۲۲ رجب – ۱۱ شعبان ۱۴۴۶
ترجمه
ای کسانی که ایمان آوردند! به سرپرستی قومی تن ندهید که خداوند بر آنان غضب کرده است، [که] به تحقیق قطع امید کردهاند از آخرت، آن گونه که قطع امید کردهاند کافران از اهل قبور.
اختلاف قرائت
قَوْمًا غَضِبَ[۱]
عَلَيْهِمْ / عَلَيْهُمْ[۲]
يَئِسوا / يَیِسوا
در عموم قراءات به همین صورت «یئسوا» قرائت شده است؛ اما در برخی قراءات غیرمشهور (عیسی) همزه به یاء تبدلی و به صورت «ییسوا» قرائت شده است.
همچنین در یکی از طرق قراءات عشر (طریق هبة الله از روایت ابن وردان از قرائت ابوجعفر ) همزه (هم در يَئِسوا و هم در يَئِس) به صورت تسهیل قرائت شده است و حمزه هم در وقفهایش همین طور قرائت کرده است
المغنی فی القراءات، ص۱۷۸۵[۳]؛ معجم القراءات، ج۹، ص۴۳۲[۴]
مِنَ الْآخِرَةِ[۵]
الْكُفَّارُ / الكافِرُ
در عموم قراءات رایج به همین صورت جمع (کفار) قرائت شده است؛
اما در برخی قراءات شاذه (ابن أبي الزناد) به صورت مفرد (الکافِرُ) قرائت شده است که در این صورت، در معنای اسم جنس به کار رفته است.
معجم القراءات، ج۹، ص۴۳۲[۶]؛ المغنی فی القراءات، ص۱۷۸۶[۷]
نکات ادبی
تَتَوَلَّوْا
درباره ماده «ولی» و فعل «تولی» ذیل آیه اول همین سوره بحث شد؛ جلسه ۱۱۳۰ https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/
قَوْماً
درباره ماده «قوم» در جلسه ۳۶۶ http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-1/ بحث شد و توضیحات تکمیلی درباره کلمه «قوم» در جلسه ۱۰۷۶ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-11-2/ تقدیم شد.
غَضِبَ
ماده «غضب» علاوه بر معنای رایج خشم گرفتن در معانیای به کار رفته است همچون «غَضَب» به معنای دمل مادرزادی در پلک فوقانی؛ و یا «غَضْبَة» که هم به معنای پوست بز کوهی کهنسال وقتی کنده میشود به کار میرود و هم به معنای سنگ صلب متراکمی که از بدنه کوه بیرون زده باشد (كتاب العين، ج۴، ص۳۶۹[۸]). بر این اساس،
ابن فارس بر این باور است که اصل آن بر شدت و قوت دلالت دارد و غضب هم آنجایی است که سخط و ناراحتی از چیزی شدت میگیرد؛ و به مار بزرگ هم «غضوب» گویند (وی همچنین اشاره میکند که وقتی در مورد غضب کردن بر شخصی مطرح میشود اگر آن شخص زنده باشد با حرف «ل» و اگر مرده باشد با حرف «ب» میآید (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۴۲۸[۹]). مرحوم مصطفوی هم در همین مدار کلمات فوق تحلیل کرده و بر این باور است که اصل آن همین شدت به خرج دادن در قبال چیز دیگر است و غضب درانسان هم آن است که نفس به سمت حدتو شدت در قبال چیز دیگری حرکت کند و نقطه مقابل حلم و بردباری است؛ چرا که نفس از حالت اعتدال خارج میشود و حدیثی از امام باقر ع میآورند که غضب شعلهای از آتش است که شیطان در درون فرزند آدم برمی افروزد و هنگامی که کسی غضبناک میشود چشمهایش برافروخته میشود و رگهای گردنش متورم میگردد و شیطان در او وارد میشود؛ و البته توضیح میدهند که اینها مربوط به غضب ناحق است وگرنه غضبی که در راه حق و برای حق باشد ممدوح است مادام که به باطلی منجر نشود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۲۳۲[۱۰]).
اما حسن جبل با توجه به کلماتی که گفته شد معنای محوری این ماده را منضم چیزی میداند بر یک حالت غلیظ یا حاد در باطنش که در ظاهرش بروز مییابد و سپس توضیح می دهند که «غَضَب» نقطه مقابل «رضا» است و عبارت است از اینکه نفس به خاطر امری که رخ داده مملو از حدت و تندی شود (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۵۸۸[۱۱]).
مرحوم راغب هم غضب را به معنای فوران کردن خون قلب با اراده انتقام[۱۲] میداند و به همین حدیثی که از امام باقر ع اشاره شد استشهاد میکند و تأکید میکند که وقتی این ماده در مورد خداوند به کار میرود: «وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ» (آل عمران/۱۱۲)، «وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي» (طه/۸۱)، «غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ» (لمجادلة/۱۴)، مقصود صرف همین انتقام گرفتن است نه چیزی بیش از آن (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۰۸[۱۳]). و مرحوم مصطفوی نیز بر این باور است که غضب از جانب خداوند همان مراتب شدت و حدت است که در قبال اعمال زشت و گناهان بندگان رخ میدهد؛ (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۲۳۲[۱۴])
کلمه «غضب» به کلماتی همچون «سخط» و «کراهت» و «غیظ» و «حرد» نزدیک است؛ که تفاوتش با هریک از اینها قبلا اشاره شد. فقط یادآوری میشود که:
«سخط» نقطه مقابل «رضا» و به معنای «غضب شدیدی است که غالبا همراه با عقوبت کردن است» و در تفاوت آن با «غضب» (= خشم) گفتهاند که «سخط» غالبا از موضع بالا نسبت به پایین به کار میرود، اما «غضب» در مورد خشم هر یک از طرفین به کار برده میشود در واقع، در زبان عربی، سخط در مقابل رضا، غضب در مقابل رحمت، و کراهت (ناخشنودی) در مقابل حب (دوست داشتن) به کار میرود. و «سخط» اخص از هر دو واژه «غضب» و «کراهت»؛ و «کراهت» اعم از دوتای دیگر میباشد؛ به نحوی که] هم کراهتی میتوان داشت که خالی از سخط و غضب باشد، و هم غضبی میتوان داشت که خالی از سخط باشد؛ اما سخط در جایی است که علاوه بر اینکه کراهت و غضب در کار باشد، هیچ رضایتی هم وجود نداشته باشد.
جلسه ۱۵۴ https://yekaye.ir/muhammad-047-28/
ماده «غیظ» در اصل به معنای سختیای است که از جانب دیگری به شخص برسد و در استعمالات رایج، به معنای «غضب شدید» است که گویی حرارتی از درون تمام وجود آدمی را فراگیرد؛ و در تفاوت آن با «غضب» گفتهاند که در مفهوم «غضب» نوعی تصمیم به ضرر زدن به دیگری هم نهفته است؛ لذا کلمه غیظ نسبت به خود به کار میرود (در فارسی هم میگوییم: از دست خودم غیظم گرفت) اما کلمه «غضب» در مورد خود به کار نمیرود. همچنین در غیظ «شدید بودن» و «درونی بودن» شرط است، اما غضب از این دو حیث اعم است. به علاوه، گفتهاند غضب صرفا به معنای اراده انتقام و مجازات است، اما «غیظ» یک نوع هیجان درونی است که بویژه هنگام انتقام گرفتن به فوران درمیآید، و لذا، برخلاف غضب، در مورد خداوند به کار نمیرود.
جلسه ۴۴۳ https://yekaye.ir/al-ahzab-33-25/
ماده «حرد» هم اشاره شد که از نظر ابن فارس در اصل بر سه معنای مختلف دلالت دارد: «قصد»، «غضب» و «رویگردان شدن» و در تنها کاربرد قرآنیاش (وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرين؛ قلم/۲۵) کسانی که آن ار ناظر به معنای غضب دانستهاند یا همچون راغب معتقدند که دو معنای اول با هم در این ماده لحاظ شده و در واقع به معنای منع کردنی است که همراه با شدت و غلظت باشد؛ و یا همچون مرحوم مصطفوی گفتهاند معنای اصلی آن «رویگردان شدن» همراه با شدّت و حدّت است؛ یعنی صبح کردند در حالی که قصدشان این بود که از نیازمندان رویگردان شوند و اگر به آنها مواجه شدند با شدت و حدت آنها را کنار بزنند.
جلسه ۴۹۱ https://yekaye.ir/al-qalam-68-25/
و عسکری هم ظاهرا «حَرْد» را اخص از غضب ویا به نحوی از آثار آن میداند یعنی میگوید عبارت است از اینکه انسان بر کسی غضب کند و به خاطر آن از کسی که بر او غضب کرده دور شود و به همین جهت است که در مورد خداوند به کار نمیرود؛ و البته این احتمال را مه داده که چون یک نحوه معنای قصد در «حرد» هست مقصود آن است که در غضب تا دورترین حد ممکن پیش رود (الفروق في اللغة، ص۱۲۴[۱۵]).
این ماده علاوه بر کاربردش به صورت فعل ثلاثی مجرد (غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِم؛ فتح/۶، مجادله/۱۴، ممتحنه/۱۳) و مصدر (فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ؛ نحل/۱۰۶)، به صورت «غضبان» (که میتواند صفت مشبهه یا صیغه مبالغه باشد) هم به کار رفته است: «رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً» (اعراف/۱۵۰ ، طه/۵۶)؛ که برخی آن را به معنای کسی که سریع غضب میکند دانسته و گفتهاند که برخی آن را به معنای شدید الغضب میدانند (لسان العرب، ج۱، ص۶۴۹[۱۶])؛ که در هر صورت معنای فاعلی میباشد؛ و البته این ماده به صورت اسم مفعول هم به کار رفته است: «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» (حمد/۷).
همچنین این ماده یک بار در باب مفاعله (و البته به صورت اسم فاعل) نیز به کار رفته است: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» (انبیاء/۸۷) که گفته شده به همان معنای «غضبان» است و از مصادیقی از باب مفاعله است که اقتضای اشتراک ندارد مانند أعقبت اللص (دزد را تعقیب کردم) یا سافرت؛ و البته برخی گفتهاند میتوان در آن هم طرفینی بودن را لحاظ کرد زیرا که هم او بر قومش عصبانی شده بود و هم با دعوتهای مکرر و سپس قهر کردنش قومش را غضبناک کرده بود؛ و لازم به ذکر است که در یک قرائت غیرمشهور (أبو اشرف) به صورت «مُغضَباً» (یعنی اسم مفعول از باب افعال) هم قرائت شده است (البحر المحيط، ج۷، ص۴۶۱[۱۷]).
درباره کاربردهای غضب الهی در قرآن، ذیل تدبر ۳ توضیحات بیشتری خواهد آمد.
ماده «غضب» و مشتقات آن ۲۴ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
يَئِسُوا / يَئِسَ
ماده «یئس» پیچیدگیهایی دارد که توجه ویژهای میطلبد و عجیب این است که حسن جبل اصلا آن را در کتاب خویش نیاورده است. ابن فارس میگوید این تنها کلمه در زبان عربی است که در ابتدای کلمه «ی» و بعد از آن همزه بیاید (معجم مقاييس اللغه، ج۶، ص۱۵۳[۱۸]). این ماده در برخی قراءات به صورت الف (یعنی بدون همزه) قرائت شده است مثلا (تایسوا؛ یوسف/۸۷) و چنین کاربردی از این ماده در برخی قبایل عرب هم نقل شده است (تهذيب اللغة، ج۱۳، ص۹۷[۱۹]) و خلیل این ماده را در امتداد ماده مهجور «أیس» (که نقطه مقابل «لیس» است و حتی این احتمال جدی است که «لیس» در اصل «لا أیس» بوده باشد) بحث کرده و هم او و هم دیگران مصادیقی را نشان دادهاند که ماده «یأس» در برخی کلمات به صورت «أیس» به کار رفته است چنانکه وقتی ماده «یئس» به باب افعال میرود (او را ناامید کردم) به صورت «آيَسْتُ فلاناً إِيَاساً» ویا «أَيْأَسْتُهُ فَاسْتَيْأَسَ» به کار میرود؛ و با اینکه کلمه «یأس» نقطه مقابل «رجاء» و به معنای ناامیدی است اما گاه در کاربرد فعلی به معنای «عَلِمَ» به کار رفته است مانند: «أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَميعاً» (رعد/۳۱) (كتاب العين، ج۷، ص۳۳۰-۳۳۱[۲۰])؛ که اینها را جوهری (و به تبع وی فیومی) چنین توجیه میکند که قلب فعل «یئس» به صورت «أیس» مجاز است اما در مصدر خیر؛ و اینکه چرا مصدر باب افعال آن به صورت «إیاس» آمده [وزن فعال هم برای مصدر مفاعله به کار میرود مانند جدال] ،میگوید این در اصل با سکون یاء و مد همزه بوده (یعنی «ایئاس») [و از باب تسهیل در بیان چنین تلفظ شده است] و درباره کاربرد آن به معنای «عَلِمَ» از ابن عباس نقل میکنند که این لغت [= گویش] قبیله نخع است (تهذيب اللغة، ج۱۳، ص۹۷[۲۱]؛ المصباح المنير، ج۲، ص۶۸۳[۲۲]).
در هر صورت ابن فارس، همچون خلیل و فیومی، برای این ماده دو اصل قائل است: یکی همان قطع امید کردن و دیگری دانستن (معجم مقاييس اللغه، ج۶، ص۱۵۳[۲۳]). اما برخی همچون راغب و مرحوم مصطفوی کوشیدهاند دومی را هم به اولی برگردانند. راغب میگوید یأس منتفی شدن طمع به چیزی است و در آیه ۳۱ سوره رعد هم موضوع سخن آنها علم نبوده، بلکه همین که قطع طمع کردن و ناامید شدن مومنان از آن امر اقتضایش آن است که علم به انتفای آن مطلب حاصل شود؛ یعنی ثبوت یأس آنان همان ثبوت حصول علم به این است که آن واقعه رخ نخواهد داد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۹۲[۲۴]). و مرحوم مصطفوی نیز همین تحلیل را پسندیده و تنها نکته اضافهای که دارد این است که «یأس» در مقابل طمع و رجاء (امید) است یعنی توقع و انتظار از امر مورد نظر منقطع میگردد همان گونه که طمع و رجاء یک نحوه توقع و انتظاری برای حصول مقصود است (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۱۴، ص۸-۱۰[۲۵]).
این ماده در حالت ثلاثی مجرد بر وزن «يَئِس يَيْئِس» و «يَيْأُسُ» به کار میرود: «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ» (مائده/۳) «وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» (یوسف/۸۷) (تهذيب اللغة، ج۱۳، ص۹۷[۲۶]) که در خصوص زنان به معنای زنی که دیگر امیدی به وقوع حیض ندارد به کار میرود: «وَ اللاَّئي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحيضِ مِنْ نِسائِكُمْ» (طلاق/۴).
این ماده علاوه بر ثلاثی مجرد، در باب استفعال هم به کار رفته است: «فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا» (یوسف/۸۰) و «حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا» (یوسف/۱۱۰) ولی در حدی که جستجو شد اهل لغت هیچ توضیحی درباره تفاوت این دو ندادهاند و در میان ۳۹ کتاب لغتی که در نرم افزار قاموس النور ۲ موجود است فقط راغب (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۹۲) و حمیری (شمس العلوم، ج۱۱، ص۷۳۹۱[۲۷]) به این دو آیه اشارهای کرده و صرفا گفتهاند که «استیئس» به معنای «یئس» میباشد؛ و البته برخی همچون جوهری هم بدون اشاره به این دو آیه همین جمله را گفتهاند (تهذيب اللغة، ج۱۳، ص۹۷[۲۸]).
از کاربردهای قرآنی دیگر این ماده کاربرد آن در وزن فعول (یؤوس) به عنوان صیغه مبالغه است: «وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُور» (هود/۹)، «لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوط» (فصلت/۴۹)؛ که به معنای کسی است که دچار یأس شدید شده است (مجمع البحرين، ج۴، ص۱۲۵[۲۹]).
از کلماتی که به این کلمه نزدیکاند و همگی به معنای ناامید شدن میباشند، «قنوط» (از ماده «قنط») و «خیبة» (از ماده «خیب») است. در تفاوت «قنوط» با «یأس» گفتهاند که قنوط شدت مبالغه در یأس است و خود دو حرف «ق» و «ط» که از حروف جهر و شدت و استعلاء هستند بر این شدت دلالت دارند برخلاف سین و ساء در یأس که دلالت بر همس و رخوت دارد و لذاست که قنوط بعد از یأس آمده است: «لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ» (فصلت/۴۹) (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۱۴، ص۸[۳۰]؛ الفروق في اللغة، ص۲۴۰)
در تفاوت آن با «خیبة» هم گفتهاند که خیبة تنها بعد از آرزو مطرح میشود زیرا به معنای امتناع نیل به آرزوست در حالی که «یأس» هم قبل و هم بعد از آرزو میتواند باشد و رجاء و یأس دو امر نقیض همدیگرند که پشت سر هم میآیند همان گونه که خیبة و ظفر (پیروزی) پشت سر هم میباشند و خائب کسی است که دیگر از آنچه آرزویش را داشته قطع امید کرده است (الفروق في اللغة، ص۲۴۰[۳۱]).
ماده «یئس» و مشتقات آن ۱۳ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
الْآخِرَةِ
در خصوص ماده «أخر» و کلمه «آخرة» ذیل آیه ۶ همین سوره توضیحاتی گذشت؛ جلسه ۱۱۳۶ https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-06/
الْكُفَّارُ
درباره ماده «کفر» و کلمه «کفار» ذیل آیه ۱۰ توضیحات لازم گذشت؛ جلسه ۱۱۴۰ https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-10/
أَصْحابِ
قبلا بیان شد که ماده «صحب» دلالت دارد بر نزدیک و قرین هم قرار گرفتن؛ و وقتی چیزی با چیز دیگر ملائم و سازگار شد تعبیر «استصحبه» به کار میبرند و «صاحب» (جمع آن: اصحاب) به هر ملازم و همنشین و همراهی گفته میشود، اعم از اینکه این ملازمت با بدن باشد یا با عنایت و اهتمام؛ و برخی هم معنای اصلی آن را معاشرتی که در مسیر دنیا، در برنامههای ظاهری یا باطنی، تداوم داشته باشد دانستهاند.
البته برخی از اهل لغت با اینکه رواج کاربرد «صاحب» در معنای «قرین» را قبول دارند، اما اصل این ماده را «حفظ کردن» میدانند که فقط در نسبت بین انسانها به کار میرود، و بر یک نوع انتفاع، دست کم در یکی از طرفین، دلالت دارد؛ برخلاف قرین که در نسبت بین اشیاء هم به کار میرود و بر صرف کنار هم قرار داشتن و در یک مسیر بودن دلالت دارد؛ و شاهدی بر اینکه در اصل ماده «صحب» معنای «حفظ» نهفته، آن است که عرب تعبیر «صحبك الله» را به معنای «خداوند حفظت کند» به کار میبرند؛ چنانکه در «لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَ لا هُمْ مِنَّا يُصْحَبُونَ» (انبیاء/۴۳) نیز ظاهرا در همین معنا به کار رفته است. هرچند که برخی این کلمه در این آیه را هم در همان معنای مصاحبت و همنشینی گرفته و گفتهاند «إصحاب للشیء» به معنای منقاد و مطیع بودن در برابر آن چیز است؛ به نحوی که آن دیگری را صاحب وی میگرداند، و به همین مناسبت، مقصود در این آیه هم آن است که آنان را از جهت این معبودهای دروغینشان هیچ آرامش و راحتی و رفقی در کار نخواهد بود که مصاحب و همراه ایشان باشد ولی اغلب اهل لغت، این را در همان معنای حفظ کردن و جوار و پناه دادن دانستهاند؛ و خود همین مفهوم منقاد و مطیع بودن نیز دلالت بر نوعی حفاظت کردن از جانب شخص مقابل دارد.
راغب اصفهانی که اصل معنای این ماده را ملازمت و همراهی دانسته، توضیح داده که این ماده در عرف در مواردی اطلاق میشود که این همراهی زیاد باشد، و این ماده دلالت بر طول همنشینی و ملازمت دارد و بدین جهت تعبیر «مصاحبت» و «اصطحاب» بلیغتر از تعبیر «اجتماع» است: هر اصطحابی اجتماع است اما هر اجتماعی اصطحاب نیست؛ و چهبسا اینکه پیامبر را در مقام دفاع از اینکه ایشان دیوانه نیستند «صاحب» آنان خواندهاند (ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ، تکویر/۲۲؛ ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ، اعراف/۱۸۴؛ ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ، سبأ/۴۶) بدین جهت باشد که وی مدتها در میان آنان زیسته و با آنان بوده و آنان ظاهر و باطن وی را میشناسند و در واقعا در او دیوانگی و جنونی ندیده بودند.
اما نکته قابل توجه این است که راغب اشاره میکند که این ماده هم در جایی که شخص مافوق و حاکم بر بقیه باشد (مانند صاحب الجیش) و هم در جایی که تحت سلطه قرار گرفته باشد (مانند صاحب الامیر) به کار میرود [به عنوان یک مثال قرآنی، میتوان به «أَصْحابَ النَّارِ» اشاره کرد که هم در مورد جهنمیان که آتش بر آنان مسلط شده به کار رفته، مانند «وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّار (تغابن/۱۰)؛ و هم در مورد فرشتگان موکل بر جهنم که بر آتش آن مسلطاند، مانند: «ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَة» (مدثر/۳۱)]؛ و به همین جهت همراهی زیاد است که به مالک یک چیز و کسی که اختیار تصرف در چیزی را داشته باشد صاحب آن گفته میشود؛ اما با توجه به اینکه صاحب بدین معنا در قرآن کریم به کار نرفته است؛ بلکه عمده کاربردهایش در جایی است که به خاطر کثرت ملازمت و همراهی با کسی یا امری (أَصْحابُ مُوسى، أَصْحابَ السَّبْتِ، أَصْحابُ الْجَنَّةِ، أَصْحابَ النَّارِ، أَصْحابِ السَّعيرِ، أَصْحابِ الْجَحيمِ، أَصْحابَ الْقَرْيَةِ، أَصْحابِ مَدْيَنَ، أَصْحابِ الْقُبُورِ) ویا به مناسبت اینکه نام آنان با آن واقعه و یا آن چیز گره خورده (أَصْحابَ الْكَهْفِ، أَصْحابُ الْأُخْدُودِ، أَصْحابَ الرَّسِّ، أَصْحابَ السَّفينَةِ، أَصْحابُ الْأَعْراف، َ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ، أَصْحابُ الْحِجْرِ، أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِّ، أَصْحابَ الْيَمينِ، أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ، أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ، أَصْحابُ الشِّمالِ) آنان را صاحب و اصحاب آن امر خوانده است، بتوان نظر کسانی که نوعی معنای حفظ را هم در این ماده دخیل دانستهاند ترجیح داد. …
جلسه ۹۶۶ http://yekaye.ir/an-nesa-4-36/
الْقُبُورِ
درباره ماده «قبر» قبلا بیان شد که ابن فارس بر این باور است که دلالت بر یک نحوه غموض (پیچیدگی) و تطامن (فرود آمدن) دارد، چنانکه از ابن درید نقل شده که «أرض قَبُور» به معنای زمینی است که غموض و پیچیدگی داشته باشد و «نَخْلَةٌ قَبُور» درخت خرمایی است که بارش درون ساخ و برگهایش باشد. مرحوم مصطفوی معنای اصل این ماده را پوشاندنی میداند که از جمیع جوانب مادی و معنوی شیء مورد نظر را بپوشاند و کلمه «قبر» را به معنای آنچه میپوشاند و مخفی میکند دانسته و بر این باور است که این کلمه از زیابنهای عبری و سریانی گرفته شده است. حسن جبل هم بر این باور است که معنای محوری این ماده عبارت است از یک نحوه تجوف (توخالی بودن) دائمی یا ممتد که آنچه را در داخلش است مخفی کند.
در هر صورت کلمه رایج از این ماده همان کلمه «قَبْر» است که هم مصدر فعل ثلاثی مجرد از این ماده است، و هم به موضعی که شخص را در آن دفن میکنند گفته میشود (که در آیه «وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِه» (توبه/۸۴) هر دو میتواند مد نظر بوده باشد)، که این دومی به صورت «قبور» جمع بسته میشود: «ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ» (فاطر/۲۲)، «كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» (ممتحنه/۱۳)؛ و البته برای این موضع از کلمات «مَقْبَرَة» و «مَقْبُرَة» و گاه تسامحا «مَقْبِرَة» هم استفاده میشود که جمع آن «مقابر» است: «حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» (تکاثر/۲) که برخی آن را در این آیه کنایه از مرگ دانستهاند، چنانکه کاربرد کلمه «قبر» در آیه «إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ» (عاديات/۹) را کنایه از حال بعث دانسته و گفتهاند برخی این را کنایه از کشف باطن افراد دانستهاند با این توضیح که احوال انسان مادامی که در دنیاست مخفی و پوشیده است گویی که در قبر است و چون بمیرد و محشور شود از قبرش بیرون میآید یعنی از این وضعیت مخفی و جهالت بیرون میآید چنانکه در حدیث است که انسانها در خوابند و چون بمیرند بیدار میشوند و آیه «وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ» (فاطر/۲۲) هم به همین معنا دلالت دارد یعنی اینان کسانیاند که در حکم مردگانند. …
از کلماتی که به همین معنای قبر است و در قرآن کریم هم به کار رفته کلمه «جَدَث» است که قبلا درباره آن بحث شد و اشاره شد که در تفاوت آن با «قبر» گفتهاند که ماده «قبر» بر دفن کردن و مخفی کردن و پوشاندن دلالت دارد و از این رو از آن اسم مکان (مقبرة) و مانند آن ساخته میشود، اما «جدث» همان موضع و مکانی است که قیر و مقبره در آن است و دیگر از آن اسم مکان ساخته نمیشود.
جلسه ۱۱۰۷ https://yekaye.ir/ababsa-80-21/
مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ
اینکه حرف «من» به چه معنای است و جار و مجرور در اینجا متعلق به چه چیزی است چند گونه میشود تحلیل کرد:
الف. «من» برای ابتدای غایت و جار و مجرور متعلق به فعل «یئس» است، که در این صورت مضاف محذوفی باید در تقدیر باشد، مثلا «من بعث أصحاب القبور»؛ و عبارت «قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» چنین ترجمه میشود: آنان از آخرت ناامید شدند همان گونه که کافران از برانگیخته شدن اهل قبور ناامید شدند. (ابن عباس، قتاده و حسن، به نقل از البحر المحيط، ج۱۰، ص۱۶۱[۳۲]؛ مجمع البيان، ج۹، ص۴۱۳[۳۳]؛ الكشاف، ج۴، ص۵۲۱[۳۴]؛ الميزان، ج۱۹، ص۲۴۳[۳۵])
ب. «من» بیانیه است و متعلق به «کفار» است؛ آنگاه عبارت مذکور این گونه ترجمه میشود: «آنان از آخرت ناامید شدند همان گونه که کافرانی که در زمره اهل قبورند ناامید شدند» که در این صورت آنچه از آن ناامید شدهاند محذوف است، که میتواند «آخرت» یا «رحمت خدا» یا … باشد (مجاهد، ابن جبیر، ابن زید، ابن عطیه، به نقل از البحر المحيط، ج۱۰، ص۱۶۱[۳۶]؛ مجمع البيان، ج۹، ص۴۱۳[۳۷]؛ الكشاف، ج۴، ص۵۲۱[۳۸]؛ الميزان، ج۱۹، ص۲۴۳[۳۹]).
ج. …
شأن نزول
۱) جمعى از فقراء مسلمين بودند كه اخبار مسلمانان را براى يهود مىبردند و در مقابل آنها از ميوههاى درختان خود به آنان هديه مىكردند، آيه فوق نازل شد و آنها را نهى كرد.
أسباب نزول القرآن (الواحدي)، ص۴۴۵[۴۰]؛ مجمع البيان، ج۹، ص۴۱۵[۴۱]؛ تفسير نمونه، ج۲۴، ص۵۱
۲) از ابن عباس روايت شده كه عبد اللّه بن عمرو و زيد بن حارث با عدّهاى از يهوديان طرح دوستى ريخته بودند که اين آية نازل گرديد.
تفسير ابن المنذر، ج۱، ص۱۰۷؛ الدر المنثور، ج۶، ص۲۱۲؛ نمونه بينات در شأن نزول آيات، ص۸۰۵
حدیث
۱) از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند:
برای مرد مسلمان شایسته نیست که با شخص ذمّی (اهل کتاب) شریک شود، ویا اینکه سرمایه خود را برای تجارت به او بدهد ویا اینکه ودیعهای نزد او امانت بگذارد و یا اینکه با وی دوستی کاملا صمیمی برقرار کند؛ به خاطر این سخن خداوند متعال که: «ای کسانی که ایمان آوردند! به سرپرستی قومی تن ندهید که خداوند بر آنان غضب کرده است» (ممتحنه/۱۳).
فقه القرآن، ج۲، ص۶۸
وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: لَا يَنْبَغِي لِلرَّجُلِ الْمُسْلِمِ أَنْ يُشَارِكَ الذِّمِّيَّ وَ لَا يُبْضِعَهُ بِبِضَاعَةٍ وَ لَا يُودِعَهُ وَدِيعَةً وَ لَا يُصَافِيَهُ مَوَدَّةً لِقَوْلِهِ تَعَالَى «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِم».
تبصره:
احتمال دارد تطبیق حدیث امام صادق ع بر آیه مذکور، استنباط مرحوم راوندی باشد چرا که این حدیث بدون استناد پایانیاش به آیه فوق والبته با ذکر سند صحیح در قرب الإسناد، ص۱۶۷[۴۲] و الكافي، ج۵، ص۲۸۶[۴۳] و من لا يحضره الفقيه، ج۳، ص۲۲۹ و تهذيب الأحكام، ج۷، ص۱۸۵ آمده است؛ و ضمنا پرهیز دادن فوق ظاهرا پرهیز استحبابی باشد نه وجوبی چرا که:
ب. هم خود مرحوم راوندی قبل از حدیث فوق، و هم مرحوم کلینی و شیخ طوسی بلافاصله بعد از حدیث فوق، حدیثی از امام صادق ع آوردهاند که:
امیرالمومنین از شریک شدن با یهودی و نصرانی و مجوسی کراهت داشت مگر اینکه معامله حاضر و رودررویی باشد که مسلمانی هم در آنجا حضور داشته باشد.
فقه القرآن، ج۲، ص۶۷؛ الكافي، ج۵، ص۲۸۶؛ تهذيب الأحكام، ج۷، ص۱۸۵
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع:
أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ص كَرِهَ مُشَارَكَةَ الْيَهُودِيِّ وَ النَّصْرَانِيِّ وَ الْمَجُوسِيِّ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً لَا يَغِيبُ عَنْهَا الْمُسْلِمُ.
۲) الف. حدیثی بسیار طولانی از امام صادق ع روایت شده است که حضرت در ابتدای آن میفرمایند: اینها شرایع دین است برای هرکس که بخواهد بدان تمسک جوید و خداوند بخواهد وی را هدایت کند که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[۴۴] در فرازی از این حدیث آمده است:
و محبت اولیای خدا و قبول ولایت ایشان واجب است؛
و برائت جستن از دشمنانشان واجب است؛
و نیز از کسانی که به آل محمد ص ظلم کردند و پرده وی را دردیدند و از حضرت فاطمه ص فدک را غصب کردند و میراثش را از او منع کردند و حقوق وی و همسرش را غصب کردند و به آتش زدن خانه اش اهتمام ورزیدند و اساس ظلم را برپا کردند و سنت رسول الله ص را تغییر دادند؛
و نیز برائت جستن از ناکثین [پیمانشکنان، اصحاب جمل] و قاسطین [ظالمان، اصحاب معاویه] و مارقین [از دین بیرونشدگان، خوارج] واجب است؛
و برائت از انصاب و ازلام*، همان ائمه ضلالت و رهبران ستم همگیشان از اولینشان تا آخرینشان واجب است؛
و نیز برائت از اشقی الاولین و الآخرین، همان همتای پیکننده شتر ثمود، قاتل امیر المومنین ع واجب است؛
و برائت از جمیع قاتلان اهل بیت ع واجب است؛
و قبول ولایت مومنانی که بعد از پیامبر ص تغییر و تبدیلی [در دین خدا] ندادند واجب است مانند سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد بن اسود کندی و عمار یاسر و جابر بن عبدالله انصاری و حذیفةبن یمان و ابوهیثم بن تیهان و سهل بن حنیف و ابوایوب انصاری و عبدالله بن صامت و عبادةبن صامت و خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین و ابوسعید خدری و کسانی که راهی همچون راه آنها پیمودند و کاری همچون آنان کردند؛
و قبول ولایت از پیروان و اقتداکنندگان به ایشان و به هدایتشان واجب است … .
* پینوشت:
انصاب و ازلام تعبیر قرآنیای است (مائده/۹۰) که به ترتیب به معنای «بتهاى نصب شده» و «تيرهاى قرعه قمار» است. اما کسانی که صریحا نسبت به اهل بیت ع ابراز دشمنی میکنند را ناصبی گویند که غیر از «نواصب»، جمعِ «أنصاب» را هم برای آن به کار میبرند. گویی امام صادق ع با این تعبیر به طور غیرمستقیم اشاره میکنند که الان که آن سنتهای جاهلی رخ بربسته، انصاب و ازلام واقعی و امروزی همین افرادیاند که اینکه پرچم دشمنی با اهل بیت پیامبر ص را بلند میکنند.
الخصال، ج۲، ص۶۰۷
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْهَيْثَمِ الْعِجْلِيُّ وَ أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ السِّنَانِيُّ وَ الْحُسَيْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُكَتِّبُ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّائِغُ وَ عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالُوا حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِيبٍ قَالَ حَدَّثَنَا تَمِيمُ بْنُ بُهْلُولٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: هَذِهِ شَرَائِعُ الدِّينِ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يَتَمَسَّكَ بِهَا وَ أَرَادَ اللَّهُ هُدَاه …
وَ حُبُّ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ الْوَلَايَةُ لَهُمْ وَاجِبَةٌ؛
وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَعْدَائِهِمْ وَاجِبَةٌ؛
وَ مِنَ الَّذِينَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ ع وَ هَتَكُوا حِجَابَهُ فَأَخَذُوا مِنْ فَاطِمَةَ ع فَدَكَ وَ مَنَعُوهَا مِيرَاثَهَا وَ غَصَبُوهَا وَ زَوْجَهَا حُقُوقَهُمَا وَ هَمُّوا بِإِحْرَاقِ بَيْتِهَا وَ أَسَّسُوا الظُّلْمَ وَ غَيَّرُوا سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ وَ الْبَرَاءَةُ مِنَ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ وَاجِبَةٌ؛
وَ الْبَرَاءَةُ مِنَ الْأَنْصَابِ وَ الْأَزْلَامِ أَئِمَّةِ الضَّلَالِ وَ قَادَةِ الْجَوْرِ كُلِّهِمْ أَوَّلِهِمْ وَ آخِرِهِمْ وَاجِبَةٌ؛
وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَشْقَى الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ شَقِيقِ عَاقِرِ نَاقَةِ ثَمُودَ قَاتِلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَاجِبَةٌ؛
وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ جَمِيعِ قَتَلَةِ أَهْلِ الْبَيْتِ ع وَاجِبَةٌ؛
وَ الْوَلَايَةُ لِلْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ لَمْ يُغَيِّرُوا وَ لَمْ يُبَدِّلُوا بَعْدَ نَبِيِّهِمْ ص وَاجِبَةٌ مِثْلِ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ وَ أَبِي ذَرٍّ الْغِفَارِيِّ وَ الْمِقْدَادِ بْنِ الْأَسْوَدِ الْكِنْدِيِّ وَ عَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ وَ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ وَ حُذَيْفَةَ بْنِ الْيَمَانِ وَ أَبِي الْهَيْثَمِ بْنِ التَّيِّهَانِ وَ سَهْلِ بْنِ حُنَيْفٍ وَ أَبِي أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيِّ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّامِتِ وَ عُبَادَةَ بْنِ الصَّامِتِ وَ خُزَيْمَةَ بْنِ ثَابِتٍ ذِي الشَّهَادَتَيْنِ وَ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ وَ مَنْ نَحَا نَحْوَهُمْ وَ فَعَلَ مِثْلَ فِعْلِهِمْ؛
وَ الْوَلَايَةُ لِأَتْبَاعِهِمْ وَ الْمُقْتَدِينَ بِهِمْ وَ بِهُدَاهُمْ وَاجِبَةٌ … .
ب. شیخ صدوق و ابن شعبه حرانی حدیثی را به عنوان پاسخی که امام رضا ع به درخواست مامون نوشته بود (وی از امام خواسته بود کل دستورات اسلام را به طور خلاصه مکتوب بفرماید) روایت کردهاند[۴۵]. این روایت شباهت زیادی با حدیثی دارد که در بند الف از امام صادق ع روایت شد و فرازهایی از آن قبلا گذشت.[۴۶] در فرازی از آن آمده است:
و محبت اولیاء الله واجب است؛
و نفرت داشتن از دشمنان خدا و برائت جستن از ایشان و از امامان آنها نیز واجب است …
و در فراز دیگری از آن آمده است:
و واجب است بیزاری جستن از کسانی که بر آل محمد ص ظلم کردند و به بیرون کردن آنان اهتمام ورزیدند و ظلم بر ایشان را سنت گرداندند و سنت پیامبرشان ص را تغییر دادند؛
و بیزاری جستن از ناکثین [پیمانشکنان، اصحاب جمل] و قاسطین [ظالمان، اصحاب معاویه] و مارقین [از دین بیرونشدگان، خوارج] که پرده رسول الله ص را دریدند و بیعت امامشان را شکستند و آن زن را [از خانه و پس حجابش] بیرون آوردند و با امیرالمومنین ع جنگیدند و شیعیان باتقوی را – که رحمت خداوند بر آنان بود – کشتند؛
و نیز بیزاری جستن از کسانی که خوبان را تبعید و آواره کردند و مطرودین ملعون [=کسانی که پیامبر آنان را طرد و لعن کرده بود؛ که مقصود عاص و پسرش عمروعاص است] را پناه دادند و اموال را در میان اغنیا به گردش درآوردند [اشاره به نهی در آیه ۷ سوره حشر] و نابخردانی مانند معاویه و عمروعاص که پیامبر آن دو را لعن کرده بود به کار گماشتند؛
و نیز بیزاری جستن از پیروان آنان و کسانی که با امیرالمومنین ع جنگیدند و مهاجران و انصار و صاحبان فضیلت و صلاحِ در میان پیشگامان را به شهادت رساندند؛
و نیز بیزاری جستن از کسانی که آن را که ناشایست بود ترجیح دادند و نیز از ابوموسی اشعری و پیروانش، «آنان که سعیشان در زندگی دنیا گم شده است در حالی که چنین حساب میکنند که خودشان کار خوبی انجام میدهند؛ آنان کسانیاند که کفر ورزیدند به آیات پروردگارشان» و به ولایت امیرالمومنین ع ، «و به دیدار او [= خداوند]» کفر ورزیدند به اینکه به دیدار خداوند بروند بدون [پذیرش] امامتی که او تعیین فرموده، «پس اعمالشان دچار حبط و تباهی شد و برایشان ترازویی برقرار نکنیم.» (کهف/۱۰۴-۱۰۵)؛ که ایشان سگان اهل دوزخاند؛
و برائت جستن از انصاب و ازلام*، همان ائمه ضلالت و رهبران ستم همگیشان از اولینشان تا آخرینشان واجب است؛
و نیز برائت از اشخاص شبیه به پیکننده شتر [ثمود]، اشقیای اولین و آخرین، و کسانی که به ولایت آنان تن میدهند؛
و نیز واجب است قبول ولایت امیرالمومنین ع و ولایت کسانی که بر شیوه پیامبر ص راه پیمودند و تغییر و تبدیلی [در دین خدا] ندادند مانند سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد بن اسود و عمار یاسر و حذیفه یمانی و ابوهیثم بن تیهان و سهل بن حنیف و عبادة بن صامت و ابوایوب انصاری و خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین و ابوسعید خدری و امثال ایشان که خداوند از ایشان راضی باشد و بر آنان رحمت کند،
و نیز قبول ولایت پیروان و رهروان راه آنان و هدایتشوندگان به هدایت ایشان و سالکان شیوه آنان که رضوان خداوند بر آنان باد، … .
عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج۲، ص۱۲۴ و ۱۲۵-۱۲۶
حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُبْدُوسٍ النَّيْسَابُورِيُّ الْعَطَّارُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ بِنَيْسَابُورَ فِي شَعْبَانَ سَنَةَ اثْنَتَيْنِ وَ خَمْسِينَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَيْبَةَ النَّيْسَابُورِيُّ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ قَالَ: سَأَلَ الْمَأْمُونُ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع أَنْ يَكْتُبَ لَهُ مَحْضَ الْإِسْلَامِ عَلَى سَبِيلِ الْإِيجَازِ وَ الِاخْتِصَارِ فَكَتَبَ ع لَه …
وَ حُبُّ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ تَعَالَى وَاجِبٌ وَ كَذَلِكَ بُغْضُ أَعْدَاءِ اللَّهِ وَ الْبَرَاءَةُ مِنْهُمْ وَ مِنْ أَئِمَّتِهِم …
وَ الْبَرَاءَةُ مِنَ الَّذِينَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ ص وَ هَمُّوا بِإِخْرَاجِهِمْ وَ سَنُّوا ظُلْمَهُمْ وَ غَيَّرُوا سُنَّةَ نَبِيِّهِمْ ص؛
وَ الْبَرَاءَةُ مِنَ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ الَّذِينَ هَتَكُوا حِجَابَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ نَكَثُوا بَيْعَةَ إِمَامِهِمْ وَ أَخْرَجُوا الْمَرْأَةَ وَ حَارَبُوا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ قَتَلُوا الشِّيعَةَ الْمُتَّقِينَ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ وَاجِبَةٌ؛
وَ الْبَرَاءَةُ مِمَّنْ نَفَى الْأَخْيَارَ وَ شَرَّدَهُمْ وَ آوَى الطُّرَدَاءَ اللُّعَنَاءَ وَ جَعَلَ الْأَمْوَالَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ وَ اسْتَعْمَلَ السُّفَهَاءَ مِثْلَ مُعَاوِيَةَ وَ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ لَعِينَيْ رَسُولِ اللَّهِ ص؛
وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَشْيَاعِهِمْ وَ الَّذِينَ حَارَبُوا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ قَتَلُوا الْأَنْصَارَ وَ الْمُهَاجِرِينَ وَ أَهْلَ الْفَضْلِ وَ الصَّلَاحِ مِنَ السَّابِقِينَ؛
وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَهْلِ الِاسْتِيثَارِ وَ مِنْ أَبِي مُوسَى الْأَشْعَرِيِّ وَ أَهْلِ وَلَايَتِهِ «الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً؛ أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ» وَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع «وَ لِقائِهِ» كَفَرُوا بِأَنْ لَقُوا اللَّهَ بِغَيْرِ إِمَامَتِهِ «فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً» فَهُمْ كِلَابُ أَهْلِ النَّارِ؛
وَ الْبَرَاءَةُ مِنَ الْأَنْصَابِ وَ الْأَزْلَامِ أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَ قَادَةِ الْجَوْرِ كُلِّهِمْ أَوَّلِهِمْ وَ آخِرِهِمْ؛
وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَشْبَاهِ عَاقِرِي النَّاقَةِ أَشْقِيَاءِ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ مِمَّنْ يَتَوَلَّاهُمْ؛
وَ الْوَلَايَةُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ الَّذِينَ مَضَوْا عَلَى مِنْهَاجِ نَبِيِّهِمْ ع وَ لَمْ يُغَيِّرُوا وَ لَمْ يُبَدِّلُوا مِثْلِ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ وَ أَبِي ذَرٍّ الْغِفَارِيِّ وَ الْمِقْدَادِ بْنِ الْأَسْوَدِ وَ عَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ وَ حُذَيْفَةَ الْيَمَانِيِّ وَ أَبِي الْهَيْثَمِ بْنِ التَّيِّهَانِ وَ سَهْلِ بْنِ حُنَيْفٍ وَ عُبَادَةَ بْنِ الصَّامِتِ وَ أَبِي أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيِّ وَ خُزَيْمَةَ بْنِ ثَابِتٍ ذِي الشَّهَادَتَيْنِ وَ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ وَ أَمْثَالِهِمْ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ؛
وَ الْوَلَايَةُ لِأَتْبَاعِهِمْ وَ أَشْيَاعِهِمْ وَ الْمُهْتَدِينَ بِهُدَاهُمْ وَ السَّالِكِينَ مِنْهَاجَهُمْ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِم …
در تحف العقول، فراز اولی که از این حدیث ذکر شد به همین ترتیب آمده (ص۴۲۰)، اما از فراز دومی که به تفصیل در بالا ذکر شد فقط عبارت «وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ أَئِمَّةِ الضَّلَالِ وَ أَتْبَاعِهِمْ وَ الْمُوَالاةِ لِأَوْلِيَاءِ اللَّه» (ص۴۲۲) آمده است.
۳) امیرالمومنین ع خطبهای دارد که به خطبه مخزون ویا خطبه قاصیه (این دومی تعبیری است که ابن شهرآشوب هنگام اشاره به فرازهایی از خطبه در خصوص نام این خطبه به کار برده است؛ ر.ک: مناقب آل أبي طالب عليهم السلام، ج۲، ص۲۷۴[۴۷]) معروف است و فرازی از آن قبلا گذشت.[۴۸] در فراز دیگری (که از این فراز است که ایشان وارد بحثهای مربوط به ظهور میشوند) آمده است:
همانا امر ما دشوار و فوق دشوار است که آن را تحمل نمیکند مگر فرشتهای مقرب یا پیامبری که رسالت هم داشته باشد یا بندهای که خداوند قلبش را برای ایمان امتحان کرده باشد؛ ظرفیت حدیث ما را ندارد مگر دژهای نفوذناپذیر یا سینههای امانتدار یا عقلهای استوار. شگفتا و سراسر شگفتآور! [از آنچه] بین جمادی و رجب [رخ خواهد داد].
مردی از ماموران حکومت وی برخاست و گفت: «ای امیرالمؤمنین (علیه السلام)! این تعجب از چیست»؟
فرمود: «و چرا تعجب نکنم؟ در حالی که قضا و قدر در میان شما پیشی گرفته و شما فهم عمیقی از مطلب ندارید. مگر صداهایی که بین آنها مرگهایی باشد، درو کردن گیاهان و پخش شدن مردگان. شگفتا و سراسر شگفتآور! [از آنچه] بین جمادی و رجب [رخ خواهد داد].
همان شخص دوباره گفت: یا امیرالمومنین! این چه امر شگفتآوری است که همچنان در تعجب از آن ماندهای؟!
فرمود: چه چیزی شگفتآورتر از مردگانی است که سرهای زندگان را میزنند؟!
گفت: یا امیرالمومنین! کجا چنین چیزی رخ خواهد داد؟
فرمود: به کسی که دانه را شکافت و روح را آفرید؛ گویی بدانها مینگرم که در کوچه پس کوچههای کوفه نفوذ کردهاند و شمشیرهایشان را بر شانههایشان نهادهاند و هرکس را که دشمن خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت (علیهم السلام) اوینند، میزنند؟ و این همان سخن خداوند است که میفرماید: «ای کسانی که ایمان آوردند! به سرپرستی قومی تن ندهید که خداوند بر آنان غضب کرده است، [که] به تحقیق قطع امید کردهاند از آخرت، آن گونه که قطع امید کردهاند کافران از اهل قبور.» (ممتحنه/۱۳).
مختصر البصائر، ص۴۶۸
وَقَفْتُ عَلَى كِتَابٍ فِيهِ خُطَبٌ لِمَوْلَانَا أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ عَلَيْهِ خَطُّ السَّيِّدِ رَضِيِّ الدِّينِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ طَاوُسٍ مَا صُورَتُهُ: هَذَا الْكِتَابُ ذَكَرَ كَاتِبُهُ رَجُلَيْنِ بَعْدَ الصَّادِقِ ع فَيُمْكِنُ أَنْ يَكُونَ تَارِيخُ كِتَابَتِهِ بَعْدَ الْمِائَتَيْنِ مِنَ الْهِجْرَةِ لِأَنَّهُ ع انْتَقَلَ بَعْدَ سَنَةِ مِائَةٍ وَ أَرْبَعِينَ مِنَ الْهِجْرَةِ.
وَ قَدْ رَوَى بَعْضَ مَا فِيهِ عَنْ أَبِي رَوْحٍ فَرَجِ بْنِ فَرْوَةَ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع، وَ بَعْضَ مَا فِيهِ عَنْ غَيْرِهِمَا، ذَكَرَ فِي الْكِتَابِ الْمُشَارِ إِلَيْهِ خُطْبَةً لِمَوْلَانَا أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع تُسَمَّى الْمَخْزُونَ وَ هِيَ: …
إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ، أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ، أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ، لَا يَعِي حَدِيثَنَا إِلَّا حُصُونٌ حَصِينَةٌ، أَوْ صُدُورٌ أَمِينَةٌ، أَوْ أَحْلَامٌ رَزِينَةٌ. يَا عَجَباً كُلَّ الْعَجَبِ بَيْنَ جُمَادَى وَ رَجَبٍ».
فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ شُرْطَةِ الْخَمِيسِ: مَا هَذَا الْعَجَبُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟
قَالَ: «وَ مَا لِي لَا أَعْجَبُ! وَ قَدْ سَبَقَ الْقَضَاءُ فِيكُمْ وَ مَا تَفْقَهُونَ الْحَدِيثَ، إِلَّا صَوْتَاتٍ بَيْنَهُنَّ مَوْتَاتٌ، حَصْدُ نَبَاتٍ، وَ نَشْرُ أَمْوَاتٍ. يَا عَجَباً كُلَّ الْعَجَبِ بَيْنَ جُمَادَى وَ رَجَبٍ»
قَالَ الرَّجُلُ أَيْضاً: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا هَذَا الْعَجَبُ الَّذِي لَا تَزَالُ تَعْجَبُ مِنْهُ؟
قَالَ: «ثَكِلَتِ الْآخَرَ أُمُّهُ، وَ أَيُّ عَجَبٍ يَكُونُ أَعْجَبَ مِنْ أَمْوَاتٍ يَضْرِبُونَ هَامَاتِ الْأَحْيَاءِ».
قَالَ: أَنَّى يَكُونُ ذَلِكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟
قَالَ: «وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ قَدْ تَخَلَّلُوا سِكَكَ الْكُوفَةِ وَ قَدْ شَهَرُوا سُيُوفَهُمْ عَلَى مَنَاكِبِهِمْ، يَضْرِبُونَ كُلَّ عَدُوٍّ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ ص وَ لِلْمُؤْمِنِينَ، وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُور …
از عبارت «الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ» تا پایان این فراز از خطبه مذکور[۴۹] با سندی دیگر در تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص۶۵۹ آمده است.[۵۰]
۴) در تفسیر نعمانی روایتی طولانی از امیرالمومنین ع درباره قرآن کریم و آیات مختلف آن آمده است که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[۵۱] در فرازی دیگر آمده است:
.. و امّا آیاتی که تأویل آن همراه با تنزیل آن است، مانند این سخن خداوند متعال که «ای کسانی که ایمان آوردید تقوای الهی در پیش گیرید و با صادقان باشید» (توبه/۱۱۹) پس کسی که این تنزیل [= آیه نازل شده] را از رسول الله ص شنید نیاز دارد که این صادقانی را که دستور داده شده به بودن همراه با آنها بشناسد و بر رسول الله هم واجب است که مخاطبان را بدیشان دلالت فرماید و آنگاه بر امت هم واجب است که امتثال امر کنند و مانند آن است آیه ….
و مانند آن است این سخن خداوند عز و جل که: « به سرپرستی قومی تن ندهید که خداوند بر آنان غضب کرده است، [که] به تحقیق قطع امید کردهاند از آخرت، آن گونه که قطع امید کردهاند کافران از اهل قبور.» (ممتحنه/۱۳) و بر امّت واجب است که کسانی که این آیات در مورد آنها نازل شده است بشناسند که آنها چه کسانی هستند و خداوند بر چه کسانی غضب کرده است؟ تا آنها را با اسمهایشان بشناسند و از آنها بیزاری بجویند و به سرپرستی آنان تن ندهند که خداوند متعال فرمود: «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به آتش [دوزخ] دعوت میکنند و روز قیامت هم یاری نخواهند شد.» (قصص/۴۱) و مانند آن در کتاب خدای تعالی زیاد است که دستور به اطاعت از برگزیدگان میدهد و آنها را مدح میکند و به بیزاری از کسانی که با آنها مخالفت کردهاند دستور میدهد.
و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آنچه بر او واجب شده بود به خوبی انجام داد و از دنیا نرفت تا اینکه برای امّت حال اولیای از اولوا الامر را بیان فرمود و بر آنها تصریح کرد و از امّت در مورد گوش دادن به آنها و اطاعت [از آنها] بیعت گرفت و اسم کسانی که آنها را از ولایتشان نهی کرده بود آشکار ساخت.
پس چقدر کم بودند کسانی که در مورد آن اطاعت کردند و چقدر زیاد بودند کسانی که نافرمانی کردند و به دنیا و زینت آن مایل شدند؛ پس وای بر آنان!
بحار الأنوار، ج۹۰، ص۷۸؛ تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۶، ص۲۰۸
ما ورد عن أمير المؤمنين صلوات الله عليه في أصناف آيات القرآن و أنواعها و تفسير بعض آياتها برواية النعماني و هي رسالة مفردة مدونة كثيرة الفوائد نذكرها من فاتحتها إلى خاتمتها
… وَ أَمَّا مَا تَأْوِيلُهُ مَعَ تَنْزِيلِهِ فَمِثْلُ قَوْلِهِ تَعَالَى «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» (توبه/۱۱۹) فَيَحْتَاجُ مَنْ سَمِعَ هَذَا التَّنْزِيلَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنْ يَعْرِفَ هَؤُلَاءِ الصَّادِقِينَ الَّذِينَ أَمَرُوا بِالْكَيْنُونِيَّةِ مَعَهُمْ وَ يَجِبُ عَلَى الرَّسُولِ أَنْ يَدُلَّ عَلَيْهِمْ وَ يَجِبُ عَلَى الْأُمَّةِ حِينَئِذٍ امْتِثَالُ الْأَمْرِ وَ مِثْلُهُ قَوْلُهُ تَعَالَى …[۵۲]
وَ مِثْلُ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» (ممتحنه/۱۳) فَوَجَبَ عَلَى الْأُمَّةِ أَنْ يَعْرِفُوا هَؤُلَاءِ الْمُنَزَّلَ فِيهِمْ هَذِهِ الْآيَاتُ مَنْ هُمْ وَ مَنْ غَضِبَ اللَّهِ عَلَيْهِمْ لِيُعْرَفُوا بِأَسْمَائِهِمْ حَتَّى يَتَبَرَّءُوا مِنْهُمْ وَ لَا يَتَوَلَّوْهُمْ؛ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ» (قصص/۴۱) وَ مِثْلُ ذَلِكَ كَثِيرٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى مِنَ الْأَمْرِ بِطَاعَةِ الْأَصْفِيَاءِ وَ نَعْتِهِمْ وَ التَّبَرِّي مِمَّنْ خَالَفَهُمْ.
وَ قَدْ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِمَّا وَجَبَ عَلَيْهِ وَ لَمْ يَمْضِ مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى بَيَّنَ لِلْأُمَّةِ حَالَ الْأَوْلِيَاءِ مِنْ أُولِي الْأَمْرِ وَ نَصَّ عَلَيْهِمْ وَ أَخَذَ الْبَيْعَةَ عَلَى الْأُمَّةِ بِالسَّمْعِ لَهُمْ وَ الطَّاعَةِ وَ أَبَانَ لَهُمْ أَيْضاً أَسْمَاءَ مَنْ نَهَاهُمْ عَنْ وَلَايَتِهِمْ.
فَمَا أَقَلَّ مَنْ أَطَاعَ فِي ذَلِكَ وَ مَا أَكْثَرَ مَنْ عَصَى فِيهِ وَ مَالَ إِلَى الدُّنْيَا وَ زُخْرُفِهَا فَالْوَيْلُ لَهُمْ. …
۵) شیخ صدوق روایت کرده است:
هنگامی که این آیه نازل شد که «بپرهیزید از فتنهای که تنها به کسانی از شما که ظلم کردند اصابت نمیکند» (انفال/۲۵) پیامبر ص فرمود: کسی که به علی ع در این جایگاه من بعد از وفاتم ظلم کند، گویی که نبوت من و نبوت انبیای پیش از مرا انکار کرده است؛ و کسی که به ولایت ظالمی تن دهد خودش هم ظالم است که خداوند متعال میفرماید «اى كسانى كه ايمان آوردهاند، اگر پدرانتان و برادرانتان را به دسوتی و ولایت مگيريد اگر که كفر را بر ايمان ترجيح دادند، و هر كس از ميان شما به ولایت آنان تن دهد، آنان همان ستمكارانند.» (توبه/۲۳) و فرمود: « ای کسانی که ایمان آوردند! به سرپرستی قومی تن ندهید که خداوند بر آنان غضب کرده است، [که] به تحقیق قطع امید کردهاند از آخرت، آن گونه که قطع امید کردهاند کافران از اهل قبور» (ممتحنه/۱۳) و فرمود: «قومى را نيابى كه به خدا و روز بازپسين ايمان داشته باشند [و] كسانى را كه با خدا و رسولش مخالفت كردهاند- هر چند پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا عشيره آنان باشند- دوست بدارند. در دل اينهاست كه [خدا] ايمان را نوشته است» (مجادله/۲۲) و فرمود: «و به كسانى كه ستم كردهاند متمايل مشويد كه آتش [دوزخ] به شما مىرسد» (هود/۱۱۳) و ظلم قرار دادن چیزی است در غیر جایگاه خدش؛ پس کسی که ادعای امامت کند و امام نباشد او ظالم و ملعون است و کسی هم که امامت را در غیر اهل آن قرار دهد ظالم و ملعون است.
إعتقادات الإمامية (للصدوق)، ص۱۰۳؛ بحار الأنوار، ج۲۷، ص۶۰
و لمّا نزلت هذه الآية «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً» قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: «مَنْ ظَلَمَ عَلِيّاً مَقْعَدِي هَذَا بَعْدَ وَفَاتِي، فَكَأَنَّمَا جَحَدَ نُبُوَّتِي وَ نُبُوَّةَ الْأَنْبِيَاءِ قَبْلِي؛ و من تولّى ظالما فهو ظالم: قال اللّه تعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»؛ و قال تعالى: وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ»؛ و قال تعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» و قال تعالى: «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمان»؛ و قال تعالى: «وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ». و الظلم وضع الشيء في غير موضعه، فمن ادّعى الإمامة و ليس بإمام فهو ظالم ملعون، و من وضع الإمامة في غير أهلها فهو ظالم ملعون.
تذکر: احتمال دارد این آیات و توضیحات تکمیلی که ذکر شد نه ادامه کلام پیامبر ص، بلکه مواردی باشد که شیخ صدوق به عنوان استشهاد بر سخن پیامبر ص ذکر کرده است.
حکایت ۱
۶) از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند:
گروهی از فلسطینیان نزد امام باقر (علیه السلام) آمدند و از او دربارهی مسائلی پرسیدند. و امام (علیه السلام) به آنها پاسخ داد. سپس دربارهی صمد از او پرسیدند. [توضیحات مفصلی فرمودند؛ نهایتا] فرمودند:
اگر برای علمم که خدای عزّوجلّ به من داده حاملانی پیدا میکردم، توحید و اسلام و ایمان و دین و شرایع را از «صمد» نشر میدادم. ولی چگونه چیزی برای من رخ می دهد درحالیکه جدّم امیرالمؤمنین (علیه السلام) حاملانی برای علم خود پیدا نکرد، تا جایی که آه میکشید و بالای منبر میفرمود: قبل از اینکه مرا از دست بدهید از من بپرسید؛ چون در بین جوانح من علم انبوهی نهفته شده است. آه! آه! که کسی که آن را حمل کند نمییابم. آگاه باشید، که من از سوی خدا حجتی رسا [و قاطع] بر شما هستم! پس «به سرپرستی قومی تن ندهید که خداوند بر آنان غضب کرده است، [که] به تحقیق قطع امید کردهاند از آخرت، آن گونه که قطع امید کردهاند کافران از اهل قبور» (ممتحنه/۱۳)
التوحيد (للصدوق)، ص۹۲-۹۳
قَالَ وَهْبُ بْنُ وَهْبٍ الْقُرَشِيُّ سَمِعْتُ الصَّادِقَ ع يَقُولُ قَدِمَ وَفْدٌ مِنْ أَهْلِ فِلَسْطِينَ عَلَى الْبَاقِرِ ع فَسَأَلُوهُ عَنْ مَسَائِلَ فَأَجَابَهُمْ ثُمَّ سَأَلُوهُ عَنِ الصَّمَدِ فَقَالَ …[۵۳]
ثُمَّ قَالَ ع لَوْ وَجَدْتُ لِعِلْمِيَ الَّذِي آتَانِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَمَلَةً لَنَشَرْتُ التَّوْحِيدَ وَ الْإِسْلَامَ وَ الْإِيمَانَ وَ الدِّينَ وَ الشَّرَائِعَ مِنَ الصَّمَدِ وَ كَيْفَ لِي بِذَلِكَ وَ لَمْ يَجِدْ جَدِّي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع حَمَلَةً لِعِلْمِهِ حَتَّى كَانَ يَتَنَفَّسُ الصُّعَدَاءَ وَ يَقُولُ عَلَى الْمِنْبَرِ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَإِنَّ بَيْنَ الْجَوَانِحِ مِنِّي عِلْماً جَمّاً هَاهْ هَاهْ أَلَا لَا أَجِدُ مَنْ يَحْمِلُهُ؛ أَلَا وَ إِنِّي عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَ«لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ». …[۵۴]
حکایت ۲
۷) بعد از حکمیت نامههایی بین امیرالمومنین ع و معاویه رد و بدل شد. در یکی از این نامهها، که در نهجالبلاغه نیامده، حضرت علی ع خطاب به معاویه میفرمایند:
اما بعد؛ مدتهاست که تو و اولیای تو که همان اولیای شیطاناند حق را اساطیر خواندهاید و آن را پشت سرتان انداختهاید و کوشیدهاید که نور آن را با دهانتان خاموش کنید «و خداوند ابا دارد مگر اینکه نورش را تمام و کامل کند هرچند که کافران بدشان بیاید» (توبه/۲۳). و به جان خودم سوگند علم را در تو نفوذ خواهد داد [تو را از حقیقت کارهایت باخبر خواهد کرد] و نور را علیرغم کوچکی و پستیات به اتمام خواهد رساند و قطعا تو طرد و تبعید شده یا کشته و هلاکشده رانده خواهی شد و قطعا جزای عملت را خواهی دید در جایی که هیچ یاور و فریادرسی نزدت نیست؛ و در حکایت از عثمان رودهدرازی کردی و به جان خودم سوگند که کسی جز تو او را نکشت و جز تو او را خووار نکرد؛ و تو منتظر فرصت بودی و به خاطر طمعی که داشتی برای او آرزوها میپروراندی بر اساس آنچه از تو ظاهر شد و کار تو بر آن دلالت کرد؛ و من امیدوارم که تو به او ملحق شوی با [گناهی] عظیمتر از گناه او و بزرگتر از خطای او.
بدان من فرزند عبدالمطلب هستم صاحب شمشیر که آن را برکشیده در دست دارم و خودت خوب میدانی که چه بزرگانی از بنی عبد شمس و چه فرعونهایی از بنی سهم و جُمَح و بنی مخزوم را کشتم و فرزندانشان را یتیم کردم و زنانشان را بیوه نمودم و چیزی را به یادت میآورم که هیچگاه فراموشش نکردهای روزی که برادرت حنظله را کشتم و از پایش گرفتم و کشان کشان وی را در چاه انداختم و برادرت عَمر را اسیر کردم و گردنش را به پایش بستم و دنبال تو آمدم و تو فرار کردی و با چه شدتی [برای فرار] میدویدی؛ و اگر نبود که من فرارکننده را تعقیب نمیکنم تو را سومی آ»ها قرار میدادم و من به خداوند سوگند می خورم سوگند نیکمردی که فجوری در کارش نیست که اگرروزگار باز بین من و تو جمع کند با توچنان کنم که محکایتت ضرب المثلی شود که مردم تا ابد بدان مثل زنند و تو را به ذلت و خواری چنان بر زمین بزنم که شتر به زانو درمیآید تا اینکه «خداوند بین من و تو حکم کند که او بهترین حکمکنندگان است» (اعراف/۸۷).
و اگر خداوند اندکی اجل مرا به تاخیر اندازد با تو جنگی خواهم کردم از جنس غزوههای مسلمانان و تو را در میان جماعت مهاجر و انصار به مبارزه میخوانم سپس نه عذری قبول میکنم و نه ضفاعتی و نه به هیچ درخواست و التماس تو جوابی میدهم و تو به تحیر و تردد و جدلهایت برخواهی گشت که خودت شاهد بودی و دیدی که چگونه ابرهای مرگ بالای سرت جمع شده بود تا بارانش را سیلآسا بر سرت ببارد تا اینکه به قرآنی تمسک جستی که تو و پدرت اولین کافران بدان بودید و نزول آن را تکذیب میکردید و من آن را پیشبینی کرده بودم و به تو اعلام کرده بودم که این کار را انجام میدهی، و گذشت آنچه که از آن گذشت، و به پایان رسید آن مکری که کردید بدان نحوی که به پایان رسید؛ و من در پی این نامه به سراغت خواهم آمد؛ پس مواظب خودت باش و از خودت مراقبت کن و آماده باش که اگر همچنان زیادهروی کنی و گمراهی و تکبر ورزیدنت را ادامه دهی تا جایی که بندگان خدا برای مبارزه با تو سراغت بیایند، کار و بارت به هم خواهد ریخت و چیزی را از خویش بازداشتهای که امروز از تو قبول میشود.
ای فرزند حرب! همانا لجاجت تو برای منازعه در امر حکومت با آن کسانی که بدان سزاوارند ناشی از نابخردی است؛ پس چنان نباش که اهل گمراهی در تو طمع بندند نابخردی جاهلان تو را برده خود سازد. که به کسی که جانم به دست اوست اگر بارقهای از برق ذوالفقار بر چهرهات بدرخشد چنان فریادی سرخواهی داد که خودت از آن به هوش نیایی تا زمانی که در صور آن نفخهای دمیده شود که تو از آن قطع امید کردهای «آن گونه که قطع امید کردهاند کافران از اهل قبور.» (ممتحنه/۱۳).
شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج۱۵، ص۸۴-۸۵؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۱۲۵-۱۲۶
و وقفت له ع على كتاب آخر إلى معاوية يذكر فيه هذا المعنى أوله:
أَمَّا بَعْدُ فَطَالَ مَا دَعَوْتَ أَنْتَ وَ أَوْلِيَاؤُكَ أَوْلِيَاءُ الشَّيْطَانِ الْحَقَّ أَسَاطِيرَ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ وَ حَاوَلْتُمْ إِطْفَاءَهُ بِأَفْوَاهِكُمْ «وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ» (توبه/۳۲) وَ لَعَمْرِي لَيُنْفِذَنَّ الْعِلْمَ فِيكَ وَ لَيُتِمَّنَّ النُّورَ بِصِغَرِكَ وَ قَمْأَتِكَ [قماءتك] وَ لَتُخْسَأَنَّ طَرِيداً مَدْحُوراً أَوْ قَتِيلًا مَثْبُوراً وَ لَتُجْزَيَنَّ بِعَمَلِكَ حَيْثُ لَا نَاصِرَ لَكَ وَ لَا مُصْرِخَ عِنْدَكَ وَ قَدْ أَسْهَبْتَ فِي ذِكْرِ عُثْمَانَ وَ لَعَمْرِي مَا قَتَلَهُ غَيْرُكَ وَ لَا خَذَلَهُ سِوَاكَ وَ لَقَدْ تَرَبَّصْتَ بِهِ الدَّوَائِرَ وَ تَمَنَّيْتَ لَهُ الْأَمَانِيَّ طَمَعاً فِيمَا ظَهَرَ مِنْكَ وَ دَلَّ عَلَيْهِ فِعْلُكَ وَ إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ أَلْحَقَكَ بِهِ عَلَى أَعْظَمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ أَكْبَرَ مِنْ خَطِيئَتِهِ.
فَأَنَا ابْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ صَاحِبُ السَّيْفِ وَ إِنَّ قَائِمَهُ لَفِي يَدِي وَ قَدْ عَلِمْتَ مَنْ قَتَلْتُ بِهِ مِنْ صَنَادِيدِ بَنِي عَبْدِ شَمْسٍ وَ فَرَاعِنَةِ بَنِي سَهْمٍ وَ جُمَحَ وَ بني مَخْزُومٍ وَ أَيْتَمْتُ أَبْنَاءَهُمْ وَ أَيَّمْتُ نِسَاءَهُمْ وَ أُذَكِّرُكَ مَا لَسْتَ لَهُ نَاسِياً يَوْمَ قَتَلْتُ أَخَاكَ حَنْظَلَةَ وَ جَرَرْتُ بِرِجْلِهِ إِلَى الْقَلِيبِ[چاه] وَ أَسَرْتُ أَخَاكَ عَمْراً فَجَعَلْتُ عُنُقَهُ بَيْنَ سَاقَيْهِ رِبَاطاً وَ طَلَبْتُكَ فَفَرَرْتَ وَ لَكَ حُصَاصٌ فَلَوْ لَا أَنِّي لَا أُتْبِعُ فَارّاً لَجَعَلْتُكَ ثَالِثَهُمَا وَ أَنَا أُولِي لَكَ بِاللَّهِ أَلِيَّةَ بَرَّةٍ غَيْرِ فَاجِرَةٍ لَئِنْ جَمَعَتْنِي وَ إِيَّاكَ جَوَامِعُ الْأَقْدَارِ لَأَتْرُكَنَّكَ مَثَلًا يَتَمَثَّلُ بِهِ النَّاسُ أَبَداً وَ لَأُجَعْجِعَنَّ بِكَ فِي مَنَاخِكَ «حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ».
وَ لَئِنْ أَنْسَأَ اللَّهُ فِي أَجَلِي قَلِيلًا لَأُغْزِيَنَّكَ سرایا [سَرَاةَ] الْمُسْلِمِينَ وَ لَأَنْهَدَنَّ إِلَيْكَ فِي جَحْفَلٍ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ ثُمَّ لَا أَقْبَلُ لَكَ مَعْذِرَةً وَ لَا شَفَاعَةً وَ لَا أُجِيبُكَ إِلَى طَلَبٍ وَ سُؤَالٍ وَ لَتَرْجِعَنَّ إِلَى تَحَيُّرِكَ وَ تَرَدُّدِكَ وَ تَلَدُّدِكَ؛ فَقَدْ شَاهَدْتَ وَ أَبْصَرْتَ وَ رَأَيْتَ سُحُبَ الْمَوْتِ كَيْفَ هَطَلَتْ عَلَيْكَ بِصَيِّبِهَا حَتَّى اعْتَصَمْتَ بِكِتَابٍ أَنْتَ وَ أَبُوكَ أَوَّلُ مَنْ كَفَرَ بِهِ وَ كَذَّبَ بِنُزُولِهِ وَ لَقَدْ كُنْتُ تَفَرَّسْتُهَا وَ آذَنْتُكَ أَنْتَ فَاعِلُهَا وَ قَدْ مَضَى مِنْهَا مَا مَضَى وَ انْقَضَى مِنْ كَيْدِكَ فِيهَا مَا انْقَضَى وَ أَنَا سَائِرٌ نَحْوَكَ عَلَى أَثَرِ هَذَا الْكِتَابِ فَاخْتَرْ لِنَفْسِكَ وَ انْظُرْ لَهَا وَ تَدَارَكْهَا فَإِنَّكَ إِنْ فَرَّطْتَ [فطرت] وَ اسْتَمْرَرْتَ عَلَى غَيِّكَ وَ غُلَوَائِكَ حَتَّى يَنْهَدَ إِلَيْكَ عِبَادُ اللَّهِ أُرْتِجَتْ عَلَيْكَ الْأُمُورُ وَ مُنِعْتَ أَمْراً هُوَ الْيَوْمَ مِنْكَ مَقْبُولٌ.
يَا ابْنَ حَرْبٍ إِنَّ لَجَاجَكَ فِي مُنَازَعَةِ الْأَمْرِ أَهْلَهُ مِنْ سِفَاهِ الرَّأْيِ فَلَا يَطْمَعَنَّكَ أَهْلُ الضَّلَالِ وَ لَا يُوبِقَنَّكَ سَفَهُ رَأْيِ الْجُهَّالِ فَوَ الَّذِي نَفْسُ عَلِيٍّ بِيَدِهِ لَئِنْ بَرَقَتْ فِي وَجْهِكَ بَارِقَةٌ مِنْ ذِي الْفَقَارِ لَتَصْعَقَنَّ صَعْقَةً لَا تُفِيقُ مِنْهَا حَتَّى يُنْفَخَ فِي الصُّورِ النَّفْخَةَ الَّتِي يَئِسْتَ مِنْهَا «كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ».
تدبر
۱) «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ»
در پایان این سوره – که تنها سورهای در قرآن کریم است که آیات ابتدا و انتهاییاش با تعبیر «یا ایها الذین آمنوا» شروع میشود (تفسير نور، ج۹، ص۵۹۵) – دوباره سراغ همان موضوعی رفت که در ابتدای سوره آمده بود و آن ضرورت پرهیز از موالات و دوستی با کافران است (مجمع البيان، ج۹، ص۴۱۵[۵۵]). در ابتدای سوره از این زاویه که آنان دشمن خدا و دشمن شما هستند وارد شد و در پایان از این زاویه که آنان مورد غضب خداوند واقع شدهاند. واضح است که هر دوستی و ولایتی که انسان برقرار میکند به خاطر امید به خیری است که در آن دوستی انتظار دارد و کسی که مورد غضب خدا قرار گرفته است، هیچ امید خیری به او نمیرود؛ لذاست که دوستی و قبول ولایت او عاقلانه نیست.
۲) «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ»
«تولى» گاهى به معناى دوستى و گاهى به معناى قبول ولايت و سرپرستى است و به نظر میرسد هر دو معنى در اين آيه نهى شده است. در واقع، دوست خدا، با كسانى كه مورد غضب او هستند، رابطه دوستى و ولایت ندارد (تفسير نور، ج۹، ص۵۹۶)
۳) «لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ»
مقصود از این قومی که خداوند بر آنان غضب گرفته و مومنان نباید به ولایت آنان تن دهند، کیستند؟
الف. مقصود یهود است چنانکه در شأن نزول آیه آمده است که برخی از فقرای مسلمان به خاطر اینکه یهودیان از میوههایشان چیزی به آنها بدهند با آنها دوستی میکردند (مقاتلین [= مقاتل بن سلیمان و مقاتل بن حیان]، به نقل از مجمع البيان، ج۹، ص۴۱۵[۵۶])؛ چون اساسا در ادبیات قرآن کریم قوم مغضوب، یهود است (حسن و ابن زيد و منذر بن سعيد، به نقل از البحر المحيط، ج۱۰، ص۱۶۱[۵۷]) و شاهد مهم اینکه اولا بارها خداوند در قرآن از غضب خداوند بر یهویدان سخن گفته، مانند «وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ» (بقرة/۶۱) و ثانیا ذیل آیه هم واضح است که اینها غیر از کافرانند، چرا که ایشان را به کافران تشبیه کرده است (الميزان، ج۱۹، ص۲۴۳[۵۸]).
ب. کفار قریش است چون هر کافری مصداق کسی است که مورد غضب خداوند واقع شده است (ابن عباس، به نقل البحر المحيط، ج۱۰، ص۱۶۱[۵۹] و الدر المنثور، ج۶، ص۲۱۲[۶۰]؛ مجمع البيان، ج۹، ص۴۱۵[۶۱]).
ج. یهود و نصاری است (به نقل البحر المحيط، ج۱۰، ص۱۶۱[۶۲]).
د. چهبسا هر جماعتی است که به طور منسجم از زیر بار دستور خداوند فرار کند:
نکته تخصصی جامعهشناسی قرآنی: غضب شدگان الهی در قرآن
چنانکه در نکات ادبی اشاره شد در قرآن کریم ماده «غضب» در ۲۱ آیه (۲۴ مورد) به کار رفته است که تنها ۲ مورد آن بهوضوح در غیر از غضب الهی به کار رفته است که باید افراد از آن پرهیز کنند
۱ مورد عصبانی شدن حضرت یونس از قوم خویش که منجر به ترک آنها شد: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ» (انبیاء/۸۷)؛ و
۱ مورد هم مومنانی که وقتی عصبانی میشوند بر خود مسلطند: «وَ الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ» (شوری/۳۷).
بقیه موارد در خصوص غضب الهی بر افراد است. البته چنانکه در ادامه میآید ۳ مورد درباره عصبانی شدن حضرت موسی ع بعد از گوسالهپرستی بنیاسرائیل (اعراف/۱۵۰ و ۱۵۴؛ طه/۸۶) است، که آیه ۸۶ سوره طه دلالت خوبی دارد که این غضب وی مصداق غضب الهی بوده است. پس اگر بخواهیم دستهبندیای از افراد و گروههايى را که در قرآن کریم – که با استفاده از ماده «غضب» مورد غضب الهى قرار گرفتهاند- داشته باشیم میتوان این گروهها را ذکر کرد:
الف) بیشترین مصادیق آن درباره يهود است که در ۱۳ آیه (۱۶مورد) آمده است:
الف.۱) در ۷ آیه (۱۰ مورد) صریحا از غضب خداوند بر قوم یهود سخن گفته شده است
- وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذي هُوَ أَدْنى بِالَّذي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (بقره/۶۱)
- بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْياً أَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ مُهينٌ (بقره/۹۰)
- وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُوني مِنْ بَعْدي أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني وَ كادُوا يَقْتُلُونَني فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْني مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ (اعراف/۱۵۰)
- إِنَّ الَّذينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرينَ (اعراف/۱۵۲)
- وَ لَمَّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ وَ في نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ (اعراف/۱۵۴)
- فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدي (طه/۸۶)
- كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوْا فيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي فَقَدْ هَوى (طه/۸۱)
الف.۲) در ۳ آیه مطابق با احادیث ویا شأن نزول معلوم میشود که درباره قوم یهود است:
- صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّينَ (حمد/۷)
- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لا مِنْهُمْ وَ يَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (مجادله/۱۴)
- يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ (ممتحنه/۱۳)
الف.۳) در ۳ آیه فضای آیه ناظر به اهل کتاب است، که قدر متیقن آن یهود است:
- ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلاَّ بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (آل عمران/۱۱۲)
- قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبيلِ (مائده/۶۰)
- وَ الَّذينَ يُحَاجُّونَ فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ (شوری/۱۶)
ب) ۱ آیه در مورد مشرکان (قوم عاد)
- قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَ تُجادِلُونَني في أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ (اعراف/۷۱)
ج) ۲ آیه در مورد منافقان
- مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (نحل/۱۰۶)
- وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكينَ وَ الْمُشْرِكاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيراً (فتح/۶)
د) ۱ آیه در مورد کسی که عامدانه مومنی را به قتل برساند:
- وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً (نساء/۹۳)
ه) ۱ آیه در مورد کسی که از جنگ فرار کند:
- وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ (انفال/۱۶)
و) ۱ آیه در مورد زن مسلمان متأهلی که زنا کرده و شوهرش متوجه شده ولی خودش انکار میکند:
- وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَيْها إِنْ كانَ مِنَ الصَّادِقينَ (نور/۹)
بدین ترتیب مشاهده میشود اگر کاربرد ماده «غضب» مد نظر باشد بیشترین غضبهای الهی مطرح شده در خصوص قوم یهود است، و از این رو، اگر بر کلمه «قوم» اصرار شود، قدر متیقن «قوم»ی که خداوند بر آنان غضب کرده است در درجه اول قوم یهود و در مرتبه بعد قوم عاد است، هرچند به نظر میرسد بتوان هر جماعتی که به صورت منسجم به این گونه نافرمانی از خداوند روی آورند منطبق دانست، که با این لحاظ میتوان «منافقان» را هم – با اینکه لزوما از یک «قوم» نیستند- به عنوان یک قوم مورد غضب الهی یاد کرد (برای بقیه موارد، یعنی کسی که مومنی را می کشد یا از جنگ فرار میکند یا زن متأهل زناکار، «قوم» صدق نمیکند).
لازم به ذکر است اینها مواردی بود که قرآن کریم با لفظ غضب درباره آنها سخن گفته بود؛ وگرنه اگر مواردی که خداوند به نحو عینی بر افرادی غضب کرده است (مثلا مواردی که افرادی به عذاب در دنیا یا در آخرت گرفتار میشوند یا خداوند از تعبیر «لعنت» بر آنان استفاده کرده) مصادیق آن بسیار فراوانتر میشود و دهها و چهبسا صدها آیه را ناظر به این موضوع بتوان مشاهده کرد؛ و با آن لحاظ شاید بتوان دامنه معنایی «قومی که خداوند بر آنان غضب کرده» را توسعه داد.
۴) «لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ»
چنانکه در تدبر۳ بیان شد اغلب مفسران با توجه به سایر آیات، مصداق این قوم مغضوب را یهود میدانند. با توجه به اینکه باور به آخرت جزء باورهای رایج یهود است، چرا قرآن در مورد آنها میفرماید از آخرت قطع امید کردهاند؟
الف. مقصود از «آخرت»، «ثواب آخرت» است؛ و میخواهد بگوید یهودیان با تکذیب حضرت محمد ص، در حالی که خودشان میدانند که او راستگو و رسول خداست، دیگر قطع امید کردهاند که در آخرت حظ و بهرهای داشته باشند، همان طور که کافرانی که مردند و در قبرها هستند به یقین رسیدهاند و از اینکه در آخرت حظ و بهرهای داشته باشند کاملا نامیدند (مجاهد و سعید بن جبیر، به نقل مجمع البيان، ج۹، ص۴۱۵[۶۳])
ب. میخواهد بگوید فرقى ميان جهودان و اهل كتاب كه خود را معتقد به خدا و قيامت مىدانند با كافران بىعقيده در مقام عمل هيچ نيست كه هيچ كدام طالب آخرت و در فكر قيامت ابدا نيستند (ترجمه الهی قمشهای). یعنی اشکال فوق زمانی وارد است که از تعبیر «ینکرون» یا «لا یعتقدون» استفاده میشد، در حالی که از یأس آنها از آخرت سخن گفته است. میدانیم که بسیار میشود که کسی ظاهرا به اعتقادی باور دارد و حتی چهبسا ایمان ضعیفی هم بدان داشته باشد، اما به لوازم آن ملتزم نیست. بسیاری از مسلمانان هم رسما به آخرت باور دارند اما به نحوی زندگی میکنند که معلوم است چنان به دنیا امید بستهاند که همه اهداف خود را صرفا و صرفا در دنیا تعقیب میکنند و براحتی در مورد آنها می توان گفت که این هیچ امیدی به آخرت ندارد.
ج. میخواهد بگوید گرچه اهل كتاب به قيامت اعتقاد دارند، امّا چون به ثواب آخرت اميدى ندارند، مغضوب خدا هستند، پس وضعيّت آنها در قيامت، با كافرانِ منكر معاد تفاوتى ندارد (تفسير نور، ج۹، ص۵۹۶).
د. …
۵) «قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ»
اینکه بلافاصله بعد از این جمله که «خداوند بر آنان غضب کرده است»، فرمود: «به تحقیق آنان از آخرت قطع امید کردهاند» نشان میدهد که وجه مورد غضب خدا واقع شدن آنان این است که امیدی به آخرت ندارند. از آنجا که حقیقت غضب خدا، همان دور شدن از رحمت خداست، این تعبیر نشان میدهد کسی که از آخرت ناامید باشد به اوج محرومیت گرفتار است. واضح است که کسی که امید به آخرت ندارد تمام زندگیاش را بر مدار دنیا و دلخواههای دنیوی تنظیم میکند. شاید به همین جهت است که در احادیث نبوی حب دنیا، رأس هر خطیئهای معرفی شده است؛ چرا که حب دنیا و افق زندگی را محدود به دنیا دیدن، انسان مشمول غضب الهی و محروم از همه رحمتها و خیرات عالم میکند. (اقتباس از التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۱۴، ص۹[۶۴]).
ثمره اخلاقی
کسی که آخرت را میشناسد و تفاوت عظیم آن با دنیا را میداند و امید به آخرت دارد اگر نه همه، لااقل بسیاری از کارهای خود را بر اساس نتیجه آن در آخرت انجام میدهد و این گونه نیست که بخواهد ثمره کارهایش را حتما و حتما در دنیا ببیند. اینکه گاه چنان رفتار میکنیم که انتظار داریم ثمره تلاشهایمان حتما در دنیا دیده شود، آیا دلالت ندارد که امید چندانی به آخرت نداریم؟ و اگر چنین است مبادا به غضب خداوند گرفتار شدهایم و نمیدانیم و مصداق کسانی شدهایم که خداوند دربارهشان میفرماید زیانکارترین افرادند اما خودشان فکر میکنند خوب کار میکنند: « قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالا؛ الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعا» (کهف/۱۰۳-۱۰۴).
به تعبیر دیگر، «يأس از آخرت، يعنى يأس از قدرت، حكمت و عدالت خدا. كسى كه آخرت را قبول ندارد، به بنبست مىرسد. او دليلى براى بودن و ماندن ندارد. زيرا پيش خود مىگويد: اگر بعد از مدّتها رنج و تلاش بايد با مُردن نابود شويم، از همين امروز خود را نابود كنيم، بهتر است. اگر همه به سوى نابودى مىرويم، تعليم و تربيت و خدمت معنا ندارد. اگر اين ساختمان قرار است منفجر شود، ساخت و حفاظت و تعمير و تزيين آن معنا ندارد. اگر فدا و فنا مىشويم، چرا از كاميابىها و هوسها صرف نظر كنيم؟ ما كه مورد سؤال قرار نمىگيريم، پس تا زندهايم مردم را فداى هوسهاى خودمان كنيم» (تفسير نور، ج۹، ص۵۹۶).
۶) «قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ»
مقصود از مشبه به (يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ) در این آیه چیست؟ و متناسب با آن، چه چیزی به چه چیزی تشبیه شده است؟
الف. حرف «مِن» برای ابتدای غایت است؛ آنگاه:
الف.۱. مقصود کسانیاند که به آخرت کفر میورزند و لذا از اهل قبور ناامیدند (ابن عباس، قتاده و حسن، به نقل از البحر المحيط، ج۱۰، ص۱۶۱[۶۵] و الدر المنثور، ج۶، ص۲۱۲[۶۶]؛ الميزان، ج۱۹، ص۲۴۳[۶۷])؛ که این ناامیدی آنها میتواند ناامیدی از زنده شدن و دیدار مجدد اهل قبور باشد یا ناامیدی از برانگیخته شدن اهل قبور یا اینکه خیری از اهل قبور به آنها برسد یا … (مجمع البيان، ج۹، ص۴۱۵[۶۸])؛ پس یعنی آن یهودیان همان قدر از آخرت ناامیدند که کافران از ملاقات یا برانگیخته شدن مردگان ناامیدند.
الف.۲. همین معنای فوق، فقط «ال» در «الکفار» را الف و لام عهد گرفته و لذا مقصود از این کفار، خصوص مشرکان مکه است (به نقل از الميزان، ج۱۹، ص۲۴۳[۶۹]).
الف.۳. مقصود از «کافر» معنی لغوی آن است (کسی که چیزی را در خاک می پوشانند که به این جهت به کشاورز هم کافر گفته میشود)؛ یعنی یهودیان همان قدر از آخرت ناامیدند که کسانی که مردگان را در قبر دفن میکنند از اینکه مرده بخواهد دوباره بلند شود ناامیدند (به نقل از مجمع البيان، ج۹، ص۴۱۵[۷۰]؛ الميزان، ج۱۹، ص۲۴۳[۷۱]).
الف.۴. …
ب. «من» بیانیه است و متعلق به «کفار» است، یعنی کافرانی که در زمره اهل قبورند؛ آنگاه یعنی یهودیان از آخرت ناامیدند همان گونه که کافرانی که میمیرند و جایگاه و وضعیتی که برایش آماده شده را میبینند از آخرت (یا از رحمت خدا یا …) ناامیدند (ابنمسعود، سعید بن جبیر، مجاهد، ابن زید، ابن عطیه، به نقل از البحر المحيط، ج۱۰، ص۱۶۱[۷۲] و الدر المنثور، ج۶، ص۲۱۲[۷۳]؛ مجمع البيان، ج۹، ص۴۱۵[۷۴]؛ الميزان، ج۱۹، ص۲۴۳[۷۵]).
ج. …
۷) «أَصْحابِ الْقُبُورِ»
چرا برای اشاره به مردگان از تعبیر «أَصْحابِ الْقُبُورِ» استفاده کرد. چرا مثلا اهل قبور یا اموات یا … نگفت؟
یک نکته تأکید بر قبر است؛ یعنی ممکن است شخصی بمیرد اما هنوز از او قطع امید نکرده باشند و امید به احیای مجدد او باشد؛ اما کسی را که در قبر میگذارند کسی است که دیگر کاملا از برگشت او به زندگی ناامیدند.
اما در خصوص اینکه برای چنین کسی چرا از تعبیر «اصحاب» استفاده کرد، نه مثلا «سُکّان» یا «أهل» یا …، با توجه به اینکه اصحاب از ماده «صحب» است و به معنای کسی است که مدتها مصاحب و همصحبت دیگری است شاید میخواهد هشداری دهد که خلاصه همه شما روزی مصاحب و همصحبت و همنشین اصلی شما قبر است و کسی که بداند سرانجامش در قبر خواهد بود مساله آخرت را باید خیلی جدی بگیرد.
[۱] . قرأ أبو جعفر بإخفاء التنوين في الغين (معجم القراءات، ج۹، ص۴۳۱).
[۲] . تقدمت القراءة بضم الهاء وكسرها في الآية /٧ من سورة الفاتحة، وانظر الآية / ١٦ من سورة الرعد (معجم القراءات، ج۹، ص۴۳۲).
[۳] . عیسی الکوفة: «قد ییسوا» بیاء خالصة مکسورةبدل الهمزة فی الحرفین
[۴] . . انفرد الحنبلي عن هبة الله عن ابن وردان عن أبي جعفر بتسهيل الهمزة فيه حيث وقع، ولم يروه غيره. وكذا جاءت قراءة حمزة في الوقف.
[۵] . تقدمت القراءة المختلفة فيه من نقل الحركة والترقيق والإمالة… وانظر الآية /٤/ من سورة البقرة في الجزء الأول (معجم القراءات، ج۹، ص۴۳۲).
[۶] . قراءة الجماعة «الكُفَّارُ» على الجمع. وقرأ ابن أبي الزناد «الكافِرُ» على الإفراد ، مراداً به الجنس.
[۷] . ابن أبي الزناد «کما یئس الکافر» علی التوحید.
[۸] . رجل غَضُوبٌ و غَضِبٌ و غُضُبَّةٌ و غُضُبٌّ أي كثير الغضب شديده. و ناقة غَضُوبٌ: عبوس. و الغَضَبُ: بخصة في الجفن الأعلى خلقة. و الغَضْبَةُ: الصخرة الصلبة المتراكمة في الجبل، المخالفة له، قال: «و غَضْبَةٍ في هضبة ما أمنعا» و الغَضْبَةُ: جلد المسن من الوعول حين يسلخ.
[۹] . الغين و الضاد و الباء أصلٌ صحيح يدلُّ على شدَّة و قُوّة. يقال: إنَّ الغَضْبة: الصَّخرة الصُّلبة. قالوا: و منه اشتُقَّ الغَضَب، لأنَّه اشتدادُ السُّخط. يقال: غَضِب يَغْضَبُ غَضَبَا، و هو غضبانُ و غَضُوب. و يقال: غَضِبْتُ لفلانٍ، إذا كان حيَّا؛ و غضبت به، إذا كان ميّتا. قال دُرَيد: «أنَّا غِضابٌ بمعبدِ» و يقال: إنَّ الغَضُوب: الحيَّة العظيمة.
[۱۰] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو تشدّد في قبال شيء آخر. و من مصاديقه: تشدّد و تصلّب في الصخرة في مقابل من يستعملها. و تشدّد يتراءى في الحيّة المقابلة، و كذا في الناقة العبوس. و تشدّد و مقاومة في الجنّة في قبال العدوّ. و هكذا. و من ذلك الغَضَبُ: و هو تحرّك في النفس الى حدّة و شدّة في قبال شيء آخر، و يقابله الحلم، و هو التعقّل و السكون. و في الغَضَبِ: خروج النفس عن الاعتدال في التعقّل و السكون، و حركته الى جانب الحدّة و الشدّة و الاشتعال.
قَالَ الْبَاقِرُ ع: الْغَضَبُ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانَ تُوقَدُ فِي جَوْفِ ابْنِ آدَمَ، وَ إِنَّ أَحَدَكُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَيْنَاهُ وَ انْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَ دَخَلَ الشَّيْطَانُ فِيهِ. هذا إذا كان الغضب في الباطل. و أمّا إذا كان على الحقّ و للحقّ و في اللَّه: فالغضب فيه ممدوح و حقّ ما دام لم يجرّ باطلا. . وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِي- ۷/ ۱۵۰. وَ لَمَّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ – ۷/ ۱۵۴. وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ- ۲۱/ ۸۷. لِلَّذِينَ آمَنُوا …. الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ- ۴۲/ ۳۷ غَضَبُ النبىّ موسى (ص) كان في اللَّه و بلحاظ انحراف قومه عن سبيل اللَّه، و غَضَبُ ذى النون كان في اللَّه و لكنّه لم يصبر على أذى القوم و لم يحمل أعباء النبوّة فخرج عنهم مغاضبا. و غَضَبُ المؤمنين كان في الحقّ و الصلاح حدوثا و لكنّ ادامته لم يكن بصلاح، و لهم أن يعفوا عن من عليه الغضب. و على أىّ حال فَالْغَضَبُ الممدوح: ما يكون على حقّ و في حقّ و مستمرّا ما دام حقّا، فيدور مدار الحقّ، لا الحدّة النفسانية.
[۱۱] . انضمام الشیء علی غلیظ أو حاد فی باطنه یظهر جرمه أو أثره … و منه الغضب: ضد ارضا و هو امتلاء النفس بالحدة والجفاء لأمر ما
[۱۲] . البته تفاوت ظریفی بین غضب و اراده انتقام هست که عسکری چنین توضیح میدهد: (الفرق) بين الغضب و ارادة الانتقام:أن الغضب معنى يقتضي العقاب من طريق جنسه من غير توطين النفس عليه و لا يغير حكمه، و ليس كذلك الارادة لأنها تقدمت فكانت عما توطن النفس على الفعل فاذا صحبت الفعل غيرت حكمه، و ليس كذلك الغضب، و أيضا فان المغضوب عليه من نظير المراد و هو مستقل (الفروق في اللغة، ص۱۲۵).
[۱۳] . الْغَضَبُ: ثوران دم القلب إرادة الانتقام، و لذلك قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: «اتَّقُوا الْغَضَبَ فَإِنَّهُ جَمْرَةٌ تُوقَدُ فِي قَلْبِ ابْنِ آدَمَ، أَ لَمْ تَرَوْا إِلَى انْتِفَاخِ أَوْدَاجِهِ وَ حُمْرَةِ عَيْنَيْهِ» و إذا وصف اللّه تعالى به فالمراد به الانتقام دون غيره: قال فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ [البقرة/ ۹۰]، وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ [آل عمران/ ۱۱۲]، و قال: وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي [طه/ ۸۱]، غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ [المجادلة/ ۱۴]، و قوله: غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ [الفاتحة/ ۷]، قيل: هم اليهود «۳». و الْغَضْبَةُ كالصّخرة، و الْغَضُوبُ: الكثير الغضب. و توصف به الحيّة و النّاقة الضجور، و قيل: فلان غُضُبَّةٌ: سريع الغضب «۴»، و حكي أنّه يقال: غَضِبْتُ لفلان: إذا كان حيّا و غَضِبْتُ به إذا كان ميّتا.
[۱۴] . از نظر وی این گناهان بندگان بر دو قسم است؛برخی است که فقط مانع رشد و رسیدن شخص به کمال میشود اما برخی گناهان هست که منجر به اخلال در نظمی میشود که خداوند در تشریع و برای سعادت اجتماعی انسانها مقدر کرده و در تشریع بدانها فرمان داده و اینهاست که غضب الهی را در پی دارد؛ اما این تقسیم قابل دفاع نیست زیرا تمام آنچه برای سلوک فردی ما طی شده نیز کاملا در همان فضای نظمی که خداوند در تشریع برای زندگی ما مقدر کرده قرار دارد و لذاست در برخی آیات همین صرف کفر ورزیدن به آیات خدا را موجب غضب الهی معرفی کرده است؛ مانند آیه ۹۰ سوره بقره که ایشان در فهرست زیر بدان هم اشاره کرده است. متن ایشان بدین قرار است:
و أمّا الغَضَبُ من اللَّه العزيز: فهو أيضا شدّة و حدّة بمراتبها في قبال قبائح الأعمال و مظالم العباد و مساوي الأخلاق و المعاصي، و في الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً، و أخلّوا فيما خلق و قدّر. إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ- ۷/ ۱۵۲. وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ- ۱۶/ ۱۰۶. كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ …. وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى- ۲۰/ ۸۱. فَرَجَعَ مُوسى …. أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي- ۲۰/ ۸۶. وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ …. فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ- ۸/ ۱۶. فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ …. فَباؤُ بِغَضَبٍ، عَلى غَضَبٍ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ- ۲/ ۹۰. وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ- ۲/ ۶۱ و لا يخفى أنّ الخلاف و العصيان على نوعين: الأوّل- ما يوجب توقف الإنسان على السلوك الى الكمال و السعادة، كما في المعاصي الشخصيّة و ترك الفرائض. و الثاني- ما يوجب إخلالا في النظم الإلهي و التقدير الربوبى، و نقضا للتقديرات و الحقائق و الأحكام التكوينيّة و التشريعيّة، كما في الكفر و الظلم و الإفساد في الأرض و القتل و المقابلة لأنبيائه و أحكامه. و هذا النوع يوجب هيجان الغضب من اللَّه عزّ و جلّ كما في الآيات الكريمة.
ثمّ إنّ الغَضَبَ في الخروج عن الاعتدال: يوجب تعدّيا و جرحا و شتما و ضربا و قتلا. كذلك في الحقّ و على الحقّ: يوجب آثارا مقتضية.
و أمّا آثار غَضَبِ اللَّه عزّ و جلّ: هو البعد عن الرحمة و اللعن، و إعداد جهنّم، و العذاب المهين، و السقوط و الهوىّ، و التضييق- و لعنه، وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ، … عَذابٌ شَدِيدٌ*، … فَقَدْ هَوى.
و ممّا يتعقّب الغَضَبُ الإضلال: صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ فانّ الضلال كما سبق في قبال الاهتداء. اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ. و الهداية من اللَّه تعالى عبارة عن بسط الرحمة و الفيض و اللطف في تكوين ثمّ بعده في جريان الحياة، و يقابله الضلال و الإضلال، و هو على خلاف الفطرة و التكوين، و انّما يحدث بعوارض حادثة، بعنوان لعن و عذاب و بلاء-. رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى . وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ. فالانعام و الرحمة في سبيل الهداية، كما أنّ الضلال في أثر الغضب، فإذا تحقّق الغضب و المغضوبيّة: يتعقّبه الضلال و البعد عن الرحمة. سبقت رحمته غضبه.
[۱۵] . (الفرق) بين الغضب و الحرد: أن الحرد هو أن يغضب الانسان فيبعد عن من غضب عليه و هو من قولك كوكب حريد أي بعيد عن الكواكب و حي حريد أي بعيد المحل، و لهذا لا يوصف الله تعالى بالحرد و هو الحرد بالاسكان و لا يقال حرد بالتحريك و انما الحرد استرخاء يكون في أيدي الابل جمل أحرد و ناقة حرداء، و يجوز أن يقال إن الحرد هو القصد و هو أن يبلغ في الغضب أبعد غاية.
[۱۶] . و غَضْبانُ: يَغْضَبُ سريعاً، و قيل: شديد الغَضَب. و الأُنثى غَضْبَى و غَضُوب.
[۱۷] . و انتصب مُغاضِباً على الحال. فقيل: معناه غضبان و هو من المفاعلة التي لا تقتضي اشتراكا، نحو: عاقبت اللص و سافرت. و قيل مُغاضِباً لقومه أغضبهم بمفارقته و تخوفهم حلول العذاب، و أغضبوه حين دعاهم إلى اللّه مدة فلم يجيبوه فأوعدهم بالعذاب، ثم خرج من بينهم على عادة الأنبياء عند نزول العذاب قبل أن يأذن اللّه له في الخروج. و قيل مُغاضِباً للملك حزقيا حين عينه لغزو ملك كان قد عاب في بني إسرائيل فقال له يونس: آللّه أمرك بإخراجي؟ قال: لا، قال: فهل سماني لك؟ قال: لا، قال: هاهنا غيري من الأنبياء، فألح عليه فخرج مُغاضِباً للملك. و قول من قال مُغاضِباً لربه و حكى في المغاضبة لربه كيفيات يجب اطّراحه إذ لا يناسب شيء منها منصب النبوة، و ينبغي أن يتأول لمن قال ذلك من العلماء كالحسن و الشعبي و ابن جبير و غيرهم من التابعين، و ابن مسعود من الصحابة بأن يكون معنى قولهم مُغاضِباً لربه أي لأجل ربه و دينه، و اللام لام العلة لا اللام الموصلة للمفعول به. و قرأ أبو شرف مغضبا اسم مفعول.
[۱۸] . يقال إنَّه ليست ياءٌ فى صَدرِ كلمةٍ بعدها همزة إلّا هذه.
[۱۹] . و القرآن نَزل بلُغة من قرأ يَئس. و قد رَوَى بعضُهم عن ابن كَثير أنّه قرأ: و لا (تايَسُوا)، بلا همز. و أخبَرَني المنذريُّ عن ثعلب عن سَلَمة عن الفرّاء قال الكسائي: سمعتُ غيرَ قبيلة يقولون: أَيِس يَايَسُ بغير همز، قال: و سمعتُ رجلا من بني المُنْتَفِق و هم من عقيل يقول: لا تيْس منه بغير همز.
[۲۰] . أَيْسَ: كلمة قد أُمِيَتْت، و ذكر الخليل أن العرب تقول: ائتني به من حيث أَيْسٍ و لَيْسٍ، و لم يستعمل أَيْسٌ إلا في هذا، و إنما معناها كمعنى من حيث هو في حال الكينونة و الوجد و الجدة، و قال: إن (ليس) معناها: لا أَيْسَ، أي: لا وُجْدَ. و التَّأْيِيسُ: الاستقلال، يقال: ما أَيَّسْنَا فلانا خيرا، أي: استقللنا منه خيرا، أي: أردته، لأستخرج منه شيئا فما قدرت عليه، و قد أَيَّسَ يُؤَيِّسُ تَأْيِيساً، قال كعب بن زهير: «و جِلْدُها من أَطُومٍ مَا يُؤَيِّسُهُ / طِلْحٌ بِضَاحِيَةِ المتنَيْنِ مَهْزُول» و الْإِيَاسُ: انقطاع المطمع، و اليأس: نقيض الرجاء. يَئِسْتُ مِنْهُ يَأْساً، و آيَسْتُ فلاناً إِيَاساً، فأما أَيَسْتُهُ فهو خطأ إلا أن يجيء في لغة على التحويل، و هو قبيح جدا. و تقول: أَيْأَسْتُهُ فَاسْتَيْأَسَ، و المصدر منه إِيَاسٌ. فأما العامة فيحذفون الهمزة الأخيرة، و يفتحون الياء عليها، فيقولون: أَيَسْتُهُ إِيَاساً. و تقول في معنى منه: قد يَئِسْتُ أنك رجلُ صِدْقٍ، أي: علمت. قال جل و عز: أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا»، و قال الشاعر «أ لم يَيْأَسْ الأقوام أني أنا ابنه / و إن كنت عن عرض العشيرة نائيا».
[۲۱] . و قال الفرّاء في قول اللَّه جلّ و عزّ: أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ [الرعد: ۳۱]. قال الفراء: قال المفسِّرون: (أَ فَلَمْ يَيْأَسِ): أ فلم يَعلم. قال: و هو في المعنى على تفسيرِهم لأن اللَّه تبارك و تعالى قد أَوقَع إلى المؤمنين أنّه لو شاء لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعاً، فقال: أ فلم يَيْأسوا علما، يقول: يُؤيِسُهم العلم، فكان فيه العلم مضمَرا، كما تقول في الكلام: قد يئسْتُ منك ألّا تُفْلح، كأنك قلت: علمت علما. قال: و رُوِي عن ابن عبّاس أنه قال: ييأس بمعنى يَعلَم لغة للنَّخَع، و لم نجدْها في العربيّة إلّا على ما فسّرت. و أنشد أبو عُبَيدة: «أقولُ لهمْ بالشّعبِ إذا يَبْسِرُونني/ أَ لَم تَيْأَسُوا أنّي ابنُ فارِس زَهْدَمِ» يقول: أ لم تَعلَموا. و قال أبو إسحاق: القول عندي في قوله تعالى: أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ الآية: أفلم يَيْأَس الّذين آمنوا من إيمان هؤلاء الّذين وَصفهم اللَّهُ بأنهم لا يؤمنون لأنّه قال: لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعاً. و لغةٌ أخرى: أَيسَ يَأيَسُ، و آيَسْتُه، أي: أيأَسْتُه، و هو اليَأْس و الإياس، و كان في الأصل الإييَاس بوزن الإيعَاس.
[۲۲] . يَئِسَ: مِنَ الشَّىء (يَيْأَسُ) مِنْ بَابِ تَعِبَ فَهُوَ (يَائِسٌ) و الشَّىءُ (مَيْئُوسٌ) مِنْهُ عَلَى فَاعِلٍ و مَفْعُولٍ و مَصْدَرُه (الْيَأْسُ) مِثْلُ فَلْسٍ وَ بِهِ سُمِّىَ وَ يَجُوزُ قَلْبُ الْفِعْلِ دُونَ الْمَصْدَرِ فَيُقَالُ (أَيِس) مِنْهُ وَ قَدْ تَقَدَّمَ و كَسْرُ الْمُضَارع لُغَةٌ قَالَ أَبُو زَيْدٍ الْكَسْرُ فِى ذلِكَ و شِبْهِهِ لُغة عُلْيَا مُضر وَ الْفَتْحُ لُغَةُ سُفْلَاهَا وَ يُقَالُ (يَئِسَتِ) الْمَرْأَةُ إِذَا عَقِمَتْ فَهِىَ (يَائِسٌ) كَمَا يُقَالُ حَائِضٌ و طَامِثٌ فَإِنْ لَمْ يُذْكَرِ الْمَوْصُوفُ قُلْتَ (يَائِسَةٌ) و أَيْئَسَها اللهُ (إِيَاساً) وِزَانُ كِتَابٍ وَ بِهِ سُمِّىَ و أَصْلُهُ بِسُكُونِ الْيَاءِ وَ مَدِّ الْهَمْزَةِ وِزَانُ إِيمَانٍ وَ قَدْ يُسْتَعْمَلُ (الْإِيَاسُ) مَصْدَراً لِلثُّلاثِىِّ لتَقَارُبِ الْمَعْنَى أَوْ لِأَنَّ الرُّبَاعِىَّ يَتَضَمَّنُ الثُّلَاثِىَّ كَمَا فِى قَوْلِهِ تَعَالَى «وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً» و يَأْتِى (يَئِسَ) بِمَعْنَى عَلِمَ فِى لُغَةِ النَّخَعِ وَ عَلَيْهِ قَوْلُهُ تَعَالَى «أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا».
[۲۳] . الياء و الهمزة و السين. كلمتان: إحداهما اليأس: قَطْعُ الرَّجاء. و يقال إنَّه ليست ياءٌ فى صَدرِ كلمةٍ بعدها همزة إلّا هذه. يقال منه: يَئِس يَيْأَس و يَيْئِس، على يَفْعَل و يَفْعِل. و الكلمة الأخرى: ألم تَيْأَس، أى ألم تَعْلَم. و قالوا فى قوله تعالى: أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا، أى أفلم يَعلَمْ. و أنشدوا: «أقولُ لَهُم بالشِّعْبِ إذَ يأسِرُونَنى / ألم تَيأَسُوا أنِّى ابنُ فارِسِ زَهْدَمِ».
[۲۴] . الْيَأْسُ: انتفاءُ الطّمعِ، يقال: يَئِسَ و اسْتَيْأَسَ مثل: عجب و استعجب، و سخر و استسخر. قال تعالى: فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا [يوسف/ ۸۰]، حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ [يوسف/ ۱۱۰]، قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ [الممتحنة/ ۱۳]، إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ [هود/ ۹] و قوله: أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا [الرعد/ ۳۱] قيل: معناه: أ فلم يعلموا «۱»، و لم يرد أنّ اليَأْسَ موضوع في كلامهم للعلم، و إنما قصد أنَّ يَأْسَ الذين آمنوا من ذلك يقتضي أن يحصل بعد العلم بانتفاء ذلك، فإذا ثبوت يَأْسِهِمْ يقتضي ثبوت حصول علمهم.
[۲۵] . أنّ الأصل الواحد فى المادّة: هو ما يقابل الطمع. و قلنا فى القنط: إنّ القُنُوط هو اليأس الشديد، و يدلّ على الشدّة: كون حرفى القاف و الطاء من حروف الجهر و الشدّة و الضغط و الاستعلاء، بخلاف السين و الياء فى اليأس. و يدل على هذا ذكر القنوط بعد اليأس، كما فى:وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ- ۴۱/ ۴۹. و فى اليَأْس: انقطاع التوقّع و الانتظار عن أمر. كما أنّ الرجاء و الطمع: توقّع و انتظار لحصول مقصود.
وَ اللَّائِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِنْ نِسائِكُمْ- ۶۵/ ۴.أُولئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِي- ۲۹/ ۲۳.وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ- ۱۲/ ۸۷. أى انقطعوا عن الانتظار و التوقّع لحصول الرحمة و الروح، كما أنّ القواعد من النساء ينقطعن عن انتظار المحيض- راجع الروح.
وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ- ۹/ ۱۱. لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ- ۴۱/ ۴۹.وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً- ۱۷/ ۸۳. فالانسان باقتضاء جريان حياته الجسمانيّة و برنامج اموره المادّيّة: لا يطلب إلّا لذائذ ملائمة لها، و لا يتمايل إلّا الى مشتهيات نفسانيّة، فهو فى محيط الرحمة و النعمة و السعة: يتوغّل فى الهوى و تمايلاته الدنيويّة، و يديم مسيره فى العيش و الشهوات الحيوانيّة، غافلا عن الحياة الروحانيّة و الالتذاذات المعنويّة. و إذا وقع فى محيط مضيقة و ابتلاء: كان قنوطا عن مسيره و آيسا عن حياته الحيوانىّ المادّىّ و كفورا بالحقّ و السعادة الروحانيّة، فانّه لا يريد إلّا هذه الحياة الدنيا.
لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ- ۶۰/ ۱۳.إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ- ۱۲/ ۸۷.فالغضب يقابل الرحمة و الروح، و إذا خرج العبد عن محيط الرحمة و لم يكن مشمولا لرحمة الحقّ و لطفه و توجّهه الخاصّ: فيكون مغضوبا عليه قهرا، فانّ انقطاع الرحمة و الروح هو المغضوبيّة و المضيقة. و اليأس نتيجة التوغّل فى الحياة المادّيّة و الانقطاع عن محيط الرحمة و الروحانيّة، فانّ الانسان حينئذ لا يتوقّع و لا يحصل له انتظار الوصول الى مقصد ممّا وراء عالم المادّة و التمايلات الدنيويّة.
الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي- ۵/ ۳. أى قد يئسوا من النفوذ و التصرّف و الحكومة فى دينكم، حيث إنّهم شاهدوا سعة حكومتكم و قوّة اقتداركم و نفوذ أمركم، و قد أكمل اللّه عزّ و جلّ دينكم و هو الخضوع تحت برنامج روحانىّ إلهىّ، و أتمم جميع الوسائل و الشرائط اللازمة، فلا تخشوهم بعد.
فظهر أنّ الأصل فى المادّة: هو انقطاع التوقّع و الانتظار عن شىء، و أمّا العلم فهو من آثار الأصل، فانّ الانقطاع عن شىء: يلازم حصول تصميم قاطع فى طريق برنامجه المقصود له.
[۲۶] . أبو عبيد عن الأصمعيّ: يَئِس يَيْئِس و يَيْأُسُ، مثل: حَسِبَ يَحسِب و يَحسَب. قال: و قال أبو زيد: عَلْياء مُضَر تقول: يَحسِب و يَيْئس، و سُفْلاها بالفَتْح.
[۲۷] . [الاستيئاس]: استيأس منه: أي يئس. قال اللَّه تعالى: فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ» و قال تعالى: حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا
[۲۸] . و يقال: استيْأَس بمعنى يَئِس.
[۲۹] . قوله: لَيَؤُسٌ [۱۱/ ۹] فعول، من يَأَسْتُ أي شديد الْيَأْس.
[۳۰] . أنّ الأصل الواحد فى المادّة: هو ما يقابل الطمع. و قلنا فى القنط: إنّ القُنُوط هو اليأس الشديد، و يدلّ على الشدّة: كون حرفى القاف و الطاء من حروف الجهر و الشدّة و الضغط و الاستعلاء، بخلاف السين و الياء فى اليأس. و يدل على هذا ذكر القنوط بعد اليأس، كما فى:وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ- ۴۱/ ۴۹.
[۳۱] . (الفرق) بين اليأس و القنوط و الخيبة: أن القنوط أشد مبالغة من اليأس و أما الخيبة فلا تكون الا بعد الأمل لأنها امتناع نيل ما أمل، فأما اليأس فقد يكون قبل الأمل و قد يكون بعده، و الرجاء و اليأس نقيضان يتعاقبان كتعاقب الخيبة و الظفر، و الخائب المنقطع عما أمل.
[۳۲] . قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ، قال ابن عباس: من خيرها و ثوابها. و الظاهر أن من في مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ لابتداء الغاية، أي لقاء أصحاب القبور. فمن الثانية كالأولى من الآخرة. فالمعنى أنهم لا يلقونهم في دار الدنيا بعد موتهم. و قال ابن عرفة: هم الذين قالوا: ما يهلكنا إلا الدهر. انتهى. و الكفار على هذا كفار مكة، لأنهم إذا مات لهم حميم قالوا: هذا آخر العهد به، لن يبعث أبدا، و هذا تأويل ابن عباس و قتادة و الحسن.
[۳۳] . «مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» أي من بعث أصحاب القبور فحذف المضاف
[۳۴] . كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ من موتاهم أن يبعثوا و يرجعوا أحياء.
[۳۵] . و قوله: «يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» المراد بالآخرة ثوابها، و المراد بالكفار الكافرون بالله المنكرون للبعث، و قيل: المراد مشركو مكة و اللام للعهد، و «مِنَ» في «مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» لابتداء الغاية.
[۳۶] . و قيل: من لبيان الجنس، أي الكفار الذين هم أصحاب القبور، و المأيوس منه محذوف، أي كما يئس الكفار المقبورون من رحمة اللّه، لأنه إذا كان حيا لم يقبر، كان يرجى له أن لا ييأس من رحمة اللّه، إذ هو متوقع إيمانه، و هذا تأويل مجاهد و ابن جبير و ابن زيد. و قال ابن عطية: و بيان الجنس أظهر. انتهى. و قد ذكرنا أن الظاهر كون من لابتداء الغاية، إذ لا يحتاج الكلام إلى تقدير محذوف.
[۳۷] . و يجوز أن يكون من تبيينا للكفار و التقدير كما يئس الكفار الذين هم من أصحاب القبور من الآخرة.
[۳۸] . و قيل مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ بيان للكفار، أى: كما يئس الكفار الذين قبروا من خير الآخرة، لأنهم تبينوا قبح حالهم و سوء منقلبهم.
[۳۹] . و قيل: المراد بهم كفار الموتى و «مِنَ» بيانية و المعنى: يئسوا من ثواب الآخرة كما يئس الكفار المدفونون في القبور منه لقوله: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ»: البقرة: ۱۶۱
[۴۰] . قوله تعالى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ….الآية. نزلت في ناس من فقراء المسلمين، كانوا يخبرون اليهود بأخبار المسلمين و يُواصِلونهم، فَيُصِيبونَ بذلك من ثمارهم. فنهاهم اللَّه تبارك و تعالى عن ذلك
[۴۱] . «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ» أي لا تتولوا اليهود و ذلك أن جماعة من فقراء المسلمين كانوا يخبرون اليهود أخبار المسلمين يتواصلون إليهم بذلك فيصيبون من ثمارهم فنهى الله عن ذلك عن المقاتلين.
[۴۲] . أَحْمَدُ وَ عَبْدُ اللَّهِ ابْنَا مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عن عَلِيّ بْن رِئَابٍ قال: وَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِاللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: «لَا يَنْبَغِي لِلرَّجُلِ الْمُؤْمِنِ مِنْكُمْ أَنْ يُشَارِكَ الذِّمِّيَّ، وَ لَا يُبْضِعَهُ بِضَاعَةً، وَ لَا يُودِعَهُ وَدِيعَةً، وَ لَا يُصَافِيَهُ الْمَوَدَّةَ».
[۴۳] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا يَنْبَغِي لِلرَّجُلِ الْمُسْلِمِ أَنْ يُشَارِكَ الذِّمِّيَّ وَ لَا يُبْضِعَهُ بِضَاعَةً وَ لَا يُودِعَهُ وَدِيعَةً وَ لَا يُصَافِيَهُ الْمَوَدَّةَ.
[۴۴] . در جلسه ۴۰۵ حدیث۱ https://yekaye.ir/al-ankaboot-29-8/ و
جلسه ۱۰۱۳ حدیث۳ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-46/ و
جلسه ۱۰۷۹ حدیث۱۹ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-14-2/
[۴۵] . متن کامل آن در عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج۲، ص۱۲۱-۱۲۶، و در تحف العقول، ص۴۱۵-۴۲۳
[۴۶] . به طور خاص از عبارت «وَ الْبَرَاءَةُ» تا « فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْنا» در جلسه ۶۷۸ حدیث ۴ http://yekaye.ir/al-kahf-18-104/ گذشت و فرازهای دیگری از آن در جلسه ۹۳۲ حدیث۱ https://yekaye.ir/an-nesa-4-7/
و جلسه ۱۰۱۳، پاورقی ۸ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-46/
و جلسه ۱۰۷۹ حدیث ۲۰ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-14-2/
[۴۷] . وَ قَوْلُهُ ع فِي خُطْبَةِ الْقَاصِيَةِ مِنْ قَوْلِهِ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ بَيْنَ جُمَادَى وَ رَجَبٍ. وَ قَوْلُهُ ع وَ أَيُّ عَجَبٍ أَعْجَبُ مِنْ أَمْوَاتٍ يَضْرِبُونَ هَامَاتِ الْأَحْيَاءِ.)
[۴۸]. جلسه ۸۹۳، حدیث۴ https://yekaye.ir/al-fajr-89-22/
[۴۹]. البته به همراه چند جمله دیگر که در اصل خطبه با فاصله از این مطلب قرار گرفته است.
[۵۰] . قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيِّ قَالَ سَمِعْتُ مُحَمَّدَ بْنَ صَالِحِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو الْجَارُودِ زِيَادُ بْنُ الْمُنْذِرِ عَمَّنْ سَمِعَ عَلِيّاً ع يَقُولُ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ بَيْنَ جُمَادَى وَ رَجَبٍ فَقَامَ رَجُلٌ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا هَذَا الْعَجَبُ الَّذِي لَا تَزَالُ تَتَعَجَّبُ مِنْهُ فَقَالَ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ وَ أَيُّ عَجَبٍ أَعْجَبُ مِنْ أَمْوَاتٍ يَضْرِبُونَ كُلَّ عَدُوٍّ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَهْلِ بَيْتِهِ وَ ذَلِكَ تَأْوِيلُ هَذِهِ الْآيَةِ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ فَإِذَا اشْتَدَّ الْقَتْلُ قُلْتُمْ مَاتَ أَوْ هَلَكَ أَوْ أَيَّ وَادٍ سَلَكَ وَ ذَلِكَ تَأْوِيلُ هَذِهِ الْآيَةِ «ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً».
و هذا التأويل يدل على الرجعة و قوله قلتم مات أو هلك يعني القائم صلوات الله عليه و على آبائه الطيبين صلاة باقية إلى يوم الدين
[۵۱]. در جلسه ۶۰۳ پاورقی ۵ https://yekaye.ir/al-kahf-18-22/
و جلسه ۶۰۶ حدیث۳ https://yekaye.ir/al-kahf-18-25/
و جلسه ۷۳۶ حدیث۱ https://yekaye.ir/al-fater-35-36/
و آیه اول همین سوره یعنی جلسه ۱۱۳۱ حدیث ۱ https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01/
[۵۲] . «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» (نساء/۵۹) فَلَمْ يَسْتَغْنِ النَّاسُ فِي هَذَا الْمَعْنَى بِالتَّنْزِيلِ دُونَ التَّفْسِيرِ كَمَا اسْتَغْنَوْا بِالْآيَاتِ الْمُتَقَدِّمَةِ الَّتِي ذُكِرَتْ فِي آيَاتِ مَا تَأْوِيلُهُ فِي تَنْزِيلِهِ اللَّاتِي ذَكَرْنَاهَا فِي الْآيَاتِ الْمُتَقَدِّمَةِ إِلَّا حِينَ بَيَّنَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَّ الْوُلَاةَ لِلْأَمْرِ الَّذِي فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُمْ مِنْ عِتْرَتِهِ الْمَنْصُوصِ عَلَيْهِمْ وَ مِثْلُهُ قَوْلُهُ تَعَالَى «وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ» (بقره/۴۳) فَلَمْ يَسْتَغْنِ النَّاسُ عَنْ بَيَانِ ذَلِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ حُدُودِ الصَّلَاةِ كَيْفَ يُصَلُّونَهَا وَ عَدَدِهَا وَ رُكُوعِهَا وَ سُجُودِهَا وَ مَوَاقِيتِهَا وَ مَا يَتَّصِلُ بِهَا وَ كَذَلِكَ الزَّكَاةُ وَ الصَّوْمُ وَ فَرَائِضُ الْحَجِّ وَ سَائِرُ الْفَرَائِضِ إِنَّمَا أَنْزَلَهَا اللَّهُ وَ أَمَرَ بِهَا فِي كِتَابِهِ مُجْمَلَةً غَيْرَ مَشْرُوحَةٍ لِلنَّاسِ فِي مَعْنَى التَّنْزِيلِ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص هُوَ الْمُفَسِّرَ لَهَا وَ الْمُعَلِّمَ لِلْأُمَّةِ كَيْفَ يُؤَدُّونَهَا وَ بِهَذِهِ الطَّرِيقَةِ وَجَبَ عَلَيْهِ ص تَعْرِيفُ الْأُمَّةِ الصَّادِقِينَ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً» (اسراء/۶۰) وَ مِثْلُهُ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ فِي سُورَةِ التَّوْبَةِ «وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ» (توبه/۶۱) وَ مِثْلُهُ قَوْلُهُ تَعَالَى «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَ لا تَفْتِنِّي أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ» (توبه/۴۹) وَ مِثْلُهُ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ «لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ» (توبه/۱۰۱)
[۵۳] . تَفْسِيرُهُ فِيهِ الصَّمَدُ خَمْسَةُ أَحْرُفٍ فَالْأَلِفُ دَلِيلٌ عَلَى إِنِّيَّتِهِ وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ ذَلِكَ تَنْبِيهٌ وَ إِشَارَةٌ إِلَى الْغَائِبِ عَنْ دَرْكِ الْحَوَاسِّ وَ اللَّامُ دَلِيلٌ عَلَى إِلَهِيَّتِهِ بِأَنَّهُ هُوَ اللَّهُ وَ الْأَلِفُ وَ اللَّامُ مُدْغَمَانِ لَا يَظْهَرَانِ عَلَى اللِّسَانِ وَ لَا يَقَعَانِ فِي السَّمْعِ وَ يَظْهَرَانِ فِي الْكِتَابَةِ دَلِيلَانِ عَلَى أَنَّ إِلَهِيَّتَهُ بِلُطْفِهِ خَافِيَةٌ لَا تُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا تَقَعُ فِي لِسَانِ وَاصِفٍ وَ لَا أُذُنِ سَامِعٍ لِأَنَّ تَفْسِيرَ الْإِلَهِ هُوَ الَّذِي أَلِهَ الْخَلْقُ عَنْ دَرْكِ مَاهِيَّتِهِ وَ كَيْفِيَّتِهِ بِحِسٍّ أَوْ بِوَهْمٍ لَا بَلْ هُوَ مُبْدِعُ الْأَوْهَامِ وَ خَالِقُ الْحَوَاسِّ وَ إِنَّمَا يَظْهَرُ ذَلِكَ عِنْدَ الْكِتَابَةِ دَلِيلٌ عَلَى أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَظْهَرَ رُبُوبِيَّتَهُ فِي إِبْدَاعِ الْخَلْقِ وَ تَرْكِيبِ أَرْوَاحِهِمُ اللَّطِيفَةِ فِي أَجْسَادِهِمُ الْكَثِيفَةِ فَإِذَا نَظَرَ عَبْدٌ إِلَى نَفْسِهِ لَمْ يَرَ رُوحَهُ كَمَا أَنَّ لَامَ الصَّمَدِ لَا تَتَبَيَّنُ وَ لَا تَدْخُلُ فِي حَاسَّةٍ مِنَ الْحَوَاسِّ الْخَمْسِ فَإِذَا نَظَرَ إِلَى الْكِتَابَةِ ظَهَرَ لَهُ مَا خَفِيَ وَ لَطُفَ فَمَتَى تَفَكَّرَ الْعَبْدُ فِي مَاهِيَّةِ الْبَارِئِ وَ كَيْفِيَّتِهِ أَلِهَ فِيهِ وَ تَحَيَّرَ وَ لَمْ تُحِطْ فِكْرَتُهُ بِشَيْءٍ يَتَصَوَّرُ لَهُ لِأَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُ الصُّوَرِ فَإِذَا نَظَرَ إِلَى خَلْقِهِ ثَبَتَ لَهُ أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُهُمْ وَ مُرَكِّبُ أَرْوَاحِهِمْ فِي أَجْسَادِهِمْ وَ أَمَّا الصَّادُ فَدَلِيلٌ عَلَى أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَادِقٌ وَ قَوْلَهُ صِدْقٌ وَ كَلَامَهُ صِدْقٌ وَ دَعَا عِبَادَهُ إِلَى اتِّبَاعِ الصِّدْقِ بِالصِّدْقِ وَ وَعَدَ بِالصِّدْقِ دَارَ الصِّدْقِ وَ أَمَّا الْمِيمُ فَدَلِيلٌ عَلَى مُلْكِهِ وَ أَنَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لَمْ يَزَلْ وَ لَا يَزَالُ وَ لَا يَزُولُ مُلْكُهُ وَ أَمَّا الدَّالُ فَدَلِيلٌ عَلَى دَوَامِ مُلْكِهِ وَ أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ دَائِمٌ تَعَالَى عَنِ الْكَوْنِ وَ الزَّوَالِ بَلْ هُوَ عَزَّ وَ جَلَّ يُكَوِّنُ الْكَائِنَاتِ الَّذِي كَانَ بِتَكْوِينِهِ كُلُّ كَائِنٍ
[۵۴] . ثُمَّ قَالَ الْبَاقِرُ ع الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي مَنَّ عَلَيْنَا وَ وَفَّقَنَا لِعِبَادَتِهِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ. وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ وَ جَنَّبَنَا عِبَادَةَ الْأَوْثَانِ حَمْداً سَرْمَداً وَ شُكْراً وَاصِباً وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ يَقُولُ لَمْ يَلِدْ عَزَّ وَ جَلَّ فَيَكُونَ لَهُ وَلَدٌ يَرِثُهُ وَ لَمْ يُولَدْ فَيَكُونَ لَهُ وَالِدٌ يَشْرَكُهُ فِي رُبُوبِيَّتِهِ وَ مُلْكِهِ- وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ فَيُعَاوِنَهُ فِي سُلْطَانِه.
[۵۵] . ختم الله سبحانه السورة بالأمر بقطع الموالاة من الكفار كما افتتحها به.
[۵۶] . ثم خاطب سبحانه المؤمنين فقال «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ» أي لا تتولوا اليهود و ذلك أن جماعة من فقراء المسلمين كانوا يخبرون اليهود أخبار المسلمين يتواصلون إليهم بذلك فيصيبون من ثمارهم فنهى الله عن ذلك عن المقاتلين
[۵۷] . و روي أن قوما من فقراء المسلمين كانوا يواصلون اليهود ليصيبوا من ثمارهم، فقيل لهم: لا تتولوا قوما مغضوبا عليهم و على أنهم اليهود، فسرهم الحسن و ابن زيد و منذر بن سعيد، لأن غضب اللّه قد صار عرفا لهم.
[۵۸] . قوله تعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ» إلخ، المراد بهم اليهود المغضوب عليهم و قد تكرر في كلامه تعالى فيهم «وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ»: البقرة: ۶۱، و يشهد بذلك ذيل الآية فإن الظاهر أن المراد بالقوم غير الكفار.
[۵۹] . و قال ابن عباس: كفار قريش، لأن كل كافر عليه غضب من اللّه.
[۶۰] . و أخرج عبد بن حميد و ابن المنذر عن ابن عباس رضى الله عنهما لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قال هم الكفار أصحاب القبور الذين يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ
[۶۱] . و قيل أراد جميع الكفار أي لا تتخذوا كافرا من الكفار أولياء
[۶۲] . قيل: اليهود و النصارى
[۶۳] . ثم وصف الكفار فقال «قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ» أي من ثواب الآخرة «كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» يعني أن اليهود بتكذيبهم محمدا ص و هم يعرفون صدقه و أنه رسول قد يئسوا من أن يكون لهم في الآخرة حظ و خير كما يئس الكفار الذين ماتوا و صاروا في القبور من أن يكون لهم في الآخرة حظ لأنهم قد أيقنوا بعذاب الله عن مجاهد و سعيد بن جبير
[۶۴] . لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ- ۶۰/ ۱۳.إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ- ۱۲/ ۸۷.فالغضب يقابل الرحمة و الروح، و إذا خرج العبد عن محيط الرحمة و لم يكن مشمولا لرحمة الحقّ و لطفه و توجّهه الخاصّ: فيكون مغضوبا عليه قهرا، فانّ انقطاع الرحمة و الروح هو المغضوبيّة و المضيقة. و اليأس نتيجة التوغّل فى الحياة المادّيّة و الانقطاع عن محيط الرحمة و الروحانيّة، فانّ الانسان حينئذ لا يتوقّع و لا يحصل له انتظار الوصول الى مقصد ممّا وراء عالم المادّة و التمايلات الدنيويّة.
[۶۵] . قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ، قال ابن عباس: من خيرها و ثوابها. و الظاهر أن من في مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ لابتداء الغاية، أي لقاء أصحاب القبور. فمن الثانية كالأولى من الآخرة. فالمعنى أنهم لا يلقونهم في دار الدنيا بعد موتهم. و قال ابن عرفة: هم الذين قالوا: ما يهلكنا إلا الدهر. انتهى. و الكفار على هذا كفار مكة، لأنهم إذا مات لهم حميم قالوا: هذا آخر العهد به، لن يبعث أبدا، و هذا تأويل ابن عباس و قتادة و الحسن.
[۶۶] . و أخرج ابن جرير عن ابن عباس رضى الله عنهما في الآية قال يعنى من مات من الذين كفروا فقد يئس الأحياء من الذين كفروا ان يرجعوا إليهم أو يبعثهم الله
و أخرج سعيد بن منصور و ابن المنذر عن ابن عباس رضى الله عنهما قال كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ الأحياء من الذين ماتوا
و أخرج عبد الرزاق و ابن المنذر عن قتادة رضى الله عنه في قوله لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قال اليهود قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ أن يبعثوا كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ أن يرجع إليهم أصحاب القبور الذين قد ماتوا
… و أخرج عبد بن حميد عن قتادة كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ قال ان الكافر إذا مات له ميت لم يرج لقاءه و لم يحتسب أجره و الله أعلم.
[۶۷] . و قوله: «يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» المراد بالآخرة ثوابها، و المراد بالكفار الكافرون بالله المنكرون للبعث، … و «مِنَ» في «مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» لابتداء الغاية. و الجملة بيان لشقائهم الخالد و هلاكهم المؤبد ليحذر المؤمنون من موالاتهم و موادتهم و الاختلاط بهم و المعنى: قد يئس اليهود من ثواب الآخرة كما يئس منكرو البعث من الموتى المدفونين في القبور.
[۶۸] . و قيل كما يئس كفار العرب من أن يحيا أهل القبور أبدا عن الحسن و قيل كما يئس الكفار من أن ينالهم خير من أصحاب القبور
[۶۹] . و قيل: المراد مشركو مكة و اللام للعهد،
[۷۰] . و قيل يريد بالكفار هاهنا الذين يدفنون الموتى أي يئس هؤلاء الذين غضب الله عليهم من الآخرة كما يئس الذين دفنوا الموتى منهم.
[۷۱] . و قيل: المراد بالكفار الذين يدفنون الموتى و يوارونهم في الأرض- من الكفر بمعنى الستر-.
[۷۲] . و قيل: من لبيان الجنس، أي الكفار الذين هم أصحاب القبور، و المأيوس منه محذوف، أي كما يئس الكفار المقبورون من رحمة اللّه، لأنه إذا كان حيا لم يقبر، كان يرجى له أن لا ييأس من رحمة اللّه، إذ هو متوقع إيمانه، و هذا تأويل مجاهد و ابن جبير و ابن زيد. و قال ابن عطية: و بيان الجنس أظهر. انتهى.
[۷۳] . و أخرج الفريابي و ابن جرير و ابن أبى حاتم و الطبراني عن ابن مسعود رضى الله عنه في قوله يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ فلا يؤمنون بها و لا يرجونها كما يئس هذا الكافر إذا مات و عاين مكانه و اطلع عليه
و أخرج ابن المنذر عن سعيد بن جبير رضى الله عنه كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ قال الذين ماتوا فعاينوا الآخرة
و أخرج سعيد بن منصور و ابن أبى شيبة عن مجاهد و عكرمة رضى الله عنهما في قوله كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ قالا الكفار حين أدخلوا القبور عاينوا ما أعد الله لهم من الخزي آيسوا من رحمة الله
و أخرج عبد بن حميد عن مجاهد قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ قال بكفرهم كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ قال من ثواب الآخرة حين تبين لهم أعمالهم
[۷۴] . كما يئس الكفار الذين ماتوا و صاروا في القبور من أن يكون لهم في الآخرة حظ لأنهم قد أيقنوا بعذاب الله عن مجاهد و سعيد بن جبير
[۷۵] . و قيل: المراد بهم كفار الموتى و «مِنَ» بيانية و المعنى: يئسوا من ثواب الآخرة كما يئس الكفار المدفونون في القبور منه لقوله: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ»: البقرة: ۱۶۱
بازدیدها: ۷