۱۰۲۴) نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ

۱۸-۲۰ ذی‌الحجه ۱۴۴۱

ترجمه

ما شما را آفریدیم؛ پس چرا تصدیق نمی‌کنید؟!

نکات ادبی

خَلَقْناكُمْ

قبلا بیان شد که کلمه «خَلق» مصدری است (= آفرینش) که در بسیاری از موارد در معنای مفعولی به کار می‌رود (= مخلوق، آفریده شده) و در این آیه هر دو معنا (آفرینش، آفریدگان) می‌تواند اراده شده باشد.

اهل لغت معتقدند اصل این ماده دلالت بر «تقدیر» (تعیین اندازه) داشته است، چنانکه «خُلق» (به معنای خوی و خصلت و اخلاقیات شخصی) را هم از این جهت «خلق» نامیده‌اند که بیانگر ویژگی‌هایی است که در صاحب آن معین و مقدر شده است و برخی گفته‌اند کلمه «خلق» به نحو خاص به معنای «ایجاد کردن بر اساس یک کیفیت [و محاسبه] خاص» می‌باشد که هم در مورد ایجاد بی‌سابقه، و هم ایجاد چیزی از چیز دیگر به کار می‌رود.

جلسه ۸۲۹ http://yekaye.ir/ya-seen-36-79/

لَوْ لا

حرف «لو» وقتی بتنهایی بیاید غالبا ادات شرط است که- درست برخلاف «إن» شرطیه که امکان وقوع امری را می‌رساند- امتناع وقوع امری را به جهت امر دیگری افاده می‌کند؛ و به عنوان حرف شرط اختصاص به ماضی دارد: «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ» (بقره/۲۰)؛ و حتی اگر بر فعل مضارع هم وارد شود باز معنای ماضی دارد؛ مثلا: «أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ» (یس/۴۷). لازم به ذکر است که جواب شرط آن غالبا با حرف «ل» تاکید همراه است.

حرف «لو» گاهی برای مستقبل به کار می‌رود که در این صورت شبیه «إن» شرطیه (ربط جواب شرط به شرط؛‌ نه امتناع) به کار می‌رود که تفاوتش به لحاظ نحوی با «إن» شرطیه در این است که فعل بعد از خود را مجزوم نمی‌کند؛ مانند: «لَوْ يُطيعُكُمْ في‏ كَثيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ» (حجرات/۷)

البته حرف «لو» گاهی از ادات شرط خارج می‌شود و نیازی به جواب شرط ندارد؛ مانند:

– به عنوان «وصلة»؛ که با حرف واو همراه است (و لو) و برای تقریر و تاکید فعل ماقبل آن است؛ مانند: «لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ» (بقره/۲۳۳) «لِيُظْهِرَهُ عَلَی الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُون‏» (توبه/۳۳)

– به عنوان حرف مصدری (به معنای «أن») که غالبا با فعل «ودّ» همراه است و به معنای آرزوست: « وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ» (آل عمران/۶۹)

(این حرف همچنین به معنای تقلیل (تصدّق ولو بدرهم) ویا به معنای عرض (تقاضا): (لو تنزل علینا فتصیب خیرا: لطفی کن و میهمان ما شو تا خوبی ما را ببینی) هم به کار می‌رود که ظاهرا در قرآن کریم به کار نرفته است)

(درباره اینکه واقعا حرف «لو» چه تفاوتی با حرف «إن» دارد و تحت چه شرایطی حرف «ل» در جزای «لو» می‌آید یا نمی‌آید در ذیل آیه ۷۰ همین سوره (جلسه ۱۰۳۷، تدبر۲) بحث‌های تکمیلی خواهد آمد. http://yekaye.ir/al-waqiah-56-70/ )

* اما وقتی بعد از حرف «لو» حرف دیگری بیاید که معنای ترکیبی‌شان لحاظ شود[۱]؛ که عبارت است از:

الف: «لو + أنّ» (ترکیب «لو أنّ» ۲۹ بار در قرآن کریم به کار رفته است)

حرف «لو» می‌تواند به جای اینکه مستقیما بر فعل وارد شود بر حرف «إنّ» وارد می‌شود؛ که در این صورت حرف «لو» و صله‌اش را به لحاظ نحوی مرفوع می‌گیرند یا به عنوان مبتدا ویا فعلی را در تقدیر می‌گیرند؛‌ مثلا در آیه «وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّی تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ» (حجرات/۵) تقدیر کلام این است که «ولو صبْرُهم ثابتٌ …» یا «و لو ثبت صبرهم …»

که البته گاهی با حرف «أن» برای معنای تمنی (نه معنای شرط) می‌آید مانند: «لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنَّا» (بقره/۱۶۷)؛ «قالَ لَوْ أَنَّ لي‏ بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوي إِلی‏ رُكْنٍ شَديد» (هود/۸۰)

ب. «لو + لا» یا «لو + ما» ( «لو لا» ۷۴ بار و «لو ما» فقط یکبار در قرآن کریم به کار رفته است)

ب.۱. این ترکیب وقتی دلالت بر شرط دارد که بر جمله اسمیه وارد شود؛ که در این صورت امتناع موضوعی را به جهت غیر آن افاده می‌کند و غالبا خبر آن محذوف است؛ مثلا: «فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرين‏» (بقره/۶۴) یا «لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنين‏» (سبأ/۳۱)

ب.۲. اما وقتی بر فعل وارد شود، دیگر در معنای شرط نیست؛ ‌بلکه برای تشویق یا توبیخ است، شبیه حرف «ألا»؛ یعنی:

– یا دلالت بر تحضیض (تشویق) دارند که در این صورت فعل باید مضارع باشد: «لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون‏» (نمل/۴۶) «لَوْ ما تَأْتينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقين‏» (حجر/۷)؛ ویا اگر لفظش ماضی است در تاویل مضارع به کار رفته باشد؛ مانند: «لَوْ لا أَخَّرْتَني‏ إِلی‏ أَجَلٍ قَريبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحين‏» (منافقون/۱۰) «نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ» (واقعه/۵۷)

– یا دلالت بر تندیم (پشیمان کردن) و توبیخ دارد؛ که در این صورت با فعل ماضی می‌آيد: «فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إيمانُها إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ» (یونس/۹۸)

– که البته گاه این تشویق و یا توبیخ در واقع یک نحوه معنای استفهام انکاری یا امتناع دارد؛ که در این موارد دیگر نمی توان «ألا» را جایگزین آنها کرد؛ مثلا: «وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَك‏»

(اقتباس از معانی حروف با شواهد از قرآن و حدیث (رادمنش)، ص۱۴۳-۱۵۴)

تبصره:

برخی بر این باورند که ترکیب «لو لا» که برای تحضیض به کار می‌رود در اصل «لمَ‌ لا» بوده است؛ و نیز درباره مضارع یا ماضی بودن فعل بعد از آن تحلیل‌هایی دارند (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۴۱۶[۲]و۴۳۵[۳]) که در این مقام نمی‌گنجد.

حرف «لو» ۲۷۶ بار در قرآن کریم به کار رفته است که ۷۴ بار آن به صورت ترکیب «لو لا» می‌باشد.

تُصَدِّقُونَ

درباره ماده «صدق»، قبلا بیان شد که کلمه «صِدق» به معنای راستگویی واژه‌ای کاملا آشناست؛ و برخی همچون راغب اصفهانی شروع تحلیل خود از این ماده را همینجا قرار داده‌اند. اما دیگران مساله را مقداری عقب‌تر برده‌اند: برخی همچون ابن فارس بر این باورند اصل ماده «صدق» دلالت دارد بر قوتی در چیزی از حیث سخن یا غیر آن؛ و «صِدق» در مقابل «کذب» را بدین جهت چنین نامیده‌اند که دارای قوتی فی نفسه است برخلاف کذب که هیچ قوتی ندارد و باطل محض است؛ و بر همین اساس است که برای شیء صُلب و محکم، تعبیر «شی‏ءٌ صَدْق» به کار می‌برند؛ مانند «رُمْح صَدْقٌ: نیزه محکم» و مهریه را هم بدین جهت «صِداق، صُدْقة و صَدُقة» گویند که حق مسلّمی است که باید ادا شود. مرحوم مصطفوی هم بر این باور است که اصل این ماده به معنای تمامیت و صحت و برحق بودن است، که این معنا به اختلاف مصادیق استعمالش متفاوت می‌شود.

کاربرد اصلی دو کلمه «صِدق» و «کذب» در خصوص سخن است، اما تدریجا درباره هر عملی به کار رفته، مثلا: وقتی کسی در جنگ آنچنان که شایسته است مبارزه کند می گویند «صَدَقَ‏ فی القتال» یا خداوند درباره کسانی که با عملی که انجام دادند به عهد خود وفا کرده‌اند فرمود «رِجالٌ‏ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ»‏(أحزاب/۲۳) و راست بودن خود را در عمل نشان دادند، فرمود «لِیَسْئَلَ‏ الصَّادِقِینَ‏ عَنْ‏ صِدْقِهِمْ‏» (أحزاب/۸) یا در جایی که حقیقت رویای پیامبر را عملا برایش محقق فرمود، آمده «لَقَدْ صَدَقَ‏ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِ»‏(لفتح/۲۷) و بر همین اساس است که در جایی که شخص، با عمل خود ادعاهای صادقانه خود را اثبات کرد، فرمود «وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ‏ وَ صَدَّقَ‏ بِهِ»‏(زمر/۳۳) و نهایتا هر فضیلتی ظاهری و باطنی را با «صدق» تعبیر می‌کنند: «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ‏ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ« (قمر/۵۵) «أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ‏ صِدْقٍ‏ عِنْدَ رَبِّهِمْ»‏(یونس/۲) «أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ‏ صِدْقٍ‏ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ‏ صِدْقٍ»‏(إسراء/۸۰) «وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ‏ صِدْقٍ‏ فِی الْآخِرِینَ‏» (شعراء/۸۴)

فعل «صَدَقَ» هم به صورت لازم به کار می‌رود « قُلْ صَدَقَ اللَّهُ» (آل عمران/۹۵) «صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ» (احزاب/۲۲)؛ «قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبینَ» (نمل/۲۷) هم به صورت یک مفعولی «نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا» (مائده/۱۱۳) و هم به صورت دو مفعولی: ‏«وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ‏ اللَّهُ وَعْدَهُ‏» (آل عمران/۱۵۲) که برخی احتمال داده‌اند که اقتضای اولیه این ماده آن است که متعدی به دو مفعول شود، زیرا یک مفعول آن همان «سخن»ی است که گفته می‌شود و مفعول دیگر، طرف خطاب این سخن است؛ [که به خاطر قرینه‌های موجود در کلام، بسیاری از اوقات، یکی یا هردو مورد حذف می‌شود].

این ماده وقتی به باب تفعیل می‌رود (صَدَّقْتُ‏ فلانا)، به معنای نسبت صدق دادن به کسی (تایید راستگویی او) است: «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّی» (قیامت/۳۱) ، «وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنی»‏ (لیل/۶)؛ و وقتی در باب افعال به کار رود (أَصْدَقْتُ‏ فلانا)، به معنای «صادق و راستگو» یافتن کسی است؛ و برخی گفته‌اند این دو معنا برای هر دو باب به کار می‌رود و البته «تصدیق» در مورد تایید هر چیزی که در آن تحقیق و بررسی‌ای انجام شده، نیز به کار می‌رود «بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلینَ» (صافات/۳۷).

البته اسم فاعل از همین باب تفعیل، یعنی «مُصَدِّق» هم در مورد «کسی [یا سخن و نوشته‌ای] که سخن و مطالب شخص دیگری را تصدیق می‌کند» به کار می‌رود: «وَ لَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ» (بقره/۸۹) ، «وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُم» (بقره/۱۰۸) ، «یَقُولُ أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقینَ» (صافات/۵۲) «مُصَدِّقُ الَّذی بَیْنَ یَدَیْه» (انعام/۹۲) و هم برای کسی که صدقه می‌دهد: «إِنَّ الْمُصَّدِّقینَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً یُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ کَریمٌ» (حدید/۱۸)؛ و گفته‌اند استعمال آن برای کسی که مرد راستی و درستی باشد (رجل صِدق) و نیز برای متصدی صدقه‌ها [= زکات]، بویژه کسی که زکات گوسفند را جمع می‌کند، نیز رایج است.

در قرآن کریم فعل «صدّق» هم بدون حرف اضافه (صَدَّقَ الْمُرْسَلین، صافات/۳۷؛ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا، صافات، ۱۰۵) به کار رفته، هم با حرف اضافه «بـ» («صَدَّقَ بِالْحُسْنی»، لیل/۶؛ «صَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها» تحریم/۱۲؛ مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اللَّه، آل‌عمران/۳۹) و هم با حرف اضافه «لـ» (مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ، بقره/۸۹) و هم با حرف اضافه «علی» (صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلیسُ ظَنَّه، سبأ/۲۰)؛ که البته این آخری به معنای محقق کرده و عملی کردن آنچه در نظر داشته است.

جلسه ۹۲۹ http://yekaye.ir/an-nesa-4-4

حدیث

۱) از امام زین العابدین ع روایت شده است که فرمودند:

جای تعجب فراوان دارد کسی که مرگ را انکار می‌کند در حالی که هر روز و شب می‌بیند کسی را که می‌میرد؛

و جای تعجب فراوان دارد کسی که نشئه آخرت را انکار می‌کند در حالی که نشئه دنیا را می‌بیند.

الكافي، ج‏۳، ص۲۵۸

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع يَقُولُ:

عَجَبٌ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْكَرَ الْمَوْتَ وَ هُوَ يَرَی مَنْ يَمُوتُ كُلَّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ؛

وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْكَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَی وَ هُوَ يَرَی النَّشْأَةَ الْأُولَی.

تدبر

۱) «نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ»

بعد از اینکه به پیامبر فرمود که گمراهان تکذیب‌کننده را خطاب قرار دهد و به آنان هشدار دهد که در قیامت خوراکشان زقوم و نوشیدنی‌شان حمیم است؛ و فرمود این پذیرایی اولیه آنان است، اکنون آنان را عتاب کرد که: ما شما را آفریدیم؛ پس چرا تصدیق نمی‌کنید؟!

یعنی اگر همین خلقتی که ما در مورد شما انجام داده ایم (و برای هیچکس قابل انکار نیست که خودش یک مخلوق است و خودبسنده نیست) دست کم از دو جهت کافی است که از تکذیبتان دست بردارید و از گمراهی بدر آیید.

یکی از این جهت که ما یکبار قبلا شما را آفریده‌ایم؛ پس آفرینش مجدد شما کاملا برایمان ممکن است؛ یعنی مفادی شبیه آیه « «قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ» (يس/۷۹)

دوم از این جهت که چون ما خالق شماییم پس به همه شئون و وضعیت شما و از جمله به اینکه نهایت کارتان چه خواهد شد کاملا آگاهیم؛ یعنی ما که شما را آفریده‌ایم می‌دانیم که با شما چه خواهیم کرد و سرانجامتان چه می‌شود؛ و از این جهت شبیه مفاد آیاتی می‌شود همچون: «أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ» (ملك/۱۴) «كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ» (أنبياء/۱۰۴) «وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلًا» (نساء/۱۲۲) (الميزان، ج‏۱۹، ص۱۳۱-۱۳۲[۴])

 

۲) «نَحْنُ خَلَقْناكُمْ …»

چرا نفرمود: «أنَا خَلَقْتُکم» و با تعبیر متکلم مع الغیر (ما آفریدیم) از آفرینش آنان سخن گفت؟

الف. این نه متکلم مع الغیر، بلکه از باب متکلم معظم لنفسه است. (شبیه سلاطین و پادشاهان که می‌گویند: ما دستور می‌دهیم که …)

ب. شاید اشاره است به آفرینشی که واسطه‌های فیض هم در کار بوده‌اند؛ در مقابل جایی که خداوند آفرینش را فقط به خودش نسبت می‌دهد.

تبصره

معروفترین واسطه‌های فیض الهی در آفرینش که به ذهن می‌رسد فرشتگان‌اند که خداوند در جایی بر نقش آنان در تدبیر امور تاکید کرد: «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْرا» (نازعات/۵). اما حقیقت این است که دست کم در یک مورد مساله آفرینش فرشتگان را هم با ضمیر جمع تعبیر کرد و فرمود «أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُون‏» (صافات/۱۵۰). پس چه‌بسا این واسطه فیض، انوار مقدس پیامبر اکرم ص و اهل بیت ایشان باشند؛ که مضمون واسطه فیض بودن آنان در روایات متعددی مورد تاکید بوده است (چنانکه مثلا در زیارت جامعه کبیره از امام هادی ع آمده است: بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ، وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ، وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ، وَ بِكُمْ يُنَفِّسُ الْهَمَّ، وَ بِكُمْ يَكْشِفُ الضُّرَّ). چیزی که می‌تواند موید این معنا باشد آمدن تعبیر «کم» در این آیه بعد از تعبیر «هم» در آيه قبل است. (توضیح بیشتر در تدبر۳. ب خواهد آمد)

ج. …

 

۳) «نَحْنُ خَلَقْناكُمْ …»

در آیات قبل ابتدا پیامبر فرمود که او این گمراهان را مورد خطاب قرار دهد؛ سپس خودش از آنان با ضمیر غایب تعبیر کرد و فرمود این پذیرایی اولیه آنان است؛ اکنون تعبیر کرد «ما شما را آفریدیم». این بازگشت از ضمیر غایب به مخاطب چه توجیهی دارد؟

الف. چون سیاق سیاق توبیخ و عتاب است، مخاطب قرار دادن این حالت را تشدید می‌کند. (الميزان، ج‏۱۹، ص۱۳۲[۵])

ب. مخاطب اولیه این آیات، پیامبر ص بود و از وی خواسته بود که این سخنان را به گمراهان تکذیبگر گوید: «قُلْ: إِنَّ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ؛ لَمَجْمُوعُونَ إِلی‏ ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ؛ ثُمَّ إِنَّكُمْ …»؛ و بدین سان این گمراهان مخاطب پیامبر ص قرار گرفتند. در آیه قبل از آنان با ضمیر غایب یاد کرد؛ که نشان می‌دهند ادامه آیات دیگر خطاب پیامبر ص به آنان نیست؛ ‌بلکه سخن و خطاب خداوند با پیامبرش است؛ اکنون چه‌بسا با تعبیر «ما» پیامبر ص را به نحو طولی در کنار خود نشاند (بر اساس این مبنا که برخی از مواردی که خداوند فعل خود را ضمیر جمع بیان می‌کند اشاره‌ای به نقش‌آفرینی اسباب و عللی دارد که خود وی آنها را اسباب قرار داده است (توضیح بیشتر در جلسه ۹۷ تدبر۵)؛ و اکنون خداوند همراه با پیامبرش این گمراهان را خطاب قرار می‌دهند؛ که اگر چنین باشد چون تعبیر می‌کند «ما شما را آفریدیم» اشاره ضمنی‌ای دارد به واسطه فیض بودن پیامبر اکرم ص؛‌که در این آفرینش الهی وی هم نقشی ایفا کرده است. (ر.ک. تدبر۲.ب)

ج. …

 

۴) «نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ»

فرمود چرا تصدیق نمی‌کنید؟! این تصدیق ناظر به چه چیز است و به تعبیر دیگر، متعلق این تصدیق چیست؟

الف. در قبال هم تکذیبی است که در ابتدای این فراز اشاره شد «ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ» (واقعه/۵۱) و همان اقوالی که در آنجا مطرح شد در اینجا نیز قابل طرح است؛ یعنی می‌تواند ناظر به توحید و نبوت و معاد باشد یا به هر حقیقتی (جلسه ۱۰۱۸، تدبر۳)

ب. می‌تواند ناظر به حقیقت داشتن آخرت و عذاب‌هایی باشد که در آیات قبل بدانها پرداخته شد.

ج. می‌تواند ناظر به استبعاد آنان نسبت به اصل برانگیخته شدن بعد از مرگ باشد به قرینه اینکه این سخن که «چرا تصدیق نمی‌کنید؟!» را متفرع کرد بر آفرینش اولیه خود آنان. (تدبر۱)

د. …

 

۵) «نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ»

توبيخ بعد از استدلال است:

اول می‏فرمايد: «ما شما را آفریدیم» سپس توبيخ می‏كند: «پس چرا تصدیق نمی‌کنید» (تفسير نور، ج‏۹، ص۴۳۴)

 

 

 


[۱] . این قید را بدین جهت آوردیم که گاه معنای ترکیبی آنها لحاظ نیست مثلا: تصدّق ولو بدرهم.

[۲] . و (لو لا) كلمة مركبة من كلمتين معناها التحضيض و الحث و الأصل فيه: لم لا، فإذا قلت: لم لا أكلت و لم ما أكلت، جاز الاستفهامان، فإن معناه لا علة لعدم الأكل و لا يمكنك أن تذكر علة له، كما تقول: لم فعلت؟ موبخا، يكون معناه فعلت أمرا لا سبب له و لا يمكنك ذكر سبب له ثم إنهم تركوا حرف الاستفهام عن العلة و أتوا بحرف الاستفهام عن الحكم، فقالوا: هلا فعلت؟ كما يقولون في موضع: لم فعلت هذا و أنت تعلم فساده، أ تفعل هذا و أنت عاقل؟ و فيه زيادة حث لأن قول القائل: لم فعلت حقيقته سؤال عن العلة، و معناه أن علته غير معلومة و غير ظاهرة، فلا يجوز ظهور وجوده، و قوله: أفعلت، سؤال عن حقيقته، و معناه أنه في جنسه غير ممكن، و السائل عن العلة كأنه سلم الوجود و جعله معلوما و سأل عن العلة كما يقول القائل: زيد جاء فلم جاء، و السائل عن الوجود لم يسلمه، و قول القائل: لم فعلت و أنت تعلم ما فيه دون قوله: أفعلت و أنت تعلم ما فيه، لأن في الأول جعله كالمصيب في فعله لعلة خفية تطلب منه، و في الثاني جعله مخطئا في أول الأمر، و إذا علم ما بين لم فعلت، و أفعلت، علم ما بين لم تفعل و هلا تفعل، و أما (لو لا) فنقول: هي كلمة شرط في الأصل و الجملة الشرطية غير مجزومة بها كما أن جملة الاستفهام غير مجزوم به لكن لو لا تدل على الاعتساف و تزيد نفي النظر و التواني، فيقول: لو لا تصدقون، بدل قوله: لم لا، و هلا، لأنه أدل على نفي ما دخلت عليه و هو عدم التصديق و فيه لطيفة: و هي أن لو لا تدخل على فعل ماض على مستقبل قال تعالى: فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ [التوبة: ۱۲۲] فما وجه اختصاص المستقبل هاهنا بالذكر و هلا قال: فلو لا صدقتم؟ نقول: هذا كلام معهم في الدنيا و الإسلام فيها مقبول و يجب ما قبله فقال: لم لا تصدقون في ساعتكم، و الدلائل واضحة مستمر و الفائدة حاصلة، فأما في قوله: فَلَوْ لا نَفَرَ لم تكن الفائدة تحصل إلا بعد مدة فقال: لو سافرتم لحصل لكم الفائدة في الحال و قد فات ذلك، فإن كنتم لا تسافرون في الحال تفوتكم الفائدة أيضا في الاستقبال.

[۳] . المسألة الأولى: المراد من كلمة: لو لا معنى هلا من كلمات التحضيض و هي أربع كلمات: لو لا، و لو ما، و هلا، و ألا و يمكن أن يقال: أصل الكلمات لم لا، على السؤال كما يقول القائل: إن كنت صادقا فلم لا يظهر صدقك، ثم إنما قلنا: الأصل لم لا لكونه استفهاما أشبه قولنا: هلا، ثم إن الاستفهام تارة يكون عن وجود شي‏ء و أخرى عن سبب وجوده، فيقال: هل جاء زيد و لم جاء، و الاستفهام بهل قبل الاستفهام بلم، ثم إن الاستفهام قد يستعمل للإنكار و هو كثير، و منه قوله تعالى هاهنا: أَ فَبِهذَا الْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ [الواقعة: ۸۱] و قوله: أَ تَدْعُونَ بَعْلًا وَ تَذَرُونَ [الصافات: ۱۲۵] و قوله تعالى: أَ إِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ [الصافات:۸۶] و نظائرها كثيرة، و قد ذكرنا لك الحكمة فيه، و هي أن النافي و الناهي لا يأمر أن يكذب المخاطب فعرض بالنفي لئلا يحتاج إلى بيان النفي، إذا ثبت هذا فالاستفهام «بهل» لإنكار الفعل، و الاستفهام «بلم» لإنكار سببه، و بيان ذلك أن من قال: لم فعلت كذا، يشير إلى أنه لا سبب للفعل، و يقول: كان الفعل وقع من غير سبب الوقوع، و هو غير جائز، و إذا قال: هل فعلت، ينكر نفس الفعل لا الفعل من غير سبب، و كأنه في الأول يقول: لو وجد للفعل سبب لكان فعله أليق، و في الثاني يقول: الفعل غير لائق و لو وجد له سبب.

[۴] . قوله تعالى: «نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ» السياق سياق الكلام في البعث و الجزاء و قد أنكروه و كذبوا به، فقوله: «فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ» تحضيض على تصديق حديث المعاد و ترك التكذيب به، و قد علله بقوله: «نَحْنُ خَلَقْناكُمْ» كما يستفاد من التفريع الذي في قوله: «فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ». و إيجاب خلقه تعالى لهم وجوب تصديقه فيما يخبر به من المعاد من وجهين: أحدهما: أنه تعالى خلقهم أول مرة فهو قادر على إعادة خلقهم ثانيا كما قال: «قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ»: يس: ۷۹. و ثانيهما: أنه تعالى لما كان هو خالقهم و هو المدبر لأمرهم المقدر لهم خصوصيات خلقهم و أمرهم فهو أعلم بما يفعل بهم و سيجري عليهم فإذا أنبأهم بأنه سيبعثهم بعد موتهم و يجزيهم بما عملوا إن خيرا و إن شرا لم يكن بد من تصديقه فلا عذر لمن كذب بما أخبر به كتابه من البعث و الجزاء، قال تعالى: «أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ»: الملك: ۱۴، و قال: «كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ»: الأنبياء: ۱۰۴، و قال: «وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلًا»: النساء: ۱۲۲. فمحصل الآية: نحن خلقناكم و نعلم ما فعلنا و ما سنفعل بكم فنخبركم أنا سنبعثكم و نجزيكم بما عملتم فهلا تصدقون بما نخبركم به فيما أنزلناه من الكتاب.

[۵] . و في الآية و ما يتلوها من الآيات التفات من الغيبة إلى الخطاب لأن السياق سياق التوبيخ و المعاتبة و ذلك بالخطاب أوقع و آكد.

Visits: 476

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*