۱۷۰) قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ

ترجمه

بگو همان کسی به آن زندگی می‌بخشد که اول بار آن را ایجاد کرد و او به هر آفریده‌ای [یا: به هر گونه آفرینشی] داناست.

توضیحات درباره این آیه در جلسه ۸۲۹ تکمیل شد:

۸۲۹) قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ

نکات ترجمه

«أَنْشَأ» از ماده «نشأ» به معنای پدید آوردن و تربیت کردن است ((مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۰۷) که با نوعی رفعت بخشیدن همراه است (معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۴۲۹)و «إنشاء» را به معنای «ایجاد کردن» دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۰۷) آن هم ایجاد کردن حالی پس از حال دیگر (ایجاد مستمر) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۲، ص۱۱۷) که به صورت ابتدایی (لسان العرب، ج‏۱، ص۱۷۰) و بدون هرگونه سابقه قبلی باشد (الفروق في اللغة، ص۱۲۷). در زبان فارسی برخی از مشتقات این ماده مانند «نشو و نما» (= رشد کردن و بالا آمدن)، «نشأت گرفتن» (سرچشمه گرفتن در پیدایش)، انشاء (نگارش مطلبی جدید و بدون سابقه) رایج است.[۱]

«خَلْق» مصدری است (= آفرینش) که در بسیاری از موارد در معنای مفعولی به کار می‌رود (= مخلوق، آفریده شده) و در این آیه هر دو معنا (آفرینش، آفریدگان) می‌تواند اراده شده باشد. اهل لغت معتقدند اصل این ماده دلالت بر «تقدیر» (تعیین اندازه) داشته است[۲]، چنانکه «خُلق» (به معنای خوی و خصلت و اخلاقیات شخصی) را هم از این جهت «خلق» نامیده‌اند که بیانگر ویژگی‌هایی است که در صاحب آن معین و مقدر شده است (معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۲۱۴؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۹۶)[۳] و البته کلمه «خلق» به نحو خاص به معنای «ایجاد کردن بر اساس یک کیفیت [و محاسبه] خاص» می‌باشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۳، ص۱۱۵) که هم در مورد ایجاد بی‌سابقه و هم ایجاد چیزی از چیز دیگر به کار می‌رود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۹۶) این ماده وقتی درباره «سخن» به کار برده می‌شود غالبا به معنای «سخن دروغ» می‌باشد (عنکبوت/۱۷) که اشاره به همان معنای «ساختگی» بودن دارد چون کلام دروغ، مطلبی است که شخص بدون مراجعه به واقعیت در خود ایجاد کرده است (معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۲۱۴)

حدیث

۱) امام حسین ع روایت کرده است که یهودی‌ای از علمای شام که بر تورات و انجیل و زبور و صحف انبیای دیگر مسلط بود به مجلسی آمد که در آن مجلس، علی بن ابی‌طالب ع و ابن‌عباس و ابن‌مسعود و ابوسعید جُهَنی حضور داشتند و گفت: امت محمد! شما معتقدید که هر درجه و فضیلتی که هر پیامبری قبلا داشته، پیامبر شما هم از آن بهره‌مند است. آیا اگر از شما سوال کنم جواب مرا می‌دهید؟

همگی عقب کشیدند و علی بن ابی‌طالب ع فرمود: بله، خداوند هیچ درجه و فضیلتی به هیچ پیامبری نداد مگر اینکه همه آنها را در حضرت محمد ص جمع کرد و به ایشان علاوه بر آن هم درجات و فضایلی بخشید.

یهودی گفت: پس تو جوابم را می‌دهی؟

فرمود: بله، و امروز از فضایل رسول خدا ص مطالبی برایت خواهم گفت که خداوند آن را مایه چشم‌روشنی مومنان قرار می‌دهد و شک را از شک‌کنندگان در فضایل آن حضرت می‌زداید؛ او هرگاه خودش فضیلتی از خود را نقل می‌کرد در ادامه‌اش می فرمود «و این فخری نیست» و من برایت فضائلش را نقل کنم بدون اینکه توهینی به سایر انبیاء شود یا بخواهم از فضایل آنها بکاهم، بلکه از باب شکرگزاری به درگاه خداوند است بر اینکه شبیه آنچه بدانها داد را بر حضرت محمد ص عطا فرموده و اضافه هم داده است.

یهودی گفت: پس از تو سوال می‌کنم و برایش جواب آماده کن:

[موارد متعددی را پرسید تا رسید به اینکه:]

یهودی گفت: این حضرت ابراهیم است که با برهانی که بر اثر نوبتش داشت، آن کافر [= نمرود] را مبهوت کرد [اشاره است به آیه‌ای که می‌فرماید «آیا ندیدی آن کسی را که با ابراهیم درباره پروردگارش به بحث پرداخت، هنگامی که ابراهیم گفت خدای من کسی است که زنده می‌کند و می‌میراند؛ او گفت من هم می‌کُشم، و (با رها کردن شخص محکوم به مرگ) زنده می‌کنم. ابراهیم فرمود: خدای من کسی است که طلوع خورشید را از مشرق قرار داده، تو آن را از مغرب درآور! پس آن که کافر بود مبهوت شد.» بقره/۲۵۸]

حضرت علی ع فرمود: بله چنین کرد، و حضرت محمد ص هم آن شخص نزدش آمد که منکر برانگیخته شدن پس از مرگ بود، یعنی أُبَیّ ‌بن خَلَف جُمَحی، و همراهش استخوان پوسیده‌ای بود که آن را خرد کرد و گفت: محمد! «کیست که استخوان‌ها را زندگی می‌بخشد در حالی که پوسیده‌اند» پس حضرت محکم با آیه‌ای محکم سخن گفت و با برهانش وی را مبهوت کرد و فرمود: « بگو همان کسی به آن زندگی می‌بخشد که اول بار آن را ایجاد کرد و او به هر آفریده‌ای [یا: به هر گونه آفرینشی] داناست» و او هم مات و مبهوت برگشت.

الإحتجاج (للطبرسي)، ج‏۱، ص ۲۱۱ و ۲۱۴

رُوِيَ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ ع عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ: إِنَّ يَهُودِيّاً مِنْ يَهُودِ الشَّامِ وَ أَحْبَارِهِمْ كَانَ قَدْ قَرَأَ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ الزَّبُورَ وَ صُحُفَ الْأَنْبِيَاءِ ع وَ عَرَفَ دَلَائِلَهُمْ جَاءَ إِلَى مَجْلِسٍ فِيهِ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ فِيهِمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ ابْنُ عَبَّاسٍ وَ ابْنُ مَسْعُودٍ وَ أَبُو سَعِيدٍ الْجُهَنِيُ‏ فَقَالَ يَا أُمَّةَ مُحَمَّدٍ مَا تَرَكْتُمْ لِنَبِيٍّ دَرَجَةً وَ لَا لِمُرْسَلٍ فَضِيلَةً إِلَّا أَنْحَلْتُمُوهَا نَبِيَّكُمْ فَهَلْ تُجِيبُونِّي عَمَّا أَسْأَلُكُمْ عَنْهُ؟ فَكَاعَ الْقَوْمُ عَنْهُ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع نَعَمْ مَا أَعْطَى اللَّهُ نَبِيّاً دَرَجَةً وَ لَا مُرْسَلًا فَضِيلَةً إِلَّا وَ قَدْ جَمَعَهَا لِمُحَمَّدٍ ص وَ زَادَ مُحَمَّداً عَلَى الْأَنْبِيَاءِ أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً فَقَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ فَهَلْ أَنْتَ مُجِيبِي؟

قَالَ لَهُ نَعَمْ سَأَذْكُرُ لَكَ الْيَوْمَ مِنْ فَضَائِلِ رَسُولِ اللَّهِ ص مَا يُقِرُّ اللَّهُ بِهِ عَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَكُونُ فِيهِ إِزَالَةٌ لِشَكِّ الشَّاكِّينَ فِي فَضَائِلِهِ ص إِنَّهُ كَانَ إِذَا ذَكَرَ لِنَفْسِهِ فَضِيلَةً قَالَ وَ لَا فَخْرَ وَ أَنَا أَذْكُرُ لَكَ فَضَائِلَهُ غَيْرَ مُزْرٍ بِالْأَنْبِيَاءِ وَ لَا مُنْتَقِصٍ لَهُمْ وَ لَكِنْ شُكْراً لِلَّهِ عَلَى مَا أَعْطَى مُحَمَّداً ص مِثْلَ مَا أَعْطَاهُمْ وَ مَا زَادَهُ اللَّهُ وَ مَا فَضَّلَهُ عَلَيْهِمْ قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ إِنِّي أَسْأَلُكَ فَأَعِدَّ لَهُ جَوَاباً قَالَ لَهُ عَلِيٌّ ع هَاتِ- قَالَ الْيَهُودِي‏…

قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ فَإِنَّ هَذَا إِبْرَاهِيمُ قَدْ بَهَتَ الَّذِي كَفَرَ بِبُرْهَانِ نُبُوَّتِهِ

قَالَ عَلِيٌّ ع لَقَدْ كَانَ كَذَلِكَ وَ مُحَمَّدٌ ص أَتَاهُ مُكَذِّبٌ بِالْبَعْثِ بَعْدَ الْمَوْتِ وَ هُوَ أُبَيُّ بْنُ خَلَفٍ الْجُمَحِيُّ مَعَهُ عَظْمٌ نَخِرٌ فَفَرَكَهُ ثُمَّ قَالَ يَا مُحَمَّدُ «مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ» فَأَنْطَقَ مُحَمَّداً بِمُحْكَمِ آيَاتِهِ وَ بَهَتَهُ بِبُرْهَانِ نُبُوَّتِهِ فَقَالَ «يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ» فَانْصَرَفَ مَبْهُوتا

 

۲) زندیق (=کافر)ی نزد امام صادق ع آمد و سوالاتی کرد. از جمله سوالاتش این بود:

گفت: آیا روح بعد از خروجش از قالب خود [= بدن] متلاشی می‌شود یا باقی می‌ماند؟

فرمود: تا زمان نفخ صور باقی می‌ماند. آنگاه همه چیز باطل و فانی می‌شود و نه حسی می‌ماند و نه محسوسی، سپس همه اشیاء برمی‌گردند همان گونه که تدبیرکننده‌شان آنها را در ابتدا آورد …

گفت: چگونه برانگیختن در کار خواهد بود در حالی که بدن پوسیده و اعضایش پراکنده شده‌اند، یک عضو را در یک سرزمین درندگان خورده‌اند و عضو دیگر را حشرات ریزریز کرده اند و عضوی به خاک تبدیل شده و با گل‌ها آمیخته و در دیوار خانه‌ها از آن استفاده شده؟

فرمود: همان کسی که آن را در ابتدا که نه چیزی بود و نه صورتی داشت، بدون هیچ الگوی از پیش آماده‌ای، ایجاد کرد، قادر است که آن را همان طور که آغاز کرد دوباره برگرداند.

گفت: برایم بیشتر توضیح بده.

فرمود: روح در جایگاه خود اقامت دارد. روح نیکوکار در روشنایی و فراخناکی است، و روح بدکار در تنگنا و ظلمت؛ و بدن همان خاکی می‌شود که از آن آفریده شده بود و هرآنچه از آن که درندگان و حشرات خورده و در شکم آنها جای گرفته و یا در خاک پراکنده شده، نزد کسی محفوظ است که چیزی حتی به اندازه مثقال ذره‌ای در ظلمات زمین از او پنهان نمی‌ماند و عدد همه اشیاء و وزن آنها را می داند؛ و همانا خاک روحانیین (انسانهای متعالی) همانند طلا در میان خاک است؛ پس هنگام برانگیختن، بارشِ حشر و نشر بر زمین باریدن می‌گیرد و زمین فزونی می‌یابد، سپس همچون مَشک زده شده، تکان می‌خورد، پس خاک بشر جدا می‌شود همان گونه که طلا با شستشو از خاک، و رویه شیر از شیر جدا می‌شود؛ آنگاه خاک هر قالبی (=هر بدنی) در قالب خود جمع می‌شود، پس به اذن خداوند به جایی که روح است منتقل می‌گردد و به اذن صورتگر، صورتها همانند هیات اول خود درمی‌آیند و روح در آن وارد می‌شود، به نحوی که وقتی قرار گرفت هیچکس در خودش چیز ناآشنایی نمی‌یابد.

الإحتجاج (للطبرسي)، ج‏۲، ص۳۵۰

وَ مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِيقِ الَّذِي سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مَسَائِلَ كَثِيرَةٍ أَنَّهُ قَال‏..

قَالَ أَ فَتَتَلَاشَى الرُّوحُ بَعْدَ خُرُوجِهِ عَنْ قَالَبِهِ أَمْ هُوَ بَاقٍ؟ قَالَ بَلْ هُوَ بَاقٍ إِلَى وَقْتٍ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَعِنْدَ ذَلِكَ تَبْطُلُ الْأَشْيَاءُ وَ تَفْنَى فَلَا حِسَّ وَ لَا مَحْسُوسَ ثُمَّ أُعِيدَتِ الْأَشْيَاءُ كَمَا بَدَأَهَا مُدَبِّرُهَا … [۴]

قَالَ وَ أَنَّى لَهُ بِالْبَعْثِ وَ الْبَدَنُ قَدْ بَلِيَ وَ الْأَعْضَاءُ قَدْ تَفَرَّقَتْ فَعُضْوٌ بِبَلْدَةٍ يَأْكُلُهَا سِبَاعُهَا وَ عُضْوٌ بِأُخْرَى تُمَزِّقُهُ هَوَامُّهَا وَ عُضْوٌ صَارَ تُرَاباً بُنِيَ بِهِ مَعَ الطِّينِ حَائِطٌ؟

قَالَ ع إِنَّ الَّذِي أَنْشَأَهُ مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ وَ صَوَّرَهُ عَلَى غَيْرِ مِثَالٍ كَانَ سَبَقَ إِلَيْهِ قَادِرٌ أَنْ يُعِيدَهُ كَمَا بَدَأَهُ.

قَالَ أَوْضِحْ لِي ذَلِكَ.

قَالَ إِنَّ الرُّوحَ مُقِيمَةٌ فِي مَكَانِهَا رُوحُ الْمُحْسِنِ فِي ضِيَاءٍ وَ فُسْحَةٍ وَ رُوحُ الْمُسِي‏ءِ فِي ضِيقٍ وَ ظُلْمَةٍ وَ الْبَدَنُ يَصِيرُ تُرَاباً كَمَا مِنْهُ خُلِقَ وَ مَا تَقْذِفُ بِهِ السِّبَاعُ وَ الْهَوَامُّ مِنْ أَجْوَافِهَا مِمَّا أَكَلَتْهُ وَ مَزَّقَتْهُ كُلُّ ذَلِكَ فِي التُّرَابِ مَحْفُوظٌ عِنْدَ مَنْ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ عَدَدَ الْأَشْيَاءِ وَ وَزْنَهَا وَ إِنَّ تُرَابَ الرُّوحَانِيِّينَ بِمَنْزِلَةِ الذَّهَبِ فِي التُّرَابِ فَإِذَا كَانَ حِينُ الْبَعْثِ مُطِرَتِ الْأَرْضُ مَطَرَ النُّشُورِ فَتَرْبُو الْأَرْضُ ثُمَّ تمخضوا [تُمْخَضُ‏] مَخْضَ السِّقَاءِ فَيَصِيرُ تُرَابُ الْبَشَرِ كَمَصِيرِ الذَّهَبِ مِنَ التُّرَابِ إِذَا غُسِلَ بِالْمَاءِ- وَ الزُّبْدِ مِنَ اللَّبَنِ إِذَا مُخِضَ فَيَجْتَمِعُ تُرَابُ كُلِّ قَالَبٍ إِلَى قَالَبِهِ فَيَنْتَقِلُ بِإِذْنِ اللَّهِ الْقَادِرِ إِلَى حَيْثُ الرُّوحِ فَتَعُودُ الصُّوَرُ بِإِذْنِ الْمُصَوِّرِ كَهَيْئَتِهَا وَ تَلِجُ الرُّوحُ فِيهَا فَإِذَا قَدِ اسْتَوَى لَا يُنْكِرُ مِنْ نَفْسِهِ شَيْئا

 

۳) امام سجاد ع فرمود:

جای تعجب فراوان دارد کسی که مرگ را انکار می‌کند [= نادیده می گیرد] در حالی که می‌بیند هر روز و شب کسی می‌میرد؛ و جای تعجب فراوان دارد کسی که ایجاد در آخرت را منکر است در حالی که ایجاد اول را (ایجاد شدن خودش و دیگران در دنیا) را می‌بیند.

الكافي، ج‏۳، ص ۲۵۸

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع يَقُولُ

عَجَبٌ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْكَرَ الْمَوْتَ وَ هُوَ يَرَى مَنْ يَمُوتُ كُلَّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْكَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَ هُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى.

تدبر

۱) «يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ»: در آیه قبل، اشکالی مطرح شد که مگر می‌شود انسانی را که مُرد و استخوانهایش پوسید، دوباره زنده کرد؟ در این آیه، در ظاهر دو استدلال، و در حقیقت، حداقل چهار استدلال در پاسخ وی آمده است:

الف. کسی که اول بار او را آفرید، زنده‌اش می‌کند. ساختار صوریِ این استدلال اصطلاحاً «قیاس اولویت» نامیده می‌شود [= اگر الف ب است، پس ج (که از الف برتر است) حتماً ب است]؛ و در حقیقت، این جمله، مشتمل بر دو برهان است:

الف-۱. کسی که یکبار بدون سابقه قبلی آفریده، حتما بار دوم هم می‌تواند بیافریند.

الف-۲. کسی که قبلاً چیزی را بی‌سابقه قبلی، ایجاد کرده (هم وجود داده و هم حیات)، فقط «حیات بخشیدنِ» آن چیز که برایش ساده‌تر است.

ب. متناسب با اینکه «کُلِّ خَلقٍ» را به معنای «هر [نوع] آفرینشی» یا «همه آفریدگان» بدانیم (که با توجه به قاعده «امکان استعمال یک لفظ در چند معنا» (جلسه۹) هر دو می‌تواند مد نظر باشد) دو استدلال مختلف می‌توان مطرح کرد:

ب-۱. خداوند علم کامل به تمام مخلوقات خود دارد. پس اجزای یک موجود زنده که با مردن پراکنده می‌شوند، از دید خدا خارج نمی‌شود، که بعدا جمع‌آوری آنها برایش دشوار باشد. (حدیث۲)

ب-۲. خداوند علم کامل به هر نوع آفرینشی دارد. پس همان گونه که یکبار انسان را از نطفه آفرید می‌تواند بار دیگر او را از  اجزای پوسیده‌ی بدنش بیافریند. (باز هم حدیث۲)

۲) «قُلْ يُحْييهَا …»

در بحث‌های قبلی، مهمترین علت آوردن «قل» این به نظر می‌رسید که همه موظفیم که آن مطلب را به گوش دیگران برسانیم. اما به نظر می‌رسد در این گونه آیات، دلیل مهمتری هم باشد و آن اینکه مخاطب، به خاطر کافر بودنش، دون شأن این است که مخاطب مستقیم خدا قرار گیرد. پاسخ مطلب خطاب به پیامبر داده می‌شود و از او خواسته می‌شود که به آن کافر پاسخ را بگوید.

۳) «يُحْييهَا … أَنْشَأَها … و هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ» از ظرافت‌های این آیه آن است که سه کار بسیار متفاوت خداوند در پدید آمدن ما را، که البته غالبا در ذهن ما تفاوتش مورد غفلت قرار می‌گیرد، در یک آیه آورده است و بدین‌سان نه‌تنها پاسخ شبهه را می‌دهد بلکه خداشناسی ما را نیز ارتقاء می‌بخشد. آن سه عبارتند از: «احیاء: زندگی بخشیدن» و «انشاء: ایجاد بی‌سابقه» و «خلق: آفرینش با کیفیت مخصوص»:

خداوند متعال هم حیات می‌بخشد، هم بی‌هیچ سابقه‌ای همه ما را پدید آورده؛ و هم این گونه وجود ما را تقدیر کرده و هرکدام ما را با کیفیت خاصی و متفاوت از دیگران آفریده است (توضیح دو کلمه «انشاء» و «خلق» در «نکات ترجمه» گذشت) از ظرائف این آیه آن است که در همین عبارت کوتاه، پنج معرفی از خدا ارائه داده است: علاوه بر سه مورد مذکور در تدبر۳، دو تعبیر «هو» (که به تعبیر عرفاء، اشاره به مقام غیب محض است) و «علیم» هم به کار رفته است.

۴) تعبیر «وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ» در انتهای این آیه، علاوه بر اینکه استدلالی در پاسخ اشکال آن کافر است (تدبر۱) می‌تواند از باب هشدار هم باشد که در این صورت، مخاطبش فقط کافران نیست.

یعنی می‌خواهد بگوید همان که اول بار آفرید دوباره زندگی می‌بخشد؛ پس حواستان را جمع کنید که او به همه آفریدگانش کاملا آگاه است و هیچ عملی از اعمال شما در آن روز از قلم نمی‌افتد.


[۱] . البته کلمه «نشا» به معنای اقدام خاصی که در کاشتن برنج انجام می‌دهند، ظاهرا از این ریشه نیست، بلکه از کلمه فارسی «نشاستج» [= نشاسته] بوده که به زبان عربی رفته (معرّب شده) و حروف آخر آن افتاده است. (المصباح المنير، ج‏۲، ص۶۰۶)

[۲] . البته برخی اهل لغت برای این ماده، دو اصل و سرچشمه قائلند؛ که دومی معنای «هموار و صاف و مندرس شدن» (ملاسه) است (معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۲۱۴)

[۳] در تفاوت «خُلق» و «خَلق» گفته‌اند که اولی بیشتر ناظر به ابعاد درونی مخلوق است و دومی ناظر به وضع بیرونی مخلوق

[۴] . عبارت محذوف چنین است: وَ ذَلِكَ أَرْبَعُمِائَةِ سَنَةٍ يَسْبُتُ فِيهَا الْخَلْقُ وَ ذَلِكَ بَيْنَ النَّفْخَتَيْنِ

Visits: 66

2 Replies to “۱۷۰) قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*