۱۱۴۰) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْكُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ

 ۲۸ ربیع الثانی- ۴ جمادی الثانیة ۱۴۴۶

ترجمه

ای کسانی که ایمان آوردند، هنگامی که زنان مومن، در حالی که مهاجرند، نزد شما آمدند، پس آنان را امتحان کنید، خداوند به ایمان آنها داناترست؛ پس اگر آنان را مومن تشخیص دادید پس آنان را به نزد کافران [= شوهران کافرشان] برنگردانید؛ نه اینان برای آنان حلال‌اند و نه آنان برای اینان حلال می‌شوند؛ و آنچه را خرج [این زنان] کرده‌اند به آنان [= شوهران کافرشان] بپردازید؛ و باکی بر شما نیست که اینان را به همسری درآورید وقتی که اجرت‌هایشان [= مهریه‌هایشان] را به خودشان بپردازید؛ و به عصمت‌های زنان کافر [= پیوندهای زناشویی‌تان با آنان، که آنان را از وقوع در فحشا حفظ می‌کرد] دیگر تمسک نجویید؛ و مطالبه کنید آنچه [برای زنان کافرشده‌تان] خرج کرده‌اید و آنها [مردان کافر] هم مطالبه کنند آنچه [برای زنان مسلمان‌شده‌شان] خرج کرده‌اند. این حکم خداوند است که بین شما حکم می‌کند و خداوند دانای باحکمت است.

اختلاف قرائت

نکات ادبی

آمَنُوا / الْمُؤْمِناتُ / بِإيمانِهِنَّ / مُؤْمِناتٍ

مُهاجِراتٍ

فَامْتَحِنُوهُنَّ

الْكُفَّار / الْكَوافِرِ

حِلٌّ / يَحِلُّونَ

أَنْفَقُوا / أَنْفَقْتُمْ

لا جُناحَ عَلَيْكُمْ

أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ

أُجُورَهُنَّ

لا تُمْسِكُوا

بِعِصَمِ

سْئَلُوا / وَ لْيَسْئَلُوا

حُكْمُ / يَحْكُمُ / حَكيمٌ

شأن نزول

الف. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ

ب. وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ

ج. وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا

حدیث

الف. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْكُفَّارِ

ب. لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ

ج. وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ

تدبر

الف. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْكُفَّارِ

نکته تخصصی اصول فقه: اعتبار قیاس

ب. لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ

نکته تخصصی اسلام‌شناسی (مساله بردگی ۳)

ج. وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ

د) وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا

ج. ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ

 

اختلاف قرائت

جَاءَ كُم[۱]
الْمُؤْمِنَاتُ / الْمُومِنَاتُ

در روایت ورش از نافع (مدینه) و روایتی از قرائت ابوعمرو (بصره) و طریقی (طریق محمد بن حبیب از اعشی) از روایت شعبه از عاصم (کوفه) و  برخی قراءات عشر (ابوجعفر) و قراءات عیرمشهور دیگری (قرائت أزرق و أصبهانی)؛ و نیز در قرائت حمزه (کوفه) در هنگام وقف، همزه این کلمه به صورت «و» قرائت شده است: «الْمُومِنَاتُ»

اما در بقیه قراءات به همین صورت همزه «الْمُؤْمِنَاتُ» قرائت شده است.

معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۵[۲]

مُهَاجِرَاتٍ / مُهَاجِرَاتٌ

در عموم قراءات مشهور این کلمه منصوب (مُهَاجِرَاتٍ) قرائت شده است که حال محسوب می‌شود؛

اما در برخی قراءات غیرمشهور به صورت مرفوع (مُهَاجِرَاتٌ) قرائت شده است که در این صورت بدل برای «مؤمنات» می‌باشد (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۵[۳]).

فَامْتَحِنُوهُنَّ / فَامْتَحِنُوهُنَّهْ[۴]
أَعْلَمُ بِإِيمَنِهِنَّ / أَعْلَم بِّإِيمَنِهِنَّ[۵]
بِإِيمَنِهِنَّ / بِإِيمَنِهِنَّه[۶]
عَلِمْتُمُوهُنَّ / عَلِمْتُمُوهُنَّه[۷]
فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ / فلا تَرْجِعُوهُنَّهُ[۸]
إِلَى الْكُفَّارِ[۹]
الْكُفَّارِ لَا / الْكُفَّار لَّا[۱۰]
هنَّ / هنَّه[۱۱]
لا هُنَّ حِلٌ لهم / لا هُنَّ یَحِلّان لهم / لا هُنَّ يَحْلِلْنَ لهم

این عبارت در عموم قراءات مشهور به همین صورت «لا هُنَّ حِلٌ لهم» قرائت شده است؛

اما در قراءات غیرمشهور (طلحه) هم به صورت «لا هُنَّ یَحِلّان لهم» و هم به صورت «لا هُنَّ يَحْلِلْنَ لهم» نیز قرائت شده است (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۶[۱۲]).

 لَهُنَّ / لَهُنَّه[۱۳]
وَلَا جُنَاحَ[۱۴]
تَنكِحُوهُنَّ / تَنكِحُوهُنَّه[۱۵]
آتَيْتُمُوهُنَّ / آتَيْتُمُوهُنّه[۱۶]
أُجُورَهُنَّ / أُجُورَهُنَّه[۱۷]
لَا تُمْسِكُوا / لا تُمَسِّكوا / لا تَمَسَّكُوا / لا تَمْسِكوا

در اکثر قراءات این کلمه در باب افعال و به صورت «لَا تُمْسِكُوا» قرائت شده است که در آیات دیگر قرآن با تعابیر «فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ» (بقره/۲۲۹) و «وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً» (بقره/۲۳۱) و «أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ» (احزاب/۳۷) تناسب دارد.

اما در قرائت اهل بصره (ابوعمرو) و برخی قراءات عشر (یعقوب) و اربعه عشر (حسن و یزیدی) و برخی قراءات غیرمشهور (ابن جبیر و أعرج و أبوالعالیة و مفضل و روایتی از قرائت ابن مجاهد) در باب تفعیل و به صورت «لا تُمَسِّكوا» قرائت شده است که در آیات دیگر قرآن با تعبیر «وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ» (اعراف/۱۷۰) تناسب دارد.

در روایتی (معاذ) از قرائت اهل بصره (أبوعمرو) و روایتی (عبدالحمید) از قرائت شام (ابن عامر) و برخی قراءات اربعه عشر (حسن) و برخی قراءات غیرمشهور (ابن عباس و عکرمه و ابن ابی لیلی و ابن یعمر و أبوحیوة) این کلمه در باب تفعل و به صورت «لا تَمَسَّكُوا» قرائت شده است که در اصل «لا تَتَمَسَّكُوا» بوده که یکی از «ت»‌های آن حذف شده است.

همچنین حسن (از قراء اربعه عشر) ‌قرائت دیگری از این کلمه به صورت فعل ثلاثی مجرد «لا تَمْسِكوا» دارد.

مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۱۰[۱۸]؛ معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۷[۱۹]

وَ سْئَلُوا / وَ سَلُوا

در اکثر قراءات به همین صورت «وَ سْئَلُوا» قرائت شده است؛

اما در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و برخی قراءات کوفی (کسائی) و برخی قراءات عشر (خلف) و اربعه عشر (ابن محیصن) فتحه به حرف سین منتقل و همزه حذف شده و به صورت «وَ سَلُوا» قرائت شده است؛ و در قرائت حمزه (از قراءات کوفه) نیز در هنگام وقف بدین صورت قرائت می‌شود.

معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۷-۴۲۸[۲۰]

يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ / يَحْكُم بَّيْنَكُمْ[۲۱]

نکات ادبی

آمَنُوا / الْمُؤْمِناتُ / بِإيمانِهِنَّ / مُؤْمِناتٍ

درباره ماده «أمن» و کلمه «مؤمن» ذیل آیه ۱ همین سوره بحث شد.

جلسه ۱۱۳۰ https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/

مُهاجِراتٍ

درباره ماده «هجر» قبلا بیان شد که برخی همچون ابن فارس بر این باورند که این ماده، در اصل بر دو معنای مستقل دلالت دارد؛ یکی «قطع» و «قطیعه» است، که در این معنا نقطه مقابل «وصل» است، چنانکه «هجران» به معنای جدایی و فراق می‌باشد؛ و دیگری محکم کردن و بستن چیزی، چنانکه «هجار» طنابی است که با آن شتر نر را مهار می‌کنند و «فحل مهجور» شتری است که بر او افسار و زمام گذاشته باشند؛ اما امثال راغب نشان داده‌اند که معنای دوم هم به همان معنای اول برمی گردد؛ چرا که با این کار امکان مهجور و جدا کردن حیوان از آنچه خود حیوان می‌خواهد میسر می‌شود.

بدین ترتیب اصل معنای ماده «هجر» درگیر شدن با دیگری و جدا شدن از اوست، خواه این قطع ارتباط، با بدن باشد یا با زبان یا با دل؛ چنانکه «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ» (نساء/۳۴) منظور جدایی جسمانی است؛ ولی در آیه «إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» (فرقان/۳۰) منظور جدایی و رها کردن قلبی (شاید هم قلبی و هم زبانی) است؛ و در آیه «وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلا» (مزمل/۱۰) به نظر می‌رسد هر سه مد نظر باشد.

به تعبیر دیگر، این ماده دلالت دارد بر رها کردن و جدایی در جایی که ارتباطی بین آنها وجود داشته است؛ [چنانکه «مهاجر» کسی است که از سرزمینی که مدتها در آن زندگی کرده جدا شود]؛ و نه هرگونه ترک و جدایی، بلکه ترک کردنی که از روی بغض و ناراحتی [و یا همراه با اینها] باشد، چنانکه وقتی با نارحتی از شنیدن ادامه سخن کسی روی گردان می‌شوی تعبیر «هجرتَ الرجل» را به کار می‌برند…

این ماده وقتی به باب مفاعله می‌رود (مهاجرت) یک نوع استمرار را با خود دارد؛ و موید این مطلب آن است که

در قرآن کریم، وقتی در خصوص مسائل عادی اجتماعی: «وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلا» (مزمل/۱۰) ، «وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ» (مدثر/۵) و یا خانوادگی: «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ» (نساء/۳۴) وقتی دستور جدایی می‌آید با صیغه ثلاثی مجرد است؛

اما وقتی مساله هجرت دینی و از مسیر باطل جدا شدن و در مسیر حق قرار گرفتن مطرح می‌شود، از باب مفاعله استفاده می‌شود که به طور ضمنی استمرار و همیشگی بودن این حرکت به سوی مقصد الهی را در خود دارد؛ مانند «أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها» (نساء/۹۷) ، «وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا» (انفال/۷۲) «وَ مَنْ يُهاجِرْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثيراً وَ سَعَةً وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِه‏» (نساء/۱۰۰) «وَ الَّذينَ هاجَرُوا فِي اللَّهِ» (نحل/۴۱) و نیز رواج خود کلمه «مهاجر» (نساء/۱۰۰؛ و بویژه تعبیر: قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّي‏، عنکبوت/۲۶) و «مهاجرین» (توبه/۱۰۰ و ۱۱۷؛ نور/۲۲؛ احزاب/۶؛ حشر/۸؛ ممتحنه/۱۰) و «مهاجرات» (ممتحنه/۱۰).

جلسه ۹۶۲ https://yekaye.ir/an-nesa-4-34/

فَامْتَحِنُوهُنَّ

درباره ماده «محن» قبلا بیان شد که برخی بر این باورند که در اصل بر سه معنای متفاوت دلالت دارد:‌ یکی همین معنای رایج آزمودن و امتحان کردن (اختبار) [= بررسی کردنی که صحت و سقم خبری را به دست آورد]؛ دوم به معنای عطا کردن و چیزی را به کسی بخشیدن، چنانکه گفته می‌شود «أتیتُه فما مَحَننی شیئًا: سراغش رفتم اما چیزی به من نبخشید»؛ و سوم به معنای زدن، چنانکه «محنه سوطاً» یعنی او را شلاقی زد.

اما به نظر می‌رسد که محور اصلی این ماده همان معنای اول باشد؛ یعنی آزمودن و امتحان کردنی که با این کار بخواهد چیزی را معلوم کند، تا حدی که برخی آن را معادل «ابتلاء» دانسته‌اند. به تعبیر دیگر، برخی گفته‌اند ماده «محن» بر یک نحوه آزمودن و خبر کسب کردنی است که حاصل یک نحوه رویه و جدیت در عمل است و تفاوتش با ماده‌های «فتن» و «بلی» و «خبر» نیز در همین دو قید «خبر گرفتن» و «وجود یک رویه معین» است؛ درحالی که کلمه «اختبار» به معنای خبر گرفتنی است که با هر وسیله‌ای حاصل شود؛ و در «افتنان» یک نحوه ایجاد اختلال و اضطرابی برای تحصیل مطلوب در کار است؛ ‌و در ماده «بلو» و کلمه «ابتلاء» هم یک نحوه زیر و رو کردن و تحول نهفته است.

شاید بهترین تعبیر درباره این ماده آن است که این ماده دلالت دارد بر شدت برملا شدن حقیقت چیزی با ازاله کردن آنچه وی را مشوب کرده و پوشانده است؛ و به همین مناسبت کاربردش در مورد «زدن» یک نوع استفاده مجازی است که فقط بر شدت عملی که در این ماده نهفته است استفاده شده؛ و در خصوص عطا کردن هم شاید بتوان گفت همین معنا به صورت مجازی برای «رساندن به چیزی» به کار رفته؛ اما یک احتمال قویتر این است که اینجا قلبی رخ داده است؛ یعنی عطا کردن معنای ماده «منح» است؛ که گاه این تعبیر را به صورت مقلوب به کار می‌برند و «محن» بیان می‌کنند.

این ماده در قرآن کریم فقط در همین باب افتعال و تنها در ۲ آیه به کار رفته است؛ یکی همین آیه؛ و دیگری آیه «أُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏» (حجرات/۳).

جلسه ۱۰۶۸ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-03/

الْكُفَّار / الْكَوافِرِ

قبلا بیان شد که ماده «کفر» دلالت بر پوشاندن و مخفی کردن می‌کند؛ به کشاورز «کافر» گفته می‌شود چون دانه را در دل خاک مخفی می‌کند و «کفاره» هم کفاره است چون گناه را می‌پوشاند و «تکفیر» هم به معنای اقدامی است که چنان روی گناه را می‌پوشاند که گویی انسان گناهی انجام نداده (در مقابل حبط که در مورد نابود شدن کارهای خوب است) [البته در زبان فارسی، حکم کردن به کفر شخص دیگری را «تکفیر» می‌گوییم که در زبان عربی تعبیر «إکفار» بدین معناست]. و کفر، هم در نقظه مقابل ایمان به کار می‌رود زیرا «حق را می‌پوشاند» و هم در نقطه مقابل «شکر»‌ و به معنای «ناسپاسی» به کار می‌رود زیرا نعمت را می‌پوشاند.

در خصوص این مطلب اخیر، راغب اصفهانی توضیح داده که در مورد ناسپاسی نعمت، غالبا تعبیر «کفران» به کار می‌رود، و در مورد انکار خدا و نبوت و شریعت (بی‌دینی) غالبا تعبیر «کُفر» (که فاعل آن، «کافر» است) به کار می‌رود و «کُفُور» در هر دو با هم به کار می‌رود.

بر اساس توضیحات ایشان اگر بخواهیم با توجه به این دو معنای ناسپاسی (کفران نعمت) و بی‌دینی، مشتقات این ماده را دسته بندی کنیم باید بگوییم:

الف. «کفران» غالبا برای ناسپاسی نعمت به کار می‌رود، و کسی که زیاد کفران نعمت می‌کند، «کَفور» است و«کَفّار» بلیغ‌تر از «کَفور» است، و غالبا برای جمع بستن کسی که کفران نعمت می‌کند از تعبیر «کَفَرَة» استفاده می‌شود.

ب. «کُفر» غالبا برای بی‌دینی به کار می‌رود، و کسی که منکر خدا یا نبوت یا شریعت است «کافر» است که جمع آن «کُفّار» است.

و توجه شود که اینها معانی پراستعمال است وگرنه چنانکه اشاره شد برای «زارع» و کشاورز هم تعبیر «کافر» به کار می‌رود و لذا «کُفّار» که جمع «کافر» است در آیه ۲۰ سوره حدید، می‌تواند به معنای «زُرّاع» (کشاورزان)‌ باشد و می‌تواند به همان معنای مخالفان اسلام باشد.

لازم به ذکر است که اگرچه در فرهنگ دینی غالبا کلمه «کافر» فقط به معنای منکر خدا و نبوت و شریعت به کار می‌رود اما در ادبیات قرآنی در مورد منکر ولایت و امامت الهی هم این تعبیر به کار می‌رود چنانکه کسانی که به جای ولایت الله، ولایت طاغوت را پذیرفته باشند کارشان «کفر» معرفی شده (بقره/۲۵۶) و حتی منافق هم (که ظاهرا مسلمان است و خدا و نبوت و شریعت را قبول دارد) کافر خوانده شده است (نساء/۱۳۷-۱۳۸؛ منافقون/۱-۳). همچنین در حدیثی آمده است که کفر در قرآن به پنج معنا به کار رفته: کفر حجود (انکار)» (که دو قسم می‌شد: انکار از روی ظن و گمان، ویا کاملا آگاهانه در برابر حقیقت ایستادن)، ترک آنچه خدا دستور داده، کفر برائت و کفر نعمت.

جلسه ۲۰۵ http://yekaye.ir/al-furqan-025-50/

همچنین بیان شد که که کلمه «کافر» هم به صورت جمع سالم جمع بسته می‌شود (کافرون و کافرات) و هم به صورت جمع مکسر، که در حالت جمع مکسر به سه صورت «كُفَّار» و «كَفَرَة» و «كِفار» و در خصوص زنان کافر به صورت «كَوافِر» می‌آید: «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ» (ممتحنه/۱۰)؛ که از این حالات مختلف، در قرائت حفص از عاصم، فقط به صورت «کافرات» و «كِفار» در قرآن کریم به کار نرفته است.

جلسه ۱۱۲۸ https://yekaye.ir/ababsa-80-42/

حِلٌّ / يَحِلُّونَ

قبلا بیان شد که ماده «حلل» را در اصل به معنای «گشودن» و «باز کردن» (باز کردن گره؛ طه/۲۷) دانسته‌اند؛ و «حلال» (در مقابل «حرام») را از این جهت حلال گفته‌اند که وقتی چیزی حلال است، گویی گره آن را گشوده و در آن اجازه تصرف داده‌ شده است. «فرود آمدن و در جایی اقامت کردن» را هم «حلول» (و مکان آن را «محل») گویند از این جهت که وقتی مسافر در جایی فرود می‌آید بارهایش را باز می‌کند؛ و کم‌کم در مورد هر نزول و جای گرفتنی به کار رفته است.

به زن و شوهر هم «حلیله» و «حلیل» (جمع آن: «حلائل»؛ نساء/۲۳) می‌گویند از این جهت که هر یک بر دیگری حلال شده است؛ برخی گفته‌اند از این جهت هریک حق دارد لباس دیگری را بگشاید و مرحوم طبرسی علاوه بر این دو احتمال، احتمال سومی را مطرح کرده که چون هریک از آنها در بستر و نزد دیگری حلول می‌کند. برخی گفته‌اند: علاوه بر زن و شوهر، به هر همنشینی حلیل و حلیله گویند از این جهت که در یک محل قرار گرفته‌اند.

«محله» هم مکانی است که یک گروهی در آنجا جای گرفته‌اند.

جلسه ۳۳۱ http://yekaye.ir/al-balad-90-2/

أَنْفَقُوا / أَنْفَقْتُمْ

درباره ماده «نفق» قبلا بیان شد که برخی گفته‌اند این ماده در اصل در دو معنا به کار می‌رود: یکی در معنای از بین رفتن و منقطع شدن، و دیگری در معنای مخفی کردن؛ هر چند که اغلب این دو معنا را به یک معنا ارجاع داده‌اند و گفته‌اند اصل این ماده به معنای سپری شدن ویا از بین رفتنی که ناشی از جریان یافتن و تمام شدن چیزی باشد.

بدین ترتیب، وجه تسمیه «انفاق» (خرج کردن) آن است که پول انسان با خرج کردن تمام می‌شود. و «نفقه» (= خرجی) اسم چیزی است که انفاق و خرج می‌شود…

جلسه ۴۰۸  http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-11/

لا جُناحَ عَلَيْكُمْ

قبلا بیان شد که ماده «جنح» را در اصل به معنای میل و انحراف دانسته‌اند و برخی گفته‌اند به میل و رغبت به کاری یا به چیزی یا به سمت و سویی گفته می‌شود و تفاوت سه واژه «میل» و «جنح» و «رغبت» این است که «میل» عنوانی مطلق است ولی «جنح» میلی است که همراه با عمل باشد و «رغبت» که میلی است که همراه با علاقه و گرایش درونی باشد. از این توضیح بخوبی معلوم می‌شود که وقتی قرآن در مورد دشمنان تعبیر «جنح للسلم» و نه تعبیر «رغب الی السلم» را به کار می‌برد (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّه؛ انفال/۴۱) منظور صرفا ابراز تمایل به صلح نیست؛ بلکه گونه‌ای از تمایل به صلح است که با عمل آنها واقعی بودنش را نشان دهد.

«جَناح» را به بال پرندگان می‌گویند از این جهت که به دو سو میل می‌کند (طائِرٍ یطیرُ بِجَناحَیهِ؛ انعام/۳۸) و به پهلوی انسان و گاه به نحو استعاری به دست انسان هم به این مناسبت «جَناح» گفته می‌شود (وَ اضْمُمْ یدَكَ إِلى‏ جَناحِكَ، طه/۲۲؛ اضْمُمْ إِلَیكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْب، قصص/۳۲)؛ هرچند برخی بر این باورند که استعمال آن در مورد دست، مجازی نیست، و وجه تسمیه دست به «جناح» آن است که انسان به وسیله آن به سوی چیزی متمایل می‌شود.

«جُناح» به گناه می‌گویند از این جهت که از راه حق منحرف شده است و تعبیر «لا جُناحَ عَلَیكُمْ» و تعابیر مشابه آن ۲۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

جلسه ۷۰۱ http://yekaye.ir/al-fater-35-1/

أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ

قبلا بیان شد که ماده «نکح» هم برای «پیمان ازدواج» به کار می‌رود و هم برای «عمل نزدیکی کردن». برخی همچون مرحوم طبرسی بر این باورند که اصل آن برای عمل نزدیکی کردن بوده، و به مناسبت برای ازدواج هم به کار رفته؛ در مقابل امثال ابن فارس و راغب بر این باورند که این ماده در اصل به معنای عقد و پیمان ازدواج است؛ و نه نزدیکی کردن، و بعدا به نحو استعاری برای جماع و نزدیکی به کار رفته است؛ بویژه که با توجه به وجود حیا در انسان تمامی اسمهای ناظر به جماع، ابتدا به نحو کنایی در خصوص این کار استفاده شده است. شاهد قرآنی بر اینکه «نکاح» لزوما به معنای نزدیکی کردن نیست، این آیه شریفه است که: «إِذا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُن» (احزاب/۴۹) چرا که از نکاحی صحبت کرده که قبل از تماس به طلاق منجر شده است. چنانکه آیه «وَ ابْتَلُوا الْیتامی‏ حَتَّی إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیهِمْ أَمْوالَهُمْ» (نساء/۶) نیز صرف بلوغ جنسی نیست، بلکه بلوغ اجتماعی‌ای است که شخص آمادگی ازدواج و تشکیل خانواده را پیدا می‌کند؛ و شاهد دیگری بر این مدعا هم که اصل نکاح ناظر به پیوند زناشویی، و نه عمل جنسی بوده، و کاربردش در عمل جنسی به نحو استعاره‌ای بوده، آن است که علی‌رغم شباهت عمل جنسی در حیوانات با انسان، ظاهرا تعبیر «نکاح» فقط در مورد عمل انسان (و نه عمل بین خود حیوانات) به کار می‌رود.

 

کاربرد این ماده به صورت ثلاثی مجرد (نَكَحَ ینْكِحُ نِكاحاً) به معنای «ازدواج کردن» است که هم برای مرد «وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساء» (نساء/۲۲) هم برای زن «حَتَّی تَنْكِحَ زَوْجاً غَیرَهُ» (بقره/۲۳۰)‌ و هم برای خود پیمان ازدواج «وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ» (بقره/۲۳۵) به کار می‌رود؛ …

جلسه ۹۲۸ http://yekaye.ir/an-nesa-4-3/

أُجُورَهُنَّ

قبلا بیان شد که ماده «أجر» را در اصل در دو معنا دانسته‌اند: یکی در معنای پاداش و کرایه‌ای که برای کاری داده می‌شود؛ و دوم در معنای پانسمان کردن و درست کردن استخوان شکسته؛ و البته چه بسا بتوان این دو را این گونه به هم برگرداند که گویی اجرتی که به کارگر می‌دهند چیزی است که مشکلات و شکستگی‌ای که در زندگی‌اش پیش آمده را جبران و رفع می‌کند.

فعل ثلاثی مجرد این به صورت «أَجَرَ یأْجُرُ» است (عَلی‏ أَنْ تَأْجُرَنی‏ ثَمانِی حِجَجٍ؛ قصص/۲۷) و اگرچه مصدر آن به صورت «أَجْر» رایج است (إِنَّ اللَّهَ لا یضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ؛ توبه/۱۲۰ و هود/۱۱۵ و یوسف/۹۰)؛ اما برخی «إجاره» (بر وزن فعاله) را نیز مصدر ثلاثی مجرد دانسته‌اند (همانند تجارت) که مصدر باب افعال آن «ایجار» می‌شود که به معنای اجاره دادن است و هم به صورت یک مفعولی و هم به صورت دومفعولی (آجرت الزید الدار) به کار می‌رود. «أُجاره» اسم است برای آنچه از اجرت که در عمل داده می‌شود و با توجه به اینکه «أجر» به صورت «أجور» ‌جمع بسته می‌شود (إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ یوْمَ الْقِیامَة؛ آل عمران/۱۸۵)‌ بعید نیست که از معنای مصدری به صورت حاصل مصدر و اسم تبدیل شده باشد؛ و یکی از کاربردهای رایج «أجر» کاربرد آن در خصوص مهریه زنان است: «فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَةً» (نساء/۲۴) هرچند برخی این را کاربردی کنایی و استعاری دانسته‌اند. …

جلسه ۹۵۱ https://yekaye.ir/an-nesa-4-24/

لا تُمْسِكُوا

قبلا بیان شد که ماده «مسک» را برخی در اصل به معنای «حبس کردن» دانسته‌اند، مانند «أَمَّنْ هذَا الَّذي يَرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ» (ملک/۲۱) یا «فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ» (نساء/۱۵)؛

و برخی معنای اصلی آن را «درآویختن به چیزی» (وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِر؛ ممتحنه/۱۰) ویا «حفظ کردن آن» (وَ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ‏؛ حج/۶۵) معرفی کرده‌اند؛

و برخی هم تلفیقی از این دو معنا را، یعنی «حبس کردن»ی که همراه با «حفظ کردن» باشد، که نقطه مقابل رها گذاشتن (إرسال) است، دانسته اند.

این ماده وقتی به باب إفعال می‌رود، دلالت بر نگهداشتنی دارد که فاعل آن مورد توجه خاص است، یعنی زاویه اقدام کردن شخص برای نگهداشتن بیشتر مورد توجه است الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ‏؛ بقره/۲۲۹) که اسم فاعل آن «مُمسِک» است (فَلا مُمْسِكَ لَها، فاطر/۲؛ ٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ، زمر/۳۸)

اما وقتی به باب تفعیل می‌رود، عمدتاً نگه داشته شدن از زاویه مفعول (آنچه حفظ و نگه داشته می‌شود) مورد توجه است؛ چنانکه «وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ» (اعراف/۱۷۰) به معنای کسانی است که خودشان را مقید به ضوابط کتاب آسمانی می‌کنند.

و وقتی به باب استفعال می‌رود به معنای درصدد حفظ و تمسک کردن به چیزی برآمدن می‌باشد «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏» (التحقيق، ج‏۱۱، ص۱۱۱) که اسم فاعل آن «مستمسِک» می‌شود (أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ‏؛ زخرف/۲۱).

جلسه ۷۰۲  http://yekaye.ir/al-fater-35-2/

بِعِصَمِ

قبلا بیان شد که ماده «عصم» را در اصل به معنای «منع کردن» یا امساک (خودداری) دانسته؛ و برخی گفته‌اند به معنای «حفظ» کردنی است که همراه با «دفاع» و (دفع کردن امور بیگانه) باشد و برخی هم گفته‌اند این واژه سه معنای «امساک» (خودداری) و «منع» (جلوگیری) و «ملازمت» (همراهی) را با هم دارد…

«عصمة» هم هر چیزی است که بدان «اعتصام» جویند، و «عصمت پیامبران» هم به معنای آن است که آنها چنان خود را در پناه خداوند قرار داده‌اند که وی آنها را از افتادن در گناه حفظ می‌کند. البته در قرآن کریم کلمه «عصمة» تنها یکبار و آن هم به صورت جمع مکسر: «عِصَم» و در مورد پیوند ازدواج برای زنان به کار رفته است: «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ» (ممتحنة/۱۰) و ظاهرا به این جهت به این پیوند «عصمة» گفته‌اند که زنی که ازدواج می‌کند تحت حفظ و حمایت شوهرش قرار می‌گیرد و شوهر مانع از هرگونه مزاحمتی از جانب دیگران برای وی می‌شود (معنای «لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ» این است که به پیمان ازدواج با زنان کافرتان دیگر تمسک نجویید؛ یعنی همان که مسلمان و کافر نمی‌توانند همسر همدیگر باشند).

جلسه ۴۳۶ https://yekaye.ir/al-ahzab-33-17/

سْئَلُوا / وَ لْيَسْئَلُوا

قبلا بیان شد که ماده «سءل» در اصل به معنای درخواست و طلب کردن چیزی از کسی به کار می‌رود. مصدر آن «سؤال» (قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى‏ نِعاجِهِ؛ ص/۲۴) در فارسی نیز بسیار رایج است؛ و تفاوتش با «طلب» در این است که طلب یک امر نفسانی است که چه‌بسا ممکن است به مرتبه اظهار کردن نرسد. همچنین ماده «سول» (به معنای حاجتی که نفس برای رسیدن بدان حرص می‌ورزد) – که برخی آن را به صورت «سؤل» ثبت کرده‌اند و کلمه «تسویل» (زینت دادن و آراستن کار زشت) از آن می‌آید – نیز چه بسا در اصل به همین «سأل» برگردد. همچنین باید این ماده و ماده «سیل» که دلالت بر جریان و امتداد دارد نیز تفاوت گذاشت.

برخی توضیح داده‌اند که با ماده «سأل» می‌توان هر چیزی را مورد درخواست قرار داد: ‌اعم از خبر، مال، عطاء، علم و … . اما برخی خواسته‌اند کل این درخواستها را در دو قسم قرار داده‌اند؛ یعنی گفته‌اند هرآنچه با کلمه «سأل» مورد درخواست قرار می‌گیرد، یا درخواست معرفت، و یا هر چیزی است که به معرفت منجر شود؛ و یا درخواست مال و هر چیزی که مال منجر شود؛ و البته توضیح داده‌اند که در جایی که «سوال» در مقام درخواست معرفت است، منحصر به جایی که انسان چیزی را نمی‌داند و می‌خواهد بفهمد نیست؛ و دیگران هم توضیح داده‌اند که اساساً تفاوت «سوال» و «استفهام» این است که در استفهام، مساله اصلی طلب فهم است؛ اما سوال می‌تواند با انگیزه‌های دیگری باشد مثلا مواردی که خداوند سوال می‌کند؛ که گاه برای ساکت کردن و خاموش کردن کسانی است که باور غلطی دارند: «وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاس‏ …» (مائده/۱۱۶) یا « وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتي‏ كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ…» (اعراف/۱۶۳) ویا از باب بازخواست است «وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ» ‏(تكوير/۸) ، «لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ» (انبیاء/۲۳) و …؛ با این حال به نظر می‌رسد مواردی هست که لزوما به این دو برنمی‌گردد، بلکه مطلق درخواست برای انجام کاری است: «وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاَّ يَسيراً» (احزاب/۱۴).

فعل «سأل» از افعالی دو مفعولی است: «أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً» (مومنون/۷۲) ، «لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» (عنکبوت/۶۱؛ لقمان/۲۵؛ زمر/۳۸؛ زخرف/۹) هرچند گاه برای مفعول دومش از حروف «ب» ، «من» و «عن» استفاده می‌شود؛ که درباره تفاوت اینها توضیح داده شد.

جلسه ۹۲۶ https://yekaye.ir/an-nesa-4-1/

حُكْمُ / يَحْكُمُ / حَكيمٌ

درباره ماده «حکم» و کلمه «حکیم» ذیل آیه ۵ همین سوره بحث شد؛‌جلسه ۱۱۳۵ https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-05/

شأن نزول

الف. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ

شأن نزول این آیه مطابق نظر عموم مفسران این است که:

پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله در حديبيه با مشركين مكّه مصالحه كرد بر اينكه اگر از اهل مكّه كسى نزد ایشان آمد او را به مكّه برگردانند و اگر كسى از اصحاب رسول خدا (ص) نزد اهل مكّه آمد پس او براى مردم مكّه باشد و او را بر نگردانند و بر اين مطلب عهدنامه‏اى نوشتند و آن را مهر كردند. خانمی كه مسلمان شده بود، بعد از اتمام نگارش عهدنامه و قبل از اینکه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله از حديبيه راه بیفتد نزد مسلمانان آمد.

شوهرش (یا طبق برخی نقل‌ها، برادرش) که کافر بود، دنبال وی آمد و گفت: اى محمّد! زن مرا بمن برگردان زيرا كه شما شرط كرديد كه هر كس از ما نزد تو آيد بما برگردانى و هنوز این عهدنامه خشك نشده است. پس آيه نازل شد که «ای کسانی که ایمان آوردند، هنگامی که زنان مومن، در حالی که مهاجرند نزد شما آمدند» از سرزمین کفر به سرزمین اسلام «پس آنان را امتحان کنید …».

از ابن عباس و دیگران نقل شده که: امتحان و آزمايش آنها چنين بود كه ايشان را سوگند مي‌دادند كه به خاطر بغض نسبت به شوهرشان ویا تمايل به اینکه از شهر خودشان به یک شهر دیگر بروند و يا به خاطر دنياطلبی هجرت نکرده‌اند؛ و مهاجرت ننموده‏اند مگر به دوستی خدا و پيامبر او (ص).

پس رسول خدا (ص) آن خانم را سوگند داد كه از بغض شوهرش و يا عشق به يكى از مردان ما بيرون نيامده و جز به خاطر تمایل به اسلام از آنان جدا نشده است. پس او با کلمه مقدس لا اله الا الله به این مضمون سوگند ياد كرد. پس رسول الله (ص) به وی [= شوهر کافرش] مهریه او و آنچه كه برای او هزینه کرده بود پرداخت کرد و او را به مكّه برنگردانيد. و سپس یکی از مسلمانان با او ازدواج كرد.

و روال رسول خدا (ص) این بود که هر كس از مردان كه نزد وی مي‌آمد او را برمى‏گردانيد ولى هر زنى كه مي‌آمد او را امتحانش مي‌كرد و نگه می‌داشت و مهریه او را به شوهرانشان مى‏پرداخت.

گزارش فوق مشخصا بر اساس روایاتی است که در مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۱۰-۴۱۱[۲۲]؛ أسباب نزول القرآن (الواحدي)، ص۴۴۴[۲۳] و الدر المنثور، ج‏۶، ص۲۰۷-۲۰۸[۲۴] ذکر شده تقدیم شد. این مضمون بدون اشاره به نام آن خانمی که پناهنده شد، در متون شیعه در تفسير القمي، ج‏۲، ص۳۶۲-۳۶۳[۲۵] و فقه القرآن، ج‏۲، ص۱۳۳[۲۶]، و در متون اهل سنت در همان أسباب نزول القرآن (الواحدي)، ص۴۴۵[۲۷] از زهری، و الدر المنثور، ج‏۶، ص۲۰۶-۲۰۸[۲۸] از زهری و ابراهیم نخعی و عروة بن زبیر و مجاهد و قتاده و عکرمه هم نقل شده است.

اما در همان سه منبع اول درباره اینکه آن زن چه کسی بوده و شوهرش کی بوده و چه کسی سراغش آمده و بعد از مسلمان شدن با چه کسی ازدواج کرده اختلافاتی نقل شده است؛ که لحن مرحوم طبرسی چنین است که بعید نیست همه این خانمها، نه لزوما اولین نفر، بلکه در مجموع جزء کسانی باشند که مصداق این آیه بوده‌اند

۱) سبيعه بنت حرث اسلميّه؛ و همسرش مسافر از قبیله بنی‌مخزوم بوده است (به نقل ابن عباس، در مجمع البيان و أسباب نزول القرآن  و الدر المنثور)

۲) سبيعه (یا سعیده) بنت حرث اسلميّه ؛ و همسرش صيفى بن راهب بوده است (به نقل مقاتل، در مجمع البیان و الدر المنثور[۲۹]).

۳) أم كلثوم بنت عقبة بن أبى معيط، که به اشاره‌ای به اسم همسرش نشده ولی کسی که سراغش آمده بود برادرش ولید بود (به نقل جبائی در مجمع البیان، و نقل مسور بن مخزمه و مروان حکم[۳۰] و عبدالله بن أبی أحمد[۳۱] و ابن شهاب[۳۲] در الدر المنثور) و از قول خود این خانم نقل شده که سپس پیامبر ص مرا به عقد زید بن حارثه درآورد[۳۳] (به نقل واقدی، در الدر المنثور).

۴) أميمة دختر بُشر [یا:‌ بُسر] از قبیله بنی‌عمرو بن عوف، همسر أبى‌حسان ثابت بن دحداحه بوده است که بعد از پناهنده شدن به مسلمانان با سهل بن حنیف ازدواج کرد و عبدالله بن سهل را به دنیا آورد (به نقل زهری، در مجمع البيان، و به نقل یزید بن أبی‌حبیب، در الدر المنثور[۳۴]).

۵) زینب دختر رسول الله ص که شوهرش أبي العاص بن الربيع بود ولی بعد از مدتی خود ابوالعاص هم مسلمان شد و پیامبر ص زینب را دوباره به برگرداند. (به نقل شعبی، در مجمع‌البیان)[۳۵].

ب. وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ

درباره شأن نزول این فراز از آیه موارد زیر مطرح شده است:

الف. عمر بن خطاب دو زنى را كه در مكّه داشت و مشركه بودند: قرينه دختر اميّة بن مغيره، و ام كلثوم دختر عمرو بن جرول خزاعيه‏اى، مادر عبد اللَّه بن عمر؛ که وی هر دو را طلاق داد قرينه با معاويه بن ابى سفيان، و ام كلثوم با ابو جهم حذافة بن غانم (كه از خويشاوندانش بود) ازدواج كرد و بر شرك خود در مكّه باقى ماندند (نقل زهری، در مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۱۱ و جامع البيان (طبری)، ج‏۲۸، ص۴۷[۳۶]؛ نقل ابن شهاب در الدر المنثور، ج‏۶، ص۲۰۷-۲۰۸[۳۷]).

ب. همسر طلحة بن عبيد اللَّه، خانمی بود به نام اروى دختر ربيعة بن حرث بن عبد المطلب، که نزد خویشاوندان کافر ماند. پس اسلام ميان آنها جدايى انداخت. سپس مسلمان شد و به مدینه آمد و بعد از طلحه با خالد بن سعيد بن عاص بن اميّه ازدواج كرد (به نقل زهری در مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۱۱[۳۸] و جامع البيان (طبری)، ج‏۲۸، ص۴۷[۳۹]؛ به نقل طلحه در الدر المنثور، ج‏۶، ص۲۰۸[۴۰]).

البته این موارد تناسب دارد که ذیل آیه بعد هم بیاید که در آنجا موارد دیگری هم ذکر شده است.

ج. وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا

از شعبی نقل شده که زینب همسر ابن مسعود هم از زمره کسانی است که مشمول این فراز آیه واقع شد (الدر المنثور، ج‏۶، ص۲۰۸[۴۱]).

حدیث

۱) علی‌رغم وجود آیه «الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ … وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ» (مائده/۵)، احادیث متعددی آمده است که مضمونشان این است که ازدواج با اهل کتاب جایز نیست و حرمت مذکور مستند به این آیه سوره ممتحنه شده است؛ ویا این آیه ناسخ آیه سوره مائده معرفی شده است؛ مثلا:

الف. زراره گوید: امام باقر (علیه السلام) فرمود: «ازدواج با اهل کتاب، شایسته نیست».

گفتم: «فدایت شوم! در کجای [قرآن] این نوع ازدواج حرام دانسته شده است»؟

فرمود: «براساس این کلام خداوند تبارک‌وتعالی: «و لاتُمْسِکُوا بِعِصَمِ الکَوافِرِ».

الكافي، ج‏۵، ص۳۵۸؛ تهذیب الأحکام، ج۷، ص۲۹۷؛ الإستبصار، ج۳، ص۱۷۹

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ عَنْ دُرُسْتَ الْوَاسِطِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ:

زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَا يَنْبَغِي نِكَاحُ أَهْلِ الْكِتَابِ.

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ أَيْنَ تَحْرِيمُهُ؟

قَالَ: قَوْلُهُ «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ».

ب. زراره گوید: از امام باقر (علیه السلام) درباره‌ی کلام خداوند تعالی که فرمود: «[حلال است بر شما …] و زنان پاکدامن از کسانی که پیش از شما کتاب آسمانی به آنان داده شده» (مائده/۵) پرسیدم.

فرمود: این آیه با آیه «و لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الکَوافِرِ» نسخ شده است.

الكافي، ج‏۵، ص۳۵۸؛ تهذیب الأحکام، ج۷، ص۲۹۸؛ الإستبصار، ج۳، ص۱۷۹؛ کتاب القراءات (سیاری)، ص۴۷[۴۲]؛

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ»؟

فَقَالَ: هَذِهِ مَنْسُوخَةٌ بِقَوْلِهِ «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِر».

شبیه همین تعبیر از امام صادق ع نیز روایت شده است (تفسير العياشي، ج‏۱، ص۲۹۶[۴۳]). و در مجمع البيان، ج‏۳، ص۲۵۱[۴۴] همین حدیث از امام باقر ع روایت شده با این تفاوت که حضرت در پاسخ، آیه «وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ» (بقره/۲۲۱) را هم در کنار این آیه سوره ممتحنه به عنوان ناسخ آیه سوره مائده مطرح می‌کنند.

ج. از امام صادق ع از پدرانشان از حضرت امیر ع روایت شده که فرمودند:

خداوند زنان اهل کتاب را زمانی برای مسلمانان حلال کرد که زنان مسلمان کم بودند؛ هنگامی‌که زنان مسلمان زیاد شدند، خدای عزّوجلّ فرمود: «و با زنان مشرک، تا ایمان نیاورده‌اند، ازدواج نکنید!» (بقره/۲۲۱) و فرمود: « و به عصمت‌های زنان کافر [= پیوندهای زناشویی‌تان با آنان] دیگر تمسک نجویید» و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نهی فرمود که مرد مسلمان درحالی‌که زن مسلمان پیدا می‌کند با زن غیرمسلمان ازدواج کند و نیز نباید مرد مشرک با زن مسلمان ازدواج کند.

دعائم الإسلام، ج‏۲، ص۲۴۹-۲۵۰

رُوِّينَا عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ص أَنَّهُ قَالَ: إِنَّمَا أَحَلَّ اللَّهُ نِسَاءَ أَهْلِ الْكِتَابِ لِلْمُسْلِمِين إِذَا كَانَ فِي نِسَاءِ الْإِسْلَامِ قِلَّةٌ فَلَمَّا كَثُرَ الْمُسْلِمَاتُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ» وَ قَالَ «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِر» وَ نَهَى رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ يَتَزَوَّجَ الْمُسْلِمُ غَيْرَ الْمُسْلِمَةِ وَ هُوَ يَجِدُ مُسْلِمَةً وَ لَا يَنْكِحِ الْمُشْرِكُ مُسْلِمَة.

ظهور اولیه این آیه سوره ممتحنه و نیز آیه سوره بقره ناظر به مشرکان است و آیه سوره مائده ناظر به اهل کتاب، و از این رو، این احادیث و نیز احادیثی که ظاهرا دلالت بر جواز چنین ازدواجی دارند بحثهای جدی‌ای بین فقها رقم زده است. از این رو، در اینجا به احادیث مربوط به اینکه آیا اساسا ازدواج مسلمان با اهل کتاب جایز است یا نه، و اگر یکی از زوجین اهل کتاب، مسلمان شد و دیگری نشد، آیا همانند جایی که یکی از زوجین مشرک مسلمان می‌شود عقد آن دو باطل می‌شود یا خیر، نمی‌پردازیم؛ و ان‌شاء الله این گونه احادیث ناظر به ازدواج با اهل کتاب ذیل همان آیه سوره مائده بحث خواهد شد. در اینجا فقط به احادیثی می‌پردازیم که ناظر به ازدواج با مشرک باشد.

با توجه به اینکه این آیه فرازهای مختلفی دارد که احادیث متفاوتی را ناظر به آن می‌شود در نظر گرفت، احادیث آن در چند فراز تقدیم می‌شود:

الف. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْكُفَّارِ

درباره اینکه پیامبر ص چگونه زنان مهاجر را امتحان می‌کرد چند گونه روایت شده است؛ که ممکن است هریک از اینها در موقعیتی رخ داده باشد:

۲) از ابن عباس سوال شد که رسول الله ص چگونه زنان را امتحان می‌کرد؟

گفت: امتحانشان به این بود که از آنان می‌خواست به خداوند سوگند یاد کنند که هجرتشان به خاطر ناراحتی از همسرشان نبوده است؛ و سوگند یاد کنند که هجرتشان به خاطر تمایل به این سرزمین و دوست نداشتن آن سرزمین نبوده است؛ و سوگند یاد کنند که هجرتشان برای به دست آوردن دنیا نبوده است؛ و سوگند یاد کنند که جز به خاطر دوست داشتن خدا و رسولش هجرت نکرده‌اند.

جامع البيان (طبری)، ج‏۲۸، ص۴۴؛ مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۱۱[۴۵]؛ مجموعة ورام، ج‏۱، ص۳۰۲[۴۶]

حدثنا أبو كريب، قال: ثنا يونس بن بكير، عن قيس بن الربيع، عن الأغر بن الصباح، عن خليفة بن حصين، عن أبي نصر الأسدي، قال: سئل ابن عباس: كيف كان امتحان رسول الله ص النساء؟

قال: كان يمتحنهن بالله ما خرجت من بغض زوج، و بالله ما خرجت رغبة عن أرض إلى أرض، و بالله ما خرجت التماس دنيا، و بالله ما خرجت إلا حبا لله و رسوله.[۴۷]

اینکه مضمون امتحان پیامبر ص از زنان چنین سوگند دادنی بوده را برخی دیگر همچون قتاده و عکرمه نیز روایت کرده‌اند (جامع البيان (طبری)، ج‏۲۸، ص۴۴-۴۵[۴۸])؛ در این میان نقل مجاهد قابل تأمل است؛

ب. طبق روایت مجاهد محور امتحان در این موضوع صرف سوگند دادن نبوده؛ بلکه این گونه نقل کرده که:

پیامبر ص می‌فرمود از آنها سوال کنند چه چیزی آنان را به اینجا آورده است. اگر معلوم می‌شد که به خاطر دعوای با همسرانشان یا نارحتی از او و غیره آمده‌اند و واقعا ایمان نیاورده‌اند می‌فرمود آنان را به همسرانشان برگردانند.

جامع البيان (طبری)، ج‏۲۸، ص۴۴

حدثني محمد بن عمرو، قال: ثنا أبو عاصم، قال: ثنا عيسى و حدثني الحرث، قال: ثنا الحسن، قال: ثنا ورقاء، جميعا عن ابن أبي نجيح، عن مجاهد، قوله: فَامْتَحِنُوهُنَّ قال: سلوهن ما جاء بهن فإن كان جاء بهن غضب على أزواجهن، أو سخطة، أو غيره، و لم يؤمن، فارجعوهن إلى أزواجهن.

 

۳) همچنین از ابن عباس نقل شده است که امتحانشان این بود که شهادت دهند که خدایی جز الله نیست و حضرت محمد ص بنده و فرستاده اوست.

جامع البيان (طبری)، ج‏۲۸، ص۴۴؛ مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۱۱

حدثني محمد بن سعد، قال: ثني أبى، قال: ثني عمي، قال: ثني أبي، عن أبيه أب جد سعد، عن ابن عباس، قوله: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ إلى قوله: عَلِيمٌ حَكِيمٌ كان امتحانهن أن يشهدن أن لا إله إلا الله، و ان محمدا عبده و رسوله.

 

۴) از عایشه نقل شده است امتحانشان به همان تعهداتی بود که در آیه ۱۲ مطرح می‌شود؛ یعنی تعهد دهند که به خداوند شرک نورزند و دزدی نکنند و رابطه نامشروع برقرار نکنند و …

مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۱۱؛ جامع البيان (طبری)، ج‏۲۸، ص۴۴[۴۹]

أن امتحانهن بما في الآية التي بعد و هو أن لا يشركن بالله شيئا و لا يسرقن و لا يزنين الآية؛ عن عائشه.

 

۵) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

سزاوار نیست عرب بادیه‌نشینی که اقدام به هجرت نکرده  با خانمی که هجرت کرده ازدواج کند و او را از سرزمین هجرت بیرون ببرد و وی را به تعرب بعد الهجره گرفتار سازد مگر اینکه آن عرب سنت و حجت را خوب شناخته باشد و در این زمین هجرت مدتی اقامت کرده باشد که در این صورت خودش هم مهاجر است.

النوادر(للأشعري)، ص۱۲۸؛ المقنع (للصدوق)، ص۳۱۸

صَفْوَانُ بْنُ يَحْيَى عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ وَ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلٍ عَنْ حَمَّادٍ جَمِيعاً عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَا يَصْلُحُ لِلْأَعْرَابِيِّ أَنْ يَنْكِحَ الْمُهَاجَرَةَ يَخْرُجُ بِهَا مِنْ أَرْضِ الْهِجْرَةِ فَيَتَعَرَّبُ بِهَا إِلَّا أَنْ يَكُونَ قَدْ عَرَفَ‏ السُّنَّةَ وَ الْحُجَّةَ [الهيئة] وَ إِنْ أَقَامَ بِهَذَا فِي أَرْضِ الْهِجْرَةِ فَهُوَ مُهَاجِر.

 

ب. لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ

۷) علی بن جعفر می‌گوید:

از برادرم (امام کاظم ع) درباره زنی سوال کردم که مسلمان شده بود و مدتی بعد شوهرش هم مسلمان شد؛ آیا آن زن برای آن مرد حلال است؟

فرمود: آن مرد مادامی که آن زن ازدواج نکرده سزاوارترین شخص برای اوست؛ ‌ولیکن آن زن هم اختیار دارد که آنچه را خودش بخواهد [که همسر آن شوهر قبلی بماند یا با دیگری ازدواج کند] انتخاب کند.

قرب الإسناد، ص۲۵۰؛ مسائل علي بن جعفر و مستدركاتها، ص۱۳۲[۵۰]

عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ الْعَلَوِيُّ، عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ، قَال‏: …

وَ سَأَلْتُهُ عَنِ امْرَأَةٍ أَسْلَمَتْ ثُمَّ أَسْلَمَ زَوْجُهَا، أَ تَحِلُّ لَهُ؟

قَالَ: «هُوَ أَحَقُّ بِهَا مَا لَمْ تَتَزَوَّجْ، وَ لَكِنَّهَا تُخَيَّرُ فَلَهَا مَا اخْتَارَتْ».

وَ سَأَلْتُهُ عَنِ امْرَأَةٍ أَسْلَمَتْ قَبْلَ زَوْجِهَا، وَ تَزَوَّجَتْ غَيْرَهُ، مَا حَالُهَا؟

قَالَ:  «هِيَ لِلَّذِي تَزَوَّجَتْ، وَ لَا تُرَدُّ عَلَى الْأَوَّلِ».

 

۸) الف. از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:

همانا در مورد اهل کتاب و همه کسانی که تحت ذمه مسلمانان هستند این گونه است که اگر یکی از زن و شوهر مسلمان شود همچنان بر ازدواج سابق خود باقی می‌مانند ولی آن شوهر حق ندارد همسرش را از دار الاسلام به سرزمینهای دیگر بیرون ببرد؛ و نیز شب همراه زنش بیتوته نکند ولی روزها نزد زنش برود. اما در مورد مشرکانی همانند مشرکان مکه و دیگران، تا زمانی که عده به پایان رسد هنوز همسر همدیگر محسوب می‌شوند [یعنی زن باید عده نگه دارد و مرد هم مخارج وی را بدهد] آنگاه اگر اول زم مسلمان شده بود و سپس مرد هم تا پیش از پایان عِدّه مسلمان شد آن زن زن اوست؛ ولی اگر بعد از پایان عده مسلمان نشد آن زن از وی جدا می‌شود و آن مرد حقی نسبت به وی ندارد؛ و همچنین هست هرکسی که تحت ذمه مسلمانان نباشد؛ و همچنین سزاوار نیست که مسلمان با زن یهودی و نصرانی ازدواج کند، در حالی که زن مسلمانی، اعم از آزاد یا کنیز، [برای ازدواج] می‌تواند پیدا کند.

الكافي، ج‏۵، ص۳۵۸؛ تهذيب الأحكام، ج‏۷، ص۳۰۲؛ الإستبصار، ج‏۳، ص۱۸۳

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:

إِنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ وَ جَمِيعَ مَنْ لَهُ ذِمَّةٌ إِذَا أَسْلَمَ أَحَدُ الزَّوْجَيْنِ فَهُمَا عَلَى نِكَاحِهِمَا، وَ لَيْسَ لَهُ أَنْ يُخْرِجَهَا مِنْ دَارِ الْإِسْلَامِ إِلَى غَيْرِهَا وَ لَا يَبِيتَ مَعَهَا وَ لَكِنَّهُ يَأْتِيهَا بِالنَّهَارِ. فَأَمَّا الْمُشْرِكُونَ مِثْلُ مُشْرِكِي الْعَرَبِ وَ غَيْرِهِمْ فَهُمْ عَلَى نِكَاحِهِمْ إِلَى انْقِضَاءِ الْعِدَّةِ، فَإِنْ أَسْلَمَتِ الْمَرْأَةُ ثُمَّ أَسْلَمَ الرَّجُلُ قَبْلَ انْقِضَاءِ عِدَّتِهَا فَهِيَ امْرَأَتُهُ؛ وَ إِنْ لَمْ يُسْلِمْ إِلَّا بَعْدَ انْقِضَاءِ الْعِدَّةِ فَقَدْ بَانَتْ مِنْهُ وَ لَا سَبِيلَ لَهُ عَلَيْهَا؛ وَ كَذَلِكَ جَمِيعُ مَنْ لَا ذِمَّةَ لَهُ. وَ لَا يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ أَنْ يَتَزَوَّجَ يَهُودِيَّةً وَ لَا نَصْرَانِيَّةً وَ هُوَ يَجِدُ مُسْلِمَةً حُرَّةً أَوْ أَمَةً.

ب. منصور بن حازم می‌گوید: از امام صادق ع درباره مرد مجوسی [زرتشتی] یا مشرکی که اهل کتاب نیست سوال کردم که همسری دارد و آنگاه آن مرد یا همسرش مسلمان می‌شوند.

فرمودند: باید صبر کنند تا عده آن زن تمام شود؛ اگر طرف دیگر هم قبل از اینکه عده به پایان برسد مسلمان شد همان ازدواج قبلی برقرار خواهد بود؛ ولی اگر عده به پایان رسید و مسلمان نشد آن زن از وی جدا می‌شود.

الكافي، ج‏۵، ص۴۳۶

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ‏ حَازِمٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ مَجُوسِيٍّ أَوْ مُشْرِكٍ مِنْ غَيْرِ أَهْلِ الْكِتَابِ كَانَتْ تَحْتَهُ امْرَأَةٌ فَأَسْلَمَ أَوْ أَسْلَمَتْ؟

قَالَ: يُنْتَظَرُ بِذَلِكَ انْقِضَاءُ عِدَّتِهَا وَ إِنْ هُوَ أَسْلَمَ أَوْ أَسْلَمَتْ قَبْلَ أَنْ تَنْقَضِيَ عِدَّتُهَا فَهُمَا عَلَى نِكَاحِهِمَا الْأَوَّلِ وَ إِنْ هُوَ لَمْ يُسْلِمْ حَتَّى تَنْقَضِيَ الْعِدَّةُ فَقَدْ بَانَتْ مِنْهُ.

ج. از امام صادق ع روایت درباره حکم امیرالمومنین ع درباره زن مجوسی (زرتشتی)ای که قبل از اینکه با شوهرش همبستر شوند مسلمان شد فرمودند که امیرالمومنین ع از شوهر وی خواست که مسلمان شود؛ اما شوهرش نپذیرفت؛ پس امیرالمومنین ع دستور داد که [جدا شوند و] آن مرد نصف مهریه زن را پرداخت کند و فرمود: قرار نیست با اسلام جز عزت اضافه شود.

توضیح:‌

در ازدواج مسلمانان، اگر زنی قبل از همبستر شدن طلاق داده شود نصف مهریه را دریافت می‌کند. در واقع حضرت توضیح می‌دهند درست است که به خاطر مشرک بودن شوهرش باید از هم جدا شوند اما قرار نیست چون آن زن مسلمان شده حقی از او از بین برود. البته فتوای فقها در این زمینه متفاوت است خصوصا که برخی فقها این حدیث را مبتنی بر تقیه دانسته‌اند.

الكافي، ج‏۵، ص۴۳۶

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع‏ فِي مَجُوسِيَّةٍ أَسْلَمَتْ قَبْلَ أَنْ يَدْخُلَ بِهَا زَوْجُهَا؛ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع لِزَوْجِهَا: أَسْلِمْ؛ فَأَبَى زَوْجُهَا أَنْ يُسْلِمَ. فَقَضَى لَهَا عَلَيْهِ نِصْفَ الصَّدَاقِ وَ قَالَ: لَمْ يَزِدْهَا الْإِسْلَامُ إِلَّا عِزّاً.

 

۹) فضیل‌بن‌یسار گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: همسرم خواهری دارد که معرفت به عقیده‌ی ما دارد [= شیعه است] و در بصره، تعداد کسانی که با ما هم عقیده هستند، اندک است. آیا من او را به ازدواج کسی درآوریم که این عقیده را قبول ندارد؟

فرمود: خیر؛ و ارزشی در این کار نیست، زیرا خداوند عزّوجلّ فرمود: «پس آنان را به کافران ارجاع ندهید؛ نه اینان برای آنان حلال‌اند و نه آنان برای اینان حلال می‌شوند» (ممتحنه/۱۰).

الكافي، ج‏۵، ص۳۴۹؛ عوالي اللئالي، ج‏۳، ص۳۴۱

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُوسَى الْحَنَّاطِ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع: إِنَّ لِامْرَأَتِي أُخْتاً عَارِفَةً عَلَى رَأْيِنَا وَ لَيْسَ عَلَى رَأْيِنَا بِالْبَصْرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ فَأُزَوِّجُهَا مِمَّنْ لَا يَرَى رَأْيَهَا؟

قَالَ: لَا وَ لَا نِعْمَةَ [وَ لَا كَرَامَةَ]؛ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: «فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُن»‏.

تبصره:

بصره از مناطقی بوده که ناصبی‌ها (= کسانی که با حضرت علی ع و امامان از عترت پیامبر ص دشمنی می‌ورزند و ایشان را مورد توهین قرار می‌دهند) در آن فراوان بوده‌اند؛ و البته ناصبی با سُنّی (= کسی که امامت را از فروع دین می‌داند و اصراری ندارد که حضرت علی ع جانشین بلافصل پیامبر ص باشد) متفاوت است. مسلمان بودن شخص ناصبی را بسیاری از علمای اهل سنت هم قبول ندارند و استناد امام صادق ع به این آیه که تعبیر «کفار» را به کار می‌برد نشان می‌دهد که مقصود امام ع چنین کسانی بوده است. مرحوم کلینی نیز این حدیث را در ضمن احادیثی که از ازدواج با ناصبی‌ها نهی کرده آورده است؛ برخی از احادیث دیگری که در همین باب کافی (قبل و بعد از حدیث فوق) آمده در شماره بعد می‌آید.

 

۱۰) الف. فضیل بن یسار می‌گوید: از امام صادق ع پرسیدم: آیا با زن ناصبی ازدواج کنم؟

فرمودند: خیر؛ و هیچ خیری در آن نیست.

گفتم:‌ فدایتان شوم. به خدا سوگند این حرف را زدم اما اگر خانه‌ای پر از پول هم برایم بیاورد چنین ازدواجی نمی‌کنم.

الكافي، ج‏۵، ص۳۴۸

مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ رِبْعِيٍّ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قَالَ لَهُ الْفُضَيْلُ: أَتَزَوَّجُ النَّاصِبَةَ؟

قَالَ: لَا وَ لَا كَرَامَةَ!

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ؛ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَقُولُ لَكَ هَذَا وَ لَوْ جَاءَنِي بِبَيْتٍ مَلْآنَ دَرَاهِمَ مَا فَعَلْتُ.

ب. باز فضیل بن یسار می‌گوید: از امام صادق ع درباره ازدواج ناصبی پرسیدم.

فرمودند: نه؛ به خدا سوگند که حلال نیست.

دوباره سوال کردم و گفتم: فدایتان شوم درباره ازدواج مردهایشان چه می‌فرمایید؟

فرمود: آیا با زنی که معرفت [به امام ع] دارد [= شیعه است]؟

گفتم: ‌معرفت [به امام ع] دارد.

فرمود: زنی را که معرفت [به امام ع] دارد تنها نزد مردی باید باشد که او هم معرفت [به امام ع] دارد.

الكافي، ج‏۵، ص۳۵۰

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ نِكَاحِ النَّاصِبِ؟

فَقَالَ: لَا وَ اللَّهِ مَا يَحِلُّ.

قَالَ فُضَيْلٌ: ثُمَّ سَأَلْتُهُ مَرَّةً أُخْرَى؛ فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا تَقُولُ فِي نِكَاحِهِمْ؟

قَالَ: وَ الْمَرْأَةُ عَارِفَةٌ؟

قُلْتُ: عَارِفَةٌ.

قَالَ: إِنَّ الْعَارِفَةَ لَا تُوضَعُ إِلَّا عِنْدَ عَارِفٍ.

ج. ظاهرا همین روایت فضیل را شیخ طوسی بدین گونه آورده است که:

فضیل بن یسار می‌گوید: از امام باقر ع درباره زنی که معرفت [به امام ع] دارد پرسیدم که آیا او را به ازدواج با مرد ناصبی درآورم؟

فرمود: خیر؛ زیرا ناصبی کافر است.

گفتم: آیا به ازدواج با مردی درآورم که ناصبی نیست اما معرفت [به امام ع] هم ندارد؟

فرمود: [ازدواج کردن چنان زنی با] غیر از چنین کسی را بیشتر دوست دارم.

تهذيب الأحكام، ج‏۷، ص۳۰۳؛ الإستبصار، ج‏۳، ص۱۸۴

عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ عَنْ سِنْدِيٍّ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الْمَرْأَةِ الْعَارِفَةِ هَلْ أُزَوِّجُهَا النَّاصِبَ؟

قَالَ: لَا لِأَنَّ النَّاصِبَ كَافِرٌ.

قَالَ: فَأُزَوِّجُهَا الرَّجُلَ غَيْرَ النَّاصِبِ وَ لَا الْعَارِفِ؟

فَقَالَ: غَيْرُهُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْهُ.

د. فضیل بن یسار روایت کرده که نزد امام صادق ع سخن از ناصبی‌ها به میان آمد فرمودند:

نه با آنها ازدواج کنید و نه گوشتی که آنها ذبح کرده‌اند بخورید و نه با آنها در یک خانه زندگی کنید.

تهذيب الأحكام، ج‏۷، ص۳۰۳؛ الإستبصار، ج‏۳، ص۱۸۴

وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: ذُكِرَ النَّاصِبُ؛

فَقَالَ: لَا تُنَاكِحْهُمْ وَ لَا تَأْكُلْ ذَبِيحَتَهُمْ وَ لَا تَسْكُنْ مَعَهُمْ.

د. از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

سزاوار مردان مسلمان شما نیست که با زن ناصبی ازدواج کنند ویا دخترشان را به ازدواج با مرد ناصبی درآورند و نه اینکه دخترشان را نزد چنین کسی مطرح نمایند.

من لا يحضره الفقيه، ج‏۳، ص۴۰۸

رَوَى الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ سُلَيْمَانَ الْحَمَّارِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَا يَنْبَغِي لِلرَّجُلِ الْمُسْلِمِ مِنْكُمْ أَنْ يَتَزَوَّجَ النَّاصِبِيَّةَ وَ لَا يُزَوِّجَ ابْنَتَهُ نَاصِباً وَ لَا يَطْرَحَهَا عِنْدَهُ.

 

۱۱) الف. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

مومن با ناصبی‌ای که به ناصبی بودن معروف است ازدواج نمی‌کند.

الكافي، ج‏۵، ص۳۴۸؛ تهذيب الأحكام، ج‏۷، ص۳۰۲؛ الإستبصار، ج‏۳، ص۱۸۳

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَا يَتَزَوَّجِ‏ الْمُؤْمِنُ‏ النَّاصِبَةَ الْمَعْرُوفَةَ بِذَلِكَ.

ب. از امام باقر ع روایت شده است که فرمودند:

شخصی بر امام سجاد ع وارد شد و گفت: آن زن شیبانی شما از خوارج است و حضرت علی ع را دشنام می‌دهد؛ اگر دلتان می‌خواهد که خودتان بشنوید می‌توانم کاری کنم که خودتان مستقیم خبردار شوید.

فرمود: بله.

گفت؛: فردا وقتی می‌خواهید مثل همیشه بیرون بروید، برگردید و در گوشه‌ای از خانه مخفی شوید.

فردا که شد حضرت در گوشه‌ای از خانه مخفی شد؛ آن شخص آمد و با آن زن سخن گفت و برای حضرت آن وضعیت وی آؤکار گردید. پس او را طلاق داد، در حالی که خیلی از او خوشش می‌آمد.

الكافي، ج‏۵، ص۳۵۱؛ تهذيب الأحكام، ج‏۷، ص۳۰۳؛ الإستبصار، ج‏۳، ص۱۸۴

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:

دَخَلَ رَجُلٌ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ: إِنَّ امْرَأَتَكَ الشَّيْبَانِيَّةَ خَارِجِيَّةٌ تَشْتِمُ عَلِيّاً ع؛ فَإِنْ سَرَّكَ أَنْ أُسْمِعَكَ مِنْهَا ذَاكَ أَسْمَعْتُكَ.

قَالَ: نَعَمْ.

قَالَ: فَإِذَا كَانَ غَداً حِينَ تُرِيدُ أَنْ تَخْرُجَ كَمَا كُنْتَ تَخْرُجُ فَعُدْ فَاكْمُنْ‏ فِي جَانِبِ الدَّارِ.

قَالَ: فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ كَمَنَ فِي جَانِبِ الدَّارِ فَجَاءَ الرَّجُلُ فَكَلَّمَهَا فَتَبَيَّنَ مِنْهَا ذَلِكَ فَخَلَّى سَبِيلَهَا؛ وَ كَانَتْ تُعْجِبُهُ.

ج. مالک بن اعین می‌گوید: بر امام باقر ع وارد شدم در حالی که ردایی به رنگ شدیدا شرخ پوشیده بود؛ وقتی وارد شدم لبخندی زدم.

فرمود: گویی من نمی‌دانم چرا خندیدی؟ به خاطر این لباسی که بر من است خندیدی! این خانم ثقفی مرا به پوشیدنش مجبور کرد؛ من او را خیلی دوست دارم و او هم مرا ناچار کرد که این را بپوشم. سپس فرمود: ما در چنین لباسی نماز نمی‌خوانیم و شما هم در لباسی که چنین از رنگ قرمز اشباع شده نماز نخوانید.

مالک می‌گوید: بعد از مدتی بر ایشان وارد شدم و آن زن را طلاق داده بود. فرمود: شنیدم از حضرت علی ع تبری می‌جوید و من کسی نیستم که این زن را نزد خودم نگه دارم در حالی که از آن حضرت تبری می‌جوید.

الكافي، ج‏۶، ص۴۴۷

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ بُرَيْدٍ عَنْ مَالِكِ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ:

دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع وَ عَلَيْهِ مِلْحَفَةٌ حَمْرَاءُ جَدِيدَةٌ شَدِيدَةُ الْحُمْرَةِ. فَتَبَسَّمْتُ حِينَ دَخَلْتُ.

فَقَالَ: كَأَنِّي أَعْلَمُ لِمَ ضَحِكْتَ؟! ضَحِكْتَ مِنْ هَذَا الثَّوْبِ الَّذِي هُوَ عَلَيَّ! إِنَّ الثَّقَفِيَّةَ أَكْرَهَتْنِي عَلَيْهِ وَ أَنَا أُحِبُّهَا فَأَكْرَهَتْنِي عَلَى لُبْسِهَا. ثُمَّ قَالَ إِنَّا لَا نُصَلِّي فِي هَذَا وَ لَا تُصَلُّوا فِي الْمُشْبَعِ الْمُضَرَّجِ.

قَالَ: ثُمَّ دَخَلْتُ عَلَيْهِ وَ قَدْ طَلَّقَهَا. فَقَالَ: سَمِعْتُهَا تَبَرَّأُ مِنْ عَلِيٍّ ع فَلَمْ يَسَعْنِي أَنْ أُمْسِكَهَا وَ هِيَ تَبَرَّأُ مِنْهُ.

د. ابوجارود حکایت مفصلی شبیه حکایت فوق روایت کرده که نزد امام باقر ع رفته بوده و زیراندازی نزد ایشان بوده که توجه وی را جلب کرده؛ بعد از مدتی می‌رود و آن را نمی‌بیند. از حضرت پرس و جو می‌کند.

حضرت می‌فرماید: آن مال أمّ علی [که قبلا حضرت با وی ازدواج کرده] بود ولی او عقیده خوارج را داشت؛ یک شب تا صبح دورش چرخیدم که از این عقیده برگردد و تولی امیرالمومنین ع  را بپذیرد وی قبول نکرد؛ صبح طلاقش دادم.

الكافي، ج‏۶، ص۴۷۷

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْمِيثَمِيِّ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ قَالَ:

دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع …[۵۱] فَقَالَ لِي إِنَّ ذَلِكَ الْمَتَاعَ كَانَ لِأُمِّ عَلِيٍّ [و هی امْرَأَةٌ لَهُ] وَ كَانَتْ تَرَى رَأْيَ الْخَوَارِجِ فَأَدَرْتُهَا لَيْلَةً إِلَى الصُّبْحِ أَنْ تَرْجِعَ عَنْ رَأْيِهَا وَ تَتَوَلَّى أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فَامْتَنَعَتْ عَلَيَّ فَلَمَّا أَصْبَحْتُ طَلَّقْتُهَا.

ه. روایت شده که قومی از اهل خراسان از ماوراء النهر نزد امام صادق ع آمدند. ایشان فرمودند:

آیا با اهل بلادتان [که ناصبی هستند] دست می‌دهید [= گرم می‌گیرید] و با آنان ازدواج می‌کنید؟ قطعا چنین است که اگر با آنان دست بدهید دستگیره‌ای از دستگیره‌های اسلام جدا شوند و اگر با آنان ازدواج کنید حجاب بین شما و خداوند عز و جل هتک شود.

الكافي، ج‏۵، ص۳۵۲

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع:

أَنَّهُ أَتَاهُ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ مِنْ وَرَاءِ النَّهْرِ فَقَالَ لَهُمْ: تُصَافِحُونَ أَهْلَ بِلَادِكُمْ وَ تُنَاكِحُونَهُمْ؟ أَمَا إِنَّكُمْ إِذَا صَافَحْتُمُوهُمْ انْقَطَعَتْ عُرْوَةٌ مِنْ عُرَى الْإِسْلَامِ وَ إِذَا نَاكَحْتُمُوهُمْ انْهَتَكَ الْحِجَابُ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

 

۱۲) عبدالله بن سنان می‌گوید: از امام صادق ع درباره ناصبی‌ای که ناصبی بودن و دشمنی‌اش معلوم است سوال کردم که آیا مومن می‌تواند با وی ازدواج کند در حالی که می‌تواند او را از عقیده‌اش برگرداند ولی او نمی‌تواند این را از عقیده‌اش برگرداند؟

فرمودند: مرد مومن با زن ناصبی ازدواج نکند و مرد ناصبی با زن مومن ازدواج نکند و زن مومن با مرد مستضعف [مستضعف فکری؛ کسی که انکارش نسبت به امامت، از روی ناآگاهی است نه عناد] ازدواج نکند.

النوادر(للأشعري)، ص۱۳۱[۵۲]؛ تهذيب الأحكام، ج‏۷، ص۳۰۳؛ الإستبصار، ج‏۳، ص۱۸۳؛ الكافي، ج‏۵، ص۳۴۹[۵۳]

النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ‏ بْنِ سِنَانٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ النَّاصِبِ الَّذِي [قد] عُرِفَ نَصْبُهُ وَ عَدَاوَتُهُ، هَلْ يُزَوِّجُهُ الْمُؤْمِنُ[۵۴] وَ هُوَ قَادِرٌ عَلَى رَدِّهِ [وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ بِرَدِّهِ]؟

قَالَ: لَا يَتَزَوَّجُ الْمُؤْمِنُ النَّاصِبِيَّةَ [نَاصِبَةً] وَ لَا يَتَزَوَّجُ النَّاصِبُ الْمُؤْمِنَةَ [مُؤْمِنَةً] وَ لَا يَتَزَوَّجُ الْمُسْتَضْعَفُ مُؤْمِنَةً.

 

۱۳) ‌الف. زراره می‌گوید: به امام صادق ع عرض کردم: آیا با زن مرجئه یا خوارج ازدواج کنم؟

فرمود: خیر؛ بلکه سراغ زنان ساده‌دل برو. [یعنی زنانی که اگر شیعه نیستند بر اساس عناد و … نیست؛ بلکه به خاطر بی‌اطلاعی و ساده بودن‌شان است].

گفتم: ‌به خدا سوگند زنی نیست که یا مومن است یا کافر؟ [یعنی حد وسطی وجود ندارد].

فرمود: پس آنهایی را که خدا استثناء کرده چه می‌شود؟ سخن خداوند عز و جل از صخن تو درست‌تر است که فرمود: «مگر مستضعفان از مردان و زنانی که چاره‌ای نمی‌یابند و به راه راه‌یافته نمی‌شوند» (نساء/۹۸).

الكافي، ج‏۵، ص۳۴۸؛ تهذيب الأحكام، ج‏۷، ص۳۰۴

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ الطَّائِيِّ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع: أَتَزَوَّجُ بِمُرْجِئَةٍ أَوْ حَرُورِيَّةٍ؟

قَالَ: لَا، عَلَيْكَ بِالْبُلْهِ مِنَ النِّسَاءِ.

قَالَ زُرَارَةَ: فَقُلْتُ: وَ اللَّهِ مَا هِيَ إِلَّا مُؤْمِنَةٌ أَوْ كَافِرَةٌ!

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: وَ أَيْنَ أَهْلُ ثَنْوَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏؟  قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَصْدَقُ مِنْ قَوْلِكَ‏« إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا».

ب. زاراه می‌‌گوید: به امام باقر ع عرض کردم: خداوند کار شما را به سامان رساند. می‌ترسم که ازدواج برای من جایز نباشد؛ یعنی از کسانی که بر این امر [= شیعه] نیستند.

فرمود: چه چیزی تو را از زنان ساده‌دل باز می‌دارد؟! و فرمود: آنان زنان مستضعفی هستند که نه ناصبی‌اند و نه آنچه شما بر آن هستید می‌شناسند.

الكافي، ج‏۵، ص۳۴۹

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ حَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ جَمِيلٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:

قُلْتُ لَهُ: أَصْلَحَكَ اللَّهُ! إِنِّي أَخَافُ أَنْ لَا يَحِلَّ لِي أَنْ أَتَزَوَّجَ؛ يَعْنِي مِمَّنْ لَمْ يَكُنْ عَلَى أَمْرِهِ.

قَالَ: وَ مَا يَمْنَعُكَ مِنَ الْبُلْهِ مِنَ النِّسَاءِ؟ وَ قَالَ: هُنَ‏ الْمُسْتَضْعَفَاتُ اللَّاتِي لَا يَنْصِبْنَ وَ لَا يَعْرِفْنَ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ.

این گفتگوی زراره با امام باقر ع در همین باب از کتاب کافی با دو روایت دیگر (حدیث۷[۵۵] و حدیث۱۲[۵۶]) نیز نقل شده است که یکی از آنها شامل بحثهای دیگری هم هست که از بحث حاضر خارج است. همچنین روایتی هم از گفتگوی حمران بن اعین (برادر زراره) آورده (حدیث۹[۵۷]) که وی اصل این سوال را درباره یکی از خانواده‌اش (که احتمالا همین برادرش بوده) از امام صادق ع می‌پرسد و همین توصیه امام را نقل می‌کند و شیخ صدوق هم تفصیل آن گفتگوی اول را به همین صورت از قول حمران درباره بکی از خانواده اش می‌آورد (من لا يحضره الفقيه، ج‏۳، ص۴۰۸[۵۸]).

 

۱۴) الف. عبدالله بن سنان روایت کرده است که پدرم از امام صادق ع سوال کرد درباره ازدواج با زن یهودی و مسیحی و من گوش می‌دادم.

فرمودند: ازدواج با این دو را بیش از ازدواج با ناصبی دوست دارم؛ ولی علت اینکه دوست ندارم مرد مسلمان با زن یهودی یا مسیحی ازدواج کند ترس از این است که مبادا فرزندش را یهودی یا مسیحی کند.

الكافي، ج‏۵، ص۳۵۱

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

سَأَلَهُ أَبِي – وَ أَنَا أَسْمَعُ – عَنْ نِكَاحِ الْيَهُودِيَّةِ وَ النَّصْرَانِيَّةِ؟

فَقَالَ: نِكَاحُهُمَا أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ نِكَاحِ النَّاصِبِيَّةِ؛ وَ مَا أُحِبُّ لِلرَّجُلِ الْمُسْلِمِ أَنْ يَتَزَوَّجَ الْيَهُودِيَّةَ وَ لَا النَّصْرَانِيَّةَ مَخَافَةَ أَنْ يَتَهَوَّدَ وَلَدُهُ أَوْ يَتَنَصَّرَ.

ب. ابوبصیر هم از امام صادق ع روایت کرده است که فرمودند:

ازدواج زن یهودی یا مسیحی بهتر – یا فرمودند خوبتر- است از ازدواج مرد و زن ناصبی.

الكافي، ج‏۵، ص۳۵۱

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ:

تَزَوُّجُ الْيَهُودِيَّةِ وَ النَّصْرَانِيَّةِ أَفْضَلُ – أَوْ قَالَ – خَيْرٌ مِنْ تَزَوُّجِ النَّاصِبِ وَ النَّاصِبِيَّةِ.

ج. وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ

۱۵) الف. از امام باقر (علیه السلام) روایت شده که درباره‌ی کلام خداوند متعال که می‌فرماید:«و لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الکَوافِرِ: و به عصمت‌های زنان کافر دیگر تمسک نجویید» (ممتحنه/۱۰)، فرمودند:

هرکس زنی کافر یعنی غیر مسلمان دارد و خود او مسلمان است، باید اسلام را به او عرضه دارد؛ اگر پذیرفت، او همسرش باشد و اگر نپذیرفت، آن زن از وی بری و دور است و خداوند از اینکه به عصمت وی تمسک جوید [= به همسری با او ادامه دهد] نهی کرده است.

تفسير القمي، ج‏۲، ص۳۶۳

وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِهِ «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ» يَقُولُ:

مَنْ كَانَتْ عِنْدَهُ امْرَأَةٌ كَافِرَةٌ يَعْنِي عَلَى غَيْرِ مِلَّةِ الْإِسْلَامِ وَ هُوَ عَلَى مِلَّةِ الْإِسْلَامِ فَلْيَعْرِضْ عَلَيْهَا الْإِسْلَامَ فَإِنْ قَبِلَتْ فَهِيَ امْرَأَتُهُ، وَ إِلَّا فَهِيَ بَرِيئَةٌ مِنْهُ فَنَهَى اللَّهُ أَنْ يُمْسِكَ بِعِصْمَتِهَا.

ب. از عبدالله بن سنان روایت شده است که امام صادق ع فرمودند:

اگر زنی مسلمان شود و شوهرش بر غیر اسلام باقی بماند بین آن دو جدایی انداخته شود.

و از امام صادق ع درباره مردی سوال کردم که هجرت کرد و زنش را در میان مشرکان رها کرد؛ سپس بعد از مدتی آن زن [هم اسلام آورد و] به وی پیوست. آیا می‌تواند او را بر اساس همان ازدواج اول به همسری خود نگه دارد یا عصمت [= پیوند زناشویی] آنان گسسته می‌شود؟

فرمود: او را نگه دارد و او زنش است.

الكافي، ج‏۵، ص۴۳۵

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِذَا أَسْلَمَتِ امْرَأَةٌ وَ زَوْجُهَا عَلَى غَيْرِ الْإِسْلَامِ فُرِّقَ بَيْنَهُمَا.

قَالَ: وَ سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ هَاجَرَ  وَ تَرَكَ امْرَأَتَهُ فِي الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَحِقَتْ بَعْدَ ذَلِكَ بِهِ؛ أَ يُمْسِكُهَا بِالنِّكَاحِ الْأَوَّلِ أَوْ تَنْقَطِعُ عِصْمَتُهَا؟

قَالَ: بَلْ يُمْسِكُهَا وَ هِيَ امْرَأَتُهُ‏ .

شبیه این پرسش و پاسخ اخیر در همین آدرس بین حلبی و امام صادق ع جداگانه روایت شده است.[۵۹]

 

۱۶) فرازی از خطبه‌ای از امیرالمومنین ع در جلسه ۵۵۵ (حدیث۱ در https://yekaye.ir/al-ahzab-33-67/) و جلسه۲۵۶ (حدیث۱ http://yekaye.ir/al-aaraf-7-36 ) گذشت که در آن، این فراز از آیه را در سیاقی توضیح می‌دهند که به نظر می‌رسد معنایی متفاوت با معنای اولیه‌ای که عموم مفسران از آن برداشت کرده‌اند مد نظر داشته‌اند. با توجه به اهمیت این نکته حدیث مذکور دوباره تقدیم می‌شود:

در زمان حکومت امیرالمومنین ع روزی عید غدیر با روز جمعه مصادف گردید، حدود ۵ ساعت از طلوع روز گذشته بود که حضرت منبر رفتند و خطبه‌ای خواندند که به تفصیل روایت شده است. در فرازی از آن خطبه شروع کردند به معرفی این روز و اینکه چه اتفاقاتی در آن افتاده و چه فضیلتهایی دارد تا اینجا که:

… و همین طور می‌فرمود: این روز چنین است و این روز چنان است؛ پس خود را در محضر خدای عز و جل ببینید، و تقوای الهی در پیش گیرید، و به او گوش دهید، و از او اطاعت کنید،

و از مکر برحذر باشید، و به او خدعه نزنید،

و باطن خویش را تفتیش کنید، و با دو پهلو سخن گفتن حقیقت را مخفی نکنید،

و به خداوند با اذغان به وحدت او و اطاعت از کسانی که به شما دستور پیروی از آنها را داده تقرب جویید،

و «به پيوندهاى كافران متمسّك نشويد» (ممتحنه/۱۰)،

و گمراهی، شما را از مسیر اصلی منحرف نکند که از راه رشد بازمانید با پیروی از کسانی که گمراه شدند و گمراه کردند، که خداوند متعال از قول گروهی که از آنان با مذمت یاد کرده، فرموده است «ما از سرکردگان و بزرگان‌مان فرمان بردیم، پس ما را از راه [راست] به گمراهی کشاندند» (احزاب/۶۷)؛

و نیز فرمود «و هنگامى كه آنها در ميان آتش با هم به محاجّه و ستيز برمى ‏خيزند» (غافر/۴۷) «پس ضعيفان به كسانى كه استكبار ورزيده‏ اند گويند: همانا ما دنباله ‏رو شما بوديم، پس آيا شما دفع ‏كننده بخشى از آتش از ما توانيد بود؟» (غافر/۴۷؛ ابراهیم/۲۱) «گویند اگر خدا ما را هدایت می‌کرد حتما شما را هدایت می‌کردیم» (ابراهیم/۲۱)[۶۰].

آیا می‌دانید «استکبار (کبرورزیدن)» چیست؟ آن عبارت است از ترک اطاعت آن کسی که به اطاعتش دستور داده شده‌اند و خود را برتر دیدن نسبت به کسی که به پیروی او فراخوانده شده‌اند؛

و قرآن بسیار در این زمینه سخن گفته است، که اگر تدبرکننده‌ای در آن تدبر کند، او را [از چنین کاری] برحذر می‌دارد و اندرز می‌دهد.

مصباح المتهجد، ج‏۲، ص۷۵۶؛ إقبال الأعمال، ج‏۱، ص۴۶۳؛ المصباح للكفعمي، ص۶۹۹

أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ هَارُونَ بْنِ مُوسَى التَّلَّعُكْبَرِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ الْخُرَاسَانِيُّ الْحَاجِبُ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ سَنَةَ سَبْعٍ وَ ثَلَاثِينَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنَا سَعِيدُ بْنُ هَارُونَ أَبُو عُمَرَ  الْمَرْوَزِيُّ وَ قَدْ زَادَ عَلَى الثَّمَانِينَ سَنَةً قَالَ حَدَّثَنَا الْفَيَّاضُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ الطَّرَسُوسِيُ‏  بِطُوسَ سَنَةَ تِسْعٍ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ وَ قَدْ بَلَغَ التِّسْعِينَ‏ أَنَّهُ شَهِدَ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع فِي يَوْمِ الْغَدِيرِ …[۶۱]

وَ هُوَ يَذْكُرُ فَضْلَ الْيَوْمِ وَ قِدَمَهُ. فَلَمْ يَزَلْ ع يَقُولُ هَذَا يَوْمُ هَذَا يَوْمُ، فَرَاقِبُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اتَّقُوهُ وَ اسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوهُ،

وَ احْذَرُوا الْمَكْرَ وَ لَا تُخَادِعُوهُ،

وَ فَتِّشُوا ضَمَائِرَكُمْ وَ لَا تُوَارِبُوهُ،

وَ تَقَرَّبُوا إِلَى اللَّهِ بِتَوْحِيدِهِ وَ طَاعَةِ مَنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تُطِيعُوهُ،

«وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ»،

وَ لَا يُجَنِّحُ بِكُمُ الْغَيُّ فَتَضِلُّوا عَنْ سَبِيلِ الرَّشَادِ بِاتِّبَاعِ أُولَئِكَ الَّذِينَ ضَلُّوا وَ أَضَلُّوا، قَالَ اللَّهُ عَزَّ مِنْ قَائِلٍ فِي طَائِفَةٍ ذَكَرَهُمْ بِالذَّمِّ فِي كِتَابِهِ: «إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً»،

وَ قَالَ تَعَالَى: «وَ إِذْ يَتَحاجُّونَ فِي النَّارِ» «فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ» «قالُوا لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَيْناكُمْ».

أَ فَتَدْرُونَ الِاسْتِكْبَارُ مَا هُوَ؟ هُوَ تَرْكُ الطَّاعَةِ لِمَنْ أُمِرُوا بِطَاعَتِهِ وَ التَّرَفُّعُ عَلَى مَنْ نَدَبُوا إِلَى مُتَابَعَتِهِ.

وَ الْقُرْآنُ يَنْطِقُ مِنْ هَذَا عَنْ كَثِيرٍ أَنْ تُدَبِّرَهُ مُتَدَبِّرٌ زَجْرَهُ وَ وَعْظَه‏.

تدبر

۱) «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْكُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ»

این سوره با بحث درباره این موضوع شروع شد که یکی از مسلمانان قبل از حرکت لشکر اسلام به سمت مکه قصد داشت پنهانی خبر این حرکت را به کفار مکه بدهد؛ و این کارش نه از باب این بود که وی اجیر و جاسوسی در میان مسلمانان بود؛ ‌بلکه به خاطر این بود که به خیال خود می‌خواست دوستی خود را با کافران اثبات کند تا آنان کاری به کار خانواده‌اش نداشته باشند. از آیه اول تا آیه قبل بحث را بر سر این برد که مواظب دوستی‌ها و ارتباطاتتان با کافران باشید؛ با آنان رابطه ولایی برقرار نکنید اما شاید برای اینکه این سوء تفاهم پیش نیاید که اسلام بنایش بر خشونت و درگیری با دیگران است تاکید کرد که در خصوص کافرانی که در صلح و معاهده با مسلمانان‌اند و به جنگ اقدام نمی‌کنند اشکال ندارد رفتار مسالمت‌آمیز داشته باشید و بلکه خداوند قسط‌ورزیدن را با هرکس که باشد دوست دارد.

از این آیه به بعد بحث می‌رود سراغ وقایعی که بعد از صلح حدیبیه رخ داد. يكى از بندهاى قرارداد صلح حُديبيه اين بود كه اگر مشركى از مكه به مسلمانان مدينه پيوست، مسلمانان او را به مشركان باز گردانند. اين آيات مى‏فرمايند که مسئله باز گرداندن، شامل زنان مهاجرى كه به مسلمانان پناهنده شده‏اند نمى‏شود، چرا که با کفر یکی از زوجین دیگر آن دو بر هم حلال نیستند؛ و البته مهریه و هزینه‌هایی که شوهر کافرش برای وی متحمل شده باید توسط جامعه دینی به او پرداخت شود و مردان مسلمان می‌توانند با این زن که از شوهر کافرش فرار کرده ازدواج کنند. البته از آن سو نیز مردان مسلمان باید بی‌خیال زنان کافر خود شوند و اگر زن یکی از مسلمانان هم با او همراهی نکرد جامعه کفر موظف است مهریه و  هزینه‌هایی را که شوهر مسلمان‌شده‌اش برای وی متحمل شده، به این شوهر پرداخت کند. البته در این آیات بر این نکته نیز تأکید می‌شود که به هر زنی به صرف اینکه از بلاد کفر گریخته نباید پناه داد؛ بلکه باید یک امتحانی از آنها به عمل آید که آیا واقعا به خاطر اسلام هجرت کرده‌اند یا صرفا می‌‌خواهند برای منافع شخصی خود از این مفاد صلح‌نامه سوء استفاده کنند (تفسير القمي، ج‏۲، ص۳۶۲-۳۶۳[۶۲]؛ الميزان، ج‏۱۹، ص۲۴۰[۶۳])

همچنین در اين آيه، سيماى عدالت‏پرور مكتب اسلام جلوه مى‏كند: اوّلًا زن هجرت كرده را تنها به حال خود رها نمى‏كند، ثانياً حق شوهر كافرى كه زن خود را از دست داده است، ناديده نمى‏گيرد و مهريّه‏اى را كه پرداخت كرده به او باز مى‏گرداند، ثالثاً نياز غريزى و عاطفى زن را با فرمان «تنحكوهن» و نياز مالى او را با فرمان «أُجُورَهُنَّ» تأمين مى‏كند (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۸۸).

 

الف. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْكُفَّارِ

۲) «إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ»

زنان در انتخاب دين و انجام وظايف دينى تابع شوهر نيستند و حتّى مى‏توانند براى حفظ دين خود [از شوهر کافرشان جدا شوند] و هجرت نمايند (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۸۹).

 

۳) «إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ»

درباره اینکه این امتحان کردن چگونه بوده است دیدگاه‌های مختلفی مطرح شده است از جمله:

الف. همین بود که علنا شهادت دهند که خدایی جز الله نیست و حضرت محمد ص رسول الله ص است؛‌یعنی شهادتین را رسما بر زبان جاری سازند (ابن عباس، به نقل مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۱۱[۶۴]).

ب. سوگند بخورند که فقط به خاطر دین و رغبت به اسلام و دوست داشتن خدا و رسولش هجرت کرده‌اند نه به خاطر بغض نسبت به همسر ویا به دست آوردن دنیا (ابن عباس و قتاده، به نقل مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۱۱[۶۵]).

ج. به همان مطالبی که در دو آیه بعد می‌آید باید تعهد می‌دادند (یعنی اینکه شرک نورزند و دزدی نکنند و مرتکب زنا نشوند و فرزندانشان را نکشند [= سقط نکنند] و فرزند دیگری را [با خدعه] به شوهرشان نبندند و در هیچ کار معروفی عصیان پیامبر ص را نکنند) (عاشه، به نقل مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۱۱[۶۶]).

د. …

 

۴) «إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ»

برخی مفسران بحث کرده‌اند که آیا این امتحان کردن واجب است یا مستحب؛ و مثلا از قول واحدی نقل کرده‌اند که وی این را مستحب می‌دانست (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۵۲۲[۶۷]).

شاید بهتر آن باشد که بپرسیم آیا این حکم یک حکم همیشگی است و شامل مهاجرتهای امروزی از بلاد کفر به بلاد اسلام هم می‌شود یا خیر؟ ظاهرا برخی بر همین اساس این حکم را منسوخ می‌‌دانند؛ اما دیگران گفته‌اند که نسخی در اینجا رخ نداده و این حکم ناظر به فضایی است که وضعیت هجرت و آن حالت تزلزل و شدتی که تا قبل از فتح مکه در جامعه اسلامی وجود داشت برقرار باشد [چنانکه بعد از فتح مکه دیگر این امتحان کردن منتفی شود]؛ و هرگاه آن شرایط باشد حکمش همین خواهد بود (فقه القرآن، ج‏۲، ص۱۳۳[۶۸]).

 

۵) «إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ»

اسلام این احکام برای زنان را منوط به امتحان کردن ایشان فرموده است. این نشان می‌‌دهد که احتمال وجود انگیزه‌های دیگری در کار بوده است که این امتحان را لازم آورده است. درباره اینکه آن گزینه‌های محتمل چه بوده، چنانکه در شأن نزول هم گذشت، مفسران عموما مسائل شخصی مانند بغض نسبت به شوهرشان و نزاع زن و شوهری ویا تمایل عشقی به یکی از مسلمانان ویا سایر تمايلات دنیاطلبانه شخصی مانند اینکه دلشان می‌خواهد از شهر خودشان به یک شهر دیگر بروند و … را مطرح کرده‌اند (همچنین تفسير القمي، ج‏۲، ص۳۶۲-۳۶۳[۶۹]؛ اما می‌تواند امور اجتماعی و حکومتی نیز بوده باشد چنانکه برخی از معاصران گزینه‌هایی دیگری را هم مطرح کرده‌اند، مانند اینکه مبادا جاسوس باشند (مثلا ترجمه الهی قمشه‌ای[۷۰]؛ تفسير نور، ج‏۹، ص۵۸۹[۷۱]) هرچند اگر امتحان کردن منحصر به نحوه امتحان‌کردنهایی باشد که در تدبر۳ مطرح شد (و نیز با توجه به نکته‌ای که در تدبر ۷ خواهد آمد) این احتمال بعید به نظر می‌رسد.

 

۶) «إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ»

وقتی خداوند از مسلمانان می‌خواهد این زنان هجرت‌کرده را امتحان کنند، یعنی این احتمال جدی است که آنان با انگیزه دیگری هجرت کرده باشند و واقعا ایمان نیاورده باشند. پس چرا از همان ابتدا درباره آنان با تعبیر «مؤمنات» سخن گفت؟

الف. چون خودشان با ادای ایمان و مسلمانی آمده بودند و بدین تظاهر می‌کردند (مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۱۱[۷۲]؛ الميزان، ج‏۱۹، ص۲۴۰[۷۳]) و هنوز کاری منافی ایمان از آنان سر نزده است (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۵۲۲[۷۴]).

ب. به خاطر اینکه اغلب آنان که می‌آمدند واقعا ایمان داشتند و از باب غلبه آنان را چنین خوانده است.

ج. چه‌بسا دارد ادبی را آموزش می‌دهد که: «با ديد مثبت به مردم نگاه كنيد» (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۸۹). یعنی برخلاف اغلب فضاهای امتحان کردن‌های دنیوی، که از ابتدا فرض را بر فریبکاری و متقلب بودن همه می‌گذارند و سخت گیری‌های فراوانی می‌کنند مگر اینکه شخص بتواند خلاف آن را ثبات کند، می‌خواهد رویه متفاوتی را تثبیت کند که حتی آنجا که می‌خواهید شخصی را امتحان کنید پیشاپیش بنا بر صحت بگذارید و تنها اگر در امتحان مردود شد از قبول ادعایش دست بردارید.

د. …

 

۷) «فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ»

با اینکه هیچ مسلمانی شک در علم خدا به همه امور ندارد چرا این تعبیر «اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ» را آورد؟

الف. بسیاری از مفسران اشاره کرده‌اند که از این تعبیر استفاده می‌شود که ایمان واقعی را حقیقتا خدا می‌داند و معلوم نیست با این امتحان‌های ظاهری قابلیت بررسی کردن داشته باشد و این امتحان فقط برای حکم ظاهری است (مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۱۱[۷۵]؛ الميزان، ج‏۱۹، ص۲۴۰[۷۶]؛ مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۵۲۲[۷۷]).

تبصره

این نشان می‌دهد که تعبیر «مؤمنات» در خصوص اینها به همان معنای «مسلمانی» است؛ و این از مواردی است که بخوبی نشان می‌دهد که در قرآن کریم همواره مؤمن به معنای کسی که ایمان در دلش وارد شده و جایگاهی فراتر از اسلام ظاهری دارد به کار نمی‌رود.

ب. [غیرمستقیم نشان دهد که] در برخورد با افراد، ما مأمور به ملاك‏هاى ظاهرى هستيم، نه وسواس و سوءظن (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۸۹).

ج. [شاید می‌‌خواهد تأکید کند که] علم خداوند به امور، از ما سلب مسئوليّت نمى‏كند (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۸۹).

د. …

 

۸) «فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ»

با توجه به تدبرهای ۳ و ۷ معلوم است که این امتحان حداکثر یک ظن و گمانی را درباره ایمان آن زنان ایجاد می‌کند، نه علم یقینی. پس چرا نفرمود: «فإن ظننتم» و از تعبیر علم استفاده کرد؟

الف. به نظر می‌رسد تعبیر «علم» در قرآن کریم اعم از مواردی است که حتما مطلب به صورت صددرصد یقینی باشد؛ بلکه در قرآن کریم هرجا انسان با استناد به قواعدی به حکم ظاهری برسد آن هم در حکم علم است.

نکته تخصصی اصول فقه: اعتبار قیاس

برخی از اهل سنت خواسته‌اند با تمسک به همین آیه بگویند که چون با صرف قسم خوردن افراد صرفا ظن و گمانی به ایمان آنها حاصل می‌شود نه علم یقینی، پس این گونه ظن و گمانها مورد امضای شارع است و با تمسک به این آیه از قیاس فقهی هم دفاع کرده‌اند (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۵۲۳[۷۸]). در پاسخ باید گفت مذمت پیروی از ظن در قرآن کریم: (مانند: وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني‏ مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً؛ یونس/۳۶) که گاه آن را در مقابل «علم» قرار داده است (وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني‏ مِنَ الْحَقِّ شَيْئا، نجم/۲۸) ظنی است که صرفا یک گمانه‌زنی غیرمعتبر باشد؛ وگرنه در بسیاری از موارد ظنونی داریم که اگرچه به حد یقین نمی‌رسد اما در عرف عقلا مورد استناد قرار می‌گیرد؛ که نمونه بارز آن ظن در موضوع احکام شرعی است (مثلا برای اینکه حکم کنیم یک لباسی پاک است نیاز نیست که علم یقینی داشته باشیم؛ یا نمونه معروفش هنگام وقوع شک در نماز است که با ظن می‌توان از موقعیت شک خارج شد و نیاز نیست که حتما به حد یقین برسد). و مخالفت شیعه با قیاس فقهی بدین جهت است که آن را ظن معتبر نمی‌داند؛ بلکه از جنس گمانه‌زنی‌هایی است که اگر درست درآید صرفا اتفاقی است.

ب. …

 

۹) «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ»

استفاده از تعبیر «مؤمنات» در این فراز از آیه، علاوه بر اینکه نشان می‌دهد آنها از این امتحان موفق درآمده‌اند، وجه و فلسفه حکم عدم برگرداندن آنان به کفار را هم نشان می‌دهد که چون اینان مومن و آنان کافرند و علقه زوجیت بین مومن و کافر نمی تواند باقی بماند (الميزان، ج‏۱۹، ص۲۴۰[۷۹]). به لحاظ ادبی هم آمدن حرف «ف» در ابتدای جمله دوم بخوبی همین نکته را نشان می‌دهد؛ که معلوم شود این حکم (که نباید آنان را نزد کفار برگردانید) صرفا یک حکم تعبدی نیست؛ و نکات متعددی از آن قابل استخراج است؛ مانند:

الف. نقش ايمان در مسايل خانوادگى و زناشويى بسيار مهم است. اگر زنِ كافرى مؤمن شد، او را به شوهر كافرش برنگردانيد زيرا همسر كافر محيط خانواده را ناسالم مى‏كند (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۸۹).

ب. سلطه و حكومت كافر بر مسلمان از هر جهت ممنوع است، خواه سياسى و اجتماعى باشد که در جای دیگر فرمود: «لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ‏ سَبِيلًا» (نساء/۱۴۱)، و خواه خانوادگى باشد كه اين آيه مى‏فرمايد: زن مسلمان نبايد تحت امر شوهر كافر باشد (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۸۹).

ج. جامعه و محيط در فرد مؤثر است. ممكن است محيط كفر، زن مسلمان را در خود هضم كند، پس او را به كفّار برنگردانيد (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۹۰).

د. كفرِ يكى از طرفين ازدواج، منجر به طلاق قهرى مى‏شود (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۹۰).

ه. …

 

۱۰) «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ»

از اینکه فرمود «إِلَى الْكُفَّارِ» و نفرمود: «الى زوجه»، شاید بتوان نتیجه گرفت:

به علاقه شخصى مرد به همسر قانع نشويد، ممكن است شوهر، زن را دوست داشته باشد ولى جامعه فاسد بر روح زن فشار وارد كند (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۹۰).

 

ب. لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ

۱۱) «لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ»

این دو جمله در کنار هم کنایه از این است که با کفر پیوند زوجیت منقطع می‌گردد (الميزان، ج‏۱۹، ص۲۴۰[۸۰])[۸۱] و در واقع از هر دو طرف بر هم حرام می‌شوند. اینکه از زنان شروع کرد علی‌القاعده به خاطر این است که موضوع بحث این زنانی بودند که از شورهان کافرشان گریخته‌اند؛ اما چرا مساله را از زاویه زنان به صورت اسم (حلّ) آورد اما از زاویه مردان به صورت فعل «یحلون»؟ البته خود تفنن در عبارت بر زیبایی کلام می‌افزاید؛ اما این نکته غیر از تفنن در عبارت چه دلالتی می‌توانند داشته باشد؟

الف. کاربرد اسم در مقام خبر دلالت بر یک حالت قطعیت دارد، اما فعل، آن هم فعل مضارع یک نحوه نرمشی در وقوع واقعه دارد؛ شاید می‌خواهد بگوید از زاویه زنان مومن برای آن مردان، چنان مسأله قطعی است که اصلا بر آن مردان حلال نیست و ونباید شما اندک اجازه‌ای بدان شوهران سابق بدهید که بخواهند سراغ این زنان بیایند؛ اما از زاویه آن مردان برای این زنان، بدین قاطعیت نیست، بله، آن مردان فعلا بر این زنان حلال نمی‌باشند ولی می‌دانیم که اگر آن مردان از کفرشان دست بردارند آنگاه برای این زنان چنان حلال می‌شوند که اگر این زنان خودشان مایل باشند و هنوز ازدواج نکرده باشند دیگر نیازی به عقد جدید نیست.

ب. …

 

۱۲) «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ و آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا»

برخی از مفسران از این آیه برداشت کرده‌اند:

حق مالكيّت و حقوق مالى كفّار غير حربى محفوظ است (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۹۰).

مقصودشان علی‌القاعده این است که این زنان چون مؤمن شده‌اند دیگر نباید مجبور کرد که به نزد شوهران سابقشان برگردند و درست است که دیگر اینها بر هم حلال نیستند، اما این دلیل نمی‌شود که اسلام حقوق آن شوهران سابق را – ولو کافرند – نادیده بگیرد. آنان مهریه‌ای پرداخت کرده‌اند که این زن همواره همسرش باشد، اکنون که اسلام حکم به رهایی زن از آن شوهر می‌دهد باید آن مهریه‌ای که وی پرداخت کرده را بدهد.

البته با توجه به اینکه این آیه ناظر به وضعیت «هدنه» (صلحی که معلوم نیست چندان پایدار باشد) است، اینکه بتوان این سخن را به عنوان یک حکم فقهی برای شرایط عادی بیان کرد (که مثلا حتی در شرایط کنونی اگر زنی مسلمان شد و از یکی از کشورهای کفر گریخت و به یک کشور اسلامی پناهنده شد آیا حکومت آن کشور وظیفه‌ای دارد که مهریه وی به شوهر کافرش را پرداخت کند یا خیر)، جای بحث دارد، چنانکه از برخی از قدمای مفسران نقل شده که این حکم را کاملا ناظر به شرایط هدنه می‌دانستند (فقه القرآن، ج‏۲، ص۱۳۳[۸۲]؛ و نیز زهری، به نقل از مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۱۲[۸۳]).

 

۱۳) «وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ»

هر ازدواجى، مهريّه جداگانه دارد. مهريّه قبلى كه شوهر كافر داده است [به او] بپردازيد و براى ازدواج دوّم كه خودتان اقدام مى‏كنيد بايد مهريّه جداگانه بدهيد (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۹۰).

 

۱۴) «إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ … و لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ»

سابقه كفر یک تازه مسلمان، مانع ازدواج با او نيست (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۹۰).

 

۱۵) «فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ … و لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ …»

تعبیر «و لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ …» نشان می‌‌دهد که مانعی برای ازدواج با این زنان مومنی که شوهر داشتند ولی مهاجرت کردند نیست (الميزان، ج‏۱۹، ص۲۴۱[۸۴]). در واقع، می‌توان گفت شوهر داشتن برای زنی که اسلام آورده ولی شوهرش کافر مانده، مانعی برای نکاح و ازدواج او با یک مسلمان نیست. البته باید عده‌اش را به پایان برساند؛ اما دیگر طلاق گرفتن و … ندارد.

نکته تخصصی اسلام‌شناسی (مساله بردگی ۳)

قبلا درباره بردگی در اسلام توضیحاتی گذشت (جلسه ۳۴۲، تدبرهای ۵ و ۶ http://yekaye.ir/al-balad-90-13/) و به برخی از شبهات آن (به ویژه درباره زنانی که به کنیزی گرفته می‌شوند) پاسخ داده شد (جلسه ۹۵۰، تدبر۱۰ https://yekaye.ir/an-nesa-4-23/ و جلسه ۹۵۱، تدبر۳ http://yekaye.ir/an-nesa-4-24/)؛ و مخصوصا در جلسه ۹۵۲ (تدبر ۱۰ https://yekaye.ir/an-nesa-4-25/) بیان شد که در آیه ۲۵ سوره نساء برای صاحب کنیز تعبیری را به کار می‌برد که وی را جزء اهل و خانواده وی حساب می‌کند.

اکنون در تکمله آنها می‌افزاییم که اگر این ضابطه‌ای که در این آیه بیان شد (داشتن شوهر کافر، مانع نکاح با مسلمان نیست) درست فهم شود، معلوم می‌شود که وقتی زنان شوهردار در جنگ مسلمانان با کافران حربی اسیر می‌شوند، کسی که صاحب اختیار آن زن می‌شود، در منطق قرآنی «أهل» او (عضو خانواده و همچون همسر او) قلمداد می‌شود، نکاح وی با او، بسیار شبیه این نکاح با زن مسلمانی است که شوهردار بوده و شوهرش کافر مانده است.

 

۱۶) «إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ»

از زن بودن و تنهايى و غربت و تازه مسلمان بودن ديگران سوء استفاده نكنيد (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۹۱).

 

ج. وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ

۱۷) «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ»

درباره اینکه مقصود از این تعبیر چیست، ظهور اولیه این است که می‌فرماید «به عقد ازدواجی که قبلا با زنان کافر بسته‌اید تمسک نجویید و آن را باطل شده بدانید؛ با این توضیح که اصل کلمه «عصمت»، چنانکه در نکات ادبی توضیح داده شد، به معنای منع و حفاظت کردن است و پیمان ازدواج را از این جهت به «عصمة» تعبیر کرده‌اند که با این پیمان زن در محدوده منع و حفاظت شوهرش است (مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۱۲[۸۵]) و «امساک عصمت» یعنی باقی ماندن مرد بر پیمان زوجیتی که قبلا برقرار شده بود؛ و این آیه می‌فرماید بعد از مسلمان شدن مرد، در صورتی که همسرش کافر ماند، مرد باید وی را رها کند (الميزان، ج‏۱۹، ص۲۴۱[۸۶])؛ و این تفسیر در احادیث هم مورد قبول و استناد بوده است (حدیث۱۵).

اما این تعبیر ظرفیت برداشت‌های دیگری هم دارد، از جمله:

الف. مسلمانان را برحذر می‌دارد که رویه زندگی خود را بر اساس عهد و پیمانهایی که بین کفار رایج است تنظیم کنند، و به نحوی تأکید بر پرهیز از تن دادن و هرگونه تمسک به ولایت کفار است که در آیات قبل محل بحث بود (از باب نمونه، به حدیث ۱۶ مراجعه شود).

ب. برخی ترجمه کرده‌اند: «مانع نشويد از برنامه‏هاى زنهاى كافرات، بخاطر اينكه آنها محفوظ و در عصمت باشند» (تفسير روشن، ج‏۱۶، ص۱۲۶). گویی یک نحوه تأکید است بر آزادی زنان در انتخاب دین، و این گونه نیست که چون اینها همسر شما بوده‌اند شما به خاطر حفظ و صیانت شوهری‌تان در قبال آنها، آنها را مجبور به مسلمان شدن کنید.

ج. برخی ترجمه کرده‌اند: «و هرگز متوسل به حفاظت از كافران مشويد» (گلى از بوستان خدا، ص۵۵۰). گویی می‌خواهد بفرماید که عصمت و حفظ کافران برای شما چنان موضوعیت پیدا نکند که یکی از مستمسک اصلی شما در تصمیم‌گیری‌ها این باشد که آنان را حفظ کنید؛ یعنی باز از لوازم پرهیز از روابط بسیار صمیمی با کفار، که شخص خود را موظف به حفظ و صیانت از آنها ببیند.

د. …

 

۱۸) «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ»

كفر، كليد جدايى است و مسائلى از قبيل ازدواج و عشق به همسر و فرزند و سابقه زندگى مانع جدايى نيست (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۹۱).

 

۱۹) «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ»

اشاره شد معنای اصلی این فراز از آیه آن است که «به عقد ازدواجی که قبلا با زنان کافر بسته‌اید تمسک نجویید و آن را باطل شده بدانید». (معانی دیگری که ذیل تدبر ۱۷ مطرح شد احتمالاتی در عرض این معنا هستند و مخصوصا با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در معنا، حتی قبول قطعی آنها مستلزم کنار گذاشتن این ظهور اولیه نیست).

این آیه از قدیم بحثی را بین مفسران و نیز فقها رقم زده است که آیا این خروج از کفر، و مسلمان شدنی که موجب برهم خوردن پیمان ازدواج می‌شود، شامل چه کفری می‌شود. قدر متیقن آیه، که شأن نزولش هم این را تقویت می‌کند، شرک است؛ یعنی اگر زن و مردی مشرک باشند و یکی از آنها مسلمان شود بر همدیگر حرام خواهند شد.

اما برخی از مفسران و فقها بر این باورند که کافر اعم از مشرک و اهل کتاب است، و لذا اگر زوجین مسیحی یا یهودی باشند نیز با اسلام آوردن یکی و عدم قبول دیگری، مرد باید زن خود را آزاد بگذارد که راه خودش را برود (مثلا: الميزان، ج‏۱۹، ص۲۴۱[۸۷]). برخی اتفاقا همین که علی‌رغم شأن نزول مذکور قرآن، این را هم در اینجا و هم در فراز قبلی (فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ) از تعبیر «کافر» استفاده کرد، شاهدی بر این دانسته‌اند که ضرورت جدا شدن زن و مردی که یکی از آنها مسلمان می‌شود، اعم از مشرکان است؛ با این توضیح که کفاری که آیه ناظر به آنها نازل شد مشرک بودند؛ و همین که خداوند از تعبیر «مشرک» استفاده نکرد و از تعبیر «کافر» استفاده کرد نشان می‌دهد که مورد، مخصص نیست و دلالت دارد که می‌خواهد حکم را در مورد هرگونه کافری (اعم از مشرک و اهل کتاب) بیان کند (مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۱۱-۴۱۲[۸۸]؛ المقنعة، ص۵۰۰[۸۹]).

چیزی که در مقابل این برداشت است این است که آیه «الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ وَ لا مُتَّخِذي أَخْدانٍ: امروز چيزهاى پاكيزه براى شما حلال شد، و طعام كسانى كه به آنها كتاب آسمانى داده شده براى شما حلال، و طعام شما هم براى آنها حلال است، و نيز زنان پاكدامن از مؤمنان و زنان پاكدامن از كسانى كه پيش از شما به آنها كتاب آسمانى داده شده، هر گاه مهر آنها را پرداخته باشيد در حالى كه پاكدامن باشيد نه اهل زنا و نه رفيق‏باز در نهان.» (مائده/۵) ظهور واضحی دارد که ازدواج با اهل کتاب جایز است؛ و ظاهرا اگر ازدواج جدید بین یک مسلمان با یک نفر از اهل کتاب جایز باشد، به طریق اولی وقتی ازدواجی از قبل بین دو اهل کتاب برقرار باشد و یکی از آنها مسلمان شود آن ازدواج می‌تواند به قوت خود باقی بماند.[۹۰]

در این فضا برخی به روایاتی تمسک کرده‌اند که بیان می‌دارد که آیه سوره مائده توسط این آیه و نیز آیه «وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ» (بقره/۲۲۱) نسخ[۹۱] شده است (حدیث۱) در حالی که بر این سخن اشکال گرفته شده که اولا آیه سوره بقره مربوط به مشرکان است و آیه سوره مائده مربوط به اهل کتاب و موضوع این دو کاملا با هم متفاوتند و معنی ندارد که یکی ناسخ دیگری باشد؛ ثانیا آیه سوره ممتحنه در مقام تخفیف [ساده گرفتن] و امتنان است و این مقام با نسخ شدن سازگار نیست؛ و ثالثا سوره مائده آخرین سوره‌ای است که نازل شده در حالی که سوره بقره اولین سوره نازل شده در مدینه است و سوره ممتحنه هم قبل از فتح مکه نازل شده، لذا اگر قرار باشد بین اینها نسبت نسخ باشد، باید آیه سوره مائده ناسخ آیه سوره ممتحنه باشد، نه بالعکس (الميزان، ج‏۲، ص۲۰۴[۹۲]؛ و ج۵، ص۲۰۵[۹۳]).

در هر صورت این مساله به لحاظ بحث فقهی، و به ویژه با توجه به احادیث متوعی که ذیل این آیات آمده، معرکه آرای فقهاست و قول مشهور در فقهای شیعه این است که ازدواج دائم با زن اهل کتاب اشکال دارد ولی ازدواج موقت اشکال ندارد و لذا آیه سوره مائده که بعد از این آیه ناظرل شده ناظر به جواز ازدواج موقت است و با حرمتی که در این آیه آمده بود و ناظر به ازدواج دائم بود منافاتی ندارد. با توجه به پیچیدگی‌های این بحث، و نیز ارتباط جدی‌تر این مساله با آیه ۵ سوره مائده، در اینجا به همین مقدار بسنده خواهد شد و ان شاء الله بحث تفصیلی‌تر ذیل آن آیه خواهد آمد. در اینجا فقط یادآوری می‌شود که اساسا به خاطر همین پیچیدگی‌هاست که افراد اجازه ندارند هر برداشتی که به ذهنشان می‌رسد سریع مبنای عمل قرار دهند و در مقام عمل، برای غیرمجتهد ضرورت تقلید از مجتهد پیش می‌آید و کسی که مجتهد نیست باید به فتوای مجتهد خویش عمل کند.

 

د) وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا[۹۴]

۲۰) «وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا»

اگر زن مسلمانى كافر شد و به كفّار پيوست، مهريّه‏اى كه هزينه كرده‏ايد از كفّار بگيريد و اگر زن كافرى به مسلمانان پيوست، مهريّه‏اى كه كافر پرداخت كرده به او بدهيد (مجمع البيان، ج‏۹، ص۴۱۲[۹۵]؛ الميزان، ج‏۱۹، ص۲۴۱[۹۶]).

این نشان می دهد حفظ حقوق، طرفينى است، حق شما و حق كفّار نبايد نايده گرفته شود (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۹۱).

نکته تخصصی انسان‌شناسی: محدوده کمّی کرامت انسان

در میان فقهای شیعه اختلاف است که آیا کرامتی که اسلام برای انسان قائل است، برای مطلق انسان است یا برای خصوص مومنان و مسلمانان است؟ بسیاری از فقها بر این باورند که کافر هیچ گونه حرمت و کرامتی ندارد و در خصوص غیرمسلمان، اصل بر عدم کرامت است مگر دلیل خاصی اقامه شود. در مقابل برخی از فقهای شیعه بوده‌اند که ظاهرا معتقد بوده‌اند که مطلق انسان از نظر اسلام کرامت دارد؛ و این نفی کرامت است که دلیل خاص می‌خواهد. احتمالا آنان مواردی که اسلام دستور به قتل و اسیر کردن (هرگونه هتک حرمت کافران) داده را ناظر به وضعیت خاص می‌دانسته‌اند (مثلا ناظر به فضای جنگ است و در خصوص کافر حربی است که وارد جنگ با مسلمانان شده است) و از این رو، در شرایط عادی، اکرام غیرمسلمان را جایز و بلکه مستحب شمرده‌اند (البته این اکرام نباید به گونه‌ای باشد که گمان شود بی‌دینی و کفرورزیدنش محترم است؛ چرا که قطعا خود کفر هیچ احترامی ندارد)؛ چنانکه مثلا شهید ثانی جواز وقف بر غیرمسلمانان (در غیر از مواردی که به تقویت دینی آنها بیانجامد ویا در مصارف حرام مثل شرابخواری و … استفاده کنند) را با استناد به اینکه آنان هم از بنی‌آدم هستند که مورد اکرام واقع شده‌اند بیان کرده است (الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية، ج‌۳، ص۱۸۰‌[۱]).

چه‌بسا کسی این آیه را از مویدات عمومیت کرامت انسانها برشمرد؛ چرا که به حق شوهران کافری که زنشان از آنها جدا شده است توجه کرده؛ یعنی در عین حال که پیوند زناشویی آنها با مسلمانان را باطل می‌کند، اما در مقام جبران حقوقی که آنان برای این ازدواج متحمل شده‌اند (خصوصا مهریه) برمی‌آید؛ در حالی که اگر هیچ کرامتی برای کافر قبول نداشت می‌تانست بگوید که چون وی کرامت ندارد حالا که متضرر شده اموالش هم هیچ حرمتی ندارد و هیچ حقی هم برای وی به رسمیت نمی‌شناسیم.

اما در این مدعا می‌توان مناقشه کرد که این حکم به نفع کافران، نه از باب قبول کرامت ایشان، بلکه صرفا از باب تنظیم روابط دنیوی متقابل باشد؛ که اگر این را به آنها ندهیم، توجیه فرامذهبی و بین‌المللی‌ای برای دریافت حق شوهرانی که زنانشان کافر و از آنها جدا شده، نداریم.

در واقع، به نظر می‌رسد انسان یک کرامت پیشینی و اعطایی از جانب خداوند (به اقتضای آیه «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلا»؛ اسراء/۷۰) دارد که تا قبل از اینکه به مرحله بلوغ عقلی و تصمیم‌گیری برسد اقتضای مورد اکرام و احترام واقع شدن دارد. اما وقتی به این مرحله رسید باید خودش مسیر زندگی خودش را انتخاب کند و اگر مسیر کریمانه کمال و قرب الهی را برگزید کرامتش را حفظ کرده و بر دیگران اکرام وی لازم می‌گردد. اما اگر خودش مسیر کفرورزیدن و نفی کرامت خویش را برگزید دیگر کرامتی ندارد که نیاز به اکرام وی باشد. البته چه بسا در خصوص کسی که جاهل قاصر است و در حد درک فطری خویش اقتضاءات کرامت خویش را رعایت می‌کند نیز بتوان جواز و بلکه ضرورت این مورد اکرام شدن را ادعا کرد.

لازم به ذکر است که بحث فوق ناظر به اصل اولیه در موضوع بود و غیر از فضای اقتضاءات ثانوی‌ای است که سهولت و گسترش ارتباطات و تعاملات ما با غیرمسلمانها (که اگر ما احترام نکنیم مورد بی‌احترامی قرار خواهیم گرفت) پیش آورده است.

[۱] . … كما يجوز الوقف على أهل الذمة. لأن‌ الوقف على كنائسهم و شبهها وقف على مصالحهم، للفرق. فإن الوقف على المساجد مصلحة للمسلمين، و هي مع ذلك طاعة و قربة، فهي جهة من جهات المصالح المأذون فيها، بخلاف الكنائس، فإن الوقف عليها وقف على جهة خاصة من مصالح أهل الذمة لكنها معصية، لأنها إعانة لهم على الاجتماع إليها للعبادات المحرمة، و الكفر، بخلاف الوقف عليهم أنفسهم. لعدم استلزامه المعصية بذاته، إذ نفعهم من حيث الحاجة، و أنهم عباد الله، و من جملة بني آدم المكرمين…

 

۲۱) «… وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ … وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا»

در مورد حق زنان، در مورد ازدواج دوم، كلمه «أُجُورَهُنَّ» به كار رفت؛ در حالی که در خصوص ازدواج اول آنها از ماده «نفق» استفاده شد. چرا؟[۹۷]

الف. كلمه «أُجُورَهُنَّ» ناظر به حق زن است و حق خاصی که وی در ازدواج از همان ابتدا می‌تواند تمامش را مطالبه کند مهریه است؛ اما فعل «نفق» ناظر به هزینه‌هایی است که مرد انجام داده است و در اولی حق زن موضوعیت دارد و در دومی حق مرد.

ب. كلمه «أُجُورَهُنَّ» در مورد ازدواج دوم، ظهورش در مهریه است؛ در حالی که فعل «نفق» در ازدواج اول، كلمه «نفقه» را به ذهن خطور می‌دهد که اعم از مهریه است. چه‌بسا می‌خواهد بدین جهت است که در خصوص ازدواج اول روابط تمام شده و می‌خواهد تأکید کند که حق آن کسی که زنش از وی جدا شده از بین نرود لذا مطلق هزینه‌های مرد برای زن را برشمرد، اما در ازدواج دوم، مساله از زاویه زنی است که تازه می‌خواهند زندگی مشترک را شروع کنند و اینجا طبیعی است که تأکید فقط بر اصل مهریه باشد.

ج. …

 

ج. ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ

۲۲)‌ «ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ»

احکام خداوند، که برای حکم کردن بین انسانها آمده است، هم برخاسته از علم خداوند است و هم حکمت او؛ توجه به این دو در کنار هم ما را از یک افراط (معتزله و روشنفکرمآبان) و تفریط (اشاعره) می‌رهاند؛ یعنی می‌فهمیم که:

الف. احکام الهی مبتنی بر مصالح و مفاسد واقعی است، نه اینکه گزاف باشد و هیچ منطقی بر آنها حاکم نباشد (برخلاف نظر اشاعره)؛ و از این روست که پی‌جویی و تلاش برای فهم فلسفه احکام، اقدامی معقول و رواست.

ب. با اینکه پی‌جویی فلسفه احکام رواست، در عین حال به خاطر برخورداری از پشتوانه علم و حکمت خداوند، که اصلا قابل مقایسه با علم و حکمت بشری نیست، می‌دانیم احکام شریعت بهترین احکام برای زندگی است، هرچند که ما پی به فلسفه آنها نبریم (برخلاف نظر برخی معتزله و روشنفکرمآبان)؛ پس این گونه نیست که فقط زمانی یک حکم را باید قبول کنیم که فلسفه آن حکم برای ما معلوم باشد؛ و اگر در مورد حکمی آن را نامعقول (در حد فهم و نظر فعلی‌مان) قلمداد کردیم مجاز باشیم آن را زیر سوال ببریم؛ زیرا آنچه به نظر ما می‌رسد مبتنی بر محدودیتهایی است که بر همه شناختهای بشری حاکم است و می‌دانیم اگر خداوند حکمی داده فراتر از این محدودیتهاست.

 

۲۳) «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْكُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ»

هم این حکم خداست که نباید صرفا به خاطر اینکه برخی زنان از بلاد کفر فرار کرده‌اند بدانها اعتماد کرد و برای اینکه معلوم شود واقعا برای خدا هجرت کرده‌اند باید آنان را امتحان کرد، حکم خداست؛

و هم اینکه اگر آنان واقعا مومن بودند هم باید از آنان حمایت کرد و براحتی به ازدواج با آنان اقدام نمود و حتی خسارتی را که به خاطر جدا شدنشان به کفار تحمیل می‌شود باید جبران نمود.

اگر طبق تدبر ۲۲ فراز پایانی این آیه می‌خواهد ما را از افراط و تفریط مصون بدارد، آیه می‌خواهد بفرماید:

نه باید چنان به دیگران خوش‌بین بود که هر زنی را که از کفار گریخت و به ما پیوست بی‌هیچ بررسی از خودمان به حساب آوریم؛

و نه باید در قبال آنها چنان بدبین بود که بعد از امتحان شدنشان هم از ازدواج با آنان و برقراری رابطه بسیار خوب با آنان، و پرداخت هزینه‌هایی که به خاطر آن فرار برعهده‌شان آمده، پرهیز کنیم.

 

 

 


[۱] . . تقدمت فيه قراءة الإمالة، والوقف في الآية الأولى من هذه السورة. (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۵)

[۲] . قرأ أبو عمرو بخلاف عنه وأبو جعفر والأزرق وورش والأصبهاني ومحمد بن حبيب الشموني عن الأعشى عن أبي بكر عن عاصم «المومنات» بإبدال الهمزة واوا. . وكذا قراءة حمزة في الوقف.  . وقراءة الجماعة بالهمز «المؤمنات».

[۳] . قراءة الجماعة «مهاجراتٍ» بالنصب على الحال.  وقرئ «مهاجراتٌ» بالرفع على البدل من «المؤمناتُ».

[۴] . قراءة يعقوب في الوقف بهاء السكت بخلاف عنه «فَامْتَحِنُوهُنَّهْ» (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۵).

[۵] . قرأ أبو عمرو ويعقوب بإدغام الميم في الباء بخلاف، ويسميه بعضهم إخفاء، ولعله الصواب (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۵).

[۶] . قراءة يعقوب في الوقف بهاء السكت بخلاف عنه «بإيمانهنَّة» (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۵).

[۷] . قراءة يعقوب في الوقف بهاء السكت بخلاف عنه «علمتموهُنَّهْ» (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۵).

[۸] . قراءة يعقوب في الوقف بهاء السكت بخلاف عنه «فلا تَرْجِعُوهُنَّهُ» (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۶).

[۹] . قرأه بالإمالة أبو عمرو والدوري عن الكسائي وابن ذكوان برواية الصوري.

والتقليل عن الأزرق وورش.

والباقون بالفتح ، وهي رواية الأخفش عن ابن ذكوان.

وللسوسي حالة الوقف الإمالة والفتح والتقليل (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۶).

[۱۰] . قرأ أبو عمرو ويعقوب بإدغام الراء في اللام بخلاف (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۶)

[۱۱] . قراءة يعقوب في الوقف بهاء السكت، بخلاف عنه «… هنَّهْ» (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۶).

[۱۲] . كذا قراءة الجماعة «لاهُنَّ حِلٌّ لهم».  وقرأ طلحة «لاهُنَّ يحلان لهم». وقرأ طلحة أيضاً «ولا هُنَّ يَحْلِلْنَ لهم».

[۱۳] . قراءة يعقوب في الوقف بهاء السكت بخلاف عنه «لهنه» (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۶).

[۱۴] . قراءة حمزة بمد «لا» بخلف عنه قدراً لايبلغ حد الإشباع، فهو مد متوسط.

وقراءة الباقين بالقصر، وهو الوجه الثاني لحمزة.

. وتقدم مثل هذا في «لاريب» في سورة البقرة (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۶).

[۱۵] . قراءة يعقوب في الوقف بهاء السكت بخلاف عنه «أن تنكحوهنه» (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۶).

[۱۶] .  قرأ يعقوف في الوقف بهاء السكت بخلاف عنه «آتيتموهُنَّه» (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۶).

[۱۷] . قرأ يعقوب في الوقف بهاء السكت بخلاف عنه «أجورهنَّة» (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۷).

[۱۸] . قرأ أهل البصرة و لا تمسكوا بالتشديد و الباقون «وَ لا تُمْسِكُوا» بالتخفيف. …. حجة من قرأ «لا تُمْسِكُوا» قوله فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً و أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ؛ و حجة من قال «و لا تمسكوا» قوله وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ يقال أمسكت بالشي‏ء و مسكت به و تمسكت به.

[۱۹] . قرأ الجمهور «وَلَا تُمْسِكُوا» مضارع «أَمْسَكَ»، وهي اختيار أبي عبيد

. وقرأ مجاهد بخلاف عنه وابن جبير والحسن والأعرج ويعقوب واليزيدي وأبو العاليه ومعاذ عن أبي عمرو والمفضل «ولا تُمَسِّكوا»، مشدداً من «مَسَّك» المضعف.

. وقرأ الحسن أيضاً وابن أبي ليلى وابن عامر في رواية عبد الحميد وأبو عمرو في رواية معاذ، وابن عباس وعكرمة وابن يعمر وأبو حيوة «لا تَمَسَّكُوا» بفتح الثلاثة، مضارع: تَمَسَّك محذوف الثاني من «تتمسَّكوا».

. وقرأ الحسن أيضاً «ولا تَمْسِكوا» بكسر السين مضارع: مَسِك.

[۲۰] . قرأ ابن كثير والكسائي وخلف وابن محيصن بنقل حركة الهمزة إلى السين الساكنة وحذف الهمزة «وسَلُوا» وكذا جاءت قراءة حمزة في الوقف.

. وقراءة الباقين بالهمز «واسألوا».

[۲۱] . قرأ أبو عمرو ويعقوب بإدغام الميم في الياء، وبالإظهار. ويسميه بعض المتقدمين إخفاء، وهو الصواب (معجم القراءات، ج۹، ص۴۲۸).

[۲۲] . قال ابن عباس: صالح رسول الله ص بالحديبية مشركي مكة على أن من أتاه من أهل مكة رده عليهم و من أتى أهل مكة من أصحاب رسول الله ص فهو لهم و لم يردوه عليه و كتبوا بذلك كتابا و ختموا عليه فجاءت سبيعة بنت الحرث الأسلمية مسلمة بعد الفراغ من الكتاب و النبي ص بالحديبية. فأقبل زوجها مسافر من بني مخزوم – و قال مقاتل: هو صيفي ابن الراهب – في طلبها و كان كافرا. فقال: يا محمد اردد علي امرأتي فإنك قد شرطت لنا أن ترد علينا منا و هذه طينة الكتاب لم تجف بعد. فنزلت الآية: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ» من دار الكفر إلى دار الإسلام «فَامْتَحِنُوهُنَّ». قال ابن عباس: امتحانهن أن يستحلفن ما خرجت من بغض زوج و لا رغبة عن أرض إلى أرض و لا التماس دنيا و ما خرجت إلا حبا لله و لرسوله فاستحلفها رسول الله ص ما خرجت بغضا لزوجها و لا عشقا لرجل منا و ما خرجت إلا رغبة في الإسلام. فحلفت بالله الذي لا إله إلا هو على ذلك. فأعطى رسول الله ص زوجها مهرها و ما أنفق عليها و لم يردها عليه؛ فتزوجها عمر بن الخطاب. فكان رسول الله ص يرد من جاءه من الرجال و يحبس من جاءه من النساء إذا امتحن و يعطي أزواجهن مهورهن.

قال الزهري: و لما نزلت هذه الآية و فيها قوله «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ» طلق عمر بن الخطاب امرأتين كانتا له بمكة مشركتين قرنية بنت أبي أمية بن المغيرة فتزوجها بعده معاوية بن أبي سفيان و هما على شركهما بمكة و الأخرى أم كلثوم بنت عمرو بن جرول الخزاعية أم عبد الله بن عمر فتزوجها أبو جهم بن حذافة بن غانم رجل من قومه و هما على شركهما؛

و كانت عند طلحة بن عبد الله أروى بنت ربيعة بن الحرث بن عبد المطلب ففرق بينهما الإسلام حين نهى القرآن عن التمسك بعصم الكوافر و كان طلحة قد هاجر و هي بمكة عند قومها كافرة. ثم تزوجها في الإسلام بعد طلحة خالد بن سعيد بن العاص بن أمية و كانت ممن فرت إلى رسول الله ص من نساء الكفار فحبسها و زوجها خالدا

و أميمة بنت بشر كانت عند ثابت بن الدحداحة ففرت منه و هو يومئذ كافر إلى رسول الله ص فزوجها رسول الله سهل بن حنيف فولدت عبد الله بن سهل

قال الشعبي و كانت زينب بنت رسول الله ص امرأة أبي العاص بن الربيع فأسلمت و لحقت بالنبي ص في المدينة و أقام أبو العاص مشركا بمكة ثم أتى المدينة فأمنته زينب ثم أسلم فردها عليه رسول الله

و قال الجبائي لم يدخل في شرط صلح الحديبية إلا رد الرجال دون النساء و لم يجر للنساء ذكر و أن أم كلثوم بنت عقبة بن أبي معيط جاءت مسلمة مهاجرة من مكة فجاء أخواها إلى المدينة فسألا رسول الله ص ردها عليهما فقال رسول الله ص إن الشرط بيننا في الرجال لا في النساء فلم يردها عليهما قال الجبائي و إنما لم يجر هذا الشرط في النساء لأن المرأة إذا أسلمت لم تحل لزوجها الكافر فكيف ترد عليه و قد وقعت الفرقة بينهما.

[۲۳] . قوله تعالى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ…. الآية.

قال ابن عباس: إن مشركي مكة صالحوا رسول اللَّه ص، عامَ الحُدَيْبية، على أن مَن أتاه من أهل مكةَ ردَّه إليهم، و من أتى أهلَ مكةَ من أصحابه فهو لهم، و كتبوا بذلك الكتاب و ختموه. فجاءت سُبَيْعَةُ بنت الحارث الأسْلَميةُ بعدَ الفراغ من الكتاب- و النبيُّ ص بالحُدَيْبِية- فأقبل زوجها، و كان كافراً، فقال: يا محمد، ارْدد عليّ امرأتي، فإنك قد شرطت لنا أن تَرُدَّ علينا مَن أتاك منا، و هذه طينةُ الكتاب لم تَجِفَّ بعد. فأنزل اللَّه تعالى هذه الآية.

در تعلقیه ذیل این نقل واحدی در همین صفجه آمده است:

و قد أخرج البخاري في الشروط (۲۷۱۱، ۲۷۱۲) عن مروان و المسور عن أصحاب رسول اللَّه ص حديثاً يؤيد هذا المعنى مع اختلاف الصحابية فعند البخاري أن الصحابية هي أم كلثوم بنت عقبة، و أثر ابن عباس الذي ذكره المصنف هنا فيه أن الصحابية سبيعة بنت الحارث الأسلمية. و يؤيد أثر ابن عباس ما ذكره الحافظ ابن حجر في الإصابة نقلًا عن الفاكهي: أن سبيعة بنت الحارث أول امرأة أسلمت بعد صلح الحديبية إثر العقد و طي الكتاب و لم تخف فنزلت آية الامتحان [انظر الإصابة ۴/ ۵۲۴- ۵۲۵].

[۲۴] . و أخرج ابن مردويه عن ابن عباس رضى الله عنهما في قوله يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ إلى قوله عَلِيمٌ حَكِيمٌ قال كان امتحانهن ان يشهدن ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله فإذا علموا ان ذلك حق منهن لم يرجعوهن إلى الكفار و أعطى بعلها في الكفار الذين عقد لهم رسول الله ص صداقه الذي أصدقها و أحلهن للمؤمنين إذا آتوهن أجورهن و نهى المؤمنين ان يدعوا المهاجرات من أجل نسائهم في الكفار و كانت محنة النساء ان رسول الله ص أمر عمر بن الخطاب رضى الله عنه فقال قل لهن ان رسول الله ص بايعكن على ان لا تشركن بِاللَّهِ شَيْئاً و كانت هند بنت عتبة بن ربيعة التي شقت بطن حمزة متنكرة في النساء فقالت انى ان أتكلم يعرفني و ان عرفني قتلني و انما تنكرت فرقا من رسول الله ص فسكت النسوة التي مع هند و أبين ان يتكلمن فقالت هند و هي متنكرة كيف يقبل من النساء شيأ لم يقبله من الرجال فنظر اليها رسول الله ص و قال لعمر رضى الله عنه قل لهن وَ لا يَسْرِقْنَ قالت هند و الله انى لأصيب من أبى سفيان الهنة ما أدرى أ يحلهن أم لا قال أبو سفيان ما أصبت من شي مضى أو قد بقي فهو لك حلال فضحك رسول الله ص و عرفها فدعاها فاتته فأخذت بيده فعاذت به فقال أنت هند فقالت عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ فصرف عنها رسول الله ص. …

و أخرج ابن أبى اسامة و البزار و ابن جرير و ابن المنذر و ابن أبى حاتم و ابن مردويه بسند حسن عن ابن عباس رضى الله عنهما في قوله إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ و لفظ ابن المنذر انه سئل بم كان النبي ص يمتحن النساء قال كانت المرأة إذا جاءت النبي ص حلفها عمر رضى الله عنه بالله ما خرجت رغبة بأرض عن أرض و بالله ما خرجت من بغض زوج و بالله ما خرجت التماس دنيا و بالله ما خرجت الا حبا لله و رسوله

و أخرج عبد بن حميد و ابن المنذر عن عكرمة رضى الله عنه قال يقال لها ما جاء بك عشق رجل منا و لا فرار من زوجك ما خرجت الا حبا لله و رسوله

[۲۵] . وَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ فِي قَوْلِهِ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ قَالَ: إِذَا لَحِقَتْ امْرَأَةٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ بِالْمُسْلِمِينَ تُمْتَحَنُ بِأَنْ تحَلْفِ بِاللَّهِ أَنَّهُ لَمْ يَحْمِلْهَا عَلَى اللُّحُوقِ بِالْمُسْلِمِينَ بُغْضُهَا لِزَوْجِهَا الْكَافِرِ وَ لَا حُبُّهَا لِأَحَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ إِنَّمَا حَمَلَهَا عَلَى ذَلِكَ الْإِسْلَامُ، و إِذَا حَلَفَتْ عَلَى ذَلِكَ قَبْلَ إِسْلَامِهَا.

ثُمَّ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا يَعْنِي يَرُدُّ الْمُسْلِمُ عَلَى زَوْجِهَا الْكَافِرِ صَدَاقَهَا ثُمَّ يَتَزَوَّجُهَا الْمُسْلِمُ وَ هُوَ قَوْلُهُ: وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَ‏

وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِهِ وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ يَقُولُ: مَنْ كَانَتْ عِنْدَهُ امْرَأَةٌ كَافِرَةٌ يَعْنِي عَلَى غَيْرِ مِلَّةِ الْإِسْلَامِ وَ هُوَ عَلَى مِلَّةِ الْإِسْلَامِ فَلْيَعْرِضْ عَلَيْهَا الْإِسْلَامَ فَإِنْ قَبِلَتْ فَهِيَ امْرَأَتُهُ، وَ إِلَّا فَهِيَ بَرِيئَةٌ مِنْهُ فَنَهَى اللَّهُ أَنْ يُمْسِكَ بِعِصْمَتِهَا

وَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ فِي قَوْلِهِ: وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ يَعْنِي إِذَا لَحِقَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ بِالْكُفَّارِ فَعَلَى الْكَافِرِ أَنْ يَرِدَ عَلَى الْمُسْلِمِ صَدَاقَهَا، فَإِنْ لَمْ يَفْعَلِ الْكَافِرُ وَ غَنِمَ الْمُسْلِمُونَ غَنِيمَةً أُخِذَ مِنْهَا قَبْلَ الْقِسْمَةِ صَدَاقُ الْمَرْأَةِ اللَّاحِقَةِ بِالْكُفَّار

[۲۶] . سبب نزول هذه الآية أن المهادنة لما وقعت بين النبي ع و بين قريش بالحديبية فرت بعدها امرأة من المشركين و خرجت إلى رسول الله مسلمة فجاء زوجها و قال ردها علي فنزلت فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ. و ما جرى للنساء ذكر و إنما ضمن أن يرد الرجال فأمر الله أن تمتحن المهاجرة بالشهادتين فإن كانت مؤمنة رد صداقها و لا ترد هي عليه إذ هي لا تحل له و لا هو يحل لها و هذا في القرآن للتوكيد

[۲۷] . أخبرنا الحسن بن محمد الفارسي، حدَّثنا محمد بن عبد اللَّه بن الفضل، أخبرنا أحمد بن محمد بن الحسن الحافظ، حدَّثنا محمد بن يحيى، حدَّثنا حسن بن الرَّبيع بن الخشاب، حدَّثنا ابن إدريس، قال: قال محمد بن إسحاق: حدَّثني الزُّهْرِي، قال:  دخلتُ على عُروةَ بن الزبير، و هو يكتبُ كتاباً إلى ابن هُنَيْدَةَ صاحب الوليد بن عبد الملك، يسأله عن قوله تعالى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ… الآية. قال: فكتب إليه: إن رسول اللَّه ص صالح قريشاً يومَ الحُدَيْبِيَة على أن يَرُدَّ عليهم مَن جاء بغير إذنِ وَلِيّه، فلما هاجرن النساءُ أبى اللَّه تعالى أن يُرْدَدْنَ إلى المشركين إذا هُنَّ امتُحِنَّ، فعرفوا أنهن إنما جِئْنَ رغبةً في الإسلام، بردِّ صدقاتِهن إليهم إذا احتُبِسْنَ عنهم، إن هم رَدُّوا على المسلمين صدقةَ من حُبِسْنَ من نسائهم. قال: ذلكم حكم اللَّه يحكم بينكم. فأمسك رسول اللَّه ص النساءَ، و ردَّ الرجال.

در تعلیقه این کتاب درباره این روایت آمده است: مرسل، و عزاه في الدر (۶/ ۲۰۶) لابن إسحاق و ابن سعد و ابن المنذر

[۲۸] . و أخرج عبد بن حميد و أبو داود في ناسخه و ابن جرير و ابن المنذر عن الزهري رضى الله عنه قال نزلت هذه الآية و هم بالحديبية لما جاء النساء أمره ان يرد الصداق إلى أزواجهن و حكم على المشركين مثل ذلك إذا جاءتهم امرأة من المسلمين ان يردوا الصدق إلى زوجها فاما المؤمنون فأقروا بحكم الله و أما المشركون فأبوا ان يقروا فانزل الله وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ إلى قوله مِثْلَ ما أَنْفَقُوا فأمر المؤمنون إذا ذهبت امرأة من المسلمين و لها زوج من المسلمين ان يرد اليه المسلمون صداق امرأته مما أمروا ان يردوا على المشركين.

و أخرج ابن اسحق و ابن سعد و ابن المنذر عن عروة بن الزبير رضى الله عنه انه سئل عن هذه الآية فكتب ان رسول الله ص كان صالح قريشا يوم الحديبية على ان يرد على قريش من جاء فلما هاجر النساء أبى الله ان يرددن إلى المشركين إذا هن امتحن بممعنة الإسلام فعرفوا انهن انما جئن رغبة فيهن و أمر يرد صداقهن إليهم إذا حبس عنهم و انهم يرودا على المسلمين صدقات من حبسوا عنهم من نسائهم ثم قال ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فامسك رسول الله ص النساء و رد الرجال و لو لا الذي حكم الله به من هذا الحكم رد النساء كما رد الرجال و لو لا الهدنة و العهد أمسك النساء و لم يرد لهن صداقا.

و أخرج الفريابي و عبد بن حميد و ابن جرير و ابن المنذر عن مجاهد في قوله إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ قال سلوهن ما جاء بهن فان كان جاء بهن غضب على أزواجهن أو غيرة أو سخط و لم يؤمن فارجعوهن إلى أزواجهن و ان كن مؤمنات بالله فأمسكوهن و آتوهن أجورهن من صدقتهن و انكحوهن ان شئتم و أصدقوهن و في قوله وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ قال أمر أصحاب النبي ص بطلاق نساءهن كوافر بمكة قعدن مع الكفار وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا قال ما ذهب من أزواج أصحاب محمد ص إلى الكفار فليعطهم الكفار صدقاتهن و ليمسكوهن و ما ذهب من أزواج الكفار إلى أصحاب محمد ص كمثل ذلك هذا في صلح كان بين قريش و بين محمد ص وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ الذين ليس بينكم و بينهم عهد فَعاقَبْتُمْ أصبتم مغنما من قريش أو غيرهم فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا صدقاتهن عوضا.

و أخرج عبد بن حميد عن عكرمة رضى الله عنه قال خرجت امرأة مهاجرة إلى المدينة فقيل لها ما أخرجك بغضك لزوجك أم أردت الله و رسوله قالت بل الله و رسوله فانزل الله فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ فان تزوجها رجل من المسلمين فليرد إلى زوجها الأول ما أنفق عليها.

و أخرج عبد بن حميد و أبو داود في ناسخه و ابن جرير و ابن المنذر عن قتادة رضى الله عنه في قوله يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ قال هذا حكم حكمه الله بين أهل الهدى واهل الضلالة فَامْتَحِنُوهُنَّ قال كانت محنتهن ان يحلفن بالله ما خرجن لنشوز و لا خرجن الا حبا للإسلام و حرصا عليه فإذا فعلن ذلك قبل منهن و في قوله وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا قال كن إذا فررن من أصحاب النبي ص إلى الكفار الذين بينهم و بين النبي ص عهد فتزوجن بعثوا بمهورهن إلى أزواجهن من المسلمين و إذا فررن من المشركين الذين بينهم و بين النبي عهد فنكحوهن بعثوا بمهورهن إلى أزواجهن من المشركين فكان هذا بين أصحاب النبي ص و بين أصحاب العهد من الكفار و في قوله وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ يقول إلى كفار قريش ليس بينهم و بين أصحاب النبي ص عهد يأخذونهم به فَعاقَبْتُمْ و هي الغنيمة إذا غنموا بعد ذلك ثم نسخ هذا الحكم و هذا العهد في براءة فنبذا إلى كل ذى عهد عهده.

و أخرج سعيد بن منصور و ابن المنذر عن ابراهيم النخعي رضى الله عنه في قوله إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ الآية قال كان بينهم و بين رسول الله ص عهد و كانت المرأة إذا جاءت إلى رسول الله ص امتحنوها ثم يردون على زوجها ما أنفق عليها فان لحقت امرأة من المسلمين بالمشركين فغنم المسلمون ردوا على صاحبها ما أنفق عليها قال الشعبي ما رضى المشركون بشي‏ء ما رضوا بهذه الآية و قالوا هذا النصف.

[۲۹] . و أخرج ابن أبى حاتم عن مقاتل رضى الله عنه قال كان بين رسول الله ص و بين أهل مكة عهد شرط في ان يرد النساء فجاءت امرأة تسمى سعيدة و كانت تحت صيفي بن الراهب و هو مشرك من أهل مكة و طلبوا ردها فانزل الله إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ الآية.

[۳۰] . و أخرج البخاري و أبو داود في ناسخه و البيهقي في السنن عن مروان بن الحكم و المسور بن مخرمة قالا لما كاتب رسول الله ص سهيل بن عمر و على قضية المدة يوم الحديبية كان مما اشترط سهيل ان لا يأتيك منا أحد و ان كان على دينك الا رددته إلينا فرد رسول الله ص أبا جندل بن سهيل و لم يأت رسول الله ص أحد من الرجال الا رده في تلك المدة و ان كان مسلما ثم جاء المؤمنات مهاجرات و كانت أم كلثوم بنت عقبة بن أبى معيط ممن خرج إلى رسول الله ص و هي عاتق فجاء أهلها يسألون رسول الله ص ان يرجعها إليهم حتى أنزل الله في المؤمنات ما أنزل.

[۳۱] . و أخرج الطبراني و ابن مردويه بسند ضعيف عن عبد الله بن أبى أحمد رضى الله عنه قال هاجرت أم كلثوم بنت عقبة بن أبى معيط في الهدنة فخرج أخواها عمارة و الوليد حتى قدما على رسول الله ص و كلماه في أم كلثوم ان يردها إليهما فنقض الله العهد بينه و بين المشركين خاصة في النساء و منعهن ان يرددن إلى المشركين و أنزل الله آية الامتحان.

[۳۲] . و أخرج ابن سعد عن ابن شهاب رضى الله عنه قال كان المشركون قد شرطوا على رسول الله ص يوم الحديبية ان من جاء من قبلنا و ان كان على دينك رددته إلينا و من جاءنا من قبلك لم تردده إليك فكان يرد إليهم من جاء من قبلهم يدخل في دينه فلما جاءت أم كلثوم بنت عقبة بن ابى معيط مهاجرة جاء أخواها يريد ان يخرجاها و يرداها إليهم فانزل الله يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ الآية إلى قوله وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا قال هو الصداق وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ الآية قال هي المرأة تسلم فيرد المسلمون صداقها إلى الكفار و ما طلق المسلمون من نساء الكفار عندهم فعليهم ان يردوا صداقهن إلى المسلمين فان أمسكوا صداقا من صداق المسلمين مما فارقوا من نساء الكفار أمسك المسلمون صداق المسلمات اللاتي جئن من قبلهم.

[۳۳] . و أخرج ابن دريد في أماليه حدثنا أبو الفضل الرياشي عن ابن أبى رجاء عن الواقدي قال فخرجت أم كلثوم بنت عقبة بن أبى معيط بآيات نزلت فيها قالت فكنت أول من هاجر إلى المدينة فلما قدمت قدم أخى الوليد على فنسخ الله العقد بين النبي ص و بين المشركين في شأنى و نزلت فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ ثم أنكحني النبي ص زيد بن حارثة فقلت أ تزوجني بمولاك فانزل الله وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ثم قتل زيد فأرسل إلى الزبير احبسني على نفسك قلت نعم فنزلت وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ

[۳۴] . و أخرج ابن أبى حاتم عن يزيد بن أبى حبيب رضى الله عنه انه بلغه انه نزلت يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ الآية في امرأة أبى حسان بن الدحداحة و هي أميمة بنت بسر امرأة من بنى عمرو بن عوف و ان سهل بن حنيف تزوجها حين فرت إلى رسول الله ص فولدت له عبد الله بن سهل.

[۳۵] . قال الشعبي و كانت زينب بنت رسول الله ص امرأة أبي العاص بن الربيع فأسلمت و لحقت بالنبي ص في المدينة و أقام أبو العاص مشركا بمكة ثم أتى المدينة فأمنته زينب ثم أسلم فردها عليه رسول الله

[۳۶] . حدثنا ابن حميد، قال: ثنا سلمة، عن محمد بن إسحاق، قال: و قال الزهري: لما نزلت هذه الآية يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ إلى قوله: وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ النكاح كان ممن طلق عمر بن الخطاب رضي الله عنه امرأته قريبة ابنة أبي أمية بن المغيرة، فتزوجها بعده معاوية بن أبي سفيان، و هما على شركهما بمكة.

[۳۷] . و أخرج ابن مردويه عن ابن شهاب رضى الله عنه قال بلغنا ان الممتحنة أنزلت في المدة التي ماد فيها رسول الله ص كفار قريش من أجل العهد الذي كان بين رسول الله ص و بين كفار قريش في المدة فكان يرد على كفار قريش ما أنفقوا على نسائهم اللاتي يسلمن و يهاجرن و بعولتهن كفار و لو كانوا حربا ليست بين رسول الله ص و بينهم مدة عهد لم يردوا إليهم شيأ مما أنفقوا و قد حكم الله للمؤمنين على أهل المدة من الكفار بمثل ذلك الحكم قال الله وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ فطلق عمر بن الخطاب رضى الله عنه امرأته بنت أبى أمية بن المغيرة من بنى مخزوم فتزوجها معاوية بن أبى سفيان و بنت جرول من خزاعة فزوجها رسول الله ص لأبي جهم بن حذيفة العدوى و جعل ذلك حكما حكم به بين المؤمنين و بين المشركين في مدة العهد التي كانت بينهم فأقر المؤمنون بحكم الله فأدوا ما أمروا به من نفقات المشركين التي أنفقوا على نسائهم و أبى المشركون ان يقروا بحكم الله فيما فرض عليهم من أداه نفقات المسلمين فقال الله وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ فإذا ذهبت بعد هذه الآية امرأة من أزواج المؤمنين إلى المشركين رد المؤمنون إلى أزواجها النفقة التي أنفق عليها من العقب الذي بأيديهم الذي أمروا ان يردوه إلى المشركين من نفقاتهم التي أنفقوا على أزواجهن اللاتي آمن و هاجرن ثم ردوا إلى المشركين فضلا ان كان لهم

و أخرج ابن أبى شيبة و عبد بن حميد عن مجاهد رضى الله عنه وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ قال الرجل تلحق امرأته بدار الحرب فلا يعتد بها من نسائه و أخرج ابن أبى شيبة عن سعيد بن جبير رضى الله عنه مثله

و أخرج ابن منيع من طريق الكلبي عن أبى صالح عن ابن عباس رضى الله عنهما قال أسلم عمر بن الخطاب و تأخرت امرأته في المشركين فانزل الله وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ

و أخرج الطبراني و أبو نعيم و ابن عساكر عن يزيد بن الأخنس رضى الله عنه انه لما أسلم أسلم معه جميع أهله الا امرأة واحدة أبت ان تسلم فانزل الله وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ فقيل له قد أنزل الله انه فرق بينها و بين زوجها لا ان تسلم فضرب لها أجل سنة فلما مضت السنة الا يوما جلست تنظر الشمس حتى إذا دنت للغروب أسلمت.

و أخرج سعيد بن منصور و ابن المنذر عن ابراهيم النخعي رضى الله عنه في قوله وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ قال نزلت في المرأة من المسلمين تلحق بالمشركين فتكفر فلا يمسك زوجها بعصمتها قد برئ منها.

[۳۸] . قال الزهري: و لما نزلت هذه الآية و فيها قوله «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ» طلق عمر بن الخطاب امرأتين كانتا له بمكة مشركتين قرنية بنت أبي أمية بن المغيرة فتزوجها بعده معاوية بن أبي سفيان و هما على شركهما بمكة و الأخرى أم كلثوم بنت عمرو بن جرول الخزاعية أم عبد الله بن عمر فتزوجها أبو جهم بن حذافة بن غانم رجل من قومه و هما على شركهما؛

و كانت عند طلحة بن عبد الله أروى بنت ربيعة بن الحرث بن عبد المطلب ففرق بينهما الإسلام حين نهى القرآن عن التمسك بعصم الكوافر و كان طلحة قد هاجر و هي بمكة عند قومها كافرة. ثم تزوجها في الإسلام بعد طلحة خالد بن سعيد بن العاص بن أمية و كانت ممن فرت إلى رسول الله ص من نساء الكفار فحبسها و زوجها خالدا.

به نظر می‌رسد عبارت «و كانت ممن فرت إلى رسول الله ص من نساء الكفار فحبسها و زوجها خالدا» تصحیفی در نسخه رخ داده باشد. زیرا چنانکه در پادرقی بعد می‌بینید طبری همین عبارت «و كان طلحة قد هاجر و هي بمكة على دين قومها، ثم تزوجها في الإسلام بعد طلحة خالد بن سعيد بن العاص بن أمية بن عبد شمس» را دارد و سپس جمله بعدی‌اش واضح است که درباره أمیمه است نه همین خانم.

[۳۹] . و طلحة بن عبيد الله بن عثمان بن عمرو التيمي كانت عنده أروى بنت ربيعة بن الحرث بن عبد المطلب، ففرق بينهما الإسلام حين نهى القرآن عن التمسك بعصم الكوافر، و كان طلحة قد هاجر و هي بمكة على دين قومها، ثم تزوجها في الإسلام بعد طلحة خالد بن سعيد بن العاص بن أمية بن عبد شمس. و كان ممن فر إلى رسول الله ص من نساء الكفار ممن لم يكن بينه و بين رسول الله ص عهد فحبسها و زوجها رجلا من المسلمين أميمة بنت بشر الأنصارية، ثم إحدى نساء بني أمية بن زيد من أوس الله، كانت عند ثابت بن الدحداحة، ففرت منه، و هو يومئذ كافر إلى رسول الله ص، فزوجها رسول الله ص سهل بن حنيف أحد بني عمرو بن عوف، فولدت عبد الله بن سهل.

[۴۰] . و أخرج ابن أبى حاتم عن طلحة رضى الله عنه قال لما نزلت وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ طلقت امرأتي اروى بنت ربيعة و طلق عمر قريبة بنت أبى أمية وام كلثوم بنت جرول الخزاعية

[۴۱] . و أخرج عبد بن حميد عن عامر الشعبي رضى الله عنه قال كانت زينب امرأة ابن مسعود من الذين قالوا له وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا.

[۴۲] . عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع؛

وَ صَفْوَانَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ تَزْوِيجِ الْيَهُودِيَّةِ وَ النَّصْرَانِيَّةِ؟

قَالَ لَا.

قُلْتُ: قَوْلُهُ تَعَالَى: «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ.»

قَالَ: هِيَ مَنْسُوخَةٌ نَسَخَهَا قَوْلُهُ تَعَالَى «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِر»

[۴۳] . عن ابن سنان عن أبي عبد الله ع قال «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ» قال نسختها «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ»

[۴۴] . قَوْلِهِ تَعَالَى «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ» … رَوَى أَبُو الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ مَنْسُوخٌ بِقَوْلِهِ تَعَالَى «وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ» وَ بِقَوْلِهِ «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِر».

[۴۵] . روي عن ابن عباس أيضا في رواية أخرى أن امتحانهن أن يحلفن ما خرجن إلا للدين و الرغبة في الإسلام و لحب الله و رسوله و لم يخرجن لبغض زوج و لا لالتماس دنيا و روي ذلك عن قتادة.

[۴۶] . قَوْلُهُ «فَامْتَحِنُوهُنَّ» كَانَتْ مِحْنَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص إِيَّاهُنَّ أَنْ يُحَلِّفَهُنَّ بِاللَّهِ مَا خَرَجَتْ مِنْ بُغْضِ زَوْجٍ وَ بِاللَّهِ مَا خَرَجَتْ رَغْبَةً مِنْ أَرْضٍ وَ بِاللَّهِ مَا خَرَجَتْ الْتِمَاسَ دُنْيَا مَا خَرَجَتْ إِلَّا حُبّاً لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ.

[۴۷] . حدثنا أبو كريب، قال: ثنا الحسن بن عطية، عن قيس، قال: أخبرنا الأغر بن الصباح، عن خليفة بن حصين، عن أبي نصر، عن ابن عباس في يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ قال كانت المرأة إذا أتت رسول الله ص حلفها بالله ما خرجت … ثم ذكره نحوه.

[۴۸] . حدثنا بشر، قال: ثنا يزيد، قال: ثنا سعيد، عن قتادة فَامْتَحِنُوهُنَّ كانت محنتهن أن يستحلفن بالله” ما أخرجكن النشوز، و ما أخرجكن إلا حب الإسلام و أهله، و حرص عليه”، فإذا قلن ذلك قبل ذلك منهن.

حدثنا ابن عبد الأعلى، قال: ثنا ابن ثور، عن معمر، عن قتادة، في قوله فَامْتَحِنُوهُنَّ قال: يحلفن ما خرجن إلا رغبة في الإسلام، و حبا لله و رسوله.

حدثنا ابن حميد، قال: ثنا مهران، عن سفيان، عن أبيه أبو سفيان أو عكرمة إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ قال: يقال: ما جاء بك إلا حب الله، و لا جاء بك عشق رجل منا، و لا فرارا من زوجك

[۴۹] . حدثنا ابن عبد الأعلى، قال: ثنا ابن ثور، عن معمر، عن الزهري، أن عائشة قالت: ما كان رسول الله صلى الله عليه و سلم يمتحن المؤمنات إلا بالآية، قال الله: إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى‏ أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً و لا، و لا

حدثني يونس بن عبد الأعلى، قال: أخبرنا ابن وهب، قال: أخبرني يونس، عن ابن شهاب، قال: أخبرني عروة بن الزبير، أن عائشة زوج النبي صلى الله عليه و سلم قالت: كانت المؤمنات إذا هاجرن إلى رسول الله صلى الله عليه و سلم يمتحن بقول الله: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ إلى آخر الآية، قالت عائشة: فمن أقر بهذا من المؤمنات، فقد أقر بالمحبة، فكان رسول الله صلى الله عليه و سلم إذا أقررن بذلك من قولهن قال لهن:” انطلقن فقد بايعتكن”، و لا و الله ما مست يد رسول الله صلى الله عليه و سلم يد امرأة قط، غير أنه بايعهن بالكلام. قالت عائشة: و الله ما أخذ رسول الله صلى الله عليه و سلم على النساء قط، إلا بما أمره الله عز وجل، و كان يقول لهن إذا أخذ عليهن” قد بايعتكن كلاما”

[۵۰] . أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي الْعَبَّاسِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرِ بْنُ يَزِيدَ بْنِ النَّضْرِ الْخُرَاسَانِيُّ مِنْ كِتَابِهِ فِي جُمَادَى الْآخِرَةِ سَنَةَ إِحْدَى وَ ثَمَانِينَ وَ مِائَتَيْنِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُ أَخِي مُوسَى بْنَ جَعْفَر…

[۵۱] . وَ هُوَ جَالِسٌ عَلَى مَتَاعٍ. فَجَعَلْتُ أَلْمِسُ الْمَتَاعَ بِيَدِي. فَقَالَ: هَذَا الَّذِي تَلْمِسُهُ بِيَدِكَ أَرْمَنِيٌّ. فَقُلْتُ لَهُ: وَ مَا أَنْتَ وَ الْأَرْمَنِيَّ؟ فَقَالَ: هَذَا مَتَاعٌ جَاءَتْ بِهِ أُمُّ عَلِيٍّ امْرَأَةٌ لَهُ. فَلَمَّا كَانَ مِنْ قَابِلٍ دَخَلْتُ عَلَيْهِ فَجَعَلْتُ أَلْمِسُ مَا تَحْتِي. فَقَالَ: كَأَنَّكَ تُرِيدُ أَنْ تَنْظُرَ مَا تَحْتَكَ؟ فَقُلْتُ: لَا وَ لَكِنَّ الْأَعْمَى يَعْبَثُ.

[۵۲] . النَّضْرُ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ النَّاصِبِ الَّذِي قَدْ عُرِفَ نَصْبُهُ وَ عَدَاوَتُهُ هَلْ يُزَوِّجُهُ الْمُؤْمِنُ وَ هُوَ قَادِرٌ عَلَى رَدِّهِ قَالَ لَا يَتَزَوَّجُ الْمُؤْمِنُ نَاصِبَةً وَ لَا يَتَزَوَّجُ النَّاصِبُ الْمُؤْمِنَةَ وَ لَا يَتَزَوَّجُ‏ الْمُسْتَضْعَفُ مُؤْمِنَة.

[۵۳] . سند کافی چنین است: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ:

[۵۴] . در کافی که سندش تفاوت می‌کند این عبارت به صورت «هَلْ نُزَوِّجُهُ الْمُؤْمِنَةَ» آمده است؛ اما در نوادر و نیز دو کتاب شیخ طوسی که از همین نوادر روایت کرده‌اند به صورتی که در متن آمده می باشد و به نظر می‌رسد به لحاظ صحت نحوه ارجاع ضمیرهای بعدی این درست‌تر باشد.

[۵۵] . عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع إِنِّي أَخْشَى أَنْ لَا يَحِلَّ لِي أَنْ أَتَزَوَّجَ مَنْ لَمْ يَكُنْ عَلَى أَمْرِي فَقَالَ مَا يَمْنَعُكَ مِنَ الْبُلْهِ مِنَ النِّسَاءِ قُلْتُ وَ مَا الْبُلْهُ قَالَ هُنَّ الْمُسْتَضْعَفَاتُ مِنَ اللَّاتِي لَا يَنْصِبْنَ وَ لَا يَعْرِفْنَ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ.

[۵۶] . مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قُلْتُ مَا تَقُولُ فِي مُنَاكَحَةِ النَّاسِ فَإِنِّي قَدْ بَلَغْتُ مَا تَرَى وَ مَا تَزَوَّجْتُ قَطُّ قَالَ وَ مَا يَمْنَعُكَ مِنْ ذَلِكَ قُلْتُ مَا يَمْنَعُنِي إِلَّا أَنِّي أَخْشَى أَنْ لَا يَكُونَ يَحِلُّ لِي مُنَاكَحَتُهُمْ فَمَا تَأْمُرُنِي قَالَ كَيْفَ تَصْنَعُ وَ أَنْتَ شَابٌّ أَ تَصْبِرُ قُلْتُ أَتَّخِذُ الْجَوَارِيَ قَالَ فَهَاتِ الْآنَ فَبِمَ تَسْتَحِلُّ الْجَوَارِيَ أَخْبِرْنِي فَقُلْتُ إِنَّ الْأَمَةَ لَيْسَتْ بِمَنْزِلَةِ الْحُرَّةِ إِنْ رَابَتْنِي الْأَمَةُ بِشَيْ‏ءٍ بِعْتُهَا أَوِ اعْتَزَلْتُهَا قَالَ حَدِّثْنِي فَبِمَ تَسْتَحِلُّهَا قَالَ فَلَمْ يَكُنْ عِنْدِي جَوَابٌ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَخْبِرْنِي مَا تَرَى أَتَزَوَّجُ قَالَ مَا أُبَالِي أَنْ تَفْعَلَ قَالَ قُلْتُ أَ رَأَيْتَ قَوْلَكَ مَا أُبَالِي أَنْ تَفْعَلَ فَإِنَّ ذَلِكَ عَلَى وَجْهَيْنِ تَقُولُ لَسْتُ أُبَالِي أَنْ تَأْثَمَ أَنْتَ مِنْ غَيْرِ أَنْ آمُرَكَ فَمَا تَأْمُرُنِي أَفْعَلُ ذَلِكَ عَنْ أَمْرِكَ قَالَ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَدْ تَزَوَّجَ- وَ كَانَ مِنِ امْرَأَةِ نُوحٍ وَ امْرَأَةِ لُوطٍ مَا قَصَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما  فَقُلْتُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَسْتُ فِي ذَلِكَ مِثْلَ مَنْزِلَتِهِ إِنَّمَا هِيَ تَحْتَ يَدَيْهِ وَ هِيَ مُقِرَّةٌ بِحُكْمِهِ مُظْهِرَةٌ دِينَهُ أَمَا وَ اللَّهِ مَا عَنَى بِذَلِكَ إِلَّا فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَخَانَتَاهُمَا مَا عَنَى بِذَلِكَ إِلَّا  وَ قَدْ زَوَّجَ رَسُولُ اللَّهِ ص فُلَاناً قُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ فَمَا تَأْمُرُنِي أَنْطَلِقُ فَأَتَزَوَّجُ بِأَمْرِكَ فَقَالَ إِنْ كُنْتَ فَاعِلًا فَعَلَيْكَ بِالْبَلْهَاءِ مِنَ النِّسَاءِ قُلْتُ وَ مَا الْبَلْهَاءُ قَالَ ذَوَاتُ الْخُدُورِ الْعَفَائِفُ فَقُلْتُ مَنْ هُوَ عَلَى دِينِ سَالِمٍ أَبِي حَفْصٍ فَقَالَ لَا فَقُلْتُ مَنْ هُوَ عَلَى دِينِ رَبِيعَةِ الرَّأْيِ قَالَ لَا وَ لَكِنَّ الْعَوَاتِقَ اللَّاتِي‏ لَا يَنْصِبْنَ وَ لَا يَعْرِفْنَ مَا تَعْرِفُونَ‏ .

[۵۷] . أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: كَانَ بَعْضُ أَهْلِهِ يُرِيدُ التَّزْوِيجَ فَلَمْ يَجِدِ امْرَأَةً مُسْلِمَةً مُوَافِقَةً فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ أَيْنَ أَنْتَ مِنَ الْبُلْهِ الَّذِينَ لَا يَعْرِفُونَ شَيْئاً.

[۵۸] . رَوَى الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ وَ كَانَ بَعْضُ أَهْلِهِ يُرِيدُ التَّزْوِيجَ فَلَمْ يَجِدِ امْرَأَةً يَرْضَاهَا فَذُكِرَ ذَلِكَ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ أَيْنَ أَنْتَ مِنَ الْبَلْهَاءِ وَ اللَّوَاتِي لَا يَعْرِفْنَ شَيْئاً قُلْتُ إِنَّمَا يَقُولُ إِنَّ النَّاسَ عَلَى وَجْهَيْنِ كَافِرٍ وَ مُؤْمِنٍ فَقَالَ فَأَيْنَ الَّذِينَ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً وَ أَيْنَ الْ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ أَيْ عَفْوِ اللَّهِ.

[۵۹] . عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ هَاجَرَ وَ تَرَكَ امْرَأَتَهُ مَعَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَحِقَتْ بِهِ بَعْدُ أَ يُمْسِكُهَا بِالنِّكَاحِ الْأَوَّلِ أَوْ تَنْقَطِعُ عِصْمَتُهَا؟ قَالَ: يُمْسِكُهَا وَ هِيَ امْرَأَتُهُ‏ .

[۶۰] . در اینجا دو آیه که نیمی از آنها مشترکند در کنار هم قرار گرفته که ممکن است اشتباه از راوی بوده باشد و امام ع یکی از این دو را به صورت کامل قراست فرموده باشد. متن کامل این دو آیه بدین قرار است:

وَ إِذْ يَتَحاجُّونَ فِي النَّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصيباً مِنَ النَّارِ (۴۷) قالَ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُلٌّ فيها إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبادِ (غافر/۴۸)

وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَميعاً فَقالَ الضُّعَفاءُ لِلَّذينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ قالُوا لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَيْناكُمْ سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحيص‏ (ابراهیم/۲۱)

[۶۱] . وَ بِحَضْرَتِهِ جَمَاعَةٌ مِنْ خَاصَّتِهِ قَدِ احْتَبَسَهُمْ لِلْإِفْطَارِ وَ قَدْ قَدَّمَ إِلَى مَنَازِلِهِمْ الطَّعَامَ وَ الْبِرَّ وَ الصِّلَاتِ وَ الْكِسْوَةَ حَتَّى الْخَوَاتِيمَ وَ النِّعَالَ وَ قَدْ غَيَّرَ مِنْ أَحْوَالِهِمْ وَ أَحْوَالِ حَاشِيَتِهِ وَ جُدِّدَتْ لَهُ آلَةٌ غَيْرُ الْآلَةِ الَّتِي جَرَى الرَّسْمُ بِابْتِذَالِهَا قَبْلَ يَوْمِهِ

[۶۲] . وَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ فِي قَوْلِهِ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ قَالَ: إِذَا لَحِقَتْ امْرَأَةٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ بِالْمُسْلِمِينَ تُمْتَحَنُ بِأَنْ تحَلْفِ بِاللَّهِ أَنَّهُ لَمْ يَحْمِلْهَا عَلَى اللُّحُوقِ بِالْمُسْلِمِينَ بُغْضُهَا لِزَوْجِهَا الْكَافِرِ وَ لَا حُبُّهَا لِأَحَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ إِنَّمَا حَمَلَهَا عَلَى ذَلِكَ الْإِسْلَامُ، و إِذَا حَلَفَتْ عَلَى ذَلِكَ قَبْلَ إِسْلَامِهَا.

ثُمَّ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا يَعْنِي يَرُدُّ الْمُسْلِمُ عَلَى زَوْجِهَا الْكَافِرِ صَدَاقَهَا ثُمَّ يَتَزَوَّجُهَا الْمُسْلِمُ وَ هُوَ قَوْلُهُ: وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَ‏

وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِهِ وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ يَقُولُ: مَنْ كَانَتْ عِنْدَهُ امْرَأَةٌ كَافِرَةٌ يَعْنِي عَلَى غَيْرِ مِلَّةِ الْإِسْلَامِ وَ هُوَ عَلَى مِلَّةِ الْإِسْلَامِ فَلْيَعْرِضْ عَلَيْهَا الْإِسْلَامَ فَإِنْ قَبِلَتْ فَهِيَ امْرَأَتُهُ، وَ إِلَّا فَهِيَ بَرِيئَةٌ مِنْهُ فَنَهَى اللَّهُ أَنْ يُمْسِكَ بِعِصْمَتِهَا

وَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ فِي قَوْلِهِ: وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ يَعْنِي إِذَا لَحِقَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ بِالْكُفَّارِ فَعَلَى الْكَافِرِ أَنْ يَرِدَ عَلَى الْمُسْلِمِ صَدَاقَهَا، فَإِنْ لَمْ يَفْعَلِ الْكَافِرُ وَ غَنِمَ الْمُسْلِمُونَ غَنِيمَةً أُخِذَ مِنْهَا قَبْلَ الْقِسْمَةِ صَدَاقُ الْمَرْأَةِ اللَّاحِقَةِ بِالْكُفَّار.

[۶۳] . قوله تعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ» الآية، سياق الآية يعطي أنها نزلت بعد صلح الحديبية، و كان في العهد المكتوب بين النبي ص و بين أهل مكة أنه إن لحق من أهل مكة رجل بالمسلمين ردوه إليهم و إن لحق من المسلمين رجل بأهل مكة لم يردوه إليهم ثم إن بعض نساء المشركين أسلمت و هاجرت إلى المدينة فجاء زوجها يستردها فسأل النبي ص أن يردها إليه فأجابه النبي ص أن الذي شرطوه في العهد رد الرجل دون النساء و لم يردها إليهم و أعطاه ما أنفق عليها من المهر و هو الذي تدل عليه الآية مع ما يناسب ذلك من أحكامهن.

[۶۴] . ثم اختلفوا في الامتحان على وجوه (أحدها) أن الامتحان أن يشهدن أن لا إله إلا الله و أن محمدا رسول الله عن ابن عباس.

[۶۵] . (و ثانيها) ما روي عن ابن عباس أيضا في رواية أخرى أن امتحانهن أن يحلفن ما خرجن إلا للدين و الرغبة في الإسلام و لحب الله و رسوله و لم يخرجن لبغض زوج و لا لالتماس دنيا و روي ذلك عن قتادة.

[۶۶] . (و ثالثها) أن امتحانهن بما في الآية التي بعد و هو أن لا يشركن بالله شيئا و لا يسرقن و لا يزنين الآية عن عائشة.

[۶۷] . و في الآية مباحث: الأول: قوله: فَامْتَحِنُوهُنَّ أمر بمعنى الوجوب أو بمعنى الندب أو بغير هذا و ذلك، قال الواحدي: هو بمعنى الاستحباب.

[۶۸] . و في هذه الآية أحكام كثيرة منها ما هو باق و منها ما قد سقط و كثير من الناس يدعون النسخ فيما قد سقط كامتحان المهاجرة و رد الصداق على الكافر و ليس في شي‏ء من ذلك نسخ و إنما هي أحكام تبعت الهجرة و الهدنة التي كانت فلما انقضى زالت تلك الأحكام و ما كان كذلك لم يكن نسخا.

[۶۹] . وَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ فِي قَوْلِهِ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ قَالَ: إِذَا لَحِقَتْ امْرَأَةٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ بِالْمُسْلِمِينَ تُمْتَحَنُ بِأَنْ تحَلْفِ بِاللَّهِ أَنَّهُ لَمْ يَحْمِلْهَا عَلَى اللُّحُوقِ بِالْمُسْلِمِينَ بُغْضُهَا لِزَوْجِهَا الْكَافِرِ وَ لَا حُبُّهَا لِأَحَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ إِنَّمَا حَمَلَهَا عَلَى ذَلِكَ الْإِسْلَامُ، و إِذَا حَلَفَتْ عَلَى ذَلِكَ قَبْلَ إِسْلَامِهَا.

[۷۰]. ایشان چنین ترجمه کرده است: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، زنانى كه به عنوان اسلام و ايمان (از ديار خود) هجرت كرده و به سوى شما آمدند (ممكن است جاسوس باشند).

[۷۱] . ایشان به عنوان یکی از تدبرهای برگرفته از این فراز آیه نوشته‌اند: هر كجا كه خطر جاسوسى و امثال آن هست، گزينش و آزمايش لازم است.

[۷۲] . لما قطع سبحانه الموالاة بين المسلمين و الكافرين بين حكم النساء المهاجرات و أزواجهن فقال «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ» بالإيمان أي استوصفوهن الإيمان و سماهن مؤمنات قبل أن يؤمن لأنهن اعتقدن الإيمان

[۷۳] . فقوله: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ» سماهن مؤمنات قبل امتحانهن و العلم بإيمانهن لتظاهرهن بذلك.

[۷۴] . و اعلم أنه تعالى سماهن مؤمنات لصدور ما يقتضي الإيمان و هو كلمة الشهادة، منهن، و لم يظهر منهن ما هو المنافي له، أو لأنهن مشارفات لثبات إيمانهن بالامتحان و الامتحان و هو الابتلاء بالحلف، و الحلف لأجل غلبة الظن بإيمانهن، و كان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم يقول للممتحنة: «باللَّه الذي لا إله إلا هو ما خرجت من بغض زوج، باللَّه ما خرجت رغبة من أرض إلى أرض، باللَّه ما خرجت التماس دنيا، باللَّه ما خرجت إلا حبا للَّه و لرسوله».

[۷۵] . «اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ» أي كنتم تعلمون بالامتحان ظاهر إيمانهن و الله يعلم حقيقة إيمانهن في الباطن

[۷۶] . و قوله: «فَامْتَحِنُوهُنَّ» أي اختبروا إيمانهن بما يظهر به ذلك من شهادة و حلف يفيد العلم و الوثوق، و في قوله: «اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ» إشارة إلى أنه يجزي في ذلك العلم العادي و الوثوق دون اليقين بحقيقة الإيمان الذي هو تعالى أعلم به علما لا يتخلف عنه معلومه.

[۷۷] . و اعلم أنه تعالى سماهن مؤمنات لصدور ما يقتضي الإيمان و هو كلمة الشهادة، منهن، و لم يظهر منهن ما هو المنافي له، أو لأنهن مشارفات لثبات إيمانهن بالامتحان و الامتحان و هو الابتلاء بالحلف، و الحلف لأجل غلبة الظن بإيمانهن، و كان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم يقول للممتحنة: «باللَّه الذي لا إله إلا هو ما خرجت من بغض زوج، باللَّه ما خرجت رغبة من أرض إلى أرض، باللَّه ما خرجت التماس دنيا، باللَّه ما خرجت إلا حبا للَّه و لرسوله» و قوله: اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ منكم و اللَّه يتولى السرائر: فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ العلم الذي هو عبارة عن الظن الغالب بالحلف و غيره.

… الثاني: ما الفائدة في قوله: اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ و ذلك معلوم من غير شك؟ نقول: فائدته بيان أن لا سبيل إلى ما تطمئن به النفس من الإحاطة بحقيقة إيمانهن، فإن ذلك مما استأثر به علام الغيوب.

[۷۸] . البحث الرابع: كيف سمى الظن علما في قوله: فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ؟ نقول: إنه من باب أن الظن الغالب و ما يفضي إليه الاجتهاد، و القياس جار مجرى العلم، و أن صاحبه غير داخل في قوله: وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ [الإسراء: ۳۶].

[۷۹] . و قوله: «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ» ذكرهم بوصف الإيمان للإشارة إلى أنه السبب للحكم و انقطاع علقة الزوجية بين المؤمنة و الكافر.

[۸۰] . و قوله: «لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ» مجموع الجملتين كناية عن انقطاع علقة الزوجية، و ليس من توجيه الحرمة إليهن و إليهم في شي‏ء.

[۸۱] فخر رازی درباره چرایی این دوطرفه بودن نکته‌ای نوشته که به نظر می‌رسد شبهه‌ای مطرح کرده که هیچ پاسخی برایش ندارد و در متن به طور ضمنی این شبهه پاسخ داده می‌شود. متن وی این است:

الثالث: ما الفائدة في قوله: وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ و يمكن أن يكون في أحد الجانبين دون الآخر؟

نقول: هذا باعتبار الإيمان من جانبهن و من جانبهم إذ الإيمان من الجانبين شرط للحل و لأن الذكر من الجانبين مؤكد لارتفاع الحل، و فيه من الإفادة مالا يكون في غيره، فإن قيل: هب أنه كذلك لكن يكفي قوله: فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لأنه لا يحل أحدهما للآخر فلا حاجة إلى الزيادة عليه و المقصود هذا لا غير، نقول: التلفظ بهذا اللفظ لا يفيد ارتفاع الحل من الجانبين بخلاف التلفظ بذلك اللفظ و هذا ظاهر (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۵۲۲)

[۸۲] . و في هذه الآية أحكام كثيرة منها ما هو باق و منها ما قد سقط و كثير من الناس يدعون النسخ فيما قد سقط كامتحان المهاجرة و رد الصداق على الكافر و ليس في شي‏ء من ذلك نسخ و إنما هي أحكام تبعت الهجرة و الهدنة التي كانت فلما انقضى زالت تلك الأحكام و ما كان كذلك لم يكن نسخا.

[۸۳] . «وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا» أي و آتوا أزواجهن الكفار ما أنفقوا عليهن من المهر عن ابن عباس و مجاهد و قتادة قال الزهري لو لا الهدنة لم يرد إلى المشركين الصداق كما كان يفعل قبل.

[۸۴] . و قوله: «وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ» رفع المانع من نكاح المؤمنات المهاجرات إذا أوتين أجورهن و الأجر المهر.

[۸۵] . «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ» أي لا تمسكوا بنكاح الكافرات و أصل العصمة المنع و سمي النكاح عصمة لأن المنكوحة تكون في حبال الزوج و عصمته.

[۸۶] . و قوله: «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ» العصم جمع عصمة و هي النكاح الدائم يعصم المرأة و يحصنها، و إمساك العصمة إبقاء الرجل- بعد ما أسلم- زوجته الكافرة على زوجيتها فعليه بعد ما أسلم أن يخلي عن سبيل زوجته الكافرة سواء كانت مشركة أو كتابية.

[۸۷] . و قوله: «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ» العصم جمع عصمة و هي النكاح الدائم يعصم المرأة و يحصنها، و إمساك العصمة إبقاء الرجل- بعد ما أسلم- زوجته الكافرة على زوجيتها فعليه بعد ما أسلم أن يخلي عن سبيل زوجته الكافرة سواء كانت مشركة أو كتابية.

[۸۸] . ثم قال سبحانه «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ» يعني في الظاهر «فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ» أي لا تردوهن إليهم «لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ» و هذا يدل على وقوع الفرقة بينهما بخروجها مسلمة و إن لم يطلق المشرك… «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ» أي لا تمسكوا بنكاح الكافرات و أصل العصمة المنع و سمي النكاح عصمة لأن المنكوحة تكون في حبال الزوج و عصمته و في هذا دلالة على أنه لا يجوز العقد على الكافرة سواء كانت حربية أو ذمية و على كل حال لأنه عام في الكوافر و ليس لأحد أن يخص الآية بعابدة الوثن لنزولها بسببهن لأن المعتبر بعموم اللفظ لا بالسبب.

[۸۹] . و نكاح الكافرة محرم بسبب كفرها سواء كانت عابدة وثن أو مجوسية أو يهودية أو نصرانية. قال الله عز و جل وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ» و قال تعالى «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ» و اليهودية و النصرانية كافرتان باتفاق أهل الإسلام.

[۹۰] . البته علامه طباطبایی ظاهرا این اولویت را قبول ندارد و در مقام تفاوت این دو آیه در جایی بیان می‌کند که این آیه ناظر به نگه داشتن است اما آیه سوره مائده ناظر به نکاح ابتدایی با اهل کتاب و می‌شود اولی حرام شود ولی دومی جایز! (متن نظر ایشان در دو پاورقی بعد آمده است).

[۹۱] . درباره وقوع نسخ در این آیه از جهات مختلفی (غیر از این جهت) نیز مطالبی مطرح شده که لزوما ربطی به نسخ فوق ندارد؛ یعنی هرکس منکر نسخ در این آیه باشد لزوما ناظر به نسخ فوق بحث نکرده است؛ مثلا در فقه القرآن، ج‏۲، ص۱۳۳ آمده است:

و في هذه الآية أحكام كثيرة منها ما هو باق و منها ما قد سقط و كثير من الناس يدعون النسخ فيما قد سقط كامتحان المهاجرة و رد الصداق على الكافر و ليس في شي‏ء من ذلك نسخ و إنما هي أحكام تبعت الهجرة و الهدنة التي كانت فلما انقضى زالت تلك الأحكام و ما كان كذلك لم يكن نسخا. و قال الحسن معنى قوله تعالى وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ اقطعوا عصمة الكفار و لا تتمسكوا بها قال كان في صدر الإسلام تكون المسلمة تحت الكافر و الكافرة تحت المسلم فنسخت هذه الآية ذلك و هذا ليس بنسخ على الحقيقة لأن الله لم يأمر بالأول فيكون نهيه عنه نسخا و إنما كان للأول بقاء على الحالة الأولة غيرته الشريعة بحكم هذه الآية كما غيرت كثيرا من سنن الجاهلية.

[۹۲] . فقد ظهر من هذا البيان على طوله: أن ظاهر الآية أعني قوله تعالى: وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ، قصر التحريم على المشركات و المشركين من الوثنيين دون أهل الكتاب. و من هنا يظهر: فساد القول بأن الآية ناسخة لآية المائدة و هي قوله تعالى «الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ» الآية: المائدة- ۶. أو أن الآية أعني قوله تعالى: وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ، و آية الممتحنة أعني قوله تعالى: «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ:» الممتحنة- ۱۰، ناسختان لآية المائدة، و كذا القول بأن آية المائدة ناسخة لآيتي البقرة و الممتحنة.

وجه الفساد: أن هذه الآية أعني آية البقرة بظاهرها لا تشمل أهل الكتاب و آية المائدة لا تشمل إلا الكتابية فلا نسبة بين الآيتين بالتنافي حتى تكون آية البقرة ناسخة لآية المائدة أو منسوخة بها، و كذا آية الممتحنة و إن أخذ فيها عنوان الكوافر و هو أعم من المشركات و يشمل أهل الكتاب، فإن الظاهر أن إطلاق الكافر يشمل الكتابي بحسب التسمية بحيث يوجب صدقه عليه انتفاء صدق المؤمن عليه كما يشهد به قوله تعالى «مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ:» البقرة- ۹۸ إلا أن ظاهر الآية كما سيأتي إن شاء الله العزيز أن من آمن من الرجال و تحته زوجة كافرة يحرم عليه الإمساك بعصمتها أي إبقاؤها على الزوجية السابقة إلا أن تؤمن فتمسك بعصمتها، فلا دلالة لها على النكاح الابتدائي للكتابية.

و لو سلم دلالة الآيتين أعني: آية البقرة و آية الممتحنة على تحريم نكاح الكتابية ابتداء لم تكونا بحسب السياق ناسختين لآية المائدة، و ذلك لأن آية المائدة واردة مورد الامتنان و التخفيف، على ما يعطيه التدبر في سياقها، فهي آبية عن المنسوخية بل التخفيف المفهوم منها هو الحاكم على التشديد المفهوم من آية البقرة، فلو بني على النسخ كانت آية المائدة هي الناسخة.

على أن سورة البقرة أول سورة نزلت بالمدينة بعد الهجرة، و سورة الممتحنة نزلت بالمدينة قبل فتح مكة و سورة المائدة آخر سورة نزلت على رسول الله ناسخة غير منسوخة و لا معنى لنسخ السابق اللاحق.

[۹۳] . قوله تعالى: «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ»، الإتيان في متعلق الحكم بالوصف أعني ما في قوله: «الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ» من غير أن يقال: من اليهود و النصارى مثلا أو يقال: من أهل الكتاب، لا يخلو من إشعار بالعلية و اللسان لسان الامتنان، و المقام مقام التخفيف و التسهيل، فالمعنى: أنا نمتن عليكم بالتخفيف و التسهيل في رفع حرمة الازدواج بين رجالكم و المحصنات من نساء أهل الكتاب لكونهم أقرب إليكم من سائر الطوائف غير المسلمة، و هم أوتوا الكتاب و أذعنوا بالتوحيد و الرسالة بخلاف المشركين و الوثنيين المنكرين للنبوة، و يشعر بما ذكرنا أيضا تقييد قوله: «أُوتُوا الْكِتابَ» بقوله: «مِنْ قَبْلِكُمْ» فإن فيه إشعارا واضحا بالخطط و المزج و التشريك.

و كيف كان لما كانت الآية واقعة موقع الامتنان و التخفيف لم تقبل النسخ بمثل قوله تعالى: «وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ»: (البقرة: ۲۲۱) و قوله تعالى: «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ»: (الممتحنة: ۱۰) و هو ظاهر.

على أن الآية الأولى واقعة في سورة البقرة، و هي أول سورة مفصلة نزلت بالمدينة قبل المائدة: و كذا الآية الثانية واقعة في سورة الممتحنة، و قد نزلت بالمدينة قبل الفتح، فهي أيضا قبل المائدة نزولا، و لا وجه لنسخ السابق للاحق مضافا إلى ما ورد: أن المائدة آخر ما نزلت على النبي ص فنسخت ما قبلها، و لم ينسخها شي‏ء.

على أنك قد عرفت في الكلام على قوله تعالى: «وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ»: الآية (البقرة: ۲۲۱) في الجزء الثاني من الكتاب أن الآيتين أعني آية البقرة و آية الممتحنة أجنبيتان من الدلالة على حرمة نكاح الكتابية.

و لو قيل بدلالة آية الممتحنة بوجه على التحريم كما يدل على سبق المنع الشرعي ورود آية المائدة في مقام الامتنان و التخفيف- و لا امتنان و لا تخفيف لو لم يسبق منع- كانت آية المائدة هي الناسخة لآية الممتحنة لا بالعكس لأن النسخ شأن المتأخر، و سيأتي في البحث الروائي كلام في الآية الثانية

[۹۴]. آقای قرائتی از این عبارات آیه « إِذا جاءَكُمُ … مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ … آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا … وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا» برداشت کرده‌اند:

پذيرفتن پناهنده، در اسلام پذيرفته شده است، به شرط آنكه اوّلًا افراد آزمايش شوند، ثانياً مسئله مالى يا زيبايى و زشتى در پناه دادن مطرح نباشد، ثالثاً هزينه‏اى را كه كفّار پرداخت كرده‏اند به آنان بپردازند و كفّار حق مطالبه دارند (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۹۱).

اما واضح است که این برداشت قابل مناقشه است؛‌ زیرا اولا آیه در خصوص زنان مهاجر است و همان زمان این حکم در مورد مردان مهاجر پیاده نمی‌شد؛ ثانیا چنانکه در تدبرهای قبل اشاره شد ناظر به وضعیت «هدنه» است نه هرگونه طلب پناهندگی؛ یعنی معلوم نیست برای قبول پناهندگی افراد (مثلا مسلمانانی که به خاطر فشار و اذیت در فرانسه به ایران پناهنده می‌شوند) نیاز به این سه گام باشد.

[۹۵] . «وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ» أي إن لحقت امرأة منكم بأهل العهد من الكفار مرتدة فاسألوهم ما أنفقتم من المهر إذا منعوها و لم يدفعوها إليكم كما يسألونكم مهور نسائهم إذا هاجرن إليكم و هو قوله «وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا»

[۹۶] . و قوله: «وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا» ضمير الجمع في «وَ سْئَلُوا» للمؤمنين و في «لْيَسْئَلُوا» للكفار أي إن لحقت امرأة منكم بالكفار فاسألوهم ما أنفقتم لها من مهر و لهم أن يسألوا مهر من لحقت بكم من نسائهم.

[۹۷] . آقای قرائتی که این را مطرح کرده پاسخ خودش چنین است: با توجّه به پنج موردى كه كلمه «أُجُورَهُنَّ» در قرآن آمده است، به نظر مى‏رسد كلمه «اجر» براى زنان بيوه و ازدواج دوم آنها است (تفسير نور، ج‏۹، ص۵۸۸). اول کلمه «أُجُورَهُنَّ» ۶ بار در قرآن آمده است (البته جمعا در ۵ آیه). ثانیا غیر از این آیه هیچکدام ظهور قوی‌ای ندارد در اینکه موردش ناظر به زن بیوه باشد و بلکه یک موردش که اصلا مربوط به «متعه» است. آیاتی که این کلمه در آنها آمده بدین قرار است:

وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ كِتابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَريضَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَريضَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَليماً حَكيماً (نساء/۲۴)

وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (نساء/۲۵)

الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ وَ لا مُتَّخِذي أَخْدانٍ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ (مائده/۵)

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللاَّتي‏ آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَكَتْ يَمينُكَ مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ وَ بَناتِ عَمِّكَ وَ بَناتِ عَمَّاتِكَ وَ بَناتِ خالِكَ وَ بَناتِ خالاتِكَ اللاَّتي‏ هاجَرْنَ مَعَكَ وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَها خالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَيْهِمْ في‏ أَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ لِكَيْلا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً (احزاب/۵۰)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (ممتحنه/۱۰)

أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ وَ لا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ وَ إِنْ كُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتَّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى‏ (طلاق/۶)

بازدیدها: ۱۱

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*