۱۱۰۹) كَلّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ

 ۲۷ ربیع‌الاول ۱۴۴۵

ترجمه

زنهار! [/آری!] هنوز محقق نکرده است آنچه را [به او] دستورش داد.

نکات ادبی

كَلاَّ

قبلا بیان شد که اصلی‌ترین معنایی که برای «کلا» بیان شده این است که حرفی است که در مقام برحذر داشتن و نفی کردن و رد کردن دیدگاه شخص مقابل به کار می‌رود؛ به معنای «نه چنین است»؛ که در متون فارسی تعبیر «حاشا و کلا» نیز گاه به کار رفته است. و تاکیدش از «لا» شدیدتر است و از کسائی نقل شده که «لا» صرفا دلالت بر «نفی» می‌کند، اما «کلا» چیزی را نفی می‌کند تا چیز دیگری را اثبات کند. در هر صورت این معنا چنان شیوع دارد که حتی از قول برخی از اهل لغت (مانند سیبوبه و زجاج و خلیل و مبرد و اغلب علمای نحو بصره) نقل شده که هرجا در قرآن کریم «کلا» آمده تنها به همین معناست.

اما بسیاری از اهل لغت گفته‌اند که «کلا» علاوه بر معنای «نفی»، معانی دیگری هم دارد که در قرآن استفاده شده باشد؛ هرچند درباره اینکه آن معانی دیگر چیست، نظر واحدی ندارند و جمعا سه معنا گفته شده است: حقا، ألا، نعم.

برخی گفته‌اند در معنای «حقا» به کار می‌رود و آیه «كَلَّا لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ» (علق/۱۵) را شاهد بر معنای دوم دانسته‌اند که[در این صورت معنای آیه چنین می‌شود: حقا اگر او [از گناهش] دست برندارد، پیشانی‌اش [یا: موهای جلوی سرش] را گرفته، [به سمت عذاب] می‌کشانیم].

از ابوحاتم سجستانی نقل شده که معتقد است که در قرآن کریم «کلا» به دو معنای «لا» (نفی) و «ألا» (حرف تنبیه، معادل «هان» در فارسی) به کار می‌رود و «کلا» در آیه «كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى» (علق/۶) را مشخصا به همین معنا «ألا» دانسته است.

و نهایتا برخی معنای غیرمنفی «الا» را به معنای کلمه جواب («إی»، «نعم»، معادل «آری» در فارسی هنگامی که در جواب کسی و برای تاکید بر مطلب گفته می‌شود) دانسته‌اند.

جلسه ۳۵۳ https://yekaye.ir/al-alaq-96-6/

لمّا

کلمه «لمّا» در زبان عربی سه گونه[۱] کاربرد دارد:

الف. بر فعل ماضی وارد شود، که در این صورت،

الف.۱. اغلب آن را ظرف زمان (به معنای «حین») دانسته‌اند (مثلا: إعراب القرآن الكريم، ج‏۲، ص۲۲۴؛ إعراب القرآن و بيانه، ج‏۵، ص۶۲۶) و حداکثر اینکه گفته‌اند ظرفی است که معنای شرطیت هم می‌رساند (الجدول في إعراب القرآن، ج‏۱۵، ص۲۱۶)؛

الف.۲. اما از ابوالحسن بن عصفور نقل شده که گفته که «لما» حرف است و شاهدش آیاتی است همچون «تِلْكَ الْقُرى‏ أَهْلَكْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا» (کهف/۵۹)، چرا که در این آیه عبارت «ظلموا» به عنوان علت برای «أهلکناهم» آمده و ظرف هم دلالت بر تعلیل ندارد، پس «لمّا» حرف است (البحر المحيط، ج‏۷، ص۱۹۶[۲])؛ که البته این عمومیت ندارد، چرا که در موارد بسیاری به وضوح دلالت بر تعلیل ندارد مانند:‌ «فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ» (بقره/۸۹)، «فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَليلاً مِنْهُم» (بقره/۲۴۶)، «فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ» (انعام/۵)، «فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى‏ أَ تُريدُ أَنْ تَقْتُلَني‏» (قصص/۱۹) و «وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سي‏ءَ بِهِمْ» (عنکبوت/۳۳) «وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْر » (ابراهیم/۲۲)؛ و شاید مقصود وی این بوده که به کاربرد دیگری برای این کلمه (وقتی قبل از فعل ماضی می‌آید) اشاره کند.

ب. بر فعل مضارع وارد شود؛ که در این صورت حرف جزم (شبیه «لمْ») است و دلالت دارد بر نفی، مانند: «وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ» (یونس/۳۹)، «بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذاب‏» (ص/۸)، «لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ» (عبس/۲۳) و تفاوتش این دو با با نفی ساده در این است که اینها دلالت بر نفی دارند به نحوی که در فارسی به صورت ماضی استمراری (مثلا: نرفته‌اند) – نه ماضی ساده (نرفتند)- بیان می‌شود؛ یعنی مطلبی که از قدیم این چنین بوده و تاکنون ادامه داشته است. در تفاوت این دو هم گفته‌اند «لم» صرفا بر ماضی استمراری دلالت دارد (یعنی صرفا خبر می‌دهد که این امر از گذشته تاکنون رخ نداده است)؛ اما «لمّا» در جایی است که آن نفی، متصل به زمان سخن گفتن است (که در فارسی غالبا با کلمه «هنوز» بدان اشاره می‌شود: «هنوز نرفته‌اند»)؛ یعنی تا الان که من سخن می‌گویم این فعل رخ نداده است، که غالبا دلالت دارد بر اینکه آن فعل متوقع است و انتظار می‌رود که بزودی رخ دهد (التحرير و التنوير، ج‏۲۶، ص۲۲۱[۳])؛ و همین یکی از مهمترین وجوهی است که برای تکراری نبودن آمدنِ «لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ» بعد از «لَمْ تُؤْمِنُوا» در آیه «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِكُمْ» (حجرات/۱۴) بیان شده است؛ که ذیل آیه مذکور در تدبر ۷ (جلسه ۱۰۷۹ https://yekaye.ir/https-yekaye-ir-al-hujurat-49-14/) توضیح داده شد.

ج. کاربرد «لمّا» ‌به معنای «إلّا» در قسم، چنانکه تعبیر «أنشدك الله لمّا فعلت کذا»‌ رایج است (چنانکه برخی افراد در مقام بازداشتن امام حسین ع از رفتن به سوی کوفه می‌گفتند: «أَنْشُدُكَ اللَّهَ لَمَّا انْصَرَفْتَ»؛ الإرشاد، ج‏۲، ص۷۶). البته چنانکه بسیاری از اهل لغت شرح داده‌اند این کاربرد منحصر به حالت قسم نمی‌شود و اگر «لما» بعد از حرف نفی [یا جمله نافیه] بیاید نیز به معنای «إلّا» به کار می‌رود، که در قرآن چنین کاربردی مشاهده می‌شود: «وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا» (زخرف/۳۵) (توضیح در البحر المحيط، ج‏۹، ص۳۷۲[۴]؛ التحرير و التنوير، ج‏۲۵، ص۲۵۰[۵])، «إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْها حافِظٌ» (طارق/۴) (توضیح در البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۴۵۰[۶]؛ التحرير و التنوير، ج‏۳۰، ص۲۳۲[۷])، و «وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَميعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُون‏» (یس/۳۲)؛ یعنی تقدیر کلام مثلا در مورد اخیر چنین است: «إن کلٌّ إلّا جَميعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُون». اما کسائی این را که «لمّا» [جز در قسم] ‌به معنای «إلّا» به کار رود امری نامتعارف شمرده است [و شاید بر همین اساس است که در هر سه مورد اختیار وی (و نیز برخی دیگر از قراء سبعه و عشره) قرائت آن به صورت «لما» و بدون تشدید بوده است؛ که در این قراءات بعضا «إن» ابتدای جمله هم به صورت «إنّ» مشدد قرائت شده]. البته اغلب بر وی خرده گرفته‌اند که کاربرد «لمّا» به معنای «إلا» در گویش هذیل و دیگران بسیار شایع، و از این رو امری رایج در زبان عرب است؛ و سیبویه هم آن را ترکیب «لم + ما» دانسته، شبیه «إلّا» که آن را هم مرکب از «إن + لا» می‌داند. و حتی اگر این کاربرد شایع نباشد باز آن قرائت مشدد قابل توجیه است، چنانکه فراء برای توضیح چنین کاربردی، یک احتمال را این دانسته که «لمّا» به معنای «لَمَن ما» باشد (= إن كل لمن ما جميع) و به خاطر ادغام «ن» در «م» و تلاقی سه میم، یکی از آنها ساقط شده باشد (البحر المحيط، ج‏۹، ص۶۳[۸]؛ التحرير و التنوير، ج‏۲۲، ص۲۲۳[۹]).

تبصره:

توجه شود تمام مواردی که در قرآن کلمه «لمّا» آمده لزوما ظرف یا حرف یا در معنای «إلا» نیست؛ بلکه چه‌بسا همین تحلیل اخیر فراء در موردش صادق باشد؛ چنانکه در آیه «وَ إِنَّ كُلاًّ لَمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمالَهُمْ» (هود/۱۱۱) که وجوه بسیار متعددی در توضیحش ارائه شده (مجمع البيان، ج‏۵، ص۳۰۰-۳۰۲[۱۰])، ظاهرا بهترین توجیه همین تحلیل فراء است که «لَمَّا» در اینجا دو کلمه است نه یک کلمه؛ یعنی «لمن ما» بوده که نون در میم ادغام شده و یکی از این سه میم برای سهولت در تلفظ حذف شده است؛ و حتی در بسیاری از تحلیلهای قرائتی از این آیه که به صورت «وَ إِنْ كُلاًّ لَمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمالَهُمْ» بوده، باز تمایل دارند که این را «إن» مخففه از مثقله بدانند، نه «إن» نافیه؛ و از این رو، حتی در این قرائت هم بسیاری آن را کلمه مرکب دانسته‌اند نه ادات استثناء (معاني القرآن (فراء)، ج‏۲، ص۲۹[۱۱]؛ التحرير و التنوير، ج‏۱۱، ص۳۳۸[۱۲]).

کلمه «لمّا» با احتساب همین مورد فوق (که احتمالا دو کلمه باشد، اما به صورت یک کلمه نوشته شده) و بر اساس قرائت حفص از عاصم ۱۶۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است. (با اینکه تمام شمارشهایی که در اینجا تقدیم شده بر اساس قرائت حفص از عاصم است؛ اما با توجه به اینکه هم موارد متعددی از قرائت «لما» در قرآن به صورت غیرمشدد در قرائت حفص هست که در سایر قراءات به صورت «لمّا» قرائت می‌شود؛ و هم عکس آن صادق است، از این رو، تفاوت تعداد کاربرد این کلمه در سه معنای مذکور در قراءات مختلف تفاوت بسیار جدی و محسوسی است.)

يَقْضِ

قبلا بیان شد که ماده «قضی» دلالت دارد بر محکم و متقن کردن و یکسره کردن کار، و به نهایت و پایان رساندن امور. «قضاء» به معنای حکمی است که قطعیت یافته و صادر شده است و «قاضی» بدین جهت بدین نام نامیده شده که احکام را جاری می‌سازد و تفاوت «قضاء» و «حکم» در این است که در کلمه «قضاء» این نکته مطلب تمام شده و نهایت کار معلوم شده مد نظر است، اما در «حکم» به جهت محکم‌کاری و قطعیتش توجه می‌شود.

برخی معنای اصلی این ماده را «جدا کردن و فیصله دادن امور» بیان کرده‌اند که ممکن است با کلام یا با عمل، توسط خدا یا توسط بشر، انجام شود؛ مثلا «وَ قَضی‏ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیاهُ‏» (إسراء/۲۳) به معنای اعلام حکم قطعی است و «فَقَضاهُنَ‏ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یوْمَینِ» (فصلت/۱۲) اشاره به ایجاد و فراغت یافتن از آن [= تمام شدن کار آفرینش آن] است؛ که این گونه به پایان رساندن در مورد بشر هم به کار رفته است: «فَإِذا قَضَیتُمْ‏ مَناسِكَكُمْ‏» (بقرة/۲۰۰)

این ماده گاه به نحو کنایه در مورد مرگ هم به کار رفته است از این جهت که کار انسان را یکسره می‌کند «وَ نادَوْا یا مالِكُ‏ لِیقْضِ‏ عَلَینا رَبُّكَ‏» (زخرف/۷۷)؛ و از این جهت به «گزاره»ها در منطق «قضیه» می‌گفتند که سخنی بوده که انسان به طور قطعی بیان می‌کرده است دارد.

جلسه ۵۲۶ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-36/

همچنین در حدیثی از امیرالمومنین ع گذشت که این کلمه بر ده وجه با معانی مختلف به کار رفته است که عبارتند از:

قضاء فراغ (فارغ شدن از کار)، قضاء عهد (عهدی را به اتمام رساندن)، قضاء اعلام (مطلب را به طور قطعی اعلام کردن)، قضاء فعل (کاری را انجام دادن)، قضاء ایجاب (امری را واجب کردن)، قضاء کتاب (امری را مکتوب و معین کردن)، قضاء اتمام (امری را به پایان رساندن)، قضاء حکم (قضاوت کردن بین افراد)، قضاء خلق (آفریدن)، قضاء نزول موت (مرگ را نازل کردن)؛ که حضرت هریک را به تفصیل توضیح دادند:

جلسه ۷۳۶ https://yekaye.ir/al-fater-35-36/

أَمَرَهُ

قبلا بیان شد که درباره اینکه ماده «أمر» در اصل به چه معناست، بین اهل لغت اختلاف است:

ابن فارس بر این باور است که این ماده در پنج معنای اصلی مستقلا به کار رفته است: (۱) «شأن و حال» (که جمعش «امور» است و در فارسی هم کاربرد دارد)، (۲) «دستور» (ضد «نهی»)، که «إمارة» (حکمرانی) و «أمیر» را هم از همین باب دانسته‌اند؛ (۳) «رویش» (نماء) و «برکت»، که به صورت «أمَر» تلفظ می‌شود، و «إمرأة» از همین باب است و از این جهت به زن «إمرأة» گفته‌اند که بر همسرش مبارک است، و «أَمِرَ الشَّئُ» هم به معنای «زیاد شد» (كَثُرَ) می‌باشد؛ (۴) علامت و محل قرار (أماره)؛ و (۵) «چیز عجیب» (إمر؛ کهف/۷۱).

برخی همچون فیومی با توجه به اینکه دو جمع «أُمُور» و « أَوَامِر» داریم، دو معنای اول را به عنوان معانی اصلی برای این ماده دانسته‌اند، و البته در ادامه، معنای سوم را هم به عنوان معنای دیگری برای این ماده قبول کرده، ولی از دو معنای اخیر هیچ سخنی به میان نیاورده‌اند.

و برخی هم سعی کرده‌اند همه اینها را به یک معنا برگردانند؛ و اغلب معنای «دستور» را اصل قرار داده‌اند؛ مثلا مرحوم مصطفوی چنین توضیح داده‌ که اصل معنای این ماده «طلب کردن ویا مکلف ساختن» است همراه با استعلاء (برتری جویی) است و سپس به هر چیزی که مطلوب و مورد توجه دستوردهنده یا خود شخص، به طور صریح یا غیر صریح قرار بگیرد، اطلاق شده است؛ و با بهره‌مندی از دو مولفه «طلب» و «استعلا» است که این ماده در معانی گفته شده، با کلمات مشابه خود متفاوت می‌شود: «امارة» از این جهت «علامت» است که انسان را به مطلوبی می‌رساند؛ ویا راغب اصفهانی ضمن اینکه روی معنای «شأن» مانور داده، گفته آن مطلب و کاری است که «باید» انجام و واقع شود و یا در شأن آن این است که در مورد آن دستوری صادر شود، و در واقع یک لفظ عامی است که شامل جمیع سخنان و افعال می‌شود، و اینکه برای زیاد شدن تعداد یک گروه تعبیر «أَمِرَ القومُ» به کار می‌رود بدین جهت است که آنان نیازمند امیری می‌شوند که آنان را مدیریت کند؛ و «إمر» به معنای امر مُنکَر و عجیب هم از باب این تعبیر است که وقتی می‌گویند «أَمِرَ الإمْرُ» یعنی مطلب خیلی بزرگ و متکثر شده است (كَبُرَ و كَثُرَ)؛ و مرحوم طبرسی هم وجه این را آن دانسته‌ که مطلب فاسدی است که نیازمند آن است که به ترک آن «دستور» داده شود.

جلسه ۶۵۲ http://yekaye.ir/al-kahf-18-71/

ما أَمَرَهُ

به لحاظ نحوی و با توجه به اینکه موصول نیازمند صله است، این جمله در اصل به صورت «ما أَمَرَهُ به» بوده، یعنی آنچه خداوند آن انسان را بدان چیز امر کرده بود؛ و حذفی که در این کلام رخ داده، بسیاری از افرادی که تحلیل اولیه کرده‌اند گفته‌اند ضمیر محذوف همان صله‌ای است که به موصول برمی‌گردد، [که همراه با حرف «ب» حذف شده است] و مرجع ضمیر «ه» که در کلام آمده همان انسان است (التبيان فى اعراب القرآن، ص۳۸۶[۱۳]؛ الجدول فى اعراب القرآن، ج‏۳۰، ص۲۴۷[۱۴]؛ اعراب القرآن و بيانه، ج‏۱۰، ص۳۸۵[۱۵]).

اما کسانی که بر قواعد مدون عربی اصرار دارند با توجه به این قاعده که حتما باید در صله ضمیری برای ارجاع موصول وجود داشته باشد و در جایی که مجرور به حرف جر باشد حذف آن (که علی القاعده همراه با حذف حرف جر است) تنها در حالتی مجاز است که که آن حرف محذوف در متن کلام آمده باشد (مثلا حذف «به» در جمله «مُرَّ بالذی مررت»)، و در اینجا چنین چیزی مشاهده می‌شود این عبارت را این گونه تحلیل کرده‌اند که: حرف «ب» حذف شده و «ه» اول (که به انسان برگشت می‌کرد) ‌نیز حذف شده، و «ه» دوم (که در متن کلام موجود است) ضمیری است که به موصول (= آنچه) برمی‌گردد (مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۶۶۳[۱۶])؛ و بر همین اساس برخی از متاخران هم صریحا تحلیل اول را ناشی از بی‌دقتی دانسته‌اند (الدر المصون، ج۶، ص۴۸۰).

حدیث

۱) در حدیث «۲.الف» ذیل آیه ۱۷، روایتی از امام باقر ع گذشت. در ادامه راوی می‌پرسد:

گفتم: منظور از اینکه فرمود «سپس هرگاه بخواهد وی را برمی‌انگیزاند» چیست؟

فرمود: بعد از کشته‌شدنش درنگی می‌کند در رجعت؛ پس آنچه خداوند وی را بدان دستور داده بود را محقق می‌کند.

تفسير القمي، ج‏۲، ص۴۰۶؛ مختصر البصائر، ص۱۶۳

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ [أَبِي بَصِيرٍ] عَنْ جَمِيلِ بْنِ‏ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِي أُسَامَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: …

قُلْتُ: مَا قَوْلُهُ: «ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ»؟

قَالَ: يَمْكُثُ بَعْدَ قَتْلِهِ فِي الرَّجْعَةِ فَيَقْضِي مَا أَمَرَه‏.

فرازهای بعدی این حدیث امام باقر ع ضمن آیات بعد خواهد آمد.

ضمنا حدیث فوق با طول و تفصیل بیشتری ذیل آیه ۱۷ و به عنوان حدیث «۲.ب» گذشت؛ و چون کاملا بدین آیه مرتبط است مجددا تقدیم می‌شود:

ب. ذیل آیه ۱۷ (حدیث۲) اشاره شد که محمد بن عباس حدیث فوق را با تفصیلی بیشتر روایت کرده است که آن فرازهای چون در فهم کل حدیث مهم است، در اینجا نیز آن را می‌آوریم:

ابواسامه روایت کرده است:

از امام باقر (علیه السلام) درباره‌ی این آیه «كَلَّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ: زنهار! هنوز محقق نکرده است آنچه را [به او] دستورش داد» (عبس/۲۳) پرسیدم و گفتم: فدایت شوم! چه زمانی وی را رسد که آن را محقق کند؟

فرمود: «آری! این در خصوص امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل‎ شده‎ است؛ اینکه فرمود: «قُتِلَ الْإِنْسانُ: آن انسان کشته شد» یعنی امیرالمومنین ع؛ «مَا أَکْفَرَهُ» یعنی [چه چیزی موجب شد که] با او قتال کرد به اینکه او وی را به قتل رساند. سپس نَسَب امیرالمومنین را ذکر کرد، پس نَسَب آفرینش وی و این را که خداوند چه اکرامی در حق او کرد بیان نمود و فرمود: «از چه چیزی وی را آفرید؛ از نطفه»ی پیامبران «وی را آفرید؛ پس تقدیر وی را رقم زد» برای خوبی؛ «سپس راه را برایش آسان کرد» یعنی راه هدایت را؛ «سپس وی را میراند» همچون میراندن پیامبران؛ «سپس هرگاه بخواهد وی را برمی‌انگیزاند».

گفتم: منظور از اینکه فرمود «سپس هرگاه بخواهد وی را برمی‌انگیزاند» چیست؟

فرمود: بعد از کشته‌شدنش آن مقدار که خداوند بخواهد درنگ می‌کند، سپس خداوند وی را برمی‌انگیزاند و این همان سخن خداست که «هرگاه بخواهد وی را برمی‌انگیزاند».

و در ادامه فرمود: «هنوز محقق نکرده است آنچه را [به او] دستورش داد» در حیاتش بعد از کشته‌شدنش در رجعت. [یعنی هنوز آنچه را در حیاتی که وی در رجعت و بعد از کشته شدنش بدان مأمور شده است محقق نکرده است].

تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص۷۴۰

مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِي أُسَامَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:

سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «كَلَّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ»، قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ مَتَى يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَقْضِيَهُ؟

قَالَ: نَعَمْ؛ نَزَلَتْ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَوْلُهُ «قُتِلَ الْإِنْسانُ» يَعْنِي أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع «ما أَكْفَرَهُ» يَعْنِي قَاتِلَهُ بِقَتْلِهِ إِيَّاهُ؛ ثُمَّ نَسَبَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَنَسَبَ خَلْقَهُ وَ مَا أَكْرَمَهُ اللَّهُ بِهِ، فَقَالَ: «مِنْ أَيِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ؛ مِنْ نُطْفَةِ» الْأَنْبِيَاءِ «خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ» لِلْخَيْرِ «ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ» يَعْنِي سَبِيلَ الْهُدَى «ثُمَّ أَماتَهُ» مَيْتَةَ الْأَنْبِيَاءِ «ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ».

قُلْتُ: مَا مَعْنَى قَوْلِهِ «إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ»؟

قَالَ يَمْكُثُ بَعْدَ قَتْلِهِ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ يَبْعَثَهُ اللَّهُ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ «إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ»؛ وَ قَوْلُهُ «لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ» فِي حَيَاتِهِ بَعْدَ قَتْلِهِ فِي الرَّجْعَةِ.

 

۲) الف. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

بنده‌ای نیست مگر اینکه خداوند حجتی علیه او دارد: یا به خاطر گناهی که مرتکب شده؛ و یا به خاطر نعمتی که در شکرش کم گذاشته است.

الأمالي (للطوسي)، ص۲۱۱

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِي أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِيدِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْبَهَانِيِّ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) يَقُولُ:

مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ لِلَّهِ عَلَيْهِ حُجَّةٌ، إِمَّا فِي ذَنْبٍ اقْتَرَفَهُ، وَ إِمَّا فِي نِعْمَةٍ قَصَّرَ عَنْ شُكْرِهَا.

ب. روایت شده که امام کاظم به یکی از فرزندانشان فرمودند:

فرزندم! هیچگاه خود را از حد تقصیر در خصوص عبادت و طاعت خداوند بیرون مبین؛ که همانا خداوند آن گونه که سزاوارش است عبادت نشود.

الكافي، ج‏۲، ص۷۲؛ من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۴۰۸؛ الأمالي (للطوسي)، ص۲۱۱

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِي خَلَفٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع قَالَ قَالَ لِبَعْضِ وُلْدِهِ:

يَا بُنَيَّ عَلَيْكَ بِالْجِدِّ لَا تُخْرِجَنَّ نَفْسَكَ مِنَ حَدِّ التَّقْصِيرِ فِي عِبَادَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ طَاعَتِهِ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُعْبَدُ حَقَّ عِبَادَتِهِ.

ج. از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

[خدایا] ما آن گونه که سزاوارت بود عبادتت نکردیم و آن گونه که سزاوارت بود تو را نشناختیم.

مرآة العقول، ج‏۸، ص۱۴۶؛ بحار الأنوار، ج‏۶۸، ص۲۳ و ۲۳۵

قَالَ رسول الله ص:

مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ.

 

۳) الف. فضل بن یونس روایت کرده که امام کاظم ع به من فرمودند:

این دعا را زیاد تکرار کن که: «اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْنِي مِنَ الْمُعَارِينَ وَ لَا تُخْرِجْنِي مِنَ التَّقْصِيرِ: خدایا مرا از به عاریه سپرده‌شدگان قرار مده و مرا از [حد] تقصیر بیرون مبر».

گفتم: در مورد به عاریه سپرده‌شدگان، می‌دانم که مقصود شخصی است که دین به عاریت نزد او سپرده شده و بعد از مدتی از دین بیرون می‌رود؛ اما مقصود از «مرا از [حد] تقصیر بیرون مبر» چیست؟

فرمود: هر عملی که آن را برای خداوند عزوجل انجام می دهی نزد خویش خود را در آن مقصر بدان؛ که همانا مردم همگی در اعمالشان بین خود و خدایشان مقصرند مگر کسی که خداوند وی را حفظ کند.

الكافي، ج‏۲، ص۷۳ و ۵۷۹

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ عِيسَى بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ [و مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوب‏]‌ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ:

قَالَ: أَكْثِرْ مِنْ أَنْ تَقُولَ: «اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْنِي مِنَ الْمُعَارِينَ وَ لَا تُخْرِجْنِي مِنَ التَّقْصِيرِ».

قَالَ: قُلْتُ: أَمَّا الْمُعَارُونَ، فَقَدْ عَرَفْتُ أَنَّ الرَّجُلَ يُعَارُ الدِّينَ ثُمَّ يَخْرُجُ مِنْهُ؛ فَمَا مَعْنَى «لَا تُخْرِجْنِي مِنَ التَّقْصِيرِ»؟

فَقَالَ: كُلُّ عَمَلٍ تُرِيدُ بِهِ [وَجْهَ] اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ فَكُنْ فِيهِ مُقَصِّراً عِنْدَ نَفْسِكَ؛ فَإِنَّ النَّاسَ كُلَّهُمْ فِي أَعْمَالِهِمْ فِيمَا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ اللَّهِ مُقَصِّرُونَ إِلَّا مَنْ عَصَمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ.

ب. از امام باقر ع روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

اهل عمل بر اعمالی که به خاطر دریافت ثواب من انجام می‌دهند تکیه نکنند زیرا اگر بکوشند و تمام عمر خویش را در عبادت من به زحمت اندازند، همچنان در عبادتم کم‌کاری کرده‌ و کنه عبادتم را بجا نیاورده‌اند در قبال آنچه از کرامت من و نعمت بهشتم و درجات رفیع در جوارم طلب می‌کنند، ولیکن به رحمتم اعتماد کنند و به فضلم امید داشته باشند و به حسن ظن به من اطمینان نمایند که همانا رحمت من در این وضع آنان را دریابد، و به منت خویش آنان را به رضوانم می‌رسانم و لباس عفو بر ایشان بپوشم که همانا من خداوند رحمان و رحیم هستم و به این نام نامیده شدم.

الأمالي (للطوسي)، ص۲۱۲

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو الْقَاسِمِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى، عَنِ‏ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ،

عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ): قَالَ اللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ):

لَا يَتَّكِلِ الْعَامِلُونَ عَلَى أَعْمَالِهِمُ الَّتِي يَعْمَلُونَ بِهَا لِثَوَابِي، فَإِنَّهُمْ لَوِ اجْتَهَدُوا وَ أَتْعَبُوا أَنْفُسَهُمْ أَعْمَارَهُمْ فِي عِبَادَتِي، كَانُوا مُقَصِّرِينَ غَيْرَ بَالِغِينَ فِي عِبَادَتِهِمْ كُنْهَ عِبَادَتِي، فِيمَا يَطْلُبُونَ مِنْ كَرَامَتِي، وَ النَّعِيمِ فِي جَنَّاتِي، وَ رَفِيعِ الدَّرَجَاتِ فِي جِوَارِي، وَ لَكِنْ بِرَحْمَتِي فَلْيَثِقُوا، وَ فَضْلِي فَلْيَرْجُوا، وَ إِلَى حُسْنِ الظَّنِّ بِي فَلْيَطْمَئِنُّوا، فَإِنَّ رَحْمَتِي عِنْدَ ذَلِكَ تُدْرِكُهُمْ، وَ بِمَنِّي أُبْلِغُهُمْ رِضْوَانِي وَ أُلْبِسُهُمْ عَفْوِي، فَإِنِّي أَنَا اللَّهُ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ، بِذَلِكَ تَسَمَّيْتُ.

 

۴) از امام صادق ع از قول رسول خدا ص حدیثی بسیار طولانی روایت شده در وصف مراحلی که مومن از قبض روح تا عالم قبر و برزخ و سپس حشر در قیامت و ورود در بهشت و … سپری می‌کند، که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[۱۷] امام صادق ع در فرازی از آن بعد از اینکه اشاره می‌کنند که حجابها از مقابل این بهشتیان کنار می‌رود و لذت سخن گفتن با خداوند را درک می‌کنند ادامه می دهند:

پس این بهشتیان گویند: سرور ما! لذت سخن گفتن با تو را چشیدیم پس نور وجهت را به ما بنمایان!

پس خداوند سبحان و متعال بر آنان تجلی‌ای کند که به نور وجه او تبارک و تعالی، که از چشم هر بیننده‌ای مخفی است، بنگرند؛ به طوری که دیگر بیقرار شوند به نحوی که به سجده افتند و بگویند «منزهی تو؛ ما حق بندگی‌ات را بجا نیاوردیم از عظیم».

پس خطاب آید سر بلند کنید که اینجا دیگر سرای عمل نیست؛ اینجا سرای کرامت و درخواست و نعمت است؛ سختی‌ها و ناخوشایندها از شما مرتفع گردیده است…[۱۸]

فَيَقُولُونَ: يَا سَيِّدَنَا سَمِعْنَا لَذَاذَةَ مَنْطِقِكَ فَأَرِنَا نُورَ وَجْهِكَ!

فَيَتَجَلَّى لَهُمْ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى حَتَّى يَنْظُرُونَ إِلَى نُورِ وَجْهِهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْمَكْنُونِ مِنْ عَيْنِ كُلِّ نَاظِرٍ فَلَا يَتَمَالَكُونَ حَتَّى يَخِرُّوا عَلَى وُجُوهِهِمْ سُجَّداً فَيَقُولُونَ: «سُبْحَانَكَ مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ يَا عَظِيمُ».

قَالَ: فَيَقُولُ: عِبَادِي ارْفَعُوا رُءُوسَكُمْ لَيْسَ هَذِهِ بِدَارِ عَمَلٍ إِنَّمَا هِيَ دَارُ كَرَامَةٍ وَ مَسْأَلَةٍ وَ نَعِيمٍ قَدْ ذَهَبَتْ عَنْكُمُ اللُّغُوبُ وَ النُّصُبُ…[۱۹]

 

۵) روایت شده است که زید بن علی [برادر امام باقر ع] بر امام باقر ع وارد شد و همراهش نامه‌های اهل کوفه بود که وی را به سوی خویش دعوت کرده و به او درباره گردهم آمدنشان خبر داده بودند و از او می‌خواستند که خروج کند.

حضرت ع فرمود: این نامه ابتداءا از جانب آنها آمده یا جواب نامه‌ای است که تو بدانان نوشته و دعوتشان کرده‌ای؟

گفت: ابتداءا از جانب آنان رسیده به خاطر معرفتی که به حق ما و به قرابت ما با رسول الله دارند و به خاطر اینکه در کتاب الله عز و جل وجوب مودت ما و ضرورت اطاعت از ما را یافته‌اند و به خاطر آگاهی‌شان از وضعیتی که ما از حیث لحاظ فشار و تنگنا و بلا در آن گرفتاریم.

امام باقر ع فرمود: همانا اطاعت، امری است که از جانب خداوند عز و جل واجب می‌شود و سنتی است که در گذشتگان جاری شده و به همان‌سان در آیندگان جاری می‌گردد؛ و اطاعت تنها برای یکی از ماست در حالی که مودت نسبت به جمیع ماست؛ و امر خداوند برای اولیای خویش با حکمی متصل و قضایی رانده شده و حتمیتی محقق شده و تقدیری مقدّرشده و زمانی معین شده برای وقتی معلوم جاری می‌شود؛ پس «مبادا كسانى كه يقين ندارند تو را به سبكى و اضطراب وادارند» (روم/۶۰) «همانا ايشان بى‏نيازت نكنند از خدا به چيز» (جاثیه/۱۹)؛ پس عجله نکن که همانا خداوند به خاطر عجله بندگان عجله نکند؛ و بر خداوند سبقت مگیر که بلایا تو را به عجز آورد و پشتت را بر زمین زند…

الكافي، ج‏۱، ص۳۵۶-۳۵۷

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْجَارُودِ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرِ بْنِ دَأْبٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع:

أَنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع دَخَلَ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ مَعَهُ كُتُبٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ يَدْعُونَهُ فِيهَا إِلَى أَنْفُسِهِمْ وَ يُخْبِرُونَهُ بِاجْتِمَاعِهِمْ وَ يَأْمُرُونَهُ بِالْخُرُوجِ.

فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع: هَذِهِ الْكُتُبُ ابْتِدَاءٌ مِنْهُمْ أَوْ جَوَابُ مَا كَتَبْتَ بِهِ إِلَيْهِمْ وَ دَعَوْتَهُمْ إِلَيْهِ؟

فَقَالَ: بَلِ ابْتِدَاءٌ مِنَ الْقَوْمِ لِمَعْرِفَتِهِمْ بِحَقِّنَا وَ بِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ لِمَا يَجِدُونَ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ وُجُوبِ مَوَدَّتِنَا وَ فَرْضِ طَاعَتِنَا وَ لِمَا نَحْنُ فِيهِ مِنَ الضِّيقِ وَ الضَّنْكِ وَ الْبَلَاءِ.

فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع: إِنَّ الطَّاعَةَ مَفْرُوضَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَّةٌ أَمْضَاهَا فِي الْأَوَّلِينَ وَ كَذَلِكَ يُجْرِيهَا فِي الْآخِرِينَ وَ الطَّاعَةُ لِوَاحِدٍ مِنَّا وَ الْمَوَدَّةُ لِلْجَمِيعِ وَ أَمْرُ اللَّهِ يَجْرِي لِأَوْلِيَائِهِ بِحُكْمٍ مَوْصُولٍ وَ قَضَاءٍ مَفْصُولٍ وَ حَتْمٍ مَقْضِيٍّ وَ قَدَرٍ مَقْدُورٍ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى لِوَقْتٍ مَعْلُومٍ فَ«لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ» «إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً» فَلَا تَعْجَلْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَعْجَلُ لِعَجَلَةِ الْعِبَادِ وَ لَا تَسْبِقَنَّ اللَّهَ فَتُعْجِزَكَ الْبَلِيَّةُ فَتَصْرَعَكَ…[۲۰]

 

۶) الف. روایت شده که نزد امام صادق ع حکایت از پادشاهان آل فلان شد؛ فرمودند:

همانا مردم را عجله کردنشان برای این امر به هلاکت انداخت؛ همانا خداوند به خاطر عجله مردم عجله نکند؛ همانا این امر را غایتی است که بدان می‌رسد؛ که اگر بدان برسند لحظه‌ای نه جلو می‌افتد و نه تاخیر می‌کند.

الكافي، ج‏۱، ص۳۶۹؛ الغيبة للنعماني، ص۲۹۶

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْأَنْبَارِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مِهْزَمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: ذَكَرْنَا عِنْدَهُ مُلُوكَ آلِ فُلَانٍ؛ فَقَالَ:

إِنَّمَا هَلَكَ النَّاسُ مِنِ اسْتِعْجَالِهِمْ لِهَذَا الْأَمْرِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَعْجَلُ لِعَجَلَةِ الْعِبَادِ إِنَّ لِهَذَا الْأَمْرِ غَايَةً يَنْتَهِي إِلَيْهَا فَلَوْ قَدْ بَلَغُوهَا لَمْ يَسْتَقْدِمُوا سَاعَةً وَ لَمْ يَسْتَأْخِرُوا.

ب. احمد بن محمد خدمت امام رضا ع شرفیاب می‌شود و سوالاتی بین ایشان و امام ع رد و بدل می‌شود که فرازی از آن قبلا گذشت؛ و فرازهای دیگری در اینجا تقدیم می‌شود:

سپس امام رضا ع فرمود: و شما در عراق اعمال این فرعون‌ها را می‌بینید و مهلتی را که بدانها داده شده است؟! پس بر شما باد رعایت تقوای الهی، و مبادا دنیا فریبتان دهد؛ و با دیدن این کسانی که بدانها مهلت داده شده است فریفته نشوید؛ که گویی که این امر به شما رسیده است…

[این گفتگو ادامه پیدا می‌کند تا اینجا که امام رضا ع می‌فرماید:]

فرمود: چه نیکوست صبر و انتظار فرج؛ آیا سخن آن بنده صالح را نشنیدی که «چشم به راه باشید که من هم همراه شما چشم به راهم» (هود/۹۳) [این سخن حضرت شعیب است] و «منتظر باشید که من هم همراه شما از منتظرانم» (اعراف/۷۱) [این سخن حضرت هود است] پس بر شما باد به صبر، که همانا فرج در [زمان] ناامیدی می‌رسد؛ و بر شما باد به صبوری، که کسانی که پیش از شما بودند صبورتر بودند. […] شما را چه می‌شود که جلوی خودتان را نگه نمی‌دارید و صبر نمی‌کنید تا خداوند تبارک و تعالی آنچه را می‌خواهید بیاورد؟ این امر بر اساس آنچه مردم دلشان می‌خواهد نخواهد آمد؛ بلکه آن همانا امر خداوند تبارک و تعالی و قضای اوست و صبر [باید کرد]؛ و فقط کسی عجله می‌کند که از فوت وقت می‌ترسد. […]

و فرمود: اگر آنچه می‌خواهید به شما داده شود برایتان بدتر خواهد بود؛ ولیکن عالم [ظاهرا کنایه از امام معصوم ع است] بدانچه می‌داند عمل می‌کند [نه بدانچه شما دلتان می‌خواهد.]

قرب الإسناد، ص۳۸۰-۳۸۱؛ مختصر البصائر، ص۲۹۳-۲۹۵[۲۱]

مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا عَلَيْهِ السَّلَامُ …

وَ قَالَ: «وَ أَنْتُمْ بِالْعِرَاقِ تَرَوْنَ أَعْمَالَ هَؤُلَاءِ الْفَرَاعِنَةِ، وَ مَا أُمْهِلَ لَهُمْ، فَعَلَيْكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ، وَ لَا تَغُرَّنَّكُمُ الدُّنْيَا، وَ لَا تَغْتَرُّوا بِمَنْ أُمْهِلَ لَهُ، فَكَأَنَّ الْأَمْرَ قَدْ وَصَلَ إِلَيْكُمْ»…[۲۲]

فَقَالَ: «مَا أَحْسَنَ الصَّبْرَ وَ انْتِظَارَ الْفَرَجِ! أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ: «ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ» «فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ» فَعَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّهُ إِنَّمَا يَجِي‏ءُ الْفَرَجُ عَلَى الْيَأْسِ، وَ قَدْ كَانَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ أَصْبَرَ مِنْكُمْ…[۲۳] مَا لَكُمْ لَا تَمْلِكُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تَصْبِرُونَ حَتَّى يَجِي‏ءَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِالَّذِي تُرِيدُونَ؟ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَيْسَ يَجِي‏ءُ عَلَى مَا يُرِيدُ النَّاسُ، إِنَّمَا هُوَ أَمْرُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ قَضَاؤُهُ وَ الصَّبْرُ، وَ إِنَّمَا يَعْجَلُ [يَجْعَلُ] مَنْ يَخَافُ الْفَوْتَ…[۲۴]

وَ قَالَ: لَوْ أَعْطَيْنَاكُمْ مَا تُرِيدُونَ لَكَانَ شَرّاً لَكُمْ، وَ لَكِنَّ الْعَالِمَ يَعْمَلُ بِمَا يَعْلَمُ.»[۲۵]

ج. در فرازی از دعایی که امام سجاد ع در روز عید قربان و روز جمعه می‌خواندند آمده است:

و دانستم که همانا در حکم تو ظلمی نیست و در عقوبت کردن عجله‌ای نداری؛ و فقط کسی عجله می‌کند که از فوت شدن زمان [= اینکه فرصت از دستش برود] بترسد و فقط کسی به ظلم کردن نیاز دارد که ضعیف باشد؛ و خدایا! تو بسیار برتر و متعالی هستی از اینکه چنین باشی.

الصحيفة السجادية، دعاء ۴۷

وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَوْمَ الْأَضْحَى وَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ:

… وَ قَدْ عَلِمْتُ‏ أَنَّهُ لَيْسَ فِي حُكْمِكَ ظُلْمٌ، وَ لَا فِي نَقِمَتِكَ عَجَلَةٌ، وَ إِنَّمَا يَعْجَلُ مَنْ يَخَافُ الْفَوْتَ، وَ إِنَّمَا يَحْتَاجُ إِلَى الظُّلْمِ الضَّعِيفُ، وَ قَدْ تَعَالَيْتَ- يَا إِلَهِي- عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيرا.

د. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

همانا خداوند متعال می‌داند که بندگان چه می‌کنند و به کجا روان‌اند؛ پس هنگام وقوع اعمال بد از جانب آنان به خاطر علمی که از قبل درباره آنان دارد بردباری می‌ورزد؛ و همانا کسی عجله می‌کند که نگران از دست رفتن فرصت است؛ پس به تاخیر انداختن عقوبت، فریبت ندهد.

إرشاد القلوب (للديلمي)، ج‏۱، ص۱۰۶

وَ قَالَ الصَّادِقُ ع: …[۲۶] إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى عَلِمَ مَا الْعِبَادُ عَامِلُونَ وَ إِلَى مَا هُمْ صَائِرُونَ فَحَلُمَ عَنْهُمْ‏ عِنْدَ أَعْمَالِهِمُ السَّيِّئَةِ بِعِلْمِهِ السَّابِقِ فِيهِمْ وَ إِنَّمَا يَعْجَلُ مَنْ يَخَافُ الْفَوْتَ فَلَا يَغُرَّنَّكَ تَأْخِيرُ الْعُقُوبَة.

تدبر

۱) «كَلّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ»

در نکات ادبی بیان شد که «کلا» حرفی است که در مقام برحذر داشتن و نفی کردن و رد کردن دیدگاه شخص مقابل به کار می‌رود؛ چرا کلام را با «کلا» شروع کرد؟

الف. از سیاق آیات چنین برمی‌آید که گویی بعد از اینکه خداوند در آیات قبل اشاره به تدبیر خداوند برای انسان از ابتدا تا انتهای وجودش رقم زده که همه اینها نعمتی از جانب خداوند بر او بوده، اکنون گویی می‌پرسد این انسان که حالش چنین بود بالاخره چه کرد؟ آیا در برابر ربوبیت خداوند خاضع شد و شکر نعمت را به جا آورد؛ و این آیه می‌فرماید: «خیر» و سپس توضیح می دهد که این انسان دستور خدا را عمل نکرد بلکه کفر ورزید و عصیان کرد (الميزان، ج‏۲۰، ص۲۰۸[۲۷]).

ب. کلمه «لما»‌ که بعد از آن آمده، دلالت بر امری دارد که منتظرش هستیم و هنوز به وقوع نپیوسته است. شاید وجه شروع آیه با «کلا» این باشد که وقتی در آیات قبل، سیر انسان از نطفه تا حشر در قیامت را برشمرد، ممکن است مخاطب گمان کند پس تمام شد و تکلیف انسان معلوم شد؛ با این «کلا»، دوباره سراغ زندگی دنیوی انسان رفت و تذکر داد که هنوز امر خداوند و آنچه را خدا در خصوص انسان می‌خواسته محقق نکرده است.

ج. …

 

۲) «لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ»

در نکات ادبی اشاره شد که علی القاعده یک تعبیر «به» در تقدیر است و اصلا کلام این چنین بوده است: «لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ به». این عبارت به خاطر ضمیرهایی که دارد ظرفیت معانی متعددی دارد که بر اساس قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا بعید نیست همه آنها مد نظر باشد:

الف. فاعل «یقض» انسان باشد، آنگاه فاعل «أمر» خداوند، و مفعول «أمر» هم انسان باشد، و ضمیر «ه» در «به» (که در تقدیر است) به صله (ما» برگردد؛ آنگاه معنا چنین می‌شود: هنوز انسان آنچه را که خداوند به انسان دستور داده محقق نکرده است (الميزان، ج‏۲۰، ص۲۰۸[۲۸]؛ البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۴۰۹[۲۹])؛ که در این صورت:

الف.۱. مذمتی است درباره انسان که مثلا اخلاص در عبادت را رعایت نکرده و حق خداوند متعال با این همه نعمتی که بر او داده است را بجا نیاورده است (مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۶۶۶[۳۰])؛ که در این فرض، مقصود از انسان:

الف.۱.۱. عموم انسانهاست، از این جهت که هیچ انسانی حق عبودیت خداوند را محقق نکرده و نخواهد کرد (احادیث ۲ تا ۴) (مجاهد، به نقل مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۶۶۶[۳۱])؛ چرا که در پیشگاه خداوند به هر حال هیچ انسان از قصور و تقصیر خالی نیست (الكشاف، ج‏۴، ص۷۰۳[۳۲])؛ که البته برخی از مفسران در این تفسیر مناقشه دارند از این جهت که سیاق آیات قبل ناظر به انسان کافر بود نه مطلق انسانها (مفاتيح الغيب، ج‏۳۱، ص۵۸[۳۳]؛ الميزان، ج‏۲۰، ص۲۰۸).

الف.۱.۲. انسان کافر و متکبری است که کفران نعمت می‌کند؛ به قرینه آیات قبل، که در مقام مذمت چنین انسانی بود (مفاتيح الغيب، ج‏۳۱، ص۵۸[۳۴]؛ الميزان، ج‏۲۰، ص۲۰۸[۳۵]).

الف.۲. خبر و حکایتی درباره انسان خاصی است که قرار بوده دستورات خدا را محقق کند (امیرالمومنین ع) اما موانع بیرونی فرصتش را به وی نداد و در رجعت آن دستورات را محقق خواهد کرد (حدیث۱).

ب. فاعل «یقض» خداوند باشد، آنگاه فاعل «أمر» هم خداوند باشد، و مفعول «أمر» انسان باشد، و ضمیر «ه» در «به» (که در تقدیر است) به صله (ما» برگردد؛ آنگاه معنا چنین می‌شود: خداوند آنچه را به انسان دستور داده محقق نکرده است؛ که مقصود از انسان:

ب.۱. انسان کافر است؛ در واقع آیه می‌خواهد بگوید درست است که خداوند آنچه را به این انسان کافر دستور داده، وقوعش بر وی به نحو قضای حتمی قرار نداده است؛ یعنی این انسان کافر را به ایمان آوردن امر کرده است، اما در قضای الهی این رانده شده که او ناچار باشد ایمان بیاورد (ابن فورک، به نقل از مفاتيح الغيب، ج‏۳۱، ص۵۸[۳۶] و البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۴۰۹[۳۷])‌؛ که مقصود از این قول آن است که خداوند او را بدان امر کرده از باب اتمام حجت، نه از باب وقوع قضای الهی بر او (الميزان، ج‏۲۰، ص۲۰۸[۳۸]).

ب.۲. عموم انسانهاست، یعنی می خواهد بفرماید هنوز قضای الهی در خصوص انسان به اتمام نرسیده است و باید منتظر برخی از امور در قضای الهی باشیم که در خصوص انسان رخ دهد، که نمونه بارزش بحث مهدویت و ظهور نهایی حق بر باطل است (احادیث ۵ و ۶).

ب.۳. انسان خاصی است که قرار بوده دستورات خداوند در عالم (عدالت و عبودیت) از طریق او محقق شود و چون فعل او در طول فعل خداوند است، آیه می‌فرماید هنوز قضای الهی در این خصوص محقق نشده است (حدیث۱).

 

۳) «ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ … لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ‏»

با اينكه راه باز و حركت آسان است، امّا گروهى وامانده‏اند (تفسير نور، ج‏۱۰، ص۳۸۷).

 

۴) «كَلّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ»

برخی وقتی این وجود ظلم و نابسامانی در جهان را می‌بینند اعتراض می‌کنند که پس کجاست عدل خداوند؟!

این آیه پاسخشان را می‌دهد: این طور نیست که شما گمان می‌کنید؛ کار از دست خدا خارج نشده است؛ بلکه هنوز خداوند آن دستوراتی را که داده است محقق نکرده است.

نکته تخصص جهان‌شناسی: مساله شر و عدل الهی و مهدویت

یکی از مسائلی که در کتب کلام و فلسفه دین از دیرباز مطرح بوده است، مساله شر و تبعیض در جهان است؛ که اگر خداوند عادل است وجود این همه بدی و ظلم در عالم چه توجیهی دارد؟

عجیب اینجاست که بسیاری از متکلمان در مقام پاسخگویی به این اشکال می‌کوشند توجیهاتی ارائه دهند که نتیجه‌اش این شود که در مجموع عدل در این دنیا محقق شده است؛ در حالی که اساسا یکی از مهمترین ادله اثبات معاد این است که این دنیا ظرفیت تحقق عدالت را ندارد؛ و لازمه این سخن آن است که اگر نظام عالم را صرفا در افق دنیا خلاصه کنیم حتما عدالت محقق نشده است. چه‌بسا این آیه- بویژه که بعد از آیه‌ای آمده که درباره قیامت است- می‌خواهد همین را تذکر دهد. در آیه قبل خبر داد که خداوند هر وقت بخواهد انسان را برای قیامت برمی‌انگیزاند؛ و اکنون می‌فرماید: بدانید که هنوز دستورات خداوند و عدلی که خداوند وعده‌اش را داده بود محقق نشده است؛ و بیهوده عجله نکنید (حدیث۶).

 

۵) «كَلّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ»

هنوز آنچه خداوند بدان امر کرده محقق نشده است؛ و کسی که گمان می کند قبل از اینکه زمان تحقق قضای الهی فرا رسد می‌تواند آن امر الهی را محقق کند با نظام عالم ناآشناست و تنها خودش ضرر خواهد کرد.

نکته تخصصی انسان‌شناسی: مهدویت

وعده به ظهور منجی جهانی در تمام ادیان توحیدی مطرح شده است؛ و در شیعه برجستگی و نمود خاصی دارد؛ به طوری که انتظار یکی از مفاهیم اصلی در حیات دینی شیعیان است. انتظار واقعی در آن خود واجد دو معناست: یکی اینکه آینده خوبی در پیش روست و با دیدن این هم ظلم و بدی ناامید نشویم؛ و دوم اینکه ما بتنهایی قرار نیست آن آینده را محقق کنیم؛ ‌بلکه باید صبر کنیم تا آن منجی موعود بیاید و البته این صبر به معنای آماده شدن برای پیوستن به اوست نه دست روی دست گذاشتن.

پس باور به انتظار موعود جهانی در میانه یک افراط و تفریط است:

تفریط آن است که خداوند جهان را به حال خود رها کرده و قرار نیست این ظلم و ستم پایان داشته باشد؛ و ثمره این دیدگاه آن است که چاره‌ای نیست و باید دست روی دست گذاشت! و واضح است که انتظار با تسلیم وضع موجود شدن سازگاری ندارد.

و افراط این است که ما خودمان می‌توانیم مشکلات عالم را حل کنیم و عدل و دین الهی را در سراسر جهان برپا نماییم. ثمره این دیدگاه عجله کردن و دست زدن به اقداماتی است که هلاکت انسانها را در پی دارد (حدیث۶).

همان قدر که دیدگاه اول نادرست، و با فهم عمیق دینی ناسازگار است؛ دیدگاه دوم هم نادرست و با فهم عمیق دینی ناسازگار است؛ و این آیه دارد تذکر می‌دهد که حواستان باشد هنوز قضای خداوند بر ای تعلق نگرفته است که امرش در عالم محقق شود (درباره خطرات این دیدگاه دوم قبلا تحت عنوان «تهدید زیدی‌گری برای آینده انقلاب اسلامی» به تفصیل بحث شد؛ جلسه ۱۰۶۶، تدبر۱۰ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-01/).

 

 

 


[۱] . درباره کاربرد این کلمه قبل از فعل ماضی در جلسه جلسه ۶۴۰ https://yekaye.ir/al-kahf-18-59/ و درباره کاربرد آن قبل از فعل مضارع در جلسه ۱۰۷۹ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-14-1/ و درباره کاربرد آن بعد از حرف نفی در جلسه ۷۸۰ https://yekaye.ir/ya-seen-36-32/ اشاره شد، بدون اینکه تفاوت اینها معلوم شود و اکنون بحثهای مذکور با تکمیل تقدیم می‌شود.

[۲] . و قوله لَمَّا ظَلَمُوا إشعار بعلّة الإهلاك و هي الظلم، و بهذا استدل الأستاذ أبو الحسن بن عصفور على حرفية لَمَّا و أنها ليست بمعنى حين لأن الظرف لا دلالة فيه على العلية.

[۳] . و (لمّا) هذه أخت (لم) و تدل على أن النفي بها متصل بزمان التكلم و ذلك الفارق بينها و بين (لم) أختها. و هذه الدلالة على استمرار النفي إلى زمن التكلم تؤذن غالبا، بأن المنفي بها متوقع الوقوع.

[۴] . «وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا»: قرأ الجمهور: لما، بفتح اللام و تخفيف الميم: هي مخففة من الثقيلة، و اللام الفارقة بين الإيجاب و النفي، و ما: زائدة، و متاع: خبر كل. و قرأ الحسن، و طلحة، و الأعمش، و عيسى، و عاصم، و حمزة: لما، بتشديد الميم، و إن: نافية، و لما: بمعنى إلا. و قرأ أبو رجاء، و أبو حيوة: لما، بكسر اللام، و خرّجوه على أن ما موصولة. و العائد محذوف تقديره: للذي هو متاع كقوله: تَماماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ «۱». و إن في هذا التخريج هي المخففة من الثقيلة، و كل: مبتدأ و خبره في المجرور، أي: و إن كل ذلك لكائن، أو لمستقر الذي هو متاع، و من حيث هي المخففة من الثقيلة، كان الإتيان باللام هو الوجه، فكان يكون التركيب لكما متاع، لكنه قد تحذف هذه اللام إذا دل المعنى على أن إن هي المخففة من الثقيلة، فلا يجر إلى ذكر اللام الفارقة، و من ذلك قول الشاعر: «و نحن أباة الضيم من آل مالك / و إن مالك كانت كرام المعادن‏» يريد: لكانت، و لكنه حذف لأنه لا يتوهم في إن أن تكون نافية، لأن صدر البيت يدل على المدح، و تعين إن لكونها المخففة من الثقيلة.

[۵] . «وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا»: قرأ الجمهور لَمَّا بتخفيف الميم فتكون إِنْ التي قبلها مخففة من (إنّ) المشددة للتوكيد و تكون اللام الداخلة على لَمَّا اللام الفارقة بين (إن) النافية و (إن) المخففة و (ما) زائدة للتوكيد بين المضاف و المضاف إليه. و قرأ عاصم و حمزة و هشام عن ابن عامر لَمَّا بتشديد الميم فهي لَمَّا أخت (الّا) المختصة بالوقوع في سياق النفي فتكون إِنْ نافية، و التقدير: و ما كل ذلك إلا متاع الحياة الدنيا

[۶] . «إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْها حافِظٌ» قرأ الجمهور: إن خفيفة، كل رفعا لما خفيفة، فهي عند البصريين مخففة من الثقيلة، و كل مبتدأ و اللام هي الداخلة للفرق بين إن النافية و إن المخففة، و ما زائدة، و حافظ خبر المبتدأ، و عليها متعلق به. و عند الكوفيين: إن نافية، و اللام بمعنى إلا، و ما زائدة، و كل و حافظ مبتدأ و خبر و الترجيح بين المذهبين مذكور في علم النحو. و قرأ الحسن و الأعرج و قتادة و عاصم و ابن عامر و حمزة و أبو عمرو و نافع بخلاف عنهما: لما مشددة و هي بمعنى إلا، لغة مشهورة في هذيل و غيرهم. تقول العرب: أقسمت عليك لما فعلت كذا: أي إلا فعلت، قاله الأخفش. فعلى هذه القراءة يتعين أن تكون نافية، أي ما كل نفس إلا عليها حافظ. و حكى هارون أنه قرى‏ء: إن بالتشديد، كل بالنصب، فاللام هي الداخلة في خبر إن، و ما زائدة، و حافظ خبر إن، و جواب القسم هو ما دخلت عليه إن، سواء كانت المخففة أو المشددة أو النافية، لأن كلّا منها يتلقى به القسم فتلقيه بالمشددة مشهور، و بالمخففة «تَاللَّهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدِينِ»، و بالنافية «وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما». و قيل: جواب القسم إِنَّهُ عَلى‏ رَجْعِهِ لَقادِرٌ، و ما بينهما اعتراض، و الظاهر عموم كل نفس.

[۷] . «إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْها حافِظٌ» قرأ الجمهور: لما بتخفيف الميم، و قرأه ابن عامر و حمزة و أبو جعفر و خلف بتشديد الميم. فعلى قراءة تخفيف الميم تكون (إن) مخففة من الثقيلة و لما مركبة من اللام الفارقة بين (إن) النافية و (إن) المخففة من الثقيلة و معها (ما) الزائدة بعد اللام للتأكيد و أصل الكلام: إن كل نفس لعليها حافظ. و على قراءة تشديد الميم تكون (إن) نافية و لَمَّا حرف بمعنى (إلّا) فإن (لمّا) ترد بمعنى (إلّا) في النفي و في القسم، تقول: سألتك لمّا فعلت كذا أي إلّا فعلت، على تقدير: ما أسألك إلّا فعل كذا فآلت إلى النفي و كل من (إن) المخففة و (إن) النافية يتلقّى بها القسم.

[۸] . قرأ عاصم، و حمزة، و ابن عامر: بتثقيل لما؛ و باقي السبعة: بتخفيفها. فمن ثقلها كانت عنده بمعنى إلا، و إن نافية، أي ما كل، أي كلهم إلا جميع لدينا، محضرون: أي محشورون، قاله قتادة. و قال ابن سلام: معذبون؛ و قيل: التقدير لمن ما و ليس بشي‏ء، و من خفف لما جعل إن المخففة من الثقيلة، و ما زائدة، أي إن كل لجميع، و هذا على مذهب البصريين. و أما الكوفيون، فإن عندهم نافية، و اللام بمعنى إلا، و ما زائدة، و لما المشددة بمعنى إلا ثابت في لسان العرب بنقل الثقات، فلا يلتفت إلى زعم الكسائي أنه لا يعرف ذلك. و قال أبو عبد اللّه الرازي: في كون لما بمعنى إلا معنى مناسب، و هو أن لما كأنها حرفا نفي جميعا. و هما لم و ما، فتأكد النفي؛ و إلا كأنها حرفا نفي إن و لا، فاستعمل أحدهما مكان الآخر. انتهى، و هذا أخذه من قول الفراء في إلا في الاستثناء أنها مركبة من إن و لا، إلا أن الفراء جعل إن المخففة من الثقيلة و ما زائدة، أي إن كل لجميع، و هذا على مذهب البصريين. و أما الكوفيون، فإن عندهم نافية، و اللام بمعنى إلا، و ما زائدة، و لما المشددة بمعنى إلا ثابت حرف نفي، و هو قول مردود عند النحاة ركيك، و ما تركب منه و زاد تحريفا أرك منه، و كل بمعنى الإحاطة، و جميع فعيل بمعنى مفعول، و يدل على الاجتماع، و جميع محضرون هنا على المعنى، كما أفرد منتصر على اللفظ، و كلاهما بعد جميع يراعى فيه الفواصل.

[۹] . «وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ» إِنْ يجوز أن تكون مخففة من الثقيلة و الأفصح إهمالها عن العمل فيما بعدها، و الأكثر أن يقترن خبر الاسم بعدها بلام تسمّى اللام الفارقة لأنها تفرق بين إِنْ المخففة من الثقيلة و بين إِنْ النافية لئلا يلتبس الخبر المؤكد بالخبر المنفي فيناقض مقصد المتكلم، و على هذا الوجه يكون قوله: لَمَّا مخفف الميم كما قرأ الجمهور لَمَّا جَمِيعٌ بتخفيف ميم لَمَّا، فهي مركبة من اللام الفارقة و (ما) الزائدة للتأكيد، و يجوز أن تكون إِنْ نافية بمعنى (لا) و يكون لَمَّا بتشديد الميم على أنها حرف استثناء بمعنى (إلا) تقع بعد النفي و نحوه كالقسم. و كذلك قرأ ابن عامر و عاصم و حمزة و أبو جعفر. و التقدير: و ما كلهم إلّا محضرون لدينا.

[۱۰] . قرأ أبو جعفر و ابن عامر و حمزة و حفص «وَ إِنَّ كُلًّا لَمَّا» بتشديد النون و الميم و قرأ أهل البصرة و الكسائي و خلف «وَ إِنَّ كُلًّا» بتشديد النون لما بتخفيف الميم و قرأ نافع و ابن كثير و إن كلا خفيفة النون لما خفيفة الميم و قرأ أبو بكر عن عاصم و إن كلا خفيفة النون «لَمَّا» مشددة الميم و في الشواذ قراءة الزهري و سليمان بن أرقم لما بالتنوين و قراءة ابن مسعود و إن كل بالرفع إلا ليوفينهم.

الحجة: قال أبو علي من قرأ و إن كلا لما بتشديد إن و تخفيف لما فوجهه بين و هو أنه نصب كلا بأن و أن يقتضي أن يدخل على خبرها أو اسمها لام فدخلت هذه اللام و هي لام الابتداء على الخبر في قوله «لَمَّا» و قد دخلت في الخبر لام الأخرى و هي التي تلقي بها القسم و يختص بالدخول على الفعل و يلزمها في أكثر الأمر إحدى النونين فلما اجتمعت اللامان و اتفقتا في تلقي القسم وافقتا في اللفظ فصل بينهما بما كما فصلوا بين إن و اللام فدخلت ما لهذا المعنى و إن كانت زائدة لتفصل كما جلبت النون و إن كانت زائدة في نحو فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً و كما صارت عوضا من الفعل في قولهم إما لا بالإمالة و في قوله: «أبا خراشة أما أنت ذا نفر / فإن قومي لم يأكلهم الضبع‏» و يلي هذا الوجه في البيان قول من خفف إن و نصب كلا و خفف لما قال سيبويه حدثنا من نثق به أنه سمع من العرب من يقول أن عمرا لمنطلق قال و أهل المدينة يقرءون و إن كلا لما جميع لدينا محضرون يخففون و ينصبون كما قالوا:” كأن ثدييه حقان” و وجه النصب بها مع التخفيف من القياس أن إن مشبهة في نصبها بالفعل و الفعل يعمل محذوفا كما يعلم غير محذوف و ذلك في نحو لم يك زيد منطلقا «فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ» و كذلك لا أدر فأما من خفف أن و نصب كلا و ثقل لما فقراءته مشكلة و ذلك أن إن إذا نصب بها و إن كانت مخففة كانت بمنزلتها مثقلة و لما إذا شددت كانت بمنزلة إلا و كذلك قراءة من شدد لما و ثقل أن مشكلة و ذلك أن إن إذا ثقلت و إذا خففت و نصب بها فهي في معنى الثقيلة فكما لا يحسن تثقيل إن زيدا إلا منطلق كذلك لا يحسن تثقيل إن و تثقيل لما فأما مجي‏ء لما في قولهم نشدتك الله لما فعلت و إلا فعلت فقال الخليل الوجه لتفعلن كما تقول أقسمت عليك لتفعلن و أما دخول إلا و لما فلأن المعنى الطلب فكأنه أراد ما أسألك إلا فعل كذا و لم يذكر حرف النفي في اللفظ و إن كان مرادا كما جاء في قولهم شر أهر ذا ناب أي ما أهره إلا شر و ليس في الآية معنى نفي و لا طلب فإن قال قائل لمن ما فأدغم النون في الميم بعد ما قبلها ميما فإن ذلك لا يسوغ أ لا ترى أن الحرف المدغم إذا كان قبله ساكن نحو قوم مالك لم يقو الإدغام فيه على أن يحرك الساكن الذي قبل الحرف المدغم فإذا لم يجز ذلك فيه و كان التغيير أسهل من الحذف فإن لا يجوز الحذف الذي هو أذهب في باب التغيير من تحرك الساكن أجدر على أن في هذه السورة ميمات اجتمعت في الإدغام أكثر مما كان يجتمع في لمن ما و لم يحذف منها شي‏ء و ذلك قوله عَلى‏ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ فإذا لم يحذف شي‏ء من هذا فإن لا يحذف ثم أجدر و قد روي أنه قد قرأ و إن كلا لما منونا كما قال وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلًا لَمًّا فوصف بالمصدر فإن قال أن لما فيمن ثقل إنما هو لما هذه وقف عليها بالألف ثم أجري في الوصل مجرى الوقف فذلك مما يجوز في الشعر و وجه الإشكال فيه أبين من هذا الوجه و قد حكى عن الكسائي أنه قال لا أعرف وجه التثقيل في لما و لم يبعد فيما قال و لو خفف مخفف أن و رفع كلا بعدها لجاز تثقيل لما مع ذلك على أن يكون المعنى ما كل إلا ليوفينهم فيكون ذلك كقوله وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا و لكان ذلك أبين من النصب في كل و التثقيل للما و ينبغي أن يقدر المضاف إليه كل نكرة ليحسن وصفه بالنكرة و لا يقدر إضافته إلى معرفة فيمتنع أن يكون لما وصفا له و لا يجوز أن يكون حالا لأنه لا شي‏ء في الكلام عاملا في الحال هذا كله كلام أبي علي.

و قال غيره في معنى لما بالتشديد أربعة أوجه:

(أحدها) قول الفراء أنها بمعنى لمن ما فحذفت إحدى الميمات الثلاث على ما تقدم ذكره و أنشد الفراء: «و إني لما أصدر الأمر وجهه / إذا هو أعيا بالسبيل مصادرة.»

(و الثاني) أنها بمعنى إلا كقولهم سألتك لما فعلت بمعنى إلا فعلت عن الزجاج و قال الفراء هذا لا يجوز إلا في اليمين كما قاله أبو علي

(و الثالث) أنها مخففة شددت للتأكيد عن المازني قال الزجاج هذا لا يجوز لأنه إنما يجوز تخفيف المشدد عند الضرورة فأما تشديد المخفف فلا يجوز بحال

(و الرابع) أنها من لممت الشي‏ء إذا جمعته إلا أنها بنيت على فعلى فلم تصرف مثل تترى فكأنه قال و إن كلا جميعا ليوفينهم و يدل عليه قراءة الزهري لما بالتنوين و قال ابن جني تقديره هذا و إن كلا ليوفينهم ربك أعمالهم لما أي توفية جامعة لأعمالهم جميعا و محصلا لأعمالهم تحصيلا فهو كقولك قياما لأقومن

و ذكر الشيخ علي ابن أبي الطيب رحمة الله عليه فيه وجها آخر فقال هاهنا محذوف و تقديره و إن كلا لما عملوا ليوفينهم ربك أعمالهم و الحذف في الكلام كثير قال الشاعر: «إذا قلت سيروا إن ليلى لعلها / جرى دون ليلى مائل القرن أعضب‏» و المراد لعلها تلقاني أو تصلني أو نحو هذا فهذا وجه خامس فأما إذا خففت إن فانتصاب كلا مع حمل أن على النفي مشكل و قد ذكر فيه أن يكون التقدير و إن هم إلا ليوفينهم كلا أو و إن هم أعني كلا إلا ليوفينهم و هذان الوجهان مرغوب عنهما و على الجملة فإن تشديد الميم من لما مع تشديد إن و تخفيفه مشكل عند المحققين إذ لا يتأتى في لما هذه معنى لم و لا معنى الحين و لا معنى إلا و لا يعرف لها معنى سوى هذه و من قرأ و إن كل إلا ليوفينهم فمعناه ما كل إلا و الله ليوفينهم كقولك ما زيد إلا لأضربنه أي ما زيد إلا مستحق لأن يقال فيه هذا و يجوز أن يكون مخففة من الثقيلة و إلا زائدة كما في قول الشاعر: «أرى الدهر إلا منجنونا بأهله / و ما طالب الحاجات إلا معللا» أي أرى الدهر منجنونا بأهله و على ذلك تأولوا بيت ذي الرمة: «حراجيج ما تنفك إلا مناخة / على الخسف أو يرمي بها بلدا قفرا» أي ما تنفك مناخة و إلا زائدة.

[۱۱] . و قوله: وَ إِنَّ كُلًّا لَمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ قرأت القراء بتشديد (لمّا) و تخفيفها و تشديد إن و تخفيفها) فمن قال (وَ إِنَّ كُلًّا لَمَّا) جعل (ما) اسما للناس كما قال (فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ) ثم جعل اللام التي فيها جوابا لإنّ، و جعل اللام الّتى فى (لَيُوَفِّيَنَّهُمْ) لاما دخلت على نيّة يمين فيها: فيما بين ما وصلتها كما تقول هذا من ليذهبنّ، و عندى ما لغيره خير منه.

[۱۲] . فعند من قرأ (إن) مخفّفة و شدّة الميم و هو أبو بكر عن عاصم تكون (إن) مخفّفة من الثقيلة، و أمّا من شدّد النون (إنّ) و شدّد الميم من (لمّا) و هم ابن عامر، و حمزة، و حفص عن عاصم، و أبو جعفر، و خلف فتوجيه قراءتهم و قراءة أبي بكر ما قاله القراء: إنّها بمعنى (لمن ما) فحذف إحدى الميمات الثلاث، يريد أنّ (لمّا) ليست كلمة واحدة و إن كانت في صورتها كصورة حرف (لمّا) في رسم المصحف

[۱۳] . ما أَمَرَهُ: «ما» بمعنى الذي، و العائد محذوف؛ أي ما أمره به. و الله أعلم.

[۱۴] . (ما) موصول في محلّ نصب مفعول به، و العائد محذوف أي: ما أمره به.

[۱۵] . و جملة أمره صلة و العائد محذوف أي به.

[۱۶] . الإعراب: و قوله «كَلَّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ» أي ما أمره به فحذف الباء فصار التقدير ما أمره فحذف الهاء الأولى فصار ما أمره فالهاء الباقية لما الموصولة و الهاء المحذوفة للإنسان.

[۱۷] . فراز اول این حدیث در جلسه ۱۰۷۵ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-88/ حدیث ۴ گذشت و در پاورقی همانجا آدرس بقیه فرازهای آن که ضمن آيات مختلف تقدیم شد آمده است.

[۱۸] . این مضمون در ادامه این حدیث هم (ص۳۵۶) یکبار دیگر آمده است:

ثُمَّ يَتَجَلَّى تَبَارَكَ وَ تَعَالَى سُبْحَانَهُ حَتَّى يَنْظُرُوا إِلَى نُورِ وَجْهِهِ الْمَكْنُونِ مِنْ عَيْنِ كُلِّ نَاظِرٍ فَيَقُولُونَ سُبْحَانَكَ مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ يَا عَظِيم‏.

[۱۹]. این فراز به طور کاملتر در جلسه ۹۱۷ حدیث۳ https://yekaye.ir/ale-imran-3-194/ گذشت.

[۲۰] . قَالَ فَغَضِبَ زَيْدٌ عِنْدَ ذَلِكَ ثُمَّ قَالَ: لَيْسَ الْإِمَامُ مِنَّا مَنْ جَلَسَ فِي بَيْتِهِ وَ أَرْخَى سِتْرَهُ وَ ثَبَّطَ عَنِ الْجِهَادِ وَ لَكِنَّ الْإِمَامَ مِنَّا مَنْ مَنَعَ حَوْزَتَهُ وَ جَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ وَ دَفَعَ عَنْ رَعِيَّتِهِ وَ ذَبَّ عَنْ حَرِيمِهِ.

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: هَلْ تَعْرِفُ يَا أَخِي مِنْ نَفْسِكَ شَيْئاً مِمَّا نَسَبْتَهَا إِلَيْهِ فَتَجِي‏ءَ عَلَيْهِ بِشَاهِدٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ أَوْ حُجَّةٍ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَوْ تَضْرِبَ بِهِ مَثَلًا فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَحَلَّ حَلَالًا وَ حَرَّمَ حَرَاماً وَ فَرَضَ فَرَائِضَ وَ ضَرَبَ أَمْثَالًا وَ سَنَّ سُنَناً وَ لَمْ يَجْعَلِ الْإِمَامَ الْقَائِمَ بِأَمْرِهِ شُبْهَةً فِيمَا فَرَضَ لَهُ مِنَ الطَّاعَةِ أَنْ يَسْبِقَهُ بِأَمْرٍ قَبْلَ مَحَلِّهِ أَوْ يُجَاهِدَ فِيهِ قَبْلَ حُلُولِهِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الصَّيْدِ «لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ» أَ فَقَتْلُ الصَّيْدِ أَعْظَمُ أَمْ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مَحَلًّا وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا» وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ فَجَعَلَ الشُّهُورَ عِدَّةً مَعْلُومَةً فَجَعَلَ مِنْهَا أَرْبَعَةً حُرُماً وَ قَالَ «فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ» ثُمَّ قَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى «فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» فَجَعَلَ لِذَلِكَ مَحَلًّا وَ قَالَ «وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ» فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ أَجَلًا وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَاباً فَإِنْ كُنْتَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ يَقِينٍ مِنْ أَمْرِكَ وَ تِبْيَانٍ مِنْ شَأْنِكَ فَشَأْنَكَ وَ إِلَّا فَلَا تَرُومَنَّ أَمْراً أَنْتَ مِنْهُ فِي شَكٍّ وَ شُبْهَةٍ وَ لَا تَتَعَاطَ زَوَالَ مُلْكٍ لَمْ تَنْقَضِ أُكُلُهُ وَ لَمْ يَنْقَطِعْ مَدَاهُ وَ لَمْ يَبْلُغِ الْكِتَابُ أَجَلَهُ فَلَوْ قَدْ بَلَغَ مَدَاهُ وَ انْقَطَعَ أُكُلُهُ وَ بَلَغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ لَانْقَطَعَ الْفَصْلُ وَ تَتَابَعَ النِّظَامُ وَ لَأَعْقَبَ اللَّهُ فِي التَّابِعِ وَ الْمَتْبُوعِ الذُّلَّ وَ الصَّغَارَ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ إِمَامٍ ضَلَّ عَنْ وَقْتِهِ فَكَانَ التَّابِعُ فِيهِ أَعْلَمَ مِنَ الْمَتْبُوعِ أَ تُرِيدُ يَا أَخِي أَنْ تُحْيِيَ مِلَّةَ قَوْمٍ- قَدْ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَ عَصَوْا رَسُولَهُ وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ بِغَيْرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ وَ ادَّعَوُا الْخِلَافَةَ بِلَا بُرْهَانٍ مِنَ اللَّهِ وَ لَا عَهْدٍ مِنْ رَسُولِهِ أُعِيذُكَ بِاللَّهِ يَا أَخِي أَنْ تَكُونَ غَداً الْمَصْلُوبَ بِالْكُنَاسَةِ ثُمَّ ارْفَضَّتْ عَيْنَاهُ وَ سَالَتْ دُمُوعُهُ ثُمَّ قَالَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ مَنْ هَتَكَ سِتْرَنَا وَ جَحَدَنَا حَقَّنَا وَ أَفْشَى سِرَّنَا وَ نَسَبَنَا إِلَى غَيْرِ جَدِّنَا وَ قَالَ فِينَا مَا لَمْ نَقُلْهُ فِي أَنْفُسِنَا.

[۲۱] . عبارات مختصر تفاوتهای اندکی دارد لذا کل متن آن تقدیم می‌شود:

وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع عَنِ الرُّؤْيَا، فَأَمْسَكَ عَنِّي ثُمَّ قَالَ: «لَوْ أَنَّا أَعْطَيْنَاكُمْ مَا تُرِيدُونَ كَانَ شَرّاً لَكُمْ، وَ أُخِذَ بِرَقَبَةِ صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ».

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: «وَلَايَةُ اللَّهِ أَسَرَّهَا إِلَى جَبْرَئِيلَ ع، وَ أَسَرَّهَا جَبْرَئِيلُ ع إِلَى مُحَمَّدٍ ص، وَ أَسَرَّهَا مُحَمَّدٌ ص إِلَى عَلِيٍّ ص، وَ أَسَرَّهَا عَلِيٌّ ص إِلَى مَنْ شَاءَ، ثُمَّ أَنْتُمْ تُذِيعُونَ ذَلِكَ مِنَ الَّذِي أَمْسَكَ حَرْفاً سَمِعَ بِهِ»

وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: «فِي حِكْمَةِ آلِ دَاوُدَ: يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ أَنْ يَكُونَ مَالِكاً لِنَفْسِهِ، مُقْبِلًا عَلَى شَأْنِهِ، عَارِفاً بِأَهْلِ زَمَانِهِ، فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لَا تُذِيعُوا عَلَيْنَا، فَلَوْلَا أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُدَافِعُ عَنْ أَوْلِيَائِهِ، وَ يَنْتَقِمُ مِنْ أَعْدَائِهِ لِأَوْلِيَائِهِ، أَ مَا رَأَيْتَ مَا صَنَعَ اللَّهُ بِآلِ بَرْمَكَ، وَ مَا انْتَقَمَ لِأَبِي الْحَسَنِ ص مِنْهُمْ.

وَ قَدْ كَانَ بَنُو الْأَشْعَثِ عَلَى خَطَرٍ عَظِيمٍ فَدَفَعَ اللَّهُ عَنْهُمْ بِوَلَايَتِهِمْ لِأَبِي الْحَسَنِ ع، وَ أَنْتُمْ بِالْعِرَاقِ وَ تَرَوْنَ أَعْمَالَ هَؤُلَاءِ الْفَرَاعِنَةِ وَ مَا أَمْهَلَ اللَّهُ لَهُمْ، فَعَلَيْكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ لَا تَغُرَّنَّكُمُ الدُّنْيَا، وَ لَا تَغْتَرُّوا بِمَنْ أَمْهَلَ اللَّهُ تَعَالَى لَهُ فَكَأَنَّ الْأَمْرَ قَدْ صَارَ إِلَيْكُمْ، وَ لَوْ أَنَّ الْعُلَمَاءَ وَجَدُوا مَنْ يُحَدِّثُونَهُ وَ يَكْتُمُ سِرَّهُ لَحَدَّثُوا وَ لَبَيَّنُوا الْحِكْمَةَ، وَ لَكِنْ قَدِ ابْتَلَاهُمُ اللَّهُ بِالْإِذَاعَةِ. وَ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُحِبُّونَّا بِقُلُوبِكُمْ، وَ يُخَالِفُ ذَلِكَ فِعْلُكُمْ، وَ اللَّهِ مَا يَسْتَوِي اخْتِلَافُ أَصْحَابِكَ وَ لِهَذَا اسْتَتَرَ عَلَى صَاحِبِكُمْ لِيُقَالَ مُخْتَلِفُونَ، مَا لَكُمْ لَا تَمْلِكُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تَصْبِرُونَ حَتَّى يَجِي‏ءَ اللَّهُ بِالَّذِي تُرِيدُونَ، إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَيْسَ يَجِي‏ءُ عَلَى مَا يُرِيدُ النَّاسُ، إِنَّمَا هُوَ أَمْرُ اللَّهِ وَ قَضَاؤُهُ وَ الصَّبْرُ، إِنَّمَا يَعْجَلُ مَنْ يَخَافُ الْفَوْتَ.

وَ قَدْ رَأَيْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ وَ مَا أَوْقَعَ عِنْدَ هَؤُلَاءِ الْفَرَاعِنَةِ مِنْ‏ أَمْرِكُمْ، فَلَوْلَا دِفَاعُ اللَّهِ عَنْ صَاحِبِكُمْ وَ حُسْنُ تَقْدِيرِهِ لَهُ، وَ لَكِنْ هُوَ مِنْ مَنِّ اللَّهِ وَ دِفَاعِهِ عَنْ أَوْلِيَائِهِ، أَ مَا كَانَ لَكُمْ فِي أَبِي الْحَسَنِ ع عِظَةٌ. أَ مَا تَرَى حَالَ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ فَهُوَ الَّذِي صَنَعَ بِأَبِي الْحَسَنِ ع مَا صَنَعَ، وَ قَالَ لَهُمْ وَ أَخْبَرَهُمْ، أَ تَرَى اللَّهَ يَغْفِرُ لَهُ مَا رَكِبَ مِنَّا، فَلَوْ أَعْطَيْنَاكُمْ مَا تُرِيدُونَ كَانَ شَرّاً لَكُمْ وَ لَكِنَّ الْعَالِمَ يَعْمَلُ بِمَا يَعْلَمُ».

[۲۲] . قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ، ادْعُ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَرْزُقَنِي حَلَالًا.

قَالَ: «تَدْرِي مَا الْحَلَالُ؟»:

قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَمَّا الَّذِي عِنْدَنَا فَالْكَسْبُ الطِّيبُ.

قَالَ: «كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ يَقُولُ: الْحَلَالُ هُوَ قُوتُ الْمُصْطَفَيْنَ، وَ لَكِنْ قُلْ: أَسْأَلُكَ مِنْ رِزْقِكَ الْوَاسِعِ»

وَ قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنَّ أَصْحَابَنَا رَوَوْا عَنْ شِهَابٍ عَنْ جَدِّكَ عَلَيْهِ السَّلَامُ أَنَّهُ قَالَ: «أَبَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يُمْلِكَ أَحَداً مَا مَلَكَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، ثَلَاثَ وَ عِشْرِينَ سَنَةً».

قَالَ: «إِنْ كَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَهُ جَاءَ كَمَا قَالَ».

فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَأَيُّ شَيْ‏ءٍ تَقُولُ أَنْتَ؟

[۲۳] . وَ قَدْ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ: هِيَ وَ اللَّهِ السُّنَنُ، الْقُذَّةُ بِالْقُذَّةِ وَ مِشْكَاةٌ بِمِشْكَاةٍ، وَ لَا بُدَّ أَنْ يَكُونَ فِيكُمْ مَا كَانَ فِي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ، وَ لَوْ كُنْتُمْ عَلَى أَمْرٍ وَاحِدٍ كُنْتُمْ عَلَى غَيْرِ سُنَّةِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ، وَ لَوْ أَنَّ الْعُلَمَاءَ وَجَدُوا مَنْ يُحَدِّثُونَهُمْ وَ يَكْتُمُ سِرَّهُمْ لَحَدَّثُوا وَ لَبَيَّنُوا الْحِكْمَةَ، وَ لَكِنْ قَدِ ابْتَلَاكُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْإِذَاعَةِ، وَ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُحِبُّونَّا بِقُلُوبِكُمْ وَ يُخَالِفُ ذَلِكَ فِعْلُكُمُ، وَ اللَّهِ مَا يَسْتَوِيَ اخْتِلَافُ أَصْحَابِكَ، وَ لِهَذَا سُتِرَ عَلَى صَاحِبِكُمْ لَيُقَالُ مُخْتَلِفِينِ،

[۲۴] . إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ عَادَ صَعْصَعَةَ بْنَ صُوحَانَ فَقَالَ لَهُ: يَا صَعْصَعَةُ، لَا تَفْخَرْ عَلَى إِخْوَانِكَ بِعِيَادَتِي إِيَّاكَ، وَ انْظُرْ لِنَفْسِكَ، فَكَأَنَّ الْأَمْرَ قَدْ وَصَلَ إِلَيْكَ. وَ لَا يُلْهِيَنَّكَ الْأَمَلُ، وَ قَدْ رَأَيْتَ مَا كَانَ مِنْ مَوْلَى آلِ يَقْطِينٍ وَ مَا وَقَعَ مِنْ الْفَرَاعِنَةِ مِنْ أَمْرِكُمْ، وَ لَوْ لَا دِفَاعُ اللَّهِ عَنْ صَاحِبِكُمْ وَ حُسْنِ تَقْدِيرِهِ لَهُ وَ لَكُمْ، هُوَ وَ اللَّهِ مِنَ اللَّهِ وَ دِفَاعِهِ عَنْ أَوْلِيَائِهِ، أَ مَا كَانَ لَكُمْ فِي أَبِي الْحَسَنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ عِظَةٌ؟! مَا تَرَى حَالَ هِشَامِ؟ هُوَ الَّذِي صَنَعَ بِأَبِي الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ مَا صَنَعَ وَ قَالَ لَهُمْ وَ أَخْبَرَهُمْ، أَ تَرَى اللَّهَ يَغْفِرُ لَهُ مَا رَكِبَ مِنَّا؟!

[۲۵] . فراز مورد تکرار در دعای جوشن صغیر (فَلَكَ الْحَمْدُ يَا رَبِّ مِنْ مُقْتَدِرٍ لَا يُغْلَبُ وَ ذِي أَنَاةٍ لَا يَعْجَلُ) هم می‌توان نمونه‌ای از این که خداوند هنوز کارش را به انجام نرسانده است مورد توجه قرار داد. در اینجا فقط بند اول آن تقدیم می‌شود به نقل از مهج الدعوات و منهج العبادات، ص۲۲۰

فَحَدَّثَنِي أَبِي قَالَ: كَانَ جَمَاعَةٌ مِنْ خَاصَّةِ أَبِي الْحَسَنِ ع مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ شِيعَتِهِ يَحْضُرُونَ مَجْلِسَهُ وَ مَعَهُمْ‏ فِي أَكْمَامِهِمْ أَلْوَاحُ آبَنُوسٍ لِطَافٌ وَ أَمْيَالٌ فَإِذَا نَطَقَ أَبُو الْحَسَنِ ع بِكَلِمَةٍ أَوْ أَفْتَى فِي نَازِلَةٍ أَثْبَتَ الْقَوْمُ مَا سَمِعُوا مِنْهُ فِي ذَلِكَ.

قَالَ: فَسَمِعْنَاهُ وَ هُوَ يَقُولُ فِي دُعَائِهِ شُكْراً لِلَّهِ جَلَّتْ عَظَمَتُهُ:

إِلَهِي كَمْ مِنْ عَدُوٍّ انْتَضَى عَلَيَّ سَيْفَ عَدَاوَتِهِ وَ شَحَذَ لِي ظُبَةَ مُدْيَتِهِ وَ أَرْهَفَ لِي شَبَا حَدِّهِ وَ دَافَ لِي قَوَاتِلَ سُمُومِهِ وَ سَدَّدَ نَحْوِي صَوَائِبَ سِهَامِهِ وَ لَمْ تَنَمْ عَنِّي عَيْنُ حِرَاسَتِهِ وَ أَضْمَرَ أَنْ يَسُومَنِي الْمَكْرُوهَ وَ يُجَرِّعَنِي ذُعَافَ مَرَارَتِهِ فَنَظَرْتَ إِلَى ضَعْفِي عَنِ احْتِمَالِ الْفَوَادِحِ وَ عَجْزِي عَنِ الِانْتِصَارِ مِمَّنْ قَصَدَنِي بِمُحَارَبَتِهِ وَ وَحْدَتِي فِي كَثِيرِ مَنْ نَاوَانِي وَ إِرْصَادِهِمْ لِي فِيمَا لَمْ أُعْمِلْ فِيهِ فِكْرِي فِي الْإِرْصَادِ لَهُمْ بِمِثْلِهِ فَأَيَّدْتَنِي بِقُوَّتِكَ وَ شَدَدْتَ أَزْرِي بِنَصْرِكَ وَ فَلَلْتَ لِي شَبَا حَدِّهِ وَ خَذَلْتَهُ بَعْدَ جَمْعِ عَدِيدِهِ وَ حَشْدِهِ وَ أَعْلَيْتَ كَعْبِي عَلَيْهِ وَ وَجَّهْتَ مَا سَدَّدَ إِلَيَّ مِنْ مَكَايِدِهِ إِلَيْهِ وَ رَدَدْتَهُ وَ لَمْ يَشْفِ غَلِيلَهُ وَ لَمْ تَبْرُدْ حَرَارَاتُ غَيْظِهِ وَ قَدْ عَضَّ عَلَيَّ أَنَامِلَهُ وَ أَدْبَرَ مُوَلِّياً قَدْ أَخْفَقَتْ سَرَايَاهُ فَلَكَ الْحَمْدُ يَا رَبِّ مِنْ مُقْتَدِرٍ لَا يُغْلَبُ وَ ذِي أَنَاةٍ لَا يَعْجَلُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْنِي لِأَنْعُمِكَ مِنَ الشَّاكِرِينَ وَ لِآلَائِكَ مِنَ الذَّاكِرِين‏

[۲۶] . مَا الدُّنْيَا إِلَّا بِمَنْزِلَةِ الْمَيْتَةِ إِذَا اضْطُرِرْتُ إِلَيْهَا أَكَلْتُ مِنْهَا يَا حَفْصُ

[۲۷] . قوله تعالى: «كَلَّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ» الذي يعطيه السياق أن «كَلَّا» ردع عن معنى سؤال يستدعيه السياق و يلوح إليه قوله: «لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ» كأنه لما أشير إلى أن الإنسان مخلوق مدبر له تعالى من أول وجوده إلى آخره من خلق و تقدير و تيسير للسبيل و إماتة و إقبار و إنشار و كل ذلك نعمة منه تعالى سئل فقيل: فما ذا صنع الإنسان و الحال هذه الحال و هل خضع للربوبية أو هل شكر النعمة فأجيب و قيل: كلا، ثم أوضح فقيل: لما يقض ما أمره الله به بل كفر و عصى.

[۲۸] . فقد ظهر مما تقدم أن ضمير «يَقْضِ» للإنسان و المراد بقضائه إتيانه بما أمر الله به.

[۲۹] . كَلَّا: ردع للإنسان عن ما هو فيه من الكفر و الطغيان. لَمَّا يَقْضِ: يفي من أول مدة تكليفه إلى حين إقباره، ما أَمَرَهُ به اللّه تعالى، فالضمير في يقض للإنسان.

[۳۰] . «كَلَّا» أي حقا «لَمَّا يَقْضِ» أي لم يقض «ما أَمَرَهُ» الله به من إخلاص عبادته و لم يؤد حق الله تعالى عليه مع كثرة نعمه.

[۳۱] . قال مجاهد هو على العموم في الكافر و المسلم لم يعبده أحد حق عبادته

[۳۲] . كَلَّا ردع للإنسان عما هو عليه لَمَّا يَقْضِ لم يقض بعد، مع تطاول الزمان و امتداده من لدن آدم إلى هذه الغاية ما أَمَرَهُ اللّه حتى يخرج عن جميع أوامره، يعنى: أنّ إنسانا لم يخل من تقصير قط

[۳۳] . و أعلم أن قوله: كَلَّا ردع للإنسان عن تكبره و ترفعه، أو عن كفره و إصراره على إنكار التوحيد، و على إنكاره البعث و الحشر و النشر، و في قوله: لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ وجوه أحدها: قال مجاهد لا يقضي أحد جميع ما كان مفروضا عليه أبدا، و هو إشارة إلى أن الإنسان لا ينفك عن تقصير ألبتة، و هذا التفسير عندي فيه نظر، لأن قوله: لَمَّا يَقْضِ الضمير فيه عائد إلى المذكور السابق، و هو الإنسان في قوله: قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ [عبس: ۱۷] و ليس المراد من الإنسان هاهنا جميع الناس بل الإنسان الكافر فقوله: لَمَّا يَقْضِ كيف يمكن حمله على جميع الناس

[۳۴] . و ثانيها: أن يكون المعنى أن الإنسان المترفع المتكبر لم يقض ما أمر به من ترك التكبر، إذ المعنى أن ذلك الإنسان الكافر لما يقض ما أمر به من التأمل في دلائل اللّه، و التدبر في عجائب خلقه و بينات حكمته.

[۳۵] . و ظهر أيضا أن ما في الآيات من الذم و اللائمة إنما هو للإنسان بما في طبعه من الإفراط في الكفر كما في قوله: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ»: إبراهيم: ۳۴ فينطبق على من تلبس بالكفر و أفرط فيه بالعناد و منه يظهر عدم استقامة ما نقل عن بعضهم أن الآية على العموم في الكافر و المسلم لم يعبده أحد حق عبادته. و ذلك أن الضمير للإنسان المذكور في صدر الآيات بما في طبعه من داعية الإفراط في الكفر و ينطبق على من تلبس به بالفعل.

[۳۶] . و ثالثها: قال الأستاذ أبو بكر بن فورك: كلا لم يقض اللّه لهذا الكافر ما أمره به من الإيمان و ترك التكبر، بل أمره بما لم يقض له به.

[۳۷] . فالضمير في يقض للإنسان. و قال ابن فورك: للّه تعالى، أي لم يقض اللّه لهذا الكافر ما أمره به من الإيمان، بل أمره بما لم يقض له.

[۳۸] . و قيل: الضمير لله تعالى و المعنى لما يقض الله لهذا الكافر أن يأتي بما أمره به من الإيمان و الطاعة بل إنما أمره بما أمر إتماما للحجة، و هو بعيد.

Visits: 78

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*