۲۸ رمضان-۲۶ شوال ۱۴۴۳
ترجمه
و بدانید که همانا [آنکه] در [میان] شماست پیامبر خدا [است]، اگر در بسیاری از آن امور از شما فرمان برد، قطعا [خودتان] به دردسر میافتید؛ ولیکن خداوند ایمان را محبوب شما کرد و آن را در دلهایتان بیاراست و کفر و فسوق [= پلیدکاری] و عصیان [= سرکشی] را نزدتان ناپسند نمود؛ آناناند که راشدین [= رشدیافتگان] اند.
اختلاف قرائت
یطیعُكُمْ / یطوعُكُمْ
عموما این آیه را به همین صورت «یطیعُكُمْ» (باب افعال از ماده «طوع») قرائت کردهاند؛
اما در قراءات شاذ به صورت «یطوعُكُمْ» (ثلاثی مجرد از همین ماده) نیز آمده است.
معجم القراءات ج ۹ ، ص۷۹[۱]
مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ[۲]
نکات ادبی
أَنَّ فِیكُمْ رَسُولَ اللَّهِ
واضح است که به لحاظ نحوی «رسول الله« اسم أن است؛ اما درباره خبر أن، اغلب صرفا از زاویه نحوی تحلیل کرده، گفتهاند که «فیکم» میباشد؛ اما مرحوم طبرسی این اشکال را مطرح کرده که علی القاعده خبر (بویژه وقتی میگویند: بدانید که) باید افادهکننده مطلبی باشد، نه توضیح واضحات؛ مثلا هیچگاه نمیگویند [بدانید که] آتش گرم است؛ از این رو وی بر این باور است که بهتر است کل عبارت «لو یطیعکم …» را خبر أن بدانیم؛ بدین ترتیب اگر وجه اول را در نظر بگیریم (که «فیکم» خبر أن باشد) آنگاه میخواهد نسبت به جایگاه رسول الله در میان اصحاب تذکر بدهد؛ که جایگاه او در میان خودتان را به رسمیت بشناسید و او را همچون بقیه در نظر نگیرید؛ و در حالت دوم جمله «لو …» خبر بعد از خبر (خبر دوم محسوب میشود (مجمع البیان، ج۹، ص۱۹۸[۳]) ظاهرا یعنی «لو یطیعکم» متنازع فیه است؛ هم با «أن» دارد عمل میکند و هم با «لعنتم»؛ آنگاه فراز اول آیه این طور است: «ان فیکم رسول الله لو یطیعکم: همانا رسول الله حتی اگر از شما اطاعت کند باز در میان شما هست» که این معنایی است که با حدیث شماره ۱ خیلی سازگار است.
لَوْ یطِیعُكُمْ فِی كَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ
از آنجا که استیناف دانستن این جمله منجر به بیفایده شدن مفاد کلام میشود، این جمله را میتوان خبر دوم برای «أن» دانست (تحلیل فوق) و میتوان آن را حال برای ضمیر «کُم» (فیکم) دانست؛ که در این صورت معنایش چنین میشود:
همانا در شما رسول الله است اما به حال و وضعی که باید تغییر کند و آن این است که شما میخواهید از اکثر حوادث از رای شما پیروی کند که اگر او چنین کند خود شما به دردسر میافتید (تفسیر كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج۱۲، ص۳۲۸[۴])
یطیعُكُمْ
قبلا بیان شد که ماده «طوع» در اصل به معنای تسلیم شدن و انقیاد و اطاعت کردن میباشد و «طَوْع» نقطه مقابل «کُرْه» (اکراه و اجبار) است: «ائْتِیا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً» (فصلت/۱۱).
برخی توضیح دادهاند که در این ماده، سه عنصر معنایی حضور دارد «میل و رغبت» ، «خضوع و کرنش» و «عمل بر اساس دستور»؛ و وقتی عنصر «میل و رغبت» حذف شود، «اکراه» صدق میکند خواه خضوع و عمل واقع شود یا نشود؛ اما دیگران این عناصر معنایی را ناشی از ورود این ماده در ابواب مختلف صرفی دانستهاند؛ یعنی توضیح دادهاند که:
فعل ثلاثی مجرد آن (طاعَ یطُوع) به معنای تسلیم امر کسی شدن است؛ که اسم فاعل آن «طائع» میشود (قالَتا أَتَینا طائِعینَ؛ فصلت/۱۱).
هنگامی به باب افعال میرود (أطاع یطاع) بسیاری از اهل لغت بین آن و حالت ثلاثی مجردِ این ماده (طاع یطوع) تفاوتی نگذاشتهاند؛ اما از ابنسکیت مطلبی نقل شده که اگرچه ظاهرا وی هم این دو را مساوی میداند؛ اما نهایتا بر این باور است که فعل ثلاثی مجرد آن تنها بر مفهوم «انقیاد» دلالت دارد؛ اما وقتی به باب افعال میرود که امر و دستوری هم در کار بوده باشد؛ و نیز ازهری از لیث نقل میکند که «طاع» صرفا به معنای انقیاد است؛ اما «أطاعة» – که «طاعة» هم از آن گرفته شده: (وَ یقُولُونَ طاعَةٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ، نساء/۸۱؛ قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ، نور/۵۳؛ طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ، محمد/۲۱) – به معنای این است که علاوه بر اینکه مطیع و تسلیم او بود، آن دستور وی را هم انجام داد؛ و شاید به همین جهت است که در قرآن کریم به صورت فعل ثلاثی مجرد اصلا به کار نرفته است، مثلا: «الَّذینَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا» (آلعمران/۱۶۸)؛ «مَنْ یطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» (نساء/۸۰) ؛ «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُول» (نساء/۵۹؛ مائده/۹۲، نور/۵۴؛ محمد/۳۳؛ تغابن/۱۲) ؛ «یا لَیتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولاَ» (احزاب/۶۶).
وقتی به باب مفاعله (طاوَعَ یطاوع) برود، به معنای آن است که این اطاعت کردنش با میل و رغبت هم بود.
وقتی به باب استفعال برود (استطاع یستطیع) به معنای قدرت و طاقت داشتن بر انجام کاری است (لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِی صَبْراً؛ کهف/۶۷ و ۷۲ و ۷۵) یعنی چیزی که به خاطر آن، انجام دادن فعل، میسر و مقدور میگردد؛ و مصدر آن «استطاعة» است که در اصل «استطواع» بوده که واو آن حذف شده و به جایش در انتها «ة» افزوده شده است که این چنین حالتی در کلمات معتل اجوف رایج است مانند استعانة و استعاذة. از ابنسکیت نقل شده که این کلمه در لهجههای مختلف عرب به چهار صورت «أستطیع» و «اسطیع» و «استتیع» و «استیع» تلفظ شده است که در دومی «ت» به خاطر التقای با «ط» افتاده است (لَمْ تَسْطِعْ عَلَیهِ؛ کهف/۸۲) در سومی، «ط» به «ت» تبدیل شده و در چهارمی این دو حالت با هم رخ داده است.
وقتی به باب افتعال میرود (تطوَّعَ) به معنای این است که استطاعت آن را بر دوش کشید، [= یعنی خود را با تکلف، در انجام آن کار توانا معرف نمود] و به کار مستحبی «تطوُّع» گویند چرا که شخص از روی میل و رغبت، عمل به تکلیفی را عهدهدار میشود (فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیراً فَهُوَ خَیرٌ لَهُ؛ بقرة/۱۸۴) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۳۰) و اسم فاعل آن «مُطَّوِّع» است که اصلش «متطوّع» بوده که «ت» در «ط» ادغام شده است (الَّذِینَ یلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فی الصَّدَقاتِ؛ توبه/۷۹).
اما معنای آن، وقتی به باب «تفعیل» میرود «فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیه» (مائده/۳۰) مطلب مقداری پیچیده میشود: برخی آن را با همان حالت ثلاثی مجرد (طاع) به یک معنا دانستهاند؛ برخی آن را با «أطاع» هممعنا دانسته، و فقط تذکر دادهاند «طوّع» بلیغتر از «أطاع» است و تعبیر «طَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ» را دقیقاً نقطه مقابل «تأبَّتْ عن كذا نفسُه: نفسش از آن ابا داشت» دانستهاند؛ و برخی در ادامه همین مطلب افزودهاند که تفاوت «طوّع» و «أطاع» در این است که اولی دلالت بر تدریجی بودن میکند و دومی بر دفعی بودن؛ یعنی «اطاعت» یکدفعه دستور را عمل کردن است، اما «طوّعت نفسه» یعنی نفسش او را بتدریج و کمکم به انجام آن کار متقاعد و وادار نمود؛ و برخی در همین راستا گفتهاند که اساساً معنای آن همان ترخیص و تسهیل است.
جلسه ۶۵۶ http://yekaye.ir/al-kahf-18-75/
لَعَنِتُّمْ
اغلب اهل لغت بیان کردهاند که ماده «عنت» در اصل دلالت بر مشقت و سختی شدید دارد و نقطه مقابل صحت و سهولت است (كتاب العین، ج۲، ص۷۲[۵]؛ معجم المقاییس اللغة، ج۴، ص۱۵۰[۶])؛ و به تعبیر دیگر، مشقتی که با یک نحوه اختلال همراه باشد و در اموری همچون اذیت شدن و ضرر دیدن و هلاکت و گناه به کار میرود (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج۸، ص۲۳۴[۷])؛ چنانکه تعبیر «عنت الدابة» در جایی به کار میرود که پاهای حیوان بشکند و دیگر قابل علاج نباشد. و از ابنالانباری نقل شده که اصل «عنت» به معنای شدت گرفتن است و وقتی میگویند «فلانٌ یعنت فلانا» یعنی خیلی بر او سخت گرفت؛ و از همینجا به معنای هلاکت هم به کار رفته است (مجمع البیان، ج۹، ص۱۹۸[۸])؛ چنانکه در خصوص آیه «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُم» (بقره/۲۲۰) برخی آن را به «أهلککم» تفسیر کردهاند؛ و ظاهرا به همین مناسبت کاربردش در شکستن استخوان، برخی معنای محوری این ماده را شکسته شدن و اموری همانند آن یا هر نحوه فسادی که در جسم یک چیز ممتد حاصل شود دانسته اند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الكریم، ص۱۵۳۷)[۹]
البته برخی معنای این ماده را به عناد و دشمنی نزدیک دانسته و گفته اند تعبیر «معانته» بلیغتر از «معانده» است زیرا معاندهای است که در آن خوف و هلاک باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۸۹-۵۹۰[۱۰])؛ اما برخی بشدت با این مخالفت کرده و گفتهاند تعبیر «معانده» مخالفتی است که همراه با عصیان باشد و لذا با «معانته» که یک نحوه تحقق مشقت همراه با اختلال است متفاوت است (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج۸، ص۲۳۴[۱۱]) و شاید از بهترین شواهد بر این معنا این دو آیه است که میفرماید کافران آرزو دارند شما به مشقت بیفتید: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا یأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ» (نساء/۱۱۸) و از آن سو این به مشقت افتادنهای شما پیامبر ص را بسیار ناراحت میکند « لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّمْ» (توبه/۱۲۸) (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج۸، ص۲۳۴[۱۲]) و اگر از شما پیروی نمیکند به همین خاطر است که میداند مدلهای تصمیمگیری شما به نحوی است که شما را به مشقت میاندازد «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یطیعُكُمْ فی كَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّم» (حجرات/۷)
از کاربردهای دیگر این ماده در قرآن که بحثبرانگیز شده است کاربردش در این آیه است «وَ مَنْ لَمْ یسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ ینْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ … مُحْصَناتٍ غَیرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ … ذلِكَ لِمَنْ خَشِی الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیرٌ لَكُمْ» (نساء/۲۵) که بسیاری از اهل لغت کاربرد آن در اینجا را به معنای گناه و فجور دانستهاند (مثلا: معجم المقاییس اللغة، ج۴، ص۱۵۱[۱۳]) و واضح است که در همینجا هم گناه و فجور از این جهت که یک مشقتی برای انسان پیش میآورد مد نظر قرار گرفته است.
ماده «عنت» همین ۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است. (لازم به ذکر است که کلمه «عنت» در آیه «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَی الْقَیومِ» (طه/۱۱۱) از ماده «عنی» است و ربطی به این ماده ندارد.)
حَبَّبَ
قبلا بیان شد که ماده «حبب» در معانی متعددی به کار رفته است؛ دو معنای رایجتر آن، که در قرآن کریم به کار رفته، یکی «دوست داشتن» است و دیگری «دانه».
ابنفارس اساساً به سه اصل و ریشه مستقل برای این ماده باور دارد: یکی همین معنای «دانه»، دیگری لزوم و ثبات (که محبت و دوست داشتن را به این معنا برمیگردانند) و سوم کوتاه بودن (قِصَر) است. اما دیگران همان دو معنا را اساسی دانستهاند؛ و در این میان، مرحوم مصطفوی همه این معانی را به «دوست داشتن» برمیگرداند و میگوید «دانه» هم از این جهت که محبوب کشاورز است، «حبّ» نامیده شده؛ ولی راغب «دوست داشتن» را به «دانه» برمیگرداند با این توضیح که اصل این کلمه برای گندم و جو و سایر دانههای خوردنی به کار میرفته، سپس تعبیر «حَبَّةُ القلب» از باب تشبیه قلب به شکل دانه به کار رفته؛ و از اینجا تعبیر «حَبَبْتُ فلانا» در اصل به این معنا بوده که «حبهی قلبم به تو اصابت کرد» و بتدریج برای دوست داشتن به کار رفته است.
در هر صورت، معنای «دانه» یکی از معانی پرکاربرد این ماده است. این کلمه، علاوه بر به دو صورت «حَبّ» (إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوی، أنعام/۹۵؛ فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِیدِ، ق/۹) و «حَبّة» (كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ، بقرة/۲۶۱؛ وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ، أنعام/۵۹) در زبان عربی به صورت «حِبّة» (جمعِ «حِبّ») نیز به کار رفته است؛ ابنفارس توضیح داده که با فتحه برای دانههایی که خودشان خوراکیاند (بویژه گندم و جو) به کار میرود، اما با کسره برای اشاره به دانههایی که «بذر» گیاهان هستند، میباشد؛ و این نیز گفته شده که به دانهی هر چیز دانهداری (یعنی حتی عدس و لوبیا و …) «حِبّ» گفته میشود و تنها به دانههای گندم و جو «حَبّ» اطلاق میگردد.
جلسه ۷۸۱ http://yekaye.ir/ya-seen-36-33/
الْإیمانَ
قبلا بیان شد که ماده «أمن» را امثال راغب و مرحوم مصطفوی در اصل در معنای طمانینه نفس و امنیت و سکون و زوال ترس دانستهاند. اما ابن فارس اصل این را در دو معنا دانسته: یکی همین امانت، نقطه مقابل خیانت، که به نوعی سکون قلب برمیگردد؛ و دیگری تصدیق کردن؛ و البته تذکر داده که خود این دو معنا بسیار به هم نزدیکاند؛ و شاهد بارز بر معنای «تصدیق» را آیه «وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقین» (یوسف/۱۷) دانسته است؛ ولی امثال راغب هم با اینکه اذعان داشتهاند که در این آیه، ایمان به معنای تصدیق است؛ اما چنین توجیه کردهاند که اساساً ایمان تصدیقی است که نوعی امنیتبخشی را با خود همراه دارد و به همین جهت است که در اینجا از تعبیر «مؤمن» استفاده شده است.
به نظر میرسد همان طور که امانت، نقطه مقابل خیانت است؛ «أمن» هم نقطه مقابل «خوف» است: «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْف» (نساء/۸۳).
از پرکاربردین استعمالات ماده «أمن» کاربرد آن در باب إفعال است:
درباره فعل «آمَنَ» و مصدر آن (ایمان) برخی توضیح دادهاند که این فعل هم میتواند لازم باشد که در این صورت «آمَنَ» (= ایمان آورد) به معنای «ایمن شد» به کار رفته است؛ و هم میتواند متعدی باشد و «آمنتُهُ» به معنای «او را در امن قرار دادم» خواهد بود. به تعبیر دیگر، «إیمان» خود یا دیگری را در امن و سکون قرار دادن است و «ایمان به خدا» یعنی «حصول اطمینان و سکون به خداوند متعال».
البته در کاربردهای قرآنی گاه این فعل به کسانی که به شریعت پیامبر اکرم ص ایمان آوردهاند اطلاق شده است «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ النَّصاری وَ الصَّابِئین» (بقره/۶۲) « إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِی وَ الَّذینَ آمَنُوا» (آل عمران/۶۸) و … ؛ و نهتنها غالبا در عرصه اعتقادات و باورهای شخص و در عرض عمل مطرح شده» (چنانکه ترکیب «الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات» ۵۰ بار در قرآن کریم به کار رفته است) بلکه برخی بر این باورند که گاه برای اشاره به خود «عمل صالح» هم به کار رفته است؛ چنانکه معتقدند در آیه «وَ ما كانَ اللَّهُ لِیضیعَ إیمانَكُمْ» ایمان به معنای نماز بوده است.
بر این اساس، کلمه پرکاربرد «مؤمن» (در مقابل «کافر») به معنای «کسی که در امنیت قرار گرفته است» میباشد؛ هرچند از باب ذم در مورد برخی از کافران هم به کار رفته است از این باب که گویی آنان با چیزی میخواهند به امن و اطمینان برسند که اقتضایش عدم امنیت و اطمینان است: «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْكِتابِ یؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ» (نساء/۵۱) چنانکه تعبیر «شرح صدر» را هم با همین ملاحظه برای کافران به کار برده است «مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَیهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» (نحل/۱۰۶).
البته میدانیم که لفظ «مؤمن» درباره خداوند هم به کار رفته و یکی از اسماء الله است: « هُوَ اللَّهُ الَّذی … السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیمِنُ …؛ حشر/۲۳)؛ که عموما آن را – برخلاف کاربردش در مورد انسانها – به معنای متعدیاش، یعنی «کسی که امنیت و اطمینان میبخشد» دانستهاند؛ و البته ابنفارس هم با توجه به دو معنایی که برای ماده «امن» باور داشت – علاوه بر اینکه احتمال مذکور را قبول دارد- از برخی از اهل علم نقل میکند که عبارت «مؤمن» در مورد خداوند چهبسا از باب معنای «تصدیق» باشد؛ یعنی به معنای کسی که وعدههای ثوابی را که به بندگانش داده است، تصدیق و محقق خواهد کرد.
کلمات «أمن» (فَأَی الْفَریقَینِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ؛ انعام/۸۱) ، «أمانت» و «أمان» در اصل، مصدر هستند که گاهی به عنوان اسم برای حالتی که انسان در آن حالت بسر میبرد به کار میرود (تو در امانی) و گاه به عنوان اسم در مورد چیزی که مورد امنیت قرار گرفته و از انسان در مورد آن، ایمن میباشند (امانت چیزی است که به کسی سپرده میشود و در مورد اینکه آن شخص آن را حفظ میکند اطمینان دارند و آن چیز را نزد وی در امان میدانند): « إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها» (نساء/۲۸) لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ» (انفال/۲۷) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۹۰) و البته گاه تعابیر به نحوی است که هم معنای اسمی و هم معنای مصدری در آن محتمل است، مانند «وَ الَّذینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ» (مؤمنون/۸؛ معارج/۳۲). چنانکه درباره کلمه «امانت» در آیه «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ …» (احزاب/۷۲) بسیاری آن را در معنای اسمی (با مصادیقی مانند توحید، عدالت، حروف الفبا، عقل) قلمداد کردهاند؛ ولی برخی اصرار دارند که این در معنای مصدریاش است یعنی خداوند طمانینه و سکون و عدم وحشت در قبال حوادث و تکالیف تکوینی و تشریعی را عرضه کرد، که از مصادیقش تحمل نبوت و قبول خلافت و استعداد ولایت و … است.
و «آمِن» آن امر ساکن و مطمئنی است که جای ترس و نگرانی ندارد: «قَرْیةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یأْتیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ» (نحل/۱۱۲) «رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً» (بقره/۱۲۶؛ ابراهیم/۳۵) «مَنْ یأْتی آمِناً یوْمَ الْقِیامَة» (فصلت/۴۰).
«أمین» بر وزن فعیل در معنای مفعول است: یعنی «مورد اطمینان»؛ و این کلمه نهتنها در مورد انسانها (إِنِّی لَكُمْ رَسُولٌ أَمینٌ؛ شعراء/۱۰۷ و ۱۲۵ و ۱۴۲ و ۱۷۸ و دخان/۱۸) و بلکه هر موجود ذیشعوری (مُطاعٍ ثَمَّ أَمینٍ؛ تکویر/۲۱) به کار میرود، بلکه در مورد هر چیزی که انسان بتواند به او اطمینان کند نیز به کار میرود: «إِنَّ الْمُتَّقینَ فی مَقامٍ أَمینٍ» (دخان/۵۱) چنانکه خود کلمه «مأمون» نیز همین طور است: «إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَیرُ مَأْمُونٍ» (معارج/۲۸).
«مأمن» اسم مکان است و به معنای جایگاهی است که شخص در آن ایمن است: «ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ»(توبة/۶).
وقتی ماده «أمن» به باب افتعال میرود به معنای «امین واقع شدن» و «پذیرش و قبول امانت» است از این جهت که بودن اشیاء نزد وی را در امن و امان میدانند: «فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْیؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ» (بقره/۲۸۳).
کلمه «أَمَنَةٌ» وقتی در وصف انسان به کار برده میشود (مثلا رجل أَمَنَةٌ) به معنای کسی است که بسادگی به هر کس اطمینان میکند؛ اما در آیه «ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً» (بقره/۱۵۳) و آیه «إِذْ یغَشِّیكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْه» (انفال/۱۱) برخی آن را مصدر (همانند غَلَبَه) دانستهاند که بر «کثرة الامن» دلالت دارد؛ و برخی علاوه بر اینکه آن را مصدری همانند «أمن» دانستهاند این را که همانند «کَتَبه» اسم جمع (امنیتها) باشد نیز احتمال دادهاند.
جلسه ۸۴۸ http://yekaye.ir/ale-imran-3-177/
زَینَهُ
ماده «زین»، که نقطه مقابل «شین» است، در اصل دلالت دارد بر زیبایی ویا زیبا کردن چیزی (معجم المقاییس اللغة، ج۳، ص۴۱[۱۴])؛ حسن جبل معتقد است معنای محوری این ماده عبارت است از «جذابیتی در ظاهر چیزی که غالبا برآمده از امری است که در باطن آن ذخیره شده بوده، شبیه تاج خروس (زین ادیک) یا گیاهانی که از زمین میروید «زینة الأرض» هستند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الكریم، ص۹۲۳[۱۵])؛ و مرحوم مصطفوی بر این باور است که اصل این ماده به معنای «زیبایی»ای است که در ظاهر چیزی باشد؛ اعم از اینکه عرضی و از بیرون عارض بر آن شده باشد یا مربوط به اجزای خود شیء باشد (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج۴، ص۳۷۵).
از این ماده، علاوه بر کلمه «زینة» در آیاتی همچون «یا بَنی آدَمَ خُذُوا زینَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِد» (اعراف/۳۱)، «مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللَّهِ الَّتی أَخْرَجَ لِعِبادِه» (أعراف/۳۲)، «وَ ما أُوتیتُمْ مِنْ شَیءٍ فَمَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ زینَتُها» (قصص/۶۰) «وَ لا یبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» (نور/۳۱)، فعل «زین» هم در قرآن کریم مکرر به کار رفته است؛ که متعدی و به معنای زینت دادن است: «زُینَ لِلَّذینَ كَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا» (بقره/۲۱۲) «زُینَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ» (آل عمران/۱۴) «زَینَ لَهُمُ الشَّیطانُ ما كانُوا یعْمَلُونَ» (انعام/۴۳).
به نظر میرسد ماده «زین» حد وسطی بین ماده «حلی» با مادههای «حسن» و «جمل» باشد؛ حُسن و جمال عموما در جایی به کار میرود که زیبایی به خود شیء برگردد؛ اما «حلیة» (= زیور) چیزی است که صرفا برای زیبا کردن چیز دیگری به کار میرود. در مقابل، اگرچه ماده «زین» برای زیبایی خود شیء هم به کار رفته است («وجهی زین و وجهک شین: صورت من زیبا و صورت تو زشت است»؛ كتاب الماء، ج۲، ص۵۹۹[۱۶])؛ اما عموم کاربردهای قرآنی ناظر به زیباییای است که از بیرون به چیزی اضافه شود؛ خواه زیبایی مادی: «فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ» (قصص/۷۹) خواه غیر مادی «حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی قُلُوبِكُمْ» (حجرات/۷)؛ و اهل لغت عموما بیان کردهاند که «زینت» به معنای هر چیزی است که به وسیله آن چیزی زیبا جلوه داده شود (كتاب العین، ج۷، ص۳۸۷[۱۷]؛ المحیط فی اللغة، ج۹، ص۹۴؛ تاج اللغة و صحاح العربیة، ج۵، ص۲۱۳۲؛ لسان العرب، ج۱۳، ص۲۰۱؛ مجمع البحرین، ج۶، ص۲۶۱) و برخی هم بر اینکه در این کلمه «استفاده از شیء دیگر» نهفته تصریح کرده و گفتهاند: «الزّینة: تَحْسینُ الشیءِ بغیرِهِ من لبْسَةٍ أو حلْیةٍ أَو هَیئةٍ» (حرالی؛ به نقل تاج العروس من جواهر القاموس، ج۱۸، ص۲۶۷) [۱۸].
با این حال، مرحوم مصطفوی- با تاکید بر تفاوت این ماده و ماده «حلی»- اصرار دارد که «زینت» برای زیباییهای خود شیء هم به کار میرود؛ و به نظر میرسد اصرار ایشان بیش از آنکه به تحلیلهای لغوی برگردد (چرا که هیچ شاهد لغوی بر این مدعا یافت نشد)، ناشی از این است که میخواهد در بحث حجاب زن، «زینت» را به معنای مطلق بگیرد که شامل خود اعضای بدن هم بشود، و در نتیجه از آیه «وَ لا یبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» وجوب پوشاندن صورت زن را هم نتیجه بگیرد! (یعنی با اثبات اینکه مهمترین مصداق کلمه زینت، صورت است، امکان استثنا کردن آن را منتفی سازند و استثنای «الا ما ظهر منها» را منحصر به «لباسهای بیرونی» کند که خودبهخود در معرض دید است) (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج۴، ص۳۷۵-۳۷۷[۱۹]). جالب اینجاست که برخی از معاصران دقیقا با همین تطبیق کلمه «زینت» بر زیباییهایی که به خود شیء برمیگردد، خواستهاند از همین آیه جواز آشکار گذاشتن بسیاری از قسمتهای بدن زن (غیر از محدوده بالای سینه تا زانو) را با استناد به اینکه در عرفهای امروزی بسیاری از جوامع این قسمتها را نمیپوشانند، نتیجه بگیرند! (این موضع را به تفصیل در مقاله «بررسی نظر دکتر کدیور درباره حجاب شرعی» نقد کردهام https://www.souzanchi.ir/hejab-in-sureh-noor-critic-of-kadivars-opinion/). در حالی که به نظر میرسد هیچیک از این دو دیدگاه قابل دفاع نباشد؛ بویژه که در کاربردهای قرآنی موردی یافت نمیشود که برای زیبایی طبیعی شیء (که از ابتدای آفرینش آن همراهش بوده باشد) کلمه «زینت» استفاده شده باشد؛ و برای این گونه موارد، کلماتی همچون «جمال» (وَ لَكُمْ فیها جَمالٌ حینَ تُریحُونَ وَ حینَ تَسْرَحُونَ؛ نحل/۶) و «حُسن» (لا یحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ؛ احزاب/۵۲) و «حِسان» (فیهِنَّ خَیراتٌ حِسان؛ الرحمن/۷۰) به کار رفته است. در عرف عرب هم کلمه «زینت» در خصوص زینتهای زنان در مورد اشیای خارجی به کار میرود (خواه شیء جدا از بدن، مانند گوشواره و النگو؛ و خواه اشیایی که به بدن متصل میشود مانند روژ لب و سرمه)، و در مورد خود اعضای بدن، غالبا از تعابیر «حسن» یا «جمیل» استفاده میشود؛ مثلا میگویند وجه [= صورت و چهره] او «حَسَن» یا «جمیل» است؛ و اگر کلمه زینت را به کار ببرند، نمیگویند «صورتش زینت است» بلکه با تعبیر «صورتش «مُزَین» است» بیان میکنند، که معنایش این است که: [به وسیله شیای خارجی] صورتش را زینت داده است. پس آیه که میفرماید «زینتهایشان را بروز ندهند (در معرض دید قرار ندهند) مگر آن زینتهایی که آشکار است» مقصود اولیاش درباره وسایل زینتی است، نه خود اعضای بدن؛ و چنانکه مفسران اشاره کردهاند، دلالت آیه بر پوشاندن اعضای بدن، بهتبعِ پوشاندن وسایل، و از راه «قیاس اولیت» فهمیده میشود: یعنی زینتی – که میدانیم جداگانه دیدنش اشکال ندارد – روی عضوی از بدن قرار گیرد، پوشاندنش واجب میشود، پس به طریق اولی، پوشاندن آن عضو واجب است (الكشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۳، ص۲۳۱[۲۰]) و محتوای روایاتی که زینت در این آیه را بر بدن تطبیق کردهاند (و گفتهاند مقصود آیه پوشاندن بدن غیر از وجه و کفین است)، نیز منافاتی با بحث فوق ندارد زیرا آن روایات در مقام بیان حکم شرعی منتج از آیه بودهاند نه در مقام معنا کردن کلمه زینت، و چنانکه اشاره شد، آیه به قیاس اولویت، اندامهای تحت زینت، و دوباره به قیاس اولویت، سایر اندامهای مخفیتر را شامل میشود.
ماده «زین» و مشتقات آن ۴۶ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
قُلُوبِكُمْ
درباره ماده «قلب» در آیه ۳ بحث شد. جلسه ۱۰۶۸ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-03/
كَرَّهَ
قبلا بیان شد که ماده «کره» را در اصل به معنای نارضایتی و دوست نداشتن، و نقطه مقابل رضایت و محبت دانستهاند. اگرچه مرحوم مصطفوی معنای اجبار را در آن پررنگتر دانسته و آن را نقطه مقابل اراده معرفی کرده است، بدین بیان که اراده، خواستن همراه با اختیار و انتخاب است؛ [اما اکراه، انجام کار از روی اجبار و برخلاف میل است]؛ اما دست کم در سه آیه قرآن، ماده «کره» در مقابل ماده «حبب» قرار داده شده است: «عَسی أَنْ تَكْرَهُوا شَیئاً … وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیئاً» (بقره/۲۱۶) ، «لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإیمانَ … وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ» (حجرات/۷) ، «أَ یحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ یأْكُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیتاً فَكَرِهْتُمُوهُ» (حجرات/۱۲)
مصدر فعل «کَرِهَ یکرَهُ» را «کَره» دانستهاند: «لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً» (آل عمران/۸۳). البته مرحوم طبرسی «کُره» را هم مصدر و تفاوت آنها را صرفا تفاوت در لهجه (لغتان) دانسته؛ اما ابن فارس «کُره» را اسم و به معنای «مشقت» دانسته (حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً؛ احقاف/۱۵)؛ و بر این باور است که «کَره» در آنجاست که خود شخص متکلفانه عملی را عهدهدار شود و آن را با ناخرسندی انجام دهد. یعنی به تعبیر صاحب بن عباد، «کُره» مشقتی است بدون اینکه شخص به خاطر آن به تکلف افتد ولی «کَرة» مشقتی است که شخص را به تکلف میاندازد و وی بناچار آن را عهدهدار میشود؛ و به تعبیر راغب، «کَره» مشقتی است که از خارج و به اجبار بر شخص تحمیل میشود، اما «کُره» آن است که شخص خود بدان میرسد در حالی که میتوانسته از آن معاف باشد.
این ماده وقتی به باب افعال برود به معنای اجبار کردن و کسی را به کاری که دوست ندارد وادار نمودن است: «وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَیهِ مِنَ السِّحْر» (طه/۷۲) «وَ لا تُكْرِهُوا فَتَیاتِكُمْ عَلَی الْبِغاءِ … وَ مَنْ یكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِكْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحیمٌ» (نور/۳۳) «أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّی یكُونُوا مُؤْمِنینَ» (یونس/۹۹) «لا إِكْراهَ فِی الدِّینِ» (بقره/۲۵۶)
بر همین اساس وقتی شخص با امر خارجی بر کاری مجبور شود، با صیغه اسم مفعول از باب افعال (یعنی «مُکرَه») تعبیر میشود؛ اما وقتی این کراهت از درون وی برخاسته باشد با صیغه اسم فاعل ثلاثی مجرد (یعنی «کاره») تعبیر میشود: «أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ» (هود/۲۸) «أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ» (مؤمنون/۷۰) «كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَیتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَریقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ لَكارِهُونَ» (انفال/۵)
اما چیزی که خود آن چیز مورد کراهت باشد با صیغه اسم مفعول ثلاثی مجرد میآید (یعنی «مکروه») «كُلُّ ذلِكَ كانَ سَیئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً» (اسراء/۳۸).
و وقتی به باب تفعیل برود، غالبا با حرف «الی» همراه میشود و به معنای چیزی را نزد کسی مکروه و ناخوشایند گرداندن است؛ و نقطه مقابل «حَبَّبَ الیه» میباشد: «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإیمانَ … وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ» (حجرات/۷).
جلسه ۹۴۶ https://yekaye.ir/an-nesa-4-19/
الْكُفْرَ
قبلا بیان شد که ماده «کفر» دلالت بر پوشاندن و مخفی کردن میکند؛ به کشاورز «کافر» گفته میشود چون دانه را در دل خاک مخفی میکند و «کفاره» هم کفاره است چون گناه را میپوشاند و «تکفیر» هم به معنای اقدامی است که چنان روی گناه را میپوشاند که گویی انسان گناهی انجام نداده (در مقابل حبط که در مورد نابود شدن کارهای خوب است) [البته در زبان فارسی، حکم کردن به کفر شخص دیگری را «تکفیر» میگوییم که در زبان عربی تعبیر «إکفار» بدین معناست]. و کفر، هم در نقظه مقابل ایمان به کار میرود زیرا «حق را میپوشاند» و هم در نقطه مقابل «شکر» و به معنای «ناسپاسی» به کار میرود زیرا نعمت را میپوشاند.
در خصوص این مطلب اخیر، راغب اصفهانی توضیح داده که در مورد ناسپاسی نعمت، غالبا تعبیر «کفران» به کار میرود، و در مورد انکار خدا و نبوت و شریعت (بیدینی) غالبا تعبیر «کُفر» (که فاعل آن، «کافر» است) به کار میرود و «کُفُور» (که در آیه حاضر آمده است) در هر دو با هم به کار میرود.
بر اساس توضیحات ایشان اگر بخواهیم با توجه به این دو معنای ناسپاسی (کفران نعمت) و بیدینی، مشتقات این ماده را دسته بندی کنیم باید بگوییم:
الف. «کفران» غالبا برای ناسپاسی نعمت به کار میرود، و کسی که زیاد کفران نعمت میکند، «کَفور» است و«کَفّار» بلیغتر از «کَفور» است، و غالبا برای جمع بستن کسی که کفران نعمت میکند از تعبیر «کَفَرَة» استفاده میشود.
ب. «کُفر» غالبا برای بیدینی به کار میرود، و کسی که منکر خدا یا نبوت یا شریعت است «کافر» است که جمع آن «کُفّار» است.
و توجه شود که اینها معانی پراستعمال است وگرنه چنانکه اشاره شد برای «زارع» و کشاورز هم تعبیر «کافر» به کار میرود و لذا «کُفّار» که جمع «کافر» است در آیه ۲۰ سوره حدید، میتواند به معنای «زُرّاع» (کشاورزان) باشد و میتواند به همان معنای مخالفان اسلام باشد.
لازم به ذکر است که اگرچه در فرهنگ دینی غالبا کلمه «کافر» فقط به معنای منکر خدا و نبوت و شریعت به کار میرود اما در ادبیات قرآنی در مورد منکر ولایت و امامت الهی هم این تعبیر به کار میرود چنانکه کسانی که به جای ولایت الله، ولایت طاغوت را پذیرفته باشند کارشان «کفر» معرفی شده (بقره/۲۵۶) و حتی منافق هم (که ظاهرا مسلمان است و خدا و نبوت و شریعت را قبول دارد) کافر خوانده شده است (نساء/۱۳۷-۱۳۸؛ منافقون/۱-۳). همچنین در حدیثی آمده است که کفر در قرآن به پنج معنا به کار رفته: کفر حجود (انکار)» (که دو قسم میشد: انکار از روی ظن و گمان، ویا کاملا آگاهانه در برابر حقیقت ایستادن)، ترک آنچه خدا دستور داده، کفر برائت و کفر نعمت.
جلسه ۲۵۰ http://yekaye.ir/al-furqan-025-50/
الْفُسُوقَ
درباره ماده «فسق» و کلمه «فسوق» در آیه قبل توضیحات لازم گذشت. خلاصه آن توضیحات این بود که ماده «فسق» در اصل به معنای خروج از حالت اصلیای است که شیء را در معرض ضرر قرار میدهد، چنانکه در مورد رُطَبی که از پوستش بیرون آید، و یا موشی که از لانهاش بیرون آید، به کار میرود؛ و در ادبیات قرآن کریم، «فاسق» نقطه مقابل «مؤمنی که عمل صالح انجام میدهد» است؛ اعم از کافر، منافق، و مسلمانی که براحتی گناه میکند: «أَمَّا الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوی نُزُلاً بِما كانُوا یعْمَلُونَ؛ وَ أَمَّا الَّذینَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النَّارُ كُلَّما أَرادُوا أَنْ یخْرُجُوا مِنْها أُعیدُوا فیها وَ قیلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّذی كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ» (سجده/۲۰)
«فسوق» مصدر و به معنای «خروج» و ظاهرا در میانه کفر و عصیان است: «حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیان» (حجرات/۷) و درباره معنای آن در آیه «بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمان» (حجرات/۱۱)، گفتهاند منظور این است که بدنامگذاریای است که به کسی که مؤمن و مسلمان شده، بگویی: ای یهودی! یا ای نصرانی! و یا هر لقب دیگری که او از آن کراهت دارد به او بدهیم [یعنی بعد از ایمان، او را به عنوان شخصی خارج از ایمان، نام دهیم].
جلسه ۱۰۷۱ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-06/
الْعِصْیانَ
کلمه «عصیان» از ماده «عصی» است؛ اما اینکه آیا ماده «عصی» با ماده «عصو» (که کلمه «عصا» [وسیلهای که به دست میگیرند و درراه رفتن بر آن تکیه میکنند] برگرفته از آن است) تفاوت دارد یا خیر، بین اهل لغت اختلاف است:
برخی همچون ابن فارس و حسن جبل این دو را یک ماده میدانند؛ با این تفاوت که:
ابن فارس این ماده را از موادی میداند که بر دو معنای متباین که مقابل هماند دلالت دارد [مانند «قسط» که هم به معنای عدل است و هم به معنای ظلم]؛ یعنی بر این باور است که این ماده بر دو معنای «تجمع» و «فُرقة» (جدایی) دلالت دارد؛ که کلمه «عصا» از معنای اول است و وجه تسمیهاش این است که دستی که آن را میگیرد یک نحوه اشتمال بر آن پیدا میکند؛ و معتقد است به همین ترتیب بوده که به «جماعت»، «عصا» گفته میشود (تعبیر «شق عصا المسلمین» در این معنا معروف است) و تعبیر «عصوت الجُرح: زخم را مداوا کردم» هم از این بابت است که در مداوای زخم یک نحوه تلأّم و تجمع در کار است؛ و عصیان و سرکشی معنای دوم آن است که دلالت بر یک نحوه جدا شدن دارد؛ چنانکه به بچه شتر یا گوسالهای که دوره شیرخوارگیاش تمام شده و دیگر دنبال مادرش نرود «عاصی» گویند (معجم مقاییس اللغه، ج۴، ص۳۳۴-۳۳۵[۲۱])
اما حسن جبل معتقد است معنای محوری این ماده (اعم از اینکه با حرف «و» باشد یا «ی») عبارت است از «امتداد چیزی در صلابت و غلظت به نحوی که خم و منعطف نمیشود»[۲۲] که تطبیق این بر «عصا» کاملا واضح است؛ و عصیان و سرکشی هم چون یک نحوه صلابت و انعطافناپذیری است چنین استفاده شده، و چون این صلابت هم یک نحوه مرتکز شدن در تجمع دارد این ماده در خصوص جماعت و تجمع هم به کار میرود و «عصا»به معنای جماعت هم بر همین اساس است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الكریم، ص۱۴۷۲).
در مقابل برخی همچون مرحوم مصطفوی بر تفاوت این دو ماده اصرار دارند؛ و اصل را در «عصو» همان کلمه «عصا»، و اصل را در «عصی» همان تبعیت نکردن و سرکشی میدانند؛ هرچند که خود مرحوم مصطفوی میپذیرد که بین این دو ماده تناسبی هست؛ و این تناسب را این گونه توضیح میدهد که عصا مظهر عصیان و در آن دلالتی است بر ترک اتباع؛ یا در بدن و اعضای بدن (که به خاطر ضعف یا مرض و … از دستورات حرکتی، درست پیروی نمیکند) یا در خارج به خاطر وجود مخالف یا دشمن، که این عصا را برای جبران این عصیان موجود و دفع آن به کار میگیرند. وی همچنین اصرار دارد که معانی فرقه و جدایی و مانند اینها ربطی به ماده «عصی» ندارد؛بلکه از لوازم بیرونی و مترتب بر معنای اصلی آن (سرکشی) است (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج۸، ص۱۵۸-۱۶۰[۲۳]).
و شاید مطلب صحیح همین سخن اخیر وی باشد؛ یعنی از سویی حرف عله تغییر بنیادینی در معنا ایجاد نکند و مشتقات دو ماده «عصو» و «عصی» بسیار به هم نزدیک باشند؛ اما در عین حال واقعا بین «عصا» که در قرآن کریم مکرر آمده: «فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَر» (بقره/۶۰)؛ «فَأَلْقی عَصاهُ فَإِذا هِی ثُعْبانٌ مُبینٌ» (شعراء/۳۲) «أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْر» (شعراء/۶۳) «قالَ هِی عَصای أَتَوَكَّؤُا عَلَیها وَ أَهُشُّ بِها عَلی غَنَمی» (طه/۱۸)، و تثنیه آن «عصوان» است و به همین جهت برخی ماده آن را «عصو» دانستهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۷۰[۲۴])[۲۵]، با «عصیان» که آن هم در قرآن مکرر آمده: «وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ» (طه/۱۲۱)، «وَ مَنْ یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» (النساء/۱۴)، «آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیتَ قَبْلُ» (یونس/۹۱) و ظاهرا از ماده «عصی» هست تفاوت مختصری وجود دارد؛ چنانکه کلمه «عصِی» (هم «عِصی» و هم «عُصی»؛ معجم مقاییس اللغه، ج۴، ص۳۳۴[۲۶]) اگر از ماده «عصو» باشد جمع عصاست: «فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِیهُم» (الشعراء/۴۴) (و آن را بر وزن فعول (همانند أسود برای أسد) دانستهاند)؛ اما اگر از ماده «عصی» باشد (به صورت «عَصی») هم جمع «عاصی» میتواند باشد و هم صیغه مبالغه از عصیان: «إِنَّ الشَّیطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیا» (مریم/۴۴) (المصباح المنیر، ج۲، ص۴۱۴[۲۷]) هرچند که استفاده از کلمه «عصا» به صورت فعل (در زبان عربی برای استفاده کردنی که شبیه استفاده کردن از عصا باشد (چه برای زدن کسی و چه برای گرفتن کسی) به کار میرود؛ مانند «عصیتُ فلانا بالسیف»؛ كتاب العین، ج۲، ص۱۹۷[۲۸]) این دو ماده را بسیار به هم نزدیک کرده است؛ و بعید نیست در برخی کاربردهای این ماده به صورت فعل که عموما به همین معنای سرکشی قلمداد میشود، گاه این معنا (مثلا زدن با عصا یا …) هم اشراب شده باشد.
همچنین تعبیر «ألقی عصاه» که به معنای ایستادن و اطمینان کردن به کار میرود (المصباح المنیر، ج۲، ص۴۱۴) برگرفته شده از اینکه مسافر وقتی به مقصد میرسد دیگر عصایش را بر زمین میگذارد (معجم مقاییس اللغه، ج۴، ص۳۳۵[۲۹]) و بعید نیست کاربرد آن در داستان حضرت موسی ع که در پیشگاه خداوند و در مقابل فرعون و ساحران بارها تکرار شده (مثلا: وَ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً (نمل/۱۰)، فَأَلْقی عَصاهُ فَإِذا هِی ثُعْبانٌ مُبینٌ (اعراف/۱۰۷)، فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِیهُمْ وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ (شعراء/۴۴)، وَ أَوْحَینا إِلی مُوسی أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِی تَلْقَفُ ما یأْفِكُونَ (اعراف/۱۱۷)) نیز اشاره تلویحی به این معنا داشته باشد.
در قرآن کریم این ماده عموما به صورت ثلاثی مجرد استفاده شده (عصی یعصی)؛ که فعل متعدی است: «لا یعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُ» (تحریم/۶)، «وَ لا یعْصینَكَ فی مَعْرُوف» (ممتحنه/۱۲)، «فَعَصی فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ» (مزمل/۱۶) هرچند که گاه مفعول آن به قرینه حذف شده: «ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا یعْتَدُونَ» (بقره/۶۱؛ آل عمران/۱۱۲؛ مائده/۷۸) گاه مفعول آن با حرف جر لام میآید: «وَ لا أَعْصی لَكَ أَمْراً» (کهف/۶۹) که ظاهرا وقتی هم که قرار باشد اسم آن به صورت عامل عمل کند از همین حرف لام برای مفعولش استفاده میشود:«إِنَّ الشَّیطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیا» (مریم/۴۴)
عموما مصدر آن را «عصیان» (كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیان؛ حجرات/۷) و «معصیة» (یتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیةِ الرَّسُولِ؛ مجادله/۸) دانستهاند و از سیبویه نقل شده که هرگاه مصدر میمی بر وزن «مَفْعِل» [شبیه مکیل] در جایی که معتل اللام است بیاید حرف «ة» در انتهایش میآید (شبیه محمیة) وگرنه به خاطر حرف عله ناچار از تخفیف و افتادن حرف عله خواهیم بود (لسان العرب، ج۱۵، ص۶۷[۳۰])؛ هرچند برخی در عین اذعان به مصدر بودن «معصیة»، بر این باورند که «عصیان» اسم است (المصباح المنیر، ج۲، ص۴۱۴[۳۱])؛که اگر مصدر باشد در آیه باید به «سرکشی کردن» ترجمه شود؛ اما اگر اسم باشد ترجمه به «سرکشی» درست است.
از کلمات نزدیک به «معصیت»، «ذنب» است؛ در تفاوت این دو گفتهاند که در «معصیت» تاکید اصلی کلام بر تخطی عامل آن است و اینکه آن کار مورد نهی واقع شده؛ چنانکه غالبا گفته میشود «امرته فعصانی»؛ اما در «ذنب» تاکید اصلی بر استحقاق عقوبت و زشتیای است که بر آن کار مترتب میشود (الفروق فی اللغة، ص۲۲۴[۳۲])
ماده «عصی» و مشتقات آن ۴۴ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
الرَّاشِدُونَ
قبلا بیان شد که ماده «رشد» در اصل بر «استقامت در راه» دلالت دارد که به نحوی مشتمل بر معنای «هدایت شدن به سوی خیر و صلاح» میباشد.
مصدر این ماده در حالت ثلاثی مجرد هم به صورت «رُشْد» (مثلا: تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً، کهف/۶۶؛ وَ لَقَدْ آتَینا إِبْراهیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ، ابراهیم/۵۱) و «رَشَاد» (سَبیلَ الرَّشادِ؛ غافر/۲۹ و ۳۸) آمده که از فعل «رَشَدَ یرْشُدُ» میباشد (لَعَلَّهُمْ یرْشُدُونَ، بقره/۱۸۶)؛ و هم به صورت «رَشَد» (فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً، جن/۱۴؛ لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً، جن/۲۱) که آن را از فعل «رَشِدَ یرْشَدُ» دانستهاند؛ اما اینکه تفاوت این دو در چیست بین اهل لغت اختلاف است:
برخی «رُشد» را نقطه مقابل «غی»؛ و «رَشَد» را نقطه مقابل «ضلالت» دانستهاند؛ برخی احتمال دادهاند که «رَشَد» اخص از «رُشد» است؛ «رُشد» درباره امور دنیوی و اخروی باشد اما «رَشَد» تنها در امور اخروی باشد؛ برخی هم بر این باورند که «رُشد» دلالت بر وقوع و بهرهمندی از مطلق معنای رشد میکند؛ اما «رَشَد» دلالت بر وضعیتی متحول که شخص در معرض رشد قرار گرفته است؛ و «رشاد» هم دلالت بر استمرار رشد دارد؛ برخی معتقدند که «رُشْد» استقامت در دین است؛ اما «رَشَد» همان صلاح است؛ و نهایتا برخی هم بر این باورند که اینها دو لهجه در میان عرب است و کاملا به جای هم به کار میروند.
درباره دو کلمه «راشِد» (أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ؛ حجرات/۷) و «رَشِید» (إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلیمُ الرَّشیدُ؛ هود/۸۷) (که هر دو معنای اسم فاعل دارد: کسی که رشد کرده است) برخی گفتهاند که هر دو بر هر دو مورد فوق اطلاق میشود؛ اما برخی بر این باورند که اولی دلالت بر حدوث و عارض شدن رشد دارد، اما دومی دلالت بر ثبوت و استمرار رشد در شخص.
اگرچه معنای «رشد» به «هدایت» بسیار نزدیک است اما تفاوت ظریفی با هم دارند؛ و آن این است که «ارشاد به چیزی» به معنای «راه به سوی آن را نشان دادن» است؛ اما «اهتداء» امکان و زمینه وصول به آن چیز را عملا مهیا نمودن است.
جلسه ۵۹۱ http://yekaye.ir/al-kahf-18-10/
شأن نزول
برخی از کسانی که شأن نزول آیه قبل را در مورد ولید بن عقبه معرفی کرده بودند مدعیاند که آن آیه و دو آیه بعدیش در مورد وی نازل شده است (تفسیر مقاتل بن سلیمان؛ ج۴، ص۹۳[۳۳])؛ و بر این اساس مقصود از این آیات را این گونه توضیح دادهاند که در آیه قبل میفرماید: ای آن کسانی که ایمان آوردید! اگر فاسقی برای شما خبری آورد؛یعنی اگر دروغگویی مطلب دروغی را برای شما گفت؛ پس بررسی کنید [یا: درنگ نمایید] که مبادا با عدهای بهنادانی برخورد کنید؛ یعنی در حالی که نسبت به امر ایشان (بنی المصطق) جهالت دارید به آنان آسیبی برسانید؛ آنگاه بر آنچه کردهاید پشیمان شوید. یعنی کسانی که به جنگ با بنیالمصطلق میپرداختند.
سپس در این آیه میفرماید: و بدانید که همانا در میان شماست پیامبر خدا، اگر در بسیاری از آن امور از شما فرمان برد، یعنی از اینکه تشویق میکردید به جنگیدن با آنها، قطعا به دردسر میافتید؛ یعنی در دینتان به گناه میافتید؛ سپس آنان را متذکر به نعمتهایش کرد و فرمود… .
و در آیه بعد هم فرمود این ایمانی که محبوب شما قرار داد فضل و نعمتی از جانب خداوند برای شما بود.
حدیث
الف. اعلموا ان فیکم رسول الله
۱) الف. از امام صادق ع روایت شده است که درباره این سخن خداوند که «و بدانید که همانا در میان شماست پیامبر خدا، اگر از شما اطاعت کند…» فرمودند:
یعنی حتی اگر چشم برهم زدنی از میان شما غایب شود، در میان شما حجتی از او همواره پابرجاست.
اثبات الوصیة، ص۱۸۵
و روی عنه [أبی عبداللّه] علیه السّلام فی قول اللّه عز و جل «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یطِیعُكُمْ»: یعنی لو یغب[۳۴] عنكم طرفة عین و فیكم الحجّة منه قائمة.[۳۵]
ب. كمیل بن زیاد میگوید: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) دست مرا گرفت و به بیابان برد، چون به صحرا رسید نفس عمیقی كشید و فرمود:
… بلی زمین تهی نماند از كسی كه حجّت بر پای خداست، یا ظاهر و مشهور است و یا ترسان و پنهان از دیدههاست. تا حجّتهای خدا باطل نشود و نشانههایش از میان نرود، و اینان چندند، و كجا جای دارند؟!
به خدا سوگند اندك به شمارند، و نزد خدا بزرگمقدار. خدا حجتها و نشانههای خود را به آنان نگاه میدارد، تا به همانندهای خویشش بسپارند و در دلهای خویشش بكارند.
دانش، نور حقیقت بینی را بر آنان تافته و آنان روح یقین را دریافته و آنچه را نازپروردگان دشوار دیدهاند آسان پذیرفتهاند؛ و بدانچه نادانان از آن رمیدهاند خو گرفته. و همنشین دنیایند با تنها، و جانهاشان آویزان است در ملأ اعلی. اینان خدا را در زمین او جانشینانند و مردم را به دین او میخوانند. وه كه چه آرزومند دیدار آنانم؟ كمیل! اگر خواهی بازگرد.
نهجالبلاغه، حکمت ۱۴۷ (ترجمه شهیدی، ص۳۸۸)؛ تفسیر القمی، ج۱، ص۳۵۹؛ الغارات (ط – الحدیثة)، ج۱، ص۱۵۳؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۰۶؛ الغیبة للنعمانی، ص۱۳۶؛ الخصال، ج۱، ص۱۸۷؛ كمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۲۹۱
قَالَ كُمَیلُ بْنُ زِیادٍ أَخَذَ بِیدِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع فَأَخْرَجَنِی إِلَی الْجَبَّانِ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ ثُمَّ قَالَ یا كُمَیلَ بْنَ زِیاد …
اللَّهُمَّ بَلَی لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَینَاتُهُ. وَ كَمْ ذَا وَ أَینَ أُولَئِكَ؟! أُولَئِكَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً؛ یحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَینَاتِهِ حَتَّی یودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ یزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِم. هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْیقِینِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْیا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَی أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَی دِینِهِ. آهِ آهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْیتِهِمْ! انْصَرِفْ یا كُمَیلُ إِذَا شِئْتَ.
این حدیث در بسیاری از منابع اهل سنت نیز آمده است؛ از جمله: العقد الفرید (ابن عبد ربه أندلسی م۳۲۸)، ج۲، ص۸۲؛ الجلیس الصالح الكافی والأنیس الناصح الشافی (معافی م۳۹۰)، ص۵۸۴؛ حلیة الأولیاء (ابونعیم اصبهانی م۴۳۰) ج۱، ص۸۰؛ الفقیه والمتفقه (خطیب بغدادی م۴۶۳) ج۱، ص۱۸۳؛ إحیاء علوم الدین (غزالی م۵۰۵) ج۱، ص۷۲؛ المجموع اللفیف (أبوجعفر أفطسی م۵۱۵)، ص۳۵؛ التذكرة الحمدونیة (أبوالمعالی بغدادی م۵۶۲)، ج۱، ص۶۸؛ تاریخ دمشق (ابن عساكر م۵۷۱) ج۱۴، ص۱۸؛ ج۵۰، ص۲۵۳؛ صفة الصفوة (ابن جوزی، م۵۹۷) ج۱، ص۱۲۳؛ جامع المسائل (ابن تیمیة م۷۲۸) ج۵، ص۵۳؛ تهذیب الكمال فی أسماء الرجال (مزی م۷۴۲) ج۲۴، ص۲۲۱؛ تذكرة الحفاظ (= طبقات الحفاظ؛ للذهبی م۷۴۸) ج۱، ص۱۵؛ كشف الكربة فی وصف أهل الغربة، (ابن رجب حنبلی م٧٩٥)، ص۳۲۳؛ جامع الأحادیث (سیوطی) ج۲۹، ص۲۷۷؛ و…[۳۶]
۲) الف. از امیرالمومنین ع در اواخر عمرشان خطبهای روایت شده است که در آن به برخی از مشکلاتی که در حکومتشان رخ داد و موفق به اصلاح آن نشدند میپردازند. در فرازی از این خطبه آمده است: همانا از رسول الله ص شنیدم که فرمودند:
چگونه خواهید بود وقتی که فتنهای شما را دربرگیرد که کودک در متن آن رشد کند و بزرگسال در آن پیر شود و مردم بر وفق آن حرکت کنند و آن را سنت قرار دهند به طوری که اگر چیزی از آن تغییر کند گفته شود که مردم کار منکری انجام داده و سنت را تغییر دادهاند؛ سپس بلا شدت گیرد، و فرزندان به اسارت گرفته شوند، و فتنه آنان را خرد کند، آن طور که آتش هیزم را خرد کند و آن طور که سنگ آسیاب با سنگینیاش گندم را خرد کند، و برای غیرخدا به فقاهت روی آرند و فقیه شوند، و برای غیر عمل علم بیاموزند، و دنیا را با اعمال اخروی طلب کنند!
در همین راستا به حدیث ۱۹ در ادامه نیز توجه شود.
الكافي، ج۸، ص۵۹؛ كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج۲، ص۷۱۹، ح۱۸؛ الإحتجاج (للطبرسي)، ج۱، ص۲۶۳[۳۷]
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَی عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ قَالَ: خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَيْهِ ثُمَّ صَلَّی عَلَی النَّبِيِّ ص ثُمَّ قَال:
… إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ كَيْفَ أَنْتُمْ إِذَا لَبَسَتْكُمْ فِتْنَةٌ يَرْبُو فِيهَا الصَّغِيرُ [الْوَلِيدُ] وَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ يَجْرِي النَّاسُ عَلَيْهَا وَ يَتَّخِذُونَهَا سُنَّةً فَإِذَا غُيِّرَ مِنْهَا شَيْءٌ قِيلَ قَدْ غُيِّرَتِ السُّنَّةُ وَ قَدْ أَتَی النَّاسُ مُنْكَراً ثُمَّ تَشْتَدُّ الْبَلِيَّةُ وَ تُسْبَی الذُّرِّيَّةُ وَ تَدُقُّهُمُ الْفِتْنَةُ كَمَا تَدُقُّ النَّارُ الْحَطَبَ وَ كَمَا تَدُقُّ الرَّحَی بِثِفَالِهَا وَ يَتَفَقَّهُونَ لِغَيْرِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ لِغَيْرِ الْعَمَلِ وَ يَطْلُبُونَ الدُّنْيَا بِأَعْمَالِ الْآخِرَة
ب. از امام صادق ع روایت شده است:
به پیامبر ص خبر رسید که جماعتی از قریش گفتهاند: آیا [حضرت] محمد چنین گمان میکند که امر حکومت را در اهل بیتش محکم کرده است؟! قطعا اگر بمیرد آن را از آنها بیرون میآوریم و در غیر آنها قرار میدهیم.
پس رسول الله ص بیرون آمد تا به مجمع آنان رسید و فرمود: ای جماعت قریش! شما را چه میشود در حالی که بعد از من کافر شده باشید و سپس در کتیبهای از اصحابم به من نشان دهند که سر و گردن شما را با شمشیر میزنم؟!
پس جبرئیل بلافاصله نازل شد و گفت: بگو اگر خدا بخواهد یا علی بن ابیطالب [چنین کند].
پس رسول الله گفت: اگر خدا بخواهد یا علی بن ابیطالب عهدهدار این کار از شما شود.
الأمالي (للمفيد)، ص۱۱۳
قَالَ أَخْبَرَنِي أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنَ مُحَمَّدٍ ع قَالَ:
بَلَغَ رَسُولَ اللَّهِ ص عَنْ قَوْمٍ مِنْ قُرَيْشٍ أَنَّهُمْ قَالُوا أَ يَرَی مُحَمَّدٌ أَنَّهُ قَدْ أَحْكَمَ الْأَمْرَ فِي أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لَئِنْ مَاتَ لَنَعْزِلَنَّهَا عَنْهُمْ وَ لَنَجْعَلُهَا فِي سِوَاهُمْ.
فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَتَّی قَامَ فِي مَجْمَعِهِمْ ثُمَّ قَالَ: يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ كَيْفَ بِكُمْ وَ قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدِي ثُمَّ رَأَيْتُمُونِي فِي كَتِيبَةٍ مِنْ أَصْحَابِي أَضْرِبُ وُجُوهَكُمْ وَ رِقَابَكُمْ بِالسَّيْفِ؟!
فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ ع فِي الْحَالِ فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَبَّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ: قُلْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ أَوْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ.
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صإِنْ شَاءَ اللَّهُ أَوْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ يَتَوَلَّی ذَلِكَ مِنْكُم.
ج. از امیرالمومنین ع روایت شده است که فرمودند:
این شیعه به وضعیتی مبتلا شود که [در چنان وضع سختی در چنگ دشمنان گرفتار شود که] همچون بزهایی باشد که قصاب نداند که روی کدام دست بگذارد؛ نه جایگاه بلندی داشته باشند که بر آن مشرف شوند و نه تکیهگاهی که در امورشان بدان تکیه کنند.
الغيبة للنعماني، ص۱۹۱
حَدَّثَنَا بِهِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَی الْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ حَسَّانَ الرَّازِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ مُزَاحِمٍ الْعَبْدِيِّ عَنْ عِكْرِمَةَ بْنِ صَعْصَعَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ كَانَ عَلِيٌّ ع يَقُولُ:
لَا تَنْفَكُّ هَذِهِ الشِّيعَةُ حَتَّی تَكُونَ بِمَنْزِلَةِ الْمَعْزِ لَا يَدْرِي الْخَابِسُ عَلَی أَيِّهَا يَضَعُ يَدَهُ فَلَيْسَ لَهُمْ شُرَفٌ يُشْرِفُونَهُ وَ لَا سِنَادٌ يَسْتَنِدُونَ إِلَيْهِ فِي أُمُورِهِمْ .[۳۸]
د. و باز از ایشان روایت شده که فرمودند:
ای جماعت شیعه! گویی شما را میبینم که همچون شترهایی هستید که این طرف و آن طرف دنبال چراگاهی میروند و آن را نمییابند.
الغيبة للنعماني، ص۱۹۲
وَ بِهِ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الشَّاعِرِ يَعْنِي ابْنَ عُقْبَةَ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيّاً ع يَقُولُ:
كَأَنِّي بِكُمْ تَجُولُونَ جَوَلَانَ الْإِبِلِ تَبْتَغُونَ مَرْعًی وَ لَا تَجِدُونَهَا يَا مَعْشَرَ الشِّيعَةِ.
ه. و از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:
چگونه خواهید بود هنگامی که بالا بروید و کسی را نیابید؛ و برگردید و کسی را نیابید.
الغيبة للنعماني، ص۱۹۳
وَ بِهِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ يَحْيَی بْنِ الْمُثَنَّی الْعَطَّارِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ وَ رَوَاهُ الْحَكَمُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ:
كَيْفَ بِكُمْ إِذَا صَعِدْتُمْ فَلَمْ تَجِدُوا أَحَداً وَ رَجَعْتُمْ فَلَمْ تَجِدُوا أَحَداً.
و. دعایی توسط یکی از نواب اربعه از جانب امام زمان ع وارد شده که ایشان توصیه کردهاند شیعیان در زمان غیبت بر خواندن آن مراقبت داشته باشند. در فرازی از آن دعا آمده است:
خدایا! ما به تو شکایت میآوریم از فقدان پیامبرمان و غیبت ولیمان و واقع شدنمان در میان فتنهها و غلبه دشمنانمان بر ما و کمی تعدادمان؛ خدایا پس فرج و گشایشی بفرما این را با فتح و پیروزیای از جانب تو که در آن تعجیل فرایی و نصرتی از جانب تو که آن را عزت بدهی و امام عدلی که آشکار و غالب گردانی؛ ای خداوند بر حق و ای رب العالمین!
خدایا ما از تو میخواهیم که اذن دهی به ولیات در اینکه عدل تو را در میان بندگانت برپا دارد و …
كمال الدين و تمام النعمة، ج۲، ص۵۱۴؛ تهذيب الأحكام، ج۳، ص۱۱۱
حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ الْمُكَتِّبُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيِّ بْنُ هَمَّامٍ بِهَذَا الدُّعَاءِ وَ ذَكَرَ أَنَّ الشَّيْخَ الْعَمْرِيَّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ أَمْلَاهُ عَلَيْهِ وَ أَمَرَهُ أَنْ يَدْعُوَ بِهِ وَ هُوَ الدُّعَاءُ فِي غَيْبَةِ الْقَائِمِ ع: اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَك …[۳۹]
اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنَا وَ غَيْبَةَ وَلِيِّنَا وَ شِدَّةَ الزَّمَانِ عَلَيْنَا وَ وُقُوعَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الْأَعْدَاءِ عَلَيْنَا وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا اللَّهُمَّ فَافْرُجْ ذَلِكَ بِفَتْحٍ مِنْكَ تُعَجِّلُهُ وَ نَصْرٍ مِنْكَ تُعِزُّهُ وَ إِمَامِ عَدْلٍ تُظْهِرُهُ إِلَهَ الْحَقِّ رَبَّ الْعَالَمِينَ.
اللَّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُكَ أَنْ تَأْذَنَ لِوَلِيِّكَ فِي إِظْهَارِ عَدْلِكَ فِي عِبَادِكَ…[۴۰]
شکواییهای با همین مضمون، از امیرالمومنین ع در جنگ صفین (وقعة صفين، ص۲۳۱[۴۱]) و از امام صادق ع در فراز پایانی دعای افتتاح ماه رمضان (تهذيب الأحكام، ج۳، ص۱۰۶-۱۱۲[۴۲]) نیز روایت شده است.
۳) الف. از امام صادق ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:
هماانا خداوند امتم را برایم در گِل ممثّل [= مجسم] فرمود و اسامی آنان را به من آموخت همان گونه که «به آدم اسماء، همگیشان را تعلیم داد» (بقره/۳۰)؛ پس «اصحاب رایات» (= پرچمداران) بر من گذشتند و من برای علی ع و شیعه استغفار کردم …
الكافي، ج۱، ص۴۴۳-۴۴۴؛ بصائر الدرجات، ج۱، ص۸۳ و ۸۶؛ تفسير فرات الكوفي، ص۳۹۳؛ الخصال، ج۲، ص۵۶۳؛ الأمالي (للمفيد)، ص۱۲۶؛ الأمالي (للطوسي)، ص۶۴۹
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ:
إِنَّ اللَّهَ مَثَّلَ لِي أُمَّتِي فِي الطِّينِ وَ عَلَّمَنِي أَسْمَاءَهُمْ كَمَا عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها فَمَرَّ بِي أَصْحَابُ الرَّايَاتِ فَاسْتَغْفَرْتُ لِعَلِيٍّ وَ شِيعَتِهِ …[۴۳] .
ب. از امام صادق ع از پدرشان از جدشان روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:
ای علی! هماانا خداوند امتم برایم در گِل ممثّل [= مجسم] شد به طوری که کوچک و بزرگشان را دیدم، در حالی که روحهایی بودند پیش از اینکه جسمها آفریده شود؛ و من بر تو و شیعیانت عبور کردم و برایتان استغفار نمودم …
بصائر الدرجات، ج۱، ص۸۴؛ فضائل الشيعة (صدوق)، ص۳۲[۴۴]؛ إرشاد القلوب (للديلمي)، ج۲، ص۲۹۳
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ جَبَلَةَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
يَا عَلِيُّ لَقَدْ مُثِّلَتْ لِي أُمَّتِي فِي الطِّينِ حَتَّی رَأَيْتُ صَغِيرَهُمْ وَ كَبِيرَهُمْ أَرْوَاحاً قَبْلَ أَنْ يخلق [تُخْلَقَ] الْأَجْسَادُ وَ إِنِّي مَرَرْتُ بِكَ وَ بِشِيعَتِكَ فَاسْتَغْفَرْتُ لَكُمْ …[۴۵]
۴) از امام صادق ع روایت شده كه فرمودند:
همانا برای خداوند آفريدهای از رحمت او وجود دارد كه آنها را از نور و رحمتش و از رحمتش برای رحمتش آفريده است. پس آنها چشم بینای خداوند، گوش شنوای او، زبان او که به اذن او در ميان مخلوقات گویاست، و مورد اعتماد خداوند بر آنچه نازل شده – اعم از عذر، هشدار و حجّت – هستند. پس به وسيلۀ آنها، گناهان را نابود و گرفتاریها را دفع میكند و به وسیله آنها رحمت خود را فرود میآورد، و با آنان مرده را زنده میكند و با آنان زنده را میميراند و به سویله آنان خلق خود را مورد آزمايش قرار میدهد و به وسيلۀ آنها قضا و دستورات خود را در ميان خلق برقرار میسازد.
عرض كردم: فدای شما شوم! آنها چه كسانیاند؟
فرمودند:آنها اوصیاء [جانشیان پیامبر ص] میباشند.
التوحيد (للصدوق)، ص۱۶۷؛ بصائر الدرجات، ج۱، ص۶۲؛ الإمامة و التبصرة من الحيرة (صدوق)، ص۱۳۲
أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:
إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ خَلْقاً مِنْ رَحْمَتِهِ خَلَقَهُمْ مِنْ نُورِهِ وَ رَحْمَتِهِ مِنْ رَحْمَتِهِ لِرَحِمْتِهِ فَهُمْ عَيْنُ اللَّهِ النَّاظِرَةُ وَ أُذُنُهُ السَّامِعَةُ وَ لِسَانُهُ النَّاطِقُ فِي خَلْقِهِ بِإِذْنِهِ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَی مَا أَنْزَلَ مِنْ عُذْرٍ أَوْ نُذْرٍ أَوْ حُجَّةٍ فَبِهِمْ يَمْحُو السَّيِّئَاتِ وَ بِهِمْ يَدْفَعُ الضَّيْمَ وَ بِهِمْ يُنْزِلُ الرَّحْمَةَ وَ بِهِمْ يُحْيِي مَيِّتاً وَ بِهِمْ يُمِيتُ حَيّاً وَ بِهِمْ يَبْتَلِي خَلْقَهُ وَ بِهِمْ يَقْضِي فِي خَلْقِهِ قَضِيَّتَهُ.
قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَنْ هَؤُلَاءِ؟
قَالَ: الْأَوْصِيَاءُ.
۵) الف. اسماعیل هاشمی میگوید: از عملكرد خانوادهام در سبك شمردن دين شكايت به امام صادق عليه السّلام بردم؛ فرمودند:
ای اسماعيل! از اين مطلب در خانوادهات تعجب نکن! زيرا خداوند تبارك و تعالی برای هر خاندانی حجّتی را قرار داده كه در روز قیامت با او حجت را بر آن خاندان تمام میکند و به ايشان میفرمايد: آيا فلانی را در ميان خود نديديد؟ و آيا رفتار درست او را در ميان خود مشاهده نكرديد؟ آيا نمازش را در ميان خود نديديد؟ آيا دينداريش را در ميان خود نديديد؟ پس چرا به او اقتدا نكرديد؟ و او حجّتی باشد علیه آنها در روز قيامت.
ب. معاویه بن عمار میگوید: امام صادق ع فرمود:
همانا شخصی از شما در محلهای زندگی میکند تا خداوند عز و جل روز قیامت با وی حجت را بر همسایگان او تمام کند و به آنان گفته شود: آیا فلانی در بین شما نبود؟ آیا سخنش را نشنیدید؟ آیا گریههای شبانهاش را ندیدید؟ پس وی حجتی علیه آنان باشد.
الكافی، ج۸، ص۸۴
الف. عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیمَانَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْهَاشِمِی عَنْ أَبِیهِ قَالَ: شَكَوْتُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَا أَلْقَی مِنْ أَهْلِ بَیتِی مِنِ اسْتِخْفَافِهِمْ بِالدِّینِ فَقَالَ:
یا إِسْمَاعِیلُ! لَا تُنْكِرْ ذَلِكَ مِنْ أَهْلِ بَیتِكَ؛ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی جَعَلَ لِكُلِّ أَهْلِ بَیتٍ حُجَّةً یحْتَجُّ بِهَا عَلَی أَهْلِ بَیتِهِ فِی الْقِیامَةِ؛ فَیقَالُ لَهُمْ: أَ لَمْ تَرَوْا فُلَاناً فِیكُمْ؟ أَ لَمْ تَرَوْا هَدْیهُ فِیكُمْ؟ أَ لَمْ تَرَوْا صَلَاتَهُ فِیكُمْ؟ أَ لَمْ تَرَوْا دِینَهُ؟ فَهَلَّا اقْتَدَیتُمْ بِهِ؟! فَیكُونُ حُجَّةً عَلَیهِمْ فِی الْقِیامَةِ.
ب. عنه عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُثَیمٍ النَّخَّاسِ عَنْ مُعَاوِیةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یقُولُ:
إِنَّ الرَّجُلَ مِنْكُمْ لَیكُونُ فِی الْمَحَلَّةِ، فَیحْتَجُّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یوْمَ الْقِیامَةِ عَلَی جِیرَانِهِ [بِهِ]؛ فَیقَالُ لَهُمْ: أَ لَمْ یكُنْ فُلَانٌ بَینَكُمْ؟ أَ لَمْ تَسْمَعُوا كَلَامَهُ؟ أَ لَمْ تَسْمَعُوا بُكَاءَهُ فِی اللَّیلِ؟ فَیكُونُ حُجَّةَ اللَّهِ عَلَیهِمْ.
ب. لو یطیعکم فی کثیر من الأمر لعنتم
۶) سعد بن عبدالله قمی، در تشرفی که خدمت امام حسن عسگری و امام زمان ع داشت، از امام زمان ع سوالاتی میپرسد که اصل حکایت آن دیدار در جلسه۴۰۸، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-11/؛ و فراز دیگری از آن ذیل تدبر ۵ از جلسه ۴۲۵ https://yekaye.ir/al-ahzab-33-6/ گذشت. در فرازی از این سوال و جواب آمده است:
عرض كردم: به من خبر ده ای مولای من که چرا مردم نمیتوانند خودشان برای خودشان امام اختیار کنند؟
فرمود: امام مصلح برگزینند، یا امام مفسد؟
گفتم: امام مصلح.
فرمود: آیا امكان ندارد كه برگزیدۀ آنها مفسد باشد؛ با توجه به اینکه كسی از درون دیگری كه صلاح است و یا فساد مطّلع نیست؟
گفتم:آری امكان دارد.
فرمود: علّت همین است و برای تو دلیل دیگری بیاورم كه عقلت کاملا تسلیم شود:
بگو ببینم رسولان الهی كه خداوند متعال آنها را برگزیده و بر آنها كتاب فرو فرستاده و آنها را به وحی و عصمت مؤید ساخته تا پیشوایان امّتها باشند و از آنها بر برگزیدن شایستهترند چگونهاند؟ مثل حضرت موسی و حضرت عیسی علیهما السّلام، آیا ممكن است با اینکه عقلشان بیشتر و علمشان كاملترست، وقتی تصمیم به انتخاب بگیرند، انتخابشان بر منافق افتد در حالی که گمان میکنند وی مومن است؟
گفتم: خیر.
فرمود: این حضرت موسی كلیم الله است كه علیرغم وفور عقل و كمال علم و نزول وحی بر او، از اعیان قوم و بزرگان لشكر خود برای میقات پروردگارش هفتاد تن را برگزید، از کسانی که در ایمان و اخلاص آنها هیچ گونه شك و تردیدی نداشت؛ امّا منافقین را برگزیده بود؛ خداوند متعال میفرماید: «وَ اخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا: و موسی هفتاد نفر از قومش را برای میقات با ما برگزید» (اعراف/۱۵۵) تا آنجا که فرمود «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ: هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد تا اینکه خداوند را آشکارا به ما نشان دهی؛ پس به خاطر ظلمشان آنان را صاعقه گرفت» (بقره/۵۵).
و چون میبینیم كه انتخاب کردن حتی از جانب کسی که خداوند وی را به نبوت برگزیده عملا به جای اینکه به اصلح تعلق بگیرد به افسد تعلق گرفت در حالی كه خودش میپنداشت آن اصلح است، میفهمیم انتخاب کردن سزاوار نیست مگر برای كسی است كه بر آنچه در سینهها و ضمایر افراد است آگاه باشد و تغییر و تحولات باطن افراد در محضر او رخ دهد و اینکه برگزیدن مهاجرین و انصار-جایی كه برگزیدۀ پیامبران به جای افراد صالح افراد فاسد باشند- هیچ ارزشی ندارد.
كمال الدین و تمام النعمة، ج۲، ص۴۵۴-۴۶۵ (فراز مربوط به بحث در ص۴۶۱-۴۶۲)؛ دلائل الإمامة، ص۵۱۴-۵۱۵؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج۲، ص۴۶۴
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ حَاتِمٍ النَّوْفَلِی الْمَعْرُوفُ بِالْكِرْمَانِی قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ عِیسَی الْوَشَّاءُ الْبَغْدَادِی قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ طَاهِرٍ الْقُمِّی قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَحْرِ بْنِ سَهْلٍ الشَّیبَانِی قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَسْرُورٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْقُمِّی قَالَ:
كُنْتُ امْرَأً لَهِجاً بِجَمْعِ الْكُتُبِ الْمُشْتَمِلَةِ عَلَی غَوَامِضِ الْعُلُومِ وَ دَقَائِقِهَا …
إِلَی أَنْ بُلِیتُ بِأَشَدِّ النَّوَاصِبِ مُنَازَعَةً وَ أَطْوَلِهِمْ مُخَاصَمَةً …
فَصَدَرْتُ عَنْهُ مُزْوَرّاً قَدِ انْتَفَخَتْ أَحْشَائِی مِنَ الْغَضَبِ وَ تَقَطَّعَ كَبِدِی مِنَ الْكَرْبِ وَ كُنْتُ قَدِ اتَّخَذْتُ طُومَاراً وَ أَثْبَتُّ فِیهِ نَیفاً وَ أَرْبَعِینَ مَسْأَلَةً مِنْ صِعَابِ الْمَسَائِلِ لَمْ أَجِدْ لَهَا مُجِیباً عَلَیأَنْ أَسْأَلَ عَنْهَا خَبِیرَ أَهْلِ بَلَدِی أَحْمَدَ بْنَ إِسْحَاقَ صَاحِبَ مَوْلَانَا أَبِی مُحَمَّدٍ ع فَارْتَحَلْتُ خَلْفَهُ وَ قَدْ كَانَ خَرَجَ قَاصِداً نَحْوَ مَوْلَانَا بِسُرَّ مَنْ رَأَی …
فَوَرَدْنَا سُرَّ مَنْ رَأَی فَانْتَهَینَا مِنْهَا إِلَی بَابِ سَیدِنَا فَاسْتَأْذَنَّا فَخَرَجَ عَلَینَا الْإِذْنُ بِالدُّخُولِ عَلَیهِ…
فَلَمَّا انْصَرَفَ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ لِیأْتِیهُ بِالثَّوْبِ نَظَرَ إِلَی مَوْلَانَا أَبُو مُحَمَّدٍ ع فَقَالَ: مَا جَاءَ بِكَ یا سَعْدُ؟
فَقُلْتُ: شَوَّقَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ عَلَی لِقَاءِ مَوْلَانَا.
قَالَ: وَ الْمَسَائِلُ الَّتِی أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَهُ عَنْهَا؟!
قُلْتُ: عَلَی حَالِهَا یا مَوْلَای.
قَالَ: فَسَلْ قُرَّةَ عَینِی! وَ أَوْمَأَ إِلَی الْغُلَامِ.
فَقَالَ لِی الْغُلَامُ: سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ مِنْهَا.
فَقُلْتُ لَه:…
قُلْتُ: فَأَخْبِرْنِی یا مَوْلَای عَنِ الْعِلَّةِ الَّتِی تَمْنَعُ الْقَوْمَ مِنِ اخْتِیارِ إِمَامٍ لِأَنْفُسِهِمْ؟
قَالَ: مُصْلِحٍ أَوْ مُفْسِدٍ؟
قُلْتُ: مُصْلِحٍ.
قَالَ: فَهَلْ یجُوزُ أَنْ تَقَعَ خِیرَتُهُمْ عَلَی الْمُفْسِدِ بَعْدَ أَنْ لَا یعْلَمَ أَحَدٌ مَا یخْطُرُ بِبَالِ غَیرِهِ مِنْ صَلَاحٍ أَوْ فَسَادٍ؟
قُلْتُ: بَلَی.
قَالَ: فَهِی الْعِلَّةُ وَ أُورِدُهَا لَكَ بِبُرْهَانٍ ینْقَادُ لَهُ عَقْلُك؛
أَخْبِرْنِی عَنِ الرُّسُلِ الَّذِینَ اصْطَفَاهُمُ اللَّهُ تَعَالَی وَ أَنْزَلَ عَلَیهِمُ الْكِتَابَ وَ أَیدَهُمْ بِالْوَحْی وَ الْعِصْمَةِ إِذْ هُمْ أَعْلَامُ الْأُمَمِ وَ أَهْدَی إِلَی الِاخْتِیارِ مِنْهُمْ مِثْلُ مُوسَی وَ عِیسَی ع هَلْ یجُوزُ مَعَ وُفُورِ عَقْلِهِمَا وَ كَمَالِ عِلْمِهِمَا إِذَا هَمَّا بِالاخْتِیارِ أَنْ یقَعَ خِیرَتُهُمَا عَلَی الْمُنَافِقِ وَ هُمَا یظُنَّانِ أَنَّهُ مُؤْمِنٌ؟
قُلْتُ: لَا.
فَقَالَ: هَذَا مُوسَی كَلِیمُ اللَّهِ مَعَ وُفُورِ عَقْلِهِ وَ كَمَالِ عِلْمِهِ وَ نُزُولِ الْوَحْی عَلَیهِ اخْتَارَ مِنْ أَعْیانِ قَوْمِهِ وَ وُجُوهِ عَسْكَرِهِ لِمِیقَاتِ رَبِّهِ سَبْعِینَ رَجُلًا مِمَّنْ لَا یشُكُّ فِی إِیمَانِهِمْ وَ إِخْلَاصِهِمْ فَوَقَعَتْ خِیرَتُهُ عَلَی الْمُنَافِقِینَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی «وَ اخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا» إِلَی قَوْلِهِ «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ».
فَلَمَّا وَجَدْنَا اخْتِیارَ مَنْ قَدِ اصْطَفَاهُ اللَّهُ لِلنُّبُوَّةِ وَاقِعاً عَلَی الْأَفْسَدِ دُونَ الْأَصْلَحِ وَ هُوَ یظُنُّ أَنَّهُ الْأَصْلَحُ دُونَ الْأَفْسَدِ، عَلِمْنَا أَنْ لَا اخْتِیارَ إِلَّا لِمَنْ یعْلَمُ مَا تُخْفِی الصُّدُورُ وَ مَا تَكِنُّ الضَّمَائِرُ وَ تَتَصَرَّفُ عَلَیهِ السَّرَائِرُ؛ وَ أَنْ لَا خَطَرَ لِاخْتِیارِ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ بَعْدَ وُقُوعِ خِیرَةِ الْأَنْبِیاءِ عَلَی ذَوِی الْفَسَادِ لَمَّا أَرَادُوا أَهْلَ الصَّلَاحِ.
۷) الف. قبل از جریان جنگ احد پیامبر اکرم ص منبر رفتند و بعد از حمد و ثنای خداوند فرمودند:
مردم! من در رؤیای صادقهای دیدم که گویی در زرهای محفوظ هستم؛ و دیدم شمشیرم ذوالفقار یک طرفش شکست، و گاوی را دیدم که ذبح شد و دیدم که قوچ جنگیای را دنبال و شکار کردم.
مردم گفتند: تأویلش چیست؟
فرمودند: اما آن زره محفوظ، مدینه است، که در آن بمانید! اما آنکه شمشیرم ذوالفقار یک طرفش شکست، مصیبتی است که با شهادت یکی از نزدیکانم بر من وارد میشود؛ و گاوی را دیدم که ذبح شد کشتگانی در اصحابم است؛ و قوچ جنگیای که را دنبال و شکار کردم، یکی از سران دشمن است که به دست ما کشته میشود ان شاء الله. [عموم مورخان، طلحة بن أبی طلحه را، که اول نفری بود از دشمنان که هل من مبارز گفت و به دست امیرالمومنین کشته شد، «کبش الکتیبة: قوچ جنگی» قریش معرفی کردهاند؛ مثلا مغازی (الواقدی)، ج۱، ص۲۲۵-۲۲۶[۴۶]]
سپس فرمودند: شما هم نظر مشورتیتان را بگویید.
نظر خود رسول الله بویژه با رویای صادقهای که دیده بودند این بود که در شهر بمانند؛ ابتدا هم عبدالله بن أبَی [منافق معروف، که قرار بود حاکم مدینه شود و با ورود پیامبر ص به مدینه عملا موقعیتش را از دست داد] شروع به سخن گفتن کرد و نظر پیامبر ص را تایید کرد و با نشان دادن شواهدی تاریخی از جنگهایشان توضیح داد که موقعیت مدینه طوری است که اگر در شهر بمانند و بجنگند علاوه بر اینکه عملا زنان و کودکان هم به نحوی میتوانند کمک کنند، احتمال پیروزیشان خیلی بیشتر است؛ و پیامبر ص و برخی از بزرگان شهر هم سخنان وی را تایید کردند.
اما در ادامه جوانان، بویژه آنان که در جنگ بدر نتوانسته بودند شرکت کنند شروع به سخن کردند و ابراز کردند که آماده شهادت در راه خدا هستند؛ و برخی دیگر از بزرگان همچون حمزه و سعد بن عباده و نعمان بن مالک و مالک بن سنان (پدر ابوسعید خدری) و إیاس بن أوس و أنس بن قتاده نیز با تاکید بر اینکه اگر از شهر بیرون نرویم ممکن است دشمن گمان کند که ترسیده ایم و با بیان جملاتی که از شجاعت و روحیه شهادتطلبی آنان حکایت داشت، نظر جوانان را تایید کردند.
سپس پیامبر نماز عصر را خواندند و به مردم گفتند که بروند و آماده جهاد شوند و خودشان هم رفتند و لباس رزم پوشیدند. بعد از رفتن پیامبر ص بین مردم بحثی درگرفت: سعد بن معاذ و أسید بن حضیر گفتند: رسول الله ص نظری داد ولی شما با او مخالفت کردید؛ و این کار خوبی نبود در حالی که مقدرات از آسمان نازل میشود؛ و بهتر است به ایشان بگویید که ما تابع نظر شما هستیم؛ و برخی همچنان بر نظر خودشان اصرار داشتند و در این بحثها بودند که پیامبر ص در حالی که لباس رزم پوشیده بودند بیرون آمدند.
افراد دور رسول الله ص جمع شدند و بویژه آنان که بر خروج از شهر اصرار داشتند از اصرارشان ابراز پشیمانی کردند اما رسول الله ص فرمود: من نظرم را گفتم ولی شما مخالفت کردید؛ و هیچ پیامبری را نسزد که وقتی لباس رزم پوشید آن لباس را از تن بیرون آورد مگر اینکه خداوند به نحوی بین او و دشمنانش حکمی صادر کند …
مغازي (الواقدي م۲۰۷)، ج۱، ص۲۰۹-۲۱۴؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج۱۴، ص۲۲۱-۲۲۶؛ بحار الأنوار، ج۲۰، ص۱۲۳-۱۲۴
حَدّثَنِي مُحَمّدُ بْنُ صَالِحٍ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ عمر بن قتادة، عن محمود ابن لَبِيدٍ، قَالَ: ظَهَرَ النّبِيّ ص عَلَی الْمِنْبَرِ، فَحَمِدَ اللهَ وَأَثْنَی عَلَيْهِ، ثُمّ قَالَ: أَيّهَا النّاسُ، إنّي رَأَيْت فِي مَنَامِي رُؤْيَا، رَأَيْت كَأَنّي فِي دِرْعٍ حَصِينَةٍ، وَرَأَيْت كَأَنّ سَيْفِي ذَا الْفَقَارِ انْقَصَمَ مِنْ عِنْدِ ظُبَتِهِ، وَرَأَيْت بَقَرًا تُذْبَحُ، وَرَأَيْت كَأَنّي مُرْدِفٌ كَبْشًا.
فَقَالَ النّاسُ: يَا رَسُولَ اللهِ، فَمَا أَوّلْتهَا؟
قَالَ: أَمّا الدّرْعُ الْحَصِينَةُ فَالْمَدِينَةُ، فَامْكُثُوا فِيهَا، وَأَمّا انْقِصَامُ سَيْفِي مِنْ عِنْدِ ظُبَتِهِ فَمُصِيبَةٌ فِي نَفْسِي، وَأَمّا الْبَقَرُ الْمُذَبّحُ فَقَتْلَی فِي أَصْحَابِي، وَأَمّا مُرْدِفٌ كَبْشًا، فَكَبْشُ الْكَتِيبَةِ نَقْتُلُهُ إنْ شَاءَ الله.
وَحَدّثَنِي عُمَرُ بْنُ عُقْبَةَ، عَنْ سَعِيدٍ، قَالَ: سَمِعْت ابْنَ عَبّاسٍ يَقُول: قَالَ النّبِيّ ص : وَأَمّا انْقِصَامُ سَيْفِي، فَقَتْلُ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي.
حَدّثَنِي مُحَمّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ، عن الزّهری، عن عروة، عن المسور ابن مَخْرَمَةَ، قَالَ: قَالَ النّبِيّ ص : وَرَأَيْت فِي سَيْفِي فَلّا فَكَرِهْته، فَهُوَ الّذِي أَصَابَ وَجْهَهُ ص .
وَقَالَ النّبِيّ ص : أَشِيرُوا عَلَيّ!
وَرَأَی رَسُولُ اللهِ ص أَلّا يَخْرُجَ مِنْ الْمَدِينَةِ لِهَذِهِ الرّؤْيَا، فَرَسُولُ اللهِ ص يُحِبّ أَنْ يُوَافَقَ عَلَی مِثْلِ مَا رَأَی وَعَلَی مَا عَبّرَ عَلَيْهِ الرّؤْيَا. فَقَامَ عَبْدُ اللهِ بْنُ أُبَيّ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ، كُنّا نقاتل فی الجاهليّة فيها، ونجعل النّسَاءَ وَالذّرَارِيّ فِي هَذِهِ الصّيَاصِي، وَنَجْعَلُ مَعَهُمْ الْحِجَارَةَ. وَاَللهِ، لَرُبّمَا مَكَثَ الْوِلْدَانُ شَهْرًا يَنْقُلُونَ الْحِجَارَةَ إعْدَادًا لِعَدُوّنَا، وَنَشْبِكُ الْمَدِينَةَ بِالْبُنْيَانِ فَتَكُونُ كَالْحِصْنِ مِنْ كُلّ نَاحِيَةٍ، وَتَرْمِي الْمَرْأَةُ وَالصّبِيّ مِنْ فَوْقِ الصّيَاصِي وَالْآطَامِ، وَنُقَاتِلُ بِأَسْيَافِنَا فِي السّكَكِ. يَا رَسُولَ اللهِ، إنّ مَدِينَتَنَا عَذْرَاءُ مَا فُضّتْ عَلَيْنَا قَطّ، وَمَا خَرَجْنَا إلَی عَدُوّ قَطّ إلّا أَصَابَ مِنّا، وَمَا دَخَلَ عَلَيْنَا قَطّ إلّا أَصَبْنَاهُ، فَدَعْهُمْ يَا رَسُولَ اللهِ، فَإِنّهُمْ إنْ أَقَامُوا أَقَامُوا بِشَرّ مَحْبِسٍ، وَإِنْ رَجَعُوا رَجَعُوا خَائِبِينَ مَغْلُوبِينَ، لَمْ يَنَالُوا خَيْرًا. يَا رَسُولَ اللهِ، أَطِعْنِي فِي هَذَا الْأَمْرِ وَاعْلَمْ أَنّي وَرِثْت هَذَا الرّأْيَ مِنْ أَكَابِرِ قَوْمِي وَأَهْلِ الرّأْيِ مِنْهُمْ، فَهُمْ كَانُوا أَهْلَ الْحَرْبِ وَالتّجْرِبَةِ.
وَكَانَ رَأْيُ رَسُولِ اللهِ ص مَعَ رَأْيِ ابْنِ أُبَيّ، وَكَانَ ذَلِكَ رَأْيَ الْأَكَابِرِ مِنْ أَصْحَابِ رسول الله صلی الله عليه وسلم من الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صامكثوا فِي الْمَدِينَةِ، وَاجْعَلُوا النّسَاءَ وَالذّرَارِيّ فِي الْآطَامِ، فَإِنْ دَخَلُوا عَلَيْنَا قَاتَلْنَاهُمْ فِي الْأَزِقّةِ، فَنَحْنُ أَعْلَمُ بِهَا مِنْهُمْ، وَارْمُوا مِنْ فَوْقِ الصّيَاصِي وَالْآطَامِ. فَكَانُوا قَدْ شَبّكُوا الْمَدِينَةَ بِالْبُنْيَانِ مِنْ كُلّ نَاحِيَةٍ فَهِيَ كَالْحِصْنِ.
فَقَالَ فِتْيَانٌ أَحْدَاثٌ لَمْ يَشْهَدُوا بَدْرًا، وَطَلَبُوا مِنْ رَسُولِ اللهِ ص الْخُرُوجَ إلَی عَدُوّهِمْ، وَرَغِبُوا فِي الشّهَادَةِ، وَأَحَبّوا لِقَاءَ الْعَدُوّ: اُخْرُجْ بِنَا إلَی عَدُوّنَا!
وَقَالَ رِجَالٌ مِنْ أَهْلِ السّنّ وَأَهْلِ النّيّةِ، مِنْهُمْ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطّلِبِ، وَسَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ، وَالنّعْمَانُ بْنُ مَالِكِ بْنِ ثَعْلَبَةَ، فِي غَيْرِهِمْ مِنْ الْأَوْسِ وَالْخَزْرَجِ: إنّا نَخْشَی يَا رَسُولَ اللهِ أَنْ يَظُنّ عَدُوّنَا أَنّا كَرِهْنَا الْخُرُوجَ إلَيْهِمْ جُبْنًا عَنْ لِقَائِهِمْ، فَيَكُونُ هَذَا جُرْأَةً مِنْهُمْ عَلَيْنَا، وَقَدْ كنت يوم بدر فی ثلاثمائة رَجُلٍ فَظَفّرَك اللهُ عَلَيْهِمْ، وَنَحْنُ الْيَوْمَ بَشَرٌ كثير، وقد كُنّا نَتَمَنّی هَذَا الْيَوْمَ وَنَدْعُو اللهَ بِهِ، فَقَدْ سَاقَهُ اللهُ إلَيْنَا فِي سَاحَتِنَا.
وَرَسُولُ اللهِ ص لِمَا يَرَی مِنْ إلْحَاحِهِمْ كَارِهٌ، وَقَدْ لَبِسُوا السّلَاحَ يَخْطِرُونَ بِسُيُوفِهِمْ، يَتَسَامَوْنَ كَأَنّهُمْ الْفُحُولُ…[۴۷]
فَدَخَلَ رَسُولُ اللهِ ص بَيْتَهُ، …[۴۸] فَجَاءَهُمْ سَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ وَأُسَيْدُ بْنُ حُضَيْرٍ فَقَالَا: قُلْتُمْ لِرَسُولِ اللهِ ص مَا قُلْتُمْ، وَاسْتَكْرَهْتُمُوهُ عَلَی الْخُرُوجِ، وَالْأَمْرُ يَنْزِلُ عَلَيْهِ مِنْ السّمَاءِ، فردّوا الأمر إليه، فما أمركم [ص۲۱۴] فافعلوه وَمَا رَأَيْتُمْ لَهُ فِيهِ هَوًی أَوْ رَأْيٌ فَأَطِيعُوهُ.
فَبَيْنَا الْقَوْمُ عَلَی ذَلِكَ مِنْ الْأَمْرِ، وَبَعْضُ الْقَوْمِ يَقُولُ: الْقَوْلُ مَا قَالَ سَعْدٌ! وَبَعْضُهُمْ عَلَی الْبَصِيرَةِ عَلَی الشّخُوصِ، وَبَعْضُهُمْ لِلْخُرُوجِ كَارِهٌ، إذْ خَرَجَ رَسُولُ اللهِ ص ، قَدْ لَبِسَ لَأْمَتَهُ، وَقَدْ لَبِسَ الدّرْعَ فَأَظْهَرَهَا، وَحَزَمَ وَسَطَهَا بِمِنْطَقَةٍ مِنْ حَمَائِلِ سَيْفٍ مِنْ أَدَمٍ، كَانَتْ عِنْدَ آلِ أَبِي رَافِعٍ مَوْلَی رَسُولِ اللهِ ص بَعْدُ، وَاعْتَمّ، وَتَقَلّدَ السّيْفَ.
فَلَمّا خَرَجَ رَسُولُ اللهِ ص نَدِمُوا جَمِيعًا عَلَی مَا صَنَعُوا، وَقَالَ الّذِينَ يُلِحّونَ علی رسول الله صلی الله عليه وسلم: مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُلِحّ عَلَی رَسُولِ اللهِ فِي أَمْرٍ يَهْوَی خِلَافَهُ. وَنَدّمَهُمْ أَهْلُ الرّأْيِ الّذِينَ كَانُوا يُشِيرُونَ بِالْمُقَامِ، فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللهِ، مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُخَالِفَك فَاصْنَعْ مَا بَدَا لَك، [وَمَا كَانَ لَنَا أَنْ نَسْتَكْرِهَك وَالْأَمْرُ إلَی اللهِ ثُمّ إلَيْك].
فَقَالَ: قَدْ دَعَوْتُكُمْ إلَی هَذَا الْحَدِيثِ فَأَبَيْتُمْ، وَلَا يَنْبَغِي لِنَبِيّ إذَا لَبِسَ لَأْمَتَهُ أَنْ يضعها حتی يحكم الله بينه وبين أعدائه. وَكَانَتْ الْأَنْبِيَاءُ قَبْلَهُ إذَا لَبِسَ النّبِيّ لَأْمَتَهُ لَمْ يَضَعْهَا حَتّی يَحْكُمَ اللهُ بَيْنَهُ وَبَيْنَ أَعْدَائِهِ. ثُمّ قَالَ رَسُولُ اللهِ ص : اُنْظُرُوا مَا أَمَرْتُكُمْ بِهِ فَاتّبِعُوهُ، امْضُوا عَلَی اسْمِ اللهِ فَلَكُمْ النّصْرُ مَا صَبَرْتُمْ…
پینوشت: این گونه بود که پیامبر ص از آنان فرمان برد و عازم جنگ احد شدند؛ و این ظاهرا تنها جنگی بود که مسلمانان در مرحلهای از آن شکست سختی خوردند، عدهای موقعیت خود را رها کردند و بسیاری فرار کردند و بسیاری از بزرگانشان همچون حضرت حمزه به شهادت رسیدند و مدینه بعد از این جنگ بشدت داغدار شد. در نقل مختصری از جنگ احد که در مصنف عبد الرزاق (ج۶، ص۳۹[۴۹]) آمده بخوبی این تصویر آمده است.
ب. در منابع اهل سنت نقل شده است که بعد از جنگ احد، وقتی رسول الله ص از تدفین پیکر شهدای احد فارغ شد راهافتادند و به منطقه حره رسیدند؛ آنگاه حضرت در پیش ایستاد و به مسلمانانی که همراهش بودند فرمود به صف بایستید که میخواهیم دعایی کنیم؛ جماعت همراه ایشان در دو صف ایستادند؛ و زنان – که تعدادشان ۱۴ نفر بود – صف عقب ایستادند و حضرت چنین دعا کردند:
خدایا! حمد یکسره از آن توست؛ خدایا آنچه تو گشایش دهی منقبضکنندهای برایش نیست؛ آنچه تو عطا فرمایی منعکنندهای ندارد؛ و آنکه تو گمراه کنی هدایتگری ندارد؛ و آنکه تو هدایت کنی گمراهکنندهای ندارد؛ و آن را که تو دور کنی نزدیککنندهای ندارد؛ و آن را که تو نزدیک کنی، دورکنندهای ندارد.
خدایا! از تو برکت و رحمت و فضل و عافیتت را درخواست میکنم!
خدایا! از تو آن نعمت پابرحایی که تغییر نمیکند [= از نعمت به نقمت تبدیل نمیشود] و هیچ تمامی ندارد میخواهم!
خدایا! همانا از تو امان میخواهم برای آن روز ترسناک؛ و بینیازی برای آن روز گرفتاری؛ خدایا به تو پناه میبرم از شر آنچه به ما دادی و شر آنچه از ما دریغ داشتی! خدایا ما را در حالی که تسلیم تو هستیم (مسلمان) بمیران!
خدایا! ایمان را محبوب ما گردان و آن را در دلهای ما بیارای و کفر و فسوق و عصیان را نزد ما ناپسند گردان و ما را از رشدیافتگان قرار بده!
خدایا! این کافران از اهل کتاب که پیامبرت را تکذیب کردند و راه تو را سد میکنند عذاب کن و بر آنان خواری و عذابت را نازل فرما! ای خدای حق! آمین.
المغازی (الواقدی م۲۰۷) ج۱، ص۳۱۴-۳۱۵؛ مسند أحمد، ج۲۴، ص۲۴۷[۵۰]؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج۱۵، ص۴۱؛ الدر المنثور، ج۶، ص۸۹-۹۰[۵۱]
… قَالُوا: فَلَمّا فَرَغَ رسول الله صلی الله علیه و [آله و] سلم من دَفْنِ أَصْحَابِهِ دَعَا بِفَرَسِهِ فَرَكِبَهُ، وَخَرَجَ الْمُسْلِمُونَ حَوْلَهُ عَامّتُهُمْ جَرْحَی، وَلَا مِثْلَ لِبَنِی سَلِمَةَ وَبَنِی عَبْدِ الْأَشْهَلِ، وَمَعَهُ أَرْبَعَ عَشْرَةَ امْرَأَةً، فَلَمّا كَانُوا بِأَصْلِ الْحَرّةِ قَالَ: اصْطَفّوا فَنُثْنِی عَلَی اللهِ! فَاصْطَفّ النّاسُ صَفّینِ خَلْفَهُمْ النّسَاءُ، ثُمّ دَعَا فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللَّهُ علیه و [آله و] سلم:
اللهُمّ، لَك الْحَمْدُ كُلّهُ! اللهُمّ لَا قَابِضَ لِمَا بَسَطْت، وَلَا مَانِعَ لِمَا أَعْطَیت، وَلَا مُعْطِی لِمَا مَنَعْت، وَلَا هَادِی لِمَنْ أَضَلَلْت، وَلَا مُضِلّ لِمَنْ هَدَیت، وَلَا مُقَرّبَ لِمَا بَاعَدْت، وَلَا مُبَاعِدَ لِمَا قَرّبْت!
اللهُمّ إنّی أَسْأَلُك مِنْ بَرَكَتِك وَرَحْمَتِك وَفَضْلِك وَعَافِیتِك!
اللهُمّ إنّی أَسْأَلُك النّعِیمَ الْمُقِیمَ الّذِی لَا یحُولُ وَلَا یزُولُ!
اللهُمّ إنّی أَسْأَلُك الْأَمْنَ یوْمَ الْخَوْفِ وَالْغِنَاءَ یوْمَ الْفَاقَةِ، عَائِذًا بِك اللهُمّ مِنْ شَرّ مَا أَعْطَیتنَا وَشَرّ مَا مَنَعْت مِنّا! اللهُمّ تَوَفّنَا مُسْلِمِینَ!
اللهُمّ حَبّبْ إلَینَا الْإِیمَانَ وَزَینْهُ فِی قُلُوبِنَا، وَكَرّهْ إلَینَا الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ، وَاجْعَلْنَا مِنْ الرّاشِدِینَ!
اللهُمّ عَذّبْ كَفَرَةَ أَهْلِ الْكِتَابِ الّذِینَ یكَذّبُونَ رَسُولَك وَیصُدّونَ عَنْ سَبِیلِك! اللهُمّ أَنْزِلْ عَلَیهِمْ رِجْسَك وَعَذَابَك! إلَهَ الْحَقّ! آمِینَ!
۸) الف. در اواخر جنگ صفین و پس از اینکه معاویه با بلند کردن مصاحف تفرقه در لشکر امیرالمومنین ع انداخت، و بسیاری از لشکریانش خواهان حکمیت شدند حضرت برخاست و فرمود:
ای مردم! پيوسته كار من با شما به دلخواهم بود، تا آنكه جنگ خسته و ناتوانتان نمود. به خدا اگر جنگ كسانی را از شما گرفت، و كسانی را به جا گذاشت، برای دشمنانتان خستهکنندهتر بود. من ديروز امیر بودم و فرمان میدادم، و امروز فرمانم میدهند. ديروز باز میداشتم، و امروز بازم میدارند. شما زنده ماندن را دوست داريد، و من چنان نیستم که به چيزی وادارتان کنم كه ناخوش میانگاريد.
نهج البلاغه، خطبه ۲۰۸؛ وقعة صفين، ص۴۸۴[۵۲]
و من كلام له ع قاله لما اضطرب عليه أصحابه في أمر الحكومة:
أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَمْ يَزَلْ أَمْرِي مَعَكُمْ عَلَی مَا أُحِبُّ حَتَّی نَهِكَتْكُمُ الْحَرْبُ وَ قَدْ وَ اللَّهِ أَخَذَتْ مِنْكُمْ وَ تَرَكَتْ وَ هِيَ لِعَدُوِّكُمْ أَنْهَكُ. لَقَدْ كُنْتُ أَمْسِ أَمِيراً فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَأْمُوراً وَ كُنْتُ أَمْسِ نَاهِياً فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَنْهِيّاً وَ قَدْ أَحْبَبْتُمُ الْبَقَاءَ وَ لَيْسَ لِي أَنْ أَحْمِلَكُمْ عَلَی مَا تَكْرَهُون.
ب. نوف بکالی نقل میکند که امیرالمومنین ع چند روز قبل از شهادتشان خطبهای خواندند و مردم را جهت آمادگی برای جنگ با معاویه تشویق کردند و از مردم برای همکاری نکردنشان با ایشان گلایه کردند و در فرازی از آن فرمودند:
ای مردم! من اندرزهايی را كه پيامبران به امّتهايشان دادند، به شما دادم؛ و آنچه را اوصيا، به پس از خود رساندند، رساندم. شما را با تازيانهام ادب كردم، راست نشدید. و با هرچه بازدارنده است نهیبتان زدم، رام نشدید. شما را به خدا! آيا امامی جز مرا چشم میداريد تا با شما راه را بپيمايد، و طريق راست را به شما بنمايد؟
هان بدانيد! كه آنچه از دنيا روی آورده بود، پشت كرد؛ و آنچه پشت كرده بود، روی آورد. و بندگان خوب بار سفر بستند، و اندكِ دنیا را، كه نپايد، به بسيارِ آخرت، كه تمامی ندارد، فروختند. برادران ما كه خونشان در صفّين ريخته شد، زيان نكردند كه امروز زنده نيستند؛ [آیا میبودند] تا پياپی ساغر غصّه در گلو ريزند و شرنگ تيره بدان آميزند. به خدا سوگند، به دیدار خدا شتافتند و مزدشان را بیکم و کاست یافتند؛ و آنان را پس از ترسشان در سرای امن ساكن ساخت. كجايند برادران من كه بر راه سوار شدند، و مسیر حق را پیمودند؟ كجاست عمّار؟ كجاست ابن التَيَهّان؟ و كجاست ذوالشّهادتين؟ و كجايند همانندان ايشان از برادرانشان، كه با يكديگر به مرگ پيمان بستند و سرهای آنان را به فاجران هديه كردند؟ …
نهج البلاغه، خطبه ۱۸۲
… أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي قَدْ بَثَثْتُ لَكُمُ الْمَوَاعِظَ الَّتِي وَعَظَ [بِهَا الْأَنْبِيَاءُ] الْأَنْبِيَاءُ بِهِمْ أُمَمَهُمْ وَ أَدَّيْتُ إِلَيْكُمْ مَا أَدَّتِ الْأَوْصِيَاءُ إِلَی مَنْ بَعْدَهُمْ وَ أَدَّبْتُكُمْ بِسَوْطِي فَلَمْ تَسْتَقِيمُوا وَ حَدَوْتُكُمْ بِالزَّوَاجِرِ فَلَمْ تَسْتَوْسِقُوا لِلَّهِ أَنْتُمْ أَ تَتَوَقَّعُونَ إِمَاماً غَيْرِي يَطَأُ بِكُمُ الطَّرِيقَ وَ يُرْشِدُكُمُ السَّبِيلَ؟
أَلَا إِنَّهُ قَدْ أَدْبَرَ مِنَ الدُّنْيَا مَا كَانَ مُقْبِلًا وَ أَقْبَلَ مِنْهَا مَا كَانَ مُدْبِراً وَ أَزْمَعَ التَّرْحَالَ عِبَادُ اللَّهِ الْأَخْيَارُ وَ بَاعُوا قَلِيلًا مِنَ الدُّنْيَا لَا يَبْقَی بِكَثِيرٍ مِنَ الآْخِرَةِ لَا يَفْنَی. مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِينَ سُفِكَتْ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ بِصِفِّينَ أَلَّا يَكُونُوا الْيَوْمَ أَحْيَاءً؛ يُسِيغُونَ الْغُصَصَ وَ يَشْرَبُونَ الرَّنْقَ؟! قَدْ وَ اللَّهِ لَقُوا اللَّهَ فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ. أَيْنَ إِخْوَانِيَ الَّذِينَ رَكِبُوا الطَّرِيقَ وَ مَضَوْا عَلَی الْحَقِّ؟ أَيْنَ عَمَّارٌ؟ وَ أَيْنَ ابْنُ التَّيِّهَانِ؟ وَ أَيْنَ ذُو الشَّهَادَتَيْنِ؟ وَ أَيْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ تَعَاقَدُوا عَلَی الْمَنِيَّةِ وَ أُبْرِدَ بِرُءُوسِهِمْ إِلَی الْفَجَرَةِ…[۵۳]
ج. حبب الیکم الایمان: مراد از ایمان
۹) الف. از امام صادق ع در مورد حب و بغض سوال شد که آیا اینها از ایمان است؟
فرمودند: و آیا ایمان جز حب و بغض است؛ سپس این آیه را تلاوت کردند: «خداوند ایمان را محبوب شما کرد و آن را در دلهایتان بیاراست و کفر و فسوق و عصیان را نزدتان ناپسند نمود؛ آناناند که رشدیافتگاناند.» (حجرات/۷)
الكافی، ج۲، ص۱۲۵؛ المحاسن، ج۱، ص۲۶۲
عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ فُضَیلِ بْنِ یسَارٍ قَال:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْحُبِّ وَ الْبُغْضِ أَ مِنَ الْإِیمَانِ هُوَ؟
فَقَالَ: وَ هَلِ الْإِیمَانُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْضُ؟ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیةَ «حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإِیمانَ وَ زَینَهُ فِی قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ».
ب. و از امیرالمومنین ع روایت شده است:
همانا رضایت و خشم است که مردم را گرد هم میآورد؛ پس کسی که به امری راضی شد در آن وارد شده و کسی که از چیزی ناراحت و خشمگین بود از آن خارج شده است.
المحاسن، ج۱، ص۲۶۲
عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَلَمَةَ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص:
إِنَّمَا یجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السَّخَطُ فَمَنْ رَضِی أَمْراً فَقَدْ دَخَلَ فِیهِ وَ مَنْ سَخِطَهُ فَقَدْ خَرَجَ مِنْهُ .
۱۰) از برید بن معاویه و ابراهیم احمری روایت شده است که ما بر امام باقر علیه السّلام در خیمهشان در منی وارد شدیم؛ و زیاد سیاهپوست هم خدمت ایشان بود. امام علیه السّلام نگاهی به زیاد انداخت كه پاهایش از فرط پیادهروی زخمی و ریشریش شده بود؛ و با دلسوزی و ناراحتی فرمودند: چرا پاهایت به این حال و روز افتاده است؟
عرض كرد: فدایت شوم؛ من با شتری نحیف این سفر را پیمودم و لذا بیشتر راه را پیاده آمدم؛ و این نبود مگر به خاطر عشق و محبتی که به شما داشتم.
سپس زیاد سر به زیر انداخت و گفت: من گاه تنها که هستم شیطان سراغم میآید و گناهان و معاصی گذشته را به یادم میآورد و ناامید میشوم؛ اما سپس به یاد دوستی و دلباختگیام نسبت به شما و اینکه تکیهگاهم شمایید میافتم، آنگاه امید نجات در من شکوفا میشود و آن غم از وجودم رخت برمیبندد.
امام باقر علیه السّلام فرمود: مگر دین جز دوستی (و دشمنی) است؛ و این سه آیه را تلاوت فرمود: «حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإِیمانَ وَ زَینَهُ فِی قُلُوبِكُمْ: خداوند ایمان را محبوب شما کرد و آن را در دلهایتان بیاراست» (حجرات/۷)، «إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یحْبِبْكُمُ اللَّهُ: اگر شما چناناید که خدا را دوست میدارید پس از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد» (آل عمران/۳۱) و «یحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیهِمْ: دوست دارند کسی را که به سوی ایشان هجرت میکند» (حشر/۹).
سپس امام ع ادامه دادند: مردی نزد پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آمد و عرض كرد: یا رسول اللَّه! نمازگزاران را دوست دارم ولی خودم چندان مقید به نماز نیستم؛ و روزهگیران را دوست دارم ولی خودم چندان روزه نمیگیرم؛ و صدقهدهندگان را دوست دارم اما خودم خیلی صدقه نمیدهم. رسول الله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به او فرمود: تو با كسانی هستی [= همنشین خواهی شد] كه دوستشان داری؛ و از آن توست آنچه که به دست آوری [= پاداش و بهرهات متناسب با عملی است که انجام دهی].
سپس امام علیه السّلام ادامه داد: چه میجویید و چه میخواهید؟ آیا خوش ندارید که وقتی آن فزع آسمانی در رسد، هر گروهی به پناهگاه خود روی آورند و ما به پیامبر پناه آوریم و شما به ما.
این حدیث در سه منبع زیر با اندک تفاوتی در عبارات آمده بود؛ که ترجمه فوق با تلفیقی از هر سه انجام شد.
الف. الكافی، ج۸، ص۷۹-۸۰
عَنْهُمْ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِی بْنِ عُقْبَةَ وَ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیمُونٍ وَ غَالِبِ بْنِ عُثْمَانَ وَ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ بُرَیدِ بْنِ مُعَاوِیةَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی فُسْطَاطٍ لَهُ بِمِنًی فَنَظَرَ إِلَی زِیادٍ الْأَسْوَدِ مُنْقَلِعَ الرِّجْلِ [منقطع الرجلین]. فَرَثَی لَهُ؛ فَقَالَ لَهُ: مَا لِرِجْلَیكَ هَكَذَا؟
قَالَ: جِئْتُ عَلَی بَكْرٍ لِی نِضْوٍ، فَكُنْتُ أَمْشِی عَنْهُ عَامَّةَ الطَّرِیقِ.
فَرَثَی لَهُ وَ قَالَ لَهُ عِنْدَ ذَلِكَ زِیادٌ: إِنِّی أُلِمُّ بِالذُّنُوبِ، حَتَّی إِذَا ظَنَنْتُ أَنِّی قَدْ هَلَكْتُ ذَكَرْتُ حُبَّكُمْ فَرَجَوْتُ النَّجَاةَ وَ تَجَلَّی عَنِّی.
فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: وَ هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُبُّ؟ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی: «حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإِیمانَ وَ زَینَهُ فِی قُلُوبِكُمْ» وَ قَالَ: «إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یحْبِبْكُمُ اللَّهُ» وَ قَالَ: «یحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیهِمْ». إِنَّ رَجُلًا أَتَی النَّبِی ص فَقَالَ یا رَسُولَ اللَّهِ أُحِبُّ الْمُصَلِّینَ وَ لَا أُصَلِّی وَ أُحِبُّ الصَّوَّامِینَ وَ لَا أَصُومُ. فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ: أَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَكَ مَا اكْتَسَبْتَ.
وَ قَالَ: مَا تَبْغُونَ وَ مَا تُرِیدُونَ؟ أَمَا إِنَّهَا لَوْ كَانَ فَزْعَةٌ مِنَ السَّمَاءِ فَزِعَ كُلُّ قَوْمٍ إِلَی مَأْمَنِهِمْ وَ فَزِعْنَا إِلَی نَبِینَا وَ فَزِعْتُمْ إِلَینَا.
ب. تفسیر فرات الكوفی، ص۴۳۰
قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی بْنِ عُمَرَ الزُّهْرِی قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحُسَینِ بْنِ الْمُفَلَّسِ عَنْ زَكَرِیا بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ وَ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ بُرَیدِ بْنِ مُعَاوِیةَ الْعِجْلِی وَ إِبْرَاهِیمَ الْأَحْمَرِی قَالا:
دَخَلْنَا عَلَی أَبِی جَعْفَرٍ ع وَ عِنْدَهُ زِیادٌ الْأَحْلَامُ؛ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: یا زِیادُ مَا لِی أَرَی رِجْلَیكَ مُتَعَلِّقَینِ؟
قَالَ: جُعِلْتُ لَكَ الْفِدَاءَ؛ جِئْتُ عَلَی نِضْوٍ لِی عَامَّةَ الطَّرِیقِ وَ مَا حَمَلَنِی عَلَی ذَلِكَ إِلَّا حُبِّی لَكُمْ وَ شَوْقِی إِلَیكُمْ.
ثُمَّ أَطْرَقَ زِیادٌ مَلِیاً ثُمَّ قَالَ جُعِلْتُ لَكَ الْفِدَاءَ إِنِّی رُبَّمَا خَلَوْتُ فَأَتَانِی الشَّیطَانُ فَیذَكِّرُنِی مَا قَدْ سَلَفَ مِنَ الذُّنُوبِ وَ الْمَعَاصِی فَكَأَنِّی آیسٌ ثُمَّ أَذْكُرُ حُبِّی لَكُمْ وَ انْقِطَاعِی [إِلَیكُمْ] وَ كَانَ مُتَّكِئاً لكم.
قَالَ یا زِیادُ وَ هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْضُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیاتِ الثَّلَاثَ كَأَنَّهَا فِی كَفِّهِ «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإِیمانَ وَ زَینَهُ فِی قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ. فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَكِیمٌ» وَ قَالَ «یحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیهِمْ» وَ قَالَ «إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ یغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ». أَتَی رَجُلٌ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ: یا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی أُحِبُّ الصَّوَّامِینَ وَ لَا أَصُومُ وَ أُحِبُّ الْمُصَلِّینَ وَ لَا أُصَلِّی وَ أُحِبُّ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ لَا أَتَصَدَّقُ [أَصَّدَّقُ]. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صأَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَكَ مَا اكْتَسَبْتَ.
أَ مَا تَرْضَوْنَ أَنْ لَوْ كَانَتْ فَزْعَةٌ مِنَ السَّمَاءِ فَزِعَ كُلُّ قَوْمٍ إِلَی مَأْمَنِهِمْ وَ فَزِعْنَا إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ص وَ فَزِعْتُمْ إِلَینَا.
ج. المحاسن، ج۱، ص۲۶۳
عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ عَنْ أَبِی عُبَیدَةَ زِیادٍ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی حَدِیثٍ لَهُ قَالَ:
یا زِیادُ وَیحَكَ وَ هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُبُّ؟ أَ لَا تَرَی إِلَی قَوْلِ اللَّهِ «إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ یغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ» أَ وَ لَا تَرَی قَوْلَ اللَّهِ لِمُحَمَّدٍ ص «حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإِیمانَ وَ زَینَهُ فِی قُلُوبِكُمْ» وَ قَالَ «یحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیهِمْ».
فَقَالَ: الدِّینُ هُوَ الْحُبُّ وَ الْحُبُّ هُوَ الدِّینُ.
۱۱) الف. از امام باقر ع روایت شده که فرمودند: محبت امیرالمومنین علی ع، ایمان است؛ و بغض و نفرت از ایشان، نفاق؛ سپس این آیه را خواندند: «ولیکن خداوند ایمان را محبوب شما کرد و آن را در دلهایتان بیاراست [و کفر و فسوق و عصیان را نزدتان ناپسند نمود؛ آناناند که رشدیافتگاناند؛ این فضلی از جانب خداوند است و نعمتی]. (حجرات/۷-۸)
ب. در روایتی دیگر از ایشان چنین نقل شده که فرمودند: «محبت ما ایمان و بغض و نفرت از ما کفر است؛ و همین آیه را خواندند.
ج. و در روایتی از امام صادق ع این دو تعبیر این گونه جمع شده است که فرمودند:
و این سخن خداوند متعال «خداوند ایمان را محبوب شما کرد» یعنی امیرالمومنین صلوات الله علیه؛ «و کفر و فسوق و عصیان را نزدتان ناپسند نمود» (حجرات/۷) یعنی بغض و نفرت از ما؛ کسانی که با رسول الله مخالفت کردند و با ما مخالفند.
تفسیر فرات الكوفی، ص۴۲۸؛ دعائم الإسلام، ج۱، ص۷۲
الف. قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَینُ بْنُ سَعِیدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ الْأَشَجُّ قَالَ حَدَّثَنَا یحْیی بْنُ یعْلَی عَنْ یونُسَ بْنِ خَبَّابٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:
حُبُّ [أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ] عَلِی [بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع] إِیمَانٌ وَ بُغْضُهُ نِفَاقٌ ثُمَّ قَرَأَ: «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإِیمانَ وَ زَینَهُ فِی قُلُوبِكُمْ [وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ؛ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً»].
ب. قَالَ حَدَّثَنِی عُبَیدُ بْنُ كَثِیرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ الْأَحْمَسِی قَالَ حَدَّثَنَا مُفَضَّلُ بْنُ صَالِحٍ وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أَبِی حَمَّادٍ عَنْ زِیادِ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:
حُبُّنَا إِیمَانٌ وَ بُغْضُنَا كُفْرٌ. ثُمَّ قَرَأَ هَذِهِ الْآیةَ: «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإِیمانَ وَ زَینَهُ فِی قُلُوبِكُمْ [وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ. فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً].
ج. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج۴، ص۲۱۵
وَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ تَعَالَی «حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإِیمانَ وَ زَینَهُ فِی قُلُوبِكُمْ» یعْنِی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ص «وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ» بُغْضُنَا لِمَنْ خَالَفَ رَسُولَ اللَّهِ وَ خَالَفَنَا.
۱۲) از ابوالاسود دوئلی روایت شده که یکبار به ربذه سراغ ابوذر رفتم و او برایم تعریف کرد که یکبار در چه ماجرایی خدمت پیامبر ص شرفیاب میشوند و حضرت وصایایی به وی میفرمایند که برخی از آنها قبلا گذشت.[۵۴] در فرازی از این حدیث نبوی آمده است:
ای ابوذر! چیزی نزد خداوند محبوبتر نیست از ایمان به او و ترک آنچه دستور به ترک آن فرموده است.
مكارم الأخلاق، ص۴۶۳
يَقُولُ مَوْلَايَ أَبِي طَوَّلَ اللَّهُ عُمُرَهُ الْفَضْلُ بْنُ الْحَسَنِ هَذِهِ الْأَوْرَاقُ مِنْ وَصِيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص لِأَبِي ذَرٍّ الْغِفَارِيِّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ الَّتِي أَخْبَرَنِي بِهَا الشَّيْخُ الْمُفِيدُ أَبُو الْوَفَاءِ عَبْدُ الْجَبَّارِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْمُقْرِئُ الرَّازِيُّ وَ الشَّيْخُ الْأَجَلُّ الْحَسَنُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ بَابَوَيْهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا إِجَازَةً قَالا أَمْلَی عَلَيْنَا الشَّيْخُ الْأَجَلُّ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الطُّوسِيُّ قُدِّسَ سِرُّهُ،
وَ أَخْبَرَنِي بِذَلِكَ الشَّيْخُ الْعَالِمُ الْحُسَيْنُ بْنُ الْفَتْحِ الْوَاعِظُ الْجُرْجَانِيُّ فِي مَشْهَدِ الرِّضَا ع قَالَ أَخْبَرَنَا الشَّيْخُ الْإِمَامُ أَبُو عَلِيٍّ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الطُّوسِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي الشَّيْخُ أَبُو جَعْفَرٍ قُدِّسَ سِرُّهُ،
قَالَ أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُطَّلِبِ الشَّيْبَانِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحُسَيْنِ رَجَاءُ بْنُ يَحْيَی الْعَبَرْتَائِيُّ الْكَاتِبُ سَنَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ وَ فِيهَا مَاتَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ مَيْمُونٍ قَالَ حَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمُّ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ وَهْبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الهناء [الْهُنَائِيِ] قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو حَرْبِ بْنُ أَبِي الْأَسْوَدِ الدُّؤَلِيُّ عَنْ أَبِي الْأَسْوَدِ قَالَ:
قَدِمْتُ الرَّبَذَةَ فَدَخَلْتُ عَلَی أَبِي ذَرٍّ جُنْدَبِ بْنِ جُنَادَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَحَدَّثَنِي أَبُو ذَرٍّ قَالَ: دَخَلْتُ ذَاتَ يَوْمٍ فِي صَدْرِ نَهَارِهِ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ ص فِي مَسْجِدِهِ فَلَمْ أَرَ فِي الْمَسْجِدِ أَحَداً مِنَ النَّاسِ إِلَّا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ عَلِيٌّ ع إِلَی جَانِبِهِ جَالِسٌ. فَاغْتَنَمْتُ خَلْوَةَ الْمَسْجِدِ فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي أَوْصِنِي بِوَصِيَّةٍ يَنْفَعُنِي اللَّهُ بِهَا. فَقَال: …
يَا أَبَا ذَرٍّ … وَ مَا مِنْ شَيْءٍ أَحَبَّ إِلَی اللَّهِ مِنَ الْإِيمَانِ بِهِ وَ تَرْكِ مَا أَمَرَ بِتَرْكِهِ.[۵۵]
۱۳) الف. ابوحمزه ثمالی میگوید: از امام باقر ع درباره آیه «و کسی که به [جای] ایمان کفر بورزد پس قطعا عملش حبط و نابود میشود» (مائده/۵) سوال کردم.
فرمودند: ایمان، علی بن ابیطالب علیه السلام است.
و در آیه «ایمان را محبوب شما کرد و دلهایتان را بدان بیاراست» (حجرات/۷) مقصود امیرالمومنین علیهالسلام است؛ «و کفر و فسوق و عصیان را نزدتان ناپسند نمود.» (حجرات/۷) ولایت دشمنان او که بر او تقدم جستند.
غرر الأخبار، ص۱۶۰
عن أبی حمزة الثمالی، قال: سألت أبا جعفر علیه السّلام عن قوله تعالی: «وَ مَنْ یكْفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ»؟
قال: الإیمان علی بن أبی طالب علیه السّلام؛ و فی قوله تعالی: «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإِیمانَ وَ زَینَهُ فِی قُلُوبِكُمْ» عنی أمیر المؤمنین علیه السّلام؛ «وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ» ولایة أعدائه المتقدّمین علیه.
ب. ذیل آیه ۴ (بحث اختلاف قراءات) حدیثی درباره این آیات سوره حجرات از امام صادق ع گذشت. در ادامه آن آمده است:
و این سخن خداوند عز و جل «خداوند ایمان را محبوب شما کرد» یعنی امیرالمومنین صلوات الله علیه «و کفر و فسوق و عصیان را نزدتان ناپسند نمود.» یعنی اولی و دومی و سومی.
کتاب القرآءات (سیاری)، ص۱۴۱؛ مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج۳، ص۹۴[۵۶]
عن أبی عبدالله: … و فی قوله عز و جل «حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی قُلُوبِكُمْ» یعنی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و آله، «وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ» الاول و الثانی و الثالث.
ج. این مطلب به سند دیگری از امام صادق ع روایت شده با این تفاوت که در پایان آن، به جای اولی و دومی و سومی آمده است: فلانی و فلانی و فلانی.
تفسیر القمی، ج۲، ص۳۱۹
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ یحْیی بْنِ زَكَرِیا عَنْ عَلِی بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ «حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإِیمانَ وَ زَینَهُ فِی قُلُوبِكُمْ» یعْنِی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، «وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ» فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ.
د. و با سند سومی بدین صورت روایت شده است که:
امام صادق ع درباره آیه «وَ هُدُوا إِلَی الطَّیبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلی صِراطِ الْحَمِید: و به سخن پاک هدایت شدند و به راه [خداوند] ستوده هدایت شدند» (حج/۲۲) فرمودند: اینان حمزه و جعفر و عبیدة* و سلمان و ابوذر و مقداد بن اسود و عمار بودند که به سوی امیرالمومنین ع هدایت شدند؛ و این که فرمود «ایمان را محبوب شما کرد و دلهایتان را بدان بیاراست» یعنی امیرالمومنین ع، «و کفر و فسوق و عصیان را نزدتان ناپسند نمود» (حجرات/۷) یعنی اولی و دومی و سومی.
* عبیده بن زیاد بن عبدالمطلب؛ که در جنگ بدر به شهادت رسید. به نقل از وافی، ج۳، ص۸۹۷
الكافی، ج۱، ص۴۲۶
الْحُسَینُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنْ عَلِی بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ تَعَالَی «وَ هُدُوا إِلَی الطَّیبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلی صِراطِ الْحَمِیدِ» قَالَ:
ذَاكَ حَمْزَةُ وَ جَعْفَرٌ وَ عُبَیدَةُ وَ سَلْمَانُ وَ أَبُوذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ وَ عَمَّارٌ هُدُوا إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع؛ وَ قَوْلِهِ «حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإِیمانَ وَ زَینَهُ فِی قُلُوبِكُمْ» یعْنِی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ «وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ» الْأَوَّلَ وَ الثَّانِی وَ الثَّالِثَ.
فراز اول این روایت در برخی منابع اهل سنت (مثلا شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج۱، ص۵۱۵[۵۷]) آمده است.
د. حبب الیکم الأیمان و زینه فی قلوبکم: نقش ما در حصول ایمان
۱۴) علیرغم مناقشات در اعتبار کتاب فقه الرضا، در این کتاب حدیثی آمده که دو فراز مهم دارد، که این دو فراز مستقلا در منابع دیگر نقل شده است که احتمال صحت آن حدیث را تقویت میکند؛ فراز اولش در منابع شیعی از قول سایر ائمه اطهار ع، و فراز دومش در منابع اهل سنت از قول برخی صحابه و تابعین (البته آن را به پیامبر ص نسبت ندادهاند؛ اما اینکه افراد متعددی از صحابه و تابعین بدون ارجاع به هم یک مطلب را نقل کنند احتمال اینکه آن حدیث نبوی باشد را تقویت میکند)؛ از این رو؛ ابتدا مطلب به روایت فقه الرضا تقدیم میشود؛ سپس عبارات شبیه دو فراز مذکور در سایر منابع:
الف. روایت فقه الرضا:
و از آن عالم علیهالسلام روایت شده که فرمودند: «قَدَر» [= قضا و قدر] و «عمل» به منزله روح و پیکرند؛ روح بدون پیکر حرکت نمیکند و دیده نمیشود؛ و پیکر بدون روح هم صورتی است که حرکتی ندارد؛ چون جمع شوند قوی و بسامان و زیبا و ملیح میشوند. همچنین است قدر و عمل، اگر قَدر بر عمل واقع نشود خالق از مخلوق شناخته نشود؛ و اگر عمل موافق قَدَر نباشد امضا نگردد و به پایان نرسد؛ ولی با اجتماع این دو قوی و بسامان شوند؛ و خداوند را در آن یاریای بر بندگان صالحانش است. سپس این آیه را تلاوت کردند: «ولیکن خداوند ایمان را محبوب شما کرد و آن را در دلهایتان بیاراست و کفر و فسوق و عصیان را نزدتان ناپسند نمود» (حجرات/۷).
سپس فرمودند: فرزند آدم را بین خدا و شیطان یافتم؛ پس اگر خداوند – تقدست اسمائه- او را دوست بدارد؛ خالص و مستخلصش گرداند؛ وگرنه بین او را با دشمنش به حال خود رها کند.
الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا علیه السلام، ص۳۴۹
قُلْتُ: وَ رَوَیتُ عَنِ الْعَالِمِ ع أَنَّهُ قَالَ: الْقَدَرُ وَ الْعَمَلُ بِمَنْزِلَةِ الرُّوحِ وَ الْجَسَدِ فَالرُّوحُ بِغَیرِ الْجَسَدِ لَا یتَحَرَّكُ وَ لَا یرَی، وَ الْجَسَدُ بِغَیرِ الرُّوحِ صُورَةٌ لَا حَرَاكَ لَهُ، فَإِذَا اجْتَمَعَا قَوِیا وَ صَلُحَا وَ حَسُنَا وَ مَلُحَا. كَذَلِكَ الْقَدَرُ وَ الْعَمَلُ؛ فَلَوْ لَمْ یكُنِ الْقَدَرُ وَاقِعاً عَلَی الْعَمَلِ لَمْ یعْرَفِ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِ، وَ لَوْ لَمْ یكُنْ الْعَمَلُ بِمُوَافَقَةٍ مِنَ الْقَدَرِ لَمْ یمْضَ وَ لَمْ یتِمَّ، وَ لَكِنْ بِاجْتِمَاعِهِمَا قَوِیا وَ صَلُحَا وَ لِلَّهِ فِیهِ الْعَوْنُ لِعِبَادِهِ الصَّالِحِینَ. ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیةَ: «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإِیمانَ وَ زَینَهُ فِی قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ» الْآیةَ.
ثُمَّ قَالَ الْعَالِمُ ع وَجَدْتُ ابْنَ آدَمَ بَینَ اللَّهِ وَ بَینَ الشَّیطَانِ فَإِنْ أَحَبَّهُ اللَّهُ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ خَلَّصَهُ وَ اسْتَخْلَصَهُ وَ إِلَّا خَلَّی بَینَهُ وَ بَینَ عَدُوِّهِ.
ب. مشابه فراز اول حدیث فوق در منابع شیعه:
به امام سجاد ع عرض شد: خدا مرا فدایت کند! آیا آنچه به مردم میرسد بر اساس «قَدَر» [= قضا و قدر] میرسد یا به خاطر عمل؟
فرمودند: «قَدَر» [= قضا و قدر] و «عمل» به منزله روح و پیکرند؛ روح بدون پیکر حس نمیشود؛ و پیکر بدون روح هم صورتی است که حرکتی ندارد؛ چون جمع شوند قوی و بسامان شوند؛ همچنین است قدر و عمل؛ اگر قَدر بر عمل واقع نشود خالق از مخلوق شناخته نشود، و قَدَر چیزی است است که حس نشود؛ و اگر عمل موافق قَدَر نباشد امضا نگردد و به پایان نرسد؛ ولیکن با اجتماع این دو قوی شوند؛ و خداوند را در آن یاریای بر بندگان صالحانش است.
سپس فرمودند: همانا از ستمکارترین مردم کسی است که ستمش را عدالت ببیند و عدل شخص هدایتشده را ستم. همانا برای بنده چهار چشم است؛ دو چشم که با آن امر آخرتش را میبیند؛ و دو چشم که با آن امر دنیایش را میبیند؛ پس هنگامی که خداوند عز و جل خیر بندهای را بخواهد دو چشمش را که در دلش است برایش بگشاید؛ پس با آن دو، عیب [غیب در امر آخرتش] را ببیند؛ و اگر غیر از آن را بخواهد دلش را با آنچه در آن است [به حال خود] رها میکند.
سپس رو به سوالکننده کردند و فرمودند: این از آن است؛ این از آن است.
التوحید (للصدوق)، ص۳۶۶-۳۶۷؛ الخصال، ج۱، ص۲۴۰؛ مختصر البصائر، ص۳۵۸
أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْبَهَانِی عَنْ سُلَیمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِی عَنْ سُفْیانَ بْنِ عُیینَةَ عَنِ الزُّهْرِی قَالَ:
قَالَ رَجُلٌ لِعَلِی بْنِ الْحُسَینِ ع: جَعَلَنِی اللَّهُ فِدَاكَ أَ بِقَدَرٍ یصِیبُ النَّاسَ مَا أَصَابَهُمْ أَمْ بِعَمَلٍ؟
فَقَالَ ع: إِنَّ الْقَدَرَ وَ الْعَمَلَ بِمَنْزِلَةِ الرُّوحِ وَ الْجَسَدِ، فَالرُّوحُ بِغَیرِ جَسَدٍ لَا تُحَسُّ، وَ الْجَسَدُ بِغَیرِ رُوحٍ صُورَةٌ لَا حَرَاكَ لَهَا، فَإِذَا اجْتَمَعَا قَوِیا وَ صَلُحَا، كَذَلِكَ الْعَمَلُ وَ الْقَدَرُ، فَلَوْ لَمْ یكُنِ الْقَدَرُ وَاقِعاً عَلَی الْعَمَلِ، لَمْ یعْرَفِ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِ، وَ كَانَ الْقَدَرُ شَیئاً لَا یحَسُّ، وَ لَوْ لَمْ یكُنِ الْعَمَلُ بِمُوَافَقَةٍ مِنَ الْقَدَرِ لَمْ یمْضِ وَ لَمْ یتِمَّ، وَ لَكِنَّهُمَا بِاجْتِمَاعِهِمَا قَوِیا، وَ لِلَّهِ فِیهِ الْعَوْنُ لِعِبَادِهِ الصَّالِحِینَ.
ثُمَّ قَالَ ع: أَلَا إِنَّ مِنْ أَجْوَرِ النَّاسِ مَنْ رَأَی جَوْرَهُ عَدْلًا وَ عَدْلَ الْمُهْتَدِی جَوْراً، أَلَا إِنَّ لِلْعَبْدِ أَرْبَعَةَ أَعْینٍ: عَینَانِ یبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ آخِرَتِهِ، وَ عَینَانِ یبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ دُنْیاهُ، فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَبْدٍ خَیراً فَتَحَ لَهُ الْعَینَینِ اللَّتَینِ فِی قَلْبِهِ، فَأَبْصَرَ بِهِمَا الْعَیبَ [الْغَیب فِی أَمْرِ آخِرَتِه]، وَ إِذَا أَرَادَ غَیرَ ذَلِكَ تَرَكَ الْقَلْبَ بِمَا فِیهِ».
ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَی السَّائِلِ عَنِ الْقَدَرِ فَقَالَ: هَذَا مِنْهُ هَذَا مِنْهُ.
ج. فراز دوم در منابع اهل سنت (و نیز کتب لغت قدیمی) با تعابیر متعدد و از اصحاب مختلف آمده است؛ از جمله:
ج.۱. از ابن مسعود نقل شده است که:
همانا مَثَل فرزند آدم، همچون چیزی است که بین خدا و شیطان افتاده باشد؛ اگر خدا را در او حاجتی باشد او را از دسترس شیطان دور میکند؛ و اگر خدا را در او حاجتی نباشد بین او و شیطان را خالی میکند.
الزهد (لأحمد بن حنبل)، ص۱۲۸؛ الجامع لعلوم الإمام أحمد، ج۲۰، ص۳۴۸؛ الدر المنثور، ج۲، ص۶۵
حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ، حَدَّثَنَا أَبِی، حَدَّثَنَا عَلِی بْنُ عَیاشٍ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُطَرِّفٍ، حَدَّثَنَا أَبُو حَازِمٍ، عَنْ عَوْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ:
إِنَّمَا مَثَلُ ابْنِ آدَمَ كَالشَّیءِ الْمُلْقَی بَینَ یدَی اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَبَینَ الشَّیطَانِ، فَإِنْ كَانَ لِلَّهِ فِیهِ حَاجَةٌ حَازَهُ مِنَ الشَّیطَانِ، وَإِنْ لَمْ یكُنْ لِلَّهِ فِیهِ حَاجَةٌ خَلَّی بَینَهُ وَبَینَ الشَّیطَان.
ج.۲. مطرف بن عبدالله (از تابعین: ۲-۹۵ ه.ق) نیز جملاتی دارد که دست کم به سه گونه از وی نقل شده است:
– همانا این انسان را افتاده در میان خدا و شیطان یافتم: پس اگر خداوند در دل او خیری ببیند او را به سوی خود میکشد؛و اگر خیری در او نبیند او را به حال خودش واگذار میکند و کسی که به حال خود واگذار شود هلاک شود.
الزهد (لأحمد بن حنبل)، ص۱۹۶؛ تاج العروس من جواهر القاموس، ج۱، ص۳۵۹[۵۸]
حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ، حَدَّثَنَا أَبِی، حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ، مَوْلَی بَنِی هَاشِمٍ، حَدَّثَنَا الصَّلْتُ بْنُ طَرِیفٍ الْمَعْوَلِی، حَدَّثَنَا غَیلَانُ بْنُ جَرِیرٍ، عَنْ مُطَرِّفٍ قَالَ: وَجَدْتُ هَذَا الْإِنْسَانَ مُلْقًی بَینَ اللَّهِ وَبَینَ الشَّیطَانِ فَإِنْ یعْلَمِ اللَّهُ فِی قَلْبِهِ خَیرًا یجْبِذْهُ إِلَیهِ وَإِنْ لَا یعْلَمْ فِیهِ خَیرًا وَكَّلَهُ إِلَی نَفْسِهِ، وَمَنْ وَكَّلَهُ إِلَی نَفْسِهِ فَقَدْ هَلَكَ.
– همانا این انسان را افتاده در میان خدا و شیطان یافتم: پس اگر خداوند بخواهد سرزنده و شادمان سازد او را به سوی خود میکشد؛ و اگر غیر این بخواهد بین او و دشمنش را خالی کند.
المعرفة والتاریخ (فسوی م۲۷۷) ج۲، ص۸۱
حدثنا ابو النعمان ثَنَا مَهْدِی حَدَّثَنَا غَیلَانُ قَالَ: سَمِعْتُ مُطَرِّفًا یقُول: إِنِّی إِنَّمَا وَجَدْتُ ابْنَ آدَمَ كَالشَّیءِ الْمُلْقَی بَینَ اللَّهِ وَبَینَ الشَّیطَانِ فَإِنْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ ینْعِشَهُ احْتَزَّهُ إِلَیهِ وَإِنْ أَرَادَ بِهِ غَیرَ ذَلِكَ خَلَّی بَینَهُ وَبَینَ عَدُوِّهِ.
-همانا بنده را بین خدا و شیطان یافتم: پس اگر خداوند به فریاد بندهاش برسد او را نجات میدهد و اگر بین او و شیطان را خالی کند هلاک میشود.
غریب الحدیث (ابوعبید)، ج۴، ص۳۸۵؛ الفائق فی غریب الحدیث (زمخشری)، ج۲، ص۲۱۵[۵۹]؛ تاج العروس من جواهر القاموس، ج۱۹، ص۵۸۴[۶۰]
فِی حَدِیث مطرف بن عبد الله بن الشخیر رَحمَه الله قَالَ: وجدت هَذَا العَبْد بَین الله وَبَین الشَّیطَان فَإِن استشلاه ربه نجا وَإِن خَلاّه والشیطانَ هلك. قَوْله: استَشْلَاه أَی استنقذه وأصل الاِستشْلاء الدُّعَاء.
۱۵) روایت شده است که جمعی از شیعیان بر امام صادق ع وارد شدند و گفتند: ما شما را فقط به خاطر نزدیکیتان به رسول الله ص دوست داریم، و نیز به خاطر آنچه از حق شما که خداوند عز و جل واجب کرده است؛ ما شما را به خاطر اینکه در دنیا نصیبی از شما ببریم دوست نداشتیم؛ و دوستی مان نبود مگر به خاطر خدا و آخرت و برای اینکه هریک از ما دینش اصلاح شود و سامان یابد.
امام ع فرمودند: راست گفتید؛ راست گفتید. سپس فرمودند: کسی که ما را دوست بدارد همراه ما خواهد بود و روز قیامت با ما خواهد آمد اینچنین؛ دو انگشت سبابهشان را کنار هم گذاشتند.
سپس فرمودند: به خدا سوگند اگر کسی روز را روزه بدارد و شب را به عبادت برخیزد ولی خداوند را در حالی که ولایت ما را قبول نکرده است ملاقات کند، او را در حالی ملاقات کرده که از او ناراضی یا بر وی خشمگین است؛ سپس فرمودند: این همان سخن خداوند عز و جل است که «و چيزی مانع از این نشد که انفاقهایشان پذیرفته شود جز آنكه آنها به خدا و رسول او كفر ورزيدند، و نماز به جا نمیآورند مگر در حالی كه كسلاند، و انفاق نمیكنند مگر آنكه آن را خوش ندارند» (توبه/۵۴). سپس فرمودند: و اینچنین است ایمان، که همراه با آن، عمل ضرری نمیرساند*، و همچنین است کفر، که همراه با آن عمل سودی ندارد**.
سپس فرمودند: اگر که شما تک و تنها هستید، [ناراحت نباشید زیرا] همانا رسول الله ص تک و تنها بود؛ مردم را دعوت میکرد اما اجابتش نمیکردند؛ و اولین کسی که او را اجابت کرد علی بن ابیطالب بود؛ و رسول الله ص فرمود: همانا جایگاه تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسی ع است جز اینکه بعد از من پیامبری نیست.
* پینوشت:
*یعنی اگر ایمان واقعا در کار باشد، عمل ناشایستی که از روی جهالت یا غفلت از انسان سر زند، انسان را جهنمی نخواهد کرد زیرا آن ایمان حقیقی وجب میشود که نهایتا آن عمل مورد مغفرت واقع شود.
** یعنی اگر کفر واقعا در کار باشد (= کفری که از روی آگاهی و لجاجت باشد)، هیچ عملی که ظاهر خوبی هم دارد واقعا سودی نمیرساند؛ زیرا عمل زمانی واقعا خوب است که هم حسن فعلی و هم حسن فاعلی داشته باشد.
الكافي، ج۸، ص۱۰۶-۱۰۷
أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ أَبِي أُمَيَّةَ يُوسُفَ بْنِ ثَابِتِ بْنِ أَبِي سَعِيدَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُمْ قَالُوا حِينَ دَخَلُوا عَلَيْهِ: إِنَّمَا أَحْبَبْنَاكُمْ لِقَرَابَتِكُمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ لِمَا أَوْجَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ حَقِّكُمْ مَا أَحْبَبْنَاكُمْ لِلدُّنْيَا نُصِيبُهَا مِنْكُمْ إِلَّا لِوَجْهِ اللَّهِ وَ الدَّارِ الْآخِرَةِ وَ لِيَصْلُحَ لِامْرِئٍ مِنَّا دِينُهُ.
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: صَدَقْتُمْ صَدَقْتُمْ. ثُمَّ قَالَ: مَنْ أَحَبَّنَا كَانَ مَعَنَا أَوْ جَاءَ مَعَنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ هَكَذَا. ثُمَّ جَمَعَ بَيْنَ السَّبَّابَتَيْنِ.
ثُمَّ قَالَ: وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ رَجُلًا صَامَ النَّهَارَ وَ قَامَ اللَّيْلَ ثُمَّ لَقِيَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِغَيْرِ وَلَايَتِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ لَلَقِيَهُ وَ هُوَ عَنْهُ غَيْرُ رَاضٍ أَوْ سَاخِطٌ عَلَيْهِ. ثُمَّ قَالَ: وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ كُسالی وَ لا يُنْفِقُونَ إِلَّا وَ هُمْ كارِهُونَ فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ». ثُمَّ قَالَ: وَ كَذَلِكَ الْإِيمَانُ لَا يَضُرُّ مَعَهُ الْعَمَلُ وَ كَذَلِكَ الْكُفْرُ لَا يَنْفَعُ مَعَهُ الْعَمَلُ.
ثُمَّ قَالَ: إِنْ تَكُونُوا وَحْدَانِيِّينَ فَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَحْدَانِيّاً يَدْعُو النَّاسَ فَلَا يَسْتَجِيبُونَ لَهُ وَ كَانَ أَوَّلَ مَنِ اسْتَجَابَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صأَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي.
فراز اول این حدیث (تا عبارت «لا ینفع معه العمل») در تفسير عياشي (ج۲، ص۸۹[۶۱])، و فراز بعدی آن در محاسن (ج۱، ص۱۵۹[۶۲]) نیز آمده است.
۱۶) الف. حسن بن زیار میگوید: از امام صادق ع درباره آیه «خداوند ایمان را محبوب شما کرد و آن را در دلهایتان بیاراست» (حجرات/۷) سوال کردم که آیا بندگان را در انچه خداوند محبوب قرار داد سازندگیای هست [یعنی آیا خود آنان هستند که این محبت را ایجاد میکنند و میسازند]؟
فرمودند: نه؛ اصلا این طور نیست.
المحاسن، ج۱، ص۱۹۹
عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیدٍ عَنْ یحْیی الْحَلَبِی عَنْ أَیوبَ بْنِ الْحُرِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِیادٍ قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ «حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإِیمانَ وَ زَینَهُ فِی قُلُوبِكُمْ» هَلْ لِلْعِبَادِ بِمَا حَبَّبَ صُنْعٌ؟
قَالَ: لَا وَ لَا كَرَامَة.[۶۳]
ب. از آنجا که ممکن است این حدیث دچار سوء برداشت شود حدیث دیگری را که مرحوم برقی اندکی قبل از این حدیث آورده و مرحوم کلینی هم در کافی آورده است توجه شود:
از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:
خداوند عملی را جز با معرفت قبول نکند؛ و معرفتی هم نیست جز با عمل؛ پس کسی که معرفت پیدا کرد*، آن معرفت وی را به عمل رهنمون شود؛ و اگر کسی عمل نکرد معرفتی ندارد؛ همانا ایمان اجزایش به هم مرتبط است.
* با اینکه سند کافی و محاسن از محمد بن سنان به بعد بر هم منطبق است، اما این عبارت در کافی به صورت «فمن عرف…» آمده؛ اما در محاسن به صورت «و من یعمل …» آمده؛ (که در این صورت یعنی کسی که عمل میکند معرفت است که وی را به عمل رهنمون شده)؛ و هردو میتواند درست باشد.
الكافي، ج۱، ص۴۴؛ المحاسن، ج۱، ص۱۹۸
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ حُسَيْنٍ الصَّيْقَلِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:
لَا يَقْبَلُ اللَّهُ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَةٍ وَ لَا مَعْرِفَةَ إِلَّا بِعَمَلٍ فَمَنْ عَرَفَ [أو: وَ مَنْ يَعْمَل] دَلَّتْهُ الْمَعْرِفَةُ عَلَی الْعَمَلِ وَ مَنْ لَمْ يَعْمَلْ فَلَا مَعْرِفَةَ لَهُ أَلَا إِنَّ الْإِيمَانَ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ.
المحاسن، ج۱، ص۱۹۸
ج. و نیز این حدیث را که باز مرحوم برقی در همانجا آورده است:
خداوند بندگانش را به معرفت مکلف نکرده است در حالی که راهی برای آنها بدان نباشد.
عَنْهُ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِی بْنِ عُقْبَةَ وَ فَضْلٍ الْأَسَدِی عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَی مَوْلَی بَنِی سَامٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
لَمْ یكَلِّفِ اللَّهُ الْعِبَادَ الْمَعْرِفَةَ وَ لَمْ یجْعَلْ لَهُمْ إِلَیهَا سَبِیلًا.[۶۴]
ه. کره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان
۱۷) فسوق که در این آیه محل بحث است، در آیهای دیگر (فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ؛ بقره/۱۹۷) نیز مورد نهی قرار گرفته است؛ به این مناسبت به این دو حدیث که به توضیح «فسوق» پرداختهاند تقدیم میشود:
الف. علی بن جعفر از برادر خویش امام کاظم ع پرسید:
مقصود از رفث و فسوق و جدال چیست؟ و کسی که مرتکب آنها شود چه باید بکند؟
فرمودند: رفث، همبستری با زنان است؛ فسوق، دروغ [گفتن] است؛ و جدال، این است که شخص بگوید نه والله؛ آره والله؛ پس کسی که مرتکب رفث شود باید یک شتر قربانی کند و اگر نیافت یک گوسفند. و کفاره جدل و فسوق هم این است که صدقهای بدهد؛ اگرکه هریک از این کارهارا در حالت احرام انجام دهد.
مسائل علي بن جعفر و مستدركاتها، ص۲۷۲-۲۷۳؛ قرب الإسناد، ص۲۳۴
مُوسَی بْنُ الْقَاسِمِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَخِي مُوسَی ع عَنِ الرَّفَثِ وَ الْفُسُوقِ وَ الْجِدَالِ، مَا هُوَ، وَ مَا عَلَی مَنْ فَعَلَهُ؟
قَالَ: الرَّفَثُ: جِمَاعُ النِّسَاءِ، وَ الْفُسُوقُ: الْكَذِبُ وَ الْمُفَاخَرَةُ، وَ الْجِدَالُ: قَوْلُ الرَّجُلِ لَا وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّهِ. فَمَنْ رَفَثَ فَعَلَيْهِ بَدَنَةٌ يَنْحَرُهَا، فَإِنْ لَمْ يَجِدْ فَشَاةٌ. وَ كَفَّارَةُ [الْجِدَالِ وَ] الْفُسُوقِ [شَيْءٌ] يَتَصَدَّقُ بِهِ، إِذَا فَعَلَهُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ.
ب. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:
هنگامی که احرام بستی بر تو باد رعایت تقوای الهی و کثرت ذکر خداوند و قلت کلام جز در نیکویی؛ که همانا از آنچه موجب کمال حج و عمره میشود این است که انسان زبانش را جز از آنچه نیکوست حفظ کند همان طور که خداوند عز و جل فرموده است؛ چرا که خداوند میفرماید: «پس کسی که [با بستن احرام، بر خود] حج را واجب کرد، پس در حج نه رَفَثی باید باشد و نه فسوقی و نه جدالی» (بقره/۱۹۷)؛ و رَفَث، همبستری است؛ و فسوق، دروغ و دشنام است؛ و جدال این است که شخص بگوید نه والله؛ آره والله.
الكافي، ج۴، ص۳۳۸
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَی وَ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ جَمِيعاً عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
إِذَا أَحْرَمْتَ فَعَلَيْكَ بِتَقْوَی اللَّهِ وَ ذِكْرِ اللَّهِ كَثِيراً وَ قِلَّةِ الْكَلَامِ إِلَّا بِخَيْرٍ. فَإِنَّ مِنْ تَمَامِ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ أَنْ يَحْفَظَ الْمَرْءُ لِسَانَهُ إِلَّا مِنْ خَيْرٍ كَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ؛ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ «فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ» وَ الرَّفَثُ الْجِمَاعُ وَ الْفُسُوقُ الْكَذِبُ وَ السِّبَابُ وَ الْجِدَالُ قَوْلُ الرَّجُلِ لَا وَ اللَّهِ وَ بَلَی وَ اللَّه.
ج. این مطلب که فسوق به معنای کذب است مستقلا از امام باقر ع [ظاهرا ذیل همین آیه] نیز روایت شده است؛ چنانکه مرحوم طبرسی نقل کرده است.
مجمع البيان في تفسير القرآن، ج۹، ص۲۰۰
قيل: الفسوق الكذب؛ عن ابن عباس و ابن زيد و هو المروي عن أبي جعفر (ع).
۱۸) روایت شده است که حضرت امیر ع [در دوران حکومت خویش] به بازار میرفت در حالی که تازیانهای به دست داشت؛ و میفرمود: إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْفُسُوقِ وَ مِنْ شَرِّ هَذِهِ السُّوقِ: به تو پناه میبرم از فسوق و از بدی این بازار.
الغارات، ج۱، ص۷۰
حَدَّثَنَا مُحَمَّدٌ قَالَ: حَدَّثَنَا الْحَسَنُ قَالَ: حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ قَالَ: وَ أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنِ النُّعْمَانِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ:
كَانَ يَخْرُجُ إِلَی السُّوقِ وَ مَعَهُ الدِّرَّةُ فَيَقُولُ: «إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْفُسُوقِ وَ مِنْ شَرِّ هَذِهِ السُّوقِ».
۱۹) از امیرالمومنین ع خطبهای روایت شده که برخی از وقایعی که در پیش روست را توضیح میدهد؛ که بسیاری مقصود از آن را فتنه بنی امیه میدانند. در فرازی از این خطبه آمده است:
و مردم اين زمان گرگانند، و پادشاهانشان درندگان، و فرودستان طعمه آنان، و مستمندان [چون] مردگان. چشمه راستی خشك شود، و دروغ سرازیر گردد و دوستی را به زبان به كار برند، و مردم در دل با هم دشمن باشند. فسوق مایه نَسَب گردد* و عفاف مایه عَجَب؛ و لباس اسلام بر تن شود اما همچون پوستینی وارونه!
*پینوشت:
مقصود از «صَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً» میتواند این باشد که با رابطههای نامشروع نسبتهای والدین و فرزندی برقرار شود [شبیه آنکه زیاد را به ابوسفیان بستند] یا اینکه با دروغگویی مایه پیوند افراد باشد.
نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه ۱۰۸ و من خطبة له ع و هي من خطب الملاحم
فتنة بني أمية
… وَ كَانَ أَهْلُ ذَلِكَ الزَّمَانِ ذِئَاباً وَ سَلَاطِينُهُ سِبَاعاً وَ أَوْسَاطُهُ أُكَّالًا [أَكَالًا] وَ فُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتاً؛ وَ غَارَ الصِّدْقُ وَ فَاضَ الْكَذِبُ وَ اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ وَ صَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً وَ الْعَفَافُ عَجَباً وَ لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوبا.
۲۰) از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:
الف. بپرهیزید از محلهایی که فسوق در آن رخ میدهد؛ که همانا آنها مایه خشم خداوند و رساننده به آتش جهنم هستند.
ب. بپرهیزید از همنشینی با اهل فسوق؛ که همانا هرکس به عمل گروهی راضی شود همانند یکی از آنهاست.
ج. بپرهیزید از همنشینی با فاسقان؛ که همانا شر به شر ملحق میشود.
عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۹۸ و ۹۶؛ تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۴۳۳ و ۴۶۳؛
الف. إِيَّاكَ وَ مَحَاضِرَ الْفُسُوقِ فَإِنَّهَا مُسْخِطَةُ الرَّحْمَنِ وَ مُصْلِيَةُ النِّيرَانِ.
ب. إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ أَهْلِ الْفُسُوقِ فَإِنَّ الرَّاضِيَ بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالْوَاحِدِ مِنْهُمْ.
ج. إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ يَلْحَق. (همچنین در نهج البلاغة، حکمت۶۹)
۲۱) از امام حسن ع خطبهای روایت شده است که در فرازی از آن فرمودند:
بدانید که همنشینی با اهل دنیا مایه زشتی است؛ و اختلاط [= ارتباطات متقابل] با اهل فسوق مایه شک و تردید است.
إرشاد القلوب إلی الصواب (للديلمي)، ج۱، ص۱۹۹
رُوِيَ أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع قَالَ فِي خُطْبَةٍ لَهُ:
اعْلَمُوا أَنَّ …[۶۵] وَ مُجَالَسَةَ أَهْلِ الدُّنْيَا شَيْنٌ وَ مُخَالَطَةَ أَهْلِ الْفُسُوقِ رِيبَةٌ.
۲۲) الف. در فرازی از دعای ندبه آمده است:
کجاست درهمکوبنده ساختارهای شرک و نفاق؟ کجاست ویرانگر اهل فسوق و عصیان و طغیان؟ …
المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص۵۷۹؛ إقبال الأعمال (ط – القديمة)، ج۱، ص۲۹۷
قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي قُرَّةَ: نَقَلْتُ مِنْ كِتَابِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سُفْيَانَ الْبَزَوْفَرِيِّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ هَذَا الدُّعَاءَ، وَ ذَكَرَ فِيهِ أَنَّهُ الدُّعَاءُ لِصَاحِبِ الزَّمَانِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ عَجَّلَ فَرَجَهُ وَ فَرَجَنَا بِهِ، وَ يُسْتَحَبُّ أَنْ يُدْعَی بِهِ فِي الْأَعْيَادِ الْأَرْبَعَةِ:
… أَيْنَ هَادِمُ أَبْنِيَةِ الشِّرْكِ وَ النِّفَاقِ أَيْنَ مُبِيدُ أَهْلِ الْفُسُوقِ [الفسق] وَ الْعِصْيَانِ وَ الطُّغْيَان…
ب. امام سجاد در فرازی از فرازهای پایانی دعایشان در روز عرفه میفرمودند:
و بر من ارزانی دار پاک شدن از پلیدی عصیان را؛ و از من ببر آلودگی گناهان را؛ و بر من بپوشان لباس عافیتت را!
الصحيفة السجادية، دعای ۴۷ (وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي يَوْمِ عَرَفَةَ:)
وَ هَبْ لِيَ التَّطْهِيرَ مِنْ دَنَسِ الْعِصْيَانِ، وَ أَذْهِبْ عَنِّي دَرَنَ الْخَطَايَا، وَ سَرْبِلْنِي بِسِرْبَالِ عَافِيَتِك…
ج. در فرازی از دعایی که امام صادق ع در شب آخر شعبان و اولین شب رمضان میخواندند آمده است:
خدایا! آنچه در دلم هست اعم از شک یا تردید یا انکار یا ناامیدی یا سرخوشی [نابجا] یا سرمستی یا سبکسری یا خیالبافی یا ریا یا سمعه یا تفرقه یا نفاق یا کفر یا فسوق یا عصیان یا خودبزرگبینی یا هرآ»چه که تو دوست نمی داری، پس پروردگارا از تو میخواهم که آن را تبدیل کنی به ایمان به وعده ات و وفای به عهدت و رضا به قضایت و زهد در دنیا و تمایل بدانچه نزد توست و ایثارگری و طمانینه و توبهای نصوح؛ یا رب العالمین، اینها را از تو میخواهم؛ خدایا! تو از بردباریت است که عصیان میشوی؛ و از جود و کرم خودت است که اطاعت میشوی؛ پس گویی که اصلا عصیان نشدهای؛ و همانا من و کسانی که عصیان تو را نکردهاند همگی ساکنان زمین توییم، پس بر ما از فضل خود جودی فرما و با خیر و رحمتت از ما عیادت کن ای بارحمترین رحمکنندگان…
مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج۲، ص۸۵۲؛ إقبال الأعمال (ط – القديمة)، ج۱، ص۱۰؛ البلد الأمين و الدرع الحصين، ص۱۹۲؛ المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص۴۱۴
دعاء في آخر ليلة من شعبان
رَوَی الْحَارِثُ بْنُ الْمُغِيرَةِ النَّضْرِيُّ قَالَ: كَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ فِي آخِرِ لَيْلَةٍ مِنْ شَعْبَانَ وَ أَوَّلِ لَيْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَان
…[۶۶] اللَّهُمَّ مَا كَانَ فِي قَلْبِي مِنْ شَكٍّ أَوْ رِيبَةٍ أَوْ جُحُودٍ أَوْ قُنُوطٍ أَوْ فَرَحٍ أَوْ بَذَخٍ أَوْ بَطَرٍ أَوْ خُيَلَاءَ أَوْ رِيَاءٍ أَوْ سُمْعَةٍ أَوْ شِقَاقٍ أَوْ نِفَاقٍ أَوْ كُفْرٍ [کبر] أَوْ فُسُوقٍ أَوْ عِصْيَانٍ أَوْ عَظَمَةٍ أَوْ شَيْءٍ لَا تُحِبُّ فَأَسْأَلُكَ يَا رَبِّ أَنْ تُبَدِّلَنِي مَكَانَهُ إِيمَاناً بِوَعْدِكَ وَ وَفَاءً بِعَهْدِكَ وَ رِضًا بِقَضَائِكَ وَ زُهْداً فِي الدُّنْيَا وَ رَغْبَةً فِيمَا عِنْدَكَ وَ أَثَرَةً وَ طُمَأْنِينَةً وَ تَوْبَةً نَصُوحاً أَسْأَلُكَ ذَلِكَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ إِلَهِي أَنْتَ مِنْ حِلْمِكَ تُعْصَی وَ مِنْ كَرَمِكَ وَ جُودِكَ تُطَاعُ فَكَأَنَّكَ لَمْ تُعْصَ وَ أَنَا وَ مَنْ لَمْ يَعْصِكَ سُكَّانُ أَرْضِكَ فَكُنْ عَلَيْنَا بِالْفَضْلِ جَوَاداً وَ بِالْخَيْرِ عَوَّاداً يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ …[۶۷]
و. اولئک هم الراشدون
۲۳) الف. بدر بن عیسی میگوید: از پدرم که مرد باهیبتی بود پرسیدم: چه کسی از تابعین [= کسانی که خودشان پیامبر ص را درک نکردند اما اصحاب پیامبر ص را درک کردند] دیدهای؟
گفت: نمیدانم چه میگویی! اما در کوفه بودم و پیرمردی را در مسجد جامع کوفه دیدم که از بنده خوبی حدیث نقل میکرد و میگفت: از امیرالمومنین علی ع شنیدم که میفرمود: رسول الله به من فرمود:
ای علی! امامان رشدیافتهی هدایتیافتهی معصوم یازده امام از فرزندان تویند و تو اولین آنان هستی و آخرینشان اسمش همان اسم من است؛ خروج میکند و زمین را از عدل پر میکند همان طور که از ظلم و ستم پر شده بود [تا حدی که] شخصی سراغش میآید در حالی که اموال جلوی وی روی هم ریخته و انباشته شده و میگوید: ای مهدی به من بده! و او میگوید: بگیر.
الغيبة للنعماني، ص۹۲
أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ عِيسَی الْقُوهِسْتَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا بَدْرُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ بَدْرٍ الْأَنْمَاطِيُّ فِي سُوقِ اللَّيْلِ بِمَكَّةَ وَ كَانَ شَيْخاً نَفِيساً مِنْ إِخْوَانِنَا الْفَاضِلِينَ وَ كَانَ مِنْ أَهْلِ قَزْوِينَ فِي سَنَةِ خَمْسٍ وَ سِتِّينَ وَ مِائَتَيْنِ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي إِسْحَاقُ بْنُ بَدْرٍ قَالَ حَدَّثَنِي جَدِّي بَدْرُ بْنُ عِيسَی قَالَ:
سَأَلْتُ أَبِي عِيسَی بْنُ مُوسَی وَ كَانَ رَجُلًا مَهِيباً فَقُلْتُ لَهُ: مَنْ أَدْرَكْتَ مِنَ التَّابِعِينَ؟
فَقَالَ: مَا أَدْرِي مَا تَقُولُ لِي وَ لَكِنِّي كُنْتُ بِالْكُوفَةِ فَسَمِعْتُ شَيْخاً فِي جَامِعِهَا يَتَحَدَّثُ عَنْ عَبْدِ خَيْرٍ؛ قَالَ: سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ص يَقُولُ: قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص:
يَا عَلِيُّ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمُهْتَدُونَ الْمَعْصُومُونَ مِنْ وُلْدِكَ أَحَدَ عَشَرَ إِمَاماً وَ أَنْتَ أَوَّلُهُمْ وَ آخِرُهُمُ اسْمُهُ اسْمِي يَخْرُجُ فَيَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً. يَأْتِيهِ الرَّجُلُ وَ الْمَالُ كُدْسٌ فَيَقُولُ يَا مَهْدِيُّ أَعْطِنِي فَيَقُولُ خُذْ.
ب. این واقعه و حدیث را شیخ طوسی با سندی دیگر بدین صورت روایت کرده است پیامبر ص فرمود:
ای علی! امامان رشدیافتهی هدایتیافتهای که حقوقشان غصب شده، عبارتند از یازده امام از فرزندان تو و خودت.
الغيبة (للطوسي)، ص۱۳۵
أَخْبَرَنِي جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ هَارُونَ بْنِ مُوسَی التَّلَّعُكْبَرِيِ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ مُحَمَّدِ بْنِ هَمَّامٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْقُوهِسْتَانِيِّ عَنْ زَيْدِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبِي عِيسَی بْنَ مُوسَی فَقُلْتُ لَهُ مَنْ أَدْرَكْتَ مِنَ التَّابِعِينَ فَقَالَ مَا أَدْرِي مَا تَقُولُ وَ لَكِنِّي كُنْتُ بِالْكُوفَةِ فَسَمِعْتُ شَيْخاً فِي جَامِعِهَا يُحَدِّثُ عَنْ عَبْدِ خَيْرٍ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص:
يَا عَلِيُّ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّونَ الْمَغْصُوبُونَ حُقُوقَهُمْ مِنْ وُلْدِكَ أَحَدَ عَشَرَ إِمَاماً وَ أَنْتَ.
۲۴) زید بن ارقم خطبهای را از رسول الله روایت کرده است که فرازهای پایانی آن چنین است:
ای مردم! گویی من بر سر حوض [کوثر] ایستادهام و مینگرم که کسانی را از شما بر من وارد میشوند و سپس عدهای از من دور میشوند؛ میگویم: از من و از امتم؟!
گفته میشود: نمیدانی بعد از تو چکار کردند؛ به خدا سوگند بعد از تو همواره عقب عقب برگشتند.
ای مردم! شما را در محضر خداوند در خصوص اهل بیت و عترتم توصیه به نیکی میکنم؛ که همانا آنان همراه حقاند و حق با آنان است؛ و آنان امامان راشدین بعد از من و [امامانی] امین و معصوماند.
آنگاه عبدالله بن عباس برخاست و گفت: یا رسول الله! امامان بعد از تو چند نفرند؟
فرمود: به تعداد نقیبان بنیاسرائیل و حواریوم عیسی ع؛ نه نفر از صلب حسین ع؛ و مهدی این امت از آنان است.
كفاية الأثر في النص علی الأئمة الإثني عشر، ص۱۰۳
حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا هَارُونُ بْنُ مُوسَی قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ صَدَقَةَ الرَّقِّيُّ بِمِصْرَ قَالَ حَدَّثَنَا دَاوُدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ دَاهِرِ بْنِ الْمُسَيَّبِ قَالَ حَدَّثَنِي صَالِحُ بْنُ أَبِي الْأَسْوَدِ عَنْ حَسَنِ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي الضُّحَی عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ قَالَ: خَطَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ بَعْدَ مَا حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَيْهِ:
…[۶۸] مَعَاشِرَ النَّاسِ كَأَنِّي عَلَی الْحَوْضِ أَنْظُرُ مَا يَرِدُ عَلَيَّ مِنْكُمْ وَ سَيُؤَخَّرُ أُنَاسٌ دُونِي فَأَقُولُ يَا رَبِّ مِنِّي وَ مِنْ أُمَّتِي فَيُقَالُ هَلْ شَعَرْتَ بِمَا عَمِلُوا بَعْدَكَ وَ اللَّهِ مَا بَرِحُوا بَعْدَكَ يَرْجِعُونَ عَلَی أَعْقَابِهِمْ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ أُوصِيكُمُ اللَّهَ فِي عِتْرَتِي وَ أَهْلِ بَيْتِي خَيْراً فَإِنَّهُمْ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُمْ وَ هُمُ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ بَعْدِي وَ الْأُمَنَاءُ الْمَعْصُومُونَ.
فَقَامَ إِلَيْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْعَبَّاسِ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ كَمِ الْأَئِمَّةُ بَعْدَكَ؟
قَالَ عَدَدَ نُقَبَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ حَوَارِيِّ عِيسَی تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَهْدِيُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ.
وَ هَذَا زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ رَوَی عَنْهُ مُحَمَّدُ بْنُ زِيَادٍ وَ زَيْدُ بْنُ حَسَّانَ وَ أَبُو الضُّحَی.
۲۵) در فرازی از زیارت ائمه بقیع که از ائمه اطهار (ظاهرا از امام صادق ع) روایت شده آمده است:
سلام بر شما ای امامان هدایت؛ سلام بر شما ای اهل نیکی و تقوی؛ سلام بر شما ای حجتهای بر اهل دنیا؛ سلام بر شما ای قیامکنندگان در میان زمینیان به عدالت؛ سلام بر شما ای اهل برگزیده؛ سلام بر شما ای خاندان رسول الله؛ سلام بر شما ای اهل نجوی؛ هادت میدهم که شما ابلاغ کردید و خیرخواهی نمودید و در ذات خداوند صبر کردید و با این حال مورد تکذیب واقع شدید و با شما بد کردند ولی شما بخشیدید؛ و شهادت میدهم که شما امامان رشدیافتگان و هدایتیافتگان هستید…
كامل الزيارات، ص۵۴؛ الكافي، ج۴، ص۵۵۹
حَدَّثَنِي حَكِيمُ بْنُ دَاوُدَ بْنِ حَكِيمٍ قَالَ حَدَّثَنِي سَلَمَةُ بْنُ الْخَطَّابِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ هِشَامٍ [هَاشِمٍ] عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحَدِهِمْ [أَحَدِهِمَا] ع قَالَ: إِذَا أَتَيْتَ قُبُورَ الْأَئِمَّةِ بِالْبَقِيعِ فَقِفْ عِنْدَهُمْ وَ اجْعَلِ الْقِبْلَةَ خَلْفَكَ وَ الْقَبْرَ بَيْنَ يَدَيْكَ ثُمَّ تَقُولُ
السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَئِمَّةَ الْهُدَی السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبِرِّ وَ التَّقْوَی السَّلَامُ عَلَيْكُمْ الْحُجَجُ عَلَی أَهْلِ الدُّنْيَا السَّلَامُ عَلَيْكُمْ الْقَوَّامُونَ فِي الْبَرِيَّةِ بِالْقِسْطِ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الصَّفْوَةِ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا آلَ رَسُولِ اللَّهِ ص السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ النَّجْوَی أَشْهَدُ أَنَّكُمْ قَدْ بَلَّغْتُمْ وَ نَصَحْتُمْ وَ صَبَرْتُمْ فِي ذَاتِ اللَّهِ وَ كُذِّبْتُمْ وَ أُسِيءَ إِلَيْكُمْ فَغَفَرْتُمْ وَ أَشْهَدُ أَنَّكُمُ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّون …
این تعبیر «أشهد أنکم الائمه الراشدون المهدیون» در زیارات دیگری هم آمده است؛ از جمله در زیارت معروف به زیارت جامعه کبیره که با سندی معتبر از امام هادی ع روایت شده است (من لا يحضره الفقيه، ج۲، ص۶۱۱؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج۲، ص۲۷۲؛ تهذيب الأحكام، ج۶، ص۹۶)
۲۶) در ذیل آیه «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ» (آل عمران/۱۸۵) حدیثی از امام صادق ع درباره عرصه قیامت گذشت (جلسه ۹۰۸ https://yekaye.ir/ale-imran-3-185/) که در فرازی از آن فرمودند:
آنگاه منادی ای از بطن عرش، از جانب پروردگار عرش و از افق اعلی ندا دهد:
چه پدر خوبی است پدرت، ای محمد! که همان حضرت ابراهیم ع است؛ و چه برادر خوبی است برادرت، که همان علی ع است؛ و چه نوادگان خوبی است، دو سبط تو، که همان حسن ع و حسین ع اند؛ و چه جنین خوبی است، جنین تو، که همان محسن است؛ و و چه امامان رشدیافتهایاند اینان که از فرزندان تویند، و همان فلانی و فلانی و… است؛ و چه شیعه و پیرو خوبی است شیعیانت…
تفسير القمي، ج۱، ص۱۲۸
حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ يُدْعَی مُحَمَّدٌ ص …
ثُمَّ يُنَادِي مُنَادٍ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ مِنْ قِبَلِ رَبِّ الْعِزَّةِ وَ الْأُفُقِ الْأَعْلَی: نِعْمَ الْأَبُ أَبُوكَ يَا مُحَمَّدُ وَ هُوَ إِبْرَاهِيمُ وَ نِعْمَ الْأَخُ أَخُوكَ وَ هُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع وَ نِعْمَ السِّبْطَانِ سِبْطَاكَ وَ هُمَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ نِعْمَ الْجَنِينُ جَنِينُكَ وَ هُوَ مُحَسِّنٌ وَ نِعْمَ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ وَ هُمْ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ، وَ نِعْمَ الشِّيعَةُ شِيعَتُكَ … .
تدبر
الف) و اعلموا أن فیکم رسول الله:
۱) «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیكُمْ رَسُولَ اللَّهِ»
مطلب را با حرف «أن» مورد تاکید قرار داد و خبر (فیکم) را هم مقدم آورد؛ و همه اینها نشان میدهد که آیه نمیخواهد صرفا به این واقعیت بدیهی اشاره کند که رسول الله ص در میان آنها است؛ زیرا این امری است که با چشم میدیدهاند و نیاز به گفتن نداشته است؛ بلکه مقصود از اینکه تاکید میکند که این را بدانید، این است که:
الف. توجه کنید که این کسی که میان شماست، رسول الله است نه یک انسان عادی؛ پس بپرهیزید از اینکه بخواهید او را تکذیب کنید یا نزد او سخن باطلی بگویید؛ زیرا خداوند وی را از آن باخبر میکند و شما رسوا میشوید. (مجمع البيان، ج۹، ص۱۹۹[۶۹])
ب. مقدم داشتن خبر (فیکم) دلالت بر حصر دارد (یعنی فقط در میان شماست که رسول الله هست)؛ و این تعبیر اشاره به لازمه آن است؛ یعنی حالا که خداوند این اختصاص را برای شما فراهم کرده که فقط در میان شما رسول الله ص هست، پس شما هم لازم است مسیر رشد را در پیش گیرید و امور را به او برگردانید و از او اطاعت کنید نه اینکه بخواهید او از دلخواههای شما اطاعت کند (الميزان، ج۱۸، ص۳۱۳[۷۰])
ج. از اینکه خداوند وی را از کذب ولید آگاه ساخت، بدانید که او رسول الله است و این هم از معجزات اوست. (به نقل از مجمع البيان، ج۹، ص۱۹۹[۷۱])
د. مقدم داشتن خبر [در اینجا لحن کلام را تند میکند و] از باب توبیخ برخی از آن مسلمانان است که (چنانکه از ادامه آیه برمیآید) با رای رسول الله ص مخالفت میکردند و میخواستند بر اساس خبر آن فاسق عمل کنند (الكشاف، ج۴، ص۳۶۱[۷۲]).
ه. …
۲) «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیكُمْ رَسُولَ اللَّهِ»
متناسب با اینکه مقصود از ضمیر «کُم» چه باشد این عبارت ظرفیتهای معنایی متعددی پیدا میکند:
الف. مقصود کسانی است که بر پیروی از خبر آن فاسق اصرار میکردند؛ که خداوند به آنان هشدار میدهد که این کسی که شما را از آن پیروی بازمی دارد فرستاده خداست؛ پس شما از او اطاعت کنید نه اینکه بخواهید او از شما اطاعت کند.
ب. مقصود جامعه مسلمانان آن روز است؛ اعم از آنان که بر پیروی از آن فاسق اصرار داشتند یا آنان که تابع رسول الله ص بودند؛ که در ادامه آیه، این ضمیر «کُم» خودش به دو دسته تقسیم میشود: یکی در «لو یطیعکم» که دسته اول است؛ و دیگری در «حبب الیکم» که دسته دوم است.
ج. مقصود مطلق انسانهای معاصر پیامبرند؛ که بخشی از آنها همین جامعه مسلماناناند که طبق توضیح بند ب، به دو دسته مذکور تقسیم میشوند؛ و بخشی هم انسانهای خارج از جامعه اسلامیاند، که به آنها تذکر میدهد که ببینید این انسان که در میان شماست رسول خداست، حال یا با این مقدمه که این خبر دادن غیبی از کذب این فاسق، معجزهای برای اثبات صدق نبوت اوست (ر.ک: تدبر۱.ج)، یا از باب اینکه خداوند بر نبوت وی شهادت میدهد، همانند آیاتِ «لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِه» (نساء/۱۶۶) و «وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفی بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب» (رعد/۴۳).
د. منظور مطلق مسلمانان است؛ چه در آن زمان و چه در زمانهای بعدی؛ که بدانید اگر خداوند رسولش را به عنوان حجت در میان شما فرستاده است، پس او همواره در میان شماست؛ چه با زندگی جسمانی در میان شما باشد، و چه بدون این حیات جسمانی؛ و در این صورت، مفاد این آیه تذکر است به اینکه با رحلت رسول الله ص ارتباط او با شما قطع نمیشود بلکه او شاهد بر شماست؛ یعنی همان مطلبی که در آیاتی دیگر بدان اشاره نموده است همچون: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَی اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ: بگو عمل کنید پس بعدش خداوند عمل شما را میبیند و نیز رسول او و آن مومنان [خاص]» (توبه/۱۰۵) یا «هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ وَ في هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهيداً عَلَيْكُمْ: خداوند شما را پیش از این و در این مورد مسلمان نامید تا این رسول شاهد بر شما باشد» (حج/۷۸؛ و نیز بقره/۱۴۳[۷۳]) یا و «إِنَّا أَرْسَلْنا إِلَيْكُمْ رَسُولاً شاهِداً عَلَيْكُمْ: همانا ما رسول الله را به عنوان شاهدی بر شما فرستادیم» (مزمل/۱۵).
د. منظور مطلق انسانهاست در همه زمانها؛ که رسول الله ص چون شهید و شاهد بر همه انسانها و همه امتهاست، پس در میان همه انسانها حضور داشته و دارد؛ چه آنان که بر دین اویند یا بر هر دین دیگری؛ و چه آنان که در زمان او بودند یا در هر زمان دیگری؛ یعنی همان مضمونی که در آیاتی دیگر این گونه بدان اشاره شد که ما اساسا رسول الله ص را به عنوان شاهد فرستادهایم: «إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِدا: همانا ما تو را به عنوان شاهد فرستادیم» (احزاب/۴۵؛ فتح/۸)؛ تا حدی که در قیامت ایشان به عنوان شاهد بر شاهدان همه امتها در عرصه حاضر میشود: «فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلی هؤُلاءِ شَهيدا: و چگونه خواهد بود هنگامی که از هر امتی شاهدی بیاوریم و تو را بر اینان شاهد بیاوریم» (نساء/۴۱) و «وَ يَوْمَ نَبْعَثُ في كُلِّ أُمَّةٍ شَهيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهيداً عَلی هؤُلاءِ: روزی که از هر امتی شاهدی بر آنان برمیانگیزانیم و تو را به عنوان شاهدی بر آنان میآوریم» (نحل/۸۹).
تبصره
اینکه رسول الله ص در میان ما هم هست منافاتی ندارد با اینکه در برخی احادیث درباره سختیهایی که از نبود پیامبر ص و امام در عصر غیبت برای انسانها پیش میآمد سخن گفته شده ویا در برخی از ادعیه به پیشگاه خداوند شکوه میکنیم از نبود رسول الله ص در میانمان (مثلا احادیث بند ۲)؛ زیرا بود یا نبود او از منظرهای گوناگون مورد توجه است؛ از این منظر که او شاهد بر ماست و لذا باید از او اطاعت کنیم، او در میان ما هست؛ اما از این منظر که چون افق فهم و حیات دنیوی اغلب ما افق پایینی است و نمیتوانیم حضور ایشان در میان خود را درک کنیم و با ایشان مسائلمان در میان بگذاریم و پاسخی از ایشان دریافت کنیم فقدان او را در میان خود احساس میکنیم و از این گلایه داریم. بدین ترتیب چهبسا بتوان گفت که همان گونه که ترس از عدل خداوند در واقع ترس از اعمال ناشایست خودمان است، گلایه از فقدان نبی اکرم ص نیز در واقع گلایه از خودمان است که چرا این اندازه کمظرفیت هستیم که وقتی مدت زمان حضور جسمانی پیامبر ص و اهل بیت در میانمان تمام میشود با اینکه ایشان شاهد بر ما هستند نمیتوانیم با ایشان ارتباط برقرار کنیم.
۳) «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیكُمْ رَسُولَ اللَّهِ»
حضور رسول الله ص در میان امت که مقدمهای برای شاهد بودن اوست (و مراتب مختلف آن ذیل تدبر قبل بیان شد) دو گونه تصویر دارد:
یکی اینکه خود او شخصا بر تمام امتها شاهد باشد؛
و دوم اینکه افرادی که او به عنوان جانشین خود معرفی کرده از طرف او شاهد بر مردم باشند (حدیث۱)؛
و این دو معنا با هم منافاتی ندارد و هردو میتواند با هم واقع شود؛ در واقع، اینکه زمین هیچگاه خالی از حجت نیست و حجت خدا همواره در میان ما انسانها حاضر است، تعبیر دیگری است از همین مضمون که بدانید که در میان شماست آنکه رسالت الهی را برعهده دارد.
۴) «أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ»
رهبر [کسی که سکاندار هدایت مردم میباشد] بايد در دسترس مردم باشد. (تفسير نور، ج۹، ص۱۷۴)
ب) لو یطیعکم فی کثیر من الأمر لعنتم:
۵) «فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ»
مشكلات جوامع به خاطر دوری از مكتب انبيا وعمل به سليقهها وهوسهای شخصی است. (تفسير نور، ج۹، ص۱۷۴)
۶) «لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ»
توقّع مشورت كردن پيغمبر با مردم مانعی ندارد (شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ؛ آل عمران/۱۵۹)& امّا انتظار اینکه پیامبر ص حتما از مردم اطاعت کند انتظاری نابجاست (تفسير نور، ج۹، ص۱۷۴).
در واقع بین این دو تلازمی نیست؛ یعنی این گونه نیست که اگر پیامبر با مردم مشورت کرد ملزم باشد که حتما از نظر مشورتی آنها اطاعت کند. شاید به همین جهت است که حضرت امیر ع به ابنعباس (در جایی که وی نظر مشورتیای داده بود که حضرت بدان عمل نکرد) فرمود: «لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَيَّ وَ أَرَی فَإِنْ [فَإِذَا] عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِي: تو حق داری که مشورتی خلاف نظر من بدهی؛ و من بررسی میکنم؛ اما اگر با تو مخالفت کردی از من اطاعت کن» (نهج البلاغه، حکمت۳۲۱)
۷) «لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ»
میدانیم که اطاعت را همواره برای پیروی کردن کسی که مادون است از مافوق به کار میرند؛ و در مورد دو نفر که همعرض هماند از تعابیری مانند موافقت و قبول کردن و … استفاده میشود؛ پس چرا با اینکه مرتبه پیامبر بالاتر از مردم است، چرا از تعبیر «یطیعکم» استفاده کرد؟
الف. این کاربرد مجازی است و مقصود همان موافقت رسول الله ص با درخواست آنان است (التبيان في تفسير القرآن، ج۹، ص۳۴۵[۷۴]).
ب. در واقع نشان میدهد که مردم با اصرارهای اینچنینی بر مواضع خود، عملا با ایشان طوری رفتار میکنند که گویی «رسول الله ص زیردست آنان است و او باید نظر آنها را عمل کند نه اینکه آنها نظر وی را»! این همان تعبیری است که حضرت امیر ع اواخر حکومتشان با گلایه فرمود: «دیروز من امیر بودم و امروز من زیر فرمان شما شدهام» (حدیث۸)
ج. …
۸) «لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ»
با توجه به اینکه این آیه ناظر به عمل آن فاسق بود که تمام شد و میدانیم در این ماجرا رسول الله ص از نظر کسانی که بر پیروی از آن فاسق اصرار داشتند پیروی نکرد، چرا نفرمود: «لو اطاعکم: اگر از شما اطاعت میکرد …» و از تعبیر مضارع «لو یطیعکم: اگر اطاعت کند…» استفاده کرد؟
الف. چهبسا میخواهد نشان دهد که آنان قصد به استمرار چنین رویهای داشتند؛ و خداوند نمیخواهد این بار را هشدار دهد، بلکه می خواهد باب این رویه و مطالبه از پیامبر ص را ببندد (اقتباس از الكشاف، ج۴، ص۳۶۱[۷۵])
ب. …
۹) «لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ»
اگر دقت کنید اغلب مترجمان عبارت «کثیر من الأمر» را به «بسیاری از امور» تعبیر میکنند و غالبا هم بعد از ترکیب «کثیر من» کلمه جمع (مثلا: كَثيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنين، نمل/۱۵؛ كَثيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُون، حدید/۲۶ و ۲۷) یا اسم جمع (كَثيرٌ مِنَ النَّاس؛ حج/۱۸) میآید؛ چرا در اینجا فرمود «کثیر من الامر» و نفرمود «کثیر من الأمور»؟
الف. چهبسا «أمر» اسم جنس باشد که در معنایش تمام افراد امر را شامل میشود، شبیه «نجوا» در آیه «لا خَيْرَ في كَثيرٍ مِنْ نَجْواهُم» (نساء/۱۱۴).
ب. به نظر میرسد «أمر» در اینجا همان امر حکومتداری باشد؛ چنانکه در موارد متعددی این کلمه ناظر به امر حکومت به کار رفته است مانند کاربرد آن در «أُولِي الْأَمْر» (نساء/۵۹ و ۸۳) یا در «شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْر» (آل عمران/۱۵۹) یا «وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَيْنَهُم» (شوری/۳۸).
ج. …[۷۶]
تبصره
حتی اگر گزینه الف درست باشد ظاهرا اینکه گزینه ب در اینجا صادق است جای تردید ندارد، بویژه که مسألهای هم که ناظر به شأن نزول این آیه بیان شده کاملا ناظر به یک مسأله حکومتی بوده است. با این حال جالب است که با اینکه با سرپیچی از دستور پیامبر ص در جانشینی حضرت امیر ع امت اسلام این اندازه به زحمت و دردسر افتادند باز عدهای اصرار دارند که امر حکومت امری است که باید بر اساس رای و نظر مردم باشد و نظر پیامبر ص در این زمینه حداکثر یک نظر مشورتی است که مسلمانان مجاز بودند که بدان عمل نکنند!
شاید از این روست که مطابق با خطبه حضرت زهرا در جمع زنان مدینه، اگر مردم از همان ابتدا زمام حکومت را به دست امیرالمومنین ع میدادند قافله جامعه را چنان حرکت میداد که زندگی و هدایت بیدردسری برای همگان رقم خورد (بلاغات النساء، ص۳۳؛ السقيفة و فدك، ص۱۱۸؛ معاني الأخبار، ص۳۵۵[۷۷]) و مطابق با معارف اهل بیت و بلکه مطابق با بسیاری از احادیث نبوی، پس از آن انحرافی که رخ داد، تنها حکومتی که واقعا عدل و قسط را در میان مردم محقق خواهد ساخت و همه در آن زندگی بسیار راحت و بیدردسری خواهند داشت حکومت حضرت مهدی ع است که پیامبر اکرم به تعیین الهی او را امام این امت قرار داده است.
۱۰) «لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ»
چرا تعبیر «کثیر من الأمر» آورد نه «کل الأمور»؟
الف. چهبسا میخواهد نشان دهد که بالاخره پیامبر ص گاه با مردم مشورت میکند و بر اساس نظر آنان عمل میکند؛ و این گونه نیست که بر اساس نظر مردم عمل کردن همواره مایه سختی باشد (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج۲۸، ص۱۰۲[۷۸]) بلکه در جایی مایه سختی است که نظر و رای مردم خلاف نظر رسول الله ص باشد؛ و مردم بخواهند به نظر خودشان عمل شود.
ب. …
۱۱) «لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ»
فخر رازی توضیح داده که در این آيه تعبیر «لو یطیعکم: اگر از شما اطاعت کند» به معنای «لایطیعکم: از شما اطاعت نمیکند» است؛ و علت اینکه این را به صورت «لا یطیعکم» نیاورد آن است که این اطاعت نکردن پیامبر ص از مردم را همراه با دلیلش بیان کرده است؛ چنانکه در بسیاری از موارد دیگر هم جمله شرطیه در مقام بیان «امتناع شرط به خاطر امتناع جزای شرط» است؛ مانند اینکه فرمود: «لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا: اگر در زمین و آسمان غیر از الله، خدایی باشد، آن دو دچار فساد میشدند» (أنبياء/۲۲)؛ یا فرمود: «وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً: اگر قرآن از جانب غیرخدا بود، در آن اختلاف فراوانی مییافتند» (نساء/۸۲). در اینجا هم فرمود اگر از شما اطاعت کند به سختی میافتید؛ و در جای دیگر هم فرموده بود که به سختی افتادن شما برای رسول الله ص خیلی ناراحتکننده است و راضی نمیشود به سختی بیفتید: «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيم» (توبه/۱۲۸) (مفاتیح الغیب، ج۲۸، ص۱۰۱-۱۰۲[۷۹])
تبصره
آیا اگر این تعابیر وی درست است – که درست است- و پیامبر ص بنا نداشته که در امری که مایه سختی مردم شود کار را به مردم واگذار کند و از نظر آنان پیروی نماید، آیا پیامبر ص با اینکه بوضوح میدانست که سپردن کار حکومت به خود مردم و رها کردنشان چقدر آنان را به سختی میاندازد (تا حدی که بعد از فاصله اندکی زمینه آن شد که بنیامیه و سپس بنیعباس بر جان و مال مردم مسلط شوند و آن همه مشقت و سختی را بر امت اسلام تحمیل کنند) کار حکومت را به خود مردم واگذار کرد و نظری که درباره جانشینی امیرمومنان داده صرفا یک نظر مشورتی بوده که تخطی از آن اشکالی ندارد؟!
۱۲) «لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ»
چنانکه در نکات ادبی اشاره شد فعل «عنت»:
هم به معنای به سختی و هلاکت افتادن به کار رفته [مانند «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا یأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ» (نساء/۱۱۸) یا « لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّمْ» (توبه/۱۲۸)] و؛
هم به معنای ابتلای به گناه و مرتکب گناه شدن [مانند «وَ مَنْ لَمْ یسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ ینْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ … ذلِكَ لِمَنْ خَشِی الْعَنَتَ مِنْكُمْ» (نساء/۲۵)]؛
و در این آیه نیز:
– برخی آن را به معنای سختی و مشقت و هلاکت دانستهاند (الميزان، ج۱۸، ص۳۱۳[۸۰])، که در همین فضا برخی آن را به معنای اینکه همدیگر را به سختی و مشقت خواهید انداخت دانستهاند (ابن جریج؛ به نقل الدر المنثور، ج۶، ص۸۹[۸۱])؛ و
– برخی به معنای «به گناه افتادن» (تفسیر مقاتل بن سلیمان؛ ج۴، ص۹۳[۸۲])؛ و
– برخی نیز هردو معنا را برای این آیه برشمردهاند (مجمع البيان، ج۹، ص۱۹۹[۸۳]).
۱۳) «لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ»
میفرماید «اگر پیامبر خدا از شما پیروی کند خودتان به زحمت میافتید.» چرا چنین است؟
الف. چون شما بر اساس اطلاعات ظاهریای که دارید نظر میدهید و خداوند در جای دیگر فرمود که دلخواههای شما لزوما به نفع شما نیست و نفع حقیقیتان را خداوند میداند ولی شما نمیدانید: «عَسی أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون» (بقره/۲۱۶)؛ اما او چون رسول خداوند و متصل به عالم غیب است و همه لوازم امور را میبیند لذا همواره بهترین راهحل را پیشنهاد میدهد؛ پس اطاعت از او به نفع شما تمام میشود اما اطاعت او از شما به ضرر ما خواهد شد.
ب. چون نظرات شما در بسیاری از او قات بر اساس دلخواههای شخصی است که منفعت شخصی و جناحی خود را در نظر میگیرید؛ و رعایت منافع شخصی و جناحی، حتی اگر در کوتاهمدت به نفع آن شخص و جناح تمام شود، در درازمدت رویههای غلطی را تثبیت میکند که نهایتا به ضرر همان شخص و جناح هم تمام خواهد شد؛ در حالی که او مصلحت کل جامعه را در نظر میگیرد و حتی اگر در کوتاه مدت به ضرر شخص یا جناحی باشد با برقراری وضع مطلوب در کل جامعه، در نهایت به نفع همانها هم خواهد بود.
ج. …
حکایت
این مضمون از قول بسیاری از صحابه (مانند ابوسعید خدری) و تابعین (مانند قتاده) نقل شده است که این آیه را میخواندند و میگفتند: آن پیامبرتان بود که به او وحی میشد و آن اصحابش بودند که آن قدر بهتر از شما بودند؛ با این حال اگر پیامبر ص از آن اصحاب پیروی میکرد به مشقت و زحمت میافتادند؛ خدا به دادتان برسد که حالا که پیامبر در میانتان نیست و شما هم به خوبی آن اصحابش نیستید که چه حال و روزی خواهید داشت؟! (الدر المنثور، ج۶، ص۸۹[۸۴])
ج) ولکن الله حبب …:
۱۴) «لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإیمانَ وَ … أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ»
ابتدا فرمود اگر رسول الله ص از شما اطاعت کند به سختی و دردسر میافتید؛ سپس فرمود: ولیکن خداوند ایمان را محبوب دلهای شما کرد و… . چه ارتباطی بین این این دو فراز از آیه هست و چرا با لکن شروع کرد؟
تعبیر «ولکن خداوند …» استدراک و جبرانی است بر آنچه در جمله قبل بود؛ یعنی آنان مشرف بر هلاکت بودند و خداوند با این نعمت که ایمان را محبوب دلهایشان قرار داده این را جبران کرده است (الميزان، ج۱۸، ص۳۱۳[۸۵]).
بسیاری از مفسران شیعه و سنی توضیح دادهاند اینکه فرمود «اگر در بسیاری از آن امور از شما فرمان برد، قطعا [خودتان] به دردسر میافتید» اشعار دارد به اینکه گروهی از مسلمانان بر قبول خبر آن فاسق که در آيه قبل اشاره شد اصرار داشتند؛ و اینکه در ادامه فرمود «ولکن …» نشان میدهد که گروه دیگری هم بودهاند که چنین نبودهاند (مثلا الميزان، ج۱۸، ص۳۱۴[۸۶]؛ الكشاف، ج۴، ص۳۶۱[۸۷]). در واقع این آیه با آوردن تعبیر «ولکن» بخوبی نشان از وجود دو گروه در میان اصحاب پیامبر ص دارد: گروهی که براحتی در برابر سخنان پیامبر ص میایستادند و اصرار داشتند پیامبر ص نظر آنان را اجرا کند؛ و گروهی که در مقابل سخنان ایشان خاضع و مطیع بودند؛ و بر این اساس «اولئک هم الراشدون» اشاره به این است که تنها یکی از این دو گروه از مسلمانان (این گروه دوم) واقعا در مسیر رشد قرار دارند.[۸۸]
نکته تاریخی
برای بسیاری از مسلمانان باور وقوع «رزیة یوم الخمیس» بسیار سخت است؛ درگیریای که در آخرین پنجشنبه حیات پیامبر در محضر ایشان رخ داد و عدهای نگذاشتند ایشان آن وصیتی را بنویسند که به تعبیر خودشان اگر آن را مینوشتند -و مردم بدان عمل میکردند- امت بعد از ایشان هیچگاه گمراه نمیشد؛ واقعهای که در معتبرترین کتب اهل سنت (صحیح بخاری، ج۱، ص۳۰[۸۹]؛ ج۲، ص۵۹۲ و ۶۱۹ و ۸۸۷؛ ج۳، ص۱۱۷۷ و ۱۴۸۶) و شیعه (كتاب سليم بن قيس، ج۲، ص۷۹۴[۹۰]؛ الغيبة للنعماني، ص۸۱[۹۱]؛ الإرشاد، ج۱، ص۱۸۴[۹۲]) روایت شده است. اما در این آیه بخوبی از وجود دو گروهی که عدهای براحتی با رسول الله مخالفت میکنند و عدهای تسلیم وی هستند سخن گفته؛ که وجود این دو عده در میان اصحاب رسول الله ص و اینکه فقط یکی از آنان رشدیافتهاند بخوبی نشان میدهد وقوع چنان واقعهای چندان عجیب نیست.
۱۵) «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإیمانَ … وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ …»
این آیه به صراحت میفرماید که خداوند ایمان را محبوب شما قرار داد و کفر را ناپسندتان.
نکته کلامی: نزاع جبر و اختیار
جالب اینجاست که از همین تعبیر واحد برخی برداشت جبر کردهاند، با این بیان که: خداوند است که ایمان را در دلها قرار میدهد و افراد نقشی ندارند (مثلا الجامع لأحكام القرآن (قرطبی)، ج۱۶، ص۳۱۴[۹۳])؛
و برخی هم آن را نافی جبر دانستهاند، بدین بیان که چون خدا ایمان را محبوب و کفر را مکروه قرار داده (که قرار دادنش هم بدین صورت است که برای اولی برهان قرار داده و وعده به ثواب داده؛ و خلاف این را در مورد دومی)، معلوم است که خودش آنچه را دوست ندارد محبوب نمیگرداند و آنچه را ناخوشایند نمیدارد مکروه نمیگرداند [به عبارت دیگر، اینکه خدا چیزی را محبوب قرار داده اما عدهای خلاف آن محبوب را برمیگزینند نشان میدهد که جبر در کار نیست]؛ و نیز همین که ایمان را محبوب قرار داد نشاندهنده لطف اوست؛ پس معلوم میشود قاعده لطف برقرار است (مجمع البيان، ج۹، ص۱۹۹-۲۰۰[۹۴]). به تعبیر دیگر، این محبوب و ناپسند قرار دادن صرفا لطف و امدادی در حق آنهاست نه اینکه کار را از وضعیت اختیاری درآورد؛ زیرا لسان آیه لسان مدح است؛ و اگر خداوند به اجبار این کار را برایشان کرده بود جای مدح نبود (الكشاف، ج۴، ص۳۶۲[۹۵])
واضح است که آیه در مقام بحث اثبات جبر یا انکار آن نیست؛ اما بیان آیه طوری است که طرفین آن را شاهدی بر مدعای خود قلمداد کردهاند. نکته در این است که آیه صرفا بیان میکند که خداوند ایمان را محبوب شما و کفر را مکروه شما قرار داد؛ و از اینکه خداوند در خصوص انسان کاری را انجام داده، نمیشود نتیجه گرفت که اختیار را سلب کرده است. در واقع، با توجه توحید افعالی، آیه بیان میکند که همه امور از جمله محبتِ ایمان و کراهت از کفر و فسوق و عصیان را خداوند در عالم قرار داده است.
به تعبیر دیگر، اگرچه ایمان آوردن امری اختیاری است (و از همین روست که بدان دستور داده شده، و مدح و ثواب بر آن مترتب میشود؛ حدیث۱۲)، اما قبول اختیاری بودن امری، به معنای «تفویضِ» آن امر (واگذاری صفر تا صد آن به انسان) نیست که انسان همهکارهی آن باشد (حدیث۱۶)؛ بلکه همین امر اختیاری (همچون تمام امور اختیاری) در یک نظامی عمل میکند که اگر تمام مولفههای آن نظام هماهنگ نباشد خروجی این امر حاصل نمیشود؛ وشاید از این روست که در احادیث، خروجی داشتن اعمال اختیاری انسان را مدیون تلفیق قَدَر و عمل معرفی کردهاند (حدیث۱۴).
۱۶) «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی قُلُوبِكُمْ»
ايمان، زينت دلهاست، همان گونه كه كوهها، درياها، معادن، گلها، آبشارها وهمهی آنچه روی زمين است، زينت زمين است. «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَی الْأَرْضِ زِينَةً لَها» (کهف/۲) آری، زينت انسان، كمالات معنوی است و جلوههای مادّی، زينت زمين هستند (تفسير نور، ج۹، ص۱۷۴)؛ و خطاکار انسانی است که زینت زمین را زینت واقعی دل بداند و به جای زینت دل به زینت زمین دل ببندد.
۱۷) «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی قُلُوبِكُمْ»
محبوب قرار دادن ایمان چه تفاوتی با زینت دادن آن در دل دارد و چرا بعد از اولی به دومی اشاره کرد؟
الف. چهبسا اشاره به رابطهای دوسویه بین دل و ایمان است: از سویی دل میل به ایمان دارد و با رسیدن به آن، به دلخواه عمیق خویش دست مییابد؛ از سوی دیگر ایمان زینتبخش دل است و مایه جلوهگری زیباتر دل میشود.
ب. برخی از امور بهخودی خود زیبا و دوستداشتنی هستند؛ اما برخی از امور بتنهایی زیباییای ندارند و تنها وقتی در نسبت خاصی با امر دیگری قرار میگیرند زینت آن میشوند (مانند «سرمه» که تنها اگر در چشم نهاده شود زینت است). چهبسا آوردن این دو فراز در کنار هم میخواهد نشان دهد ایمان هردو ویژگی را دارد: فراز اول، اشاره دارد به جلوهای که ایمان بهخودی خود دارد، که انسان را به سوی خود جذب میکند؛ و فراز دوم اشاره دارد به جلوهای که ایمان در دل پیدا میکند؛ که وقتی در قلب قرار میگیرد مایه زینت آن میشود.
ج. چهبسا فراز اول اشاره به حدوث ایمان در دل است، و فراز دوم اشاره به امری که موجب بقای ایمان در دل میشود. یعنی ممکن است چیزی وارد دل شود اما بعد از مدتی دلزدگی از آن حاصل شود؛ اما ایمان هرچه در دل بماند جذابتر میشود زیرا که خداوند آن را در دل زینت داده است (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج۲۸، ص۱۰۲[۹۶]). (این معنا در صورتی که فعل «زین» با حرف «ل» میآمد، چهبسا بهترین احتمال برای این آیه میبود؛ اما با حرف «فی» هم میتواند درست باشد).
د. …
۱۸) «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ»
تولّی و تبرّی بايد در كنار هم باشد، اگر اهل ايمان را دوست داريم بايد از اهل كفر، فسق و عصيان نيز بيزار باشيم. (تفسير نور، ج۹، ص۱۷۴)
۱۹) «وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ»
در میان سه گزینه کفر و فسوق و عصیان، چرا اینها را به این ترتیب آورد؟
الف. کفر نقطه مقابل ایمان است؛ و آن دوتای دیگر از توابع کفر است؛ آنگاه در فرق فسوق و عصیان، برخی گفتهاند فسوق خارج شدن از طاعت به سمت معصیت است، اما عصیان خود معصیت است؛ و برخی هم گفتهاند فسوق دروغگویی است و عصیان سایر معصیتها (الميزان، ج۱۸، ص۳۱۳[۹۷]).
ب. انكار قلبی و انگيزهی فاسد، مقدّمهی طغيان است. لذا ابتدا فرمود: «الْكُفْرَ» وسپس «الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ» (تفسير نور، ج۹، ص۱۷۵)
ج. …
۲۰) «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ»
چرا در مقام محبوب و خوشایند قرار دادن، فقط از ایمان سخن گفت، اما در مقام مکروه و ناپسند گرداندن، سه گزینه کفر و فسوق و عصیان را برشمرد و چرا در مقابل ایمان، به سه گزینه کفر و فسوق و عصیان اشاره کرد؟
الف. تقابل «کفر» و «ایمان» در آیات قرآن امری بسیار واضح است؛ و چهبسا این نحوه تقابل در این آیه نشاندهنده آن است که نباید فقط «کفر» را در مقابل «ایمان» دید؛ بلکه همان طور که کفر در مقابل ایمان است، فسوق و عصیان هم در مقابل ایمان است؛ از این رو، در ادبیات قرآن، تعبیر «مومن فاسق» و «مومن عاصی» همانقدر پارادوکسیکال است که تعبیر «مومن کافر»!
تبصره
در قرآن کریم علاوه بر اینکه کفر را مکرر در مقابل ایمان قرار داده، در مواردی «فاسق» را هم نقطه مقابل «مومن» معرفی کرده است: «أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ» (سجده/۱۸) یا «مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ» (آل عمران/۱۱۰)؛ اما موردی که صریحا عصیان را بتنهایی مقابل ایمان قرار داده باشد یافت نشد؛ اما این مضمون اخیر در احادیث فراوانی یافت میشود و شاید واضحترین مصداق آن در احادیث، این حدیث نبوی است که بیان میدارد کسی که مرتکب عصیان میشود، در حال انجام این گناهان روح ایمان از وجودش رخت بربسته است؛ مثلا: «لَا يَزْنِي الزَّانِي حِينَ يَزْنِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يَسْرِقُ السَّارِقُ حِينَ يَسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَإِنَّهُ إِذَا فَعَلَ ذَلِكَ خُلِعَ عَنْهُ الْإِيمَانُ كَخَلْعِ الْقَمِيصزناکار زنا نمی کند در حالی که مومن است؛ و ددزد دزدی نمیکند در حالی که مومن است؛ وقتی وی چنان میکند ایمان از او جدا میشود همانند بیرون آمدن لباس» (کافی، ج۲، ص۳۲).
ب. این سه نقطه مقابل ایمان کامل است؛ زیرا –بر طبق احادیث – ایمان تصدیق به دل و اقرار به زبان و عمل با ارکان است؛ و کفر که انکار دین حق است نقطه مقابل اولی است؛ و فسوق (که در بسیاری از روایات به معنای «کذب» دانسته شده) نقطه مقابل دومی است که ناظر به زبان است، و عصیان که تخلف در اعمال است، نقطه مقابل سومی است (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج۲۸، ص۱۰۲-۱۰۳[۹۸]). به تعبیر دیگر، آفات ايمان؛ كفر، فسوق وعصيان است (تفسير نور، ج۹، ص۱۷۵).
ج. این سه به ترتیب نقطه مقابل ایمان کامل است، اما با این بیان که کفر همان خروج کاملا آشکار از ایمان است؛ فسوق ارتکاب گناهان کبیره است؛ و عصیان ارتکاب گناهان صغیره. (به نقل از مفاتیح الغیب، ج۲۸، ص۱۰۳[۹۹])
د. این تعبیر ایمان در برابر کفر و فسوق و عصیان، طبق احادیث راسخون در علم، یک معنای تاویلیای هم دارد؛ و آن اشاره است به چهار نفری که به عنوان خلفای راشدین در میان مسلمانان معروف شدند: «ایمان» اشاره است به امیرالمومنین ع، و «کفر» و «فسوق» و «عصیان» به ترتیب اشاره است به آن سه نفر که قبل از وی خلافت را غصب کردند (احادیث۱۱ و ۱۳) و در این فضا «اولئک» هم ائمه اطهار میباشد (احادیث۲۳ تا ۲۶)؛ یعنی این آیه میفرماید از میان آنان که شما خلفای راشدین میخوانید فقط علی ع ایمان بود و سه نفر دیگر، حقیقتا نه «راشدون»، بلکه تجسم کفر و فسوق و عصیاناند: اولی و دومی که نقشی اساسی در ممانعت از اجرای حکم الهی نصب امیرالمومنین ع انجام دادند به دلالتِ آیات «وَ مَنْ لَمْ یحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ» (مائده/۴۴) و «وَ مَنْ لَمْ یحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (مائده/۴۷) مصداق کافر و فاسقند؛ و سومی هم که به خاطر گناهان و عصیانهایش توسط خود مسلمانان به قتل رسید مصداق عصیان است؛ و راشدون حقیقی همان ائمه دوازدهگانهای هستند که رسول الله ص ایشان را به عنوان خلفای راشد پس از خویش معرفی فرمود. (الهدایا لشیعة أئمة الهدی (شرح أصول الكافی للمجذوب التبریزی)، ج۱، ص۱۱۲-۱۱۳[۱۰۰]).
و. خداوند در ابتدای آفرینش ما قلب سلیمی به هریک از ما داده؛ و چهبسا بتوان گفت اقتضای حفظ قلب سلیمی که خداوند به ما داده است صرفا ایمان آوردن به او و حفظ آن قلب است، و هیچ کاری نیاز نیست انجام دهیم؛ به تعبیر دیگر، آنچه در وادی عمل میگنجد در یک معنا همهاش به ترک برمیگردد؛ زیرا انسان – بویژه اگر وارد مقام مخلَصین شود – هیچ چیزی از خودش ندارد؛ و هر عمل خوبی هم انجام دهد صرفا ناشی از عنایت خداوند بوده؛ او فقط باید مواظب باشد دست از پا خطا نکند: «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ» (نساء/۷۹). شاید از این روست که در حدیث۱۳ فرمود محبوبترین چیز نزد خداوند ایمان به اوست و ترک آنچه دستور به ترک آن داده؛ و نفرمود ایمان و عمل صالح. (تفصیل بیشتر در تدبر ۱۵).
ه. …
۲۱) «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ»
چرا در جانب ایجابی فقط سخن از ایمان به میان آورد (در حالی که قرآن کریم غالبا ایمان را همراه با عمل صالح مطرح میکند)، ولی در جانب سلبی، در کنار کفر، از مقام عمل هم سخن گفت؛ و نیز چرا در اینجا به یکی بسنده نکرد و هم از فسوق و هم از عصیان سخن گفت؟
اگر از تعبیر علامه طباطبایی استفاده کنیم که فرمود «فسوق خارج شدن از طاعت به سمت معصیت است، اما عصیان خود معصیت است» (الميزان، ج۱۸، ص۳۱۳). شاید بدین جهت است که دو تعبیر «فسوق» و «عصیان» عملا دلالت بر دو انحراف مربوط به بعد ایجابی و سلبی دارد. به تعبیر دیگر – در نکات ادبی بیان شد که – فسوق خروج از حالت اصلیای است که شیء را در معرض ضرر قرار میدهد؛ یعنی فسوق عبور کردن از حد و مرزهای ایمان است؛ به تعبیر دیگر، فسوق آنجاست که شخص مرتکب «نبایدها»ی ایمان میشود (چنانکه گناهانی از جنس دروغگویی و فحشا مثالهای بارز فسوق هستند)؛ اما «عصیان» تن دادن به کفر و سرپیچی کردن و شانه خالی کردن از انجام وظیفه است و جایی است که شخص «بایدها»ی ایمان را زیر پا میگذارد (چنانکه گناهانی مانند نماز نخواندن و روزه نگرفتن و پرداخت نکردن واجبات مالی همچون خمس و زکات، مثالهای بارز عصیان هستند).
با این مقدمه، فسوق جایی است که ایمان در مقام عمل رعایت نشود؛ و عصیان جایی است که کفر در مقام عمل اجرا شود؛ پس به یک معنا مقام عمل را هم در بعد ایجابی (ایمان) و هم در بعد سلبی (کفر) جدی گرفت. آنگاه شاید در برابر این سوال که چرا اینها را دو به دو ذکر نکرد (یعنی بعد عملی مربوط به ایمان را در کنار ایمان نیاورد، و هردو را در کنار کفر آورد) بتوان گفت که چون خداوند از همان ابتدا فطرت پاکی به ما عنایت کرده (فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها؛ روم/۳۰) که ما تنها وظیفهای که داریم این است که این فطرت را پاک و دستنخورده تحویل او دهیم: «إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليم» (شعراء/۸۹). پس در جانب ایجابی تنها و تنها چیزی که دستمایه رشد ماست ایمان آوردن است؛ یعنی باور کردن به اینکه خداوند چنین فطرتی داده و ما همین که آن را سالم و بدون دخل و تصرف تحویلش دهیم کافی است؛ پس همه اعمالی که وظیفه ماست، اگرچه در یک نگاه ابتدایی به دو دسته اعمال صالح و فاسد (که عدم ارتکاب اولی، عصیان؛ و ارتکاب دومی، فسوق است) تقسیم میشود؛ اما در یک نگاه عمیقتر، همه اینها در جانب سلبی است؛ یعنی همه اعمال برای این است که یا از حدو مرز ایمان خارج نشویم (¹ فسوق) یا اینکه به اقتضائات کفر عمل نکنیم (¹ عصیان).
چیزی که میتواند موید این برداشت باشد این است که قرآن کریم اگرچه بارها بر اهمیت عمل صالح در سعادت آدمی اصرار داشته؛ اما وقتی سخن به برترین انسانهای عالَم میرسد از آنان با وصف «مخلَصین: خالصشدگان» (نه مخلِصین و کسانی که خودشان دارند خویش را خالص میکنند) یاد میکند و تصریح میکند که اگر اینان به جایی رسیدهاند به خاطر این خالص شدن الهی است نه به خاطر عملشان: «وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُون؛ إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصين» (صافات/۳۹-۴۰)؛ وگرنه هرکسی که مخلص نشده نباشد (یعنی همچنان به عمل خویش تکیه کند) مایه عبرت سایرین خواهد بود: «فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرين؛ إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصين» (صافات/۷۳-۷۴)؛ و خداوند در قرآن به صراحت فرمود که فقط به فضل و رحمت خدا دلخوش باشید نه به عمل خودتان: « قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُون» (یونس/۵۸) که اگر به عمل خودتان باشد هیچکدام شما تا ابد پاک نخواهد شد: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكی مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاء» (نور/۲۱).
نکته تخصصی: ضابطه اصلی شناسایی مومن
اگر تحلیل فوق درست باشد و «فسوق»، ارتکاب «نبایدها»ی ایمان باشد، و «عصیان»، تن دادن به کفر و زیرپا گذاشتن «بایدها»ی ایمان؛ آنگاه مقدم آوردن «فسوق» بر «عصیان» چهبسا از باب توجه دادن به این باشد که رعایت نبایدها تقدمی بر رعایت بایدها دارد (به تعبیر علمای اخلاق، تخلیه و خالی شدن از گناهان، مقدم بر تحلیه و آراسته شدن به خوبیهاست). در این صورت، برخلاف آنچه در اذهان اغلب مردم هست قوام دینداری، بیش و پیش از آنکه به نماز و روزه و … باشد؛ به پرهیز از دروغ و غیبت و فحشاء و … است؛ و در چنین فضایی است که میتوان آن دسته از احادیث را فهمید که فرمودند: «به کثرت نماز و روزه افراد فریب نخورید، که چهبسا ناشی از عادت باشد؛ بلکه افراد را با راستگویی و ادای امانت بیازمایید (الكافي، ج۲، ص۱۰۴[۱۰۱]). واضح است که این گونه احادیث به هیچ وجه در مقام کماهمیت جلوه دادن نماز و روزه نیستند؛ بلکه ضابطه میدهند که مردم بدانند نماز و روزه انسانها زمانی واقعا حکایت از عمق دینی آنها میکند که رعایت نبایدهای دین را جدی گرفته باشند؛ تا معیار قضاوت را صرفا اعمال ایجابی ظاهری قرار ندهند.
در همین فضا شاید بتوان به عمق این حدیث شریف امام صادق ع پی برد که فرمودند[۱۰۲]: إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِيمَ الْإِيمَانِ وَ لَمْ يُطْلِقُوا تَعْلِيمَ الشِّرْكِ لِكَيْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَيْهِ لَمْ يَعْرِفُوه: همانا بنیامیه مردم را در آموزش ایمان آزاد گذاشتند اما اجازه ندادند که درباره شرک آموزش ببینند تا اینکه اگر آنان را به مسیر شرک کشاندند متوجه نشوند» (الكافي، ج۲، ص۴۱۶).
تذکر اخلاقی
آیا امروزه آموزشهای دینی ما و به تبع آن، فهم ما از دینداری از این جهت ایرادی ندارد؟ آیا نسبت به دروغگویی و غیبت و تهمت و بیعفتی و مال حرامخواری همان حساسیتی را داریم که نسبت به نماز و روزه داریم؟!
پیش از اینکه بخواهیم درباره دیگران در این خصوص قضاوت کنیم و افراد و و نظام آموزشی و … را متهم کنیم [=تهمت بزنیم یا غیبت کنیم؟!]، ابتدا خودمان را قضاوت کنیم!
۲۲) «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ»
ظاهر این آیه [و اغلب آیات قرآن، مانند «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمات» (بقره/۲۵۷) یا «هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِن» (تغابن/۲)] آن است که «ایمان» به خودی خود امری مطلوب، و «کفر» به خودی خود امری نامطلوب است؛ به نحوی که انسان مطلوب ایمان محبوب او و زینت دلش است؛ و از کفر بیزار است؛ گویی ایمان و کفر هیچگاه به بدیها تعلق نمیگیرد.
در مقابل، در برخی از آیات دیگر به نحوی از ایمان و کفر سخن گفته شده که گویی ایمان و کفر به خودی خود اموری خنثی هستند؛ که هریک میتوانند هم به امور خوب و مطلوب تعلق بگیرند؛ و هم به امور بد و نامطلوب؛ یعنی هم ایمان به بدیها معنی دارد و لذا «ایمان بد» داریم، مانند: «يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ» (نساء/۵۱)؛ و هم کفر به بدیها معنی دارد و لذا «کفر خوب» هم داریم، مانند «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ … كَفَرْنا بِكُمْ» (ممتحنه/۴) «وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ» (فاطر/۱۴).
در جمع این دو دسته آیات دو گونه تحلیل میتوان داشت:
الف. اصل این دو واژه با توجه به معنای لغویشان به ترتیب دارای بار معنایی مثبت و منفی هستند؛ یعنی «ایمان» به امنیت رسیدن است که تنها با ایمان به خوبیها حاصل میشود؛ و «کفر» پوشاندن حق و حقیقت است و لذا در اصل نامطلوب است؛ اما با توجه به کثرت کاربرد آنها در یک جهتگیری وجودی ایجابی یا سلبی که در انسان نسبت به امری پیدا میشود مجازا در خصوص نقطه مقابلشان هم به کار رفته است؛ از این رو وقتی مثلا درباره عدهای میفرماید «به جبت و طاغوت ایمان میآورند» یعنی بدانها متمایلند و گویی امنیت خود را در رفتن به سوی جبت و طاغوت میپندارند؛ یا وقتی حضرت ابراهیم به قوم کافر خویش میگوید «ما به شما کافریم» یعنی از شما بیزاریم و نهتنها در ظاهر بلکه در عمق وجودمان از شما فاصله میگیریم.
ثمره تفسیری: در این مبنا، صرفا در خصوص آیاتی که ایمان و کفر ناظر به بدیها مطرح شده باید نکته تفسیری خاصی را جستجو کرد.
ب. اصل این دو واژه لزوما بار معنایی مثبت و منفی ندارند؛ بلکه همواره متناسب با متعلق آن (که ناظر به امری خوب یا بد باشد) بار معنایی خاص پیدا میکند؛ لیکن به خاطر کثرت استعمال این دو در ادبیات دینی به این نحو خاص (که غالبا هردو ناظر به خوبیها مطرح شدهاند) کمکم یک معنای ثانوی مثبت و منفی به ترتیب در دو کلمه ایمان و کفر اشراب شده است؛ اما این کثرت استعمال، معنای این دو واژه را عوض نکرده است.
ثمره تفسیری: در این مبنا، هرجا که متعلق ایمان و کفر تصریح نشده باشد، حتی اگر سیاق به نحو غیرمستقیم دلالت بر آن متعلق (و در نتیجه: ظهور در معنای مثبت برای ایمان، و معنای منفی برای کفر) داشته باشد، اما در عین حال ظرفیتی معنایی برای اینکه این دو کلمه ناظر به حالت مخالف خود باشند نیز باقی خواهد بود.[۱۰۳] در این صورت، در تمام آیاتی که کفر و ایمان بدون متعلق آن ذکر شده (ولو در نگاه اول ناظر به معنای مثبت و منفی این دو واژه باشد) امکان اینکه معنای رقیب به آن نسبت داده شود موجود است؛ (البته در فضای استفاده از یک لفظ در چند معنا؛ یعنی آن معنای مثبت یا منفی متناسب با سیاق قطعا به عنوان یکی از معانی آیه قابل قبول است؛ اما علاوه بر آن، محملی برای معنای دیگر هم پیدا میشود).
اگر مبنای دوم را بخواهیم در این آیه پیاده کنیم چهبسا علاوه بر معنای اولی که برای آیه ذکر شد و مبنای تدبرهای قبل بود (که آیه فقط در خصوص مومنان واقعی است)، آیه ناظر به کل انسانها و در مقام بیان توحید افعالی باشد، یعنی میخواهد بفرماید که اساسا اگر ایمان (چه ایمان به خدا و رسولش، و چه ایمان به کفر و طاغوت) برای هریک از شما محبوب شده و آن را زینت دل خود مییابید همه اینها کار خداست و از اراده خداوند خارج نیست؛ و اگر هرگونه کفرورزی و خروج از محدوده و سرکشیای (چه کفر به خدا و خروج از زی بندگی و سرکشی در برابر دستورات او؛ و چه کفر به ابلیس و خروج از نفسانیات و عصیان در برابر شیطان) ناپسند شما گردیده است، این هم کار خداست و از اراده خداوند خارج نیست.
البته باید توجه داشت که این معنای فوق را نباید به نحو جبرگرایانه فهمید و اختیار انسان را یکسره انکار کرد؛ بلکه صرفا اشاره به توحید افعالی است؛ که اختیار هم یکی از اموری است که خداوند اراده کرده است در فعل انسان موثر باشد؛ و لذا اساسا انسان نمیتواند امور اختیاریای که بدان توصیه شده و انجام و ترکش متعلق ثواب و عقاب قرار میگیرد (مانند ایمان و کفر و فسوق و عصیان) را جز با اختیار خود انجام دهد.
۲۳) «كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ»
تنفّر از بدیها، امری فطری است، و اين تنفّر، مايهی رشد انسان است؛ پس كسانی كه از كفر، فسق و عصيان تنفّر ندارند، رشد ندارند. (تفسير نور، ج۹، ص۱۷۵)
د) اولئک هم الراشدون
۲۴) «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یطیعُكُمْ فی كَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ»
مقصود از اولئک چه کسانیاند؟ و آوردن این جمله در پایان این آیه (بویژه که تغییر سیاق از مخاطب به غایب هم در آن رخ داده است) چه وجهی دارد؟
الف. مقصود همان کسانیاند که ایمان محبوب آنان و زینت دلهایشان شد و کفر و فسوق و عصیان برایشان ناپسند گردید؛ و میخواهد بیان کند که اینها هستند که رهیافتگان به محاسن امور خواهند بود (مجمع البيان، ج۹، ص۲۰۰[۱۰۴]). به تعبیر دیگر، حب ایمان، و کراهت از کفر و فسوق و عصیان است که عامل رشدی میشود که هرانسانی طالب آن است؛ پس مومنان باید ملازم ایمان و برحذر از کفر و فسوق و عصیان باشند تا رشد کنند و از رسول تبعیت نمایند نه از دلخواه های خویش. یعنی بعد از اینکه در دو فراز قبلی معلوم شد که تنها برخی از اصحاب پیامبر ص، ایمان محبوب دلشان است نه همگی، اکنون تاکید کند که از میان این دو گروه (آنان که انتظار دارند پیامبر ص از آنان پیروی کند و آنان که اهل ایمان واقعی و پیروی از پیامبرند) تنها گروه دوماند که رشدیافتگاناند؛ تا این تعبیر مدحی بر آنان و تشویق دیگران برای پیوستن به آنان باشد. (الميزان، ج۱۸، ص۳۱۳-۳۱۴[۱۰۵]).
ب. چهبسا از آنجا که رسول الله ص کسی است که قرآنی را آورد که به رشد هدایت میکند (إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً؛ يَهْدي إِلَی الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِه؛ جن/۱-۲)، آيه را با «و اعلموا أن فیکم رسول الله» شروع کرد؛ ولی برای اینکه نشان دهد صرف اینکه رسول الله در میان عدهای باشد دلیل نمیشود که همه آن عده خوب و رشدیافته باشند، با تخصیص این عده، آیه را با «تنها آنان رشدیافتگان هستند» به پایان برد.[۱۰۶]
ج. مقصود ائمه اطهار ع هستند (احادیث ۲۳ تا ۲۶) و همین موجب شد سیاق آیه متمایز شود. (توضیح در تدبر۱۴.ه)
د. …
۲۵) «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ»
تعبیر «أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ» دلالت بر حصر میکند (به خاطر آمدن «ال» بر روی خبر؛ وآمدن ضمیر «هم» و نیز استفاده از اسم فاعل در خبر، این را موکد میکند). یعنی تنها ایناناند که قطعا رشد در آنان حاصل شده است.
اگر کلمه «رشد» را در قرآن کریم بررسی کنیم رشد یافتن بقدری مطلوبیت دارد که قرآن کریم، که برترین کتاب آسمانی است، اهمیتش در این است که به سوی رشد هدایت میکند: «إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً؛ يَهْدي إِلَی الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِه» (جن/۱-۲)؛ و درصدد رشد برآمدن، پیامبر اولوالعزمی همچون حضرت موسی ع را وادار میکند که دنبال حضرت خضر راه بیفتد: «قالَ لَهُ مُوسی هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (کهف/۶۶)؛ و رشدیافتگی ویژگی کسانی همچون حضرت ابراهیم ع است: «وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمينَ» (۵۱).[۱۰۷] عجیب اینجاست که اگر کسی دعوت خداوند را استجابت کند و به وی ایمان بیاورد نمیتوان قاطعانه گفت که به رشد میرسد؛ بلکه خداوند با «لعل» فرمود، یعنی صرفا امید میرود که چنین کسی به رشد برسد: «وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لي وَ لْيُؤْمِنُوا بي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ» (بقره/۱۸۶).
اکنون توجه کنیم: کسانی که به خدا ایمان میآورد و دعوت وی را استجابت میکنند امید است که به رشد برسند؛ اما عدهای هستند که قطعا به رشد میرسند و فقط اینانند که به رشد میرسند! اینان دو ویژگی ایجابی و سلبی دارند؛ که هردوی آنها از حیث ابعاد گرایشی درون وجود آنهاست:
الف. به عنایت خداوند، ایمان محبوب آنان و زینت دلهایشان شده است؛ یعنی صرفا چنین نیستند که ایمان داشته باشند؛ بلکه فراتر از آن، با این ایمان عشقورزی، و بدان افتخار میکنند (= برخورداری از آن را زینت دل خویش میبینند؛ نه امری مایه زحمت)؛
ب. از کفر و فسوق و عصیان بیزارند؛ که خود این سه در کنار هم قابل توجه است:
ب.۱. از هرگونه کفرورزی (کتمان و انکار و نرفتن زیر بار حق و حقیقت)، واقعا و از صمیم دل بیزارند؛ اگر همواره تسلیم حقیقتند و هیچگاه نسبت به هیچ حق و حقیقتی کفر نمیورزند این اقدام از عمق وجودشان است، نه اقدامی که با تکلف همراه باشد؛ چنانکه جای دیگر چنین ایمانی را این گونه توصیف نمود: «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّی يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليما: چنین نیست؛ به پروردگارت سوگند اینان حقیقتا ایمان نمیآورند مگر اینکه در هر مشاجره و اختلافی که بینشان پیش میآید تو را حَکَم قرار دهند سپس در درون خویش احساس سختیای از آن حکمی که کردی نداشته باشند و کاملا تسلیم باشند» (نساء/۶۵)
ب.۲. از فسوق و عبور کردن از مرزهای فطرت و ارتکاب هرگونه گناه [= ورود در «نبایدها» اعم از ظلم (اعراف/۱۶۵[۱۰۸]) و ضرررسانی (بقره/۲۸۲[۱۰۹]) و دروغگویی (حجرات/۶) و برچسبزنی (حجرات/۱۱) و غیبت (حجرات/۱۲) و تهمت (نور/۴[۱۱۰]) و فحشاء (انبیاء/۷۴[۱۱۱]) و عهدشکنی (اعراف/۱۰۲[۱۱۲]) و …] نهتنها اجتناب میکنند، بلکه در درون خویش هم از این امور که انسان را از دایره ایمان و عبودیت بیرون میبرد بیزارند.
ب.۳. از عصیان و هرگونه سرکشی و سرپیچی از دستورات خداوند (ترک «بایدها») نهتنها خودداری میکنند؛ بلکه در درون خویش چنان از این امر بیزارند که به فکرشان خطور نمیکند که بخواهند دستوری از دستورات الهی را نادیده بگیرند.
پس چه بسا بتوان گفت: ایمان آوردن اگرچه لازم است؛ اما کافی نیست؛ باید ایمان محبوب ما و زینت دلهایمان شود؛
اجابت دعوت خدا و عمل به دستورات او اگرچه لازم است اما کافی نیست؛ باید از ته دل از هرگونه مخالفت نظری (کفر) و عملی (عصیان) و هرگونه خروج از دایره عبودیت (فسوق) بیزار باشیم.
اینجاست که انسان شاید بتواند به عمق احادیثی پی ببرد که میفرمود: آیا دین جز حب و بغض است؟ (احادیث ۹ تا ۱۱)؛ و معلوم میشود چرا این اندازه در احادیث ما بر اهمیت ولایت و دوستی اهل بیت ع و دشمنی با دشمنان ایشان تاکید شده است؛ و چه حدیث کلیدیای است در فهم معارف و دستورات دین، این حدیث نبوی که: «أَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَكَ مَا اكْتَسَبْتَ: تو با کسی هستی که دوستش داری؛ هرچند چیزی برایت میماند که کسب کرده باشی».
۲۶) «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یطیعُكُمْ فی كَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ»
آیه از ابتدا خطابش به مردم است و دیدیم که از هفت ضمیر جمع مخاطبی که در آیه هست (اعْلَمُوا – فیكُمْ – یطیعُكُمْ – لَعَنِتُّمْ -حَبَّبَ إِلَیكُمُ - قُلُوبِكُمْ – كَرَّهَ إِلَیكُمُ) دوتای اول عام بود؛ دوتای بعدی تاکیدش بر کسانی بود که اهل اطاعت از پیامبر ص نبودند و سهتای آخر ناظر به مومنان واقعی. اما یکدفعه از خطاب به مردم به خطاب به رسول الله (حرف «ک» در اولئک) تغییر جهت داد (کشاف، ج۴، ص۳۶۱[۱۱۳])؛ و مخاطبان قبلی خود را غایب فرض کرد. چرا؟
الف. چهبسا میخواهد با این تغییر سیاق، توجه افراد را به اینکه ضمیر «کُم» در خصوص دو گروه متفاوت به کار رفته برانگیزاند؛ و تاکید کند که کسانی که در اطاعت از رسول الله تعلل میورزند رشدیافته نیستند؛ بویژه که تعبیر را به صورتی که دلالت بر حصر میکند (به خاطر آمدن «ال» بر روی خبر و نیز آمدن ضمیر «هم») آورد.
ب. چنانکه در تدبر ۱۱ اشاره شد سیاق آیه نشان میدهد که عدهای از جامعه ایمانی حرمت رسول الله ص را نگه نداشتند؛ پس ابتدا خطابش به مومنان است که بدانید رسول الله ص در میان شماست و حرمت وی را نگه دارید؛ و انتها خطاب متوجه خود رسول الله ص میشود که به وی دلگرمی میدهد که فقط کسانی که حرمت تو را نگه داشتهاند رشدیافتگاناند.
ج. …
ه) ارتباط با آیه قبل
۲۷) «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یطیعُكُمْ فی كَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ»
در آیه قبل فرمود: ای آن کسانی که ایمان آوردند! اگر فاسقی برای شما خبر قابل توجهی آورد پس بررسی کنید [یا: درنگ نمایید] که مبادا با عدهای بهنادانی برخورد کنید و به آنان آسیب برسانید، آنگاه بر آنچه کردهاید پشیمان شوید.»
اکنون میفرماید: «و بدانید که همانا در [میان] شماست پیامبر خدا، اگر در بسیاری از آن امور از شما فرمان برد، قطعا به دردسر میافتید؛ ولیکن خداوند ایمان را محبوب شما کرد و آن را در دلهایتان بیاراست و کفر و فسوق و عصیان را نزدتان ناپسند نمود؛ آناناند که رشدیافتگاناند.»
چه ارتباطی بین این دو آیه هست؟
الف. این آیه تتمه کلام در آیه قبل است و حکمی را که در آنجا آمده، تعمیم میدهد، و بر علت آن تاکید میکند: مضمون آیه قبل این بود که درباره خبر فاسق ابتدا بررسیای انجام دهید، به این علت که مرتکب کاری بر اساس جهالت نشوید. مضمون این آیه هم تنبه میدهد که خداوند مومنان را میخواهد در مسیر رشد قرار دهد، از این رو ایمان را محبوب آنها و زینت دلهایشان گردانده و آنان را از کفر و فسوق و عصیان بیزار نموده؛ پس آنان هم نباید فراموش کنند که رسول الله در میان آنان است، کسی که مؤید از جانب خداست و جز راه رشد را نمیپوید و لازم است که از ایشان پیروی کنند نه اینکه اصرار داشته باشند که وی از آنان پیروی کند؛ که اگر چنین کند به ضرر و هلاکت خودشان خواهد انجامید. (الميزان، ج۱۸، ص۳۱۲[۱۱۴]).
ب. تعبیر «رسول الله در میان شماست و اگر از شما اطاعت کند به سختی میافتید» دارد نشان میدهد که شما در حالتی هستید که باید این وضعیت را تغییر دهید؛ و این آیه در ادامه آیه قبل دلالت دارد که برخی از مسلمانان در جریان خبری که ولید آورد با رسول الله ص مخالفت میکردند و بر نظر ولید و جنگیدن با قبیله بنی المصطلق اصرار داشتند. در واقع این آیه توصیف میکند که مسلمانان در این واقعه (و سایر وقایعی که پیش میآمد) دو دسته بودند: برخی اصرار بر نظر خودشان داشتند، که اگر به نظر اینها عمل میشد همه به دردسر میافتادند؛ و برخی ایمان در دلشان رسوخ پیدا کرده بود و تابع پیامبر ص بودند (الكشاف، ج۴، ص۳۶۱[۱۱۵])
ج. اگر میخواهيم پشيمان نشويم بايد به تعاليم انبيا مراجعه كنيم. (در آيهی قبل، سخن از ندامت و پشيمانی بود و اين آيه میفرمايد: به پيامبر مراجعه كنيد تا از كارهای ندامتآور بيمه شويد.) (تفسير نور، ج۹، ص۱۷۴)
د. در آیه قبل از مومنان خواست که وقتی فاسقی آمد بررسی بیشتری انجام دهد؛ در این آیه میفرماید کشف وجه صحیح مسأله برای شما کار سختی نیست، چون رسول الله ص در میان شماست؛ و این تعبیر همانند آن است که شاگردانِ استادی در مسألهای اختلاف کنند و کسی به آنها بگوید: استادتان آنجا نشسته است؛ که مقصودش خود نشستن او نیست؛ بلکه میخواهد بگوید وقتی او آنجاست اختلاف شما با مراجعه به او براحتی حل میشود، زیرا او بر اساس نظر شما عمل نمیکند که مشکل باقی بماند؛ بلکه شما باید بر اساس نظر او عمل کنید تا مشکلتان رفع شود. با این بیان معلوم میشود که چرا به جای اینکه بعد از «فتبینوا»، صریحا بگوید «به رسول الله مراجعه کنید»، فرمود: «رسول الله در میان شماست»؛ یعنی با این بیان هم افراد را بهکنایه تشویق به مراجعه به رسول الله کرد و هم دلیل این مراجعه را فرمود: وقتی او در میان شماست و با بودن او بررسی و تبیین براحتی انجام میشود عاقلانه این است که به او مراجعه کنید (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج۲۸، ص۱۰۱-۱۰۲[۱۱۶]).
تبصره
بیان فوق، نظرات فخر رازی است؛ جالب اینجاست که خود او در تفسیر این آیه عملا نشان میدهد که حتی صرف نظر از دستور دین، عاقلانهترین کار برای مسلمانان این است که در مهمترین امورشان که مایه اختلافشان میشود به رسول الله ص مراجعه کنند؛ در عین حال، در جای جای تفسیر خود میکوشد مسأله انتخاب جانشین پیامبر ص را به رأی و نظر صحابه برگرداند و با دیدگاه شیعه که اصرار دارند که در این مسأله مهم و سرنوشتساز باید دنبال نظر پیامبر ص بود و توصیههای ایشان را پیدا کرد و بر اساس آن عمل کرد، مخالفت کند! اعاذنا الله من شرور انفسنا.
[۱] . پقراءة الجماعة «یطیعكم» بالیاء المضمومة من «أطاع». وقرئ «یَطوعكم» بفتح الیاء وواو بعد الطاء، وهی لغة یقال أطاع وطاع، ومصدره الطوع.
[۲] . قرأ أبو عمرو ویعقوب بإدغام الراء فی اللام، وبالإظهار. (معجم القراءات ج ۹ ، ص۷۹)
[۳] . الإعراب: «أَنَّ فِیكُمْ رَسُولَ اللَّهِ» خبر أن فی الظرف الذی هو فیكم عند النحویین و فیه نظر لأن من حق الخبر أن یكون الخبر مفیدا فلا یقال النار حارة لعدم الفائدة و الوجه عندی أن یكون لو مع ما فی حیزه خبر أن و المعنی و اعلموا أن فیكم رسول الله لو یطیعكم فی كثیر من الأمر لعنتم و یجوز علی الوجه الأول أن یكون المراد التنبیه لهم علی مكان رسول الله ص كما یقول القائل للرجل یرید أن ینبهه علی شیء فلان حاضر و المخاطب یعلم حضوره و لو قال أن رسول الله ص فیكم احتمل أن یكون غیر رسول الله فیهم ممن هو بمنزلته فإذا قال إن فیكم رسول الله لا یحتمل ذلك علی هذا فقوله «لَوْ یطِیعُكُمْ» لو مع ما فی حیزه فی محل رفع بأنه خبر أن خبر بعد خبر.
[۴] . وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ «أن» بما في حيّزه سادّ مسدّ مفعولي «اعلموا» باعتبار ما قيّد به من الحال و هو قوله: لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ. فإنّه حال من أحد ضميري «فيكم» «۱۰»، و لو جعل استئنافا لم يظهر للأمر فائدة.
و المعنى: أن فيكم رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه و آله- على حال يجب تغييرها، و هو أنّكم تريدون أن يتّبع رأيكم في الحوادث و لو فعل ذلك لعنتم، أي: لوقعتم في الجهد من الإيقاع ببني المصطلق، أو قتل جريح القبطيّ البريء ممّا رمي به، و الندم عليه من العنت.
[۵] . العَنَتُ: إدخال المشقة على إنسان. عَنِتَ فلان، أي: لقي مشقة. و تَعَنَّتُّهُ تَعَنُّتاً، أي: سألته عن شيء أردت به اللبس عليه و المشقة. و العظم المجبور يصيبه شيء فيُعْنِتُهُ إِعْنَاتاً، قال: «فأرغم الله الأنوف الرغما / مجدوعها و العَنِتَ المخشما» المخشم: الذي قد كسرت خياشيمه مرة بعد مرة. و العَنَتُ: الإثم أيضا. و العُنْتُوتُ: ما طال من الآكام كلها.
[۶] . العين و النون و التاء أصلٌ صحيح يدلُّ على مَشَقّة و ما أشبَهَ ذلك، و لا يدلُّ على صحّة و لا سهولة.
قال الخليل: العَنَت: المشقّة تدخلُ على الإنسان. تقول عَنِتَ فلان، أى لَقِىَ عَنَتاً، يعنى مشقّة. و أعْنَتَه فلانٌ إعناتا، إذا أدخل عليه عَنَتاً. و تَعَنَّته تَعَنُّتاً، إذا سأله عن شىء أراد به اللَّبْسَ عليه و المشقّة.
قال ابن دريد: العَنَت: العَسْف و الحمل على المكروه. أعْنَتَه يُعْنته إعناتاً. و يُحمَل على هذا و يقاسُ عليه، فيقال للآثِم: عَنِت عَنَتاً، إذا اكتسب مأثما.
[۷] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو الوقوع في مشقّة مع اختلال. و هذا المعنى يعبّر عنه بتعابير قريبة منها باختلاف الموارد.
و قلنا في الشقّ إنّ الأصل فيه: انفراج مطلق مادّيّا أو معنويّا، و سواء حصل التفرّق أم لا، و المشقّة و العناء و الصعوبة ممّا يوجب صدعا و انفراجا و اختلالا. فهذا المعنى و هو تحقّق المشقّة مع الاختلال: يوجد في أغلب موارد الأذى و الضرر و اللبس و الإثم و انكسار الجبر، مع لحاظ القيدين…
و لازم أن نتوجّه بانّ التكاليف الإلهيّة و الإلزامات الدينيّة كلّها لرفع العنت و لتحقّق النظم و التجمّع في الأمور الدنيويّة، و لحصول الصلاح و الفلاح و السعادة الروحانيّة. . وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ- ۴۹/ ۷
فانّ الرسول (ص) مظهر العقل الكامل و هو يميّز الصلاح و الفساد بأكمل تمييز و أحسنه. و هذا كما في التكوين و التشريع من اللّه تعالى، فلوحظ فيهما رفع العنت و فقدانه. وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ- ۲/ ۲۲۰. فما جعل اللّه تعالى في حكمه عنتا لخلقه.
فيظهر من هذه الآيات الكريمة: أنّ العَنَتَ و هو المشقّة مع الاختلال مرفوع عن الامّة، بلطف من اللّه العزيز، و ليس في أحكامه للعبيد ما يوجب عنتا و يوجد مشقّة في اختلال. و يدلّ على هذا المعنى قوله تعالى: وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ …. ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ- ۴/ ۲۵. فإذا خشي العنت و الوقوع في مشقّة و اختلال امور: فلا جناح في نكاح الإماء.
[۸] . العنت المشقة یقال عنت الدابة تعنت عنتا إذا حدث فی قوائمه كسر بعد جبر لا یمكنه معه الجری قال ابن الأنباری أصل العنت التشدید یقال فلان یعنت فلانا أی یشدد علیه و یلزمه ما یصعب علیه ثم نقل إلی معنی الهلاك
[۹] . کسر أو نحوه أو فساد بحدة فی جرم الشیء الممتد.
[۱۰] . الْمُعَانَتَةُ كالمعاندة لكن المُعَانَتَة أبلغ، لأنها معاندة فيها خوف و هلاك، و لهذا يقال: عَنِتَ فلان: إذا وقع في أمر يخاف منه التّلف، يَعْنَتُ عَنَتاً. قال تعالى: لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ [النساء/ ۲۵]، وَدُّوا ما عَنِتُّمْ [آل عمران/ ۱۱۸]، عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ [التوبة/ ۱۲۸]، وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ» أي: ذلّت و خضعت، و يقال: أَعْنَتَهُ غيرُهُ. وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ [البقرة/ ۲۲۰]، و يقال للعظم المجبور إذا أصابه ألم فهاضه: قد أَعْنَتَهُ.
[۱۱] . و أمّا المعاندة: و هو المخالفة مع عصيان، فغير مربوط بمفهوم العنت، كما أنّ ذكر الآية- و عَنَتِ الْوُجُوهُ: غير مربوط بالمادّة، و هو من العنى.
[۱۲] . لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالًا وَدُّوا ما عَنِتُّمْ- ۳/ ۱۱۸. . لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ- ۹/ ۱۲۸.
البطون: يقابل الظهور، و البطانة: ما يجعل في بطون و خفاء. و دون: يستفاد منه الغيريّة مع التسفّل. و الألو: بمعنى التقصير. و الخبال: الهوان. أى يحبّون أن تقعوا في مشقّة و صدع و اختلال نظم في أموركم.
و في قبالهم رسول اللّه (ص) و هو يحبّ نظم أموركم و صلاحها، و عزيز عليه أن تكونوا في هوان و خبال و أن تقعوا في مشقّة و اختلال. و العزّة يقابل الذّلّة، أى التفوّق و الاستعلاء. و المراد عظمة هذا المعنى في نظره، و هو يعدّه كبيرا، و لا يتوقّع منكم العنت بوجه.
[۱۳] . قال الفَرّاء فى قوله تعالى: ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ: أى يرخَّص لكم فى تزويج الإماء إذا خافَ أحدُكم أن يَفجُر. قال الزّجَّاج: العَنَت فى اللغة: المَشَقّة الشديدة. يقال أكَمَةٌ عَنوتٌ، أى شاقّة. قال المبرِّد: العَنَت هاهنا: الهلاك: و قال غيره: معناه ذلك لمن خاف أن تحمله الشَّهْوَةُ على الزِّنَى، فيلقى الإثمَ العظيمَ فى الآخرة.
[۱۴] . الزاء و الياء و النون أصلٌ صحيح يدلُّ على حُسن الشىء و تحسينه. فالزَّيْن نَقيضُ الشَّيْن. يقال زيَّنتْ الشىء تزيينًا. و أزْيَنتِ الأرضُ و ازَّيَّنتْ و ازدانت إذا حَسَّنَها عُشْبُها. و يقال إن كان صحيحًا- إنّ الزَّين: عُرف الدِّيك. و يُنشدون: «و جئتَ على بغلٍ تَزُفُّكَ تِسعةٌ / كأنّكَ دِيكٌ مائلُ الزَّين أعْوَر».
[۱۵] . زیادة محببة تعلق بظاهر الشیء (ناشئة) عما یذخر به باطنه.
[۱۶] . الزَّيْن: خلاف الشَّين. قال الأزهرىّ: سمعتُ صبيّاً من بنى عقيل يقول لآخر: وجهى زَيْنٌ و وجهُك شَيْن. أراد أنّه صبيح الوجه، و أنّ الاخر قبيحُه.
[۱۷] . الزَّيْنُ: نقيض الشين. زَانَهُ الحُسْنُ يَزِينُهُ زَيْناً. و ازْدَانَتِ الأرضُ بِعُشْبِهَا، و ازَّيَّنَتْ و تَزَيَنَّتَ. و الزِّينَةُ جامع لكل ما يُتَزَيَّنُ بِه
[۱۸] . اگرچه از ظاهر سخن راغب اصفهانی ممکن است برداشت شود که کلمه «زینت» برای زیبایی خود اجزای بدن هم میتواند به کار میرود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۸۸-۳۹۰) وی در مقام توضیح «زینت» آن را سه قسم میکند و از زینت بدنی مانند قوت و بلندقد بودن سخن میگوید اما برای هیچیک شاهدی نیاورده است. عبارات وی چنین است:
الزِّينَةُ الحقيقيّة: ما لا يشين الإنسان في شيء من أحواله لا في الدنيا، و لا في الآخرة، فأمّا ما يزينه في حالة دون حالة فهو من وجه شين، و الزِّينَةُ بالقول المجمل ثلاث: زينة نفسيّة كالعلم، و الاعتقادات الحسنة، و زينة بدنيّة، كالقوّة و طول القامة، و زينة خارجيّة كالمال و الجاه. فقوله: «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ [الحجرات/ ۷]، فهو من الزّينة النّفسيّة، و قوله: مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ [الأعراف/ ۳۲]، فقد حمل على الزّينة الخارجيّة، و ذلك أنه قَدْ رُوِيَ: (أَنَّ قَوْماً كَانُوا يَطُوفُونَ بِالْبَيْتِ عُرَاةً فَنُهُوا عَنْ ذَلِكَ بِهَذِهِ الْآيَةِ). و قال بعضهم: بل الزّينة المذكورة في هذه الآية هي الكرم المذكور في قوله: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ [الحجرات/ ۱۳]، و على هذا قال الشاعر: «و زِينَةُ العاقل حسن الأدب»
و قوله: فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ [القصص/ ۷۹]، فهي الزّينة الدّنيويّة من المال و الأثاث و الجاه، يقال: زَانَهُ كذا، و زَيَّنَهُ: إذا أظهر حسنه، إمّا بالفعل، أو بالقول، و قد نسب اللّه تعالى التَّزْيِينَ في مواضع إلى نفسه، و في مواضع إلى الشيطان، و في مواضع ذكره غير مسمّى فاعله، فممّا نسبه إلى نفسه قوله في الإيمان: وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ [الحجرات/ ۷]، و في الكفر قوله: زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ [النمل/ ۴]، زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ [الأنعام/ ۱۰۸]، و ممّا نسبه إلى الشيطان قوله: وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ [الأنفال/ ۴۸]، و قوله تعالى: لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ [الحجر/ ۳۹]، و لم يذكر المفعول لأنّ المعنى مفهوم. و ممّا لم يسمّ فاعله قوله عزّ و جلّ: زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ [آل عمران/ ۱۴]، زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ [التوبة/ ۳۷]، و قال: زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا [البقرة/ ۲۱۲]، و قوله: زُيِّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلُ أَوْلادَهِمْ شُرَكائِهِمْ «۳»، تقديره: زيّنه شركاؤهم، و قوله: زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ [فصلت/ ۱۲]، و قوله: إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ [الصافات/ ۶]، وَ زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرِينَ [الحجر/ ۱۶]، فإشارة إلى الزّينة التي تدرك بالبصر التي يعرفها الخاصّة و العامّة، و إلى الزّينة المعقولة التي يختصّ بمعرفتها الخاصّة، و ذلك أحكامها و سيرها. و تَزْيِينُ اللّه للأشياء قد يكون بإبداعها مُزَيَّنَةً، و إيجادها كذلك، و تَزْيِينُ الناس للشيء: بتزويقهم، أو بقولهم، و هو أن يمدحوه و يذكروه بما يرفع منه.
[۱۹] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو حسن في ظاهر، سواء كان في أمر مادّىّ محسوس أو معنوىّ، أو في اثر علاقة و تخيّل، و سواء كانت الزينة عرضيّة أو ما يتظاهر من نفس الشيء و تكون من أجزائه.
فالزينة في المادّىّ كما في-. وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ، و. إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ …،. حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ …،. إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها …،. فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ
.و في المعنويّات كما في-. وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ …،. زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ …،. زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ.
و في مقام التخيّل كما في-. وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ …،. وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ …،. إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ.
و الزينة العرضيّة كما في-. خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ.
و الزينة من نفس الشيء كما في تزيّن السماء بالكواكب و المصابيح، حيث انّ الكواكب و المصابيح من السماء و من أجزائها.
و الزينة العامّة كما في-. وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ …،. رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ- فتشمل الزينة العرضيّة و النفسيّة معا.
فظهر أنّ حقيقة الزينة: عبارة عن حسن في ظاهر شيء سواء كان بالعرض أو بالذات، فالزينة في المرأة: كلّ ما يتراءى و يتظاهر و يتجلّى من محاسن المرأة، فتشمل الوجه و اليدين.
و سبق في الحلي انّه مخصوص بالزينة العرضيّة، بخلاف الزينة.
و قد غفل عن هذه الحقيقة: بعض المؤلّفين و فسّروا الزينة بالحلية، [ص۳۷۶] و قال بعضهم فرارا عن المحذور: بانّ المراد مواضع الزينة. وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ …. وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَ- ۲۴/ ۳۱- في هذه الآية الكريمة لطائف:
۱- التعبير بالإبداء: فانّ الإبداء في قبال الإخفاء، كما أنّ الظهور في مقابل البطون، و يعتبر في البدوّ: الظهور القهرىّ من دون قصد و اختيار، فيكون معنى عدم الإبداء: هو الإخفاء و الستر.
۲- قلنا انّ الزينة أعمّ من الحلية و الزبرج: فتشمل الزينة العارضة من خارج و الزينة و المحاسن الّتى في نفس البدن، و المصداق الأتمّ الأعلى من هذا المفهوم هو الوجه المتجلّى فيه تمام الحسن و الجمال و خصوصيّات مفاهيم بها ينجذب المرء و يتمايل و يشتهى اليها، ثمّ اليد المتجلّى فيها صفات المرأة.
۳- إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها: التعبير بالظهور دون البدوّ، فانّ الظهور في مقابل البطون لا الخفاء، و المراد ما يظهر من الزينة قهرا أو ضرورة و من دون قصد، بعد اخفائها، كاللباس الظاهر و الحذاء و الجوراب و ما يظهر من الزينة قهرا أو ضرورة من وراء حجاب أو من زوايا الحجاب أو غفلتا عند العمل بما يجب.
و هذا هو المراد فيما في بعض الروايات الشريفة من تفسيره بالوجه و الكفّين، اى ما يظهر قهرا أو ضرورة من الوجه و اليد بعد اخفائها.
ثمّ انّ تفسير ما ظهر بالوجه و الكفّين: يدلّ على شمول الزينة (المستثنى منه) حتّى يستثنى منه ما ظهر، فالزينة تشمل الوجه و الكفّين على أىّ حال.
۴- وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ: تأكيد آخر بعد تكليف إخفاء الزينة، فانّ الضرب [ص۳۷۷] بالخمر على الجيوب تأكيد و تشديد لإخفاء الزينة و تأييد و تقوية له، ليكون الظهور في محالّ الزينة و موارد الحسن و الجمال أقلّ.
۵- وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَ: تأكيد و تكرير للاخفاء بالزينة، و اشارة الى تحديد موارد الاستثناء من هذه الجهة، ليكون الحدود و الخصوصيّات من جهة الناظر أيضا مشخصّة متعيّنة، اشارة الى اهميّة الحكم.
۶- أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ: في قيد الطفل بصفة- لَمْ يَظْهَرُوا، و قيد التَّابِعِينَ بقوله غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ: اشارة و دلالة الى أهميّة الموضوع و لزوم الدقّة فيه.
۷- وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ: هذا الإرشاد و الحكم بعد حكم إخفاء الزينة تأكيد آخر في الموضوع، فانّ ضرب الرجل قد ينتهى الى ظهور الزينة و تحقّق جلب المرء الناظر الأجنبىّ من غير مستقيم.
و العجب العجيب ممّن يحكم باستثناء الوجه مع هذه التأكيدات الكثيرة و أدلّة اخرى من الآيات و الروايات: من دون تحقيق و تدقيق- راجع الجلب.
[۲۰] . الزينة: ما تزينت به المرأة من حلىّ أو كحل أو خضاب، فما كان ظاهرا منها كالخاتم و الفتخة و الكحل و الخضاب. فلا بأس بإبدائه للأجانب، و ما خفى منها كالسوار و الخلخال و الدملج و القلادة و الإكليل و الوشاح و القرط، فلا تبديه إلا لهؤلاء المذكورين. و ذكر الزينة دون مواقعها: للمبالغة في الأمر بالتصوّن و التستر، لأنّ هذه الزين واقعة على مواضع من الجسد لا يحل النظر إليها لغير هؤلاء، و هي الذراع و الساق و العضد و العنق و الرأس و الصدر و الأذن، فنهى عن إبداء الزين نفسها. ليعلم أنّ النظر إذا لم يحل إليها لملابستها تلك المواقع- بدليل أن النظر إليها غير ملابسة لها لا مفال في حله- كان النظر إلى المواقع أنفسها متمكنا في الحظر، ثابت القدم في الحرمة، شاهدا على أن النساء حقهن أن يحتطن في سترها و يتقين اللّه في الكشف عنه
زینت عبارت است از آنچه زن خود را با آن تزیین میکند از زیورآلات گرفته تا سرمه و خضاب … و علت اینکه در آیه، به مخفی کردن «زینت» اشاره شده، نه به عضوی که زینت بر آن قرار میگیرد، از باب مبالغه در صیانت کردن و پوشاندن است؛ زیرا زینتها در محلهایی از بدن مانند ساعد و ساق و بازو و گردن و سر و سینه و گوش قرار میگیرند که مشاهده این اندامها فقط برای افراد استثنا شده در آیه جایز است؛ پس آشکار ساختن خود زینتها را نهی کرد تا معلوم شود که اگر دیدن این زینتها وقتی روی اعضای بدن قرار میگیرند حرام است – چون واضح است که وقتی روی بدن نباشند دیدن این زیورآلات برای همه جایز است- پس خود آن اندامهایی که این زینتها روی آنها قرار میگیرند باید بیشتر در معرض هشدار قرار گیرد و حرمتش جدیتر و احتیاط و تقوای زنان برای پوشانده ماندن آنها بیشتر باید باشد.
[۲۱][۲۱] . العین و الصاد و الحرف المعتل أصلانِ صحیحان، إلَّا أنَّهما متباینان یدلُّ أحدهما علی التجمُّع، و یدلُّ الآخر علی الفُرْقة.
فالأوَّل العصا، سمِّیت بذلك لاشتمالِ یدِ مُمْسِكِها علیها، ثم قیس ذلك فقیل للجماعة عَصاً. یقال: العَصَا: جماعةُ الإسلام، فمن خالَفَهم فقد شقَّ عصا المسلمین. و إذا فعل ذلك فقُتِل قیلَ له: هو قتیلُ العَصا، و لا عَفْلَ له و لا قَوَدَ فیه. و یقولون: هذه عَصاً، و عَصَوان، و ثلاثُ أعصٍ. و الجمع من غیر عددٍ عِصِی و عُصِی. و یقیسون علی العصا فیقولون: عَصَیتُ بالسَّیف. و قال جریر: «تَصِفُ السُّیوفَ و غیركم یعْصَی بها /یا ابنَ القُیونِ و ذاك فِعْلُ الصَّیقلِ» و قال آخر: «و إنّ المشرفیةَ قد علمتم /إذا یعْصَی بها النفَرُ الكرامُ» و قال فی تثنیة العصا: «فجاءَتْ بِنَسْجِ العنكبوتِ كأنَّه /علی عَصَوَیها سابری مُشَبْرَقُ». و من الباب: عَصَوْت الجُرْح أعْصُوه، أی داوَیتُه. و هو القیاس، لأنّه یتلأّم أی یتجمَّع. و فی أمثالهم: «ألقی فلانٌ عصاه». و ذلك إذا انتهی المسافرُ إلی عُشْبٍ و أزمع المقامَ ألقی عصاه. قال: «فألقَتْ عصاها و استقرَّ بها النَّوی /كما قرَّ عیناً بالإِیابِ المسافرُ» و من الباب قولُه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «لا تَرْفَع عصاك عن أهلك». لم یرِد العصا التی یضرب بها، و لا أمَر أحداً بذلك، و لكنَّه أراد الأدب. قال أبو عبید: و أصل العصا الاجتماع و الائتلاف. و هذا یصحِّح ما قلْناه فی قیاس هذا البناء.
و الأصل الآخَر: العِصیانُ و المَعصیة. یقال: عَصَی، و هو عاصٍ، و الجمع عُصاة و عَاصون. و العاصی: الفَصِیل إذا عَصَی أُمَّه فی اتِّباعها.
[۲۲] . امتداد الشیءفی صلابة و غِلَظ بحیث لاینثنی.
[۲۳] . «عصو» … والتحقیق أنّ الأصل الواحد في المادّة، هو ما يؤخذ في اليد للاتكاء عليه أو لحاجات اخر، من خشب أو فلز. و المادّة واويّة، و قد تشتقّ منها انتزاعيّا مشتقّات، فيقال عَصَاهُ يَعْصُوهُ بِالْعَصَا عَصْواً، إذا ضربه بالعصا. و بمناسبة كونها وسيلة في الحوائج و رفعها: يستعار بها في سائر المعاني كالقوّة و الوسيلة و الاتّفاق و غيرها.
. قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى- ۲۰/ ۱۸. فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ- ۲/ ۶۰. فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِيَّهُمْ- ۲۴/ ۴۴ و لمّا كان العصا وسيلة بيد صاحبه يتوكّأ عليه و يستند اليه و يدفع به و يتقوّى به و يستمدّ به في حوائجه: كان طرحه و إلقاؤه في مقام التوحيد و الإخلاص و التفويض و التوجّه الخالص الى اللّه العزيز مطلوبا.
. وَ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً- ۲۷/ ۱۰. فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ- ۷/ ۱۰۷ ففيها اشارة الى أنّ ما يتوجّه اليه من غير اللّه تعالى: فباطنه كالثعبان، كما أنّ وضع اليد في الجيب و الانقطاع عن الوسائل يوجب خروجها بيضاء.
. فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ- ۲۶/ ۵.اشارة الى أنّ الوسيلة ما يتوكّؤ عليها في الظاهر، و لكنّها إذا انقطع عنها و لم يتوجّه اليها تتبدّل الى قدرة معنويّة و تزيد لصاحبها قوّة و نفوذا، تفوق على القوى و تقهرها و تعلوها- تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ. فانّ الانقطاع عن الوسائل: يوجب قوّة في النفس و اعتمادا عليها و على اللّه الّذى بيده أزمّة الأمور.
. فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ- ۲۶/ ۴۴. فلمّا استندوا الى ما صنعوا و كان توجّههم الى هذه الوسائل الظاهريّة من الحبال و العصىّ و عزّة فرعون: انقطعوا عن حول اللّه و قوّته و قدرته و نفوذه، فصاروا مغلوبين مقهورين.و لا حول و لا قوة إلا بالله العلى العظيم. ثمّ إنّ الوسائل و الأسباب الظاهريّة إذا استعملت في اللّه و باللّه و الى اللّه: تكون تأثيرها خارقا للطبيعة و فائقا على القوى المادّيّة و نافذا بنفوذ غيبىّ إلهىّ حاكم. فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ- ۲/ ۶۰. أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ- ۲۶/ ۶۳
«عصی» … و التحقیق أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو ما يقابل الاتّباع. أى عدم التبعيّة من حيث هو، من دون نظر الى ما يلحقه. و يدلّ على الأصل قوله تعالى: فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ- ۱۴/ ۳۶. قالَ يا هارُونُ …. أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي- ۲۰/ ۹۳. يراد مجرّد ما يقابل الاتّباع، و هو ترك التبعيّة، و هذا أوّل مرحلة من الاختلاف، ثمّ يلحقه تبعة اخرى، كما أنّه يسبقه امور.
فالأوّل- و هو العصيان من حيث هو ثمّ لحوق التبعة اليه، كما في: . وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى- ۲/ ۱۲. فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْناهُ- ۷۳/ ۱۶. فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ- ۲۶/ ۲۱۶. وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَ- ۲۳/ ۳۶. فانّ انتفاء التبعيّة يوجب الغىّ و الضلال و الأخذ و البراءة، لأنّ الانصراف عن الاتّباع علامة سلب التوفيق عملا، و هذا هو الباعث على حصول الغىّ و الضلال و الانحراف و التعدّى و الخلاف و الأخذ و العذاب.
و الثاني- كما في: . فَكَذَّبَ وَ عَصى- ۷۹/ ۲۱. تِلْكَ عادٌ جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ- ۱۱/ ۵۹. وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ- ۴۹/ ۷. وَ يَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ- ۵۸/ ۸. فانّ التكذيب بالقلب و جحود الحقّ و الآيات الإلهيّة و الإقبال الى الكفران و الفسق و الإثم و العدوان: هي الّتى توهن أساس الاتّباع و توجب سلب التوفيق و تزلزل أركان الوفاق.
فظهر أنّ العِصْيَانَ: معناه ترك الاتّباع، و أثره الغىّ، و هو الهداية الى الشرّ و الفساد، في قبال الرشد، فلم يتحقّق في مرتبة الغىّ فساد فعلىّ و ضلال و خلاف و شرّ عملىّ، حتّى يوجب العذاب من اللّه، بل العذاب و الشرّ و الأخذ و النار انّما تحصل في مراحل متأخّرة، و بهذا ينكشف معنى الآية الكريمة- وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى. فتوبة آدم (ع) انّما كانت من هذا العصيان و الهداية الى الشرّ، لا من شرّ واقع متحقّق في الخارج، فتاب اللّه عليه و عصمه عن الشرّ و العذاب المستقبل.
و ظهر أيضا أنّ المادّة ليست بمعنى الخلاف أو الفرقة أو الفصل، فانّ هذه المعاني انّما تتحصّل في مراتب متأخّرة عن العصيان، و العصيان مجرّد ترك الاتّباع، كالتسامح في مورد.
و لا يخفى ما بين المادّة و بين كلمة العصا من التناسب: فإنّ العصا مظهر العصيان و فيه دلالة الى ترك الاتّباع إمّا في بدنه و أعضاء بدنه بوجود مرض أو ضعف أو عوارض اخر، و إمّا في الخارج بوجود مخالف أو عدوّ أو شرّ آخر فأخذ العصا لجبران هذا العصيان الموجود و دفعه. مضافا الى كونها مأخوذة من اللغة العبريّة، كما سبق.
[۲۴] . الْعَصَا أصله من الواو، لقولهم فی تثنیته: عَصَوَانِ، و یقال فی جمعه: عِصِی. و عَصَوْتُهُ: ضربته بِالْعَصَا، و عَصِیتُ بالسّیف. قال تعالی: «وَ أَلْقِ عَصاكَ» (النمل/۱۰)، «فَأَلْقی عَصاهُ» (الأعراف/۱۰۷)، «قالَ هِی عَصای» (طه/۱۸)، «فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِیهُم» (الشعراء/۴۴]. و یقال: ألقی فلانٌ عَصَاهُ: إذا نزل، تصوّرا بحال من عاد من سفره، قال الشاعر: «فألقت عَصَاهَا و استقرّت بها النّوی»
و عَصَی عِصْیاناً: إذا خرج عن الطاعة، و أصله أن یتمنّع بِعَصَاهُ. قال تعالی: «وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ» (طه/۱۲۱)، «وَ مَنْ یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» (النساء/۱۴)، «آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیتَ قَبْلُ» (یونس/۹۱). و یقال فیمن فارق الجماعة: فلان شقّ الْعَصَا
[۲۵] . البته تثنیه آن به صورت «عصیان» هم به کار رفته است: «… و هُما يَدانِ، على اللغَةِ الأُوْلى؛ و منه قولهُ تعالى: «بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ»، و أَمَّا على اللُّغَةِ الثانيةِ فيَدَيانِ كما قيلَ في تَثْنيةِ عَصاً و رَحًى و مَناً عَصَيانِ و رَحَيانِ و مَنَوان» (تاج العروس من جواهر القاموس، ج۲۰، ص۳۵۳)
[۲۶] . و یقولون: هذه عَصاً، و عَصَوان، و ثلاثُ أعصٍ. و الجمع من غیر عددٍ عِصِی و عُصِی. و یقیسون علی العصا.
[۲۷] . [عصي] عَصَى: الْعَبْدُ مَوْلَاهُ (عَصْياً) مِنْ بَابِ رَمَى و (مَعْصِيَةً) فَهُوَ (عَاصٍ) و جَمْعُهُ (عُصَاةٌ) و هُوَ (عَصِيٌّ) أَيْضاً مُبَالَغَةٌ و (عَاصَاهُ) لُغَةٌ فِى عَصَاهُ وَ الاسْمُ (الْعِصْيَانُ)
[عصو] و (الْعَصَا) مقْصُورٌ مُؤَنَّثَةٌ و التَّثْنِيَةُ (عَصَوَانِ) وَ الْجَمْعُ (أَعْصٍ) و (عِصِيٌّ) عَلَى فُعُولٍ مِثْلُ أَسَدٍ و أَسُودٍ وَ الْقِيَاسُ (أَعْصَاءٌ) مِثْلُ سَبَبٍ و أَسْبَابٍ لكِنَّهُ لَمْ يُنْقَلْ قَالَهُ ابْنُ السِّكِّيتِ (و شَقَّ فُلَانٌ الْعَصَا) يُضْرَبُ مَثَلًا لِمُفَارَقَةِ الْجَمَاعَةِ و مُخَالَفَتِهِمْ و أَلْقَى (عَصَاهُ) أَقَامَ وَ اطْمَأَنَّ.
[۲۸] . العَصا: جماعة الإسلام، فمن خالفهم فقد شق عَصا المسلمين. [و العَصا: العود، أنثى] عَصا و عَصَوَان و عِصِيّ. و عَصِيَ بالسيف: أخذه أخذ العَصا، أو ضرب به ضربة بالعَصا. و عَصَا يَعْصُو لغة.
[۲۹][۲۹] . و فی أمثالهم: «ألقی فلانٌ عصاه». و ذلك إذا انتهی المسافرُ إلی عُشْبٍ و أزمع المقامَ ألقی عصاه. قال: «فألقَتْ عصاها و استقرَّ بها النَّوی /كما قرَّ عیناً بالإِیابِ المسافرُ» و من الباب قولُه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «لا تَرْفَع عصاك عن أهلك». لم یرِد العصا التی یضرب بها، و لا أمَر أحداً بذلك، و لكنَّه أراد الأدب.
[۳۰] . و العِصيانُ: خِلافُ الطَّاعَة. عَصى العبدُ ربه إِذا خالَف أَمْرَه، و عصى فلان أَميرَه يَعْصِيه عَصْياً و عِصْياناً و مَعْصِيَةً إِذا لم يُطِعْهُ، فهو عاصٍ و عَصِيٌّ. قال سيبويه: لا يجيءُ هذا الضَّرْبُ على مَفْعِلٍ إِلَّا و فيه الهاء لأَنه إن جاءَ على مَفْعِلٍ، بغير هاءٍ، اعْتلَّ فعدَلوا إِلى الأَخَف
[۳۱] . عَصَى: الْعَبْدُ مَوْلَاهُ (عَصْياً) مِنْ بَابِ رَمَى و (مَعْصِيَةً) فَهُوَ (عَاصٍ) و جَمْعُهُ (عُصَاةٌ) و هُوَ (عَصِيٌّ) أَيْضاً مُبَالَغَةٌ و (عَاصَاهُ) لُغَةٌ فِى عَصَاهُ وَ الاسْمُ (الْعِصْيَانُ).
[۳۲] . (الفرق) بین الذنب و المعصیة: أن قولك معصیة ینبئ عن كونها منهیا عنها و الذنب ینبئ عن استحقاق العقاب عند المتكلمین و هو علی القول الآخر فعل ردیء و الشاهد علی أن المعصیة تنبئ عن كونها منهیا عنها قولهم أمرته فعصانی، و النهی ینبیء عن الكراهة، و لهذا قال أصحابنا المعصیة ما یقع من فاعله علی وجه قد نهی عنه أو كره منه.
[۳۳] . فأنزل الله- تعالى- في الوليد ثلاث آيات متواليات بفسقه وبكذبه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ» يقول إن جاءكم كاذب بحديث كذب فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قتل قَوْماً بِجَهالَةٍ وأنتم جهال بأمرهم يعني بني المصطلق فَتُصْبِحُوا عَلى مَا فَعَلْتُمْ نادِمِينَ- ۶- يعني الذين انتدبوا لقتال بني المصطلق وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ يقول لو أطاعكم النبي- صلى الله عليه وسلم- حين انتدبتم لقتالهم فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ يعني لأثمتم في دينكم، ثم ذكرهم النعم، فقال وَلكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ يعنى التصديق وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ للثواب الذي وعدكم وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ يعني الإثم وَالْعِصْيانَ يعني بغض إليكم المعاصي للعقاب الذي وعد أهله فمن عمل بذلك منكم وترك ما نهاه عنه أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ- ۷- يعنى المهتدين فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَنِعْمَةً يقول الإيمان الذي حببه إليكم فضلا من الله ونعمة يعنى ورحمة وَاللَّهُ عَلِيمٌ بخلقه حَكِيمٌ- ۸- فى أمره
[۳۴] . به لحاظ نحوی این عبارت اشکالی دارد و آن اینکه حرف «لو» مجزوم نمی کند لذا احتمالا یغب در اصل یغیب باشد که در نسخه اشتباه شده؛ و احتمال ضعیفتری دارد که از ماده وغب (که دلالت بر سقوط و ضعف دارد) باشد (که مضارعش یغب می شود شبیه وجد یجد؛ اما تعبیر «وغب» با «عن» نیامده است؛ و لذا این احتمال خیلی ضعیف است.
[۳۵] . ترجمه این عبارت چندان صاف نیست؛ در ترجمهای که از این کتاب توسط آقای محمد جواد نجفی انجام شده این عبارت چنین آمده است:
يعنى حجت قائمى كه از طرف خدا باشد بقدر طرفة عين از شما غائب نخواهد بود. (ترجمه إثبات الوصية، ص۳۴۶)
ما فرض را بر این گذاشتهایم که حدیث فقط در مقام توضیح عبارت «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ» است و در اصل به این صورت بوده است: «یعنی و فیکم الحجة منه قائمه، لو یغیب عنکم طرفة عین».
یک احتمال ضعیفتر این است که اینجا حرف «لو» دلالت بر نفی (استفهام انکاری) داشته باشد که معنای حدیث این باشد:
چگونه حتی برای چشم برهم زدنی از شما غایب شود در حالی که حجتی از او در میان شما پابرجاست.
در واقع، این حدیث میخواهد بفرماید هیچگاه زمین خالی از حجت نیست و همواره رسول الله بین شماست؛ بر اساس ترجمه اول میفرماید: هرگاه (ولو یک لحظه) پیامبر نباشد و غایب شود حتما حجت دیگری هست؛ و بر اساس ترجمه دوم میفرماید اساسا غیبت او حتی برای یک لحظه معنی ندارد زیرا همواره حجتی از او در میان شما هست.
[۳۶]. در آدرس زیر متن تمام این متون به اضافه منابع دیگری که من ندیده بودم را آورده است؛
http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-033-033-homfatemah/q-tfs-033-033-ahlbayt-14-10015.html
[۳۷] . در اینجا این حدیث از امام صادق ع روایت شده است با این سند:
عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص
[۳۸]. در همانجا همین دو حدیث هم آمده است که بسیار مضمونشان به این نزدیک است:
وَ أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَدْرٍ عَنْ عُلَيْمٍ عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ رَحِمَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنَّهُ قَالَ: لَا يَنْفَكُّ الْمُؤْمِنُونَ حَتَّى يَكُونُوا كَمَوَاتِ الْمَعْزِ لَا يَدْرِي الْخَابِسُ عَلَى أَيِّهَا يَضَعُ يَدَهُ لَيْسَ فِيهِمْ شُرَفٌ يُشْرِفُونَهُ وَ لَا سِنَادٌ يُسْنِدُونَ إِلَيْهِ أَمْرَهُمْ.
حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْقُرَشِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ سَمِعَهُ يَقُولُ لَا تَزَالُونَ تَنْتَظِرُونَ حَتَّى تَكُونُوا كَالْمَعْزِ الْمَهُولَةِ الَّتِي لَا يُبَالِي الْجَازِرُ أَيْنَ يَضَعُ يَدَهُ مِنْهَا لَيْسَ لَكُمْ شُرَفٌ تُشْرِفُونَهُ وَ لَا سَنَدٌ تُسْنِدُونَ إِلَيْهِ أُمُورَكُمْ.
[۳۹]. فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَبِيَّكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَبِيَّكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي اللَّهُمَّ لَا تُمِتْنِي مِيتَةً جَاهِلِيَّةً وَ لَا تُزِغْ قَلْبِي بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِي اللَّهُمَّ فَكَمَا هَدَيْتَنِي بِوَلَايَةِ مَنَ فَرَضْتَ طَاعَتَهُ عَلَيَّ مِنْ وُلَاةِ أَمْرِكَ بَعْدَ رَسُولِكَ ص حَتَّى وَالَيْتَ وُلَاةَ أَمْرِكَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ عَلِيّاً وَ مُحَمَّداً وَ جَعْفَراً وَ مُوسَى وَ عَلِيّاً وَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ الْحَسَنَ وَ الْحُجَّةَ الْقَائِمَ الْمَهْدِيَّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ اللَّهُمَّ فَثَبِّتْنِي عَلَى دِينِكَ وَ اسْتَعْمِلْنِي بِطَاعَتِكَ وَ لَيِّنْ قَلْبِي لِوَلِيِّ أَمْرِكَ وَ عَافِنِي مِمَّا امْتَحَنْتَ بِهِ خَلْقَكَ وَ ثَبِّتْنِي عَلَى طَاعَةِ وَلِيِّ أَمْرِكَ الَّذِي سَتَرْتَهُ عَنْ خَلْقِكَ فَبِإِذْنِكَ غَابَ عَنْ بَرِيَّتِكَ وَ أَمْرَكَ يَنْتَظِرُ وَ أَنْتَ الْعَالِمُ غَيْرُ مُعَلَّمٍ بِالْوَقْتِ الَّذِي فِيهِ صَلَاحُ أَمْرِ وَلِيِّكَ فِي الْإِذْنِ لَهُ بِإِظْهَارِ أَمْرِهِ وَ كَشْفِ سِتْرِهِ فَصَبِّرْنِي عَلَى ذَلِكَ حَتَّى لَا أُحِبَّ تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ وَ لَا تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ وَ لَا أَكْشِفَ عَمَّا سَتَرْتَهُ وَ لَا أَبْحَثَ عَمَّا كَتَمْتَهُ وَ لَا أُنَازِعَكَ فِي تَدْبِيرِكَ وَ لَا أَقُولَ لِمَ وَ كَيْفَ وَ مَا بَالُ وَلِيِّ الْأَمْرِ لَا يَظْهَرُ وَ قَدِ امْتَلَأَتِ الْأَرْضُ مِنَ الْجَوْرِ وَ أُفَوِّضُ أُمُورِي كُلَّهَا إِلَيْكَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تُرِيَنِي وَلِيَّ أَمْرِكَ ظَاهِراً نَافِذاً لِأَمْرِكَ مَعَ عِلْمِي بِأَنَّ لَكَ السُّلْطَانَ وَ الْقُدْرَةَ وَ الْبُرْهَانَ وَ الْحُجَّةَ وَ الْمَشِيئَةَ وَ الْإِرَادَةَ وَ الْحَوْلَ وَ الْقُوَّةَ فَافْعَلْ ذَلِكَ بِي وَ بِجَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ حَتَّى نَنْظُرَ إِلَى وَلِيِّكَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ ظَاهِرَ الْمَقَالَةِ وَاضِحَ الدَّلَالَةِ هَادِياً مِنَ الضَّلَالَةِ شَافِياً مِنَ الْجَهَالَةِ أَبْرِزْ يَا رَبِّ مَشَاهِدَهُ وَ ثَبِّتْ قَوَاعِدَهُ وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ تَقَرُّ عَيْنُهُ بِرُؤْيَتِهِ وَ أَقِمْنَا بِخِدْمَتِهِ وَ تَوَفَّنَا عَلَى مِلَّتِهِ وَ احْشُرْنَا فِي زُمْرَتِهِ اللَّهُمَّ أَعِذْهُ مِنْ شَرِّ جَمِيعِ مَا خَلَقْتَ وَ بَرَأْتَ وَ ذَرَأْتَ وَ أَنْشَأْتَ وَ صَوَّرْتَ وَ احْفَظْهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ مِنْ فَوْقِهِ وَ مِنْ تَحْتِهِ بِحِفْظِكَ الَّذِي لَا يَضِيعُ مَنْ حَفِظْتَهُ بِهِ وَ احْفَظْ فِيهِ رَسُولَكَ وَ وَصِيَّ رَسُولِكَ اللَّهُمَّ وَ مُدَّ فِي عُمُرِهِ وَ زِدْ فِي أَجَلِهِ وَ أَعِنْهُ عَلَى مَا أَوْلَيْتَهُ وَ اسْتَرْعَيْتَهُ وَ زِدْ فِي كَرَامَتِكَ لَهُ فَإِنَّهُ الْهَادِي وَ الْمُهْتَدِي وَ الْقَائِمُ الْمَهْدِيُّ الطَّاهِرُ التَّقِيُّ النَّقِيُّ الزَّكِيُّ الرَّضِيُّ الْمَرْضِيُّ الصَّابِرُ الْمُجْتَهِدُ الشَّكُورُ اللَّهُمَّ وَ لَا تَسْلُبْنَا الْيَقِينَ لِطُولِ الْأَمَدِ فِي غَيْبَتِهِ وَ انْقِطَاعِ خَبَرِهِ عَنَّا وَ لَا تُنْسِنَا ذِكْرَهُ وَ انْتِظَارَهُ وَ الْإِيمَانَ وَ قُوَّةَ الْيَقِينِ فِي ظُهُورِهِ وَ الدُّعَاءَ لَهُ وَ الصَّلَاةَ عَلَيْهِ حَتَّى لَا يُقَنِّطَنَا طُولُ غَيْبَتِهِ مِنْ ظُهُورِهِ وَ قِيَامِهِ وَ يَكُونَ يَقِينُنَا فِي ذَلِكَ كَيَقِينِنَا فِي قِيَامِ رَسُولِكَ ص وَ مَا جَاءَ بِهِ مِنْ وَحْيِكَ وَ تَنْزِيلِكَ وَ قَوِّ قُلُوبَنَا عَلَى الْإِيمَانِ بِهِ حَتَّى تَسْلُكَ بِنَا عَلَى يَدِهِ مِنْهَاجَ الْهُدَى وَ الْحُجَّةَ الْعُظْمَى وَ الطَّرِيقَةَ الْوُسْطَى وَ قَوِّنَا عَلَى طَاعَتِهِ وَ ثَبِّتْنَا عَلَى مُتَابَعَتِهِ وَ اجْعَلْنَا فِي حِزْبِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ أَنْصَارِهِ وَ الرَّاضِينَ بِفِعْلِهِ وَ لَا تَسْلُبْنَا ذَلِكَ فِي حَيَاتِنَا وَ لَا عِنْدَ وَفَاتِنَا حَتَّى تَتَوَفَّانَا وَ نَحْنُ عَلَى ذَلِكَ غَيْرَ شَاكِّينَ وَ لَا نَاكِثِينَ وَ لَا مُرْتَابِينَ وَ لَا مُكَذِّبِينَ اللَّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ أَيِّدْهُ بِالنَّصْرِ وَ انْصُرْ نَاصِرِيهِ وَ اخْذُلْ خَاذِلِيهِ وَ دَمِّرْ عَلَى مَنْ نَصَبَ لَهُ وَ كَذَّبَ بِهِ وَ أَظْهِرْ بِهِ الْحَقَّ وَ أَمِتْ بِهِ الْبَاطِلَ وَ اسْتَنْقِذْ بِهِ عِبَادَكَ الْمُؤْمِنِينَ مِنَ الذُّلِّ وَ انْعَشْ بِهِ الْبِلَادَ وَ اقْتُلْ بِهِ جَبَابِرَةَ الْكُفْرِ وَ اقْصِمْ بِهِ رُءُوسَ الضَّلَالَةِ وَ ذَلِّلْ بِهِ الْجَبَّارِينَ وَ الْكَافِرِينَ وَ أَبِرْ بِهِ الْمُنَافِقِينَ وَ النَّاكِثِينَ وَ جَمِيعَ الْمُخَالِفِينَ وَ الْمُلْحِدِينَ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا حَتَّى لَا تَدَعَ مِنْهُمْ دَيَّاراً وَ لَا تُبْقِيَ لَهُمْ آثَاراً وَ تُطَهِّرَ مِنْهُمْ بِلَادَكَ وَ اشْفِ مِنْهُمْ صُدُورَ عِبَادِكَ وَ جَدِّدْ بِهِ مَا امْتَحَى مِنْ دِينِكَ وَ أَصْلِحْ بِهِ مَا بُدِّلَ مِنْ حُكْمِكَ وَ غَيِّرْ مِنْ سُنَّتِكَ حَتَّى يَعُودَ دِينُكَ بِهِ وَ عَلَى يَدَيْهِ غَضّاً جَدِيداً صَحِيحاً لَا عِوَجَ فِيهِ وَ لَا بِدْعَةَ مَعَهُ حَتَّى تُطْفِئَ بِعَدْلِهِ نِيرَانَ الْكَافِرِينَ فَإِنَّهُ عَبْدُكَ الَّذِي اسْتَخْلَصْتَهُ لِنَفْسِكَ وَ ارْتَضَيْتَهُ لِنُصْرَةِ نَبِيِّكَ وَ اصْطَفَيْتَهُ بِعِلْمِكَ وَ عَصَمْتَهُ مِنَ الذُّنُوبِ وَ بَرَّأْتَهُ مِنَ الْعُيُوبِ وَ أَطْلَعْتَهُ عَلَى الْغُيُوبِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ وَ طَهَّرْتَهُ مِنَ الرِّجْسِ وَ نَقَّيْتَهُ مِنَ الدَّنَسِ اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرِينَ وَ عَلَى شِيعَتِهِمُ الْمُنْتَجَبِينَ وَ بَلِّغْهُمْ مِنْ آمَالِهِمْ أَفْضَلَ مَا يَأْمُلُونَ وَ اجْعَلْ ذَلِكَ مِنَّا خَالِصاً مِنْ كُلِّ شَكٍّ وَ شُبْهَةٍ وَ رِيَاءٍ وَ سُمْعَةٍ حَتَّى لَا نُرِيدَ بِهِ غَيْرَكَ وَ لَا نَطْلُبَ بِهِ إِلَّا وَجْهَك.
[۴۰] . وَ قَتْلِ أَعْدَائِكَ فِي بِلَادِكَ حَتَّى لَا تَدَعَ لِلْجَوْرِ يَا رَبِّ دِعَامَةً إِلَّا قَصَمْتَهَا وَ لَا بِنْيَةً إِلَّا أَفْنَيْتَهَا وَ لَا قُوَّةً إِلَّا أَوْهَنْتَهَا وَ لَا رُكْناً إِلَّا هَدَدْتَهُ وَ لَا حَدّاً إِلَّا فَلَلْتَهُ وَ لَا سِلَاحاً إِلَّا أَكْلَلْتَهُ وَ لَا رَايَةً إِلَّا نَكَّسْتَهَا وَ لَا شُجَاعاً إِلَّا قَتَلْتَهُ وَ لَا جَيْشاً إِلَّا خَذَلْتَهُ وَ ارْمِهِمْ يَا رَبِّ بِحَجَرِكَ الدَّامِغِ وَ اضْرِبْهُمْ بِسَيْفِكَ الْقَاطِعِ وَ بِبَأْسِكَ الَّذِي لَا تَرُدُّهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ وَ عَذِّبْ أَعْدَاءَكَ وَ أَعْدَاءَ دِينِكَ وَ أَعْدَاءَ رَسُولِكَ بِيَدِ وَلِيِّكَ وَ أَيْدِي عِبَادِكَ الْمُؤْمِنِينَ اللَّهُمَّ اكْفِ وَلِيَّكَ وَ حُجَّتَكَ فِي أَرْضِكَ هَوْلَ عَدُوِّهِ وَ كِدْ مَنْ كَادَهُ وَ امْكُرْ بِمَنْ مَكَرَ بِهِ وَ اجْعَلْ دَائِرَةَ السَّوْءِ عَلَى مَنْ أَرَادَ بِهِ سُوءاً وَ اقْطَعْ عَنْهُ مَادَّتَهُمْ وَ أَرْعِبْ لَهُ قُلُوبَهُمْ وَ زَلْزِلْ لَهُ أَقْدَامَهُمْ وَ خُذْهُمْ جَهْرَةً وَ بَغْتَةً وَ شَدِّدْ عَلَيْهِمْ عِقَابَكَ وَ أَخْزِهِمْ فِي عِبَادِكَ وَ الْعَنْهُمْ فِي بِلَادِكَ وَ أَسْكِنْهُمْ أَسْفَلَ نَارِكَ وَ أَحِطْ بِهِمْ أَشَدَّ عَذَابِكَ وَ أَصْلِهِمْ نَاراً وَ احْشُ قُبُورَ مَوْتَاهُمْ نَاراً وَ أَصْلِهِمْ حَرَّ نَارِكَ فَإِنَّهُمْ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ وَ أَذَلُّوا عِبَادَكَ اللَّهُمَّ وَ أَحْيِ بِوَلِيِّكَ الْقُرْآنَ وَ أَرِنَا نُورَهُ سَرْمَداً لَا ظُلْمَةَ فِيهِ وَ أَحْيِ بِهِ الْقُلُوبَ الْمَيْتَةَ وَ اشْفِ بِهِ الصُّدُورَ الْوَغِرَةَ وَ اجْمَعْ بِهِ الْأَهْوَاءَ الْمُخْتَلِفَةَ عَلَى الْحَقِّ وَ أَقِمْ بِهِ الْحُدُودَ الْمُعَطَّلَةَ وَ الْأَحْكَامَ الْمُهْمَلَةَ حَتَّى لَا يَبْقَى حَقٌّ إِلَّا ظَهَرَ وَ لَا عَدْلٌ إِلَّا زَهَرَ وَ اجْعَلْنَا يَا رَبِّ مِنْ أَعْوَانِهِ وَ مُقَوِّي سُلْطَانِهِ وَ الْمُؤْتَمِرِينَ لِأَمْرِهِ وَ الرَّاضِينَ بِفِعْلِهِ وَ الْمُسَلِّمِينَ لِأَحْكَامِهِ وَ مِمَّنْ لَا حَاجَةَ لَهُ بِهِ إِلَى التَّقِيَّةِ مِنْ خَلْقِكَ أَنْتَ يَا رَبِّ الَّذِي تَكْشِفُ السُّوءَ وَ تُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاكَ وَ تُنَجِّي مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ فَاكْشِفْ يَا رَبِّ الضُّرَّ عَنْ وَلِيِّكَ وَ اجْعَلْهُ خَلِيفَةً فِي أَرْضِكَ كَمَا ضَمِنْتَ لَهُ اللَّهُمَّ وَ لَا تَجْعَلْنِي مِنْ خُصَمَاءِ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لَا تَجْعَلْنِي مِنْ أَعْدَاءِ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لَا تَجْعَلْنِي مِنْ أَهْلِ الْحَنَقِ وَ الْغَيْظِ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ فَإِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ ذَلِكَ فَأَعِذْنِي وَ أَسْتَجِيرُ بِكَ فَأَجِرْنِي اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْنِي بِهِمْ فَائِزاً عِنْدَكَ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ.
[۴۱] . نَصْرٌ قَيْسُ بْنُ الرَّبِيعِ عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ حَسَّانَ الْعِجْلِيِّ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ عَلِيٍّ: أَنَّهُ سَمِعَ يَقُولُ يَوْمَ صِفِّينَ «اللَّهُمَّ إِلَيْكَ رُفِعَتِ الْأَبْصَارُ وَ بُسِطَتِ الْأَيْدِي وَ نُقِلَتِ الْأَقْدَامُ وَ دَعَتِ الْأَلْسُنُ وَ أَفْضَتِ الْقُلُوبُ وَ تُحُوكِمَ إِلَيْكَ فِي الْأَعْمَالِ فَاحْكُمْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ؛ اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ غَيْبَةَ نَبِيِّنَا وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ تَشَتُّتَ أَهْوَائِنَا وَ شِدَّةَ الزَّمَانِ وَ ظُهُورَ الْفِتَنِ أَعِنَّا عَلَيْهِمْ بِفَتْحٍ تُعَجِّلُهُ وَ نَصْرٍ تُعِزُّ بِهِ سُلْطَانَ الْحَقِّ وَ تُظْهِرُهُ».
[۴۲] . مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ عَبْدٍ صَالِحٍ ع قَالَ: ادْعُ بِهَذَا الدُّعَاءِ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ مُسْتَقْبِلَ دُخُولِ السَّنَةِ وَ ذَكَرَ أَنَّهُ مَنْ دَعَا بِهِ مُحْتَسِباً مُخْلِصاً لَمْ تُصِبْهُ فِي تِلْكَ السَّنَةِ فِتْنَةٌ وَ لَا آفَةٌ يُضَرُّ بِهَا دِينُهُ وَ بَدَنُهُ وَ وَقَاهُ اللَّهُ شَرَّ مَا يَأْتِي بِهِ تِلْكَ السَّنَةَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي دَانَ لَهُ كُلُّ شَيْءٍ وَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ وَ بِعَظَمَتِكَ الَّتِي تَوَاضَعَ لَهَا كُلُّ شَيْءٍ وَ بِقُوَّتِكَ الَّتِي خَضَعَ لَهَا كُلُّ شَيْءٍ وَ بِجَبَرُوتِكَ الَّتِي غَلَبَتْ كُلَّ شَيْءٍ وَ بِعِلْمِكَ الَّذِي أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ يَا نُورُ يَا قُدُّوسُ يَا أَوَّلَ قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ وَ يَا بَاقِيَ بَعْدَ كُلِّ شَيْءٍ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُغَيِّرُ النِّعَمَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُنْزِلُ النِّقَمَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَقْطَعُ الرَّجَاءَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُدِيلُ الْأَعْدَاءَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَرُدُّ الدُّعَاءَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي يُسْتَحَقُّ بِهَا نُزُولُ الْبَلَاءِ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ غَيْثَ السَّمَاءِ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَكْشِفُ الْغِطَاءَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُعَجِّلُ الْفَنَاءَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُورِثُ النَّدَمَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَهْتِكُ الْعِصَمَ وَ أَلْبِسْنِي دِرْعَكَ الْحَصِينَةَ الَّتِي لَا تُرَامُ وَ عَافِنِي مِنْ شَرِّ مَا أُحَاذِرُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ فِي مُسْتَقْبَلِ سَنَتِي هَذِهِ اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبَّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ وَ رَبَّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ وَ رَبَّ السَّبْعِ الْمَثَانِي وَ الْقُرْآنِ الْعَظِيمِ وَ رَبَّ إِسْرَافِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ جَبْرَئِيلَ وَ رَبَّ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ وَ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ أَسْأَلُكَ بِكَ وَ بِمَا سَمَّيْتَ بِهِ نَفْسَكَ يَا عَظِيمُ أَنْتَ الَّذِي تَمُنُّ بِالْعَظِيمِ وَ تَدْفَعُ كُلَّ مَحْذُورٍ وَ تُعْطِي كُلَّ جَزِيلٍ وَ تُضَاعِفُ مِنَ الْحَسَنَاتِ بِالْقَلِيلِ وَ بِالْكَثِيرِ وَ تَفْعَلُ مَا تَشَاءُ يَا قَدِيرُ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ أَلْبِسْنِي فِي مُسْتَقْبَلِ سَنَتِي هَذِهِ سِتْرَكَ وَ نَضِّرْ وَجْهِي بِنُورِكَ وَ أَحْيِنِي بِمَحَبَّتِكَ وَ بَلِّغْنِي رِضْوَانَكَ وَ شَرِيفَ كَرَامَتِكَ وَ جَسِيمَ عَطِيَّتِكَ مِنْ خَيْرِ مَا عِنْدَكَ وَ مِنْ خَيْرِ مَا أَنْتَ مُعْطِيهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِكَ وَ أَلْبِسْنِي مَعَ ذَلِكَ عَافِيَتَكَ يَا مَوْضِعَ كُلِّ شَكْوَى وَ يَا شَاهِدَ كُلِّ نَجْوَى وَ عَالِمَ كُلِّ خَفِيَّةٍ وَ يَا دَافِعَ مَا يَشَاءُ مِنْ بَلِيَّةٍ يَا كَرِيمَ الْعَفْوِ يَا حَسَنَ التَّجَاوُزِ تَوَفَّنِي عَلَى مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَ فِطْرَتِهِ وَ عَلَى دِينِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سُنَّتِهِ وَ عَلَى خَيْرِ الْوَفَاةِ فَتَوَفَّنِي مُوَالِياً لِأَوْلِيَائِكَ مُعَادِياً لِأَعْدَائِكَ اللَّهُمَّ وَ جَنِّبْنِي فِي هَذِهِ السَّنَةِ كُلَّ عَمَلٍ أَوْ قَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ يُبَاعِدُنِي مِنْكَ وَ اجْلِبْنِي إِلَى كُلِّ عَمَلٍ أَوْ قَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ يُقَرِّبُنِي مِنْكَ فِي هَذِهِ السَّنَةِ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ وَ امْنَعْنِي مِنْ كُلِّ عَمَلٍ أَوْ قَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ يَكُونُ مِنِّي أَخَافُ ضَرَرَ عَاقِبَتِهِ وَ أَخَافُ مَقْتَكَ إِيَّايَ عَلَيْهِ حِذَارَ أَنْ تَصْرِفَ وَجْهَكَ الْكَرِيمَ عَنِّي فَأَسْتَوْجِبَ بِهِ نَقْصاً مِنْ حَظٍّ لِي عِنْدَكَ يَا رَءُوفُ يَا رَحِيمُ اللَّهُمَّ وَ اجْعَلْنِي فِي مُسْتَقْبَلِ سَنَتِي هَذِهِ فِي حِفْظِكَ وَ كِلَاءَتِكَ وَ فِي جِوَارِكَ وَ فِي كَنَفِكَ وَ جَلِّلْنِي سِتْرَ عَافِيَتِكَ وَ هَبْ لِي كَرَامَتَكَ عَزَّ جَارُكَ وَ جَلَّ ثَنَاؤُكَ وَ لَا إِلَهَ غَيْرُكَ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي تَابِعاً لِصَالِحِ مَنْ مَضَى مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ أَلْحِقْنِي بِهِمْ وَ اجْعَلْنِي مُسَلِّماً لِمَنْ قَالَ بِالصِّدْقِ عَلَيْكَ مِنْهُمْ اللَّهُمَّ وَ أَعُوذُ بِكَ أَنْ تُحِيطَ بِي خَطِيئَتِي وَ ظُلْمِي وَ إِسْرَافِي عَلَى نَفْسِي وَ اتِّبَاعِي لِهَوَايَ وَ اشْتِغَالِي بِشَهَوَاتِي فَيَحُولَ ذَلِكَ بَيْنِي وَ بَيْنَ رَحْمَتِكَ وَ رِضْوَانِكَ فَأَكُونَ مَنْسِيّاً عِنْدَكَ مُتَعَرِّضاً لِسَخَطِكَ وَ نَقِمَتِكَ اللَّهُمَّ وَفِّقْنِي لِكُلِّ عَمَلٍ صَالِحٍ تَرْضَى بِهِ عَنِّي وَ قَرِّبْنِي إِلَيْكَ زُلْفَى اللَّهُمَّ كَمَا كَفَيْتَ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هَوْلَ عَدُوِّهِ وَ فَرَّجْتَ هَمَّهُ وَ كَشَفْتَ غَمَّهُ وَ صَدَقْتَهُ وَعْدَكَ وَ أَنْجَزْتَ لَهُ عَهْدَكَ اللَّهُمَّ فَبِذَلِكَ فَاكْفِنِي هَوْلَ هَذِهِ السَّنَةِ وَ آفَاتِهَا وَ أَسْقَامَهَا وَ فِتْنَتَهَا وَ شُرُورَهَا وَ أَحْزَانَهَا وَ ضِيقَ الْمَعَاشِ فِيهَا وَ بَلِّغْنِي بِرَحْمَتِكَ كَمَالَ الْعَافِيَةِ بِتَمَامِ دَوَامِ النِّعْمَةِ عِنْدِي إِلَى مُنْتَهَى أَجَلِي أَسْأَلُكَ سُؤَالَ مَنْ أَسَاءَ وَ ظَلَمَ وَ اعْتَرَفَ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تَغْفِرَ لِي مَا مَضَى مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِي حَصَرَتْهَا حَفَظَتُكَ وَ أَحْصَتْهَا كِرَامُ مَلَائِكَتِكَ عَلَيَّ وَ أَنْ تَعْصِمَنِي إِلَهِي مِنَ الذُّنُوبِ فِيمَا بَقِيَ مِنْ عُمُرِي إِلَى مُنْتَهَى أَجَلِي يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَ آتِنِي كُلَّ مَا سَأَلْتُكَ وَ رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِيهِ فَإِنَّكَ أَمَرْتَنِي بِالدُّعَاءِ وَ تَكَفَّلْتَ بِالْإِجَابَةِ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ وَ تَدْعُو بِهَذَا الدُّعَاءِ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ مِنْ أَوَّلِ الشَّهْرِ إِلَى آخِرِهِ وَ هُوَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَفْتَتِحُ الثَّنَاءَ بِحَمْدِكَ وَ أَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوَابِ بِمَنِّكَ وَ أَيْقَنْتُ أَنَّكَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ فِي مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَةِ وَ أَعْظَمُ الْمُتَجَبِّرِينَ فِي مَوْضِعِ الْكِبْرِيَاءِ وَ الْعَظَمَةِ اللَّهُمَّ أَذِنْتَ لِي فِي دُعَائِكَ وَ مَسْأَلَتِكَ فَاسْمَعْ يَا سَمِيعُ مِدْحَتِي وَ أَجِبْ يَا رَحِيمُ دَعْوَتِي وَ أَقِلْ يَا غَفُورُ عَثْرَتِي فَكَمْ يَا إِلَهِي مِنْ كُرْبَةٍ قَدْ فَرَّجْتَهَا وَ هُمُومٍ قَدْ كَشَفْتَهَا وَ عَثْرَةٍ قَدْ أَقَلْتَهَا وَ رَحْمَةٍ قَدْ نَشَرْتَهَا وَ حَلْقَةِ بَلَاءٍ قَدْ فَكَكْتَهَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً الْحَمْدُ لِلَّهِ بِجَمِيعِ مَحَامِدِهِ كُلِّهَا عَلَى جَمِيعِ نِعَمِهِ كُلِّهَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا مُضَادَّ لَهُ فِي مُلْكِهِ وَ لَا مُنَازِعَ لَهُ فِي أَمْرِهِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا شَرِيكَ لَهُ فِي خَلْقِهِ وَ لَا شَبِيهَ لَهُ فِي عَظَمَتِهِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْفَاشِي فِي الْخَلْقِ أَمْرُهُ وَ حَمْدُهُ الظَّاهِرِ بِالْكَرَمِ مَجْدُهُ الْبَاسِطِ بِالْجُودِ يَدَهُ الَّذِي لَا تَنْقُصُ خَزَائِنُهُ وَ لَا يَبِيدُ مُلْكُهُ وَ لَا تَزِيدُهُ كَثْرَةُ الْعَطَاءِ إِلَّا جُوداً وَ كَرَماً إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْوَهَّابُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ قَلِيلًا مِنْ كَثِيرٍ مَعَ حَاجَةٍ بِي إِلَيْهِ عَظِيمَةٍ وَ غِنَاكَ عَنْهُ قَدِيمٌ وَ هُوَ عِنْدِي كَثِيرٌ وَ هُوَ عَلَيْكَ سَهْلٌ يَسِيرٌ اللَّهُمَّ إِنَّ عَفْوَكَ عَنْ ذَنْبِي وَ تَجَاوُزَكَ عَنْ خَطِيئَتِي وَ صَفْحَكَ عَنْ ظُلْمِي وَ سَتْرَكَ عَلَى قَبِيحِ عَمَلِي وَ حِلْمَكَ عَنْ كَثِيرِ جُرْمِي عِنْدَ مَا كَانَ مِنْ خَطَئِي وَ عَمْدِي أَطْمَعَنِي فِي أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَا أَسْتَوْجِبُهُ مِنْكَ الَّذِي رَزَقْتَنِي مِنْ رَحْمَتِكَ وَ أَرَيْتَنِي مِنْ قُدْرَتِكَ وَ عَرَّفْتَنِي مِنْ إِجَابَتِكَ فَصِرْتُ أَدْعُوكَ آمِناً وَ أَسْأَلُكَ مُسْتَأْنِساً لَا خَائِفاً وَ لَا وَجِلًا مُدِلًّا عَلَيْكَ فِيمَا قَصَدْتُ فِيهِ إِلَيْكَ فَإِنْ أَبْطَأَ عَنِّي عَتَبْتُ بِجَهْلِي عَلَيْكَ وَ لَعَلَّ الَّذِي أَبْطَأَ عَنِّي هُوَ خَيْرٌ لِي لِعِلْمِكَ بِعَاقِبَةِ الْأُمُورِ فَلَمْ أَرَ مَوْلًى كَرِيماً أَصْبَرَ عَلَى عَبْدٍ لَئِيمٍ مِنْكَ عَلَيَّ يَا رَبِّ إِنَّكَ تَدْعُونِي فَأُوَلِّي عَنْكَ وَ تَتَحَبَّبُ إِلَيَّ فَأَتَبَغَّضُ إِلَيْكَ وَ تَتَوَدَّدُ إِلَيَّ فَلَا أَقْبَلُ مِنْكَ كَأَنَّ لِيَ التَّطَوُّلَ عَلَيْكَ فَلَمْ يَمْنَعْكَ ذَلِكَ مِنَ الرَّحْمَةِ بِي وَ الْإِحْسَانِ إِلَيَّ وَ التَّفَضُّلِ عَلَيَّ بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ فَارْحَمْ عَبْدَكَ الْجَاهِلَ وَ جُدْ عَلَيْهِ بِفَضْلِ إِحْسَانِكَ إِنَّكَ جَوَادٌ كَرِيمٌ الْحَمْدُ لِلَّهِ مَالِكِ الْمُلْكِ مُجْرِي الْفُلْكِ مُسَخِّرِ الرِّيَاحِ فَالِقِ الْإِصْبَاحِ دَيَّانِ الدِّينِ رَبِّ الْعَالَمِينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى حِلْمِهِ بَعْدَ عِلْمِهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَفْوِهِ بَعْدَ قُدْرَتِهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى طُولِ أَنَاتِهِ فِي غَضَبِهِ وَ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى مَا يُرِيدُ الْحَمْدُ لِلَّهِ خَالِقِ الْخَلْقِ وَ بَاسِطِ الرِّزْقِ ذِي الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ وَ الْفَضْلِ وَ الْإِنْعَامِ الَّذِي بَعُدَ فَلَا يُرَى وَ قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوَىتَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَيْسَ لَهُ مُنَازِعٌ يُعَادِلُهُ وَ لَا شَبِيهٌ يُشَاكِلُهُ وَ لَا ظَهِيرٌ يُعَاضِدُهُ قَهَرَ بِعِزَّتِهِ الْأَعِزَّاءَ وَ تَوَاضَعَ لِعَظَمَتِهِ الْعُظَمَاءُ فَبَلَغَ بِقُدْرَتِهِ مَا يَشَاءُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يُجِيبُنِي حِينَ أُنَادِيهِ وَ يَسْتُرُ عَلَيَّ كُلَّ عَوْرَةٍ وَ أَنَا أَعْصِيهِ وَ يُعَظِّمُ النِّعْمَةَ عَلَيَّ فَلَا أُجَازِيهِ فَكَمْ مِنْ مَوْهِبَةٍ هَنِيئَةٍ قَدْ أَعْطَانِي وَ عَظِيمَةٍ مَخُوفَةٍ قَدْ كَفَانِي وَ بَهْجَةٍ مُونِقَةٍ قَدْ أَرَانِي فَأُثْنِي عَلَيْهِ حَامِداً وَ أَذْكُرُهُ مُسَبِّحاً الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يُهْتَكُ حِجَابُهُ وَ لَا يُغْلَقُ بَابُهُ وَ لَا يُرَدُّ سَائِلُهُ وَ لَا يُخَيَّبُ آمِلُهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يُؤْمِنُ الْخَائِفِينَ وَ يُنَجِّي الصَّادِقِينَ وَ يَرْفَعُ الْمُسْتَضْعَفِينَ وَ يَضَعُ الْمُسْتَكْبِرِينَ وَ يُهْلِكُ مُلُوكاً وَ يَسْتَخْلِفُ آخَرِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ قَاصِمِ الْجَبَّارِينَ مُبِيرِ الظَّلَمَةِ مُدْرِكِ الْهَارِبِينَ نَكَالِ الظَّالِمِينَ صَرِيخِ الْمُسْتَصْرِخِينَ مَوْضِعِ حَاجَاتِ الطَّالِبِينَ مُعْتَمَدِ الْمُؤْمِنِينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي مِنْ خَشْيَتِهِ تَرْعُدُ السَّمَاءُ وَ سُكَّانُهَا وَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ عُمَّارُهَا وَ تَمُوجُ الْبِحَارُ وَ مَنْ يَسْبَحُ فِي غَمَرَاتِهَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يَخْلُقُ وَ لَمْ يُخْلَقْ وَ يَرْزُقُ وَ لَا يُرْزَقُ وَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ وَ يُمِيتُ الْأَحْيَاءَ وَ يُحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ أَمِينِكَ وَ صَفِيِّكَ وَ حَبِيبِكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَ حَافِظِ سِرِّكَ وَ مُبَلِّغِ رِسَالاتِكَ أَفْضَلَ وَ أَحْسَنَ وَ أَكْمَلَ وَ أَجْمَلَ وَ أَزْكَى وَ أَنْمَى وَ أَطْيَبَ وَ أَطْهَرَ وَ أَسْنَى وَ أَكْثَرَ مَا صَلَّيْتَ وَ بَارَكْتَ وَ تَرَحَّمْتَ وَ تَحَنَّنْتَ وَ سَلَّمْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ عِبَادِكَ وَ أَنْبِيَائِكَ وَ رُسُلِكَ وَ صَفْوَتِكَ وَ أَهْلِ الْكَرَامَةِ عَلَيْكَ مِنْ خَلْقِكَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَصِيِّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ عَلَى الصِّدِّيقَةِ الطَّاهِرَةِ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ صَلِّ عَلَى سِبْطَيِ الرَّحْمَةِ وَ إِمَامَيِ الْهُدَى- الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مِنَ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ وَ صَلِّ عَلَى أَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ حُجَجِكَ عَلَى عِبَادِكَ وَ أُمَنَائِكَ فِي بِلَادِكَ صَلَاةً كَثِيرَةً دَائِمَةً اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى وَلِيِّ أَمْرِكَ- الْقَائِمِ الْمُؤَمَّلِ وَ الْعَدْلِ الْمُنْتَظَرِ احْفُفْهُ بِمَلَائِكَتِكَ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَيِّدْهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ الدَّاعِيَ إِلَى كِتَابِكَ وَ الْقَائِمَ بِدِينِكَ اسْتَخْلِفْهُ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفْتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِ مَكِّنْ لَهُ دِينَهُ الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ لَهُ أَبْدِلْهُ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِ أَمْناً يَعْبُدُكَ لَا يُشْرِكُ بِكَ شَيْئاً اللَّهُمَّ أَعِزَّهُ وَ أَعْزِزْ بِهِ وَ انْصُرْهُ وَ انْتَصِرْ بِهِ وَ انْصُرْهُ نَصْراً عَزِيزاً وَ افْتَحْ لَهُ فَتْحاً عَظِيماً اللَّهُمَّ أَظْهِرْ بِهِ دِينَكَ وَ مِلَّةَ نَبِيِّكَ حَتَّى لَا يَسْتَخْفِيَ بِشَيْءٍ مِنَ الْحَقِّ مَخَافَةَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ اللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِي دَوْلَةٍ كَرِيمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفَاقَ وَ أَهْلَهُ وَ تَجْعَلُنَا فِيهَا مِنَ الدُّعَاةِ إِلَى طَاعَتِكَ وَ الْقَادَةِ إِلَى سَبِيلِكَ وَ تَرْزُقُنَا بِهَا كَرَامَةَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ اللَّهُمَّ مَا عَرَّفْتَنَا مِنَ الْحَقِّ فَحَمِّلْنَاهُ وَ مَا قَصُرْنَا عَنْهُ فَبَلِّغْنَاهُ اللَّهُمَّ الْمُمْ بِهِ شَعَثَنَا وَ اشْعَبْ بِهِ صَدْعَنَا وَ ارْتُقْ بِهِ فَتْقَنَا وَ كَثِّرْ بِهِ قِلَّتَنَا وَ أَعِزَّ بِهِ ذِلَّتَنَا وَ أَغْنِ بِهِ عَائِلَنَا وَ اقْضِ بِهِ عَنْ مَغْرَمِنَا وَ اجْبُرْ بِهِ فَقْرَنَا وَ سُدَّ بِهِ خَلَّتَنَا وَ يَسِّرْ بِهِ عُسْرَنَا وَ بَيِّضْ بِهِ وُجُوهَنَا وَ فُكَّ بِهِ أَسْرَنَا وَ أَنْجِحْ بِهِ طَلِبَتَنَا وَ أَنْجِزْ بِهِ مَوَاعِيدَنَا وَ اسْتَجِبْ بِهِ دَعْوَتَنَا وَ أَعْطِنَا بِهِ فَوْقَ رَغْبَتِنَا يَا خَيْرَ الْمَسْئُولِينَ وَ أَوْسَعَ الْمُعْطِينَ اشْفِ بِهِ صُدُورَنَا وَ أَذْهِبْ بِهِ غَيْظَ قُلُوبِنَا وَ اهْدِنَا بِهِ لِمَا اخْتُلِفَ فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِكَ إِنَّكَ تَهْدِي مَنْ تَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ وَ انْصُرْنَا عَلَى عَدُوِّكَ وَ عَدُوِّنَا إِلَهَ الْحَقِّ آمِينَ اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنَا وَ غَيْبَةَ إِمَامِنَا وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ شِدَّةَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَيْنَا فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعِنَّا عَلَى ذَلِكَ بِفَتْحٍ مِنْكَ تُعَجِّلُهُ وَ بِضُرٍّ تَكْشِفُهُ وَ نَصْرٍ تُعِزُّهُ وَ سُلْطَانِ حَقٍّ تُظْهِرُهُ وَ رَحْمَةٍ مِنْكَ تُجَلِّلُنَاهَا وَ عَافِيَةٍ مِنْكَ تُلْبِسُنَاهَا بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
[۴۳] . إِنَّ رَبِّي وَعَدَنِي فِي شِيعَةِ عَلِيٍّ خَصْلَةً قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا هِيَ قَالَ الْمَغْفِرَةُ لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ وَ أَنْ لَا يُغَادِرَ مِنْهُمْ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً وَ لَهُمْ تَبَدُّلُ السَّيِّئَاتِ حَسَنَاتٍ.
[۴۴] . سند صدوق چنین است: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِعَلِيٍّ …
[۴۵] . فَقَالَ عَلِيٌّ يَا نَبِيَّ اللَّهِ زِدْنِي فِيهِمْ قَالَ نَعَمْ يَا عَلِيُّ تَخْرُجُ أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ مِنْ قُبُورِهِمْ وَ وُجُوهُكُمْ كَالْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ وَ قَدْ فُرِّجَتْ عَنْكُمُ الشَّدَائِدُ وَ ذَهَبَتْ عَنْكُمُ الْأَحْزَانُ تَسْتَظِلُّونَ تَحْتَ الْعَرْشِ يَخَافُ النَّاسُ وَ لَا تَخَافُونَ وَ يَحْزَنُ النَّاسُ وَ لَا تَحْزَنُونَ وَ تُوضَعُ لَكُمْ مَائِدَةٌ وَ النَّاسُ فِي الْحِسَابِ.
[۴۶] . قَالُوا: وَدَنَا الْقَوْمُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ، وَقَدّمُوا صَاحِبَ لِوَائِهِمْ طَلْحَةَ بْنَ أَبِي طَلْحَةَ، وَصَفّوا صُفُوفَهُمْ، وَأَقَامُوا النّسَاءَ خَلْفَ الرّجَالِ بَيْنَ أَكْتَافِهِمْ يَضْرِبْنَ بِالْأَكْبَارِ وَالدّفُوفِ، وَهِنْدٌ وَصَوَاحِبُهَا يُحَرّضْنَ وَيَذْمُرْنَ الرّجَالَ وَيُذَكّرْنَ مَنْ أُصِيبَ بِبَدْرٍ وَيَقُلْنَ: نَحْنُ بَنَاتُ طَارِقْ … نَمْشِي عَلَى النّمَارِقْ … إنْ تُقْبِلُوا نُعَانِقْ … أَوْ تُدْبِرُوا نُفَارِقْ … فِرَاقَ غَيْرِ وَامِقْ. وَصَاحَ طَلْحَةُ بْنُ أَبِي طَلْحَةَ: مَنْ يُبَارِزُ؟ فَقَالَ عَلِيّ عَلَيْهِ السّلَامُ: هَلْ لَك فِي الْبِرَازِ؟ قَالَ طَلْحَةُ: نَعَمْ. فَبَرَزَا بَيْنَ الصّفّيْنِ، وَرَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ جَالِسٌ تَحْتَ الرّايَةِ عَلَيْهِ دِرْعَانِ وَمِغْفَرٌ وبيضة، فالتقيا فَبَدَرَهُ عَلِيّ فَضَرَبَهُ عَلَى رَأْسِهِ، فَمَضَى السّيْفُ حَتّى فَلَقَ هَامَتَهُ حَتّى انْتَهَى إلَى لِحْيَتِهِ، فَوَقَعَ طَلْحَةُ وَانْصَرَفَ عَلِيّ عَلَيْهِ السّلَامُ. فَقِيلَ لِعَلِيّ: أَلَا ذَفّفْتَ عَلَيْهِ؟ قَالَ: إنّهُ لَمّا صُرِعَ اسْتَقْبَلَتْنِي عَوْرَتُهُ فَعَطَفَنِي عَلَيْهِ الرّحِمُ، وَقَدْ عَلِمْت أَنّ اللهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى سَيَقْتُلُهُ؛ هُوَ كَبْشُ الْكَتِيبَةِ.
[۴۷] . وَقَالَ مَالِكُ بْنُ سِنَانٍ أَبُو أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيّ: يَا رَسُولَ الله، نحن والله بين إحدى الحسنين- إمّا يُظَفّرُنَا اللهُ بِهِمْ فَهَذَا الّذِي نُرِيدُ، فَيُذِلّهُمْ اللهُ لَنَا فَتَكُونُ هَذِهِ وَقْعَةً مَعَ وَقْعَةِ بَدْرٍ، فَلَا يَبْقَى مِنْهُمْ إلّا الشّرِيدُ، وَالْأُخْرَى يَا رَسُولَ اللهِ، يَرْزُقُنَا اللهُ الشّهَادَةَ، وَاَللهِ يَا رَسُولَ اللهِ، مَا أُبَالِي أَيّهُمَا كَانَ، إنّ كُلّا لَفِيهِ الْخَيْرُ! فَلَمْ يَبْلُغْنَا أَنّ النّبِيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ رَجَعَ إلَيْهِ قَوْلًا، وَسَكَتَ.
فَقَالَ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطّلِبِ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ: وَاَلّذِي أَنْزَلَ عَلَيْك الْكِتَابَ، لَا أَطْعَمُ الْيَوْمَ طَعَامًا حَتّى أُجَالِدَهُمْ بِسَيْفِي خَارِجًا مِنْ الْمَدِينَةِ. وَكَانَ يُقَالُ كَانَ حَمْزَةُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ صَائِمًا، وَيَوْمَ السّبْتِ صَائِمًا، فَلَاقَاهُمْ وَهُوَ صَائِمٌ.
قَالُوا: وَقَالَ النّعْمَانُ بْنُ مَالِكِ بْنِ ثَعْلَبَةَ أَخُو بَنِي سَالِمٍ: يَا رَسُولَ اللهِ، أَنَا أَشْهَدُ أَنّ الْبَقَرَ الْمُذَبّحَ قَتْلَى مِنْ أَصْحَابِك وَأَنّي مِنْهُمْ، فَلِمَ تَحْرِمُنَا الجنّة؟ فو الذي لَا إلَهَ إلّا هُوَ لَأَدْخُلَنهَا، قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: بِمَ؟ قَالَ: إنّي أُحِبّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَلَا أَفِرّ يَوْمَ الزّحْفِ. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: صَدَقْت! فَاسْتُشْهِدَ يَوْمَئِذ.
وَقَالَ إيَاسُ بْنُ أوس ابن عَتِيكٍ: يَا رَسُولَ اللهِ، نَحْنُ بَنُو عَبْدِ الأشهل من البقر المذبّح، نرجو فَقَدْ وَجَدْت مَا وَعَدَنِي رَبّي حَقّا! وَقَدْ وَاَللهِ يَا رَسُولَ اللهِ أَصْبَحْت مُشْتَاقًا إلَى مُرَافَقَتِهِ فِي الْجَنّةِ، وَقَدْ كَبِرَتْ سِنّي، وَرَقّ عَظْمِي، وَأَحْبَبْت لِقَاءَ رَبّي، فَادْعُ اللهَ يَا رَسُولَ اللهِ أَنْ يَرْزُقَنِي الشّهَادَةَ وَمُرَافَقَةَ سَعْدٍ فِي الْجَنّةِ. فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِذَلِكَ، فَقُتِلَ بِأُحُدٍ شَهِيدًا.
وَقَالُوا: قَالَ أَنَسُ بْنُ قَتَادَةَ: يَا رَسُولَ اللهِ، هِيَ إحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ، إمّا الشّهَادَةُ وَإِمّا الْغَنِيمَةُ وَالظّفْرُ فِي قَتْلِهِمْ. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: إنّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ الْهَزِيمَةَ.
قَالُوا: فَلَمّا أَبَوْا إلّا الْخُرُوجَ صَلّى رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الْجُمُعَةَ بِالنّاسِ، ثُمّ وَعَظَ النّاسَ وَأَمَرَهُمْ بِالْجِدّ وَالْجِهَادِ، وَأَخْبَرَهُمْ أَنّ لَهُمْ النّصْرَ مَا صَبَرُوا. فَفَرِحَ النّاسُ بِذَلِكَ حَيْثُ أَعْلَمَهُمْ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِالشّخُوصِ إلَى عَدُوّهِمْ، وَكَرِهَ ذَلِكَ الْمَخْرَجَ بَشَرٌ كَثِيرٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَأَمَرَهُمْ بِالتّهَيّؤِ لِعَدُوّهِمْ.
ثُمّ صَلّى رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الْعَصْرَ بِالنّاسِ، وَقَدْ حَشَدَ النّاسُ وَحَضَرَ أَهْلُ الْعَوَالِي، وَرَفَعُوا النّسَاءَ فِي الْآطَامِ، فَحَضَرَتْ بَنُو عَمْرِو بْنِ عَوْفٍ وَلِفّهَا وَالنّبِيتُ [وَلِفّهَا] وَتَلَبّسُوا السّلَاحَ.
[۴۸] . وَدَخَلَ مَعَهُ أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ رَضِيَ اللهُ عَنْهُمَا، فَعَمّمَاهُ وَلَبِسَاهُ، وَصَفّ النّاسُ لَهُ مَا بَيْنَ حُجْرَتِهِ إلَى مِنْبَرِهِ، يَنْتَظِرُونَ خُرُوجَهُ،
[۴۹] . وَقْعَةُ أُحُدٍ
[۱۰۵۷۹] عبد الرزاق، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ الزُّهْرِيِّ فِي حَدِيثِهِ، عَنْ عُرْوَةَ قَالَ: كَانَتْ وَقْعَةُ أُحُدٍ فِي شَوَّالٍ عَلَى رَأْسِ سِتَّةِ أَشْهُرٍ مِنْ وَقْعَةِ بَنِي النَّضِيرِ، قَالَ الزُّهْرِيُّ، عَنْ عُرْوَةَ فِي قَوْلِهِ: {وَعَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاكُمْ مَا تُحِبُّونَ} [آل عمران: ۱۵۲] إِنَّ النَّبِيَّ ص قالَ يَوْمَ أُحُدٍ حِينَ غَزَا أَبُو سُفْيَانَ وَكُفَّارُ قُرَيْشٍ: “إِنِّي رَأَيْتُ كَأَنِّي لَبِسْتُ دِرْعًا حَصِينَةً، فَأَوَّلْتُهَا الْمَدِينَةَ، فَاجْلِسُوا فِي ضَيْعَتِكُمْ، وَقَاتِلُوا مِنْ وَرَائِهَا”، وَكَانَتِ الْمَدِينَةُ قَدْ شُبِّكَتْ بِالْبُنْيَانِ فَهِيَ كَالْحِصْنِ، فَقَالَ رَجُلٌ مِمَّنْ لَمْ يَشْهَدْ بَدْرًا: يَا رَسُولَ اللهِ، اخْرُجْ بِنَا إِلَيْهِمْ فَلْنُقَاتِلْهُمْ، وَقَالَ عَبْدُ اللهِ بْنُ أُبَيٍّ ابْنُ سَلُولَ: نَعَمْ وَاللهِ يَا نَبِيَّ اللهِ، مَا رَأَيْتُ، إِنَّا وَاللهِ مَا نَزَلَ بِنَا عَدُوُّ قَطُّ فَخَرَجْنَا إِلَيْهِ، فَأَصَابَ فِينَا، وَلَا ثَبَتْنَا فِي الْمَدِينَةِ، وَقَاتَلْنَا مِنْ وَرَائِهَا إِلَّا هَزَمْنَا عَدُوُّنَا، فَكَلَّمَهُ أُنَاسٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ، فَقَالُوا: بَلَى يَا رَسُولَ اللهِ، اخْرُجْ بِنَا إِلَيْهِمْ، فَدَعَا بِلأْمَتِهِ فَلَبِسَهَا، ثُمَّ قَالَ: “مَا أَظُنُّ الصَّرْعَى إِلَّا سَتَكْثُرُ مِنْكُمْ وَمِنْهُمْ، إِنِّي أَرَى فِي النَّوْمِ مَنْحُورَةً، فَأَقُولُ: بَقَرٌ، وَاللهِ بِخَيْرٍ”، فَقَالَ رَجُلٌ: يَا رَسُولَ اللهِ، بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي، فَاجْلِسْ بِنَا، فَقَالَ: “إِنَّهُ لَا يَنْبَغِي لِنَبِيٍّ إِذَا لَبِسَ لأْمَتَهُ أَنْ يَضَعَهَا حَتَّى يَلْقَى النَّاسَ، فَهَلْ مِنْ رَجُلٍ يَدُلُّنَا الطَّرِيقَ فَيُخْرِجُنَا عَلَى الْقَوْمِ مِنْ كَثَبٍ “؟ فَانْطَلَقَتْ بِهِ الْأَدِلَّاءُ بَيْنَ يَدَيْهِ، حَتَّى إِذَا كَانَ بِالْوَاسِطِ مِنَ [ص۴۰] الْجَبَّانَةِ، انْخَزَلَ عَبْدُ اللهِ بْنُ أُبَيٍّ بِثُلُثِ الْجَيْشِ، أَوْ قَرِيبٍ مِنْ ثُلُثِ الْجَيْشِ، فَانْطَلَقَ النَّبِيُّ ص حَتَّى لَقُوهُمْ بِأُحُدٍ، وَصَافُّوهُمْ، وَقَدْ كَانَ النَّبِيُّ ص عَهِدَ إِلَى أَصْحَابِهِ إِنْ هُمْ هَزَمُوهُمْ أَلَّا يَدْخُلُوا لَهُمْ عَسْكَرًا، وَلَا يَتْبَعُوهُمْ، فَلَمَّا الْتَقَوْا هَزَمُوا، وَعَصَوْا النَّبِيَّ ص، وَتَنَازَعُوا وَاخْتَلَفُوا، ثُمَّ صَرَفَهُمُ اللهُ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَهُمْ، كَمَا قَالَ اللهُ، وَأَقْبَلَ الْمُشْرِكُونَ وَعَلَى خَيْلِهِمْ خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، فَقَتَلَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ سَبْعِينَ رَجُلًا، وَأَصَابَهُمْ جِرَاحٌ شَدِيدَةٌ، وَكُسِرَتْ رَبَاعِيَةُ رَسُولِ اللهِ ص ودَمِيَ وَجْهُهُ، حَتَّى صَاحَ الشَّيْطَانُ بِأَعْلَى صَوْتِهِ قُتِلَ مُحَمَّد، قَالَ كَعْبُ بْنُ مَالِكٍ: فَكُنْتُ أَوَّلَ مَنْ عَرَفَ النَّبِيَّ ص، عَرَفْتُ عَيْنَيْهِ مِنْ وَرَاءِ الْمِغْفَرِ، فَنَادَيْتُ بِصوْتيَ الْأَعْلَى: هَذَا رَسُولُ اللهِ ص، فَأَشَارَ إِلَيَّ أَنِ اسْكُتْ، وَكَفُّ اللهُ الْمُشْرِكِينَ، وَالنَّبِيُّ ص وَأَصْحَابُهُ وُقُوفٌ، فَنَادَى أَبُو سُفْيَانَ بَعْدَمَا مُثِّلَ بِبَعْضِ أَصحَابِ رَسُولِ اللهِ ص، وَجُدِعُوا، وَمِنْهُمْ مَنْ بُقِرَ بَطْنُهُ، فَقَالَ أَبُو سفْيَانَ: إِنَّكُمْ سَتَجِدُونَ فِي قَتْلَاكُمْ بَعْضَ الْمَثْلِ، فَإِنَّ ذَلِكَ لَمْ يَكُنْ عَنْ ذَوِي رَأْيِنَا وَلَا سَادَتِنَا، ثُمَّ قَالَ أَبُو سُفْيَانَ: اعْلُ هُبَلُ، فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: اللهُ أَعْلَى وَأَجَلُّ، فَقَالَ: أَنْعَمْتَ عَيْنًا، قَتْلَى بِقَتْلَى بَدْرٍ، فَقَالَ عُمَرُ: لَا يَسْتَوِي الْقَتْلَى، قَتْلَانَا فِي الْجَنَّةِ، وَقَتْلَاكُمْ فِي النَّارِ، فَقَالَ أَبُو سُفْيَانَ: لَقَدْ خِبْنَا إِذَنْ، ثُمَّ انْصَرَفُوا رَاجِعِينَ، وَنَدَبَ النَّبِيُّ ص أَصْحَابَهُ فِي طَلَبِهِمْ، حَتَّى إِذَا بَلَغُوا قَرِيبًا مِنْ حَمْرَاءَ الْأَسَدِ، وَكَانَ فِيمَنْ طَلَبَهُمْ يَوْمَئِذٍ عَبْدُ اللهِ بْنُ مَسْعُودٍ، وَذَلِكَ حِينَ [ص۴۱] قَالَ اللهُ: {الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ} [آل عمران: ۱۷۳].
[۱۰۵۸۰] عبد الرزاق، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ الزُّهْرِيِّ فِي حَدِيثِهِ: فَلَمَّا دَخَلَ رَسُولُ اللهِ ص الْمَسْجِدَ، دَعَا الْمُسْلِمِينَ لِطَلَبِ الْكُفَّارِ، فَاسْتَجَابُوا فَطَلَبُوهُمْ عَامَّةَ يَوْمِهِمْ، ثُمَّ رَجَعَ بِهِمْ رَسُولُ اللهِ ص، فَأَنْزَلَ اللهُ {الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ} [آل عمران: ۱۷۲] الْآيَةَ.
وَلَقَدْ أَخْبَرَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، أَنَّ وَجْهَ رَسُولِ اللهِ ص ضُرِبَ يَوْمَئِذٍ بِالسَّيْفِ سَبْعِينَ ضَرْبَةً، وَقَاهُ اللهُ شَرَّهَا كُلَّهَا.
[۵۰]. ابن ابی الحدید همان متن واقدی را آورده؛ اما متن مسند احمد اندکی تفاوت دارد:
حَدَّثَنَا مَرْوَانُ بْنُ مُعَاوِیةَ الْفَزَارِی، حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ أَیمَنَ الْمَكِّی، عَنْ عُبَیدِ اللهِ بْنِ عَبْدِ اللهِ الزُّرَقِی، عَنْ أَبِیهِ، وَقَالَ الْفَزَارِی مَرَّةً: عَنِ ابْنِ رِفَاعَةَ الزُّرَقِی، عَنْ أَبِیهِ، وَقَالَ غَیرُ الْفَزَارِی: عُبَیدِ بْنِ رِفَاعَةَ الزُّرَقِی قَالَ: لَمَّا كَانَ یوْمُ أُحُدٍ وَانْكَفَأَ الْمُشْرِكُونَ، قَالَ: رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ علیه و [آله و] سلم اسْتَوُوا حَتَّى أُثْنِی عَلَى رَبِّی، فَصَارُوا خَلْفَهُ صُفُوفًا، فَقَالَ: اللهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ كُلُّهُ، اللهُمَّ لَا قَابِضَ لِمَا بَسَطْتَ، وَلَا بَاسِطَ لِمَا قَبَضْتَ، وَلَا هَادِی لِمَا أَضْلَلْتَ، وَلَا مُضِلَّ لِمَنْ هَدَیتَ، وَلَا مُعْطِی لِمَا مَنَعْتَ، وَلَا مَانِعَ لِمَا أَعْطَیتَ، وَلَا مُقَرِّبَ لِمَا بَاعَدْتَ، وَلَا مُبَاعِدَ لِمَا قَرَّبْتَ، اللهُمَّ ابْسُطْ عَلَینَا مِنْ بَرَكَاتِكَ وَرَحْمَتِكَ وَفَضْلِكَ وَرِزْقِكَ، اللهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ النَّعِیمَ الْمُقِیمَ الَّذِی لَا یحُولُ وَلَا یزُولُ، اللهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ النَّعِیمَ یوْمَ الْعَیلَةِ وَالْأَمْنَ یوْمَ الْخَوْفِ، اللهُمَّ إِنِّی عَائِذٌ بِكَ مِنْ شَرِّ مَا أَعْطَیتَنَا وَشَرِّ مَا مَنَعْتَ، اللهُمَّ حَبِّبْ إِلَینَا الْإِیمَانَ وَزَینْهُ فِی قُلُوبِنَا، وَكَرِّهْ إِلَینَا الْكُفْرَ، وَالْفُسُوقَ، وَالْعِصْیانَ، وَاجْعَلْنَا مِنَ الرَّاشِدِینَ، اللهُمَّ تَوَفَّنَا مُسْلِمِینَ، وَأَحْینَا مُسْلِمِینَ، وَأَلْحِقْنَا بِالصَّالِحِینَ غَیرَ خَزَایا وَلَا مَفْتُونِینَ، اللهُمَّ قَاتِلِ الْكَفَرَةَ الَّذِینَ یكَذِّبُونَ رُسُلَكَ، وَیصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِكَ، وَاجْعَلْ عَلَیهِمْ رِجْزَكَ وَعَذَابَكَ، اللهُمَّ قَاتِلِ الْكَفَرَةَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَهَ الْحَقِّ.
[۵۱] . وی همان متن مسند احمد را آورده با این توضیح: أخرج أحمد و البخاری فی الأدب و النسائی و الحاكم و صححه عن رفاعة بن رافع الزرقی
[۵۲] . عبارت وی چنین است: فَقَامَ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ: «إِنَّهُ لَمْ يَزَلْ أَمْرِي مَعَكُمْ عَلَى مَا أُحِبُّ إِلَى أَنْ أَخَذَتْ مِنْكُمُ الْحَرْبُ وَ قَدْ وَ اللَّهِ أَخَذَتْ مِنْكُمْ وَ تَرَكَتْ وَ أَخَذَتْ مِنْ عَدُوِّكُمْ فَلَمْ تَتْرُكْ وَ إِنَّهَا فِيهِمْ أَنْكَى وَ أَنْهَكُ أَلَا إِنِّي كُنْتُ أَمْسِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَأْمُوراً وَ كُنْتُ نَاهِياً فَأَصْبَحْتُ مَنْهِيّاً وَ قَدْ أَحْبَبْتُمْ الْبَقَاءَ وَ لَيْسَ لِي أَنْ أَحْمِلَكُمْ عَلَى مَا تَكْرَهُونَ».
[۵۳] . قَالَ ثُمَّ ضَرَبَ ع بِيَدِهِ [إِلَى] عَلَى لِحْيَتِهِ الشَّرِيفَةِ الْكَرِيمَةِ فَأَطَالَ الْبُكَاءَ ثُمَّ قَالَ ع: [أَوْهِ] أَوِّهِ عَلَى إِخْوَانِيَ الَّذِينَ قَرَءُوا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ أَحْيَوُا السُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ.
ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ: الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ أَلَا وَ إِنِّي مُعَسْكِرٌ فِي يَومِي هَذَا فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ فَلْيَخْرُجْ.
قَالَ نَوْفٌ وَ عَقَدَ لِلْحُسَيْنِ ع فِي عَشَرَةِ آلَافٍ وَ لِقَيْسِ بْنِ سَعْدٍ رَحِمَهُ اللَّهُ فِي عَشَرَةِ آلَافٍ وَ لِأَبِي أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيِّ فِي عَشَرَةِ آلَافٍ وَ لِغَيْرِهِمْ عَلَى أَعْدَادٍ أُخَرَ وَ هُوَ يُرِيدُ الرَّجْعَةَ إِلَى صِفِّينَ فَمَا دَارَتِ الْجُمُعَةُ حَتَّى ضَرَبَهُ الْمَلْعُونُ ابْنُ الْمُلْجَمِ لَعَنَهُ اللَّهُ فَتَرَاجَعَتِ الْعَسَاكِرُ فَكُنَّا كَأَغْنَامٍ فَقَدَتْ رَاعِيهَا تَخْتَطِفُهَا الذِّئَابُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ.
[۵۴] . جلسه ۳۲۸، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-hajj-22-23/
و جلسه ۳۳۶، حدیث۱ http://yekaye.ir/al-balad-90-7/
و جلسه ۵۸۵، حدیث۱ http://yekaye.ir/al-kahf-18-4/
و جلسه ۹۲۳، حدیث۷ http://yekaye.ir/ale-imran-3-200/
و جلسه ۹۴۷، حدیث ۶.ب. https://yekaye.ir/an-nesa-4-20/
و جلسه ۹۵۵، حدیث۴.ب. https://yekaye.ir/an-nea-4-28/
[۵۵] . شاید بتوان این حدیث در الكافي، ج۲، ص۴۰ را هم بدین آیه مرتبط دانست:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ بُرَيْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَمْرٍو الزُّبَيْرِيُّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ إِنَّ لِلْإِيمَانِ دَرَجَاتٍ وَ مَنَازِلَ يَتَفَاضَلُ الْمُؤْمِنُونَ فِيهَا عِنْدَ اللَّهِ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ صِفْهُ لِي رَحِمَكَ اللَّهُ حَتَّی أَفْهَمَهُ قَالَ إِنَّ اللَّهَ سَبَّقَ بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ كَمَا يُسَبَّقُ بَيْنَ الْخَيْلِ يَوْمَ الرِّهَانِ ثُمَّ فَضَّلَهُمْ عَلَی دَرَجَاتِهِمْ فِي السَّبْقِ إِلَيْهِ فَجَعَلَ كُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ عَلَی دَرَجَةِ سَبْقِهِ لَا يَنْقُصُهُ فِيهَا مِنْ حَقِّهِ وَ لَا يَتَقَدَّمُ مَسْبُوقٌ سَابِقاً- وَ لَا مَفْضُولٌ فَاضِلًا تَفَاضَلَ بِذَلِكَ أَوَائِلُ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ أَوَاخِرُهَا وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ لِلسَّابِقِ إِلَی الْإِيمَانِ فَضْلٌ عَلَی الْمَسْبُوقِ إِذاً لَلَحِقَ آخِرُ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَوَّلَهَا نَعَمْ وَ لَتَقَدَّمُوهُمْ إِذَا لَمْ يَكُنْ لِمَنْ سَبَقَ إِلَی الْإِيمَانِ الْفَضْلُ عَلَی مَنْ أَبْطَأَ عَنْهُ وَ لَكِنْ بِدَرَجَاتِ الْإِيمَانِ قَدَّمَ اللَّهُ السَّابِقِينَ وَ بِالْإِبْطَاءِ عَنِ الْإِيمَانِ أَخَّرَ اللَّهُ الْمُقَصِّرِينَ لِأَنَّا نَجِدُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ مِنَ الْآخِرِينَ مَنْ هُوَ أَكْثَرُ عَمَلًا مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ أَكْثَرُهُمْ صَلَاةً وَ صَوْماً وَ حَجّاً وَ زَكَاةً وَ جِهَاداً وَ إِنْفَاقاً وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ سَوَابِقُ يَفْضُلُ بِهَا الْمُؤْمِنُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً عِنْدَ اللَّهِ لَكَانَ الْآخِرُونَ بِكَثْرَةِ الْعَمَلِ مُقَدَّمِينَ عَلَی الْأَوَّلِينَ وَ لَكِنْ أَبَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُدْرِكَ آخِرُ دَرَجَاتِ الْإِيمَانِ أَوَّلَهَا وَ يُقَدَّمَ فِيهَا مَنْ أَخَّرَ اللَّهُ أَوْ يُؤَخَّرَ فِيهَا مَنْ قَدَّمَ اللَّه.
[۵۶] . قال أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ» عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ «وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ» الْأَوَّلَ وَ الثَّانِيَ وَ الثَّالِثَ.
[۵۷] . أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الصُّوفِيُّ قَالَ: أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْحَافِظُ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ يَحْيَى بْنِ أَحْمَدَ قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْفَضْلِ قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ الْحُسَيْنِ الْكُوفِيُّ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَزِيدَ مَوْلَى أَبِي جَعْفَرٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَى قَوْلِهِ صِراطِ الْحَمِيدِ قَالَ: ذَلِكَ عَلِيٌّ وَ حَمْزَةُ وَ عُبَيْدَةُ بْنُ الْحَارِثِ وَ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ، وَ الْمِقْدَادُ.
[۵۸] . و اجْتَذَبَه: سَلَبَه قال ثعلب عن مُطَرِّفٍ: وَجَدْتُ الإِنْسَانَ مُلْقًى بَيْنَ اللَّه و بَيْنَ الشَّيْطَان فإِنْ لم يَجْتَذِبْهُ إِليه جَذَبَه الشيطانُ، و هو قِطْعَة من كلام ابنِ سيدَهْ في المحكم،
[۵۹] . و من الاسْتشلاء حديث مُطَرِّف- قال: وجدت العَبْد بين اللَّه و بين الشيطان، فإن استشلاه رَبُّه نجا، و إن خَلَّاه و الشيطانَ هَلَك. الواو بمعنى مع؛ أي إن خَلَّاه مع الشيطان و خذله.
[۶۰] . و اسْتَشْلاه و اشْتَلاهُ: اسْتَنْقَذَه؛ و هو مجازٌ؛ و منه حديثُ مطرِّف بنِ عبدِ اللَّهِ: «وجَدْتُ هذا العَبْدَ بينَ اللَّهِ و بينَ الشَّيطانِ، فإنِ اسْتَشْلاهُ رَبُّه نَجَا، و إنْ خلَّاهُ و الشَّيْطانَ، هَلَكَ»؛ أَي إن أَغاثَ عَبْدَه و دَعاهُ فأَنْقَذَه من الهَلَكةِ فقد نَجَا، فذلكَ الاسْتشْلاء، و أَصْلُه في الدُّعاءِ.
[۶۱] . عن يوسف بن ثابت عن أبي عبد الله ع قال قيل له: لما دخلنا عليه إنا أحببناكم لقرابتكم من رسول الله ص، و لما أوجب الله من حقكم، ما أحببناكم لدنيا نصيبها منكم إلا لوجه الله و الدار الآخرة، و ليصلح امرؤ منا دينه، فقال أبو عبد الله: صدقتم صدقتم و من أحبنا جاء معنا يوم القيامة هكذا- ثم جمع بين السبابتين- و قال: و الله لو أن رجلا صام النهار و قام الليل ثم لقي الله بغير ولايتنا لقيه غير راض أو ساخط عليه، ثم قال: و ذلك قول الله: «وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ» إلى قوله: «وَ هُمْ كافِرُونَ» ثم قال: و كذلك الإيمان لا يضر معه عمل، و كذلك الكفر لا ينفع معه عمل.
[۶۲] . عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ أَبِي أُمَيَّةَ يُوسُفَ بْنِ ثَابِتِ بْنِ أَبِي سَعِيدٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنْ تَكُونُوا وَحْدَانِيِّينَ فَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَحْدَانِيّاً يَدْعُو النَّاسَ فَلَا يَسْتَجِيبُونَ لَهُ وَ قَدْ كَانَ أَوَّلُ مَنِ اسْتَجَابَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ص وَ قَدْ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي.
[۶۳]. در همین راستا این حدیث نیز که در الكافی، ج۲، ص۳۳۰ آمده است قابل توجه است:
عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَفْصٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ دُبَیسٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
إِذَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَبْدَ فِی أَصْلِ الْخِلْقَةِ كَافِراً لَمْ یمُتْ حَتَّى یحَبِّبَ اللَّهُ إِلَیهِ الشَّرَّ فَیقْرُبَ مِنْهُ فَابْتَلَاهُ بِالْكِبْرِ وَ الْجَبَرِیةِ فَقَسَا قَلْبُهُ وَ سَاءَ خُلُقُهُ وَ غَلُظَ وَجْهُهُ وَ ظَهَرَ فُحْشُهُ وَ قَلَّ حَیاؤُهُ وَ كَشَفَ اللَّهُ سِتْرَهُ وَ رَكِبَ الْمَحَارِمَ فَلَمْ ینْزِعْ عَنْهَا؛ ثُمَّ رَكِبَ مَعَاصِی اللَّهِ وَ أَبْغَضَ طَاعَتَهُ وَ وَثَبَ عَلَى النَّاسِ لَا یشْبَعُ مِنَ الْخُصُومَاتِ فَاسْأَلُوا اللَّهَ الْعَافِیةَ وَ اطْلُبُوهَا مِنْهُ.
[۶۴] . در همین راستا این دو حدیث هم که در همانجا (یعنی المحاسن، ج۱، ص۱۹۹) آمده نیز قابل توجه است:
عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی الْوَشَّاءِ عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ فَضْلٍ أَبِی الْعَبَّاسِ بَقْبَاقٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ- كَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ هَلْ لَهُمْ غَیرَ ذَلِكَ صُنْعٌ قَالَ لَا.
عَنْهُ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِیادٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْإِیمَانِ هَلْ لِلْعِبَادِ فِیهِ صُنْعٌ قَالَ لَا وَ لَا كَرَامَةَ بَلْ هُوَ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلِهِ.
[۶۵] . الْعَقْلَ حِرْزٌ وَ الْحِلْمَ زِينَةٌ وَ الْوَفَاءَ مُرُوَّةٌ وَ الْعَجَلَةَ سَفَهٌ وَ السَّفَهَ ضَعْفٌ
[۶۶] . اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا الشَّهْرَ الْمُبَارَكَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ قَدْ حَضَرَ فَسَلِّمْنَا فِيهِ وَ سَلِّمْهُ لَنَا وَ تَسَلَّمْهُ مِنَّا فِي يُسْرٍ مِنْكَ وَ عَافِيَةٍ يَا مَنْ أَخَذَ الْقَلِيلَ وَ شَكَرَ الْكَثِيرَ اقْبَلْ مِنِّي الْيَسِيرَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تَجْعَلَ لِي إِلَى كُلِّ خَيْرٍ سَبِيلًا وَ مِنْ كُلِّ مَا لَا تُحِبُّ مَانِعاً يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ يَا مَنْ عَفَا عَنِّي وَ عَمَّا خَلَوْتُ بِهِ مِنَ السَّيِّئَاتِ يَا مَنْ لَمْ يُؤَاخِذْنِي بِارْتِكَابِ الْمَعَاصِي عَفْوَكَ عَفْوَكَ عَفْوَكَ يَا كَرِيمُ إِلَهِي وَعَظْتَنِي فَلَمْ أَتَّعِظْ وَ زَجَرْتَنِي عَنْ مَحَارِمِكَ فَلَمْ أَنْزَجِرْ فَمَا عُذْرِي فَاعْفُ عَنِّي يَا كَرِيمُ عَفْوَكَ عَفْوَكَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ وَ الْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسَابِ عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ التَّجَاوُزُ مِنْ عِنْدِكَ يَا أَهْلَ التَّقْوَى وَ يَا أَهْلَ الْمَغْفِرَةِ عَفْوَكَ عَفْوَكَ اللَّهُمَّ إِنِّي عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ أَمَتِكَ ضَعِيفٌ فَقِيرٌ إِلَى رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ مُنْزِلُ الْغِنَى وَ الْبَرَكَةِ عَلَى الْعِبَادِ قَاهِرٌ مُقْتَدِرٌ أَحْصَيْتَ أَعْمَالَهُمْ وَ قَسَمْتَ أَرْزَاقَهُمْ وَ جَعَلْتَهُمْ مُخْتَلِفَةً أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَلْوَانُهُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ لَا يَعْلَمُ الْعِبَادُ عِلْمَكَ وَ لَا يَقْدِرُ الْعِبَادُ قَدْرَكَ وَ كُلُّنَا فَقِيرٌ إِلَى رَحْمَتِكَ فَلَا تَصْرِفْ عَنِّي وَجْهَكَ وَ اجْعَلْنِي مِنْ صَالِحِي خَلْقِكَ فِي الْعَمَلِ وَ الْأَمَلِ وَ الْقَضَاءِ وَ الْقَدَرِ اللَّهُمَّ أَبْقِنِي خَيْرَ الْبَقَاءِ وَ أَفْنِنِي خَيْرَ الْفَنَاءِ عَلَى مُوَالاةِ أَوْلِيَائِكَ وَ مُعَادَاةِ أَعْدَائِكَ وَ الرَّغْبَةِ إِلَيْكَ وَ الرَّهْبَةِ مِنْكَ وَ الْخُشُوعِ وَ الْوَفَاءِ وَ التَّسْلِيمِ لَكَ وَ التَّصْدِيقِ بِكِتَابِكَ وَ اتِّبَاعِ سُنَّةِ رَسُولِك
[۶۷] . وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ صَلَاةً دَائِمَةً لَا تُحْصَى وَ لَا تُعَدُّ وَ لَا يَقْدِرُ قَدْرَهَا غَيْرُكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
[۶۸]. أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذِي لَا يَسْتَغْنِي عَنْهُ الْعِبَادُ فَإِنَّ مَنْ رَغِبَ بِالتَّقْوَى هُدِيَ [زَهِدَ] فِي الدُّنْيَا وَ اعْلَمُوا أَنْ الْمَوْتَ سَبِيلُ الْعَالَمِينَ وَ مَصِيرُ الْبَاقِينَ يَخْتَطِفُ الْمُقِيمِينَ لَا يُعْجِزُهُ لَحَاقُ الْهَارِبِينَ يَهْدِمُ كُلَّ لَذَّةٍ وَ يُزِيلُ كُلَّ نِعْمَةٍ وَ تقشع [يَقْشَعُ] كُلَّ بَهْجَةٍ وَ الدُّنْيَا دَارُ الْفَنَاءِ وَ لِأَهْلِهَا مِنْهَا الْجَلَاءُ وَ هِيَ حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ تُجْلَبُ لِلطَّالِبِ فَارْتَحِلُوا عَنْهَا رَحِمَكُمُ اللَّهُ بِخَيْرِ مَا يَحْضُرُكُمْ مِنَ الزَّادِ وَ لَا تَطْلُبُوا مِنْهَا مَا كَثُرَ مِنَ الْبَلَاغُ وَ لَا تَمُدُّوا أَعْيُنَكُمْ فِيهَا إِلَى مَا مُتِّعَ بِهِ الْمُتْرَفُونَ أَلَا إِنَّ الدُّنْيَا قَدْ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَتْ وَ اخْلَوْلَقَتْ وَ آذَنَ بِوَدَاعٍ أَلَا وَ إِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ رَحَلَتْ وَ أَقْبَلَتْ بِاطِّلَاعٍ.
[۶۹] . «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ» أي فاتقوا الله أن تكذبوه أو تقولوا باطلا عنده فإن الله تعالی يخبره بذلك فتفضحوا.
[۷۰] . فقوله: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ» عطف علی قوله في الآية السابقة: «فَتَبَيَّنُوا» و تقديم الخبر للدلالة علی الحصر، و الإشارة إلی ما هو لازمه فإن اختصاصهم بكون رسول الله ص فيهم لازمه أن يتعلقوا بالرشد و يتجنبوا الغي و يرجعوا الأمور إليه و يطيعوه و يتبعوا أثره و لا يتعلقوا بما تستدعيه منهم أهواؤهم. فالمعنی: و لا تنسوا أن فيكم رسول الله، و هو كناية عن أنه يجب عليهم أن يرجعوا الأمور و يسيروا فيما يواجهونه من الحوادث علی ما يراه و يأمر به من غير أن يتبعوا أهواء أنفسهم.
[۷۱] . و قيل معناه و اعلموا بما أخبره الله تعالی من كذب الوليد أن فيكم رسول الله ص فهذه إحدی معجزاته.
[۷۲] . فإن قلت: ما فائدة تقديم خبر إن علی اسمها؟ قلت: القصد إلی توبيخ بعض المؤمنين علی ما استهجن اللّه منهم من استتباع رأی رسول اللّه ص لآرائهم، فوجب تقديمه لانصباب الغرض إليه.
[۷۳] . وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيداً.
[۷۴] . و سمي موافقته لما يريدونه طاعة لهم مجازاً لأن الطاعة يراعی فيها الرتبة، فلا يكون المطيع مطيعاً لمن دونه، و إنما يكون مطيعاً لمن فوقه إذا فعل ما أمره به، ألا تری انه لا يقال في اللَّه تعالی: إنه مطيع لنا إذا فعل ما أردناه. و يقال فينا إذا فعلنا ما أراده اللَّه: انه مطيع. و النبي صَلی اللَّهُ عَليه و آله فوقنا فلا يكون مطيعاً لنا، فإطلاق ذلك مجاز.
[۷۵] . فإن قلت: فلم قيل يُطِيعُكُمْ دون: أطاعكم؟ قلت: للدلالة علی أنه كان في إرادتهم استمرار عمله علی ما يستصوبونه. و أنه كلما عنّ لهم رأی في أمر كان معمولا عليه، بدليل قوله فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ كقولك: فلان يقری الضيف و يحمی الحريم، تريد: أنه مما اعتاده و وجد منه مستمرّا.
[۷۶] . با توجه به اینکه کلمه «أمر» در بسیاری از آیات قرآن به معنای عالم أمر (در مقابل عالم خلق) که بعد ملکوتی و ماورایی این عالم است به کار رفته یک احتمال بسیار ضعیف این است که امر در اینجا اشاره به مقدرات در افق عالم امر باشد؛ یعنی اگر قرار باشد روابط و اقتضائات عالم امر بر اساس دلخواههای شما رقم میخورد آنگاه شما به زحمت و سختی میافتادید شبیه آن واقعه که قومی از بنیاسرائیل خواستند خداوند اخیتار باران را به خودشان بدهد و خدا داد و آن سال خوشههای گندم آنان بسیار قد کشید اما عملا میوه نداد و فهمیدند که برخلاف تصورشان اینکه بارش به دست آنان باشد به نفع آنان تمام نخواهد شد.
[۷۷] . و تاللّه لَوْ تَكَافُّوا عَنْ زِمَامٍ نَبَذَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص لَاعْتَلَقَهُ وَ لَسَارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً لَا يَكْلُمُ خِشَاشُهُ وَ لَا يُتَعْتَعُ رَاكِبُهُ وَ لَأَوْرَدَهُمْ مَنْهَلًا نَمِيراً فَضْفَاضاً تَطْفَحُ ضِفَّتَاهُ وَ لَأَصْدَرَهُمْ بِطَاناً قَدْ تَخَيَّرَ لَهُمُ الرَّيَّ غَيْرَ مُتَحَلٍّ مِنْهُ بِطَائِلٍ إِلَّا بِغَمْرِ الْمَاءِ وَ رَدْعِهِ سَوْرَةَ السَّاغِبِ وَ لَفُتِحَتْ عَلَيْهِمْ بَرَكَاتُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْض…
[۷۸] . المسألة الثالثة: قال في كثير من الأمر ليعلم أنه قد يوافقهم و يفعل بمقتضی مصلحتهم تحقيقا لفائدة قوله تعالی: وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ [آل عمران: ۱۵۹].
[۷۹] . و الذي يدل علی أن المراد من قوله لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ بيان أنه لا يطيعكم هو أن الجملة الشرطية في كثير من المواضع ترد لبيان امتناع لشرط لامتناع الجزاء كما في قوله تعالی: لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا [الأنبياء: ۲۲] و قوله تعالی: وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً [النساء: ۸۲] فإنه لبيان أنه ليس فيهما آلهة و أنه ليس من عند غير اللّه…
المسألة الثانية: إذا كان المراد من قوله لَوْ يُطِيعُكُمْ بيان كونه غير مطيع لأحد بل هو متبع للوحي فلم لم يصرح به؟ نقول بيان نفي الشيء مع بيان دليل النفي أتم من بيانه من غير دليل، و الجملة الشرطية بيان النفي مع بيان دليله فإن قوله (ليس فيهما آلهة) لو قال قائل: لم قلت إنه ليس فيهما آلهة يجب أن يذكر الدليل فقال: لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا [الأنبياء: ۲۲] فكذلك هاهنا لو قال لا يطيعكم، و قال قائل لم لا يطيع لوجب أن يقال لو أطاعكم لأطاعكم لأجل مصلحتكم، لكن لا مصلحة لكم فيه لأنكم تعنتون و تأثمون و هو يشق عليه عنتكم، كما قال تعالی: عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ [التوبة: ۱۲۸] فإن طاعتكم لا تفيده شيئا فلا يطيعكم، فهذا نفي الطاعة بالدليل و بين نفي الشيء بدليل و نفيه بغير دليل فرق عظيم.
[۸۰] . و قوله: «لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ» أي جهدتم و هلكتم، و الجملة كالجواب لسؤال مقدر كان سائلا يسأل فيقول: لما ذا نرجع إليه و لا يرجع إلينا و لا يوافقنا؟ فأجيب بأنه «لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ».
[۸۱] . و أخرج ابن المنذر عن ابن جریج فی قوله لَوْ یطِیعُكُمْ فِی كَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ یقول لأعنت بعضكم بعضا.
[۸۲] . لَعَنِتُّمْ یعنی لأثمتم فی دینكم،
[۸۳] . أي لو فعل ما تريدونه في كثير من الأمر لوقعتم في عنت و هو الإثم و الهلاك
[۸۴] . أخرج عبد بن حمید و الترمذی و صححه و ابن مردویه عن أبی نضرة قال قرأ أبو سعید الخدری وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یطِیعُكُمْ فِی كَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ قال هذا نبیكم یوحی الیه و خیار أمتكم لو أطاعهم فی كثیر من الامر لعنتوا فكیف بكم الیوم
و أخرج ابن مردویه عن أبی سعید قال لما قبض رسول الله صلی الله علیه و [آله و] سلم أنكرنا أنفسنا و كیف لا ننكر أنفسنا و الله یقول وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یطِیعُكُمْ فِی كَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ
و أخرج عبد بن حمید و ابن جریر عن قتادة وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یطِیعُكُمْ فِی كَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ قال هؤلاء أصحاب نبی الله صلی الله علیه و [آله و] سلم لو أطاعهم نبی الله فی كثیر من الامر لعنتوا فأنتم و الله أسخف قلبا و أطیش عقولا فاتهم رجل رأیه و انتصح كتاب الله فان كتاب الله ثقة لمن أخذ به و انتهی الیه و ان ما سوی كتاب الله تغریر.
[۸۵] . و قوله: «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ» استدراك عما يدل عليه الجملة السابقة: «لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ» من أنهم مشرفون بالطبع علی الهلاك و الغي فاستدرك أن الله سبحانه أصلح ذلك بما أنعم عليهم من تحبيب الإيمان و تكريه الكفر و الفسوق و العصيان.
[۸۶] . و اعلم أن في قوله: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ» إشعارا بأن قوما من المؤمنين كانوا مصرين علی قبول نبأ الفاسق الذي تشير إليه الآية السابقة، و هو الوليد بن عقبة أرسله النبي ص إلی بني المصطلق لأخذ زكواتهم فجاء إليهم فلما رآهم هابهم و رجع إلی المدينة و أخبر النبي ص أنهم ارتدوا فعزم النبي ص علی قتالهم فنزلت الآية فانصرف و في القوم بعض من يصر علی أن يغزوهم
[۸۷] . الجملة المصدّرة بلو لاتكون كلاما مستأنفا، لأدائه إلی تنافر النظم، و لكن متصلا بما قبله حالا من أحد الضميرين في فيكم المستتر المرفوع، أو البارز المجرور. و كلاهما مذهب سديد. و المعنی: أن فيكم رسول اللّه علی حالة يجب عليكم تغييرها. أو أنتم علی حالة يجب عليكم تغييرها: و هي أنكم تحاولون منه أن يعمل في الحوادث علی مقتضی ما يعنّ لكم من رأی، و استصواب فعل المطواع لغيره التابع له فيما يرتئيه، المحتذی علی أمثلته، و لو فعل ذلك لَعَنِتُّمْ أی لوقعتم في العنت و الهلاك. يقال: فلان يتعنت فلانا، أی: يطلب ما يؤدّيه إلی الهلاك. و قد أعنت العظم: إذا هيض بعد الجبر. و هذا يدل علی أن بعض المؤمنين زينوا لرسول اللّه ص الإيقاع ببني المصطلق و تصديق قول الوليد. و أن نظائر ذلك من الهنات كانت تفرط منهم، و أن بعضهم كانوا يتصوّنون و يزعهم جدّهم في التقوی عن الجسارة علی ذلك، و هم الذين استثناهم بقوله تعالی وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ أی إلی بعضكم، و لكنه أغنت عن ذكر البعض: صفتهم المفارقة لصفة غيرهم، و هذا من إيجازات القرآن و لمحاته اللطيفة، التي لا يفطن لها إلا الخواص. و عن بعض المفسرين: هم الذين امتحن اللّه قلوبهم للتقوی… فإن قلت: كيف موقع لكِنْ و شريطتها مفقودة: من مخالفة ما بعدها لما قبلها نفيا و إثباتا؟ قلت: هي مفقودة من حيث اللفظ، حاصلة من حيث المعنی لأن الذين حبب إليهم الإيمان قد غايرت صفتهم صفة المتقدّم ذكرهم، فوقعت، لكنّ في حاق موقعها من الاستدراك.
[۸۸] . واضح است که مبنای این توضیح آن بود که مصداق «کم: شما» در عبارت «حبب الیکم» را غیر از مصداق «کم» در عبارت «لو یطیعکم» دانستیم. اما فخر رازی اگرچه در ابتدا همین سخن زمخشری را نقل و آن را خوب و مناسب دانسته است، اما در ادامه به عنوان «نظر اقوی» این دو را یکی دانسته و تبیینی بسیار تکلفآمیز ارائه داده است که نهتنها اقوی نیست، بلکه اساسا معقول به نظر نمیرسد و لذا در متن اشاره نشد. وی آوردن «ولکن» را جواب از سوال مقدری قلمداد کرده که چنین سوالی بعید است به ذهن هیچ انسان عاقل متعارفی خطور کند، و بر اساس آن سعی کرده این دو «کم» را به یکجا برگرداند. سخن وی چنین است:
ثم قال تعالی: وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ خطابا مع بعض من المؤمنين غير المخاطبين بقوله لَوْ يُطِيعُكُمْ قال الزمخشري اكتفی بالتغاير في الصفة و اختصر و لم يقل حبب إلی بعضكم الإيمان، و قال أيضا بأن قوله تعالی: لَوْ يُطِيعُكُمْ دون أطاعكم يدل علی أنهم كانوا يريدون استمرار تلك الحالة، و دوام النبي ص علی العمل باستصوابهم، و لكن يكون ما بعدها علی خلاف ما قبلها، و هاهنا كذلك و إن لم يكن تحصل المخالفة بتصريح اللفظ لأن اختلاف المخاطبين في الوصف يدلنا علی ذلك لأن المخاطبين أولا بقوله لَوْ يُطِيعُكُمْ هم الذين أرادوا أن يكون النبي ص يعمل بمرادهم، و المخاطبين بقوله حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ هم الذين أرادوا عملهم بمراد النبي ص، هذا ما قاله الزمخشري و اختاره و هو حسن، و الذي يجوز أن يقال و كأنه هو الأقوى أن اللّه تعالى لما قال: إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا [الحجرات: ۶] أي فتثبتوا و اكشفوا قال بعده: وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ أي الكشف سهل عليكم بالرجوع إلى النبي صلى اللّه عليه و [آله و] سلم فإنه فيكم مبين مرشد، … ثم قال تعالی: وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ إشارة إلی جواب سؤال يرد علی قوله فَتَبَيَّنُوا و هو أن يقع لواحد أن يقول إنه لا حاجة إلی المراجعة و عقولنا كافية بها أدركنا الإيمان و تركنا العصيان فكذلك نجتهد في أمورنا، فقال ليس إدراك الإيمان بالاجتهاد، بل اللّه بين البرهان و زين الإيمان حتی حصل اليقين، و بعد حصول اليقين لا يجوز التوقف و اللّه إنما أمركم بالتوقف عند تقليد قول الفاسق، و ما أمركم بالعناد بعد ظهور البرهان، فكأنه تعالی قال: توقفوا فيما يكون مشكوكا فيه لكن الإيمان حببه إليكم بالبرهان فلا تتوقفوا في قبوله، و علی قولنا المخاطب بقوله حَبَّبَ إِلَيْكُمُ هو المخاطب بقوله لَوْ يُطِيعُكُمْ …
المسألة الرابعة: إذا كان المراد بقوله تعالی حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ، فلا تتوقفوا فلم لم يصرح به؟ قلنا لما بيناه من الإشارة إلی ظهور الأمر يعني أنتم تعلمون أن اليقين لا يتوقف فيه، إذ ليس بعده مرتبة حتی يتوقف إلی بلوغ تلك المرتبة لأن من بلغ إلی درجة الظن فإنه يتوقف إلی أن يبلغ درجة اليقين، فلما كان عدم التوقف في اليقين معلوما متفقا عليه لم يقل فلا تتوقفوا بل قال حبب إليكم الإيمان، أي بينه و زينه بالبرهان اليقيني.
(مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج۲۸، ص۱۰۱-۱۰۲)
[۸۹] . عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: ” لَمَّا اشْتَدَّ بِالنَّبِيِّ (ص) وَجَعُهُ، قَالَ: ائْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ، قَالَ عُمَرُ: إِنَّ النَّبِيَّ (ص) غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَعِنْدَنَا كِتَابُ اللَّهِ حَسْبُنَا، فَاخْتَلَفُوا وَكَثُرَ اللَّغَطُ، قَالَ: قُومُوا عَنِّي وَلَا يَنْبَغِي عِنْدِي التَّنَازُعُ، فَخَرَجَ ابْنُ عَبَّاسٍ، يَقُولُ: إِنَّ الرَّزِيَّةَ كُلَّ الرَّزِيَّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَبَيْنَ كِتَابِهِ:
(از ابنعباس نقل شده که گفت: وقتی درد بر پیامبر شدت گرفت فرمود «دفتری بیاورید که مطلب برایتان بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید.» عمر گفت: درد بر پیامبر غلبه کرده است و کتاب خدا نزد ما هست و همان ما را بس است؛ پس اختلاف پیش آمد و درگیری شدید شد، پیامبر (ص) فرمود: «از نزد من بلند شوید و نزاع نزد من سزاوار نیست.» پس ابنعباس بیرون آمد در حالی که میگفت «بزرگترین مصیبت این بود که مانع شدند که رسول خدا چنین مطلبی را برای ما ثبت کند.»
[۹۰] . الحديث السابع و العشرون: أَبَانُ بْنُ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمٍ قَالَ إِنِّي كُنْتُ عِنْدَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ فِي بَيْتِهِ وَ عِنْدَهُ رَهْطٌ مِنَ الشِّيعَةِ [قَالَ] فَذَكَرُوا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ مَوْتَهُ فَبَكَى ابْنُ عَبَّاسٍ وَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَوْمُ الْإِثْنَيْنِ وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي قُبِضَ فِيهِ وَ حَوْلَهُ أَهْلُ بَيْتِهِ وَ ثَلَاثُونَ رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِهِ ايتُونِي بِكَتِفٍ أَكْتُبْ لَكُمْ [فِيهِ] كِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي وَ لَنْ تَخْتَلِفُوا [بَعْدِي] فَمَنَعَهُمْ فِرْعَوْنُ هَذِهِ الْأُمَّةِ فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ يَهْجُرُ فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَالَ إِنِّي أَرَاكُمْ تُخَالِفُونِّي وَ أَنَا حَيٌّ [فَكَيْفَ بَعْدَ مَوْتِي] فَتَرَكَ الْكَتِفَ قَالَ سُلَيْمٌ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيَّ ابْنُ عَبَّاسٍ فَقَالَ يَا سُلَيْمُ لَوْ لَا مَا قَالَ ذَلِكَ الرَّجُلُ لَكَتَبَ لَنَا كِتَاباً لَا يَضِلُّ أَحَدٌ وَ لَا يَخْتَلِفُ فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ وَ مَنْ ذَلِكَ الرَّجُلُ فَقَالَ لَيْسَ إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ فَخَلَوْتُ بِابْنِ عَبَّاسٍ بَعْدَ مَا قَامَ الْقَوْمُ فَقَالَ هُوَ عُمَرُ فَقُلْتُ صَدَقْتَ قَدْ سَمِعْتُ عَلِيّاً ع وَ سَلْمَانَ وَ أَبَا ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادَ يَقُولُونَ إِنَّهُ عُمَرُ فَقَالَ يَا سُلَيْمُ اكْتُمْ إِلَّا مِمَّنْ تَثِقُ بِهِمْ مِنْ إِخْوَانِكَ فَإِنَّ قُلُوبَ هَذِهِ الْأُمَّةِ أُشْرِبَتْ حُبَّ هَذَيْنِ الرَّجُلَيْنِ كَمَا أُشْرِبَتْ قُلُوبُ بَنِي إِسْرَائِيلَ حُبَّ الْعِجْلِ وَ السَّامِرِي.
[۹۱] . وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ قَالَ حَدَّثَنَا مَعْمَرُ بْنُ رَاشِدٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ إِنَّ عَلِيّاً ع قَالَ لِطَلْحَةَ فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ عِنْدَ ذِكْرِ تَفَاخُرِ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ بِمَنَاقِبِهِمْ وَ فَضَائِلِهِمْ يَا طَلْحَةُ أَ لَيْسَ قَدْ شَهِدْتَ رَسُولَ اللَّهِ ص حِينَ دَعَانَا بِالْكَتِفِ لِيَكْتُبَ فِيهَا مَا لَا تَضِلُّ الْأُمَّةُ بَعْدَهُ وَ لَا تَخْتَلِفُ فَقَالَ صَاحِبُكَ مَا قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ يَهْجُرُ فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ تَرَكَهَا قَالَ بَلَى قَدْ شَهِدْتُهُ قَالَ فَإِنَّكُمْ لَمَّا خَرَجْتُمْ أَخْبَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ ص بِالَّذِي أَرَادَ أَنْ يَكْتُبَ فِيهَا وَ يُشْهِدَ عَلَيْهِ الْعَامَّةَ وَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ أَخْبَرَهُ بِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ عَلِمَ أَنَّ الْأُمَّةَ سَتَخْتَلِفُ وَ تَفْتَرِقُ ثُمَّ دَعَا بِصَحِيفَةٍ فَأَمْلَى عَلَيَّ مَا أَرَادَ أَنْ يَكْتُبَ فِي الْكَتِفِ وَ أَشْهَدَ عَلَى ذَلِكَ ثَلَاثَةَ رَهْطٍ سَلْمَانَ الْفَارِسِيَّ وَ أَبَا ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادَ وَ سَمَّى مَنْ يَكُونُ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَى الَّذِينَ أَمَرَ الْمُؤْمِنِينَ بِطَاعَتِهِمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَسَمَّانِي أَوَّلَهُمْ ثُمَّ ابْنِي هَذَا حَسَنٌ ثُمَّ ابْنِي هَذَا حُسَيْنٌ ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ ابْنِي هَذَا حُسَيْنٍ كَذَلِكَ يَا أَبَا ذَرٍّ وَ أَنْتَ يَا مِقْدَادُ قَالا نَشْهَدُ بِذَلِكَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ طَلْحَةُ وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص يَقُولُ لِأَبِي ذَرٍّ مَا أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ وَ لَا أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ ذَا لَهْجَةٍ أَصْدَقَ وَ لَا أَبَرَّ مِنْ أَبِي ذَرٍّ وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنَّهُمَا لَمْ يَشْهَدَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ أَصْدَقُ وَ أَبَرُّ عِنْدِي مِنْهُمَا.
[۹۲] . فَلَمَّا سَلَّمَ انْصَرَفَ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ اسْتَدْعَى أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ جَمَاعَةً مِمَّنْ حَضَرَ الْمَسْجِدَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ثُمَّ قَالَ أَ لَمْ آمُرْ أَنْ تَنْفُذُوا جَيْشَ أُسَامَةَ فَقَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَلِمَ تَأَخَّرْتُمْ عَنْ أَمْرِي فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ إِنَّنِي كُنْتُ خَرَجْتُ ثُمَّ رَجَعْتُ لِأُجَدِّدَ بِكَ عَهْداً وَ قَالَ عُمَرُ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَمْ أَخْرُجْ لِأَنَّنِي لَمْ أُحِبَّ أَنْ أَسْأَلَ عَنْكَ الرَّكْبَ فَقَالَ النَّبِيُّ ص فَانْفُذُوا جَيْشَ أُسَامَةَ فَانْفُذُوا جَيْشَ أُسَامَةَ يُكَرِّرُهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ أُغْمِيَ عَلَيْهِ مِنَ التَّعَبِ الَّذِي لَحِقَهُ وَ الْأَسَفِ فَمَكَثَ هُنَيْهَةً مُغْمًى عَلَيْهِ وَ بَكَى الْمُسْلِمُونَ وَ ارْتَفَعَ النَّحِيبُ مِنْ أَزْوَاجِهِ وَ وُلْدِهِ وَ النِّسَاءِ الْمُسْلِمَاتِ وَ مَنْ حَضَرَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ .
فَأَفَاقَ ع فَنَظَرَ إِلَيْهِمْ ثُمَّ قَالَ ائْتُونِي بِدَوَاةٍ وَ كَتِفٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً ثُمَّ أُغْمِيَ عَلَيْهِ فَقَامَ بَعْضُ مَنْ حَضَرَ يَلْتَمِسُ دَوَاةً وَ كَتِفاً فَقَالَ لَهُ عُمَرُ ارْجِعْ فَإِنَّهُ يَهْجُرُ فَرَجَعَ وَ نَدِمَ مَنْ حَضَرَهُ عَلَى مَا كَانَ مِنْهُمْ مِنَ التَّضْجِيعِ فِي إِحْضَارِ الدَّوَاةِ وَ الْكَتِفِ فَتَلَاوَمُوا بَيْنَهُمْ فَقَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ لَقَدْ أَشْفَقْنَا مِنْ خِلَافِ رَسُولِ اللَّهِ.
فَلَمَّا أَفَاقَ ص قَالَ بَعْضُهُمْ أَ لَا نَأْتِيكَ بِكَتِفٍ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ دَوَاةٍ فَقَالَ أَ بَعْدَ الَّذِي قُلْتُمْ لَا وَ لَكِنَّنِي أُوصِيكُمْ بِأَهْلِ بَيْتِي خَيْراً ثُمَّ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ عَنْ الْقَوْمِ فَنَهَضُوا وَ بَقِيَ عِنْدَهُ الْعَبَّاسُ وَ الْفَضْلُ وَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ خَاصَّةً.
فَقَالَ لَهُ الْعَبَّاسُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنْ يَكُنْ هَذَا الْأَمْرُ فِينَا مُسْتَقَرّاً بَعْدَكَ فَبَشِّرْنَا وَ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّا نُغْلَبُ عَلَيْهِ فَأَوْصِ بِنَا فَقَالَ أَنْتُمُ الْمُسْتَضْعَفُونَ مِنْ بَعْدِي وَ أَصْمَتَ فَنَهَضَ الْقَوْمُ وَ هُمْ يَبْكُونَ قَدْ أَيِسُوا مِنَ النَّبِيِّ ص.
[۹۳] . «ولكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ» هذا خطاب للمؤمنين المخلصين الذين لا يكذبون النبي ص لا يخبرون بالباطل، أي جعل الايمان أحب الأديان إليكم. وَ زَيَّنَهُ بتوفيقه فِي قُلُوبِكُمْ أي حسنه إليكم حتى اخترتموه. وفي هذا رد على القدرية و- الإمامية و- غيرهم، حسب ما تقدم في غير موضع. فهو سبحانه المنفرد بخلق ذوات الخلق و- خلق أفعالهم و- صفاتهم و- اختلاف ألسنتهم و ألوانهم، لا شريك له.
[۹۴] . ثم خاطب المؤمنين الذين لا يكذبون فقال «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ» أي جعله أحب الأديان إليكم بأن أقام الأدلة علی صحته و بما وعد من الثواب عليه «وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ» بالألطاف الداعية إليه «وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ» بما وصف من العقاب عليه بوجوه الألطاف الصارفة عنه … و في هذه الآية دلالة علی بطلان مذهب أهل الجبر من وجوه (منها) أنه إذا حبب في قلوبهم الإيمان و كره الكفر فمن المعلوم أنه لا يحبب ما لا يحبه و لا يكره ما لا يكرهه (و منها) أنه إذ ألطف في تحبيب الإيمان بألطافه دل ذلك علی ما نقوله في اللطف.
[۹۵] . و معنی تحبيب اللّه و تكريهه اللطف و الإمداد بالتوفاق، و سبيله الكناية كما سبق، و كل ذی لب و راجع إلی بصيرة و ذهن لا يغبی عليه أن الرجل لا يمدح بغير فعله، و حمل الآية علی ظاهرها يؤدّی إلی أن يثنی عليهم بفعل اللّه، و قد نفی اللّه هذا عن الذين أنزل فيهم «وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا» فإن قلت: فإنّ العرب تمدح بالجمال و حسن الوجوه، و ذلك فعل اللّه، و هو مدح مقبول عند الناس غير مردود. قلت: الذي سوّغ ذلك لهم أنهم رأوا حسن الرواء و و سامة المنظر في الغالب، يسفر عن مخبر مرضی و أخلاق محمودة و من ثم قالوا: أحسن ما في الدميم وجهه، فلم يجعلوه من صفات المدح لذاته، و لكن لدلالته علی غيره. علی أن من محققة الثقات و علماء المعاني من دفع صحة ذلك و خطأ المادح به، و قصر المدح علی النعت بأمّهات الخير: و هي الفصاحة و الشجاعة و العدل و العفة، و ما يتشعب منها و يرجع إليها، و جعل الوصف بالجمال و الثروة و كثرة الحفدة و الأعضاد و غير ذلك مما ليس للإنسان فيه عمل غلطا و مخالفة عن المعقول.
[۹۶] . المسألة الخامسة: ما المعنی في قوله حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ نقول قوله تعالی: حَبَّبَ إِلَيْكُمُ أي قربه و أدخله في قلوبكم ثم زينه فيها بحيث لا تفارقونه و لا يخرج من قلوبكم، و هذا لأن من يحب أشياء فقد يمل شيئا منها إذا حصل عنده و طال لبثه و الإيمان كل يوم يزداد حسنا، و لكن من كانت عبادته أكثر و تحمله لمشاق التكليف أتم، تكون العبادة و التكاليف عنده ألذ و أكمل، و لهذا قال في الأول: حَبَّبَ إِلَيْكُمُ و قال ثانيا: وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ كأنه قربه إليهم ثم أقامه في قلوبهم.
[۹۷] . و المراد بتحبيب الإيمان إليهم جعله محبوبا عندهم و بتزيينه في قلوبهم تحليته بجمال يجذب قلوبهم إلی نفسه فيتعلقون به و يعرضون عما يلهيهم عنه. و قوله: «وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ» عطف علی «حَبَّبَ» و تكريه الكفر و ما يتبعه إليهم جعلها مكروهة عندهم تتنفر عنها نفوسهم، و الفرق بين الفسوق و العصيان- علی ما قيل- إن الفسوق هو الخروج عن الطاعة إلی المعصية، و العصيان نفس المعصية و إن شئت فقل: جميع المعاصي، و قيل: المراد بالفسوق الكذب بقرينة الآية السابقة و العصيان سائر المعاصي.
[۹۸] . المسألة السادسة: ما الفرق بين الأمور الثلاثة و هي الكفر و الفسوق و العصيان؟ فنقول هذه أمور ثلاثة في مقابلة الإيمان الكامل لأن الإيمان الكامل المزين، هو أن يجمع التصديق بالجنان و الإقرار باللسان و العمل بالأركان أحدها قوله تعالی: وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ و هو التكذيب في مقابلة التصديق بالجنان، و الفسوق هو الكذب و ثانيها هو ما قبل هذه الآية و هو قوله تعالی: إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ [الحجرات: ۶] سمي من كذب فاسقا فيكون الكذب فسوقا، ثالثها ما ذكره بعد هذه الآية، و هو قوله تعالی: بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ [الحجرات: ۱۱] فإنه يدل علی أن الفسوق أمر قولي لاقترانه بالاسم، و سنبين تفسيره إن شاء اللّه تعالی و رابعها: وجه معقول و هو أن الفسوق هو الخروج عن الطاعة علی ما علم في قول القائل: فسقت الرطبة إذا خرجت، و غير ذلك لأن الفسوق هو الخروج زيد في الاستعمال كونه الخروج عن الطاعة، لكن الخروج لا يكون له ظهور بالأمر القلبي، إذ لا اطلاع علی ما في القلوب لأحد إلا للّه تعالی، و لا يظهر بالأفعال لأن الأمر [ص۱۰۳] قد يترك إما لنسيان أو سهو، فلا يعلم حال التارك و المرتكب أنه مخطئ أو متعمد، و أما الكلام فإنه حصول العلم بما عليه حال المتكلم، فالدخول في الإيمان و الخروج منه يظهر بالكلام فتخصيص الفسوق بالأمر القولي أقرب، و أما العصيان فترك الأمر و هو بالفعل أليق، فإذا علم هذا ففيه ترتيب في غاية الحسن، و هو أنه تعالی كره إليكم الكفر و هو الأمر الأعظم كما قال تعالی: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ [لقمان: ۱۳] ثم قال تعالی: وَ الْفُسُوقَ يعني ما يظهر لسانكم أيضا، ثم قال: وَ الْعِصْيانَ و هو دون الكل و لم يترك عليكم الأمر الأدنی و هو العصيان.
[۹۹] . و قال بعض الناس الكفر ظاهر و الفسوق هو الكبيرة، و العصيان هو الصغيرة، و ما ذكرناه أقوی.
[۱۰۰] . «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یطِیعُكُمْ فِی كَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَكِیمٌ» … قد عبّر تبارك وتعالی فی هذه الآیة عن الأئمّة الاثنی عشر صلوات اللَّه علیهم بالإیمان بدلیل «اولئك» ولا مشار إلیه لها فیها سواها؛ إشارةً إلی أنّهم علیهم السلام من نور واحدٍ، وأنّهم شخص الإیمان. وعن الأوّل بالكفر، ونسق القرآن كذلك، وقد نزلت فیه: «قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِیلًا إِنَّكَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ»، وكانت مدّة طغیانه سنتین. وفی المائدة: «وَ مَنْ لَمْ یحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ»، ثمّ: «وَ مَنْ لَمْ یحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»، ثمّ: «وَ مَنْ لَمْ یحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ». وعن الثانی بالفسوق، والفسق لغةً الظلم، والفسوق مصدر وجمع، فإفراده للتناظر وطرفیه علی الإفراد، وجمعیته للإشارة علی كثرة ظلمه، وأنّه مصدر كلّ ظلم. وعن الثالث بالعصیان، وهو مشهور فی المخالفین أیضاً بذلك كشهرة شیخیهم بالاعتبار. ولمّا علم اللَّه تعالی أنّهم بعد انقراض زمان خلفائهم یلقّبونهم بالخلفاء الراشدین أنزل اللَّه تعالی «أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ» یعنی الذین عبّر عنهم بالإیمان، لا الذین عبّر عنهم بالكفر والفسوق والعصیان.
[۱۰۱] . عَنْهُ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ وَ غَيْرِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا تَغْتَرُّوا بِصَلَاتِهِمْ وَ لَا بِصِيَامِهِمْ فَإِنَّ الرَّجُلَ رُبَّمَا لَهِجَ بِالصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ حَتَّى لَوْ تَرَكَهُ اسْتَوْحَشَ وَ لَكِنِ اخْتَبِرُوهُمْ عِنْدَ صِدْقِ الْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ.
[۱۰۲] . سلسله سند: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:…
[۱۰۳] . چنانکه در خصوص «فسوق» و بویژه «عصیان» نیز متعلق آن مهم است؛ و مثلا عصیان یک ظالم را کردن و با او همراهی نکردن، نهتنها بد نیست بلکه بسیار مطلوب است؛ و در ادبیات عمومی نیز همه عصیان در برابر ظلم و ستم را مطلوب میدانند؛ یعنی بد بودن عصیان کاملا ناظر به متعلق عصیان است؛ البته ظاهرا در کاربردهای قرآنی موردی نیست که این دو کلمه در بار معنایی مثبت به کار رود؛ مگر با همین توسعه معنایی (و به عنوان محتملات دیگر آیات؛ و نه ظهور اولی و اصلی آیه) که در متن اشاره شد.
[۱۰۴] . مرحوم طبرسی این توضیح را میدهد و بعد از آن یک «قیل» میآورد که فرق آن قیل و قول اصلی برایم معلوم نشد:
ثم عاد سبحانه إلی الخبر عنهم فقال «أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ» يعني الذين وصفهم بالإيمان و زينه في قلوبهم هم المهتدون إلی محاسن الأمور و قيل هم الذين أصابوا الرشد و اهتدوا إلی الجنة.
[۱۰۵] . و قوله: «أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ» بيان أن حب الإيمان و الانجذاب إليه و كراهة الكفر و الفسوق و العصيان هو سبب الرشد الذي يطلبه الإنسان بفطرته و يتنفر عن الغي الذي يقابله فعلی المؤمنين أن يلزموا الإيمان و يتجنبوا الكفر و الفسوق و العصيان حتی يرشدوا و يتبعوا الرسول و لا يتبعوا أهواءهم. [ص۳۱۴] و لما كان حب الإيمان و الانجذاب إليه و كراهة الكفر و نحوه صفة بعض من كان الرسول فيهم دون الجميع كما يصرح به الآية السابقة، و قد وصف بذلك جماعتهم تحفظا علی وحدتهم و تشويقا لمن لم يتصف بذلك منهم غير السياق و التفت عن خطابهم إلی خطاب النبي ص فقال: «أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ» و الإشارة إلی من اتصف بحب الإيمان و كراهة الكفر و الفسوق و العصيان، ليكون مدحا للمتصفين بذلك و تشويقا لغيرهم.
[۱۰۶] . این نکته به نحوی اقتباس از این عبارات فخر رازی است؛ هرچند تفاوتهایی دارد:
ثم قال تعالی: أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ. خطابا مع النبي ص و فيه معنی لطيف: و هو أن اللّه تعالی في أول الأمر قال: وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ أي هو مرشد لكم فخطاب المؤمنين للتنبيه علی شفقته بالمؤمنين، فقال في الأول كفی النبي مرشدا لكم ما تسترشدونه فأشفق عليهم و أرشدهم، و علی هذا قوله الرَّاشِدُونَ أي الموافقون للرشد يأخذون ما يأتيهم و ينتهون عما ينهاهم. (مفاتیح الغیب، ج۲۸، ص۱۰۳)
[۱۰۷] . در مورد حضرت شعیب هم دشمنانش وی را رشید میدانستند: «قالُوا يا شُعَيْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ في أَمْوالِنا ما نَشؤُا إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَليمُ الرَّشيدُ» (هود/۸۷)
[۱۰۸] . فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئيسٍ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ.
[۱۰۹] . وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبايَعْتُمْ وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهيدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُ.
[۱۱۰] . وَ الَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون.
[۱۱۱] . وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقينَ.
[۱۱۲] . وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقين.
[۱۱۳] . و قوله أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ و الخطاب لرسول اللّه ص.
[۱۱۴] . و الآية علی ما يفيده السياق من تتمة الكلام في الآية السابقة تعمم ما فيها من الحكم و تؤكد ما فيها من التعليل فمضمون الآية السابقة الحكم بوجوب التبين في خبر الفاسق و تعليله بوجوب التحرز عن بناء العمل علی الجهالة، و مضمون هذه الآية تنبيه المؤمنين علی أن الله سبحانه أوردهم شرع الرشد و لذلك حبب إليهم الإيمان و زينة في قلوبهم و كره إليهم الكفر و الفسوق و العصيان فعليهم أن لا يغفلوا عن أن فيهم رسول الله و هو مؤيد من عند الله و علی بينة من ربه لا يسلك إلا سبيل الرشد دون الغي فعليهم أن يطيعوا الرسول ص فيما يأمرهم به و يريدوا ما أراده و يختاروا ما اختاره، و لا يصروا علی أن يطيعهم في آرائهم و أهوائهم فإنه لو يطيعهم في كثير من الأمر جهدوا و هلكوا.
[۱۱۵] . و المعنى: أن فيكم رسول اللّه على حالة يجب عليكم تغييرها. أو أنتم على حالة يجب عليكم تغييرها: و هي أنكم تحاولون منه أن يعمل في الحوادث على مقتضى ما يعنّ لكم من رأى، و استصواب فعل المطواع لغيره التابع له فيما يرتئيه، المحتذى على أمثلته، و لو فعل ذلك لَعَنِتُّمْ أى لوقعتم في العنت و الهلاك … و هذا يدل على أن بعض المؤمنين زينوا لرسول اللّه صلى اللّه عليه و [آله و] سلم الإيقاع ببني المصطلق و تصديق قول الوليد. و أن نظائر ذلك من الهنات كانت تفرط منهم، و أن بعضهم كانوا يتصوّنون و يزعهم جدّهم في التقوى عن الجسارة على ذلك، و هم الذين استثناهم بقوله تعالى وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ أى إلى بعضكم
[۱۱۶] . و الذي يجوز أن يقال و كأنه هو الأقوی أن اللّه تعالی لما قال: إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا [الحجرات: ۶] أي فتثبتوا و اكشفوا قال بعده: وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ أي الكشف سهل عليكم بالرجوع إلی النبي ص فإنه فيكم مبين مرشد، و هذا كما يقول القائل عند اختلاف تلاميذ شيخ في مسألة: هذا الشيخ قاعد لا يريد بيان قعوده، و إنما يريد أمرهم بالمراجعة إليه، و ذلك لأن المراد منه أنه لا يطيعكم في كثير من الأمر، و ذلك لأن الشيخ فيما ذكرنا من المثال لو كان يعتمد علی قول التلاميذ لا تطمئن قلوبهم بالرجوع إليه، أما إذا كان لا يذكر إلا من النقل الصحيح، و يقرره بالدليل القوي يراجعه كل أحد، فكذلك هاهنا قال استرشدوه فإنه يعلم و لا يطيع أحدا فلا يوجد فيه حيف و لا يروج عليه زيف…
المسألة الأولی: لو قال قائل إذا كان المراد بقوله وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ الرجوع إليه و الاعتماد علی قوله، فلم لم يقل بصريح اللفظ فتبينوا و راجعوا النبي ص؟ و ما الفائدة في العدول إلی هذا المجاز؟ نقول الفائدة زيادة التأكيد و ذلك لأن قول القائل فيما ذكرنا من المثال هذا الشيخ قاعد آكد في وجوب المراجعة إليه من قوله راجعوا شيخكم، و ذلك لأن القائل يجعل وجوب المراجعة إليه متفقا عليه، و يجعل سبب عدم الرجوع عدم علمهم بقعوده، فكأنه يقول: إنكم لا تشكون في أن الكاشف هو الشيخ، و أن الواجب مراجعته فإن كنتم لا تعلمون قعوده فهو قاعد فيجعل حسن المراجعة أظهر من أمر القعود كأنه يقول خفی عليكم قعوده فتركتم مراجعته، و لا يخفی عليكم حسن مراجعته، فيجعل حسن مراجعته أظهر من الأمر الحسي، بخلاف ما لو قال [ ص۱۰۲] راجعوه، لأنه حينئذ يكون قائلا بأنكم ما علمتم أن مراجعته هو الطريق، و بين الكلامين بون بعيد، فكذلك قوله تعالی: وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ يعني لا يخفی عليكم وجوب مراجعته، فإن كان خفي عليكم كونه فيكم، فاعلموا أنه فيكم فيجعل حسن المراجعة أظهر من كونه فيهم حيث ترك بيانه و أخذ في بيان كونه فيهم، و هذا من المعاني العزيزة التي توجد في المجازات و لا توجد في الصريح.
بازدیدها: ۶۲۷
بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۷۶-۲) نکات ادبی مربوط به آیه یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی أَنْ یكُونُوا خَیراً مِنْهُ
بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۷۹-۱) نکات ادبی مربوط به آیه «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا ی