۱۹-۲۲ شعبان ۱۴۴۱
ترجمه
با قدحها و تُنگها و پیالهای از شراب ناب؛
اختلاف قرائت
كَأْسٍ /کاسٍ[۱]
نکات ادبی
بِأَكْوابٍ
«اكواب» را جمع «كُوْب»، و آن را کوزهای که دسته نداشته باشد (كتاب العين، ج۵، ص۴۱۷[۲]) ویا قدح بیدسته دانستهاند (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۱۴۵؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۲۸[۳]). برخی گفتهاند این کلمه در زبانهای سریانی و آرامی هم به همین معنای «جام بدون دسته» معرفی شده است و ظرفی است ما بین کوزه و کاسه؛ که نه به اندازه قدح سرش باز است که براحتی آن در هنگام حرکت از آن بیرون بریزد؛ و نه به اندازه کوزه سرش تنگ است که نوشیدن آب از آن سخت باشد؛ و نه همچون ابریق دستهدار است؛ (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۰، ص۱۳۰[۴]) اما برخی آن را همچون قدح سرگشاد میدانند و البته هم بر لوله نداشتنش تاکید دارند. (مجاز القرآن، ج۲، ص۲۴۹[۵]؛ مجمع البيان، ج۹، ص۳۲۷[۶])
برخی معنای محوری این ماده را متسع شدن چیزی که توخالی است به نحو دایرهایشکل و به دور خودپیچیده دانسته اند چنانکه با کلمه «كُوْب» به معنای قدح یا کوزه بدون دستهای که سرش گرد باشد به کار رفته ویا «کَوَب» به معنای حالت کسی است که گردنش باریک و سرش بزرگ باشد و «کوبه» هم به معنای طبل به کار رفته است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۸۶۲) [البته بعید نیست کاربرد کلمه «کوبه» برای طبل، از فارسی (برگرفته از کوبیدن) وارد عربی شده باشد.]
این ماده ۴ بار در قرآن و به همین صورت «اکواب» و فقط برای اشاره به یک ظرفی بهشتی به کار رفته است.
أَباریقَ
کلمه «أَباریقَ» جمع «إبریق» است؛ که آن را ظرف آبی دانستهاند که دسته و لوله داشته باشد؛ اغلب اهل لغت بر ایناند که این کلمه (همانند کلمه «إِسْتَبْرَقٍ» که بحثش در جلسه ۶۱۲ http://yekaye.ir/al-kahf-18-31/ گذشت) فارسی و معرب است (لسان العرب، ج۱۰، ص۱۷؛ مجمع البحرين، ج۳، ص۵۳؛ تاج العروس، ج۱۳، ص۲۰) و توضیح دادهاند که اصل فارسی آن «آبریز» بوده (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۲۵۶؛ حجة التفاسير، ج۶، ص۲۹۶) یعنی ظرف آفتابهمانندی که برای ریختن آب استفاده میشده است. (توجه شود که کلمه آفتابه امروزه به خاطر رواج کاربردش در خصوص آفتابه دستشویی بار منفی دارد؛ اما کسانی که آفتابه-لگنهای برنجی را دیده باشند متوجه میشوند که این کلمه بار معنایی منفی امروز را نداشته؛ و در واقع، آفتابه وسیله آب ریختنی است که دسته و لوله دارد؛ که امروزه به جای آن «تُنگ» و «پارچ» رایج شده که فقط دسته دارد؛ و به خاطر آن بار معنایی منفی در زبان فارسی امروزین، به جای «آفتابه» از کلمه «تُنگ» استفاده شد که امروزه برای آوردن نوشیدنی نزد میهمانان به جای آن آفتابههای برنجی و نقرهای، از «تُنگ» استفاده میشود؛ و شاید در آشپزخانههای امروزی فقط قوری و کتری میتواند مصداق چنان ظرفی شمرده شود که البته کاراییاش برای پذیرایی از میهمان نیست.
قلیلی از قدما احتمال دادهاند که این کلمه از ماده «برق» اخذ شده باشد بدین جهت که از صفای رنگش برق میزند (مجمع البيان، ج۹، ص۳۲۷[۷]؛ روض الجنان (ابوالفتوح)، ج۱۸، ص۳۰۳[۸]) و ظاهرا به همین مناسبت برخی از معاصرین آن را به «تنگهای بلور دستهدار» و « تنگهای دستهدار برّاق» ترجمه کردهاند (تفسير روان جاويد، ج۵، ص۱۲۷-۱۲۸) و معدودی از معاصرین هم بشدت از اینکه از ماده «برق» گرفته شده باشد دفاع کردهاند اما با این توضیح که معنای محوری ماده «برق» را به معنای تیزی که با قوت و رانش از عمقی که آن را دربرگرفته به ظاهرا بیاید (حدة تبرز الی الظاهر (بقوة أو اندفاع) من عمق ما یکتنفها) دانستهاند و گفتهاند عمدتا ابریق برای ریختن شراب به کار میرفته و این شکل آن موجب میشده که از شراب به خاطر تیزی اش مقدار اندکی از آن در جام بریزد و نیز خود شرابی که غالبا با ابریق میریختهاند به درخشندگی و برق متصف میشده است. (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۰۸)[۹]
در هر صورت کلمه «ابریق» تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.
كَأْسٍ
کلمه «كَأْس» که هم مذکر و هم مونث استفاده میشود را به معنای قدحی دانستهاند که پر از شراب باشد [و اگرچه به ابنعباس منسوب است که گفته این کلمه برای جمع هم به کار میرود (إعراب القرآن (نحاس)، ج۴، ص۲۱۸[۱۰]) و برخی مترجمان در برخی آیات این کلمه را به صورت «پیالهها» ترجمه کرده اند؛ اما ظاهرا خطاست و این کلمه مفرد است چرا که] جمع آن «أَكْؤُس» و «كُؤُوس» می باشد. (كتاب العين، ج۵، ص۳۹۳[۱۱]). اینکه برخی بر این باورند که علاوه بر این، هریک از ظرف و شراب بتنهایی را هم «کأس» میگویند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۲۹) اما ظاهرا این سخن دقیقی نباشد زیرا اصلا تفاوت «كَأْس» و «قدح» را در این دانستهاند که قدح هم برای کاسه خالی و هم کاسه پر به کار میرود اما کأس فقط برای حالت پر به کار میرود؛ شبیه تفاوت خوان و مائده که خوان فقط سفره است (صرف نظر از پر یا خالی بودنش) اما مائده سفرهای است که پر باشد (الفروق في اللغة، ص۳۱۰[۱۲]) و دیگران هم تفاوت آن را با «زجاجة» در همین دانستهاند که اگر پر باشد ««کأس» وگرنه «زجاجة» گفته میشود (فقه اللغة، ص۵۷[۱۳])؛ بلهِ اینکه برای خود شراب بتنهایی به کار رود را دیگران هم مطرح کردهاند (مفاتيح الغيب، ج۲۶، ص۳۳۲[۱۴]) و ممکن است استعمالش برای صِرف شراب از باب تعبیر استعاریای باشد که در فارسی هم «پیاله» را گاه به کنایه برای خود شراب به کار میبرند مانند «زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست» یا «حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش».
در زبان عربی تنها کلماتی که احتمال دادهاند مرتبط با همین ماده باشد کلماتی است مانند فعل «کاس یکوس كَوساً» است که وقتی شتر روی سه پایش راه برود چنین گویند (المصباح المنير، ج۲، ص۵۴۴[۱۵]) ویا «کیس» که به معنای زیرکی است و از آن فعل «أَكْأَسَ» و «أكيس» ساخته شده که ناظر است به کسی فرزندان زیرک به دنیا آورد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۲۹[۱۶])
و برخی با اینکه اصل این کلمه را وارد شده از زبانهای عبری و سریانی میدانند (که در آنها کأس به معنای قدح است) و این کلمات اخیر را معتل العین (نه مهموز العین) میدانند در عین حال نسبتی بین این کلمات هست با این توضیح که این کلمات اخیر و نیز فعل «تَكَاوَسَ» که برای نخل و انگور سایر درختان به کار میرود وقتی که پربار و انبوه شود و شاخههایش روی هم بیفتد، و نیز کلمه «کأس» وجه جمعشان پر شدن و دربرگرفتن است [شخص زیرک هم همه جوانب مساله را در نظر میگیرد] (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۰، ص۹-۱۰[۱۷])
این کلمه ۶ بار در قرآن کریم آمده است و تمامی موارد کاربرد آن اشاره به پیاله شراب بهشتی است.
مَعینٍ
اغلب اهل لغت کلمه «معین» را از ماده «معن» دانستهاند؛ اما برخی این احتمال را هم دادهاند که از ماده «عین» باشد؛ و در حدی که جستجو شد کسی یافت نشد که آن را از ماده «عون» بداند.
اگر از ماده «عین» باشد درباره ماده «عین» ان شاءالله در بحث از آیه۲۲ بحث خواهیم کرد؛ فقط در اینجا اشاره میکنیم که در این صورت کلمه «عین» به معنای چشم و چشمه است و آنگاه احتمال دادهاند «معین» اسم مفعول (مشكل إعراب القرآن، ص۶۹۷)[۱۸] و به معنای «ظاهر للعیون: چیزی که در مقابل چشم آشکار است» و یا «ما یخرج من العیون: آنچه از چشمههای بیرون میزند» باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۹۹ و۷۷۱[۱۹]؛ مجمع البيان، ج۹، ص۳۲۷؛ ج۷، ص۱۷۳؛ ج۸، ص۶۹۱[۲۰]؛ مفاتيح الغيب، ج۲۶، ص۳۳۲؛ لسان العرب، ج۱۳، ص۴۱۰؛ مجمع البحرين، ج۶، ص۲۸۶ و۳۱۷[۲۱]) که اگرچه بر اساس این معنا هم اغلب مفسران به قرینه آیه «فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ» (ملک/۳۰) کلمه «معین» در آیه محل بحث را وصف برای «ماء» یا «خمر» محذوف دانستهاند، اما چهبسا در معنای «ظاهر للعیون» بیان خود کأس (و چه بسا أکواب و أباریق) باشد؛ یعنی چهبسا «من» من بیانیه است و این کلمه میخواهد به بلورین بودن جنس «کأس» (و چه بسا أکواب و أباریق) اشاره کند که دیدن مایعات در آن لذتبخش است.
اما اگر از ماده «معن» باشد بر وزن «فعیل» است و درباره این ماده، برخی با تاکید بر کلماتی مانند «أَمْعَنَ الفرس» که در جایی به کار میرود که اسب با سرعت دور شود، ویا «معن الماء» که به معنای جاری شدن آب است و یا «معن الوادی» که در جایی به کار میرود که آب در وادیای چنان پر شده باشد که دسترسی به آن آسان باشد، محور اصلی این ماده را دور شدن از چیزی و امتداد یافتن آن که با غلغل کردن در حین منضم شدن همراه باشد (چنانکه آبی که در زمین جاری میشود در میان کشتزار غلغل میکند تاکمکم تمامش جذب زمین شود) دانستهاند (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۰۹۶) اما دیگران بر این باورند که اصل این ماده دلالت دارد بر ملایمت و اعتدال در امری (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۱، ص۱۳۵[۲۲]) و به تعبیر دیگر سهولت در جریان یافتن و جاری شدن و مانند آن؛ و تعابیری مانند «أَمْعَنَ الفرس» را درست است که بر دور شدن آن دلالت دارد؛ اما دور شدنی است که با نرمی و آرامی انجام میشود و یا شخصی که در انجام کارهایش مطلب را آسان میگیرد «مَعْن» گویند. (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۳۳۵[۲۳])
اگرچه برخی وصف «معین» را به معنای چیزی که ملایم و آسان باشد دانستهاند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۱، ص۱۳۷) اما همگان اتفاق نظر دارند که «ماء معین» به معنای آب روان و جاری [دم دست] است: «قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ» (ملک/۳۰) و در آیه «وَ آوَيْناهُما إِلی رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعين» (مومنون/۵۰) به قرینه «ربوة ذات قرار» (مکان مرتفع و مناسب برای گیاهان) «معین» به معنای «ماء معین» است (لسان العرب، ج۱۳، ص۴۱۰[۲۴])؛ البته در خصوص تعبیر «كَأْسٍ مِنْ مَعینٍ» (صافات/۴۵؛ واقعه/۱۸) به قرینه کلمه «کأس» عموما آن را وصف شراب دانستهاند؛ هرچند برخی آن را شامل هرنوشیدنی گوارایی معرفی کردهاند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۱، ص۱۳۶[۲۵])
کلمه «ماعون» را هم اغلب از همین ماده دانستهاند. این کلمه به معنای چیزی (بویژه وسائلی که در قدیم برای تهیه غذا نیاز بوده مانند تیشه [برای تهیه هیزم اجاق] و کاسه و چاقو و دیگ و…) که برای استفاده دیگران عاریت داده میشود (فقه اللغة، ص۴۲[۲۶]) از زجاج نقل شده که این کلمه به معنای چیز اندک است (مجمع البيان، ج۷، ص۱۷۳[۲۷]؛ لسان العرب، ج۱۳، ص۴۱۰[۲۸]) ظاهرا بدین لحاظ که عاریت دادنش چیزی از انسان کم نمی کند؛ درباره وجه تسمیهاش برخی با اشاره بانکه این کلمه به همین معنای «ظروف خانه» در زبانهای سریانی و آرامی نیز وجود دارد، گفتهاند که این ماده بر وزن فاعول به معنای چیزی است که متصف به ملایم و معتدل بودن شود و اشاره است به لوازم منزلی است که بسیار عادی و معمول در هر خانه ای هست (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۱، ص۱۳۶[۲۹])
البته درباره این کلمه تحلیلهای دیگری هم هست؛ از جمله اینکه اصل آن را از «معونة» (یعنی از ریشه «عون» به معنای چیزی که به انسان یاری میرساند) دانستهاند که الف آن جایگزین «ه» شده است؛ و برخی احتمال دادهاند با توجه به اینکه کلمه «ماعون» به معنای باران هم به کار رفته، این کلمه نسبتی با کلمه «ممعون» به معنای (زمینی که باران خورده ویا با آب جاری سیراب شده) داشته باشد؛ و نیز این احتمال داده شده این کلمه به نحوی با ماده «منع» نسبت داشته باشد (که قلبی در آن رخ داده باشد) زیرا چیزی است که با اینکه طلب میشود اما از دادنش در بسیاری از اوقات منع میشود (لسان العرب، ج۱۳، ص۴۱۰[۳۰])
اگر هر دو کلمه «معین» و «ماعون» – که به ترتیب ۴ بار و۱ بار در قرآن کریم به کار رفتهاند- از ماده «معن» بدانیم باید گفت این ماده جمعا ۴ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
مِنْ مَعینٍ
این جار و مجرور را روی هم صفت برای «کأس» دانستهاند (إعراب القرآن و بيانه، ج۹، ص۴۲) و میتواند صفت برای کل سه کلمه قبل (أکواب و أباریق و کأس) باشد (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۳۹۴[۳۱])
اما در خصوص حرف «من» در اینجا:
– می تواند من تبعیضیه باشد (که اغلب مفسران بر این اساس معنا کردهاند: یعنی کأسی که مقداری از ماء یا خمر معین در آن است؛
– اما بر اساس معنای «معین» به «ظاهر للعیون»، ظاهرا میتوان مِن را «من» بیانیه هم دانست، یعنی این کلمه میخواهد به بلورین بودن جنس «کأس» اشاره کند که دیدن مایعات در آن لذتبخش است؛ اما بر اساس تعبیر «ما یخرج من العیون» ظاهرا «من» من تبعیضیه است؛ یعنی کأسی که از مقداری معین پر شده است.[۳۲]
حدیث
الف. بِأَكْوابٍ
۱) از معصومین ع نقل شده که خداوند مطالبی را به حضرت عیسی ع فرمود که در فرازی از آن مطالب، خداوند آمدن حضرت محمد ص به عنوان آخرین پیامبر را به عیسی مژده می دهد و دربارهاش میفرماید:
… و کوثر و مقام اکبر از آن اوست؛ در بهشتهای تودرتویی که هرکه در آن زندگی کند ارجمندترین زندگی را دارد؛ و او شهید از دنیا میرود؛ و حوض اکبر که از مکه تا محل طلوع خورشید گسترده شده، از آن اوست، از رحیق مختومی (شراب سر به مهر) که در آن ظرفهایی است همچون [به تعداد] ستارههای آسمان و قدحهایی است همچون رملهای زمین؛ که در آن گوارایی هر نوشیدنی و طعم هر میوهای در بهشت هست؛ کسی که از آن بنوشد هرگز تشنه نخواهد شد و این از عنایت من به او و برتری دادنی است که من در حق او روا داشته ام…
الكافي، ج۸، ص۱۳۹
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْهُمْ ع قَالَ فِيمَا وَعَظَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ عِيسَی ع
…. لَهُ الْكَوْثَرُ وَ الْمَقَامُ الْأَكْبَرُ فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ يَعِيشُ أَكْرَمَ مَنْ عَاشَ وَ يُقْبَضُ شَهِيداً لَهُ حَوْضٌ أَكْبَرُ مِنْ بَكَّةَ إِلَی مَطْلَعِ الشَّمْسِ مِنْ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ فِيهِ آنِيَةٌ مِثْلُ نُجُومِ السَّمَاءِ وَ أَكْوَابٌ مِثْلُ مَدَرِ الْأَرْضِ عَذْبٍ فِيهِ مِنْ كُلِّ شَرَابٍ وَ طَعْمِ كُلِّ ثِمَارٍ فِي الْجَنَّةِ مَنْ شَرِبَ مِنْهُ شَرْبَةً لَمْ يَظْمَأْ أَبَداً وَ ذَلِكَ مِنْ قَسْمِي لَهُ وَ تَفْضِيلِي إِيَّاه…
ب. و أَباریقَ
۲) روایت شده است که امیرالمومنین ع از رسول الله ص سوال کرد:
یا رسول الله! کدام ما را بیشتر دوست داری؟ من یا فاطمه؟
فرمود: فاطمه نزد من از تو دوستداشتنیتر و تو نزد من از او عزیزتری! و تو ای علی! با من بر سر حوضی خواهی بود که مردم [نااهل] را از آن می رانند و همانا بر سر این حوض، تُنگهایی به تعداد ستارگان آسمان است؛ و تو و حسن و حسین و فاطمه و عقیل و جعفر در بهشتاید: «[خواهر و] برادرانی بر تختهایی تکیه زده رو به روی هم» (حجر/۴۷) و تو و شیعیانت با من در بهشتاند؛ سپس رسول الله ص این آیه را قرائت کرد: «برادرانی بر تختهایی تکیه زده رو به روی هم» (حجر/۴۷) که هیچکس پشت سر همنشین اش نمی نگرد [= پشت سرش از او بدگویی نمیکند].
نهج الحق و كشف الصدق، ص۲۰۶؛ تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص۲۵۳
عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَيُّمَا أَحَبُّ إِلَيْكَ أَنَا أَمْ فَاطِمَةُ قَالَ فَاطِمَةُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَعَزُّ عَلَيَّ مِنْهَا وَ كَأَنِّي بِكَ وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ عَلَی حَوْضِي تَذُودُ عَنْهُ النَّاسَ وَ إِنَّ عَلَيْهِ أَبَارِيقَ مِنْ عَدَدِ نُجُومِ السَّمَاءِ وَ أَنْتَ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ فَاطِمَةُ وَ عَقِيلٌ وَ جَعْفَرٌ فِي الْجَنَّةِ إِخْواناً عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ وَ أَنْتَ مَعِي وَ شِيعَتُكَ فِي الْجَنَّةِ ثُمَّ قَرَأَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِخْواناً عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ لَا يَنْظُرُ أَحَدُهُمْ فِي قَفَا صَاحِبِه
مضمونی نسبتا نزدیک به این مشمون قبلا در جلسه ۲۸۶ (ذیل آیه «وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلينَ» حجر/۴۷) گذشت.
۳) از امام باقر ع و امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:
رسول الله ص به علی فرمود: ای علی! هنگامی که مرا به معراج بردند آنجا رودی دیدم سفیدتر از شیر و شیرین تر از عسل، و مستقیمتر از تیر، که در آنجا تُنگهایی به تعداد ستارههای آسمان بود؛ در کنارهاش گنبدهایی از یاقوت قرمز و مروارید سفید؛ جبرئیل بالهای خود را بر کنار آن زد که بناگاه بوی خوش مشک همه جا را پر کرد؛
سپس فرمود: سوگند به کسی که جان محمد در دست اوست ، همانا در بهشت درختانی وجود دارد که صدای تکان خوردن برگهایشان صدای تسبیحی است که شبیه چنین صدایی را از اولین و آخرین کسی نشنیده است؛ میوهای شبیه انار دارد که میوهاش را به سمت هرکس میاندازد که وقتی آن را باز میکنند درونش هفتاد حُلّه [زیورآلات] بهشتی است؛ و مومنان بر کرسیهایی از نور نشستهاند همچون زیبارویانی در حجله و تو روز قیامت پیشاپیش همه آنهایی؛ بر پای هرکسی یک جفت کفش است که بند کفشش از نور است که هرجایی از بهشت که باشند پیش رویشان را روشن میکند. در این حالاند که زنی از بالای سرشان بر آنان مشرف میشود و میگوید: سبحان الله! ای بنده خدا! آیا تو را نسبت به ما نظری نیست؟
میگوید: تو کی هستی؟!
پاسخ میدهد: من از همانها هستم که خداوند متعال فرمود: «هيچ كس نمیداند چه چيز از آنچه روشنیبخش ديدگان است به [پاداش] آنچه انجام میدادند برای آنان پنهان شده است.» (سجده/۱۷)
سپس فرمود: به کسی که جان محمد ص در دست اوست همانا هر روز هفتاد هزار فرشته نزد او میآیند در حالی که او را به نام و نام پدرش مخاطب قرار می دهند [کنایه از اینکه کاملا با او آشنا و صمیمی هستند].
المحاسن، ج۱، ص۱۸۰-۱۸۱
عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ أَبِيهِ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ جَمِيعاً عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَحْوَلِ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالا؛ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِعَلِيٍّ:
يَا عَلِيُّ إِنَّهُ لَمَّا أُسْرِيَ بِي رَأَيْتُ فِي الْجَنَّةِ نَهَراً أَبْيَضَ مِنَ اللَّبَنِ وَ أَحْلَی مِنَ الْعَسَلِ وَ أَشَدَّ اسْتِقَامَةً مِنَ السَّهْمِ فِيهِ أَبَارِيقُ عَدَدَ النُّجُومِ عَلَی شَاطِئِهِ قِبَابُ الْيَاقُوتِ الْأَحْمَرِ وَ الدُّرِّ الْأَبْيَضِ؛ فَضَرَبَ جَبْرَئِيلُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَی جَانِبِهِ فَإِذَا هُوَ مِسْكَةٌ ذَفِرَةٌ.
ثُمَّ قَالَ: وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ إِنَّ فِي الْجَنَّةِ لَشَجَراً يَتَصَفَّقُ بِالتَّسْبِيحِ بِصَوْتٍ لَمْ يَسْمَعِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ بِمِثْلِهِ يُثْمِرُ ثَمَراً كَالرُّمَّانِ يُلْقِي الثَّمَرَةَ إِلَی الرَّجُلِ فَيَشُقُّهَا عَنْ سَبْعِينَ حُلَّةً وَ الْمُؤْمِنُونَ عَلَی كَرَاسِيَّ مِنْ نُورٍ وَ هُمُ الْغُرُّ الْمُحَجَّلُونَ أَنْتَ إِمَامُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَی الرَّجُلِ مِنْهُمْ نَعْلَانِ شِرَاكُهُمَا مِنْ نُورٍ يُضِيءُ أَمَامَهُمْ حَيْثُ شَاءُوا مِنَ الْجَنَّةِ فَبَيْنَا هُمْ كَذَلِكَ إِذْ أَشْرَفَتْ عَلَيْهِ امْرَأَةٌ مِنْ فَوْقِهِ تَقُولُ: سُبْحَانَ اللَّهِ يَا عَبْدَ اللَّهِ أَ مَا لَنَا مِنْكَ دَوْلَةٌ؟ فَيَقُولُ: مَنْ أَنْتِ؟ فَتَقُولُ: أَنَا مِنَ اللَّوَاتِي قَالَ اللَّهُ تَعَالَی «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ».
ثُمَّ قَالَ: وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ إِنَّهُ لَيَجِيئُهُ كُلَّ يَوْمٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ يُسَمُّونَهُ بِاسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِيه.
ج. و كَأْسٍ مِنْ مَعینٍ
۴) از چندین تن از ائمه اطهار ع روایتی نقل شده است که حضرت امیرالمومنین ع در یک مجلس چهارصد باب از آنچه دین و دنیای انسان مسلمان را آباد میکند، به برخی از اصحابش آموخت. قبلا فرازهایی از این روایت قبلا گذشت.[۳۳] در فراز دیگری از آن فرمودهاند:
أمیرالمؤمنین (علیه السلام)- حَوْضُنَا مُتْرَعٌ فِیهِ مَثْعَبَانِ یَنْصَبَّانِ مِنَ الْجَنَّهًِْ أَحَدُهُمَا مِنْ تَسْنِیمٍ وَ الْآخَرُ مِنْ مَعِین.
من با رسول الله در کنار حوض هستم و همراهم عترت [خاندان] و دو سبط من حضور دارند؛ پس هرکس ما را میخواهد سخن ما را بگیرد و به عمل ما عمل کند که همانا برای هر اهل بیتی سخاوتمندی ای هست و برای ما و اهل مودت با ما شفاعت است؛ پس در دیدار ما بر سر حوض [کوثر] با هم مسابقه دهید که همانا ما دمشنانمان را از پیرامون آن برانیم و از آن به دوستان و اهل ولایتمان بنوشانیم و هرکس جرعهای از آن بنوشد بعد از آن ابدا تشنه نخواهد شد؛ حوض ما آبگاهی است بزرگ، دارای دو مجرا که از بهشت سرچشمه میگیرند؛ یکی از تسنیم (مطففین/۲۰) است و دیگری از مَعین [شراب ناب] (واقعه/۱۸). بر دو طرف آن زعفران است و دیوارهاش از مروارید و یاقوت است و این همان کوثر است؛ همانا همه امور به خداوند عز و جل برمی گردد و اگر به بندگان برمی گشت چنین نبود که بتوانند کسی را بر ما ترجیح دهند؛ ولیکن خداوند هرکس را بخواهد به رحمت خویش اختصاص میدهد؛ پس حمد خداوند را به جای آورید که شما را اختصاص داد به این نعمت ابتدایی، که با طیب ولادت [= حلالزاده] به دنیا آمدید…
الخصال، ج۲، ص۶۲۴
حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَی بْنِ عُبَيْدٍ الْيَقْطِينِيُّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيَی عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع عَلَّمَ أَصْحَابَهُ فِي مَجْلِسٍ وَاحِدٍ أَرْبَعَمِائَةِ بَابٍ مِمَّا يُصْلِحُ لِلْمُسْلِمِ فِي دِينِهِ وَ دُنْيَاه قال ع:
… أَنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مَعِي عِتْرَتِي وَ سِبْطَايَ عَلَی الْحَوْضِ فَمَنْ أَرَادَنَا فَلْيَأْخُذْ بِقَوْلِنَا وَ لْيَعْمَلْ عَمَلَنَا فَإِنَّ لِكُلِّ أَهْلِ بَيْتٍ نجيب [نَجِيباً] وَ لَنَا شَفَاعَةً وَ لِأَهْلِ مَوَدَّتِنَا شَفَاعَةً فَتَنَافَسُوا فِي لِقَائِنَا عَلَی الْحَوْضِ- فَإِنَّا نَذُودُ عَنْهُ أَعْدَاءَنَا وَ نَسْقِي مِنْهُ أَحِبَّاءَنَا وَ أَوْلِيَاءَنَا وَ مَنْ شَرِبَ مِنْهُ شَرْبَةً لَمْ يَظْمَأْ بَعْدَهَا أَبَداً حَوْضُنَا مُتْرَعٌ فِيهِ مَثْعَبَانِ يَنْصَبَّانِ مِنَ الْجَنَّةِ أَحَدُهُمَا مِنْ تَسْنِيمٍ وَ الْآخَرُ مِنْ مَعِينٍ عَلَی حَافَتَيْهِ الزَّعْفَرَانُ وَ حَصَاهُ اللُّؤْلُؤُ وَ الْيَاقُوتُ وَ هُوَ الْكَوْثَرُ إِنَّ الْأُمُورَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَيْسَتْ إِلَی الْعِبَادِ وَ لَوْ كَانَتْ إِلَی الْعِبَادِ مَا كَانُوا لِيَخْتَارُوا عَلَيْنَا أَحَداً وَ لَكِنَّ اللَّهَ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ فَاحْمَدُوا اللَّهَ عَلَی مَا اخْتَصَّكُمْ بِهِ مِنْ بَادِئِ النِّعَمِ عَلَی طِيبِ الْوِلَادَة. …
این فراز از این حدیث طولانی با سندهای متفاوت و اندک تفاوتی در عبارات در تفسير فرات الكوفي، ص۳۶۷[۳۴] و جامع الأخبار(للشعيري)، ص۱۷۴[۳۵] نیز آمده است.
تدبر
۱) «یطُوفُ عَلَیهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ؛ بِأَكْوابٍ وَ أَباریقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعینٍ»
در آیه قبل اشاره کرد که دور مقربان را بچههایی میگردند: و در این آیه میفرماید: با قدحها و تُنگها و پیالهای از شراب ناب؛ یعنی آن بچهها (که چهبسا فرزندان بهشتیِ آنان باشند) دائما پیرامون و در خدمت آناناند و در دستانشان انواعی از ظروف نوشیدنی است که علیالقاعده حاوی انواعی از نوشیدنیها باشد.
اینکه انسان در جایی با دوستان صمیمی خود بر تختهایی تکیه زند و فرزندان خودش دائما پیرامونش بگردند و آماده به خدمت او باشند و با انواع نوشیدنیها در ظرفهای گوناگون هر لحظه به نحوی از او و دوستانش پذیرایی کنند، ظاهرا حکایتگر این است که آنان – که علیالقاعده در دنیا با انواع سختیها و زحمات دست به گریبان بودهاند (بویژه با توجه به قاعده البلاء للولاء: هرکه در این دار مقربتر است جام بلا بیشترش میدهند) – در بهشت کاملا فارغالبال و بیهیچ دغدغه و زحمت و در اوج لذت و خوشی و شادمانی بسر میبرند؛
۲) «بِأَكْوابٍ وَ أَباریقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعینٍ»
کلمه «اکواب» (و بلکه ماده «کوب) که به معنای جامهای بزرگ بدون دسته و لوله است در قرآن کریم جمعا ۴ بار و فقط برای اشاره به یک ظرفی بهشتی به کار رفته است؛ که در یک مورد به اینکه اکوابی برای بهشتیان قرار داده شده، اشاره شده: «وَ أَكْوابٌ مَوْضُوعَةٌ» (غاشیه/۱۴) ودر سه مورد دیگر از طواف با «أکواب» و چیزهای دیگر در حول بهشتیان سخن به میان آمده است: «يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَكْوابٍ وَ فيها ما تَشْتَهيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ وَ أَنْتُمْ فيها خالِدُونَ» (زخرف/۷۱) ، «بِأَكْوابٍ وَ أَباريقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعينٍ» (واقعه/۱۸) ، «وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَواريرَا» (انسان/۱۵) که در این آیه اخیر به جنس این اکواب (که از «قواریر» (بلور و کریستال) است) نیز اشاره شده است.
کلمه «أباریق» که جمع إبریق است، ظرف نوشیدنیای است که دسته و لوله داشته باشد (ظاهرا قیافهاش شبیه گلابپاشهای میناکاری شدهای است که هنوز در برخی منازل یافت میشود) تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.
کلمه «کأس» به معنای «پیاله»ای است که غالبا برای خوردن شراب استفاده میشده و غالبا وقتی پر از شراب باشد این تعبیر به کار میرود (نه برای ظرف خالیاش). این کلمه ۶ بار و هربار به صورت مفرد در قرآن کریم به کار رفته، که در یک مورد بر پر بودنش تاکید شده: «وَ كَأْساً دِهاقاً: و پیالهای لبالب» (نبأ/۳۴)؛ در دو مورد از دو نوشیدنی متفاوتی که برای ابرار (که ظاهرا همان اصحاب یمیناند) و عبادالله (که ظاهرا همان مقرباناند) در آن هست سخن به میان آمده: «إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً … وَ يُسْقَوْنَ فيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبيلاً» (انسان/۵ و۱۷)؛ و در دو مورد اینکه مملو از «معین» است اشاره شده: «يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعينٍ» (صافات/۴۵) ، «بِأَكْوابٍ وَ أَباريقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعينٍ» (واقعه/۱۸)؛ و در یک مورد هم اشاره شده که این پیاله اصلا پیالهای نیست که در آن لغو و یا گناهی باشد: «يَتَنازَعُونَ فيها كَأْساً لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ» (طور/۲۳) یعنی بین آن شراب اخروی و شراب دنیوی تفاوت از زمین تا آسمان است.
درباره اینکه فرق اکواب و اباریق و کأس چیست؛ و چرا دوتای اول به صورت جمع و سومی به صورت مفرد آمده، احتمالاتی میتوان مطرح کرد؛ از جمله:
الف. ظاهرا اکواب ظرف بزرگتری است که اصل نوشیدنی را در آن قرار می دهند و با آن در ابریق میریزند و با ابریق برای هر فردی در پیالهاش میریزند؛ و شاید به همین مناسبت است که دو کلمه اول جمع آمده، اما سومی مفرد؛ زیرا دو کلمه اول ظرفهای اصلیای است که برای عموم افراد میآورند [چهبسا در آنها نوشیدنیهای متنوعی بریزند] اما برای هرکس در هر زمانی یک پیاله در دستش دارد که از آن مینوشد: پس از میهمانان به طور کلی با قدحها و تنگها و از هرکس به طور خاص با پیالهای پذیرایی میکنند. (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۳۹۳-۳۹۴[۳۶]) (البته چنانکه در نکات ادبی بیان شد که به ابنعباس منسوب است که وی گفته این کلمه برای جمع هم به کار میرود؛ ولی چندان قول قابل دفاعی نیست)
ب. «کأس» چنانکه اشاره شد به پیاله همراه با شراب میگویند، یعنی ظرفی است مشروط به اینکه در آن شراب و نوشیدنیای باشد؛ در حالی که دو لفظ قبلی برای اشاره به خود ظرفها به کار میرفت؛ اکنون میافزاییم وقتی که ظرف جمع بسته شود تاکید بر تنوع ظروف است؛ این در مورد جایی که کلمه فقط دلالت بر خود ظرف دارد این جمع بستن تنوع بر گوناگونی آن ظرفها دارد؛ اما وقتی که شراب درونش موضوعیت دارد اگر اسم ظرف با صیغه جمع بیاید گویی تنوع خود ظرف موضوعیت دارد و این موجب میشود که خود ظرف بر مظروفش اولویت پیدا کند (گویی مصداق ضربالمثل «آفتابه لگن هفتدست؛ شام و ناهار هیچی» میشود!) و این خلاف بلاغت و احترام به میهمان است. (اقتباس از: مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۳۹۳[۳۷])
ج. [این تنوع وسایل پذیرایی برای اشاره به این است که] مسئولين پذيرايی انواع وسايل پذيرايی را در دست دارند. (تفسير نور، ج۹، ص۴۲۲)
د. …
تبصره
تعبیر «کأس من معین» تنها دوبار در قرآن کریم آمده که درباره آن در بحث از آیه بعد (که تعبیر «لا ینزفون» نیز تنها در همین دوبار آمده) بحث خواهد شد.
۳) «بِأَكْوابٍ وَ أَباریقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعینٍ»
آیه میفرماید که این مقربان با قدحها و تُنگها و پیالهای از شراب ناب پذیرایی میشوند.
در عین حال که این نوشیدنیها واقعا یک نوشیدنی است؛ اما چنانکه برخی هم تذکر داده اند باید این ظرفها و نوشیدنها را متناسب با آن عوالم ملکوتی اخروی در نظر گرفت (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۰، ص۱۳۰[۳۸])
نوشیدنی چیزی است که هم خوردنش بسیار آسان و گواراست و هم جذب آن نسبتا بسیار سریع است؛ برخی با توجه به اینکه نوشیدنیها متناسب با طبیعت گرم و سرد و اثراتی که در طبیعت و مزاج و بویژه در قلب انسان می گذارند، احتمالاتی را مطرح کرده و تذکر دادهاند که اگر توجه کنیم که قلب متناسب با عوالم مختلف تفاوتهایی دارد چهبسا به ازای این تاثیرها بتوان درباره اثرات این نوشیدنیهای بهشتی در قلب و حقیقت انسان مطالبی را فهمید. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۰، ص۱۰[۳۹])
شاید روایتی منسوب به امام صادق ع که در ذیل آیه «سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُورا: پروردگارش شرابی طهارتبخش بدیشان نوشانید» (انسان/۲۱) آمده که این طهارتبخش بودن آن شراب را توصیف میکند و میفرماید «يُطَهِّرُهُمْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سِوَی اللَّه: آنان را از هر چیزی غیر از الله پاک و طاهر مینماید» (مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۲۴) افقی برای فهم این گونه شرابهای اخروی بگشاید؛ که در جلسه بعد توضیحات بیشتری خواهد آمد.
۴) «كَأْسٍ مِنْ مَعینٍ»
چنانکه در نکات ادبی گذشت کلمه «معین» در لغت به معنای جاری و روان است و تعبیر «من معین» میتواند فقط توصیف نوشیدنیای باشد که در «کأس» است و میتواند متعلق به هر سه آنها (اکواب و اباریق و کأس) باشد.
این کلمه در قرآن کریم ۴بار به کار رفته؛ یکبار صریحا و یکبار به قرینه، درباره آب روان و جاری: «قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ» (ملک/۳۰) و «وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْناهُما إِلی رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعينٍ» (مومنون/۵۰)؛ و دوبار هم در مورد نوشیدنیای است که برای بهشتیان در پیاله ریختهاند که عموما آن را شراب دانستهاند؛ البته شراب بهشتی؛ و خدمتکاران بهشتی با این پیالههای پر از معین، دور بهشتیان میگردند: «يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعينٍ» (صافات/۴۵) ، «بِأَكْوابٍ وَ أَباريقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعينٍ» (واقعه/۱۸).
اما چرا این شراب بهشتیِ درون پیاله را با کلمه «معین» توصیف کرد؟
الف. شاید اشاره باشد به اینکه این پیالهها از شرابی که همچون رود در بهشت جاری و روان است برداشته شده است؛ چنانکه در جای دیگر از رودهایی از شراب در بهشت سخن گفت: «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فيها … وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ» (محمد/۱۵) و رودی از شراب، چیزی است که در دنیا نظیر ندارد و دلالت بر اوج فرحبخشی محیط پیرامون دارد. (اقتباس از مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۳۹۴[۴۰])
ب. به قتاده منسوب است که مقصود از «معین» شرابی است که با چشم دیده میشود (إعراب القرآن (نحاس)، ج۴، ص۲۱۸[۴۱]) و ظاهرا کنایه از اینکه شراب بودنش نمود دارد و به چشم میآید؛ که به نظر میرسد این قول بر این اساس است که «معین» را از ماده «عین» (نه از ماده «معن» و به معای «ظاهر للعیون» بگیریم (که به این قول در نکات ادبی اشاره شد)
ج. شاید اشاره است به اثری که بر روح و جانِ نوشنده آن میگذارد و او را در ملکوت و خوشیهای آن جاری و روان میسازد.
د. …[۴۲]
[۱] . قرأ أبو عمرو بخلاف عنه وأبو جعفر ومحمد بن حبيب الشموني عن الأعشى عن أبي بكر عن عاصم «كاس» بإبدال الهمزة ألفا. وهي قراءة حمزة في الوقف. والباقون على القراءة بالهمز. (معجم القراءات ج۹، ص۲۹۴)
[۲] . الكُوبُ: كوز لا عروة له
[۳] . ابن فارس نوشته: « الكاف و الواو و الباء كلمةٌ واحدة و هي الكُوب: القَدَح لا عُروةَ له؛ و الجمع أكواب. قال اللَّه تعالى: وَ أَكْوابٌ مَوْضُوعَةٌ. و يقولون: الكُوبةُ: الطَّبلُ لِلَّعب.» و راغب دقیقا عبارات ابن فارس را آورده است و فقط آیه محل استشهاد را عوض کرده و همین آیه سوره واقعه را آورده!
[۴] . أنّ الأصل الواحد في الكلمة: هو إناء فيما بين الكوز و الكأس، أى ليس كالقدح وسيعا أعلاه، و لا كالكوز مضيقا، و لا كالإبريق ذا عروة. و الكوب يختصّ بانّه ليس كالقدح حتّى يفيض عنه الماء عند الحركة، و لا كالكوز حتّى يصعب الشرب و الاستفادة منه بضيق فمه.
[۵] . «أَكْواب» واحدها كوب و هو الذي لا خرطوم له من الأباريق واسع الرأس .
[۶] . «بِأَكْوابٍ» و هي القداح الواسعة الرؤوس لا خراطيم لها عن قتادة.
[۷] . «وَ أَبارِيقَ» و هي التي لها خراطيم و عرى و هو الذي يبرق من صفاء لونه
[۸] . أباريق: جمع ابريق باشد و آن كوزهاى بود كه باجرّه باشد، و وزن او افعيل باشد من البرق.
[۹] . برخی هم بین این دو قول جمع کردهاند. مثلا در تفسير خسروي، ج۸، ص۱۶۹ آمده است: اباريق جمع ابريق است كه در فارسى همان آفتابه مانند باشد و از ماده برق يعنى از صفاء لون برق ميزند و بقولى همان آبريز فارسى است كه معرب شده است.
[۱۰] . وَ كَأْسٍ واحد يؤدي عن الجمع، و روى عن ابن أبي طلحة عن ابن عباس.
[۱۱] . الكَأْسُ يذكر و يؤنث، و هو القدح و الخمر جميعا، و جمعها: أَكْؤُسُ و كُؤُوسٌ.
[۱۲] . (الفرق) بين الكأس و القدح: و ذلك أن الكأس لا تكون الا مملوءة و القدح تكون مملوءة و غير مملوءة. و كذلك الفرق بين الخوان و المائدة و ذلك أنها لا تسمى مائدة الا اذا كان عليها طعام و الا فهو خوان و الله سبحانه و تعالى أعلم.
[۱۳] . فيما روي فيها عن أبي عبيدة لا يُقَال: كأس، إلا إذا كان فيها شَرَاب، و إلّا فهي زجاجة و لا يقال: مائِدَة، إلا إذا كان عليها طَعَام و إلا فهي خُوَان.
[۱۴] . يقال للزجاجة التي فيها الخمر كأس و تسمى الخمرة نفسها كأسا قال: «و كأس شربت على لذة / [و أخرى تداويت منها بها]» و عن الأخفش: كل كأس في القرآن فهي الخمر.
[۱۵] . كَاسَ: الْبَعِيرُ (كَوساً) مِن بَابِ قَالَ مَشَى عَلَى ثَلَاثِ قَوَائِمَ. و (الكَأْسُ) بِهَمْزَةٍ سَاكِنَةٍ و يَجُوزُ تَخفِيفُهَا القَدَحُ مملوء مِنَ الشَّرَابِ وَ لَا تُسَمَّى (كَأْساً) إلَّا وَ فِيهَا الشَّرَابُ وَ هِيَ مُؤَنَّثَةٌ و الجَمعُ (كُئُوسٌ) مِثْلُ فَلْسٍ و أَفْلُسٍ و فُلُوسٍ و (كِئَاسٌ) مِثْلُ سِهَامٍ.
[۱۶] . الْكَأْسُ: الإناء بما فيه من الشراب، و سمّي كلّ واحد منهما بانفراده كأسا. يقال: شربت كَأْساً، و كَأْسٌ طيّبة يعني بها الشَّرَابَ. قال تعالى: وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ [الواقعة/۱۸]. و كَاسَتِ الناقة تَكُوسُ: إذا مشت على ثلاثة قوائم، و الكيس:جودة القريحة، و أَكْأَسَ الرّجلُ و أكيس: إذا ولد أولادا أكياسا، و سمّي الغدر كَيْسَانَ تصوّرا أنه ضرب من استعمال الكيس، أو لأنّ كيسان كان رجلا عرف بالغدر، ثمّ سمّي كلّ غادر به، كما أنّ الهالكيّ كان حدّادا عرف بالحدادة ثمّ سمّي كلّ حدّاد هالكيّا.
[۱۷] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو القدح، و هذا مأخوذ من العبريّة و السريانيّة. و قالوا إنّ الْكَأْسُ تطلق على قدح من حيث احتوائه شرابا و ما دام فيه شراب، و القدح يطلق على الإناء خاليا و مجرّدا. و لا يخفى التناسب بين المادّة و بين مادّتى الْكَوْسُ و الكيس، فيقال: تَكَاوَسَ النخلُ و الشجر و العشب: إذا التفّ و كثر و سقط بعضه على بعض. و الكيس: العاقل و جيّد القريحة، فيجمعها مفهوم الامتلاء و الاحتواء. و هكذا الكبس، و هو الطمّ. و الكباس: الممتلئ اللحم.
[۱۸]. يجوز أن تكون «مَعِينٍ» «فعيلا»، من: معن الماء، إذا كثر. و يجوز أن يكون «مفعولا» من العين، و أصله «معيون»، ثمّ أعلّ؛ بأن أسكنت الياء استخفافا، و حذفت لسكونها و سكون الواو بعدها، ثم قلبت الواو ياء لانكسار العين قبلها. و قيل: بل حذفت الواو لسكونها و سكون الياء قبلها، فتقديره على هذا: فمن يأتيكم بماء يرى بالعين.
[۱۹]. موضع راغب بسیار جای تعجب دارد. وی این را ذیل هردو ماده میآورد و در هریک به گونهای بحث میکند که گویی همین نظر اصلی اوست؛ ذیل ماده «عین» میگوید: و يقال لمنبع الماء: عَيْنٌ تشبيها بها لما فيها من الماء، و من عَيْنِ الماء اشتقّ: ماء مَعِينٌ. أي: ظاهر للعيون، و عَيِّنٌ أي: سائل. قال تعالى: عَيْناً فِيها تُسَمَّى سَلْسَبِيلًا [الإنسان/۱۸]… قال:إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ [المؤمنون/۵۰]، فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ [الملك/۳۰]. و قيل: الميم فيه أصليّة، و إنما هو من: معنت. اما ذیل ماده «معن» میگوید: مَاءٌ مَعِينٌ. هو من قولهم: مَعَنَ الماءُ: جرى، فهو معين، و مجاري الماء مُعْنَانٌ، و أَمْعَنَ الفرسُ: تباعد في عدوه، و أَمْعَنَ بحقّي: ذهب، و فلان مَعَنَ في حاجته، و قيل: ماء معين هو من العين، و الميم زائدة فيه!
[۲۰]. مرحوم طبرسی در ذیل این آیه (ج۹) کاملا آن را از ماده «عین» گرفته و گفته است: «وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ» أي و يطوفون أيضا عليهم بكأس خمر معين أي ظاهر للعيون جار؛ اما قبلا هر دو قول را مطرح کرده است؛ در ج۷ میگوید: و معين ماء جار ظاهر العيون مفعول من عنته أعينه و يجوز أن يكون فعيلا من معن يمعن معانة؛ و در ج۸ هم میگوید: معين يحتمل أن يكون فعيلا من أمعن في الأمر إذا اشتد دخوله فيه و هو الماء الشديد الجري و يحتمل أن يكون مفعولا من عين الماء لأنه يجري ظاهرا للعين.
[۲۱]. طریحی در ذیل ماده «عین» صریحا آن را ذیل همین ماده بحث میکند و میگوید: قوله تعالى عَيْنٌ جارِيَةٌ [۸۸/۱۲] الْعَيْنُ: عَيْنُ الماء سميت عَيْناً لأن الماء يَعِينُ عنها أي يظهر جاريا. و الْعَيْنُ: حاسة الرؤية، و هي مؤنثة و الجمع أَعْيُنٌ. قال تعالى عَلى أَعْيُنِ النَّاسِ [۲۱/۶۱] أي مُعَايَناً مشاهدا بمرأى من الناس و منظر… . قوله وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ [۵۶/۱۸] أي من خمر يجري من الْعُيُونِ. قوله فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ [۶۷/۳۰] أي الظاهر لِلْعُيُونِ. اما در ذیل ماده «معن» هم که میرسد اصل را همین قول قرار میدهد و «عین» را به عنوان یک قیل مطرح میکند و میگوید: و أصل الْمَاعُونِ: معونة و الألف عوض الهاء المحذوفة. قوله تعالى فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ [۶۷/۳۰] أي ظاهر جار، يقال مَعَنَ الماء يَمْعَنُ بفتحتين جرى فهو مُعِينٌ، و قيل هو مفعول من عنت الماء إذا استنبطته.
[۲۲] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو ملايمة و اعتدال في أمر. و هذا المعنى يختلف باختلاف الموضوعات و في كلّ منها بحسبه: ففي الماء كونه هنيئا في مقام الشرب. و في الجريان كونه ملايما طبيعيّا سهلا. و في جرى الفرس كونه معتدلا غير مفرط و لا مفرّط. و في أثاث البيت ما كان في جريان في البيوت و من جملة الأشياء و الأسباب المعمول بها في المتعارف. و في الإنفاقات ما يكون عند الناس معروفا غير منكّر و فيه ملايمة لا صعوبة فيه. و في الأرض ما يكون سهلا عذبا ليّنا مرطوبا. و في الاعمال ما فيه خضوع و ملايمة و اعتدال و طاعة لا خلاف فيه و لا عصيان و لا تعدّى. و في المنزل. ما كان فيه استراحة و وسائل العيش من الهواء و الماء و المسكن.
[۲۳] . الميم و العين و النون أصلٌ يدلُّ على سهولةٍ في جريان أو جري أو غير ذلك. و مَعَن الماءُ: جَرَى. و ماءٌ معينٌ. و مجارِي الماء في الوادي مُعْنانٌ، كذا قال أبو بكر. و المَعْنة: ماءٌ قليل يجري. و من الباب أمعَنَ الفرسُ في عَدْوِه. و أمْعَنَ بحقِّي: ذهَبَ به. و رجل مَعْنٌ في حاجته: سَهْل. و أمعنت الأرضُ: رَوِيَتْ. و كلأ مَمْعونٌ: جَرَى فيه الماء. و قول النَّمْر: «و لا ضيّعْتُه فأُلَامَ فيه / فإنَّ ضَيَاعَ مالِكَ غيرُ مَعْنِ» معناه غير سهل. و يقولون: «ما له سَعْنَةٌ و لا مَعْنَةٌ» و هو من الإتباع، و يجوز أن يكون من الباب، أي ماله كثيرٌ و لا قليل يسهل خَطَره. و قولهم للمنزل مَعَانٌ، وزنه فعَال، و جمعه مُعُنٌ. و مَعَن الوادي: كثُر فيه الماء المَعين.
[۲۴] . و قوله تعالى: وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ؛ قال الفراء: ذاتِ قَرارٍ أَرضٍ منبسطة، وَ مَعِينٍ: الماءُ الظاهر الجاري، قال: و لك أَن تجعل المَعِينَ مفْعولًا من العُيُون، و لك أَن تجعله فَعِيلًا من الماعون، يكون أَصله المَعْنَ. و الماعُونُ: الفاعولُ؛ و قال عُبيدٌ: «واهيةٌ أَو مَعِينٌ مُمْعِنٌ / أَو هَضْبةٌ دونها لهُوبُ» و المَعْنُ و المَعِينُ: الماء السائل، و قيل: الجاري على وجه الأَرض، و قيل: الماء العذب الغزير، و كل ذلك من السُّهولة. و المَعْنُ: الماء الظاهر، و الجمع مُعُنٌ و مُعُناتٌ، و مياهٌ مُعْنانٌ. و ماء مَعِينٌ أَي جارٍ؛ و يقال: هو مفْعول من عِنْتُ الماءَ إذا استنبطته. و كَلأٌ مَمْعون: جرى فيه الماءُ. و المُعُناتُ و المُعْنانُ: المَسايل و الجوانب، من السُّهولة أَيضاً. و المُعْنانُ: مَجاري الماء في الوادي. و مَعَنَ الوادي: كثر فيه الماء فسَهُلَ مُتَناوَلُه. و مَعُنَ الماءُ و مَعَنَ يَمْعَنُ مُعوناً و أَمْعَنَ: سَهُلَ و سال، و قيل: جرى، و أَمْعَنَه هو. و مَعِنَ الموضعُ و النبت.
[۲۵] . يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ- ۳۷/۴۵. إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ- ۶۷/۳۰. وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ- ۲۳/۵۲ الكأس: هو القدح فيه شراب. و الغور: خفض في قعر شيء. و الربوة:المحلّ المرتفع المنتفخ بالنبات. فأطلق المعين في الآية الاولى: ليعمّ كلّ شراب هنيء من أىّ نوع من ماء أو عسل أو غيرهما. و الثانية في مورد غور الماء ثم خروج الماء الملائم الهنيء. و الثالثة راجعة الى الأرض المرتفعة و فيها من شيء معتدل من الماء و النبات و الهواء و الأثمار. و يراد أرض فلسطين الّتى سكن فيها عيسى (ع) و امّه ع. فظهر لطف التعبير بالمادّة في موارد الاستعمال في الآيات الكريمة دون الهنيء و المريء و الملايم و المعتدل و الجاري و غيرها. فتفسيرها بهذه الكلمات من باب التقريب.
[۲۶] . كل ما يُسْتَعَارُ من قَدُومٍ أو قَصْعَةٍ أو شَفْرَةٍ أو قِدْرٍ.
[۲۷] . معن يمعن معانة، الماعون الشيء القليل في قول الزجاج قال الراعي «قوم على الإسلام لما يمنعوا /ماعونهم و يبدلوا التنزيلا» قالوا معناه رفدهم و قيل زكائهم و قال عبيد بن الأبرص «واهية أو معين ممعن /أو هضبة دونها لهوب».
[۲۸] . وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَروي عن علي، رضوان الله عليه، أَنه قال: الماعون الزكاة.و قال الفراء: سمعت بعض العرب يقول: الماعون هو الماء بعينه؛ قال: و أَنشدني فيه: «يَمُجُّ صَبِيرُهُ الماعونَ صَبّاً» قال الزجاج من جعل الماعُونَ الزكاة فهو فاعولٌ من المَعْنِ، و هو الشيء القليل فسميت الزكاة ماعُوناً بالشيء القليل لأَنه يؤخذ من المال ربع عشره، و هو قليل من كثير. و المَعْنُ و الماعون: المعروف كله لتيسره و سهولته لدَيْنا بافتراض الله تعالى إياه علينا. قال ابن سيدة: و الماعونُ الطاعة و الزكاة، و عليه العمل، و هو من السهولة و القلة لأَنها جزء من كل؛ قال الراعي: «قوْمٌ على التَّنْزيِلِ لَمَّا يَمْنَعُوا / ماعونَهم، و يُبَدِّلُوا التَّنْزِيلا» و الماعون: أَسقاط البيت كالدَّلوِ و الفأْس و القِدْرِ و القَصْعة، و هو منه أَيضاً لأَنه لا يكْرِثُ معطيه و لا يُعَنِّي كاسبَه. و قال ثعلب: الماعون ما يستعار من قَدُومٍ و سُفْرةٍ و شَفْرةٍ. وفي الحديث: «و حُسْنُ مُواساتهم بالماعون»؛ قال: هو اسم جامع لمنافع البيت كالقِدْرِ و الفأْس و غيرهما مما جرت العادة بعارِيته؛ قال الأَعشى: «بأَجْوَدَ منه بماعُونِه، / إذا ما سَمَاؤهم لم تَغِمْ»
[۲۹] . و أمّا الْمَاعُونُ: مضافا الى مسبوقيّته باللغة الآراميّة و السريانيّة، انّه على فاعول كالفاروق، و هو ما يتّصف بكونه ملايما معتدلا.
كما أنّ المعين كالهنيء و المريء: ما يكون ملايما و هنيئا. الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ وَ يَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ- ۱۰۷/۷ أى إنّهم يظهرون أعمالهم و يراءونها على الناس حتّى يعرّفوا أنفسهم بالتقوى و القدس و الطاعة و الخدمة و البرّ، مع أنّهم يمنعون عن الماعون و وسائل العيش من أسقاط أثاث البيت إذا احتيج اليها و تستعار عنهم لدى احتياجهم، فيمتنعون عن هذه المعاونة الحقيرة الّتى لا تضرّر لهم فيها، و ليست بإنفاق حتّى يخافوا عن ضرر ماليّ. و التعبير بصيغة المبالغة: إشارة إلى كون تلك الأشياء في غاية الملايمة و الاعتدال و ممّا هو معمول به المتعارف عند الناس و ممّا هو من أساقط لوازم البيت و من محقّرات الوسائل.
[۳۰] . و من الناس من يقول: الماعون أَصله مَعُونة، و الأَلف عوض من الهاء. و الماعون: المَطَرُ لأَنه يأْتي من رحمة الله عَفْواً بغير علاج كما تُعالجُ الأَبآرُ و نحوها من فُرَض المَشارب؛ و زَهرٌ مَمْعُونٌ: ممطور أُخذ من ذلك. ابن الأَعرابي: رَوْضٌ ممعون يسقى بالماء الجاري، و قال عَدِيُّ بن زيد العَبّادي: «و ذي تَنَاوِيرَ ممْعُونٍ، له صَبَحٌ / يَغْذُو أَوابِدَ قد أَفْلَيْنَ أَمْهارا» و قول الحَذْلَمِيّ: «يُصْرَعْنَ أَو يُعْطِينَ بالماعُونِ» فسره بعضهم فقال: الماعون ما يَمْنَعْنَهُ منه و هو يطلبه منهن فكأَنه ضد. و الماعون في الجاهلية: المنفعة و العطية، و في الإِسلام: الطاعة و الزكاة و الصدقة الواجبة، و كله من السهولة و التَّيَسُّر. و قال أَبو حنيفة: المَعْنُ و الماعُونُ كل ما انتفعت به؛ قال ابن سيدة: و أُراه ما انْتُفِع به مما يأْتي عَفْواً.
[۳۱] . المسألة الثالثة: مِنْ مَعِينٍ بيان ما في الكأس أو بيان ما في الأكواب و الأباريق، نقول: يحتمل أن يكون الكل من معين و الأول أظهر بالوضع، و الثاني ليس كذلك، فلما قال: وَ كَأْسٍ فكأنه قال: و مشروب، و كأن السامع محتاجا إلى معرفة المشروب، و أما الإبريق فدلالته على المشروب ليس بالوضع، و أما المعنى فلأن كون الكل ملآنا هو الحق، و لأن الطواف بالفارغ لا يليق فكان الظاهر بيان ما في الكل، و مما يؤيد الأول هو أنه تعالى عند ذكر الأواني ذكر جنسها لا نوع ما فيها فقال تعالى: وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ [الإنسان: ۱۵] الآية، و عند ذكر الكأس بين ما فيها فقال: وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ فيحتمل أن الطواف بالأباريق، و إن كانت فارغة للزينة و التجمل و في الآخرة تكون للإكرام و التنعم لا غير
[۳۲] . این نکته حاصل تدبر یکی از خوانندگان مطلب (آقا یا خانم امیری) است که در قسمت دیدگاه در سایت یک آیه آمده بود.
[۳۳] . جلسه۹۰، حدیث۳ http://yekaye.ir/hud-001-113/
جلسه ۲۴۶، حدیث۱ http://yekaye.ir/al-aaraf-7-26/
جلسه۲۹۴، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-maaarij-70-23/
جلسه ۳۳۷، حدیث۲ http://yekaye.ir/al-balad-90-8/
جلسه۳۸۸، حدیث۵ http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-30/
جلسه ۴۶۶، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-20/
جلسه ۶۳۷، پاورقی ۶ http://yekaye.ir/al-kahf-18-56/
جلسه ۶۴۹، پاورقی ۳ http://yekaye.ir/al-kahf-18-68/
جلسه ۶۵۵، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-kahf-18-74/
جلسه ۷۶۶، حدیث۲ http://yekaye.ir/ya-seen-36-19/
جلسه ۷۹۱، حدیث۲ http://yekaye.ir/ya-seen-36-43/
جلسه ۷۹۵، حدیث ۱ http://yekaye.ir/ya-seen-36-47/
جلسه ۸۴۴، حدیث۳ http://yekaye.ir/ale-imran-3-174/
جلسه ۸۹۵، حدیث۱ http://yekaye.ir/al-fajr-89-24/
جلسه ۹۰۵، حدیث۶٫ب http://yekaye.ir/ale-imran-3-182/
جلسه ۹۱۳، حدیث۴ http://yekaye.ir/ale-imran-3-190/
جلسه ۹۲۶، حدیث۱۰ http://yekaye.ir/an-nesa-4-1/
[۳۴] . متن تفسیر فرات کوفی چنین است:
[فُرَاتٌ] قَالَ حَدَّثَنِي عُبَيْدُ بْنُ كَثِيرٍ مُعَنْعَناً عَنْ [أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ] عَلِيِّ [بْنِ أَبِي طَالِبٍ] ع قَالَ: أَنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى الْحَوْضِ وَ مَعَنَا عِتْرَتُنا فَمَنْ أَرَادَنَا فَلْيَأْخُذْ بِقَوْلِنَا وَ لْيَعْمَلْ بِأَعْمَالِنَا فَإِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ [البيت] لَنَا شَفَاعَةٌ فَتَنَافَسُوا فِي لِقَائِنَا عَلَى الْحَوْضِ فَإِنَّا نَذُودُ عَنْهُ أَعْدَاءَنَا وَ نَسْقِي [يسقي] مِنْهُ أَوْلِيَاءَنَا وَ مَنْ شَرِبَ مِنْهُ لَمْ يَظْمَأْ أَبَداً وَ حَوْضُنَا مُتْرَعٌ فِيهِ مَثْعَبَانِ أَبْيَضَانِ [يَنْصَبَّانِ] مِنَ الْجَنَّةِ أَحَدُهُمَا مِنْ تَسْنِيمٍ وَ الْآخَرُ مِنْ مَعِينٍ عَلَى حَافَتَيْهِ الزَّعْفَرَانُ [وَ] حَصْبَاهُ الدُّرُّ [اللُّؤْلُؤُ] وَ الْيَاقُوتُ [وَ هُوَ الْكَوْثَرُ] وَ إِنَّ الْأُمُورَ إِلَى اللَّهِ وَ لَيْسَ إِلَى الْعِبَادِ وَ لَوْ كَانَ إِلَى الْعِبَادِ مَا اخْتَارُوا عَلَيْنَا أَحَداً وَ لَكِنَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَاحْمَدُوا [فَاحْمَدِ] اللَّهَ عَلَى مَا اخْتَصَّكُمُ بِهِ مِنْ [بَادِئِ] النِّعَمِ وَ عَلَى طِيبِ الْمَوْلِدِ [الْوَلَدِ الْوِلَادَةِ]
و در ادامه اش این چنین میباشد که با متن خصال کاملا متفاوت میشود:
فَإِنَّ ذِكْرَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ شِفَاءٌ مِنَ الْوَعْكِ [الْعِلَلِ] وَ الْأَسْقَامِ وَ وَسْوَاسِ الرَّيْبِ وَ إِنَّ حُبَّنَا [جِهَتَنَا] رِضَا الرَّبِّ وَ الْآخِذُ بِأَمْرِنَا وَ طَرِيقَتِنَا مَعَنَا غَداً فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ وَ الْمُنْشَطُ [وَ الْمُنْتَظِرُ] لِأَمْرِنَا كَالْمُتَشَحِّطِ [كَالْمَنْشُوطِ] بِدَمِهِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ مَنْ سَمِعَ وَاعِيَتَنَا فَلَمْ يَنْصُرْنَا أَكَبَّهُ اللَّهُ عَلَى مَنْخِرَيْهِ فِي النَّارِ نَحْنُ الْبَابُ إِذَا بُعِثُوا فَضَاقَتْ بِهِمُ الْمَذَاهِبُ نَحْنُ بَابُ حِطَّةٍ وَ هُوَ بَابُ الْإِسْلَامِ [السَّلَامِ السِّلْمِ] مَنْ دَخَلَهُ نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ هَوَى
[۳۵] . قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مَعَ عِتْرَتِي عَلَى الْحَوْضِ فَمَنْ أَرَادَنَا فَلْيَأْخُذْ بِقَوْلِنَا وَ لْيَعْمَلْ بِعَمَلِنَا فَإِنَّ لَنَا الشَّفَاعَةَ وَ لِأَهْلِ مَوَدَّتِنَا الشَّفَاعَةَ فَشَافِعُوا وَ مَنْ لَقِيَ بِنَا لَقِيَنَا عَلَى الْحَوْضِ فَأَنَا أَذُودُ عَنْهُ عَدُوَّنَا وَ أَنَا أَسْقِي مِنْهُ أَوْلِيَاءَنَا مَنْ شَرِبَ مِنْهُ شَرْبَةً لَمْ يَظْمَأْ بَعْدَهَا أَبَداً حَوْضَانِ مترع [مُتْرَعَانِ] مِنَ الْجَنَّةِ أَحَدُهُمَا مِنْ تَسْنِيمٍ وَ الْآخَرُ مِنْ مَعِينٍ وَ عَلَى حَافَتَيْهِ زَعْفَرَانٌ حَصَاتُهُ الدُّرُّ وَ الْيَاقُوتُ وَ هُوَ الْكَوْثَرُ إِنَّ الْأُمُورَ إِلَى اللَّهِ تسير [وَ لَيْسَتْ] إِلَى الْعِبَادِ وَ لَوْ كَانَتْ [إِلَى] الْعِبَادِ مَا اخْتَارُوا عَلَيْنَا أبدا [أَحَداً] وَ لَكِنَّهُ يَخْتَصُّ مِنْهُ مَنْ يَشَاءَ فَاحْمَدُوا عَلَى مَا اخْتَصَّكُمْ بِهِ عَلَى طِيبِ الْمَوَدَّةِ.
[۳۶] . المسألة الأولى: ما الفرق بين الأكواب و الأباريق و الكأس حيث ذكر الأكواب و الأباريق بلفظ الجميع و الكأس بلفظ الواحد و لم يقل: و كئوس؟ نقول: هو على عادة العرب في الشرب يكون عندهم أوان كثيرة فيها الخمر معدة موضوعة عندهم، و أما الكأس فهو القدح الذي يشرب به الخمر إذا كان فيه الخمر و لا يشرب واحد في زمان واحد إلا من كأس واحد، و أما أواني الخمر المملوءة منها في زمان واحد فتوجد كثيرا.
فإن قيل: الطواف بالكأس على عادة أهل الدنيا و أما الطواف بالأكواب و الأباريق فغير معتاد فما الفائدة فيه؟ نقول: عدم الطواف بها في الدنيا لدفع المشقة عن الطائف لثقلها و إلا فهي محتاج إليها بدليل أنه عند الفراغ يرجع إلى الموضع الذي هي فيه، و أما في الآخرة فالآنية تدور بنفسها و الوليد معها إكراما لا للحمل …
المسألة الثانية: في تأخير الكأس ترتيب حسن، فكذلك في تقديم الأكواب إذا كان الكوب منه يصب الشراب في الإبريق و من الإبريق الكأس.
[۳۷] . المسألة الأولى: ما الفرق بين الأكواب و الأباريق و الكأس حيث ذكر الأكواب و الأباريق بلفظ الجميع و الكأس بلفظ الواحد و لم يقل: و كئوس؟ … و فيه وجه آخر من حيث اللغة و هو أن الكأس إناء فيه شراب فيدخل في مفهومه المشروب، و الإبريق آنية لا يشترط في إطلاق اسم الإبريق عليها أن يكون فيها شراب، و إذا ثبت هذا فنقول الإناء المملوء الاعتبار لما فيه لا للإناء، و إذا كان كذلك فاعتبار الكأس بما فيه لكن فيه مشروب من جنس واحد و هو المعتبر، و الجنس لا يجمع إلا عند تنوعه فلا يقال للأرغفة من جنس واحد: أخباز، و إنما يقال: أخباز عند ما يكون بعضها أسود و بعضها أبيض و كذلك اللحوم يقال عند تنوع الحيوانات التي منها اللحوم و لا يقال للقطعتين من اللحم لحمان، و أما الأشياء المصنفة فتجمع، فالأقداح و إن كانت كبيرة لكنها لما ملئت خمرا من جنس واحد لم يجز أن يقال لها: خمور فلم يقل: كئوس و إلا لكان ذلك ترجيحا للظروف، لأن الكأس من حيث إنها شراب من جنس واحد لا بجمع واحد فيترك الجمع ترجيحا لجانب المظروف بخلاف الإبريق فإن المعتبر فيه الإناء فحسب، و على هذا يتبين بلاغة القرآن حيث لم يرد فيه لفظ الكئوس إذ كان ما فيها نوع واحد من الخمر، و هذا بحث عزيز في اللغة.
[۳۸] . و لا يخفى أنّ الصحاف و الأكواب و السرر و الولدان و الأباريق و الكأس و ما يتعلّق بها: لا بدّ من كونها متجانسة و متناسبة بعوالم الآخرة اللطيفة. و لا يصحّ قياسها بموضوعات عالم المادّة المتكاثف المتزاحم المتضايق. و كلّما اشتدّ محيط عالم من عوالم الآخرة من جهة اللطف و النور و الروحانيّة: تكون قاطبة أموره و موضوعاته متناسبة له. فانّ للجنّة و النار درجات كثيرة، و لأهلهما مقامات و منازل لا تحصى بحسب مراتب معارفهم و صفات ذواتهم و أعمالهم. و التذاذاتهم و أطعمتهم تختلف بحسب مراتب النفوس، و بتناسب الأطعمة تختلف الظروف و الأوانى، و سبق في الكأس: ما يتعلّق بالمقام فراجعه.
[۳۹] . يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ- ۳۷/۴۵. يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً- ۷۶/۵. وَ يُسْقَوْنَ فِيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبِيلًا- ۷۶/۱۷. وَ كَأْساً دِهاقاً- ۷۸/۳۴ هذه الْكُئُوسُ بقرينة- معين، مزاج، دهاق، السقي، الشرب: تدلّ على حضور آنية محتوية على مشروبات مختلفة، من ماء لطيف صاف، و من مشروب مزاجه من كافور بارد، و من مشروب طبيعته حارّ من الزنجبيل يدفع البرودة، و من مشروبات اخر دهاق. و يستعمل المشروب لدفع حرارة أو برودة في الطبع، و لتعديل مزاج و تسكينه، باختلاف اقتضاء القلب. و القلب أيضا يختلف باختلاف العوالم، ففي كلّ عالم بحسبه، و باختلاف العالم و القلب أيضا يختلف أنواع المشروب كيفا و مادة. و في أىّ مرتبة يكون الإنسان من الخلوص و الروحانيّة: يناسبه طعام و شراب مخصوص بمقتضى حالته و مزاجه- راجع- معين، كفر.
[۴۰] . المسألة الرابعة: ما معنى المعين؟ قلنا: ذكرنا في سورة الصافات أنه فعيل أو مفعول و مضى فيه خلاف، فإن قلنا: فعيل فهو من معن الماء إذا جرى و إن قلنا: مفعول فهو من عانه إذا شخصه بعينه و ميزه، و الأول أصح و أظهر لأن المعيون يوهم بأنه معيوب لأن قول القائل: عانني فلان معناه ضرني إذا أصابتني عينه، و لأن الوصف بالمفعول لا فائدة فيه، و أما الجريان في المشروب فهو إن كان في الماء فهو صفة مدح و إن كان في غيره فهو أمر عجيب لا يوجد في الدنيا، فيكون كقوله تعالى: وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ [محمد/۱۵]
[۴۱] . وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ قال: الخمر، و قال الضحّاك: كل كأس في القرآن فهي الخمر، و قال قتادة: من معين من خمر ترى بالعيون.
[۴۲] ابوحیان توضیحی داده که گمان میرود «معین» را به معنای «معیّن» گرفته است:
وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ، قال: من خمر سائلة جارية معينة. (البحر المحيط، ج۱۰، ص۸۰)
بازدیدها: ۴۹۷
یا هو
معین میتواند صفت برای کل سه کلمه قبل (أکواب و أباریق و کأس) باشد
«معین» اسم مفعول و به معنای «ظاهر للعیون: چیزی که در مقابل چشم آشکار است»
اشاره به جنس این نوع سه ظرف باشد که همانند شیشه و حتی بهتر از آن محتویا ت داخل ظرف قابل مشاهده است.
بخشی از لذت نوشیدن چای در مشاهده رنگ ظاهری چای است{ کمرنگ، … غلیظ…..} بنا براین استفاده کنندگان این ظروف علاوه بر لذت طعم نوشابه از لذت سیمای نوشابه نیز حظ دوچندان میبرند و چه بسا جنس این نوع سه ظرف طوری باشد که تازگی یا کهنگی نوشابه نیز قابل تشخیص باشد { آب تازه نه مانده، … شراب ۱۴ ساله… سرکه مدت دار..}
سلام علیکم
نکته زیبا و قابل تاملی است و اصلا احتمال بعیدی نیست. ممنونم
نکته شما را در متن اضافه کردم.
اما بر اساس تعبیر «ما یخرج من العیون» ظاهرا «من» من نشویه است؛ یعنی کأسی که از معین پر شده است.[۳۲] . این نکته حاصل تدبر یکی از خوانندگان مطلب (آقا یا خانم امیری) است که در قسمت دیدگاه در سایت یک آیه آمده بود].
واضح است که عین در یخرج من العیون دلالت واضح بر معنای چشمه و جریان دارد که جمع بسته شده چون همراه فعل است در حالیکه دركَأْسٍ مِنْ مَعینٍ با اسم همراه شده وبعید نیست که معرف مفهوم دیگری از عین باشد یعنی جنس و ساختار اسم را توصیف کند
مقصود شما را درست متوجه نشدم. اینکه معین از ماده «عین» باشد دو معنا برایش گفته اند«ما یخرج من العیون» و «ظاهر للعیون».
در تعبیر «کأس من معین» هردوی اینها میتواند مد نظر باشد: اگر کلمه «معین» به معنای «ظاهرللعیون» باشد همان سخن شماست که من بیانیه است و جنس کاس را بیان میکند اما اگر این کلمه به معنای «ما یخرج من العیون» باشد من تبعیضیه است و ناظر به محتوای درون کاس: کاسی که از مقداری معین (ما یخرج من العیون) پر شده است.
الان نکته شما دقیقا چیست
می تواند من تبعیضیه باشد (که اغلب مفسران بر این اساس معنا کردهاند: یعنی کأسی که مقداری از ماء یا خمر معین در آن است؛
((نکته )) مورد تاکید این است که این معنای اغلب مفسران ، ضعیف ومورد تردید است چون
۱- ب در ابتدای سه وسیله حمل و نقل مایعات (اکواب، اباریق و کاس) تاکید بر آلت (ظرف)دست ولدان دارد که هم میتواند اهمیت ظرف با محتویات باشد و هم شکوه و زیبایی ظرف
۲- ماء یا خمر ذاتا فرحبخش است و ظرف هیچ ارزشی برای افزایش فرحبخشی ندارد مگر اینکه خود ظرف ویژگی خاصی داشته باشد
۳-بنابراین بیان ((کأسی که مقداری از ماء یا خمر معین در آن است)) توصیف ضعیفی است چون مگر قرار بوده که در کاس شراب نباشد؟ و این جمله همانند قند شیرین است لطافتی ندارد
۴- اما اگر معین به مفهوم ویژگی های ظروف باشد(مثلا حداقل بلورین) میتواند تکمیل کننده توصیف های طرب انگیز ((بزم ولدان)) باشد که البته باعث ارزشمندتر شدن خبر میشود. والله اعلم
در بحثهای تفسیری با توجه به قاعده امکان استعمال یک لفظ در بیش از یک معنا، هیچگاه از اقامه دلیل بر ارجحیت یک معنا، نمیتوان طرد معنای دیگر را نتیجه گرفت. لذا مطلب ۴ دلیلی بر ضعف مدعای مذکور نیست.
مطلب ۱ هم به خودی خود دلالتی بر ضعف مدعای مذکور ندارد.
میماند مطلب۲و۳ که در واقع یک مطلب است که مطلب۲ مقدمه و مطلب ۳ نتیجه است؛ اما نه مقدمه تام است و نه به فرض تام بودن بالضروره به نتیجه مذکور منجر میشود. مقدمه تام نیست زیرا اولا از تعبیر ماءیا خمر استفاده نشد بلکه معین بودنش استفاده شد که معین بودن با ظرفش مرتبط میشود و در درون ظرف است که معین بودن ماء و خمر به چشم میآید
نتیجه نیز ضرورتا از این مقدمه درنمیآید زیرا همان مثال «قند شیرین» هم در برخی از شرایط است که لطفی دارد و اگر استدلال شما درست بود اساسا هر قید و وصفی که برای چیزی میآمد باید منحضر در قید و وصف احترازی میشد در حالی کاربرد قید توضیحی بسیار در ادبیات رایج است.
البته اگر بخواهید صرفا بفرمایید که تعبیر من بیانیه لطافت بیشتری دارد تا من تبعیضیه با شما مخالفتی ندارم و توضیحات فوق را فقط از این جهت عرض کردم که به نظرم این لطافت بیشتر در حدی نیست که آن معنای دیگر را کاملا از میدان به در کند.
بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۹۰) أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى