۵ رمضان ۱۴۳۸
ترجمه
و آن گاه که منافقان و بیماردلان میگویند خدا و رسولش جز فریب وعدهای به ما ندادند.
نکات ترجمهای و نحوی
«الْمُنافِقونَ»
منافق، اسم فاعل از ماده «نفق» در باب مفاعله است که درباره این ماده و این کلمه به تفصیل در جلسه ۴۰۸ توضیح داده شد. http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-11/
غُرُوراً
«غُرُور» از ماده «غرر» است که در جلسه ۱۶۰ http://yekaye.ir/al-araf-007-51/ توضیح داده شد که این ماده در معانی متعددی به کار میرود و برخی گفتهاند اصل همه این معانی آن است که بر اثر تاثیر چیزی، غفلتی حاصل شود. و در جلسه۲۴۲ http://yekaye.ir/al-aaraf-7-22/ هم توضیحات تکمیلی درباره آن ارائه شد.
«ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»
«ما» در اینجا مای نافیه است و اینکه برخی از مترجمان آن را مای موصوله قلمداد کردهاند (به این صورت: آنچه خدا و رسولش به ما وعده دادند، فریبی بیش نبود) ظاهرا قابل دفاع نمیباشد، زیرا در آن صورت، حتی اگر وجود ادات استثناء (إلا) را هم به نحوی توجیه کنیم، باز باید «غرور» به صورت مرفوع (خبر) میآمد در حالی که منصوب آمده است.
اما درباره «غرور» دو تحلیل نحوی شده که هر دو میتواند درست باشد. یکی اینکه مفعول دوم برای فعل «وعد» باشد (إعراب القرآن الكريم، ج۳، ص۴۴) که بر همین اساس ترجمه شد؛ و دوم اینکه صفت برای مفعول مطلق محذوف باشد [و مفعول دوم این فعل محذوف باشد] یعنی عبارت به این صورت بوده باشد: ما وعدنا الله و رسوله [النصرَ] الا وعدَ الغرور: خدا و رسولش به ما وعده ندادند نصرت را مگر وعدهای فریبنده. (إعراب القرآن و بيانه، ج۷، ص۶۰۷)
شان نزول
۱) در تفسیر قمی آمده است:
[بعد از اینکه سلمان پیشنهاد کندن خندق داد، پیامبر افراد را برای کندن خندق در نقاط مختلف تقسیم کرد و خود هم مشغول شد] چون روز دوم شد، صبحگاه به کار کندن مشغول شدند و پیامبر در مسجد فتح (روی تپه مشرف به خندق) نشسته بود و مهاجران و انصار مشغول کندن بودند که به صخره بزرگی رسیدند که کلنگهایشان بر آن اثری نداشت؛ جابر بن عبدالله انصاری را سرغ پیامبر ص فرستادند که ایشان را مطلع سازد. جابر میگوید به مسجد آمدم و دیدم رسول الله به پشت دراز کشیده و ردایش را زیر سر گذاشته و [از شدت گرسنگی] سنگی را محکم به شکمش بسته است. گفتم: یا رسول الله! به صخرهای رسیدهایم که هیچ کلنگی در آن اثر نمیکند. پس با سرعت آمد و آبی خواست و وضویی گرفت و اندکی از آن آب را در دهانش گرداند و بر روی سنگ ریخت، سپس کلنگی گرفت و ضربهای زد، برقی جهید که در آن قصرهای شام را دیدیم، سپس ضربه دیگری زد، برقی جهید که در آن قصرهای مدائن را دیدیم، سپس ضربه دیگری زد و برقی جهید که در آن قصرهای یمن را دیدیم، سپس رسول خدا ص فرمود: بدانید که قطعا خداوند این مکانهایی را که این جرقه در آنها نمایان شد برای شما فتح میکند؛ سپس آن صخره سست شد همانند رملی که روان میشود …
[وی بعد از اینکه رسیدن مشرکان و جنگ امیرالمومنین با عمرو بن عبد ود و … و خبر پیمانشکنی یهودیان را گزارش میکند، میگوید]
پس چون کار بر اصحاب رسول الله ص طولانی شد و محاصره شدت گرفت و آنها در سرمای شدید بودند و گرسنگی هم به آنها فشار میآورد و از جانب یهودیان هم بشدت نگران بودند، منافقان شروع کردند به گفتن سخنانی که خداوند از آنها حکایت کرده است – و از اصحاب رسول الله جز اندکی، کسی نمانده بود که در ورطه نفاق نیافتاده باشد – و رسول الله ص به اصحابش خبر داده بود که احزاب عرب گرد میآیند و از بالا به آنها هجوم میآورند و یهودیان هم خیانت میکنند و از پایین شهر ایجاد نگرانی میکنند و سختی فراوان بدانها خواهد رسید ولی عاقبت از آن آنها خواهد بود؛ پس چون قریش و آمدند و یهود خیانت کردند، منافقان گفتند: «خدا و رسولش جز فریب به ما وعدهای ندادند» و گروهی از آنها هم باغهایی در اطراف مدینه داشتند و گفتند: رسول الله! اجازه بده که ما به باغهایمان برویم چون آنها اطراف مدینه و بیحفاظ است و میترسیم یهودیان به آن دستبرد بزنند؛ و گروهی هم گفتند بیاید فرار کنیم و به بیابان برویم و در پناه بادیهنشینان قرار بگیریم، چرا که این چیزهایی که [حضرت] محمد ص به ما وعده داده بود همهاش باطل بود…
تفسير القمي، ج۲، ص۱۷۸و ۱۸۶
فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الثَّانِي بَكَّرُوا إِلَى الْحَفْرِ وَ قَعَدَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي مَسْجِدِ الْفَتْحِ فَبَيْنَا الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ يَحْفِرُونَ إِذْ عَرَضَ لَهُمْ جَبَلٌ لَمْ تَعْمَلِ الْمَعَاوِلُ فِيهِ، فَبَعَثُوا جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيَّ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص يُعْلِمُهُ بِذَلِكَ، قَالَ جَابِرٌ: فَجِئْتُ إِلَى الْمَسْجِدِ وَ رَسُولُ اللَّهِ مُسْتَلْقٍ عَلَى قَفَاهُ وَ رِدَاؤُهُ تَحْتَ رَأْسِهِ وَ قَدْ شَدَّ عَلَى بَطْنِهِ حَجَراً، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُ قَدْ عَرَضَ لَنَا جَبَلٌ لَمْ تَعْمَلِ الْمَعَاوِلُ فِيهِ فَقَامَ مُسْرِعاً حَتَّى جَاءَهُ ثُمَّ دَعَا بِمَاءٍ فِي إِنَاءٍ فَغَسَلَ وَجْهَهُ وَ ذِرَاعَيْهِ وَ مَسَحَ عَلَى رَأْسِهِ وَ رِجْلَيْهِ ثُمَّ شَرِبَ وَ مَجَّ مِنْ ذَلِكَ الْمَاءِ فِي فِيهِ ثُمَّ صَبَّهُ عَلَى الْحَجَرِ ثُمَّ أَخَذَ مِعْوَلًا فَضَرَبَ ضَرْبَةً فَبَرَقَتْ بَرْقَةٌ فَنَظَرْنَا فِيهَا إِلَى قُصُورِ الشَّامِ، ثُمَّ ضَرَبَ أُخْرَى فَبَرَقَتْ بَرْقَةٌ نَظَرْنَا فِيهَا إِلَى قُصُورِ الْمَدَائِنِ، ثُمَّ ضَرَبَ أُخْرَى فَبَرَقَتْ بَرْقَةٌ أُخْرَى نَظَرْنَا فِيهَا إِلَى قُصُورِ الْيَمَنِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَمَا إِنَّهُ سَيَفْتَحُ اللَّهُ عَلَيْكُمْ هَذِهِ الْمَوَاطِنَ الَّتِي بَرَقَتْ فِيهَا الْبَرْقُ. ثُمَّ انْهَالَ عَلَيْنَا الْجَبَلُ كَمَا يَنْهَالُ الرَّمْلُ …
فَلَمَّا طَالَ عَلَى أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص الْأَمْرُ- وَ اشْتَدَّ عَلَيْهِمُ الْحِصَارُ- وَ كَانُوا فِي وَقْتِ بَرْدٍ شَدِيدٍ وَ أَصَابَتْهُمْ مَجَاعَةٌ- وَ خَافُوا مِنَ الْيَهُودِ خَوْفاً شَدِيداً- وَ تَكَلَّمَ الْمُنَافِقُونَ بِمَا حَكَى اللَّهُ عَنْهُمْ- وَ لَمْ يَبْقَ أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ إِلَّا نَافَقَ إِلَّا الْقَلِيلُ- وَ قَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَخْبَرَ أَصْحَابَهُ أَنَّ الْعَرَبَ تَتَحَزَّبُ وَ يَجِيئُونَ مِنْ فَوْقُ وَ تَغْدِرُ الْيَهُودُ وَ نَخَافُهُمْ مِنْ أَسْفَلَ وَ إِنَّهُ لَيُصِيبُهُمْ جَهْدٌ شَدِيدٌ وَ لَكِنْ تَكُونُ الْعَاقِبَةُ لِي عَلَيْهِمْ، فَلَمَّا جَاءَتْ قُرَيْشٌ وَ غَدَرَتِ الْيَهُودُ قَالَ الْمُنَافِقُونَ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً وَ كَانَ قَوْمٌ لَهُمْ دُورٌ فِي أَطْرَافِ الْمَدِينَةِ فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ تَأْذَنُ لَنَا أَنْ نَرْجِعَ إِلَى دُورِنَا- فَإِنَّهَا فِي أَطْرَافِ الْمَدِينَةِ وَ هِيَ عَوْرَةٌ وَ نَخَافُ الْيَهُودَ أَنْ يُغِيرُوا عَلَيْهَا، وَ قَالَ قَوْمٌ هَلُمُّوا فَنَهْرَبَ وَ نَصِيرَ فِي الْبَادِيَةِ- وَ نَسْتَجِيرَ بِالْأَعْرَابِ فَإِنَّ الَّذِي كَانَ يَعِدُنَا مُحَمَّدٌ كَانَ بَاطِلًا كُلُّهُ…[۱]
۲) فراء میگوید:
گوینده این جملات که «خدا و رسولش جز فریب به ما وعدهای ندادند»، معتّب بن قشیر انصاری است و قضیه از این قرار است که رسول الله ص کلنگی را از سلمان گرفت در خصوص صخرهای که کار آنها را سخت کرده بود؛ پس سه ضربه بر آن زد و در هر ضربهای برقی جهید. سلمان گفت: یا رسول الله! من چیز عجیبی رد آنها دیدم. پیامبر ص فرمود: در ضربه اول، سفیدیهای کاخهای مدائن را دیدی؛ و در دومی کاخهای یمن را؛ و در سومی سرزمینهای ایران و روم؛ و خداوند برای امتم سرچشمههای آنها را فتح میکند.
معتب وقتی احزاب را دید گفت: [حضرت] محمد ص به ما وعده ایران و روم میدهد در حالی که ما از ترس جزات رفتن به دستشویی را نداریم! خدا و رسولش جز فریب به ما وعدهای ندادند!
معاني القرآن، ج۲، ص۳۳۶
و قوله: ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً و هذا قول معتّب بن قشير الأنصاري وحده.
ذكروا أن رسول اللّه صلى اللّه عليه و [آله و] سلم أخذ معولا من سلمان فى صخرة اشتدّت عليهم، فضرب ثلاث ضربات، مع كل واحدة كلمع البرق. فقال سلمان: و اللّه يا رسول اللّه لقد رأيت فيهنّ عجبا قال فقال النبي عليه السّلام: لقد رأيت فى الضربة الأولى أبيض المدائن، و فى الثانية قصور اليمن، و فى الثالثة بلاد فارس و الروم. و ليفتحنّ اللّه على أمّتى مبلغ مداهنّ. فقال معتّب حين رأى الأحزاب: أ يعدنا محمّد أن يفتح لنا فارس و الرّوم و أحدنا لا يقدر أن يضرب الخلاء فرقا؟ ما وعدنا اللّه و رسوله إلا غرورا.[۲]
توجه
احادیث و تدبرهای جلسه ۳۱۶ (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ؛ حج/۱۱ http://yekaye.ir/al-hajj-22-11/ ) و جلسه ۴۰۰ (وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ؛ عنکبوت/۳ http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-3/ ) و جلسه ۴۰۷ (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذابِ اللَّهِ وَ لَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَ وَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِما في صُدُورِ الْعالَمينَ؛ عنکبوت/۱۰ http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-10/ ) نیز تا حدود زیادی در مورد این آیه نیز صادق است؛ لذا از تکرار آنها صرف نظر می شود.
حدیث
۱) حضرت امیر ع در روایتی طولانی به ریشههای و شاخههای کفر و نفاق اشاره کردهاند. بعد از بیان ریشههای کفر فرمودهاند:
و نفاق بر چهار بنیان است: هوی [= هوای نفس]، و سهلانگاری (هُوَینا)، و خودبزرگبینی (حفیظه)، و طمع؛
- هوای نفس خودش چهار شعبه دارد: بغی [= ستم] و از حد خارج شدن (عدوان) و شهوت و طغیان:
– آنکه ستم کرد، به مهلکهافتادنهایش [یا: کینهتوزانش] فراوان میشوند، و از او فاصله میگیرند، و علیه او یاری میجویند؛
– و آنکه و کسی که از حد خارج شد، از شرورش ایمن نیستند، و قلبش سالم نمیماند، و نفس خود را از شهوات حفظ نمیکند؛
– و کسی که نفس خود را از شهوات برکنار نداشت، در امور خبیث وارد میشود؛
– و کسی که طغیان کرد، بر راهی آشکار بدون هیچ گونه حجت و دلیلی، گمراه میشود.
- سهلانگاری (هُوَینا) بر چهار شعبه است: غَرّه (مغرور شدن، غفلت) ، و آرزو، و هیبت (= ترس و گوشهنشیی)، و مماطله (به عقبانداختنِ کارها) :
– و این بدان جهت است که ترس و گوشهنشیی، شخص را از [انجام] حق بازمیدارد؛
– و به عقب انداختن کارها، باعث تفریط [= نقطه مقابل افراط و زیادهروی، کمکاری] در کار میشود تا زمانی که اجل سر رسد؛
– و اگر آرزو نبود، انسان حساب آنچه در آن است [= حال و روز دنیا] را میدانست و اگر حساب آنچه را در آن است بداند، چهبسا از ترس و دلهره بمیرد؛
– و مغرور شدن هم مایه قصور و کمگذاشتن عمل میشود [انسان عمل را جدی نمیگیرد]
- و خودبزرگبینی (حفیظه) بر چهار شعبه است: کبر، و فخرفروشی، و حمیت (ازکوره در رفتن، عصبانیت کنترل نشده)، و تعصبورزی:
– پس کسی که تکبر ورزد، به حق پشت کند؛
– و کسی که فخرفروشی کند، به فجور (دریدگی) کشیده شود؛
– و کسی که از کوره در رود، بر گناهان اصرار ورزد؛
– و کسی که تعصب وی را فرابگیرد، به انحراف کشیده شود؛
چه بد وضعیتی است وضعیتی که بین پشت کردن و دریدگی و اصرار نابجا و انحراف از صراط باشد.
- و طمع هم چهار شعبه دارد: فرح (خوشگذرانی، شادی نامتعادل)، و مرح (سرمستی، شادیای که شخص را از خود بیخود کند)، و لجاجت، و تکاثر (ثروتاندوزی و زیادهخواهی):
– پس فرح (خوشگذرانی، شادی نامتعادل)، نزد خداوند ناخوشایند است؛
– و مرح (سرمستی، شادیای که شخص را از خود بیخود کند)، افتادن در خیالبافی است
– و لجاجت، بلایی است که شخص را به بردوش کشیدن گناهان میکشاند؛
– و تکاثر (ثروتاندوزی و زیادهخواهی)، لهو (سرگرم شدن) و لعب (بازی کردن) و مشغولیت بیهوده و «جایگزین کردن چیزی که پست است به جای امر بهتر است» (بقره/۶۱)
و این است نفاق و بنیانها و شاخههایش؛ و «خداوند قاهر و چیرهای است فوق بندگانش» (انعام/۱۸) …
الكافي، ج۲، ص۳۹۴
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ص قَالَ: بُنِيَ الْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ- الْفِسْقِ وَ الْغُلُوِّ وَ الشَّكِّ وَ الشُّبْهَةِ …
وَ النِّفَاقُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى الْهَوَى وَ الْهُوَيْنَا وَ الْحَفِيظَةِ وَ الطَّمَعِ
فَالْهَوَى عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى الْبَغْيِ وَ الْعُدْوَانِ وَ الشَّهْوَةِ وَ الطُّغْيَانِ- فَمَنْ بَغَى كَثُرَتْ غَوَائِلُهُ وَ تُخُلِّيَ مِنْهُ وَ نُصِرَ [قصر] عَلَيْهِ وَ مَنِ اعْتَدَى لَمْ يُؤْمَنْ بَوَائِقُهُ وَ لَمْ يَسْلَمْ قَلْبُهُ وَ لَمْ يَمْلِكْ نَفْسَهُ عَنِ الشَّهَوَاتِ وَ مَنْ لَمْ يَعْذِلْ نَفْسَهُ فِي الشَّهَوَاتِ خَاضَ فِي الْخَبِيثَاتِ وَ مَنْ طَغَى ضَلَّ عَلَى عَمْدٍ بِلَا حُجَّةٍ
وَ الْهُوَيْنَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى الْغِرَّةِ وَ الْأَمَلِ وَ الْهَيْبَةِ وَ الْمُمَاطَلَةِ وَ ذَلِكَ بِأَنَّ الْهَيْبَةَ تَرُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ الْمُمَاطَلَةَ تُفَرِّطُ فِي الْعَمَلِ حَتَّى يَقْدَمَ عَلَيْهِ الْأَجَلُ وَ لَوْ لَا الْأَمَلُ عَلِمَ الْإِنْسَانُ حَسَبَ مَا هُوَ فِيهِ وَ لَوْ عَلِمَ حَسَبَ مَا هُوَ فِيهِ مَاتَ خُفَاتاً مِنَ الْهَوْلِ وَ الْوَجَلِ وَ الْغِرَّةَ تَقْصُرُ بِالْمَرْءِ عَنِ الْعَمَلِ
وَ الْحَفِيظَةُ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى الْكِبْرِ وَ الْفَخْرِ وَ الْحَمِيَّةِ وَ الْعَصَبِيَّةِ فَمَنِ اسْتَكْبَرَ أَدْبَرَ عَنِ الْحَقِّ وَ مَنْ فَخَرَ فَجَرَ وَ مَنْ حَمِيَ أَصَرَّ عَلَى الذُّنُوبِ وَ مَنْ أَخَذَتْهُ الْعَصَبِيَّةُ جَارَ فَبِئْسَ الْأَمْرُ أَمْرٌ بَيْنَ إِدْبَارٍ وَ فُجُورٍ وَ إِصْرَارٍ وَ جَوْرٍ عَلَى الصِّرَاطِ
وَ الطَّمَعُ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ الْفَرَحِ وَ الْمَرَحِ وَ اللَّجَاجَةِ وَ التَّكَاثُرِ فَالْفَرَحُ مَكْرُوهٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْمَرَحُ خُيَلَاءُ وَ اللَّجَاجَةُ بَلَاءٌ لِمَنِ اضْطَرَّتْهُ إِلَى حَمْلِ الْآثَامِ وَ التَّكَاثُرُ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ شُغُلٌ وَ اسْتِبْدَالُ الَّذِي هُوَ أَدْنى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ
فَذَلِكَ النِّفَاقُ وَ دَعَائِمُهُ وَ شُعَبُهُ وَ اللَّهُ قَاهِرٌ فَوْقَ عِبادِهِ …
تدبر
۱) «وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»
از این آیه تا آیه۲۰ خداوند به توصیف عینی منافقان میپردازد و از روحیات و افکار و منطق آنان پرده برمیدارد. اولین نکتهای که از آنها نقل میکند اشاره به تناقضی در منطق فکری آنان است:
مومن کسی است که خدا و رسول را واقعا باور دارد و به اقتضائات این باور هم پایبند است؛
کافر کسی است که خدا را قبول ندارد یا اگر خدا را قبول دارد، منکر اصل نبوت، ویا منکر نبوت حضرت محمد ص است.
تکلیف انسان با این دو معلوم است. اما منافق، ظاهرا خدا و رسول را قبول دارد؛ نمیگوید خدایی در کار نیست؛ نمیگوید حضرت محمد ص پیامبر نیست؛ با این حال، خدا و رسولش را دروغگو و فریبکار معرفی میکند؟!!!
چرا؟
الف. این ترفندی است برای نفوذ و غلبه بر مومنان؛ اگر انکار صریح کنند، مومنان به آنان توجه نمیکنند. اما این گونه، باورهای ایمانی را سست میکنند.
ب. این ناشی از آن است که مبنای زندگی خود را بر «گمانهزنیهای بیپشتوانه» قرار دادهاند (تظنون بالله الظنونا؛ توضیح در جلسه جلسه۴۲۹، تدبر۵)
نکته تخصصی جامعهشناسی جامعه دینی
در منطق قرآن، داشتن تفکرات تناقضآمیز و بیمنطق، لزوما ناشی از پنهانکاری و توطئهگری نیست؛ چنانکه از یهود هم هم گزارش میکند که دست خدا را در عالم بسته میدانستند (وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَة؛ مائده/۶۴).
در مورد منافق هم خطاست که گمان کنیم منافقان فقط نیروهای ستون پنجم دشمناند که خودآگاه درصدد نفوذند؛ خیر، بسیاری از اوقات، منافق خودش نمیداند منافق است، خود را اصلاحطلب معرفی میکند در حالی که حقیقتا کارش افساد است و خودش نمیداند (بقره/۱۱) و میپندارد که واقعا اوست که در مسیر هدایت است (اعراف/۳۰؛ زخرف/۳۷) و بهترین کارها را انجام میدهد (کهف/۱۰۴)
از این جهت است که مراجعه به آموزههای قرآن برای شناخت نفاق و منافق در جامعه دینی بسیار ضروری است، نهتنها برای فریب منافقان را نخوردن، بلکه برای اطمینان از اینکه مبادا خود ما به نفاق دچار شده باشیم خود بیخبر باشیم! (اقتباس از ایستاده در باد، ص۱۸۱-۱۸۵)
ج. …
۲) «وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»
مگر منافقان همان بیماردلان نیستند؟ پس چرا نفرمود «منافقانی که در دلهایشان مرض هست» بلکه فرمود: «منافقان» و «کسانی که در دلهایشان مرض هست».
چرا؟
الف. این نشان میدهد، با اینکه در دل منافقان هم مرض هست، اما در منطق قرآن، هرکسی که در دلش مرض هست، لزوما منافق نیست. اما منافق چه ویژگی افزونتری دارد؟ شاید با توجه به آیه۶۷ سوره توبه (الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُم) بتوان گفت یکی از مهمترین ویژگیهایی که اینها را جدا میکند این است که کسی که در دلش مرض است، مساله اصلیاش این است که دنبال هوا و هوس خود باشد؛ اما منافق، به این مقدار راضی نمیشود، بلکه در جامعه تشکیل حزب میدهد و ارتباطات حزبی برقرار میکند و میکوشد منکر را گسترش دهد و با معروف مبارزه کند. شاید به همین جهت است که در قرآن هرجا این دو گروه کنار هم ذکر شدهاند (انفال/۴۹؛ احزاب/۱۲ و ۶۰) از منافقان ابتدا اسم برده شده، گویی اینهایند که خط میدهند و بقیه بیماردلان از آنان پیروی میکنند.
ب. علاوه بر نکته فوق، شاید میخواهد اشاره کند که اگر عدهای بیماردل در جامعه نباشند که سخن منافقان را تکرار کنند، منافق نمیتواند کار خود را پیش ببرد.
ج. …
۳) «وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»
یکی از علائم نفاق و بیماردلی، این است که هنگام قرار گرفتن در مشکلات و سختیها وعدههای دین خدا را دروغ و فریب بشماریم؛ چرا که نشاندهنده این است که ایمانمان بیش از آنکه بر یک منطق محکم استوار باشد، بر سطحیاندیشی و مواجهه سلیقهای با دین متکی است و گمانهزنیهای خود را مستند به تعالیم خود دین نکردهایم: (ایستاده در باد، ص۱۸۲-۱۸۳)
بله، دین به مومنان وعده نصرت الهی داده است، اما آیا وعده داده که هیچگاه در طی این مسیر با مشکل مواجه نمیشویم؟ آیا وعده داده که در هیچ مقطعی شکست نمیخوریم؟ آیا همین مسلمانان چندی قبل در جنگ احد تاحدودی شکست نخوردند؟ یا بالعکس، بارها و بارها از وقوع فتنهها و آزمایشهای تکاندهنده سخن گفته است؟
(یکبار دیگر حدیث۳ از جلسه۴۰۰ http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-3/ و حدیث۲ از جلسه۴۰۷ http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-10/ و حدیث۱ از جلسه قبل http://yekaye.ir/al-ahzab-33-11/ را مرور کنید)
و از سوی دیگر، آیا ما که منتظر نصرت الهی هستیم، واقعا مومن بودهایم و به وظایف ایمانی خود درست عمل کردهایم؟
۴) «وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»
غلبه گمانهزنیهای ناروا در میان منافقان و بیماردلان به حدی است که با دیدن یک سختی، تمام وعدههای دین را دروغ میشمرند:
نگفتند: حالا که به سختی افتادیم وعده خدا و رسولش در اینجا دروغ بود؛
بلکه گفتند اساسا جز وعده دروغ به ما نگفتهاند.
۵) «وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»
خود را در وضعیت مسلمانان در جنگ احزاب در نظر بگیرید:
محاصرهای عظیم و گرسنگی، کندن خندق با آن هم مشقات، رسیدن خبر خیانت همپیمانان (یهود)، و …
در چنین شرایطی، پیامبر ص به آنان وعده فتح بزرگترین امپراطوریهای زمان (ایران و روم) را میدهد!
اگر ما بودیم چه عکسالعملی داشتیم؟
آیا ما هم وعده خدا و رسولش را فریب خواهیم خواند؟!
عبرتی از تاریخ، محکی بر ایمان خود
امروزه هم ما را با تحریمها محاصره کردهاند؛ بالا رفتن قیمتها زندگی را بر مردم سخت کرده؛ نه فقط کشورهایی همچون آمریکا و اسرائییل، بلکه بسیاری از حکومتهای بهظاهر مسلمان هم علیه ما متحد شدهاند، و …
و اگر کسی نیک بیندیشد، در زمان جنگ تحمیلی وضعیتمان از این هم بدتر بود.
آن زمان امام خمینی (ره) با تکیه بر آموزههای قرآن وعده محو اسرائیل را داد.
و این وعده همچنان پابرجاست؛ هرچند منافقان و کسانی که در دلهایشان مرض است این وعدهها را فریب، و منادیان این وعدهها را فریبکار معرفی کنند.[۳]
۶) «وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»
با اینکه این واقعه، مربوط به جنگ احزاب است و همه تعابیر قبلی را هم به صورت ماضی آورد، (إِذْ جاءَتْكُمْ … إِذْ جاؤُكُمْ … إِذْ زاغَتِ الْأَبْصار) اینجا سخن منافقان را با تعبیر مضارع آورد (إِذْ يَقُولُ)؟
الف. نشان دهد تلاشهاى تبليغاتى منافقان دائمى است. (تفسير نور، ج۹، ص۳۳۷) یعنی این رویه آنها بوده است؛ نه یک اقدام تمام شده.
ب. نشان دهد که امروزه هم این منطق در جامعه دینی وجود دارد.
ج. …
۷) «وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»
مأيوس كردن رزمندگان و تضعيف روحيّهى آنان، نشانهى انحراف و نفاق است. (تفسير نور، ج۹، ص۳۳۷)
۸) «وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»
در ميان ياران پيامبر، برخى دچار شك و ترديد و برخى دچار نفاق و دورويى بودند. (تفسير نور، ج۹، ص۳۳۷)
ثمرات این نکته
الف. اهل سنت به هر مسلمانی که ولو یکبار پیامبر ص را دیده باشد «صحابی» میگویند و معتقدند که همه صحابه عادلاند و روایات متعددی در کتابهایشان در تایید این مدعا آوردهاند و اگر به آنها بگویید پس منافقان چطور، میگویند منافقان افراداد کاملا مشخص و شناخته شدهای بودند (عبدالله بن ابی و اطرافیانش). این آیه بخوبی بطلان این سخن و مجعول بودن آن روایات را نشان میدهد چرا که هم به لحاظ تاریخی، و بر اساس منابع خود آنها، کسی که این سخن را گفته عبدالله بن ابی نبوده (شان نزول) و از آن مهمتر اینکه، در این آیه از عدهای بیماردل، غیر از منافقان، هم سخن گفته است.
ب. وقتی در اطرافیان پیامبر خدا ص منافق و بیماردل یافت شود، انتظار داریم در جامعه ما و در اطرافیان بزرگان ما یافت نشود؟!
ج. …
این را بعدا نوشتم
۹) «وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»
تقابل دو منطق
- انسان موحد چون مرگ را جدی گرفته، دین را جدی میگیرد، پس دنیا را بازیچهای بیش نمیداند و وعدههای شیطان و دنیا را فریب میشمرد.
- فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً (کهف/۱۱۰)
- وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْو (انعام/۳۲)
- وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُور (آل عمران/۱۸۵) فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُور (لقمان/۳۳؛ فاطر/۵) ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاَّ غُرُورا (نساء/۱۲۰)
- انسان منافق مرگ را جدی نمیگیرد، لذا دنیا را جدی میگیرد و دین را به بازی میگیرد و وعدههای خدا و رسولش را فریب میداند:
- لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها (یونس/۷) فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا (رعد/۲۶)
- الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا (اعراف/۵۱)
- إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ … ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً (احزاب/۱۲)
درواقع، دینداری و دنیامداری با هم قابل جمع نیست.
تذکر
دنیامداری (که دنیا غایت خواستههای شخص قرار گیرد) غیر از آباد کردن دنیا برای اهداف دینی است.
[۱] . این داستان در أسباب نزول القرآن (الواحدي)، ص۱۰۴ (از منابع مهم اهل سنت درباره شأن نزول آیات) چنین روایت شده است:
حدَّثنا الأستاذ أبو إِسحاق الثعالبي، أخبرنا عبد اللَّه بن حامد الوَزان، أخبرنا محمد بن جعفر المطيري، حدَّثنا حماد بن الحسن، حدَّثنا محمد بن خالد بن عَثْمَة، حدَّثنا كثير بن عبد اللَّه بن عمرو بن عوف، حدَّثني أبي عن أبيه، قال:
خَطَّ رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم، على الخندق يوم الأحزاب، ثم قطع لكل عشرة أربعين ذراعاً. قال عمرو بن عوف: كنت أنا و سَلْمان، و حُذَيْفَة و النُّعْمَان بن مُقْرِّن المُزَني، و ستة من الأنصار في أربعين ذراعاً. فحفرنا حتى إذا كنا تحت «ذو ناب»، أخرج اللَّه من بطن الخندق صخرة مَرْوَة كَسَرَتْ حديدَنا و شقت علينا، فقلنا: يا سلمان، أرْقَ إلى رسول اللَّه صلى اللّه عليه و سلم، فأخبره خبر هذه الصخرة، فإما أن نعدل عنها، و إِما أن يأمرنا فيها بأمره، فإنا لا نحب أن نجاوز خَطَّه. قال: فرقي سلمان إلى رسول اللَّه صلى اللّه عليه و سلم، و هو ضارب عليه قبة تُرْكِيّة، فقال: يا رسول اللَّه خرجت صخرة بيضاء مَرْوَة من بطن الخندق، فكسرت حديدنا و شقت علينا حتى ما يحيك فيها قليل و لا كثير، فمرْنا فيها بأمرك، فإنا لا نحب أن نجاوز خطَّك. قال: فهبط رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم، مع سلمان الخندق، و التسعة على شفة الخندق، فأخذ رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم، الْمِعْوَل من سلمان فضربها ضربة صدعها، و بَرَق منها برق أضاء ما بين لَابَتَيْها- يعني المدينة- حتى لكأن مصباحاً في جوف بيت مظلم. وَ كَبَّرَ رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم تكبير فتح، فكَبَّرَ المسلمون، ثم ضربها رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم الثانية و برق منها برق أضاء ما بين لَابَتَيْها، حتى لكأن مصباحاً في جوف بيت مظلم، فكبر رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم، تكبير فتح، و كبر المسلمون، ثم ضربها رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم، فكسرها و برق منها برق أضاء ما بين لَابَتَيْهَا حتى لكأن مصباحاً في جوف بيت مظلم، و كَبّرَ رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم تكبير فتح، و كبر المسلمون، و أخذ بيد سلمان و رقي، فقال سلمان: بأبي أنت و أمي يا رسول اللَّه، لقد رأيت شيئاً ما رأيت مثله قط. فالتفت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم، إلى القوم، فقال: رأيتم ما يقول سلمان؟ قالوا: نعم يا رسول اللَّه. قال: ضربت ضربتي الأولى فبرق الذي رأيتم، أضاءت لي منها قصور الحِيرة و مدائن كسرى، كأنها أنياب الكلاب، و أخبرني جبريل، عليه السلام، أن أمتي ظاهرةٌ عليها. ثم ضربت ضربتي الثانية فبرق الذي رأيتم، أضاءت لي منها القصور الحمر من أرض الروم، كأنها أنياب الكلاب، و أخبرني جبريل عليه السلام، أن أمتي ظاهرة عليها ثم ضربت ضربتي الثالثة، فبرق الذي رأيتم، أضاءت لي منها قصور صنعاء كأنها أنياب الكلاب، و أخبرني جبريل عليه السلام أن أمتي ظاهرة عليها، فأبشروا. فاستبشر المسلمون و قالوا: الحمد للَّه، موعد صدق، وعدنا النصر بعد الحفر. فقال المنافقون: أ لا تعجبون يُمَنِّيكم و يَعِدُكُم الباطل، و يخبركم أنه يبصر من يَثْرِبَ قُصورَ الحِيرَة و مدائنَ كسرى، و أنها تفتح لكم، و أنتم إِنما تحفرون الخندق من الفَرَقِ، و لا تستطيعون أن تبرزوا! قال: فنزل القرآن وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً، و أنزل اللَّه تعالى في هذه القصة، قوله: قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ الآية)
[۲] . در مجمع البيان، ج۸، ص۵۴۵ این واقعه چنین گزارش شده است:
قال ابن عباس إن المنافقين قالوا يعدنا محمد أن يفتح مدائن كسرى و قيصر و نحن لا نأمن أن نذهب إلى الخلاء هذا و الله الغرور
[۳] . اقتباس از ایستاده در باد، ص۱۹۶-۱۹۸
بازدیدها: ۱۶