۱۰۰۰) لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ

۱۴-۱۷ شوال ۱۴۴۱

ترجمه

نه قطع‌شدنی [در کار است] و نه ممنوعیتی [از استفاده]؛

نکات ادبی

مَقْطُوعَةٍ

قبلا بیان شد که ماده «قطع» در اصل بر بریده شدن و جدایی چیزی از چیز دیگر دلالت دارد؛ با تاکید بر این که بین آنها اتصال ویا ارتباطی بوده باشد.

در قرآن کریم این ماده هم برای بریدن‌های مادی به کار رفته است؛ مانند «قطع اعضاء»: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما» مائدة/۳۸) ویا «وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ»‏ (محمد/۱۵)؛ و هم در قطع کردن روابط غیرمادی، مانند قطع رحم (بریدن پیوند خویشاوندی) که در اینجا «قطع» را به معنای «هجران» (دوری گزیدن) و خودداری از نیکی کردن دانسته‌اند: «وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ‏» (محمد/۲۲»، «وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» (بقرة/۲۷ و رعد/۲۵).

«قطعِ» یک امر، به معنای فیصله دادن آن و قطعی کردن مطلب می باشد؛ گویی بین امور و اشیاء مختلف جدایی می‌افکند؛ و از همین تعبیر، کلمه «قاطع بودن» ساخته شده است: «ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً» (نمل/۳۲)

تعبیر «قِطْعٌ من اللیل» به معنای قطعه‌ای از شب می باشد: «فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ» (هود/۸۱ و حجر/۶۵) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۷۸) و برخی آن را به معنای قطعه بزرگی از شب؛ دانسته و احتمال اینکه به معنای «نیمه شب»‌باشد را نیز منتفی ندانسته اند از این باب که گویی شب را دو نیمه می‌کند. (مجمع البيان، ج‏۵، ص۲۷۸)؛ و در هر صورت، جمعِ آن «قِطَع» می‌شود: «كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِما» (یونس/۲۷). اما برخی اساساً تعبیر «قِطَع» (و مفرد آن: «قِطْعٌ») را با توجه به عبارت امیرالمومنین ع «فِتَنٌ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِم‏» (نهج‌البلاغه، خطبه۱۰۲) به معنای «ظلمات» (جمع ظلمت) دانسته‌اند.

ماده «قطع» به لحاظ معنایی به کلماتی مانند «فصل» ، «فرق» ، «فلق» ، «قطّ» و «قرض» نزدیک است؛ تفاوتشان در این است که:

«فصل»‌ جدا شدن دو چیزی است که قبلا به هم وصل بوده‌اند؛

«فرق» در جایی است که دو چیز در کنار هم جمع شده باشند و سپس بین آنها تفرقه و جدایی بیفتد؛

«فلق» پارگی و انشقاق در یک چیز است به نحوی که جدایی‌ای در آن حاصل شود؛

«قطّ» انقطاع و برشی است که با حصول تعیّن و محدودیت باشد؛

و «قرض» قیچی کردن و جدا شدن به قطعات مختلف را گویند؛

اما «قطع» چنانکه اشاره شد مطلقِ ایجاد فاصله و جدایی در ارتباط و اتصال بین اجزاست.

البته در تفاوت بین «قطع» و «فصل‏» برخی توضیح داده‌اند که فصل جدا شدن آشکار است؛ اما قطع هم می‌تواند آشکار باشد و هم مخفی؛ از این رو، برای جدا کردن دو نفر که نزاع دارند تعبیر «فصل» به کار می‌رود، نه قطع؛ اما در خصوص مناظره و پیروزی در مناظره تعبیر «قطع» به کار می‌رود.

جلسه ۸۶۸ http://yekaye.ir/hood-11-81/

مَمْنُوعَةٍ

«مَمنُوع» اسم مفعول از ماده «منع» است. درباره این ماده قبلا بیان شد که «منع» به معنای آن است که از انجام کاری جلوگیری شود و منع کردن در مقابل بخشیدن و عطا کردن می‌باشد، و به شخص بخیل، «مانع» و «منّاع» می‌گویند. «منیع» به معنای کس یا امر با عزت و باشکوهی است که هرکسی بدان دسترسی ندارد و «منیعه» به زن عفیفی می‌گویند که اجازه تعرض به حریم خود را نمی‌دهد. «مانع» به عنوان یکی از اسماء الهی هم به کار رفته، از این جهت که خداوند جلوگیری می‌کند از انجام برخی کارها توسط افرادی که صلاحیت انجام آن کار را ندارند. و از ابن‌الاعرابی نقل شده که «منوع» کسی است که از انجام کار توسط دیگران جلوگیری می‌کند و «مَنِع» کسی است که خود را از انجام کاری بازمی‌دارد.

جلسه ۲۹۲ http://yekaye.ir/al-maaarij-70-21/

کلمه «ممنوع» به کلمات دیگری شباهت دارد.

مثلا در تفاوت «حرام» و «منع» و «رد» قبلا اشاره شد که حرام چیزی است که از اصل و اساس ممنوع باشد (چیزی که حتی قبل از اینکه بخواهند انجامش دهند، حکمش ممنوعیت باشد، مانند حرمت ربا)؛ اما منع و ممنوع، ناظر به بعد از پیدایش و وجود چیزی است [یعنی با اصل آن مساله کاری ندارد، بلکه با وقوعش در موردی خاص کار دارد] (مثلا منع از تحصیل یا سخن گفتنِ کسی) و رد، منع کردنی است که بعد از جریان یافتن و شروع عمل باشد.

جلسه ۴۹۳ http://yekaye.ir/al-qalam-68-27/

ویا اشاره شد که کلمات «درء» و «ردّ»‌ و «دفع» و «منع» و «کفّ» و «امساک» به لحاظ معنایی بسیار به هم نزدیکند؛ و تفاوتشان در این است که:

«درأ» دفع کردنی است که چنان با شدت همراه باشد که مخالفت را کاملا واضح گرداند.

در «ردّ»‌ کردن، بازگشت به عقب و جای اولیه شیء مورد توجه است؛

در «دفع» صرفِ بازداشتن و ممانعت کردن مد نظر است؛

در «منع» اینکه چیزی در برابر انجام‌دهنده کار قرار داده شود که او را از انجام هدفش بازدارد محل تاکید است؛

در «امساک» بازداشتن خویشتن از انجام کار مورد نظر است؛

و در «کفّ» بازداشتن خویش از آن چیزی که مورد دلخواه و خوشایند نفس است، مورد توجه است.

جلسه ۸۳۹ http://yekaye.ir/ale-imran-3-168/

همچنین اشاره شد که ماده «حکم» هم در اصل بر «منع» کردن دلالت دارد و البته ماده «حکم» نه هر گونه منعی، بلکه ممانعتی است که نوعی هدف اصلاح و کنترل را تعقیب می‌کند؛ و شاید بتوان آیه «فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ» ‏(حج/۵۲) را نیز موید این مطلب دانست؛ چنانکه «حُکم» به معنای «قضاوت» (وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ، نساء/۵۸) نیز چنین نامیده شده چون منع از ظلم است و یا چون وقتی بر کسی حکمی رانده می‌شود، وی از انجام خلاف آن منع می‌شود به طوری که اجازه تخطی از آن را ندارد.

جلسه ۹۶۳ http://yekaye.ir/an-nesa-4-35/

حدیث

۱) زندیقی خدمت امام صادق ع می‌رسد و سوالاتی از ایشان می‌پرسند که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[۱]

در فرازی می‌گوید: از کجا می‌گویید که بهشتیان چنین‌اند که شخصی از آنها می‌آید و میوه‌ای را تناول می‌کند و بعد از اینکه آن را خورد دوباره آن هیات اولش برمی‌گردد؟

فرمودند: این به قیاس چراغ است که کسی از شعله‌اش آتشی برای خود برمی دارد اما از نورش اندکی کم نمی‌شود  حتی اگر آن تمام دنیا را با [قرض گرفتن از شعله] آن چراغ روشن کنیم

الإحتجاج (للطبرسي)، ج‏۲، ص۳۵۱

وَ مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِيقِ الَّذِي سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مَسَائِلَ كَثِيرَة …

قَالَ فَمِنْ أَيْنَ قَالُوا إِنَّ أَهْلَ الْجَنَّةِ يَأْتِي الرَّجُلُ مِنْهُمْ إِلَى ثَمَرَةٍ يَتَنَاوَلُهَا فَإِذَا أَكَلَهَا عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا؟ قَالَ ع نَعَمْ ذَلِكَ عَلَى قِيَاسِ السِّرَاجِ يَأْتِي الْقَابِسُ فَيَقْتَبِسُ عَنْهُ فَلَا يَنْقُصُ مِنْ ضَوْئِهِ شَيْئاً وَ قَدِ امْتَلَأَتِ الدُّنْيَا مِنْهُ سِرَاجاً. [۲]

 

۲) از امام باقرع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

همانا درخت خرمای بهشت است ریشه‌اش طلای سرخ است و تنه و ساقه‌ی آن، زبرجد سبز؛ و خوشه‌هایش مروارید سفید؛ و برگ آن، خلعتهای سبز؛ خرمای آن، سفیدتر از نقره است و شیرین‌تر از عسل و نرمتر از کره. در آن هیچ هسته‌ای نیست. درازای خوشه‌ی آن دوازده متر است، که از بالا تا پایین روی هم انباشته شده است. چیزی از آن چیده نمی‌شود مگر اینکه خداوند آن را به همان گون که بود برمی‌گرداند و این کلام خداوند است که می‌فرماید: «نه قطع‌شدنی [در کار است] و نه ممنوعیتی [از استفاده]» رطب‌های آن همچون قِلال [= تیر داربست؛ کنایه از بزرگ و کشیده] است و موز و انار آن به بزرگی سطل. شانه‌های اهل بهشت [که موها را با آن شانه می‌کنند] از جنس طلا است و بخوردان‌هایشان از مروارید.

الإختصاص، النص، ص: ۳۵۷

حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى قَالَ حَدَّثَنِي سَعِيدُ بْنُ جَنَاح‏ عَنْ عَوْفٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

إِنَّ نَخْلَ الْجَنَّةِ جُذُوعُهَا ذَهَبٌ أَحْمَرُ وَ كَرَبُهَا زَبَرْجَدٌ أَخْضَرُ وَ شَمَارِيخُهَا دُرٌّ أَبْيَضُ وَ سَعَفُهَا حُلَلٌ خُضْرٌ وَ رُطَبُهَا أَشَدُّ بَيَاضاً مِنَ الْفِضَّةِ وَ أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ وَ أَلْيَنُ مِنَ الزُّبْدِ لَيْسَ فِيهِ عَجَمٌ طُولُ الْعِذْقِ اثْنَا عَشَرَ ذِرَاعاً مَنْضُودَةً مِنْ أَعْلَاهُ إِلَى أَسْفَلِهِ لَا يُؤْخَذُ مِنْهُ شَيْ‏ءٌ إِلَّا أَعَادَهُ اللَّهُ كَمَا كَانَ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ وَ إِنَّ رُطَبَهَا لَأَمْثَالُ الْقِلَالِ وَ مَوْزَهَا وَ رُمَّانَهَا أَمْثَالُ الدُّلِيِّ وَ أَمْشَاطُهُمْ وَ مَجَامِرُهُمُ الدُّرُّ.

 

۳) از امیرالمومنین ع در وصف بهشت روایت شده است:

[دارای] درجاتی [است] برتر از هم و منزلگاههایی متفاوت؛ هیچگاه نعمتهایش منقطع نگردد و کسی که آنجا اقامت گزیده از آن کوچ نکند و کسی که در آن جاودانه است پیر نشود و ساکن آن به سختی نیفتد.

نهج‌البلاغه، خطبه۸۵

و منها في صفة الجنة:

دَرَجَاتٌ مُتَفَاضِلَاتٌ وَ مَنَازِلُ مُتَفَاوِتَاتٌ لَا يَنْقَطِعُ نَعِيمُهَا وَ لَا يَظْعَنُ مُقِيمُهَا وَ لَا يَهْرَمُ خَالِدُهَا وَ لَا يَبْأَسُ سَاكِنُهَا[۳]

تدبر

۱) «لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ»

مقصود از این تعبیر چیست؟

الف. میوه‌ها و بلکه نعمت‌های بهشتی چنان‌اند که در خصوص آنها نه قطع‌شدن و تمام شدنی در کار است؛ و نه مانعی که کسی را در مقام استفاده از آنها منع کنند. در واقع، قطع، ناکامی به وصول از جانب خود شیء است؛ و منع ناکامی‌ای که از جانب عامل بیرونی رخ می‌دهد؛ و آیه می‌فرماید نه خود این نعمتها به نحوی است که تمام شود و بدین جهت از آنان دریغ شود و نه عامل بیرونی‌ای در کار است که بخواهد مانع آنان شود.

به تعبیر دیگر، قطع ناظر به اصل وجود داشتن خود میوه است (مقطوع شدنش یعنی دیگر میوه‌ای وجود ندارد) اما منع ناظر به بعد از وجود است (یعنی میوه وجود دارد اما نمی‌گذارند از آن استفاده شود) و به همین جهت است که مقطوع نبودن را مقدم بر ممنوع نبودن آورد. (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۴۰۷[۴])

ب. مقطوعه نیست یعنی هیچگاه میوه‌هایش قطع نمی‌شود (برخلاف درختان دنیوی که فقط در فصول خاصی میوه دارند) و ممنوعه نیست یعنی هیچ امری مانند دور از دست بودن ویا تیغ داشتن و … در کار نیست که مانع استفاده آنان از این میوه‌ها شود. (مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۳۰[۵]؛ المیزان، ج۱۹، ص۱۲۳)

ج. قطع شدن ناظر به زمان [و مکان] است و ممنوع بودن ناظر به هزینه کردن برای میوه؛ یعنی نه هیچ زمانی پیش می‌آید که میوه‌ها در دسترس نباشند؛ و نه برای رسیدن به میوه‌ها هیچ هزینه‌ای را شخص باید متحمل شود. (به نقل از مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۳۰[۶]) در واقع، در دنیا اگر میوه‌ای را از کسی منع می‌کنند از جهت محدودیتهای نظام دنیا و مالکیت افراد است که میوه‌ها مالک معین دارند و هر مالکی دیگران را از استفاده منع می‌کند مگر اینکه به جایش چیزی بپردازند؛ اما در آخرت عرصه بروز مالکیت خداوند است که کسی در برابر او مالکیتی ندارد و از این رو کسی هم نمی‌تواند هیچ منعی انجام دهد. (اقتباس از مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۴۰۶[۷])

د. محتمل است مراد آن باشد با اينكه غذا صرف شده مع‌ذلك فناء پذير نباشد [حدیث۱] و هم چنين ميسر نشود كه از نظر عذرى و عايقى نتوانند از ميوه‏ها استفاده نمايند. (انوار درخشان، ج‏۱۶، ص۱۲۰) یعنی اولا بر باقی ماندن خود میوه‌ها دلالت دارد (توضیح در تدبر۲.ب) و ثانیا اشاره به اینکه آخرت همچون دنیا دار تزاحم نیست که هر لذتی با موانعی همراه باشد.

ه. …

 

۲) «لا مَقْطُوعَةٍ …»

چرا برای میوه ندادن از تعبیر «منقطعة» (که قطع شدن ثمردهی میوه در دنیا رایج است) استفاده نکرد و از تعبیر «مقطوعة» استفاده کرد؟

الف. تعبیر «منقطعة» اسم فاعل است و گویی این قطع شدن به خود شیء‌برمی‌گردد؛ اما قیامت عرصه بروز این حقیقت است که غیر از خدا هیچکس حتی نسبت به خود هیچ فاعلیتی واثرپذیری‌ای ندارد؛‌پس از تعبیر اسم مفعول «مقطوعة» استفاده کرد که نشان دهد که همان طور که میوه دادنش به اراده و امر خداست و خود درخت در این زمینه کاره‌ای نیست؛ اگر قرار باشد میوه ندهد هم باز باید میوه را از او قطع کنند نه اینکه خودش از میوه دادن بازایستد. (اقتباس از مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۴۰۶[۸])

ب. شاید اشاره است به همان مضمونی که در احادیث آمده (مثلا حدیث۱) که میوه‌های بهشتی به گونه‌ای هستند که به محض اینکه چیده شوند باز همانجا میوه‌ای خواهد بود؛ یعنی نمی‌خواهد فقط بگوید که میوه دادن اینها در هیچ زمانی منقطع نمی‌گردد، آن که واضح است؛ ‌بلکه چه‌بسا می خواهد بگوید میوه‌های بهشتی با چیدن قطع نمی‌شوند؛ و این گونه نیست که مثلا اگر نفر اول از آن خورد آن میوه قطع شود تا میوه جدیدی دوباره به جای آن بروید؛ بلکه همان میوه است که در عین حال که لذت و ثمرات خوردن را به شخص منتقل کرده؛ ‌با این حال قطع‌نشده و دوباره در دسترس خود وی و بقیه هست!

ج. …

 

۳) «لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ»

با توجه به اینکه این آیه را ناظر به چه محدوده‌ای از آیات قبل بدانیم این آیه می‌تواند معانی متعددی را القا کند:

الف. اگر فقط ناظر به آیه قبل باشد آنگاه وصف میوه‌ بهشتی است (چنانکه اغلب مفسران و مترجمان چنین دانسته‌اند)

ب. می تواند وصف سه چهار آیه قبل باشد؛ آنگاه وصف «نعمت‌های بهشتی» (نِعَمُ الجنة) است نه فقط میوه‌های بهشتی (مثلا ترجمه کاویانپور: اين نعمتها هيچگاه قطع نشده و ممنوع نمى‏گردد. ج۱، ص۵۳۵)

ج. چه‌بسا بتوان آن را وصف اصل بهشت (الجنة) گرفت؛ نه فقط نعمتهای درون بهشت (مثلا ترجمه جلال الدین فارسی: بهشتى كه نه بسر آيد و نه بهره بردن از آن توقف پذيرد، ج۱ ص۱۰۷۱)

د. …

 

۴) «لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ»

حکایت

یکی از مناظرات معروف امام رضا مناظره با سلیمان مروزی است. فرازی از این مناظره که به این آیه مرتبط می‌باشد چنین است:

سپس امام رضا (علیه السلام) فرمود: «ای سلیمان! آیا خداوند تمام آنچه در بهشت و جهنّم است می‌داند»؟

گفت: بله.

فرمود: پس آیا آنچه را هم که خداوند عز و جل می‌دانسته از زمره همین می‌باشد [یعنی هرچه را خداوند درباره بهشت و جهنم می دانسته است، در میان همین چیزهایی است در بهشت و جهنم بوده است].

گفت: بله.

فرمود: پس اگر چنین است که هیچ چیزی را فروگذار نمی‌کند، آیا [نعمتهای بهشتی ویا عذاب جهنمی را] بر آنان زیادتی می‌کند ویا آن را از ایشان درهم می‌پیچد [= چیزی بر نعمت و عذاب آنان نمی‌افزاید]؟

گفت: بلکه بر آنان زیادتی می دارد.

فرمود: می‌بینم که بر اساس آنچه قبلا گفتی لازم می‌آید چیزی بر آنان زیادت کند که در علمش نبوده است؟! [زیرا وی گفته بود همه بهشت در علم خداست و علم خدا درباره بهشت فقط همین است]

گفت: فدایت شوم؛ این زیادت بی‌انتهاست!

فرمود؛ پس علم او از نظر شما به آنچه در بهشت و جهنم است احاطه ندارد زیرا نهایت آن را نمی‌شناسد؛ و اگر علم او بدان دو احاطه دارد بدانچه در آن دو است قبل از اینکه موجود باشند هم علم ندارد؛ و خداوند بسیار از چنین امری متعالی و برتر است [که چیزی باشد که علم وی بدان احاطه نداشته باشد]

سلیمان گفت: من فقط گفتم آ» را نمی‌داند زیرا که آن بی‌انتهاست؛ زیرا خداوند بهشت و جهنم را به جاودانگی توصیف فرمود و ما خوش نداریم که برای این دو انقطاع و تمام شدنی قرار دهیم.

امام (علیه السلام) فرمود: «این گونه نیست که علم خدا به آن‌ها، موجب منقطع و پایان‌پذیر بودنش شود؛ زیرا خداوند آن را می‌داند و سپس بر آن می‌افزاید و آنا را تمام نمی‌کند. و به همین جهت است که فرمود: «هر چه پوستشان بريان گردد، پوستهاىِ ديگرى بر جايش نهيم تا عذاب را بچشند» (نساء/۵۶) و در مورد بهشتیان فرمود: «بخششى است بريده نشدنی» (هود/۱۰۸) و نیز فرمود: «و میوه‌ای زیاد؛ نه قطع‌شدنی [در کار است] و نه ممنوعیتی [از استفاده]» (واقعه/۳۲-۳۳) پس خداوند عز و جل این را می‌داند و زیاده را از ایشان قطع نمی‌کند.

اکنون آیا فکر می کنی آنچه اهل بهشت می‌خورند و آنچه می‌نوشند آیا چنان نیست که خداوند جایش را پر کند؟

سلیمان گفت: بلی!

حضرت (علیه السلام) فرمود: «آیا چنان است که بر ایشان تمام شود در حالی که خداوند جایش را پر کرده است؟

سلیمان گفت: نه!

حضرت (علیه السلام) فرمود: پس همچنین است که هرچه در بهشت و جهنم می‌باشد وقتی که جایش پر می‌شود هرگز پایان نمی‌پذیرد.

سلیمان گفت: «بلکه آن را از ایشان قطع می‌کند (پایان می‌پذیرد) و ایشان را زیادتی نمی‌دهد.

امام رضا (علیه السلام) فرمود: «در این صورت آنچه در آن است نابود می‌شود و اینکه ای سلیمان! باطل‌کردن جاودانگی است و خلاف کتاب خداست زیرا که خدای عزّوجلّ می‌فرماید «برای آنان است آنچه بخواهند و نزد ما اضافه بر آن است» (ق/۳۵) و فرمود: «بخششى است بريده نشدنی» (هود/۱۰۸) و فرمود «و آنان از آن خارج‌شدنی نیستند» (حجر/۴۸) و فرمود: « در آن تا ابد جاودانه‌اند» (نساء/۵۷) و فرمود: «و میوه‌ای زیاد؛ نه قطع‌شدنی [در کار است] و نه ممنوعیتی [از استفاده]» (واقعه/۳۲-۳۳). پس جوابی نداشت.

التوحيد (للصدوق)، ص۴۴۶-۴۴۸؛  عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏۱، ص۱۸۴-۱۸۵؛ الإحتجاج (للطبرسي)، ج‏۲، ص۴۰۳-۴۰۴؛ مختصر البصائر، ص۳۷۲-۳۷۳

حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ جَعْفَرُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ الْفَقِيهُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ صَدَقَةَ الْقُمِّيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو عَمْرٍو مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْأَنْصَارِيُّ الْكَجِّيُّ قَالَ حَدَّثَنِي مَنْ سَمِعَ الْحَسَنَ بْنَ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِيَّ يَقُولُ قَدِمَ سُلَيْمَانُ الْمَرْوَزِيُّ مُتَكَلِّمُ خُرَاسَانَ عَلَى الْمَأْمُونِ فَأَكْرَمَهُ وَ وَصَلَهُ‏ ثُمَّ قَالَ لَهُ إِنَّ ابْنَ عَمِّي عَلِيَّ بْنَ مُوسَى قَدِمَ عَلَيَّ مِنَ الْحِجَازِ وَ هُوَ يُحِبُّ الْكَلَامَ وَ أَصْحَابَه‏ ….

ثُمَّ قَالَ الرِّضَا ع: «يَا سُلَيْمَانُ هَلْ يَعْلَمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَمِيعَ مَا فِي الْجَنَّةِ وَ النَّارِ؟»

قَالَ سُلَيْمَانُ: نَعَمْ.

قَالَ ع: «أَ فَيَكُونُ مَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّهُ يَكُونُ مِنْ ذَلِكَ؟»

قَالَ: نَعَمْ.

قَالَ ع: «فَإِذَا كَانَ حَتَّى لَا يَبْقَى مِنْهُ شَيْ‏ءٌ إِلَّا كَانَ أَ يَزِيدُهُمْ أَوْ يَطْوِيهِ عَنْهُمْ؟»

قَالَ سُلَيْمَانُ: بَلْ يَزِيدُهُمْ.

قَالَ ع: «فَأَرَاهُ فِي قَوْلِكَ قَدْ زَادَهُمْ مَا لَمْ يَكُنْ فِي عِلْمِهِ أَنَّهُ يَكُون»

قَالَ: جُعِلْتُ فِدَاكَ فَالْمَزِيدُ لَا غَايَةَ لَهُ.

قَالَ ع: «فَلَيْسَ يُحِيطُ عِلْمُهُ عِنْدَكُمْ بِمَا يَكُونُ فِيهِمَا إِذَا لَمْ يَعْرِفْ غَايَةَ ذَلِكَ، وَ إِذَا لَمْ يُحِطْ عِلْمُهُ بِمَا يَكُونُ فِيهِمَا، لَمْ يَعْلَمْ بِمَا يَكُونُ فِيهِمَا قَبْلَ أَنْ يَكُونَ، تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً».

قَالَ سُلَيْمَانُ: إِنَّمَا قُلْتُ: لَا يَعْلَمُهُ لِأَنَّهُ لَا غَايَةَ لِهَذَا، لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَصَفَهُمَا بِالْخُلُودِ، وَ كَرِهْنَا أَنْ نَجْعَلَ لَهُمَا انْقِطَاعاً.

قَالَ الرِّضَا ع «لَيْسَ عِلْمُهُ بِذَلِكَ بِمُوجِبٍ لِانْقِطَاعِهِ عَنْهُمْ، لِأَنَّهُ قَدْ يَعْلَمُ ذَلِكَ ثُمَّ يَزِيدُهُمْ ثُمَّ لَا يَقْطَعُهُ عَنْهُمْ، وَ كَذَلِكَ [لِذَلِكَ] قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ» وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَهْلِ الْجَنَّةِ «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ. لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ» فَهُوَ جَلَّ وَ عَزَّ يَعْلَمُ ذَلِكَ وَ لَا يَقْطَعُ عَنْهُمُ الزِّيَادَةَ. أَ رَأَيْتَ مَا أَكَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ وَ مَا شَرِبُوا أَ لَيْسَ اللَّهُ يُخْلِفُ مَكَانَهُ؟»

قَالَ: بَلَى.

قَالَ ع: «أَ فَيَكُونُ يَقْطَعُ ذَلِكَ عَنْهُمْ وَ قَدْ أَخْلَفَ مَكَانَهُ».

قَالَ سُلَيْمَانُ: لَا.

قَالَ ع: «فَكَذَلِكَ كُلُّ مَا يَكُونُ فِيهِمَا إِذَا أَخْلَفَ مَكَانَهُ فَلَيْسَ بِمَقْطُوعٍ عَنْهُمْ».

قَالَ سُلَيْمَانُ: بَلْ [بَلَى] يَقْطَعُهُ عَنْهُمْ وَ لَا يَزِيدُهُمْ.

قَالَ الرِّضَا ع: «إِذاً يَبِيدُ مَا فِيهَا، وَ هَذَا يَا سُلَيْمَانُ إِبْطَالُ الْخُلُودِ، وَ خِلَافُ مَا فِي الْكِتَابِ، لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ» وَ يَقُولُ عَزَّ وَ جَلَّ «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» وَ يَقُولُ عَزَّ وَ جَلَّ «ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ» وَ يَقُولُ عَزَّ وَ جَلَّ «خالِدِينَ فِيها أَبَداً» وَ يَقُولُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ. لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ».

فَلَمْ يُحِرْ جَوَاباً.

 


[۱] . جلسه۴۲، حدیث۱ http://yekaye.ir/67-27-an-naml/

جلسه۸۶، پی‌نوشت۵ http://yekaye.ir/al-araf-007-008/

جلسه۱۳۷، حدیث۲ http://yekaye.ir/ad-dukhan-044-38/

جلسه۱۷۰، حدیث۲ http://yekaye.ir/ya-seen-036-79/

جلسه۲۰۳، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-furqan-025-48/

جلسه۳۹۸، حدیث۲ http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-40/

جلسه ۴۸۱، پی‌نوشت۲ http://yekaye.ir/al-qalam-68-15/

جلسه۶۰۰، حدیث۴ http://yekaye.ir/al-kahf-18-19/

جلسه۶۲۹، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-kahf-18-48/

جلسه ۶۳۰، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-kahf-18-49/

جلسه ۷۲۴، حدیث۲ http://yekaye.ir/al-fater-35-24/

جلسه ۹۵۳، حدیث۴ http://yekaye.ir/an-nesa-4-26/

[۲] . در همین زمینه از امام صادق ع حکایتی طولانی از مسافرت همراه با پدرشان به شام و وقایعی که در آنجا روایت شده است که از جمله در شام به منطقه‌ای می‌روند که کشیشان مسیحی بودند و عالم آنان سالی یکبار بیرون می‌آمد و به سوالاتشان پاسخ می‌داد واز آن سو در باورهای مسلمانان تردید می انداخت. امام صادق ع و امام باقر ع به صورت ناشناس جلو می‌روند و گفتگویی بین امام باقر ع و آن عالم مسیحی درمی‌گیرد که به این بحث نیز مناسبتی دارد:

وَ رَوَى الْحَسَنُ بْنُ مُعَاذٍ الرَّضَوِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا لُوطُ بْنُ يَحْيَى الْأَزْدِيُّ، عَنْ عُمَارَةَ بْنِ زَيْدٍ الْوَاقِدِيِّ، قَالَ: حَجَّ هِشَامُ بْنُ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ مَرْوَانَ سَنَةً مِنَ السِّنِينَ، وَ كَانَ قَدْ حَجَّ فِي تِلْكَ السَّنَةِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْبَاقِرُ وَ ابْنُهُ جَعْفَرٌ (عَلَيْهِمْ السَّلَامُ)، فَقَالَ جَعْفَرٌ فِي بَعْضِ كَلَامِه‏ … فَلَمَّا وَرَدْنَا دِمَشْقَ حَجَبَنَا ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ، ثُمَّ أَذِنَ لَنَا فِي الْيَوْمِ الرَّابِعِ … وَ خَرَجْنَا إِلَى بَابِهِ وَ إِذَا مَيْدَانٌ بِبَابِهِ، وَ فِي آخِرِ الْمَيْدَانِ أُنَاسٌ قُعُودٌ عَدَدٌ كَثِيرٌ، قَالَ أَبِي: مَنْ هَؤُلَاءِ؟ قَالَ الْحُجَّابُ: هَؤُلَاءِ الْقِسِّيسُونَ وَ الرُّهْبَانُ، وَ هَذَا عَالِمٌ لَهُمْ، يَقْعُدُ لَهُمْ فِي كُلِّ سَنَةٍ يَوْماً وَاحِداً يَسْتَفْتُونَهُ فَيُفْتِيهِمْ. فَلَفَّ أَبِي عِنْدَ ذَلِكَ رَأْسَهُ بِفَاضِلِ رِدَائِهِ، وَ فَعَلْتُ أَنَا مِثْلَ فِعْلِ أَبِي،…  فَقَالَ لِأَبِی: أَسْأَلُكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ أُخْرَى. فَقَالَ لَهُ أَبِی سَلْ. فَقَالَ: مِنْ أَینَ ادَّعَیتُمْ أَنَّ فَاكِهَةَ الْجَنَّةِ أَبَداً غَضَّةٌ طَرِیةٌ مَوْجُودَةٌ غَیرُ مَعْدُومَةٍ عِنْدَ جَمِیعِ أَهلِ الْجَنَّةِ، لَا تَنْقَطِعُ، وَ مَا الدَّلِیلُ فِیمَا تَدَّعُونَهُ مِنْ شَاهِدٍ لَا یجْهَلُ؟ فَقَالَ لَهُ أَبِی: دَلِیلُ مَا نَدَّعِی أَنَّ تُرَابَنَا أَبَداً غَضٌّ طَرِی مَوْجُودٌ غَیرُ مَعْدُومٍ عِنْدَ جَمِیعِ أَهلِ الدُّنْیا لَا ینْقَطِعُ. فَاضْطَرَبَ النَّصْرَانِی اضْطِرَاباً شَدِیداً، ثُمَّ قَالَ: كَلَّا، زَعَمْتَ أَنَّكَ لَسْتَ مِنْ عُلَمَائِهَا! فَقَالَ لَهُ أَبِی: وَ لَا مِنْ جُهَّالِهَا… (دلائل الإمامة، ص۲۳۸؛ الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان، ص۷۰)

[۳]. این حدیث در بحار الأنوار (ج‏۷۵، ص۳۰) مِنْ كِتَابِ مَطَالِبِ السَّئُولِ (ص۲۸) لِمُحَمَّدِ بْنِ طَلْحَةَ مِنْ كَلَامِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع‏ به صورت کاملتر آمده است: الْجَنَّةُ الَّتِي أَعَدَّهَا اللَّهُ تَعَالَى لِلْمُؤْمِنِينَ خَطَّافَةٌ لِأَبْصَارِ النَّاظِرِينَ فِيهَا دَرَجَاتٌ مُتَفَاضِلَاتٌ وَ مَنَازِلُ مُتَعَالِيَاتٌ- لَا يَبِيدُ نَعِيمُهَا وَ لَا يَضْمَحِلُّ حُبُورُهَا وَ لَا يَنْقَطِعُ سُرُورُهَا وَ لَا يَظْعَنُ مُقِيمُهَا وَ لَا يَهْرَمُ خَالِدُهَا وَ لَا يَبْؤُسُ سَاكِنُهَا آمِنٌ سُكَّانُهَا مِنَ الْمَوْتِ فَلَا يَخَافُونَ صَفّاً لَهُمُ الْعَيْشُ وَ دَامَتْ لَهُمُ النِّعْمَةُ فِي أَنْهَارٍ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ لَهُمْ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ عَلَى فُرُشٍ مَوْزُونَةٍ وَ أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ حُورٌ عِينٌ كَأَنَّهُنَّ اللُّؤْلُؤُ الْمَكْنُونُ- وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ- وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ- سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ.

[۴] . قدم نفي كونها مقطوعة لما أن القطع للموجود و المنع بعد الوجود لأنها توجد أولا ثم تمنع فإن لم تكن موجودة لا تكون ممنوعة محفوظة فقال: لا تقطع فتوجد أبدا ثم إن ذلك الموجود لا يمنع من أحد و هو ظاهر غير أنا نحب أن لا نترك شيئا مما يخطر بالبال و يكون صحيحا.

[۵] . أي لا تنقطع كما تنقطع فواكه الدنيا في الشتاء و في أوقاف مخصوصة و لا تمتنع ببعد متناول أو شوك يؤذي اليد كما يكون ذلك في الدنيا.

[۶] . قيل إنها غير مقطوعة بالأزمان و لا ممنوعة بالأثمان لا يتوصل إليها إلا بالثمن‏.

[۷] . لا مَقْطُوعَةٍ أي ليست كفواكه الدنيا، فإنها تنقطع في أكثر الأوقات و الأزمان، و في كثير من المواضع و الأماكن وَ لا مَمْنُوعَةٍ أي لا تمنع من الناس لطلب الأعواض و الأثمان، و الممنوع من الناس لطلب الأعواض و الأثمان ظاهر في الحس، لأن الفاكهة في الدنيا تمنع عن البعض فهي ممنوعة، و في الآخرة ليست ممنوعة. و أما القطع فيقال في الدنيا: إنها انقطعت فهي منقطعة لا مقطوعة، فقوله تعالى: لا مَقْطُوعَةٍ في غاية الحسن، لأن فيه إشارة إلى دليل عدم القطع، كما أن في: لا مَمْنُوعَةٍ دليلا على عدم المنع، و بيانه هو أن الفاكهة في الدنيا لا تمنع إلا لطلب العوض، و حاجة صاحبها إلى ثمنها لدفع حاجة به، و في الآخرة مالكها اللّه تعالى و لا حاجة له، فلزم أن لا تمنع الفاكهة من أحد كالذي له فاكهة كثيرة، و لا يأكل و لا يبيع، و لا يحتاج إليها بوجه من الوجوه لا شك في أن يفرقها و لا يمنعها من أحد.

[۸] . و أما القطع فيقال في الدنيا: إنها انقطعت فهي منقطعة لا مقطوعة، فقوله تعالى: لا مَقْطُوعَةٍ في غاية الحسن، لأن فيه إشارة إلى دليل عدم القطع، كما أن في: لا مَمْنُوعَةٍ دليلا على عدم المنع، … و أما الانقطاع فنقول الذي يقال في الدنيا: الفاكهة انقطعت، و لا يقال عند وجودها: امتنعت، بل يقال: منعت، و ذلك لأن الإنسان لا يتكلم إلا بما يفهمه الصغير و الكبير، و لكن كل أحد إذا نظر إلى الفاكهة زمان وجودها يرى أحدا يحوزها و يحفظها و لا يراها بنفسها تمتنع فيقول: إنها ممنوعة، و أما عند انقطاعها و فقدها لا يرى أحدا قطعها حسا و أعدمها فيظنها منقطعة بنفسها لعدم إحساسه بالقاطع و وجود إحساسه بالمانع، فقال تعالى: لو نظرتم في الدنيا حق النظر علمتم أن كل زمان نظرا إلى كونه ليلا و نهارا ممكن فيه الفاكهة فهي بنفسها لا تنقطع، و إنما لا توجد عند المحقق لقطع اللّه إياها و تخصيصها بزمان دون زمان، و عند غير المحقق لبرد الزمان و حره، و كونه محتاجا إلى الظهور و النمو و الزهر و لذلك تجري العادة بأزمنة فهي يقطعها الزمان في نظر غير المحقق فإذا كانت الجنة ظلها ممدودا لا شمس هناك و لا زمهرير استوت الأزمنة و اللّه تعالى يقطعها فلا تكون مقطوعة بسبب حقيقي و لا ظاهر، فالمقطوع يتفكر الإنسان فيه و يعلم أنه مقطوع لا منقطع من غير قاطع، و في الجنة لا قاطع فلا تصير مقطوعة.

بازدیدها: ۷۳

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*