۱۰۵۹) وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبینَ الضَّالِّینَ

۱۱-۱۴ جمادی‌الاولی ۱۴۴۲

ترجمه

و اما اگر از آن دروغ‌پردازان گمراه بود؛

تبصره

ترکیب «الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ» قبلا در آیه ۵۱ (جلسه ۱۰۱۸ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-51/) گذشت و عمده نکات ادبی و نیز احادیث و تدبرهای آنجا می‌تواند به اینجا نیز مرتبط باشد که از مباحث آنجا فقط خلاصه‌ای از نکات ادبی مذکور در آنجا را تقدیم می‌کنیم:

اختلاف قرائات[۱]

نکات ادبی

الْمُكَذِّبینَ

اصل ماده «کذب» نقطه مقابل «صدق» است و آن چیزی است که حقیقت و واقعیت نداشته باشد و «کِذب» به معنای خبر دادن از چیری برخلاف واقع است، اعم از اینکه عامدانه یا از روی اشتباه باشد. برخی توضیح داده‌اند که اصل این ماده به معنای کم گذاشتن در کار است چنانکه به کسی که در جنگ موضعی را که داشته رها می‌کند می‌گویند «کذب عن قرنه» و به تعبیر دیگر، اصل این ماده دلالت دارد بر نقص در حدت و شدتی که در چیزی جاری است و یا لااقل مورد انتظار است، و به این جهت به سخن دروغ کذب گویند چون آنچه از کلام انتظار می‌رود بیان حقیقتی است که شخص در دل دارد؛ و دروغ، نقص و بلکه فقدان در چیزی است که از کلام انتظار می‌رود. و موید این معنا هم آن است که در خصوص ماده «صدق» – که نقطه مقابل آن است – در اصل دلالت دارد بر قوتی در چیزی از حیث سخن یا غیر آن؛ و «صِدق» در مقابل «کذب» را بدین جهت چنین نامیدهاند که دارای قوتی فی نفسه است برخلاف کذب که هیچ قوتی ندارد و باطل محض است؛ و بر همین اساس است که برای شیء صُلب و محکم، تعبیر «شى‏ءٌ صَدْق» به کار می‌برند.

در هر صورت «کَذِب» (يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ؛ آل عمران/۷۵) نیز همانند «کِذب» به معنای «دروغ» و امری است که برای ابراز خلاف واقع به کار گرفته شده و اعم از آن که:

– سخن باشد (كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاَّ كَذِباً؛ کهف/۵)

– یا یک عمل و شیء خارجی (وَ جاؤُوا عَلى‏ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ‏؛ یوسف/۱۸)؛

– و حتی در جایی که خود سخن صحیح است اما اعتقادات با این سخن همراه نیست باز تعبیر «کذب» به کار می‌رود: «إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ» (منافقون/۱)

فعل «کَذَبَ» هم به صورت لازم، هم متعدی یک مفعولی، و هم متعدی دومفعولی به کار می‌رود؛ و البته در صورتی که به باب افعال یا تفعیل هم برود متعدی با یک مفعول خواهد شد، اما معنایش متفاوت است:

وقتی به باب تفعیل می‌رود (کذّب، یُکَذّب، تکذیب) به معنای «نسبت دروغ دادن» به کسی یا به محتوایی به کار می‌رود، خواه آن شخص یا محتوا واقعا صادق باشد، یا کاذب؛ که در این صورت، ظاهرا اگر امر مورد تکذیب انسان باشد بدون حرف اضافه می‌آید (وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلينَ، حجر/۸۰) و اگر مطلب یا یک حقیقتی باشد نه شخص، با حرف اضافه «بـ» می‌آید (كَذَّبُوا بِآياتِنا، بقره/۳۹) و البته گاه می‌شود که برای تکذیب شخص از حرف اضافه «بـ» استفاده شود: «كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ … كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ» (قمر/۲۳ و ۳۳) و بسیار می‌شود که مفعول آن حذف می‌شود (وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ، واقعه/۸۲؛ وَ لَقَدْ أَرَيْناهُ آياتِنا كُلَّها فَكَذَّبَ وَ أَبى، ‏طه/۵۶) و اسم فاعل آن «مُکَذِّب» می‌شود (ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ، واقعه/۵۱). جالب توجه این است آنچه در قرآن از این باب آمده است همگی در مورد تکذیب کردنِ شخص یا محتوای صادق است ولذا لااقل در فضای قرآن، تکذیب همواره نوعی دلالت بر انکار حق و زیر بار حق نرفتن دارد؛ و آنجا هم که فرمود «فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ»‏ (أنعام/۳۳) در واقع می‌خواهد بفرماید که آنان واقعا تو را دروغگو نیافتند و نمی‌توانند دروغگو بودن تو را اثبات کنند.

و البته برخی این کاربرد کلمه «مکذّب» در معنای منفی را اقتضای طبیعی این کلمه دانسته‌اند و گفته‌اند که اگر بخواهد در معنای تکذیب کردن سخن باطل باشد حتما باید بدان تصریح شود ویا قرینه واضحی بر آن بیاید؛ همان گونه که کلمه «کافر» هم به کار کثرت کاربردش در معنای مذموم بار منفی پیدا کرده ولو که کاربردش در معنایی مانند «کفر به طاغوت» در صورت تصریح یا وجود قرینه، رواست.

الضَّالِّینَ

ماده «ضلل» در اصل به معنای گم شدن و ضایع شدن و اینکه چیزی در غیرمسیری که سزاوارش است قرار بگیرد، چنانکه برای مردهای که دفن می‌شود ویا شیری که در آب مستهلک میشود تعبیر «أُضِلّ الميّتُ» و «ضَلَّ اللّبَنُ فى الماء» به کار میرود. در واقع، «ضَلَال» به معنای عدول و خارج شدن از راه مستقیم (مَنْ يَشَأِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ؛ انعام/۳۹)، و ره به مقصود نیافتن، و نقطه مقابل هدایت است (فَمَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها؛ إسراء/۱۵) و به هر گونه منحرف شدن از راه گفته میشود خواه عمدی باشد یا سهوی، کوچک باشد یا بزرگ.

این ماده به نحو ثلاثی مجرد، در معنای لازم (گمراه شدن) به کار میرود (إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ؛ ص/۲۶) و برای معنای متعدی (گمراه کردن) به باب افعال (قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثيراً؛ مائده/۷۷) و تفعیل می‌رود (أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ‏، فيل/۲؛ یعنی آیا کید آنان را در وضعیت باطل و مایه گمراه کردن خودشان قرار نداد؟) که تقابل این دو معنا به خوبی در این آیه منعکس شده است: «أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادي هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبيلَ» (فرقان/۱۷)

«ضالّ» (وَ لاَ الضَّالِّينَ؛ حمد/۷) اسم فاعل از این ماده در حالت ثلاثی مجرد (کسی که راه را گم کرده، گمراه)؛ و  «مُضِلّ» (وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ) اسم فاعل از این ماده در باب افعال (گمراه کننده) می‌باشد.

حدیث

۱) در ذیل آیات ۸۸ و ۹۰ (جلسه ۱۰۵۵ و جلسه ۱۰۵۷) حدیثی از امام باقر ع روایت شد که سوال کننده درباره‌ی «المقرّبینَ» و « أَصْحابِ الْیمینِ» سوال کرد و ایشان فرمودند که اولی کسی است که منزلش در کنار امام ع باشد. و دومی کسی است که به امامت امامان اهل بیت ع باور دارد.

راوی در ادامه می‌گوید: پرسیدم: [و مقصود از] «و اما اگر از آن دروغ‌پردازان گمراه بود» [چیست؟]

فرمود: کسانی که منکر و مخالف امام ع می باشند.

تأويل الآيات الظاهرة، ص۶۳۰

مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی عَنْ يُونُسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُضَيْلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع فَقَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ «فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ»

قَالَ ذَاكَ مَنْ كَانَ مَنْزِلُهُ [له منزلةٌ] عِنْدَ الْإِمَامِ.

قُلْتُ «وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ»؟

قَالَ ذَاكَ مَنْ وَصَفَ بِهَذَا الْأَمْرِ.

قُلْتُ «وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ»؟

قَالَ الْجَاحِدِينَ لِلْإِمَامِ.

 

۲) حدیثی از امام باقر ع روایت شده است که توضیحی درباره وضعیت پیامبر و مسلمانان در مکه می‌دهند و در فرازی از آن توضیح می‌فرمایند که در مکه هرکس به پیامبر ص ایمان می‌آورد همین برای بهشتی شدنش کافی بود و خداوند در مکه فقط افرادی که شرک می‌ورزیدند را به جهنم می‌فرستاد؛ و بعد به عنوان شاهد بر این مدعا آیاتی را برمی‌شمرد که در مکه نازل شده  و ناظر به مشرکان بوده است؛ از جمله اینکه می‌فرماید:

و در سوره واقعه نازل فرمود: «وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ»؛‌پس اینان همان مشرکان بودند.

الکافی، ج‏۲، ص۳۰

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ آدَمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:

… ثُمَّ بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً ص وَ هُوَ بِمَكَّةَ عَشْرَ سِنِينَ فَلَمْ يَمُتْ بِمَكَّةَ فِي تِلْكَ الْعَشْرِ سِنِينَ أَحَدٌ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً ص رَسُولُ اللَّهِ إِلَّا أَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ بِإِقْرَارِهِ وَ هُوَ إِيمَانُ التَّصْدِيقِ وَ لَمْ يُعَذِّبِ اللَّه‏ أَحَداً مِمَّنْ مَاتَ وَ هُوَ مُتَّبِعٌ لِمُحَمَّدٍ ص عَلَى ذَلِكَ إِلَّا مَنْ أَشْرَكَ بِالرَّحْمَنِ وَ تَصْدِيقُ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَ عَلَيْهِ فِي سُورَةِ بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَكَّةَ …

وَ أَنْزَلَ فِي الْوَاقِعَةِ «وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ» فَهَؤُلَاءِ مُشْرِكُونَ …

تبصره

در تفاسیر حدیثیِ متاخر (البرهان، ج۵، ص۲۷۵؛ نور الثقلين، ج‏۵، ص۲۲۹؛ كنز الدقائق، ج‏۱۳، ص۶۶) ظاهرا به تبع فیض کاشانی (الصافی، ج۵َ، ص۱۳۵) این فراز از روایت را ذیل این آیه آورده‌اند؛ در حالی که چون فضای حدیث اصلا ناظر به تفسیر آیه نیست بلکه در مقام شرح یک مساله خاص بوده؛ و تقطیع مذکور می‌تواند مخل به مقصود باشد بهتر بود به فضای حدیث اشاره می‌کردند. البته در همه اینها (باز احتمالا به تبع فیض کاشانی) بلافاصله بعد از اشاره به این حدیث، تاکید کرده‌اند که «در تفسیر قمی تصریح شده که اینان (الکذبین الضالین) اعداء آل محمد ص می‌باشند.» [لازم به ذکر است که چون تفسیر قمی در زمان معصوم ع (قرن۳) زندگی می‌کرده و ظاهرا در زمره اصحاب امام هادی ع و امام حسن عسکری ع به حساب می‌آمده است، تفاسیر روایی متاخر شیعه، جملات خود وی را هم به احتمال اینکه از معصوم شنیده باشد در کتب خود ذکر کرده‌اند]

 

۳) در ذیل آیه ۸۹ (جلسه ۱۰۵۶ حدیث۲) حدیثی از امام صادق ع گذشت درباره مردن مومن. در ادامه‌اش حضرت فرمودند:

… هرگاه کافر بمیرد هفتاد هزار زبانیه [آتش] وی را تا قبرش بدرقه کنند و او با صدایی که هر چیزی غیر از جن و انس بشنوند بگوید «اى كاش مرا بازگشتى بود تا از مومنان مى‏بودم» (اقتباس از شعراء/۱۰۲؛ ‌زمر/۵۸) و می‌گوید «مرا بازگردانيد، شايد در آنچه وانهاده‏ام كار نيكى انجام دهم» (مومنون/۹۹-۱۰۰) پس زبانیه‌ [آتش] به وی پاسخ دهد «نه چنين است، اين سخنى است كه او گوينده آن است» (مومنون/۱۰۰) [یعنی او فقط حرفش را می‌زند] و فرشته‌ای به آنان خطاب دهد: «و اگر هم بازگردانده شود قطعاً به آنچه از آن نهی شده بود برمى‏گردد» (اقتباس از انعام/۲۸).

پس زمانی‌که او را در قبرش گذارند و مردم از او جدا شوند، نکیر و منکر در هراسناک‌ترین شکل بر او وارد شوند و او را بر پا دارند و از او بپرسند: پروردگار کیست، و دینت چیست و پیامبرت کیست؟

کافر زبانش به لکنت می‌افتد و قادر به جواب نیست.

پس آن چنان ضربتی از عذاب خدا بر او می‌زنند که هر چیزی از آن به لرزه و ترس ‌افتد، و دوباره از او سؤال می‌کنند: پروردگار کیست، و دینت چیست و پیامبرت کیست؟

گوید: نمی دانم.

به او می‌گویند: ندانستی و ره نیافتی و رستگار نشدی. پس دری به سوی دوزخ بر روی او باز می‌کنند و آب جوشان جهنم را به سمت او نازل می‌کنند.

و این همان سخن خدای متعال است که می‌فرماید: « و اما اگر از آن دروغ‌پردازان گمراه بود؛ پس جایگاهی از آب جوشان» یعنی در قبر «و چشیدن جهنم» یعنی در آخرت.

الأمالي( للصدوق)، ص۲۹۰؛ روضة الواعظين، ج‏۲، ص۲۹۷؛ جامع الأخبار(للشعيري)، ص۱۶۶-۱۶۷

أَخْبَرَنِي عَلِيُّ بْنُ حَاتِمٍ الْقَزْوِينِيُّ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ النَّحْوِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيُّ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ سُلَيْمَانَ بْنِ مُقْبِلٍ الْمَدِينِيِّ عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ: …

ثُمَّ قَالَ ع: إِذَا مَاتَ الْكَافِرُ شَيَّعَهُ سَبْعُونَ أَلْفاً مِنَ الزَّبَانِيَةِ إِلَی قَبْرِهِ وَ إِنَّهُ لَيُنَاشِدُ حَامِلِيهِ بِصَوْتٍ يَسْمَعُهُ كُلُّ شَيْ‏ءٍ إِلَّا الثَّقَلَانِ وَ يَقُولُ «لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ» الْمُؤْمِنِينَ وَ يَقُولُ «ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ» فَتُجِيبُهُ الزَّبَانِيَةُ: «كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ أَنْتَ قَائِلُهَا» وَ يُنَادِيهِمْ مَلَكٌ «لَوْ رُدَّ لَعَادَ لِمَا نُهِيَ عَنْهُ».

فَإِذَا أُدْخِلَ قَبْرَهُ وَ فَارَقَهُ النَّاسُ، أَتَاهُ مُنْكَرٌ وَ نَكِيرٌ فِي أَهْوَلِ صُورَةٍ، فَيُقِيمَانِهِ، ثُمَّ يَقُولَانِ لَهُ: مَنْ رَبُّكَ وَ مَا دِينُكَ وَ مَنْ نَبِيُّكَ؟ فَيَتَلَجْلَجُ لِسَانُهُ وَ لَا يَقْدِرُ عَلَی الْجَوَابِ. فَيَضْرِبَانِهِ ضَرْبَةً مِنْ عَذَابِ اللَّهِ يُذْعَرُ لَهَا كُلُّ شَيْ‏ءٍ. ثُمَّ يَقُولَانِ لَهُ: مَنْ رَبُّكَ وَ مَا دِينُكَ وَ مَنْ نَبِيُّكَ؟ فَيَقُولُ لَا أَدْرِي. فَيَقُولَانِ لَهُ: لَا دَرَيْتَ وَ لَا هُدِيتَ وَ لَا أَفْلَحْتَ. ثُمَّ يَفْتَحَانِ لَهُ بَاباً إِلَی النَّارِ وَ يُنْزِلَانِ إِلَيْهِ الْحَمِيمَ مِنْ جَهَنَّمَ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ‏ الضَّالِّينَ فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ» يَعْنِي فِي الْقَبْرِ «وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ» يَعْنِي فِي الْآخِرَةِ.[۲]

تدبر

۱) «وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبینَ الضَّالِّینَ»

از ابتدای این سوره بحث بر سر وضعیت نهایی همه مردمان در آخرت بود که نهایتا همه در این سه‌گروه قرار می‌گیرند. قبلا بارها اشاره شد که این وضعیت نهایی، غیر از وضعیت بالفعل افراد است؛ یعنی دسته‌بندی انسانها در دنیا و حتی در برزخ و ابتدای حشر بیش از این سه گروه است و افراد دیگری همچون «مستضعفان» ، «مرجون لامر الله» و … وجود دارند که هنوز تکلیفشان معلوم نیست که در کدام دسته‌اند.

در ذیل آیه قبل اشاره شد که در میان مردمی که به لحظه مرگ می‌رسند وضعیت دو دسته مقربان و مکذِّبانِ گمراه کاملا واضح است؛ و اگر پیچیدگی و بحثی باشد درباره سایر مردمان است؛ چنانکه در روایات متعددی آمده است که سوال قبر فقط مربوط به مومن محض و کافر محض است؛ اما بقیه افراد فعلا سوال و جواب ندارند تا تکلیفشان یکسره شود (الكافي، ج‏۳، ص۲۳۵[۳]). در این آیات به سراغ گروه مکذبان ضال می‌رود که در لحظه مرگ کاملا تکلیفشان معلوم است و یکراست به جهنم وارد می‌شوند.

واضح است که این تعبیر اشاره دارد به «اصحاب شمال»؛ ‌و قبلا در آیه ۵۱ (جلسه ۱۰۱۸ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-51/) مشخصا اصحاب شمال را با همین دو وصف خطاب قرار داد؛ اما اگر دقت شود در آنجا تعبیر «ضال» را مقدم کرد و فرمود «أَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ» اما اینجا تعبیر «مکذب» ‌را مقدم کرد و فرمود «إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبینَ الضَّالِّینَ». چرا؟

الف. در آنجا در مقام رد سخن آنان بود که می‌گفتند «أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ: آيا هنگامی که بمیریم و خاکی و استخوانی شویم، آیا واقعا ما باز هم برانگیخته می‌شویم؟» (واقعه/۴۷)؛ که مناسبت دارد ابتدا به گمراه بودن آنان اشاره شود و سپس به این تکذیبی که ثمره آن گمراهی است؛ اما در اینجا در مقام مواجهه آنها با عذاب است که این عذاب در اصل به خاطر تکذیب آنهاست؛ یعنی اگر صرفا گمراه بودند اما عناد و تکذیبی نمی‌داشتند (مانند مستضعفان) لزوما به چنین جایگاهی گرفتار نمی‌شدند. (الميزان، ج‏۱۹، ص۱۴۰[۴])

برخی این مساله را این گونه تعبیر کرده‌اند که: به نظر مى‏رسد كه خطاب آيه اول در دنيا است كه انسان از انحراف و گمراهى به تكذيب كشيده مى‏شود، ولى در آخر سوره مسئله جان دادن مطرح است كه آغاز كيفر است و كيفر، از خلاف سنگين آغاز مى‏شود، تكذيب مهم‏تر از انحراف است. (تفسير نور، ج‏۹، ص۴۴۷)

ب. «ضالین» در آیه ۵۱ یعنی کسانی که بر گناه عظیم شرک اصرار می‌ورزیدند که که این ضلالت عظیم است؛ و به همین جهت پیامبران و قیامت را تکذیب کردند و «مکذب» شدند و گفتند «أَ إِذا مِتْنا …»؛ اما در این آیه ناظر است به تکذیب‌کنندگان قیامت، که به تبع آن از راه رهایی‌ای که آنان را به سوی بهشت رهنمون شود گمراه می‌شوند. (مفاتیح الغیب، ج‏۲۹، ص۴۱۴[۵])

ج. خطاب در آیه ۵۱ مستقیما به کفار است؛ و کفرپیشگی از ضلالت شروع می‌شود و به تکذیب منجر می‌گردد؛ و لذا ضلالت را مقدم بر تکذیب ذکر کرد؛ اما در اینجا – به قرینه آیه قبل که فرمود «فَسَلامٌ لَكَ …» – خطاب به پیامبر ص است؛ پس در اینجا دارد برای ایشان حال این سه گروه را شرح می‌دهد؛ و اینان چون پیامبر را تکذیب کردند به گمراهی کشیده شدند و در حقیقی آنچه عامل عقاب این گروه سوم شده تکذیب‌گری آنان است؛‌پس تکذیب را مقدم داشت. (مفاتیح الغیب، ج‏۲۹، ص۴۱۴[۶])

د. چه‌بسا معنای ضلالت در این دو آیه متفاوت است؛ در قبلی ناظر به گمراهی در دنیاست که انسان را به تکذیب حق می‌کشاند؛ اما در این آیه ناظر به سرگردانی در آخرت است که محصول تکذیب حق است؛ در واقع، خطاب در آیه ۵۱ مستقیما به کفار است؛ و کفرپیشگی از ضلالت شروع می‌شود و به تکذیب منجر می‌گردد، چنانکه آیه «فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ فَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ» (نحل/۳۶) ظاهرا بر این مطلب دلالت دارد؛ اما این آیه در مقام بیان حال آنان است، نه خطاب به خود آنان؛ و آنگاه چه‌بسا این ضلالت، نه ضلالت در دنیا، بلکه گم کردن همه پندارهای کذبی بود که در دنیا به عنوان حقیقت برای خود برگزیده بودند؛ به تعبیر دیگر آنان وقتی حق را تکذیب می‌کردند و دروغ می‌خواندند، عملا باطلی را حق می‌پنداشتند و چون باطل هیچ حقیقتی ندارد در قیامت که محل بروز حقایق است آن باطل را گم می‌کنند و هیچ مابه‌ازایی برای طلب خود پیدا نمی‌کنند؛ و این حقیقتی است که در آیات متعددی در قرآن کریم بدان اشاره شده است از جمله:

انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (انعام/۲۴)

وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ مَنْ يَشَأِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (انعام/۳۹)

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ أُولئِكَ يَنالُهُمْ نَصيبُهُمْ مِنَ الْكِتابِ حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قالُوا أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا وَ شَهِدُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرينَ (اعراف/۳۷)

أَفْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعيدِ (سبأ/۸)

ه. …

 

۲) «فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبینَ … وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْیمینِ … وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبینَ الضَّالِّینَ»

دسته‌بندی اول سوره با تعبیر «سابقون» و «اصحاب میمنه» و «اصحاب مشئمه» بود، در توضیح اینها بیان شد که دسته اول «مقربان»اند و دسته دوم «اصحاب یمین» و دسته سوم «اصحاب شمال». چرا در این فراز پایانی در خصوص دو دسته اول همان تعبیر مقربان و اصحاب یمین را به کار گرفت اما در خصوص جهنمیان در این جمع‌بندی پایانی از تعبیر «المکذبین الضالین» استفاده کرد. (البته در آیات ۴۱ تا ۵۱ واضح شده بود که اصحاب شمال همان «الضالین المکذبین» هستند؛ اما نکته این است که چرا شبیه دو گروه قبل، با همان تعبیر «اصحاب شمال» از آنان یاد نکرد؟)

الف. با توجه به اینکه این وصف ناظر به چرایی جهنمی شدن آنهاست؛ آنگاه چه‌بسا علت اینکه در خصوص اینها از وصف استفاده شد این باشد که:

الف.۱ برای سابقون فقط دو حالت هست؛ یکی در دنیا و دیگری در آخرت؛ در دنیا اهل سبقت‌گرفتن بودند و مقرب شدند و در آخرت هم جزء مقربان‌اند و حالت واسطه‌ای بین این دو ندارند؛ بلکه از دنیا یکراست به اعلی علیین منتقل می‌شوند؛ اما در خصوص اصحاب یمین از دو اصطلاح نزدیک به هم (اصحاب یمین و اصحاب میمنه) یاد کرد چون حالشان به حال مقربان نزدیک است؛ اما در خصوص دسته سوم؛ در دنیا ایشان با اعمالشان شوم‌بختی را برای خود رقم زدند پس ابتدا با «اصحاب مشئمه» از آنان یاد شد؛ در آخرت هم که نامه عملشان را به دست چپشان می‌دهند پس با تعبیر «اصحاب شمال» از آنان یاد شد؛ و این آیات که ناظر به مرحله مرگ و ورود آنان در عرصه حساب و کتاب است از تعبیر «مکذبین ضالین» از آنان یاد شد تا به سبب و علت اینکه جهنمی می‌شوند و اینکه این جهنمی شدنشان بر اساس عدل است اشاره کند (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۴۳۹[۷])

الف.۲. براى پاداش مقرّبان و اصحاب يمين دليلى نيامده است، ولى براى كيفر كافران دليل آمده‏ كه چون مكذّب و ضالّ هستند. پس تنبيه، دليل مى‏خواهد ولى در لطف و محبت، كسى سراغ علّت نمى‏رود (تفسير نور، ج‏۹، ص۴۴۷-۴۴۸)

الف.۳. خداوند فرموده است که اگر فضل و لطف خداوند نباشد هیچکس پاک و تزکیه نخواهد شد «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى‏ مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» (نور/۲۱)‌یعنی از دوزخ نجات نخواهد یافت؛ پس هرکس بهشتی می‌شود فضل و عنایت خداوند است که موضوعیت دارد؛ اما اگر جهنمی می‌شود به خاطر گناهانش است. پس در خصوص دو گروهی که بهشتی شدند صرفا به واژه‌ای که نشان دهنده وضعیت آنان است (مقرب خدا بودن و نامه را به دست راست دریافت کردن) اشاره شد؛ اما در خصوص جهنمیان به چرایی جهنمی شدنشان (تکذیب کردن و گمراه بودن)

ب. دو گروه اول بهشتی هستند و گروه آخر جهنمی؛ و شاید می‌خواهد نشان دهد که بهشت رفتن برای هیچکس تضمین شده نیست (مومن همواره در حال خوف و رجا است) اما جهنمی شدن انسان‌ها در مواردی قطعی است؛ و آن در جایی است که شخص اهل تکذیب حقیقت باشد که با این کار گمراهی و جهنمی شدن را برای خود قطعی می‌کند.

ج. …

 

 


[۱] . در کتاب القراءات (سیاری)، ص۱۵۴ حدیثی آورده که چه‌بسا به نظر می‌رسد به جای کلمه «الْمُكَذِّبینَ» کلمه «الذین» آمده باشد. البته ممکن است این مربوط به اشتباه ناسخ باشد و به نظر می‌رسد وجه اصلی آوردن این حدیث به عنوان قرائت عبارت «فی الدنیا» و «فی الآخره» باشد که مربوط به دو آیه بعد است؛ که در آنجا هم لزوما معلوم نیست قرائت جدیدی باشد و چه‌بسا شرح از جانب امام ع باشد چنانکه در احادیثی که در متن خواهد آمد از اهل بیت ع این توضیح آمده است:

محمد بن جمهور، عن بعض أصحابنا، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: والله لا يخرج محب لنا [محبونا] من الدنيا حتی يری مكانه من الجنة، ولا يخرج عدو لنا حتی يجرع جرعة من حميم علی فراشه، وهو قوله تعالی «فأما إن كان من المقربین فروح في الدنيا وريحان و جنة نعيم وأما إن كان من أصحاب اليمين فسلام لك من أصحاب اليمين وأما إن كان من الذين الضالين فنرل من حميم في الدنيا وتصلية جحيم في الآخرة»

[۲] . ذیل آیه ۸۸ حدیثی گذشت (جلسه ۱۰۵۵، حدیث۴ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-88/) که درباره نحوه قبض روح ومن بود. به ازای آن حدیث این حدیث ناظر به قبض روح کافر است که می‌تواند با آن مقایسه شود:

سَعِيدُ بْنُ جَنَاحٍ قَالَ حَدَّثَنِي عَوْفُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَزْدِيُّ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا أَرَادَ اللَّهُ قَبْضَ رُوحِ الْكَافِرِ قَالَ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ انْطَلِقْ أَنْتَ وَ أَعْوَانُكَ إِلَی عَدُوِّي فَإِنِّي قَدِ ابْتَلَيْتُهُ فَأَحْسَنْتُ الْبَلَاءَ وَ دَعَوْتُهُ إِلَی دَارِ السَّلَامِ فَأَبَی إِلَّا أَنْ يَشْتِمَنِي وَ كَفَرَ بِي وَ بِنِعْمَتِي وَ شَتَمَنِي عَلَی عَرْشِي فَاقْبِضْ رُوحَهُ حَتَّی تَكُبَّهُ فِي النَّارِ قَالَ فَيَجِيئُهُ مَلَكُ الْمَوْتِ بِوَجْهٍ كَرِيهٍ كَالِحٍ عَيْنَاهُ كَالْبَرْقِ الْخَاطِفِ وَ صَوْتُهُ كَالرَّعْدِ الْقَاصِفِ لَوْنُهُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ نَفَسُهُ كَلَهَبِ النَّارِ رَأْسُهُ فِي السَّمَاءِ الدُّنْيَا وَ رِجْلٌ فِي الْمَشْرِقِ وَ رِجْلٌ فِي الْمَغْرِبِ وَ قَدَمَاهُ فِي الْهَوَاءِ مَعَهُ سَفُّودٌ كَثِيرُ الشُّعَبِ مَعَهُ خَمْسُمِائَةِ مَلَكٍ مَعَهُمْ سِيَاطٌ مِنْ قَلْبِ جَهَنَّمَ تَلْتَهِبُ تِلْكَ السِّيَاطُ وَ هِيَ مِنْ لَهَبِ جَهَنَّمَ وَ مَعَهُمْ مِسْحٌ أَسْوَدُ وَ جَمْرَةٌ مِنْ جَمْرِ جَهَنَّمَ ثُمَّ يَدْخُلُ عَلَيْهِ مَلَكٌ مِنْ خُزَّانِ جَهَنَّمَ يُقَالُ لَهُ سَحْقَطَائِيلُ فَيَسْقِيهِ شَرْبَةً مِنَ النَّارِ لَا يَزَالُ مِنْهَا عَطْشَاناً حَتَّی يَدْخُلَ النَّارَ فَإِذَا نَظَرَ إِلَی مَلَكِ الْمَوْتِ شَخَصَ بَصَرُهُ وَ طَارَ عَقْلُهُ قَالَ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ ارْجِعُونِ قَالَ فَيَقُولُ مَلَكُ الْمَوْتِ‏ كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها قَالَ فَيَقُولُ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ فَإِلَی مَنْ أَدَعُ مَالِي وَ أَهْلِي وَ وُلْدِي وَ عَشِيرَتِي وَ مَا كُنْتُ فِيهِ مِنَ الدُّنْيَا فَيَقُولُ دَعْهُمْ لِغَيْرِكَ وَ اخْرُجْ إِلَی النَّارِ وَ قَالَ فَيَضْرِبُهُ بِالسَّفُّودِ ضَرْبَةً فَلَا يَبْقَی مِنْهُ شُعْبَةٌ إِلَّا أَنْشَبَهَا فِي كُلِّ عِرْقٍ‏ وَ مَفْصِلٍ ثُمَّ يَجْذِبُهُ جَذْبَةً فَيَسُلُّ رُوحَهُ مِنْ قَدَمَيْهِ بَسْطاً فَإِذَا بَلَغَتِ الرُّكْبَتَيْنِ أَمَرَ أَعْوَانَهُ فَأَكَبُّوا عَلَيْهِ بِالسِّيَاطِ ضَرْباً ثُمَّ يَرْفَعُهُ عَنْهُ فَيُذِيقُهُ سَكَرَاتِهِ وَ غَمَرَاتِهِ قَبْلَ خُرُوجِهَا كَأَنَّمَا ضَرَبَ بِأَلْفِ سَيْفٍ فَلَوْ كَانَ لَهُ قُوَّةُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَاشْتَكَی كُلُّ عِرْقٍ مِنْهُ عَلَی حِيَالِهِ بِمَنْزِلَةِ سَفُّودٍ كَثِيرِ الشُّعَبِ أُلْقِيَ عَلَی صُوفٍ مُبْتَلٍّ ثُمَّ يُطَوِّقُهُ‏ فَلَمْ يَأْتِ عَلَی شَيْ‏ءٍ إِلَّا انْتَزَعَهُ كَذَلِكَ خُرُوجُ نَفْسِ الْكَافِرِ مِنْ عِرْقٍ وَ عُضْوٍ وَ مَفْصِلٍ وَ شَعْرَةٍ فَ إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ‏ ضَرَبَتِ الْمَلَائِكَةُ وَجْهَهُ وَ دُبُرَهُ وَ قِيلَ‏ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ‏ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ‏ يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْری‏ يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً فَيَقُولُونَ حَرَاماً عَلَيْكُمُ الْجَنَّةُ مُحَرَّماً وَ قَالَ تَخْرُجُ رُوحُهُ فَيَضَعُهَا مَلَكُ الْمَوْتِ بَيْنَ مِطْرَقَةٍ وَ سِنْدَانٍ فَيَفْضَخُ أَطْرَافَ أَنَامِلِهِ وَ آخَرُ مَا يُشْدَخُ مِنْهُ الْعَيْنَانِ‏ فَيُسْطَعُ لَهَا رِيحٌ مُنْتِنٌ يَتَأَذَّی مِنْهُ أَهْلُ السَّمَاءِ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ فَيَقُولُونَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَيْهَا مِنْ رُوحٍ كَافِرَةٍ مُنْتِنَةٍ خَرَجَتْ مِنَ الدُّنْيَا فَيَلْعَنُهُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُ اللَّاعِنُونَ فَإِذَا أُتِيَ بِرُوحِهِ إِلَی السَّمَاءِ الدُّنْيَا أُغْلِقَتْ عَنْهُ أَبْوَابُ السَّمَاءِ ذَلِكَ قَوْلُهُ‏ لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّی يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ‏ يَقُولُ اللَّهُ رُدُّوهَا عَلَيْهِ فَمِنْهَا خَلَقْتُهُمْ وَ فِيهَا أُعِيدُهُمْ وَ مِنْهَا أُخْرِجُهُمْ‏ تارَةً أُخْری‏ فَإِذَا حُمِلَ سَرِيرُهُ حَمَلَتْ نَعْشَهُ الشَّيَاطِينُ فَإِذَا انْتَهَوْا بِهِ إِلَی قَبْرِهِ قَالَتْ كُلُّ بُقْعَةٍ مِنْهَا اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْهُ فِي بَطْنِي حَتَّی يُوضَعَ فِي الْحُفْرَةِ الَّتِي قَضَاهَا اللَّهُ فَإِذَا وُضِعَ فِي لَحْدِهِ قَالَتْ لَهُ الْأَرْضُ لَا مَرْحَباً بِكَ يَا عَدُوَّ اللَّهِ أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ أُبْغِضُكَ وَ أَنْتَ عَلَی مَتْنِي وَ أَنَا لَكَ الْيَوْمَ أَشَدُّ بُغْضاً وَ أَنْتَ فِي بَطْنِي أَمَا وَ عِزَّةِ رَبِّي لَأَسِيئَنَّ جِوَارَكَ وَ لَأُضِيقَنَّ مَدْخَلَكَ وَ لَأُوحِشَنَّ مَضْجَعَكَ وَ لَأُبْدِلَنَّ مَطْعَمَكَ إِنَّمَا أَنَا رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَانِ ثُمَّ يَنْزِلُ عَلَيْهِ مُنْكِرٌ وَ نَكِيرٌ … (الإختصاص، ص۳۵۹-۳۶۰)

[۳] . ۴ حدیث اولی که در بَابُ الْمَسْأَلَةِ فِي الْقَبْرِ وَ مَنْ يُسْأَلُ وَ مَنْ لَا يُسْأَلُ‏ آورده کاملا ناظر به همین معناست:

۱- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: لَا يُسْأَلُ فِي الْقَبْرِ إِلَّا مَنْ مَحَضَ الْإِيمَانَ مَحْضاً أَوْ مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً وَ الْآخَرُونَ يُلْهَوْنَ عَنْهُمْ.

۲- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّمَا يُسْأَلُ فِي قَبْرِهِ مَنْ مَحَضَ الْإِيمَانَ مَحْضاً وَ الْكُفْرَ مَحْضاً وَ أَمَّا مَا سِوَى ذَلِكَ فَيُلْهَى عَنْهُمْ.

۳- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّمَا يُسْأَلُ فِي قَبْرِهِ مَنْ مَحَضَ الْإِيمَانَ مَحْضاً وَ الْكُفْرَ مَحْضاً وَ أَمَّا مَا سِوَى ذَلِكَ فَيُلْهَى عَنْهُ.

۴- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: لَا يُسْأَلُ فِي الْقَبْرِ إِلَّا مَنْ مَحَضَ الْإِيمَانَ مَحْضاً أَوْ مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً.

[۴] . و قد وصفهم الله بالمكذبين الضالين فقدم التكذيب على الضلال لأن ما يلقونه من العذاب تبعة تكذيبهم و عنادهم للحق و لو كان ضلالا بلا تكذيب و عناد كانوا مستضعفين غير نازلين هذه المنزلة، و أما قوله سابقا: «ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ» فإذ كان المقام هناك مقام الرد لقولهم: «أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» إلخ، كان الأنسب توصيفهم أولا بالضلال ثم بالتكذيب.

[۵] . المسألة الثانیة: قال هاهنا: الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ بتقدیم الضال و قال فی آخر السورة: وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِینَ الضَّالِّینَ» (واقعة: ۹۲) بتقدیم المكذبین، فهل بینهما فرق؟ قلت: نعم، و ذلك أن المراد من الضالین هاهنا هم الذین صدر منهم الإصرار علی الحنث العظیم، فضلوا فی سبیل اللّه و لم یصلوا إلیه و لم یوحدوه، و ذلك ضلال عظیم، ثم كذبوا رسله و قالوا: أَ إِذا مِتْنا فكذبوا بالحشر، فقال: أَیهَا الضَّالُّونَ الذین أشركتم: الْمُكَذِّبُونَ الذین أنكرتم الحشر لتأكلون ما تكرهون، و أما هناك فقال لهم: أیها المكذبون الذین كذبتم بالحشر الضالون فی طریق الخلاص الذین لا یهتدون إلی النعیم.

[۶] . و فیه وجه آخر و هو أن الخطاب هنا مع الكفار فقال: یا أیها الذین ضللتم أولا و كذبتم ثانیا، و الخطاب فی آخر السورة مع محمد صلی اللّه علیه و [آله و] سلّم یبین له حال الأزواج الثلاثة فقال: المقربون فی روح و ریحان و جنة و نعیم، و أصحاب الیمین فی سلام، و أما المكذبون الذین كذبوا فقد ضلوا فقدم تكذیبهم إشارة إلی كرامة محمد صلی اللّه علیه و[آله و] سلّم حیث بین أن أقوی سبب فی عقابهم تكذیبهم و الذی یدل علی أن الكلام هناك مع محمد صلی اللّه علیه و[آله و] سلّم قوله: «فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْیمِینِ» (واقعة: ۹۱)

[۷]. المسألة الثانية: ذكر الأزواج الثلاثة في أول السورة بعبارة و أعادهم بعبارة أخرى فقال: فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ [الواقعة: ۸] ثم قال: وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ [الواقعة: ۲۷] و قال: وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ [الواقعة:۹] ثم قال: وَ أَصْحابُ الشِّمالِ [الواقعة: ۴۱] و أعادهم هاهنا، و في المواضع الثلاثة ذكر أصحاب اليمين بلفظ واحد أو بلفظين مرتين، أحدهما غير الآخر، و ذكر السابقين في أول السورة بلفظ السابقين، و في آخر السورة بلفظ المقربين، و ذكر أصحاب النار في الأول بلفظ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ثم بلفظ أَصْحابُ الشِّمالِ ثم بلفظ الْمُكَذِّبِينَ فما الحكمة فيه؟ نقول: أما السابق فله حالتان إحداهما في الأولى، و الأخرى في الآخرة، فذكره في المرة الأولى بماله في الحالة الأولى، و في الثانية بماله في الحالة الآخرة، و ليس له حالة هي واسطة بين الوقوف للعرض و بين الحساب، بل هو ينقل من الدنيا إلى أعلى عليين، ثم ذكر أصحاب اليمين بلفظين متقاربين، لأن حالهم قريبة من حال السابقين، و ذكر الكفار بألفاظ ثلاثة كأنهم في الدنيا ضحكوا عليهم بأنهم أصحاب موضع شؤم، فوصفوهم بموضع الشؤم، فإن المشأمة مفعلة و هي الموضع، ثم قال: أَصْحابُ الشِّمالِ فإنهم في الآخرة يؤتون كتابهم بشمالهم، و يقفون في موضع هو شمال، لأجل كونهم من أهل النار، ثم إنه تعالى لما ذكر حالهم في أول الحشر بكونهم من أصحاب الشمال ذكر ما يكون لهم من السموم و الحميم، ثم لم يقتصر عليه، ثم ذكر السبب فيه، فقال: إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ وَ كانُوا يُصِرُّونَ [الواقعة: ۴۵، ۴۶] فذكر سبب العقاب لما بينا مرارا أن العادل يذكر للعقاب سببا، و المتفضل لا يذكر للإنعام و التفضل سببا، فذكرهم في الآخرة ما عملوه في الدنيا، فقال: وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ ليكون ترتيب العقاب على تكذيب الكتاب فظهر العدل.

بازدیدها: ۱۳۹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*