۱۴۱) قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ

ترجمه

[ابلیس] گفت: پس [حال که چنین است]، سوگند به عزتت حتماً همگی‌شان را اغواء می‌کنم؛

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«لَأُغْوِيَنَّهُمْ» = لـَ + أغوی + نّ + هم عبارت «لَأُغْوِيَنَّهُمْ» جواب قسم است که لام آن لام قسم و نون مشدد در انتهای آن برای تاکید است و لذا دو تاکید در این عبارت به کار رفته است.

«أغوی» از ماده «غوی» است (مصدر: غیّ و غوایه) که چون به باب إفعال رفته، متعدی شده است. «غیّ» درست نقطه مقابل «رشد» است (بقره/۲۵۶؛ اعراف/۱۴۶) برخی تعریف آن را بر همین اساس دانسته‌اند که اگر «رشد» به معنای قرار گرفتن در مسیر صلاح و رستگاری است، «غیّ» قرار گفتن در مسیر شر و فساد است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم۷/ ۲۸۷). پس اصل این کلمه به معنای فروافتادن در جهل و گمراهی است[۱]؛ و برخی اصل آن را برگرفته از تعبیر «غَوِیَ الفصیل» دانسته‌اند که در مورد [شتر] شیرخواره‌ای به کار می‌رود که یا به خاطر اینکه او را از شیر گرفته‌اند ویا به خاطر اینکه بیش از حد توانش شیر خورده است، به هلاکت کشیده شده است. (کتاب العین۴/ ۴۵۶) همچنین برخی معتقدند که کلمه «غوایه» به نحوی از کلمه «غیابة» (به معنای غبار و ظلمتی که روی امور را می‌پوشاند) اشتقاق یافته و گویی کسی که دچار «غیّ» شده در حجابی فرو رفته که دیگر توان دیدن حقیقت را ندارد (معجم المقاييس اللغة۴/ ۳۹۹؛ أساس البلاغة/۴۵۹)). مراجعه به آیات قرآن نشان می‌دهد که تفاوت ظریفی بین «غیّ» و «ضلالت» وجود دارد (نجم/۲) و درباره این تفاوت گفته‌اند که «غیّ» درجه خفیف‌تری از «ضلالت» و به نحوی مقدمه آن است؛ یعنی ضلالت، وقوع در باطل است، اما «غیّ» قرار گرفتن در مسیری است که سرانجامش به باطل می‌رسد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم۷/ ۲۸۷ ؛ الفروق في اللغة/۲۰۸)[۲] با این اوصاف، شاید بتوان «سردرگمی» را معادل خوبی برای «غیّ» دانست.

حدیث

۱) امام صادق ع درباره سجده نکردن ابلیس بر آدم فرمود:

… ابلیس گفت: پروردگارا! مرا از سجده بر آدم عفو کن و من تو را چنان عبادت کنم که هیچ فرشته مقرب و نبی مُرسَلی تو را آن گونه عبادت نکرده باشد.

خداوند تبارک و تعالی فرمود: نیازی به عبادتت ندارم. من فقط می‌خواهم آن گونه که من می‌خواهم عبادت شوم، نه آن گونه که تو می‌خواهی. بدین ترتیب، از سجده کردن ابا کرد و خداوند متعال فرمود: «بیرون شو که تو رانده‌شده هستی؛ و تا روز جزا لعنت من بر تو باد.» (ص/۷۷-۷۸)

ابلیس گفت: پروردگارا! چگونه چنین می‌کنی در حالی که تو محض عدالت هستی و بر کسی ستم نمی‌کنی؟ آیا پاداش عمل [گذشته‌]ام هدر است؟

فرمود: نه؛ از امر دنیا هرچه می‌خواهی به عنوان پاداش عملت بخواه تا  به تو بدهم.

پس اول چیزی که خواست باقی ماندن تا روز جزا بود؛ که خداوند فرمود: به تو عطا کردم.

گفت: مرا بر فرزندان آدم مسلط فرما!

فرمود: مسلطتت کردم.

گفت: مرا همچون خون در رگها در وجود آنها جاری ساز.

فرمود: جاری ساختم.

گفت: خدایا هیچ فرزندی نیاورند مگر اینکه به ازای هریک دو فرزند به من دهی؛ و من آنها را ببینم در حالی که آنها مرا نمی‌بینند؛ و به هر صورتی که بخواهم برایشان ظاهر شوم.

فرمود: به تو عطا کردم.

گفت: پروردگارا ! بر من بیفزا!

فرمود: جایگاه تو را در سینه‌های آنها قرار دادم.

گفت: همین بس است. و آنگاه بود که گفت: «سوگند به عزتت حتماً همگی‌شان را اغواء می‌کنم؛ مگر بندگان خالص‌شده‌ات را.» (ص/۸۲-۸۳) «سپس از مقابل و از پشت سر، و از راست و از چپ می‌آیم و اکثرشان را سپاسگزار نخواهی یافت.» (اعراف/۱۷)

و از امام صادق ع روایت شده است که چون خداوند تبارک و تعالی به ابلیس آن توانایی را داد، آدم گفت: پروردگارا ! او را بر فرزندانم مسلط گردی و و همچون جریان خون در رگها جاری ساختیريال و به او دادی آنچه که دادی؛ پس سهم من و فرزندانم چه می‌شود؟

فرمود: برای تو و فرزندانت اینکه هر بدی‌ را یکی، و هر خوبی‌ را ده‌برابر [پاداش می‌دهم].

گفت: پروردگارا ! بر من بیفزا!

گفت: توبه را تا زمانی که جان به گلو برسد گسترش دادم.

گفت: پروردگارا ! بر من بیفزا!

فرمود: می‌بخشم و برایم مهم نیست [بی‌محابا می‌بخشم]

گفت: همین بس است.

[به امام صادق ع] گفتم: فدایت شوم! به موجب چه چیزی ابلیس از جانب خدا مستوجب آن چیزهایی شد که خدا به او داد؟

فرموئ: به خاطر کاری که انجام داده بود که خدا از آن کارش قدردانی کرد.

گفتم: فدایت شوم: آن چه بود؟

فرمود: دو رکعت که در آسمان در مدت چهار هزار سال بجا آورد.

تفسير القمي، ج‏۱، ص۴۲

قَالَ الصَّادِقُ ع … فَقَالَ إِبْلِيسُ يَا رَبِّ اعْفُنِي مِنَ السُّجُودِ لِآدَمَ ع وَ أَنَا أَعْبُدُكَ عِبَادَةً لَمْ يَعْبُدْكَهَا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ- قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا حَاجَةَ لِي إِلَى عِبَادَتِكَ- إِنَّمَا أُرِيدُ أَنْ أُعْبَدَ مِنْ حَيْثُ أُرِيدُ لَا مِنْ حَيْثُ تُرِيدُ- فَأَبَى أَنْ يَسْجُدَ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى «فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلى‏ يَوْمِ الدِّينِ» فَقَالَ إِبْلِيسُ يَا رَبِّ كَيْفَ وَ أَنْتَ الْعَدْلُ الَّذِي لَا تَجُورُ- فَثَوَابُ عَمَلِي بَطَلَ قَالَ لَا- وَ لَكِنِ اسْأَلْ مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا مَا شِئْتَ ثَوَاباً لِعَمَلِكَ فَأَعْطَيْتُكَ- فَأَوَّلُ مَا سَأَلَ الْبَقَاءَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ- فَقَالَ اللَّهُ قَدْ أَعْطَيْتُكَ قَالَ سَلِّطْنِي عَلَى وُلْدِ آدَمَ قَالَ قَدْ سَلَّطْتُكَ- قَالَ أَجْرِنِي مِنْهُمْ مَجْرَى الدَّمِ فِي الْعُرُوقِ قَالَ قَدْ أَجْرَيْتُكَ- قَالَ وَ لَا يَلِدُ لَهُمْ وَلَدٌ إِلَّا وَ يَلِدُ لِي اثْنَانِ قَالَ وَ أَرَاهُمْ وَ لَا يَرَوْنِي- وَ أَتَصَوَّرُ لَهُمْ فِي كُلِّ صُورَةٍ شِئْتُ فَقَالَ قَدْ أَعْطَيْتُكَ- قَالَ يَا رَبِّ زِدْنِي- قَالَ قَدْ جَعَلْتُ لَكَ فِي صُدُورِهِمْ أَوْطَاناً قَالَ رَبِّ حَسْبِي- فَقَالَ إِبْلِيسُ عِنْدَ ذَلِكَ «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ- وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ»

قَالَ وَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا أَعْطَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِبْلِيسَ مَا أَعْطَاهُ مِنَ الْقُوَّةِ- قَالَ آدَمُ يَا رَبِّ سَلَّطْتَهُ عَلَى وُلْدِي- وَ أَجْرَيْتَهُ مَجْرَى الدَّمِ فِي الْعُرُوقِ وَ أَعْطَيْتَهُ مَا أَعْطَيْتَهُ- فَمَا لِي وَ لِوُلْدِي فَقَالَ لَكَ وَ لِوُلْدِكَ السَّيِّئَةُ بِوَاحِدَةٍ وَ الْحَسَنَةُ بِعَشَرَةِ أَمْثَالِهَا- قَالَ يَا رَبِّ زِدْنِي قَالَ التَّوْبَةُ مَبْسُوطَةٌ إِلَى حِينِ يَبْلُغُ النَّفْسُ الْحُلْقُومَ- فَقَالَ يَا رَبِّ زِدْنِي قَالَ أَغْفِرُ وَ لَا أُبَالِي قَالَ حَسْبِي- قَالَ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ- بِمَا ذَا اسْتَوْجَبَ إِبْلِيسُ مِنَ اللَّهِ أَنْ أَعْطَاهُ مَا أَعْطَاهُ فَقَالَ بِشَيْ‏ءٍ كَانَ مِنْهُ شَكَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ- قُلْتُ وَ مَا كَانَ مِنْهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ- قَالَ رَكْعَتَيْنِ رَكَعَهُمَا فِي السَّمَاءِ فِي أَرْبَعَةِ آلَافِ سَنَةٍ.

تدبر

۱) «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ …»: قبلا (در جلسه۱۲۲، «نکات ترجمه») بیان شد که «عزت» به معنای «شکست‌ناپذیری»، و حالتی در شخص است که مانع از آن می‌شود که مغلوب واقع شود. جالب است که شیطان برای گمراه کردن انسانها، به عزت خدا قسم می‌خورد. این قسم از طرفی نشان می‌دهد که او چقدر در کارش مصمم است (بویژه که با «لـ» و «نّ» هم بر این اغواگری تاکید کرد)؛ و از طرف دیگر نشان می‌دهد که خودش هم می‌داند که کارش خدشه‌ای در ربوبیت خدا ایجاد نمی‌کند، چرا که در عین اذعان به اینکه خدا به هیچ عنوان مغلوب واقع نمی‌شود، اقدام به گمراه کردن انسانها می‌کند.

(اما اینکه چرا اصلا خدا به او اجازه چنین کاری را داده، در تدبر ۵ بحث می‌شود)

۲) «لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ»: چرا شیطان کلمه «أجمعین» را به کار برد، بویژه که در آیه بعد، مخلصین را غیرقابل اغواء دانست؟

الف. ظاهرا شیطان می‌خواهد بگوید من تمام سعی و تلاش خود برای گمراه کردن همگان را به کار می‌برم و از این جهت هیچکس را هم استثنا نمی‌کنم؛ اما پیشاپیش می‌دانم که یک عده‌ای هستند که هرچقدر هم من بکوشم، حریف آنها نمی‌شوم. این نشان می‌دهد عصمت مخلَصین (انبیاء و امامان) منافاتی با اختیار آنها ندارد، و با عصمت فرشتگان متفاوت است. شیطان اصلا سراغ فرشتگان نمی‌رود، اما سراغ معصومین هم می‌آید، هرچند خودش می‌داند که حریف آنها نمی‌شود. (توضیح بیشتر ان شاءالله در بحث از آیه بعد خواهد آمد)

ب. کلمه «جمیع» و «أجمع» برای تاکید بر «اجتماع در یک امر» است (مفردات/۲۰۲) به‌ویژه در جایی که احتمال جدایی افراد می‌رود (المصباح المنیر۲/ ۱۰۹) و علی‌القاعده این تاکید در تعبیر «أجمعین» بیشتر هم شده است. شاید شیطان می‌خواهد بگوید من بشدت روی کار جمعی حساب می‌کنم تا کار فردی؛ همان چیزی که همواره مشاهده می‌شود فرد بسیاری از اوقات تحت تاثیر جماعت قرار می‌گیرد (تا حدی که برخی معتقد به جبر جامعه شده‌اند) و هر باطلی وقتی توسط جماعتی انجام می‌شود، قبح آن می‌شکند؛ و وقتی گناهی در جامعه‌ای عمومیت یافت، هم انجام آن برای تک‌تک افراد راحت‌تر می‌شود و هم انجام ندادن و مخالفت کردن با آن بسیار دشوارتر می‌شود. اگر این نکته را جدی بگیریم درمی‌یابیم که چرا اسلام این اندازه بر امر به معروف و نهی از منکر تاکید کرده است، تا حدی که قرآن کریم معیار بهترین امت بودن را رعایت آن دانسته (آل‌عمران/۱۱۰)؛ و امیرالمومنین ع تمامی اعمال نیک (از جمله جهاد) را در قبال آن همچون آب دهانی در قبال دریایی عمیق معرفی کرده است. (نهج‌البلاغه، حکمت۳۷۴)

۳) «قالَ فَبِعِزَّتِكَ …»: استفاده از تعبیر «فَبِعِزَّتِكَ» توسط شیطان نشان می‌دهد که اگرچه ایمان باید مبتنی بر شناخت باشد، اما ایمان چیزی بیش از شناخت است. شیطان خدا را چنان می‌شناخت که می‌دانست او قدرت مافوقی است که هیچگاه مغلوب نمی‌شود، و حتی به او قسم خورد؛ اما در عین حال به تصریح قرآن کریم «کافر» بود (بقره/۳۴؛ ص/۷۴). وی علاوه بر توحید، نبوت (اینکه عده‌ای مخلَص و لذا معصوم‌اند: ص/۸۳) و معاد (چون تا روز قیامت مهلت خواست: ص/۷۹) را هم می‌شناخت، با این حال، کافر بود. اینها نشان می‌دهد، برای مومن بودن، علاوه بر شناخت، تسلیم بودن در برابر حقیقت و استکبار نورزیدن در برابر حق هم لازم است. (مطهری، عدل الهی/۲۶۷-۲۷۸)

۴) «قالَ فَـ + بِعِزَّتِكَ …» حرف «فـ» اصطلاحا فاء تفریع است، یعنی این مطلب را فرع بر مطلب قبلی قرار می‌دهد. آیه قبل، بحث از مهلتی است که خدا به شیطان داد؛ و کاربرد «فـ» در ابتدای جمله شیطان، بدین معناست که: حالا که به من مهلت دادی، من هم همه را گمراه می‌کنم.

این یک خصلت شیطانی است که متاسفانه در بسیاری از افراد پیدا می‌شود: اینکه به آنها امتیازی می‌دهند، اما به جای تشکر و قدردانی، همان امتیاز را دستمایه سوءاستفاده و ضربه زدن قرار می‌دهند.

مواظب باشیم این خصلت شیطانی در ما راه پیدا نکند؛ یا اگر خدای ناکرده راه پیدا کرده، علاجش را جدی بگیریم؛ که بعد از سجده نکردن، این اولین گام شیطان در فاصله گرفتن از خدا بود.

۵) سوال

چرا خدا به شیطان اجازه گمراه کردن انسان را داد و این همه امکانات در اختیارش قرار داد (حدیث۱)؟

پاسخ:

خداوند به انسان اختیار داده که بتواند خودش راه سعادت را انتخاب کند. در عین حال، هم پیامبرانی فرستاده و هم به او توانایی فهم و عقل داده که بتواند راه درست را بشناسد. در واقع، یکی از فلسفه‌های خلقت انسان، این است که امتحان شود و با انتخاب خودش رشد کند. (هود/۷؛ ملک/۲؛ و نیز جلسه۱۳۸، حدیث۴)

امتحان و انتخاب زمانی معنا دارد که نه‌تنها دست کم دو گزینه پیش روی شخص وجود داشته باشد، بلکه برای هر دو گزینه نیز انگیزه‌هایی در کار باشد. فطرت و وجدان انسان (شمس/۸ ؛ جلسه۱۳۵، تدبر۱) و فرشتگان از سویی او را به سمت خوبی‌ها دعوت می‌کنند (جلسه۱۳۵، حدیث۱). بدی هم از آن جهت که بد است، رغبت کسی را برنمی‌انگیزد؛ پس لازم است که شیطانی فریبکار هم در کار باشد که بدی را خوب جلوه دهد و انسان را به سمت بدی‌ها بخواند تا امتحان الهی واقعی باشد. اگر شیطان نبود و بدی‌‌ای نبود، ارزش خوبی‌ها واقعا شناخته نمی‌شد. به همین جهت است که انسانی که می‌تواند گناه بکند و نمی‌کند، به جایگاهی برتر از فرشتگانی می‌رسد که اصلا نمی‌توانند گناه بکنند. به تعبیر دیگر، پاکی‌ای بسیار ارزشمند است که شخص بتواند ناپاک باشد و انگیزه‌اش را هم داشته باشد، اما پاک بماند.

این مطلب را در کانال نگذاشتم

۶) «قال + فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ»: شیطان ادعا کرد که همه را (غیر از مخلصین) اغواء می‌کنم، اما آیا نقل این سخن شیطان، به معنای تایید و قبول آن است (یعنی آیا همگان – غیر از مخلَصین که در آیه بعد استثنا شده‌اند- اغواء می‌شوند)؟

در واقع، شیطان کاری را که خودش می‌خواهد انجام دهد بیان کرد، و مانند خدا نیست که هرچه بخواهد، حتما واقع بشود، اما اینکه خداوند ادعای وی را رد نکرد، آیا بنوعی تایید ادعای او نیست؟

شاید آیات ۳۹-۴۲ سوره حجر پاسخ خوبی برای این مساله باشد. در آنجا هم شیطان همین تعبیر و همین استثناء را به کار می‌برد، ولی خداوند می‌فرماید «تو بر بندگانم تسلط نخواهی داشت، مگر افراد «غاوی» که خودشان از تو تبعیت کنند» و درواقع، مطلب را بالعکس می‌کند (شیطان می‌گوید: همه را گمراه می‌کنم بجز…؛ خدا می‌فرماید: برهیچکس تسلط نداری بجز…) یعنی شیطان می‌کوشد همه (غیر از مخلَصین) اغوا شوند؛ اما عده‌ای اغوا می‌شوند که شیطان فقط بر آنها که اغوا شوند و دنبال او راه بیفتند سلطه خواهد داشت.

درواقع شیطان کار خودش را بیان کرده است، اما آیه هیچ دلالتی ندارد که بر اثر کار او همه‌ی غیرمخلَصین هم اغوا ‌شوند.

 


[۱] . کتاب العین۴/ ۴۵۶ ؛ المحيط في اللغة، ج‏۵، ص۱۴۹؛

[۲] . البته برخی از متاخرین کاملا برعکس گفته‌اند، که به نظر نمی‌رسد حق با آنها باشد. محمدباقر شریف قرشی می‌گوید: «غىّ و غواية بمعنى رفتن براه هلاكت است. گر چه آنرا ضلالت نوميدى، جهل ناشى از اعتقاد فاسد و فساد گفته‏اند، زيرا ضلالت بمعنى گمراهى است و غىّ با آن و رفتن در راه هلاكت هر دو ميسازد بعبارت ديگر ضالّ ممكن است بى‏هدف باشد يا در راه هلاكت ولى غوايت آن است كه فقط در راه هلاكت باشد طبرسى ذيل آيه قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِ‏ (بقره: ۲۵۶) فرموده: «غَوَى يَغْوَى غَيّاً وَ غَوايَةً: سَلَكَ طَريقَ الْهَلاكِ» يعنى راه هلاكت در پيش گرفت: در نهايه آنرا ضلالت و دخول در باطل گفته است بنظرم منظورش قسمت دوم ضلالت است كه همان هلاكت و دخول در باطل باشد.» (قاموس قرآن، ج‏۵، ص۱۳۲) کلام مرحوم طبرسی در مقام مقایسه آن با ضلالت نبوده و لذاواقعا چنین دلالتی ندارد. ایشان گفته‌اند: «الرشد نقيض الغي و هو الرشد و الرشد و تقول غوي يغوى غيا و غواية إذا سلك طريق الهلاك و غوى إذا خاب قال الشاعر:

و من يلق خيرا يحمد الناس أمره             و من يغو لا يعدم على الغي لائما

و غوي الفصيل يغوى غوى إذا قطع عن اللبن حتى يكاد يهلک» (مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏۲، ص۶۳۰)

Visits: 106

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*