۱۹-۲۵ ربیعالاول ۱۴۴۱
ترجمه
و برای هریک قرار دادیم موالی [افرادی که اولیترند] از آنچه باقی گذاشتند والدین و نزدیکان و کسانی که با شما پیمان بستهاند [با آنها همقسم شدهاید] پس نصیب آنان را بدیشان بدهید که خداوند بر هر چیزی شاهد است.
اختلاف قرائت
مَوالِی / مَوالٍ[۱]
عَاقَدَتْ / عَقَدَتْ / عَقَّدَتْ
در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و مدینه (نافع) و شام (ابن عامر) و بصره (ابوهمرو) و نیز در قرائت یعقوب و ابوجعفر (از قراء عشره) و ابن عباس به صورت فعل باب مفاعله (عاقَدَت) قرائت شده است؛ که عقد بستن با کس دیگری مورد تاکید است که دیگران میتواند مخاطب این پیمان باشند و شما کسی باشید که با سوگند نزد آنان پیمان بسته باشید، یعنی تقدیر کلام این بوده که: «والذین عاقَدتهم أیمانکم: کسانی که با سوگندهایتان با آنها پیمان بستید»؛ و میتواند بالعکس باشد و تقدیر کلام این باشد که «والذین عاقدت حلفهم أیمانکم: کسانی که با سوگندشان با [سوگند] شما پیمان بستند»
در قرائت اهل کوفه (عاصم و حمزه و کسائی) و نیز در قرائت خلف (از قراء عشره) و اعمش (از قراء اربعه عشر) این کلمه به صورت فعل ثلاثی مجرد (عَقَدَتْ) قرائت شده است؛ که در این حالت کلمه «حلف» در تقدیر است و تقدیر کلام این است که «والذین عقدت حلفهم أیمانکم: کسانی که با سوگندشان با [سوگند] شما پیمان بستند»
و در قرائتی غیرمشهور یعنی روایت علي بن كبشة ار قرائت حمزه (از قراء کوفه) و نیز قرائت مبشربنعبيد وأمسعد دختر سعدبنالربيع و مطوعي به صورت فعل باب تفعیل (عَقَّدت) قرائت شده که معنایش شبیه «عقدت» است و فقط این معنا را با تاکید و مبالغه میرساند.
مجمع البيان، ج۳، ص۶۵[۲]؛ معجم القراءات، ج۲، ص۶۱[۳]
نکات ادبی
الف: لغات
مَوالِی
درباره ماده «ولی»[۴] گفته شده که اصل آن، دلالت بر «قرب» و نزدیکی میکند، چنانکه تعبیر «تَبَاعَدَ بعد وَلْىٍ» یعنی بعد از نزدیکی دور شد. (معجم المقاييس اللغة، ج۶، ص۱۴۱) برخی دقت بیشتری به خرج دادهاند که نه به هرگونه قرب و نزدیکی، بلکه دلالت دارد بر وقوع چیزی در ورای چیز دیگر (که وراء، اعم از جلو یا پشت سر است) در حالی که رابطهای بین آنها باشد، و در واقع، «قرب» و نزدیکی لازمه و اثر این معناست، نه اصل آن (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۳، ص۲۰۳)؛ به تعبیر دیگر، به معنای اتصال دو چیز است بدون اینکه فاصلهای بین آنها باشد (مجمع البيان، ج۳، ص۶۵)؛ و این استعاره گرفته میشود برای نزدیکی از حیث مکان، نسبت، دین، دوستی، نصرت، اعتقاد، و … (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۸۵) چنانکه فعل «ولی یلی» – که کاربرد رایج آن به صورت «وَلِيَ يَلِي» است، اما ندرتاً به صورت «وَلَي يَلِي» هم به کار رفته است (المصباح المنير، ج۲، ص۶۷۳) – در جایی به کار میرود که چیزی در پس چیز دیگری باشد «قاتِلُوا الَّذينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ» (توبه/۱۲۳) ویا در پی او بیاید؛ و حتی برخی اگرچه کلمه «وَلْي» را به همان معنای «قُرْب» دانستهاند، اما اشاره کردهاند که برخی این کلمه را هم به معنای «حصول امر دومی بعد از امر اول بدون فاصله» دانستهاند (المصباح المنير، ج۲، ص۶۷۳)
مصدر ثلاثی مجرد آن «ولایت» است که هم به صورت «وَلَايَةُ» و هم به «وِلَايَةُ» به کار میروند و برخی گفتهاند اولی به معنای «نصرت دادن» و دومی به معنای کاری را برعهده گرفتن میباشد، هرچند که گفته شده «وِلَايَةُ» و «وَلَايَة» شبیه «دِلَالة» و «دَلَالة» است و حقیقتش همان کاری را برعهده گرفتن (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۸۵) و تدبیر امور کس دیگری را عهدهدار شدن (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۳، ص۲۰۴) است؛ و در هر دو آیه «ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا» (انفال/۲۲) و «هُنالِكَ الْولايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً» (کهف/۴۴) این کلمه هم به فتح و هم به کسر واو قرائت شده است. برخی توضیح دادهاند که ولایت اگرچه مثل اغلب کلمات ابتدا در معانی محسوس و مادی به کار رفته و سپس در معانی معنوی به کار رفته، اما وقتی آن را در معنای معنویاش در نظر میگیریم لازمهاش آن است که ولیّ با کسی که ولایتش را عهدهدار شده نسبتی داشته باشد گه کس دیگری چنان نسبتی را ندارد، و هر شأنی از آن شخص را که دیگری بتواند در آن شخص پی بگیرد، ولیّ است که عهدهدارش میشود؛ همانند ولیّ میت که عهدهدار اموال او میشود یا ولیّ طفل که تدبیر امور طفل را عهدهدار میگردد و یا ولیّ نصرت که یاری کردن همه جانبه فرد مورد ولایت خود را عهده دار میگردد و خداوند بدین معنا ولیّ بندگانش در تمامی امورشان در دنیا و آخرت است؛ و همین طور سایر ولایتها. (الميزان، ج۶، ص۱۲)[۵]
و شاید به همین جهت است که خداوند متعال در آیات متعدد هرگونه رابطه ولایت بین مومنان و کافران را نفی کرده: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ إلى قوله: وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ» (المائدة/۵۱) ، «لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ» (التوبة/۲۳)، «وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ» (أعراف/۳)، «ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ» (الأنفال/۷۲)، «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ» (الممتحنة/۱)؛ اما بینن خود کافران و نیز بین کافران و شیاطین رابطه موالات در دنیا را پذیرفته «إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» (الأعراف/۳۰)، «إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ» (الأعراف/۲۷)، «فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ» (النساء/۷۶) هرچند این رابطه در آخرت را بین خود آنان نیز انکار کرده است: «یَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً» (الدخان/۴۱) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۸۵-۸۸۶)
این معنای در پی هم آمدن ویا پشت سر هم بودنی که امر سومی بین آنها نباشد، بنوعی معنای سزاوارتر بودن را میرساند، از این روست که کلمه «أولی» به معنای «سزاوارتر» (یعنی نسبت اولی با دومی از هر امر ثالثی بیشتر است) از همین ماده درست شده است: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ» (آل عمران/۶۸) «إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيراً فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما» (نساء/۱۳۵) «أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ» (انفال/۷۵ و احزاب/۶) «ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذينَ هُمْ أَوْلى بِها صِلِيًّا» (مریم/۷۰) «النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» (احزاب/۶) و «أَوْلى لَكَ فَأَوْلى» (قیامت/۳۴ و ۳۵) که در خصوص مورد اخیر برخی این احتمال را که در اینجا «أولی» فعل متعدی در معنای «نزدیک کردن» ویا به معنای «انزجر» باشد، منتفی ندانستهاند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۸۷)
«مولی» (جمع آن: «موالی») هم که به معانی آزادکننده، بردهی آزادشده، بلکه صاحب برده و خود برده [وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ؛ نحل/۷۶]، رئیس و سروری که از او اطاعت میشود، نزدیکان و خویشاوندان بویژه پسرعمو [وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائي، مریم/۵؛ِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَواليكُمْ، احزاب/۵]، همقسم، پسرعمو، ناصر و یاور [بَلِ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ النَّاصِرينَ، آل عمران/۱۵۰؛ أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا، بقره/۲۸۶؛ أَنَّ اللَّهَ مَوْلاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصيرُ، انفال/۴۰]، همسایه، وارث [لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ؛ نساء/۳۳]، و شخص سزاوارتر، به کار میرود، از همین باب است چرا که همه اینها در جهتی از جهات به شخص مربوطه (بنده به صاحبش، دو همقسم یا همنشین یا پسرعمر و …) به همدیگر، یا رئیس به مرئوسین از جهتی (مثلا یاری کردن، یا تدبیر وی را برعهده گرفتن یا …) سزاوارتر از دیگرانند؛ و یا وقتی قرآن کریم میفرماید «النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ» (حدید/۱۵) یعنی این نار به شما سزاوارتر است. (مجمع البيان، ج۳، ص۶۵)[۶]
اغلب اهل لغت بر این باورند که «ولیّ» (جمع آن: أولیاء) و «مولی» به یک معنا هستند[۷]؛ و هر دو هم در معنای فاعلی (اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا، بقرة/۲۵۷؛ إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ، أعراف/۱۹۶؛ وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ، آل عمران/۶۸؛ [جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ، اعراف/۲۷]؛ ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا، محمد/۱۱؛ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ، أنفال/۴۰؛ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى، حج/۷۸؛ وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ» (التحريم/۴؛ ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِ، أنعام/۶۲) و هم در معنای مفعولی [أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ، یونس/۶۲؛ إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاس، جمعه/۶؛ فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطان، نساء/۷۶؛ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا، مریم/۴۵؛ وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائي، مریم/۵] [چنانکه گاه در یک آیه هردوی معنای فاعلی و مفعولی با هم به کار رفته است: «يَوْمَ لا يُغْني مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً» (دخان/۴۱)] (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۸۵)
البته برخی به تفاوت ظریفی بین «ولی» و «مولی» قائلند و آن اینکه «مولی» چهبسا مصدر میمی یا اسم مکان باشد که در صورت اخیر یعنی کسی که به نحوی به ولایت متلبس شده باشد (الميزان، ج۴، ص۳۴۱)[۸] و برخی نیز بر اسم مکان بودن «مولی» اصرار دارند و گفتهاند یعنی محل ولایت؛ و آن مصداقی است که ولایت در آن بروز و ظهور مییابد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۳، ص۲۰۴) و آن وقت فرقشان این میشود که «ولیّ» بر وزن فعیل، صفت مشبهه است و صرفا دلالت بر اتصاف به صفت ولایت دارد؛ اما «مولی» و صیغه «مَفعَل» که برای اسم مکان به کار میرود، دلالت بر تمرکز فعل و محا تجمع و سرچشمه آن کار قرار گرفتن دارد، از این رو، تعبیر «مولی» تعظیم و تجلیل بیشتری [در خصوص جایی که در معنای فاعلی به کار میرود] دارد. (همان، ص۲۰۵)
و «والی» هم گاه به همین معنای «ولیّ» به کار میرود: «وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ» (الرعد/۱۱) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۸۵)
این ماده وقتی به باب تفعیل (ولّی یولّی تولیة) میرود به معنای این است که چیزی را در امری و یا کاری، ورای چیز قبلی قرار دهند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۳، ص۲۰۶)؛ بدین ترتیب تعبیر «ولّی وجهه کذا» که به معنای روی آوردن به چیزی است: «فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ» (البقرة/۱۴۴) «وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» (بقره/۱۴۹ و ۱۵۰) «فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرينَ» (احقاف/۲۹) «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» (بقره/۱۱۵) «لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِب» (بقره/۱۷۷) یعنی روی خود را به سمت آن چیز و در پی توجه به آن چیز قرار دادن؛ و وقتی با تعبیر عنه بیاید «وَلَّى وجهَهُ عن کذا» به معنای رویگردان شدن از چیزی است، گویی روی خود را در ورای آنچه در آن بوده قرار میدهد و از مواجهه قبلی با آن به جهت ورای آن برمیگردد: «سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ» (بقره/۱۴۲) [که گاهی بدون حرف «عن» و با قرینههای کلام، این مفهوم رویگردان شدن (و نه روی آوردن) فهمیده میشود:] «فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً» (نمل/۱۰ و قصص/۳۱)، «إِذا وَلَّوْا مُدْبِرينَ» (نمل/۸۰ و روم/۵۲) «وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً» (انفال/۱۶) [«وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً» (اسراء/۴۶)، «وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ» (آل عمران/۱۱۱)، «وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا يُوَلُّونَ الْأَدْبارَ» (احزاب/۱۵) «سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ» (قمر/۴۵)، «وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا وَلَّى مُسْتَكْبِراً» (لقمان/۷) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۳، ص۲۰۶)
اما وقتی به باب تفعل برود به معنای پذیرش ولایت است؛ [در این حالت کلمه «متولی» نیز همانند «ولیّ» در دو معنای فاعلی و مفعولی به کار میرود؛ یعنی] [۹] هم در خصوص کسی که «ولایت و سرپرستی کس دیگری» را میپذیرد تا عهدهدار امور او شود: «إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ» «وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فيها» (بقره/۲۰۵) ، «يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى» (نساء/۱۱۵) و هم در مورد کسی به کار میرود که «ولایت ولیّای بر خود» را پذیرفته است: «وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» (مائده/۵۶) ، «لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ» (مائده/۵۱) ، «كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّه» (حج/۴) «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِم» (مجادله/۱۴) «إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ … أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (ممتحنه/۹) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۳، ص۲۰۴) [۱۰]
و همانند باب تفعیل، اگر با حرف اضافه «عن» بیاید (چه صریحا و چه در تقدیر) به معنای اعراض کردن و رویگردان میباشد؛ که این اعراض کردن گاهی با جسم است و گاهی با گوش ندادن و بیاعتنایی کردن: «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا» (نجم/۲۹) ، «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حينٍ» (صافات/۱۷۴) «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ» (ذاریات/۵۴) «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى شَيْءٍ نُكُرٍ» (قمر/۶)، «أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْه» (انفال/۲۰) ، «قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّل» (نور/۵۴)، «فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ في شِقاق» (بقره/۱۳۷) ، «فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغ» (آل عمران/۲۰)، «فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَليلاً مِنْهُم» (بقره/۲۷۴) ، «إِنَّ الَّذينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطان» (آل عمران/۱۳۴) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۸۷) [به نظر میرسد در آیه «وَ الَّذي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظيمٌ» (نور/۱۱) بتوان «تولی» را در هر دو معنایش صحیح دانست]
البته ظاهر کلام برخی از محققان این است که چهبسا خود کلمه «تولی» (بدون حرف عن، حتی در تقدیر) بتواند بر اساس همان معنای اصلیاش به نحوی بر معنای اعراض و رویگردانی دلالت کند، بدین جهت که در پشت سر دیگری قرار گرفتن میتواند به معنای خروج از برنامه وی قلمداد شود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۳، ص۲۰۶)[۱۱] که با توجه به کثرت فراوان کاربرد «تولی» بدون «عن» در معنای اعراض، این احتمال بعدی نیست و اگر چنین باشد بعید نیست که اساساً ماده «ولی» از مواد متضاد باشد؛ یعنی از موادی باشد که در دو مفهوم ضد هم به کار میروند (شبیه «قسط» که هم در معنای عدل به کار میرود و هم در معنای ظلم) و آنگاه چهبسا نهتنها در باب تفعّل، بلکه در باب تفعیل هم همین قاعده برقرار باشد؛ و نهتنها تشخیص کاربرد آن در معنای رویگردان شدن، بلکه تشخیص کاربرد آن در معنای روی آوردن، به کمک قرینهها باشد.
از کلماتی که به معنای «ولیّ» نزدیک است، «نصیر» است؛ در تفاوت این دو گفتهاند از طرفی ولایت یاری کردنی است که از روی دوست داشتن انجام میشود اما نصرت مطلق یاری کردن و کمک رساندن است، حتی اگر مثلا برای ریا باشد؛ و از طرف دیگر، ممکن است کسی که ولایت دیگری را برعهده دارد به هر دلیلی امکان نصرت وی را نداشته باشد. (الفروق في اللغة، ص۱۸۴)[۱۲]
ماده «ولی» و مشتقات آن ۲۳۱ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
الْوالِدانِ
قبلا بیان شد که ماده «ولد» به معنای فرزند است و آنچه از نسل شخصی ادامه پیدا کند. کلمه «وَلَد» (فرزند) را هم برای یک نفر یا بیشتر، و نیز هم برای پسر و دختر به کار میبرند. وقتی «والد» در مقابل «والدة: مادر» (بقره/۲۳۳؛ مریم/۳۲) به کار رود، به معنای «پدر» است؛ اما وقتی «والد» بتنهایی بیاید، هم میتواند به معنای «پدر» باشد، و هم به معنای «کسی که فرزند دارد، اعم از پدر یا مادر» (لقمان/۳۳). وقتی پدر و مادر با هم مد نظر باشد «والدان» (نساء/۷) و «والدَین» (بقره/۸۳؛ جمعا ۱۷ مورد) گفته میشود.
جلسه ۳۳۲ http://yekaye.ir/al-balad-90-3/
الْأَقْرَبُونَ
در آیه ۱۹ همین سوره بیان شد ماده «قرب» در اصل به معنای نزدیکی و در مقابل «بُعد» (دوری) میباشد؛ که برای نزدیکی به لحاظ خویشاوندی تعابیر «قُرْبة» و «قُرْبَى» و «قَرابة» به کار برده میشود و گفته میشود «فلانٌ قَرِيبي، و ذو قَرابتي» و در قرآن کریم تعابیر «اولوا القربی» (وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى؛ نساء/۸)، «ذو قربی» (بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِي الْقُرْبى،؛ بقره/۸۳؛ وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى، فاطر/۱۸) [و «أقربین»: «فَلِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ» (بقره/۲۱۵)، «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ» (شعراء/۲۱۴)] به کار رفته است و عموما «ذا مقربة» (يَتيماً ذا مَقْرَبَةٍ؛ بلد/۱۵) را به نیز معنای دارای «قرابت» (خویشاوندی) و معادل «قُربی» (خویشاوند) دانستهاند که نزدیک بودن در نَسَب و رَحِم (خویشاوندی) محسوب میشوند.
جلسه ۹۳۳ http://yekaye.ir/an-nesa-4-8/
البته کلمه «أقرب» افعل تفضیل (به معنای «نزدیکتر») است؛ و «الأقربون» یعنی آنان که نزدیکترند؛ و شاید بهترین ترجمه «الأقربون» در فارسی «نزدیکان» باشد که تعبیری است که در فارسی هم برای خویشاوندان هم به کار میرود؛ اما همچون خود کلمه «أقربون» تفاوت ظریفی با «اولواالقربی» و «اولوالارحام» (که دقیقا به معنای خویشاوندان است) دارد و در واقع به لحاظ معنایی گستره بیشتری را میتواند شامل شود؛ که نمونه آن را در برداشت دومی که ذیل حدیث ۵ مطرح شده میتوانید ملاحظه کنید.
عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ
درباره ماده «عقد» برخی بر این باورند که اصل این ماده بر «محکم کردن» (شَدٍّ) و «محکم بستن» (شِدّةِ وُثوق) دلالت دارد. (معجم مقاييس اللغه، ج۴، ص۸۶). برخی اصل آن را جمع کردن بین اطراف چیزی میدانند [که در بستن هم همین کار انجام میشود] و معتقدند که این ابتدا در خصوص اشیای سفت به کار میرفته و سپس در عرصه معامله و عهد و … استعاره گرفته و رایج شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۷۶). برخی هم به نحوی بین این دو تحلیل جمع کرده، بر این باورند که اصل این ماده دلالت دارد بر انضمام دو یا چند جزء و آنها را در نقطه معینی به هم بستن؛ که نقطه مقابل آن «حلّ» (از ماده «حلل») به معنای گشودن گره است[۱۳]، مادی باشد یا معنوی؛ و شدت و محکمی و … از لوازم و آثار آن است. (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۲۲۹)
بدین ترتیب به عهدهایی که محکم شده باشد «عَقْد» (معجم مقاييس اللغه، ج۴، ص۸۶) تا جایی که اساساً برخی فرق «عقد» و «عهد» را در این دانستهاند که در «عقد» الزام شدیدتری نهفته است (الفروق في اللغة، ص۴۷). البته لازم به ذکر است که کلمه «عَقد» در اصل مصدر ثلاثی مجرد است، که به صورت اسم به کار رفته و لذا جمع هم بسته شده است: (جمع آن: عقود) گویند: «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (مائده/۱) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۷۶).
وقتی این ماده با کلمه «یمین: سوگند» ترکیب میشود، هم بر شدت بیشتر عقد و پیمان دلالت میکند، و هم بر محکم و جدی بودن سوگندی که خورده است؛ بدین ترتیب «عَقَدَت یمینه» یعنی پیمانش را خیلی محکم و جدی بست: «وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ» (نساء/۳۳)، و در نتیجه نقطه مقابل «اللغو فی الأیمان» (سوگند سست و بیقصد جدی) میباشد: لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ في أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمان» (مائده/۸۹) (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۲۳۲)
البته برخی در تفاوت این دو گفتهاند «عقد» معلق کردن قسم است بر کسی یا چیزی که بدان قسم خورده میشود؛ مثلا میگویی «به خدا سوگند که داخل این خانه خواهم شد» که در این حالت «سوگند» به «داخل شدن در خانه» گره خورده است؛ اما «لغو در سوگند» آنجایی است که چیزی [مثلا انجام کاری] به این سوگند گره نخورد، مانند اینکه در اثتای سخنت بگویی «به خدا سوگند، این خوب است» (الفروق في اللغة، ص۴۸)[۱۴]
تعبیر «عُقدَة» را برخی به معنای لزوم و وجوب گرفته و گفتهاند آیه «وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ» (بقرة/۲۳۵) میفرماید وجوب و لزوم نکاح را بر هم نزنید و آن را نگسلید. (معجم مقاييس اللغه، ج۴، ص۸۶) اما به نظر میرسد حق با کسانی است که آن را نوعی حاصل مصدر و عنوان اسم برای چیزی که هرگونه عقدی (اعم از عقد بیع یا عقد نکاح و …) با آن حاصل میشود دانستهاند؛ که نهتنها در سایر کاربردهای عقدة النکاح (مثلا: يَعْفُوَا الَّذي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ؛ بقره/۲۳۷) بلکه این تعبیر را در سایر کاربردهای کلمه «عقده» میتوان ملاحظه کرد: «عقدة اللسان» یعنی گره و بسته شدگیای که زبان بدان دچار شده باشد که شحص را از خوب سخن گفتن عاجز میکند: «وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي»([طه/۲۷) و «عقدة الساحر» (که جمع آن «عُقَد» میشود) آن کار و گرهافکندنی است که جادوگر انجام میدهد «وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ» (فلق/۴) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۷۷) در واقع، این زنان جادوگر سحرشان را با گره زدن نخها انجام میدادند و به همین مناسبت به ساحر «مُعَقِّد» (گرهزننده) نیز میگویند. (معجم مقاييس اللغه، ج۴، ص۸۹)
«عقیده» و «اعتقاد» (باور جزمی) را هم بدین مناسبت چنین نامیدهاند که قلب بر آن محکم پیوند میخورد و براحتی از آن جدا نمیشود. (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۸۷) از این رو، هر علمی «اعتقاد» نیست؛ بلکه اعتقاد آن مطلبی است که گویی با ریسمان به قلب بشدت بسته شده است (الفروق في اللغة، ص۸۵)[۱۵]
این ماده وقتی به باب مفاعله میرود (و الَّذینَ عَاقَدَتْ أَیمانُكُمْ؛ نساء/۳۳؛ بنا به برخی از قرائات) به معنای معاهده و میثاق است. (لسان العرب، ج۳، ص۲۹۷)
و وقتی به باب تفعیل میرود (وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمان؛ مائده/۸۹) صرفا تاکید و مبالغه بر عقد را میرساند. (لسان العرب، ج۳، ص۲۹۷)
ماده «عقد» و مشتقات آن ۷ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
أَیمانُكُمْ
در آیه ۲۴ همین سوره بیان شد که «اَیمان» جمع «یمین» و از ماده «یمن» است. برخی اصل معنای این کلمه از واژه «یمین» به معنای «دست راست» دانستهاند (وَ ما تِلْكَ بِیمینِكَ یا مُوسى، طه۱۷؛ وَ لا تَخُطُّهُ بِیمینِكَ، عنکبوت/۴۸؛ فَراغَ عَلَیهِمْ ضَرْباً بِالْیمینِ، صافات/۹۳) که بعدا به مناسبتهای مختلف در معانی «قدرت» (چون دست راست غالبا قویتر از دست چپ است)، «یُمن» و برکت (چون عرب سمت راست را غالبا به فال نیک میگرفت)، و «قسم خوردن» (چون هنگام همقسم شدن غالبا دست راست را در دست هم میگذاشتند) به کار رفته است. اما برخی اصل معنای این ماده را مشتمل بر سه مولفه «قوت» در مسیر «خوبی» همراه با نوعی «زیادت» و فزونی دانستهاند که در مقابل «شوم» است که ضعف و در مسیر بدی و خواری میباشد و معتقدند که «یمین» به معنای سوگند، اگرچه تناسبی با معنای عربی واژه دارد، اما در اصل از زبانهای عبری و سریانی گرفته شده است.
اشاره شد که یکی از معناهای «یمین» سوگند است که جمع آن «أیمان» میشود: «لا یؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فی أَیمانِكُمْ وَ لكِنْ یؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیمانَ… ذلِكَ كَفَّارَةُ أَیمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَیمانَكُمْ» (مائده/۸۹) «وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیمانَ بَعْدَ تَوْكیدِها» (نحل/۹۱) «ذلِكَ أَدْنى أَنْ یأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى وَجْهِها أَوْ یخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیمانٌ بَعْدَ أَیمانِهِمْ» (مائده/۱۰۸) «وَ لا تَتَّخِذُوا أَیمانَكُمْ دَخَلاً بَینَكُمْ» (نحل/۹۴) «نَكَثُوا أَیمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ» (توبه/۱۲) «أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَیمانَهُمْ» (توبه/۱۳) «اتَّخَذُوا أَیمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللَّه» (مجادله/۱۶ و منافقون/۲)
برای اشاره به اینکه چیزی در اختیار آدم است تعبیر «مَلِکَ یمینی» نافذتر و بلیغتر از تعبیر «فی یدی» است؛ و ظاهرا به همین جهت بوده که برای برده و کنیز تعبیر «ملک یمین» به کار رفته است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۹۴) و تعبیر «ملکت أیمانکم» اعم از برده و کنیز را شامل میشود: «وَ الَّذینَ یبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ فَكاتِبُوهُم» (نور/۳۳) هرچند با قرینه میتوان تشخیص داد که در خصوص کنیز (وَ مَنْ لَمْ یسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ ینْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِنات، نساء/۲۵) و یا برده (وَ لا یبْدینَ زینَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ… أَوْ ما مَلَكَتْ أَیمانُهُنَّ؛ نور/۳۱) و البته با توجه به اینکه اصل معنایش از توان تصرف در شخص دیگر آمده بعید نیست که در برخی از استعمالات قرآنی به معنای مطلقِ کسی که انسان حق نکاح با وی دارد (اعم از همسر آزاد یا کنیز) باشد مانند همین آیه حاضر « وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ» (نساء/۲۴) که برخی چنین احتمالی را برای آیه منتفی ندانستهاند.
جلسه ۹۵۱ http://yekaye.ir/an-nesa-4-24/
در آیه حاضر «أیمان» که جمع «یمین» است هم میتواند به معنای دست باشد و هم به معنای قسم؛ اگر به معنای قسم باشد، پیمانی است که با سوگند مستحکم شده است؛ و اگر به معنای دست باشد مجاز خواهد بود که این مجازیتش وجوه مختلفی میتواند داشته باشد، که بارزترینش این است که این پیمان به دست نسبت داده شده (فاعل «عقدت»، «أیمانکم» است) در حالی که فاعل حقیقیِ پیمان خود انسانها هستند؛ و وجه این نسبت دادن هم این است که در پیمانها غالبا افراد به هم دست میدادند به علامت وفای به عهد و پیمان خود؛ و به استعاره این دست را فاعل پیمان معرفی کرده است. (مفاتيح الغيب، ج۱۰، ص۶۸)[۱۶]
شَهیداً
قبلا بیان شد که ماده «شهد» در اصل این ماده دلالت دارد بر حضور و آگاهی (علم) و آگاه کردن (اعلام). به تعبیر دیگر، «شهادت» حضوری است که همراه با مشاهده (اعم از مشاهده با چشم یا با شهود قلبی) باشد و برخی افزودهاند که جایی که هم که استدلال و تفکر به نحو قطعی به مطلبی برشد، کلمه «شهادت» را میتوان به کار برد و شاهد بر این مدعا هم آیه «شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَميصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَت …» (یوسف/۲۶-۲۷) است. با این توضیحات معلوم میشود که در شهادت دو عنصر «علم» و «حضور» با هم شرط است؛ لذا «شهادت» هم از «علم» اخص است و منحصر به مواردی است که علم به معلوم بدون هیچ واسطهای حاصل شده باشد، و هم از «حضور» اخص است و جایی که حضور همراه با غفلت و بیتوجهی باشد، شهادت صدق نمیکند و اصطلاح «شهادت» هم در جایی که واقعه رخ میدهد و شخص حاضر است و به واقعه توجه میکند به کار میرود (اصطلاحا: تحمل شهادت) و هم در جایی که از شخص تقاضا میشود واقعهای را که در آن حاضر بوده، در مقابل دیگران گواهی دهد (اصطلاحا: ادای شهادت).
«شهید» به معنای «حاضری که آگاه است» بر وزن «فعیل» میباشد که این وزن، دلالت بر مبالغه در معنای اسم فاعل دارد که وقتی درباره مطلق علم باشد «علیم» گویند، و وقتی درباره علم به امور مخفی و غیرآشکار باشد «خبیر» گویند، و وقتی در مورد علم به امور آشکار باشد «شهید» گویند، که بدین معنا «شهید» هم یکی از اسمهای خداوند است. به کسی هم که در راه خدا کُشته میشود «شهید» [و به کار او «شهادت»] گفته میشود؛ و درباره چرایی آن، برخی گفتهاند: چون فرشتگان رحمت در لحظه شهادت نزد او حاضر میشوند، یا چون او در محضر فرشتگان قرار میگیرد ویا از این جهت که در آن لحظه آن نعمتهایی که خدا برای آنها مهیا کرده را مشاهده میکنند، ویا از این جهت که روح آنها آن لحظه محضر خدا را درک میکند.
جلسه ۳۰۴ http://yekaye.ir/al-maaarij-70-33/
ب. تحلیل نحوی و ظرفیت معنایی عظیم این آیه
این آیه با توجه به ظرفیتی که از حیث مرجع ضمیرها، و نسبتهای کلمات و عبارات و اینکه حروف «و» چه مطلبی را به چه مطلبی عطف میکند و …، ظرفیت افاده چندین معنا بر اساس تحلیل نحوی و معانی کلمات دارد و با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا بعید نیست همه آنها در آیه لحاظ شده باشد؛ و بلکه از زیباترین شواهد برای چنین استفادهای است.
اهم این موارد بدین بیان است (موارد زیر در هر بند تا حد امکان تلاش شده به ترتیب اظهر به ظاهر مرتب شود)
۱) لِكُلٍّ
تنوین دلالت بر محذوف دارد که این محذوف میتواند «أحدٍ» (هرکس) یا «شیءٍ» (هرچیزی) باشد (اعراب القرآن (نحاس)، ج۱، ص۲۱۲) (برخی به جای «شیء» ، «مالٍ» گفتهاند: التبيان فى اعراب القرآن، ص۱۰۳) بر این اساس یک معنای رایج برای فراز «لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی» این است که: برای هرکسی (یا برای هرچیزی/ هر مالی) وارثانی قرار دادیم.
۲) لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی مِمَّا تَرَك الْوالِدانِ وَ …
اولین جمله این کلام را میتوان این را یک جمله فعلیه دانست که «لکلٍ» جار و مجروری است که در مقام مفعول اول برای «جعلنا» و مقدم بر فعل آمده است، که در این صورت این تقدمش دلالت بر تاکید دارد؛ و مفعول دومش موالی است و «مما ترک …» هم صفت برای موالی است [صفت بودنش در فرازهای بعدی شرح داده میشود؛ فعلا تقدیر کلام چنین میشود: جعلنا لکلٍ موالی مما ترک …؛ که خود همین عبارت چند معنا دارد که در بندهای بعدی بیان خواهد شد.] (اعراب القرآن و بيانه، ج۲، ص۲۰۷[۱۷]) و آنگاه:
- یا جمله «لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی مِمَّا تَرَك» یک جمله کامل قلمداد میشود و ادامه آن، گویی پاسخ سوالی است که آن موالی کیستند، و گفته شده: «هم الوالدان و …»؛
- و یا اینکه الوالدان، فاعل «ترک» است؛ آنگاه عبارت گویی بدین صورت بوده است: جعلنا لکل انسانٍ موالی، یرث الموالی مما ترک الوالدان و …» (البحر المحيط، ج۳، ص۶۱۹-۶۲۰)[۱۸]
و میتوان جمله اسمیه دانست بدین بیان که «لِكُلٍّ» جار و مجروری است که میتوان آن را متعلق به محذوف، و خبر مقدم دانست؛ و آنگاه عبارت «جعلنا موالی» صفت برای «کلٍّ» است (در این حالت مفعول اول «جعلنا» را میتوان محذوف دانست که همان مضاف الیه مقدر «کُلٍّ» بر آن نیز دلالت دارد) و «مما ترک» متعلق به یک صفتی است که آن صفت، صفتِ مبتدای محذوفی همانند «نصیبٌ» است [در واقع، جار و مجرورِ «ما ترک» بر این محذوف دلالت میکند]؛ یعنی تقدیر کلام این بوده: «لكلٍ [لکلٍ من هؤلاء الذين/ لکلّ قومٍ] جعلناهم موالي، نصيبٌ مما ترک» (البحر المحيط، ج۳، ص۶۲۰[۱۹]؛ اعراب القرآن و بيانه، ج۲، ص۲۰۶-۲۰۷[۲۰])
۳) لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی «مِمَّا تَرَك»
«مما ترک» میتواند متعلق به صفت محذوف برای کلمه محذوف در «کلٍ» باشد، آنگاه فاعل «ما ترک»، «والدان» میباشد، یعنی: لکلِ [أحدٍ او مالٍ موجود] مما ترکه الوالدان جعلنا موالی: برای هر یک (از انسانها یا اموال موجودی) که والدان برجا گذاشتهاند موالیای قرار دادیم (التبيان فى اعراب القرآن، ص۱۰۳؛ البحر المحيط، ج۳، ص۶۲۰[۲۱]) که در این حالت «موالی» صرفا وارث نیست بلکه میتواند به معنای ولیّ (کسی که ولایت دارد) باشد؛ البته این گونه فاصله افتادن بین صفت و موصوف مجاز است یا خیر، محل بحث است.
و میتواند در جایگاه صفت برای «موالی» باشد؛ آنگاه فاعل «ما ترک»،
- میتواند «والدان» میباشد، یعنی: موالي كائنين مما ترك أي خلف الوالدان و الأقربون: موالیای که این موالی از زمره آن کسانی که والدین برجای خود گذاشتند، بودند؛ [یعنی موالی برجای مانده از والدین] (مجمع البيان، ج۳، ص۶۶)[۲۲]
- و میتواند خود مضاف الیه مقدر کلمه «کل» باشد؛ یعنی: لکل انسانٍ جعلنا موالی مما ترک [ذلک الانسان]: برای هر انسان قرار دادیم موالیای از آنچه آن انسان بر جای گذاشت. (پاورقیِ الجدول فى اعراب القرآن، ج۵، ص۲۵)
و میتواند متعلق به فعل محذوفی باشد که «موالی» بر آن دلالت دارد، یعنی: لکل جعلنا موالی یرثون مما ترک: برای هر کس (یا هر مالی) وارثانی قرار دادیم که از آنچه باقی گذاشته شده ارث میبرند. (التبيان فى اعراب القرآن، ص۱۰۴)
و میتواند «مِن» نه به معنای «از»، بلکه به معنای «نسبت به» باشد (شبیه علیٍ منّی بمنزلة هارون من موسی) و آنگاه مما ترک، متعلق به «موالی» باشد، یعنی: لکلٍ جعلنا «موالی مما ترک»: برای هرکس موالیای نسبت به آنچه باقی گذاشت، قرار دادیم؛ که در این حالت، فاعل «ترک»، همان مضاف الیه «کلٍ» است [= أحد یا مال] که در تقدیر میباشد؛ یعنی در این حالت، دیگر «الوالدان» نمیتواند فاعلِ «ترک» باشد.
و میتواند «ما» به معنای «مَن» باشد، یعنی «لكل أحدٍ ممّن ترك الوالدان: برای هریک از کسانی که والدین و … برجای گذاشتند موالیای قرار دادیم. (التبيان فى اعراب القرآن، ص۱۰۴) که در این صورت «مِن» هم من بیانیه خواهد بود. (المیزان، ج۴، ص۳۴۳[۲۳])
۴) لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی مِمَّا تَرَك «الْوالِدانِ» وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ
«الوالدان» میتواند فاعل «ترک» باشد: مما ترک الوالدان: از آنچه والدین برجای گذاشتند؛
و میتواند خبر برای عبارت محذوف باشد که کل جمله بدل یا عطف بیان برای «کلٍّ» ویا برای «موالی» میباشد: لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی…[وَ هُم] الْوالِدانِ وَ …: برای هرکسی موالیای گذاشتیم که آن کسانی که موالی دارند همان والدین و … هستند؛ یا برای هرکسی موالیای گذاشتیم که آن موالی همان والدین و … هستند. در اینجا نیز «موالی» هم به معنای وارث و هم به معنای ولی میتواند به کار رفته باشد.
و میتواند مبتدا برای جملهای باشد که «فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ» خبر آن است؛ و آنگاه کل جمله نسبت به ما قبل خود جمله استینافیه میشود: لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی مِمَّا تَرَك؛ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ: برای هرکس/هرچیزی موالیای نسبت به آنچه برجای گذاشته قرار دادیم؛ والدین و خویشاوندان و همپیمانان، نصیبشان را بدهید.
۵) لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی مِمَّا تَرَك الْوالِدانِ «وَ» الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ
حرف «و» قبل از «الْأَقْرَبُونَ» میتواند حرف عطف باشد برای عطف «اقربون» به «والدین»؛ لذا در تمام موارد گزینه ۳ که درباره والدین گفته شد، درباره اقربون هم میآید؛
و میتواند واو استیناف باشد و اقربون مبتدای برای جمله جدیدی باشد که خبر آن «فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ» خبر آن است؛ و آنگاه کل جمله نسبت به ما قبل خود جمله استینافیه میشود؛ مثلا یک معنا این است: لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی مِمَّا تَرَك الْوالِدانِ؛ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ: برای هرکس/هرچیزی از آنچه والدین برجای گذاشته موالیای قرار دادیم؛ و به خویشاوندان و همپیمانان هم نصیبشان را بدهید. (البته این احتمال بسیار ضعیف است به خاطر اینکه آمدن حرف «ف» بر روی خبر توجیهی میخواهد که در بند ۸ خواهیم دید این توجیه برای «الذین عقدت ایمانکم» وجود دارد؛ اما اینجا خیر.)
۶) لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی مِمَّا تَرَك الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ «وَ» الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ
حرف «و» قبل از عبارت «الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ» میتواند واو استیناف باشد (معنایی که در شأن نزول آمده با این گزینه بیشترین سازگاری را دارد)؛ آنگاه این عبارت،
- میتواند مبتدا برای جملهای باشد که «فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ» خبر آن است (مجمع البيان، ج۳، ص۶۶[۲۴]؛ التبيان فى اعراب القرآن، ص۱۰۴)؛ و آنگاه کل جمله نسبت به ما قبل خود جمله استینافیه میشود، مثلا به این صورت: لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی مِمَّا تَرَك الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ؛ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ: برای هرکس/هرچیزی از آنچه والدین و خویشاوندان برجای گذاشتهاند موالیای قرار دادیم؛ و به کسانی که با آنان پیمان بستهاید هم نصیبشان را بدهید.
- و میتواند منصوب به فعل محذوف باشد که فعل مذکور آن را تفسیر میکند؛ یعنی این گونه بوده است «و آتوا الذين عقدت». (التبيان فى اعراب القرآن، ص۱۰۴[۲۵]).
- و میتواند مفعول برای «آتوهم نصیبهم» باشد از باب اشتغال (شبیه «زیداً فاضربه») (البحر المحيط، ج۳، ص۶۲۲)
و میتواند حرف عطف باشد؛ آنگاه:
- میتواند برای عطف این عبارت به «الوالدان و الاقربون» (مجمع البيان، ج۳، ص۶۶[۲۶])؛ لذا موارد گزینه ۳ که درباره والدین گفته شد، میتواند شامل این هم بشود؛
- میتواند برای عطف به «موالی» باشد که معنایش میشود «و جعلنا الذین عقدت أیمانکم ورّاثا»؛ که این رویه [که با پیمانی، مثلا پیمان برادری از هم ارث ببرند] وجود داشت و بعدا نسخ شد؛ آنگاه عبارتِ بعدی آیه فقط برای تاکید میشود. (التبيان فى اعراب القرآن، ص۱۰۴[۲۷])
۷) «وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ»
علاوه بر نسبت نحوی این فراز با فرازهای دیگر آیه، به لحاظ ساختار درونی خود این عبارت، بویژه با توجه به دو قرائت «عاقدت» و «عقدت» تقدیرهای مختلفی فرض دارد:
اگر قرائت «عقدت» را در نظر بگیریم تقدیرش «عقدت حلفهم أیمانکم» است و اگر قرائت «عاقدت» را در نظر بگیریم، آنگاه تقدیر کلام هم میتواند «الذین عاقدتهم أیمانکم» باشد و هم میتواند «الذین عاقدت حلفهم أیمانکم» باشد. (مجمع البيان، ج۳، ص۶۵)
و با توجه به اینکه پیمان با شخص سوگندخورنده بسته میشود نه با خود سوگندهای اشخاص، چهبسا تقدیر دقیقتر به جای «عقدت/عاقدت حلفهم أیمانکم» این است که مضافی هم در تقدیر بگیریم، یعنی «عقدت حلفهم ذووأیمانکم» (التبيان فى اعراب القرآن، ص۱۰۴)[۲۸]
البته جدای از تحلیل نحوی، مفاد این عبارت هم معانی دیگری را میتواند منتقل کند که در ادامه بیان خواهد شد.
۸) لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی مِمَّا تَرَك الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ «فَ»آتُوهُمْ نَصیبَهُمْ.
حرف «ف» در «فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ» میتواند برای تفریع کل جمله بعد (آتُوهُمْ نَصیبَهُمْ) بر جمله قبل (لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی مِمَّا تَرَك الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ) است: یعنی حال که خداوند برای آنچه والدین و خویشاوندان و همپیمانان موالیای از ما ترک قرار داده، پس نصیب هریک از اینها را به آنها بدهید.
و میتواند فاء رابطه (یا «فاء زائده»؛ الجدول فى اعراب القرآن، ج۵، ص۲۶) باشد برای تفریع «آتوهم نصیبهم» بر »الذین عقدت ایمانکم»؛ و این تفریع بدین جهت است که «الذین عقدت ایمانکم» چون موصول است، معنای شرطی دارد (اعراب القرآن و بيانه، ج۲، ص۲۰۷) یعنی کسانی که با آنان همپیمان شدهاید پس [چون با آنان پیمان بستهاید] نصیب آنان را بدهید.
۹) لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی مِمَّا تَرَك الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ فَآتُو«هُمْ» نَصیبَ«هُمْ»
مرجع ضمیر «هم» در «آتوهم» ( و به تبع آن در «نصیبهم»)
میتواند «موالی» باشد (البحر المحيط، ج۳، ص۶۲۲)؛ آنگاه به تبع تفاوتهای معناییای که اشاره شد «نصیب» میتواند سهمالارث باشد، و یا حق وی در کفالت و ولایت و …
و میتواند «الوالدان و الاقربون و الذین عقد أیمانکم» باشد (البحر المحيط، ج۳، ص۶۲۲)؛
و میتواند فقط «الذین عقدت ایمانکم» باشد (البحر المحيط، ج۳، ص۶۲۲).
تبصره:
علاوه بر این تکثرهای معنایی که به خاطر ظرفیت نحوی عبارات میسر شده است، برخی از کلمات یا عبارات در این آیه میتواند بر چند معنای متفاوت دلالت داشته باشد، که همین ظرفیت معنایی این آیه را بیشتر کرده است؛ از جمله:
۱۰) «موالی»
این کلمه چنانکه در برخی از فرازهای فوق اشاره شد، میتواند به معنای «وارث» (کسی که اولیتر است به میت، از حیث دریافت اموال وی) یا «ولیّ» (کسی که اولیتر است به بازماندگان میت، برای سرپرستی آنان)؛ و چهبسا بر مفهوم «وصیّ» (کسی که اولیتر است به میت، از حیث انجام درخواستها و وصیتهای وی) هم دلالت کند.
۱۱) «وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ»
این تعبیر میتواند دلالت کند بر یک پیمان محکم؛ یعنی به معنای کسانی باشد که با هم پیمان برادری بسته ویا شخصی را بر اساس پیمانی به فرزندخواندگی پذیرفته و با هر نحوه پیمان دیگری برای ارث بردن همقسم شدهاند (مفاتيح الغيب، ج۱۰، ص۶۸[۲۹])؛ که اگر یکی از این سه گونه افراد مد نظر باشد، آنگاه:
- اگر مراد از «آتوهم نصیبهم» به اینان برگردد (منظور این باشد که نصیب اینان از ارث را هم بدهید)، آنگاه اغلب مفسران قائلند این فراز از آیه توسط آیهی [اولویت] اولوالارحام (احزاب/۶) (ابنعباس، به نقل از نهج البيان، ج۲، ص۱۴۸[۳۰]) ویا توسط آیات ارث (حسن و قتاده، به نقل از اعراب القرآن (نحاس)، ج۱، ص۲۱۲) نسخ شده است.
- اما میتوان این تعبیر را به گونهای در نظر گرفت که نسخی رخ نداده باشد؛ مثلا بدین بیان که خداوند برای هر چیزی که والدین و خویشاوندان و کسانی که با آنان پیمان بستهاید برجای میگذارند، موالی و وارثانی معین کرده است؛ پس نصیب را به موالی و وارثانی که خداوند تعیین کرده، بدهید، نه به کسانی که با آنان پیمان بستهاید. (جبائی، به نقل از مفاتيح الغيب، ج۱۰، ص۶۹[۳۱])
و با توجه به معنای فوق، اساساً میتواند دلالت کند بر آنجایی که ارث با وصیت کردن لازم میشود؛ یعنی اکنون که با این پیمانها ارث به کسی داده نمیشود، اگر میخواهید این گونه افراد ارث ببرند، پس به آنان وصیت کنید، چرا که وصیت میت در یک سوم اموالش نافذ است؛ در نتیجه این عطف به والدین و نزدیکان میشود؛ یعنی خداوند سه گروه را وارث قرار داده: یکی والدین، دوم خویشاوندان؛ و سوم افرادی که با وصیت محکم متوفی نصیبی از ارث برایشان قرار داده شده است. (البحر المحيط، ج۳، ص۶۲۱[۳۲])
و میتواند دلالت کند بر همسر شرعی، زیرا خداوند نکاح را هم «عقد» نامید و فرمود «وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ» (بقرة/۲۳۵) در این صورت، بهترین معنا برای آیه عطف این عبارت به «الوالدان و الاقربون» است؛ یعنی خداوند همراه با والدین و خویشاوندان همسر (زن وشوهر) را هم ذکر کرد؛ خواه موالی را در معنای وارث در نظر بگیریم یا در معنای کسی که ارث میبرد؛ شبیه آیات ارث که هم حکم ارث والدین و برادر و خواهر و … را ذکر کرد و هم حکم ارث همسر را. (ابومسلم اصفهانی، به نقل از مفاتيح الغيب، ج۱۰، ص۶۹[۳۳])
و میتواند بر میراث حاصل از «ولاء» (رابطه عبد و مولا) دلالت کند (مفاتيح الغيب، ج۱۰، ص۶۹[۳۴]) در واقع، در این صورت، تعبیر «عقد أیمان» اشاره به پیمانی ناظر به «ملک أیمان» (مالک در مقابل برده) باشد، که مهمترین آنها پیمان آزاد کردن است (مانند عبد مکاتب یا …) که آنگاه انواعی از معانی پدید میآید؛ مثلا همان ارثی که مستقیما بین مولا و عبد برقرار است ویا حتی ناظر به مطلق نصیب بردنهای اینها از هم بشود؛ مثلا به این معنا که به بردههای آزاد شدهتان نصیبی بدهید؛ به صاحبانی که شما را از بردگی آزاد کردند سهمی بدهید؛ ویا بر مبنای عطف به دو کلمه قبل، مثلا از آنچه بردههای نیمآزاد شده (عبد مکاتبی که هنوز تمام خود را آزاد نکرده) برای شما باقی گذاشتند، و …
و میتواند دلالت کند بر مطلق افرادی که به خاطر عهد و پیمانهای متقابل (که مثلا ثمرهاش بدهکاری یا بدهی به میت میشود) میتوانند به میت بدهکار باشند (در صورتی که این عبارت به دو عبارت قبلی (الوالدان و الاقربون) عطف شود و هر سه فاعل «ترک» باشند)؛ ویا از ماترک شخص سهم داشته باشند ویا اینکه ولایتی نسبت به داراییها یا بازماندگان میت پیدا کنند (در صورتی که این عبارت به دو عبارت قبلی (الوالدان و الاقربون) عطف شود و هر سه خبر برای عبارت محذوف باشد یعنی بدین صورت: لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی…[وَ هُم] الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ)
۱۲) «شَهیداً»
این کلمه صفت مشبهه بر وزن فعیل است که در دو معنای فاعلی و مفعولی به کار میرود از این رو، میتواند به معنای «شاهد» (خداوند بر هر چیزی شاهد است) باشد؛
و میتواند به معنای یا «مشهود» (خداوند فوق هر چیزی مشهود است) باشد. (معنای «شاهد» برای «شهید» بسیار رایج است؛ اما نکتهای که معنای «مشهود» را به طور خاص در این عبارت «إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَیءٍ شَهیداً» تقویت میکند کاربرد این کلمه در آیه «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ» (فصلت/۵۳) است. تفصیل مطلب در: الميزان، ج۱۷، ص۴۰۴-۴۰۵)
و با توجه به اینکه کلمه «شهید» در معنای «شاهد» هم برای تحمل شهادت (دیدن واقعهای که میخواهد بر آن شهادت دهد) و هم برای ادای شهادت در محکمه به کار میرود؛ در خصوص شاهد بودن خداوند نیز، هم میتواند ناظر به علم خداوند به جمیع جزئیات و کلیات باشد، و هم به معنای شهادت دادن خداوند در روز قیامت به تمامی اعمالی که افراد انجام دادهاند؛ که در تقدیر اول مقصود از «شهید»، «عالم» است؛ و در تقدیر دوم، مقصود «مُخبِر» می باشد. (مفاتيح الغيب، ج۱۰، ص۷۰[۳۵])
جمعبندی ظرفیت معنایی آیه
اساس یک حساب ساده (ضرب شقوق مختلف در هم[۳۶]) معلوم میشود این آیه حداقل ظرفیت افاده ۴۶۶۵۶۰ معنا را دارد،
که البته نمیتوان گفت که همه اینها لزوما مد نظر است.
اکنون یکبار سعی میکنیم با کلمات داخل کروشه، تا حد امکان بیانی مشتمل بر اکثر این ظرفیت را نشان دهیم:
و برای هریک [از اموال / از افراد] قرار دادیم [وارثانی/ اولیایی/ اوصیایی] از [از/ نسبت به] آنچه [آنچه/ آنکه] باقی گذاشتند [، / .] والدین [به عنوان وارث یا به عنوان ولیّ یا به عنوان ارث برجایگذارنده] و [عطف یا استیناف] خویشاوندان [به عنوان وارث یا به عنوان ولیّ یا به عنوان ارث برجایگذارنده] و [عطف یا استیناف] کسانی [عطف به الاقربون، یا مبتدای جمله بعد] که با آنان پیمان بستهاید [همپیمان شدهاید (پیمان برادری یا فرزندخواندگی یا همقسم شدن)/ با هم رابطه عبد و مولا دارید/ ازدواج کردهاید] پس نصیب آنان [مرجع ضمیر: موالی/ الوالدان و الاقربون و الذین عقدت ایمانکم/ فقط «الاقربون و الذین عقدت ایمانکم» / فقط «الذین عقدت ایمانکم»] را بدیشان [مرجع ضمیر تمام موارد قبل] بدهید که خداوند [بر هر چیزی شاهد/ فوق هر چیزی مشهود] است.
شأن نزول
روایت شده است که آیه «وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ» در مورد کسانی نازل شد که مردانی را که فرزند واقعیشان نبودند به فرزندخواندگی میپذیرفتند و برای آنان سهمالارثی قرار میدادند؛ پس خداوند در مورد آنان نازل فرمود که برایشان نصیبی در وصیت قرار داده شود و خداوند متعال میراث را به خویشاوندان و نزدیکان برگرداند و ابا کرد از اینکه برای این فرزندخواندگان در اموال کسانی که اینان را به فرزندخواندگی قبول کردهاند سهمالارثی قرار دهد؛ و بهره آنان را در وصیت قرار داد. [یعنی اگر مایلند چیزی به فرزندخواندگان برسد از حق وصیت در یک سوم اموال استفاده کنند.]
أسباب نزول القرآن (الواحدي)، ص۱۵۵[۳۷]
حدیث
۱) از امام صادق ع روایت شده که درباره آیه «و برای هرکس وارثانی قرار دادیم از آنچه والدین و نزدیکان برجای میگذارند» فرمودند:
مقصود از این، [اولویت] خویشاوندان در میراث است؛ و مقصودش «اولیای نعمت»* نیست؛ پس سزاوارترین ایشان به متوفی کسی است که به لحاظ رَحِم [پیوند خویشاوندی] ای که وی را به آن متوفی مربوط میکند به وی نزدیکتر باشد.
الكافي، ج۷، ص۷۶؛ تهذيب الأحكام، ج۹، ص۲۶۸؛ دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۷۹؛
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ قَالَ أَخْبَرَنِي ابْنُ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ:
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ «وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ» قَالَ: إِنَّمَا عَنَى بِذَلِكَ أُولِي الْأَرْحَامِ فِي الْمَوَارِيثِ وَ لَمْ يَعْنِ أَوْلِيَاءَ النِّعْمَةِ فَأَوْلَاهُمْ بِالْمَيِّتِ أَقْرَبُهُمْ إِلَيْهِ مِنَ الرَّحِمِ [بِالرَّحِمِ] الَّتِي تَجُرُّهُ إِلَيْهَا.
* پینوشت
مرحوم فیض توضیح داده مقصود از «اولیای نعمت» فرد آزادکننده است [که با آزاد کردن برده، ولای عتق نسبت به او پیدا میکند و در صورتی که وی وارث نداشته باشد وارث برده آزاد شده میشود] و از این جهت امام ع بر اینکه مقصود اینها نیستند تاکید فرمود که ممکن است کسی از کلمه «موالی» به این شبهه بیفتد که اینها هم مقصودند. (الوافي، ج۲۵، ص۷۱۶[۳۸])
۲) الف. علی بن یقطین میگوید: از امام رضا ع درباره مردی پرسیدم که مرد و مالی برجای گذاشت و خواهری و موالیای (مولایی که وی را آزاد کرده یا بردهای که وی او را آزاد کرده) برجای گذاشت؟
امام ع فرمود: مال از آن خواهرش است.
الإستبصار، ج۴، ص۱۷۲؛ من لا يحضره الفقيه، ج۴، ص۳۰۴
عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يُوسُفَ عَنْ صَالِحٍ مَوْلَى عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ عَنِ ابْنِ يَقْطِينٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ مَاتَ وَ تَرَكَ مَالًا وَ تَرَكَ أُخْتَهُ وَ تَرَكَ مَوَالِيَهُ؟
قَالَ الْمَالُ لِأُخْتِهِ.
ب. حنان میگوید: نزد سوید بن غَفَلَة نشسته بودم. شخصی آمد و از او درباره تقسیم ارث مردی که از او دختر و همسر و موالیای باقی مانده بود، سوال کرد.
وی گفت: تو را از قضاوت حضرت علی ع آگاه میکنم: وی سهم دختر را [ابتداءاً بر اساس سهم واجب] نصف، و سهم همسر را یک هشتم قرار داد و فرمود بقیه به دختر میرسد و به موالی چیزی نداد.
الإستبصار، ج۴، ص۱۷۳؛ من لا يحضره الفقيه، ج۴، ص۳۰۵
رَوَى الْفَضْلُ بْنُ شَاذَانَ قَالَ رُوِيَ عَنْ حَنَانٍ قَالَ:
كُنْتُ جَالِساً عِنْدَ سُوَيْدِ بْنِ غَفَلَةَ فَجَاءَهُ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ عَنْ بِنْتٍ وَ امْرَأَةٍ وَ مَوَالِيَ فَقَالَ أُخْبِرُكَ فِيهَا بِقَضَاءِ عَلِيٍّ ع:
جَعَلَ لِلْبِنْتِ النِّصْفَ وَ لِلْمَرْأَةِ الثُّمُنَ وَ مَا بَقِيَ يُرَدُّ عَلَى الْبِنْتِ وَ لَمْ يُعْطِ الْمَوَالِيَ شَيْئاً.[۳۹]
ج. سلمة بن محرز میگوید: به امام صادق ع عرض کردم: مردی از دنیا رفت و نزد من مالی از او مانده بود؛ و او دختر و موالیای دارد.
به من فرمود: برو و نصف آن را به دخترش بده و از دادن بقیه خودداری کن!
چون آمدم و اصحابمان را از این واقعه مطلع کردم به من گفتند از تو تقیه کرد.
نزد امام ع برگشتم و گفتم: اصحابمان میگویند شما با من تقیه کردید!
فرمود: من با تو تقیه نکردم! سپس فرمود: آیا کسی از این مطلب خبردار شد؟
گفتم: خیر.
فرمود: پس برو و بقیه را هم به همان دختر بده!
[یعنی امام از او تقیه نکرد که وظیفه واقعی را نهایتا به او نگوید؛ بلکه روند تقیهای در پیش گرفت تا وی در امان بماند و وظیفهاش را هم انجام دهد.]
الإستبصار، ج۴، ص۱۷۴-۱۷۵
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ عُقْبَةَ بْنِ مُسْلِمٍ وَ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ مُحْرِزٍ قَالَ:
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع رَجُلٌ مَاتَ وَ لَهُ عِنْدِي مَالٌ وَ لَهُ ابْنَةٌ وَ لَهُ مَوَالِي؟
قَالَ فَقَالَ لِي اذْهَبْ فَأَعْطِ الْبِنْتَ النِّصْفَ وَ أَمْسِكْ عَنِ الْبَاقِي.
فَلَمَّا جِئْتُ أَخْبَرْتُ بِذَلِكَ أَصْحَابَنَا فَقَالُوا أَعْطَاكَ مِنْ جِرَابِ النُّورَةِ.[۴۰]
قَالَ فَرَجَعْتُ إِلَيْهِ وَ قُلْتُ: إِنَّ أَصْحَابَنَا قَالُوا لِي أَعْطَاكَ مِنْ جِرَابِ النُّورَةِ.
قَالَ فَقَالَ مَا أَعْطَيْتُكَ مِنْ جِرَابِ النُّورَةِ. قَالَ عَلِمَ بِهَا أَحَدٌ؟
قُلْتُ لَا.
قَالَ فَاذْهَبْ فَأَعْطِ الْبِنْتَ الْبَاقِيَ.
۳) از امام صادق ع روایت شده است:
همانا حضرت علی ع هرگاه یکی از موالیاش [بردگان آزادشدهاش] میمرد و خویشاوندی داشت، هرگز از ارث او برنمیداشت و همه آن را به خویشاوندان وی میداد.
الإستبصار فيما اختلف من الأخبار، ج۴، ص۱۷۲
يُونُسُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
إِنَّ عَلِيّاً ع لَمْ يَكُنْ يَأْخُذُ مِيرَاثَ أَحَدٍ مِنْ مَوَالِيهِ إِذَا مَاتَ وَ لَهُ قَرَابَةٌ كَانَ يَدْفَعُ إِلَى قَرَابَتِهِ.[۴۱]
۴) الف. عمار بن ابیالاحوص میگوید: از امام باقر ع درباره «سائبه»* سوال کردم.
فرمودند: در قرآن نگاه کنید. ای عمار! هرجا در آن «آزاد کردن برده» بود همان «سائبهای» است که «ولاء»* هیچکس بر گردنش نیست جز خداوند؛ و کسی که ولائش بر عهده خداوند است پس ولاء او بر پیامبر ص است؛ و کسی که ولاء او بر پیامبر ص است، ولاء او بر امام ع است، و در نتیجه مسئولیت جبران آسیبی که او زده بر امام است و میراثش هم برای امام است.
ب. و از امام صادق ع روایت شده است:
اگر کسی ولاء کسی را قبول کند، میراثش برای اوست و جبران آسیبهای غیرعمدی که میزند نیز برعهده اوست.
ج. و از امام صادق ع سوال شد درباره بردهای که به نحو «سائبه» آزاد شد.
فرمودند: ولاء هرکس را که خودش بخواهد میتواند بپذیرد و در این صورت مسئولیت جبران آسیبی که او زده بر عهده آن شخص است و البته میراثش هم برای او خواهد بود.
گفتیم: اگر در این زمینه سکوت کرد و مرد و ولاء کسی را برای خود قرار نداد، چطور؟
فرمود: مال وی در بیت المال مسلمانان قرار داده میشود.
الكافي، ج۷، ص۱۷۱
الف. ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ أَبِي الْأَحْوَصِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ السَّائِبَةِ؟[۴۲] فَقَالَ انْظُرُوا فِي الْقُرْآنِ فَمَا كَانَ فِيهِ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَتِلْكَ يَا عَمَّارُ السَّائِبَةُ الَّتِي لَا وَلَاءَ لِأَحَدٍ عَلَيْهَا إِلَّا اللَّهَ فَمَا كَانَ وَلَاؤُهُ لِلَّهِ فَهُوَ لِرَسُولِهِ وَ مَا كَانَ وَلَاؤُهُ لِرَسُولِ اللَّهِ ص فَإِنَّ وَلَاءَهُ لِلْإِمَامِ وَ جِنَايَتَهُ عَلَى الْإِمَامِ وَ مِيرَاثَهُ لَهُ.
ب. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا وَالَى الرَّجُلُ الرَّجُلَ فَلَهُ مِيرَاثُهُ وَ عَلَيْهِ مَعْقُلَتُهُ.
ج. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ شُعَيْبٍ الْعَقَرْقُوفِيِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الْمَمْلُوكِ يُعْتَقُ سَائِبَةً قَالَ يَتَوَلَّى مَنْ شَاءَ وَ عَلَى مَنْ يَتَوَلَّى جَرِيرَتُهُ وَ لَهُ مِيرَاثُهُ قُلْنَا لَهُ فَإِنْ سَكَتَ حَتَّى يَمُوتَ وَ لَمْ يَتَوَالَ أَحَداً قَالَ يُجْعَلُ مَالُهُ فِي بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ.
*پینوشت:
برده را دو گونه آزاد میکنند: یکی آزادیای که هیچ گونه رابطهای بین شخص و برده باقی نماند و بر این مساله تصریح شود؛ که به چنین بردهای «سائبه» گویند و دیگر هیچ حق متقابلی بین او و کسی که وی را آزاد کرده، وجود نخواهد داشت. حالت دوم این است که بر چنین مسالهای تصریح نمیشود و اصطلاحاً رابطه ولاء بین او و صاحب قبلیاش هنوز برقرار است؛ یعنی آن برده همچون یکی از اعضای خانواده وی قلمداد میشود بدین صورت که در قبال هم یک نحوه حقوقی شبیه حقوقی که بین اعضای خانوادهی گسترده [نه فامیل درجه یک (که به تعبیر امروزی، خانواده هستهای گفته میشوند)] هست بین آنها باقی است؛ یعنی مثلا اگر کسی مرتکب قتل غیرعمد شود، اصطلاحا دیه او بر عاقلهاش هست؛ یعنی برعهده اعضای خانواده گسترده؛ و در اینجا اگر کسی ولاء کسی را برعهده داشته باشد، در پرداخت دیه برای قتل غیرعمدی که او مرتکب شده باید اقدام کند.
در واقع، چون بردگان غالبا از اسیران جنگی ویا از نسل آنان بودند و در شهرهای اسلامی هیچ خویش و قومی نداشتند، اگر آزاد میشدند، رابطه ولاء با صاحب خود (و یا اگر سائبه بودند، با هر کسی که خودشان دلشان میخواست) برقرار میکردند و این گونه هم از حمایت وی برخوردار میشدند و هم وقتی میمردند چون خویشاوندی نداشتند ارثشان شرعا به آن شخص میرسید؛ اما اگر کسی سائبه بود و چنین رابطهای با کسی برقرار نمی کرد و خویشاوندی هم نداشت ارث وی به امام ع یا به تعبیر دیگر، به بیت المال میرسید.
۵) حسن بن محبوب میگوید: از امام رضا ع درباره این سخن خداوند عز و جل سوال کردم که میفرماید «و برای هریک قرار دادیم موالیای از آنچه باقی گذاشتند والدین و خویشاوندان و کسانی که با دستتان [یا: سوگندتان] پیمان بستهاید [میباشند]»
فرمود: منظور از اینها امامان ع هستند؛ به واسطه اینهاست که خداوند عز و جل با دستتان [یا: سوگندتان] پیمان بست.
الكافي، ج۱، ص۲۱۶؛ تفسير العياشي، ج۱، ص۲۴۰
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع [كتبت إلى الرضا ع و سألته] عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ»؟
قَالَ: إِنَّمَا عَنَى بِذَلِكَ الْأَئِمَّةَ ع؛ بِهِمْ عَقَدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَيْمَانَكُمْ.
توضیح:
این حدیث را در دو سطح میتوان فهمید:
یکی اینکه ناظر باشد به همین معنای عرفی که امام وارث کسی است که وارث ندارد؛ در این راستا مرحوم فیض توضیح داده که:
در اینجا «موالی» به معنای وارثان میباشند؛ یعنی برای هر انسانی وارثانی قرار دادیم که از آنچه باقی گذاشت ارث میبرند و آنان همان والدین و سپس نزدیکان و سپس امام ع میباشند؛ چرا که او وارث هرکسی است که وارثی ندارد؛ و تعبیر «عقد الأیمان: پیمان با دستها [یا با:سوگندها] یا کنایه است از آنچه در عالم ذر رخ داده؛ یا آنچه در روز غدیر خم رخ داد، چرا که بیعت با امیرالمومنین ع مشتمل بر بیعت با همه اولاد وی است. (الوافي، ج۳، ص۹۰۲[۴۳])
سطح دوم اینکه ناظر باشد به معنای باطنی آیه و اینکه امام ع بر شما اولی است و حق وی را ادا کنید؛ در این راستا مرحوم استرآبادی توضیح داده که:
مقصود از «و برای هریک قرار دادیم موالیای» یعنی برای هر امتی اولیایی قرار دادیم که همان انبیاء و اوصیا هستند؛ و این اشاره است به همان سخن پیامبر ص که فرمود « أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ: آیا من از شما به خودتان اولی و سزاوارتر نیستم؟ گفتند. بله؛ فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ: هرکس که من مولای اویم، پس علی ع مولای اوست.»
و عبارت «از آنچه باقی گذاشتند والدان» یعنی آنچه از شریعت و علوم باقی گذاشتند؛ و مقصود از «والدان» [= دو والد؛ دو پدر] پیامبر و وصی اوست به دلیل سخن پیامبر ص که فرمود: « يَا عَلِيُّ أَنَا وَ أَنْتَ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ: ای علی! من و تو دو پدر این امت هستیم»
و «الأقربون» یعنی کسانی که در نَسَب و علوم و معافر به آن دو نزدیکترند؛
و «الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ» همان ائمه ع هستند؛ یعنی کسانی که ولایت آنان با «أیمان شما» پیمان بسته؛ و اینجا «أیمان» نه جمع دست، بلکه به معنای ایمان دین است تا این تأویل معنایش درست باشد؛
و اینکه [در ادامه آیه] فرمود: «فَآتُوهُمْ نصیبهم: پس نصیبشان را بدهید»؛ یعنی نصیب امامان؛ یعنی همانچه از ولایت و اطاعت ایشان واجب شده است.
تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص۱۳۴-۱۳۵[۴۴]
تدبر
۱) «وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَیءٍ شَهیداً»
چنانکه در نکات ادبی گذشت این آیه ظرفیت معنایی گستردهای دارد. با صرف نظر از جمله آخر آیه (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَیءٍ شَهیداً) به برخی از واضحترین این معانی اشاره میشود. برای اینکه تفاوتهای معنایی بهتر معلوم شود، ترجمهها را بر اساس اینکه متعلق «لِکُلٍّ» را «مال یا انسان» در نظر گرفته باشد، آنها را در دو دسته کلی قرار میدهیم:
الف. بحث درباره «مال» است:
الف.۱. و براى هر مالى از آنچه پدر و مادر و نزديكان و كسانى كه شما با آنها پيمان (زوجيت يا ضمان جريره يا آزادى از بردگى) بستهايد، بر جاى گذاشتهاند وارثانى قرار دادهايم (كه بر حسب اختلاف طبقات خويشاوندى ارث مىبرند)، پس (اى حاكمان وقت) بايد نصيبشان را به آنها بپردازيد. (ترجمه اول مشکینی)
الف.۲. و براى هر دارايى از آنچه پدر و مادر و نزديكان بهجا گذاردهاند، ميراثبرانى نهادهايم و (نيز) سهم كسانى را كه پيمان (زناشويى) تان (شما را به آنان) وابسته است؛ به آنها بپردازيد. (ترجمه گرمارودی) به تعبیر سادهتر: براى هر ميراثى كه پدر و مادر و نزديكان و همسران به جاى گذاشتهاند، وارثانى مقرر كرديم، بهره آنان را بپردازيد. (ترجمه طاهری)
ب. بحث درباره انسان است:
ب.۱. براى هر انسانى ارثبرانى از (جهت) ما ترك او قرار داديم (و آنها) پدر و مادر و (ساير) نزديكان اويند و كسانى كه با آنها پيمان (زوجيت، ضمان جريره، اعتاق و امامت) بستهايد، پس (اى حاكمان وقت) بايد نصيبشان را به آنها بپردازيد. (ترجمه دوم مشکینی)
ب.۲. براى هر كسى، وارثانى قرار داديم، كه از ميراث پدر و مادر و نزديكان ارث ببرند؛ و (نيز) كسانى كه با آنها پيمان بستهايد، نصيبشان را بپردازيد! (ترجمه مکارم) به تعبیر سادهتر: براى همه، در آنچه پدر و مادر و خويشاوندان نزديك به ميراث مىگذارند، ميراثبرانى قرار دادهايم. و بهره هر كس را كه با او قرارى نهادهايد بپردازيد. (ترجمه آیتی)
و با اندک دقتی در آنچه در نکات نحوی بیان شد میتوان دهها مقصود دیگر از این عبارت استخراج کرد.
تبصره
اگر «موالی» را ناظر به مساله ارث در نظر بگیریم، مفاد عمومی همه اینها ناظر است به اینکه یک وضعیت ارث هست که خداوند قرار داده و آن ارث بردن بین فرد و والدین او، و در مرتبه بعد، بین فرد و خویشاوندانش است. اما یک عده هم هستند که با عقد و پیمانی که خود شما بستهاید در بحث ارث وارد میشوند و سهمی هم بدانان اختصاص مییابد.
با توجه به آیات دیگر قرآن، اگر این پیمان، پیمان ازدواج باشد، آنان با تمام طبقات ارث، ارث میبرند؛
اگر آن پیمان، از جنس پیمان ولاء باشد (توضیح در ذیل حدیث ۴) آنگاه اینان در مرتبه بعدی ارث قرار میگیرند (یعنی اگر متوفی هیچ خویشاوندی، حتی خویشاوند سببی نداشت، ارث به اینها میرسد)؛
و اگر ناظر به پیمانهایی نظیر پیمان برادری ویا همقسم شدن (که با سوگند خوردن همدیگر را وارث هم میکردند) و … باشد، آنگاه یا باید مفاد آیه را نسخ شده توسط آیات ارث و «اولواالارحام دانست؛ یا آیه اشاره میکند که چون اینها وارثانی که خدا قرار داده نیستند، پس شما که میخواهید سهمی بدانان بدهید از طریق وصیت اقدام کنید (زیرا هرکس حق دارد در یک سوم اموالش را برای هرکس که دلش میخواهد، ولو در طبقات وراث نباشد، وصیت کند.)
۲) «وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَیءٍ شَهیداً»
نسبت این آیه با آیات قبل چیست؟
الف. با توجه به وقوع این آیه بعد از آیه «لا تتمنوا …» که نزدیکی مضمونش به آن، این احتمال تقویت میشود که این آیه یک جمعبندیای از تفاصیل مباحث ارث است که تاکنون مطرح شد؛ یعنی همان طور که به نظر میرسد آیه ۷ این سوره (لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ …) اشاره اجمالی احکام ارث بود که در ابتدای بحث تفصیلی ارث بیان شد، این آیه نیز یک جمعبندی است که «موالی» را چه وارث و چه مورث (ارثبرجایگذارنده) بدانیم، بیان سه طبقه ارث است: والدین و فرزندان، خویشاوندان، و همسران که با پیمان عقد ارث بر آنها واجب میشود. با این بیان، از حیث سیاق آیات معنای «الذین عقدت ایمانکم» بیشترین تناسب را دارد. (الميزان، ج۴، ص۳۴۱-۳۴۲)
نکته تخصصی تفسیری
چنانکه بارها بیان شد به اقتضای قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، قبول یک معنا و حتی اظهر دانستن آن، مستلزم کنار نهادن معانی دیگر نیست. نکتهای که به مناسبت در اینجا قابل ذکر است این است که گاه برخی عناصر مختلف پیرامونی، ظهور یک معنا را تقویت میکند و برخی دیگر ظهور معنای دیگر را. مثلا در اینجا:
کسی که به شأن نزول آیه توجه کند [دست کم مخاطبان آیه در لحظه نزولش] تعبیر «الذین عقدت ایمانکم» را بیشتر ناظر به پیمانهایی نظیر پسرخواندگی، عقد اخوت و … میبیند، و جمله «والدین عقدت ایمانکم» را جمله مستقلی از جمله قبل میبیند؛ که در جمله قبل وارثان را برشمرد؛ و در اینجا افرادی که با یک پیمان قبلا وارث میشدند و اکنون آیه میگوید اینها با وصیت کردن شما نصیب خواهند برد نه با همان پیمان قبلیشان؛
اما وقتی کسی مانند علامه طباطبایی به سیاق آیات قبل و بعد عطف توجه میکند، این عبارت را کاملا عطف بر «الاقربون» میبیند و کل مطلب را یک حکم واحد میبیند که وارثان را برمیشمرد و سپس میگوید نصیب همه را به آنها بدهید.
نکته قابل توجه در این آیه این است که شأن نزول یک ظهور در آیه را تقویت میکند (أظهر) و سیاق آیات قبل و بعد، ظهور دیگر را؛ و البته همگی میتواند مراد باشد.
ب. …
۳) «وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی»
تعيين نظام ارث و اینکه چه کسی میتواند وارث باشد و چه کسی نمی تواند وارث باشد، به فرمان خداست.
۴) «وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ»
کاربرد کلمه «أقربون: کسانی که نزدیکترند» به جای سایر تعابیر رایج در خصوص خویشاوندان (مانند اولواالارحام یا ذویالقربی) در آن واحد چند ظرافت دارد:
الف. نشان میدهد خويشان نزديكتر، در ارث بردن اولويّت دارند. (تفسير نور، ج۲، ص۵۹)
ب. معیار ارث بردن کدام افراد و معیار اصلی تفاوت در سهمالارثها را نشان میدهد.
ج. این لفظ ظرفیت معناییای را دارد که مراد آیه منحصر به ارث بردن نشود؛ و اولیتر بودن (که در کلمه «موالی» هست) را در معانی دیگر اشراب کند: یعنی اشاره باشد به انواع رابطههای ولاییای که بین افراد برقرار است: خداوند برای والدین یک ولایتی قرار داده، و همین طور برای کسانی که به عمق وجود ما نزدیکترند (مانند امام ع) یک ولایتی؛ و … .
د. …
۵) «وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی … وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ»
همان گونه که اگر خداوند رابطهای واقعی (خویشاوندی) بین برخی برقرار کرد، آنها نسبت به هم ذیحق میشوند از هم ارث میبرند و به ما خطاب میشود که سهم چنین کسی را که چنین رابطهای با شما دارد ادا کنید؛ اگر هم خود انسان رابطه و پیوند محکمی با کسی برقرار کرد باید سهم وی را ادا کند.
۶) «وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی … وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ»
توجه شود که فاعلِ «عقدت»، «أیمانکم» است؛ یعنی گویی این سوگندهای شماست که دارد پیمان میبندد، نه خود شما؛ یعنی چهبسا سوگند خوردن هنگام پیمان بستن، رابطه و قرارداد اجتماعی طرفینی را در افقی بالاتر و ذیل ارتباطات الهی قرار میدهد؛ و چه بسا به همین جهت بوده که پیمانِ حاصل از سوگند را هم در عداد جایی که پیوندی را خداوند قرار داد و عدهای را موالی عده دیگری کرد، برشمرد؛ و در مورد هردو فرمود که باید سهم وی را ادا کنید.
نکته تخصصی جامعهشناسی و خانوادهشناسی
تفاوت بنیادین خانواده با سایر نهادهای اجتماعی
با توجه به اینکه غالبا فضای اصلی این آیه را ناظر به مساله ارث دانستهاند، بسیاری از مترجمان و مفسران، مقصود از «الذین عقدت ایمانکم» را ناظر پیوند زناشویی دانستهاند که موجب میشود علاوه بر رابطه والدین و فرزندان یا مطلق روابط خویشاوندی که به طور طبیعی بین خود افراد برقرار میشود، با یک عقد و پیمان، و بدون اینکه هیچ رابطه خونی و واقعیای قبلا در کار بوده باشد، رابطهای برقرار شود تا حدی که افراد از هم ارث ببرند.
در واقع، در نگاه دینی، پیوند زناشویی از جنس سایر پیوندهای اجتماعی نیست که صرفاً به قرارداد و رضایت طرفین حاصل شود و هرگاه طرفین نخواستند آن را به هم بزنند؛ بلکه این پیوندی است که خداوند در آن مداخله خاص دارد؛ از این روست که ازدواج را پیوندی مقدس و از آن طرف، طلاق را حلالی مبغوض معرفی کرده است؛ و در بسیاری از مضامین تاکید شده که با خواندن خطبه عقد خداوند محبت زن و شوهر را در دل هم میاندازد؛ و این مسالهای است که بسیاری از ما تجربه کردهایم: بسیاری از ما تا پیش از ازدواج شناخت چندانی از شخصی که با او ازدواج خواهد کرد ندارد؛ و حتی علاقه و روابطش با بسیاری از افراد به مراتب بیش از علاقه و ارتباطش با همسر آینده خویش است؛ با این حال پیوند ازدواج چنان آن دو را به هم گره میزند که گاه برای خودشان هم باورکردنی نیست. همه اینها شاهدی است بر اینکه دست مداخله خداوند در این رابطه به طور خاص دیده میشود. یعنی اگر در فقه احکام فردی شریعت را عموما در ابواب «عبادات» و احکام اجتماعی اسلام را عموما در ابواب «معاملات» بحث میکنند؛ اگرچه بحث نکاح را در ذیل «معاملات« بحث کردهاند؛ اما تفاوتهای این مساله با سایر مسائل اجتماعی به حدی است که فقهای برجستهای همچون مرحوم کاشف الغطاء (أنوار الفقاهة، كتاب النكاح، ص۸[۴۵]) صاحب جواهر (جواهر الكلام، ج۲۹، ص۱۳۳[۴۶]) از بس احکام تاسیسی شارع در مساله ازدواج فراوان است تعبیر میکنند که گویی در احکام نکاح، شائبه عبادت وجود دارد؛ و از اشتباهات دنیای مدرن – که متاسفانه در کشور ما هم در حال رواج است – این است که این رابطه را همچون سایر روابط اجتماعی و در افق قرارداد اجتماعی صرف قلمداد میکنند؛ و از این روست که طلاق دادن همچون فسخ هر معامله اجتماعی قبح خود را از دست میدهد و ازدواج از یک پیمان الهی به حد قراردادی طرفینی برای تامین نیازهای شخصی طرفین – ولو بگویید نیاز عاطفی – فروکاسته میشود.
مخصوصا اگر این نکته را در نظر بگیریم که بسیاری بر این باورند که این آیه ناظر به پیوندهایی مثل همقسم شدن و یا عقد اخوت (برادری) بوده، این نکته که بیان شد بیشتر جلوه میکند؛ زیرا نشان میدهد خداوند اگرچه در جاهای دیگر با تعابیری همچون «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُود» (مائده/۱) از ما خوسته که به مطلق پیمانهایمان پایبند باشیم؛ اما پیمانهایی را که واقعا به ایجاد یک خانواده واقعی نمیانجامد، در ردیف پیوندهای خانوادگی که تا ارث (یعنی وضعیت بعد از مرگ) هم ادامه مییابد، به رسمیت نمیشناسد.
۷) «وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ»
اگر با کسی پیمانی بستید حتما حقش را ادا کنید.
در واقع، انسان حقّ دارد در شرايطى مالكيّت خود را از طريق پيمان و قرارداد به ديگرى واگذار كند؛ و برخی از این تعهّدات انسان در زمان حياتش، پس از مرگ هم محترم است. (تفسير نور، ج۲، ص۵۹)
۸) «وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِی … وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَیءٍ شَهیداً»
اسلام هم برای احکامی که خداوند بین انسانها مقرر میکند و هم برای قراردادهایی که خودشان بین خود میبندند، ضمانت اجرایی قرار داده است؛ و آن این است که خداوند بر هر چیزی شاهد است.
به تعبیر دیگر، ايمان به حضور خداوند، رمز تقوا و هشدار به كسانى است كه [به حقوق اجتماعی شرعی و] به پيمانهاى خود وفادار نيستند. (تفسير نور، ج۲، ص۶۰)
[۱] . قراءة الجماعة «موالي» بإثبات الياء. وقرأ مجاهد: «موال» بحذف الياء ، وتنوين اللام. قال ابن خالويه: «وإنما يجوز هذا في الشعر، كقول الشاعر: فلو أن واشٍ باليمامة..» قال الأشموني: «من العرب من يسكن الياء في النصب أيضا قال الشاعر…» قال أبو العباس المبرد : «وهو من أحسن ضرورات الشعر لأنه حمل حالة النصب على حالتي الرفع والجر». (معجم القراءات، ج۲، ص۶۰-۶۱)
[۲] . قرأ أهل الكوفة «عَقَدَتْ» بغير ألف و الباقون عاقدت بألف. الحجة: قال أبو علي الذكر الذي يعود من الصلة إلى الموصول ينبغي أن يكون ضميرا منصوبا فالتقدير و الذين عاقدتهم أيمانكم فجعل الأيمان في اللفظ هي المعاقدة و المعنى على الحالفين الذين هم أصحاب الأيمان و المعنى و الذين عاقدت حلفهم أيمانكم فحذف المضاف و أقيم المضاف إليه مقامه فعاقدت أشبه بهذا المعنى لأن لكل نفر من المعاقدين يمينا على المحالفة و من قال عقدت أيمانكم كان المعنى عقدت حلفهم أيمانكم فحذف الحلف و أقام المضاف إليه مقامه و الذين قالوا عاقدت حملوا الكلام على لفظ الإيمان لأن الفعل لم يسند إلى أصحاب الإيمان في اللفظ إنما أسند إلى الإيمان.
[۳] . قرأ عاصم وحمزة والكسائي وخلف والأعمش «عَقَدَت» بتخفيف القاف من غير ألف.
وقرأ حمزة من رواية علي بن كبشة ومبشر بن عبيد وأم سعد بنت سعد بن الربيع والمطوعي «عَقَّدت» بشد القاف، ومعناه التوكيد والتغليظ.
وقرأ ابن كثير ونافع وأبو عمرو وابن عامر وابن عباس وأبو جعفر ويعقوب «عاقدت» بألف.
[۴] . این ماده قبلا به طور مختصر در جلسه ۸۴ http://yekaye.ir/al-maidah-005-055/ مورد بحث قرار گرفت که اینک به طور مستوفی از آن بحث میشود.
[۵] . و الظاهر أن القرب الكذائي المعبر عنه بالولاية، أول ما اعتبره الإنسان إنما اعتبره في الأجسام و أمكنتها و أزمنتها ثم أستعير لأقسام القرب المعنوية بالعكس مما ذكره لأن هذا هو المحصل من البحث في حالات الإنسان الأولية فالنظر في أمر المحسوسات و الاشتغال بأمرها أقدم في عيشة الإنسان من التفكر في المعقولات و المعاني و أنحاء اعتبارها و التصرف فيها.
و إذا فرضت الولاية- و هي القرب الخاص- في الأمور المعنوية كان لازمها أن للولي ممن وليه ما ليس لغيره إلا بواسطته فكل ما كان من التصرف في شئون من وليه مما يجوز أن يخلفه فيه غيره فإنما يخلفه الولي لا غيره كولي الميت، فإن التركة التي كان للميت أن يتصرف فيها بالملك فإن لوارثه الولي أن يتصرف فيها بولاية الوراثة، و ولي الصغير يتصرف بولايته في شئون الصغير المالية بتدبير أمره، و ولي النصرة له أن يتصرف في أمر المنصور من حيث تقويته في الدفاع، و الله سبحانه ولي عباده يدبر أمرهم في الدنيا و الآخرة لا ولي غيره، و هو ولي المؤمنين في تدبير أمر دينهم بالهداية و الدعوة و التوفيق و النصرة و غير ذلك، و النبي ولي المؤمنين من حيث إن له أن يحكم فيهم و لهم و عليهم بالتشريع و القضاء، و الحاكم ولي الناس بالحكم فيهم على مقدار سعة حكومته، و على هذا القياس سائر موارد الولاية كولاية العتق و الحلف و الجوار و الطلاق و ابن العم، و ولاية الحب و ولاية العهد و هكذا
[۶] . أصل المولى من ولي الشيء يليه ولاية و هو اتصال الشيء بالشيء من غير فاصل و المولى يقع على وجوه المعتق و المعتق و ابن العم و الورثة و الحليف و الولي و السيد المطاع و الأولى بالشيء و الأحق و هو الأصل في الجميع فسمي المعتق مولى لأنه أولى بميراث المعتق و المعتق أولى بنصرة المعتق من غيره و ابن العم أولى بنصرة ابن عمه لقرابته و الورثة أولى بميراث الميت من غيرهم و الحليف أولى بأمر محالفه للمحالفة التي جرت بينهما و الولي أولى بنصرة من يواليه و السيد أولى بتدبير من يسوده من غيره و منه الخبر: أيما امرأة نكحت بغير إذن مولاها؛ أي من هو أولى بالعقد عليها و قال أبو عبيدة في قوله تعالى «النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ» معناه أي هي أولى بكم و أنشد بيت لبيد: «فغدت، كلا الفرجين تحسب أنه / مولى المخافة خلفها و أمامها»
[۷] . و این قرابت معنایی این دو به قدری است که جوهری در الفروق في اللغة، ص۲۷۸ وقتی میخواهد سراغ «الفرق بين المولى و الولي» برود توضیحاتی میدهد که ظاهرا نتیجهاش این است که اینها هر دو در معانی [و چهبسا: مصادیق] متعددی به کار میروند و فرق چندانی با هم ندارند:
أن الولي يجري في الصفة على المعان و المعين تقول الله ولي المؤمنين أي معينهم و المؤمن ولي الله أي المعان بنصر الله عز و جل، و يقال أيضا المؤمن ولي الله و المراد أنه ناصر لأوليائه و دينه، و يجوز أن يقال الله ولي المؤمنين بمعنى أنه يلي حفظهم و كلاءتهم كولي الطفل المتولى شأنه، و يكون الولي على وجوه منها ولي المسلم الذي يلزمه القيام بحقه اذا احتاج اليه و منها الولي الحليف المعاقد و منها ولي المسلم الذي يلزمه القيام بحقه اذا احتاج اليه و منها الولي الحليف المعاقد و منها ولي المرأة القائم بأمرها و منها ولي المقتول الذي هو أحق بالمطالبة بدمه. و أصل الولي جعل الثاني بعد الأول من غير فصل من قولهم هذا يلي ذلك وليا و ولاه الله كأنه يلي أمره و لم يكله الى غيره و ولاه أمره و كله اليه كأنه جعله بيده و تولى أمر نفسه قام به من غير وسيطة و ولى عنه خلاف والى اليه و والى بين رميتين جعل احداهما تلي الأخرى و الأولى هو الذي الحكمة اليه أدعى، و يجوز أن يقال معنى الولي أنه يحب الخير لوليه كما أن معنى العدو أنه يريد الضرر لعدوه. و المولى على وجوه هو السيد و المملوك و الحليف و ابن العم و الأولى بالشيء و الصاحب و منه قول الشاعر: «و لست بمولى سوأة أدعى لها / فان لسوآت الأمور مواليا» أي صاحب سوأة، و تقول الله مولى المؤمنين بمعنى أنه معينهم و لا يقال إنهم مواليه بمعنى أنهم معينو أوليائه كما تقول انهم أولياؤه بهذا المعنى.
[۸] . الموالي جمع مولى، و هو الولي و إن كثر استعماله في بعض المصاديق من الولاية كالمولى لسيد العبد لولايته عليه، و المولى للناصر لولايته على أمر المنصور، و المولى لابن العم لولايته على نكاح بنت عمه، و لا يبعد أن يكون في الأصل مصدرا ميميا أو اسم مكان أريد به الشخص المتلبس به بوجه كما نطلق اليوم الحكومة و المحكمة و نريد بهما الحاكم.
[۹] . ایشان در ص۲۰۴ این توضیح را فقط در خصوص «متولی» میدهند و «ولیّ» را فقط به معنای کسی که عهدهدار ولایت میشود میدانند؛ در حالی که چنانکه در ادامه متن خواهد آمد کاربرد «ولیّ» در معنای مفعولی در قرآن کریم هم بسیار رایج است که معروفترین مصداقش شاید همین تعبیر «اولیاء الله» باشد. عبارت ایشان چنین است: «فالولىّ هو المتّصف بالولاية و التدبير. و الْمُتَوَلِّي هو الّذى يختار وليّا، كما في الآية الثانية. أو الّذى يختار التَّوْلِيَةَ و الوِلَايَةَ على الغير، كما في الآية الاولى.»
[۱۰] . البته کلام مرحوم مصطفوی در این بحث چندان یکسان نیست. ایشان در ابتدای بحث در ص۲۰۴ فقط با ذکر دو آیه همین دو قسم معنا را برای «متولی» برمیشمرد؛ اما در ص۲۰۶-۲۰۷ وقتی وارد فعل «تولی» میشود آن را صریحا در معنای اختیار کردن ولایت شخص دیگر و از او پیروی کردن میداند و عجیب این است که برخی آیات فوق که در مقام اعمال ولایت کردن است را به عنوان شاهد بر همین معنا میگیرد. عبارت دوم ایشان چنین است: و من مصاديق الأصل التولّى: و هو اختيار الولاية بأن يختار استقرارا وراء المتولّى عليه حتّى يدبّر أموره.. وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها- ۲/ ۲۰۵. فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتى- ۲۰/ ۶۰. وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ …. كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ- ۲۲/ ۴. يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ- ۶۰/ ۱۳. إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ …. وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ- ۷/ ۱۹۶ أى إنّ الّذى هو ألدّ الخصام إذا اختار الولاية سعى في الأرض، أو إذا اختار الإدبار و الإعراض سعى في الأرض.فاختار الولاية فجمع كيده، أو اختار الإدبار و الإعراض فجمع.كتب على الّذى يجادل في اللّه: من اختار ولايته فأنّه يضلّه.يا أيّها المؤمنون لا تختاروا ولاية قوم مغضوب عليهم.إنّ اللّه وليّي و هو يختار الولاية على الصالحين.
[۱۱] . البته کلام ایشان در این معنا صریح نیست و گویی در آخر کلام همان حرف «عن» ولو در تقدیر را لازم میشمرند. عبارت ایشان (ص ۲۰۷-۲۰۸) چنین است: و يستعمل التولّى بمعنى الإدبار و الإعراض، و هذا من لوازم الولاية، فانّها تلازم التحوّل و الانحراف عن موارد اخر، فالنظر في المقام الى جهة الولاية و الوقوع وراء شيء، و يفهم مفهوم الاعراض التزاما.مضافا الى أنّ الإعراض أيضا يكون من مصاديق الأصل، إذا كان بمعنى الوقوع فيما وراء الأمر الأوّل، أى الخروج عن البرنامج المعهود الى ورائه.. فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي- ۷/ ۷۹. وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ- ۱۲/ ۸۴. إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ- ۳/ ۱۵۵. فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا- ۵۳/ ۲۹. فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِينٍ- ۳۷/ ۱۷۴ ففي ذكر كلمة عن دلالة صريحة على الاعراض، و لكن لا على الاعراض المطلق، بل الإعراض و الخروج عن الوقوع فيما وراء شيء. و هكذا إذا كانت قرينة اخرى تدلّ على الإعراض عن التولّى:. وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ- ۴۸/ ۱۶. فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ- ۹/ ۱۲۹. فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ- ۴/ ۸۹ . فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ- ۳/ ۳۲ فانّ الشدّة في الجزاء تدلّ على وجود الإعراض.
[۱۲] . (الفرق) بين النصير و الولي: أن الولاية قد تكون باخلاص المودة، و النصرة تكون بالمعونة و التقوية و قد لا تمكن النصرة مع حصول الولاية فالفرق بينهما بين؛ و (الفرق) بين الولاية بفتح الواو و النصرة: أن الولاية النصرة لمحبة المنصور لا للرياء و السمعة لانها تضاد العداوة، و النصرة تكون على الوجهين.
[۱۳] . درباره ماده «حلل» در آیه ۱۹ همین سوره توضیحاتی گذشت و اشاره شد که ماده «حلل» در اصل به معنای «گشودن» و «باز کردن» (باز کردن گره؛ طه/۲۷) دانستهاند؛ و «حلال» (در مقابل «حرام») را از این جهت حلال گفتهاند که وقتی چیزی حلال است، گویی گره آن را گشوده و در آن اجازه تصرف داده شده است. جلسه ۹۴۶ http://yekaye.ir/an-nesa-4-19/
[۱۴] . (الفرق) بين العقد و القسم، أن العقد هو تعليق القسم بالمقسم عليه مثل قولك و اللّه لأدخلن الدار فتعقد اليمين بدخول الدار و هو خلاف اللغو من الايمان، و اللغو من الايمان ما لم يعقد بشيء كقولك في عرض كلامك هذا حسن و اللّه و هذا قبيح و الله.
[۱۵] . (الفرق) بين العلم و الاعتقاد: أن الاعتقاد هو اسم لجنس الفعل على أي وجه وقع اعتقاده و الاصل فيه أنه مشبه بعقد الحبل و الخيط فالعالم بالشيء على ما هو به كالعاقد المحكم لما عقده و مثل ذلك تسميتهم العلم بالشيء حفظا له و لا يوجب ذلك أن يكون كل عالم معتقدا لان اسم الاعتقاد أجري على العلم مجازا و حقيقة العالم هو من يصح منه فعل ما علمه متيقنا اذا كان قادرا عليه.
[۱۶] . وی سه وجه برای مجازیت برشمرده است که دو وجه دوم و سوم وی واقعا وضوح ندارد. متن کامل وی در ادامه میآید و فراز مربوط به دو وجه دیگر را با درست کردن حروف معلوم شده است: المسألة الثانية: الأيمان. جمع يمين، و اليمين يحتمل أن يكون معناه اليد، و أن يكون معناه القسم، فإن كان المراد اليد ففيه مجاز من ثلاثة أوجه: أحدها: أن المعاقدة مسندة في ظاهر اللفظ إلى الأيدي، و هي في الحقيقة مسندة إلى الحالفين، و السبب في هذا المجاز أنهم كانوا يضربون صفقة البيع بأيمانهم، و يأخذ بعضهم بيد بعض على الوفاء و التمسك بالعهد. و الوجه الثاني: في المجاز: و هو أن التقدير: و الذين عاقدت بحلفهم أيمانكم، فحذف المضاف و أقام المضاف إليه مقامه، و حسن هذا الحذف لدلالة الكلام عليه. الثالث: أن التقدير: و الذين عاقدتهم، إلا أنه حذف الذكر العائد من الصلة إلى الموصول، هذا كله إذا فسرنا اليمين باليد. أما إذا فسرناها بالقسم و الحلف كانت المعاقدة في ظاهر اللفظ مضافة إلى القسم، و إنما حسن ذلك لأن سبب المعاقدة لما كان هو اليمين حسنت هذه الإضافة، و القول في بقية المجازات كما تقدم.
[۱۷] . يكون «لكل» مفعولا مقدما لجعلنا و موالي مفعول به ثان و المضاف «لكل» هو المال أي: جعلنا لكل مال موالي، و مما ترك صفة.
[۱۸] . فإذا فرّعنا على أنّ المعنى: و لكلّ إنسان، احتمل وجوها:
أحدها: أن يكون لكلّ متعلقا بجعلنا، و الضمير في ترك عائد على كل المضاف لإنسان، و التقدير: و جعل لكل إنسان وارثا مما ترك، فيتعلق مما بما في معنى موالي من معنى الفعل، أو بمضمر يفسره المعنى، التقدير: يرثون مما ترك، و تكون الجملة قد تمت عند قوله: مما ترك، و يرتفع الوالدان على إضمار كأنه قيل: و من الوارث؟ فقيل: هم الوالدان و الأقربون ورّاثا، و الكلام جملتان.
و الوجه الثاني: أن يكون التقدير و جعلنا لكل إنسان موالي، أي ورّاثا. ثم أضمر فعل أي: يرث الموالي مما ترك الوالدان، فيكون الفاعل بترك الوالدان. و كأنه لما أبهم في قوله: و جعلنا لكل إنسان موالي، بيّن أن ذلك الإنسان الذي جعل له ورثة هو الوالدان و الأقربون، فأولئك الورّاث يرثون مما ترك والداهم و أقربوهم، و يكون الوالدان و الأقربون موروثين. و على هذين الوجهين لا يكون في: جعلنا، مضمر محذوف، و يكون مفعول جعلناه لفظ موالي. و الكلام جملتان.
[۱۹] . الوجه الثالث: أن يكون التقدير: و لكل قوم جعلناهم موالي أي: ورّاثا نصيب مما ترك والداهم و أقربوهم، فيكون جعلنا صفة لكلّ، و الضمير من الجملة الواقعة صفة محذوف، و هو مفعول جعلنا. و موالي منصوب على الحال، و فاعل ترك الوالدان. و الكلام منعقد من مبتدأ و خبر، فيتعلق لكل بمحذوف، إذ هو خبر المبتدأ المحذوف القائم مقامه صفته و هو الجار و المجرور، إذ قدر نصيب مما ترك. و الكلام إذ ذاك جملة واحدة كما تقول: لكل من خلقه اللّه إنسانا من رزق اللّه، أي حظ من رزق اللّه.
[۲۰] . و لكل جار و مجرور متعلقان بمحذوف خبر مقدم و التنوين في كل عوض عن كلمة، أي: لكل قوم. و جملة جعلنا صفة لقوم و مفعول جعلنا الأول محذوف أي جعلناهم و موالي مفعول به ثان و مما جار و مجرور متعلقان بمحذوف صفة للمبتدأ المؤخر المحذوف أي نصيب و جملة ترك صلة الموصول و الوالدان فاعل و الأقربون عطف عليه. و المعنى و لكل من هؤلاء الذين جعلناهم موالي نصيب من التراث المتروك.
[۲۱] . إذا فرعنا على أن المعنى: و لكل مال، فقالوا: التقدير و لكل مال مما تركه الوالدان و الأقربون، جعلنا موالي أي ورّاثا يلونه و يحرزونه. و على هذا التقدير يكون مما ترك في موضع الصفة لكل، و الوالدان و الأقربون فاعل بترك و يكونون موروثين، و لكل متعلق بجعلنا. إلا أن في هذا التقدير الفصل بين الصفة و الموصوف بالجملة المتعلقة بالفعل الذي فيها المجرور و هو نظير قولك: بكل رجل مررت تميمي، و في جواز ذلك نظر.
[۲۲] . قوله «مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ» الجار و المجرور وقع موقع الصفة لقوله «مَوالِيَ» أي موالي كائنين مما ترك أي خلف الوالدان و الأقربون.
[۲۳] . و ربما قيل: إن «من» في قوله مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ، بيانية و المراد بما الورثة الأولياء، و المعنى: و لكل منكم جعلنا أولياء، يرثونه و هم الذين تركهم و خلفهم الوالدان و الأقربون.
[۲۴] . يحتمل أن يكون «مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ» متعلقا بفعل محذوف و تقديره موالي يعطون مما ترك الوالدان و الأقربون و يكون «وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ» مبتدأ و قوله «فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ» خبره.
[۲۵] . موضعه نصب بفعل محذوف فسّره المذكور؛ أي و آتوا الذين عاقدت.
[۲۶] . «وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ» معطوف على قوله «الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ» فيكون مرفوع الموضع.
[۲۷] . هو معطوف على موالي؛ أي و جعلنا الذين عاقدت ورّاثا، و كان ذلك؛ و نسخ؛ فيكون قوله: «فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ» توكيدا.
البته این احتمال ظاهرا مشکلی داشته باشد زیرا این گونه که وی گفته که «أي و جعلنا الذين عاقدت ورّاثا» باید گفت «الذین عقدت» به مضاف الیه تقدیری کل عطف شده است، و موالی مفعول دوم قرار گرفته است که ایشان با تعبیر وراثا عملا به این مفعول دوم اشاره میکند؛ و آنگاه اینکه عطف کلمه ظاهر بر کلمه مقدر در زبان عربی ممکن و رایج باشد محل بحث است. و ابوحیان نیز بر این تحلیلِ ابوالبقاء خرده گرفته و گفته است:
الرابع: أن يكون منصوبا معطوفا على موالي قاله: أبو البقاء، و قال: أي و جعلنا الذين عاقدت ورّاثا، و كان ذلك و نسخ انتهى. و لا يمكن أن يكون على هذا التقدير الذي قدّره أن يكون معطوفا على موالي لفساد العطف، إذ يصير التقدير: و لكل إنسان – أو: لكل شيء من المال – جعلنا ورّاثا و الذين عاقدت أيمانكم، فإن كان من عطف الجمل و حذف المفعول الثاني لدلالة المعنى عليه أمكن ذلك، أي جعلنا ورّاثا لكل شيء من المال، أي: لكل إنسان، و جعلنا الذين عاقدت أيمانكم ورّاثا. و هو بعد ذلك توجيه متكلف. (البحر المحيط، ج۳، ص۶۲۲)
[۲۸] . و يقرأ: عاقدت، بالألف، و المفعول محذوف؛ أي عاقدتهم. و يقرأ بغير ألف، و المفعول محذوف أيضا هو و العائد، تقديره: عقدت حلفهم أيمانكم. و قيل: التقدير: عقدت حلفهم ذوو أيمانكم، فحذف المضاف؛ لأنّ العاقد لليمين الحالفون لا الأيمان نفسها.
[۲۹] . أما القائلون بالنسخ فهم الذين فسروا الآية بأحد هذه الوجوه التي نذكرها. فالأول: هو أن المراد بالذين عاقدت أيمانكم: الحلفاء في الجاهلية، و ذلك أن الرجل كان يعاقد غيره و يقول: دمي دمك و سلمي سلمك، و حربي حربك، و ترثني و أرثك، و تعقل عني و أعقل عنك، فيكون لهذا الحليف السدس من الميراث، فنسخ ذلك بقوله تعالى: «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ» (أنفال/۷۵) و بقوله: يُوصِيكُمُ اللَّهُ. الثاني: أن الواحد منهم كان يتخذ إنسانا أجنبيا ابنا له، و هم المسمون بالأدعياء، و كانوا يتوارثون بذلك السبب ثم نسخ. الثالث: أن النبي صلى اللَّه عليه و سلم كان يثبت المؤاخاة بين كل رجلين من أصحابه، و كانت تلك المؤاخاة سببا للتوارث. و اعلم أن على كل هذه الوجوه الثلاثة كانت المعاقدة سببا للتوارث بقوله: فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ ثم أن اللَّه تعالى نسخ ذلك بالآيات التي تلوناها.
[۳۰] . قال ابن عبّاس رحمه اللّه: كان الأنصاريّ يرث المهاجر بالأخوّة، الّتي آخى النّبيّ عليه السلام بينهما. فنسخ ذلك بآية «أُولُوا الْأَرْحامِ» و كذلك نسخت قوله تعالى: وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ لأنّه كان في مبدأ الإسلام يعاقد الرّجل منهم آخر، على أنّ من مات منهما قبل الآخر ورثه الآخر. فنزلت آية «أولي الأرحام»
[۳۱] . فخر رازی این را به عنوان حالت اول برای اینکه آیه نسخ نشده باشد در نظر میگیرد؛ سپس دو مورد دیگر را ذکر میکند که در متن بدانها اشاره شده، سپس سه مورد دیگر را هم ذکر کرده که آیه به همان معنای حلیف باشد اما نسخش لازم نیاید. این فراز از مطالب وی بدین صورت است:
القول الثاني: قول من قال: الآية غير منسوخة، و القائلون بذلك ذكروا في تأويل الآية وجوها: الأول: تقدير الآية: و لكل شيء مما ترك الوالدان و الأقربون و الذين عاقدت أيمانكم موالي ورثة فآتوهم نصيبهم، أي فآتوا الموالي و الورثة نصيبهم، فقوله: و الذين عاقدت أيمانكم معطوف على قوله: الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ و المعنى: ان ما ترك الذين عاقدت أيمانكم فله وارث هو أولى به، و سمى اللَّه تعالى الوارث مولى. و المعنى لاتدفعوا المال إلى الحليف، بل إلى المولى و الوارث، و على هذا التقدير فلا نسخ في الآية، و هذا تأويل أبي علي الجبائي…
… الرابع: أن يكون المراد من الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ الحلفاء، و المراد بقوله: فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ النصرة و النصيحة و المصافاة في العشرة، و المخالصة في المخالطة، فلا يكون المراد التوارث، و على هذا التقدير فلا نسخ أيضا.
الخامس: نقل أن الآية نزلت في أبي بكر الصديق رضي اللَّه عنه و في ابنه عبد الرحمن، و ذلك أنه رضي اللَّه عنه حلف أن لا ينفق عليه و لا يورثه شيئا من ماله، فلما أسلم عبد الرحمن أمره اللَّه أن يؤتيه نصيبه، و على هذا التقدير فلا نسخ أيضا.
السادس: قال الأصم: إنه نصيب على سبيل التحفة و الهدية بالشيء القليل، كما أمر تعالى لمن حضر القسمة أن يجعل له نصيب على ما تقدم ذكره، و كل هذه الوجوه حسنة محتملة و اللَّه أعلم بمراده.
[۳۲] . و قال ابن المسيب: هي التبني و النصيب الذي أمرنا بإتيانه، هو الوصية لا الميراث، و معنى عاقدت أيمانكم في هذا القول: عاقدتهم أيمانكم و ما سحتموهم. و قيل: كانوا يتوارثون بالتبني لقوم يموتون قبل الوصية و وجوبها، فأمر الموصي أن يؤديها إلى ورثة الموصى له.
[۳۳] . الثاني: المراد بالذين عاقدت أيمانكم: الزوج و الزوجة، و النكاح يسمى عقدا قال تعالى: وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ [البقرة: ۲۳۵] فذكر تعالى الوالدين و الأقربين، و ذكر معهم الزوج و الزوجة، و نظيره آية المواريث في أنه لما بين ميراث الولد و الوالدين ذكر معهم ميراث الزوج و الزوجة، و على هذا فلا نسخ في الآية أيضا، و هو قول أبي مسلم الاصفهاني.
[۳۴] . الثالث: أن يكون المراد بقوله: و الذين عاقدت أيمانكم الميراث الحاصل بسبب الولاء، و على هذا التقدير فلا نسخ أيضا.
[۳۵] . ثم قال تعالى: إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيداً و هو كلمة وعد للمطيعين، و كلمة وعيد للعصاة و الشهيد الشاهد و المشاهد، و المراد منه إما علمه تعالى بجميع الجزئيات و الكليات، و إما شهادته على الخلق يوم القيامة بكل ما عملوه. و على التقدير الأول: الشهيد هو العالم، و على التقدير الثاني: هو المخبر.
[۳۶] . الیته ما ذیل بند ۱۱ فقط ۶ مورد را ذکر کردیم و مورد اولش خودش مشتمل بر سه مورد بود؛ چنانکه برخی از افراد که مورد ششم ما را ذکر نکردهاند موارد پنجگانه ما را هفت مورد دانستهاند مانند ابوحیان توحیدی در عبارات زیر؛ که در این صورت رقم نهایی ۶۲۲۰۸۰ خواهد شد.
و اختلفوا في المراد بالمعاقدة هنا. فقال ابن عباس، و ابن جبير، و الحسن، و قتادة و غيرهم: هي الحلف. فإنّ العرب كانت تتوارث بالحلف، فقرر ذلك بهذه الآية ثم نسخ بقوله: «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ» و عنه أيضا هي: الحلف، و النصيب هو المؤازرة في الحق و النصر، و الوفاء بالكلف، لا الميراث. و قال ابن عباس أيضا: هي المؤاخاة، كانوا يتوارثون بها حتى نسخ. و عنه كان المهاجرون يرثون الأنصار دون ذوي رحمهم حتى نسخ بما تقدم، و بقي اثنان: النصيب من النصر و المعونة، و من المال على جهة الندب في الوصية. و قال ابن المسيب: هي التبني و النصيب الذي أمرنا بإتيانه، هو الوصية لا الميراث، و معنى عاقدت أيمانكم في هذا القول: عاقدتهم أيمانكم و ما سحتموهم. و قيل: كانوا يتوارثون بالتبني لقوم يموتون قبل الوصية و وجوبها، فأمر الموصي أن يؤديها إلى ورثة الموصى له. و قيل: المعاقدة هنا الزواج، و النكاح يسمى عقدا، فذكر الوالدين و الأقربين، و ذكر معهم الزوج و الزوجة. و قيل: المعاقدة هنا الولاء. و قيل: هي حلف أبي بكر الصديق أن لا يورث عبد الرحمن شيئا، فلما أسلم أمره اللّه أن يؤتيه نصيبه من المال، قال أبو روق: و فيهما نزلت. فتلخص من هذه الأقوال في المعاقدة أ هي الحلف أن لا يورث الحالف؟ أم المؤاخاة؟ أم التبني؟ أم الوصية المشروحة؟ أم الزواج؟ أم الموالاة؟ سبعة أقوال. قال ابن عطية: و لفظة المعاقدة و الإيمان ترجح أنّ المراد الأحلاف، لأنّ ما ذكر من غير الأحلاف ليس في جميعه معاقدة و لا أيمان انتهى. (البحر المحيط، ج۳، ص۶۲۰-۶۲۱)
[۳۷] . أخبرنا أبو عبد اللَّه محمد بن عبد اللَّه الفارسي، قال: حدَّثنا محمد بن عبد اللَّه بن حمويه الهَرَوِيّ، قال أخبرنا علي بن محمد الخُزَاعي، قال: حدَّثنا أبو اليمان الحكم بن نافع، قال: أخبرني شُعَيب بن أبي حمزة، عن الزّهري، قال: قال سعيد بن المسيب: نزلت هذه الآية: وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ في الذين كانوا يَتَبَنَّوْنَ رجالًا غير أبنائهم و يورِّثونهم. فأنزل اللَّه تعالى فيهم أن يُجْعَلَ لهم نَصِيبٌ في الوصية، و رَدَّ اللَّهُ تعالى الميراثَ إلى الموالي من ذوي الرَّحم و العَصَبَةِ، و أبى أن يجعل لِلْمُدّعَيْنَ ميراثاً ممن ادعاهم و تبناهم، و لكن جعل [لهم] نصيباً في الوصية.
[۳۸] . أريد بأولياء النعمة المعتقون و إنما بين ذلك دفعا لما يتوهم من ظاهر لفظ الموالي و إنما احتيج إلى هذا البيان لو اتصل ترك بالوالدان و ما على تقدير الانفصال كما أشرنا إليه سابقا فلا يحتاج إليه.
[۳۹] . این روایت با سند دیگری نیز در الإستبصار، ج۴، ص۱۷۴ نقل شده است:
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى الْعَبْسِيِّ عَنْ سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ عَنْ سُوَيْدِ بْنِ غَفَلَةَ قَالَ: إِنَّ عَلِيَّ ابْنَ أَبِي طَالِبٍ ع قَضَى فِي ابْنَةٍ وَ امْرَأَةٍ وَ مَوَالِيَ فَأَعْطَى الْبِنْتَ النِّصْفَ وَ أَعْطَى الْمَرْأَةَ الثُّمُنَ وَ مَا بَقِيَ رَدَّهُ عَلَى الْبِنْتِ وَ لَمْ يُعْطِ الْمَوَالِيَ شَيْئاً.
شبیه این قضاوت، قضاوت دیگری از امیرالمومنین ع در الإستبصار، ج۴، ص۱۷۲ روایت شده است بدین مضمون:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَضَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي خَالَةٍ جَاءَتْ تُخَاصِمُ فِي مَوْلَى رَجُلٍ مَاتَ فَقَرَأَ هَذِهِ الْآيَةَ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ فَدَفَعَ الْمِيرَاثَ إِلَى الْخَالَةِ وَ لَمْ يُعْطِ الْمَوْلَى.
و این مساله که این در سیره امیرالمومنین ع بوده که اولواالارحام را بر موالی مقدم میداشته است به طرق مختلفی تصریح شده است؛ از جمله:
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنْ سُفْيَانَ عَنْ مَنْصُورٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ النَّخَعِيِّ قَالَ: كَانَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ وَ زَيْدُ بْنُ عَلِيٍّ يُوَرِّثَانِ ذَوِي الْأَرْحَامِ دُونَ الْمَوَالِي قُلْتُ فَعَلِيٌّ ع قَالَ كَانَ أَشَدَّهُمَا. (الإستبصار، ج۴، ص۱۷۴)
قَدْ رَوَى جَابِرٌ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع أَنَّ عَلِيّاً ع كَانَ يُعْطِي أُولِي الْأَرْحَامِ دُونَ الْمَوَالِي. (من لا يحضره الفقيه، ج۴، ص۳۰۴)
[۴۰] . ترجمه تحتاللفظیِ این جمله این است: «از ظرف نوره به تو داد!» و عموما توضیح دادهاند یعنی از تو تقیه کرد (ملاذ الأخيار في فهم تهذيب الأخبار، ج۱۵، ص۳۳۰) و این جمله یک ضرب المثل است و حکایتش این است که نیازمندی از حاکم قسیالقلبی درخواست کمک کرد. وی دستور داد بر سر او ظرف نورهای نزدیک دهان و بینی وی آویزان کنند که هربار که تنفس میکرد از آن داخل بینیاش میشد و این ضرب المثل شد برای هر چیز ناخوشایندی که شخص از آن راضی نیست (مجمع البحرين، ج۳، ص۵۰۶: وَ قَوْلُهُ ع” أَعْطَاكَ مِنْ جِرَابِ النُّورَةِ لَا مِنَ الْعَيْنِ الصَّافِيَةِ”.على الاستعارة، و الأصل فيه أنه سأل سائل محتاج من حاكم قسي القلب شيئا فعلق على رأسه جراب نُورَةٍ عند فمه و أنفه كلما تنفس دخل في أنفه منها شيء، فصار مثلا يضرب لكل مكروه غير مرضي.)
[۴۱] . در الإستبصار، ج۴، ص۱۷۱ بابی باز شده با عنوان «بَابُ أَنَّهُ لَا يَرِثُ أَحَدٌ مِنَ الْمَوَالِي مَعَ وُجُودِ وَاحِدٍ مِنْ ذَوِي الْأَرْحَامِ» و علاوه بر روایت فوق، دو روایت دیگر هم با همین مضمون آمده است:
الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كَانَ عَلِيٌّ ع لَا يَأْخُذُ مِنْ مِيرَاثِ مَوْلًى لَهُ إِذَا كَانَ لَهُ ذُو قَرَابَةٍ وَ إِنْ لَمْ يَكُونُوا مِمَّنْ يَجْرِي لَهُمُ الْمِيرَاثُ الْمَفْرُوضُ قَالَ وَ كَانَ يَدْفَعُ مَالَهُ إِلَيْهِمْ.
أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ كَانَ عَلِيٌّ ع إِذَا مَاتَ مَوْلًى لَهُ وَ تَرَكَ قَرَابَةً لَمْ يَأْخُذْ مِنْ مِيرَاثِهِ شَيْئاً وَ يَقُولُ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ.
[۴۲] . مفهوم سائبه در این دو روایت که در همانجا آمده شرح داده شده است:
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ أَعْتَقَ رَجُلًا سَائِبَةً فَلَيْسَ عَلَيْهِ مِنْ جَرِيرَتِهِ شَيْءٌ وَ لَيْسَ لَهُ مِنْ مِيرَاثِهِ شَيْءٌ وَ لْيُشْهِدْ عَلَى ذَلِكَ.
ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ خَالِدِ بْنِ جَرِيرٍ عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ السَّائِبَةِ فَقَالَ هُوَ الرَّجُلُ يُعْتِقُ غُلَامَهُ ثُمَّ يَقُولُ لَهُ اذْهَبْ حَيْثُ شِئْتَ لَيْسَ لِي مِنْ مِيرَاثِكَ شَيْءٌ وَ لَا عَلَيَّ مِنْ جَرِيرَتِكَ شَيْءٌ وَ يُشْهِدُ عَلَى ذَلِكَ شَاهِدَيْنِ.
[۴۳] . الموالي هنا الوارث يعني جعلنا لكل إنسان موالي يرثونه مما ترك و هو الوالدان و الأقربون مترتبين ثم الإمام فإنه وارث من لا وارث له و عقد الأيمان إما كناية عما وقع في الذر أو عما وقع في يوم الغدير فإن بيعة أمير المؤمنين مشتملة على بيعة أولاده ع.
[۴۴] . توجيه هذا التأويل أن قوله عز و جل وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ و لِكُلٍّ أمة من الأمم جَعَلْنا مَوالِيَ أولياء أنبياء و أوصياء؛ لِقَوْلِ النَّبِيِّ ص «أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ قَالُوا بَلَى فَقَالَ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ». و قوله «مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ» من العلوم و الشريعة؛ و الوالدان هما النبي و الوصي ص لِقَوْلِهِ ص «يَا عَلِيُّ أَنَا وَ أَنْتَ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ». و قوله «وَ الْأَقْرَبُونَ» أي إليهما في النسب و العلوم و العصمة و قوله «وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ» و هم الأئمة ع أي و الذين عقدت ولايتهم إيمانكم و هو أيمان الدين لا أيمان جمع يمين ليصح التأويل و قوله «فَآتُوهُمْ» أي الأئمة نصيبهم المفروض لهم من الولاية و الطاعة «إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ من أعمالكم شَهِيداً» بها عليكم و مجازيا إن خيرا فخير و إن شرا فشر.
[۴۵] . و كونه مشتملًا على شوب العبادة.
[۴۶] . إلى ما في النكاح من شوب العبادة التي لا تلتقي إلا من الشارع.
بازدیدها: ۵۹
بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۸۶) بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ؛ عَبَسَ وَ تَوَلَّى