۱۱ شوال ۱۴۳۹
ترجمه
و نشانهای برایشان همین زمین مرده است؛ آن را زنده گرداندیم و از آن دانهای بدر آوردیم که همانا از آن میخورند.
اختلاف قرائت[۱]
نکات ادبی
آيَةٌ
«آیة» به معنای علامت و نشانه است؛ و درباره اینکه ماده اصلی این کلمه چه بوده، مورد اختلاف است:
برخی آن را از ماده «أیی» گرفتهاند:
- خواه از کلمه «أیُّ» (به معنای: کدامیک) از این ماده است (آیه را از این جهت آیه گفتهاند که هر چیزی را از چیز دیگر (هرکدام را از دیگری) متمایز میکند)
- یا از کلمه «تَاَیّی» به معنای «تعمد» (برافراشتن عمود و ستون) و تَثَبّت (ثابت و پابرجاماندن) است از آن جهت که آیه علامتی ثابت است که متعلق خود را همواره نشان میدهد؛
و برخی آن را از ماده «أوی» دانستهاند که:
- خود همین کلمه را برخی به معنای کنار هم جمع شدن دانستهاند (گفته میشود «جاء القوم بآیتهم: یعنی آن قوم با همه جماعتشان آمدند») و آنگاه وجه تسمیه «آیه» این است که حروف و کلمات را در کنار هم برای مقصودی واحد جمع میکند؛
- و برخی «أوی» را به معنای قصد کردن به سوی جایگاهی برای استراحت در آن دانستهاند و آنگاه «آیه» به معنای وسیلهای است که ما را به مقصود میرساند.
جلسه ۲۲۹ http://yekaye.ir/al-baqarah-002-039/
الْأَرْضُ
ماده «أرض» در زبان عربی در معانی متعددی به کار رفته است که برخی اینها را به سه معنا برمیگردانند که دوتای آنها در قرآن کریم به کار نرفته است (یکی در معنای زکام و سرماخوردگی؛ دیگری در معنای «رعشه و تزلزل»). اما معنایی که با آن سر و کار داریم به هر چیزی که در موقعیت پست و پایین قرار گرفته، نقطه مقابل سماء و عُلُو باشد (معجم مقاييس اللغة، ج۱، ص۸۰)
برخی معتقدند که اصل معنای آن، همین کره زمین در مقابل آسمان بوده و به تَبَعِ آن بر هر چیز پست و پایینی در مقابل بالا اطلاق شده (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۳)
و برخی هم توضیح دادهاند که هرگاه این کلمه در کنار «سماء» قرار بگیرد کاملا بر همین معنای مقابل «سماء» به کار میرود و شامل جمیع موجودات زمینی هم میشود؛ اما وقتی که به صورت مطلق به کار میرود (وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ، حجر/۱۹؛ أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً، مرسلات/۲۵) غالبا خود کره زمین مورد نظر است؛ هرچند که گاه به قسمت و منطقه معینی از زمین هم اطلاق میشود (يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ، مائده/۲۱؛ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ، لقمان/۳۴) (التحقيق فی كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۷۵-۷۶)
البته برخی بر این باورند که اصل این ماده دلالت دارد بر جرم متراکمی که درونش با امر لطیفی پر شده که اشیاء به آن و بر آن قائماند (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۸۱۰)؛ یعنی فقط دلالت بر پایین بودن، و اینکه چیزی بر روی باشد ندارد؛ بلکه هم بر تراکم آن جرم و در عین حال اینکه درونش امر لطیفی باشد دلالت دارد، و هم بر اینکه اموری نه فقط بر روی آناند، بلکه بدان قائماند؛ چنانکه گیاهان، نه فقط روی زمیناند بلکه به زمین قائماند (المعجم الإشتقاقي المؤصل، ص۸۱۰)؛ و یا به پاهای اسب، در مقایسه با قسمت بالای آن «قوائمه» گویند (معجم مقاييس اللغة، ج۱، ص۸۰) که فقط نسبت بالا و پایین نیست، بلکه قیام اسب هم بر آن است. همچنین اینکه این ماده بر یک امر متراکم و البته با درونی لطیف دلالت دارد نیز از بسیاری از کاربردهای این ماده قابل استنباط است؛ چنانکه به زمین نرم و طیب «أرض أریضة» گویند (كتاب العين، ج۷، ص۵۵؛ معجم مقاييس اللغة، ج۱، ص۸۰) ویا «إرَاض» به معنای بساط ضخیمی است که از پشم یا بز یا پشم شتر درست شده باشد و یا «تَأَرَّضَ النَّبْت» یعنی گیاهی که امکان برکندن آن از زمین وجود دارد (معجم مقاييس اللغة، ج۱، ص۸۰)
این کلمه، مونث مجازی است (صفات آن مونث میشود مانند همین تعبیر «الأرض المیتة» (یس/۳۳) یا «الأرض المقدّسه» (مائده/۲۱) هرچند جمع آن، علاوه بر «أراضی» به صورت «أَرَضُون» و «أرَضین» هم به کار رفته که تبیین آن معرکه آراء شده است.[۲]
به نظر میرسد که همین در مقابل «سماء» بودن ظرفیتی را در این کلمه قرار داده که استعمال آن در قرآن لزوما منحصر به اشاره به زمین جسمانی نباشد؛ چنانکه حتی برخی در توضیح آیه «اللَّهُ الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ» (طلاق/۱۲) و نیز روایاتی که از هفت زمین در قبال هفت آسمان سخن میگوید این احتمال را مطرح کردهاند که مقصود از هر زمینی، آسمانِ تحت آسمان بالاتر است؛ و بدین ترتیب، هفت آسمان و یک زمین داریم که شش آسمانِ آن، هریک زمینی برای آسمان بالاتر از خود است. (التحقيق فی كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۷۶-۷۷)
در احادیث، این توسعه معنایی «أرض» جدی گرفته شده و تعابیر زمین دل، زمین جان و … – دست کم به طور استعاری – رایج است؛ و برخی روایات، برخی از تعابیر «أرض» در قرآن را بر همین معانی توسعهیافته نیز اطلاق کردهاند.
کلمه «أرض» و بدون هیچ مشتقی ۴۶۱ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
درباره معنای حقیقی زمین با توجه به کاربردهای این کلمه در قرآن در جلسه ۹۷۱ به تفصیل نکاتی بیان خواهد شد
الْمَيْتَةُ
قبلا بیان شد که ماده «موت» را در اصل به معنای از بین رفتن قوت و توانایی چیزی دانسته اند و به لحاظ معنایی «مَوت» و «ممات» درست نقطه مقابل «حیات» است.
به کسی که مرده باشد «مَیِّت» گویند (يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ؛ روم/۱۹) که جمع آن «أموات» (وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ؛ فاطر/۲۲) و «موتی» (كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتی؛ بقره/۷۳) است. اما کسی که در حال مرگ است را «مائت» گویند و در مورد آیه «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ» (زمر/۳۰) هم گفتهاند این به لحاظ آینده است. و کلمه «مَیِّت» گاه به صورت مخفف هم به صورت «مَيْت» بیان میشود (أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ، انعام/۱۲۲؛ بَلْدَةً مَيْتاً، زخرف/۱۱ و زخرف/۱۱)
و زمینی را که لمیزرع باشد و حیات در آن جریان نداشته باشد «موات» یا «مَوَتان» (در مقابل «حَیَوان») گویند؛ و البته قرآن کریم تعبیر «مَیِّت» را برای سرزمین نیز به کار برده است: «فَسُقْناهُ إِلی بَلَدٍ مَيِّتٍ»(فاطر/۹).
«مَيْتَة» (مردار) (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ، مائدة/۳؛ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً، أنعام/۱۴۵) به جانداری گویند که روحش بدون ذبح از بدنش جدا شده باشد، یعنی به مردارِ حیوانِ حلال گوشتی که اگر ذبح میشد گوشتش قابل خوردن میبود و البته در قرآن کریم برای زمین هم به کار رفته است (وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها؛ یس/۳۳)
«مِيتة» دلالت بر حالت خاص میکند؛ و برای مردنی خاص، خوب یا بد به کار میرود (مَات مِيتةً جاهليَّة).
«مَوته» (إِنْ هِيَ إِلاَّ مَوْتَتُنَا الْأُولی، دخان/۳۵؛ لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولی، دخان/۵۶) ظاهرا دلالت بر «دفعه واحده» (یکبار) دارد.
وقتی این ماده به باب افعال برود متعدی میشود و به معنای «میراندن» است (وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا؛ نجم/۴۴)
جلسه ۷۲۲ http://yekaye.ir/al-fater-35-22/
أَحْيَيْنا
ماده «حیی» (و چهبسا «حیو»، كتاب العين، ج۳، ص۳۱۷) در اصل، دست کم بر دو معنا دلالت دارد: یکی حیات و زندگانی، و نقطه مقابل مرگ؛ و دیگری حیا و شرم، و نقطه مقابل وقاحت و بیشرمی؛ البته برخی معنای اصلی را همان معنای اول دانسته و مدعیاند که چون بازگشت حیا و شرم به حفظ خویشتن است از ضعف و نقص و دوری از عیب و زشتی، در واقع مشتمل است بر طلب سلامت و حیات و از این جهت حیا هم به همان معنای حیات برمیگردد و معنای جامع مفهوم «حیات» را هم تحقق هر چیزی که قوام و بقای شیء در گروی آن است (اعم از اجزای ظاهری و باطنی و نظم آنها و شرایط لازمه) دانستهاند؛
این ماده برای دلالت بر معنای «حیا» در زبان عرب غالبا در باب استفعال (استحیاء) به کار میرود (كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيي مِنْكُم وَ اللَّهُ لا يَسْتَحْيي مِنَ الْحَق؛ احزاب/۵۳)؛ هرچند در قرآن کریم این ماده در باب استفعال به معنای «طلب زنده ماندن» هم به کار رفته است (يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ؛ بقره/۴۹ و ابراهیم/۶).
وقتی این ماده به باب افعال (إحیاء) میرود، متعدی میشود (زنده کردن) و استعمال این ماده در باب إفعال در قرآن بسیار زیاد است که آیه حاضر نمونهای از آن است.
جلسه ۷۲۲ http://yekaye.ir/al-fater-35-22/
به لحاظ نحوی، جمله «أحییناها» را میتوان جمله استینافیه در مقام بیان «أرض» دانست؛ و یا حال، و حتی زمخشری بر این باور است که میتوان آن را صفت برای «أرض» قلمداد کرد (الکشاف، ج۴، ص۱۴)[۳] که اگرچه برخی همچون بیضاوی نیز این تحلیل را پسندیدهاند (أنوار التنزيل، ج۴، ص۲۶۷)[۴]؛ اما کسانی همچون ابوحیان بشدت بر این تحلیل او خرده گرفتهاند. (البحر المحيط، ج۹، ص۶۴)[۵]
حَبًّا
ماده «حبب» در معانی متعددی به کار رفته است؛ دو معنای رایجتر آن، که در قرآن کریم به کار رفته، یکی «دوست داشتن» است و دیگری «دانه».
برخی اساساً به سه اصل و ریشه مستقل برای این ماده باور دارند: یکی همین معنای «دانه»، دیگری لزوم و ثبات (که محبت و دوست داشتن را به این معنا برمیگردانند) و سوم کوتاه بودن (قِصَر) (معجم مقاييس اللغة، ج۲، ص۲۶) است. اما دیگران همان دو معنا را اساسی دانستهاند؛ و در این میان،برخی همه این معانی را به «دوست داشتن» برمیگردانند و میگویند «دانه» هم از این جهت که محبوب کشاورز است، «حبّ» نامیده شده (التحقيق فی كلمات القرآن الكريم، ج۲، ص۱۷۸-۱۸۰) و برخی هم «دوست داشتن» را به «دانه» برمیگردانند با این توضیح که اصل این کلمه برای گندم و جو و سایر دانههای خوردنی به کار میرفته، سپس تعبیر «حَبَّةُ القلب» از باب تشبیه قلب به شکل دانه به کار رفته؛ و از اینجا تعبیر «حَبَبْتُ فلانا» در اصل به این معنا بوده که «حبهی قلبم به تو اصابت کرد» و بتدریج برای دوست داشتن به کار رفته است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۱۴)
در هر صورت، معنای «دانه» یکی از معانی پرکاربرد این ماده است. این کلمه، علاوه بر به دو صورت «حَبّ» (إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوی، أنعام/۹۵؛ فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِيدِ، ق/۹) و «حَبّة» (كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ، بقرة/۲۶۱؛ وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ، أنعام/۵۹) در زبان عربی به صورت «حِبّة» (جمعِ «حِبّ») نیز به کار رفته است؛ برخی گفتهاند با فتحه برای دانههایی که خودشان خوراکیاند (بویژه گندم و جو) به کار میرود، اما با کسره برای اشاره به دانههایی که «بذر» گیاهان هستند، میباشد؛ و این نیز گفته شده که به دانهی هر چیز دانهداری (یعنی حتی عدس و لوبیا و …) «حِبّ» گفته میشود و تنها به دانههای گندم و جو «حَبّ» اطلاق میگردد (معجم مقاييس اللغة، ج۲، ص۲۶)
ماده «حبب» جمعاً ۹۴ بار در قرآن کریم به کار رفته است که از این تعداد، ۱۲ مورد در معنای «دانه» و ۸۲ مورد در معانی مربوط به دوست داشتن به کار رفته است.
حدیث
۱) از پیامبر اکرم ص روایت شده است که فرمود: همانا خداوند سبحان میفرماید: اگر بندگانم مرا اطاعت کنند شبها با باران سیرابشان کنم و در روز خورشید را بر آنان طلوع دهم و دیگر صدای رعد را نشنوند!
مجمع البيان، ج۶، ص۴۳۴
وَ رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ:
إِنَّ رَبَّكُمْ سُبْحَانَهُ يَقُولُ لَوْ أَنَّ عِبَادِي أَطَاعُونِي لَأَسْقَيْتُهُمُ الْمَطَرَ بِاللَّيْلِ وَ أَطْلَعْتُ عَلَيْهِمُ الشَّمْسَ بِالنَّهَارِ وَ لَمْ أُسْمِعْهُمْ صَوْتَ الرَّعْدِ!
۲) از امام سجاد ع روایت شده است:
حضرت قائم – عجل الله تعالی فرجه الشریف – از مدینه راه میافتند تا به منطقه حفر* میرسند و به لحاظ آذوقه بشدت در تنگنا قرار میگیرند؛ [همانجا میخوابند] آنگاه صبح میکنند در حالی که برایشان محصولاتی روییده است؛ از آن میخورند و زاد و توشه برمیگیرند و این همان سخن خداوند متعال است که فرمود «و نشانهای برایشان همین زمین مرده است؛ آن را زنده گرداندیم و از آن دانهای بدر آوردیم که همانا از آن میخورند.» سپس به مسیر خود ادامه میدهند تا به قادسیه میرسند در حالی که مردم در کوفه جمع شده و با سفیانی بیعت کردهاند!
سرور أهل الإيمان في علامات ظهور صاحب الزمان عج، ص۱۰۰
[و ممّا ننقله من كتاب فضل بن شاذان المقدّم ذكره ما رواه الحسن بن محبوب] يرفعه إلی أبي خالد الكابلي، عن عليّ بن الحسين عليه السّلام، قال:
يَقْبلُ الْقَائِمُ ع مِنْ الْمَدِينَةِ حَتَّی يَنْتَهِيَ إِلَی الحفرِ وَ تُصِيبُهُمْ مَجَاعَةٌ شَدِيدَةٌ قَالَ فَيَصبحونَ وَ قَدْ نَبَتَتْ لَهُمْ ثَمَرَةٌ فيَأْكُلُونَهَا وَ يَتَزَوَّدُونَ مِنْهَا [وَ هُوَ] قَوْلُ الله تَعَالَی «وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ» ثُمَّ يَسِيرُ حَتَّی يَنْتَهِيَ إِلَی الْقَادِسِيَّةِ وَ قَدِ اجْتَمَعَ النَّاسُ بِالْكُوفَةِ وَ بَايَعُوا السُّفْيَانِيَّ.
*پینوشت:
منطقه «الحفر» در شمال شرقی عربستان و در مسیر به سمت بصره و کوفه قرار دارد. [در بحارالانوار، ج۵۲، ص۳۸۷[۶] این کلمه به صورت «أجفر» ثبت شده که آن هم منطقهای نسبتا نزدیک به «الحفر» است و هر دوی اینها را در نقشه گوگل میتوانید مشاهده کنید]
۳) از امام کاظم ع درباره این سخن خداوند که میفرماید «زمین را بعد از مرگش زنده میگرداند (روم/۵۰) روایت شده است:
[مطلب فقط] این نیست که با باران زندهاش کند؛ ولیکن خداوند مردانی را برمیانگیزاند که عدل را احیا میکنند و با احیای عدل زمین زنده میشود وقطعا اقامه حدود الهی برای زمین سودمندتر است از بارانی که چهل صبحگاه ببارد.
الكافي، ج۷، ص۱۷۴
أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُوسَی بْنِ سَعْدَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ ع فِيقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ «يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» قَالَ:
لَيْسَ يُحْيِيهَا بِالْقَطْرِ وَ لَكِنْ يَبْعَثُ اللَّهُ رِجَالًا فَيُحْيُونَ الْعَدْلَ فَتُحْيَا الْأَرْضُ لِإِحْيَاءِ الْعَدْلِ وَ لَإِقَامَةُ الْحَدِّ لِلَّهِ أَنْفَعُ فِي الْأَرْضِ مِنَ الْقَطْرِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً.
تدبر
۱) «وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ»
در آیه قبل، به مساله معاد اشاره کرد و در این آیه ظاهرا نشانهای بر معاد میآورد؛ و آن زنده شدن زمین مرده، و روییدن گیاهان جاندار از دل خاک بیجان است.
۲) «وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ»
اینکه زمین مرده را زنده میکند و از آن دانهای بیرون میآورد را نشانه و آیهای «برای آنان» دانستهاست؛ اما آیه و نشانهای «بر چه چیزی»؟
الف. بر قدرت بر معاد و زنده کردن تمام کسانی که هلاک شده بودند و کسی امید به بازگشتشان نداشت (مجمعالبیان، ج۸، ص۶۶۱) (با توجه به دو آیه قبل)
ب. نشانهای برای وابستگی شدید آنان به خداوند، که آنان را به شکرگزاری و پیروی از تعالیم خداوند تشویق کند (از این جهت که بر «خوردن آنان» تاکید کرد و نیز با توجه به دو آیه بعد، و بویژه آیه۳۵)
ج. اینها نشانههایی از آفرینش و تدبیر است که بر ربوبیت خداوند دلالت میکند (المیزان، ج۱۷، ص۸۵) و در واقع، برهانی بر توحید و منزه دانستن خداوند از هرگونه شریک (با توجه به باور مشرکانهای که در آیات قبل، به مخاطبان پیامبر نسبت داد؛ و نیز با توجه به آیه ۳۶ که بر تنزیه خداوند و خالقیت مطلق او تاکید میورزد).
د. …
نکته تخصصی آیهشناسی
این گونه نیست که یک چیز تنها برای یک امر بتواند نشانه قرار گیرد؛ بلکه یک نشانه میتواند نشانه چندمنظوره باشد. مثلا علامت × هم میتواند نشانه عمل ضرب در حساب باشد، هم نشانه رد کردن و نپذیرفتن (در مقابل نشانه √) و … . در مورد آیات الهی هم لزوما این گونه نیست که هر آیهای فقط بر یک امر خاص دلالت داشته باشد؛ بلکه هر چیزی ممکن است از زوایای مختلف برای امور مختلفی آیه باشند؛ به طوری که اگر نگاه آیهبین انسان باز شود، هر پدیدهای از آفریدههای خدا و بلکه هر واقعهای که رخ میدهد، میتواند برای شخص او آیهای باشد که در حالی که حاوی نکاتی عام هست، راه سعادت شخص او را نیز به طور خاص نشان دهد.
۳) «وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ …»
بهترين دليل برای عموم مردم، آن است كه دائمی، عمومی، غير قابل انكار، ساده و همه جايی باشد. (تفسير نور، ج۹، ص۵۳۹)
۴) «وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ»
آیا زمین واقعا آن گونه که ما تصور میکنیم موجودی بیجان است یا خداوند در او هم حیات جاری کرده است؟
تاملی در راستای علم دینی
آیا اینکه دانه از دل زمین میروید تنها و تنها به عنصر حیات در دانه اشاره دارد؛ یا باید حیاتی هم در زمین باشد که بتواند به دانه در رویاندنش امداد رساند؟
واقعا مرز موجود زنده و غیرزنده چیست؟
ضمنا آیا پاسخ این سوال، پاسخی عقلی و فلسفی باید باشد یا پاسخی حسی و تجربی محض؟
و اگر پاسخی عقلی و فلسفی است، آیا چنین نیست که رشته زیستشناسی، علیرغم ظاهر تجربیاش، بشدت از پیشفرضهای فلسفی خاصی تغذیه میکند؟!
۵) «وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ»
در این آیه و آیات بعد، برخی از امور عالم را برمیشمرد و نام آیه بر آنها مینهد.
نکته تخصصی معرفتشناسی: نگاه آیهبین
آیه، یعنی علامت و نشانه، و علامت و نشانه بودن یک چیز، وصفی است که از نسبت او با امری دیگر درمیآید. نمونه ساده آن علائم رانندگی است: اگر کسی با تخصصهای مختلف فیزیک و شیمی به شناساییِ یک تابلوئی راهنمایی و رانندگی بپردازد، نکات متعددی درباره جنس آهن آن، طول موجهای رنگهای آن، مقاومت آن در سرما و گرما، و … میتواند بفهمد، اما اینها هیچیک نکتهای درباره علامت و نشانه بودن آن نمیگوید. اگرچه سازنده یک تابلوی رانندگی، در ساخت آن به بسیاری از این امور توجه دارد، اما این تابلو بدین جهت ساخته و نصب نشده است که افراد خود آن را بررسی کنند؛ بلکه ساخته شده تا علامت و نشانهای باشد برای فهماندن مطالبی به رانندگان درباره وضعیت مسیری که میخواهند بپیمایند.
خداوند همه جهان را آیه آفریده است و در آیات پیش رو، از زمین و دانهای که میروید و باغها و رودهایی که در آن جاری است تا زوجیت اشیاء و شب و روز و ماه و خورشید و کشتیای که در دریا روان است و اینها را به عنوان آیه به رخ ما میکشد؛ اینها هم آیات قرآناند هم آیات خلقت، اما ما چه اندازه اینها را به عنوان «آیه» میبینیم و از نشانهها به آنچه نشانهها میخواهند ما را بدان رهنمون سازند، رهنمون میشویم؟
علم دینی و نگاه آیهای
قبلا اشاره شد که یکی از نقطهضعفهای مدرن علم جدید این است که به بهانه روش تجربی، میکوشد نگاه آیهای به عالَم و آدم را به محاق بَرَد، بلکه علمی بودن چنان نگاهی را انکار کند.
(بویژه در جلسه ۲۲۹، تدبرهای ۳ و ۴: http://yekaye.ir/al-baqarah-002-039/ )
اسفبارتر این است که این ادبیات غلط در جامعه متدینان هم شیوع پیدا کرده و کلمه «علم» را معادل «علم تجربی» ، آن هم علمی که روش صرفا حسی دارد و هیچ توجهی به مبدا و معاد ندارد و نگاه آیهای به عالَم را خرافات میشمرد، قلمداد میکنند؛ بهانهشان هم این است که “ما کلمه «علم» را معادل «science» به کار میگیریم؛ و کلمه «science» در ادبیات غربی به معنای «علم صرفاً تجربی» است”. غافل از اینکه کاربرد همین کلمه «science» در فرهنگ غربی در این معنای مبتذل، تنها در یک قرن اخیر و به خاطر غلیه رویکردهای پوزیتیوستی و مادیگرایانه در ساحت علم، به چنین انحرافی مبتلا شده و تا پیش از آن، «science» (و بویژه ریشه اصلی لاتینی آن: scientia) برای رشتههای الهیات هم تعبیر به کار میرفت (سید حسین نصر، معرفت و معنویت، ص)؛ اما چه کنیم که غربزدگی و اصرار به همراهی با غربیان، مجال دیدن حقیقت را از بسیاری از مدعیان تفکر دینی هم سلب کرده است!
اهمیت تزریق نگاه آیهای به امور بقدری است که برخی از بزرگان – مانند آیت الله جوادی آملی – یکی از مهمترین گامها در تحقق علم دینی را همین نکته میدانند؛ یعنی هر چیزی را در پیوند با مبدا و معاد دیدن (منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، جوادی آملی، ص۱۳۵-۱۳۷)
تبصره
نقد فروکاستن «علم» به «علم تجربی» به معنای انکار ارزشمندی «روش تجربی» نیست؛ بلکه به معنای مخالفت با انحصار روش علم به روش تجربی است.
۶) «فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ»
جار و مجرور (منه) علی القاعده باید بعد از متعلَقِ خویش بیاید؛ اینکه مقدم شده نشان از تاکید خاصی بر آن است؛ وجه آن چیست؟
الف. چون اغلب خوراک انسانها که با آن زندگی میگذرانند، از «دانه»ها (غلات: گندم و برنج و …) است؛ از این جهت آن را مقدم آورده است. (أنوار التنزيل (بیضاوی)، ج۴، ص۲۶۷؛ تفسیر الصافی، ج۴، ص۲۵۲[۷])
ب. شاید میخواهد به وجه خاصی از آیه بودن آنها اشاره کند؛ یعنی اگر به همین دانهها بنگرید ارتباط آن با خودتان را میبینید که زندگی شما – که نیازمند خوراک است – به همین دانههایی وابسته است که پیش از اینکه شما پا به هستی بگذارید در زمین برای شما مهیا شده بود؛ آیا این نشانهای نیست بر اینکه تدبیر شما یکسره در بیرون شما رقم خورده و به دست خداست، و شما تماما به خدا وابستهاید؟!
ج. …
۷) «وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ»
احیا شدن زمین، به این است که زندگی در آن شکل بگیرد.
مرگ و زندگی هم در منطق قرآنی دو گونه است؛ یکی همین مرگ و زندگی عادی بیولوژیکی؛ و دیگری مرگ دل انسان و زندگی حقیقی یا همان حیات طیبه.
همان طور که زنده شدن زمین میتواند ناظر به برقراری زندگی بیولوژیکی در آن باشد، میتواند ناظر به برقراری حیات طبیه در آن باشد (حدیث۳)؛ آنگاه دانهای که از آن سر میزند، همان دانه و جوانه اسلام حقیقی خواهد بود (فتح/۲۹) و بر همین سیاق ادامه آیات را میتوان در افقی دیگر فهمید.
تذکر
اولا برخلاف آنچه برخی ظاهرگرایان میپندارند استفاده از آرایههای ادبی و بویژه صناعات استعاره و تمثیل و … برای رساندن مقصود، نهتنها ممنوع و حرام نیست! بلکه یکی از وجوه اعجاز ادبی قرآن کریم است؛
و ثانیا استفاده از یک لفظ در چند معنا، نه تنها محال نیست، بلکه – بویژه برای متکلمی که توان چنین استفاده ای را دارد – حکایت از یک کمال (توانایی او در استفاده از زبان) دارد. (به مثال ارائه شده در جلسه ۷۷۲، تدبر۲ توجه شود http://yekaye.ir/ya-seen-36-25/ )
بر این اساس، این گونه استفادهها از آیات قرآن، نه صرفاً یک استفاده استحسانی و ذوقی (در معنای منفیِ این کلمه)، بلکه یک استفاده معقول و منطبق بر قواعد معنیشناختی است؛ بویژه که این استفادهها توسط اهل بیت ع که شارحان و معلمان حقیقیِ قرآناند، انجام شده باشد.
۸) «وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ»
در بسیاری از احادیث، دل انسان به «زمین» تشبیه شده است؛ و بارها از مرگ دل ویا چگونگی زنده شدن آن سخن به میان آمده است. همچنین از اینکه این دل (بویژه دل جوان) همچون زمین بایری است که هر چیزی در آن میتوان کاشت[۸]؛ طبیعتا هر دانهای که کاشته شود، زمانی هم به ثمر مینشیند و میوه میدهد.
اگر اضافه کنیم که خوردن و طعام و … فقط به یک سلسله اعمال جسمانی اطلاق نمیشود، بلکه علمی هم که میآموزیم مهمترین مصداق غذایی که میخوریم معرفی شده است (کافی، ج۱، ص۵۰)[۹] آنگاه چهبسا مراد از آیه بودن زمین که در این آیه و آیات بعد مورد توجه قرار گرفته است، صرفا در همین معنای اولیهاش خلاصه نشود، بلکه خود همین آیه نیز آیه و علامت و نشانهای باشد برای بسیاری از حقایق دیگر، که انسان باید جدی بگیرد.
تفصیل این نکته بر عهده خود شما.
[۱] . قرأ نافع و ابوجعفر و شیبة «الْمَيِّتَةُ»» بتشدید الیاء و قرأ الجماعة بتخفیفها «الْمَيْتَةُ» (المعجم القرائات، ج۷، ص۴۷۶)
[۲] . جوهری تصریح میکند که جمع سالم آن «أرضات» است؛ اما تعبیر جمع آن به صورت جمع مذکر «أرضون» هم به کار رفته و چنین تعلیل میکند که گاه که کلمه مونث به «ت«تانیث ختم نمیشود آن را شبیه مذکر جمع میبندند (الصحاح، ج۳، ص۱۰۶۳) اما این جمع بقدری رایج است که بسیاری از کتب لغت اصلا اشارهای به «أرضات» نکردهاند و تنها از «أَرَضُون» به عنوان جمعِ آن یاد کردهاند. (مثلا: مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۳؛ معجم مقاييس اللغة، ج۱، ص۸۰) برخی چنین جمعی و بلکه جمع آن به صورت «أراضی» را اساساً غیرفصیح دانسته و معتقدند که به همین جهت در قرآن کریم نیامده است! (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۷۶) شاید با توجه به اینکه حرف «ر» در حالت جمع، فتجه میگیرد بتوان این احتمال را مطرح کرد که اساساً جمع آن به صورت «أرضون» جمع مکسر است نه جمع سالم؛ چرا که در جمع سالم حرکات سایر حروف غالبا تغییر نمیکند. البته وزن «فَعَلون» هم در حدی که جستجو شد فقط چند کلمه یافت شد که لزوما صیغه جمع نبود؛ مانند قَرَبوس (قربوس زین که معروف است)؛ قَرَقوس (که به زمین گسترده و بی آب و علف، ارض قرقوس گویند (قاعٌ قَرَقُوس مثال قَرَبُوس، أَي واسعٌ أَملس مُسْتَوٍ لا نَبْت فيه. لسان العرب، ج۶، ص۱۷۳)؛ «سَمَدون» که نام روستایی در مصر است (سَمَدُونُ، محرَّكةً: قَرْيَةٌ بمِصْرَ، مِن المنوفيَّة و قد وَرَدْتُها. تاج العروس، ج۱۸، ص۲۹۳)؛ و دیگری «قَلَمون» است که ظاهرا اسم منطقهای در مصر است و کلمه أبوقلمون (همان بوقلمون در فارسی) هم چهبسا به خاطر حضور این پرنده در آنجا بوده و به خاطر تنوع رنگهایی که در پرهای بوقلمون هست، بر لباسی اطلاق میگردد که در مقابل خورشید رنگ عوض می کند: و قال الفراء: قَلَمون هو فَعَلول مثل قَرَبوس. قال: و هو موضع. و قال غيره: أبو قلمون: ثوبٌ يتراءى إذا قُوبِل به عينُ الشمس بألوان شتَّى، يعمل ببلاد يونان. و لا أدري لم قيل له ذلك. و قال لي قائل سكن مصر: أبو قلمون أصله طائر من طير الماء يتراءى بألوانٍ شتى، فيشبَّه الثوْب به. و قول القائل: «بنفسي حاضرٌ ببقيع خَوعَى / و أبياتٌ على القلمون جُونُ» جعل القلمونَ موضعاً. (تهذيب اللغة، ج۹، ص۳۱۳)
[۳] . و أَحْيَيْناها استئناف بيان لكون الأرض الميتة آية، و كذلك نسلخ: و يجوز أن توصف الأرض و الليل بالفعل، لأنه أريد بهما الجنسان مطلقين لا أرض و ليل بأعيانهما، فعوملا معاملة النكرات في وصفهما بالأفعال، و نحوه: «و لقد امر على اللّئيم يسبني»
[۴] . أَحْيَيْناها خبر لـ«الْأَرْضُ»، و الجملة خبر آيَةٌ أو صفة لها إذ لم يرد بها معينة و هي الخبر أو المبتدأ و الآية خبرها، أو استئناف لبيان كونها آيَةٌ.
[۵] . و أَحْيَيْناها: استئناف بيان لكون الأرض الميتة آية، و كذلك نسلخ. و قيل: أحييناها في موضع الحال، و العامل فيها آية بما فيها من معنى الإعلام، و يكون آية خبرا مقدما، و الأرض الميتة مبتدأ فالنية بآية التأخير، و التقدير: و الأرض الميتة آية لهم محياة كقولك: قائم زيد مسرعا، أي زيد قائم مسرعا، و لهم متعلق بآية، لا صفة. و قال الزمخشري: و يجوز […] يسبني. انتهى. و هذا هدم لما استقر عند أئمة النحو من أن النكرة لا تنعت إلا بالنكرة، و المعرفة لا تنعت إلا بالمعرفة، و لا دليل لمن ذهب إلى ذلك. و أما يسبني فحال، أي سابا لي، و قد تبع الزمخشري ابن مالك على ذلك في التسهيل من تأليفه.
[۶] . مرحوم مجلسی (و نیز شیخ حر عاملی در إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج۵، ص۲۱۵) این حدیث را نه از این کتاب علی بن عبدالحمید نیلی (متوفی ۸۰۳)بلکه از کتاب دیگر او، به نام الغیبة (که ظاهرا کتابی که ما از وی نقل کردیم، خلاصهای از آن کتاب است که توسط خود او تالیف شده) نقل کردهاند که در نقل این دو، جمله اول بدین صورت ثبت شده است: يَقْتُلُ الْقَائِمُ ع مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ حَتَّى يَنْتَهِيَ إِلَى الْأَجْفَرِ وَ يُصِيبُهُمْ مَجَاعَةٌ شَدِيدَةٌ قَالَ فَيَضِجُّونَ وَ قَدْ نَبَتَتْ … .
[۷] . فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ قدم الصلة للدلالة على أن الحب معظم ما يؤكل و يعاش به
[۸] . مثلا در نامه ۳۱ نهجالبلاغه آمده: «وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْءٍ قَبِلَتْه»
[۹] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ» قَالَ قُلْتُ مَا طَعَامُهُ؟ قَالَ عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ عَمَّنْ يَأْخُذُهُ.
بازدیدها: ۵۲
بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۷۲) وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یطیعُكُمْ فی كَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ حَب
بازتاب: ۱۱۱۳) فَأَنْبَتْنا فيها حَبًّا | یک آیه در روز