۲۸ شعبان ۱۴۴۴ – ۳۰ رمضان ۱۴۴۴
ترجمه
اعراب بادیهنشین گفتند: ایمان آوردیم؛ بگو ایمان نیاوردهاید ولکن بگویید اسلام آوردیم و هنوز ایمان در دلهایتان وارد داخل نشده است؛ و اگر خدا و پیامبرش را اطاعت کنید از عملهایتان چیزی کم نمیکند؛ بیشک خداوند آمرزنده مهربان است.
فهرست مطالب:
لَمْ تُؤْمِنُوا / لَمْ تُومِنُوا
لا یلِتْكُمْ / لا یألِتْكُمْ / لا یالِتْكُمْ
نکته دینشناسی: جمع دنیا و آخرت
تفاوت بنیادین احکام شریعت و قوانین حقوقی
نکته دینشناسی: عدم تفاوت احکام شرع برای مؤمنان و مسلمانان
نکته تخصصی: عرب و أعراب در قرآن کریم
نکته فلسفه اخلاق: تاملی درباره اخلاق سکولار
نکته الهیاتی- تاریخی: خداپرستی منهای دین الهی!
ثمره اخلاقی-اجتماعی در حوزه دینداری
اختلاف قرائت
الأعراب/ الاعراب [۱]
لَمْ تُؤْمِنُوا / لَمْ تُومِنُوا[۲]
لا یلِتْكُمْ / لا یألِتْكُمْ / لا یالِتْكُمْ
این کلمه در اغلب قراءات صورت «لا یلِتْكُمْ» قرائت شده است از فعل «لات یلیت»؛
اما در روایتی از قرائت اهل بصره (روایت دوری از ابوعمرو) و برخی از قراءات عشر (یعقوب) و اربعة عشر (حسن و یزیدی) و برخی قراءات غیرمشهور (أعرج و أبو قاسم) به صورت «لا یألِتْكُمْ» (از ماده «ألت») قرائت شده است؛ که شبیه کاربرد «وَ ما أَلَتْناهُمْ» در سوره است.
و همین کلمه با ابدال همزه به الف «لا یالِتْكُمْ» در روایت دیگر از قرائت اهل بصره (روایت سوسی از ابوعمرو) و برخی از قراءات اربعة عشر (یزیدی) قرائت شده است.
مجمع البیان، ج۹، ص۲۰۲[۳]؛ الکامل المفصل فی القراءات الاربعة عشر، ص۵۱۷[۴]؛ معجم القراءات ج۹، ص۹۰-۹۱[۵]
نکات ادبی
با توجه به طولانی بودن نکات ادبی در اینجا فقط فهرست مطالب میآید و برای مطالعه متن آنها به اینجا مراجعه کنید.
الْأَعْرابُ
آمَنَّا / لَمْ تُؤْمِنُوا / الْإیمانُ
لم / لمّا
یدْخُلِ
قُلُوبِكُمْ
تُطیعُوا
درباره ماده «طوع» ذیل آیه ۷ همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.
جلسه ۱۰۷۲ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-07/
رَسُولَهُ
لا یلِتْكُمْ
أَعْمالِكُمْ
درباره ماده «عمل» ذیل آیه ۲ همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.
جلسه ۱۰۶۷ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-02/
غَفُورٌ
درباره ماده «عمل» ذیل آیه ۲ همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.
جلسه ۱۰۶۸ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-03/
رَحیمٌ
درباره ماده «رحم» ذیل آیه ۱۰ همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.
جلسه ۱۰۷۵ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-10/
شأن نزول
الف. گفتهاند این آیه درباره اعرابی از بنی اسد (بنی خزیمه) نازل شد كه در خشكسالی به مدینة النبی آمده شهادتین بر زبان میراندند ولی در باطن مؤمن نبودند؛ و كوچههای مدینه را به كثافات آلوده، و قیمتها را گران كردند؛ و به رسول اللّه (ص) میگفتند: ما با اموال و عیال نزد تو آمدیم و مثل فلان طایفه با تو نجنگیدیم، پس سهمی از زکات به ما بده. و دائما بر پیغمبر (ص) منت میگذاشتند پس این آیه در مورد آنها نازل شد.
أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص۴۱۲؛ ترجمه اسباب نزول، ص۲۱۰-۲۱۱[۶]
ب. این واقعه به این صورت هم از سعید بن جبیر و ابن زید روایت شده که اینان قومی از بنیاسد بودند که در زمان خشکسالی نزد پیامبر آمدند و ابراز اسلام نمودند ولی واقعا ایمان نیاورده بودند و برای گرفتن سهمی از زکات، ابراز اسلام کرده بودند؛ و خداوند با این آیه به پیامبر ص دستور داد که به آنان از درونشان خبر دهد که معجزهای برایشان باشد؛پس آیه فرمود بگو ایمان نیاوردید یعنی در باطن و از روی حقیقت تصدیق نکردید بلکه بگویید اسلام آوردیم تا جانمان حفظ شود و از کشته و اسیر شدن مصون بمانیم.
مجمع البيان، ج۹، ص۲۰۷[۷]
البته در تفاسیر دیگر این آیه در مورد اقوام دیگری از أعراب نیز تطبیق داده شده است؛ مانند أعراب جُهينة، مُزينة، أسْلَم، غِفار، و أشْجَع که بین مکه و مدینه ساکن بودند (تفسير مقاتل بن سليمان، ج۴، ص۹۸[۸]). و شأن نزولهای دیگری هم مطرح است که عمدتا ذیل سه آیه بعد مطرح شده است.
حدیث
با توجه به طولانی بودن نکات ادبی در اینجا فقط فهرست مطالب میآید و برای مطالعه متن آنها به اینجا مراجعه کنید.
تدبر
۱) «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَیئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ»
این آیه بوضوح بین اسلام و ایمان فرق میگذارد:
عدهای ادعای ایمان میکنند؛ اما حقیقتا ایمان وارد دلهایشان نشده و فقط مسلماناند؛ یعنی چون در ظاهر اقرار به اسلام کردهاند حکم مسلمانی بر آنان بار میشود و مانند مسلمانان با آنان رفتار میشود (ازدواج با آنان جایز است؛ حکم بازار مسلمین بر طهارت و حلیت کسب و کارهایشان حمل میشود؛ و …)، اما مؤمن به معنای دقیق کلمه محسوب نمیشوند؛ هرچند مؤمن محسوب نشدنشان بدین معنا نیست که اگر اعمال خوبی انجام دهند پاداش نخواهند دید.
نکته دینشناسی: جمع دنیا و آخرت
تفکیک اسلام و ایمان در این آیه دلالت آشکاری دارد که اسلام هم برای دنیای انسانها برنامه دارد و هم برای آخرت؛ و به تفاوت این دو حیثیت توجه دارد: یک برنامه ظاهری برای دنیای انسانها دارد، که در مقام اجرای این برنامه، مسلمان بودن (اظهار ظاهری اسلام) را کافی میداند؛ در عین حال، برنامه اصلیاش را متناسب با آخرت انسانها تنظیم کرده، و افراد باید از سطح اسلام گذر کنند و ایمان بیاورند تا به مزایای واقعی این برنامه برسند.
در واقع اسلام برنامهای آورده که با مدیریتی در زندگی دنیوی ما، وضعیت اخروی ما را سامان دهد؛ اما در عین حال به اقتضائات متفاوت این دو هم توجه دارد. توجه به این نکته چند ثمره مهم دارد:
الف. نباید به خاطر توجه به هریک، دیگری را نادیده گرفت؛ یعنی گاه برخی چنان بر ابعاد دنیوی برنامه اسلام (که در آن تاکید خاصی بر رعایت ظواهر و مناسک و حقوق ظاهری هست) تاکید میکنند که گویی صرف همین ظواهر کافی است؛ و از آن سو، برخی چنان بر ابعاد اخروی برنامه اسلام (با محوریت ایمان و نیت درونی) تاکید میکنند که گویی این ظاهر هیچ اهمیتی ندارد و میتوان آن باطن را بدون این ظاهر به دست آورد!
ب. در عین اینکه اینها دو حیث متفاوتند اما بشدت درهمتنیدهاند، تا حدی که در ادامه آیه توضیح میدهد اینکه ایمان در دل کسی وارد نشده باشد بدین معنا نیست که کارهایش در آخرت هیچ خاصیتی ندارد؛ بلکه همین شخص اگر از خدا و رسولش اطاعت کند ذرهای از اعمالش هدر نخواهد رفت؛ و در احادیث هم توضیح داده شده که چگونه گناه از حیث اثر اخرویش، گاه انسان را از ایمان بیرون میبرد و گاه حتی از اسلام هم بیرون میبرد؛ یعنی اسلام آوردن حتی در وضعیت اخروی هم آثاری دارد (حدیث۱۵). از سوی دیگر، این توجه توأمان، تفاوت مهمی بین برنامه دنیوی اسلام با سایر مکاتبی که برنامهای برای زندگی دنیوی انسان ارائه میکنند نیز ایجاد میکند. در واقع، اسلام برنامه دنیویاش کاملا مستقل از ابعاد اخرویش نیست؛ از این رو، این گونه نیست که مساله ایمان در ابعاد زندگی دنیوی و برنامهای که اسلام برای زندگی دنیوی ارائه میدهد نقشی نداشته باشد؛ بلکه بالعکس، بقدری این دو بعد درهمتنیده است که علیرغم اینکه در این آیه بین ایمان آوردن و اسلام آوردن تفکیک شده، اما در همین قرآن بارها و بارها کسانی با تعبیر «مؤمن» مورد خطاب واقع شدهاند، که صرفا از همین ظاهر اسلام برخوردارند (این تکتهای است که در تدبر بعد به تفصیل درباره آن توضیح داده خواهد شد).
تفاوت بنیادین احکام شریعت و قوانین حقوقی
بخاطر همین توجه توأمان به اسلام و ایمان، احکامی که در «علم فقه» ارائه میشود، با اینکه در بسیاری از عرصهها در ظاهر متکفل همان عرصههایی است که در «علم حقوق» غربی مورد توجه است، اما تفاوتی بنیادین با آن دارد: شریعت اسلام برای ضمانت اجرای خود، عنصر ایمان را نیز به نحوی در معادلات خود وارد میکند؛ که بی توجهی به این نکته سوءتفاهمهای فراوانی را در مقام تحلیل احکام شریعت در پی دارد. مثلا در علم حقوق مدرن وقتی قانونی گذاشته میشود مهمترین عنصری که برای کارآمدی قانون در نظر گرفته میشود ضمانت اجرای بیرونی آن است به طوری که اگر در قانونی ضمانت اجرای بیرونی لحاظ نشود آن را قانونی لغو و ناکارآمد میشمرند. اما در احکام شریعت، بسیاری از قوانین، با اینکه جنبه حقوقی دارد، اما ضمانت اجرایش در ایمان اشخاص تعقیب میشود.
برای اینکه این تفاوت بهتر فهم شود شاید مثال زیر مناسب باشد. بر اساس آیهای از قرآن کریم، یکی از اختیارات مدیریتی مرد در خانواده، این است که اگر خوف نشوز از جانب زن پیش آمد و اقدامات عقلایی برای برگرداندن وی به وضعیت مطلوب خانوادگی موفق نبود مرد حق تنبیه دارد (وَ اضْرِبُوهُن؛ نساء/۳۴)؛ و البته در شریعت اسلام محدودیتهای شدیدی برای اجرای این تنبیه قرار داده شده، از جمله اینکه این تنبیه صرفا در حد تنبه باشد نه خشونتورزی، مثلا اگر ضربه به حدی باشد که جایش سرخ شود جایز نیست و مرد باید دیه بدهد؛ یا … . این حکم شرعی تنبیه، تفاوت مهمی با جواز حقوقی تنبیه دارد که غفلت از آن موجب انتقادات فراوانی به این حکم شده است. قبلا درباره ابعاد مختلف و چرایی این حکم و پاسخ به شبهات مربوطه، به تفصیل بحث شد (تدبرهای جلسه ۹۶۲ https://yekaye.ir/an-nesa-4-34/)؛ در اینجا فقط سراغ این انتقاد میخواهیم برویم که میگویند وقتی باب تنبیه برای مرد باز شد باب خشونتورزی برای مرد باز شده و از این جهت است که ما شاهد برخوردهای خشنی از جانب مردان هستیم. پاسخ این شبهه با توجه به همین تفکیک معلوم میشود؛ یعنی اگر این تفکیک درست فهم شود معلوم میگردد که این قانون اجازه خشونتورزی نمیدهد و خشونتهای رخداده ربطی به این قانون ندارد، چنانکه در بسیاری از کشورهای غیرمسلمان، که این قانون وجود ندارد، گزارشهای شدیدتری از خشونتها مشاهده میشود:
توضیح مطلب اینکه در مجازاتهای حقوقی، چون ضمانت اجرا صرفا بیرونی است، همواره شاکی (ولو شکایت مدیر یک موسسه از کارمند خود) باید غیر از قاضی (و مجری حکم) باشد؛ اما در اینجا که اسلام میخواهد اختلافات داخل خانواده به بیرون کشیده نشود، و اجرای حکم (و لذا قضاوتی که منجر به صدور حکم شود) را به خود مدیر خانواده داده، ضمانت اجرای اینکه مرد از این حد تعیینشده تجاوز نکند، همان است که خود اسلام به وی آن جواز را داده است. یعنی اگر مردی بخواهد با استناد به این حکم شرعی همسرش را تنبیه کرد در ادامه همان آیه به وی میفرماید که حد و حدود را رعایت کن اگر از این حد تجاوز کردی دیگر حکم مرا عمل نکردهای و تهدید میکند که خداوند با علوّ خویش ناظر بر وضع شماست. به تعبیر دیگر، اگر مردی بدون توجه به حکم اسلام میخواهد زنش را کتک بزند و خشونتورزی پیشه کند، چه اسلام این حکم را بدهد یا ندهد کار خودش را میکند؛ و اگر بخواهد به استناد جوازی که اسلام در خلوت (یعنی بدون مراجعه به دادگاه) به وی داده، اقدامی بکند، همان کسی که به وی جواز داده در خلوت وی هم ناظر بر اعمال وی است و خود شخص بخوبی میداند که اگر بخواهد به استناد حکم شارع عمل بکند اجازه ندارد به افق خشونتورزی وارد شود. اینجاست که بخوبی معلوم میشود که اگرچه شریعت بین اسلام و ایمان تفکیک میکند، اما این گونه نیست که در عرصه احکام حقوقیای که قرار میدهد با ایمان افراد کاری نداشته باشد.
خواهد بود.ر ق و میکند اما
۲))(تِ عملى است، نه ادّعاى زبانى. «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِكُمْ»
در این آیه فرمود که هرکسی که مسلمان است، لزوما ایمان ندارد. اما این سخن بدین معنا نیست که هرجا قرآن کسی را به خطاب «مؤمن» یا «یا ایها الذین آمنوا» مخاطب قرار داد، وی حتما فراتر از یک مسلمان ظاهری است. این شبهه بقدری رواج یافته که امروزه برخی با استناد به اینکه آیات حجاب (نور/۳۱ و احزاب/۵۹) مؤمنان را مخاطب قرار داده ادعا میکنند که پس برای عموم مسلمانان عادی، حجاب واجب نیست!!!
نکته دینشناسی: عدم تفاوت احکام شرع برای مؤمنان و مسلمانان
اگر تفکیک اسلام و ایمان در این آیه را بدون توجه به درهمتنیدگی اسلام و ایمان در آیات دیگر در نظر بگیریم دچار خطای راهبردی یهودیان (أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْض؛ بقره/۸۶) و منافقان (نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْض؛ نساء/۱۵۰) خواهیم شد.
حقیقت این است که بسیاری از اوقات کلمه «مؤمن» و «الذین آمنوا» در ادبیات قرآن به صورت یک اصطلاح برای اشاره به افراد مسلمان درآمده (به اصلاح فنی علم اصول، کاربردش در خصوصِ مطلقِ مسلمانان، «حقیقت شرعیه» شده است)؛ چنانکه گاه این دو را دقیقا به جای هم به کار میبرد: «فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فِيها مِنَ الْمُؤْمِنِينَ؛ فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ: [فرشتگان گفتند:] پس هرکس از مؤمنان را در آنجا بود بیرون بردیم؛ هرچند در آنجا غیر از خانهای از مسلمانان نیافتیم» (ذاريات/۳۵-۳۶). و عموم مواردی که مطلبی درباره مؤمنان مطرح میشود – جز مواردی که قرینه خاصی باشد مانند همین آیه-، مقصود، تمام جامعه مسلمانان است، نه صرفا افراد متعالی و خاص؛ و این آیه بیشتر ناظر به مدیریت عنوانی است که خود افراد برای خود برمیگزینند، نه عنوانی که حکم شرعی بر آن بار شود.
کافی است به مواردی که در همین سوره از تعبیر مؤمن استفاده کرد نگاهی بیندازیم: در دو آیه اول با خطاب «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» به افرادی هشدار داد که به خاطر عملشان به حبط اعمال (=نابودی تمام کارهای خوبشان) مبتلا میشوند؛ در آیه ۹ درباره طائفهای از «مؤمنین» سخن گفت که از روی ستم به قتل و غارت طائفه دیگر اقدام کرده و چنان بر این تجاوز و ستمگری ادامه میدهد که بقیه مسلمانان وظیفه دارند آنان را با قاطعیت سرکوب کرده، سرجایش بنشانند؛ و در آیات ۱۱ و ۱۲ به رواج گناهانی همچون تمسخر کردن همدیگر، با القاب زشت خطاب کردن، عیبجویی، سوءظنهای گناهآلود، تجسس نابجا، و غیبت کردن در میان «الذین آمنوا» خبر داد و از آنها خواست از این کارها دست بردارند!
این گونه موارد در قرآن کریم فراوان است؛ یعنی کسانی را با تعبیر «مؤمن» خطاب قرار میدهد که اگر کسی ایمان در دلش وارد شده باشد چنین کارهایی نمیکند، و با خطابِ «یا ایها الذین آمنوا» از آنها میخواهد که از این کارها دست بردارند، کارهایی در حد ریاکاری (بقره/۲۶۴)، رباخواری (بقره/۲۷۸ و آل عمران/۱۳۰)، دوستی با کافران و کسانی که دین خدا را به بازی میگیرند (مائده/۵۷)، پذیرش ولایت دشمنان خدا و کسانی که مورد غضب خدا هستند (ممتحنه/۱و۱۳)، و حتی خیانت به خدا و رسول (انفال/۲۷) و پیروی از قدمهای شیطان (نور/۲۱).
شاید از همه واضحتر، مواخذه «الذین آمنوا» باشد بخاطر اینکه چیزهایی میگویند که بدان عمل نمیکنند: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُون؛ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون» (صف/۲-۳)؛ در حالی که در بسیاری از احادیث (که برخی از اینها در قسمت حدیث گذشت و بسیاری از آنها ذیل آیه بعد خواهد آمد) عمل را جزیی از ایمان شمرده شده است.
در واقع، رمز این مساله آن است که توجه کنیم که ایمان امری مشکک و ذومراتب است؛ یعنی (غیر از کافران صریح از سویی، و اولیای مقرب الهی همچون معصومان از سوی دیگر)، در مورد هر شخصی، با توجه به مرتبهای که در آن قرار دارد، بتوان گفت که وی در نسبت با عدهای دیگر از افراد، ایمان دارد، و در نسبت با عدهای دیگری، هنوز ایمان در دل او وارد نشده است. شاید دو مثال از دو سر این طیف، مساله را بهتر معلوم سازد:
الف. خداوند حتی درباره منافقان – که قطعا بارزترین مصداق مسلمانان غیرمؤمن هستند- از اینکه بین ایمان و کفر در رفت و آمدند سخن میگوید و ایمان آوردن را هم در مقاطعی به آنان نسبت میدهد: إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبيلاً؛ بَشِّرِ الْمُنافِقينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَليما: همانا کسانی که ایمان آوردند سپس کفر ورزیدند سپس ایمان آوردند سپس کفر ورزیدند سپس این کفرشان فزونی گرفت قطعا خداوند آنان را نمیآمرزد و به هیچ راهی هدایتشان نمیکند؛ به این منافقان بشارت بده که برایشان عذابی دردناک است» (نساء/۱۳۷-۱۳۸).
ب. از سوی دیگر، حتی کسی همچون ابوذر، که ایمانش قطعا از بسیاری از مؤمنان بالاتر است، در نسبت با سلمان چهبسا بتوان گفت هنوز ایمان وارد در دل او نشده است؛ به استناد روایتی که فرمود: اگر ابوذر آنچه در دل سلمان است بداند وی را کافر و مهدورالدم میشمرد (الكافي، ج۱، ص۴۰۱؛ الوافي، ج۱، ص۱۱)[۹]. این نشان میدهد که آن سطح ایمانی سلمان، هنوز برای ابوذر قابل درک نیست، که آن را منکر، و بدان کافر است.
۳) «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَیئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ»
درباره «ال» در «الأعراب»ی که اینچنیناند (یعنی ادعای ایمان میکنند اما ایمان به دلشان وارد نشده و فقط مسلمان بودنشان مورد تایید است) دو تحلیل میتوان داشت:
الف. «ال» عهد است، یعنی اینها گروه خاصی از اعراب (عربهای بادیهنشین) هستند؛ در این صورت مقصود اولیه از این آیه، بنیاسد ویا هر گروه دیگری است که این آیه در شأن وی نازل شده است (که این نظر اغلب مفسران است؛ مثلا: تفسير مجاهد، ص ۶۱۲[۱۰]؛ مجمع البيان، ج۹، ص۲۰۷[۱۱]؛ تفسير الثعلبي، ج۹، ص۸۹[۱۲]؛ الميزان، ج۱۸، ص۳۲۸[۱۳])؛ هرچند این آیه که حال و روز آنها را بیان میکند، نمیخواهد صرفا یک گزارش تاریخی از یک گروه خاص بدهد، بلکه در مقام این است که به این وضعیت هشدار دهد؛ که در مورد هر شخص یا گروهی توجه کنیم که آیا صرفا مسلمان است یا ایمان هم وارد دلش شده است. یعنی برشمردن همین یک مصداق کافی است که توجه ما به این پدیده (تفکیک اسلام از ایمان، و وجود افرادی که ادعای ایمان میکنند اما صرفا مسلماناند) جلب شود.
ب. «ال» جنس یا «ال» استغراق است، یعنی هر کسی که اعرابی باشد چنین است. اگر در اینجا «اعرابی» را به همان معنای لغویاش (یعنی عرب بادیهنشین و دور از تمدن و فرهنگ، که در مقابل «عرب» به معنای عرب شهرنشین و اهل تمدن و فرهنگ است) در نظر بگیریم، قطعا این تحلیل نادرست است زیرا خلاف آیات دیگر است، چرا که به تصریح برخی آیات قطعا برخی از این «اعراب» ایمان آوردهاند: «وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ في رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيم» (توبه/۹۹). اما کسانی که با ادبیات قرآن و حتی معصومین آشنا باشند میدانند که گاه شارع در معنای کلمهای دخل و تصرف میکند؛ و آن را از فضایی بتدریج به فضای دیگر میکشاند. آنگاه این تحلیل نحوی میتواند درست باشد با این توضیح که مقصود از «أعرابی»، عرب بادیهنشین نیست، بلکه همان «عرب دور از تمدن و فرهنگ» است؛ و انسان دور از تمدن و فرهنگ، صرفا کسی نیست که در بیابان و دور از شهر زندگی کند، بلکه هر شخص ظاهرپرستی که دینداریاش از افق زبانش تجاوز نکند و به حد قلبش نرسد بویی از فرهنگ و تمدن نبرده و «أعرابی» است. بر این اساس است که مقصود از بسیاری از احادیث درباره «عرب» یا «أعرابی» بودن گروههای خاصی از حیث ایمانشان سخن گفتهاند معلوم میشود (احادیث ۲۸-۳۱)
نکته تخصصی: عرب و أعراب در قرآن کریم
میدانیم که در مجموع قوم عرب همواره یک روحیه نژادپرستانه داشته و خود را برتر از دیگران میدیده است؛ و یکی از مشکلات پیامبر ص و امامان، بویژه امیرالمؤمنین ع، غلبه بر این روحیه نژادپرستی عربی بوده است؛ روحیهای که متاسفانه هنوز در جوامع عرب مشاهده میشود.
در نکات ادبی بیان شد که غالبا بین «عربیّ» و «أعرابیّ» (که جمع آنها به ترتیب «عرب» و «أعراب» است) تفاوت میگذارند: «عربیّ» را به عربهای شهرنشین (با فرهنگ و تمدن) و «أعرابی» را به عربهای بادیهنشین (دور از فرهنگ و تمدن) اطلاق میکنند. در قرآن کریم ماده «عرب» ۲۲ بار به کار رفته، که ۱ مورد آن اصلا ربطی به زبان عربی ندارد و به معنای زنان شوهردوست است (عُرُباً أَتْراباً؛ واقعه/۳۷)؛ ۱۰ مورد آن هم که اشاره به عربی بودن زبان قرآن است که باز ربطی به ابعاد قومیتی ندارد (۶ موردش صریحا تعبیر «قرآناً عربیّاً»[۱۴] است؛ ۱ مورد «حُکماً عربیّاً»[۱۵] و ۳ مورد دیگر «لسان عربیّ»[۱۶]). از ۱۱ مورد باقیمانده که ناظر به همین «عربیّ» و «أعرابیّ» است، تنها یک مورد از تعبیر «عربیّ» استفاده شده، که آن هم جایی است که خود عربها درباره خودشان اظهار نظر کردهاند: «وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ: اگر این را قرآنی به زبان عجمی قرار میدادیم قطعا میگفتند چرا آیاتش تفصیل داده نشده است: آيا این عجمی [نازل شده] است در حالی که ما عرب هستیم؟» (فصلت/۴۴) و بقیه موارد همواره از تعبیر «أعرابیّ» (البته به صورت جمع، یعنی «أعراب») استفاده شده است. صرف نظر از اینکه خود همین عدم استفاده خداوند از کلمه «عربیّ» برای اشاره به این قومیت میتواند نمونهای از مقابله قرآن کریم با روحیه نژادپرستی عرب باشد (زیرا آنان با این کلمه به خود افتخار میکنند و اگر کسی با کلمه «أعراب» یا «أعرابی» به آنان خطاب کند ناراحت میشوند؛ و خداوند برای اشاره به آنان هیچگاه از تعبیر «عرب» استفاده نکرده و هرجا خواسته درباره افرادی از این قوم سخن بگوید با تعبیر «أعراب» یاد کرده است)، توجه به کاربردهای قرآنی همین کلمه هم میتواند نکاتی در برداشته باشد:
از این ۱۰ مورد کاربرد (که ۶ مورد از آنها در سوره توبه آمده) تنها دوبار از آنان با تعبیر مثبت یاد شده است: در سوره توبه بعد از اینکه از بهانهتراشی اعراب برای عدم شرکت در جهاد سخن گفت: «وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذينَ كَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ سَيُصيبُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَليمٌ» (توبه/۹۰) و آنان را دارای بالاتریم مراتب کفر و نفاق و بیخبری از احکام خداوند خواند: «الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ» (توبه/۹۷) و فرمود که برخی از اینکه در راه باطل چه هزینههایی میکنند و مرتب منتظرند که اوضاع شما مسلمانان بد شود: «وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ» (توبه/۹۸)، صرفا یک اشاره کرد که البته در میان آنان کسانی هم هستند که ایمان آورده و در راه خدا هزینه میکنند: «وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ في رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ» (توبه/۹۹)؛ و البته بلافاصله تکرار کرد که در میان این اعراب پیرامون شما منافقانی هست که شما از منافق بودنشان بیخبرید: «وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظيمٍ» (توبه/۱۰۱). مورد دوم هم این است که در آیات پایانی همین سوره اشاره کرد که اینان و اهل مدینه نباید از دستورات پیامبر ص تخلف کنند، زیرا هر مصیبت و زحمتی که در این راه بدانها برسد خداوند برایشان عمل صالح منظور میکند: «ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ في سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغيظُ الْكُفَّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ» (توبه/۱۲۰).
این تخلف آنان از حضور در میادین جهاد بقدری زیاد بوده که در سوره فتح هم که دوبار این تعبیر آمده هربارش ناظر به «تخلف کنندگان ایشان» است: «سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ في قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً» (فتح/۱۱) و «قُلْ لِلْمُخَلَّفينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولي بَأْسٍ شَديدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَليماً» (فتح/۱۶)؛ و در سوره احزاب هم که یکبار به نام آنها اشاره شده جایی است که منافقانی که با بهانهجویی میخواهند از جنگ فرار کنند درصددند خودشان را به این اعراب بادیه نشین ملحق کنند: «يَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَ إِنْ يَأْتِ الْأَحْزابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي الْأَعْرابِ يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِكُمْ وَ لَوْ كانُوا فيكُمْ ما قاتَلُوا إِلاَّ قَليلاً» (احزاب/۲۰)؛ و شاید بتوان ریشه این سرپیچیهای آنان را همین نکته در سوره حجرات دانست که ایمان به دل آنها وارد نشده است: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ» (توبه/۱۴).
در واقع غیر از دو آیه ۹۹ و ۱۲۰ سوره توبه که مقداری نگاه مثبت به آنها داشت، و آیه سوره احزاب که «أعراب» را صرفا از همین حیث بادیهنشینی (زندگی دور از فرهنگ و تمدن شهری) مورد توجه قرار داد، در ۹ آیه دیگر همواره با مذمت شدیدی از آنان یاد کرد؛ که این مذمت که آنان شدیدترین افراد در کفر و نفاقاند و سزاوارترین افراد به ندانستن احکام خدا و رسول، شاید بالاترین مذمتی باشد که در قرآن کریم درباره اشخاصی به کار رفته است؛ که چنین مذمتی میتواند مؤید آن باشد که اگرچه قرآن کریم ابتدا کلمه أعراب را در همین معنای بادیهنشینان دور از شهر استفاده کرده (سیاق سه آیه فوق کاملا دلالت بر این معنا را تقویت میکند)، اما چهبسا بتدریج بار خاصی بر این لغت حمل کرده، که بار تحقیرآمیزی را که عربهای شهرنشین نسبت به این واژه احساس میکنند به سمت افراد منافق و بیایمان سوق دهد و نشان دهد که بیفرهنگی و بیتمدنی حقیقی، نه در دور بودن زندگی انسان از شهر، بلکه در دور شدن انسان از حقایق الهی و غلبه فرهنگ کفر و نفاق بر زندگی اشخاص است؛ و در این فضاست که شاهدیم که بسیاری از احادیث از همین معنای جدیدی که قرآن کریم به طور غیرمستقیم ما را بدان سو سوق داده بهره گرفتهاند برای اینکه یک طبقهبندی ایمانی انسانها را جایگزین این دستهبندی نژادی کنند (احادیث ۲۸ به بعد)؛ که با این لحاظ حدیث ۵ نیز میتواند یک معنای کنایهآمیزی در خود داشته باشد.
۴) «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِكُمْ»
اینکه آنان به زبان گفتند ایمان آوردیم اما خدا نپذیرفت و فرمود که فقط بگویید اسلام آوردید ولی هنوز ایمان در دلشان وارد نشده نشان میدهد که:
محل ایمان، قلب است، نه زبان؛ اما اسلام با زبان حاصل میشود (مجمع البيان، ج۹، ص۲۰۷[۱۷]؛ الميزان، ج۱۸، ص۳۲۸[۱۸]).
۵) «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِكُمْ»
این آیه که میفرماید به این افراد، بگو شما ایمان نیاوردهاید، چون ایمان در دلهایتان وارد نشده است، چگونه جمع میشود با آیه دیگری که فرمود به کسی که به شما سلام میدهد نگویید مؤمن نیستی: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً» (نساء/۹۴).
الف. با توجه به اینکه ما از درون دلهای افراد خبر نداریم معلوم میشود که این دستوری که اینجا به پیامبر ص داده شده یک دستور شخصی است که با توجه به اینکه خداوند وی را از دلهای آنان افراد باخبر کرده، میتوانستند این را خطاب به افرادی بگویند. یعنی این آیه سوره حجرات وظیفه پیامبر ص را تعیین میکند و آیه سوره نساء وظیفه ما را.[۱۹]
تبصره:
اگر اشکال شود که اگر این آیه فقط وظیفه پیامبر ص را تعیین میکند آمدنش در قرآن چه فایدهای برای ما دارد؛ و آیا لازمه این ادعا آن نیست که دیگر قرآن از جهانشمولی بیفتد و ناظر به مخاطب خاص شود؟
پاسخ این است که بیان حکم و تکلیف شرعی، تنها یکی از کارکردهای آیات قرآن است نه کارکرد انحصاری آنها. بسیاری از اوقات حکم شرعیای که در قرآن آمده ناظر به شخص پیامبر است (شبیه آیاتی که تکلیف خاصی را برای پیامبر ص مطرح میکند، مانند وجوب نماز شب بر ایشان (اسراء/۷۹)[۲۰] و یا حکم جواز ازدواج پیامبر ص با زنی بدون مهریه (احزاب/۵۰)[۲۱])، ویا شخصی دیگر (مانند بسیاری از احکامی که در قصص قرآنی آمده، مثلا تکالیفی که حضرت موسی ع در دیدار با حضرت خضر بدانها موظف شد)، اما دانستن آن اطلاعات فراوان دیگری را در اختیار ما قرار میدهد، که اتفاقا از باب همین نکات بوده که خداوند بدان حکم اشاره کرده است. در اینجا نیز خداوند از بیان این وظیفه شرعی پیامبر ص میخواهد ما را متوجه نکات متعددی کند که در تدبرهای دیگر اشاره شد (مانند اینکه حواسمان باشد که در جامعه افرادی هستند که ادعای ایمان دارند اما هنوز ایمان در دلشان وارد نشده، و …).
ب. آیه سوره حجرات به نحوی این سخن را توصیه میکند که جهتگیری و خروجیاش رشد ایمانی افراد است، تعبیر مذکور به نحوی است که به وی هشداری میدهد تا خود را ارتقاء دهد، چرا که با آوردن حرف «لما» (وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِكُمْ) تذکر داد که این مؤمن نبودن شما موقتی است و انتظار میرود تلاش کنید تا در زمره مؤمنان قرار بگیرید؛ اما در آیه سوره نساء، استفاده از آن تعبیر توسط آن افراد که مورد نهی خداوند واقع شدند، در راستای دنیاطلبی و و با جهتگیری منفعتطلبی بوده است، چنانکه عبارت قبل و بعد آیه مذکور بخوبی این را نشان میدهد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ في سَبيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثيرَةٌ كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرا: اى كسانى كه ايمان آوردهاند! هنگامى كه در راه خدا گام مىزنيد [به سفرى مىرويد]، تحقيق كنيد! و به كسى كه اظهار صلح و اسلام مىكند نگوييد: «مؤمن نيستى» در حالی که درصدد سرمايه ناپايدار دنيا باشید؛ زيرا غنيمتهاى فراوان نزد خداست. شما قبلًا چنين بوديد؛ و خداوند بر شما منّت نهاد. پس، تحقيق كنيد! که خداوند به آنچه انجام مىدهيد آگاه است.» (نساء/۹۴). به تعبیر دیگر، تفاوت این دو دستور شبیه آن است که به شخص آدمکش میگویند «از چاقو استفاده نکن»، و به جراح میگویند «از چاقو استفاده کن».
ج. …
۶) «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِكُمْ»
تعبیر «ولکن» دلالت بر یک جمله محذوف دارد؛ یعنی اصل کلام این طور بوده است: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا فلا تقولوا آمنا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا: اعراب گفتند ایمان آوردیم بگو شما ایمان نیاوردید؛ پس نگویید ایمان آوریم، بلکه بگویید اسلام آوردیم». چرا این عبارت (فلا تقولوا آمنا) حذف شده است؟
الف. چون سیاق بر آن دلالت دارد (یعنی مخاطب با همین مقدار متوجه مراد گوینده میشود) و اقتضای بلاغت در کلام، رعایت مختصر و مفید بودن است.
ب. این نوعی ارشاد و تأدیب است؛ گویی خداوند خواسته حرمت آنان را نگه دارد و صریحا آنان را نهی نکرده بلکه صرفا به آنها یاد داده که چگونه سخن بگویید که ادعایتان دروغ نباشد؛ یعنی اگر میخواهید ادعایی کنید هنوز که مطمئن نیستید ایمان در دل شما وارد شده باشد عنوان عامی را ادعا کنید که مؤمن باشید یا نباشید حتما بر شما صدق کند (مفاتيح الغيب، ج۲۸، ص۱۱۶[۲۲]).
ج. …
۷) «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِكُمْ»
چرا با اینکه ابتدا فرموده بود که «بگو ایمان نیاوردید»، دوباره فرمود: «هنوز ایمان در دل شما وارد نشده است»؟ آیا این تکرار نیست؟ چه فایدهای دارد؟
الف. این تکرار نیست:
الف.۱. زیرا تعبیر دوم با حرف «لمّا: هنوز» آمده که دلالت بر انتظار میکند؛ یعنی شما ایمان نیاوردید با اینکه از شما انتظار میرفت ایمان بیاورید (الميزان، ج۱۸، ص۳۲۸[۲۳]). در واقع تعبیر «لما» (= هنوز رخ نداده)، نقطه مقابل «قد» (قطعا رخ داده) است؛ و میخواهد بفرماید اینکه ما گفتیم ایمان ندارید نه اینکه اصلا در مسیر نیستید؛ بلکه فعلا گامی برداشتهاید و ایمان ضعیفی دارید اما هنوز ایمان حقیقی به قلبتان وارد نشده است (اقتباس از مفاتيح الغيب، ج۲۸، ص۱۱۶[۲۴]).
چنانکه در نکات ادبی اشاره شد، برخی همچون زمخشری بر این باورند که تفاوت «لما» و «لم» در این دو فراز آیه (که «لم» صرفا خبر میدهد که این امر از گذشته تاکنون رخ نداده است؛ اما «لمّا» میگوید تا الان که من میگویم چنین نشده است؛ و دلالت دارد بر اینکه انتظار میرود که این امر بزودی رخ دهد) نشان میدهد که آنان بعدا ایمان خواهند آورد (الكشاف، ج۴، ص۳۷۶-۳۷۷[۲۵]). البته ابوحیان با اینکه اصل این تفاوت بین «لم» و «لما» را قبول دارد؛ چنین دلالتی را منکر است (البحر المحيط، ج۹، ص۵۲۴[۲۶]) و ابن عاشور هم این اشکال ابوحیان را ناشی از فقدان ذوق ادبی وی دانسته است! (التحرير و التنوير، ج۲۶، ص۲۲۱[۲۷])
الف.۲. این پاسخ به سوال مقدر است. یعنی آنان ممکن است فرق ایمان و اسلام را متوجه نباشند و وقتی به آنان گفته شود «ایمان نیاوردهاید بلکه بگویید اسلام آوردیم»، بگویند: چه فرقی دارد، وقتی ما مسلمان شدیم یعنی ایمان آوردیم»؛ و ادامه آیه دارد چرایی ایمان نیاوردن آنان را تبیین میکند و میفرماید آن اسلام است که همین ابراز زبانی است، اما ایمان جایش در قلب است و هنوز ایمان در دلهایتان وارد داخل نشده است (مفاتيح الغيب، ج۲۸، ص۱۱۶[۲۸]).
الف.۳. اینها دو مطلب کاملا مستقلند: چرا که اولی را با فعل خودشان (لَمْ تُؤْمِنُوا) و دومی را با تعبیری که گویی فعل شخص دیگری است (لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِكُمْ) تعبیر کرد. چهبسا میخواهد انواع نحوههای حصول ایمان را نفی کند؛ یعنی بگوید: نه خودتان چنان کردهاید که بگوییم ایمان آوردید، و نه مورد افاضه و عنایت خاصی واقع شدهاید که بگوییم ایمان در دل شما وارد شده است (مفاتيح الغيب، ج۲۸، ص۱۱۶[۲۹]).
الف.۴. …
ب. این تکرار است؛ ولی تکرار بیفایده نیست؛ و فایدهاش در این است که:
ب.۱. مساله را تثبیت میکند. یعنی این طور نیست که با قبول اینکه شما اسلام آوردهاید، از ادعای اولمان که گفتیم ایمان نیاوردید دست برداشتیم. خیر؛ تاکید و اصرار داریم که شما هنوز ایمان نیاوردهاید.
ب.۲. …
۸) «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ»
از اینکه عدهای درباره خودشان چنان گفتند و خداوند چنین تصحیح کرد، میآموزیم که در مواجه با ادعاهای دیگران:
الف. به هر ادّعا و شعارى گوش ندهيم (تفسير نور، ج۹، ص۱۹۷).
ب. ادّعاهاى نابجا را مهار كنيم: «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا» (همان).
ج. [از افراد بخواهیم که] هر كس حريم خود را حفظ كند و بيش از آنچه هست خود را مطرح نكند: «وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» (همان).
د. با مدّعيان كمال بايد به گونهاى سخن بگوییم كه از رسيدن به كمال نااميد نشوند: «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ» (همان).
ه. توجه کنیم که همین افراد، که درباره خود بیش از آنچه بودند ادعا کردند، اگر اهل اطاعت از خدا و رسول باشند، ثمره اعمال خود را بیکموکاست برداشت میکنند.
و. …
در واقع این آیه از ما میخواهد که: در مواجهه با افراد عدالت و انصاف را رعایت کنیم: اگر کسی ادعایی بیش از آنچه هست مطرح کرد در عین حال که وی را متوجه کنیم که ادعایش گزاف بوده، اما همان مقداری که میتوان ادعا کند را جدی بگیریم؛ و به بهانه آن ادعای نادرست تمام اعمال وی را هدر رفته قلمداد نکنیم.
۹) «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا … وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِكُمْ، وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ …»
راه رسيدن به ايمان، اطاعتِ عملى است، نه [صرف] ادّعاى زبانى (تفسير نور، ج۹، ص۱۹۷).
۱۰) «إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ»
چرا اینجا درباره کارهای خوب این افرادی که هنوز ایمان به دلشان وارد نشده، نفرمود: «اگر هر کاری انجام دهید خدا از آن کم نمیکند» [یعنی شبیه آیه «أَنِّي لا أُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى» (آل عمران/۱۹۵)] و یا نفرمود: «اگر کسی کار خوبی انجام دهد ویا نیکوکار باشد خدا آن را ضایع نمیکند» [شبیه آیه: «إِنَّا لا نُضيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً» (کهف/۳۰)؛ و یا آیه: «إِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ» (توبه/۱۲۰، هود/۱۱۵، یوسف/۹۰)]؛ بلکه از تعبیر اطاعت از خدا و رسول استفاده کرد؟
ظاهرا این آیه میخواهد نشان دهد عملی واقعا اخلاقی و ارزشمند است و آثارش آن اندازه حقیقیای هست که تا قیامت باقی بماند، که بر اساس اطاعت از خدا و اطاعت از دین او باشد، نه مبتنی بر یک اخلاق سکولار و دنیاگرا. به تعبیر دیگر، حتی اگر ایمان در دل کسی وارد نشده باشد، دست کم باید عملش بر اساس اطاعت از خدا و رسول باشد تا واقعا برایش بماند و کارساز باشد.
نکته فلسفه اخلاق: تاملی درباره اخلاق سکولار
امروزه عدهای طرفدار اخلاق سکولارند، یعنی اخلاق منهای قبول خدا و دین الهی.
بر اخلاق سکولار دست کم دو نقد اساسی وارد است:
یکی اینکه این اخلاق بیتوجیه و غیرمنطقی است؛ زیرا مبنای اینکه عملی به لحاظ اخلاقی ارزشمند باشد این است که انسان واقعا ارزشی برتر از حیوان داشته باشد؛ و هر مبنایی که خداوند را از تحلیل وجود انسان کنار بگذارد هیچ گونه تبیینی از ارزشمندی برتر انسان نمیتواند ارائه دهد؛ این مساله بقدری بنیادین و اساسی است که کانت (فیلسوف معروف مدرنیته، که بر این باور بود که با استدلالهای عقل نظری نمیتوان خدا را اثبات کرد، وجود خدا را به عنوان پیشفرض عقل عملی پذیرفت و نشان داد که تنها راه توجیه عمل اخلاقی، مفروض دانستن وجود خداوند است.
دوم اینکه این اخلاق بیپشتوانه است و ضمانت اجرا ندارد؛ زیرا اخلاق زمانی واقعا پشتوانه دارد که بتواند در شرایط بحرانی انسان را به خویشتنداری بکشاند، نه در شرایط عادی. در واقع، بسیاری از انسانها به خاطر احساسات، جلب نظر دیگران، و … ممکن است دست به عملِ ظاهرا اخلاقی بزنند، اما یک مبنای اخلاقی زمانی ضمانت اجرا دارد که در شرایط سخت و زمانی که توجیه احساساتی و منفعتطلبانهای در کار نیست بتواند شخص را به رعایت اخلاق ملزم سازد.
تبصره:
در همان چند آیهای هم که اشاره شد اگر قبل و بعدش را توجه کنیم میبینیم هم که در آنها باورمندی به خدا برای شخصی که عمل انجام می دهد مفروض است:
آیه اول (من عمل هيچ عملكنندهاى از شما را ضايع نخواهم کرد) پاسخ خداوند به کسانی است که در حال ذکر و مناجات با پروردگارشان هستند و نگران عاقبت خویشاند؛
عبارت قبل از آيه دوم هم صریحا نشان میدهد که مقام سخن درباره مؤمنان است: «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً: همانا کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، قطعا ما پاداش کسی که کاری را نیکو انجام داده باشد ضایع نمی کنیم» (کهف/۳۰)؛ و
عبارت «قطعا خداوند اجر نیکوکاران را ضایع نمیکند»، در سوره توبه، ناظر به کسانی است که در راه خدا سختیها را تحمل میکنند؛ در سوره هود خطاب به پیامبر ص است و با تعبیر «وَ اصْبِر» شروع می شود؛ و در سوره یوسف هم با تعبیر «إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ ف : همانا کسی که تقوا پیشه کند و صبر کن پس …» آغاز میشود، که کلمه تقوا بخوبی دلالت بر جهت گیری الهی عامل دارد.
۱۱) «إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ»
با توجه به اینکه اطاعت پیامبر ص در راستای اطاعت خداست، چرا هم از اطاعت خدا سخن گفت و هم از اطاعت پیامبر ص؟
الف. چهبسا اطاعت خدا توجه دهنده به بُعدِ اخلاص عمل است، و اطاعت از پیامبر ص توجهدهنده به ضرورت انطباق عمل با شریعت (اقتباس از الميزان، ج۱۸، ص۳۲۹[۳۰]). به تعبیر دیگر این دو در کنار هم ضرورت وجود هم حسن فاعلی و هم حسن فعلی برای خوب بودن عمل را نشان می دهد.
ب. [چهبسا بدین طریق و] با توجه به اینکه اطاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله [بدون هیچ قید و شرطی] در كنار اطاعت از خدا آمده است؛ میخواهد عصمت پيامبر ص را نشان دهد كه بايد او را بدون چون وچرا اطاعت كرد (تفسير نور، ج۹، ص۱۹۷).
ج. شاید میخواهد تصویر نادرستی که در ذهن برخی از افراد از اطاعت از خدا وجود دارد (که فکر میکنند بدون مراجعه به پیامبر ص میتوان از خدا اطاعت کرد) را تخطئه کند؛ یعنی همان منطقی که با تعبیر «حسبنا کتاب الله»، احتمال هذیانگویی را به پیامبر ص نسبت داد و مانع شد پیامبر مهمترین وصیت خدا را بیان فرماید. (توضیح این واقعه مستند به منابع معتبر شیعه و سنی، در قسمت احادیث آیه ۲ همین سوره با عنوان «مصداق فاجعهآمیز صدا بلند کردن بر سر پیامبر در تاریخ» بیان شد).
نکته الهیاتی- تاریخی: خداپرستی منهای دین الهی!
قبول خدا در عین انکار نبوت مسالهای است که در جهان سابقه داشته است و بسیاری از بحثهای مربوط به نبوت و ضرورت آن – که در درک جایگاه و موقعیت شریعت در زندگی بسیار مفید است – در خلال همین بحثها مطرح شده است؛ از جمله اینها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
– وقوع این باور (قبول خدا و انکار پیامبر) را میتوان تا زمان حضرت موسی ع ردیابی کرد؛ چنانکه در یک نقل تاریخی، وقتی امیرالمؤمنین ع با گروهی مواجه میشود که روزهخواری کردند و در برابر اعتراض حضرت، مدعی شدند که خدا را قبول دارند اما پیامبر اسلام ص [و در واقع، نبوت] را قبول ندارند، و حضرت آنها را به هلاکت رساند، یکی از علمای یهودی بر این اقدام حضرت خرده گرفت و ایشان به وی خبر داد که در زمان یوشع بن نون (جانشین حضرت موسی ع) نیز شبیه همین ادعا رخ داده و وی نیز همین مجازات را اعمال کرده؛ و آن یهودی بدین واقعه اعتراف کرد (الكافي، ج۴، ص۱۸۱[۳۱]).
– موضعگیری کسانی که بعد از پیامبر اکرم و با شعار «حسبنا کتاب الله» سقیفه را رقم زدند نیز میتوان در همین راستا ارزیابی کرد. اینان اگرچه در ظاهر نبوت را انکار نکردند اما در عمل بین اطاعت از خدا و رسولش تفکیک میکردند و برخلاف دستور صریح این آیه، اولی را لازم و دومی را غیرضروری میشمردند و نظر خود را بر دستورات پیامبر ص ترجیح میدادند؛ که این واقعه به کنار گذاشتن دستور پیامبر ص در خصوص جانشینی امیرالمؤمنین ع ختم نشد؛ بلکه در ادامه دستور پیامبر ص در مورد اعطای فدک به حضرت زهرا س را زیرپا گذاشتند و بعدها چنانکه خودشان اذعان نمودند برخی دستورات را با اینکه زمان پیامبر ص و توسط خود ایشان حلال شمرده شده بود (متعه زنان و متعه حج) را حرام اعلام کردند (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج۱، ص۱۸۲[۳۲]) و بقدری این مخالفتهای این جماعت با دستورات پیامبر ص زیاد بود که حضرت امیر ع در نامهای به مردم مصر برایشان توضیح داد که مهمترین علت اینکه حکومت را قبول کردم این بود که دیدم سفیهان و فاجران عهدهدار امور این مردم شدهاند و دارند شریعت حضرت محمد ص را نابود میکنند (نهجالبلاغه، خطبه۶۲[۳۳]) و در یکی از خطبههای اواخر عمرشان ریشه بسیاری از مشکلاتی را که در مسیر حکومتداریشان وجود داشت این برشمردند که: «قَدْ عَمِلَتِ الْوُلَاةُ قَبْلِي أَعْمَالًا خَالَفُوا فِيهَا رَسُولَ اللَّهِ ص مُتَعَمِّدِينَ لِخِلَافِهِ نَاقِضِينَ لِعَهْدِهِ مُغَيِّرِينِ لِسُنَّتِه: حاکمان پیش از من اعمالی انجام دادند که در آنها با رسول الله ص مخالفت کردند و در این مخالفتشان تعمد داشتند که عهد وی را بشکنند و سنت او را تغییر دهند (الكافي، ج۸، ص۵۹[۳۴]).
– غیر از این موارد، در جهان اسلام ظاهرا ما کسی که این گونه باوری داشته باشد نداریم؛ فقط چنین تهمتی در قرن اخیر به زکریای رازی زده شده است؛ که این تهمتی بیش نیست زیرا در آثار باقیمانده از وی نهتنها هیچ شاهدی بر این مدعا یافت نمیشود، بلکه استنادات وی به قرآن و احادیث، نشان میدهد وی اینها را قبول داشته است. (ریشه این تهمت هم ظاهرا نقل برخی از ظاهرگرایان درباره وی است؛ که احتمالا این به خاطر برخی مواضع فلسفی وی باشد، نه باور خود زکریای رازی؛ همان طور که ابنسینا را هم که قطعا مسلمان است به خاطر برخی باورهای فلسفیاش تکفیر کردند). البته بعد از گسترش اسلام به هند، مسلمانان با عدهای از برهمنان مواجه شدند که ظاهرا چنین موضعی داشتند و احتجاجات علمای اسلام در کتب کلامی خویش (اعم از شیعه و سنی) با آنان در این زمینه فراوان است.
– در غرب بعد از رنسانس (بویژه از حوالی قرن ۱۷ میلادی، هرچند که برخی سابقه این را به آثار ارسطو و امثالهم برمیگردانند) جریانی شکل گرفت به نام «الهیات عقلی» (که به نام «الهیات طبیعی» هم معروف است) که خود را در مقابل «الهیات وحیانی» معرفی میکرد (برخلاف جهان اسلام، که الهیات عقلی همواره دوشادوش دینداری حرکت میکرد) و مدعی بود که خداوند را قبول دارد؛ اما ارسال وحی از جانب خداوند (و لذا شریعت الهی) را منکر بود.
– به نظر میرسد امروزه جریانهای «معنویت بدون دین» نیز دقیقا پا جای پای همین جریانات میگذارند و پاسخ بسیاری از شبهاتی را که اینان امروزه مطرح میکنند براحتی میتوان با مراجعه به کتب کلامی و پاسخهایی که علمای اسلام به برهمنان دادهاند پیدا کرد.
۱۲) «إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ»
مقصود از اینکه «از اعمال شما چیزی نمیکاهد» چیست؟ مگر قرار است از عمل کسی چیزی کاسته شود که اینجا در خصوص این افراد نفی میکند؟ به این سوال از دو منظر مختلف دو جواب کاملا مقابل هم میتوان داد:
الف. خبر؛ قرار نیست از عمل کسی چیزی کم شود؛ بلکه شاید مقصود از این کاستن، کاستن از فضل است نه از اصل عمل؛ یعنی اگر علیرغم این ضعف ایمانیتان کار نییک انجام دهید ما پاداش متناسبی که انتظار دارید به شما میدهیم. شبیه اینکه کسی خدمت پادشاهی میوه گوارایی هدیه بدهد و اگر آن پادشاه فقط به اندازه قیمت آن میوه به وی پاداش بدهد، خواهند گفت: چه کم داد؟! اینجا کم بودن ناظر به تساوی جزا با عمل نیست. اینجا هم چهبسا میخواهد بفرماید گمان نکنید که چون شما از ایمان کم دارید ما هم در جزای عمل برای شما به اقتضای فضل خود رفتار نمیکنیم و برایتان کم میگذاریم (مفاتيح الغيب، ج۲۸، ص۱۱۷[۳۵]).
ب. بله؛ نهتنها قرار است از عمل برخی کم شود، بلکه قرار است برخی کل اعمالشان نیست و نابود شود که این همان مساله حبط اعمال است؛ و میخواهد به آنان اطمینان دهد که صرف اینکه هنوز ایمان به قلب شما وارد نشده است نهتنها منجر به حبط اعمالتان نمیشود، بلکه در صورتی که از خدا و رسولش اطاعت کنید حتی منجر به کاستن از اعمالتان هم نخواهد شد (توضیح بیشتر در تدبر بعد).
۱۳) «إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ»
از اینکه میفرماید «اگر اطاعت کنید از اعمالتان نمیکاهد»، بر اساس قواعد منطقی نمیتوان نتیجه گرفت که اگر کسی اطاعت نکند حتما از اعمالش کاسته میشود (زیرا از دو گزاره «P®~Q» و «~P»، منطقا نمیتوان به نتیجه «Q» رسید؛ و اگر کسی چنین نتیجهگیری کند مرتکب مغالطه «رفع مقدم» شده است)؛ اما این نتیجه را میتوان گرفت که اولا این فرض محتمل است که کسی یافت شود که از اعمالش کاسته شود (وگرنه این شرط لغو بود)؛ و ثانیا اگر کسی یافت شد که از اعمالش کاسته شود وی حتما از خدا و رسولش اطاعت نکرده است (چون از دو گزاره «P®~Q» و «~Q»، منطقا میتوان به نتیجه «P» رسید).
به تعبیر سادهتر، این آیه اولا دلالت دارد که علیالقاعده کسانی وجود دارند که از اعمالشان کاسته میشود. و ثانیا چنین نیست که اینان صرفا به خاطر ایمان نداشتن (یا اموری همچون گناه و انجام ندادن یک وظیفه شرعی یا عقلی) به چنین حال و روزی رسیده باشند؛ بلکه حتما کسانیاند که در جایی در مقابل خدا و رسولش ایستادهاند.
در واقع، این آیه به این سوال که «آیا اینکه از اعمال برخی از افراد کاسته شود، خلاف عدالت نیست؟»، پاسخ میدهد که: خیر؛ زیرا این گونه نیست که خداوند به صورت دلبخواهی و بیدلیل از اعمال کسی بکاهد؛ بلکه از اعمال کسی میکاهد که وی در مقابل خدا و رسولش بایستد؛ و در آیات دیگر توضیح داد که آثار شوم این ایستادن در برابر خدا و رسولش در وجود شخص چنان عمیق است که نهتنها از اعمال آنان میکاهد، بلکه کل اعمال آنان را نیست و نابود میکند؛ که این همان مساله حبط اعمال است که در آیه ۲ همین سوره دربارهاش مفصل بحث شد و تبیین شد که چرا حبط عمل، نهتنها مخالف عدالت نیست، بلکه اساسا اقتضای عدالت و تجسم اعمال در معنای دقیق و عمیقش است (جلسه ۱۰۶۷، تدبر۶ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-02/).
۱۴) «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ»
با اینکه درباره کسانی که صرفا مسلمانند و ایمان به دلشان وارد نشده اما ادعای ایمان میکنند، تذکر داد که ادعایی بیش از آنچه هستید نکنید، اما نفرمود با این ادعای گزاف در دینداری، اعمالشان هم نابود میشود؛ بلکه فرمود علیرغم این ادعای ناصواب، اگر عمل خوبی انجام دهند، [ثمره] آن را بیکموکاست دریافت میکنند.[۳۶]
اما در اوایل همین سوره درباره کسانی که صدایشان را فوق صدای پیامبر ص میبرند و با ایشان با صدای بلند سخن میگویند، – علیرغم اینکه آنان را با تعبیر «کسانی که ایمان آوردهاند» خطاب کرد- فرمود که این کارشان، اعمالشان را نیست و نابود میکند: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ» (حجرات/۲). البته در ذیل همین آیه بحثی درباره حبط اعمال در قرآن مطرح شد (جلسه ۱۰۶۷، تدبر۶ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-02/) و دیدیم که حبط عمل عمدتا ناظر به کسانی است که یا ایمان واقعی ندارند (مثلا: أُولئِكَ لَمْ یؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ ؛ احزاب/۱۹)، یا اگر هم ایمان داشتهاند آن را از دست دادهاند (مثلا: وَ مَنْ یرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دینِهِ فَیمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ، بقره/۲۱۷؛ وَ مَنْ یكْفُرْ بِالْإیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ، مائده/۵).
ثمره اخلاقی-اجتماعی در حوزه دینداری
ظاهرا میتوان نتیجه گرفت: کسی ایمان نیاورده است و اسلام آوردنش هنوز در حد ظاهری است، اگر از خدا و رسولش اطاعت کند، اعمالش همچنان اثر دارد و چیزی از آنها کم نمیشود؛ اما اگر کسی ایمان هم آورده باشد، در صورتی که در مقابل خدا و رسول بایستد حتی در حد بلند کردن صدا، همگی اعمالش پوچ و نابود میشود.
این نکته در ارتباطات انسانی در جامعه بسیار مهم است: معیار اینکه عمل افراد پذیرفته میشود، این نیست که گناهی از آنان سر نزند (چرا که اگر چنین بود غیرمعصومین عمل کسی پذیرفته نمیشد)، بلکه این است که اهل اطاعت از خدا و رسول باشند و از ایستادن در برابر خداوند و شریعت وی بپرهیزند. کسانی که گناهی از آنان سر میزند، اگرچه از دستور خداوند و پیامبرش (یعنی دستورات الهی که در شریعت آمده) تخطی کردهاند، اما فقط همین اقدام، برایشان گناه محسوب میشود؛ یعنی اگر توبه کنند همین هم بخشیده میشود، و حتی اگر توبه نکنند و از آنان شفاعت هم نشود، پس از اینکه عذاب متناسب با عملشان را چشیدند راهی بهشت میشوند. اما کسانی که در برابر دستورات خداوند و پیامبرش (یعنی دستورات الهی که در شریعت آمده) میایستند، آنها را زیر سوال میبرند و میخواهند صدای آنها فوق صدای پیامبر شنیده شود، (حتی اگر خودشان آن تخلف را مرتکب نشوند) همه اعمالشان نابود میشود، و کسی که تمام اعمالش حبط و نابود شود و هیچ عمل خوبی در نامه اعمالش نماند، قطعا جهنمی خواهد شد. در واقع، چنانکه در هماجا توضیح دادیم این موضعگیری چنان در عمق وجود آنان اثرگذار است که همه اعمال وی را تحت الشعاع خود قرار میدهد.
۱۵) «وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَیئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ»
در بسیاری از آیات قرآن کریم، قبولی عمل در گروی ایمان معرفی شده است؛ خواه تعبیر را از جانب کسی که عمل صالح انجام داده آغاز کرده باشد، که چنین اگر مؤمن باشد، خداوند پاداش کاملی به وی خواهد داد:
«وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقيراً» (نساء/۱۲۴)
«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» (نحل/۹۷)
« وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا يَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً» (طه/۱۱۲)
« فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ وَ إِنَّا لَهُ كاتِبُونَ» (انبیاء/۹۴)
«مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلا يُجْزى إِلاَّ مِثْلَها وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فيها بِغَيْرِ حِسابٍ» (غافر/۴۰)
و خواه تعبیر را از جانب ایمان و تسلیم خدا بودن شروع کرده باشد، که اگر کسی تسلیم خدا باشد، اگر اهل کار خوب باشد به پاداش کاملی میرسد:
« بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» (بقره/۱۱۲)
«وَ مَنْ أَحْسَنُ ديناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً» (نساء/۱۲۵)
«وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ» (لقمان/۲۲)
اکنون با توجه به اینکه در این آیات قبولی عمل در گروی ایمان معرفی شده است، چگونه در آیه محل بحث سخن از این است که با اینکه اینها ایمان ندارند ثمره عملشان را به طور کامل دریافت میکنند؟
الف. آیات فوق صرفا در مقام بیان ایناند که اگر کسی عمل صالحی انجام دهد و ایمان داشته باشد حتما پاداش کامل و بلکه پاداشهای خیلی مضاعفی دریافت خواهد کرد؛ اما درباره اینکه اگر ایمان نداشته باشد سکوت کردهاند. (توجه شود در دسته اول، عبارت «هو مؤمن» جمله حالیه است، نه جمله شرطیه؛ یعنی فرموده «کسی که عمل صالح انجام داده در حالی که مؤمن است آنگاه …» نه اینکه «کسی که عمل صالح انجام داده، اگر مؤمن باشد آنگاه …»). به تعبیر دیگر، اثبات شیء نفی ما عدا نمیکند: آیه میفرماید انجام دهنده عمل صالح، که مؤمن است، چنین پاداش میگیرد؛ اما درباره حالتی که مؤمن نباشد چیزی نفرموده است.
ب. در همین آیه هم به صورت تلویحی دارد بیان میکند که عمل همین افراد هم آن مقدارش که قرین ایمان باشد پذیرفته میشود. دقت کنید: در آیه محل بحث، نفرمود «ما از مطلق اعمالتان چیزی نمیکاهیم»؛ بلکه نکاستن از عمل را صرفا ناظر دانست به اعمالی که بر اساس اطاعت از خدا و رسول بوده، و فرمود: «اگر خدا و پیامبرش را اطاعت کنید از اعمالتان چیزی کم نمیکند»؛ که این را دست کم دو گونه میتوان تفسیر کرد:
ب.۱. مگر عمل همراه با ایمان، غیر از عملی است که از روی اطاعت از خدا و رسولش انجام شود؟! به تعبیر دیگر، چهبسا با همین تعبیر دارد بیان میکند که در هر صورت، قبولی عمل، دائرمدار ایمان است؛ بدین بیان که: درست است که هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است؛ اما اگر از خدا و رسولش اطاعت کنید، چون همین اطاعت مایه ورود ایمان در قلب شما میشود خداوند عملهای اینچنینیِ شما را به طور کامل پاداش میدهد (یعنی آیه در مقام تعلیم راهکار ورود ایمان به قلب است؛ و به خاطر همین مراتب پایین ایمان، آنان پاداش دریافت میکنند).
ب.۲. این گونه نیست که اسلام آوردن (ولو که ایمان هنوز در دل آنها وارد نشده باشد)، هیچ خاصیت اخروی نداشته باشد؛ بلکه اسلام و ایمان یک درهم تنیدگیای دارند و همان طور که اشاره شد که این درهمتنیدگی موجب میشود که برنامههای دنیوی اسلام رنگ و بوی اخروی داشته باشند (تدبر۱)، جایی هم که اطاعت از خدا و رسول در کار باشد آثار اخرویای هم بر همین اسلام آوردن مترتب خواهد شد. در احادیث هم توضیح داده شده که چگونه گناه از حیث اثر اخرویش، گاه انسان را از ایمان بیرون میبرد و گاه حتی از اسلام هم بیرون میبرد؛ یعنی اسلام آوردن حتی در وضعیت اخروی هم آثاری دارد (حدیث۱۵).
ج. اغلب آیات فوق از پاداشهایی برای مؤمنان سخن میگویند که بسیار بسیار فراتر از اعمال آنهاست؛ چهبسا همین قرینه باشد که مقصود اصلی از این آیات، این نیست که بگوید دریافت کامل پاداش عمل، در گروی ایمان است، تا اشکال فوق وارد شود؛ بلکه در مقام تاثیر فوقالعاده ایمان در اثربخشی عمل و افزایش تصاعدی پاداش است. (البته این تحلیل در خصوص دو آیه سوره طه (فَلا يَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً) و سوره انبیاء (فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ) جوابگو نیست و اشکال در اینها همچنان باقی است؛ مگر اینکه کسی بگوید شباهت موجود بین فراز اول این دو آیه با بقیه آیات، قرینهای است که در اینجا هم همان پاداش فوقالعاده مورد نظر بوده است، و این تعبیر از حیث مواجهه با اینکه در پیشگاه خدایی بسیار کریماند چنین آمده [شبیه آنچه در تدبر۱۲.الف بیان شد]؛ فتأمل).
د. در آیه محل بحث، نفرمود که اینها حتما پاداشی برای اعمالشان دریافت میکنند، بلکه فرمود ما از اعمال آنها چیزی کم نمیکنیم؛ اما درباره اینکه اعمال آنها چه اثری دارد سخنی نگفت. مثلا میدانیم که اثربخشی عمل نیازمند آن است که هم حسن فعلی در کار باشد و هم حسن فاعلی؛ اگر کسی عمل ریاکارانه انجام داده باشد خدا از عملش چیزی کم نمیکند اما همین عمل وی را به جهنم میفرستد و نباید انتظار ثواب داشته باشد. (البته این برداشت از آیه با ادامه آیه که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ»، که دلالت ضمنی دارد بر پذیرش اعمال آنان، چندان سازگار نیست).
ه. …
۱۶) «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَیئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ»
تاکید بر غفور و رحیم بودن خداوند در پایان آیه ناظر به چیست؟
الف. ناظر به فراز «لا یلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَیئاً» باشد؛ یعنی اینکه در صورتی که اینان که هنوز ایمان در دلشان وارد نشده، از خدا رسولش اطاعت کنند، خداوند از اعمالشان نمیکاهد (الميزان، ج۱۸، ص۳۲۹[۳۷]).
ب. ناظر به فراز «لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» باشد؛ یعنی اینکه خداوند نظام شریعت و مسلمان بودن را کاملا دائرمدار ایمان قلبی قرار نداده، که اگر چنین میکرد نهتنها تشخیص مسلمانی بسیار سخت و روابط درون جامعه به هم میخورد، بلکه باب تفتیش عقاید و تهمت زدن هم همدیگر هم باز میشد. در واقع، همین تفکیک اسلام و ایمان، و اینکه که علیرغم اذعان به ایمان نداشتن، مسلمانی افراد به رسمیت شناخته شده، نشاندهنده غفران و رحمت الهی است.
ج. ناظر به فراز «إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» باشد؛ یعنی بخواهد بفرماید که:
اطاعت از خدا و رسول، زمينه دريافت بخشش و رحمت الهى است (تفسير نور، ج۹، ص۱۹۸).
د. …
۱۷) «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَیئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ»
چه ارتباطی بین این آیه و آیات قبل و بعد هست؟
الف. آیه قبل بحث درباره دعوت مردم بود به اینکه این اختلافی که خداوند قرار داده را مایه تعارف (همشناسی)قرار دهند، نه فخرفروشی؛ و بدانند که گرامیترینشان نزد خداوند با تقواست. در این آیه به برخی از اعراب تذکر میدهد که اگرچه اسلام آوردهاند اما هنوز ایمان نیاوردهاند؛ با این حال بکوشند که در مسیر اطاعت خدا و رسولش گام بردارند؛ و در آیه بعد سخن درباره مومنان حقیقی است. با توجه به اینکه حقیقت تقوا همان اطاعت از خدا و رسول است چهبسا این سه آیه را بتوان ناظر به سه دسته کلان انسانها دانست: در آیه قبل، کل انسانها با همه تنوعی که دارند؛ در این آیه، مسلمانان (که توضیح داد که اینها اعم از مومنان هستند)؛ و در آیه بعد، مومنان. در آیه قبل فرمود که از همگان انتظار تقوا دارد و تقوا ضابطه خدا برای ترجیح بین انسانهاست؛ در این آیه بحث، تقوا را برای مسلمانان شرح داد و توضیح داد که اگر کسی با اسلام آشنا شد دیگر نمی تواند به تقوای مبتنی بر وجدان (که برای عموم انسانها معنی دارد؛ و ظاهرا آیه قبل ناظر به آن است) بسنده کند، بلکه تقوا برای او در گروی اطاعت از دستورات خدا و رسول (یعنی پیروی از شریعت الهی که رسول خدا آورده؛ هم قرآن و هم حدیث) است؛ و آیه بعد سراغ تقوای خصوص مومنان واقعی رفت، که این تقوا فراتر از اطاعت کردن است؛ بلکه چون ایمان در دل وارد شده مومن حقیقی دچار تزلزل و شک نمیشود؛ و تلاشش هم نه صرفا در حد اطاعت کردن (که با یک رفتار ظاهریِ بیرغبت هم حاصل میشود)، بلکه در حد جهاد (نهایت کوشش) است با تمام داراییهای مادی (مال) و معنوی (جان).
ب. در آیه قبل کرامت و شرافت افراد را در گروی تقوا معرفی کرد، و اصل ایمان هم تقوا و نگه داشتن خویش از شرک است. عدهای از اعراب گفتند ما چون نَسَب شریف و شرافتی داریم پس ایمان (ضابطه کرامت و شرافت) را داریم؛ و خداوند فرمود ایمان به ادعا نیست؛، بلکه به دل است؛ و شما هم ایمان واقعی ندارید زیرا خداوند خبیر از دل شما آگاه است؛ پس ادعای گزاف نکنید (مفاتيح الغيب، ج۲۸، ص۱۱۵[۳۸])؛ و در آیه بعد هم ایمان واقعی را توضیح داد.
ج. …
[۱] . قال أبو حاتم عن ابن الزبیر: سمع النبی رجلا یقرأ «قالت الاعراب» بغیر همز فرد علیه بهمز و قطع. (معجم القراءات ج۹، ص۹۰)
[۲] . تقدمت القراءة بإبدال الهمزة واوا، انظر الآیة/۸۸ من سورة البقرة، والآیة /۱۸۰ من سورة الأعراف. (معجم القراءات ج۹، ص۹۰)
[۳] . قرأ أهل البصرة لا یألتكم بالألف و الباقون «لا یلِتْكُمْ» بغیر الألف.
الحجة: قال أبو زید ألته حقه یألته ألتا إذا نقصه و قوم یقولون لات یلیت لیتا و یقال لت الرجل ألیته لیتا إذا عمیت علیه الخبر فأخبرته بغیر ما یسألك عنه قال رؤبة: «و لیلة ذات ندی سریت /و لم یلتنی عن سراها لیت» و قوم یقولون ألاتنی عن حقی و ألاتنی عن حاجتیای صرفنی عنها و حجة من قرأ لا یألتكم قوله تعالی «وَ ما أَلَتْناهُمْ» و من قرأ «یلِتْكُمْ» جعله من لات یلیت.
[۴] . قرأ ابوعمرو و یعقوب «لا یألِتْكُمْ» بهمزة ساکنة بعد الیاء التحیة، و وافقهما الیزیدی و الحسن و أبدلهما ابوعمرو بخلاف عنه «لا یالِتْكُمْ» بإبدال الهمزة ألفا و وافقه الیزیدی و قرأالباقون «لا یلِتْكُمْ» بغیر همز و لا إبدال
[۵] . قرأ الجمهور «لا یلِتْكُمْ» من لات یلیت، وهی لغة الحجاز، وهی عند الزجاج أكثر، وهو المشهور عن أبی عمرو.
. وقرأ الحسن والأعرج والدوری عن أبی عمرو ویعقوب والیزیدی، وهی اختیار أبی قاسم «لا یألِتْكُمْ» من ألت، وهی لغة غطفان وأسد، وهی عند الزجاج جیدة بالغة، وهی اختیار أبی حاتم. قال الفراء: «ولست أشتهیها؛ لأنها بغیر ألف كتبت فی المصاحف… وقال الماوردی : «.. أحدها أنهما لغتان معناهما واحد، الثانی: یألتكم أكثر وأبلغ من یلتكم».
. وقرأ أبو عمرو بخلاف عنه والیزیدی والسوسی «یالتكم» بإبدال الهمزة ألفا.
[۶] . نزلت فی أعراب من بنی أسد بن خُزَیمة، قدموا علی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم المدینة فی سنة جدبة، فأظهروا الشهادتین و لم یكونوا مؤمنین فی السر، و أفسدوا طرق المدینة بالعَذَرَات و أغْلَوْا أسعارها، و كانوا یقولون لرسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم: أتیناك بالأثقال و العیال و لم نقاتلك كما قاتلك بنو فلان، فأعطنا من الصدقة. و جعلوا یمنون علیه، فأنزل اللَّه تعالی فیهم هذه الآیة.
[۷] . «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا» و هم قوم من بني أسد أتوا النبي ص في سنة جدية و أظهروا الإسلام و لم يكونوا مؤمنين في السر إنما كانوا يطلبون الصدقة و المعنى أنهم قالوا صدقنا بما جئت به فأمره الله سبحانه أن يخبرهم بذلك ليكون آية معجزة له فقال «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا» أي لم تصدقوا على الحقيقة في الباطن «وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» أي انقدنا و استسلمنا مخافة السبي و القتل عن سعيد بن جبير و ابن زيد.
[۸] . قال مقاتل بن سليمان: {قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا} نَزَلتْ في أعراب جُهينة، ومُزينة، وأسْلَم، وغِفار، وأشْجَع، كانت منازلهم بين مكّة والمدينة، فكانوا إذا مرّتْ بهم سَرِيَّةٌ مِن سَرايا النبي – صلى الله عليه وسلم – قالوا: آمنّا. ليأمنوا على دمائهم وأموالهم، وكان يومئذٍ مَن قال: لا إله إلا الله. يأمن على نفسه وماله، فمرّ بهم خالد بن الوليد في سَريّة للنبي – صلى الله عليه وسلم -، فقالوا: آمنّا. فلم يَعرض لهم، ولا لأموالهم، فلما سار النبي – صلى الله عليه وسلم – إلى الحُدَيبية واستنفَرهم معه قال بعضهم لبعض: إنّ محمدًا وأصحابه أكَلة رأس لأهل مكة، وإنهم كلفوا شيئًا لا يرجعون عنه أبدًا، فأين تذهبون تقتلون أنفسكم؟! انتظروا حتى ننظر ما يكون من أمره. فذلك قوله: «بَلْ ظَنَنْتُمْ أنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ والمُؤْمِنُونَ إلى أهْلِيهِمْ أبَدًا وزُيِّنَ ذَلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وكُنْتُمْ قَوْمًا بُورًا» (فتح/۱۲)؛ فنَزَلتْ فيهم.
[۹] . در نقل معروف این حدیث که در کافی آمده تعبیر «لقتله» آمده است: أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: ذُكِرَتِ التَّقِيَّةُ يَوْماً عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ وَ اللَّهِ لَوْ عَلِمَ أَبُو ذَرٍّ مَا فِي قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ وَ لَقَدْ آخَى رَسُولُ اللَّهِ ص بَيْنَهُمَا فَمَا ظَنُّكُمْ بِسَائِرِ الْخَلْقِ إِنَّ عِلْمَ الْعُلَمَاءِ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَقَالَ وَ إِنَّمَا صَارَ سَلْمَانُ مِنَ الْعُلَمَاءِ لِأَنَّهُ امْرُؤٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلِذَلِكَ نَسَبْتُهُ إِلَى الْعُلَمَاءِ. اما بسیاری از محدثان به اینکه این روایت با تعبیر «لکفره» هم آمده اشاره کردهاند؛ چنانکه مرحوم فیض در وافی میگوید «و قال سيد العابدين و زينهم ص لو علم أبو ذر ما في قلب سلمان لقتله و في رواية لكفره». البته این قتل هم آن گونه که اغلب توضیح دادهاند ناشی از این است که وی را کافر و مهدور الدم میشمرده است (مثلا؛ ر.ک: مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج۴، ص ۳۱۵)
[۱۰] . عن قتادة بن دعامة -من طريق سعيد- {قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا} قال: لَعمْري، ما عمّت هذه الآية الأعراب، إنّ من الأعراب لَمَن يؤمن بالله واليوم الآخر، ولكن إنما أُنَزِلتْ في حيٍّ مِن أحياء العرب مَنُّوا بالإسلام على النبيِّ – صلى الله عليه وسلم -، وقالوا: أسْلمنا ولم نقاتلك كما قاتلك بنو فلان. فقال الله: «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا ولَكِنْ قُولُوا أسْلَمْنا ولَمّا يَدْخُلِ الإيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ».
[۱۱] . «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا» و هم قوم من بني أسد أتوا النبي ص في سنة جدية و أظهروا الإسلام و لم يكونوا مؤمنين في السر إنما كانوا يطلبون الصدقة و المعنى أنهم قالوا صدقنا بما جئت به فأمره الله سبحانه أن يخبرهم بذلك ليكون آية معجزة له فقال «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا» أي لم تصدقوا على الحقيقة في الباطن «وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» أي انقدنا و استسلمنا مخافة السبي و القتل عن سعيد بن جبير و ابن زيد.
[۱۲] . قال إسماعيل السُّدّيّ: {قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا} نَزَلتْ في الأعراب الذين ذكرهم الله في سورة الفتح، وهم أعراب مُزينة، وجُهينة، وأسْلَم، وأشْجَع، وغِفار، كانوا يقولون: آمنّا بالله. ليأمنوا على أنفسهم، وأموالهم، فلمّا استُنفِروا إلى الحُدَيبية تخلّفوا؛ فأنزل الله: قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا.
[۱۳] . قوله تعالى: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ» إلخ الآية و ما يليها إلى آخر السورة متعرضة لحال الأعراب في دعواهم الإيمان و منهم على النبي ص بإيمانهم، و سياق نقل قولهم و أمر النبي ص أن يجيبهم بقوله: «لَمْ تُؤْمِنُوا» يدل على أن المراد بالأعراب بعض الأعراب البادين دون جميعهم، و يؤيده قوله: «وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ»: التوبة: ۹۹.
[۱۴] . إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (يوسف/۲)
وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنا فيهِ مِنَ الْوَعيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً (طه/۱۱۳)
قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (زمر/۲۸)
وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فيهِ فَريقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَريقٌ فِي السَّعيرِ (شورى/۷)
إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (زخرف/۳)
كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (فصلت/۳).
[۱۵] . وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ حُكْماً عَرَبِيًّا وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا واقٍ (رعد/۳۷)
[۱۶] . وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبينٌ (نحل/۱۰۳)
بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ (شعراء/۱۹۵)
وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنينَ (أحقاف/۱۲)
[۱۷] . ثم بين سبحانه أن الإيمان محله القلب دون اللسان فقال «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ» قال الزجاج الإسلام إظهار الخضوع و القبول لما أتى به الرسول و بذلك يحقن الدم فإن كان مع ذلك الإظهار اعتقاد و تصديق بالقلب فذلك الإيمان و صاحبه المؤمن المسلم حقا فأما من أظهر قبول الشريعة و استسلم لدفع المكروه فهو في الظاهر مسلم و باطنه غير مصدق و قد أخرج هؤلاء من الإيمان بقوله «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ» أي لم تصدقوا بعد بما أسلمتم تعوذا من القتل فالمؤمن مبطن من التصديق مثل ما يظهر و المسلم التام الإسلام مظهر للطاعة و هو مع ذلك مؤمن بها و الذي أظهر الإسلام تعوذا من القتل غير مؤمن في الحقيقة إلا أن حكمه في الظاهر حكم المسلمين؛ و روى أنس عن النبي ص قال الإسلام علانية و الإيمان في القلب و أشار إلى صدره.
[۱۸] . و قوله: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا» أي قالوا لك آمنا و ادعوا الإيمان قل لم تؤمنوا و كذبهم في دعواهم، و قوله: «وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» استدراك مما يدل عليه سابق الكلام، و التقدير: فلا تقولوا آمنا و لكن قولوا: أسلمنا. … و قد نفي في الآية الإيمان عنهم و أوضحه بأنه لم يدخل في قلوبهم بعد و أثبت لهم الإسلام، و يظهر به الفرق بين الإيمان و الإسلام بأن الإيمان معنى قائم بالقلب من قبيل الاعتقاد، و الإسلام أمر قائم باللسان و الجوارح فإنه الاستسلام و الخضوع لسانا بالشهادة على التوحيد و النبوة و عملا بالمتابعة العملية ظاهرا سواء قارن الاعتقاد بحقية ما شهد عليه و عمل به أو لم يقارن، و بظاهر الشهادتين تحقن الدماء و عليه تجري المناكح و المواريث.
[۱۹] . به نظر میرسد فخر رازی هم در مفاتيح الغيب، ج۲۸، ص۱۱۵ همین را میخواهد بگوید. عبارت وی چنین است:
المسألة الأولى: قال تعالى: وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً [النساء: ۹۴] و قال هاهنا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا مع أنهم ألقوا إليهم السلام، نقول إشارة إلى أن عمل القلب غير معلوم و اجتناب الظن واجب، و إنما يحكم بالظاهر فلا يقال لمن يفعل فعلا هو مرائي، و لا لمن أسلم هو منافق، و لكن اللّه خبير بما في الصدور، إذا قال فلان ليس بمؤمن حصل الجزم، و قوله تعالى: قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا فهو الذي جوز لنا ذلك القول، و كان معجزة للنبي صلى اللّه عليه و سلم حيث أطلعه اللّه على الغيب و ضمير قلوبهم، فقال لنا: أنتم لا تقولوا لمن ألقى إليكم السلام لست مؤمنا لعدم علمكم بما في قلبه.
[۲۰] . وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُودا
[۲۱] . يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللاَّتي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَ … وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَها خالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنين.
[۲۲] . المسألة الثالثة: قوله تعالى: وَ لكِنْ قُولُوا يقتضي قولا سابقا مخالفا لما بعده، كقولنا لا تقدموا آمنا و لكن قولوا أسلمنا و في ترك التصريح به إرشاد و تأديب كأنه تعالى لم يجز النهي عن قولهم آمَنَّا فلم يقل لا تقولوا آمنا و أرشدهم إلى الامتناع عن الكذب فقال: لَمْ تُؤْمِنُوا فإن كنتم تقولون شيئا فقولوا أمرا عاما، لا يلزم منه كذبكم و هو كقولهم أَسْلَمْنا فإن الإسلام بمعنى الانقياد حصل.
[۲۳] . و قوله: «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ» لنفي دخول الإيمان في قلوبهم مع انتظار دخوله، و لذلك لم يكن تكرارا لنفي الإيمان المدلول عليه بقوله: «لَمْ تُؤْمِنُوا».
[۲۴] . المسألة الخامسة: قوله تعالى: وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ هل فيه معنى قوله تعالى: قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا؟ نقول نعم و بيانه من وجوه:…
الثاني: لما قالوا آمنا و قيل لهم لم تؤمنوا قالوا جدلا قد آمنا عن صدق نية مؤكدين لما أخبروا فقال: وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ لأن لما يفعل يقال في مقابلة قد فعل، و يحتمل أن يقال بأن الآية فيها إشارة إلى حال المؤلفة إذا أسلموا و يكون إيمانهم بعده ضعيفا قال لهم لَمْ تُؤْمِنُوا لأن الإيمان إيقان و ذلك بعد لم يدخل في قلوبكم و سيدخل باطلاعكم على محاسن الإسلام وَ إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يكمل لكم الأجر، و الذي يدل على هذا هو أن لما فيها معنى التوقع و الانتظار، و الإيمان إما أن يكون بفعل المؤمن و اكتسابه و نظره في الدلائل، و إما أن يكون إلهاما يقع في قلب المؤمن فقوله قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا أي ما فعلتم ذلك، و قوله تعالى: وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ أي و لا دخل الإيمان في قلبكم إلهاما من غير فعلكم فلا إيمان لكم حينئذ. ثم إنه تعالى عند فعلهم قال: لَمْ تُؤْمِنُوا بحرف ليس فيه معنى الانتظار لقصور نظرهم و فتور فكرهم، و عند فعل الإيمان قال لما يدخل بحرف فيه معنى التوقع لظهور قوة الإيمان، كأنه يكاد يغشي القلوب بأسرها.
[۲۵] . فإن قلت: قوله وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ بعد قوله تعالى قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا يشبه التكرير من غير استقلال بفائدة متجددة.
قلت: ليس كذلك، فإن فائدة قوله لَمْ تُؤْمِنُوا هو تكذيب دعواهم، و قوله وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ توقيت لما أمروا به أن يقولوه، كأنه قيل لهم وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا حين لم تثبت مواطأة قلوبكم لألسنتكم، لأنه كلام واقع موقع الحال من الضمير في قُولُوا و ما في لَمَّا من معنى التوقع: دال على أن هؤلاء قد آمنوا فيما بعد
[۲۶] . قال الزمخشري: فإن قلت: هو بعد قوله: قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا يشبه التكرير من غير استقلال بفائدة متجددة قلت: ليس كذلك، فإن فائدة قوله: لَمْ تُؤْمِنُوا هو تكذيب دعواهم، و قوله: وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ توقيت لما أمروا به أن يقولوه، كأنه قيل لهم: وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا حين لم يثبت مواطأة قلوبكم لألسنتكم، لأنه كلام واقع موقع الحال من الضمير في قوله: قُولُوا. انتهى.
و الذي يظهر أنهم أمروا أن يقولوا: قُولُوا أَسْلَمْنا غير مقيد بحال، و أن وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ إخبار غير قيد في قولهم. و قال الزمخشري: و ما في لما من معنى التوقع دال على أن هؤلاء قد آمنوا فيما بعد. انتهى، و لا أدري من أي وجه يكون ما نفي بلما يقع بعد و لما، إنما تنفي ما كان متصلا بزمان الإخبار، و لا تدل على ما ذكر، و هي جواب لقد فعل، وهب أن قد تدل على توقع الفعل. فإذا نفى ما دل على التوقع، فكيف يتوهم أنه يقع بعد.
[۲۷] . و (لمّا) هذه أخت (لم) و تدل على أن النفي بها متصل بزمان التكلم و ذلك الفارق بينها و بين (لم) أختها. و هذه الدلالة على استمرار النفي إلى زمن التكلم تؤذن غالبا، بأن المنفي بها متوقع الوقوع. قال في «الكشاف» «و ما في (لمّا) من معنى التوقع دال على أن هؤلاء قد آمنوا فيما بعد». و هي دلالة من مستتبعات التراكيب. و هذا من دقائق العربية. و خالف فيه أبو حيان؛ و الزمخشري حجة في الذوق لا يدانيه أبو حيان، و لهذا لم يكن قوله: وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ تكريرا مع قوله: لم يؤمنوا.
[۲۸] . المسألة الخامسة: قوله تعالى: وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ هل فيه معنى قوله تعالى: قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا؟ نقول نعم و بيانه من وجوه:
الأول: هو أنهم لما قالوا آمنا و قيل لهم لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا قالوا إذا أسلمنا فقد آمنا، قيل لا فإن الإيمان من عمل القلب لا غير و الإسلام قد يكون عمل اللسان، و إذا كان ذلك عمل القلب و لم يدخل في قلوبكم الإيمان لم تؤمنوا.
[۲۹] . فراز پایانی عبارتی که به عنوان «الثانی» در دومین پاورقی قبلی ذکر شد.
[۳۰] . و قوله: «وَ إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً» الليت النقص يقال: لاته يليته ليتا إذا نقصه، و المراد بالإطاعة الإخلاص فيها بموافقة الباطن للظاهر من غير نفاق، و طاعة الله استجابة ما دعا إليه من اعتقاد و عمل، و طاعة رسوله تصديقه و اتباعه فيما يأمر به فيما له الولاية عليه من أمور الأمة، و المراد بالأعمال جزاؤها المراد بنقص الأعمال نقص جزائها. و المعنى: و إن تطيعوا الله فيما يأمركم به من اتباع دينه اعتقادا، و تطيعوا الرسول فيما يأمركم به لا ينقص من أجور أعمالكم شيئا.
[۳۱] . عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
أُتِيَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ هُوَ جَالِسٌ فِي الْمَسْجِدِ بِالْكُوفَةِ بِقَوْمٍ وَجَدُوهُمْ يَأْكُلُونَ بِالنَّهَارِ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فَقَالَ لَهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَكَلْتُمْ وَ أَنْتُمْ مُفْطِرُونَ قَالُوا نَعَمْ قَالَ يَهُودُ أَنْتُمْ قَالُوا لَا قَالَ فَنَصَارَى قَالُوا لَا قَالَ فَعَلَى أَيِّ شَيْءٍ مِنْ هَذِهِ الْأَدْيَانِ مُخَالِفِينَ لِلْإِسْلَامِ قَالُوا بَلْ مُسْلِمُونَ قَالَ فَسَفْرٌ أَنْتُمْ قَالُوا لَا قَالَ فِيكُمْ عِلَّةٌ اسْتَوْجَبْتُمُ الْإِفْطَارَ لَا نَشْعُرُ بِهَا فَإِنَّكُمْ أَبْصَرُ بِأَنْفُسِكُمْ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ- بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ قَالُوا بَلْ أَصْبَحْنَا مَا بِنَا عِلَّةٌ قَالَ فَضَحِكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ تَشْهَدُونَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ قَالُوا نَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَا نَعْرِفُ مُحَمَّداً قَالَ فَإِنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ قَالُوا لَا نَعْرِفُهُ بِذَلِكَ إِنَّمَا هُوَ أَعْرَابِيٌّ دَعَا إِلَى نَفْسِهِ فَقَالَ إِنْ أَقْرَرْتُمْ وَ إِلَّا لَأَقْتُلَنَّكُمْ قَالُوا وَ إِنْ فَعَلْتَ فَوَكَّلَ بِهِمْ شُرْطَةَ الْخَمِيسِ وَ خَرَجَ بِهِمْ إِلَى الظَّهْرِ ظَهْرِ الْكُوفَةِ وَ أَمَرَ أَنْ يَحْفِرَ حُفْرَتَيْنِ وَ حَفَرَ إِحْدَاهُمَا إِلَى جَنْبِ الْأُخْرَى ثُمَّ خَرَقَ فِيمَا بَيْنَهُمَا كَوَّةً ضَخْمَةً شِبْهَ الْخَوْخَةِ فَقَالَ لَهُمْ إِنِّي وَاضِعُكُمْ فِي إِحْدَى هَذَيْنِ الْقَلِيبَيْنِ وَ أُوقِدُ فِي الْأُخْرَى النَّارَ فَأَقْتُلُكُمْ بِالدُّخَانِ قَالُوا وَ إِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّمَا تَقْضِي هَذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا فَوَضَعَهُمْ فِي إِحْدَى الْجُبَّيْنِ وَضْعاً رَفِيقاً ثُمَّ أَمَرَ بِالنَّارِ فَأُوقِدَتْ فِي الْجُبِّ الْآخَرِ ثُمَّ جَعَلَ يُنَادِيهِمْ مَرَّةً بَعْدَ مَرَّةٍ مَا تَقُولُونَ فَيُجِيبُونَهُ اقْضِ مَا أَنْتَ قَاضٍ حَتَّى مَاتُوا قَالَ ثُمَّ انْصَرَفَ فَسَارَ بِفِعْلِهِ الرُّكْبَانُ وَ تَحَدَّثَ بِهِ النَّاسُ فَبَيْنَمَا هُوَ ذَاتَ يَوْمٍ فِي الْمَسْجِدِ إِذْ قَدِمَ عَلَيْهِ يَهُودِيٌّ مِنْ أَهْلِ يَثْرِبَ قَدْ أَقَرَّ لَهُ مَنْ فِي يَثْرِبَ مِنَ الْيَهُودِ أَنَّهُ أَعْلَمُهُمْ وَ كَذَلِكَ كَانَتْ آبَاؤُهُ مِنْ قَبْلُ قَالَ وَ قَدِمَ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ فِي عِدَّةٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ فَلَمَّا انْتَهَوْا إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَعْظَمِ بِالْكُوفَةِ أَنَاخُوا رَوَاحِلَهُمْ ثُمَّ وَقَفُوا عَلَى بَابِ الْمَسْجِدِ وَ أَرْسَلُوا إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَنَّا قَوْمٌ مِنَ الْيَهُودِ قَدِمْنَا مِنَ الْحِجَازِ وَ لَنَا إِلَيْكَ حَاجَةٌ فَهَلْ تَخْرُجُ إِلَيْنَا أَمْ نَدْخُلُ إِلَيْكَ قَالَ فَخَرَجَ إِلَيْهِمْ وَ هُوَ يَقُولُ سَيَدْخُلُونَ وَ يَسْتَأْنِفُونَ بِالْيَمِينِ فَمَا حَاجَتُكُمْ فَقَالَ لَهُ عَظِيمُهُمْ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ مَا هَذِهِ الْبِدْعَةُ الَّتِي أَحْدَثْتَ فِي دِينِ مُحَمَّدٍ ص فَقَالَ لَهُ وَ أَيَّةُ بِدْعَةٍ فَقَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ زَعَمَ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ الْحِجَازِ أَنَّكَ عَمَدْتَ إِلَى قَوْمٍ شَهِدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يُقِرُّوا أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُهُ فَقَتَلْتَهُمْ بِالدُّخَانِ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ فَنَشَدْتُكَ بِالتِّسْعِ الْآيَاتِ الَّتِي أُنْزِلَتْ عَلَى مُوسَى ع- بِطُورِ سَيْنَاءَ وَ بِحَقِّ الْكَنَائِسِ الْخَمْسِ الْقُدْسِ وَ بِحَقِّ السَّمْتِ الدَّيَّانِ هَلْ تَعْلَمُ أَنَّ يُوشَعَ بْنَ نُونٍ أُتِيَ بِقَوْمٍ بَعْدَ وَفَاةِ مُوسَى شَهِدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يُقِرُّوا أَنَّ مُوسَى رَسُولُ اللَّهِ فَقَتَلَهُمْ بِمِثْلِ هَذِهِ الْقِتْلَةِ فَقَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ نَعَمْ أَشْهَدُ أَنَّكَ نَامُوسُ مُوسَى قَالَ ثُمَّ أَخْرَجَ مِنْ قَبَائِهِ كِتَاباً فَدَفَعَهُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَفَضَّهُ وَ نَظَرَ فِيهِ وَ بَكَى فَقَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ مَا يُبْكِيكَ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ إِنَّمَا نَظَرْتَ فِي هَذَا الْكِتَابِ وَ هُوَ كِتَابٌ سُرْيَانِيٌّ وَ أَنْتَ رَجُلٌ عَرَبِيٌّ فَهَلْ تَدْرِي مَا هُوَ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ نَعَمْ هَذَا اسْمِي مُثْبَتٌ فَقَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ فَأَرِنِي اسْمَكَ فِي هَذَا الْكِتَابِ وَ أَخْبِرْنِي مَا اسْمُكَ بِالسُّرْيَانِيَّةِ قَالَ فَأَرَاهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْهِ اسْمَهُ فِي الصَّحِيفَةِ فَقَالَ اسْمِي إِلْيَا فَقَالَ الْيَهُودِيُّ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَصِيُّ مُحَمَّدٍ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍ وَ بَايَعُوا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ دَخَلَ الْمَسْجِدَ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع- الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ أَكُنْ عِنْدَهُ مَنْسِيّاً الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَثْبَتَنِي عِنْدَهُ فِي صَحِيفَةِ الْأَبْرَارِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ ذِي الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ.
[۳۲] . قال [عمر] متعتان كانتا على عهد رسول الله و أنا محرمهما و معاقب عليهما متعة النساء و متعة الحج.
[۳۳] . ۶۲ و من كتاب له ع إلى أهل مصر مع مالك الأشتر رحمه الله لما ولاه إمارتها
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً ص نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ مُهَيْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِينَ فَلَمَّا مَضَى ص تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لَا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ [بِيَدِي] يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ ص فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ [وَ] أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ.
وَ [مِنْ هَذَا الْكِتَابِ] مِنْهُ إِنِّي وَ اللَّهِ لَوْ لَقِيتُهُمْ وَاحِداً وَ هُمْ طِلَاعُ الْأَرْضِ كُلِّهَا مَا بَالَيْتُ وَ لَا اسْتَوْحَشْتُ وَ إِنِّي مِنْ ضَلَالِهِمُ الَّذِي هُمْ فِيهِ وَ الْهُدَى الَّذِي أَنَا عَلَيْهِ لَعَلَى بَصِيرَةٍ مِنْ نَفْسِي وَ يَقِينٍ مِنْ رَبِّي وَ إِنِّي إِلَى لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ [لِحُسْنِ] حُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ وَ لَكِنَّنِي آسَى أَنْ يَلِيَ [هَذِهِ الْأُمَّةَ] أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا وَ عِبَادَهُ خَوَلًا وَ الصَّالِحِينَ حَرْباً وَ الْفَاسِقِينَ حِزْباً فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِي قَدْ شَرِبَ فِيكُمُ الْحَرَامَ وَ جُلِدَ حَدّاً فِي الْإِسْلَامِ وَ إِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَتْ لَهُ عَلَى الْإِسْلَامِ الرَّضَائِخُ فَلَوْ لَا ذَلِكَ مَا أَكْثَرْتُ تَأْلِيبَكُمْ وَ تَأْنِيبَكُمْ وَ جَمْعَكُمْ وَ تَحْرِيضَكُمْ وَ لَتَرَكْتُكُمْ إِذْ أَبَيْتُمْ وَ وَنَيْتُمْ أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى أَطْرَافِكُمْ قَدِ انْتَقَصَتْ وَ إِلَى أَمْصَارِكُمْ قَدِ افْتُتِحَتْ وَ إِلَى مَمَالِكِكُمْ تُزْوَى وَ إِلَى بِلَادِكُمْ تُغْزَى انْفِرُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ إِلَى قِتَالِ عَدُوِّكُمْ وَ لَا تَثَّاقَلُوا إِلَى الْأَرْضِ فَتُقِرُّوا بِالْخَسْفِ وَ تَبَوَّءُوا بِالذُّلِّ وَ يَكُونَ نَصِيبُكُمُ الْأَخَسَّ وَ إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ وَ مَنْ نَامَ لَمْ يُنَمْ عَنْهُ وَ السَّلَامُ.
[۳۴] . متن کامل این که تنها فرازی از ابتدای آن را سید رضی در نهجالبلاغه آورده به قرار زیر است (به نقل از کافی، ص۵۸-۶۳)
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ قَالَ: خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ ص ثُمَّ قَالَ أَلَا إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمْ خَلَّتَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الْآخِرَةَ أَلَا إِنَّ الدُّنْيَا قَدْ تَرَحَّلَتْ مُدْبِرَةً وَ إِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ تَرَحَّلَتْ مُقْبِلَةً وَ لِكُلِّ وَاحِدَةٍ بَنُونَ فَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْيَا- فَإِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ إِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلَ وَ إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ مِنْ أَهْوَاءٍ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٍ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا حُكْمُ اللَّهِ يَتَوَلَّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالًا أَلَا إِنَّ الْحَقَّ لَوْ خَلَصَ لَمْ يَكُنِ اخْتِلَافٌ وَ لَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي حِجًى لَكِنَّهُ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَيُجَلَّلَانِ مَعاً فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ نَجَا الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَى إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ كَيْفَ أَنْتُمْ إِذَا لَبَسَتْكُمْ فِتْنَةٌ يَرْبُو فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ يَجْرِي النَّاسُ عَلَيْهَا وَ يَتَّخِذُونَهَا سُنَّةً فَإِذَا غُيِّرَ مِنْهَا شَيْءٌ قِيلَ قَدْ غُيِّرَتِ السُّنَّةُ وَ قَدْ أَتَى النَّاسُ مُنْكَراً ثُمَّ تَشْتَدُّ الْبَلِيَّةُ وَ تُسْبَى الذُّرِّيَّةُ وَ تَدُقُّهُمُ الْفِتْنَةُ كَمَا تَدُقُّ النَّارُ الْحَطَبَ وَ كَمَا تَدُقُّ الرَّحَى بِثِفَالِهَا وَ يَتَفَقَّهُونَ لِغَيْرِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ لِغَيْرِ الْعَمَلِ وَ يَطْلُبُونَ الدُّنْيَا بِأَعْمَالِ الْآخِرَةِ ثُمَّ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ وَ حَوْلَهُ نَاسٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ خَاصَّتِهِ وَ شِيعَتِهِ فَقَالَ قَدْ عَمِلَتِ الْوُلَاةُ قَبْلِي أَعْمَالًا خَالَفُوا فِيهَا رَسُولَ اللَّهِ ص مُتَعَمِّدِينَ لِخِلَافِهِ نَاقِضِينَ لِعَهْدِهِ مُغَيِّرِينِ لِسُنَّتِهِ وَ لَوْ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَى تَرْكِهَا وَ حَوَّلْتُهَا إِلَى مَوَاضِعِهَا وَ إِلَى مَا كَانَتْ فِي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص لَتَفَرَّقَ عَنِّي جُنْدِي حَتَّى أَبْقَى وَحْدِي أَوْ قَلِيلٌ مِنْ شِيعَتِيَ الَّذِينَ عَرَفُوا فَضْلِي وَ فَرْضَ إِمَامَتِي مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص أَ رَأَيْتُمْ لَوْ أَمَرْتُ بِمَقَامِ إِبْرَاهِيمَ ع فَرَدَدْتُهُ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِي وَضَعَهُ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ رَدَدْتُ فَدَكاً إِلَى وَرَثَةِ فَاطِمَةَ ع وَ رَدَدْتُ صَاعَ رَسُولِ اللَّهِ ص كَمَا كَانَ وَ أَمْضَيْتُ قَطَائِعَ أَقْطَعَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص لِأَقْوَامٍ لَمْ تُمْضَ لَهُمْ وَ لَمْ تُنْفَذْ وَ رَدَدْتُ دَارَ جَعْفَرٍ إِلَى وَرَثَتِهِ وَ هَدَمْتُهَا مِنَ الْمَسْجِدِ وَ رَدَدْتُ قَضَايَا مِنَ الْجَوْرِ قُضِيَ بِهَا وَ نَزَعْتُ نِسَاءً تَحْتَ رِجَالٍ بِغَيْرِ حَقٍّ فَرَدَدْتُهُنَّ إِلَى أَزْوَاجِهِنَ وَ اسْتَقْبَلْتُ بِهِنَّ الْحُكْمَ فِي الْفُرُوجِ وَ الْأَحْكَامِ وَ سَبَيْتُ ذَرَارِيَّ بَنِي تَغْلِبَ وَ رَدَدْتُ مَا قُسِمَ مِنْ أَرْضِ خَيْبَرَ وَ مَحَوْتُ دَوَاوِينَ الْعَطَايَا وَ أَعْطَيْتُ كَمَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُعْطِي بِالسَّوِيَّةِ وَ لَمْ أَجْعَلْهَا دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ وَ أَلْقَيْتُ الْمِسَاحَةَ وَ سَوَّيْتُ بَيْنَ الْمَنَاكِحِ وَ أَنْفَذْتُ خُمُسَ الرَّسُولِ كَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ فَرَضَهُ وَ رَدَدْتُ مَسْجِدَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَى مَا كَانَ عَلَيْهِ وَ سَدَدْتُ مَا فُتِحَ فِيهِ مِنَ الْأَبْوَابِ وَ فَتَحْتُ مَا سُدَّ مِنْهُ وَ حَرَّمْتُ الْمَسْحَ عَلَى الْخُفَّيْنِ وَ حَدَدْتُ عَلَى النَّبِيذِ وَ أَمَرْتُ بِإِحْلَالِ الْمُتْعَتَيْنِ وَ أَمَرْتُ بِالتَّكْبِيرِ عَلَى الْجَنَائِزِ خَمْسَ تَكْبِيرَاتٍ وَ أَلْزَمْتُ النَّاسَ الْجَهْرَ بِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * وَ أَخْرَجْتُ مَنْ أُدْخِلَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص فِي مَسْجِدِهِ مِمَّنْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَخْرَجَهُ وَ أَدْخَلْتُ مَنْ أُخْرِجَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص مِمَّنْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَدْخَلَهُ وَ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَى حُكْمِ الْقُرْآنِ وَ عَلَى الطَّلَاقِ عَلَى السُّنَّةِ – وَ أَخَذْتُ الصَّدَقَاتِ عَلَى أَصْنَافِهَا وَ حُدُودِهَا وَ رَدَدْتُ الْوُضُوءَ وَ الْغُسْلَ وَ الصَّلَاةَ إِلَى مَوَاقِيتِهَا وَ شَرَائِعِهَا وَ مَوَاضِعِهَا وَ رَدَدْتُ أَهْلَ نَجْرَانَ إِلَى مَوَاضِعِهِمْ وَ رَدَدْتُ سَبَايَا فَارِسَ وَ سَائِرِ الْأُمَمِ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ ص إِذاً لَتَفَرَّقُوا عَنِّي وَ اللَّهِ لَقَدْ أَمَرْتُ النَّاسَ أَنْ لَا يَجْتَمِعُوا فِي شَهْرِ رَمَضَانَ إِلَّا فِي فَرِيضَةٍ وَ أَعْلَمْتُهُمْ أَنَّ اجْتِمَاعَهُمْ فِي النَّوَافِلِ بِدْعَةٌ فَتَنَادَى بَعْضُ أَهْلِ عَسْكَرِي مِمَّنْ يُقَاتِلُ مَعِي يَا أَهْلَ الْإِسْلَامِ غُيِّرَتْ سُنَّةُ عُمَرَ يَنْهَانَا عَنِ الصَّلَاةِ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ تَطَوُّعاً وَ لَقَدْ خِفْتُ أَنْ يَثُورُوا فِي نَاحِيَةِ جَانِبِ عَسْكَرِي مَا لَقِيتُ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ مِنَ الْفُرْقَةِ وَ طَاعَةِ أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ وَ أَعْطَيْتُ مِنْ ذَلِكَ سَهْمَ ذِي الْقُرْبَى الَّذِي قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَنَحْنُ وَ اللَّهِ عَنَى بِذِي الْقُرْبَى الَّذِي قَرَنَنَا اللَّهُ بِنَفْسِهِ وَ بِرَسُولِهِ ص فَقَالَ تَعَالَى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ فِينَا خَاصَّةً- كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ فِي ظُلْمِ آلِ مُحَمَّدٍ- إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ لِمَنْ ظَلَمَهُمْ رَحْمَةً مِنْهُ لَنَا وَ غِنًى أَغْنَانَا اللَّهُ بِهِ وَ وَصَّى بِهِ نَبِيَّهُ ص وَ لَمْ يَجْعَلْ لَنَا فِي سَهْمِ الصَّدَقَةِ نَصِيباً أَكْرَمَ اللَّهُ رَسُولَهُ ص وَ أَكْرَمَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ أَنْ يُطْعِمَنَا مِنْ أَوْسَاخِ النَّاسِ فَكَذَّبُوا اللَّهَ وَ كَذَّبُوا رَسُولَهُ وَ جَحَدُوا كِتَابَ اللَّهِ النَّاطِقَ بِحَقِّنَا وَ مَنَعُونَا فَرْضاً فَرَضَهُ اللَّهُ لَنَا مَا لَقِيَ أَهْلُ بَيْتِ نَبِيٍّ مِنْ أُمَّتِهِ مَا لَقِينَا بَعْدَ نَبِيِّنَا ص وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلَى مَنْ ظَلَمَنَا وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.
[۳۵] . ثم إنه تعالى قال: وَ إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ أي لا ينقصكم و المراد أنكم إذا أتيتم بما يليق بضعفكم من الحسنة فهو يؤتيكم ما يليق به من الجزاء، و هذا لأن من حمل إلى ملك فاكهة طيبة يكون ثمنها في السوق درهما، و أعطاه الملك درهما أو دينارا ينسب الملك إلى قلة العطاء بل البخل، فليس معناه أنه يعطي مثل ذلك من غير نقص، بل المعنى يعطي ما تتوقعون بأعمالكم من غير نقص. و فيه تحريض على الإيمان الصادق، لأن من أتى بفعل من غير صدق نية يضيع عمله و لا يعطي عليه أجرا فقال: و إن تطيعوا و تصدقوا لا ينقص عليكم، فلا تضيعوا أعمالكم بعدم الإخلاص، و فيه أيضا تسلية لقلوب من تأخر إيمانه، كأنه يقول غيري سبقني و آمن حين كان النبي وحيدا و آواه حين كان ضعيفا، و نحن آمنا عند ما عجزنا عن مقاومته و غلبنا بقوته، فلا يكون لإيماننا وقع و لا لنا عليه أجر، فقال تعالى إن أجركم لا ينقص و ما تتوقعون تعطون، غاية ما في الباب أن التقدم يزيد في أجورهم، و ماذا عليكم إذا أرضاكم اللّه أن يعطي غيركم من خزائن رحمته رحمة واسعة، و ما حالكم في ذلك إلا حال ملك أعطى واحدا شيئا و قال لغيره ماذا تتمنى؟ فتمنى عليه بلدة واسعة و أموالا فأعطاه و وفاه، ثم زاد ذلك الأول أشياء أخرى من خزائنه فإن تأذى من ذلك يكون بخلا و حسدا، و ذلك في الآخرة لا يكون، و في الدنيا هو من صفة الأراذل.
[۳۶] . در جای دیگر، شبیه این تعبیر را درباره مومنان واقعی هم به کار برد و فرمود: «وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهين: و کسانی که ایمان آوردند و ذریه آنان در ایمان از آنان پیروی کردند ذریهشان را بدانان ملحق سازیم و از عملشان چیزی کم نکنیم؛ هرکسی در گروی آن چیزی است که کسب کرده است» (طور/۲۱).
[۳۷] . و قوله: «إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» تعليل لعدم نقصه تعالى أعمالهم إن أطاعوه و رسوله.
[۳۸] . لما قال تعالى: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ [الحجرات: ۱۳] و الأتقى لا يكون إلا بعد حصول التقوى، و أصل الإيمان هو الاتقاء من الشرك، قالت الأعراب لنا النسب الشريف، و إنما يكون لنا الشرف، قال اللّه تعالى: ليس الإيمان بالقول، إنما هو بالقلب فما آمنتم لأنه خبير يعلم ما في الصدور، وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا أي انقدنا و استسلمنا، قيل إن الآية نزلت في بني أسد، أظهروا الإسلام في سنة مجدبة طالبين الصدقة و لم يكن قلبهم مطمئنا بالإيمان، و قد بينا أن ذلك كالتاريخ للنزول لا للاختصاص بهم، لأن كل من أظهر فعل المتقين و أراد أن يصير له ما للأتقياء من الإكرام لا يحصل له ذلك، لأن التقوى من عمل القلب.
بازدیدها: ۱۱۲