۲۵ شوال تا ۶ ذی القعده ۱۴۴۰
ترجمه
خداوند شما را در مورد فرزندانتان وصیت میکند: برای پسر همانند بهره دو دختر باشد؛ پس اگر آنان [=همه وارثان، فقط] دخترانی بیش از دو تن بودند، پس دو سوم آنچه باقیمانده، از آنِ آنهاست؛ و اگر [وارث، فقط] یک دختر بود، نیمی از آنِ او است؛ و سهم والدینش، برای هریک از آن دو، یک ششم از آنچه باقیمانده است، اگر که او فرزند داشته باشد؛ ولی اگر فرزند نداشته و والدینش از او ارث میبرند، پس برای مادرش یک سوم است؛ و اگر او برادرانی داشته، پس برای مادرش یک ششم است؛ [اینها] بعد از وصیتی که بدان وصیت شده یا [ادای] بدهی است؛ پدرانتان و فرزندانتان، نمیدانید کدامیک برایتان سودمندتر است؛ [اینها] واجب شدهی از سوی خداوند است؛ در حقیقت خداوند بسیار دانا و حکیم است.
اختلاف قرائت[۱]
یوصیكُمُ
در اغلب قراءات به صورت فعل معلوم در باب افعال قرائت شده است: «یوصیكُمُ»
اما در قرائت حسن (از قراء اربعه عشر) و برخی قراءات غیرمشهور (ابن ابی عبله) به صورت «یوَصّیكُم» (باب تفعیل) قرائت شده است.
البحر المحیط، ج۳، ص۵۳۶؛ معجم القراءات، ج۲، ص۲۷[۲]
واحِدَة
در اغلب قراءات به صورت منصوب «واحِدَةً» قرائت شده است که در این صورت خبر کان است؛
اما در قرائت اهل مدینه (نافع) و نیز در قرائت ابوجعفر (از قرائات عشر) به صورت مرفوع «واحِدَةٌ» قرائت شده است؛ که در این صورت، کان به عنوان کان تامه قلمداد شده و «واحدة« فاعل آن میشود.
مجمع البیان، ج۳، ص۲۳[۳]؛ معجم القراءات، ج۲، ص۲۷[۴]
فَلِامِّهِ … فَلِامِّهِ
در اغلب قرائات عشر کلمه «أم» با ضمه بر روی همزه قرائت شده (فَلِاُمِّهِ)
اما در برخی از قرائات اهل کوفه (حمزه و کسائی از قراء سبعه، و اعمش از قراء اربعه عشر) به صورت مکسور (فَلِاِمِّهِ) قرائت شده که این را از باب سهولت در کلام (همزه ماقبل مکسور، مکسور تلفظ شود) دانستهاند بویژه که بعد از آن هم هاء مکسور آمده است؛ و سیبویه این را لهجه قبایل هوازن و هذیل دانسته است
و در یکی از قرائات غیرمشهور (ابی البرهسم) همزه اصلا تلفظ نمیشود (فَلِامِّهِ)
مجمع البیان، ج۳، ص۲۳[۵]؛ معجم القراءات، ج۲، ص۲۸[۶]
یوصی
در قرائت اهل مدینه (نافع) و بصره (ابوعمرو) و اغلب اهل کوفه (حمزه و کسائی و روایت حفص از عاصم) و نیز قرائت ابوجعفر و یعقوب (از قراء عشره) و برخی قرائات غیرمشهور (ابی حاتم و ابوعبید) به صورت فعل معلوم در باب افعال قرائت شده است: «یوصِی» که فاعلش همان متوفایی است که ارثش در آیات قبل محل بحث بوده است؛
اما در قرائت اهل شام (ابن عامر) و اهل مکه (ابن کثیر) و روایت شعبه از عاصم و نیز قرائت ابن محیصن (از قراء اربعه عشر) و برخی دیگر از قرائات غیرمشهور (مجاهد و یحیی و حماد و مفضل) به به صورت فعل مجهول در باب افعال (یُوصَی) قرائت شده است که معنایش این است که نه متوفای معین، بلکه هر متوفایی میباشد.
همچنین در قرائت حسن (از قراء اربعه عشر) این فعل در باب تفعیل، هم به صورت معلوم (یُوَصِّی) و هم به صورت مجهول (یُوَصَّی) قرائت شده، که این قرائت دوم از ابن عطیه و ابوالدرداء و ابو الرجاء هم روایت شده است.
مجمع البیان، ج۳، ص۲۳[۷]؛ معجم القراءات، ج۲، ص۲۹[۸]
نکات ادبی
یوصیكُمُ / وَصِیةٍ یوصی بِها
ماده «وصی» در اصل دلالت دارد بر وصل کردن چیزی به چیزی؛ و وصیت کردن را بدین جهت چنین گفتهاند که گویی کلامی که مورد وصیت قرار میگیرد کلامی است که هنوز وصل نشده است (معجم المقاییس اللغة، ج۶، ص۱۱۶). و برخی گفتهاند اصل این ماده، به معنای متعهد شدن در وصل کردن و به انجام رساندن کاری است (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج۱۳، ص۱۲۸)
«وصیت» عبارت است از اینکه دیگری را برای انجام عملی سفارش کردن که این سفارش با وعظ و نصیحت همراه باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۷۳) و به تعبیر دیگر، برنامه متعهد شدن و به انجام رساندن است (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج۱۳، ص۱۲۸)
«وصیّ» بر وزن فعیل کسی است که متعهد میشود که آنچه مورد سفارش قرار گرفته را وصل کند و به انجام رساند که به چنین کسی «الموصی الیه» هم گفته میشود. (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج۱۳، ص۱۲۸)
به کسی که وصیتی به دیگران میکند «موصی» گفته میشود: «فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً» (بقره/۱۸۲)
وصیت کردن (در معنای متعدی) غالبا با باب افعال یا تفعیل به کار میرود. در باب افعال نظر به جهت صدور و انتساب فعل به فاعل است [یعنی وصیت کننده مورد توجه است] «یوصیكُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ … مِنْ بَعْدِ وَصِیةٍ یوصی بِها» (نساء/۱۱) اما در باب تفعیل، نظر به جهت وقوع و نسبت فعل به مفعول (آنچه مورد وصیت قرار گرفته) بیشتر مطمح توجه است: «وَ وَصَّی بِها إِبْراهیمُ بَنیهِ وَ یعْقُوبُ یا بَنِی …» (بقره/۱۳۲) «أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللَّهُ بِهذا» (انعام/۱۴۴) «وَ وَصَّینَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیهِ» (عنکبوت/۸؛ لقمان/۱۴؛ احقاف/۱۵) (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج۱۳، ص۱۲۹) و این ماده وقتی به باب تفاعل میرود به معنای این است که برخی به برخی دیگر وصیت کنند: «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» (عصر/۳) «أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ» (ذاریات/۵۳) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۷۴)
ماده «وصی» و مشتقات آن ۳۲ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
أَوْلادِكُمْ / وَلَدٌ
قبلا بیان شد که ماده «ولد» به معنای فرزند است و آنچه از نسل شخصی ادامه پیدا کند. کلمه «وَلَد» (فرزند) را هم برای یک نفر یا بیشتر، و نیز هم برای پسر و دختر به کار میبرند.
با اینکه خود کلمه «وَلَد»، برای جمع هم به کار میرود (بقره/۲۳۳)، اما برای جمع آن به نحو خاص کلمات «وِلدان» (مزمل/۱۷؛ نساء/۷۵ و ۹۸ و ۱۲۴) و «اولاد» (اسراء/۶۴؛ جمعا ۲۳ مورد در قرآن) و «وُلْد» (نوح/۲۱؛ بنابر قرائت برخی از قراء سبعه: مَنْ لَمْ یزِدْهُ مالُهُ وَ وُلْدُه) نیز استفاده شده است.
جلسه ۳۳۲ http://yekaye.ir/al-balad-90-3/
لِلذَّكَرِ
قبلا بیان شد که ماده «ذکر» در اصل در دو معنای مختلف به کار میرود: یکی در معنای جنس نر در مقابل ماده، یا مذکر در مقابل مؤنث (وَ لَیسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثی، آل عمران/۳۶) و دیگری در معنای «یاد و حافظه» که نقطه مقابل «غفلت» (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا، کهف/۲۸) و «نسیان» (وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِیت، کهف/۲۴) میباشد.
برخی احتمال دادهاند معنای اول آن هم از معنای دوم گرفته شده به این مناسبت که فرزند پسر بوده که یاد و اسم شخص را زنده نگه میداشته است.
کاربرد این ماده در معنای «جنس نر» با مشتقات: «ذَکَر، ذَكَرَینِ، ذُكْران، ذُكُور» بوده است.
جلسه ۴۶۵ http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-19/
حَظِّ
ماده «حظظ» دلالت دارد بر نصیب و سهم و بهره (معجم المقاییس اللغة، ج۲، ص۱۴) برخی توضیح دادهاند که این واژه، نه بر هر گونه نصیبی، بلکه بر نصیب مقدر و معین شده (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۴۳) و به تعبیر دیگر، سهم و نصیب مخصوصی که مورد استفاده شخص معین است، (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج۲، ص۲۴۸) دلالت دارد.
از این ماده فقط کلمه «حظّ» و ۷ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
الْأُنْثَیینِ
ماده «أنث» و کلمه «أنثی» نقطه مقابل جنس مذکر است (معجم المقاییس اللغة، ج۱، ص۱۴۴؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۹۳) این کلمه در خصوص شمشیری که چندان برنده نباشد (سیف أنیث) و یا زمینی که نرم و هموار باشد (أرض أَنِیثٌ) به کار میرود؛ برخی گفتهاند چون جنس مونث غالبا ضعیفتر از جنس مذکر است، بدین مناسبت در مورد امور ضعیفتر این کلمه به کار رفته؛ و یا در خصوص زمین نرم، از این جهت که آمادگی پرورش گیاه در دل خود را دارد (همان گونه که بدن زن بستر و محیط مناسبی برای شکلگیری نوزاد است) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۹۳) و در مقابل برخی مساله را از آن سو دیده و بر این باورند که اصل اطلاقش در مورد هر چیز نرم و انعطافپذیر بوده و چون زن نرمخوتر از مرد است این ماده در مورد او رایج شده است. (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج۱، ص۱۵۶)
اگرچه کلمه «اُنثی» به صورت اسم جنس هم به کار میرود و دلالت بر معنای عام دارد (اللَّهُ یعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثی؛ رعد/۸) اما این کلمه هم به صورت تثنیه «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ» (نساء/۱۱ و ۱۷۶) و هم به صورت جمع «یهَبُ لِمَنْ یشاءُ إِناثاً وَ یهَبُ لِمَنْ یشاءُ الذُّكُورَ، أَوْ یزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ إِناثاً» (شوری/۴۹-۵۰) نیز در قرآن کریم به کار رفته است.
ماده «أنث» و مشتقات آن ۳۰ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
لِأَبَوَیهِ / أَبَواهُ
ماده «أبو» در اصل دلالت دارد بر تربیت و غذا دادن (معجم المقاییس اللغة، ج۱، ص۴۴) چنانکه تعبیر «فلانٌ یأْبُو الیتیمَ» به این معناست که فلانی به یتیم غذا میدهد (كتاب العین، ج۸، ص۴۱۹) و به همین مناسبت به «پدر» که تربیت و تامین غذای فرزند را عهدهدار است، «أب» میگویند: «إِنَّ لَهُ أَباً شَیخاً كَبیراً» (یوسف/۷۸) (معجم المقاییس اللغة، ج۱، ص۴۴). حسن جبل درباره اصل این ماده با همین توضیح بر همین معنای غذا دادن تأکید دارد (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۵۶[۹])، ولی مرحوم مصطفوی این ماده را دال بر تربیت، اعم از تربیت مادی و معنوی دانسته (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج۱، ص۲۷)، و راغب هم بر این باور است که با توجه به این نقشی که پدر در رشد و تربیت فرزند دارد، هرکسی که نقش تربیتیای در قبال شخص ایفا کند، «أب» نامیده میشود و به همین جهت است که این کلمه در مورد پروردگار، معلم، پیامبر، جد و عمو به کار رفته است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۷).
این کلمه غالبا به صورت جمع مکسر (آباء . اُبُوَّة) جمع بسته میشود (كتاب العین، ج۸، ص۴۲۰) که در قرآن کریم فقط حالت اول آن وجود دارد: «آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَیهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ» (نساء/۱۱) و درباره اینکه جمع سالم آن به صورت «أبون»، اگر برخی آن را پذیرفتهاند (كتاب العین، ج۸، ص۴۲۰) اما برخی بر این باورند که چنین جمعی در زبان عربی وجود ندارد (معجم المقاییس اللغة، ج۱، ص۴۵).
وقتی شخصی پدرش را مورد خطاب قرار میدهد، حرف «ت» که علامت خطاب است به آن اضافه میشود: «أبت»: «إِذْ قالَ لِأَبیهِ یا أَبَتِ» (مریم/۴۲) (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج۱، ص۲۷)
تعبیر «أبوین» هم به معنای «پدر و مادر» به کار برده میشود: «لِأَبَوَیهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ … و وَرِثَهُ أَبَواه» (نساء/۱۱) «كَما أَخْرَجَ أَبَوَیكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ» (اعراف/۲۷) «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلی یوسُفَ آوی إِلَیهِ أَبَوَیهِ … وَ رَفَعَ أَبَوَیهِ عَلَی الْعَرْش» (یوسف/۹۹-۱۰۰) هم به معنای «پدر و پدربزرگ» «أَتَمَّها عَلی أَبَوَیكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ؛ یوسف/۶) و هم به معنای «پدر و عمو» و (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۷)
ماده «أبو» و مشتقات آن ۱۱۷ بار در قرآن کریم به کار رفته است. (البته ماده «أبب» هم یکبار در قرآن کریم آمده است (وَ فاكِهَةً وَ أَبّاً؛ عبس/۳۱) و ما اینجا از آن بحث نکردیم هرچند که ظاهر کلام زمخشری این است که کلمه «أب» را به این متربط میداند و حسن جبل هم بر قرابت معنایی این دو تأکید کرده است که بحث آن در جلسه ۱۱۱۷ خواهد آمد: https://yekaye.ir/ababsa-80-31 )
وَرِثَهُ
قبلا بیان شد که ماده «ورث» به معنای آن است که چیزی از آنِ کسی باشد و [با مرگش] به دیگری منتقل گردد؛ و به همین مناسبت گاه در جایی که انسان چیزی را بدون زحمت تصاحب کند (مثلا در آیه: «لا یحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً: جایز نیست که از زنان به زور ارث ببرید» (نساء/۱۹) ویا چیزی که کاملا آماده و مهیا به کسی واگذار شود (وَ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِی أُورِثْتُمُوها: و این بهشتی است که آن را به ارث بردید؛ زخرف/۷۲) به کار میرود. هرچند، تعبیر «به ارث بردن بهشت» که در قرآن زیاد به کار رفته، شاید از این باب باشد که وراثت حقیقی آن است که انسان بعد از به دست آوردن میراث، دیگر نه زحمتی دارد و نه قرار است در قبال آنچه به ارث برده حساب و کتابی پس دهد.
کاربرد تعبیر «وارث» در مورد خداوند (رَبِّ لا تَذَرْنی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیرُ الْوارِثینَ؛ انبیاء/۸۹) ظاهرا بدین جهت است که او تنها کسی است که مطلقاً باقی و فناناپذیر است و همه امور نهایتا به او برمیگردد. در دعایی که از پیامبر اکرم نقل شده ایشان میفرمایند: «اللَّهُمَّ مَتِّعْنا بِأَسْماعِنا وَ أَبْصارِنا وَ قُوَّتِنا ما أَحْییتَنا وَ اجْعَلْهُ الْوارِثُ مِنَّا: خدایا ما را از شنواییها و دیدگان و قوتمان مادامی که زنده هستیم بهرهمند ساز و آنها را وارث ما قرار ده.» اینکه آنها را وارث ما قرار ده یعنی ما قبل از اینکه آنها را از دست دهیم، بمیریم.
جلسه ۲۶۱ http://yekaye.ir/al-hegr-15-23/
فَلِأُمِّهِ
قبلا بیان شد که در ماده «امم» هم معنای «اصل» و «مرجع» نهفته است و هم معنای «قصد کردن». برخی اصل را معنای اصل و مرجع قرار داده و بر این باورند که در زبان عربی هر چیزی که سایر اموری که در پی آن میآید بدان ضمیمه شود «اُمّ» [در فارسی: مام، مادر] خوانده میشود (فَرَجَعْناكَ إِلی أُمِّكَ، طه/۴۰؛ فَأُمُّهُ هاوِیةٌ، قارعه/۹)، چنانکه به مکه و هر شهری که شهرهای دیگر حول آن شکل گرفته باشند «أمّ القری» (انعام/۹۲؛ شوری/۷) گفته میشود و هم به لوح محفوظ که منشأ نزول قرآن است و همه آیات قرآن از آنجا سرچشمه میگیرد «أُمُّ الْكِتاب» (یمْحُوا اللَّهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتاب؛ رعد/۳۹) گفته میشود و هم به آیات محکم که متشابهات بدان برمیگردد (َ مِنْهُ آیاتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتاب؛ آلعمران/۷) (كتاب العین، ج۸، ص۴۲۶)
اما برخی «قصد کردن به نحوی خاص» را محور اصلی این ماده قلمداد کردهاند چنانکه فعل «أمَّ» به معنای «قصد کردن» میباشد (وَ لَا آمِّینَ الْبَیتَ الْحَرام؛ مائده/۲) و بر این باورند که «اُمّ» نیز بدین جهت به معنای اصل و مرجع به کار میرود که مورد قصد و توجه (= مقصود) واقع میشود؛ و «أمام» هم که به معنای پیش رو و جلو میباشد (بَلْ یریدُ الْإِنْسانُ لِیفْجُرَ أَمامَهُ؛ قیامة/۵) از این جهت است که سمت جلو سمتی است که همواره مورد توجه شخص میباشد.
«أُمِّی» هم به کسی گویند که خواندن و نوشتن نمیداند (وَ مِنْهُمْ أُمِّیونَ لا یعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلَّا أَمانِی،؛ بقرة/۷۸؛ هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیینَ رَسُولًا مِنْهُمْ، جمعه/۲)؛ هر چند برخی گفتهاند از این جهت که منسوب است به امتی که آنان اهل نوشتن نبودهاند؛ و برخی هم گفتهاند که اساساً معنای «أمی» (بویژه در آیه الَّذینَ یتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الْأُمِّیّ …، اعراف/۱۵۷؛ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِی الْأُمِّی، اعراف/۱۵۸) یعنی کسی که در أمالقری زندگی میکند و منسوب به این کلمه است.
جلسه ۷۵۹ http://yekaye.ir/ya-seen-36-12/
دَینٍ
قبلا بیان شد که اصل ماده «دین»، به معنای نوعی اطاعت و تسلیم شدن و خضوع در مقابل یک برنامه یا مقررات معین است؛ و با این ملاحظه، سه استعمال معروف دارد. یکی به صورت «دَین» که به معنای بدهی و قرض است (تداینتم بدَین؛ بقره/۲۸۲) که در واقع یک نوع ذلت برای بدهکار میآورد و وی را تحت قوانین خاصی قرار میدهد؛ دوم به معنای «حکم و جزا» است (مالک یوم الدین) از این جهت که یک قوانینی است که شخص مجبور میشود به آن تن دهد؛ و سومی هم به معنای شریعت و آیین است که در این آیه معنای اول مد نظر است.[۱۰]
جلسه ۱۶۰ http://yekaye.ir/al-araf-007-51/
لا تَدْرُونَ
قبلا بیان شد که ماده «دری» (مصدر معروفش: درایه) در اصل به معنای «علم» (آگاه شد و دانست) میباشد.
درباره اینکه «دری» با «علم» چه تفاوتی دارد، دیدگاههای مختلفی ابراز شده است. «برخی گفتهاند تفاوتی ندارند، برخی اولی را اخص از دومی دانستهاند و برخی اولی را در جایی دانستهاند که قبلش شکی بوده باشد». همچنین، برخی بر این باورند که «دری» معرفتی است که با نوعی تدبیر حاصل میشود و برخی دیگر معتقدند که اتفاقا معرفتی است که با تحصیل و تهیه مقدمات حاصل نمیشود، بلکه از راهی غیر عادی حاصل میشود و برخی هم این گونه توضیح دادهاند که کلمه «درایه» چون بر وزن «فعاله» است و دلالت بر نوعی شمول و احاطه میکند (همانند کلمه عمامه) پس درایه در مورد شناختی به کار میرود که عالِم از همه وجوه به معلوم علم داشته باشد. البته با توجه به اینکه همگان معترفند که این ماده در مورد خداوند به کار نمیرود، حتی اگر این نظر آخر درست باشد، باز باید حداقل یکی از وجوه قبلی (مانند گذر از فرایند شک، احتیاج به تدبیر، حصول از راهی غیر عادی) نیز در این ماده لحاظ شده باشد.
جلسه ۹۸ http://yekaye.ir/al-qadr-097-02/
نَفْعاً
قبلا بیان شد که «نفع» در مقابل «ضرر» است (لا أَمْلِكُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا؛ أعراف/۱۸۸) و به معنای هر آن چیزی است که به وسیله آن به چیزی که خیر و مطلوب است میتوان رسید ویا به تعبیر دیگر، به معنای خیری است که برای کسی یا چیزی حاصل میشود.
در تفاوت «خیر» با «منفعت» گفتهاند که کلمه خیر فقط در مورد منافعی که اخلاقاً هم خوب باشد به کار میرود اما کلمه منفعت در مورد گناهان و معصیت هم – اگر به نظر شخص سودی در آن باشد – به کار میرود چنانکه در قرآن کریم هم آمده است «یسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیسِرِ قُلْ فیهِما إِثْمٌ كَبیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما» (بقره/۲۱۹)
جلسه ۸۲۳ http://yekaye.ir/ya-seen-36-73/
فَریضَةً
در آیه ۷ همین سوره اشاره شد که:
ماده «فرض» در اصل دلالت دارد بر اثر گذاشتن در چیزی که با بریدن و اره کردن و مانند آن حاصل میشود. به تعبیر دیگر، برای قطع کردن و بریدن چیز محکمی همانند آهن به کار میرود چنانکه به ارّه «مِفْرَاضُ» و «مِفْرَضُ» گویند.
از همین معنا کلمه «فَرْض» و «فریضة» به معنای آنچه واجب شده، به کار رفته است؛ و وجه تسمیهاش این است که هر امر واجبی یک حد و اندازهای دارد و گویی بُرشی قاطع در مساله انجام شده است و تفاوتش با «واجب» (از ماده «وجب») را در همین دانستهاند که ایجاب و واجب کردن، به اعتبار وقوع و ثباتش است، اما «فرض» از این جهت است که حکم در آن بریده میشود و قطعیت مییابد؛ چنانکه «سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها» (نور/۱) یعنی سورهای که نازل کردیم و عمل بدان را واجب نمودیم؛ یا «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیكَ الْقُرْآنَ» (قصص/۸۵) یعنی عمل بدان را بر تو واجب کرد.
بدین ترتیب معلوم میشود که «فریضه» به امری که واجب و لازم شده اطلاق میگردد «فَریضَةً مِنَ اللَّهِ» (نساء/۱۱ و توبه/۶۰) که جمع آن «فرائض» است؛ و برخی گمان کردهاند که فریضه فقط در مورد آنچه خداوند واجب و قطعی میگرداند به کار میرود؛ در حالی که چنین نیست؛ چرا که حتی مهریه، از این جهت که مرد، خودش آن را به عنوان یک امر معین و مشخص بر خود لازم و واجب میسازد، «فریضة» دانسته شده: «لا جُناحَ عَلَیكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَریضَةً» (بقره/۲۳۶) «وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ» (بقرة/۲۳۷) «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیكُمْ فیما تَراضَیتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَة» (نساء/۲۴) و حتی در جایی که شخص خود را متعهد به انجام واجبی میکند، تعبیر «فرض» به کار میرود: «فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَ» ویا به نفقهای که حاکم شرع مقدار آن را تعیین و پرداخت آن را بر شوهر الزام میکند «فرض» گویند؛ که در این مورد اخیر، برخی وجه تسمیهاش را این دانسته اند که چون این نفقه یک مقدار کاملا معلوم و معین است همچون اثر و برشی است که به طور واضح بر روی چیزی دیده میشود.
جلسه ۹۳۲ http://yekaye.ir/an-nesa-4-7/
عَلیماً
قبلا بیان شد که «عِلم» به معنای «شناخت» و نقطه مقابل «جهل» کلمه آشنایی است. گفته شده که اصل و ریشه مادهی «علم» دلالت میکند بر اثری که در هر چیزی وجود دارد که مایه تمایز آن از غیرش میشود، و کلمه «علامت» که به معنای «نشانه» میباشد و کلمه «عَلَم» هم که به معنای «پرچم» و به معنای «کوه بلند» به کار میرود (جمعِ آن: أعلام) نیز به همین جهت است و «مَعالِم الطریق» هم آثار و علامتهایی است که یک مسیر (الطریق) را با آنها تشخیص میدهند.
«علیم» وزنش وزن «فعیل» است که این وزن هم برای صفت مشبهه و هم برای صیغه مبالغه به کار میرود؛ اما عموما اهل لغت «علیم» را از باب مبالغه در علم دانستهاند و ظاهرا ضابطهاش این است که اگر بتوان از ماده مربوطه، اسم فاعل بسازیم صیغه مبالغه است؛ و اگر اسم فاعل آن چندان رایج نباشد (مثلا رحیم) صفت مشبهه میباشد.
در تفاوت بین «عالم» و «علیم» هم گفتهاند «عالم» لزوما دلالت بر «معلوم» میکند یعنی در جایی به کار میرود که معلومی در کار باشد و همواره متعدی است؛ اما «علیم» لزوما متعدی نیست و صرفا نشاندهنده این است که اگر معلومی در کار باشد، حتما او بدان عالم است؛ چنانکه «سامع» به کسی گفته میشود که صدایی را بشنود، اما «سمیع» به کسی میگویند که شنوا باشد، خواه در آن لحظه صدایی در کار باشد یا نباشد.
جلسه ۲۲۲ http://yekaye.ir/al-baqare-2-32/
حَكیماً
قبلا بیان شد که ماده «حکم» در اصل دلالت بر «منع» کردن دارد: «حُکم» منع از ظلم است و «حکمت» منع از جهالت است و برخی توضیح دادهاند که نه هر گونه منعی، بلکه ممانعتی که نوعی هدف اصلاح و کنترل را تعقیب میکند لذا به «افسار چهارپایان» «حَکَمَة» میگویند و «حُکم» کردن هم آن است که معین شود که چیزی چنین است و چنان نیست؛ «حاکم» کسی است که بین مردم حکم میکند و «حَکَم» هم کسی است که در حکم کردن متخصص باشد و «حکمت» هم به معنای این است که بر اساس علم، حکم شود و وقتی در مورد خدا که به کار میرود به معنای علم خداوند به اشیاء و ایجاد آنها در کمال احکام است و «مُحکم» هم یعنی چیزی که شک و شبهه و خللی در آن راه نداشته باشد و در معنای «حکیم» همچنین گفتهاند که به معنای کسی است که کار خود را محکم و بیخلل انجام میدهد.
جلسه ۲۲۲ http://yekaye.ir/al-baqare-2-32/
شأن نزول
برای این آیه چندین شأن نزول ذکر شده است:
۱) جابر بن عبدالله انصاری گفته است:
رسول الله ص به عیادتم آ»دند که من یکباره از هوش رفتم. ایشان آبی خواستند و وضو گرفتند و از آن آب بر من پاشیدند و به هوش آمدم. گفتم: یا رسول الله ص با مالم چه کنم؟ رسول الله ص ساکت ماند تا اینکه آیه مواریث (همین آیه ۱۱ سوره نساء) درباره من نازل شد.
مجمع البیان، ج۳، ص۲۴[۱۱]؛ أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص۱۴۹[۱۲]؛ الدر المنثور، ج۲، ص۱۲۵[۱۳]
۲) در نقل دیگری از همین جابر بن عبدالله انصاری روایت شده که سعد بن ربیع در جنگ احد به شهادت رسید و یکبار همسر او با دو دختر سعد نزد پیامبر ص آمد و گفت: پدر اینها در جنگ احد به شهادت رسید و عمویشان کل اموال وی را برداشت و کسی حاضر نیست با اینها ازدواج کند مگر اینکه مال و اموالی داشته باشند.
پیامبر ص فرمود: بزودی خداوند در این باره حکمی نازل خواهد کرد؛ و این آیه نازل شد که «خداوند شما را در مورد فرزندانتان وصیت میکند …» پس پیامبر عموی آنان را احضار کرد و به او فرمود: دو سوم مال را به دختران او بده و یک هشتم را به همسرش و بقیهاش برای توست.
تهذیب الأحكام، ج۹، ص۲۶۰[۱۴]؛ الدر المنثور، ج۲، ص۱۲۵[۱۵]؛ أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص۱۵۰[۱۶]
۳) نقل شده که عبدالرحمن، برادر حسان (شاعر معروف پیامبر) از دنیا رفت و همسر و پنج برادر از او مانده بود. ورثه آمدند و همه مال را برداشتند و به همسرش چیزی ندادند. وی نزد رسول الله شکایت برد، و آیه مواریث نازل شد.
در نقل دیگری گفته شده که همسر و پنج دختر از او باقی مانده بود و این مال را از آنان دریغ کردند.
مجمع البیان، ج۳، ص۲۴[۱۷]؛ الدر المنثور، ج۲، ص۱۲۵[۱۸]
۴) از ابن عباس نقل شده که روال این گونه بود که میراث از آنِ اولاد بود و وصیت از آنِ والدین و خویشاوندان [ظاهرا یعنی ارث را به طور طبیعی به اولاد میدادند و تنها با وصیت بود که والدین و سایر خویشاوندان نصیبی میرسید]؛ و خداوند این را نسخ کرد و آیه مواریث را نازل فرمود و برای پسر دو برابر دختر، و برای هریک از والدین یک ششم همراه با فرزند، و برای زوجه یک هشتم و یک چهارم؛ و برای زوج نصف و یک چهارم قرار داد؛ و رسول الله ص فرمود: همانا خداوند به هیچ فرشته مقرب و پیامبر فروفرستاده شدهای را رها نکرد مگر اینکه تقسیم ماترک را عهدهدار شد و به هر صاحب حقی حقش را عطا نمود
مجمع البیان، ج۳، ص۲۴[۱۹]؛ الدر المنثور، ج۲، ص۱۲۵[۲۰]
حدیث
الف. حضرت زهرا
۱) از امام باقر ع روایت شده است:
حضرت علی ع علم رسول الله را به ارث برد و حضرت فاطمه س ما ترکِ او را.
الكافی، ج۷، ص۸۶؛ من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۲۶۱
عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:
وَرِثَ عَلِی ع عِلْمَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ وَرِثَتْ فَاطِمَةُ ع تَرِكَتَهُ.[۲۱]
ب. تقسیم ارث
روایاتی که در مقام تبیین نحوه تقسیم ارث برآمدهاند بسیار زیادند که به لحاظ مضمونی بسیاری از آنها را میتوان ذیل این آیه آورد. اما در اینجا به چند روایت که یا عبارتی از آیه در آن آمده یا صریحا مضمون آیه را بازگو میکند بسنده کردیم. (در میان تفاسیر روایی، تفسیر صافی به تعداد خیلی کمی بسنده کرده؛ تفسیر برهان، ناظر به فراز به فراز آیه برخی روایات را آورده، در نورالثقلین به تعداد زیادتری از این روایات اشاره کرده است؛ و تفسیر کنزالدقائق که غالبا همه روایات تفسیری دو کتاب فوق را میآورد در اینجا به روایات بسیار اندکی بسنده کرده است.)
۲) الف. از امام باقر ع روایت شده است:
خداوند تبارک و تعالی والدین را بر همه اهل میراث وارد کرد و به هیچ عنوان سهم آنان از یک ششم کمتر نشود؛
و شوهر و همسر را بر جمیع اهل میراث وارد کرد و به هیچ عنوان سهم آنها از یک چهارم و یک هشتم کمتر نشود.
تفسیر العیاشی، ج۱، ص۲۲۵
عن سالم الأشل قال: سمعت أبا جعفر ع یقول إن الله تبارك و تعالی أدخل الوالدین علی جمیع أهل المواریث فلم ینقصهما عن السدس؛
عن سالم الأشل قال: سمعت أبا جعفر ع یقول إن الله أدخل الزوج و المرأة علی جمیع أهل المواریث فلم ینقصهما من الربع و الثمن .
ب. از امام صادق ع روایت شده است:
فرزند و برادر و خواهر کسانیاند که سهم ارثشان زیاد و کم میشود.
تفسیر العیاشی، ج۱، ص۲۲۶
عن بكیر بن أعین عن أبی عبد الله ع قال الولد و الإخوة هم الذین یزادون و ینقصون .
۳) الف. از امام صادق ع روایت شده است: [یک] برادر و [نیز] [یک] خواهر مانع سهم یک سوم [که سهم پدر و مادر است] نمیشود مگر اینکه دو برادر یا برادر یا [و] دو خواهر باشند زیرا خداوند میفرماید «اگر إخوة [برادر و خواهران، که حداقل باید سه نفر باشند] آنگاه سهم مادرش یک ششم است.
ب. از امام صادق ع سوال میشود در جایی که مادر و دو خواهر باقی ماندهاند. فرمود: سهم مادر یک سوم است؛ زیرا خداوند میفرماید: «اگر برادرانی داشته باشد [سهم مادر یک ششم است]» و نفرمود «اگر خواهرانی داشته باشند»
ج. از امام باقر ع رویات شده است درباره این جمله که «اگر برادرانی داشته باشد پس سهم مادر یک ششم است» فرمودند: مقصود برادرانی است که یا از پدر و مادر مشترک باشند یا برادرانِ پدری.
تفسیر العیاشی، ج۱، ص۲۲۶
عن أبی العباس قال: سمعت أبا عبد الله ع یقول لا یحجب عن الثلث الأخ و الأخت حتی یكونا أخوین أو أخ أو أختین فإن الله یقول «فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ» .
عَنِ الْفَضْلِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أُمٍّ وَ أُخْتَینِ قَالَ: لِلْأُمِّ الثُّلُثُ لِأَنَّ اللَّهَ یقُولُ «فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ» وَ لَمْ یقُلْ فَإِنْ كَانَ لَهُ أَخَوَاتٌ.
عن زرارة عن أبی جعفر ع فی قول الله «فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ» یعنی إخوة لأب و أم أو إخوة لأب.[۲۲]
۴) الف. محمد بن مسلم میگوید:
امام باقر ع صحیفهی کتاب الفرائض که به املای رسول الله ص و خط امیرالمومنین ع بود را بر من خواند و در آن چنین یافتم که مردی که از او دختر و مادرش برجای مانده باشند پس [میدانیم که] سهم دختر نصف است و سهم مادر یک ششم؛ و مال به چهار قسم تفسیم میشود و سه سهم آن از آن دختر است و یک سهم از آن مادر.*
و در آن یافتم که مردی که دختر و والدینش برجای مانند، پس سهم دخترش نصف است از سه سهم؛ و برای هریک از پدر و مادر یک ششم است؛ پس مال به ۵ سهم تقسیم میشود و سه سهم برای دختر است و دو سهم برای پدر و مادر.**
و در آن خواندم که مردی دختر و پدرش بعد از وی میمانند؛ پس سهم دختر نصف است و پدر هم سهمی دارد؛ مال به چهار قسم تقسیم میشود و سه سهم برای دختر است و یک سهم برای پدر.***
و اگر پدر و مادر، و یک پسر و یک دختر، یا پسران و دخترانی از او باقیمانده باشند؛ پس سهم پدر و مادر دوششم است؛ و مابقی برای پسران و دختران است، به این صورت که سهم پسران دوبرابر سهم دختران است؛
و اگر یک پسر و پدر و مادرش مانده باشند؛ سهم پدر و مادر دوششم است و مابقی برای پسر است؛
و اگر مادر و پسری از او برجای مانده باشد، سهم مادر یک ششم است و مابقی سهم پسر است؛
و اگر پدر و پسری از او برجای مانده باشد، سهم پدر یک ششم است و مابقی سهم پسر است؛
و اگر مادر و پسران و دخترانی از او مانده باشند، پس سهم مادر یک ششم است و مابقی برای دختران و پسران است، به این صورت که سهم پسران دوبرابر سهم دختران است؛
و اگر پدر و پسران و دخترانی از او مانده باشند، پس سهم پدر یک ششم است و مابقی برای دختران و پسران است، به این صورت که سهم پسران دوبرابر سهم دختران است؛
توضیح
* توضیح حالت اول بدین بیان است که مجموع سهم مادر و دختر چنین میشود: .به تعبیر دیگر به دختر میرشد و به مادر. یعنی معلوم میشود که اگر ۴ سهم داشته باشیم ۳ سهم به دختر میرسد و یک سهم به مادر. همین ضابطه موجب میشود که وقتی باقی مانده را هم به همین نسبت بین دختر و مادر تقسیم کنیم، نهایتا از کل مجموعه ۳ سهم به دختر برسد و یک سهم به مادر.
استدلال ریاضیاتیاش بدین صورت است که تقسیم سهم اولیه به این شکل است: اکنون باقی مانده است که مخرج را ۱۲ قرار میدهیم تا به عدد ۴ برسیم که نسبت سهم دختر و مادر است. اکنون سهم قبلی هریک از دختر و مادر را بر اساس مخرج ۱۲ قرار میدهیم و آن را با این مقدار باقیمانده چمع میکنیم میبینید که سهم مادر و دختر به ترتیب همان یک چهارم و سه چهارم خواهد شد؛ یعنی اگر از ابتدا کل مال را چهار قسمتی میکردیم، یکی سهم مادر و سهتا سهم دختر میشد.
سهم اولیه واجب مادر: ؛ سهم نهایی مادر:
سهم اولیه واجب دختر: ؛ سهم نهایی دختر:
**. سهم دختر یک دوم (معادل سه ششم)، و سهم والدین دو ششم است. پس پنج ششم مال تقسیم شد و یک ششم باقی ماند. همین حالتِ سه تا برای دختر، و دوتا برای والدین در این مقدار باقیمانده نیز انجام میشود؛ و نهایتا شبیه فرمول بالا، اگر کل مال را ۵ سهم حساب کنیم، سه تا سهم دختر و دوتا سهم والدین میشود.
***سهم دختر یک دوم (معادل سه ششم)، و سهم پدر یک ششم است. پس چهار ششم مال تقسیم شد و دو ششم باقی ماند. همین حالتِ سه تا برای دختر، و یکی برای پدر در این مقدار باقیمانده نیز انجام میشود؛ و نهایتا شبیه فرمول بالا، اگر کل مال را ۴ سهم حساب کنیم، سه تا سهم دختر و یکی سهم پدر میشود.
من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۲۶۳-۲۶۴
رَوَی مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عُمَیرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَینَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ أَنَّ أَبَا جَعْفَرٍ ع أَقْرَأَهُ صَحِیفَةَ الْفَرَائِضِ الَّتِی هِی إِمْلَاءُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ خَطُّ عَلِی ع بِیدِهِ فَوَجَدْتُ فِیهَا:
رَجُلٌ تَرَكَ ابْنَتَهُ وَ أُمَّهُ لِلِابْنَةِ النِّصْفُ وَ لِلْأُمِّ السُّدُسُ وَ یقْسَمُ الْمَالُ عَلَی أَرْبَعَةِ أَسْهُمٍ فَمَا أَصَابَ ثَلَاثَةَ أَسْهُمٍ فَهُوَ لِلِابْنَةِ وَ مَا أَصَابَ سَهْماً فَهُوَ لِلْأُمِ.
وَ وَجَدْتُ فِیهَا رَجُلٌ تَرَكَ ابْنَتَهُ وَ أَبَوَیهِ لِلِابْنَةِ النِّصْفُ ثَلَاثَةُ أَسْهُمٍ وَ لِلْأَبَوَینِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ یقْسَمُ الْمَالُ عَلَی خَمْسَةِ أَسْهُمٍ فَمَا أَصَابَ ثَلَاثَةً فَهُوَ لِلِابْنَةِ وَ مَا أَصَابَ سَهْمَینِ فَهُوَ لِلْأَبَوَینِ.
قَالَ: وَ قَرَأْتُ فِیهَا رَجُلٌ تَرَكَ ابْنَتَهُ وَ أَبَاهُ لِلْبِنْتِ النِّصْفُ وَ لِلْأَبِ سَهْمٌ یقْسَمُ الْمَالُ عَلَی أَرْبَعَةِ أَسْهُمٍ فَمَا أَصَابَ ثَلَاثَةً فَهُوَ لِلِابْنَةِ وَ مَا أَصَابَ سَهْماً فَلِلْأَبِ؛
وَ إِنْ تَرَكَ أَبَوَینِ وَ ابْناً وَ ابْنَةً أَوْ بَنِینَ وَ بَنَاتٍ فَلِلْأَبَوَینِ السُّدُسَانِ وَ مَا بَقِی فَلِلْبَنِینَ وَ الْبَنَاتِ «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ»؛
فَإِنْ تَرَكَ ابْناً وَ أَبَوَینِ فَلِلْأَبَوَینِ السُّدُسَانِ وَ مَا بَقِی فَلِلِابْنِ؛
فَإِنْ تَرَكَ أُمّاً وَ ابْناً فَلِلْأُمِّ السُّدُسُ وَ مَا بَقِی فَلِلِابْنِ؛
فَإِنْ تَرَكَ أَباً وَ ابْناً فَلِلْأَبِ السُّدُسُ وَ مَا بَقِی فَلِلِابْنِ؛
فَإِنْ تَرَكَ أُمّاً وَ بَنِینَ وَ بَنَاتٍ فَلِلْأُمِّ السُّدُسُ وَ مَا بَقِی فَلِلْبَنِینَ وَ الْبَنَاتِ «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ»؛
فَإِنْ تَرَكَ أَبَاهُ وَ بَنِینَ وَ بَنَاتٍ فَلِلْأَبِ السُّدُسُ وَ مَا بَقِی فَلِلْبَنِینَ وَ الْبَنَاتِ «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ».
شبیه این روایت با اندک تفاوتی در الكافی، ج۷، ص۹۳[۲۳] آمده است.
ب. از امیرالمومنین ع روایت شده است که میفرمودند:
سهمهای واجب را اگر از شش سهم درنظر بگیریم [= مخرج کسر را شش قرار دهیم] آنگاه جایی که دوسوم است، چهار سهم میشود؛ و جایی که نصف است، سه سهم میشود؛ و جایی که یک سوم است دو سهم میشود؛ و جایی که یک چهارم است، یک و نیم سهم میشود؛ و جایی که یک هشتم است، سهچهارم سهم میشود.
و همراه با فرزند کسی ارث نمیبرد مگر پدر و مادر و همسر؛ و مادر همواره یک سوم ارث میبرد مگر اینکه متوفی فرزند و برادرانی داشته باشد، و سهم شوهر از نصف بیشتر و از یک چهارم کمتر نمیشود؛ و سهم زوجه از یک چهارم بیشتر و از یک هشتم کمتر نمیشود؛ چهار نفر باشند یا کمتر، همگی در این سهم مساویاند؛ و سهم خواهر و برادرانِ مادری از یک سوم بیشتر و از یک ششم کمتر نمیشود و در تقسیم این مقدار همه مساویاند دختر باشند یا پسر؛ و کسی مانع سهم یک سوم برای آنها نمیشود مگر فرزند و یا هریک از والدین؛ و دیه هم برای کسانی که ارث برایشان ثابت شده تقسیم میشود.
علل الشرائع، ج۲، ص۵۶۹
قَالَ: الْفَضْلُ وَ رَوَی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْوَلِیدِ الْعَدَنِی صَاحِبُ سُفْیانَ قَالَ: حَدَّثَنِی أَبُو الْقَاسِمِ الْكُوفِی صَاحِبُ أَبِی یوسُفَ قَالَ: حَدَّثَنَا لَیثُ بْنُ أَبِی سُلَیمٍ عَنْ أَبِی عُمَرَ الْعَبْدِی عَنْ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع أَنَّهُ كَانَ یقُولُ:
الْفَرَائِضُ مِنْ سِتَّةِ أَسْهُمٍ الثُّلُثَانِ أَرْبَعَةُ أَسْهُمٍ وَ النِّصْفُ ثَلَاثَةُ أَسْهُمٍ وَ الثُّلُثُ سَهْمَانِ وَ الرُّبُعُ سَهْمٌ وَ نِصْفٌ وَ الثُّمُنُ ثَلَاثَةُ أَرْبَاعِ سَهْمٍ وَ لَا یرِثُ مَعَ الْوَلَدِ إِلَّا الْأَبَوَانِ وَ الزَّوْجُ وَ الْمَرْأَةُ وَ لَا یحْجُبُ الْأُمَّ مِنَ الثُّلُثِ إِلَّا الْوَلَدُ وَ الْإِخْوَةُ وَ لَا یزَادُ الزَّوْجُ عَلَی النِّصْفِ وَ لَا ینْقَصُ مِنَ الرُّبُعِ وَ لَا تُزَادُ الْمَرْأَةُ عَلَی الرُّبُعِ وَ لَا تُنْقَصُ مِنَ الثُّمُنِ كُنَّ أَرْبَعاً أَوْ دُونَ ذَلِكَ فَهُنَّ فِیهِ سَوَاءٌ وَ لَا تُزَادُ الْإِخْوَةُ مِنَ الْأُمِّ عَلَی الثُّلُثِ وَ لَا ینْقَصُونَ مِنَ السُّدُسِ وَ هُمْ فِیهِ سَوَاءٌ الذَّكَرُ وَ الْأُنْثَی وَ لَا یحْجُبُهُمْ عَنِ الثُّلُثِ إِلَّا الْوَلَدُ وَ الْوَالِدُ وَ الدِّیةُ تُقْسَمُ عَلَی مَنْ أَحْرَزَ الْمِیرَاثَ.
ج. قاعده پسر دوبرابر دختر در وصیت پیاده نمیشود
۵) الف. سهل بن زیاد میگوید: به امام عسکری ع نوشتم: مردی است که دو پسر داشته و یکی از آنها مرد و فرزندانی، اعم از پسر و دختر، داشت؛ جد آنان سهم پدرشان را برای آنان وصیت کرد؛ آیا در تقسیم این سهم دختر و پسر مساویاند یا برای پسر دوبرابر دختر باید قرار داده شود؟
در پاسخ مرقوم فرمودند: وصیت جد را ان شاء الله همان طور که او وصیت کرده است انجام دهید.
و باز برای ایشان نوشتم که مردی است که فرزندان دختر و پسری دارد؛ و در مورد زمینی که داشت اقرار کرد که آن برای فرزندانش است و نگفت که آیا این را بر اساس سهمها و فریضههایی که خداوند تعیین کرده تقسیم کنند یا دختر و پسر در آن مساویاند؟
در پاسخ مرقوم فرمودند: وصیت پدرشان همان طور که او تصریح کرده اجرا شود؛ اما اگر هیچ توضیحی نداده است آن را به کتاب الله و سنت پیامبرش برگردانند ان شاء الله.
ب. محمد بن حسن صفار هم میگوید: نامهای به امام عسکری ع نوشتم در مورد مردی که یک سوم اموالش را برای مردان و زنان موالی خویش [موالی غالبا یا به بردههایی که شخص آزاد کرده ویا افراد عجمی که تحت حمایت وی قرار میگرفتهاند، گفته میشد] وصیت کرد؛ آیا در آنچه وصیت شده، زنان و مردان مساوی سهم دارند یا سهم پسران دو برابر دختران است؟
مرقوم فرمودند: برای میت جایز است که هرگونه که بخواهد در محدودهای که حق وصیت دارد وصیت کند و بر همان اساس باید عمل شود ان شاء الله.
الكافی، ج۷، ص۴۵ (روایت اول در تهذیب الأحكام، ج۹، ص۲۱۴؛ و روایت دوم در تهذیب الأحكام، ج۹، ص۲۱۵ و من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۲۰۹ نیز آمده است)
الف. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیادٍ قَالَ:
كَتَبْتُ إِلَی أَبِی مُحَمَّدٍ ع: رَجُلٌ كَانَ لَهُ ابْنَانِ فَمَاتَ أَحَدُهُمَا وَ لَهُ وُلْدٌ ذُكُورٌ وَ إِنَاثٌ فَأَوْصَی لَهُمْ جَدُّهُمْ بِسَهْمِ أَبِیهِمْ فَهَذَا السَّهْمُ الذَّكَرُ وَ الْأُنْثَی فِیهِ سَوَاءٌ أَمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ؟
فَوَقَّعَ ع: ینْفِذُونَ وَصِیةَ جَدِّهِمْ كَمَا أَمَرَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
قَالَ: وَ كَتَبْتُ إِلَیهِ: رَجُلٌ لَهُ وُلْدٌ ذُكُورٌ وَ إِنَاثٌ فَأَقَرَّ لَهُمْ بِضَیعَةٍ أَنَّهَا لِوُلْدِهِ وَ لَمْ یذْكُرْ أَنَّهَا بَینَهُمْ عَلَی سِهَامِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ فَرَائِضِهِ الذَّكَرُ وَ الْأُنْثَی فِیهِ سَوَاءٌ؟
فَوَقَّعَ ع: ینْفِذُونَ فِیهَا وَصِیةَ أَبِیهِمْ عَلَی مَا سَمَّی فَإِنْ لَمْ یكُنْ سَمَّی شَیئاً رَدُّوهَا إِلَی كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَّةِ نَبِیهِ ص إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
ب. مُحَمَّدُ بْنُ یحْیی قَالَ: كَتَبَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ [الصَّفَّارُ] إِلَی أَبِی مُحَمَّدٍ [الْحَسَنِ بْنِ عَلِی] ع:
رَجُلٌ أَوْصَی بِثُلُثِ مَالِهِ لِمَوَالِیهِ وَ لِمَوْلَیاتِهِ الذَّكَرُ وَ الْأُنْثَی فِیهِ سَوَاءٌ أَوْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ مِنَ الْوَصِیةِ؟
فَوَقَّعَ ع: جَائِزٌ لِلْمَیتِ مَا أَوْصَی بِهِ عَلَی مَا أَوْصَی بِهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
د. چرایی دوبرابر بودن ارث پسر بر دختر
مقدمه: درباره چرایی این مساله در روایات نکات متعددی گفته شده که هریک وجهی از فلسفه این مساله را باز میکند و توضیح بیشتر این مطالب در تدبر ۳ خواهد آمد[۲۴]:
۶) الف. محمد بن سنان نامهای به امام رضا ع نوشت و در آن مسائلی را پرسید و امام ع پاسخ دادند. فرازهایی از آن قبلا گذشت. [۲۵] در فرازی دیگر از پاسخ امام ع آمده است:
و علت اینکه سهم ارث زنان در ارث نصف مردان است این است که زن وقتی زادواج میکند [خرجی] دریافت میکند در حالی که مرد [خرجی] میدهد؛ از این رو سهم مردان را بیشتر قرار دادند؛
و علت دیگر برای اینکه به مردان دوبرابر زنان میدهند این است که زن جزء عیالِ مرد است [= مخارجش برعهده مرد است] اگر نیازی داشته باشد؛ و مرد هم باید نیازش را رفع کند و هم مخارج متعارف به او بدهد؛ ولی برعهده زن نیست که نیازمندی مرد را رفع کند ویا مخارج او را بپردازد هرچند که مرد نیاز داشته باشد؛ پس بدین جهت سهم مرد را بیشتر قرار دادند؛ و این همان سخن خداوند متعال است که «مردان قوّام بر زنان هستند به خاطر اینکه خداوند برخی را بر برخی [=آنها را نسبت به همدیگر از جهات مختلف] برتری داده، و به خاطر اینکه مردان از اموالشان [برای تامین مخارج زن] خرج میکنند» (نساء/۳۴)
ب. روایت شده که از امام صادق ع سوال شد که چرا خداوند سهم ارث مرد را دوبرابر زن قرار داده است؟
فرمودند: به خاطر اینکه خداوند [در عوض] برای زنان مهریه را قرار داده است.
ج. هشام بن سالم میگوید: ابن ابی العوجاء [از زندیقهای معروف زمان امام صادق ع] [در مناظرهای] از محمد احول [از اصحاب امام صادق ع] پرسید: این چه وضعش است که برای زن بیچاره و ضعیف تنها یک سهم میدهند و برای مرد قوی و توانا دو سهم؟!
من این سوال را از امام صادق ع پرسیدم؛ فرمودند: چون عاقله* و نفقه [= تامین مخارج خانواده] و جهاد – و امام ع امور دیگری را هم برشمرد – برعهده زن نیست؛ و همه اینها برعهده مرد است؛ از این رو برای مرد دو سهم و برای زن یک سهم قرار دادند.
د. از امام صادق ع سوال شد: چرا در میراث سهم مرد دوبرابر سهم زن قرار داده شده است؟
فرمودند: چون دانههایی که آدم و حوا در بهشت خوردند ۱۸ دانه بود که مرد دوازدهتا را خورد و زن ششتا را؛ پس سهم ارث مرد دوبرابر سهم زن شد.
ه. از امام رضا ع روایت شده که شبیه سوال فوق را از امیرالمومنین ع پرسیدند و ایشان این گونه فرمود:
به خاطر آن سنبله [بوته گندم] که برای آن سه دانه بود و حوا که به خوردن آن مبادرت کرد یک دانه از آن را خورد و دوتا را به حضرت آدم خوراند؛ و از این رو در ارث، سهم مرد دوبرابر سهم زن شد.[۲۶]
علل الشرائع، ج۲، ص۵۷۰؛ عيون أخبار الرضا ع، ج۲، ص۹۸؛ من لا يحضره الفقيه، ج۴، ص۳۵۰[۲۷]
الف. حَدَّثَنَا عَلِی بْنُ أَحْمَدَ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِی بْنِ الْعَبَّاسِ قَالَ: حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ الرَّبِیعِ الصَّحَّافُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع كَتَبَ إِلَیهِ فِیمَا كَتَبَ مِنْ جَوَابِ مَسَائِلِهِ:
عِلَّةُ إِعْطَاءِ النِّسَاءِ نِصْفَ مَا یعْطَی الرِّجَالُ مِنَ الْمِیرَاثِ لِأَنَّ الْمَرْأَةَ إِذَا تَزَوَّجَتْ أَخَذَتْ وَ الرَّجُلُ یعْطِی، فَلِذَلِكَ وُفِّرَ عَلَی الرِّجَالِ؛ وَ عِلَّةٌ أُخْرَی فِی إِعْطَاءِ الذَّكَرِ مِثْلَی مَا تُعْطَی الْأُنْثَی لِأَنَّ الْأُنْثَی فِی عِیالِ الذَّكَرِ إِنِ احْتَاجَتْ وَ عَلَیهِ أَنْ یعُولَهَا وَ عَلَیهِ نَفَقَتُهَا وَ لَیسَ عَلَی الْمَرْأَةِ أَنْ تَعُولَ الرَّجُلَ وَ لَا تُؤْخَذُ بِنَفَقَتِهِ إِنِ احْتَاجَ، فَوُفِّرَ عَلَی الرَّجُلِ لِذَلِكَ، وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَی «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ».
ب. أَخْبَرَنِی عَلِی بْنُ حَاتِمٍ قَالَ: أَخْبَرَنِی الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ: حَدَّثَنَا حَمْدَانُ بْنُ الْحُسَینِ عَنِ الْحُسَینِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنِ ابْنِ بُكَیرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
قُلْتُ: لِأَی عِلَّةٍ صَارَ الْمِیرَاثُ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ؟
قَالَ: لِمَا جُعِلَ [جعل الله] لَهَا مِنَ الصَّدَاقِ.
ج. و عَنْهُ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْكُوفِی قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ النَّهِیكِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ أَنَّ ابْنَ أَبِی الْعَوْجَاءِ قَالَ: لِلْأَحْوَلِ: مَا بَالُ الْمَرْأَةِ الضَّعِیفَةِ لَهَا سَهْمٌ وَاحِدٌ وَ لِلرَّجُلِ الْقَوِی الْمُوسِرِ سَهْمَانِ؟
قَالَ: فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ: إِنَّ الْمَرْأَةَ لَیسَ لَهَا عَاقِلَةٌ وَ لَا نَفَقَةٌ وَ لَا جِهَادٌ وَ عَدَّ أَشْیاءَ غَیرَ هَذَا وَ هَذَا عَلَی الرِّجَالِ فَلِذَلِكَ جُعِلَ لَهُ سَهْمَانِ وَ لَهَا سَهْمٌ.
د. حَدَّثَنَا عَلِی بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ رَضِی اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْكُوفِی عَنْ مُوسَی بْنِ عِمْرَانَ النَّخَعِی عَنْ عَمِّهِ الْحُسَینِ بْنِ یزِیدَ عَنْ عَلِی بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ: لَهُ كَیفَ صَارَ الْمِیرَاثُ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ فَقَالَ: لِأَنَّ الْحَبَّاتِ الَّتِی أَكَلَهَا آدَمُ وَ حَوَّاءُ فِی الْجَنَّةِ كَانَتْ ثَمَانِیةَ [ثمانی] عَشَرَ أَكَلَ آدَمُ مِنْهَا اثْنَتَی عَشْرَةَ حَبَّةً وَ أَكَلَتْ حَوَّاءُ سِتّاً فَلِذَلِكَ صَارَ الْمِیرَاثُ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ.
ه. حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَلِی بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبَصْرِی قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ خَالِدِ بْنِ جَبَلَةَ الْوَاعِظُ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَامِرٍ الطَّائِی قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِی بْنُ مُوسَی الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع أَنَّهُ سَأَلَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ عَنْ مَسَائِلَ فَكَانَ فِیمَا سَأَلَهُ أَنْ قَالَ: لَهُ لِمَ صَارَ الْمِیرَاثُ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ قَالَ: مِنْ قِبَلِ السُّنْبُلَةِ كَانَ عَلَیهِ [كَانَتْ عَلَیهَا] ثَلَاثُ حَبَّاتٍ فَبَادَرَتْ إِلَیهَا حَوَّاءُ فَأَكَلَتْ مِنْهَا حَبَّةً وَ أَطْعَمَتْ آدَمَ حَبَّتَینِ فَمِنْ أَجْلِ ذَلِكَ وَرِثَ الذَّكَرُ [وُرِّثَ لِلذَّكَرِ] مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ.[۲۸]
ه. تفسیم ارث بعد از ادای دین و وصیت
۷) الف. از امام باقر ع روایت شده است که امیرالمومنین ع فرمودند:
همانا ادای بدهکاری مقدم بر وصیت است، و وصیت در پی ادای دین انجام میشود؛ سپس نوبت به تقسیم میراث میرسد بعد از انجام وصیت؛ [و در زمینه تقسیم ارث هم] همانا اولین چیزی که ادا میشود کتاب و دستور الهی است. [ظاهرا یعنی اول سهمهای تعیین شده در قرآن، و سپس بقیه سهمها]
الكافی، ج۷، ص۲۴؛ من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۱۹۳؛ تفسیر العیاشی، ج۱، ص۲۲۶[۲۹]
عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیادٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَیسٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَالَ: أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص إِنَّ الدَّینَ قَبْلَ الْوَصِیةِ ثُمَّ الْوَصِیةَ عَلَی أَثَرِ الدَّینِ ثُمَّ الْمِیرَاثَ بَعْدَ الْوَصِیةِ فَإِنَّ أَوَّلَ الْقَضَاءِ كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.[۳۰]
ب. در همین راستا از امیرالمومنین ع روایت شده است: شما در این آیه [= «بعد از وصیتی که بدان وصیت شدهاید یا بدهیای»] وصیت را قبل از دین و بدهکاری میخوانید، در حالی که رسول الله دین و بدهکاری را پیش از وصیت مقرر فرمود.
مجمع البیان، ج۳، ص۲۶
روی عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ: إِنَّكُمْ تَقْرَءُونَ فِی هَذِهِ الآیة [= مِنْ بَعْدِ وَصِیةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَینٍ] الْوَصِیةَ قَبْلَ الدَّینِ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَضَی بِالدَّینِ قَبْلَ الْوَصِیةِ.
۸) از امام صادق ع سوال شد درباره شخصی که به شخص دیگری وصیت کرده است [= او را وصی خود قرار داده] و بدهیای برعهدهاش است.
فرمودند: این شخص آنچه از بدهی برعهده او بوده ادا میکند و ما بقی را بین ورثه او تقسیم مینماید.
گفتم: اگر این بدهیاش از ارثی که برجای گذاشته بیشتر باشد، مازادش را از وارثان میگیرند یا برعهده این وصی است؟
فرمود: از ورثه گرفته نمیشود؛ و این وصی [در صورتی که وصایت وی را قبول کرده باشد] ضامن آن است.
الكافی، ج۷، ص۲۴؛ من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۲۲۴؛ تهذیب الأحكام، ج۹، ص۱۶۸
الْحُسَینُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ رَجُلٍ قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ أَوْصَی إِلَی رَجُلٍ وَ عَلَیهِ دَینٌ.
فَقَالَ: یقْضِی الرَّجُلُ مَا عَلَیهِ مِنْ دَینِهِ وَ یقْسِمُ مَا بَقِی بَینَ الْوَرَثَةِ قُلْتُ: فَسُرِقَ [فَیفَرِّقُ الْوَصِی] مَا كَانَ أَوْصَی بِهِ مِنَ [فی] الدَّینِ مِمَّنْ یؤْخَذُ الدَّینُ، أَ مِنَ الْوَرَثَةِ [أَمْ مِنَ الْوَصِی]؟
قَالَ: لَا یؤْخَذُ مِنَ الْوَرَثَةِ وَ لَكِنَّ الْوَصِی ضَامِنٌ لَهَا.
۹) حسن بن جهم میگوید: از امام رضا ع سوال کردم درباره مردی که من به او بدهکار بودم و مُرد و فرزندانی اعم از مرد و زن و خردسال برجای گذاشت؛ مردی از آنان نزد من آمد و گفت: آنچه را که به پدر ما بدهکار بودهای حلال کردم؛ سهم خودم که برای تو باشد، و سهم برادران و خواهرهایم هم بر تو حلال باشد و من ضامن میشوم که آنان را از تو راضی کنم.
فرمود: پس در این صورت تو در گشایش و آزادی هستی.
گفتم: اگر به آنها نداد چطور؟
فرمود: این برعهده اوست.
گفتم:اگر بقیه ورثه سراغ من آمدند و گفتند حق ما را بده؟!
فرمود: در ظاهر حکم به نفع آنان داده میشود؛ اما بین تو و خدایت تو مدیون آنها نیستی، اگر که آن مردی که بر تو حلال کرد برای تو ضمانت کرده باشد که رضایت آنان را به دست میآورد و اوست که باید آنچه ضمانت کرده را عمل کند.
گفتم: چه میفرمایید در مورد کودکی که به مادرش بگوید حلالش کن!
قرمود: بله [= جایز است] در صورتی که مادر مالی که بدان وسیله او را راضی کند یا به او بدهد داشته باشد.*
گفتم: اگر نداشته باشد چطور؟
فرمودند: خیر!
گفتم: اما من شنیده بودم که شما فرمودهاید حلال کردن این مادر جایز است.
فرمود: مقصودم وقتی بود که او مالی داشته باشد.
گفتم: آیا پدر میتواند از طرف پسرش حلال کند؟
فرمود: ما با امام کاظم ع [=پدرمان] در این زمینه کاری نداشتیم، در اموال ما هرچه میخواست انجام میداد.**
گفتم: اگر آن مرد از طرف این کودک هم برایم ضمانت کرد و مساله برای من در خصوص سهم او حلال شد؛ حالا اگر آن مرد پیش از آنکه آن کودک به سن بلوغ برسد مُرد، آیا چیزی برعهده او نیست؟
فرمود: مطلب همان گونه است که با تو شرط کرده بود.
* مرحوم مجلسی توضیح داده که ظاهرا این بدان جهت است که به مصلحت کودک باشد و کودک ضرر نکند، زیرا کودک حق تصرف در اموالش را ندارد (ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار، ج۱۵، ص۲۵)
** ظاهرا مقصود این است که از سیره امام کاظم ع شاهدی بیاورند که چنین تصرفی از جانب پدر مجاز است.
الكافی، ج۷، ص۲۵؛ تهذیب الأحكام، ج۹، ص۱۶۷-۱۶۸
مُحَمَّدُ بْنُ یحْیی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنْ رَجُلٍ مَاتَ وَ لَهُ عَلَی دَینٌ وَ خَلَّفَ وُلْداً رِجَالًا وَ نِسَاءً وَ صِبْیاناً. فَجَاءَ رَجُلٌ مِنْهُمْ، فَقَالَ: أَنْتَ فِی حِلٍّ مِمَّا لِأَبِی [مِنْ مَالِ أَبِی] عَلَیكَ مِنْ حِصَّتِی وَ أَنْتَ فِی حِلٍّ مِمَّا لِإِخْوَتِی وَ أَخَوَاتِی وَ أَنَا ضَامِنٌ لِرِضَاهُمْ عَنْكَ.
قَالَ: تَكُونُ [یکون] فِی سَعَةٍ مِنْ ذَلِكَ وَ حِلٍّ.
قُلْتُ: فَإِنْ لَمْ یعْطِهِمْ؟
قَالَ: كَانَ ذَلِكَ فِی عُنُقِهِ.
قُلْتُ: فَإِنْ رَجَعَ الْوَرَثَةُ عَلَی فَقَالُوا أَعْطِنَا حَقَّنَا؟
فَقَالَ لَهُمْ ذَلِكَ فِی الْحُكْمِ الظَّاهِرِ فَأَمَّا بَینَكَ وَ بَینَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَنْتَ مِنْهَا فِی حِلٍّ إِذَا كَانَ الرَّجُلُ الَّذِی أَحَلَّ لَكَ [حَلَّلَكَ] یضْمَنُ لَكَ عَنْهُمْ رِضَاهُمْ فَیحْتَمِلُ الضَّامِنُ [لِمَا ضَمِنَ] لَكَ.
قُلْتُ: فَمَا تَقُولُ فِی الصَّبِی لِأُمِّهِ أَنْ تُحَلِّلَ؟
قَالَ: نَعَمْ إِذَا كَانَ لَهَا مَا تُرْضِیهِ [به] أَوْ تُعْطِیهِ.
قُلْتُ: فَإِنْ لَمْ یكُنْ لَهَا؟
قَالَ: فَلَا.
قُلْتُ: فَقَدْ سَمِعْتُكَ تَقُولُ إِنَّهُ یجُوزُ تَحْلِیلُهَا.
فَقَالَ: إِنَّمَا أَعْنِی بِذَلِكَ إِذَا كَانَ لَهَا مَالٌ.
قُلْتُ: فَالْأَبُ یجُوزُ تَحْلِیلُهُ عَلَی ابْنِهِ؟
فَقَالَ لَهُ مَا كَانَ لَنَا مَعَ أَبِی الْحَسَنِ ع أَمْرٌ یفْعَلُ فِی ذَلِكَ مَا شَاءَ.
قُلْتُ: فَإِنَّ الرَّجُلَ ضَمِنَ لِی عَنْ ذَلِكَ الصَّبِی وَ أَنَا مِنْ حِصَّتِهِ فِی حِلٍّ فَإِنْ مَاتَ الرَّجُلُ قَبْلَ أَنْ یبْلُغَ الصَّبِی فَلَا شَیءَ عَلَیهِ؟
قَالَ: الْأَمْرُ جَائِزٌ عَلَی مَا شَرَطَ لَكَ.
و. اصلاح رسوم غلط اجتماعی
در فرازی از این آیه هشداری است برای اصلاح برخی سنتهای غلط اجتماعی، که ائمه این اصلاح را عمومیت دادهاند:
۱۰) یکی از شیعیان روایت کرده است که در مدینه ازدواج کردم و مدتی بعد از ازدواجش امام صادق ع را ملاقات نمودم.
امام از من پرسید: [همسرت را] چگونه یافتی؟
گفتم: مردی ندیدم که خوبیای در زنی که با او ازدواج کرده سراغ داشته باشد مگر اینکه من هم آن خوبی را در این یافتم؛ ولیکن به من خیانت کرد!
فرمود: چطور؟
گفتم: برایم دختر به دنیا آورد!
حضرت فرمود: نکند [از دختر] بدت میآید! همانا حداوند میفرماید: «پدرانتان و فرزندانتان، نمیدانید کدامیک برایتان سودمندتر است» (نساء/۱۱)
الكافی، ج۶، ص۵
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مِهْزَمٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الْكَرْخِی عَنْ ثِقَةٍ حَدَّثَهُ مِنْ أَصْحَابِنَا قَالَ:
تَزَوَّجْتُ بِالْمَدِینَةِ؛ فَقَالَ لی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: كَیفَ رَأَیتَ؟
قُلْتُ: مَا رَأَی رَجُلٌ مِنْ خَیرٍ فِی امْرَأَةٍ إِلَّا وَ قَدْ رَأَیتُهُ فِیهَا؛ وَ لَكِنْ خَانَتْنِی!
فَقَالَ: وَ مَا هُوَ؟
قُلْتُ: وَلَدَتْ جَارِیةً!
قَالَ: لَعَلَّكَ كَرِهْتَهَا؟! إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ: «آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَیهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعا».[۳۱]
تدبر
۱) «یوصیكُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ … مِنْ بَعْدِ وَصِیةٍ یوصی بِها أَوْ دَینٍ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَیهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَریضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلیماً حَكیماً»
اگر از آیاتی که به طور کلی درباره سهم داشتن هریک از زن و مرد در ارث، ویا لزوم رعایت سهم یتیمان و اینکه کسی را نباید از ارثی که خدا برایش قرار داده محروم کرد، ویا توصیههای اخلاقی در زمینه ارث (مانند آیات ۷و۸ همین سوره نساء) آمده صرف نظر کنیم و صرفا بخواهیم سراغ آیاتی برویم که مقدار سهمالارث را معین کردهاند، سه آیه در قرآن کریم است که به این موضوع پرداخته است که همگی در سوره نساء آمدهاند: آیات ۱۱ و ۱۲ و ۱۷۶.
در آیه حاضر بعد از اینکه برخی از سهمالارثها را بیان میکند تذکر میدهد که این نوع تقسیم ارث بر اساس علم و حکمت خداوندی است و شما واقعا نمیدانید که چه کسانی واقعا بیشتر برای شما سودمندند که بخواهید همه چیز را با وصیت خودتان حل کنید و اصرار داشته باشید که سهمالارث را صرفا بر اساس نظر شخصی خود تقسیم کنید؛ و بویژه، تعبیر «آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَیهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً» از شواهدی است که نشان میدهد که حکم ارث بر یک اساس تکوینی فطری بنا نهاده شده است؛ نه صرفا یک قرارداد و اعتبار محض باشد. (المیزان، ج۴، ص۲۱۰)
مقدمه: ارث در اسلام
در نگاه غربی روابط اجتماعی و خانوادگی انسانها صرفا تابع توافق و قرارداد و دلخواه افراد تنظیم میشود؛ اما در شریعت اسلام، حتی اگر اغلب شرکتهای اجتماعی را قراردادی بدانیم، وضعیت خانواده یک وضعیت قراردادی-طبیعی است (مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، ص۱۲) و از این رو، همه چیز صرفا تابع قراردادها و دلخواهها نیست.
از این رو، در زمینه ارث این گونه نیست که صرفا وصیت میت تکلیف همه چیز را تعیین کند؛ و یا بازماندگان به نحو مساوی همه چیز را بین خود تقسیم کنند؛ بلکه در نگاه اسلامی لااقل سه مطلب جدی گرفته شده است:
اولا اگر چه هرکس در زمان حیاتش هرگونه که بخواهد میتواند اموالش را تقسیم کند، اما اگر مُرد وصیتش فقط در یک سوم اموالش قابل اجراست؛ شاید این شرط را اسلام بدین جهت گذاشته که جلوی اجحافی که گاه به خاطر حب و بغضها رخ میدهد را بگیرد؛ چنانکه در فضاهای غربی فراوان میشنویم که مثلا پدری به خاطر لجبازی یا کدورتی همه فرزندان و حتی نزدیکان خود را از ارث محروم کرد و کل ماترک خود را به یکی از دوستانش و یا حتی برای سگ خودش قرار داد و … . در اسلام چنین چیزی امکان ندارد.
ثانیا بین وارثان یک طبقهبندی پیچیدهای انجام داده است: سه طبقه اصلی قرار داده که تا یکی از طبقه قبل باقی است، به طبقات بعدی چیزی نمیرسد؛[۳۲] این طبقات به ترتیب عبارتند از:
طبقه اول: فرزندان و والدین؛ در این طبقه، اگر فرزندانی در کار نباشد فرزندانِ فرزندان (نوهها) در درجه دوم وارد تقسیم میشوند؛ و اگر آنها هم نباشند، فرزندان فرزندان فرزندان (نبیرهها) وارد تقسیم میشوند.
طبقه دوم: برادران و خواهران و پدربزرگها و مادربزرگها؛ در این طبقه، اگر اینها نباشند در درجه دوم، نوبت به برادرزادهها و خواهرزادهها و والدینِ پدربزرگ و مادربزرگها میرسد.
طبقه سوم: عمو و عمه و دایی و خاله است؛ که اگر اینها نباشند در درجه بعد به فرزندان اینها؛ و اگر آنها هم نباشند، به فرزندان آنها، و عمو و عمه و دایی و خالهی والدین میرسد.
در کنار این طبقات همسر شخص است؛ کسی است که با همه طبقات ارث میبرد و مانع از ورود طبقه بعدی نمیشود؛ یعنی سهم معینی دارد، که از یک حدی بیشتر نمیشود (و از این رو، اگر طبقه اول نبود، طبقه بعدی وارد میشود و مابقی را به همسر نمیدهند) و از یک حدی هم کمتر نمیشود (یعنی اگر مهمترین افراد طبقه اول باشند باز سهم او محفوظ است). شاید متمایز کردن همسر این است که همسر تنها شخصی است که با رابطه سببی مستقیم جزء خویشاوندان انسان میشود؛ از این جهت هم ظرفیت زیادی برای سوءاستفاده هست (با کسی که پولدار است ازدواج کنند تا همه اموالش را به ارث ببرند) و هم به خاطر اینکه عضو طبیعیِ خانواده همسرش نیست امکان ظلم به وی بیشتر است (اعضای فامیل با هم تبانی کنند و وی را محروم سازند)شاید بدین جهات بوده که برای وی وضعیت خاصی در نظر گرفتهاند که سهمش از یک حدی بیشتر، و از یک حدی کمتر نشود.
ثالثا در هر طبقهای این گونه نیست که افراد سهم مساوی ببرند؛ ویا اینکه با وجود افراد دیگر مقدار ارثشان تغییری نکند؛ بلکه به خاطر ضوابط بسیار پیچیدهای که در روابط اجتماعی انسانها با همدیگر وجود دارد و ملاحظات اجتماعی متعددی که در نحوه تامین مخارج خانوادهها در اسلام مد نظر قرار گرفته، سهمهای افراد هر طبقه هم با نسبتهای خاصی برقرار شده است. یکی از این پیچیدگیها این حاجب شدن برخی از افراد برای سهم بردن برخی دیگر است؛ یعنی گاه وجود یک نفر در یک طبقه یا حتی در طبقه دیگر، موجب میشود که کسی در جایی سهم ارثش بیشتر ویا کمتر شود. گاه مواردی پیش میآید که وجود (یا عدم)یک نفر موجب کاهش (یا افزایش) سهم کسی میشود، بدون اینکه خود آن شخص که چنین نقشی را ایفا کرده،از ارث سهمی داشته باشد. نمونه بارزش در تدبر ۷ بیان خواهد شد.
۲) «یوصیكُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَینِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَیهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ»
این آیه (به همراه دو آیه دیگر) در مقام بیان سهمالارث شرعی افراد است و برخی افرادی که نزد خداوند سهمشان به صورت قطعی معین شده است را بیان میکند. ضوابطی که در این آیه بیان شده بدین قرار است:
الف. در مورد فرزندان، در حالت عادی، سهم شخص مذکر دو برابر سهم شخص مونث است. (در آیه ۱۷۶ خواهیم دید که این ضابطه در طبقه دوم، و بین برادران و خواهران هم پیاده میشود؛ و البته در طبقههای مختلف با برخی شرایط، این سهم ممکن است تغییراتی کند؛ یعنی با پیچیدگیهایی ممکن است مثلا نوههای مذکر حتی نصف نوههای مونث ارث ببرند.)
ب. اگر فرزندان میت فقط دخترند و نه پسر، آنگاه اگر فقط یک دختر است، نصف میراث؛ و اگر بیش از یک دختر است دوسوم میراث به او میرسد؛ که البته ممکن است سهم دختران (به خاطر وجود یا عدم همسر و والدین میت) بیشتر ویا کمتر هم بشود. (اگر والدین و همسر –اعم از زوج یا زوجه- یا یکی از والدین و شوهر زنده باشند، ابتدا سهم همسر و والدین کسر میشود و باقیماندهاش -که کمتر از دوسوم است- به دختران میرسد؛ اگر فقط والدین زنده باشند دقیقا دوسوم سهم دختران خواهد شد؛ و در بقیه حالات سهم دختران بیش از دوسوم خواهد شد)
ج. سهم هریک از والدین،
ج.۱. اگر میت فرزند داشته باشد، سهم هریک از آن والدین، حداقل یک ششم است. (بقیه به همسر و فرزند میرسد)
ج.۲. اگر میت فرزند نداشته باشد؛ سهم مادرش حداقل یک سوم است؛ اما اگر میت برادرانی داشته، سهم مادرش همان یک ششم است. (در هر دو صورت مذکور، سهم همسر داده میشود و بقیه به پدر میرسد)
۳) «یوصیكُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ»
هم در طبقه اول، در مورد فرزندان (با توجه به این آیه)، و هم در طبقه دوم، در بین خواهر و برادران (با توجه به آیه ۱۷۶ همین سوره)، در حالت عادی، [یعنی غیر از برخی شرایط خاص] سهم فرد مذکر دوبرابر فرد مونث است.
بحثی در فلسفه احکام: چرایی تفاوت ارث زن و مرد
دوبرابر بودن سهم مرد در ارث، یک ضابطه عمومی و صددرصدی نیست؛ بلکه ارث در شرایط مختلف متفاوت میشود و در موارد متعددی ارث زن و مرد مساوی است (مثلا در اغلب حالات در ارثی که پدر و مادر میبرند؛ یا در سهم ارث خواهران و برادرانِ مادری، ر.ک: آیه بعد «فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِی الثُّلُثِ» و حدیث ۴.ب) گاه ممکن است سهم جنس مونث دوبرابر سهم جنس مذکر شود (مانند جایی که شخصی بمیرد و فقط والدین و دو دختر از او بمانند؛ بر اساس همین آیه ۱۱، هریک از دختران یک سوم، ولی پدر یک ششم سهم دارد؛ یا اینکه اگر ارث به طبقه دوم برود و نوههای دختری میت، پسر باشند؛ و نوههای پسریِ میت، دختر باشند؛ سهم دختران دوبرابر پسران است) و یا حتی گاه سهم جنس مونث سه برابر مذکر میشود (مانند جایی که از میت فقط یک دختر و یک پدر بماند، که سهم دختر سه برابر سهم پدر میشود، حدیث ۴.الف).
پس این یک قاعده عمومی نیست که سهم مذکر همواره دوبرابر مونث باشد؛ اما بیتردید در برخی موارد چنین است.
درباره چرایی آن قبلا (تدبر۱) اشاره شد که در شریعت اسلام، حتی اگر اغلب شرکتهای اجتماعی را قراردادی بدانیم، وضعیت خانواده یک وضعیت قراردادی-طبیعی است و تفاوتهای واقعی و نسبتهایی که بین افراد در خانواده برقرار میشود، اقتضائات حقوقی متفاوتی را پدید میآورد که در تمامی احکام، از جمله هنگام تقسیم ارث، باید آنها را در نظر گرفت. مثلا هیچکس نمیتواند به بهانه تساوی افراد، وظیفه تمامی افراد در تامین درآمد خانواده را یکسان قلمداد کند و مدعی شود که کودکان و نوجوانان هم به اندازه پدر باید در تامین درآمد خانواده نقش ایفا کنند.
اسلام با توجه به تفاوتهای زن و مرد، و نیز سایر تفاوتها در بین افراد خانواده، گاه وظایف و به تبعِ آن حقوق متفاوتی را برای افراد قرار داده است؛ و از این رو، باید برای قضاوت درباره حکم اسلام، مساله را به صورت سیستمی و یکپارچه مورد توجه قرار داد، نه یکسویه.
در اسلام به دلایلی که ان شاء الله در بحث از آیه ۳۴ بیان خواهد شد، مسئولیت تامین مخارج خانواده بر دوش مرد گذاشته شده، و نه زن؛ و به تبع این مسئولیت، درآمدهای متفرقهای که به اعضای خانواده ممکن است برسد را به سمت مرد هدایت کرده است، زیرا درآمد او، فقط برای خودش نیست؛ برخلاف درآمد زن، که درآمدش صرفا برای خودش است و شرعا موظف نیست مخارج خانواده را تامین کند.
در روایات اهل بیت ع، علاوه بر این (حدیث ۶.الف)، به دلایل دیگری هم برای این نکته اشاره کردهاند:
اینکه زن، مهریه هم دریافت میکند؛ در حالی که مرد پرداختکننده مهریه است. (یعنی باز هم در عرصه خانواده، مرد است که باید خرج کند و زن در خود ازدواجش هم درآمد اضافهای به دست میآورد) (حدیث۶.ب)
اینکه مرد علاوه بر افراد خانواده کوچک خود، که موظف به تامین مخارجشان است، باید در مواردی مخارج خانواده بزرگتر (در جایی که یکی از خویشاوندان مرتکب قتل غیرعمد شود، دیه مقتول را کل مردان فامیل باید پرداخت کنند) و نیز برخی از مخارج کل جامعه (موظف است در جهاد، یا با جان خویش، و یا لااقل با مال خویش مشارکت کند) بر دوشش است. (حدیث ۶.ج)
همه اینها نشان میدهد که مساله تقسیم ارث، کاملا در فضای ملاحظات سایر احکام اسلام در عرصه خانواده این گونه مقرر شده است؛ نه صرفا به عنوان یک مساله جداگانه؛ و بویژه همین که در برخی از روابط خانوادگی، وضعیت به گونهای درمیآید که ارث زن و مرد مساوی ویا حتی سهم زن بیش از مرد میشود بخوبی نشان میدهد که باید مساله را به نحو سیستمی ملاحظه کرد نه منفرد. مثلا چهبسا چون ارتباط عاطفی با مادر بسیار شدیدتر است و اسلام توصیههایش به رعایت حرمت مادر شدیدتر است، چنانکه فرمود: «وَ وَصَّینَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً» (أحقاف/۱۵) وقتی به ارث بردن پدر و مادر میرسد، سهم مادر را در بسیاری از شرایط معادل سهم پدر قرار میدهد؛ [و حتی اگر میت فرزند نداشته باشد بر بیشتر شدن سهم مادر (از سهم وی وقتی که میت فرزند داشت) تاکید میکند] (المیزان، ج۴، ص۲۱۴) یعنی وقوع عوامل دیگر در یک نگاه سیستمی، موجب میشود که این سهام کم و زیاد در نظر گرفته شود و این گونه نیست که فقط با یک عامل (مثلا مرد بودن یا زن بودن) حکم همه چیز قطعی گردد.
اکنون براحتی میتوان به برخی از شبهات ناظر به حقوق زن پاسخ گفت:
شبهه ۱: ارزش زن نصف مرد است!
یکی از شبهات رایج علیه اسلام که اسلام را به مردسالاری و تضییع حقوق زنان متهم میکنند این است که ارزش زن در اسلام، نصف مرد است؛ چرا که ارث و دیه او نصف مرد میباشد.
پاسخ:
این شبهه ناشی از این است که احکام حقوقی زن و مرد در اسلام کاملا به عنوان احکام قراردادی محض، و بدون هیچ پشتوانهای در واقعیت قلمداد شده است. در حالی که دیدیم که قوانین ارث کاملا در فضای سیستمی و ملاحظات تفاوتهای واقعی زن و مرد و نقشها و مسئولیتهای متفاوت آنها در خانواده، و نیز سایر روابط و نقشآفرینیهای انسانها در خانواده و جامعه طراحی شده است. اکنون فقط میافزاییم احکام ارث با دیه متفاوت است؛ در خصوص دیه بحثهای دیگری نیز باید مطرح کرد و چهبسا کسی همین تفاوت را به نفع زن بداند، نه به نفع مرد؛ و بگوید وقتی مردی میمیرد، دیه دو برابری او به زنش (و دیگران) میرسد در حالی که وقتی زنی میمیرد دیه او به شوهر (و دیگران) میرسد؛ پس میتوان گفت: اسلام سهم زن را دو برابر سهم مرد قرار داده است! (این مساله فقط برای اشاره به این بود که اگر گیرنده مال مد نظر باشد، نمیتوان گفت لزوما در دیه، سهم مرد بیشتر است؛ بلکه چنانکه ان شاء الله اگر به بحث از آیه ۱۷۸ سوره بقره برسیم خواهیم دید که مساله در دیه اقتضائات خاص خود را دارد، که اگرچه در مواردی شبیه ارث است اما تفاوتهایی هم دارد.
شبهه ۲: مهر و نفقه، جبران ظلم به زن در ارث و دیه
شبهه این است که اسلام چرا ارث و دیه زن را نصف مرد قرار داده و بدین طریق به او ظلم کرده، که بعداً بخواهد با مهر و نفقه آن را جبران کند. ارث و دیه را برابر کند، و مهر و نفقه هم نیازی نیست.
پیشفرض این شبهه هم آن است که نظام خانواده را همچون یک شرکت اجتماعی قراردادی محض قلمداد کرده، که توضیح بیشتر درباره چرایی اینکه نفقه بردوش مرد گذاشته شده در آیه ۳۴ خواهد آمد.
اشکال دیگری که در این شبهه است، این است که در این شبهه جای علت و معلول اشتباه گرفته شده است. شهید مطهری در پاسخ این شبهه تذکر داده که «وضع ارثی زن، معلول مهر و نفقه است نه علت آن.» (نظام حقوق زن در اسلام، ص۲۷۵) یعنی ابتدا قانون نفقه را قرار دادهاند، و به علتِ وجود این قانون، بوده که ارث را آنچنان کردهاند؛ نه اینکه اول ارث را چنین تقسیم کنند، و سپس به خاطر جبرانش نفقه را برعهده مرد بگذارند.
در اینجا شاید کسی اشکال کند که به چه دلیل، این را علت و آن را معلول دانستهاید و نه بالعکس. پاسخش این است که در طراحی هر نظام حقوقی، ابتدا وضعیت اصلی و عمومی را در نظر میگیرند و برایش قانون وضع میکنند، سپس سراغ حالات استثنایی و خاص میروند. آنچه در مقام قانونگذاری خانواده اولیت دارد، شکلگیری اصل خانواده و نیز تامین مخارج آن است که مهریه ناظر به اولی و نفقه ناظر به دومی است؛ و از این رو یافتن شغلی برای تامین مناسب خانواده در درجه اول وظیفه مرد است. اموری مانند ارث و دیه، از درآمدهای متفرقهای است که به طور غیرمنتظره و ناخواسته به انسان میرسد و هر قانونگذار حکیمی، ابتدا قوانینی برای وضیعت عادی و طبیعی خانواده میگذارد و سپس سراغ چنین حالتهایی که در زندگی هرکس، وقوعش غیرمنتظرهای و موادرش بسیار معدود است، میرود.
۴) «یوصیكُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ»
تعبیر «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ» بطلان این حکم جاهلیت است که به زنان ارث نمیدادند؛ و نکته جالب توجه این است که نه تنها سهم ارث برای زنان را جدی کرده، بلکه گویی با این تعبیر زن را مبنای تقسیم ارث قرار داده؛ و سهم مرد را مطابق با سهمی که برای زن مقرر شده، تعریف نموده است؛ و این تعبیر (که سهم مرد برابر سهم دو زن است) اگر با دقت توجه شود، تفاوت دارد با این تعبیری که در عوام رایج شده و مبنا را سهم مرد قرار میدهند و میگویند «سهم زن نصف مرد است» [و حتی نفرمود «سهم مرد دوبرابر سهم زن است]؛ و موید دیگر این نکته آن است که این آیه (و نیز آیه بعد و آیه ۱۷۶ که در مقام تعیین سهمالارث میباشند) فقط حکم زنان را صریحا متعرض شده (مثل حکم تکدختر و دو دختر و مادر و …) و حکمهای مردان را تنها به تبع زنان یا همراه با زنان مورد توجه قرار داده است.
شبهه: مساوی کردن سهم ارث زن و مرد، احیای جایگاه زن در برابر مرد است!
برخی میگویند زنان در جاهلیت هیچ سهمی از ارث نمیبردند و اسلام با دادنِ معادلِ نیمی از سهمالارث مردان به زنان، گام اول را برای احیای حقوق زنان برداشت؛ اما این گام ناتمام مانده؛ و ما با دادن سهم معادل مردان به زنان، باید این گام را تکمیل کنیم!
پاسخ
این شبهه نهتنها بر فهم غلطی از رابطه ارث تکیه کرده، بلکه بر درکی بسیار عوامانه از دین و شریعت الهی استوار است، و اگر گوینده این سخن بخواهد واقعا بدانچه گفته ملتزم باشد، مستلزم انکار نبوت، ویا دست کم، انکار خاتمیت و ادعای نبوت جدید است!
وی منکر نبوت یا خاتمیت است، زیرا اگر نبوت، آوردن پیام از جانب خداوند است، آنگاه نسخ و عوض شدن حکم یک شریعت الهی، تنها و تنها توسط یک پیامبر الهی انجامپذیر است. کسی که میگوید پیامبر اسلام این کار را شروع کرد و من ادامه میدهم؛ خودش را در عرض پیامبر قرار داده است؛ از این رو یا منکر نبوت ایشان است و با این سخن، این قانون را کار شخصِ خود پیامبر (و نه دستور الهی) میداند؛ ویا اگر این را واقعا دستور خدا میداند، و الان از گام بعدی دستور الهی سخن میگوید، غیرمستقیم مدعی آن است که تغییر شرایع الهی همچنان ممکن است و خاتمه یافتن تغییر در شریعت الهی را منکر شده، خودش را هم دارای نبوت و آورنده شریعت جدید قلمداد کرده است!
و درکش از شریعت الهی بسیار عوامانه و مبتذل است؛ زیرا قرآن کریم مبنا و معیار تعیین سهام را سهم مرد قرار نداده تا ادعا شود که سهم زن را نصف او داده است؛ بلکه مبنای سهم را سهم زنان قرار داده، و سهم مرد را دوبرابر او کرده است. شاید کسی بگوید بالاخره چه تفاوتی دارد: در هر دو صورت، سهم زن نصف مرد است؛ اما اگر نگاه سیستمی به احکام خانواده و ارث –که در تدبر ۲ بیان شد – جدی گرفته شود تفاوت این دو تعبیر آشکار میگردد. در واقع، یک مبنای اولیه برای تقسیم ارث هست؛ که سهمی مساوی به هرکس اختصاص مییابد. اما امور پیرامونیای وجود دارد که موجب میگردد سهم الارثِ هرکس، کم یا زیاد شود. کسی که میگوید «سهم زن نصف سهم مرد است» فرض را بر این گذاشته که ابتدا سهم مساوی قرار دادهاند، بعد چون زن کماهمیتتر از مرد بوده، سهم وی را نصف کردهاند. اما وقتی قرآن تعبیر را به این صورت بیان میکند که «سهم مرد معادل سهم دو زن است» اشاره دارد که در نگاه اولی سهم مساویای برای هر دو قرار دادهایم؛ اما با توجه به ملاحظاتی سهم مرد را بیشتر کردهایم؛ که مهمترین رکن آن ملاحظه – چنانکه در تدبر ۲ بیان شد – این است که اسلام بار اصلی مخارج خانواده را بر دوش مرد قرار داده است. گویی با این تعبیر بیان میفرماید که ما ابتدا سهم زن را قرار دادیم و همین سهم را به مرد هم دادیم؛ سپس چون دیدیم که مرد علاوه بر خرج خود، باید مخارج خانواده را هم عهده دار شود، معادل سهم یک زن دیگر به او اختصاص دادیم؛ و سهم یک مرد معادل سهم دو زن شد.
جالب اینجاست که نهتنها این گونه تعبیر نکرد که «سهم زن نصف مرد است» بلکه حتی نفرمود «سهم مرد دوبرابر سهم زن است»، بلکه فرمود «سهم مرد برابر سهم دو زن است»؛ که این تعبیر موید بسیار قویای است بر این مدعا که سهم پایه و معیار، سهم زن است؛ یعنی «سهم یک زن» یک سهم کامل در محاسبه قرار میگیرد و هر مقدار کاستن و افزودنِ ناشی از ملاحظات اجتماعی و اقتصادی دیگر، با این سهم سنجیده میشود.
۵) «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَینِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ»
این آیه میفرماید اگر بیش از دو دختر باشند چنین و اگر یکی باشد چنان؛ گویی درباره دو دختر ساکت است. اما اجماع بر این است که حکم دو دختر همین دوسوم است. درباره چرایی دلالت این آیه بر حکم دوسوم برای دو دختر این تبیینها مطرح شده است:
الف. چون در آیه ابتدا فرمود «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ» پس اولین سهمی که برای دختر و پسر برشمرد دوسوم برای پسر و یک سوم برای دختر است؛ و اکنون وقتی دو دختر شد طبیعتا دوسوم میشود. (کلینی در: الكافی، ج۷، ص۷۳[۳۳]؛ و ابوالعباس مبرد، به نقل از مجمع البیان، ج۳، ص۲۵) درباره اینکه چگونه چنین تلازمی در کار است، چند گونه توضیح داده شده است:
الف.۱. در عبارت «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ» وقتی سهم دختر و پسر را مقایسه میکنیم دوسوم سهم پسر است؛ و همین که آیه در مقام مقایسه این دو نفرمود «للذكر مثل حظی الأنثی: برای پسر مانند دوبرابر سهم دختر است» و نیز نفرمود «للذکر مثلا حظ الأنثی: برای پسر دوهمانند سهم دختر است»، بلکه فرمود «سهم پسر مانند سهم «دو دختر» است» ، این نشان میدهد که سهم دو دختر، بهخودی خود و بتنهایی اگر میبود، دوسوم است. (المیزان، ج۴، ص۲۰۸؛ ابومسلم اصفهانی، به نقل از مفاتیح الغیب، ج۹، ص۵۱۰)
الف.۲. طبق عبارت «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ» وقتی یک دختر در مقابل یک پسر باشد، سهم یک دختر یک سوم است؛ پس به طریق اولی، وقتی یک دختر در مقابل یک دختر باشد (دو دختر، یعنی یک دختر در مقابل یک دختر) باز هم باید سهم یک دختر، حداقل همان یک سوم باشد، بویژه که پسر از دختر ضعیفتر است. (ابوبکر رازی، به نقل از مفاتیح الغیب، ج۹، ص۵۱۰)
الف.۳. در عبارت «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ» واضح است که سهم دو دختر بیش از سهم یک دختر است [چون فرمود «سهم پسر» مانند سهم «دو دختر» است و معلوم است که سهم دو دختر را بیش از سهم یک دختر دانسته است؛ وگرنه معنای این جمله این میشد که سهم دختر و پسر مساوی است!] و وقتی طبق همین عبارت، محاسبه سهم یک دختر، به اندازه یک سوم میشود، لازم میآید سهم دو دختر، به اندازه دوسوم شود! (مفاتیح الغیب، ج۹، ص۵۱۰)
تبصره: به نظر میرسد راه حل دوم و سوم، باید به نحوی به راه حل اول برگدد وگرنه مبتنی بر «قیاس» است که نهتنها در فقه شیعه مردود است؛ بلکه در خود آیه هم مردود میشود؛ یعنی چون عبارت، نتیجه محاسبه وقتی یک دختر در مقابل یک پسر است را یک سوم برای دختر دانسته، خواستهاند با قیاس به این حالت، هرحالت دیگری هم پیش آید، سهم دختر را یک سوم قلمداد کند؛ در حالی که در خود همین آیات، حالتهای خلافش در کار آمده است، چنانکه در همین آیه سهم یک دختر تک را نصف دانسته است.
ب. آیه با تعبیر «بیش از دو دختر» در مقام بین «دو دختر و بیش از آن است» و شبیه این تعبیرات باز هم داریم چنانکه در روایت نبوی آمده «لا تسافر المرأة سفرا فوق ثلاثة أیام إلا و معها زوجها أو ذو محرم لها» که معنایش این است که «لا تسافر سفرا ثلاثة أیام فما فوقها» (مجمع البیان، ج۳، ص۲۵)
ج. به دو دختر دوسوم داده میشود زیرا فرض مسمی (واجب تعیین شده مستقل) برایش تعیین نشده و از باب حکمی است که در آیه ۱۷۶ آمده که در آنجا ابتدا برای خواهر نصف، و برای دو خواهر دوسوم قرار داده شده؛ پس درمییابیم که اینجا هم که برای یک دختر نصف است برای دو دختر دوسوم است. (به نقل از مجمع البیان، ج۳، ص۲۵) به تعبیر دیگر، در آیه ۱۷۶ حکم دوخواهر را دوسوم دانسته، و با توجه به اینکه نسبت دودختر به میت، شدیدتر از دوخواهر است، به طریق اولی همین حکم برای دو دختر هم باید باشد (مفاتیح الغیب، ج۹، ص۵۱۰)؛ هرچند برخی این استدلال را «قیاس فقهی» و لذا باطل دانستهاند (المیزان، ج۴، ص۲۰۸)
د. با توجه به شأن نزول آیه [= شأن نزول شماره ۲] که از سعد بن ربیع دو دختر باقیمانده بود و پیامبر ص بعد از نزول این آیه دوسوم را به آنها داد، معلوم میشود که این آیه دلالت بر این مقصود داشته است. (مفاتیح الغیب، ج۹، ص۵۱۰)
تبصره:
لازم به ذکر است اجماع شیعه و سنی بر این است که سهم دو دختر، دوسوم است و در مقابل این اجماع فقط یک قول منسوب به ابنعباس هست که بر اساس یک نقل وی گفته سهم دو دختر، نصف به علاوه یک قیراط است تا حد وسط بین نصف (که سهم یک دختر است) و دوسوم (که سهم دو دختر است) بشود. (مجمع البیان، ج۳، ص۲۵؛ المیزان، ج۴، ص۲۰۸) و بر اساس نقلی دیگر، وی گفته که سهم دو دختر هم همان نصف است، با این توجیه که آیه درباره بیش از دو دختر سخن گفته، پس دو دختر ملحق به حالت «غیر از بیش از دو دختر» (یعنی یک دختر) است؛ و لذا سهم او هم نصف است! (مفاتیح الغیب، (فخر رازی) ج۹، ص۵۱۰) و در مجموع تا حدی که جستجوی شد هیچکس نظر منسوب به وی را نپذیرفته است.
۶) «فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَینِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَیهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ»
بین اعضای خانواده نسبتهای مختلفی برقرار است که موجب میگردد تاثیرگذاری اینها در همدیگر، و نیز میزان خیررسانی اینها به همدیگر تفاوت کند.
از این رو، قانون ارث، نهتنها صرفا از توصیه میت و یا یک تقسیم مساوی بین بازماندگان تبعیت نمیکند و برای هرکس متناسب با نسبتهایی که او با متوفی و دیگران دارد سهم خاص و متفاوتی تعریف شده، بلکه به خاطر وجود یا عدم افراد دیگر در خانواده، این سهمها و حتی حداقلهای دریافتیِ افراد تفاوت میکند:
اگر یک دختر باشد، نصف از آن اوست؛ اگر دو دختر یا بیشتر باشند، جمعا دوسوم سهم آنان است؛
اگر والدین باشند و فرزندی هم داشته باشد، سهم هریک از والدین، یک ششم است؛ اگر فرزند ندارد، سهم مادر یک سوم است؛ و سهم پدر متناسب با وجود و عدم همسر برای متوفی، متغیر است؛ و جالب اینکه اگر متوفی برادر داشته باشد، سهم مادر به یک ششم تنزل مییابد بدون اینکه به آن برادران داده شود.
۷) «فَإِنْ لَمْ یكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ»
اگر میت فرزندی ندارد و در طبقه اول، فقط والدینی از او برجای مانده باشند، در حالت عادی مادر حداقل به یک سوم از میراث میرسد؛ اما وجود برادران [و خواهران]ی برای میت (که مربوط به این طبقه نیست) موجب میشود که سهم مادر از یک ششم بیشتر نشود؛ و مازاد آن، نه به خود برادران، بلکه به پدر برسد.
این قانون، بخوبی نشان میدهد که ملاحظات ارث، پیچیدگیها و ظرافتهای خاصی دارد.
درباره اینکه چرا چنین است، میتوان گفت:
الف. چون پدر است که متکفل نفقه و ازدواج فرزندان میشود، از این رو قرآن چنین حکم کرده که اگر بیش از یکی دو برادر از میت باقی مانده سهم پدر بیشتر شود که بتواند عهدهدار امور آنان باشد. (قتاده، به نقل از مجمع البیان، ج۳، ص۲۶)
ب. اگر شاید بدین است که جایگاه پدر در برابر پسرانش حفظ شود؛ وقتی از میت برادرانی مانده است، سهم بیشتری به پدر میرسد؛ و در اغلب جوامع، داراییها موجب اعتبار اجتماعی شخص میشود؛ و از آنجا که در نگاه اسلامی اصل بر این است که مردان کار کنند و درآمد داشته باشند، و در بسیاری خانواده، پسران وقتی بزرگ میشوند چهبسا از پدرشان هم ثروتمندتر شوند؛ شاید اسلام با این حکم میخواهد موقعیت خاص پدر در برابر فرزندان پسرش را تقویت کند.
ج. …
۸) «یوصیكُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ … مِنْ بَعْدِ وَصِیةٍ یوصی بِها أَوْ دَینٍ»
تقسیم میراث بین بازماندگان، بعد از ادای دین و بدهی میت، باید انجام شود.
۹) «یوصیكُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِكُمْ … مِنْ بَعْدِ وَصِیةٍ یوصی بِها أَوْ دَینٍ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَیهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَریضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلیماً حَكیماً»
تقسیم سهام ارث، باید بعد از انجام وصیتهای وی باید انجام شود. البته در احادیث فراوان توضیح داده شده که وصیت میت حداکثر در یک سوم اموالش اجرا میشود و او حق ندارد به نحوی وصیت کند که برخی از وراث را که به نحو طبیعی ارث میبرند، از ارث محروم شوند.
علاوه بر اینکه این احادیث به نحو متواتر معنوی مطلب را اثبات میکنند، ادامه آیه نیز نشان میدهد که مدعای آن احادیث کاملا با آیه سازگار است. درست است که ابتدا فرموده «من بعد وصیة» (که شاید این شبهه را بیاورد که شخص میتواند در کل مال وصیت کند و وصیت او همواره مقدم است)؛ اما بلافاصله در ادامه هشدار میدهد که «پدرانتان و فرزندانتان، نمیدانید کدامیک برایتان سودمندتر است» یعنی این گونه نیست که هر وصیتی بکنید لزوما به نفع شما تمام شود و کار خوبی باشد؛ و بویژه با این عبارت که «[اینها] واجب شدهی از سوی خداوند است؛ در حقیقت خداوند بسیار دانا و حکیم است» این موضع را تثبیت میکند که این سهمها قابل کنار گذاشتن نیست.
۱۰) «مِنْ بَعْدِ وَصِیةٍ یوصی بِها أَوْ دَینٍ»
چرا بعد از وصیت دوباره تعبیر «یوصی بها» را آورد؛ و چرا با اینکه ادای بدهی بر انجام وصیت تقدم دارد، وصیت را مقدم برشمرد؟
الف. تقدم و تاخر در ذکر مطالب همواره به معنای تقدم و تاخر خارجی نیست؛ بلکه گاه – از جمله در اینجا- مطلبی به قدری تقدمش واضح است که نیازی به تقدم دادن آن احساس نمیشود؛ و برای تاکید بر مطلب دیگر، که اهمیتش آن ناندازه واضح نیست – آن مطلب درجه دوم را مقدم ذکر میکنند، تا بیشتر بر آن تاکید شود؛ و افزودن تعبیر «یوصی بها» هم برای تاکید بر همین وصیت، و نیز چهبسا برای اشاره به اکرام و بزرگداشت میت و جدی گرفتن سفارشات او باشد؛ چنانکه در جای دیگر تغییر دادن وصیت میت را گناهی بزرگ و قابل تعقیب برشمرد: «فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یبَدِّلُونَهُ» (بقرة/۱۸۱) (المیزان، ج۴، ص۲۰۹)
ب. …
۱۱) «یوصیكُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَینِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ»
خداوند شما را در مورد فرزندانتان وصیت میکند: برای پسر همانند بهره دو دختر باشد؛ پس اگر آنان [=همه وارثان، فقط] دخترانی بیش از دو تن بودند، پس دو سوم آنچه باقیمانده، از آنِ آنهاست؛ و اگر [وارث، فقط] یک دختر بود، نیمی از آنِ او است.
این آیه با صراحت تمام اعلام میکند که اگر از شخصی تنها یک دختر باقی بماند حداقل نصف ماترک از آنِ اوست.
حکایت (غصب ارث حضرت زهرا)
با این حال، جای تعجب دارد که برخی از کسانی که به صحابیِ پیامبر بودن مینازیدند و ادعای جانشینی پیامبر اکرم ص را داشتند، تنها دختر بازمانده از پیامبر اکرم ص را برخلاف متن صریح این آیه، از سهم ارث خویش محروم نمودند؛ با تمسک به یک حدیث که ابوبکر مدعی آن شد که پیامبر ص فرموده باشد: «انا معاشر الانبیاء لا نورث ماترکناه صدقه: ما پیامبران ارث نمیگذاریم؛ آنچه باقی گذاریم صدقه است»
حضرت زهرا س در خطبه معروف به خطبه فدکیه دو پاسخ قاطع به این ادعا دادند:
الف. آیه ۱۱ سوره نساء، و نیز سایر آیاتی که دلالت بر ارث بودن خویشاوندان از همدیگر دارد، عام است و تخصیصی نخورده است. آیا آیه دیگری نزد آنان بوده که نزد هیچکس نیست؟ آیا معنی دارد آیه قرآن با حدیث نبوی تخصیص بخورد، [و به فرمایش ایشان این را هم میتوان اضافه کرد که آیا به فرض هم که تخصیص بخورد، آیا پیامبر ص این را به کسانی که این تخصیص شامل حال آنها میشود نمیگوید و صرفا مخفیانه به یک نفر که از این تخصیص میخواهد ذینفع شود میگوید؟!]
ب. در آیات متعددی از قرآن از ارث بردن پیامبری از پیامبر دیگر سخن گفته است؛ و حتی حضرت زکریا دعا میکند که خداوند به او فرزندی بدهد که میراثبرِ او باشد. پس پیامبران ارث میگذاشتهاند و این سخن که «ما پیامبران ارث نمیگذاریم» قطعا سخن پیامبر ص نیست.
بلاغات النساء، ص۲۹[۳۴]؛ السقیفة و فدك، ص۱۱۳[۳۵]و۱۴۲[۳۶]؛ تفسیر العیاشی، ج۱، ص۲۲۵[۳۷]؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج۱، ص۱۰۲[۳۸]؛
و میشود موارد دیگری در تایید استدلال حضرت زهرا س – که این آیه به هیچ وجه استثناء نخورده است- افزود:
ج. داستان زندگی بسیاری از پیامبران ص در دسترس مسلمانان بوده است. حتی یک مورد و در یک روایت ضعیف هم نقل نشده که وقتی پیامبری از دنیا رفته باشد، اموال وی را از فرزندانش دریغ کرده باشند، و تمام آنها را صدقه داده باشند!
د. خود عایشه، که جزء کسانی بود که به نفع ابوبکر شهادت داد که پیامبر ص فرموده که ما ارث نمیگذاریم، بعدها خانه پیامبر را به عنوان میراث خود از پیامبر ص تصاحب کرد و به بهانه اینکه این خانه من است نگذاشت که امام حسن مجتبی ع را در آن خانه دفن کنند! (البیت بیتی و لا آذن أن یدفن فیه احد؛ السنن بلاذری، ج۳، ص۲۹۷)
ه. …
جالب اینجاست که شمول این آیه نسبت به حضرت زهرا س چنان واضح است که حتی سنی متعصبی مثل فخر رازی در اوایل تفسیر این آیه، وقتی میخواهد توضیح دهد که چرا بیان ارث را از اولاد شروع کرد، از تعلق خاطر پیامبر ص به حضرت زهرا سخن میگوید و چنین توضیح میدهد «بدان که خداوند متعال ذکر میراث را با بحث اولاد شروع کرد بدین جهت که انسان بیشتری تعلق را به فرزند خویش دارد و از این رو بود که پیامبر اکرم ص فرمود: فاطمه پاره تن من است» (مفاتیح الغیب، ج۹، ص۵۱۰)[۳۹]
و عجیبتر این است که خود فخر رازی در ادامه بحث از همین آیه، به سراغ جمله حضرت زهرا در حطبه فدکیه میرود و سپس سه اشکال بر حدیثی که ابوبکر نقل کرده اشاره میکند:
یکی همین مخالفتش با آیات صریح در ارث گذاشتن پیامبران (بند ب)،
دوم نامعقول بودن اینکه پیامبر چنین تخصیصی را به کسانی که تخصیص شامل حالشان میشده (یعنی حضرت زهرا ص، امام علی ع و عباس، عموی پیامبر) نگفته باشد، و فقط آن را به شخصی که این تخصیص ربطی به او ندارد (ابوبکر) گفته باشد (بند الف)؛
و سوم اینکه حتی اگر پیامبر ص چنین جملهای هم گفته باشد، با توجه به مخالفتش با آیات دیگر، ممکن است به لحاظ نحوی «لا نورث»، صله برای «ما ترکناه صدقة» بوده باشد، نه جمله مستانفه؛ یعنی مقصود آن باشد که «چیزهایی که به عنوان صدقه رها کردهایم قابل ارث داده شدن نیست»؛ و توضیحی هم میدهد که این جمله لزوما بیخاصیت نیست؛
آنگاه با همه این احوال، برای پاسخ صرفا میگوید حضرت زهرا س در این گفتگو از ابوبکر راضی شد و اجماع این است که کار ابوبکر صحیح بوده است! پس سوال ساقط میشود!!!
درباره قسمت اول پاسخش باید گفت نهتنها حتی هیچ روایت ضعیفی هم وجود ندارد که از چنین رضایتی از جانب حضرت زهرا س سخن بگوید، بلکه در معتبرترین کتب اهل سنت، یعنی صحیح بخاری و صحیح مسلم از قول عایشه روایات کردهاند که حضرت زهرا تا آخر عمر از ابوبکر راضی نشد و با او قهر کرد و سخن نگفت و دستور داد شبانه دفنش کنند و حتی اجازه نداد که او برپیکرش نماز بخواند: «فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ص، فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ، فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّی تُوُفِّیتْ» (صحیح بخاری، ج۳، ص۱۱۲۶)؛ «فَهَجَرَتْهُ فَاطِمَةُ، فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّی مَاتَتْ»، (صحیح بخاری، ج۶، ص۲۴۷۴؛ و نیز ج۴، ص۱۵۴۹؛ «فَهَجَرَتْهُ، فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّی تُوُفِّیتْ … فَلَمَّا تُوُفِّیتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ لَیلًا، وَلَمْ یؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْرٍ، وَصَلَّی عَلَیهَا عَلِی»، صحیح بخاری، ج۵، ص۱۳۹ و و صحیح مسلم، ج۳، ص۱۳۸۰)]
و درباره پاسخ دومش هم وجود شیعه در طول تاریخ بر دروغین بودن چنین اجماعی کفایت میکند، بگذریم که این چه اجماعی است که مخالفان مهمی چون حضرت زهرا س، امام علی ع، عباس، عموی پیامبر و … داشته است! و حتی اگر واقعا اجماعی هم میبود، آیا خوردن حق تنها فرزند باقیمانده از پیامبر و جعل حدیث اموری هستند که اگر مسلمانان بر صحتش اجماع کنند موجه میشود؟!
۱۲) «آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَیهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً»
مقصود از این جمله در پایان بحث تعیین سهمهای ارث چیست؟
الف. شما نمی دانید که کدام از اینها در دنیا برای شما سودمندتر بوده است که از میراث خود آنچه واقعا مستحقش بوده قرار دهید؛ ولی خدا میداند و از این رو چنین سهامی را قرار داده است. (مجاهد، به نقل از مجمع البیان، ج۳، ص۲۶)
ب. شما نمی دانید به واسطه کدام اینها به سعادت دین و دنیا میرسید؛ ولی خدا میداند و از این رو مطابق مصلحت این تقسیم را انجام داده است. (حسن، به نقل از مجمع البیان، ج۳، ص۲۶)
ج. شما نمیدانید که بهره که شما به سبب تربیتی که پدرانتان در حق شما کردند بیشتر است یا بهرهمندی شما به خاطر خدمت کردن شما در حق پدرانتان و اینکه در بزرگشالی آنان را تحت حمایت مالی خود قرار میدهید. (جبائی، به نقل از مجمع البیان، ج۳، ص۲۶)
د. مطیعترین شما نسبت به خداوند بالاترین درجه را در میان شما روز قیامت خواهد داشت، چون در قیامت افراد از هم شفاعت میکنند و شما نمیدانید که در نسبت والدین و فرزندانتان شما از آنها برترید که شفاعتشان کنید یا آنان از شما که شفاعتتان کنند. (ابنعباس، به نقل از مجمع البیان، ج۳، ص۲۶)
ه. شما نمیدانید که چه کسی زودتر میمیرد که دیگری از او ارث ببرد، پس مرگ میراثگذارندگان را تمنا نکنید. (ابومسلم، به نقل از مجمع البیان، ج۳، ص۲۶)
و. …
۱۳) «یوصیكُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَینِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَیهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِیةٍ یوصی بِها أَوْ دَینٍ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَیهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَریضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلیماً حَكیماً»
درباره نسبت این آیه با آیات قبل این تحلیلها مطرح شده است:
الف. چون در آیات قبل از ضرورت دادن مال یتیم به وی و وظایف سرپرستان یتیمان سخن گفت، در این آیه سهم ارث بازماندگان، که در درجه اول همین یتیمان هستند)را به طور دقیق بیان فرمود. (مفاتیح الغیب، ج۹، ص۵۰۹)
ب. در آیه ۷ حکم ارث را به طور اجمالی با عبارت « لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصیباً مَفْرُوضاً» بیان فرمود؛ و در این آیه در مقام تفصیل آن اجمال برآمد. (مفاتیح الغیب، ج۹، ص۵۰۹)
۱۴) «مِنْ بَعْدِ وَصِیةٍ یوصی بِها»
حکایت وصیت امام کاظم
أَبُو عَلِی الْأَشْعَرِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ وَ عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَفْوَانَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یحْیی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَینِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یحْیی عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَی ع بَعَثَ إِلَیهِ بِوَصِیةِ أَبِیهِ وَ بِصَدَقَتِهِ مَعَ أَبِی إِسْمَاعِیلَ مُصَادِفٍ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* هَذَا مَا عَهِدَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ هُوَ یشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ «لا شَرِیكَ لَهُ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ یحْیی وَ یمِیتُ» بِیدِهِ الْخَیرُ «وَ هُوَ عَلی كُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ» وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ «وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیةٌ لا رَیبَ فِیها وَ أَنَّ اللَّهَ یبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ» عَلَی ذَلِكَ نَحْیا وَ عَلَیهِ نَمُوتُ وَ عَلَیهِ نُبْعَثُ حَیاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ عَهِدَ إِلَی وُلْدِهِ أَلَّا یمُوتُوا إِلَّا وَ هُمْ مُسْلِمُونَ وَ أَنْ یتَّقُوا اللَّهَ وَ یصْلِحُوا ذَاتَ بَینِهِمْ مَا اسْتَطَاعُوا فَإِنَّهُمْ لَنْ یزَالُوا بِخَیرٍ مَا فَعَلُوا ذَلِكَ وَ إِنْ كَانَ دَینٌ یدَانُ بِهِ[۴۰] وَ عَهِدَ إِنْ حَدَثَ بِهِ حَدَثٌ وَ لَمْ یغَیرْ عَهْدَهُ هَذَا وَ هُوَ أَوْلَی بِتَغْییرِهِ مَا أَبْقَاهُ اللَّهُ لِفُلَانٍ كَذَا وَ كَذَا وَ لِفُلَانٍ كَذَا وَ كَذَا وَ لِفُلَانٍ كَذَا وَ فُلَانٌ حُرٌّ وَ جَعَلَ عَهْدَهُ إِلَی فُلَانٍ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* هَذَا مَا تَصَدَّقَ بِهِ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ بِأَرْضٍ بِمَكَانِ كَذَا وَ كَذَا وَ حَدُّ الْأَرْضِ كَذَا وَ كَذَا كُلِّهَا وَ نَخْلِهَا وَ أَرْضِهَا وَ بَیاضِهَا وَ مَائِهَا وَ أَرْجَائِهَا وَ حُقُوقِهَا وَ شِرْبِهَا مِنَ الْمَاءِ وَ كُلِّ حَقٍّ قَلِیلٍ أَوْ كَثِیرٍ هُوَ لَهَا فِی مَرْفَعٍ أَوْ مَظْهَرٍ أَوْ مَغِیضٍ أَوْ مِرْفَقٍ أَوْ سَاحَةٍ أَوْ شُعْبَةٍ أَوْ مَشْعَبٍ أَوْ مَسِیلٍ أَوْ عَامِرٍ أَوْ غَامِرٍ[۴۱] تَصَدَّقَ بِجَمِیعِ حَقِّهِ مِنْ ذَلِكَ عَلَی وُلْدِهِ مِنْ صُلْبِهِ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ یقْسِمُ وَالِیهَا مَا أَخْرَجَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ غَلَّتِهَا بَعْدَ الَّذِی یكْفِیهَا مِنْ عِمَارَتِهَا وَ مَرَافِقِهَا وَ بَعْدَ ثَلَاثِینَ عَذْقاً یقْسِمُ فِی مَسَاكِینِ أَهْلِ الْقَرْیةِ بَینَ وُلْدِ مُوسَی «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ» فَإِنْ تَزَوَّجَتِ امْرَأَةٌ مِنْ وُلْدِ مُوسَی فَلَا حَقَّ لَهَا فِی هَذِهِ الصَّدَقَةِ حَتَّی تَرْجِعَ إِلَیهَا بِغَیرِ زَوْجٍ فَإِنْ رَجَعَتْ كَانَ لَهَا مِثْلُ حَظِّ الَّتِی لَمْ تَتَزَوَّجْ مِنْ بَنَاتِ مُوسَی وَ إِنَّ مَنْ تُوُفِّی مِنْ وُلْدِ مُوسَی وَ لَهُ وَلَدٌ فَوَلَدُهُ عَلَی سَهْمِ أَبِیهِ «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ» عَلَی مِثْلِ مَا شَرَطَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ فِی وُلْدِهِ مِنْ صُلْبِهِ وَ إِنَّ مَنْ تُوُفِّی مِنْ وُلْدِ مُوسَی وَ لَمْ یتْرُكْ وَلَداً رُدَّ حَقُّهُ عَلَی أَهْلِ الصَّدَقَةِ وَ إِنَّهُ لَیسَ لِوُلْدِ بَنَاتِی فِی صَدَقَتِی هَذِهِ حَقٌّ إِلَّا أَنْ یكُونَ آبَاؤُهُمْ مِنْ وُلْدِی وَ إِنَّهُ لَیسَ لِأَحَدٍ حَقٌّ فِی صَدَقَتِی مَعَ وُلْدِی أَوْ وُلْدِ وُلْدِی وَ أَعْقَابِهِمْ مَا بَقِی مِنْهُمْ أَحَدٌ وَ إِذَا انْقَرَضُوا وَ لَمْ یبْقَ مِنْهُمْ أَحَدٌ فَصَدَقَتِی عَلَی وُلْدِ أَبِی مِنْ أُمِّی مَا بَقِی أَحَدٌ مِنْهُمْ عَلَی مَا شَرَطْتُهُ بَینَ وُلْدِی وَ عَقِبِی فَإِنِ انْقَرَضَ وُلْدُ أَبِی مِنْ أُمِّی فَصَدَقَتِی عَلَی وُلْدِ أَبِی وَ أَعْقَابِهِمْ مَا بَقِی مِنْهُمْ أَحَدٌ عَلَی مِثْلِ مَا شَرَطْتُ بَینَ وُلْدِی وَ عَقِبِی فَإِذَا انْقَرَضَ مِنْ وُلْدِ أَبِی وَ لَمْ یبْقَ مِنْهُمْ أَحَدٌ فَصَدَقَتِی عَلَی الْأَوَّلِ فَالْأَوَّلِ حَتَّی یرِثَهَا اللَّهُ الَّذِی وَرَّثَهَا وَ هُوَ خَیرُ الْوَارِثِینَ تَصَدَّقَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ بِصَدَقَتِهِ هَذِهِ وَ هُوَ صَحِیحٌ صَدَقَةً حَبْساً بَتْلًا بَتّاً لَا مَشُوبَةَ فِیهَا وَ لَا رَدَّ أَبَداً «ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ» عَزَّ وَ جَلَّ وَ الدَّارِ الْآخِرَةِ لَا یحِلُّ لِمُؤْمِنٍ یؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ أَنْ یبِیعَهَا أَوْ شَیئاً مِنْهَا وَ لَا یهَبَهَا وَ لَا ینْحِلَهَا وَ لَا یغَیرَ شَیئاً مِنْهَا مِمَّا وَضَعْتُهُ عَلَیهَا حَتَّی یرِثَ اللَّهُ الْأَرْضَ وَ مَا عَلَیهَا وَ جَعَلَ صَدَقَتَهُ هَذِهِ إِلَی عَلِی وَ إِبْرَاهِیمَ فَإِنِ انْقَرَضَ أَحَدُهُمَا دَخَلَ الْقَاسِمُ مَعَ الْبَاقِی مِنْهُمَا فَإِنِ انْقَرَضَ أَحَدُهُمَا دَخَلَ إِسْمَاعِیلُ مَعَ الْبَاقِی مِنْهُمَا فَإِنِ انْقَرَضَ أَحَدُهُمَا دَخَلَ الْعَبَّاسُ مَعَ الْبَاقِی مِنْهُمَا فَإِنِ انْقَرَضَ أَحَدُهُمَا فَالْأَكْبَرُ مِنْ وُلْدِی فَإِنْ لَمْ یبْقَ مِنْ وُلْدِی إِلَّا وَاحِدٌ فَهُوَ الَّذِی یلِیهِ وَ زَعَمَ أَبُو الْحَسَنِ أَنَّ أَبَاهُ قَدَّمَ إِسْمَاعِیلَ فِی صَدَقَتِهِ عَلَی الْعَبَّاسِ وَ هُوَ أَصْغَرُ مِنْهُ.
الكافی، ج۷، ص۵۳-۵۴؛ من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۲۵۰؛ تهذیب الأحكام، ج۹، ص۱۴۹
۱۵) «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ»
حکایت قضاوت امیرالمومنین ع
قَیسُ بْنُ الرَّبِیعِ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِی عَنْ تَمِیمِ بْنِ حِزَامٍ الْأَسَدِی أَنَّهُ دَفَعَ إِلَی عُمَرَ مُنَازَعَةَ جَارِیتَینِ تَنَازَعَتَا فِی ابْنٍ وَ بِنْتٍ فَقَالَ: أَینَ أَبُو الْحَسَنِ مُفَرِّجُ الْكُرَبِ فَدُعِی لَهُ بِهِ فَقَصَّ عَلَیهِ الْقِصَّةَ فَدَعَا بِقَارُورَتَینِ فَوَزَنَهُمَا ثُمَّ أَمَرَ كُلَّ وَاحِدَةٍ فَحَلَبَتْ فِی قَارُورَةٍ وَ وَزَنَ الْقَارُورَتَینِ فَرَجَحَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الْأُخْرَی فَقَالَ: الِابْنُ لِلَّتِی لَبَنُهَا أَرْجَحُ وَ الْبِنْتُ لِلَّتِی لَبَنُهَا أَخَفُّ فَقَالَ: عُمَرُ مِنْ أَینَ قُلْتَ ذَلِكَ یا أَبَا الْحَسَنِ فَقَالَ: لِأَنَّ اللَّهَ جَعَلَ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ وَ قَدْ جَعَلَتِ الْأَطِبَّاءُ ذَلِكَ أَسَاساً فِی الِاسْتِدْلَالِ عَلَی الذَّكَرِ وَ الْأُنْثَی.
مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج۲، ص۳۶۷
[۱] . برخی موارد دیگر از اختلاف قرائت در این آیه:
الف. للذكر / أن للذكر
قال الكسائی: ارتفع مثل علی حذف أن تقدیره: أنّ للذكر. و به قرأ ابن أبی عبله (البحر المحیط، ج۳، ص۵۳۵)
قرأ ابن أبی عبلة «یوصیكم الله فی أولادكم أن للذكر مثل…» بزیادة «أن» (معجم القراءات، ج۲، ص۲۶)
ب. فَلَهُنَّ / فَلَهُنَّه
قرأ یعقوب فی الوقف بهاء السكت، بخلاف عنه «فَلَهُنَّه» (معجم القراءات، ج۲، ص۲۶)
ج. ثُلُثا/ ثُلْثا ؛ السُدُس / السُدْس ؛ ثُلُث/ ثُلْث
قرأ الحسن و نعیم بن میسرة و الأعرج: ثلثا و ثلث و الربع و السدس و الثمن بإسكان الوسط، و الجمهور بالضم، و هی لغة الحجاز و بنی أسد، قاله: النحاس من الثلث إلی العشر. و قال الزجاج هی لغة واحدة، و السكون تخفیف. (البحر المحیط، ج۳، ص۵۳۶)
در معجم القراءات (ج۲، ص۲۶) همین عبارات آمده و سپس قول زجاج را ادامه داده: وقال: «یقال ثُلُث و رُبُع و سُدُس، ویجوز تخفیف هذه الأشیاء لثقل الضم فیقال: ثلث و ربع و سدس، ومن زعم أن الأصل فیه التخفیف، وأنه ثقل فخطأ، لأن الكلام موضوع علی الإیجاز والتخفیف.»
د. النِصف/ النُصف
قراءة الجماعة. «النِصف» بكسر النون.
وقرأ السلمی وعلی وزید بن ثابت «النُصف» بضم النون، وذكر هذا ابن عطیة عن علی وزید فی جمیع القرآن.
[۲] . و قرأ الحسن و ابن أبی عبلة: یوَصّیكم بالتشدید.
[۳] . قرأ أهل المدینة و إن كانت واحدة بالرفع و الباقون بالنصب … الاختیار فی «واحِدَةً» النصب لأن التی قبلها لها خبر منصوب و هو قوله «فَإِنْ كُنَّ نِساءً» أی و إن كانت الورثة واحدة و وجه الرفع إن وقعت واحدة أوجدت واحدة أی إن حدث حكم واحدة لأن المراد حكمها لا ذاتها
[۴] . قراءة الجمهور «واحدةً» بالنصب خبر «كان»، وهی عند النحاس قراءة حسنة
و قرأ نافع وأبو جعفر «واحدةٌ» بالرفع، علی جعل «كان» تامة، وواحدة: فاعل به. قال الزجاج: «یجوز واحدةً وواحدةٌ ههنا، وقد قرئ بهما جمیعا إلا أن النصب عندی أجود بكثیر، لأن قوله: «فإن كن نساء فوق اثنتین»، قد بین أن المعنی: فإن كان الأولاد نساء، وكذلك، وإن كانت المولودة واحدة؛ فلذلك اخترنا النصب، وعلیه أكثر القراءة»
[۵] . قرأ حمزة و الكسائی فلأمه و فی إمها و نحوه بكسر الهمزة و المیم و حمزة بطون إمهاتكم و بیوت إمهاتكم بكسرهما و الكسائی بكسر الهمزة و فتح المیم و الباقون بضم الهمزة فی الجمیع … وجه قراءة حمزة و الكسائی فلإمه بكسر الهمزة إن الهمزة حرف مستثقل بدلالة تخفیفهم لها فأتبعوها ما قبلها من الكسرة و الیاء لیكون العمل فیها من وجه واحد و یقوی ذلك أنها تقارب الهاء و قد فعلوا ذلك بالهاء فی نحو علیه و به
[۶] . قرأ حمزة و الكسائی و الأعمش و علی «فلإمه … فلإمه» بكسر الهمزة، وهی لغة حكاها سیبویه؛ وإذا ابتدأ حمزة بالهمزة قرأ بالضم فی أمثالها.
والقراءة بالضم عن ابن كثیر ونافع وحفص وعاصم وأبی عمرو وابن عامر وأبی جعفر ویعقوب «فلأمه … فلأمه»
وذكر سیبویه أن كسر الهمزة والمیم من «أمك» لغة؛ وذكر الكسائی والفراء أنها لغة هوازن وهذیل؛ وقراءة حمزة فی الوقف بتسهیل الهمزة وتحقیقها؛
وروی عن أبی البرهسم حذف الهمزة.
[۷] . و قرأ ابن عامر و ابن كثیر و أبو بكر عن عاصم یوصی بفتح الصاد فی الموضعین و قرأ حفص الأولی بكسر الصاد و الثانیة بالفتح و الباقون بكسرهما… و من قرأ «یوصِی» فلأن ذكر المیت قد تقدم فی قوله «فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ» و من قرأ یوصی فإنما یحسنه أنه لیس بمیت معین إنما هو شائع فی الجمیع فهو فی المعنی یؤول إلی «یوصِی»
[۸] . قرأ نافع وأبو عمرو وحمزة والكسائی وحفص عن عاصم وأبو جعفر ویعقوب «یوصی» من «أوصی» الرباعی، وهی اختیار أبی عبید وأبی حاتم
وقرأ ابن عامر وابن كثیر وعاصم فی روایة الأعشی والبرجمی عن أبی بكر وابن محیصن ومجاهد ویحیی وحماد والمفضل «یوصَی» علی البناء للمفعول.
وقرأ الحسن «یُوَصّی» بالتشدید والبناء للفاعل من «وصّی» المضعف، علی التكثیر
وذكر ابن عطیة هذه القراءة بفتح الصاد «یوَصَّی»، كذا عن الحسن بالبناء للمفعول.
و ذكرها ابن خالویه قراءة لأبی الدرداء وأبی رجاء.
[۹] . المعنی المحوری لاستعمالات هذا الترکیب [=أبو] هو: الغذو: کما هو واضح من الاستعمالین المذکورین و الغذو امداد البطن بما یقوت البدن و ینمیه و یوید ذلک … و کذلک ترکیب (أبب) الذی یعبر – ضمن ما یعبر – عن المرعی الذی هو غذاء للماشیة. و الخلاصة أن الأب سمی آبا لغذوه أولاده و من یعوله أی اطعامهم و السعی علیهم من أجل ذلک.
[۱۰] . درباره این ماده در جلسه ۲۹۷ http://yekaye.ir/al-maaarij-70-26/ و جلسه ۲۷۴ http://yekaye.ir/al-hegr-15-35/ نیز توضیحاتی گذشت.
[۱۱] . روی محمد بن المنكدر عن جابر بن عبد الله أنه قال مرضت فعادنی رسول الله و أبو بكر و هما یمشیان فأغمی علی فدعا بماء فتوضأ ثم صبه علی فأفقت فقلت یا رسول الله كیف أصنع فی مالی فسكت رسول الله فنزلت آیة المواریث فی.
[۱۲] . أخبرنا أحمد بن محمد بن أحمد بن جعفر، أخبرنا الحسن بن أحمد المخلدی، أخبرنا المُؤَمَّل بن الحسن بن عیسی، قال: حدَّثنا الحسن بن محمد بن الصباح قال: حدَّثنا حجاج عن ابن جریج، قال: أخبرنی ابن المُنْكَدِر، عن جابر قال: عادنی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم و أبو بكر فی بنی سلمة یمشیان، فوجدنی لا أعقل، فدعا بماء فتوضأ ثم رش علی منه فأفقت، فقلت: كیف أصنع فی مالی یا رسول اللَّه؟ فنزلت: یوصِیكُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ الآیة. رواه البخاری عن إبراهیم بن موسی، عن هشام. و رواه مسلم عن محمد بن حاتم، عن حجاج كلاهما عن ابن جریج.
[۱۳] . أخرج عبد بن حمید و البخاری و مسلم و أبو داود و الترمذی و النسائی و ابن ماجة و ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبی حاتم و البیهقی فی سننه من طرق عن جابر بن عبد الله قال عادنی رسول الله صلی الله علیه و [آله و] سلم و أبو بكر فی بنی سلمة ماشیین فوجدنی النبی صلی الله علیه و [آله و] سلم لا أعقل شیأ فدعا بماء فتوضأ منه ثم رش علی فأفقت فقلت ما تأمرنی ان أصنع فی مالی یا رسول الله فنزلت یوصِیكُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ.
و أخرج عبد بن حمید و الحاكم عن جابر قال كان رسول الله صلی الله علیه و [آله و] سلم یعودنی و أنا مریض فقلت كیف أقسم مالی بین ولدی فلم یرد علی شیأ و نزلت یوصِیكُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِكُمْ.
[۱۴] . رَوَی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَقِیلٍ عَنْ جَابِرٍ أَنَّ سَعْدَ بْنَ الرَّبِیعِ قُتِلَ یوْمَ أُحُدٍ وَ أَنَّ النَّبِی ص زَارَ امْرَأَتَهُ فَجَاءَتْ بِابْنَتَی سَعْدٍ فَقَالَتْ یا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ أَبَاهُمَا قُتِلَ یوْمَ أُحُدٍ وَ أَخَذَ عَمُّهُمَا الْمَالَ كُلَّهُ وَ لَا تُنْكَحَانِ إِلَّا وَ لَهُمَا مَالٌ فَقَالَ: النَّبِی ص سَیقْضِی اللَّهُ فِی ذَلِكَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی یوصِیكُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِكُمْ حَتَّی خَتَمَ الْآیةَ فَدَعَا النَّبِی ص عَمَّهُمَا وَ قَالَ: لَهُ أَعْطِ الْجَارِیتَینِ الثُّلُثَینِ وَ أَعْطِ أُمَّهُمَا الثُّمُنَ وَ مَا بَقِی فَلَكَ.
[۱۵] . و أخرج ابن سعد و ابن أبی شیبة و أحمد و أبو داود و الترمذی و ابن ماجة و مسدد و الطیالسی و ابن أبی عمر و ابن منیع و ابن أبی اسامة و أبو یعلی و ابن أبی حاتم و الحاكم و ابن حبان و البیهقی فی سننه عن جابر قال جاءت امرأة سعد بن الربیع إلی رسول الله صلی الله علیه و [آله و] سلم فقالت یا رسول الله هاتان ابنتا سعد بن الربیع قتل أبوهما معك فی أحد شهیدا و ان عمهما أخذ مالهما فلم یدع لهما مالا و لا ینكحان الا و لهما مال فقال یقضی الله فی ذلك فنزلت آیة المیراث یوصِیكُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِكُمْ الآیة فأرسل رسول الله صلی الله علیه و [آله و] سلم إلی عمهما فقال أعط ابنتی سعد الثلثین و أمهما الثمن و ما بقی فهو لك
[۱۶] . أخبرنا أبو منصور محمد بن محمد المنصوری، قال: أخبرنا علی بن عمر بن مهدی قال: حدَّثنا یحیی بن صاعد، قال: حدَّثنا أحمد بن المقدام، قال: حدَّثنا بشر بن المفضل قال: حدَّثنا عبد اللَّه بن محمد بن عقیل، عن جابر بن عبد اللَّه، قال: جاءت امرأة [إلی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم] بابنتین لها فقالت: یا رسول اللَّه، هاتان بنتا ثابت بن قیس أو قالت سعد بن الرَّبیع قتل معك یوم أحد، و قد اسْتَفَاءَ عمهما مالهما و میراثهما، فلم یدع لهما مالًا إلا أخذه، فما تری یا رسول اللَّه؟ فو اللَّه ما ینكحان أبداً إلا و لهما مال. فقال: یقضی اللَّه فی ذلك، فنزلت سورة النساء و فیها: یوصِیكُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ إلی آخر الآیة، فقال لی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و [آله و] سلم: ادع لی المرأة و صاحبها، فقال لعمهما: أعطهما الثلثین، و أعط أمهما الثمن، و ما بقی فلك.
[۱۷] . و قیل نزلت فی عبد الرحمن أخی حسان الشاعر و ذلك أنه مات و ترك امرأة و خمسة إخوان فجاءت الورثة فأخذوا ماله و لم یعطوا امرأته شیئا فشكت ذلك إلی رسول الله فأنزل الله آیة المواریث عن السدی.
[۱۸] . و أخرج ابن جریر و ابن أبی حاتم عن السدی قال كان أهل الجاهلیة لا یورثون الجواری و لا الضعفاء من الغلمان لا یرث الرجل من والده الا من أطاق القتال فمات عبد الرحمن أخو حسان الشاعر و ترك امرأة له یقال لها أم كحة و ترك خمس جوار فجاءت الورثة فأخذوا ماله فشكت أم كحة ذلك إلی النبی صلی الله علیه و [آله و] سلم فانزل الله هذه الآیة فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَینِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ ثم قال فی أم كحة وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ یكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ.
[۱۹] . و قیل كانت المواریث للأولاد و كانت الوصیة للوالدین و الأقربین فنسخ الله ذلك و أنزل آیة المواریث فقال رسول الله إن الله لم یرض بملك مقرب و لا نبی مرسل حتی تولی قسم التركات و أعطی كل ذی حق حقه، عن ابن عباس.
[۲۰] . و أخرج عبد بن حمید و البخاری و ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبی حاتم و البیهقی فی سننه عن ابن عباس قال كان المال للولد و كانت الوصیة للوالدین و الأقربین فنسخ الله من ذلك ما أحب فجعل لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ و جعل للأبوین لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مع الولد و جعل للزوجة الثمن و الربع و للزوج الشطر و الربع.
[۲۱] . این دو روایت هم در همین زمینه قابل توجه است:
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِی بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَلِی بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ عَنْ حَیدَرٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ قَالَ: قُلْتُ: لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ وَرِثَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ: فَاطِمَةُ ع وَ وَرِثَتْهُ مَتَاعَ الْبَیتِ وَ الْخُرْثِی وَ كُلَّ مَا كَانَ لَهُ. (الكافی، ج۷، ص۸۶)
رَوَی أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَی الْحَنَّاطِ عَنِ الْفُضَیلِ بْنِ یسَارٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یقُولُ لَا وَ اللَّهِ مَا وَرِثَ رَسُولَ اللَّهِ ص الْعَبَّاسُ وَ لَا عَلِی ع وَ لَا وَرِثَتْهُ إِلَّا فَاطِمَةُ ع وَ مَا كَانَ أَخَذَ عَلِی ع السِّلَاحَ وَ غَیرَهُ إِلَّا لِأَنَّهُ قَضَی عَنْهُ دَینَهُ ثُمَّ قَالَ: ع- وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی كِتابِ اللَّه. (من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۲۶۱)
[۲۲] . این حدیث هم ناظر به همین مضمون است:
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحُسَینِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بَحْرٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قَالَ: لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یا زُرَارَةُ مَا تَقُولُ فِی رَجُلٍ تَرَكَ أَبَوَیهِ وَ إِخْوَتَهُ مِنْ أُمِّهِ قَالَ: قُلْتُ: السُّدُسُ لِأُمِّهِ وَ مَا بَقِی فَلِلْأَبِ فَقَالَ: مِنْ أَینَ قُلْتَ هَذَا قُلْتُ: سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ فِی كِتَابِهِ «فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ» فَقَالَ: وَیحَكَ یا زُرَارَةُ أُولَئِكَ الْإِخْوَةُ مِنَ الْأَبِ فَإِذَا كَانَ الْإِخْوَةُ مِنَ الْأُمِّ لَمْ یحْجُبُوا الْأُمَّ عَنِ الثُّلُثِ. (الكافی، ج۷، ص۹۳)
[۲۳] . در کافی سند کاملتر است: عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی بْنِ عُبَیدٍ عَنْ یونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ جَمِیعاً عَنْ صَفْوَانَ أَوْ قَالَ: عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَینَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ» اما متن در فراز اول کاملا شباهت دارد غیر از جمله آخر که به جای «خمسة» «اربعه» آمده است؛ اما در فراز آخر کاملا متفاوت است:
أَقْرَأَنِی أَبُو جَعْفَرٍ ع صَحِیفَةَ كِتَابِ الْفَرَائِضِ الَّتِی هِی إِمْلَاءُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ خَطُّ عَلِی ع بِیدِهِ فَوَجَدْتُ فِیهَا رَجُلٌ تَرَكَ ابْنَتَهُ وَ أُمَّهُ لِلِابْنَةِ النِّصْفُ ثَلَاثَةُ أَسْهُمٍ وَ لِلْأُمِّ السُّدُسُ سَهْمٌ یقْسَمُ الْمَالُ عَلَی أَرْبَعَةِ أَسْهُمٍ فَمَا أَصَابَ ثَلَاثَةَ أَسْهُمٍ فَلِلِابْنَةِ وَ مَا أَصَابَ سَهْماً فَهُوَ لِلْأُمِّ
قَالَ: وَ قَرَأْتُ فِیهَا رَجُلٌ تَرَكَ ابْنَتَهُ وَ أَبَاهُ فَلِلِابْنَةِ النِّصْفُ ثَلَاثَةُ أَسْهُمٍ وَ لِلْأَبِ السُّدُسُ سَهْمٌ یقْسَمُ الْمَالُ عَلَی أَرْبَعَةِ أَسْهُمٍ فَمَا أَصَابَ ثَلَاثَةَ أَسْهُمٍ فَلِلِابْنَةِ وَ مَا أَصَابَ سَهْماً فَلِلْأُمِّ؛
قَالَ: مُحَمَّدٌ وَ وَجَدْتُ فِیهَا رَجُلٌ تَرَكَ أَبَوَیهِ وَ ابْنَتَهُ فَلِلِابْنَةِ النِّصْفُ ثَلَاثَةُ أَسْهُمٍ وَ لِلْأَبَوَینِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ [لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا سَهْمٌ] یقْسَمُ الْمَالُ عَلَی خَمْسَةِ أَسْهُمٍ فَمَا أَصَابَ ثَلَاثَةً فَلِلِابْنَةِ وَ مَا أَصَابَ سَهْمَینِ فَلِلْأَبَوَینِ
[۲۴] . به نظر میرسد این روایت جنجالی نهجالبلاغه (که در کتابهای دیگری مانند إرشاد القلوب إلی الصواب (للدیلمی)، ج۱، ص۱۹۲ هم آمده) باید در همین فضا تحلیل کرد:
قَالَ: ع إِنَّ النِّسَاءَ نَوَاقِصُ الْإِیمَانِ وَ الْحُظُوظِ وَ نَوَاقِصُ الْعُقُولِ فَأَمَّا نُقْصَانُ إِیمَانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ أَیامَ حَیضِهِنَّ وَ أَمَّا نُقْصَانُ حُظُوظِهِنَّ فَمَوَارِیثُهُنَّ عَلَی الْأَنْصَافِ مِنْ مَوَارِیثِ الرِّجَالِ لِقَوْلِهِ تَعَالَی لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ وَ أَمَّا نُقْصَانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهَادَةُ الِامْرَأَتَینِ كَشَهَادَةِ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ فَاتَّقُوا أَشْرَارَ النِّسَاءِ وَ كُونُوا مِنْ خِیارِهِنَّ عَلَی حَذَرٍ وَ لَا تُطِیعُوهُنَّ فِی الْمَعْرُوفِ حَتَّی لَا یطْمَعْنَ فِی الْمُنْكَرِ.
[۲۵] . مثلا در جلسه ۹۳۴، حدیث۳ http://yekaye.ir/an-nesa-4-9/؛ در همانجا فهرست جلساتی که قبلا فرازهایی از این حدیث آمده بود گذشت.
[۲۶] . البته دقیقا خلاف این مضمون از قول امام صادق ع در کتب اهل سنت روایت شده است:
روی أن جعفر الصَّادِقَ سُئِلَ عَنْ هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ فَقَالَ: إِنَّ حَوَّاءَ أَخَذَتْ حَفْنَةً مِنَ الْحِنْطَةِ وَأَكَلَتْهَا، وَأَخَذَتْ حَفْنَةً أُخْرَی وَخَبَّأَتْهَا، ثُمَّ أَخَذَتْ حَفْنَةً أُخْرَی وَدَفَعَتْهَا إِلَی آدَمَ، فَلَمَّا جَعَلَتْ نَصِیبَ نَفْسِهَا ضِعْفَ نَصِیبِ الرَّجُلِ قَلَبَ اللَّهُ الْأَمْرَ عَلَیهَا، فجل نَصِیبَ الْمَرْأَةِ نِصْفَ نَصِیبِ الرَّجُلِ.
البته این عبارت در کتب شیعه یافت نشد؛ در کتب حدیثی اهل سنت هم یافت نشد فقط ابتدا در کتاب تفسیر فخر رازی (متوفی ۶۰۶) (مفاتیح الغیب أو التفسیر الكبیر؛ ج۹، ص۵۱۲) و سپس در دو تفسیر دیگر که متاخر از وی است به همین صورت مرسل یافت شد؛ یکی در اللباب فی علوم الكتاب (ج۶، ص۲۱۲)، نوشته أبو حفص سراج الدین عمر بن علی بن عادل الحنبلی الدمشقی النعمانی (المتوفی: ۷۷۵هـ) و دیگر در تفسیر النیسابوری (غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج۲، ص۳۶۲) نوشته نظام الدین الحسن بن محمد بن حسین القمی النیسابوری (المتوفی: ۸۵۰هـ)
[۲۷] . در من لایحضره الفقیه فقی علت اول بیان شده؛ و در علل الشرائع فقط یک سلسله سند منفرد (سند دوم، آن هم فقط از علی بن احمد) از این سه دسته سند ترکیبی ارائه شده است.
[۲۸] . این روایت اخیر، برگرفته از پرسش و پاسخی طولانی است که بین یک مرد شامی و امیرالمومین ع رخ داد و متن کامل آن [از جمله شامل این فراز] را شیخ صدوق با سند زیر در عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج۱، (این فراز در ص۲۴۲) و علل الشرائع، ج۲ (این فراز در ص۵۹۳) آورده است:
حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرِو بْنِ عَلِی بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبَصْرِی بِإِیلَاقَ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ جَبَلَةَ الْوَاعِظُ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَامِرٍ الطَّائِی قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِی بْنُ مُوسَی الرِّضَا ع قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی عَلِی بْنُ الْحُسَینِ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی الْحُسَینُ بْنُ عَلِی ع قَالَ: كَانَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع بِالْكُوفَةِ فِی الْجَامِعِ إِذْ قَامَ إِلَیهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ: یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی أَسْأَلُكَ عَنْ أَشْیاءَ فَقَالَ: سَلْ تَفَقُّهاً وَ لَا تَسْأَلْ تَعَنُّتاً فَأَحْدَقَ النَّاسُ بِأَبْصَارِهِمْ فَقَالَ: أَخْبِرْنِی …
[۲۹] . در تفسیر عیاشی بدین صورت روایت شده است:
عن محمد بن قیس قال سمعت أباجعفر ع یقول فی الدین و الوصیة فقال: إن الدین قبل الوصیة، ثم الوصیة علی إثر الدین ثم المیراث و لاوصیة لوارث.
[۳۰] . این حدیث در الكافی، ج۷، ص۲۳ و من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۱۹۳ نیز در همین راستا قابل توجه است:
عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِی عَنِ السَّكُونِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَوَّلُ شَیءٍ یبْدَأُ بِهِ مِنَ الْمَالِ الْكَفَنُ ثُمَّ الدَّینُ ثُمَّ الْوَصِیةُ ثُمَّ الْمِیرَاثُ.
[۳۱] . در علل الشرائع، ج۲، ص۳۲۴؛ من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۴۵۴؛ تهذیب الأحكام، ج۲، ص۱۱۴ ناظر به این آیه حدیثی درباره تشریع نماز مغرب و نافلههایش آمده است که چون بیان نوعی حقایق عرفانی است و ممکن است افراد در فهم آن دچار ظاهربینی و سوء تفاهم شوند در متن نیاوردم:
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ یحْیی الْعَطَّارُ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: حَدَّثَنِی أَبُو مُحَمَّدٍ الْعَلَوِی الدِّینَوَرِی بِإِسْنَادِهِ رَفَعَ الْحَدِیثَ إِلَی الصَّادِقِ ع قَالَ:
قُلْتُ: لَهُ لِمَ صَارَتِ الْمَغْرِبُ ثَلَاثَ رَكَعَاتٍ وَ أَرْبَعاً بَعْدَهَا لَیسَ فِیهَا تَقْصِیرٌ فِی حَضَرٍ وَ لَا سَفَرٍ؟
فَقَالَ: ع: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَ عَلَی نَبِیهِ ص لِكُلِّ صَلَاةٍ رَكْعَتَینِ [فِی الْحَضَرِ] فَأَضَافَ إِلَیهَا رَسُولُ اللَّهِ ص لِكُلِّ صَلَاةٍ رَكْعَتَینِ فِی الْحَضَرِ، وَ قَصَّرَ فِیهَا فِی السَّفَرِ، إِلَّا الْمَغْرِبَ وَ الْغَدَاةَ؛ فَلَمَّا صَلَّی الْمَغْرِبَ بَلَغَهُ مَوْلِدُ فَاطِمَةَ ع فَأَضَافَ إِلَیهَا رَكْعَةً شُكْراً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ فَلَمَّا أَنْ وُلِدَ الْحَسَنُ ع أَضَافَ إِلَیهَا رَكْعَتَینِ شُكْراً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ فَلَمَّا أَنْ وُلِدَ الْحُسَینُ ع أَضَافَ إِلَیهَا رَكْعَتَینِ شُكْراً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ فَقَالَ: «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ» فَتَرَكَهَا عَلَی حَالِهَا فِی الْحَضَرِ وَ السَّفَرِ.
[۳۲] . اگرچه تفصیل این طبقات بر اساس روایات تبیین شده، اما ریشههای قرآنی این طبقهطبقه کردن برای اهل فن کاملا آشکار است. مثلا از شواهدی که بخوبی نشان میدهد که تا فرزندان و والدین هستند، به خواهر و برادر ارثی نمیرسد تعبیر «فَإِنْ لَمْ یكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُس» تعبیر «فَإِنْ لَمْ یكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ» نشان میدهد که فرزندان و والدین با هم در یک طبقه هستند؛ و از طرف دیگر تعبیر «وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ» که وارثان را فقط پدر و مادر دانسته و در ادامه فرموده «فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ» که نشان میدهد متوفی خواهر و برادر هم داشته است بخوبی تقدم طبقه والدین و فرزندان بر خواهر و برادر را آشکار میسازد. (المیزان، ج۴، ص۲۰۹)
[۳۳] . وَ قَدْ تَكَلَّمَ النَّاسُ فِی أَمْرِ الِابْنَتَینِ مِنْ أَینَ جُعِلَ لَهُمَا الثُّلُثَانِ وَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ إِنَّمَا جَعَلَ الثُّلُثَینِ لِمَا فَوْقَ اثْنَتَینِ فَقَالَ: قَوْمٌ بِإِجْمَاعٍ وَ قَالَ: قَوْمٌ قِیاساً كَمَا أَنْ كَانَ لِلْوَاحِدَةِ النِّصْفُ كَانَ ذَلِكَ دَلِیلًا عَلَی أَنَّ لِمَا فَوْقَ الْوَاحِدَةِ الثُّلُثَینِ وَ قَالَ: قَوْمٌ بِالتَّقْلِیدِ وَ الرِّوَایةِ وَ لَمْ یصِبْ وَاحِدٌ مِنْهُمُ الْوَجْهَ فِی ذَلِكَ فَقُلْنَا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ حَظَّ الْأُنْثَیینِ الثُّلُثَینِ بِقَوْلِهِ- لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ إِذَا تَرَكَ الرَّجُلُ بِنْتاً وَ ابْناً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ وَ هُوَ الثُّلُثَانِ فَحَظُّ الْأُنْثَیینِ الثُّلُثَانِ وَ اكْتَفَی بِهَذَا الْبَیانِ أَنْ یكُونَ ذَكَرَ الْأُنْثَیینِ بِالثُّلُثَینِ وَ هَذَا بَیانٌ قَدْ جَهِلَهُ كُلُّهُمْ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ كَثِیرا
[۳۴] . ثم ساق الكلام علی ما رواه زید بن علی ع فی روایة أبیه ثم قالت فی متصل كلامها: «أ فعلی محمد تركتم كتاب الله و نبذتموه وراء ظهوركم إذ یقول: الله تبارك و تعالی «وَ وَرِثَ سُلَیمانُ داوُدَ» و قال الله عز و جل فیما قص من خبر یحیی بن زكریا رب «فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْكَ وَلِیا؛ یرِثُنِی وَ یرِثُ مِنْ آلِ یعْقُوبَ» و قال عز ذكره: «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی كِتابِ اللَّهِ» و قال: «یوصِیكُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ» و قال: «إِنْ تَرَكَ خَیراً الْوَصِیةُ لِلْوالِدَینِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ» و زعمتم أن لا حق و لا إرث لی من أبی و لا رحم بیننا أ فخصكم الله بآیة أخرج نبیه ص منها أم تقولون أهل ملتین لا یتوارثون أ و لست أنا و أبی من أهل ملة واحدة لعلكم أعلم بخصوص القرآن و عمومه من النبی ص «أ فحكم الجاهلیة تبغون؟ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ یوقِنُونَ» أ أغلب علی إرثی جورا و ظلما «وَ سَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُونَ»
[۳۵] . حدثنا أبو زید قال: حدثنا عمرو بن مرزوق، عن شعبة عن عمرو بن مرة، عن أبی البختری قال: قال لها أبو بكر لما طلبت فدك، بأبی أنت و أمی، أنت عندی الصادقة الأمینة، إن كان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عهد الیك فی ذلك عهدا، أو وعدك به وعدا، صدقتك و سلّمت الیك، فقالت: لم یعهد إلی فی ذلك بشیء، و لكن اللّه تعالی یقول: «یوصِیكُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِكُمْ» فقال: أشهد لقد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: إنا معاشر الأنبیاء لا نورث.
[۳۶] . ثم أنتم أولاء تزعمون أن لا أرث لی، أ فعلی عمد تركتم كتاب اللّه و نبذتموه وراء ظهوركم، یقول اللّه جلّ ثناؤه: «وَ وَرِثَ سُلَیمانُ داوُدَ» اختص من خبر یحیی و زكریا اذ قال؛ ربّ «فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْكَ وَلِیا یرِثُنِی وَ یرِثُ مِنْ آلِ یعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیا» و قال تبارك و تعالی: «یوصِیكُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ» فزعمتم أن لا حظ لی و لا أرث لی من أبیه أ فحكم اللّه بآیة أخرج أبی منها، أم تقولون أهل ملتین لا یتوارثان؟ أم أنتم أعلم بخصوص القرآن و عمومه من أبی صلی اللّه علیه و آله و سلم؟ «أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِیةِ یبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ یوقِنُونَ» أیها معاشر المسلمة او ابتز اریثه، أ أللّه أن ترث أباك و لا أرث ابیه، لقد جئتم «شَیئاً فَرِیا» فدونكها مرحولة محظومة مزمومة تلقاك یوم حشرك فنعم الحكم اللّه، و الزعیم محمد، و الموعد القیامة، و عند الساعة «یخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ» ما توعدون، «و لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یأْتِیهِ عَذابٌ یخْزِیهِ وَ یحِلُّ عَلَیهِ عَذابٌ مُقِیمٌ».
[۳۷] . عن أبی جمیلة المفضل بن صالح عن بعض أصحابه عن أحدهما قال إن فاطمة س انطلقت إلی أبی بكر فطلبت میراثها من نبی الله ص فقال: إن نبی الله لا یورث، فقالت: أ كفرت بالله و كذبت بكتابه قال الله «یوصِیكُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ».
[۳۸] . رَوَی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّهُ لَمَّا أَجْمَعَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ عَلَی مَنْعِ فَاطِمَةَ ع فَدَكاً وَ بَلَغَهَا ذَلِكَ لَاثَتْ خِمَارَهَا عَلَی رَأْسِهَا وَ اشْتَمَلَتْ بِجِلْبَابِهَا وَ أَقْبَلَتْ فِی لُمَةٍ مِنْ حَفَدَتِهَا وَ نِسَاءِ قَوْمِهَا تَطَأُ ذُیولَهَا مَا تَخْرِمُ مِشْیتُهَا مِشْیةَ رَسُولِ اللَّهِ ص حَتَّی دَخَلَتْ عَلَی أَبِی بَكْرٍ- وَ هُوَ فِی حَشَدٍ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ غَیرِهِم
… وَ أَنْتُمُ الْآنَ تَزْعُمُونَ أَنْ لَا إِرْثَ لَنَا أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِیةِ یبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ یوقِنُونَ أَ فَلَا تَعْلَمُونَ؟ بَلَی قَدْ تَجَلَّی لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِیةِ أَنِّی ابْنَتُهُ أَیهَا الْمُسْلِمُونَ أَ أُغْلَبُ عَلَی إِرْثِی یا ابْنَ أَبِی قُحَافَةَ أَ فِی كِتَابِ اللَّهِ تَرِثُ أَبَاكَ وَ لَا أَرِثُ أَبِی لَقَدْ جِئْتَ شَیئاً فَرِیا أَ فَعَلَی عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتَابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ إِذْ یقُولُ وَ وَرِثَ سُلَیمانُ داوُدَ وَ قَالَ: فِیمَا اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ یحْیی بْنِ زَكَرِیا إِذْ قَالَ- فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْكَ وَلِیا یرِثُنِی وَ یرِثُ مِنْ آلِ یعْقُوبَ وَ قَالَ: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی كِتابِ اللَّهِ وَ قَالَ: یوصِیكُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ وَ قَالَ: إِنْ تَرَكَ خَیراً الْوَصِیةُ لِلْوالِدَینِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ – وَ زَعَمْتُمْ أَنْ لَا حُظْوَةَ لِی وَ لَا أَرِثَ مِنْ أَبِی وَ لَا رَحِمَ بَینَنَا أَ فَخَصَّكُمُ اللَّهُ بِآیةٍ أَخْرَجَ أَبِی مِنْهَا أَمْ هَلْ تَقُولُونَ إِنَّ أَهْلَ مِلَّتَینِ لَا یتَوَارَثَانِ أَ وَ لَسْتُ أَنَا وَ أَبِی مِنْ أَهْلِ مِلَّةٍ وَاحِدَةٍ أَمْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْآنِ وَ عُمُومِهِ مِنْ أَبِی وَ ابْنِ عَمِّی فَدُونَكَهَا مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقَاكَ یوْمَ حَشْرِكَ فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ وَ الزَّعِیمُ مُحَمَّدٌ وَ الْمَوْعِدُ الْقِیامَةُ وَ عِنْدَ السَّاعَةِ یخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ لَا ینْفَعُكُمْ إِذْ تَنْدَمُونَ وَ لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ … مَنْ یأْتِیهِ عَذابٌ یخْزِیهِ وَ یحِلُّ عَلَیهِ عَذابٌ مُقِیم.
[۳۹] . المسألة الخامسة: اعلم أنه تعالی بدأ بذكر میراث الأولاد و إنما فعل ذلك لأن تعلق الإنسان بولده أشد التعلقات، و لذلك قال علیه الصلاة و السلام: «فاطمة بضعة منی» فلهذا السبب قدم اللّه ذكر میراثهم.
[۴۰] ( ۱) لعل« ان» مخففة من المثقلة ای ما ذكرت من اصلاح ذات البین كان دینا یتعبدون اللّه به لكن ینبغی أن یكون« دینا» بالنصب و یمكن ان یقره بفتح الدال ای ان كان علی دین یعمل به و یؤدی و فیه أیضا بعد.( آت) و یمكن أن یكون« ان» شرطیة و كان أول الكلام و ما بعده متعلق به.
[۴۱] ( ۲) المظهر ما ارتفع من الأرض، و المرفع: موضع البیدر، و المغیض: مجتمع الماء و مصب، و المرفق: المتوضأ و المطبخ و نحو ذلك، و الشعبة: المسیل فی الرمل و ما صغر من التلعة و ما عظم من سواقی الاودیة و المشعب- كمنبر-: الطریق و الغامر الخراب.( القاموس) و قال العلّامة المجلسی- رحمه اللّه-: یمكن أن یكون المراد بالمشعب المقسم.
بازدیدها: ۱۳۰
بازتاب: ۱۱۲۱) وَ أُمِّهِ وَ أَبيهِ | یک آیه در روز