۹۵۲) وَ مَنْ لَمْ یسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ ینْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَیرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَینَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِكَ لِمَنْ خَشِی الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیرٌ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ

۲۹ محرم- ۱۲ صفر  ۱۴۴۰

ترجمه

و کسی از شما که به لحاظ سعه [مالی] توان آن را نداشت که با آن مومنه‌های آزاده ازدواج کند، پس، از آن کسان که تحت ملکیت شماهاست، از آن دختران جوان باایمانتان [همسری اختیار کند]؛ و خداوند به ایمان شما آگاهتر است؛ شما از یکدیگرید؛ پس با اجازه کسانِ‌شان با آنان نکاح کنید و مهریه‌شان را به نحو شایسته به آنان دهید، در حالی که پاکدامن بوده باشند، نه بی‌عفت، و نه اهل دوستی‌های پنهانی؛ پس هنگامی که شوهردار شدند، آنگاه اگر زشتکاری‌ای مرتکب شدند، پس بر آنان نیمی از آن کیفری است که بر زنان آزاد است؛ این [حکم] برای آن کس از شماست که از رنج و محنت هراس داشت؛ و اینکه صبر کنید برایتان بهتر است؛ و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است.

اختلاف قرائت[۱]

الْمُحْصناتِ ؛ مُحْصناتٍ

هر دو کلمه «الْمُحْصناتِ» و «مُحْصناتٍ» در این آیه در اغلب قرائات به صورت «مُحصَنات» (اسم مفعول) قرائت کرده‌اند، اما در قرائت کسائی (از قراء سبعه و اهل کوفه) و حسن (از قراء اربعه عشر) و علقمه به صورت «المُحصِنات» قرائت شده است. (معجم القراءات، ج۲، ص۵۱)[۲]

بِإیمانِكُمْ / بِأیمانِكُمْ

در اغلب قرائات به صورت «بأیمانکم» (به ایمان شما) قرائت شده است؛ اما در یکی از قرائات غیرمشهور (جناح بن حبیش) به صورت بِأیمانِكُمْ (أمیان، جمعِ یمین، به معنای سوگند) قرائت شده است. (معجم القراءات، ج۲، ص۵۲)[۳]

أُحْصِنَّ / أَحْصَنَّ

در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و مدینه (نافع) و شام (ابن عامر) و بصره (ابوعمرو) و معدودی از اهل کوفه (روایت حفص [و نیز روایت شیبان] از عاصم) نیز قرائت ابوجعفر و یعقوب (از قراء عشره) و قرائتی از ابن عباس به صورت مجهول (أُحصِنَّ) قرائت شده است؛

اما در قرائت اغلب اهل کوفه (حمزه و کسائی و روایت شعبه [و نیز روایت مفضل] از عاصم) و خلف (از قراء عشره) اعمش و حسن (هر دو از قراء اربعه عشر) و قرائتی از ابن مسعود به صورت فعل معلوم (أَحْصَنَّ) قرائت شده است؛ که در این صورت یعنی «با ازدواج خود را در حصن قرار دادند»؛ که البته برخی این را به معنای «اسلام آوردند» هم دانسته‌اند.

مجمع البيان، ج‏۳، ص۵۴[۴] و ۴۹[۵]؛ معجم القراءات، ج۲، ص۵۳[۶]

نکات ادبی

لَمْ یسْتَطِعْ

قبلا بیان شد که ماده «طوع‏» در اصل به معنای تسلیم شدن و انقیاد و اطاعت کردن می‌باشد و نقطه مقابل «اکراه و اجبار» است «ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً» (فصلت/۱۱).

برخی توضیح داده‌اند که در این ماده، سه عنصر معنایی حضور دارد «میل و رغبت» ، «خضوع و کرنش» و «عمل بر اساس دستور»؛ و وقتی عنصر «میل و رغبت» حذف شود، «اکراه» صدق می‌کند خواه خضوع و عمل واقع شود یا نشود. اما دیگران این معانی را در ابواب مختلف آن داخل دانسته‌اند یعنی توضیح داده‌اند  که:

فعل ثلاثی مجرد آن (طاعَ يَطُوع) به معنای تسلیم امر کسی شدن است؛ که اسم فاعل آن «طائع» می‌شود (قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ؛ فصلت/۱۱)

وقتی به باب افعال می‌رود (أطاع یُطاع) به معنای این است که علاوه بر اینکه مطیع و تسلیم او بود، آن دستور وی را هم انجام داد (الَّذينَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا؛ آل‌عمران/۱۶۸)، و مصدر آن «طاعة» می‌شود؛ (هرچند از ابن‌سکیت نقل شده که تفاوتی بین «طاع» و «اطاع» نیست)

وقتی به باب مفاعله (طاوَعَ یُطاوع) برود، به معنای آن است که این انجام دادنش با میل و رغبت هم بود.

وقتی این کلمه به باب استفعال برود (استطاع یستطیع) به معنای قدرت و طاقت بر انجام کاری داشتن است (لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً؛ کهف/۶۷ و ۷۲ و ۷۵) یعنی چیزی که به خاطر آن، انجام دادن فعل مقدور می‌گردد و مصدر آن «استطاعة» است که در اصل «استطواع» بوده که واو آن حذف شده و به جایش در انتها «ة» افزوده شده است که این چنین حالتی در کلمات معتل اجوف رایج است مانند استعانة و استعاذة. از ابن‌سکیت نقل شده که این کلمه در لهجه‌های مختلف عرب به چهار صورت أستطيع و اسطيع و استتيع و استيع تلفظ شده است که در دومی «ت» به خاطر التقای با «ط» افتاده است (لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ؛ کهف/۸۲) در سومی، «ط» به «ت» تبدیل شده و در چهارمی این دو حالت با هم رخ داده است.

جلسه ۶۵۶ http://yekaye.ir/al-kahf-18-75/

طَوْلاً

ماده «طول» در اصل بر برتری و امتداد در چیزی دلالت دارد؛ و «طُول» نقطه مقابل «عرض» (=پهنا) است (معجم مقاييس اللغة، ج‏۳، ص۴۳۴) (درباره ماده «عرض» در آیه ۱۶ همین سوره توضیحاتی گذشت: http://yekaye.ir/an-nesa-4-16/) و بر همین اساس، برخی اصل معنای این ماده را «امتداد معین بالفعل موجود» معرفی کرده و تمایز این مفهوم از مفاهیم «امتداد» و «استمرار» و «دوام» را در گروی همین مولفه‌های مذکور دانسته‌اند (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏۷، ص۱۷۷) البته برخی از اهل لغت، اگر چه به تقابل طَوِيل و طُوَال با عريض و عُرَاض اذعان داشته‌اند، اما با لحاظی دیگر تضایف و تقابل بین واژه «طول» (بلندی)‌ و «قِصَر» (کوتاهی) نیز توجه کرده‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۳۳) مانند «وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً» (اسراء/۳۷) «سَبْحاً طَوِيلًا» (مزمل/۷) «سَبِّحْهُ لَيْلاً طَويلاً» (انسان/۲۶) «فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ» (حديد/۱۶) «حَتَّى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُر» (انبیاء/۴۴) «أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْد» (طه/۸۶)

به همین مناسبت کلمه «طَول» را برای ثروت «لَمْ یسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً» (نساء/۲۵) [اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ‏؛ توبة/۸۶] به کار رفته است، بدین جهت که ثروت با ثروت به موقعیت‌های بلندمرتبه می‌توان دست یافت (مجمع البيان، ج‏۳، ص۵۴) و ظاهرا به همین جهت برای مطلق برتری و کسی که در موقعیت نعمت دادن و منت گذاشتن است، به کار رفته است: «شَدِيدِ الْعِقابِ ذِي الطَّوْلِ‏» (غافر/۳) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۳۳)

برخی «تطول» و «تطاول» را هم از باب دانسته‌اند؛ یعنی که تطول به معنای برتری دادن با مال و تطاول (فَتَطاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ؛ قصص/۴۵) و استطاله را به معنای برتری‌جویی بر دیگران دانسته‌اند (مجمع البيان، ج‏۳، ص۵۴) البته برخی توضیح داده‌اند که «تطاولت فی قیامی» در جایی به کار می‌رفته که کسی پایش را بکشد [روی نوک پا بایستد] تا بتواند جای بالاتری را ببیند و «استطالوا علیهم» را هم در اصل در جایی که بیش از آنان کشته‌اند از آنان بکشد به کار رفته است. (معجم مقاييس اللغة، ج‏۳، ص۴۳۴) برخی هم بین این دو معنا جمع کرده و گفته‌اند «تطاول» به معنای اظهارِ «طُول» (بلندی) یا اظهار «طَول» (نعمت و ثروت) است.

البته در تفاوت «طَول» و «فضل» گفته‌اند که «طول» آن چیزی است که شخص با آن بر کسی که به وی ارادت دارد برتری‌ خود را نشان می دهد و لذا همواره از جانب مافوق به مادون است و هیچگاه به فضل و برتری پیرو بر کسی که مورد پیروی قرار گرفته «طول» گفته نمی‌شود؛ و از این رو «أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ» یعنی کسانی که ثروتی داشتند که با آن بر عشیره و طایفه خود منت می‌گذاشتند؛  اما فضل هر گونه برتری را شامل می‌شود. (الفروق فى اللغة، ص۱۸۸-۱۸۹)

ماده «طول» و مشتقات آن همین ۱۰ مورد در قرآن کریم به کار رفته است.

ینْكِحَ / فَانْكِحُوهُنَّ

در بحث از آیه ۳ همین سوره گذشت که ماده «نکح» هم برای «پیمان ازدواج» به کار می‌رود و هم برای «عمل نزدیکی کردن». برخی بر این باورند که اصل آن برای عمل نزدیکی کردن بوده، و به مناسبت برای ازدواج هم به کار رفته؛ در مقابل برخی بر این باورند که این ماده در اصل به معنای عقد و پیمان ازدواج است؛ و نه نزدیکی کردن و بعدا به نحو استعاری برای جماع و نزدیکی به کار رفته است؛ بویژه که با توجه به وجود حیا در انسان تمامی اسمهای ناظر به جماع، ابتدا به نحو کنایی در خصوص این کار استفاده شده است.

کاربرد این ماده به صورت ثلاثی مجرد (نَكَحَ يَنْكِحُ نِكاحاً) به معنای «ازدواج کردن» است که هم برای مرد «وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساء» (نساء/۲۲) هم برای زن «حَتَّی تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ» (بقره/۲۳۰)‌ و هم برای خود پیمان ازدواج «وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ» (بقره/۲۳۵) به کار می‌رود.

جلسه ۹۲۸ http://yekaye.ir/an-nesa-4-3/

الْمُحْصَناتِ / مُحْصَناتٍ / أُحْصِنَّ

در آیه قبل درباره ماده «حصن» بیان شد که این ماده در اصل بر حفظ و احاطه کردن و مصون نگه داشتن دلالت دارد و در کاربردهای قرآنی فعل «أحصَنَ» و تعبیر «محصَنة» در خصوص زنان در چهار معنا به کار رفته: هم در خصوص عفت به خرج دادن آنها، مانند «الَّتی‏ أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فیها مِنْ رُوحِنا» (انبیاء/۹۱ و تحریم/۱۲) و هم برای اشاره به زن آزاد (در مقابل کنیز) و هم در معنای ازدواج کردن و شوهردار بودن زنان، و هم به معنای اسلام آوردن؛ و اشاره شد که از آیاتی که بین کاربردهای مختلف این واژه جمع کرده، همین آیه حاضر است که چون بحث درباره کنیزان است، تعبیر «أُحصِنّ» به معنای «ازدواج کردنِ» آنهاست [و البته در این آیه به صورت أَحْصَنَّ (فعل معلوم) هم قرائت شده که آن را به معنای «أسلمن» گرفته‌اند] و با اینکه ابتدا «محصناتٍ» برای زنان کنیز از این جهت که عفت پیشه می‌کنند، به کار رفته اما در ادامه بوضوح تعبیر «المحصنات» ‌به معنای زنان آزاد است که مجازات کنیزی که زنا کند نصف زن آزاد شمرده شده است؛ و در همه اینها معنای منع لحاظ شده است: عفت مانع از ارتکاب محرمات و فجور می‌شود، آزاد بودن مانع از اینکه کسی بتواند مالک وی شود و ی را خریداری کند می‌گردد؛ و ازدواج هم مانع از مورد خواستگاری قرار گرفتن وی، که تا پیش از این مباح بود، می‌شود.

جلسه ۹۵۱ yekaye.ir/an-nesa-4-24/

ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ

درباره این تعبیر در آیه قبل به تفصیل توضیح داده شد که تعبیر «ملکت أیمانکم» اعم از برده و کنیز را شامل می‌شود؛ هرچند با قرینه می‌توان تشخیص داد که در خصوص کنیز (وَ مَنْ لَمْ یسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ ینْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِنات، نساء/۲۵) و یا برده (وَ لا یبْدینَ زینَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ… أَوْ ما مَلَكَتْ أَیمانُهُنَّ؛ نور/۳۱) است و البته با توجه به اینکه اصل معنایش از توان تصرف در شخص دیگر آمده بعید نیست که در برخی از استعمالات قرآنی به معنای مطلقِ کسی که انسان حق نکاح با وی دارد (اعم از همسر آزاد یا کنیز) باشد.

فَتَیاتِكُمُ

قبلا بیان شد که ماده «فتی» [یا «فتو»] در اصل بر دو معنای مختلف دلالت دارد:

یکی معنای شادابی و طراوت است، که به جوان شاداب «فتی» (سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ، انبیاء/۶۰؛ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ، یوسف/۳۰) گویند؛ که مثنای آن «فَتَيان» (وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ؛ یوسف/۳۶) می‌باشد و جمع آن «فِتْيَة» (کهف/۱۳) و «فِتْيَان» (یوسف/۶۲) است؛ و به دختر جوان «فَتَاة» گفته می‌شود که جمع آن «فَتَيات» (فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِنات‏؛ نساء/۲۵) است.

و معنای دیگر این ماده «تبیین حکم» است (معجم مقاييس اللغة، ج‏۴، ص۴۷۴) و در این معنا، کلمات «فُتْيا» و «فَتْوَى» به معنای پاسخِ یک حکم مشکل است. در این معنا در قرآن کریم تنها به صورت فعل به کار رفته است: یا در باب استفعال (استفتاء: فتوا گرفتن، طلب فتوا کردن) ویا در باب إفعال (إفتاء: فتوا دادن) (يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ‏؛ نساء/۱۷۶)

برخی خواسته‌اند بین این دو معنا جمع کنند و گفته‌اند اصل این ماده به معنای «امر بالغ تام» است که به «حکم تام حق» فتوی گویند و به جوان بالغ و تام هم «فتی» گویند. برخی هم گفته‌اند که چون فتوت حالت نو بودن و جوانی است، فقیه هم همواره درباره مساله جدیدی که از او استفتاء می‌شود فتوا می‌دهد لذا وجه تسمیه فتوا هم همین جدید و نو بودنش است.

کلمه «فتی» (و نیز «فَتَاة») گاه در مورد غلام (وَ قالَ لِفِتْيانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ في‏ رِحالِهِم‏؛ یوسف/۶۲) و کنیز (وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَی الْبِغاء؛ نور/۳۳) هم به کار می‌رود؛ هرچند که آن غلام و کنیز پیرمرد یا پیرزن باشد؛ ظاهرا از این جهت که آنها را همانند فرد صغیر در نظر می‌گیرند و مانند افراد آزاد، مورد احترام قرار واقع نمی‌شوند.

چنانکه از توضیحات فوق معلوم شد بین کلمه «فتی» و «شاب: جوان» تفاوتی هست و «فتی» بار معنایی مثبت‌تری دارد که شاید معادل مناسبی برای آن «کلمه: جوانمرد» باشد چنان که کلمه «فتوت» به معنای «جوانمردی» به کار می‌رود و در احادیث هم بر اینکه «فتی» بودن لزوما به سن نیست اشاره شده است.

جلسه ۵۹۴ http://yekaye.ir/al-kahf-18-13/

بِإِذْنِ

قبلا بیان شد که درباره ماده «أذن» برخی گفته‌اند که اصل این ماده بر دو معنای نزدیک هم (متقارب) دلالت دارد: یکی گوش، گوش دادن و شنیدن؛ و دوم عِلم و اعلام کردن؛ و متقارب بودنشان به این است که با گوش است که علم به شنیده‌ها حاصل می‌شود؛ اما برخی معنای اصلی را همان معنای اول می‌دانند و بر اساس این نظر اخیر، اصل ماده «أذن» همان کلمه «اُذُن» به معنای «گوش» بوده که جمع آن، «آذان» است (وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً؛ انعام/۲۵) و به نحو استعاری درباره کسی که زیاد گوش می داده است ویا سخن هرکسی را با دقت گوش می‌کرده، به کار می‌رفته است (يَقُولُونَ: هُوَ أُذُنٌ قُلْ: أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ؛‏ توبة/۶۱)

در این مبنا، اصل فعل «اَذِنَ» نیز به معنای گوش دادن است (أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ؛ انشقاق/۲) و البته در مورد علم و آگاهی‌ای که با شنیدن حاصل می‌شده (= اعلام کردن) هم به کار رفته است «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ؛ ‏بقره/۲۷۹).

«إذن» هم به معنای اعلام اجازه و رخصت در انجام کاری است (وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ؛‏ آل عمران/۱۶۶) و اگرچه برخی گفته‌اند که در این گونه موارد، اذن به معنای علم است (و لذا اذن دادن به معنای اعلام کردن است؛ و «به اذن خدا»، یعنی به علم خدا، یعنی این کار در منظر علم خدا رخ داده است)؛ اما راغب اصفهانی اصرار دارد که بین اذن و علم فرق است و اذن اخص از علم است و صرفا در جاهایی به کار می رود که به نحوی مشیت و اراده‌ای در کار باشد (اعم از اینکه بدان راضی باشد یا خیر) و لذا در امثال آیه فوق، وقتی می‌فرماید آنچه به شما می‌رسد به اذن خداست؛ یعنی بر اساس مشیت خداوند است، نه اینکه خدا فقط از آن خبر دارد.

جلسه ۴۱۶  http://yekaye.ir/al-anbiyaa-21-109/

أَهْلِهِنَّ

ماده «أهل» در اصل به معنای تحقق انس است همراه با یک نحوه اختصاص و تعلق. (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏۱، ص۱۸۴) «اهل» یک نفر، کسانی هستند که نَسَب یا دین و یا چیزی مانند اینها مثل شغل و خانه وسرزمین و… آنها را با وی جمع کرده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۹۶) و در واقع اهل یک نفر مختص‌ترین افراد به او (همسر، فرزند و…) می‌باشد، و کلمه «تأهل» به همین مناسبت به معنای ازدواج کردن به کار می رود و «متأهل» هم از همین باب است یعنی کسی که همسر دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۹۶-۹۷) و کلمه «أهلیّ» هم که در مورد برخی از حیوانات و در مقابل «وحشیّ» به کار می‌رود ظاهرا به همین مناسبت است که آن حیوانات با انسان و محلهای زندگی انسانها یک وابستگی و انسی دارند؛ چنانکه تعبیر «أهلاً و سهلا» هم برای خوشامدگویی و به معنای یک انسی که با مخاطب می‌خواهند برقرار کنند به کار می‌رود (لسان العرب، ج‏۱۱، ص۲۹)[۷]

بدین ترتیب «اهل اسلام» یعنی آن کسانی که اسلام آنان را در کنار هم آورده است اگر به این ضابطه که اهلِ یک نفر کسانی‌اند که یک نحوه وحدت و مناسبتی با وی دارند توجه شود، آنگاه نحوه این تعلق و وابستگی می‌تواند شدت و ضعف داشته باشد و گاه فرزند و نزدیکان شخص که تعلق و وابستگی شایسته‌ای به وی ندارند دیگر «أهل» او محسوب نمی‌شوند : «نادى‏ نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْني‏ مِنْ أَهْلي‏… قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِح» (هود/۴۵-۴۶) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۹۶؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏۱، ص۱۸۴)

اگرچه کلمه «اهل» معایش به گونه‌ای است که هم برای مفرد (مثلا همسر: فَراغَ إِلى‏ أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمينٍ؛ ذاریات/۲۶) و هم برای جمع (کل خانواده شخص: فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ، اعراف/۸۳؛ یا اهالی یک سرزمین: رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَه؛ بقره/۱۲۶) به کار می‌رود؛ اما با این حال این کلمه به صورت جمع سالم «اهلون» (شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا؛ فتح/۱۱) و «أهلین» (ما تُطْعِمُونَ أَهْليكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُم) و «أهلات» و به صورت جمع مکسر (أهالی) نیز جمع بسته می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۹۷) و برخی توضیح داده‌اند که «اهلون» ومانند آن در جایی به کار می‌رود که جمیع اهلِ شخص، مد نظر باشد و «اهالی» جماعتِ جماعت است (معجم مقاييس اللغة، ج‏۱، ص۱۵۰)

اگرچه کاربرد کلمه «أهل» در خصوص افرادی که پیوند نسبی یا سببی دارند خیلی شیوع دارد اما ظاهرا چون دلالت بر یک نحوه تعلق و پیوند می‌کند این تعبیر هم به صورت اضافه به مکانها «أَهْلَ الْقُرى» «أَهْلِ الْمَدِينَةِ» « أَهْلِ مَدْيَنَ» «أَهْلَ يَثْرِبَ» و… و هم حتی به صورت اضافه به اشیاء و معانی: «أَهْلِ النَّارِ» ، ‏«أَهْلَ الذِّكْرِ» ، «أَهْلُ التَّقْوى» ،‏ «أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ» و… نیز به کار رفته که همگی اینها به یک نحوه تعلق خاطر و وابستگی به آن مکان یا معنا دلالت دارد و تعبیر «اهل الکتاب» برای مطلق پیروان کتابهای آسمانیِ پیش از قرآن؛ و نیز به صورت اضافه به کتاب آسمانی خودشان (أَهْلُ الْإِنْجِيل) نیز در قرآن کریم رایج است.

در مورد تعبیر «اهل بیت» برخی آن را به معنای ساکنان خانه دانسته‌اند (معجم مقاييس اللغة، ج‏۱، ص۱۵۰) ولی برخی بر این باورند که این ترکیب به صورت یک اصطلاح درآمده و معنایش همان «خانواده» در فارسی است، نه صرف کسانی که در یک خانه باشند (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏۱، ص۱۸۵) و به نظر می‌رسد کاربردهای قرآنی این ترکیب نیز موید همین نظر باشد: «وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ» (قصص/۱۲) ، «قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ» (هود/۷۳) «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ»‏ (أحزاب/۳۳) و حتی در آیه «لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى‏ أَهْلِها» (نور/۲۷) که ابتدا کلمه «بیوت» و سپس تعبیر «أهلها» آمده باز به نظر می‌رسد منظورش «خانواده» است، نه صرف ساکنان خانه‌ها. و چنانکه برخی از اهل لغت گفته‌اند به مناسبت آیه «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ»‏ (أحزاب/۳۳)، وقتی تعبیر «اهل البیت» به صورت مطلق به کار می‌رود برای اشاره به خانواده پیامبر ص است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۹۶)

در قرآن کریم در تمامی مواردی که کلمه «أهل» به شخص یا اشخاصی اضافه شده، این کلمه در معنای اعضای خانواده به کار رفته است و آیه «فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ … فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ» (نساء/۲۵)تنها موردی است که صاحب کنیز را با تعبیر «اهل» کنیز یاد کرد؛ که درباره چرایی آن در تدبر ۱۰ توضیحاتی خواهد آمد.

از کلماتی که به این کلمه بسیار نزدیک است کلمه «آل» است و اگرچه معدودی از اهل لغت کلمه «آل» را هم از همین ریشه دانسته‌اند و بر این باورند که «ه» در آن به «أ» تبدیل و سپس این دو همزه با هم ادغام و به صورت «آ» درآمده (به نقل از لسان العرب، ج۱۱، ص۳۰-۳۲)[۸] اما اغلب اهل لغت آن را از ماده «أول» (که به معنای رجوع به اصل است؛ و درباره این ماده در جلسه ۸۳ http://yekaye.ir/an-nisa-004-59/ توضیحاتی گذشت) دانسته‌اند (مثلا: كتاب العين، ج‏۸، ص۳۵۹؛ المحيط في اللغة، ج‏۱۰، ص۳۷۷، معجم المقاييس اللغة، ج‏۱، ص۱۶۰؛ و…) برخی مانند راغب اصفهانی با اینکه آن را مقلوب از «أهل» دانسته‌اند، اما در مقدمه ماده «أول» – و نه ذیل ماده «أهل» – مورد بحث قرار داده‌اند (الإفصاح فى فقه اللغة، ج‏۱، ص۳۰۱[۹]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۹۸[۱۰])

هرچه باشد در تفاوت «آل» و «أهل» گفته‌اند که تعبیر «أهل» از جهت نسبت و اختصاص بیشتر به کار می‌رود، لذا در مورد شهر و معانی نیز به کار می‌رود؛ اما کلمه «آل» بیشتر از جهت قرابت [خویشاوندی] ویا پیروی به کار می‌رود و لذا هم به خانواده شخص «آل» می‌گویند هم گاهی به پیروان شخص «وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُون‏» (اعراف/۱۳۰) ولی هیچگاه «آل العلم» و یا «آل مدینه» گفته نمی‌شود؛ و برخی گفته‌اند «آل» در اصل به عمود خیمه گفته می‌شده است و از این رو یک نحوه اعتماد و تکیه‌گاه بودن در کلمه «آل» وجود دارد که در «أهل» لزوما وجود ندارد. (الفروق فى اللغة، ص۲۷۵[۱۱])

ماده «أهل» بدون احتساب کلمه «آل» ۱۲۱ بار، و با احتساب این کلمه ۱۴۷ بار در قرآن کریم به کار رفته است. (کلمه «آل» ۲۶ بار به کار رفته است)[۱۲]

بِالْمَعْرُوفِ

در آیه ۵ درباره ماده «عرف» اشاره شد که برخی اصل این ریشه را دال بر «سکون و طمأنینه» می‌دانند که معرفت هم از همین باب بوده و «معروف» را هم از این جهت معروف گفته‌اند که انسان با رسیدن به آن به سکون و آرامش می‌رسد، زیرا کسی که چیزی را نشناسد نسبت به آن نگران است و می‌ترسد. برخی هم اصل معنا را همان «معرفت» و شاختی که با تامل حاصل شود دانسته‌اند، و وجه تسمیه «معروف» را این دانسته‌اند که کاری است که عقل و شرع آن را به عنوان کار خوب می‌شناسد؛ و اینکه نقطه مقابل ماده «عرف»، ماده «نکر» است: «عرف» وضعیتی است که انسان می‌شناسد و دلش با آن آرام می‌گیرد؛ و «نکر» آن است که عقل بدان اعتراف نمی‌کند بلکه به بدی و انکار آن حکم می کند؛ «نَکِرَ» به معنای آن است که نشناخت و چیزی را ناشناخته قلمداد کرد (فَلَمَّا رَأى‏ أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُم‏؛ هود/۷۰)

جلسه ۹۳۰  http://yekaye.ir/an-nesa-4-5/

البت بحث این ماده در آنجا خیلی ناقص بود و در جلسه ۱۰۷۸ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13  تکمیل شد.

مُسافِحاتٍ

در آیه قبل بیان شد که ماده «سفح» در اصل بر ریختن چیزی دلالت می‌کند و برخی توضیح داده‌اند که این ماده نقطه مقابل ماده «حصن» است و در نه هرگونه ریختن، بلکه ریختنی است در جایی که اقتضاء و شأن آن این بوده که حفظ شود؛ و تفاوت آن با کلماتی مانند «سقط» و «صبّ» و «سکب» و «سفک» در این است که:

«سقط» فرود آمدن از بالا به طور دفعی و بدون اختیار است؛

«صبّ» ‌مطلق ریختن از بالا به پایین است بدون هر گونه قیدی، که هم در امور مادی و هم در امور معنوی به کار می‌رود؛

«سکب» مطلق ریختن در ماده است بدون اینکه حفظ و نگهداری‌ای [= پرهیز از ریختن] مد نظر باشد؛

«سفک» ریختنی است که در آن دشمنی مد نظر است.

کاربرد این ماده، بویژه در مورد ریختن خون شایع است «دَماً مَسْفُوحاً» (انعام/۱۴۵) و «سِفاح» برای اشاره به عمل زناکاری است از این جهت که مرد منی‌اش را به باطل و بدون نکاح در زن می‌ریزد و از زجاج نقل شده که «سفاح» و «مسافحه» درباره زناکاری است که به رابطه با هرکسی تن می‌دهد وگرنه در مورد کسی که فقط با یک نفر رابطه برقرار کند تعبیر «ذات خدن» به کار می‌رود. البته برخی بر این باورند که وجه تسمیه سفاح این است که نقطه مقابل «حصن» و عفت است و «مُسافح» کسی است که خود را حفظ نکرده و از حد عفت و خویشتنداری خارج شده باشد: «مُحْصِنینَ غَیرَ مُسافِحینَ» (نساء/۲۴ و مائده/۵) «مُحْصَناتٍ غَیرَ مُسافِحاتٍ» (نساء/۲۵) که چنانکه مشاهده می‌شود این تعبیر هم در مورد زنان و هم در مورد مردان به کار رفته است.

جلسه ۹۵۱  http://yekaye.ir/an-nesa-4-24/

مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ

ماده «خدن» در اصل بر مصاحبت [همنشینی) و رفاقت و هم‌صحبتی دلالت دارد (معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۱۶۳) و «خِدن» که هم برای مذکر و هم برای مونثبه کار می‌رود و جمع آن «أخدان» است را به معنای دوست (مجمع البيان، ج‏۳، ص۵۴) و هم‌نشین (معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۱۶۳) دانسته‌اند. برخی تاکید کرده‌اند که «خدن» نه مطلقِ دوست، بلکه برای دوستی مخفیانه (المصباح المنير، ج‏۲، ص۱۶۵) به کار می‌رود و دیگران تاکید کرده‌اند که اساساً تفاوت اصلی این کلمه با کلماتی کانند «مصاحب» و «رفیق» در همین است که در این ماده علاوه بر معنای دوستی و هم‌نشینی، معنای مخفیانه بودن نیز لحاظ شده است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۳، ص۲۹) و برخی اضافه کرده‌اند که اغلب استعمال این کلمه در جایی است که همنشنینی از روی شهوترانی باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۷۷) و با این توضیح بخوبی معلوم می‌شود که دو تعبیر «لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ» (نساء/۲۵)و «لا مُتَّخِذي أَخْدان» (مائده/۵) به ترتیب در مقام مذمت آنچه امروزه دخترانی که دوست‌پسر اتخاذ می‌کنند و پسرانی که دوست‌دختر برمی‌گیرند، به کار رفته است.

ماده «خدن» تنها همین دو بار در قرآن کریم به کار رفته است.

بِفاحِشَةٍ

در آیه ۱۵ بیان شد که ماده «فحش» (با کلماتی همچون فُحْش و فَحْشَاء و فَاحِشَة) در اصل دلالت بر زشتی و قبح و شناعت در چیزی می‌کند، به طوری که در مورد هر چیزی که از حد خودش تجاوز کند (که به نحوی موجب کراهت شود) «فاحش» گفته می‌شود؛ «فاحشة» عملی است که زشتی آن شدید است؛ و کلمه «فحشاء» (إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ؛ بقره/۱۶۹) ‌به خاطر «مد»ی که در کلام دارد، مفهومش شدیدتر از «فاحِشَة» است.

همچنین اشاره شد که این کلمه بسیاری از اوقات به طور خاص در مورد «روابط جنسی نامشروع» (اعم از زنا و لواط و مساحقه) به کار می‌رود: «لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ إِلاَّ أَنْ يَأْتينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَة» (طلاق/۱) ، «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبيلاً» (اسراء/۳۲) ، «أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ» (اعراف/۸۰) ، «وَ اللاَّتي‏ يَأْتينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ» (نساء/۱۵)

جلسه ۹۴۲  http://yekaye.ir/an-nesa-4-15/

الْعَذابِ

در آیه ۱۸ همین سوره بیان شد که ماده «عذب» در معانی بسیار متعددی به کار رفته است، تا حدی که برخی از اهل لغت مانند ابن فارس، از اینکه یک اصل واحدی برای تمامی این معانی بیابند اظهار عجز کرده‌اند؛ برخی همچون راغب اصفهانی سعی کرده‌اند دو معنای اصلی برای این واژه مطرح کنند، یکی معنای طیب و گوارا، و دیگری به معنای عذاب دادن، یا کتک زدن و شکنجه دادن، و همه معانی اخیر را به نحوی به این دومی برگردانند، هرچند این احتمال را هم داده‌اند که اصل عذاب دادن هم به نحوی به «عَذب: گوارایی» ‌برگردد بدین صورت که تعذیب به معنای «زایل کردن عَذب و گوارایی معیشت» باشد.

هرچه باشد، عذاب در این معنای دوم با معنای «درد» (ألم) و «عقوبت» (تنبیه کردن) بسیار نزدیک است؛ و در تفاوت «عذاب» و «ألم» گفته‌اند که در مفهوم عذاب، نوعی استمرار نهفته است اما «درد» لزوما بدین معنا نیست که ادامه داشته باشد؛ و در تفاوت «عذاب» با «عقوبت» گفته‌اند که عقوبت در جایی به کار می‌رود که شخص سزاوار تنبیه باشد، اما عذاب لزوما چنین نیست و نه‌تنها در مورد کسانی که مستحق عقوبتند، بلکه در مورد آزار و اذیت اشخاص بی‌گناه هم این تعبیر به کار می‌رود.

جلسه ۹۴۵ http://yekaye.ir/an-nesa-4-18/

خَشِی

در آیه ۹ همین سوره بیان شد که ماده «خشی» در اصل دلالت بر نوعی خوف و ترس می‌کند و البته با توجه به اینکه در برخی آیات در کنار «خوف» مطرح شده (لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشى‏؛ طه/۷۷) تفاوت ظریفی با «خوف» و «ترس» دارد. راغب اصفهانی «خشیت» را خوفی دانسته‌ که همراه با نوعی تعظیم نسبت به امر مورد نظر باشد، و شاید بدین جهت است که در آیه قرآن آن را خاص علماء دانسته است (إِنَّما يَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ؛ فاطر/۲۸). اما مرحوم مصطفوی با توجه به برخی از کاربردهای قرآنی این واژه مانند «فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً» (کهف/۸۰) «تَخْشَوْنَ كَسادَها» (توبه/۲۴) «ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ‏ منکم» (نساء/۲۵) «خَشْيَةَ إِمْلاقٍ‏» (اسراء/۳۱) و «خَشْيَةَ الْإِنْفاق» (اسراء/۱۰۰)‏ با این تحلیل مخالفت کرده، و گفته‌اند که معنای این ماده «مراقبت و محافظت کردنی است که همراه با خوف باشد» و به لحاظ معنایی به ماده «خشع» نیز نزدیک است (خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّه‏؛ حشر/۲۱) اما با توجه به توضیحات عسکری در فروق اللغه به نظر می‌رسد که این معنا، معنای «اتقاء» است و شاید تعبیر بهتر این است که بگوییم محور معنای «خشیت» خوف است، و البته خوفی است که شخص را به مراقبت وادارد. در واقع در هر دو کلمه «خشیت» و «اتقاء» دو معنای خوف و مراقبت وجود دارد اما در خشیت محور اصلی خوف است و در اتقاء محور اصلی مراقبت است.

جلسه ۹۳۴ http://yekaye.ir/an-nesa-4-9/

الْعَنَتَ

ماده «عنت» در اصل برسختی و شدت (مجمع البيان، ج‏۳، ص۵۴) و مشقت و مانند آن و چیزی که صحت و سهولت در آن راه نداشته باشد (معجم المقاييس اللغة، ج‏۴، ص۱۵۰) دلالت دارد؛ و برخی افزوده‌اند که وارد شدن در مشقتی است که با اختلال [در معیشت و برنامه‌های زندگی] همراه باشد[۱۳]. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۸، ص۲۳۴) «وَدُّوا ما عَنِتُّمْ» (آل عمران/۱۱۸) «عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ» (توبه/۱۲۸) «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطيعُكُمْ في‏ كَثيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ» (حجرات/۷)

در مورد کلمه «عَنَت» (ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ؛ نساء/۲۵) از نظر خلیل،وارد کردن مشقت بر انسان است (كتاب العين، ج‏۲، ص۷۲) و از مبرد هم نقل شده که به معنای هلاکت است. (مجمع البيان، ج‏۳، ص۵۴) از ابن درید نقل شده که «عنت» سختگیری و شخصی را در موقعیت دشوار و ناخوشایند قرار دادن است و به همین مناسبت است که این تعبیر را در مورد کسی که مرتکب گناهی می‌شود به کار می‌برند و ظاهرا معنایش در این آیه نیز همین است که این ازدواج با کنیزان به شما اجازه داده شود در مورد کسی که می‌ترسد به گناه و مشقت بیفتد (معجم المقاييس اللغة، ج‏۴، ص۱۵۰)

این ماده وقتی به باب افعال برود متعدی می‌شود و به معنای کسی را در مشقت و سختی انداختن است: «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ» (بقره/۲۲۰)

ماده «عنت» و مشتقات آن همین ۵ مورد در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث[۱۴]

الف) وَ مَنْ لَمْ یسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ ینْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ

۱) الف. از امام باقر ع روایت شده که درباره عبارت «و کسی از شما که به لحاظ طَول، توان آن را نداشت…» فرمودند: منظور از طَول، ثروت است.

مجمع البيان، ج‏۳، ص۵۴

«وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا» أي‏ لم يجد منكم غنى عن ابن عباس و سعيد بن جبير و مجاهد و قتادة و السدي؛ و هو المروي عن أبي جعفر (ع).

ب. از امام صادق ع روایت شده است:

امروزه سزاوار نیست که مرد آزاد با زن کنیز ازدواج کند؛ آن [حکم] بدان جهت بود که خداوند عز و جل فرمود: «و کسی از شما که به لحاظ سعه [مالی] توان آن را ندارد…» و سعه مالی همان مهریه است؛ و مهریه زن آزاد امروزه معادل مهریه زن کنیز و گاه کمتر است.

الكافي، ج‏۵، ص۳۶۰؛ تهذيب الأحكام، ج‏۷، ص۳۳۴

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَا يَنْبَغِي أَنْ يَتَزَوَّجَ الرَّجُلُ الْحُرُّ الْمَمْلُوكَةَ الْيَوْمَ إِنَّمَا كَانَ ذَلِكَ حَيْثُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا»[۱۵] وَ الطَّوْلُ الْمَهْرُ وَ مَهْرُ الْحُرَّةِ الْيَوْمَ مَهْرُ الْأَمَةِ أَوْ أَقَلُّ.

 

۲) الف. از امام صادق ع در مورد مرد آزادی که با کنیز ازدواج کند روایت شده است که فرمودند:

اگر بدان مضطر است اشکالی ندارد.

الکافی، ج‏۵، ص۳۵۹؛ تهذيب الأحكام، ج‏۷، ص۳۳۴

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي الْحُرِّ يَتَزَوَّجُ الْأَمَةَ؟

قَالَ لَا بَأْسَ إِذَا اضْطُرَّ إِلَيْهَا.

شبیه این مضمون با سندی دیگر از امام باقر ع هم روایت شده است.[۱۶]

ب. از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:

مرد آزاد با زن کنیز ازدواج نکند مگر اینکه دو شرط در وی جمع شده باشد: «عَنَت» (مشقت و خوف به گناه و هلاکت افتادن) و عدم «طَول» [نداشتن وسعت مالی].

دعائم الإسلام، ج‏۲، ص۲۴۴

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: وَ لَا يَتَزَوَّجُ الْحُرُّ الْأَمَةَ حَتَّى يَجْتَمِعَ فِيهِ الشَّرْطَانِ الْعَنَتُ وَ عَدَمُ الطَّوْلِ.[۱۷]

 

۳) سماعه می‌گوید از امام صادق ع در مورد مردی پرسیدم که با زن آزادی ازدواج کرد در حالی که زن کنیزی داشت و آن زن آزاد نمی دانست که وی یک همسر که کنیز است، دارد؟

فرمودند: آن زن آزاد اگر دلش خواست همراه با آن زن کنیز همسر وی می‌ماند و اگر دلش خواست به نزد خانواده خود برمی‌گردد.

گفتم: اگر این زن راضی نشد و نزد خانواده خود برگشت آیا آن مرد راهی برای [برگرداندنِ] آن زن دارد در حالی که آن زن به باقی ماندن در کنار وی راضی نیست؟

فرمود: اگر وقتی آن زن قضیه را فهمید راضی نشد آن مرد هیچ راه و تسلطی بر وی ندارد.

گفتم: آیا پس رفتن وی به نزد خانواده خودش به منزله طلاق اوست؟

فرمود: هنگامی که از خانه آن مرد خارج شد سه ماه یا تا سه بار عادت ماهیانه عده نگه دارد سپس اگر دلش خواست [با فردی دیگر] ازدواج کند.

الکافی، ج‏۵، ص۳۵۹

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ يَحْيَى اللَّحَّامِ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي رَجُلٍ تَزَوَّجَ امْرَأَةً حُرَّةً وَ لَهُ امْرَأَةٌ أَمَةٌ وَ لَمْ تَعْلَمِ الْحُرَّةُ أَنَّ لَهُ امْرَأَةً أَمَةً؟

قَالَ إِنْ شَاءَتِ الْحُرَّةُ أَنْ تُقِيمَ مَعَ الْأَمَةِ أَقَامَتْ وَ إِنْ شَاءَتْ ذَهَبَتْ إِلَى أَهْلِهَا.

قَالَ قُلْتُ لَهُ فَإِنْ لَمْ تَرْضَ بِذَلِكَ وَ ذَهَبَتْ إِلَى أَهْلِهَا أَ فَلَهُ عَلَيْهَا سَبِيلٌ إِذَا لَمْ تَرْضَ بِالْمَقَامِ؟

قَالَ لَا سَبِيلَ لَهُ عَلَيْهَا إِذَا لَمْ تَرْضَ حِينَ تَعْلَمُ.

قُلْتُ فَذَهَابُهَا إِلَى أَهْلِهَا هُوَ طَلَاقُهَا؟

قَالَ نَعَمْ إِذَا خَرَجَتْ مِنْ مَنْزِلِهِ اعْتَدَّتْ ثَلَاثَةَ أَشْهُرٍ أَوْ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ ثُمَّ تَزَوَّجُ إِنْ شَاءَتْ.[۱۸]

 

ب) فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ

۴) از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:

مرد مسلمان حق ندارد با کنیز غیرمسلمان ازدواج کند؛ زیرا خداوند عز و جل تنها ازدواج با کنیزان مومن را مباح فرمود چنانکه فرمود «[از آن کسان که تحت ملکیت شماهاست،] از آن دختران جوان باایمانتان»؛ و چنان ازدواجی [ازدواج مرد مسلمان با کنیز غیرمسلمان] را رسول الله ص خوش نداشت بدین جهت که مبادا یهودیان و مسیحیان فرزندان مسلمانان را برده خود سازند.

توضیح: ظاهرا بدین جهت که علی‌القاعده مالک کنیزان یهودی و مسیحی، خود یهودیان و مسیحیان بوده‌اند و می‌توانستند ادعا کنند که چون فرزند این مرد مسلمان، فرزند کنیزِ آنهاست پس فرزند کنیز هم برده آنان محسوب می‌شود.

دعائم الإسلام، ج‏۲، ص۲۴۶

عَنْ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَالَ:

لَا يَحِلُّ لِلْمُسْلِمِ تَزَوُّجُ الْأَمَةِ الْمُشْرِكَةِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا أَبَاحَ الْمُؤْمِنَاتِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى «مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ»؛ وَ قَدْ كَرِهَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِئَلَّا يَسْتَرِقَّ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى أَبْنَاءَ الْمُسْلِمِينَ.

این حدیث با اندک تفاوتی در عبارت در الجعفريات (الأشعثيات)، ص۱۰۶[۱۹] و النوادر (للراوندي)، ص۴۸[۲۰] نیز آمده است.

 

ج) وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ

۵) الف.

الخصال، ج‏۱، ص۲۲۶

حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبِي الْحُسَيْنِ الْفَارِسِيِّ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ حَفْصٍ الْبَصْرِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

أَرْبَعَةٌ لَا تَزَالُ فِي أُمَّتِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ الْفَخْرُ بِالْأَحْسَابِ‏  وَ الطَّعْنُ‏ فِي‏ الْأَنْسَابِ‏  وَ الِاسْتِسْقَاءُ بِالنُّجُومِ‏  وَ النِّيَاحَةُ  وَ إِنَّ النَّائِحَةَ إِذَا لَمْ تَتُبْ قَبْلَ مَوْتِهَا تَقُومُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ عَلَيْهَا سِرْبَالٌ مِنْ قَطِرَانٍ وَ دِرْعٌ مِنْ جَرَبٍ.

ب.

دعائم الإسلام، ج‏۱، ص۲۲۶

عَنْ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

ثَلَاثٌ مِنْ أَعْمَالِ الْجَاهِلِيَّةِ لَا يَزَالُ النَّاسُ فِيهَا حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ الِاسْتِسْقَاءُ بِالنُّجُومِ وَ الطَّعْنُ فِي الْأَنْسَابِ وَ النِّيَاحَةُ عَلَى الْمَوْتَى.[۲۱]

 

 فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ

۶) الف. ابوبصیر می‌گوید از امام صادق ع درباره ازدواج با کنیز سوال کردم.

فرمودند: ازدواج با کنیز جز با اذن صاحبش جایز نیست.

تهذيب الأحكام، ج‏۷، ص۳۳۵؛ الإستبصار، ج‏۳، ص۲۱۹

الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ نِكَاحِ الْأَمَةِ؟

قَالَ لَا يَصْلُحُ نِكَاحُ الْأَمَةِ إِلَّا بِإِذْنِ مَوْلَاهَا.[۲۲]

 

ب. از امام رضا ع سوال شد که آیا متعه کردنِ [= ازدواج موقت با] کنیز در صورتی که از صاحبش هم اذن گرفته شود، جایز است؟

فرمودند: بله؛ خداوند عز و جل می‌فرماید: «با آنها با اجازه کسان‌شان نکاح کنید».

تبصره

این استناد امام ع بخوبی نشان می‌دهد که در جایی که قرینه نباشد، «نکاح» مطلق است و شامل ازدواج موقت هم می‌شود.

تهذيب الأحكام، ج‏۷، ص۲۵۷؛ تفسير العياشي، ج‏۱، ص۲۳۴؛ الإستبصار، ج‏۳، ص۱۴۶؛ الكافي، ج‏۵، ص۴۶۳

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ قَالَ:

سَأَلْتُ الرِّضَا ع يُتَمَتَّعُ بِالْأَمَةِ بِإِذْنِ أَهْلِهَا؟

قَالَ: نَعَمْ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ».[۲۳]

 

ج. ابوالعباس می‌گوید: به امام صادق ع عرض کردم که مردی با کنیزی بدون اذن و اطلاع صاحب آن کنیز ازدواج می‌کند.

حضرت فرمود: این زنا محسوب می‌شود زیرا خداوند متعال می‌فرماید: «با آنان با اذن کسان‌شان ازدواج کنید.»

تهذيب الأحكام، ج‏۷، ص۳۴۸؛ من لا يحضره الفقيه، ج‏۳، ص۴۵۱؛ تفسير العياشي، ج‏۱، ص۲۳۴؛ الإستبصار، ج‏۳، ص۲۱۹

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَيْنِ عَنْ أَبِي الْعَبَّاسِ الْبَقْبَاقِ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع: الرَّجُلُ يَتَزَوَّجُ الْأَمَةَ بِغَيْرِ إِذْنِ [علم] أَهْلِهَا؟

قَالَ هُوَ زِنًى؛ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ «فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ».

 

د. از امام صادق ع سوال شد درباره کنیزی که دو نفر مشترکا مالک وی بودند؛ یکی از آن دو با وی ازدواج کرد در حالی که نفر دوم غایب بود؛ آیا این نکاح جایز است؟

فرمود: اگر آن فرد غایب ناخرسند باشد نکاح جایز نیست.

یعنی اگر وی به شریکش اذن نداده باشد ویا او را در اینکه با وی ازدواج کند آزاد نگذاشته باشد، و [وقتی هم باخبر شد] کار او را تایید نکند.

دعائم الإسلام، ج‏۲، ص۲۴۶

وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ مَمْلُوكَةٍ بَيْنَ رَجُلَيْنِ زَوَّجَهَا أَحَدُهُمَا وَ الْآخَرُ غَائِبٌ، هَلْ يَجُوزُ النِّكَاحُ؟

قَالَ إِذَا كَرِهَ الْغَائِبُ لَمْ يَجُزِ النِّكَاحُ؛ يَعْنِي إِذَا لَمْ يَكُنْ أَذِنَ لِصَاحِبِهِ وَ لَا أَطْلَقَ لَهُ فِي أَنْ يُزَوَّجَ وَ لَا أَجَازَ فِعْلَهُ.

 

ه. محمد بن اسماعیل می‌گوید: از امام رضا ع پرسیدم: آیا مردی که زن آزاد دارد، می‌تواند کنیزی را با اجازه کسانش متعه کند ؟

فرمودند: بله، مشروط به اینکه آن زن آزاد رضایت دهد.

گفتم: اگر آن زن آزاد اجازه متعه دهد چطور؟

فرمودند: بله.

الكافي، ج‏۵، ص۴۶۳؛ تهذيب الأحكام، ج‏۷، ص۲۵۷؛ الإستبصار، ج‏۳، ص۱۴۶

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع هَلْ لِلرَّجُلِ أَنْ يَتَمَتَّعَ مِنَ الْمَمْلُوكَةِ بِإِذْنِ أَهْلِهَا وَ لَهُ امْرَأَةٌ حُرَّةٌ؟

قَالَ نَعَمْ إِذَا رَضِيَتِ الْحُرَّةُ.

قُلْتُ فَإِنْ أَذِنَتِ الْحُرَّةُ يَتَمَتَّعُ مِنْهَا؟

قَالَ نَعَمْ.[۲۴]

 

۷) در منابع اهل سنت از رسول الله روایت شده است:

شما [در خطاب قرار دادن غلام و کنیز خود] نگویید «برده من» و «بنده من» بلکه بگویید: «فتا»ی من و «فتاة» من. [فتی به معنای جوان است و برای اشاره به غلام و فتاة برای اشاره به کنیز به کار می‌رود]

مفاتيح الغيب، ج‏۱۰، ص۴۹

عن النبي صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم: لا يقولن أحدكم عبدي و لكن ليقل فتاي و فتاتي!

 

د وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَیرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدان

 

ه. فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَینَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ

۸) الف. عبدالله بن سنان می‌گوید: از امام صادق ع درباره معنای «محصنه» در خصوص کنیزان سوال کردم.

فرمودند: یعنی کنیزان مسلمان.

ب. قاسم بن سلمیان می‌گوید: از امام صادق ع درباره این سخن خداوند سوال کردم که می‌فرماید: «پس هنگامی که محصنه شدند، آنگاه اگر فحشایی مرتکب شدند، پس بر آنان نیمی از آن کیفری است که بر زنان آزاد است»؟

فرمودند: یعنی ازدواج کردنشان، هنگامی که [بعد از آن] مرتکب فحشایی شوند.

تفسير العياشي، ج‏۱، ص۲۳۵

الف. عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْإِمَاءِ؟

قَالَ: هُنَّ الْمُسْلِمَاتُ.

ب. عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَيْمَانَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ «فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ»؟

قَالَ: يَعْنِي نِكَاحَهُنَّ إِذَا أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ.

 

۹) الف. ابوبصیر می‌گوید از امام صادق ع سوال کردم از این تعبیر خداوند متعال که [درباره کنیزان] می‌فرماید: «هنگامی که محصنه شدند»؟

فرمود: محصنه شدنشان در گروی این است که [علاوه بر اینکه با آنها ازدواج شود] نزدیکی هم با آنان انجام شود.

گفتم: پس اگر هنوز نزدیکی با آنان انجام نشده بود و مرتکب گناهی شدند آیا دیگر حد و مجازات ندارند؟

فرمودند: بله. [یعنی در این صورت هم حد دارند.]

تهذيب الأحكام، ج‏۱۰، ص۱۶

يُونُسُ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَى «فَإِذا أُحْصِنَّ»؟

قَالَ إِحْصَانُهُنَّ إِذَا دُخِلَ بِهِنَّ.

قَالَ قُلْتُ أَ رَأَيْتَ إِنْ لَمْ يُدْخَلْ بِهِنَّ وَ أَحْدَثْنَ، مَا عَلَيْهِنَّ مِنْ حَدٍّ؟

قَالَ بَلَى‏.[۲۵]

ب. از امام باقر ع سوال شد درباره [میزان مجازات] کنیزی که زنا کرده بود.

فرمودند: به اندازه نصف حد شرعی زن آزاد تازیانه زده می‌شود، خواه شوهر داشته باشد یا نداشته باشد. [یعنی حتی اگر شوهر داشته باشد رجم نمی‌شود و فقط تازیانه می‌خورد]

الكافي، ج‏۷، ص۲۳۴

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْأَحْوَلِ‏  عَنْ بُرَيْدٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع‏ فِي الْأَمَةِ تَزْنِي؟

قَالَ تُجْلَدُ نِصْفَ حَدِّ الْحُرِّ كَانَ لَهَا زَوْجٌ أَوْ لَمْ يَكُنْ.[۲۶]

ج. محمد [بن مسلم] می‌گوید: به امام صادق ع عرض کردم: اگر کنیزی زنا کند؟

فرمودند: پنجاه تازیانه می‌خورد.

گفتم: اگر دوباره زنا کرد؟

فرمود: باز هم پنجاه تازیانه می‌خورد.

گفتم: آیا حالتی هست که وی مشمول حکم رجم (سنگسار) ‌بشود؟

فرمودند: اگر هشت بار زنا کند [و هر بار گرفتار و مجازات شود، در دفعه بعد] سنگسار می‌شود.

گفتم: چرا تا هشت بار؟

فرمود: چون فرد آزاد اگر تا چهار بار زنا کند و حد بر او اجرا شود [دفعه بعدی] اعدام می‌شود؛ پس اگر کنیز تا هشت بار زنا کند در دفعه نهم سنگسار می‌شود.

گفتم: علت [این تفاوت] چیست؟

فرمود:خداوند بر او رحم کرده که اسارت بردگی و مجازات فرد آزاد رادر او جمع کند.

سپس فرمود: و البته در این شرایط حاکم مسلمین باید قیمت او را از سهمی که برای آزاد کردن بردگان [جزء‌سهم‌های مقرر شده در زکات: توبه/۶۰] است، به صاحبش بپردازد.

الكافي، ج‏۷، ص۲۳۵

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ الْأَصْبَغِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ أَوْ عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ الشَّكُّ مِنْ مُحَمَّدٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَمَةٌ زَنَتْ؟

قَالَ تُجْلَدُ خَمْسِينَ.

قُلْتُ فَإِنْ عَادَتْ؟

قَالَ تُجْلَدُ خَمْسِينَ.

قُلْتُ فَيَجِبُ عَلَيْهَا الرَّجْمُ فِي شَيْ‏ءٍ مِنَ الْحَالاتِ؟

قَالَ إِذَا زَنَتْ ثَمَانَ مَرَّاتٍ يَجِبُ عَلَيْهَا الرَّجْمُ.

قُلْتُ كَيْفَ صَارَ فِي ثَمَانِ مَرَّاتٍ؟

قَالَ لِأَنَّ الْحُرَّ إِذَا زَنَى أَرْبَعَ مَرَّاتٍ وَ أُقِيمَ عَلَيْهِ الْحَدُّ قُتِلَ فَإِذَا زَنَتِ الْأَمَةُ ثَمَانَ مَرَّاتٍ رُجِمَتْ فِي التَّاسِعَةِ.

قُلْتُ وَ مَا الْعِلَّةُ فِي ذَلِكَ؟

فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ رَحِمَهَا أَنْ يَجْمَعَ عَلَيْهَا رِبْقَ الرِّقِّ وَ حَدَّ الْحُرِّ.[۲۷]

ثُمَّ قَالَ: وَ عَلَى إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ أَنْ يَدْفَعَ ثَمَنَهُ إِلَى مَوْلَاهُ مِنْ سَهْمِ الرِّقَابِ.[۲۸]

 

د. ذلِكَ لِمَنْ خَشِی الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیرٌ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ.

۱۰) از امام صادق ع روایت شده است:

برای مرد مسلمان سزاوار نیست که با کنیزان ازدواج کند مگر «کسی که از مشقتِ [افتادن در گناه] می‌ترسد» و [در این صورت هم] از کنیزان [برای به همسری گرفتن] به سراغ بیش از یکی نرود.

تفسير العياشي، ج‏۱، ص۲۳۵

عَنْ عَبَّادِ بْنِ صُهَيْبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَا يَنْبَغِي لِلرَّجُلِ الْمُسْلِمِ أَنْ يَتَزَوَّجَ مِنَ الْإِمَاءِ إِلَّا «مَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ» وَ لَا يَحِلُّ لَهُ مِنَ الْإِمَاءِ إِلَّا وَاحِدَةً.

 

تدبر

۱) «وَ مَنْ لَمْ یسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ ینْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَیرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَینَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِكَ لِمَنْ خَشِی الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیرٌ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ»

در آیه ۲۳ برخی از زنان که ازدواج با آنان حرام است را برشمرد؛ در آیه ۲۴ زنان متاهل را هم به این فهرست اضافه کرد؛ و سپس ازدواج با هر زنی غیر از این موارد را مجاز اعلام کرد.

سپس به سراغ ارائه گزینه‌های دیگر رفت و نشان داد که در اسلام روابط مجاز جنسی تنها محدود به عرصه ازدواج دائم نیست و برای کسانی که امکان ازدواج دائم و تشکیل خانواده مهیا نیست و یا به هر دلیلی تمایلی به این کار ندارند راههای دیگری هم وجود دارد: یکی خریداری کنیز و با او نکاح کردن؛ و دیگری متعه کردن (ازدواج موقت)؛ که این دو را در همان آیه ۲۴ مورد توجه قرار داد.

در این آیه به راه چهارمی اشاره می‌کند که: اگر کسی استطاعت مالی برای ازدواج ندارد می‌تواند گزینه ازدواج با کنیزان مسلمان را هم در پیش گیرد. از آنجا که کنیز تحت اختیار صاحبش است، رغبت برای ازدواج با کنیز از جانب یک فرد آزاد بسیار کمتر از رغبت به ازدواج با یک زن آزاد است؛ ولی مزیتش این است که هزینه او بسیار کمتر از هزینه ازدواج با زن آزاد است، زیرا کنیزان هم مهریه‌شان خیلی پایین‌تر بوده، وهم مخارجشان عموما کمتر بوده و تحت شرایطی مقداری از نفقه‌شان برعهده صاحبشان است؛ و عبارت پایانی آیه (ذلک لمن خشی العنت منکم) که در بسیاری از روایات نیز بر آن تاکید شده است، این است که این حکم در درجه اول برای افرادی است که نمی‌توانند با خویشتنداری خود را حفظ کنند و از سوی دیگر به لحاظ مالی امکان اقدام به ازدواج با زنان آزاد را هم ندارند؛ و توصیه می‌کند که اگر بتوانید صبر و خویشتنداری در پیش گیرید برایتان بهتر است تا چنین ازدواجی که دائما به خاطر اینکه زن شما تحت اختیار و ولایت یک مرد دیگر است، نگران و ناخرسند باشید. (البته در روایات به تفصیل شرح داده شده که مردی که اجازه ازدواج با کنیز خود را به یک مرد آزاد دیگر می‌دهد، نه خودش دیگر حق دارد که با آن کنیز نکاح کند؛ ونه حق ندارد جلوی تداوم ازدواج آنان را بگیرد؛ بله، تنها حقی که دارد این است که می‌تواند کنیزش را بفروشد؛ و اگر فروخت، صاحب جدیدش می‌تواند آن ازدواج را ملغی اعلام کند؛ و همین است که ازدواج با کنیز را همواره با یک نگرانی همراه می‌کند.)

آن نکته‌ای که در این ازدواج مورد تاکید قرار می‌دهد که مواظب باشید که کنیزان مورد نظر نه‌تنها اهل زناکاری نباشند، بلکه اهل برقراری دوستی‌های با نامحرمان و روابط مخفیانه هم نباشند؛ شاید تاکید بر این دو مولفه بدین جهت بوده که احتمال وقوع این گونه روابط نامشروع از جانب کنیزان بیشتر بوده است؛ چرا که آنان در موقعیت فرهنگی پایین‌تری از افراد آزاد قرار داشته‌اند ؛ زیرا یا خودشان غیرمسلمانانی بوده‌اند که در جنگ به اسارت درآمده بودند، و یا فرزندان و نوادگان چنین کسانی بوده‌اند و از این رو، در مجموع این قشر از تعالیم اسلام دورتر بوده‌اند.

در ادامه تاکید می‌کند که اگر یک زن کنیز مرتکب این گونه روابط نامشروع شود، به اندازه نیمی از مجازات زنان آزاد باید مجازات شود.

با اینکه امروزه دیگر کنیز و برده‌ای وجود ندارد، در عین حال این آیه که عمده‌اش ناظر به وضع کنیزان است امروز کاملا کاربردی است زیرا این آیه از مواردی است که صریحا آنچه به عنوان دوست‌پسر و دوست‌دختر در جوامع مدرن شیوع پیدا کرده را در ردیف زناکاری قرار می‌دهد و انجام آن را بشدت نفی می‌کند؛ و مسلمانان را از رفتن به سراغ زنانی که اهل این گونه روابطند برحذر می‌دارد. (در ازای این آیه که در مقام مذمت زنانی است که به دوستی‌های اینچنینی اقدام می‌کنند، آیه ۵ سوره مائده است که مردانی را که به چنین دوستی‌هایی اقدام می‌کنند به همین شدت مذمت می‌کند.)

 

۲) «وَ مَنْ لَمْ یسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ ینْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَیرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَینَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِكَ لِمَنْ خَشِی الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیرٌ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ»

چند روایت درباره سنتهای جاهلی نقل شده که اطلاع از آنها می‌تواند به نحوی ما را از شأن نزول این آیات مطلع سازد:

حکایت ۱

از ابن عباس روایت شده: در زمان جاهلیت گاه مردی مخفیانه سراغ زن آزاد یا کنیزی می‌رفت و با تعابیری وقیحانه به او پیشنهاد رابطه جنسی نامشروع می‌داد (می‌گفت: سافحيني) و آن زن هم آن پیشنهاد را می‌پذیرفت (زن هم در جواب می‌گفت: ‌سافحتک) ویا اینکه مخفیانه سراغ زن آزاد یا کنیز- هرچند که شوهر داشته باشند- می‌رفت و به او پیشنهاد دوستی و روابط مخفیانه می‌داد (می‌گفت: خادنيني؛ و آن زن هم پاسخ می داد: خادنتك) و در چنین حالتی، از کمر به پایین زن همچنان حق شوهر محسوب می‌شود؛ ولی چنین کسی حق داشت که در محدوده بالای کمر تا سر از وی کامجویی کند؛ و خداوند با تعبیر «غیرمسافحات»، اقدام اول را نهی کرد؛ و با تعبیر «لا متخذی أخدان»، اقدام دوم را. (نهج البيان (شیبانی)، ج‏۲، ص۱۴۲[۲۹])

حکایت ۲

باز از ابن عباس روایت شده: در جاهلیت بسیاری چنین بودند که زنای آشکار را حرام و ناروا می‌شمردند ولی زنای مخفیانه را حلال و روا می دانستند؛ و خداوند با تعبیر «غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ» تاکید کرد که خداوند از هرگونه‌ زناکاری، اعم از آشکار و پنهان نهی می‌کند و از مسلمانان می‌خواهد برای ازدواج سراغ زنانی بروند که هیچیک از این دو را مرتکب نمی‌شوند. (مجمع البيان، ج‏۳، ص۵۵[۳۰])

حکایت ۳

در جاهلیت، به عمل زنی که با هر مردی رابطه برقرار می کرد، مسافحه می‌گفتند و به عمل زنی [اعم از زن مجرد یا متاهل] که با یک مرد قرار دوستی [نه ازدواج] می‌گذاشت، اتخاذ خدن می گفتند و بین این دو فرق می‌گذاشتند و فقط اولی را زنا می‌شمردند؛ و خداوند این دو را در کنار هم نام برد تا نشان دهد از حیث زناکاری بین این دو فرقی نیست. (مفاتيح الغيب (فخر رازی)، ج‏۱۰، ص۵۱)

 

۳) «وَ مَنْ لَمْ یسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ ینْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ …»

در اسلام، براى موضوع ازدواج، بن‏بست نيست. (تفسير نور، ج‏۲، ص۲۷۰)

 

۴) «وَ مَنْ لَمْ یسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ ینْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ …»

قانونگذار بايد به نيازهاى طبيعى افراد جامعه از يك سو و فشارهاى اقتصادى آنان از سوى ديگر توجّه داشته باشد. (تفسير نور، ج‏۲، ص۲۷۰)

 

۵) «وَ مَنْ لَمْ یسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ ینْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ»

به دو تعبیر «الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ» و «فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ» توجه شود:

گویی آیه می‌خواهد بگوید: از ازدواج با زن آزاد مى‏توان صرف نظر كرد، ولى از شرط ايمان نمى‏توان گذشت؛ و ايمان، شرط اساسى در هر ازدواجى است. (تفسير نور، ج‏۲، ص۲۷۱)

تبصره

برخی از مفسران بر این باورند که این آیه ناظر به ازدواج دائم با کنیزان است؛ چون ازدواج دائم حالت عادی ازدواج است که در ذهن اغلب افراد خطور می‌کند (المیزان، ج۴، ص۲۷۶) اما حق این است که چنانکه خود همان مفسران هم نهایتا تصریح کرده‌اند آیه چنین ظهوری ندارد که منحصر به ازدواج دائم شود (همان، ص۲۷۷) و طبیعی است که شامل ازدواج موقت با کنیزان هم بشود؛ چرا که طبیعتا همان طور که هزینه ازدواج دائم با کنیزان کمتر است در مورد ازدواج موقت نیز علی‌القاعده همین طور است؛ و در روایات نیز برای متعه کردن کنیز – البته با اجازه صاحبش – به همین آیه تمسک کرده‌اند. (مثلا حدیث ۵.ب)

 

۶) «وَ مَنْ لَمْ یسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ ینْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ … ذلِكَ لِمَنْ خَشِی الْعَنَتَ مِنْكُمْ»

برای ازدواج با کنیز در این آیه سه شرط ذکر شده است:

الف) اینکه شخص استطاعت ازدواج با زن آزاد را نداشته باشد (لَمْ یسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً)؛

ب) اینکه آن کنیز مذکور، از مسلمانان باشد؛ نه از مشرکان یا اهل کتاب (مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ).

ج) و اینکه شخص بیم آن داشته باشد که اگر به این حد از ازدواج هم اقدام نکند در مشقت و هلاکت (ارتکاب زنا) بیفتد (ذلِكَ لِمَنْ خَشِی الْعَنَتَ مِنْكُمْ).

اما آیا هر سه شرط فوق واجب است یا خیر؛ آنچه در میان علمای شیعه و نیز دو فرقه مالکی و شافعی مسلم است این است که مسلمان بودن کنیز شرط ضروری است و ازدواج با کنیزان اهل کتاب و مشرک (چه از جانب مرد آزاد و چه از جانب مردی که خودش غلام است) جایز نیست؛ و در این میان فقط ابوحنیفه است که معتقد به جواز ازدواج با کنیز اهل کتاب (یعنی کنیز یهودی یا مسیحی) است و دلیلش هم این است که چون خریدن کنیز اهل کتاب و نکاح صاحب آن با وی برای مسلمانان مجاز است، پس ازدواج با چنین کنیزی نیز مجاز است؛ و پاسخش را داده‌اند که تفاوت مهمی در کار است و آن این است که فرزند کنیز نیز تحت ملکیت صاحب کنیز قرار می‌گیرد؛ در حالی که این مساله در جایی که خود صاحب کنیز با وی نکاح کند منتفی است و فرزند وی آزاد خواهد بود. (الخلاف (طوسی)، ج۴، ص۳۱۹؛ تذکره الفقهاء (حلی)، ص۶۴۳؛ مفاتيح الغيب (فخر رازی)، ج‏۱۰، ص۴۷)

اما در خصوص دو شرط دیگر، درباره واجب بودن یا مستحب بودنش اختلاف است؛ تصریح شافعی و ظاهر عبارت برخی از علمای شیعه (مثلا عبارات شیخ طوسی در الخلاف، ج۴، ص۳۱۳ و۳۱۹) این است که دو شرط مذکور واجب است؛ اما بسیاری از فقهای شیعه و اهل سنت با قرائن مختلف این دو شرط را استحبابی است؛ مثلا:

در مورد «لَمْ یسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً» گفته‌اند که این نه در مقام بیان شرط، بلکه در مقام بیان ترتیبی است که در عرف جامعه است؛ یعنی غالبا کسی سراغ ازدواج با کنیز می‌رود که استطاعت ازدواج با زن آزاد را ندارد و عبارت «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ» در همین آیه و یا عبارت «لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُم‏» (کنیز مومن بهتر از زن [آزاد] مشرک است؛ ولو که آن زن مشرک اعجاب شما را برانگیزاند؛ بقره/۲۲۱) نیز موید این برداشت است؛ زیرا به نحوی این بی‌رغبتی به کنیز را به چالش می‌کشد؛ پس نشان می‌دهد عدم استطاعت، بیان واقعیت خارجی جامعه بوده نه شرط حکم؛ یعنی در مقام بیان ترتیبی است که مردم برای ازدواج اقدام می‌کنند؛ نه اینکه رعایت چنین ترتیبی (که ابتدا با زن آزاد و اگر امکان نداشت با کنیز) واجب باشد. (توضیح بیشتر در بند «ج» از تدبر۹)

ویا در مورد عبارت «ذلِكَ لِمَنْ خَشِی الْعَنَتَ مِنْكُمْ»‌ هم گفته‌اند ادامه آن که می‌فرماید «وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیرٌ لَكُمْ» نشان می‌دهد که رعایت شرط «خشی العنت» ضروری نیست؛ زیرا کسی که خوف قطعی در افتادن گناه دارد، چنین ازدواجی بر او واجب است؛ و آنگاه توصیه کردن به چنین کسی برای صبر کردن نامعقول است.

توجه: ادله طرفین به این مقدار خلاصه نمی‌شود و برای بحث مبسوطی درباره ادله موافق و مخالف در این باب، ر.ک: (جواهر الكلام، ج‌۲۹، ص۳۹۳-۴۰۶)

 

۷) «وَ مَنْ لَمْ یسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ ینْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ … ذلِكَ لِمَنْ خَشِی الْعَنَتَ مِنْكُمْ»

ازدواج با كنيز، حقارت نيست.

[اگر هم آن را خوش نمی‌دارید] ازدواج با كنيز را تحمّل كنيد، ولى ننگ گناه را هرگز. (تفسير نور، ج‏۲، ص۲۷۱)

 

۸) «فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ»

در این آیه موقعیت تعبیر «والله اعلم بایمانکم» چنان است که اگر با قبل و یا با بعدش در نظر گرفته شود دو معنای کاملا مستقل را می‌رساند که با توجه به قاعده امکان استعمال یک لفظ در چند معنا هر دو معنا می‌توانند مد نظر باشند:

الف. در مساله ازدواج با کنیز آیه تصریح می‌کند که ازدواج با کنیز مسلمان و مومن باید باشد، نه کافر. در عین حال، تذکر می‌دهد که در این زمینه سخت‌گیری و موشکافی لازم نیست، و به همان ظاهر بسنده کردن کافی است؛ خداوند است که بهتر می‌داند واقعا کدام شما ایمان دارید یا خیر؟ (مجمع البيان، ج‏۳، ص۵۵) به تعبیر دیگر، ايمان ظاهرى براى ازدواج كافى است، ما مأمور به باطن نيستيم. (تفسير نور، ج‏۲، ص۲۷۱)

ب. خداوند از ایمان شما بهتر باخبر است و همه‌تان از همدیگر و همگی از یک قماش‌ هستید؛ و این گونه نباشد که فکر کنید چون شما آزادید و او برده ویا کنیز است، حتما ایمان شما از آنها بهتر است!

 

۹) «فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ»

مراد از آوردن تعبیر «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ» در اینجا چیست؟

الف. همه شما از همدیگرید یعنی همگی از فرزندان آدم هستید؛ پس برای شما نسبت به بردگان برتری‌ای نیست و از ازدواج با کنیزان ابایی نداشته باشید. (مجمع البيان، ج‏۳، ص۵۵؛ المیزان، ج۴، ص۲۷۷)

ب. همه شما مومن و مسلمانید و بر دین واحدی هستید؛ پس سزاوار نیست که برخی برخی دیگر را مورد توهین و یا فخرفروشی قرار دهد (مجمع البيان، ج‏۳، ص۵۵) (خواه فخرفروشی افراد آزاد بر افراد برده و کنیز؛ و خواه فخرفروشی افرادی که تمکن مالی برای ازدواج با زنان آزاد را دارند بر افرادی که به ازدواج با کنیزان اقدام می‌کنند)

ج. با توجه به دو نکته فوق که هر دو صحیح است، این تعبیر نشان می‌دهد که ترتیبی که در این چند آیه ذکر شده، ترتیب شرعی نبوده؛ یعنی این نبوده که ابتدا ازدواج دائم مجاز باشد و کسی که نتوانست ازدواج موقت و کسی که نتوانست ازدواج با کنیز؛ بلکه این وضعیتی است که انسانها به حسب طبع خود بدان سو می‌روند که میل چندانی به ازدواج با کنیز ندارند. (المیزان، ج۴، ص۲۷۸)[۳۱]

 

۱۰) «فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ … فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ»

رضايتِ مالك كنيز در ازدواج، مانند اذن پدرِ دختر، شرط است؛ و مالكان بدانند كه كنيزان از اهل خودشانند. (تفسير نور، ج‏۲، ص۲۷۱)

نکته تخصصی اسلام‌شناسی: (مساله بردگی ۲)

در نکات ادبی اشاره شد که ماده «أهل» در اصل به معنای تحقق انس است همراه با یک نحوه اختصاص و تعلق؛ و «اهل» یک نفر، کسانی هستند که نَسَب یا دین و یا چیزی مانند اینها مثل شغل و خانه وسرزمین و… آنها را با وی جمع کرده است؛ و در واقع اهل یک نفر مختص‌ترین افراد به او (همسر، فرزند و…) می‌باشد، و کلمه «تأهل» به همین مناسبت به معنای ازدواج کردن به کار می رود و «متأهل» هم از همین باب است یعنی کسی که همسر دارد.

همچنین اشاره شد که در قرآن کریم در تمامی مواردی که کلمه «أهل» به شخص یا اشخاصی اضافه شده، این کلمه در معنای اعضای خانواده به کار رفته است و این آیه تنها موردی است که صاحب کنیز را «اهل» به کنیز اضافه کرد.

این یعنی گویی صاحبان کنیزان، اهل و خانواده‌های آنها هستند؛ و اگر در کنار اصل جواز ازدواج کنیز با مردی غیر از صاحب خود (که دیگر صاحبش اجازه نکاح آن کنیز را نخواهد داشت و شرعاً لااقل شبها آن کنیز دیگر خدمتکار او نیست و وی نمی‌تواند مانع حضور آن کنیز نزد همسر شرعی‌اش شود)، توجه کنیم که اذن صاحب کنیز برای ازدواج، کاملا شبیه اذن پدر برای ازدواج دختر است، بیشتر این نکته تایید می‌شود که اسلام روالی را طراحی کرده که صاحب کنیز بیش از آنکه در مقام بهره‌کشی از کنیز برآید، باید برای وی پدری کند و او را عضوی از خانواده خود قرار دهد!

قبلا درباره بردگی در اسلام توضیحاتی گذشت (جلسه ۳۴۲، تدبرهای ۵ و ۶ http://yekaye.ir/al-balad-90-13/) و به برخی از شبهات آن پاسخ داده شد (جلسه ۹۵۱، تدبر۳ http://yekaye.ir/an-nesa-4-24/)

اکنون می‌افزاییم اینکه در آیه حاضر برای صاحب کنیز تعبیری را به کار می‌برد که وی را جزء اهل و خانواده وی حساب می‌کند و گویی نقش پدری برای او قرار می‌دهد، بخوبی نشان می‌دهد که در منطق اسلام، برده‌داری به آن مفهوم دوره جاهلیت و نیز آنچه در تمدن غرب تا یکی دو قرن پیش رایج بود، به هیچ عنوان وجود ندارد و این گونه نیست که مالکیت غلام و کنیز همانند مالکیت حیوانات باشد؛ بلکه اجازه اسلام برای مالکیت غلام و کنیز (بویژه با توجه به اینکه تنها راه برده کردن یک فرد آزاد را اسیر شدن وی در جنگ نظامی با مسلمانان قرار داده؛ و نیز انواع راهها برای آزاد کردن بردگان گشوده) ناظر به ایجاد یک ارتباط روحی و اخلاقی بین اسیران جنگی و فرزندان آنها با مسلمانان بوده تا تحت تربیت صحیح اسلامی قرار گیرند و بتدریج وارد جامعه اسلامی شوند.

 

۱۱) «مِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ … وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»

آیات متعددی در قرآن کریم از مهریه با تعبیر «أجر» یاد کرده و بر دادن مهریه به زنان تاکید دارد: «أُحِلَّ لَكُمُ … الْمُحْصَناتُ … إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ» (مائده/۵) یا «أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللاَّتي‏ آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ» (احزاب/۵۰) یا «لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ» (ممتحنه/۱۰)

همه این موارد، جایی است که ازدواج دائم متعارف انجام می‌شود. اما دو مورد هست که این دادن اجر را با تعبیری مقید کرده است: یکی با عبارت «فریضةً» است در آیه «فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَريضَةً» (نساء/۲۴) بود که درباره متعه بود و در جلسه قبل بحث شد؛ دیگری با عبارت «بالمعروف» در همین آیه حاضر است که درباره ازدواج با کنیزان است. وجه افزودن این دو عبارت در این دو مورد چیست؟

الف. در مورد متعه، کلمه «فریضة» به عنوان حال آمده؛ یعنی بر حالت واجب و فریضه بودن این مهریه تاکید می‌کند تا مبادا افراد گمان کنند که متعه یک نوع زناکاری است؛ و می‌دانیم که در متعه، وجوب تعیین مهریه چنان است که اگر مهریه تعیین نشود اصل عقد زیر سوال می‌رود (برخلاف ازدواج دائم که اگر مهریه را تعیین نکنند ازدواج صحیح است و فقط موظف به مهرالمثل می‌شود: العروة الوثقى (المحشى)، ج‌۵، ص۶۱۰).

و در خصوص ازدواج با کنیران، بر «به نحو معروف» یعنی به نحوی شایسته نزد عرف تاکید می‌شود مبادا به خاطر کنیز بودنشان شأن آنها رعایت نشود و آن گونه که سزاوار است مهریه‌ای بدانان اختصاص نیابد.

ب. …

 

۱۲) «مُحْصَناتٍ غَیرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ»

پاکدامنی در گروی دو شرط است: یکی اینکه شخص اهل زناکاری علنی نباشد؛ و دیگر اینکه اهل برقراری دوستی مخفیانه با نامحرمان نباشد. و نقل است که در عرب جاهلیت، از زناکاری با نام «سفاح» یاد می‌کردند و اگرچه چنین کاری رواج داشت اما در مجموع آن را ناپسند می‌داشتند و کسی که مرتکب آن می‌شد مذموم بود؛ اما در عین حال برقراری رابطه دوستی این‌چنینی بین آنان، حتی بین زنان آزاد، وجود داشت؛ و کسی که چنین دوستی مخفیانه‌ای داشت (حتی زن شوهردار) مورد مذمت واقع نمی‌شد! (الميزان، ج‏۴، ص۲۷۸؛ و نیز تدبر۲)

نکته تخصصی جامعه‌شناختی: پدیده دوست‌دختر و دوست‌پسر

این آیه و آنچه درباره وضعیت اجتماعی‌ای که منجر به نزول این تعبیر شد گفته‌اند (ر.ک: تدبر۲) بخوبی نشان می‌دهد پدیده شومی که با عنوان «دوست‌پسر» و «دوست‌دختر» از جاهلیت مدرن در جامعه ما وارد و عادی‌سازی شده، ریشه در همان جاهلیت اولی دارد.در واقع، این روابط از قدیم‌الایام در برخی جوامع یافت می‌شده؛ اما آنچه امروزه شاید توجه را بیشتر به خود جلب می‌کند رواج فوق‌العاده و بسیار عادی قلمداد شدنِ این پدیده در جوامع غربی است؛ که دیگر آن را از حالت دوستی مخفیانه به دوستی‌ها و روابط علنی کشانده؛ و افراد به بهانه اینکه شناخت درستی از طرف مقابل پیدا کند، به چنین روابطی دست می‌زند و گاه افرادی پیدا می‌شوند که دهها سال با هم زندگی و رابطه جنسی و حتی فرزند مشترک داشته‌اند اما هنوز در اینکه واقعا شایسته ازدواج با همدیگر هستند یا نه، تردید دارند و خود را به عنوان دوست‌پسر و دوست‌دختر همدیگر می‌شناسند و به ازدواج رسمی اقدام نکرده‌اند!

درباره چرایی گسترش این‌چنینی این پدیده در جوامع غربی، یک علتش سخت‌گیری‌های کلیسا در امر ازدواج بود: در قوانین کلیسا هرکس فقط یکبار حق ازدواج داشت و حق طلاق وجود نداشت؛ و فرد، چه زن باشد چه مرد، اگر ازدواجش ناموفق بود دیگر تا آخر عمر، جز برقراری روابط نامشروع، چاره‌ای نداشت! در چنین فضایی بسیاری از افراد تصمیم گرفتند که ابتدا مدتی با هم دوست باشند که مطمئن شوند به درد همدیگر می‌خورند یا خیر؛ و این رویه نامطلوب، حتی بعد از اینکه طلاق در جوامع غربی مجاز شد، باز ادامه یافت.

با توجه به چنین سابقه‌ای، در جامعه اسلامی، که از ابتدا هم طلاق، و ازدواج مجدد مجاز بوده، و هم با قانون متعه، افراد می‌توانسته‌اند برای مدت معینی سطوحی از روابط مشترک را تجربه کنند و همدیگر را برای مناسب بودن برای زندگی مشترک بیازمایند، وجود چنین روابطی، جز نوعی ابتذال و خودباختگی و مرعوبیت فرهنگی، هیچ توجیهی ندارد!

برای تفصیل فهم این پدیده و راهکارهای جلوگیری از آن، ر.ک: جنسیت و دوستی، مواجهه‌ای اسلامی با مساله دوستی دختر و پسر (سوزنچی). نشر معارف.

 

۱۳) «لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ»

مقصود از تعبیر «العنت» چیست؟

الف. «عنت» به معنای هلاکت، و اشاره به مجازات دنیوی و عذاب اخروی‌ای است که به خاطر جوانی و غلیان شهوت و در نتیجه ارتکاب زنا متوجه وی ممکن است بشود. (مجمع البيان، ج‏۳، ص۵۵)

ب. مقصود زناکاری است که نتیجه «مشقت» و تنگنای ناشی از غلبه شهوت می‌باشد. (مجمع البيان، ج‏۳، ص۵۵؛ الميزان، ج‏۴، ص۲۸۰)

ج. مقصود اینکه به خاطر غلبه شهوت بر وی به هر نحوی در دین یا دنیای خود به مشقت و ضرر بیفتد. (مجمع البيان، ج‏۳، ص۵۵)

 

۱۴) «وَ مَنْ لَمْ یسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ ینْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ … ذلِكَ لِمَنْ خَشِی الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیرٌ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ»

مقصود از صبر کردنی که بهتر است صبر بر چه چیزی است؟ و به تبع این معنا، غفور و رحیم بودن خداوند ناظر به چه نکته ای است؟

الف. صبر و خودداری کردن از ازدواج با کنیزان بهتر است، و بهتر بودنش بدین جهت است که بالاخره ازدواج با کسی که اختیارش در دست شخص دیگری است و این دو نمی‌توانند کاملا با هم باشند، و حتی ممکن است با فروش وی اختیارش به دست شخص دیگری بیفتد که همین ازدواج پرزحمت را بر باد دهد، و اگر بچه‌دار هم شوند آن صاحب کنیز مدعی مالکیت بچه می‌شود. (مجمع البيان، ج‏۳، ص۵۵؛ الميزان، ج‏۴، ص۲۸۰) و در این صورت غفور و رحیم بودن خداوند چه‌بسا اشاره به این است که می‌دانسته که بسیاری از شما نمی‌توانید در چنین وضعیتی صبر کنید و به ازدواج با کنیزان اقدام می‌کند خداوند هم با غفران و رحمت خویش این مشکلات را به حداقل خواهد رساند.

نکته تفسیری

شاید برخی عبارت «وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیرٌ لَكُمْ» را چنین شرح دهند که چون ازدواج با کنیز موجب خواری و حقارت انسان می‌شود پس اگر از این ازدواج صبر کنید برایتان بهتر است!

اما با توجه به عبارت «بعضکم من بعض» (توضیح در تدبر۹) قطعا این برداشت ناصواب است؛ زیرا قرآن با آن تعبیر «بعضکم من بعض» این گونه خودبرتربینی‌های دنیامدارانه را نفی می‌کند؛ آنگاه چگونه ممکن است بر اساس آن منطق، افراد را به اقدام نکردن به چنین ازدواجی توصیه کند؟ پس واضح است که اگر آیه ناظر به صبر از ازدواج با کنیزان باشد، به خاطر آن زحمت‌ها و سختی‌هایی است که ازدواج با کنیز برای شوهرش پیش می‌آورد. (الميزان، ج‏۴، ص۲۸۰)

ب. صبر بر زناکاری است و کلمه «عنت» تلویحا به زناکاری اشاره دارد. بدین ترتیب آیه می‌فرماید: من ازدواج با کنیزان را برای هرکس که خوف از وقوع در زناکاری دارد قرار دادم؛ و اینکه از هر راهی بتوانید از زناکاری خودداری کنید برایتان بهتر است. (مجمع البيان، ج‏۳، ص۵۵؛ الميزان، ج‏۴، ص۲۸۰) در این صورت غفور و رحیم بودن خداوند چه‌بسا اشاره به این است که با توجه به اینکه صبر بر زناکاری بر شما سخت است، اگر کسی مرتکب زنا شود و توبه کرد خداوند با غفران و رحمتش با او مواجه خواهد شد. (مجمع البيان، ج‏۳، ص۵۵) و یا اینکه اشاره باشد به اینکه چون خداوند می‌دید که صبر کردن بر زنا بر شما سخت است با غفران و رحمت خویش باب ازدواج با کنیزان را بر شما گشود.

ج. …

 

این را در کانال نگذاشتم

۱۵) «وَ مَنْ لَمْ یسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ ینْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ … مُحْصَناتٍ غَیرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَینَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ»

در نکات ادبی اشاره شد که در قرآن کریم فعل «أحصَنَ» و تعبیر «محصَنة» در خصوص زنان در چهار معنا به کار رفته: هم در خصوص عفت به خرج دادن آنها، هم برای اشاره به زن آزاد (در مقابل کنیز)، هم در معنای ازدواج کردن و شوهردار بودن زنان، و هم به معنای اسلام آوردن و مسلمان بودن آنان. در این آیه چند معنا از این معانی با هم به کار رفته است. معنای اولیه آیه این است که:

و کسی از شما که به لحاظ سعه مالی توان آن را نداشت که با آن زنان «محصنة»ی [= آزاد] مسلمان ازدواج کند، پس، از کنیزان مسلمان همسری اختیار کند … در حالی که باید این کنیزان «محصنة» [پاکدامن] باشند، نه بی‌عفت، و نه اهل دوستی‌های پنهانی؛ پس هنگامی که «محصنة شدند» [شوهردار شدند]، آنگاه اگر فحشایی مرتکب شدند، پس بر آنان نیمی از آن کیفری است که بر زنانِ «محصنة» [زنان آزاد] است.

اما در اینجا یک مشکلی هست: اشکال در این است که در آخرین تعبیر «محصنه» (که مقصود زنان آزاد است)، آیا مقصود زنان شوهردارِ آزاد است یا زنان مجردِ آزاد؟

اگر مقصود زنان شوهردار آزاد است، می‌دانیم که اگر چنین زنی مرتکب زناکاری شود، حد او، بر اساس روایات معتبر و به اجماع تمام فرقه‌های اسلامی[۳۲]، رجم و سنگسار است؛ و مجازاتِ «نصف سنگسار» بی‌معناست.

اگر مقصود زنان مجرد آزاد است، مجازاتش صد تازیانه است و نصف آن پنجاه تازیانه می‌شود؛ اما اشکال در این است که آیه این مجازات را علاوه بر اینکه با دو شرط بیان کرده: فرموده اگر «محصنة» (شوهردار) شدند و «مرتکب فاحشه شدند»؛ یعنی گویی کنیز در صورتی که شوهردار باشد مجازاتش نصف زن آزاد مجرد است؛ و گویی اگر کنیز مجرد باشد ارتکاب فحشاء برایش مجازاتی ندارد! در حالی که بر اساس روایات متعدد، و اجماع همه فرقه‌های مسلمان، کنیزی که زنا کند، چه مجرد باشد چه متاهل، ۵۰ تازیانه مجازات دارد. (مفاتيح الغيب (فخر رازی)، ج‏۱۰، ص۵۲)[۳۳]

این مشکل را چند گونه حل کرده‌اند:

الف. آوردن این عبارتِ «فَإِذا أُحْصِنَّ»، نه از باب شرطی در حکم مجازات، بلکه برای اتصال به بحث قبل است؛ یعنی در عبارات قبل از ازدواج آنان سخن گفت، حالا ادامه می‌دهد که اینان که ازدواج کرده‌اند اگر زنا کنند نصف عذاب دارند؛ و این مفهوم مخالف ندارد که آن کنیزانی که ازدواج نکرده باشند مجازاتی نداشته باشند. (الميزان، ج‏۴، ص۲۷۹)[۳۴]

ب. عبارت «فَإِذا أُحْصِنَّ» شرط نیست به این معنا که اگر نباشد مجازات حذف شود، بلکه برای بیان تغلیظ حالت مجازات در زمانی است که تخفیفی داده شده است، در واقع، کنیز و غلام، به خاطر برده بودنشان، مجازاتهایشان نصف می‌شود و اکنون توضیح می‌دهد که حکم مجازات کنیز زناکار، چه مجرد باشد چه متاهل، همان ۵۰ تازیانه است؛ اما این آیه فقط این تخفیف را در حالت شرم‌آورتر (که با اینکه همسر داشته با زنا اقدام کرده) بیان کرده، و این به معنای برداشتن اصل حکم در حالت دیگر نیست [بلکه اگر کسی بخواهد چنین نتیجه‌ای بگیرد باید بگوید تخفیف در مجازات را باید بردارند، نه اصل مجازات را]. در واقع، آیه اشاره دارد که به خاطر اینکه وی برده است، حکمش حتی در حالتی که شوهردار باشد، تخفیف داده شده و نصف است؛ اما وقتی که شوهردار نباشد، به طریق اولی همین مقدار حکمِ تخفیف داده شده را باید در موردش اجرا کرد. (اقتباس از مفاتيح الغيب، ج‏۱۰، ص۵۲)[۳۵]

ج. چه بسا «إحصان» در عبارت «فإذا أحصن» – بویژه بر اساس قرائتی که آن را به صورت «أَحصَنَّ» قرائت کرد، به معنای «اسلام آوردن» باشد؛ یعنی آیه می‌فرماید با کنیزان مسلمان ازدواج کنید و اگر کنیزی مسلمان شد (و دیگر کاری ندارد که شوهردار است یا مجرد) و مرتکب فحشاء شد، مجازاتش نصف زنان آزاد است. (الميزان، ج‏۴، ص۲۷۹)[۳۶]

د. چه بسا «إحصان» در عبارت «فإذا أحصن» به معنای «عفت پیشه کردن» باشد، با توجه به اینکه کنیزان در آن زمان صاحب اختیار خود نبودند و گاهی صاحبانشان آنان را مجبور به فحشاء می‌کردند (که خداوند در جای دیگر صاحبان آنان را از این کار بشدت برحذر داشت و فرمود: وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً؛ نور/۳۳)؛ در واقع اینکه به فحشاء مشغول شوند به اراده خودشان نبود بلکه به دستور صاحبانشان بود، در چنین اوضاع و احوالی، اگر صاحبانشان آنان را به فحشاء وادار نمی کرد، در ظاهر همانند سایر زنان مسلمان و عفیف محسوب می‌شدند؛ آنگاه این آیه چه‌بسا می‌خواهد بگوید زنانی که صاحبانشان به زور آنان را به فحشاء وادار کرده‌اند مجازاتی ندارند؛ اما اگر زنی از آنان که در ظاهر همانند زنان عفیف شمرده می‌شد، مرتکب فحشاء می‌شد مجازات دارد اما با توجه به کنیز بودنش مجازاتش نصف زنان آزاد است. (الميزان، ج‏۴، ص۲۷۹)[۳۷]

ه. …

 

«وَ مَنْ لَمْ یسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ ینْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَیرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَینَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِكَ لِمَنْ خَشِی الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیرٌ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ»

و کسی از شما که به لحاظ سعه [مالی] توان آن را نداشت که با آن مومنه‌های آزاده ازدواج کند، پس، از آن کسان که تحت ملکیت شماهاست، از آن دختران جوان باایمانتان [همسری اختیار کند]؛ و خداوند به ایمان شما آگاهتر است؛ شما از یکدیگرید؛ پس با اجازه کسانِ‌شان با آنان نکاح کنید و مهریه‌شان را به نحو شایسته به آنان دهید، در حالی که پاکدامن بوده باشند، نه بی‌عفت، و نه اهل دوستی‌های پنهانی؛ پس هنگامی که شوهردار شدند، آنگاه اگر زشتکاری‌ای مرتکب شدند، پس بر آنان نیمی از آن کیفری است که بر زنان آزاد است؛ این [حکم] برای آن کس از شماست که از رنج و محنت هراس داشت؛ و اینکه صبر کنید برایتان بهتر است؛ و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است.

 

 

 


 

[۱]. برخی از اختلاف قرائتهایی که ظاهرا در معنا تاثیری ندارد:

الْمُؤْمِناتِ / الْمُومِناتِ: قرأ أبو عمرو بخلاف عنه وأبو جعفر والأزرق وورش والأصفهاني «المومنات» بإبدال الهمزة واواً.. وكذا جاءت قراءة حمزة في الوقف. (معجم القراءات، ج۲، ص۵۱)

یعقوب تمام کلمات فَانْكِحُوهُنَّ ، أَهْلِهِنَّ ، آتُوهُنَّ ، أُجُورَهُنَّ ، فَعَلَیهِنَّ را هنگام وقف با هاء سکت (فَانْكِحُوهُنَّه ، أَهْلِهِنَّه ، آتُوهُنَّه ، أُجُورَهُنَّه ، فَعَلَیهُنَّه) قرائت کرده است و البته لازم به ذکر است که وی در مورد آخر، علاوه بر اینکه در وقف هاء سکت را اضافه می‌کند فَعَلَیهِنَّ را به صورت فَعَلَیهُنَّ قرائت کرده است؛یعنی ضمه «ه» را همچنانکه در اصل بوده حفظ کرده، برخلاف بقیه که از باب همراهی با یاء قبل آن به صورت مکسور قرائت می‌کنند. (معجم القراءات، ج۲، ص۵۲-۵۴)

[۲]. قرأ الكسائي والحسن وعلقمة بن قيس «المحصِنات» و «محصِنات» بكسر الصاد. وقراءة الباقين «المحصَنات» و «محصِنات» بفتحها، وتقدم هذا في الآية السابقة.

[۳]. قراءة الجماعة «.. بإيمانكم» بكسر الهمزة. وقرأ جناح بن حبيش.. «بأيمانكم» بفتح الهمزة جمع يمين.

[۴]. قرأ أهل الكوفة غير حفص «فإذا أَحْصَنَّ»  مفتوحة الهمزة و الباقون «أُحْصِنَّ» بضم الهمزة و كسر الصاد.

[۵]. قد فسر قوله «وَ مَنْ لَمْ یسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ ینْكِحَ الْمُحْصَناتِ» بالعفائف و یقع على التزویج كما فی الآیة و یقع على الإسلام كما فسر من قرأ فإذا أحصن بفتح الهمزة بأسلمن.

[۶]. قرأ حمزة والكسائي وأبو بكر عن عاصم وكذا المفضل عنه والأعمش والحسن وخلف وابن مسعود «.. أَحصَنَّ» بفتح الهمزة على البناء للفاعل، أي: أحصن أنفسهن بالتزويج.

وقرأ حفص وشيبان عن عاصم وابن كثير ونافع وأبو عمرو وابن عامر وأبو جعفر ويعقوب وابن عباس «أُحصِنَّ» بضم الهمزة على البناء للمفعول.

[۷]. كلُّ شي‏ء من الدواب و غيرها أَلِف المَنازلَ أَهْلِيٌّ و آهِلٌ؛ الأَخيرة على النسب، و كذلك قيل لما أَلِفَ الناسَ و القُرى أَهْلِيٌّ، و لما اسْتَوْحَشَ بَرِّيّ و وحشي كالحمار الوحشي. و الأَهْلِيُّ: هو الإِنْسِيّ. و نَهى رسول الله، صلى الله عليه و سلم، عن أَكل لحوم الحُمُر الأَهْلِيَّة يومَ خَيْبَرَ؛ هي الحُمُر التي تأْلف البيوت و لها أَصْحاب و هي مثل الأُنْسية ضدّ الوحشية. و قولهم في الدعاء: مَرْحَباً و أَهْلًا أَي أَتيتَ رُحْباً أَي سَعَة، و في المحكم أَي أَتيت أَهْلًا لا غُرباء فاسَأْنِسْ و لا تَسْتَوْحِشْ. و أَهَّلَ به: قال له أَهْلًا.

[۸]. و آلُ الرجل: أَهْلُه. و آل الله و آل رسوله: أَولياؤه، أَصلها أَهل ثم أُبدلت الهاء همزة فصارت في التقدير أَأْل، فلما توالت الهمزتان أَبدلوا الثانية أَلفاً كما قالوا آدم و آخر، و في الفعل آمَنَ و آزَرَ، فإِن قيل: و لمَ زَعَمْتَ أَنهم قلبوا الهاء همزة ثم قلبوها فيما بعد، و ما أَنكرتَ من أَن يكون قلبوا الهاء أَلفاً في أَوَّل الحال؟ فالجواب أَن الهاء لم تقلب أَلفاً في غير هذا الموضع فيُقاسَ هذا عليه، فعلى هذا أُبدلت الهاء همزة ثم أُبدلت الهمزة أَلفاً، و أَيضاً فإِن الأَلف لو كانت منقلبة عن غير الهمزة المنقلبة عن الهاء كما قدمناه لجاز أَن يستعمل آل في كل موضع يستعمل فيه أَهل، و لو كانت أَلف آل بدلًا من أَهل لقيل انْصَرِفْ إِلى آلك، كما يقال انْصَرِف إِلى أَهلك، و آلَكَ و الليلَ كما يقال أَهْلَك و الليلَ، فلما كانوا يخصون بالآل الأَشرفَ الأَخصَّ دون الشائع الأَعم حتى لا يقال إِلا في نحو قولهم: القُرَّاء آلُ الله، و قولهم: اللهمَّ صلِّ على محمد و على آل محمد، و قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ؛ و كذلك ما أَنشده أَبو العباس للفرزدق: «نَجَوْتَ، و لم يَمْنُنْ عليك طَلاقةً / سِوى رَبَّة التَّقْريبِ من آل أَعْوَجا» لأَن أَعوج فيهم فرس مشهور عند العرب، فلذلك قال آل أَعوجا كما يقال أَهْل الإِسكاف، دلَّ على أَن الأَلف ليست فيه بدلًا من الأَصل، و إِنما هي بدل من [من الهمزة التي هي بدل من] الأَصل فجرت في ذلك مجرى التاء في القسم، لأَنها بدل من الواو فيه، و الواو فيه بدل من الباء، فلما كانت التاء فيه بدلًا من بدل و كانت فرع الفرع اختصت بأَشرف الأَسماء و أَشهرها، و هو اسم الله، فلذلك لم يُقَل تَزَيْدٍ و لا تالبَيْتِ كما لم يُقَل آل الإِسكاف و لا آل الخَيَّاط؛ فإِن قلت فقد قال بشر: «لعَمْرُك ما يَطْلُبْنَ من آل نِعْمَةٍ / و لكِنَّما يَطْلُبْنَ قَيْساً و يَشْكُرا» فقد أَضافه إِلى نعمة و هي نكرة غير مخصوصة و لا مُشَرَّفة، فإِن هذا بيت شاذ؛ قال ابن سيدة: هذا كله قول ابن جني، قال: و الذي العمل عليه ما قدمناه و هو رأْي الأَخفش، قال: فإِن قال أَ لست تزعم أَن الواو في و الله بدل من الباء في بالله و أَنت لو أَضمرت لم تقل وَهُ كما تقول به لأَفعلن، فقد تجد أَيضاً بعض البدل لا يقع موقع المبدل منه في كل موضع، فما ننكر أَيضاً أَن تكون الأَلف في آل بدلًا من الهاء و إِن كان لا يقع جميع مواقع أَهل؟ فالجواب أَن الفرق بينهما أَن الواو لم يمتنع من وقوعها في جميع مواقع الباء من حيث امتنع من وقوع آل في جميع مواقع أَهل، و ذلك أَن الإِضمار يردّ الأَسماء إِلى أُصولها في كثير من المواضع، أَ لا ترى أَن من قال أَعطيتكم درهماً فحذف الواو التي كانت بعد الميم و أَسكن الميم، فإِنه إِذا أَضمر للدرهم قال أَعطيتكموه، فردّ الواو لأَجل اتصال الكلمة بالمضمر؟ فأَما ما حكاه يونس من قول بعضهم أَعْطَيْتُكُمْه فشاذ لا يقاس عليه عند عامة أَصحابنا، فلذلك جاز أَن تقول: بهم لأَقعدن و بك لأَنطلقن، و لم يجز أَن تقول: وَكَ و لا وَهُ، بل كان هذا في الواو أَحرى لأَنها حرف منفرد فضعفت عن القوّة و عن تصرف الباء التي هي أَصل؛ أَنشدنا أَبو علي قال: أَنشدنا أَبو زيد: «رأَى بَرْقاً فأَوْضَعَ فوقَ بَكْرٍ /  فلا بِكَ ما أَسالَ و لا أَغاما» قال: و أَنشدنا أَيضاً عنه: «أَلا نادَتْ أُمامةُ باحْتِمالِ / ليَحْزُنَني، فلا بِك ما أُبالي‏» قال: و أَنت ممتنع من استعمال الآل في غير الأَشهر الأَخص، و سواء في ذلك أَضفته إِلى مُظْهَر أَو أَضفته إِلى مضمر؛ قال ابن سيدة: فإِن قيل أَ لست تزعم أَن التاء في تَوْلَج بدل من واو، و أَن أَصله وَوْلَج لأَنه فَوْعَل من الوُلُوج، ثم إِنك مع ذلك قد تجدهم أَبدلوا الدال من هذه التاء فقالوا دَوْلَج، و أَنت مع ذلك قد تقول دَوْلَج في جميع هذه المواضع التي تقول فيها تَوْلَج، و إِن كانت الدال مع ذلك بدلًا من التاء التي هي بدل من الواو؟ فالجواب عن ذلك أَن هذه مغالطة من السائل، و ذلك أَنه إِنما كان يطَّرد هذا له لو كانوا يقولون وَوْلَج و دَوْلَج و يستعملون دَوْلَجاً في جميع أَماكن وَوْلَج، فهذا لو كان كذا لكان له به تَعَلّقٌ، و كانت تحتسب زيادة، فأَما و هم لا يقولون وَوْلَج البَتَّةَ كراهية اجتماع الواوين في أَول الكلمة، و إِنما قالوا تَوْلَج ثم أَبدلوا الدال من التاء المبدلة من الواو فقالوا دَوْلَج، فإِنما استعملوا الدال مكان التاء التي هي في المرتبة قبلها تليها، و لم يستعملوا الدال موضع الواو التي هي الأَصل فصار إِبدال الدال من التاء في هذا الموضع كإِبدال الهمزة من الواو في نحو أُقِّتَتْ و أُجُوه لقربها منها، و لأَنه لا منزلة بينهما واسطة، و كذلك لو عارض معارض بهُنَيْهَة تصغير هَنَة فقال: أَ لست تزعم أَن أَصلها هُنَيْوَة ثم صارت هُنَيَّة ثم صارت هُنَيْهة، و أَنت‏ قد تقول هُنَيْهة في كل موضع قد تقول فيه هُنَيَّة؟ كان الجواب واحداً كالذي قبله، أَ لا ترى أَن هُنَيْوة الذي هو أَصل لا يُنْطَق به و لا يستعمل البَتَّة فجرى ذلك مجرى وَوْلَج في رفضه و ترك استعماله؟ فهذا كله يؤَكد عندك أَن امتناعه من استعمال آل في جميع مواقع أَهل إِنما هو لأَن فيه بدلًا من بدل، كما كانت التاء في القسم بدلًا من بدل.

[۹]. التأويل: أوّل الرؤيا تأويلا: فسّرها. الآل: هم من الرجل قومه الذين يئول إليهم، و أصله: أهل.

[۱۰]. الْآلُ‏: مقلوب من الأهل‏ ، و يصغّر على‏ أُهَيْلٍ‏ إلا أنّه خصّ بالإضافة إلى الأعلام الناطقين دون النكرات، و دون الأزمنة و الأمكنة، يقال: آلُ‏ فلان، و لا يقال: آلُ‏ رجل و لا آلُ‏ زمان كذا، أو موضع كذا، و لا يقال: آلُ‏ الخياط بل يضاف إلى الأشرف الأفضل، يقال: آلُ‏ اللّه و آلُ‏ السلطان. و الأهل يضاف إلى الكل، يقال: أهل اللّه و أهل الخياط، كما يقال: أهل زمن كذا و بلد كذا. و قيل: هو في الأصل اسم الشخص، و يصغّر أُوَيْلًا، و يستعمل فيمن يختص بالإنسان اختصاصا ذاتيا إمّا بقرابة قريبة، أو بموالاة، قال اللّه عزّ و جل: وَ آلَ‏ إِبْراهِيمَ وَ آلَ‏ عِمْرانَ‏ [آل عمران/ ۳۳]، و قال: أَدْخِلُوا آلَ‏ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ‏ [غافر/ ۴۶]. قيل: و آلُ‏ النبي عليه الصلاة و السلام أقاربه، و قيل: المختصون به من حيث العلم، و ذلك أنّ أهل الدين ضربان: ضرب متخصص بالعلم المتقن و العمل المحكم فيقال لهم: آلُ‏ النبي و أمته؛ و ضرب يختصون بالعلم على سبيل التقليد، يقال لهم: أُمَّةُ محمد عليه الصلاة و السلام، و لا يقال لهم آله، فكلّ آل للنبيّ أمته و ليس كل أمة له آله. و قِيلَ لِجَعْفَرٍ الصَّادِقِ‏  رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: النَّاسُ يَقُولُونَ: الْمُسْلِمُونَ كُلُّهُمْ‏ آلُ‏ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ [آله و]سَلَّمَ، فَقَالَ: كَذَبُوا وَ صَدَقُوا، فَقِيلَ لَهُ: مَا مَعْنَى ذَلِكَ؟ فَقَالَ: كَذَبُوا فِي أَنَّ الْأُمَّةَ كَافَّتَهُمْ‏ آلُهُ‏، وَ صَدَقُوا فِي أَنَّهُمْ إِذَا قَامُوا بِشَرَائِطِ شَرِيعَتِهِ‏ آلُهُ‏. و قوله تعالى: رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ‏ آلِ‏ فِرْعَوْنَ‏ [غافر/ ۲۸] أي: من المختصين به و بشريعته، و جعله منهم من حيث النسب أو المسكن، لا من حيث تقدير القوم أنه على شريعتهم. و قيل في جبرائيل و ميكائيل: إنّ إيل اسم اللّه تعالى‏ ، و هذا لا يصح بحسب كلام العرب، لأنه كان يقتضي أن يضاف إليه فيجرّ إيل، فيقال: جبرإيل. و آلُ‏ الشخص: شخصه المتردد. قال الشاعر: «و لم يبق إلّا آلُ‏ خيم منضّد» و الْآلُ‏ أيضا: الحال التي‏ يَؤُولُ‏ إليها أمره، قال الشاعر: «سأحمل نفسي على‏ آلَةٍ / فإمّا عليها و إمّا لها » و قيل لما يبدو من السراب: آلٌ‏، و ذلك لشخص يبدو من حيث المنظر و إن كان كاذبا، أو لتردد هواء و تموّج فيكون من: آلَ‏ يَؤُولُ‏. و آلَ‏ اللبن‏ يَؤُولُ‏: إذا خثر ، كأنّه رجوع إلى نقصان، كقولهم في الشي‏ء الناقص: راجع.  التَّأْوِيلُ‏ من الأول، أي: الرجوع إلى الأصل، و منه: الْمَوْئِلُ‏ للموضع الذي يرجع إليه…

[۱۱]. (الفرق) بين الأهل و الآل‏: أن الأهل يكون من جهة النسب و الاختصاص فمن جهة النسب قولك أهل الرجل لقرابته الأدنين، و من جهة الاختصاص قولك أهل البصرة و أهل العلم، و الال خاصة الرجل من جهة القرابة أو الصحبة تقول آل الرجل لأهله و أصحابه و لا تقول آل البصرة و آل العلم و قالوا آل فرعون أتباعه و كذلك آل لوط، و قال المبرد إذا صغرت العرب الآل قالت أهل فيدل على أن أصل الآل الأهل، و قال بعضهم الآل عيدان الخيمة و أعمدتها و آل الرجل مشبهون بذلك لأنهم معتمده، و الذي يرفع في الصحاري آل لأنه يرتفع كما ترفع عيدان الخيمة، و الشخص آل لأنه كذلك.

[۱۲]. در نرم‌افزار جامع تفاسیر کلمه «أهلَکَ» را که از ماده «هلک» است اشتباها ذیل ماده «أهل» هم حساب کرده، لذا تعدادش ۶ تا زیادتر شده!

[۱۳] راغب اصفهانی اصل این ماده را شبیه معانده گرفته اما معانده‌ای که در آن خوف و هلاکت باشد و عجیب اینجاست که عبارت «عنت» در آیه «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ‏» (طه/۱۱۱) را در همین باب آورده است:

الْمُعَانَتَةُ كالمعاندة لكن المُعَانَتَة أبلغ، لأنها معاندة فيها خوف و هلاك، و لهذا يقال: عَنِتَ فلان: إذا وقع في أمر يخاف منه التّلف، يَعْنَتُ عَنَتاً. قال تعالى: لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ‏ [النساء/ ۲۵]، وَدُّوا ما عَنِتُّمْ‏ [آل‌عمران/۱۱۸]، عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ‏ [توبة/۱۲۸]، وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ‏ أي: ذلّت و خضعت، و يقال: أَعْنَتَهُ غيرُهُ. وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ‏ [بقرة/۲۲۰]، و يقال للعظم المجبور إذا أصابه ألم فهاضه: قد أَعْنَتَهُ. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۸۹-۵۹۰)

در حالی که همان طور که دیگران تذکر داده‌اند این کلمه از باب «عنی» است و احتمالا این معنایی که ابیشان برای «عنت» بیان کرده ناشی از همین اشتباهش بوده است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۸، ص۲۳۴)

[۱۴]  در تفسير القمي، ج‏۲، ص۱۰۲ در ذیل آیه ۳۳ سوره نور، با روایتی از امام صادق ع این آیه سوره نساء را ناسخ آن معرفی کرده است:

[وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ الَّذينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فيهِمْ خَيْراً وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذي آتاكُمْ] وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِكْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحيم‏.

وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ هَذِهِ الْآيَةُ مَنْسُوخَةٌ نَسَخَتْهَا «فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذاب‏».

[۱۵]. قاعده کلی ناظر به این استنتاج در دعائم الإسلام، ج‏۲، ص۲۷۷ چتیت بیان شده است:

قَدْ رُوِّينَا عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ: كُلُّ شَيْ‏ءٍ فِي الْقُرْآنِ أَوْ فَصَاحِبُهُ بِالْخِيَارِ يَخْتَارُ مَا يَشَاءُ وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ فِي الْقُرْآنِ فَإِنْ لَمْ يَجِدْ أَوْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَعَلَيْهِ كَذَا فَلَيْسَ بِالْخِيَارِ وَ عَلَيْهِ الْأَوَّلُ وَ إِنْ لَمْ يَسْتَطِعْ أَوْ لَمْ يَجِدْ فَالثَّانِي ثُمَّ كَذَلِكَ مَا بَعْدَهُ.

[۱۶]. در الکافی، ج‏۵، ص۳۶۰: أَبَانٌ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُ عَنِ الرَّجُلِ يَتَزَوَّجُ الْأَمَةَ قَالَ لَا إِلَّا أَنْ يُضْطَرَّ إِلَى ذَلِكَ.

و در تهذيب الأحكام، ج‏۷، ص۳۳۴: رَوَى عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زُرَارَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الرَّجُلِ يَتَزَوَّجُ الْمَمْلُوكَةَ قَالَ إِذَا اضْطُرَّ إِلَيْهَا فَلَا بَأْسَ.

و در دعائم الإسلام، ج‏۲، ص۲۴۴ روایت از هر دو امام یکجا آمده است:

عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ص أَنَّهُمَا قَالا: لَا بَأْسَ بِنِكَاحِ الْحُرِّ الْأَمَةَ إِذَا اضْطُرَّ إِلَى ذَلِكَ.

و نیز این روایت در الکافی، ج‏۵، ص۳۶۰ نیز از همگی یکجا آورده است:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرَّارٍ وَ غَيْرِهِ عَنْ يُونُسَ عَنْهُمْ ع قَالَ: لَا يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ الْمُوسِرِ أَنْ يَتَزَوَّجَ الْأَمَةَ إِلَّا أَنْ لَا يَجِدَ حُرَّةً فَكَذَلِكَ لَا يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَتَزَوَّجَ امْرَأَةً مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا فِي حَالِ الضَّرُورَةِ حَيْثُ لَا يَجِدُ مُسْلِمَةً حُرَّةً وَ لَا أَمَةً.

[۱۷] در همان دعائم الإسلام، ج‏۲، ص۲۴۴ و ۲۴۶ همچنین آمده است:

رُوِّينَا عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ أَنَّ عَلِيّاً ع قَالَ: لَا يَحِلُّ نِكَاحُ الْإِمَاءِ إِلَّا لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ يَعْنِي الزِّنَاءَ وَ لَا يَنْبَغِي لِلْحُرِّ أَنْ يَتَزَوَّجَ أَمَةً فَإِنْ فَعَلَ فُرِّقَ بَيْنَهُمَا وَ عُزِّرَ.

وَ عَنْ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَالَ: لَا يَنْكِحِ الْحُرُّ مِنَ الْإِمَاءِ إِلَّا وَاحِدَةً بَعْدَ أَنْ يَكُونَ قَدْ خَشِيَ الْعَنَتَ وَ لَمْ يَجِدْ طَوْلًا لِلْحُرَّةِ وَ لَيْسَ لَهُ أَنْ يَنْكِحَ أَمَةً عَلَى أَمَةٍ لِأَنَّهُ لَا يَخْشَى الْعَنَتَ.

[۱۸]. در دعائم الإسلام، ج‏۲، ص۲۴۵ این حدیث آمده است که مضمونش به حدیث فوق خیلی نزدیک است:

وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ: إِذَا نَكَحَ الرَّجُلُ الْأَمَةَ وَ هُوَ لَا يَجِدُ طَوْلًا لِحُرَّةٍ وَ كَانَ يَخْشَى الْعَنَتَ ثُمَّ وَجَدَ بَعْدَ ذَلِكَ طَوْلًا لِحُرَّةٍ فَنَكَحَهَا وَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ عِنْدَهُ أَمَةً فَهِيَ بِالْخِيَارِ إِذَا عَلِمَتْ إِنْ شَاءَتْ أَقَامَتْ وَ إِنْ شَاءَتْ فَارَقَتْهُ إِذَا كَانَ قَدْ رَغِبَ فِي الْأَمَةِ وَ إِنْ فَارَقَتْهُ قَبْلَ أَنْ يَدْخُلَ بِهَا فَلَا شَيْ‏ءَ لَهَا وَ إِنْ كَانَ قَدْ دَخَلَ فَلَهَا الصَّدَاقُ بِمَا اسْتَحَلَّ مِنْ فَرْجِهَا فَإِنْ فَارَقَ الْأَمَةَ لَمْ يَكُنْ لِلْحُرَّةِ خِيَارٌ.

ناظر به همین مضمون این روایات هم در همان کافی آمده است:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: تَزَوَّجِ الْحُرَّةَ عَلَى الْأَمَةِ وَ لَا تَزَوَّجِ الْأَمَةَ عَلَى الْحُرَّةِ وَ مَنْ تَزَوَّجَ أَمَةً عَلَى حُرَّةٍ فَنِكَاحُهُ بَاطِلٌ.

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ نِكَاحِ الْأَمَةِ قَالَ يَتَزَوَّجُ الْحُرَّةَ عَلَى الْأَمَةِ وَ لَا تُتَزَوَّجُ الْأَمَةُ عَلَى الْحُرَّةِ وَ نِكَاحُ الْأَمَةِ عَلَى الْحُرَّةِ بَاطِلٌ وَ إِنِ اجْتَمَعَتْ عِنْدَكَ حُرَّةٌ وَ أَمَةٌ فَلِلْحُرَّةِ يَوْمَانِ وَ لِلْأَمَةِ يَوْمٌ لَا يَصْلُحُ نِكَاحُ الْأَمَةِ إِلَّا بِإِذْنِ مَوَالِيهَا.

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرَّارٍ عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا يَنْبَغِي لِلْحُرِّ أَنْ يَتَزَوَّجَ الْأَمَةَ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَى الْحُرَّةِ وَ لَا يَنْبَغِي أَنْ يَتَزَوَّجَ الْأَمَةَ عَلَى الْحُرَّةِ وَ لَا بَأْسَ أَنْ يَتَزَوَّجَ الْحُرَّةَ عَلَى الْأَمَةِ فَإِنْ تَزَوَّجَ الْحُرَّةَ عَلَى الْأَمَةِ فَلِلْحُرَّةِ يَوْمَانِ وَ لِلْأَمَةِ يَوْمٌ.

و نیز در دعائم الإسلام، ج‏۲، ص۲۴۵ این دو حدیث هم به این موضوع مرتبط است:

عَنْ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَالَ: فِي الرَّجُلِ يَتَزَوَّجُ الْأَمَةَ عَلَى الْحُرَّةِ قَالَ يُفَرَّقُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهَا وَ يُغَرَّمُ لَهَا الصَّدَاقَ بِمَا اسْتَحَلَّ مِنْ فَرْجِهَا إِنْ كَانَ دَخَلَ بِهَا وَ إِنْ لَمْ يَدْخُلْ بِهَا فَلَا شَيْ‏ءَ لَهَا عَلَيْهِ.

وَ عَنْهُ ع أَنَّهُ قَضَى فِي رَجُلٍ نَكَحَ أَمَةً فَوَجَدَ بَعْدَ ذَلِكَ طَوْلًا لِحُرَّةٍ فَكَرِهَ أَنْ يُطَلِّقَ الْأَمَةَ وَ رَغِبَ فِيهَا فَقَضَى لَهُ أَنْ يَنْكِحَ الْحُرَّةَ عَلَى الْأَمَةِ إِذَا كَانَتِ الْأَمَةُ أُولَاهُمَا وَ يُقَسِّمَ بَيْنَهُمَا لِلْحُرَّةِ لَيْلَتَيْنِ وَ لِلْأَمَةِ لَيْلَةً.

[۱۹]. أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِي مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: لَا يَحِلُّ تَزْوِيجُ الْأَمَةِ الْيَهُودِيَّةِ وَ لَا النَّصْرَانِيَّةِ أَنْ يَتَزَوَّجَهَا كَانَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ «مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ» ثُمَّ قَالَ عَلِيٌّ ع وَ كَرِهَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي مَوْضِعٍ أَنْ يَسْتَرِقَّ وَلَدَ الْيَهُودِ وَ النَّصَارَى.

[۲۰]. قَالَ عَلِيٌّ ع لَا يَجُوزُ لِلْمُسْلِمِ التَّزْوِيجُ بِالْأَمَةِ الْيَهُودِيَّةِ وَ لَا النَّصْرَانِيَّةِ لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَالَ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ قَالَ عَلِيٌّ ع وَ كَرِهَ رَسُولُ اللَّهِ ص التَّزَوُّجَ بِهَا لِئَلَّا يَسْتَرِقَّ وُلْدَهُ الْيَهُودِيُّ وَ النَّصْرَانِيُّ.

[۲۱] . با این مضمون دوم در منابع اهل سنت هم فراوان نقل شده است؛ مثلا در مفاتيح الغيب، ج‏۱۰، ص۵۰ آمده است:

روي عن الرسول صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم أنه قال: «ثلاث من أمر الجاهلية: الطعن في الأنساب، و الفخر بالأحساب، و الاستسقاء بالأنواء، و لا يدعها الناس في الإسلام.

[۲۲]. البته در برخی روایات اذن داشتن را مشروط بر اینکه صاحب کنیز مرد باشد دانسته‌اند؛ مثلا:

عَنْهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَتَزَوَّجُ بِأَمَةٍ بِغَيْرِ إِذْنِ مَوَالِيهَا فَقَالَ إِنْ كَانَتْ لِامْرَأَةٍ فَنَعَمْ وَ إِنْ كَانَتْ لِرَجُلٍ فَلَا. (تهذيب الأحكام، ج‏۷، ص۲۵۸؛ الإستبصار، ج‏۳، ص۲۱۹)

مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا بَأْسَ بِأَنْ يَتَمَتَّعَ الرَّجُلُ بِأَمَةِ الْمَرْأَةِ فَأَمَّا أَمَةُ الرَّجُلِ فَلَا يَتَمَتَّعُ بِهَا إِلَّا بِأَمْرِهِ. (الكافي، ج‏۵، ص۴۶۴؛ تهذيب الأحكام، ج‏۷، ص۲۵۸؛ الإستبصار، ج‏۳، ص۲۱۹)

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ يَتَمَتَّعُ بِأَمَةِ امْرَأَةٍ بِغَيْرِ إِذْنِهَا قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ. (تهذيب الأحكام، ج‏۷، ص۲۵۷؛ الإستبصار، ج‏۳، ص۲۱۹)

[۲۳]. این دو روایت هم درباره جواز متعه کنیزان با اجازه صاحبش آمده است:

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عِيسَى بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا بَأْسَ بِأَنْ يَتَزَوَّجَ الْأَمَةَ مُتْعَةً بِإِذْنِ مَوْلَاهَا. (الكافي، ج‏۵، ص۴۶۳)

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى‏ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْر قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا ع عَنِ الرَّجُلِ يَتَمَتَّعُ بِأَمَةِ رَجُلٍ بِإِذْنِهِ قَالَ نَعَمْ. (تهذيب الأحكام، ج‏۷، ص۲۵۷؛ الإستبصار، ج‏۳، ص۱۴۶)

این روایت نیز درباره نسبت متعه با کنیزان نیز قابل توجه است:

قال مُحَمَّد بْن صَدَقَةَ البصري: سَأَلْتُهُ [= الرضا ع] عَنِ الْمُتْعَةِ أَ لَيْسَ في هذا [هِيَ] بِمَنْزِلَةِ الْإِمَاءِ؟ قَالَ نَعَمْ أَ مَا تَقْرَأُ قَوْلَ اللهِ «وَ مَنْ لَمْ‏ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ» إِلَى قَوْلِهِ «وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ» فَكَمَا لَا يَسَعُ الرَّجُلَ أَنْ يَتَزَوَّجَ الْأَمَةَ وَ هُوَ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَتَزَوَّجَ بِالْحُرَّةِ فَكَذَلِكَ لَا يَسَعُ الرَّجُلَ أَنْ يَتَمَتَّعَ بِالْأَمَةِ وَ هُوَ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَتَزَوَّجَ بِالْحُرَّةِ. (تفسير العياشي، ج‏۱، ص۲۳۴)

[۲۴]. این روایت هم در همین راستا در تهذيب الأحكام، ج‏۷، ص۲۵۷؛ الإستبصار، ج‏۳، ص۱۴۶؛ الكافي، ج‏۵، ص۴۶۳ آمده است:

الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَقْطِينٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الرَّجُلِ يَتَزَوَّجُ الْأَمَةَ عَلَى الْحُرَّةِ مُتْعَةً قَالَ لَا.

[۲۵] . این حدیث با این سند در الكافي، ج‏۷، ص۲۳۵ و تفسير العياشي، ج‏۱، ص۲۳۵ آمده است:

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى فَإِذا أُحْصِنَ‏  قَالَ إِحْصَانُهُنَّ أَنْ يُدْخَلَ بِهِنَّ قُلْتُ إِنْ لَمْ يُدْخَلْ بِهِنَّ أَ مَا عَلَيْهِنَّ حَدٌّ قَالَ بَلَى.

و در البته این روایت در همان تفسير العياشي، ج‏۱، ص۲۳۵ یک معارض دارد:

عن عبد الله بن سنان عن أبي عبد الله ع‏ في قول الله في الإماء «فَإِذا أُحْصِنَ‏» قال: إحصانهن أن يدخل بهن. قلت: فإن لم يدخل بهن فأحدثن حدثا هل عليهن حد قال: نعم نصف الحر فإن زنت و هي محصنة فالرجم‏.

اما ظاهرا این معارض قابل اعتنا نیست زیرا نه‌تنها در مقابل روایات متعددی است که در ادامه متن به برخی از آنها اشاره شده، بلکه در مقابل دهها روایتی است که علاوه بر محصن شدن زن، محصن بودن مرد را هم شرح داده‌اند (محصن بودن مرد همان است که موجب می‌شود مجازات زنا برای او رجم باشد و عبارت از این است که زن دائمی یا کنیزِ از آن خود داشته باشد؛ ولی با متعه ویا در صورتی که غیبت طولانی از همسرش داشته باشد، محصن محسوب نمی‌شود). به این روایات در الكافي، ج‏۷، ص۱۷۸-۱۸۰ توجه کنید:

۱- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا إِبْرَاهِيمَ ع عَنْ رَجُلٍ إِذَا هُوَ زَنَى وَ عِنْدَهُ السُّرِّيَّةُ وَ الْأَمَةُ يَطَؤُهَا تُحْصِنُهُ الْأَمَةُ وَ تَكُونُ عِنْدَهُ؟ فَقَالَ نَعَمْ إِنَّمَا ذَلِكَ لِأَنَّ عِنْدَهُ مَا يُغْنِيهِ عَنِ الزِّنَى. قُلْتُ فَإِنْ كَانَتْ عِنْدَهُ أَمَةٌ زَعَمَ أَنَّهُ لَا يَطَؤُهَا؟ فَقَالَ لَا يُصَدَّقُ. قُلْتُ فَإِنْ كَانَتْ عِنْدَهُ امْرَأَةٌ مُتْعَةً أَ تُحْصِنُهُ؟ قَالَ لَا إِنَّمَا هُوَ عَلَى الشَّيْ‏ءِ الدَّائِمِ عِنْدَهُ.

۲- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامٍ وَ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي الرَّجُلِ يَتَزَوَّجُ الْمُتْعَةَ أَ تُحْصِنُهُ؟ قَالَ لَا إِنَّمَا ذَاكَ عَلَى الشَّيْ‏ءِ الدَّائِمِ عِنْدَهُ.

۳- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ رَبِيعٍ الْأَصَمِّ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ لَهُ امْرَأَةٌ بِالْعِرَاقِ فَأَصَابَ فُجُوراً وَ هُوَ بِالْحِجَازِ؟ فَقَالَ يُضْرَبُ حَدَّ الزَّانِي مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لَا يُرْجَمُ. قُلْتُ فَإِنْ كَانَ مَعَهَا فِي بَلْدَةٍ وَاحِدَةٍ وَ هُوَ مَحْبُوسٌ فِي سِجْنٍ لَا يَقْدِرُ أَنْ يَخْرُجَ إِلَيْهَا وَ لَا تَدْخُلَ هِيَ عَلَيْهِ أَ رَأَيْتَ إِنْ زَنَى فِي السِّجْنِ؟ قَالَ هُوَ بِمَنْزِلَةِ الْغَائِبِ عَنْ أَهْلِهِ يُجْلَدُ مِائَةَ جَلْدَةٍ.

۴- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ حَرِيزٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُحْصَنِ؟ قَالَ فَقَالَ الَّذِي يَزْنِي وَ عِنْدَهُ مَا يُغْنِيهِ. (این روایت در تفسير العياشي، ج‏۱، ص۲۳۵ نیز در ادامه روایات متن آمده است)

۵- عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ: الْمُغِيبُ وَ الْمُغِيبَةُ لَيْسَ عَلَيْهِمَا رَجْمٌ إِلَّا أَنْ يَكُونَ الرَّجُلُ مَعَ الْمَرْأَةِ وَ الْمَرْأَةُ مَعَ الرَّجُلِ.

۶- عَلِيٌّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي إِبْرَاهِيمَ ع الرَّجُلُ تَكُونُ لَهُ الْجَارِيَةُ أَ تُحْصِنُهُ؟ قَالَ فَقَالَ نَعَمْ إِنَّمَا هُوَ عَلَى وَجْهِ الِاسْتِغْنَاءِ. قَالَ قُلْتُ وَ الْمَرْأَةُ الْمُتْعَةُ؟ قَالَ فَقَالَ لَا إِنَّمَا ذَلِكَ عَلَى الشَّيْ‏ءِ الدَّائِمِ. قَالَ قُلْتُ فَإِنْ زَعَمَ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ يَطَؤُهَا؟ قَالَ فَقَالَ لَا يُصَدَّقُ وَ إِنَّمَا يُوجَبُ ذَلِكَ عَلَيْهِ لِأَنَّهُ يَمْلِكُهَا.

۷- عَنْهُ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: لَا يَكُونُ مُحْصَناً حَتَّى تَكُونَ عِنْدَهُ امْرَأَةٌ يُغْلِقُ عَلَيْهَا بَابَهُ.

۸- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ رِفَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ يَزْنِي قَبْلَ أَنْ يَدْخُلَ بِأَهْلِهِ أَ يُرْجَمُ؟ قَالَ لَا.

۹- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: فِي الْعَبْدِ يَتَزَوَّجُ الْحُرَّةَ ثُمَّ يُعْتَقُ فَيُصِيبُ فَاحِشَةً؟ قَالَ فَقَالَ لَا رَجْمَ عَلَيْهِ حَتَّى يُوَاقِعَ الْحُرَّةَ بَعْدَ مَا يُعْتَقُ. قُلْتُ فَلِلْحُرَّةِ عَلَيْهِ خِيَارٌ إِذَا أُعْتِقَ؟ قَالَ لَا [قَدْ] رَضِيَتْ بِهِ وَ هُوَ مَمْلُوكٌ فَهُوَ عَلَى نِكَاحِهِ الْأَوَّلِ.

۱۰- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قُلْتُ مَا الْمُحْصَنُ رَحِمَكَ اللَّهُ؟ قَالَ: مَنْ كَانَ لَهُ فَرْجٌ يَغْدُو عَلَيْهِ وَ يَرُوحُ فَهُوَ مُحْصَنٌ.

۱۱- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ رَفَعَهُ قَالَ: الْحَدُّ فِي السَّفَرِ الَّذِي إِذَا زَنَى لَمْ يُرْجَمْ إِنْ كَانَ مُحْصَناً؟ قَالَ: إِذَا قَصَّرَ وَ أَفْطَرَ.

۱۲- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَضَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي الرَّجُلِ الَّذِي لَهُ امْرَأَةٌ بِالْبَصْرَةِ فَفَجَرَ بِالْكُوفَةِ أَنْ يُدْرَأَ عَنْهُ الرَّجْمُ وَ يُضْرَبَ حَدَّ الزَّانِي.

قَالَ وَ قَضَى ع فِي رَجُلٍ مَحْبُوسٍ فِي السِّجْنِ وَ لَهُ امْرَأَةٌ حُرَّةٌ فِي بَيْتِهِ فِي الْمِصْرِ وَ هُوَ لَا يَصِلُ إِلَيْهَا فَزَنَى فِي السِّجْنِ، قَالَ عَلَيْهِ الْجَلْدُ وَ يُدْرَأُ عَنْهُ الرَّجْمُ.

۱۳- عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ: قُلْتُ‏ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَخْبِرْنِي عَنِ الْغَائِبِ عَنْ أَهْلِهِ يَزْنِي هَلْ يُرْجَمُ إِذَا كَانَتْ لَهُ زَوْجَةٌ وَ هُوَ غَائِبٌ عَنْهَا؟ قَالَ لَا يُرْجَمُ الْغَائِبُ عَنْ أَهْلِهِ وَ لَا الْمُمْلَكُ الَّذِي لَمْ يَبْنِ بِأَهْلِهِ وَ لَا صَاحِبُ الْمُتْعَةِ. قُلْتُ فَفِي أَيِّ حَدِّ سَفَرِهِ لَا يَكُونُ مُحْصَناً؟ قَالَ إِذَا قَصَّرَ وَ أَفْطَرَ فَلَيْسَ بِمُحْصَنٍ.

[۲۶] . این روایت هم در الكافي، ج‏۷، ص۲۳۸ در همین راستا قابل توجه است:

عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَضَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي الْعَبِيدِ وَ الْإِمَاءِ إِذَا زَنَى أَحَدُهُمْ أَنْ يُجْلَدَ خَمْسِينَ جَلْدَةً إِنْ كَانَ مُسْلِماً أَوْ كَافِراً أَوْ نَصْرَانِيّاً وَ لَا يُرْجَمَ وَ لَا يُنْفَى.

[۲۷]. این جمله اخیر امام صادق ع در تفسير القمي، ج‏۱، ص۱۳۶ هم آمده است بدین صورت:

قوله «فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ» يعني به العبيد و الإماء إذا زنيا ضربا نصف الحد، فمن عاد فمثل ذلك حتى يفعلوا ذلك ثماني مرات؛ ففي الثامنة يقتلون. قَالَ الصَّادِقُ ع وَ إِنَّمَا صَارَ يُقْتَلُ فِي الثَّامِنَةِ لِأَنَّ اللَّهَ رَحِمَهُ أَنْ يَجْمَعَ عَلَيْهِ رِبْقَ الرِّقِّ وَ حَدَّ الْحُر.

[۲۸] . این روایت در همانجا نیز با همین مضمون آمده است:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ حُمَيْدِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا زَنَى الْعَبْدُ ضُرِبَ خَمْسِينَ فَإِنْ عَادَ ضُرِبَ خَمْسِينَ فَإِنْ عَادَ ضُرِبَ خَمْسِينَ إِلَى ثَمَانِي مَرَّاتٍ فَإِنْ زَنَى ثَمَانِيَ مَرَّاتٍ قُتِلَ وَ أَدَّى الْإِمَامُ قِيمَتَهُ إِلَى مَوْلَاهُ مِنْ بَيْتِ الْمَالِ.

البته اگر برده‌ای «مکاتب» باشد (مکاتب، برده‌ای است که بر اساس قراردادی که با صاحب خود امضا کرده قیمت خود را به صورت اقساط به صاحبش می‌پردازد و وقتی اقساطش تمام شد آزاد می‌شود) با توجه به اینکه مقداری از وی آزاد و مقداری برده است حکم در او به همین نسبت تغییر می‌یابد؛ از باب نمونه به این روایات که در الكافي، ج‏۷، ص۲۳۶-۲۳۷ آمده دقت کنید. (شماره‌ها، شماره‌های روایت در همان باب کافی است)

۱۲- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‏ فِي الْمُكَاتَبِ يَزْنِي قَالَ يُجْلَدُ فِي الْحَدِّ بِقَدْرِ مَا أُعْتِقَ مِنْهُ.

۱۳- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: يُجْلَدُ الْمُكَاتَبُ إِذَا زَنَى عَلَى قَدْرِ مَا أُعْتِقَ مِنْهُ فَإِنْ قَذَفَ الْمُحْصَنَةَ فَعَلَيْهِ أَنْ يُجْلَدَ ثَمَانِينَ حُرّاً كَانَ أَوْ مَمْلُوكاً.

۱۴- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: يُجْلَدُ الْمُكَاتَبُ عَلَى قَدْرِ مَا أُعْتِقَ مِنْهُ وَ ذَكَرَ أَنَّهُ يُجْلَدُ بِبَعْضِ السَّوْطِ وَ لَا يُجْلَدُ بِهِ كُلِّهِ.

۱۵- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُوسُفَ بْنِ عَقِيلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَضَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي مُكَاتَبَةٍ زَنَتْ قَالَ يُنْظَرُ مَا أُخِذَ مِنْ مُكَاتَبَتِهَا فَيَكُونُ فِيهَا حَدُّ الْحُرَّةِ وَ مَا لَمْ يُقْضَ فَيَكُونُ فِيهِ حَدُّ الْأَمَةِ وَ قَالَ فِي مُكَاتَبَةٍ زَنَتْ وَ قَدْ أُعْتِقَ مِنْهَا ثَلَاثَةُ أَرْبَاعٍ وَ بَقِيَ رُبُعٌ فَجُلِدَتْ ثَلَاثَةَ أَرْبَاعِ الْحَدِّ حِسَابَ الْحُرَّةِ عَلَى مِائَةٍ فَذَلِكَ خَمْسَةٌ وَ سَبْعُونَ سَوْطاً وَ جَلْدَ رُبُعِهَا حِسَابَ خَمْسِينَ مِنَ الْأَمَةِ اثْنَيْ عَشَرَ سَوْطاً وَ نِصْفاً فَذَلِكَ سَبْعٌ وَ ثَمَانُونَ جَلْدَةً وَ نِصْفٌ وَ أَبَى أَنْ يَرْجُمَهَا وَ أَنْ يَنْفِيَهَا قَبْلَ أَنْ يُبَيَّنَ عِتْقُهَا.

۱۶- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ وَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ جَمِيعاً عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع‏ مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّ يُونُسَ قَالَ يُؤْخَذُ السَّوْطُ مِنْ نِصْفِهِ فَيُضْرَبُ بِهِ وَ كَذَلِكَ الْأَقَلُّ وَ الْأَكْثَرُ.

۲۱- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‏ أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ كَانَتْ لَهُ أَمَةٌ فَكَاتَبَهَا فَقَالَتْ مَا أَدَّيْتُ مِنْ مُكَاتَبَتِي فَأَنَا بِهِ حُرَّةٌ عَلَى حِسَابِ ذَلِكَ فَقَالَ لَهَا نَعَمْ فَأَدَّتْ بَعْضَ مُكَاتَبَتِهَا وَ جَامَعَهَا مَوْلَاهَا بَعْدَ ذَلِكَ فَقَالَ إِنْ كَانَ اسْتَكْرَهَهَا عَلَى ذَلِكَ ضُرِبَ مِنَ الْحَدِّ بِقَدْرِ مَا أَدَّتْ مِنْ مُكَاتَبَتِهَا وَ دُرِئَ عَنْهُ مِنَ الْحَدِّ بِقَدْرِ مَا بَقِيَ مِنْ مُكَاتَبَتِهَا وَ إِنْ كَانَتْ تَابَعَتْهُ كَانَتْ شَرِيكَتَهُ فِي الْحَدِّ ضُرِبَتْ مِثْلَ مَا يُضْرَبُ.

[۲۹] . مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ؛ أي: غير زواني. و ذلك بخلاف ما كانت الجاهليّة عليه من السّفاح، كان الرّجل منهم يأتي المرأة الحرّة أو الأمة سرّا فيقول لها: سافحيني. فتقول له: سافحتك. فهذا كان سنّتهم في النّكاح.

و كان بعضهم يأتي إلى المرأة الحرّة أو الأمة سرّا فيقول لها: خادنيني. فتقول له: خادنتك. فيطأها بذلك، و إن كانت ذات زوج. فيكون له من السّرّة إلى رأسها، و يكون لزوجها أو لسيّدها من السّرّة إلى قدميها. فنهاهم اللّه بقوله: وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ روي ذلك عن ابن عبّاس رحمه اللّه.

[۳۰] . روي عن ابن عباس أنه قال كان قوم في الجاهلية يحرمون ما ظهر من الزنا و يستحلون ما خفي منه فنهى الله عن الزنا سرا و جهرا فعلى هذا يكون المراد بقوله «غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ» غير زانيات لا سرا و لا جهرا.

[۳۱] . فأشار سبحانه بقوله: «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ» إلى حقيقة صريحة يندفع بالتأمل فيها هذا التوهم الفاسد فالرقيق إنسان كما أن الحر إنسان لا يتميزان في ما به يصير الإنسان واجدا لشئون الإنسانية، و إنما يفترقان بسلسلة من أحكام موضوعة يستقيم بها المجتمع الإنساني في إنتاجه سعادة الناس، و لا عبرة بهذه التميزات عند الله، و الذي به العبرة هو التقوى الذي به الكرامة عند الله، فلا ينبغي للمؤمنين أن ينفعلوا عن أمثال هذه الخطرات الوهمية التي تبعدهم عن حقائق المعارف المتضمنة سعادتهم و فلاحهم، فإن الخروج عن مستوى الطريق المستقيم، و إن كان حقيرا في بادي أمره لكنه لا يزال يبعد الإنسان من صراط الهداية حتى يورده أودية الهلكة.

و من هنا يظهر أن الترتيب الواقع في صدر الآية في صورة الاشتراط و التنزل، أعني قوله: «وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ»، إنما هو جرى في الكلام على مجرى الطبع و العادة، و ليس إلزاما للمؤمنين على الترتيب بمعنى أن يتوقف جواز نكاح الأمة على فقدان الاستطاعة على نكاح الحرة بل لكون الناس بحسب طباعهم سالكين هذا المسلك خاطبهم أن لو لم يقدروا على نكاح الحرائر فلهم أن يقدموا على نكاح الفتيات من غير انقباض، و نبه مع ذلك على أن الحر و الرق من نوع واحد بعض أفراده يرجع إلى بعض.

[۳۲] . در این میان، فقط خوارج، آن هم با استناد به همین نکته که این آیه درباره کنیزان شوهردار است و چون مجازات اینها نصف زنان آزاد است پس مقصود زنان شوهردار آزاد است و چون رجم نصف‌شدنی نیست؛ نتیجه گرفته‌اند قانون رجم اصل و اساس معتبری ندارد و با آن مخالفت کرده‌اند. (مجمع البيان، ج‏۳، ص۵۶؛ مفاتيح الغيب، ج‏۱۰، ص۵۳) اما با توجه به اینکه روایات شیعه و سنی از اجرای حکم رجم توسط پیامبر ص و تایید قانون رجم در روایات خبر می‌دهد، غیر از پاسخهایی که در آیه آمده که محمل‌های دیگری برای معنای آیه باز کرده‌اند بدانها پاسخ داده‌اند که «المحصنات» در اینجا صرفا به معنای «زن آزاد» بودن است، نه «زن شوهردار» و شاهدش هم این است که در ابتدای همین آیه از عدم توان ازدواج با «محصنات مومن» سخن گفت؛ و تردیدی نداریم که ازدواج با زن شوهردار به هیچ عنوان جایز نیست. (مجمع البيان، ج‏۳، ص۵۶: و استدلت الخوارج بهذه الآية على بطلان الرجم قالوا إن الرجم لا يمكن تبعيضه و قد قال «فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ» فعلمنا أن الرجم لا أصل له و الجواب عن ذلك إذا كان المراد بالمحصنات الحرائر سقط هذا القول و يدل على ذلك قوله في أول الآية «وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ» و لا شك أنه أراد بها الحرائر و العفائف لأن اللاتي لهن أزواج لا يمكن العقد عليهن على أن في الناس من قال أن المحصنات هنا المراد بها الحرائر دون العفائف لأنه لو كان مختصا بالعفائف لما جاز العقد على غيرهن و معلوم أن ذلك جائز هذا و الرجم أجمعت الأمة على أنه من أحكام الشرع و تواتر المسلمون بأن النبي ص رجم ماعز بن مالك الأسلمي و رجم يهوديا و يهودية و لم يختلف فيه الفقهاء من عهد الصحابة إلى يومنا هذا فخلاف الخوارج في ذلك شاذ عن الإجماع فلا يعتد به)

[۳۳] . المسألة الثانية: في الآية إشكال قوي، و هو أن المحصنات في قوله: فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ إما أن يكون المراد منه الحرائر المتزوجات، أو المراد منه الحرائر الأبكار. و السبب في إطلاق اسم المحصنات عليهن حريتهن. و الأول مشكل، لأن الواجب على الحرائر المتزوجات في الزنا: الرجم، فهذا يقتضي أن يجب في زنا الإماء نصف الرجم، و معلوم أن ذلك باطل. و الثاني: و هو أن يكون المراد: الحرائر الأبكار، فنصف ما عليهن هو خمسون جلدة، و هذا القدر واجب في زنا الأمة سواء كانت محصنة أو لم تكن، فحينئذ يكون هذا الحكم معلقا بمجرد صدور الزنا عنهن، و ظاهر الآية يقتضي كونه معلقا بمجموع الأمرين: الإحصان و الزنا، لأن قوله: فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ شرط بعد شرط، فيقتضي كون الحكم مشروطا بهما نصا، فهذا إشكال قوي في الآية.

[۳۴] . الإحصان في الآية إن كان هو إحصان الازدواج كان أخذه في الشرط المجرد كون مورد الكلام في ما تقدم ازدواجهن، و ذلك أن الأمة تعذب نصف عذاب الحرة إذا زنت سواء كانت محصنة بالازدواج أو لا من غير أن يؤثر الإحصان فيها شيئا زائدا.

 

[۳۵] . و الجواب: أنا نختار القسم الثاني، و قوله: فَإِذا أُحْصِنَّ ليس المراد منه جعل هذا الإحصان شرطا لأن يجب في زناها خمسون جلدة، بل المعنى أن حد الزنا يغلظ عند التزوج، فهذه إذا زنت و قد تزوجت فحدها خمسون جلدة لا يزيد عليه، فبأن يكون قبل التزوج هذا القدر أيضا أولى، و هذا مما يجري مجرى المفهوم بالنص، لأن عند حصول ما يغلظ الحد، لما وجب تخفيف الحد لمكان الرق، فبأن يجب هذا القدر عند مالا يوجد ذلك المغلظ كان أولى و اللَّه أعلم

[۳۶] . و أما إذا كان إحصان الإسلام كما قيل- و يؤيده قراءة فتح الهمزة- تم المعنى من غير مئونة زائدة، و كان عليهن إذا زنين نصف عذاب الحرائر سواء كن ذوات بعولة أو لا.

[۳۷] . و من الممكن أن يكون المراد بالإحصان إحصان العفة، و تقريره أن الجواري يومئذ لم يكن لهن الاشتغال بكل ما تهواه أنفسهن من الأعمال بما لهن من اتباع أوامر مواليهن و خاصة في الفاحشة و الفجور و كانت الفاحشة فيهن- لو اتفقت- بأمر من مواليهن في سبيل الاستغلال بهن و الاستدرار من عرضهن كما يشعر به النهي الوارد في قوله تعالى: وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً: «النور: ۳۳» فالتماسهن الفجور و اشتغالهن بالفحشاء باتخاذها عادة و مكسبا كان فيما كان بأمر مواليهن من دون أن يسع لهن الاستنكاف و التمرد، و إذا لم يكرههن الموالي على الفجور فالمؤمنات منهن على ظاهر تقوى الإسلام، و عفة الإيمان، و حينئذ إن أتين بفاحشة فعليهن نصف ما على المحصنات من العذاب، و هو قوله تعالى: فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ «إلخ». و من هنا يظهر أن لا مفهوم لهذه الشرطية على هذا المعنى و ذلك أنهن إذا لم يحصن و لم يعففن كن مكرهات من قبل مواليهن مؤتمرات لأمرهم كما لا مفهوم لقوله تعالى: وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً: «النور:- ۳۳» حيث إنهن إن لم يردن التحصن لم يكن موضوع لإكراههن من قبل الموالي لرضاهن بذلك فافهم.

بازدیدها: ۶۹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*