۳-۱۷ جمادیالثانیه ۱۴۴۶
ترجمه
اگر بیرون شد از دست شما چیزی از زنانتان به سوی کافران، آنگاه عقوبتی کردید [= عِقاب و مؤاخذهای کردید و در جنگ غنیمتی از کفار به دست آوردید] پس به کسانی که زنانشان رفتهاند مثل آنچه خرج کردهاند بدهید و تقوای خدایی را در پیش گیرید که شما به او مومن هستید.
اختلاف قرائت
وَإِن فَاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ / وَإِن فَاتَكُمْ أحَدٌ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ
در عموم قراءات مطابق مصحف عثمانی به همین صورت «وَ إِن فَاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ» آمده است؛
اما در قرائت ابن مسعود، به جای «شیء»، به صورت «أحد» قرائت شده و این فراز آیه به صورت «وَ إِن فَاتَكُمْ أحَدٌ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ» آمده است.
معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۸[۱]؛ المغنی فی القراءات، ص۱۷۸۵
إِلَى الْكُفَّارِ [۲]
فَعَاقَبْتُمْ / فعَقَّبْتُم / فَأَعْقَبْتُم / فعَقَبْتُم / فعَقِبْتُم
این کلمه در اغلب قراءات مشهور به همین صورت «فَعَاقَبْتُمْ» (بر وزن مفاعله) قرائت شده است؛ که به معنای «أصبتم عقبی منهم» است یعنی چیزی از آنها به دست آوردید.
در برخی قراءات اربعه عشر (حسن و أعمش) و برخی قراءات غیرمشهور (مجاهد و زهري و أعرج و عكرمة و حميد و أبو حيوة و زعفراني و حُمَید و علقمة و نخعي و ابن عباس وعائشة) به صورت «فعَقَّبْتُم» (باب تفعیل) قرائت شده است؛ که معنای آن در این باب «رجّع» است؛ یعنی به آنان ارجاع دادید.
در برخی قراءات اربعه عشر (حسن) و برخی قراءات غیرمشهور (مجاهد و أبیّبن کعب و عكرمة) به صورت «فَأَعْقَبْتُم» (باب افعال) قرائت شده است؛ یعنی همان کاری را با آنها بکنید که با شما کردند.
در قرائت ابن مسعود و برخی از همین قاریان غیرمشهور (زهري و أعرج و أبو حيوة و نخعي) و قراءات غیرمشهور دیگر (یحیی بن یعمر و روایتی از ابن وثاب) به صورت «فعَقَبْتُم» (ثلاثی مجرد) قرائت شده است؛ که به معنای «غنمتم» میباشد.
در برخی از همین قاریان غیرمشهور (زهري و نخعي) و برخی قراءات غیرمشهور دیگر (مسروق و شقیق بن سلمة و معاذ و أبوعمران جونی) به صورت «فعَقِبْتُم» (ثلاثی مجرد اما هم وزن با فعل غنمتم) قرائت شده است؛ که به همان معنای «غنمتم» میباشد.
معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۸-۴۲۹[۳]؛ مجمع البيان، ج۹، ص۴۱۰[۴]؛ المغنی فی القراءات، ص۱۷۸۵؛ الكشف و البيان عن تفسير القرآن (ثعلبی)، ج۹، ص۲۹۶[۵]
مُؤْمِنُونَ / مُومِنُونَ[۶]
نکات ادبی
فاتَكُمْ
درباره ماده «فوت» اتفاق نظر است که دلالت بر یک نحوه جدایی و دور بودن و از دست دادن دارد: ابن فارس توضیح میدهد که اصل این ماده نقطه مقابل ادراک چیزی و وصول به آن است (معجم مقاييس اللغه، ج۴، ص۴۵۷[۷])، و راغب میگوید یک نحوه دور بودنی است که ادراک آن متعذر باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۴۶).
اختلاف نظری که هست در این است که این ماده در خصوص چه نوع جدایی و انفصالی به کار میرود؛ انفصالی که مسبوق به یک اتصال بوده، یا انفصالی که انعدام محض باشد؛ از یک سو، حسن جبل معتقد است که با توجه به اینکه حرف «ف» دلالت بر یک نحوه دور کردن و نفی و طرد به کار میرود و حرف «ت» برای یک نحوه فشار دادن با دقت، و و ترکیب این دو با حرف «و» دلالت بر یک نحوه جدایی و دور شدن و به هم نچسبیدن دارد، این ماده در اصل به معنای جدایی و دور بودن چیزی است که در اصل به هم چسبیده بوده مانند وضعیت یک انگشت در قبال انگشت کناریاش[۸] (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۶۲۲)؛ اما مرحوم مصطفوی بر این باور است که معنای محوری این ماده انعدام چیزی به نحوی که دیگر وجود نداشته باشد و درک نشود و تفاوت آن با کلماتی مانند انعدام («عدم») و «موت» و «فنا» را در این است که این کلمات دلالت بر معدوم شدن بعد از وجود دارند؛ اما «فوت» دلالت بر عدم دارد قبل از اینکه اصلا وجود داشته باشد. ایشان بقدری بر این معنای انعدام مصرند که از نظر ایشان، معانیای هماند دوری از درک و عدم امکان وصول، از لوازم این معناست نه اصل معنای آن (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۱۶۵[۹]).
با اینکه نگاهی به کاربردهای این ماده در حالت ثلاثی مجرد، انسان را به نظر حسن جبل متمایلتر می سازد: چرا که هم در کاربرد آن به صورت فعل در سه آیه «لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ» (آل عمران/۱۵۳) «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» (حدید/۲۳) و «وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ» (ممتحنه/۱۱) و هم در کاربرد آن به صورت مصدر در آیه «وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَريبٍ» (سبأ/۵۱) این ماده ناظر به وضعیتی است که انسان چیزی را داشته و از دست داده است (نه اینکه از اول هیچ چیزی در کار نباشد)، اما مرحوم مصطفوی اغلب این موارد را تأییدی برای نظر خود دانسته است؛ وی در خصوص آیه ۱۱ سوره ممتحنه توضیحی نداده، اما در سه مورد دیگر، تقابل این کلمه را به ترتیب با کلمات «إصابت» و «ایتاء» (دادن) و «أخذ» را شاهد بر این گرفته که فوت انعدامی است که موجب میشود وصول و ادراکی رخ ندهد، زیرا از نظر ایشان این سه کلمه در قبال انعدام است! (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۱۶۵[۱۰]). عجیبتر اینکه خود ایشان در ذیل ماده «ضیع»، وقتی میخواهد از تفاوت ضایع شدن با کلماتی همچون فقدان و هلاکت و فوت و فنا سخن بگوید، معنای اصلی ماده «فوت» را همین خارج شدن از سلطه و از دسترس شخص معرفی کرده است (قبلا در جلسه ۶۱۱ http://yekaye.ir/al-kahf-18-30/ در این باره توضیح داده شد[۱۱]).
کاربرد دیگر این ماده در قرآن کریم کاربرد آن در باب تفاعل است؛ اغلب این طور توضیح دادهاند که از آنجا که خود کلمه «فوت» به معنای فاصله بین دو چیز است که آنها را از هم جدا و دسترسیناپذیر به هم میکند، «تفاوت» بین دو چیز به معنای شدت دور بودن بین آنهاست (معجم مقاييس اللغه، ج۴، ص۴۵۷[۱۲]؛ المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۶۲۲). این توضیح در خصوص کاربردهای رایج کلمه «تفاوت» خوب است؛ اما در کاربرد قرآنی آن در آیه «الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ» (ملک/۳) چندان معنای مفیدی به دست نمیدهد. راغب این را این طور توضیح داده که چیزی که مایه خروج آن از اقتضای حکمت است در آن یافت نمیشود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۴۶[۱۳])؛ و مرحوم طبرسی هم تفاوت را به معنای اختلاف و اضطراب گرفته (مجمع البيان، ج۱۰، ص۴۸۳[۱۴]) و میگوید مقصود از آیه این است که هیچ اختلاف و تناقضی که کار را از مدار حکمت بیرون ببرد در آن نمیبینی؛ یعنی اگرچه افعال خداوند در صورتها و هیأتهایشان متفاوتند اما در حکیمانه بودن برابرند، و احتمال دیگری که برای این آیه مطرح کرده این است که در آفرینش خداوند هیچ عیب و اعوجاجی نمیبینی بلکه کل آن با همه عظمتش مستقیم و مساوی است (مجمع البيان، ج۱۰، ص۴۸۴[۱۵])؛ و مرحوم عسکری هم در فرق بین «تفاوت» و «اختلاف» میگوید تفاوت همواره مذموم است و لذا در این آیه از خداوند نفی شده اما اختلاف لزوما مذموم نیست چنانکه ایجاد آن به خدا هم نسبت داده میشود مانند: «وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ» (مومنون/۸۰) [و شاید شاهد بهتر از آن، این آیه باشد: «وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ» (روم/۲۲)]؛ زیرا تفاوت اختلافی است که بر اساس سنتها رقم نخورده باشد و دلالت بر جهل فاعلش دارد (الفروق في اللغة، ص۱۵۰[۱۶]). اما به نظر میرسد همه این توضیحات اگرچه دارد معنای خوبی برای کاربرد آن در این آیه می تراشد اما از آن معنایی که برای تفاوت در لغت ارائه کردند فاصله میگیرد.
مرحوم مصطفوی، با اینکه در خصوص خود ماده، به نظر میرسد توضیحشان قانعکننده نبود، اما در خصوص «تفاوت» توضیحی میدهند که با آیه تناسب خوبی دارد. ایشان ابتدا میگویند باب تفاعل دلالت بر مطاوعهای در مفاعله دارد، یعنی اختیار استمرار در حصول فوت، به معنای فوتِ [= از دست رفتن و نبودن] خصوصیتی در چیزی در قبال چیزی دیگر، به نحوی که آن خصوصیت در آن شیء مقابل فوت نشده باشد (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۱۶۵[۱۷]). آنگاه درباره این آیه توضیح میدهند که این کلمه در معنای عرفی کلمه «تفاوت» که یک نحوه افتراق و جدایی است نمیباشد، بلکه مقصود از «ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ» این است که آفرینش خداوند رحمان طوری است که هیچ کمال و خصوصیتی که لازمه هر چیزی است از آن فوت نمیشود تا ضعف و نقص و فتوری در این آفرینش راه یابد (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۱۶۶[۱۸]).
ماده «فوت» و مشتقات آن همین ۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
شَيْءٌ
درباره این کلمه ذیل آیه ۴ همین سوره توضیحاتی گذشت.
جلسه ۱۱۳۴ https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-04-2/
أَزْواجِكُمْ / أَزْواجُهُمْ
قبلا بیان شد که ماده «زوج» در اصل بر مقارنت و اینکه چیزی قرین چیز دیگری شود، وبه تعبیر دیگر، تداخل بین دو چیز به طوری که با هم مختلط و مرتبط و درهمتنیده شوند، به کار میرود؛ و به مناسبت همین مقارنت است که به هریک از زن و شوهر، وقتی در قبال همسرش در نظر گرفته شود «زوج» گفته میشود.
در واقع، این ماده در اصل برای مقارنت اشیای مشابه به کار رفته است، چون تشابه یک نحوه مقارنت بین دو چیز ایجاد میکند: (وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَت،تکویر/۷؛ احْشُرُوا الَّذینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا یعْبُدُونَ، صافات/۲۲)؛ و بدین مناسبت بتدریج در مورد یک صنف ویا نوع که افرادش با هم در نوعیت ویا صنف مربوطه شباهت دارند هم به کار رفته است: (لا تَمُدَّنَّ عَینَیكَ إِلی ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ، حجر/۸۸؛ وَ آخَرُ مِنْ شَكْلِهِ أَزْواجٌ، ص/۵۸).
نکته جالبی که اغلب اهل لغت تذکر دادهاند این است که «زوج» به «واحد» اطلاق میشود نه به «دوتا»؛ یعنی اگرچه در حساب، زوج در مقابل فرد و به معنای عددی است که قابل تقسیم بر دو باشد، اما در استعمالات رایج زبان عربی، به تنها یکی از دو چیزی که قرین همدیگرند «زوج» گفته میشود (اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ، بقره/۳۵؛ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّی تَنْكِحَ زَوْجاً غَیرَهُ، بقره/۲۳۰؛ وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ، نساء/۲۰) و وقتی بخواهند به هر دو با هم اشاره کنند باید از تعبیر «زوجین» استفاده کنند (فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَینِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثی، ؛ قیامت/۳۹؛ قُلْنَا احْمِلْ فیها مِنْ كُلٍّ زَوْجَینِ اثْنَین، هود/۴۰)؛ مثلا وقتی گفته شود زوجِ کبوتری را دیدم، به معنای این نیست که دوتا کبوتر را دیدم، بلکه به معنای آن است که کبوتری را دیدم که میدانم کبوتر دیگری هست که همسرِ اوست؛ پس زوج نه به معنای «دو چیز» بلکه به معنای هر چیزی است که قرینی و همتایی [یا مقابلی] داشته باشد؛ از این رو وقتی که میفرماید «وَ مِنْ كُلِّ شَیءٍ خَلَقْنا زَوْجَینِ» (ذاریات/۴۹) ضرورتاً معنایش این نیست که از هر چیزی دو چیز هست یا هر چیزی مذکر و مونث دارد؛ بلکه بدین معناست که هر چیزی که آفریدیم زوج است از این جهت که ضد یا مشابه یا همتا و یا دست کم ترکیبی – مثلا ترکیب از ماده و صورت، یا جوهر و عرض یا … – دارد. در واقع، زوجیتِ زوج حکایت از آن دارد که در تحقق و سامان یافتنش نیازمند ترکیب و یک نحوه رابطه متقابل با قرین خویش است و شاید بدین معناست که خداوند همه چیز را زوج آفریده و تنها خودش است که زوج نیست و هیچ زوجی ندارد.
جمع کلمه «زوج»، «أزواج» است که با توضیحات فوق معلوم میشود که ضرورتاً به معنای «دوتا»ها نیست، بلکه یا به معنای «همسر»ها (رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیاتِنا، فرقان/۷۴؛ أَسَرَّ النَّبِی إِلی بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدیثاً، تحریم/۳) و یا به عنوان مطلقِ «قرین»ها و اموری که با هم مشابهاند میباشد؛ چنانکه در مورد آیه «احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ» (صافات/۲۲) گفتهاند به معنای «قرینها»ی [=همنشینانِ] آنهاست که در کارهایشان بدانها اقتدا میکردند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۸۵) ویا در مورد آیه «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً» (واقعه/۷) گفتهاند به معنای اصنافی است که با همدیگرند، همان طور که به دو لنگه کفش «زوجان» گفته میشود.
بدین ترتیب در مورد کاربردهای «زوج» در قرآن باید دقت ویژهای مبذول داشت، چنانکه برخی بر این باورند که در آیه «أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ» (حج/۵) زوج به معنای «رنگ» است از این جهت که همواره قرین هر چیزی است؛ و یا کاربرد آن در آیه «أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّی» (طه/۵۳) به معنای انواع متشابه و در آیه «مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِیمٍ» (لقمان/۱۰) و آیه «ثَمانِیةَ أَزْواجٍ» (أنعام/۱۴۳)به معنای اصناف (صنفهای گوناگون) میتواند باشد و یا در آیه «وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ» (تكویر/۷) میتواند بدین معنا باشد که هر پیرویکنندهای قرین و همنشینِ (بهشتی یا جهنمیِ) آن کسی میشود که پیرویش را میکرده است. خلاصه اینکه این واژه، ظرفیتهای معنایی فراوانی دارد و در صورت ارائه شواهد کافی، در همین آیات چهبسا بتوان برخی دیگر از ظرفیتهای معنایی این کلمه را استخراج کرد.
جلسه ۷۸۴ http://yekaye.ir/ya-seen-36-36/
الْكُفَّارِ
درباره ماده «کفر» و کلمه «کفار» ذیل آیه قبل توضیحات لازم گذشت.
جلسه ۱۱۴۰ https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-10/
فَعاقَبْتُمْ
ماده «عقب»[۱۹] از مواردی است که مشتقات بسیار زیادی دارد تا حدی که ابن فارس نتوانسته همه را ذیل یک اصل گرد آورد و بر این باور است که این ماده در اصل در دو معنا به کار رفته است: یکی در معنای اینکه چیزی عقب بماند و بعد از چیز دیگر بیاید؛ و دیگری در معنای بلندی و شدت و صعوبت (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۷۷[۲۰])، که مثال بارز دومی را عَقَبَه: «فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ؛ وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَة» (بلد/۱۱-۱۲) (راه صعبالعبور در کوه که بالا رفتن از آن پرمشقت است) دانسته است که از نظر وی برای هر چیزی که در آن علو و شدتی باشد به کار میرود؛ و کلماتی مانند عُقاب (هم به معنای مواد سختی که وقتی چاهی را حفر میکنند برای محکم شدن جداره چاه بین آجرها میگذارند؛ و هم به معنای پرنده شکاری معروف) و … را به این دومی برگردانده است (معجم مقاييس اللغه، ج۴، ص۸۴-۸۵[۲۱]).
اما بسیاری از اهل لغت معنایی نزدیک به معنای اول را مبنا قرار داده و کوشیدهاند این چند مورد را هم به آن برگردانند:
راغب که بر مفهوم پشت چیزی بودن در این ماده تأکید دارد، عَقَبَة را به معنای مسیر پردستانداز (وعر) در کوه معرفی کرده است [که ظاهرا اشاره به اینکه کوهنورد پشت سر هم با فراز و نشیب مواجه میشود] و وجه تسمیه عُقاب را این میداند که برای شکار پشت سر هم فرود میآید (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۷۶[۲۲]).
مرحوم طبرسی هم که اصل معنای این ماده را از همان کلمه «عقب» (به معنای قسمت پشت پا؛ پاشنه پا) دانسته و همین پشت هم بودن را محور معنای این ماده دانسته (مجمع البيان، ج۱، ص۴۱۴[۲۳])، در خصوص وجه تسمیه عَقَبَة توضیح میدهد که راهی است که بالا رفتن از آن دشوار است و نیار به آن است که شدت در پی ضیق و مخاطره بیاید و و این احتمال را هم از دیگران مطرح کرده که در اصل یک گذرگاه خیلی تنگ در قله کوه بوده که مردم ناچار بودهاند پشت سر هم [یکی یکی] از آن عبور کنند (مجمع البيان، ج۱۰، ص۷۴۶[۲۴]).
مرحوم مصطفوی اصل این ماده را وقوع چیزی در پشت سر چیزی و متصل به آن دانسته و تفاوتش را با «خَلف» در این میداند که «خلف» پشت سر بودنی است اعم از اینکه متصل باشد یا منفصل؛ و همچون اغلب اهل لغت مثال بارز این مفهوم را کاربردش در خصوص پاشنه پا دانسته و وجه تسمیه عَقَبَة را هم این دانسته که شبیه پاشنه پا در قسمت انتهایی و اطراف کوه واقع شده است (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۲۲۵[۲۵]). وی در جای دیگر مطلب را این گونه توضیح می دهد که «عَقَبَة» آن چیزی است که از وجود راههای ممتد صعبالعبور در کوه حاصل میآید و معنای امتداد از فتحههای پشت سر هم این کلمه درمیآید و صعوبت هم به اقتضای کوه است زیرا چیزی که در کوه به نحو متعاقب حاصل میشود در زمین هموار رخ نمیدهد (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۲۲۶[۲۶]).
حسن جبل هم اصل این ماده را ملحق شدن غلیظ به آخر چیزی یا پشت سر آن دانسته به نحوی که در آن فروروند و آن را امتداد دهد[۲۷] و وجه تسمیه عَقَبَة را هم این دانسته که کوه بلند و صعبالعبوری است که بر مسیری که افراد در حال گذر از آن است واقع شده و برای پیمودن مسیر افراد ناچارند از آن عبور کنند (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۴۹۶).
کلمات عقب (با سه وزن: عَقِب و عُقْب و عُقُب) و «عقبى» و «عقبان» و «عاقبة» و «عقبة» و «عَقَب» همگی به معنای پشت و چیزی که در پشت قرار گرفته، میباشند. عَقِب و عُقْب و عُقُب همگی صفت مشبههاند (به ترتیب شبیه خشن و صُلب و جُنُب) که به معنای چیزیاند که متصف به تأخر و عقب ماندن شده است (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۲۲۷-۲۲۸[۲۸])؛ و استعمال این کلمه (جمع آن «أَعْقَاب») به معنای پشت پا (پاشنه پا) بسیار شایع است: «يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ» (بقره/۱۴۳)؛ و راغب توضیح اده که تعبیر «رجع علی عقبیه» که در آیات «انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئا» (آل عمران/۱۴۴)، «نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ» (انفال/۴۸)، «فَكُنْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ» (مؤمنون/۶۶)، «نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ» (انعام/۷۱) به کار رفته، به معنای این است که کسی خم شود و برگردد گویی روی پاشنه پای خود برگشته است؛ این کلمه به صورت استعاری برای فرزند و نسلی که در ادامه انسان میآید به کار گرفته میشود: «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ» (زخرف/۲۸) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۷۵[۲۹])؛ و تفاوت «عَقِب» و «ولد» در این است که اولی را تنها برای فرزندان بعد از وفات شخص به کار میبرند (الفروق في اللغة، ص۲۷۷[۳۰]).
خلیل و ابن فارس بر این باورند که «عاقبة» هر چیزی پایان آن است، که خلیل توضیح میدهد گاه این کلمه بدون «ة» (به صورت: عاقب) میآید و به صورتهای عَواقِب و عُقُبا و عُقَّب جمع بسته میشود (كتاب العين، ج۱، ص۱۷۹[۳۱]؛ معجم مقاييس اللغه، ج۴، ص۷۹[۳۲])؛ اما مرحوم مصطفوی بیان میکند که کلمه «عاقبت» به معنای چیزی است که در عقب چیزی حاصل میشود و «عقبی» (مونث معنوی کلمه عقبان) اسم یا صفت مونثی است که مذکر ندارد (شبیه حبلی) (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۲۲۵[۳۳]). راغب بر این باور است که کلمات مانند «عُقْب» و «عُقبی» برای عاقبت خوب به کار میرود: «خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً» (كهف/۴۴)، «أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ» (رعد/۲۲) «سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» (رعد/۲۴) و کلمه «عاقبة» اگر به صورت مطلق بیاید برای عاقبت خوب: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ» (اعراف/۱۲۸؛ قصص/۸۸)، و اگر به صورت مضاف بیاید، برای عاقبت بد است: «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّه» (روم/۱۰)، «فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النَّارِ» (حشر/۱۷) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۷۵[۳۴]). باید گفت اگرچه این ادعا (خصوصا دومی) شواهد قرآنی فراوانی دارد، مثلا: «انْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمينَ» (یونس/۳۹؛ قصص/۴۰)، «كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ» (آل عمران/۱۳۷؛ انعام/۱۱؛ نحل/۳۶؛ زخرف/۲۵)، «كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمينَ» (اعراف/۸۴؛ نمل/۶۹)، «كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ» (اعراف/۸۶ و ۱۰۳)، «قُلْ سيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلُ كانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكينَ» (روم/۴۲)، «أَ وَ [فَ] لَمْ يَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ …» (روم/۹؛ فاطر/۴۴؛ غافر/۲۱ و ۸۲؛ محمد/۱۰)، «فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعينَ» (نمل/۵۱)، «فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها وَ كانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً» (طلاق/۹)، اما موارد خلاف این هم وجود دارد؛ هم در خصوص «عقبی» که علاوه بر عاقبت خوب برای عاقبت بد هم به کار رفته است، مانند «وَ لا يَخافُ عُقْباها» (شمس/۱۵) و «تِلْكَ عُقْبَى الَّذينَ اتَّقَوْا وَ عُقْبَى الْكافِرينَ النَّارُ» (رعد/۳۵)؛ و هم در خصوص «عاقبت» به نحو مضاف که آن هم علاوه بر عاقبت بد، برای عاقبت خوب نیز به کار رفته است: «الَّذينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ» (حج/۴۱)، «وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ» (لقمان/۲۲). البته کلمه «العاقبة» به نحو مطلق فقط در مورد عاقبت خوب استفاده شده است؛ هرچند عسکری در همین مورد هم معتقد است که ضرورت ندارد که حتما برای عاقبت خوب به کار رود و توضیح میدهد که اگر با حرف «ل» بیاید عاقبت خوب است که له شخص است و اگر با حرف «علی» بیاید برای عاقبت بد است که علیه شخص است (الفروق في اللغة، ص۲۳۴-۲۳۵[۳۵])؛ و در قرآن همه موارد که مثبت آمده چون با حرف «ل» است.
اشاره شد که «عاقبت» به معنای پایان کار است؛ تفاوتش با «انتهاء» [و نهایت] و «حد» در این است که «انتهاء» به محلی که چیزی به تمام میشود گویند و نقطه مقابل ابتداء است و «حد» چیزی است که محدود را از غیر خودش متمایز میکند، در حالی که عاقبت چیزی است که از سبب مقدم بر خویش حاصل آمده است و به یک معنا امتداد و برآیند حاصل از خود شیء است (الفروق في اللغة، ص۲۹۰-۲۹۱[۳۶]).
کاربرد این ماده در فعل ثلاثی مجرد به صورت «عقِب» و «عقَب» رایج است (در همین آیه ۱۱ سوره ممتحنه در برخی قرائتهای غیرمشهور به همین صورت قرائت شده است)؛ اما کاربردهای متعددی از آن در ابواب ثلاثی مزید (مفاعله و افعال و تفصیل) وجود دارد. مرحوم مصطفوی بر این باور است که همه اینها (یعنی عقاب و معاقبه، و إعقاب و تعقیب) دلالت دارد بر اینکه چیزی مترتب و جاری و متعاقب چیز دیگری قرار گیرد؛ در مفاعله، توجه اصلی به جهت استمرار کار است؛ در افعال، تمرکز بر نسبت کار با فاعل و صدور کار از وی؛ و در تفعیل، بر جهت وقوع فعل و تعلقش به مفعول (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۲۲۶[۳۷])
بدین ترتیب، وقتی به باب مفاعله میرود (معاقبة و عقاب) دلالت بر استمرار تعقب دارد (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۲۲۵[۳۸]) یعنی نتیجه سوء و جزای عمل مستمرا جاری میشود، چنانکه عقاب استمرار پیدا میکند تا جایی که جزا به طور کامل داده شود (همان، ص۲۲۶[۳۹]) و راغب هم تأکید میکند که این وزن همواره برای عقوبت و عذاب کردن به کار میرود: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» (نحل/۱۲۶)، «وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» (حج/۶۰)، «اللَّه شَديدُ الْعِقابِ» (در ۱۴ آیه از جمله بقره/۱۹۶ و ۲۱۱)، «إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ أَليمٍ» (فصلت/۴۳)، «إِنَّ رَبَّكَ سَريعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحيمٌ» (انعام/۱۶۵ و ۱۶۸)، «إِنْ كُلٌّ إِلاَّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ» (ص/۱۴)، «أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ» (رعد/۳۲، غافر/۵) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۷۵[۴۰])؛ و ابن فارس هم توضیح میدهد که اساسا عقوبت را بدین جهت عقوبت نامیدهاند که در پی گناه میآید (معجم مقاييس اللغه، ج۴، ص۷۸[۴۱]). عسکری هم در تفاوت عقاب و عذاب گفته که عقاب خبر از استحقاق شخص برای عذاب میدهد زیرا دلالت دارد که این در عقب کار وی بوده است، اما عذاب میتواند بر اساس استحقاق باشد یا بدون استحقاق و از روی ظلم (الفروق في اللغة، ص۲۳۴-۲۳۵[۴۲]). همچنین تفاوتش با انتقام در این است که انتقام به سلب نعمت با عذاب گویند اما عقاب جزای جرم با عذاب است (الفروق في اللغة، ص۲۳۵[۴۳]).
وقتی این ماده به باب افعال میرود: «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً في قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَه» (توبه/۷۷) راغب میگوید به معنای چیزی را برای کسی به ارث گذاشتن است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۷۶[۴۴])، اما مرحوم مصطفوی در اینجا توضیح میدهد که تأکید بر صدور جزای اعمال از جانب خداوند بوده است که از این صیغه در این آیه استفاده شده است (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۲۲۶[۴۵]).
وقتی به باب تفعیل میرود، تاکید بر خود فعل است و به معنای چیزی [یا کسی] را بعد از چیز دیگری آوردن ویا قرار دادن است (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۲۲۵[۴۶] و ۲۲۷[۴۷])؛ و بر همین اساس راغب توضیح میدهد که در آیه «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ» (رعد/۱۱) مقصود فرشتگانیاند که پیاپی بر او وارد میشوند و محافظ اویند. البته ابن فارس از ابوزیاد نقل میکند که اصل کلمه «معقِّبات» به خانمهایی میگفتند که پشت شترهایی که میخواستند بر آبشخوری وارد شوند میایستادند و همین که یک شتری بیرون میرفت شتر دیگر را به جای آن وارد میکردند (معجم مقاييس اللغه، ج۴، ص۸۰[۴۸]). همچنین راغب در توضیح مقصود از «لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ» (رعد/۴۱) میگوید که هیچکس نمیتواند وی را پیجویی کند و از کار او جستجو نماید چنانکه زمانی که در مورد حکم یک قاضی پیجویی انجام شود میگویند «عَقَّبَ الحاكم على حكم من قبله» و میتواند نهی مردم باشد از اینکه بخواهند دنبال یافتن حکمتهای مخفی خدا بروند چنانکه ما را از تعقیب سرّ قدر نهی کردهاند و مقصود از آن در آیه «أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّب» (نمل/۱۰؛ قصص/۳۱) این است که حضرت موسی ع به پشت سرش التفاتی نکرد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۷۵-۵۷۶[۴۹]).
ماده «عقب» و مشتقاتش ۸۰ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
أَنْفَقُوا
درباره ماده «نفق» ذیل آیه قبل توضیحات لازم گذشت.
جلسه ۱۱۴۰ https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-10/
اتَّقُوا
قبلا بیان شد که ماده «وقی» از معدود کلماتی است که تقریبا هیچ اختلاف نظر جدی درباره اصل آن مشاهده نشد و تحلیل اغلب اهل لغت درباره آن بسیار به هم نزدیک است:
راغب معنای آن را حفظ چیزی از آنچه آن را اذیت میکند یا بدان ضرر میرساند معرفی کرده؛ ابن فارس گفته که دلالت دارد بر دفع چیزی از چیزی به وسیله غیر خودش؛ حسن جبل معنای محوری آن را حفظ از اذیت و ضرر با گرفتن مانعی در ورای خویش معرفی کرده؛ و مرحوم مصطفوی هم اصل این ماده را حفظ چیزی از خلاف و عصیان در خارج و در مقام عمل دانسته است همان گونه که عفت حفظ نفس از تمایلات و شهوات نفسانیه است. وی توضیح میدهد که تقوی به اختلاف مواردش تفاوت میکند اما جامع همه آنها چیزی است که شخص را از انجام محرمات باز میدارد و نقطه مقابل آن فجور است که درآمدن از حالت اعتدال و جریان طبیعی معروف است: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (شمس/۸) « أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ» (ص/۲۸).
از کلمات بسیار شایع از این ماده کلمه «تَقْوی» است: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ» (بقره/۱۹۷)، «أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هار» (توبه/۱۰۹)، که به معنای قرار دادن خود در «وقایه»ای نسبت به آن چیزی است که ترس از آن میرود، و به همین مناسبت است که «تقوا» و «ترس از خدا» گاه به جای هم به کار میرود که این از باب لازمه شیء است نه معنای آن؛ و در شرع به معنای حفظ خویش از انجام گناه متداول شده است. شهید مطهری در گفتارهایی که در شرح جایگاه تقوی در نظام معارف اسلام داشته، تذکر میدهد که با توجه به ریشه معنایی این کلمه، ترجمه آن به «پرهیزگاری» ترجمه مناسبی نیست، چرا که این کلمه معنای گوشهنشینی و عزلت را القا میکند، در حالی که تقوی، قدرتی روحی است که موجب حفظ و کنترل آدمی بر خویش میشود و انسان را از گناه نگه میدارد؛ و نهایتا ترجمه «خودنگهداری» را برای این کلمه پیشنهاد میکنند. این کلمه در اصل به صورت «وَقْوَى» (مصدر بر وزن «فَعلَی») بوده است که به خاطر فتحه، «و» به «تـ» ابدال شده است. همچنین «تُقَاة» (إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً، آل عمران/۲۸؛ اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، آل عمران/۱۰۲) که کلمه «تقیه» هم از همین اخذ شده در اصل همانند کلمه «تهمت» بر وزن فُعَلَة (تُقَوَة) بوده که فتحه بر روی واو ثقیل بوده به بدین صورت تبدیل شده است.
این ماده هم به صورت ثلاثی مجرد و هم ثلاثی مزید در قرآن به کار رفته است. در باب ثلاثی مجرد به همان معنای «حفظ و صیانت کردن چیزی از چیزی» است که به صورت دو مفعولی میآید: «قِنا عَذابَ النَّارِ» (بقره/۲۰۱ و آل عمران/۱۶ و ۱۹۱)، «جَعَلَ لَكُمْ سَرابيلَ تَقيكُمُ الْحَرَّ وَ سَرابيلَ تَقيكُمْ بَأْسَكُمْ» (نحل/۸۱)، «وَ قِهِمُ السَّيِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَه» (غافر/۹)، «فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا» (غافر/۴۵)، «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ» (تحریم/۶)؛ که در معدود مواردی در این باب به صورت فعل مجهول هم به کار رفته است: «وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (حشر/۹ و تغابن/۱۶).
اما در ابواب ثلاثی مزید کاربرد بسیار رایج آن در باب افتعال است به صورت «اتَّقى» (که در اصل به صورت «اِوتَقَیَ» بوده و واو در تاء ادغام شده و فتحه آخر کلمه چون بر یاء ثقیل بوده، حذف شده است): «فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى» (نجم/۳۲) چون باب افتعال چون معنای مطاوعه (پذیرش) میدهد، به معنای اختیار کردن تقوا و عمل به اقتضای آن است، پس «اتَّقِ» به معنای آن است که حالت تقوی را در درون خود قبول و جاری کن و به تعبیر سادهتر: تقوی داشته باش: و «اتَّقِ اللَّهَ» (بقره/۲۰۶؛ احزاب/۱و۳۷) یعنی بین خودت و خداوند وقایه و حفاظی قرار بده. فعل مذکور یک مفعولی است که اگر بخواهد مفعول دوم بگیرد نیاز به حرف جر دارد و گفتهاند تعبیر «اتَّقَى فلانٌ بكذا» وقتی است که شخصی چیزی را برای حفظ و نگهداری خویش سپر قرار دهد؛ چنانکه در آیه «أَ فَمَنْ يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ» (زمر/۲۴) گفته شده که دلالت بر شدت عذاب آنان دارد که نشان میدهد تنها چیزی که دارند که خود را از عذاب نگه دارند صورت خویش است! البته در مجموع در این ماده معنای نگه داشتن خویش از چیزی لحاظ شده است؛ و برخی تفاوت مهم این ماده و ماده «خشی» را در همین دانستهاند که در خشیت صرف ترس مد نظر است اما در اتقاء اینکه انسان از چیزی که میترسد خود را حفظ کند مورد توجه است…
جلسه ۱۰۷۸ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13-1/
مُؤْمِنُونَ
درباره ماده «أمن» و کلمه «مؤمن» ذیل آیه ۱ همین سوره بحث شد.
جلسه ۱۱۳۰ https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/
شأن نزول
زهری از عایشه نقل کرده است که وقتی آیه قبل نازل شد که فرمود: «وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا: و مطالبه کنید آنچه [برای زنان کافرشدهتان] خرج کردهاید و آنها [مردان کافر] هم مطالبه کنند آنچه [برای زنان مسلمانشدهشان] خرج کردهاند» (ممتحنه/۱۰)، مسلمانان به کفار نوشتند که حکم خدا این است که اگر زنی از ما نزد شما آمد شما مهریهاش را به ما برگردانید و اگر زنی از ما به نزد شما آمد ما مهریهاش را به شما برگردانیم. آنها در پاسخ نوشتند: ما کسی از شما را نمیشناسیم که نزدمان آمده باشد [که بخواهیم مهریهاش را برگردانیم] اما اگر شما کسی نزدتان آمده پس مهریهاش را به ما برگردانید؛ پس این آیه نازل شد.
الجامع لأحكام القرآن (قرطبی)، ج۱۸، ص۶۹[۵۰]
تفسير القمي، ج۲، ص: ۳۶۳
قَالَ: وَ كَانَ سَبَبَ نُزُولِ ذَلِكَ- أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ كَانَتْ عِنْدَهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَبِي أُمَيَّةَ بْنِ الْمُغِيرَةِ فَكَرِهَتِ الْهِجْرَةَ مَعَهُ، وَ أَقَامَتْ مَعَ الْمُشْرِكِينَ فَنَكَحَهَا مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ فَأَمَرَ اللَّهُ رَسُولَهُ أَنْ يُعْطِيَ عُمَرَ مِثْلَ صَدَاقِهَا
مفسران دیگری هم از شیعه و سنی این شأن نزول را از زهری روایت کردهاند، با این تفاوت که اشارهای ندارند به اینکه او از عایشه نقل کرده است (مجمع البيان، ج۹، ص۴۱۲[۵۱]؛ جامع البيان (طبری)، ج۲۸، ص۴۹[۵۲]؛ الدر المنثور، ج۶، ص۲۰۸[۵۳]).
برخی هم فقط اشاره کردند که وقتی آیه قبل نازل شد مشرکان از اینکه مهریه این زنان کافرشده را پس بدهند خودداری کردند و لذا این آیه ۱۱ نازل شد (أنوار التنزيل (بیضاوی)، ج۵، ص۲۰۶[۵۴]).
لازم به ذکر است که مرحوم طبرسی از زهری نقل میکند که در مجموع شش نفر از زنان بودند که مرتد و کافر شدند به این قرار:
۱) أم الحكم دختر أبوسفيان که همسرش عياض بن شداد فهري بود.
۲) فاطمةدختر أبيأمية بن مغيرة (خواهر أم سلمة) که همسرش عمر بن خطاب بود.
۳) بروع دختر عقبة که همسرش شماس بن عثمان بود.
۴) عبدة دختر عبدالعزى بن فضلة؛ که بعد از شوهر مسلمانش، عمرو بن عبدود با وی ازدواج کرد.
۵) هند دختر أبوجهل بن هشام که همسرش هشام بن عاص بن وائل بود.
۶) كلثوم بنت جرول که همسر وی نیز عمر بن خطاب بود (مجمع البيان، ج۹، ص۴۱۳[۵۵])
اما دیگران (برخی همچون طبری، با اشارهای به وجود اختلاف نظر با زهری) از ابن زید (جامع البيان (طبری)، ج۲۸، ص۵۰[۵۶]) و حسن بصری (الدر المنثور، ج۶، ص۲۰۹) نقل کردهاند که فقط یک زن (دختر ابوسفیان) بود که چنین کرد؛ که در روایت ابن زید به نام او اشارهای نشده و در روایت حسن نام وی به جای أم حکم، حکم ذکر شده است. [۵۷]
حدیث
۱) از امام باقر (علیه السلام) روایت شده است که در توضیح این آیه فرمودند:
«اگر بیرون شد از دست شما چیزی از زنانتان» پس به کافرانی ملحق شدند که در عهد و پیمان با شما هستند، از آنها مهریهی آن زن را درخواست کنید؛ و اگر از زنان آنها کسی به شما ملحق شد، پس مهریهی آن زن را به آنها بدهید؛
[در ادامه مطلب زیر آمده که ظاهرا توضیح علی بن ابراهیم قمی است؛ نه ادامه حدیث]
و اما اینکه فرمود «اگر بیرون شد از دست شما چیزی از زنانتان» میفرماید که اگر به کافرانی ملحق شدند که عهد و پیمانی بین شما و آنها وجود ندارد، آنگاه اگر [از آنان] غنیمتی به دست آوردید «پس به کسانی که زنانشان رفتهاند مثل آنچه خرج کردهاند بدهید و تقوای خدایی را در پیش گیرید که شما به او مومن هستید.»
تفسير القمي، ج۲، ص۳۶۳
وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِهِ «وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ» فَلَحِقْنَ بِالْكُفَّارِ مِنْ أَهْلِ عَهْدِكُمْ فَسَأَلُوهُمْ صَدَاقَهَا وَ إِنْ لَحِقْنَ بِكُمْ مِنْ نِسَائِهِمْ شَيْءٌ فَأَعْطُوهُمْ صَدَاقَهَا «ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُم».
وَ أَمَّا قَوْلُهُ «وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ» يَقُولُ: وَ إِنْ لَحِقْنَ بِالْكُفَّارِ الَّذِينَ لَا عَهْدَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ فَأَصَبْتُمْ غَنِيمَةً «فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ».[۵۸]
تبصره:
در نسخه کنونی تفسیر قمی این فرازی که روایت امام باقر ع است یکبار (با تفاوت مختصری در برخی تعابیر) در ابتدا آمده، سپس توضیح فوق که ظاهرا توضیح علی بن ابراهیم قمی (مولف کتاب) است آمده سپس شأن نزولش مطرح شده و نهایتا متن روایت به فوق صورت آمده است؛ اما ظاهرا نگارش روایت اول اشتباهی توسط ناسخ بوده است؛ زیرا در نقلی که تفسير صافي (ج۵، ص۱۶۵[۵۹]) و تفسیر برهان (ج۵، ص۳۵۶[۶۰]) و بحار الأنوار (ج۱۰۱، ص۱۵[۶۱]) و تفسير نور الثقلين (ج۵، ص۳۰۶[۶۲]) و تفسير كنز الدقائق (ج۱۳، ص۲۱۱[۶۳]) از تفسیر قمی شده است، در هیچیک خبری از روایت به صورت متن اولی که در تفسیر کنونی آمده نیست؛ بلکه همگی یا اول حدیث را به همین صورتی که در بالا ذکر شد آورده و سپس پاراگراف دوم را مستقیم از خود مرحوم قمی نقل کردهاند؛ ویا ابتدا این توضیح مرحوم قمی را آورده و سپس در ادامه (بعد از اشاره به شأن نزول مذکور یا بدون اشاره به آن) روایت را به همین صورتی که در متن آمد از امام باقر ع نقل کردهاند.
۲) الف. روایت شده است که از امام باقر و امام صادق ع سوال شده که مردى همسرش به كفّار ملحق شده و خداوند عز و جل در كتابش مىفرمايد: «وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا: اگر بیرون شد از دست شما چیزی از زنانتان به سوی کافران، آنگاه عقوبتی پس به کسانی که زنانشان رفتهاند مثل آنچه خرج کردهاند بدهید»؛ معناى «عقوبت» در اينجا چيست؟
حضرت فرمودند: مردى كه زنش رفته، در عقب زن دیگری غیر از او برود يعنى با این زن ازدواج نماید بر امام واجب است كه مهريه زنى را كه رفته است به مرد بپردازد.
سوال شد: چگونه مؤمنين، با اين كه ايشان هيچ عملى كه موجب رفتن آن زن شده باشد مرتكب نشدهاند، مهریهاش را به همسرش برگردانند و [آیا] بر مؤمنين لازم است که آنچه را كه شوهرش برایش خرج كرده از غنائمى كه مومنان بر آن دست یافتهاند بدهند؟
فرمودند: امام مسلمين آن را بر شوهر وی برمی گرداند، اعم از آنكه مسلمانان غنيمتى از كفّار به دست آورده يا به دست نياورده باشند؛ زيرا بر امام واجب است كه از آنچه در دست دارد نیاز اين مرد را برآورده سازد؛ و هنگامى كه وقت تقسیم غنائم رسید امام عليه السّلام اختیار دارد که پرداخت سهم هرکسی را که قبل از تقسیم، به نیابت از آنها برداشته بود مانع شود [یعنی از سهم افرادی که در واقع باید از سهم آنان حق آن مرد را پرداخت میکرد، آن مقداری را که پرداخت کرده بردارد] و اگر بعد از آن چيزى از غنائم باقى ماند بين آنها تقسيم نماید و در صورتى كه باقى نماند ديگر آنها نصيبى [از این غنایم جدید] ندارند.
علل الشرائع، ج۲، ص۵۱۷
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَعِيدٍ وَ غَيْرِهِ مِنْ أَصْحَابِ يُونُسَ عَنْ يُونُسَ عَنْ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع وَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
قُلْتُ: رَجُلٌ لَحِقَتِ امْرَأَتُهُ بِالْكُفَّارِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ: «وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا»؛ مَا مَعْنَى الْعُقُوبَةِ هَاهُنَا؟
قَالَ: إِنَّ الَّذِي ذَهَبَتِ امْرَأَتُهُ فَعَاقَبَ عَلَى امْرَأَةٍ أُخْرَى غَيْرِهَا يَعْنِي تَزَوَّجَهَا فَإِذَا هُوَ تَزَوَّجَ امْرَأَةً أُخْرَى غَيْرَهَا فَعَلَى الْإِمَامِ أَنْ يُعْطِيَهُ مَهْرَ امْرَأَتِهِ الذَّاهِبَةِ.
فَسَأَلْتُهُ: فَكَيْفَ صَارَ الْمُؤْمِنُونَ يَرُدُّونَ عَلَى زَوْجِهَا الْمَهْرَ بِغَيْرِ فِعْلٍ مِنْهُمْ فِي ذَهَابِهَا وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَنْ يَرُدُّوا عَلَى زَوْجِهَا مَا أَنْفَقَ عَلَيْهَا مِمَّا يُصِيبُ الْمُؤْمِنُونَ؟
قَالَ: يَرُدُّ الْإِمَامُ عَلَيْهِ أَصَابُوا مِنَ الْكُفَّارِ أَوْ لَمْ يُصِيبُوا لِأَنَّ عَلَى الْإِمَامِ أَنْ يُنْجِزَ حَاجَتَهُ مِنْ تَحْتِ يَدِهِ وَ إِنْ حَضَرَتِ الْقِسْمَةُ فَلَهُ أَنْ يَسُدَّ كُلَّ نَائِبَةٍ تَنُوبُهُ قَبْلَ الْقِسْمَةِ وَ إِنْ بَقِيَ بَعْدَ ذَلِكَ شَيْءٌ قَسَمَهُ بَيْنَهُمْ وَ إِنْ لَمْ يَبْقَ لَهُمْ شَيْءٌ فَلَا شَيْءَ لَهُمْ.
ب. شیخ طوسی نیز این حدیث را از امام صادق ع روایت کرده با این تفاوت که:
اولا: تعبیر حضرت در پاسخ معنای «العقوبة» بدین صورت است که «أَنْ يُعَقِّبَ الَّذِي ذَهَبَتِ امْرَأَتُهُ عَلَى امْرَأَةٍ غَيْرِهَا يَعْنِي يَتَزَوَّجُهَا بِعَقِبٍ: کسی که زنش رفته است تعقیب نماید آن را با زنی غیر از آن زن؛ یعنی در عقب وی با این زن ازدواج کند»؛
و ثانیا شروع پاسخ نهایی امام در تبیین چرای اینکه در هر صورت امام باید آن را به آن مرد پرداخت کند بدین صورت است که: «لِأَنَّ عَلَى الْإِمَامِ أَنْ يُجِيزَ جَمَاعَةً مِنْ تَحْتِ يَدِهِ: زيرا برعهده امام است كه جماعتی را که زیر دستش هستند اجازه نماید [یعنی از طرف آنها از بیت المال بدهد و بعدا از حقوق آنها کسر کند].
تهذيب الأحكام، ج۶، ص۳۱۳
عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ وَ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ لَحِقَتِ امْرَأَتُهُ بِالْكُفَّارِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فِي كِتَابِهِ «وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا» مَا مَعْنَى الْعُقُوبَةِ هَاهُنَا؟
قَالَ: أَنْ يُعَقِّبَ الَّذِي ذَهَبَتِ امْرَأَتُهُ عَلَى امْرَأَةٍ غَيْرِهَا يَعْنِي يَتَزَوَّجُهَا بِعَقِبٍ فَإِذَا هُوَ تَزَوَّجَ امْرَأَةً أُخْرَى غَيْرَهَا فَإِنَّ عَلَى الْإِمَامِ أَنْ يُعْطِيَهُ مَهْرَهَا مَهْرَ امْرَأَتِهِ الذَّاهِبَةِ.
قُلْتُ: فَكَيْفَ صَارَ الْمُؤْمِنُونَ يَرُدُّونَ عَلَى زَوْجِهَا بِغَيْرِ فِعْلٍ مِنْهُمْ فِي ذَهَابِهَا وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَنْ يَرُدُّوا عَلَى زَوْجِهَا مَا أَنْفَقَ عَلَيْهَا مِمَّا يُصِيبُ الْمُؤْمِنِينَ؟
قَالَ: يَرُدُّ الْإِمَامُ عَلَيْهِ أَصَابُوا مِنَ الْكُفَّارِ أَوْ لَمْ يُصِيبُوا لِأَنَّ عَلَى الْإِمَامِ أَنْ يُجِيزَ جَمَاعَةً مِنْ تَحْتِ يَدِهِ وَ إِنْ حَضَرَتِ الْقِسْمَةُ فَلَهُ أَنْ يَسُدَّ كُلَّ نَائِبَةٍ تَنُوبُهُ قَبْلَ الْقِسْمَةِ وَ إِنْ بَقِيَ بَعْدَ ذَلِكَ شَيْءٌ يَقْسِمُهُ بَيْنَهُمْ وَ إِنْ لَمْ يَبْقَ شَيْءٌ لَهُمْ فَلَا شَيْءَ عَلَيْهِ.
تدبر
۱) «إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَی الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ»
آیه قبل در مقام بیان وظیفه مسلمانان در حمایت از زنان مسلمانی بود که به مسلمانان پیوستند ولی شوهرانشان بر کفر باقی مانده بودند و این آیه در مقام بیان وظیفه مسلمانان در حمایت از مردان مسلمانی است که زنانشان بر کفر باقی مانده یا به کفار پیوستهاند.
البته ظاهرا در آیه قبل، حکم کلی برای طرفین بیان شده بود؛ یعنی هم از مسلمانان خواسته شده بود که اگر زنی از کفار برگشت و به آنان پیوست نگذارند شوهر سابقش در خصوص هزینههایی که برای زندگی زناشوییشان (به طور خاص مهریهای) که متحمل شده، متضرر شود؛ و هم به کفار دستور داده بود که آنها هم همین اقدام را در خصوص زنانی که به کفار میپیوندند رعایت کنند؛ اما ؛ چنانکه در شأن نزول اشاره شد ظاهرا کفار به حالت دوم که به ضرر خودشان بود تن نمیدادند و ظاهرا در این فضا این آیه نازل شد که اکنون که آنان بدین امر تن نمیدهند اگر از اموال کفار به غنیمت به دست شما افتاد، از این غنایم، هزینههای آن مردان مسلمانی که متضرر شدهاند پرداخت کنید (تفسير القمي، ج۲، ص۳۶۳[۶۴]؛ مجمع البيان، ج۹، ص۴۱۲[۶۵]؛ الدر المنثور، ج۶، ص۲۰۷-۲۰۸[۶۶]؛ الميزان، ج۱۹، ص۲۴۱[۶۷])
البته مفسران با توجه به برخی کلمات آیه معانی دیگری هم از این آیه استفاده کردهاند که در ادامه تقدیم میشود.
۲) «إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَی الْكُفَّارِ»
مقصود از عبارت «شیءای از زنانتان» چیست؟
الف. مراد «أحَدٌ من أزواجكم: یکی از زنان شما» است (اغلب مترجمان این چنین ترجمه کردهاند). در این صورت، چرا این چنین تعبیر شده؟
الف.۱. گفتن «شىء» بجاى «أحد» براى تحقير و كوچك داشتن زنى است كه كافر شده، نزد كفّار رود (ترجمه فیض الاسلام).
الف.۲. …
ب. مراد مهریه و هزینههایی است که برای آن زن شده است (حجة التفاسير، ج۶، ص۳۶۸[۶۸]؛ ترجمههای رضایی[۶۹] و طاهری[۷۰] و یاسری[۷۱])
ج. چیزی از زنانتان از دست رفت، به همان معنای اصلیاش است یعنی بخشی از وجود زنتان از دست رفت و همین که او از اسلام بیرون شده از دست رفتن بخشی از وجود اوست.
د. مراد «چیزی از بابت زنانتان» است که اعم از مهریه باشد؛ یعنی با رفتن این زنان به نزد کفار، از بابت این زنان چیزی (محبوبی یا … ) از دست شما رفته است که داغش بر دل شما سنگینی میکند
ه. …
۳) «إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَی الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ …»
منظور از تعبیر «فعاقبتم» چیست؟
الف. جمله خبری باشد؛ آنگاه معنایش این است که:
الف.۱. عِقاب و مؤاخذهای کردید، انتقامی گرفتید، در مقام بازخواست برآمدید، و در یک کلام: در جنگ غنیمتی از کفار به دست آوردید و به جبران آن از کفار اقدام کردید (زهری، به نقل از مجمع البيان، ج۹، ص۴۱۲[۷۲]؛ تفسير الصافي، ج۵، ص۱۶۵[۷۳]). در واقع مقصود این است که «در آن جنگ عاقبت براى شما شد و غنيمتى به دست آورديد» (ترجمه یاسری) و این قول اغلب مفسران و مترجمان است و در تدبر ۱ گذشت.
الف.۲. زن دیگری را جایگزین آنها کردید (مؤرج، به نقل از مجمع البيان، ج۹، ص۴۱۲[۷۴]) یعنی بعد از آنها با زن دیگری ازدواج کردید، به این زن هم همانند مهریهای که به زن قبلتان – که از دستتان رفته- بدهید (تفسير الصافي، ج۵، ص۱۶۵[۷۵]).
الف.۳. عاقب به معنای «فجاءت عقبتكم» باشد؛ یعنی اکنون نوبت مهریه دادن شما شد (به نقل از تفسير الصافي، ج۵، ص۱۶۵[۷۶]) یعنی به کسانی که زنانشان رفتهاند مانند آن مهریهای که پرداخت کرده بودند بدهید همان گونه که بر عهده آنهاست که برای کسانی از شما که زنانشان رفتهاند مانند آنچه شما پرداخت کردهاید به شما بدهند (علی بن عیسی، به نقل از مجمع البيان، ج۹، ص۴۱۲[۷۷]) به تعبیر دیگر، میخواهد بفرماید: نوبت مهريه پرداختن شماست و حال كه مشركين آن را تأديه نمىكنند بر شما است كه معادل مهريهاى كه شوهران (به چنين زنان مرتد) پرداخته اندازه ما بين خودتان جمع آورى كرده به آنان بپردازيد (ترجمه نوبری).
الف.۴. مقابله به مثلی کردید که زنان کفار در اختیار شما قرار گرفتند خواه به اینکه اسیر شما شدند یا اینکه ایمان آوردند و به سوی شما هجرت کردند (علی بن عیسی، به نقل از مجمع البيان، ج۹، ص۴۱۲[۷۸])
الف.۵. …
ب. جمله خبری در معنای انشاء است؛ یعنی میخواهد بفرماید:
ب.۱. آن گاه شما نيز در مقام انتقام و قصاص (عمل مقابله بمثل) برآئيد (ترجمه کاویانپور).
ب.۲. وى را تعاقب نموده و از پى آن رويد اگر او بازگشت بشما ننمود بدانيد كه عاقبت ظفر از شما است، و از غنيمتى كه بدست آورديد بدهيد به كسانى كه زنهايشان رفتهاند (مخزن العرفان). در واقع دستوری است به تعقیب کردن کفار و میخواهد بیان کند که «تعقيب كفّار براى حفظ اموال مسلمانان و جبران خسارت آنان جايز است» (تفسير نور، ج۹، ص۵۹۲).
ب.۳. …
۴) «إِنْ فاتَكُمْ … فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا …مِثْلَ ما أَنْفَقُوا»
حق بايد به حقدار برسد، گرچه با تأخير باشد (تفسير نور، ج۹، ص۵۹۲).
۵) «إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَی الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ
براى گرفتن حق خود قيام كنيد (تفسير نور، ج۹، ص۵۹۲).
۶) «إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَی الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا»
آنچه به خاطر ايمان، از فرد مسلمان فوت مىشود، بايد توسّط نظام اسلامى جبران شود (تفسير نور، ج۹، ص۵۹۲).
۷) «فَآتُوا الَّذينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ»
در گرفتن حق، پرهيزكارى و كنترل خود لازم است (تفسير نور، ج۹، ص۵۹۲).
۸) «فَآتُوا الَّذينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ»
مسايل مالى، لغزشگاه است تقوا و خداترسى لازم است (تفسير نور، ج۹، ص۵۹۲).
۹) «فَآتُوا الَّذينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ»
هم خسارت ديده در ادعاى خسارت تقوا داشته باشد و بيش از آنچه خسارت كرده، مطالبه نكند و هم جامعه در پرداخت آن طفره نرود (تفسير نور، ج۹، ص۵۹۲).
۱۰) «وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ»
نشانه و اقتضای ايمان واقعى، تقواست (الميزان، ج۱۹، ص۲۴۲[۷۹]؛ تفسير نور، ج۹، ص۵۹۲).
[۱] . . كذا قراءة الجماعة «… شيء من أزواجكم».
. وقرأ عبد الله بن مسعود «وإن فاتكم أحد من أزواجكم»
[۲] . . تقدمت الإمالة فيه في الآية السابقة. (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۸)
[۳] . قرأ الجمهور «فعاقبتم بالألف على وزن فاعلتم ، ومعناه: فغنمتم.
. وقرأ مجاهد والزهري والأعرج وعكرمة وحميد وأبو حيوة والزعفراني وعلقمة والأعمش والحسن والنخعي وابن عباس وعائشة «فعَقَّبْتُم» بشد القاف، وهو الأَبْلَغُ عند الزجاج.
وقرأ النخعي والأعرج وأبو حيوة والزهري وابن وثاب بخلاف عنه ويحيى بن يعمر والنخعي وابن مسعود «فَعَقَبْتُم» مفتوح القاف مخففاً، وهو جيد في اللغة عند الزجاج، ومعناه صارت لكم عقبى الغلبة، أي: غنمتم.
وقرأ مسروق والنخعي والزهري وشقيق بن سلمة ومعاذ القارئ وأبو عمران الجوني «فَعَقِبتُم» بكسر القاف، ومعناه غنمتم، وهو أجود هذه الوجوه في اللغة عند الزجاج.
. وقرأ مجاهد والحسن وأبي بن كعب وعكرمة «فَأَعْقَبْتُم» بالهمز على وزن «أَفْعَلَ»، وفسره أبو حاتم فقال : صنعتم بهم مثل ما صنعوا بكم.
[۴] . و في الشواذ قراءة الأعرج فعقبتم بالتشديد و قراءة النخعي و الزهري و يحيى بن يعمر بخلاف فعقبتم خفيفة القاف من غير ألف و قراءة مسروق فعقبتم بكسر القاف من غير ألف و القراءة المشهورة «فَعاقَبْتُمْ» و قرأ مجاهد فأعقبتم
قال ابن جني روينا عن قطرب قال «فَعاقَبْتُمْ» أصبتم عقبى منهن يقال عاقب الرجل شيئا إذا أخذ شيئا و أنشد لطرفة: ” فعقبتم بذنوب غير مر” جمع مرة فسروه على أعطيتم و عدتم و قال في قوله وَ لَمْ يُعَقِّبْ لم يرجع و حكي عن الأعمش أنه قال عقبتم غنمتم و قد يجوز أن يكون عقبتم بوزن غنمتم و بمعناه جميعا و روي أيضا بيت طرفة فعقبتم بكسر القاف و حكى أبو عوانة عن المغيرة قال قرأت على إبراهيم «فَعاقَبْتُمْ» فأخذها علىّ فعقبتم خفيفة و معنى أعقبتم صنعتم بهم مثل ما صنعوا بكم.
توضیحی درباره این جمله که قرمز کردهام:
توجه کنید که نگفت «فأخذها عني» بلکه گفت «فأخذها عليّ» یعنی با من موافقت نکرد، شبیه قول ابن عمر که در تفسیر ثعلبی نقل شده که عطیه میگوید نزد ابن عمر ضعف را به فتح خواندم و او به ضم خواند و گفت: « إنّي قرأتها على رسول الله ص فأخذها عليّ كما أخذتها عليك»، و منظور از ابراهیم همان ابراهیم نخعی است و در طبقه مشایخ مغیرة حساب میشود نه شاگردان او.
[۵] . فَعاقَبْتُمْ قراءة العامة بالألف و أختاره أبو عبيدة و أبو حاتم، و قرأ إبراهيم و حميد و الأعرج فعقّبتم مشددا، و قرأ مجاهد فأعقبتم على وزن أفعلتم و قال: صنعتم بهم كما صنعوا بكم، و قرأ الزهري «فعقبتم» خفيفة بغير ألف، و قرأ فعقِبتم كسر القاف خفيفة و قال: غنمتم. و كلها لغات بمعنى واحد يقال: عاقب و عقّب و عقب و عقب و أعقب و يعقب و اعتقب و تعاقب إذا غنم.
[۶] . . تقدمت القراءة بإبدال الهمزة واواً ، وانظر الآية /٢٢٣ من سورة البقرة. (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۹)
[۷] . الفاء و الواو و التاء أُصَيلٌ صحيح يدلُّ على خلافِ إدراكِ الشَّىءِ و الوصولِ إليه. يقال: فاته الشَّىءُ فوتاً.
[۸]. انفصال أو تباعد بین ما هو ملتحم الأصل کالإصبع من أختها.
[۹] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو انعدام شيء بأن لا يوجد و لا يدرك. و الفرق بينها و بين الانعدام و الموت و الفناء: أنّ المادّة تدلّ على عدم شيء قبل أن يوجد. بخلاف تلك الموادّ، فهي دالّة على انعدام بعد الوجود.
و الى هذا الأصل ترجع مفاهيم- الذهاب و السبقة و الفراغ و المضىّ و تعذّر الإدراك و الوصول اليه و غيرها.
فانّ من آثار الفَوْتِ و لوازمه: ذهاب الشيء و مضّيه و خروجه عن محيط إدراك الشخص، أو سبقه بحيث لا يمكن إدراكه أو الوصول اليه، أو بعده عن الإدراك و الوصول.
و الْإِفْتِيَاتُ: إختيار تحقّق الفوت، أى اختيار أن يكون فائتا بالسبق و الذهاب و البعد عن أمر آخرين و نظرهم. و هذا معنى الفراغ عن برنامج آخر و الاستبداد بنظر شخصى.
[۱۰] . لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ- ۳/ ۱۵۳.لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ- ۵۷/ ۲۳.وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ- ۳۴/ ۵۱.
مقابلة المادّة بالإصابة (وَ لا ما أَصابَكُمْ) في الاولى، و بالإيتاء و الأخذ في الأخيرتين. تدلّ على ما ذكرناه من الأصل من انعدام يوجب عدم الوصول اليه و عدم الإدراك، فانّ الإيتاء و الإصابة و الأخذ في قبال الانعدام.
ثمّ إنّ الفائت أعمّ من أن يكون من الأموال أو من المشتهيات النفسانيّة أو من العناوين الدنيويّة و المناصب الرسميّة، بل و يشمل الحظوظ المعنويّة الفائتة أيضا، فانّ الحزن و التأسّف على ما فات و لم يصل اليه و لم يدركه: لا أثر و لا فائدة فيه، بل و لا ينتج إلّا خللا في نظم الأمور و اضطرابا في المعيشة و انكدارا و تهاونا. و إنّ الرجل من يعمل و يجاهد لما يستقبله، و يغتنم الفرصة الحاضرة، و يراقبها حتّى لا تفوت عنه، و أمّا ما فات فقد مضى و فات. و أمّا ما أتاه أو وصله: فاللازم عند العقل هو الاستفادة الحسنة منه و الاستنتاج المطلوب بمقدار الميسور منه. و أمّا الفرح المجرّد: فلا يوجب إلّا غفلة و غرورا و تهاونا في العمل. و التعبير بكلمة- ما- الموصولة: اشارة الى العموميّة في المقامين.
و لا يخفى أنّ الفَوْتَ إنّما يتحقّق في الحياة الدنيا المادّيّة، فانّها محدودة ذات موانع، و فيها عوارض مخالفة و صوارف مواجهة، و دار ضعف و فقر و حاجة و ابتلاء. و هذا بخلاف الحياة الآخرة الروحانيّة: فلا يكون فيها فوت و فائت بوجه في فكر و خلق و عمل و في أىّ موضوع، فانّها دار حياة ليس فيها ممات، و دار خلوص ليس فيها اختلال: وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ- ۲۹/ ۶۴.وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً- ۱۸/ ۴۹.
[۱۱] . بیان شد که از نظر ایشان اصل معنای «ضیع» این است که شیء از حالت و نظم اصلی خود به درآید و دیگر اثری بر آن مترتب نشود به طوری که غیرقابل استفاده شود. این کلمه به کلماتی نظیر فقدان و فوت و فناء و هلاکت نزدیک است با این تفاوت که:
در «فقد» و «فقدان» غایب بودن چیزی از حضور شخص و علم او مورد نظر است؛
در «فوت» خارج شدن از سلطه و از دسترس شخص؛
در «فنا» نقطه مقابل «بقا» بودن؛
در «هلک» (هلاکت) فانی شدن چیزی بر اثر حوادث، که در مورد موجودات باشعور و اموری که متعلق بدانهاست به کار میرود؛
در«تلف» بر عدم حصول فایده مورد نظر از شیء تاکید میشود. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۵۳)
[۱۲] . و تفاوَتَ الشَّيئانِ: تباعَدَ ما بينهما، أى لم يُدرِك هذا ذاك. و الافتيات: افتعالٌ من الفَوت، و هو السَّبق إلى الشَّىء دون الائتمار يقال: فلانٌ لا يُفْتاتُ عليه، أى لا يُعْمَل شىءٌ دون أمرِه. و من الباب: الفَوْت: الفُرْجة بين الشَّيئين، كالفُرجة بين الإصبَعَين. و الجمع أفوات. يقال: ماتَ موتَ الفَوات، إذا فَوجئَ، كأنَّه فاته ما أرادَ من وصيَّةٍ و شِبْهها. و يقال: هو منِّى فَوْتَ الرُّمح. و شَتَم رجلٌ آخرَ فقال: «جعل اللَّه تعالى رزقَه فوتَ فيه»، أى حيث يراه و لا يصلُ إليه.
[۱۳] . الْفَوْتُ: بُعْدُ الشيء عن الإنسان بحيث يتعذّر إدراكه، قال: وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ [الممتحنة/ ۱۱]، و قال: لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ [الحديد/ ۲۳]، وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ [سبأ/ ۵۱]، أي: لا يَفُوتُونَ ما فزعوا منه، و يقال: هو منّي فَوْتَ الرّمح، أي: حيث لا يدركه الرّمح، و جعل اللّه رزقه فَوْتَ فمه. أي: حيث يراه و لا يصل إليه فمه، و الِافْتِيَاتُ: افتعال منه، و هو أن يفعل الإنسان الشيء من دون ائتمار من حقّه أن يؤتمر فيه، و التَّفَاوُتُ: الاختلاف في الأوصاف، كأنه يُفَوِّتُ وصف أحدهما الآخر، أو وصف كلّ واحد منهما الآخر. قال تعالى: ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ [الملك/ ۳]، أي: ليس فيها ما يخرج عن مقتضى الحكمة.
[۱۴] . التفاوت الاختلاف و الاضطراب
[۱۵] . «ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ» أي اختلاف و تناقض من طريق الحكمة بل ترى أفعاله كلها سواء في الحكمة و إن كانت متفاوتة في الصور و الهيئات يعني في خلق الأشياء على العموم و في هذا دلالة على أن الكفر و المعاصي لا يكون من خلق الله تعالى لكثرة التفاوت في ذلك و قيل معناه ما ترى يا ابن آدم في خلق السماوات من عيب و اعوجاج بل هي مستقيمة مستوية كلها مع عظمها
[۱۶] . (الفرق) بين الاختلاف و التفاوت: أن التفاوت كله مذموم و لهذا نفاه الله تعالى عن فعله فقال (ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ) و من الاختلاف ما ليس بمذموم ألا ترى قوله تعالى (وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ) فهذا الضرب من الاختلاف يكون على سنن واحد و هو دال على علم فاعله، و التفاوت هو الاختلاف الواقع على غير سنن و هو دال على جهل فاعله.
[۱۷] . و أمّا التَّفَاوُتُ: فهو تفاعل، و يدلّ على مطاوعة في مفاعلة، أى اختيار استمرار في حصول الفوت، بمعنى فوت خصوصيّة فيه في قبال شيء آخر، بحيث لم تفت تلك الخصوصيّة في ذلك الشيء المقابل.
[۱۸] . الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ- ۶۷/ ۳. قلنا إنّ التفاعل يدلّ على استمرار و مطاوعة و اختيار في الفوت، و ليس معناه ما هو المتفاهم في العرف بمعنى الافتراق. أى لا ترى في خلقه من فوت شيء و كمال و خصوصيّة لازمة، حتّى يكون في خلقه ضعف و نقص و عيب، يكشف عن ضعف في الخالق تعالى. و التعبير باسم الرحمن: اشارة الى أنّ الخلق بعنوان ظهور الرحمة و تجلّيه: فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ- ۳۰/ ۵۰.
[۱۹] . درباره این ماده قبلا در جلسه ۳۴۰ http://yekaye.ir/al-balad-90-11/ بحث شد که اکنون تکمیل میشود.
[۲۰] . العين و القاف و الباء أصلانِ صحيحان: أحدُهما يدلُّ على تأخير شىء و إتيانِه بعد غيره. و الأصل الآخَر يدلُّ على ارتفاعٍ و شدّة و صُعوبة.
[۲۱] . و أمّا الأصل الآخر فالعَقَبة: طريقٌ فى الجبل، و جمعها عِقابٌ. ثمّ رُدّ إلى هذا كلُّ شىءٍ فيه عُلوٌّ أو شدّة. قال ابنُ الأعرابىّ: البئر تُطوَى فيُعْقب وَهْىُ أواخِرها بحجارةٍ من خَلْفها. يقال أعقبت الطَّىَّ. و كلُّ طريقٍ يكون بعضُه فوقَ بعض فهى أَعْقاب.
قال الكسائىّ: المعْقِب: الذى يُعْقب طَىّ البئر: أن يجعل الحصباءَ و الحجارةَ الصِّغار فيها و فى خللها، لكى يشدَّ أعقاب الطىّ. قال: «شدًّا إلى التَّعقيب مِن ورائها» قال أبو عمرو: العُقَاب: الخزَف الذى يُدخَل بين الآجُرّ فى طىِّ البئر لكى تشتدّ. و قال الخليل: العُقَاب مرقًى فى عُرْض جبل، و هو ناشزٌ. و يقال: العُقاب: حجرٌ يقوم عليه السّاقى. و يقولون إنّه أيضاً المَسِيل الذى يَسِيل ماؤه إلى الحَوض. و يُنشدَ: «كأنَّ صوتَ غَرْبِها إذَا انثَعَبْ / سَيْلٌ على مَتْنِ عُقَابٍ ذى حَدَبْ»
و من الباب: العَقَب: ما يُعْقَب به الرّماحُ و السِّهام. قال: و خِلافُ ما بينَه و بين العَصَب أنَّ العصَب يَضرِبُ إلى صُفرة، و العَقَب يضرِب إلى البياض، و هو أصلبُهما و أمتنُهما. و العَصَب لا يُنْتَفَع به . فهذا يدلّ على ما قلناه، أنَّ هذا البابَ قياسُه الشِّدَّة.
و من الباب ما حكاه أبو زيد: عَقِب العَرْفج يَعْقَب أشدَّ العَقَبِ. و عَقَبُه أن يَدِقَّ عُوده و تصفَّر ثمرتُه، ثم ليس بعد ذلك إلَّا يُبْسه.
و من الباب: العُقاب من الطَّير، سمِّيت بذلك لِشدَّتها و قُوّتها، و جمعه أعْقُبٌ و عِقبانٌ ، و هى من جوارح الطَّير. و يقال عُقابٌ عَقَبناةٌ ، أى سريعة الخَطفة. قال: «عُقاب عَقَبْناةٌ كَأَنَّ وظيفَها / و خُرطومَها الأعْلَى بنارٍ ملوَّحُ» خرطومها: مِنْسَرها. و وظيفها: ساقُها. أراد أنَّهما أسودان. ثمَّ شُبِّهت الرّاية بهذه العُقاب، كأنَّها تطير كما تَطير .
[۲۲] . و الْعَقَبَةُ: طريق وعر في الجبل، و الجمع: عُقُبٌ و عِقَابٌ، و الْعُقَابُ سمّي لتعاقب جريه في الصّيد، و به شبّه في الهيئة الرّاية، و الحجر الذي على حافتي البئر، و الخيط الذي في القرط،
[۲۳] . العقب مؤخر القدم و عقب الإنسان نسله قال ثعلب نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا أي نعقب بالشر بعد الخير و كذلك رجع على عقبيه و العقبة الكرة بعد الكرة في الركوب و المشي و التعقيب الرجوع إلى أمر تريده و منه و لم يعقب و عقب الليل النهار يعقبه.
[۲۴] . العقبة الطريقة التي ترتقي على صعوبة و يحتاج فيها إلى معاقبة الشدة بالضيق و المخاطرة و قيل العقبة الثنية الضيقة في رأس الجبل يتعاقبها الناس فشبهت النفقة في وجوه البر بها و عاقب الرجل صاحبه إذا صار في موضعه بدلا منه.
[۲۵] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو وقوع شيء في ظهر شيء و خلفه متّصلا به، ماديّا كان أو معنويّا، و يفترق عن الخلف: بانّ الخلف أعمّ من كونه متّصلا أو منفصلا. و من مصاديقها: العَقِبُ مؤخّر القدم و هو في جهة عقب الرجل. و الولد و أولاده المتأخّره الواقعة بعده. و عِاقِبَةُ كلّ شيء الواقعة في آخره. و كلّ شيء يأتى بعد شيء آخر متّصلا أو كالمتّصل. و العُقُوبَةُ الّتى تلحق الذنب و العصيان. و العَقَبَةُ الّتى تقع في منتهى الجبل و في أطرافه كالعقب من القدم. و تستعمل في ما يشابهه استعارة.
[۲۶] . و العَقَبَةُ: ما يتحصّل من تكوّن الجبل من الطرق الممتدّة الصعبة، و الامتداد يفهم من توالى الفتحات: و الصعوبة من اقتضاء الجبل فانّ ما يتعاقب فيه ليس كالمتعاقب في الأرض السهلة. و بهذه المناسبة يطلق العقب على الأطناب.فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ- ۹۰/ ۱۱.فكما أنّ السلوك في العقبة صعب فيه شدّة و زحمة، و لازم أن يتحمّل السالك هذه الصعوبة و الشدّة الى أن يرتقى الى أعلى الجبل: كذلك فكّ الرقبة و إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ، فالعمل بها صعب شديد في السلوك الى مراحل الكمال و الايمان و اللقاء، فانّه يحتاج الى قطع محبّة الدنيا و علائقها.
[۲۷] . لحاق غلیظ بآخر شیء أو خلفه ینغمس فیه فیمتد معه
[۲۸] . و العُقْبُ: و كذلك العقب، و العقبى، و العقبان، و العاقبة، و العقبة، و العقب: كلّها بمعنى العقب و المتعقّب.هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً- ۱۸/ ۴۴.وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً- ۳/ ۱۴۴.فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِيءٌ- ۸/ ۴۸.قَدْ كانَتْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ- ۲۳/ ۶۶.وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ- ۶/ ۷۱.وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ- ۴۳/ ۲۸.الظاهر أنّ العَقِبَ و العُقْبَ و العُقُبَ: صفات مشبهة كالخشن و الصلب و الجنب، بمعنى المتّصف بصفة التأخّر و التعقّب، و الثبوت في الأول بمكان الكسرة أزيد من الآخرين.
ثمّ إنّ العَقِبَ في الأعيان الخارجيّة: هو الخلف قبال الأمام، فيقال: رجع زيد على عقبه، و عقبت زيدا، يراد خلفه. و في الأفعال و الجريانات المتجدّدة: هو المتأخّر الّذى يكون بعد تماميّة الجريان و الفعل، فانّ وجه الفعل و مبدأه و جهة المقابلة فيه:هو ابتداؤه. فيكون انتهاؤه جهة خلفه و عقبه. فالعقب مفهوم واحد في الصورتين.و التعبير بقوله تعالى- عَلى عَقِبَيْهِ بصيغة التثنية: فانّ للإنسان عقبين لكلّ رجل عقب. و أمّا التعبير بالعقب دون القدم و غيره: فانّ العقب يدلّ على التأخّر و التخلّف، فالرجوع و الانقلاب انّما يتحقّق مبتنية على هذين العقبين المتأخّرين، فكأنّ الرجوع ليس بالقدم و الرجل بل بالعقب، فانّ القدم من الإقدام و القدّام.
و أمّا صيغة الجمع بالأعقاب: فهي بمناسبة- عَلَيْكُمْ- … نُرَدُّ.و الأَعْقَابُ جمع العقب بمعنى الخلف المقابل بالقدّام.و أمّا قوله تعالى- هُوَ خَيْرٌ ثَواباً: الضمير راجع الى اللّه، و يشير الى أنّه تعالى هو الصمد المنظور و هو خير ثواب و خير عاقبة و مقصود.اللّهمّ اجعل عاقبة أمورنا خيرا، و خير الخير: هو اللّه تعالى و لقاؤه.
[۲۹] . الْعَقِبُ: مؤخّر الرّجل، و قيل: عَقْبٌ، و جمعه: أَعْقَابٌ، و رُوِيَ: «وَيْلٌ لِلْأَعْقَابِ مِنَ النَّارِ» . و استعير الْعَقِبُ للولد و ولد الولد. قال تعالى: وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ [الزخرف/ ۲۸]، و عَقِبُ الشّهر، من قولهم: جاء في عقب الشّهر، أي: آخره، و جاء في عُقْبِهِ: إذا بقيت منه بقيّة، و رجع على عَقِبِهِ: إذا انثنى راجعا، و انقلب على عَقِبَيْهِ، نحو رجع على حافرته ، و نحو: فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً [الكهف/ ۶۴]، و قولهم: رجع عوده على بدئه ، قال: وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا [الأنعام/ ۷۱]، انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ [آل عمران/ ۱۴۴]، وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ [آل عمران/ ۱۴۴]، و نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ [الأنفال/ ۴۸]، فَكُنْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ [المؤمنون/ ۶۶]. و عَقَبَهُ: إذا تلاه عقبا، نحو دبره و قفاه.
[۳۰] . (الفرق) بين العقب و الولد: أن عقب الرجل ولده الذكور و الاناث و ولده بنيه من الذكور و الاناث، الا أنهم لا يسمون عقبا الا بعد وفاته فهم على كل حال ولده و الفرق بين الاسمين بين.
[۳۱] . و عاقِبَةُ كل شيء: آخره، و عاقِب أيضا بلا هاء و يجمع عَواقِب و عُقُبا. و يقال: عاقِبة و عَواقِب و عاقِب و عُقَّب (مشدد و مخفف) «تقول لي ميالة الذوائب / كيف أخي في عُقَبِ النوائب»
[۳۲] . قال الخليل: عاقبةُ كلِّ شىء: آخره، و كذلك العُقَب، جمع عُقْبة. قال: «كنتَ أخى فى العُقَبِ النَّوائب» و يقال: استعقَبَ فلانٌ من فِعلِه خيراً أو شرَّا، و استعقَبَ من أمرهِ ندماً، و تَعقَّب أيضاً. و تعقَّبْت ما صنَعَ فلانٌ، أى تتبَّعت أثره. و يقولون: ستَجِد عقِبَ الأمر كخيرٍ أو كشرٍّ، و هو العاقبة. و من الباب قولهم للرجل المنقطع الكلام: لو كان له عَقِبٌ تكلّم، أى لو كان عنده جواب. و قالوا فى قول عمر: «فلا مالَ إلَّا قد أخذنا عقابَه / و لا دمَ إلّا قد سفكنا به دَما» قال: عِقابَه، أراد عُقباه و عُقْبانَه. و يقال: فلانٌ و فلانٌ يعتقبان فلاناً، إذا تعاوَنَا عليه. قال الشَّيبانى: إبلٌ معاقِبَةٌ: تَرْعَى الحَمْضَ مَرّةً، و البقلَ أخرى. و يقال: العواقب من الإبل ما كان فى العِضاهِ ثم عَقَبَتْ منه فى شجر آخر. قال ابنُ الأعرابىّ: العواقب من الإبل التى تُداخِل الماء تشربُ ثم تعود إلى المَعْطِن ثم تعود [إلى الماء ] و أنشد يصف إبلا: «روابع خَوامس عواقب»
[۳۳] . و العَاقِبَةُ ما يقع في عقب شيء.فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ- ۳۷/ ۷۳.عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ، … عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ، … وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى، … عاقِبَةُ الْأُمُورِ- يراد انتهاء هذه الموضوعات الى تلك العواقب. فالعاقبة ما يترتّب على جريان، متّصلا به أو بما في القلب من اثره. و العُقْبَى: مؤنّث العقبان معنا لا باللفظ، اسم. أو صفة مؤنّثة كالحبلىلا مذكّر لها.سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ- ۱۳/ ۲۴.وَ سَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ- ۱۳/ ۴۳.أى عاقبة الدار الدنيا و منتهى هذه المعيشة المادّيّة، و هي المترتّبة عليها.
[۳۴] . و الْعُقْبُ و الْعُقْبَى يختصّان بالثّواب نحو: خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً [الكهف/ ۴۴]، و قال تعالى: أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ [الرعد/ ۲۲]، و الْعَاقِبَةُ إطلاقها يختصّ بالثّواب نحو: وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ* [القصص/ ۸۳]، و بالإضافة قد تستعمل في العقوبة نحو: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا [الروم/ ۱۰]، و قوله تعالى: فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النَّارِ [الحشر/ ۱۷]، يصحّ أن يكون ذلك استعارة من ضدّه، كقوله: فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ [آل عمران/ ۲۱].
[۳۵] . (وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ) و على المجرمين لأنها تعقب المتقين خيرا و المجرمين شرا كما تقول الدائرة لفلان على فلان.
[۳۶] . (الفرق) بين الحد و النهاية و العاقبة: أن النهاية ما ذكرناه [(الفرق) بين آخر الشيء و نهايته؛ أن آخر الشيء خلاف أوله و هما اسمان، و النهاية مصدر مثل الحماية و الكفاية الا أنه سمي به منقطع الشيء فقيل هو نهايته أي منتهاه، و خلاف المنتهى المبتدأ فكما أن قولك المبتدأ يقتضي ابتداء فعل من جهة اللفظ و قد انتهى الشيء اذا بلغ مبلغا لا يزاد عليه]، و الحد يفيد معنى تمييز المحدود من غيره، و لهذا قال المتكلمون حد القدرة كذا و حد السواد كذا و سمي حدا لأنه يمنع غيره من المحدود فيما هو حد له و في هذا تمييز له من غيره، و لهذا قال الشروطيون اشترى الدار بحدودها و لم يقولوا بنهاياتها لأن الحد أجمع للمعنى، و لهذا يقال للعالم نهاية و لا يقال للعالم حد فان قيل فعلى الاستعارة و هو بعيد، و عندهم أن حد الشيء منه فقال أبو يوسف و الحسن بن زياد: اذا كتب حدها الأول دار زيد دخلت دار زيد في الشراء، و قال أبو حنيفة لا تدخل فيه و إن كتب حدها الأول المسجد و أدخله فسد البيع في قولهما و قال أبو حنيفة لا يفسد لأن هذا على مقتضى العرف و قصد الناس في ذلك معروف، و أما العاقبة فهي ما تؤدي اليه التأدية و العاقبة هي الكائنة بالنسب الذي من شأنه التأدية و ذلك أن السبب على وجهين مولد و مؤد، و انما العاقبة في المؤدي فالعاقبة يؤدى اليها السبب المقدم و ليس كذلك الآخرة لأنه قد كان يمكن أن تجعل هي الأولى في العدة.
[۳۷] . و العِقَابُ و المُعَاقَبَةُ و الإِعْقَابُ و التَّعْقِيبُ: تدلّ على جعل شيء مترتّبا و جاريا و متعاقبا لشيء آخر، و النظر في الإفعال الى جهة النسبة الى الفاعل و صدور الفعل منه. و في التفعيل الى جهة وقوع الفعل و تعلّقه بالمفعول. و في المفاعلة الى جهة استمرار الفعل.ذلِكَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ- ۲۲/ ۶۰.وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ- ۱۶/ ۱۲۶.أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ- ۲/
[۳۸] . و العِقَابُ كالقتال مصدر من المفاعلة، و يدلّ على استمرار التعقّب.
[۳۹] . فَالْمُعَاقَبَةُ: إجراء ما للعمل من العاقبة و سوء النتيجة و الجزاء مع الاستمرار، فانّ العقاب يستمرّ الى أن يتمّ ميزان الجزاء.
[۴۰] . و الْعُقُوبَةُ و الْمُعَاقَبَةُ و الْعِقَابُ يختصّ بالعذاب، قال: فَحَقَ عِقابِ [ص/ ۱۴]، شَدِيدُ الْعِقابِ [الحشر/ ۴]، وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ [النحل/ ۱۲۶]، وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ [الحج/ ۶۰].
[۴۱] . و من الباب: عاقبت الرجل مُعاقَبة و عُقوبةً و عِقابا. و احذَر العقوبةَ و العَقْب. و أنشَد: «فنعمَ والِى الحُكْمِ و الجارُ عمر / لَيْنٌ لأهل الحقِّ ذو عَقْبٍ ذكَرْ» و يقولون: إنّها لغةُ بنى أسد. و إنّما سمِّيت عقوبة لأنَّها تكون آخراً و ثانىَ الذَّنْب. و روى عن [ابن] الأعرابىّ: المعاقِب الذى أدْرك ثأره. و إنَّما سمى بذلك للمعنى الذى ذكرناه . و أنشد: «و نحنُ قتَلنا بالمُخارِق فارساً / جزاءَ العُطاسِ لا يموتُ المعاقِبُ » أى أدركنا بثأره قَدْرَ ما بين العُطاس و التّشميت. و مثله: «فقَتلٌ بقَتلانا و جَزٌّ بجَزّنا / جزاءَ العُطاسِ لا يموت مَن اتّأرْ».
[۴۲] . (الفرق) بين العذاب و العقاب: أن العقاب ينبئ عن استحقاق و سمي بذلك لأن الفاعل يستحقه عقيب فعله، و يجوز أن يكون العذاب مستحقا و غير مستحق، و أصل العقاب التلو و هو تأدية الأول الى الثاني يقال عقب الثاني الأول اذا تلاه و عقب الليل النهار و الليل و النهار هما عقيبان و أعقبه بالغبطة حسرة اذا أبدله بها و عقب باعتذار بعد اساءة و في التنزيل (وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ) أي لم يرجع بعد ذهابه تاليا له مجيئه و فيه (لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ) و تعقبت فلانا تتبعت أمره و استعقبت منه خيرا و شرا أي استبدلت بالأول ما يتلوه من الثاني، و تعاقبا الأمر تناوباه بما يتلو كل واحد منهما الآخر و عاقبت اللص بالقطع الذي يتلو سرقته و اعتقب الرجلان العقبة اذا ركبها كل واحد منهما على مناوبة الآخر
[۴۳] . (الفرق) بين العقاب و الانتقام: أن الانتقام سلب النعمة بالعذاب، و العقاب جزاء على الجرم بالعذاب لأن العقاب نقيض الثواب و الانتقام نقيض الانعام.
[۴۴] . و الِاعْتِقَابُ: أن يَتَعَاقَبَ شيء بعد آخر كاعتقاب اللّيل و النهار، و منه: الْعُقْبَةُ أن يتعاقب اثنان على ركوب ظهر، و عُقْبَةُ الطائر: صعوده و انحداره، و أَعْقَبَهُ كذا: إذا أورثه ذلك، قال: فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً [التوبة/ ۷۷]، قال الشاعر: «له طائف من جنّة غير مُعْقِبٍ» أي: لا يعقب الإفاقة، و فلان لم يُعْقِبْ، أي: لم يترك ولدا، و أَعْقَابُ الرّجل: أولاده. قال أهل اللغة: لا يدخل فيه أولاد البنت، لأنهم لم يعقبوه بالنّسب، قال: و إذا كان له ذرّيّة فإنّهم يدخلون فيها، و امرأة مِعْقَابٌ: تلد مرّة ذكرا و مرّة أنثى، و عَقَبْتُ الرّمح: شددته بالعَقَبِ، نحو: عصبته: شددته بالعصب، … و الْيَعْقُوبُ: ذكر الحجل لما له من عقب الجري.
[۴۵] . فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ- ۹/ ۷۷.يراد جعل النفاق عاقبة أمرهم و جزاء أعمالهم يترتّب عليها صادرا من جانب اللّه تعالى.
[۴۶] . و التَّعْقِيبُ جعل شيء أو شخص أو نفسه في عقب شيء آخر.
[۴۷] . وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى لا تَخَفْ- ۲۷/ ۱۰.وَ اللَّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ- ۱۳/ ۴۱.لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ- ۱۳/ ۱۱.أى و لم يجر عاقبة عمله لينتج ما هو المقصود. و هو الحاكم المطلق ليس لأحد أن يعاقبه في حكمه أو يقيّده بعواقب و نتائج محدودة في نظره. و لمن أسرّ القول أو جهر منهم معقّبات في أطرافه يحفظونه و كانوا في عقب أموره و في عقب وجوده و حالاته، أى يجعلون أعقابا له.
[۴۸] . و قال أبو زياد: المعقِّبات: اللواتى يَقُمن عند أعجاز الإبل التى تعترك على الحوض، فإذا انصرفَتْ ناقةٌ دخلت مكانَها أخرى، و الواحدةُ مُعَقِّبة. قال: «الناظراتُ العُقَب الصَّوادِفُ» و قالوا: و عُقْبة الإبل: أن ترعى الحَمض [مَرَّةً] و الخَلّة أخرى. و قال ذو الرُّمَّة: «ألْهاهُ آءٌ و تَنُّومٌ و عُقْبتُه / مِن لائح المرو و المرعى له عُقَب »
قال الخليل: عَقبت الرّجُل، أى صرت عَقِبَه أعقُبه عَقْبا. و منه سمِّى رسول اللَّه ص: «العاقب» لأنّه عَقَبَ مَن كان قبلَه من الأنبياء عليهم السلام. و فعلْتُ ذلك بعاقبةٍ، كما يقال بآخِرة. قال: «أرَثَّ حديثُ الوصلِ من أمِّ مَعبدِ / بِعاقبةٍ و أخلفَتْ كلَّ مَوعِد » و حكى عن الأصمعىّ: رأيتُ عاقبةً من الطَّير، أى طيراً يَعقُب بعضُها بعضاً، تقع هذه مكانَ التى قد كانت طارت قبلَها. قال أبو زيد: جئتُ فى عُقب الشهر و عُقْبانِه، أى بعد مُضِيِّه، العينان مضمومتان. قال: و جئت فى عَقب الشهر و عُقبه [و]* فى عُقُبِه. قال: «[و قد] أروح عُقُبَ الإصدار / مُخَتَّراً مسترخِىَ الإزارِ». قال الخليل: جاء فى عَقِب الشهر أى آخرِه؛ و فى عُقْبِه، إذا مضى و دخل شىءٌ من الآخر. و يقال: أخذت عُقْبَةً من أسيرِى، و هو أن تأخذ منه بدلا. قال: «لا بأس إنِّى قد عَلِقت بعُقْبة» و هذا عُقْبةٌ من فلانٍ أى أخِذَ مكانه. و أمّا قولهم عُقْبَةُ القمر …..
و من الباب قولهم: عُقْبة القِدر، و هو أن يستعير القِدرَ فإذا ردَّها ترك فى أسفلها شيئاً. و قياس ذلك أن يكون آخرَ ما فى القدر، أو يبقى بعد أن يُغرف منها. قال ابن دريد : «إذا عُقَب القُدور يكنَّ مالًا / تحبّ حلائلَ الأقوام عِرسى» و قال الكميت: «…… و لم يكن / لعُقْبةِ قِدرِ المستعيرين مُعْقِبُ» و يقولون: تصدَّقْ بصدقةٍ ليست فيها تَعقِبة، أى استثناء. و ربّما قالوا: عاقب بين رجليه. إذا راوَحَ بينهما، اعتمد مرّةً على اليمنى و مرّةً على اليُسرى.
و ممّا ذكره الخليل أن المِعقاب: المرأة التى تلد ذكراً بعد أنثى، و كان ذلك عادتَها. و قال أبو زيد: ليس لفُلان عاقبة، يعنى عَقِباً. و يقال عَقَب للفرس جَرْىٌ بعد جرى، أى شىءٌ بعد شىء. قال امرؤ القيس: «على العَقْبِ جياشٌ كأنَّ اهتزامَه / إذا جاش منه حَمْيُه غَلْىُ مِرجلِ » و قال الخليل: كلُّ مَن ثَنَّى شيئاً فهو معقِّب قال لبيد: «حَتَّى تَهَجَّرَ للرّواح و هاجَها / طَلَب المعقِّبِ حقَّه المظلوم» قال ابن السّكيت: المعَقِّب: الماطِل، و هو هاهنا المفعول به، لأنَّ المظلوم هو الطالب، كأنه قال: طلب المظلوم حَقّه من ماطله. و قال الخليل: المعنى كما يطلب المعقّبُ المظلومَ حقَّه، فحمل المظلومَ على موضع المعقِّب فرفعه. و فى القرآن: وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ، أى لم يعطف. و التَّعقيب، غزوة بعد غزوة. قال طفيل: «و أطنابُه أرسانُ جُرْدٍ كأنَّها / صدورُ القنا من بادئ و مُعقِّبِ» و يقال: عقَّبَ فلانٌ فى الصَّلاة، إذا قام بعد ما يفرُغ النّاسُ من الصَّلاة فى مجلِسه يصلِّى.
[۴۹] . و التَّعْقِيبُ: أن يأتي بشيء بعد آخر، يقال: عَقَّبَ الفرسُ في عدوه. قال: لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ [الرعد/ ۱۱]، أي: ملائكة يَتَعَاقَبُونَ عليه حافظين له. و قوله: لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ [الرعد/ ۴۱]، أي: لا أحد يتعقّبه و يبحث عن فعله، من قولهم: عَقَّبَ الحاكم على حكم من قبله: إذا تتبّعه. قال الشاعر: «و ما بعد حكم اللّه تَعْقِيبٌ» و يجوز أن يكون ذلك نهيا للنّاس أن يخوضوا في البحث عن حكمه و حكمته إذا خفيت عليهم، و يكون ذلك من نحو النّهي عن الخوض في سرّ القدر . و قوله تعالى: وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ [النمل/ ۱۰]، أي: لم يلتفت وراءه.
[۵۰] . روى الزهري عن عروة عن عائشة رضي الله عنها قالت: حكم الله عز و جل بينكم فقال جل ثناؤه: وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا فكتب إليهم المسلمون: قد حكم الله عز و جل بيننا بأنه إن جاءتكم امرأة منا أن توجهوا إلينا بصداقها، و إن جاءتنا امرأة منكم وجهنا إليكم بصداقها. فكتبوا إليهم: أما نحن فلا نعلم لكم عندنا شيئا، فإن كان لنا عندكم شي فوجهوا به، فأنزل الله عز و جل: وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا.
[۵۱] . قال الزهري و لما نزلت هذه الآية آمن المؤمنون بحكم الله و أدوا ما أمروا به من نفقات المشركين على نسائهم و أبى المشركون أن يقروا بحكم الله فيما أمرهم به من أداء نفقات المسلمين فنزل «وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ» أي أحد من أزواجكم «إِلَى الْكُفَّارِ» فلحقن بهم مرتدات «فَعاقَبْتُمْ» معناه فغزوتم و أصبتم من الكفار عقبى و هي الغنيمة فظفرتم و كانت العاقبة لكم … «فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ» أي نساؤهم من المؤمنين «مِثْلَ ما أَنْفَقُوا» من المهور عليهن من رأس الغنيمة و كذلك من ذهبت زوجته إلى من بينكم و بينه عهد فنكث في إعطاء المهر فالذي ذهبت زوجته يعطى المهر من الغنيمة و لا ينقص شيئا من حقه بل يعطى كملا عن ابن عباس و الجبائي …
[۵۲] . حدثني يونس، قال: أخبرنا أبن وهب، قال أخبرني يونس، عن الزهري، قال: أقر المؤمنون بحكم الله، النكاح و أدوا ما أمروا به من نفقات المشركين التي أنفقوا على نسائهم، و أبى المشركون أن يقروا بحكم الله فيما فرض عليهم من أداء نفقات المسلمين، فقال الله للمؤمنين: وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ فلو أنها ذهبت بعد هذه الآية امرأة من أزواج المؤمنين إلى المشركين، رد المؤمنون إلى زوجها النفقة التي أنفق عليها من العقب الذي بأيديهم، الذي أمروا أن يردوه على المشركين من نفقاتهم التي أنفقوا على أزواجهم اللاتي آمن و هاجرن، ثم ردوا إلى المشركين فضلا. إن كان بقي لهم. و العقب: ما كان بأيدي المؤمنين من صداق نساء الكفار حين آمن و هاجرن.
[۵۳] . و أخرج عبد بن حميد و أبو داود في ناسخه و ابن جرير و ابن المنذر عن الزهري رضى الله عنه قال نزلت هذه الآية [يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ…] و هم بالحديبية لما جاء النساء أمره ان يرد الصداق إلى أزواجهن و حكم على المشركين مثل ذلك إذا جاءتهم امرأة من المسلمين ان يردوا الصدق إلى زوجها فاما المؤمنون فأقروا بحكم الله و أما المشركون فأبوا ان يقروا فانزل الله وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ إلى قوله مِثْلَ ما أَنْفَقُوا فأمر المؤمنون إذا ذهبت امرأة من المسلمين و لها زوج من المسلمين ان يرد اليه المسلمون صداق امرأته مما أمروا ان يردوا على المشركين
[۵۴] . روي أنه لما نزلت الآية المتقدمة أبى المشركون أن يؤدوا مهر الكوافر فنزلت.
[۵۵] . و قال الزهري فكان جميع من لحق بالمشركين من نساء المؤمنين المهاجرين راجعات عن الإسلام ست نسوة:
أم الحكم بنت أبي سفيان كانت تحت عياض بن شداد الفهري
و فاطمة بنت أبي أمية بن المغيرة أخت أم سلمة كانت تحت عمر بن الخطاب فلما أراد عمر أن يهاجر أبت و ارتدت
و بروع بنت عقبة كانت تحت شماس بن عثمان
و عبدة بنت عبد العزى بن فضلة و زوجها عمرو بن عبد ود
و هند بنت أبي جهل بن هشام كانت تحت هشام بن العاص بن وائل
و كلثوم بنت جرول كانت تحت عمر
فأعطاهم رسول الله ص مهور نسائهم من الغنيمة
[۵۶] . حدثنا ابن حميد، قال: ثنا سلمة، عن ابن إسحاق، قال: سألنا الزهري، عن هذه الآية و قول الله فيها: وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ النكاح الآية، قال: يقول: إن فات أحدا منكم أهله إلى الكفار، و لم تأتكم امرأة تأخذون لها مثل الذي يأخذون منكم، فعوضوه من فيء إن أصبتموه. و قال آخرون في ذلك ما: حدثني به يونس، قال: أخبرنا ابن وهب، قال: قال ابن زيد في قوله: وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ قال: خرجت امرأة من أهل الإسلام إلى المشركين، و لم يخرج غيرها
[۵۷] . و أخرج ابن أبى حاتم عن الحسن في قوله وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ قال نزلت في امرأة الحكم بنت أبى سفيان ارتدت فتزوجها رجل ثقفى و لم ترتد امرأة من قريش غيرها فأسلمت مع ثقيف حين أسلموا
[۵۸] . در نسخه کنونی تفسیر قمی ابتدا روایت را به این صورت آورده است: « وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ فِي قَوْلِهِ: «وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ يَعْنِي مَنْ يَلْحَقْنَ بِالْكُفَّارِ مِنْ أَهْلِ عَهْدِكُمْ فَسَأَلُوهُمْ صَدَاقَهَا- وَ إِنْ لَحِقْنَ بِكُمْ مِنْ نِسَائِهِمْ شَيْءٌ فَأَعْطُوهُمْ صَدَاقَهَا» در ادامه شأن نزول واقعه را مطرح میکند و دوباره همان روایتی که ابوجارود از امام باقر ع روایت کرده را با اندک اختلافی در تعبیر تکرار میکند؛ که علیالقاعده این اشتباه ناسخ باشد؛ زیرا در کتبی همچون تفسیر برهان و نورالثقلین و کنز الدقائق که عین متن تفسیر قمی را نقل کردهاند این فراز اضافی وجود ندارد. ادامه متنی که در تفسیر قمی آمده بدین صورت است:
قَالَ: وَ كَانَ سَبَبَ نُزُولِ ذَلِكَ- أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ كَانَتْ عِنْدَهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَبِي أُمَيَّةَ بْنِ الْمُغِيرَةِ فَكَرِهَتِ الْهِجْرَةَ مَعَهُ، وَ أَقَامَتْ مَعَ الْمُشْرِكِينَ فَنَكَحَهَا مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ فَأَمَرَ اللَّهُ رَسُولَهُ أَنْ يُعْطِيَ عُمَرَ مِثْلَ صَدَاقِهَا
. وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِهِ وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ فَلَحِقْنَ بِالْكُفَّارِ مِنْ أَهْلِ عَهْدِكُمْ فَسَأَلُوهُمْ صَدَاقَهَا وَ إِنْ لَحِقْنَ بِكُمْ مِنْ نِسَائِهِمْ شَيْءٌ فَأَعْطُوهُمْ صَدَاقَهَا ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُم
[۵۹] . القمّي عن الباقر عليه السلام يعني وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ فلحقن بالكفار من أهل عهدكم فاسألوهم صداقها و إن لحقن بكم من نسائهم شيء فأعطوهم صداقها ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ.
وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ اي سبقكم و انفلت منكم اليهم فَعاقَبْتُمْ قيل اي فجاءت عقبتكم اي نوبتكم من أداء المهر.
أقولُ: بل المعنى فتزوّجتم بأخرى عقيبها كما يأتي بيانه فَآتُوا ايها المؤمنون الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا القمّي يقول و ان لحقن بالكفّار الّذين لا عهد بينكم و بينهم فأصبتم غنيمة فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا.
[۶۰] . و قال في قوله تعالى: وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ يقول: يلحقن بالكفار الذين لا عهد بينكم و بينهم، فأصبتم غنيمة فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ قال: و كان سبب [نزول] ذلك أن عمر بن الخطاب كانت عنده فاطمة بنت أبي أمية بن المغيرة، فكرهت الهجرة معه، و أقامت مع المشركين، فنكحها معاوية بن أبي سفيان، فأمر الله رسوله (صلى الله عليه و آله) أن يعطي عمر مثل صداقها.
[۶۱] . وَ قَالَ [عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ] فِي قَوْلِهِ وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ يَقُولُ يَلْحَقْنَ بِالْكُفَّارِ الَّذِينَ لَا عَهْدَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ فَأَصَبْتُمْ غَنِيمَةً- فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ قَالَ وَ كَانَ سَبَبُ نُزُولِ ذَلِكَ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ كَانَتْ عِنْدَهُ قَاطِبَةُ بِنْتُ أَبِي أُمَيَّةَ بْنِ الْمُغِيرَةِ فَكَرِهَتِ الْهِجْرَةَ مَعَهُ وَ أَقَامَتْ مَعَ الْمُشْرِكِينَ فَنَكَحَهَا مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ فَأَمَرَ اللَّهُ رَسُولَهُ أَنْ يُعْطِيَ عُمَرَ مِثْلَ صَدَاقِهَا.
وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ فَلَحِقْنَ بِالْكُفَّارِ مِنْ أَهْلِ عَهْدِكُمْ فَاسْأَلُوهُمْ صَدَاقَهَا وَ إِنْ لَحِقْنَ بِكُمْ مِنْ نِسَائِهِمْ شَيْءٌ فَأَعْطُوهُمْ صَدَاقَهَا- ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُم
[۶۲] . و قال في قوله: وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ يقول: يعنى يلحقن بالكفار من أهل عقدكم فاسئلوهم صداقها، و ان لحقوا بكم من نسائهم شيء فأعطوهم صداقها ذلكم حكم الله يحكم بينكم. و اما قوله: وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ يقول: يلحقن بالكفار الذين لا عهد بينكم و بينهم فأصبتم غنيمة فآتوا الذين ذهبت أزواجهم مثل ما أنفقوا و اتقوا الله الذي أنتم به مؤمنون قال: و كان سبب نزول ذلك ان عمر بن الخطاب كانت عنده فاطمة بنت ابى امية بن المغيرة، فكرهت الهجرة معه و أقامت مع المشركين. فنكحها معاوية بن أبى سفيان، فأمر الله رسوله أن يعطى عمر مثل صداقها.
و في رواية أبى الجارود عن أبى جعفر عليه السلام «وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ» فلحقن بالكفار من أهل عهدكم فاسئلوهم صداقها، و ان لحقن بكم من نسائهم شيء فأعطوهم صداقها «ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ».
[۶۳] . و في تفسير عليّ بن إبراهيم : و قال عليّ بن إبراهيم في قوله: وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ، يعني: إذا لحقت امرأة من المسلمين بالكفّار فعلى الكافر أن يردّ على المسلم
و [في رواية أبي الجارود، عن أبي جعفر- عليه السّلام-] قال في قوله- تعالى-: وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ [إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ يقول : يعني: من يلحقن بالكفّار من أهل عقدكم ، فاسألوهم صداقها. و إن لحقن بكم من نسائهم شيء، فأعطوهم صداقها . و أمّا قوله: وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ] يقول: و إن لحقن بالكفّار الّذين لا عهد بينكم و بينهم، فأصبتم غنيمة فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ.
قال: و كان سبب نزول ذلك أنّ عمر بن الخطّاب كانت عنده فاطمة بنت أبي أميّة بن المغيرة، فكرهت الهجرة معه و أقامت مع المشركين، فنكحها معاوية بن أبي سفيان، فأمر اللّه رسوله أن يعطي عمر مثل صداقها.
[۶۴] . وَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ فِي قَوْلِهِ: وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ يَعْنِي إِذَا لَحِقَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ بِالْكُفَّارِ فَعَلَى الْكَافِرِ أَنْ يَرِدَ عَلَى الْمُسْلِمِ صَدَاقَهَا، فَإِنْ لَمْ يَفْعَلِ الْكَافِرُ وَ غَنِمَ الْمُسْلِمُونَ غَنِيمَةً- أُخِذَ مِنْهَا قَبْلَ الْقِسْمَةِ- صَدَاقُ الْمَرْأَةِ اللَّاحِقَةِ بِالْكُفَّارِ
وَ أَمَّا قَوْلُهُ وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ يَقُولُ وَ إِنْ لَحِقْنَ بِالْكُفَّارِ الَّذِينَ لَا عَهْدَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ فَأَصَبْتُمْ غَنِيمَةً فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا- وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ
قَالَ: وَ كَانَ سَبَبَ نُزُولِ ذَلِكَ- أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ كَانَتْ عِنْدَهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَبِي أُمَيَّةَ بْنِ الْمُغِيرَةِ فَكَرِهَتِ الْهِجْرَةَ مَعَهُ، وَ أَقَامَتْ مَعَ الْمُشْرِكِينَ فَنَكَحَهَا مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ فَأَمَرَ اللَّهُ رَسُولَهُ أَنْ يُعْطِيَ عُمَرَ مِثْلَ صَدَاقِهَا
. وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِهِ وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ فَلَحِقْنَ بِالْكُفَّارِ مِنْ أَهْلِ عَهْدِكُمْ فَسَأَلُوهُمْ صَدَاقَهَا- وَ إِنْ لَحِقْنَ بِكُمْ مِنْ نِسَائِهِمْ شَيْءٌ فَأَعْطُوهُمْ صَدَاقَهَا ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُم.
[۶۵] . قال الزهري و لما نزلت هذه الآية آمن المؤمنون بحكم الله و أدوا ما أمروا به من نفقات المشركين على نسائهم و أبى المشركون أن يقروا بحكم الله فيما أمرهم به من أداء نفقات المسلمين فنزل «وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ» أي أحد من أزواجكم «إِلَى الْكُفَّارِ» فلحقن بهم مرتدات «فَعاقَبْتُمْ» معناه فغزوتم و أصبتم من الكفار عقبى و هي الغنيمة فظفرتم و كانت العاقبة لكم
[۶۶] . و أخرج ابن مردويه عن ابن عباس رضى الله عنهما في قوله يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا … و في قوله وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ الآية يعنى ان لحقت امرأة من المهاجرين بالكفار أمر رسول الله ص ان يعطى من الغنيمة مثل ما أنفق
و أخرج ابن أبى شيبة و عبد بن حميد عن مجاهد رضى الله عنه وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ ان امرأة من أهل مكة أتت المسلمين فعوضوا زوجها و ان امرأة من المسلمين أتت المشركين فعوضوا زوجها و ان امرأة من المسلمين ذهبت إلى من ليس له عهد من المشركين فَعاقَبْتُمْ فأصبتم غنيمة فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا يقول آتوا زوجها من الغنيمة مثل مهرها
و أخرج عبد بن حميد و أبو داود في ناسخه و ابن جرير و ابن المنذر عن الزهري رضى الله عنه قال نزلت هذه الآية [يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ…] و هم بالحديبية لما جاء النساء أمره ان يرد الصداق إلى أزواجهن و حكم على المشركين مثل ذلك إذا جاءتهم امرأة من المسلمين ان يردوا الصدق إلى زوجها فاما المؤمنون فأقروا بحكم الله و أما المشركون فأبوا ان يقروا فانزل الله وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ إلى قوله مِثْلَ ما أَنْفَقُوا فأمر المؤمنون إذا ذهبت امرأة من المسلمين و لها زوج من المسلمين ان يرد اليه المسلمون صداق امرأته مما أمروا ان يردوا على المشركين
[۶۷] . قوله تعالى: «وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا» إلخ، قال الراغب: الفوت بعد الشيء عن الإنسان بحيث يتعذر إدراكه، قال تعالى: «وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ». انتهى. و فسر المعاقبة و العقاب بمعنى الوصول و الانتهاء إلى عقبى الشيء، و المراد عاقبتم من الكفار أي أصبتم منهم غنيمة و هي عقبى الغزو، و قيل: عاقب بمعنى عقب، و قيل: عاقب مأخوذ من العقبة بمعنى النوبة.
و الأقرب أن يكون المراد بالشيء المهر و «مِنْ» في «مِنْ أَزْواجِكُمْ» لابتداء الغاية و «إِلَى الْكُفَّارِ» متعلق بقوله: «فاتَكُمْ» و المراد بالذين ذهبت أزواجهم، بعض المؤمنين و إليهم يعود ضمير «أَنْفَقُوا».
و المعنى: و إن ذهب و انفلت منكم إلى الكفار مهر من أزواجكم بلحوقهن بهم و عدم ردهم ما أنفقتم من المهر إليكم فأصبتم منهم بالغزو غنيمة فأعطوا المؤمنين الذين ذهبت أزواجهم إليهم مما أصبتم من الغنيمة مثل ما أنفقوا من المهر.
و فسرت الآية بوجوه أخرى بعيدة عن الفهم أغمضنا عنها.
[۶۸] . و اگر از شما مسلمانان چيزى (مهرى) از بابت زنهاتان كه بسوى كفار فرار كردهاند فوت شود (يعنى آن مهر بدست شما نيايد
[۶۹] . و اگر چيزى از (مهريه) همسران شما به سوى كفّار از دست شما رفت
[۷۰] . و اگر مهريهاى از همسران شما [با رفتن آنان] به سوى كفار، از دستتان رفت
[۷۱] . و اگر فوت شود از شما چيزى از مهر زنهايتان كه به كفر باقى مانده به سوى كفار رفتند و نتوانستيد مهر او را از كفار بگيريد
[۷۲] . قال الزهري و لما نزلت هذه الآية آمن المؤمنون بحكم الله و أدوا ما أمروا به من نفقات المشركين على نسائهم و أبى المشركون أن يقروا بحكم الله فيما أمرهم به من أداء نفقات المسلمين فنزل «وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ» أي أحد من أزواجكم «إِلَى الْكُفَّارِ» فلحقن بهم مرتدات «فَعاقَبْتُمْ» معناه فغزوتم و أصبتم من الكفار عقبى و هي الغنيمة فظفرتم و كانت العاقبة لكم …
«فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ» أي نساؤهم من المؤمنين «مِثْلَ ما أَنْفَقُوا» من المهور عليهن من رأس الغنيمة و كذلك من ذهبت زوجته إلى من بينكم و بينه عهد فنكث في إعطاء المهر فالذي ذهبت زوجته يعطى المهر من الغنيمة و لا ينقص شيئا من حقه بل يعطى كملا عن ابن عباس و الجبائي
و قيل معناه إن فاتكم أحد من أزواجكم إلى الكفار الذين بينكم و بينهم عهد فغنمتم فأعطوا زوجها صداقها الذي كان ساق إليها من الغنيمة ثم نسخ هذا الحكم في براءة فنبذ إلى كل ذي عهد عهده عن قتادة.
[۷۳] . القمّي يقول و ان لحقن بالكفّار الّذين لا عهد بينكم و بينهم فأصبتم غنيمة فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا.
أقولُ: كأنّه جعل معنى فَعاقَبْتُمْ فأصبتم من الكفّار عقبى اي غنيمة يعني فأتوا بدل الفائت من الغنيمة قال و قال سبب نزول ذلك انّ عمر بن الخطّاب كانت عنده فاطمة بنت أبي اميّة بن المغيرة فكرهت الهجرة معه و أقامت مع المشركين فنكحها معاوية بن أبي سفيان فأمر اللَّه رسوله ان يعطي عمر مثل صداقها.
[۷۴] . و قيل معناه فخلفتم من بعدهم و صار الأمر عن مؤرج؛ و قيل إن عقب و عاقب مثل صغر و صاغر بمعنى عن الفراء
[۷۵] . أقولُ: بل المعنى فتزوّجتم بأخرى عقيبها كما يأتي بيانه فَآتُوا ايها المؤمنون الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا
[۷۶] . وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ اي سبقكم و انفلت منكم اليهم فَعاقَبْتُمْ قيل اي فجاءت عقبتكم اي نوبتكم من أداء المهر.
[۷۷] . و قال علي بن عيسى معناه فأعطوا الذين ذهبت أزواجهم مثل ما أنفقوا من المهور كما عليهم أن يردوا عليكم مثل ما أنفقتم لمن ذهب من أزواجكم
[۷۸] . و قيل عاقبتم بمصير أزواج الكفار إليكم إما من جهة سبي أو مجيئهن مؤمنات عن علي بن عيسى
[۷۹] . و قوله: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ» أمر بالتقوى، و توصيفه تعالى بالموصول و الصلة لتعليل الحكم فإن من مقتضى الإيمان بالله تقواه
بازدیدها: ۳۵