۲۸-۳۰ صفر ۱۴۴۵
ترجمه
مرگ بر این انسان؛ چه ناسپاس است او؟!
یا
کشته شد آن انسان، چه چیزی موجب شد او را تکفیر کنند [= چه چیزی او را کافر کرد]؟!
اختلاف قرائت
قُتِلَ / لُعِنَ
در قراءات رایج مطابق مصحف عثمانی به صورت «قُتِلَ الْإِنْسانُ» قرائت شده است؛ اما در قرائت و مصحف ابن مسعود این آیه به صورت «لُعِنَ الْإِنْسانُ» قرائت شده است.
المغنی فی القراءات، ص۱۸۹۱[۱]
قبلا درباره اینکه تعدد قراءات متحصر به اختلاف در اعراب و نقطه نبوده و گاه در حد کلمات بوده است توضیحاتی گذشت. جلسه ۶۶۰ http://yekaye.ir/al-kahf-18-79/
نکات ادبی
قُتِلَ
قبلا بیان شد که ماده «قتل» در اصل بر میراندن (إماته) دلالت دارد و در فارسی معادل «کُشتن» است. این ماده، به ماده «موت» (مرگ) بسیار نزدیک است؛ یعنی در هردو جدا شدن روح از بدن مد نظر است؛ اما با هم تفاوتی هم دارند: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ» (آل عمران/۱۴۴) و در تفاوت این دو گفته اند وقتی به عمل عامل توجه شود، «قتل» گفته میشود و وقتی خود زوال حیات مد نظر است «موت» گویند. و یا اینکه قتل به عملی گویند که با آن موت حاصل میشود اما موت به وضعیتی که حاصل شده گویند. برخی هم گفتهاند موت صرفِ زوال حیات است، اما قتل، زایل کردن بنیه حیوانیِ موجود زنده است و حتما باید فعل انسان باشد؛ از این جهت حتی به کار کسی که دیگری را زندانی کند و مانع دسترسی او به غذا و … شود تا او بمیرد هم تعبیر «قتل» به کار میبرند.
این ماده در حالت عادی ثلاثی مجرد متعدی است: «وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ» (بقره/۲۵۱) و مصدر آن «قتل» است (الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ، بقره/۱۹۱).
جلسه ۹۱۸ http://yekaye.ir/ale-imran-3-195/
الْإِنْسانُ
قبلا اشاره شد که اگر برخی «انسان» را از ماده «نسی» دانستهاند (جلسه ۹۴ http://yekaye.ir/ta-ha-020-115/)؛ اما اغلب آن را از ماده «أنس» میدانند که این ماده را در اصل به معنای ظهور و آشکار شدنی که همراه با آرامش باشد دانسته و گفتهاند به «إنسان» در مقابل «جنیان»، «إنس» میگویند، چون آنها مخفیاند و نمیشود با آنها مأنوس شد و احساس آرامش کرد؛ اما انسان آشکار است و میتوان با او أنس گرفت. به تعبیر دیگر، این ماده دلالت میکند بر نزدیک شدن همراه با ظاهر و آشکار شدنی است به منظور رسیدن به انس و آرامش میباشد و کلمه «اُنس» و «مأنوس شدن» در زبان فارسی هم بسیار رایج است.
از آنجا که در معنای این ماده، مفهوم ظهور و آشکار شدن هست، گاه در معنای «دیدن» یا «دیده شدن» هم به کار میرود؛ چنانکه به «مردمک» چشم هم «إنسان العین» میگویند، و در مورد آیه «إِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدا» (نساء/۶) و آیه «آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ» (قصص/۲۹) گفتهاند که «إیناس» به معنای «إبصار» است و از همین إنسان العین گرفته شده است.
«اُنس» نقطه مقابل «نفرت» و «وحشت» است؛ و به امر منسوب به انسان، و هر چیزی که در جانب انسان باشد [و آرامش به همراه بیاورد] «إِنْسِيّ» میگویند که چیزی که نقطه مقابل باشد «وحشيّ» گفته میشود.
جمع «إنسان»، «اَناسِيّ» (فرقان/۴۹) و «أُناس» (اعراف/۸۲) میباشد و برخی این دو کلمه را جمع «إنسیّ» (به همان معنای انسان) دانستهاند. درباره «الناس» (مردم) از ابنهیثم و نیز از سیبویه نقل شده که گفتهاند که اصلش «الأُناس» بوده است که برای تخفیف و سهولت در کلام همزهاش افتاده و «الناس» خوانده شده و کمکم به صورت یک کلمه جدید درآمده که «الف و لام» آن را شبیه «الف و لام» رایج در کلمات عربی در نظر گرفته و آن را حذف کرده و به صورت «ناس» هم استعمال کردهاند
جلسه ۵۴۲ https://yekaye.ir/al-ahzab-33-53/
که درباره کلمه «ناس» و احتمالات مختلفی که برای اصل آن («أنس» ، «نوس» ، «نسی» ، «نسو» ، «نسأ» ، «نسس») و نیز ارتباطی که در اشتقاق کبیر بین کلمه «ناس» با کلمات «نساء» و «إنسان» و «اُنس» و «نسیان» و «نسناس» مطرح است قبلا به تفصیل نکاتی بیان شد.
جلسه ۱۰۷۸ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13-1/#_Toc129271600
حرف «ال» در «الإنسان» میتواند:
الف. الف و لام جنس باشد؛ که در این صورت دو حالت فرض دارد:
الف.۱. استغراق حقیقی باشد و شامل تمام افراد جنس انسان بشود؛
الف.۲. استغراق عرفی باشد که شامل معظم افراد جنس است؛ از این جهت که معظم افراد مخاطب قرآن در آن زمان کافر بودند.
ب. الف و لام عهد باشد؛ یعنی اشاره به انسان خاصی باشد (التحرير و التنوير، ج۳۰، ص۱۰۶-۱۰۷[۲])، که در این صورت، درباره اینکه او چه کسی است دست کم سه احتمال مطرح شده است:
ب.۱. این آیات ادامه داستان قبل باشد؛ و این انسان، امیه بن خلف یا ولید بن مغیره [خلاصه: آن فرد مشرکی که پیامبر ص در حال گفتگو با وی بود] است؛
دیگر اینکه این آیات مطلب جدیدی است (جمله استینافیه است)؛ و این انسان:
ب.۲. عتبة بن ابیلهب است که حکایتش در قسمت شأن نزول خواهد آمد.
ب.۳. امیرالمومنین ع است که حکایتش در قسمت احادیث خواهد آمد.
أَكْفَرَ
قبلا بیان شد که ماده «کفر» دلالت بر پوشاندن و مخفی کردن میکند؛ به کشاورز «کافر» گفته میشود چون دانه را در دل خاک مخفی میکند و «کفاره» هم کفاره است چون گناه را میپوشاند و «تکفیر» هم به معنای اقدامی است که چنان روی گناه را میپوشاند که گویی انسان گناهی انجام نداده (در مقابل حبط که در مورد نابود شدن کارهای خوب است) [البته در زبان فارسی، حکم کردن به کفر شخص دیگری را «تکفیر» میگوییم که در زبان عربی تعبیر «إکفار» بدین معناست]. و کفر، هم در نقظه مقابل ایمان به کار میرود زیرا «حق را میپوشاند» و هم در نقطه مقابل «شکر» و به معنای «ناسپاسی» به کار میرود زیرا نعمت را میپوشاند.
در خصوص این مطلب اخیر، راغب اصفهانی توضیح داده که در مورد ناسپاسی نعمت، غالبا تعبیر «کفران» به کار میرود، و در مورد انکار خدا و نبوت و شریعت (بیدینی) غالبا تعبیر «کُفر» (که فاعل آن، «کافر» است) به کار میرود و «کُفُور» در هر دو با هم به کار میرود.
بر اساس توضیحات ایشان اگر بخواهیم با توجه به این دو معنای ناسپاسی (کفران نعمت) و بیدینی، مشتقات این ماده را دسته بندی کنیم باید بگوییم:
الف. «کفران» غالبا برای ناسپاسی نعمت به کار میرود، و کسی که زیاد کفران نعمت میکند، «کَفور» است و«کَفّار» بلیغتر از «کَفور» است، و غالبا برای جمع بستن کسی که کفران نعمت میکند از تعبیر «کَفَرَة» استفاده میشود.
ب. «کُفر» غالبا برای بیدینی به کار میرود، و کسی که منکر خدا یا نبوت یا شریعت است «کافر» است که جمع آن «کُفّار» است.
و توجه شود که اینها معانی پراستعمال است وگرنه چنانکه اشاره شد برای «زارع» و کشاورز هم تعبیر «کافر» به کار میرود و لذا «کُفّار» که جمع «کافر» است در آیه ۲۰ سوره حدید، میتواند به معنای «زُرّاع» (کشاورزان) باشد و میتواند به همان معنای مخالفان اسلام باشد.
لازم به ذکر است که اگرچه در فرهنگ دینی غالبا کلمه «کافر» فقط به معنای منکر خدا و نبوت و شریعت به کار میرود اما در ادبیات قرآنی در مورد منکر ولایت و امامت الهی هم این تعبیر به کار میرود چنانکه کسانی که به جای ولایت الله، ولایت طاغوت را پذیرفته باشند کارشان «کفر» معرفی شده (بقره/۲۵۶) و حتی منافق هم (که ظاهرا مسلمان است و خدا و نبوت و شریعت را قبول دارد) کافر خوانده شده است (نساء/۱۳۷-۱۳۸؛ منافقون/۱-۳). همچنین در حدیثی آمده است که کفر در قرآن به پنج معنا به کار رفته: کفر حجود (انکار)» (که دو قسم میشد: انکار از روی ظن و گمان، ویا کاملا آگاهانه در برابر حقیقت ایستادن)، ترک آنچه خدا دستور داده، کفر برائت و کفر نعمت.
جلسه ۲۰۵ http://yekaye.ir/al-furqan-025-50/
ما أَكْفَرَهُ
بسته به اینکه «ما» را در اینجا مای تعجب بدانیم یا ماء استفهام (التبيان في إعراب القرآن، ص۳۸۶[۳])، دست کم دو تحلیل نحوی (و در نتیجه حداقل دو معنای متفاوت) از این جمله میتوان ارائه داد:
الف. «ما»ی تعجبیه تامه به معنای «شیء» و مبتدا باشد و «أکفره» خبر آن باشد؛ یعنی چقدر کفر و ناسپاسی میورزد (الجدول في إعراب القرآن، ج۳۰، ص۲۴۷[۴])؛ که در این صورت این جمله برای بیان تعجب از شدت کفر این انسان، و در مقام تعلیلی است برای نفرینی که در جمله قبل بیان شد؛ و این جمله را مصداقی از نهایت ایجاز برای بیان اوج مذمت مشتمل بر ملامت دانستهاند (التحرير و التنوير، ج۳۰، ص۱۰۷[۵]).
ب. «ما»ی استفهامیه باشد؛ بدین صورت که سوالی است که چه چیزی او را کافر کرد؛ که این حالت هم دو تلقی میتواند داشته باشد؛
ب.۱. جمله قبلی (قتل الانسان) را همچنان جمله دعاییه (نفرین) بدانیم؛ که در این حالت «أکفر» به معنای «کافر کرد» است و میپرسد: چه چیزی وی را به سوی کفر ورزیدن سوق داد و او را کافر کرد که مستحق چنین نفرینی شد (إعراب القرآن (نحاس)، ج۵، ص۹۵[۶]؛ البحر المحيط، ج۱۰، ص۴۰۹[۷]؛ حدیث۱)
ب.۲. جمله قبلی (قتل الانسان) را جمله خبری بدانیم؛ که در این حالت «أکفر» به معنای نسبت کفر دادن است و میفرماید: این انسان کشته شد؛ اما چه چیزی موجب شد که به او نسبت کفر دهند که او را بکشند (حدیث۲).
شأن نزول
۱) گفتهاند این آیه در خصوص عتبة فرزند ابولهب نازل شده است؛ که ابتدا پدرش را عصبانی کرد و مسلمان شد؛ سپس پدرش با او مصالحه کرد و اموالی به وی بخشید و با کاروانی روانه شام کرد؛ و در عین حال پیکی به رسول الله ص فرستاد که وی به پروردگارِ «النجم اذا هوی: ستاره آنگاه که سقوط کند» (نجم/۱) کافر شده است.
و روایت شده است که پیامبر ص [وقتی از این مطلب مطلع شد که اسلام آوردن وی واقعی نبوده و فقط از باب نزاع با پدرش بوده] وی را نرفین کرد و فرمود: «خدایا درندهای را به سراغش بفرست که او را بدرد!». چون وی به منطقه غاضره رسید به یاد نفرین پیامبر ص افتاد، پی به کسانی که همراهش بودند هزار دینار تعیین کرد اگر که وی تا صبح زنده بماند؛ آنها نیز وی را در وسط کاروان جا دادند و کالاها را پیرامون وی چیدند؛ اما شیری آمد و به مردان حمله کرد و وی فرار کرد اما آن شیر روی او جست و او را پاره پاره کرد. و از آن پس پدرش [یعنی ابولهب] برای وی گریه و زاری سر میداد و میگفت: محمد ص چیزی نگفت مگر اینکه قطعا محقق شد (البحر المحيط، ج۱۰، ص۴۰۸[۸]؛ مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۵[۹]).
و ظاهرا راوی این شأن نزول ابن عباس است (التحرير و التنوير، ج۳۰، ص۱۰۷[۱۰]).
۲) برخی بعد از اشاره به این شأن نزول، به قول دیگری هم نقل کردهاند که برخی گفتهاند که مقصود از «انسان» در این آیه، همان شخصی است که پیامبر ص مشغول گفتگو با او بود که آن نابینا سر رسید (مفاتيح الغيب، ج۳۱، ص۵۷[۱۱]) که ضحاک او را امیه بن خلف، و ابن عاشور او را ولید بن مغیره دانسته است (مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۵[۱۲]؛ التحرير و التنوير، ج۳۰، ص۱۰۷[۱۳]).
تبصره:
۱. عتبة بن ابولهب غیر از عتبة بن ربیعة است که در برخی از نقلها (در شأن نزول آیه اول) به عنوان کسی که پیامبر ص مشغول گفتگو با او بوده است اسمش گذشت.
۲. در برخی احادیث، این آیه را با معنایی متفاوت در خصوص امیرالمومنین ع دانستهاند که در حدیث ۲ خواهد آمد؛ که علیالقاعده این نه از باب شأن نزول، بلکه از باب جری و تطبیق ویا تأویل آیه میباشد.
حدیث
۱) زندیقی خدمت امیرالمومنین ع میرسد و سوالات و اشکالاتی را در مورد قرآن کریم مطرح میکند که از نظر او تناقضگویی قرآن است و حضرت یکایک را پاسخ میدهند و فرازهایی از آن قبل گذشت.[۱۴] در فرازی از آن، امیرالمومنین ع بیان میکنند که تأویل برخی از آیات با ظاهر اولیه آنها [= تنزیل آنها] متفاوت است. از جمله اینکه میفرمایند:
اینکه فرمود «خدا آنان را بکشد چگونه (از حق) بازگردانده میشوند؟! (توبه/۳۰). یعنی خدا لعنتشان کند که چگونه (از حق) بازگردانده میشوند؛ در اینجاا لعنت را کشتن نامید. همچنین فرمود: «کشته باد انسان، چقدر کفر میورزد» (عبس/۱۷)؛ یعنی لعنت بر انسان. همچنین فرمود: «و شما آنان را نکشتید، بلکه خدا آنان را کشت و تو پرتاب نکردی هنگامی که پرتاب کردی، بلکه خدا پرتاب کرد» (انفال/۱۷)؛ و اینگونه فعل پیامبر (صلی الله علیه و آله) را فعل خود نامید. آیا نمیبینی که تأویل این سخنان متفاوت از تنزیل آنهاست؟! …
الاحتجاج، ج۱، ص۲۵۰
جَاءَ بَعْضُ الزَّنَادِقَةِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٍّ ع وَ قَالَ لَهُ لَوْ لَا مَا فِي الْقُرْآنِ مِنَ الِاخْتِلَافِ وَ التَّنَاقُضِ لَدَخَلْتُ فِي دِينِكُمْ.
فَقَالَ لَهُ ع وَ مَا هُوَ؟
قَالَ: قَوْلُه …
قَالَ عَلِيٌّ ع: وَ أَمَّا قوله … وَ قَالَ: «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ»، أَيْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ، فَسَمَّى اللَّعْنَةَ قِتَالًا. وَ كَذَلِكَ قَالَ: «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ» أَيْ لُعِنَ الْإِنْسَانُ؛ وَ قَالَ: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى» فَسَمَّى فِعْلَ النَّبِيِّ ص فِعْلًا لَهُ؛ أَ لَا تَرَى تَأْوِيلَهُ عَلَى غَيْرَ تَنْزِيلِه؟! …
۲) الف. ابواسامه روایت کرده است: از امام باقر (علیه السلام) دربارهی این آیه: «قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَکْفَرَهُ» (عبس/۱۷) پرسیدم.
فرمود: «آری! در خصوص امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شده است؛ و «مَا أَکْفَرَهُ» یعنی [شما را مواخذه میکند] به خاطر اینکه او را به قتل رساندید».
تفسير القمي، ج۲، ص۴۰۶؛ مختصر البصائر، ص۱۶۳
أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ [أَبِي بَصِيرٍ] عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِي أُسَامَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ».
قَالَ: نَعَمْ نَزَلَتْ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع ما أَكْفَرَهُ، يَعْنِي بِقَتْلِكُمْ إِيَّاهُ.
فرازهای بعدی این حدیث امام باقر ع ضمن آیات بعد خواهد آمد.
ب. در همین دو منبع این فراز هم آمده است که به نظر میرسد که احتمال دارد توضیح خود مرحوم قمی باشد:
در مورد اینکه فرمود «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ» فرمود که مقصود امیرالمومنین ع است. اینکه فرمود: «ما أَكْفَرَهُ»، یعنی چه کاری و چه گناهی کرده بود که او را کشتید. سپس فرمود: «مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ. مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ. ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ» فرمود: راه خیر را برای او میسر کرد. «ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ. ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ» فرمود: در رجعت. «كَلَّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ» یعنی هنوز امیرالمومنین ع آنچه بدان دستور داده شده بود را انجام نداده و برمیگردد تا آنچه به وی دستور داده شده بود را انجام دهد.
تفسير القمي، ج۲، ص۴۰۶؛ مختصر البصائر، ص۱۶۲
فِي قَوْلِهِ «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ» قَالَ: هُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ: «ما أَكْفَرَهُ» أَيْ مَا ذَا فَعَلَ وَ أَذْنَبَ حَتَّى قَتَلْتُمُوهُ، ثُمَّ قَالَ: «مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ. مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ. ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ» قَالَ: يَسَّرَ لَهُ طَرِيقَ الْخَيْرِ. «ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ. ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ» قَالَ: فِي الرَّجْعَةِ «كَلَّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ» أَيْ لَمْ يَقْضِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مَا قَدْ أَمَرَهُ وَ سَيَرْجِعُ حَتَّى يَقْضِيَ مَا أَمَرَه.
ج. محمد بن عباس حدیث فوق را با تفصیلی بیشتر روایت کرده است که حاوی فرازهای بعدی روایت فوق هم هست؛ که آن فرازهای چون در فهم کل حدیث مهم است، در اینجا و نیز ذیل آیه ۲۳ متن کامل آن را میآوریم:
ابواسامه روایت کرده است:
از امام باقر (علیه السلام) دربارهی این آیه «كَلَّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ: خیر؛ هنوز آنچه دستور داد محقق نشده است» (عبس/۲۳) پرسیدم و گفتم: فدایت شوم! چه زمانی وی را رسد که آن را محقق کند؟
فرمود: «آری! این در خصوص امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شده است؛ اینکه فرمود: «قُتِلَ الْإِنْسانُ: آن انسان کشته شد» یعنی امیرالمومنین ع؛ «مَا أَکْفَرَهُ» یعنی [چه چیزی موجب شد که] با او قتال کرد به اینکه او وی را به قتل رساند. سپس نَسَب امیرالمومنین را ذکر کرد، پس نَسَب آفرینش وی و این را که خداوند چه اکرامی در حق او کرد بیان نمود و فرمود: «از چه چیزی وی را آفرید؛ از نطفه»ی پیامبران «وی را آفرید؛ پس تقدیر وی را رقم زد» برای خوبی؛ «سپس راه را برایش آسان کرد» یعنی راه هدایت را؛ «سپس وی را میراند» همچون میراندن پیامبران؛ «سپس هرگاه بخواهد وی را برمیانگیزاند».
گفتم: منظور از اینکه فرمود «سپس هرگاه بخواهد وی را برمیانگیزاند» چیست؟
فرمود: بعد از کشتهشدنش آن مقدار که خداوند بخواهد درنگ میکند، سپس خداوند وی را برمیانگیزاند و این همان سخن خداست که «هرگاه بخواهد وی را برمیانگیزاند».
و در ادامه فرمود: «هنوز محقق نشده است آنچه دستور داد» در حیاتش بعد از کشتهشدنش در رجعت. [یعنی هنوز آنچه را در حیاتی که وی در رجعت و بعد از کشته شدنش بدان مأمور شده است محقق نکرده است].
تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص۷۴۰
مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِي أُسَامَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «كَلَّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ»، قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ مَتَى يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَقْضِيَهُ؟
قَالَ: نَعَمْ؛ نَزَلَتْ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَوْلُهُ «قُتِلَ الْإِنْسانُ» يَعْنِي أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع؛ «ما أَكْفَرَهُ» يَعْنِي قَاتِلَهُ بِقَتْلِهِ إِيَّاهُ؛ ثُمَّ نَسَبَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَنَسَبَ خَلْقَهُ وَ مَا أَكْرَمَهُ اللَّهُ بِهِ، فَقَالَ: «مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ؛ مِنْ نُطْفَةِ» الْأَنْبِيَاءِ «خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ» لِلْخَيْرِ؛ «ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ» يَعْنِي سَبِيلَ الْهُدَى؛ «ثُمَّ أَماتَهُ» مَيْتَةَ الْأَنْبِيَاءِ؛ «ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ».
قُلْتُ: مَا مَعْنَى قَوْلِهِ «إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ»؟
قَالَ: يَمْكُثُ بَعْدَ قَتْلِهِ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ يَبْعَثَهُ اللَّهُ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ «إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ»؛ وَ قَوْلُهُ «لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ» فِي حَيَاتِهِ بَعْدَ قَتْلِهِ فِي الرَّجْعَةِ.
د. از امام صادق (علیه السلام)روایت شده است که درباره آیه «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ» فرمودند:
این انسان امیرالمومنین ع است؛ آیه میفرماید: مگر از نظر آنان چه کفری مرتکب شده بود که او را کشتند؟!
مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج۳، ص۱۰۳
أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ … «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ» قَالَ:
الْإِنْسَانُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ؛ يَقُولُ: مَا أَكْفَرَهُ عِنْدَهُمْ حَتَّى قَتَلُوهُ.[۱۵]
تدبر
۱) «قُتِلَ الْإِنْسانُ»
این تعبیر را دو گونه میتوان فهمید؛ به عنوان جمله دعایی و خبری؛ که با توجه به اینکه الف و لام در «الإنسان» را چه بدانیم (توضیحش در نکات ادبی گذشت) هریک شقوقی پیدا میکند:
الف. جمله دعایی، و لعن و نفرینی درباره انسان است (ابن عباس و ضحاک و مجاهد و قتاده و ابومالک، به نقل التحرير و التنوير، ج۳۰، ص۱۰۶[۱۶]) و معادل است با تعبیر فارسی «مرگ بر انسان»؛
آنگاه کلمه «الانسان»:
الف.۱. اسم جنس برای انسان است («ال» آن، «ال» جنس است)؛ یعنی مرگ بر هر انسانی؛ که این میتواند:
الف.۱.۱. استغراق واقعی باشد (التحرير و التنوير، ج۳۰، ص۱۰۶)؛ یعنی اشاره به همه انسانها باشد که اساسا انسان موجودی ناسپاس است و دائما کفران میورزد چون اساسا در طبیعتش رفتن به سوی هواپرستی و نسیان ربوبیت پروردگارش و سرپیچی از دستورات او نهفته است (الميزان، ج۲۰، ص۲۰۶[۱۷]) و از این رو، هیچگاه حق عبودیت را ادا نمیکند، البته هرکس به اندازه خویش؛ که این معنا حتی با ملاحظات ظریفی بر پیامبر اکرم ص هم صدق میکند آنجا که فرمود: «مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ» (بحار الأنوار، ج۶۸، ص۲۴)؛ که البته واضح است که در خصوص این مراتب عالی انسانی، دیگر تعبیر «قتل لانسان» بار نفرین ندارد؛ بلکه باید متناسب با همین مرتبه فهم شود؛ یعنی به هر حال چون انسان مادامی که خودی دارد، نمیتواند حق عبودیت را ادا کند، پس این جمله دعایی است که او کشته شود تا منیت او فانی گردد.
الف.۱.۲. استغراق عرفی باشد؛ که باز دست کم دو حالت دارد:
الف.۱.۲.۱. مخاطب این تعبیر جمع عظیمی از انسانها هستند که چنین ناسپاس و اهل کفر و کفران ورزیدن هستند و در واقع اشاره به هر کافری است (مجاهد، به نقل مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۵[۱۸]؛ و نیز: البحر المحيط، ج۱۰، ص۴۰۹[۱۹]؛ التحرير و التنوير، ج۳۰، ص۱۰۶)؛ و میخواهد نشان دهد که: انسانِ كافر و ناسپاس مورد لعن خداست (تفسير نور، ج۱۰، ص۳۸۶).
الف.۱.۲.۲. مخاطب این آیه بزرگان قریش و آن انسانهایی هستند که در آیات قبل اشاره شد که در برابر دعوت الهی احساس استغنا و بینیازی میکنند و به خاطر همین احساس استغنایشان در برابر دعوت پیامبر سرکشی کرده و به خداوند کفر میورزند (مفاتيح الغيب، ج۳۱، ص۵۷[۲۰]).
الف.۲. اشاره به انسانی خاص است («ال» آن، «ال» عهد است)؛ که درباره اینکه این انسان کیست، گفته شده است:
الف.۲.۱. همان فردی است که پیامبر ص با او گفتگو میکرد (همان گفتگویی که در میان آن گفتگو آن نابینا سررسید) تا به اسلام دعوتش کند؛ که او را امیه بن خلف (ضحاک، به نقل مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۵) یا ولید بن مغیره دانستهاند (التحرير و التنوير، ج۳۰، ص۱۰۷).
الف.۲.۲. عتبه فرزند ابولهب است مطابق با حکایتی از وی که در شأن نزول گذشت.
ب. جمله خبری است و میخواهد بگوید انسان کشته شد؛ آنگاه کلمه «الانسان»:
ب.۱. اشاره به انسانی خاص است («ال» آن، «ال» عهد است)؛ که در این صورت، وی:
ب.۱.۱. امیرالمومنین ع است و پیشگوییاست درباره اینکه او را بناحق خواهند کشت؛ و میدانیم که خوارج ایشان را تکفیر کردند و بالاخره هم ظاهرا یکی از همین خوارج (ابن ملجم) ایشان را به شهادت رساند؛ و آیه میفرماید او کشته شد؛ اما مگر چه کرده بود که او را کافر و کشتنش را حلال شمردند (حدیث۲).
ب.۲. میتواند اسم جنس باشد، که در این صورت میخواهد بگوید این انسان به خاطر اینکه اینقدر ناسپاس است میمیرد و به هلاکت میرسد.
۲) «قُتِلَ الْإِنْسانُ»
گفته شد یک معنای این آیه کاربرد آن در حالت دعایی (لعن و نفرین) است و به معنای «مرگ بر انسان» است. در این باره برخی توضیح دادهاند که این از شدیدترین نفرینها در حق کسی است؛ زیرا کشته شدن آخرین مرتبه شداید دنیوی است (الكشاف، ج۴، ص۷۰۳[۲۱]) و نشان میدهد که اینان سزاوار سنگینترین عذاب هستند (مفاتيح الغيب، ج۳۱، ص۵۷[۲۲]). و در همین راستا برخی توضیح دادهاند که این تعبیر با تعبیری که در جاهای دیگری از قرآن کریم درباره یهود و منافقان آمده و آن هم حالت دعایی دارد که: «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُون» (توبه/۳۰؛ منافقون/۴) تفاوت دارد. در آن موارد این تعبیر دلالت دارد بر یک معنای تعجب از کار آنها، و این تعجب از باب استعمالات رایج عرب به صورت یک نفرین بیان شد است که: خدا آنها را بکشد؛ در حالی که در اینجا این تعجب در فراز بعدی (ما اکفره) منعکس شده است و این فراز صرفا نفرینی درباره آنان است از باب تحقیر و تهدید ایشان؛ و این گونه کاربرد به صورت فعل مجهول نشان میدهد که اصلا توجه گوینده به این نیست که یک قاتلی بلند شود و برود و اینها را به قتل برساند؛ بلکه میخواهد بگوید این رویه اینان بقدری نامطلوب است که فقط باید برایشان دعا کرد که کشته شوند؛ شبیه تعبیری که در آيه «فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّر» (مدثر/۱۹) آمده است (التحرير و التنوير، ج۳۰، ص۱۰۶[۲۳]).
۳) «قُتِلَ الْإِنْسانُ»
در شيوه تبليغ گاهى بايد براى گروهى تند سخن گفت (تفسير نور، ج۱۰، ص۳۸۶).
۴) «ما أَكْفَرَهُ»
چنانکه در نکات ادبی بیان شد این تعبیر هم دو گونه قابل تفسیر است (و هر دو میتواند مستقلا مورد نظر باشد):
الف. حرف «ما» برای تعجب است و جمله تعجبیه است و میخواهد بفرماید: چقدر کفر و ضلالت این انسان شدید است؛ که در این صورت آیات بعدی در مقام ای است که بگوید با این همه شواهد بر ربوبیت خداوند واقعا چقدر عجیب است که اینان کفر میورزند (مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۵[۲۴]؛ البحر المحيط، ج۱۰، ص۴۰۹[۲۵])، و اگرچه این میتواند بر مطلق ناسپاسیها و کفران نعمتها دلالت داشته باشد اما به تناسب سیاق، اینکه بر کفر ورزیدن و انکار ربوبیت دلالت داشته باشد بیشتر است؛ و در ادامه هم تاکید میکند که اگر فقط به طعام خویش و ظرافتهایی که خداوند در آن قرار داده توجه میکردند چنین کفران نمیورزیدند (الميزان، ج۲۰، ص۲۰۵[۲۶] و ۲۰۶[۲۷]).
ب. حرف «ما» برای استفهام است؛ که در این صورت با توجه به اینکه فعل «أکفر» متعدی است (کافر کردن) دست کم دو معنا میتواند داشته باشد: یکی کافر کردن عینی، و دیگری کسی را متهم به کفر کردن:
ب.۱. به معنای اینکه «چه چیزی وی را کافر کرد»؛ که در این معنا ادامه آیات در مقام بیان این است که با توجه به این همه شواهد بر ربوبیت خداوند سوال این است که چه چیزی موجب شده است که وی کافر گردد (مقاتل و کلبی، به نقل مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۵[۲۸]؛ و الميزان، ج۲۰، ص۲۰۶[۲۹]؛ البحر المحيط، ج۱۰، ص۴۰۹[۳۰]).
ب.۲. به معنای اینکه «چه چیزی موجب شد که وی را به کفر متهم سازند»؛ که در این معنا ادامه آیات در مقام بیان این است که او اتفاقا کاملا در مسیر ربوبیت و هدایت خداوند گام برمیداشت و شما هیچ توجیهی برای متهم کردن وی به کفر نداشتید (حدیث۲).
۵) «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ»
برخی به لحاظ فنون ادبی توضیح دادهاند که از این دو تعبیر پیاپی («قُتِلَ الْإِنْسانُ» و «ما أَكْفَرَهُ»)، تعبیر و اسلوبی غلاظ و شداد و مذمتبارتر که بتواند در نهایت ایجاز و اختصار، این اندازه سرزنش و ملامت در خود گنجانده باشد وجود ندارد (الكشاف، ج۴، ص۷۰۳[۳۱]؛ التحرير و التنوير، ج۳۰، ص۱۰۷[۳۲]). به تعبیر دیگر همان طور که «قتل الانسان» دعایی بود که دلالت بر این داشت که چه عقاب شدیدی سزاوار آنان است، این تعبیر هم دلالت بر بدی عمل آنان دارد که چقدر کفر و کفران ورزیدهاند که سزاوار چنان عقابی هستند (مفاتيح الغيب، ج۳۱، ص۵۷[۳۳]) و جمع این دو، دلالت بر اوج مذمت و سرزنش درباره اینان دارد.
[۱] . القراءة المعروفة: «قُتِلَ الْإِنْسانُ».
فی حرف عبدالله: «لُعِنَ الْإِنْسانُ» مکان «قُتِلَ»
[۲] . و تعريف الْإِنْسانُ يجوز أن يكون التعريف المسمى تعريف الجنس فيفيد استغراق جميع أفراد الجنس، و هو استغراق حقيقي، و قد يراد به استغراق معظم الأفراد بحسب القرائن فتولّد بصيغة الاستغراق ادعاء لعدم الاعتداد بالقليل من الأفراد، و يسمى الاستغراق العرفي في اصطلاح علماء المعاني، و يسمى العامّ المراد به الخصوص في اصطلاح علماء الأصول و القرينة هنا ما بين به كفر الإنسان من قوله: مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ إلى قوله:ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ فيكون المراد من قوله: الْإِنْسانُ المشركين المنكرين البعث، و على ذلك جملة المفسرين، فإن معظم العرب يومئذ كافرون بالبعث.
قال مجاهد: ما كان في القرآن قُتِلَ الْإِنْسانُ فإنما عني به الكافر. و الأحكام التي يحكم بها على الأجناس يراد أنها غالبة على الجنس، فالاستغراق الذي يقتضيه تعريف لفظ الجنس المحكوم عليه استغراق عرفي معناه ثبوت الحكم للجنس على الجملة، فلا يقتضي اتصاف جميع الأفراد به، بل قد يخلو عنه بعض الأفراد و قد يخلو عنه المتصف به في بعض الأحيان، فقوله: ما أَكْفَرَهُ تعجيب من كفر جنس الإنسان أو شدة كفره و إن كان القليل منه غير كافر. فآل معنى الإنسان إلى الكفار من هذا الجنس و هم الغالب على نوع الإنسان. فغالب الناس كفروا باللّه من أقدم عصور التاريخ و تفشّى الكفر بين أفراد الإنسان و انتصروا له و ناضلوا عنه. و لا أعجب من كفر من ألّهوا أعجز الموجودات من حجارة و خشب، أو نفوا أن يكون لهم رب خلقهم.
و يجوز أن يكون تعريف الْإِنْسانُ تعريف العهد لشخص معين من الإنسان يعيّنه خبر سبب النزول، فقيل: أريد به أمية بن خلف، و كان ممن حواه المجلس الذي غشيه ابن أم مكتوم، و عندي أن الأولى أن يكون أراد به الوليد بن المغيرة.
و عن ابن عباس أن المراد عتبة بن أبي لهب، و ذكر في ذلك قصة لا علاقة لها بخبر المجلس الذي غشيه ابن أم مكتوم، فتكون الجملة مستأنفة استئنافا ابتدائيا، و المناسبة ظاهرة.
[۳] . و ما أَكْفَرَهُ تعجب، أو استفهام
[۴] . (ما) تعجبيّة نكرة تامة بمعنى شيء في محلّ رفع مبتدأ.
[۵] . و جملة ما أَكْفَرَهُ تعليل لإنشاء الدعاء عليه دعاء التحقير و التهديد. و هذا تعجيب من شدة كفر هذا الإنسان. و معنى شدة الكفر أن كفره شديد كمّا و كيفا، و متى، لأنه كفر بوحدانية اللّه، و بقدرته على إعادة خلق الأجسام بعد الفناء، و بإرساله الرسول، و بالوحي إليه صلى اللّه عليه و سلم، و أنه كفر قوي لأنه اعتقاد قوي لا يقبل التزحزح، و أنه مستمر لا يقلع عنه مع تكرر التذكير و الإنذار و التهديد. و هذه الجملة بلغت نهاية الإيجاز و أرفع الجزالة بأسلوب غليظ دال على السخط بالغ حدّ المذمة، جامع للملامة، و لم يسمع مثلها قبلها، فهي من جوامع الكلم القرآنية. و حذف المتعلّق بلفظ أَكْفَرَهُ لظهوره من لفظ «أكفره» و تقديره: ما أكفره باللّه. و في قوله: قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ محسّن الاتّزان فإنه من بحر الرمل من عروضه الأولى المحذوفة.
[۶] . ما أكفره الأولى أن تكون «ما» استفهاما أي ما الذي أكفره مع ظهور آيات اللّه جلّ و عزّ و انعامه عليه، و قيل هو تعجب.
[۷] . ما أَكْفَرَهُ، الظاهر أنه تعجب من إفراط كفره، و التعجب بالنسبة للمخلوقين، إذ هو مستحيل في حق اللّه تعالى، أي هو ممن يقال فيه ما أكفره. و قيل: ما استفهام توقيف، أي: أي شيء أكفره؟ أي جعله كافرا، بمعنى لأي شيء يسوغ له أن يكفر.
[۸] . قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ، قيل: نزلت في عتبة بن أبي لهب، غاضب أباه فأسلم، ثم استصلحه أبوه و أعطاه مالا و جهزه إلى الشام، فبعث إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه [و آله] و سلّم أنه كافر برب النجم إذا هوى. و روي أنه صلّى اللّه عليه [و آله] و سلّم قال: «اللهم ابعث عليه كلبك يأكله». فلما انتهى إلى الغاضرة ذكر الدعاء، فجعل لمن معه ألف دينار إن أصبح حيا، فجعلوه وسط الرفقة و المتاع حوله. فأقبل الأسد إلى الرجال و وثب، فإذا هو فوقه فمزقه، فكان أبوه يندبه و يبكي عليه، و قال: ما قال محمد شيئا قط إلا كان.
[۹] . و قيل هو عتبة بن أبي لهب إذ قال كفرت برب النجم إذا هوى.
[۱۰] . و عن ابن عباس أن المراد عتبة بن أبي لهب، و ذكر في ذلك قصة لا علاقة لها بخبر المجلس الذي غشيه ابن أم مكتوم، فتكون الجملة مستأنفة استئنافا ابتدائيا، و المناسبة ظاهرة.
[۱۱]. المسألة الثانية: قال المفسرون: نزلت الآية في عتبة بن أبي لهب، و قال آخرون: المراد بالإنسان الذين أقبل الرسول عليهم و ترك ابن أم مكتوم بسببهم، و قال آخرون: بل المراد ذم كل غني ترفع على فقير بسبب الغنى و الفقر، و الذي يدل على ذلك وجوه أحدها: أنه تعالى ذمهم لترفعهم فوجب أن يعم الحكم بسبب عموم العلة و ثانيها: أنه تعالى زيف طريقتهم بسبب حقارة حال الإنسان في الابتداء و الانتهاء على ما قال: مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ … ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ [عبس: ۱۹- ۲۱] و عموم هذا الزجر يقتضي عموم الحكم و ثالثها: و هو أن حمل اللفظ على هذا الوجه أكثر فائدة، و اللفظ محتمل له فوجب حمله عليه.
[۱۲] . و قيل هو أمية بن خلف عن الضحاك.
[۱۳] . و يجوز أن يكون تعريف الْإِنْسانُ تعريف العهد لشخص معين من الإنسان يعيّنه خبر سبب النزول، فقيل: أريد به أمية بن خلف، و كان ممن حواه المجلس الذي غشيه ابن أم مكتوم، و عندي أن الأولى أن يكون أراد به الوليد بن المغيرة.
و عن ابن عباس أن المراد عتبة بن أبي لهب، و ذكر في ذلك قصة لا علاقة لها بخبر المجلس الذي غشيه ابن أم مكتوم، فتكون الجملة مستأنفة استئنافا ابتدائيا، و المناسبة ظاهرة.
[۱۴] . جلسه۸۶، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-araf-007-008/ ؛
جلسه۱۳۲، حدیث۵ http://yekaye.ir/yunus-010-007/؛
جلسه۱۹۳، حدیث۲ http://yekaye.ir/fussilat-041-21/ ؛
جلسه۲۳۴، تدبر۲ http://yekaye.ir/al-aaraf-7-14/ ؛
جلسه۳۸۱، حدیث۲ http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-23/؛ و
جلسه۴۱۴، حدیث۴ http://yekaye.ir/al-anbiaa-21-107/ ؛
جلسه۴۳۰، حدیث۲ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-11/
جلسه۴۵۵، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-10/
جلسه ۵۶۰، حدیث۱ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-72/
جلسه ۶۲۹، پاورقی۳ http://yekaye.ir/al-kahf-18-48/
جلسه ۷۰۸، حدیث۱۱ https://yekaye.ir/al-fater-35-8/
جلسه ۷۴۸، پاورقی ۱۳ https://yekaye.ir/ya-seen-36-1/
جلسه ۸۲۰، پاورقی ۴ https://yekaye.ir/ya-seen-36-70/
جلسه ۹۲۸، پاورقی ۲۴ https://yekaye.ir/an-nesa-4-3/
[۱۵]. در ادامه آمده است: « وَ قِيلَ مَا الَّذِي فَعَلَ حَتَّى قَتَلُوه.» که به نظر میرسد این توضیح ابن شهر آشوب است نه ادامه حدیث امام صادق ع.
[۱۶] . فعل قتل فلان أصله دعاء عليه بالقتل. و المفسرون الأولون جعلوا «قُتِلَ الْإِنْسانُ» أنه لعن، رواه الضحاك عن ابن عباس و قاله مجاهد و قتادة و أبو مالك.
[۱۷] . قوله تعالى: «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ» دعاء على الإنسان لما أن في طبعه التوغل في اتباع الهوى و نسيان ربوبية ربه و الاستكبار عن اتباع أوامره.
[۱۸] . «قُتِلَ الْإِنْسانُ» أي عذب و لعن الإنسان و هو إشارة إلى كل كافر عن مجاهد
[۱۹] . و الآية، و إن نزلت في مخصوص، فالإنسان يراد به الكافر. و قتل دعاء عليه، و القتل أعظم شدائد الدنيا.
[۲۰] . قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ: المسألة الأولى: اعلم أنه تعالى لما بدأ بذكر القصة المشتملة على ترفع صناديد قريش على فقراء المسلمين، عجب عباده المؤمنين من ذلك، فكأنه قيل: و أي سبب في هذا العجب و الترفع مع أن أوله نطفة قذوة و آخره جيفة مذرة، و فيها بين الوقتين حمال عذرة، فلا جرم ذكر تعالى ما يصلح أن يكون علاجا لعجبهم، و ما يصلح أن يكون علاجا لكفرهم، فإن خلقة الإنسان تصلح لأن يستدل بها على وجود الصانع، و لأن يستدل بها على القول بالبعث و الحشر و النشر.
المسألة الثانية: قال المفسرون: نزلت الآية في عتبة بن أبي لهب، و قال آخرون: المراد بالإنسان الذين أقبل الرسول عليهم و ترك ابن أم مكتوم بسببهم، و قال آخرون: بل المراد ذم كل غني ترفع على فقير بسبب الغنى و الفقر، و الذي يدل على ذلك وجوه أحدها: أنه تعالى ذمهم لترفعهم فوجب أن يعم الحكم بسبب عموم العلة و ثانيها: أنه تعالى زيف طريقتهم بسبب حقارة حال الإنسان في الابتداء و الانتهاء على ما قال: مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ … ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ [عبس: ۱۹- ۲۱] و عموم هذا الزجر يقتضي عموم الحكم و ثالثها: و هو أن حمل اللفظ على هذا الوجه أكثر فائدة، و اللفظ محتمل له فوجب حمله عليه.
[۲۱] . قُتِلَ الْإِنْسانُ دعاء عليه، و هي من أشنع دعواتهم، لأنّ القتل قصارى شدائد الدنيا و فظائعها.
[۲۲] . المسألة الثالثة: قوله تعالى: قُتِلَ الْإِنْسانُ دعاء عليه و هي من أشنع دعواتهم، لأن القتل غاية شدائد الدنيا … فقوله: قُتِلَ الْإِنْسانُ تنبيه على أنهم استحقوا أعظم أنواع العقاب.
[۲۳] . فعل قتل فلان أصله دعاء عليه بالقتل. و المفسرون الأولون جعلوا «قُتِلَ الْإِنْسانُ» أنه لعن، رواه الضحاك عن ابن عباس و قاله مجاهد و قتادة و أبو مالك. قال في «الكشاف»: «دعاء عليه و هذا من أشنع دعواتهم»، أي فمورده غير مورد قوله تعالى: قاتَلَهُمُ اللَّهُ [التوبة: ۳۰] و قولهم: قاتل اللّه فلانا يريدون التعجيب من حاله، و هذا أمر مرجعه للاستعمال و لا داعي إلى حمله على التعجيب لأن قوله: ما أَكْفَرَهُ يغني عن ذلك. و الدعاء بالسوء من اللّه تعالى مستعمل في التحقير و التهديد لظهور أن حقيقة الدعاء لا تناسب الإلهية لأن اللّه هو الذي يتوجه إليه الناس بالدعاء. و بناء قُتِلَ للمجهول متفرع على استعماله في الدعاء، إذ لا غرض في قاتل يقتله، و كثر في القرآن مبنيا للمجهول نحو فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ [المدثر: ۱۹].
[۲۴] . «ما أَكْفَرَهُ» أي ما أشد كفره و ما أبين ضلاله و هذا تعجب منه كأنه قد قال تعجبوا منه و من كفره مع كثرة الشواهد على التوحيد و الإيمان
[۲۵] . ما أَكْفَرَهُ، الظاهر أنه تعجب من إفراط كفره، و التعجب بالنسبة للمخلوقين، إذ هو مستحيل في حق اللّه تعالى، أي هو ممن يقال فيه ما أكفره.
[۲۶] . دعاء على الإنسان و تعجيب من مبالغته في الكفر بربوبية ربه و إشارة إلى أمره حدوثا و بقاء فإنه لا يملك لنفسه شيئا من خلق و تدبير بل الله سبحانه هو الذي خلقه من نطفة مهينة فقدره ثم السبيل يسره ثم أماته فأقبره ثم إذا شاء أنشره فهو سبحانه ربه الخالق له المدبر لأمره مطلقا و هو في مدى وجوده لا يقضي ما أمره به ربه و لا يهتدي بهداه. و لو نظر الإنسان إلى طعامه فقط و هو مظهر واحد من مظاهر تدبيره و غرفة من بحار رحمته رأى من وسيع التدبير و لطيف الصنع ما يبهر عقله و يدهش لبه و وراء ذلك نعم لا تعد- و إن تعدوا نعمة الله لا تحصوها-. فستره تدبير ربه و تركه شكر نعمته عجيب و إن الإنسان لظلوم كفار و سيرون تبعة شكرهم و كفرهم من السرور و الاستبشار أو الكآبة و سواد الوجه. و الآيات- كما ترى- لا تأبى الاتصال بما قبلها سياقا واحدا و إن قال بعضهم إنها نزلت لسبب آخر كما سيجيء.
[۲۷] . و قوله «ما أَكْفَرَهُ» تعجيب من مبالغة في الكفر و ستر الحق الصريح و هو يرى أنه مدبر بتدبير الله لا يملك شيئا من تدبير أمره غيره تعالى. فالمراد بالكفر مطلق ستر الحق و ينطبق على إنكار الربوبية و ترك العبادة و يؤيده ما في ذيل الآية من الإشارة إلى جهات من التدبير الربوبي المتناسبة مع الكفر بمعنى ستر الحق و ترك العبادة، و قد فسر بعضهم الكفر بترك الشكر و كفران النعمة و هو و إن كان معنى صحيحا في نفسه لكن الأنسب بالنظر إلى السياق هو المعنى المتقدم. قال في الكشاف: «قُتِلَ الْإِنْسانُ» دعاء عليه و هي من أشنع دعواتهم لأن القتل قصارى شدائد الدنيا و فظائعها و «ما أَكْفَرَهُ» تعجب من إفراطه في كفران نعمة الله و لا ترى أسلوبا أغلظ منه، و لا أخشن مسا، و لا أدل على سخط، و لا أبعد شوطا في المذمة مع تقارب طرفيه، و لا أجمع للأئمة على قصر متنه، انتهى.
[۲۸] . و قيل أن ما للاستفهام أي أي شيء أكفره و أوجب كفره عن مقاتل و الكلبي فكأنه قال ليس هاهنا شيء يوجب الكفر و يدعو إليه فما الذي دعاه إليه مع كثرة نعم الله عليه.
[۲۹] . و قيل جملة «ما أَكْفَرَهُ» استفهامية و المعنى ما هو الذي جعله كافرا، و الوجه المتقدم أبلغ.
[۳۰] . و قيل: ما استفهام توقيف، أي: أي شيء أكفره؟ أي جعله كافرا، بمعنى لأي شيء يسوغ له أن يكفر.
[۳۱] . و ما أَكْفَرَهُ تعجب من إفراطه في كفران نعمة اللّه، و لا ترى أسلوبا أغلظ منه. و لا أخشن مسا، و لا أدل على سخط، و لا أبعد شوطا في المذمة، مع تقارب طرفيه، و لا أجمع للأئمة على قصر متنه.
[۳۲] . و جملة ما أَكْفَرَهُ تعليل لإنشاء الدعاء عليه دعاء التحقير و التهديد. و هذا تعجيب من شدة كفر هذا الإنسان. و معنى شدة الكفر أن كفره شديد كمّا و كيفا، و متى، لأنه كفر بوحدانية اللّه، و بقدرته على إعادة خلق الأجسام بعد الفناء، و بإرساله الرسول، و بالوحي إليه صلى اللّه عليه و سلم، و أنه كفر قوي لأنه اعتقاد قوي لا يقبل التزحزح، و أنه مستمر لا يقلع عنه مع تكرر التذكير و الإنذار و التهديد. و هذه الجملة بلغت نهاية الإيجاز و أرفع الجزالة بأسلوب غليظ دال على السخط بالغ حدّ المذمة، جامع للملامة، و لم يسمع مثلها قبلها، فهي من جوامع الكلم القرآنية. و حذف المتعلّق بلفظ أَكْفَرَهُ لظهوره من لفظ «أكفره» و تقديره: ما أكفره باللّه. و في قوله: قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ محسّن الاتّزان فإنه من بحر الرمل من عروضه الأولى المحذوفة.
[۳۳] . و ما أكفره تعجب من إفراطه في كفران نعمة اللّه، فقوله: قُتِلَ الْإِنْسانُ تنبيه على أنهم استحقوا أعظم أنواع العقاب، و قوله: ما أَكْفَرَهُ تنبيه على أنواع القبائح و المنكرات، فإن قيل الدعاء على الإنسان إنما يليق بالعاجز و القادر على الكل كيف يليق به ذاك؟ و التعجب أيضا إنما يليق بالجاهل بسبب الشيء، فالعالم بالكل كيف يليق به ذاك؟ الجواب: أن ذلك ورد على أسلوب كلام العرب و تحقيقه ما ذكرنا أنه تعالى بين أنهم استحقوا أعظم أنواع العقاب لأجل أنهم أتوا بأعظم أنواع القبائح.
بازدیدها: ۴۳