۸۳۲ ) إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ

۱۸ محرم ۱۴۴۰

ترجمه

همانا امر او، هنگامی که چیزی را اراده کند، صرفاً این است که به او ‌گوید بشو، پس [بی‌درنگ، موجود] بشود.

اختلاف قرائت

فَیَکون

در قرائت اغلب اهل مدینه (نافع) و مکه (ابن کثیر) و بصره (ابن علاء) و اغلب اهل کوفه (عاصم و حمزه) فعل «یکون» ‌به صورت مرفوع قرائت شده است؛ که در این صورت «یکون» جمله مستانفه، و خبر برای مبتدای محذوف می‌باشد (در اصل بوده: «فهو یکونُ») و می‌تواند عطف به کل عبارت «أن یقولَ» (که خبر «إنما» و لذا مرفوع است) باشد (إنما امره «أن یقول»… فـ«یکون») و اگر بگوییم که امر «کن» امر حقیقی نیست و در واقع، خبر است، آنگاه «یکون» می‌تواند عطف به معنای «کن» باشد. (شبیه آنکه بگوییم «تکونُ فیکونُ»)

اما در قرائت اهل شام (ابن عامر) و برخی از اهل کوفه (حمزه) و نیز در قرائت ابن‌محیصن (از قرائات اربعة عشر) و ابن عباس (غیرمشهور) به صورت «فیکونَ» (منصوب) قرائت شده است؛ که توضیح چرایی آن نیز همانند حالت قبل محل بحثهای شدید قرار گرفته؛ که خلاصه‌اش این است که ابوعلی اشکال کرده که چون برای امر «کُن» مامورٌبه وجود ندارد، پس این امر، امر حقیقی نیست و در حقیقت، خبر است (در اصل بوده: تکونُ فیکونُ)؛ پس نمی‌توان «یکون» را جزای امر گرفت که منصوب شود؛ و پاسخهای متعددی به این اشکال داده‌اند، از جمله اینکه «کُن» حتی اگر امر حقیقی نباشد، چون با لفظ امر آمده، شبیه امر حقیقی شده، و لذا می‌توان حکم نحویِ امر حقیقی را بر آن بار کرد؛ و پاسخ دیگر این است که «یکونَ» می‌تواند عطف به «یقولَ» باشد.

مجمع البيان، ج‏۱، ص۳۶۶[۱]؛ البحر المحيط في التفسير، ج‏۱، ص۵۸۵-۵۸۶[۲]؛ معجم القرائات، ج۷، ص۵۲۶

نکات ادبی

أَمْرُهُ

قبلا بیان شد که درباره اینکه ماده «أمر» در اصل به چه معناست، بین اهل لغت اختلاف است:

برخی بر این باورند که این ماده در پنج معنای اصلی مستقلا به کار رفته است:

«شأن و حال» (که جمعش «امور» است و در فارسی هم کاربرد دارد)، «دستور» (ضد «نهی»)، که «إمارة» (حکمرانی) و «أمیر» را هم از همین باب دانسته‌اند؛ «رویش» (نماء) و «برکت»، که به صورت «أمَر» تلفظ می‌شود، و «إمرأة» از همین باب است و از این جهت به زن «إمرأة» گفته‌اند که بر همسرش مبارک است، و «أَمِرَ الشَّئُ» هم به معنای «زیاد شد» (كَثُرَ) می‌باشد؛ علامت و محل قرار (أماره)؛ و «چیز عجیب» (إمر؛ کهف/۷۱)

برخی با توجه به اینکه دو جمع «أُمُور» و « أَوَامِر» داریم، دو معنای اول را به عنوان معانی اصلی برای این ماده دانسته‌اند؛ و برخی هم سعی کرده‌اند همه اینها را به یک معنا برگردانند؛ و اغلب معنای «دستور» را اصل قرار داده‌ و توضیح داده‌اند که اصل معنای این ماده «طلب کردن ویا مکلف ساختن» است همراه با استعلاء (برتری جویی) است و سپس به هر چیزی که مطلوب و مورد توجه دستوردهنده یا خود شخص، به طور صریح یا غیر صریح قرار بگیرد، اطلاق شده است؛ و با بهره‌مندی از دو مولفه «طلب» و «استعلا» است که این ماده در معانی گفته شده، با کلمات مشابه خود متفاوت می‌شود: «امارة» از این جهت «علامت» است که انسان را به مطلوبی می‌رساند؛ و معنای «شأن» هم آن مطلب و کاری است که «باید» انجام و واقع شود و یا سزاوار است که در مورد آن دستوری صادر شود، و در واقع یک لفظ عامی است که شامل جمیع سخنان و افعال می‌شود، و اینکه برای زیاد شدن تعداد یک گروه تعبیر «أَمِرَ القومُ» به کار می‌رود بدین جهت است که آنان نیازمند امیری می‌شوند که آنان را مدیریت کند؛ و «إمر» به معنای امر مُنکَر و عجیب هم از باب این تعبیر است که مطلب فاسدی است که نیازمند آن است که به ترک آن «دستور» داده شود.

«ائْتِمَار» (إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ‏؛ قصص/۲۰) به معنای «قبول امر و دستور» است و به مشورت و مشاوره بدین جهت «ائتمار» گفته می‌شود که افراد مطلب همدیگر را قبول می‌کنند.

همچنین به نظر می‌رسد که این کلمه کاربرد خاص قرآنی هم دارد و در لسان قرآن کریم، «امر»‌ به معنای واقعیت و عالَمی برتر از عالم محسوس و مادی به کار رفته، که ان‌شاءالله به مناسبتی دیگر سراغ این معنا خواهیم رفت.[۳]

جلسه ۶۵۲  http://yekaye.ir/al-kahf-18-71/

«أَرادَ»

اصل ماده «رود» حاوی نوعی معنای رفت و برگشت است، و «اراد» به معنای «خواستن» است که به معنای «مشیت» بسیار نزدیک است و در بسیاری از موارد در کلام عرب، این دو به جای هم به کار می‌رود، تا حدی که برخی فعل «شاء: خواست» را به همان معنای «أراد: اراده کرد» دانسته‌اند؛ اما به نظر می‌رسد تفاوتی هم با هم دارند.

درباره کلمه «مشیت» و ماده «شاء» قبلا توضیح داده شد و بیان شد که برخی در تفاوت این دو گفته‌اند «مشیت» هم در جایی به کار می‌رود که بین خواستن و انجام کار فاصله‌ای نباشد؛ اما «اراده» اعم از این است و برخی گفته‌اند که مشیت در مورد خدا جایی است که ایجاد کردن در کار باشد و در مورد انسان جایی که وصول به چیزی؛ اما وقتی کلمه اراده به کار می‌رود لزوما مراد در پی نخواهد آمد؛ و در احادیث هم اراده خدا قابل عوض شدن دانسته شده که بحثی تحت عنوان «بداء» در معارف اهل بیت مطرح گردیده؛ اما «مشیت» را غالبا قطعی و غیر قابل تغییر معرفی کرده‌اند.

جلسه ۳۲۳ http://yekaye.ir/al-hajj-22-18/

ان شاء الله بحث تفصیلی‌تر درباره این ماده و مشتقات آن در ضمن آیه‌ای دیگر انجام خواهد شد و در قسمت احادیث نیز نکاتی آمده که به فهم بهتر این کلمه کمک می‌کند.

 

حدیث

۱) صفوان بن یحیی می‌گوید: به امام رضا ع عرض کردم که برایم درباره اراده خدا و تفاوت آن با اراده مخلوق توضیح دهید.

فرمودند: اراده از جانب مخلوق، امری درونی است و [مقدمه] آن چیزی است که بعد از آن به عنوان فعل از شخص صادر می‌شود؛ اما اراده از جانب خداوند عز و جل همان احداث و ایجاد کردنش است، نه چیزی غیر از آن، زیرا که [در مورد خداوند] نه رویه‌ [در ذهن گذراندن] ای در کار است و نه اهتمام ورزیدنی و نه اندیشیدنی؛ و همه این اوصاف در مورد او منتفی است و اینها از اوصاف مخلوقات است؛ پس اراده خداوند همان فعل است نه چیزی غیر از آن؛ «می‌گوید:‌ بشو، پس [بی‌درنگ، موجود] بشود.» بدون لفظی و نه سخن گفتن با زبانی و نه در ذهن آوردنی و نه اندیشیدنی؛ و آن هیچ گونه کیفیتی ندارد همان گونه که خود او بدون کیفیت است.

التوحيد (للصدوق)، ص۱۴۷؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏۱، ص۱۱۹

حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع أَخْبِرْنِي عَنِ الْإِرَادَةِ مِنَ اللَّهِ وَ مِنَ الْمَخْلُوقِ.

قَالَ فَقَالَ الْإِرَادَةُ مِنَ الْمَخْلُوقِ الضَّمِيرُ وَ مَا يَبْدُو لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ مِنَ الْفِعْلِ؛ وَ أَمَّا مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِرَادَتُهُ إِحْدَاثُهُ لَا غَيْرُ ذَلِكَ لِأَنَّهُ لَا يُرَوِّي وَ لَا يَهُمُّ وَ لَا يَتَفَكَّرُ وَ هَذِهِ الصِّفَاتُ مَنْفِيَّةٌ عَنْهُ وَ هِيَ مِنْ صِفَاتِ الْخَلْقِ؛ فَإِرَادَةُ اللَّهِ هِيَ الْفِعْلُ لَا غَيْرُ ذَلِكَ؛ «يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» بِلَا لَفْظٍ وَ لَا نُطْقٍ بِلِسَانٍ وَ لَا هِمَّةٍ وَ لَا تَفَكُّرٍ وَ لَا كَيْفَ لِذَلِكَ كَمَا أَنَّهُ بِلَا كَيْف‏.[۴]

 

۲) مامون عالمان بلاد مختلف را برای مناظره با امام رضا ع جمع کرد؛ یکی از آنان که فرد واقعا عمیقی بود عمران صابی است که گفتگوهای امام ع با او حاوی معارف بسیار عمیق توحیدی است. در فرازی از این گفتگو امام ع فرمود:

«این سخن خداوند عز و جل که «بشو، پس بشود»، «بشو» ، صُنع [= ساختن، ایجاد کردن] است؛ و «بشود» ، مصنوع [= آن چیزی که ساخته و ایجاد شده] است.

التوحيد (للصدوق)، ص۴۳۶

حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ جَعْفَرُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ الْفَقِيهُ الْقُمِّيُّ ثُمَّ الْإِيلَاقِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ صَدَقَةَ الْقُمِّيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو عَمْرٍو مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْأَنْصَارِيُّ الْكَجِّيُّ قَالَ حَدَّثَنِي مَنْ سَمِعَ الْحَسَنَ بْنَ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِيَّ ثُمَّ الْهَاشِمِيَّ يَقُولُ‏ لَمَّا قَدِمَ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع إِلَى الْمَأْمُونِ أَمَرَ الْفَضْلَ بْنَ سَهْلٍ أَنْ يَجْمَعَ لَهُ أَصْحَابَ الْمَقَالاتِ  …

[۵] قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «كُنْ فَيَكُونُ»‏ وَ كُنْ‏ مِنْهُ‏ صُنْعٌ‏ وَ مَا يَكُونُ بِهِ الْمَصْنُوعُ …[۶]

 

۳) از امام صادق ع روایت شده است که یکبار امیرالمومنین ع بر منبر کوفه خطبه می‌خواند که فردی از پای منبر برخاست و گفت: یا امیرالمومنین! پروردگارت را برای ما توصیف کن تا محبت و معرفت ما به او فزونی یابد!

امیرالمومنین ع غضبناک شد و دستور داد مردم جمع شوند و در حالی که چهره‌اش برافروخته بود فرمود:

حمد خدایی را که نه، ندادن، بر او بیفزاید؛ و نه، دادن، او را گدا کند؛ که هر بخشنده‌ای غیر از او [دارایی‌اش با بخشیدن] در حال کاسته شدن است؛ همان خدایی که پر است از اعطای نعمتهای پرفایده و جوایز افزون؛ و با جود و عطای خویش معیشت مخلوقات را ضمانت کرده و راه طلب را برای مشتاقان به خویش واضح فرموده؛ پس این گونه نیست که در موردی که از او درخواست شود بخشنده‌تر باشد در مقایسه با جایی که از او درخواست نکنند؛ و هر چه روزگار بگذرد نیز تغییری در کار و بار او پدید نیاید؛ و اگر آنچه در معدن‌های درون کوه‌ها ذخیره شده و یا با لبخند صدفهای دریا نمایان می‌شود، از گنجهای نقره گرفته تا شمش‌های طلا و مرواریدهای روی هم انباشته، همه را به برخی از بندگانش بدهد، در جود و عطای او به چشم نمی‌آید و از دارایی او ذره‌ای کم نمی‌شود؛ و نزد او از چنان ذخیره‌هایی از این زیادت‌ها هست که هر قدر هم که از او درخواست کنند اندکی کم نگردد؛ و از کثرتش چنان درخواستی بر خاطر کسی نگذرد؛ چرا که او بخشنده‌ای است که بخششها اندکی از او نکاهد؛ و اصرار اصرارکنندگان او را به زحمت نیندازد «و همانا امر او، هنگامی که چیزی را اراده کند، صرفاً این است که به او ‌گوید بشو، پس [بی‌درنگ، موجود] بشود.» (یس/۹۲) …

التوحيد (للصدوق)، ص۴۸-۴۹

حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْكُوفِيُ‏  قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ الْبَرْمَكِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ الْعَبَّاسِ قَالَ حَدَّثَنِي إِسْمَاعِيلُ بْنُ مِهْرَانَ الْكُوفِيُّ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ إِسْحَاقَ الْجُهَنِيِّ عَنْ فَرَجِ بْنِ فَرْوَةَ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ‏ بَيْنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَخْطُبُ عَلَى الْمِنْبَرِ بِالْكُوفَةِ إِذْ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صِفْ لَنَا رَبَّكَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لِنَزْدَادَ لَهُ حُبّاً وَ بِهِ مَعْرِفَةً فَغَضِبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ نَادَى الصَّلَاةَ جَامِعَةً  فَاجْتَمَعَ النَّاسُ حَتَّى غَصَّ الْمَسْجِدُ بِأَهْلِهِ ثُمَّ قَامَ مُتَغَيِّرَ اللَّوْنِ فَقَالَ:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يَفِرُهُ [لَا يُغَيِّرُهُ‏] الْمَنْعُ وَ لَا يُكْدِيهِ الْإِعْطَاءُ  إِذْ كُلُّ مُعْطٍ مُنْتَقِصٌ سِوَاهُ الْمَلِي‏ءِ بِفَوَائِدِ النِّعَمِ وَ عَوَائِدِ الْمَزِيدِ وَ بِجُودِهِ ضَمِنَ عِيَالَةَ الْخَلْقِ فَأَنْهَجَ سَبِيلَ الطَّلَبِ لِلرَّاغِبِينَ إِلَيْهِ فَلَيْسَ بِمَا سُئِلَ أَجْوَدَ مِنْهُ بِمَا لَمْ يُسْأَلْ وَ مَا اخْتَلَفَ عَلَيْهِ دَهْرٌ فَيَخْتَلِفَ مِنْهُ الْحَالُ وَ لَوْ وَهَبَ مَا تَنَفَّسَتْ عَنْهُ مَعَادِنُ الْجِبَالِ وَ ضَحِكَتْ عَنْهُ أَصْدَافُ الْبِحَارِ مِنْ فِلَذِ اللُّجَيْنِ‏  وَ سَبَائِكِ الْعِقْيَانِ وَ نَضَائِدِ الْمَرْجَانِ لِبَعْضِ عَبِيدِهِ لَمَا أَثَّرَ ذَلِكَ فِي وُجُودِهِ وَ لَا أَنْفَدَ سَعَةَ مَا عِنْدَهُ وَ لَكَانَ عِنْدَهُ مِنْ ذَخَائِرِ الْإِفْضَالِ مَا لَا يَنْفَدُهُ مَطَالِبُ السُّؤَّالِ‏  وَ لَا يَخْطُرُ لِكَثْرَتِهِ عَلَى بَالٍ لِأَنَّهُ الْجَوَادُ الَّذِي لَا تَنْقُصُهُ الْمَوَاهِبُ وَ لَا يُنْحِلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّينَ‏  وَ إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون‏ …

 

۴) از امام سجاد ع روایت شده است:

«صمد» آن کسی است که هنگامی که چیزی را اراده کند، به او ‌گوید «بشو، پس [بی‌درنگ، موجود] بشود.» (یس/۹۲)

و صمد آن کسی است که اشیاء را پدید آورد و آنها را ضد همدیگر و دارای شکل و زوج و قرین هم قرار داد و خودش در وحدت تنها ماند بدون هیچ ضد و شکل و مثل و شبیهی.

التوحيد (للصدوق)، ص۹۰

قَالَ وَهْبُ بْنُ وَهْبٍ الْقُرَشِيُّ قَالَ زَيْدُ بْنُ عَلِيٍّ زَيْنِ الْعَابِدِينَ ع:

الصَّمَدُ هُوَ الَّذِي إِذا أَرادَ شَيْئاً قَالَ لَهُ «كُنْ فَيَكُونُ» وَ الصَّمَدُ الَّذِي أَبْدَعَ الْأَشْيَاءَ فَخَلَقَهَا أَضْدَاداً وَ أَشْكَالًا وَ أَزْوَاجاً وَ تَفَرَّدَ بِالْوَحْدَةِ بِلَا ضِدٍّ وَ لَا شَكْلٍ وَ لَا مِثْلٍ وَ لَا نِدٍّ.

 

۵) امیرالمومنین ع در فرازی از یکی از خطبه‌های توحیدی خود فرمودند:

خبر می‌دهد اما نه با زبانی و دهانی؛ و می‌شنود اما نه با شکافهایی و ادواتی؛ می‌گوید ولی تلفظی [ادای لفظ با زبان] در کار نیست؛ و حفظ می‌کند ولی در حفظ کسی قرار نمی‌گیرد؛ اراده می‌کند اما نه اینکه چیزی در ضمیر بگذراند؛ دوست دارد و راضی می‌شود، اما بدون هیچگونه رقت و اثرپذیری‌ای؛ و دشمن می‌دارد و غضبناک می‌شود بدون هیچ مشقت و احساسی؛ هر آن که بودنش را بخواهد، می‌گوید «بشو، پس [بی‌درنگ موجود] می‌شود» (یس/۸۲) بدون اینکه صوتی به حرکت درآید ویا ندایی شنیده شود؛ و همانا سخن او – که بس منزه است – فعلی است که از او نشأت گرفته و آن را متمثل ساخته است؛ …

نهج‌البلاغه، خطبه ۱۸۶

… يُخْبِرُ لَا بِلِسَانٍ وَ لَهَوَاتٍ‏ وَ يَسْمَعُ لَا بِخُرُوقٍ وَ أَدَوَاتٍ يَقُولُ وَ لَا يَلْفِظُ وَ يَحْفَظُ وَ لَا يَتَحَفَّظُ وَ يُرِيدُ وَ لَا يُضْمِرُ يُحِبُّ وَ يَرْضَى مِنْ غَيْرِ رِقَّةٍ وَ يُبْغِضُ وَ يَغْضَبُ مِنْ غَيْرِ مَشَقَّةٍ يَقُولُ لِمَنْ أَرَادَ كَوْنَهُ كُنْ فَيَكُونُ لَا بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ وَ إِنَّمَا كَلَامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ وَ مَثَّلَه‏ …

 

۶) از امام کاظم ع در بیان توحید روایت شده است:

نمی‌گویم که «او برپاست» که او را از مکانش زایل کنم؛ و نه او را به مکانی که در آن باشد محدود می‌کنم و نه به اینکه در چیزی از ارکان و جوارح حرکت کند مخدودش می‌سازم و نه به لفظی که با گشوده شدن دهان بیرون آید؛ ولیکن همان گونه است که خود او تبارک و تعالی فرمود «[همانا امر او، هنگامی که چیزی را اراده کند، صرفاً این است که به او ‌گوید] بشو، پس [بی‌درنگ، موجود] بشود.» (یس/۸۲) به مشیتی بدون اینکه در نفس رفت و برگشتی رخ داده باشد؛ ‌فرد و صمد است و بی‌نیاز است از هر گونه شریکی که در مُلکش همراه او باشد و ابواب علمش را برای او باز کند.

التوحيد (للصدوق)، ص۱۸۳؛ الكافي، ج‏۱، ص۱۲۵؛ الإحتجاج، ج‏۲، ص۳۸۶

حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ الْبَرْمَكِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ ع أَنَّهُ قَالَ:

لَا أَقُولُ إِنَّهُ قَائِمٌ فَأُزِيلَهُ عَنْ مَكَانِهِ وَ لَا أَحُدُّهُ بِمَكَانٍ يَكُونُ فِيهِ وَ لَا أَحُدُّهُ أَنْ يَتَحَرَّكَ فِي شَيْ‏ءٍ مِنَ الْأَرْكَانِ وَ الْجَوَارِحِ وَ لَا أَحُدُّهُ بِلَفْظِ شَقِّ فَمٍ [الْفَمِ] وَ لَكِنْ كَمَا قَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى «[إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ] كُنْ فَيَكُونُ‏» بِمَشِيَّتِهِ مِنْ‏ غَيْرِ تَرَدُّدٍ فِي‏ نَفْسٍ‏ فَرْدٌ صَمَدٌ [صَمَداً فَرْداً] لَمْ يَحْتَجْ إِلَى شَرِيكٍ يَكُونُ [یَذْكُرُ / يُدَبِّرُ] لَهُ فِي مُلْكِهِ وَ لَا يَفْتَحُ لَهُ أَبْوَابَ عِلْمِه‏.

این احادیث را در کانال نگذاشتم (برخی بعدا اضافه شد)

۷) از امیرالمومنین خطبه‌ای با مضامین بلند روایت شده که به خطبه اشباح معروف است.[۷] در فرازی از این خطبه آمده است:

آنچه آفریده بود را اندازه معین کرد و اندازه‌اش را محکم فرمود و تدبیرش کرد و تدبیرش را دقیق انجام داد و آن را به سمت و سویی که برایش معین کرده بود سمت و سو داد؛ پس هرگز [هیچ آفریده‌ای] از حدود جایگاهش تجاوز نکند و تا پیش از رسیدن به غایت [از حرکت] بازنایستد؛ و هرگز اینکه چیزی بر اساس اراده او جریان یابد بر او دشوار نیامده؛ چگونه ممکن است بر او دشوار آید در حالی که همه امور از مشیت او که انواع اشیاء‌را پدید آورده سر زده است، بدون هیچ تحلیل و تاملی که فکر به سوی او رهنمون شده باشد؛ و نه قریحه و خوش‌فکری که در درون او جای گرفته باشد؛ و نه تجربه‌ای که از گذر زمانه به دست آورده باشد؛ و نه شریکی که او را در بی‌سابقه پدیدآوردن امور عجیب یاری رسانده باشد؛ پس مخلوقاتش به امر او به انجام رسیدند [آفرینش آنها کامل شد] و به طاعتش اذعان نمودند و دعوتش را اجابت کردند؛ نه چون كند كاران چيزى را بهانه ساخت، و نه درنگى كرد و فرمان را واپس انداخت. پس، كجي‌هاى هر چيز را راست كرد، و حد و مرزهاى هر يك را معلوم نمود و به قدرت خود بین امور متضاد هماهنگی برقرار کرد و طرح هر يك را در آنچه مناسب آن بود، انداخت، و آن را جنسهايى كرد در حدّ و اندازه و غريزه و هيئتهاى گونه‏گون. پديده‏هايى كه آفرينش آنها را استوار كرد، و هر يكى را به سرشتى كه خود خواست در آورد.

نهج البلاغة، خطبه۹۱

و من خطبة له ع تعرف بخطبة الأشباح‏

… قَدَّرَ مَا خَلَقَ فَأَحْكَمَ تَقْدِيرَهُ وَ دَبَّرَهُ فَأَلْطَفَ تَدْبِيرَهُ وَ وَجَّهَهُ لِوِجْهَتِهِ فَلَمْ يَتَعَدَّ حُدُودَ مَنْزِلَتِهِ وَ لَمْ يَقْصُرْ دُونَ الِانْتِهَاءِ إِلَى غَايَتِهِ وَ لَمْ يَسْتَصْعِبْ إِذْ أُمِرَ بِالْمُضِيِّ عَلَى إِرَادَتِهِ فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا صَدَرَتِ الْأُمُورُ عَنْ مَشِيئَتِهِ الْمُنْشِئُ أَصْنَافَ الْأَشْيَاءِ بِلَا رَوِيَّةِ فِكْرٍ آلَ إِلَيْهَا وَ لَا قَرِيحَةِ غَرِيزَةٍ أَضْمَرَ عَلَيْهَا وَ لَا تَجْرِبَةٍ أَفَادَهَا مِنْ حَوَادِثِ الدُّهُورِ وَ لَا شَرِيكٍ أَعَانَهُ عَلَى ابْتِدَاعِ عَجَائِبِ الْأُمُورِ فَتَمَّ خَلْقَهُ بِأَمْرِهِ وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ وَ أَجَابَ إِلَى دَعْوَتِهِ لَمْ يَعْتَرِضْ دُونَهُ رَيْثُ الْمُبْطِئِ وَ لَا أَنَاةُ الْمُتَلَكِّئِ فَأَقَامَ مِنَ الْأَشْيَاءِ أَوَدَهَا وَ نَهَجَ حُدُودَهَا وَ لَاءَمَ بِقُدْرَتِهِ بَيْنَ مُتَضَادِّهَا وَ وَصَلَ أَسْبَابَ قَرَائِنِهَا وَ فَرَّقَهَا أَجْنَاساً مُخْتَلِفَاتٍ فِي الْحُدُودِ وَ الْأَقْدَارِ وَ الْغَرَائِزِ وَ الْهَيْئَاتِ بَدَايَا خَلَائِقَ أَحْكَمَ صُنْعَهَا وَ فَطَرَهَا عَلَى مَا أَرَادَ وَ ابْتَدَعَهَا.

 

۸)

الصحيفة السجادية، دعای۷ (وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذَا عَرَضَتْ لَهُ مُهِمَّةٌ أَوْ نَزَلَتْ بِهِ، مُلِمَّةٌ وَ عِنْدَ الْكَرْبِ)

يَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ، وَ يَا مَنْ يَفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ يَا مَنْ يُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ ذَلَّتْ لِقُدْرَتِكَ الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِكَ الْأَسْبَابُ، وَ جَرَى بِقُدرَتِكَ الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَى إِرَادَتِكَ الْأَشْيَاءُ فَهِيَ بِمَشِيَّتِكَ دُونَ قَوْلِكَ مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِكَ دُونَ نَهْيِكَ مُنْزَجِرَةٌ…

تدبر

۱) «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ»

خداوند برای پدید آوردن اشیاء نیاز به هیچ وسیله و ابزار و ماده و … ندارد. نه یار و یاوری نیاز دارد و نه مانعی می‌تواند جلوی او را بگیرد. صرفِ اراده کردن او کافی است تا چیزی پدید آید. (المیزان، ج۱۷، ص۱۱۴)

۲) «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ»

منکران معاد احیای استخوان پوسیده را بعید و از این رو ناممکن می‌شمردند.

غافل از اینکه خداوند برای انجام کارهایش مانند ما نیست که به انواعی از اسباب و وسایل نیازمند باشد بلکه هر کاری بخواهد انجام دهد صرفا آن را اراده می‌کند و فرمان تحقق آن را می‌دهد و بلافاصله آن ایجاد می‌شود.

اگر هر چیزی را با صرفِ اراده کردن، ایجاد می‌کند، پس انجام هیچ کاری برای او زحمتی ندارد و وقوع هیچ کاری از قدرت او بعید نیست.

 

۳) «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ»

در این آیه «امر» خداوند این گونه دانسته شده که به محض اراده او، آن چیز پدید آید.

از طرف دیگر در بسیاری از آیات، وقتی درباره «خلق» و آفرینش خداوند سخن به میان آمده، از تعابیری استفاده شده که نوعی تدریجی بودن را می‌رساند؛ تعابیری مانند «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّام‏» (اعراف/۵۴ و یونس/۳ و هود/۷ و حدید/۴) ویا «خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً» (مومنون/۱۴).

در آیه دیگری کلمه «امر» در کنار کلمه «خلق» قرار داده شده و هر دو از آن خداوند دانسته شده است (أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ؛ اعراف/۵۴)

بسیاری از مفسران از مجموع این امور چنین برداشت کرده‌اند که آفرینش و ایجاد موجودات دو مرتبه دارد: یکی مرتبه خلق که با تدریج همراه است و دیگری مرتبه امر که به طور دفعی و فوق زمان است؛ و در هر موجودی از موجودات عالم ماده این دو حیث را می‌توان ملاحظه کرد و در تحلیل آنها باید هر دو را مد نظر قرار داد. اشتباه بسیاری از دنیازدگان این است که تنها و تنها این وجه تدریجیِ خلقیِ امور را می‌بینند و از وجه فرازمانی و امری و ملکوتی امور غافلند. (توجه شود که در آیه بعد صریحا از اینکه «ملکوت» هر چیزی به دست خداوند است سخن گفته است و به همین مناسبت این وجهه امری اشیاء را همان وجهه ملکوتی اشیاء دانسته‌اند.)

(برای تفصیل این بحث، ر.ک: علامه طباطبایی، رساله انسان قبل الدنیا، که این رساله همراه با دو رساله دیگر توسط محمد صادق لاریجانی با عنوان «انسان از آغاز تا انجام» ترجمه شده است.)

 

۴) «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ»

درباره اینکه مقصود از ایینکه این خطاب به کیست و منظور از «کن فیکون» چیست، دیدگاه‌های متعددی مطرح شده است؛ از جمله:

الف. این خطاب واقعی نیست و به منزله تمثیل است؛ یعنی می‌خواهد بگوید احیای مردگان برای خدا به قدری راحت است که مثل این است بگوید «باش» و بلافاصله ایجاد شود. شبیه آنکه گاهی انسان سر یا دستش را تکانی می‌دهد و می گویند او با سرش چنین گفت در حالی که هیچ سخنی بر زبان نرانده است. (ابوعلی و ابوالقاسم، به نقل از مجمع البيان، ج‏۱، ص۳۶۸؛ خود مرحوم طبرسی هم همین نظر را ترجیح داده)

ب. خطابش به فرشتگان است و وقتی این را خداوند می‌فرماید فرشتگان می‌فهمند که خداوند شیء جدیدی ایجاد کرده است؛ و در واقع منظور از این امر، اخبار است و خداوند دارد از کار خودش خبر می‌دهد و می‌گوید من چنین می‌باشم پس آن هم موجود می‌شود. (ابوالهذیل، به نقل از مجمع البيان، ج‏۱، ص۳۶۹)

ج. خداوند به تمامی اشیای معدوم هم علم دارد پس آنها از این جهت به منزله اموری هستند که گویی در علم خدا موجودند و از این جهت مخاطب به خطاب «کُن» شده‌اند. (به نقل از مجمع البيان، ج‏۱، ص۳۶۹)

د. این امر، نه امری قبل ویا بعد از پیدایش شیء نیست که این اشکالات پیش آید؛ ‌بلکه امری است در همان مرتبه وجود آنها که این امر از وجود آنها جدا نیست؛ و شبیه آیه «ثُمَّ إِذا دَعاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ» (روم/۲۵) که فاصله‌ای بین این فراخوانی الهی و برانگیخته شدن آنها در کار نیست و این دعوت همان حین خروج آنها از قبر است نه قبل آن و نه بعد آن. (به نقل از مجمع البيان، ج‏۱، ص۳۶۹)

ه. …

تکمله

چنانکه در اقوال فوق هم مشاهده شد بسیاری از مفسران وارد بحث‌هایی شده‌اند که وقتی چیزی هنوز وجود ندارد و مخاطبی هنوز در کار نیست، چگونه می‌توان دستوری به او داد؟! و به همین جهت انواع توجیهات آورده‌اند تا حدی که برخی گفته‌اند مقصود از این امر، امرهایی است که خداوند با دستور خود موجودی را به چیز دیگر تبدیل کرده است، مانند آنجا که عده‌ای را مسخ کرد و فرمود: «كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ» (اعراف/۱۶۶) (به نقل از مجمع‌البیان، ج۸، ص۶۷۹)

اما به نظر می‌رسد که اصلا نیازی به این تکلفات نباشد؛ بلکه مقصود آیه این است که با خود دستور الهی، آن شیء ‌پدید می‌آید؛ و چنانکه در روایات اهل بیت ع توضیح داده‌اند اراده و دستور خداوند همان حدوث و ایجاد شدن خود آن امور است. (حدیث۸)

 

۵) «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ»

خداوند در آیات دیگر این مضمون را غالبا با این تعبیر بیان فرموده که «وَ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُون‏» (بقره/۱۱۷ و آل‌عمران/۴۸ و غافر/۶۸) و در یک مورد هم چنین تعبیر فرموده که «إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون‏» (نحل/۴۰). از این تعابیر می‌توان نتیجه گرفت که «امر خدا» با «قضای امر او» [= حکم کردن و جاری شدن امر او] با «قول او» به یک معناست.

برخی گفته‌اند اصل این است که «امر» را در اینجا به معنای «شأن» بگیریم و همه را به این معنا برگردانیم؛ یعنی شأن خداوند این است که وقتی کاری را اراده کند هیچ مانعی برای ایجاد و تحقق خواسته‌اش در کار نیست. (المیزان، ج۱۷، ص۱۱۵)

اما چه‌بسا اینجا بتوان «قول» را معنای اصلی گرفت چنانکه خداوند در آیات دیگر همه موجودات را «کلمه» خود خوانده است (ّقُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّی، کهف/۱۰۹؛ إِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ، نساء/۱۷۱) و البته قطعا معنای قول و کلمه این نیست که خداوند نعوذ بالله دهان و زبان داشته باشد و یا اینکه اشیاء در اصل اصواتی باشند که ایجاد شده‌اند و … . اما هرچه باشد «کلمه» ، «قول» ، «امر» ، و «اسم» و «کلام» در ادبیات قرآن کریم، نه صرفا یک قرارداد اجتماعی، بلکه ریشه‌ای‌ترین حقیقت عالم که بنیاد همه حقایق دیگر است می‌باشد.

 

۶) «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ»

برخی از اهل ظاهر اصرار دارند که حتما اینجا لفظی به صورت «کن» پیدا شده و با آن لفظ شیء ایجاد شده است؛ در حالی که واضح است که در اینجا یک «امر» در کار نیست که قرار باشد از خدا جدا شود و به «شیء» متصل شود و بواسطه آن، شیء موجود شود. بلکه خداوند هست و سپس وجود شیء مورد نظر که با اراده خداوند ایجاد شده است؛

از این بیان معلوم می‌شود که:

الف. این کلمه «کُن» همان وجود شیء است که خداوند ایجادش فرموده، از این جهت که این ایجاد به خداوند منتسب است؛ اما از حیث انتسابش به خودش، همان «موجود» – نه ایجاد – است.

ب. آنچه از جانب خداوند افاضه می‌شود مهلت و تدریج برنمی‌دارد و تغییر و تبدلی در آن راه ندارد؛ و آنچه از تدریج و تغییر و تبدل در اشیاء مشاهده می‌کنیم، از ناحیه خودشان است نه از آن جهتی که به خداوند منسوبند؛ و این نکته، بابی از علم است که از آن هزار باب علم باز شود. (المیزان، ج۱۷، ص۱۱۶)

 


[۱]. قرأ ابن عامر «فيكونَ» بالنصب و الباقون بالرفع.

الإعراب و الحجة:

قال أبو علي يمتنع النصب في قوله «فَيَكُونُ» لأن قوله كُنْ و إن كان على لفظ الأمر فليس بأمر و لكن المراد به الخبر لأن المنفي الذي ليس بكائن لا يؤمر و لا يخاطب فالتقدير نكون فيكون فاللفظ لفظ الأمر و المراد الخبر كقولهم في التعجب أكرم بزيد فإذا لم يكن قوله كُنْ أمرا في المعنى و إن كان على لفظه لم يجز أن ينصب الفعل بعد الفاء بأنه جواب كما لم يجز النصب في الفعل الذي يدخله الفاء بعد الإيجاب نحو آتيك فأحدثك إلا أن يكون في شعر نحو قوله: (لنا هضبة لا ينزل الذل وسطها / و يأوي إليها المستجير فيعصما) و يدل أيضا على امتناع النصب فيه أن الجواب بالفاء مضارع الجزاء فلا يجوز اذهب فيذهب على قياس قراءة ابن عامر كن فيكون لأن المعنى يصير إن ذهبت ذهبت و هذا الكلام لا يفيد و إنما يفيد إذا اختلف الفاعلان و الفعلان نحو قم فأعطيك لأن المعنى إن قمت أعطيتك و إذا كان الأمر على هذا لم يكن ما روي عنه من نصبه فيكون متجها؛

و يمكن أن يقال فيه أن اللفظ لما كان على لفظ الأمر حمله على اللفظ كما حمل أبو الحسن في نحو قوله قُلْ لِعِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ على أنه أجري مجرى جواب الأمر و إن لم يكن جوابا له على الحقيقة؛

فالوجه في يكون الرفع على أن يكون معطوفا على كن لأن المراد به نكون فيكون أو يكون خبر مبتدإ محذوف كأنه قال فهو يكون.

[۲]. و قرأ الجمهور: فيكون بالرفع، و وجه على أنه على الاستئناف،‌ای فهو يكون، و عزى إلى سيبويه. و قال غيره: فيكون عطف على يقول، و اختاره الطبري و قرّره. قال ابن عطية: و هو خطأ من جهة المعنى، لأنه يقتضي أن القول مع التكوين حادث، و قد انتهى ما رده به ابن عطية. و معنى رده: أن الأمر عنده قد تم، و التكوين حادث، و قد نسق عليه بالفاء، فهو معه،‌ای يعتقبه، فلا يصح ذلك، لأن القديم لا يعتقبه الحادث. و تقرير الطبري له هو ما تقدم في أوائل الكلام على هذه المسألة، من أن الأمر لا يتقدم الوجود و لا يتأخر عنه. و ما رده به ابن عطية لا يتم إلا بأن تحمل الآية على أن ثم قولا و أمرا قديما. أما إذا كان ذلك على جهة المجاز، و من باب التمثيل، فيجوز أن يعطف على تقول.

و قرأ ابن عامر: فيكون بالنصب، و في آل عمران: كُنْ فَيَكُونُ و نعلمه، و في النحل، و في مريم، و في يس، و في المؤمن. و وافقه الكسائي في النحل و يس، و لم يختلف «في كُنْ فَيَكُونُ الْحَقُّ» في آل عمران. و «كُنْ فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ» في الأنعام أنه بالرفع، و وجه النصب أنه جواب على لفظ كن، لأنه جاء بلفظ الأمر، فشبه بالأمر الحقيقي. و لا يصح نصبه على جواب الأمر الحقيقي، لأن ذلك إنما يكون على فعلين ينتظم منهما شرط و جزاء نحو: ائتني فأكرمك، إذ المعنى: أن تأتني أكرمك. و هنا لا ينتظم ذلك، إذ يصير المعنى: إن يكن يكن، فلا بد من اختلاف بين الشرط و الجزاء، إما بالنسبة إلى الفاعل، و إما بالنسبة إلى الفعل في نفسه، أو في شي‏ء من متعلقاته. و حكى ابن عطية، عن أحمد بن موسى، في قراءة ابن عامر: أنها لحن، و هذا قول خطأ، لأن هذه القراءة في السبعة، فهي قراءة متواترة، ثم هي بعد قراءة ابن عامر، و هو رجل عربي، لم يكن ليلحن. و قراءة الكسائي في بعض المواضع، و هو إمام الكوفيين في علم العربية، فالقول بأنها لحن، من أقبح الخطأ المؤثم الذي يجر قائله إلى الكفر، إذ هو طعن على ما علم نقله بالتواتر من كتاب اللّه تعالى.

[۳] . مرحوم طبرسی ده وجه برای «امر» مطرح کرده است؛ اما از آنجا که اینها درباره «امر کردن» است نه کلمه «امر» در متن نیاوردیم؛ هرچند توسع جالبی را در ذهن ما از «امر کردن» پدید می‌آورد:

و لفظ الأمر في الكلام على عشرة أوجه (أحدها) الأمر لمن هو دونك (و الثاني) الندب كقوله فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً (و ثالثها) الإباحة نحو قوله فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا و إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا (و الرابع) الدعاء رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً (الخامس) الترفيه كقوله ارفق بنفسك (السادس) الشفاعة نحو قولك شفعني فيه (السابع) التحويل نحو كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ و كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِيداً (الثامن) التهديد نحو قوله اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ (التاسع) الاختراع و الأحداث نحو قوله «كُنْ فَيَكُونُ» (العاشر) التعجب نحو أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ قال علي بن عيسى في قوله «كُنْ فَيَكُونُ» الأمر هاهنا أفخم من الفعل فجاء للتفخيم و التعظيم قال و يجوز أن يكون بمنزلة التسهيل و التهوين فإنه إذا أراد فعل شي‏ء فعله بمنزلة ما يقول للشي‏ء كن فيكون في الحال (مجمع البيان، ج‏۸، ص۶۷۹)

[۴] درباره ازلی نبودن اراده خداوند این حدیث در التوحيد (للصدوق)، ص۱۴۶ نیز قابل توجه است:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ أَبَانٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ مُرِيداً فَقَالَ إِنَّ الْمُرِيدَ لَا يَكُونُ إِلَّا لِمُرَادٍ مَعَهُ بَلْ لَمْ يَزَلْ عَالِماً قَادِراً ثُمَّ أَرَادَ.

[۵] بحثی که حضرت در ابتدایش دارد خیلی طولانی است اما فراز قبلی که این جمله در آن آمده چنین است:

وَ اعْلَمْ أَنَّ الْإِبْدَاعَ وَ الْمَشِيَّةَ وَ الْإِرَادَةَ مَعْنَاهَا وَاحِدٌ وَ أَسْمَاءَهَا ثَلَاثَةٌ وَ كَانَ أَوَّلُ إِبْدَاعِهِ وَ إِرَادَتِهِ وَ مَشِيَّتِهِ الْحُرُوفَ الَّتِي جَعَلَهَا أَصْلًا لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ دَلِيلًا عَلَى كُلِ‏ مُدْرَكٍ وَ فَاصِلًا لِكُلِّ مُشْكِلٍ وَ تِلْكَ الْحُرُوفُ تَفْرِيقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ  مِنِ اسْمِ حَقٍّ وَ بَاطِلٍ أَوْ فِعْلٍ أَوْ مَفْعُولٍ أَوْ مَعْنًى أَوْ غَيْرِ مَعْنًى وَ عَلَيْهَا اجْتَمَعَتِ الْأُمُورُ كُلُّهَا وَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْحُرُوفِ فِي إِبْدَاعِهِ لَهَا مَعْنًى غَيْرَ أَنْفُسِهَا يَتَنَاهَى وَ لَا وُجُودَ  لِأَنَّهَا مُبْدَعَةٌ بِالْإِبْدَاعِ وَ النُّورُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ أَوَّلُ فِعْلِ اللَّهِ الَّذِي هُوَ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ وَ الْحُرُوفُ هِيَ الْمَفْعُولُ بِذَلِكَ الْفِعْلِ وَ هِيَ الْحُرُوفُ الَّتِي عَلَيْهَا الْكَلَامُ وَ الْعِبَارَاتُ كُلُّهَا مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَّمَهَا خَلْقَهُ وَ هِيَ ثَلَاثَةٌ وَ ثَلَاثُونَ حَرْفاً فَمِنْهَا ثَمَانِيَةٌ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً تَدُلُّ عَلَى اللُّغَاتِ الْعَرَبِيَّةِ وَ مِنَ الثَّمَانِيَةِ وَ الْعِشْرِينَ اثْنَانِ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً  تَدُلُّ عَلَى اللُّغَاتِ السُّرْيَانِيَّةِ وَ الْعِبْرَانِيَّةِ وَ مِنْهَا خَمْسَةُ أَحْرُفٍ مُتَحَرِّفَةٍ فِي سَائِرِ اللُّغَاتِ مِنَ الْعَجَمِ لِأَقَالِيمِ اللُّغَاتِ كُلِّهَا وَ هِيَ خَمْسَةُ أَحْرُفٍ تَحَرَّفَتْ مِنَ الثَّمَانِيَةِ وَ الْعِشْرِينَ الْحَرْفَ مِنَ اللُّغَاتِ‏  فَصَارَتِ الْحُرُوفُ ثَلَاثَةً وَ ثَلَاثِينَ حَرْفاً فَأَمَّا الْخَمْسَةُ الْمُخْتَلِفَةُ فَبِحُجَجٍ‏  لَا يَجُوزُ ذِكْرُهَا أَكْثَرَ مِمَّا ذَكَرْنَاهُ ثُمَّ جَعَلَ الْحُرُوفَ بَعْدَ إِحْصَائِهَا  وَ إِحْكَامِ عِدَّتِهَا فِعْلًا مِنْهُ كَـ

[۶] . فراز بعدیش هم چنین است:

فَالْخَلْقُ الْأَوَّلُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْإِبْدَاعُ لَا وَزْنَ لَهُ وَ لَا حَرَكَةَ وَ لَا سَمْعَ وَ لَا لَوْنَ وَ لَا حِسَّ وَ الْخَلْقُ الثَّانِي الْحُرُوفُ لَا وَزْنَ لَهَا وَ لَا لَوْنَ وَ هِيَ مَسْمُوعَةٌ مَوْصُوفَةٌ غَيْرُ مَنْظُورٍ إِلَيْهَا وَ الْخَلْقُ الثَّالِثُ مَا كَانَ مِنَ الْأَنْوَاعِ كُلِّهَا مَحْسُوساً مَلْمُوساً ذَا ذَوْقِ مَنْظُوراً إِلَيْهِ وَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى سَابِقٌ لِلْإِبْدَاعِ لِأَنَّهُ لَيْسَ قَبْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَيْ‏ءٌ وَ لَا كَانَ مَعَهُ شَيْ‏ءٌ وَ الْإِبْدَاعُ سَابِقٌ لِلْحُرُوفِ وَ الْحُرُوفُ لَا تَدُلُّ عَلَى غَيْرِ أَنْفُسِهَا قَالَ الْمَأْمُونُ وَ كَيْفَ لَا تَدُلُّ عَلَى غَيْرِ أَنْفُسِهَا- قَالَ الرِّضَا ع لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يَجْمَعُ مِنْهَا شَيْئاً لِغَيْرِ مَعْنًى أَبَداً فَإِذَا أَلَّفَ مِنْهَا أَحْرُفاً أَرْبَعَةً أَوْ خَمْسَةً أَوْ سِتَّةً أَوْ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ أَوْ أَقَلَّ لَمْ يُؤَلِّفْهَا لِغَيْرِ مَعْنًى وَ لَمْ يَكُ إِلَّا لِمَعْنًى مُحْدَثٍ لَمْ يَكُنْ قَبْلَ ذَلِكَ شَيْئاً قَالَ عِمْرَانُ فَكَيْفَ لَنَا بِمَعْرِفَةِ ذَلِكَ قَالَ الرِّضَا ع أَمَّا الْمَعْرِفَةُ فَوَجْهُ ذَلِكَ وَ بَابُهُ أَنَّكَ تَذْكُرُ الْحُرُوفَ‏  إِذَا لَمْ تُرِدْ بِهَا غَيْرَ أَنْفُسِهَا ذَكَرْتَهَا فَرْداً فَقُلْتَ أ ب ت ث ج ح خ حَتَّى تَأْتِيَ عَلَى آخِرِهَا فَلَمْ تَجِدْ لَهَا مَعْنًى غَيْرَ أَنْفُسِهَا فَإِذَا أَلَّفْتَهَا وَ جَمَعْتَ مِنْهَا أَحْرُفاً وَ جَعَلْتَهَا اسْماً وَ صِفَةً لِمَعْنَى مَا طَلَبْتَ وَ وَجْهِ مَا عَنَيْتَ كَانَتْ دَلِيلَةً عَلَى مَعَانِيهَا دَاعِيَةً إِلَى الْمَوْصُوفِ بِهَا أَ فَهِمْتَهُ قَالَ نَعَم‏ …

[۷] . فراز دیگری از این خطبه در جلسه ۵۱۲ حدیث۱ http://yekaye.ir/al-qalam-68-47/

و نیز در پاورقی ۳ جلسه ۷۸۸ http://yekaye.ir/ya-seen-36-40/ گذشت.

بازدیدها: ۳۶۹

6 Replies to “۸۳۲ ) إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ”

  1. سلام و درود خداوند بر شما
    از مطالب بسیار عالی و مفید شما تشکر میکنم در نهایت اختصار اما پربار است. خداوند بر توفیقات شما بیفزاید. تحقیقی در مورد آیه ۸۲ یس دارم. منبع قرائات «فیکون» را که قرائت اهل شام و اهل کوفه و… را مطرح کردید میخواستم بدانم. در پناه حق باشید.

    • سلام علیکم
      آدرس همه مطالبی که درباره قراءات مختلف نقل کرده ام در انتهای همان فراز آورده ام و در پاورقی هم اصل عبارات متن مذکور آمده است.

      • سلام و درود خداوند بر شما
        تشکر از پاسخگویی شما بزرگوار
        بله مطالب را در آدرسها دیده شد.
        اما حقیر آدرس کل متن ذیل اختلاف قرائت را در مورد فیکون، که قرائت اهل مکه و مدینه و…بود ندیدم و پیدا نکردم و بنده به تبیین این مطلب نیازمندم.
        آیا استنباط شخصی شماست؟
        در پناه حق باشید. سپاسگزارم.

        • سلام علیکم
          متوجه سوال شما نشدم. شما توضیحی غیر از آنچه در پاورقی ۱ و ۲ آمده است می‌خواهید؟
          من مطلب مجمع البیان و البحر المحیط را عینا آوردم
          در معجم القراءات مطلب را از چندین منبع دیگر هم آورده که چون فایل قابل کپی از کتاب را ندارم دیگر آنها را ننوشتم

  2. با سلام
    ** ضرب المثل : طرف زندگیش کن فیکون شد ( زمانی به کار می رود که اتفاق بزرگی توسط خداوند رخ می دهد و تغيير و تحولي عظيمی در زندگی شخص پدید می آید . )

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*