُ وَ كَانَ هَذَا فِی الْجَاهِلِیةِ.
ج. لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ یأْتینَ بِفاحِشَةٍ مُبَینَةٍ
۴) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:
اگر مردی زنش را [از همسری خود] خلع کند، آن زن همچون یک زنی است که طلاق مباین داده شده باشد (طلاقی که امکان رجوع در آن نیست) و آن مرد همچون خواستگاری از خواستگاران او خواهد بود [یعنی اگر بخواهد دوباره با او ازدواج کند، قابل رجوع نیست و از این جهت با سایر خواستگاران آن زن تفاوتی ندارد]؛
و جایز نیست که مردی زنش را خلع کند مگر اینکه یا خود آن زن از وی چنین چیزی را بخواهد بدون اینکه ای مرد ضرر و زیانی به او رسانده باشد و یا اینکه آن زن زنی بوده باشد که [صریحاً یا به زبان حال] به شوهرش بگوید نه برای سوگند تو ارزشی قائلم و نه به خاطر تو غسل جنابت انجام میدهم [= ظاهرا کنایه از عدم آمیزش است] و در خانهات کسی را که دوست نداری وارد میکنم و در بستر تو با او نزدیکی خواهم کرد و حدود الهی را رعایت نمیکنم؛
و اگر اینها از زنی سر بزند، هرچیزی که مرد از زن [از مهریهای که به او داده] پس بگیرد برایش گوارا خواهد بود.
الكافی، ج۶، ص۱۴۰
مُحَمَّدُ بْنُ یحْیى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیلِ عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ الْكِنَانِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
إِذَا خَلَعَ الرَّجُلُ امْرَأَتَهُ فَهِی وَاحِدَةٌ بَائِنَةٌ وَ هُوَ خَاطِبٌ مِنَ الْخُطَّابِ؛ وَ لَا یحِلُّ لَهُ أَنْ یخْلَعَهَا حَتَّى تَكُونَ هِی الَّتِی تَطْلُبُ ذَلِكَ مِنْهُ مِنْ غَیرِ أَنْ یضِرَّ بِهَا، وَ حَتَّى تَقُولَ لَا أُبِرُّ لَكَ قَسَماً وَ لَا أَغْتَسِلُ لَكَ مِنْ جَنَابَةٍ وَ لَأُدْخِلَنَّ بَیتَكَ مَنْ تَكْرَهُ وَ لَأُوطِئَنَّ فِرَاشَكَ وَ لَا أُقِیمُ حُدُودَ اللَّهِ. فَإِذَا كَانَ هَذَا مِنْهَا فَقَدْ طَابَ لَهُ مَا أَخَذَ مِنْهَا.
در همین مضمون، که اگر زنی در حق شوهرش چنین کند آن شوهر حق دارد کاری کند که زن را وادار کند مهریهاش را پس بدهد روایات متعددی در همینجا آمده است؛ که اینها توضیحی میتواند باشد برای تعبیر «الا ان یاتین بفاحشة مبینة»).[۲۷]
د. إِلاَّ أَنْ یأْتینَ بِفاحِشَةٍ مُبَینَةٍ و عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ
۵) الف. از امام صادق ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:
بقدری جبرئیل سفارش همسر را به من کرد که گمان کردم طلاق دادن زن سزاوار نیست مگر اینکه مرتکب فاحشهای آشکار شده باشد!
الكافی، ج۵، ص۵۱۲
مُحَمَّدُ بْنُ یحْیى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
قَالَ: رَسُولُ اللَّهِ ص: أَوْصَانِی جَبْرَئِیلُ ع بِالْمَرْأَةِ حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ لَا ینْبَغِی طَلَاقُهَا إِلَّا مِنْ فَاحِشَةٍ مُبَینَةٍ.
ب. از امام باقر ع روایت شده است که اگر مرد در مورد زنش بر اینکه او مرتکب فحشاء و زنا شده اطلاع یابد، حق دارد فدیه بگیرد. [مهریهای را که داده، پس بگیرد.]
نهج البيان (شیبانی)، ج۲، ص۱۳۲
قوله تعالى: «إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ» يعني: الزّنا. و قال الطبري: ذلك إذا اطّلع الرّجل منها على فاحشة، فله أخذ الفدية. و هو المرويّ عن أبي جعفر عليه السّلام.
۶) از امام باقر ع روایت شده که رسول الله ص [در مذمت مردی که با همسرش رفتار خشن دارد] فرمودند:
آیا کسی از شما زنش را کتک میزند و آنگاه می خواهد با وی همآغوش شود؟!
الكافی، ج۵، ص۵۰۹
حُمَیدُ بْنُ زِیادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ غَیرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ أَبِی مَرْیمَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:
قَالَ: رَسُولُ اللَّهِ ص: أَ یضْرِبُ أَحَدُكُمُ الْمَرْأَةَ ثُمَّ یظَلُّ مُعَانِقَهَا.[۲۸]
۷) اسحاق بن عمار میگوید: به امام صادق ع عرض کردم: حق زن بر شوهرش چیست که اگر شوهر آن را ادا کند نیکوکار خواهد بود؟
فرمودند: غذا و لباسش را تهیه کند و اگر آن زن نادانیای کرد بر او ببخشد.
و سپس امام صادق ع ادامه دادند: پدر من زنی داشت که وی را اذیت میکرد اما پدرم او را میبخشید.
الكافی، ج۵، ص۵۱۰
أَبُو عَلِی الْأَشْعَرِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یحْیى عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ:
قُلْتُ: لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَا حَقُّ الْمَرْأَةِ عَلَى زَوْجِهَا الَّذِی إِذَا فَعَلَهُ كَانَ مُحْسِناً؟
قَالَ: یشْبِعُهَا وَ یكْسُوهَا وَ إِنْ جَهِلَتْ غَفَرَ لَهَا.
وَ قَالَ: أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَانَتِ امْرَأَةٌ عِنْدَ أَبِی ع تُؤْذِیهِ فَیغْفِرُ لَهَا.
۸) از امام صادق ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:
حکایت زن حکایت استخوان خمیده است؛ اگر آن را به حال خود [در همین حالت خمیده] رهایش کنی، از آن بهرهمند میشوی؛ و اگر بخواهی راستش کنی، آن را خواهی شکست!
[اشاره است به اینکه انسان باید واقعیت همسرش را همان طور که هست، قبول کند؛ نه اینکه اصرار داشته باشد او کاملا مطابق با دلخواه خودش شود.]
الكافی، ج۵، ص۵۱۳
أَبُو عَلِی الْأَشْعَرِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
قَالَ: رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّمَا مَثَلُ الْمَرْأَةِ مَثَلُ الضِّلْعِ الْمُعْوَجِّ إِنْ تَرَكْتَهُ انْتَفَعْتَ بِهِ وَ إِنْ أَقَمْتَهُ كَسَرْتَهُ؛
وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ: اسْتَمْتَعْتَ بِهِ.
ه. فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیئاً وَ یجْعَلَ اللَّهُ فیهِ خَیراً كَثیراً
۹) ستایش خداوندى را سزاست كه در مورد او حالی بر حال دیگری پیشى نگرفته تا اول بودنش پیش از آخر بودنش باشد اوّل است ویا ظاهر بودنش قبل از باطن بودنش باشد. هر چیزی غیر از او که واحد نامیده میشود [واقعا واحد نیست بلکه صرفاً] قلیل و اندك است؛ و هر عزیزى جز او ذلیل است؛ و هر نیرومندى جز او ضعیف و ناتوان است؛ هر مالكى جز او مملوک است؛ و هر عالمى جز او متعلم است؛ هر قدرتمندى جز او، گاهى توانا و زمانى ناتوان است؛ هر شنوندهاى جز او از شنیدن صداهاى ضعیف كر است و صداهاى قوى هم او کر میکند و صداهایی هم که از او دور است به او نمیرسد. هر بینندهاى جز خدا، از مشاهده رنگهاى ناپیدا و اجسام بسیار كوچك ناتوان است؛ هر ظاهرى غیر از او [در واقع] باطن [=غیرآشکار] است؛ و هر باطنی جز او نیز غیر آشكار است.
مخلوقات را براى تقویت فرمانروایى، و یا براى ترس از اموری که در آینده پیش میآید، یا یارى گرفتن در مبارزه با همتاى خود، و یا با شریك مباهات کننده، و یا با مخالف ستیزه جو نیافریده است. بلكه همگی آفریدههاى تحت ربوبیت او هستند و بندگانى ذلیل. نه در چیزى قرار گرفته تا بتوان گفت در آن جاست؛ و نه از اشیاء دور است تا بتوان گفت از آنها جداست.
نه آفرینش آنچه آفرینشش را آغاز نمود، او را [از ادامه ربوبیت آن] ناتوان ساخت؛ و نه از تدبیر پدیدههاى آفریده شده درماند؛ نه اگر در کاری بازایستاد ناشی از عجز وی در قبال آفریدههایش بوده؛ و نه در آنچه فرمان داد و مقدّر ساخت دچار تردید شد. بلكه فرمانش استوار، و علم او مستحكم، و كارش بى تزلزل است؛
خدایى كه در عین بلا و سختى به او امیدوار میرود؛ و در دل نعمتها باید همچنان از او ترسید.
نهج البلاغة، خطبه۶۵
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالًا فَیكُونَ أَوَّلًا قَبْلَ أَنْ یكُونَ آخِراً وَ یكُونَ ظَاهِراً قَبْلَ أَنْ یكُونَ بَاطِناً؛ كُلُّ مُسَمًّى بِالْوَحْدَةِ غَیرَهُ قَلِیلٌ وَ كُلُّ عَزِیزٍ غَیرَهُ ذَلِیلٌ وَ كُلُّ قَوِی غَیرَهُ ضَعِیفٌ وَ كُلُّ مَالِكٍ غَیرَهُ مَمْلُوكٌ وَ كُلُّ عَالِمٍ غَیرَهُ مُتَعَلِّمٌ وَ كُلُّ قَادِرٍ غَیرَهُ یقْدِرُ وَ یعْجِزُ وَ كُلُّ سَمِیعٍ غَیرَهُ یصَمُّ عَنْ لَطِیفِ الْأَصْوَاتِ وَ یصِمُّهُ كَبِیرُهَا وَ یذْهَبُ عَنْهُ مَا بَعُدَ مِنْهَا وَ كُلُّ بَصِیرٍ غَیرَهُ یعْمَى عَنْ خَفِی الْأَلْوَانِ وَ لَطِیفِ الْأَجْسَامِ وَ كُلُّ ظَاهِرٍ غَیرَهُ [غَیرُ بَاطِنٍ] بَاطِنٌ وَ كُلُّ بَاطِنٍ غَیرَهُ غَیرُ ظَاهِرٍ؛ لَمْ یخْلُقْ مَا خَلَقَهُ لِتَشْدِیدِ سُلْطَانٍ وَ لَا تَخَوُّفٍ مِنْ عَوَاقِبِ زَمَانٍ وَ لَا اسْتِعَانَةٍ عَلَى نِدٍّ مُثَاوِرٍ وَ لَا شَرِیكٍ مُكَاثِرٍ وَ لَا ضِدٍّ مُنَافِرٍ وَ لَكِنْ خَلَائِقُ مَرْبُوبُونَ وَ عِبَادٌ دَاخِرُونَ؛ لَمْ یحْلُلْ فِی الْأَشْیاءِ فَیقَالَ: هُوَ [فِیهَا] كَائِنٌ وَ لَمْ ینْأَ عَنْهَا فَیقَالَ: هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ؛ لَمْ یؤُدْهُ خَلْقُ مَا ابْتَدَأَ وَ لَا تَدْبِیرُ مَا ذَرَأَ وَ لَا وَقَفَ بِهِ عَجْزٌ عَمَّا خَلَقَ وَ لَا وَلَجَتْ عَلَیهِ شُبْهَةٌ فِیمَا قَضَى وَ قَدَّرَ؛ بَلْ قَضَاءٌ مُتْقَنٌ وَ عِلْمٌ مُحْكَمٌ وَ أَمْرٌ مُبْرَمٌ؛ الْمَأْمُولُ مَعَ النِّقَمِ الْمَرْهُوبُ مَعَ النِّعَمِ.
۱۰) از امام صادق ع از پدرشان حکایتی درباره همراهی فضل بن عباس با پیامبر ص روایت شده است که در فرازی از این حکایت پیامبر ص به ابنعباس فرمودند:
اگر مردم بکوشند که به تو نفعی رسانند در امری که خداوند آن را برای تو مقدر نفرموده، هرگز توان این کار را نخواهند داشت؛ و اگر بکوشند به تو ضرری زنند در چیزی که خداوند برایت مقدر نفرموده، بر این هم توانا نخواهند بود؛ پس اگر توانستی که کارت را با صبر همراه یقین انجام دهی که چنین کنی؛ و اگر هم نتوانستی [که چنان یقینی را در هنگام عمل داشته باشی] پس صبر را همچنان پیشه کن که همانا صبر بر آنچه ناخوش میداری خیر فراوان است؛ و بدان که پیروزی همراه با صبر است و گشایش در دل سختیهاست و «همانا با هر سختیای آسانی است؛ که همانا با هر سختیای آسانی است» (انشراح/۵-۶)
من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۴۱۳
وَ رَوَى أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیمُونٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ: قَالَ: الْفَضْلُ بْنُ الْعَبَّاسِ أُهْدِی إِلَى رَسُولِ اللَّهِ.. ثم قال ص:
…[۲۹] فَلَوْ جَهَدَ النَّاسُ أَنْ ینْفَعُوكَ بِأَمْرٍ لَمْ یكْتُبْهُ اللَّهُ لَكَ لَمْ یقْدِرُوا عَلَیهِ وَ لَوْ جَهَدُوا أَنْ یضُرُّوكَ بِأَمْرٍ لَمْ یكْتُبْهُ اللَّهُ عَلَیكَ لَمْ یقْدِرُوا عَلَیهِ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَعْمَلَ بِالصَّبْرِ مَعَ الْیقِینِ فَافْعَلْ فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَاصْبِرْ فَإِنَّ فِی الصَّبْرِ عَلَى مَا تَكْرَهُ خَیراً كَثِیراً وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبْرِ وَ أَنَّ الْفَرَجَ مَعَ الْكَرْبِ وَ «أَنَّ مَعَ الْعُسْرِ یسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یسْراً».[۳۰]
تدبر
۱) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ یأْتینَ بِفاحِشَةٍ مُبَینَةٍ وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیئاً وَ یجْعَلَ اللَّهُ فیهِ خَیراً كَثیراً»
در آیات قبل ابتدا به بحثهای اقتصادی خانواده پرداخت و برخی از سنتهای جاهلیت بویژه در خصوص اجحاف در حق زنان و یتیمان، را زیر سوال برد؛ و سپس درباره محدود کردن روابط جنسی به زن و شوهر و پرهیز از حرکت به سمت فحشاء تذکراتی داد.
از این آیه به بعد، گویی این دو محور درهمتنیده عرضه میشود؛ یعنی در ادامه تخطئه سنتهای نادرست جاهلیت، از طرفی برخی ناظر به رعایت حفظ حقوق اقتصادی همسران مورد تاکید قرار میگیرد؛ و از سوی دیگر، این حقوق گره میخورد با پاکدامنی افراد؛ گویی اگر کسی حریم پاکدامنی را در خانواده رعایت نکرد، نمیتواند انتظار داشته باشد که حقوقش در ساحت مسائل خانوادگی، بویژه حقوق و مزایای اقتصادیای که به تبع تشکیل خانواده از آن برخوردار شده، رعایت شود.
در عین حال، به مردان همچنین تذکر میدهد که اگرچه بنای خانواده بر پایه مودت و رحمت، و رسیدن به آرامش است؛ اما اگر این وضع حاصل نشد و زنان شما به نحوی نبودند که برای شما دلپسند باشند، شما از مدار معروف و تقوا خارج نشوید که خود همین رویه موجب میشود که خداوند متعال این وضع نامطلوب را به وضعیت بسیار مطلوب (خیر کثیر) تبدل کند.
۲) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یحِلُّ لَكُمْ …»
ای مومنان بر شما حلال نیست؛ یعنی در دین شما مومنان چنین کاری روا نیست. (مجمع البیان، ج۳، ص۴۰)
کنار هم قرار گرفتن خطاب «یا ایها الذین آمنوا» در کنار «لا یحل لکم» بشدت این احتمال را تقویت میکند که مقام اصلی این توصیههایی که در ادامه میآید، مقام ارائه احکام شریعت برای تثبیت دینداری و زدودن احکام جاهلیت از امت اسلامی است.
۳) «لا یحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیتُمُوهُنَّ»
این دو فراز اگرچه در ظاهر دو حکم است؛ اما این دو حکم به نظر میرسد کاملا در راستای همدیگرند؛ و در هر صورت، معانی متعددی برای این فراز نقل شده است؛ که ابتدا برخی معانی که جمله اول را میتواند کاملا مستقل در نظر بگیرد اشاره میشود و سپس معانیای که جمله دوم را صرفا شرح جمله اول میدانند:
الف. شما حق ندارید وارث نکاح زنان، علیرغم میل آنان بشوید و اشاره است به نفی این سنت جاهلی، که وقتی شوهر زنی میمرد، وارثان وی (بویژه پسر او که از زن دیگری بود) خود را نهتنها وارث اموال، بلکه وارث نکاح این زن میدانستند؛ و برای آن زن حقی در تصمیمگیری برای ازدواج بعدیش قائل نبودند. (حدیث۳ و نیز: مجمع البیان، ج۳، ص۴۰) برخی در همین فضا این احتمال را هم مطرح کردهاند که مقصود ارث بردن اموال این زنان باشد؛ یعنی میفرماید شما حق ندارید برای اینکه ارث این زنان را ببرید مانع ازدواج آنان شوید؛ و منتظر باشید تا آنان بمیرند و ارثی که از شوهرشان بدانها رسیده را تصاحب کنید. (مفاتیح الغیب، فخر رازی، ج۱۰، ص۱۱)
ب. ای مردانی که سرپرستی دختر یتیمی را برعهده دارید (و بلکه هرکس که ولایت دختری را به هر نحو در اختیار دارد)؛ حق ندارید مانع ازدواج کردن او میشود تا به خاطر این که آن دختر به شما نزدیک است حق نکاح با وی یا اموال وی را به ارث ببرید. (حدیث۲)
ج. شما حق ندارید که زنان را به طمع اینکه میراث آنان را تصاحب کنید، زندانیِ خود کنید؛ و اشاره است به نفی این سنت ظالمانه، که مردی از همسرش خوشش نمیآید و با او ارتباط زناشویی برقرار نمیکند و حق وی را ادا نمی نماید؛ در عین حال چون آن زن ثروتی دارد، او را طلاق نمیدهد به این امید که یا آن زن بناچار بخشی از اموالش را به وی بدهد و یا بمیرد و اموالش از طریق ارث به وی منتقل گردد. (حدیث۲ و نیز: مجمع البیان، ج۳، ص۴۰)
د. شما حق ندارید برای به دست آوردن اموال زنانتان با آنان بدرفتاری کنید تا اینکه آنان مجبور شوند اموالی که [به عنوان مهریه یا نفقه] به آنها دادهاید را علیرغم میل باطنیشان به شما پس بدهند تا جانشان را از شر شما نجات دهند. (مجمع البیان، ج۳، ص۴۰؛ المیزان، ج۴، ص۲۵۴)
ه. وقتی مردی زنی را طلاق داد، حق ندارد همچنان خود را صاحب اختیار نکاح وی بداند و اشاره است به این سنت جاهلی، که گاه مردی با یک زن دارای جایگاه اجتماعی ازدواج میکرد و با هم به مشکل می خوردند و برای طلاق، مرد با زن شرط میکرد که ازدواج بعدی وی به دست این مرد باشد؛ و اگر خواستگاری برای آن زن میآمد، تا این مرد با در تنگنا قرار دادن زن پولی از او نمی گرفت و رضایت نمیداد، آن زن اجازه ازدواج نداشت. (مجمع البیان، ج۳، ص۴۰)
و. …
۴) «لا یحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ یأْتینَ بِفاحِشَةٍ مُبَینَةٍ»
مقصود از «فاحشة مبینة» در این آیه چیست؟
الف. مقصود زناکاری است، یعنی اگر مرد زنش را در بستر مردی دیگر یافت، حق دارد او را در تنگنا قرار دهد و مهریهاش را پس بگیرد و آنگاه وی را رها کند. (حسن، ابیقلابه، و سدی؛ به نقل از مجمع البیان، ج۳، ص۴۰)
ب. مقصود نشور و سرپیچی زن از برقراری روابط جنسی با شوهرش است. (به نقل از مجمع البیان، ج۳، ص۴۰) و برخی قرائت ابیّ بن کعب به صورت «إلا أن یفْحَشْنَ علیكم» بوده را مویدی بر این معا دانستهاند. (مفاتیح الغیب، ج۱۰، ص۱۱)
ج. چهبسا بتوان آیه را بر هرگونه معصیت [کبیرهای] حمل کرد [یعنی اگر زنی اهل فسق و فجور آشکار بود و احکام الهی را رعایت نمیکرد، حرمتی برای خود باقی نگذاشته که شوهرش موظف به رعایت حرمت و حقوق وی باشد.] (ظاهرا روایتی از امام باقر ع در این مورد که منظور مطلق گناهان است، وجود داشته است؛ مجمع البیان، ج۳، ص۴۰)
د. …
۵) «لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیتُمُوهُنَّ»
باز پسگرفتن مهریه با زور، و با تحت فشار قرار دادن همسر، حرام است. (تفسیر نور، ج۲، ص۲۶۱)
۶) «وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ یأْتینَ بِفاحِشَةٍ مُبَینَةٍ»
تنها در صورتى كه زن در مسیر بىعفّتى باشد، مرد حقّ سختگیرى دارد. (تفسیر نور، ج۲، ص۲۶۱)
۷) «لا یحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ یأْتینَ بِفاحِشَةٍ مُبَینَةٍ»
استثنای «مگر اینکه مرتکب فاحشهای آشکار گردد»، ظاهرا استثنا از «در تنگنا قرار دادن برای گرفتن اموال» است؛ آنگاه مراد از آ این است که:
الف. اگر زن مرتکب فاحشهای آشکار شد، شوهر میتواند وی را در تنگنا قرار دهد و مهریهاش را پس بگیرد. (این معروفترین تفسیر است؛ به نقل از مجمع البیان، ج۳، ص۴۰)
ب. این حکمی قبل از آمدن حکم حد زناکاری بوده است؛ یعنی یکی از مجازاتهای زن زناکار، این بوده که شوهرش مقداری از اموال وی را مصادره کند؛ و با آمدن حکم حدود، این حکم نسخ شد (أصم، به نقل از مجمع البیان، ج۳، ص۴۰)
ج. این استثناء از حبس و زندانی کردن است؛ یعنی جوازِ در تنگنا قرار دادن زنی که مرتکب فحشاء شود، همان حکم «فَأَمْسِكُوهُنَّ فِی الْبُیوتِ» است که در آیات قبل گذشت. (جبائی و ابومسلم، به نقل از مجمع البیان، ج۳، ص۴۰)
د. …
۸) «وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ یأْتینَ بِفاحِشَةٍ مُبَینَةٍ»
نفرمود مگر اینکه فحشایی مرتکب شوند، بلکه فرمود مگر فحشایی که «مبیّنة» باشد؛ یعنی تنها در صورتی مجاز است وی را تحت فشار قرار دهد که فحشایی که اثبات و قطعی شده در کار باشد نه صرف اینکه شخص احتمال فحشاء بدهد و یا شایعهای درباره زنش شنیده باشد و … .
۹) «وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»
مبنای معاشرت با زنان باید بر اساس «معروف» باشد، نه بر اساس «تساوی محض» و نه بر اساس «تعصبهای سنتی»
بحث تخصصی جامعهشناختی: تساوی یا تشابه زن و مرد
تضییع حقوق زنان در بسیاری از جوامع سنتی، و به طور خاص، تضییع فاحش حقوق زنان در غرب تا یک قرن گذشته، که حتی حق مالکیت و استقلال اقتصادی را برای آنان به رسمیت نمیشناختند، در کنار منافع نظام سرمایهداری برای استخدام زنان هم به عنوان کارگر ارزانقیمت، و هم استفاده از ابعاد جنسی او به عنوان ابزاری برای فروش بیشتر کالا، و نیز به عنوان یک کالای قابل معامله، دست به دست هم داد تا نهضت احیای حقوق زن در غرب، با شعار تساوی زن و مرد، بیش از آنکه در مسیر احیای حقوق زن گام بردارد به سمت استثمار زن، و نابودی کانون خانواده قدم نهد. (نظام حقوق زن در اسلام، (مطهری)، ص۱۲-۲۳)
در مقابل این جریان، برخی مانند شهید مطهری از همان کلمه «تساوی حقوق» استفاده کردند، اما آن را ذیل مفهوم عدالت بازتعریف نمودند؛ و توضیح دادند که تساوی، زمانی واقعا ارزش است که در راستای عدالت باشد. در واقع، اینان هشدار دادند که تساوی در جایی قابل دفاع است که تشابه در کار باشد: اگر بخواهیم ده عدد خودکار را بین دو نفر توزیع کنیم، اقتضای عدالت این است که به هریک ۵ خودکار بدهیم؛ اما در جایی که با امور نامتشابه سر و کار داریم، تساوی به معنای عدالت، تنها زمانی میسر میشود که مساله را به عنوان سرجمع نهایی درنظر بگیریم نه تساوی جزئینگر: اگر ۳ خودکار و ۲ ماژیک و ۱ رواننویس (که قیمت رواننویس سه برابر خودکار باشد) داشته باشیم، اقتضای عدالت این نیست که به هریک صرفا ۳تا از اینها را بدهیم، بلکه یک رواننویس و یک ماژیکی که به یک نفر داده میشود معادل ۳ خودکار و یک ماژیکی است که به نفر دوم داده میشود. اگر زن و مرد واقعا تفاوتهای جسمی، روانشناختی، و جامعهشناختیای دارند، اقتضای مساواتی که از جنس عدالت است، این است که حقوق آنان با لحاظ تفاوتهایی که بین آنان وجود دارد، طراحی شود.
و برخی مانند علامه طباطبایی، از ابتدا در برابر کلمه «تساوی» ایستادند و به زبان حال گفتند: وقتی مساله اصلی ما عدالت است و عدالت لزوما به معنای تساوی نیست، بگوییم که احیای حقوق زن در گروی تساوی آنها نیست؛ بلکه در گروی آن است که در معیشت و معاشرت، آن گونه که واقعا پسندیده و معروف است عمل شود: انسانها در ابعادی از معیشتشان با هم مساویاند، طبیعی است که در این ابعاد از حقوق و جایگاه اجتماعی مساوی برخوردار باشند؛ اما در عین حال، جامعه به طبقات مختلفی تقسیم میشود که این طبقات در برخی از ابعاد واقعا با هم تفاوت دارند؛ و نباید اصل مشترک انسانیت را بهانهای برای نادیده گرفتن این تفاوتها قرار داد. این تفاوتها را در عرصههای مختلفی همچون قوت و ضعف، علم و جهل، بزرگی و کوچکی، ریاست و مرئوسیت، و … می توان ملاحظه کرد که هریک اقتضائات خاصی دارد. طبقهبندی انسانها در طبقات مردان، زنان، کودکان، از جمله این دستهبندیهاست: اگر معامله کودکان خردسال ممنوع و غیرقانونی اعلام میشود، اقتضای عرفی این طبقه از جامعه است؛ و خطاست که خیال کنیم اقتضای عدالت و تساوی حقوق این است که هیچ فرقی بین افراد در هیچ زمینهای نماند. (المیزان، ج۴، ص۲۵۶) به همین ترتیب میتوان گفت اگر برخی از مشاغل اجتماعی صرفا باید به کسانی که در طبقه عالمان و متخصصان آن عرصه قرار دارند داده شود، به معنای تضییع حقوق دیگران نیست. ویا اینکه اگر کسی در مقام ریاست قرار گرفت امتیازات و امکاناتی باید در اختیارش قرار گیرد که در اختیار دیگران قرار نمی گیرد، ترجیح ظالمانه باشد. البته تردیدی نیست که تفاوت افراد در برخی طبقات بدین معنا نیست که آنها هیچ شباهتی با هم ندارند، اما اینکه به بهانه تساوی زن و مرد، همه تفاوتهای واقعی که عرف هر جامعهای میفهمد مورد انکار قرار گیرد، ظلمی مضاعف به زنان را در پی خواهد داشت.
تکمله
در سال ۱۹۷۹ روانشناس اجتماعی فمینیست، رودا انگر اصطلاحی جدید به نام «جنسیت» «gender» وضع کرد در مقابل کلمه «جنس» «sex» بود. ادعای او این بود که اگرچه به لحاظ بیولوژیکی تفاوتهای غیرقابل انکاری بین زن و مرد وجود دارد (که اینها را در مقوله «sex» قرار میداد)، اما تفاوتهایی که به لحاظ اجتماعی بین زن و مرد وجود دارد و مولفههای مردانگی را متفاوت از مولفههای زنانگی میدانند تفاوتهایی غیراصیل است تحت تاثیر برساختهای فرهنگی و اجتماعی؛ و پیشنهاد کرد که تفاوتهای فرهنگی-اجتماعی زن و مرد تحت عنوان «gender» مورد توجه قرار گیرد که تا از واقعیت بیولوژیکی زن و مرد متمایز شود. با شدت گرفتن رویكردهای فمینیستی در مطالعات روانشناسی، کمکم این دیدگاه گسترش یافت كه تمامی آنچه به اسم تفاوتهای روحیات زنان و مردان معروف است، صرفا ناشی از تربیتهای خارجی و القائات محیطی، و لذا اكتسابی است، و با تغییر الگوهای تربیتی میتوان بر این تفاوتها فائق آمد. اما تحقیقاتی که بویژه در علوم شناختی (cognitive knowledges) از اوایل دهه ۲۰۱۰ انجام شد، با نشان دادن ارتباط شدید بین فیزیولوژی و ژنتیک با بسیاری از ویژگیهای اجتماعی و فرهنگی مردان و زنان، بار دیگر بر واقعی بودن بسیاری از این تفاوتها صحه گذاشت. (این بحث را به تفصیل در مقاله «همجنسگرایی: اختلال یا امر طبیعی» که بزودی منتشر خواهد شد توضیح دادهام.)
۱۰) «وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیئاً وَ یجْعَلَ اللَّهُ فیهِ خَیراً كَثیراً»
حتی اگر از زنان بدتان میآید، باز با آنان بر اساس معروف معاشرت کنید! چرا که خوشایند و بدآیند شما معیار نیست!
نکته تخصصی جامعهشناختی
معنایی که در نظر اول از تعبیر «فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ» به ذهن میرسد این است که اگر از این زنان که همسرتان هستند خوشتان نمیآمد و تمایلی به ادامه زندگی مشترک با آنان نداشتید …» که در این حالت کلمهای در تقدیر است؛ یعنی: اگر «باقی ماندن در نکاح با» آنان را خوش ندارید.
اما برخی از مفسران یک معنای دیگر هم برای این آیه مطرح کردهاند؛ و آن اینکه هیچ کلمهای در تقدیر نگیریم و بد آمدنِ آنان مستقیما ناظر به خود زنان باشد، نه نکاح با آنان؛ که در این صورت اشاره است به تعصبی که در برخی از مردان در جاهلیت وجود داشت و هنوز در میان برخی از افراد وجود دارد که زنان را موجودی ناقص که هیچگاه به حد انسانیت نمیرسد و صرفا طفیلی وجود مرداناند قلمداد میکنند و به همین جهت هرگونه معاشرت و حضور آنان در جامعه را برنمیتابند و بر این باورند که زنان باید همواره تحت استیلا و اطاعت محض از مردان زندگی کنند. آنگاه قرآن کریم به تعبیر «عاشروهن بالمعروف» این تعصب را به چالش کشیده و از مردان خواسته که بر اساس معروف، (یعنی آنچه واقعا در عرف زندگی بشری شایسته است) با زنان معاشرت کنند؛ و اگر زنان را ناخوش میدارند، بدانند که معیار صرفا خوشایند و ناخوشایند آنان نیست؛ چهبسا چیزهایی که آنان ناخوشایند میدانند در حالی که خداوند خیر فراوانی در آن قرار داده است. (المیزان، ج۴، ص۲۵۷[۳۱])
۱۱) «وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»
ضابطه روابط بین زنان و مردان، باید «عرف جامعه دینی» باشد؛ نه «اختلاط بیضابطه»، و نه «محدودیت از روی تعصب»
نکته تخصصی جامعهشناختی
غلبه فضای مدرنیته در کشور ما وضعیت را به گونهای درآورده که برای بسیاری از مردان و زنان، حتی مردان و زنان مذهبی، برقراری روابط با افراد نامحرم، حتی در حد اختلاط بسیار صمیمانه و عاطفی و شوخی و …، به صورت امری کاملا عادی و بیاشکال درآمده است. در سوی دیگر برخی گمان میکنند که حد مجاز روابط زن و مرد نامحرم در اسلام، بسنده کردن به موارد اضطرار است؛ و هرگونه حتی گفتگو با یک زن نامحرم، در جایی که ضرورت این گفتگو به حد وجوب نرسیده باشد، دور شدن از تعالیم اسلام است.
آن خطایی که در هردوی این نگاهها مشترک است، این است که به تفاوت موقعیت افراد با همدیگر بیتوجهاند و روابط بین افراد نامحرم در همه شرایط را با یک چوب میرانند.
در این آیه، ضابطه روابط و معاشرت بین زن و مرد را «معروف» قرار داده است؛ یعنیمعیار را در روابط زن و مرد روشی است که جامعه با در نظر گرفتن راهنمایی عقل و شرع و فطرت میپسندد و در عرف جامعه مومنان قابل قبول است؛ و این عرف، در موقعیتهای مختلف، اقتضائات متعددی دارد: مثلا بحث پر شور و حرارت یک ساعته یک دانشجوی دختر در راهروی دانشگاه با استاد خود خلاف عرف دینداران نیست اما همین سبک گفتگوی همین دختر با همان استاد در داخل یک پاساژ میتواند خلاف عرف جامعه متدینان باشد. (این تحلیل را آقای امیرحسین بانکیپور در مقالات و سخنرانیهای خود به عنوان نظریه رابطه دختر و پسر بر اساس معروف، در مقابل رابطه بر اساس اختلاط ویا اضطرار مطرح کرده است.)
۱۲) «… وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ … وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیئاً …»
خطاب آیه به مرد است. شاید بتوان نتیجه گرفت که مرد، سنگ زیرین آسیاب زندگى است و باید با خوشرفتارى، بر سختىها شكیبا باشد. (تفسیر نور، ج۲، ص۲۶۱)
۱۳) «عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیئاً وَ یجْعَلَ اللَّهُ فیهِ خَیراً كَثیراً»
بسیارى از خیرات، در لابلاى ناگوارىهاى زندگى است. (تفسیر نور، ج۲، ص۲۶۱)
۱۴) «عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیئاً وَ یجْعَلَ اللَّهُ فیهِ خَیراً كَثیراً»
حلّ مشكلات خانواده و داشتن حلم و حوصله، براى سعادت فرزندان، بهتر از جدایى و طلاق است. (تفسیر نور، ج۲، ص۲۶۱)
نکته تخصصی جامعهشناختی: تفاوت ازدواج در اسلام و غرب
در مدرنیته تلقی افراط و تفریطیای از مساله ازدواج پدید آمد که در سست شدن بنیاد خانواده بسیار موثر بود. از یکسو، عدهای ازدواج را کاملا به عنوان یک نهاد اجتماعیای قلمداد کردند که همچون عموم شرکتها و موسسات اجتماعی، قواعدش فقط به دلخواه و قرارداد موسسان آن وابسته است؛ یعنی صرف یک شراکت برای نفع بیشتر بردن؛ و از این رو، خانواده هیچ تقدسی ندارد، و برهمزدن آن همانند پایان دادن به کار هر موسسه و شرکتی است که صرفا به دلخواه موسسان آن وابسته است.
از سوی دیگر، با تاکید افراطی بر مفهوم عشق از سویی، و به خاطر تنگنایی که در حقوق کلیسایی وجود داشت (که اگر کسی ازدواج میکرد حق طلاقی در کار نبود و طرفین تا آخر عمر باید به پای هم میماندند و میسوختند) عدهای ازدواج را متوقف بر پیدایش عشق بین دو نفر قلمداد کردند و به جای اینکه زن و مرد با تاسیس زندگی مشترک، بتدریج به افق عشق برسند، با برقراری روابطی با عنوان دوستدختر/ دوستپسر از تاسیس رسمی خانواده، تا پیش از اینکه به خیال خود به عشق برسند، خودداری نمودند؛ چنانکه امروزه حتی مردان و زنان فراوانی در جوامع غربی پیدا میشوند که از همدیگر بچهدار هم شدهاند اما هنوز به این نظر نرسیدهاند که برای هم مناسبند و هنوز رسما با هم ازدواج نکردهاند!
اما در نگاه اسلامی، از طرفی پیوند ازدواج یک پیوند مقدس، و به تبع آن، خانواده متمایز از تمامی شرکتهای اجتماعی دلبخواهی است؛ پیوندی است که به همه انسانها توصیه شده که در آن درگیر شوند و خودداری از آن، اگر چه حرام نشده، اما بشدت مذمت شده است؛ چرا که تعالی و رشدی برای انسان دارد که در هیچ جای دیگری این نحوه رشد حاصل نمیشود (تعلیم و تربیت در اسلام، مطهری، ص۱۶۵-۱۶۹) و از سوی دیگر، اگرچه وضع مطلوب روابط خانوادگی را حصول آرامش و تحقق مودت و رحمت معرفی نموده: «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیها وَ جَعَلَ بَینَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَة» (روم/۲۱) و اگرچه راه طلاق را برای افرادی احساس میکنند نمی توانند به زندگی مشترک ادامه دهند باز گذاشته، اما این گونه نیست که اگر چنین فضایی همان ابتدا در خانواده شکل نگرفت، آن خانواده را نامطلوب قلمداد کند و ادامه آن را بیحاصل بشمارد؛ بلکه از طرفین میخواهد در برابر ناملایمات این مسیر و حتی ناخرسندی زن و شوهر از همدیگر صبر پیشه کنند که خداوند خیر فراوانی در آن قرار میدهد. شاید این خیر فراوان آن باشد که با همین صبر و همراهی در سختیهاست که کمکم روح زن و مرد و افقهای معرفتی و احساسی آنها به هم نزدیک میشود و بتدریج عشق به همدیگر را در خود تجربه خواهند کرد. در واقع، اگرچه رسیدن به عشق یکی از آرمانهای خانواده مطلوب است، اما بسیار خطاست که شروع تشکیل خانواده را در گروی تحقق این آرمان قلمداد کنیم و نرسیدن به این آرمان در هر مرحلهای از زندگی مشترک را دلیل بر ناموفق بودن خانواده و بهانهای برای برهم زدن این کانون مقدس قرار دهیم.
همچنین به تدبر ۱۷ توجه کنید.
۱۵) «عسی أَنْ تَكْرَهُوا شَیئاً وَ یجْعَلَ اللَّهُ فیهِ خَیراً كَثیراً»
همیشه خیر و شرّ ما همراه با تمایلات ما نیست، چه بسا چیزى را ناخوشایند داریم، ولى خداوند خیر زیاد در آن قرار داده باشد. زیرا انسان به همهى مصالح خویش آگاه نیست. (تفسیر نور، ج۲، ص۲۶۱)
۱۶) «فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیئاً وَ یجْعَلَ اللَّهُ فیهِ خَیراً كَثیراً»
در این فراز پایانی نمیفرماید که اگر آنان را خوش نداششید چه کنید؛ بلکه میفرماید «پس اگر آنان را خوش نداشتید، پس چه بسا چیزی را خوش نمیدارید و خداوند در آن خیر فراوانی قرار میدهد.»
ظاهر آیه این است که در مقام توصیه به صبر است؛ یعنی اگر آنان را خوش نداشتید ولی با این حال در قبال آنان صبر پیشه کردید، بدانید که چه بسا چیزی را خوش نمیدارید و خداوند در آن خیر فراوانی قرار میدهد.
اغلب مفسران این صبر را باقی ماندن بر ازدواج و تحمل وی قلمداد کردهاند، اما از «أصم» نقل شده که گفته این ناظر به طلاق است، یعنی اگر طلاقشان دادید خداوند خیری در آن طلاق برای شما قرار میدهد و از این جهت مضمونش شبیه آیه «وَ إِنْ یتَفَرَّقا یغْنِ اللَّهُ كُلًّا مِنْ سَعَتِهِ» میباشد. (به نقل از مجمع البیان، ج۳، ص۴۱) بر او خرده گرفتهاند که این معنا بعید است اما احتمال اینکه این هم یکی از معانی مورد نظر آیه باشد کاملا منتفی نیست؛ در واقع، صبر در مسائل ازدواج، یکی صبر در ادامه بقای خانواده است؛ یکی هم صبر در هنگام جدایی و طلاق است که شخص هنگام جدا شدن حریمها را نشکند و عدل و انصاف را زیر پا نگذارد؛ یعنی یک معنای آیه میتواند این باشد که اگر آنان را خوش نداشتید و مجبور به طلاق دادن شدید مضطرب و ناراحت نشوید که این چه زندگیای بود که من داشتم، زیرا چهبسا شما این روندی که برایتان رخ داد را دوست نمیداشتید اما در همین روند خداوند خیر فراوانی برای شما قرار داده بود که فعلا متوجهاش نیستید؛ مانند اینکه همین تجربه منفی باعث شود که وی در ازدواج بعدیاش چنان صمیمیتی را تجربه کند که اگر چنین تجربه بدی را قبلا نداشت هیچگاه به آن حد از صمیمیت و آرامش در ازدواج بعدیاش نمیرسید.
۱۷) «عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیئاً وَ یجْعَلَ اللَّهُ فیهِ خَیراً كَثیراً»
در جای دیگر فرمود «عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَكُمْ» (بقره/۲۱۶) اینجا تعبیر را تغییر داد و حتی نفرمود «وَ هُوَ خَیرٌ کثیرٌ لَكُمْ» یا اینکه «وَ یجْعَلَ اللَّهُ فیهِ خَیراً»؛ بلکه هم بر این تاکید کرد که خداوند این خیر را در آن قرار می دهد و هم بر کثیر بودنش اصرار ورزید.
مسائل زندگی انسان پیچیدگیهایی دارد که بسیاری از اوقات در حسابهای ما و در حد فهم و تحلیل ما قابل محاسبه نیست؛ از این روست که خداوند فرمود «عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَكُمْ» (بقره/۲۱۶). اما این آیه به امری فراتر از این اشاره میکند. در عرصه خانواده وضعیت انسان به نحوی است که گاهی حتی اگر پیچیدهترین دستگاه محسباتی را هم داشته باشیم شاید خیری در برقراری این پیوند خانوادگی نیابیم، اما همین که طرفین زندگی مشترک را علیرغم ناخرسندیها ادامه دادند، خداوند در آن زندگی خیر فراوانی قرار میدهد.
این تعبیر «خدا در آن قرار میدهد» گویی اشاره است به اینکه این تفضلی اضافی از جانب خداست؛ نه صرفا اینکه در آن رابطه خیری بوده و شما نمیدانستهاید.
نکته تخصصی اجتماعی: تقویت تدریجی بنیان خانواده
چنانکه در تدبر ۱۴ اشاره شد پیوند ازدواج ماهیتی متفاوت با سایر شراکتهای اجتماعی دارد. یکی دیگر از تفاوتهای آن این است که چون نیازی فطری و درونی و یک نحوه مکمل بودن زن و مرد را به سوی هم سوق داده است؛ مساله ماهیتی متفاوت پیدا کرده است. عموم شراکتهای ما برای رفع نیازهای عادی فردیای است که آن نیاز در جمع سادهتر تامین میشود. اما در پیوند ازدواج این گونه نیست که فقط یک نیاز فردی (حتی نیاز جنسی) عامل این پیوند باشد؛ چون یک نیاز روحی متقابل این پیوند را برقرار کرده، با خود ایجاد این پیوند، ارتقایی در زندگی و معرفت و عواطف طرفین حاصل میشود که وابستگی خاص و جدیدی را بین آنها رقم میزند و آنها را به تجربه عمیقتری از زندگی میرساند. از این رو، یک ازدواج موفق، ازدواجی نیست که لزوما با عشق شروع شود؛ اما ازدواجی است که حتی اگر در مقاطعی اختلاف و درگیریای بین زن و شوهر وجود دارد، بهتدریج به افقی وارد میشوند که روز به روز پیوند آنها عمیقتر میشود.
شاید بدین جهت است که در روایات این اندازه بر صبر کردن و مدارا با همسر تاکید شده است: گویی اگر کسی بتواند چند سال اول زندگی را با صبر و تحمل هم که شده سپری سازد، روحهای طرفین چنان سنخیتی مییابند که جدایی آنها دیگر از هم ناممکن میگردد. یک شاهد آن این است که هرچه سالهای تحقق پیوند بالاتر میرود، آمار طلاق کمتر میشود (آمار زوجینی که بعد از دو سال زندگی مشترک به طلاق رو میآؤرند بسیار بیشتر است از آمار کسانی که ۵ سال به زندگی مشترک را ادامه دادهاند) شاهد دیگر بسیاری از پیرمرد و پیرزنهایی است که دائما از همدیگر ایراد میگیرند اما به محض اینکه به هر دلیلی (مسافرت، مریضی یا …) برای مدتی بین آنها جدایی میافتد شدت وابستگیِ آنها به هم بر همگان آشکار میگردد.
۱۸) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا … فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیئاً وَ یجْعَلَ اللَّهُ فیهِ خَیراً كَثیراً»
ای مومنان! اگر آنان را خوش ندارید، پس چه بسا چیزی را خوش نمیدارید و خداوند در آن خیر فراوانی قرار میدهد.
گاهی انسان از چیزی خوشش نمی آید و فعلا واقعا هم آن چیز خوشایند نیست؛
اما کسی که مومن است میداند نهتنها هر چیزی در عالم به دست خداست، بلکه اثر گذاشتن امور هم کاملا به دست خداست. (این آب و غذا نیست که حقیقتا انسان را سیر و سیراب میکند؛ بلکه سیر و سیراب شدن انسان هم به عنایت خداست: «وَ الَّذی هُوَ یطْعِمُنی وَ یسْقین» (شعراء/۷۹). پس مومن به خاطر خدا اقدام می کند؛ و خدا در همان چیزی که چهبسا واقعیتش ناخوشایندی بود خیر فراوان قرار می دهد!
[۱] . قرأ نعیم بن میسرة «لاتَحِلُّ» بالتاء، على تقدیر: لاتحل لكم الوراثة. وقراءة الجماعة بالیاء «لایحِلُّ» على تذكیر المصدر.
[۲] . قرأ حمزة و الكسائی كُرها بضم الكاف هنا و فی التوبة و الأحقاف و وافقهما عاصم و ابن عامر و یعقوب فی الأحقاف و قرأ الباقون بفتح الكاف فی جمیع ذلك … الحجة: الكره و الكره لغتان مثل الضعف و الضعف و الفقر و الفقر و الدف و الدف.
[۳] . قرأ ابن كثیر ونافع وأبو عمرو وابن عامر وعاصم وأبو جعفر ویعقوب «كَرهاً» بفتح الكاف. وقرأ حمزة والكسائی وخلف والحسن والأعمش «كُرها» بضم الكاف. وهو بضم الكاف وفتحها مصدر، وقیل: هما لغتان، بمعنى الضعف والضعف.
[۴] . قرأ ابن مسعود «ولا أن تعضلوهن» بزیادة «أن» على قراءة الجماعة، فتكون القراءة على نسق «.. أن ترثوا..»؛ وقراءة یعقوب فی الوقف بخلاف عنه بهاء السكت «ولا تعضلوهنه»
[۵] . وقرأ زید بن علی «لِتُذهِبوا» بضم التاء وكسر الهاء، والباء على هذا زائدة فی «ببعض».(معجم القراءات، ج۲، ص۴۱)
[۶] . قراءة یعقوب فی الوقف بخلاف عنه بهاء السكت «آتیتموهُنَّه» (معجم القراءات، ج۲، ص۴۱)
[۷] . قرأ أبو عمرو بخلاف عنه وأبو جعفر والأصبهانی وورش والأزرق والسوسی «یاتین» بإبدال الهمزة الساكنة ألفا. وكذلك جاءت قراءة حمزة فی الوقف. (معجم القراءات، ج۲، ص۴۱)
[۸] . قرأ أبی بن كعب «إلا أن یفْحَشْنَ علیكم»؛ و قرأ ابن مسعود «إلا أن یفحشن وعاشروهن» وهی قراءة ابن عباس وعكرمة. قال أبو حیان: «وهما قراءتان مخالفنان المصحف الإمام، والذی ینبغی أن یحمل علیه أن ذلك على سبیل التفسیر والإیضاح، لاعلى أن ذلك قرآن»
[۹] . و قرأ بفاحشة مبینة بفتح الیاء ابن كثیر و أبو بكر عن عاصم و الباقون بكسر الیاء و روی فی الشواذ عن ابن عباس مبینة بكسر الیاء خفیفة… قال سیبویه بین الشیء و بینته و أبان الشیء و أبنته و استبان الشیء و استبنته و تبین و تبینته و من أبیات الكتاب: «سل الهموم بكل معطی رأسه / تاج مخالط صهبة متعیس / مغتال أحبله مبین عنقه / فی منكب زین المطی عرندس» و فی نوادر أبی زید: «یبینهم ذو اللب حین یراهم / بسیماهم بیضا لحاهم و أصلعا» و من كلامهم «قد بین الصبح لذی عینین».
[۱۰] . قرأ نافع وأبو عمرو وابن عامر وحمزة والكسائی وحفص عن عاصم وأبو جعفر ویعقوب والمفضل و الیزیدی «مُبَینَة» بكسر الیاء اسم فاعل من «بَیَّنَ»، أی بَینَة فی نفسها ظاهرة. وقرأ ابن كثیر وأبو بكر عن عاصم والحسن وابن محیصن «مُبَینَة» بفتح الیاء، أی یبَینُها من یدعیها ویوضحها. وقرأ ابن عباس «مُبِینَة» بكسر الباء وسكون الیاء، اسم فاعل من «أبان». وعن ابن عباس أنه قرأ «بَینَة» وقرأ الكسائی وحمزة بخلاف عنه «مُبَینِه» بإمالة الهاء وماقبلها فی الوقف.
[۱۱] . قراءة یعقوب فی الوقف بخلاف عنه بهاء السكت «عاشروهُنَّه» وتقدم هذا فی «تعضلوهن» قبل قلیل. (معجم القراءات، ج۲، ص۴۲)
[۱۲] . قرأ أبو عمرو ویعقوب بإدغام الفاء فی الفاء. (معجم القراءات، ج۲، ص۴۲)
[۱۳] . كرهتموهن: قراءة یعقوب فی الوقف بخلاف عنه بهاء السكت «كرهتموهُنَّه». وتقدم هذا فی صدر هذه الآیة فی «تعضلوهن» (معجم القراءات، ج۲، ص۴۳)
[۱۴] . قراءة الجماعة «ویجعلَ…» بالنصب عطفا على «أن تكرهوا». وقرأ عیسى بن عمر «ویجعلُ …» بالرفع على تقدیر: وهو یجعل. قال الزمخشری: «بالرفع على أنه فی موضع الحال». (معجم القراءات، ج۲، ص۴۳)
[۱۵] . به نظر وی مفاهیم مشقت و شدت و قبح و نارضایتی و دوست نداشتن از آثار و لوازم آن است؛ و شاهد بر این را آن دانسته که مفاهیم نارضایتی و دوست نداشتن در برخی مصادیق آن اصلا جور درنمیآید، مانند «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً» (احقاف/۱۵) و «اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ» (محمد/۲۸) و در این موارد، همان نخواستن و اختیار نکردن مد نظر است. (همان، ص۵۲) البته خود ایشان در جای دیگر در مقام مقایسه کراهت با کلمات مشابه، محور کراهت را عدم محبت قرار داده است:
الفاحشة هو القبح البین. و الفرق بینها و بین موادّ القبح و الهجن و السوء و الكراهة و الفضح و الضرّ و الفساد:
أنّ القُبْحَ فی قبال الحسن، أعمّ من أن یكون فی قول أو فعل، و تكون فی الصورة.
و الهَجْنُ: قبح فی عیب لا مطلقا.
و السُّوءُ: غیر مستحسن فی ذاته، فی صورة أو غیرها، و یكون فیما یعلم.
و الضَّرُّ: فی قبال النفع، یكون فیما لا یعلم، و قد یكون فی نفسه مطلوبا.
و الفَسَادُ: اختلال فی عمل أو رأى، فی قبال الصلاح.
و الفَضْحُ: انكشاف السوء و ظهوره و اشتهاره.
و الكَرَاهَةُ: فی قبال الحبّ، ما یكون غیر مطلوب. (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج۹، ص۳۵)
و در آیه
[۱۶] . و الكُرْه الاسم. و یقال: بل الكُرْه: المشقّة، و الكَرْه: أن تكلَّف الشیءَ فتعملَه كارهاً.
[۱۷] . الكُرْهُ: المَشَقَّةُ من غَیرِ أنْ تُكَلَّفَها. و الكَرْهُ: المَشَقَّةُ تُكَلَّفُها فتحمِلُها على كُرْهٍ.
[۱۸] . قیل: الْكَرْهُ: المشقّة التی تنال الإنسان من خارج فیما یحمل علیه بِإِكْرَاهٍ، و الْكُرْهُ:ما یناله من ذاته و هو یعافه.
[۱۹] . أخبرنا أبو بكر الأصفهانی، قال: حدَّثنا عبد اللَّه بن محمد الأصفهانی، قال: حدَّثنا أبو یحیى قال: حدَّثنا سهل بن عثمان قال: حدَّثنا أسباط بن محمد، عن الشیبانی، عن عكرمة، عن ابن عباس، قال أبو إسحاق الشیبانی و ذكره عطاء بن الحسین السُّوَائی و لا أظنه ذكره إلا عن ابن عباس فی هذه الآیة یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً قال: كانوا إذا مات الرجل كان أولیاؤه أحق بامرأته، إن شاء بعضهم تزوجها، و إن شاءوا زوجوها، و إن شاءوا لم یزوجوها، و هم أحق بها من أهلها. فنزلت هذه الآیة فی ذلك. رواه البخاری فی التفسیر عن محمد بن مقاتل، و رواه فی كتاب الإكراه عن حسین بن منصور، كلاهما عن أسباط.
[۲۰] . قیل كان أهل الجاهلیة إذا مات الرجل جاء ابنه من غیرها أو ولیه فورث امرأته كما یرث ماله و ألقى علیها ثوبا فإن شاء تزوجها بالصداق الأول و إن شاء زوجها غیره و أخذ صداقها فنهوا عن ذلك عن الحسن و مجاهد و روى ذلك أبو الجارود عن أبی جعفر (ع)
[۲۱] . قال المفسرون: كان أهل المدینة فی الجاهلیة و فی أول الإسلام إذا مات الرجل و له امرأة، جاء ابنه من غیرها أو قریبه من عَصَبَتِهِ، فألقى ثوبه على تلك المرأة فصار أحقّ بها من نفسها و من غیره، فإن شاء أن یتزوجها تزوَّجَها بغیر صداق إلا الصداق الذی أصدقها المیت، و إن شاء زوّجها غیره و أخذ صداقها و لم یعطها شیئاً، و إن شاء عَضَلَهَا و ضَارَّهَا لتفتدی منه بما ورثت من المیت، أو تموت هی فیرثها، فتوفی أبو قیس بن الأَسْلَت الأنصاری، و ترك امرأته كُبَیشَة بنت معن الأنصاریة فقام ابن له من غیرها یقال له: حصن، و قال مقاتل: اسمه قیس بن أبی قیس، فطرح ثوبه علیها فَوَرِث نكاحها، ثم تركها فلم یقربها و لم ینفق علیها، یضارها لتفتدی منه بمالها، فأتت كبیشة إلى رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم، فقالت: یا رسول اللَّه، إن أبا قیس توفی و ورث ابنه نكاحی، و قد أضرّ بی و طوّل علی، فلا هو ینفق علی و لا یدخل بی، و لا هو یخلی سبیلی. فقال لها رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم: اقعدی فی بیتك حتى یأتی فیك أمر اللَّه. قال: فانصرفت، و سمعت بذلك النساء فی المدینة، فأتین رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم و قلن: ما نحن إلا كهیئة كبیشة غیر أنه لم ینكحنا الأبناء، و نكحنا بنو العم. فأنزل اللَّه تعالى هذه الآیة
[۲۲] . قیل أن أبا قیس بن الأسلت لما مات عن زوجته كبیشة بنت معن ألقى ابنه محصن بن أبی قیس ثوبه علیها فورث نكاحها ثم تركها و لم یقربها و لم ینفق علیها فجاءت إلى النبی ص فقالت یا نبی الله لا أنا ورثت زوجی و لا أنا تركت فأنكح فنزلت الآیة عن مقاتل و هو المروی عن أبی جعفر (ع)
[۲۳] . متن روایت تفسیر قمی در شأن نزول آیه ۲۲ (جلسه ۹۴۹) خواهد آمد.
[۲۴] . قیل نزلت فی الرجل تكون تحته امرأة یكره صحبتها و لها علیه مهر فیطول علیها و یضارها لتفتدی بالمهر فنهوا عن ذلك عن ابن عباس.
[۲۵] . قیل نزلت فی الرجل یحبس المرأة عنده لا حاجة له إلیها و ینتظر موتها حتى یرثها عن الزهری و روی ذلك عن أبی جعفر (ع)
[۲۶] . در همین راستا مجمع البیان، ج۳، ص۴۰ آمده است:
أنه الزوج أمره الله بتخلیة سبیلها إذا لم یكن له فیها حاجة و أن لا یمسكها إضرارا بها حتى تفتدی ببعض مالها عن ابن عباس و قتادة و السدی و الضحاك و هو المروی عن أبی عبد الله (ع)
[۲۷] . روایت فوق، چهارمین روایت باب «الخُلع» بود بقیه روایات این باب بدین قرار است:
عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا یحِلُّ خُلْعُهَا حَتَّى تَقُولَ لِزَوْجِهَا وَ اللَّهِ لَا أُبِرُّ لَكَ قَسَماً وَ لَا أُطِیعُ لَكَ أَمْراً وَ لَا أَغْتَسِلُ لَكَ مِنْ جَنَابَةٍ وَ لَأُوطِئَنَّ فِرَاشَكَ وَ لآَذَنَنَّ عَلَیكَ بِغَیرِ إِذْنِكَ وَ قَدْ كَانَ النَّاسُ یرَخِّصُونَ فِیمَا دُونَ هَذَا فَإِذَا قَالَتِ الْمَرْأَةُ ذَلِكَ لِزَوْجِهَا حَلَّ لَهُ مَا أَخَذَ مِنْهَا فَكَانَتْ عِنْدَهُ عَلَى تَطْلِیقَتَینِ بَاقِیتَینِ وَ كَانَ الْخُلْعُ تَطْلِیقَةً وَ قَالَ: یكُونُ الْكَلَامُ مِنْ عِنْدِهَا وَ قَالَ: لَوْ كَانَ الْأَمْرُ إِلَینَا لَمْ نُجِزْ طَلَاقاً إِلَّا لِلْعِدَّةِ.
۲- وَ عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ جَمِیعاً عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُخْتَلِعَةِ فَقَالَ: لَا یحِلُّ لِزَوْجِهَا أَنْ یخْلَعَهَا حَتَّى تَقُولَ لَا أُبِرُّ لَكَ قَسَماً وَ لَا أُقِیمُ حُدُودَ اللَّهِ فِیكَ وَ لَا أَغْتَسِلُ لَكَ مِنْ جَنَابَةٍ وَ لَأُوطِئَنَّ فِرَاشَكَ وَ لَأُدْخِلَنَّ بَیتَكَ مَنْ تَكْرَهُ مِنْ غَیرِ أَنْ تَعْلَمَ هَذَا وَ لَا یتَكَلَّمُونَهُمْ وَ تَكُونُ هِی الَّتِی تَقُولُ ذَلِكَ فَإِذَا هِی اخْتَلَعَتْ فَهِی بَائِنٌ وَ لَهُ أَنْ یأْخُذَ مِنْ مَالِهَا مَا قَدَرَ عَلَیهِ وَ لَیسَ لَهُ أَنْ یأْخُذَ مِنَ الْمُبَارِئَةِ كُلَّ الَّذِی أَعْطَاهَا.
۳- عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ عَنْ أَبِی أَیوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْمُخْتَلِعَةُ الَّتِی تَقُولُ لِزَوْجِهَا اخْلَعْنِی وَ أَنَا أُعْطِیكَ مَا أَخَذْتُ مِنْكَ فَقَالَ: لَا یحِلُّ لَهُ أَنْ یأْخُذَ مِنْهَا شَیئاً حَتَّى تَقُولَ وَ اللَّهِ لَا أُبِرُّ لَكَ قَسَماً وَ لَا أُطِیعُ لَكَ أَمْراً وَ لآَذَنَنَّ فِی بَیتِكَ بِغَیرِ إِذْنِكَ وَ لَأُوطِئَنَّ فِرَاشَكَ غَیرَكَ فَإِذَا فَعَلَتْ ذَلِكَ مِنْ غَیرِ أَنْ یعْلَمَهَا حَلَّ لَهُ مَا أَخَذَ مِنْهَا وَ كَانَتْ تَطْلِیقَةً بِغَیرِ طَلَاقٍ یتْبَعُهَا فَكَانَتْ بَائِناً بِذَلِكَ وَ كَانَ خَاطِباً مِنَ الْخُطَّابِ.
۵- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ عَبْدِ الْكَرِیمِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَیسَ یحِلُّ خُلْعُهَا حَتَّى تَقُولَ لِزَوْجِهَا ثُمَّ ذَكَرَ مِثْلَ مَا ذَكَرَ أَصْحَابُهُ ثُمَّ قَالَ: أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ قَدْ كَانَ یرَخَّصُ لِلنِّسَاءِ فِیمَا هُوَ دُونَ هَذَا فَإِذَا قَالَتْ لِزَوْجِهَا ذَلِكَ حَلَّ خُلْعُهَا وَ حَلَّ لِزَوْجِهَا مَا أَخَذَ مِنْهَا وَ كَانَتْ عَلَى تَطْلِیقَتَینِ بَاقِیتَینِ وَ كَانَ الْخُلْعُ تَطْلِیقَةً وَ لَا یكُونُ الْكَلَامُ إِلَّا مِنْ عِنْدِهَا ثُمَّ قَالَ: لَوْ كَانَ الْأَمْرُ إِلَینَا لَمْ یكُنِ الطَّلَاقُ إِلَّا لِلْعِدَّةِ.
۶- عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ عَنْ جَمِیلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا قَالَتِ الْمَرْأَةُ لِزَوْجِهَا جُمْلَةَ لَا أُطِیعُ لَكَ أَمْراً مُفَسَّراً أَوْ غَیرَ مُفَسَّرٍ حَلَّ لَهُ مَا أَخَذَ مِنْهَا وَ لَیسَ لَهُ عَلَیهَا رَجْعَةٌ.
۷- وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْخُلْعُ وَ الْمُبَارَاةُ تَطْلِیقَةٌ بَائِنٌ وَ هُوَ خَاطِبٌ مِنَ الْخُطَّابِ.
۸- حُمَیدٌ عَنِ ابْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ جَمِیلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا قَالَتِ الْمَرْأَةُ وَ اللَّهِ لَا أُطِیعُ لَكَ أَمْراً مُفَسَّراً أَوْ غَیرَ مُفَسَّرٍ حَلَّ لَهُ مَا أَخَذَ مِنْهَا وَ لَیسَ لَهُ عَلَیهَا رَجْعَةٌ.
۹- حُمَیدُ بْنُ زِیادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سَمَاعَةَ أَنَّ جَمِیلًا شَهِدَ بَعْضَ أَصْحَابِنَا وَ قَدْ أَرَادَ أَنْ یخْلَعَ ابْنَتَهُ مِنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا فَقَالَ: جَمِیلٌ لِلرَّجُلِ مَا تَقُولُ رَضِیتَ بِهَذَا الَّذِی أَخَذْتَ وَ تَرَكْتَهَا فَقَالَ: نَعَمْ فَقَالَ لَهُمْ جَمِیلٌ قُومُوا فَقَالُوا یا أَبَا عَلِی لَیسَ تُرِیدُ یتْبَعُهَا الطَّلَاقُ قَالَ: لَا قَالَ: وَ كَانَ جَعْفَرُ بْنُ سَمَاعَةَ یقُولُ یتْبَعُهَا الطَّلَاقُ فِی الْعِدَّةِ وَ یحْتَجُّ بِرِوَایةِ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ عَنِ الْعَبْدِ الصَّالِحِ ع قَالَ: قَالَ: عَلِی ع الْمُخْتَلِعَةُ یتْبَعُهَا الطَّلَاقُ مَا دَامَتْ فِی الْعِدَّةِ.
۱۰- عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: فِی الْمُخْتَلِعَةِ إِنَّهَا لَا تَحِلُّ لَهُ حَتَّى تَتُوبَ مِنْ قَوْلِهَا الَّذِی قَالَتْ لَهُ عِنْدَ الْخُلْعِ.
[۲۸] . این دو روایت هم که بعد از روایت فوق در کافی آمده در همین راستا قابل توجه است:
عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِی عَنِ السَّكُونِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ: رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّمَا الْمَرْأَةُ لُعْبَةٌ مَنِ اتَّخَذَهَا فَلَا یضَیعْهَا.
أَبُو عَلِی الْأَشْعَرِی عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَنْبَسَةَ عَنْ عَبَّادِ بْنِ زِیادٍ الْأَسَدِی عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَاصِمِی عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَصْرِی عَنْ عَلِی بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: فِی رِسَالَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع إِلَى الْحَسَنِ ع لَا تُمَلِّكِ الْمَرْأَةَ مِنَ الْأَمْرِ مَا یجَاوِزُ نَفْسَهَا «۱» فَإِنَّ ذَلِكَ أَنْعَمُ لِحَالِهَا وَ أَرْخَى لِبَالِهَا وَ أَدْوَمُ لِجَمَالِهَا فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَیحَانَةٌ وَ لَیسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ وَ لَا تَعْدُ بِكَرَامَتِهَا نَفْسَهَا «۲» وَ اغْضُضْ بَصَرَهَا بِسِتْرِكَ وَ اكْفُفْهَا بِحِجَابِكَ وَ لَا تُطْمِعْهَا أَنْ تَشْفَعَ لِغَیرِهَا فَیمِیلَ عَلَیكَ مَنْ شَفَعَتْ لَهُ عَلَیكَ مَعَهَا وَ اسْتَبْقِ مِنْ نَفْسِكَ بَقِیةً فَإِنَّ إِمْسَاكَكَ نَفْسَكَ عَنْهُنَّ وَ هُنَّ یرَینَ أَنَّكَ ذُو اقْتِدَارٍ خَیرٌ مِنْ أَنْ یرَینَ مِنْكَ حَالًا عَلَى انْكِسَارٍ.
– أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَسَنِی عَنْ عَلِی بْنِ عَبْدَكٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ طَرِیفِ بْنِ نَاصِحٍ عَنِ الْحُسَینِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ: كَتَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیهِ بِهَذِهِ الرِّسَالَةِ إِلَى ابْنِهِ مُحَمَّدٍ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیهِ.
[۲۹] . وَ رَوَى أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیمُونٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ: قَالَ: الْفَضْلُ بْنُ الْعَبَّاسِ أُهْدِی إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص بَغْلَةٌ أَهْدَاهَا لَهُ كِسْرَى أَوْ قَیصَرُ فَرَكِبَهَا النَّبِی ص بِجُلٍّ مِنْ شَعْرٍ وَ أَرْدَفَنِی خَلْفَهُ ثُمَّ قَالَ: لِی یا غُلَامُ احْفَظِ اللَّهَ یحْفَظْكَ وَ احْفَظِ اللَّهَ تَجِدْهُ أَمَامَكَ تَعَرَّفْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الرَّخَاءِ- یعْرِفْكَ فِی الشِّدَّةِ إِذَا سَأَلْتَ فَاسْأَلِ اللَّهَ وَ إِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ مَضَى الْقَلَمُ بِمَا هُوَ كَائِنٌ
[۳۰] . این مطلب در «تسلیة العباد در ترجمه مسكن الفؤاد» (ص۶۳) از ابن عباس چنین روایت شده كه گفت: در خدمت حضرت پیغمبر- صلى الله علیه و آله و سلم- بودم فرمود: «یا غلام او یا غلیم الا اعلمك كلمات ینفعك الله بهنّ؟ فقلت بلى یا رسول الله فقال احفظ الله [یحفظك، احفظ الله] تجده امامك، تعرف الله فی الرخاء یعرفك فی الشدّة اذا سئلت فاسأل الله و اذا استعنت فاستعن بالله و اعلم ان الصبر على ما تكره خَیراً كَثِیراً، وَ إِنْ النصر مع الصبر و انّ الفرج مع الكرب و إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یسْراً»
[۳۱] . أما قوله تعالى: «فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیئاً وَ یجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیراً كَثِیراً» فهو من قبیل إظهار الأمر المعلوم فی صورة المشكوك المحتمل اتقاء من تیقظ غریزة التعصب فی المخاطب نظیر قوله تعالى: قُلْ مَنْ یرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَ إِنَّا أَوْ إِیاكُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ قُلْ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا وَ لا نُسْئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ: «سبأ: ۲۵» فقد كان المجتمع الإنسانی یومئذ (عصر نزول القرآن) لا یوقف النساء فی موقفها الإنسانی الواقعی، و یكره ورودها فی المجتمع ورود البعض المقوم بل المجتمعات القائمة على ساقها یومئذ بین ما یعدهن طفیلیات خارجة لاحقة ینتفع بوجودها، و ما یعدهن إنسانا ناقصا فی الإنسانیة كالصبیان و المجانین إلا أنهن لا یبلغن الإنسانیة أبدا فیجب أن یعشن تحت الإتباع و الاستیلاء دائما، و لعل قوله تعالى: فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ، حیث نسب الكراهة إلى أنفسهن دون نكاحهن إشارة إلى ذلک.
بازدیدها: ۹۹
بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۷۲) وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یطیعُكُمْ فی كَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ حَب