ترجمه
ای مردم! پروای پروردگارتان را داشته باشید، همان که شما را از نفس واحدی آفرید، و از او زوجش را خلق کرد، و از آن دو مردانی فراوان و زنانی را پراکند؛ و پروای خدایی را داشته باشید که به [حقِ/واسطهی] او [از هم] درخواست میکنید [همدیگر را به او سوگند میدهید] و نیز [پروای] ارحام [= خویشاوندان] را [داشته باشید]؛ همانا خداوند همواره بر شما مراقب بوده است.
اختلاف قراءات[۱]
واحِدَةٍ/ واحِدٍ
در اغلب قرائات به صورت «نَفْسٍ واحِدَةٍ» قرائت شده است، که مراعات مونث بودن لفظ (لفظ نفس مونث است) شده؛ اما در قرائتی غیرمشهور (ابن ابی عبلة) به صورت «نَفْسٍ واحِدٍ» قرائت شده که یا باید گفت مراعات معنا شده است (از این جهت که مقصود، حضرت آدم است که مذکر بود) ویا اینکه کلمه «نفس» هم مونث و هم مذکر میباشد.
البحر المحيط، ج۳، ص۴۹۴[۲]
تَسائَلُونَ
در قرائت اهل کوفه (عاصم، حمزه و کسائی) و روایتی از ابوعمر (بصره) و خلف و حسن و اعمش (از قرائات اربعه عشر) به صورت «تَسائَلُونَ» قرائت شده است؛ که در اصل «تتسائلون» بوده، یکی از «ت»ها حذف شده، شبیه «تنزل الملائکه» (قدر/۴)، که در اصل «تتنزل الملائکه» بوده است.
در قرائت اهل مدینه (نافع) و مکه (ابن کثیر) و شام (ابن عامر) و بصره (ابوعمرو در روایت مشهورش) و نیز در قرائت یعقوب و ابوجعفر (از قراء عشره) به صورت «تَسّائَلُونَ» (با سین مشدد) قرائت شده که در این حالت نیز در اصل «تتسائلون» بوده، یکی از «ت»ها به خاطر نزدیک بودن مخرج، به حرف «س» تبدیل و در آن ادغام شده است.
در قرائت ابن مسعود به صورت «تَسئَلُونَ» قرائت شده، که در این صورت، فعل ثلاثی مجرد میباشد.[۳]
مجمع البيان، ج۳، ص۴[۴]؛ إعراب القرآن (نحاس)، ج۱، ص۱۹۷[۵]؛ البحر المحيط، ج۳، ص۴۹۶-۴۹۷[۶]
الْأَرْحام
در اغلب قرائات کلمه «الْأَرْحامَ» به صورت منصوب قرائت شده؛ که به لحاظ نحوی دو گونه قابل تحلیل است: یکی اینکه عطف به مجموع جار و مجرور «به» باشد (= تسائلون به و تسائلون الارحام) و دوم اینکه عطف به الله باشد (= اتقوا الله و اتقوا الارحام: پروای خویشاوندان را داشته باشید که مبادا قطع رحم کنید)
اما در قرائت حمزه (از قراء کوفه) و حسن و اعمش (از قراء اربعه عشر) و برخی قرائات غیرمشهور (ابراهیم نخعی و قتاده و مطوعی و مجاهد و ابنعباس و ابورزین و یحیی بن وثاب و طلحه بن مصرف و ابن مسعود و اصفهانی و روایت حلبی از عبدالوارث و ابان بن تغلب و ابوایاس هارون بن علی بن حمزه کوفی)، مجرور: «الأرحامِ» قرائت شده، که در این صورت، یا عطف به ضمیر «ه» میباشد (یعنی در اصل چنین بوده: تسائلون به و بالارحام) ویا مجرور به باء مقدر؛ ویا از باب قَسَم است. که ابوحیان نشان میدهد که این قول آخر ناشی از آن بوده که عطف کلمه بر ضمیر مجرور به حرف جر را جایز نمیدانستهاند در حالی که در شعر عرب شواهد فراوانی دارد.
و در برخی قرائات غیرمشهور (ابراهیم بن یزید)، مرفوع: «الأرحامُ» هم قرائت شده است؛ که در این صورت آن را میتوان مبتدا گرفت برای خبری محذوف، که جمله قبل بر آن دلالت میکند (یعنی: الارحامُ مما یجب ان یتقوه).
و در قرائت ابن مسعود و روایتی از اعمش، با حرف «ب» قرائت شده است: یعنی به صورت: «تساءلون به و بالأرحامِ».
مجمع البيان، ج۳، ص۴[۷]؛
إعراب القرآن (نحاس)، ج۱، ص۱۹۷-۱۹۸[۸]؛ البحر المحيط، ج۳، ص۴۹۷-۵۰۰[۹]؛ معجم القرائات، ج۲، ص۵-۷
نکات ادبی
اتَّقُوا
قبلا بیان شد که ماده «وقی» در اصل به معنای نگهداشتن و حفظ کردن است:
«وِقَايَة» به معنای حفظ چیزی است از اینکه مورد اذیت و ضرر قرار بگیرد، و «تَقْوی» به معنای قرار دادن خود در «وقایه»ای نسبت به آن چیزی است که ترس از آن میرود، و به همین مناسبت است که «تقوای الهی» در معنای «ترس از خدا» هم به کار رفته است. شهید مطهری تذکر میدهد که با توجه به ریشه معنایی این کلمه، ترجمه آن به «پرهیزگاری» ترجمه مناسبی نیست، چرا که این کلمه معنای گوشهنشینی و عزلت را القا میکند، در حالی که تقوی، قدرتی روحی است که موجب حفظ و کنترل آدمی بر خویش میشود و انسان را از گناه نگه میدارد؛ و نهایتا ترجمه «خودنگهداری» را برای این کلمه پیشنهاد میکنند.
جلسه ۱۳۵ http://yekaye.ir/ash-shams-091-08/
همچنین بیان شد که «اتَّقِ» فعل امر از ماده «وقی» در باب افتعال (در اصل به صورت «اِوتَقی») بوده است. چون باب افتعال چون معنای مطاوعه (پذیرش) میدهد، با توجه به ترجمه کلمه «تقوی» به «خودنگهداری»، لذا «اتَّقِ» به معنای آن است که حالت تقوی را در درون خود قبول و جاری کن و به تعبیر سادهتر: تقوی داشته باش.
جلسه ۴۲۰ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-1/
درباره ماده «وقی» و کلمه «تقوی» و کاربردهای قرآنی آن در جلسه ۱۰۷۸ به تفصیل بیشتری بحث خواهد شد. https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13/
رَبَّكُمُ
مادههای «ربب» ، «ربی» ، «ربو» ، و «ربأ» چنان به هم نزدیک است که در توضیح اصل ماده اینها بیان اهل لغت گاه بسیار به هم نزدیک میشود؛ و به تَبَعِ آن، اینکه کلمه «ربّ» و «تربیت» واقعا از دو اصل مستقلند یا هر دو از یک اصلاند محل اختلاف است.
ابن فارس بر این باور است که ماده «ربب» در اصل بر سه معنا دلالت دارد، که این سه معنا نیز بسیار به هم نزدیکند و چه بسا بتوان آنها را به یک معنا برگرداند:
یکی اصلاح شیء و قیام بر آن، که ربّ به معنای مالک و خالق و صاحب؛ و نیز به معنای اصلاح کننده چیزی (مصلحٌ للشیء) از همین اصل است؛ و «ربیبة» (وَ رَبائِبُكُمُ اللاَّتي في حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ؛ نساء/۲۳) و «رِبّی» (وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ؛ آل عمران/۱۴۶) نیز از همین اصل است.
دوم ملازم چیزی بودن و اقامه بر آن است که با معنای اول بسیار نزدیک است، که در این معنا کلماتی «رَباب» برای ابرهای بارانزا؛ و یا «رُبَّی» برای گوسفندی که به خاطر شیرش دائما در خانه نگه داشته میشود گفته میشود.
و سوم، ضمیمه کردن چیزی به چیز دیگر است، که این معنا نیز به دو معنای قبل نزدیک است. در این معناست کلماتی مانند «الرِّبابة» به معنای عهد، که به دو نفر که همپیمان میشوند نیز «أَرِبَّة» گویند؛ ویا به آب فراوان از این جهت که یکجا جمع شدن «رَبَب» گویند همچنین به گلههای گاو وحشی «رّبْرَب» گویند ظاهرا بدین جهت که با هم حرکت میکنند؛
وی در مقابل ماده «ربب»، حالتی را قرار میدهد که دو حرف «ر» و «ب» بیاید و حرف بعدی حرف عله («ی» یا «و») یا همزه باشد، و همه اینها را در اصل دال بر معنای زیادت و نمو و علو میداند که کلماتی مانند «ربا» (يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقات؛ بقره/۲۷۶) یا «رَبوَة» به معنای مکان مرتفع (وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعینٍ؛ مومنون/۵۰).
وی اینکه «تربیة» از هریک از دو ماده «ربب» یا «ربی» باشد را محتمل میداند (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۴۸۳-۴۸۴)
اما راغب اصفهانی ظاهرا دو ماده «ربب» و «ربی» را به یک معنا برمیگرداند و در مقابل، ماده «ربو» را از این دو جدا میکند؛ چرا که وی اصلِ «ربّ» را برگرفته از «تربیة» میداند و بیان میکند که تربیت عبارت است از اینکه چیزی را از حالی به حالت دیگر درآوردن تا اینکه به حالت نهایی خود برشد، و سه فعل «رَبَّهُ» (ثلاثی مجرد از ربب) و «ربّاهُ» (باب تفعیل از «ربی») و «رَبَّبَهُ» (باب تفعیل از «ربب») را به یک معنا میشمرد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۳۵)؛ و از سوی دیگر «بحث مستقلی درباره ماده «ربو» باز کرده و کلماتی مانند «ربوة» و «ربا» را دلالت بر معنای زیادی و علو دارد جزء آن برمیشمرد. (همان، ص۳۴۰)
در نگاه راغب، کلمه «رَبّ» مصدری است که به نحو استعاری برای فاعل به کار میرود؛ و به صورت مطلق فقط در مورد خداوند متعال که متکفل مصلحت کل موجودات است به کار میرود: «بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ» (سبأ/۱۵) و بر این اساس، تعبیر «أرباب» در آیه «وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً» (آل عمران/۸۰) به معنای آلهه (خدایان) دانسته است. وی توضیح میدهد که این کلمه به صورت مضاف هم برای خداوند (رَبِّ الْعالَمِينَ، فاتحة/۱؛ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ، صافات/۱۲۶) و هم برای غیرخداوند (اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ، يوسف/۴۲؛ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ، يوسف/۵۰) به کار میرود. «ربّانیّ» هم منسوب به «ربّان» است (شبیه عطشان) و برخی هم گفتهاند منسوب به «ربّ» است؛ یعنی کسی که علم را ربوبیت میکند (همچون حکیم») ویا اینکه خود را با علم تربیت مینماید (لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ، مائدة/۶۳؛ كُونُوا وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُون، آل عمران/۷۲) و برخی هم گفتهاند منسوب به «ربّ» به معنای خداست؛ و ربانی به معنای شخص الهی میباشد، چنانکه از امیرالمومنین ع روایت شده «أَنَا رَبَّانِيُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ» و زیاد شدن نون در آن شبیه زیاد شدن در کلماتی مانند جسمانیّ است؛ و برخی هم گفتهاند اصل آن سریانی است؛ و «رِبِّيّ» نیز همانند «رَبّانيّ» است.
در همین راستا دو کلمه «رَابّ» و «رَابَّة» به یکی از زوجین میگویند در صورتی که تربیت فرزندی که از همسر قبلیاش دارد را برعهده گرفته باشد؛ و به چنین فرزندی «ربیب» و «ربیبة» گویند؛ و وجه تسمیه ابر بارانزا به «رباب» هم این است که گویی تربیت گیاهان را برعهده گرفته است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۳۶-۳۳۷)
در مقابل اینها، وی ماده «ربو» را مستقلا بحث کرده و آن را به معنای زیادت و بلندی میشمرد که هم به صورت مصدر (إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ؛ مؤمنون/۵۰) و هم به صورت فعل «فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ» (حج/۵) ویا اسم فاعل (فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً، رعد/۱۷؛ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِيَةً، حاقة/۱۰) در قرآن کریم به کار رفته است. چنانکه «ربا» که به معنای مال مازاد بر سرمایه است، از همین ماده میباشد: «وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا فِي أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ» (روم/۳۹) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۴۰) [ظاهرا تعبیر «أربی» هم از همین ماده ربو است: تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبى مِنْ أُمَّة؛ نحل/۹۲]
مرحوم مصطفوی نیز اگرچه معتقد است که در اشتقاق اکبر همه این مادهها را به هم برمیگردند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۲۰)، اما به لحاظ معنایی بین سه حالت «ربب» و «ربو» و «ربأ» تفاوت میگذارد و بر این باور است که ماده «ربب» بر سوق دادن چیزی به سمت کمال و رفع نقایص آن دلالت دارد، و بدین جهت است که در خصوص اصلاح، انعام و تفضل، تدبیر، به تمام رساندن و … به کار میرود و مالکیت و صاحب بودن و سروری و زیادت و نمو و علو و … از لازمههای این معناست؛ و از نظر او، کلمه «رَبّ» هم برای دلالت بر مصدر و هم برای دلالت بر وصف به کار میرود (شبیه ضرب و صعب) و بر مبالغه در اتصاف و ثبوت ربوبیت دلالت دارد؛ ربّ کسی است که تربیت شأن اوست و این صفت در او همواره برقرار است؛ که البته تربیت هر چیزی به فراخور خودش است. وی که ماده «ربی» را اصلا برنمیشمرد، همچون راغب اصفهانی بر این باور است که تربیت، نه از ماده «ربو» به معنای زیادت و نمو، بلکه از همین ماده «ربب» است و مطلب را این گونه توضیح میدهد این ماده وقتی به باب تفعیل میرود به خاطر تضاعف مکرر (که سه تا حرف ب پشت سر هم قرار میگیرد) تخفیف داده میشود و حرف باء آخر به صورت «ی» تسهیل میشود چنانکه در کلماتی مانند «تصدية» و «دسّاها» و «أمليت» چین حالتی رخ داده و اصل این کلمات «تصديد» و «دسّسها» و «أمللت» بوده است؛ و با این توضیحات واضح است که ایشان «رِبّی» را هم منسوب به «ربّ» می داند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۱۸-۲۱)
وی در مقابل، ماده «ربو» را حجیم شدن (= انتفاخ)ی که با افزون شدن همراه باشد (به این معنا که شیء ابتدا حجیم میگردد و سپس فضل و زیادتی برایش حاصل میشود) دانسته است و با توجه به آیه «فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيج» (حج/۵) که «انبتت» را بعد از «ربت» آورده نتیجه میگیرد که ماده «ربو» غیز از نمو و مقدمه آن است؛ و یا در «فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً» یعنی کفی که باد کرده، نه اینکه رشد کرده است.[۱۰] (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۳۵-۳۶)
ظاهرا اغلب اهل لغت، کلمه «رُبَّ» را بیارتباط با مواد فوق میدانند، ابن فارس که تصریح کرده کلمه «رُبّ» (به معنای «چه بسا») برای اشاره به مقدار کم به کار میرود و ربطی به این ماده و معناهای فوق ندارد (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۳۸۱-۳۸۴) و راغب هم صرفا اشاره کرده که «رُبَ» (یا: «رُبَّ») برای قلیل شمردن چیزی و نیز برای برای چیزی که وقتش بعد از وقتی که سزاوار بود به چشم میآید (رُبَما يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمينَ؛ حجر/۲)، به کار رفته است[۱۱] (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۳۸)
برخی از اهل لغت، مبنایشان این است که به لحاظ اشتقاقی با نظر دقیق، کلمه دو حرف اصلی، و نه سه حرف دارد؛ و حرف سوم فقط رنگ و بوی خاصی به کلمه میدهد؛ اما حتی اگر به نحو کلی این سخن قابل قبول نباشد، دست کم در جایی که حرف عله، همزه ویا تکرار یکی از دو حرف در کار است، چنین اشتقاقی بسیار محتمل به نظر میرسد و قرابت معناییِ مادهها «ربب» ، «ربی» ، «ربو» ، و «ربأ» میتواند موید این مطلب باشد.
با توجه به اختلافی که درباره ماده اصلی این کلمات بود، سر جمع کاربردهای این مادهها در قرآن کریم ۱۰۰۱ مورد است که تعداد کاربردهای این مواد به تفکیک بدین بیان است:
کلمه «رُبَ» تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است؛
ماده «ربب» (به شرطی که آن را مشتمل بر کلمات «رَبّ» ۹۷۱ بار؛ «أرباب» ۴ بار؛ «رَبّانیّ» ۳ بار، «رِبّیّ» ۱ بار؛ «ربائب» ۱ بار بدانیم)؛ جمعا ۹۸۰ بار در قرآن کریم به کار رفته است؛
فعل «رَبَّی» در صیغههای مختلفش ۲ بار (َأَ لَمْ نُرَبِّكَ؛ رَبَّياني) به کار رفته است.
و ماده «ربو» (با کلماتی مانند ربا، ربوة، رابی، و نیز به صورت فعل ثلاثی مجرد) جمعا ۱۸ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
خَلَقَكُمْ / خَلَقَ
قبلا بیان شد که کلمه «خَلق» مصدری (= آفرینش) است که در بسیاری از موارد در معنای مفعولی (= مخلوق، آفریده شده) به کار میرود.
برخی از اهل لغت معتقدند اصل این ماده دلالت بر «تقدیر» (تعیین اندازه) داشته است، چنانکه «خُلق» (به معنای خوی و خصلت و اخلاقیات شخصی) را هم از این جهت «خُلق» نامیدهاند که بیانگر ویژگیهایی است که در صاحب آن معین و مقدر شده است و برخی هم گفتهاند کلمه «خَلق» به نحو خاص به معنای «ایجاد کردن بر اساس یک کیفیت [و محاسبه] خاص» میباشد که هم در مورد ایجاد بیسابقه، و هم ایجاد چیزی از چیز دیگر به کار میرود.
در تفاوت «خَلق» و «خُلق» گفتهاند که اینها در اصل در یک معنا هستند اما «خَلق» غالبا در مورد شکل و صورت و هیأتی که با بَصَر (چشم) دیده میشود به کار میرود اما «خُلق»بیشتر درباره قوا و سجیههایی که با بصیرت درک میشوند.
جلسه ۸۲۹ http://yekaye.ir/ya-seen-36-79/
نَفْسٍ[۱۲]
اگرچه همگان اذعان دارند که کلمه «نَفْس» به معنای «خود» در مورد هر چیزی به کار میرود؛ اما درباره خاستگاه این کلمه اختلاف است. برخی معنای اصلی این ماده را «خروج هوا» (خواه در درون بدن یا در محوطه بیرون) دانستهاند که «تنفس» به معنای خروج هوا از درون محوطه خالی [سینه] است و به همین مناسبت است که به چشمه «نَفَس» گویند؛ از آنجا که این خروج هوا از بدن مایه راحتی انسان است، به فرج و گشایش در کارها هم «تنفس» اطلاق شده و چهبسا استعاره آن برای صبح (وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ؛ تکویر/۱۸) هم از همین باب باشد. همچنین چون هر نَفْسی، قوامش به نفس کشیدن است «نَفْس» نامیده میشود. همچنین به همین جهت است که به معنای «خون» به کار رفته چون اگر خون از بدن انسان خارج شود « نَفْسش» را از دست میدهد و به زن حائض هم چون خونش خارج میشود نفاس و نفساء گفته میشود؛ و چون قوام «نَفْس» به نَفَس کشیدن است، به آن «نَفْس» گفتهاند. (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۴۶۰)
اما برخی بر این باورند که اصل این ماده، بر آن چیزی دلالت میکند موجب تعین و تشخص یک موجود از غیرش میشود (= خود) و هر موجودی که «خود» و «هویت»ی متمایز از دیگری برایش فرض شود، تعبیر «نفس» در موردش صادق خواهد بود. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۲، ص۱۹۸) و در همین راستاست سخن کسانی که معنای اول کلمه «نَفْس» را «روح» معرفی کرده، و بر این باورند که «نَفَس» را از این جهت نفَس گفتهاند که همانند غذایی برای روح (نَفْس) است و با قطعش، روح از بدن منقطع میشود (مفردات ألفاظ القرآن/۸۱۸) و وجه تسمیه «خون» به «نفس» را هم این میدانند که در صورت خروجش، انسان جان میدهد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۲، ص۱۹۹). علامه طباطبایی نیز بر این باور است که ریشه اصلی این کلمه در همین معناست؛ یعنی ابتدا حالت تاکید بر خود هر چیزی داشت (مثلا نفس انسان، نفس سنگ، …، به معنای خود انسان، خود سنگ، … بود) و بدین مناسبت بر هر چیزی، به جای کلمه «خودِ» اطلاق شد، حتی به خود خدا (انعام/۱۲؛ آلعمران/۲۸؛ مائده/۱۱۶) و تدریجا استفادهاش در مورد انسان (که موجودی مرکب از روح و بدن است) شیوع پیدا کرد و گاه هر دو معنا در یک عبارت جمع میشد مانند «كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها» (هر انسانی از خودش دفاع میکند؛ نحل/۱۱۱) و بعدا در مورد روح انسان که دارای علم و حیات است به کار رفت؛ و البته اگرچه در اصطلاحات علمی برای سایر موجودات ذیشعور (مانند حیوان و جن و فرشته) به کار میرود، اما در عرف چنین کاربردی رایج نیست و در قرآن هم به این معانی به کار نرفته است. (الميزان، ج۱۴، ص۲۸۵)
برای «نَفْس»، دو جمع مکسر معروف است: «نُفوس» و «أنفُس»؛ برخی گفتهاند اولی (رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما في نُفُوسِكُمْ، اسراء/۲۵؛ وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ، تکویر/۷) برای جمع کثرت (یعنی برای وقتی که تعداد افراد زیاد باشد)، و دومی (إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْل، بقره/۵۴؛ نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ، آل عمران/۶۱؛ قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا، اعراف/۲۳) برای جمع قِلّت (یعنی برای وقتی که تعداد افراد کم باشد، است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۲، ص۱۹۸) و البته به نظر میرسد در تعبیر «أنفس» مفهوم «خود» (که برای تاکید به کار میرود) پررنگتر از مفهوم نفس به معنای روح است؛ و شاید از این روست که در قرآن کریم مواردی که کاملا کثرت در کار بوده، اما تاکید بر «خود» (و نه «روح») بوده از تعبیر «أنفس» استفاده شده است؛ مثلا: «إِنْ تُبْدُوا ما في أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّه» (بقره/۲۸۴) «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُک» (نساء/۶۴) «الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ» (انعام/۱۲ و ۲۰) و … .(یادآوری میشود که جمع «نَفَس» «أنفاس» میباشد؛ که البته تعبیر أنفاس در قرآن به کار نرفته است).
درباره اینکه این ماده وقتی به باب تفاعل میرود (وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ؛ مطففین/۲۶) به چه معناست، برخی گفتهاند «تنافس» به معنای آن است که دو جنگجو در میدان جنگ قوت نفس خود را به رخ دیگری بکشند (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۴۶۱)؛ اما برخی «تنافس» و «منافسة» را به معنای تلاش نفس برای تشبیه به افراد برتر و ملحق شدن بدانها بدون اینکه ضرری به کس دیگری وارد شود، دانسته و از این جهت مضمون آیه فوق را شبیه مضمون آیه «سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ» (حديد/۲۱) معرفی کردهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۱۸)[۱۳].
همچنین از همین ماده است کلمه «نفیس» که فعیل به معنای مفعول است و به معنای گرانبها و چیزی است که مورد رغبت واقع میشود المحيط في اللغة، ج۸، ص۳۴۲)؛ و گفتهاند وجه تسمیهاش این است که چیزی است که ارزش دارد که مورد تنافس واقع شود. (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۴۶۱).
در مورد نفس آدمی، چهار کلمه روح، نفس، مهجة و ذات به کار میرود. در تفاوت اینها گفتهاند:
«مهجة» به معنای خون خالص انسان است که با خروجش روح از بدن خارج شود؛ و نظر خلیل این است که مهجة، خونی است که در قلب جریان دارد.
«نفس» به معنای مطلق «خود» است که هم برای اشاره به روح (در موجودات دارای روح) و هم برای اشاره به ذات و هم برای تاکید بر خویشتن هرچیزی به کار میرود؛ که این از قرائن کلام فهمیده میشود مثلا وقتی گفته میشود «خرجت نفسه» یعنی روحش از بدن مفارقت کرد؛ اما وقتی گفته میشود «جائنی زیدٌ نفسه» یعنی زید، خودش نزد من آمد؛ و در واقع، وقتی تعبیر نفس به کار میرود که به یک نحوه، بُعد اختصاصی چیزی مد نظر باشد.
اما کلمه «ذات» به کلمه «شیء» (چیز) خیلی نزدیک است با این تفاوت که اصل در ذات آن بوده که به صورت مضاف به کار رود (ذات انسان، ذات جوهر، و …)
و در کلمه «روح» مفهوم حیات خیلی پررنگ است (الفروق في اللغة، ص۹۶-۹۷)
ماده «نفس» و مشتقات آن جمعاً ۲۹۸ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
زَوْجَها
قبلا بیان شد که ماده «زوج» در اصل بر مقارنت و اینکه چیزی قرین چیز دیگری شود به کار میرود و به همین مناسبت به هریک از زن و شوهر، وقتی در قبال همسرش در نظر گرفته شود «زوج» گفته میشود و در واقع به هر یک از دو چیزی که قرین همدیگر شوند و همتا، شبیه ویا حتی ضد همدیگر باشند «زوج» گفته میشود، خواه دو جنس مذکر و مونث در قبال هم باشد؛ و خواه دو لنگه کفش و … .
نکته جالبی که اغلب اهل لغت تذکر دادهاند این است که «زوج» به «واحد» اطلاق میشود نه به «دوتا»؛ یعنی اگرچه در حساب، زوج در مقابل فرد و به معنای عددی است که قابل تقسیم بر دو باشد، اما در استعمالات رایج زبان عربی، به یکی از دو چیزی که قرین همدیگرند «زوج» گفته میشود (اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ؛ بقره/۳۵) و وقتی بخواهند به هر دو با هم اشاره کنند باید از تعبیر «زوجین» استفاده کنند (فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى؛ قيامت/۳۹)؛ مثلا وقتی گفته شود زوجِ کبوتری را دیدم، به معنای این نیست که دوتا کبوتر را دیدم، بلکه به معنای آن است که کبوتری را دیدم که میدانم کبوتر دیگری هست که همسرِ اوست؛ پس زوج نه به معنای «دو چیز» بلکه به معنای هر چیزی است که قرینی و همتا [یا مقابل] ای داشته باشد.
نکته مهم دیگر اینکه اگرچه «زوجه» (جمع آن: زوجات) برای اشاره به زنی که شوهر دارد، در زبان عربی به کار رفته، اما بسیاری از اهل لغت تذکر دادهاند که این یک کاربرد غیرفصیح است و در کاربرد فصیح، همان گونه که برای مرد تعبیر زوج به کار میرود برای زن هم تعبیر زوج به کار میرود و شاید از این روست که در قرآن کریم کلمات «زوجة» و «زوجات» وجود ندارد؛ و این هم که در کلمات فقها رایج شده، برای این است که آنها میخواهند با این تعبیرمنظور دقیق خود را معین کنند که در مواردی که احکام و وظایف زن و مرد متفاوت است این احکام با هم خلط نشود و جالب اینجاست که اگرچه غالبا کلمه «تزویج» به معنای «ازدواج برقرار کردن» و «زنی را به همسریِ مردی درآوردن» (زوّجتُهُ إمراةً) به نحوی است که اسم زن به عنوان مفعول دوم میآید (فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها؛احزاب/۳۲) اما در قرآن کریم در مورد حور العین هیچگاه تعبیر «زوّجناهم حوراً» نیامده، بلکه همواره با حرف «بـ» آمده (زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عينٍ؛ دخان/۵۴؛ طور/۲۰) و برخی این را نشانه آن دانستهاند که قرآن کریم با این تعبیر میخواهد نشان دهد که این زوجیت با حورالعین، نکاح مرسوم و متداول بین ما تفاوتی دارد.
جمع کلمه «زوج» ، «أزواج» است که با توضیحات فوق معلوم میشود که به معنای «دوتا دوتا»ها نیست، بلکه یا به معنای «همسر»ها (رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا، فرقان/۷۴؛ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَديثاً، تحریم/۳) و یا به عنوان مطلقِ «قرین»ها میباشد؛ چنانکه در مورد آیه «احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ» (صافات/۲۲) گفتهاند به معنای «قرینها»ی [=همنشینانِ] آنهاست که در کارهایشان بدانها اقتدا میکردند.
بدین ترتیب در مورد کاربردهای «زوج» در قرآن باید دقت ویژهای مبذول داشت، چنانکه برخی بر این باورند که در آیه «أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ» (حج/۵) زوج به معنای «رنگ» است از این جهت که همواره قرین هر چیزی است و یا در آیه «أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى»([طه/۵۳) به معنای انواع متشابه و در آیه «مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ» (لقمان/۱۰) و آیه «ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ» (أنعام/۱۴۳)به معنای اصناف (صنفهای گوناگون) است و یا در آیه «وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ»(تكوير/۷) به معنای آن است که هر پیروی قرین و همنشنی بهشتی یا جهنمیِ آن کسی میشود که پیرویش را میکرده است.
و این توضیح ایشان نشان میدهد که این واژه، ظرفیتهای معنایی فراوانی دارد و همان طور که ایشان به برخی از ظرفیتهایی معنایی این واژه در برخی آیات اشاره کردند، شخص میتواند با یافتن شواهد کافی، در همین آیات، برخی دیگر از ظرفیتهای معنایی این کلمه را پیاده کند.
جلسه ۷۸۴ http://yekaye.ir/ya-seen-36-36/
بَثَّ
ماده «بثث» در اصل بر نشر و پخش کردن (مجمع البيان في تفسير القرآن، ج۳، ص: ۵) وبه تعبیر دیگر، پراکندن و آشکار کردن چیزی (معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۱۷۲) ویا پراکندن و برانگیختن چیزی، آن گونه که باد گرد و خاک را برمیانگیزاند و میپراکند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۰۸) و در یک کلام بر نشر (پخش کردن) و تفریق (پراکندن) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۲۱۲) دلالت دارد: چنانکه «بَثَّ فيها مِنْ كُلِّ دابَّة» (بقره/۶۴؛ لقمان/۱۰) ، «ما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ» (جاثیه/۴) و «بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً» (نساء/۱) از باب این است که با ایجاد آنها، آنان را در زمین پراکند و آشکار نمود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۰۸) ، و تفاوت «تفرّق» (متفرق کردن) و «بثّ» را در این دانستهاند که ماده «فرق» و تفرق و «فُرقه» به جدا کردن بین دو امر یا بیشتر اطلاق میگردد؛ اما «بث» برای جدا کردن اشیای متعدد و فراوان در مواضع مختلف به کار میرود؛ و از این رو برای جدایی انداختن بین دو چیز تعبیر تفرقه به کبار میرود، اما «بث» به کار نمی رود. (الفروق في اللغة، ص۱۴۳)
«مبثوث» به چیزی که «متفرق و پراکنده شده» گویند: «يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ» (قارعه/۴)؛ و تعبیر «وَ زَرابِيُّ مَبْثُوثَةٌ» (غاشیه/۱۶) به معنای فرشهای متعدد و متفرقی است که پهن شدهاند. (معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۱۷۲)
این ماده وقتی به باب انفعال میرود، به معنای پذیرفتن حالت پراکندگی است: «فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا» (واقعه/۶) چنانکه به استعاره به فردی که غش کرده و بیهوش شده باشد «رجل مُنَبثّ» گویند (الطراز الاول، ج۳، ص۳۶۰)
این کلمه در معنای نزدیک به «حزن» هم به کار رفته «قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْني إِلَى اللَّه» (یوسف/۸۶)؛ برخی گفته اند بدین جهت که حزن و اندوه امری است که از آن شکایت میشود وشخص را برمیانگیزاند و آن را اظهار میدارد (معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۱۷۲) و برخی گفتهاند از این جهت است که فکر و حواس انسان را پراکنده و مضطرب میکند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۲۱۲). برخی توضیح دادهاند که «بثّ» در اینجا هم میتواند مصدر در تقدیر مفعول باشد یعنی پراکندگیای که بر من عارض شده؛ و یا در معنای فاعل باشد، یعنی غمی که فکر مرا پراکنده میکند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۰۸) و ظاهرا بهترین توجیه که به نحوی جمع بین اینهاست آن است که حزن و غم و اندوه شدیدی است که در نفس شخص جمع میشود و وی را وادار میکند که این ناراحتیاش را به دوستانش ابراز کند و در واقع این ناراحتی را بین آنان بپراکند (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۷۲) در تفاوت حزن با بث گفتهاند که در کلمه حزن، تاکید کلام بر اندوه شدید است، اما در «بث» تاکید بر تشتتی و پراکندگیِ خاطری است که بر شخص عارض میگردد. (الفروق في اللغة، ص۲۶۲)
ماده «بثث» ۹ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
رِجالاً
ماده «رجل» در اصل بر «پا» (عضوی که از ران تا قدم امتداد دارد) اطلاق میشده (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى رِجْلَيْنِ؛ نور/۴۵) و استعمالش در اغلب مشتقات آن ربطی به این معنا دارد. (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۴۹۲) و جمع آن «أرجُل» است: «أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها» (اعراف/۱۹۵) «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْن» (مائده/۶) ، «لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلاف» (اعراف/۱۲۴ و طه/۷۱ و شعراء/۴۹)
«راجل» به کسی میگویند که مسیری را پیاده (روی پا) بپیماید؛ که جمع آن «رِجال» میشود: «فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالاً أَوْ رُكْباناً» (بقره/۲۶۹) ، «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً» (حج/۲۹) (و البته «رجال» جمع رَجُل هم هست که توضیح داده خواهد شد.) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۴۵)
از مشتقات معروف این ماده، کلمه «رَجُل» به معنای «مرد» است که وقتی به صورت مفرد یا مثنی به کار میرود، در مقابلش «امرأة» (زن) به کار میرود (وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ، نساء/۱۲؛ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتان، بقره/۲۸۶) اما وقتی به صورت جمع میآید (که آن هم به صورت «رجال» جمع بسته میشود) در مقابلش «نساء» (زنان) به کار میرود: «بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً» (نساء/۱) ، «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» (نساء/۳۴) ، «وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدان» (نساء/۷۵ و ۹۸) ، «وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً» (نساء/۱۷۶) ، «وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِنات» (فتح/۲۵) ، «إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساء» (اعراف/۸۱ و نمل/۵۵). البته ندرتاً به زن، «الرجله» گفته میشود (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۴۹۳) و برخی گفتهاند که این تعبیر در مورد زنی به کار میرود که از جهتی به مردان شبیه شده باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۴۴)
درباره وجه تسمیه مرد به «رَجُل»، برخی این را خارج از معنای اصلی این ماده (پا) دانسته اند (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۴۹۲) اما برخی بر این باورند که چون در میان زن و مرد، این مردانند که عموما روی پای خود میایستند و به خود متکیاند و مخارج خود و خانواده را تامین میکنند، از این ماده برای نامیدن آنها استفاده شده است؛ برخلا زن، که غالبا از واژههایی مانند «أنثی» ، «مرأة» که دلالت بر نرمی دارد استفاده میشود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۷۱) و موید آن این است که از ابن سیده نقل شده که وقتی «رَجُل» به عنوان صفت به کار میرود، دلالت بر شدت و کمال میکند (لسان العرب، ج۱۱، ص۲۶۶) و موید دیگرش اینکه برای مردانگی و صلابت، و اشاره به شخصی که به خود متکی است تعبیر «رجل» را به کار میبرند «وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعى»(يس/۲۰) ، «وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» (غافر/۲۸) ، «أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ» (غافر/۲۸) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۴۴) و حتی گاه از این حیث به نحوی به کار میبرند که شامل زنان باصلابت هم میشود: «وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسيماهُمْ» (اعراف/۴۶) ، «فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا» وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ (توبه/۱۰۸) ، «رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ» (نور/۳۷) ، «مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ» (احزاب/۲۳) «وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنّ» (جن/۶)
البته کلمه «مرء» هم برای مرد به کار میرود و در تفاوت این دو گفتهاند «رجل» به نحوی دلالت بر قوت در انجام کارها دارد و از این جهت در مدح افراد گفته میشود: «انه رَجُلٌ» (در فارسی میگوییم: او مرد است و کار مردانه میکند) ولی «مرء» بیشتر ناظر به ادب شخص است چنانکه «مروّت» به ادب شخص ناظر است. (الفروق في اللغة، ص۲۷۱)
ماده «رجل» و مشتقات آن ۷۳ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
نِساءً
کلمه «نساء» و همخانوادههایش، یعنی «نِسْوَة» و «نِسْوَان» و «نِسُون» همگی لفظ جمعی است به معنای «زنان»، که لفظ مفردی از آنها در زبان عربی وجود ندارد. (كتاب العين، ج۷، ص۳۰۳) برخی گفتهاند مفرد آن همان «المرأة» است که از لفظی دیگر است؛ همانند «قوم» که آن هم مفرد ندارد و مفردش «المرء» است: «لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنّ» (حجرات/۱۱) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۰۴)
از این چهار کلمه ظاهرا فقط دوتای آنها در قرآن به کار رفته است: «نسوة» که فقط ۲ بار به کار رفته (وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ؛ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَ؛ يوسف/۳۰و۵۰) و بقیه موارد «نساء» بوده است. برخی در تفاوت این دو گفتهاند کلمه «نسوة» به خاطر حرف «و» دلالت بر سقم و مرض، و بنوعی بار تحقیر آمیز دارد؛ اما کلمه «نساء» به خاطر حرف «الف» دلالت بر رفعت و عزت و کرامت دارد و هنگام یاد کردنِ با احترام از زنان این تعبیر به کار میرود. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۲، ص۱۱۲)
در حدی که تفحص شد، هیچیک از اهل لغت این کلمه را به دو ماده «نسی» و «نسأ» برنگرداندهاند، پس اگر بخواهیم در زبان عربی مادهای برای آن قائل شویم، باید آن را از ماده «نسو» بدانیم؛ هرچند برخی اصل این واژه را وارد شده از زبانهای آرامی و سریانی و عبری میدانند؛ همان طور که کلمه «اولاء» (هولاء و اولئک) که آن هم جمع مذکری است که مفرد ندارد، برگرفته از زبانهای سیانی و آرامی می دانند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۲، ص۱۱۱) البته خود همین افراد هم بر این باورند که به هر حال، نسبتی بین این ماده و مادههای نزدیکش در عربی وجود دارد. مثلا ماده «نسأ» دلالت بر تاخیر دارد (نسأت المرأة، یعنی ایام حیض او به تاخیر افتاد) و چهبسا با توجه به برتری و تقدمی که مرد از حیث قوت بدنی بر زن دارد این واژه به کار رفته باشد (همان، ج۴، ص۷۱[۱۴]؛ و ج۱۲، ص۱۱۲[۱۵]). ویا اگر به تفاوت «ذکر» و «نسیان»[۱۶] توجه شود، و از سوی دیگر اینکه برای مرد (جنس مذکر) از واژه «ذَکَر» استفاده میشود؛ بعید نیست که کلمه «نساء» هم به نحوی به ماده «نسی» مرتبط بوده باشد؛ چنانکه در باب قرار دادن شهادت دو زن به جای یک مرد هم به نحوی به نسیان آنان (البته نه با ماده «نسی»، بلکه با ماده «ضلّ») اشاره شده است: «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى» (بقره/۲۸۲)
همچنین بعید نیست که در اشتقاق کبیر (ویا حتی از باب تقدیم و تاخیر حرف همزه در درون مشتقات یک ماده، همانند «ملائکه» که ریشه آن را ألک نیز دانستهاند)، بتوان بین کلمه «نساء» و «إنسان» و «اُنس» و «ناس» نیز ارتباطی برقرار کرد.[۱۷] بویژه بر مبنای کسانی که رکن اصلی کلمه در زبان عربی را دو حرف میدانند، که چنانکه در ذیل ماده «رب» اشاره شد، در جایی که یک حرف از سه حرف اصلی، از حروف عله ویا همزه باشد، این احتمال بسیار تقویت میشود.
در هر صورت، اگر ما ماده کلمه «نساء» و «نسوة» را «نسو» بدانیم، این ماده جمعاً ۵۹ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
تَسائَلُونَ
ماده «سءل» در اصل به معنای درخواست و طلب کردن چیزی از کسی به کار میرود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۸). مصدر آن «سؤال» (قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى نِعاجِهِ؛ ص/۲۴) در فارسی نیز بسیار رایج است؛ و تفاوتش با «طلب» در این است که طلب یک امر نفسانی است که چهبسا ممکن است به مرتبه اظهار کردن نرسد؛ (التحقيق، ج۵، ص۸). همچنین ماده «سول» (به معنای حاجتی که نفس برای رسیدن بدان حرص میورزد) – که برخی آن را به صورت «سؤل» ثبت کردهاند و کلمه «تسویل» (زینت دادن و آراستن کار زشت) از آن میآید – نیز چه بسا در اصل به همین «سأل» برگردد. (درباره «سول» قبلا در جلسه ۱۵۱ http://yekaye.ir/muhammad-47-25/ توضیح داده شد.)
همچنین باید این ماده و ماده «سیل» که دلالت بر جریان و امتداد دارد (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۱۲۳؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۳۷) نیز تفاوت گذاشت.
برخی توضیح دادهاند که با ماده «سأل» میتوان هر چیزی را مورد درخواست قرار داد: اعم از خبر، مال، عطاء، علم و … (التحقيق، ج۵، ص۸). اما برخی خواستهاند کل این درخواستها را در دو قسم قرار دادهاند؛ یعنی گفتهاند هرآنچه با کلمه «سأل» مورد درخواست قرار میگیرد، یا درخواست معرفت، و یا هر چیزی است که به معرفت منجر شود؛ و یا درخواست مال و هر چیزی که مال منجر شود؛ و البته توضیح دادهاند که در جایی که «سوال» در مقام درخواست معرفت است، منحصر به جایی که انسان چیزی را نمیداند و میخواهد بفهمد نیست (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۳۷)؛ و اتفاقا برخی توضیح دادهاند که اساساً تفاوت «سوال» و «استفهام» این است که در استفهام، مساله اصلی طلب فهم است؛ اما سوال میتواند با انگیزههای دیگری باشد (الفروق في اللغة، ص۱۹) مثلا مواردی که خداوند سوال میکند؛ که گاه برای ساکت کردن و خاموش کردن کسانی است که باور غلطی دارند: «وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاس …» (مائده/۱۱۶) یا « وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ…» (اعراف/۱۶۳) ویا از باب بازخواست است «وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ» (تكوير/۸) ، «لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ» (انبیاء/۲۳) و … (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۳۷)
با این حال به نظر میرسد مواردی هست که لزوما به این دو برنمیگردد، بلکه مطلق درخواست برای انجام کاری است: «وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاَّ يَسيراً» (احزاب/۱۴)
فعل «سأل» از افعالی دو مفعولی است: «أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً» (مومنون/۷۲) ، «لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» (عنکبوت/۶۱؛ لقمان/۲۵؛ زمر/۳۸؛ زخرف/۹) هرچند گاه برای مفعول دومش از حروف «ب» ، «من» و «عن» استفاده میشود. برخی چنین توضیح داده اند که:
– وقتی سوال برای معرفت باشد، با حرف «عن» ویا با حرف «ب» میآید: «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ» (اسراء/۸۵) «إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي» (بقرة/۱۸۶) «لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ» (مائده/۱۰۱) «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ» (معارج/۱)؛
– وقتی سوال در مورد مال باشد با حرف «من» میآید: «وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ» (نساء/۳۲) ، «فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ» (یونس/۷۲) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۳۸)[۱۸]
هرچند برخی بر این باورند که حرف «ب» ربطی به مال ویا معرفت ندارد، بلکه اساساً برای تاکید میآید: «فَسْئَلْ بِهِ خَبيراً» (فرقان/۵۹) «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ» (معارج/۱) (التحقيق، ج۵، ص۸)[۱۹].
کاربرد این ماده در قالب اسم فاعل (سائل) عموما در مورد طلب مال به کار میرود: «وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ» (ضحى/۱۰) ، «لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» (ذاريات/۱۹) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۳۸)؛ هرچند که درباره طلب معرفت: «لَقَدْ كانَ في يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلينَ» (یوسف/۷)؛ و بلکه در مورد مطلقِ جویندگان: «وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فيها وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلينَ» (فصلت/۱۰) نیز به کار میرود.
«مسئول» به معنای کسی ویا چیزی است که مورد سوال (و بازخواست) واقع میشود: «أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً» (اسراء/۳۴) «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً» (اسراء/۳۶) «لَهُمْ فيها ما يَشاؤُنَ خالِدينَ كانَ عَلى رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُلاً» (فرقان/۱۶) «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» (صافات/۲۴)
این ماده وقتی به باب تفاعل میرود به معنای سوال کردن برخی از برخی (سوال کردن از همدیگر) است (لسان العرب، ج۱۱، ص۳۱۸) «أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ» (صافات/۲۷ و ۵۰؛ طور/۲۵) ، «عَمَّ يَتَساءَلُونَ» (نبأ/۱) ، «فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْباءُ يَوْمَئِذٍ فَهُمْ لا يَتَساءَلُونَ» (قصص/۶۶) ، «وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ» (کهف/۱۹) ، «فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ» (مومنون/۱۰۱)
اللَّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ
اینکه در عبارت «تَسائَلُونَ بِهِ» حرف «ب» در اینجا چه معنایی ایجاد کرده، برخی گفتهاند باء قسم است؛ یعنی این عبارت از باب «اسألک بالله» است (یعنی همان خدایی که همدیگر را به او سوگند می دهید؛ او تو را به خدا سوگند میدهد و تو را به خدا سوگند می دهی) و برخی گفتهاند باء سببیه است، یعنی همان خدایی که به واسطه اوست که از همدیگر درخواست میکنید (مجمع البيان، ج۳، ص۶[۲۰]؛ البحر المحيط، ج۳، ص۴۹۷[۲۱])، که این معنا را میتوان اعم از معنای اول گرفت؛ یعنی «به واسطه او»، میتواند به معنای «به حق او»، «با سوگند به او» باشد؛ و میتواند به معنای «با اعتماد بر او» باشد؛ و میتواند به معنای «به حکم او» باشد؛ که در این معنای آخر، چهبسا حرف «ب» به «عن» برگردد؛ چنانکه برخی مترجمان، بر اساس این معنا، چنین ترجمه کرده اند: «از او پرسش شوید» (ترجمه معزی، ص۷۷) یا «آن خداى كه شما را بپرسند از وى، يعنى به حكم وی» (تاج التراجم فى تفسير القرآن للاعاجم، (اسفراينى)، ج۲، ص۴۵۸)
اگر ماده «سول» (سؤل) و مشتقات آن («سَوَّلَ» ، «سَوَّلَتْ» و «سُؤْلَک») را – که جمعا ۵ بار در قرآن کریم به کار رفته – را خارج از ماده «سئل» بدانیم، باید گفت ماده «سأل» و مشتقات آن ۱۲۸ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
الْأَرْحامَ
درباره ماده «رحم» قبلا بیان شد که این ماده در اصل دلالت بر معانیای همچون رقت و و عطوفت و مهربانی (= رأفت) میکند؛ و به تعبیر دیگر، دلالت بر «رقت قلب همراه با احسان کردن» میکند که گاه ممکن است در مورد «احسان کردن بدون لحاظ رقت قلب» به کار رود (مثلا وقتی در مورد خداوند به کار میرود) و یا «رقت قلب بتنهایی». درواقع، رحمت، تجلی رأفت، و ظهور شوق و شفقت است، و مربوط به مقام ابراز نسبت به چیز خاصی است که در آن خیر و صلاح مخاطب لحاظ میشود، ولو خود مخاطب آن را خوش ندارد، مانند خوراندن دوای تلخ به مریض.
اگرچه برای کسی که رحم میکند، کلمه «راحم» به کار رفته است و خداوند بهترین رحمکنندگان (خَيْرُ الرَّاحِمينَ؛ مومنون/۱۱۸) و بلکه رحمکنندهترین رحمکنندگان (أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ؛ اعراف/۱۵۱، یوسف/۶۴ و ۴۲، انبیاء/۸۳) معرفی شده است؛ اما برای این منظور دو کلمه «رحمان» و «رحیم» در قرآن کریم بویژه در مورد خداوند شیوع فراوان دارد.
برخی از اهل لغت چنین توضیح دادهاند که «رحیم» دلالت بر ثبوت و استمرار رحمت دارد و آن را صفت مشبهه دانستهاند، اما بسیاری آن را صیغه مبالغه دانستهاند و البته تذکر دادهاند که مبالغه در «رحمان» بیشتر از «رحیم» است؛ چرا که رحمان رحمتش همه چیز را در برمیگیرد اما رحیم رحمتی است که بسیاری از چیزها را دربرمیگیرد. (البته وزن «فعیل» هم در صیغه مبالغه به کار رفته و هم در صفت مشبهه)
«رَحِم» (جمعِ آن: «الأرحام») نیز همانند «رحیم» صفت مشبهه است (که البته استمرار و تاکید کلمه کمتر از «رحیم» است) و به معنای کسی است که رحمت همواره به وی پابرجاست؛ که مصداق اتم آن خویشاوندان است (لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُم؛ ممتحنه/۶)؛ و نزدیکترین خویشاوندان که چنین رحمتی بر انسان دارد، مادر است؛ و به همین مناسبت بر محلی از بدن مادر که محل شکلگیری و رشد فرزند است، «رَحِم» گفته میشود (ما خَلَقَ اللَّهُ في أَرْحامِهِنَّ، بقره/۲۲۸؛ ُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ، آلعمران/۶؛ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْن، انعام/۱۴۳ و ۱۴۴؛ َ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ، لقمان/۳۴)
البته برخی مساله را از آن سو توضیح داده و گفتهاند «رَحِم» (که به صورت «رَحْم» ، «رِحْم» و «رِحِم» نیز تلفظ شده) عضوی در بدن زن است که نطفه را نگه میدارد تا جنین شود و رشد کند و به صورت بچه به دنیا بیاید؛ و چون «خویشاوندی نسبی» نهایتا به «رَحِمِ واحد» منتهی میشود، از این خویشاوندی به «رَحِم» تعبیر میشود و به خویشاوندان (کسی که دارای پیوند خویشاوندی است)، «أولوا الأرحام» (صاحبان رحمها، برخورداران از خویشاوندی) (أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ؛ انفال/۷۵ و احزاب/۶) گفته میشود.
راغب اصفهانی کلمه «رُحْم» (وَ أَقْرَبَ رُحْماً؛ کهف/۸۱) را عیناً مشابه «رَحِم» دانسته که به نحو استعاری برای خویشاوندی به کار گرفته شده؛ اما دیگران (خلیل، ابن منظور و …) بر این باورند که «الرُّحْم» [یا: الرُّحُم] مصدر، و به همان معنای «الرَّحْمة» است و وقتی میگویند «ما أقرب رُحمَ فلانٌ» به معنای این است که: فلانی چقدر فرد مهربان و نیکوکاری (ذا مَرْحَمَةٍ و بِرٍّ) است» و بر این اساس، تعبیر «وَ أَقْرَبَ رُحْماً» (یس/۱۵) به این معنا میشود که نسبت به پدر و مادرش بسیار مهربانتر از آن پسرکی بود که خضر او را به قتل رساند.
جلسه ۷۶۲ http://yekaye.ir/ya-seen-36-15/
رَقيباً
درباره اینکه اصل ماده «رقب» چیست، گفتهاند برافراشتگی [= انتصاب] ای است به منظور تحت نظر داشتن چیزی (معجم مقاييس اللغة، ج۲، ص۴۲۷)؛ و به تعبیر دیگر، تحت نظر داشتن و مراقبتی است به منظور تفتیش و بررسی از اوضاع و احوال کس یا چیزی که تحت نظر قرار گرفته است (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۲۰۱) گردن را هم به این مناسبت «رقبة» (جمعِ آن «رقاب»: فَإِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ؛ محمد/۴) گفتهاند که شخص هنگام زیر نظر داشتن چیزی باید آن را برافراشته کند (معجم مقاييس اللغة، ج۲، ص۴۲۷) و در میان اعضای بدن، عاملی است که موجب میشود چشم و گوش و سایر اعضایی که میخواهند چیزی را تحت نظر قرار گیرند، مشرف بر محیط باشند. (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۲۰۱)
هرچند برخی بر این باورند که ابتدا کلمه «رَقَبَة» به معنای «گردن» در کار بوده، و به مناسبت، این کلمه به معنای «برده» به کار رفته «وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ» (نساء/۹۲)، «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكينِ و … وَ فِي الرِّقاب» (توبه/۶۰) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۶۲) ظاهرا مناسبتش این است که برده باید به هرچه مولایش بگوید گردن بنهد، گویی طنابی بر گردن او نهادهاند و او را به هر سو که میخواهند میبرند.
این ماده وقتی به باب افتعال میرود، بدین معناست از روی اختیار، مراقبت و تحت نظر داشتن دیگری را عهده دار شوند: وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقيبٌ (هود/۹۳) که اسم فاعل آن «مرتقب» میشود «فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ» (دخان/۵۹) که این آیه بدین معناست که تو با دقت امور آنان را زیر نظر بگیر همان طور که آنان در قبال تو چنین میکنند (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۲۰۳)
و وقتی به باب تفعل میرود «ترقّب» به معنای آن است که احتراز کردن از کسی است که مراقب است: «فَأَصْبَحَ فِي الْمَدينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ … فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ» (قصص/۱۸و۲۱) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۶۲) در واقع، او مراقبت میکند پس تو مترقب باش که به دام مراقبت او نیفتی (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۲۰۳)
از آنجا که در این ماده به نوعی معنای تحت مراقبت قرار دادن اشراب شده است، برای مراقبت بر عهد و پیمان نیز به کار میرود: «كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً … لا يَرْقُبُونَ في مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً» (توبه/۸-۱۰) یعنی آنان نه قرابت و خویشاوندی و نه هیچ عهد و پیمانی را در قبال شما مراقبت و مراعات نمیکنند (مجمع البيان، ج۵، ص۱۴؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۲۰۳)
«رقیب» (فَلَمَّا تَوَفَّيْتَني كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ، مائده/۱۱۷؛ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقيبٌ، هود/۹۳؛ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ رَقيباً، احزاب/۵۲؛ ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ، ق/۱۸) بر وزن فعیل و به معنای فاعل است؛ به معنای حافظ و نگهبان (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۶۲)، یعنی کسی که قرار است دیگری را تحت نظر داشته باشد (معجم مقاييس اللغة، ج۲، ص۴۲۷) و مواظب است که چیزی از اعمال وی، از او مخفی نماند و در انتظار مینشیند تا تک تک اعمال وی را رصد کند (مجمع البيان، ج۳، ص۵) شاید بدین مناسبت که خود گردن کشیده تا از بالا دیگری را زیر نظر داشته باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۶۲)
و تفاوتش با «حفیظ»[۲۲] نیز در همین است که «رقیب» از این جهت مراقبت میکند که چیزی از احوال شخص یا شیء مورد نظر از او مخفی نماند و لذا در معنای آن نوعی تفتیش و وارسی لحاظ شده است، اما در کلمه حفظ، تفتیش و وارسی خود شیء لحاظ نشده است. (الفروق في اللغة، ص۲۰۰) و این کلمه در مورد کسی که ناظر بر قماربازان شرابخوار است [تا در قمار خود همدیگر را فریب ندهند و در شرابخواریشان قدح آماده میکند] نیز به کار رفته؛ (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۶۲) و ظاهرا به همین معناست که در اشعار فارسی، به استعاره فراوان به کار رفته است؛ چنانکه سعدی میگوید:
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم / همه دانند که در صحبت گل خاری هست
https://ganjoor.net/saadi/divan/ghazals/sh111/
ای رقیب ار نگشایی در دلبند به رویم / این قدر باز نمایی که دعا گفت فلانت
https://ganjoor.net/saadi/divan/ghazals/sh149/
رقیب گفت بر این در چه میکنی شب و روز / چه میکنم؟ دل گمکرده باز میجویم
https://ganjoor.net/saadi/mavaez/ghasides/sh41/
ویا خواجوی کرمانی گوید :
بکش جفای رقیب ار حبیب میخواهی / کنارگل نبری گر کنی کناره ز خار
https://ganjoor.net/khajoo/ghazal-khajoo/sh490/
اما بتدریج در زبان فارسی چنین تغییر کرد که به کسی که نقطه مقابل شخص است (با انسان رقابت میکند) به کار رفته است.[۲۳]
کلمه «رقیب» به «مهیمن» هم نزدیک است، با این تفاوت که مهیمن، دیگری را تحت نظر دارد، چون بر او مسلط است و تدبیر وی را برعهده دارد، اما «رقیب» تحت نظر قرار می دهد تا او دست از پا خطا نکند. (الفروق فى اللغة، ص۲۰۰)
همچنین این کلمه به مفهوم «رصد» نیز بسیار نزدیک است، با این تفاوت که رصد کردن، تحت نظر قرار دادنی است به منظور اینکه به اقتضای کاری که او انجام میدهد مقابله لازم را انجام دهد (مجمع البيان، ج۱۰، ص۷۳۵) که شاید نزدیکترین کلمه بدان در زبان فارسی «کمین کردن» باشد. (در ذیل بحث از ماده «رصد»، درباره تفاوت کلمات فوق (مراقبت، ترقب، هیمنه، رصد) با کلماتی مانند «انتظار» و «رعایت» و «محافظت» و «مواظبت» و «حرس» (پاسبانی) توضیحاتی ارائه شد: جلسه ۸۸۵ http://yekaye.ir/al-fajr-89-14/)
ماده «رقب» و مشتقات آن ۲۴ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
شأن نزول[۲۴]
حدیث
الف. خلقت حواء
۱) الف. از امام صادق ع رد ضمن حدیثی طولانی روایت شده است:
و «حواء» بدین جهت چنین نامیده شد زیرا از یک «حیّ» (= زنده) آفریده شد و این همان سخن خداوند متعال است که میفرماید « ای مردم! پروای پروردگارتان را داشته باشید، همان که شما را از نفس واحدی آفرید، و از او زوجش را خلق کرد» و حوا بر آفرینش حضرت آدم و بر حُسن و جمال وی آفریده شد … پس چون خداوند او را آفرید در کنار سر حضرت آدم ع نشاند و آدم وی را در خوابش دید و محبتش در دلش نشست؛ پس، از خواب بیدار شد و گفت: پروردگارا ! این کیست؟
خداوند فرموده: این هم بنده [کنیز] من حوا است.
گفت: پروردگارا ! او را برای که آفریدی؟!
فرمود: برای هرکس که آن را همچون امانتی تحویل بگیرد و شکر و سپاسی مهریهاش کند.
گفت: خدایا: من قبول میکنم. او را به همسری من درآور!
پس خداوند وی را به همسری او درآورد پیش از آنکه وارد بهشت شوند؛
و امیرالمومنین ع فرمود: او را در خواب دید و حوا در خواب با او سخن گفت و به او گفت: من هم بنده [کنیز] خدا هستم و تو هم بنده خدا هستی؛ پس مرا از پروردگارت خواستگاری کن!
مستدرك الوسائل، ج۱۴، ص۳۲۴-۳۲۵ و البرهان في تفسير القرآن، ج۳، ص۳۴۷ (هر دو به نقل از تحفة الاخوان (سَعِيدٍ الْمَزْيَدِيِّ)، نسخه خطی، ص۶۶)
عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ ع فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ قَالَ: …[۲۵] وَ إِنَّمَا سُمِّيَتْ [حَوَّاءَ] بِذَلِكَ لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِنْ حَيٍّ[۲۶] وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها» وَ كَانَتْ حَوَّاءُ عَلَى خَلْقِ آدَمَ وَ عَلَى حُسْنِهِ وَ جَمَالِهِ – إِلَى أَنْ قَالَ – فَلَمَّا خَلَقَهَا اللَّهُ تَعَالَى أَجْلَسَهَا عِنْدَ رَأْسِ آدَمَ ع وَ قَدْ رَآهَا فِي نَوْمِهِ وَ قَدْ تَمَكَّنَ حُبُّهَا فِي قَلْبِهِ. قَالَ فَانْتَبَهَ آدَمُ مِنْ نَوْمِهِ وَ قَالَ يَا رَبِّ مَنْ هَذِهِ؟ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى هِيَ أَمَتِي حَوَّاءُ قَالَ يَا رَبِّ لِمَنْ خَلَقْتَهَا قَالَ لِمَنْ أَخَذَهَا بِالْأَمَانَةِ وَ أَصْدَقَهَا الشُّكْرَ قَالَ يَا رَبِّ أَقْبَلُهَا عَلَى هَذَا فَزَوِّجْنِيهَا قَالَ فَزَوَّجَهُ إِيَّاهَا قَبْلَ دُخُولِ الْجَنَّةِ
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع: رَآهَا فِي الْمَنَامِ وَ هِيَ تُكَلِّمُهُ وَ هِيَ تَقُولُ لَهُ أَنَا أَمَةُ اللَّهِ وَ أَنْتَ عَبْدُ اللَّهِ فَاخْطُبْنِي مِنْ رَبِّكَ.[۲۷]
در علل الشرائع، ج۱، ص۱۶ با سند کامل فقط فرازی از روایت فوق که در آن از وجه تسمیه حواء سخن گفته، نقل شده است[۲۸]؛ و نیز این دو حدیث:
ب. از امام صادق ع روایت شده است:
مرأة [= زن] مرأة نامیده شد، چون از مرء [= مرد] آفریده شد؛ یعنی حوا از آدم آفریده شد.
علل الشرائع، ج۱، ص۱۶
حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْكُوفِيُّ عَنْ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ النَّخَعِيِّ عَنْ عَمِّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ النَّوْفَلِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
سُمِّيَتِ الْمَرْأَةُ مَرْأَةً لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِنَ الْمَرْءِ يَعْنِي خُلِقَتْ حَوَّاءُ مِنْ آدَمَ.
ج. از امام صادق ع روایت شده است:
«نساء» (= زنان) نساء نامیده شدند چون برای آدم اُنسی جز با حوا نبود.
علل الشرائع، ج۱، ص۱۶
أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ وَ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ بْنِ أَبِي الدَّيْلَمِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ قَالَ:
سُمِّيَ النِّسَاءُ نِسَاءً لِأَنَّهُ لَمْ يَكُنْ لآِدَمَ ع أُنْسٌ غَيْرُ حَوَّاءَ.[۲۹]
۲) الف. از امیرالمومنین ع روایت شده که حوّاء از «قصیرا»ی پهلوی آدم آفریده شد؛ و «قصیرا» همان ضلعِ [= دنده] کوچک است؛ و خداوند به جایش گوشت رویاند.
ب. باز روایت شده که حواء از پهلوی آدم آفریده شد در حالی که آدم خوابیده بود.
ج. و از امام صادق ع روایت شده که: خداوند آدم را از آب و گِل آفریده، پس همت [= علاقه و میل] آدم به سوی آب و گل است؛ و خداوند حوّاء را از آدم آفرید؛ پس همت زنان به مردان است، پس آنان را در خانهها از آسیبها ایمن بدارید.
تفسير العياشي، ج۱، ص۲۱۵
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عن [عيسى بن] عبد الله الْعَلَوِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ:
خُلِقَتْ حَوَّاءُ مِنْ قُصَيْرَا جَنْبِ آدَمَ؛ وَ الْقُصَيْرَا هُوَ الضِّلْعُ الْأَصْغَرُ؛ وَ أَبْدَلَ اللَّهُ مَكَانَهُ لَحْماً.
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ: خُلِقَتْ حَوَّاءُ مِنْ جَنْبِ آدَمَ وَ هُوَ رَاقِدٌ.
عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْوَاسِطِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ مِنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ، فَهِمَّةُ آدَمَ فِي الْمَاءِ وَ الطِّينِ؛ وَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ حَوَّاءَ مِنْ آدَمَ، فَهِمَّةُ النِّسَاءِ فِي الرِّجَالِ فَحَصِّنُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ.
د. از پیامبر ص روایت شده است:
زن از ضلع [= دنده] آدم است؛ اگر آن را صافش کنی، آن را میشکنی؛ و اگر با همان خمیدگیای که دارد به حال خود رهایش کنی از آن بهرهمند میشوی.
[ظاهرا اشاره است به تفاوتهای روانشناختی زن و مرد، که قرار نیست کاملا مثل همدیگر باشند؛ بلکه روحیات هریک اقتضائاتی دارد که دیگری باید آن اقتضائات را در تعامل طرفینی مد نظر قرار دهد].
ه. از امام باقر ع روایت شده است:
همانا خداوند متعال حواء را از باقیمانده گِلی آفرید که آدم را از آن آفریده بود.
مجمع البيان، ج۳، ص۵
د. رووا عن النبي ص أنه قال خلقت المرأة من ضلع آدم إن أقمتها كسرتها و إن تركتها و فيها عوج استمتعت بها
ه. روي عن أبي جعفر الباقر (ع) أن الله تعالى خلق حواء من فضل الطينة التي خلق منها آدم
در احادیث دیگری از خود پیامبر ص (معاني الأخبار، ص۳۰۶)[۳۰] و نیز از امام صادق ع (تفسير القمي، ج۱، ص۶۰)[۳۱] ویا از قول لقمان حکیم (الإختصاص، ص۳۳۹)[۳۲] این مضمون به صورت تشبیه جنس مخالف به ضِلع [= دنده] آمده، نه اینکه لزوما حواء از دنده آدم آفریده شده باشد.
و. ابوالمقدام میگوید: از امام باقر ع پرسیدم: خداوند حواء را از چه چیزی آفرید؟
فرمود: مردم چه میگویند؟
گفتم: میگویند خداوند وی را از دندهای از دندههای آدم آفرید.
فرمود: دروغ میگویند! آیا ناتوان بود از اینکه او را از چیزی غیر از دنده آدم بیافریند؟!
گفتم: فدایت شوم یا ابن رسول الله! وی را از چه آفرید؟
فرمود: پدرم از پدرانش روایت کرده که رسول الله ص فرمود: همانا خداوند تبارک و تعالی مُشتی از گِل برداشت و به دست بابرکت خود – که هر دو دستش بابرکت است – به هم آمیخت؛ پس آدم را از آن آفرید و از آن گِل مقداری باقی ماند که از آن حواء را آفرید.
تفسير العياشي، ج۱، ص۲۱۶
عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَ اللَّهُ حَوَّاءَ؟
فَقَالَ أَيُّ شَيْءٍ يَقُولُ هَذَا الْخَلْقُ؟
قُلْتُ يَقُولُونَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَهَا مِنْ ضِلْعٍ مِنْ أَضْلَاعِ آدَمَ.
فَقَالَ كَذَبُوا؛ كَانَ يُعْجِزُهُ أَنْ يَخْلُقَهَا مِنْ غَيْرِ ضِلْعِهِ؟
فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهَا؟
فَقَالَ أَخْبَرَنِي أَبِي عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَبَضَ قَبْضَةً مِنْ طِينٍ فَخَلَطَهَا بِيَمِينِهِ وَ كِلْتَا يَدَيْهِ يَمِينٌ فَخَلَقَ مِنْهَا آدَمَ وَ فَضَلَتْ فَضْلَةٌ مِنَ الطِّينِ فَخَلَقَ مِنْهَا حَوَّاء.
تبصره
در اینکه حواء به نحوی از آدم آفریده شد، تقریبا در روایات و اقوال مفسران اختلافی نیست[۳۳]؛ اما اینکه حواء از ضلع [= دنده] آدم آفریده شده، چطور؟ این مضمونی است که در روایات اهل سنت فراوان نقل شده و در معدودی از روایات شیعه هم آمده است. با توجه به روایت اخیر (که مضمونش در روایات دیگری نیز خواهد آمد) :
الف. برخی از محدثان همچون شیخ صدوق و علامه مجلسی، روایات مذکور در کتب شیعه را، در صورتی که اشکال سندی نداشته باشد، حمل بر تقیه کردهاند؛
ب. چهبسا این تعابیر، نه از باب بیان واقعیت خارجی مادی، بلکه بیان تمثیلی از یک واقعیت اجتماعی باشد؛ مانند شدت علاقه و وابستگیِ زن به مرد (حدیث ج) ویا توجه دادن به تفاوتهای روحیات زن و مرد در تعاملات (حدیث د) و … .
ج. چهبسا این تعابیر در اصل برای اشاره به یک ابعاد باطنی و ملکوتی در تفاوتهای آفرینش زن و مرد است، که ضلع [دنده] و «طین» (گِل) و مثلا ضلع اصغر، یا از سمت چپ بودن یا .. هر کدام یک معنای تاویلی دارد؛ و آنچه در روایات اخیر تکذیب شده، برداشتهای عامیانه از این مفاهیم است (تفسير الصافي، ج۱، ص۴۱۵)[۳۴]
د. شیخ صدوق این احتمال را مطرح کرده که منظور از «ضلع آدم»، در این احادیث، همان «بقیه طین آدم» باشد. موید این احتمال می تواند این روایت نبوی باشد که به جای اینکه بگویند حواء از ضلع آدم آفریده شد، فرمودند: حواء از طینتی که از «ضلع أیسر» اضافه آمده بود، آفریده شد:
۳) شخصی به نام یزید بن سلام سوالات متعددی از رسول الله پرسید. فرازی از سوالات وی و پاسخهای پیامبر ص بدین قرار است:
پرسید: به من خبر بده که چرا آدم، آدم نامیده شد؟
فرمود: چون خداوند او را از طینِ [= گِلِ] زمین و از أدیمِ [= سطح و رویهی] آن آفرید.
پرسید: پس آدم از طین همهاش آفریده شد، یا از یک طین؟
فرمود: بلکه از طین، همهاش؛ و اگر از یک طین آفریده شده بود، مردم یکدیگر را [از همدیگر] نمیشناختند و همگی بر صورت واحدی میبودند. [شاید بتوان از این تعبیر را موید کسانی دانست که بحث قرآنیِ خلقت آدم را ناظر به خلقتِ نوعِ – و به تعبیر عرفا: عین ثابتِ – انسان در عوالمی که بر دنیا تقدم رتبی دارد، میدانند]
پرسید: پس آیا در دنیا برای آنان مَثَل [یا »مِثل و شبیه] ای هست؟
فرمود: خاک [است] که در آن سفید و سبز و اشقر (سرخِ متمایل به زرد) و خاکی و سرخ و آبی هست و در آن شور و خشن و نرم و بور هست؛ و بدین جهت است که مردم این گونه شدند که درمیانشان نرمخو هست و خشن؛ سفید هست و زرد و سرخ و بور و سیاه، به رنگهای خاک.
پرسید: به من خبر بده، آیا آدم از حواء آفریده شد یا حواء از آدم؟
فرمود: بلکه حواء از آدم؛ و اگر آدم از حواء آفریده شده بود طلاق به دست زنان میبود و نه به دست مردان.
پرسید: پس آیا از کلِ او آفریده شد یا از قسمتی از او؟
فرمود: بلکه از قسمتی از او؛ و اگر از کل او آفریده شده بود، قصاص در زنان همان گونه جایز بود که در مردان جایز است.
پرسید: آیا از ظاهرش یا از باطنش؟
فرمود: از باطنش؛ و اگر از ظاهرش آفریده شده بود، زنان هم خود را آشکار و منکشف مینمودند همان گونه که مردان خود را آشکار و منکشف مینمایند؛ و بدین جهت بود که زنان اهل ستر و پوشش هستند.
پرسید: از راستش یا از چپش؟
فرمود: از چپش، و اگر از راستش بود، برای دختر به اندازه سهم پسر از میراث میرسید و بدین جهت بود که صهم دختر یکی و سهم پسر دوتا شد و شهادت دو زن همانند شهادت یک مرد به حساب آمد.
پرسید: از کجایش آفریده شد؟
فرمود: از طینتی که از «ضلع أیسر] [= دنده سمت چپ] اضافه آمده بود.
گفت» راست گفتی ای محمد ص!
علل الشرائع، ج۲، ص۴۷۱
حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ يَحْيَى بْنِ ضُرَيْسٍ الْبَجَلِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ عُمَارَةُ السَّكُونِيُّ السُّرْيَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ عَاصِمٍ بِقَزْوِينَ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ هَارُونَ الْكَرْخِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَزِيدَ بْنِ سَلَّامِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ يَزِيدَ قَالَ حَدَّثَنِي يَزِيدُ بْنُ سَلَّامٍ أَنَّهُ سَأَلَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ لَه …
فَأَخْبِرْنِي عَنْ آدَمَ لِمَ سُمِّيَ آدَمَ؟
قَالَ لِأَنَّهُ خُلِقَ مِنْ طِينِ الْأَرْضِ وَ أَدِيمِهَا.
قَالَ فَآدَمُ خُلِقَ مِنْ طِينٍ كُلِّهِ أَوْ طِينٍ وَاحِدٍ؟
قَالَ بَلْ مِنَ الطِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ خُلِقَ مِنْ طِينٍ وَاحِدٍ لَمَا عَرَفَ النَّاسُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ كَانُوا عَلَى صُورَةٍ وَاحِدَةٍ.
قَالَ فَلَهُمْ فِي الدُّنْيَا مَثَلٌ؟
قَالَ التُّرَابُ فِيهِ أَبْيَضُ وَ فِيهِ أَخْضَرُ وَ فِيهِ أَشْقَرُ وَ فِيهِ أَغْبَرُ وَ فِيهِ أَحْمَرُ وَ فِيهِ أَزْرَقُ وَ فِيهِ عَذْبٌ وَ فِيهِ مِلْحٌ وَ فِيهِ خَشِنٌ وَ فِيهِ لَيِّنٌ وَ فِيهِ أَصْهَبُ فَلِذَلِكَ صَارَ النَّاسُ فِيهِمْ لَيِّنٌ وَ فِيهِمْ خَشِنٌ وَ فِيهِمْ أَبْيَضُ وَ فِيهِمْ أَصْفَرُ وَ أَحْمَرُ وَ أَصْهَبُ وَ أَسْوَدُ عَلَى أَلْوَانِ التُّرَابِ.
قَالَ فَأَخْبِرْنِي عَنْ آدَمَ خُلِقَ مِنْ حَوَّاءَ أَمْ خُلِقَتْ حَوَّاءُ مِنْ آدَمَ؟
قَالَ بَلْ حَوَّاءُ خُلِقَتْ مِنْ آدَمَ وَ لَوْ كَانَ آدَمُ خُلِقَ مِنْ حَوَّاءَ لَكَانَ الطَّلَاقُ بِيَدِ النِّسَاءِ وَ لَمْ يَكُنْ بِيَدِ الرِّجَالِ.
قَالَ فَمِنْ كُلِّهِ خُلِقَتْ أَمْ مِنْ بَعْضِهِ؟
قَالَ بَلْ مِنْ بَعْضِهِ وَ لَوْ خُلِقَتْ مِنْ كُلِّهِ لَجَازَ الْقِصَاصُ فِي النِّسَاءِ كَمَا يَجُوزُ فِي الرِّجَالِ.
قَالَ فَمِنْ ظَاهِرِهِ أَوْ بَاطِنِهِ؟
قَالَ بَلْ مِنْ بَاطِنِهِ وَ لَوْ خُلِقَتْ مِنْ ظَاهِرِهِ لَانْكَشَفْنَ النِّسَاءُ كَمَا يَنْكَشِفُ الرِّجَالُ فَلِذَلِكَ صَارَتِ النِّسَاءُ مُسْتَتِرَاتٍ.
قَالَ فَمِنْ يَمِينِهِ أَوْ شِمَالِهِ؟
قَالَ بَلْ مِنْ شِمَالِهِ وَ لَوْ خُلِقَتْ مِنْ يَمِينِهِ لَكَانَ لِلْأُنْثَى كَحَظِّ الذَّكَرِ مِنَ الْمِيرَاثِ فَلِذَلِكَ صَارَ لِلْأُنْثَى سَهْمٌ وَ لِلذَّكَرِ سَهْمَانِ وَ شَهَادَةُ امْرَأَتَيْنِ مِثْلَ شَهَادَةِ رَجُلٍ وَاحِدَةٍ.
قَالَ فَمِنْ أَيْنَ خُلِقَتْ؟
قَالَ مِنَ الطِّينَةِ الَّتِي فَضَلَتْ مِنْ ضِلْعِهِ الْأَيْسَرِ.
قَالَ صَدَقْتَ يَا مُحَمَّد.
۴) زراره میگوید: از امام صادق ع درباره آفرینش حواء سوال شد و اینکه مردم می گویند خداوند حواء را از دنده چپ پایین آدم آفرید.
امام صادق ع فرمود: خداوند تبارک و تعالی از این گونه نسبتها بسیار برتر است! آیا کسی که این را میگوید میفهمد چه میگوید؟! آیا خداوند تبارک و تعالی قدرت نداشت که برای آدم همسری از غیر از دندههای خودش بیافریند و راه را برای سخنگویان بیحیا باز نکند که بگویند اگر از استخوان خودش آفریده شده پس او با خودش نکاح می کرده است! اینان را چه میشود؟ خداوند بین ما و اینان داوری کند.
سپس فرمود: همانا خداوند هنگامی که آدم را از گِل آفرید و به فرشتگان دستور داد که بر او سجده کنند، بر او خواب را مستولی کرد؛ سپس به خلقت حواء پرداخت و او را پشت آدم بیافرید – بدان جهت که زن تابع مرد باشد – پس حوا به خود تکانی داد و با تکان خوردن وی، آدم بیندار شد؛ و چون بیدار شد به حواء خطاب شد که از او فاصله بگیر! چون آدم به او نگریست محلوقی زیبارو دید که شبیه خودش بود غیر از اینکه مونث بود. پس با او سخن گفت و او هم با همان زبان به سخن گفتن با وی پرداخت. آدم گفت: تو کیستی؟
گفت: آفریدهای هستم که خداوند مرا آفریده، همان طور که میبینی!
اینجا بود که آدم گفت: پروردگارا ! این آفریدهی زیبارو چیست که نزدیکیِ او و نگاه کردن به او این اندازه مایه انس من شده است؟
خداوند تبارک و تعالی فرمود: این بندهام [= کنیزم] حواء است؛ آیا دلت می خواهد با تو باشد که با او انس بگیری و با تو همکلام شود و در کارها از تو پیروی کند؟!
گفت: بله، ای پروردگارا ! و با این کار بر من منت نهاده و مرا مادامی که هستم موظف به شکر و سپاس میکنی.
خداوند عز و جل فرمود: پس او را از من خواستگاری کن که او بنده [کنیز] من است و همچنین او را همسری که بدان شهوت داشته باشی نیز قرار دادم. و خداوند شهوت را بر او انداخت؛ و پیش از این نیز علم به همه چیز را به او داده بود.
گفت: پروردگارا ! او را از تو خواستگاری کردم. شرط رضایت تو [بدین وصلت] چیست؟
خداوند عز و جل فرمود: اینکه آموزههای دینم را به او تعلیم دهی.
گفت: اگر تو چنین میخواهی من هم پذیرفتم.
و خداوند عز و جل فرمود: بله، من چنین خواستهام؛ و او را به همسریِ تو درآوردم، پس او را به خود نزدیک کن.
آدم به حوا گفت: به سوی من بیا!
گفت: خیر، تو به سوی من بیا !
و خداوند عز و جل به آدم دستور فرمود که برخیزد و به سوی او برود؛ و اگر این نبود زنان بودند که سراغ مردان نی/ رفتند تا آنان را برای خود خواستگاری کنند. این بود قصه حواء.
من لا يحضره الفقيه، ج۳، ص۳۸۰؛ علل الشرائع، ج۱، ص۱۷-۱۸[۳۵]
[حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ جَمِيعاً قَالا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْأَشْعَرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ حَدَّثَنَا ابْنُ نويه [تَوْبَةَ] رَوَاهُ] عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ أَنَّهُ قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ خَلْقِ حَوَّاءَ وَ قِيلَ لَهُ إِنَّ أُنَاساً عِنْدَنَا يَقُولُونَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ حَوَّاءَ مِنْ ضِلْعِ آدَمَ الْأَيْسَرِ الْأَقْصَى؟!
فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً أَ يَقُولُ مَنْ يَقُولُ هَذَا؟! إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَكُنْ لَهُ مِنَ الْقُدْرَةِ مَا يَخْلُقُ لآِدَمَ زَوْجَةً مِنْ غَيْرِ ضِلْعِهِ وَ يَجْعَلُ لِلْمُتَكَلِّمِ مِنْ أَهْلِ التَّشْنِيعِ سَبِيلًا إِلَى الْكَلَامِ أَنْ يَقُولَ إِنَّ آدَمَ كَانَ يَنْكِحُ بَعْضُهُ بَعْضاً إِذَا كَانَتْ مِنْ ضِلْعِهِ؟ مَا لِهَؤُلَاءِ؟! حَكَمَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ!
ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَّا خَلَقَ آدَمَ ع مِنَ الطِّينِ وَ أَمَرَ الْمَلَائِكَةَ فَسَجَدُوا لَهُ أَلْقَى عَلَيْهِ السُّبَاتَ ثُمَّ ابْتَدَعَ لَهُ حَوَّاءَ فَجَعَلَهَا [ابْتَدَعَ لَهُ خَلْقاً ثُمَّ جَعَلَهَا] فِي مَوْضِعِ النُّقْرَةِ الَّتِي بَيْنَ وَرِكَيْهِ – وَ ذَلِكَ لِكَيْ تَكُونَ الْمَرْأَةُ تَبَعاً لِلرَّجُلِ – فَأَقْبَلَتْ تَتَحَرَّكُ فَانْتَبَهَ لِتَحَرُّكِهَا فَلَمَّا انْتَبَهَ نُودِيَتْ أَنْ تَنَحَّيْ عَنْهُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهَا نَظَرَ إِلَى خَلْقٍ حَسَنٍ يُشْبِهُ صُورَتَهُ غَيْرَ أَنَّهَا أُنْثَى؛ فَكَلَّمَهَا فَكَلَّمَتْهُ بِلُغَتِهِ. فَقَالَ لَهَا مَنْ أَنْتِ؟ قَالَتْ خَلْقٌ خَلَقَنِي اللَّهُ كَمَا تَرَى. فَقَالَ آدَمُ ع عِنْدَ ذَلِكَ يَا رَبِّ مَا هَذَا الْخَلْقُ الْحَسَنُ الَّذِي قَدْ آنَسَنِي قُرْبُهُ وَ النَّظَرُ إِلَيْهِ! فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَا آدَمُ هَذِهِ أَمَتِي حَوَّاءُ؛ أَ فَتُحِبُّ أَنْ تَكُونَ مَعَكَ تُؤْنِسُكَ وَ تُحَدِّثُكَ وَ تَكُونَ تَبَعاً لِأَمْرِكَ [تَأْتَمِرَ لِأَمْرِكَ]؟ فَقَالَ نَعَمْ يَا رَبِّ وَ لَكَ عَلَيَّ بِذَلِكَ الْحَمْدُ وَ الشُّكْرُ مَا بَقِيتُ. فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَاخْطُبْهَا إِلَيَّ فَإِنَّهَا أَمَتِي وَ قَدْ تَصْلُحُ لَكَ أَيْضاً زَوْجَةً لِلشَّهْوَةِ؛ وَ أَلْقَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ الشَّهْوَةَ وَ قَدْ عَلَّمَهُ قَبْلَ ذَلِكَ الْمَعْرِفَةَ بِكُلِّ شَيْءٍ. فَقَالَ يَا رَبِّ فَإِنِّي أَخْطُبُهَا إِلَيْكَ فَمَا رِضَاكَ لِذَلِكَ؟ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ رِضَايَ أَنْ تُعَلِّمَهَا مَعَالِمَ دِينِي. فَقَالَ ذَلِكَ لَكَ يَا رَبِّ عَلَيَّ إِنْ شِئْتَ ذَلِكَ لِي. فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَدْ شِئْتُ ذَلِكَ وَ قَدْ زَوَّجْتُكَهَا فَضُمَّهَا إِلَيْكَ. فَقَالَ لَهَا آدَمُ ع إِلَيَّ فَأَقْبِلِي [فَقَالَ أَقْبِلِي]. فَقَالَتْ لَهُ بَلْ أَنْتَ فَأَقْبِلْ إِلَيَّ. فَأَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ ع أَنْ يَقُومَ إِلَيْهَا [فَقَامَ]. وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَكَانَ النِّسَاءُ هُنَّ يَذْهَبْنَ إِلَى الرِّجَالِ حَتَّى يَخْطُبْنَ عَلَى أَنْفُسِهِنَّ فَهَذِهِ قِصَّةُ حَوَّاءَ ص.[۳۶]
ب. ازدیاد فرزندان آدم ع
این آیه صریحاً میفرماید « همان که شما را از نفس واحدی آفرید، و از او زوجش را خلق کرد، و از آن دو مردانی فراوان و زنانی را پراکند» یعنی سابقه آفرینش همه ما آدمیان به آدم و حوا برمی گردد و میدانیم که تنها انسانهایی که بدون پدر و مادر به دنیا آمدند آدم و حوا بودند. (البته حضرت عیسی ع هم بدون پدر به دنیا آمد؛ اما مادر داشت)[۳۷] اما در چگونگیِ ازدیاد فرزندان حضرت آدم ع در روایات اختلاف است. روایات مربوطه را به چند دسته میتوان تقسیم کرد؛ که در ادامه از هر دستهای برخی مطرح میشود و بحث درباره ترجیح ویا جمع بین اینها ان شاء الله در قسمت «تدبر» بیان خواهد شد.
ب.۱.زایمانهای دوقلو و ازدواج بین دو زایمان متفاوت
در برخی از روایات – که در میان اهل سنت نیز به وفور یافت میشود – ادعا شده که حوا در هر بار زاییدن دوقلو (یکی دختر و دیگری پسر) به دنیا آورد و چون انسان دیگری در جهان وجود نداشت هر دختری با پسری که در قلوی جداگانه به دنیا آمده بود ازدواج کرد؛ که دو روایت در کتب شیعه در این زمینه آمده است در (قرب الإسناد، ص۳۶۶[۳۸]؛ الإحتجاج، ج۲، ص۳۱۴-۳۱۵، که شبیه این روایت اخیر در مجمع البيان، ج۳، ص۲۸۳ از قول مفسران اهل سنت آمده و به امام باقر ع نیز نسبت داده شده است[۳۹]). البته در روایات فراوانی از اهل بیت، بشدت این تحلیل فوق نفی شده و رواج چنین تلقیای به خاطر دور افتادن از اهل بیت ع معرفی شده است که در ادامه مواردی ذکر خواهد شد. و از این رو، برخی از بزرگان محدثان مانند علامه مجلسی روایات فوق را، به فرض صحت، حمل بر تقیه کردهاند. (بحار الأنوار، ج۱۱، ص۲۲۶[۴۰]) که در اینجا روایتی که در احتجاج آمده تقدیم میشود:
۵) ابوحمزه ثمالی میگوید: شنیدم که امام سجاد ع با مردی از قریش بحث میکرد و فرمود:
هنگامی که خداوند توبه حضرت آدم را پذیرفت، آدم با حوا همبستر شد و تا پیش از ورود در زمین با هم همبستر نشده بودند؛ و این بعد از ورود در زمین رخ داد. آدم حرمت خانه خدا را بزرگ میداشت و هنگامی که خواستند با هم همبستر شوند از حرم بیرون آمد و در منطقه خارج از حرم، که زن و شوهر بر هم حلال اند، همبستر شدند و سپس غسل کردند تا با احترام حرم به حرم برگردند. حوا بیست پسر و بیست دختر برای آدم آورد و در هر زایمانی یک دختر و یک پسر بود؛ اولین زایمان وی هابیل و دختری به نام اقلیما بود. در زایمان دوم قابیل و دختری به نام لوزا بود؛ و لوزا زیباترین دختران آدم بود؛ و چون به سن رشد رسیدند حضرت آدم نگران شد که مبادا به فتنه بیفتند.
پس آنان را نزد خود خواند و گفت: هابیل! من میخواهم لوزا را به همسری تو درآورم؛ و قابیل! من میخواهم اقلیما را به همسری تو درآورم.
قابیل گفت: من قبول ندارم. آیا میخواهی مرا به همسری خواهر زشت هابیل درآوری و هابیل را به همسری خواهر زیبای من؟
فرمود: پس بین شما قرعه میاندازم. قابیل! اگر سهم تو لوزا شد و سهم تو ای هابیل! اقلیما شد، هریک از شما را به همسریِ آنکه قرعه به نامش درآمده درمیآورم.
پس قرعه انداختند و لوزا، خواهر قابیل، سهم هابیل شد؛ و اقلیما، خواهر هابیل، سهم قابیل. پس آن دو را به همسریی این دو درآورد بر اساس آنچه از جانب خداوند برایشان قرار شده بود؛ و پس از این بود که ازدواج با خواهران را حرام فرمود.
آن فرد قریشی گفت: آیا آن دو برای این دو فرزند آوردند؟
امام ع فرمود: بله.
گفت: این که همان کار امروزین مجوس است!
فرمود: آنان این کار را بعد از آنکه خداوند تحریم فرمود انجام دادند.سپس فرمود: منکر این مباش! آینها شریعتهای [الهی] است. آیا خداوند همسر آدم را از او نیافرید؟ و سپس وی را بر او حلال فرمود؟ آن هم شریعت و قانونی از شرایع الهی بود و سپس خداوند حرمت آن را نازل فرمود.
عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع يُحَدِّثُ رَجُلًا مِنْ قُرَيْشٍ قَالَ:
لَمَّا تَابَ اللَّهُ عَلَى آدَمَ وَاقَعَ حَوَّاءَ وَ لَمْ يَكُنْ غَشِيَهَا مُنْذُ خُلِقَ وَ خُلِقَتْ إِلَّا فِي الْأَرْضِ وَ ذَلِكَ بَعْدَ مَا تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِ قَالَ وَ كَانَ آدَمُ يُعَظِّمُ الْبَيْتَ وَ مَا حَوْلَهُ مِنْ حُرْمَةِ الْبَيْتِ فَكَانَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَغْشَى حَوَّاءَ خَرَجَ مِنَ الْحَرَمِ وَ أَخْرَجَهَا مَعَهُ فَإِذَا جَازَ الْحَرَمَ غَشِيَهَا فِي الْحِلِّ ثُمَّ يَغْتَسِلَانِ إِعْظَاماً مِنْهُ لِلْحَرَمِ ثُمَّ يَرْجِعُ إِلَى فِنَاءِ الْبَيْتِ قَالَ فَوُلِدَ لِآدَمَ مِنْ حَوَّاءَ عِشْرُونَ ذَكَراً وَ عِشْرُونَ أُنْثَى فَوُلِدَ لَهُ فِي كُلِ بَطْنٍ ذَكَرٌ وَ أُنْثَى فَأَوَّلُ بَطْنٍ وَلَدَتْ حَوَّاءُ هَابِيلُ وَ مَعَهُ جَارِيَةٌ يُقَالُ لَهَا إِقْلِيمَا قَالَ وَ وَلَدَتْ فِي الْبَطْنِ الثَّانِي قَابِيلَ وَ مَعَهُ جَارِيَةً يُقَالُ لَهَا لَوْزَا وَ كَانَتْ لَوْزَا أَجْمَلَ بَنَاتِ آدَمَ وَ قَالَ فَلَمَّا أَدْرَكُوا خَافَ عَلَيْهِمْ آدَمُ الْفِتْنَةَ فَدَعَاهُمْ إِلَيْهِ فَقَالَ أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ يَا هَابِيلُ لَوْزَا وَ أُنْكِحَكَ يَا قَابِيلُ إِقْلِيمَا قَالَ قَابِيلُ مَا أَرْضَى بِهَذَا أَ تُنْكِحُنِي أُخْتَ هَابِيلَ الْقَبِيحَةَ وَ تُنْكِحُ هَابِيلَ أُخْتِيَ الْجَمِيلَةَ؟ قَالَ فَأَنَا أُقْرِعُ بَيْنَكُمَا فَإِنْ خَرَجَ سَهْمُكَ يَا قَابِيلُ عَلَى لَوْزَا وَ خَرَجَ سَهْمُكَ يَا هَابِيلُ عَلَى إِقْلِيمَا زَوَّجْتُ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْكُمَا الَّتِي خَرَجَ سَهْمُهُ عَلَيْهِ قَالَ فَرَضِيَا بِذَلِكَ فَاقْتَرَعَا قَالَ فَخَرَجَ سَهْمُ هَابِيلَ عَلَى لَوْزَا أُخْتِ قَابِيلَ وَ خَرَجَ سَهْمُ قَابِيلَ عَلَى إِقْلِيمَا أُخْتِ هَابِيلَ قَالَ فَزَوَّجَهُمَا عَلَى مَا خَرَجَ لَهُمَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ قَالَ ثُمَّ حَرَّمَ اللَّهُ نِكَاحَ الْأَخَوَاتِ بَعْدَ ذَلِكَ.
قَالَ فَقَالَ لَهُ الْقُرَشِيُّ فَأَوْلَدَاهُمَا؟
قَالَ نَعَمْ.
فَقَالَ الْقُرَشِيُّ فَهَذَا فِعْلُ الْمَجُوسِ الْيَوْمَ.
قَالَ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ: إِنَّ الْمَجُوسَ إِنَّمَا فَعَلُوا ذَلِكَ بَعْدَ التَّحْرِيمِ مِنَ اللَّهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ لَا تُنْكِرْ هَذَا إِنَّمَا هِيَ الشَّرَائِعُ؛ جَرَتْ أَ لَيْسَ اللَّهُ قَدْ خَلَقَ زَوْجَةَ آدَمَ مِنْهُ؟ ثُمَّ أَحَلَّهَا لَهُ فَكَانَ ذَلِكَ شَرِيعَةً مِنْ شَرَائِعِهِمْ ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ التَّحْرِيمَ بَعْدَ ذَلِكَ.
توجه
این روایت سندش ذکر نشده است [اصطلاحاً مرسل و لذا «ضعیف» است] و نهتنها چنانکه اشاره شد مضمونش خلاف روایاتی است که در ادامه خواهد آمد، بلکه استدلال ارائه شده در آن با احادیث گذشته (مثلا حدیث۳) نیز ناسازگار است؛ و عدهای آن را بر تقیه حمل کردهاند؛ که بویژه با توجه به اختناق زمان امام سجاد ع و اینکه مخاطب امام سجاد شیعه نبوده، و بلکه عبارت «رجل من قریش» قرینه است که از مخالفان اهل بیت ع بوده، بعید نیست که امام برای تثبیت موضع تقیه استدلال جدلی آورده باشند.
ب.۲. ازدواج با حور العین
روایاتی که ادامه نسل آدم را ازدواج فرزندان وی با حورالعین برمیشمرد (که در این صورت نسل بعدی این فرزندان (که مثلا دختر عمو و پسر عمو میشدند) میتوانند با هم ازدواج کنند؛ مثلا:
۶)
الف. در روایتی طولانی زراره نقل میکند که شخصی خدمت امام صادق ع درباره چگونگی ازدیاد نسل حضرت آدم سوال کرد و گفت نظر مردم این است که دختران حضرت آدم با پسرانش ازدواج کردند. حضرت بشدت این مطلب را انکار میکنند و میفرمایند شرایع الهی در لوح محفوظ ثبت شده و تحریم ازدواج خواهر و برادر از ابتدا در تمام شرایع الهی حرام بوده و خداوند عاجز نیست تا مجبور شود ازدیاد نسل بشر بر اساس عمل حرام قرار دهد. سپس توضیح میدهند که بعد از اینکه قابیل هابیل را به قتل رساند، فرزندان دیگر حضرت آدم ع، شیث (که نام دیگرش هبة الله است) و سپس یافث به دنیا آمدند و خداوند حوریهای بهشتی به نام «نزلة» فرستاد که با شیث ازدواج کرد و پسری از آنها به دنیا آمد؛ و حوریه دیگری به نام «منزلة« فرستاد که با یافث ازدواج کرد و دختری از آنها به دنیا آمد و این دو (که دخترعمو و پسرعمو بودند) با هم ازدواج کردند نسل تمامی پیامبران و اوصیاء به این دو برمیگردد. (علل الشرائع، ج۱، ص۱۸-۲۰[۴۱] من لا يحضره الفقيه، ج۳، ص۳۸۱)
ب. در روایتی که امام صادق ع از پیامبر اکرم ص روایت کردند نیز ایشان در مقام برشمردن سلسله اوصیاء اسم «شبان» فرزند «شیث» را میبرد و میفرمایند این همان است که از حوریهای به نام «نزله» که خداوند وی را از بهشت فرستاده بود، به دنیا آمد.
الأمالي( للصدوق)، ص۴۰۲
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُقَاتِلِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص …
ثُمَّ أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ يَا آدَمُ أَوْصِ إِلَى شَيْثٍ فَأَوْصَى آدَمُ إِلَى شَيْثٍ وَ هُوَ هِبَةُ اللَّهِ بْنُ آدَمَ وَ أَوْصَى شَيْثٌ إِلَى ابْنِهِ شَبَانَ وَ هُوَ ابْنُ نَزْلَةَ الْحَوْرَاءِ الَّتِي أَنْزَلَهَا اللَّهُ عَلَى آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ فَزَوَّجَهَا ابْنَهُ شَيْثاً.
ج. عمرو بن ابی المقدام میگوید: از امام باقر ع پرسیدم که فرزندان حضرت آدم ع چگونه ازدواج کردند؟
فرمودند: این جماعت گمراه [که امام معصوم را رها کرده و دنبال دیگران به راه افتادهاند] چه میگویند؟
گفتم: میگویند در هر زایمان، فرزندانش دوقلو بودند و دختري زاده شده در یک زایمان با پسر زاده شده در زایمان دیگر ازدواج کرد.
فرمودند: دروغ میگویند: این همان دین مجوسیت است! پدرم از جدش ص خبر داد که فرمود: وقتی خداوند به آدم هابیل و هبة الله را بخشید دو حوریه به نامهای ناعمه و مدیة فرستاد و به وی دستور داد که ناعمه را به عقد هابیل و مُدیةرا به عقد هبة الله درآورد. پس اینها با هم ازدواج کردنند و تکثیر نسل از راه ازدواج دخترعمو با پسر عمو بود.
مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج۱۴، ص۳۶۴
أَصْلٌ مِنْ أُصُولِ قُدَمَائِنَا عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ قَالَ:
سَأَلْتُ مَوْلَايَ أَبَا جَعْفَرٍ ع: كَيْفَ زَوَّجَ آدَمُ وُلْدَهُ.
قَالَ: أَيَّ شَيْءٍ يَقُولُ هَذَا الْخَلْقُ الْمَنْكُوسُ؟
قُلْتُ: يَقُولُونَ إِنَّهُ إِذَا كَانَ وَلَدَ آدَمُ وَلَداً جَعَلَ بَيْنَهُمَا بَطْناً بَطْناً ثُمَّ يُزَوِّجُ بَطْنَهُ مِنَ الْبَطْنِ الْآخَرِ.
فَقَالَ: كَذَبُوا هَذِهِ الْمَجُوسِيَّةُ مَحْضاً؛ أَخْبَرَنِي أَبِي عَنْ جَدِّهِ ص قَالَ: لَمَّا وُهِبَ آدَمَ هَابِيلُ وَ هِبَةُ اللَّهِ بَعَثَ إِلَيْهِمَا حَوْرَاءَيْنِ نَاعِمَةَ وَ مُدْيَةَ وَ أَمَرَهُ أَنْ يُزَوِّجَ نَاعِمَةَ مِنْ هَابِيلَ وَ مُدْيَةَ مِنْ هِبَةِ اللَّهِ فَزَوَّجَهُمَا إِيَّاهُمَا فَتَزَاوَجَا فَكَانَتْ تَزْوِيجَ بَنَاتِ الْعَمِّ.
ب.۳. هم با حور العین و هم با جنیان
۷) دسته سوم روایاتی است که در این تکثیر فرزندان حضرت آدم ع، هم حورالعین و هم اجنه را دخیل میشمرند؛ و البته روایات متفاوت است؛ در برخی صحبت از این است که برخی فقط با حوریه بهشتی و برخی فقط با جن ازدواج کردند؛ و ظاهر برخی از آنها این است که برخی بودهاند که در مقاطع مختلف هم با حوریه بهشتی و هم با جنیان ازدواج کرده باشند؛ مثلا:
الف. از امام باقر ع روایت شده است:
همانا فرزندان حضرت آدم چهار پسر بودند؛ پس خداوند چهار حورالعین به نزد آنان هبوط داد و هر یک با یکی ازدواج کردند و زاد و ولد نمودند؛ سپس خداوند آن حورالعینها را بالا برد و آن چهار نفر با چهار تن از جنیان ازدواج کردند و نسلشان گسترش یافت.
پس [در نسل آدم] هر آنچه از حلم و بردباری است، به آدم برمیگردد؛ و آنچه از زیبایی است از قِبَلِ حورالعین است؛ و آنچه از بدی و قباحت است از جانب جن است.
تفسير العياشي، ج۱، ص۲۱۵
عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
إِنَّ آدَمَ وُلِدَ لَهُ أَرْبَعَةُ ذُكُورٍ فَأَهْبَطَ اللَّهُ إِلَيْهِمْ أَرْبَعَةً مِنَ الْحُورِ الْعِيْنِ فَزَوَّجَ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ وَاحِدَةً فَتَوَالَدُوا ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ رَفَعَهُنَّ وَ زَوَّجَ هَؤُلَاءِ الْأَرْبَعَةَ أَرْبَعَةً مِنَ الْجِنِّ، فَصَارَ النَّسْلُ فِيهِمْ.
فَمَا كَانَ مِنْ حِلْمٍ فَمِنْ آدَمَ؛ وَ مَا كَانَ مِنْ جَمَالٍ فَمِنْ قِبَلِ الْحُورِ الْعِينِ؛ وَ مَا كَانَ مِنْ قُبْحٍ أَوْ سُوءِ خُلُقٍ فَمِنَ الْجِن.
– از امام باقر ع روایات متعددی نقل شده است که ابتدا بشدت این تلقی که ازدواج فرزندان حضرت آدم ازدواج خواهر و برادر بوده (ولو اینکه دوقلوهایی باشند که هر دختری با پسری که از زایمان دیگر به دنیا آمده ازدواج کرده باشد) را بشدت تخطئه میکنند و این را باور نادرست مجوسیان و بهانه آنان برای جواز ازدواج خواهر و برادر برمیشمرند و توضیح میدهند که خداوند برای هبة الله حوریهای از بهشت فرستاد و فرزند دیگری از حضرت آدم با جنیان ازدواج کردند و سپس فرزندان اینها (که دخترعمو-پسرعمو میشدند) با هم ازدواج کردند؛ و در اغلب این روایات اشاره شده که هر آنچه [در نسل بشر] از زیبایی و بردباری وجود دارد، از جانب آن حوریهها و از جانب نبوت [حضرت آدم] است؛ وآنچه از کودنی و تندخویی هست از جانب جن است. (تفسير العياشي، ج۱، ص۲۱۶؛ علل الشرائع، ج۱، ص۱۰۳[۴۲]؛ من لا يحضره الفقيه، ج۳، ص۳۸۲)
– در روایاتی از امام رضا ع که از قول امام حسین ع ذکر شده، اسم آن فرزند دیگر که با جنیان ازدواج کرد، «عبدالله» معرفی شده است (صحيفة الإمام الرضا عليه السلام، ص۹۳-۹۴)[۴۳] و در روایتی در الكافي، ج۵، ص۵۶۹ ازدواج با جن را مربوط به نسل بعدی (ازدواج چهار جن مونث با چهار فرزند مذکر هبة الله ذکر کرده است.[۴۴])
– و در روایتی، که اتفاقا امام صادق ع در مقام شرح و تفسیر همین آیه اول سوره آل عمران میباشند، چنین بیان شده که قابیل با جن ازدواج کرد، اما هم هابیل و هم شیث با حورالعین (بحار الأنوار، ج۱۱، ص: ۲۲۶-۲۲۹؛ مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج۱۴، ص۳۶۱-۳۶۲[۴۵]) و ظاهر یکی از نقلهای ناظر به این حکایت به گونهای است که حوریه هابیل قبل از کشته شدن توسط وی، از وی باردار شده بود و هبة الله فرزند هابیل بوده است؛ و بعدا هم برای او و هم برای شیث حوریههایی از بهشت فروفرستاده شد. (تفسير العياشي، ج۱، ص۳۱۲[۴۶])
در اینجا فقط یکی از روایاتی که در تفسیر عیاشی آمده تقدیم میشود:
ب. ابوبکر حضرمی میگوید: امام باقر ع به من فرمود: مردم درباره ازدواج فرزندان حضرت آدم ع چه میگویند؟
گفتم: میگویند حوا در هر بار زایمان یک دختر و یک پسر به دنیا آورد و هر پسری، با دختری که از زایمان دیگر بود ازدواج کرد و هر دختر هم با پسری که از زایمان دیگر بود.
فرمود: این گونه نیست؛ این حکم مجوس است. ولیکن خداوند هنگامی که به آدم هبة الله را بخشید و او بزرگ شد، آدم از خدا خواست که برای ازدواج او اقدامی کند
تفسير العياشي، ج۱، ص۲۱۶
عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَالَ لِي مَا يَقُولُ النَّاسُ فِي تَزْوِيجِ آدَمَ وُلْدَهُ؟
قَالَ قُلْتُ يَقُولُونَ إِنَّ حَوَّاءَ كَانَتْ تَلِدُ لآِدَمَ فِي كُلِّ بَطْنٍ غُلَاماً وَ جَارِيَةً فَتَزَوَّجَ الْغُلَامُ الْجَارِيَةَ الَّتِي مِنَ الْبَطْنِ الْآخَرِ الثَّانِي، وَ تَزَوَّجَ الْجَارِيَةَ الْغُلَامُ الَّذِي مِنَ الْبَطْنِ الْآخَرِ الثَّانِي حَتَّى تَوَالَدُوا،
فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع لَيْسَ هَذَا كَذلكَ يحجكم المجوس، وَ لَكِنَّهُ لَمَّا وَلَدَ آدَمُ هِبَةَ اللَّهِ وَ كَبُرَ سَأَلَ اللَّهَ أَنْ يُزَوِّجَهُ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ لَهُ حَوْرَاءَ مِنَ الْجَنَّةِ فَزَوَّجَهَا إِيَّاهُ، فَوُلِدَ لَهُ أَرْبَعَةُ بَنِينَ، ثُمَّ وُلِدَ لآِدَمَ ابْنٌ آخَرُ فَلَمَّا كَبُرَ أَمَرَهُ فَتَزَوَّجَ إِلَى الْجَانِّ فَوُلِدَ لَهُ أَرْبَعُ بَنَاتٍ فَتَزَوَّجَ بَنُو هَذَا بَنَاتِ هَذَا فَمَا كَانَ مِنْ جَمَالٍ فَمِنْ قِبَلِ الْحَوْرَاءِ وَ مَا كَانَ مِنْ حِلْمٍ فَمِنْ قِبَلِ آدَمَ وَ مَا كَانَ مِنْ حقد [خِفَّةٍ] فَمِنْ قِبَلِ الْجَانِّ فَلَمَّا تَوَالَدُوا صَعِدَ [صعدتِ] الْحَوْرَاءُ إِلَى السَّمَاء.
ج. ارحام و صله رحم
۸) الف. از امام باقر ع روایت شده است که مقصود از «و اتقوا … الأرحام» پروای … خویشاوندان را داشته باشید» این است که بپرهیزید از اینکه قطع رحم کنید.
مجمع البيان، ج۳، ص۶
مَعْناهَ وَ اتَّقُوا الْأرْحامَ أنْ تَقْطَعُوها .. هو المروي عن أبي جعفر (ع)
ب. از پیامبر اکرم ص روایت شده است که خداوند فرمود: من رحمان هست؛ و رَحِم را آفریدم؛ و اسمش را از اسم خودم مشتق کردم؛ پس هرکس که صله رحم انجام داد وصلش کنم و هرکس که قطع رحم کرد قطعش کنم.
مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، ص۱۶۶؛ عوالي اللئالي العزيزية، ج۱، ص۳۶۲[۴۷]؛ مجمع البيان، ج۳، ص۶
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ عَنْ جَبْرَئِيلَ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ أَنَا الرَّحْمَنُ شَقَقْتُ الرَّحِمَ مِنِ اسْمِي فَمَنْ وَصَلَهَا وَصَلْتُهُ وَ مَنْ قَطَعَهَا قَطَعْتُهُ [مجمع البیان: بَتَتّهُ].
ج. جمیل بن دراج میگوید: از امام صادق ع درباره این عبارت سوال کردم که خداوند می فرماید «وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً: و پروای خدایی را داشته باشید که به [حقِ/واسطهی] او [از هم] درخواست میکنید [همدیگر را به او سوگند میدهید] و نیز [پروای] ارحام [= خویشاوندان] را [داشته باشید]؛ همانا خداوند همواره بر شما مراقب بوده است.» فرمود:
آن ارحام مردم است؛ همانا خداوند عز و جل به وصل کردن آن [برقراری صله رحم] دستور داده و آن را بزرگ شمرده است. آیا نمیبینی که این را جزیی از تقوای الهی [یا: توصیه به این را همراه توصیه به تقوای از خود] قرار داد؟!
الكافي، ج۲، ص۱۵۰؛ الزهد، ص۳۹؛ تفسير العياشي، ج۱، ص۲۱۷[۴۸]
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ «وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً» قَالَ فَقَالَ:
هِيَ أَرْحَامُ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَ بِصِلَتِهَا وَ عَظَّمَهَا أَ لَا تَرَى أَنَّهُ جَعَلَهَا مِنْه [معه][۴۹]؟!
۹) از امیرالمومنین ع روایت شده است:
همانا گاه میشود که کسی از شما خشمگین میشود و راضی نمیشود تا اینکه به جهنم میرود! پس هریک از شما که بر خویشاوند خود خشم گرفت به او نزدیک شود [یا: با او تماس برقرار کند] چرا که وقتی رَحِم با رَحم تماس برقرار کرد آرام میگیرد؛ و همانا رَحِم به عرش درآویخته است – مانند شمشیری در آنجا بُرِش دارد – ندا میدهد: خدایا، کسی که به من وصل میشود (=صله رحم بجا میآورد) [او را به خود] وصل کن؛ و کسی که مرا قطع میکند [قطع رحم میکند] [از او] جدا شو! و این همان سخن خداوند است در کتابش که «پروای خدایی را داشته باشید که به [حقِ/واسطهی] او [از هم] درخواست میکنید [همدیگر را به او سوگند میدهید] و نیز [پروای] ارحام [= خویشاوندان] را [داشته باشید]؛ همانا خداوند همواره بر شما مراقب بوده است.»
و هر گاه یکی از شما عصبانی شد در حالی که ایستاده است، بلافاصله بر زمین قرار گیرد [بنشیند و از حرکت بازایستد] که همانا این کار پلیدی شیطان را میبَرَد.
تفسير العياشي، ج۱، ص۲۱۷؛ مجمع البيان، ج۳، ص۶[۵۰]
عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقُولُ:
إِنَّ أَحَدَكُمْ لَيَغْضَبُ فَمَا يَرْضَى حَتَّى يَدْخُلَ بِهِ النَّارَ. فَأَيُّمَا رَجُلٍ مِنْكُمْ غَضِبَ عَلَى ذِي رَحِمِهِ فَلْيَدْنُ مِنْهُ [فليمسه] فَإِنَّ الرَّحِمَ إِذَا مَسَّتْهَا الرَّحِمُ اسْتَقَرَّتْ وَ إِنَّهَا مُتَعَلِّقَةٌ بِالْعَرْشِ – يَنْتَقِضُهُ [ِتَنْتَقِضُ][۵۱] انْتِقَاضَ الْحَدِيدِ – فَيُنَادِي اللَّهُمَّ صِلْ مَنْ وَصَلَنِي وَ اقْطَعْ مَنْ قَطَعَنِي وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ فِي كِتَابِهِ «وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً» وَ أَيُّمَا رَجُلٍ غَضِبَ وَ هُوَ قَائِمٌ فَلْيَلْزَمِ الْأَرْضَ مِنْ فَوْرِهِ فَإِنَّهُ يُذْهِبُ رِجْزَ الشَّيْطَان.
۱۰) از چندین تن از ائمه اطهار ع روایتی نقل شده است که حضرت امیرالمومنین ع در یک مجلس چهارصد باب از آنچه دین و دنیای انسان مسلمان را آباد میکند، به برخی از اصحابش آموخت. قبلا فرازهایی از این روایت قبلا گذشت.[۵۲] در فراز دیگری از آن فرمودهاند:
صله رحم انجام دهید ولو با یک سلام؛ که همانا خداوند تبارک و تعالی میفرماید: «پروای خدایی را داشته باشید که به [حقِ/واسطهی] او [از هم] درخواست میکنید [همدیگر را به او سوگند میدهید] و نیز [پروای] ارحام [= خویشاوندان] را [داشته باشید]؛ همانا خداوند همواره بر شما مراقب بوده است.»
و روزتان را با [گفتن] چنین و چنان، و ما چنین و چنان کردیم نگذرانید که همانا همراه شما نگهبانانی است که بر شما و بر ما نگهبانی میدهند.
الخصال، ج۲، ص۶۱۳؛ تحف العقول، ص۱۰۳
حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ الْيَقْطِينِيُّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع عَلَّمَ أَصْحَابَهُ فِي مَجْلِسٍ وَاحِدٍ أَرْبَعَمِائَةِ بَابٍ مِمَّا يُصْلِحُ لِلْمُسْلِمِ فِي دِينِهِ وَ دُنْيَاهُ قال ع …
صِلُوا أَرْحَامَكُمْ وَ لَوْ بِالسَّلَامِ يَقُولُ اللَّهُ [لِقَوْلِ اللَّهِ] تَبَارَكَ وَ تَعَالَى «وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً» لَا تَقْطَعُوا نَهَارَكُمْ بِكَذَا وَ كَذَا وَ فَعَلْنَا كَذَا وَ كَذَا فَإِنَّ مَعَكُمْ حَفَظَةً يَحْفَظُونَ عَلَيْنَا وَ عَلَيْكُمْ
فراز اول این حدیث با سندی متفاوت در الكافي، ج۲، ص۱۵۵ نیز آمده است.[۵۳]
۱۱) از امام رضا ع روایت شده که فرمودند: خداوند به سه چیز دستور داد در کنار سه چیز دیگر:
به نماز و زکات دستور داد [مثلا: بقره/۴۴]؛ پس کسی که نماز بگذارد و زکاتش را ندهد نمازش از او پذیرفته نشود؛
و به سپاس از خویش و از والدین دستور داد (مثلا: لقمان/۱۴] ؛ پس هرکه شکرگزار والدینش نباشد شکر خدا را بجا نیاورده است.
و به تقوای الهی و صله رحم امر کرد (نساء/۱) پس کسی که صله رحم را بجا نیاورد تقوای الهی را رعایت نکرده است.
الخصال، ج۱، ص۱۵۶
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ عَنِ السَّيَّارِيِّ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ دِلْهَاثٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ:
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَ بِثَلَاثَةٍ مَقْرُونٍ بِهَا ثَلَاثَةٌ أُخْرَى أَمَرَ بِالصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ، فَمَنْ صَلَّى وَ لَمْ يُزَكِّ لَمْ تُقْبَلْ مِنْهُ صَلَاتُهُ؛ وَ أَمَرَ بِالشُّكْرِ لَهُ وَ لِلْوَالِدَيْنِ، فَمَنْ لَمْ يَشْكُرْ وَالِدَيْهِ لَمْ يَشْكُرِ اللَّهَ؛ وَ أَمَرَ بِاتِّقَاءِ اللَّهِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ فَمَنْ لَمْ يَصِلْ رَحِمَهُ لَمْ يَتَّقِ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ.
د. نزول این آیه در شأن پیامبر ص و اهل بیت ع
۱۲) الف. از امام رضا ع روایت شده است:
همانا رَحِمِ [= پیوند خویشاوندی با] آل محمد، یعنی امامان، آویخته به عرش است؛ میگوید: خدایا، کسی که به من وصل میشود [او را به خود] وصل کن؛ و کسی که مرا قطع میکند [از او] جدا شو؛ سپس این جاری است پس از آن در رَحِمهای [= خویشاوندانِ] مومنان؛
سپس این آیه را تلاوت فرمودند: «پروای خدایی را داشته باشید که به [حقِ/واسطهی] او [از هم] درخواست میکنید [همدیگر را به او سوگند میدهید] و نیز [پروای] ارحام [= خویشاوندان] را؛ همانا خداوند همواره بر شما مراقب بوده است.»
الكافي، ج۲، ص۱۵۶
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُضَيْلٍ الصَّيْرَفِيِّ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ:
إِنَّ رَحِمَ آلِ مُحَمَّدٍ الْأَئِمَّةِ ع لَمُعَلَّقَةٌ بِالْعَرْشِ تَقُولُ اللَّهُمَّ صِلْ مَنْ وَصَلَنِي وَ اقْطَعْ مَنْ قَطَعَنِي ثُمَّ هِيَ جَارِيَةٌ بَعْدَهَا فِي أَرْحَامِ الْمُؤْمِنِينَ. ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ «وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ.»
ب. از امام باقر ع درباره این آیه: «ای مردم! پروای پروردگارتان را داشته باشید، همان که شما را از نفس واحدی آفرید، …» (نساء/۱) روایت شده که فرمودند:
این همان قرابت و خویشاوندیِ پیامبر ص است و سید آنان امیرالمومنین ع است؛ [مردم] به مودت با آنان دستور داده شدند، اما با آن دستور مخالفت کردند.
مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج۴، ص۱۷۹
أَبُو حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَى «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ» الْآيَةَ قَالَ:
قَرَابَةُ الرَّسُولِ وَ سَيِّدُهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِمْ فَخَالَفُوا مَا أُمِرُوا بِهِ.
ج. ابن عباس درباره این آیه که میفرماید «پروای خدایی را داشته باشید که به [حقِ/واسطهی] او [از هم] درخواست میکنید [همدیگر را به او سوگند میدهید] و نیز [پروای] ارحام [= خویشاوندان] را؛ همانا خداوند همواره بر شما مراقب بوده است.» گفته است: این در مورد رسول الله ص و اهل بیت و خویشاوندانِ وی نازل شد؛ و مطلب از این قرار است که هر رابطه سببی و نَسَبیای روز قیامت منقطع میگردد مگر آنچه از سبب و نَسَبِ او باشد «همانا خداوند همواره بر شما مراقب بوده است.» یعنی محافظ بوده است.
تفسير فرات الكوفي، ص۱۰۱؛ مناقب آل أبي طالب، ج۲، ص۱۶۸[۵۴]؛ شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج۱، ص۱۷۴[۵۵]؛ شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام، ج۳، ص۵[۵۶]
فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَكَمِ الْحِبَرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا حَسَنُ بْنُ حُسَيْنٍ قَالَ حَدَّثَنَا حِبَّانُ عَنِ الْكَلْبِيِّ عَنْ أَبِي صَالِحٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ [إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً»] نَزَلَتْ فِي رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ ذَوِي أَرْحَامِهِ وَ ذَلِكَ أَنَّ كُلَّ سَبَبٍ وَ نَسَبٍ يَنْقَطِعُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا مَنْ [مَا] كَانَ مِنْ سَبَبِهِ وَ نَسَبِهِ «إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً» يَعْنِي حَفِيظاً.
۱۳) الف. از امام صادق ع روایت شده که پیامبر اکرم ص فرمودند:
همانا خداوند متعال مرا و اهل بیت مرا از طینتی آفرید که از آن نیافرید احدی را غیر از ما و کسی که ولایت ما را پذیرفته باشد؛ پس ما اولین کسانی بودیم که آفرینش را بدان آغاز فرمود؛ و چون ما را آفرید به نور ما هر ظلمتی را شکافت و به واسطه ما هر طینت پاکی را احیا فرمود؛ سپس خداوند متعال فرمود: اینان برترین خلایق من و حاملان عرش من و خزانهداران علم من و سروران اهل آسمان و سروران اهل زمیناند؛ اینان هدایتگران هدایتشدهاند و [دیگران] به واسطه آنان هدایت میشوند؛ هر کس با ولایت آنان نزد من آید بهشتم را بر او واجب کنم و کرامتم را بر وی مباح گردانم و هرکس با دشمنیِ آنان نزد من آیدآتشم را بر او واجب کنم و عذابم را به سراغش بفرستم.
سپس فرمود: و ماییم اصل و تمامیتِ ایمان به خدا و فرشتگانش؛ و از ماست «رقیبِ» [نگهبان و مراقب] بر خلق خدا؛ و به واسطه اوست استحکامِ اعمال صالحان و ماییم آن سوگند خداوند که به آن مورد درخواست قرار میگیرد و ماییم مورد سفارش خداوند در گذشتگان، و مورد سفارش خداوند در آیندگان، و این همان سخن خداوند جل جلاله است که «پروای خدایی را داشته باشید که به [حقِ/واسطهی] او [از هم] درخواست میکنید [همدیگر را به او سوگند میدهید] و نیز [پروای] ارحام [= خویشاوندان] را؛ همانا خداوند همواره بر شما مراقب بوده است.» (نساء/۱)
تفسير فرات الكوفي، ص: ۱۰۱-۱۰۲
فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِي جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْفَزَارِيُّ مُعَنْعَناً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ [ع] قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَنِي وَ أَهْلَ بَيْتِي مِنْ طِينَةٍ[۵۷] لَمْ يَخْلُقِ اللَّهُ مِنْهَا أَحَداً غَيْرَنَا وَ مَنْ ضَوَى إِلَيْنَا [وَ مَنْ يَتَوَلَّانَا] فَكُنَّا أَوَّلَ مَنِ ابْتَدَأَ مِنْ خَلْقِهِ فَلَمَّا خَلَقَنَا فَتَقَ بِنُورِنَا كُلَّ أطعة [ظلمة] وَ أَحْيَا بِنَا كُلَّ طِينَةٍ طَيِّبَةٍ ثُمَّ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى هَؤُلَاءِ خِيَارُ خَلْقِي وَ حَمَلَةُ عَرْشِي وَ خُزَّانُ عِلْمِي وَ سَادَةُ أَهْلِ السَّمَاءِ وَ سَادَةُ أَهْلِ الْأَرْضِ هَؤُلَاءِ هُدَاةُ الْمُهْتَدِينَ وَ الْمُهْتَدَى [و المهتداء] بِهِمْ مَنْ جَاءَنِي بِوَلَايَتِهِمْ أَوْجَبْتُهُمْ جَنَّتِي وَ أَبَحْتُهُمْ كَرَامَتِي وَ مَنْ جَاءَنِي بِعَدَاوَتِهِمْ أَوْجَبْتُهُمْ نَارِي [وَ] بَعَثْتُ عَلَيْهِمْ عَذَابِي.
ثُمَّ قَالَ ع [وَ] نَحْنُ أَصْلُ الْإِيمَانِ بِاللَّهِ وَ مَلَائِكَتِهِ وَ تَمَامُهُ وَ مِنَّا الرَّقِيبُ عَلَى خَلْقِ اللَّهِ وَ بِهِ إِسْدَادُ أَعْمَالِ الصَّالِحِينَ وَ نَحْنُ قَسَمُ اللَّهِ الَّذِي يُسْأَلُ بِهِ وَ نَحْنُ وَصِيَّةُ اللَّهِ فِي الْأَوَّلِينَ وَ وَصِيَّتُهُ فِي الْآخِرِينَ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ «اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً».
ب. ابن عباس هم خطبهای را از رسول الله ص روایت کرده است که احتمال دارد همین خطبه مورد اشاره امام صادق ع باشد؛ اما نقل بسیار طولانیتر و مضامین دیگری را هم در بردارد که به نظر میرسد در اینجا مناسب است آن هم ذکر شود:
ابن عباس میگوید: یکبار رسول الله ص در میان ما برخاست و خطبهای خواند و فرمود:
حمد و سپاس خدا را بر خوشیها و سختیهایش بر ما اهل بیت؛ و از خداوند یاری میجویم در خصوص نکبتهای دنیا و گرفتاریهای آخرت؛ و شهادت میدهم که خدایی جز الله نیست واحد است و شریکی ندارد؛ و اینکه من محمد ص بنده او و پیامبر او هستم؛ مرا به رسالت خویش به جمیع خلایق فرستاد «تا هلاک شوند هرکس هلاک میشود، از روی دلیلی آشکار؛ و زنده شود هرکس زنده میشود از روی دلیلی آشکار» (انفال/۴۲) و مرا بر جمیع جهانیان از اولین و آخرین برتری داد؛ کلیدهای خزائن خود همگی را به من داد و سرّ خویش را نزد من امنت گذاشت و مرا به دستور خود امر فرمود پس او برپا بود و من خاتم هستم و حول و قوهای جز به خداوند علیّ عظیم نیست. «و تقوای الهی را آن گونه که شایسته اوست پیشه کنید و نمیرید مگر اینکه شما از مسلمانان [تسلیم حق شدگان] باشید» (آل عمران/۱۰۲) و بدانید که همانا خداوند بر هر چیزی احاطه دارد و همانا او به هر چیزی داناست.
ای مردم همانا بعد از من کسانی خواهند بود که بر من دروغ میبندند، پس، از آنان قبول نکنید؛ و اموری بعد از من پیش میآید که عدهای گمان میکنند از من است و به خدا پناه میبرم از اینکه من بر خدا جز سخن حقی گفته باشم؛ من شما را به کاری امر نکردم مگر بدانچه مرا امر کرده بود و به چیزی دعوت ننمودم مگر اینکه به سوی او و «بزودی کسانی که ظلم کردند خواند دانست که به کدامین بازگشتگاه بازمیگردند» (شعراء/۲۲۷)
در این موقع عباده بن صامت برخاست و گفت: ای رسول الله کی چنین شود؟ آنان را با ما معرفی کن تا از آنان برحذر باشیم.
فرمود: گروهیاند که از امروز خود را برای جانشینی من آماده میکنند و هنگامی که جانم به اینجا – و به گلوی خود اشاره کرد- برسد، برایتان آشکار خواهد شد!
عباده گفت: اگر چنین میشود در آن موقع به چه کسی پناه ببریم؟!
فرمود: وقتی چنین شد بر شما باد به گوش سپردن و اطاعت از پیشیگیرندگان از خاندان من؛ همانا آنان مانع گمراهی شما میشوند و به راه رشد هدایتتان میکنند و به حق میخوانندتان؛ پس آناناند که زنده میدارند کتاب خدا و سنت من و حدیث مرا؛ و میمیرانند بدعتها را و حق را با اهل آن برپا میدارند و به سمت حق برمیگردند هرجا که حق برود؛ پس مبادا خیال برداردتان که شما [خودتان] می دانید؛ ولیکن من با شما [نزد خداوند] احتجاج خواهم کرد بدانچه که آگاهتان کردم؛ که همانا من آگاهتان کردم.
ای مردم! همانا خداوند متعال مرا و اهل بیت مرا از طینتی آفرید که از آن نیافرید احدی را غیر از ما و کسی که به ما رو کرده باشد؛ پس ما اولین کسانی بودیم که آفرینش را بدان آغاز فرمود؛ و چون ما را آفرید به نور ما هر ظلمتی را شکافت و به واسطه ما هر طینت پاکی را احیا فرمود و هر طینت خبیثی را میراند؛ سپس [خداوند متعال] فرمود: اینان برترین خلایق من و حاملان عرش من و خزانهداران علم من و سروران اهل آسمان و سروران اهل زمیناند؛ اینان نیکان و هدایتشدهاند و [دیگران] به واسطه آنان هدایت میشوند؛ هر کس با ولایت آنان نزد من آید او را به بهشتم وارد کنم و کرامتم را بر وی مباح گردانم و هرکس با دشمنیِ آنان نزد من آید او را به آتشم وارد کنم و عذابم را بر او مضاعف گردانم و این است جزای ظالمان.
سپس فرمود: و ماییم اهل ایمان به خدا و ملاک آن و تمامیت آن؛ و بواسطه ماست استحکامِ اعمال صالح؛ و ماییم مورد سفارش خداوند در گذشتگان و آیندگان، و از ماست «رقیبِ» [نگهبان و مراقب] بر خلق خدا؛ و ماییم آن سوگند خداوند که به ما سوگند یاد شد آنجا که می فرماید «پروای خدایی را داشته باشید که به [حقِ/واسطهی] او [از هم] درخواست میکنید [همدیگر را به او سوگند میدهید] و نیز [پروای] ارحام [= خویشاوندان] را؛ همانا خداوند همواره بر شما مراقب بوده است.» (نساء/۱)
ای مردم! ما اهل بیتی هستیم که خداوند ما را معصوم داشت از اینکه به فتنه بیفتیم [گمراه شویم] یا اینکه به فتنه بیندازیم یا فتنهبرانگیز، دروغگو، ساحر، کاهن، فالگیر، خائن، آزارگر، اها بدعت؛ اهل شک و تردید، منحرفکننده مردم، ویا منافق باشیم؛ پس هرکه در او چیزی از این خصلتها باشد از ما نیست و من هم از او نیستم و خداوند از او بریء است و ما هم از او برئات می جوییم؛ و کسی که خداوند از او برائت جوید او را وارد جهنم کند «که بد آسایشگاهی است» (آل عمران/۱۲)؛
و ما اهل بیتی هستیم که خداوند ما را از هر پلیدیای تطهیر فرمود؛ پس ما همان کسانی هستیم که راست میگویند وقتی لب به سخن گشایند، و دانایند وقتی مورد سوال واقع شوند؛ و نگهبان آن چیزیاند که بدانان ودیعت داده شده؛ خداوند در ما ده خصلت را جمع کرد که نه پیش از ما برای کسی چنین جمع کرد و نه احدی غیر از ما چنین است: علم و حلم [= بردباری] و لُبّ [= مغز و حقیقت امور] و نبوت [یا: فتوت] و شجاعت و صدق و صبر و طهارت و عفاف؛ ماییم کلمه تقوی و راه هدایت و مَثَلِ اعلی و حجت عُظمی و دستاویز مطمئن و حقی که خداوند به مودت آن دستور فرمود؛ «پس بعد از حق چیست جز ضلالت؛ پس به کجا میروید؟» (یونس/۳۲)
تفسير فرات الكوفي، ص۳۰۶-۳۰۷
قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عُمَرَ الزُّهْرِيُّ مُعَنْعَناً عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ:
قَامَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِينَا خَطِيباً فَقَالَ:
الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى آلَائِهِ وَ بَلَائِهِ عِنْدَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ أَسْتَعِينُ اللَّهَ عَلَى نَكَبَاتِ الدُّنْيَا وَ مُوبِقَاتِ الْآخِرَةِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنِّي [أَنَ] مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَنِي بِرِسَالَتِهِ إِلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ «لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ» وَ اصْطَفَانِي عَلَى جَمِيعِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ أَعْطَانِي مَفَاتِيحَ خَزَائِنِهِ كُلِّهَا وَ اسْتَوْدَعَنِي سِرَّهُ وَ أَمَرَنِي بِأَمْرِهِ فَكَانَ الْقَائِمَ وَ أَنَا الْخَاتَمُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ «وَ اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ [أَنَّهُ] «بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ» وَ أَنَّ اللَّهَ [أَنَّهُ] «بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ سَيَكُونُ بَعْدِي قَوْمٌ يَكْذِبُونَ عَلَيَّ فَلَا تَقْبَلُوا [فيقبلوا مِنْهُمْ] ذَلِكَ وَ أُمُورٌ تَأْتِي مِنْ بَعْدِي يَزْعُمُ أَهْلُهَا أَنَّهَا عَنِّي وَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا حَقّاً فَمَا أَمَرْتُكُمْ إِلَّا بِمَا أَمَرَنِي بِهِ وَ لَا دَعَوْتُكُمْ إِلَّا إِلَيْهِ «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»
قَالَ فَقَامَ إِلَيْهِ عُبَادَةُ بْنُ الصَّامِتِ فَقَالَ مَتَى ذَلِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ هَؤُلَاءِ عَرِّفْنَا [هُمْ] لِنَحْذَرَهُمْ.
فَقَالَ أَقْوَامٌ قَدِ اسْتَعَدُّوا لِلْخِلَافَةِ مِنْ يَوْمِهِمْ هَذَا وَ سَيَظْهَرُونَ لَكُمْ إِذَا بَلَغَتِ النَّفْسُ مِنِّي هَاهُنَا وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى حَلْقِهِ.
فَقَالَ لَهُ عُبَادَةُ بْنُ الصَّامِتِ فَإِذَا كَانَ كَذَلِكَ فَإِلَى مَنْ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟!
قَالَ إِذَا [فَإِذَا] كَانَ ذَلِكَ فَعَلَيْكُمْ بِالسَّمْعِ وَ الطَّاعَةِ لِلسَّابِقِينَ مِنْ عِتْرَتِي فَإِنَّهُمْ يَصُدُّونَكُمْ عَنِ الْغَيِّ وَ يَهْدُونَكُمْ إِلَى الرُّشْدِ وَ يَدْعُونَكُمْ إِلَى الْحَقِّ فَيُحْيُونَ كِتَابَ رَبِّي [كِتَابِي] وَ سُنَّتِي وَ حَدِيثِي وَ يُمِيتُونَ [يُمَوِّتُونَ] الْبِدَعَ وَ يَقْمَعُونَ [يقيمون] بِالْحَقِّ أَهْلَهَا وَ يَزُولُونَ مَعَ الْحَقِّ حَيْثُ مَا زَالَ فَلَنْ يُخَيَّلَ إِلَى [لِي] أَنَّكُمْ تَعْلَمُونَ وَ لَكِنِّي مُجْتَمِعٌ [مُحْتَجٌّ] عَلَيْكُمْ إِذَا [أَنَا] أَعْلَمْتُكُم [أُعَلِّمُكُمْ] ذَلِكَ فَقَدْ أَعْلَمْتُكُمْ.
أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَنِي وَ أَهْلَ بَيْتِي مِنْ طِينَةٍ لَمْ يَخْلُقْ أَحَداً غَيْرَنَا وَ مَنْ ضَوَى إِلَيْنَا [موالينا ضوء] فَكُنَّا أَوَّلَ مَنِ ابْتَدَأَ مِنْ خَلْقِهِ فَلَمَّا خَلَقَنَا فَتَقَ [نورا] بِنُورِنَا كُلَّ ظُلْمَةٍ وَ أَحْيَا بِنَا كُلَّ طِينَةٍ طَيِّبَةٍ وَ أَمَاتَ بِنَا كُلَّ طِينَةٍ خَبِيثَةٍ. ثُمَّ قَالَ هَؤُلَاءِ خِيَارُ خَلْقِي وَ حَمَلَةُ عَرْشِي وَ خُزَّانُ عِلْمِي وَ سَادَةُ أَهْلِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ هَؤُلَاءِ الْبَرَرَةُ [البراء] الْمُهْتَدُونَ [الْمُهْتَدِينَ] الْمُهْتَدَى بِهِمْ مَنْ جَاءَنِي بِطَاعَتِهِمْ وَ وَلَايَتِهِمْ أَوْلَجْتُهُ جَنَّتِي [وَ أولجته أَبَحْتُهُ] كَرَامَتِي وَ مَنْ جَاءَنِي بِعَدَاوَتِهِمْ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْهُمْ أَوْلَجْتُهُ نَارِي وَ ضَاعَفْتُ عَلَيْهِ عَذَابِي وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ.
ثُمَّ قَالَ نَحْنُ أَهْلُ الْإِيمَانِ بِاللَّهِ مِلَاكُهُ وَ تَمَامُهُ حَقّاً [حقا] وَ بِنَا سَدَادُ الْأَعْمَالِ الصَّالِحَةِ وَ نَحْنُ وَصِيَّةُ اللَّهِ فِي الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ؛ وَ إِنَّ مِنَّا الرَّقِيبَ عَلَى خَلْقِ اللَّهِ وَ نَحْنُ قَسَمُ اللَّهِ أقَسَمَ بِنَا حَيْثُ يَقُولُ [اللَّهُ تَعَالَى] «اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً».
أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ [بيت] عَصَمَنَا اللَّهُ مِنْ أَنْ نَكُونَ مَفْتُونِينَ أَوْ فَاتِنِينَ أَوْ مُفَتِّنِينَ أَوْ كَذَّابِينَ [كَاذِبِينَ] أَوْ كَاهِنِينَ أَوْ سَاحِرِينَ أَوْ عَائِقِينَ [عَائِفِينَ] أَوْ خَائِنِينَ [خَائِبِينَ] أَوْ زَاجِرِينَ أَوْ مُبْتَدِعِينَ أَوْ مُرْتَابِينَ أَوْ صَادِفِينَ [صَادِّينَ] عَنِ الْخَلْقِ [أَوْ] مُنَافِقِينَ فَمَنْ كَانَ فِيهِ شَيْءٌ مِنْ هَذِهِ الْخِصَالِ فَلَيْسَ مِنَّا [مِنِّي] وَ لَا أَنَا مِنْهُ وَ اللَّهُ مِنْهُ بَرِيءٌ وَ نَحْنُ مِنْهُ بِرَاءٌ وَ مَنْ بَرِئَ اللَّهُ مِنْهُ أَدْخَلَهُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ وَ إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ [البيت] طَهَّرَنَا اللَّهُ مِنْ كُلِّ نَجَسٍ فَنَحْنُ الصَّادِقُونَ إِذَا نَطَقُوا وَ الْعَالِمُونَ إِذَا سُئِلُوا وَ الْحَافِظُونَ لِمَا اسْتُودِعُوا جَمَعَ اللَّهُ لَنَا عَشْرَ خِصَالٍ لَمْ يَجْتَمِعْنَ لِأَحَدٍ قَبْلَنَا [بَعْدَنَا] وَ لَا تَكُونُ لِأَحَدٍ غَيْرِنَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ الْحُكْمَ وَ اللُّبَّ وَ النُّبُوَّةَ [الْفُتُوَّةَ] وَ الشَّجَاعَةَ وَ الصِّدْقَ [وَ الصَّبْرَ] وَ الطَّهَارَةَ وَ الْعَفَافَ فَنَحْنُ كَلِمَةُ التَّقْوَى وَ سَبِيلُ الْهُدَى وَ الْمَثَلُ الْأَعْلَى وَ الْحُجَّةُ الْعُظْمَى وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَ الْحَقُّ الَّذِي أَمَرَ اللَّهُ فِي الْمَوَدَّةِ «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ».
۱۴) از امام صادق ع از پدرانش روایت شده است که امیرالمومنین ع بر منبر کوفه خطبهای خواندند که فرازی از آن به بیان زیر است؛ و مضامین این خطبه در راستای فرمایشات پیامبر ص است که در حدیث قبل بیان شد.
امیرالمومنین ع فرمودند:
به خدا سوگند من قضاوتکننده بین مردم در روز جزا هستم؛ و من تقسیمکننده بهشت و جهنم هستم؛ هیچکسی در آن داخل نمیشود مگر بر اساس قسمتی که من معین کرده باشم؛ من فاروق اکبر [بزرگترین جداکننده حق و باطل] هستم؛ و همه انبیاء و رسولان و فرشتگان و ارواح برای آفرینش ما آفریده شدند؛ همانا به من نُه چیز عطا شد که احدی بدان سبقت نگرفت: به من فصل الخطاب [= سخن نهایی که حق را از باطل جدا میکند] آموخته شد؛ و به راه کتاب بصیرت یافتم؛ و به سوی ستارگان [یا ابرها] پرتاب شدم [چهبسا اشاره به آسمانهای ملکوتی است] و علم منایا و بلایا [علم به وقایعی که در پیش است] و قضایا [قضاوت کردن صحیح] به من داده شد؛ و کمال دین به واسطه من است؛ و من آن نعمتی هستم که خداوند به خلایق ارزانی داشت؛ همه اینها منتی است که خداوند بر من منت نهاد؛ و و از ماست «رقیبِ» [نگهبان و مراقب] بر خلق خدا؛ و ماییم آن سوگند خداوند و حجت او بر بندگانش هنگامی که می فرماید «پروای خدایی را داشته باشید که به [حقِ/واسطهی] او [از هم] درخواست میکنید [همدیگر را به او سوگند میدهید] و نیز [پروای] ارحام [= خویشاوندان] را؛ همانا خداوند همواره بر شما مراقب بوده است.» (نساء/۱)
پس ما اهل بیتی هستیم که خداوند ما را معصوم داشت از اینکه فتنهگر، دروغگو، ساحر ویا دغلباز باشیم؛ پس هرکه در او چیزی از این خصلتها باشد از ما نیست و ما هم از او نیستم؛ ما اهل بیتی هستیم که خداوند ما را از هر پلیدیای تطهیر فرمود؛ پس ما همان کسانی هستیم که راست میگویند وقتی لب به سخن گشایند، و دانایند وقتی مورد سوال واقع شوند؛ خداوند در ما ده خصلت را جمع کرد که نه پیش از ما برای کسی چنین جمع کرد و نه بعد از ما در کسی خواهد بود: حلم [= بردباری] و علم و لُبّ [= مغز و حقیقت امور] و نبوت [یا: فتوت] و شجاعت و سخاوت [= گشادهدستی] و صبر و صدق و عفاف و طهارت؛ ماییم کلمه تقوی و راه هدایت و مَثَلِ اعلی و حجت عُظمی و دستاویز مطمئن و حقی که خداوند بدان اقرار فرمود؛ «پس بعد از حق چیست جز ضلالت؛ پس به کجا میروید؟» (یونس/۳۲)
تفسير فرات الكوفي، ص۱۷۸-۱۷۹
فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِي عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ الْحَسَنِ التَّمِيمِيُّ [التَّيْمِيُ] الْبَزَّازُ مُعَنْعَناً عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ:
خَطَبَ [أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ] عَلِيُّ [بْنُ أَبِي طَالِبٍ] ع عَلَى مِنْبَرِ الْكُوفَةِ وَ كَانَ فِيمَا قَالَ:
وَ اللَّهِ إِنِّي لَدَيَّانُ النَّاسِ يَوْمَ الدِّينِ وَ قَسِيمٌ [بَيْنَ] الْجَنَّةِ وَ النَّارِ لَا يَدْخُلُهَا الدَّاخِلُ إِلَّا عَلَى أَحَدِ قِسْمَيَّ وَ إِنِّي الْفَارُوقُ الْأَكْبَرُ وَ إِنَّ جَمِيعَ الرُّسُلِ وَ الْمَلَائِكَةِ وَ الْأَرْوَاحِ خُلِقُوا لِخَلْقِنَا لَقَدْ أُعْطِيتُ التِّسْعَ الَّتِي لَمْ يَسْبِقْنِي إِلَيْهَا أَحَدٌ [عُلِّمْتُ] فَصْلَ الْخِطَابِ وَ بُصِّرْتُ سَبِيلَ الْكِتَابِ وَ أُزْجَلُ [أدخل] إِلَى السُبُحَاتِ [السحاب] وَ عُلِّمْتُ عِلْمَ الْمَنَايَا وَ الْبَلَايَا وَ الْقَضَايَا وَ بِي كَمَالُ الدِّينِ وَ أَنَا النِّعْمَةُ الَّتِي أَنْعَمَهَا اللَّهُ عَلَى خَلْقِهِ كُلُّ ذَلِكَ مَنٌّ مَنَّ اللَّهُ بِهِ عَلَيَّ وَ مِنَّا الرَّقِيبُ عَلَى خَلْقِ اللَّهِ [الْخَلْقِ] وَ نَحْنُ قسم [قَسِيمُ] اللَّهِ وَ حُجَّتُهُ بَيْنَ الْعِبَادِ إِذْ يَقُولُ اللَّهُ «اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً» فَنَحْنُ أَهْلُ بَيْتٍ عَصَمَنَا اللَّهُ مِنْ أَنْ نَكُونَ فَتَّانِينَ أَوْ كَذَّابِينَ أَوْ سَاحِرِينَ أَوْ زَيَّافِينَ فَمَنْ كَانَ فِيهِ شَيْءٌ مِنْ هَذِهِ الْخِصَالِ فَلَيْسَ مِنَّا وَ لَا نَحْنُ مِنْهُ إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ طَهَّرَنَا اللَّهُ مِنْ كُلِّ نَجَسٍ نَحْنُ الصَّادِقُونَ إِذَا نَطَقْنَا وَ الْعَالِمُونَ إِذَا سُئِلْنَا أَعْطَانَا اللَّهُ عَشْرَ خِصَالٍ لَمْ تَكُنْ لِأَحَدٍ قَبْلَنَا وَ لَا تَكُونُ لِأَحَدٍ بَعْدَنَا الْحِلْمَ وَ الْعِلْمَ وَ اللُّبَّ وَ النُّبُوَّةَ [الْفُتُوَّةَ] وَ الشَّجَاعَةَ [وَ السَّخَاوَةَ] وَ الصَّبْرَ [وَ الصِّدْقَ] وَ الْعَفَافَ وَ الطَّهَارَةَ فَنَحْنُ كَلِمَةُ التَّقْوَى وَ سَبِيلُ الْهُدَى وَ الْمَثَلُ الْأَعْلَى وَ الْحُجَّةُ الْعُظْمَى وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَ الْحَقُّ الَّذِي أَقَرَّ اللَّهُ بِهِ «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ».
ه. رقیب بودن خداوند
۱۵) از امام باقر ع روایت شده است که اینکه خداوند بر شما «رقیب» است یعنی «حفیظ» (محافظ و مراقب) است.
تفسير القمي، ج۱، ص: ۱۳۰
إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً أي كفيلا، و في رواية أبي الجارود الرقيب الحفيظ
۱۶) روایت شده است که یکبار مامون از امام رضا ع درباره عصمت پیامبران میپرسد و آیاتی که به نظرش با عصمت ایشان ناسازگار بوده را برمیشمرد و حضرت ع یکایک آنان را پاسخ میدهند. در فرازی از این گفتگو آمده است:
مامون گفت: پس منظور خداوند از این آیه که میفرماید «و چون به آن دو فرزند صالحی داد برایش شریکانی قرار دادند در آنچه به آن دو داده بود» (اعراف/۱۹۰)
امام رضا ع فرمود: همانا حواء برای آدم فرزندان فراوانی به دنیا آورد، دختر و پسر؛ و آدم و حوا با خداوند عز و جل عهد کردند و گفتند «اگر به ما [فرزند] صالحی بدهی قطعا از شکرگزاران خواهیم بود؛ پس چون به آن دو صالحی دارد» (اعراف/۱۸۹-۱۹۰) نسلی با آفرینشی سامان یافته و بری از آفات و نقصها و آنچه به آن دو داد دو صنف بود صنفی پسران و صنفی دختران؛ پس آن دو صنف برای خداوند متعال «شریکی در آنچه به آن دو داد» قرار دادند و همانند پد و مادرشان شکر خداوند غز و جل را بجا نیاوردند و خداوند تبارک و تعالی فرمود: پس خداوند برتر از آن چیزی است که شرک میورزند» (اعراف/۱۹۰).
مامون گفت: شهادت میدهم که تو واقعا فرزند رسول الله ص هستی!
عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج۱، ص۱۹۶-۱۹۷
حَدَّثَنَا تَمِيمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ تَمِيمٍ الْقُرَشِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ النَّيْسَابُورِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ: حَضَرْتُ مَجْلِسَ الْمَأْمُونِ وَ عِنْدَهُ الرِّضَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى ع فَقَالَ لَهُ الْمَأْمُونُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ لَيْسَ مِنْ قَوْلِكَ أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ مَعْصُومُونَ قَالَ بَلَى …
فَقَالَ لَهُ الْمَأْمُونُ فَمَا مَعْنَى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ «فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما» فَقَالَ لَهُ الرِّضَا ع إِنَّ حَوَّاءَ وَلَدَتْ لِآدَمَ خَمْسَمِائَةِ بَطْنٍ ذَكَراً وَ أُنْثَى وَ إِنَّ آدَمَ ع وَ حَوَّاءَ عَاهَدَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ دَعَوَاهُ وَ قَالا «لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً» مِنَ النَّسْلِ خَلْقاً سَوِيّاً بَرِيئاً مِنَ الزَّمَانَةِ وَ الْعَاهَةِ وَ كَانَ مَا آتَاهُمَا صِنْفَيْنِ صِنْفاً ذُكْرَاناً وَ صِنْفاً إِنَاثاً فَجَعَلَ الصِّنْفَانِ لِلَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ «شُرَكاءَ فِيما آتاهُما» وَ لَمْ يَشْكُرَاهُ كَشُكْرِ أَبَوَيْهِمَا لَهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى «فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ» فَقَالَ الْمَأْمُونُ أَشْهَدُ أَنَّكَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ ص حَقّا.
تدبر
۱) «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ»
تقوا خود را نگهداشتن است و ربّ آن صاحب اختیاری است که ربوبیت و تربیت شخص را بر عهده دارد.
خلقت و تربيت انسان، هر دو به دست خداست، پس پروا و اطاعت هم بايد از او باشد. (تفسير نور، ج۲، ص۲۳۹)
نکته تخصصی انسانشناسی
ما انسانها در زندگیمان پروای بسیاری از امور را داریم و زندگی خود را با توجه به آن امور تنظیم میکنیم: اموری مانند شغل و درآمد، خانواده (اعم از همسر و فرزند و والدین و خواهر و برادر)، بدن و نیازهای آن، محیط پیرامون، خانه و مرکب، آبرو و شهرت، مقام و منصب، و … . و از مشکلات ما این است که چگونه پروای همه اینها را داشته باشیم؛ با به تعبیر عامیانه، به ساز چه کسی برقصیم؟!
اگر ما «ربّ» داریم – که داریم – عاقلانهترین کار این است که به جای اینکه پروای هزاران امر متعدد و گاه مخالف هم را داشته باشیم؛ تنها و تنها پروای ربّ خود را داشته باشیم؛ زیرا او نهتنها ما را آفریده، بلکه هم صاحب اختیار ماست و هم تربیت و رشد و هرگونه منفعت رسیدنی به ما، در گروی اراده اوست.
۲) «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ»
از نفس واحده آفریدن چه موضوعیتی دارد که برای تقوا پیشه کردن از خدا، خدا را با این وصف معرفی فرمود؟
الف. اگر قرار است پروای کسی و چیزی را داشته باشیم، پروای پروردگارمان را باید داشته باشیم که همه ما را از یک نفر آفرید؛ و از این جهت تفاوتی بین ما نگذاشت؛ پس همگان یکسان تحت ربوبیت اویند؛ و چون ربوبیت او بر همه شمول دارد، اگر پروای او را داشته باشیم هیچکس هیچ کاری علیه ما – که او نخواهد – نمیتواند بکند.
ب. با توجه به سیاق و ادامه آیات، این تقوا در درجه اول ناظر به روابط خویشاوندی و اجتماعی است؛ و توجه به اینکه همه ما به یک اصل واحد برمی گردیم در اینکه در روابط خویشاوندی و اجتماعی به همدیگر مهربان باشیم موثر است. (مجمع البيان، ج۳، ص۶)
ج. اینکه همه ما را از یک نفر آفرید برای پی بردن به قدرت و علم و حکمت رساتر است [و توجه به این اوصاف خداوند عامل موثرتری است در اینکه پروای او را داشته باشیم] (مجمع البيان، ج۳، ص۶)
د. …
۳) «خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها»
این آیه میفرماید «پروردگارتان شما را از نفس واحدی آفرید، و از او زوجش را خلق کرد.»
مقصود چیست؟
الف. مبدا همه بشر واحد است و آفرینش همسر بشر هم از جنس خود اوست.یعنی زن و مرد در آفرينش وحدت دارند و هيچكدام از نظر جنسيّت بر ديگرى برترى ندارند. (تفسير نور، ج۲، ص۲۳۹) بر این اساس، این تعبیر رد نظر کسانی است که زن را موجودی پستتر میدانند و در اینکه از حیث انسان بودن همانند مرد است، مناقشه میکنند[۵۸] و مؤید آن این است که این تعبیر، در مورد عموم بشر هم به کار رفته است: «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها » وم/۲۱) «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً» (لنحل/۷۲) ، «فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ» (شورى/۱۱)
خلقت همسر آدم
ب. مبدا خلقت همه ما آدم بوده و مبدا خلقت حوا نیز از آدم بوده است.
درباره نحوه آفرینش ما از حضرت آدم ع، میدانیم که همه از فرزندان اوییم؛ و از سوی دیگر، با توجه به متن این آیه، در اینکه حواء به نحوی از آدم آفریده شده، تقریبا در روایات و اقوال مفسران اختلافی نیست؛ اما درباره چگونگی آفرینش حواء از آدم در روایات اختلاف است:
ب.۱. در روایات فراوانی در اهل سنت و در روایات معدودی در شیعه ادعا شده که حواء از ضلع [= دنده] آدم آفریده شده است.
ب.۲. در بسیاری از روایات شیعه ادعای فوق بشدت نفی شده و مبنای آن ادعای نوعی نقص و ناتوانی در خصوص خداوند قلمداد شده است؛ در برخی از روایات تصریح شده «از بقیه طین آدم» [که ظاهرش این است که «طین»ی بوده که ابتدا از آن آدم ع، و از بقیه آن حواء ساخته شد.
ب.۳. در برخی روایات تعبیر شده از اضافه طینِ ضلع آدم (مثلا: علل الشرائع، ج۲، ص۴۷۱)، که این روایات میتوانند به نحوی جمع کنند بین دو دسته فوق جمع کنند: یعنی اگر مقصود این است که دندهای از دندههای آدم را برداشتند و حواء را از او ساختند غلط است، اما اگر منظور این است که از همان «طین»ی که آدم ساخته شد، از سمت آن فرازی که ضلع آدم ساخته شد، ساخت حواء را شروع کردند، مشکلی ندارد.
ب.۴. با توجه به برخی از احادیثی که بعد از تعبیر آفریده شدن زن از ضلع [= دنده] آدم، توصیههایی در مورد چگونگی رفتار با زن مطرح کردهاند، چهبسا این تعبیر، تعبیری استعراهای باشد برای اشاره به تفاوتهای روانشناختی زن و مرد، که قرار نیست کاملا مثل همدیگر باشند؛ بلکه روحیات هریک اقتضائاتی دارد که دیگری باید آن اقتضائات را در تعامل طرفینی مد نظر قرار دهد.
ب.۵. چهبسا تعابیری مانند «ضلع» و «طین» در اصل برای اشاره به یک ابعاد باطنی و ملکوتی در تفاوتهای آفرینش زن و مرد است؛ که ضلع (دنده) و «طین» (گِل) و مثلا ضلع اصغر، یا از سمت چپ بودن یا .. هر کدام یک معنای تاویلی دارد؛ و آنچه در روایات اخیر تکذیب شده، برداشتهای عامیانه از این مفاهیم است (تفسير الصافي، ج۱، ص۴۱۵) شاهد بر این مدعا هم آن است که در برخی از روایات، به جای «طین» کلمه «طینت« به کار برده شده است.
۴) «رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً»
پروردگارتان که شما را از نفس واحدی آفرید، و از او زوجش را خلق کرد، و از آن دو مردانی فراوان و زنانی را پراکند. یعنی سابقه آفرینش همه ما آدمیان به آدم و حوا برمیگردد و میدانیم که تنها انسانهایی که بدون پدر و مادر به دنیا آمدند آدم و حوا بودند. (البته حضرت عیسی ع هم بدون پدر به دنیا آمد؛ اما مادر داشت).
اما در چگونگیِ ازدیاد فرزندان حضرت آدم ع در روایات اختلاف است:
چگونگی ازدیاد فرزندان آدم
با توجه به اینکه نسل همه انسانها به آدم و حوا برمی گردد؛ مساله چگونگی ازدواج فرزندان حضرت آدم و چگونگیِ ازدیاد فرزندان حضرت آدم ع از مطالب بحثبرانگیز بوده است. دیدگاههای مربوطه را در یک تقسیم کلی به دو دسته میتوان تقسیم کرد: ازدواج بین خود دختر و پسرهای آدم رخ داد؛ و یا اینکه ازدواج بین آنها با موجودی دیگر رخ داد.
الف. ازدواج بین خود فرزندان آدم
مهمترین مشکل این دیدگاه آن است که قبول آن به منزله جواز مقطعی ازدواج خواهر و برادر بوده است.
در برخی از روایات – که در میان اهل سنت نیز به وفور یافت میشود – ادعا شده که حوا در هر بار زاییدن دوقلو (یکی دختر و دیگری پسر) به دنیا آورد و چون انسان دیگری در جهان وجود نداشت هر دختری با پسری که در قلوی جداگانه به دنیا آمده بود ازدواج کرد؛ که چنانکه در قسمت احادیث گذشت، تنها دو روایت در کتب شیعه در این زمینه آمده است و در مقابل، در روایات فراوانی از اهل بیت، بشدت این تحلیل فوق نفی شده و رواج چنین تلقیای، ناشی از دور افتادن از اهل بیت ع و تایید اقدام ناصواب مجوس (زرتشتیان) معرفی شده است و از این رو، اشاره شد که برخی از بزرگان محدثان مانند علامه مجلسی دو روایت مذکور را، به فرض صحت، حمل بر تقیه کردهاند.
ب. ازدواج نسل اول با موجودات دیگر
ب.۱. ازدواج با حور العین، و نیز جن
روایات متعددی هست که تداوم نسل آدم را محصول ازدواج فرزندان وی با حورالعین برمیشمرد، و نیز روایاتی هست که در این تکثیر فرزندان حضرت آدم ع، هم حورالعین و هم اجنه را دخیل میشمرند؛ (که در هر دو صورت نسل بعدی این فرزندان (که مثلا دختر عمو و پسر عمو میشدند) بیهیچ شبههای میتوانند با هم ازدواج کنند) و ظاهرا این دو دسته روایات قابل جمعاند بدین بیان که دسته اول، تمرکزشان بر سابقه پیامبران و اوصیاء و خوبان است؛ و نسبت به کل بشر اطلاق ندارد؛ اما دسته دوم، درباره کل بشر است؛ و اتفاقا در این دسته دوم، اشاره میشود که وجود برخی از بدیهای ظاهری ( در شکل و سیما) و یا اخلاقی، به همان ریشه جنّی نسل بشر برمیگردد.
ب.۲. ازدواج با نسناس
در میان مفسران، قول دیگری هم وجود دارد که از ازدواج فرزندان حضرت آدم با «نسناس» سخن گفته است. درباره اینکه نسناس چه موجودی است در کتب لغت اختلاف فراوان هست؛ که یک قول آن است که نوعی میمون است که بسیار شبیه انسان است (كتاب الماء، ج۳، ص۱۲۴۷[۵۹]) و به تعبیر دیگر موجودی شبیه انسان اما ضعیفتر و پستتر است (لسان العرب، ج۶، ص۲۳۱[۶۰]) که حتی برخی مدعی شدهاند در جزایر چین این موجودات دیده شدهاند و برخی بر این باورند که منقرض شدهاند؛ هرچند اقوال دیگری هم درباره آنها هست (تاج العروس من جواهر القاموس، ج۹، ص۱۱-۱۲[۶۱]) و البته این نکته در روایاتی که ناظر به آفرینش حضرت آدم و وضعیت زمین پیش از آفرینش وی است، آمده که قبل از وی عدهای از «جن» و «نسناس» در روی زمین زندگی می کردهاند (مثلا در علل الشرائع، ج۱، ص۱۰۴-۱۰۵)[۶۲] اما در حدی که جستجو شد در روایات شیعه و سنی، حدیثی بدین مضمون که به ازدواجی بین نسل آدم و نسل نسناس اشاره کند یافت نشد.
نقد و بررسی
علامه طباطبایی از مهمترین کسانی است که نظر اول را پذیرفته و به تَبَعِ ایشان این نظر بسیار گسترش پیدا کرده است.
استدلال ایشان این است که:
اولا آیه ظهور در این دارد که نسل بشر فقط از این دو نفر (آدم و حوا) بوده و اگر کس دیگری در این امر مشارکت داشت باید میفرمود «و بث منهما و من غیرهما»؛
ثانیا حرمت ازدواج خواهر و برادر، یک حرمت تشریعی بوده که زمامش به دست خداوند است و میتواند مطلبی را روزی حلال، و روز دیگر حرام کند، چرا که حکم تابع مصالح و مفاسد واقعی است؛ و امروزه چون جواز این حکم مایه گسترش فحشاء میشود، حرام شده است.
وی در برابر این اشکال که چنین حکمی خلاف فطرت است و از خدا حکم خلاف فطرت صادر نمیشود، چنین پاسخ میدهد که فطرت این عمل را به خودی خود محکوم نمیکند بلکه از این جهت که منجر به شیوع فحشاء و بیعفتی در جوامع کنونی میشود محکوم میکند، آن زمان، با توجه به عدم وجود انسانی دیگر، که برای ازدیاد نسل چارهای جز آن نبود، این کار متصف به فحشاء نمیشد تا خدا آن را حرام کند؛ و شاهد بر اینکه خلاف فطرت نیست این است که قرنها بین زرتشتیان رواج داشته و در حکومت مارکسیستی شوروی و نیز اکنون در برخی از کشورهای غربی، ولو غیرقانونی، انجام میشود و بسیاری از دختران قبل از ازدواج، بکارتشان توسط پدر یا برادرشان زایل میشود![۶۳] (الميزان، ج۴، ص۱۳۷ و ۱۴۴-۱۴۵)
پاسخ این است که:
اولاً اثبات شیء، نفی ما عدا نمیکند، بویژه در این آیه که اصلا در مقام بیان نبوده و تعبیری هم که دلالت بر حصر بکند وجود ندارد؛ و نیز به ویژه که آیه از سوی آدم و حواء است و در مقام اثرِ آدم و حواء است، نه از سوی نسل بشر که در مقام بیان علت منحصره نسل بشر باشد؛ یعنی حتی نفرمود: همه بشر به این دو برمیگردند، بلکه گفت از این دو همه شروع میشوند؛ و این هیچ منافاتی ندارد با اینکه در این شروع کس دیگری هم به نحوی مشارکت داشته باشد. بله، اگر مداخله جن و حورالعین به نحوی بود که کسی فقط فرزند آنها میشد اشکال می توانست وارد باشد، هرچند اگر بخواهیم به ظاهر صرف تمسک کنیم، همین مقدار هم وارد نیست و در مقابل کسی هم ممکن است مدعی شود که کلمه «کثیرا» قرینه است که درباره همه نسل بشر نیست و برخی از مردان و زنان، از این دو نفر پراکنده نشدند!
ثانیا در متن بیان ایشان دلیل کافی برای رد مدعای ایشان وجود دارد. خود ایشان پذیرفته که جواز این کار موجب گسترش فحشاء میشود. فحشای مذکور از چه بابت است؟! اگر صرف مجوز قانونی دادن باشد و افراد خود را به قانون ملزم بدانند، چرا فحشاء باشد؟! همین تعبیر نشان میدهد که خود ایشان به نحو ناخودآگاه چنین ازدواجی را فحشاء و خلاف فطرت میدانند.
اما پاسخ ایشان به اشکال خلاف فطرت بودن پذیرفتنی نیست؛ زیرا اولا این بیان در مورد تمام احکامی که فطری معرفی میشوند صادق است؛ مثلا وقتی میگوییم قبح دزدی ویا دروغگویی فطری است، مگر غیر از این است که این کارها منجر به مفاسدی در جامعه میشود؛ وگرنه اگر هیچ اثر خارجی بر خود دروغگویی و دزدی بار نشود، آیا قبیح و خلاف فطرت بودنشان معنیای دارد؟! ثانیاً و مهمتر اینکه اگر قرار باشد رواج یک امر فحشاء قرینه شمرده شود که اصل آن فحشاء خلاف فطرت نیست، پس اساساً هیچ امر خلاف فطرتی در کار نیست! زیرا هیچ کار کاملا حرام و خلاف فطرتی نیست مگر اینکه عدهای به آن اقدام کردهاند؛ بهترین نمونهاش لواط است که صریحا در لسان دین، و بلکه در نظرات خود علامه، خلاف فطرت شمرده میشود اما امروزه حتی قوانین حمایت از آن تصویب میشود. از علامه بسیار جای تعجب دارد که وجود رابطه جنسی پدر با دختر در برخی از بدترین انسانها را شاهد بر این گرفته که این اقدام خلاف فطرت نیست!
به نظر میرسد ریشه این مطلب که ایشان و عدهای دیگر، نظر اول را ترجیح دادهاند این باشد که گمان کردهاند که ازدواج انسان با حورالعین ویا جن [ویا نسناس] و فرزنددار شدنِ وی از آنها را ناممکن است؛ در حالی که هیچ دلیل محکمی بر چنین استحالهای وجود ندارد؛ اولا ازدواج با حورالعین که نص قرآن است که در بهشت رخ میدهد و دلیلی نیست که امری که در بهشت امکان وقوع دارد در دنیا محال باشد؛ و ثانیا در ید قدرت خداوند، فرزنددار شدن انسان از ازدواج با چیزی غیر از جنس خود هیچ استحالهای ندارد، بلکه چنین امری حتی در حیوانات نیز شواهدی دارد که نمونههای معروفش بارزش مقاربت سگ با گرگ؛ و یا اسب با الاغ، و یا شیر با ببر و پلنگ است که در هر مورد دو جنس متفاوتند اما همگی به زاد و ولد ختم میشود.
۵) «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيباً»
آغاز سورهى خانواده، با سفارش به تقوا شروع شده است، يعنى بنيان خانواده، بر تقواست و مراعات آن بر همه لازم است. (تفسير نور، ج۲، ص۲۳۸)
۶) «رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً»
همهى انسانها از يك نوعند، و از یک پدر و مادر آفریده شدهاند، پس هر نوع تبعيض نژادى، زبانى، اقليمى و … ممنوع است. (تفسير نور، ج۲، ص۲۳۹)
۷) «وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ»
منظور از تعبیر «الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ» چیست؟
الف. نوعی سوگند دادن است؛ گویی شخص میگوید: به خاظر خدا از تو میخواهم که چنین و چنان کنی و تو را به خدا و به ارحام سوگند می دهم؛ (حسن و ابراهیم، به نقل از مجمع البيان، ج۳، ص۶) و این کنایه از بزرگداشت خدا در ذهن آنان است؛ یعنی تقوای همان خدایی را در پیش بگیرید که هنگام سوگند دادن، افراد را به حق او سوگند میدهید. (المیزان، ج۴، ص۱۳۷)
ب. مقصود این است همان خدایی که حقوقتان و حوایج بین خود را با واسطه او طلب میکنید. (مجمع البيان، ج۳، ص۶)
ج. …
۸) «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ»
«الارحام» عطف به چیست؟
الف. عطف به محل جار و مجرور (به)؛ یعنی این گونه بوده: تسائلون به و تسائلون الارحام؛ که بر اساس قرائت حمزه (الارحامِ)، ارحام عطف بر خود ضمیر میشود، یعنی تسائلون به و تسائلون بالارحام.
ب. عطف به الله میشود یعنی این گونه: «واتقوا الله … واتقوا الارحام» که بسیاری از مفسران این را بدین معنا گرفتهاند (حدیث۸، و نظر ابن عباس و قتادة و مجاهد و ضحاك و ربيع، به نقل از مجمع البيان، ج۳، ص۶)؛ آنگاه مقصود از این ارحام:
ب.۱. ارحام و خویشاوندان هر شخصی است؛ شبیه آیاتی مانند «وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِي الْقُرْبى» (بقره/۸۳ یا نساء/۳۶) و در روایات نیز این مورد توجه قرار گرفته، حتی در حدیثی از امام جعفر ع روایت شده که امام باقر ع این آیه را در مقام خواندن خطبه عقد قرائت می کردند (الجعفريات (الأشعثيات)، ص۹۳)[۶۴]
ب.۲. ارحام و اقربای پیامبر اکرم است که در آیات متعدد بر رعایت حال آنان تاکید شده، مانند «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» (شوری/۲۳). و این معنا نهتنها در احادیث متعدد آمده (مثلا احادیث ۱۲-۱۴)، بلکه در برخی از نقلهای خطبه فدکیه هم حضرت زهرا س به عنوان یکی از شواهدی که برای ضرورت حرمت نهادن به ایشان و دادن میراث پدریشان بدان استناد می کننند، آمده است (الدر النظيم في مناقب الأئمة اللهاميم، ص۴۷۳)[۶۵]
نکته تفسیری
این تعبیر یکی از شواهد خوب امکان استفاده از یک لفظ در چند معناست.[۶۶]، زیرا واضح است که تقوای خدا را داشتن، به معنای رعایت اوامر و نواهی او و خود را در مسیر او نگهداشتن است، اما تقوای ارحام را داشتن، به معنای حفظ پیوند خویشاوندی و پرهیز از قطع رحم است؛ و حتی در خصوص «ارحام» اینکه هم در مورد خویشاوندان خود شخص است و هم در مورد اهل بیت پیامبر ص؛ چنانکه امیرالمومنین ع در جریان شورای شش نفرهای که عمر برای انتخاب خلیفه تعیین کرد، بعد از اینکه این آیه را به سعد بن ابی الوقاص گوشزد میکند هم رابطه خویشاوندی خود با پیامبر ص را برمیشمرد (که معنایش این میشود که مقصود از ارحام، ارحام پیامبر ص است) و هم رابطه خویشاوندی بین خود و سعد بن وقاص را (که معنایش این میشود که مقصود از ارحام، رابطه خویشاوندیای است که هرشخص از جمله سعد، دارد) (تفصیل ماجرا در شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج۱، ص۱۹۳)[۶۷]
ج. چهبسا بتوان به عنوان یک احتمال دیگر (از باب امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، و نه نافی مطالب قبل) آن را عطف به «رجالا و نساءا» (یعنی از آن دو بود که مردان و زنان و نیز روابط خویشاوندی را گسترش داد)و یا حتی عطف به «زوجها» دانست (یعنی از همان یک نفر بود که زوجش را آفرید و ارحام را قرار داد) و عطف به محل جار و مجرور «منها» (یعنی خدایی که شما را از یک نفس واحده، و نیز از ارحام آفرید).
۹) «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ … وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ»
چرا ابتدا از اتقوا ربکم سخن گفت و دوباره اتقوا الله را مطرح کرد؟ یعنی فلسفه تکرار توصیه به تقوای الهی چیست؟
الف. از باب تقیید بعد از اطلاق، یا توسعه بعد از تضییق است؛ یعنی ابتدا توصیه فرمود به تقوای الهی از این جهت که خلقت و ربوبیت شما را عهدهدار شده و عظمت او از این جهت بر شما واجب میکند که تقوای او را داشته باشید؛ سپس مساله را خاصتر میکند و میفرماید تقوای خدا را داشته باشید به جهت وحدت رَحِمی و خویشاوندیای که بین شما برقرار کرد که جلوه خاصی از ربوبیت اوست. (المیزان، ج۴، ص۱۳۸) به تعبیر دیگر، تقوای اول تقوای عمومی از خداست و تقوای دوم، در خصوص روابط خویشاوندی است و شاهدش هم این است که در تقوای دوم، تقوای الهی با تقوای نسبت به ارحام قرین شد.
ب. در مسائل تربيتى، تكرار يك اصل است. (تفسير نور، ج۲، ص۲۳۹)
ج. …
۱۰) «وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ»
رعايت حقوق خانواده و خويشاوندان، لازمهى تقواست. (تفسير نور، ج۲، ص۲۳۹)
۱۱) «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيباً»
مقصود از «رقیب» بودن خداوند این است که او مراقب و ناظر بر اعمال ماست و چیزی از او فروگذار نشود. و آوردن آن در پایان آیه، هشداری است برای جدی گرفتن توصیه به تقوای مطرح شده در این آیه؛ یعنی تقوای الهی در پیش بگیرید و بدانید که خداوند مراقب شما و اعمالتان هست و چیزی از او فروگذار نمیشود. (مجمع البيان، ج۳، ص۶؛ الميزان، ج۴، ص۱۳۹)
[۱] . قرىء: «و خالق منها زوجها و باث» على اسم الفاعل و هو: خبر مبتدأ محذوف تقديره و هو خالق (البحر المحيط، ج۳، ص۴۹۶)
[۲] . و المراد بقوله: من نفس واحدة آدم، و قرأ الجمهور: واحدة بالتاء على تأنيث لفظ النفس. و قرأ ابن أبي عبلة: واحد على مراعاة المعنى، إذ المراد به آدم، أو على أن النفس تذكر و تؤنث، فجاءت قراءته على تذكير النفس.
[۳] از ابن عباس و ابن سمیفع یمانی و روایتی از ابن مسعود به صورت «تَسِلون» نیز قرائت شده، که این نیز فعل ثلاثی مجرد بوده، که همزه در آن ساقط شده و حرکتش به حرف ماقبل منتقل شده است.
و از ابراهیم نخعی به صورت فعل مجهول ثلاثی مجرد «تُسأَلون» قرائت شده است. (معجم القرائات، ج۲، ص۵)
[۴] . قرأ أهل الكوفة تسئلون بتخفيف السين و الباقون بتشديدها … من خفف تسئلون أراد تتساءلون فحذف التاء من تتفاعلون لاجتماع حروف متقاربة و من شدد فقال «تَسائَلُونَ» فإنه أدغم التاء في السين و حسن ذلك لاجتماعهما في أنهما من حروف طرف اللسان و أصول الثنايا و اجتماعهما في الهمس فخفف هنا بالإدغام كما خفف هناك بالحذف
[۵] . «وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسّائَلُونَ بِهِ» هذه قراءة أهل المدينة بإدغام التاء في السين، و قراءة أهل الكوفة تَسائَلُونَ بحذف التاء لاجتماع تاءين و لأن المعنى يعرف و مثله «إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ».
[۶] . و قرأ الجمهور من السبعة: تساءلون. و قرأ الكوفيون: بتخفيف السين، و أصله تتساءلون.
قال ابن عطية: و ذلك لأنهم حذفوا التاء الثانية تخفيفا، و هذه تاء تتفاعلون تدغم في لغة و تحذف في أخرى لاجتماع حروف متقاربة.
قال أبو علي: و إذا اجتمعت المتقاربة خففت بالحذف و الإدغام و الإبدال، كما قالوا: طست فابدلوا من السين الواحدة تاء، إذ الأصل طس. قال العجاج: لو عرضت لأسقفي قس / أشعث في هيكله مندس / حن إليها كحنين الطس. انتهى.
أما قول ابن عطية: حذفوا التاء الثانية فهذا مذهب أهل البصرة. و ذهب هشام بن معاوية الضرير الكوفي: إلى أنّ المحذوفة هي الأولى، و هي تاء المضارعة، و هي مسألة خلاف ذكرت دلائلها في علم النحو. و أما قوله: و هذه تاء تتفاعلون تدغم في لغة و تحذف في أخرى، كان ينبغي أن ينبه على الإثبات، إذ يجوز الإثبات و هو الأصل، و الإدغام و هو قريب من الأصل، إذ لم يذهب الحرف إلا بأن أبدل منه مماثل ما بعده و أدغم. و الحذف، لاجتماع المثلين. و ظاهر كلامه اختصاص الإدغام و الحذف بتتفاعلون، و ليس كذلك. أما الإدغام فلا يختص به، بل ذلك في الأمر و المضارع و الماضي و اسم الفاعل و اسم المفعول و المصدر. و أما الحذف فيختص بما دخلت عليه التاء من المضارع، فقوله: لاجتماع حروف متقاربة ظاهرة تعليل الحذف فقط لقربه، أو تعليل الحذف و الإدغام، و ليس كذلك. أما إن كان تعليلا فليس كذلك، بل الحذف علة اجتماع متماثلة لا متقاربة. و أما إن كان تعليلا لهما فيصح الإدغام لا الحذف كما ذكرنا.
و أما قول أبي علي: إذا اجتمعت المتقاربة فكذا، فلا يعني أن ذلك حكم لازم، إنما معناه: أنه قد يكون التخفيف بكذا، فكم وجد من اجتماع متقاربة لم يخفف لا بحذف و لا إدغام و لا بدل. و أما تمثيله بطست في طس فليس البدل هنا لاجتماع، بل هذا من اجتماع المثلين كقولهم في لص لصت…
و قرأ عبد اللّه: تسألون به مضارع سأل الثلاثي.
و قرى: تسلون بحذف الهمزة و نقل حركتها إلى السين.
[۷] . قرأ حمزة «و الأرحامِ» بالجر؛ و الباقون بالنصب؛ و قرئ في الشواذ «و الأرحامُ» بالرفع. …
قال أبو علي من نصب «الْأَرْحامَ» احتمل انتصابه وجهين (أحدهما) أن يكون معطوفا على موضع الجار و المجرور (و الآخر) أن يكون معطوفا على «اتَّقُوا» و تقديره و اتقوا الله و اتقوا الأرحام فصلوها و لا تقطعوها.
و أما من جر، فإنه عطف على الضمير المجرور بالباء و هذا ضعيف في القياس و قليل في الاستعمال و ما كان كذلك فترك الأخذ به أحسن و إنما ضعف في القياس لأن الضمير قد صار عوضا مما كان متصلا بالاسم من التنوين فقبح أن يعطف عليه كما لا يعطف الظاهر على التنوين و يدلك على أنه أجري عندهم مجرى التنوين حذفهم الياء من المنادى المضاف إليها كحذفهم التنوين و ذلك قولهم يا غلام و هو الأكثر من غيره و وجه الشبه بينهما أنه على حرف كما أن التنوين كذلك و اجتماعهما في السكون و لأنه لا يوقف على الاسم منفصلا منه كما أن التنوين كذلك و المضمر أذهب في مشابهة التنوين من المظهر لأنه قد يفصل بين المضاف و المضاف إليه إذا كان ظاهرا بالظروف و بغيرها نحو قول الشاعر: «كان أصوات من إيغالهن بنا / أواخر الميس أصوات الفراريج» و قول الآخر: «من قرع القسي الكنائن» و ليس المضمر في هذا كالظاهر فلما كان كذلك لم يستجيزوا عطف الظاهر عليه لأن المعطوف ينبغي أن يكون مشاكلا للمعطوف عليه و قد جاء ذلك في ضرورة الشعر أنشد سيبويه: «فاليوم قربت تهجونا و تشتمنا / فاذهب فما بك و الأيام من عجب» فعطف الأيام على موضع الكاف و قال آخر: «نعلق في مثل السواري سيوفنا / و ما بينها و الكعب غوط نفانف» فعطف الكعب على الهاء و الألف في بينها و مثل ذلك لا يجوز في القرآن و الكلام الفصيح. قال المازني و ذلك لأن الثاني في العطف شريك للأول فإن كان الأول يصلح أن يكون شريكا للثاني و إلا لم يصلح أن يكون الثاني شريكا فكما لا تقول مررت بزيد و كذلك لا تقول مررت بك و زيد.
و أما القراءة الشاذة في رفع «الأرحام» فالوجه في رفعه على الابتداء أي «و الأرحام مما يجب أن تتقوه» و حذف الخبر للعلم به.
[۸] . وَ الْأَرْحامَ عطف أي و اتّقوا الأرحامَ أن تقطعوها، و قرأ إبراهيم و قتادة و حمزة «وَ الْأَرْحامِ» بالخفض و قد تكلّم النحويون في ذلك. فأما البصريون فقال رؤساؤهم: هو لحن لا تحلّ القراءة به، و أما الكوفيون فقالوا: هو قبيح و لم يزيدوا على هذا و لم يذكروا علّة قبحه فيما علمته. و قال سيبويه: لم يعطف على المضمر المخفوض لأنه بمنزلة التنوين، و قال أبو عثمان المازني: المعطوف و المعطوف عليه شريكان لا يدخل في أحدهما إلّا ما دخل في الآخر فكما لا يجوز مررت بزيد وك و كذا لا يجوز مررت بك و زيد، و قد جاء في الشعر كما قال: [البسيط] فاليوم قرّبت تهجونا و تشتمنا / فاذهب فما بك و الأيّام من عجب» و كما قال: «و ما بينها و الكعب غوط نفانف» و قال بعضهم «وَ الْأَرْحامِ» قسم و هذا خطأ من المعنى و الإعراب لأن الحديث عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم يدلّ على النصب: روى شعبة عن عون بن أبي جحيفة عن النذر بن جرير عن أبيه قال: كنت عند النبي صلّى اللّه عليه و سلّم حتى جاء قوم من مصر حفاة عراة فرأيت وجه النبي صلّى اللّه عليه و سلّم يتغير لما رأى من فاقتهم ثم صلّى الظهر و خطب الناس فقال: «يا أيّها الناس اتّقوا ربّكم و الأرحامَ، ثم قال تصدّق رجل بديناره تصدّق رجل بدرهمه تصدّق رجل بصاع تمره» و ذكر الحديث فمعنى هذا على النصب لأنه حضّهم على صلة أرحامهم، و أيضا فلو كان قسما كان قد حذف منه لأن المعنى: و يقولون بالأرحام أي و ربّ الأرحام: و لا يجوز الحذف إلّا أن لا يصحّ الكلام إلّا عليه. و أيضا فقد صحّ عن النبي صلّى اللّه عليه و سلّم «من كان حالفا فليحلف باللّه» فكما لا يجوز أن تحلف إلّا باللّه كذا لا يجوز أن تستحلف إلّا باللّه فهذا يرد قول من قال المعنى أسألك باللّه و بالرّحم، و قد قال أبو إسحاق: معنى تَسائَلُونَ بِهِ تطلبون حقوقكم به و لا معنى للخفض على هذا.
[۹] . قرأ جمهور: السبعة بنصب الميم.
و قرأ حمزة: بجرها، و هي قراءة النخعي و قتادة و الأعمش.
و قرأ عبد اللّه بن يزيد: بضمها، فأما النصب فظاهره أن يكون معطوفا على لفظ الجلالة، و يكون ذلك على حذف مضاف، التقدير: و اتقوا اللّه، و قطع الأرحام. و على هذا المعنى فسرها ابن عباس و قتادة و السدي و غيرهم…
و قيل: النصب عطفا على موضع به كما تقول: مررت بزيد و عمرا. لما لم يشاركه في الاتباع على اللفظ اتبع على موضعه. و يؤيد هذا القول قراءة عبد اللّه: تساءلون به و بالأرحام.
أما الرفع فوجه على أنه مبتدأ و الخبر محذوف قدره ابن عطية: و الأرحام أهل أن توصل. و قدره الزمخشري: و الأرحام مما يتقى، أو مما يتساءل به، و تقديره أحسن من تقدير ابن عطية، إذ قدر ما يدل عليه اللفظ السابق، و ابن عطية قدر من المعنى.
و أما الجر فظاهره أنه معطوف على المضمر المجرور من غير إعادة الجار، و على هذا فسرها الحسن و النخعي و مجاهد. و يؤيده قراءة عبد اللّه: و بالأرحام. و كانوا يتناشدون بذكر اللّه و الرحم.
قال الزمخشري: و ليس بسديد يعني: الجر عطفا على الضمير. قال: لأن الضمير المتصل متصل كاسمه، و الجار و المجرور كشيء واحد، فكانا في قولك: مررت به و زيد، و هذا غلامه و زيد شديدي الاتصال، فلما اشتد الاتصال لتكرره اشتبه العطف على بعض الكلمة فلم يجر، و وجب تكرير العامل كقولك: مررت به و بزيد، و هذا غلامه و غلام زيد. ألا ترى إلى صحة رأيتك و زيدا، و مررت بزيد و عمرو لما لم يقو الاتصال لأنه لم يتكرر؟ و قد تمحل لصحة هذه القراءة بأنها على تقدير تكرير الجار، و نظير هذا قول الشاعر: «فما بك و الأيام من عجب»
و قال ابن عطية: و هذه القراءة عند رؤساء نحويين البصرة لا تجوز، لأنه لا يجوز عندهم أن يعطف ظاهر على مضمر مخفوض. قال الزجاج عن المازني: لأن المعطوف و المعطوف عليه شريكان، يحل كل واحد منهما محل صاحبه. فكما لا يجوز مررت بزيدوك، فكذلك لا يجوز مررت بك و زيد. و أما سيبويه فهي عنده قبيحة لا تجوز إلا في الشعر كما قال: «فاليوم قدبت تهجونا و تشتمنا / فاذهب فما بك و الأيام من عجب» و كما قال: «تعلق في مثل السواري سيوفنا / و ما بينها و الكف غوط تعانف» و استسهلها بعض النحويين. انتهى كلام ابن عطية. و تعليل المازني معترض بأنه يجوز أن تقول: رأيتك و زيدا، و لا يجوز رأيت زيداوك، فكان القياس رأيتك و زيدا، أن لا يجوز.
و قال ابن عطية أيضا: المضمر المخفوض لا ينفصل، فهو كحرف من الكلمة، و لا يعطف على حرف؛ و يرد عندي هذه القراءة من المعنى وجهان: أحدهما: أن ذكر الأرحام مما تساءل به لا معنى له في الحض على تقوى اللّه تعالى، و لا فائدة فيه أكثر من الإخبار بأن الأرحام يتساءل بها، و هذا تفريق في معنى الكلام. و غض من فصاحته، و إنما الفصاحة في أن تكون في ذكر الأرحام فائدة مستقلة. و الوجه الثاني: أن في ذكرها على ذلك تقدير التساؤل بها و القسم بحرمتها، و الحديث الصحيح يرد ذلك في قوله صلّى اللّه عليه و سلّم: «من كان حالفا فليحلف باللّه أو ليصمت» انتهى كلامه.
و ذهبت طائفة إلى أنّ الواو في و الأرحام واو القسم لا واو العطف، و المتلقى به القسم هي الجملة بعده. و للّه تعالى أن يقسم بما شاء من مخلوقاته على ما جاء في غير ما آية في كتاب اللّه تعالى، و ذهبوا إلى تخريج ذلك فرارا من العطف على الضمير المجرور بغير إعادة الجار، و ذهابا إلى أن في القسم بها تنبيها على صلتها و تعظيما لشأنها، و أنها من اللّه تعالى بمكان.
قال ابن عطية: و هذا قول يأباه نظم الكلام و سره انتهى.
و ما ذهب إليه أهل البصرة و تبعهم فيه الزمخشري و ابن عطية: من امتناع العطف على الضمير المجرور إلا بإعادة الجار، و من اعتلالهم لذلك غير صحيح، بل الصحيح مذهب الكوفيين في ذلك و أنه يجوز. و قد أطلنا الاحتجاج في ذلك عند قوله تعالى: وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ». و ذكرنا ثبوت ذلك في لسان العرب نثرها و نظمها، فأغنى ذلك عن إعادته هنا.
و أما قول ابن عطية: و يرد عندي هذه القراءة من المعنى وجهان، فجسارة قبيحة منه لا تليق بحاله و لا بطهارة لسانه. إذ عمد إلى قراءة متواترة عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم قرأ بها سلف الأمة، و اتصلت بأكابر قراء الصحابة الذين تلقوا القرآن من في رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم بغير واسطة عثمان و علي و ابن مسعود و زيد بن ثابت. و أقرأ الصحابة أبيّ بن كعب عمد إلى ردّها بشيء خطر له في ذهنه، و جسارته هذه لا تليق إلا بالمعتزلة كالزمخشري، فإنه كثيرا ما يطعن في نقل القراء و قراءتهم، و حمزة رضي اللّه عنه: أخذ القرآن عن سليمان بن مهران الأعمش، و حمدان بن أعين، و محمد بن عبد الرحمن بن أبي ليلى، و جعفر بن محمد الصادق، و لم يقرأ حمزة حرفا من كتاب اللّه إلا بأثر. و كان حمزة صالحا ورعا ثقة في الحديث، و هو من الطبقة الثالثة، ولد سنة ثمانين و أحكم القراءة و له خمس عشرة سنة، و أم الناس سنة مائة، و عرض عليه القرآن من نظرائه جماعة منهم: سفيان الثوري، و الحسن بن صالح. و من تلاميذه جماعة منهم إمام الكوفة في القراءة و العربية أبو الحسن الكسائي. و قال الثوري و أبو حنيفة و يحيى بن آدم: غلب حمزة الناس على القرآن و الفرائض. و إنما ذكرت هذا و أطلت فيه لئلا يطلع عمر على كلام الزمخشري و ابن عطية في هذه القراءة فيسيء ظنا بها و بقارئها، فيقارب أن يقع في الكفر بالطعن في ذلك. و لسنا متعبدين بقول نحاة البصرة و لا غيرهم ممن خالفهم، فكم حكم ثبت بنقل الكوفيين من كلام العرب لم ينقله البصريون، و كم حكم ثبت بنقل البصريين لم ينقله الكوفيون، و إنما يعرف ذلك من له استبحار في علم العربية، لا أصحاب الكنانيس المشتغلون بضروب من العلوم الآخذون عن الصحف دون الشيوخ.
[۱۰] . هرچند که – در کمال تعجب – اصرار دارد که در آیه «قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً» تعبیر «ربیانی» نه از معنای تربیت (که به ماده ربب برمیگشت) بلکه از همین ماده «ربو» به معنای باد کردن و حجیم شدن است، چون بر این باور است که تربیت حقیقی و رشد دادن در اغلب مواردی که افراد فرزند خود را بزرگ میکنند حاصل نمیشود!!! و شاهدش را این گرفته که فرعون هم این تعبیر را در خصوص بزرگ کردن حضرت موسی ع به کار گرفت: «أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً وَ لَبِثْتَ فِينا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ» (شعراء/۱۸) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۳۷-۳۶) در حالی که اصلا استدلال موجهی به نظر نمیرسد؛ در هر دو آیه مقام، مقام امتنان است و این مقام با معنای تربیت سازگار است نه صرف بزرگ کردنی که هیچ رشدی در طرف نگذاشته باشد؛ و این ادعا که اغلب والدین در بزرگ کردن فرزندانشان به آنان رشدی نمیدهند اصلا قابل قبول نیست.
[۱۱] . «رُبَّ» لاستقلال الشيء، و لما يكون وقتا بعد وقت، نحو: رُبَما يَوَدُّ …
[۱۲] . درباره این ماده قبلا در جلسه ۳۲ http://yekaye.ir/57-29-al-ankabut/ و جلسه ۹۵ http://yekaye.ir/al-anbiya-021-035/ و جلسه ۱۴۷ http://yekaye.ir/yusuf-012-053/ توضیحاتی داده شد که چون جامع نبود، در اینجا توضیح جامعتری ارائه گردید.
[۱۳] . برخی تفاوت تنافس و منافسه را این دانسته اند که تنافس، حالت اختیاری پذیرش وضعیت روحی برای منافسه کردن است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۲، ص۱۹۸)
[۱۴] . و بمناسبة هذا الأصل الثابت: يطلق الرجل على الذكر من الأناسىّ، فانّه من يستبدّ برأيه و يقوم بقدمه و يستند الى رجله و يمشى لتأمين معاشه و معاش عائلته و هو قوىّ على العمل و الحركة و السير. و هذا بخلاف المرأة فانّها تعيش تحت قيمومة الرجل و هي ضعيفة لطيفة، لا تستطيع أن تمشى في تأمين حوائجها مستندة على نفسها، و لهذا ترى مادّة الأنثى مأخوذة من الأنث و هو اللين، و المرأة من المرء و هو الهناء، و النساء من النسأ و هو يقابل الذكر و انّه مظهر التذكّر و الخلف من الوالدين. و بهذا يظهر أنّ استعمال كلمة الرجل أو الرجال في القرآن الكريم: انّما هو في موارد يلاحظ فيها خصوصيّات المادّة من الاستقرار و الاستبداد و الاستناد على نفسه، و لو ادّعاء أو تقديرا أو تلقينا، كما أنّ استعمال الذكر في موارد يلاحظ فيها جهة الذكورة فقط في قبال الانوثة-. وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى …،. مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى.
[۱۵] . و لا يخفى التناسب لفظا و معنى بين هذه الكلمات و بين مادّة النسأ فانّ في النساء تأخّرا من جهة القدرة و العمل و الاستطاعة البدنيّة عن الرجال و البنين و الإخوان.
[۱۶] . درباره این ماده قبلا در جلسه۹۴ http://yekaye.ir/ta-ha-020-115/ توضیح داده شد.
[۱۷] . درباره ماده «أنس» و نیز نسبت احتمالی آن با دو کلمه «انسان» و «ناس» در جلسه۵۴۲ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-53/ توضیح داده شد.
[۱۸] . توجه شود که در آیه «إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجاب» (احزاب/۵۳) حرف «من» ناظر به مفعول دوم نیست؛ بلکه مفعول دوم در فعل «فَسْئَلُوهُنَّ» محذوف است که کلمه «متاع» در جمله قبل بدان دلالت دارد.
[۱۹] . البته وی توضیحی درباره کل این حروف دارد که چندان قابل قبول به نظر نمیرسد:
إنّ الاستعمال بالباء: إنّما يكون في مقام التأكيد:«فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً» ، «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ».
و بحرف من: يدلّ على التبعيض كما في «ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ» و يستعمل بحرف من: إذا أريد الدلالة على إخراج و تفكيك عن شيء، و التبعيض من مصاديق هذا المعنى.
و بحرف عن: إذا أريد الدلالة على صدور و تجاوز عن شيء محسوسا أو معنويا كما في-. إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ، لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ، وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى؛ أي عمّا يختصّ بهم و عن حالاتهم و أحكامهم، فيسأل صدور أحكامهم و ما يختصّ بهم. و هذا بخلاف حرف من فيدلّ على الإخراج، كما في إخراج الأجر.
[۲۰] . قيل في معناه قولان أحدهما أنه من قولهم أسألك بالله أن تفعل كذا و أنشدك بالله و بالرحم و نشدتك الله و الرحم و كذا كانت العرب تقول عن الحسن و إبراهيم و على هذا يكون قوله «وَ الْأَرْحامَ» عطفا على موضع قوله به و المعنى إنكم كما تعظمون الله بأقوالكم فعظموه بطاعتكم إياه و الآخر أن معنى «تَسائَلُونَ بِهِ» تطلبون حقوقكم و حوائجكم فيما بينكم به
[۲۱] . و معنى يتساءلون به: أي يتعاطون به السؤال، فيسأل بعضكم بعضا. أو يقول: أسألك باللّه أن تفعل، و ظاهر تفاعل الاشتراك أي: تسأله باللّه، و يسألك باللّه. و قالت طائفة: معناه تسألون به حقوقكم و تجعلونه معظما لها. … قال ابن عباس: معنى تساءلون به أي تتعاطفون. و قال الضحاك و الربيع: تتعاقدون و تتعاهدون. و قال الزجاج: تتطلبون به حقوقكم و الأرحام.
[۲۲] . درباره این کلمه و ماده «حفظ» در جلسه ۳۰۰ http://yekaye.ir/al-maaarij-70-29/ توضیحاتی گذشت.
[۲۳] . برای بحثی در این زمینه به مقاله «مفهوم رقیب در اشعار پارسی» نوشته خانم فردیس دهپور مراجعه کنید.
[۲۴] . آنچه در روایت ۱۲ خواهد آمد را میتوان به عنوان شأن نزول این آیه قلمداد کرد.
[۲۵] . فَلَمَّا نَامَ آدَمُ ع خَلَقَ اللَّهُ مِنْ ضِلْعِ جَنْبِهِ الْأَيْسَرِ مِمَّا يَلِي الشَّرَاسِيفَ وَ هُوَ ضِلْعٌ أَعْوَجُ فَخَلَقَ مِنْهُ حَوَّاءَ (این فراز چون بحثبرانگیز است و در روایات بعدی توضیح داده خواهد شد فعلا در متن حذف شد.)
[۲۶] . در الإحتجاج (للطبرسي)، ج۲، ص۳۲۸ روایتی از ابوبصیر، البته از قول امام باقر ع آمده که به جای «خلقت من حی» تعبیر «خلقت من ضلع حی» به کار رفته است وَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: كَانَ مَوْلَانَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْبَاقِرُ ع جَالِساً فِي الْحَرَمِ وَ حَوْلَهُ عِصَابَةٌ مِنْ أَوْلِيَائِهِ إِذْ أَقْبَلَ طَاوُسٌ الْيَمَانِيُّ فِي جَمَاعَةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ ثُمَّ قَالَ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع أَ تَأْذَنُ لِي فِي السُّؤَالِ؟ فَقَالَ أَذِنَّا لَكَ فَسَلْ قَالَ .. وَ لِمَ سُمِّيَتْ حَوَّاءُ حَوَّاءَ؟ قَالَ لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِنْ ضِلْعِ حَيٍّ يَعْنِي ضِلْعَ آدَم.
[۲۷] . در ادامه اش آمده است:
وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع طَيِّبُوا النِّكَاحَ فَإِنَّ النِّسَاءَ عُقَدُ الرِّجَالِ لَا يَمْلِكْنَ لِأَنْفُسِهِنَّ ضَرّاً وَ لَا نَفْعاً وَ إِنَّهُنَّ أَمَانَةُ اللَّهِ عِنْدَكُمْ فَ«لا تُضآرُّوهُنَّ وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ».
وَ قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُ ع إِنَّ آدَمَ ع رَأَى حَوَّاءَ فِي الْمَنَامِ فَلَمَّا انْتَبَهَ قَالَ يَا رَبِّ مَنْ هَذِهِ الَّتِي آنَسَتْنِي بِقُرْبِهَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى هَذِهِ أَمَتِي فَأَنْتَ عَبْدِي يَا آدَمُ مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَكْرَمُ عَلَيَّ مِنْكُمَا إِذَا أَنْتُمَا عَبَدْتُمَانِي وَ أَطَعْتُمَانِي وَ خَلَقْتُ لَكُمَا دَاراً وَ سَمَّيْتُهَا جَنَّتِي فَمَنْ دَخَلَهَا كَانَ وَلِيِّي حَقّاً وَ مَنْ لَمْ يَدْخُلْهَا كَانَ عَدُوِّي حَقّاً فَقَالَ آدَمُ وَ لَكَ يَا رَبِّ عَدُوٌّ وَ أَنْتَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى يَا آدَمُ لَوْ شِئْتُ أَجْعَلُ الْخَلْقَ كُلَّهُمْ أَوْلِيَائِي لَفَعَلْتُ وَ لَكِنِّي أَفْعَلُ مَا أَشَاءُ وَ أَحْكُمُ مَا أُرِيدُ قَالَ آدَمُ يَا رَبِّ فَهَذِهِ أَمَتُكَ حَوَّاءُ قَدْ رَقَّ لَهَا قَلْبِي فَلِمَنْ خَلَقْتَهَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى خَلَقْتُهَا لَكَ لِتَسْكُنَ الدُّنْيَا فَلَا تَكُونَ وَحِيداً فِي جَنَّتِي قَالَ فَأَنْكِحْنِيهَا يَا رَبِّ قَالَ أَنْكَحْتُكَهَا بِشَرْطِ أَنْ تُعَلِّمَهَا مَصَالِحَ دِينِي وَ تَشْكُرَنِي عَلَيْهَا فَرَضِيَ آدَمُ ع بِذَلِكَ فَاجْتَمَعَتِ الْمَلَائِكَةُ فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى جَبْرَائِيلَ أَنِ اخْطُبْ فَكَانَ الْوَلِيُّ رَبَّ الْعَالَمِينَ وَ الْخَطِيبُ جَبْرَئِيلَ الْأَمِينَ وَ الشُّهُودُ الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ الزَّوْجُ آدَمَ أَبَ النَّبِيِّينَ وَ الزَّوْجَةُ حَوَّاءَ فَتَزَوَّجَ آدَمُ بِحَوَّاءَ عَلَى الطَّاعَةِ وَ الْتُّقَى وَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ فَنَثَرَتِ الْمَلَائِكَةُ عَلَيْهِمَا مِنْ نِثَارِ الْجَنَّةِ الْخَبَرَ.
[۲۸] . حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْكُوفِيُّ عَنْ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ النَّخَعِيِّ عَنْ عَمِّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ النَّوْفَلِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سُمِّيَتْ حَوَّاءُ حَوَّاءَ لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِنْ حَيٍّ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها.
[۲۹] . این وجه تسمیه «نساء» در الكافي، ج۴، ص۱۹۰ نیز آمده است:
عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا أَصَابَ آدَمُ وَ زَوْجَتُهُ الْحِنْطَةَ أَخْرَجَهُمَا مِنَ الْجَنَّةِ وَ أَهْبَطَهُمَا إِلَى الْأَرْضِ فَأُهْبِطَ آدَمُ عَلَى الصَّفَا وَ أُهْبِطَتْ حَوَّاءُ عَلَى الْمَرْوَةِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَ صَفًا لِأَنَّهُ شُقَّ لَهُ مِنِ اسْمِ آدَمَ الْمُصْطَفَى وَ ذَلِكَ لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً» وَ سُمِّيَتِ الْمَرْوَةُ مَرْوَةً لِأَنَّهُ شُقَّ لَهَا مِنِ اسْمِ الْمَرْأَةِ فَقَالَ آدَمُ مَا فُرِّقَ بَيْنِي وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهَا لَا تَحِلُّ لِي وَ لَوْ كَانَتْ تَحِلُّ لِي هَبَطَتْ مَعِي عَلَى الصَّفَا وَ لَكِنَّهَا حُرِّمَتْ عَلَيَّ مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ وَ فُرِّقَ بَيْنِي وَ بَيْنَهَا فَمَكَثَ آدَمُ مُعْتَزِلًا حَوَّاءَ فَكَانَ يَأْتِيهَا نَهَاراً فَيَتَحَدَّثُ عِنْدَهَا عَلَى الْمَرْوَةِ فَإِذَا كَانَ اللَّيْلُ وَ خَافَ أَنْ تَغْلِبَهُ نَفْسُهُ يَرْجِعُ إِلَى الصَّفَا فَيَبِيتُ عَلَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ لآِدَمَ أُنْسٌ غَيْرَهَا وَ لِذَلِكَ سُمِّينَ النِّسَاءَ مِنْ أَجْلِ أَنَّ حَوَّاءَ كَانَتْ أُنْساً لآِدَمَ لَا يُكَلِّمُهُ اللَّهُ وَ لَا يُرْسِلُ إِلَيْهِ رَسُولا …
و البته توجه شود که فراز اولی که میفرماید «سُمِّيَتِ الْمَرْوَةُ مَرْوَةً لِأَنَّهُ شُقَّ لَهَا مِنِ اسْمِ الْمَرْأَةِ» و شبیه آن قبلا در جلسه ۲۴۴، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-aaraf-7-24/ و جلسه ۲۴۰، پاورقی ۱ http://yekaye.ir/al-aaraf-7-20/ گذشت: «هَبَطَتْ حَوَّاءُ ع عَلَى الْمَرْوَةِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَتِ الْمَرْوَةَ لِأَنَّ الْمَرْأَةَ هَبَطَتْ عَلَيْهَا» منافاتی با حدیث ب که در مقام بیان وجه تسمیه «مرأة» است ندارد؛ بلکه متاخر از آن است» مرأة از مرء گرفته شد و «مروة» هم از «مرأة»
[۳۰] . حَدَّثَنَا أَبُو نَصْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ تَمِيمٍ السَّرَخْسِيُّ الْفَقِيهُ بِسَرَخْسَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو لَبِيدٍ مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ الشَّامِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا هَاشِمُ بْنُ عَبْدِ الْعَزِيزِ المحرمي [الْمَخْرَمِيُ] قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ عَنْ مَعْمَرٍ عَنِ الْجَرِيرِيِّ عَنْ أَبِي الْعَلَاءِ بْنِ الشِّخِّيرِ عَنْ نُعَيْمِ بْنِ قَعْنَبٍ قَالَ: أَتَيْتُ الرَّبَذَةَ أَلْتَمِسُ أَبَا ذَرٍّ … فَقَالَ أُفٍّ أَ مَا تَزِيدِينَ عَلَى مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّمَا الْمَرْأَةُ كَالضِّلْعِ إِنْ أَقَمْتَهَا كَسَرْتَهَا…
[۳۱] . حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ هِشَامٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ … إِنَّمَا مَثَلُ الْمَرْأَةِ مَثَلُ الضِّلْعِ الْعَوْجَاءِ إِنْ تَرَكْتَهَا اسْتَمْتَعْتَهَا وَ إِنْ أَقَمْتَهَا كَسَرْتَهَا.
[۳۲] . بعض وصايا لقمان الحكيم لابنه ع … يَا بُنَيَّ إِنَّ الْمَرْأَةَ خُلِقَتْ مِنْ ضِلْعٍ أَعْوَجَ إِنْ أَقَمْتَهَا كَسَرْتَهَا وَ إِنْ تَرَكْتَهَا تَعَوَّجَت.
[۳۳] . که در روایات قبل و بعد مصادیق متعددی از این مضمون گذشت و منحصر بدانها هم نیست؛ از روایات دیگری که در اینجا نقل نشد:
الف. حَدَّثَنَا الشَّيْخُ الْفَقِيهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَيْهِ الْقُمِّيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ: جَاءَ نَفَرٌ مِنَ الْيَهُودِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص …
قَالَ النَّبِيُّ ص خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ مِنْ طِينٍ وَ مِنْ فَضْلَتِهِ وَ بَقِيَّتِهِ خُلِقَتْ حَوَّاء (الأمالي( للصدوق)، ص۱۹۳)
ب. في (نهج البيان، ج۱، ص۸۱ مخطوط): عن الباقر (عليه السلام): «أنها خلقت من فضل طينة آدم ع عند دخوله الجنة». (البرهان، ج۲، ص۱۰)
[۳۴] . أَقُولُ: فما ورد أنها خلقت من ضلعه الأيسر اشارة الى أن الجهة الجسمانية الحيوانية في النساء أقوى منها في الرجال و الجهة الروحانية الملكية بالعكس من ذلك و ذلك لأن اليمين مما يكنى به عن عالم الملكوت الروحاني و الشمال مما يكنى به عن عالم الملك الجسماني فالطين عبارة عن مادة الجسم و اليمين عبارة عن مادة الروح و لا ملك «۱» إلا بملكوت و هذا هو المعني بقوله و كلتا يديه يمين فالضلع الأيسر المنقوص من آدم كناية عن بعض الشهوات التي تنشأ من غلبة الجسمية التي هي من عالم الخلق و هي فضلة طينه المستنبط من باطنه التي صارت من مادة لخلق حواء فنبه في الحديث على أنه جهة الملكوت و الأمر في الرجال أقوى من جهة الملك و الخلق و بالعكس منهما في النساء فان الظاهر عنوان الباطن و هذا هو السر في هذا النقص في أبدان الرجال بالاضافة الى النساء و أسرار اللَّه لا ينالها إلا أهل السر فالتكذيب في كلام المعصومين انما يرجع الى ما فهمه العامة من حمله على الظاهر دون أصل الحديث.
[۳۵] . در علل الشرایع در ابتدای این روایت، پرسش و پاسخ دیگری آمده است به بیان زیر، که چون شبیه این حدیث با تفصیل بیشتر در حدیث بعد خواهد آمد، در اینجا به آوردن آن فراز اولیه در پاورقی بسنده کردیم. (ضمنا موارد داخل کروشه، بر اساس نسخه علل الشرایع است)
عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَيْفَ بَدْءُ النَّسْلِ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ ع فَإِنَّ عِنْدَنَا أناس [أُنَاساً] يَقُولُونَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى آدَمَ ع أَنْ يُزَوِّجَ بَنَاتِهِ مِنْ بَنِيهِ وَ إِنَّ هَذَا الْخَلْقَ كُلَّهُ أَصْلُهُ مِنَ الْإِخْوَةِ وَ الْأَخَوَاتِ!
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً يَقُولُ مَنْ يَقُولُ هَذَا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ أَصْلَ صَفْوَةِ خَلْقِهِ وَ أَحِبَّائِهِ وَ أَنْبِيَائِهِ وَ رُسُلِهِ وَ حُجَجِهِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمَاتِ مِنْ حَرَامٍ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ مِنَ الْقُدْرَةِ مَا يَخْلُقُهُمْ مِنَ الْحَلَالِ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثَاقَهُمْ عَلَى الْحَلَالِ وَ الطُّهْرِ الطَّاهِرِ الطَّيِّبِ؟! وَ اللَّهِ لَقَدْ نُبِّئْتُ أَنَّ بَعْضَ الْبَهَائِمِ تَنَكَّرَتْ لَهُ أُخْتُهُ فَلَمَّا نَزَا عَلَيْهَا وَ نَزَلَ كُشِفَ لَهُ عَنْهَا وَ عَلِمَ أَنَّهَا أُخْتُهُ أَخْرَجَ غُرْمُولَهُ ثُمَّ قَبَضَ عَلَيْهِ بِأَسْنَانِهِ ثُمَّ قَلَعَهُ ثُمَّ خَرَّ مَيِّتاً.
قَالَ زُرَارَةُ ثُمَّ سُئِلَ ع عَنْ خَلْقِ حَوَّاءَ وَ قِيلَ لَهُ إِنَّ أُنَاساً …
[۳۶]. شیخ صدوق در من لایحضره الفقیه در ادامه می گوید: وَ أَمَّا قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً فَإِنَّهُ رُوِيَ أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ مِنْ طِينَتِهَا زَوْجَهَا وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً حَوَّاءَ خُلِقَتْ مِنْ ضِلْعِ آدَمَ الْأَيْسَرِ، صَحِيحٌ وَ مَعْنَاهُ مِنَ الطِّينَةِ الَّتِي فَضَلَتْ مِنْ ضِلْعِهِ الْأَيْسَرِ فَلِذَلِكَ صَارَتْ أَضْلَاعُ الرَّجُلِ أَنْقَصَ مِنْ أَضْلَاعِ النِّسَاءِ بِضِلْع.
[۳۷] . این روایت هم که در تفسیر برهان (ج۲،ص۱۴) ذیل این آیه آورده، قابل توجه است:
الكوفي، عن موسى بن عمران النخعي، عن عمه الحسين بن يزيد النوفلي، عن علي بن سالم، عن أبيه، عن أبي بصير، قال: قلت: لأبي عبد الله (عليه السلام): لأي علة خلق الله عز و جل آدم من غير أب و أم و خلق عيسى من غير أب، و خلق سائر الناس من الآباء و الأمهات؟
فقال: «ليعلم الناس تمام قدرته و كمالها، و يعلموا أنه قادر على أن يخلق خلقا من أنثى من غير ذكر، كما هو قادر على أن يخلقه من غير ذكر و لا أنثى، و أنه عز و جل فعل ذلك ليعلم أنه على كل شيء قدير».
[۳۸] . أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ قَال: سَأَلْتُهُ [الرضا] عَنِ النَّاسِ كَيْفَ تَنَاسَلُوا مِنْ آدَمَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ؟ فَقَالَ: «حَمَلَتْ حَوَّاءُ هَابِيلَ وَ أُخْتاً لَهُ فِي بَطْنٍ، ثُمَّ حَمَلَتْ فِي الْبَطْنِ الثَّانِي قَابِيلَ وَ أُخْتاً لَهُ فِي بَطْنٍ، فَزَوَّجَ هَابِيلَ الَّتِي مَعَ قَابِيلَ، وَ تَزَوَّجَ قَابِيلُ الَّتِي مَعَ هَابِيلَ، ثُمَّ حَدَثَ التَّحْرِيمُ بَعْدَ ذَلِكَ»
[۳۹] . قالوا إن حواء امرأة آدم كانت تلد في كل بطن غلاما و جارية فولدت أول بطن قابيل بن آدم و قيل قابين و توأمته إقليما بنت آدم و البطن الثاني هابيل و توأمته لبوذا فلما أدركوا جميعا أمر الله تعالى أن ينكح آدم قابيل أخت هابيل و هابيل أخت قابيل فرضي هابيل و أبى قابيل لأن أخته كانت أحسنهما و قال ما أمر الله سبحانه بهذا و لكن هذا من رأيك فأمرهما آدم أن يقربا قربانا فرضيا بذلك فغدا هابيل و كان صاحب ماشية فأخذ من خير غنمه زبدا و لبنا و كان قابيل صاحب زرع فأخذ من شر زرعه ثم صعدا فوضعا القربانين على الجبل فأتت النار فأكلت قربان هابيل و تجنبت قربان قابيل و كان آدم غائبا عنهما بمكة خرج إليها ليزور البيت بأمر ربه فقال قابيل لا عشت يا هابيل في الدنيا و قد تقبل قربانك و لم يتقبل قرباني و تريد أن تأخذ أختي الحسناء و آخذ أختك القبيحة فقال له هابيل ما حكاه الله تعالى فشدخه بحجر فقتله. روي ذلك عن أبي جعفر الباقر (ع) و غيره من المفسرين.
[۴۰] . هذان الخبران محمولان على التقية لاشتهار ذلك بين العامة
[۴۱] . أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ دَاوُدَ الْيَعْقُوبِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُقَاتِلٍ عَمَّنْ سَمِعَ زُرَارَةَ يَقُولُ سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ بَدْءِ النَّسْلِ مِنْ آدَمَ كَيْفَ كَانَ وَ عَنْ بَدْءِ النَّسْلِ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ فَإِنَّ أُنَاساً عِنْدَنَا يَقُولُونَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْحَى إِلَى آدَمَ أَنْ يُزَوِّجَ بَنَاتِهِ بِبَنِيهِ وَ أَنَّ هَذَا الْخَلْقَ كُلَّهُ أَصْلُهُ مِنَ الْإِخْوَةِ وَ الْأَخَوَاتِ؟!
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً يَقُولُ مَنْ قَالَ هَذَا بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ صَفْوَةَ خَلْقِهِ وَ أَحِبَّاءَهُ وَ أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمَاتِ مِنْ حَرَامٍ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ مِنَ الْقُدْرَةِ مَا يَخْلُقُهُمْ مِنْ حَلَالٍ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثَاقَهُمْ عَلَى الْحَلَالِ الطُّهْرِ الطَّاهِرِ الطَّيِّبِ؟! فَوَ اللَّهِ لَقَدْ تَبَيَّنْتُ أَنَّ بَعْضَ الْبَهَائِمِ تَنَكَّرَتْ لَهُ أُخْتُهُ فَلَمَّا نَزَا عَلَيْهَا وَ نَزَلَ كُشِفَ لَهُ عَنْهَا فَلَمَّا عَلِمَ أَنَّهَا أُخْتُهُ أَخْرَجَ غُرْمُولَهُ ثُمَّ قَبَضَ عَلَيْهِ بِأَسْنَانِهِ حَتَّى قَطَعَهُ فَخَرَّ مَيِّتاً وَ آخَرَ تَنَكَّرَتْ لَهُ أُمُّهُ فَفَعَلَ هَذَا بِعَيْنِهِ فَكَيْفَ الْإِنْسَانُ فِي إِنْسِيَّتِهِ وَ فَضْلِهِ وَ عِلْمِه؟!ِ غَيْرَ أَنَّ جِيلًا مِنْ هَذَا الْخَلْقِ الَّذِي تَرَوْنَ رَغِبُوا عَنْ عِلْمِ أَهْلِ بُيُوتَاتِ أَنْبِيَائِهِمْ وَ أَخَذُوا مِنْ حَيْثُ لَمْ يُؤْمَرُوا بِأَخْذِهِ فَصَارُوا إِلَى مَا قَدْ تَرَوْنَ مِنَ الضَّلَالِ وَ الْجَهْلِ بِالْعِلْمِ؛ كَيْفَ كَانَتِ الْأَشْيَاءُ الْمَاضِيَةُ مِنْ بَدْءِ أَنْ خَلَقَ اللَّهُ مَا خَلَقَ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ أَبَداً.
ثُمَّ قَالَ وَيْحَ هَؤُلَاءِ أَيْنَ هُمْ عَمَّا لَمْ يَخْتَلِفْ فِيهِ فُقَهَاءُ أَهْلِ الْحِجَازِ وَ لَا فُقَهَاءُ أَهْلِ الْعِرَاقِ؟! أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَ الْقَلَمَ فَجَرَى عَلَى اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ بِمَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ قَبْلَ خَلْقِ آدَمَ بِأَلْفَيْ عَامٍ وَ أَنَّ كُتُبَ اللَّهِ كُلَّهَا فِيمَا جَرَى فِيهِ الْقَلَمُ، فِي كُلِّهَا تَحْرِيمُ الْأَخَوَاتِ عَلَى الْإِخْوَةِ مَعَ مَا حُرِّمَ، وَ هَذَا نَحْنُ قَدْ نَرَى مِنْهَا هَذِهِ الْكُتُبَ الْأَرْبَعَةَ الْمَشْهُورَةَ فِي هَذَا الْعَالَمِ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ الزَّبُورَ وَ الْفُرْقَانَ، أَنْزَلَهَا اللَّهُ عَنِ اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ عَلَى رُسُلِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ مِنْهَا التَّوْرَاةُ عَلَى مُوسَى ع وَ الزَّبُورُ عَلَى دَاوُدَ ع وَ الْإِنْجِيلُ عَلَى عِيسَى ع وَ الْقُرْآنُ عَلَى مُحَمَّدٍ ص وَ عَلَى النَّبِيِّينَ ع وَ لَيْسَ فِيهَا تَحْلِيلُ شَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ. حَقّاً أَقُولُ مَا أَرَادَ مَنْ يَقُولُ هَذَا وَ شِبْهَهُ إِلَّا تَقْوِيَةَ حُجَجِ الْمَجُوسِ فَمَا لَهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ!
ثُمَّ أَنْشَأَ يُحَدِّثُنَا كَيْفَ كَانَ بَدْءُ النَّسْلِ مِنْ آدَمَ وَ كَيْفَ كَانَ بَدْءُ النَّسْلِ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ فَقَالَ:
إِنَّ آدَمَ ع وُلِدَ لَهُ سَبْعُونَ بَطْناً فِي كُلِّ بَطْنٍ غُلَامٌ وَ جَارِيَةٌ إِلَى أَنْ قُتِلَ هَابِيلُ فَلَمَّا قَتَلَ قَابِيلُ هَابِيلَ جَزِعَ آدَمُ عَلَى هَابِيلَ جَزَعاً قَطَعَهُ عَنْ إِتْيَانِ النِّسَاءِ، فَبَقِيَ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يَغْشَى حَوَّاءَ خَمْسَمِائَةِ عَامٍ ثُمَّ تَخَلَّى مَا بِهِ مِنَ الْجَزَعِ عَلَيْهِ، فَغَشِيَ حَوَّاءَ؛ فَوَهَبَ اللَّهُ لَهُ شَيْثاً وَحْدَهُ لَيْسَ مَعَهُ ثَانٍ؛ وَ اسْمُ شَيْثٍ هِبَةُ اللَّهِ وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ أُوصِيَ إِلَيْهِ مِنَ الْآدَمِيِّينَ فِي الْأَرْضِ. ثُمَّ وُلِدَ لَهُ مِنْ بَعْدِ شَيْثٍ يَافِثُ لَيْسَ مَعَهُ ثَانٍ؛ فَلَمَّا أَدْرَكَا وَ أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُبْلِغَ بِالنَّسْلِ مَا تَرَوْنَ وَ أَنْ يَكُونَ مَا قَدْ جَرَى بِهِ الْقَلَمُ مِنْ تَحْرِيمِ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الْأَخَوَاتِ عَلَى الْإِخْوَةِ أَنْزَلَ بَعْدَ الْعَصْرِ فِي يَوْمِ الْخَمِيسِ حَوْرَاءَ مِنَ الْجَنَّةِ، اسْمُهَا نَزْلَةُ، فَأَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ أَنْ يُزَوِّجَهَا مِنْ شَيْثٍ، فَزَوَّجَهَا مِنْهُ. ثُمَّ أَنْزَلَ بَعْدَ الْعَصْرِ مِنَ الْغَدِ حَوْرَاءَ مِنَ الْجَنَّةِ، اسْمُهَا مَنْزِلَةُ، فَأَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى آدَمَ أَنْ يُزَوِّجَهَا مِنْ يَافِثَ، فَزَوَّجَهَا مِنْهُ. فَوُلِدَ لِشَيْثٍ غُلَامٌ، وَ وُلِدَتْ لِيَافِثَ جَارِيَةٌ، فَأَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ حِينَ أَدْرَكَا أَنْ يُزَوِّجَ بِنْتَ يَافِثَ مِنِ ابْنِ شَيْثٍ، فَفَعَلَ فَوُلِدَ الصَّفْوَةُ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ مِنْ نَسْلِهِمَا وَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ عَلَى مَا قَالُوا مِنَ الْإِخْوَةِ وَ الْأَخَوَاتِ.
[۴۲] . أَخْبَرَنِي عَلِيُّ بْنُ حَاتِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ بْنُ ثَابِتٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ الْعِجْلِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَ حَوْرَاءَ مِنَ الْجَنَّةِ إِلَى آدَمَ فَزَوَّجَهَا أَحَدَ ابْنَيْهِ وَ تَزَوَّجَ الْآخَرُ إِلَى الْجِنِّ فَوَلَدَتَا جَمِيعاً فَمَا كَانَ مِنَ النَّاسِ مِنْ جَمَالٍ وَ حُسْنِ خُلُقٍ فَهُوَ مِنَ الْحَوْرَاءِ وَ مَا كَانَ فِيهِمْ مِنْ سُوءِ الْخُلُقِ فَمِنْ بِنْتِ الْجَانِّ وَ أَنْكَرَ أَنْ يَكُونَ زَوَّجَ بَنِيهِ مِنْ بَنَاتِهِ.
[۴۳] . وَ بِإِسْنَادِهِ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَقَالَ حَقٌّ مَا يَقُولُ النَّاسُ إِنَّ آدَمَ زَوَّجَ هَذِهِ الْبِنْتَ مِنْ هَذَا الِابْنِ فَقَالَ حَاشَا الله [لِلَّهِ] كَانَ لآِدَمَ ع ابْنَانِ وَ هُوَ شَيْثٌ وَ عَبْدُ اللَّهِ فَأَخْرَجَ اللَّهُ لِشَيْثٍ حَوْرَاءَ مِنَ الْجَنَّةِ وَ أَخْرَجَ لِعَبْدِ اللَّهِ امْرَأَةً مِنَ الْجِنِّ فَوُلِدَ لِهَذَا وَ وُلِدَ لِذَلِكَ فَمَا كَانَ مِنْ حُسْنٍ وَ جَمَالٍ فَمِنْ وُلْدِ الْحَوْرَاءِ وَ مَا كَانَ مِنْ قُبْحٍ وَ بَذَاءٍ فَمِنْ وُلْدِ الْجِنِّيَّة.
[۴۴] . مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ خَالِدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا مِنْ أَهْلِ الْجَبَلِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
ذَكَرْتُ لَهُ الْمَجُوسَ وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ نِكَاحٌ كَنِكَاحِ وُلْدِ آدَمَ وَ إِنَّهُمْ يُحَاجُّونَّا بِذَلِكَ.
فَقَالَ أَمَّا أَنْتُمْ فَلَا يُحَاجُّونَكُمْ بِهِ لَمَّا أَدْرَكَ هِبَةُ اللَّهِ قَالَ آدَمُ يَا رَبِّ زَوِّجْ هِبَةَ اللَّهِ فَأَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ حَوْرَاءَ فَوَلَدَتْ لَهُ أَرْبَعَةَ غِلْمَةٍ ثُمَّ رَفَعَهَا اللَّهُ فَلَمَّا أَدْرَكَ وُلْدُ هِبَةِ اللَّهِ قَالَ يَا رَبِّ زَوِّجْ وُلْدَ هِبَةِ اللَّهِ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ أَنْ يَخْطُبَ إِلَى رَجُلٍ مِنَ الْجِنِّ وَ كَانَ مُسْلِماً أَرْبَعَ بَنَاتٍ لَهُ عَلَى وُلْدِ هِبَةِ اللَّهِ فَزَوَّجَهُنَّ فَمَا كَانَ مِنْ جَمَالٍ وَ حِلْمٍ فَمِنْ قِبَلِ الْحَوْرَاءِ وَ النُّبُوَّةِ وَ مَا كَانَ مِنْ سَفَهٍ أَوْ حِدَّةٍ فَمِنَ الْجِنِّ.
[۴۵] . كِتَابُ الْمُحْتَضَرِ، لِلْحَسَنِ بْنِ سُلَيْمَانَ نَقْلًا مِنْ كِتَابِ الشِّفَاءِ وَ الْجِلَاءِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ آدَمَ أَبِي الْبَشَرِ أَ كَانَ زَوَّجَ ابْنَتَهُ مِنِ ابْنِهِ فَقَالَ مَعَاذَ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَوْ فَعَلَ ذَلِكَ آدَمُ ع لَمَا رَغِبَ عَنْهُ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ مَا كَانَ آدَمُ إِلَّا عَلَى دِينِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقُلْتُ وَ هَذَا الْخَلْقُ مِنْ وُلْدِ مَنْ هُمْ وَ لَمْ يَكُنْ إِلَّا آدَمُ وَ حَوَّاءُ لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً» فَأَخْبَرَنَا أَنَّ هَذَا الْخَلْقَ مِنْ آدَمَ وَ حَوَّاءَ ع فَقَالَ ع صَدَقَ اللَّهُ وَ بَلَّغَتْ رُسُلُهُ وَ أَنَا عَلَى ذَلِكَ مِنَ الشَّاهِدِينَ فَقُلْتُ فَفَسِّرْ لِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَّا أَهْبَطَ آدَمَ وَ حَوَّاءَ إِلَى الْأَرْضِ وَ جَمَعَ بَيْنَهُمَا وَلَدَتْ حَوَّاءُ بِنْتاً فَسَمَّاهَا عَنَاقاً فَكَانَتْ أَوَّلَ مَنْ بَغَى عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ فَسَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهَا ذِئْباً كَالْفِيلِ وَ نَسْراً كَالْحِمَارِ فَقَتَلَاهَا ثُمَّ وُلِدَ لَهُ أَثَرَ عَنَاقَ قَابِيلُ بْنُ آدَمَ فَلَمَّا أَدْرَكَ قَابِيلُ مَا يُدْرِكُ الرَّجُلُ أَظْهَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جِنِّيَّةً مِنْ وُلْدِ الْجَانِّ يُقَالُ لَهَا جُهَانَةُ فِي صُورَةِ إِنْسِيَّةٍ فَلَمَّا رَآهَا قَابِيلُ وَمِقَهَا فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى آدَمَ أَنْ زَوِّجْ جُهَانَةَ مِنْ قَابِيلَ فَزَوَّجَهَا مِنْ قَابِيلَ ثُمَّ وُلِدَ لآِدَمَ هَابِيلُ فَلَمَّا أَدْرَكَ هَابِيلُ مَا يُدْرِكُ الرَّجُلُ أَهْبَطَ اللَّهُ إِلَى آدَمَ حَوْرَاءَ وَ اسْمُهَا تُرْكُ الْحَوْرَاءِ فَلَمَّا رَآهَا هَابِيلُ وَمِقَهَا فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى آدَمَ أَنْ زَوِّجْ تُرْكاً مِنْ هَابِيلَ فَفَعَلَ ذَلِكَ فَكَانَتْ تُرْكُ الْحَوْرَاءِ زَوْجَةَ هَابِيلَ بْنِ آدَمَ ثُمَّ أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى آدَمَ سَبَقَ عِلْمِي أَنْ لَا أَتْرُكَ الْأَرْضَ مِنْ عَالِمٍ يُعْرَفُ بِهِ دِيْنِي وَ أَنْ أُخْرِجَ ذَلِكَ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ فَانْظُرْ إِلَى اسْمِيَ الْأَعْظَمِ وَ إِلَى مِيرَاثِ النُّبُوَّةِ وَ مَا عَلَّمْتُكَ مِنَ الْأَسْمَاءِ كُلِّهَا وَ مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْخَلْقُ مِنَ الْأُثْرَةِ عَنِّي فَادْفَعْهُ إِلَى هَابِيلَ قَالَ فَفَعَلَ ذَلِكَ آدَمُ بِهَابِيلَ فَلَمَّا عَلِمَ قَابِيلُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِ آدَمَ غَضِبَ فَأَتَى آدَمَ فَقَالَ لَهُ يَا أَبَتِ أَ لَسْتُ أَكْبَرَ مِنْ أَخِي وَ أَحَقَّ بِمَا فَعَلْتَ بِهِ فَقَالَ آدَمُ يَا بُنَيَّ إِنَّمَا الْأَمْرُ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَ إِنْ كُنْتَ أَكْبَرَ وُلْدِي فَإِنَّ اللَّهَ خَصَّهُ بِمَا لَمْ يَزَلْ لَهُ أَهْلًا فَإِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ خِلَافُ مَا قُلْتُ وَ لَمْ تُصَدِّقْنِي فَقَرِّبَا قُرْبَاناً فَأَيُّكُمَا قُبِلَ قُرْبَانُهُ فَهُوَ أَوْلَى بِالْفَضْلِ مِنْ صَاحِبِهِ قَالَ وَ كَانَ الْقُرْبَانُ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ تَنْزِلُ نَارٌ فَتَأْكُلُهُ فَخَرَجَا فَقَرَّبَا قُرْبَاناً كَمَا ذَكَرَ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ- وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ وَ كَانَ قَابِيلُ صَاحِبَ زَرْعٍ فَقَرَّبَ قَمْحاً نَسْياً رَدِيئاً وَ كَانَ هَابِيلُ صَاحِبَ غَنَمٍ فَقَرَّبَ كَبْشاً سَمِيناً مِنْ خِيَارِ غَنَمِهِ فَأَكَلَتِ النَّارُ قُرْبَانَ هَابِيلَ وَ لَمْ تَأْكُلْ قُرْبَانَ قَابِيلَ فَأَتَاهُ إِبْلِيسُ لَعَنَهُ اللَّهُ فَقَالَ يَا قَابِيلُ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ الَّذِي أَنْتَ فِيهِ لَيْسَ بِشَيْءٍ لِأَنَّهُ إِنَّمَا أَنْتَ وَ أَخُوكَ فَلَوْ وُلِدَ لَكُمَا وَلَدٌ وَ كَثُرَ نَسْلُكُمَا افْتَخَرَ نَسْلُهُ عَلَى نَسْلِكَ بِمَا خَصَّهُ بِهِ أَبُوكَ وَ لِقَبُولِ النَّارِ قُرْبَانَهُ وَ تَرْكِهَا قُرْبَانَكَ وَ إِنَّكَ إِنْ قَتَلْتَهُ لَمْ يَجِدْ أَبُوكَ بُدّاً مِنْ أَنْ يَخُصَّكَ بِمَا دَفَعَهُ إِلَيْهِ قَالَ فَوَثَبَ قَابِيلُ إِلَى هَابِيلَ فَقَتَلَهُ ثُمَّ قَالَ إِبْلِيسُ إِنَّ النَّارَ الَّتِي قَبِلَتِ الْقُرْبَانَ هِيَ الْمُعَظَّمَةُ فَعَظِّمْهَا وَ اتَّخِذْ لَهَا بَيْتاً وَ اجْعَلْ لَهَا أَهْلًا وَ أَحْسِنْ عِبَادَتَهَا وَ الْقِيَامَ عَلَيْهَا فَتَقْبَلَ قُرْبَانَكَ إِذَا أَرَدْتَ ذَلِكَ قَالَ فَفَعَلَ قَابِيلُ ذَلِكَ فَكَانَ أَوَّلَ مَنْ عَبَدَ النَّارَ وَ اتَّخَذَ بُيُوتَ النِّيرَانِ وَ إِنَّ آدَمَ أَتَى الْمَوْضِعَ الَّذِي قَتَلَ فِيهِ قَابِيلُ أَخَاهُ فَبَكَى هُنَاكَ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً يَلْعَنُ تِلْكَ الْأَرْضَ حَيْثُ قَبِلَتْ دَمَ ابْنِهِ وَ هُوَ الَّذِي فِيهِ قِبْلَةُ الْمَسْجِدِ الْجَامِعِ بِالْبَصْرَةِ قَالَ وَ إِنَّ هَابِيلَ يَوْمَ قُتِلَ كَانَتِ امْرَأَتُهُ تُرْكُ الْحَوْرَاءِ حُبْلَى فَوَلَدَتْ غُلَاماً فَسَمَّاهُ آدَمُ بِسْمِ ابْنِهِ هَابِيلَ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَهَبَ لآِدَمَ بَعْدَ هَابِيلَ ابْناً فَسَمَّاهُ شَيْثاً ثُمَّ قَالَ ابْنِي هَذَا هِبَةُ اللَّهِ فَلَمَّا أَدْرَكَ شَيْثٌ مَا يُدْرِكُ الرِّجَالُ أَهْبَطَ اللَّهُ عَلَى آدَمَ حَوْرَاءَ يُقَالُ لَهَا نَاعِمَةُ فِي صُورَةِ إِنْسِيَّةٍ فَلَمَّا رَآهَا شَيْثٌ وَمِقَهَا فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى آدَمَ أَنْ زَوِّجْ نَاعِمَةَ مِنْ شَيْثٍ فَفَعَلَ ذَلِكَ آدَمُ فَكَانَتْ نَاعِمَةُ الْحَوْرَاءُ زَوْجَةَ شَيْثٍ فَوَلَدَتْ لَهُ جَارِيَةً فَسَمَّاهَا آدَمُ حُورِيَّةَ فَلَمَّا أَدْرَكَتْ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى آدَمَ أَنْ زَوِّجْ حُورِيَّةَ مِنْ هَابِيلَ بْنِ هَابِيلَ فَفَعَلَ ذَلِكَ آدَمُ فَهَذَا الْخَلْقُ الَّذِي تَرَى مِنْ هَذَا النَّسْلِ وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً وَ قَوْلُهُ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها أَيْ مِنَ الطِّينَةِ الَّتِي خَلَقَ مِنْهَا آدَمَ قَالَ فَلَمَّا انْقَضَتْ نُبُوَّةُ آدَمَ وَ فَنِيَ أَجَلُهُ أَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ قَدِ انْقَضَتْ نُبُوَّتُكَ وَ فَنِيَتْ أَيَّامُكَ فَانْظُرْ إِلَى اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ وَ مَا عَلَّمْتُكَ مِنَ الْأَسْمَاءِ كُلِّهَا وَ أُثْرَةِ النُّبُوَّةِ وَ مَا يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ فَادْفَعْهُ إِلَى شَيْثٍ وَ أْمُرْهُ أَنْ يَقْبَلَهُ بِكِتْمَانٍ وَ تَقِيَّةٍ مِنْ أَخِيهِ لِئَلَّا يَقْتُلَهُ كَمَا قَتَلَ هَابِيلَ فَإِنَّهُ قَدْ سَبَقَ فِي عِلْمِي أَنْ لَا أُخْلِيَ الْأَرْضَ مِنْ عَالِمٍ يُعْرَفُ بِهِ دِينِي وَ يَكُونُ فِيهِ نَجَاةٌ لِمَنْ تَوَلَّاهُ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْعَالِمِ الَّذِي آمُرُهُ بِإِظْهَارِ دِينِي وَ أُخْرِجُ ذَلِكَ مِنْ ذُرِّيَّةِ شَيْثٍ وَ عَقِبِه فَدَعَا آدَمُ شَيْثاً وَ قَالَ يَا بُنَيَّ اخْرُجْ وَ تَعَرَّضْ لِجَبْرَئِيلَ أَوْ لِمَنْ لَقِيتَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ أَخْبِرْهُ بِوَجَعِي وَ اسْأَلْهُ أَنْ يُهْدِيَ إِلَيَّ مِنْ فَاكِهَةِ الْجَنَّةِ قَبْلَ أَنْ أَمُوتَ وَ قَدْ كَانَ سَبَقَ فِي عِلْمِ اللَّهِ تَعَالَى أَنْ لَا يَأْكُلَ آدَمُ مِنْ ثِمَارِ الْجَنَّةِ حَتَّى يَعُودَ إِلَيْهَا فَخَرَجَ شَيْثٌ فَلَقِيَ جَمَاعَةً مِنَ الْمَلَائِكَةِ فَأَبْلَغَهُمْ مَا أَمَرَهُ آدَمُ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ يَا شَيْثُ آجَرَكَ اللَّهُ فِي أَبِيكَ فَقَدْ قَضَى نَحْبَهُ- فَأُهْبِطْنَا لِنَحْضُرَ الصَّلَاةَ عَلَى أَبِيكَ فَانْصَرَفَ مَعَ الْمَلَائِكَةِ فَوَجَدَ أَبَاهُ قَدْ مَاتَ فَغَسَّلَهُ شَيْثٌ مَعَ جَبْرَئِيلَ ع فَلَمَّا فَرَغَ شَيْثٌ مِنْ غُسْلِهِ قَالَ لِجَبْرَئِيلَ تَقَدَّمْ فَصَلِّ عَلَى آدَمَ فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ إِنَّا مَعَاشِرَ الْمَلَائِكَةِ أُمِرْنَا بِالسُّجُودِ لِأَبِيكَ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ مِنَّا أَنْ يَتَقَدَّمَ بَيْنَ يَدَيِ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ قَالَ فَتَقَدَّمَ شَيْثٌ فَصَلَّى عَلَى آدَمَ فَكَبَّرَ عَلَيْهِ ثَلَاثِينَ تَكْبِيرَةً بِأَمْرِ جَبْرَئِيلَ فَأَقْبَلَ قَابِيلُ عَلَى شَيْثٍ فَقَالَ لَهُ أَيْنَ الَّذِي دَفَعَهُ إِلَيْكَ أَبُوكَ مِمَّا كَانَ دَفَعَهُ إِلَى هَابِيلَ فَأَنْكَرَ ذَلِكَ وَ عَلِمَ أَنَّهُ إِنْ أَقَرَّ قَتَلَهُ فَلَمْ يَزَلْ شَيْثٌ يُخْبِرُ الْعَقِبَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ وَ يُبَشِّرُهُمْ بِبِعْثَةِ نُوحٍ وَ يَأْمُرُهُمْ بِالْكِتْمَانِ وَ إِنَّ آدَمَ أَخْبَرَهُ أَنَّ اللَّهَ بَشَّرَهُ بِأَنَّهُ بَاعِثٌ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ نَبِيّاً يُقَالُ لَهُ نُوحٌ يَدْعُو قَوْمَهُ إِلَى اللَّهِ فَيُكَذِّبُونَهُ فَيُهْلِكُهُمْ بِالْغَرَقِ وَ كَانَ بَيْنَ آدَمَ وَ نُوحٍ عَشَرَةُ آبَاء.
[۴۶] . عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ النَّاسَ يَزْعُمُونَ أَنَّ آدَمَ زَوَّجَ ابْنَتَهُ مِنِ ابْنِهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَدْ قَالَ النَّاسُ ذَلِكَ وَ لَكِنْ يَا سُلَيْمَانُ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ لَوْ عَلِمْتُ أَنَّ آدَمَ زَوَّجَ ابْنَتَهُ مِنِ ابْنِهِ لَزَوَّجْتُ زَيْنَبَ مِنَ الْقَاسِمِ وَ مَا كُنْتُ لِأَرْغَبَ عَنْ دِيْنِ آدَمَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّهُمْ يَزْعُمُونَ أَنَّ قَابِيلَ إِنَّمَا قَتَلَ هَابِيلَ لِأَنَّهُمَا تَغَايَرَا عَلَى أُخْتِهِمَا فَقَالَ لَهُ يَا سُلَيْمَانُ تَقُولُ هَذَا أَ مَا تَسْتَحْيِي أَنْ تَرْوِيَ هَذَا عَلَى نَبِيِّ اللَّهِ آدَمَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَفِيمَ قَتَلَ قَابِيلُ هَابِيلَ فَقَالَ فِي الْوَصِيَّةِ ثُمَّ قَالَ لِي يَا سُلَيْمَانُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى آدَمَ أَنْ يَدْفَعَ الْوَصِيَّةَ وَ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ إِلَى هَابِيلَ وَ كَانَ قَابِيلُ أَكْبَرَ مِنْهُ فَبَلَغَ ذَلِكَ قَابِيلَ فَغَضِبَ فَقَالَ أَنَا أَوْلَى بِالْكَرَامَةِ وَ الْوَصِيَّةِ فَأَمَرَهُمَا أَنْ يُقَرِّبَا قُرْبَاناً بِوَحْيٍ مِنَ اللَّهِ إِلَيْهِ فَفَعَلَا فَقَبِلَ اللَّهُ قُرْبَانَ هَابِيلَ فَحَسَدَهُ قَابِيلُ فَقَتَلَهُ.
فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمِمَّنْ تَنَاسَلَ وُلْدُ آدَمَ هَلْ كَانَتْ أُنْثَى غَيْرُ حَوَّاءَ وَ هَلْ كَانَ ذَكَرٌ غَيْرَ آدَمَ؟
فَقَالَ يَا سُلَيْمَانُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى رَزَقَ آدَمَ مِنْ حَوَّاءَ قَابِيلَ وَ كَانَ ذَكَرُ وُلْدِهِ مِنْ بَعْدِهِ هَابِيلَ فَلَمَّا أَدْرَكَ قَابِيلُ مَا يُدْرِكُ الرِّجَالُ أَظْهَرَ اللَّهُ لَهُ جِنِّيَّةً وَ أَوْحَى إِلَى آدَمَ أَنْ يُزَوِّجَهَا قَابِيلَ فَفَعَلَ ذَلِكَ آدَمُ وَ رَضِيَ بِهَا قَابِيلُ وَ قَنِعَ فَلَمَّا أَدْرَكَ هَابِيلُ مَا يُدْرِكُ الرِّجَالُ أَظْهَرَ اللَّهُ لَهُ حَوْرَاءَ وَ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى آدَمَ أَنْ يُزَوِّجَهَا مِنْ هَابِيلَ فَفَعَلَ ذَلِكَ فَقُتِلَ هَابِيلُ وَ الْحَوْرَاءُ حَامِلٌ فَوَلَدَتْ حَوْرَاءُ غُلَاماً فَسَمَّاهُ آدَمُ هِبَةَ اللَّهِ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى آدَمَ أَنِ ادْفَعْ إِلَيْهِ الْوَصِيَّةَ وَ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ وَ وَلَدَتْ حَوَّاءُ غُلَاماً فَسَمَّاهُ آدَمُ شَيْثَ بْنَ آدَمَ فَلَمَّا أَدْرَكَ مَا يُدْرِكُ الرِّجَالُ أَهْبَطَ اللَّهُ لَهُ حَوْرَاءَ وَ أَوْحَى إِلَى آدَمَ أَنْ يُزَوِّجَهَا مِنْ شَيْثِ بْنِ آدَمَ فَفَعَلَ فَوَلَدَتِ الْحَوْرَاءُ جَارِيَةً فَسَمَّاهَا آدَمُ حُورَةَ فَلَمَّا أَدْرَكَتِ الْجَارِيَةُ زَوَّجَ آدَمُ حُورَةَ بِنْتَ شَيْثٍ مِنْ هِبَةِ اللَّهِ بْنِ هَابِيلَ فَنَسْلُ آدَمَ مِنْهُمَا فَمَاتَ هِبَةُ اللَّهِ بْنُ هَابِيلَ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى آدَمَ أَنِ ادْفَعِ الْوَصِيَّةَ وَ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ وَ مَا أَظْهَرْتُكَ عَلَيْهِ مِنْ عِلْمِ النُّبُوَّةِ وَ مَا عَلَّمْتُكَ مِنَ الْأَسْمَاءِ إِلَى شَيْثِ بْنِ آدَمَ فَهَذَا حَدِيثُهُمْ يَا سُلَيْمَان.
[۴۷] . قَالَ الصَّادِقُ ع … حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى …
[۴۸] . در تفسیر عیاشی، علاوه بر این سند، به صورت «عن عمر بن حنظلة عنه عن قول الله: «اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ» قال: ..» هم آمده و ضمنا هم در آن و هم در الزهد، به جای «منه» ، «معه» آمده است.
[۴۹] . این روایت هم که در تفسير الصافي، ج۱، ص۴۱۹ ذیل آیه آمده، قابل توجه است:
حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّمَاءِ رَأَيْتُ رَحِماً مُتَعَلِّقَةً بِالْعَرْشِ تَشْكُو رَحِماً إِلَى رَبِّهَا فَقُلْتُ لَهَا كَمْ بَيْنَكِ وَ بَيْنَهَا مِنْ أَبٍ فَقَالَتْ نَلْتَقِي فِي أَرْبَعِينَ أَباً. (الخصال، ج۲، ص۵۴۰)
[۵۰] . در مجمع البیان، به جای فليدن منه، فليمسه آمده و عبارت « ينتقضه انتقاض الحديد» را ندارد و با عبارت «من قطعنی» تمام می شود
[۵۱] . انتقاض به معنای نقض کردن و امر محکم را فاسد و زایل نمودن و قطع کردن و شکستن و خرد شدن است؛ خواه شکستن مادی ویا عهدشکنی و مانند آن؛ و به معنای صدای تیز وشدید هم میباشد و گفتهاند خود صدا نیست بلکه صدایی است که در اثر شکسته شدن چیزی به گوش میرسد. به نظر میآِد اینجا به نحو استعراهای به کار رفته است. ضمنا در نسخه کنونی تفسیر عیاشی «يَنْتَقِضُهُ» ثبت شده و در بحارالانوار (ج۷۰، ص۲۶۵ و ج۷۱ ص۹۷) و تفسير نور الثقلين (ج۱، ص۴۳۷) و تفسير كنز الدقائق (ج۳، ص۳۱۹) نیز که از آن نقل کردهاند به همین صورت نقل کردهاند اما در نقلی که در مستدرك الوسائل (ج۱۲، ص۸ و ج۱۵، ص۲۳۵) از تفسیر عیاشی آمده به صورت «ِتَنْتَقِضُ» آمده که ذیل آدرس اول نوشته شده (في الطبعة الحجرية «ينتقضه»، و ما أثبتناه من المصدر) و این حالت معنایش واضحتر است و بر همین اساس ترجمه شد. لازم به ذکر است که در نقل مجمع البیان این عبارت در حدیث نیامده است.
[۵۲] . جلسه۹۰، حدیث۳ http://yekaye.ir/hud-001-113/
جلسه ۲۴۶، حدیث۱ http://yekaye.ir/al-aaraf-7-26/
جلسه۲۹۴، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-maaarij-70-23/
جلسه ۳۳۷، حدیث۲ http://yekaye.ir/al-balad-90-8/
جلسه۳۸۸، حدیث۵ http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-30/
جلسه ۴۶۶، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-20/
جلسه ۶۳۷، پاورقی ۶ http://yekaye.ir/al-kahf-18-56/
جلسه ۶۴۹، پاورقی ۳ http://yekaye.ir/al-kahf-18-68/
جلسه ۶۵۵، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-kahf-18-74/
جلسه ۷۶۶، حدیث۲ http://yekaye.ir/ya-seen-36-19/
جلسه ۷۹۱، حدیث۲ http://yekaye.ir/ya-seen-36-43/
جلسه ۷۹۵، حدیث ۱ http://yekaye.ir/ya-seen-36-47/
جلسه ۸۴۴، حدیث۳ http://yekaye.ir/ale-imran-3-174/
جلسه ۸۹۵، حدیث۱ http://yekaye.ir/al-fajr-89-24/
جلسه ۹۰۵، حدیث۶.ب http://yekaye.ir/ale-imran-3-182/
جلسه ۹۱۳، حدیث۴ http://yekaye.ir/ale-imran-3-190/
[۵۳] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع صِلُوا أَرْحَامَكُمْ وَ لَوْ بِالتَّسْلِيمِ يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى «وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً».
[۵۴] . وی سند را این طور شروع می کند: الْمَرْزُبَانِيُّ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْكَلْبِيِّ عَنْ …
[۵۵] . شروع سند وی چنین است: [أَخْبَرَنَا] أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْجَوْهَرِيُّ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عِمْرَانَ الْمَرْزُبَانِيُّ قَالَ: أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَيْدٍ الْحَافِظُ قَالَ: حَدَّثَنِي الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَكَمِ الْحِبَرِيُّ …
[۵۶] . در شرح الاخبار، وی فراز پایانی را به عنوان حدیث نبوی نقل می کند بدین بیان: … قال: نزلت في رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و ذوي أرحامه لأنه قال صلّى اللّه عليه و آله: كل سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلا سببي و نسبي.
[۵۷] . خَلَقَنِي مِنْ طِينَةٍ وَ أَهْلَ بَيْتِي
[۵۸] . البته علامه طباطبایی این نظر را نپذیرفته و اشکالی بر آن کرده است، که به نظر میرسد اشکال وی تنها در صورتی وارد باشد که بخواهیم با قبول این نظر، نظر بعد را رد کنیم؛ اما بر مبنای امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، این اشکال وارد نیست. متن ایشان چنین است:
و أما ما احتمله بعض المفسرين أن المراد بالنفس الواحدة و زوجها في الآية مطلق الذكور و الإناث من الإنسان الزوجين اللذين عليهما مدار النسل فيئول المعنى إلى نحو قولنا: خلق كل واحد منكم من أب و أم بشرين من غير فرق في ذلك بينكم فيناظر قوله تعالى: يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ «الحجرات: ۱۳»، حيث إن ظاهره نفي الفرق بين الأفراد من جهة تولد كل واحد منهم من زوجين من نوعه: ذكر و أنثى.
ففيه فساد ظاهر و قد فاته أن بين الآيتين أعني آية النساء و آية الحجرات فرقا بينا فإن آية الحجرات في مقام بيان اتحاد أفراد الإنسان من حيث الحقيقة الإنسانية، و نفي الفرق بينهم من جهة انتهاء تكون كل واحد منهم إلى أب و أم إنسانين فلا ينبغي أن يتكبر أحدهم على الآخرين و لا يتكرم إلا بالتقوى، و أما آية النساء فهي في مقام بيان اتحاد أفراد الإنسان من حيث الحقيقة، و أنهم على كثرتهم رجالا و نساء إنما اشتقوا من أصل واحد و تشعبوا من منشإ واحد فصاروا كثيرا على ما هو ظاهر قوله: وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً، و هذا المعنى كما ترى لا يناسب كون المراد من النفس الواحدة و زوجها مطلق الذكر و الأنثى الناسلين من الإنسان على أنه لا يناسب غرض السورة أيضا كما تقدم بيانه (المیزان، ج۴، ص۱۳۵-۱۳۶)
البته خود ایشان با استناد به شباهت این تعبیر با سه آیهای که در متن اشاره شد، اینکه این آیه دلالت بر مماثلت زوج انسان با خود دارد را میپذیرد و میفرماید:
و ظاهر الجملة أعني قوله: وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها أنها بيان لكون زوجها من نوعها بالتماثل و أن هؤلاء الأفراد المبثوثين مرجعهم جميعا إلى فردين متماثلين متشابهين فلفظة من نشوئية و الآية في مساق قوله تعالى: وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً: الروم ۲۱، و قوله تعالى: وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً: النحل ۷۲، و قوله تعالى: فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ: الشورى ۱۱، و نظيرها قوله: وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ: الذاريات ۴۹، فما في بعض التفاسير: أن المراد بالآية كون زوج هذه النفس مشتقة منها و خلقها من بعضها وفاقا لما في بعض الأخبار: أن الله خلق زوجة آدم من ضلع من أضلاعه مما لا دليل عليه من الآية. (همان، ص۱۳۶)
[۵۹] . النَّسْناس و النِّسْناس: نَوع من الحيوان أقرب شىء للانسان، و هو نَوع من القردة.
[۶۰] . و النِّسْناس و النَّسْناس: خَلْقٌ في صورة الناس مشتق منه لضعف خلقهم. قال كراع: النِّسْناسُ و النَّسناس فيما يقال دابة في عِدادِ الوحش تصاد و تؤكل و هي على شكل الإِنسان بعين واحدة و رجل و يد تتكلم مثل الإِنسان. الصحاح: النِّسْناس و النَّسْناس جنس من الخلق يَثبُ أَحَدُهم على رِجْلٍ واحدةٍ. التهذيب: النِّسْناسُ و النَّسْناس خَلْق على صورة بني آدم أَشبهوهم في شيء و خالفوهم في شيء و ليسوا من بني آدم، و قيل: هم من بني آدم. و جاء في حديثٍ: أَنَّ حَيّاً من قوم عاد عَصَوْا رسولهم فمسخهم اللَّه نَسْناساً، لكل إِنسان منهم يد و رجل من شِقٍّ واحد، يَنْقُزُون كما يَنْقُزُ الطائر و يَرْعَوْن كما ترعى البهائم. و نونها مكسورة و قد تفتح. و في الحديث عن أَبي هريرة قال: ذهب الناس و بقي النِّسْناسُ، قيل: مَنِ النِّسْناسُ؟ قال: الذين يتشبهون بالناس و ليسوا من الناس. و قيل: هم يأْجوج و مأْجوج. ابن الأَعرابي: النُّسُسُ الأُصول الرديّئَة.
[۶۱] . و النَّسْنَاسُ، بالفَتْحِ، و يُكْسَرُ: جِنْسٌ من الخَلْقِ، يَثِبُ أَحَدُهم على رِجْل وَاحِدَةٍ، كذا في الصّحَاح.
و في الحَدِيثِ: أَنَّ حَيًّا من عادٍ عَصَوْا رَسُولَهُم فمَسَخَهُم اللَّه نَسْنَاساً، لكلِّ إِنْسَانٍ مِنْهم يَدٌ و رِجْلٌ من شِقٍّ وَاحِدٍ يَنْقُزُونَ كما يَنْقُزُ الطَّائِرُ و يَرْعَوْنَ كما تَرْعَى البَهائِمُ.
و يُوجَدُ في جَزَائِرِ الصِّينِ، و قيل: أُولئِكَ انْقَرَضُوا، لأنَّ المَمْسُوخَ لا يَعِيشُ أَكثَرَ من ثَلاثَةِ أَيّامِ، كما حَقَّقه العُلَمَاءُ. و المَوْجودُ علَى تِلْك الخِلْقَةِ خَلْقٌ عَلَى حِدَةٍ، أَو هم ثَلَاثَةُ أَجْنَاسٍ: ناسٌ و نَسْنَاسٌ و نَسَانِس، قالَه الجاحِظُ، و أَنْشد لِلْكُمِيْتِ: «فما النَّاسُ إِلَّا تَحْتَ خَبْءِ فِعالِهِمْ / و لَو جَمَعُوا نَسْنَاسَهُمْ و النَّسَانِسَا»
و قيلَ: النَّسْنَاسُ: السَّفِلَةُ و الأَرْذَالُ أَو النَّسَانِسُ: الإِنَاثُ مِنْهُمْ، كما قَالَهن أَبو سَعِيدٍ الضَّرِيرُ. أَو هُمْ أَرْفَعُ قَدْراً من النَّسْنَاس، كما في العُبَاب أَو هُمْ يَأْجُوجُ و مَأْجُوجُ، في قولِ ابنِ الأَعْرابِيّ أَوْ هُمْ قَوْمٌ مِن بَنِي آدَمَ، أَوْ خَلْقُ علَى صُورَةَ النَّاسِ، أَشْبَهُوهم في شَيْءٍ، و خَالَفُوهم فِي أَشْيَاءَ، و لَيْسُوا منْهُمْ، كما في التَّهْذِيبِ.
و قال كُراع: النَّسْنَاسُ فيما يُقَال: دابَّةٌ في عِدَادِ الوَحْشِ، تُصَادُ و تُؤْكَلُ، و هي علَى شَكْلِ الإِنسان، بعَيْنٍ وَاحدَةٍ و رِجْلٍ و يَدٍ تَتَكَلَّم مثْلَ الإِنْسَانِ.
و قَال المَسْعُودِيُّ في النّسْنَاسِ: حَيَوَانٌ كالإِنْسَان، له عَيْنٌ، وَاحِدَةٌ، يَخْرُجُ مِن الماءِ وَ يَتَكَلَّمُ، و إِذا ظَفِرَ بالإِنْسَانِ قَتَلَه.
و في المُجَالَسَة، عن ابنِ إِسْحَاق: أَنَّهُمْ خَلْقٌ باليَمَنِ.
و قال أَبو الدُّقَيْشِ: يُقَال: إِنَّهُمْ من وَلَدِ سامِ بن سامِ إِخْوَة عادٍ و ثَمُودَ، و لَيْسَ لهُم عُقُولٌ، يَعيشُون في الآجَامِ على شَاطىءِ بحرِ الهِنْدِ، و العَرَبُ يَصْطَادُونَهْمْ و يُكَلِّمُونَهُمْ، و هم يَتكلَّمُون بالعَرَبيَّةِ و يَتَنَاسَلُون وَ يَقُولُون الأَشْعَارَ و يَتَسَمَّوْن بأَسْمَاءِ العَربِ.
و في حَدِيثِ أَبِي هُرَيْرَةَ رضِيَ اللَّه تَعالى عنه: «ذَهَبَ النّاسُ وَ بَقِيَ النِّسْنَاسُ. قيل: فما النِّسْنَاسُ؟ قال: الَّذين يَتَشبَّهون بالنّاسِ و لَيْسُوا مِن النَّاسِ» و أَخْرَجَه أَبو نُعَيْمٍ في الحِلْيَةِ، عن ابنِ عَبّاسٍ
قال السُّيُوطيّ في دِيوَان الحَيَوانِ: أَمّا الحَيَوَانُ الَّذي تُسَمَّيه العَامَّةُ نِسْنَاساً فهو نَوْعٌ من القِرَدَةِ، لا يَعيشُ في الماءِ، و يَحْرُم أَكْلُهُ، و أَمَّا الحَيَوَانُ البَحْرِيُّ ففيه وَجْهَانِ، و اخْتَارَ الرُّويَانِيُّ و غيرُه الحِلَّ. و قال الشيخُ أَبو حامِدٍ: لا يَحِلُّ أَكْلُ النِّسْنَاسِ، لأَنَّه على خِلْقةِ بَنِي آدَمَ.
و قال الغَنَوِيُّ: ناقَةٌ ذاتُ نَسْنَاسٍ، أَي ذاتُ سَيْرٍ باقٍ، هكذا نَقَلَه عنه أَبُو تُرَابٍ، و به فُسِّر ما أَنْشَدَه ابنُ الأَعْرَابِيِّ: «و لَيْلَةٍ ذاتِ جَهَامٍ أَطْبَاقْ / سُودٍ نَوَاحِيهَا كَأَثْنَاءِ الطَّاقْ / قَطَعْتُهَا بذَاتِ نَسْنَاسٍ بَاقْ» و قِيلَ: النَّسْنَاسُ هنا صَبْرُها و جَهْدُها.
و قَرَبٌ نَسْنَاسٌ: سَرِيعٌ، نقلَه ابنُ عَبّادٍ في المُحِيطِ.
و يَقُولونَ في الدُّعَاءِ: قَطَع اللَّه تَعَالَى نَسْنَاسَهُ، أَي سَيْرَه و أَثَرَه [من] الأَرْض.
و قال ابنُ شُمَيْلٍ: نَسَّسَ الصَّبِيَّ تَنْسِيساً: قالَ له: إِسْ إِسْ، لِيَبُولَ أَو يَتَغَوَّطَ، و نَصُّ ابنِ شُمَيْلٍ: أَو يَخْرَأَ، و كأَنهُ عَدَلَ عنه إِلى التَّغَوُّطِ لِيَكْنِيَ.
و نَسَّسَ البَهِيمَةَ: مَثَّاها. فَقالَ لَها: إِسْ إِسْ.
و نَسْنَسَ: ضَعُفَ، عِن ابنِ دُرَيْدٍ، قِيلَ: و منه اشْتِقَاقُ النِّسْنَاس. لضَعْفِ خَلْقِهِمْ.
[۶۲] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَّا أَحَبَّ أَنْ يَخْلُقَ خَلْقاً بِيَدِهِ وَ ذَلِكَ بَعْدَ مَا مَضَى مِنَ الْجِنِّ وَ النَّسْنَاسِ فِي الْأَرْضِ سَبْعَةَ آلَافِ سَنَةٍ قَالَ وَ لَمَّا كَانَ مِنْ شَأْنِ اللَّهِ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ ع لِلَّذِي أَرَادَ مِنَ التَّدْبِيرِ وَ التَّقْدِيرِ لِمَا هُوَ مُكَوِّنُهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ عِلْمِهِ لِمَا أَرَادَ مِنْ ذَلِكَ كُلِّهِ كَشَطَ عَنْ أَطْبَاقِ السَّمَاوَاتِ ثُمَّ قَالَ لِلْمَلَائِكَةِ انْظُرُوا إِلَى أَهْلِ الْأَرْضِ مِنْ خَلْقِي مِنَ الْجِنِّ وَ النَّسْنَاسِ فَلَمَّا رَأَوْا مَا يَعْمَلُونَ فِيهَا مِنَ الْمَعَاصِي وَ سَفْكِ الدِّمَاءِ وَ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ عَظُمَ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ وَ غَضِبُوا لِلَّهِ وَ أَسِفُوا عَلَى الْأَرْضِ وَ لَمْ يَمْلِكُوا غَضَبَهُمْ أَنْ قَالُوا يَا رَبِّ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْقَادِرُ الْجَبَّارُ الْقَاهِرُ الْعَظِيمُ الشَّأْنِ وَ هَذَا خَلْقُكَ الضَّعِيفُ الذَّلِيلُ فِي أَرْضِكَ يَتَقَلَّبُونَ فِي قَبْضَتِكَ وَ يَعِيشُونَ بِرِزْقِكَ وَ يَسْتَمْتِعُونَ بِعَافِيَتِكَ وَ هُمْ يَعْصُونَكَ بِمِثْلِ هَذِهِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ لَا تَأْسَفُ وَ لَا تَغْضَبُ وَ لَا تَنْتَقِمُ لِنَفْسِكَ لِمَا تَسْمَعُ مِنْهُمْ وَ تَرَى وَ قَدْ عَظُمَ ذَلِكَ عَلَيْنَا وَ أَكْبَرْنَاهُ فِيكَ فَلَمَّا سَمِعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِكَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ قَالَ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً لِي عَلَيْهِمْ فَيَكُونُ حُجَّةً لِي عَلَيْهِمْ فِي أَرْضِي عَلَى خَلْقِي فَقَالَتِ الْمَلَائِكَةُ سُبْحَانَكَ أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ وَ قَالُوا- فَاجْعَلْهُ مِنَّا فَإِنَّا لَا نُفْسِدُ فِي الْأَرْضِ وَ لَا نَسْفِكُ الدِّمَاءَ قالَ جَلَّ جَلَالُهُ يَا مَلَائِكَتِي إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَخْلُقَ خَلْقاً بِيَدِي أَجْعَلُ ذُرِّيَّتَهُ أَنْبِيَاءَ مُرْسَلِينَ وَ عِبَاداً صَالِحِينَ وَ أَئِمَّةً مُهْتَدِينَ أَجْعَلُهُمْ خُلَفَائِي عَلَى خَلْقِي فِي أَرْضِي يَنْهَوْنَهُمْ عَنِ الْمَعَاصِي وَ يُنْذِرُونَهُمْ عَذَابِي وَ يَهْدُونَهُمْ إِلَى طَاعَتِي وَ يَسْلُكُونَ بِهِمْ طَرِيقَ سَبِيلِي وَ أَجْعَلُهُمْ حُجَّةً لِي عُذْراً أَوْ نُذْراً وَ أُبِينُ النَّسْنَاسَ مِنْ أَرْضِي فَأُطَهِّرُهَا مِنْهُمْ وَ أَنْقُلُ مَرَدَةَ الْجِنِّ الْعُصَاةَ عَنْ بَرِيَّتِي وَ خَلْقِي وَ خِيَرَتِي وَ أُسْكِنُهُمْ فِي الْهَوَاءِ وَ فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ لَا يُجَاوِرُونَ نَسْلَ خَلْقِي وَ أَجْعَلُ بَيْنَ الْجِنِّ وَ بَيْنَ خَلْقِي حِجَاباً وَ لَا يَرَى نَسْلُ خَلْقِيَ الْجِنَّ وَ لَا يُؤَانِسُونَهُمْ وَ لَا يُخَالِطُونَهُمْ وَ لَا يُجَالِسُونَهُمْ فَمَنْ عَصَانِي مِنْ نَسْلِ خَلْقِيَ الَّذِينَ اصْطَفَيْتُهُمْ لِنَفْسِي أَسْكَنْتُهُمْ مَسَاكِنَ الْعُصَاةِ وَ أَوْرَدْتُهُمْ مَوَارِدَهُمْ وَ لَا أُبَالِي فَقَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا رَبَّنَا افْعَلْ مَا شِئْتَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيم …
[۶۳] . سپس اشکال دیگری مطرح کردهاند که این خلاف قوانین طبیعت هم هست اختلاط و انس افراد درون خانواده نافی میل غریزی و عشق بین خواهر و برادر است؛ و پاسخ میدهند که اولا طبق توضیح فوق چنین نیست و ثانیا اگر هم باشد در صورت عدم ضرورت است؛ و ثالثا بسیاری از اوقات قوانین وضعی متفاوت با قوانین طبیعی است! که دو بند اولش پاسخش در متن آمده و بند سوم هم انکار حقوق طبیعی است که خود ایشان در جاهای دیگر بدان ملتزم بوده و از تطابق نظام تکوین و نظام تشریع سخن گفته است؛ و این استدلال بقدری ضعیف است که در متن نیاوردیم. متن سخن ایشان چنین است:
و ربما يقال: إنه مخالف للقوانين الطبيعية و هي التي تجري في الإنسان قبل عقده المجتمع الصالح لإسعاده فإن الاختلاط و الاستيناس في المجتمع المنزلي يبطل غريزة التعشق و الميل الغريزي بين الإخوة و الأخوات كما ذكره بعض علماء الحقوق.
و فيه أنه ممنوع كما تقدم أولا، و مقصور في صورة عدم الحاجة الضرورية ثانيا، و مخصوص بما لا تكون القوانين الوضعية غير الطبيعية حافظة للصلاح الواجب الحفظ في المجتمع، و متكفلة لسعادة المجتمعين و إلا فمعظم القوانين المعمولة و الأصول الدائرة في الحياة اليوم غير طبيعية.
[۶۴] . بَابُ خُطْبَةِ النِّكَاحِ: أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِي مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ: كُنْتُ أَرَى أَبِي إِذَا زَوَّجَ أَوْ تَزَوَّجَ يَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ نَحْمَدُهُ وَ نَسْتَعِينُهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ وَ نَعُوذُ بِهِ مِنْ شُرُورِ أَنْفُسِنَا مَنْ يَهْدِهِ اللَّهُ فَلَا مُضِلَّ لَهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا «اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً» «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِيداً يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً» إِنَّ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ قَدْ ذَكَرَ فُلَانَةَ بِنْتَ فُلَانٍ فَزَوِّجُوهُ عَلَى مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ مِنْ «إِمْسَاكٍ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٍ بِإِحْسَانٍ» أَقُولُ قَوْلِي هَذَا وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِي وَ لَكُمْ. قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ: وَ رُبَّمَا اخْتَصَرَ فَتَكَلَّمَ وَ تَشَهَّدَ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ وَ لَمْ يَقْرَأْ.
[۶۵] . و أنتم الآن تزعمون أن لا إرث لنا، كأنّكم لم تسمعوا اللّه يقول: وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ (نمل/۱۶) و بعض خبر زكريا حيث يقول: فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا؛ يَرِثُنِي (مریم/۵-۶) و يزعم زعيمكم أنّ النبوّة و الخلافة لا تجتمع لأحد خلافا على اللّه تعالى إذ يقول لنبيّه داود عليه السّلام: يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ (ص/۲۶) ثمّ جعل ابنه وارثه و جمع فيهما النبوّة و الخلافة، و قال تعالى: يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ (نساء/۱۱) و قال عزّ و جلّ: إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ (بقره/۱۸۰) و قال تعالى: وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ (نساء/۱) و أنت تزعم أن لا إرث لي مع أبي! و تحتجّ بقول لم يقله و لا سمعه أحد منه، و نحن حضنة علمه، و عارفو سرّه و علانيته، أ فخصّكم اللّه بآية دوننا أخرجنا اللّه منها؟! أم تقولون إنّا أهل ملّتين لا نتوارث؟! أم أنت أعلم بمخصوص القرآن منّا؟! أبى اللّه ذلك و رسوله و صالح المؤمنين، قد علمنا أنّ نبوّة محمّد لا تورث و إنمّا يورث ما دونها.
[۶۶] . البته علامه طباطبایی، که به لحاظ اصولی مبنای امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا را قبول ندارد، [هرچند ناخودآگاه بارها بر این مبنا اتخاذ موضع کرده] مطلب را این گونه توجیه کرده است:
و أما نسبة التقوى إلى الأرحام كنسبته إليه تعالى فلا ضير فيها بعد انتهاء الأرحام إلى صنعه و خلقه تعالى، و قد نسب التقوى في كلامه تعالى إلى غيره كما في قوله: وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ: «البقرة: ۲۸۱»، و قوله: وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ: «آل عمران: ۱۳۱»، و قوله: وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً: «الأنفال: ۲۵». (الميزان في تفسير القرآن، ج۴، ص۱۳۶-۱۳۷)
و در البحر المحيط في التفسير، ج۳، ص۴۹۸ نیز مطلب را این گونه توجیه کرده است:
و الجامع بين تقوى اللّه و تقوى الأرحام هذا القدر المشترك، و إن اختلف معنى التقويين، لأن تقوى اللّه بالتزام طاعته و اجتناب معاصيه، و اتقاء الأرحام بأن توصل و لا تقطع فيما يفضل بالبر و الإحسان، و بالحمل على القدر المشترك يندفع قول القاضي: كيف يراد باللفظ الواحد المعاني المختلفة؟ و نقول أيضا أنه في الحقيقة من باب عطف الخاص على العام، لأن المعنى: و اتقوا اللّه أي اتقوا مخالفة اللّه. و في عطف الأرحام على اسم اللّه دلالة على عظم ذنب قطع الرحم.
[۶۷] . قال: «قال علي ع لسعد بن أبي وقاص يا سعد اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ أسألك برحم ابني هذا من رسول الله ص و برحم عمي حمزة منك ألا تكون مع عبد الرحمن لعثمان ظهيرا.» قلت: رحم حمزة من سعد هي أن أم حمزة هالة بنت أهيب بن عبد مناف بن زهرة و هي أيضا أم المقوم و حجفل و اسمه المغيرة و الغيداق أبناء عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف هؤلاء الأربعة بنو عبد المطلب من هالة و هالة هذه هي عمة سعد بن أبي وقاص فحمزة إذن ابن عمة سعد و سعد ابن خال حمزة.
بازدیدها: ۴۷۵
بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۷۸) یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِن
سلام
علامه طباطبایی میگه که احادیث ازدواج با جن و حور خلاف ظاهر متن قران است!
و علامه جعلی بودن احادیث رو از {بث منهما} فهمیده و میگه اگر قران میگفت{بث منهم} اون وقت یه چیزی!
شما خودتون که مفسر هستید این گفته علامه رو قبول دارید؟ایا از ظاهر قران میشه نحوه ازدواج فرزندان ادم رو فهمید؟
وقعا دم علامه گرم که از این جمله کلی و ابهام دار قران به نحوه ی ازدواج فرزندان ادم پی برده!
سلام علیکم
این سخن علامه احتمال مساله را زیاد می کند (که از جن و … نباشد) اما دلیل قاطعی نیست زیرا اثبات شیء نفی ما عدا نمیکند. مقام کلام ناظر به انتشار یافتن از این دو است نمی گوید دیگری ای در کار نبوده است
سلام ایا در قران صریحا گفته شده که ادم و حوا بدون هیچ گونه واسطه و مستقیما از سوی خدا خلق شده اند؟
این سوال رو بخاطر نظریه داروین پرسیدم.
لطفا زود جواب بدید مرسی
سلام علیکم
آیات متعددی هست که میفرماید آدم را از خاک آفریدیم (إِنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُون؛ آل عمران/۵۹)
شاید واضحترین آیهای که شما دنبالش هستید از آيه ۲۶ سوره حجر به بعد باشد: (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ) که من این آیات را قبلا از جلسه شماره ۲۶۴ به بعد بحث کرده ام. از اینجا میتوانید شروع کنید:
https://yekaye.ir/al-hegr-15-26/
اگر دغدغه تان نظریه داروین است به طور خلاصه عرض می کنم که در همان سلسله آیات این بحث را به تفصیل مطرح کرده ام که نظریه داروین اگر به این صورت باشد که «انسان از میمون است» لزوما غلط نیست و میشود به نحوی با همین آیات هم جمع کرد. اما اگر به این صورت باشد که «انسان فقط از میمون است» یعنی هیچ امر دیگری غیر از جهش و تطور در او نقشی نداشته است قطعا همان نگاهی است که ابلیس در این آیات داشته است.
دقت کنید مشکل اصلی ما با نظریه داروین در انسان شناسی است نه در خداشناسی.
یعنی اینکه تطور داروینی را قبول کنیم لزوما با خداشناسی منافاتی ندارد زیرا خود همین نظم و ترتیب خاص می تواند ناشی از تدبیر و اراده الهی در عالم باشد
آنچه مشکل دارد این است که دمیده شدن روح الهی در انسان که یک تفاوت عظیمی بین انسان و بقیه موجودات زمینی رقم زد را در مورد انسان انکار کنیم. و مقصود من از این جمله که گفتم «انسان از میمون است» لزوما غلط نیست ولی «انسان فقط از میمون است» حتما غلط و نگاه شیطانی است همین است.
در واقع، نزاع اصلی قرآن با تلقی داروینی، یک نزاع در حوزه انسان شناسی است (که آیا انسان صرفا از همین عناصر خاکی و زمینی تشکیل شده است ولو این عناصر در یک سیر چند میلیارد ساله به این وضعیت پیچیده رسیده باشد) نه نزاعی در حوزه خداشناسی (که اگر انسان از تک سلولی شروع شده باشد خلقت خدا زیر سوال برود)
به تعبیر دیگر، نظریه داروین از تک سلولی تا انسان نئوآندرتال به نظر بنده هیچ منافاتی با نگاه قرآنی ندارد؛ و حتی از نئوآندرتال به حضرت آدم هم میتواند منافاتی نداشته باشد به شرط اینکه بپذیرد در این آفرینش آخر و تبدیل نئوآندرتال به حضرت آدم یک کار خاص اضافهای در عالم انجام شده است و امری ماورایی وارد این موجود جدید شده است که آن امر ماورایی هیچ سابقهای در قبل از حضرت آدم (حتی در موجوداتی که امروزه در رده بندی حیوانات آنها را از انسان ماهر شروع می کنند و تا انسان نئوآندرتال ادامه میدهند) نداشته است.
نظریه ی داروین به هیچ وجه من الممکن با آیات قرآن قابل جمع کردن نیست چون که این نظریه کفر محض است.
انسان بدون واسطه و مستقیما از سوی الله خلق شده است
در حدیث نوشته شده است که خدا این جهان را برای حضرت محمد آفریده است و اگر حضرت محمد نبود خدا دست به آفرینش این جهان نمی زد
و حتی فرشتگان مقرب را هم خلق نمیکرد
یعنی میخواهید بگویید که حضرت محمد از میمون به وجود آمده؟!!!!!!خجالت بکشید
بنده عرض کردم با نظریه داروین مشکل دارم چون دارد ادعا می کند که انسان «فقط» از میمون است. پس من آن را قبول نکردم
اما بحث من این بود که این نظریه مشکلش در انسان شناسی است نه خداشناسی. آفرینش تدریجی و در ادامه چیز دیگر، مطلبی است که در آیات متعددی از قرآن مورد تایید قرار گرفته است (به تعبیر «خلق» در این آیه دقت کنید: ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاما) و اگر کسی اثبات کند آفرینش انسان هم در یک مسیر تدریجی ایجاد شده سخنش لزوما انکار آفرینش خداوند نیست. برای اینکه خداوند آفریننده چیزی باشد نیاز نیست مستقیم و بی واسطه و از صفر شروع کند چنانکه در این آیه تبدیل نطفه به علقه با عنوان آفریدن تعبیر شد.
در آفرینش انسان هم اتفاقا آفریدن انسان از خاک مورد تصریح است و بعد از این آفریدن از خاک «تسویه» (سرو سامان دادن) مطرح شده و در مرحله سوم بحث نفخ روح مطرح شده است.
لذا آفرینش آدم هم برخلاف ذهنیت شما دفعی محض نبوده است: سوره حجر:
وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (۲۸)
فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ (۲۹)
ضمنا ربط اینها به آفرینش حضرت محمد و … را نفهمیدم
بله؛ فلسفه آفرینش کل عالم ذپات مقدس اهل بیت ع است؛ اما چه ربطی دارد که انسانها را تدریجا آفریده باشد یا دفعتا؟
مثلا چون حضرت محمد ص فلسفه آفرینش است شما منکر می شوید که شروع آفرینش دنیوی ایشان همانند سایر انسانها از نطفه بوده است؟ و آیا اینکه بگوییم ایشان از نطفه ای آفریده شده توهین به ایشان است؟