۱۱۳۶) لَقَدْ كانَ لَكُمْ فيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ

۳۰ ربیع‌الاول- ۵ ربیع الثانی ۱۴۴۶

ترجمه

حقیقتا برای شما در آنها اسوه خوبی هست برای کسی که به خداوند و روز دیگر ایمان دارد؛ و هرکس سرپیچی کند [روی گرداند] پس بی‌تردید تنها خداوند است که بی‌نیاز و ستوده است.

اختلاف قرائت

فيهمْ /  فيهمُ[۱]
أُسْوَةً / إسْوَةً[۲]
فَإِنَّ اللهَ هُوَ / فَإِنَّ الله هُّوَ[۳]

نکات ادبی

أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ

درباره دو کلمه «أسوة» و «حسنة» ذیل آیه ۴ همین سوره بحث شد.

جلسه ۱۱۳۴ https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-04/

يَرْجُوا

قبلا بیان شد که ماده «رجو» در اصل در دو معنای متفاوت به کار می‌رود: یکی در معنای امید و آرزو و انتظار رسیدن خبر خوش (که در این آیه در همین معناست)؛ و دیگری در معنای «کنار و طرف و حاشیه»ی چیزی (وَ الْمَلَكُ عَلى‏ أَرْجائِها: فرشتگان در نواحی و اطراف آسمان مستقرند؛ الحاقة/۱۷)؛ و با اینکه این کلمه در مقابل کلمه «خوف» است (خوف، انتظار امر ناخوشایند را داشتن است) اما اغلب اهل لغت بر این باورند که گاهی کلمه «رجا» در مورد خوف و نگرانی هم به کار می‌رود و آیه »ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً، نوح/۱۳» را از این باب می‌دانند.

البته ماده «رجأ»  به معنای «تاخیر انداختن» (مثلا: تُرْجِي مَنْ تَشاءُ مِنْهُن‏؛ احزاب/۵۳) را غالبا متمایز از «رجو» به معنای انتظار داشتن دانسته‌اند؛ هر چند برخی احتمال می‌دهند که این دو کلمه در اشتقاق کبیر به هم برگردند، چرا که انتظار کشیدن هم با نوعی تاخیر در وقوع واقعه مورد انتظار، همراه است؛ و بر همین اساس، در مورد برخی کلمات قرآنی که عده‌ای آن را از ماده «رجو» دانسته‌اند، احتمال اینکه از ماده «رجأ» به معنای تاخیر باشد هم مطرح شده است، چنانکه در آیات «أَرْجِهْ وَ أَخاهُ» (اعراف/۱۱؛ شعراء/۳۶) ، «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ‏» (توبه/۱۰۶) – که در قرائتی دیگر، «مرجئون» هم خوانده شده- و «الْمَلَكُ عَلى‏ أَرْجائِها» هر دو قول مطرح شده است.

در خصوص تعبیر «كانَ يَرْجُوا» هم اشاره شد که وقتی «کان» قبل از فعل مضارع بیاید دلالت بر استمرار و وجود یک وضعیت همیشگی‌ای در آن فعل می‌کند.

جلسه ۴۰۲ http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-5/

الْآخِرَ

قبلا بیان شد که ماده «أخر» را در اصل به معنای تخلف و عقب ماندن چیزی از مقارن خویش و نقطه مقابل «تقدم» (= پیشی گرفتن) دانسته‌اند؛ که کلمه تأخیر در فارسی کلمه‌ای آشناست.

از این ماده دو کلمه «آخَر» و «آخِر» معروف است که در فارسی به ترتیب، به معنای «آخری، پایانی» و «دیگر» به کار می‌رود.

درباره تفاوت این دو اغلب صرفا به این اشاره کرده‌اند که «آخَر» (مونث آن: «أخری») در مقابل «واحد» است و «آخِر» (مونث آن: «آخِرة») در مقابل «اول» (مونث آن: «أولی») است (عيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا، مائده/۱۱۴؛ قُلْ إِنَّ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ، واقعه/۴۹؛ وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولی‏، ضحی/۴). مرحوم مصطفوی تفاوت را با توجه به وزن و صیغه آنها چنین توضیح داده‌ که «آخَر» بر وزن «أفعل» صیغه تفضیل است و دلالت بر شدت تاخر دارد، ولی «آخِر» بر وزن «فاعل» به معنای به صرف متاخر بودن از چیزی که ماقبل آن بوده دلالت دارد؛ البته به نظر می‌رسد توضیح ایشان و مصادیقی که به عنوان شاهد برمی‌شمرند، بویژه در خصوص «آخَر» با تکلف همراه، و چه‌بسا بالعکس باشد، بویژه که وجود معنای تفضیلی در «آخَر» و مونث آن: «أخری» – چنانکه در ادامه خواهد آمد – بیشتر اقتضای این را دارد که صرفا به بعدیت اشاره کند. عسکری هم توضیح داده که «آخَر» («أُخری»، دیگر) به معنای «دوم» در جایی به کار می‌رود که علاوه بر «مورد اول» و این گزینه، سوم و چهارم و .. هم برایش فرض داشته باشد؛ اما «آخِر» در جایی به کار می‌رود که گزینه دیگری در کار نباشد، مثلا در مقابل ربیع‌الاول، ربیع‌الآخِر گفته می‌شود؛ این سخن مویدات فراوانی در قرآن کریم دارد که در همانجا فهرست شد؛ و از آن سو، کلمه «آخِر» نیز عموما در مواردی به کار رفته که گزینه دیگری بین اول و آخر، در کار نیست؛ مثلا «تَكُونُ لَنا عيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا» (مائده/۱۱۴) «آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَی الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ» (آل عمران/۷۲) ، «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ» (حدید/۱) (که با توجه به این نکته، نکته ظریفی در خصوص آیه «دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» (یونس/۱۰) می‌توان استنباط کرد که تسبیح و حمد، آغاز وپایان بهشتیان است).

و در مورد تعبیرهای جمع این دو نیز،  «آخَرينَ» به معنای مطلقِ «دیگران» است: «عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضی‏ وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ» (مزمل/۲۰) «ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرينَ … ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرينَ (مومنون/۳۱ و۴۲) ، «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرينَ» (نساء/۱۳۳) و اگر گاه مانند دو تعبیر «ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرينَ» (شعراء/۶۶؛ صافات/۸۲) و «ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرينَ» (شعراء/۱۷۲؛ صافات/۱۳۶) که به ترتیب درباره قوم فرعون و قوم لوط است، منحصر در یک گروه دیگر می‌شود به خاطر قرائن مقامی، و نه اقتضای خود لفظ است؛ در حالی که کاربردهای کلمه (آخِرينَ) بخوبی نشان می‌دهد که اینها تنها گروه در مقابل «اولین» و … هستند: «ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلينَ؛ وَ قَليلٌ مِنَ الْآخِرينَ» (واقعه/۱۳-۱۴) «قُلْ إِنَّ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ» (واقعه/۴۹) ، «أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلين‏؛ ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرينَ» (مرسلات/۱۶-۱۷) «وَ اجْعَلْ لي‏ لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرينَ» (شعراء/۸۴).

اما شاید درباره این تحلیل مناقشه شود، زیرا:

اولا (اگر «آخِرة» را مونث «آخِر» بگیریم) در مقابل «أولی» ، هم تعبیر «أخری» به کار رفته و هم تعبیر «آخرة»: (فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولی،‏نجم/۲۵؛ قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُم، اعراف/۳۸) پس «آخِر» و «آخَر» (که مذکر همین دو است) لزوما چنین تقابلی با هم ندارند.

و ثانیا درمقابل عالم دنیا که بر آن «النشأة الأولی» اطلاق شده (وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولی‏ فَلَوْ لا تَذَكَّرُون‏؛ واقعه/۶۲)، برای آخرت هم تعبیر «النَّشْأَةَ الْأُخْری‏» (وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْری؛ نجم/۴۷) ‌اطلاق شده و هم تعبیر «النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ» (قُلْ سيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ؛ عنکبوت/۲۰) آمده است.

هرچند حق این است که در قبال ۱۱۵ مورد کاربرد کلمه «الآخِرَة» در قرآن کریم، تنها ۳ مورد آن در غیرِ عالم آخرت به کار رفته است: یکی «الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ» (ص/۷) و دوم «وَعْدُ الْآخِرَةِ» (اسراء/۷ و۱۰۴)؛ و نیز در قبال ۲۶ مورد کاربرد تعبیر «الْيَوْمَ الْآخِر»، فقط یکبار تعبیر «النَّشْأَةَ الْأُخْری» (نجم/۴۷) برای اشاره به عالم آخرت آمده، آن هم در حالی که تعبیر «أُخْری» ۲۶ بار در قرآن کریم به کار رفته است؛ و تقریبا در همه آنها «أُخْری»، «دیگری»ای است که سومی و چهارمی هم برایش فرض دارد؛ از این رو کاملا محتمل است که تحلیل مذکور درست باشد و فقط در تعبیر «النَّشْأَةَ الْأُخْری» ملاحظه دیگری در کار باشد (مانند این ملاحظه که «النَّشْأَةَ برای اشاره به مراتب وجود است؛ واگر به عنوان عالم بنگریم، در برابر دنیا فقط یک عالم آخرت داریم؛ اما اگر به لحاظ مراتب وجودی بنگریم، مرتبه دنیا و مرتبه آخرت دو مرتبه  از مراتب وجودند، که مراتب دیگری هم غیر از آنها فرض دارد)؛ با این بیان، «آخِرت» به نحوی در مقابل «دنیا» به کار می‌رود که حالت سومی ندارد؛ و اینکه در اصطلاحات فنی، عالم برزخ (از مردن تا نفخ صور) را از عالم آخرت (از نفخ صور به بعد) متمایز می‌کنند؛ تعبیر دقیقی نیست، چنانکه در ادبیات دینی، دوره حیات برزخی را هم جزیی از عالم آخرت قرار داده‌اند؛ و به این لحاظ، برزخ، در وضعیت بینابین دنیا و آخرت قرار داشتن است، نه سومیِ دنیا و آخِرت. بله، اینکه عالم برزخ، یک مرتبه وجودی غیر از مرتبه طبیعت (دنیا) و مرتبه مجرد تام (عالم عقل، عالم قیامت) باشد و مراتب وجودی حتی به این سه‌تا نیز منحصر نباشد، با توجه به کاربرد «النَّشْأَةَ الْأُخْری» هیچ مشکلی ندارد.

همینجا خوب است که یادآوری شود که اگرچه کلمه «آخرت» وصف است و در موارد متعددی با موصوف‌هایی نظیر «النَّشْأَةَ» یا «الدار» آمده، اما در ادبیات قرآن، این وصف به عنوان اسم در مقابل «دنیا» (که آن هم وصف است و به صورت اسم رایج شده) و بدون موصوف رایج شده است (مثلا: آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً، بقره/۲۰۱؛ منکم مَنْ يُريدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الْآخِرَةَ، آل عمران/۱۵۲؛ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ، حج/۱۱). در مورد چرایی مونث بودنش ظاهرا به خاطر مونث بودنِ موصوف محذوف آن است، (زیرا وقتی موصوف مذکور داشته، مانند تعبیر «الیوم الآخر»، آن هم مذکر آمده)؛ و آن محذوف می‌تواند «النشأة» (النشأة الآخرة، عنکبوت/۲۰) یا «الدار» (الدار الآخرة، بقره/۹۴) و مانند آن باشد. (جالب اینجاست که در قرآن کریم با اینکه سرای آخرت را خود حیات و زندگی خوانده «إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ» و بارها از تقابل «حیات دنیا« و «آخرت» سخن گفته [مثلا: َ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ، بقره/۸۶؛ أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ قَليلٌ، توبه/۳۸؛ لَهُمُ الْبُشْری‏ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ، یونس/۶۴] با این حال اصلا ترکیب «الْحَياة الْآخِرَة» به کار نرفته است.)

نکته دیگر اینکه ترکیب «سرای آخرت» گاهی به صورت موصوف و وصفت و گاهی به صورت مضاف و مضاف الیه می‌آید «وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ‏» (أنعام/۳۲)، «وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا» (يوسف/۱۰۹) و گفته‌اند وقتی به صورت مضاف الیه می‌آید موصوفش در تقدیر است و مثلا «دار الحياة الآخرة» بوده است … .

جلسه ۹۸۱ http://yekaye.ir/al-waqiah-56-14/

يَتَوَلَّ

درباره ماده «ولی» ذیل آیه اول همین سوره بحث شد.

جلسه ۱۱۳۰ https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/

الْغَنِيُّ

قبلا بیان شد که ماده «غنی» وقتی به صورت کلمه و با الف مقصوره (غِنی) به کار می‌رود غالبا در معنای مال و ثروت است، و وقتی با الف ممدوده (غِناء) به کار می‌رود یک نوع صدای طرب‌انگیز است؛ و البته اگر با الف ممدوده به صورت مفتوح الغین ادا شود (غَناء) به معنای بی‌نیازی و کفایت است و از همان معنای اول است. اگرچه ابن فارس نتوانسته معنای واحدی برای آن بیابد و در خصوص آن، از دو اصل (یکی در معنای «کفایت» و دوم این «صوت» خاص) سخن گفته، اما برخی از اهل لغت این دومی را هم به آن اولی برگردانده‌اند؛ مثلا عسکری بر این باور است که چون همانند ثروت که نفس را بهره‌مند می‌سازد صوت غنایی هم بهره نفسانی به انسان می‌رساند چنین نامیده شده؛ یا حسن جبل بعد از اینکه توضیح داده که حرف «غ» برای یک نحوه تخلخل همراه با سستی به کار می‌رود و حرف «ن» بر یک امتداد لطیف در باطن دلالت دارد و حرف «ی» هم یک نحوه اتصال و امتداد را نشان می‌دهد و ترکیب اینها بر امتداد وجود چیزی لطیف به وفور در یک عرصه دلالت دارد، معنای محوری این ماده را «وجود کفایتی که یک عرصه‌ای را به نحو مطلوبی آباد می‌کند و امر آن را برپا می‌دارد» دانسته، چنانکه ثروت برای اغلب مردم چنین کارکردی دارد و یا مثال برپا ماندن در یک مکان، تعبیر « كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيها» (اعراف/۹۲؛ هود/۶۸ و ۹۸) است. وی بیان می‌کند وجه تسمیه صدای غناء هم این است که یک صوت دارای رخوت و مطلوبیتی است که به وسیله آن عرصه‌ای، یعنی حنجره) آباد می‌شود، برخلاف صداهای نتراشیده و نخراشیده که به حنجره فشار می‌آورد. مرحوم مصطفوی نیز که اصل معنای این ماده را به معنای عدم احتیاج و نقطه مقابل فقر می‌داند و اموری همچون کفایت و إجزاء‌و ثروتمندی را از مصادیق آن به حساب می‌آورد، با اینکه کاربرد این ماده در خصوص صدای غنایی را برگرفته از کلمه «عناه» در زبان عبری (که به معنای ترنم و نغمه و صوت دلرباست) می‌داند، اما اذعان دارد که تناسبی بین این ماده و معنای عربی‌اش هست، که البته آن تناسب را به نحوی تکلف‌آمیز این گونه بیان کرده که استغناء و احساس بی‌نیازی منجر به طغیان و خودنمایی و تجاوز از حد می‌شود که از زمره اینها بلند کردن صداست؛ و البته در قرآن کریم ظاهرا در همان معنای این صوت استفاده نشده است.

در خصوص کلمه «غِنى» و «غَنیّ» برخی بر این باورند که این بر سه قسم است: یکی به معنای عدم هرگونه حاجت و نیاز است که فقط در مورد خدا به این معنا به کار می‌رود؛ دوم به معنای کم بودن نیازهای شخص است که مثلا در آیه «وَ وَجَدَكَ عائِلًا فَأَغْنى»‏(لضحى/۸) در این معنا به کار رفته، و سوم به معنای فراوانی مال و ثروت متناسب با تنوع خود مردم است که در آیاتی همچون «وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ»‏ (نساء/۶)، «الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِياءُ» (توبة/۹۳)، «لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ» (آل عمران/۱۸۱)، «يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ‏» (بقرة/۲۷۳) به کار رفته است. …

این کلمه در وزن «فعیل» در معنای اسم فاعل (یا صفت مشبهه) نیز به کار رفته است که نقطه مقابل «فقیر» است:‌ «إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيراً فَاللَّهُ أَوْلى‏ بِهِما» (نساء/۱۳۵)؛ که اگرچه هم به صورت مفرد (مانند آیه قبل) و هم به صورت جمع (مثلا: يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّف‏، بقره/۲۷۳؛ إِنَّمَا السَّبيلُ عَلَى الَّذينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِياءُ، توبه/۹۳) در قرآن در خصوص انسانها به کار رفته، اما کاربرد آن در مورد خداوند که فراوان است: «و اللَّهُ غَنِيٌّ حَليمٌ» (بقره/۲۶۳)، «اللَّه غَنِيٌّ حَميدٌ» (بقره/۲۶۷؛ لقمان/۱۲؛ تغابن/۶)، «فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمينَ» (آل عمران/۹۷)، «فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَريمٌ« (نمل/۴۰)، «إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ» (زمر/۷)؛ و چنانکه برخی توضیح داده‌اند کاربرد حقیقی آن تنها شایسته خداوند است.

کلمه «غِنی» به معنای مال و ثروت، به کلمات «جده» و «یسار» نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفته‌اند استفاده شایع از کلمه «غنی» در مورد مال و ثروت است؛ اما منحصر در آن نیست و برای هر چیزی که بتواند نیازی از انسان را مرتفع کند به کار می‌رود؛ برخلاف «جدة» که تنها در مورد مال و ثروت به کار می‌رود؛ و فرق «یسار» با این دو در آن است که «یسار» آن مقدار مال و ثروتی است که یک زندگی مطلوب با آن میسر می‌شود و کثرت در آن شرط نیست.

جلسه ۱۰۹۰ https://yekaye.ir/ababsa-80-05/

الْحَميدُ

قبلا بیان شد که اگرچه برخی از اهل لغت «حمد» را معادل «ستایش» و «شکر» را معادل «سپاس» در فارسی دانسته‌اند؛ اما شاید حق با کسانی باشد که بر این باورند که «حمد» در زبان فارسی معادل ندارد؛ و در آن معنای «ستایش» (= مدح) و «سپاس» (= شکر) با هم جمع شده است. مدح (ستایش) عکس‌العمل در برابر مشاهده زیبایی و عظمت است که می‌تواند در امور غیراختیاری هم باشد (مثلا مدح قامت رعنا) در حالی که «حمد» فقط در مواردی است که اقدامی اختیاری رخ داده باشد؛ «شکر» (سپاس) در جایی است که نعمت در کار باشد؛ اما «حمد» منحصر به این نیست؛ زیرا شکر فقط بر افعال است؛ اما حمد هم در مورد افعال و هم در مورد صفات است. در واقع، شکر بر اساس نعمت است و حمد بر اساس حکمت؛ همچنین، نقطه مقابل حمد، «ذم» (سرزنش و مذمت کردن) است؛ ولی نقطه مقابل شکر، «کفران» و ناسپاسی است. پس «حمد» اعم از «شکر» و اخص از «مدح» است.

«حمید» صفت مشبهه از ماده «حمد» است که اگرچه غالبا آن را در معنای مفعولی (محمود، ستوده شده، کسی که مورد حمد قرار گرفته) دانسته‌اند ولی برخی احتمال این را که گاه در معنای اسم فاعل (حامد: ستاینده، حمد کننده) منتفی ندانسته‌اند.

جلسه ۳۶ http://yekaye.ir/fateha-alketab-1-2/

إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ

«هو» ضمیر فصل است (که وقتی بین مبتدا و خبر می‌آید تاکیدی در جمله ایجاد می‌کند، گویی در زبان فارسی، به جای «الف ب است»‌بگوییم «این الف است که ب است») و «غنی» و «حمید» هر دو خبر إنّ، و در حقیقت خبر برای «الله» می‌باشند که چون «الـ» بر سر آنها وارد شده، دلالت بر حصر می‌کنند: تنها خداست که غنی است و تنها خداست که حمید است. البته می‌توان «حمید» را صفت برای «غنی» هم گرفت؛ آنگاه یعنی: تنها خداست که غنیِ حمید است.

جلسه ۷۱۵ http://yekaye.ir/al-fater-35-15/

شأن نزول

در کتاب أسباب نزول القرآن (الواحدي) (ص۴۴۳) نکته‌ای به عنوان شأن نزول این آیه آورده که صرف نظر از اینکه آیا واقعا برداشت وی است یا گزارش از واقعه‌ای که رخ داده، بیشتر با آیه بعد تناسب دارد (زیرا توضیح این است که وقتی این آیه نازل شد مومنان چه کردند و خداوند آیه بعدی را نازل کرد و چه ثمره‌ای بر آن مترتب شد) و آنجا خواهد آمد؛ ان شاء الله.

حدیث

ذیل آیه ۴ همین سوره احادیثی درباره اسوه بودن حضرت ابراهیم ع تقدیم شد که مجدد تکرار نمی‌کنیم.

اما حدیثی در کتاب جعفریات آمده است که در شش مورد از حضرت ابراهیم ع یاد شده است به عنوان اولین کسی که کاری را انجام داد و بعدا آن کار سنت در میان بعدی‌ها شد. تک تک آن موارد (گاه با شرح و بسطی بیشتر) با سندهایی در کتب حدیثی دیگر آمده است. در ادامه ابتدا تک تک آن شش مورد به نقل از کتاب جعفریات تقدیم می‌شود و ذیل هریک از آن موارد، به سایر نقل‌هایی که ناظر به همان مورد آمده است، تقدیم می‌شود؛ و سپس چند حدیث دیگر می‌پردازیم که به سنت‌هایی اشاره می‌کند که حضرت ابراهیم ع آغاز کرده است و علی‌القاعده انتظار می‌رود او را اسوه خود بگیریم.

۱) الف. از امام صادق ع از پدرانشان از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:

اولین کسی که در راه خدا جنگید حضرت ابراهیم خلیل بود هنگامی که روم حضرت لوط را اسیر کرد؛ پس ابراهیم به سوی آنان برای جهاد خارج شد تا اینکه توانست وی را از دست آنان نجات دهد.

الجعفريات (الأشعثيات)، ص۲۸

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِي مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ:

أَوَّلُ مَنْ قَاتَلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ إِبْرَاهِيمُ [الْخَلِيلُ] ع حَيْثُ أَسَرَتِ الرُّومُ لُوطاً فَنَفَرَ إِبْرَاهِيمُ حَتَّى اسْتَنْقَذَهُ مِنْ أَيْدِيهِمْ.

ب. عین همین فراز در النوادر (للراوندي)، ص۲۳ آمده است.[۴]

همچنین به روایات ج و د از بند ۲ توجه کنید.‏

 

۲) الف. در ادامه روایت امام صادق ع از امیرالمومنین ع آمده است:

و اولین کسی که پرچم به دست گرفت حضرت ابراهیم خلیل بود.

الجعفريات (الأشعثيات)، ص۲۸

وَ أَوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ الرَّايَاتِ إِبْرَاهِيمُ الْخَلِيلُ ع؛

ب. عین همین فراز در مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏۳، ص۲۹۹ آمده است.

ج. ابن حیون فراز شماره ۱ و فراز فوق را در روایت واحدی از حضرت امیر ع بدین بیان روایت کرده است:

اولین کسی که در راه خدا جهاد کرد حضرت ابراهیم ع بود هنگامی که روم به ناحیه‌ای که حضرت لوط در آنجا بود پورش برد و آنجا را غارت کرد و لوط را به اسیری گرفت؛ خبرش به حضرت ابراهیم ع رسید پس به سوی آنان برای جهاد خارج شد تا اینکه توانست وی را از دست آنان نجات دهد؛ و او اولین کسی بود که پرچم درست کرد.

دعائم الإسلام، ج‏۱، ص۳۴۴

وَ عَنْ عَلِيٍّ ص أَنَّهُ قَالَ:

أَوَّلُ مَنْ جَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ إِبْرَاهِيمُ ع أَغَارَتِ الرُّومُ عَلَى نَاحِيَةٍ فِيهَا لُوطٌ ع فَأَسَرُوهُ فَبَلَغَ إِبْرَاهِيمَ ع الْخَبَرَ فَنَفَرَ فَاسْتَنْقَذَهُ مِنْ أَيْدِيهِمْ وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ عَمِلَ الرَّايَاتِ ص

د. فراز شماره ۱ و فراز فوق در ابتدا و انتهای روایتی که شیخ طوسی با سند متصل آورده آمده است. ایشان نیز با سند خویش از امام صادق ع از پدرشان این را روایت کرده‌اند که:

اولین کسی که در راه خدا جنگید حضرت ابراهیم خلیل بود هنگامی که روم حضرت لوط را اسیر کرد؛ پس ابراهیم به سوی آنان برای جهاد خارج شد تا اینکه توانست وی را از دست آنان نجات دهد.

و اولین کسی که تیری در راه خدا پرتاب کرد سعد بن ابی‌وقاص – لعنت الله علیه*– بود!

و اولین کسی که اسبی را در راه خدا زین کرد و سوار بر آن به جنگ دشمن رفت مقداد بن اسود –رحمة الله علیه- بود؛

و اولین کسی که در اسلام شهید شد مهجع بود؛

و اولین کسی که اسبش را در راه خدا پی کرد جعفر بن ابی‌طالب ذوالجناحین** بود که اسبش را پی کرد؛

و اولین کسی که پرچم به دست گرفت حضرت ابراهیم ع بود [با پرچم] لا اله الا الله.

پی‌نوشت:

* آوردن تعبیر لعنة الله علیه از حیث وضعیت نهایی اوست که در مقابل امیرالمومنین ع ایستاد نه از حیث تیری که در راه اسلام پرتاب کرد.

** ذوالجناحین یعنی دارای دو بال؛ و وجه تسمیه ایشان به این صفت آن است که وقتی خبر شهادت وی را به پیامبر دادند و به ایشان گفتند ابتدا دو دستان وی قطع شد و سپس شهید شد حضرت فرمودند خداوند به جای آن دو دست، دو بال به وی عطا فرمود که با آنها در بهشت پرواز کند.

تهذيب الأحكام، ج‏۶، ص۱۷۰

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّار عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ:

أَوَّلُ مَنْ قَاتَلَ إِبْرَاهِيمُ ع حَيْثُ أَسَرَتِ الرُّومُ لُوطاً ع فَنَفَرَ إِبْرَاهِيمُ ع حَتَّى اسْتَنْقَذَهُ مِنْ أَيْدِيهِمْ؛

وَ أَوَّلُ مَنْ رَمَى بِسَهْمٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ سَعْدُ بْنُ أَبِي وَقَّاصٍ لَعَنَهُ اللَّهُ؛

وَ أَوَّلُ مَنِ ارْتَبَطَ فَرَساً فِي سَبِيلِ اللَّهِ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ رَحِمَهُ اللَّهُ؛

وَ أَوَّلُ شَهِيدٍ فِي الْإِسْلَامِ مِهْجَعٌ؛

وَ أَوَّلُ مَنْ عَرْقَبَ الْفَرَسَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع ذُو الْجَنَاحَيْنِ عَرْقَبَ فَرَسَهُ؛

وَ أَوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ الرَّايَاتِ إِبْرَاهِيمُ ع لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ.

 

۳) الف. در ادامه روایت امام صادق ع از امیرالمومنین ع، آمده است:

و اولین کسی که از میهمان به عنوان میهمان [بدون هیچ چشمداشتی] پذیرایی کرد حضرت ابراهیم ع بود.

الجعفريات (الأشعثيات)، ص۲۸

وَ أَوَّلُ مَنْ أَضَافَ الضَّيْفَ إِبْرَاهِيمُ.

ب. این فراز و فراز شماره ۵ را شیخ طوسی با سند متصل از قول امام رضا ع از پدرانشان از امام علی ع روایت کرده است که متن کامل آن ذیل فراز ۵ خواهد آمد.[۵]

 

۴) الف. در ادامه روایت امام صادق ع از امیرالمومنین ع، آمده است:

و اول کسی که ترید را ترید کرد* حضرت ابراهیم ع بود.

* پی‌نوشت: «ثرَدَ الخُبْزَ» یعنی نان را ریز ریز کرد و سپس با آب خورش [آب آبگوشت] خیس داد و سپس در وسط قدح ریخت (تاج العروس، ج‏۴، ص۳۷۲[۶]) در فارسی به صورت «ترید» و «ترید کردن» تعبیر می‌شود.

الجعفريات (الأشعثيات)، ص۲۸

وَ أَوَّلُ مَنْ ثَرَدَ الثَّرِيدَ إِبْرَاهِيمُ؛

ب. این حدیث مرحوم برقی با سند خویش بدین صورت روایت کرده است:

اول کسی که ترید را ترید کرد حضرت ابراهیم ع بود و اول کسی که نان خشک را در خورش ترید کرد* هاشم [جد اعلای پیامبر ص] بود.

* پی‌نوشت: «هشم» به معنای شکستن چیز خشک است و «هشم الثرید» به معنای تکه‌تکه کردن نان و استفاده از آن در ترید کردن است.

المحاسن، ج‏۲، ص۴۰۲

عَنْهُ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ:

أَوَّلُ مَنْ ثَرَدَ الثَّرِيدَ إِبْرَاهِيمُ ع وَ أَوَّلُ مَنْ هَشَمَ الثَّرِيدَ هَاشِم‏.

ج. این مضمون ر با اندک تفاوتی در عبارات ابن حیون از خود پیامبر ص نقل کرده است (دعائم الإسلام، ج‏۲، ص۱۱۰[۷]).

د. مرحوم کلینی این مضمون را بدین صورت از امام صادق روایت کرده که پیامبر ص فرمودند:

اولین کسی که تنوع بخشید [= چند غذا را برای پذیرایی آورد] حضرت ابراهیم ع بود  و اول کسی که نان خشک را در خورش ترید کرد هاشم بود.

الكافي، ج‏۶، ص۳۱۷

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ:

ص أَوَّلُ مَنْ لَوَّنَ إِبْرَاهِيمُ ع وَ أَوَّلُ مَنْ هَشَمَ الثَّرِيدَ هَاشِمٌ.

تبصره

شاید مقصود از تعبیر ترید کردن در روایات اول و دوم، نه صرف درست کردن غذا به صورت ترید، بلکه کنایه از پذیرایی گسترده از دیگران است؛ زیرا هم در کتاب جعفریات این روایت در امتداد عبارتی است که از میهمانی دادن حضرت ابراهیم ع سخن می‌گوید؛ و هم در روایت اخیر از تعبیر «لوّن» به جای «ثرد الثرید» استفاده شده که در فارسی می‌گوییم «سفره رنگارنگ چید»؛ و هم در خصوص هاشم هم معروف است که قحطی‌ای رخ داد و ایشان در آن قحطی ترید می‌کرد و به نیازمندان می‌داد و به خاطر همین هم به «هاشم» معروف شد (تاج العروس، ج‏۱۷، ص۷۵۵[۸]) و خود همین تعبیر نشان می‌دهد که اصطلاح «هشم الترید» قبلا وجود داشته و چون وی این کار را فراوان انجام داده به وی لقب «هاشم» دادند.[۹]

 

۵) الف. در ادامه روایت امام صادق ع از امیرالمومنین ع، آمده است:

اولین کسی که موی سفید بر صورتش رویید حضرت ابراهیم ع بود. گفت: پروردگارا! این سپیدی چیست؟

فرمود: نور است.

گفت: پروردگارا! افزونش کن.

الجعفريات (الأشعثيات)، ص۲۸

وَ أَوَّلُ مَنْ شَابَ إِبْرَاهِيمُ؛ وَ قَالَ: وَ مَا هَذَا الشَّيْبُ يَا رَبِّ؟

قَالَ: نُورٌ.

قَالَ: رَبِّ زِدْنِي مِنْهُ؛

ب. مرحوم کلینی این حدیث را با سند خودش از امام صادق ع روایت کرده با این تفاوت مختصر که خداوند در پاسخ حضرت ابراهیم ع فرمود: نور و مایه وقار است (الكافي، ج‏۶، ص۴۹۲[۱۰]).

ج. سپس حدیث دیگری از امام صادق ع روایت کرده است که فرمودند:

وضعیت چنین بود که محاسن مردم سپید نمی‌شد تا اینکه حضرت ابراهیم ع سپیدی‌ای در محاسن خویش دید. گفت: پروردگارا! این چیست؟

فرمود: این [علامت] وقار است.

گفت: پروردگارا! بر وقار من بیفزا!

الكافي، ج‏۶، ص۴۹۲

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عَنْ‏ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

كَانَ النَّاسُ لَا يَشِيبُونَ فَأَبْصَرَ إِبْرَاهِيمُ ع شَيْباً فِي لِحْيَتِهِ، فَقَالَ: يَا رَبِّ مَا هَذَا؟

فَقَالَ: هَذَا وَقَارٌ.

فَقَالَ: يَا رَبِّ زِدْنِي وَقَاراً.

د. شیخ صدوق از امام صادق ع همین مضمون را در گفتگوی حضرت ابراهیم ع با جبرئیل مطرح کرده است (من لا يحضره الفقيه، ج‏۱، ص۱۳۰[۱۱]).

ه. شیخ طوسی با سند خود روایت زیر را از امام رضا ع از پدرانشان آورده است که مضمون این روایت و نیز روایت ۳ را دربردارد؛ که امیرالمومنین ع فرمودند:

حضرت ابراهیم ع اولین کسی بود که از میهمان به عنوان میهمان [بدون هیچ چشمداشتی] پذیرایی کرد؛

و اولین بود کسی که موی سفید بر صورتش رویید. گفت: این چیست؟

به او گفته شد: وقار در دنیا و نوری در آخرت است.

الأمالي (للطوسي)، ص۳۳۸

أَخْبَرَنَا ابْنُ الصَّلْتِ، قَالَ: أَخْبَرَنَا ابْنُ عُقْدَةَ، قَالَ: أَخْبَرَنِي عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْحُسَيْنِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى، قَالَ: حَدَّثَنَا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عَلِيٍّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ، عَنْ آبَائِهِ، عَنْ عَلِيٍّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، قَالَ:

كَانَ إِبْرَاهِيمُ أَوَّلَ مَنْ أَضَافَ الضَّيْفَ،

وَ أَوَّلَ مَنْ شَابَ، فَقَالَ: مَا هَذَا؟

قِيلَ: وَقَارٌ فِي الدُّنْيَا، وَ نُورٌ فِي الْآخِرَةِ.

 

۶) الف. در ادامه روایت امام صادق ع از امیرالمومنین ع، آمده است:

و اول کسی که ختنه کرد حضرت ابراهیم ع بود.

الجعفريات (الأشعثيات)، ص۲۸

وَ أَوَّلُ مَنِ اخْتَتَنَ إِبْرَاهِيمُ…[۱۲]

ب. در همانجا حدیث بعدی که باز از امام صادق ع از پدرانش روایت شده چنین است که حضرت علی ع فرمودند:

به حضرت ابراهیم خلیل الرحمن گفته شد: خود را پاک و طاهر کن. پس وی ناخن‌هایش را گرفت.

دوباره به وی گفته شد: خود را پاک و طاهر کن. پس وی موهای زاید زیر بغل خویش را برکند.

دوباره به وی گفته شد: خود را پاک و طاهر کن. پس وی سر خویش را حلق کرد.

دوباره به وی گفته شد: خود را پاک و طاهر کن. پس وی ختنه کرد.

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِي مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ:

قِيلَ لِإِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ الرَّحْمَنِ: تَطَهَّرْ. فَأَخَذَ مِنْ أَظْفَارِهِ.

ثُمَّ قِيلَ لَهُ: تَطَهَّرْ. فَنَتَفَ تَحْتَ جَنَاحَيْهِ.

ثُمَّ قِيلَ لَهُ: تَطَهَّرْ. فَحَلَقَ هَامَتَهُ‏.

ثُمَّ قِيلَ لَهُ: تَطَهَّرْ. فَاخْتَتَنَ.

ج. این دو حدیث به همین صورت در النوادر (للراوندي)، ص۲۳[۱۳] و دعائم الإسلام، ج‏۱، ص۱۲۴[۱۴] آمده است. فقط به جای «موی سرش را حلق کرد» آمده است «حَلَقَ عَانَتَهُ: موهای عانه (زیر شکم)‌اش را تراشید».

د. شخص زندیقی خدمت امام صادق ع می‌رسد و سوالاتی از امام ع می‌پرسد که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[۱۵] در فرازی از این گفتگو امام ع می فرمایند:

مجوس [= زرتشتیان] روالشان این نبود که ختنه کنند در حالی که این از سنت‌های پیامبران بود و اولین کسی که این کار را انجام داد حضرت ابراهیم خلیل الله بود.

الإحتجاج (للطبرسي)، ج‏۲، ص۳۴۶

مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِيقِ الَّذِي سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مَسَائِلَ كَثِيرَةٍ أَنَّهُ قَال‏:

… وَ كَانَتِ الْمَجُوسُ لَا تَخْتِنُ [تَخْتَتِن‏] وَ هُوَ مِنْ سُنَنِ الْأَنْبِيَاءِ وَ أَوَّلُ مَنْ فَعَلَ ذَلِكَ إِبْرَاهِيمُ خَلِيلُ اللَّه‏.

ه. از امام رضا ع از پدرانشان از امام حسین ع روایت شده است که یکبار حضرت علی ع در مسجد جامع کوفه بود که شخصی از اهل شام برخاست و سوالاتی از حضرت پرسید که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[۱۶] از جمله آن سوالات این بود:

و از ایشان پرسید درباره اولین کسی که به ختنه کردن دستور داد.

امیرالمومنین ع فرمود: حضرت ابراهیم ع.

… و از ایشان پرسید درباره اولین کسی که نعلین پوشید.

امیرالمومنین ع فرمود: حضرت ابراهیم ع.

علل الشرائع، ج‏۲، ص۵۹۶

حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبَصْرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ جَبَلَةَ الْوَاعِظُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَامِرٍ الطَّائِيُّ [قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي][۱۷] قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ع قَالَ:

كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع بِالْكُوفَةِ فِي الْجَامِعِ إِذْ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّي أَسْأَلُكَ عَنْ أَشْيَاء…

… وَ سَأَلَهُ عَنْ أَوَّلِ مَنْ أُمِرَ بِالْخِتَانِ؟ قَالَ: إِبْرَاهِيمُ ع.

[۱۸] وَ سَأَلَهُ عَنْ أَوَّلِ مَنْ لَبِسَ النَّعْلَيْنِ؟ فَقَالَ: إِبْرَاهِيمُ ع‏

شیخ صدوق همین حدیث را با همین سند در عيون أخبار الرضا ع (ج‏۱، ص۲۴۵) آورده است فقط سوال اول بدین صورت است که: «سَأَلَهُ عَنْ أَوَّلِ مَا أُمِرَ بِالْخِتَانِ: اولین کسی که به ختنه کردن دستور داده شد».

 

۷) در روایت جعفریات دیدیم که ۶ مورد از مواردی که حضرت ابراهیم ع اول کسی بود که کاری را انجام داده بود روایت شد. مرحوم طبرسی روایت دیگری از امام صادق ع می‌آورد که در آن ۷ مورد ذکر شده، که دو مورد (خمس دادن و نعلین پوشیدن)‌را بر موارد فوق اضافه دارد و یک مورد (ترید کردن) را ندارد. البته ایشان ابتدا نقلی از سعید بن جبیر (از اصحاب خاص امیرالمومنین ع) می‌آورد که در کتب اهل سنت نیز زیاد ذکر شده (مثلا ر.ک: شعب الإيمان، ج۶، ص۳۹۵[۱۹]؛ الدر المنثور، ج‏۱، ص۱۱۵[۲۰])، سپس می‌گوید در روایت امام صادق ع برخی موارد را دارد و برخی را ندارد. عبارت مجمع البیان بدین قرار است:

معروف است که سعید بن جبیر می‌گفت:

حضرت ابراهیم ع اولین کسی است که از میهمان به عنوان میهمان [بدون هیچ چشمداشتی] پذیرایی کرد؛

و اولین کسی است که ختنه کرد؛

و اولین کسی است که موهای سبیلش را کوتاه کرد و کفش پوشید؛

و اولین کسی است که که موی سفید بر صورتش دید گفت: پروردگارا! این چیست؟ فرمود: این وقار است. گفت: پروردگارا! وقارم را افزون کن.

و این مطلبی است که سکونی از امام صادق ع روایت کرده است با این تفاوت که در آن روایت معصوم ع تعبیر «اولین کسی است که موهای سبیلش را کوتاه کرد و کفش پوشید» را ندارد؛ و به جایش این موارد را دارد که:

و اول کسی که در راه خدا جنگید ابراهیم ع بود؛

و اول کسی که خمس اموالش را بیرون آورد ابراهیم ع بود؛

و اول کسی که نعلین پوشید ابراهیم ع بود؛

و اول کسی که پرچم به دست گرفت ابراهیم ع بود.

مجمع البيان، ج‏۱، ص۳۷۸

و كان سعيد بن المسيب يقول: كان إبراهيم أول الناس أضاف الضيف؛

و أول الناس اختتن؛

و أول الناس قص شاربه و استحذى؛

و أول الناس رأى الشيب؛ فلما رآه قال: يا رب ما هذا؟ قال: هذا الوقار. قال: يا رب فزدني وقارا.

وَ هَذَا أَيْضاً قَدْ رَوَاهُ السَّكُونِيُّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع، وَ لَمْ يَذْكُرْ «وَ أَوَّلَ مَنْ قَصَّ شَارِبَهُ وَ اسْتَحْذَى» وَ زَادَ فِيهِ:

وَ أَوَّلُ مَنْ قَاتَلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ إِبْرَاهِيمُ؛

وَ أَوَّلُ مَنْ أَخْرَجَ الْخُمُسَ إِبْرَاهِيمُ؛

وَ أَوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ النَّعْلَيْنِ إِبْرَاهِيمُ؛

وَ أَوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ الرَّايَاتِ إِبْرَاهِيم‏.

 

۸) از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:

یک شب پیامبر اکرم ص که در منزل حضرت خدیجه* بودند مرا فراخواندند. وقتی نزد ایشان رفتم فرمودند: دنبال من بیا!

ایشان به راه افتادند و من هم دنبال ایشان رفتم و از خانه‌های مکه عبور می کردیم تا به کعبه رسیدیم و خداوند همه چشم‌ها را به خواب فرو برده بود. پس رسول الله ص به من فرمودند: علی جان!

گفتم: لبیک یا رسول الله ص!

فرمود: بر روی شانه من بالا برو [و بتها را بشکن.

گفتم: بلکه شما یا رسول الله ص بر شانه من بالا بروید و بتها را بشکنید.

فرمودند: خیر، تو بالا برو ای علی!] **

پس پیامبر ص خم شد و من بر شانه ایشان بالا رفتم و بتها را به زیر افکندم و پایین آمدم و به اتفاق از کبعه بیرون آمدیم تا به منزل حضرت خدیجه رسیدیم.

پیامبر ص به من فرمود: ای علی! اولین کسی که بتها را شکست جد تو حضرت ابراهیم ع بود و تو ای علی، آخرین کسی هستی که بتها را می‌شکنی.

چون صبح شد اهل مکه دیدند که بتهایشان سرنگون و فروافتاده است. گفتند: این کار را با خدایان ما نکردند مگر محمد ص و پسر عمویش. سپس دیگر هیچ بتی در کعبه برپا نشد.

پی‌نوشت:

* ظاهرا این واقعه در زمان فتح مکه رخ داده و اگر چنین باشد مقصود از آن، منزلی است که قبلا حضرت خدیجه در آن زندگی می‌کرده و از اموال وی بوده است.

** در نقل «فضايل» این فراز داخل کروشه را ندارد، که با توجه به اینکه دو کتاب از یک نفر است احتمال زیاد دارد افتادگی از متن توسط ناسخ بوده باشد.

الفضائل (لابن‌شاذان القمي)، ص۹۷؛ الروضة في فضائل أميرالمؤمنين علي بن أبي‌طالب ع (لابن‌شاذان القمي)، ص۳۱

وَ عَنْ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ:

دَعَانِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ هُوَ بِمَنْزِلِ خَدِيجَةَ رض ذَاتَ لَيْلَةٍ فَلَمَّا صِرْتُ إِلَيْهِ، قَالَ: اتَّبِعْنِي يَا عَلِيُّ.

فَمَا زَالَ يَمْشِي وَ أَنَا خَلْفَهُ، وَ نَحْنُ نَخْتَرِقُ دُرُوبَ مَكَّةَ، حَتَّى أَتَيْنَا الْكَعْبَةَ، وَ قَدْ أَنَامَ اللَّهُ تَعَالَى كُلَّ عَيْنٍ، فَقَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: يَا عَلِيُّ!

قُلْتُ: لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ.

قَالَ: اصْعَدْ يَا عَلِيُّ عَلَى [/فَوْقَ] كَتِفِي [وَ كَسِّرِ الْأَصْنَامَ.

قُلْتُ: بَلْ أَنْتَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، اصْعَدْ فَوْقَ كَتِفِي وَ كَسِّرِ الْأَصْنَامَ.

قَالَ: بَلْ أَنْتَ اصْعَدْ يَا عَلِيُّ، وَ][۲۱].

ثُمَّ انْحَنَى النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ، فَصَعِدْتُ عَلَى [/فَوْقَ] كَتِفِهِ، فَقَلَبْتُ الْأَصْنَامَ عَلَى رُءُوسِهَا [/وَ أَقْلَبْتُ الْأَصْنَامَ عَلَى وُجُوهِهَا]، وَ نَزَلْتُ فَخَرَجْنَا مِنَ الْكَعْبَةِ [شَرَّفَهَا اللَّهُ تَعَالَى] حَتَّى أَتَيْنَا مَنْزِلَ خَدِيجَةَ رض.

فَقَالَ: يَا عَلِيُّ أَوَّلُ مَنْ كَسَرَ الْأَصْنَامَ جَدُّكَ إِبْرَاهِيمُ عَلَيْهِ السَّلَامُ ثُمَّ أَنْتَ يَا عَلِيُّ، آخِرُ مَنْ‏ كَسَرَهَا.

قَالَ: فَلَمَّا أَصْبَحَ أَهْلُ مَكَّةَ وَجَدُوا الْأَصْنَامَ مُنَكَّسَةً، مَقْلُوبَةً [/مَنْكُوسَةً مَكْبُوبَةً] عَلَى رُءُوسِهَا. فَقَالُوا: مَا فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِلَّا مُحَمَّدٌ وَ ابْنُ عَمِّهِ، ثُمَّ لَمْ يُقَمْ بَعْدَهَا فِي الْكَعْبَةِ صَنَم‏.

 

۹) از امام صادق ع روایتی طولانی آمده است که حضرت ع نحوه تلبیه (لبیک گفتن) در حج را توضیح می‌دهند و در پایانش می‌فرمایند:

و بدان که آن چهار لبیکی که در اول کلام بود واجب است و همان توحید است و پیامبران آن گونه لبیک گفتند؛ و از [فراز] ذی المعارج [یعنی: لَبَّيْكَ ذَا الْمَعَارِجِ لَبَّيْكَ] را زیاد بگو چرا که رسول الله ص آن را زیاد می‌گفت؛ و اولین کسی که لبیک گفت حضرت ابراهیم ع بود که فرمود: همانا خداوند عز و جل شما را می‌خواند که حج خانه او را بجا آورید پس با لبیک گفتن اجابتش کنید؛ پس احدی نماند از کسانی که در پشت مردان و شکم زنان از آنان میثاق بر وفاداری گرفته شد مگر اینکه با لبیک گفتن اجابت کردند.

الكافي، ج‏۴، ص۳۳۶؛ تهذيب الأحكام، ج‏۵، ص۹۱-۹۲[۲۲]

عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ وَ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ جَمِيعاً عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: التَّلْبِيَةُ لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لَا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ …[۲۳]

وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا بُدَّ [لَكَ] مِنَ التَّلْبِيَاتِ الْأَرْبَعِ [الَّتِي كُنَّ] فِي أَوَّلِ الْكَلَامِ وَ هِيَ الْفَرِيضَةُ وَ هِيَ التَّوْحِيدُ وَ بِهَا لَبَّى الْمُرْسَلُونَ وَ أَكْثِرْ مِنْ ذِي الْمَعَارِجِ  فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ يُكْثِرُ مِنْهَا وَ أَوَّلُ مَنْ لَبَّى إِبْرَاهِيمُ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَدْعُوكُمْ إِلَى أَنْ تَحُجُّوا بَيْتَهُ فَأَجَابُوهُ بِالتَّلْبِيَةِ فَلَمْ يَبْقَ أَحَدٌ أُخِذَ مِيثَاقُهُ بِالْمُوَافَاةِ فِي ظَهْرِ رَجُلٍ وَ لَا بَطْنِ امْرَأَةٍ إِلَّا أَجَابَ بِالتَّلْبِيَةِ.[۲۴] و [۲۵]

 

۱۰) از امام صادق ع روایت شده که اولین کسی که از نعلین استفاده کرد حضرت ابراهیم ع بود.

الكافي، ج‏۶، ص۴۶۲

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

أَوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ النَّعْلَيْنِ إِبْرَاهِيمُ ع.

در آخرین حدیث ذیل شماره ۶ این مضمون از امیرالمومنین ع به نقل از امام رضا ع، و در حدیث ۷ این مضمون از امام صادق ع نیز روایت شد.

 

۱۱) مرحوم ابن قولویه در کتاب خویش با سندش از ابوالاشهب از خالد ربعی از شخصی روایت کرده که وی از کعب* شنیده که می‌گفته است:

اول کسی که قاتل حسین بن علی ع را لعنت کرد حضرت ابراهیم خلیل الرحمن ع بود که وی را لعنت کرد و به فرزندانش دستور داد که چنین کنند و بر آنان عهد و میثاق گرفت؛ سپس حضرت موسی بن عمران ع وی را لعنت کرد و به امتش دستور داد که چنین کنند؛ سپس حضرت داوود ع او را لعنت کرد و به بنی اسرائیل دستور داد که چنین کنند؛ سپس حضرت عیسی ع او را لعنت کرد و فراوان می‌گفت: ای بنی‌اسرائیل! قاتل وی را لعنت کنید و اگر زمان وی را درک کردید از [یاریِ]‌ وی زمین ننشینید چرا که شهیدی که همراه او شهید شود همانند شهید همراه پیامبران است که روی آورده و اصلا پشت به جبهه نمی‌کند و گویی که من بقعه او را می‌بینم و هیچ پیامبری نیست مگر اینکه کربلا را زیارت کرده و بر آن ایستاده است. و فرمود: همانا آن بقعه‌ای است که خیر فراوانی در آن هست و در آن ماه درخشانی دفن می شود.

كامل الزيارات، ص۶۷

حَدَّثَنِي أَبُو الْحُسَيْنِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِيٍّ النَّاقِدُ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو هَارُونَ الْعِيسِيُّ [الْعَبْسِيُ‏] عَنْ أَبِي الْأَشْهَبِ جَعْفَرِ بْنِ حَنَانٍ [حَيَّانَ‏] عَنْ خَالِدٍ الرَّبَعِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي مَنْ سَمِعَ كَعْباً يَقُولُ:

أَوَّلُ مَنْ لَعَنَ قَاتِلَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع إِبْرَاهِيمُ خَلِيلُ الرَّحْمَنِ لَعَنَهُ وَ أَمَرَ وُلْدَهُ بِذَلِكَ وَ أَخَذَ عَلَيْهِمُ الْعَهْدَ وَ الْمِيثَاقَ ثُمَّ لَعَنَهُ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ وَ أَمَرَ أُمَّتَهُ بِذَلِكَ ثُمَّ لَعَنَهُ دَاوُدُ وَ أَمَرَ بَنِي إِسْرَائِيلَ بِذَلِكَ ثُمَّ لَعَنَهُ عِيسَى وَ أَكْثَرَ أَنْ قَالَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الْعَنُوا قَاتِلَهُ وَ إِنْ أَدْرَكْتُمْ أَيَّامَهُ فَلَا تَجْلِسُوا عَنْهُ فَإِنَّ الشَّهِيدَ مَعَهُ كَالشَّهِيدِ مَعَ الْأَنْبِيَاءِ مُقْبِلٍ غَيْرِ مُدْبِرٍ [مُقْبِلًا غَيْرَ مُدْبِرٍ] وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى بُقْعَتِهِ وَ مَا مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا وَ قَدْ زَارَ كَرْبَلَاءَ وَ وَقَفَ عَلَيْهَا وَ قَالَ إِنَّكِ لَبُقْعَةٌ كَثِيرَةُ الْخَيْرِ فِيكِ يُدْفَنُ الْقَمَرُ الْأَزْهَرُ.

پی‌نوشت:

کعب ظاهرا همان کعب الأحبار، عالم معروف یهودی است که مسلمان شد و در سال ۳۲ یا ۳۴ قمری از دنیا رفت. وی مورد توجه عمر بود و مطالب فراوانی را از تورات و … نقل می‌کرد. در این سند، ابوالاشهب (که اهل سنت وی را معتبر می‌دانند) در سالهای ۷۰-۱۶۵ می‌زیسته است. درباره خالد بن ربعی اهل سنت اختلاف دارند برخی وی را تضعیف کرده‌اند (لسان الميزان، ج۲، ص ۳۷۴[۲۶]) ولی امثال ابن حبان وی را در ثقاتش یاد کرده است (الثقات لابن حبان، ج۴، ص۲۰۰[۲۷]). از آنجا خالد ربعی از عایشه روایت دارد کاملا طبیعی است که کعب الاحبار را درک کرده باشد و از او نقل کرده باشد. با اینکه کعب الاحبار متهم است که اسرائیلیات را وارد در فضای احادیث مسلمانان کرده است، اما با توجه به اینکه نقلی که وی انجام داده برخلاف فضایی است که در دستگاه حکومتی از او می خواستند از باب الفضل ما شهدت به الأعداء، احتمال صدقش زیاد است و احتمال دارد وی این مطلب را در کتب آسمانی قبلی دیده یا از برخی از صحابه که از پیامبر ص شنیده‌اند شنیده باشد.

تدبر

۱) «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ»

بعد از اینکه مومنان را از ابراز دوستی با کافران برحذر داشت در آیه ۴ حضرت ابراهیم و همراهیانش را در این زمینه به عنوان یک اسوه نیکو معرفی کرد که ببینید چگونه تبری جست. در این آیه دوباره بر اسوه بودن آنها تأکید می‌کند و تفاوتش با آیه ۴ در این است که اولا اینجا اسوه بودن را مطلق آورد (نه صرفا در مسأله تبری)، یعنی همان طور که در تبری جستن او را اسوه خود قرار دهید در این گونه دعا کردن و روی آوردن و تضرع به درگاه خدا [که در آیه قبل گذشتن] هم اسوه‌تان باشد و ثانیا در اینجا توضیح می‌دهد که حضرت ابراهیم ع برای کسانی اسوه است که به خدا و روز قیامت امید و باور دارند. ظاهرا می‌خواهد بفرماید اگرچه ما وی را به عنوان أسوه برای همه شما معرفی کردیم اما در میان شما تنها چنین کسانی با چه ویژگی‌ای هستند که عملا اسوه بودن حضرت ابراهیم ع را جدی می‌گیرند و به وی اقتدا می‌کنند؛ به تعبیر دیگر، اسوه بودن حضرت ابراهیم ع فقط به درد چنین کسانی می‌خورد زیرا اسوه به درد کسی می‌خورد که به وی اقتدا کند؛ و تذکر می‌دهد که اگر کسی به این اسوه اقتدا نکرد و رویگردان شد خودش ضرر کرده است چرا که خداوند کاملا بی‌نیاز و ستوده مطلق است؛ یعنی اگر کاری را از ما خواسته نیازی نداشته است و خوب بودن وی تحت الشعاع رفتارهای بد ما تغییری نمی‌کند که به خاطر آن مذمت شود (اقتباس از الميزان، ج‏۱۹، ص۲۳۳[۲۸]).

 

۲)‌ «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ»

ذیل آیه ۴ اشاره شد که اسوه بودن حضرت ابراهیم ع صرفا منحصر به مساله تبری نیست و یکی از شواهد مهم بر این ادعا همین آیه سوره ممتحنه مطرح شد. در احادیث برخی محورهایی که حضرت ابراهیم به عنوان اولین کسی که آن کار را انجام داد بیان شد، که علی‌القاعده در تمام آنها مقصود این بوده که او در این زمینه سزاوار است اسوه شما گردد. اکنون مناسبت دارد به ویژگی‌های حضرت ابراهیم ع در قرآن کریم که ظرفیت این را دارند که در آنها از وی تبعیت کنیم اشاره شود:

نکته تخصصی: اسوه بودن حضرت ابراهیم ع

۱. بارزترین آن ظاهرا همین ویژگی تبری جستن از دشمنان خدا و معبودهای دروغین است که در آیه ۴ بدان اشاره و بر اسوه بودن از این جهت تأکید شد و در آیات دیگری نیز مورد تاکید قرار گرفته است مانند: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ لِأَبيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّني‏ بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ» (زخرف/۲۶).

مرحوم مصطفوی با مراجعه به آیات شش ویژگی‌های زیر را به عنوان صفات ممتاز حضرت ابراهیم ع یاد کرده است (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏۱، ص۲۵-۲۶[۲۹]) که با اصلاحاتی می‌توان به صورت زیر بیان کرد:

۲. صرفا حق‌مدار و تسلیم محض خداوند بود، نه یهودی و نصرانی بود و نه مشرک: شاید می‌خواهد بگوید به هیچ عنوان به صورت جناحی عمل نکرد نه در جناح‌بازیهای موحدان و یکتاپرستان وارد شد و نه در جناح‌بازی‌های مشرکان و کافران: «ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكين‏» (آل عمران/۶۷)[۳۰].

۳. در عین اینکه بردبار بود و در راه حق استقامت می‌ورزید اما اوّاه [= بسیار آه کشنده] و منیب هم بود، یعنی با خضوع و خشوع تمام متوجه نقاط ضعف خویش بود و مرتب به سوی خدا رجوع می‌کرد: «إِنَّ إِبْراهيمَ لَحَليمٌ أَوَّاهٌ مُنيب‏» (هود/۷۵)، «وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهيمَ لَأَوَّاهٌ حَليمٌ» (توبه/۱۱۴).

۴. چنان زندگی کرد که شایسته سلام الهی (سلامتی همه‌جانبه در بدن و دل و ایمانش) شد: «سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهيمَ» (صافات/۱۰۹).

۵. به میثاق و عهد خویش وفا می‌کرد و بر حق استقامت می‌ورزید: «وَ إِبْراهيمَ الَّذي وَفَّى» (نجم/۳۷).

۶. نه‌تنها پیامبر بود بلکه از صدیقین در قول و عمل بود: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا» (مریم/۴۱).

۷. به مرتبه‌ای رسید که خداوند ملکوت آسمانها و زمین را به او نشان داد و اهل یقین شد: «وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ» (۷۵).

آقای قرائتی هم مواردی برشمرده (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۷۹[۳۱]) که می‌توان با توجه به آنها ۵ مورد دیگر به فهرست فوق اضافه کرد:

۸. در معرض امتحان‌های سخت قرار گرفتن و موفّقيّت كامل در امتحان‏هاى سخت الهى. «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ» (بقره/۱۲۴).

۹. خدمت به مسجد (مسجدالحرام) و پاکیزه و آماده کردن آن برای زائران و طواف‌کنندگان و نمازگزاران: «وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفينَ وَ الْعاكِفينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ» (بقره/۱۲۵) و «وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بي‏ شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفينَ وَ الْقائِمينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ» (حج/۲۶).

۱۰. به منزله يك امت بود، آن هم امتی فروتن و شکرگزار در برابر خدا و البته حق‌مدار و به دور از هرگونه شرک‌ورزیدن. «إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكينَ (۱۲۰) شاكِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (۱۲۱) وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحينَ (۱۲۲) ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ» (نحل/۱۲۰-۱۲۳).

۱۱. دلير و قهرمان بود؛ چرا که در یک جامعه بت‌پرست صریحا گفت: «تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ: به خدا سوگند! براى بت‏هاى شما نقشه مى‏كشم» و تا آخر هم پای کار خویش ایستاد و حتی وقتی خواستند او را آتش بزنند از مواضع خود برنگشت: «وَ تَاللَّهِ لَأَكيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرينَ (۵۷) فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ (۵۸) قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمينَ (۵۹) قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ (۶۰) قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى‏ أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ (۶۱) قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهيمُ (۶۲) قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ (۶۳) فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ (۶۴) ثُمَّ نُكِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ (۶۵) قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ (۶۶) أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۶۷) قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ (۶۸) قُلْنا يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهيمَ (۶۹) وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرينَ» (انبیاء/۵۷-۷۰).

۱۲. گذشت و ايثار داشتن؛ که به خاطر دستور خداوند حاضر شد فرزندش را قربانی کند: فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى‏ قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ (۱۰۲) فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ (۱۰۳) وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيمُ (۱۰۴) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (۱۰۵) إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبينُ (۱۰۶) وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ (۱۰۷) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرينَ» (صافات/۱۰۲-۱۰۸)

اما با مراجعه به آیات قرآن موارد دیگری را هم می‌شود به این فهرست افزود:

۱۳. برخورداری از یک نگاه توحیدی که همه کارها را تنها در صورت قبولی در درگاه خدا قابل اعتنا می‌دانست و شریعت و برنامه الهی را بسیار جدی می‌گیرد و تسلیم محض خدا بود و مبرا از هرگونه شرک: «وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ (۱۲۷) رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ (۱۲۸) رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (۱۲۹) وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحينَ (۱۳۰) إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمينَ (۱۳۱) وَ وَصَّى بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (بقره/ ۱۲۷-۱۳۲). این توحید محض و دوری از هر عبادتی غیر از خدا در آیات دیگر هم مورد تاکید است مانند: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْني‏ وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ» (ابراهیم/۳۵) و دست کم در ۷ آیه بر اینکه او مشرک نبوده است تاکید دارد: «مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ» (بقره/۱۳۵؛ آل عمران/۹۵؛ انعام/۱۶۱؛ نحل/۱۲۳) «ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكين‏» (آل عمران/۶۷) « إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكين‏» (انعام/۷۹) «إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكينَ» (نحل/۱۲۰)؛ همچنین حدیث۸.

۱۴. قلب خود را از همه بدیها و گناهان سالم نگه داشتن و با قلب سلیم به پیشگاه خدا رفتن: « وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيمَ؛ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ» (صافات/۸۳-۸۴) که در منطق قرآن تنها چیزی که واقعا در قیامت نفع می‌دهد همین قلب را سالم به پیشگاه الهی آوردن است: «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ؛ إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ» (شعراء/۸۸-۸۹)

۱۵. بر اساس حجت‌های الهی با دیگران بحث و گفتگو کردن: «وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ عَلى‏ قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكيمٌ عَليمٌ» (انعام/۸۳).

۱۶ میهمان‌نوازی: «هَلْ أَتاكَ حَديثُ ضَيْفِ إِبْراهيمَ الْمُكْرَمينَ (۲۴) إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ (۲۵) فَراغَ إِلى‏ أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمينٍ (۲۶) فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قالَ أَ لا تَأْكُلُونَ» (ذاریات/۲۴-۲۷)، همچنین حدیث۳.

۱۷. رشید بودن و رشدیافتگی بر اساس معیارهای الهی و دینی: «وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمينَ» (انبیاء/۵۱).

۱۸. اهل جهاد بودن: «وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ وَ في‏ هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصيرُ» (حج/۷۸). همچنین حدیث۱ و ۲.

۱۹. اهل عمل و بصیرت بودن: «وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ» (ص/۴۵)

۲۰. پرهیز از غفلت و بشدت به یاد معاد بودن: «وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ …؛ إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ» (ص/۴۶).

۲۱. از برگزیدگان و از خوبان بودن: «وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ …؛ وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ» (ص/۴۵-۴۷).

 

۳) «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»

الگوهاى الهى تاريخ مصرف ندارند (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۸۳).

 

۴) «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ»

نفرمود «فیه»، که فقط حضرت ابراهیم ع مد نظر باشد؛ بلکه فرمود «فیهم»، پس نه فقط پيامبران، بلكه ياران راستین آنها نيز براى ما الگو هستند (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۸۳).

 

۵) «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ»

بستگانِ منحرفِ الگوها، دليل موجهى بر ترك آنها نيست. در قرآن، كلمه «أُسْوَةٌ» براى پيامبر اسلام و حضرت ابراهيم به كار رفته است در حالى كه هر دو نفر، دست کم یک عموی مشرک داشته‏اند (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۸۰[۳۲] با اندکی اصلاح و تغییر).

 

۶) «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ»

قبلا (آیه ۴، تدبر۲) اشاره شد که تنها مواردی که در قرآن تعبیر «أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» به کار رفته است یکی در مورد حضرت ابراهیم ع است و دیگری در مورد پیامبر اکرم ص؛ و اکنون می افزاییم که تعبیر «لمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ» یکبار در اینجا و ناظر به اسوه بودن حضرت ابراهیم ع به کار رفته است و یکبار در آیه «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيرا» (احزاب/۲۱) و ناظر به اسوه بودن پیامبر اکرم ص.

اگر دقت کنید اسوه بودن دو پیامبر الهی را مطرح می‌کند برای کسانی که امید به توحید و معاد دارند. شاید می‌خواهد بگوید اگر کسی واقعا خدا و معاد را قبول داشت نه‌تنها حتما اصل نبوت را قبول خواهد کرد بلکه در عمل هم به این اعتقادش پای‌بند خواهد بود و پیامبران الهی را اسوه و مقتدای اعمال و رفتار خویش قرار خواهد دارد.

این ترکیب شاید دلالت دارد که شأن اصلی پیامبران الهی صرفا انتقال پیام به ذهن مخاطب نیست؛ بلکه اساسا خودشان باید الگوی تمام‌عیاری از تعالیمی که آورده‌اند باشند تا مخاطب با دیدن آنها به اعمال و رفتار آنها اقتدا کند.

درباره اینکه مقصود از تعبیر «یرجو» در اینجا چیست گفته اند: ظاهرا مقصود از رجاء ‌به خداوند، امید به ثواب الهی است که به خاطر ایمان به خدا به انسان می‌رسد و مقصود از رجای آخرت، امید به وعده‌های الهی است و آنچه از ثواب برای مومنان آماده کرده است و اینها کنایه از ایمان است (الميزان، ج‏۱۹، ص۲۳۳[۳۳]).

اما اگر چنین است چرا از تعبیر «یرجو» استفاده کرد، نه از «یؤمن»؟

شاید می‌خواهد بگوید ایمانی واقعا ایمانی است که شخص واقعا امید به خدا و آخرت داشته باشد، که اگر این امید در کار باشد وی به پیروی از پیامبر و دستوراتی که او از جانب خداوند آورده اقدام می‌کند. و اینکه نقطه مقابل این انسان امیدوار به خدا و معاد را انسان رویگردان از اقتدا به پیامبران معرفی کرد دلالت دارد که رویگردانی افراد از اقتدا به پیامبران به خاطر ناامیدی آنان از خدا و معاد است که در حقیقت، در عدم باور جدی آنها به خداوند و آخرت ریشه دارد.

 

۷) «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ»

در این آیه اسوه بودن حضرت ابراهیم ع و پیروانش برای کسانی معرفی شد که «به خدا و روز آخرت امید دارند». اما در آیه «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيرا» (احزاب/۲۱) اسوه بودن پیامبر ص برای کسانی است که علاوه بر امید فوق، خداوند را هم زیاد یاد می‌کنند.

شاید بتوان نتیجه گرفت که کسی که اهل امید به خدا و روز آخرت است می‌تواند در حد حضرت ابراهیم ع و یارانش را اسوه قرار دهد؛ اما کسی که بخواهد اسوه خود را پیامبر اکرم ص قرار دهد، علاوه بر آن، باید تا می‌تواند همواره به یاد خدا بودن را در زندگی خود جدی بگیرد؛ چرا که بسیار می‌شود که انسان‌هایی مومن‌اند و به خدا و قیامت امید دارند اما مکرر غفلت‌ عارضشان می‌شود و این گونه نیست که همواره خدا را حاضر و ناظر خویش ببینند. چنین کسی افق وجودی‌اش شاید تا اقتدا به حضرت ابراهیم و پیروانش جواب دهد اما معلوم نیست تا آنجا که حضرت محمد ص می‌خواهد ما را بالا ببرد جواب دهد.

 

۸) «ِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ»

تركيب «كانَ» با فعل مضارع، نشان استمرار و ثبات است؛ ظاهرا می‌خواهد بگوید ايمانى ارزش دارد كه ثابت و مستمر باشد (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۸۳).

 

۹) «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ»

تقابل نهادن «مَنْ يَتَوَلَّ: کسی که رویگردان می‌شود» در برابر «مَنْ كانَ يَرْجُوا: کسی که همواره امید دارد» نشان می‌دهد کسانی که از خدا و دین خدا رویگردان می‌شوند، به لحاظ روان‌شناختی انسان‌های عمیقا ناامید و مأیوس هستند، زیرا اگر بارقه‌هایی از امید هم در آنها باشد چون به خدا و زندگی جاودانه ایمان و امید ندارند، این امیدشان صرفا به اسباب دنیوی و در محدوده زندگی فانی دنیاست، که در صورتی که اندک تأملی کنند متوجه می‌شوند ارزش امید بستن ندارد.

نکته تخصصی: تقابل دینداری اصیل و نهیلیسم

کسی که به خدا و زندگی جاودانه امید نداشته باشد در دنیا هیچ چیزی نمی‌تواند پیدا کند که ارزش امید بستن داشته باشد، زیرا همه اسباب و علل دنیوی محدودند و همیشه جواب نمی‌دهند و خود دنیا هم فانی است و امکان بقای همیشگی در آن نیست. از این روست که چنین انسان‌هایی اگر اهل تأمل باشند به پوچگرایی می‌رسند و بسیاری از آنها دست به خودکشی می‌زنند؛ و واضح است که از مهمترین ریشه‌های خودکشی در افراد ناامیدی است.

از این نکته می‌توان نتیجه گرفت که:

«عقايد صحيح، زير بناى الگوپذيرى [درست] در رفتار و اخلاق است. كسانى از الگوهاى صحيح بهره‏مند مى‏شوند كه نور اميد [به خدا و جاودانگی] در دلشان روشن باشد و كسانى پشت مى‏كنند كه افراد مأيوس و به اصطلاح بريده هستند» (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۸۳).

 

۱۰) «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ … وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ»

اعراض مردم از الگوهاى الهى، به خداوند و اوليايش ضربه‏اى نمى‏زند (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۸۳).

 

۱۱) «فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ»

در تدبر ۱ وجه آوردن این جمله در پایان آیه این معرفی شد که خداوند تذکر می‌دهد که اگر کسی به این اسوه اقتدا نکرد و رویگردان شد خودش ضرر کرده است چرا که خداوند کاملا بی‌نیاز و ستوده مطلق است؛ یعنی اگر کاری را از ما خواسته نیازی نداشته است و خوب بودن وی تحت الشعاع رفتارهای بد ما تغییری نمی‌کند که به خاطر آن مذمت شود.

این معنا بر این اساس است که «حمید» را به معنای اسم مفعول (= محمود، یعنی ستوده، کسی که مورد حمد و ستایش واقع شده) بگیریم؛ که اغلب مترجمان و مفسران همین را برگزیده‌اند؛ اما چنانکه در نکات ادبی اشاره شد «حمید» می‌تواند به معنای اسم فاعل (حامد: ستایشگر) باشد، که در این صورت این فراز پایانی ناظر به هر دو بخش آیه می‌شود، یعنی می‌خواهد بگوید  که خداوند کاملا بی‌نیاز است و در عین حال در قبال آنهایی که به وی امید دارند و به اسوه مذکور اقتدا می‌کنند حامد است و با دادن پاداش نیکو از آنان تشکر می‌کند (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۵۲۰[۳۴]).

در میان مترجمان، مرحوم آیت الله مشکینی جزء معدود مترجمانی است که نه‌تنها به این دو معنا توجه کرده است، بلکه عملا توجه کرده که معنای اول هم می‌تواند ناظر به صفات خداوند باشد هم ناظر به افعال خدا و از این رو این فراز را این گونه ترجمه کرده است: «زيرا خداوند بى‏نياز و ستوده صفات و ستايشگر و ستايش شده است».

 

 


[۱] . تقدمت القراءة مراراً عن يعقوب بضم الهاء وعن غيره بكسرها (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۳).

[۲] . تقدمت القراءة بضم الهمزة وكسرها في الآية ۴ من هذه السورة (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۳).

[۳] . قرأ أبو عمرو ويعقوب بإدغام الهاء في الهاء (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۳).

[۴] . [عَنْ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ص] قَال‏: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

إِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاتَلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ إِبْرَاهِيمُ الْخَلِيلُ ع حَيْثُ أَسَرَتِ الرُّومُ لُوطاً ع فَنَفَرَ إِبْرَاهِيمُ ع حَتَّى اسْتَنْقَذَهُ مِنْ أَيْدِيهِمْ.

[۵] . مرحوم جزائری در النور المبين في قصص الأنبياء و المرسلين، ص۹۸ روایتی را نقل کرده درباره پذیرایی حضرت ابراهیم ع از میهمانش با تعبیر «إِنَّ إِبْرَاهِيمَ ع ضَافَ ضَيْفاً: حضرت ابراهیم از میهمانی پذیرایی کرد …» و به کتاب تفسیر عیاشی ارجاع داده است، که در این معنا می‌تواند به این حدیث مرتبط باشد. نقل وی بدین صورت است:

تَفْسِيرِ الْعَيَّاشِيِّ عَنِ الصَّادِقِ ع قَال:‏ إِذَا سَافَرَ أَحَدُكُمْ فَلْيَأْتِ أَهْلَهُ بِمَا تَيَسَّرَ وَ لَوْ بِحَجَرٍ فَإِنَّ إِبْرَاهِيمَ ع ضَافَ ضَيْفاً فَأَتَى قَوْمَهُ فَوَافَقَ مِنْهُمْ قَحْطاً شَدِيداً فَرَجَعَ كَمَا ذَهَبَ فَلَمَّا قَرُبَ مِنْ مَنْزِلِهِ نَزَلَ عَنْ حِمَارِهِ فَمَلَأَ خُرْجَهُ رَمْلًا أَرَادَ أَنْ يُسَكِّنَ بِهِ رَوْعَ زَوْجَتِهِ سَارَةَ فَلَمَّا دَخَلَ مَنْزِلَهُ حَطَّ الْخُرْجَ عَنِ الْحِمَارِ وَ افْتَتَحَ الْعُلُوفَةَ فَجَاءَتْ سَارَةُ فَفَتَحَتِ الْخُرْجَ فَوَجَدَتْهُ مَمْلُوءاً دَقِيقاً فَاخْتَبَزَتْ مِنْهُ وَ قَالَتْ لِإِبْرَاهِيمَ انْفَتِلْ مِنْ صَلَاتِكَ وَ كُلْ فَقَالَ لَهَا مِنْ أَيْنَ لَكِ هَذَا قَالَتْ مِنَ الدَّقِيقِ الَّذِي فِي الْخُرْجِ فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ أَشْهَدُ أَنَّكَ الْخَلِيل‏.

اما در متن کنونی تفسير العياشي (ج‏۱، ص۲۷۷) و کتابهایی همچون وسائل الشیعه و بحار الانوار که آن را آورده‌اند اولا این عبارت به صورت «أَنَّهُ ضَاقَ ضَيْقَةً: همانا او در تنگنایی از معیشت گرفتار آمد» نقل شده و عبارات متعددی از آن با نقل فوق تفاوت دارد؛ که در این صورت ربطی به حدیث فوق پیدا نمی‌کند و بدین صورت آمده است:

عن ابن سنان عن جعفر بن محمد ع قَالَ إِذَا سَافَرَ أَحَدُكُمْ فقدم من سفره فَلْيَأْتِ أَهْلَهُ بِمَا تَيَسَّرَ وَ لَوْ بِحَجَرٍ فَإِنَّ إِبْرَاهِيمَ ع كَانَ إِذَا ضَاقَ أَتَى قَوْمَهُ وَ أَنَّهُ ضَاقَ ضَيْقَةً فَأَتَى قَوْمَهُ فَوَافَقَ مِنْهُمْ أَزْمَةً فَرَجَعَ كَمَا ذَهَبَ فَلَمَّا قَرُبَ مِنْ مَنْزِلِهِ نَزَلَ عَنْ حِمَارِهِ فَمَلَأَ خُرْجَهُ رَمْلًا إِرَادَةَ أَنْ يُسَكِّنَ به مِنْ زوجته سَارَةَ، فَلَمَّا دَخَلَ مَنْزِلَهُ حط [/ أَخَذَ] الْخُرْجَ عَنِ الْحِمَارِ وَ افْتَتَحَ الصَّلَاةَ، فَجَاءَتْ سَارَةُ فَانفَتَحَتِ الْخُرْجَ فَوَجَدَتْهُ مَمْلُوءاً دَقِيقاً فَاعْتَجَنَتْ مِنْهُ وَ اخْتَبَزَتْ. ثُمَّ قَالَتْ لِإِبْرَاهِيمَ: انْفَتِلْ مِنْ صَلَاتِكَ فَكُلْ. فَقَالَ لَهَا: أَنَّى لَكِ هَذَا قَالَتْ مِنَ الدَّقِيقِ الَّذِي فِي الْخُرْجِ فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ أَشْهَدُ أَنَّكَ الْخَلِيلُ.

لازم به ذکر است که مرحوم جزائری یکی دو نسل مقدم بر صاحب بحار و وسائل الشیعه است و ممکن است نسخه کنونی تفسیر عیاشی نسخه تصحیف‌شده‌ای باشد که همین دست مرحوم مجلسی و بحرانی بوده و چه‌بسا نسخه جزايری درست‌تر باشد؛ هرچند حدیثی در تفسیر قمی آمده که همان مضمون مندرج در تفسیر عیاشی را تقویت می‌کند:

فَإِنَّهُ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعُودِ [مَسْعَدَةَ] بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ ع هُوَ أَوَّلُ مَنْ حُوِّلَ لَهُ الرَّمْلُ دَقِيقاً، وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قَصَدَ صَدِيقاً لَهُ بِمِصْرَ فِي قَرْضِ طَعَامٍ، فَلَمْ يَجِدْهُ فِي مَنْزِلِهِ فَكَرِهَ أَنْ يَرْجِعَ بِالْحِمَارِ خَالِياً فَمَلَأَ جِرَابَهُ رَمْلًا، فَلَمَّا دَخَلَ مَنْزِلَهُ خَلَّى بَيْنَ الْحِمَارِ وَ بَيْنَ سَارَةَ، اسْتِحْيَاءً مِنْهَا وَ دَخَلَ الْبَيْتَ وَ نَامَ، فَفَتَحَتْ سَارَةُ عَنْ دَقِيقٍ أَجْوَدَ مَا يَكُونُ، فَخَبَزَتْ وَ قَدَّمَتْ إِلَيْهِ طَعَاماً طَيِّباً، فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ مِنْ أَيْنَ لَكِ هَذَا قَالَتْ مِنَ الدَّقِيقِ الَّذِي حَمَلْتَهُ مِنْ عِنْدَ خَلِيلِكَ الْمِصْرِيِّ، فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ أَمَا إِنَّهُ خَلِيلِي وَ لَيْسَ بِمِصْرِيٍّ، فَلِذَلِكَ أُعْطِيَ الْخَلَّةَ فَشَكَرَ اللَّهَ وَ حَمِدَهُ وَ أَكَلَ (تفسير القمي، ج‏۱، ص۱۵۳).

[۶] . ثرَدَ الخُبْزَ: فَتَّه ثم بَلَّه بمَرَقٍ ثمّ شَرَّفَه وَسْطَ القَصعة

[۷] . وَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ: الثَّرِيدُ طَعَامُ الْعَرَبِ وَ أَوَّلُ مَنْ ثَرَدَ الثَّرِيدَ إِبْرَاهِيمُ ص وَ أَوَّلُ مَنْ هَشَمَهُ مِنَ الْعَرَبِ هَاشِمٌ: ترید غذای [دوست‌داشتنی] عرب است ولی اول کسی که ترید را ترید کرد حضرت ابراهیم ع بود  و اول کسی که در میان عرب نان خشک را در خورش ترید کرد* هاشم بود.

[۸] . و هاشِمُ بنُ عبْدِ منافٍ أَبو عبدِ المُطَّلبِ، و كانَ يكنى أَبا نَضْلَةَ ثالِثُ جَدّ لسَيِّدنا رَسُولِ اللَّهِ صلّى اللّه عليه و سلّم، و اسْمُه عَمْرٌو العُلا سُمِّي هاشِماً، لأنَّه أَوَّلُ مَنْ ثَرَدَ الثَّرِيدَ وَ هَشَمَه في الجَدْبِ و العام الجماد، و فيه يقولُ ابنُ الزِّبَعْري: «عَمرو العُلا هَشَمَ الثَّرِيدَ لِقَوْمه / و رِجالُ مكَّةَ مُسْنِنُونَ عِجاف» و أَنْشَدَ ابنُ بَرِّي لآخر: «أَوْسَعَهُم رَفْدُ قُصَيٍّ شَحْماً / و لَبَناً مَحْضاً و خُبزاً هَشْما»

[۹] . شاید روایت زیر را هم در همین دسته بتوان آورد:

عن الحلبي عن أبي عبد الله ع قال إنه وجد في حجرين [حجر] من حجرات البيت مكتوبا إني أنا الله ذو بكة [مكة] خلقتها يوم خلقت السماوات و الأرض و يوم خلقت الشمس و القمر و خلقت الجبلين و حففتها سبعة أملاك حفا [حفيفا] و في حجر آخر هذا بيت الله الحرام ببكة، تكفل الله برزق أهله من ثلاثة سبل منازل [مبارك‏] لهم في اللحم و الماء أول من نحله إبراهيم‏ (تفسير العياشي، ج‏۱، ص۱۸۷).

[۱۰] . عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ ع أَوَّلُ مَنْ شَابَ إِبْرَاهِيمُ ع فَقَالَ يَا رَبِّ مَا هَذَا فَقَالَ نُورٌ وَ تَوْقِيرٌ قَالَ رَبِّ زِدْنِي مِنْهُ.

[۱۱] . وَ قَالَ الصَّادِقُ ع: أَوَّلُ مَنْ شَابَ إِبْرَاهِيمُ الْخَلِيلُ ع وَ إِنَّهُ ثَنَى لِحْيَتَهُ فَرَأَى طَاقَةً بَيْضَاءَ فَقَالَ: يَا جَبْرَئِيلُ! مَا هَذَا؟ فَقَالَ: هَذَا وَقَارٌ. فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ: اللَّهُمَّ زِدْنِي وَقَاراً: اولین کسی که موی سفید بر صورتش رویید حضرت ابراهیم ع بود. وی محاسنش را خم کرد و دسته مویی سفید در آن دید. گفت: جبرئیل! این چیست؟ گفت: وقار است. ابراهیم ع گفت: خدایا! بر وقار من بیفزا!

[۱۲] . اخْتَتَنَ بِالْقَدُومِ، عَلَى رَأْسِ سِتِّينَ سَنَةً مِنْ عُمُرِهِ. (قدوم به معنای تیشه و هر ابزاری است که برای قطع کردن استفاده شود)

این تعبیر ۶۰ سالگی جای بحث دارد. همین روایت که در نوادر و دعائم الاسلام آمده (پاورقی بعدی) می‌گوید سر ۸۰ سالگی بود. در اهل سنت روایاتی از پیامبر ص نقل می‌کنند که این واقعه را در ۱۸ سالگی و ۳۰‌سالگی و ۱۲۰ سالگی ایشان روایت کرده‌اند؛ اما یکی از روایات هست که می‌گوید بعد از ختنه کردن ۸۰ سال عمر کرد و احتمال دارد اعدادی مثل ۶۰ و ۸۰ که در احادیث شیعه آمده ناظر به همین زندگی ایشان بعد از ختنه شدن باشد. مجموعه‌ای از روایات اهل سنت که در الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج‏۱، ص۱۱۴-۱۱۵ آمده بدین قرار است:

و أخرج البيهقي عن موسى بن على بن رباح عن أبيه ان ابراهيم عليه السلام ختن اسحق لسبعة أيام و ختن إسماعيل عند بلوغه‏

و أخرج ابن سعد عن حي بن عبد الله بلغني ان إسماعيل عليه السلام اختتن و هو ابن ثلاث عشرة سنة

و أخرج أبو الشيخ في العقيقة من طريق موسى بن على بن رباح عن أبيه ان ابراهيم عليه السلام أمر أن‏ يختتن و هو حينئذ ابن ثمانين سنة فعجل و اختتن بالقدوم فاشتد عليه الوجع فدعا ربه فأوحى اليه انك عجلت قبل أن نأمرك بآلته قال يا رب كرهت أن أؤخر أمرك‏

و أخرج البخاري و مسلم عن أبى هريرة قال قال رسول الله صلى الله عليه و سلم اختتن ابراهيم عليه السلام و هو ابن ثلاثين سنة بالقدوم‏

و أخرج ابن عدى و البيهقي في شعب الايمان عن أبى هريرة عن النبي صلى الله عليه و سلم قال كان ابراهيم أول من اختتن و هو ابن عشرين و مائة سنة و اختتن بالقدوم ثم عاش بعد ذلك ثمانين سنة

و خرج ابن سعد و ابن أبى شيبة و الحاكم و البيهقي و صححاه من طريق سعيد بن المسيب عن أبى هريرة قال اختتن ابراهيم خليل الله و هو ابن عشرين و مائة سنة بالقدوم ثم عاش بعد ذلك ثمانين سنة قال سعيد و كان ابراهيم أول من اختتن و أول من رأى الشيب فقال يا رب ما هذا فقال وقار يا ابراهيم قال رب زدني وقارا و أول من أضاف الضيف و أول من جز شاربه و أول من قص أظافيره و أول من استجد.

[۱۳] . وَ أَوَّلُ مَنِ اخْتَتَنَ إِبْرَاهِيمُ ع اخْتَتَنَ بِالْقَدُومِ عَلَى رَأْسِ ثَمَانِينَ سَنَةً.

قَالَ عَلِيٌّ ع قِيلَ لِإِبْرَاهِيمَ ع: تَطَهَّرْ فَأَخَذَ شَارِبَهُ.

ثُمَّ قِيلَ لَهُ: تَطَهَّرْ فَأَخَذَ مِنْ أَظْفَارِهِ.

ثُمَّ قِيلَ لَهُ: تَطَهَّرْ فَنَتَفَ تَحْتَ جَنَاحَيْهِ.

ثُمَّ قِيلَ لَهُ: تَطَهَّرْ فَحَلَقَ عَانَتَهُ.

ثُمَّ قِيلَ لَهُ: تَطَهَّرْ فَاخْتَتَنَ.

[۱۴] . وَ عَنْ عَلِيٍّ ص أَنَّهُ قَالَ: أَوَّلُ مَنِ اخْتَتَنَ إِبْرَاهِيمُ ع عَلَى رَأْسِ ثَمَانِينَ سَنَةً مِنْ عُمُرِهِ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ أَنْ تَطَهَّرْ فَأَخَذَ مِنْ شَارِبِهِ ثُمَّ قِيلَ لَهُ تَطَهَّرْ فَقَلَّمَ أَظْفَارَهُ ثُمَّ قِيلَ لَهُ تَطَهَّرْ فَنَتَفَ إِبْطَيْهِ ثُمَّ قِيلَ لَهُ تَطَهَّرْ فَحَلَقَ عَانَتَهُ ثُمَّ قِيلَ لَهُ تَطَهَّرْ فَاخْتَتَنَ.

[۱۵] . جلسه۴۲، حدیث۱ http://yekaye.ir/67-27-an-naml/

جلسه۸۶، پی‌نوشت۵ http://yekaye.ir/al-araf-007-008/

جلسه۱۳۷، حدیث۲ http://yekaye.ir/ad-dukhan-044-38/

جلسه۱۷۰، حدیث۲ http://yekaye.ir/ya-seen-036-79/

جلسه۲۰۳، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-furqan-025-48/

جلسه۳۹۸، حدیث۲ http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-40/

جلسه ۴۸۱، پی‌نوشت۲ http://yekaye.ir/al-qalam-68-15/

جلسه۶۰۰، حدیث۴ http://yekaye.ir/al-kahf-18-19/

جلسه۶۲۹، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-kahf-18-48/

جلسه ۶۳۰، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-kahf-18-49/

جلسه ۶۸۱، حدیث۲ https://yekaye.ir/al-kahf-18-99/

جلسه ۷۲۴، حدیث۲ http://yekaye.ir/al-fater-35-24/

جلسه ۸۲۹، حدیث۲ https://yekaye.ir/ya-seen-36-79/

جلسه ۹۵۳، حدیث۴ http://yekaye.ir/an-nesa-4-26/

جلسه ۹۸۹، حدیث۳ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-22/

جلسه ۱۰۰۰، حدیث۱ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-33/

جلسه ۱۰۱۴، حدیث۱ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-47/

[۱۶]. جلسه ۲۱۹، پاورقی۲ https://yekaye.ir/al-baqarah-2-29/

و جلسه ۴۸۶، پاورقی ۱ https://yekaye.ir/al-qalam-68-20/

و جلسه ۰/۵۸۲ پاورقی ۶ https://yekaye.ir/introduction-to-al-kahf/

و جلسه ۷۵۶، حدیث۳ https://yekaye.ir/ya-seen-36-9/

و جلسه ۱۱۲۰، حدیث۳ https://yekaye.ir/ababsa-80-34/

[۱۷]. این فراز داخل کروشه در عیون آمده اما در علل افتاده است.

[۱۸] . وَ سَأَلَهُ عَنْ أَوَّلِ مَنْ خُفِضَ مِنَ النِّسَاءِ فَقَالَ هِيَ هَاجَرُ أُمُّ إِسْمَاعِيلَ خَفَضَتْهَا سَارَةُ لِتَخْرُجَ مِنْ يَمِينِهَا وَ سَأَلَهُ عَنْ أَوَّلِ امْرَأَةٍ جَرَّتْ ذَيْلَهَا فَقَالَ هَاجَرُ لَمَّا هَرَبَتْ مِنْ سَارَةَ وَ سَأَلَهُ عَنْ أَوَّلِ مَنْ جَرَّ ذَيْلَهُ مِنَ الرِّجَالِ فَقَالَ قَارُونُ.

[۱۹] . ۸۶۳۹ – أخبرنا أبو سعد الماليني أنا أبو أحمد بن عدي نا محمد بن يحيى بن سليمان نا عاصم بن علي نا أبو أتس حدثني أبو الزناد عن الأعرج عن أبي هريرة عن النبي صلى الله عليه وسلم قال: كان ‌ابراهيم أول من اختتن وهو ابن عشرين ومائة سنة واختتن بالقدوم ثم عاش بعد ذلك ثمانين سنة. والقدوم اسم موضع.

۸۶۴۰ – (أخبرنا أبو زكريا بن أبي اسحاق أنا أبو عبد الله محمد بن يعقوب نا محمد بن عبد الوهاب أنا جعفر بن عون أنا يحيى بن سعيد عن سعيد بن المسيب عن أبي هريرة قال: اختتن ‌ابراهيم خليل الله عليه السلام وهو ابن عشرين ومائة سنة بالقدوم ثم عاش بعد ذلك ثمانين سنة). فقال سعيد فكان ‌ابراهيم عليه السلام أول من اختتن وأول من رأى الشيب فقال: يا رب ما هذا؟ فقال وقارا يا ‌ابراهيم. قال رب زدني وقارا وأول من أضاف الضيف وأول من جز شاربه وأول من قص أظافره وأول من استحد. هذا هو الصحيح موقوف.

۸۶۴۱ – وقد رواه أبو قتادة عبد الله بن واقد عن حماد بن سلمة عن يحيى بن سعيد عن سعيد بن المسيب عن أبي هريرة أن النبي صلى الله عليه وسلم قال: «إن ‌ابراهيم ‌أول ‌من ‌أضاف الضيف وأول من قص الشارب وأول من رأى الشيب وأول من قص الأظافر وأول من اختتن بقدومه ابن عشرين ومائة سنة.

أخبرناه: الماليني أنا ابن عدي نا أبو عروبة نا محمد بن يحيى بن كثير نا محمد بن عبد الله بن واقد فذكره.

۸۶۴۲ – أخبرنا أبو عبد الله الحافظ أنا أبو عبد الله محمد بن علي الصنعاني نا اسحاق بن ‌ابراهيم أنا عبد الرزاق عن معمر عن يحيى بن سعيد عن ابن المسيب قال: ‌ابراهيم عليه السلام أول من اختتن وأول من قرى الضيف وأول من رأى الشيب قال فلما رأى الشيب قال: أي يا رب ما هذا؟ قال: هذا وقار وحلم قال أي رب فزدني وقارا واختتن وهو ابن عشرين ومائة سنة واختتن بالقدوم ومات وهو ابن مائتي سنة.

[۲۰] . و خرج ابن سعد و ابن أبى شيبة و الحاكم و البيهقي و صححاه من طريق سعيد بن المسيب عن أبى هريرة قال اختتن ابراهيم خليل الله و هو ابن عشرين و مائة سنة بالقدوم ثم عاش بعد ذلك ثمانين سنة قال سعيد و كان ابراهيم أول من اختتن و أول من رأى الشيب فقال يا رب ما هذا فقال وقار يا ابراهيم قال رب زدني وقارا و أول من أضاف الضيف و أول من جز شاربه و أول من قص أظافيره و أول من استجد

و أخرج ابن عدى و البيهقي عن أبى هريرة ان النبي صلى الله عليه و سلم قال ان ابراهيم أول من أضاف الضيف و أول من قص الشارب و أول من رأى الشيب و أول من قص الأظافير و أول من اختتن بقدومه‏.

[۲۱]. فراز داخل کروشه در الفضائل نیامده است.

[۲۲] . سند و شروع روایت و متن تلبیه‌ها در تهذیب اندک تفاوتی دارد اما بقیه با متن کافی مشابه است لذا این فراز اولش را اینجا می‌آوریم:

الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ وَ صَفْوَانَ وَ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ جَمِيعاً عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا فَرَغْتَ مِنْ صَلَاتِكَ وَ عَقَدْتَ مَا تُرِيدُ فَقُمْ وَ امْشِ هُنَيْئَةً فَإِذَا اسْتَوَتْ بِكَ الْأَرْضُ مَاشِياً كُنْتَ أَوْ رَاكِباً فَلَبِّ وَ التَّلْبِيَةُ أَنْ تَقُولَ: لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لَا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ إِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ لَا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ ذَا الْمَعَارِجِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ دَاعِياً إِلَى دَارِ السَّلَامِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ غَفَّارَ الذُّنُوبِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ أَهْلَ التَّلْبِيَةِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ تُبْدِئُ وَ الْمَعَادُ إِلَيْكَ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ تَسْتَغْنِي وَ يُفْتَقَرُ إِلَيْكَ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ مَرْهُوباً وَ مَرْغُوباً إِلَيْكَ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ إِلَهَ الْحَقِّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ ذَا النَّعْمَاءِ وَ الْفَضْلِ الْحَسَنِ الْجَمِيلِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ كَشَّافَ الْكُرَبِ الْعِظَامِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدَيْكَ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ يَا كَرِيمُ لَبَّيْكَ.

[۲۳] . إِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ لَا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ ذَا الْمَعَارِجِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ دَاعِياً إِلَى دَارِ السَّلَامِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ غَفَّارَ الذُّنُوبِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ أَهْلَ التَّلْبِيَةِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ مَرْهُوباً وَ مَرْغُوباً إِلَيْكَ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ تُبْدِئُ وَ الْمَعَادُ إِلَيْكَ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ كَشَّافَ الْكُرَبِ الْعِظَامِ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدَيْكَ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ يَا كَرِيمُ لَبَّيْكَ…

تَقُولُ ذَلِكَ فِي دُبُرِ كُلِّ صَلَاةٍ مَكْتُوبَةٍ أَوْ نَافِلَةٍ وَ حِينَ يَنْهَضُ بِكَ بَعِيرُكَ وَ إِذَا عَلَوْتَ شَرَفاً أَوْ هَبَطْتَ وَادِياً أَوْ لَقِيتَ رَاكِباً أَوِ اسْتَيْقَظْتَ مِنْ مَنَامِكَ وَ بِالْأَسْحَارِ وَ أَكْثِرْ مَا اسْتَطَعْتَ مِنْهَا وَ اجْهَرْ بِهَا وَ إِنْ تَرَكْتَ بَعْضَ التَّلْبِيَةِ فَلَا يَضُرُّكَ غَيْرَ أَنَّ تَمَامَهَا أَفْضَلُ.

[۲۴] . شیخ صدوق عنوانی باز کرده به صورت « أَوَّلُ مَنْ كَسَا الْبَيْتَ إِبْرَاهِيمُ ع‏» و حدیث زیر را در آن آورده است:

وَ رُوِيَ‏ أَنَّ إِبْرَاهِيمَ ع لَمَّا قَضَى مَنَاسِكَهُ أَمَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِالانْصِرَافِ فَانْصَرَفَ وَ مَاتَتْ أُمُّ إِسْمَاعِيلَ فَدَفَنَهَا فِي الْحِجْرِ وَ حَجَّرَ عَلَيْهِ لِئَلَّا يُوطَأَ قَبْرُهَا  وَ بَقِيَ إِسْمَاعِيلُ ع وَحْدَهُ فَلَمَّا كَانَ مِنْ قَابِلٍ أَذِنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِإِبْرَاهِيمَ ع فِي الْحَجِّ وَ بِنَاءِ الْكَعْبَةِ وَ كَانَتِ الْعَرَبُ تَحُجُّ الْبَيْتَ وَ كَانَ رَدْماً  إِلَّا أَنَّ قَوَاعِدَهُ مَعْرُوفَةٌ وَ كَانَ إِسْمَاعِيلُ ع لَمَّا صَدَرَ النَّاسُ جَمَعَ الْحِجَارَةَ وَ طَرَحَهَا فِي جَوْفِ الْكَعْبَةِ فَلَمَّا قَدِمَ إِبْرَاهِيمُ ع كَشَفَ هُوَ وَ إِسْمَاعِيلُ عَنْهَا فَإِذَا هُوَ حَجَرٌ وَاحِدٌ أَحْمَرُ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ ضَعْ بِنَاءَهَا عَلَيْهِ وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِ أَرْبَعَةَ أَمْلَاكٍ فَلَمَّا تَمَّ بِنَاؤُهُ قَعَدَ عَلَى كُلِّ رُكْنٍ ثُمَّ نَادَى هَلُمَّ إِلَى الْحَجِّ هَلُمَّ إِلَى الْحَجِّ فَلَوْ نَادَاهُمْ هَلُمُّوا إِلَى الْحَجِّ لَمْ يَحُجَّ إِلَّا مَنْ كَانَ يَوْمَئِذٍ إِنْسِيّاً مَخْلُوقاً وَ لَكِنَّهُ نَادَى هَلُمَّ إِلَى الْحَجِّ فَلَبَّى النَّاسُ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ لَبَّيْكَ دَاعِيَ اللَّهِ لَبَّيْكَ دَاعِيَ اللَّهِ فَمَنْ لَبَّى مَرَّةً حَجَّ مَرَّةً وَ مَنْ لَبَّى عَشْراً حَجَّ عَشْرَ حِجَجٍ وَ مَنْ لَمْ يُلَبِّ لَمْ يَحُجَ‏  وَ كَانَ إِبْرَاهِيمُ وَ إِسْمَاعِيلُ ع يَضَعَانِ الْحِجَارَةَ وَ يَرْفَعَانِ بِهَا الْقَوَاعِدَ وَ الْمَلَائِكَةُ يُنَاوِلُونَهُمَا حَتَّى تَمَّتْ اثْنَا عَشَرَ ذِرَاعاً فَلَمَّا انْتَهَى إِلَى مَوْضِعِ الْحَجَرِ نَادَاهُ أَبُو قُبَيْسٍ يَا إِبْرَاهِيمُ إِنَّ لَكَ عِنْدِي وَدِيعَةً فَأَعْطَاهُ الْحَجَرَ فَوَضَعَهُ مَوْضِعَهُ وَ هَيَّأَ لَهُ بَابَيْنِ بَاباً يُدْخَلُ مِنْهُ وَ بَاباً يُخْرَجُ مِنْهُ وَ جَعَلَا عَلَيْهِ عَتَباً وَ شَرِيجاً  مِنْ جَرِيدٍ عَلَى أَبْوَابِهَا وَ كَانَتِ الْكَعْبَةُ عُرْيَانَةً فَصَدَرَ إِبْرَاهِيمُ ع وَ قَدْ سَوَّى الْبَيْتَ وَ أَقَامَ إِسْمَاعِيلَ ع فَتَزَوَّجَ إِسْمَاعِيلُ امْرَأَةً مِنَ الْعَمَالِقَةِ وَ خَلَّى سَبِيلَهَا وَ تَزَوَّجَ أُخْرَى حِمْيَرِيَّةً فَكَانَتْ عَاقِلَةً فَتَأَمَّلَتْ بَابَيِ الْبَيْتِ فَقَالَتْ لِإِسْمَاعِيلَ ع هَلَّا تُعَلِّقُ عَلَى هَذَيْنِ الْبَابَيْنِ سِتْرَيْنِ سِتْراً مِنْ هَاهُنَا وَ سِتْراً مِنْ هَاهُنَا فَقَالَ لَهَا نَعَمْ فَعَمِلَتْ لِلْبَيْتِ سِتْرَيْنِ طُولُهُمَا اثْنَا عَشَرَ ذِرَاعاً فَعَلَّقَهُمَا إِسْمَاعِيلُ ع عَلَى الْبَابَيْنِ فَأَعْجَبَهَا ذَلِكَ فَقَالَتْ فَهَلَّا أَحُوكُ لِلْكَعْبَةِ ثِيَاباً تَسْتُرُهَا كُلَّهَا فَإِنَّ هَذِهِ الْأَحْجَارَ سَمِجَةٌ فَقَالَ لَهَا إِسْمَاعِيلُ ع بَلَى فَأَسْرَعَتْ فِي ذَلِكَ وَ بَعَثَتْ إِلَى قَوْمِهَا تَسْتَغْزِلُهُمْ وَ إِنَّمَا وَقَعَ اسْتِغْزَالُ النِّسَاءِ بَعْضِهِنَّ مِنْ بَعْضٍ لِذَلِكَ فَكُلَّمَا فَرَغَتْ مِنْ شِقَّةٍ عَلَّقَتْهَا فَجَاءَ الْمَوْسِمُ وَ قَدْ بَقِيَ وَجْهٌ وَاحِدٌ مِنْ وُجُوهِ الْكَعْبَةِ فَقَالَتْ لِإِسْمَاعِيلَ ع كَيْفَ نَصْنَعُ بِهَذَا الْوَجْهِ فَكَسَوْهُ خَصَفاً  فَلَمَّا جَاءَ الْمَوْسِمُ نَظَرَتِ الْعَرَبُ إِلَى أَمْرٍ أَعْجَبَهُمْ فَقَالُوا يَنْبَغِي أَنْ نُهْدِيَ إِلَى عَامِرِ هَذَا الْبَيْتِ فَمِنْ ثَمَّ وَقَعَ الْهَدْيُ فَجَعَلَ يَأْتِي الْكَعْبَةَ كُلُّ فَخِذٍ مِنَ الْعَرَبِ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ وَرِقٍ وَ غَيْرِهِ حَتَّى اجْتَمَعَ شَيْ‏ءٌ كَثِيرٌ فَنَزَعُوا ذَلِكَ الْخَصَفَ وَ أَتَمُّوا الْكِسْوَةَ وَ عَلَّقُوا عَلَى الْبَيْتِ بَابَيْنِ وَ لَمْ تَكُنِ الْكَعْبَةُ مُسَقَّفَةً فَوَضَعَ إِسْمَاعِيلُ فِيهَا أَعْمِدَةً مِثْلَ الْأَعْمِدَةِ الَّتِي تَرَوْنَ مِنْ خَشَبٍ وَ سَقَّفَهَا بِالْجَرَائِدِ وَ سَوَّاهَا بِالطِّينِ فَجَاءَتِ الْعَرَبُ مِنَ الْحَوْلِ فَدَخَلُوا الْكَعْبَةَ وَ رَأَوْا عِمَارَتَهَا فَقَالُوا يَنْبَغِي لِعَامِرِ هَذَا الْبَيْتِ أَنْ يُزَادَ فَلَمَّا كَانَ مِنْ قَابِلٍ جَاءَهُ الْهَدْيُ فَلَمْ يَدْرِ إِسْمَاعِيلُ ع مَا يَصْنَعُ بِهِ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ أَنِ انْحَرْهُ وَ أَطْعِمْهُ الْحَاجَّ وَ انْقَطَعَ مَاءُ زَمْزَمَ فَشَكَا إِسْمَاعِيلُ إِلَى إِبْرَاهِيمَ ع قِلَّةَ الْمَاءِ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى إِبْرَاهِيمَ ع وَ أَمَرَهُ بِالْحَفْرِ فَحَفَرَ هُوَ وَ إِسْمَاعِيلُ وَ جَبْرَئِيلُ ع حَتَّى ظَهَرَ مَاؤُهَا  وَ ضَرَبَ فِي أَرْبَعِ زَوَايَا الْبِئْرِ وَ قَالَ فِي كُلِّ ضَرْبَةٍ بِسْمِ اللَّهِ فَتَفَجَّرَتْ بِأَرْبَعَةِ أَعْيُنٍ فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ ع اشْرَبْ يَا إِبْرَاهِيمُ وَ ادْعُ لِوُلْدِكَ فِيهَا بِالْبَرَكَةِ وَ أَفِضْ عَلَيْكَ مِنَ الْمَاءِ وَ طُفْ بِهَذَا الْبَيْتِ فَهَذِهِ سُقْيَا سَقَاهَا اللَّهُ تَعَالَى لِإِسْمَاعِيلَ وَ وُلْدِهِ‏  وَ أَمَّا قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ‏ فَأَحَدُهَا أَنَّ إِبْرَاهِيمَ ع حِينَ قَامَ عَلَى الْحَجَرِ أَثَّرَ قَدَمَاهُ فِيهِ وَ الثَّانِيَةُ الْحَجَرُ وَ الثَّالِثَةُ مَنْزِلُ إِسْمَاعِيلَ ع‏ (من لا يحضره الفقيه، ج‏۲، ص۲۳۲-۲۳۴).

اما خود وی در صفحه بعد حدیث دیگری آورده که اول نفر را حضرت آدم معرفی می‌کند:

وَ رَوَى أَبُو بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ آدَمَ ع هُوَ الَّذِي بَنَى الْبَيْتَ وَ وَضَعَ أَسَاسَهُ وَ أَوَّلُ مَنْ كَسَاهُ الشَّعْرَ وَ أَوَّلُ مَنْ حَجَّ إِلَيْهِ ثُمَّ كَسَاهُ تُبَّعٌ بَعْدَ آدَمَ ع الْأَنْطَاعَ ثُمَّ كَسَاهُ إِبْرَاهِيمُ ع الْخَصَفَ وَ أَوَّلُ مَنْ كَسَاهُ الثِّيَابَ سُلَيْمَانُ بْنُ دَاوُدَ ع كَسَاهُ الْقَبَاطِيَّ (من لا يحضره الفقيه، ج‏۲، ص۲۳۵).

[۲۵] . در زمره «اولین» کارهایی که به حضرت ابراهیم ع کرد منسوب است این است که با راهنمایی جبرئیل نصاب‌ها (محل‌های تعیین محدوده) حرم را نصب کرد. این انتساب در منابع اهل سنت و با استناد به سخن ابن عباس و دیگران مطرح شده است؛ مثلا:

حَدَّثَنَا أَبُو الْوَلِيدِ قَالَ: حَدَّثَنِي جَدِّي، قَالَ: حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي يَحْيَى، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ خَيْثَمٍ، عَنْ أَبِي الطُّفَيْلِ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: «أَوَّلُ مَنْ نَصَبَ أَنْصَابَ الْحَرَمِ إِبْرَاهِيمُ عَلَيْهِ السَّلَامُ، يُرِيهِ ذَلِكَ جِبْرِيلُ عَلَيْهِ السَّلَامُ، فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ فَتْحِ مَكَّةَ بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ تَمِيمَ بْنَ أَسَدٍ الْخُزَاعِيَّ، فَجَدَّدَ مَا رَثَّ مِنْهَا (أخبار مكة للأزرقي، ج۲، ص۱۲۷).

عبد الرزاق، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ أبْنِ خُثَيْمٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَسْوَدِ قَالَ: ‌إِبْرَاهِيمُ ‌أَوَّلُ ‌مَنْ نَصَبَ أَنْصَابَ الْحَرَمِ (مصنف عبد الرزاق، ج۵، ص۲۴۷).

و أخبرنا عَندُ الرَّزَّاقِ، عَنِ ابْنِ جُرَيْجٍ، عَنِ ابْنِ خُثَيْمٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَسْوَدِ، أَنَّهُ أَخْبَرَهُ أَنَّ ‌إِبْرَاهِيمَ النَّبِيَّ صلى الله عليه وسلم هُوَ ‌أَوُّلُ ‌مَنْ نَصَبَ أَنْصَابَ الْحَرَمِ، وَأَشَارَ لَهُ جِبْرِيلُ إِلَى مَوَاضعِهَا (مصنف عبد الرزاق، ج۵، ص۲۴۷).

[۲۶] . خالد” بن أيوب الربعي عن شهر بن حوشب قال أبو زرعة متروك الحديث انتهى وإنما قال ابن أبي حاتم ترك أبو زرعة حديث خالد بن باب الربعي ولم يقرأ علينا حديثه وقد روى عنه أبو الأشهب وعوف وهشام بن حسان وأبو نضرة ومسلم بن وزير وجماعة وقال ابن معين ضعيف قلت وذكره ابن حبان في الثقات.

[۲۷] . «‌خَالِد ‌الربعِي يروي عَن أنس بْن مَالك روى عَنهُ هِشَام بْن حسان وَأَبُو الْأَشْهب وَحميد الْكِنْدِيّ الْعَنْبَري».

[۲۸] . قوله تعالى: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ» إلخ، تكرار حديث الأسوة لتأكيد الإيجاب و لبيان أن هذه الأسوة لمن كان يرجو الله و اليوم الآخر، و أيضا أنهم كما يتأسى بهم في تبريهم من الكفار كذلك يتأسى بهم في دعائهم و ابتهالهم.

و الظاهر أن المراد برجائه تعالى رجاء ثوابه بالإيمان به و برجاء اليوم الآخر رجاء ما وعد الله و أعد للمؤمنين من الثواب، و هو كناية عن الإيمان.

و قوله: «وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» استغناء منه تعالى عن امتثالهم لأمره بتبريهم من الكفار و أنهم هم المنتفعون بذلك و الله سبحانه غني في ذاته عنهم و عن طاعتهم حميد فيما يأمرهم و ينهاهم إذ ليس في ذلك إلا صلاح حالهم و سعادة حياتهم.

[۲۹]. وی در ۷ فقره آورده ولی چنانکه مشاهده می‌کنید مورد هفتم و اولی به یکی برمی‌گردد:

و أمّا صفاته الممتازة الّتى ذكرت في القرآن الكريم، فهي تستفاد من هذه الآيات:

۱- ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً- ۳/ ۶۷.أى لم يكن على دين اليهود و لا على دين النصارى، مع أنّه كان مع الحقّ اتّفاقا، و كان موحّداً و مخلصّاً في اللّه تعالى و مائلًا اليه و سالكاً سبيله، فهذا هو المطلوب المقصود.

۲- إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ‏- ۱۱/ ۷۵.إنّه كان مع الحلم و الاستقامة، متوجّها الى جهات الضعف في نفسه بحال الخشوع و الخشية، و راجعا سائرا اليه تعالى.

۳- سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِيمَ‏- ۳۷/ ۱۰۹. دعاء له بالسلامة في بدنه و قلبه و إيمانه.

۴- وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفَّى‏- ۵۳/ ۳۷.أى وفى بميثاقه و عهوده و استقام على الحقّ.

۵- إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا- ۱۹/ ۴۱.أى من الصدّيقين في القول و العمل و من الأنبياء.

۶- وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏- ۶/ ۷۵.يأتى في ملك.

۷- بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ‏- ۲/ ۱۳۵.يأتى في الحنف.

[۳۰] . فرازهای متعدد این مضمون در۷- ۸ آیه دیگر نیز آمده است. ۷ مورد صراحتا در مورد حضرت ابراهیم ع است:

(۲) البقرة :  ۱۳۵ وَ قالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى‏ تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ‏

(۳) آل‏عمران :  ۹۵ قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ‏

(۴) النساء :  ۱۲۵ وَ مَنْ أَحْسَنُ ديناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً

(۶) الأنعام :  ۷۹ إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ‏

(۶) الأنعام :  ۱۶۱ قُلْ إِنَّني‏ هَداني‏ رَبِّي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ديناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ‏

(۱۶) النحل :  ۱۲۰ إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكينَ‏

(۱۶) النحل :  ۱۲۳ ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكين‏

و یک مورد زیر خطاب به پیامبر ص است اما می‌تواند از باب «اتبع ملة ابراهیم» باشد؛ چون دقیقا اقدام حضرت ابراهیم ع است که به پیامبر اکرم ص توصیه شده:

(۱۰) يونس :  ۱۰۵ وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ‏

[۳۱] . توجه شود مورد ۸ که ایشان ذکر کرده ویژگی حضرت لوط است نه حضرت ابراهیم ع. متن ایشان بدین قرار است:

ويژگى‏هاى حضرت ابراهيم عليه السلام در قرآن:

  1. موفّقيّت كامل در امتحان‏هاى سخت الهى. «فَأَتَمَّهُنَّ»
  2. خدمت به مسجد. «طَهِّرا بَيْتِيَ»
  3. تسليم خدا بودن. «حَنِيفاً مُسْلِماً»
  4. انابه به درگاه خدا و صبور و حليم بودن. «إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ»
  5. به منزله يك امت بود. «إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً»
  6. وفادار بود. «إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفَّى»
  7. دلير و قهرمان بود. «تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ» به خدا سوگند! براى بت‏هاى شما نقشه مى‏كشم.
  8. هجرت و مهاجرت. «إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّي»
  9. گذشت و ايثار داشتن. «فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ»

[۳۲] . متن ایشان بدین صورت است: بستگانِ منحرفِ الگوها، دليلى بر ترك آنها نيست. (در قرآن، كلمه «أُسْوَةٌ» براى پيامبر اسلام و حضرت ابراهيم به كار رفته است در حالى كه عموى هر دو نفر، ناخلف بوده‏اند)

[۳۳] . و الظاهر أن المراد برجائه تعالى رجاء ثوابه بالإيمان به و برجاء اليوم الآخر رجاء ما وعد الله و أعد للمؤمنين من الثواب، و هو كناية عن الإيمان.

[۳۴] . و الْحَمِيدُ قد يكون بمعنى الحامد، و بمعنى المحمود، فالمحمود أي يستحق الحمد من خلقه بما أنعم عليهم، و الحامد أي يحمد الخلق، و يشكرهم حيث يجزيهم بالكثير من الثواب عن القليل من الأعمال

بازدیدها: ۲۰

One Reply to “۱۱۳۶) لَقَدْ كانَ لَكُمْ فيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*