۱۰۶۹) إِنَّ الَّذینَ ینادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ

۲۲ شعبان ۱۴۴۳

ترجمه

بی‌تردید آنان که از پسِ حجره‌ها تو را صدا می‌زنند اکثرشان تعقل نمی‌ورزند.

اختلاف قرائت

الْحُجُرات / الْحُجَرات / الْحُجْرات

در اغلب قراءات رایج این کلمه با ضمه روی جیم قرائت شده است (الْحُجُرات)؛

اما در یکی از قرائات عشر (ابوجعفر) و برخی قرائات غیرمشهور (شیبة، أبی بن كعب، عائشة، أبوعبدالرحمن السلمی، مجاهد، أبوالعالیة، و ابن یعمر) به صورت جیم مفتوح (الْحُجَرات) قرائت شده است؛

و در برخی قرائات غیرمشهور (أبورزین، سعید بن المسیب و ابن أبی‌عبلة) با حالت سکون هم قرائت شده است (الْحُجْرات).

چنانکه در نکات ادبی بیان خواهد شد، ظاهرا اینها سه گویش برای یک کلمه هستند و تفاوت واضحی ندارند. ضمنا در برخی از آثار به ابوجعفر (یکی از قراء عشر)‌ قرائت این کلمه به صورت «الْحَجَرات» نسبت داده شده، که صرف نظر از اینکه در لغت هیچ توجیهی برایش یافت نشد، با توجه به شهرت قرائت وی که در بالا اشاره شد، احتمالا همان قرائت «الْحُجَرات» به طور اشتباه ذکر شده است.

مجمع البیان، ج‏۹، ص۱۹۴[۱]؛ معجم القراءات ج ۹ ، ص۷۷-۷۸[۲]

أَكْثَرُهُمْ لایعْقِلُونَ / أَكْثَرُهُمْ  بَنُوتَمیمٍ لایعْقِلُونَ / بَنُوتَمیمٍ أَكْثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ / مِن بَنی تَمیمٍ أَكْثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ

در قرائت و مصحف ابن‌مسعود در این آیه کلمه «بنوتمیم» را [بعد از کلمه «أکثرهم»] اضافه دارد

اما در نقلی که از امام صادق ع در کتاب القرآءات (سیاری) (ص۱۴۱)[۳] و نیز از ابن‌عباس آمده، کلمه «بنو تمیم» قبل از «أکثرهم» آمده است؛

معجم القراءات ج ۹ ، ص۷۸[۴]؛ کتاب القرآءات (سیاری)، ص۱۴۱[۵]؛ الدر المنثور، ج‏۶، ص۸۷[۶].

البته در نقل ابن‌عباس به صورت «من بنی تميم» هم آمده، و از وی نقل شده که این در قرائت اول بوده است.[۷]

نکات ادبی

ینادُونَكَ

قبلا بیان شد که برخی ماده «ندو» [یا «ندی] را در اصل به معنای «جمع شدن» دانسته‌اند، به نحوی که وقتی گروهی در کنار هم جمع شوند به آنها «نادی» گفته می‌شود [چنانکه در عربی معاصر نیز برای کلمه «باشگاه» (club) از کلمه «نادی» استفاده می‌شود] و اگر آن جمع از هم متفرق شوند، دیگر بدانها «نادی» نمی‌گویند؛ و کاربرد آن در مورد ندا زدن را هم از این باب دانسته‌اند که موجب جمع شدن افراد می‌گردد؛ و برخی بالعکس، اصل این ماده را دالّ بر «صدا زدن» و «فراخوان مخاطبین با صدای بلند» (ندا دادن) دانسته، و جمع شدن و گرد هم آمدن را از لوازم این دانسته‌اند

در هر صورت، کلمه «نادی» [و نیز «ندی»: «أَی الْفَریقَینِ خَیرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیا» (مریم/۷۳)] به «مجلس» و «انجمن»ی که با صدا زدن گرد هم آمده‌اند گفته می‌شد؛ و کم‌کم به هر انجمن و مجلسی، «نادی» گفته‌اند: «فَلْیدْعُ نادِیهُ» (علق/۱۷) ، «تَأْتُونَ فی‏ نادیكُمُ الْمُنْكَرَ» (عنکبوت/۲۹).

کاربرد این کلمه در معنای ندا دادن، غالبا در وزن مفاعله بوده است (إِذْ نادی‏ رَبَّهُ نِداءً خَفِیا؛ مریم/۳) که اسم فاعل آن «منادی» می‌باشد (مُنادِیاً ینادی لِلْإیمان، آل عمران/۱۹۳؛ وَ اسْتَمِعْ یوْمَ ینادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَریبٍ، ق/۴۱) و البته در وزن تفاعل (تنادی) هم در قرآن کریم به کار رفته است (یوْمَ التَّناد؛ غافر/۳۲؛ فَتَنادَوْا مُصْبِحینَ؛ قلم/۲۱) که در این وزن، در خصوص «اقدام کسی که ندا را می‌شنود و بدان پاسخ می‌دهد» و یا «همدیگر را ندا دادن» می‌باشد.

جلسه ۳۶۳ http://yekaye.ir/al-alaq-96-17/

مِنْ وَراءِ

قبلا بیان شد که درباره کلمه «وراء»‌به معنای پشت سر، اگرچه معروف است که سیبویه و ابوعلی فارسی، آن را از ماده «ورء» دانسته‌ و بین آن ماده و ماده «وری» ‌فرق ‌گذاشته‌اند؛ اما اغلب اهل لغت آن را از ماده «وری» می‌دانند. (جلسه ۶۶۰ http://yekaye.ir/al-kahf-18-79/ )

ماده «وری» در کلمات و معانی بسیاری به کار رفته است؛ از «ریه» (محل عبور هوا و نفس) و «واریه» که دردی است در ریه، تا «توریه» که در مقام مخفی کردن حقیقت به کار می‌رود، تا «واری» به معنای چربی و پیه سنگین، و از «واریت النار» که به معنای برافروختن و آشکار کردن آتش است، تا «الوَرَی» به معنای جهانیانی که الان روی زمین بسر می‌برند. برخی از هرگونه تحلیلی که این معانی متکثر را به یک یا چند معنا برگرداند صرف نظرکرده‌اند؛ اما برخی کوشیده‌اند معنای مشترکی را در تمام کاربردهای این ماده بیابند:

معروفترین تحلیل این ماده آن است که اصل این ماده به معنای «ستر» و «پوشاندن» می‌باشد، پوشاندنی که موجب مخفی شدن شود: «قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیكُمْ لِباساً یوارِی سَوْآتِكُمْ»‏ (أعراف/۲۶) و گفته‌اند وجه تسمیه کلمه «وراء» از این جهت است که «موارات» انجام می‌شود، یعنی قرار دادن چیزی در ورای چیزی که آن را می‌پوشاند.

اما برخی بر این باورند که اصل این ماده دلالت دارد بر اینکه درون چیزی حاوی امر رقیقی باشد که آن امر با یک تیری خاصی بیرون بزند یا آشکار شود؛ که این هم بخوبی در آتشی که از سنگ آتش‌زنه بیرون می‌زند صادق است و هم در بسیاری از معانی دیگر، و به خاطر معنای «در درون چیزی بودن» است که برای معانی مخفی کردن و استتار هم به کار می‌رود.

جلسه ۱۰۳۸ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-71/

الْحُجُراتِ

قبلا بیان شد که ماده «حجر» در کلمات متعددی مانند «حَجَر» (به معنای سنگ) (اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَر؛ بقره/۶۰)، (که جمع آن «أحجار» و «حجارة» می‌باشد: فَأَمْطِرْ عَلَینا حِجارَةً مِنَ السَّماء؛ انفال/۳۲) ، «حِجر»‌ به معنای عقل (قَسَمٌ لِذی حِجْرٍ؛ فجر/۵) و به معنای منع و ممنوع (هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا یطْعَمُها إِلاَّ مَنْ نَشاءُ؛ انعام/۱۳۸)به کار رفته است، و حتی در «حجر» کسی بودن نیز به معنای تحت حمایت وی بودن (رَبائِبُكُمُ اللاَّتی‏ فی‏ حُجُورِكُمْ؛ نساء/۲۳) می‌باشد و این تنوع کاربردها یافتن معنای اصلی آن را دشوار نموده است.

برخی معنای اصلی آن را منع کردن و احاطه بر چیزی دانسته‌اند؛ و به تعبیر دیگر، حفظ کردن چیزی با محدود کردن آن؛ و عقل را هم بدین جهت «حِجر» گفته‌اند که انسان را از انجام آنچه سزاوار نیست و قبیح است بازمی‌دارد؛ تحجیر هم سنگ‌چین کردنی است که برای محدود و معلوم کرده محدوده ممانعت از ورود دیگران می‌باشد. بدین ترتیب، «حِجر» به معنای چیزی که ممنوع شده به کار رفته: «هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا یطْعَمُها إِلاَّ مَنْ نَشاءُ» (انعام/۱۳۸) و ظاهرا «محجور» هم از همین تعبیر تحجیر گرفته شده است؛ و «حجرا محجورا» یعنی منع و محدود کردنی که هیچ راه مفری باقی نمی‌گذارد: «وَ جَعَلَ بَینَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً»‌ (فرقان/۵۳).

«حُجْرَة» – بر وزن «فُعلة» به معنای مفعول- قطعه‌ای از زمین است که با سنگهایی که حالت دیوار داشته محدود و محصور شده، و به تبع آن، کم‌کم به هرجایی که حالت اتاق‌مانند داشته و با دیواری محصور شود (از جمله هودجی که روی شتر می‌گذاشتند) اطلاق گردیده است، که جمع آن به صورت «حُجَر» (همانند غُرَف) جمعی است که برای ۳ تا ۱۰ عدد به کار می‌رود و کلمه «‌حجرات» («يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ» ‌حجرات/۴) جمع الجمع است، که وقتی کلمات جمع این‌چنینی با «ات» مجددا جمع بسته می‌شوند بهتر است حرف دومشان را مضموم خواند (‌حجرات؛ غُرُفات)؛ ‌هرچند از باب ثقیل بودن دو ضمه پیاپی می‌توان آن را مفتوح ویا ساکن (‌حُجَرات، ‌حُجْرات) نیز تلفظ می‌کنند.

جلسه ۸۷۶ http://yekaye.ir/al-fajr-89-05/

لا یعْقِلُونَ

درباره ماده «عقل» راغب اصفهانی بر این باور است که اصل این ماده بر «امساک» و بازداشتن و ممانعت دلالت دارد، چنانکه به پای‌بند شتر «عقال» گویند، یا وقتی خانمی موهایش را روی سرش می‌بندد از تعبیر «عَقَلَتِ المرأة شعرها» استفاده می‌کنند، یا برای نگه داشتن و حفظ زبان از سخنان ناروا، تعبیر «عقل لسانه» به کار برده می‌شود؛ یا به دژ و حصن «مَعقَل» گویند؛ و عقل (به معنای قوه تشخیص) هم چون انسان را از کارهای بد بازمی‌دارد چنین نامیده شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۷۸-۵۷۹[۸]).

اما چنانکه عسگری تذکر داده‌ شاید بتوان گفت دلالت این ماده بیشتر بر معنای «حبس» و «حصر» است تا «منع»؛ که این معنا نه‌تنها مصادیق فوق را توضیح می‌دهد بلکه وجه ترجیحش این است که هم تبیین می‌کند که چرا این ماده در مورد خداوند به کار نمی‌رود (زیرا در این معنا عاقل کسی است که معلوماتش در حصر اوست که از او فرار نکند و معقول هم آن علمی است که انسان آن را حصر کرده و در اختیار دارد؛ ‌یعنی عقل برای علمی به کار می‌رود که با نوعی حصر و حبس و محدودیت همراه است و به این معنا (چه «عاقل» و چه «معقول») در مورد خداوند معنی ندارد؛ در حالی که اگر صرفا به معنای منع و حفظ بود کاربردش در مورد خداوند صحیح می‌بود [چنانکه در اسماء الله هم «مانع» وجو دارد و هم «حافظ»؛‌ر.ک: دعای جوشن کبیر]؛ و هم کاربرد آن در خصوص انسان در بهشت توجیه پیدا می‌کند (زیرا که دیگر کار زشتی وجود ندارد که عقل بخواهد ما را از آن بازدارد)؛ و وقتی هم می‌گویند بچه عاقل شد یعنی به حدی از درک معارف رسید که وی را از حد وحصر بچگی بیرون می‌آورد؛ و از همه مهمتر این را توجیه می‌کند که چرا نه فقط به قوه ادراک‌کننده، بلکه به خود معارف (از این جهت که توسط قوه ادراکی انسان محصور و محدود شده‌اند) هم عقل اطلاق می‌شود (الفروق فی اللغة، ص۷۵-۷۶[۹])؛ و این نکته اخیر مطلبی است که مورد تأکید راغب نیز هست؛ چنانکه وی اساسا بحث از این ماده را با دو کاربرد آن در خصوص قوه عاقله و علمی که محصول این قوه است آغاز می‌کند و شواهد متعددی از کاربرد دومی می‌آورد و حتی بر این باور است که هرجا در قرآن شاهد مذمت کفار به خاطر نداشتن عقل هستیم، این معنای دوم مد نظر است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۷۷-۵۷۸[۱۰]).

و این معنای «حبس» معنایی است که امثال ابن‌فارس و حسن جبل نیز با آن همراهی کرده‌اند: ابن‌فارس پس از اینکه به تنوع کلمات ساخته شده از این ماده اشاره می‌کند، بیان می‌دارد که عمده این کلمات دلالت دارد بر محبوس شدن در چیزی، ویا هر چیزی که شبیه به حبس است؛ مانند خود عقل که حبس کننده انسان از سخن و فعل مذموم است (معجم مقاییس اللغه، ج‏۴، ص۶۹[۱۱])؛ یا حسن جبل اصل این ماده را به معنای «قرار گرفتن در دل یک حصار محبوس‌کننده‌ای به نحوی که نگذارد چیزی از آن بیرون رود یا ضایع شود»[۱۲] معرفی کرده است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۵۰۲).

البته مرحوم مصطفوی اصل این ماده را تشخیص صلاح و فساد در جریان زندگی مادی و معنوی و سپس نگهداری خویشتن و حبس کردن نفس بر آن دانسته؛ و امساک و تدبر و حسن فهم و ادراک و منزجر شدن و … را از لوازم آن دانسته و سعی کرده کلماتی مانند عقال شتر و … را نیز با همین معنا توجیه کند (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج‏۸، ص۱۹۶[۱۳])؛ که البته توجیهاتش خالی از تکلف نیست.

کلمه عقل به کلماتی مانند «علم» و «أرب» و «لبّ» و «نهی» و «حجی» و «ذهن» نزدیک است؛

در تفاوت آن با «علم» چنانکه اشاره شد معلوم می‌شود که «عِلم» به معنای هرگونه ادراک و شناخت است؛ اما «عقل» [در جایی که برای اطلاق بر خود ادراکات به کار می‌رود] گفته‌اند آن علم بدیهی‌ای است که انسان را از ارتکاب زشتی‌ها باز می‌دارد؛ و با توجه به اینکه در اهل بهشت هم عقل هست و در آنجا میل به زشتی‌ها و منعی از زشتی‌ها در کار نیست شاید بهتر باشد عقل را ناظر به همان معلومات بدیهی در نزد انسان بدانیم، بویژه که نقطه مقابل عقل را حُمق دانسته‌اند و احمق صرفا نادان نیست بلکه کسی است که از معلومات واضح خود استفاده نمی‌کند (الفروق فی اللغة، ص۷۵-۷۶)؛[۱۴]

«أرب» (التَّابِعينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجال؛ نساء/۳۱) دلالت بر وفور عقل دارد (الفروق فی اللغة، ص۷۶[۱۵]

«لبّ» (از ماده «لبب» که در قرآن کریم تعبیر «أُولِي الْأَلْباب» مکرر به کار رفته است) نیز در جایی به کار می‌رود که کسی صفاتی را که بدان موصوف است خالص گرداند [= به محض و خلوص مطلب دست یابد]، در حالی که عقل بر حصر معلومات دلالت دارد؛ و چون برای خداوند معنای محض و غیرمحض (خالص و ناخالص) فرض ندارد خداوند به «لب» [صاحب لب بودن] توصیف نمی‌شود (الفروق فی اللغة، ص۷۶).[۱۶]

«نُهَی» (لَآياتٍ لِأُولِي النُّهی‏؛ طه/۵۴ و ۱۲۸) نیز نهایت معرفتی است که کسی که بدان موصوف می‌شود را می‌توان گفت که به نهایت مطلب در موضوع مربوطه دست یافته است؛‌ چنانکه به برکه (غدیر) «نهی» گفته می‌شود چون سیل بدان نهایت می‌یابد (الفروق فی اللغة، ص۷۷[۱۷]).

کلمه «حجی» هم دلالت بر ثبات عقل دارد؛ و کلمه «ذهن» هم نقطه مقابل سوء فهم است و دلالت دارد بر وجود حفظ [حافظه]‌ای در انسان که آنچه را فراگرفته در خود نگه دارد (الفروق فی اللغة، ص۷۷[۱۸])؛ و البته این دو کلمه اخیر در قرآن کریم به کار نرفته‌اند.

ماده «عقل» ۴۹بار در قرآن کریم (در همین معنای درک کردن و پی بردن) به کار رفته است؛ که غیر از یک مورد که به صورت فعل ماضی و ظاهرا در معنای مذموم (یا لااقل ابزاری خنثی که از آن سوءاستفاده شده) به کار رفته (ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوه؛ بقره/۷۵)، تمامی این کاربردهای دیگرش به صورت فعل مضارع و در معنای ممدوح (که داشتنش خوب؛ و نداشتنش مذموم است) بوده است.

شأن نزول

۱) احمد بن عبید الله مخلدی با اسناد از زید بن ارقم روایت می‏كند كه عده‏ای به سراغ پیغمبر (ص) آمدند و حضرت در حجره بود. بانگ می‏زدند یا محمد! یا محمد! این آیه نازل شد.

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص۴۰۴؛ الدر المنثور، ج‏۶، ص۸۶[۱۹]

أخبرنا أحمد بن عبید اللَّه المَخْلَدِی، قال: أخبرنا أبو محمد عبد اللَّه بن محمد بن زیاد الدّقّاق، قال: حدَّثنا محمد بن إسحاق بن خزیمة، قال: حدَّثنا محمد بن یحیی العتكی، قال: حدَّثنا المعتمر بن سلیمان، قال: حدَّثنا داود الطفاوی قال: حدَّثنا أبو مسلم البَجَلِی، قال: سمعت زید بن أَرْقَم یقول:

أتی ناس النبی صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم، فجعلوا ینادونه و هو فی الحجرة یا محمد یا محمد، فأنزل اللَّه تعالی: إِنَّ الَّذِینَ ینادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ.

 

۲) نقل شده است که این آیه درباره عده‏ای از افراد بنی تمیم نازل شد كه به رهبری عطارد بن حاجب بن زراره و اقرع بن حابس و زبرقان بن بدر و عمرو بن أهتم و قیس بن عاصم به عنوان هیأتی نزد پیغمبر (ص) اعزام شده بودند.

وقتی وارد مسجد شدند پیغمبر (ص) را از بیرون حجره‌هاش صدا می‏زدند: «یا محمد! بیرون بیا» و پیامبر از این برخورد اذیت شد و بیرون آمد.

گفتند ما آمده‌ایم که با شما مفاخره کنیم؛ پس بگذار شاعر و خطیب ما سخن بگوید.

فرمود: اجازه دادم.

عطارد بن حاجب بلند شد و گفت: «ستایش خداوندی راست كه ما را پادشاهانی قرار داده که مورد تفضل او هستیم و اموال فراوانی به ما عطا فرموده كه با آن کارهای خوب انجام دهیم. و ما را عزیزترین اهل مشرق و دارای بیشترین عِدّه و عُدّه قرار داد؛ پس چه کسی در میان مردم همانند ماست؟! پس هرکه می‌خواهد با ما مفاخره کند همچون عِدّه و عُدّه ما آماده کند و اگر می‌خواستیم سخن را ادامه می‌دادیم لیکن از پرگویی حیا می‌کنیم.

سپس نشست و پیامبر ص به ثابت بن قیس بن شماس فرمود: بلند شو و جوابش را بده.

ثابت به پا خاست و گفت:

سپاس خداوندی راست که آسمانها و زمين را آفريد، چه آفریدنی، و در آنها فرمان خود را جاری ساخت، و دانش او بر كرسی قدرتش احاطه دارد. هيچ چیزی در عالم نيست مگر از فضل او؛. و از فضل اوست كه ما را پادشاهانی قرار داد و از بهترين خلایقش پيامبری برگزيد كه نَسَبش از همه گراميتر و گفتارش راست‏تر و حَسَبش برتر است. پس بر او كتابی نازل فرمود و او را بر خلایقش امين ساخت و او برگزيده خدا است بر همه جهانيان. سپس مردم را به ايمان به خدا فراخواند، و مهاجرين از قومش و بستگانش كه شريفترين و خوش‌روترین مردم بودند به او ايمان آوردند؛ و اولين گروه مردم كه وقتی رسول الله ص دعوتشان کرد دعوت او را پذيرفتند و اجابت کردند ما بوديم، ما انصار رسول الله (ص) و پاسداران اویيم؛ با مردم مبارزه کردیم تا ايمان آوردند؛ پس هر كس به خدا و رسولش ايمان آورد مال و جانش در امان شد، و هر كس پيمان‏شكنی كرد، هميشه در راه خدا با او جهاد مي‌كنيم، و كشتنش برای ما ساده است، اين سخنان را ميگويم و از درگاه خداوند برای مردان و زنان با ايمان آمرزش ميخواهيم، و السلام عليكم.

سپس زبرقان بن بدر برخاست و اشعاری سرود؛ و حسان بن ثابت هم [با اشعاری] پاسخ او را داد.

پس از آنكه حسان از گفتارش فارغ شد، اقرع گفت: اين مرد هم خطیبش از خطیب ما تواناتر بود، و هم شاعرش از شاعر ما هنرمندتر، و صدای آنان بر صدای ما تفوق داشت، پس از اتمام این گفتگوها، پيامبر خدا (ص) هدایایی مناسبی به آنان داد، و همگی اسلام آوردند.

مجمع البیان، ج‏۹، ص۱۹۴-۱۹۵

نزل قوله «یا أیها الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ» إلی قوله «غَفُورٌ رَحِیمٌ» فِی وَفْدِ تَمِیمٍ وَ هُمْ عُطَارِدُ بْنُ حَاجِبِ بْنِ زُرَارَةَ فِی أَشْرَافٍ مِنْ بَنِی تَمِیمٍ مِنْهُمُ الْأَقْرَعُ بْنُ حَابِسٍ وَ الزِّبْرِقَانُ بْنُ بَدْرٍ وَ عَمْرُو بْنُ الْأَهْتَمِ وَ قَیسُ بْنُ عَاصِمٍ فِی وَفْدٍ عَظِیمٍ فَلَمَّا دَخَلُوا الْمَسْجِدَ نَادَوْا رَسُولَ اللَّهِ ص مِنْ وَرَاءِ الْحُجُراتِ: أَنِ اخْرُجْ إِلَینَا یا مُحَمَّدُ.

فَآذَی ذَلِكَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَخَرَجَ إِلَیهِمْ. فَقَالُوا جِئْنَاكَ لِنُفَاخِرُكَ فَأْذَنْ لِشَاعِرِنَا وَ خَطِیبِنَا.

قَالَ أَذِنْتُ.

فَقَامَ عُطَارِدُ بْنُ حَاجِبٍ وَ قَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مُلُوكاً الَّذِی لَهُ الْفَضْلُ عَلَینَا وَ الَّذِی وَهَبَ علَینَا أَمْوَالًا عِظَاماً نَفْعَلُ بِهَا الْمَعْرُوفَ وَ جَعَلَنَا أَعَزَّ أَهْلِ الْمَشْرِقِ وَ أَكْثَرَ عَدَداً وَ عُدَّةً فَمَنْ مِثْلُنَا فِی النَّاسِ فَمَنْ فَاخَرَنَا فَلْیعُدَّ مِثْلَ مَا عَدَدْنَا وَ لَوْ شِئْنَا لَأَكْثَرْنَا مِنَ الْكَلَامِ وَ لَكِنَّا نَسْتَحْیی مِنَ الْإِكْثَارِ.

ثُمَّ جَلَسَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِثَابِتِ بْنِ قَیسِ بْنِ شَمَّاسٍ: قُمْ فَأَجِبْهُ.

فَقَامَ فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ خَلْقَةً وَ قَضَی فِیهِن أَمْرَهُ وَ وَسِعَ كُرْسِیهُ عِلْمهُ وَ لَمْ یكُنْ شَی‏ءٌ قَطُّ إِلَّا مِنْ فَضْلِهِ. ثُمَّ كَانَ مِنْ فَضْلِهِ أَنْ جَعَلَنَا مُلُوكاً وَ اصْطَفَی مِنْ خَیرِ خَلْقِهِ رَسُولًا أَكْرَمَهُم نَسَباً وَ أَصْدَقَهُم حَدِیثاً وَ أَفْضَلَهُم حَسَباً فَأَنْزَلَ عَلَیهِ كِتَاباً وَ ائْتَمَنَهُ عَلَی خَلْقِهِ فَكَانَ خِیرَةَ اللَّهِ عَلَی الْعَالَمِینَ. ثُمَّ دَعَا النَّاسَ إِلَی الْإِیمَانِ بِاللَّهِ فَآمَنَ بِهِ الْمُهَاجِرُونَ مِنْ قَوْمِهِ وَ ذَوِی رَحِمِهِ أَكْرَمُ النَّاسِ أَحْسَاباً وَ أَحْسَنُهُمْ وُجُوهاً فَكَانَ أَوَّلَ الْخَلْقِ إِجَابَةً وَ اسْتَجَابَ لِلَّهِ حِینَ دَعَاهُ رَسُولُ اللَّهِ ص نَحْنُ فَنَحْنُ أَنْصَارُ رَسُولِ اللَّهِ وَ رِدْؤُهُ نُقَاتِلُ النَّاسَ حَتَّی یؤْمِنُوا فَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ مَنَعَ مَالَهُ وَ دَمَهُ وَ مَنْ نَكَثَ جَاهَدْنَاهُ فِی اللَّهِ أَبَداً وَ كَانَ قَتْلُهُ عَلَینَا یسِیراً. أَقُولُ هَذَا وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ السَّلَامُ عَلَیكُمْ.

ثُمَّ قَامَ الزِّبْرِقَانُ بْنُ بَدْرٍ ینْشِدُ وَ أَجَابَهُ حَسَّانُ بْنُ ثَابِتٍ.

فَلَمَّا فَرَغَ حَسَّانُ مِنْ قَوْلِهِ قَالَ الْأَقْرَعُ إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ خَطِیبُهُ أَخْطَبُ مِنْ خَطِیبِنَا وَ شَاعِرُهُ أَشْعَرُ مِنْ شَاعِرِنَا وَ أَصْوَاتُهُمْ أَعْلَی مِنْ أَصْوَاتِنَا.

فَلَمَّا فَرَغُوا أَجَازَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص فَأَحْسَنَ جَوَائِزَهُمْ وَ أَسْلَمُوا. عَنِ ابْنِ إِسْحَاقَ.

 

۳) واحدی واقعه فوق را با طول و تفصیل بیشتری در أسباب نزول القرآن (ص۴۰۴-۴۰۶[۲۰]) نقل کرده است[۲۱]؛ در نقل وی و نیز در سایر نقلهایی که در کتب اهل سنت آمده ابتدای سخنان آنان این مطلب نیز نقل شده است که:

الف. این افراد (در برخی تصریح شده: «أقرع بن حابس») در همان ابتدای ورودشان و وقتی حضرت را از بیرون حجره‌ها صدا زدند، گفتند: همانا حمد و سپاس ما زینت، و بدگویی ما مایه شرم و بی‌آبرویی است.

حضرت ص پاسخ دادند: اینکه گفتی فقط سزاوار خداوند است؛ و اینجا بود که این آیه نازل شد که «همانا کسانی که تو را از پشت حجره‌ها ندا می‌دهند اکثرشان نمی‌اندیشند.»

الدر المنثور، ج‏۶، ص۸۶

أخرج أحمد و ابن جرير و ابو القاسم البغوي و ابن مردويه و الطبراني بسند صحيح من طريق أبی سلمة بن عبد الرحمن عن الأقرع بن حابس انه أتی النبي صلی الله عليه و [آله و] سلم فقال: يا محمد اخرج إلينا. فلم يجبه.

فقال يا محمد ان حمدي زين و ان ذمي شين.

فقال ذاك الله. فانزل الله «إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ…»[۲۲]

ب. و در یکی از این نقل‌ها حضرت افزود:

دروغ گفتید، بلکه مدح خدا زینت است و بدگویی‌ خدا مایه شرم و بی‌آبرویی است.

الدر المنثور، ج‏۶، ص۸۷

و أخرج ابن اسحق و ابن مردويه عن ابن عباس رضی الله عنهما قال قدم وفد بنی تميم وهم سبعون رجلا أو ثمانون رجلا منهم الزبرقان بن بدر و عطارد بن معبد و قيس بن عاصم و قيس بن الحارث و عمرو بن أهتم المدينة علی رسول الله صلی الله عليه و [آله و] سلم فانطلق معهم عيينة بن حصن بن بدر الفزاري و كان يكون في كل سدة حتی أتوا منزل رسول الله صلی الله عليه و [آله و] سلم فنادوه من وراء الحجرات بصوت جاف: يا محمد اخرج إلينا يا محمد اخرج إلينا يا محمد اخرج إلينا.

فخرج إليهم رسول الله صلی الله عليه و [آله و] سلم. فقالوا يا محمد ان مدحنا زين و ان شتمنا شين. نحن أكرم العرب.

فقال رسول الله صلی الله عليه و [آله و] سلم: كذبتم بل مدحة الله الزين و شتمه الشين …[۲۳]

ج. و این پاسخ رسول الله ص در جای دیگر چنین به تفصیل نقل شده است:

شاعر بنی‌تمیم گفت: همانا حمد و سپاس من زینت، و بدگویی من مایه شرم و بی‌آبرویی است.

رسول الله ص فرمود: دروغ گفتی! بلکه این خداوند عز و جل است که خدایی جز او نیست؛ زیرا که هیچ زینتی نیست مگر در مدح خداوند و هیچ شرم و بی‌آبرویی‌ای نیست مگر در ذم او؛ واقعا اگر مردم تو را مدح کنند و تو نزد خداوند مذموم باشی چه خیری برای تو دارد؟ و اگر تو نزد خداوند ستوده و در زمره پیامبران مقرب باشی و مردم مذمتت گویند چه بدی و ضرری برای تو دارد؟

مجموعة ورام، ج‏۱، ص۱۹۲

قَالَ شَاعِرُ بَنِي تَمِيمٍ: فَإِنَّ مَدْحِي زَيْنٌ وَ إِنَّ ذَمِّي شَيْنٌ.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: كَذَبْتَ ذَاكَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِذْ لَا زَيْنَ إِلَّا فِي مَدْحِ اللَّهِ وَ لَا شَيْنَ إِلَّا فِي ذَمِّهِ فَأَيُّ خَيْرٍ لَكَ فِي مَدْحِ النَّاسِ وَ أَنْتَ عِنْدَ اللَّهِ مَذْمُومٌ وَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ وَ أَيُّ شَرٍّ لَكَ فِي ذَمِّ النَّاسِ وَ أَنْتَ عِنْدَ اللَّهِ مَحْمُودٌ فِي زُمْرَةِ النَّبِيِّينَ الْمُقَرَّبِين.

 

۴) همچنین از ابن‌عباس روایت شده است که شأن نزول این آیات آن است که:

مردمی از بنی‌عنبر (یکی از تیره‌های قبیله بین‌تمیم) بودند که فرزندانشان آسیبی دیده بود و برای گرفتن فدیه و غرامت به مدینه آمدند و وارد مسجد شدند و عجله داشتند که هرچه زودتر پیامبر ص نزدشان بیاید؛‌ پس مرتب می‌گفتند:‌ ای محمد! بیرون بیا!

مجمع البیان، ج‏۹، ص۱۹۵

وَ قِیلَ إِنَّهُمْ نَاسٌ مِنْ بَنِی الْعَنْبَرِ كَانَ النَّبِی ص أَصَابَ مِنْ ذَرَارِیهِمْ فَأَقْبَلُوا فِی فِدَائِهِمْ فَقَدِمُوا الْمَدِینَةَ وَ دَخَلُوا الْمَسْجِدَ وَ عَجَّلُوا أَنْ یخْرُجَ إِلَیهِمُ النَّبِی ص فَجَعَلُوا یقُولُونَ یا مُحَمَّدُ اخْرُجْ إِلَینَا؛ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِی عَنْ عِكْرِمَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ.

با توجهی به یکی از نقل‌هایی از این واقعه که در موسوعة التفسير المأثور (ج۲۰، ص۳۸۱) آمده به احتمال زیاد این واقعه با واقعه قبل یکی باشد.[۲۴]

حدیث

۱) از امام‌صادق (علیه السلام) نقل‌شده که فرمودند:

مقصود از «إِنَّ الَّذِینَ ینادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ»، دیوار خانه‌های رسول‌خدا (صلی الله علیه و آله) و خانه‌ی علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه السلام) است؛ و جریان از این قرار است که مردم از شهرهای مختلف می‌آمدند و می‌پرسیدند: «اینجا خانه‌ی کیست»؟ [مسلمانان] پاسخ می‌دادند: «خانه‌ی پیامبر (صلی الله علیه و آله)». می‌گفتند: [«اینجا خانه‌ی کیست»؟ پاسخ می‌دادند:] «خانه‌ی امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه السلام)».

تفسیر فرات الكوفی، ص۴۲۶

قَالَ حَدَّثَنِی عَلِی بْنُ مُحَمَّدٍ الزُّهْرِی قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِی بْنُ الْحَسَنِ الطَّاطَرِی الْجَرْمِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع [فِی‏]:

قَوْلِهِ تَعَالَی «إِنَّ الَّذِینَ ینادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ» عَنَی بِذَلِكَ كَسْرَ[۲۵] بُیوتِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ بَیتِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع وَ ذَلِكَ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا یأْتُونَ مِنَ الْأَمْصَارِ فَیقُولُونَ بَیتُ مَنْ هَذَا؟ فَیقُولُونَ: بَیتُ النَّبِی ص؛ وَ یقُولُونَ [بَیتُ مَنْ هَذَا؟ فَیقُولُونَ‏] بَیتُ [أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ‏] عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع.

نسبت ادب و عقل

در این آیه اقدام بی‌ادبانه‌ای از عده‌ای ذکر شد و بیان شد که اکثر آنان اهل عقل نیستند. در باب این نسبت وثیق بین ادب با عقل روایات فراوانی آمده است؛ که در ادامه مواردی تقدیم می‌شود:

۲) الف. از رسول الله ص روایت شده است:

ادب زینت عقل است.

جامع الأخبار(للشعيري)، ص۱۲۳

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

الْأَدَبِ زِينَةُ الْعَقْل‏

ب. از امام صادق ع روایت شده است:

برعهده عاقل است که علم را طلب کند و نیز ادب را که آن را جز با این، قِوامی نیست.

الكافي، ج‏۱، ص۲۹

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْبَزَّازِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ:

… وَجَبَ عَلَی الْعَاقِلِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَ الْأَدَبِ الَّذِي لَا قِوَامَ لَهُ إِلَّا بِهِ.

 

۳) از امیرالمؤمنین ع روایت شده است که فرمودند:

الف. کسی که ادب ندارد، عقل ندارد.

عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۵۳۹ (ح۹۹۷۵)؛ غرر الحكم و درر الكلم، ص۷۸۳

لَا عَقْلَ‏ لِمَنْ لَا أَدَبَ‏ لَهُ.

ب. دین و ادب [و عدل] نتیجه عقل‌اند.

عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۲۶ (ح۳۰۳)؛ غرر الحكم و درر الكلم، ص۸۱۶

الدِّينُ وَ الْأَدَبُ‏ [وَ الْعَدْلُ] نَتِيجَةُ الْعَقْلِ‏.

ج. ادب در انسان درختی است که ریشه‌اش عقل است.

عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۶۰ (ح۱۵۲۷)

الْأَدَبُ‏ فِي الْإِنْسَانِ شَجَرَةٌ أَصْلُهَا الْعَقْلُ‏.

د. ادب صورت عقل است؛ پس عقلت را هرگونه که می‌خواهی نیکو و زیبا کن.

كنز الفوائد، ج‏۱، ص۱۹۹

الْأَدَبُ صُورَةُ الْعَقْلِ؛ فَحَسِّنْ عَقْلَكَ كَيْفَ شِئْتَ.

(در عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۵۱ (ح۱۳۳۱) فقط جمله اول حدیث فوق روایت شده است)[۲۶]

 

۴) از امام باقر ع و جداگانه از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

همانا شیعه ما کسی است که صدایش از گوش خودش تجاوز نکند…

الكافي، ج‏۲، ص۲۳۸

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی عَنْ يُونُسَ عَنْ مِهْزَمٍ وَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ الْكَاهِلِيِّ وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ رَبِيعِ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنْ مِهْزَمٍ الْأَسَدِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

يَا مِهْزَمُ شِيعَتُنَا مَنْ لَا يَعْدُو [یعلو] صَوْتُهُ سَمْعَه‏ …

صفات الشيعة، ص۱۴

أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِي سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَی عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع لِجَابِرٍ:

يَا جَابِرُ إِنَّمَا شِيعَةُ عَلِيٍّ ع مَنْ لَا يَعْدُو صَوْتُهُ سَمْعَه‏ …

صفات الشيعة، ص۱۸

أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِي سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ صِفْ لِي شِيعَتَكَ!

قَالَ ع: شِيعَتُنَا مَنْ لَا يَعْدُو صَوْتُهُ سَمْعَه‏ …

 

۵) ابوهاشم جعفری می‌گوید: نزد امام رضا ع بودیم و سخن از عقل و ادب بود. ایشان فرمودند:

ابوهاشم! عقل خلعتی از جانب خداوند است؛ و ادب حاصل زحمت؛ پس کسی که برای به دست آوردن ادب خود را به تکلف و زحمت اندازد بر آن دست می‌یابد؛ و کسی که برای عقل خود را به تکلف و زحمت اندازد جز جهالت[ش] نیفزاید.

الكافي، ج‏۱، ص۲۳-۲۴

عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ: كُنَّا عِنْدَ الرِّضَا ع‏ فَتَذَاكَرْنَا الْعَقْلَ وَ الْأَدَب.

فَقَالَ: يَا أَبَاهَاشِمٍ الْعَقْلُ حِبَاءٌ مِنَ اللَّهِ وَ الْأَدَبُ كُلْفَةٌ فَمَنْ تَكَلَّفَ الْأَدَبَ قَدَرَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَكَلَّفَ الْعَقْلَ لَمْ يَزْدَدْ بِذَلِكَ إِلَّا جَهْلًا.

توجه:

ناظر به این آیه در کتب اهل سنت حدیثی از پیامبر ص (الدر المنثور، ج‏۶، ص۸۷) روایت شده است که چون ناظر به بنی تمیم است تا مربوط به معنای آیه، در تدبر ۳ خواهد آمد.

تدبر

۱) «إِنَّ الَّذینَ ینادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ»

می‌دانیم که پیامبر اکرم ص همسران متعددی داشتند و هریک را حجره‌ای [=اتاقی، خانه کوچکی] در کنار مسجد بود[۲۷]، و پیامبر هرشب نزد یکی از آنان بسر می‌برد؛ و در واقع تمام این حجره‌ها منزل پیامبر ص حساب می‌شد؛ و برخی از مفسران این احتمال را هم مطرح کره‌اند که این تعبیر «الحجرات» (که به معنای «حجره‌های زنان» بوده) کنایه از خلوت کردن ایشان با همسرانشان بوده است (تفسير كنز الدقائق، ج‏۱۲، ص۳۲۴[۲۸]).

چنانکه در شأن نزول اشاره شد، این آیه درباره گروهی از بنی‌تمیم بود که وقتی به مدینه رسیدند و به مسجد مدینه سراغ پیامبر ص رفتند، پیامبر ص آنجا نبود؛ و با اینکه رسم ادب اقتضا می‌کند که وقتی شخصی با همسرش خلوت کرده (بویژه اگر وی پیامبر خدا باشد)، صبر کنند تا وی خودش تشریف بیاورد، از همانجا با صدای بلند فریاد زدند: «یا محمد؛ یا محمد» تا ایشان هرچه سریعتر از حجره‌اش بیرون، و نزد آنان بیاید.

بر اساس همین نکته، اغلب مفسران وجه بی‌عقل خوانده شدن آنان در پی این کارشان را این دانسته‌اند که اساسا رعایت ادب، ویژگی‌ای خاص انسان و به خاطر عاقل بودن اوست؛ و کسی که ادب را رعایت نمی‌کند همچون حیوانات است که عقل، و در نتیجه، ادب ندارند (مثلا: مجمع البیان، ج‏۹، ص۱۹۷[۲۹]؛ المیزان، ج۱۸، ص۳۱۰[۳۰]).

 

۲) «إِنَّ الَّذینَ ینادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ»

چرا نفرمود «يُنادُونَكَ وَراءِ الْحُجُراتِ» و حرف «من» را هم آورد:

الف. حرف «من» من ابتدائیه است که دلالت بر جهت ندادهنده می‌کند؛ آوردن آن دلالت می‌کند که مخاطب ندا داخل حجره بوده چرا که جهت ندادهنده و مخاطب ندا با هم تفاوت دارد (تفسير كنز الدقائق، ج‏۱۲، ص۳۲۴[۳۱]).

ب. …

 

۳) «إِنَّ الَّذینَ ینادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ»

اگر ندا دادن پیامبر ص از پشت حجره‌ها کار ناروایی است، چرا همه آنان را یکجا مذمت نکرد و فرمود «أَكْثَرُهُمْ»؟

الف. گاهی تعبیر «اکثر» برای همگان به کار می‌رود؛ و بویژه کسانی که اهل احتیاط هستند، برای اینکه مبادا برخی از افرادی که مرتکب کاری شده‌اند عذری داشته باشند، در مقام مذمت کردن یک کار در خصوص همگان، تعبیر «اکثر کسانی که چنین می‌کنند» را به کار می‌برند. با اینکه می‌دانیم خداوند از همه چیز دقیقا آگاه است و چنین احتیاطی از جانب او معنایی ندارد، شاید خداوند با این تعبیر خواسته این عادت نیکو را مورد تأکید قرار دهد و بدان تشویق کند (مفاتيح الغيب، ج‏۲۸، ص۹۶[۳۲]).[۳۳]

ب. چنانکه در شأن نزول اشاره شد، این آیه در وصف بنی‌تمیم نازل شد؛ و بویژه در برخی از قرائات دیدیم به کلمه «بنی تمیم» تصریح شده است. و می‌دانیم که طبیعی است که برخی از افراد در آن قبیله بوده باشند که واقعا مشمول این حکم واقع نشده باشند (یعنی حتی اگر در برابر این کار جماعت سکوت کرده‌اند لزوما سکوتشان به معنای رضایت نباشد که این عمل در پرونده آنان هم ثبت شود)؛ پس با این تعبیر، دارد نشان می‌دهد که تنها عده‌ای از آنان، و نه همه آنان، مشمول این مذمتند.

نکته تاریخی: درباره بنو تمیم

چنانکه در شأن نزول اشاره شد، این مطلب که آیه فوق در وصف بنوتمیم بوده است در نقل‌های متعددی ذکر شده، و این بقدری مشهور بوده که گاه بین شخصی از بنوتمیم و شخصی از قبیله‌ای دیگر درگیری می‌شد، و مخالفان بنی‌تمیم سابقه‌شان در این واقعه را به عنوان مذمت آنان گوشزد می‌کردند (مثلا برای دو حکایت در این زمینه، ر.ک: الدر المنثور، ج‏۶، ص۸۶-۸۷[۳۴]؛ و الفصول المختارة، ص۹۲-۹۶[۳۵]). در همین راستا در منابع اهل سنت حدیثی نیز منسوب به پیامبر ص آمده است که وقتی از ایشان در مورد این آیه سوال می‌شود می‌فرمایند: این در مورد افراد بی‌نزاکتی از بنی‌تمیم بود؛ و اگر نبود که آنان شدیدترین جنگ و مبارزه را با دجال اعور [اعور= کسی که چشمش چپ است] خواهند داشت به پیشگاه خداوند دعا می‌کردم که آنان را هلاک کند (الدر المنثور، ج‏۶، ص۸۷[۳۶]).

در اینجا مناسب است اشاره شود که قبیله بنی‌تمیم از قبایل مهم در تاریخ اسلام بوده‌اند که هم افراد شاخص بسیار خوب و هم افراد شاخص بسیار بدی از آنان برخاسته‌اند. بعد از شهادت پیامبر اسلام ص، مالک بن نویره، از سران بنی‌تمیم، در اعتراض به جانشینی ابوبکر، از دادن زکات سرباز زد، که او و بسیاری از افراد قبلیه‌‌اش را به اتهام ارتداد [!] کشتند. از آن سو، در میان آنها سجاح پیدا شد که ادعای پیامبری کرد. آنان که اغلب ساکن بصره بودند، در جنگ جمل عمدتا در لشکر مقابل امیرالمؤمنین ع قرار گرفتند؛ اما پس از جنگ جمل وقتی عبدالله بن عباس، استاندار بصره با آنها به تندی برخورد کرد، امیرالمؤمنین علی علیه السلام نامه تندی به او نوشت و او را از بدرفتاری با این قبیله نهی کرد و نوشت که: بنی‌تمیم همانها هستند که انسان فرهیخته‌ای از آنان از دنیا نرفت مگر اینکه فرهیخته دیگری به جایش برخاست؛ در نبرد و مبارزه، چه در جاهلیت و چه در اسلام، کسی بر آنها سبقت نگرفت. آنها با ما خویشاوندی ویژه دارند که اگر ما این پیوند را برقرار کنیم نزد خدا مأجوریم، و اگر بگسلیم گناه کرده و مسئولیم (نهج البلاغه، نامه۱۸[۳۷]). در جریان عاشورا برخی از آنان همراه عمرسعد شدند و برخی به امام حسین ع پیوستند و جزء بزرگان این قیام خونین گردیدند. در قیام مختار به سپاه او پیوستند و به فرماندهی ابراهیم بن مالک اشتر با بنی‌امیه جنگیدند و در تمام جنبش‌های شیعیان علیه بنی‌امیه شرکت داشته و تا دوره عباسیان بیشتر ساکنان عرب در خراسان و عده‌ای از داعیان بنی‌عباس در خراسان از بنی‌تمیم بودند (مدخل «بنی‌تمیم» در دانشنامه اسلامی).

 

۴) «إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ»

چون در این آیه سخنی از حجره‌های پیامبر ص به میان آمده مناسب است مختصری درباره این حجره‌ها توضیح داده شود.

نکته تاریخی: درباره حجره‌های پیامبر

اولین حجره‌ای که پیامبر اکرم ص برای زنانشان ساخته شد حجره سوده بود (اولین همسر پیامبر ص بعد از حضرت خدیجه، که به مدت سه سال تنها همسر ایشان بود) که همزمان با بنای مسجد النبی ساخته شد. پس از آن، پیامبر اکرم ص با هر زنی که ازدواج می‌کرد، برای او خانه‌ای در کنار مسجد النبی می‌ساخت و او را در آن ساکن می‌کرد تا زمانی که تعداد این حجره‌ها به نُه باب رسید (وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی، ج۲، ص۵۲[۳۸]).

اگرچه از برخی نقلها چنین به نظر می‌رسد که تنها حجره‌ای که هنگام بنای مسجدالنبی ساخته شد همان حجره سوده باشد و تا زمانی که حجره بعدی (یعنی حجره عایشه) ساخته شد به حجره دیگری نیاز نشد (همان، ص۵۳[۳۹])؛ اما ظاهرا این نقلها صرفا ناظر به حجره‌هایی باشد که پیامبر ص برای همسرانش آماده ساخته و از ظاهر برخی از اخبار چنین برمی‌آید که ظاهرا ایشان حجره اختصاصی‌ای هم داشته‌اند که حضرت زهرا س تا پیش از ازدواجشان با امیرالمؤمنین ع، در آن حجره در کنار پیامبر ص زندگی می‌کرده‌اند، و بعد از ازدواجشان هم آن حجره اختصاصی پیامبر ص باقی بوده، و مدتی بعد از ازدواج حضرت فاطمه س با حضرت علی ع، حجره‌ای برای این دو بزرگوار، چسبیده به همین حجره اختصاصی پیامبر ص بنا شد (بشارة المصطفی لشيعة المرتضی، ص۱۳۷[۴۰]؛ وفاء الوفاء، ج۲، ص۲۱۴[۴۱]) که درب این دو حجره کاملا کنار هم قرار داشت (الكافي، ج‏۴، ص۵۵۶[۴۲]). مطلبی که می‌تواند مؤید وجود این حجره اختصاصی باشد این است که در روایات متعدد مجموع حجره‌های پیامبر ص در کنار مسجد – بدون احتساب حجره امیرالمؤمنین و حضرت زهرا – ۹ عدد معرفی شده، و از آن سو، ظاهر برخی از روایات این است که صفیه (یکی از همسران پیامبر) در این حجره‌های کنار مسجد زندگی نمی‌کرده بلکه در حجره‌ای در سرای اسامة بن زید بوده است (وفاء الوفاء، ج۲، ص۵۳[۴۳]).

نقل شده که عرض هر حجره (یعنی سمتی که درب حجره قرار داشت)، شش یا هفت ذرع بود، و طول درون آن ده ذرع بود، و ستون‌های آن به هشت یا هفت عدد می‌رسید (الدر المنثور، ج‏۶، ص۸۷[۴۴]). به لحاظ مصالح ساختمانی، برخی از این خانه‌ها با خشت و بعضی از شاخه نخل بود که با گِل اندود شده بود. ارتفاع آنها نسبتا کم بود چنانکه از حسن بَصْری نقل شده: من در نوجوانی در زمان خلافت عثمان داخل حجره‌های پیامبر صلی الله علیه و آله شدم و سقف حجره‌ها را می‌توانستم با دستم لمس کنم (الطبقات الكبير، ج۱، ص۴۲۹-۴۳۰[۴۵]؛ الدر المنثور، ج‏۶، ص۸۷[۴۶]).

این حجره‌ها همه در یک سمت مسجد بود؛ یعنی در سمت قبله تا باب النبی در سمت شرق (رو به جانب شام)، و هیچیک در سمت غرب مسجد نبود (وفاء الوفاء، ج۲، ص۵۲[۴۷]) و دربهایشان (همانند دربهای خانه‌های بسیاری از مهاجران و انصار) به مسجد باز می‌شد، تا زمانی که دستور آمد که تمام دربهایی که به مسجد باز می‌شود باید بسته شود غیر از درب خانه امیرالمؤمنین ع [= خانه حضرت زهرا س][۴۸] (مسند أحمد، ج۳، ص۳۳۱-۳۳۳ (ت أحمد شاكر)[۴۹]؛ شرح مشكل الآثار، ج۹، ص۱۸۷-۱۸۸[۵۰]؛ المسترشد في إمامة علي بن أبي‌طالب ع، ص۳۰۳؛ عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأبرار، ص۱۷۶[۵۱]).

درباره درب ورودی آنها دو گونه روایت آمده است: طبق برخی نقلها بر در این خانه‌ها درهایی از پرده‌های مویی آویخته بودند که اندازه آن سه ذرع در یک ذراع و یک وجب بود (الطبقات الكبير، ج۱، ص۴۲۹[۵۲]). اما در برخی دیگر از نقل‌ها درباره درب برخی از حجره‌های مذکور (مثلا حجره عایشه) نقل شده که آن دری یک لنگه و از چوب عرعر یا ساج بوده است (وفاء الوفاء، ج۲، ص۵۲[۵۳]). همچنین نقل شده که بین حجره عایشه و حجره حضرت زهرا س پنجره‌ای بوده که پیامبر ص وقتی در خانه عایشه بوده و از آنجا می‌خواسته بیرون برود، از آن پنجره احوال حضرت زهرا س و فرزندانشان را جویا می‌شده؛ اما چون عایشه گاه از آنجا به خانه حضرت زهرا س سرک می‌کشیده، حضرت زهرا س درخواست می‌کند که آن را مسدود کنند و پیامبر ص هم چنین می‌کند (وفاء الوفاء، ج۲، ص۵۷[۵۴]).

این حجره‌ها سالها برقرار بود تا اینکه به دستور ولید بن عبدالملک (و طبق برخی نقلها در زمان عمر بن عبدالعزیز) ویران، و به مسجد ملحق گردید؛ و بسیاری از تابعین می‌گریستند، چرا که این اثری از آثار رسول الله ص بود که می‌توانست به همگان نشان دهد که زندگی برترین پیامبری که آن اندازه سریع دینش در جهان رشد کرد، چقدر ساده بوده است (الطبقات الكبير، ج۱، ص۴۲۹[۵۵])؛ که البته با توجه به زندگی تجملاتی خلفای بنی‌امیه می‌توان حدس زد که آنان دقیقا به جهت محو این مطلب، این حجره‌ها را تخریب کردند

 

۵) «إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ»

با توجه به دو آیه قبل، معلوم می‌شود که سه گونه وضعیت در برقراری ارتباط با پیامبر ص مد نظر قرار گرفته شده است:

– ارتباطی که با بلند کردن صدا در محضر پیامبر ص همراه است؛ که منجر به حبط عمل می‌شود؛

– ارتباطی که با فروکاستن صدا در نزد پیامبر ص همراه است؛ که نشانگر سربلندی در امتحان الهی از قلب است و منجر به مغفرت و اجر عظیم خواهد شد؛

– ارتباطی که با صدا بلند کردن از بیرون حجره‌ها همراه است، که حکایت از بی‌عقلی دارد!

در واقع، دو آیه اول، نسبت انسان با (و وظیفه او در قبال) پیامبر ص را در محضر پیامبر ص شرح می‌دهد؛ و این آیه (و آیه بعد) نسبت انسان با (و وظیفه او در قبال) پیامبر ص را در زمانی که در محضر پیامبر ص نیست شرح می‌دهد.

اگر فقط مسأله ادب ظاهری باشد شاید انسان فرقی بین اینکه در محضر پیامبر ص بلند سخن بگوید با اینکه از بیرون حجره‌ها با صدای بلند ایشان را خطاب کند نبیند، و بلکه دومی را بی‌ادبانه‌تر قلمداد کند؛ اما مقایسه این چند آیه با همدیگر، نشان می‌دهد که وضعیت کسی که در محضر ایشان است (چه در جهت مثبت و چه در جهت منفی) بسیار شدیدتر از کسی است که در محضر نیست. خطا از جانب کسی که در محضر است به ضایعه عظیمی به نام حبط عمل می‌انجامد؛ اما دومی صرفا کاری نابخردانه کرده، که چنانکه در آیه بعد بیان می‌شود، هنوز راه مغفرت برایش باز است.

این نشان می‌دهد که اگرچه مسأله رعایت ادب در ارتباطات اجتماعی، بویژه در برابر پیام‌آور دین خدا بسیار مهم است؛ اما مسأله را نباید فقط به همین محدود کرد؛ بلکه ظاهرا امری بسیار فراتر از یک بی‌ادبی در رفتارهای اجتماعی که با مقیاسهای عرفی سنجیده می‌شود نیز در کار است؛ که ان‌شاء الله ذیل آیه بعد در این باره بیشتر توضیح داده خواهد شد.

 

۶) «إِنَّ الَّذینَ ینادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لایعْقِلُونَ»

پیامبر ص اگرچه از حیث زیست‌ دنیوی، همچون بقیه انسانها در مقطع خاصی زندگی کرده و سپس از دنیا رفته است، اما از آن جهت که پیام‌آور الهی است و از طریق قرآن کریم و اهل بیتش ع همچنان وظیفه رساندن پیام الهی به انسانها را انجام می‌دهد زنده است؛ و همان گونه که انسانها وقتی او به لحاظ بیولوژیکی زنده است ممکن است از ورای حجره‌ها (که وی دیده نمی‌شود) او را ندا دهند، از حیث این حیات معنوی نیز ممکن است وی را از جایی که او و پیامش دیده نمی‌شود مخاطب قرار دهند.

یعنی چه‌بسا این آیه اشاره داشته باشد به اینکه همان طور که به لحاظ فیزیکی نباید از جایی که پیامبر ص را نمی‌بینید مخاطب قرار دهید و این کار در اغلب موارد نشانه بی‌عقلی است؛ به همین ترتیب، مادام که پیام او را نشنیده و بررسی نکرده‌اید نباید درباره دین خدا موضعی بگیرید؛ که این کار هم خلاف عقل‌ورزی است.

به نظر می‌رسد مخاطب امروزین این آیه (یعنی در زمانه‌ای که شخص رسول الله ص با بدن جسمانی در میان ما نیست و فقط پیام او در میان ما هست) کسانی‌اند که امروزه به اسم روشنفکری بدون بررسی فقیهانه مواضع شریعت، از جانب خود اظهارنظرهایی مبتنی بر آرای شخصی خویش می‌کنند. بیهوده نیست که شهید مطهری در نقطه مقابلِ جمودِ خشکه‌مقدسان، این‌ گونه موضع‌گیریها را «جهالت» (اسلام و نیازهای زمان، ج۱، ص۵۰) و افرادی را که با ادعای روشنفکری چنین موضع‌گیری‌هایی می‌کنند «جاهل»ها می‌خواند (اسلام و نیازهای زمان، ج۱، ص۱۸۲).

 

۷) «إِنَّ الَّذینَ ینادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لایعْقِلُونَ»[۵۶]

عرب جاهلی ادب نداشت و از پشت دیوار پیامبر ص را صدا می‌زد و خداوند در این آیه و آیه بعد به وی ادب آموخت که اگر با پیامبر کاری داری از پشت دیوار صدایش نکن؛ بلکه در محضر ایشان برو و وقتی رودرروی ایشان قرار گرفتی حاجتت را بگو.

این مطلب از باب تشبیه محسوس به معقول پیامی برای ما دارد که گرفتار گناهانیم. گناهان حجاب و دیواری بین ما و رسول الله ص کشیده‌اند. اگر حاجت و درخواستی از رسول الله ص داریم باید از پشت این حجاب و دیوار بیرون بیاییم و در محضر ایشان قرار بگیریم و عرض حاجت کنیم. کسی که در زیارت‌نامه خواندن یا درود فرستادن بر ایشان از پشت دیوار گناه، «یا رسول الله» می‌گوید، مثل همان عرب جاهلی است که از پشت دیوار می‌گفت: «یا رسول الله»! (جوادی آملی، بی‌تا).

 

 


[۱] . قرأ أبوجعفر الحجرات بفتح الجیم و الباقون بضمها.

الحجة: من قرأ الحجرات أبدل من الضمة فتحة استثقالا بتوالی الضمتین و منهم من أسكن فقال الحجرات مثل عضد و عضد و قال أبو عبیدة حجرات جمع حجر فهو جمع الجمع.

[۲] . قراءة الجمهور الحُجُرات، بضم الجیم إتباعا للضمة قبلها، وهی لغة الحجاز.

. وقرأ أبو جعفر وشیبة وأبی بن كعب وعائشة وأبو عبد الرحمن السلمی ومجاهد وأبو العالیة وابن یعمر «الحُجَرَات» بضم الحاء وفتح الجیم.

قال الزجاج : «… وأن الفتح جاز بدلا من الضمة لثقل الضمتین».

وقال الفراء: «و كلُّ جمع كان یقال فی ثلاثة إلى عشرة: غُرَف وحُجَر، فإذا جمعته بالتاء نصبت ثانیة، فالرفع أجوَد من ذلك» أی: حجرات وغرفات.

. وقرأ أبو رزین وسعید بن المسیب وابن أبی عبلة «الحجرات) بسكون الجیم تخفیفا. . قال الزجاج: «ویجوز فی اللغة والحجرات» بتسكین الجیم، ولاأعلم أحدا قرأ بالتسكین»، وقالوا : التخفیف لغة تمیم. قال أبو حیان: «وهی لغی ثلاث فی كل «فعلة».

. وقرأ أبو جعفر «الحجرات» بفتح الحاء والجیم.

[۳] . البرقی عن حماد عن حریز عن ابی‌عبدالله علیه السلام أنه قال: عمدوا إلی آیة من کتاب الله عز و جل فدرسوها: «إِنَّ الَّذینَ ینادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ بَنُوتَمیمٍ أَكْثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ»

بعض أصحابه [الحلبی] یرویه عن إبی ‌عبدالله علیه‌السلام مثل حدیث البرقی فی بنی‌تمیم أَكْثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ؛ فقیل لأبی‌عبدالله علیه‌السلام: إن أکثر القضاة منهم، فقال:‌ لأن الأمر مرکوس.

[۴] . قرأ عبد الله بن مسعود «أكثرهم بنو تمیم لایعقلون» بزیادة : «بنو تمیم» على قراءة الجماعة، وهی قراءة تحمل على التفسیر لاعلى الروایة ، وذكر ابن عطیة أنها كذلك فی مصحف عبد الله.

[۵] . البرقی عن حماد عن حریز عن ابی‌عبدالله علیه السلام أنه قال: عمدوا إلی آیة من کتاب الله عز و جل فدرسوها: «إِنَّ الَّذینَ ینادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ بَنُوتَمیمٍ أَكْثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ»

بعض أصحابه [الحلبی] یرویه عن إبی ‌عبدالله علیه‌السلام مثل حدیث البرقی فی بنی‌تمیم أَكْثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ؛ فقیل لأبی‌عبدالله علیه‌السلام: إن أکثر القضاة منهم، فقال:‌ لأن الأمر مرکوس.

[۶] . و أخرج ابن اسحق و ابن مردويه عن ابن عباس رضى الله عنهما قال قدم وفد بنى تميم … قال ففيهم أنزل الله إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ من بنى تميم أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ قال هذا كان في القراءة الاولى.

[۷][۷] . برای این عبارت ابن‌عباس دو احتمال قابل ذکر است:

الف. وی اشاره دارد به چند بار نزول آیات؛ که آخرین آنها به اسم عرضه اخیره معروف است؛ و ظاهرا می‌خواهد بگوید این قرائتی که امروز رایج شده بر اساس عرضه اخیره است؛ وگرنه در نزول این آیه در همان زمان شأن نزولش همراه با این کلمه توسط فرشته وحی و پیامبر ص قرائت شده است.

ب. مقصود وی قرائتی است که قبل از احراق مصاحف توسط عثمان در میان مسلمانان رایج بوده؛ و بعد از اقدام عثمان در یکسان‌سازی مصاحف عملا مهجور گردید.

[۸] . و أصل الْعَقْلِ: الإمساك و الاستمساك، كعقل البعیر بِالْعِقَالِ، و عَقْل الدّواء البطن، و عَقَلَتِ المرأة شعرها، و عَقَلَ لسانه: كفّه، و منه قیل للحصن: مَعْقِلٌ، و جمعه مَعَاقِلُ. و باعتبار عقل البعیر قیل: عَقَلْتُ المقتول: أعطیت دیته، و قیل: أصله أن تعقل الإبل بفناء ولی الدّم، و قیل: بل بعقل الدّم أن یسفك، ثم سمّیت الدّیة بأی شی‏ء كان عَقْلًا، و سمّی الملتزمون له عَاقِلَةً، و عَقَلْتُ عنه: نبت عنه فی إعطاء الدّیة، و دیة مَعْقُلَةٌ على قومه: إذا صاروا بدونه، و اعْتَقَلَهُ بالشّغزبیة : إذا صرعه، و اعْتَقَلَ رمحه بین ركابه و ساقه، و قیل: الْعِقَالُ: صدقة عام، لِقَوْلِ أَبِی بَكْرٍ رَضِی اللَّهُ عَنْهُ (لَوْ مَنَعُونِی عِقَالًا لَقَاتَلْتُهُمْ) .و لقولهم: أخذ النّقد و لم یأخذ الْعِقَالَ، و ذلك كنایة عن الإبل بما یشدّ به، أو بالمصدر، فإنه یقال: عَقَلْتُهُ عَقْلًا و عِقَالًا، كما یقال: كتبت كتابا، و یسمّى المكتوب كتابا، كذلك یسمّى الْمَعْقُولُ عِقَالًا، و الْعَقِیلَةُ من النّساء و الدّرّ و غیرهما: التی تُعْقَلُ، أی: تحرس و تمنع، كقولهم: علق مضنّة لما یتعلّق به، و الْمَعْقِلُ: جبل أو حصن یعْتَقَلُ به، و الْعُقَّالُ: داء یعرض فی قوائم الخیل، و الْعَقَلُ: اصطكاك فیها.

[۹] . (الفرق) بین العلم و العقل‏: أن العقل هو العلم الأول الذی یزجر عن القبائح و كل من كان زاجره أقوى كان أعقل، و قال بعضهم العقل یمنع صاحبه عن الوقوع فی القبیح و هو من قولك عقل البعیر اذا شده فمنعه من أن یثور و لهذا لا یوصف الله تعالى به، و قال بعضهم العقل الحفظ یقال اعقلت دراهمی أی حفظتها و أنشد قول لبید: «و اعقلی إن كنت لما تعقلی /و لقد أفلح من كان عقل‏» قال و من هذا الوجه یجوز أن یقال ان الله عاقل كما یقال له حافظ الا أنه لم یستعمل فیه ذلك، و قیل العقل یفید معنى الحصر و الحبس، و عقل الصبی اذا وجد له من المعارف ما یفارق به حدود الصبیان و سمیت المعارف التی تحصر معلوماته عقلا لأنها أوائل العلوم ألا ترى أنه یقال للمخاطب اعقل ما یقال لك أی احصر معرفته لئلا یذهب عنك، و خلاف العقل الحمق و خلاف العلم الجهل، و قیل لعاقلة الرجل عاقلة لأنهم یحبسون علیه حیاته، و العقال ما یحبس الناقة عن الانبعاث، قال و هذا أحب الی فی حد العقل من قولهم هو علم بقبح القبائح و المنع من ركوبها لأن فی أهل الجنة عقلا لا یشتهون القبائح و لیست علومهم منعا، و لو كان العقل منعا لكان الله تعالى عاقلا لذاته و كنا معقولین لأنه الذی منعنا، و قد یكون الانسان عاقلا كاملا مع ارتكابه القبائح، و لما لم یجز أن یوصف الله بأن له علوما حصرت معلوماته لم یجز أن یسمى عاقلا و ذلك أنه عالم لذاته بما لا نهایة له من المعلومات، و لهذه العلة لم یجز أن یقال ان الله معقول لنا لأنه لا یكون محصورا بعلومنا كما لا تحیط به علومنا.

[۱۰] . الْعَقْلُ یقال للقوّة المتهیئة لقبول العلم، و یقال للعلم الذی یستفیده الإنسان بتلك القوّة عَقْلٌ، و لهذا قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ رَضِی اللَّهُ عَنْهُ: «رَأَیتُ الْعَقْلَ عَقْلَینِ /فَمَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ‏ / وَ لَا ینْفَعُ مَسْمُوعٌ /إِذَا لَمْ یكُ مَطْبُوعٌ‏ / كَمَا لَا ینْفَعُ الشَّمْسُ /وَ ضَوْءُ الْعَینِ مَمْنُوعٌ». و إلى الأوّل‏ أَشَارَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ [آله و] سَلَّمَ بِقَوْلِهِ: «مَا خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً أَكْرَمَ عَلَیهِ مِنَ الْعَقْلِ». و إلى الثانی أشار بِقَوْلِهِ: «مَا كَسَبَ أَحَدٌ شَیئاً أَفْضَلَ مِنْ عَقْلٍ یهْدِیهِ إِلَى هُدًى أَوْ یرُدُّهُ عَنْ رَدًى». و هذا العقل هو المعنی بقوله: «وَ ما یعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ‏» (العنكبوت/۴۳)، و كلّ موضع ذمّ اللّه فیه الكفّار بعدم العقل فإشارة إلى الثانی دون الأوّل، نحو: وَ مَثَلُ الَّذِینَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِی ینْعِقُ إلى قوله: صُمٌّ بُكْمٌ عُمْی فَهُمْ لا یعْقِلُونَ‏ و نحو ذلك من الآیات، و كلّ موضع رفع فیه التّكلیف عن العبد لعدم العقل فإشارة إلى الأوّل.

[۱۱] . العین و القاف و اللام أصلٌ واحد منقاس مطرد، یدلُّ عُظْمُه على حُبْسة فى الشَّى‏ء أو ما یقارب الحُبْسة. من ذلك العَقْل، و هو الحابس عن ذَمیم القَول و الفِعل.

قال الخلیل: العَقل: نقیض الجهل. یقال عَقَل یعقِل عَقْلا، إذا عرَفَ ما كان یجهله قبل، أو انزجَر عمّا كان یفعلُه. و جمعه عقول. و رجل عاقلٌ و قوم عُقَلاء و عاقلون. و رجل عَقُول، إذا كان حسَنَ الفَهم وافر العَقل. و ما له مَعقولٌ، أى عقل؛ خَرج مَخرجَ المجلود للجَلادة، و المَیسور للیسْر. قال: «فقد أفادت لهم عقلًا و موعِظةً /لمن یكون له إرْبٌ و معقولُ» و یقال فى المثل: «رُبَّ أبْلَهَ عَقول». و یقولون: «عَلِمَ قتیلا و عَدِم معقولا». و یقولون: فلانٌ عَقُولٌ للحدیث، لا یفلت الحدیثَ سَمْعُه. و من الباب المَعقِل و العَقْل، و هو الحِصن، و جمعه عُقول. قال أحیحَة: «و قد أعددت للحِدْثان صَعْباً /لو أنّ المرءَ تنفعُه العقُول‏» یرید الحصون.

و من الباب العَقْل، و هى الدِّیة. یقال: عَقَلْتُ القتیلَ أعْقِله عقلا، إذا أدّیتَ دیتَه. قال: «إنِّى و قتلى سُلَیكاً ثمَّ أعْقِلَه /كالثّور یضرَب لمّا عافت البقرُ» الأصمعىّ: عقلت القتیلَ: أعطیتُ دِیتَه. و عقَلت عن فلانٍ، إذا غَرِمْتَ جنایتَه. قال: و كلَّمت أبا یوسف القاضىَ فى ذلك بحضرة الرشید، فلم یفرِق بین عَقَلته و عقَلت عنه، حتَّى فَهَّمْته.

و العاقلة: القوم تُقَسَّم علیهم الدیة فى أموالهم إذا كان قتیلُ خطأ. و هم بنو عمِّ القاتل الأدنَون و إخوتُه. قال الأصمعىّ: صار دم فلان مَعْقُلة على قومه، أى صاروا یدُونه. و یقول بعض العلماء: إن المرأة تُعاقِل الرّجُلَ إلى ثلث دیتها. یعنون أنّ مُوضِحتَها و موضحتَهُ سواء، فإذا بلغ العَقلُ ما یزید على ثُلث الدیة صارت دیةُ المرأة على نصف دِیة الرّجل. و بنو فلانٍ على معاقلهم التى كانوا علیها فى الجاهلیة، یعنى مراتبَهم فى الدِّیات، الواحدة مَعْقُلة. قالوا أیضاً: و سمِّیت الدیة عَقْلًا لأنّ الإبل التى كانت تُؤخَذ فى الدِّیات كانت تُجمَع فتُعقَل بفناء المقتول، فسمِّیت الدّیةُ عقلًا و إن كانت دراهمَ و دنانیر. و قیل سمِّیت عقلًا لأنَّها تُمْسِك الدّم.

قال الخلیل: إذا أخذ المصَدِّق صدقةَ الإبل تامّةً لسنة قیل: أخذ عقالًا، و عقالین لسنتین. و لم یأخذ نقدا، أى لم یأخذ ثمنا، و لكنه أخَذَ الصَّدقةَ على ما فیها. و أنشد: «سعى عقالًا فلم یترُكْ لنا سَبَداً /فكیف لو قد سعى عمرٌ و عِقالینِ» و أهل اللغة یقولون: إنَّ الصّدقة كلَّها عِقال. یقال: استُعمِل فلانٌ على عِقال بنى فلان، أى على صدقاتهم. قالوا: و سمِّیت عقالًا لأنَّها تَعقِل عن صاحبها الطّلبَ بها و تَعقِل عنه المأثَمَ أیضاً. و تأوَّلُوا قولَ أبى بكر لمَّا منعت العربُ الزكاةَ: «و اللَّه لو منعونى عِقالًا ممّا أدَّوه إلى رسول اللَّه صلى اللَّه علیه [و آله] و سلم لقاتلتُهم علیه». فقالوا: أراد به صدقةَ عام، و قالوا أیضاً: إنما أراد بالعِقال الشَّى‏ء التافِه الحقیر، فضَرَب العِقال الذى یعقَل به البعیر لذلك مثلًا. و قیل إنّ المصدِّقَ كان إذا أعطى صدقة إبِلِه أعطى معها عُقُلها و أورَیتَها .

قال الأصمعى: عَقَل الظّبى یعْقِلُ عُقولا ، إذا امتنع فى الجبل.

و یقال: عَقَل الطّعامُ بطنَه، إذا أمسَكَه. و العَقُولُ من الدّواء: ما یمسِك البطن… و یقال: اعتقل رمحَه، إذا وضَعَه بین رِكابه و ساقه. و اعتقَلَ شاتَه، إذا وضعَ رجلَها بین فخذه و ساقه فحلبها. و لفلان عُقْلة یعتقِل بها النّاسَ، إذا صارعَهم عَقَلَ أرجْلَهم. و یقال عقَلْت البَعِیرَ أعقِلُه عقلًا، إذا شَدَدتَ یدَه بعِقاله، و هو الرِّباط. و فى أمثالهم: «الفحلُ یحمى شولَه معقولا» و اعتُقل لسانُ فلانٍ، إذا احتبس عن الكلام.

فأمّا قولُهم: فلانةُ عقیلةُ قومِها، فهى كریمتُهم و خیارهم. و یوصَف بذلك السید أیضاً فیقال: هو عقیلة قومه. و عقیلةُ كلِّ شى‏ءٍ: أكرمُه. و الدُّرّة: عَقیلة البحر. قال ابنُ قیس الرُّقَیات: «درّةٌ مِن عقائِل البحر بكرٌ /لم یشِنْها مَثاقب اللآلِ» و ذُكِر قیاس هذا عن ابن الأعرابىّ، قالوا عنه: إنما سمِّیت عقیلةً لأنها عَقَلت صواحبَها عن أن یبلُغْنها. و قال الخلیل: بل معناه عُقِلت فى خدرها. قال امرؤ القیس: «عقیلة أخدانٍ لها لا دمیمةٌ /و لا ذات خُلْقٍ أن تأمَّلْتَ جَأْنَبِ» قال أبو عبیدة: العقیلة، الذكر و الأنثى سواء. قال: «بَكْرٌ یبذّ البُزْلَ و البِكارا /عقیلةٌ من نُجُبٍ مَهَارَى‏».

و من هذا الباب: العَقَل فى الرّجلین: اصطكاك الرُّكبتین. یقال: بعیرٌ أعقُلُ، و قد عَقِل عَقَلا. و أنشد: «أخو الحَرْب لَبَّاسٌ إلیها جِلالَها /و لیس بولّاج الخوالف أعقلا »

و العُقَّال: داء یأخذ الدوابَّ فى الرِّجلین، و قد یخفف. و دابّة معقولة و بها عُقّال، إذا مشَتْ كأنَّها تَقلَع رجلیها من صخرة. و أكثر ما یكون فى ذلك فى الشَّاء. قال أبو عبیدة: امرأة عَقْلاء، إذا كانت حَمْشة السّاقین ضخمةَ العضَلتین.

قال الخلیل: العاقول من النّهر و الوادى و من الأمور أیضاً: ما التبس و اعوجَّ.

و ذكِر عن ابن الأعرابىّ، و لم نسمعه سَماعاً، أنَّ العِقال: البئر القریبة القعر، سمِّیت عِقالا لقُرْب مائها، كأنَّها تُستَقَى بالعِقال، و قد ذُكر ذلك عن أبى عبیدةَ أیضاً.

[۱۲] . حوز فی جوف حصین حبسا بحیث لایذهب أو لا یضیع.

[۱۳] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو تشخیص الصلاح و الفساد فی جریان الحیاة مادّیا و معنویا ثم ضبط النفس و حبسه علیها. و من لوازمه: الإمساك، و التدبّر، و حسن الفهم، و الإدراك، و الانزجار، و معرفة ما یحتاج الیه فی الحیاة، و التحصّن تحت برنامج العدل و الحقّ، و التحفّظ عن الهوى و التمایلات. و هذا حقیقة ما ورد فی الأحادیث من أنّ له جنودا كثیرة. فظهر أنّ التفاسیر المذكورة: إمّا مجازات أو باللوازم.

ثمّ إنّ التشخیص و الضبط إمّا فی مورد نفسه و بالنسبة الیه فیقال عقل یعقل فهو عاقل. و إمّا بالنسبة الى موجود آخر كالبعیر و القود فی القتیل، فیقال عقلت البعیر لئلّا یثور و حفظا له من الطغیان. و عقلت الدیة أو القتیل إذا تعین الصلاح و تشخّص العمل اللازم فی تأدیة الدیة عن القتیل لئلّا یوجب ثورانا و هیجانا من جانب الورثة أو غیرهم.

و كذلك بالنسبة الى ضبط اللسان. و فی الجنایة. و فی الرجل الطاغی. و فی البطن المستطلق. و فی الطفل إذا بلغ التمییز. و هكذا.

فظهر أنّ العَقْلَ و هو قوّة بها یتمیز الخیر و الصلاح مادّیا و معنویا، ثمّ توجب الضبط عن الخلاف و التمایل و فی جهة التشخیصهو أقوى وسیلة فی تحصیل السعادة و الوصول الى الكمال، و لا ینفع فی فقدانه عبادة و لا زهد و لا ریاضة و لا أىّ عمل واقع.

. وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ- ۶۷/ ۱۰. أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ یسْمَعُونَ أَوْ یعْقِلُونَ‏- ۲۵/ ۴۴. صُمٌّ بُكْمٌ عُمْی فَهُمْ لا یعْقِلُونَ‏- ۲/ ۱۷۱. إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِینَ لا یعْقِلُونَ‏- ۸/ ۲۲. فعلّل دخول السعیر بكونهم لا یسمعون كلمات اللّه و رسوله و لا یعقلون حتّى یفرّقوا بین مصالح أمورهم و المفاسد و یضبطوا أنفسهم. ثم أشیر الى أنّ المراد من السمع و العقل لیس بسماع أصوات ظاهریة و لا التعقّل فی امور مادیة صرفة دنیویة بل بالنسبة الى ما هو الحقّ. ثمّ فسّر العَقْلَ بانّ حقیقته روح القوى و الحواسّ، و بانتفائه ینتفی الاحساس رأسا. و صرّح بانّ شرّ الدوابّ هو الفاقد للعقل و التمییز.

و بِالْعَقْلِ یستعدّ الإنسان لإدراك كلّ خیر، و البلوغ الى كلّ سعادة و كمال، و كلّما قوى العقل و اشتدّ، كان استعداده أقوى و أتمّ…

[۱۴] . این نکته در جلسه ۱۰۴۷ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-80/ نیز اشاره شد.

[۱۵] . (الفرق) بین العقل و الأرب‏: أن قولنا الأرب یفید وفور العقل من قولهم عظم مؤرب اذا كان علیه لحم كثیر وافر، و قدح أریب و هو المعلى و ذلك أنه یأخذ النصیب المؤرب أی الوافر.

[۱۶] . (الفرق) بین العقل و اللب‏: أن قولنا اللب یفید أنه من خالص صفات الموصوف به، و العقل یفید أنه یحصر معلومات الموصوف به فهو مفارق له من هذا الوجه، و لباب الشی‏ء و لبه خالصه و لما لم یجز أن یوصف الله‏ تعالى بمعان بعضها أخلص من بعض لم یجز أن یوصف باللب.

[۱۷] . (الفرق) بین العقل و النهى‏: أن النهى هو النهایة فی المعارف التی لا یحتاج الیها فی مفارقة الأطفال و من یجری مجراهم و هی جمع واحدها النهیة و یجوز أن یقال انها تفید أن الموصوف بها یصلح أن ینتهی الى رأیه، و سمی الغدیر نهیا لأن السیل ینتهی الیه، و التنهیة المكان الذی ینتهی الیه السیل و الجمع التناهی و جمع النهی أنه و أنهاء.

[۱۸] . (الفرق) بین العقل و الحجا: أن الحجا هو ثبات العقل من قولهم تحجى بالمكان اذا قام به.

(الفرق) بین العقل و الذهن‏: أن الذهن هو نقیض سوء الفهم و هو عبارة عن وجود الحفظ لما یتعلمه الانسان و لا یوصف الله به لأنه لا یوصف بالتعلم.

[۱۹][۱۹] . و أخرج ابن راهويه و مسدد و أبو يعلى و الطبراني و ابن جرير و ابن أبى حاتم بسند حسن عن زيد بن أرقم قال اجتمع ناس من العرب فقالوا انطلقوا إلى هذا الرجل فان يك نبيا فتحن أسعد الناس به و ان يك ملكا نعش بجناحه فأتيت النبي صلى الله عليه و [آله و] سلم فأخبرته بما قالوا فجاءوا إلى حجرته فجعلوا ينادونه يا محمد يا محمد فانزل الله إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ فأخذ رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم باذنى و جعل يقول لقد صدق الله قولك يا زيد لقد صدق الله قولك.

[۲۰] . و قال محمد بن إسحاق و غیره: نزلت فی جُفَاة بنی تمیم، قدم وفد منهم على النبی صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم: فدخلوا المسجد فنادَوا النبی صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم من وراء حجرته: أن أخرج إلینا یا محمد، فإن مدحنا زَینٌ، و إن ذمنا شین فآذى ذلك مِنْ صیاحهم النبی صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم، فخرج إلیهم فقالوا: إنا جئناك یا محمد نفاخرك، و نزل فیهم: إِنَّ الَّذِینَ ینادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ و كان فیهم: الأقْرَع بن حَابِس، و عُیینَة بن حِصْن، و الزِّبْرِقَان بن بدر، و قیس بن عاصم.

و كانت قصة هذه المفاخرة على ما أخبرناه أبو إسحاق أحمد بن محمد المقرئ، قال: أخبرنا الحسن بن محمد بن الحسن السّدُوسِی، قال: حدَّثنا الحسن بن صالح بن هانئ، قال: حدَّثنا الفضل بن محمد بن المسیب، قال: حدَّثنا القاسم بن أبی شیبة قال: حدَّثنا مُعَلّى بن عبد الرحمن، قال: حدَّثنا عبد الحمید بن جعفر، عن عمر بن الحكم، عن جابر بن عبد اللَّه، قال:

جاءت بنو تمیم إلى النبی صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم، فنادوا على الباب: یا محمد اخرج إلینا فإن مدحنا زَین، و إن ذَمَّنا شَین. فسمعهم النبی صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم فخرج إلیهم و هو یقول: إنما ذلكم اللَّه الذی مدحه زین، و ذمه شین، فقالوا: نحن ناس من بنی تمیم، جئنا بشاعرنا و خطیبنا نُشَاعِرك و نُفاخرك. فقال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم: ما بالشعر بعثت، و لا بالفخار أمرت، و لكن هاتوا.

فقال الزبرقان بن بدر لشاب من شبابهم: قم فاذكر فضلك و فضل قومك. فقام فقال: الحمد للَّه الذی جعلنا خیر خلقه، و آتانا أموالًا نفعل فیها ما نشاء، فنحن من خیر أهل الأرض، و من أكثرهم عُدَّة و مالًا و سلاحاً، فمن أنكر علینا قولنا فلیأت بقول هو أحسن من قولنا، و فَعَال هو أحسن من فعالنا.

فقال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم لثابت بن قیس بن شِمَاس: قم فأجبه، فقام فقال: الحمد للَّه أحمده و أستعینه، و أومن به و أتوكل علیه، و أشهد أن لا إله إلا اللَّه، وحده لا شریك له، و أشهد أن محمداً عبده و رسوله، دعا المهاجرین من بنی عمه أحسن الناس وجوهاً و أعظمهم أحلاماً فأجابوه، فالحمد للَّه الذی جعلنا أنصاره، و وزراء رسوله، و عِزَّاً لدینه، فنحن نقاتل الناس حتى یشهدوا أن لا إله إلا اللَّه، فمن قالها منع مِنّا نَفْسه و ماله، و من أباها قتلناه، و كان رغمه فی اللَّه تعالى علینا هیناً، أقول قولی هذا و أستغفر اللَّه للمؤمنین و المؤمنات.

فقال الزبرقان بن بدر لشاب من شبابهم: قم یا فلان فقل أبیاتاً تذكر فیها فضلك و فضل قومك، فقام الشاب فقال:

نحن الكرام فلا حَی یعادلنا / فینا الرؤوس و فینا تُقْسَمُ الرُّبَعُ‏

و نطعمُ الناسَ عندَ القحطِ كلَّهم / من السّدِیفِ إِذا لم یؤنس القَزَعُ‏

إذا أَبَینَا فلا یأبى لنا أحدٌ / إنا كذلك عند الفخرِ نرتفعُ‏

قال: فأرسل رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم إلى حسان بن ثابت، فانطلق إلیه الرسول فقال: و ما یرید منی و قد كنت عنده؟ قال: جاءت بنو تمیم بشاعرهم و خطیبهم، فأمر رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم ثابت بن قیس فأجابهم، و تكلم شاعرهم فأرسل إلیك تجیبه. فجاء حسان، فأمره رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم أن یجیبه، فقال حسانٌ: [یا رسول اللَّه مره فلیسمعنی ما قال، فأنشده ما قال، فقال حسان‏]:

نصرنا رسولَ اللَّه و الدینَ عَنْوةً / على رغم بادٍ من مَعَدٍ و حاضر

أ لسنا نخوض الموتَ فی حَوْمَة الوَغَى / إذا طَابَ وِرْدُ الموتِ بَینَ العساكر

و نضرب هام الدَّار عین وَ نَنْتَمِی / إلى حسب من جِذْم غَسَّان قاهر

فلو لا حیاءُ اللَّه قلْنا تكَرُّما / على الناس بالخَیفین هل من منافر

فأَحیاؤُنا مِن خیر مَن وطِئَ الحصى / و أمواتنا مِن خیر أهل المقابر

قال: فقام الأقْرَع بن حابس فقال: إنی و اللَّه لقد جئت لأمر ما جاء له هؤلاء، و قد قلت شعراً فأسمعه، فقال: هات، فقال:

أتیناك كیما یعرف الناسُ فضلنَا / إذا فاخرُونا عند ذكرِ المكارمِ‏

و إنا رؤوس الناس فی كلّ مَعْشَرٍ / و أن لیس فی أرض الحجاز كَدَارِمِ‏

و إنّ لنا المِرْبَاعَ فی كل غارة / تكون بنجد أو بأرض التَّهَائمِ‏

فقال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم: قم یا حسان فأجبه [فقام حسان‏] فقال:

بَنِی دَارِمٍ لا تفخروا إنّ فَخْرَكُمْ / یعودُ وَبَالًا عند ذكرِ المكارِم‏

هَبِلْتُم علینا تَفْخَرُونَ و أنتُم / لنا خَوَلٌ من بین ظِئْرٍ و خَادِمِ‏

و أفْضلُ ما نلتم من المجد و العُلَى / رِدَافَتُنا منْ بعد ذكر الأكارم‏

فإن كنتُم جئتُم لَحِقْنِ دمائكمْ / و أموالكم أن تقسموا فی المَقاسِمِ‏

فلا تجعلوا للَّه نداً و أسلموا / و لا تفخروا عند النبی بدارم‏

و إلا و ربِّ البیت مالت أكُفُّنَا / على هامِكم بالمُرْهَفَات الصَّوارِمِ‏

قال: فقال الأقْرَع بن حابس فقال: إِن محمداً لمؤتى له و اللَّه ما أدری ما هذا الأمر! تكلم خطیبنا فكان خطیبهم أحسن قولًا، و تكلم شاعرنا فكان شاعرهم أشعر. ثم دنا من رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم فقال: أشهد أن لا إله إلا اللَّه و أنك رسول اللَّه، فقال النبی صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم: «ما یضُرُّكَ ما كان قبل هذا»، ثم أعطاهم رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم و كساهم، و ارتفعت الأصوات، و كثر اللَّغط عند رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم، فأنزل اللَّه تعالى هذه الآیات لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی إلى قوله: وَ أَجْرٌ عَظِیم.

[۲۱] . ترجمه این فراز به نقل از کتاب ترجمه اسباب نزول، ص۲۰۴-۲۰۶ چنین است:

محمد بن اسحاق و دیگر سیره نویسان آورده‏اند آیه بالا درباره عده‏اى از افراد بنى تمیم نازل شد كه به عنوان هیأتى نزد پیغمبر (ص) اعزام شده بودند وارد مسجد شده پیغمبر (ص) را از بیرون حجره‏اش صدا مى‏زدند: «یا محمد بیرون بیا، ماییم كه ستایش‏مان افتخار و نكوهش‏مان براى هر كس ننگ و عار است!» پیغمبر (ص) از فریاد آنان متأذى شده بیرون آمد. گفتند یا محمد، ما آمده‏ایم تا با تو مفاخره كنیم! و آیه بدین مناسبت نازل شد. «آنان كه از پشت حجره‏ها ترا بانگ مى‏زنند بیشترشان نفهمند، و اگر صبر مى‏كردند تا خود بیرون آمده نزدشان مى‏رفتى بهتر بود». اما داستان مفاخره طبق روایت احمد بن مقرى با اسناد از جابر چنین است كه بنى تمیم، در حجره پیغمبر (ص) آمده ندا كردند: یا محمد بیرون شو و نزد ما بیا ماییم كه ستایش‏مان افتخار و نكوهش‏مان براى هر كس ننگ و عار است! پیغمبر (ص) صداى‏شان را شنیده بیرون آمد و فرمود:

«خدا است كه ستایشش افتخار و نكوهشش براى هر كس ننگ و عار است». گفتند ما عده‏اى از بنى تمیم هستیم و شاعر و خطیب‏مان را آورده‏ایم تا با شاعر و خطیب تو مفاخره كنند. پیغمبر (ص) فرمود من براى شعر و مفاخره مبعوث نشده‏ام، مع ذلك حاضرم. زبرقان از بنى تمیم خطاب به جوانى از همراهان گفت برخیز و فضایل خودت و قومت را بیان كن. جوان برخاست و چنین خطبه خواند: «ستایش خدا را كه ما را بهترین آفریدگان قرار داده و اموالى به ما عطا فرموده كه هر طور بخواهیم خرج مى‏كنیم. ما از بهترین و پر جمعیت‏ترین و توانگرترین و سلحشورترین مردم روى زمین هستیم و هر كس منكر است گفتارى بهتر از ما بیارد و كردارى برتر از ما عرضه دارد». پیغمبر (ص) به ثابت بن قیس شماس فرمود برخیز و پاسخ بده. ثابت برخاست و چنین خطبه خواند:

«ستایش خداى را است و من مى‏ستایمش و از او یارى مى‏جویم و بدو ایمان دارم و توكل مى‏كنم، و گواهى مى‏دهم كه خدایى جز او نیست و یكتا و بى انباز است، و گواهى مى‏دهم محمد بنده و فرستاده او است كه عمو زادگان و خویشاوندانش از مهاجرین و انصار را به اسلام فرا مى‏خواند و آنان كه آبرومندترین و خوش منظرترین و خردمندترین و بلند آرمان‏ترین مردمان بودند دعوتش را پذیرفتند و خدا را شكر كه ما را یاوران و مشاوران و كارگزاران رسولش و مایه اعتبار پیروزى دینش قرار داد، و ما با مردمان جنگیدیم تا كلمه توحید بگویند. هر كس گفت، جان و مالش مصون ماند و هر كس امتناع ورزید كشتیمش، كه بر خاك مذلّت كشاندن منكران را خدا بر ما آسان ساخت. این سخن من بود و براى همه مردان و زنان مؤمن از خدا طلب آمرزش مى‏كنم».

آنگاه زبرقان جوانى دیگر از همراهان را به نام صدا كرد و گفت برخیز فضیلت خودت و قومت را بسراى. جوان برخاست و سه بیت زیر را خواند:

ما بزرگمنشانیم و هیچ طایفه‏اى را فخر بر ما نرسد كه سهم‏هاى اول از آن ماست و چهار یك غنایم در میان ما قسمت مى‏شود ما در قحطى‏ها مردمان را از گوشت چرب شتر تغذیه كردیم هنگامى كه به گوسفند گر یا بچه شترى نیز دسترسى نداشتند اگر به مقاومت بر آییم كسى بر ما تسلط نیابد و اگر به مفاخره برخیزیم از همگان برتریم.

پیغمبر (ص) كس به دنبال حسان بن ثابت فرستاد. حسّان راه افتاد و پرسید حضرت با من چه كار دارد؟ من ساعتى پیش نزد او بودم. فرستاده پاسخ داد: بنى تمیم خطیب و شاعر خود را براى مفاخره نزد پیغمبر (ص) آورده‏اند و به امور رسول اللّه (ص) ثابت بن قیس جواب خطیبشان را داد. سپس شاعرشان شعر خواند و پیغمبر (ص) ترا براى جواب شاعر ایشان فرا خوانده است. حسان، حضور رسول اللّه (ص) رسید و حضرت دستور داد جواب شاعر بنى تمیم را بدهد. حسان بدیهتا چنین سرود:

ما على رغم بیابانگردان و شهر نشینان معد پیغمبر (ص) را یارى كردیم آنگاه كه خوار و خفیف بود مگر نه آن دم كه ورود بر آبشخور مرگ بر لشكریان روا شد ما در عطشگاه جنگ به گرداب مرگ فرو رفتیم و سر سلحشوران را كوبیدیم.

آرى ما منش پیروزمندان نسل غسان را داریم و اگر از خدا آزرم نمى‏داشتیم، منت گذارانه، از مردم شرق و غرب مبارز مى‏طلبیدیم ما زندگان‏مان بهترین ریگ نور دانند و مردگانمان بهترین در خاك آرمیدگان.

راوى گوید: سپس اقرع بن حابس برخاست و گفت: اما من به خدا براى كارى كه اینها آمده‏اند نیامده‏ام، شعرى سروده‏ام بشنوید. حضرت فرمود: بخوان او چنین خواند:

ما نزد تو آمده‏ایم تا آنگاه كه از بزرگوارى‏هاى خویش یاد و فخر مى‏كنیم

مردمان برتر ما را دریابند.

ما برترین مردمانیم از هر گروه هر چند در سرزمین حجاز بزرگمنشان نباشند و اینكه چهار یك «۱» غنایم هر جنگى در پست و بلند عربستان سهم ما است (كه بزرگان عربیم).

پیغمبر (ص) به حسان اشاره فرمود كه برخیز و پاسخ ده حسان چنین سرود:

اى بنى دارم فخر نكنید كه مفاخره شما هنگام یاد كرد بزرگوارى‏ها، وبال شما مى‏گردد مادرتان به عزایتان بنشیند، آیا بر ما فخر مى‏كنید؟

در حالى كه شما بندگان ما بوده‏اید، خدمتكار و دایه! و بالاترین دستاورد بزرگ و رفعت شما همین بود كه هنگام بر شمردن بزرگان پشت سر ما به حساب مى‏آمدید.

و اكنون اگر براى حفظ مال و جان‏تان آمده‏اید، و اینكه در غنایم شریك شوید.

پس براى خدا انباز قائل مباشید و مسلم و مطیع شوید و در حضور پیغمبر (ص) به «دارم» فخر نكنید و گر نه سوگند به پروردگار كعبه، دستان ما با تیغ‏هاى تیز بر سرتان فرود خواهد آمد.

راوى گوید در این موقع اقرع بن حابس برخاست و گفت: محمد سرور است و نمى‏دانم موضوع اختلاف چیست؟ خطیب‏شان بهتر از خطیب ما حرف زد و شاعرشان خوشتر از شاعر ما سخن سرایى كرد. آنگاه اقرع به پیغمبر (ص) نزدیك شده گفت: اشهد ان لا اله الا اللّه. پیغمبر (ص) فرمود: آنچه پیش از این واقع شد (یا كیش پیشین تو) یاور تو نبود. آنگاه به همه‏شان عطا و پوشاك داد. آنان در حضور پیغمبر (ص) با صداى بلند گفت و گوى زیاد مى‏كردند آیه ۲ و ۳ بدین مناسبت نازل گردید.

[۲۲] . قال ابن منيع لا أعلم روى للأقرع سند غير هذا.

و أخرج الترمذي و حسنه و ابن جرير و ابن المنذر و ابن أبى حاتم عن البراء بن عازب في قوله إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ قال جاء رجل فقال يا محمد ان حمدي زين و ان ذمي شين فقال النبي صلى الله عليه و [آله و] سلم ذاك الله

و أخرج عبد الرزاق و عبد ابن حميد و ابن جرير عن قتادة رضى الله عنه ان رجلا جاء إلى النبي صلى الله عليه و [آله و] سلم فقال يا محمد ان مدحى زين و ان شتمي شين فقال صلى الله عليه و [آله و] سلم ذاك هو الله فنزلت إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ‏.

[۲۳] . و أكرم منكم يوسف بن يعقوب بن اسحق بن ابراهيم. فقالوا انا أتيناك لنفاخرك فذكره بطوله و قال في آخره فقام التميميون فقالوا و الله ان هذا الرجل لمصنوع له لقد قام خطيبه فكان أخطب من خطيبنا و قال شاعره فكان أشعر من شاعرنا قال ففيهم أنزل الله إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ من بنى تميم أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ قال هذا كان في القراءة الاولى وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ‏.

[۲۴] . این مطلب در «موسوعة التفسير المأثور» (۲۰/ ۳۷۷ و ۳۸۰-۳۸۱) به این چند صورت آمده است که سومین آن شاهد بر مدعای فوق است:

۷۱۶۱۰ – قال عبد الله بن عباس: بعث رسول الله – صلى الله عليه [و آله] و سلم – سَرِيّةً إلى حيٍّ مِن بني العنبر، وأمّر عليهم عُيينة بن حِصن الفَزاري، فلمّا علموا أنّه توجّه نحوهم هربوا، وتركوا عيالهم، فسباهم عُيينة، وقدم بهم على رسول الله – صلى الله عليه [و آله] و سلم -، فجاء بعد ذلك رجالهم يَفْدُون الذراري، فقَدِموا وقت الظهيرة، ووافقوا رسول الله في أهله قائلًا، فلمّا رأَتهم الذراري جهشوا إلى آبائهم يبكون، وكان لكلّ امرأة مِن نساء رسول الله – صلى الله عليه [و آله] و سلم – بيت وحجرة، فَعَجِلوا أن يخرج إليهم رسول الله – صلى الله عليه [و آله] و سلم -، وجعلوا ينادون: يا محمّد، اخرج إلينا. حتّى أيقَظوه من نومه، فخرج إليهم، فقالوا: يا محمّد، فادِنا عيالَنا. فنزل جبريل، فقال: يا محمّد، إنّ الله يأمرك أن تجعل بينك وبينهم رجلًا. فقال لهم رسول الله – صلى الله عليه [و آله] و سلم -: «أترضون أن يكون بيني وبينكم سَبْرَةُ بن عمرو، وهو على دينكم؟». فقالوا: نعم. قال سَبْرَةُ: أنا لا أحكم بينهم وعمّي شاهد. وهو الأعور بن بَشامة، فرَضوا به. فقال الأعور: أرى أن يُفادي نصفهم، ويعتق نصفهم. فقال النبي – صلى الله عليه [و آله] و سلم -: «قد رضيتُ». ففادى نصفهم، وأعتَق نصفهم. فأنزل الله?: {إنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ … } الآية. ( أورده الثعلبي ۹/ ۷۶، والبغوي ۷/ ۳۳۷).

۷۱۶۱۴ – قال محمد بن السّائِب الكلبي: {إنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِن وراءِ الحُجُراتِ} الآية، بلَغَنا: أنّ ناسًا مِن بني العنبر، وكان رسول الله وأصحابُه قد أصابوا مِن ذراريهم، فأقبلوا ليقادوهم، فقدِموا المدينة ظُهرًا، فإذا هم بذراريهم عند باب المسجد، فبكى إليهم ذراريهم، فنهضوا، فدخلوا المسجد، وعَجِلوا أن يخرج إليهم النبي، فجعلوا يقولون: يا محمد، اخرج إلينا. (ذكره يحيى بن سلام -كما في تفسير ابن أبي زمنين ۴/ ۲۶۱)

۷۱۶۱۵ – قال مقاتل بن سليمان، في قوله: {إنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِن وراءِ الحُجُراتِ أكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ}: نَزَلتْ في تسعة رهطٍ؛ ثمانية منهم من بني تميم، ورجل من قيس، فمنهم الأقرع بن حابس المُجاشعي، وقيس بن عاصم المِنقَرِيُّ، والزِّبْرِقان بن بدر … ، وخالد بن مالك، وسويد بن هشام النَّهْشَلِيين، والقعقاع بن مَعْبَد، وعطاء بن حابس، ووكيع بن وكيع مِن بني دارم، وعُيينة بن حِصن الفزاري، وذلك أنّ النبي – صلى الله عليه [و آله] و سلم – أصاب طائفة مِن ذراري بني العنبر، فقدموا المدينة في الظهيرة لفداء ذراريهم، فتذكّروا ما كان مِن أمرهم، فبكت الذراري إليهم، فنهضوا إلى المسجد والنبيُّ – صلى الله عليه [و آله] و سلم – في منزله، فاستعجلوا الباب لَمّا أبطأ عليهم النبي – صلى الله عليه [و آله] و سلم -، فنادى أكثرهم مِن وراء الحجرات: يا محمد -مرتين- ألا تخرج إلينا؛ فقد جئنا في الفداء. فقال النبي – صلى الله عليه [و آله] و سلم -: «ويلك، مالك حداك المنادي؟». فقال: أما -واللهِ- إنّ حَمْدي لك زَيْنٌ، وإنّ ذمّي لك شَيْنٌ. فقال النبي – صلى الله عليه [و آله] و سلم -: «ويلكم، ذلكم الله تعالى». فلم يصبروا حتى يخرج إليهم – صلى الله عليه [و آله] و سلم -، فذلك قوله: {ولَوْ أنَّهُمْ صَبَرُوا حَتّى تَخْرُجَ إلَيْهِمْ لَكانَ خَيْرًا لَهُمْ}. (تفسير مقاتل بن سليمان ۴/ ۹۱ – ۹۲)‌‌.

[۲۵] . الكَسْر و الكِسْرُ: جانِبُ البَيْتِ، و قيل: هو ما انْحَدَر من جانِبَيِ البَيْتِ عن الطَّريقَتَيْن، و لكلّ بيتٍ كَسْرانِ. و الكَسْرُ، بالفَتْح: الشُّقَّةُ السُّفْلَى من الخِبَاءِ، قال أَبو عُبَيْد: فيه لُغَتَان: الفَتْح و الكَسْر، أَو ما تَكَسَّر و تَثَنَّى على الأَرْضِ منْها. و قال الجوهريُّ: الكِسْر، بالكَسْر: أَسْفَلُ شُقَّة البيتِ التي تَلِي الأَرضَ من حيثُ يُكْسَر جانِبَاهُ مِنْ يَمِينِك و يَسارِك، عن ابن السِّكِّيت. و الكَسْرُ: النَّاحِيَةُ من كُلِّ شي‏ءٍ حَتَّى يُقَالَ لناحِيَتَيِ الصَّحْرَاءِ كِسْرَاهَا، ج أَكْسَارٌ و كُسُورٌ. و قولهم: فُلانٌ مُكَاسِرِي، أَي جارِي. و قال ابنُ سِيدَه: هو جَارِي مُكَاسِري و مُؤَاصِري، أَي كِسْرُ بَيْتِه إِلى كِسْرِ بَيْتِي، و لكل بيْتٍ كِسْرَانِ عن يَمِين و شِمَال. (تاج العروس من جواهر القاموس، ج‏۷، ص۴۴۵)

[۲۶] . درباره نسبت عقل و ادب، این روایات هم از امیرالمومنین ع قابل توجه‌اند:

عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۲۵۷ (ح۴۷۵۶)؛ غرر الحكم و درر الكلم، ص۳۷۲

ذَكِّ عَقْلَكَ‏ بِالْأَدَبِ‏ كَمَا تُذَكِّي النَّارَ بِالْحَطَبِ.

عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۳۰۳ (ح۵۳۹۴)؛ غرر الحكم و درر الكلم، ص۴۱۶

صَلَاحُ الْعَقْلِ‏ الْأَدَبُ‏.

عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۳۷۷ (ح۶۳۸۱)؛ غرر الحكم و درر الكلم، ص۵۱۰

كُلُّ شَيْ‏ءٍ يَحْتَاجُ إِلَى الْعَقْلِ‏ وَ الْعَقْلُ يَحْتَاجُ إِلَى الْأَدَبِ‏.

عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۴۰۸ (ح۶۹۱۴)؛ غرر الحكم و درر الكلم، ص۵۱۲

لَنْ يَنْجَعَ الْأَدَبُ‏ حَتَّى يُقَارِنَهُ الْعَقْلُ‏.

عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۴۵۸ (۸۳۰۹)؛ غرر الحكم و درر الكلم، ص۶۴۵

مَنْ زَادَ أَدَبُهُ‏ عَلَى عَقْلِهِ‏ كَانَ كَالرَّاعِي بَيْنَ غَنَمٍ كَثِيرَةٍ.

غرر الحكم و درر الكلم، ص۱۹۰

أَفْضَلُ الْعَقْلِ الْأَدَب‏‏.

غرر الحكم و درر الكلم، ص۷۱۶

نِعْمَ قَرِينُ الْعَقْلِ الْأَدَبُ.

[۲۷] . درباره اینکه اندازه و مصالح به کار رفته در این حجره‌ها چه بود این چند روایت در الدر المنثور، ج‏۶، ص۸۷ قابل توجه است:

و أخرج ابن سعد و البخاري في الأدب و ابن أبى الدنيا و البيهقي في شعب الايمان عن الحسن رضى الله عنه قال كنت أدخل بيوت أزواج النبي صلى الله عليه و [آله و] سلم في خلافة عثمان بن عفان رضى الله عنه فاتناول سقفها بيدي.

و أخرج البخاري في الأدب و ابن أبى الدنيا و البيهقي عن داود بن قيس قال رأيت الحجرات من جريد النخل مغشي من خارج بمسوح الشعر و أظن عرض البيت من باب الحجرة إلى باب البيت نحوا من ستة أو سبعة اذرع و احزر البيت الداخل عشرة أذرع و أظن سمكه بين الثمان و السبع.

و أخرج ابن سعد عن عطاء الخراساني قال أدركت حجر أزواج رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم من جريد النخل على أبوابها المسوح من شعر أسود فحضرت كتاب الوليد بن عبد الملك يقرأ يأمر بإدخال حجر أزواج رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم في مسجد رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم فما رأيت يوما أكثر باكيا من ذلك اليوم فسمعت سعيد بن المسيب رضى الله عنه يقول يومئذ و الله لوددت انهم تركوها على حالها ينشأ ناس من أهل المدينة و يقدم القادم من أهل الأفق فيرى ما اكتفى به رسول الله في حياته فيكون ذلك مما يزهد الناس في التكاثر و التفاخر فيها و قال يومئذ أبو أمامة بن سهل بن حنيف ليتها تركت فلم تهدم حتى يقصر الناس عن البناء و يرون ما رضى الله لنبيه و مفاتيح خزائن الدنيا بيده.

[۲۸] . و المراد: حجرات نساء النّبيّ- صلّى اللَّه عليه و آله-. و فيها كناية عن خلوته فيها بالنّساء.

[۲۹] . ثم خاطب النبی ص فقال «إِنَّ الَّذِینَ ینادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ» و هم الجفاة من بنی تمیم لم یعلموا فی أی حجرة هو فكانوا یطوفون على الحجرات و ینادونه «أَكْثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ» وصفهم الله سبحانه بالجهل و قلة الفهم و العقل إذ لم یعرفوا مقدار النبی ص و لا ما استحقه من التوقیر فهم بمنزلة البهائم.

[۳۰] . قوله تعالى: «إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ» سياق الآية يؤدي أنه واقع و أنهم كانوا قوما من الجفاة ينادونه ص من وراء حجرات بيته من غير رعاية لمقتضى الأدب و واجب التعظيم و التوقير فذمهم الله سبحانه حيث وصف أكثرهم بأنهم لا يعقلون كالبهائم من الحيوان.

[۳۱] . إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ: من خارجها، خلفها أو قدّامها. و «من» ابتدائية، فإنّ المناداة نشأت من جهة الوراء، و فائدتها الدّلالة على أنّ المنادى داخل الحجرة، إذ لا بدّ و أن يختلف المبدأ و المنتهى بالجهة.

[۳۲] . و قوله تعالى: أَكْثَرُهُمْ فيه وجهان أحدهما: أن العرب تذكر الأكثر و تريد الكل، و إنما تأتي بالأكثر احترازا عن الكذب و احتياطا في الكلام، لأن الكذب مما يحبط به عمل الإنسان في بعض الأشياء فيقول الأكثر و في اعتقاده الكل، ثم إن اللّه تعالى مع إحاطة علمه بالأمور أتى بما يناسب كلامهم، و فيه إشارة إلى لطيفة و هي أن اللّه تعالى يقول: أنا مع إحاطة علمي بكل شي‏ء جريت على عادتكم استحسانا لتلك العادة و هي الاحتراز عن الكذب فلا تتركوها، و اجعلوا اختياري ذلك في كلامي دليلا قاطعا على رضائي بذلك.

[۳۳] . فخر رازی دو وجه دیگری را نیز مطرح کرده، که چون احتمال بسیار بعیدی است در متن نیاوردم:

و ثانيهما: أن يكون المراد أنهم في أكثر أحوالهم لا يعقلون، و تحقيق هذا هو أن الإنسان إذا اعتبر مع وصف ثم اعتبر مع وصف آخر يكون المجموع الأول غير المجموع الثاني، مثاله الإنسان يكون جاهلا و فقيرا فيصير عالما و غنيا فيقال في العرف زيد ليس هو الذي رأيته من قبل بل الآن على أحسن حال، فيجعله كأنه ليس ذلك إشارة إلى ما ذكرنا. إذا علم هذا فهم، في بعض الأحوال إذا اعتبرتهم مع تلك الحالة، مغايرون لأنفسهم إذا اعتبرتهم مع غيرها فقال تعالى: أَكْثَرُهُمْ إشارة إلى ما ذكرناه.

و فيه وجه ثالث و هو أن يقال لعل منهم من رجع عن تلك الأهواء، و منهم من استمر على تلك العادة الرديئة فقال أكثرهم إخراجا لمن ندم منهم عنهم.

[۳۴] . و أخرج ابن المنذر عن ابن جريج قال أخبرت عن سعيد بن جبير رضى الله عنه ان تميما و رجلا من بنى أسد بن خزيمة استبا فقال الأسدي إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ اعراب بنى تميم فقال سعيد رضى الله عنه لو كان التميمي فقيها ان أولها في بنى تميم و آخرها في بنى أسد

و أخرج ابن جرير و ابن المنذر عن حبيب بن أبى عمرة قال كان بيني و بين رجل من بنى أسد كلام فقال الأسدي إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ بنى تميم أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ فذكرت ذلك لسعيد بن جبير قال أفلا تقول لبنى أسد قال الله يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا فان العرب لم تسلم حتى قوتلت و نحن أسلمنا بغير قتال فانزل الله هذا فيهم

و أخرج عبد بن حميد من طريق قتادة عن سعيد بن جبير رضى الله عنه قال قال رجل من بنى أسد لرجل من بنى تميم و تلا هذه الآية إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ بنى تميم لا يَعْقِلُونَ فلما قام التميمي و ذهب قال سعيد بن جبير اما ان التميمي لو يعلم ما أنزل في بنى أسد لتكلم قلنا ما أنزل فيهم قال جأوا إلى النبي صلى الله عليه و [آله و] سلم فقالوا انا قد أسلمنا طائعين و ان لنا حقا فانزل الله يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا الآية

و أخرج عبد بن حميد و ابن جرير و البيهقي في شعب الايمان عن مجاهد إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ قال اعراب من بنى تميم.

[۳۵] . [فصل كلام السید الحمیری مع سوار القاضی و شعره فیه‏]

(فصل) و أخبرنی الشیخ أدام الله عزه مرسلا عن محمد بن أحمد بن أبان النخعی قال حدثنی معاذ بن سعید الحمیری قال شهد السید إسماعیل بن محمد الحمیری رحمه الله عند سوار القاضی بشهادة فقال له أ لست إسماعیل بن محمد الذی یعرف بالسید فقال نعم فقال له كیف أقدمت على الشهادة عندی و أنا أعرف عداوتك للسلف فقال السید قد أعاذنی الله من عداوة أولیاء الله و إنما هو شی‏ء لزمنی ثم نهض فقال له قم یا رافضی فو الله ما شهدت بحق فخرج السید رحمه الله و هو یقول‏

أبوك ابن سارق عنز النبی /و أنت ابن بنت أبی جحدر

و نحن على رغمك الرافضون /لأهل الضلالة و المنكر….

وَ كَانَ أَیضاً مِمَّا جَرَى لَهُ مَعَ سَوَّارٍ مَا حَدَّثَ بِهِ الْحَرْثُ بْنُ عُبَیدِ اللَّهِ الرَّبَعِی قَالَ: كُنْتُ جَالِساً فِی مَجْلِسِ الْمَنْصُورِ وَ هُوَ بِالْجِسْرِ الْأَكْبَرِ وَ سَوَّارٌ عِنْدَهُ وَ السَّیدُ ینْشِدُهُ‏:

إِنَّ الْإِلَهَ الَّذِی لَا شَی‏ءَ یشْبَهُهُ /آتَاكُمُ الْمُلْكَ لِلدُّنْیا وَ لِلدِّینِ‏

آتَاكُمُ اللَّهُ مُلْكاً لَا زَوَالَ لَهُ /حَتَّى یقَادَ إِلَیكُمْ صَاحِبُ الصِّین

وَ صَاحِبُ الْهِنْدِ مَأْخُوذٌ بِرُمَّتِهِ /وَ صَاحِبُ التُّرْكِ مَحْبُوسٌ عَلَى هُونِ.

حَتَّى أَتَى عَلَى الْقَصِیدَةِ وَ الْمَنْصُورُ مَسْرُورٌ فَقَالَ سَوَّارٌ هَذَا وَ اللَّهِ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ یعْطِیكَ بِلِسَانِهِ مَا لَیسَ فِی قَلْبِهِ وَ اللَّهِ إِنَّ الْقَوْمَ الَّذِینَ یدِینُ بِحُبِّهِمْ لَغَیرُكُمْ وَ إِنَّهُ لَینْطَوِی فِی عَدَاوَتِكُمْ. فَقَالَ السَّیدُ وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَكَاذِبٌ وَ إِنَّنِی فِی مَدِیحِكَ لَصَادِقٌ وَ لَكِنَّهُ حَمَلَهُ الْحَسَدُ إِذْ رَآكَ عَلَى هَذِهِ الْحَالِ وَ إِنَّ انْقِطَاعِی إِلَیكُمْ وَ مَوَدَّتِی لَكُمْ أَهْلَ الْبَیتِ لَمُعْرِقٌ فِیهَا عَنْ أَبَوَی وَ إِنَّ هَذَا وَ قَوْمَهُ لَأَعْدَاؤُكُمْ فِی الْجَاهِلِیةِ وَ الْإِسْلَامِ وَ قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى نَبِیهِ ع فِی أَهْلِ بَیتِ هَذَا «إِنَّ الَّذِینَ ینادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ» فَقَالَ الْمَنْصُورُ صَدَقْتَ.

[۳۶] . و أخرج ابن مندة و ابن مردويه من طريق يعلى بن الأشدق عن سعد ابن عبدالله أن النبي صلى الله عليه و [آله و] سلم سئل عن قوله «إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ»؛ قال: هم الجفاة من بنى تميم؛ لو لا انهم من أشد الناس قتالا للأعور الدجال لدعوت الله عليهم ان يهلكهم.

[۳۷] . وَ اعْلَمْ أَنَّ الْبَصْرَةَ مَهْبِطُ إِبْلِيسَ وَ مَغْرِسُ الْفِتَنِ فَحَادِثْ أَهْلَهَا بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِمْ وَ احْلُلْ عُقْدَةَ الْخَوْفِ عَنْ قُلُوبِهِمْ وَ قَدْ بَلَغَنِي تَنَمُّرُكَ لِبَنِي تَمِيمٍ وَ غِلْظَتُك عَلَيْهِمْ وَ إِنَّ بَنِي تَمِيمٍ لَمْ يَغِبْ لَهُمْ نَجْمٌ إِلَّا طَلَعَ لَهُمْ آخَرُ وَ إِنَّهُمْ لَمْ يُسْبَقُوا بِوَغْمٍ فِي جَاهِلِيَّةٍ وَ لَا إِسْلَامٍ وَ إِنَّ لَهُمْ بِنَا رَحِماً مَاسَّةً وَ قَرَابَةً خَاصَّةً نَحْنُ مَأْجُورُونَ عَلَى صِلَتِهَا وَ مَأْزُورُونَ عَلَى قَطِيعَتِهَا فَارْبَعْ أَبَا الْعَبَّاسِ رَحِمَكَ اللَّهُ فِيمَا جَرَى عَلَى يَدِكَ وَ لِسَانِكَ مِنْ خَيْرٍ وَ شَرٍّ فَإِنَّا شَرِيكَانِ فِي ذَلِكَ وَ كُنْ عِنْدَ صَالِحِ ظَنِّي بِكَ وَ لَا يَفِيلَنَّ رَأْيِي فِيكَ وَ السَّلَامُ.

[۳۸] . ولما تزوج رسول الله ص نساءه بنى لهن حجرا، وهي تسعة أبيات، وهي ما بين بيت عائشة رضي الله عنها إلى الباب الذي يلي باب النبي صلّى الله عليه وسلّم.

[۳۹][۳۹] . ونقل الزركشي عن الشمس الذهبي أنه قال: لم يبلغنا أنه ص بنى له تسعة أبيات حين بنى المسجد، ولا أحسبه فعل ذلك، إنما كان يريد بيتا واحدا حينئذ لسودة أم المؤمنين، ثم لم يحتج إلى بيت آخر حتى بنى لعائشة رضي الله عنها، في شوال سنة اثنين، فكأنه ص بناها في أوقات مختلفة، انتهى.

[۴۰] . این مطلب از این فراز روایت جابر بن عبدالله انصاری (انْطَلِقْ إِلَى حُجْرَةِ فَاطِمَةَ وَ كَانَ بَيْتُهَا مُلَاصِقاً بَيْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص الَّذِي يَنْفَرِدُ بِهِ لِنَفْسِهِ مِنْ أَزْوَاجِه‏) اخذ شد: سند و متن این حدیث چنین است:

أَخْبَرَنَا الشَّيْخُ أَبُو عَلِيٍّ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ فِيمَا أَجَازَ لِي رِوَايَتَهُ عَنْهُ وَ كَتَبَ لِي بِخَطِّهِ سَنَةَ إِحْدَى عَشْرَةَ وَ خَمْسِمِائَةٍ بِمَشْهَدِ مَوْلَانَا أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ: أَخْبَرَنِي أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ الْمَعْرُوفُ بِابْنِ الصَّقَّالِ: قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْمُفَضَّلِ مُحَمَّدُ بْنُ مَعْقِلٍ الْعِجْلِيُّ القرمسي [الْقِرْمِيسِينِيُ‏] بِشَهْرَزُورَ قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي الصُّهْبَانِ الْبَاهِلِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: صَلَّى بِنَا رَسُولُ اللَّهِ ص صَلَاةَ الْعَصْرِ فَلَمَّا انْفَتَلَ جَلَسَ فِي قِبْلَتِهِ وَ النَّاسُ حَوْلَهُ فَبَيْنَا هُمْ كَذَلِكَ إِذْ أَقْبَلَ إِلَيْهِ شَيْخٌ مِنْ مُهَاجَرَةِ الْعَرَبِ [عَلَيْهِ‏] سَمَلٌ قَدْ تَهَلَّلَ وَ اخْتَلَقَ وَ هُوَ لَا يَكَادُ يَتَمَالَكُ ضَعْفاً وَ كِبَراً فَأَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَسْتَجْلِيهِ الْخَبَرَ فَقَالَ الشَّيْخُ يَا نَبِيَّ اللَّهِ ص أَنَا جَائِعُ الْكَبِدِ فَأَطْعِمْنِي وَ عَارِي الْجَسَدِ فَاكْسُنِي وَ فَقِيرٌ فَأَرِشْنِي فَقَالَ مَا أَجِدُ لَكَ شَيْئاً وَ لَكِنَّ الدَّالَّ عَلَى الْخَيْرِ كَفَاعِلِهِ انْطَلِقْ إِلَى مَنْزِلِ مَنْ يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ يُؤْثِرُ اللَّهَ عَلَى نَفْسِهِ انْطَلِقْ إِلَى حُجْرَةِ فَاطِمَةَ وَ كَانَ بَيْتُهَا مُلَاصِقاً بَيْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص الَّذِي يَنْفَرِدُ بِهِ لِنَفْسِهِ مِنْ أَزْوَاجِه‏ يَا بِلَالُ قُمْ فَقِفْ بِهِ عَلَى مَنْزِلِ فَاطِمَةَ فَانْطَلَقَ الْأَعْرَابِيُّ مَعَ بِلَالٍ فَلَمَّا وَقَفَ عَلَى بَابِ فَاطِمَةَ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَةِ وَ مَهْبِطَ جَبْرَئِيلَ الرُّوحِ الْأَمِين‏ …

[۴۱] . … فاقتضى ذلك أن باب علي هو أول أبواب هذه الجهة، وأن باب النبي ص هو الثاني منها، والذي حمل المطري ومن تبعه على مخالفة ذلك ما قدمناه عنه من رعاية تلك المناسبة، ويحتمل: أن بيت علي رضي الله عنه كان ممتدّا في شرقي حجرة عائشة رضي الله عنها إلى موضع الباب الأول فسمي باب علي بذلك، ويدل له ما تقدم عن ابن شبة في الكلام على بيت فاطمة رضي الله عنها من أنه كان فيما بين دار عثمان التي في شرقي المسجد وبين الباب المواجه لدار أسماء، ويكون تسمية الباب الثاني بباب النبي ص لقربه من بابه، والله أعلم.

[۴۲] . الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِذَا دَخَلْتَ مِنْ بَابِ الْبَقِيعِ- فَبَيْتُ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّه عَلَيْهِ عَلَى يَسَارِكَ قَدْرَ مَمَرِّ عَنْزٍ مِنَ الْبَابِ وَ هُوَ إِلَى جَانِبِ بَيْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ بَابَاهُمَا جَمِيعاً مَقْرُونَانِ.

[۴۳] . أن البخاري روى في صحيحه حديث «كان رسول الله ص في المسجد وعنده أزواجه فرجعن، فقال لصفية بنت حيي: لا تعجلي حتى أنصرف معك، وكان بيتها في دار أسامة، فخرج النبي ص معها- الحديث» .

وفي رواية له عن صفية قالت: كان رسول الله ص معتكفا، فأتيته أزوره ليلا، فحدثته ثم قمت، فانقلبت، فقام معي ليقلبني، وكان مسكنها في دار أسامة بن زيد، فمر رجلان من الأنصار- الحديث.

وفي رواية له أنها جاءت رسول الله ص تزوره وهو معتكف في المسجد في العشر الأواخر من رمضان، ثم قامت تنقلب، فقام معها رسول الله ص حتى إذا بلغ قريبا من باب المسجد عند باب أم سلمة زوج النبي ص مر بهما رجلان من الأنصار- الحديث، وهو يقتضي أن صفية لم يكن مسكنها في الحجر المحيطة بالمسجد.

[۴۴] . و أخرج البخاري في الأدب و ابن أبى الدنيا و البيهقي عن داود بن قيس قال رأيت الحجرات من جريد النخل مغشي من خارج بمسوح الشعر و أظن عرض البيت من باب الحجرة إلى باب البيت نحوا من ستة أو سبعة اذرع و احزر البيت الداخل عشرة أذرع و أظن سمكه بين الثمان و السبع.

[۴۵][۴۵] . أخبرنا محمّد بن عمر، أخبرنا عبد اللَّه بن زيد الهذلى قال: رأيت بيوت أزواج النبىّ ص حين هدمها عمر بن عبد العزيز، كانت بيوتًا باللبن، ولها حُجَر من جريد مطرورة بالطين، عددت تسعة أبيات بحجرها وهى ما بين بيت عائشة، رضى اللَّه عنها، إلى الباب الذى يلى باب النبىّ ص…

أخبرنا محمّد بن مقاتل المَرْوَزى قال: أخبرنا عبد اللَّه بن المبارك قال: أخبرنا حُريث بن السائب قال: سمعتُ الحسن يقول: كنت أدخل بيوت أزواج النبىّ، -صلى اللَّه عليه وسلم-، فى خلافة عثمان بن عفّان فأتناول سُقُفَها بيدى

[۴۶] . و أخرج ابن سعد و البخاري في الأدب و ابن أبى الدنيا و البيهقي في شعب الايمان عن الحسن رضى الله عنه قال كنت أدخل بيوت أزواج النبي صلى الله عليه و [آله و] سلم في خلافة عثمان بن عفان رضى الله عنه فاتناول سقفها بيدي

[۴۷] . قال ابن النجار: ولما تزوج رسول الله ص نساءه بنى لهن حجرا، وهي تسعة أبيات، وهي ما بين بيت عائشة رضي الله عنها إلى الباب الذي يلي باب النبي صلّى الله عليه وسلّم، انتهى. ومراده بالباب الذي يلي باب النبي ص الباب الذي في الجهة المقابلة له من المغرب، وهو المعروف الآن بباب الرحمة، وإنما حملنا كلامه على ذلك لأنه وقع في كلامه استعمال الباب الذي يليه بمعنى الباب الذي يقابله، ولأنه قال عقبه: قال أهل السير: ضرب النبي ص الحجرات ما بينه وبين القبلة والشرق إلى الشام، ولم يضربها في غربيه، وكانت خارجة من المسجد مديرة به إلا من المغرب، وكانت أبوابها شارعة في المسجد، انتهى.

[۴۸] و ظاهرا از خانه حضرت علی هیچ در دیگری نداشته به نحوی که آن را در جوف مسجد معرفی می‌کرده‌اند: الطبقات الكبير، ج۶، ص۴۰۷ (ط الخانجي):

«قال: حدثنا خالد بن مخلد وأبو بكر بن عبد الله بن أبي أويس، قالا: حدثنا سليمان بن بلال، قال: حدثنى جعفر بن محمد، عن أبيه، قال: قدم على عمر حُلَل من اليمن، فكسا الناس فراحوا في الحُلَل وهو بين القبر والمنبر جالس، والناس يأتونه فيسلّمون عليه ويدعون، فخرج الحسن والحسين ابنا عليّ من بيت أمهما فاطمة بنت رسول الله – صلى الله عليه [و آله] و سلم – يتخطيان الناس – وكان ‌بيت ‌فاطمة في جوف المسجد – ليس عليهما من تلك الحُلَل شيء»

[۴۹] . «حدثنا يحيى بن حماد حدثنا أبو عَوَانة حدثنا أبو بَلْج حدثنا عمرو بن ميمونة قال: إني لجالس إلى ابن عباس: إذْ أتاه تسعةُ رهط، فقالوا: يا أبا عباس، إما أن تقوم معنا وإما أن/ يُخْلونَا هؤلِاء، قال: فقال ابِن عباسٍ: بل أقوم معكم، قال: وهو يومئذ صحيح قبل أن يَعْمَى، قال: فابتَدؤا فتحدَّثوا، فلا ندري ما قالوا، قال: فجاء ينْفُض ثوبه ويقول: أُفْ وتُفْ!، وقعوا في رجل له عَشْرٌ، وقعوا في رجل قال له النبي – صلى الله عليه [و آله] و سلم -: “لأبعثن رجلاً لا يخزيه الله أبداً، يحبُّ الله ورسوله”، قال: فاستشرف لها من استشرف، قال؟ “أين علي؟ “، قالوا: هو في الرحْل يَطْحَنُ، قال: “وِما كان أحدُكم ليطحنَ؟! “، قال: فجاء وهو أَرمَدُ لا يكاد يبصر، قِال: فنَفثَ في عينيه ثم هزّ الراية ثلائاً فأعطاها إياه، فجاء بصفيةَ بنت حُييّ، قال: ثم بعث فلاناً بسورة التوبة، فبعث عليّاً خلفَه فأخذها منه، قاَل: “لا يذهب بها إلا رجل مني وأنا منه”، قال: وقال لبني عمه: “إيُّكم يُواليني في الدنيا والآخرة؟ “، قال: وعليُّ معه جالس، فأبَوْا، فقال على: أنا أُوَاليك في الدنيا والآخرة، قال: “أنت وليي في الدنيا والآخرة”، قال: فتركه، ثم أقبل على رجل منهم فقال: “أيكم يواليني. في الدنيا والآخرة؟ “، فأبوا، قال: فقال علي: أنا أُوَاليك في الدنيا والآخرة، فقال: “أنت وليي في الدنيا والآخرة”، قال: وكان أولَ من أسلم من الناس بعد خديجة، قال: وأخذ رسول الله-صلي الله عليه وسلم- ثوبه فوضعه على عليّ وفاطمة وحسن وحسين فقال: {إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا} قال: وشِرى علىّ نفسه، لبس ثوب النبي – صلى الله عليه [و آله] و سلم – ثم نام مكانه، قال: وَكان المشركون يرْمون رسول الله – صلى الله عليه [و آله] و سلم -، فجاء أبو بكر وعلي نائم، قال: وأبو بكر يَحْسب أنه نبي الله، قال: فقال: يا نبي الله، قال: فقال له على إن نبي الله – صلى الله عليه [و آله] و سلم – قد انطلق نحو بئر ميمون فأدْركْه، قال: فانطلِق أبو بكر فدخل معه الغار، قال: وجعل على يُرْمى بالحجارة كما كانَ يُرْمى نبي الله وهو يتضوّر، قد لَفَّ رأسَه في الثوب لا يخِرجه، حتى أصبح، تم كشَف عن رأسه، فقالوا: إنك لَلَئيم!، كان صاحبُك نرْمِيه فلا يتضوّر وأنت تتضوّر، وقد استنكرنا ذلك!، قال: وخرج بالناس في غزوة تبوك، قال: فقال له علي: أخرجُ معك؟، قال: فقال له نبي الله: “لا”، فبكى عليُّ، فقال له: “أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هرون من موسى؟، إلا أنك لحست بنبي، إنه لا ينبغي أن أذهب إلا وأنت خليفتي”، قال: وقال له رسولِ الله: “أنت وليي في كل مؤمن بعدي”، وقال: “سدُّوا أبواب المسجد غير باب عليّ“. فقال: فيدخل المسجد جُنباً وهو طريقه، ليس له طريق غيره، قال: وقال: “من كنتُ ولاه فإن مولاه علىّ”، قال: وأخبرنا الله عز وجل في القرآن أنه قد رضي عنهم، عن أصحاب الشجرة، فعلم ما في قلوبهم، هل حدَّثنا أنه سخط عليهمِ بعدُ؟!، قال: وقال نبي الله – صلى الله عليه [و آله] و سلم – لعمر حين قال ائذن لي فلأَضْرِبْ عنقه، قال: “أوَ كنتَ فاعلاً؟!، وما يدريك لعل الله قد اطَّلع إلى أهل بدر فقال: اعملوا ما شئتم”.

[۵۰] . «وَحَدَّثَنَا فَهْدٌ قَالَ: حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ عَبْدِ الْحَمِيدِ الْحِمَّانِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ ، عَنْ أَبِي بَلْجٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: ” ‌سُدُّوا ‌أَبْوَابَ ‌الْمَسْجِدِ إِلَّا بَابَ عَلِيٍّ “»

وَحَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ دَاوُدَ قَالَ: حَدَّثَنَا الْوَلِيدُ بْنُ صَالِحٍ النَّخَّاسُ قَالَ: حَدَّثَنَا عُبَيْدُ اللهِ بْنُ عَمْرٍو الرَّقِّيُّ ، عَنْ زَيْدِ بْنِ أَبِي أُنَيْسَةَ ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ ، عَنِ الْعَيْزَارِ بْنِ حُرَيْثٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ ابْنِ عُمَرَ ، فَسَأَلَهُ رَجُلٌ عَنْ عَلِيٍّ وَعُثْمَانَ رَضِيَ اللهُ عَنْهُمَا ، فَقَالَ لَهُ: ” أَمَّا عَلِيٌّ ، فَلَا تَسْأَلْنَا عَنْهُ ، وَلَكِنِ انْظُرْ إِلَى مَنْزِلَتِهِ مِنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: إِنَّهُ سَدَّ أَبْوَابَنَا فِي الْمَسْجِدِ غَيْرَ بَابِهِ ، وَأَمَّا عُثْمَانَ ، فَإِنَّهُ أَذْنَبَ ذَنْبًا يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ عَظِيمًا ، عَفَا اللهُ عَزَّ وَجَلَّ عَنْهُ ، وَأَذْنَبَ ذَنْبًا صَغِيرًا ، فَقَتَلْتُمُوهُ “.

[۵۱][۵۱] . بِالْإِسْنَادِ الْمُقَدَّمِ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي قَالَ حَدَّثَنَا وَكِيعٌ عَنْ هَاشِمِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: كُنَّا نَقُولُ فِي زَمَنِ النَّبِيِّ ص رَسُولُ اللَّهِ ص «۳» خَيْرُ النَّاسِ ثُمَّ أَبُو بَكْرٍ ثُمَّ عُمَرُ وَ لَقَدْ أُوتِيَ ابْنُ أَبِي طَالِبٍ ثَلَاثَ خِصَالٍ لَأَنْ تَكُونَ لِي وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ حُمْرِ النَّعَمِ زَوَّجَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص ابْنَتَهُ وَ وَلَدَتْ لَهُ وَ سَدَّ الْأَبْوَابَ إِلَّا بَابَهُ فِي الْمَسْجِدِ وَ أَعْطَاهُ الرَّايَةَ يَوْمَ خَيْبَر

[۵۲] . قال محمّد بن عمر: فَحَدَّثْتُ هذا الحديث معاذ بن محمّد الأنصارى فقال: سمعتُ عَطاء الخراسانى فى مجلس فيه عمران بن أبى أنس يقول وهو فيما بين القبر والمنبر: أدركتُ حُجَرَ أزواج رسول اللَّه، -صلى اللَّه عليه وسلم-، من جريد النخل على أبوابها المُسُوح من شَعَر أسود، فحضرتُ كتاب الوليد بن عبد الملك يُقرأ يأمر بإدخال حُجر أزواج النبىّ، -صلى اللَّه عليه وسلم-، فى مسجد رسول اللَّه، -صلى اللَّه عليه وسلم-، فما رأيت أكثر باكيًا من ذلك اليوم…

قال عطاء: فسمعتُ سعيد بن المسيّب يقول يومئذ: واللَّه لوددت أنَّهم تركوها على حالها ينشأ ناشئ من أهل المدينة، ويَقْدَم القادم من الأُفق فيرى ما اكتفى به رسول اللَّه، -صلى اللَّه عليه وسلم-، فى حياته، فيكون ذلك ممّا يزهّد النّاس فى التكاثر والتفاخر، قال معاذ: فلمّا فرغ عطاء الخراسانى من حديثه قال عمران بن أبى أنس: كان منها أربعة أبيات بلَبِن لها حُجَرٌ من جريد، وكانت خمسة أبيات من جريد مُطيَّنَة لا حُجر لها، على أبوابها مسوح الشعر، ذَرَعْتُ الستر فوجدته ثلاثة أذرع فى ذراع والعظم أو أدنى من العظم.

[۵۳] . قال ابن النجار: وكان لبيت عائشة مصراع واحد من عرعر أو ساج …

وأسند ابن زبالة عن محمد بن هلال قال: أدركت بيوت أزواج النبي ص كانت من جريد مستورة بمسوح الشعر مستطيرة في القبلة وفي المشرق والشام، ليس في غربي المسجد شيء منها، وكان باب عائشة مواجه الشام، وكان بمصراع واحد من عرعر أو ساج.

[۵۴] . وأسند عن عمر بن علي بن عمر بن علي بن الحسين قال: كان ‌بيت ‌فاطمة في موضع الزور مخرج النبي صلّى الله عليه وسلّم، وكانت فيه كوة إلى بيت عائشة رضي الله عنها، فكان رسول الله ص إذا قام إلى المخرج اطلع من الكوة إلى فاطمة فعلم خبرهم، وأن فاطمة رضي الله عنها قالت لعلي: إن ابني أمسيا عليلين فلو نظرت لنا أدما نستصبح به، فخرج علي إلى السوق فاشترى لهم أدما، وجاء به إلى فاطمة فاستصبحت، فدخلت عائشة المخرج في جوف الليل فأبصرت المصباح عندهم، وذكر كلاما وقع بينهما، فلما أصبحوا سألت فاطمة النبي ص أن يسد الكوة، فسدها رسول الله صلّى الله عليه وسلّم.

[۵۵] . أخبرنا محمّد بن عمر، أخبرنا عبد اللَّه بن زيد الهذلى قال: رأيت بيوت أزواج النبىّ، -صلى اللَّه عليه وسلم-، حين هدمها عمر بن عبد العزيز، كانت بيوتًا باللبن، ولها حُجَر من جريد مطرورة بالطين…

قال محمّد بن عمر: فَحَدَّثْتُ هذا الحديث معاذ بن محمّد الأنصارى فقال: سمعتُ عَطاء الخراسانى فى مجلس فيه عمران بن أبى أنس يقول وهو فيما بين القبر والمنبر: أدركتُ حُجَرَ أزواج رسول اللَّه، -صلى اللَّه عليه وسلم-، من جريد النخل على أبوابها المُسُوح من شَعَر أسود، فحضرتُ كتاب الوليد بن عبد الملك يُقرأ يأمر بإدخال حُجر أزواج النبىّ، -صلى اللَّه عليه وسلم-، فى مسجد رسول اللَّه، -صلى اللَّه عليه وسلم-، فما رأيت أكثر باكيًا من ذلك اليوم.

قال عطاء: فسمعتُ سعيد بن المسيّب يقول يومئذ: واللَّه لوددت أنَّهم تركوها على حالها ينشأ ناشئ من أهل المدينة، ويَقْدَم القادم من الأُفق فيرى ما اكتفى به رسول اللَّه، -صلى اللَّه عليه وسلم-، فى حياته، فيكون ذلك ممّا يزهّد النّاس فى التكاثر والتفاخر، قال معاذ: فلمّا فرغ عطاء الخراسانى من حديثه قال عمران بن أبى أنس: كان منها أربعة أبيات بلَبِن لها حُجَرٌ من جريد، وكانت خمسة أبيات من جريد مُطيَّنَة لا حُجر لها، على أبوابها مسوح الشعر، ذَرَعْتُ الستر فوجدته ثلاثة أذرع فى ذراع والعظم أو أدنى من العظم، فأمّا ما ذكرت من البكاء يومئذ فلقد رأيتنى فى مجلس فيه نفر من أبناء أصحاب رسول اللَّه، -صلى اللَّه عليه وسلم-، منهم أبو سلمة بن عبد الرحمن بن عوف، وأبو أمامة بن سَهل بن حُنيف، وخارجة بن زَيد بن ثابت وإنّهم ليبكون حتى أخضلَ لحاهم الدمعُ، وقال يومئذ أبو أُمامة: ليتها تُركت فلم تهدم حتى يَقْصُرَ النّاس عن البناء، ويروا ما رضى اللَّه لنبيه، -صلى اللَّه عليه وسلم-، ومفاتيح خزائن الدنيا بيده.

[۵۶] . در تاریخ ۲۱/۲/۱۴۰۲ فایلی صوتی از آیت الله جوادی آملی به دستم رسید که این تدبر را بر اساس فرمایش ایشان افزودم.

Visits: 101

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*