۱۰۷۶-۲) نکات ادبی مربوط به آیه یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی أَنْ یكُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی أَنْ یكُنَّ خَیراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ وَ مَنْ لَمْ یتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

لا یسْخَرْ

قَوْمٌ … قَوْمٍ

عَسی

نِساءٌ … نِساءٍ

لا تَلْمِزُوا

أَنْفُسَكُمْ

لا تَنابَزُوا

بِالْأَلْقابِ

بِئْسَ

الاِسْمُ

الْفُسُوقُ

الْإیمان

بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ

لَمْ یتُبْ

الظَّالِمُونَ

 

لا یسْخَرْ

ماده «سخر» عمدتا در دو معنا استعمال شده است؛‌ یکی تسخیر و کسی یا چیزی را تحت اراده خود گرفتن (که برخی مثل خلیل این به خدمت گرفتن مد نظر در این ماده را مقید به «بدون اجر و بها» معرفی کرده‌اند و به عنوان شاهد بحث خود می‌گویند تعبیر «تَسَخَّرْتُ دابةً لفلان» یعنی بدون اجرت سوار مرکب وی شدم؛ كتاب العین، ج‏۴، ص۱۹۶[۱])؛ و دیگری استهزاء و مسخره کردن و به ریشخند گرفتن.

برخی مانند خلیل تلاشی برای ارجاع این دو معنا به همدیگر نکرده‌اند؛ اما اغلب اهل لغت سعی کرده‌اند اینها را به یک معنا برگردانند:

ابن فارس اساسا یک معنای جامع برای هر دو ذکر می‌کند و می‌گوید اصل این ماده دلالت بر حقیر و ذلیل شدن دارد؛ تسخیر کسی یا چیزی شدن یعنی در برابر او ذلیل و حقیر و رام شدن؛ و مسخره کردن هم یک نحوه حقیر و ذلیل کردن است (معجم مقاییس اللغه، ج‏۳، ص۱۴۴[۲]).

در مقابل بقیه عموما معنای اول را به نحوی اصل قرار داده و معنای دوم را به آن برگردانده‌اند:

حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده تسلیم شدنی آسان و بدون مقاومت است که مستلزم نوعی خفت و خواری می‌باشد؛ چنانکه در مورد کشتی که به خاطر قدرتش و ضعف مقاومت آب براحتی در دریا حرکت می‌کند گفته می‌شود «سخرتُ السفینة»؛ و به خاطر این خفت و خواری‌ای که لازمه چنین تسلیم شدنی است، این کلمه در معنای مسخره کردن به کار رفته است [گویی کسی که دیگری را مسخره می‌کند او را با خفت و خواری تسلیم دلخواه خود کرده است] (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۹۷۳[۳]).

از نظر راغب اصفهانی معنای تسخیر، سوق دادن چیزی به غرضی خاص است به صورت قهری، و آیاتی همچون «وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ‏» (الجاثیة/۱۳)، «وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَینِ‏» (إبراهیم/۳۳)، «وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّیلَ وَ النَّهارَ» (إبراهیم/۳۳)، «وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ‏» (إبراهیم/۳۲)، كقوله: «سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ‏» (الحج/۳۶)، «سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا» (الزخرف/۱۳) را شاهد بر این مدعا می‌آورد؛ و مسخره کردن را هم از این باب می‌داند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۰۲[۴])

مرحوم مصطفوی هم بر این باور است که اصل واحد در این ماده حکم کردن و مقدر کردنِ قهری و جبری است خواه به صورت تشریعی یا تکوینی؛ و اطاعت و ذلیل شدن در برابر امر و تکلیف کردن بدانچه می‌خواهد و به کار گرفتن بدون اجرت همگی از لوازم این معناست، نه اصل آن. وی حتی معنای استهزاء و مانند آن را از لوازم این ماده برمی‌شمرد که در موارد متعددی که ظهور اولیه آیه در همین معنای مسخره کردن است نیز سعی می‌کند این آیات را به همان معنایی که محور ماده دانسته برگرداند؛ مثلا در خصوص آيات «فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ‏» (توبه/ ۷۹)، «وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ‏ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ‏» (هود/۳۸)، «وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا» (بقره/۲۱۲)، «فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ» (انعام/۱۰) توضیح می‌دهد که مراد از اینجا حکم کردن و سخن و انتقاد است از آنچه متعلق به آنان است و در نوعی از حالات و اعمالشان بر خلاف آنها بودند و به قهر و تحمیل می‌خواستند آنها را همانند خویش کنند و این معنا اعم از استهزاء و عیب‌جویی و غلبه و تکلیف است؛ و مراد مطلق حکم و سخن آنان در مورد اینان است به هر وجه و منظوری که باشد بلکه حتی اگر نظر خاصی نداشته و سخن لغو باشد.» (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۵، ص۷۶-۷۷[۵]) که این معنایی بسیار بعید به نظر می‌رسد.

ایشان توضیح می‌دهد که کاربرد این ماده در باب تفعیل دلالت بر مبالغه و ملاحظه تعلق فعل به مفعول را دارد؛ ‌یعنی نگاه در آن ناظر به جهت وقوع است نه جهت صدور: «وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْري لِأَجَلٍ مُسَمًّی» (رعد/۲) «وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ؛ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ» (ابراهیم/۳۲-۳۳)، «وَ هُوَ الَّذي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَی الْفُلْكَ مَواخِرَ فيهِ» (نحل/۱۲)، «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلينَ» (انبیاء/۷۹) «وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فيها خَيْرٌ … كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (حج/۳۶)

اما در صیغه ثلاثی مجرد آن دلالت بر مطلق حکم قولی یا عملی به قهر و غلبه ظاهری یا معنوی دارد (مانند: «زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا» (بقره/۲۱۲)، «وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ» (انعام/۱۰)، «وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ» (هود/۳۸)]‌ و عموما با حرف «من» متعدی می‌شود که دلالت دارد که این حکم یا سخن درباره حال یا وصف یا خصوصیت یا عملی از متعلق است نه در مطلق مفهوم آن (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۵، ص۷۶[۶]).

درباره اینکه وقتی این ماده به باب استفعال برود چه معنایی پیدا می‌کند اقوال متعددی بیان شده است؛ مثلا ذیل آیه «وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ» برخی گفته‌اند «سخر» و «استسخر» به یک معناست؛ و نیز گفته شده همان معنای طلب را دارد یعنی برخی از برخی تقاضا می‌کنند که آن را آشکارا مسخره کنند، و نیز گفته شده به معنای «آن را مسخره می‌شمرند» است؛ چنانکه تعبیر «استقبحه» یا «استحسنه» به معنای چیزی را قبیح یا حسن دانستن است (مجمع البيان، ج‏۸، ص۶۸۷[۷])؛ و نیز گفته شده در همان معنای طلب است ولی مقصود از این آیه نه طلب از دیگران، بلکه این است که از خودشان طلب می‌کنند که درباره آن آیت آنچه موافق تمایلاتشان است بیان کنند و آن را تضعیف نمایند؛ گویی وظیفه خود می‌بینند که آیات خداوند را مسخره کنند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۵، ص۷۷[۸])

کلمه «سُخْرِيًّ» (وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا؛ زخرف/۳۲) به معنای منسوب به «سخر» است خواه همچون مرحوم مصطفوی بگوییم یعنی مورد و متعلق تسخیر قرار می‌دهند؛ و کلمه «سِخریّ» («فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیا، مؤمنون/۱۱۰؛ وَ قالُوا ما لَنا لا نَری‏ رِجالًا كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ؛ أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیا، ص/۶۲- ۶۳) نیز به معنای منسوب به «سخر» است اما بر وزن «فِعلة» که دلالت بر نوع خاصی از «سخر» دارد؛ مرحوم مصطفوی تاکید دارد که هیچکدام اینها در معنای مصدری نیستند؛ و هم وی و هم راغب اصفهانی بر این باورند که این کلمات می‌توانند در هر دو معنا (به زور در خدمت خود گرفتن؛ و مسخره کردن) به کار روند؛ هرچند که به قرینه سیاق می‌تواند یک معنا برجسته‌تر شود چنانکه در آیه اول به قرینه ادامه آیه: «وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ» (المؤمنون/۱۱۰) دلالت بر معنای دوم اقوی می‌شود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۰۲[۹]؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۵، ص۷۷[۱۰])

همچنین چنانکه قبلا (جلسه ۶۳۷ http://yekaye.ir/al-kahf-18-56/) بیان شد در تفاوت «استهزاء» با «سُخریه» (= مسخره کردن) دو وجه مطرح شده است. یکی اینکه در مسخره کردن حتما فعلی یا چیزی در شخص مورد نظر هست که به خاطر آن وی مسخره می‌شود؛ اما در استهزاء لزوما چنین نیست، و شاید واقعا هیچ نکته‌ای در شخصی نباشد اما او را مورد استهزاء قرار دهند. دوم اینکه «مسخره کردن» از آنجا که از ماده «سخر» گرفته شده، در آن نوعی سلطه‌جویی و به تسخیر درآوردن شخص مد نظر است. (الفروق فی اللغة، ص۲۴۹[۱۱])

ماده «سخر» و مشتقات آن ۴۲ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

قَوْمٌ … قَوْمٍ

درباره این ماده در آیه ۶ بحث شد (جلسه ۱۰۷۱ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-06/). فقط در اینجا نکته‌ای را می‌افزاییم و آن این است که برخی از مفسران اهل لغت مانند ابوحیان به قرینه اینکه در این آیه قوم را در مقابل «نساء» به کلمه برده است «قوم» را به معنای «رجال» (مردان) دانسته؛ و شاهدی هم در اشعار جاهلی بر آن آورده؛ و بر اساس آنچه از زمخشری در راستای همین نظر نقل شده در ذهن آنها دو مفهوم «قیام» و «قوم»‌ به یک اصل برمی‌گشته با این توضیح زمخشری که کلمه «قوم» جمع مکسری برای کلمه «قائم» است، شبیه رکب و راکب. وی همچنین از زمخشری نقل کرده که کاربردش در تعابیری مانند «قوم فرعون» یا «قوم عاد» که شامل عموم زنان و مردان می‌شود از این باب بوده که مردان تصمیم گیر اصلی بوده‌اند و زنان تابع آنها بوده‌اند؛ و خود ابوحیان این احتمال را هم می‌دهد که از باب تغلیب باشد. (البحر المحيط، ج‏۹، ص۵۱۷[۱۲])

این موید به نظر می‌رسد موید مهمی باشد چنانکه قطب الدین راوندی به عنوان اشکالی که برخی از معاندین بر این آیه گرفته‌اند این را نقل می‌کند که گفته‌اند وقتی تعبیر «قوم» آ«ده چرا دوباره «نساء» که جزیی از قومند ذکر شده؛ و پاسخ داده است که قوم در حقیقت فقط بر رجال اطلاق می‌گردد؛ و اگر زنانی باشند که در بین آنها هیچ مردی نباشد تعبیر «قوم» درباره آنها به کار نمی‌رود؛ و وجه تسمیه «مردان» به قوم هم این است که آنان «القائمون بالامور عند الشدائد» هستند؛ و «قوم» [که در اصل قَوَمَة بوده و برای تسهیل در بان به صورت قوم درآمده] جمع «قائم» است همانند تاجر و تجرة؛ مسافر و سفرة؛ ‌نائم و نومة؛ ‌زائر و زورة (الخرائج و الجرائح، ج‏۳، ص۱۰۱۰-۱۰۱۱[۱۳])

عَسی

قبلا بیان شد که «عسی» کلمه‌ای است که برای اظهار امید و آرزو [و بیان یک احتمال] بیان می‌شود.

جلسه ۱۸۳ https://yekaye.ir/an-nisa-004-099/

نِساءٌ … نِساءٍ

قبلا بیان شد که کلمه «نساء» و هم‌خانواده‌هایش، یعنی «نِسْوَة» و «نِسْوَان» و «نِسُون» همگی لفظ جمعی است به معنای «زنان»، که لفظ مفردی از آنها در زبان عربی وجود ندارد. برخی گفته‌اند مفرد آن همان «المرأة» است که از لفظی دیگر است؛ همانند «قوم» که آن هم مفرد ندارد و مفردش «المرء» است: «لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی‏ أَنْ یكُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی‏ أَنْ یكُنَّ خَیراً مِنْهُنّ» (حجرات/۱۱).

از این چهار کلمه ظاهرا فقط دوتای آنها در قرآن به کار رفته است: «نسوة» که فقط ۲ بار به کار رفته (وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ؛ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیدِیهُنَ‏؛ یوسف/۳۰و۵۰) و بقیه موارد «نساء» بوده است. برخی در تفاوت این دو گفته‌اند کلمه «نسوة» به خاطر حرف «و» دلالت بر سقم و مرض، و بنوعی بار تحقیر آمیز دارد؛ اما کلمه «نساء» به خاطر حرف «الف» دلالت بر رفعت و عزت و کرامت دارد و هنگام یاد کردنِ با احترام از زنان این تعبیر به کار می‌رود.

در حدی که تفحص شد، هیچیک از اهل لغت این کلمه را به دو ماده «نسی» و «نسأ» برنگردانده‌اند، پس اگر بخواهیم در زبان عربی ماده‌ای برای آن قائل شویم، باید آن را از ماده «نسو» بدانیم؛ هرچند برخی اصل این واژه را وارد شده از زبانهای آرامی‌و سریانی و عبری می‌دانند؛ همان طور که کلمه «اولاء» (هولاء و اولئک) که آن هم جمع مذکری است که مفرد ندارد، برگرفته از زبانهای سریانی و آرامی‌می‌دانند. البته خود همین افراد هم بر این باورند که به هر حال، نسبتی بین این ماده و ماده‌های نزدیکش در عربی وجود دارد. مثلا ماده «نسأ» دلالت بر تاخیر دارد (نسأت المرأة، یعنی ایام حیض او به تاخیر افتاد) و چه‌بسا با توجه به برتری و تقدمی‌که مرد از حیث قوت بدنی بر زن دارد این واژه به کار رفته باشد. ویا اگر به تفاوت «ذکر» و «نسیان» توجه شود، و از سوی دیگر اینکه برای مرد (جنس مذکر) از واژه «ذَکَر» استفاده می‌شود؛ بعید نیست که کلمه «نساء» هم به نحوی به ماده «نسی» مرتبط بوده باشد؛ چنانکه در باب قرار دادن شهادت دو زن به جای یک مرد هم به نحوی به نسیان آنان (البته نه با ماده «نسی»، بلکه با ماده «ضلّ») اشاره شده است: «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهیدَینِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ یكُونا رَجُلَینِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری‏» (بقره/۲۸۲)

همچنین بعید نیست که در اشتقاق کبیر (ویا حتی از باب تقدیم و تاخیر حرف همزه در درون مشتقات یک ماده، همانند «ملائکه» که ریشه آن را ألک نیز دانسته‌اند)، بتوان بین کلمه «نساء» و «إنسان» و «اُنس» و «ناس» نیز ارتباطی برقرار کرد. بویژه بر مبنای کسانی که رکن اصلی کلمه در زبان عربی را دو حرف می‌دانند، که چنانکه در ذیل کلمه «رب» اشاره شد، در جایی که یک حرف از سه حرف اصلی، از حروف عله ویا همزه باشد، این احتمال بسیار تقویت می‌شود.

جلسه ۹۲۶ https://yekaye.ir/an-nesa-4-1/

لا تَلْمِزُوا

ماده «لمز» دلالت دارد بر عیبی را به کسی نسبت دادن (معجم مقاییس اللغه، ج‏۵، ص۲۰۹[۱۴]) و برخی «در جستجوی عیب دیگران بودن» (عیب‌جویی) را هم در معنای آن وارد دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۴۷[۱۵]). در این میان، برخی معنای محوری این ماده را – با توجه به اقتضائات تک تک حروف آن- عبارت دانسته‌اند از «دفع کردن در بدن با شدت و حدت» و البته تصریح کرده‌اند که این ماده عموما در همین معنای عیب‌ و ایراد گرفتن به کار می‌رود (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۰۰۱[۱۶]). و البته در تفاوت «عاب: عیب گرفت» و «لمز» گفته‌ شده که «لمز» عیب گرفتن کسی است به خاطر چیزی که در او هست؛ مثلا وقتی می‌فرماید «وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُكَ فِی الصَّدَقاتِ» (توبه/۵۸) آنان بر پیامبر ص عیب می‌گرفتند که چرا اموالش را در غیر جایش قرار می‌دهد، همچنین عیب‌جویی می‌تواند با کلام و غیر کلام باشد اما «لمز» صرفا با سخن است (الفروق فی اللغة، ص۴۴[۱۷])؛ هرچند که از نظر ابوحیان، این نکته اخیر، ویژگی ماده «همز»[۱۸] در مقابل ماده «لمز» است؛ یعنی از نظر او «لمز» با سخن و اشاره و سایر اموری است که مقصود را می‌رساند؛ اما «همز» همواره با زبان است (البحر المحيط في التفسير، ج‏۹، ص۵۱۷[۱۹]).

در واقع، در زبان عربی چند کلمه (همز و غمز و لمز و رمز) وجود دارد که همگی دلالت بر انتقال معنا به صورت اشاره‌ای و غیرصریح دارد که که غیر از «رمز» بقیه موارد زیر با بار معنایی منفی همراه است:

اگرچه راغب «لمز» را به معنای «غیبت کردن و عیب‌جویی نمودن» معرفی کرده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۴۷[۲۰]) که لازمه‌اش این است که شامل عیب‌جویی در غیاب شخص هم بشود؛ اما از نظر خلیل و مرحوم مصطفوی عیب‌جویی در غیاب ویژگی «همز» است و از کلمه «لمز» ‌برای اشاره به عیب افراد در حضور آنها به کار می‌رود؛ از نظر ایشان تفاوت این کلمات در این است که «غمز» اشاره به عیب افراد است با چشم و ابرو؛ «لمز» نیز همانند غمز اشاره‌ای عیب‌جویانه و البته حضوری است ولو با کلام باشد؛ «همز» همانند لمز است اما در پشت سر و غیاب شخص است (كتاب العین، ج‏۷، ص۳۷۲[۲۱]؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۷، ص۲۶۷[۲۲]؛ ج‏۱۰، ص۲۳۳[۲۳]). به نظر می‌رسد مهمترین مرحوم مصطفوی برای تفاوت گذاشتن بین همز و لمز این نکته لغوی باشد که حرف «ل» که از حروف «جهر: آشکار» است دلالت بر شدت می‌کند ولی حرف «ه» که از حروف «هَمس: خفا و سستی» است دلالت بر رخوت و پنهانی بودن؛ لذا عیب‌جویی «لمز» شدیدتر از «همز» است (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج‏۱۱، ص۲۸۲)؛ و نتیجه گرفته که «لمز» عیب‌جویی آشکار است و «همز»‌ عیب‌جویی در غیاب شخص. عسکری نیز اگرچه همین دیدگاه را قبول دارد (که همز، بیان مخفیانه عیب است، و لمز، بیان آشکار)؛ اما از مبرد سخنی می‌آورد که ظاهرا همین ضابطه لفظی را به طور دیگری شرح می‌دهد: همز آن است که انسان از شخصی عیب‌جویی کند با سخنی قبیح به طوری که وی نمی‌شنود ویا اینکه با نحوه بیانش او را برانگیزاند و بفریبد برای انجام امری قبیح که متوجهش نیست، اما لمز انجام این کار به نحو آشکارتر است؛ لذا خداوند اقدامات شیاطین را «هَمَزاتِ الشَّیاطِین» (مؤمنون/۹۷) خوانده است، نه «لَمَزاتِ الشَّیاطِین»؛ و از آن سو مذمت کردن علنی صدقه دادن را که به نحوی هدفش بازداشتن از انجام کار است با تعبیر «لمز» یاد کرده است: «وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُكَ فِی الصَّدَقاتِ» (توبه/۵۸) و «الَّذينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعينَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ فِي الصَّدَقات‏» (توبه/۷۹) (الفروق فی اللغة، ص۴۴[۲۴]).

با توجه به اینکه عمل «لمز» عملا ناظر به شخص دیگر است درباره اینکه چرا در قرآن کریم این تعبیر ناظر به خود مطرح شده و فرموده است «وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُم» (حجرات/۱۱) مفسران احتمالات مختلفی را مطرح کرده‌اند که ان‌شاء الله در قسمت تدبر بیان خواهد شد.

کلمه «لُمَزَةٌ» (وَیلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ؛ همزة/۱). هم صیغه مبالغه از این ماده است شبیه «لمّاز»، که دلالت بر کسی که زیاد عیب‌جویی می‌کند دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۴۷[۲۵])

این ماده و مشتقاتش تنها همین ۴ مورد در قرآن کریم به کار رفته است.

أَنْفُسَكُمْ

قبلا بیان شد که اگرچه همگان اذعان دارند که کلمه «نَفْس» به معنای «خود» در مورد هر چیزی به کار می‌رود؛ اما درباره خاستگاه این کلمه اختلاف است. ابن‌فارس معنای اصلی این ماده را «خروج هوا» (خواه در درون بدن یا در محوطه بیرون) دانسته‌ که «تنفس» به معنای خروج هوا از درون محوطه خالی [سینه] است و … چون هر نَفْسی، قوامش به نفس کشیدن است «نَفْس» نامیده می‌شود.

اما مرحوم مصطفوی بر این باور است که اصل این ماده، بر آن چیزی دلالت می‌کند موجب تعین و تشخص یک موجود از غیرش می‌شود (= خود) و هر موجودی که «خود» و «هویت»ی متمایز از دیگری برایش فرض شود، تعبیر «نفس» در موردش صادق خواهد بود؛ و وجه تسمیه «خون» به «نفس» را هم این می‌داند که در صورت خروجش، انسان جان می‌دهد. در همین راستاست سخن راغب که معنای اول کلمه «نَفْس» را «روح» معرفی کرده، و بر این باور است که «نَفَس» را از این جهت نفَس گفته‌اند که همانند غذایی برای روح (نَفْس) است و با قطعش، ‌روح از بدن منقطع می‌شود.

علامه طباطبایی نیز بر این باور است که ریشه اصلی این کلمه در همین معناست؛ یعنی ابتدا حالت تاکید بر خود هر چیزی داشت (مثلا نفس انسان، نفس سنگ، …، به معنای خود انسان، خود سنگ، … بود) و بدین مناسبت بر هر چیزی، به جای کلمه «خودِ» اطلاق ‌شد، حتی به خود خدا (انعام/۱۲؛ آل‌عمران/۲۸؛ مائده/۱۱۶) و تدریجا استفاده‌اش در مورد انسان (که موجودی مرکب از روح و بدن است) شیوع پیدا کرد و گاه هر دو معنا در یک عبارت جمع می‌شد مانند «كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها» (هر انسانی از خودش دفاع می‌کند؛ نحل/۱۱۱) و بعدا در مورد روح انسان که دارای علم و حیات است به کار رفت؛ و البته اگرچه در اصطلاحات علمی‌برای سایر موجودات ذی‌شعور (مانند حیوان و جن و فرشته) به کار می‌رود، اما در عرف چنین کاربردی رایج نیست و در قرآن هم به این معانی به کار نرفته است.

برای «نَفْس»، دو جمع مکسر معروف است: «نُفوس» و «أنفُس»؛ مرحوم مصطفوی بر این باور است که اولی (رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فی‏ نُفُوسِكُمْ، اسراء/۲۵؛ وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ، تکویر/۷) برای جمع کثرت (یعنی برای وقتی که تعداد افراد زیاد باشد)، و دومی‌(إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْل، بقره/۵۴؛ نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ، آل عمران/۶۱؛ قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا، اعراف/۲۳) برای جمع قِلّت (یعنی برای وقتی که تعداد افراد کم باشد، است؛ و البته به نظر می‌رسد در تعبیر «أنفس» مفهوم «خود» (که برای تاکید به کار می‌رود) پررنگ‌تر از مفهوم نفس به معنای روح است؛ و شاید از این روست که در قرآن کریم مواردی که کاملا کثرت در کار بوده، اما تاکید بر «خود» (و نه «روح») بوده از تعبیر «أنفس» استفاده شده است؛ مثلا: «إِنْ تُبْدُوا ما فی‏ أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّه» (بقره/۲۸۴) «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُک» (نساء/۶۴) «الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یؤْمِنُونَ» (انعام/۱۲ و ۲۰) و ….(یادآوری می‌شود که جمع «نَفَس» «أنفاس» می‌باشد؛ که البته تعبیر أنفاس در قرآن به کار نرفته است).

در مورد نفس آدمی، چهار کلمه روح، نفس، مهجة و ذات به کار می‌رود. در تفاوت اینها گفته‌اند:

«مهجة» به معنای خون خالص انسان است که با خروجش روح از بدن خارج شود؛ و نظر خلیل این است که مهجة، خونی است که در قلب جریان دارد.

«نفس» به معنای مطلق «خود» است که هم برای اشاره به روح (در موجودات دارای روح) و هم برای اشاره به ذات و هم برای تاکید بر خویشتن هرچیزی به کار می‌رود؛ که این از قرائن کلام فهمیده می‌شود مثلا وقتی گفته می‌شود «خرجت نفسه» یعنی روحش از بدن مفارقت کرد؛ اما وقتی گفته می‌شود «جائنی زیدٌ نفسه» یعنی زید، خودش نزد من آمد؛ و در واقع، وقتی تعبیر نفس به کار می‌رود که به یک نحوه، بُعد اختصاصی چیزی مد نظر باشد.

اما کلمه «ذات» به کلمه «شیء» (چیز) خیلی نزدیک است با این تفاوت که اصل در ذات آن بوده که به صورت مضاف به کار رود (ذات انسان، ذات جوهر، و …)

و در کلمه «روح» مفهوم حیات خیلی پررنگ است.

جلسه ۹۲۶ https://yekaye.ir/an-nesa-4-1/

لا تَنابَزُوا

ماده «نبز» را عموما به معنای لقب و قلب دادن دانسته‌اند که کلمه «نَبْز» هم در معنای اسمی (= لقب) و هم در معنای مصدری (لقب دادن) به کار رفته است (كتاب العین، ج‏۷، ص۳۷۵[۲۶]؛ الصحاح، ج‏۳، ص۸۹۷[۲۷]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۸۸[۲۸]) و عموما در جایی که لقبی از باب مذمت داده شود به کار می‌رود و از این رو برخی از آن «قذف باللقب: لقبی را با اهامت به سوی کسی پرتاب کردن» تعبیر کرده‌اند (مجمع البیان، ج‏۹، ص۲۰۲[۲۹])

البته مرحوم مصطفوی اصل این ماده را به معنای «خواندن به بدی» [کسی را با تعبیر بد مخاطب قرار دادن] می‌داند و بر این باور است که تفسیر آن به «لقب دادن»‌ با تسامح بوده است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۲، ص۲۶[۳۰]) و حسن جبل هم معنای محوری این ماده را «چسیبدنی خشن به ظاهر چیزی که از خودش نشأت گرفته» معرفی کرده که وجه کاربردش در خصوص لقب بد دادن از این باب بوده که لقب ناپسندی را با خشونت و به زور به کسی می‌چسبانند (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۱۵۱[۳۱])

این ماده وقتی به باب تفاعل می‌رود دلالت بر اقدام طرفینی دارد «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ» (حجرات/۱۱)؛ یعنی که طرفین روی همدیگر لقب بگذارند؛ که اصل در اینجا هم «لا تتنابزوا» بوده است که یکی از دو تاء افتاده همان گونه که گاه در مقام استفهام که بعد از آن فعلی در باب افعال بیاید یکی از دو همزه می‌افتد و سقوط تاء در این موارد اولی است زیرا هر دو در یک کلمه‌اند. (مفاتيح الغيب، ج‏۲۸، ص۱۰۹-۱۱۰[۳۲]) و این گونه موارد در قرآن فراوان است مانند «تنزل الملائکة و الروح» (قدر/۴).

این ماده تنها همین یک بار در قرآن کریم به کار رفته است.

بِالْأَلْقابِ

ماده «لقب» را در اصل به معنای نامی غیر از نام اولیه کسی که با آن نام وی را بخوانند دانسته‌اند (كتاب العین، ج‏۵، ص۱۷۲[۳۳]). ‌برخی هیچ تفاوتی بین این ماده و ماده «نبز» نگذاشته‌اند (معجم مقاییس اللغه، ج‏۵، ص۲۶۱[۳۴])؛ اما دیگران برخی توضیح داده‌اند که در لقب – برخلاف اسم عَلَم اولیه‌ای که برای اشخاص گذاشته می‌شود – معنا نیز مد نظر قرار می‌گیرد؛ و بر دو قسم است: لقبی از باب تشریف و احترام برای کسی گذاشته می‌شود مانند القاب سلاطین؛ و لقبی که از باب «نبز» است که در آیه مورد بحث نهی شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۴۴[۳۵]). در واقع، از منظر اینان، اولا لقب، مطلق لفظی است که برای مدح یا ذم کسی استفاده می‌شود (برخلاف نبز که فقط برای ذم است) و ثانیا این وجه مدح یا ذم در آن لحاظ شده، برخلاف اسم که فقط برای تعیین مسماست (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۰، ص۲۱۹[۳۶]).

البته عسکری به تبع برخی از قدما همچون مبرد، تاکید دارد که مساله اصلی در لقب (و نیز در نبز) اشاعه و مشهور بودن آن شخص به آن وصف است [نه لزوما مقام مدح یا ذم باشد]؛ و در خصوص آیه «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ» هم وجه نهی را این معرفی می‌کند که برخی از مسلمانان قبلا یه عنوان مسیحی یا یهودی معروف بودند و برخی از افراد وقتی می‌خواستند آنان را صدا کنند با تعابیری همچون «ای یهودی» یا «ای نصرانی» آنان را خطاب قرار می‌دادند و قرآن از این نهی کرد. (الفروق فی اللغة، ص۲۰-۲۱[۳۷]). که البته بین دو این دو تحلیل لزوما منافاتی نیست؛ یعنی در هر صورت وقتی چنین تعبیر شایعی را برای خطاب قرار دادن آن مسلمان به کار می‌بردند به نحوی تحقیر و توهین به وی هم به حساب می‌آمده است؛ و این نکته مذمت‌بار بودن حتما در آيه مد نظر است؛ وگرنه اینکه معلوم است آیه ما را از اینکه کسی را با لقبی که مایه خشنودی او شود خطاب قرار دهیم نهی نمی‌کند.

ماده «لقب» نیز تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.

بِئْسَ

درباره ماده «بأس»[۳۸] اغلب بر این باورند که در اصل به معنای شدت و سختی‌‌ای است که ناخوشایند است (كتاب العین، ج‏۷، ص۳۱۶[۳۹]؛ معجم مقاییس اللغه، ج‏۱، ص۳۲۸[۴۰]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۵۳؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱، ص۲۰۷[۴۱]). اما حسن جبل هم معنای محوری این ماده را تندی یا خشکی‌ای که درون چیزی یا در محدوده آن پدید آمده باشد می‌داند (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۱۸[۴۲]) و عسکری هم اصل این ماده را به معنای «خوف» معرفی می‌کند؛ و هرچند به تفاوت آن با خوف اذعان دارد؛ اما این تفاوت را به طور واضحی بیان نمی‌کند؛ صرفا اشاره می‌کند که تعابیری همچون «لا بأس علیک» را نمی‌توان با «لا خوف علیک» جایگزین کرد و یا اینکه «بأس» گاهی به معنای «إثم: گناه» می‌آید چنانکه «لا بأس بکذا» به معنای اینکه «این کار گناه ندارد» به کار می‌رود (الفروق فی اللغة، ص۱۹۲[۴۳]) ویا بیان داشته که «بأس» در خصوص اموری همچون سلاح و مانند آن به کار می‌رود و مجازا در معنای خوف به کار می‌رود (الفروق فی اللغة، ص۲۳۸[۴۴])

این ماده به عنوان اسم به سه صورت:

«بُؤْس» [در قرآن [در قرائت حفص از عاصم] اصلا به کار نرفته است] و

«بَأْس» [وَ الصَّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حينَ الْبَأْس، بقره/۱۷۷؛ عَسَی اللَّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكيلاً، نساء/۸۴؛ وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ، انعام/۶۵؛ حَتَّی ذاقُوا بَأْسَنا، انعام/۱۴۸؛ لِيُنْذِرَ بَأْساً شَديداً مِنْ لَدُنْهُ، کهف/۲؛ وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَليلاً، احزاب/۱۸؛ وَ سَرابيلَ تَقيكُمْ بَأْسَكُمْ، نحل/۸۱؛ وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ، انبیاء/۸۰؛ فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ، انبیاء/۱۲؛ فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكينَ، غافر/۸۴؛ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا، غافر/۸۵؛ فَمَنْ يَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا، غافر/۲۹؛ عِباداً لَنا أُولي‏ بَأْسٍ شَديدٍ، اسراء/۵؛ قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَديدٍ، نمل/۳۳؛ سَتُدْعَوْنَ إِلی‏ قَوْمٍ أُولي‏ بَأْسٍ شَديدٍ، فتح/۱۶؛ وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ، حدید/۲۵؛ ٍ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَديدٌ، حشر/۱۴] و

«بَأْسَاء» [وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ‏، بقرة/۱۷۷؛ْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا، بقره/۲۱۴؛ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ، أنعام/۴۲]

به کار می‌رود؛ درباره تفاوت اینها:

خلیل بر این باور است که «بأساء» اسمی است که هم برای جنگ و هم برای مشقت و ضرر به کار می‌رود (كتاب العین، ج‏۷، ص۳۱۶[۴۵]

راغب معتقد است که «بُؤْس» بیشتر در خصوص فقر و جنگ به کار می‌رود، اما «بَأْس» و «بَأْسَاء» عمدتا در مقام خشم گرفتن و غلبه و قهر (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۵۳[۴۶])

ولی ابن فارس بر این باور است که «بَأس» در مورد جنگ و سختی‌های مربوط به جنگ و «بؤس» در مورد شدت و سختی مربوط به معیشت به کار می‌رود (معجم مقاییس اللغه، ج‏۱، ص۳۲۸[۴۷]).

مرحوم مصطفوی هم همراستا با ابن فارس چنین بیان داشته است که حرکت فتحه [بأس] بر انتساب محض دلالت دارد و این مناسب با ظهور و اختیار است مانند جنگ و عذاب [که اموری آشکار و اختیاری‌اند]؛ و کلمه «بأساء» ‌به اقتضای وزنش حالت شدیدتر از بأس است؛ اما حرکت ضمه ظهور در بازگشت و نقض شدن [انتقاض] دارد که تناسب دارد با ثبوت در ذات و همواره ملازم چیزی بودن، آن گونه که در فقر و نیازمندی شدید و ابتلاء دیده می‌شود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱، ص۲۰۷[۴۸]). وی همچنین با توجه به تقابل بأساء با ضراء در آیات متعدد توضیح می‌دهد که «بأساء» ناظر به شدت و سختی درونی است و ضراء شدت و سختی‌ای است که از بیرون بر شخص وارد می‌شود (همان، ص۲۰۸[۴۹])

«بَائِس» (وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقيرَ؛ حج/۲۸) شخصی است که بلا و مصیبتیی بر او نازل شده که وی را سزاوار ترحم کرده است (كتاب العین، ج‏۷، ص۳۱۶[۵۰]؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱، ص۲۰۷[۵۱])

این ماده وقتی به باب افتعال می‌رود (قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُون‏؛ یوسف/۶۹) به معنای گرفتن و کسب «بؤس» است؛ یعنی غمگین و ناراحت شدن (معجم مقاییس اللغه، ج‏۱، ص۳۲۸[۵۲]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۵۳[۵۳]؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱، ص۲۰۷[۵۴])

از کاربردهای معروف این ماده کاربرد آن به صورت «بِئْسَ» است که حالت اسم فعل دارد و نقطه مقابل «نِعْمَ» است (به معنای «چه بد» در مقابل «چه خوب») و دلالت بر بدبختی و دور شدن از خوبی دارد (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۱۹[۵۵]). این تعبیر غالبا به صورت مبنی بر نصب می‌آید (که تمام کاربردهای قرآنی‌اش بدین صورت است) و اما در زبان عرب گاه به صورت به صورت معرب (بئسوا و نعموا) به کار رفته است (كتاب العین، ج‏۷، ص۳۱۶[۵۶]).

اگر کلمه‌ای که بعد از این کلمه می‌آید معرفه باشد مرفوع می‌شود؛ مانند بئس الرجلُ زیدٌ؛ که این در قرآن کریم بسیار شایع است: «ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلی‏ عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ» (بقره/۱۲۶)؛ «تُحْشَرُونَ إِلی‏ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ» (آل‌عمران/۱۲)؛ «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإيمانِ» (حجرات/۱۱)؛ ‌«مَأْواهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَی الظَّالِمينَ» (آل‌عمران/۱۵۱)؛ «فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ» (هود/۹۸)؛ «وَ أُتْبِعُوا في‏ هذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ» (هود/۹۹)؛ «جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ» (ابراهیم/۲۹)؛ «كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً» (رعد/۲۹)؛ «مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ» (جمعه/۵)؛ «بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» (بقره/۹۰)؛ «قُلْ بِئْسَما يَأْمُرُكُمْ بِهِ إيمانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ» (بقره/۹۳)؛ «قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُوني‏ مِنْ بَعْدي» (اعراف/۱۵۰)؛ «وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَليلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ» (آل عمران/۱۸۷)؛ «حَتَّی إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْني‏ وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرينُ» (زخرف/۳۸)؛ «وَ تَری‏ كَثيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» (مائده/۶۲)؛ «لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ» (مائده/۶۳)؛ «كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ» (مائده/۷۹)؛ «تَری‏ كَثيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ» (مائده/۸۰)؛ «يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلی‏ وَ لَبِئْسَ الْعَشيرُ» (حج/۱۳)

و اگر کلمه بعد از آن نکره باشد منصوب می‌شود؛ مانند بئس رجلا؛ که در قرآن کریم یک مورد چنین به کار رفته است: «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُوني‏ وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمينَ بَدَلاً» (رعد/۵۰) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۵۳-۱۵۴[۵۷])

در مورد کلمه «بئیس» [أَخَذْنَا الَّذينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِیسٍ‏؛ اعراف/۱۶۵] خلیل بر این باور است که کلمه «بِئْسَ» (و نیز «نِعمَ») بخواهد به صورت نعت و صفت به کار رود به وزن فعیل (بئیس و نعیم) می‌رود (كتاب العین، ج‏۷، ص۳۱۶-۳۱۷[۵۸]) هرچند بسیاری بئیس را از همان بأس یا بؤس دانسته‌اند (مثلا مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۵۳[۵۹]؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱، ص۲۰۸[۶۰])

ماده «بأس» و مشتقات آن جمعا ۷۳ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

الاِسْمُ

در خصوص کلمه «إسم» قبلا بیان شد که اگر مبنای کسانی که اشتقاق کبیر را قائلند و اصل کلمات را از دو حرف می‌دانند بپذیریم (که عموما حروف والی – یعنی حروف «و» «ا» «ی»- و حرف همزه را جزء‌حروف اصلی حساب نمی‌آورند) کلماتی که از ماده‌های «سمو» (مثل «سماء»)، «وسم» (مثل «متوسمین»)، «سوم» (مثل «سیماهم» و «تسیمون») و «سمم» (مثل «سمّ» و «سموم») و «سئم» [یا: «‌سؤم»] (مثل «یسئمون») و «أسم» (مثل «أسامه») را باید کاملا مرتبط با هم معنا کرد و از این رو، در خصوص کلمه «إسم» هم باید ارتباطش با همه اینها را لحاظ کرد [که در میان اینها، فقط آخرین مورد است که در قرآن هیچ مصداقی ندارد؛ ‌مگر اینکه «إسم» را از همین ماده بدانیم؛ که کسی یافت نشد که بدین سخن قائل شده باشد].

‌اما بر اساس مبنای رایج که سه حرف را محور ماده اصلی قرار می‌دهد در باب اینکه «إسم» مشتق از کدام ماده است اکثر اهل لغت بر این باورند که همزه ابتدایی «اسم» همزه وصل است و اصل این کلمه مشتق از ماده «سمو» است؛ فقط در این میان مرحوم مصطفوی در عین اینکه قبول دارد همزه ابتدایی «اسم» همزه وصل و برای تسهیل تلفظ است، بر این باور است که اصل «اسم» از کلمه «شما» در زبانهای آرامی‌و عبری وارد زبان عربی شده و ربطی به ماده «سمو» ندارد؛ و وقتی معرب شده حرف «ی» در انتهایش افزوده شده؛ و شاهد این مدعا را این دانسته که کلمه «إسم» در زبان عربی ‌به صورتهای «سِم» و «سُم» و «سَم» و «أُسْم» هم بیان شده است. چیزی که موضع ایشان را تضعیف می‌کند این است که ایشان خود «سمو» را هم از «شیما»ی آرامی‌می‌دانند و این شباهت «شیما» و «شما» کاملا می‌تواند شبیه شباهت «سمو» و «اسم» در عربی باشد؛‌ و شاهد ایشان هم برای مدعتیشان شاهد چندان قوی‌ای نیست.

البته در میان قدمای اهل کوفه بوده‌اند کسانی که اصل آن را از ماده «وسم» می‌دانستند؛ ‌اما این دیدگاه بشدت مورد نقد و طرد واقع شده است بدین بیان که اگر از این ماده بود باید اسم مصغر آن «وُسَیمٌ» گفته می‌شد، نه «سُمَی»؛ و جمع آن به صورت «أَوْسَام» می‌آمد، نه «اسماء» (که از این جهت شبیه «قِنْو» و «أَقْناء» است) و «اسامی»؛ و نامیدن یک نفر را با تعبیر «وَسَمْتُهُ» بیان می‌کردیم نه «أَسْمَیتُهُ». در ۴۰ عنوان کتاب لغتی که در نرم‌افزارهای نور موجود است هیچیک بحث «اسم» را ذیل ماده «وسم» نیاورده‌اند و فقط یک مورد بود که ممکن است چنین برداشتی شود و آن هم کتاب ابن درید (م۳۲۱) است (جمهرة اللغة، ج‏۲، ص۱۰۷۴) که به نظر می‌رسد سخن وی نیز از این باب است که دو حرف «س» و «م» را محور قرار داده و تمام مشتقات فوق را یک جا مورد بحث قرار داده است. در واقع، در عنوان‌گذاری‌های متاخر این کتاب، کلمه «اسم» ذیل «وسم» قرار گرفته است؛ اما اگر این عنوان‌بندی‌ها و پاراگراف‌بندیهایی که توسط متاخرین روی کتاب انجام شده برداشته شود چنین برداشتی رخ نخواهد داد. (بویژه اگر اشتقاق کبیر را مبنا قرار دهیم بعید نیست سخن منسوب به کوفیان هم برقرار کردن نسبت بین «وسم» و «اسم» بوده باشد، نه لزوما این را ذیل آن بردن.)

درباره معنای اصلی ماده «سمو» گفته‌اند دلالت دارد بر علو؛ و به تعبیر دیگر، دلالت دارد بر رفعت چیزی و شاخص و کاملا آشکار بودنش و علو آن نسبت بدانچه تحت آن؛ و از آنجا که «سماءِ» هر چیزی، به بالای آن گفته می‌شود برخی معتقدند که اصل ماده «سمو» هر آن چیزی است که رفعتی یافته و فوق چیز دیگر و محیط بر آن باشد؛ و از آنجا که در زبانهای آرامی‌و عبری و سریانی کلمه «شماء» به همین معنای «سماء» به کار رفته این احتمال منتفی نیست که این لفظ با همین معنا از آن زبانهای دیگر به زبان عربی وارد شده باشد.

در هر صورت چنانکه اشاره شد اغلب اهل لغت «اسم» را برگرفته از ماده «سمو» که به معنای علو و رفعت و بالاتر بودن است می‌دانند؛ «اسم» هر چیز آن چیزی است که ذات و خود آن چیز را با آن می‌شناسند و درباره چرایی این وجه تسمیه گفته‌اند که چون به وسیله آن است که ذکر و یاد مسمی (آن چیزی که این اسم اوست) بالا می‌آید و شناخته می‌شود و تاکید کرده‌اند که دلالت اسم بر مسمی دلالت اشاره است نه دلالتی توصیفی؛ [یعنی اگر مثلا اسم یک نفر «زیبا»‌ است معلوم نیست که واقعا شخص زیبابی باشد] و اساسا در تفاوت «اسم» و «لقب» و «صفت» گفته‌اند که اسم آن چیزی است که بر یک معنای مفرد دلالت دارد و دلالتش دلالت اشاره است همانند عَلَم و پرچمی‌که نصب می‌شود تا فقط دلالت بر صاحب خود کند؛ اما «لقب» آن اسمی است که شخص مورد نظر بعد از نامیده شدن اولش بدان معروف می‌شود؛ اما «صفت» (یا «وصف») آن چیزی است که توضیحی درباره شخص مورد نظر می‌دهد و می‌تواند متصف به صدق و کذب شود؛ در حالی که در مورد اسم صدق و کذب معنی ندارد. البته می‌توان گفت تعبیر «صحیح» و «درست» (در مقابل «غلط» و «نادرست») به دو معنا به کار می‌رود؛ یک در همین کاربرد اشاره‌ای که در این معنا می‌توان گفت که فلان اسم یا لقب برای فلانی صحیح یا غلط است (به این معنا که واقعا این اسم اوست یا خیر) و دیگری معنایی که یک نحوه مباینت از موصوف خود دارد و حالت حکایتگری از (نه فقط اشاره به) موصوف خود دارد و او را شرح می‌دهد و از این جهت است که قابلیت صدق و کذب پیدا می‌کند.

این مسأله موجب شده که نه‌تنها بین مفسران بلکه بین اهل لغت هم بحث و بررسی‌های جدی‌ای در خصوص «اسماء الله» رخ دهد؛ که اسم در مورد خداوند به چه معناست؛ و ضمنا یکی از نکات بحث‌برانگیز درباره کلمه «اسم» این است که چرا در قرآن کریم هرف همزه ابتدایی آن هنگام اتصال به حرف «ب» در «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» افتاده است؛ که چون در این آیه محل نیاز نیست به همان بحث قبلی ارجاع می‌شود.

جلسه ۱۰۴۱ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-74/

الْفُسُوقُ

در آیه ۶ بحث شد. جلسه ۱۰۷۱ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-06/

الْإیمان

در آیه ۷ بحث شد. جلسه ۱۰۷۲ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-07/

بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ

«اسم» در اینجا می‌تواند به معنای «ذکر» باشد، یعنی یاد کردن از دیگران (الكشاف، ج‏۴، ص۳۷۰[۶۱])؛ وهم می‌تواند به معنای علامت باشد، یعنی علامت گذاشتن بر خود یا دیگران (الميزان، ج‏۱۸، ص۳۲۲[۶۲])؛ با این مقدمه می‌گوییم:

الف. عبارت «بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ» به لحاظ نحوی چندگونه قابل تحلیل است:

۱) در اصل چنین بوده: الفسوق بئس الاسم بعد الایمان: یعنی «بئس الاسم» جمله فعلیه («بئس» فعل ماضی جامد برای انشاء ذم و «اسم» فاعل آن است) است، و خبر مقدم است برای «فسوق»، و «فسوق» متعلق ذم [المخصوص بالذم] و مبتدای موخر است؛ و آنگاه معنای جمله چنین می‌شود: این فسوق، بد اسمی است بعد از آن ایمان. (اعراب القرآن (نحاس)، ج‏۴، ص۱۴۳[۶۳]؛ اعراب القرآن و بيانه، ج‏۹، ص۲۶۹[۶۴]؛ الإعراب المفصل لكتاب الله المرتل، ج۱۱، ص۱۷۴[۶۵])

۲) در اصل چنین بوده: بِئْسَ الاِسْمُ [هو] الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ؛ یعنی «بئس الاسم» جمله معترضه باشد که محلی از اعراب ندارد، «فسوق» خبر برای مبتدای محذوف باشد و این جمله «هو الفسوق» حال برای «اسم»‌ باشد؛ و آنگاه معنای جمله چنین می‌شود: بد اسمی است، این چیزی که همان فسوق است بعد از آن ایمان. (الجدول فی اعراب القرآن، ج‏۲۶، ص۲۸۷[۶۶]؛ اعراب القرآن و بيانه، ج‏۹، ص۲۶۹[۶۷]؛ الإعراب المفصل لكتاب الله المرتل، ج۱۱، ص۱۷۴[۶۸])

۳) بِئْسَ [الشیء]، الاِسْمُ، الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ؛ یعنی مخصوص بالذم محذوف باشد و فسوق هم بدل از اسم باشد؛ و آنگاه معنای جمله چنین می‌شود: بدچیزی است این نام، این فسوق بعد از آن ایمان. (تعلیقه‌ی الجدول فی اعراب القرآن، ج‏۲۶، ص۲۸۷[۶۹])

ب. در عبارت «بَعْدَ الْإیمانِ»، «بعد» ظرف زمان است؛ که می‌تواند متعلق باشد به:

۴) فسوق (الجدول فی اعراب القرآن، ج‏۲۶، ص۲۸۷) یعنی این فسوق بعد از آن ایمان، بد نامی است.

۵) بئس (الإعراب المفصل لكتاب الله المرتل، ج۱۱، ص۱۷۴[۷۰]) یعنی بعد از ایمان آوردن، بد است این نام، این فسوق.

۶) به محذوفی که حال است (اعراب القرآن و بيانه، ج‏۹، ص۲۶۹[۷۱])، که:

۶.۱) هم می‌تواند حال برای «فسوق» باشد (الإعراب المفصل لكتاب الله المرتل، ج۱۱، ص۱۷۴)؛ یعنی بد است این نام، این فسوق، در حالی که این فسوق واقع شده باشد بعد از ایمان؛‌ که به لحاظ معنایی ظاهرا به معنای اول برمی‌گردد؛ و

۶.۲) می‌تواند حال برای «اسم» باشد، یعنی بد است این نام، این فسوق، در حالی که این نام (نامیدن یا نامیده شدن) واقع شده باشد بعد از ایمان.

کاربرد این معانی متفاوت در تدبر ۱۶ بیان خواهد شد.

لَمْ یتُبْ

قبلا بیان شد که ماده «توب» در اصل به معنای رجوع و بازگشت می‌باشد که غالبا در مورد رجوع از گناه به کار می‌رود. وقتی این کلمه در مورد انسان به کار می‌رود به معنای رجوع انسان از گناهان به سوی خداست و لذا غالبا با حرف اضافه «الی» می‌آید (تاب الی الله)؛ اما وقتی در مورد خدا به کار می‌رود، با تعبیر «علی» می‌آید (تاب الله علی عبده) که به معنای این است که خداوند از موضع بالا و البته با فضل و رحمت و مغفرتش به جانب بنده‌اش برمی‌گردد. تعبیر «تاب الله علیه» را غالبا به معنای «خدا توبه‌اش را پذیرفت» دانسته‌اند و برخی آن را به معنای «اعطای توفیق توبه از جانب خداوند» معرفی کرده‌اند و حق این است که در هر دو معنا به کار می‌رود؛ و در قرآن کریم هم مواردی به وضوح در معنای اول (فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یتُوبُ عَلَیهِ؛ مائده/۳۹) و مواردی به وضوح در معنای دوم (تابَ عَلَیهِمْ لِیتُوبُوا؛ توبه/۱۱۸) و در مواردی دوبار در یک آیه و ظاهرا هربار به یکی از این دو معنا به کار رفته است (لَقَدْ تابَ اللهُ عَلَی النَّبِی وَ الْمُهاجِرینَ وَ الْأَنْصارِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ فی‏ ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ یزیغُ قُلُوبُ فَریقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَیهِ؛ توبه/۱۱۷).

جلسه ۲۲۷ http://yekaye.ir/al-baqarah-2-37/

الظَّالِمُونَ

قبلا بیان شد که ماده «ظلم» در اصل بر دو معنا دلالت می‌کند: یکی ظلمت و تاریکی در مقابل نور و روشنایی؛ و دیگری قرار دادن چیزی در غیر جایگاه اصلی خود، که ظلم و ستم از این معنای دوم است؛ و معنای دوم آن (قرار ندادن چیزی در جای خود) بقدری عام است که حتی در مورد زمینی که در محصول مناسب نمی‌دهد هم به کار رفته است: «كِلْتَا الْجَنَّتَینِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیئاً» (کهف/۳۳). در این میان، مرحوم مصطفوی معتقد است معنای اول هم به این معنای دوم برمی‌گردد، با این توجیه که اصل در عالم بر نور و روشنایی است و ظلمت و تاریکی، نبودن این اصل در جایگاه خود است.

«ظُلْمَة» که جمع آن «ظلمات» می‌شود را خداوند برای اشاره به جهل و شرک و فسق به کار برده است؛ همان گونه که برای مقابلات اینها از تعبیر «نور» استفاده کرده است. و گاه تعبیر «در ظلمات بودن» و «کوری» به جای هم به کار می‌رود چنانکه در جایی می‌فرماید «كَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ»‏(أنعام/۱۲۲) و در جای دیگر می‌فرماید «كَمَنْ هُوَ أَعْمی»‏ (رعد/۱۹) و یا در جایی می‌فرماید «وَ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِی الظُّلُماتِ»‏(أنعام/۳۹) و در جای دیگر می‌فرماید «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْی» (بقرة/۱۸).

همچنین تعبیر «أَظْلَمَ» (إِذا أَظْلَمَ عَلَیهِمْ قامُوا؛ بقره/۲۰) به معنای «در ظلمت واقع شدن» است؛ و با اینکه به باب افعال رفته اما ظاهرا فعل لازم است و شاهدش اینکه اسم فاعل آن «مُظلِم» به معنای کسی است که در ظلمت واقع شده است (وَ آیةٌ لَهُمُ اللَّیلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهار فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ‏؛ یس/۳۷؛ كَأَنَّما أُغْشِیتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیلِ مُظْلِماً، یونس/۲۷) البته تعبیر «أظلم» به عنوان صفت تفضیلی هم در قرآن کریم به کار رفته است (هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغی؛‏ نجم/۵۲) چنانکه فقط تعبیر «مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن‏: چه کسی ظالمتر است از کسی که» ۱۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

کلمه «ظالم» واضح است که در معنای ظلم و تجاوز از حق به کار می‌رود، و چون تجاوز از حق عام است هر کسی که مرتکب هر گناه کوچک یا بزرگی شده باشد، شامل می‌شود.

جلسه ۷۲۰ http://yekaye.ir/al-fater-35-20/

 

 


[۱] . سَخِرَ منه و به، أی: استهزأ. و السُّخْرِیةُ: مصدر فی المعنیین جمیعا، و هو السُّخْرِی أیضا و یكون نعتا كقولك: هم لك سِخْرِی و سُخْرِیةٌ، مذكر و مؤنث [من ذكر قال: سِخْرِی، و من أنث قال: سُخْرِیةٌ] «۱». و السُّخَرَةُ: الضحكة، و أما السُّخْرَةُ فما تَسَخَّرْتَ من خادم و دابة بلا أجر و لا ثمن. تقول: هم لك سُخْرَةً و سُخْرِیاً. قال الله جل و عز: فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیا حَتَّی أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِی، أی: سُخْرِیةً، من تَسَخُّرِ الخَوَلِ و ما سواه، و سِخْرِیاً فی الاستهزاء. سَخَرَتِ السفنُ: أطاعت و طاب لها السیر. قال :سَوَاخِرُ فی سواء الیم تحتفز و قد سَخَّرَهَا اللهُ لخلقه تَسْخِیراً، و تَسَخَّرْتُ دابةً لفلان: ركبتها بغیر أجر.

[۲] . السین و الخاء و الراء أصلٌ مطّرد مستقیم یدلُّ علی احتقار و استذلال. من ذلك قولنا سَخَّر اللَّه عزّ و جلّ الشی‏ء، و ذلك إذا ذلَّلَه لأمره و إرادته. قال اللَّه جلّ ثناؤه: وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ‏. و یقال رجل سُخْرةُ: یسَخَّر فی العمل، و سُخْرةٌ أیضا، إذا كان یسْخَر منه. فإن كان هو یفعل ذلك قلت سُخَرة، بفتح الخاء و الراء. و یقال سُفُنٌ سواخِرُ مَوَاخِرُ. فالسَّواخر: المُطِیعة الطیبة الرِّیح.و المواخر: التی تمخَر الماء تشُقّه. و من الباب: سَخِرت منه، إذا هزئت به. و لا یزالون یقولون: سخِرت به، و فی كتاب اللَّه تعالی: فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ‏

[۳] . «انقیاد بیسر مع عدم مقاومة؛‌ و یلزم ذلک خفة.» کما تجری السفینة و تتحرک بیسر لقوتها و ضعف مقاومة الماء فی الظرف الموصوف؛ و من الانقیاد مع عدم المقاومة و هو خفة حال و قدر قالوا «سخر منه (تعب) (و من مصادره: سُخریّا بالکسر و الضم): هزئ (و هذا بعبر عن الاستخفاف و عدم التقدیر) «لا یسخر قوم من قوم» (حجرات/۱۱) «فاتخذتموهم سخریا حتی أنسوکم ذکری» (مؤمنون/۱۱۰) …

[۴] . التَّسْخِیرُ: سیاقة إلی الغرض المختصّ قهرا، قال تعالی: «وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ‏» (الجاثیة/۱۳)، «وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَینِ‏» (إبراهیم/۳۳)، «وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّیلَ وَ النَّهارَ» (إبراهیم/۳۳)، «وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ‏» (إبراهیم/۳۲)، كقوله: «سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ‏» (الحج/۳۶)، «سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا» (الزخرف/۱۳)، فَالْمُسَخَّرُ هو المقیض للفعل، و السُّخْرِی: هو الذی یقهر فَیتَسَخَّرُ بإرادته، قال: «لِیتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیا» (الزخرف/۳۲)، و سَخِرْتُ منه، و اسْتَسْخَرْتُهُ لِلْهُزْءِ منه، قال تعالی: «إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ‏» (هود/۳۸)، «بَلْ عَجِبْتَ وَ یسْخَرُونَ‏» (الصافات/۱۲)، و قیل:رجل سُخَرَةٌ: لمن سَخِرَ، و سُخْرَةٌ لمن یسْخَرُ منه، و السُّخْرِیةُ و السِّخْرِیةُ: لفعل الساخر.

و قوله تعالی: «فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیا» (المؤمنون/۱۱۰)، و سِخْرِیا، فقد حمل علی الوجهین علی التّسخیر، و علی السّخریة قوله تعالی: «وَ قالُوا ما لَنا لا نَری‏ رِجالًا كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ؛ أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیا» (ص/۶۲- ۶۳). و یدلّ علی الوجه الثانی قوله بعد: «وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ» (المؤمنون/۱۱۰).

[۵] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو الحكم و التقدير مع القهر تكوينا أو تشريعا، يقال سخّر اللّه الشمس و القمر و السماء و الأرض، إذا جعلها تحت حكمه و قهرها بتقديره تكوينا. و من لوازم هذا المعنى الإطاعة، و الاستذلال تحت الامر، و الارادة و التكليف بما يريده، و الاستعمال مجّانا و بلا اجرة…

. فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ‏- ۹/ ۷۹.. وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ‏- ۱۱/ ۳۸.. قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ‏- ۱۱/ ۳۸.. وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا- ۲/ ۲۱۲.. فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ- ۶/ ۱۰. فيراد الحكم و القول و الانتقاد ممّا يتعلّق بهم و في نوع من حالاتهم و أعمالهم‏ خلاف ما كانوا عليه، و بالقهر و التحميل. و هذا المعنى أعمّ من الهزء و الانتقاد و التعييب و التذليل و القهر و التكليف، و المراد مطلق الحكم و القول فيهم بأيّ جهة و بايّ منظور، بل لو كان بدون نظر، كما أنّ بعض أفراد الناس من عادتهم القول و التكلّم لغوا…

. وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ …،. وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ‏ …،. وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ …،. وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ* …،. وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ …،. أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ‏ …،. أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ‏ …،. وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ‏ …،. إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ‏ …،. فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ.يراد الحكم و التقدير في شي‏ء مع قهر تكوينا. و من آثار هذا المعنى: الطاعة و المحكوميّة الصرفة تحت الإرادة و الأمر.

و لا يخفى أنّ هذا التسخير و التسخّر: من آيات النظم في الخلقة، و من دلائل‏ كمال القدرة و العلم و الحكمة في العالم.

. وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ‏- ۱۶/ ۱۲. و أيضا إنّ هذا التسخّر في مجموعة العالم الكبير، من الأرض و الجبال و الريح و ما في الأرض و السماء و النجوم و الشمس و القمر: من آيات توحيد إرادة اللّه، و توحيد سلطانه و نفوذه، و توحيد حكمه و تقديره-. وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ‏

[۶] . و صيغة التفعيل تدلّ على المبالغة و يلاحظ فيها جهة تعلّق الفعل الى المفعول به، أي يكون النظر فيها الى جهة الوقوع لا الصدور.

و أمّا صيغة المجرّد من المادّة: فهي تدلّ على مطلق الحكم قولا أو عملا بالقهر ظاهريّ أو معنويّ. فيقال: سَخِرَ يَسْخَرُ سَخْراً و سُخْراً و سُخْرِيّاً، و سخر منه يسخر منه و اسْتَسْخَرَ فهو سَاخِرٌ و مُسْتَسْخِرٌ.

و الاستعمال بكلمة- من: يدلّ على أنّ الحكم و القول في حال أو صفة أو خصوصيّة أو عمل من المتعلّق، لا في مطلق مفهومه.

فظهر أنّ حقيقة المادّة غير مطلق القهر أو التكليف أو التذليل أو الهزء أو غيرها، و لا بدّ من ملاحظة القيود.

[۷] . «وَ إِذا رَأَوْا آيَةً» من آيات الله و معجزة مثل انشقاق القمر و غيرها «يَسْتَسْخِرُونَ» أي يستهزءون و يقولون هذا عمل السحر و سخر و استسخر بمعنى واحد و قيل معناه يستدعي بعضهم بعضا إلى إظهار السخرية و قيل معناه يعتقدونه سخرية كما تقول استقبحه أي اعتقده قبيحا و استحسنه أي اعتقده حسنا

[۸] . وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ‏- ۳۷/ ۱۴.أي يطلبون من أنفسهم أن يقولوا في تلك الآية ما يوافق تمايلهم و يضعّفوها. فكأنّ من شأنه و من أهم وظائفه أن يسخر ممّا يرى من آيات اللّه تعالى، و هو يعترف في الآخرة بقوله:. وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ‏.

[۹] . و السُّخْرِی: هو الذی یقهر فَیتَسَخَّرُ بإرادته، قال: «لِیتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیا» (الزخرف/۳۲)، …و قوله تعالی: «فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیا» (المؤمنون/۱۱۰)، و سِخْرِیا، فقد حمل علی الوجهین علی التّسخیر، و علی السّخریة قوله تعالی: «وَ قالُوا ما لَنا لا نَری‏ رِجالًا كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ؛ أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیا» (ص/۶۲- ۶۳). و یدلّ علی الوجه الثانی قوله بعد: «وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ» (المؤمنون/۱۱۰).

[۱۰] . وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا- ۴۳/ ۳۲.أي منسوبا الى السخر، بأن يكون موردا و متعلّقا به، فيحكم فيه و يستعمل و يتّخذه أجيرا و عاملا على تقدير و مقاولة. و لا يبعد أن يكون السخريّ منسوبا الى السخرة على فعلة بمعنى ما يسخر به، و يحذف التاء في النسبة.

. فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي‏- ۲۳/ ۱۱۰. أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ- ۳۸/ ۶۳. و الكلمة منسوبة الى السخرة على فعلة و هو يدلّ على نوع من السخر، و ذلك في مورد التحقير و الاستهزاء. فظهر أنّ الكلمتين ليستا من صيغ المصادر، بل من الصيغ المنسوبة.

[۱۱] . (الفرق) بین الاستهزاء و السخریة: أن الانسان یستهزأ به من غیر أن یسبق منه فعل یستهزأ به من أجله، و السخر یدل علی فعل یسبق من المسخور منه و العبارة من اللفظین تدل عن صحة ما قلناه و ذلك أنك تقول استهزأت به فتعدی الفعل منك بالباء و الباء للالصاق كأنك ألصقت به استهزاءا من غیر أن یدل علی شی‏ء وقع الاستهزاء من أجله و تقول سخرت منه فیقتضی ذلك من وقع السخر من أجله كما تقول تعجبت منه فیدل ذلك علی فعل وقع التعجب من أجله و یجوز أن یقال أصل سخرت منه التسخیر و هو تذلیل الشی‏ء و جعلك ایاه منقادا فكأنك اذا سخرت منه جعلته كالمنقاد لك و دخلت من للتبعیض لأنك لم تسخره كما تسخر الدابة و غیرها و انما خدعته عن بعض عقله، و بنی الفعل منه علی فعلت لأنه بمعنی عنیت، و هو أیضا كالمطاوعة و المصدر السخریة كأنها منسوبة الی السخرة مثل العبودیة و اللصوصیة و أما قوله تعالی (لِیتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیا) فانما هو بعث الشی‏ء المسخر و لو وضع موضع المصدر جاز، و الهزء یجری مجری العبث و لهذا جاز هزأت مثل عبثت فلا یقتضی معنی التسخیر فالفرق بینهما بین.

[۱۲] . و قوم مرادف رجال، كما قال تعالى: «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ»، و لذلك قابله هنا بقوله: وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ، و في قول زهير: «و ما أدري و سوف إخال أدري / أقوم آل حصن أم نساء» و قال الزمخشري: و هو في الأصل جمع قائم، كصوم و زور في جمع صائم و زائر. انتهى و ليس فعل من أبنية الجموع إلا على مذهب أبي الحسن في قوله: إن ركبا جمع راكب. و قال أيضا الزمخشري: و أما قولهم في قوم فرعون و قوم عاد: هم الذكور و الإناث، فليس لفظ القوم بمتعاط للفريقين، و لكن قصد ذكر الذكور و ترك ذكر الإناث، لأنهن توابع لرجالهن. انتهى. و غيره يجعله من باب التغليب و النهي.

[۱۳] . باب في مطاعن المخالفين في القرآن‏: قالوا إن في القرآن تفاوتا كقوله لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى‏ أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى‏ أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ «۶» ففي هذا تكرير بغير فائدة فيه لأن قوله قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ يغني عن قوله نِساءٌ مِنْ نِساءٍ فالنساء يدخلن في قوم يقال هؤلاء قوم فلان للرجال و للنساء من عشيرته. الجواب أن قوم لا يقع في حقيقة اللغة إلا على الرجال و لا يقال‏ للنساء التي ليس فيهن رجل هؤلاء قوم فلان و إنما سمي الرجال قوما لأنهم هم القائمون بالأمور عند الشدائد الواحد قائم كتاجر و تجرة و مسافر و سفرة و نائم و نومة و زائر و زورة و يدل عليه قول زهير «و ما أدري و سوف أخال أدري / أ قوم آل حصن أم نساء؟»

[۱۴] . اللام و المیم و الزاء كلمةٌ واحدة، و هی اللَّمْز، و هو العَیب. یقال لَمَزَ یلمِزُ لَمْزاً. قال اللَّه تعالی: وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُكَ فِی الصَّدَقاتِ‏ و رجل لَمَّازٌ و لُمَزَة،‌ای عَیاب.

[۱۵] . اللَّمْزُ: الاغتیاب و تتبّع المعاب. یقال: لَمَزَهُ یلْمِزُهُ و یلْمُزُهُ. قال تعالی: «وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُكَ فِی الصَّدَقاتِ» (التوبة/۵۸)، «الَّذِینَ یلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ‏» (التوبة/۷۹).

[۱۶] . الدفع فی البدن بشدة و حدة.

[۱۷] . (الفرق) بین قولك عابه و بین قولك لمزه‏: ان اللمز هو أن یعیب الرجل بشی‏ء یتهمه فیه و لهذا قال تعالی (وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُكَ فِی الصَّدَقاتِ)‌ای یعیبك و یتهمك أنك تضعها فی غیر موضعها، و لا یصح اللمز فیما لا تصح فیه التهمة، و العیب یكون بالكلام و غیره یقال عاب الرجل بهذا القول و عاب الاناء بالكسر له و لا یكون اللمز إلا قولا.

[۱۸] . درباره این ماده قبلا در جلسه ۴۷۷ https://yekaye.ir/al-qalam-68-11/ بحث شد.

[۱۹] . و اللمز بالقول و الإشارة و نحوه مما يفهمه آخر، و الهمز لا يكون إلا باللسان.

[۲۰] . اللَّمْزُ: الاغتیاب و تتبّع المعاب. یقال: لَمَزَهُ یلْمِزُهُ و یلْمُزُهُ. قال تعالی: «وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُكَ فِی الصَّدَقاتِ» (التوبة/۵۸)، «الَّذِینَ یلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ‏» (التوبة/۷۹).

[۲۱] . اللَّمْزُ، كالغمز [فی الوجه‏] تَلْمِزُهُ بفیك بكلام خفی، و قوله [تعالی‏]: وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُكَ فِی الصَّدَقاتِ»، أی: یحرك شفتیه بالطلب. و رجل لُمَزَةٌ: یعیبك فی وجهك لا من خلفك، و هو من اللَّمْزِ. و رجل هُمَزَةٌ: یعیبك من خلفك.

[۲۲] . أنّ الأصل الواحد في المادّة [الغمز] هو اشارة الى شي‏ء بجفن أو حاجب أو عين في مقام التعييب و التضعيف … و الفرق بينها و بين اللمز و الهمز و الرمز و الطنز:

أنّ اللَّمْزَ كالغمز في المواجهة و لو بكلام خفىّ.

و الهَمْزَ: كاللمز في غير المواجهة، بل بالغيب.

و الطَّنْزَ: كلمة باستهزاء اشارة.

و الرَّمْزَ: اشارة بالشفتين أو غيرهما مطلقا.

[۲۳] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو ما يقرب من الغمز، كما مرّ في الغمز: فانّ الغمز هو اشارة الى شي‏ء بجفن أو حاجب أو عين في مقام التعييب و التضعيف. و اللمز كالغمز في المواجهة، كما أنّ الهمز هو تعييب في غير المواجهة بل بالغيب. و أمّا تفسير المادّة بالعيب و النميمة و الدفع: فتقريبيّ.

[۲۴] . (الفرق) بین الهمز و اللمز: قال المبرد الهمز هو أن یهمز الانسان بقول قبیح من حیث لا یسمع أو یحثه و یوسده علی أمر قبیح‌ای یغریه به، و اللمز أجهر من الهمز، و فی القرآن (هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ) و لم یقل لمزات، لأن مكایدة الشیطان خفیة، قال الشیخ رحمه الله: المشهور عند الناس ان اللمز العیب سرا، و الهمز العیب بكسر العین و قال قتادة (یلْمِزُكَ فِی الصَّدَقاتِ) یطعن علیك و هو دال علی صحة القول الأول.

[۲۵] . و رجل لَمَّازٌ و لُمَزَةٌ: كثیر اللّمز، قال تعالی: «وَیلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» (الهمزة/۱).

[۲۶] . النَّبْزُ: مصدر النَّبَزِ، و هو اسم كاللقب، و التَّنْبِیزُ: التسمیة. و الأسماء علی وجهین: أسماءُ نَبْزٍ كزید و عمرو. و أسماءُ عَامٍّ مثل فرس و دار و رجل و نحو ذلك.

[۲۷] . النَّبَزُ بالتحریك: اللقَب، و الجمع الأَنْبازُ. و النَّبْزُ بالتسكین: المصدر. تقول: نَبزَهُ ینْبِزُهُ نَبْزاً،‌ای لقَّبه. و فلان ینَبِّزُ بالصِبْیان،‌ای یلقّبهم، شدِّد للكثرة. و تَنَابَزُوا بالألقاب،‌ای لقَّبَ بعضُهم بعضاً.

[۲۸] . النَّبْزُ: التَّلْقِیب. قال اللّه تعالی: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ‏» (الحجرات/۱۱).

[۲۹] . و النبز القذف باللقب یقال نبزته أنبزه

[۳۰] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو الدعوة السيّئة، و سبق في اللقب: إنّه اسم يدلّ على مدح أو ذمّ. فالنبز مصدرا ليس بمعنى التلقيب، و التعبير به مسامحة في تفسير المعنى.

[۳۱] . المعنی المحوری:‌ عُرُوّ خشنٍ ظاهراَ الشیء (ناشينا عنه) … منه النبز … نبزه: لقّبه بلفب خشن شدید علیه یلصق به.

[۳۲] . و الأصل في قوله تعالى: وَ لا تَنابَزُوا لا تتنابزوا أسقطت إحدى التاءين، كما أسقط في الاستفهام إحدى الهمزتين فقال: سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ [البقرة: ۶] و الحذف هاهنا أولى لأن تاء الخطاب و تاء الفاعل حرفان من جنس واحد في كلمة و همزة الاستفهام كلمة برأسها و همزة أنذرتهم أخرى و احتمال حرفين في كلمتين أسهل من احتماله في كلمة، و لهذا وجب الإدغام في قولنا: مد، و لم يجب في قولنا امدد، و [في‏] قولنا: مر، [دون‏] قوله: أمر ربنا.

[۳۳] . اللَّقَبُ: نبز اسم غیر ما سمی به، و قول الله- عز و جل-: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ»،‌ای لا تدعوا الرجل إلا بأحب الأسماء إلیه.

[۳۴] . اللام و القاف و الباء كلمةٌ واحدة. اللَّقَب: النَّبَزُ، واحدٌ. و لقَّبْته تلقیباً قال اللَّه تعالی: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ‏.

[۳۵] . اللَّقَبُ: اسم یسمی به الإنسان سوی اسمه الأول، و یراعی فیه المعنی بخلاف الأعلام، و لمراعاة المعنی فیه قال الشاعر: «و قلما أبصرت عیناك ذا لَقَبٍ / إلّا و معناه إن فتشت فی لَقَبِهِ» و اللَّقَبُ ضربان: ضرب علی سبیل التشریف كَأَلْقَابِ السّلاطین، و ضرب علی سبیل النّبز، و إیاه قصد بقوله: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ‏» (الحجرات/۱۱).

[۳۶] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو اللفظ الّذى يسمّى به شخص لمدح أو ذمّ، فالنظر في اللقب الى هذه الجهة، بخلاف الاسم، فانّه لتعيين المسمّى فقط. وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ‏- ۴۹/ ۱۱ النبز مصدرا بمعنى الدعوة بلقب سوء. و النبز: هو اللَّقَبُ السيّئ. و اللقب مطلق لمدح أو ذمّ. فانّ التعييب و التنقيص للمؤمنين يوجب اختلافا بين أهل الايمان، و يوجد تفرقة بين الإخوة المؤمنين، و اختلالا في وحدتهم و جمعيّتهم، و إهانة و تقبيحا لعباد اللَّه.و هذا من أحسن الضوابط الأخلاقيّة الاجتماعيّة و الفرديّة.

[۳۷] . [الفرق بین الاسم و التسمیة و الاسم و اللقب‏]: فالفرق بین الاسم و التسمیة و الاسم و اللقب أن الاسم فیما قال ابن السراج ما دل علی معنی مفرد شخصا كان أو غیر شخص. و فیما قال أبو الحسن علی بن عیسی رحمه الله كلمة تدل علی معنی دلالة الاشارة و اشتقاقه من السمو و ذلك أنه كالعلم ینصب لیدل علی صاحبه. و قال أبو العلاء المازنی رحمه الله الاسم قول دال علی المسمی غیر مقتض لزمان من حیث هو اسم. و الفعل ما اقتضی زمانا أو تقدیره من حیث هو فعل. قال و الاسم اسمان اسم محض و هو قول دال دلالة الاشارة و اسم صفة و هو قول دال دلالة الافادة. و قال علی بن عیسی التسمیة تعلیق الاسم بالمعنی علی جهة الابتداء. و قال أبو العلاء اللقب ما غلب علی المسمی من اسم علم بعد اسمه الاول فقولنا زید لیس بلقب لانه أصل فلا لقب الا علم و قد یكون علم لیس بلقب. و قال النحویون: الاسم الاول هو الاسم المستحق بالصورة مثل رجل و ظبی و حائط و حمار. و زید هو اسم ثان. و اللقب ما غلب علی المسمی من اسم ثالث. و أما النبز فان المبرد قال هو اللقب الثابت قال و المنابزة الاشاعة باللقب یقال لبنی فلان نبز یعرفون به اذا كان لهم لقب‏ ذائع شائع و منه قوله تعالی (وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ) و كان هذا من أمر الجاهلیة فنهی الله تعالی عنه. و قیل النبز ذكر اللقب یقال نبز و نزب كما یقال جذب و جبذ و قالوا فی تفسیر الآیة هو أن یقول للمسلم یا یهودی أو یا نصرانی فینسبه الی ما تاب منه.

[۳۸] . این ماده قبلا به صورت خیلی مختصر در جلسه۱۴۹ http://yekaye.ir/al-anam-006-042/ اشاره شد و اکنون تفصیلا بحث می‌شود.

[۳۹] . الْبَأْسُ: الحرب. و رجل بَئِسٌ، قد بَؤُسَ بَآسَةً، أی: شجاع. و الْبَأْسَاءُ: اسم للحرب، و المشقة، و الضرر.

[۴۰] . الباء و الهمزة و السین أصلٌ واحد، الشِّدّةُ و [ما] ضارَعَها. فالبَأْس الشدّة فی الحَرْب. و رجلٌ ذُو بَأْسٍ و بَئِیسٌ‌ای شجاع. و قد بأس بأساً. فإِنْ نَعَتَّه بالبُؤْس قلت بَؤُسَ. و البُؤْس: الشّدَّة فی العَیش. و المبتئس المفتعل من الكَراهة و الحُزْن. قال: «ما یقْسِم اللَّه أقْبَلْ غیر مُبْتئِسٍ /مِنْه و أقْعُدْ كریماً ناعِمَ البالِ»

[۴۱] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو الشدّة فيما لا يلائم، و هذا المعنى يختلف باختلاف الصيغ و الموارد.

[۴۲] . بئس: المعنی المحوری هو حدّةٌ أو جففٌ یخالط الجوف أو الحوزة؛ ‌کالفقر الشدید الذی عبر عنه بالعُدم و کالجوع بلذعه الجوف.

[۴۳] . (الفرق) بین الضراء و البأساء: أن البأساء ضراء معها خوف و أصلها البأس و هو الخوف یقال لا بأس علیك ‌ای لا خوف علیك و سمیت الحرب بأسا لما فیها من الخوف و البائس الرجل اذا لحقه بأس و اذا لحقه بؤس أیضا و قال تعالی (فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا یفْعَلُونَ) ‌ای لا یلحقك بؤس و یجوز أن یكون من البأس ‌ای لا یلحقك خوف بما فعلوا و جاء البأس بمعنی الاثم فی قولهم لا بأس بكذا ‌ای لا إثم فیه و یقال أیضا لا بأس فیه ‌ای هو جائز شائع.

[۴۴] . (الفرق) بین الخوف و البأس و البؤس‏: أن البأس یجری علی العدة من السلاح و غیرها و نحوه قوله تعالی (وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ) و یستعمل فی موضع الخوف مجازا فیقال لا بأس علیك و لا بأس فی هذا الفعل‌ای لا كراهة فیه.

[۴۵] . الْبَأْسُ: الحرب. و رجل بَئِسٌ، قد بَؤُسَ بَآسَةً، أی: شجاع. و الْبَأْسَاءُ: اسم للحرب، و المشقة، و الضرر.

[۴۶] . الْبُؤْسُ و الْبَأْسُ و الْبَأْسَاءُ: الشدة و المكروه، إلا أنّ البؤس فی الفقر و الحرب أكثر، و البأس و البأساء فی النكایة، نحو: «وَ اللهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِیلًا» (النساء/۸۴)، «فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ» (الأنعام/۴۲)، «وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ‏» (البقرة/۱۷۷)، و قال تعالی: «بَأْسُهُمْ بَینَهُمْ شَدِیدٌ» (الحشر/۱۴)، و قد بَؤُسَ یبْؤُسُ،

[۴۷] . الباء و الهمزة و السین أصلٌ واحد، الشِّدّةُ و [ما] ضارَعَها. فالبَأْس الشدّة فی الحَرْب. و رجلٌ ذُو بَأْسٍ و بَئِیسٌ‌ای شجاع. و قد بأس بأساً. فإِنْ نَعَتَّه بالبُؤْس قلت بَؤُسَ. و البُؤْس: الشّدَّة فی العَیش. و المبتئس المفتعل من الكَراهة و الحُزْن. قال: «ما یقْسِم اللَّه أقْبَلْ غیر مُبْتئِسٍ /مِنْه و أقْعُدْ كریماً ناعِمَ البالِ»

[۴۸] . فالبأس باعتبار حركة الفتحة يدلّ على تحقّق الانتساب المحض، و هذا المعنى يناسب الظهور و الاختيار كالحرب و العذاب. و البؤس باعتبار حركة الضمّة الظاهرة بالانتقاض: يدلّ على الثبوت في الذات و اللزوم، كما في الحاجة الشديدة و الفقر الشديد و الابتلاء. و من هذا يعلم أنّ اللزوم و الثبوت في بُؤْسٌ أَشَدُّ من صيغة بِئْسَ، فان ضمّ العين أنسب و أقرب الى أفعال الطبائع و الأوصاف النفسانيّة، كما في شرف و حسن و شجع و كبر و قبح. كما أنّ الثبوت في صيغة البئيس و البأساء بمقتضى وزنهما [فعيل، فعلاء] أشدّ من البأس.

[۴۹] . مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ- ۲/ ۲۱۴.البؤس الثابت من داخله، من الشدايد في العيش و الابتلاءات النفسانيّة. و الضرّاء الحادثة من الخارج.

 [۵۰] . و الْبَأْسَاءُ: اسم للحرب، و المشقة، و الضرر. و الْبَائِسُ: الرجل النازل به بلیة، أو عدم یرحم لما به، قد بَؤُسَ یبْؤُسُ بُؤساً و بُؤسَی،

[۵۱] . وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ- ۲۲/ ۲۸.من عرض له البؤس و نزل به الضرّ.

[۵۲] . و المبتئس المفتعل من الكَراهة و الحُزْن. قال: «ما یقْسِم اللَّه أقْبَلْ غیر مُبْتئِسٍ /مِنْه و أقْعُدْ كریماً ناعِمَ البالِ»

[۵۳] . و «بِعَذابٍ بَئِیسٍ‏» (الأعراف/۱۶۵)، فعیل من البأس أو من البؤس، «فَلا تَبْتَئِسْ» (هود/۳۶)، أی: لا تلزم البؤس و لا تحزن، وفِی الْخَبَرِ أَنَّهُ عَلَیهِ السَّلَامُ: «كَانَ یكْرَهُ الْبُؤْسَ وَ التَّبَاؤُسَ وَ التَّبَؤُّسَ».أی: الضراعة للفقر، أو أن یجعل نفسه ذلیلا، و یتكلف ذلك جمیعا.

[۵۴] . إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ‏- ۱۲/ ۶۹.الابتئاس أخذ البؤس و كسبه، من الافتعال، أى التحزّن و التكرّه و تكدّر العيش.

[۵۵] . و من هذا بئس (ضد نِعمَ) فهی تدل علی الشقاء و الفراغ من الخیر کما أن نعم ضد ذلک.

[۵۶] . و منه اشتقاق بِئْسَ، و هو نقیض صلح، یجری مجری نعم فی المصادر، إلا أنهم إذا صرفوه قالوا بئسوا و نعموا.

[۵۷] . و «بِئْسَ» كلمة تستعمل فی جمیع المذام، كما أنّ نِعْمَ تستعمل فی جمیع الممادح، و یرفعان ما فیه الألف و اللام، أو مضافا إلی ما فیه الألف و اللام، نحو: بئس الرجل زید، و بئس غلام الرجل زید. و ینصبان النكرة نحو: بئس رجلا، «و لَبِئْسَ ما كانُوا یفْعَلُونَ‏» (المائدة/۷۹)، أی: شیئا یفعلونه، قال تعالی: «وَ بِئْسَ الْقَرارُ» (إبراهیم/۲۹)، «و فَلَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَكَبِّرِینَ‏» (النحل/۲۹)، «بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا» (الكهف/۵۰)، «لَبِئْسَ ما كانُوا یصْنَعُونَ‏» (المائدة/۶۳].

[۵۸] . و منه اشتقاق بِئْسَ، و هو نقیض صلح، یجری مجری نعم فی المصادر، إلا أنهم إذا صرفوه قالوا بئسوا و نعموا، و إذا جعلوه نعتا قالوا: نعیم و بَئِیسٌ، كما یقرأ [قوله تعالی‏]:« بِعَذابٍ بَئِیسٍ» علی فعیل، و لغة لسفلی مضر: نعیم و بِئِیسٌ یكسرون الفاء فی فعیل إذا كان الحرف الثانی منه من حروف الحلق الستة، و بلغتهم كسر الضئین و رئیس و دهین، و أما من كسر كثیر، و أشباه ذلك من غیر حروف الحلق فإنهم ناس من أهل الیمن، و أهل الشحر، یكسرون كل فعیل و هو قبیح إلا فی الحروف الستة، و فیها أیضا یكسرون صدر كل فعل یجی‏ء علی بناء عمل، نحو قولك: شِهِد و سِعِد، و یقرءون: «وَ ما شِهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا» و الْمَبْأَسَةُ: اسم للفقر. و هی التی عنی عدی بن زید حین قال:فی غیر مَبْأَسَةٍ.

[۵۹] . و أصل: بئس: بَئِسَ، و هو من البؤس.

[۶۰] . بِعَذابٍ بَئِيسٍ‏.عذاب من شأنه البؤس الثابت له.

[۶۱] . الِاسْمُ هاهنا بمعنى الذكر، من قولهم: طار اسمه في الناس بالكرم أو باللؤم، كما يقال: طار ثناؤه وصيته. و حقيقته: ما سما من ذكره و ارتفع بين الناس. ألا ترى إلى قولهم: أشاد بذكره، كأنه قيل: بئس الذكر المرتفع للمؤمنين بسبب ارتكاب‏ هذه الجرائر أن يذكروا بالفسق.

[۶۲] . و قوله: «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ»

و المراد بالاسم في «بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ» الذكر كما يقال: شاع اسم فلان بالسخاء و الجود، و على هذا فالمعنى: بئس الذكر ذكر الناس- بعد إيمانهم- بالفسوق فإن الحري بالمؤمن بما هو مؤمن أن يذكر بالخير و لا يطعن فيه بما يسوؤه نحو يا من أبوه كان كذا و يا من أمه كانت كذا.

و يمكن أن يكون المراد بالاسم السمة و العلامة و المعنى: بئست السمة أن يوسم الإنسان بعد الإيمان بالفسوق بأن يذكر بسمة السوء كان يقال لمن اقترف معصية ثم تاب: يا صاحب المعصية الفلانية،

[۶۳] . بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ رفع بالابتداء و التقدير الفسوق بعد أن امنتم بئس الاسم‏.

[۶۴] . (بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ) بئس فعل ماض جامد لإنشاء الذم و الاسم فاعله و الفسوق هو المخصوص بالذم و هو مبتدأ خبره الجملة قبله و لك أن تعربه خبرا لمبتدأ محذوف و بعد الإيمان الظرف متعلق بمحذوف حال‏

[۶۵] . {‌بِئْسَ ‌الاِسْمُ الْفُسُوقُ}: فعل ماض جامد مبني على الفتح لانشاء الذم. الاسم: فاعل مرفوع بالضمة. الفسوق: المخصوص بالذم مبتدأ مرفوع بالضمة. وجملة {‌بِئْسَ ‌الاِسْمُ»} في محل رفع خبر مقدم للمبتدإ «الفسوق»

[۶۶] . (الفسوق) خبر لمبتدأ محذوف وجوبا تقديره هو- و هو المخصوص بالذمّ «۱»-، (بعد) ظرف منصوب متعلّق ب (الفسوق)، و جملة: «بئس الاسم …» لا محلّ لها اعتراضيّة. و جملة: « (هو) الفسوق …» في محلّ نصب حال من الاسم.

(۱) أو مبتدأ مؤخّر خبره جملة الذمّ المتقدّمة … و أجاز المحلّي أن يكون بدلا من الاسم، و المخصوص بالذمّ محذوف.

[۶۷] . و لك أن تعربه خبرا لمبتدأ محذوف

[۶۸] . او تكون «الفسوق» خبر مبتدأ محذوف وجوبا تقديره هو.

[۶۹] . أجاز المحلّي أن يكون بدلا من الاسم، و المخصوص بالذمّ محذوف.

[۷۰] . «بَعْدَ الْإِيمانِ» مفعول فيه-ظرف زمان-منصوب على الظرفية وهو مضاف ومتعلق ببئس او بحال محذوفة

[۷۱] . (بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ) بئس فعل ماض جامد لإنشاء الذم و الاسم فاعله و الفسوق هو المخصوص بالذم و هو مبتدأ خبره الجملة قبله و لك أن تعربه خبرا لمبتدأ محذوف و بعد الإيمان الظرف متعلق بمحذوف حال‏

بازدیدها: ۱۵

۱۰۷۶-۱) احادیث مربوط به آیه «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی أَنْ یكُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی أَنْ یكُنَّ خَیراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ وَ مَنْ لَمْ یتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»

الف. یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا

ب. لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی‏ أَنْ یكُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی‏ أَنْ یكُنَّ خَیراً مِنْهُنَّ

ج. وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ

د. وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ

ه. بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ

و. وَ مَنْ لَمْ یتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

 

الف. یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا

۱) جمیل بن دراج می‌گوید من در محضر امام صادق ع بودم … طیار وارد شد و از امام صادق ع پرسید: «فدایت شوم! دیده‌اید که خداوند در بسیاری از جاهایی که لزوما در مقام خطاب قرار دادن مؤمنان [به معنای خاص کلمه] نیست، مخاطب را با تعبیر «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» مورد خطاب قرار می‌دهد؛ آیا منافقان هم در این خطاب داخل هستند»؟

فرمود: «آری! منافقان و نیز گمراهان و هرکسی که در ظاهر به اسلام اعتراف دارد، داخل در آن است».

الكافي، ج‏۸، ص۲۷۴

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ: …[۱]

فَدَخَلَ عَلَيْهِ الطَّيَّارُ فَسَأَلَهُ وَ أَنَا عِنْدَهُ؛ فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ رَأَيْتَ قَوْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» فِي غَيْرِ مَكَانٍ مِنْ مُخَاطَبَةِ الْمُؤْمِنِينَ؛ أَ يَدْخُلُ فِي هَذَا الْمُنَافِقُونَ؟

قَالَ: نَعَمْ، يَدْخُلُ فِي هَذَا الْمُنَافِقُونَ وَ الضُّلَّالُ وَ كُلُّ مَنْ أَقَرَّ بِالدَّعْوَةِ الظَّاهِرَةِ.

 

ب. لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی‏ أَنْ یكُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی‏ أَنْ یكُنَّ خَیراً مِنْهُنَّ

۲) در روایتی، امام سجاد ع انواع گناهان را از حیث آثاری که دارند توضیح می‌دهند[۲]؛ در فرازی از آن می‌فرمایند:

و گناهانی که نقمت و سختی را نازل می‌کنند عبارتند از معصیت کسی که به ستم بودن عملش آگاه است؛ دست بلند کردن بر روی مردم و مسخره کردن و استهزای آنان.

معاني الأخبار، ص۲۷۰؛ عدة الداعي و نجاح الساعي، ص۲۱۳

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَی بْنِ زَكَرِيَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِيبٍ قَالَ حَدَّثَنَا تَمِيمُ بْنُ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا خَالِدٍ الْكَابُلِيَّ يَقُولُ سَمِعْتُ زَيْنَ الْعَابِدِينَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع يَقُولُ: الذُّنُوبُ الَّتِي تُغَيِّرُ النِّعَمَ …[۳]

وَ الذُّنُوبُ الَّتِي تُنْزِلُ النِّقَمَ عِصْيَانُ الْعَارِفِ بِالْبَغْيِ وَ التَّطَاوُلُ عَلَی النَّاسِ وَ الِاسْتِهْزَاءُ بِهِمْ‏ وَ السُّخْرِيَّةُ مِنْهُم …[۴]

 

۳) از رسول الله ص روایت شده است:

دروغگو دروغ نمی‌گوید مگر به خاطر پستی‌ای که در وجود خویش می‌یابد؛ و اصل و ریشه مسخره کردن، اطمینان و تکیه کردن به اهل دروغ‌گویی است.

الإختصاص، ص۲۳۲

وَ قَالَ النَّبِيُّ ص:

لَا يَكْذِبُ الْكَاذِبُ إِلَّا مِنْ مَهَانَةِ نَفْسِهِ وَ أَصْلُ السُّخْرِيَّةِ الطُّمَأْنِينَةُ إِلَی أَهْلِ الْكَذِب‏.

 

۴) از امیرالمؤمنین ع روایت شده است:

نیزه‌ی زبان دارای سوزشی بیشتر [برنده‌تر] از نیزه جنگی است

تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۲۲۳؛ عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۳۱۸

قال امیرالمؤمنین ع:

طَعْنُ اللِّسَانِ أَمَضُّ [أمضی] مِنْ طَعْنِ السِّنَانِ.

 

۵) الف. یکبار ابوذر خدمت پیامبر ص شرفیاب می‌شوند و حضرت وصایایی به وی می‌فرمایند که برخی از آنها قبلا گذشت.[۵]

در فرازی از این روایت ابوذر می‌گوید: گفتم: یا رسول الله! آیا ما به خاطر سخنی که بر زبانمان جاری می‌شود مواخذه می‌شویم؟

فرمود: ابوذر! و آیا به صورت افتادن مردم در آتش جز محصول کِشت و زراعتی است که زبانهایشان انجام داده است؟ تو مادام که ساکتی سالمی؛ اما همین که سخن گفتی یا به نفع توست یا علیه تو.

ابوذر! همانا گاه شخصی به گفتن یک کلمه‌ای که مورد رضایت خداوند – جل ثنائه- است، زبان می‌گشاید؛ پس رضوان خداوند تا روز قیامت برای او نوشته می‌شود؛ و گاه کسی سخنی را در مجلسی بر زبان می‌آورد تا دیگران را بخنداند، پس به اندازه فاصله بین زمین و آسمان در جهنم سقوط می‌کند.

الأمالي (للطوسي)، ص۵۳۷؛ مكارم الأخلاق، ص۴۷۰

حَدَّثَنَا الشَّيْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الطُّوسِيُّ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا رَجَاءُ بْنُ يَحْيَی بْنِ الْحُسَيْنِ الْعَبَرْتَائِيُّ الْكَاتِبُ سَنَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ ثَلَاثِ مِائَةٍ وَ فِيهَا مَاتَ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمُّ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، عَنْ وَهْبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي ذُبَيٍّ الْهُنَائِيِّ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو حَرْبِ بْنُ أَبِي الْأَسْوَدِ الدُّؤَلِيُّ، عَنْ أَبِيهِ أَبِي الْأَسْوَدِ، قَالَ: قَدِمْتُ الرَّبَذَةَ فَدَخَلْتُ عَلَی أَبِي ذَرٍّ جُنْدَبِ بْنِ جُنَادَةَ فَحَدَّثَنِي أَبُو ذَرٍّ، قَالَ: دَخَلْتُ ذَاتَ يَوْمٍ فِي صَدْرِ نَهَارِهِ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فِي مَسْجِدِهِ، فَلَمْ أَرَ فِي الْمَسْجِدِ أَحَداً مِنَ النَّاسِ إِلَّا رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) إِلَی جَانِبِهِ جَالِسٌ، فَاغْتَنَمْتُ خَلْوَةَ الْمَسْجِدِ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي أَوْصِنِي بِوَصِيَّةٍ يَنْفَعُنِي اللَّهُ بِهَا. …

قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّا لَنُؤْخَذُ بِمَا تَنْطِقُ بِهِ أَلْسِنَتُنَا؟

قَالَ: يَا أَبَا ذَرٍّ، وَ هَلْ يَكُبُّ النَّاسَ عَلَی مَنَاخِرِهِمْ فِي النَّارِ إِلَّا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ، إِنَّكَ لَا تَزَالُ سَالِماً مَا سَكَتَّ، فَإِذَا تَكَلَّمْتَ كُتِبَ لَكَ أَوْ عَلَيْكَ. يَا أَبَا ذَرٍّ، إِنَّ الرَّجُلَ يَتَكَلَّمُ بِالْكَلِمَةِ مِنْ رِضْوَانِ اللَّهِ (جَلَّ ثَنَاؤُهُ) فَيُكْتَبُ لَهُ بِهَا رِضْوَانُهُ إِلَی يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَتَكَلَّمُ بِالْكَلِمَةِ فِي الْمَجْلِسِ لِيُضْحِكَهُمْ بِهَا فَيَهْوِي فِي‏ جَهَنَّمَ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ.

این حدیث نبوی با عبارات دیگری هم در برخی منابع دیگر روایت شده است؛ از جمله:

ب. گاه شخصی سخنی بر زبان می‌آورد که با آن همنشینانش را بخنداند پس سقوطی می‌کند بیش از فاصله تا ثریا.

بحار الأنوار، ج‏۶۹، ص۲۵۷؛ مرآة العقول، ج‏۱۰، ص۳۵۱

قال رسول الله ص:

إِنَّ الرَّجُلَ لَيَتَكَلَّمُ بِالْكَلِمَةِ لِيُضْحِكَ بِهَا جُلَسَاءَهُ فَيَهْوِي بِهَا أَبْعَدَ مِنَ الثُّرَيَّا

ج. و گاه یکی از شما زبان به گفتن سخنی می‌گشاید که آن را صرفا برای این می‌گوید که اهل مجلس را بخنداند، پس به اندازه فاصله بین زمین و آسمان سقوط می‌کند؛ و آن مقدار که انسان به خاطر زبانش دچار لغزش می‌شود بیش از آن مقدار است که به خاطر قدم برداشتن بلغزد.

مجموعة ورام، ج‏۱، ص۹

وَ عَنْهُ ص:

إِنَّ أَحَدَكُمْ لَيَتَكَلَّمُ بِالْكَلِمَةِ لَا يَقُولُهَا إِلَّا لِيُضْحِكَ بِهَا أَهْلَ الْمَجْلِسِ فَيَهْوِي بِهَا أَبْعَدَ مِمَّا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَيَزِلُّ عَنْ لِسَانِهِ أَكْثَرَ مِمَّا يَزِلُّ عَنْ قَدَمِه‏

د. خنده دو قسم است: خنده‏اي است كه خدا آن را دوست دارد و خنده‏اي است كه خدا آن را دشمن دارد:

اما خنده‏ای كه خدا آن را دوست دارد، آن است كه انسان به روی برادر خويش از شوق ديدار وی لبخند زند؛

اما خنده‏ای كه كه خداوند متعال آن را دشمن دارد آن است كه انسان به گفتن سخنی به ستم ویا باطل زبان بگشاید تا بخندد یا بخنداند؛ كه به سبب‏ آن به اندازه [مسافتی که پیمودنش] هفتاد پایيز [طول می‌کشد] در جهنم سرنگون رود.

نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلی الله عليه و آله)، ص۵۵۳

قال رسول الله ص:

الضّحك ضحكان: ضحك يحبّه اللَّه و ضحك يمقته اللَّه. فأمّا الضّحك الّذي يحبّه اللَّه فالرّجل يكشر في وجه أخيه شوقا إلی رؤيته، و أمّا الضّحك الّذي يمقته اللَّه تعالی فالرّجل يتكلّم بالكلمة الجفاء و الباطل ليضحك أو يضحك، يهوی بها في جهنّم سبعين خريفا.

 

۶) از امیرالمؤمنین ع روایت شده است:

برحذر باش از اینکه به مردم طعنه بزنی و خودت را پست و حقیر کنی؛ که گناه خویش را عظیم می‌کنی و از ثواب و خیر محروم می‌شوی.

تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۲۲۳

قال امیرالمؤمنین ع:

إِيَّاكَ أَنْ تَكُونَ عَلَی النَّاسِ طَاعِناً وَ لِنَفْسِكَ مُدَاهِناً فَتَعْظُمَ عَلَيْكَ الْحَوْبَةُ وَ تُحْرَمَ الْمَثُوبَةَ.

 

۷) از امام صادق ع روایت شده است: نسبت به برادرت ابراز شماتت و سرزنش مکن؛ که خداوند بر او رحم می‌کند [آنچه مایه شماتت شده را از او برمی دارد] و آن را به جانب تو سرازیر می‌گرداند.

و فرمود: کسی که برادرش را به خاطر مصیبتی که بر او وارد شده شماتت کند از دنیا بیرون نرود مگر اینکه [به همان چیزی که مایه شماتت او شد] مبتلا گردد.

الكافي، ج‏۲، ص۳۵۹

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ:

لَا تُبْدِي الشَّمَاتَةَ لِأَخِيكَ فَيَرْحَمَهُ اللَّهُ وَ يُصَيِّرَهَا بِكَ.

وَ قَالَ: مَنْ شَمِتَ بِمُصِيبَةٍ نَزَلَتْ بِأَخِيهِ لَمْ يَخْرُجْ مِنَ الدُّنْيَا حَتَّی يُفْتَتَنَ.

 

۸) الف. از امام صادق ع روایت شده است:

کسی که مؤمنی را ، مسکین و نیازمند باشد یا نباشد، تحقیر کند همواره خداوند تحقیرکننده و درهم‌کوبنده او خواهد بود تا اینکه از آن تحقیری که در حق او بود برگردد [ویا توبه کند].

الكافي، ج‏۲، ص۳۵۱؛ المحاسن، ج‏۱، ص۹۷[۶]

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ حَقَّرَ مُؤْمِناً مِسْكِيناً أَوْ غَيْرَ مِسْكِينٍ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَاقِراً لَهُ مَاقِتاً حَتَّی يَرْجِعَ عَنْ مَحْقَرَتِهِ إِيَّاهُ [أَوْ يَتُوبَ].

ب. از امام صادق ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

خداوند عز و جل می‌فرماید: به دشمنی رودررو با من برخاسته است کسی که بنده مؤمن را خوار و ذلیل کند.

الكافي، ج‏۲، ص۳۵۲

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ‏ عَنْ مُعَلَّی بْنِ خُنَيْسٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: قَدْ نَابَذَنِي مَنْ أَذَلَّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنَ.

 

 ج. وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ

۹) عربی بادیه‌نشین از رسول الله ص درخواست کرد که سفارشی به ایشان بکنند. فرمودند:

بر تو باد به رعایت تقوای الهی؛ پس اگر کسی از تو به خاطر چیزی که در می‌داند در تو هست عیب‌جویی کرد، تو در خصوص چیزی که می‌دانی در او هست از او عیب‌جویی نکن؛ که وبالش گردن او را بگیرد و پاداشش برای تو باشد.

مجموعة ورام، ج‏۱، ص۱۱۱وَ قَالَ أَعْرَابِيٌّ لِرَسُولِ اللَّهِ ص أَوْصِنِي. فَقَالَ ص:

عَلَيْكَ بِتَقْوَی اللَّهِ، فَإِنِ امْرُؤٌ عَيَّرَكَ بِشَيْ‏ءٍ يَعْلَمُهُ فِيكَ، فَلَا تُعَيِّرْهُ بِشَيْ‏ءٍ تَعْلَمُهُ فِيهِ، يَكُنْ وَبَالُهُ عَلَيْهِ وَ أَجْرُهُ لَكَ‏.

 

۱۰) الف. از امام صادق ع روایت شده است که: کسی که مؤمنی را توبیخ و نکوهش کند خداوند در دنیا و آخرت او را توبیخ و نکوهش نماید.

ب. و نیز فرمودند: کسی که برادرش را به نحوی ملاقات کند که وی را توبیخ و نکوهش کند خداوند در دنیا و آخرت او را توبیخ و نکوهش نماید.

الكافي، ج‏۲، ص۳۵۶

الف. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ أَنَّبَ مُؤْمِناً أَنَّبَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ.

ب. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حُسَيْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ لَقِيَ أَخَاهُ بِمَا يُؤَنِّبُهُ أَنَّبَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ.

 

۱۱) الف. از امام صادق ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

کسی که خبری امری زشت و ناروا را پخش کند همانند کسی است که آن را ابتداءا انجام داده است؛ و کسی که از مؤمنی به خاطر چیزی مورد عیب‌جویی قرار دهد، نمی‌میرد مگر اینکه مرتکب آن شود.

ب. همچنین از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

کسی که از مؤمنی به خاطر گناهی مورد عیب‌جویی قرار دهد، نمی‌میرد مگر اینکه مرتکب آن شود.

الكافي، ج‏۲، ص۳۵۶؛ المحاسن، ج‏۱، ص۱۰۴[۷]

الف. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: مَنْ أَذَاعَ فَاحِشَةً كَانَ كَمُبْتَدِئِهَا وَ مَنْ عَيَّرَ مُؤْمِناً بِشَيْ‏ءٍ لَمْ يَمُتْ حَتَّی يَرْكَبَهُ.

ب. مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ عَيَّرَ مُؤْمِناً بِذَنْبٍ لَمْ يَمُتْ حَتَّی يَرْكَبَهُ.

 

۱۲) از امام باقر ع روایت شده است که فرمودند:

در عیب شخص همین بس که در مردم عیبی را ببیند که همان را در خوش نمی‌بیند؛ یا مردم را در مورد امری مورد عیب‌جویی قرار دهد که نمی‌تواند ترکش کند یا همنشین خود را در آنچه به وی ربطی ندارد بیازارد.

الكافي، ج‏۲، ص۴۶۰

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:

[۸] وَ كَفَی بِالْمَرْءِ عَيْباً أَنْ يُبْصِرَ مِنَ النَّاسِ مَا يَعْمَی عَنْهُ مِنْ نَفْسِهِ أَوْ يُعَيِّرَ النَّاسَ بِمَا لَا يَسْتَطِيعُ تَرْكَهُ أَوْ يُؤْذِيَ جَلِيسَهُ بِمَا لَا يَعْنِيهِ.

در همین منبع، عین همین مطلب با سند دیگری از امام سجاد از رسول الله ص، و با دو سند دیگر از امام باقر ع نیز روایت شده است.[۹]

 

۱۳) از امام صادق ع روایت شده که امیرالمومنین ع فرمودند:

کار برادرت را همواره بر وجه نیکو حمل کن تا اینکه چیزی [= دلیلی] بیاید که بر [این گمانِ] تو نسبت به او غلبه کند؛ و در مورد سخنی که از دهان برادرت بیرون آمده گمان بد مبر، مادامی که محمل خوبی می‌توانی برایش پیدا کنی.

الكافي، ج‏۲، ص۳۶۲؛ الأمالي( للصدوق)، ص۳۰۴[۱۰]

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِد عَنْ أَبِيهِ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي كَلَامٍ لَهُ: ضَعْ أَمْرَ أَخِيكَ عَلَی أَحْسَنِهِ حَتَّی يَأْتِيَكَ مَا يَغْلِبُكَ مِنْهُ وَ لَا تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِيكَ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مَحْمِلًا.

 

۱۴) از امام رضا ع از پدرانشان روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

همانا موسی بن عمران ع دستش را بالا برد و به درگاه خدا دعا کرد و گفت: پروردگارا! کجا رفتی اذیت شدم؟! [ظاهرا مرادش این بوده که چرا دعا می‌کنیم و دعایمان مستجاب نمی‌شود]

پس خداوند متعال وحی کرد: ای موسی همانا در میان لشکر تو «غماز» (کسی که با گوشه و کنایه و مخفیانه از دیگران عیب‌جویی می‌کند) هست.

گفت: پروردگارا! او را به من معرفی کن!

پس خداوند وحی کرد: من از غماز بدم می‌آید؛‌ چگونه خودم غمازی کنم؟!

صحيفة الإمام الرضا عليه السلام، ص۵۵

أَخْبَرَنَا الشَّيْخُ الْإِمَامُ الْأَجَلُّ الْعَالِمُ الزَّاهِدُ الرَّاشِدُ أَمِينُ الدِّينِ ثِقَةُ الْإِسْلَامِ أَمِينُ الرُّؤَسَاءِ أَبُو عَلِيٍّ الْفَضْلُ بْنُ الْحَسَنِ الطَّبْرِسِيُّ أَطَالَ اللَّهُ بَقَاءَهُ فِي يَوْمِ الْخَمِيسِ غُرَّةِ شَهْرِ اللَّهِ الْأَصَمِّ رَجَبٍ سَنَةَ تِسْعٍ وَ عِشْرِينَ وَ خَمْسِمِائَةٍ قَالَ أَخْبَرَنَا الشَّيْخُ الْإِمَامُ السَّعِيدُ الزَّاهِدُ أَبُو الْفَتْحِ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ هَوَازِنَ الْقُشَيْرِيُّ أَدَامَ اللَّهُ عِزَّهُ قِرَاءَةً عَلَيْهِ دَاخِلَ الْقُبَّةِ الَّتِي فِيهَا قَبْرُ الرِّضَا ع غُرَّةَ شَهْرِ اللَّهِ الْمُبَارَكِ رَمَضَانَ سَنَةَ إِحْدَی وَ خَمْسِمِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنِي الشَّيْخُ الْجَلِيلُ الْعَالِمُ أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْحَاتِمِيُّ الزُّوزَنِيُّ قِرَاءَةً عَلَيْهِ سَنَةَ اثْنَتَيْنِ وَ خَمْسِينَ وَ أَرْبَعِمِائَةٍ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ الزُّوزَنِيُّ بِهَا قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ حَفَدَةِ الْعَبَّاسِ بْنِ حَمْزَةَ النَّيْشَابُورِيِّ سَنَةَ سَبْعٍ وَ ثَلَاثِينَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَامِرٍ الطَّائِيُّ بِالْبَصْرَةِ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي سَنَةَ سِتِّينَ وَ مِائَتَيْنِ قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ مُوسَی الرِّضَا ع سَنَةَ أَرْبَعٍ وَ تِسْعِينَ وَ مِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ قَالَ‏ حَدَّثَنِي أَبِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع‏ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

إِنَّ مُوسَی بْنَ عِمْرَانَ سَأَلَ رَبَّهُ وَ رَفَعَ يَدَيْهِ فَقَالَ: يَا رَبِّ! أَيْنَ ذَهَبْتَ؛ أُوذِيتُ!

فَأَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَيْهِ: يَا مُوسَی إِنَّ فِي عَسْكَرِكَ غَمَّازاً!

فَقَالَ: يَا رَبِّ! دُلَّنِي عَلَيْهِ!

فَأَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَيْهِ: أَنِّي أُبْغِضُ الْغَمَّازَ؛ فَكَيْفَ أَغْمِزُ؟!

 

د. وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ

۱۵) ا‌بن ابی عبّاد می‌گوید: روزی از امام رضا (علیه السلام) شنیدم که اشعار زیر را می‌خواند با اینکه آن جناب کم شعر می‌خواند:

همه ما آرزو داریم که اجل طولانی شود / که مرگ است که آرزوها را بر باد می‌دهد

ادعاهای باطل «مُنی» [این کلمه هم به معنای مرگ است و هم به معنای آرزو و در اینجا ایهام دارد] تو را نفریبد / و میانه‌روی در پیش گیر و بهانه‌جوییها را کنار بگذار

که همانا دنیا مایه سایه‌ای زودگذر است / که سواری اندکی در آن می‌آرمد و سپس می‌رود

عرض کردم: «عزتتان مستدام! این اشعار از کیست»؟

فرمود: «متعلّق به شخصی از عراق شما است».

عرض کردم: «ابوالعتاهیه* این شعر را برای ما خواند و گفت از من است».

فرمود: «اسم او را بگو از ذکر این لقبهای ناپسند پرهیز کن! که خداوند می‌فرماید: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ شاید آن مرد از این لقب خوشش نیاید».

* ابو العتاهیه یعنی پدر حماقت و نادانی

عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏۲، ص۱۷۷

حَدَّثَنَا الْحَاكِمُ أَبُو عَلِيٍّ الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ الْبَيْهَقِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَی الصَّوْلِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَی بْنِ أَبِي عَبَّادٍ قَالَ حَدَّثَنِي عَمِّي قَالَ: سَمِعْتُ الرِّضَا ع يَوْماً يُنْشِدُ وَ قَلِيلًا مَا كَانَ يُنْشِدُ شِعْراً.

«كُلُّنَا نَأْمُلُ مَدّاً فِي الْأَجَلِ / وَ الْمَنَايَا هُنَّ آفَاتُ الْأَمَلِ‏ / لَا تَغُرَّنَّكَ أَبَاطِيلُ الْمُنَی / وَ الْزَمِ الْقَصْدَ وَ دَعْ عَنْكَ الْعِلَلَ / إِنَّمَا الدُّنْيَا كَظِلٍّ زَائِلٍ‏ / حَلَّ فِيهِ رَاكِبٌ ثُمَّ رَحَلَ‏»

فَقُلْتُ: لِمَنْ هَذَا؟ أَعَزَّ اللَّهُ الْأَمِيرَ.

فَقَالَ: لِعِرَاقِيٍّ لَكُمْ.

قُلْتُ: أَنْشَدَنِيهِ أَبُو الْعَتَاهِيَةِ لِنَفْسِهِ.

فَقَالَ: هَاتِ اسْمَهُ وَ دَعْ عَنْكَ هَذَا إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی يَقُولُ «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ» وَ لَعَلَّ الرَّجُلَ يَكْرَهُ هَذَا.

 

۱۶) ابان‌بن‌تغلب گوید: من نزد امام صادق (علیه السلام) بودم که مردی از اهالی یمن بر آن حضرت (علیه السلام) وارد شده و سلام کرد، آن حضرت (علیه السلام) جواب سلام وی را داده و فرمود: «مرحبا ای سعد».

آن مرد گفت: «مادر مرا به این اسم نامیده، و کمتر کسی آن را می‌داند»!

امام (علیه السلام) فرمود: «راست گفتی ای سعد المولی».

مرد گفت: «قربانت گردم! این لقب من است».

امام (علیه السلام) فرمود: «[نگو لقب زیرا] هیچ خیری در لقب نیست؛ خداوند تبارک‌وتعالی در قرآن فرموده: وَلا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ. و القاب بر همدیگر نگذارید؛ چه بد نامی است فسوق [= پلیدکاری] بعد از [اتصاف به] ایمان.» (حجرات/۱۱).

الخصال، ج‏۲، ص۴۸۹؛ مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏۴، ص۲۵۵؛ الإحتجاج علی أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏۲، ص۳۵۲؛ فرج المهموم في تاريخ علماء النجوم، ص۹۸

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَی بْنِ الْمُتَوَكِّلِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ السَّعْدَآبَادِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ وَ غَيْرِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الصَّنْعَانِيِّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ الْفَضْلِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ:

كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْيَمَنِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ فَرَدَّ عَلَيْهِ السَّلَامَ وَ قَالَ لَهُ: مَرْحَباً بِكَ يَا سَعْدُ.

فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: بِهَذَا الِاسْمِ سَمَّتْنِي أُمِّي وَ مَا أَقَلَّ مَنْ يَعْرِفُنِي بِهِ.

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: صَدَقْتَ يَا سَعْدُ الْمَوْلَی.

فَقَالَ الرَّجُلُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ بِهَذَا كُنْتُ أُلَقَّبُ.

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: لَا خَيْرَ فِي اللَّقَبِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی يَقُولُ فِي كِتَابِهِ «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمان»‏ …[۱۱]

 

۱۷) معمر بن خثیم می‌گوید: امام باقر ع به من فرمود: کنیه‌ات چیست؟

گفتم: تاکنون کنیه‌ای برای خود نگذاشته‌ام وقتی نه فرزندی دارم و نه همسری! [مقصودش این است که فرزندی ندارم که کنیه «ابو…» در موردم صادق باشد]

فرمود: چه چیزی مانع می‌شود از این امر؟ [ظاهرا مقصود این است که این چه پاسخی است؛‌زیرا در عرب برای کنیه گذاشتن حتما نیازی نیست که فرزند داشته باشد]

گفتم: به خاطر حدیثی که از حضرت علی ع برای ما گفته‌اند.

فرمود: آن چیست؟

گفتم: به ما گفته‌اند که علی ع فرموده کسی که کنیه‌ای بگذارد و واقعا اهلیت آن را نداشته باشد أبو جعر است. [جعر به مدفوع خشکیده حیوانات درنده می‌گویند]

فرمود: چه زشت و ناروا؛ این چنین سخنی از حضرت علی ع نیست. همانا ما برای فرزندانمان از همان کودکی کنیه‌ای می‌گذاریم تا مبادا لقبی رویشان گذاشته شود.

الكافي، ج‏۶، ص۱۹-۲۰؛ تهذيب الأحكام، ج‏۷، ص۴۳۸

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ سَعِيدِ بْنِ خُثَيْمٍ عَنْ مَعْمَرِ بْنِ خُثَيْمٍ قَالَ:

قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ ع: مَا تُكَنَّی؟!

قَالَ قُلْتُ: مَا اكْتَنَيْتُ بَعْدُ وَ مَا لِي مِنْ وَلَدٍ وَ لَا امْرَأَةٍ وَ لَا جَارِيَةٍ!

قَالَ: فَمَا يَمْنَعُكَ مِنْ ذَلِكَ؟

قَالَ: قُلْتُ: حَدِيثٌ‏ بَلَغَنَا عَنْ عَلِيٍّ ع.

قَالَ وَ مَا هُوَ؟

قُلْتُ: بَلَغَنَا عَنْ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَالَ: مَنِ اكْتَنَی وَ لَيْسَ لَهُ أَهْلٌ فَهُوَ أَبُو جَعْرٍ.

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: شَوْهٌ لَيْسَ هَذَا مِنْ حَدِيثِ عَلِيٍّ ع إِنَّا لَنُكَنِّي أَوْلَادَنَا فِي صِغَرِهِمْ مَخَافَةَ النَّبَزِ أَنْ يَلْحَقَ بِهِم‏.

 

۱۸) عمرو بن نعمان جعفی می‌گوید: امام صادق ع دوستی داشت که هر جا می‌رفت از او جدا نمی‌شد. یکبار با ایشان در بازار کفاشان راه می‌رفتند و غلام سندی (اهل سند در هندوستان) وی دنبالشان می‌آمد. آن مرد سه بار برگشت و غلامش را ندید. وقتی بار چهارم او را دید گفت: ای مادر به حرام؛ کجا بودی؟

امام صادق ع دستش بلند کرد و به پیشانی خود زد و گفت:‌ سبحان الله! به مادرش نسبت ناسزا می‌دهی؟ من فکر می‌کردم که آدم پرهیزگاری هستی در حالی که ورع و پرهیزکاری‌ای در تو نیست!

گفت: فدایت شوم! مادر او زن سندی مشرکی است.

فرمود: آیا نمی‌دانی که هر امتی ازدواجی دارند؟! از من دور شو.

عمرو بن نعمان می‌گوید: و دیگر ندیدم که با ایشان هم‌قدم شود تا اینکه مرگ بین آنها جدایی افکند.

و در روایت دیگری فرمایش ایشان چنین آمده: هر امتی ازدواجی دارند که بدان طریق از زناکاری فاصله می‌گیرند.

الكافي، ج‏۲، ص۳۲۴

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ نَضْرٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ نُعْمَانَ الْجُعْفِيِّ قَالَ:

كَانَ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع صَدِيقٌ لَا يَكَادُ يُفَارِقُهُ إِذَا ذَهَبَ مَكَاناً. فَبَيْنَمَا هُوَ يَمْشِي مَعَهُ فِي الْحَذَّاءِينَ، وَ مَعَهُ غُلَامٌ لَهُ سِنْدِيٌّ يَمْشِي خَلْفَهُمَا، إِذَا الْتَفَتَ الرَّجُلُ يُرِيدُ غُلَامَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، فَلَمْ يَرَهُ. فَلَمَّا نَظَرَ فِي الرَّابِعَةِ، قَالَ: يَا ابْنَ الْفَاعِلَةِ أَيْنَ كُنْتَ؟!

قَالَ فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَدَهُ فَصَكَّ بِهَا جَبْهَةَ نَفْسِهِ ثُمَّ قَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ تَقْذِفُ أُمَّهُ قَدْ كُنْتُ أَرَی أَنَّ لَكَ وَرَعاً فَإِذَا لَيْسَ لَكَ وَرَعٌ.

فَقَالَ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ أُمَّهُ سِنْدِيَّةٌ مُشْرِكَةٌ.

فَقَالَ: أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ لِكُلِّ أُمَّةٍ نِكَاحاً؟ تَنَحَّ عَنِّي!

قَالَ: فَمَا رَأَيْتُهُ يَمْشِي مَعَهُ حَتَّی فَرَّقَ الْمَوْتُ بَيْنَهُمَا.

– وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَی: إِنَّ لِكُلِّ أُمَّةٍ نِكَاحاً يَحْتَجِزُونَ بِهِ مِنَ الزِّنَا.

 

ه. بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ

۱۹) از ابوسعید خدری نقل شده است که ما زمان رسول الله یک معیاری برای یک «صاع» [حدود سه کیلوگرم] از خرما یا گندم یا جو یا کشک داشتیم. وقتی معاویه به مکه آمد گفت:‌به نظر من دو مد از گندم شام معادل یک صاع خرماست؛ و این در زمان عثمان بود.

اما از امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مورد [مقدار] زکات فطره سوال شد. حضرت فرمود: «یک صاع (معادل سه‌کیلوگرم) گندم».

کسی گفت: «نصف صاع هم اشکالی ندارد».

حضرت فرمود: «بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمان: چه بد اسمی است فسق بعد از ایمان»

[ظاهرا مقصود ایشان این است که یک‌صاع داده شود و همه‌ی مسلمانان به این دستور ایمان آورده و عمل کرده‌اند دیگر شایسته نیست با عمل به بدعت معاویه که می‌گفت به نظر من نصف‌صاع از گندم کفایت می‌کند عملی بر خلاف دین انجام دهید.]

فقه القرآن، ج‏۱، ص۲۶۱-۲۶۲

مسألة: رَوَی أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ كُنَّا نُخْرِجُ إِذَا كَانَ فِينَا رَسُولُ اللَّهِ صَاعاً مِنْ تَمْرٍ أَوْ طَعَامٍ أَوْ شَعِيرٍ أَوْ أَقِطٍ فَقَدِمَ مُعَاوِيَةُ حَاجّاً فَقَالَ أَرَی مُدَّيْنِ مِنْ سَمْرَاءِ الشَّامِ يَعْدِلُ صَاعاً مِنْ تَمْرٍ؛ و ذلك في عهد عثمان.‏

فَقَالَ عَلِيٌّ ع وَ قَدْ سُئِلَ عَنِ الْفِطْرَةِ، فَقَالَ: صَاعٌ مِنْ طَعَامٍ.

قِيلَ: أَوْ نِصْفُ صَاعٍ.

قَالَ: بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ.

 

۲۰) از امام باقر ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

دشنام دادن به مومن، فسوق است؛ و جنگیدن با او، کفر؛ و خوردن گوشتش، معصیت؛ و حرمت مالش، همچون حرمت خون اوست.

الكافي، ج‏۲، ص۳۶۰؛ من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص۳۷۷؛ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص۲۴۰[۱۲]؛ الإختصاص، ص۳۴۳

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ‏ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: سِبَابُ الْمُؤْمِنِ فُسُوقٌ وَ قِتَالُهُ كُفْرٌ وَ أَكْلُ لَحْمِهِ مَعْصِيَةٌ وَ حُرْمَةُ مَالِهِ كَحُرْمَةِ دَمِه‏.

 

و. وَ مَنْ لَمْ یتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

۲۱) الف. از امام صادق ع روایت شده است:

هیچ ظلمی شدیدتر از ظلمی نیست که مظلوم در آن یاوری جز خداوند عز و جل نداشته باشد.

ب. و از امام باقر ع روایت شده است که وقتی امام سجاد ع در بستر وفات آرمیدند مرا به سینه خود چسباندند و فرمودند: پسرم! تو را به چیزی توصیه می‌کنم که پدرم وقتی که زمان وفاتش رسید مرا بدان توصیه کرد و پدرش او را چنین توصیه کرده بود: فرمود: پسرم برحذر باش از ظلم به کسی که در برابر تو جز خداوند یاوری ندارد.

الكافي، ج‏۲، ص۳۳۱

الف. مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ صَبِيحٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَا مِنْ مَظْلِمَةٍ أَشَدَّ مِنْ مَظْلِمَةٍ لَا يَجِدُ صَاحِبُهَا عَلَيْهَا عَوْناً إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ.

ب. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ عَنْ عِيسَی بْنِ بَشِيرٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:

لَمَّا حَضَرَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع الْوَفَاةُ ضَمَّنِي إِلَی صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ: يَا بُنَيَّ أُوصِيكَ بِمَا أَوْصَانِي بِهِ أَبِي ع حِينَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ وَ بِمَا ذَكَرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ. قَالَ: يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ.

 

 


[۱] . سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ إِبْلِيسَ أَ كَانَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ أَمْ كَانَ يَلِي شَيْئاً مِنْ أَمْرِ السَّمَاءِ فَقَالَ لَمْ يَكُنْ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ لَمْ يَكُنْ يَلِي شَيْئاً مِنْ أَمْرِ السَّمَاءِ وَ لَا كَرَامَةَ فَأَتَيْتُ الطَّيَّارَ فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا سَمِعْتُ فَأَنْكَرَهُ وَ قَالَ وَ كَيْفَ لَا يَكُونُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ»

[۲] . فرازی از آن قبلا در جلسه ۱۰۴۲ حدیث۳.ب گذشت: https://yekaye.ir/al-waqiah-56-75/

[۳] . الْبَغْيُ عَلَى النَّاسِ وَ الزَّوَالُ عَنِ الْعَادَةِ فِي الْخَيْرِ وَ اصْطِنَاعِ الْمَعْرُوفِ وَ كُفْرَانُ النِّعَمِ وَ تَرْكُ الشُّكْرِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» وَ الذُّنُوبُ الَّتِي تُورِثُ النَّدَمَ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ» وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ فِي قِصَّةِ قَابِيلَ حِينَ قَتَلَ أَخَاهُ هَابِيلَ فَعَجَزَ عَنْ دَفْنِهِ «فَسَوَّلَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ» وَ تَرْكُ صِلَةِ الْقَرَابَةِ حَتَّى يَسْتَغْنُوا وَ تَرْكُ الصَّلَاةِ حَتَّى يَخْرُجَ وَقْتُهَا وَ تَرْكُ الْوَصِيَّةِ وَ رَدِّ الْمَظَالِمِ وَ مَنْعُ الزَّكَاةِ حَتَّى يَحْضُرَ الْمَوْتُ وَ يَنْغَلِقَ اللِّسَانُ

[۴] . ْ وَ الذُّنُوبُ الَّتِي تَدْفَعُ الْقِسَمَ إِظْهَارُ الِافْتِقَارِ وَ النَّوْمُ عَنِ الْعَتَمَةِ وَ عَنْ صَلَاةِ الْغَدَاةِ وَ اسْتِحْقَارُ النِّعَمِ وَ شَكْوَى الْمَعْبُودِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الذُّنُوبُ الَّتِي تَهْتِكُ الْعِصَمَ شُرْبُ الْخَمْرِ وَ اللَّعِبُ بِالْقِمَارِ وَ تَعَاطِي مَا يُضْحِكُ النَّاسَ مِنَ اللَّغْوِ وَ الْمِزَاحِ وَ ذِكْرُ عُيُوبِ النَّاسِ وَ مُجَالَسَةُ أَهْلِ الرَّيْبِ وَ الذُّنُوبُ الَّتِي تُنْزِلُ الْبَلَاءَ تَرْكُ إِغَاثَةِ الْمَلْهُوفِ وَ تَرْكُ مُعَاوَنَةِ الْمَظْلُومِ وَ تَضْيِيعُ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الذُّنُوبُ الَّتِي تُدِيلُ الْأَعْدَاءَ الْمُجَاهَرَةُ بِالظُّلْمِ وَ إِعْلَانُ الْفُجُورِ وَ إِبَاحَةُ الْمَحْظُورِ وَ عِصْيَانُ الْأَخْيَارِ وَ الِانْطِبَاعُ‏ لِلْأَشْرَارِ وَ الذُّنُوبُ الَّتِي تُعَجِّلُ الْفَنَاءَ قَطِيعَةُ الرَّحِمِ وَ الْيَمِينُ الْفَاجِرَةُ وَ الْأَقْوَالُ الْكَاذِبَةُ وَ الزِّنَاءُ وَ سَدُّ طُرُقِ الْمُسْلِمِينَ وَ ادِّعَاءُ الْإِمَامَةِ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ الذُّنُوبُ الَّتِي تَقْطَعُ الرَّجَاءَ الْيَأْسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ وَ الْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ الثِّقَةُ بِغَيْرِ اللَّهِ وَ التَّكْذِيبُ بِوَعْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الذُّنُوبُ الَّتِي تُظْلِمُ الْهَوَاءَ السِّحْرُ وَ الْكِهَانَةُ وَ الْإِيمَانُ بِالنُّجُومِ وَ التَّكْذِيبُ بِالْقَدَرِ وَ عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ وَ الذُّنُوبُ الَّتِي تَكْشِفُ الْغِطَاءَ الِاسْتِدَانَةُ بِغَيْرِ نِيَّةِ الْأَدَاءِ وَ الْإِسْرَافُ فِي النَّفَقَةِ عَلَى الْبَاطِلِ وَ الْبُخْلُ عَلَى الْأَهْلِ وَ الْوَلَدِ وَ ذَوِي الْأَرْحَامِ وَ سُوءُ الْخُلُقِ وَ قِلَّةُ الصَّبْرِ وَ اسْتِعْمَالُ الضَّجَرِ وَ الْكَسَلِ وَ الِاسْتِهَانَةُ بِأَهْلِ الدِّينِ وَ الذُّنُوبُ الَّتِي تَرُدُّ الدُّعَاءَ سُوءُ النِّيَّةِ وَ خُبْثُ السَّرِيرَةِ وَ النِّفَاقُ مَعَ الْإِخْوَانِ وَ تَرْكُ التَّصْدِيقِ بِالْإِجَابَةِ وَ تَأْخِيرُ الصَّلَوَاتِ الْمَفْرُوضَاتِ حَتَّى تَذْهَبَ أَوْقَاتُهَا وَ تَرْكُ التَّقَرُّبِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْبِرِّ وَ الصَّدَقَةِ وَ اسْتِعْمَالُ الْبَذَاءِ وَ الْفُحْشِ فِي الْقَوْلِ وَ الذُّنُوبُ الَّتِي تَحْبِسُ غَيْثَ السَّمَاءِ جَوْرُ الْحُكَّامِ فِي الْقَضَاءِ وَ شَهَادَةُ الزُّورِ وَ كِتْمَانُ الشَّهَادَةِ وَ مَنْعُ الزَّكَاةِ وَ الْقَرْضِ وَ الْمَاعُونِ وَ قَسَاوَةُ الْقُلُوبِ عَلَى أَهْلِ الْفَقْرِ وَ الْفَاقَةِ وَ ظُلْمُ الْيَتِيمِ وَ الْأَرْمَلَةِ وَ انْتِهَارُ السَّائِلِ وَ رَدُّهُ بِاللَّيْلِ.

[۵] . جلسه ۳۲۸، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-hajj-22-23/

و جلسه ۳۳۶، حدیث۱ http://yekaye.ir/al-balad-90-7/

و جلسه ۵۸۵، حدیث۱ http://yekaye.ir/al-kahf-18-4/

و جلسه ۹۲۳، حدیث۷ http://yekaye.ir/ale-imran-3-200/

و جلسه ۹۴۷، حدیث۶.ب https://yekaye.ir/an-nesa-4-20/

و جلسه ۹۵۵، حدیث۴.ب. https://yekaye.ir/an-nea-4-28/

و جلسه ۱۰۷۲، حدیث ۱۲ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-07/

[۶] . عَنْهُ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْمُثَنَّى عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا تُحَقِّرُوا مُؤْمِناً فَقِيراً فَإِنَّهُ مَنْ أَحْقَرَ مُؤْمِناً فَقِيراً وَ اسْتَخَفَّ بِهِ حَقَّرَهُ اللَّهُ وَ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ مَاقِتاً لَهُ حَتَّى يَرْجِعَ عَنْ مَحْقَرَتِهِ أَوْ يَتُوبَ

[۷] . عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَلِيِ‏ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ أَذَاعَ فَاحِشَةً كَانَ كَمُبْتَدِئِهَا وَ مَنْ عَيَّرَ مُسْلِماً بِذَنْبٍ لَمْ يَمُتْ حَتَّى يَرْكَبَهُ.

[۸] . إِنَّ أَسْرَعَ الْخَيْرِ ثَوَاباً الْبِرُّ وَ إِنَّ أَسْرَعَ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْيُ

[۹] . مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص كَفَى بِالْمَرْءِ عَيْباً أَنْ يُبْصِرَ مِنَ النَّاسِ مَا يَعْمَى عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ أَنْ يُؤْذِيَ جَلِيسَهُ بِمَا لَا يَعْنِيهِ.

– مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُخْتَارٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: كَفَى بِالْمَرْءِ عَيْباً أَنْ يَتَعَرَّفَ مِنْ عُيُوبِ النَّاسِ مَا يَعْمَى عَلَيْهِ مِنْ أَمْرِ نَفْسِهِ أَوْ يَعِيبَ عَلَى النَّاسِ أَمْراً هُوَ فِيهِ لَا يَسْتَطِيعُ التَّحَوُّلَ عَنْهُ إِلَى غَيْرِهِ أَوْ يُؤْذِيَ جَلِيسَهُ بِمَا لَا يَعْنِيهِ.

– عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ أَبِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَعْرَجِ وَ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ص قَالا إِنَّ أَسْرَعَ الْخَيْرِ ثَوَاباً الْبِرُّ وَ أَسْرَعَ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْيُ وَ كَفَى بِالْمَرْءِ عَيْباً أَنْ يَنْظُرَ فِي عُيُوبِ غَيْرِهِ مَا يَعْمَى عَلَيْهِ مِنْ عَيْبِ نَفْسِهِ أَوْ يُؤْذِيَ جَلِيسَهُ بِمَا لَا يَعْنِيهِ أَوْ يَنْهَى النَّاسَ عَمَّا لَا يَسْتَطِيعُ تَرْكَهُ.

[۱۰] . متن روایت در امالی صدوق کاملتر است:

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مَنْ وَقَفَ نَفْسَهُ مَوْقِفَ التُّهَمَةِ فَلَا يَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ وَ مَنْ كَتَمَ سِرَّهُ كَانَتِ الْخِيَرَةُ بِيَدِهِ وَ كُلُّ حَدِيثٍ جَاوَزَ اثْنَيْنِ فَشَا وَ ضَعْ أَمْرَ أَخِيكَ عَلَى أَحْسَنِهِ حَتَّى يَأْتِيَكَ مِنْهُ مَا يَغْلِبُكَ وَ لَا تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِيكَ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مَحْمِلًا وَ عَلَيْكَ بِإِخْوَانِ الصِّدْقِ فَأَكْثِرْ مِنِ اكْتِسَابِهِمْ فَإِنَّهُمْ عُدَّةٌ عِنْدَ الرَّخَاءِ وَ جُنَّةٌ عِنْدَ الْبَلَاءِ وَ شَاوِرْ فِي حَدِيثِكَ الَّذِينَ يَخَافُونَ اللَّهَ وَ أَحِبَّ الْإِخْوَانَ عَلَى قَدْرِ التَّقْوَى وَ اتَّقُوا شِرَارَ النِّسَاءِ وَ كُونُوا مِنْ خِيَارِهِنَّ عَلَى حَذَرٍ إِنْ أَمَرْنَكُمْ بِالْمَعْرُوفِ فَخَالِفُوهُنَّ كَيْلَا يَطْمَعْنَ مِنْكُمْ فِي الْمُنْكَرِ.

[۱۱] . روایات متعددی بویژه از امیرالمومنین ع روایت شده است که ایشان در کنار یک سلسله توصیه‌های اخلاقی، با ذکر همین آیه نسبت به لقب گذاشتن بر همدیگر هشدار می‌دهند. از این جهت که در اینها هیچ شرح و توضیحی برای این آیه نیاورده است آنها را صرفا در پاورقی نقل می‌کنیم:

۱) خطبته ع المعروفة بالديباج‏: … لَا تَفَاخَرُوا بِالْآبَاءِ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ وَ لَا تَمَازَحُوا وَ لَا تَغَاضَبُوا وَ لَا تَبَاذَخُوا… (تحف العقول، ص۱۵۱)

۲) قَالَ أَخْبَرَنِي أَبُو الطَّيِّبِ الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ النَّحْوِيُّ التَّمَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو نُعَيْمٍ قَالَ حَدَّثَنَا صَالِحُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا هِشَامٌ عَنْ أَبِي مِخْنَفٍ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ قَالَ: إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع خَطَبَ ذَاتَ يَوْمٍ- فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ ص ثُمَّ قَالَ:

أَيُّهَا النَّاسُ اسْمَعُوا مَقَالَتِي وَ عُوا كَلَامِي إِنَّ الْخُيَلَاءَ مِنَ التَّجَبُّرِ [وَ التَّجَبُّرَ مِنَ النَّخْوَةِ] ، وَ النَّخْوَةَ مِنَ التَّكَبُّرِ، وَ إِنَّ الشَّيْطَانَ عَدُوٌّ حَاضِرٌ يَعِدُكُمُ الْبَاطِلَ، أَلَا إِنَّ الْمُسْلِمَ أَخُو الْمُسْلِمِ، فَ لا تَنابَزُوا، وَ لَا تَخَاذَلُوا، فَإِنَّ شَرَائِعَ الدِّينِ وَاحِدَةٌ، وَ سُبُلَهُ قَاصِدَةٌ، مَنْ أَخَذَ بِهَا لَحِقَ، وَ مَنْ تَرَكَهَا مَرَقَ، وَ مَنْ فَارَقَهَا مُحِقَ، … (الأمالي (للمفيد)، ص۲۳۴؛ تحف العقول، ص۲۰۳؛ الأمالي (للطوسي)، ص۱۱)

۳) مِنْ كِتَابِ مَطَالِبِ السَّئُولِ، لِمُحَمَّدِ بْنِ طَلْحَةَ مِنْ كَلَامِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع‏:

وَ قَالَ ع اللَّهْوُ يُسْخِطُ الرَّحْمَنَ وَ يُرْضِي الشَّيْطَانَ وَ يُنْسِي الْقُرْآنَ عَلَيْكُمْ بِالصِّدْقِ فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّادِقِينَ الْمَغْبُونُ مَنْ غُبِنَ دِينَهُ جَانِبُوا الْكَذِبَ فَإِنَّهُ مُجَانِبُ الْإِيمَانِ وَ الصَّادِقُ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ كَرَامَةٍ وَ الْكَاذِبُ عَلَى شَفَا هَلْكٍ وَ هَوْنٍ قُولُوا الْحَقَّ تُعْرَفُوا بِهِ وَ اعْمَلُوا الْحَقَّ تَكُونُوا مِنْ أَهْلِهِ وَ أَدُّوا الْأَمَانَةَ إِلَى مَنِ ائْتَمَنَكُمْ وَ لَا تَخُونُوا مَنْ خَانَكُمْ وَ صِلُوا أَرْحَامَ مَنْ قَطَعَكُمْ وَ عُودُوا بِالْفَضْلِ عَلَى مَنْ حَرَمَكُمْ أَوْفُوا إِذَا عَاهَدْتُمْ وَ اعْدِلُوا إِذَا حَكَمْتُمْ لَا تَفَاخَرُوا بِالْآبَاءِ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ وَ لَا تَحَاسَدُوا وَ لَا تَبَاغَضُوا وَ لَا تَقَاطَعُوا وَ أَفْشُوا السَّلَامَ وَ رُدُّوا التَّحِيَّةَ بِأَحْسَنَ مِنْهَا وَ ارْحَمُوا الْأَرْمَلَةَ وَ الْيَتِيمَ وَ أَعِينُوا الضَّعِيفَ وَ الْمَظْلُومَ وَ أَطِيبُوا الْمَكْسَبَ وَ أَجْمِلُوا فِي الطَّلَبِ. (بحارالأنوار، ج۷۵، ص۹)

۴) و من خطبة له ع يصف فيها المتقين: … لَا يَحِيفُ عَلَى مَنْ يُبْغِضُ وَ لَا يَأْثَمُ فِيمَا يُحِبُّ وَ لَا يَدَّعِي مَا لَيْسَ لَهُ وَ لَا يَجْحَدُ حَقّاً هُوَ عَلَيْهِ يَعْتَرِفُ بِالْحَقِّ قَبْلَ أَنْ يُشْهَدَ بِهِ عَلَيْهِ لَا يُضِيعُ مَا اسْتُحْفِظَ عَلَيْهِ وَ لَا يُنَابِزُ بِالْأَلْقَابِ وَ لَا يَبْغِي عَلَى أَحَدٍ وَ لَا يَهُمُّ بِالْحَسَدِ وَ لَا يُضَارُّ بِالْجَارِ وَ لَا يَشْمَتُ بِالْمَصَائِبِ … (كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج‏۲، ص۸۵۲؛ نهج البلاغة، خطبه ۱۹۳؛ صفات الشيعة، ص۲۵)

[۱۲] . حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنِي الْحُسَيْنُ بْنُ أَبَانٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص سِبَابُ الْمُؤْمِنِ فُسُوقٌ وَ قِتَالُهُ كُفْرٌ وَ أَكْلُ لَحْمِهِ مَعْصِيَةُ اللَّهِ.

بازدیدها: ۹

۱۰۶۷-۱) احادیث مربوط به آیه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ …»

– ناظر به بلند کردن صدا نزد پیامبر ص

۱) الف. از انس‌بن‌مالک نقل‌شده: هنگامیکه این آیه نازل شد، ثابت‌بن‌قیس ناپدید شد. رسول‌خدا (صلی الله علیه و آله) سراغش را گرفت؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله) را از حال او باخبر ساختند؛ حضرت ثابت را نزد خویش فرا خوانده و از او [درباره‌ی علّت ناپدید شدنش] پرسید.

گفت: «ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! این آیه نازل شد و من هم شخصی هستم که صدای بلندی دارم، می‌ترسم که عملم نابود شود [به‌همین‌خاطر در محضر شما حاضر نمی‌شوم]».

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «تو مصداق این آیه نیستی، تو به خیر و نیکی زندگی خواهی کرد و به نیکی خواهی مُرد و از اهل بهشت خواهی بود».

تفسیر جوامع الجامع، ج‏۴، ص۱۵۰

عَنْ أَنَسٍ: لَمَّا نَزَلَتِ الْآیة فَقَدَ ثَابِتٌ، فَتَفَقَّدَهُ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله) فَأُخْبِرَ بِشَأنِهِ .فَدَعَاهُ فَسَأَلَهُ.

فَقَالَ: یا رَسُولَ اللهِ (صلی الله علیه و آله) لَقَدْ أُنْزِلَتْ هَذِهِ الْآیة وَ إِنِّی رجل جهیر [جَهُورِی] الصَّوْتِ. فَأَخُافُ أَنْ یکُونَ عَمَلِی قَدْ حَبِطَ!

فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله): لَسْتَ هُنَاکَ؛ إِنَّکَ تَعِیشُ بِخَیرٍ وَ تَمُوتُ بِخَیرٍ وَ إِنَّکَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّة.

ب. همین مطلب با دو سند مختلف از قول خود ثابت بن قیس چنین نقل شده است:

هنگامی‌که این آیه نازل شد، ثابت‌بن‌قیس گفت: من بودم که صدایم را از صدای رسول‌خدا (صلی الله علیه و آله) فراتر برده [و در برابر او بلند سخن می‌گفتم؛ اعمال من نابود شد؛ پس] من اهل دوزخم.

این مطلب به گوش رسول‌خدا (صلی الله علیه و آله) رسید. حضرت‌فرمود: [چنین نیست] او از اهل بهشت است.

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص۴۰۲

أخبرنا أحمد بن إبراهیم المُزَكَّی، قال: أخبرنا عبید اللَّه بن محمد الزاهد، قال: أخبرنا أبو القاسم البغوی، قال حدَّثنا قَطَن بن نُسَیر، قال: حدَّثنا جعفر بن سلیمان الضبعی، قال: حدَّثنا ثابت عن أنس، قال:

لما نزلت هذه الآیة «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی» قَالَ ثَابِتُ‌بْنُ‌قَیسٍ: أَنَا الَّذِی کُنْتُ أَرْفَعُ صَوْتِی فَوْقَ صَوْتِ النبی (صلی الله علیه و آله) وَ [أَجْهَرُ لَهُ بِالْقَوْلِ؛ حَبِطَ عَمَلِی] أَنَا مِنْ أَهْلِ النَّارِ.

فَذُکِرَ ذَلِکَ لِرَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله) فَقَالَ: هُوَ مِنْ أَهْلِ الجنة.

رواه مسلم عن قطن بن نُسَیر.

 

۲) از امام کاظم (علیه السلام) روایت شده است:

وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) وارد مدینه شد، بسیاری از مهاجر و انصار اطراف وی جمع می‌شدند و پیوسته مراجعات مردم به ایشان افزایش می‌یافت و او را با لقبهای شایسته و بزرگ‌منشانه مورد خطاب قرار می‌دادند و این بدان جهت بود که خداوند متعال به آنان دستور داده بود: «ای آن کسانی که ایمان آوردند، صداهایتان را از صدای پیامبر بلندتر نکنید، و همانند صدا بلند کردنتان برای همدیگر، با صدای بلند با او سخن مگویید، تا در حالی که شما احساس نمی‌کنید اعمالتان نابود شود!» (حجرات/۱).

و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز نسبت به آن‌ها مهربان و برای آنان دلسوز بود و پیوسته می‌کوشید که آنان به گناه نیفتند، به‌طوری‌که به حال هرکسی که باو صحبت می‌کرد می‌نگریست و می‌کوشید صدای خود را از او بلندتر نماید مبادا آن مؤمن مشمول تهدید خداوند در خصوص حبط عمل قرار گیرد.

تا جایی که یکبار عربی بادیه‌نشین از پشت دیوار با صدایی بلند ایشان را صدا زده گفت: یا محمّد (صلی الله علیه و آله)!

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هم با صدای بلندتری او را پاسخ داد که می‌خواست آن عرب بادیه نشین به خاطر بلند نمودن صدایش به گناه دچار نگردد.

آن بادیه‌نشین پرسید: به من از توبه بگو، که تا کی پذیرفته می‌شود؟

رسول الله ص فرمود: ای برادر عرب! باب توبه برای فرزند آدم باز است و بسته نمی‌شود تا وقتی که خورشید از مغرب طلوع کند؛ و این همان سخن خداوند متعال است که فرمود: «آیا جز این انتظار دارند كه فرشتگان به سویشان بیایند، یا پروردگارت بیاید، یا پاره‏ای از آیات پروردگارت بیاید؟ روزی كه پاره‏ای از آیات پروردگارت آید« که منظور همان طلوع خورشید از مغرب است «كسی را ایمانش سودی نمی بخشد كه قبلًا ایمان نیاورده یا خیری در ایمان آوردن خود به دست نیاورده باشد. بگو: «منتظر باشید كه ما [هم‏] منتظریم.» (انعام/۱۵۸)

التفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن العسكری علیه السلام، ص۴۷۷-۴۷۸

قَالَ الْإِمَامُ ع: قَالَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ ع:

إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَمَّا قَدِمَ الْمَدِینَةَ كَثُرَ حَوْلَهُ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ، وَ كَثُرَتْ عَلَیهِ الْمَسَائِلُ، وَ كَانُوا یخَاطِبُونَهُ بِالْخِطَابِ الشَّرِیفِ الْعَظِیمِ الَّذِی یلِیقُ بِهِ ص، وَ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَی كَانَ قَالَ لَهُمْ: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا- لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ- أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ».

وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِهِمْ رَحِیماً، وَ عَلَیهِمْ عَطُوفاً، وَ فِی إِزَالَةِ الْآثَامِ عَنْهُمْ مُجْتَهِداً حَتَّی إِنَّهُ كَانَ ینْظُرُ إِلَی كُلِّ مَنْ یخَاطِبُهُ، فَیعْمَلُ عَلَی أَنْ یكُونَ صَوْتُهُ ص مُرْتَفِعاً عَلَی صَوْتِهِ لِیزِیلَ عَنْهُ مَا تَوَعَّدَهُ اللَّهُ [بِهِ‏] مِنْ إِحْبَاطِ أَعْمَالِهِ، حَتَّی إِنَّ رَجُلًا أَعْرَابِیاً نَادَاهُ یوْماً وَ هُوَ خَلْفَ حَائِطٍ بِصَوْتٍ لَهُ جَهْوَرِی: یا مُحَمَّد! فَأَجَابَهُ بِأَرْفَعَ مِنْ صَوْتِهِ، یرِیدُ أَنْ لَا یأْثَمَ الْأَعْرَابِی بِارْتِفَاعِ صَوْتِهِ.‏

فَقَالَ لَهُ الْأَعْرَابِی: أَخْبِرْنِی عَنِ التَّوْبَةِ إِلَی مَتَی تُقْبَلُ؟

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صیا أَخَا الْعَرَبِ! إِنَّ بَابَهَا مَفْتُوحٌ لِابْنِ آدَمَ لَا یسَدُّ حَتَّی تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبِهَا، وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَی: «هَلْ ینْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ یأْتِی رَبُّكَ أَوْ یأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّكَ، یوْمَ یأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّكَ» وَ هُوَ طُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا «لا ینْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیرا».

 

۳) الف. از امام محمد باقر ع روایت شده است:

وقتی امام حسن مجتبی ع در بستر احتضار افتاد وصیتهایی به امام حسین ع فرمودند … [از جمله اینکه]:

بدان که از جانب عایشه مصیبتی به من رسد که مردم از آن زشتی كردار او و دشمنی اش با خدا و رسولش و دشمنی‌اش با ما اهل بیت ع را دریابند.

پس چون امام حسن ع قبض روح شد، آن حضرت را بر روی تختی گذاشتند و به مصلّای رسول الله ص، كه آن حضرت در آنجا بر مردگان نماز می‏خواند، بردند و بر آن حضرت نمازگزاردند. چون از نماز بر او فارغ شدند، پیکر مطهر ایشان را برداشتند و به مسجد رسول صلی الله علیه و آله آوردند. هنگامی که آن حضرت را را کنار قبر رسول خدا ص گذاشتند، خبر به عائشه رسید و به او گفتند كه اینها حسن بن علی ع را آورده‏اند تا در کنار رسول خدا ص دفن كنند.

پس عائشه پیشاپیش همه سوار بر استری زین‌دار بیرون آمد، … پس ایستاد و گفت: پسرتان را از خانه من دور كنید؛ كه چیزی نباید در آن دفن شود، و نباید پرده رسول خدا صلی الله علیه و آله دریده و هتک حرمت شود!

امام حسین ع به عایشه فرمود: سالهاست که تو و پدرت، پرده رسول الله ص را دریده‌ و هتک حرمتش کرده‌اید؛ و در خانه آن حضرت ص كسی را داخل كردی كه رسول الله ص نزدیكی او را دوست نمی‏داشت. و قطعا خداوند تو را در این باره مورد سؤال قرار خواهد داد. ای عایشه! همانا برادرم به من دستور داد که او را به نزد پدرش رسول الله ص ببرم تا عهدی با وی تازه کند؛ و بدان که برادرم آگاهترین مردم به خدا و رسولش بود، و به تأویل کتاب او آگاهتر از این بود که پرده رسول الله ص را بدرد و حرمتش را هتک کند؛ که خداوند تبارک و تعالی فرمود: «ای آن کسانی که ایمان آورده‌اند، داخل حجره‌های پیامبر نشوید مگر به شما اذن داده شود» (احزاب/۵۳) و تو مردانی را بدون اذن رسول الله ص در حجره وی وارد کردی! و نیز خداوند فرموده بود: «ای آن کسانی که ایمان آوردند، صداهایتان را از صدای پیامبر بلندتر نکنید» (حجرات/۱). و به جان خودم سوگند كه تو برای پدرت و فاروق او [یعنی: عمر] کنار گوش رسول خدا ص كلنگ‏ها زدی … .

ادامه این حدیث ذیل آیه بعد خواهد آمد؛ ان شاء الله تعالی.

الكافی، ج‏۱، ص۳۰۲-۳۰۳[۱]

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِی بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیمَانَ الدَّیلَمِی عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یقُولُ:

لَمَّا احْتُضِرَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِی ع قَالَ لِلْحُسَینِ: یا أَخِی إِنِّی أُوصِیكَ بِوَصِیةٍ فَاحْفَظْهَا فَإِذَا أَنَا مِتُّ فَهَیئْنِی ثُمَّ وَجِّهْنِی إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ص لِأُحْدِثَ بِهِ عَهْداً ثُمَّ اصْرِفْنِی إِلَی أُمِّی فَاطِمَةَ ع ثُمَّ رُدَّنِی فَادْفِنِّی بِالْبَقِیعِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ سَیصِیبُنِی مِنَ الْحُمَیرَاءِ مَا یعْلَمُ النَّاسُ مِنْ صَنِیعِهَا وَ عَدَاوَتِهَا لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ ص وَ عَدَاوَتِهَا لَنَا أَهْلَ الْبَیتِ.

فَلَمَّا قُبِضَ الْحَسَنُ ع وَ وُضِعَ عَلَی سَرِیرِهِ فَانْطَلَقُوا بِهِ إِلَی مُصَلَّی رَسُولِ اللَّهِ ص الَّذِی كَانَ یصَلِّی فِیهِ عَلَی الْجَنَائِزِ فَصَلَّی عَلَی الْحَسَنِ ع. فَلَمَّا أَنْ صَلَّی عَلَیهِ حُمِلَ فَأُدْخِلَ الْمَسْجِدَ. فَلَمَّا أُوقِفَ عَلَی قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص بَلَغَ عَائِشَةَ الْخَبَرُ وَ قِیلَ لَهَا: إِنَّهُمْ قَدْ أَقْبَلُوا بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِی لِیدْفَنَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ.

فَخَرَجَتْ مُبَادِرَةً عَلَی بَغْلٍ بِسَرْجٍ – فَكَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ رَكِبَتْ فِی الْإِسْلَامِ سَرْجاً – فَوَقَفَتْ وَ قَالَتْ: نَحُّوا ابْنَكُمْ عَنْ بَیتِی! فَإِنَّهُ لَا یدْفَنُ فِیهِ شَی‏ءٌ وَ لَا یهْتَكُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ حِجَابُهُ!

فَقَالَ لَهَا الْحُسَینُ بْنُ عَلِی صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیهِمَا: قَدِیماً هَتَكْتِ أَنْتِ وَ أَبُوكِ حِجَابَ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَدْخَلْتِ بَیتَهُ مَنْ لَا یحِبُّ رَسُولُ اللَّهِ قُرْبَهُ! وَ إِنَّ اللَّهَ سَائِلُكِ عَنْ ذَلِكِ، یا عَائِشَةُ! إِنَّ أَخِی أَمَرَنِی أَنْ أُقَرِّبَهُ مِنْ أَبِیهِ رَسُولِ اللَّهِ ص لِیحْدِثَ بِهِ عَهْداً؛ وَ اعْلَمِی أَنَّ أَخِی أَعْلَمُ النَّاسِ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ أَعْلَمُ بِتَأْوِیلِ كِتَابِهِ مِنْ أَنْ یهْتِكَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ سِتْرَهُ، لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی یقُولُ: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیوتَ النَّبِی إِلَّا أَنْ یؤْذَنَ لَكُمْ»؛ وَ قَدْ أَدْخَلْتِ أَنْتِ بَیتَ رَسُولِ اللَّهِ ص الرِّجَالَ بِغَیرِ إِذْنِهِ. وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی»؛ وَ لَعَمْرِی لَقَدْ ضَرَبْتِ أَنْتِ لِأَبِیكِ وَ فَارُوقِهِ عِنْدَ أُذُنِ رَسُولِ اللَّهِ ص الْمَعَاوِلَ …

 

۴) الف. مفضل بن عمر از امام صادق ع درباره نحوه ظهور و رجعت سوالی می‌پرسد؛ و امام ع در روایتی طولانی وقایع پس از ظهور و رجعت را شرح می‌دهند؛ تا در فرازی از این روایت به رجعت امیرالمؤمنین ع و شکایتی که ایشان در خصوص ظلمهایی که از امت بر ایشان وارد شد می‌پردازند که در آن آمده است:

امیرالمؤمنین ع فرمود: یا رسول الله ص! به خدا سوگند به تکذیب من و بیعت‌شکنی و مخالفت و جنگیدن با من و حلال شمردن خونم و لعنت فرستادن بر من بسنده نکردند؛ …

[سپس شروع می‌کنند برخی از این تهمتهایی که به ایشان زده شد مانند اینکه به ایشان تهمت زدند که در زمان پیامبر شراب‌فروشی می‌کرده! یا اینکه تمام غنیمتهای جنگی را برای خودش برمی‌داشته! و…؛ تا به اینجا می‌رسند که:]

و هیچ تهمت و شبهه و فحشایی نبود مگر اینکه به من نسبت دادند؛

و گمان کردند که اگر من سزاوار خلافت بودم نباید در زمان حیاتتان ابوبکر را در نماز بر من مقدم می‌داشتید؛

در حالی که شما ای رسول الله ص می‌دانید که در حالی که شما در اوج مریضی‌تان بودید عایشه به بلال – وقتی که بلال برای نماز ندا داده بود – دستوری داد، عایشه در دروغ بستن بر شما ای رسول الله ص شتاب ورزید و [به بلال] گفت که همانا رسول الله ص به تو دستور داده که ابوبکر را پیشنماز قرار دهی. بلال ابتدا نپذیرفت تا اینکه دیگرانی هم همین سخن را به او گفتند؛ پس به مسجد برگشت و گفت: خبردهنده‌ای از قول رسول الله به من خبر داده که ای ابوبکر تو به عنوان پیشنماز بایستی. وعایشه از مقابل درب [به داخل حجره] برگشت گویی که اتفاقی نیفتاده بود.

اما ای رسول الله ص تو به او فرمودی: وای بر تو ای حمیراء [=لقب عایشه]! این چه خطای عظیمی بود که مرتکب شدی؟! آیا از جانب من دستور دادی که پدرت را پیشنماز قرار دهند؟!

او گفت: تا حدودی!

ای رسول الله ص! آنگاه بلند شدی در حالی که دست راستت در دست من و دست چپت به دست فضل بن عباس بود؛ و عجله داشتی در حالی که پاهایت روی زمین قرار و آرام نداشت؛ تا اینکه داخل مسجد شدی و به ابوبکر که در جایگاه تو ایستاده بود رسیدی؛‌ پس او را از آنجا بیرون کردی و خودت با مردم نماز گزاردی!

اما به خدا سوگند که منافقان برای فضیلت ابوبکر سخنها گفتند که از جمله آنها این بود که در زمان تو ای رسول الله ص او پیشنماز قرار گرفت؛ پس من چون دیدم که بعد از رحلت شما چنین ادعایی را اظهار داشتند، با آنان احتجاج کردم و برایشان هیچ نقطه اتکا و راه فرار و دلیلی که بتوانند بدان تکیه کنند باقی نگذاشتم و گفتم:

اگر می‌پندارید که رسول الله ص ابوبکر را پیشنماز قرار داد چون وی را برترین امت نزد خویش می‌دانست، پس چرا وی را از این فضیلتی به وی داده بود بیرون کرد؟

واگر می‌پندارید که رسول الله ص در حالی که از بلند شدن ناتوان بود بدین امر کرد؛ اما وقتی حق را دریافت، شتافت و دیگر سزاوار نبود که بنشیند؛ که در این صورت این حجتی علیه توست در [ضرورت] ساقط کردن ابوبکر؛

و اگر می‌پندارید که رسول الله ص وی را در سمت راست خود نگه داشت (نه اینکه به عقب به داخل صفوف بفرستد) و رسول الله ص و ابوبکر در این نماز با همدیگر امام جماعت بودند که این که اصلا شدنی نیست؛

و اگر می‌پندارید که او را در سمت چپ خود گذاشت و ابوبکر امام رسول الله ص بود، زیرا وقتی امام فقط با یک نفر جماعت را بپا می‌دارد او باید در سمت راستش بایستد نه در سمت چپش؛ [که در این صورت باید خلاف آیه قرآن عمل کرده باشند که کسی را بر رسول الله ص مقدم کرده‌اند]

و اگر می‌پندارید که او را بین خودش و صف اول قرار داد به نحوی که رسول الله ص امام ابوبکر بود و ابوبکر امام مسلمانان؛ این که اصلا شدنی نیست، در یک نماز که جز یک امام نمی‌تواند نماز را اقامه کند [مثلا اگر امام اول حمد و سوره را بخواند؛ امام دوم که ماموم هم هست چکار کند؟ اگر بخواند که دیگر ماموم نیست و اگر نخواند که نمی‌تواند امام دیگران باشد]

و اگر می‌پندارید که وی را در صف اول قرار داد، پس برتری او بر سایر افراد صف اول چیست؟

و اگر می‌پندارید که رسول الله ص وی را در صف اول قرار داد که وی صدای تکبیرش را بلند بگوید زیرا صدای پیامبر به خاطر بیماری‌اش آهسته بود و لازم بود که ابوبکر صدایش را بلند کند که بقیه اهل مسجد بشنوند؛ که در این صورت همه اعمال ابوبکر را نابود کرده و وی را مبتلا به حبط عمل دانسته‌اید زیرا خداوند عز و جل می‌فرماید: «ای آن کسانی که ایمان آوردند، صداهایتان را از صدای پیامبر بلندتر نکنید، و همانند صدا بلند کردنتان برای همدیگر، با صدای بلند با او سخن مگویید، تا در حالی که شما احساس نمی‌کنید اعمالتان نابود شود!» (حجرات/۲).

و به خدا سوگند که ای رسول الله ص! اینها نبود جز اینکه من در میان مسلمانان یاوری برای نصرت دین خدا پیدا نکردم در حالی که آنان را دعوت کردم …

[و سپس حکایت اینکه شبانه با حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین ع به خانه مهاجریان و انصار رفتند و چند بار آنان وعده دادند و خلف وعده کردند را به تفصیل بیان می‌کنند].

الهدایة الكبری، ص۴۱۱-۴۱۲

قَالَ الْحُسَینُ بْنُ حَمْدَانَ الْخُصَیبِی حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ وَ عَلِی بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیانِ عَنْ أَبِی شُعَیبٍ مُحَمَّدِ بْنِ نُصَیرٍ عَنِ ابْنِ الْفُرَاتِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُفَضَّلِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: سَأَلْتُ سَیدِی أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقَ (عَلَیهِ السَّلَامُ)، قَالَ: حَاشَ لِلَّهِ أَنْ یوَقِّتَ لَهُ وقت [وَقْتاً] أَوْ تُوَقِّتَ شِیعَتُنَا، قَالَ: قُلْتُ یا مَوْلَای وَ لِمَ ذَلِك‏ …

یقُولُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیهِ السَّلَامُ) وَ اللَّهِ یا رَسُولَ اللَّهِ مَا رَضُوا بِتَكْذِیبِی وَ نَقْضِ بَیعَتِی وَ الْخِلَافِ عَلَی وَ قِتَالِی وَ اسْتِحْلَالِ دَمِی وَ لَعْنِی …[۲]

وَ لَمْ یبْقُوا عَضِیهَةً وَ لَا شُبْهَةً وَ لَا فَاحِشَةً إِلَّا نَسَبُوهَا إِلَی؛

وَ زَعَمُوا أَنِّی لَوِ اسْتَحْقَیتُ الْخِلَافَةَ لَمَا قَدَّمْتَ عَلَی فِی حَیاتِكَ أَبَا بَكْرٍ فِی الصَّلَاةِ!

وَ لَقَدْ عَلِمْتَ یا رَسُولَ اللَّهِ أَنَّ عَائِشَةَ أَمَرَتْ بِلَالًا وَ أَنْتَ فِی وَعْكِ مَرَضِكَ وَ قَدْ نَادَی بِلَالٌ فِی الصَّلَاةِ؛ فَأَسْرَعَتْ كَاذِبَةً عَلَیكَ یا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَتْ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ یأْمُرُكَ أَنْ تُقَدِّمَ أَبَا بَكْرٍ.

فَرَاجَعَ بِذَلِكَ بِلَالٌ وَ كُلٌّ یقُولُ لَهُ مِثْلَ قَوْلِهَا فَرَجَعَ بِلَالٌ إِلَی الْمَسْجِدِ فَقَالَ إِنَّ مُخْبِراً أَخْبَرَنِی عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) أَنَّهُ أَمَرَ بِتَقْدِیمِكَ یا أَبَا بَكْرٍ فِی الصَّلَاةِ.

وَ رَجَعَتْ عَائِشَةُ مِنَ الْبَابِ نَكِرَتْ؛ وَ قُلْتُ لَهَا یا رَسُولَ اللَّهِ: وَیلَكِ یا حُمَیرَاءُ مَا الَّذِی جَنَیتِ؟ أَمَرْتِ عَنِّی بِتَقْدِیمِ أَبِیكِ فِی الصَّلَاةِ؟

فَقَالَتْ قَدْ كَانَ بَعْضُ ذَلِكَ! یا رَسُولَ اللَّهِ فَقُمْتَ وَ یدُكَ الْیمْنَی عَلَی وَ الْیسْرَی عَلَی الْفَضْلِ بْنِ الْعَبَّاسِ مُعَجِّلًا لَا تَسْتَقِرُّ قَدَمَاكَ عَلَی الْأَرْضِ حَتَّی دَخَلْتَ الْمَسْجِدَ وَ لَحِقْتَ أَبَا بَكْرٍ قَدْ قَامَ مَقَامَكَ فِی الصَّلَاةِ فَأَخْرَجْتَهُ وَ صَلَّیتَ بِالنَّاسِ.

فَوَاللَّهِ لَقَدْ تَكَلَّمَ الْمُنَافِقُونَ بِفَضْلِ أَبِی بَكْرٍ حَتَّی تَقَدَّمَ لِلصَّلَاةِ بِعَهْدِكَ یا رَسُولَ اللَّهِ فَاحْتَجَجْتُ عَلَیهِمْ لَمَّا أَظْهَرُوا ذَلِكَ بَعْدَ وَفَاتِكَ فَلَمْ أَدَعْ لَهُمْ فِیهَا اعْتِلَالًا وَ لَا مَذْهَباً وَ لَا حُجَّةً ینْقُلُونَ بِهَا وَ ثَنَّیتُ وَ قُلْتُ:

إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) مِنْ تَقْدِیمِ أَبِی بَكْرٍ فِی الصَّلَاةِ لِأَنَّهُ أَفْضَلُ الْأُمَّةِ عِنْدَهُ فَلِمَا خَرَّجَهُ عَنْ فَضْلٍ نَدَبَهُ إِلَیهِ؟

وَ إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ أَمَرَ بِذَلِكَ وَ هُوَ مُثْقِلٌ عَنِ النَّهْضَةِ فَلِمَا وَجَدَ الْحَقَّ فَسَارَعَ فَلَمْ یسَعْهُ الْقُعُودُ فَالْحُجَّةُ عَلَیكَ فِی إِسْقَاطِ أَبِی بَكْرٍ؛

وَ إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) أَوْقَفَهُ عَنْ یمِینِهِ دُونَ الصُّفُوفِ فَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) وَ أَبُو بَكْرٍ إِمَامَ الْمُسْلِمِینَ فِی تِلْكَ الصَّلَاةِ فَهَذَا لَا یكُونُ؛

وَ إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّهُ أَوْقَفَهُ عَنْ شِمَالِهِ فَقَدْ كَانَ أَبُو بَكْرٍ إِمَامَ رَسُولِ اللَّهِ لِأَنَّ الْإِمَامَ إِذَا صَلَّی بِرَجُلٍ وَاحِدٍ فَمَقَامُهُ عَنْ یمِینِهِ لَا عَنْ شِمَالِهِ!

وَ إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّهُ أَوْقَفَهُ بَینَهُ وَ بَینَ الصَّفِّ الْأَوَّلِ فَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ إِمَامَ أَبِی بَكْرٍ وَ أَبُو بَكْرٍ إِمَامَ الْمُسْلِمِینَ وَ هَذَا الْأَمْرُ لَا یكُونُ وَ لَا یقُومُ رَجُلٌ وَاحِدٌ فِی الصَّلَاةِ إِلَّا إِمَامَ الصَّلَاةِ؛

وَ إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّهُ أَقَامَهُ فِی الصَّفِّ الْأَوَّلِ فَمَا فَضْلُهُ عَلَی جَمِیعِ الصَّفِّ الْأَوَّلِ؟

وَ إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ أَقَامَهُ فِی الصَّفِّ الْأَوَّلِ مُسْمِعاً فِیهِ التَّكْبِیرَ فِی الصَّلَاةِ لِأَنَّهُ كَانَ فِی حَالِ ضِیقِهِ مِنَ الْعِلَّةِ لَا یسْمِعُ سَائرَ مَنْ فِی الْمَسْجِدِ فَقَدْ كَفَّرْتُمْ أَبَا بَكْرٍ وَ حَبَطْتُمْ عَمَلَهُ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ»

وَ اللَّهِ مَا ذَاكَ یا رَسُولَ اللَّهِ إِلَّا أَنَّنِی لَمْ أَجِدْ نَاصِراً مِنَ الْمُسْلِمِینَ عَلَی نُصْرَةِ دِینِ اللَّهِ وَ لَقَدْ دَعَوْتُهُمْ …[۳]

برخوردهای بی‌ادبانه از جانب عایشه (دختر ابوبکر) و حفصه (دختر عمر) با پیامبر در بسیاری از کتب اهل سنت آمده است؛ در اینجا نمونه‌ای که عینا هم در مورد عایشه و هم در مورد حفصه نقل شده را ذکر می‌کنیم:

ب. ابن‌عبّاس گوید: رسول خدا ص با حفصه نشسته بود که بین ایشان مشاجره‌ای حاصل شد پیامبر ص به حفصه فرمود: «آیا مایلی بین من و تو یک مرد حکم نماید».

گفت: «بله».

پیامبر ص فرمود: «پدرت اینکار را انجام دهد». لذا دنبال عمر فرستاد.

چون او بر ایشان داخل شد به دخترش گفت: «تو صحبت کن».

و او به پیامبر ص گفت: «ای رسول خدا! تو سخن بگو و جز حق بر زبان جاری نسازی».

پس عمر دستش را بالا برد و دو بار به صورت حفصه زد پیامبر ص فرمود: «ای عمر کافی است».

و او به حفصه گفت: «ای دشمن خدا! پیامبر ص غیر حق سخن نمی‌گوید. قسم به خدایی که پیامبر ص را به رسالت برگزید اگر در محضر رسول خدا ص نبود دست از تو برنمی‌داشتم تا اینکه کشته شوی».

پیامبر ص از جای بلند شده و به حجره‌ی خویش رفت و تا یک ماه با هیچ‌یک از زنانش همنشینی ننمود تا اینکه آیه‌ی شریفه‌ی «یا أَیهَا النَّبِی قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها» تا «لَطِیفاً خَبِیراً» نازل شد…

تفسیر القرآن العظیم (للطبرانی)، ج‏۵، ص۱۸۸-۱۸۹؛ التفسیر الوسیط (للواحدی) ج۳، ص۴۶۷

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمُطَّوِّعِی، أنا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ الْحَافِظُ، أنا مُحَمَّدُ بْنُ مُعَاذٍ الأَهْوَازِی، نا ابْنُ حُمَیدٍ، نا جَرِیرٌ، عَنْ أَشْعَثَ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ أَبِی الْمُغِیرَةِ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ جُبَیرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ:

عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رضی اللّه عنهما قَالَ: کَانَ رسول اللّه ص جَالِساً مَعَ حَفْصَة فَتَشَاجَرَا فیما بَینَهُمَا فَقَالَ لَهَا: هَلْ لَکِ أَنْ تَجْعَلِی بَینِی وَ بَینَکِ رَجُلًا؟

قَالَتْ نَعَمْ.

قَالَ أَبُوکِ إِذاً. فَأَرْسَلَ إِلَی عُمَرَ رضی اللّه عنه.

فَلَمَّا أَنْ دَخَلَ عَلَیهَا قَالَ: تَکَلَّمِی.

قَالَتْ یا رَسُولَ اللَّهِ تَکَلَّمْ وَ لَا تَقُلْ إِلَّا حَقّاً!

فَرَفَعَ عُمَرُ یدَهُ فَوَجّی وَجْهَهَا ثُمَّ رَفَعَ یدَهُ فَوَجّی وَجْهَهَا فَقَالَ لَهُ النَّبِی ص کُفَّ.

فَقَالَ عُمَرُ یا عَدُوَّة اللَّهِ أو یقُولُ رسول اللّه إِلَّا حَقّاً وَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَوْ لَا مَجْلِسُهُ مَا رَفَعْتُ یدِی حَتَّی تَمُوتِی.

فَقَامَ النَّبِی ص فَصَعِدَ إِلَی غُرْفةٍ فَمَکَثَ فِیهَا شَهْراً لَا یقْرَبُ شَیئاً مِنْ نِسَائِهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ «یا أَیهَا النَّبِی قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها» إِلَی قَوْلِهِ «لَطِیفاً خَبِیراً»…

ج. شبیه همین مطلب در منابع اهل سنت از قول عایشه نیز روایت شده است که:

الثالث من مشیخة ابن حیویه، ص۱۶

أَخْبَرَنَا أَبُو اللَّیثِ نَصْرُ بْنُ الْقَاسِمِ بْنِ نَصْرٍ الْفَرَائِضِی، ثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ الْخُشُوعِی، سَنَةَ أَرْبَعِینَ وَمِائَتَینِ، ثَنَا یعْقُوبُ بْنُ إِسْحَاقَ الْحَضْرَمِی، ثَنَا عَبْدُ الْوَارِثِ بْنُ سَعِیدٍ الْعَنْبَرِی:

حَدَّثَتْنِی عَائِشَةُ أُمُّ الْمُؤْمِنِینَ، أَنَّهُ كَانَ بَینَهَا وَبَینَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ علیه و [آله و] سلم كَلامٌ.

فَقَالَ لَهَا: ‌‌«مَنْ تَرْضَینَ بَینِی وَبَینَكِ؟ أَتَرْضَینَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ؟»

قَالَتْ: لا أَرْضَاهُ؛ عُمَرُ غَلِیظٌ.

فَقَالَ: «أَتَرْضَینَ بِأَبِیكِ بَینِی وَبَینِكِ؟»

قَالَتْ: نَعَمْ.

قَالَ: فَبَعَثَ إِلَیهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ علیه و [آله و] سلم، فَجَاءَ، فَقَالَ: «وَإِنَّ هَذِهِ مِنْ أَمْرِهَا كَذَا، وَمِنْ أَمْرِهَا كَذَا» .

قَالَتْ: قُلْتُ: اتَّقِ اللَّهَ، وَلا تَقُلْ إِلا حَقًّا.

قَالَتْ: فَرَفَعَ أَبُو بَكْرٍ یدَهُ، فَرَثَمَ بِهِ أَنْفَهَا، وَقَالَ: أَنْتِ لا أُمَّ لَكِ، یا ابْنَةَ أُمِّ رُومَانَ تَقُولِینَ الْحَقَّ وَأَبُوكِ، وَلَا یقُولُهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ علیه و [آله و] سلم!

قَالَتْ: فَابْتَدَرَتْ مِنْخَرَاهَا كَأَنَّهَا غَزْلا، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: «الْبَیتَ» .

وَجَعَلَ یضْرِبُهَا بِهَا، فَقَامَتْ هَارِبَةً مِنْهُ، فَلَزِقَتْ بِظَهْرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ علیه و [آله و] سلم.

قَالَتْ: حَتَّی قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ علیه و [آله و] سلم: «أَقْسَمْتُ عَلَیكَ، لَمَّا خَرَجْتَ، فَإِنَّا لَمْ نَدْعُكَ لِهَذَا»

غزالی در إحیاء علوم الدین، ج۲، ص۴۳ همین واقعه را با عبارات دیگری روایت کرده است.[۴]

این گونه بی‌ادبی‌ها از جانب عایشه نسبت به پیامبر ص که بقدری در منابع اهل سنت زیاد است که وقتی در مقام پاسخ به این اشکال برآمده‌اند که «آیا اینها مصداق اذیت کردن پیامبر ص توسط عایشه نیست؟» به هیچ عنوان در اصل وقوع آنها تردید نکرده‌اند و مهمترین توجیه‌شان این است که بگویند عایشه سنش کم بود! یا اینکه این گونه برخوردها از جانب زنان با شوهر در زنان امری طبیعی است! ر.ک: https://www.islamweb.net/ar/fatwa/202675/

 

– مصداق فاجعه‌آمیز صدا بلند کردن بر سر پیامبر در تاریخ

۵) واقعه‌ای درباره بلند کردن صدا در محضر پیامبر ص نقل شده که منجر به مانع شدن از انجام دستور پیامبر ص شد. این واقعه در بسیاری از معتبرترین کتب اهل سنت آمده و قریب به متواتر است؛ چنانکه با یک جستجوی ساده معلوم شد که در صحیح بخاری حداقل هفت بار (ج۱، ص۵۴؛ ج۲، ص۱۱۵۵؛ ج۳، ص۱۱۱۱؛ ج۴، ص۱۶۱۲؛ ج۶، ص۹ و ص۲۶۸۰؛ تحقیق مصطفی البغا)، در صحیح مسلم حداقل سه بار (ج۳، ص۱۲۵۷-۱۲۵۹)[۵] و در مسند احمد بن حنبل حداقل شش بار (ج۳، ص۴۰۸-۴۰۹[۶]؛ ج۴، ص۵۱۲[۷]؛ ج۵، ص۱۳۴-۱۳۵[۸]؛ ج۵، ص۲۲۲[۹]؛ ج۵، ص۳۵۱[۱۰]؛ ج۲۳، ص۶۸[۱۱]) با اسناد مختلف آمده است؛ و وقتی در چنین کتابهایی این اندازه روایت شده می‌توان پیش‌بینی کرد که تعداد نقل این واقعه در کتب اهل سنت به چه عددی می‌رسد. تازه، این مواردی که اشاره شد همگی فقط روایت داستان از قول ابن‌عباس است؛ وگرنه این واقعه در این کتب و کتب دیگر اهل سنت، از قول افراد دیگری از صحابه هم روایت شده است؛ مثلا فقط طبرانی (م۲۳۰) در الطبقات الكبیر (ج۲، ص۲۱۳-۲۱۵) با ۹ سند مختلف این واقعه را علاوه بر ابن‌عباس، از قول امام علی ع، عمر بن الخطاب، جابر بن عبدالله انصاری نیز روایت کرده است[۱۲]؛ و از این رو آیا متواتر بودن آن فقط با منابع اهل سنت کاملا محتمل نیست؟

در اینجا مطلب بر اساس نقل صحیح بخاری، که بعد از قرآن کریم معتبرترین کتاب نزد اهل سنت است، تقدیم می‌شود:

عبیدالله بن عبدالله روایت کرده که ابن‌عباس گفت:

وقتی پیامبر ص در بستر مرگ افتاده بود و در خانه عده‌ای از مردان، از جمله عمر بن خطاب، بودند، پیامبر ص فرمود:

بیایید تا نوشته‌ای برایتان بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید.

عمر گفت: قطعا پیامبر ص طوری است که حتما درد بر او غلبه کرده است؛ و نزد شما قرآن هست؛ همان کتاب الله ما را بس است.

پس اهل خانه اختلاف کردند و درگیری پیش آمد؛ برخی می‌گفتند چیزی بیاورید که پیامبر ص برایتان نوشته‌ای بنویسد که هرگز پس از آن گمراه نشوید؛

و برخی هم همان چیزی را می‌گفتند که عمر گفت.

چون نزاع و اختلاف نزد پیامبر زیاد شد رسول الله ص فرمود: بلند شوید!

[این فراز در نقل دیگر چنین است: پس اختلاف کردند و صدای همهمه بسیار زیاد شد. پیامبر ص فرمود: پس از نزد من بلند شوید [=بروید) که همانا نزاع و درگیری نزد من سزاوار نیست؛ ج۱، ص۵۴]

عبیدالله می‌گوید: و ابن‌عباس همواره می‌گفت: قطعا آن مصیبتی که همه مصیبتهاست، این است که مانع شدند از اینکه رسول خدا برایشان آن نوشته‌ را بنویسد، به خاطر درگیری‌شان و همهمه‌شان.

صحیح البخاری، ج۵، ص۲۱۴۶ (تحقیق مصطفی البغا)

حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُوسَی: حَدَّثَنَا هِشَامٌ، عَنْ مَعْمَرٍ،

وحَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ: أَخْبَرَنَا معمر،

عَنِ الزُهری، عَنْ عُبَیدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الله، عن ابن عباس رضی الله عَنْهُمَا قَالَ:

لَمَّا حُضِرَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَفِی الْبَیتِ رِجَالٌ، فِیهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، قَالَ النَّبِی صهَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ.

فَقَالَ عُمَرُ: إِنَّ النَّبِی ص قَدْ غَلَبَ عَلَیهِ الْوَجَعُ، وَعِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ، حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ.

فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَیتِ فَاخْتَصَمُوا، مِنْهُمْ مَنْ یقُولُ: قرِّبوا یكْتُبْ لَكُمُ النَّبِی ص كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ یقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ.

فَلَمَّا أَكْثَرُوا اللَّغْوَ وَالِاخْتِلَافَ عِنْدَ النَّبِی ص، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صقُومُوا.

[این فراز در نقل دیگر چنین است: فَاخْتَلَفُوا وَكَثُرَ اللَّغَطُ. قَالَ: فَقُومُوا عَنِّی، وَلَا ینْبَغِی عِنْدِی التَّنَازُعُ؛ ج۱، ص۵۴]

قَالَ عُبَیدُ اللَّهِ: فَكَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ یقُولُ: إِنَّ ‌الرَّزیة ‌كُلَّ ‌الرَّزیة مَا حَالَ بَینَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَبَینَ أَنْ یكْتُبَ لَهُمْ ذَلِكَ الْكِتَابَ، مِنَ اخْتِلَافِهِمْ وَلَغَطِهِمْ.

یادآوری می‌کنم که بخاری در اینجا (و نیز در ج۱، ص۵۴[۱۳] و نیز در ج۶، ص۲۶۸۰[۱۴]) که اسم عمر به عنوان گوینده آن عبارات در مخالفت با پیامبر را آورده، (و نیز در ج۴، ص۱۶۱۲[۱۵]) جمله او را به صورت عبارت «درد بر او غلبه کرده» تعبیر کرده؛ ولی در برخی از مواردی که اسم گوینده این سخنان را نیاورده و از تعبیر «قالوا: گفتند» به جای «قال عمر» استفاده کرده، جمله اصلی او را (که دلالت بر شدت بی‌ادبی او نسبت به پیامبر می‌کند) چنین نقل کرده است که به پیامبر اکرم (ص) در مقابل این درخواست و نگرانیش برای آینده امت، نسبت هذیان‌گویی داده است:

قَالُوا: هَجَرَ رَسُولُ اللَّهِ- گفتند رسول خدا هذیان می‌گوید! صحیح البخاری، ج۳، ص۱۱۱۱[۱۶]؛

قَالُوا: مَا لَهُ أَهَجَرَ – گفتند او را چه شده که هذیان می‌گوید! صحیح البخاری، ج۲، ص۱۱۵۵[۱۷]؛

قَالُوا: مَا شَأْنُهُ أَهَجَرَ – گفتند برای او چه اتفاقی افتاده که هذیان می‌گوید! صحیح البخاری، ج۴، ‌ص۱۶۱۲ و ج۶، ص۹[۱۸]

وقتی انسان با چنین واقعه‌ای مواجه می‌شود می‌تواند بفهمد که چرا خداوند متعال در این آیه دوم سوره حجرات، بلند کردن صدا در محضر پیامبر را مایه حبط تمامی اعمال معرفی فرمود.

 

– ناظر به حبط عمل

در احادیث ، درباره حبط و تباه شدن عمل، عوامل مهمی – علاوه بر آنچه در قرآن کریم آمده و در تدبرها بدان اشاره خواهد شد- مطرح شده است؛ از جمله:

الف. عدم ابلاغ ولایت امیرالمؤمنین ع

۶) از امام باقر ع از پدرشان از جدشان روایت شده است که یکبار رسول الله ع به حضرت علی ع فرمود:

… و خداوند بر من این را نازل فرمود که: «ای پیامبر ص! ابلاغ کن آنچه را از جانب پروردگارت به تو نازل شده است» یعنی درباره ولایت تو ای علی ع! «و اگر این کار را نکنی اصلا رسالتت را ابلاغ نکرده‌ای» (مائده/۶۷)؛ و اگر من آنچه درباره ولایت تو به من دستور داده شده بود را ابلاغ نمی‌‌کردم عملم تباه می‌شد؛ و کسی که بدون ولایت تو خداوند عز و جل را ملاقات کند عملش تباه شود؛ این وعده‌ای است که آن را به صورت قطعی به من فرمودند و من جز آنچه سخن پروردگارم تبارک و تعالی باشد نمی‌گویم و قطعا آنچه گفتم از جانب خداوند عز و جل بود که در مورد تو نازل شده است.

الأمالی( للصدوق)، ص۴۹۵

حَدَّثَنَا عَلِی بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِی رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ جَدِّهِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِی عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ قَالَ حَدَّثَنَا سَهْلُ بْنُ الْمَرْزُبَانِ الْفَارِسِی قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَنْصُورٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَیضِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی الْبَاقِرِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص ذَاتَ یوْمٍ وَ هُوَ رَاكِبٌ وَ خَرَجَ عَلِی ع وَ هُوَ یمْشِی فَقَالَ لَهُ …

وَ لَقَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی «یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیكَ مِنْ رَبِّكَ» یعْنِی فِی وَلَایتِكَ یا عَلِی «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» وَ لَوْ لَمْ أُبَلِّغْ مَا أُمِرْتُ بِهِ مِنْ وَلَایتِكَ لَحَبِطَ عَمَلِی وَ مَنْ لَقِی اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِغَیرِ وَلَایتِكَ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ‏ وَعْدٌ ینْجَزُ لِی وَ مَا أَقُولُ إِلَّا قَوْلَ رَبِّی تَبَارَكَ وَ تَعَالَی وَ إِنَّ الَّذِی أَقُولُ لَمِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَهُ فِیك‏.

 

ب. انکار یا تردید در ولایت امیرالمؤمنین ع (دشمنی با ایشان و دوستی با دشمنان ایشان)

خداوند در قرآن کریم عدم اطاعت از خدا و رسول را عامل مهمی برای باطل شدن اعمال معرفی کرده است: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُم‏» (محمد/۳۳) و در میان این دستورات، ولایت حضرت علی ع چنان مهم بوده که در روایت قبل دیدیم که اگر پیامبر ص هم در ابلاغ آن کوتاهی می‌کرد اعمالش تباه می‌شد. در این زمینه احادیث فراوانی وارد شده است که اتفاقا در حدیث قبل هم همین مضمون (که کسی که ولایت نداشته باشد عملش تباه می‌شود) وجود داشت. در اینجا فقط به برخی از آنها اشاره می‌شود:

۷) از امام صادق ع روایت شده است:

اگر کسی در مورد [باطل بودن] آن دو نفر شک کند یا گمان کند [آنان در به دست گرفتن خلافت محق بودند] و بر پیروی آنان بماند خداوند عمل وی را حبط می‌کند؛ همانا حجت خداوند حجتی آشکار و واضح است.

الكافی، ج‏۲، ص۴۰۰

الْحُسَینُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِیعِ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ رَفَعَهُ قَال‏: وَ فِی وَصِیةِ الْمُفَضَّلِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یقُولُ:

مَنْ شَكَّ أَوْ ظَنَّ وَ أَقَامَ عَلَی أَحَدِهِمَا أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَهُ إِنَّ حُجَّةَ اللَّهِ هِی الْحُجَّةُ الْوَاضِحَةُ.

 

۸) روایت شده است که رسول الله ص پیش از رحلتشان عباس (عموی خود) را نزد خویش خواندند و با او خلوت کردند و به او چنین گفتند:

ای ابوالفضل [= لقب عباس عموی پیامبر ص] از مواردی که خداوند با من احتجاج می‌کند ابلاغ [دین] به عموم مردم و به خصوص اهل بیتم است و ابلاغ ولایت علی ع و اطاعت از او؛ همانا من رسالت پروردگارم را ابلاغ کردم «پس هرکس می‌خواهد ایمان بیاورد و هرکس می‌خواهد کفر بورزد» (کهف/۲۹). ای ابوالفضل! با اسلام تجدید عهد و میثاق کن و تسلیم ولایت ولی الامر باش و همانند کسی نباش کهبه زبان قبول می‌کند و در دل انکار می‌ورزد، از اهل بیت من فاصله می‌گیرد و بر آنان جلو می‌افتد و دیگران را امیر بر آنان و مسلط بر ایشان می‌کند تا کسانی را که خداوند عزت داده ذلیل کند و کسانی را که خداوند ذلیل فرموده عزیز بدارد، [در حالی که در حقیقت و باطن امر] بدانچه به سوی آن گردن کشیدند نرسیدند و نخواهند رسید.

ای ابوالفضل؛ همانا پروردگارم با من عهدی بست و به من دستور داد که به هرکس از جن و انس که حاضر است و ابلاغ کنم و به حاضران آنان دستور داد که به غایبانشان ابلاغ کنند: هرکس که علی ع را تصدیق کند و یاوری نماید و اطاعت و نصرت کند و بپذیرد و آنچه از واجبات الهی بر عهده اش است ادا نماید به حقیقت ایمان رسیده است؛ و کسی که از این واجبات سرپیچی نماید خداوند عمل وی را تباه خواهد کرد تا اینکه خدا را ملاقات کند در حالی که وی را حجتی نزد خداوند نباشد. ابوالفضل تو چه می‌گویی؟

گفت: یا رسول الله ص! از توپذیرفتم و بدانچه آوردی ایمان آوردم و تصدیق کردم و تسلیم شدم؛ ‌پس تو نیز بر [این اقدام] من شهادت بده.

طرف من الأنباء و المناقب، ص۱۴۱-۱۴۲

عن الصادق علیه السّلام، عن أبیه، قال:

دَعَا رَسُولُ اللَّهِ ص الْعَبَّاسَ عِنْدَ مَوْتِهِ فَخَلَا بِهِ فَقَالَ لَهُ:

یا أَبَا الْفَضْلِ اعْلَمْ أَنَّ مِنِ احْتِجَاجِ رَبِّی عَلَی تَبْلِیغِی النَّاسَ عَامَّةً، وَ أَهْلَ بَیتِی خَاصَّةً، و وَلَایةَ عَلِی ع و طاعته، ألا إنی قد بلّغت رسالة ربّی «فَمَنْ شَاءَ فَلْیؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْیكْفُرْ».

یا أَبَا الْفَضْلِ جَدِّدْ لِلْإِسْلَامِ عَهْداً وَ مِیثَاقاً، وَ سَلِّمْ لِوَلِی الْأَمْرِ إِمْرَتَهُ، وَ لَا تَكُنْ كَمَنْ یعْطِی بِلِسَانِهِ وَ یكْفُرُ بِقَلْبِهِ، یشَاقُّنِی فِی أَهْلِ بَیتِی وَ یتَقَدَّمُهُمْ وَ یسْتَأْمِرُ [یتأمر] عَلَیهِمْ وَ یتَسَلَّطُ عَلَیهِمْ لِیذِلَّ قَوْماً أَعَزَّهُمُ اللَّهُ وَ لِیعِزَّ قَوْماً أذلّهم اللّه، لَمْ یبْلُغُوا وَ لَا یبْلُغُونَ مَا مَدُّوا إِلَیهِ أَعْینَهُمْ.

یا أَبَا الْفَضْلِ إِنَّ رَبِّی عَهِدَ إِلَی عَهْداً أَمَرَنِی أَنْ أُبَلِّغَهُ الشَّاهِدَ مِنَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ وَ أَنْ آمُرَ شَاهِدَهُمْ أَنْ یبَلِّغُه غَائِبَهُمْ فَمَنْ صَدَّقَ عَلِیاً وَ وَازَرَهُ وَ أَطَاعَهُ وَ نَصَرَهُ وَ قَبِلَهُ، وَ أَدَّی مَا عَلَیهِ‏ مِنَ الْفَرَائِض اللهِ فَقَدْ بَلَغَ حَقِیقَةَ الْإِیمَانِ، وَ مَنْ أَبَی الْفَرَائِضَ فَقَدْ أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَهُ، حَتَّی یلْقَی اللَّهَ وَ لَا حُجَّةَ لَهُ عِنْدَهُ. یا أَبَا الْفَضْلِ فَمَا أَنْتَ قَائِلٌ؟

قَالَ: قَبِلْتُ مِنْكَ یا رَسُولَ اللَّهِ وَ آمَنْتُ بِمَا جِئْتَ بِهِ وَ صَدَّقْتُ وَ سَلَّمْتُ فَاشْهَدْ عَلَی.‏

 

۹) الف. از امام صادق ع روایت شده است:

خداوند عز و جل عملی را بدون معرفت نمی پذیرد؛ و اگر کسی همه کارهای خوب را انجام دهد و تمام روزگارش را روزه بگیرد و شبها به عبادت برخیزد و مالش را در راه خدا انفاق نماید و در تمام عمرش به همه طاعات عمل کند ولی پیامبری را که این واجبات را آورده به رسمیت نشناسد که به او ایمان آورد و تصدیقش کند و نیز امام زمانی که خداوند عز و جل اطاعاتش را بر وی واجب شمرده را به رسمیت نشناسد که اطاعتش کند، چنین خداوند نفعی از عملش به وی نرساند که خداوند عز و جل در این زمینه فرمود: «و به سراغ هر گونه عملی كه كردند بیاییم، و آن را چون گرد و غباری پراكنده سازیم» (فرقان/۲۳).

و فرمود: اگر این چنین فرد جاهلی، از فرط عبادت، خود را تکه تکه کند حز بر دوری‌اش از خدا نیفزاید.

دعائم الإسلام، ج‏۱، ص۵۳-۵۴

وَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع … لَا یقْبَلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَمَلًا بِغَیرِ مَعْرِفَةٍ وَ لَوْ أَنَّ الرَّجُلَ عَمِلَ أَعْمَالَ الْبِرِّ كُلَّهَا وَ صَامَ دَهْرَهُ وَ قَامَ لَیلَهُ وَ أَنْفَقَ مَالَهُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ عَمِلَ بِجَمِیعِ طَاعَاتِ اللَّهِ عُمُرَهُ كُلَّهُ وَ لَمْ یعْرِفْ نَبِیهُ الَّذِی جَاءَ بِتِلْكَ الْفَرَائِضِ فَیؤْمِنَ بِهِ وَ یصَدِّقَهُ وَ إِمَامَ عَصْرِهِ الَّذِی افْتَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیهِ طَاعَتَهُ فَیطِیعَهُ لَمْ ینْفَعْهُ اللَّهُ بِشَی‏ءٍ مِنْ عَمَلِهِ؛ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی ذَلِكَ: «وَ قَدِمْنا إِلی‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً». وَ قَالَ ع وَ لَوْ تَقَطَّعَ الْجَاهِلُ مِنْ الْعِبَادَةِ إِرْباً إِرْباً مَا ازْدَادَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بُعْداً.

ب. از امام رضا ع روایت شده است:

خداوند عملی را ازبنده جز با ولایت ما نپذیرد؛ پس هرکس که ولایت ما را نپذیرد از اهل این آیه باشد: «و به سراغ هر گونه عملی كه كردند بیاییم، و آن را چون گرد و غباری پراكنده سازیم» (فرقان/۲۳).

مستدرك الوسائل، ج‏۱، ص۱۷۵

عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع أَنَّهُ قَالَ: لَا یقْبَلُ اللَّهُ عَمَلًا لِعَبْدٍ إِلَّا بِوَلَایتِنَا فَمَنْ لَمْ یوَالِنَا كَانَ مِنْ أَهْلِ هَذِهِ الْآیةِ وَ قَدِمْنا إِلی‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً

ج. از ابوحمزه ثمالی روایت شده که امام باقر ع فرمودند:

خداوند روز قیامت کسانی را محشور می‌گرداند که پیش رویشان نوری است همچون تلالو پارچه‌های حریر مصری؛ سپس خطاب آید: «گرد و غباری پراکنده شو» (فرقان/۲۳).

سپس فرمود: این ابوحمزه! اینان کسانی بودند که چه نمازها وروزه‌هایی انجام دادند ولیکن وقتی حرامی بر آنان عرضه می‌شد آن را قبول می‌کردند و وقتی چیزی از فضایل امیرالمؤمنین ع بر آنان عرضه می‌شد انکارش می‌کردند.

سپس فرمود: «هباء منثور» [=گرد و غبار پراکنده] همان چیزی است که وقتی شعاع نور خورشید از دریچه‌ای به درون اتاق می‌افتد دیده می‌شود.

تفسیر القمی، ج‏۲، ص۱۱۲-۱۱۳

حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیدٍ عَنْ یحْیی الْحَلَبِی عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِی عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

یبْعَثُ اللَّهُ یوْمَ الْقِیامَةِ قَوْماً بَینَ أَیدِیهِمْ نُورٌ كَالْقَبَاطِی ثُمَّ یقَالُ لَهُ كُنْ‏ «هَبَاءً مَنْثُوراً».

ثُمَّ قَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ یا أَبَا حَمْزَةَ إِنَّهُمْ كَانُوا لَیصُومُونَ وَ یصَلُّونَ وَ لَكِنْ كَانُوا إِذَا عَرَضَ لَهُمْ شَی‏ءٌ مِنَ الْحَرَامِ أَخَذُوهُ وَ إِذَا عَرَضَ لَهُمْ شَی‏ءٌ مِنْ فَضْلِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع أَنْكَرُوهُ.

قَالَ: وَ الْهَبَاءُ الْمَنْثُورُ هُوَ الَّذِی تَرَاهُ یدْخُلُ الْبَیتَ فِی الْكُوَّةِ مِنْ شُعَاعِ الشَّمْس.‏

در برخی روایات این تباهی عمل در همین دنیا برای آنان رخ می‌دهد (مثلا ر.ک: إقبال الأعمال، ج‏۱، ص۴۶۴[۱۹]).

 

ج. پیروی از باطل علیرغم آشکار شدن حقیقت

۱۰) از امام صادق ع روایت شده است:

کمترین چیزی که انسان را از اسلام بیرون می‌برد این است که ببیند که نظری برخلاف حق است اما بر آن نظر پافشاری کند؛‌ سپس فرمود: «و کسی که به ایمان کفر بورزد قطعا عملش تباه می‌شود» (مائده/۵) و فرمود: کسی که به ایمان کفر بورزد همان کسی است که بدانچه خداوند امر کرده عمل نمی کند و بدان راضی نمی‌شود.

تفسیر العیاشی، ج‏۱، ص۲۹۷

وَ عَنْ أَبَان بن عَبْدِ الرَّحْمَنِ قال: سمعت أبا عبد الله ع یقول:

أَدْنَی مَا یخْرُجُ بِهِ الرَّجُلُ مِنَ الْإِسْلَامِ أَنْ یرَی الرَّأْی بِخِلَافِ الْحَقِّ فَیقِیمَ عَلَیهِ؛ ثُمَّ قَالَ «وَ مَنْ یكْفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُه». وَ قَالَ: الَّذِی یكْفُرُ بِالْإِیمَانِ الَّذِی لَا یعْمَلُ بِمَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ وَ لَا یرْضَی بِهِ.

 

د. ریا

۱۱) الف. از امام صادق ع از پدرانشان روایت شده است:

از رسول الله ص سوال شد که فردای قیامت نجات در چیست؟

فرمودند: همانا نجات در این است که با خدا خدعه نکنید که خداوند با شما خدعه کند؛ زیرا هرکس به خداوند خدعه بزند خداوند به او خدعه می‌زند و ایمان را از او جدا می‌کند و اگر می‌فهمید می‌دید که به خودش خدعه زده است!

گفته شد: و چگونه می‌شود به خدا خدعه زد؟

فرمود: اینکه کاری را که خداوند دستور داده را انجام م‌دهد اما هدفش غیرخداست؛ پس تقوای الهی در پیش گیرید و ازریا بپرهیزید که همانا شرک به خداوند است. همانا روز قیامت ریاکار با چهار اسم فراخوانده می‌وشد: ای کافر! ای فاجر! ای دغلباز! ای زیانکار! عملت تباه شد و اجرت به هدر رفت و هیچ بهره‌ای نداری! امروز پاداشت را از همان کسی که برای او کار می‌کردی التماس کن!

الأمالی( للصدوق)، ص۵۸۲

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ هَارُونَ الْفَامِی رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْیرِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِیادٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع:

أَنَ‏ رَسُولَ اللَّهِ ص سُئِلَ فِیمَا النَّجَاةُ غَداً؟

فَقَالَ إِنَّمَا النَّجَاةُ فِی أَنْ لَا تُخَادِعُوا اللَّهَ فَیخْدَعَكُمْ فَإِنَّهُ مَنْ یخَادِعِ اللَّهَ یخْدَعْهُ وَ یخْلَعْ مِنْهُ الْإِیمَانَ وَ نَفْسَهُ یخْدَعُ لَوْ یشْعُرُ!

فَقِیلَ لَهُ: وَ كَیفَ یخَادِعُ اللَّهَ؟

قَالَ یعْمَلُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ ثُمَّ یرِیدُ بِهِ غَیرَهُ؛ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الرِّیاءَ فَإِنَّهُ شِرْكٌ بِاللَّهِ. إِنَّ الْمُرَائِی یدْعَی یوْمَ الْقِیامَةِ بِأَرْبَعَةِ أَسْمَاءٍ: یا كَافِرُ یا فَاجِرُ یا غَادِرُ یا خَاسِرُ حَبِطَ عَمَلُكَ وَ بَطَلَ أَجْرُكَ وَ لَا خَلَاقَ لَكَ؛ الْیوْمَ فَالْتَمِسْ أَجْرَكَ مِمَّنْ كُنْتَ تَعْمَلُ لَهُ.

ب. از امیرالمؤمنین ع سوال شد: چه کسی به شقاوت عظیم گرفتار است؟

فرمودند: کسی که دنیا را به خاطر دنیاطلبی ترک کند! که هم دنیا را از دست داده و هم در آخرت زیانکار است؛ و کسی که عبادت ورزد و سخت تلاش کند و روزه بگیرد اما برای ریا در پیش مردم؛ چنین کسی در دنیای ما از لذات دنیای محروم مانده و سختی‌ای به وی رسیده که اگر مخلص بود به خاطر آن سختی سزاوار ثواب می‌شد؛ پس در حالی وارد آخرت می‌شود که می‌پندارد که اعمالی دارد که ترازوی عملش را سنگین می‌کند اما همه را در آنجا «گرد و غباری پراکنده» می‌یابد…

مجموعة ورام، ج‏۲، ص۹۵

قَالَ وَ سُئِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنِ الْعَظِیمُ الشَّقَاءُ؟

قَالَ رَجُلٌ تَرَكَ الدُّنْیا لِلدُّنْیا فَفَاتَتْهُ الدُّنْیا وَ خَسِرَ الْآخِرَةَ وَ رَجُلٌ تَعَبَّدَ وَ اجْتَهَدَ وَ صَامَ رِیاءً لِلنَّاسِ فَذَاكَ حُرِمَ لِذَاتِ الدُّنْیا مِنْ دُنْیانَا وَ لَحِقَهُ التَّعَبُ الَّذِی لَوْ كَانَ بِهِ مُخْلِصاً لَاسْتَحَقَّ ثَوَابَهُ فَوَرَدَ الْآخِرَةَ وَ هُوَ یظُنُّ أَنَّهُ قَدْ عَمِلَ مَا یثْقُلُ بِهِ مِیزَانُهُ فَیجِدُهُ هَباءً مَنْثُورا …

 

ه. عدم خودداری از محرمات و عدم رعایت حلال و حرام در اموال

۱۲) از امام صادق ع درباره این سخن خداوند عز و جل سوال شد که می‌فرماید: «و به سراغ هر گونه عملی كه كردند بیاییم، و آن را چون گرد و غباری پراكنده سازیم» (فرقان/۲۳).

فرمودند: به خدا سوگند هرچند اعمالی داشتند درخشانتر از حریر مصری؛ ولیکن وقتی حرامی برایشان پیش می‌آمد آن را رها نمی‌کردند.

الكافی، ج‏۲، ص۸۱

عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَن‏ ابْنُ أَبِی عُمَیرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ سُلَیمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ قَدِمْنا إِلی‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً».

قَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ إِنْ كَانَتْ أَعْمَالُهُمْ أَشَدَّ بَیاضاً مِنَ الْقَبَاطِی وَ لَكِنْ كَانُوا إِذَا عَرَضَ لَهُمُ الْحَرَامُ لَمْ یدَعُوهُ.

این حدیث با سندی دیگر و تفاوت مختصری در عبارات در الكافی، ج‏۵، ص۱۲۶ نیز آمده است.[۲۰] همچنین این مضمون در ضمن حدیث شماره «۹.ج» هم گذشت؛ و همین مضمون در کتب اهل سنت از قول رسول الله ص هم روایت شده است (مثلا شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏۲۰، ص۲۴۳[۲۱])

 

و. ظلم در حق کارگر

۱۳) از امام صادق ع از پدرانشان از امیرالمؤمنین ع روایتی طولانی نقل شده که پیامبر چه کارهایی را نهی کردند که در فرازی از آن آمده است:

رسول الله ص فرمودند: کسی که در خصوص اجرت شخصی که برای انجام کاری وی را اجیر کرده به وی ظلم کند خداوند عمل وی را تباه می‌کند و بوی بهشت را بر او حرام می‌گرداند در حالی که بوی بهشت از فاصله‌ای که پیمودن آن پانصد سال طول می‌کشد احساس می‌شود.

الأمالی( للصدوق)، ص۴۲۷؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏۴، ص۱۲

رُوِی عَنْ شُعَیبِ بْنِ وَاقِدٍ عَنِ الْحُسَینِ بْنِ زَیدٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ: … قَالَ رَسُولَ اللَّهِ ص:

مَنْ ظَلَمَ أَجِیراً أَجْرَهُ أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَهُ وَ حَرَّمَ عَلَیهِ رِیحَ الْجَنَّةِ وَ إِنَّ رِیحَهَا لَیوجَدُ مِنْ مَسِیرَةِ خَمْسِمِائَةِ عَام‏.

 

ز. آرزوی گرانی و سختی برای مؤمنان

۱۴) از رسول الله ص روایت شده است:

هر كس یك شب برای امت من آرزوی گرانی كند خداوند اعمال چهل ساله او را تباه خواهد كرد.

نهج الفصاحة، ص۷۵۴ (ح۲۹۳۷)؛ كنزالعمال، ج۴، ص۹۸

قال رسول الله ص:

مَنْ تَمَنّی عَلی اُمَّتِی الْغَلاءَ لَیلَةً وَاحِدَةً اَحْبَطَ اللّه ُ عَمَلَهُ اَرْبَعینَ سَنَةً.

 

ح. هرگونه آزار و اذیت و توهین در حق مؤمن (ولو در حق بدن وی پس از مرگ!)

۱۵) روایتی طولانی از پیامبر اکرم ص نقل شده که آن را آخرین خطبه‌ای می‌دانند که ایشان پیش از شهادتشان در مدینه ایراد فرمودند و در آن به پاداش و عقاب اعمال مختلف اشاره کردند. در فرازهایی از این روایت به اعمالی که منجر به تباهی عمل شده اشاره کرده‌اند؛ که جالب اینجاست که عمده آنها ناظر است به نحوه‌ای از ابعادی از حق الناس در قبال سایر مؤمنان.

از جمله فرازهای آن:

الف. کسی که غیبت کند ویا به یک زن یا مرد پاکدامن تهمت [روابط نامشروع] بزند خداوند عمل وی را تباه کند و روز قیامت هفتاد هزار فرشته از پس و پیش به وی تازیانه زنند و گرفتار نیش مارها و عقربها شود تا اینکه دستور آید و روانه آتش جهنم شود.

ب. کسی که بدگویی برادر دینی‌اش را نزد صاحب قدرتی کند در حالی که واقعا بدی و امر ناپسندی از وی سر نزده باشد خداوند عمل وی را تباه گرداند.

ج. کسی که در حق برادر دینی‌اش کار نیکی انجام دهد و سپس بر او منت بگذارد عملش تباه شود و تلاشش به هدر رود.

د. کسی که مرده‌ای را غسل دهد و امانت را در مورد وی ادا کند به ازای هر تار مویی برایش ثواب آزادکردن برده‌ای نوشته شود و صد درجه وی را بالا برند.

عمر بن خطاب سوال کرد:‌یا رسول الله: چگونه امانت را در مورد وی ادا کند؟

فرمودند: عورتش را و زشتی‌هایش را بپوشاند؛ که اگر عورتش و زشتی‌هاش را نپوشاند اجر وی تباه گردد و آبروی خودش در دنیا و آخرت برود.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص۲۸۵ و ۲۹۰ و ۲۹۲

حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَی بْنِ الْمُتَوَكِّلِ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنِی مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ قَالَ حَدَّثَنِی عَمِّی الْحُسَینُ بْنُ زَیدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عَمْرٍو الصِّینِی عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْخُرَاسَانِی عَنْ مُیسِّرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی عَائِشَةَ السَّعْدِی عَنْ یزِیدَ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ عَنْ أَبِی سَلَمَةَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِی هُرَیرَةَ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالا:

خَطَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص قَبْلَ وَفَاتِهِ وَ هِی آخِرُ خُطْبَةٍ خَطَبَهَا بِالْمَدِینَةِ حَتَّی لَحِقَ بِاللَّهِ تَعَالَی‏ …

الف. (ص۲۸۵) مَنِ اغْتَابَ وَ مَنْ رَمَی مُحْصَناً أَوْ مُحْصَنَةً أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَهُ وَ جَلَدَهُ یوْمَ الْقِیامَةِ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ تَنْهَشُ لَحْمَهُ حَیاتٌ وَ عَقَارِبُ ثُمَّ یؤْمَرُ بِهِ إِلَی النَّار.

ب. (ص۲۸۵) وَ مَنْ سَعَی بِأَخِیهِ إِلَی سُلْطَانٍ لَمْ یبْدُ لَهُ مِنْهُ سُوءٌ وَ لَا مَكْرُوهٌ أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَه‏.

ج. (ص۲۹۰) وَ مَنِ اصْطَنَعَ إِلَی أَخِیهِ مَعْرُوفاً فَمَنَّ بِهِ عَلَیهِ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ خَابَ سَعْیهُ[۲۲].

د. (ص۲۹۲) وَ مَنْ غَسَّلَ مَیتاً فَأَدَّی فِیهِ الْأَمَانَةَ كَانَ لَهُ بِكُلِّ شَعْرَةٍ عِتْقُ رَقَبَةٍ وَ رُفِعَ لَهُ بِهِ مِائَةُ دَرَجَةٍ.

فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: یا رَسُولَ اللَّهِ كَیفَ یؤَدِّی فِیهِ الْأَمَانَةَ؟

قَالَ: یسْتُرُ عَوْرَتَهُ وَ یسْتُرُ شَینَهُ وَ إِنْ لَمْ یسْتُرْ عَوْرَتَهُ وَ شَینَهُ حَبِطَ أَجْرُهُ وَ كُشِفَ عَوْرَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ.

 

ط. عدم تسلیم به قضای الهی و جزع کردن در مصیبتها

۱۶) الف. از امام باقر ع روایت شده است:

سزاوارترین خلایق به اینکه تسلیم باشد دربرابر آنچه خداوند مقدر فرموده است کسی است که خداوند عز و جل را می‌شناسد؛ و کسی که به قضای الهی رضایت دهد قضای الهی بر او وارد شود و خداوند اجر وی را عظیم گرداند؛ و کسی که از قضای الهی ناخرسند گردد و بر آن خشم بگیرد قضای بر او وارد گردد و خداوند اجر وی را تباه کند.

الكافی، ج‏۲، ص۶۲

مُحَمَّدُ بْنُ یحْیی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجُعْفِی عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

أَحَقُّ خَلْقِ اللَّهِ أَنْ یسَلِّمَ لِمَا قَضَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ عَرَفَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ رَضِی بِالْقَضَاءِ أَتَی عَلَیهِ الْقَضَاءُ وَ عَظَّمَ اللَّهُ أَجْرَهُ وَ مَنْ سَخِطَ الْقَضَاءَ مَضَی عَلَیهِ الْقَضَاءُ وَ أَحْبَطَ اللَّهُ أَجْرَهُ.

شبیه این مضمون در الخصال (ج‏۱، ص۲۳) از امام صادق ع نیز روایت شده است.[۲۳]

ب. جابر می‌گوید از امام باقر ع سوال کردم: جزع چیست؟

فرمود: شدیدترین جزع، فریاد به واویلا سر دادن و صورت و سینه خراشیدن و موی جلوی سر کندن است؛ و کسی که نوحه‌سرایی برپا کند صبر را ترک گفته و در غیر راه قدم نهاده؛ و کسی که صبر پیشه کند و استرجاع [= انا لله و انا الیه راجعون] بگوید و خدا عز و جل را حمد گوید، پس بدانچه خداوند با او کرده راضی شده و اجرش برعهده خداست؛ و کسی که چنین نکند قضای الهی بر او جاری شده در حالی که او هم سزاوار مذمت گردیده و اجرش را خداوند متعال تباه کرده است.

الكافی، ج‏۳، ص۲۲۳

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی جَمِیعاً عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

قُلْتُ لَهُ مَا الْجَزَعُ؟

قَالَ أَشَدُّ الْجَزَعِ الصُّرَاخُ بِالْوَیلِ وَ الْعَوِیلِ وَ لَطْمُ الْوَجْهِ وَ الصَّدْرِ وَ جَزُّ الشَّعْرِ مِنَ‏ النَّوَاصِی وَ مَنْ أَقَامَ النُّوَاحَةَ فَقَدْ تَرَكَ الصَّبْرَ وَ أَخَذَ فِی غَیرِ طَرِیقِهِ وَ مَنْ صَبَرَ وَ اسْتَرْجَعَ وَ حَمِدَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ رَضِی بِمَا صَنَعَ اللَّهُ وَ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ وَ مَنْ لَمْ یفْعَلْ ذَلِكَ جَرَی عَلَیهِ الْقَضَاءُ وَ هُوَ ذَمِیمٌ وَ أَحْبَطَ اللَّهُ تَعَالَی أَجْرَهُ.

عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع مِثْلَهُ.

ج. از امیرالمؤمنین ع روایت شده است:

صبر به اندازه مصیبت نازل می‌شود [یعنی هر مصیبتی که بر شخصی وارد شود خداوند به اندازه آن به وی صبر می‌دهد؛ و این گونه نیست که مصیبتی نازل شود که فوق توان و تحمل شخصی باشد و وی در بی‌تحملی جزع و فزع کردن ذی‌حق باشد] و کسی که هنگام مصیبت دست با ران خویش بکوبد (به علامت نارضایتی و اعتراض) عملش تباه شود.

نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت ۱۴۴

وَ قَالَ ع ینْزِلُ الصَّبْرُ عَلَی قَدْرِ الْمُصِیبَةِ وَ مَنْ ضَرَبَ یدَهُ عَلَی فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِیبَتِهِ حَبِطَ عَمَلُه‏

عین همین روایت از امام صادق ع (من لا یحضره الفقیه، ج‏۴، ص۴۱۶[۲۴]) آمده است؛ و این روایت از امیرالمؤمنین ع در تحف العقول، ص۲۲۱ و الخصال، ج‏۲، ص۶۲۱ نیز آمده است؛ فقط فاقد جمله اول است؛ و این مضمون از امام کاظم به این صورت آمده که «اگر دست روی ران بکوید یا دست روی دست بزند اجرش تباه شده است» (تحف العقول، ص۴۰۳[۲۵]) و از امام جواد ع به این صورت آمده است که: «کسی که جزعش بر صبرش غلبه کند اجرش تباه شود و از این امر به خداوند پناه می‌بریم. (تحف العقول، ص۴۵۶[۲۶])

 

ی. در روابط بین زن و شوهر

۱۷) الف. از امام صادق ع روایت شده است:

هر زنی که به شوهرش بگوید: من هرگز از تو خیر ندیدم قطعا عمل آن زن حبط و تباه شده است.

من لا یحضره الفقیه، ج‏۳، ص۴۴۰؛ مكارم الأخلاق، ص۲۱۵

رَوَی جَمِیلُ بْنُ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ:

أَیمَا امْرَأَةٍ قَالَتْ لِزَوْجِهَا مَا رَأَیتُ قَطُّ مِنْ وَجْهِكَ خَیراً [مَا رَأَیتُ مِنْكَ خَیراً] فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهَا.

ب. از رسول الله ص روایت شده است:

اگر زنی همه آنچه از طلا و نقره در زمین است را به خانه شوهرش ببرد سپس روزی از روزها به سر شوهرش بزند و بگوید: تو کی هستی؟! همه این اموال مال من بوده! عملش تباه می‌شود هرچند که از عابدترین مردم باشد مگر اینکه توبه کند و برگردد و از همسرش معذرت‌خواهی کند.

مكارم الأخلاق، ص۲۰۲

مِنْ كِتَابِ الرِّیاضِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏:

لَوْ أَنَّ جَمِیعَ مَا فِی الْأَرْضِ مِنْ ذَهَبٍ وَ فِضَّةٍ حَمَلَتْهُ الْمَرْأَةُ إِلَی بَیتِ زَوْجِهَا ثُمَّ ضَرَبَتْ عَلَی رَأْسِ زَوْجِهَا یوْماً مِنَ الْأَیامِ تَقُولُ مَنْ أَنْتَ إِنَّمَا الْمَالُ مَالِی حَبِطَ عَمَلُهَا وَ لَوْ كَانَتْ مِنْ أَعْبَدِ النَّاسِ إِلَّا أَنْ تَتُوبَ وَ تَرْجِعَ وَ تَعْتَذِرَ إِلَی زَوْجِهَا.

 

ک. بسیاری از گناهان (روابط نامشروع، شرب خمر، حسد، و …)

بسیاری از گناهان نیز به طور خاص موجب حبط اعمال دیگر انسان می‌شود؛ که در روایات گاهی با همین تعبیر «ححبط عمل»‌ . گاه با تعابیر دیگر از این اثر تباه‌کندگی گناهان یاد شده است که در اینجا صرفا به چند نمونه اشاره می‌شود:

۱۸) در همان خطبه طولانی‌ای که در حدیث ۱۵ اشاره شد روابط منافی عفت در ابعاد گوناگون نیز موجب حبط عمل معرفی شده است؛ به این دو فراز از این خطبه توجه کنید:

الف. و کسی که با زنی از راه حرام نکاح کند یا با مردی ویا بچه‌ای نکاح کند خداوند متعال وی را با بدبوترین جنازه محشور کند به طوری که همه مردم از بوی بد وی اذیت شوند تا اینکه وارد جهنم شود و خداوند از او هیچ ما به ازا و فدیه‌ای نپذیرد و عمل وی تباه گردد و او را در تابوتی که با میخهای آهنین محکم شده بگذارند

ب. و غضب خداوند شدت گرفت بر زن شوهرداری که نگاهش دائما به کسانی غیر از همسر یا محارمش است؛ که اگر چنین باشد خداوند هر کاری را که انجام داده تباه می‌کند؛ و اگر در بستر غیر همسرش بیارمد بر خداوند است که وی را بعد از اینکه در قبر عذابش کرد به آتش جهنم اندازد.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص۲۸۲ و ۲۸۷

حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَی بْنِ الْمُتَوَكِّلِ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنِی مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ قَالَ حَدَّثَنِی عَمِّی الْحُسَینُ بْنُ زَیدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عَمْرٍو الصِّینِی عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْخُرَاسَانِی عَنْ مُیسِّرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی عَائِشَةَ السَّعْدِی عَنْ یزِیدَ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ عَنْ أَبِی سَلَمَةَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِی هُرَیرَةَ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالا خَطَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص قَبْلَ وَفَاتِهِ وَ هِی آخِرُ خُطْبَة …

الف. وَ مَنْ نَكَحَ امْرَأَةً حَرَاماً فِی دُبُرِهَا أَوْ رَجُلًا أَوْ غُلَاماً حَشَرَهُ اللَّهُ تَعَالَی یوْمَ الْقِیامَةِ أَنْتَنَ مِنَ الْجِیفَةِ یتَأَذَّی بِهِ النَّاسُ حَتَّی یدْخُلَ جَهَنَّمَ وَ لَا یقْبَلُ اللَّهُ مِنْهُ صِدْقاً وَ لَا عَدْلًا وَ أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَهُ وَ یدَعُهُ فِی تَابُوتٍ مَشْدُوداً بِمَسَامِیرَ مِنْ حَدِیدٍ وَ یضْرَبُ عَلَیهِ فِی التَّابُوتِ بِصَفَائِحِهِ حَتَّی یبشك [یتَشَبَّكَ‏] فِی تِلْكَ الْمَسَامِیرِ فَلَوْ وُضِعَ عِرْقٌ مِنْ عُرُوقِهِ عَلَی أَرْبَعِمِائَةِ أُمَّةٍ لَمَاتُوا جَمِیعاً وَ هُوَ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ عَذَابا

ب. وَ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَی امْرَأَةٍ ذَاتِ بَعْلٍ مَلَأَتْ‏ عَینَهَا مِنْ غَیرِ زَوْجِهَا أَوْ ذِی مَحْرَمٍ مِنْهَا فَإِنَّهَا إِنْ فَعَلَتْ ذَلِكَ أَحْبَطَ اللَّهُ كُلَّ عَمَلٍ عَمِلَتْهُ فَإِنْ أَوْطَأَتْ فِرَاشَ غَیرِهِ كَانَ حَقّاً عَلَی اللَّهِ تَعَالَی أَنْ یحْرِقَهَا بِالنَّارِ بَعْدَ أَنْ یعَذِّبَهَا فِی قَبْرِهَا

ج. از رسول الله ص روایت شده است:

کسی که به فرد شرابخوار سلام دهد یا با او معانقه یا مصافحه نماید [یعنی به او روی خوش نشان دهد به نحوی که گویی شرابخواری وی مهم نیست] خداوند عمل چهل ساله‌اش را تباه کند.

جامع الأخبار (للشعیری)، ص۱۵۲

وَ رُوِی عَنِ النَّبِی ص:

مَنْ سَلَّمَ عَلَی شَارِبِ الْخَمْرِ أَوْ عَانَقَهُ أَوْ صَافَحَهُ أَحْبَطَ اللَّهُ عَلَیهِ عَمَلَهُ أَرْبَعِینَ سَنَةً.

د. از امیرالمؤمنین ع روایت شده است:

حسد کارهای نیک را می‌خورد [= از بین می‌برد] آن گونه که آتش هیزم را می‌خورد.

كنز الفوائد، ج‏۱، ص۱۳۶

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

الْحَسَدُ یأْكُلُ الْحَسَنَاتِ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ.

 

 


[۱] . متن حدیث زیر بدون ترجمه در جلسه ۵۴۲ آمد https://yekaye.ir/al-ahzab-33-53/

[۲] . قَرُّوا فَإِنِّي أَمَرْتُ الْأُمَّةَ بِمَا أَمَرْتَنِي بِهِ مِنْ تَرْبِيعِ الْأَظَافِيرِ وَ نَهَيْتُهُمْ عَنْ تَدْوِيرِهَا فَذَكَرُوا أَنِّي إِنَّمَا رَبَّعْتُهَا لِأَنِّي أَتَسَلَّقُ عَلَى مَشَارِبِ أَزْوَاجِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَآتِي مِنْهُنَّ الْفَاحِشَةَ وَ كُنْتُ أَبِيعُ الْخَمْرَ بِعَهْدِكَ وَ بَعْدَكَ وَ كُنْتُ أُغِلُّ الْفَيْ‏ءَ فِي جَمِيعِ غَزَوَاتِكَ وَ أَسْتَبِدُّ بِهِ دُونَكَ وَ دُونَ الْمُسْلِمِينَ

[۳] . كَمَا أَخْبَرَتْكُمُ الْمُوَفَّقَةُ فَاطِمَةُ أَنَّنِى حَمَلْتُهَا وَ ذُرِّيَّتَهَا إِلَى دُورِ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ أُذَكِّرُهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ وَ مَا أَخَذْتَهُ عَلَيْهِمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ بِأَمْرِ اللَّهِ مِنَ الْعَهْدِ وَ الْمِيثَاقِ لِي فِي أَرْبَعَةِ مَوَاطِنَ وَ تَسْلِيمِهِمْ عَلَيَّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ بِعَهْدِكَ فَيَعِدُونِّي النُّصْرَةَ لَيْلًا وَ يَقْعُدُونَ عَنِّي نَهَاراً حَتَّى إِذَا جَاءَنِي ثِقَاتُ‏ أَصْحَابِكَ بَاكِينَ اسْتَنْهَضُونِي وَ يَقُولُونَ عَلَى أَنَّهُمْ أَنْصَارِي عَلَى إِظْهَارِ دِينِ اللَّهِ امْتَحَنْتُهُمْ بِحَلْقِ رُؤُوسِهِمْ وَ إِشْهَارِ سُيُوفِهِمْ عَلَى عَوَاتِقِهِمْ وَ مَسِيرِهِمْ إِلَى بَابِ دَارِي فَتَأَخَّرَ جَمْعُهُمْ عَنِّي فَمَا صَحَّ لِي مِنْهُمْ إِلَّا ثَلَاثُ نَفَرٍ وَ آخَرُ لَمْ يُتِمَّ حَلْقَ رَأْسِهِ وَ لَا أَشْهَرَ سَيْفَهُ وَ هُمْ وَ اللَّهِ أَحْبَابُكَ وَ أَنْجَابُكَ وَ أَصْحَابُكَ وَ هُمْ سَلْمَانُ وَ الْمِقْدَادُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ عَمَّارٌ الَّذِي لَمْ يُتِمَّ حَلْقَ رَأْسِهِ وَ لَا أَشْهَرَ سَيْفَهُ وَ لَأُخْرِجْتُ مُكْرَهاً إِلَى سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ أُقَادُ إِلَيْهَا كَمَا تُقَادُ صَعْبَةُ الْإِبِلِ فَلَمْ أَرَ لِي وَ لَا نَاصِراً إِلَّا الزُّبَيْرَ بْنَ الْعَوَّامِ فَإِنَّهُ شَهَرَ سَيْفَهُ فِي أَوْسَاطِهِمْ وَ عَضَّ عَلَى نَوَاجِذِهِ وَ قَالَ وَ اللَّهِ لَا غَمَدْتُهُ أَوْ تُقْطَعَ يَدِي أَ مَا تَرْضَوْنَ أَنْ غَصَبْتُمْ عَلِيّاً حَقَّهُ وَ نَقَضْتُمْ عَهْدَهُ وَ عَهْدَ اللَّهِ وَ مُبَايَعَتَكُمْ لَهُ حَتَّى جِئْتُمْ بِهِ يُبَايِعُكُمْ فَوَثَبَ عُمَرُ وَ خَالِدٌ وَ تَمَامُ أَرْبَعِينَ رَجُلًا كُلًّا يَجْتَهِدُ فِي أَخْذِ السَّيْفِ مِنْ يَدِهِ وَ طَرَحُوهُ إِلَى الْأَرْضِ صَرِيعاً وَ أَخَذُوا السَّيْفَ مِنْ يَدِهِ فَلَمَّا انْتَهَوْا بِي إِلَى عَتِيقٍ وَرَدْتُ عَلَى مَوْرِدٍ لَمْ يَسَعْنِي مَعَهُ السُّكُوتُ بَعْدَ أَنْ كَظَمْتُ غَيْظِي وَ حَفِظْتُ نَفْسِي وَ رَبَطْتُ جَأْشِي وَ قُلْتُ لِلنَّاسِ جَمِيعاً إِنَّمَا أَنَا فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ طَاعَتِي وَ رَسُولُهُ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) عَلَى الْأُمَّةِ فَإِذَا نَقَضُوا عَهْدَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ خَالَفَتْنِي الْأُمَّةُ لَمْ يَكُنْ عَلَيَّ أَنْ أَدْعُوَهُمْ إِلَى طَاعَتِي ثَانِيَةً وَ مَا لِي فِيهِمْ نَاصِرٌ وَ لَا مُعِينٌ وَ صَبَرْتُ كَمَا أَدَّبَنِيَ اللَّهُ بِمَا أَدَّبَكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فِي قَوْلِهِ جَلَّ مِنْ قَائِلٍ فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ الْآيَةَ وَ قَوْلِهِ: وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ حَقٌّ يَا رَسُولَ اللَّهِ تَأْوِيلُ هَذِهِ الْآيَةِ الَّتِي أَنْزَلَهَا فِي الْأُمَّةِ مِنْ بَعْدِكَ فِي قَوْلِهِ عَزَّ مِنْ قَائِلٍ: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِين‏

[۴]. جرَى بينه وبين عائشةَ كلامٌ، حتَّى أدخلا بينهما أبا بكرٍ رضي اللهُ عنه حكَمًا، واستشهده فقال لها رسولُ اللهِ صلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: تُكلِّمين أو أتكلَّمُ؟ فقالت: بل تكلَّمْ أنت ولا تقُلْ إلَّا حقًّا، فلطمها أبو بكرٍ حتَّى دَمِيَ فوها، وقال: يا عَدِيَّةَ نفسِها أوَيقولُ غيرَ الحقِّ، فاستجارت برسولِ اللهِ صلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ، وقعدَتْ خلفَ ظهرِه فقال له النَّبيُّ صلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: لم ندْعُك لهذا ولا أردنا منك هذا .

وقالت له مرة في كلام غضبت عنده أنت الذي تزعم أنك نبي الله فتبسم رسول الله صلى الله عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ واحتمل ذلك حلماً وكرماً»

[۵] . ۲۰ – (۱۶۳۷) حدثنا سعيد بن منصور، وقتيبة بن سعيد، وأبو بكر بن أبي شيبة، وعمرو الناقد، واللفظ لسعيد، قالوا: حدثنا سفيان، عن سليمان الأحول، عن سعيد بن جبير، قال: قال ابن عباس: يوم الخميس، وما يوم الخميس ثم بكى حتى بل دمعه الحصى، فقلت: يا ابن عباس، وما يوم الخميس؟ قال: اشتد برسول الله ص وجعه، فقال: «ائتوني أكتب لكم كتابا لا تضلوا بعدي» ، فتنازعوا [ص:۱۲۵۸] وما ينبغي عند نبي تنازع، وقالوا: ما شأنه أهجر؟ استفهموه، قال: ” دعوني فالذي أنا فيه خير، أوصيكم بثلاث: أخرجوا المشركين من جزيرة العرب، وأجيزوا الوفد بنحو ما كنت أجيزهم “، قال: وسكت، عن الثالثة، أو قالها فأنسيتها، قال أبو إسحاق إبراهيم: حدثنا الحسن بن بشر، قال: حدثنا سفيان، بهذا الحديث

۲۱ – (۱۶۳۷) حدثنا إسحاق بن إبراهيم، أخبرنا وكيع، عن مالك بن مغول، عن طلحة بن مصرف، عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس، أنه قال: يوم الخميس، وما يوم الخميس ثم جعل تسيل دموعه، حتى رأيت على خديه كأنها نظام اللؤلؤ، قال: قال رسول الله ص«ائتوني بالكتف والدواة – أو اللوح والدواة – أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا» ، فقالوا: إن رسول الله ص يهجر

۲۲ – (۱۶۳۷) وحدثني محمد بن رافع، وعبد بن حميد، قال عبد: أخبرنا، وقال ابن رافع: حدثنا عبد الرزاق، أخبرنا معمر، عن الزهري، عن عبيد الله بن عبد الله بن عتبة، عن ابن عباس، قال: لما حضر رسول الله ص وفي البيت رجال فيهم عمر بن الخطاب، فقال النبي ص«هلم أكتب لكم كتابا لا تضلون بعده» ، فقال عمر: إن رسول الله ص قد غلب عليه الوجع، وعندكم القرآن حسبنا كتاب الله، فاختلف أهل البيت، فاختصموا فمنهم من يقول: قربوا يكتب لكم رسول الله ص كتابا لن تضلوا بعده، ومنهم من يقول ما قال عمر، فلما أكثروا اللغو والاختلاف عند رسول الله ص، قال رسول الله ص«قوموا» ، قال عبيد الله: فكان ابن عباس، يقول: «إن الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله ص وبين أن يكتب لهم ذلك الكتاب من اختلافهم ولغطهم»

[۶] . حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ أَبِي مُسْلِمٍ، خَالِ ابْنِ أَبِي نَجِيحٍ، سَمِعَ سَعِيدَ بْنَ جُبَيْرٍ، يَقُولُ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: يَوْمُ الْخَمِيسِ، وَمَا يَوْمُ الْخَمِيسِ؟، ثُمَّ بَكَى حَتَّى بَلَّ دَمْعُهُ – وَقَالَ مَرَّةً: دُمُوعُهُ – الْحَصَى، قُلْنَا: يَا أَبَا الْعَبَّاسِ: وَمَا يَوْمُ الْخَمِيسِ؟ قَالَ: اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللهِ ص وَجَعُهُ، فَقَالَ: ” ائْتُونِي أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا، فَتَنَازَعُوا وَلا يَنْبَغِي عِنْدَ نَبِيٍّ تَنَازُعٌ ” فَقَالُوا: مَا شَأْنُهُ أَهَجَرَ – قَالَ سُفْيَانُ: يَعْنِي هَذَى – اسْتَفْهِمُوهُ، فَذَهَبُوا يُعِيدُونَ عَلَيْهِ، فَقَالَ: ” دَعُونِي فَالَّذِي أَنَا فِيهِ خَيْرٌ مِمَّا تَدْعُونِي إِلَيْهِ “، وَأَمَرَ بِثَلاثٍ – وَقَالَ سُفْيَانُ مَرَّةً: أَوْصَى بِثَلاثٍ – قَالَ: ” أَخْرِجُوا الْمُشْرِكِينَ مِنْ جَزِيرَةِ الْعَرَبِ، وَأَجِيزُوا الْوَفْدَ بِنَحْوِ مَا كُنْتُ أُجِيزُهُمْ ” وَسَكَتَ سَعِيدٌ عَنِ الثَّالِثَةِ، فَلا أَدْرِي أَسَكَتَ عَنْهَا عَمْدًا – وَقَالَ مَرَّةً: أَوْ نَسِيَهَا – وقَالَ سُفْيَانُ مَرَّةً: وَإِمَّا أَنْ يَكُونَ تَرَكَهَا، أَوْ نَسِيَهَا.

[۷]. حدثنا حسن، حدثنا شيبان، عن ليث، عن طاوس، عن ابن عباس، أنه قال: لما حضر رسول الله ص، قال: ” ائتوني بكتف أكتب لكم فيه كتابا، لا يختلف منكم رجلان بعدي ” قال: ” فأقبل القوم في لغطهم، فقالت المرأة: ويحكم، عهد رسول الله ص.

[۸]. الزُّهْرِيِّ، عَنْ عُبَيْدِ اللهِ بْنِ عَبْدِ اللهِ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ رَسُولَ اللهِ ص الْوَفَاةُ قَالَ: ” هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ ” وَفِي الْبَيْتِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، فَقَالَ عُمَرُ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ ص قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ، وَعِنْدَكُمِ الْقُرْآنُ، حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ. قَالَ: فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَيْتِ، فَاخْتَصَمُوا، فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: يَكْتُبُ لَكُمْ رَسُولُ اللهِ ص، أَوْ قَالَ: قَرِّبُوا يَكْتُبْ لَكُمْ رَسُولُ اللهِ ص، وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ، فَلَمَّا أَكْثَرُوا اللَّغَطَ وَالاخْتِلافَ، وَغُمَّ (۱) رَسُولُ اللهِ ص، قَالَ: ” قُومُوا عَنِّي “. فَكَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ يَقُولُ: إِنَّ ‌الرَّزِيَّةَ ‌كُلَّ ‌الرَّزِيَّةِ، مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللهِ ص، وَبَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لَهُمْ ذَلِكَ الْكِتَابَ، مِنَ اخْتِلافِهِمْ وَلَغَطِهِمْ

[۹] . حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، حَدَّثَنَا مَعْمَرٌ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ عُبَيْدِ اللهِ بْنِ عَبْدِ اللهِ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا حُضِرَ رَسُولُ اللهِ ص، وَفِي الْبَيْتِ رِجَالٌ وَفِيهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، قَالَ النَّبِيُّ ص” هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا (۱) لا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا ” فَقَالَ عُمَرُ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ ص قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ، وَعِنْدَكمُ (۲) الْقُرْآنُ، حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ، فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَيْتِ، فَاخْتَصَمُوا، فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: قَرِّبُوا يَكْتُبُ لَكُمْ كِتَابًا لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ، وَفِيهِمْ مَنْ يَقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ، فَلَمَّا أَكْثَرُوا اللَّغْوَ وَالاخْتِلافَ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ ص، قَالَ رَسُولُ اللهِ ص” قُومُوا ” قَالَ عُبَيْدُ اللهِ: وَكَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ، يَقُولُ: ” إِنَّ الرَّزِيَّةَ، كُلَّ الرَّزِيَّةِ، مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللهِ ص، وَبَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لَهُمْ ذَلِكَ الْكِتَابَ، مِنَ اخْتِلافِهِمْ وَلَغَطِهِمْ.

[۱۰] . حَدَّثَنَا وَكِيعٌ، حَدَّثَنَا مَالِكُ بْنُ مِغْوَلٍ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ مُصَرِّفٍ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: يَوْمُ الْخَمِيسِ، ‌وَمَا ‌يَوْمُ ‌الْخَمِيسِ ثُمَّ نَظَرْتُ إِلَى دُمُوعِهِ عَلَى خَدَّيْهِ تَحْدُرُ كَأَنَّهَا نِظَامُ اللُّؤْلُؤِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ ص” ائْتُونِي بِاللَّوْحِ، وَالدَّوَاةِ – أَوِ الْكَتِفِ – أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا ” فَقَالُوا: رَسُولُ اللهِ ص يَهْجُرُ!

[۱۱] . حدثنا موسى بن داود، حدثنا ابن لهيعة، عن أبي الزبير، عن جابر، ” أن النبي ص ” دعا عند موته بصحيفة ليكتب فيها كتابا لا يضلون بعده “، قال: ” فخالف عليها عمر بن الخطاب حتى رفضها

[۱۲]. «‌‌ذكر الكتاب الذي أَراد رسول الله، ص ، أن يكتبه لأمّته في مرضه الذي مات فيه

(۱) أخبرنا يحيَى بن حمّاد، أخبرنا أبو عَوانة عن سليمان، يعني الأعْمش، عن عبد الله بن عبد الله عن سعيد بن جُبير عن ابن عبَّاس قال: اشتكى النّبيّ، ص ، يومَ الخميس فجعل، يعني ابن عبّاس، يبكى ويقول يوم الخميس وما يوم الخميس! اشتدّ بالنّبيّ، ص ، وجعه فقال ائتوني بدواة وصحيفة أكْتُبْ لكم كتابًا لا تَضلّوا بعده أبدًا، قال: فقال بعض مَن كان عنده إنّ نبيّ الله لَيَهْجر! قال فقيل له: ألا نأتيك بما طلبت؟ قال: أَوَ بَعْدَ ماذا؟ قال: فلم يدعُ به.

(۲) أخبرنا سفيان بن عُيينة عن سليمان بن أبي مسلم خالِ ابن أبي نَجيح سمع سعيدَ بن جُبَير قال: قال ابن عبّاس: يومُ الخميس وما يومُ الخميس! قال: اشتدّ برسول الله، ص ، وجعُه في ذلك اليوم فقال ائتونى بدواة وصحيفة أكتُب لكم كتابًا لا تَضلّوا بعده أبدًا، فَتَنازعوا ولا ينبغي عند نبيّ تنازعٌ، فقالوا: ما شأنه، أهَجَرَ؟ اسْتَفْهِمُوُه! فذَهبوا يُعيدون عليه فقال: دَعُوني فالّذي أنا فيه خيرٌ مما تَدْعونَني إليه وأوصَى بثلاثٍ، قال: أخْرِجُوا المشُركينَ من جَزيرة العرب، وأَجِيزوا الوَفْدَ بنَحْوٍ ممّا كنتُ أُجيزهم، وسكت عن الثالثة فلا أدرى قالها فنسيتُها أو سكتَ عنها عَمْدًا.

(۳) أخبرنا محمّد بن عبد الله الأنصاري، حدّثني قُرّة بن خالد، أخبرنا أبو الزّبير، أخبرنا جابر بن عبد الله الأنصاري قال: لمّا كان في مرض رسول الله، ص ، الذي توفّى فيه دعا بصحيفة ليكتب فيها لأمّته كتابًا لا يَضلّون ولا يُضَلّون، قال: فكان في البيت لغطٌ وكلامٌ وتكلّم عمر بن الخطّاب قال فرفضه النّبيّ، ص »

(۴) أخبرنا حَفْص بن عمر الحَوْضيّ، أخبرنا عمر بن الفضل العبديّ عن نُعيم بن يزيد، أخبرنا عليّ بن أبي طالب و: أنّ رسول الله، ص ، لمّا ثَقِلَ قال: يا عليّ ائتني بِطَبَقٍ أكتبُ فيه ما لا تَضلّ أُمّتي بعدى، قال: فخشيتُ أن تَسبقنى نفسه فقلت إنِّي أحفظ ذراعًا من الصحيفة، قال: فكان رأسه بين ذراعي وعَضُدي فجعل يُوصى بالصّلاة والزّكاة وما ملكَتْ أَيْمانُكم، قال: كذلك حتى فاظت نفسُه وأمر بشهادة أن لا إله إلّا الله وأدقّ محمّدًا عبده ورسوله حتى فاظَت نفسه، مَن شهد بهما حُرّم على النّار.

(۵) أخبرنا حجّاج بن نُصير، أخبرنا مالك بن مِغْوَل قال: سمعتُ طلحة بن مصرّف يحدّث عن سعيد بن جُبير عن ابن عبّاس قال: كان يقول يومُ الخميس وما يومُ الخميس! قال: وكأنّى أنظر إلى دموع ابن عبّاس على خدّه كَأنّها نِظام اللّؤلؤ! قال قال رسول الله، صائتوني بالكَتِف والدواة أكتبُ لكم كتابًا لا تَضلّوا بَعده أبدًا، قال فقالوا: إنّما يهجر رسول الله، ص .

(۶) أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثني هشام بن سعد عن زَيد بن أسْلَم عن أبيه عن عمر بن الخطّاب قال: كُنّا عند النّبيّ، ص ، وبيننا وبين النّساء حِجابٌ، فقال رسول الله، صاغسلوني بسبع قِرَبٍ وأتوني بصَحيفة ودواة أكتبُ لكم كتابًا لَنْ تَضلّوا بعده أبدًا! فقال النسوةُ: ائتوا رسولَ الله، ص ، بحاجته. قال عمر: فقلتُ اسكتْنَ فإنّكنّ صواحبه إذا مرض عصرتُنّ أعْيُنَكُنّ وإذا أخذتُنّ بعُنُقه! فقال رسول الله، صهُنّ خيرٌ منكم!

(۷) أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثني إبراهيم بن يزيد عن أبي الزّبير عن جابر قال: دعا النّبيّ، ص ، عند موته بصحيفة ليكتب فيها كتابًا لأمّته لا يَضِلّوا ولا يُضَلّوا فَلَغَطوا عنده حتى رَفَضها النّبيّ، ص .

(۸) أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثني أُسامة بن زَيد اللّيثيّ ومَعمر بن رَاشد عن الزّهريّ عن عُبيد الله بن عبد الله بن عُتبة عن ابن عبّاس قال: لمّا حضرت رسولَ الله، ص ، الوفاةُ وفي البيت رجالٌ فيهم عمر بن الخطّاب، فقال رسول الله، صهلُمّ أكتبُ لكم كتابًا لن تَضلّوا بعده! فقال عمر: إن رسول الله قد غَلَبه الوجع وعندكم القرآن، حَسْبُنا كتابُ الله فاختلفَ أهلُ البيت واختَصَموا، فمنهم مَن يقول قَرّبوا يَكْتُبْ لكم رسولُ الله، ص ، ومنهم مَن يقول ما قال عمر، فلمّا كثر اللّغط والاختلاف وغمّوا رسولَ الله، ص ، فقال: قوموا عنّى! فقال عُبيد الله بن عبد الله فكان ابن عبّاس يقول: الرّزية كلّ الرّزيّة ما حَالَ بين رسول الله، ص ، وبين أن يكتبَ لهم ذلك الكتاب من اختلافهم ولَغَطِهم.

(۹) أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثني إبراهيم بن إسماعيل بن أبي حَبيبة عن داود بن الحُصين عن عِكْرِمة عن ابن عبّاس: أنّ النّبيّ، ص ، قال في مرضه الّذي مات فيه: ائتونى بدواة وصَحيفة أكتبُ لكم كتابًا لن تَضلّوا بعده أبدًا! فقال عمر بن الخطّاب: مَن لفلانة وفلانة مَدائن الرّوم؟ إنّ رسول الله، ص ، ليس بميتٍ حتَّى نَفْتتحها ولو مات لانتظرناه كما انتَظَرتْ بنو إسرائيل موسى! فقالت زَينب زوج النبيّ، صألا تسمعون النّبيّ، ص ، يعهد إليكم؟ فلغطوا فقال: قُوموا! فلمّا قاموا قبض النّبيّ، ص ، مكانه.

[۱۳]. حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ سُلَيْمَانَ قَالَ: حَدَّثَنِي ابْنُ وهب قال: أخبرني يونس، عن ابن شهاب، عن عبيد الله بن عبد الله، عن ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا اشْتَدَّ بِالنَّبِیِّ (ص) وَجَعُهُ، قَالَ: ائْتُونِی بِکِتَابٍ أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ. قَالَ عُمَرُ: إِنَّ النَّبِیَّ (ص) غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَعِنْدَنَا کِتَابُ اللَّهِ حَسْبُنَا! فَاخْتَلَفُوا وَکَثُرَ اللَّغَطُ، قَالَ صقُومُوا عَنِّی وَلَا یَنْبَغِی عِنْدِی التَّنَازُعُ. فَخَرَجَ ابْنُ عَبَّاسٍ یَقُولُ: إِنَّ الرَّزِیَّهَ کُلَّ الرَّزِیَّهِ مَا حَالَ بَیْنَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَبَیْنَ کِتَابِهِ.

[۱۴]. حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُوسَى: أَخْبَرَنَا هِشَامٌ، عَنْ معمر، عَنِ الزُهري، عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: لَمَّا حُضِرَ النَّبِيُّ ص قَالَ، وَفِي الْبَيْتِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، قَالَ: (هلمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ). قَالَ عُمَرُ: إِنَّ النَّبِيَّ ص غَلَبَهُ الْوَجَعُ، وَعِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ. فَحَسْبُنَا كتاب الله. واختلف أهل البيت، اختصموا: فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: قرِّبوا يَكْتُبْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ، فَلَمَّا أَكْثَرُوا اللَّغَطَ وَالِاخْتِلَافَ عِنْدَ النَّبِيِّ ص قَالَ: (قُومُوا عَنِّي). قَالَ عُبَيْدُ اللَّهِ: فَكَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ يَقُولُ: إِنَّ ‌الرَّزيَّة ‌كُلَّ ‌الرَّزيَّة مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَبَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لَهُمْ ذَلِكَ الْكِتَابَ، مِنَ اخْتِلَافِهِمْ ولغطهم

[۱۵]. حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ: أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عتبة، عن ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: لَمَّا حُضِرَ رَسُولُ اللَّهِ ص وفي البيت رجال، فقال النبي ص(هلموا أكتب لكم كتابا لا تضلون بعده). فقال بعضهم: أن رسول الله ص قد غلبه الْوَجَعُ، وَعِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ، حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ. فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَيْتِ وَاخْتَصَمُوا، فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: قَرِّبُوا يكتب لكم كتابا لا تضلون بعده، ومنهم من يقول غير ذلك، فلما أكثروا اللغو والاختلاف، قال رسول الله ص(قُومُوا). قَالَ عُبَيْدُ اللَّهِ: فَكَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ: إِنَّ ‌الرَّزِيَّةَ ‌كُلَّ ‌الرَّزِيَّةِ، مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَبَيْنَ أن يكتب لهم ذلك الكتاب، لاختلافهم ولغطهم.

[۱۶] . حدثنا قبيصة: حدثنا ابن عيينة، عن سليمان الأحول، عن سعيد ابن جبير، عن ابن عباس رضي الله عنهما: أنه قال: يوم الخميس وما يوم الخميس، ثم بكى حتى خضب دمعه الحصباء، فقال: اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ ص وجعه يوم الخميس، فقال: (‌ائتوني ‌بكتاب ‌أكتب ‌لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا). فتنازعوا، ولا ينبغي عند نبي تنازع، فقالوا: هجر رسول الله ص؟ قال: (دعوني، فالذي أنا فيه خير مما تدعونني إليه). وأوصى عند موته بثلاث: (أخرجوا المشركين من جزيرة العرب، وأجيزوا الوفد بنحو ما كنت أجيزهم). ونسيت الثالثة.

[۱۷]. حدثنا محمد: حدثنا ابن عيينة، عن سليمان الأحول: سمع سعيد ابن جبير: سَمِعَ ابْنَ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا يَقُولُ: يوم الخميس وما يوم الخميس، ثم بكى حتى بل دمعه الحصى، قلت يا أبا عباس: ما يوم الخميس؟ قال: اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ ص وجعه، فقال: (ائتوني بكتف أكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده أبدا). فتنازعوا، ولا ينبغي عند نبي تنازع، فقالوا: ‌ما ‌له ‌أهجر استفهموه؟ فقال: (ذروني، فالذي أنا فيه خير مما تدعونني إليه). فأمرهم بثلاث، قال: (أخرجوا المشركين من جزيرة العرب، وأجيزوا الوفد بنحو ما كنت أجيزهم). والثالثة خير، إما أن سكتن عنها، وإما أن قالها فنسيتها. قال سفيان: هذا من قول سليمان.

[۱۸] . حَدَّثَنَا ‌قُتَيْبَةُ، حَدَّثَنَا ‌سُفْيَانُ، عَنْ ‌سُلَيْمَانَ الْأَحْوَلِ، عَنْ ‌سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ قَالَ: قَالَ ‌ابْنُ عَبَّاسٍ: «يَوْمُ الْخَمِيسِ، وَمَا يَوْمُ الْخَمِيسِ؟ اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللهِ – ص – وَجَعُهُ، فَقَالَ: ائْتُونِي أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا، فَتَنَازَعُوا، وَلَا يَنْبَغِي عِنْدَ نَبِيٍّ تَنَازُعٌ، فَقَالُوا: ‌مَا ‌شَأْنُهُ، ‌أَهَجَرَ، اسْتَفْهِمُوهُ؟ فَذَهَبُوا يَرُدُّونَ عَلَيْهِ، فَقَالَ: دَعُونِي، فَالَّذِي أَنَا فِيهِ خَيْرٌ مِمَّا تَدْعُونِي إِلَيْهِ، وَأَوْصَاهُمْ بِثَلَاثٍ، قَالَ: أَخْرِجُوا الْمُشْرِكِينَ مِنْ جَزِيرَةِ الْعَرَبِ، وَأَجِيزُوا الْوَفْدَ بِنَحْوِ مَا كُنْتُ أُجِيزُهُمْ، وَسَكَتَ عَنِ الثَّالِثَةِ، أَوْ قَالَ: فَنَسِيتُهَا.»

[۱۹] . رَوَاهُ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ زُفَّتْ أَرْبَعَةُ أَيَّامٍ إِلَى اللَّهِ كَمَا تُزَفُّ الْعَرُوسُ إِلَى خِدْرِهَا قِيلَ مَا هَذِهِ الْأَيَّامُ قَالَ يَوْمُ الْأَضْحَى وَ يَوْمُ الْفِطْرِ وَ يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ يَوْمُ الْغَدِيرِ وَ إِنَّ يَوْمَ الْغَدِيرِ بَيْنَ الْأَضْحَى وَ الْفِطْرِ وَ الْجُمُعَةِ كَالْقَمَرِ بَيْنَ الْكَوَاكِبِ وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي نَجَا فِيهِ إِبْرَاهِيمُ الْخَلِيلُ مِنَ النَّارِ فَصَامَهُ شُكْراً لِلَّهِ وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي أَكْمَلَ اللَّهُ بِهِ الدِّينَ فِي إِقَامَةِ النَّبِيِّ ع عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَماً وَ أَبَانَ فَضِيلَتَهُ وَ وِصَاءَتَهُ فَصَامَ ذَلِكَ الْيَوْمَ وَ إِنَّهُ لَيَوْمُ الْكَمَالِ وَ يَوْمُ مَرْغَمَةِ الشَّيْطَانِ وَ يَوْمُ تُقْبَلُ أَعْمَالُ الشِّيعَةِ وَ مُحِبِّي آلِ مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي أَكْمَلَ اللَّهُ الدِّينَ يَعْمَدُ اللَّهُ فِيهِ إِلَى مَا عَمِلَهُ الْمُخَالِفُونَ فَيَجْعَلُهُ هَباءً مَنْثُوراً.

[۲۰]. عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً». فَقَالَ إِنْ كَانَتْ أَعْمَالُهُمْ لَأَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ الْقَبَاطِيِّ فَيَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهَا كُونِي هَبَاءً وَ ذَلِكَ أَنَّهُمْ كَانُوا إِذَا شُرِعَ لَهُمُ الْحَرَامُ أَخَذُوهُ.

[۲۱]. حذيفة بن اليمان يرفعه أن قوما يجيئون يوم القيامة و لهم من الحسنات كأمثال الجبال فيجعلها الله هَباءً مَنْثُوراً ثم يؤمر بهم إلى النار فقيل خلهم لنا يا رسول الله قال إنهم كانوا يصلون و يصومون و يأخذون أهبة من الليل و لكنهم كانوا إذا عرض عليهم الحرام وثبوا عليه.

[۲۲]. برای این مضمون این روایت هم در من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص۱۷ آمده است:

وَ مَنِ اصْطَنَعَ إِلَى أَخِيهِ مَعْرُوفاً فَامْتَنَّ بِهِ أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَهُ وَ ثَبَّتَ وِزْرَهُ وَ لَمْ يَشْكُرْ لَهُ سَعْيَهُ ثُمَّ قَالَ ع يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَرَّمْتُ الْجَنَّةَ عَلَى الْمَنَّانِ وَ الْبَخِيلِ وَ الْقَتَّاتِ وَ هُوَ النَّمَّام‏.

[۲۳]. حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَيُّوبُ بْنُ نُوحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْفَرَّاءِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: مَنْ رَضِيَ الْقَضَاءَ أَتَى عَلَيْهِ الْقَضَاءُ وَ هُوَ مَأْجُورٌ وَ مَنْ سَخِطَ الْقَضَاءَ أَتَى عَلَيْهِ الْقَضَاءُ وَ أَحْبَطَ اللَّهُ أَجْرَهُ.

[۲۴]. رَوَى صَفْوَانُ بْنُ يَحْيَى وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ … إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يُنَزِّلُ الصَّبْرَ عَلَى قَدْرِ الْمُصِيبَةِ مَنْ ضَرَبَ يَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ حَبِطَ أَجْرُه.

[۲۵]. امام کاظم ع: وَ مَنْ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى فَخِذِهِ أَوْ ضَرَبَ بِيَدِهِ الْوَاحِدَةِ عَلَى الْأُخْرَى عِنْدَ الْمُصِيبَةِ فَقَدْ حَبِطَ أَجْرُه‏.

[۲۶]. فَمَنْ غَلَبَ جَزَعُهُ عَلَى صَبْرِهِ حَبِطَ أَجْرُهُ وَ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ ذَلِكَ.

بازدیدها: ۴۹

۱۰۶۷-۲) نکات ادبی مربوط به آیه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ …»

لا تَرْفَعُوا

أَصْواتَكُمْ /صَوْتِ

النَّبِی

لا تَجْهَرُوا /كَجَهْرِ

بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ

أَنْ تَحْبَطَ

أَعْمالُكُمْ

أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ

تبصره:

لا تَشْعُرُون

ادامه مطلب ۱۰۶۷-۲) نکات ادبی مربوط به آیه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ …»

بازدیدها: ۲

۲۳) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون

ترجمه:

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، صداهايتان را روی صداى پيامبر بلند مكنيد، و  آن گونه كه با يكديگر بلند سخن مى‏گوييد با او بلند سخن نگوييد [مبادا] كه اعمالتان نابود شود در حالی که متوجه نیستید. ادامه مطلب ۲۳) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون

بازدیدها: ۷۲