۱۱۳۸) لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ

۱۱-۱۷ ربیع‌الثانی ۱۴۴۶

ترجمه

خداوند شما را برحذر نمی‌دارد در خصوص کسانی که نه در [امر]‌ دین با شما پیکار کردند و نه شما را از دیارتان بیرون راندند، که بدانان نیکی، و با آنان به عدل رفتار کنید؛ که قطعا خداوند عدالت‌پیشگان را دوست دارد.

اختلاف قرائت

لَا يَنهَاكُم[۱]
مِن دِيَركُمْ[۲]
تُقْسِطُوا / تُقْصِطُوا

در اکثر قراءات این کلمه را با حرف «س» قرائت کرده‌اند؛ اما در طریقی (طریق ابن جبیر از أعشی) از روایت شعبه از عاصم به صورت «ص» (تُقْصِطُوا) قرائت کرده است. (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۴)[۳]

إِلَيْهِمْ[۴]

نکات ادبی

يَنْهاكُمُ

درباره ماده «نهی»[۵] برخی اصل این ماده را در همان معنای رایج نهی کردن [بازداشتن و مانع شدن] دانسته‌اند؛ مثلا راغب آن را عبارت می‌داند از «زجر» [= بازداشتن با جدیت] (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۲۶[۶]) ویا مرحوم مصطفوی آن را عبارت می‌داند از اینکه ترک چیزی را از کسی بخواهیم (نقطه مقابل «أمر»)؛ از نظر وی، هر چیزی را بخواهند بازدارند، آن نقطه بازداشتن آن، نهایت آن محسوب می‌شود و لذا به آن «انتها» و «نهایت» گفته‌اند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۲، ص۲۶۴[۷]). ابن فارس معنای اصلی این ماده را به غایت و بلوغ رسیدن می‌داند و توضیح می‌دهد که «نهایت» هر چیزی غایت آن است و کاربرد آن در معنای «بازداشتن» از این جهت است که وقتی «نهی» می‌کنید و مخاطب نهی را می‌پذیرد و بازمی‌ایستد، در حقیقت، آنجا را پایان کار خود قرار داده است. وی کاربرد آن در کلمات «النَّهْي» و «النِّهْي» به معنای برکه (غدیر)‌ را از این باب دانسته که آب در آن به غایت مقصدش می‌رسد و تنها کلمه‌ای از این ماده که آن را بی‌ربط به این اصل معنا معرفی کرده «نُهاء» به معنای بلور است (معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۳۵۹-۳۶۰[۸])؛ اما حسن جبل تبیینی از اصل این ماده ارائه داده که علاوه بر اینکه با تک تک حروف آن سازگاری داشته باشد کاربردهای آن در اموری همانند برکه و بلور و … را نیز تبیین کند. وی معنای محوری این ماده را عبارت دانسته است از: حبس شدن چیزی در مکانش و متوقف شدنش در آن به نحوی که نتواند قدمی از آن فراتر بردارد.[۹] این معنا که در برکه کاملا معلوم است؛ همچنین در شتر «ناهیة» هم شتری است که به اوج چاقی‌اش رسیده است؛ بلور هم حالتی است که به خاطر شفافیتش انسان گمان می‌کند که آب و سایر اشیاء از آن رد می‌شود در حالی که آنها را نگه می‌دارد و مانع عبور می‌شود. وی توضیح می‌دهد که نهی از مقابل امر هم در اصل حبس شدن و بازایستادن در یک حد خاصی است و درخواست این است که از آغاز کردن یا ادامه دادن کاری خودداری شود (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۲۷۰).

به عقل «نُهیة» گفته می‌شود از این جهت که انسان را از ورود در بدیها بازمی‌دارد، که جمع آن، «نُهی» می‌باشد: «إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى‏» (طه/۵۴ و ۱۲۸)‏ (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۲۷؛ معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۳۵۹[۱۰]) و یا بدین جهت که رسیدن به نهایت معارف در عرصه مورد نظر است که کسی که از آن بهره‌مند است سزاوار است که نظر وی به عنوان نظر نهایی قبول شود (الفروق في اللغة، ص۷۷[۱۱])؛ و خود کلمه «نهیَه» (شبیه «لقمه») به معنای آن چیزی است که نهی به وسیله آن انجام می‌شود، و از این رو برخی معتقدند که می‌تواند به معنای اعم از عقل (در معانی‌ای همچون علم و عزم و بصیرت و … هم به کار رود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۲، ص۲۶۵[۱۲]).

این ماده علاوه بر استعمالات فراوان آن در فعل ثلاثی مجرد (مانند: يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر، آل عمران/۱۰۴؛ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ، لقمان/۱۷؛ أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ، اعراف/۲۲؛ أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا، هود/۶۲؛ أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمينَ، حجر/۷۰؛ لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ … إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّين‏، ممتحنه/۸-۱۰) که در صیغه اسم فاعل هم به کار رفته است: «الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَر» (توبه/۱۱۲)؛

به باب افتعال هم رفته که به معنای مطاوعه و قبول کردن نهی و دست برداشتن از آن چیزی است که مورد نهی واقع شده است، که به یک معنا دلالت دارد بر به نهایت آن چیز رسیدن دارد و از آن حد تجاوز نکردن: «قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ» ‏(أنفال/۳۸)، «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا» (مريم/۴۶)، «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ‏» (شعراء/۱۱۶)، – که در این باب نیز در صیغه اسم فاعل هم به کار رفته است: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ‏» (مائدة/۹۱) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۲۷[۱۳])، که این قبول نهی و به انتهاء رسیدن می‌تواند اختیاری باشد (مانند همین آیه قبل) و می تواند طبیعی باشد چنانکه درباره محدوده خانه و امثالهم تعبیر «منتها»ی آن به کار می‌رود و در قرآن هم کلمه «سِدْرَةِ الْمُنْتَهى» (نجم/۱۴) را داریم [و در آیه «وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الْمُنْتَهى»‏ (نجم/۴۲) شاید هر دو وجه قابل پیاده شدن باشد]؛ و از همین تعبیر است که کلمه «نهایت» به معنای پایان محدوده چیزی به کار رفته است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۲، ص۲۶۵-۲۶۶[۱۴])؛ که تفاوت «نهایت» و «آخر»‌را در این دانسته‌اند که «آخر» در مقابل «أول» است و هر دو اسم‌اند، اما «نهایت» مصدر است و برای جایی که محل انقطاع چیزی است به کار می‌رود و نقطه مقابلش «مبتدأ» است (الفروق في اللغة، ص۲۸۹-۲۹۰[۱۵])؛ یعنی به نظر می‌رسد در مبتدا و منتها یک نگاه پویا در کار است و نحوه حرکت لحاظ می‌شود که یکی پایان و دیگری آغاز آن است در حالی که در اول و آخر یک نگاه ایستا در کار است.

و همچنین در باب تفاعل هم استفاده شده است که برای قبول نهی طرفینی است و برخی گفته‌اند این سیغه دلالت بر امتداد و استمرار دارد [یعنی کسی که نهی را قبول می‌کند و این را ادامه می دهد نه اینکه دوباره به ارتکاب عمل برگردد] « لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ …. كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ» (مائده/۷۹) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۲، ص۲۶۶[۱۶]).

این ماده و مشتقات آن ۵۶ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

لَمْ يُقاتِلُوكُمْ

قبلا بیان شد که ماده «قتل» در اصل بر میراندن (إماته) دلالت دارد و در فارسی معادل «کُشتن» است. این ماده، به ماده «موت» (مرگ) بسیار نزدیک است؛ یعنی در هردو جدا شدن روح از بدن مد نظر است؛ اما با هم تفاوتی هم دارند: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ» ‏(آل عمران/۱۴۴) و در تفاوت این دو گفته‌اند وقتی به عمل عامل توجه شود، «قتل» گفته می‌شود و وقتی خود زوال حیات مد نظر است «موت» گویند؛ و یا اینکه قتل به عملی گویند که با آن موت حاصل می‌شود، اما موت به وضعیتی که حاصل شده گویند. برخی هم گفته‌اند موت صرفِ زوال حیات است، اما قتل، زایل کردن بنیه حیوانیِ موجود زنده است و حتما باید فعل انسان باشد؛ از این جهت حتی به کار کسی که دیگری را زندانی کند و مانع دسترسی او به غذا و … شود تا او بمیرد هم تعبیر «قتل» به کار می‌برند.

این ماده در حالت عادی ثلاثی مجرد متعدی است: «وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ» (بقره/۲۵۱) و مصدر آن «قتل» است (الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ، بقره/۱۹۱)؛ وقتی به باب مفاعله (مقاتله، قتال) می‌رود (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فيهِ قُلْ قِتالٌ فيهِ كَبير، بقره/۲۱۷؛ وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ، بقرة/۱۹۳؛ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا، حشر/۱۲؛ قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ‏، توبة/۱۲۳؛ وَ مَنْ يُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ‏ [النساء/ ۷۴) به معنای پیکار و جنگیدن است، یا از این باب که جنگیدن، زمینه قتل دیگران را فراهم می‌کند ویا از این جهت که به اقتضای این صیغه که دلالت بر استمرار دارد، جنگیدن موجب قتل مستمر می‌شود؛ و در این حالت، گاه معنای «کشتن» و به قتل رساندن غلبه دارد: «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُون» (توبه/۳۰ و منافقون/۴) و گاه اصل جنگیدن و مبارزه مسلحانه: «قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناكُمْ» (آل عمران/۱۶۷) یا «إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَليلاً مِنْهُم» (بقره/۲۴۶) «حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُم» (نساء/۹۰). …

جلسه ۹۱۸ http://yekaye.ir/ale-imran-3-195/

الدِّينِ

قبلا بیان شد که ماده (و حتی خود کلمه «دین») در معانی متعددی به کار رفته است، تا جایی که ابن جوزی فقط ۱۰ معنا برای این کلمه را در کاربردهای قرآنی برشمرده است: از نظر او کلمه دین در آیه «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» به معنای «جزاء»، و در آيه  و «أرسله بِالْهُدى‏ وَ دِينِ الْحَقِّ» به معنای [خصوص دین] «اسلام»، و در آیه «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» به معنای «عدل، و در آیه «وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ» به معنای طاعت، و در آیه «مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ» به معنای توحید، و در آیه «ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ» به معنای «حکم» و در آیه «وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ» به معنای «حد»، و در آیه «يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ» به معنای حساب، و در آیه «أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ» به معنای عاقبت، و در آیه «ذلِكَ دِينُ الْقَيِّم» به معنای «ملت» [= کیش و آیین] استفاده شده است؛ که البته واضح است برخی از اینها نه معنای لغوی، بلکه ناظر به مصداق مورد نظر از این کلمه در آیه مذکور است.

اما عموم اهل لغت این معانی متعدد را به طور کلی در دو حوزه معنایی دانسته‌اند: یکی در معنای بدهی و قرض و دیگری در معنای طاعت و حکم و جزا و مانند آن. برخی مانند راغب اصفهانی ظاهرا اصراری بر اینکه این دو را به هم برگردانند ندارند؛ اما بسیاری کوشیده‌اند یکی از این دو را مبنای اصلی این ماده معرفی کنند.

غالبا اصل این ماده را نوعی تسلیم شدن (انقیاد) و ذلیل شدن در برابر چیزی دانسته‌ و گفته‌اند که مصدر «دین» هم به معنای «طاعت» است و دان یدین در جایی به کار می‌رود که کسی در برابر دیگری منقاد و مطیع باشد. به تعبیر دیگر، اصل این ماده دلالت دارد بر اطاعت و تسلیم شدن و خضوع در مقابل یک برنامه یا مقررات معین؛ و نزدیک است به معانی‌ای همچون طاعت و تعبد و محکومیت و مقهوریت و تسلیم در برابر امری ویا حکمی و یا قانونی و یا مجازاتی؛ و وجه تسمیه «دَین» به معنای بدهی و قرض (تداینتم بدَین؛ بقره/۲۸۲) را این دانسته‌اند که بدهی یک نوع ذلت برای بدهکار می‌آورد و یا گفته‌اند وقتی این ماده از حیث خود برنامه‌ای که ارائه شده لحاظ شود اسم مصدر «دین» استفاده می‌شود که برای حکم و جزاء و حساب و امور مانند آن به کار می‌رود؛ ولی وقتی از جانب کسی که این حکم و جزا در موردش اعمال می‌شود به کار می‌رود مصدر «دَین» است و در معانی طاعت و ذلت و بدهی و مانند آن استفاده می‌شود.

در همین حوزه معنایی غیر از بدهی، برخی همچون راغب بر این باورند که اصل معنای «دین» همان طاعت و جزاست؛ و کاربردش در خصوص شریعت و مذهب کاربرد استعاری است از این جهت که در شریعت اطاعت و انقیاد موضوعیت دارد؛ چنانکه این معنای تسلیم و اطاعت در آیاتی همچون «وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ‏» (نساء/۱۲۵) «وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ‏» (نساء/۱۴۶) بروز دارد و بر این اساس مقصود از «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ»‏ (بقرة/۲۵۶) اشاره به این است که این تسلیم و انقیاد باید با اخلاص و رغبت درونی باشد؛ نه صرف اقدام ظاهری. در مقابل، اغلب کاربرد کلمه «دین» در معنای شریعت و مذهب را هم ذیل همان معنای حقیقی طاعت مورد بررسی قرار داده‌اند، ‌چنانکه به عبد و کنیز نیز «مَدین» و «مدینة» گویند چون در برابر مولای خود ذلیل و مطیعند. بر اساس توضیح آنها در بسیاری از موارد کلمه «دین» هم به معنای طاعت می‌تواند گرفته شود، و هم به معنای حکم و شریعت و آیین، و هم به معنای جزا؛ چنانکه در خصوص تعبیر «یوم الدین» (که بار در قرآن کریم به کار رفته) ویا در خصوص آیه «ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ»‏ (یوسف/۷۶) هر سه احتمال مطرح شده است؛ و حتی برخی احتمال داده‌اند که اساسا چون حقیقت دین در قیامت آشکار می‌شود و آنجاست که همه تحت انقیاد و خضوع کامل در برابر احکام الهی هستند از آن روز به  «یوم الدین» تعبیر شده باشد.

در مقابل، برخی معنای بدهکاری و یا بردگی را (که اشاره شد مدین و مدینه به معنای عبد و کنیز است) محور اصلی تحلیل این ماده قرار داده و گفته‌اند معنای محوری این ماده «حقی برای دیگری است که با قوت و تمکنی شدید ذمه‌ای را برعهده شخص مورد نظر بار می‌کند» و «دین» به معنای شریعت و آیین و نیز به معنای حساب و کتاب و جزا را هم از همین باب دانسته‌اند…

اشاره شد که گاه «دین» به وضوح به معنای «شریعت» و آیین به کار رفته است؛ در تفاوت آنها گفته‌اند که از این جهت شریعت گفته می‌شود که راهی است که قرار است پیموده شود (شارع= جاده) اما از این جهت، دین می‌گویند که قرار است با آن خداوند اطاعت شود؛ برای همین شریعت به خود افرادی که از آن پیروی می‌کنند نسبت داده نمی‌شود؛ اما دین نسبت داده می‌شود (نمی‌گویند شریعت زید و عمرو، اما می‌گویند دین زید و عمرو) که این بیشترین کاربردهای ماده «دین» در قرآن کریم است و غیر از یک مورد که به صورت فعل از آمده: «وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِ»‏ (توبة/۲۹) همواره به صورت کلمه «دین» (که مرحوم مصطفوی آن را اسم مصدر و ابن فارس آن را مصدر می‌داند) به کار رفته است؛ ‌مانند: «حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ» (بقره/۲۱۷) «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ‏» (آل عمران/۱۹) «أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ‏» (آل عمران/۸۳) «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ»‏ (آل عمران/۸۵) «وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ‏» (نساء/۱۲۵) «يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ» (نساء/۱۷۱) «الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِبا» (اعراف/۵۱) «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دينا» (مائده/۳) «فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ» (توبه/۱۱) «لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ» (توبه/۱۲۲) «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً» (شوری/۱۳) «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّه» (فتح/۲۸؛ صف/۹) و …

و گاه در معنای جزا و پاداش به کار رفته و اصلا نمی‌توان آن را به معنای شریعت و آیین گرفت؛ مانند «مدین» (به معنای «مجزی» کسی که جزا داده شده است) در آیات «أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدينُونَ» (صافات/۵۳) …؛

ولی در بسیاری از موارد کلمه «دین» هم به معنای حکم و شریعت و آیین، و هم به معنای جزا می‌تواند گرفته شود، مانند آیات «وَ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَهُ الدِّينُ واصِباً أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ» (نحل/۵۲) «يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دينَهُمُ الْحَقَّ» (نور/۲۵) «وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ» (ذاریات/۶) «فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ» (تین/۷) «أَ رَأَيْتَ الَّذي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ» (ماعون/۱)؛ و حتی می‌تواند علاوه بر اینها به معنای اصلی «طاعت» باشد؛ مانند اینکه در خصوص آیه «ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ»‏ (یوسف/۷۶) وحتی در خصوص تعبیر «یوم الدین» (که غالبا آن را به معنای روز جزا می‌گیرند و در تدبرها درباره‌اش توضیح بیشتر خواهد آمد) هر سه احتمال مطرح شده است و حتی برخی احتمال داده‌اند که اساسا چون حقیقت دین در قیامت آشکار می‌شود و آنجاست که همه تحت انقیاد و خضوع کامل در برابر احکام الهی هستند از آن روز به  «یوم الدین» تعبیر شده باشد.

جلسه ۱۰۲۳ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-56/

دِيارِكُمْ

قبلا بیان شد که ماده «دور» در اصل به معنای احاطه کردن و حدقه زدن چیزی پیرامون چیز دیگر است؛ «دایره» خطی است که به داخل خود احاطه دارد؛ و خانه را به اعتبار اینکه با دیوار دور آن احاطه شده «دار» می‌گویند که جمع آن «دِیار» می‌شود. با اینکه در زبان عربی کاربرد «دار دنیا» در مقابل «دار آخرت» رایج است، اما جالب است که در قرآن کریم نه کلمه «دار» و نه هیچیک از مشتقات آن به صورت ناظر به دنیا مطرح نشده (حداکثر این است که از برخی مشتقات آن، برای اشاره به خانه‌های برخی افراد استعمال شده است) و همواره ناظر به آخرت است، خواه به نحو کلی (الدار الاخرة)، خواه بهشت (مثلا الدار السلام) و خواه جهنم (مثلا الدار البوار).

جلسه۱۶۱ http://yekaye.ir/al-ankabut-029-64/

تَبَرُّوهُمْ

قبلا بیان شد که برخی برای ماده «برر» چهار اصل مستقل قائلند؛ یعنی بر این باورند که این ماده به کار رفته است در: معنای صدق، برای حکایت از یک صدا، نقطه مقابل «بحر: دریا»، و برای اشاره به نوعی از گیاهان («بُرّ» به معنای گندم؛ واحد آن: بُرّة)؛ اما به نظر می‌رسد حق با کسانی است که همه این کاربردها را به یک معنای اصلی برمی‌گردانند و آن «گشایش و وسعت» است: «بَرّ» به معنای خشکی، ‌عرصه وسیعی است در مقابل گستره دریا؛ «بِرّ» توسع و گشادگی در انجام کار نیک است، که هم به خدا نسبت داده می‌شود (طور/۲۸) و هم به بنده؛ چنانکه برّ به والدین یعنی با آنان با گشایش و گشاده‌دستی برخورد کردن (وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ؛ مریم/۱۴)؛ و از این جهت که صدق، نمونه بارزی از عمل خوبی است که گشایش به همراه می‌آورد، به آن هم «بِرّ» گفته شده؛ به گندم «بُرّ» گفته شده بدین جهت که گسترده‌ترین چیزی است که در تغذیه مورد استفاده قرار می‌گیرد؛ و تعبیر فلانی «هرّ» را از «بِرّ» تشخیص نمی‌دهد صرفا دو صوت نیست؛ بلکه یعنی کسی را که در حق او نیکی و بِرّ انجام می‌دهد از کسی که به او بدی می‌کند تمییز نمی‌دهد؛ و البته «بَربَرة» به معنای «زیاد حرف زدن» ظاهرا حکایت از صوت است [شبیه اینکه در فارسی می‌گوییم فلانی وِروِر می‌کند].

«بِرّ» به معنای نیکوکاری، مصدر است (لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون؛ آل عمران/۹۲) و اسم فاعل آن «بارّ» است که جمعِ آن «أبرار» می‌شود؛ و وقتی به صورت «بَرّ» بیان شود (إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ؛‏ طور/۲۸) بلیغ‌تر است؛ همان گونه که توصیف کسی به اینکه او «عدل» است بلیغتر است از اینکه بگوییم عادل است؛ و ظاهرا «بَرَرة» (كِرامٍ بَرَرَةٍ؛ عبس/۱۶) هم جمعِ «بَرّ» می‌باشد.

جلسه ۹۱۶ http://yekaye.ir/ale-imran-3-193/

أَنْ تَبَرُّوهُمْ

به لحاظ جایگاه نحوی این عبارت در موضع جر، و بدل از «الذین» است (بدل اشتمال) و تقدیر کلام این است که: «لا ينهاكم الله عن أن تبروا الذين لم يقاتلوكم‏» (مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۰۹[۱۷]).

تُقْسِطُوا / الْمُقْسِطينَ

قبلا بیان شد که ماده «قسط» از ماده‌هایی است که در دو معنای متضاد به کار رفته است: هم در معنای «عدل» و هم در معنای «جور و ستم». وقتی به صورت «قِسط» ویا در باب إفعال «أقْسَطَ يُقْسِطُ» به کار می‌رود به معنای «عدل» است؛ و وقتی به صورت «قَسط» و یا در حالت ثلاثی مجرد «قَسَطَ يَقْسِطُ» به کار می‌رود در معنای «جور» است؛ لذا برخی این را این گونه تعبیر کرده‌اند که «قَسَطَ» قسط دیگری را گرفتن و لذا «ستم» است و «أقَسَط» قسط دیگری را دادن، و لذا «عدل» است؛ و این ضابطه در تشخیص دو معنای قسط، در تمام موارد استعمالی آن در قرآن کریم مشاهده می‌شود و حتی اسم فاعل اگر از ثلاثی مجرد درست شود (= قاسط)، به معنای «ستمگر» است (وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا؛ جن/۱۵) و اگر از باب افعال درست شود (= مُقسِط)، به معنای عادل و عدل‌گستر است (وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطين؛ حجرات/۹).

البته کلمه «قِسط» تفاوت اندکی با عدل دارد؛ «قِسط» به معنای نصیب و سهمی است که بر اساس عدل به شخص می‌رسد و «إقساط» (باب افعال) به معنای «قسط را در حق دیگران رعایت کردن» می‌باشد. به تعبیر دیگر، «قِسط» ناظر به مقام اجرا و پیاده شدن عدل است که گاه به نحو خاص در مورد تقسیم عادلانه سهم افراد به کار می‌رود، و شاهد بر اینکه معنای این دو تفاوتی با هم دارد، این است که گاه در قرآن کریم، توصیه به قسط را بعد از عدل مطرح کرده است «فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا» (حجرات/۹).

جلسه ۲۴۹ http://yekaye.ir/al-aaraf-7-29/

شأن نزول

درباره شأن نزول این آیه اقوال متعددی نقل شده است که اهم آنها بدین قرار است:

۱) الف. از ابن عباس (و مقاتل و کلبی) نقل شده که این آیه در مورد قبیله‌های خزاعه و بنی‌مدلج نازل شد که با رسول الله ص مصالحه کرده بودند که نه وارد جنگ با ایشان شوند و نه به ایشان کمک و یاری برسانند (مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۰۸[۱۸]؛ مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۵۲۱[۱۹]).

ب. از حسن بصری و ابوصالح نقل شده که این آیه در مورد قبیله‌های خزاعه و بنی حارث بن کعب و کنانه و مزینه و سایر قبایل عرب نازل شد که [با اینکه مسلمان نبودند] پشتیبان رسول الله ص و علاقمند به ایشان و به غلبه ایشان بودند (البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۱۵۶[۲۰]).

 

۲) الف. از عبدالله بن زبیر نقل شده که: قُتَيْلَة دختر عبدالعزی (همسر سابق ابوبکر که مشرک بود و در مکه مانده بود) نزد دخترش (اسماء بنت ابی‌بکر) آمد و هدایایی (روغن و …) ‌برایش آورده بود. اما اسماء نه آن هدیه‌ها را قبول کرد و نه حتی اجازه داد که وی وارد منزلش شود؛ و شخصی را سراغ عایشه (یعنی خواهرش که همسر پیامبر ص بود) فرستاد که از رسول الله ص برای من در این مورد سوال کن. وی سوال کرد و این آیه نازل شد که:‌ «خداوند شما را برحذر نمی‌دارد در خصوص کسانی که نه در [امر]‌ دین با شما پیکار نکردند …». پس پیامبر به وی فرمود که هدیه او را بپذیر و او را منزلت راه بده. (أسباب نزول القرآن (الواحدي)، ص۴۴۴[۲۱]؛ الدر المنثور، ج‏۶، ص۲۰۵[۲۲]؛ البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۱۵۶[۲۳]). و همچنین از عبدالله بن زبیر نقل شده که این آیه در مورد بچه‌ها و زنان کافر بوده است (البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۱۵۶[۲۴]).

ب. از خود اسماء بنت ابی‌بکر این واقعه بدین صورت نقل شده که: مادرم در زمانی که مشرک بود و ما با مشرکان معاهده‌ای داشتیم سراغم آمد، از پیامبر ص سوال کردم که آیا با او ارتباط (صله رحم) برقرار کنم؛ خداوند این آیه را نازل کرد و پیامبر فرمود: بله، با مادرت ارتباط داشته باش (الدر المنثور، ج‏۶، ص۲۰۵[۲۵]).

ج. از ابن عباس و حسن بصری و قتاده نقل شده که مسلمانان از رسول الله درخواست کردند که بتوانند با خویشاوندان مشرکشان رابطه خویشاوندی را حفظ کنند و این آیه نازل شد (مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۰۸[۲۶]؛ مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۵۲۱[۲۷]).

 

۳) الف. از قتاده و مجاهد نقل شده است که مقصود از اینها کسانی بودند که درمکه ایمان آوردند ولی مهاجرت نکردند (مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۰۸[۲۸]؛ الدر المنثور، ج‏۶، ص۲۰۵[۲۹])؛ و در واقع به خاطر اینکه هجرت را که بر آنان واجب بود ترک کردند در جایگاه بدی قرار گرفته‌اند (البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۱۵۶[۳۰])؛ و از ابن زبیر هم نقل شده که در مورد مطلق مومنانی است که هجرت نکردند اعم از اهل مکه و غیر آنها (مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۰۸[۳۱]؛ البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۱۵۶[۳۲]).

ب. از نحاس و ثعلبی نقل شده که این آیه در مورد مومنان مستضعفی است که توان مهاجرت نداشتند (البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۱۵۶[۳۳]).

 

۴) از ابن عباس [و نیز قره همدانی و عطیه عوفی] نقل شده که درباره گروهی از بنی هاشم، از جمله عباس [عموی پیامبر ص که تا فتح مکه مسلمان نشد] بود که در جنگ بدر به اجبار آمدند (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۵۲۱[۳۴]؛ البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۱۵۶[۳۵]).

 

۵) گفته شده است که درباره کسانی از کفار قریش نازل شد که به جنگ نیامدند و خروج نکردند و بدی‌ای از آنها [در حق مسلمانان] ظاهر نشد (البحر المحيط، ج‏۱۰، ص۱۵۶[۳۶]).

حدیث

۱) ابوجعفر روایت کرده که:

امام رضا ع فرمودند: اینکه کسی قوم و قبیله خود را، هرچند که کافر باشند، دوست بدارد جای هیچ ملامتی ندارد.

به ایشان عرض کردم: [پس چرا] خداوند می فرماید: «نمی‌یابی قومى را كه به خدا و روز دیگر ايمان داشته باشند ولی مودت داشته باشند با کسانی كه با خدا و رسولش مخالفت كرده‌اند…» (مجادله/۲۲).

فرمودند: مطلب آن گونه که تو گمان کردی نیست. مقصودم کسی بود که به خاطر خدا نسبت به آنان بغض دارد و مودت ندارد؛ ولی به آنها غذا می‌دهد در حالی که به سایر مردم غذایی نمی‌دهد [کنایه از اینکه خوش‌رفتاری و ادامه به معاشرت با آنها و حتی نیکوکاری در حق آنها غیر از مودت داشتن نسبت به آنهاست].

السرائر، ج‏۳، ص۵۷۶

من جامع البزنطي صاحب الرضا ع‏ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ:

لَا لَوْمَ عَلَى مَنْ أَحَبَّ قَوْمَهُ وَ إِنْ كَانُوا كُفَّاراً!

فَقُلْتُ لَهُ: يَقُولُ اللَّهُ «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» الْآيَةَ.

فَقَالَ: لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ إِنَّهُ يُبْغِضُهُ فِي اللَّهِ وَ لَا يَوَدُّهُ وَ يَأْكُلُهُ وَ لَا يُطْعِمُهُ غَيْرُهُ مِنَ النَّاس‏.

 

۲) از امیرالمؤمنین ع روایت شده که فرمودند:

با نیکویی در گفتار و زیبایی در رفتارها، درصدد اصلاح دشمنان بودن، ساده‌تر است از اینکه بخواهیم از طریق مضمضه کردن جنگ با آنها ملاقات و بر آنها غلبه کنیم.

تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۳۳۴؛ عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۵۷

قال امیرالمؤمنین ع:

الِاسْتِصْلَاحُ لِلْأَعْدَاءِ بِحُسْنِ الْمَقَالِ وَ جَمِيلِ الْأَفْعَالِ أَهْوَنُ مِنْ مُلَاقَاتِهِمْ وَ مُغَالَبَتِهِمْ بِمَضِيضِ الْقِتَالِ (۸۲/ ۲).

 

۳) از امیرالمؤمنین ع روایت شده که فرمودند:

اگر بین تو و دشمنت قراری گذاشته شد که صلحی منعقد گردید و تو بدان متعهد گشتی پس به عهدت وفا کن و در حق آنچه که بر ذمه‌ات آمده امانتداری کن و خودت را سپری قرار بده بین خویش و عهدی که با او بسته‌ای [ظاهرا کنایه از این است که تا پای جانت بر سر عهدت بمان].

تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۳۳۴؛ عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۱۶۲

قال امیرالمؤمنین ع:

إِنْ وَقَعَتْ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ عَدُوِّكَ قِصَّةٌ عَقَدْتَ بِهَا صُلْحاً وَ أَلْبَسْتَهُ بِهَا ذِمَّةً فَحُطْ عَهْدَكَ بِالْوَفَاءِ وَ ارْعَ ذِمَّتَكَ بِالْأَمَانَةِ وَ اجْعَلْ نَفْسَكَ جُنَّةٌ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ مَا أَعْطَيْتَ مِنْ عَهْدِكَ (۹/ ۳).

 

۴) امیرالمومنین ع هنگام انتصاب مالک اشتر به حکومت مصر عهدنامه‌ای خطاب به ایشان نوشتند که فرازهایی از آن در جلسات قبل گذشت.[۳۷] در فراز دیگری از آن آمده است:

و از صلحى كه دشمن تو را بدان خوانَد، و رضاى خدا در آن بُوَد، روى متاب؛ كه صلح، سربازان تو را آسايش رساند و از اندوه‏هايت برهاند و شهرهايت ايمن ماند. ليكن دوراندیش باش در نهایت دوراندیشی، با دشمن خود پس از صلح، كه بسا دشمن به نزديكى گرايد تا غفلتى يابد؛ پس دور انديش شو! و به راه خوش‌گمانى مرو، و اگر با دشمنت پيمانى نهادى و در ذمه خود او را امان دادى به عهد خويش وفا كن و آنچه را بر ذمه دارى ادا. و خود را چون سپرى برابر پيمانت بر پا؛ چه اینکه مردم، با همه هواهاى گونه‏گون كه دارند، و رأيهاى مخالف يكديگر كه در ميان آرند، بر هيچ چيز از واجبهاى خدا چون بزرگ شمردن وفاى به عهد سخت همداستان نباشند. و مشركان نيز جدا از مسلمانان وفاى به عهد را ميان خود لازم مى‏شمردند، چه زيان پايان ناگوار پيمان شكنى را بردند. پس در آنچه به عهده گرفته‏اى خيانت مكن و پيمانى را كه بسته‏اى مشكن و دشمنت را كه- در پيمان توست- مفريب كه جز نادان بدبخت بر خدا دليرى نكند. و خدا پيمان و زينهار خود را امانى قرار داده، و از در رحمت به بندگان رعايت آن را بر عهده همگان نهاده، و چون حريمى استوارش ساخته تا در استوارى آن بيارمند و رخت به پناه آن كشند. پس در پيمان نه خيانتى توان كرد، و نه فريبى داد، و نه مكرى پيش آورد، و پيمانى مبند كه آن را تأويلى توان كرد- يا رخنه‏اى در آن پديد آورد-. و چون پيمانت استوار شد و عهدت برقرار- راه خيانت مپوى- و براى به هم زدنش خلاف معنى لفظ را مجوى، و مبادا سختى پيمانى كه بر عهده‏ات فتاده و عهد خدا آن را بر گردنت نهاده، سر بردارد و تو را- به ناحق- بر به هم زدن آن پيمان وادارد، كه شكيبايى كردنت در كار دشوارى كه گشايش آن را اميدوارى، و پايان نيكويى‏اش را در انتظار، بهتر از مكرى است كه از كيفر آن ترسانى، و اين كه خدا تو را چنان بازخواست كند كه درخواست بخشش او را در دنيا و آخرتت نتوانى.

نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه۵۳ (اقتباس از ترجمه شهیدی، ص۳۳۸-۳۳۹)؛ تحف العقول، ص۱۴۵؛ دعائم الإسلام، ج‏۱، ص۳۶۷

و من كتاب له ع كتبه للأشتر النخعي [رحمه الله‏] لما ولاه علی مصر و أعمالها حين اضطرب أمر أميرها محمد بن أبي بكر، و هو أطول عهد كتبه و أجمعه للمحاسن.

… وَ لَا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاكَ إِلَيْهِ عَدُوُّكَ و لِلَّهِ فِيهِ رِضًا فَإِنَّ فِي الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِكَ وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِكَ وَ أَمْناً لِبِلَادِكَ وَ لَكِنِ الْحَذَرَ كُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّكَ بَعْدَ صُلْحِهِ فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِيَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اتَّهِمْ فِي ذَلِكَ حُسْنَ الظَّنِّ وَ إِنْ عَقَدْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ [عَدُوٍّ لَكَ‏] عَدُوِّكَ عُقْدَةً أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْكَ ذِمَّةً فَحُطْ عَهْدَكَ بِالْوَفَاءِ وَ ارْعَ ذِمَّتَكَ بِالْأَمَانَةِ وَ اجْعَلْ نَفْسَكَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَيْتَ فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَيْ‏ءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَيْهِ اجْتِمَاعاً مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِيمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ وَ قَدْ لَزِمَ ذَلِكَ الْمُشْرِكُونَ فِيمَا بَيْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِينَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ فَلَا تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِكَ وَ لَا تَخِيسَنَّ بِعَهْدِكَ وَ لَا تَخْتِلَنَّ عَدُوَّكَ فَإِنَّهُ لَا يَجْتَرِئُ عَلَی اللَّهِ إِلَّا جَاهِلٌ شَقِيٌّ وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ عَهْدَهُ وَ ذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ بَيْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ‏ وَ حَرِيماً يَسْكُنُونَ إِلَی مَنَعَتِهِ وَ يَسْتَفِيضُونَ إِلَی جِوَارِهِ فَلَا إِدْغَالَ وَ لَا مُدَالَسَةَ وَ لَا خِدَاعَ فِيهِ وَ لَا [تَعْقِدْهُ‏] تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِيهِ الْعِلَلَ وَ لَا تُعَوِّلَنَّ عَلَی لَحْنِ [الْقَوْلِ‏] قَوْلٍ بَعْدَ التَّأْكِيدِ وَ التَّوْثِقَةِ، وَ لَا يَدْعُوَنَّكَ ضِيقُ أَمْرٍ لَزِمَكَ فِيهِ عَهْدُ اللَّهِ إِلَی طَلَبِ انْفِسَاخِهِ بِغَيْرِ الْحَقِّ، فَإِنَّ صَبْرَكَ عَلَی ضِيقِ أَمْرٍ تَرْجُو انْفِرَاجَهُ وَ فَضْلَ عَاقِبَتِهِ خَيْرٌ مِنْ غَدْرٍ تَخَافُ تَبِعَتَهُ وَ أَنْ تُحِيطَ بِكَ مِنَ اللَّهِ طِلْبَةٌ لَا [تَسْتَقِيلُ‏] تَسْتَقْبِلُ فِيهَا دُنْيَاكَ وَ لَا آخِرَتَكَ.

تدبر

۱) «لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ»

این آیه و آیه بعد به یک معنا شرح و تفصیلی است برای نهی وارد شده در آیه اول این سوره؛ و متناسب با اینکه تمرکز بحث را روی دوگانه «الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ» و «الَّذينَ قاتَلُوكُم‏» قرار دهیم یا دوگانه «أنْ تَبَرُّوهُمْ» و «أَنْ تَوَلَّوْهُم‏»، این شارح آیه اول بودن را دو گونه می‌توان تحلیل کرد (و بعید نیست که هر دو مستقلا مد نظر بوده باشد).

الف. در آنجا مسلمانان را از مودت با کافرانی که به دشمنی با مسلمانان اقدام می‌کنند برحذر داشت؛ اینجا توضیح می‌دهد که آن کسانی که در بلاد کفر هستند (به ویژه افرادی که خویشاوند مسلمانان هستند و مسلمانان یک نحوه تعلق عاطفی بدانان دارند) بر دو قسم‌اند. برخی هیچ گونه اقدامی علیه مسلمانان انجام ندادند که رابطه خویشاوندی با اینها را حفظ کردن و نیکی کردن در حق اینها اشکالی ندارد؛ ولی برخی به جنگ با مسلمانان پرداختند و به‌گونه‌ای هستند که اگر بتوانند برای نابودی مسلمانان هر کاری انجام می‌دهند که در آیه بعد تأکید می‌کند اینهاست که مقصود اصلی از آن نهی بودند (الميزان، ج‏۱۹، ص۲۳۴[۳۸]) و چه‌بسا حتی برّ و نیکی هم در حق آنها نباید کرد.

ب. در آنجا خداوند مسلمانان را از تولی کفار برحذر داشت و در اینجا اجازه برّ و نیکی به آنان را می‌دهد نه اجازه تولی را (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۵۲۱[۳۹])؛ چنانکه در آیه بعد هم تصریح کرده که خداوند در خصوص کسانی که با شما جنگیدند نهی‌تان می‌کند از اینکه نسبت بدانان تولی داشته باشید.

 

۲) «لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ»

درباره اینکه مقصود از این «الَّذِينَ» چه کسانی است در قسمت شأن نزول دیدگاه‌های متعددی بیان شد؛ که با هم منافاتی ندارند؛ یعنی می‌توان گفت فضای آیه ناظر به کسانی است که در بلاد کفر زندگی می‌کنند، که در یک دسته‌بندی کلی هم مسلمانانی را شامل می‌شود که وظیفه هجرت داشتند اما هجرت نکرده‌اند و در میان کفار مانده‌اند؛ و هم کافرانی که یا به خاطر عهد و پیمانی که با مسلمانان بسته‌اند یا به هر دلیل دیگر، در اقدامات جنگی علیه مسلمانان مشارکت نداشته‌اند.

مرحوم طبرسی بعد از نقل دیدگاه‌های متفاوت چنین جمع‌بندی می‌کنند که وجه مشترک همه این دیدگاهها که موجب اجماعی در علمای اسلام شده این است که اصل نیکی کردن در حق خویشاوندانی از شخص که در بلاد کفر زندگی می‌کنند حرام نیست؛ البته بین علما در خصوص اینکه آیا می‌شود صدقات واجب (مانند زکات و فطره و کفارات) را به آنها پرداخت کرد اختلاف نظر است و علمای شیعه این را جایز نمی‌دانند (مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۰۸-۴۰۹[۴۰]).

تبصره:

از ابن عباس و حسن بصری و قتاده و دیگران نقل شده است که این آیه که ابتدا به مسلمانان اجازه می‌داد با خویشاوندان کافرشان رابطه برقرار کنند، با آیه «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» (توبة/۵) نسخ شده است (مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۰۸[۴۱])؛ اما چنانکه برخی مفسران توضیح داده‌اند چنین نسخی قابل قبول نیست؛ زیرا این آیه ناظر به کافران اهل ذمه و معاهَد و امثالهم است که تعهد دارند اقدامی علیه مسلمانان نکنند؛ در حالی که آیه سوره توبه ناظر به کفار اهل حرب و مشرکانی است که در مقام جنگ با مسلمانان هستند (الميزان، ج‏۱۹، ص۲۳۴[۴۲])؛‌ و اتفاقا عدم رابطه با آن کفار در آیه بعد هم مورد تأکید بوده است.

 

۳) «لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ»

اسلام دين نيكى و عدالت است، حتّى نسبت به كفّار[ي که دست به دشمنی و آزار مسلمانان نمی‌زنند]  (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۸۵). برخی از این آیه استفاده کرده‌اند که اگرچه در اسلام برقراری رابطه ولایی (دوستی همراه با قبول سرپرستی) با کفار و مشرکان ممنوع است، اما در حق آنان می توان نیکوکاری داشت و اسلام نیکوکاری را در حق مسلمان و مشرک قبول دارد (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۵۲۱[۴۳]).

 

۴) «لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ …»

ذیل آیه ۲ (تدبر ۲ و با ارجاع به احادیث متعدد) بیان شد که در تعامل با دشمن باید بسیار محتاط بود و دشمن را، هر اندازه ناتوان باشد، نباید كوچك شمرد و اگر انسان بخواهد به تعامل با دشمنش بپردازد اولا باید با حزم و دوراندیشی کامل، نه بر اساس اعتماد به او، اقدام کند و باید ابتدا مطمئن باشد که می‌تواند حق خود را از او بگیرد.

در اینجا هم دقت کنید که نفرمود که اگر اینها اهل جنگ نیستند خیلی خوب است بروید با آنها رابطه برقرار کنید و به آنها نیکی کنید؛ بلکه می‌فرماید شما را نهی نمی‌کند از اینکه در حق آنها نیکی کنید. یعنی تشویق نمی‌کند فقط منع را برمی‌دارد. شاید می‌خواهد توجه دهد که حتی با کسانی از کفار که با آنها صلح کرده‌اید بعد از صلح هم باید جانب احتیاط را با او بشدت رعایت کرد که مبادا دشمن همین صلح ابزاری برای غافلگیر کردن وی به کار گرفته باشد (احادیث ۳ و ۴).

 

۵) «لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ … أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ»

اینکه خداوند به ما را اجازه دهد در حق کفاری که با ما جنگ نکرده‌اند نیکی کنیم، وجهی دارد؛ اما مقصود از اینکه به ما اجازه دهد با آنان با قسط رفتار کنیم، چیست؟ مگر عدالت ورزیدن یک قاعده عمومی نیست و مگر نباید با همه با عدل و داد رفتار کنیم؟ مگر در آیه «وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏» (مائده/۸) خود خداوند از ما نخواسته که حتی در حق کسانی که با ما بد کرده‌اند عدالت را رعایت کنیم؟ پس مقصود از اینکه در خصوص این افراد به ما اجازه داده که نسبت به آنان قسط بورزیم چیست؟

الف. مقصود همان عدالت ورزیدن است (مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۰۹) و اثبات شیء‌ نفی ما عدا نمی‌کند و اینجا در مقام این نیست که بگوید به دیگران قسط نورزید؛‌ بلکه تذکر می‌دهد که نهی از قبول ولایت کفار به این معنا نیست که در خصوص آنان رعایت عدالت را نکنید.

ب. معنای «قسط» در اینجا «سهم» است نه عدالت؛ یعنی [این آیه توضیحی برای همان نیکی ورزیدن است و] می‌فرماید به آنان قسط و سهمی از خوردنی‌ها [و سایر بخشش‌هایی که در روابط خویشاوندی رایج است] بدهید (به نقل از مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۰۹[۴۴]؛ مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۵۲۱[۴۵]).

ج. …

 

۶) «وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ»

ابتدا فرمود «قسط بورزید» و سپس فرمود «خداوند کسانی که قسط می‌ورزند دوست دارد»؛ از این سبک قرآن یک نکته تربیتی می‌توان استخراج کرد:

«با اعلام محبت الهى، انگيزه‏ها را [برای انجام عمل] بالا ببريد» (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۸۵).

 

 


[۱] . قراءة الإمالة عن حمزة والكسائي وخلف.

. وبالفتح والتقليل الأزرق وورش

. والباقون بالفتح. (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۴)

[۲] . قرأه بالإماله أبو عمرو والدوري عن الكسائي وابن ذكوان برواية الصوري.

. وقرأ بالتقليل الأزرق وورش

وقراءة الباقين بالفتح ، وهي رواية الأخفش عن ابن ذكوان (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۴)

[۳] . قراءة الجماعة بالسين «وتقسطوا».

. وقرأ ابن جبير عن الأعشى عن أبي بكر عن عاصم «تقصطوا» بالصاد.

[۴] . تقدمت القراءة فيه بضم الهاء وكسرها ، وانظر الآية ۹ من سورة الحشر، والآية / ۲۸ من سورة النمل (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۴)

[۵] . این ماده قبلا در جلسه ۳۶۱ http://yekaye.ir/al-alaq-96-15/ بحث شد که اکنون تکمیل می‌شود.

[۶] . النَّهْيُ: الزّجر عن الشي‏ء. قال تعالى: أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى‏* عَبْداً إِذا صَلَّى‏ [العلق/ ۹- ۱۰] و هو من حيث المعنى لا فرق بين أن يكون بالقول أو بغيره، و ما كان بالقول فلا فرق بين أن يكون بلفظة افعل نحو: اجتنب كذا، أو بلفظة لا تفعل. و من حيث اللفظ هو قولهم: لا تفعل كذا، فإذا قيل: لا تفعل كذا فنهي من حيث اللفظ و المعنى جميعا. نحو قوله تعالى: وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ* [البقرة/ ۳۵]، و لهذا قال: ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ [الأعراف/ ۲۰] و قوله: وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏ [النازعات/ ۴۰] فإنه لم يعن أن يقول لنفسه: لا تفعل كذا، بل أراد قمعها عن شهوتها و دفعها عمّا نزعت إليه و همّت به، و كذا النهي عن المنكر يكون تارة باليد، و تارة باللّسان، و تارة بالقلب. قال تعالى:أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا [هود/ ۶۲] و قوله: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ إلى قوله: وَ يَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ [النحل/ ۹۰] «۲»، أي: يحثّ على فعل الخير و يزجر عن الشّرّ، و ذلك بعضه بالعقل الذي ركّبه فينا، و بعضه بالشّرع الذي شرعه لنا.

[۷] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو طلب ترك شي‏ء و هذا يقابله الأمر و هو طلب الفعل. و الطلب فعلا أو تركا أعمّ من أن يكون بقول أو بعمل أو بالتكوين، كما مرّ في الأمر. فالنهي بالقول: كما في: . وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ- ۲۲/ ۴۱. وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ …. وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ – ۳/ ۱۰۴ و النهى بالعمل: كما في: مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏- ۷۹/ ۴۰. إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ- ۲۹/ ۴۵ و النهى بالتكوين: كما في: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى‏*- ۲۰/ ۱۲۸. وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الْمُنْتَهى‏- ۵۳/

[۸] . النون و الهاء و الياء أصل صحيح يدلّ على غاية و بلوغ. و منه أنْهَيت إليه الخبر: بلّغته إياه. و نِهاية كلّ شي‏ء: غايته. و منه نَهيته عنه، و ذلك لأمر يفعله. فإذا نهيته فانتهى عنك فتلك غاية ما كان و آخره. و فلان ناهيك من رجل و نهيك، كما يقال حسبك، و تأويله أنّه بجدّه و غنائه ينهاك عن تطلّب غيره و ناقة نَهِيَّة: تناهتْ سمنا… و النَّهْي و النِّهْي: الغدير، لأنَّ الماء ينتهي إليه. و تَنهِيَةُ الوادي: حيثُ يَنتهي إليه السُّيول. و يقال إنَّ نِهاءَ النَّهار: ارتِفاعُه. فإنْ كان هذا صحيحاً فلأنَّ تلك غايةُ ارتفاعِه‏؛ و مما شذَّ عن هذا الباب إن صح يقولون النُّهاء: القوارير، و ليس كذلك عندنا. و ينشدون: «تَرُضُّ الحصَى أخفافُهنَّ كأنّما / يُكسَّر قَيْضٌ بيْنها و نِهاءُ».

[۹].  تحبس الشیء (الرقیق) فی مکانه و توقفه فیه لایتخطاه.

[۱۰] . و النُّهْية: العقل، لأنّه ينهى عن قبيح الفعل. و الجمع نهي. و طلب الحاجة حتّى نهى عنها: تركها، ظفر بها أم لا، كأنّه نهى‏ نفسَه عن طلبِها.

[۱۱] . (الفرق) بين العقل و النهى: أن النهى هو النهاية في المعارف التي لا يحتاج اليها في مفارقة الأطفال و من يجري مجراهم و هي جمع واحدها النهية و يجوز أن يقال انها تفيد أن الموصوف بها يصلح أن ينتهي الى رأيه، و سمي الغدير نهيا لأن السيل ينتهي اليه، و التنهية المكان الذي ينتهي اليه السيل و الجمع التناهي و جمع النهي أنه و أنهاء.

[۱۲] . إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى‏*- ۲۰/ ۱۲۸. وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الْمُنْتَهى‏- ۵۳/ ۴۲ فانّ النُّهَى جمع النُّهْيَةِ على وزن اللقمة، و بمعنى ما ينهى به أى ما يطلب به الترك و الكفّ عمّا يلزم تركه عقلا و شرعا، كالعقل، و العلم، و العزم، و البصيرة، و غيرها. كما ورد في الكتاب الكريم- أُولُوا الْأَلْبابِ*، … أُولُوا الْعِلْمِ، … أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ، … أُولِي الْأَبْصارِ. فانّ هذه الأمور إذا كانت راسخة في النفوس و تتكوّن النفوس بها في أوّل تكوينها أو ثانيا: أوجبت الكفّ عمّا ينكر.

[۱۳] . و الِانْتِهَاءُ: الانزجار عمّا نهى عنه، قال تعالى: قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ‏ [الأنفال/ ۳۸] و قال: لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا [مريم/ ۴۶] و قال: لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ‏ [الشعراء/ ۱۱۶]، فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ‏ [المائدة/ ۹۱]، فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى‏ فَلَهُ ما سَلَفَ‏ [البقرة/ ۲۷۵] أي: بلغ به نهايته. و الْإِنْهَاءُ في الأصل: إبلاغ النهي، ثم صار متعارفا في كلّ إبلاغ، فقيل: أَنْهَيْتُ إلى فلان خبر كذا. أي: بلّغت إليه النهاية، و نَاهِيكَ من رجل كقولك: حسبك، و معناه: أنه غاية فيما تطلبه، و ينهاك عن تطلّب غيره، و ناقة نِهْيَةٌ:تناهت سمنا، … و تَنْهِيَةُ الوادي حيث ينتهي إليه السّيل، و نَهَاءُ النّهار:ارتفاعه، و طلب الحاجة حتى نُهِيَ عنها. أي:انتهى عن طلبها، ظفر بها أو لم يظفر.

[۱۴] . و أمّا الانتهاء: فهو افتعال من النهى و يدلّ على المطاوعة و الأخذ و اختيار النهى. و المطاوعة في النهى و قبوله معناها التوقّف و حفظ النفس و الوقاية و جعل الحركة و العمل محدودا و آخرا لا يتجاوز عنه. و هذا الانتهاء إمّا اختيارىّ: كما في: . إِلى‏ رَبِّكَ الْمُنْتَهى‏. بالنظر الى العبد. و إمّا طبيعىّ: كما في حدود الدار و أواخرها في الخارج. ففي الآية إذا كان النظر الى نفس المنتهى من حيث هو، بمعنى اسم المكان، كما في قوله تعالى: وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‏ عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‏- ۵۳/ ۱۴ فيكون الانتهاء في نفس المحلّ طبيعيّا. و إذا كان النظر الى الانتهاء، بمعنى المصدر: فيكون الانتهاء في العمل و السير من العبد. و من هذا المعنى: مفهوم النهاية بمعنى الأقصى و الآخر للشي‏ء طبيعيّا، فانّ حدود الشي‏ء تختار بالطبع و باقتضاء الذات بكونها متروكة فيها فظهر أنّ طلب الترك و إرادة كون أمر متروكا: عبارة عن تحديده و تماميّته و انتهائه الى ذلك الحدّ من دون إدامة فيه. . وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا- ۵۹/ ۷. لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذابٌ‏- ۳۶/ ۱۸. قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ‏- ۲۶/ ۱۱۶ يراد المطاوعة في النهى و الأخذ به، بمعنى اختيار الترك، و إتمام العمل، و التوقّف فيما كانوا عليه، و الانتهاء الى هذا الحدّ.

[۱۵] . (الفرق) بين آخر الشي‏ء و نهايته‏: أن آخر الشي‏ء خلاف أوله و هما اسمان، و النهاية مصدر مثل الحماية و الكفاية الا أنه سمي به منقطع الشي‏ء فقيل هو نهايته أي منتهاه، و خلاف المنتهى المبتدأ فكما أن قولك المبتدأ يقتضي ابتداء فعل من جهة اللفظ و قد انتهى الشي‏ء اذا بلغ مبلغا لا يزاد عليه و ليس يقتضي النهاية منتهى اليه و لو اقتضى ذلك لم يصح أن يقال للعالم نهاية و قيل الدار الآخرة لأن الدنيا تؤدي اليها و الدنيا بمعنى الأولى، و قيل الدار الآخرة كما قيل مسجد الجامع و المراد مسجد اليوم الجامع و دار الساعة الآخرة، و أما حق اليقين فهو كقولك محض اليقين و من اليقين و ليس قول من يقول هذه اضافة الشي‏ء الى نعته بشي‏ء لأن الاضافة توجب دخول الأول في الثاني حتى يكون في ضمنه، و النعت تحلية و انما يحلى بالشي‏ء الذي هو بالحقيقة و يضاف الى ما هو غيره في الحقيقة تقول هذا زيد الطويل فالطويل هو زيد بعينه و لو قلت زيد الطويل وجب أن يكون زيد غير الطويل و يكون في تلك الطويل، و لا يجوز اضافة الشي‏ء الا الى غيره أو بعضه فغيره نحو عبد زيد و بعضه نحو ثوب حرير و خاتم ذهب أي من حرير و من ذهب، و قال المازني عام الأول انما هو عام زمن الأول.

[۱۶] . و التناهى: لمطاوعة المفاعلة، و صيغتها تدلّ على الامتداد و الاستمرار، بخلاف الانتهاء فهو لمطاوعة فعل مجرّدا. . لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ …. كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ‏- ۵/ ۷۹ التعبير بهذه الصيغة للإشارة في المورد الى استمرار عملهم بالمنكرات و عدم مطاوعتهم عن النواهي في امتداد حياتهم.

و أمّا الإنهاء المستعمل في القراءة و جريان الأمور: فهو مأخوذ من النهاية و الإتمام، فيقال: أنهيت الأمر الى الحاكم، و أنهيت القراءة و المقابلة و التصحيح الى هنا، يراد الختم و الإتمام و الانتهاء الى هنا، فكأنّ استمرار النزاع و الخلاف و التدافع كان ممنوعا عقلا أو عرفا أو شرعا، فانتهى و طووع النهى. و كذلك إرسال الكتاب و إطلاقه من دون مقابلة و تصحيح، فطووع في النهى و انتهى. و قلنا إنّ النهى قد يكون بالطبيعة و بالذات و بالتكوين.

[۱۷] . و قوله «أَنْ تَبَرُّوهُمْ» في موضع جر بدل من الذين و هو بدل الاشتمال و تقديره لا ينهاكم الله عن أن تبروا الذين لم يقاتلوكم‏.

[۱۸] . نزل قوله «لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ» الآية في خزاعة و بني مدلج و كانوا صالحوا رسول الله على أن لا يقاتلوه و لا يعينوا عليه أحدا عن ابن عباس.

[۱۹] . اختلفوا في المراد من الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فالأكثرون على أنهم أهل العهد الذين عاهدوا رسول اللَّه ص على ترك القتال، و المظاهرة في العداوة، و هم خزاعة كانوا عاهدوا الرسول على أن لا يقاتلوه و لا يخرجوه، فأمر الرسول عليه السلام بالبر و الوفاء إلى مدة أجلهم، و هذا قول ابن عباس و المقاتلين و الكلبي

[۲۰] . و قال الحسن و أبو صالح: في خزاعة و بين الحارث بن كعب و كنانة و مزينة و قبائل من العرب، كانوا مظاهرين للرسول محبين فيه و في ظهوره.

[۲۱] . أخبرنا أبو صالح منصور بن عبد الوهاب البزاز، أخبرنا أبو عمرو محمد بن أحمد الحِيري، حدَّثنا أبو يعلي، حدَّثنا إبراهيم بن الحجاج، حدَّثنا عبد اللَّه بن المبارك، عن مُصْعَب بن ثابت، عن عامر بن عبد اللَّه بن الزبير، عن أبيه قال:

قدمت قُتَيْلَةُ بنت عبد العُزَّى على ابنتها أسماءَ بنت أبي بكر، بهدايا: ضِباب و سمن، و أقطٍ، فلم تقْبل هداياها، و لم تُدخلْها منزلها، فسألت لها عائشة النبيَّ ص عن ذلك، فقال: لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ الآية. فأدخلتها منزلها، و قبلتْ منها هداياها. رواه الحاكم أبو عبد اللَّه في صحيحه، عن أبي العباس السَّيَّاري، عن عبد اللَّه الغزال، عن ابن شقيق، عن ابن المبارك.

در پاورقی کتاب، این توضیحات را درباره سند این حدیث داده است:

في إسناده: مصعب بن ثابت بن عبد اللَّه بن الزبير: قال الحافظ في التقريب لين الحديث، و ذكره ابن حبان في المجروحين (۳/ ۲۸) و ذكره في الثقات و قال: هو ممن أستخير اللَّه فيه. و الحديث أخرجه الحاكم في المستدرك (۲/ ۴۸۵) و صححه و وافقه الذهبي و ذكره الهيثمي في مجمع الزوائد (۷/ ۱۲۳) و قال: رواه أحمد و البزار و فيه مصعب بن ثابت وثقه ابن حبان و ضعفه جماعة، و بقية رجاله رجال الصحيح. و أخرجه ابن جرير في تفسيره (۲۸/ ۴۳). و زاد السيوطي نسبته في الدر (۶/ ۲۰۵) للطيالسي و أبي يعلى و ابن المنذر و ابن أبي حاتم و النحاس في تاريخه و الطبراني و ابن مردويه.

[۲۲] . أخرج الطيالسي و أحمد و البزار و ابو يعلى و ابن جرير و ابن المنذر و ابن أبى حاتم و النحاس في تاريخه و الحاكم و صححه و الطبراني و ابن مردويه عن عبد الله بن الزبير قال قدمت قتيلة بنت عبد العزى على ابنتها أسماء بنت أبى بكر بهذا يا ضباب و أقط و سمن و هي مشركة فأبت أسماء ان تقبل هديتها أو تدخلها بيتها حتى أرسلت إلى عائشة ان سلى عن هذا رسول الله صلى الله عليه و سلم فسألته فانزل الله لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ إلى آخر الآية فأمرها ان تقبل هديتها و تدخلها بيتها.

[۲۳] . و قيل: قدمت على أسماء بنت أبي بكر رضي اللّه تعالى عنه أمّها نفيلة بنت عبد العزى، و هي مشركة، بهدايا، فلم تقبلها و لم تأذن لها بالدخول، فنزلت الآية، فأمرها رسول اللّه ص أن تدخلها منزلها و تقبل منها و تكفيها و تحسن إليها. قال ابن عطية: و كانت المرأة فيما روي خالتها فسمتها؛ أمّا و في التحرير: أن أبا بكر الصديق رضي اللّه تعالى عنه طلق امرأته نفيلة في الجاهلية،  و هي أم أسماء بنت أبي بكر، فقدمت في المدة التي فيها الهدنة و أهدت إلى أسماء قرطا و أشياء، فكرهت أن تقبل منها، فنزلت الآية.

[۲۴] . و قال عبد اللّه بن الزبير: في النساء و الصبيان من الكفرة.

[۲۵] . و أخرج البخاري و ابن المنذر و النحاس و البيهقي في شعب الايمان عن أسماء بنت أبى بكر قالت أتتني أمي راغبة و هي مشركة في عهد قريش إذ عاهدوا رسول الله صلى الله عليه و سلم فسألت النبي صلى الله عليه و سلم أ أصلها فانزل الله لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ فقال نعم صلي أمك

[۲۶] . و قيل إن المسلمين استأمروا النبي ص في أن يبروا أقرباءهم من المشركين و ذلك قبل أن يؤمروا بقتال جميع المشركين فنزلت هذه الآية و هي منسوخة بقوله فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ عن ابن عباس و الحسن و قتادة.

[۲۷] . و عن الحسن: أن المسلمين استأمروا رسول اللَّه في أقربائهم من المشركين أن يصلوهم، فأنزل اللَّه تعالى هذه الآية؛ و قيل الآية في المشركين، و قال قتادة نسختها آية القتال‏.

[۲۸] . و قيل إنه عنى بالذين لم يقاتلوكم من آمن من أهل مكة و لم يهاجر عن قتادة

[۲۹] . و أخرج عبد بن حميد و ابن المنذر عن مجاهد في قوله «لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ» قال «أَنْ تستغفروا لهم و تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ» هم الَّذِينَ آمَنُوا بمكة وَ لَمْ يُهاجِرُوا

و أخرج ابن المنذر عن مجاهد في قوله إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ قال كفار أهل مكة.

[۳۰] . لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ الآية، قال مجاهد: نزلت في قوم بمكة آمنوا و لم يهاجروا، فكانوا في رتبة سوء لتركهم فرض الهجرة.

[۳۱] . و قيل هي عامة في كل من كان بهذه الصفة عن ابن الزبير

[۳۲] . و قيل: في مؤمنين من أهل مكة و غيرها تركوا الهجرة.

[۳۳] . و قال النحاس و الثعلبي: أراد المستضعفين من المؤمنين الذين لم يستطيعوا الهجرة.

[۳۴] . و عن ابن عباس: أنهم قوم من بني هاشم منهم العباس أخرجوا يوم بدر كرها.

[۳۵] . و قال قرة الهمداني و عطية العوفي: في قوم من بني هاشم منهم العباس.

[۳۶] . و قيل: فيمن لم يقاتل، و لا أخرج و لا أظهر سوأ من كفار قريش.

[۳۷] . جلسه ۸۳، حدیث۳ https://yekaye.ir/an-nisa-004-59/

و جلسه ۱۴۷، حدیث۲ https://yekaye.ir/yusuf-012-053/ (این فراز ابتدایی نامه است)

و جلسه ۴۰۶، حدیث۴ https://yekaye.ir/al-ankaboot-29-9/

و جلسه ۷۶۱، حدیث۲ https://yekaye.ir/ya-seen-36-14/

و جلسه ۱۰۷۷، حدیث۲۶ و تدبر ۱۴ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-12-1/

و جلسه ۱۱۳۴، پاورقی ۳۴ https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-04/#_ftn34

[۳۸] . في هذه الآية و التي تتلوها توضيح للنهي الوارد في أول السورة، و المراد بالذين لم يقاتلوا المؤمنين في الدين و لم يخرجوهم غير أهل مكة ممن لم يقاتلوهم و لم يخرجوهم من ديارهم من المشركين من أهل المعاهدة، و البر و الإحسان، و الأقساط المعاملة بالعدل، و «أَنْ تَبَرُّوهُمْ» بدل من «الَّذِينَ» إلخ، و قوله: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ» تعليل لقوله: «لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ» إلخ. و المعنى: لا ينهاكم الله بقوله: «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ» عن أن تحسنوا و تعاملوا بالعدل الذين لم يقاتلوكم في الدين و لم يخرجوكم من دياركم لأن ذلك منكم أقساط و الله يحب المقسطين.

[۳۹] . و المعنى: لا ينهاكم عن مبرة هؤلاء، و إنما ينهاكم عن تولي هؤلاء، و هذا رحمة لهم لشدتهم في العداوة

[۴۰] . و الذي عليه الإجماع أن بر الرجل من يشاء من أهل الحرب قرابة كان أو غير قرابة ليس بمحرم و إنما الخلاف في‏ إعطائهم مال لزكاة و الفطرة و الكفارات فلم يجوزه أصحابنا و فيه خلاف بين الفقهاء.

[۴۱] . و قيل إن المسلمين استأمروا النبي ص في أن يبروا أقرباءهم من المشركين و ذلك قبل أن يؤمروا بقتال جميع المشركين فنزلت هذه الآية و هي منسوخة بقوله فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ عن ابن عباس و الحسن و قتادة

[۴۲] . قيل: إن الآية منسوخة بقوله: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ»: التوبة: ۵، و فيه أن الآية التي نحن فيها لا تشمل بإطلاقها إلا أهل الذمة و أهل المعاهدة و أما أهل الحرب فلا، و آية التوبة إنما تشمل أهل الحرب من المشركين دون أهل المعاهدة فكيف تنسخ ما لا يزاحمها في الدلالة.

[۴۳] . و المعنى: لا ينهاكم عن مبرة هؤلاء، و إنما ينهاكم عن تولي هؤلاء، و هذا رحمة لهم لشدتهم في العداوة، و قال أهل التأويل: هذه الآية تدل على جواز البر بين المشركين و المسلمين، و إن كانت الموالاة منقطعة.

[۴۴] . «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ» أي العادلين و قيل يحب الذين يجعلون لقراباتهم قسطا مما في بيوتهم من المطعومات

[۴۵] . و قوله تعالى: وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ قال ابن عباس يريد بالصلة و غيرها إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ يريد أهل البر و التواصل، و قال مقاتل: أن توفوا لهم بعهدهم و تعدلوا.

بازدیدها: ۳

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*