۱۰۹۱) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى

 ۱۱-۱۶ محرم ۱۴۴۵

ترجمه

پس تو به او اهتمام می‌ورزی [مشغول می‌شوی].

اختلاف قرائت

اسْتَغْنَى[۱]
فَأَنْتَ [۲]
تَصَدَّى[۳] / تَصَّدَّى / تتصَدَّى / تُصَدّى / تُصْدَى / تَصْدَى

این کلمه در قرائت اهل کوفه (عاصم و حمزه و کسائی) و بصره (ابوعمرو) و شام (ابن عامر) و برخی قراء عشره (یعقوب) و اربعه عشر (حسن و اعمش) و برخی قراءات غیرمشهور (ابورجاء و قتاده و أعرج و عیسی) به صورت «تَصَدَّى» قرائت شده است که اصل آن «تَتَصَدَّى» بوده که تاء آن حذف شده است؛

اما در قرائت اهل مدینه (نافع) و مکه (ابن کثیر) و برخی دیگر از قراء عشره (ابوجعفر) و اربعه عشر (ابن محیصن) و برخی قرائات غیرمشهور دیگر (زعفرانی[۴]) به صورت «تَصَّدَّى» قرائت شده است، که در اینجا نیز اصل آن «تَتَصَدَّى» بوده ولی تاء آن به خاطر نزدیک بودن مخرج ادای حرف، به صاد تبدیل و در آن ادغام شده است؛

و البته در قرائات غیرمشهور به صورتهای دیگری هم قرائت شده است:

در قرائتی از أبي بن كعب و أبو جوزاء و عمرو بن دينار به همان صورت اصلی یعنی «تتصَدَّى» قرائت شده است؛

در قرائتی از امام باقر ع و ابوجعفر یزید بن قعقاع به صورت مجهول یعنی «تُصَدّى» قرائت شده است؛ که به این معناست که چیزی[۵] تو را متصدی این امر کرد؛

و در قرائت ابن مسعود وابن سميفع و جحدري به صورت فعل مجهول از ثلاثی مجرد: «تُصْدَى» قرائت شده است؛

و در برخی روایات غیرمشهور از ابوعمرو (قاری بصره) (یعنی روایت عباس و خالد و نیز روایت صفراوی از طریق اهوازی) به صورت «تَصْدَى» قرائت شده است.

معجم القراءات ج ۱۰، ص۳۰۴-۳۰۵[۶]؛ التبيان فى تفسير القرآن، ج‏۱۰، ص۲۶۷[۷]؛ مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۶۶۲[۸]؛ مفاتيح الغيب، ج‏۳۱، ص۵۴[۹]؛ الكشاف، ج‏۴، ص۷۰۲[۱۰]؛ المغنی فی القراءات، ص۱۸۸۹[۱۱]؛ کتاب القراءات (سیاری)، ص۱۷۲[۱۲]؛                        البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۴۰۷[۱۳]

نکات ادبی

در ذیل آيه ۳ اشاره شد که اغلب مفسران آن آیه را محل وقوع صنعت التفات دانسته بودند. اما در تدبر ۱ همان آیه بیان شد که وجهی که با سایر شواهد و قرائن بیرونی سازگارتر باشد این است که وقوع صنعت التفات را در این آیه بدانیم، نه آیه ۳.

تَصَدَّى

درباره اینکه ماده اصلی این کلمه «صدی» باشد یا «صدد» بین اهل لغت اختلاف است. در واقع در قرآن کریم دو کلمه داریم که ظاهر آنها از ماده «صدی» است؛ یکی کلمه «تصدی» در همین آیه، و دیگری کلمه «تصدیة» در آیه «وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاَّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً» (انفال/۳۵).

اگر از ماده «صدی» باشد این ماده بقدری معانی متعددی به کار رفته است (مثلا کلمه «صَدَی» هم به معنای جغد مذکر است، هم به معنای مغز (دماغ) است؛ و هم برای مردی که اموالش را درست و بجا مدیریت می‌کند به کار می‌رود و می‌گویند فلانی «صَدَى مالٍ» است؛ و هم به معنای عطش و تشنگی است؛ و صوادی به درختان نخل بلند گویند و «تصدی» چیزی به معنای مشرف شدن بر آن برای نظارت بر آن است؛ و «تصدية» به معنای سوت زدن به کمک دو دست است) که همین باعث شده برخی از بازگرداندن آن به یک اصل واحد اظهار عجز کنند (معجم المقاييس اللغة، ج‏۳، ص۳۴۰-۳۴۱[۱۴]).

برخی هم در خصوص این دو کلمه قرآنی اظهار نظر کرده و کوشیده‌اند این دو را به یک معنا برگردانند و گفته‌اند که «صدی» صوتی است که از هر مکان صیقلی منعکس می‌شود و برمی‌گردد؛ بر این اساس، «تصدیة» ایجاد هر صوتی است که شبیه چنین صوتی باشد؛ و «تصدی» هم به معنای در قبال چیزی قرار گرفتن است همان گونه که «صُدی» بر یک نحوه تقابل دلالت دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۸۱[۱۵])؛ و یا گفته‌اند «متصدی کسی شدن» به معنای پیروی کردن از صدا و صوت اوست ( المحيط في اللغة، ج‏۸، ص۱۶۹[۱۶]).

برخی هم خواسته‌اند یک اصل واحد برای همه اینها بیایند و گفته‌اند که آن عبارت است از هر گونه تظاهر کردنی که با سخن یا صوت یا عمل یا سوت زدن یا بلند و رفیع بودن یا مشرف شدن یا متعرض کسی شدن یا انعکاس صوت حاصل شود و ارتباط ماده «صدی»‌و «صدد» و «صدأ» را صرفا در اشتقاق اکبر قبول کرده‌اند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۶، ص۲۱۹[۱۷])؛ و یا برخی در خصوص ارتباط ماده با معنای عطش گفته‌اند: تصدی متعرض شدن و پرداختن به چیزی است چنانکه شخص عطشناک سراغ آب می‌رود (مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۶۶۳[۱۸]).

اما آن گونه که زبیدی روایت کرده، بسیاری از قدما همچون ابن سکیت و ابوعبید و ابن سیده و سیبویه و … این را از ماده «صدد» دانسته‌اند، از این باب که تبدل یک حرف مشدد به حرف «ی» در زبان عربی را امری متداول معرفی کرده‌اند و گفته‌اند اصلا دو کلمه »تصدید» و «تصدد» به ترتیب به معنای سوت زدن و متعرض چیزی شدن است و این دو به صورت «تصدیه» و «تصدی» در آمده است؛ و فقط در میان قدما از أَبو جعفر رسْتُمي نقل شده که «تصدیه» از کلمه «صَدی» به معنای صوت گرفته شده و از این کلمه فعلی در زبان عربی به کار نرفته است (تاج العروس من جواهر القاموس، ج‏۵، ص۵۳[۱۹]).

در مورد کلمه «تصدی» برخی گفته‌اند همین که به باب تفعل رفته دلالت بر اختیار فعل و مطاوعه دارد، یعنی تو با تمایل و رغبت به پرداختن به کار او اهتمام می‌ورزی (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۶، ص۲۲۰[۲۰]).

چنانکه اشاره شد اگر ماده «صدی» را مستقل از «صدد» حساب کنیم از این ماده تنها همین دو بار در قرآن کریم استفاده شده است.

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آيات ذیل آیه ۱ بیان شد مراجعه کنید.

همچنین طبری بدون هیچ توضیحی یک روایت نقل کرده که خصوص این آیه و آیه قبل در مورد عباس (عموی پیامبر ص که مشرک بود و بعدها در فتح مکه اسلام آورد نازل شده است (جامع البيان في تفسير القرآن، ج‏۳۰، ص۳۴[۲۱]).

حدیث

۱) از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

هیچ بنده‌ای در میان امت من نیست که در راه خدا اندک لفطی در حق برادرش انجام دهد مگر اینکه خداوند از خادمان بهشت را به خدمت وی گمارد.

الكافي، ج‏۲، ص۲۰۶

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ نَصْرِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ الْهَيْثَمِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ أَبِي دَاوُدَ عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا فِي أُمَّتِي عَبْدٌ أَلْطَفَ أَخَاهُ فِي اللَّهِ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ لُطْفٍ إِلَّا أَخْدَمَهُ اللَّهُ مِنْ خَدَمِ الْجَنَّةِ.

 

۲) از امام صادق ع روایت شده است:

کسی که برادر مسلمانش نزد وی بیاید و وی او را اکرام کند همانا خداوند عز و جل را اکرام کرده است.

الكافي، ج‏۲، ص۲۰۶

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ أَتَاهُ أَخُوهُ الْمُسْلِمُ فَأَكْرَمَهُ فَإِنَّمَا أَكْرَمَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ.

 

۳) اسحاق بن عمار روایت کرده که امام صادق ع به من فرمود:

ای اسحاق! در حق اولیای من هرچه می‌توانی نیکی کن؛ که هیچ مومنی به مومنی نیکی نکند و وی را یاری نرساند مگر اینکه سیلی به صورت ابلیس زند و دل وی را به جریحه‌دار سازد.

الكافي، ج‏۲، ص۲۰۷

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى جَمِيعاً عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَدِيٍّ قَالَ أَمْلَى عَلَيَّ مُحَمَّدُ بْنُ سُلَيْمَانَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

أَحْسِنْ يَا إِسْحَاقُ إِلَى أَوْلِيَائِي مَا اسْتَطَعْتَ؛ فَمَا أَحْسَنَ مُؤْمِنٌ إِلَى مُؤْمِنٍ وَ لَا أَعَانَهُ إِلَّا خَمَشَ وَجْهَ إِبْلِيسَ وَ قَرَّحَ قَلْبَهُ.

 

۴) الف. از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:

کسی در یاری برای مسلمانش و اقدام کردن به رفع حاجت او بخل نورزد مگر اینکه خداوند وی را مبتلا کند به یاری کسی که بر او گناه کند و پاداشی دریافت نکند.

ب. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

کسی نسبت به یاری برای مسلمانش – که برای او بکوشد و حق برادری را بجا آورد – بی‌اعتنا نشود مگر اینکه مبتلا شود به یاری کسی که بر او گناه کند و پاداشی دریافت نکند.

الكافي، ج‏۲، ص۳۶۶

الف. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ سَعْدَانَ عَنْ حُسَيْنِ بْنِ أَمِينٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع‏ قَالَ:

مَنْ بَخِلَ بِمَعُونَةِ أَخِيهِ الْمُسْلِمِ وَ الْقِيَامِ لَهُ فِي حَاجَتِهِ إِلَّا ابْتُلِيَ بِمَعُونَةِ مَنْ يَأْثَمُ عَلَيْهِ وَ لَا يُؤْجَرُ.

ب. أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنِ الْخَطَّابِ بْنِ مُصْعَبٍ عَنْ سَدِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَمْ يَدَعْ رَجُلٌ مَعُونَةَ أَخِيهِ الْمُسْلِمِ حَتَّى يَسْعَى فِيهَا وَ يُوَاسِيَهُ إِلَّا ابْتُلِيَ بِمَعُونَةِ مَنْ يَأْثَمُ وَ لَا يُؤْجَرُ.

 

در قسمت اختلاف قرائات از تفاسیر شیعه و سنی ذکر شد که از این آیه قرائتی به صورت «فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى» از امام باقر ع و دیگران روایت شده است (مثلا در میان شیعه، در تفسیر مرحوم طبرسی (مجمع البيان)؛ و در میان اهل سنت، در تفاسیر فخر رازی (مفاتيح الغيب) و زمخشری (الكشاف) ابوحیان (البحر المحیط) و نیز در کتاب المغنی فی القراءات). ناظر به این قرائت روایت زیر قابل توجه است:

۵) ابوبصیر از امام باقر این آیه را به این صورت روایت کرده است که: «اما کسی که بی‌نیازی ورزید؛ پس تو خواسته شد که به او نپردازی؛ و کسی که با تلاش به سراغت می‌آمد و خشیت داشت؛ از تو خواسته شد که به او بی‌اعتنایی کنی.»

و امام ع بعد از این قرائت فرمودند:

‌این از آن مواردی است که تحریف شد.

القراءات (سیاری)، ص۱۷۲

خلف بن حماد عن أبی عبدالرحمن الحذاء (الأعرج) عن أبی بصیر عن أبی جعفر علیه السلام فی قوله … و بإسناده فی قوله:

«أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى؛ فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى؛ وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّى؛ وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى؛ وَ هُوَ يَخْشى؛ فَأَنْتَ عَنْهُ تُلَهَّى» قال:

هذا مما حرّف.

این روایت شرحی نیاز دارد که در تدبر ۱ بیان خواهد شد.

تدبر

۱) «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى»

در این آیه خداوند دارد مخاطب خود را مواخذه می‌کند که خود را متصدی دعوت یک ثروتمندی کرده است که احساس نیازی به دین و تعالیم الهی نمی‌کرده است. درباره اینکه مقصود از این کسی که مورد مواخذه واقع شده کیست قبلا اشاره شد که در روایت شیعی از این واقعه، آن شخصی که اخم کرد و رویگردان شد شخصی از بنی‌امیه بود ولی در روایت سنی از این واقعه، آن شخص خود پیامبر ص بوده است؛ و هر دو بر این باور بودند که از آیه ۳ به بعد از صنعت التفات استفاده شده است. اما در  ذیل آیه ۳ (تدبر۱ https://yekaye.ir/ababsa-80-03/) بیان شد که یک احتمال جدی این است که صنعت التفات در آيه ۶ (یعنی آیه حاضر) رخ داده باشد. یعنی آن تعبیر غایب و مخاطب در آیات قبل در جای خود به کار رفته باشد (در گفتگوی خدا و پیامبرش، آن اموی که اخم کرده، شخص ثالث است و پیامبر ص مخاطب)، اما در این آیه صنعت التفات رخ داده باشد، و مقصود از خطاب از اینجا به بعد، نه پیامبر ص، بلکه آن شخص اموی (عثمان) باشد و در واقع مقصود از آیات این طور می‌شود: «[عثمان] اخم کرد و چهره درهم‌کشید؛ [از این] که آن نابینا پیش او آمد؛ و تو ای پیامبر، از کجا می‌دانی، شاید او پاکی پیشه کند؛ یا متذکر شود، پس این تذکر او را فایده‌ای دهد. اما کسی که بی‌نیازی ورزید، پس تو ای عثمان به او اهتمام می‌ورزی … .»

چنانکه دیدیم مهمترین دلیل شیعه برای عدم پذیرش اینکه خطابهای مذکور به پیامبر ص باشد این بود که این گونه معرفی شخص پیامبر ص هم با متواترات تاریخی ناسازگار است و هم با آيات دیگری از قرآن که به توضیح شخصیت پیامبر ص پرداخته است. اما به نظر می‌رسد که اگر یکی از قراءات این آیه – که اتفاقا به امام باقر ع نیز منسوب است؛ و بسیاری از مفسران شیعی و سنی هم وجود این قرائت به روایت امام باقر ع و دیگران را پذیرفته‌اند (مثلا در میان شیعه، در مرحوم طبرسی؛ و در میان اهل سنت، امثال فخر رازی و زمخشری و ابوحیان) – را مبنای فهم آيه قرار دهیم شاید بتوان خطابهای مذکور را ناظر به شخص پیامبر دانست بدون اینکه مذمتی خطاب به پیامبر ص باشد. در این قرائت هم فعل «تصدی» و هم فعل «تلهی» در آیه ۱۰ به صورت فعل مجهول (تُصَدّى؛ تُلَهّى) قرائت شده که در این صورت معنای آيات این است که: «اما کسی که بی‌نیازی ورزید، پس تو خواسته شد که به او نپردازی و کسی که با تلاش به سراغت می‌آمد و خشیت داشت از تو خواسته شد که به او بی‌اعتنایی کنی.».

بدین ترتیب، این نکته در حالی که خطاب به شخص پیامبر است، اما اینکه پیامبر متصدی آن ثروتمند شود و به آن فقیر بی‌اعتنایی کند، فعلی نبوده که فاعلش پیامبر باشد، بلکه از پیامبر درخواست شده که چنین کند؛ و اتفاقا این هم با روایت شیعی از واقعه (که آن کس که اخم کرد و چهره درهم کشید پیامبر نبود) سازگار است و هم با اینکه از این خطابها معنایی برداشت نشود که با سیره متواتر نقل شده از پیامبر ص و سایر آیات قرآن در وصف پیامبر ص ناسازگار باشد.

جالب اینجاست که اگرچه در عموم کتب شیعه و سنی فقط از اصل این قرائت توسط امام باقر ع خبر داده‌اند، اما چنانکه در حدیث ۵ گذشت در روایتی که در کتاب القراءات سیاری (از علمای شیعه) درباره این قرائت امام باقر ع ذکر شده، امام باقر ع عدم توجه به این قرائت را مصداق تحریف معرفی کرده است؛ یعنی چه‌بسا امام ع می‌خواهد توضیح دهد که چون بر اساس این قرائت آیه را تفسیر نکردند، بر اساس قراءات دیگر عملا تفسیری از این آیه را مبنا قرار دادند که این افعال کاملا خلاف دینداری (توجه به ثروتمندان و بی‌اعتنایی به فقیران) را صدورش از یک مومن عادی بعید است به پیامبر اکرم ص نسبت دادند.

 

۲) «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى؛ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى؛ وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى»

دنیا دار تزاحم است و ما انسانها نمی‌توانیم برای تصدی امور و رسیدگی به کار همه انسانها وقت بگذاریم؛ پس برای پرداختن به امور دیگران چاره‌ای نداریم جز یک اولویت‌بندی؛ و هر اولویت‌بندی هم خواه ناخواه مبتنی بر یک نظام ارزش‌گذاری است؛ یعنی علی القاعده ما برای کسی بیشتر وقت می‌گذاریم که اهمیت بیشتری در دیدگان ما داشته باشد؛ و این اهمیت دادن به نظام ارزشی‌ای برمی‌گردد که در ذهن ما حاکم باشد.

متاسفانه بسیاری از متدینان هم معیارشان برای اهمیت دادن به انسانها برخورداری آنان از ثروت و قدرت و سایر مولفه‌های دنیامدارانه است، تا حدی که از پیامبر ص هم انتظار دارند که به چنین کسانی بیش از فقیران و ضعفاء‌ و … اهتمام بورزد و تزکیه اینان را بر تزکیه دیگران مقدم دارد. این آیه دارد این موضع افرادی که خود را متدین می‌دانند به چالش می‌کشد. آیا معیار ما برای اولویت دادن از حیث وقت گذاشتن برای دیگران، بویژه در جایی که به خیال خود انگیزه الهی و دینی داریم، باید برتری دنیوی افراد باشد؟! اگر معیار ما این است آیا واقعا انگیزه الهی و دینی داریم یا سر خود کلاه گذاشته‌ایم؟!

تذکر اخلاقی

چند سال پیش در میان جمعی از اساتید حوزوی و دانشگاهی میزبان یکی از متفکران مسلمان مقیم آمریکا بودیم که برای یک سفر علمی چند هفته‌ای در ایران بود. به مناسبت بحثی که پیش آمد وی سوالی پرسید که از جنس هشداری است که این آیه به مسلمانان می‌دهد. وی گفت:

«چرا من هرجا می‌روم همه اساتید و تحصیل‌کردگان شما به فکر تبلیغ اسلام و تشیع در آمریکا و اروپا هستند؟ ‌با اینکه زمینه تبلیغ اسلام در قاره آفریقا و آمریکای لاتین بسیار آماده‌تر است. آیا از نظر شما انسانهای آمریکایی و اروپایی ارزش بیشتری از انسانهای آفریقایی و آمریکای لاتین دارند؟»

آیا واقعا زندگی در کشورهای پیشرفته به لحاظ مادی، معیار مهمتر بودن انسانهاست در مقام دعوت به دین؟

 

۳) «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى»

با توجه به اینکه جار و مجرور (له) متعلق به «تصدی» است، اقتضای طبیعی کلام این بود که بعد از آن بیاید؛ اما قبل از آن آمد. این تقدم ما حقّه تاخیر، دلالت بر حصر یا تاکید شدید دارد؛ یعنی می‌خواهد نشان دهد که گویی از تو می‌خواهند که تو تمام وقت و اهتمامت را برای این شخص مستغنی بگذاری. شاید با این نحوه بیان می‌خواهد بفرماید که اینکه افراد از تو به عنوان پیامبر ص و مبلغ دین انتظار داشته باشند که برای هدایت و تزکیه افراد ثروتمند و دنیامدار وقت بگذاری، اشکالی ندارد؛ اشکال آنجاست که انتظار دارند محور برنامه‌ات را اینان قرار دهی و به دیگران بی‌اعتنا باشی.

 

۴) «فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى»

در قسمت اختلاف قراءات و نیز در حدیث ۵ اشاره شد یکی از قراءات این آیه، قرائت کلمه «تصدی» به نحو مجهول است؛ که بر این اساس معنایش این می‌شود که : «تو فقط متصدی او شده باشی»؛ ‌یعنی از تو انتظار دارند که اهتمام اصلی‌ات را این شخص ثروتمند و مستغنی قرار دهی؛ و در آیه بعد خداوند این را به چالش می‌کشد (توضیح بیشتر در تدبر۱).

اگر توجه شود که پیامبر در این موقعیت، در مقام دعوت‌کننده و مبلغ دین بوده، این آیه را هشداری می‌توان دید به همه کسانی که از مبلغان دین و حوزویان انتظار هدایت‌گری دارند؛ و از نظر آنان، هدایت افراد دارای ثروت و قدرت و … اولویت بیشتری دارد.

به بیان دیگر، نه‌تنها خود مبلغ دین باید مراقب باشد که در ذهن خویش اولویت پرداختن به تبلیغ دین را ناظر به دنیامداران قرار ندهد، بلکه سایر متدینان هم باید سطح انتظار خویش از مبلغان دینی را اصلاح کنند؛ و این گونه نباشد که همواره از آنان انتظار داشته باشند اهتمامشان به افراد برجسته دنیوی بیش از سایرین باشد.

 

 


[۱] . الإمالة فيه كالإمالة في «تولّى» في الآية الأولى (معجم القراءات ج ۱۰، ص۳۰۴).

[۲] . قراءة حمزة في الوقف بتسهيل الهمز بين بين (معجم القراءات ج ۱۰، ص۳۰۴).

[۳] . . وقراءة الإمالة في «تَصَدّى» كالإمالة في «تولّى» في الآية الأولى (معجم القراءات ج ۱۰، ص۳۰۵).

[۴] . نام زعفرانی برای این قرائت در کتاب المغنی فی القراءات آمده است. درباره وی در کتاب «الكامل في القراءات العشر والأربعين الزائدة عليها» (ص۷۳-۷۴) آمده است:

«… ‌‌هذه فضائل أهل البصرة من القراء، ومنهم عون العقيلي كان في زمن الْجَحْدَرِيّ اختار اختيارًا مثله وكان خيرًا عالمًا مات سنة ثمان وثلاثين، ومن تباعهم أبو عبد اللَّه الحسين بن مالك الزَّعْفَرَانِيّ الرَّازِيّ كان عالمًا بالعربية فقيهًا متكلمًا راوية للأخبار ثقة مأمونًا ألف كتاب الاستغناء واختار فيه اختيارًا لم يعد الأثر، وألف في الوقف والابتداء توفى سنة أربع وسبعين وثلاثمائة بالري.

هذلی (م۴۶۵) سند خود به اختیار زعفرانی را چنین توضیح می‌دهد:

«اختيار ‌الزَّعْفَرَانِيّ؛ قرأت على الفراء على أَبِي عَمْرٍو على أخيه وأبي أحمد على ابن حاشد على ‌الزَّعْفَرَانِيّ وقرأ هو على الجماعة ذكرهم» (ص۲۶۵).

لازم به ذکر است که این زعفرانی تفاوت دارد با شخصی به نام ابوالفخر زعفرانی در قرن پنجم قرآنی کتابت کرده که مبتنی بر هیچیک از این قراءات اربعه عشر نیست؛ بویژه که بر اساس گزارشی که از موارد اختلاف قرائت این نسخه با قرائات مشهور گزارش شده، این مورد ذکر نشده است (ر.ک مقاله: مرتضی کریمی‌نیا، قرآن مترجم زعفرانی مورخ ۵۴۶ در ری، کهن‌ترین نسخه کامل، تاریخ‌دار و حاوی ترجمه فارسی. ترجمان وحى، پاییز و زمستان ۱۳۹۸، ش۴۶ (‎ص ۵۲ تا ۱۲۱). https://mtif.ir/files/120.pdf).

[۵] . بر اساس این مبنا که مخاطب این آیه، شخصی از بنی‌امیه عثمان بوده: دنیاطلبی؛ و بر مبنای اینکه پیامبر ص باشد:‌ حرص بر اسلام آوردن وی.

[۶] . . قرأ الحسن وأبو رجاء وقتادة والأعرج وعيسى والأعمش وحمزة والكسائي وعاصم وأبو عمرو ويعقوب «تَصَدَّى» بتخفيف الصاد، وأصله: تتصدى، فحذف التاء.

وقرأ نافع وابن كثير وأبو جعفر وابن محيصن «تَصَّدَّى» بشد الصاد، وذلك على إدغام التاء الثانية في الصاد تخفيفاً، إذ أصله: تتصدّى.

. وقرأ أبو جعفر يزيد بن القعقاع وأبو جعفر الباقر «تُصَدَّى» بضم التاء وتخفيف الصاد، أي يُصديك حرصك على إسلامه، أو يدعوك داع إلى التصدي له من الحرص على إسلامه.

وقرأ ابن مسعود وابن السميفع والجحدري «تُصْدَى» بتاء واحدة مضمومة وتخفيف الصاد.

وذكر هذه القراءة الصفراوي لأبي عمرو وقد قرأها كذلك من طريق الأهوازي ولم يذكر في التاء شيئاً، ولعلها بالفتح «تَصْدَى».

وقرأ أبي بن كعب وأبو الجوزاء وعمرو بن دينار «تتصَدَّى» بتاءين مع تخفيف الصاد.

[۷] . و قرأ نافع و ابن كثير «تصدى» مشددة الصاد على أن معناه تتصدى فأدغم، أحدى التائين في الصاد لقرب مخرجهما. الباقون «تصدى» بتخفيف الصاد بإسقاط أحدى التائين.

[۸] . و قرأ أهل الحجاز تصدى بالتشديد و الباقون «تَصَدَّى» بتخفيف الصاد؛ قراءة أبي جعفر الباقر (ع) تصدى بضم التاء و فتح الصاد و تلهى بضم التاء أيضا. الحجة: و قوله «تَصَدَّى» أي تعرض فمن قرأ بتشديد الصاد أدغم التاء في الصاد و من قرأ بالتخفيف أراد تتصدى فحذف التاء و لم يدغمها؛ و من قرأ تصدى فالمعنى يدعوك داع من زينة الدنيا و بشارتها إلى‏ التصدي له و الإقبال عليه.

[۹] . و قرئ: (تصدى) بالتشديد بإدغام التاء في الصاد، و قرأ أبو جعفر: تصدى، بضم التاء، أي تعرض، و معناه يدعوك داع إلى التصدي له من الحرص، و التهالك على إسلامه.

[۱۰] . و قرئ: تصدى، بالتشديد، بإدغام التاء في الصاد. و قرأ أبو جعفر: تصدى، بضم التاء، أى: تعرّض. و معناه: يدعوك داع إلى التصدي له: من الحرص و التهالك على إسلامه.

[۱۱] . قراءة المعروفة «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى» بتخفیف الصاد؛ حجازی و الزعفرانی: بتشدید الصاد؛ عباس و خالد عن أبی‌عمرو: «تَصْدَى» بإسکان الصاد و تخفیف الدال. أبوجعفر محمد بن علی «تُصَدَّى» بضم التاء وتخفيف الصاد.

[۱۲] . خلف بن حماد عن أبی عبدالرحمن الحذاء (الأعرج) عن أبی بصیر عن أبی جعفر علیه السلام فی قوله … و بإسناده فی قوله «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى؛ فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى؛ وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّى؛ وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى؛ وَ هُوَ يَخْشى؛ فَأَنْتَ عَنْهُ تُلَهَّى» قال: هذا مما حرّف.

[۱۳] . و قرأ الحسن و أبو رجاء و قتادة و الأعرج و عيسى و الأعمش و جمهور السبعة: تَصَدَّى بخف الصاد، و أصله يتصدى فحذف و الحرميان: بشدها، أدغم التاء في الصاد و أبو جعفر: تصدى، بضم التاء و تخفيف الصاد، أي يصدك حرصك على إسلام.

[۱۴] . الصاد و الدال و الحرف المعتل فيه كلمٌ متباعدةُ القياس، لا يكاد يلتقى منها كلمتانِ فى أصل. فالصَّدَى: الذَّكَرُ من البُوم، و الجمع أصداء. قال: «فليس الناسُ بعدَكَ فى نقيرِ / و ما هم غيرَ أصداءٍ و هامِ» و الصَّدَى: الدِّماغُ نفسُه، و يقال بل هو الموضع الذى جُعِل فيه السَّمْع من‏ الدِّماغ، و لذلك يقال: أصَمَّ اللَّهُ صَدَاه. و يقال بل هذا صَدَى الصَّوْت، و هو الذى يُجيبك إِذا صِحْت بقُرْبِ جَبَل. و قال يصف داراً: «صَمَّ صداها و عفا رسمُها / و استعحمَتْ عن منطقِ السَّائِل» و الصَّدَى: الرَّجُل الحسَنُ القِيام على ماله، يقال هو صَدَى مالٍ. و لا يقال إلّا بالإضافة. و الصَّدَى: العَطَش، يقال رجلٌ صَدٍ و صادٍ، و امرأة صادية. و تصدَّى فُلانٌ للشَّى‏ء يستشرفه ناظراً إليه. و التَّصدية: التَّصفيق باليدين. قال اللَّه تعالى: وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً. فأمَّا الصَّوادى من النَّخْل فهى الطِّوال. و يقال: صاديتُ فلاناً، إِذا دارَيْتَه. و صاديت [فلاناً مُصاداةً: عاملتُه بمثل صَنيعه]. و إِذا كان بعد الدَّال همزة تغيَّر المعنى، فيكون من الصَّدَإ صدأ الحديد.يقولون: صاغِرٌ صَدِئٌ من صدإ العار.

[۱۵] . الصَّدَى: صوت يرجع إليك من كلّ مكان صقيل، و التَّصْدِيَةُ: كلّ صوت يجري مجرى الصَّدَى في أن لا غناء فيه، و قوله: وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً [الأنفال/ ۳۵]، أي: غناء ما يوردونه غناء الصّدى، و مكاء الطّير. و التَّصَدِّي: أن يقابل الشي‏ء مقابلة الصَّدَى، أي: الصّوت الرّاجع من الجبل، قال: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏؛ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى‏ [عبس/ ۵- ۶]، و الصَّدَى يقال لذكر البوم، و للدّماغ لكون الدّماغ متصوّرا بصورة الصّدى، و لهذا يسمّى: هامة، و قولهم: أصمّ اللّه صَدَاهُ، فدعاء عليه بالخرس، و المعنى: لا جعل اللّه له صوتا حتّى لا يكون له صدى يرجع إليه بصوته، و قد يقال للعطش: صَدَى، يقال:رجل صَدْيَانُ، و امرأة صَدْيَا، و صَادِيَةٌ.

[۱۶] . و تَصَدَّيْتُ لفُلانٍ: أي تَبِعْت صَدَاه و صَوْتَه، من قَوْلِه عَزَّ و جَلَّ: فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى‏

[۱۷] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو التظاهر بأيّ وسيلة كانت بقول أو صوت أو عمل أو تصفيق أو تطوّل أو استشراف أو تعرّض أو صيحة أو انعكاس صوت أو غيرها. و من ذلك التظاهر بالعطش قولا أو حالا، و التظاهر بالمداراة و لو تصنّعا، و التظاهر بعد الموت بجسد أو بطائر يصيح. و يدلّ على هذا الأصل: لفظ الصدّ و الصدأ، فانّ الصَّدَّ كما قلنا هو الانصراف، و الانصراف هو التجاوز عن مرتبة التظاهر، و يدلّ على هذه الشدّة و التجاوز تشديد الدال، و الصَّدَأُ هو التظاهر بجرب يعلو الحديد متّصلا به و مغايرا عنه، و هو فيما بين الصدّ مشدّدا و الصدى لينا. و لا يخفى ما بين موادّ الصدر و الصدع و الصدف و الصدق و الصدح: من الاشتقاق الأكبر، لتقاربها لفظا و معنى.

[۱۸] . التصدي التعرض للشي‏ء كتعرض الصديان للماء.

[۱۹] . و التَّصْدِيدُ: التَّصْفِيقُ. و التَّصدُّدُ: التَّعَرُّض، هذا هو الأَصل، و تُبْدَلُ الدالُ ياءً، فيقال التَّصَدِّي و التَّصْدِيَهُ قال اللَّه عزّ و جلّ: «وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً» فالمُكَاءُ: الصَّفِيرُ، و التَّصْدِيةُ: التَّصْفِيقُ: و قيل للتَّصْفِيق: تَصِديةٌ، لأَن اليَدَيْن تَتصافَقانِ، فيقابِل صَفْقُ هذِه صَفْقَ الأُخرى و صَدُّ هذه صَدَّ الأُخرَى، و هما وَجْهاها. و عن ابن سيده: التَّصْدِيَةُ: التَّصْفِيقُ و الصَّوتُ، على تحويل التّضعيف. قال: و نظيره: قَصَّيْتُ أَظْفَارِي. في حروف كثيرة. قالَ: قد عَملَ فيه سيبويه باباً. و قد ذَكَرَ منه يَعقُوبُ و أَبو عبيدٍ أَحرُفاً. و في التهذيب: يقال صدَّى يُصَدِّي: تَصْدِيةً، إِذا صَفَّقَ. و أَصله: صَدَّدَ يُصدِّدُ، فكثُرَت الدّالات، فقُلِبَت إِحداهُنَّ ياءٌ، كما قالوا: قَصَّيْتُ أَظْفَارِي، و الأَصلُ: قَصَصْتُ. قال: قال ذلك أَبو عُبَيْدٍ، و ابنُ السِّكِّيت، و غيرهما. و ذهَبَ أَبو جعفر الرُّسْتُمِيُّ، إِلى أَن التَّصْدِيَةَ من الصَّدَى، و هو الصَّوتُ، و لم يُستَعمل من الصَّدَى فِعْلٌ. و الحَمْل على المُستعمَل أَوْلَى. قال شيخُنَا: هو كلامٌ ظاهرٌ، و في كلام المصنِّف لَفٌّ و نَشْرٌ مُشَوَّشٌ. و قول اللَّه تعالى: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى‏» معناه: تَتَعرَّض له، و تَمِيل إِليه و تُقْبِل عليه، يقال تَصَدَّى فَلانٌ لفُلان، إِذا تَعَرَّضَ له. و الأَصْل تَصدَّدَ. و قال الأَزهريّ: و يجوز أَن يكون معنى قوله: فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى‏، أَي تَتَقَرَّب إليه، من الصَّدَدِ و هو القُرْبُ، كما تقدَّم.

[۲۰] . . أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى …. وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى‏ وَ هُوَ يَخْشى‏ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى- ۸۰/ ۶.التَّصَدِّي تفعّل و كذلك التلهّي و هو يدلّ على اختيار الفعل و مطاوعة فيه، و الأصل فيهما تتصدّى و تتلهّى. و المعنى- فأنت تختار التظاهر بالقول و العمل لجانب المستغني مشتغلا به عمّن يخشى، و قد تتلهّى عن جانب هذا الخاشي- راجع- عبس.

. وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً- ۸/ ۳۵.يقال مكا يمكو مكوا و مكاء إذا صفر بفيه، و المراد أصوات مخصوصة، كأصوات العرب في مجالس السرور. و التَّصْدِيَةُ ضرب يد على يد ليسمع منه صوت، و هذا أيضا معمول به في مجالس العيش و السرور بين العرب و العجم.و الصلاة هو الدعاء و التوجّه، و قد ورد أنّ الطواف صلاة، و كانوا في الجاهليّة يطوفون حول البيت بمكاء و تصدية.

[۲۱] . القول في تأويل قوله تعالى: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى يقول تعالى ذكره لنبيه محمد صلى الله عليه و سلم: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ بماله. فأنت له تتعرض، رجاء أن يسلم.

حدثنا ابن حميد، قال: ثنا مهران، عن سفيان أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى قال: نزلت في العباس.

حدثني محمد بن عمرو، قال: ثنا أبو عاصم، قال: ثنا عيسى و حدثني الحرث، قال: ثنا الحسن، قال: ثنا ورقاء، جميعا عن ابن أبي نجيح، عن مجاهد، قوله: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ قال: عتبة بن ربيعة و شيبة بن ربيعة.

Visits: 39

One Reply to “۱۰۹۱) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى”

  1. بازتاب: ۱۰۹۶) جمع بندی ۱۰ آیه اول سوره عبس | یک آیه در روز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*