۲۵-۲۹ ذیالحجه ۱۴۴۴
ترجمه
و چه چيزی آگاهت کند [= از کجا میدانی/ چگونه ممکن است بدانی/ تو چه میدانی] که شاید او پاکی پیشه کند؛
اختلاف قرائت
يَزَّكَّى[۱]
نکات ادبی
ما يُدْريكَ
قبلا بیان شد که «ما» «اسم استفهام»؛ و از این رو، جمله، جمله اسمیه است.
«یدری» از ریشه «دری» (مصدر معروفش: درایه) به معنای «علم» میباشد؛ و چون به باب إفعال رفته، متعدی، و به معنای «أعلم» (آگاه کرد، مطلع کرد) شده است، پس ترکیب «ما یُدْریكَ» به معنای «أَيُّ شيء یُعْلِمُك: چه چیزی تو را آگاه میکند» است، به معنای چه چیزی میتواند تو را آگاه کند.
بسیاری از مترجمان ترکیب «ما يُدْريكَ» را به صورت «چه میدانی» ترجمه کردهاند، که ترجمه دقیقی نیست و این عبارت، ترجمه «ما تَدری» است؛ مگر اینکه کاربرد مجازی آن در فارسی مد نظر باشد. همچنین فعل «یُدری» از افعال دو مفعولی است و به لحاظ نحوی، ضمیر «ک» مفعول اول، و جمله «لَعَلَّهُ يَزَّكَّى» در مقام مفعول دوم برای آن میباشد (إعراب القرآن و بيانه، ج۱۰، ص۳۷۵).
درباره اینکه «دری» با «علم» چه تفاوتی دارد، دیدگاههای مختلفی ابراز شده است. برخی گفتهاند تفاوتی ندارند، برخی اولی را اخص از دومی دانستهاند و برخی اولی را در جایی دانستهاند که قبلش شکی بوده باشد. برخی بر این باورند که «دری» معرفتی است که با نوعی تدبیر حاصل میشود؛ و برخی دیگر معتقدند که اتفاقا معرفتی است که با تحصیل و تهیه مقدمات حاصل نمیشود، بلکه از راهی غیر عادی حاصل میشود. برخی هم این گونه توضیح دادهاند که کلمه «درایه» چون بر وزن «فعاله» است و دلالت بر نوعی شمول و احاطه میکند (همانند کلمه عمامه) پس درایه در مورد شناختی به کار میرود که عالِم از همه وجوه به معلوم علم داشته باشد. البته با توجه به اینکه همگان معترفند که این ماده در مورد خداوند به کار نمیرود، حتی اگر این نظر آخر درست باشد، باز باید حداقل یکی از وجوه قبلی (مانند گذر از فرایند شک، احتیاج به تدبیر، حصول از راهی غیر عادی) نیز در این ماده لحاظ شده باشد.
ضمنا به لحاظ بلاغی، تعبیر «ما أَدْراكَ» و مشابهات آن دلالت بر عظیم شمردن مطلبی دارد که بعدش میآید.
همچنین راغب بیان کرده در قرآن کریم هرجا تعبیر «وَ ما أَدْراكَ»، آمده، بعدش توضیحی برای آن آمده است، مانند «وَ ما أَدْراكَ ماهِيَهْ نارٌ حامِيَةٌ» (قارعة/۱۰- ۱۱)، «وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ؛ لَيْلَةُ الْقَدْرِ» (قدر/۲- ۳)، «وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ» (حاقة/۳)، «ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ» (انفطار/۱۸)، و هرجا تعبیر «وَ ما يُدْرِيكَ» آمده، بعدش چیزی نیامده است مانند «وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى» (عبس/۳۰)، «وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ» (شورى/۱۷). اما چنانکه ابن عاشور توضیح داده ظاهرا وی بین یک نکته نحوی و یک بحث معنایی خلط کرده است: در همه این موارد بعدش مطلبی آمده، حالا این مطلب یا شبیه همین آیه سوره عبس تفصیل ماجراست یا همانند آیات سوره قارعه برای ترساندن است و مانند آن؛ اما مساله این است که علمای نحو (به تبع ابوعلی فارسی) بیان کردهاند که از آنجا که ترجی هم به استفهام ملحق میگردد حرف «لعل» از عوامل تعلیق افعال قلوب است، یعنی این افعال را از عمل میاندازد و همان طور که با آمدن جمله استفهامی افعال قلوب به جای سه مفعول، یک مفعول میگیرند و به لحاظ نحوی جمله استفهامی را جمله مستانفه حساب میکنند، در خصوص ترجی هم همین برخورد را میکنند؛ به تعبیر دیگر، بیخاصیت شدن «ما یدریک» به لحاظ نحوی در آیه سوره عبس، کاملا شبیه بیخاصیت شدن «وَ ما أَدْراكَ» در سوره قدر است؛ و ربطی به دو تعبیر «ما یدریک« و «ما ادراک» ندارد.
جلسه۹۸ http://yekaye.ir/al-qadr-097-02/
همچنین در گذشته به این نکته نیز اشاره شد که یک احتمال ضعیف در این ترکیب آن است که «ما»را «ما نافیه» (و جمله را جمله فعلیه) بدانیم که در این صورت معنای این عبارت چنین میشود «البته کسی تو را از آن آگاه نکرده است» (تفسیر عاملی، ج۷، ص۱۹۰). البته در میان کسانی که درباره إعراب این کلمه سخن گفتهاند، چنین تحلیلی یافت نشد، تنها ابوحیان در جایی اشارهای به این معنا کرده، آن هم نه در مقام إعراب، بلکه بعد از اینکه «ما» را «ما استفهام» و مبتدا و عبارت را به معنای «أیُّ شیءیدریک بها: چه چیزی تو را بدان آگاه میکند» معرفی کرده، گفته است: «و معنای آن نفی است؛ یعنی احدی تو را بدان آگاه نمیکند» (البحر المحيط، ج۸، ص۵۰۷)؛ که البته احتمالا مقصود وی در اینجا هم صرفا استفهام انکاری بودن جمله باشد، که جوابش نفی است، نه «ما»ی نافیه.
جلسه ۵۵۱ https://yekaye.ir/al-ahzab-33-63/
نکته بلاغی
بنا بر هر دو روایت شیعی و سنی از این ماجرا، تغییر خطابی که در این آیه رخ داده است از باب صنعت التفات است:
– بر مبنای روایت شیعی از واقعه، دو آیه قبل ناظر به شخص دیگری بوده، و الان از همان شخص با تعبیر خطاب یاد میشود (تفسير كنز الدقائق، ج۱۴، ص۱۳۳[۲]) که اثرش در شنونده جدیتر شود؛ و این در فارسی هم رواج دارد؛ مثلا کسی واقعهای را برای شخص ثالثی این طور حکایت میکند: «فلان کس این طور رانندگی کرد و تصادف کرد؛ مگر من بهت نگفتم این طور رانندگی نکن».
– اما بر مبنای روایت سنی از این واقعه، این را دو گونه کاملا ضد هم تفسیر کردهاند:
برخی که خواستهاند جانب حرمت پیامبر ص را رعایت کنند، گفتهاند این التفات از این باب است که خداوند ابتدا به خاطر احترام و تعظیم شخص پیامبر ص مطلب اول (که نوعی نکوهش است) را با ضمیر غایب آورد، سپس ادامه مطلب را از باب تأنیس (= انس گرفتن) به صورت خطاب به خود ایشان آورد (الجامع لأحكام القرآن (قرطبی)، ج۱۹، ص۲۱۳[۳])؛
البته برخی توضیح دادهاند که این توجیه (که این از باب احترام به ایشان بوده) با مذمتهای شدیدی که در آیه ۵ به بعد آورد سازگار نیست (الميزان، ج۲۰، ص۲۰۰[۴])؛ و در میان اهل سنت هم کسانی که خواستهاند ظهور عادی لفظ را مورد تاکید قرار دهند گفتهاند اینکه ابتدا به صورت غایب آورد و سپس یکدفعه لحن را به صورت مخاطب قرار داد دلالت بر شدت مواخذه دارد، همانند کسی که به مردم از دست جنایتکاری گلایه میکند، یکدفعه رو به خود جنایتکار میکند و او را مورد توبیخ قرار میدهد (الكشاف، ج۴، ص۷۰۱[۵])؛ که همین توضیح نیز نشان میدهد وضعیت بلاغی آیه با روایت شیعی از واقعه (که واقعا اینجا توبیخ شدیدی رخ داده، اما مخاطب توبیخ شخص پیامبر ص نبوده است) سازگارتر است؛ یعنی ابتدا خداوند دارد واقعه را به پیامبرش میگوید بعد یکدفعه خطاب را برمیگرداند و کسی که عامل بوده را مورد سرزنش مستقیم قرار میدهد. البته در تدبر ۱ گزینه سومی نیز مطرح خواهد شد که چگونه می توان بین این دو نکته (که آیات ۱ و ۵تا۱۰ درباره پیامبر ص نباشد اما آیات ۳و۴ درباره ایشان باشد) جمع کرد که در این صورت، دیگر صنعت التفات در اینجا رخ نداده است.
يَزَّكَّى
ماده «زکو»[۶] (که برخی شاید آن را «زکی» بدانند[۷]) دلالت میکند بر نمو و زیادت، که برخی معنای طهارت را هم در آن دخیل دانستهاند (معجم مقاييس اللغة، ج۳، ص۱۷[۸])، و به تعبیر دیگر، نمو و زیادتی که حاصل برکت الهی باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۸۰)؛ ویا به تعبیر سوم،. زیاد شدن چیزی در ذات خود به نحوی که نوعا خوب باشد (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۹۰۷[۹]).
اگرچه این ماده در قرآن به صورت فعل ثلاثی مجرد نیز به کار رفته: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» (نور/۲۱) که به معنای حصول حالت طهارت و زیادت بابرکت در وجود انسان است؛ اما کاربرد آن در باب تفعیل (تزکیه) بسیار رایج است؛ چنانکه در ادامه همین آیه آمده است: «وَ لكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ».
وقتی به باب تفعیل میرود متعدی میشود و دلالت بر اقدام به رشد دادن و پاک کردن دیگری: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِم» (توبه/۱۰۳)، يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ (بقره/۱۵۱)، يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ (بقره/۱۲۹)، يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ (آل عمران/۱۶۴؛ جمعه/۲)، إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَليلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (بقره/۱۷۴)، إِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَليلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (آل عمران/۷۷)، که این دیگری میتوان نفس خود شخص باشد، یعنی تطهیر نفس از آلودگیهای نفسانی: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها» (شمس/۹). البته گاه این ترکیب وقتی درباره خویش به کار میرود در معنای مذموم است: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ» (نساء/۴۹) یا «فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى» (نجم/۳۲)، که فرق این حالت و حالت قبلی را این دانستهاند که اولی اقدام عملی برای پاک کردن خویش است و دومی ادعای زبانی بر این امر [یعنی خودستایی و خود را از آلودگیها منزه دیدن (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۸۰) و با توجه به اینکه باب تفعیل گاه برای «نسبت دادن فعل به کسی» به کار میرود، برخی یک معنای محتمل برای این کلمه [در این معنای مذموم] را «نسبت دادن به پاکی و طهارت» دانستهاند (المصباح المنير، ج۱، ص۲۵۴[۱۰])، که شاید بر همین اساس این احتمال برای این کاربرد مطرح شده که انسان باید همه امور خوب را از خدا ببیند و وقتی این پاک کردن را از خود ببیند و بداند مورد مذمت واقع میشود، که برخی از احادیث هم موید این معناست (مجمع البحرين، ج۱، ص۲۰۳- ۲۰۴[۱۱]).
همچنین در تفاوت تطهیر و تزکیه و تهذیب گفتهاند: تطهیر ناظر به حصول طهارت (در مقابل پلیدی) است، تزکیه ناظر به پاک کردن و خارج کردن آنچه پاک کردنش لازم است، و تهذیب ناظر به جهت صلاح و خلوصی است که حاصل میشود. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم۴، ص۳۳۷).
اگرچه در روایات و کلام عرب، کلمه «تزکیه» به عنوان مصدر باب تفعیل فراوان به کار رفته، اما در قرآن کریم این کلمه به کار نرفته است و در عوض مصدر دیگر باب تفعیل یعنی «زکاة» استفاده شده است، مانند: «وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً» (مريم/۱۳) که آن را به معنای «تزکیة له» دانستهاند، هرچند برخی گفتهاند که کلمه «زکات» اسمی است که در این موارد در جایگاه مصدر به کار رفته است (تهذيب اللغة، ج۱۰، ص۱۷۵[۱۲]). در هر صورت، کلمه «زکات» در کنار «صلات» در قرآن کریم بارها (۲۶ مورد) به کار رفته و دربارهاش توضیح دادهاند که «زکات» به آنچه از حق الله که انسان [از اموال خود] برای فقرا بیرون میآورد، گفته میشود و بدین جهت نامیده شده زیرا با این اقدام امید برکت ویا امید تزکیه نفس دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۸۱). در اینجا خوب است اشاره شود که کاربرد اصطلاحی دو کلمه زکات و صدقه در عرف متشرعه با کاربرد قرآنی آن تفاوت میکند. در عرف متشرعه زکات را برای موارد خاصی که در شرع به طور خاص واجب شده استفاده میکنند و صدقه را برای انفاقهای مستحب، اما در قرآن کلمه «زکات» نهتنها برای عموم انفاقهای مالی: «وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُريدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُون» (روم/۳۹)، بلکه حتی هر چیزی که یک نحوه زیادت و حسن و رشدی را به ارمغان بیاورد به کار رفته است مانند: «فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً» (کهف/۸۱)؛ و برای زکات به معنای خاص فقهی از کلمه «صدقه» استفاده شده: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها» (توبه/۱۰۳)، و البته کلمه «صدقه» برای انفاقهای مالی دیگر هم به کار رفته است: «فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ» (بقره/۱۹۶)، «قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذىً» (۲۶۳)، «إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً» (مجادله/۱۲)، که درباره کلمه «صدقه» قبلا به تفصیل بحث شد (جلسه ۹۲۹ http://yekaye.ir/an-nesa-4-4/).
البته برای معنای ممدوح «زکاء» ناظر به خویش، این ماده در قرآن غالبا به باب تفعل رفته است: «الَّذي يُؤْتي مالَهُ يَتَزَكَّى» (لیل/۱۸)، «جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ ذلِكَ جَزاءُ مَنْ تَزَكَّى» (طه/۷۶)، «وَ مَنْ تَزَكَّى فَإِنَّما يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصيرُ» (فاطر/۱۸)، «فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكَّى» (نازعات/۱۸)، «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى» (اعلی/۱۴)، که با توجه به اینکه باب تفعل دلالت بر قبول فعل میکند، میتواند موید تفاوتی باشد که در خصوص معنای ممدوح و مذموم تزکیه خویش اشاره کردیم، یعنی جایی که واقعا شخص اقدام به تزکیه خویش کرده است این تعبیر معنای ممدوحی دارد؛ و آن حالت مذموم جایی است که فقط ادعا مطرح است. لازم به ذکر است در این باب گاه حرف «ت» در حرف «ز» ادغام شده و به صورت «يَزَّكَّى» آمده است: «وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى … وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّى» (عبس/۳ و ۷)
از دیگر کلمات استفاده شده از این ماده در قرآن کاربرد آن بر وزن «فعیل» و به صورت صیغه مبالغه (زَكِيّ، زَكِيَّة) است: «أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ» (کهف/۷۴) «قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا» (مریم/۱۹)، که به معنای شخص پاک و متقی (كتاب العين، ج۵، ص۳۹۴[۱۳])، یا کسی است به او پاکی نسبت داده میشود (المصباح المنير، ج۱، ص۲۵۴[۱۴])، مفسران اغلب این کلمه را به معنای «کسی که گناهی ندارد» (بیگناه) دانستهاند؛ و قبلا ذیل آیه سوره کهف اشاره شد که این کلمه به دو صورت «زَكِيَّةً» و «زاكِيَةً» قرائت شده است. از کسائی نقل شده که معنای این دو تفاوتی ندارد؛ اما از ثعلب نقل شده که کلمه «زَكِيَّةً» بلیغتر است (چون معنای اسم فاعل را در صیغه مبالغه میرساند در حالی که «زاكِيَةً» صرفاً اسم فاعل است)؛ و از ابوعمر نیز نقل شده که «زاكِيَةً» کسی است که گناه نکرده، اما «زَكِيَّةً» کسی است که گناه کرده و سپس توبه کرده است؛ و برخی هم بر این باورند که «زاكِيَةً» بیشتر در مورد طهارت بدن به کار میرود و «زَكِيَّةً» در مورد طهارت معنوی از گناه (مجمع البيان، ج۶، ص۷۴۷[۱۵]؛ الجامع لأحكام القرآن (قرطبی)، ج۱۱، ص۲۱[۱۶]؛ البحر المحيط، ج۷، ص۲۰۸[۱۷]) و طبیعی است که استفاده از کلمه «زکات» در پاسخ حضرت خضر (فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً؛ کهف/۸۱)، نسبتی با معنایی که حضرت موسی ع به کار برد، داشته باشد.
این ماده همچنان به صورت افعل تفضیل هم در قرآن کریم به کار رفته است: «فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ» (کهف/۱۹)، و در این فضا، مصادیق اموری که میتواند بیش از امور دیگر مایه زیادتی و رشدی در انسان شود جالب توجه است: «وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِر ذلِكُمْ أَزْكى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (بقره/۲۳۲)، «فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فيها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَ إِنْ قيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ» (نور/۲۸) «قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما يَصْنَعُونَ» (نور/۳۰).
ماده «زکو» و مشتقات آن، ۵۹ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
شأن نزول
به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آيات ذیل آیه ۱ بیان شد مراجعه کنید.
حدیث
۱) از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:
کمککنندهترینِ اشیاء برای تزکیه عقل، آموزش است.
عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۱۲۲؛ تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۴۳
أَعْوَنُ الْأَشْيَاءِ عَلَى تَزْكِيَةِ الْعَقْلِ التَّعْلِيمُ.
۲) از امام هادی ع روایت شده است که در فرازی از زیارتی که تعلیم دادند و امروزه به عنوان زیارت جامعه کبیره معروف است، فرمودند:
و صلوات فرستادن ما بر شما و آنچه از ولایت شما را که خداوند به ما داد موجب پاک شدن آفرینش ما و طهارت جان ما و تزکیه ما قرار داد…
من لا يحضره الفقيه، ج۲، ص۶۱۳
رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ الْبَرْمَكِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ النَّخَعِيُّ قَالَ قُلْتُ لِعَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع … قال:
وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَايَتِكُمْ طِيباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنَا …
۳) دعایی را شیخ طوسی و مرحوم طبرسی از معصومین روایت کردهاند که به دعای سرّ معروف است و ظاهرا حدیث قدسی است. در فرازی از این دعا آمده است:
ای محمد! هرکس از امت تو میخواهد من نمازش را چند برابر بالا ببرم، بعد از هر نمازی که بر او واجب کردهام در حالی که دستهایش را بلند کرده این را بگوید:
ای آشکار کننده اسرار! و ای نمایان کننده مخفیها؛ و ای قراردهنده احکام، و ای پدید آورنده انعام [=چارپایان]، و ای واجب کننده طاعت و الزام کننده دین [/ الزام کننده به جماعت] و زمینه ساز تعبد؛ به حق هر تزکیه [= پاک و طاهر نمودن] هر نمازی که تو آن را تزکیه [= پاک و طاهر] نمودی و به حق هرکسی که آن نماز را برای او تزکیه نمودی و به حق هرکسی که بدان وسیله او را تزکیه نمودی از تو میخواهم که این نماز مرا طهارتبخش [= زاکیه] و مورد قبول به قبول خاصی از جانب خویش قرار بده و با آن دین مرا پاک و طاهر گردان و به قلبم نیک مراقبت کردن از آن را الهام فرا، تا جایی که مرا از اهل آن، که آنان را به خشوع در آن توصیف فرمودی، قرار دهی؛ تو ولیّ حمد بتمامه هستی، پس خدایی جز تو نیست و حمد بتمامه از آن توست با هر حمدی که خودت ولیّ آن هستی؛ تو ولیّ توحید بتمامه هستی، پس خدایی جز تو نیست و توحید بتمامه از آن توست با هر توحیدی که خودت ولیّ آن هستی؛ تو ولیّ تهلیل [= لا اله الا الله گفتن] بتمامه هستی، پس خدایی جز تو نیست و تهلیل بتمامه از آن توست با هر تهلیلی که خودت ولیّ آن هستی؛ تو ولیّ تسبیح بتمامه هستی، پس خدایی جز تو نیست و تسبیح بتمامه از آن توست با هر تسبیحی که خودت ولیّ آن هستی؛ تو ولیّ تکبیر بتمامه هستی، پس خدایی جز تو نیست و تکبیر بتمامه از آن توست با هر تکبیری که خودت ولیّ آن هستی؛ خدایا به من عطف توجه کن در این نمازم که آن را این چنین پاک و مقبول رفعت دادی، که همانا تو شنوای دانایی.
[پس اگر اینها را بگوید نمازش چندبرابر در لوح محفوظ بالا رود.]
مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج۱، ص۲۳۶؛ مكارم الأخلاق (طبرسی)، ص۲۸۵[۱۸]
وَ مِنْ دُعَاءِ السِّرِّ:
يَا مُحَمَّدُ مَنْ أَرَادَ مِنْ أُمَّتِكَ رَفْعَ [/أَنْ أَرْفَعَ] صَلَاتِهِ مُتَضَاعِفَةً [/مُضَاعَفَةً] فَلْيَقُلْ خَلْفَ كُلِّ صَلَاةٍ افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ هُوَ رَافِعٌ يَدَهُ آخِرَ كُلِّ شَيْءٍ [/مَعَ رَفْعِ يَدَيْهِ] :
يَا مُبْدِئَ الْأَسْرَارِ وَ [/یا] مُبينَ الْكِتْمَانِ وَ [/یا] شَارِعَ الْأَحْكَامِ وَ [یا] ذَارِئَ [/بَارِئَ] الْأَنْعَامِ وَ [یا] خَالِقَ الْأَنَامِ وَ [یا] فَارِضَ الطَّاعَةِ وَ [یا] مُلْزِمَ الدِّينِ [/الْجَمَاعَةِ] وَ مُوجِبَ التَّعَبُّدِ أَسْأَلُكَ بِحَقِّ تَزْكِيَةِ كُلِّ صَلَاةٍ زَكَّيْتَهَا وَ بِحَقِّ مَنْ زَكَّيْتَهَا لَهُ وَ بِحَقِّ مَنْ زَكَّيْتَهَا بِهِ [/كُلِّ صَلَاةٍ زَكَّيْتَهَا لَهُ وَ بِحَقِّ مَنْ زَكَّيْتَهَا بِهِ] أَنْ تَجْعَلَ صَلَاتِي هَذِهِ زَاكِيَةً مُتَقَبَّلَةً بِتَقَبُّلِكَهَا وَ تَصْيِيرِكَ بِهَا دِينِي زَاكِياً وَ إِلْهَامِكَ قَلْبِي حُسْنَ الْمُحَافَظَةِ عَلَيْهَا حَتَّى تَجْعَلَنِي مِنْ أَهْلِهَا الَّذِينَ ذَكَرْتَهُمْ بِالْخُشُوعِ فِيهَا؛ أَنْتَ وَلِيُّ الْحَمْدِ كُلِّهِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَلَكَ الْحَمْدُ كُلُّهُ بِكُلِّ حَمْدٍ أَنْتَ لَهُ وَلِيٌّ؛ وَ أَنْتَ وَلِيُّ التَّوْحِيدِ كُلِّهِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَلَكَ التَّوْحِيدُ كُلُّهُ بِكُلِّ تَوْحِيدٍ أَنْتَ لَهُ وَلِيٌّ؛ وَ أَنْتَ وَلِيُّ التَّهْلِيلِ كُلِّهِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَلَكَ التَّهْلِيلُ كُلُّهُ بِكُلِّ تَهْلِيلٍ أَنْتَ لَهُ وَلِيٌّ؛ وَ أَنْتَ وَلِيُّ التَّسْبِيحِ كُلِّهِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَلَكَ التَّسْبِيحُ كُلُّهُ بِكُلِّ تَسْبِيحٍ أَنْتَ لَهُ وَلِيٌّ؛ وَ أَنْتَ وَلِيُ التَّكْبِيرِ كُلِّهِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَلَكَ التَّكْبِيرُ كُلُّهُ بِكُلِّ تَكْبِيرٍ أَنْتَ لَهُ وَلِيٌّ؛ رَبِّ عُدْ عَلَيَّ فِي صَلَاتِي هَذِهِ بِرَفْعِكَهَا زَاكِيَةً مُتَقَبَّلَةً إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيم.
[فَإِنَّهُ إِذَا قَالَ ذَلِكَ رُفِعَتْ صَلَاتُهُ مُضَاعَفَةً فِي اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ.]
تدبر
۱) «ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى»
در نکات ادبی بیان شد که اغلب مفسران آیه را بر اساس اجرای صنعت التفات از آیه ۲ به ۳ تفسیر کردهاند؛ یعنی خطاب در این آیه را به همان کسی دانستهاند که ضمیر غایب مستتر در فعل «عبس» بود؛ یعنی این آیه به آن شخص بنیامیه (بنا بر روایت شیعی) یا به پیامبر ص (بنا بر روایت سنی) خطاب میکند که ای کی که چهره در هم کشیدی! چه چیزی تو را آگاه میکند که بدانی چهبسا آن شخص با تعالیم دین که دریافت میکند و عمل صالحی که در پیش خواهد گرفت پاک و تزکیه شود.
اما به نظر میرسد در خصوص هر دو روایت شیعی و سنی از این واقعه ملاحظاتی در کار باشد:
در خصوص روایت سنی، که اشکال خیلی واضح بود و بیان شد که این توصیفات در نحوه برخورد با ثروتمندان و فقراء (بویژه آیات ۵ تا ۱۰) با سایر توصیفاتی که خود قرآن کریم از شخصیت پیامبر ص ارائه داده و نیز آنچه از ایشان در تاریخ معروف است ناسازگار است.
اما در خصوص روایت شیعه مساله این است که اگرچه نقد آنها در خصوص آیات ۵ به بعد وارد است، اما اینکه خطابهای آیات ۳ و ۴ به خود پیامبر ص باشد مشکلی ندارد؛ بویژه که شبیه این گونه خطابها به پیامبر ص در آیات دیگر هم یافت میشود؛ مانند آیه «وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمين: و از خود مران كسانى را كه پروردگار خود را صبحگاه و شامگاه مىخوانند در حالى كه خشنودى و نزديكى به او را مىخواهند نه چيزى از حساب آنان بر عهده تو است و نه چيزى از حساب تو بر عهده آنها، تا آنها را برانى و از ستمكاران باشى» (انعام/۵۳). یعنی وجود این گونه نهیها لااقل از باب «به در میگویم تا دیوار بشنود» در قرآن رواج دارد. در واقع، نظر شیعه در آنجا که پیامبر ص چنان برخوردی با چنان انگیزههایی داشته باشد (آیه ۱ و آیات ۵ تا ۱۰)، انتقاد واردی بود، چون از خود آیات و نیز از گزارشات متواتر تاریخی میدانیم که پیامبر ص کسی نبود که چنین برخوردهایی داشته باشد؛ اما اینکه خداوند به پیامبر ص تذکری دهد که مقصودش عموم مخاطبان باشد امری طبیعی است.
با این اوصاف میتوان وقوع صنعت التفات را نه در گذر از آیه ۲ به ۳، بلکه در گذر از آیه ۴ به ۵ دانست؛ یعنی فعلا اقتضاءات ظهور اولیه آیات معتبر باشد و صنعت التفات رخ نداده باشد: مرجع فاعل «عبس»، شخص ثالث (یعنی همان شخص اموی) و مرجع ضمیر «ک»، خود پیامبر ص باشد؛ که در این صورت، این آیات را میتوان به گونهای فهمید که هیچیک از اشکالات فوق وارد نباشد؛ یعنی مقصود از این آیات این است که:
آن شخص اموی فکر میکرد اسلام آوردن آن شخص از بزرگان مشرک قریش مهمتر است از پاسخگویی پیامبر ص این نابینا، پس با آمدن این نابینا اخم کرد و رویگردان شد؛ اما خداوند صورت مساله را عوض کرد و فرمود مهم این نیست که چه کسی اظهار اسلام کند، مهم این است که چه کسی راه تزکیه و پاک شدن را واقعا طی کند، و (و چون آن شخص اموی ارزش مخاطبه نداشت و این نکته را نمیفهمید خداوند به خود پیامبر ص خطاب کرد و فرمود) تو (به عنوان یک انسانی که به تبع اقدام آن اموی، این مساله در ذهنت شکل گرفته که پرداختن به کدامیک از این دو نفر مهمتر است) باید حواست باشد که تزکیه و پیمودن مسیر پاکی مهمتر است؛ و آنگاه تو چه میدانی که چه کسی مسیر تزکیه را در پیش میگیرد، شاید این نابینا این مسیر را در پیش گیرد و آن کافر این مسیر را در پیش نگیرد؛ و این همان مطلبی است که جای دیگر باز خطاب به پیامبر ص فرمود که هدایت شدن افراد به دلخواه تو نیست: «إِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدين: مسلّما تو [نمىتوانى] هر كس را كه خود دوست بدارى هدايت كنى؛ و لكن خداست كه هر كس را بخواهد هدايت میكند، و او به هدایتشدگان داناتر است» (قصص/۵۶).
۲) «ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى»
اغلب مفسران مرجع ضمیر «ه» در «لعله» را همان نابینایی دانستهاند که در آیه قبل ذکر شد (مثلا: مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۴[۱۹])؛ اما برخی از مفسران،در عین اذعان به نکته فوق، احتمال دیگری را هم در اینجا مطرح کردهاند که چهبسا مرجع ضمیر، آن کافری باشد که پیامبر ص مشغول گفتگو با او بود و میخواهد بفرماید تو [پیامبر یا عثمان] که طمع داشتی که آن کافر مسیر تزکیه را در پیش گیرد [و به خاطر این امیدت به آن نابینا اخم کردی] از کجا میدانستی که حتما او ایمان آورد که او را ترجیح دادی؟ (مفاتيح الغيب (فخر رازی)، ج۳۱، ص ۵۴[۲۰]؛ الجامع لأحكام القرآن (قرطبی)، ج۱۹، ص۲۱۳[۲۱]؛ الكشاف، ج۴، ص۷۰۱[۲۲]).
۳) «ما يُدْرِيكَ …»
جایی که اطلاع نداریم، قضاوت نکنیم.
ما که به عواملی که منجر به وقوع تصمیمهای مهم در زندگی افراد میشود وقوف نداریم و کسی هم ما را آگاه نکرده که خداوند چه سرنوشتی را برای چه کسی مقدر کرده است، پس درباره افراد سریع قضاوت و موضعگیری نکنیم.
۴) «الْأَعْمى … لَعَلَّهُ يَزَّكَّى»
به ظاهر افراد نمىتوان قضاوت كرد. گاهى نابينا، از افراد بينا طالبتر است (تفسير نور، ج۱۰، ص۳۸۴).
۵) «ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى»
بسیاری از اوقات همان کسی مسیر حق را میپیماید و به تزکیه نفس اقدام میکند که ما در موردش هیچ گمان نمیکردیم. لذا برای اهتمام ورزیدن به هدایت دیگران، باید صرفا به وظیفه خود در قبال دیگران اقدام کنیم، نه بر اساس ترجیحات و ظن و گمان شخصی خویش. این آیه چهبسا عبارت دیگری است از آیه «إِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ: مسلّما تو [نمىتوانى] هر كس را كه خود دوست بدارى هدايت كنى؛ و لكن خداست كه هر كس را بخواهد هدايت میكند» (قصص/۵۶).
۶) «ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى»
اسلام با روحيه استكبار و تحقير ديگران مخالف است (تفسير نور، ج۱۰، ص۳۸۴).
[۱] . الإمالة فيه مثل «تولَّى» في الآية الأولى (معجم القراءات ج ۱۰، ص۳۰۳)
[۲] . وَ ما يُدْرِيكَ، أي: و أيّ شيء جعلك داريا بحاله. و الخطاب للرّجل العابس المتولّي على سبيل الالتفات. لَعَلَّهُ يَزَّكَّى: لعلّه يكون طاهرا. أو يتطهّر بما يتلقّف عن النّبيّ- صلّى اللّه عليه و آله-.
[۳] . و مع هذا أنزل الله في حقه على نبيه صلى الله عليه و سلم: عَبَسَ وَ تَوَلَّى بلفظ الاخبار عن الغائب، تعظيما له و لم يقل: عبست و توليت. ثم أقبل عليه بمواجهة الخطاب تأنيسا له فقال: وَ ما يُدْرِيكَ أي يعلمك لَعَلَّهُ يعني ابن أم مكتوم يَزَّكَّى بما أستدعى منك تعليمه إياه من القرآن والدين، بأن يزداد طهارة في دينه، و زوال ظلمة الجهل عنه.
[۴] . قوله تعالى: «وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى» حال من فاعل «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» و المراد بالتزكي التطهر بعمل صالح بعد التذكر الذي هو الاتعاظ و الانتباه للاعتقاد الحق، و نفع الذكرى هو دعوتها إلى التزكي بالإيمان و العمل الصالح. و محصل المعنى: بسر و أعرض عن الأعمى لما جاءه و الحال أنه ليس يدري لعل الأعمى الذي جاءه يتطهر بصالح العمل بعد الإيمان بسبب مجيئه و تعلمه و قد تذكر قبل أو يتذكر بسبب مجيئه و اتعاظه بما يتعلم فتنفعه الذكرى فيتطهر.
و في الآيات الأربع عتاب شديد و يزيد شدة بإتيان الآيتين الأوليين في سياق الغيبة لما فيه من الإعراض عن المشافهة و الدلالة على تشديد الإنكار و إتيان الآيتين الأخيرتين في سياق الخطاب لما فيه من تشديد التوبيخ و إلزام الحجة بسبب المواجهة بعد الإعراض و التقريع من غير واسطة.
و في التعبير عن الجائي بالأعمى مزيد توبيخ لما أن المحتاج الساعي في حاجته إذا كان أعمى فاقدا للبصر و كانت حاجته في دينه دعته إلى السعي فيها خشية الله كان من الحري أن يرحم و يخص بمزيد الإقبال و التعطف لا أن ينقبض و يعرض عنه.
و قيل- بناء على كون المراد بالمعاتب هو النبي ص-: أن في التعبير عنه أولا بضمير الغيبة إجلالا له لإيهام أن من صدر عنه العبوس و التولي غيره ص لأنه لا يصدر مثله عن مثله، و ثانيا بضمير الخطاب إجلالا له أيضا لما فيه من الإيناس بعد الإيحاش و الإقبال بعد الإعراض.
و فيه أنه لا يلائمه الخطاب في قوله بعد: «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى» إلخ و العتاب و التوبيخ فيه أشد مما في قوله: «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» إلخ و لا إيناس فيه قطعا.
[۵] . و في الإخبار عما فرط منه، ثم الإقبال عليه بالخطاب: دليل على زيادة الإنكار، كمن يشكو إلى الناس جانبا جنى عليه، تم يقبل على الجاني إذا حمى في الشكاية مواجها له بالتوبيخ و إلزام الحجة. و في ذكر الأعمى نحو من ذلك، كأنه يقول: قد استحق عنده العبوس و الإعراض لأنه أعمى، و كان يجب أن يزيده لعماه تعطفا و ترؤفا و تقريبا و ترحيبا.
[۶] . این ماده قبلا به صورت متفرق در جلسه ۸۴ http://yekaye.ir/al-maidah-005-055/ و جلسه ۶۵۵ https://yekaye.ir/al-kahf-18-74/ و جلسه ۶۶۲ https://yekaye.ir/al-kahf-18-81/ بحث شده بود که اینجا تجمیع و تکمیل شد.
[۷] . در حدی که جستجو شد در عموم کتب لغت ذیل «زکو» بحث شده است. فقط در معجم مقاییس عنوان باب را «زکی» گذاشتهاند که البته خود ابن فارس تصریحی ندارد و گفته است «الزاء و الكاف و الحرف المعتلّ»؛ و در القاموس المحيط، ج۴، ص۳۷۵ و تاج العروس، ج۱۹، ص۴۹۶ هر دو احتمال را ذکر کردهاند.
[۸] . الزاء و الكاف و الحرف المعتلّ أصلٌ يدل على نَمَاءٍ و زيادة. و يقال الطَّهارة زكاة المال. قال بعضهم: سُميِّت بذلك لأنَّها مما يُرجَى به زَكاءُ المال، و هو زيادته و نماؤه. و قال بعضُهم: سمِّيت زكاةً لأنها طهارة. قالوا: و حُجّة ذلك قولُه جلّ ثناؤُه: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها. و الأصل فى ذلك كلِّهِ راجع إلى هذين المعنيين، و هما النَّماء و الطهارة. و من النَّماء:
[۹] . زیادة الشیءفی ذاته مع جودة نوعه.
[۱۰] . و زَكَّى الرَّجُلُ مَالَهُ بالتَّشْدِيدِ (تَزْكِيَةً) و (الزَّكَاةُ) اسْمٌ مِنْهُ و (أَزْكَى) اللّهُ الْمَالَ و (زَكَّاهُ) بِالْأَلِفِ و التَّثْقِيلِ… و (زَكَا) الرَّجُلُ (يَزْكُو) إِذَا صَلَحَ و (زَكَّيْتُهُ) بِالتَّثْقِيلِ نَسَبْتُهُ إِلَى (الزَّكَاءِ) وَ هُوَ الصَّلَاحُ و الرَّجُلُ (زَكِيٌّ) و الْجَمْعُ (أَزْكِيَاءُ).
[۱۱] . قوله تعالى: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها [۹۱/ ۹] الضمير للنفس، و” التَّزْكِيَةُ” التطهير من الأخلاق الذميمة الناشئة من شر البطن و الكلام و الغضب و الحسد و البخل و حب الجاه و حب الدنيا و الكبر و العجب، و لكل هذه المذكورات علاج في المطولات. و في الغريب: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها أي ظفر من طهر نفسه بالعمل الصالح. قوله تعالى: ما زَكى مِنْكُمْ [۲۴/ ۲۱] أي ما طهر. قوله تعالى: وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ [۱۹/ ۳۱] أي الطهارة، و قيل: زكاة الرءوس لأن كل الناس ليس لهم أموال و إنما الفطرة على الفقير و الغني و الصغير و الكبير. قوله تعالى: وَ تُزَكِّيهِمْ بِها [۹/ ۱۰۳] أي تطهرهم بها. قوله تعالى: أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً [۱۸/ ۷۴] أي طاهرة لم تجن ما يوجب قتلها، و قرىء زَكِيَّةً و زاكية فالزاكية: نفس لم تذنب قط، و الزكية: أذنبت ثم غفر لها. قوله تعالى: ذلِكُمْ أَزْكى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ [۲/ ۲۳۲] أي أنمى لكم و أعظم بركة، و إلا لكان تأكيدا و التأسيس خير منه. قوله تعالى: يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ [۴/ ۴۹] أي يمدحونها و يزعمون أنهم أزكياء، يقال:” زكى نفسه” أي مدحها و أثنى عليها. قوله تعالى: فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ [۵۳/ ۳۲] أي لا تعظموها و لا تمدحوها بما ليس لها فإني أعلم بها.
وَ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى؟ قَالَ:” هُوَ قَوْلُ الْإِنْسَانِ: صَلَّيْتُ الْبَارِحَةَ وَ صُمْتُ أَمْسِ وَ نَحْوَ هَذَا” ثُمَّ قَالَ (ع):” إِنَّ قَوْماً كَانُوا يُصْبِحُونَ فَيَقُولُونَ: صَلَّيْنَا الْبَارِحَةَ وَ صُمْنَا أَمْسِ فَقَالَ عَلِيٌّ (ع): لَكِنِّي أَنَامُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ لَوْ أَجِدُ شَيْئاً بَيْنَهُمَا لَنِمْتُهُ”.
[۱۲] . قال الليث: الزَّكَاةُ: زَكاةُ المال، و هو تطهيرُه، و الفعلُ منه: زَكَّى يُزَكّي تَزْكِيةً، و الزَّكاةُ: الصَّلَاح. يقال: رجلٌ تقيٌّ زَكيٌّ، و رجالٌ أتقياءُ أَزْكِياءُ، … قال ابن الأنباري في قوله تعالى: وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً [مريم: ۱۳] معناه: و فعلنا ذلك رحمةً لأبويه و تزكيةً له. قال الأزهري: أقام الاسم مُقامَ المصدر الحقيقي. و قال جل و عز: وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ [المؤمنون: ۴].قال بعضُهم: الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ أي العملِ الصَّالحِ فاعِلُونَ. و منه قوله جل و عز: خَيْراً مِنْهُ زَكاةً [الكهف: ۸۱] أي خيراً منه عملًا صالحاً. و قال الفراء: زَكاةً: صلاحاً. و كذلك قوله: وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً قال: صَلَاحاً.
[۱۳] . الزَّكَوَاتُ: جمع الزَّكَاةِ. [و الزَّكَاةُ] زَكَاةُالمالِ و هو تطهيره .. زَكَّى يُزَكِّي تَزْكِيَةً، و الزَّكَاةُ: الصلاح. تقول: رجل زَكِيٌّ [تقي]، و رجال أَزْكِيَاءُ أتقياء.
[۱۴] . (زَكَّيْتُهُ) بِالتَّثْقِيلِ نَسَبْتُهُ إِلَى (الزَّكَاءِ) وَ هُوَ الصَّلَاحُ و الرَّجُلُ (زَكِيٌّ) و الْجَمْعُ (أَزْكِيَاءُ).
[۱۵] . «قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً» أي طاهرة من الذنوب و زكية بريئة من الذنوب و قيل الزاكية التي لم تذنب و الزكية التي أذنبت ثم تابت حكي ذلك عن أبي عمرو بن العلاء و قيل الزكية أشد مبالغة من الزاكية عن تغلب و قيل الزاكية في البدن و الزكية في الدين «بِغَيْرِ نَفْسٍ» أي بغير قتل نفس يريد القود.
[۱۶] . و قرا الجمهور:” زاكية” بالألف. وقرا الكوفيون و ابن عامر:” زكية” بغير ألف و تشديد الياء، قيل: المعنى واحد، قاله الكسائي. و قال ثعلب: الزكية أبلغ. قال أبو عمرو: الزاكية التي لم تذنب قط و الزكية التي أذنبت ثم تابت.
[۱۷] . و معنى زَكِيَّةً طاهرة من الذنوب، و وصفها بهذا الوصف لأنه لم يرها أذنبت، قيل أو لأنها صغيره لم تبلغ الحنث. و قوله بِغَيْرِ نَفْسٍ يرده و يدل على كبر الغلام و إلّا فلو كان لم يحتلم لم يجب قتله بنفس و لا بغير نفس… و هي أبلغ من زاكية لأن فعيلا المحول من فاعل يدل على المبالغة.
[۱۸]. مواردی که داخل کروشه آمده صرفا در نسخه مکارم الاخلاق است؛ و مواردی که بدین صورت داخل کروشه آمده [/…] تفاوت نسخه مکارم با نسخه مصباح است.
[۱۹] . «وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ» أي لعل هذا الأعمى «يَزَّكَّى» يتطهر بالعمل الصالح و ما يتعلمه منك.
[۲۰] . فيه قولان: الأول: أي شيء يجعلك داريا بحال هذا الأعمى لعله يتطهر بما يتلقن منك، من الجهل أو الإثم، أو يتعظ فتنفعه ذكراك أي موعظتك، فتكون له لطفا في بعض الطاعات، و بالجملة فلعل ذلك العلم الذي يتلقفه عنك يطهره عن بعض ما لا ينبغي، و هو الجهل و المعصية، أو يشغله ببعض ما ينبغي و هو الطاعة أن الضمير في لعله للكافر، بمعنى أنت طمعت في أن يزكى الكافر بالإسلام أو يذكر فتقربه الذكرى إلى قبول الحق: وَ ما يُدْرِيكَ أن ما طمعت فيه كائن.
[۲۱] . و مع هذا أنزل الله في حقه على نبيه صلى الله عليه و سلم: عَبَسَ وَ تَوَلَّى بلفظ الاخبار عن الغائب، تعظيما له و لم يقل: عبست و توليت. ثم أقبل عليه بمواجهة الخطاب تأنيسا له فقال: وَ ما يُدْرِيكَ أي يعلمك لَعَلَّهُ يعني ابن أم مكتوم يَزَّكَّى بما أستدعى منك تعليمه إياه من القرآن والدين، بأن يزداد طهارة في دينه، و زوال ظلمة الجهل عنه. و قيل: الضمير في لَعَلَّهُ للكافر يعني إنك إذا طمعت في أن يتزكى بالإسلام أو يذكر، فتقربه الذكرى إلى قبول الحق و ما يدريك أن ما طمعت فيه كائن
[۲۲] . وَ ما يُدْرِيكَ و أى شيء يجعلك داريا بحال هذا الأعمى؟ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى أى يتطهر بما يتلقن من الشرائع من بعض أوضار الإثم أَوْ يَذَّكَّرُ أو يتعظ فَتَنْفَعَهُ ذكراك، أى: موعظتك، و تكون له لطفا في بعض الطاعات. و المعنى: أنك لا تدرى ما هو مترقب منه، من تزكّ أو تذكر، و لو دريت لما فرط ذلك منك. و قيل: الضمير في لَعَلَّهُ للكافر. يعنى أنك طمعت في أن يتزكى بالإسلام، أو يتذكر فتقرّبه الذكرى إلى قبول الحق، و ما يدريك أن ما طمعت فيه كائن.
بازدیدها: ۷۹
بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۹۲) وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى